870) پاسخ به دو شبهه در حوزه جمع قرآن (از کتاب در حال انتشار)

پاسخ به دو شبهه در حوزه جمع قرآن «از کتاب برهان تاریخی بر تحریف ناپذیری قرآن کریم» (در آستانه انتشار)

نقل این متن تا پیش از انتشار کتاب تنها با ذکر سند (این وبلاگ یا کتاب برهان تاریخی بر تحریف‌ناپذیری قرآن کریم) مجاز است.
در منابع حدیثی اهل تسنن روایتی نقل شده که برخی از آن برای اثبات توقیفی نبودن ترتیب سوره‌های قرآن یا برخی از آن‌ها را استفاده کرده‌اند:

ابن عباس گويد: به عثمان گفتم: چه واداشت شما را كه انفال را كه از مثانى است و برائت را كه از مئين است، كنار هم گذاشته و بين آن‌ها "بسم اللّه" ننوشتيد و در ميان سبع طول قرارشان داديد؟ عثمان گفت: گاه بر پیامبرˆ مجموعه آیاتی نازل مى‌شد، پس هرگاه چيزى از قرآن بر او نازل مى‌شد، بعضی از نويسندگان وحى را فرا مى‌خواند و مى‌فرمود: اين آيات را در سوره‌اى قرار دهيد كه در آن چنين و چنان ذكر گرديده، و انفال از نخستين سوره‌هايى بود كه در مدينه نازل شد، و برائت از آخرين سوره‌هاى نازل‌ شدۀ قرآن بود و مطالبش شبيه مطالب آن، پس من گمان كردم اين سوره از آن است؛ پیامبرˆ از دنیا رفت و براى ما بيان نکرد كه اين‌ آیات از آن سوره است، بدين جهت آن دو را قرين هم قرار دادم و بينشان بسم اللّه ننوشتم، و در سبع الطوال قرارشان دادم.[1]

نقد و بررسی

در باره این حدیث باید به نکاتی توجه کرد:

یکم) سند حدیث ضعیف است و محقق «الاتقان» در هامش از شيخ احمد شاكر نقل کرده که گفته این حديث اصلى ندارد.

دوم) این حدیث مضطرب است؛ زیرا در پاسخ به ابن عباس که از چرایی کنار هم قرار دادن «انفال» و «توبه» پرسیده، می‌گوید: پیامبرˆ برای ما روشن نفرمود که این آیات ادامه انفال است، پس من آن را کنار هم قرار دادم! مشکل این پاسخ این است که اقناعی نیست بلکه به ضرر گوینده آن است و با توجه به این که عثمان در مقام اقناع طرف مقابل است، یا نباید سخنی از پیامبرˆ نقل کند و یا باید مطلبی بیاورد که موافق کار او باشد، درحالی که می‌گوید پیامبرص رحلت کرد و مسئله را برای ما روشن نفرمود.

سوم) تنها در یک صورت می‌توان صورت منطقی به عبارت داد و آن این‌که بدانیم پیامبرˆ همواره تکلیف هرچه نازل می‌شده از آیات و سور را بیان می‌فرمود و این مطلب پیش‌فرض ذهنی ابن عباس و عثمان هر دو است و عثمان برای دفاع از خود اول یادآور می‌شود که پیامبرˆ در این خصوص مطلبی نفرموده‌اند؛ بنابراین، من مجاز بوده‌ام خودم اقدام کنم. بر اساس این تحلیل که ظاهراً‌ در فرض پذیرش حدیث، چاره‌ای از آن نیست، این حدیث به نفع دیدگاه کسانی است که ترتیب آیات و سور – هر دو- را توقیفی می‌دانند و از این رو، بیهقی و سیوطی از آن برداشت کرده‌اند که جز این مورد، ترتیب باقی سور توقیفی است. [2]

چهارم) در مصحف «ابیّ بن کعب» که املاء کننده گروه توحید مصاحف بود، سوره انفال و توبه کنار هم قرار داشت[3]. در مقدمه تفسیر طبری آمده است: «... پس مصحف ابی بن کعب را بیاوردند و هیچ مصحف نیافتند درست‌تر از آن، و امیر المؤمنین عثمان از آن نسختی برداشت ...»[4]؛ از این رو روایت فوق مخدوش و ناپذیرفتنی است؛ زیرا در آن عثمان آن را به خود نسبت داده است!

پنجم) نکته‌ای که نباید از آن غفلت کرد و از اهمیت روش‌شناختی ویژه‌ای برخوردار است، «مسئله نبودن» ترتیب سوره‌هاست. چرا ابن عباس تنها از کنار هم قرار دادن این دو سوره سؤال کرد؟ اساساً‌ با گذشت از این روایت ضعیف السند، چرا ترتیب سوره‌ها «مسئله»[5]‌ نیست؟! اگر مسئله بود، می‌بایست در باره ترتیب سور قرآن بین صحابه گفتگو رخ می‌داد و در باره ادله همجواری سوره‌ها تبادل رأی صورت می‌گرفت؛ چنان‌که در مسائل کم‌اهمیت‌تر مانند نام‌گذاری مصحف چنین شد. چنین سکوتی نشان می‌دهد که اساساً‌ مسئله‌ای وجود نداشته که بخواهد اثری از آن در تاریخ برجای بماند.

نقد یک مغالطه (شبهه)

ادعا شده: «چون روایتی نداریم که پیامبر اکرم ˆ فرموده باشند، فلان سوره را کنار فلان سوره قرار دهید، پس ترتیب سوره‌ها توقیفی نیست و توسط صحابه انجام شده است.» یعنی روایتی نداریم که بر توقیفی بودن و دخالت پیامبر اکرم ˆ در ترتیب سور دلالت کند؛ پس ترتیب سور را صحابه انجام داده‌اند.

به نظر می‌رسد اصلی‌ترین عامل بروز چنین شبهه‌ای این است که برای حل یک مسئله تاریخی از روش حدیثی استفاده شده و از این رو از ساده‌ترین دستاوردهای عقل تحلیل‌گر غفلت صورت گرفته است. برای تبیین و نقد این مغالطه - چنان‌که در بحث «ختم فراوان قرآن» نیز اشاره شد- باید دانست:

اولاً: گذشته از نیازمندی این ادعا به پژوهش کافی که نیازمند بررسی است، پیش‌تر گذشت که بر اساس روایات متعددی، پیامبر ˆ در ترتیب سوره‌ها دخالت داشته‌اند، و افزون بر آن می‌توان گفت:

ثانیاً: بر فرض که چنین روایتی که به صراحت بر توقیفیت ترتیب سوره‌ها دلالت کند، یافت نشود، آیا یافت نشدن دلیل عدم وجود اصل آن و عدم صحت فرض فقدان آن است!!

ثالثاً: بر فرض عدم وجود چنین روایت صریحی، آیا طرفداران توقیفی بودن سور باید دلیل بیاورند یا منکران آن؟!

این که پیامبر اکرم ˆ به یکی از کم هزینه‌ترین وظایف قطعی‌اش عمل کرده باشد، دلیل می‌خواهد؟ پیامبری که شش‌هزار و اندی آیه را ترتیب داده نمی‌توانسته 114 سوره را که دو سوم آن در مکه نازل شده، ترتیب دهد تا قریب دست‌کم یک میلیون ختم قرآن در زمان حیات ایشان و بی‌شمار مرتبه با عددی که حسابش دست خداست، ختم بعد از ایشان تا قیام قیامت همه روی نظم و شکل واحدی انجام شود؛ همان‌گونه که قبله آن‌ها واحد و کتاب آن‌ها واحد و پیامبر آن‌ها واحد است؟! آیا چنین فرضی دلیل می‌خواهد یا این فرض که پیامبر نظم و حکمت مسلمانان را رها کرده که هر کس هر بار ختم قرآن را از یکجا آغاز و به جایی ختم کند! خود ایشان هم هر روز از یک جا آغاز و به جای متفاوتی ختم کند؛ حضرت علی † هم همین طور نامنظم و بقیه به همین شکل!‌!

رابعاً: طرفداران ترتیب سور توسط صحابه بفرمایند افتخار ایجاد وحدت رویه بین مسلمانان جهان تا ابد در ختم قرآن نصیب کدام مرد فهیم و حکیمی شد که پس از تعیین ترتیب موجود، از شدت حکیمانه بودن آن همه صحابه و مردم بالاتفاق کار او را پسندیدند و از او تبعیت کردند؟!!‌ (توجه داشته باشیم این شخص خیالی قطعاً حضرت علی † نبوده چون مصحف ایشان را نپذیرفتند!)

خامساً: چرا حضرت علی † که مدعی هستند پا جای پای پیامبر ˆ گذاشته‌اند، اعتراض نکردند که شما حق ندارید قرائت قرآن را به شکل واحدی انجام ‌دهید!‌ وقتی پیامبر اکرم ˆ آن را رها کرد - در حالی که می‌توانست به راحتی ترتیب مشخصی اعلان کند- حتماً حکمتی در بی‌نظمی بوده و باید همان حکمت تداوم یابد! و اساساً‌ چرا حکمت آن را بیان نفرمود؟

سادساً: اکنون به جای اندیشه در باره این که ترتیب موجود توسط چه فرد فهیم و حکیمی انجام پذیرفته، باید بنشینیم در باره این مذاکره کنیم که حکمت «بی‌نظمی»‌ عمدی زمان پیامبر در ترتیب و ختم قرآن چه بوده است؟

سابعاً: چطور می‌توانیم در باره چنین پیامبری که چنین امر لازم و واضحی را رها کرده، ادعا کنیم که در مسئله جانشینی پس از خود کوتاهی نکرده و آن را رها نکرده است؟!!


[1] . متقی هندی ، منتخب کنز العمال، ج 2، ص 48؛ جلال الدین سیوطی، الاتقان فی علوم القرآن، ج1، ص 215: «... عن ابن عباس، قال: قلت لعثمان: ما حملكم على أن عمدتم إلى الأنفال و هي من المثاني، و إلى براءة و هي من المئين، فقرنتم بينهما و لم تكتبوا بينهما سطر بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمانِ الرَّحِيمِ و وضعتموها في السّبع الطوال‌؟ فقال عثمان: كان رسول اللّه- صلّى اللّه عليه و سلّم- تنزل عليه السّور ذوات العدد، فكان إذا نزل عليه الشيء دعا بعض من كان يكتب، فيقول: ضعوا هؤلاء الآيات في السّورة التي يذكر فيها كذا و كذا. و كانت الأنفال من أوائل ما نزل في المدينة، و كانت براءة من آخر القرآن نزولا، و كانت قصّتها شبيهة بقصتها، فظننت أنها منها، فقبض رسول اللّه- صلّى اللّه عليه و سلّم- و لم يبيّن لنا أنّها منها، فمن أجل ذلك قرنت بينهما، و لم أكتب بينهما سطر بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ و وضعتها في السبع الطّوال»..

[2] . ر.ک:‌ جلال الدین سیوطی، الاتقان فی علوم القرآن، ج1، ص 223.

[3] . ر.ک: جلال الدین سیوطی، الاتقان فی علوم القرآن، ج1، ص 226.

[4]. محمدحسین جلالی،دراسة حول القرآن الکریم، ص 32.

[5] . برای آگاهی بیشتر از نقش «مسئله» بودن یا نبودن در پژوهش‌های تاریخی و نحوه استفاده از آن ر.ک: محمدحسن احمدی، روش‌شناسی تاریخی در علوم قرآن و حدیث، ص 167- 170.

867) کتاب «اعجاز قرآن؛ نقد شبهات» منتشر شد.

مراسم رونمایی از کتاب

آیین رونمایی از کتاب «اعجاز قرآن» در مرکز مطالعات و پاسخ‌گویی به شبهات حوزه

آیین رونمایی از کتاب «اعجاز قرآن» در مرکز مطالعات و پاسخ‌گویی به شبهات حوزه

متن کتاب در سایت مرکز مطالعات حوزه قابل دانلود است . در کانال زیر نیز بارگذاری شده است.

https://eitaa.com/jotting

پست ۴۱۶

۲۰ /۳/ ۱۴۰۴

846) نقد و بررسی التمهید فی علوم القرآن (تحریف ناپذیری قرآن کریم)/17

تذکر:

آنچه در ذیل می‌آید و در پست‌های دیگر ادامه می‌یابد، از کتاب آشنایی با دانش علوم قرآن (فلسفه علوم قرآن) و نیز: واکاوی دانش و منابع جامع علوم قرآنی - دو اثر نگارنده (سیدمحمدحسن جواهری) که یکی از آن‌ها در آستانه انتشار است - انتخاب شده و نقل آن‌ها تنها با ذکر منبع مجاز است.


8. صیانة القرآن من التحریف

جلد هفتم موسوعه التمهید فی علوم القرآن به مسئله تحریف‌ناپذیری قرآن کریم اختصاص یافته است. نویسنده در این کتاب مطالب و گزارش‌های ارزشمندی در باره اتهام تحریف قرآن و دیدگاه علما آورده و در فصل هفتم ده‌ها مورد از روایات تحریف و سوره‌های ساختگی را نقل و نقد کرده است. وی هرچند به تفصیل وارد نقد روایات تحریف نشده و به ذکر مثال‌هایی بسنده کرده، لیکن در فصل هشتم به وثاقت و اعتبار منابع روایات تحریف روی آورده و با دقتی درخور به نقد و تضعیف آن‌ها اقدام نموده است. ترتیب ادله او برای تحریف‌ناپذیری عبارت است از: ضرورت تاریخی، تواتر قر آن، اعجاز قرآن، آیات قرآن (آیه حفظ و آیه نفی باطل)، روایات عرض بر قرآن و نصوص اهل بیت ع.

برای واکاوی نحوه ورود و خروج نویسنده لازم است به چند مسئله توجه شود:

8-1. مسئله تحریف قرآن هرچند از ابعادی حدیثی و کلامی است، لیکن در اصل تاریخی است؛ زیرا حادثه‌ مورد ادعا (تحریف) در بستر تاریخ رخ داده و داده‌های آن فی الجمله یا بالجمله تاریخی است هرچند در قالب روایات غیر تاریخی بیان شده باشد؛ بنابراین، اولویت پاسخ به این شبهه با برهان تاریخی است.

8-2. برای اثبات تحریف‌ناپذیری قرآن به ادله گوناگون نقلی و عقلی تمسک شده است، لیکن محدودیت‌های متعددی فراروی این ادله قرار دارد که برخی از آن‌ها عبارت‌اند از:‌

- برخی ادله در برابر شیعیانِ قائلِ به تحریف، کارآمد نبوده و تنها می‌توانند در محاجه با اهل تسنن قائل به تحریف به کارآیند (مانند استدلال به حدیث ثقلین؛ زیرا شیعیان با تکیه بر روایات شیعی، قرآن موجود را حجت می‌دانند، به ویژه که این روایات تأیید کننده پس از حدیث ثقلین صادر شده‌اند)؛

- برخی ادله نیز تنها می‌توانند در محاجه با طرفدران شیعی قائل به تحریف قرآن به کار آیند و در برابر اهل تسنن قائلِ به تحریف ناکام‌اند (مانند استدلال به روایات شیعی لزوم عرضه احادیث بر قرآن)؛

- استدلال به آیات قرآن مانند آیه حفظ،‌ تنها به معتقدان به قرآن اختصاص دارد و نمی‌تواند پاسخ‌گوی طرفداران غیر مسلمان تحریف باشد.

این‌ها محدودیت‌هایی فراروی ادله پس از تثبیت و تحکیم آن‌هاست؛ لیکن برهان تاریخی از تمامی این اشکالات رسته است و به باور نگارنده مهم‌ترین و شامل‌ترین برهان بر تحریف‌ناپذیری است. ساختار منطقی برهان تاریخی عبارت است از:

الف) بر اساس گزاره‌های تاریخی، جمع و تدوین قرآن در فضای خاصی انجام پذیرفته است؛

ب) هر کتابی در چنین فضایی و با چنین شرایطی جمع و تدوین شود، امکان تحریف در آن وجود ندارد؛

نتیجه) احتمال تحریف در قرآن منتفی است.

8-3. چنان‌که ملاحظه می‌شود، یکی از اصلی‌ترین مقدمات استدلال در برهان تاریخی «جمع و تدوین قرآن (در حد ترتیب و نظم یافتن آیات سوره‌ها و خود سوره‌ها با هم)» است و چون معتقدان به جمع قرآن توسط صحابه و از جمله صاحب التمهید از این جهت با آسیب‌ روبه‌رو هستند، در ارائه برهان تاریخی زبان محاجّه قوی ندارند و از این رو از برهان تاریخی تنها به ادعای تواتر قرآن موجود و تعارض بین اخبار تحریف با اخبار دالّ بر وسواس شدید صحابه به متن قرآن بسنده کرده‌اند؛ یعنی برهان تاریخی از نگاه آنان در این اندازه با تنزّل روبه‌رو است.

با توجه به مطالب فوق، هرچند صیانة القرآن من التحریف حاوی گزارش‌ها و نقدهای عالمانه و ارزشمند فراوانی است، لیکن در خصوص پاسخ اصلی شبهه تحریف قرآن کامروایی لازم را ندارد. در نگاه تاریخی به تحریف می‌بایست زمینه تحقق تحریف به دقت و با شناخت و ترسیم فضای حاکم بر آن بازسازی و واکاوی شود. طبیعی است کسانی که در جمع قرآن به ترتیب سور و جمع قرآن توسط صحابه معتقد می‌شوند، زبانشان در برهان تاریخی بر تحریف‌ناپذیری ناکام خواهد بود. ما برای تقریب به ذهن، مصداقی از تحریف‌های قرائی را که غالب دانشمندان شیعی آن را پذیرفته ولی در عین حال آن را آسیب‌زننده به صیانت قرآن ندانسته‌‌اند، با رعایت اختصار از نظر می‌گذرانیم. این مثال از ابعاد مختلفی دارای اهمیت است و نتایج مهمی در بر دارد.

نویسنده قواعد تفسیر قرآن در باره قرائت «ملک» دفاعی تمام‌ عیار دارد:

«آیه چهارم سوره حمد در مصحف‌های موجود «مالک یوم الدین» است و گفته‌اند: بسیاری از صحابه (همچون أبیّ، ابن ‌مسعود، معاذ، ابن ‌عباس) و بسیاری از تابعین (مانند قتاده و اعمش) و عاصم و کسائی (از قاریان هفت‌گانه) و خلف و یعقوب (از قاریان ده‌گانه) نیز به همین صورت قرائت کرده‌اند. اما زید، ابوالدرداء،‌ ابن ‌عمر،‌ مِسوَر و بسیاری دیگر از صحابه و تابعین و پنج قاری از قاریان هفت‌گانه (عبد الله بن عامر دمشقی، ابن ‌کثیر مکی، ابوعمرو بصری، حمزه کوفی، نافع مدنی) آن را «ملک» خوانده‌اند[1] و با توجه به این‌که هم در عصر صحابه و تابعان قرائت «ملک» شایع و رایج بوده و هم پنج تن از قاریان هفت‌گانه که هرکدام امام قرائت بوده و گروه زیادی از مسلمانان از آنان پیروی می‌کرده‌اند، «ملک» قرائت کرده‌اند‌ و در روایات نقل شده از معصومان‰ نیز قرائت مالک[2] ‌و قرائت «ملک»[3] هر دو دیده می‌شود و اکنون نیز هرچند قرائت «مالک یوم الدین» مشهورتر است، ولی قرائت «ملک یوم الدین» هم شایع و رایج است و فقها و مراجع بزرگ هر دو قرائت را صحیح دانسته و می‌دانند.[4] با این وضعیت، چگونه اطمینان حاصل می‌شود که قرائت «مالک» که با اعراب کنونی قرآن مطابقت دارد، قرائت تلقی شده از رسول خدا9 و قرائت «ملک» قرائت اختراعی و نادرست است؟!»[5]

نقد و بررسی

پیش از بررسی تاریخی مسئله، لازم است به سه مطلب توجه شود:

1. از بین دو قرائت مالک و ملک تنها یکی از آن‌ دو صحیح است و نمی‌توان صحت هر دو را پذیرفت؛ زیرا «مالک» و «ملک» تفاوت معنایی روشنی دارند و نمی‌توان از باب لهجه و مانند آن هر دو را پذیرفت. در صحیحه زراره از امام باقر† آمده است: «إن القرآن واحد نزل من عند واحد و لكن الاختلاف يجيئ من قبل الرواة؛ قرآن يكى است و از جانب يكى نازل شده است؛ اما اين اختلاف قرائات از جانب قاريان پديد مى‏آيد.»[6]

2. بین روایات دو قرائت تعارض وجود دارد؛ برای مثال، سجستانی (238ق) در کتاب المصاحف آورده است: «[269] حدثنا عبداللّه حدثنا عبداللّه بن سعيد حدثنا ابن يمان عن معمر عن الزهري أن النبي- صلى اللّه عليه و سلّم- و أبا بكر و عمر و عثمان قرءوا "مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ‏" و أول من قرأها "ملك" مروان.»[7] نیز: انس گويد: با رسول خدا 9 و ابوبکر و عمر و عثمان و علي نماز خواندم، آنان همگي "مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ" قرائت مي کردند.[8]

پس از نکات مقدماتی فوق، برای بررسی شهرت ادعایی قرائت «ملک»، به بررسی قرائن پرداخته و فضای نزول را بازخوانی می‌کنیم:

سوره حمد تنها یا جزو معدود سوره‌هایی است که همه مردم از کوچک و بزرگ در حافظه دارند و روزانه بارها و بارها آن را قرائت می‌کنند. در زمان رسول خدا9 شمار بسیار زیادی از مردم در نمازهای واجب و غیر آن قرائت صحیح سوره فاتحة الکتاب را از شخص پیامبر9 شنیده بودند و با تأسّی از ایشان درست ادا می‌کردند. همچنین عموم مردم فرق بین ملک و مالک را می‌دانستند و پیامبر9 نیز در برابر چنین انحراف‌هایی به شدّت موضع می‌گرفت[9]؛ زیرا تحریف آشکار آیه به شمار می‌رفت؛ بنابراین، قرائت صحیح که مطابق قرائت پیامبر9 بود تا ایشان زنده بود، بر قرار و در جهان اسلام پخش شده بود؛ زیرا اولین چیزی که هر مسلمانی می‌آموزد سوره حمد بوده و نماز بدون این سوره باطل است. پس از پیامبر9 نیز قرائت ایشان همچنان بر قرار بود و تا زمان توحید مصاحف هیچ گزارشی مبنی بر تغییر مالک به ملک شنیده نشده است. در جریان توحید مصاحف نیز قاریانی که برای ایجاد وحدت در قرائت از مدینه به عالم اسلام سفر کردند، همچنان هماهنگ و صحیح قرائت می‌کردند؛ زیرا آنان قرائت را از شخص رسول خدا9 و صحابه آن حضرت که مانند آن حضرت صحیح قرائت می‌کردند، شنیده بودند. تا اینجا روشن است که در دهه‌های نخست قرائت صحیح در عالم اسلام پخش شده و به طور صحیح قرائت می‌شد. حال فرض بگیریم که در جایی از جهان اسلام یک قاری بر اساس اجتهاد شخصی خود گمان کند که بهتر است به جای مالک، ملک بخواند، و باز فرض کنیم که این قاری طرفدارانی دارد که از او تبعیت می‌کنند، سؤال این است که تغییر قرائت او چقدر در تغییر قرائت عموم مردم که هر روز بارها در نماز واجبشان حمد را قرائت می‌کردند، می‌توانسته تأثیر بگذارد و مردم چقدر از او می‌پذیرند؟ در آن زمان که رسانه‌ای نبوده و بسیاری از قراء بر قرائت صحیح و اصلی اصرار می‌کرده‌اند و عموم مردم نیز از کودکی بر قرائت صحیح عادت کرده‌اند، در آن پهنه بسیار وسیع جهان اسلام، تغییر قرائت این کلمه در نقطه‌ای از جهان اسلام چقدر تأثیر‌گذار بوده است؟

قدیمی‌ترین گزارشی که از شهرت این قرائت شده از کیست؟ فرض کنیم بر اساس برخی گزارش‌ها بپذیریم چند قاری از قراء سبعه که عمدتاً به اواخر قرن اول و اوائل قرن دوم هجری باز می‌گردند، ملک قرائت کرده‌ باشند، این چند قاری در جهان اسلام چقدر تأثیرگذارند؟ مثلاً‌ ابن عامر قاری شام است[10]؛ او نهایتاً‌ در یک یا چند مسجد از شهر دمشق یا مرکزی که در آن می‌زیسته قرائت می‌کرده، چگونه می‌توان فرض کرد او توانسته باشد قرائت عموم مردم سرزمین شام را که در صدها شهر و هزاران روستا‌ پراکنده بوده‌اند و به قرائت آباء و اجدادی خود یعنی «مالک» قرائت می‌کرده‌اند، تغییر دهد؟ یا نافع مدنی و ابن کثیر مکی که قاریان حجاز می‌باشند، چگونه می‌توانسته‌اند قرائت میلیون‌ها نفر ساکن اقصی نقاط حجاز را تغییر دهند و قرائتشان را بر قرائتی که ده‌ها سال مردم ساکن در صدها و هزارها شهر و روستا بر اساس آن قرائت می‌کردند، تفوق و برتری بخشند و به شهرت برسانند؟

مهم‌تر از این، قدیمی‌ترین گزارش‌هایی که از قاریان بر جای مانده، خود با واسطه و محتمل الخطاست و در باره گزارش‌ها اطمینانی در اختیار نیست. هیچ‌یک از دو راوی ابن‌ عامر قاری شام که به سال 118 درگذشته، او را ندیده‌اند؛ زیرا هشام بن عمار در سال 153 به دنیا آمد و ابن ذکوان در سال 173 متولد شد! دو راوی ابن کثیر الداری قاری مکه نیز همین مشکل را دارند! ابن کثیر متوفای 120 هجری قمری است و بزّی متولد سال 170 و قنبل متولد سال 195 هجری قمری! روایان ابوعمرو مازنی قاری بصره (متوفای 154ق) و حمزة زیّات کوفی (متوفای 156ق) نیز همین مشکل را دارند! یعنی دوری (حفص بن عمر) متوفای 246هجری و سوسی (صالح بن زیاد) متوفای 261 هجری راویان ابوعمرو و خلف بن هشام بزّاز (150 – 229ق) و خلاد بن خالد شیبانی متوفای 220هجری راویان حمزه. با این وصف چقدر به نقل این راویان در مورد صدها اختلاف قرائت از کسانی که آن‌ها را ندیده‌اند و خدا می‌داند بین این راویان و آن‌ها چند واسطه بوده، اطمینان می‌شود؟ حفص بن سلیمان و شعبة بن عیّاش دو راوی عاصم کوفی‌اند لیکن روایت این‌دو از عاصم 520 مورد با هم اختلاف دارد![11] در دنیای کنونی با وجود این که رسانه‌ها و امکانات رسانه‌ای دنیا را فراگرفته‌اند، در نقل سخنان افراد خطای فراوان عمدی و غیر عمدی صورت می‌گیرد، حال وضعیت آن روزگاران چگونه بوده است؟

این مشکلات هنوز آن‌چنان که باید بررسی نشده و مورد توجه قرار نگرفته و حق این است که در مورد همه قرائت‌ها در همه سوره‌ها به ویژه سوره‌های بلند این دقت‌ها به کار گرفته شود.

باز سخن را کمی گسترده کنیم،‌ مؤلفانی که کوشیده‌اند اختلاف قاریان را از سراسر جهان اسلام گردآورند، چقدر در کار خود دقت به خرج داده‌اند؟ کتاب «التيسير في القراءات السبع‏» نوشته ابوعمرو دانی اندلسی مؤلف سرشناس قرن چهارم و پنجم هجری و مؤلف «جامع البيان في القراءات السبع‏» پیش روی ماست. او در کتابش اسناد قرائات را نگاشته است. او تلاش کرده اختلاف قاریان را پس از دویست سیصد سال گزارش کند، اما براستی چقدر می‌توان به این اسناد و نقل قول‌ها آن‌هم با آن‌همه ریزکاری اعتماد کرد؟ تازه این کتاب جزو کتب برتر این دانش است و اگر نگوییم معتبرترین کتاب، بی‌تردید جزو معتبرترین و مشهورترین تألیفات قرائات به شمار می‌رود. البته این را نیز اضافه کنیم که ابوعمرو دانی در هیچ‌یک از دو کتاب معروفش اختلاف مورد بحث (مالک و ملک) را گزارش نکرده است و تفسیر خوش‌بینانه آن این است که برای این اختلاف شأنیّتی قائل نبوده است؛ زیرا پیش از او ابن خالویه (م370ق) در کتاب «الحجة في القراءات السبع‏» به این اختلاف بدون داوری اشاره کرده است.

در هر صورت، نزول قرآن بر قرائت واحد، پیروی شدید و مشتاقانه مردم از پیامبر ص (که پیش‌تر در بحث جمع قرآن در باره آن سخن گفتیم) و موضع‌گیری شدید ایشان در برابر انحراف در قرائت (مگر مواردی که شخص از قرائت صحیح ناتوان باشد و با لهجه قرآن را تلاوت کند)، گسترش قرائت مالک در جهان اسلام در همان دهه نخست پس از رحلت که گزارشی از قرائت «ملک» در میان نبود، ضعف شدید اسناد روایات قرائی قراء سبعه، اعتراف ائمه فن به منشأ غیر الهی و غیر نبوی این قرائت، و جز این‌ها قرائن و ادله‌ای است که می‌توانند به بازسازی فضای نزول کمک کرده و بی‌پایگی فرضیه شهرت قرائت «ملک» را به اثبات رسانند.

اینک به سراغ التمهید می‌رویم و نگرش استاد معرفت را در برابر این قرائت جویا می‌شویم:

«... گویا هر دو قرائت جایز است؛ هرچند قرائت با الف (مالک) ارجح بلکه متعین است؛ زیرا همین قرائت در سینه همه مسلمانان، عوام و خواص ثبت شده و این، خود دلیلی است بر این که قرائت اصلی و مأثور و متواتر همین قرائت است. افزون بر این، رویه امام صادق ع همین قرائت بوده و اگر گفته شده که امام گاهی بدون الف قرائت کرده، شاید برای همراهی با قاریان آن روز حجاز (مکه و مدینه) [12] بوده باشد [یعنی نوعی تقیه در کار باشد]؛ البته اگر این روایت ناشی از اشتباه نباشد. شاید امام ع با اماله الف- که لهجه قریش است- قرائت کرده ولی ابن فرقد آن را بدون الف پنداشته باشد. روش عرب‌های امروز نیز همین است؛ آنان الف را در چنین کلماتی آشکار نمی‌خوانند، به گونه‌ای که گمان می‌رود بدون الف قرائت می‌کنند.

... و در نهایت، آنچه به این اختلاف پایان می‌دهد، این است که قرائت رسیده از پیشینیان با الف است و پیامبر ص و بزرگان صحابه نیز «مالک» خوانده‌اند و نخستین کسی که «ملک» قرائت کرد، مروان بن حکم و افرادی از هم‌کیشان او در آن عصر بودند. [ضمناً] از هیچ‌یک از بزرگان صحابه و تابعی نیز قرائت بدون الف گزارش نشده است[13][14]

چنان‌که دیده می‌شود استاد معرفت می‌کوشد بین دیدگاه خویش در مورد این همانی قرائت موجود و قرائت واحده- که پیش‌تر در باره آن سخن گفتیم- و نقد دلالی روایت و نیز تعارض آن با روایات دیگر جمع کند بدون این‌که به مسئله تاریخی و حرکت تاریخی قرائت اصلی به روش تاریخی ورود کرده باشد. روشن است اگر به این همانی قرائت موجود و قرائت واحده نازل شده از سوی خدا گردن نهیم، اساساً روایات مخالف قرائت موجود به دلیل تعارض با قرائت موجود به حکم روایات عرض بر قرآن کنار گذاشته می‌شوند و دیگر نیازی به بررسی سندی و دلالی آن‌ها نخواهد بود و بررسی سندی و دلالی در حقیقت مسامحه و همراهی با کسانی است که به این همانی یاد شده باور ندارند. گفتنی است در تفسیر اثری جامع کوشیده شده با نقل تفصیلی روایات قرائت مالک و ملک و با کمک گرفتن از زبان روایات، باطل بودن قرائت ملک آشکار شود.


[1] . ر.ک: مجمع البیان، طبرسی، ج1، ص 58، ذیل آیه 4 سوره حمد؛ روح المعانی، آلوسی، ج1، ص 82، ذیل همان آیه.

[2] . برای دیدن قرائت «مالک» در روایات ر.ک: تفسیر العیاشی، عیاشی، ج1، ص 22-23، ح 21 و 23؛ بحار الانوار، مجلسی، ج46، ص 107، ح 101؛ ج 84، ص 247؛ ج 85، ص 22- 23، ح 11 و 12 و ص 66؛ و ... .

[3] . قرائت «ملک» هم در کتاب‌های شیعه از امام سجاد و امام صادق- علیهما السلام- روایت شده است (ر.ک: تفسیر عیاشی، عیاشی، ص 22، حدیث 22؛ وسائل الشیعة، حر عاملی، ج4، ص 813؛ بحار الانوار،‌ مجلسی، ج82، ص 22، 239) و هم در کتاب‌های اهل تسنن از رسول خدا9 و گروهی از صحابه نقل شده است. (ر.ک: سنن الترمذی، ترمذی، ج4، ص 257؛ سنن ابی‌داوود، ابوداوود، ج1، ص 261 و ج2، ص 248؛ ...)

[4] . ر.ک:‌ العروة الوثقی، طباطبائی یزدی، ج1، ص 656، مسئله 57؛ برخی فقها پس از بیان جواز قرائت «مالک» و «ملک»، قرائت مالک را ارحج دانسته‌اند و برخی قرائت ملک را (ر.ک: تحریر الوسیلة،‌ خمینی، ج1، ص 168؛ هدایة العباد، گلپایگانی، ج1، ص 153).

[5] . قواعد تفسیر قرآن، بابائی، ص 61- 62.

[6] . اصول الكافى، كلينى، ج 2، ص 630، حديث 12.

[7] . كتاب المصاحف، سجستانی، ص 229؛ الدرالمنثور، سيوطي، ج 1، ص 36.

[8] . منتخب کنز العمال، متقي هندي، ج 2، ص 609، حديث 4876.

[9] . عاصم از زر بن حبیش و او از ابن مسعود نقل کرده است که گفت: «به مردی گفتم سی‌آیه از سوره احقاف برایم قرائت کن و او خلاف آنچه رسول خدا ص بر من اقراء کرده بود، قرائت کرد. به دیگری گفتم سی‌ آیه از سوره احقاف برایم قرائت کن و او خلاف آنچه فرد اول بر من اقراء کرده بود، قرائت کرد. همراه با آن دو نزد رسول خدا صص رفتم. پیامبر صص خشمگین شد و علی که نزدش نشسته بود، فرمود: [رسول خدا] به شما می‌فرماید: همان گونه که به شما آموزش داده شده، قرائت کنید. (إقرؤوا کما علمتم)» (المسند، احمد بن حنبل، ج2، ص 199؛ الشریعة، آجری، ج1، ص 472؛ المسند، ابویعلی موصلی، ج1، ص 408 و ج8، ص 470؛ جامع البیان، طبری، ج1، ص 23؛ جامع البیان فی القراءات السبع، دانی، ج1، ص 125؛ و ...ر.ک: شاه‌پسند، «دلالت و مصداق روایت "إقرأ کما یقرء الناس"» پژوهش‌های قرآن و حدیث، سال چهل و هفتم، شماره دوم، 1393ش، ص 224)

[10] . «ابن عامر الشامي: هو عبد اللّه بن عامر اليحصبي قاضي دمشق في خلافة الوليد بن عبد الملك و يكنّى أبا عمران و هو من التابعين و ليس في القرّاء السبعة من العرب غيره و غير أبي عمرو و الباقون هم موال و توفي بدمشق سنة ثماني عشرة و مائة.» كتاب التيسير في القراءات السبع، ابوعمرو دانی، ص 18.

[11] . قراء سبعه و قرائات سبع، لسانی فشارکی، ص 46؛ السبعة فی القراءات، ابن مجاهد، پاورقی ص 71.

[12] - ابن كثير قارئ مكة من السبعة مات سنة 120 ونافع قارئ المدينة مات سنة 169. وعاش الإمام جعفربن محمدالصادق عليه السلام- 148.

[13] - قد فصّلنا الكلام فيه عند الكلام عن قراءة السلف لسورة الحمد في كتابنا الكبير« التفسير الأثري الجامع». وراجع أيضا: سنن أبي داود، ج 4، ص 37، رقم 4000 و 4001 كتاب الحروف والقراءات. وجامع الترمذي، ج 5، ص 185- 186، رقم 2928، كتاب القراءات عن رسول اللّه. والمصاحف للسجستاني، ص 92- 94. وغيرها من مصادر ذكرناها هناك.

[14] . ر.ک: التمهيد في علوم القرآن (ويرايش جديد)، ج‏2، ص 231- 232.

845) نقد و بررسی التمهید فی علوم القرآن (اعجاز قرآن4)/16

7-1-5. نکته بسیار مهم در جلد چهارم نظریه نویسنده در باره اعجاز بیانی است، هرچند در جلد پنجم که به این وجه اختصاص یافته، نیامده است. بر اساس جلد پنجم، آنچه مخاطب از اعجاز بیانی دریافت می‌کند، معجزه بودن بیان قرآن است، لیکن نویسنده در جلد چهارم دیدگاه شگفتی ارائه کرده است. نگارنده این سطور شخصاً‌ از آیت الله معرفت در خصوص اعجاز بیانی و تأثیری و نظر ایشان سؤال کردم و ایشان در پاسخ مطابق دیدگاهش در التمهید پاسخ دادند که تفصیلش مناسب این مقام نیست. در جلد چهارم ایشان با برخی علما همراهی کرده و معتقد شده که عرب می‌توانسته مانند قرآن را در صرفاً بیان و ادبیات بیاورد و آنچه موجب ناکامی او شده، مشروط بودن محتوا در کنار لفظ است. او به بنت الشاطی حمله می‌کند که اگر تحدی را محدود به زمان نزول دانسته از این بابت بوده که می‌ترسیده عرب بعدها مانند قرآن را بیاورد، لیکن این اتفاق هرگز نخواهد افتاد و ترس او بی‌مورد است؛ زیرا عرب ملزم بوده مطابق آیات تحدی لفظ و محتوا هر دو را بیاورد؛ برای مثال اگر می‌خواهد در برابر سوره توحید سوره‌ای بیاورد، اعتقادات خود در مورد بت‌هایشان را می‌باید در قالب معارض سوره توحید بیاورد و نمی‌تواند همان محتوای سوره توحید را در قالب جدیدی ارائه کند. این دیدگاه بی‌تردید مردود و ناشی از بی‌توجهی به همان قید «مفتریات» پیش‌گفته است. مطابق برداشت نگارنده این سطور از آیات تحدی عرب ملزم به آوردن مانند قرآن شد؛ سپس تخفیف گرفت و قرار شد یک سوره در لفظ و محتوا مانند قرآن بیاورد، و پس از ناکامی مجدد، بار دیگر تخفیفی داده شد و مقرر شد اگر می‌تواند به اندازه ده سوره از «مفتریات» بیاورد؛ یعنی زحمت محتوا را نکشد و همان افسانه‌ها و اباطیل خود را در قالب ده سوره (و نه ده برابر یک سوره) بیاورد که البته از آن هم ناکام ماند.[1]

7-1-6. فصل دیگر جلد چهارم به بررسی و نقد نظریه صرفه اختصاص یافته است؛ اما سیر منطقی رسیدن به این نظریه چیست و این بحث در کجای زنجیره مباحث اعجاز قرآن قرار دارد و اساساً چه ارتباطی با مباحث قبل و بعد دارد؟ این‌ها و بسیاری دیگر مجهول‌های بزرگ التمهید است که احساس رها بودن عناوین را به مخاطب القا می‌کند.

7-2. بررسی جلد5

جلد پنجم به اعجاز بیانی اختصاص یافته است. نویسنده در جلد پنجم در زمان خود موفق عمل کرده و توانسته زیبایی‌های ادبی و ساختار خارق العاده آن را تا حد مطلوبی به تصویر بکشد که کام خواننده را شیرین می‌کند، لیکن یک سؤال در ذهن مخاطب جولان می‌دهد و آن این‌که بسامد این عناصر بلاغی در قرآن چقدر است؟ این پرسشی فراروی همه تألیفات در حوزه اعجاز بیانی خواهد بود. البته در دفاع از نویسنده می‌توان گفت بررسی بسامد این عناصر بی‌تردید به مجلدات زیادی نیازمند است و با یک جلد و دو جلد کار بر نمی‌آید؛ زیرا مصادیق عناصر بلاغی سراسر قرآن به وفور پراکنده‌ شده‌اند.

البته ساختار ارائه شده از او نیز خالی از تأمل نیست:

1. تعابیر دقیق و آراسته؛

2. سبک جدید و زیبا؛

3. الفاظ دلنشین و عبارت‌های روان؛

4. چینش و نظم یکدست و ضرب‌آهنگ متناسب؛

5. معنا بخشی به حروف (تناسب الفاظ، آهنگ و نظم با معنا)؛

6. همخوانی و پیوند دستاوردها؛

7. تشبیه‌های نیکو و تصویر سازی‌های زیبا؛

8. استعاره‌های به جا و دلنشین؛

9. کنایه‌های لطیف و اشاره‌های ظریف؛

10. ادب‌مندی فراوان و گفتار پالوده؛

11. نکته‌ها و ظرافت‌ها؛

12. سوگندهای ماهرانه‌[2].

بررسی

فارغ از محتوا و با توجه به مدلول ظاهری عناوین، به نظر می‌رسد شماره‌های 1 و 11 و 12 قابل جمع باشند و یا تباین کامل ندارند؛ نیز 4 و 5 و نیز 1 و 3 و 4. برخی از بندها نیز تحقیق صنایع بیانی بلاغت در قرآن است؛ مانند شماره‌های 7 و 8 و 9 که به تشبیه و استعاره و کنایه اختصاص دارند و در مجموع، فارغ از محتوا انسجام روشنی در ساختار دیده نمی‌شود.

مؤلف جلد پنجم را با افزودن دو رساله پایان می‌دهد. نخست رساله‌ای از زمخشری نقل می‌کند که در پاسخ کسی که از دلائل برتری زبان عربی و اعجاز بیانی می‌پرسد، نگاشته است. این رساله دو بخش دارد؛ بخش نخست آن به برتری زبان عربی اختصاص دارد که زمخشری با مهارت زیاد در عبارت‌پردازی و سجع‌گویی می‌کوشد پاسخی به او بدهد ولی به نظر می‌رسد که جز تمسک به برخی روایات و ادعاهای اثبات نشده و مطالبی خارج از دایره پرسش- که در روشی تعبّدی است- نتیجه دیگری به دست نمی‌دهد و مخاطب را در برابر پرسش‌هایی بدون پاسخ رها می‌گذارد و شگفت از این که از کنار چنین پاسخ‌هایی با سکوت عبور کرده است.

زمخشری در ادامه به مسئله اعجاز بیانی وارد شده، هرچند پاسخی روشن و قانع‌کننده‌ به پرسش‌گر نمی‌دهد، می‌کوشد با واکاوی بلاغی سوره کوثر جلوه‌هایی از اعجاز بیانی را به تصویر بکشد، ولی ای کاش در کنار همه تلاش‌هایش، به آنچه در درون خود می‌یافت و بسیاری همچون سکاکی با توانایی‌های فراوان ادبی بعد اللتیا و اللتی به آن اعتراف کردند، صادقانه و صریح اعتراف می‌کرد و آن درک اعجاز بیانی و ناتوانی در بیان آن است. به قول سکاکی – زبان‌شناس معروف- اعجاز بیانی «مما یدرک و لایوصف» است؛ بسان چهره نمکین که می‌توان درک کرد و نمی‌توان با زبان انعکاس داد.[3]

البته زمخشری در بخش دوم رساله خود با توفیق روبه‌رو شده است، ولی سخن بر این است که آیا آنچه گفته با آنچه دریافته یکسان است؟ و آیا توانسته تمام دریافت‌هایش را به درستی انعکاس دهد؟

رساله دیگر در باره حکم موسیقی است که تا حدود زیادی به موضوع کتاب ارتباط ندارد.

7-3. بررسی جلد6

بخش نخست: اعجاز علمی

نویسنده در بخش نخست جلد ششم به مبحث مهم اعجاز علمی پرداخته است. از مباحث نظری اعجاز علمی به دو مسئله بسنده کرده است: آیا قرآن همه علوم را در بر دارد؟ و آیا تحدی بر اعجاز علمی واقع شده است؟ دیدگاه مؤلف در بخش نخست مطابق مشهور علما و از این قرار است:

«نتیجه آن‌که اصول معارف و مبانی احکام شریعت، همگی در قرآن‌ یاد شده است. در این مسئله تردیدی نیست و باید هم چنین باشد؛ نه بیشتر و نه کمتر. این بدان جهت است که گوینده – که این بیان را عهده‌دار گشته – همان شارع است؛ پس باید در زمینه امور مرتبط با شرع باشد و نه چیز دیگر. روایات نیز در این باره بسیار است[4]».[5] بر این اساس، مطالب علمی قرآن استطرادی و افزون بر آن چیزی است که بر عهده آن است.

در خصوص سؤال دوم، دیدگاه استاد معرفت را از نظر می‌گذرانیم:

تحدی و اعجاز علمی

مؤلف به درستی تحدی را شامل اعجاز علمی دانسته است، لیکن فراگیری تحدی را با نگاهی منفردانه به اعجاز علمی تعقیب کرده است. عبارت ایشان از این قرار است:

«... وما شأنه ذلك لايعقل اقتصاره على جانب الفصاحة والبيان، إذ ليس كلّ الناس عرباً ولاكلّ العرب فصحاء. فلابدّ أنّ في القرآن شيئاً هو الّذي تُحُدِّيَ به تحدّياً على وجه العموم، ومن ثمّ كان بمجموع الكتاب، لابسورة واحدة أو آية أو آيات بالذات...؛ البته تحدی قرآن به دوره زمانی خاص یا امتی محدود نمی‌باشد. قرآن ندای بلند خود را خطاب به همه انسان‌ها در دل زمان سر داده است، ندایی که همه نسل‌ها و اقوام گوناگون را در بر می‌گیرد. خردمندانه نیست که چنین ندایی محدود به جنبه فصاحت و بیان باشد؛ زیرا همه انسان‌ها عرب نیستند و هر انسان عرب نیز فصیح نیست؛ از این رو است که قرآن باید در بردارنده عنصری باشد که بدان تواند به صوررت همگانی همه را به تحدی فراخواند. این عنصر نیز در مجموع کتاب وجود دارد نه در تک سوره یا یک آیه یا چنین آیه.»[6]

برای این که بتوانیم ابعاد این سخن را درک کنیم، لازم است دایره تحدی را از نظر بگذرانیم. تحدی به همه قرآن، یک سوره در لفظ و محتوا و ده سوره در لفظ است و مطابق دیدگاه استاد معرفت تحدی از اکثر به اقل و به لفظ و محتواست. بر این اساس، اگر کسی بخواهد با همه قرآن معارضه کند، می‌باید مِثلی که می‌آورد همه مزایای قرآن را در بر داشته باشد اعم از اعجاز علمی، اعجاز غیبی و ... و اگر کسی می‌خواهد با توحید معارضه کند، به طور طبیعی آوردن اعجاز علمی ضرورت ندارد، بله اگر بخواهد سوره‌ای معارضه کند که در آن مصداقی از اعجاز علمی وجود دارد، چون آن سوره مشتمل بر آن مزیت است، مثل نیز می‌باید افزون بر اعجاز بیانی، مصداقی از اعجاز علمی نیز داشته باشد؛ یعنی پرده از یک مطلب علمی بردارد که برای هیچ‌کس تا زمان معارضه آشکار نباشد. این چیزی است که از دیدگاه استاد معرفت بر می‌آید، لیکن وی در این‌جا اعجاز بیانی را در تحدی به اعجاز علمی لازم ندانسته است؛ یعنی معارض می‌تواند با ارائه شماری از کشفیات علمی ادعای پیروزی در هماوردی قرآن را داشته باشد که گمان نمی‌رود استاد معرفت به چنین پیامدی رضایت دهد.

مؤلف پس از عبور سریع از مباحث نظری و نپرداختن به برخی مباحث مهم مانند شرایط و ضوابط درج یک گزاره علمی جزو مصادیق اعجاز علمی، به مصادیق اعجاز علمی وارد شده و شماری را توضیح می‌دهد، لیکن در مورد برخی جای درنگ وجود دارد، مانند شفا بودن عسل؛ زیرا به نظر می‌رسد اطبای قدیم از خواص شگفت عسل مطلع بوده‌اند و شرط اعجاز علمی این است که دست‌کم در عصر نزول احتمال آگاهی مردم از آن نرود. در حقیقت این مصداق از مصادیق آیات علمی به شمار می‌رود نه اعجاز علمی.

بخش دوم: اعجاز تشریعی

مبحث دیگر جلد ششم، اعجاز تشریعی است. استاد معرفت اعجاز تشریعی را محدود مطرح کرده است، بدون این‌که امی بودن را مقدمه استدلال قرار دهد. وی در تبیین دیدگاه خود آورده است:‌ «قرآن، چيزى را بر انسان عرضه داشته كه خود جوياى آن بوده و نتوانسته به خوبى و روشنى به آن راه يابد، اين خود دليل اعجاز قرآن است. اگر اين لطف و عنايت نبود، انسان هرگز به مقصود خويش دست نمى‌يافت و انديشۀ كوتاه بشرى به اين روشنى و گستردگى، به مطلوب خود نمى‌رسيد.»[7] وی سپس نوآوری‌های قرآن را در چهار ساحت بیان می‌کند: «معارف رفیع و قوانین مترقّی»، «صفات جمال و جلال الهی»، «قداست مقام انبیا» و «قرآن و قوانین مترقّی آن». البته تباین بین این چهار قسم برقرار نیست و ساحت دوم و سوم و چهارم را می‌توان زیرمجموعه معارف و احکام تلقی کرد.

مقصود از صفات جمال و جلال الهی این است که دیدگاه قرآن در این خصوص منطبق بر عقل و فطرت است در حالی که دیدگاه ادیان محرَّف دیگر در خصوص صفات الهی مناسب مقام الوهیت نیست و عقل و فطرت با آن‌ همراهی نمی‌کند. همین نسبت را در خصوص قداست و مقام انبیا نیز تعقیب کرده است.

در خصوص جامعیت احکام اسلام، افزون بر در نظر گرفتن سه بعد روابط انسان با نفس خود، ارتباط با هم‌نوعان و جامعه، و ارتباط با پروردگار، نوآوری در خصوص قوانین خانواده، حقوق شخصی (مدنی و جزائی) و حقوق عمومی (حقوق اساسی، حقوق اداری و حقوق اموال عمومی) مورد توجه است.

نویسنده مطالب خود را در قیاس ابدیّت مطرح کرده است لیکن مقایسه را با ادیان سابق و دانش عصر نزول به پیش برده و از «امّی» بودن پیامبر ص نیز برای جلوه دادن به این وجه اعجاز استفاده کرده است: «اعجاز قرآن از این رو است که معارفی برتر از معارف بشری و شرایع و قوانینی عالی‌تر از قوانین موضوعه و دون‌مایه بشر آورد و به سبب آن از شرایع و ادیان دیگر ممتاز گشت، آن گونه که شباهتی با قوانین بشر متمدن روزگار نزول نداشت»[8] و «آن‌گاه این برهان آشکارتر می‌شود که بدانیم آورنده قرآن امّی بود که از کسی درس نیاموخته و برای آموختن بار سفر نبسته بود.» [9]

پس از التمهید، برخی محققان بر ابعاد فوق افزودند و از نوآوری‌های معجز‌گون قرآن در اقتصاد و سیاست نیز سخن گفتند.[10]

به نظر می‌رسد اگر استاد معرفت مسئله «امّی» بودن پیامبر ص و نسبت اعجاز تشریعی با دانش بشر در عصر نزول و دانش حال و آینده بشر را به روشنی بیان می‌کرد، احتمال سردرگمی مخاطب در تشخیص قلمرو اعجاز برطرف می‌شد. افزون بر این، لازم بود نسبت نظریه با آموزه‌های برجای مانده از ادیان سابق اصیل و تحریف ناشده هرچند پیروانی به شدت کم‌شمار داشت، روشن شود؛ زیرا به رغم انحراف غالب مردم، همواره موحدانی نیز در جامعه حضور داشته‌اند که بر آیین خداپرستی ادیان الهی پیشین مشی می‌کردند.

بررسی تفصیلی‌تر این وجه اعجاز از دیدگاه آیت الله معرفت و دیگر دیدگاه‌ها را به مقالی دیگر وامی‌گذاریم.[11]


[1] . برای آگاهی بیشتر ر.ک:‌ التمهید فی علوم القرآن، معرفت، ج 4، ص 159- 160؛ علوم قرآنی، همو، ص 371. برای ملاحظه نقد ر.ک: اعجاز بیانی و تأثیری قرآن کریم، جواهری، ج1، ص 162- 168.

[2]. ر.ک: التمهید فی علوم القرآن، معرفت، ج5، ص15ـ472.

[3] . ر.ک: مفتاح العلوم، سکاکی، ص 176: «و اعلم، آن شأن الإعجاز عجيب يدرک و لايمکن وصفه کاستقامة الوزن، تدرک و لايمکن وصفها و کالملاحة،‌ و مدرک الاعجاز عندي هو الذوق ليس إلاّ، و طريقة الذوق خدمة هذين العلمين»؛ برای آگاهی بیشتر ر.ک: اعجاز بیانی و تأثیری قرآن کریم، جواهری، ج2، ص 15.

[4] . ر.ک: المیزان، طباطبائی ، ج 12، ص 350.

[5] . التمهيد (ويرايش جديد)، معرفت، ج‏6، ص 29

[6] . شیخ محمد طابر بن عاشور به اعجاز علمی برآمده از مجموع قرآن اعتقاد دارد که همان اعجاز به دست آمده از خود قرآن است و تحدی بدان، تنها به گونه اشاره واقع شده است. (التفسیر العلمی، ص 133، پاورقی1)

[7] . علوم قرآنی، معرفت، ص 432.

[8] . التمهيد (ويرايش جديد)، معرفت، ج‏6، ص 218

[9] . همان، ج‏6، ص 217

[10] . اعجاز هدایتی در قرآن، کوثری.

[11] . برای آگاهی بیشتر ر.ک:‌ «نظریه اعجاز شبکه معارفی و تشریعی»، جواهری، پژوهش‌های قرآنی، شماره 79، سال 1395، ص 83- 115؛ اعجاز علمی و تشریعی، همو، در آستانه انتشار.

844) نقد و بررسی التمهید فی علوم القرآن (اعجاز قرآن3)/15

تذکر:

آنچه در ذیل می‌آید و در پست‌های دیگر ادامه می‌یابد، از کتاب آشنایی با دانش علوم قرآن (فلسفه علوم قرآن) و نیز: واکاوی دانش و منابع جامع علوم قرآنی - دو اثر نگارنده (سیدمحمدحسن جواهری) که یکی از آن‌ها در آستانه انتشار است - انتخاب شده و نقل آن‌ها تنها با ذکر منبع مجاز است.

7-1-3. در فصلی دیگر مؤلف در حدود یا بیش از صد صفحه به نقل آرای علمای متقدم و معاصر در خصوص اعجاز قرآن پرداخته و بدون نتیجه‌گیری و نقد و بررسی فصل بزرگی را با نقل قول‌های طولانی و تکرار در بیان علما به پایان برده است، درحالی که مشخص نیست به کدام نظر باور دارد و کدام یک را نپذیرفته است! گویی مؤلف یک پرونده علمی با ارزش از اقوال علما گردآورده تا بعدها بر اساس آن اتفاقی بیفتد که نیفتاده است.

او سخنان قاضی عبدالجبار را با تفصیل نقل کرد که «چرا قرآن معجزه است؟» و در پاسخ از او نقل کرده که:‌ چون قرآن تحدی کرد و عرب از آمدن به میدان مبارزه درمانده شد؛ اما این پرسش و پاسخ را هرگز در این چند جلد نمود نبخشید. وی در ابتدای جلد چهارم ذیل عنوان «سر الاعجاز» آورده است: «اختلفت أنظار العلماء في وجه إعجاز القرآن، بين من أنهاه إلى عدّة وجوه ومن اقتصر على وجه واحد، ولا يزال البحث مستمرّا عن هذا السرّ الذي هو دليل الإسلام».[1] از این عبارت می‌توان فهمید نویسنده واسطه را در رسیدن از اعجاز قرآن به وجوه اعجاز حذف کرده است؛ خواسته یا ناخواسته؛ واسطه‌ای که آثار بزرگی بر آن مترتب است. قرآن چرا معجزه است؟ چون قرآن تحدی کرد و عرب از هماوردی ناکام ماند. چرا عرب از هماوردی ناکام ماند و وجه ناتوانایی عرب چه بود؟ این‌جاست که در پاسخ می‌گوییم:‌ ناکامی عرب به دلیل وجوه اعجاز قرآن اعم از بیانی و جز آن است. پس دو سؤال و دو پاسخ در کار است: چرا قرآن معجزه است؟ به دلیل تحدی و ناکامی عرب و چرا عرب ناکام ماند؟ به دلیل وجوه اعجاز. پس اگر کسی وجوه اعجاز را نپذیرد یا درنیابد، به معجزه بودن قرآن صدمه‌ای وارد نمی‌شود؛ زیرا پیش‌تر اعجاز آن با تحدی و ناکامی عرب اثبات شده است. همچنین وی در ابتدای جلد پنجم عنوان بحث را «دلائل الإعجاز (البيانى والعلمي والتشريعي)»[2] قرار داده است که به خوبی بر نادیده گرفتن مطلب یاد شده دلالت دارد.

نمونه دیگر، اعجاز تأثیری است. او سخنان علامه هبة‌الدین شهرستانی را نقل کرده که برترین بلکه اصلی‌ترین وجه اعجاز و مورد عنایت در تحدی را اعجاز تأثیری (جذبات روحی قرآن) دانسته است و حتی در تکمیل و تأیید سخنان او وعده می‌دهد که از برخی علمای معاصر نیز مطالبی نقل کند، ولی هرگز وارد بحث نمی‌شود که این جذبات از کجا نشأت گرفته و انواع و نسبت آن با اعجاز بیانی چیست و آیا بر آن حاکم است یا زیرمجموعه آن است و عوامل مؤثر در آن چیست و چند سؤال مهم دیگر.[3]

7-1-4. چنان‌که گفته شد، انتظار این بود که استاد معرفت جمع‌بندی مناسبی از نظریات دانشمندان ارائه کند که در آن صورت می‌توانستیم به قضاوت مناسب‌تری دست یابیم، لیکن بررسی اجمالی آرای دانشمدان در حوزه اعجاز بیانی و ادبیات قرآن، می‌تواند ما را به نوعی «لاادری‌گری» مزمن در این باب برساند که چه بسا بتوان از آن به «پاشنه‌آشیل»‌ تلاش‌های رمزگشایانه در حوزه اعجاز بیانی یاد کرد. برای روشن‌تر شدن مطلب، می‌توان دورنمایی از دیدگاه‌ها و نظریات اعجاز بیانی با ملاحظه اعجاز تأثیری را این‌گونه انعکاس داد:

از زمان نزول قرآن، مردم عرب که آیات الهی را می‌شنیدند، بر اساس فطرت و زبان مادری خود به‌خوبی و با تمام وجود به فرا بشری بودن آن‌ها پی می‌بردند و برای درک چنین حقیقتی هیچ‌گاه نیاز به حضور نزد استاد نمی‌دیدند. برخی نیز که در درونشان تعارضی بین خواهش‌های نفسانی و دریافت‌های درونی احساس می‌کردند،‌ برای رهایی از چنین غوغایی به برخی کارشناسان خبره روزگار خود مراجعه می‌کردند. زبان‌شناسان مورد رجوع نیز برخی حقیقت را به‌صراحت اعلام می‌کردند و بعضی که قلبشان بیمار بود، راه نجات را در تهمت‌هایی مانند سحر و جنون و مانند این‌ها می‌یافتند، لیکن خواسته یا ناخواسته به امتیازهای شگفت‌آور قرآن اعتراف می‌کردند. قرآن سخن یکی[4] از این گونه افراد را چنین نقل می‌کند: «إِنَّهُ فَكَّرَ وَ قَدَّرَ، فَقُتِلَ كَيفَ قَدَّرَ، ثُمَّ قُتِلَ كَيفَ قَدَّرَ؛ ثُمَّ نَظَرَ، ثُمَّ عَبَسَ وَ بَسَرَ؛ ثُمَّ أَدْبَرَ وَ اسْتَكْبَرَ، فَقالَ إِنْ هذا إِلاَّ سِحْرٌ يؤْثَرُ»[5]. او حیله کرد اما نتوانست بر تأثیرگذاری آن سرپوش گذارد. او آن را سحر نامید؛ "سحر" که از ویژگی‌های بارز آن تأثیر شگفت و غیر متعارف است. او باید چیزی می‌گفت که ضمن تأیید اجمالی درک مخاطب از ویژگی‌های ممتاز قرآن، ذهن آن‌ها را منحرف نموده و درک آن‌ها را به باطل مشوب و آن‌ها را قانع کند.

آری، مدت‌ها‌ مسلمانان نیازی به تدوین وجوه اعجاز نداشتند، اما عواملی زمینه طرح شبهات گوناگون درباره قرآن و مسائل پیرامونی آن را فراهم کرد. از سده سوم و شاید از جاحظ (255 ق) نگارش اعجاز قرآن برای پاسخ‌گویی به پرسش‌ها و دفع شبهات و دفاع از قرآن آغاز گشت. نخست نگارش‌ها سطحی بود و نویسندگان رفته‌رفته دریافت‌های خود را با ژرف اندیشی‌های بیشتر، بهتر و دقیق‌‌تر تدوین کردند، اما همواره از نوعی ابهام در عین وضوح رنج می‌بردند؛ حقیقتی که به‌خوبی درک می‌کردند، ولی نمی‌دانستند چگونه بیان کنند. آن‌ها با متنی در بالاترین مرتبه سهل‌ممتنع روبه‌رو بودند و می‌کوشیدند به راز این شگفتی پی ببرند. نویسندگان اعجاز گاه به نظم قرآن می‌اندیشیدند و چون آن را فراتر از نگارش‌های بشری می‌دیدند، آن را وجه اعجاز می‌شمردند و گاه همین نگاه را در مورد سبک و جز این‌ها و گاه نیز در ساختار آن‌ها می‌دیدند و این سرگردانی برای برخی به جایی رسید که به نظریه‌های ناسازگار و متناقض روی آوردند. بر اساس مدارک موجود، جاحظ (م 255ق)ـ ابوعثمان عمرو بن بحر، متکلم و ادیب معتزلی ـ با تألیف نظم‌القرآن مدال نخستین مؤلف اعجاز قرآن را بر گردن آویخت، هرچند کتاب او هم اکنون در دست نیست و تنها گزارش‌هایی از آن به ما رسیده است.[6] وی به نظریه صرفه[7] و اعجاز در نظم و اسلوب باور داشته، هرچند به نظر می‌رسد نظریه نظم و اسلوب را قوی‌تر می‌دانسته است.[8] همچنین می‌توان گرایش به صرفه را با توجه به باور استادش ـ نظام ـ به صرفه، از یک سو، و راهی برای گریز از ناتوانی در توجیه بُعد اصلی اعجاز قرآن[9] از دیگر سو، توجیه کرد.

در نیمه دوم قرن چهارم، رمّانی (384 یا 386ق) ـ علی بن عیسی ـ معتزلی با تألیف رساله النکت فی اعجاز القرآن به اعجاز قرآن و دستاوردهای آن پرداخت. وی با جمع اقوال پیشین درباره اعجاز قرآن، به صرفه، نظم و اسلوب و خبر از آینده و موارد دیگر[10] که بعضاً با هم در تناقض‌اند، قائل شد. وی تلاش کرد برای تحلیل ابعاد زیبایی‌شناختی بلاغت متن، معیارهایی را تعریف کند که کاربست آن‌ها در قرآن در سطحی فرابشری است. معیارهای یاد شده عبارت‌اند از: ایجاز، تشبیه، استعاره، تلاؤم، فواصل، تجانس، تصریف معانى، تضمین، مبالغه و حسن بیان.

هم‌زمان با او، خطّابی (م 388 ق) نیز به مسئله اعجاز روی آورد. بر اساس منابع موجود، او نخستین کسی بود که در مسئله اعجاز به وجهی نو اشاره کرد[11]. گویا او دستاورد پیشینیان خود در این باره را ـ که اعجاز بیانی خوانده می‌شود ـ فروتر از دریافت‌های خود می‌دید؛‌ ازاین‌رو ضمن تأکید بر فرا بشری بودن نظم قرآن، پرده از حقیقتی دیگر برداشت؛ حقیقتی که تحت عنوان تأثیر قرآن طرح نمود و یادآور شد که تنها برخی افراد خاص به آن توجه دارند.[12] البته او در تحلیل آنچه بر اثر دریافت درونی بدان رسیده بود، چندان توفیق نیافت و جز اشاره‌ای کوتاه به برخی شواهد و ادله، در برابر راز آن حیران و سرگردان ماند.

گفتنی است بر اساس برخی گزارش‌ها[13]، پیش از خطّابی نیز نظریه تعلیل‌ناپذیری اعجاز قرآن سابقه داشته است، لیکن نه آن‌چنان‌که خطّابی بدان پرداخت. به بیان دیگر، نظریه تعلیل‌ناپذیری هرچند بر تأثیر ویژه قرآن بسان تصریح خطّابی و شهرستانی و بسیاری دیگر، تصریح نمی‌کند، لیکن به مرحله‌ای از آن نزدیک می‌شود و برخی ویژگی‌های مهم آن را بازگو می‌کند. ما با توجه به شناخت و اقرارهایی که از نوع نگرش آن‌ها در مورد بیان قرآن در اختیار داریم، می‌توانیم آن را بر اعجاز تأثیری تطبیق کنیم.

باقلّانی (338ـ403ق) نویسنده مشهور قرن چهارم و تقریبا هم‌ عصر رمانی و خطابی کتاب «اعجاز القرآن» را نگاشت. باقلانی در ابتدا با نکوهش گذشتگان به دلیل عدم توجه شایسته و بایسته به موضوع اعجاز قرآن و نقد کتاب نظم‌القرآن جاحظ به این‌که «لم‌يزد فيه علي ما قاله المتکلمون قبله و لم يکشف عما يلتبس في اکثر هذا المعني؛ بر مطالبی که متکلمان پیش از او بیان کرده‌اند، چیزی نیفزود و از ابهامات موجود در این خصوص پرده بر‌میفکند»[14] به بسط کلام در اعجاز قرآن پرداخت، تلاشی وسیع کرد تا به شبهات مطرح شده تا عصر خویش پاسخ گوید و همین هدف را عامل اصلی نگاشتن کتاب خویش برشمرد. او با نقل فنون دهگانه بلاغت رمانی ـ بدون این‌که به کفایت آن‌ها اعتقاد داشته باشد ـ و توضیح تفصیلی آن‌ها، این نتیجه را اعلام می‌دارد که هیچ نظریه روشنی درباره اعجاز بلاغی نظم بدیع قرآن به دست نمی‌آید: "ثم رجع الکلام بنا إلي ما قدمناه من أنه لا سبيل الي معرفة اعجاز القرآن من البديع الذي ادَعوه في الشعر و وصفوه فيه".[15]

ناگفته نماید که «لاادری گری»‌[16] باقلّانی، به معنای خروج اعجاز از درون متن به خارج از متن (صرفه) نیست، بلکه شیوه تطبیقی او نشان از درک این حقیقت دارد که او کوشیده محدوده اعجاز را در ایده نظم و تألیف تعریف کند.[17]

در اواخر قرن پنجم، عبد‌القاهر جرجانی(471ق)ـ ادیب و متکلم اشعری ـ با تألیف کتاب‌های دلائل الاعجاز فی علم المعانی، و اسرار البلاغة، علم معانی و بیان را پایه‌گذاری کرد[18] و رساله الشافیة را در اعجاز قرآن نگاشت؛ البته رساله الشافیه تک نگاشته بخشی از دلائل الاعجاز با بن‌مایه‌ای یکسان است. درواقع، شهرت عبد‌القاهر به دلیل جمع نیکوی اقوال پیشینیان و تنظیم و ارائه مبانی و ارکان فهم اعجاز طی دانش‌های معانی، بیان و بدیع است، هرچند مرزهای این سه را آن‌چنان‌که می‌بایست، از هم تفکیک نکرد و این کار به پسینیان وا گذاشته شد. آنچه مهم است و جرجانی به آن توجه جدی داشته، ناکارآمد بودن پیگیری اعجاز قرآن از بررسی فصاحت و بلاغت اجزای جمله به تنهایی است؛ از این‌ رو وی ضمن بررسی مقوّمات اعجاز بیانی در سطح کلمات که ارتباطی غیر مستقیم با اعجاز دارد، به نظم در بافتار[19] روی آورد و بر آن بسیار تأکید کرد.[20] البته ریشه‌های این نظریه را در آثار دانشمندان پیش از او نیز می‌توان یافت، مانند خطابی، باقلّانی و قاضی عبد‌الجبار معتزلی، اما او این نظریه را با استحکام و تأکیدی بیشتر مطرح کرد؛ از این‌ رو برخی او را صاحب این نظریه دانسته‌اند.[21] او به پیوند نحو و معانی توجه کرد و علم معانی النحو یا نحو بلاغی[22] را دنبال کرد.[23] وی مزیت بلاغی کلام را در نامحدود بودن گونه‌های مختلف چینش کلمات در جمله جستجو می‌کرد و برای شناخت این مزیت، به نحو توجه داشت و توجه به صنایعی که رمانی گفته بود (ایجاز، تشبیه، استعاره، تلاؤم، فواصل، تجانس، تصریف معانى، تضمین، مبالغه و حسن بیان[24]) و نیز پژوهش‌های لغوی را ناکافی می‌دانست. جرجانی با همه اهتمامش به جوانب مختلف مقوّم اعجاز بیانی و طرح اعجاز در نظم قرآن، به راز برتری نظم قرآن بر دیگر نظم‌ها راه نیافت و کشف این راز را به دیگران واگذاشت. بنت‌الشاطی در این باره آورده است: «شاید جرجانی خود به این امر پی‌برده بود که دلائل الاعجاز او از این ناتوان مانده که از مقدمه بگذرد و به متن بپردازد و دلایل را پشت سر نهد و ادله را ببیند و ابزار را رها کند و به هدف و مقصود بپیوندد و شاید همین امر نیز او را وادار کرده باشد مباحث بلاغی خود را در این کتاب با فصل خاصّی به پایان برد و در آن فصل درک اسرار بلاغت را به امور مبهم و مجرّدی ارجاع دهد که خود آن‌ها را "ذوق و احساس روحی و امور غامض خفی" می‌نامد و مردم را بیمارانی بیابد که می‌باید درمان خود را نزد او بجویند».[25]

همچنین او به رغم تلاش فراوانش، به نقش آوایی و موسیقیایی زبان در خلق یک متن خارق العاده توجهی درخور نکرده است؛ جنبه‌ای بسیار مهم که اخلاف او به‌ویژه دانشمندان عصر حاضر بر آن تأکید فراوان کرده و حتی تک‌نگاشته‌هایی در این خصوص ارائه نموده‌اند.

بیش از صد سال بعد، سکاکی (625 ق) با اعتراف به قابل درک بودن اعجاز قرآن، ولی سر به مهر داشتن آن[26]، مفتاح العلوم را نگاشت. او ابتدا به امکان تعلیل اعجاز و بیان وجه آن روی ‌آورد و بلاغت و نظم را طرح کرد ـ که دانشمندان پیش از او نیز به آن‌ها توجه داشتند ـ ولی درنهایت از این روش روی گردان شده، آن را "مما یدرک و لا یوصف" معرفی کرد: «بدان که اعجاز قرآن امری است درک شدنی نه وصف شدنی؛ مانند استواری وزن [در شعر] که قابل درک است نه قابل وصف، یا همچون ملاحت [مثلاً چهره نمکین قابل وصف نیست و تنها با دیدن می‌توان آن را فهمید]، و درک کننده اعجاز نزد من همان ذوق سالم است و راه دست‌یابی به ذوق سالم، در محضر این دو علم [معانی و بیان] بودن است»[27]. او در توضیح سخن خود پس از نقل نظریات دیگر و نقد آن‌ها آورده است: «پنجمین قول چیزی است که اصحاب ذوق درک می‌کنند و از جنس فصاحت و بلاغت است و راهی به آن نیست مگر تلاش طولانی در دو علم معانی و بیان به ضمیمه جان مستعدی که خدای تعالی ارزانی کرده باشد ...».[28]

افزون بر نظریه نظم و بلاغت ـ که در آثار برخی نویسندگان نامدار اعجاز به نوعی لاادری‌گری و وصف‌ناپذیری انجامیده ـ در خصوص نظریه صرفه نیز ـ که در قرون نخستین طرفدارانی به‌ویژه از معتزله داشته است ـ از بررسی اقوال طرفداران آن می‌توانیم به این نکته دست ‌یابیم که وجود تأثیر ویژه و وصف‌ناپذیر قرآن و سیطره آن بر دیگر وجوه اعجاز، عامل گرایش دست‌کم برخی به این نظریه بوده است؛ کسانی که برای توجیه چرایی اعجاز قرآن نتوانستند به نظریه‌های موجود قناعت کنند و ناگزیر به اموری متناقض تمسک جسته و هم‌زمان سخن از اعجاز بیانی و صَرفه راندند. چنین رویکردی را می‌توان در آثار رمّانی، خفّاجی، فخر رازی، سید‌مرتضی و برخی دیگر، البته با لحاظ تفاوت‌هایی، ردیابی کرد.

در قرن هشتم، امیر یحیی بن حمزه عَلوی زیدی (749ق) با تألیف کتاب الطراز تلاش بسیاری کرد از چیزی که پیشینیان از دست یافتن کامل به آن ناکام مانده بودند، یعنی راز اعجاز قرآن، پرده برگشاید. به گفته او دانشمندان سلف به سرّ اعجاز پی‌نبرده‌اند و تنها به برخی ابزارِ دست‌یابی به آن پرداخته‌اند و این جای بسی شگفت است![29]

از دانشمندان هم عصر او، ابن‌کثیر (774 ق) یکی از وجوه اعجاز را تأثیر آن بر نفوس دانست، هرچند آن را در سایه بلاغت قرار داد[30]. پس از او ابن‌خلدون (808 ق) نیز به نظریه تعلیل‌ناپذیری گرایش یافت و اعجاز قرآن را "مما یدرک و لا یوصف" دانست که صاحبان ذوق عربی را تحت تأثیر قرار می‌دهد.[31]

آنچه ذکر شد، در حقیقت بازخوانی حرکت آهسته و طولانی مباحث مربوط به اعجاز بیانی و تأثیری تا قرن هشتم بود، ولی پس از قرن هشتم تا قرن چهاردهم در آثار دانشمندان تحرّکی جدّی نمی‌بینیم و نوعی بسندگی به آثار گذشتگان و جمع‌آوری آن‌ها و شرح و بسط آن‌ها حاکم است، لیکن این روند در قرن چهاردهم و عمدتاً پانزدهم شکسته شد و آثار ارزشمند و فضاهای جدیدی فراروی اعجازپژوهی نگارش یافت و باز شد. البته بررسی التمهید نشان می‌دهد مؤلف بیشتر نسبت به آثار گذشتگان عنایت دارد و سهم او از مباحث جدید چندان وسیع نیست. اعجاز علمی و تشریعی- بدون ورود تفصیلی به مباحث نظری‌ و شبهات آن‌ها- جزو ساحت‌های جدید قلمداد می‌شود که در جلد ششم التمهید به آن‌ها پرداخته شده و در باره آن‌ها سخن خواهیم گفت.


[1] . التمهيد (ويرايش جديد)، معرفت، ج‏4، ص 35

[2] . همان، ج‏5، ص 13

[3] . ر.ک: اعجاز بیانی و تأثیری قرآن کریم، نگارنده، جلد دوم.

[4]. بر اساس آنچه در شأن نزول‌ آیه آمده، این شخص «ولید ‌بن‌ مغیره مخزومی» بوده است. ر.ک:‌ مجمع البیان، طبرسی، ج‏10، ص584 ـ 586.

[5]. مدثر، 18 ـ 24: او [براى مبارزه با قرآن] اندیشید و مطلب را آماده کرد؛ مرگ بر او باد! چگونه [براى مبارزه با حق] مطلب را آماده كرد! مرگ بر او باد! چگونه مطلب [و نقشه شیطانى خود را] آماده نمود! سپس نگاهى افكند، بعد چهره درهم كشید و عجولانه دست به كار شد، سپس [به حقّ] پشت كرد و تكبّر ورزید، و سرانجام گفت: «این [قرآن] چیزى جز افسونی برگرفته [از جادوگران] نیست!.

[6]‌. «اعجاز از دیدگاه جاحظ»، ولید قصاب، ترجمه سید محمد باقر حجتی، بینات، سال چهارم (76)، شماره 16.

[7]‌. «و مثل ذلک ما رفع من أوهام العرب و صرف نفوسهم عن المعارضة للقرآن بعد أن تحدّاهم الرسول بنظمه و لذلک لم نجد أحدا طمع فیه و لو طمع فیه لتکلّفه ...» (ر.ک: فکرة الاعجاز القرآن، حمصی، ص56؛ إعجاز القرآن و البلاغة النبویة، رافعی، ص104)

[8]‌. جاحظ:‌ «و یدلنا علی أنّه [قرآن] صدق، نظمه البدیع الذی لایقدر علی مثله العباد مع ما سوی ذلک من الدلائل التی جاء بها من جاء فیه» (فکرة الاعجاز القرآن، حمصی، ص56)

[9]‌. «و نری الجاحظ یعتقد بالاعجاز و یذکر ‌أن العرب علی بلاغتهم عجزوا عن معارضة القرآن أیام صاحب الرسالة ... و قصورهم عنها کان بالذوق و الشعور النفسی الداخلی و أن هذا القصور دلیل علی الاعجاز» (فکرة الاعجاز القرآن، حمصی، ص55). توضیح مطلب را در جلد دوم (اعجاز تأثیری) خواهیم آورد.

[10]‌. «قال الرّمانی: وجوه إعجاز القرآن تظهر من جهات ترک المعارضة، مع توفّر الدواعی و شدّة الحاجة و التحدّث للکافة و الصرفة و البلاغة و الإخبار عن الأمور المستقبلة و نقض العادة و قیاسه بکل معجزة.» الإتقان فی علوم القرآن، سیوطی، ج‏2، ص249.

[11]. ر.ک: ثلاث رسائل فی الاعجاز، رمانی و...، ص70 ـ 71.

[12]. همان.

[13]. ر.ک: فکرة اعجاز القرآن، حمصی، ص61.

[14]‌. اعجاز القرآن، باقلانی، ص6. بعید نیست تعصب مذهبی، باقلانی را بر آن داشته باشد که در داوری نسبت به کتاب نظم‌القرآن‌ جاحظ چنین سخن بگوید؛ زیرا ابوالحسین خیاط معتزلی، راجع به نظم‌القرآن ‌جاحظ می‌گوید: «تا کنون کتابی در احتجاج و استدلال بر نظم قرآن و این‌که این کتاب حجت و دلیل محمدˆ بر حقانیت نبوت او است، جز کتاب جاحظ شناخته نشده است». (بینات، شماره 16، ص82) از سویی، جاحظ از طرفداران نظریه صرفه است و ممکن است برخی بی‌مهری‌ها به این مسئله باز گردد.

[15]‌. همان، ص111.

[16]‌. معنای متن، ابو‌زید، ص261.

[17]‌. برخی خواسته‌اند مسئله اعجاز را در مرتبه یک بحث کلامی قدیمی بین اشاعره و معتزله، حل و فصل کنند؛ اما این انگاره خلاف واقع است؛ زیرا از اشاعره و معتزله کسانی هستند که به راهی بر خلاف باور کلامی خود رفته‌اند. معتزلیان بسیاری هستند که سرّ اعجاز را در متن جستجو می‌کنند و از دیگر سو، پیروانی از اشاعره هستند که سرّ اعجاز را خارج از متن قرآن می‌دانند؛ یعنی تمایزی مهم برای متن قرآنی از متون بشری قائل نشده‌اند؛ که از برخی از آن‌ها در متن یاد‌شده است.

[18]‌. ر.ک: فکرة الاعجاز القرآن، حمصی، ص86؛ و ... .

[19]‌. مقصود از «بافتار» در این نوشتار، رابطه منسجم و منطقی میان چند جمله و کل متن است.

[20]‌. برای مثال، ر.ک: دلائل الاعجاز، جرجانی، ص387 به بعد، المکتبة العصریة.

[21]‌. ر.ک:‌ الإعجاز البیانی للقرآن، بنت الشاطی، ص100.

[22]‌. یعنی یافتن بهترین روابط نحوی در میان کلماتی که برای ادای مقصود بیان می‌شود، نه فن اعراب که جدای از معنا جریان می‌یابد.

[23]‌. ر.ک: دلائل الاعجاز، جرجانی، ص391ـ392.

[24]‌. ر.ک: ثلاث رسائل فى اعجاز القرآن، جرجانی و ...، ص76ـ114.

[25]‌. اعجاز بیانی قرآن، بنت الشاطی، ص128؛ فکرة الاعجاز القرآن، حمصی، ص89.

[26]‌. ر.ک: مفتاح العلوم، سکاکی، ص176؛ فکرة الاعجاز القرآن، حمصی، ص106ـ107؛ الاتقان فی علوم القرآن، سیوطی، ج2، ص120؛ معترک الاقران فی اعجاز القرآن، سیوطی، ج1، ص32؛ البرهان فی علوم القرآن، زرکشی، ج2، ص9.

[27]. مفتاح العلوم، سکاکی، ص176 «و اعلم، آن شأن الإعجاز عجيب يدرک و لايمکن وصفه کاستقامة الوزن، تدرک و لايمکن وصفها و کالملاحة،‌و مدرک الاعجاز عندي هو الذوق ليس إلاّ، و طريقة الذوق خدمة هذين العلمين».

[28]. همان، ص216.

[29]‌. «... انا اذا تکلمنا علی بلاغة غایة الاعجاز بتضمنه لافانین البلاغة، فالاحق هو ایضاح ذلک، فنظهر وجه اعجازه و بیان وجه الاعجاز و ابراز المطاعن التی للمخالفین و الجواب عنها، و الذی یقضی منه العجب، هو حال علماء البیان و اهل البراعة فیه عن آخرهم و هو إنهم اغفلوا ذکر هذه الابواب فی مصنفاتهم بحیث ان واحدا منهم لم یذکره مع ما یظهر فیه من مزید الاختصاص و عظم العلقة؛ لان ما ذکروه من تلک الاسرار المعنویة و اللطائف البیانیة من البدیع و غیره، انما کانت وصلة و ذریعة الی بیان السر و اللباب، و الغرض المقصود عند ذوی الالباب انما هو بیان لطائف الاعجاز و ادراک دقائقه و استنهاض عجائبه فکیف ساغ لهم ترکها و اعرضوا عن ذکرها و ذکروا فی آخر مصنفاتهم ما هو بمعزل عنها، کذکر مخارج الحروف و غیرها مما لیس مهمّاً و انما المهم ما ذکرناه ...». (الطراز لاسرار البلاغة و علوم حقائق الاعجاز، ابن‌حمزه علوی، ص206)

[30]. ر.ک: تفسیر القرآن العظیم، ابن‌كثیر، ج‏1، ص109.

[31]. «... و إنّما يدرك بعض الشّي‏ء منه [اعجاز القرآن] من كان له ذوق بمخالطة اللّسان العربيّ و حصول ملكته فيدرك من إعجازه على قدر ذوقه‏» تاریخ ابن‌‌خلدون، ج1، ص759.

843) نقد و بررسی التمهید فی علوم القرآن (اعجاز قرآن2)/14

تذکر:

آنچه در ذیل می‌آید و در پست‌های دیگر ادامه می‌یابد، از کتاب آشنایی با دانش علوم قرآن (فلسفه علوم قرآن) و نیز: واکاوی دانش و منابع جامع علوم قرآنی - دو اثر نگارنده (سیدمحمدحسن جواهری) که یکی از آن‌ها در آستانه انتشار است - انتخاب شده و نقل آن‌ها تنها با ذکر منبع مجاز است.

7-1-2. نویسنده در بحثی دیگر با عنوان «التحدی فی خطوات» گونه‌گونی آیات تحدی را از اکثر به اقل مرتب کرده است و ترتیب نزول را که در جلد نخست برای آن جدولی پیشنهاد کرده بود، یکسره کناری نهاد. از این گذشته به قرائن موجود در آیات تحدی نیز توجهی ننمود و به چینش ساده اکثر به اقل بسنده کرد. ابتدا تحدی به همه قرآن بعد به ده سوره و سپس به یک سوره و در نهایت اعلان ناکامی ابدی عرب از آوردن مانند قرآن.[1] این در حالی است که بر اساس جدول پیشنهادی مؤلف، تحدی به یک سوره قبل از تحدی به ده سوره است و لازم بود مؤلف به این مسئله ورود کرده و مشکل را به گونه صحیح بررسی می‌کرد. گذشته از این، در خصوص تحدی به ده سوره وصف «مُفْتَرَيات‏» آمده که در ارزیابی و طبقه‌بندی آیات نادیده گرفته شده است.[2]

دیدگاه استاد معرفت افزون بر این که با قرائن آیات و ترتیب نزول مورد تأیید وی، هماهنگ نیست، نمی‌تواند گونه‌گونی ملاکات به کار رفته در آیات تحدی را توجیه کند.

در برابر این دیدگاه، برخی مانند آیت الله محمدتقی مصباح یزدی و آیت الله محمد فاضل لنکرانی – اعلی الله مقامهما- و برخی دیگر دیدگاه‌های دیگری ارائه کرده‌اند که در کتاب اعجاز و تحدی ارائه شده است. نگارنده نیز در کتاب یاد شده کوشیده با تکمیل دیدگاه‌های موجود به نظریه‌ای در باب تحدی برسد که افزون بر هماهنگی با قرائن موجود، بتواند گونه‌گونی ملاکات تحدی در آیات آن را توجیه کند. خلاصه مطلب از این قرار است:

یکم) آیات تحدی

الف) همه قرآن

اسراء، نزول 50، آیه 88: أَن یأْتُواْ بِمِثْلِ هَذَا الْقُرْءَانِ

ب) یک سوره

یونس، نزول 51، آیه 38: فَأْتُواْ بِسُورَةٍ مِّثْلِهِ

ج) ده سوره با قید "ساختگی"

هود، نزول 52 ، آیه 13: فَأْتُواْ بِعَشْرِ سُوَرٍ مِّثْلِهِ مُفْترَیاتٍ

د) یک حدیث (کلام منعقد تازه هرچند به اندازه یک سوره نباشد)

طور، نزول 76،‌ آیات 34- 35: فَلْیأْتُواْ بحَدِیثٍ مِّثْلِهِ

ه) یک سوره مانند سوره‌های قرآن از مثل آورده قرآن (قید:‌ من در "من مثله")

بقره، نزول 87، آیه 23: فَأْتُواْ بِسُورَةٍ مِّن مِّثْلِهِ

تذکر مهم

ذکر زمان نزول به معنای تأیید نیست، بلکه برای همراهی با کسانی است که به هر دلیل نیم‌نگاهی به روایات ترتیب نزول دارند. واقعیت این است که اسناد این روایات به شدت ضعیف و غیر معتبر است و بدتر این‌که محفوف به قرائن متعدد بطلان نیز هست. می‌توان حدس زد که ترتیب‌های منقول در این روایات به صورت اجتهادی و از طریق پرس و جو از اصحاب تنظیم شده که البته خطاهای مهم و روشنی نیز دارد. شاید این کار برای نشان دادن بی‌نیازی از مصحف حضرت علی ع بوده باشد (که تاریخ نزول آیات در آن نگاشته شده بود، و آن را نپذیرفتند و دیگر هیچ کس آن را ندید و جزو ودایع امامت است). از نظر طرفداران این روایات، بهترین سند مستند به ابن عباس است ولی نگارنده بسیار بعید می‌دانم فهرست ارائه شده حتی کار خود او باشد بلکه به نظر می‌رسد کاری از دیگران باشد که به او نسبت داده شده مثل نسبت دادن هزاران روایت جعلی دیگر به او. به هر حال، بحث در این باره دامنه‌دار است.

دوم) نظریه تحدی

نظریه تحدی هرچه باشد باید دو نکته در آن لحاظ شود:

الف) قرائن موجود در آیات تحدی را دقیقاً‌ لحاظ و مراعات کند.

ب) از گونه‌گونی ملاک‌های آیات تحدی رمزگشایی نماید (یعنی بتواند دلیل تفاوت در ملاک‌های تحدی در آیات تحدی (همه قرآن، یک سوره، ده سوره و ...) را به صورت مقبولی توجیه کند).

از بین نظریه‌های موجود، برخی یکی از این دو ویژگی و برخی هیچ‌یک را ندارند؛ بنابراین، باید دنبال یک نظریه جدید و کارآمد باشیم که دو ویژگی فوق را در خود جمع داشته باشد.

نظریه مختار

مرحله اول: توضیح نظریه

نظریه تحدی مختار در کلّیت آن مطابق یا نزدیک به دیدگاه منتسب به مبرّد نحوی- از پیشوایان ادبیات عرب قرن سوم هجری- است و در بین متأخران، نزدیک به دیدگاه‌های مرحوم آیت الله مصباح یزدی و آیت الله لنکرانی – اعلی الله مقامهما - و در حقیقت تصحیح و تکمیل شده دیدگاه‌های آن‌هاست.

1. ابتدا به همه قرآن با همه اوصاف آن تحدی شد ولی بعد ملاک از همه قرآن به یک سوره در لفظ و محتوا تنزّل یافت.

2. تحدی به یک سوره در لفظ و محتوا با لحاظ همه ویژگی‌های آن سوره است. (حتی آن‌ها که صدها سال بعد از زمان نزول کشف شده‌اند[3]؛ مانند اخبار غیبی و مصادیق اعجاز علمی؛ مثلاً کسی که می‌خواهد در برابر سوره کوثر مانندی بیاورد، باید در متن خود یک خبر غیبی هم قرار دهد که در صورت برابری لفظ و محتوا و عبور از این دو مانع، باید منتظر شد تا خبر غیبی تحقق پذیرد و در صورت تحقق آن، معارضه تمام است؛ اما کسی که با سوره فیل معارضه می‌کند نیازی نیست در متن خود خبر غیبی قرار بدهد).

3. بعد از ملاک یک سوره در لفظ و محتوا، باز تخفیفی داده شد و قرار شد برابر ده سوره فقط در لفظ بیاورد. برای عربی که مهارتش در ادبیات و از معارف عالی تهی بود، این تخفیفی آشکار به شمار می‌رفت. او حتی می‌توانست محتوای ده سوره قرآن را که مصداق «مفتریات» می‌دانست، در قالب جدید ارائه کند. (ده سوره نمی‌تواند ده برابر یک سوره باشد بلکه باید ده سوره در قالب‌های تازه و مانند قالب‌های قرآنی آورده شوند؛ مثلاً برابر سوره کوثر باید حدود یک سطر باشد و می‌باید ده سوره را به این شکل در قالب جدید بیاورد و آوردن یک سوره ده سطری در برابر سوره کوثر از «عشر سور مفتریات» کفایت نمی‌کند.)

3. باز هم از یک سوره در لفظ و محتوا یا ده سوره تنها در لفظ تخفیف دیگری داده شد و قرار شد اگر می‌تواند به اندازه یک «حدیث» هم برابری بیاورد، اقدام کند. منظور از حدیث یک کلام منعقد است؛ مثلاً‌ اگر کسی می‌خواهد برابر سوره بقره سوره‌ای بیاورد، لازم نیست برابر همه آن بیاورد بلکه مثلاً اگر برابر آیه دین یا داستان طالوت و جالوت یا یکی از داستان‌های مطرح شده در سوره بقره نیز بیاورد، کافی است.

تذکر بسیار مهم:

دقت شود این تنزل‌های پیاپی تنها برای به رخ کشیدن ناتوانی مخاطب است وگرنه به فرض کسی می‌توانست برابر آیه دین که یک صفحه است، برابری بیاورد، هرگز از نگاه تماشاچیان کارش با قرآن برابری نمی‌کند هرچند مبارزه را برده باشد؛ درست مانند مثال ذیل:

فرض کنید فردی دیسکی را به میزان 400 متر پرتاب می‌کند و این در حالی است که رکورد پرتاب دیسک حدود 80 متر است. حال اگر فرد یاد شده در یک مسابقه برای گرم کردن مسابقه بگوید هرکس بتواند دیسک را 100 متر پرتاب کند، من را شکست داده و پیروز میدان است و جایزه برای او. حال اگر کسی موفق شود دیسک را 100 متر پرتاب کند، هرچند در ظاهر پیروز میدان است ولی از نظر تماشاچیان او هرگز حتی قابل مقایسه با صاحب پرتاب 400 متر نیست چه رسد به پیروزی واقعی بر او.

مرحله دوم: رمزگشایی از تفاوت ملاکات آیات تحدی مبتنی بر این نظریه

نظریه مختار افزون بر هماهنگی با ظاهر آیات و قرائن موجود در آن‌ها، با سیاق آیات تحدی نیز کاملا هماهنگ است و این پرسش را پاسخ می دهد که چرا در سوره‌های مختلف، ملاک‌های متفاوتی در نظر گرفته شده است؟

توضیح این که‌:‌ آیه 88 سوره اسراء در فضایی نازل شده که سخن از علم ‌الهی دارد. خدای متعال پس از این که بیان می‌کند جن و انس که مخاطبان قرآن هستند، جز اندکی از علم در اختیار ندارند، احتجاج در این آیه را مطرح فرموده است. در فضای حاکم بر این آیه، انکاری از مخاطبان گزارش نشده است، برخلاف آیات یونس و هود و طور. آیات پیش و پس آیه مورد بحث در سوره طه مطلب یاد شده را آشکار می‌کند: «وَ یسْئَلُونَک عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَ ما أُوتیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَلیلاً (85) وَ لَئِنْ شِئْنا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذی أَوْحَینا إِلَیک ثُمَّ لا تَجِدُ لَک بِهِ عَلَینا وَکیلاً (86) إِلاَّ رَحْمَةً مِنْ رَبِّک إِنَّ فَضْلَهُ کانَ عَلَیک کبیراً (87) قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى‏ أَنْ یأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا یأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ کانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهیراً (88) وَ لَقَدْ صَرَّفْنا لِلنَّاسِ فی‏ هذَا الْقُرْآنِ مِنْ کلِّ مَثَلٍ فَأَبى‏ أَکثَرُ النَّاسِ إِلاَّ کفُوراً (89)»[4].

جالب این که آیه 88 زمینه و مقدمه آیه 89 است که در آن سخن از همه قرآن به میان آمده است.

پس از این تحدی که «کل قرآن» با سیاق آیات هماهنگی کاملی دارد، تخفیفی بسیار بزرگی داده شد و به یک سوره در لفظ و محتوا رسید؛ یعنی آیه 38 سوره یونس.

یونس، 38:

آیه 38 سوره یونس در فضایی قرار دارد که

اولاً: اتهام به افترا از سوی مخاطبان آن صورت گرفته و ثانیاً: علم و آگاهی مخاطبان به چالش کشیده شده است:

«قُلْ هَلْ مِنْ شُرَکائِکمْ مَنْ یبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یعیدُهُ قُلِ اللَّهُ یبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یعیدُهُ فَأَنَّى تُؤْفَکونَ(34) قُلْ هَلْ مِنْ شُرَکائِکمْ مَنْ یهْدی إِلَى الْحَقِّ قُلِ اللَّهُ یهْدی لِلْحَقِّ أَ فَمَنْ یهْدی إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یتَّبَعَ أَمَّنْ لا یهِدِّی إِلاَّ أَنْ یهْدى‏ فَما لَکمْ کیفَ تَحْکمُونَ(35) وَ ما یتَّبِعُ أَکثَرُهُمْ إِلاَّ ظَنًّا إِنَّ الظَّنَّ لا یغْنی‏ مِنَ الْحَقِّ شَیئاً إِنَّ اللَّهَ عَلیمٌ بِما یفْعَلُونَ(36) وَ ما کانَ هذَا الْقُرْآنُ أَنْ یفْتَرى‏ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لکنْ تَصْدیقَ الَّذی بَینَ یدَیهِ وَ تَفْصیلَ الْکتابِ لا رَیبَ فیهِ مِنْ رَبِّ الْعالَمینَ(37) أَمْ یقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ کنْتُمْ صادِقینَ(38) بَلْ کذَّبُوا بِما لَمْ یحیطُوا بِعِلْمِهِ وَ لَمَّا یأْتِهِمْ تَأْویلُهُ کذلِک کذَّبَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَانْظُرْ کیفَ کانَ عاقِبَةُ الظَّالِمینَ(39) وَ مِنْهُمْ مَنْ یؤْمِنُ بِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ لا یؤْمِنُ بِهِ وَ رَبُّک أَعْلَمُ بِالْمُفْسِدینَ(40)»[5]

با توجه به سیاق که سخن از محتوا در میان است، تحدی نیز به یک سوره در لفظ و محتواست.

هود، 13:

بر خلاف آیات پیشین، فضای حاکم بر آیه 13 سوره هود، فضای دنیا طلبی و نگاه ساده جاهلان و بی‌خردان مشرکان مکه است: «فَلَعَلَّک تارِک بَعْضَ ما یوحى‏ إِلَیک وَ ضائِقٌ بِهِ صَدْرُک أَنْ یقُولُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیهِ کنْزٌ أَوْ جاءَ مَعَهُ مَلَک إِنَّما أَنْتَ نَذیرٌ وَ اللَّهُ عَلى‏ کلِّ شَی‏ءٍ وَکیلٌ(12) أَمْ یقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَیاتٍ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ کنْتُمْ صادِقینَ(13) فَإِلَّمْ یسْتَجیبُوا لَکمْ فَاعْلَمُوا أَنَّما أُنْزِلَ بِعِلْمِ اللَّهِ وَ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ(14) مَنْ کانَ یریدُ الْحَیاةَ الدُّنْیا وَ زینَتَها نُوَفِّ إِلَیهِمْ أَعْمالَهُمْ فیها وَ هُمْ فیها لا یبْخَسُونَ (15)»[6]

طبیعی است تحریض و تقریع آن‌ها به این است که از آن‌ها خواسته شود آنچه در آن تخصص دارند، به کار گیرند و به میدان بیایند؛ ازاین‌رو ده سوره مفتریات، با توضیحی که پیش‌تر گذشت، ملاک قرار داده شده است.

طور، 35:

فضای حاکم بر آیه 35 سوره طور، فضایی توأم با استدلال است. مخاطبان، منکر و اتهام زننده و ظاهرا از مشرکان‌ هستند؛ ازاین‌رو خدای متعال آنها را ضمن توجه دادن به اندیشیدن، به آسان‌ترین وجهِ متناسب به مبارزه فرا می‌خواند: «فَذَکرْ فَما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّک بِکاهِنٍ وَ لا مَجْنُونٍ (29) أَمْ یقُولُونَ شاعِرٌ نَتَرَبَّصُ بِهِ رَیبَ الْمَنُونِ (30) قُلْ تَرَبَّصُوا فَإِنِّی مَعَکمْ مِنَ الْمُتَرَبِّصینَ (31) أَمْ تَأْمُرُهُمْ أَحْلامُهُمْ بِهذا أَمْ هُمْ قَوْمٌ طاغُونَ (32) أَمْ یقُولُونَ تَقَوَّلَهُ بَلْ لا یؤْمِنُونَ (33) فَلْیأْتُوا بِحَدیثٍ مِثْلِهِ إِنْ کانُوا صادِقینَ (34) أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیرِ شَی‏ءٍ أَمْ هُمُ الْخالِقُونَ (35) أَمْ خَلَقُوا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بَلْ لا یوقِنُونَ (36) أَمْ عِنْدَهُمْ خَزائِنُ رَبِّک أَمْ هُمُ الْمُصَیطِرُونَ (37) ...».[7]


[1] . همان، ج‏4، ص 30

[2] . برای آگاهی بیشتر از نظریه‌های تحدی و چگونگی طبقه‌بندی آیات تحدی ر.ک: «واکاوی ملاک تحدی در قرآن و نقد منطق تنزّلی»، جواهری، پژوهش‌های قرآنی، شماره 79، سال 1395؛ اعجاز و تحدی و نقد شبهات، همو، فصل دوم.

[3] . فرض کنیم شخصی دستگاهی ساخته که می‌تواند مانند رادیو دوازده موج را دریافت کند. اما این دستگاه ویژگی‌های دیگری نیز دارد که فعلاً از عموم مردم پنهان است؛ مانند ضبط صدا و تصویر. روشن است که اگر کسی دستگاه دیگری درست کند که همین دوازده موج را بگیرد، اختراع او از نگاه عموم مردم با دستگاه موجود برابری کرده است. اما اگر مردم از قابلیت ضبط آن نیز آگاه شوند، در چنین فرضی، دیگر دستگاه جدید از نظر عرف، معارض و برابر واقعی دستگاه موجود و مفروض به شمار نمی‌رود، حتی اگر از نظر قانون مسابقه، ضبط صدا و تصویر جزو ملاک‌های برتری نباشد.

بر اساس دیدگاه مختار ویژگی‌های دیگر (ضبط و ...) نیز جزو ملاک ارزیابی است؛ بله اگر هیچ‌کس از آن ویژگی‌ها آگاهی نداشته باشد، بر اساس تعاملات عرفی و اصول عقلائی محاوره، مجالی برای بروز و ظهور ندارد و ملاک ارزیابی به دامنه آگاهی محدود می‌شود.

[4]. ترجمه: «و از تو درباره روح مى‏پرسند، بگو: روح از امر پروردگار من است، و از دانش و علم جز اندکى به شما نداده‏اند؛ و اگر بخواهیم قطعاً آنچه را به تو وحى کرده‏ایم، محو مى‏کنیم، آن‌گاه در برابر ما [براى بازگرفتنش‏] کارسازى براى خود نخواهى یافت؛ [ولى محو نشدن قرآن از یادها و نوشته‏ها، نیست‏] مگر رحمتى از سوى پروردگارت؛ به یقین فضل او بر تو همواره بزرگ است؛ بگو: قطعاً اگر جنّ و انس گرد آیند که مانند این قرآن را بیاورند، نمى‏توانند مانندش را بیاورند، و اگرچه پشتیبان یکدیگر باشند؛ و همانا در این قرآن براى [هدایت‏] مردم از هر مَثَل و داستانى به صورت‏هاى گوناگون بیان کردیم، ولى بیشتر مردم جز انکار وکفران [آن نعمت عظیم را] نخواستند.»

[5]. ترجمه: «بگو: آیا از معبودهاى شما کسى هست که جهان آفرینش را ایجاد نماید و سپس آن را بازگرداند؟ بگو: فقط خداست که جهان آفرینش را مى‏آفریند آن‌گاه آن را بازمى‏گرداند، پس چگونه [از حق‏] منصرفتان مى‏کنند؟ بگو: آیا از معبودان شما کسى هست که به سوى حق هدایت کند؟ بگو: فقط خداست که به سوى حق هدایت مى‏کند؛ پس آیا کسى که به سوى حق هدایت مى‏کند، براى پیروى شدن شایسته‏تر است یا کسى که هدایت نمى‏یابد مگر آن‌که هدایتش کنند؟ شما را چه شده؟ چگونه [بدون بصیرت و دانش‏] داورى مى‏کنید؟ و بیشتر آنان [در عقاید و آرایشان‏] جز از گمان و ظن پیروى نمى‏کنند، یقیناً گمان و ظن انسان را از حق بى‏نیاز نمى‏کند، مسلماً خدا به آنچه انجام مى‏دهند، داناست؛ و این قرآن را نسزد که دروغى ساختگى از سوى غیر خدا باشد، بلکه تصدیق‌کننده کتاب‏هاى پیش از خود و شرح و توضیحى بر هر کتاب [آسمانى‏] است، در آن هیچ تردیدى نیست که از سوى پروردگار جهانیان است، ولى [کوردلان‏] مى‏گویند: [پیامبر] آن را به دروغ بافته است. بگو: پس اگر [در ادعاى خود] راستگو هستید، سوره‏اى مانند آن بیاورید، و هر که را جز خدا مى‏توانید [براى این کار] به یارى خود دعوت کنید. آرى، [عجولانه‏] حقیقتى را تکذیب کردند که به معارف و مفاهیمش احاطه نداشتند و هنوز تفسیر عینى و تحقّق و ظهور آیاتش براى آنان نیامده است. کسانى که پیش از آنان بودند [نیز آیات الهى و پیامبران را] این‏گونه تکذیب کردند؛ پس با تأمل بنگر که سرانجام ستمکاران چگونه بود؟»

و گروهى از مردم به قرآن ایمان مى‏آوردند و گروهى ایمان نمى‏آورند و پروردگارت به مفسدان، داناتر است‏»

[6]. ترجمه: «ممکن است به‌سبب آن‌که [منکران‏] مى‏گویند: چرا گنجى بر او نازل نشده، یا فرشته‏اى همراهش نیامده؟ [ابلاغ] برخى از آنچه را به تو وحى مى‏شود، ترک کنى [و به تأخیر اندازی] و سینه‏ات [از این بابت] تنگ شود، تو فقط بیم دهنده‏اى و خدا بر هر چیز نگهبان است، بلکه [در برابر همه قرآن مى‏ایستند و] مى‏گویند: او این قرآن را از نزد خود ساخته [و به خدا نسبت مى‏دهد] بگو: اگر راست می‌گویید، شما هم ده سوره مانند آن بیاورید و هر کس را غیر خدا مى‏توانید به یارى خود دعوت کنید. پس اگر آنان دعوت شما را اجابت نکردند [که هرگز اجابت نمى‏کنند] بدانید که آنچه نازل شده به دانش خداست و هیچ معبودى جز او نیست، پس آیا تسلیم مى‏شوید؟»

[7]. ترجمه: پس [مشرکان را] هشدار ده که تو به لطف و رحمت پروردگارت نه کاهنى نه دیوانه؛ بلکه این سبک‏مغزان‏اند که مى‏گویند: او شاعرى است که براى او حوادث تلخ روزگار و آمدن مرگش را انتظار مى‏بردیم. بگو: انتظار برید که من هم با شما از منتظرانم! آیا عقل‌هایشان آنان را به این گفتارهاى باطل و یاوه وا مى‏دارد، یا آنان مردمى طغیان گر و سرکش‏اند؟ یا مى‏گویند: قرآن را از پیش خود ساخته [و به خدا نسبت داده است؟ چنین نیست که مى‏پندارند]، بلکه [قرآن وحى الهى است، ولى اینان‏] ایمان نمى‏آورند. پس اگر [در ادعاى خود] راستگویید، سخنى مانند آن بیاورید. آیا آنان از غیر [آن‏] چیزى [که دیگران را از آن آفریده‏اند،] آفریده شده‏اند؟! یا آنان آسمان‏ها و زمین را آفریده‏اند؟! نه بلکه یقین ندارند. آیا خزانه‏هاى پروردگارت نزد آنان است [که هر کس را اینان به پیامبرى برگزینند، پیامبر است و چون تو را پیامبر نمى‏دانند، پس پیامبر نیستى؟] یا بر تدبیر امور هستى و بر خدا مسلط‌اند [که اگر بخواهند این مقام را از تو سلب کنند بتوانند؟]».

842) نقد و بررسی التمهید فی علوم القرآن (اعجاز قرآن1)/13

تذکر:

آنچه در ذیل می‌آید و در پست‌های دیگر ادامه می‌یابد، از کتاب آشنایی با دانش علوم قرآن (فلسفه علوم قرآن) و نیز: واکاوی دانش و منابع جامع علوم قرآنی - دو اثر نگارنده (سیدمحمدحسن جواهری) که یکی از آن‌ها در آستانه انتشار است - انتخاب شده و نقل آن‌ها تنها با ذکر منبع مجاز است.

7. اعجاز قرآن

مبحث بزرگ التمهید �اعجاز قرآن� است. جلد چهارم التمهید به مباحث مقدماتی و نظری و گزارش‌هایی درخصوص اعجاز قرآن اختصاص دارد.

7-1. بررسی جلد4

7-1-1. نویسنده در ابتدای این جلد، در بحثی با عنوان �الإعجاز ضرورة دفاعيّة� معجزه را ابزاری دفاعی معرفی می‌کند نه تبلیغی و می‌نویسد: �دلیل این که معجزه ابزاری دفاعی است نه نیازی تبلیغاتی، آن است که دعوت همه پیامبران ع آن‌چنان آشکار بوده است که نیازی به اقامه برهان ندارد؛ زیرا �لَهُ دَعْوَةُ الْحَق‏� (رعد، 14) و �لَقَدْ جاءَتْ رُسُلُ رَبِّنا بِالْحَق‏� (اعراف، 43) ...�.[1]

در برابر این دیدگاه، برخی قائل به تبلیغی بودن و برخی قائل به جمع هر دو هستند؛ یعنی وجودش از همان ابتدا تبلیغی و ضروری و در ادامه تبلیغ رسالت و در برابر برخی درخواست‌ها ممکن است جنبه دفاعی داشته باشد.

در این مختصر در پی نقد ادله التمهید نیستیم و این وظیفه در اعجاز بیانی و تأثیری به حد وسع به انجام رسیده است،[2] لیکن در این مختصر به همین مقدار بسنده می‌کنیم که ادعای دفاعی بودن معجزه دست‌کم در مورد بزرگ‌ترین معجزه انبیاء نادرست است؛ زیرا آیات و سوره‌هایی از قرآن از همان ابتدای رسالت بلکه به احتمالی که در بحث نزول ارائه شد، پیش از مبعث نازل شده بود؛ با این وصف چگونه می‌توان از دفاعی بودن معجزه سخن گفت؟!

ممکن است برخی به تأخیر چند ساله نزول آیات تحدی استدلال کنند، لیکن این استدلال باطل است؛ زیرا مطابق روایات تاریخی سوره مسدّ که تحدی شدید غیر رسمی قرآن با بزرگ قریشیان بلکه کفار قریش بود، همان روز نخست تبلیغ اسلام نازل شد. توضیح این‌که:

ابولهب- بزرگ قریش- که ثروتمند و جایگاه والایی نزد آنان داشت، در نخستین روز تبلیغ علنی و نخستین فراخوان پیامبر اکرم ص برای تبلیغ اسلام به ایشان جسارت کرد و در پی آن سوره مسد او و همسر شاعره‌اش را هجو کرد. هجوی که آنان را چون دیوانگان از خانه بیرون کشید. استاد معرفت خود این داستان را این ‌گونه نقل کرده است: �ابولهب از همان روز آغاز دعوت، این موضع را نسبت به رسول خدا ص گرفت؛ همان روزی که پیامبر ص به سور سرزمین بطحاء برآمد و بر بالای کوه رفت و ندا سر داد: �یا صباحاه� [یا �صباحاه� تعبیری است که هنگام رخداد پیش‌آمد بزرگی سرمی‌دادند تا مردم گرد آیند] قریشیان پیرامون او گرد آمدند. حضرت پرسید: �اگر به شما خبر دهم دشمن صبحگاه یا شب‌هنگام می‌رسد، آیا شما سخن مرا باور می‌کنید؟� آنان گفتند:‌ �آری�. حضرت فرمود: �پس من شما را از عذابی سخت که در پیش است، هشدار می‌دهم�. ابولهب پرسید: �برای همین ما را جمع کردی؟ تباً لک!� در این هنگام در شأن او سوره مسد نازل شد [و آغاز آن نیز همان عبارتی بود که ابولهب به کار برد:‌ �تَبَّتْ يَدا أَبِي لَهَبٍ و تب!�].�[3]

قدرت هجو سوره مسد آن‌چنان بود که ام جمیل سنگ به دست در کوچه‌های مکه دنبال پیامبر ص می‌گشت تا او را با سنگ بزند و فریاد می‌زد: محمد ص مرا هجو کرده است. البته اشعاری توهین آمیز سرود ولی عرب می‌فهمید که جواب هجو باید در خور هجو باشد وگرنه ارزش عرضه ندارد و خود هجوی دیگر علیه خود آنان است.

عرب می‌دانست که هجو بی‌پاسخ نمی‌ماند ولی این هجو بی‌پاسخ ماند! سوره مسد نماد خواری و ذلت بود که به مدت تقریبا ده سال بر گردن ابولهب بلکه مشرکان قریش آویزان بود ولی آن‌ها نتوانستند آن را با معارضه پاسخ دهند و بعد از مرگ ابولهب نیز هرگز نتوانستند آن را از گردن خود بازکنند. ابولهب به راحتی می‌توانست همه شاعران مکه و غیر آن را در زمان اوج ضعف پیامبر ص به خدمت بگیرد تا هجوی بسازند در مقابل هجو پیامبر ص ولی عاجز ماند و او و هم‌پیالگی‌های بت‌برستش برای دفاع به شمشیر و دادن جان و مال پناه بردند. این خواری و ذلت با فرود آمدن پی در پی آیات تحدی در سال‌های بعد روز به روز وسیع‌تر و عمیق‌تر می‌شد؛ زیرا مطالبه معارضه را از آنان به ویژه در برابر مسد چند چندان کرد. عجز ابولهب در برابر این تحدی غیر رسمی ولی بسیار شدید دور از چشم مردم نبود. آمدن آیات تحدی زبان آنان را باز می‌کرد که خب!‌ چرا برابر این سوره پنج‌آیه‌ای سوره‌ای نمی‌سازید تا هم کار محمد ص و اسلامش را یکسره کنید و هم خواری و مذلت هجو او را از چهره بزدایید؟ تأثیری و تحدی سوره مسد برای قریش از آیات تحدی سخت‌تر و گران‌تر بود که با آیات تحدی تقویت شد. آیات تحدی عالمیان را به هماوردی فراخواند ولی سوره مسد قریشیان را بیچاره کرد!

گذشته از سوره مسد، با سوره توحید نیز تحدی غیر رسمی ولی شدید شکل گرفت. در سوره توحید خدای متعال خود را معرفی کرد:‌ من احد و صمدم و نه زاده شده و نه می‌زایم و نه کسی در شأن و در تراز من است و این ردّی بود بر خدایان مشرکان. اینک مشرکان و منکران می‌بایست خدایان خود را معرفی می‌کردند. طبیعی است آن‌ها نه می‌توانستند در قالبی بسان سوره توحید خدایان خود را معرفی کنند و نه می‌توانستند خدایان عاجز و ناتوان خود را در برابر اوصاف خدای محمد ص عرضه نمایند. این شکستی روشن و برهانی قاطع بود که مشرکان را در برابر قدرت تبلیغ پیامبر اکرم ص در اذهان مردم زمین‌گیر کرد.

و گذشته از این‌ها، تبلیغی بودن یعنی ضرورت وجود معجزه از همان ابتدا (مگر آن‌که پیامبر قبلی در حال حیات باشد و پیامبر جدید را تأیید کند که در این صورت نیازی به معجزه نیست) در تعریف استاد معرفت وجود دارد:‌ �والمُعجزة- في مصطلحهم- تطلق على كلّ أمر خارق للعادة، إذا قرن بالتحدّي وسلم عن المعارضة، يظهره اللّه على يد أنبيائه ليكون دليلًا على صدق رسالتهم؛ معتجزه در اصطلاح قرآن‌پژوهان، هر کار خارق العاده‌ای است که با هم‌آورد طلبی و سالم از مخالفت و رویارویی همراه باشد... ‏�.[4]


[1] . التمهيد (ويرايش جديد)، معرفت، ج‏4، ص 28

[2] . اعجاز و تحدی، جواهری، ص 130- 136.

[3] . التمهيد (ويرايش جديد)، معرفت، ج‏4، ص 202

[4] . همان، ج‏4، ص 23

841) نقد و بررسی التمهید فی علوم القرآن (ناسخ و منسوخ)/12

تذکر:

آنچه در ذیل می‌آید و در پست‌های دیگر ادامه می‌یابد، از کتاب آشنایی با دانش علوم قرآن (فلسفه علوم قرآن) و نیز: واکاوی دانش و منابع جامع علوم قرآنی - دو اثر نگارنده (سیدمحمدحسن جواهری) که یکی از آن‌ها در آستانه انتشار است - انتخاب شده و نقل آن‌ها تنها با ذکر منبع مجاز است.

6. ناسخ و منسوخ

ذیل مباحث التمهید در خصوص ناسخ و منسوخ چند نکته شایسته توجه است:

6-1. شمار آیات ناسخ و منسوخ: در روایات بر لزوم شناخت ناسخ و منسوخ تأکید بسیاری شده است؛ مانند: امیر المؤمنین علی ع به یکی از قاضیان فرمود: آیا ناسخ را از منسوخ می‌شناسی؟ گفت:‌ خیر. فرمود: «إذن هلکت و أهلکت؛ در این صورت هم خودت به هلاکت افتادی و هم دیگران را به هلاکت انداختی!».[1] استاد معرفت با نقل برخی از این روایات- که ناآگاهی از ناسخ و منسوخ را موجب خطای در تفسیر و فتوا و مانند آن بیان می‌کنند- آن‌ها را مستفیض معرفی کرده است.[2]

با توجه به مطلب فوق که به اختصار بیان شد، سؤال این است: بر اساس آمار ارائه شده از سوی مؤلف تنها هشت آیه در دایره ناسخ و منسوخ قرار دارند، هرچند بر اساس شنیده‌ها بعدها ایشان از نظر خود برگشت و همه یا غالب این موارد را نیز از دایره ناسخ و منسوخ خارج کرد: «آیت الله معرفت در کتاب التمهید هشت آیه را جزو آیات منسوخه قرار داده و از آن‌ها بحث و گفتگو کرده است؛ اما در اواخر عمر در گفتارهای شفاهی و مقالات جدید در همان موارد نیز تشکیک کرده و فقط نسخ مشروط را پذیرفته است.»[3] البته در بین آثار ایشان به مطلبی که ادعای فوق را تأیید کند نرسیدیم. در علوم قرآنی به صراحت چنین نگاشته است:‌ «استاد آيت اللّه خويى - طاب ثراه - به بيش از يك آيه (آيۀ نجوى) قايل به نسخ نيست و آن به جهت ناظر بودن آيۀ ناسخ به آيۀ منسوخ است. ولى با ملاحظۀ آيات ديگرى كه در همين راستا آورديم و نيز با در نظر گرفتن مسألۀ نسخ مشروط، آيات منسوخه حدود بيست و اندى خواهد بود؛ كه در مورد بيشتر آن‌ها نسخ مطلق صورت نگرفته است. ازاين‌رو شبهۀ وجود آيات منسوخۀ در قرآن كه موجب گمراه شدن مراجعه‌كنندگان باشد، اساسا منتفى است.»[4]

استاد ایشان- آیت الله خویی- تنها به یک مورد آیه نسخ شده باور داشت (آیه نجوا)؛ با این وصف، چگونه می‌توان روایات را توجیه کرد؟ اگر آمار آیات ناسخ و منسوخ به این تعداد قلیل برسد، آن‌هم آیاتی که جنبه فقهی ندارد، این چه تحذیر و تخویف و بزرگداشتی است که از اهل بیت ع در باره آگاهی از ناسخ و منسوخ رسیده است؟ آیت الله معرفت این مشکل را این گونه حل کرده که نسخ در اصطلاح پیشینیان معنایی فراگیر داشت و تخصیص، تقیید و نسخ مصطلح امروزی را در بر می‌گرفت.[5] با این وصف نمی‌توان برای بیان اهمیت این بحث، یا در استدلال‌ها از روایات اهل بیت ع که در آن‌ها «نسخ» به کار رفته بدون تحلیل و تدقیق بهره گرفت؛ چنان‌که در ادامه نمونه آن خواهد آمد.

6-2. مصادیق ناسخ و منسوخ: چنان که در بالا اشاره شد، آیت الله معرفت در التمهید و پیش از تبدّل رأی تنها هشت مورد را مصداق ناسخ و منسوخ دانسته است: آیه نجوا، عدد مقاتلان، امتاع، جزای فاحشه، توارث به ایمان، آیات صفح، آیات معاهده و آیات تدریجی بودن تشریع قتال. وی در خصوص آیه امتاع گفته است که پیش‌تر آیه را مصداق آیات منسوخ می‌دانسته ولی از نظر خود بازگشته و نظر استاد خود – آیت الله خوئی- را برگزیده است.[6]

بررسی موارد یاد شده نشان می‌دهد ادعای نسخ در مورد آن‌ها خالی از مناقشه نیست و ادعای یاد شده در خصوص بازگشت استاد معرفت از نظر خود بعید به نظر نمی‌رسد. برای این‌که سخن خود را در خلأ بیان نکرده باشیم، یک مورد را از نظر می‌گذرانیم:

آیت الله معرفت یکی از موارد نسخ را مربوط به آیات مربوط به نبرد و پایداری می‌داند:

دربارۀ قتال و جنگ با دشمنان اسلام ابتدا دستور آمد كه هريك از مؤمنان معادل ده نفر از كافران مى‌باشد؛ لذا اگر عدد مقاتلين (جنگ‌جويان) كافران ده برابر جنگ‌جويان مؤمنان باشد، بر مؤمنان واجب است بپاخيزند و با آنان ستيز كنند و بر آنان پيروز مى‌گردند:

«... إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ عِشْرُونَ صابِرُونَ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ. وَ إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ مِائَةٌ يَغْلِبُوا أَلْفاً مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَفْقَهُونَ (انفال، 65)؛ اى پيامبر! مؤمنان را بر جنگ وادار و ترغيب نما. هرگاه بيست تن از شما شكيبا باشند، بر دويست تن غلبه خواهند كرد، و اگر از شما صد تن باشند، بر هزار تن از كافران غلبه خواهند كرد، زيرا آنان مردمى هستند كه چيزى در نمى‌يابند [و فاقد هدفند و نمى‌دانند براى چه مى‌جنگند]».

ولى مؤمنان از انجام چنين دستورى تعلّل ورزيدند و جرأت اقدام از خود نشان ندادند؛ از این رو خداوند به جهت ناتوانى و ضعف ايمان ايشان در تكليف صادره تخفيف داده، دستور مقابلۀ يك با دو را صادر فرمود:

«اَلْآنَ خَفَّفَ اللّهُ عَنْكُمْ وَ عَلِمَ أَنَّ فِيكُمْ ضَعْفاً، فَإِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ مِائَةٌ صابِرَةٌ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ وَ إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ أَلْفٌ يَغْلِبُوا أَلْفَيْنِ بِإِذْنِ اللّهِ (انفال، 66)؛ اكنون خداوند، تخفيفى [در تكليف] روا داشت و دانست كه در نهاد شما سستى وجود دارد، پس هر صد تن از شما كه شكيبا باشد با دويست نفر و هر هزار نفر با دو هزار نفر مقابله ورزند و در اين صورت با اذن و مشيّت الهى پيروز مى‌گردند».

اين آيه ناظر به آيۀ نخست است، وگرنه جاى «اَلْآنَ خَفَّفَ اللّهُ عَنْكُمْ وَ عَلِمَ أَنَّ فِيكُمْ ضَعْفاً» نبود؛ زيرا از اين آيه معلوم مى‌گردد كه پس از دستور نخست مسلمانان كوتاهى كردند و سستى از خود نشان دادند، تا موجب تخفيف ثانوى گرديد؛ لذا آيۀ دوم ناسخ آيۀ نخست مى‌باشد و از قسم نسخ ناظر به شمار مى‌رود. امام صادق- عليه السّلام- مى‌فرمايد: «نسخ الرجلان العشرة[7]؛ تكليف مقابلۀ با دو نفر، تكليف مقابلۀ با ده نفر را نسخ نمود».[8]

در باره این دو آیه باید دانست:

1. از آیه 65 - پیش از نزول آیه 66- وجوبی استفاده نمی‌شود و اخباری از یک حقیقت خارجی است؛ یعنی انسان‌های با ایمان و صابر یک به ده نتیجه می‌یابند و اثر می‌گذارند.

2. آیه 66 که نازل شد و خطاب «اَلْآنَ خَفَّفَ اللّهُ عَنْكُمْ» که آمد، با توجه به این که زمان عمل به آیه 65 تمام شد، مخاطبان متوجه شدند که انتظار بوده آن‌ها آن‌چنان با ایمان و صابر باشند که مصداق یک به ده شوند، ولی روشن شد که اینان مصادیق این حقیقت واقعی نیستند؛ از این رو در آیه 66 با اعلان این‌که آن‌ها ضعف دارند و جزو افراد ویژه یک به ده نیستند، از آن‌ها درخواست شد در حد خودشان، یعنی یک به دو، تلاش کنند. در حقیقت، این دو آیه از دو مرتبه اثرگذاری ایمان و صبر خبر می‌دهد و چه بسا بتوان مراتب دیگر را نیز استفاده کرد؛ یعنی ایمان و صبری که نتیجه یک به سه دهد و یا یک به چهار تا همین‌طور تا یک به ده.

3. با تفصیل یاد شده، آیه 65 منسوخ نشده بلکه مصداقی نیافته و در هر زمان که این‌چنین افرادی پیدا شوند، نتیجه تلاششان یک به ده خواهد بود. گفتنی است برخی مفسران نیز به این مطلب اشاره کرده‌اند.[9]

4. استدلال به حدیث امام صادق ع با توجه به تفاوت تعریف نسخ از دیدگاه آن حضرت و مصطلح زمان ما، نادرست است و نکته جالب توجه این‌ است که در روایتی از حضرت علی ع، ایشان به این آیه (65) استشهاد کرده است و این به معنای عدم نسخ آیه به معنای مصطلح امروزی آن است.[10]

6-3. نسخ موقت/ مشروط/ مُنسأ[11]: اين گونه نسخ مطلق نبوده، بلكه به شرايط خاص همان دوران بستگى داشته است؛ به اين معنا كه با تغيير آن شرايط و بهبود وضع، حكم سابق منسوخ گرديده و حكمى متناسب با شرايط جديد تشريع گرديده است و اگر احيانا همان شرايط زمانى و مكانى پيش آيد، آيات مربوط از نو قوّت گرفته و قابل اجرا است. روشن‌ترين شاهد براى نسخ مشروط آيات صفح (گذشت) و چشم‌پوشى از آزار مشركان و معاندان اسلام است. مسلمانان صدر اسلام به‌ويژه در مكّه دستور يافتند تا در مقابل آزار مشركان خويشتن‌دارى كنند و صبر و بردبارى از خود نشان دهند، زيرا آنان در مكه در موضع ضعف قرار داشتند و در صورت مقابلۀ به مثل، امكان نابودى آنان مى‌رفت. در سورۀ جاثيه (نزول 65) آمده:

«قُلْ لِلَّذِينَ آمَنُوا يَغْفِرُوا لِلَّذِينَ لا يَرْجُونَ أَيّامَ اللّهِ (جاثیه، 14) ؛ [اى پيامبر] به كسانى كه ايمان آورده‌اند بگو تا از كسانى كه از ايام اللّه بيمى ندارند، درگذرند».

مقصود از «ايّام اللّه» وقايع هولناك و كنايه از عقوبت‌هاى سخت الهى است. دستور گذشت در اين آيه صرفاً به جهت ضعف موضع مسلمانان بوده كه بايد رعايت مى‌كردند؛ اما موقعى كه جامعۀ اسلامى شوكت و قدرت خود را يافت، اذن در قتال صادر شد: «أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اللّهَ عَلى نَصْرِهِمْ لَقَدِيرٌ (حج، 39)؛ به كسانى كه جنگ بر آنان تحميل شده، رخصت [جهاد] داده شده است، چرا كه مورد ظلم قرار گرفته‌اند و البته خدا بر پيروزى آنان سخت تواناست».

سپس دستور مقابله آمد و آيۀ «حَرِّضِ الْمُؤْمِنِينَ عَلَى الْقِتالِ (انفال، 65)؛ مؤمنان را به جهاد برانگيز»، و نيز آيۀ «فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدى عَلَيْكُمْ (بقره، 194)؛ همان گونه كه بر شما تعدى كرده، بر او تعدى كنيد». و آيۀ «فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ (توبه، 5)؛ مشركان را هر كجا يافتيد بكشيد». صدور يافت. تمامى اين آيات در سوره‌هاى مدنى است.

همچنين در رويارويى با يهود مدينه ابتدا دستور گذشت آمد، ولى در عين حال مشخص نموده كه اين گذشت موقّت است: «فَاعْفُوا وَ اصْفَحُوا حَتّى يَأْتِيَ اللّهُ بِأَمْرِهِ؛ پس عفو كنيد و درگذريد، تا خدا فرمان خويش را بياورد»،[12] ولى پس از قدرت يافتن اسلام و توسعه يافتن توطئه‌هاى يهود پيرامون مدينه دستور جنگ با آنان صادر گشت تا هنگامى كه خفّت جزيه دادن را بپذيرند: «حَتّى يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَنْ يَدٍ وَ هُمْ صاغِرُونَ؛ تا با [كمال] خوارى به دست خود جزيه دهند».[13] برخى اين گذشت را بر روح تسامح دينى حمل كرده‌اند، كه بايد روح گذشت و چشم‌پوشى بر مسلمانان حاكم باشد؛ لذا آيات صفح را منسوخ نمى‌دانند[14]. ولى همان گونه كه متذكر شديم، گذشت در مقابل بى‌شرمى دشمن غدّار، يك گونه سازش و تساهل بشمار مى‌رود كه با روح عزّت اسلامى منافات دارد، مگر آن كه موقعيّت ايجاب كند تا آمادگى لازم فراهم گردد.

اين گونه آيات را با عنوان «نسخ مشروط» مطرح ساختيم، بدين جهت كه آيات منسوخه مربوط به شرايط خاص زمانى و مكانى خويش است و چنانچه در رقعۀ مكانى يا برهۀ زمانى آن‌گونه شرايط پيش آيد، آيات صفح قوّت يافته و حاكم خواهد بود. از همين قبيل است آياتى كه برخى احكام را تدريجاً تشريع نموده است. به اين ترتيب كه ابتدا با لحنى ملايم حكمى بيان شده، سپس شديد و شديدتر گرديده است، مانند آيات تشريع قتال كه از مرحلۀ اذن در قتال شروع شده،[15] سپس مقاتلۀ با كفّار معتدى و متجاوز را شامل شده است.[16] آن‌گاه كفّار مجاور و نزديك به حوزۀ اسلامى را در برگرفته[17] و بالاخره اعلام استيصال (نابود كردن مطلق) كفّار و مشركين صادر شده است.[18]

اين مراحل ممكن است امروز هم اتفاق بيفتد و هر دستورى متناسب با شرايط زمانى و مكانى خود حاكم است؛ لذا در اين قبيل آيات، نسخ مطلق انجام نگرفته است. آيات مراحل تحريم خمر نيز از همين قبيل شمرده مى‌شود. همچنين مطلق احكامى كه تدريجاً و مرحله به مرحله تشريع گرديده، در هيچ‌كدام نسخ، مطلق نيست و همۀ آن‌ها نسخ مشروط‌اند.[19]

در باره این نوع نسخ که در متن گذشتگان از آن با عنوان «حکم مُنسَأ» یاد شده[20]، نکات ذیل قابل توجه است:

1. اساساً شایستگی نامیدن این نوع تغییر در رفتار به «نسخ» محل تأمل است؛ زیرا اساساً چیزی از بین نرفته است. حکم نخست مشروط به حضور شرایطی بود و حکم پسین مشروط به حضور شرایط دیگر. انسان وقتی می‌خواهد از این سر دنیا به آن سر دنیا برود، بخشی از مسیر را با ماشین، بخشی را با کشتی، بخشی را با مرکب حیوانی، بخشی را با دوچرخه، و بخشی را با وسیله دیگری طی می‌کند. در این فرض نمی‌گوییم تردد با ماشین با کشتی فسخ شد و یا سفر با کشتی با فلان وسیله نقلیه فسخ شد! بلکه تردد با هر وسیله‌ای متناسب با محیط و شرایط تعریف می‌شود؛ هرگاه شرایط فراهم نباشد، آن حکم نیز منتفی می‌شود؛ بنابراین اساساً حکم جدید بر موضوع قبلی نیامده بلکه بر موضوع جدیدی بار شده که در برخی شرایط با موضوع حکم قبلی مشترک است و این کجا و نسخ اصطلاحی کجا!

2. در خصوص آیات مورد اشاره استاد معرفت، از کجا معلوم همه علت حکم نخست ضعف مسلمانان بوده باشد؟ شاید مهلت دادن برای هدایت و روشن‌گری بیشتر کفار باشدکه با گذر زمان دیگر مجال مهلت دادن نخواهد بود. بله، اگر بتوانیم با تنقیح مناط به علت یاد شده برسیم، می‌توانیم حکم را در موارد مشابه نیز پیاده کنیم. این مثل این است که بگوییم: اگر کسی به تو توهین کرد، اگر بار نخست او باشد، با او مدارا کن و از راه نصیحت و ارشاد درآی ولی اگر تکرار شد، مسیر برخورد را شدت ببخش. در آیات مورد بحث، ممکن است ضعف، مهلت دادن برای ارشاد، و برخی مسائل دیگر در احکام اولیه مورد نظر باشد؛ یعنی احکام مشروط به این شرایط باشد که هر زمان برقرار باشد، حکم نیز برقرار است.

6-4. نسخ تدریجی: پیش از ورود به بحث لازم است یادآور شویم که استاد معرفت این بحث را در اثر مختصر التمهید، یعنی «علوم قرآنی»، نیاورده است و نگارنده احتمال می‌دهد علت آن انصراف از آن باشد. در هر صورت، ایشان در التمهید نسخ تدریجی را چنین توضیح داده است:

«نسخ تدریجی نوع دیگری از نسخ است که حکم یک‌باره و به صراحت نسخ نمی‌شود، بلکه با زمینه‌سازی، نسخ به تدریج صورت می‌پذیرد. این در شرایطی است که مصلحت اقتضای هم‌گامی با سنت‌های رایج را داشته باشد. گاه یک سنت سال‌ها بر حیات عموم مردم حاکم بوده و ریشه‌کنی یک‌باره آن دشوار است؛ از این رو نخست باید با زمینه‌سازی سستی آن را روشن ساخت تا رفته‌رفته پایه‌های آن لرزان شود و خود به خود نسخ گردد؛ مانند گام‌های تشریع در مسئله شراب‌خواری.

همچنین مانند تشریع جواز زدن زن هنگام نشوز «وَ اللاّتِي تَخافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَ اهْجُرُوهُنَّ فِي الْمَضاجِعِ وَ اضْرِبُوهُنَّ...؛ و زنانی را که از نافرمانی آنان بیم دارید، بندشان دهید و [در صورت عدم فایده] در بستر و خواب‌گاه‌ها از ایشان دوری کنید و [اگر تأثیر نکرد، در نهایت] آنان را بزنید.» (نساء، 34)

مفاد این آیه همگامی با قانون جاهلی گذشته است که همواره مردان نسبت به زنان زور می‌گفتند و پروایی از این رفتار خود نداشتند. اسلام این سنت جاهلی را محدود کرد و در گام نخست، به تدریج آن را تضعیف کرد و سرانجام، زمینه زوال نهایی و برکندن ریشه آن را فراهم ساخت...».[21]

در باره این نوع نسخ چند نکته بایسته توجه است:

1. بیان تدریجی حکم، هیچ تناسبی با نسخ ندارد و اطلاق نسخ بر چنین مطلبی عجیب و ناپذیرفتنی است. در نسخ حکمی بر داشته می‌شود ولی این‌که حکمی نیمه کاره نازل شود و بعد تکمیل شود، چه ارتباطی با آن دارد؟ چه چیزی برداشته شده است؟ مثلاً‌ اگر بخواهیم بچه‌ای را که مدام در کوچه بازی می‌کند، از رفتن به کوچه منع کنیم، ابتدا از بدی‌های رفتن به کوچه سخن می‌گوییم. سپس روزهای زوج را برای او ممنوع می‌کنیم و در نهایت ممنوعیت رفتن به کوچه را در کل هفته اعلام می‌کنیم. آیا در مرحله اول ما حکم به جواز رفتن به کوچه کرده‌ایم یا صرفاً سکوتی بوده به جهت مصلحتی؟ در مسئله شراب ابتدا گفته شود: بدی آن بیشتر از خوبی آن است. بعد گفته شود مست عبادت نکنید، سپس گفته شود دیگر حق نوشیدن شراب را ندارید و حرام است. آیا در مراحل پیشین حکمی به جواز داده شده است؟ به نظر می‌رسد اطلاق نسخ بر چنین مطلبی کاملاً بیگانه و ناپذیرفتنی است.

2. از مطلب فوق عجیب‌تر مطلب ایشان در مورد زدن زنان است! فارغ از تفسیر این حکم قرآنی و بررسی شرایط و چگونگی آن که در برخی منابع فقهی و روایی و برخی تفاسیر مفصل به آن پرداخته شده و تفصیل در این مقام مناسبتی ندارد، آیا نگرش استاد معرفت به معنای وام گرفتن قرآن از فرهنگ غلط عصر نزول و تأثیر آن در احکام نیست؟ همان که وی در کتاب شبهات و ردود کوشید از بیخ و بن برکند و بنیادش بر باد دهد! این اتهامی بزرگ به قرآن است؛ به چه دلیل قرآن این دستور را به جهت همراهی با فرهنگ غلط عرب زمان نزول داده است؟ اگر چنین است، چرا در مورد حجاب چنین سخنی نگوییم؟ چرا در مورد قصاص و بسیاری از احکام دیگر این گونه نگوییم؟ ملاک تشخیص این که کدام حکم مصلحتی است و کدام غیر مصلحتی چیست؟ شاید برخی باورها نیز مأخوذ و همراهی با فرهنگ غلط عرب جاهلی باشد! با چنین نگرشی چگونه می‌توان از بقای شریعت دفاع کرد؟!

3. مطلب ایشان در مورد زدن زن و همراهی با فرهنگ غلط مخالف نص صریح قرآن کریم است: «لا يَأْتيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزيلٌ مِنْ حَكيمٍ حَميدٍ» (فصلت، 42)

حقیقت این است که اگر خدا مصلحت بداند در زمانی انحرافی را بر ندارد، مطابق آن حکم نمی‌دهد بلکه سکوت کرده و از کنار آن می‌گذرد؛ مانند برخی موارد دیگر، ولی حکم مطابق با آن و همراهی به شدت مورد انکار قرآن است:‌ «وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَيُدْهِنُون؛ ‏ آن‌ها دوست دارند نرمش نشان دهى تا آن‌ها نرمش نشان دهند (نرمشى توأم با انحراف از مسير حق).» (قلم، 9) آیا اگر بر فرض محال مطلب نویسنده صحیح باشد، نقض این آیه نخواهد بود؟


[1] . الإتقان فی علوم القرآن، سیوطی، ج 3، ص 59؛ مناهل العرفان، زرقانی، ج 2، ص 175؛ بحار الانوار، مجلسی، ج 92، ص 95.

[2] . التمهيد (ويرايش جديد)، معرفت، ج‏2، ص 293.

[3] . «بررسی ناسخ و منسوخ از دیدگاه آیت الله معرفت»، جهانگیری و داودی، تسنیم رحمت، شماره 1، سال 1396، ص 51 و 73؛ نیز بنگرید: «جایگاه نسخ آیات قرآن در مطالعات قرانی معاصر»، حسین‌زاده، جستارهایی پیرامون جریان‌شناسی علوم قرآن در دوره معاصر، ص 329.

[4] . علوم قرآنی، معرفت، ص 268.

[5] . التمهید (ویرایش جدید)، معرفت، ج2، 266.

[6] . ر.ک:‌ همان، ص 299.

[7]. تفسير صافى، فیض کاشانی، ج ۱، ص ۶۷۶.

[8]. علوم قرآنی، معرفت، ص ۲۶۲.

[9] . زمخشری در ذیل آیه آورده است: «و هذه عدة من اللّه و بشارة بأن الجماعة من المؤمنين إن صبروا غلبوا عشرة أمثالهم من الكفار بعون اللّه تعالى و تأييده‏». (الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل، ج‏2، ص 235)

[10] . تفسير نور الثقلين، عروسی حویزی، ج‏2، ص 166، حدیث 150.

[11] .ر.ک: البرهان فی علوم القرآن، زرکشی، ج2، ص 42- 43.

[12] بقره ۱۰۹:۲. (نزول سورۀ بقره از سال دوم هجرى آغاز شد) و اولين سورۀ مدنى بشمار مى‌رود.

[13] توبه، ۲۹. كه در سال‌هاى پايانى هجرت نازل گشته است.

[14] ر. ك: البيان فی تفسیر القرآن، خويى، ص ۳۰۸.

[15] . ر.ک: حج، ۴۰-۳۹.

[16] . ر.ک: انفال، 61. نساء، ۹۱.

[17] . ر.ک:‌توبه، ۱۲۳

[18] . ر.ک: توبه، ۵ و ۳۶.

.[19] علوم قرآنی، معرفت، ص ۲۶۵- 266.

[20] . ر.ک: البرهان فی علوم القرآن، زرکشی، ج2، ص 42- 43.

[21] . التمهيد (ويرايش جديد)، معرفت، ج2، ص 286.

840) نقد و بررسی التمهید فی علوم القرآن (محکم و متشابه)/11

تذکر:

آنچه در ذیل می‌آید و در پست‌های دیگر ادامه می‌یابد، از کتاب آشنایی با دانش علوم قرآن (فلسفه علوم قرآن) و نیز: واکاوی دانش و منابع جامع علوم قرآنی - دو اثر نگارنده (سیدمحمدحسن جواهری) که یکی از آن‌ها در آستانه انتشار است - انتخاب شده و نقل آن‌ها تنها با ذکر منبع مجاز است.

5. محکم و متشابه

نویسنده جلد سوم التمهید را (حدود 470 صفحه) به محکم و متشابه اختصاص داده است، لیکن همان‌گونه که در ساختارشناسی کتاب بیان شد، تنها بخش کوچکی از کتاب را به مباحث نظری اختصاص داده (حدود 30 صفحه) و با ورود به اصلی‌ترین پرسش‌های نظری، تفاسیری از محکم و متشابه، فرق تشابه و ابهام، دلیل وجود تشابه در قرآن، تشابه اصلی و عَرَضی، ظهر و بطن، معانی تأویل و راسخان در علم به دست داده است. وی در خصوص شمار آیات محکم و متشابه آورده است:

«شمار آیات متشابه نسبت به آیات محکم به شدت پایین است؛ اگر همه آیات قرآن که بیش از شش هزار آیه است، در نظر گفته شود، شمار دقیق آیه‌های متشابه با حذف موارد تکراری به دویست آیه نخواهد رسید که در مباحث آینده، نمونه‌هایی از آن خواهد آمد؛ بنابراین، هیچ تنگنایی از این بابت در راه رجوع به قرآن کریم و سیراب شدن از چشمه‌ساران گوارای آن وجود نخواهد داشت و جویندگان معارف قرآن قلمروی گسترده برابر خود خواهند یافت.»[1]

ایشان از این‌که نسبت متشابه به محکم بسیار اندک است، نتیجه می‌گیرد که بنابراین، راه رجوع به قرآن و استفاده از آن باز و فراهم خواهد بود. نویسنده همچنین معتقد است که تشابه نسبی بوده و فهم مخاطبان در آن دخالت دارد و مخاطب می‌تواند با ارجاع متشابهات به محکمات، از تشابه خلاصی می‌یابد. وی بر این باور است که شماری از آیات متشابه دارای تشابه «شأنی» و نوعی هستند؛ یعنی نوعاً مخاطبان در باره آن‌ها گرفتار اشتباه می‌شوند و دلیل آن بلندی معانی و کوتاهی الفاظ است که ناگزیر ساختاری ابهام‌زا و کژتاب به عبارت می‌دهد.[2]

اینک چند پرسش اساسی و تأثیرگذار پیش رو است:

یکم) مطلب نویسنده در خصوص آمار محکم و متشابه- که البته با ذائقه بسیاری از قرآن‌پژوهان گذشته در فروکاستن از آمار آیات متشابه هماهنگ است، هرچند برخی مسیری دیگری را اختیار کرده‌اند[3]- با ظاهر آیه 7 سوره آل عمران هماهنگ نیست. توضیح این‌که آیه می‌فرماید: «هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ»؛ «منه» در این فراز بر قلّت دلالت دارد (و با تنزّل می‌گوییم بر کثرت دلالت ندارد و اگر اکثر قریب به اتفاق محکم بود، به لحاظ بلاغی شایسته نبود از تعبیر «منه» استفاده شود). افزون بر این، «امّ» بودن محکمات نیز بر قلّت دلالت دارد؛ زیرا امّ معنای مادر، نقش محوریت، اصل و منشأ و محل اتکا و رجوع و مانند این‌ها بودن را القا می‌کند و نمی‌توان به لحاظ زیبایی‌شناختی و بلاغی اکثر قریب به اتفاق را «امّ» نامید.

گذشته از این، تعبیر «و اخر متشابهات» در همنشینی با فراز پیشین نشان‌ دهنده کثرت است؛ درحقیقت خدا از بین هزاران آیه با «منه» شماری را جدا کرد و مابقی را متشابه خواند. این رویکرد زیبایی‌شناختی به آیه، انقلابی در فهم و تفسیر محکم و متشابه ایجاد می‌کند. بر این اساس، حتی می‌توان تشابه در آیه ذیل را نیز هم‌معنای تشابه در آیه 7 آل عمران دانست نه به معنای شبیه و مثل و مانند این‌ها، واز این رو این وصف امتیاز برای قرآن است؛ زیرا لسان آیه بیان امتیاز است: «اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتاباً مُتَشابِهاً مثانی...» (زمر، 23).

اینک با توجه به توضیحات فوق چگونه می‌توان تهافت بیان ایشان و ظاهر بلاغی و زیبایی‌شناختی آیه را توجیه کرد؟

دوم) سؤال دیگر این است که به موجب این‌که محکمات «ام الکتاب» هستند و ام الکتاب متفاوت با متشابه است، بی‌تردید همه متشابهات نمی‌توانند از تشابه بیرون آیند؛ زیرا در این فرض همه آیات تبدیل به «ام الکتاب» می‌شوند و در این فرض غیر امّی باقی نمی‌ماند که این فرض نه با «امّ» بودن سازگاری دارد و نه با ظاهر آیه. اینک با این وصف، چگونه می‌توان سخن نویسنده را در خصوص نسبی بودن تشابه و نیز ارجاع متشابهات به محکمات و حل متشابهات توجیه کرد؟

اگر چالش‌های فوق پذیرفته شود- که ظاهراً گریزی از آن‌ها نیست- به مقتضای ظاهر آیه آیات محکم شمار کم‌تری نسبت به آیات متشابه بوده و تشابه نیز امری ذاتی خواهد بود که مراتب مختلفی خواهد داشت. به مقتضای ظاهر آیه، آیات متشابه را می‌توان بر اساس امکان سوء استفاده از آن‌ها بازشناخت؛ یعنی آیاتی که امکان سوء استفاده از آن‌ها وجود داشته باشد، جزو مصادیق آیات متشابه خواهد بود و آیات محکم آیاتی است که به دلیل روشن بودن معنا، امکان سوء برداشت به مخاطب نمی‌دهد.

نتیجه این سخن این است که آیات متشابه به دلیل ساختار ذاتی هیچ‌گاه از تشابه خارج نخواهند شد، لیکن این بدین معنی نیست که مخاطب با قرائت آیات متشابه گرفتار معنای انحرافی می‌شود؛ زیرا – چنان‌که گفته شد- آیات متشابه ظرفیت سوء استفاده دارد نه این‌که مخاطبانی که قصد سوء استفاده ندارند و نیتشان فهم صحیح آیات است، دچار مشکل شوند. آنان با محوریت و مرجعیت آیات محکم و در نظر گرفتن قرائن و در صورت لزوم مراجعه به راسخان در علم، به فهم صحیح آیات متشابه می‌رسند و تنها کسانی که گرفتار جهل هستند و به آیات محکم و قرائن و راهنمایی‌های راسخان در علم، تمسک نمی‌کنند، گرفتار معنای انحرافی می‌شوند و همچنین کسانی که دل‌های بیمار و نیت‌های پلید دارند می‌توانند ظرفیّت آیات متشابه در برداشت معانی انحرافی و باطل را فعّال کرده و به نیت سوء خود برسند، و مذاهب باطل، جاهلانه و یا با همین رویکرد به آیات متشابه رجوع کرده و از ظرفیت آن‌ها سوء استفاده کرده و معانی انحرافی موافق افکار باطل خود را بر قرآن تحمیل کرده و به آن مستند می‌کنند.

تذکر: بر اساس دیدگاه مختار، آیات متشابه هرچند در این وصف مشترک‌اند که ظرفیت سوء استفاده به مخاطب می‌دهند، لیکن ظرفیت یاد شده در آیات مختلف لزوماً یکسان نیست؛ یعنی ظرفیت برخی آیات برای سوء استفاده از برخی دیگر بیشتر است. همچنین باید دانست که ممکن است گذر زمان و فقدان برخی قرائن بر این ظرفیت بیفزاید؛ یعنی افزون بر تشابه ذاتی، گرفتار تشابه عرضی نیز بشود که البته مورد نظر آیه نیست.


[1] . التمهيد (ويرايش جديد)، معرفت، ج‏3، ص 14

[2] . علوم قرآنى، معرفت، ص: 276

[3] . ر.ک: پژوهشی در محکم و متشابه، اسعدی و طیب‌حسینی، ص 73- 79؛ علوم قرآنی، شاکر، ص 260- 262.

839) نقد و بررسی التمهید فی علوم القرآن (قرائات3)/10

تذکر:

آنچه در ذیل می‌آید و در پست‌های دیگر ادامه می‌یابد، از کتاب آشنایی با دانش علوم قرآن (فلسفه علوم قرآن) و نیز: واکاوی دانش و منابع جامع علوم قرآنی - دو اثر نگارنده (سیدمحمدحسن جواهری) که یکی از آن‌ها در آستانه انتشار است - انتخاب شده و نقل آن‌ها تنها با ذکر منبع مجاز است.

مبحث قرائات + ادامه

4-5. نقش ابن مجاهد، مثبت یا منفی؟

یکی دیگر از آسیب‌ها، نگاه وی به شخصیت علمی و آثار تعاملات ابن مجاهد (245- 324 ق)- شیخ القراء بغداد- در حوزه قرائات است. وی مستند به برخی اقوال، ابن مجاهد را ضعیف در دانش قرائات دانسته و انتخاب هفت‌قرائت را نامناسب توصیف کرده است؛ زیرا قرائاتی بهتر و مناسب‌تر و معتبرتر از برخی قرائات هفت‌گانه مورد توجه ابن مجاهد وجود داشته ولی ابن مجاهد به آن‌ها توجهی نکرده است. به باور نویسنده که برگرفته از برخی گزارش‌هاست، ابن مجاهد می‌توانسته قرائات بهتری را انتخاب کند. استاد معرفت با این‌که به درستی با اجتهاد در قرائت میانه‌ای ندارد و به نقل معتقد است، لیکن نوع بیان او در انحصار قرائات در هفت قرائت یاد شده (و داخل کردن برخی قرائات ضعیف) و تلاش برای سدّ باب اجتهاد و اختیار در قرائات که از کارهای مهم ابن مجاهد است، با جلوه مثبتی همراه نیست.[1] او هیچ‌گاه از ابن مجاهد به دلیل چنین کارهایی تمجید نکرده است و در این میان، آنچه استاد معرفت با تأکید و تا حدودی تفصیل از آن یاد کرده و با منتقدان همراه شده، سفر علمی نداشتن ابن مجاهد است؛ زیرا او به حضور در بغداد بسنده کرد و هرگز سختی سفر علمی بر دوش نکشید و رنج حضور در محضر اساتید بیرون از بغداد را بر خود هموار نکرد و به تعبیر دیگر، رشد علمی او محدود و به اصطلاح تک بعدی است و این ضعف بزرگی به شمار می‌رود که در گزینش قرائات ضعیف و انحصار بخشیدن به آن‌ها مؤثر بوده است. او در شرح حال ابن شنبوذ آورده است: «او می‌گفت: اين شخص (ابن مجاهد) پاهاى خود را در راه كسب دانش به غبار نيالوده است؛ یعنی از بغداد جز برای سفر حج رحل سفر بر نگرفته است. ابن شنبوذ اگر شخصی برای آموختن قرائت نزد او می‌آمد، از او می‌پرسید:‌ آیا نزد ابن مجاهد قرائت آموخته است؟ اگر می‌گفت: آری، او را نمی‌پذیرفت.»[2]

اما مقابل این نگاه به ابن مجاهد، توجه به چند نکته حائز اهمیت است:

اولاً: او در بغداد سکونت داشته یعنی در مرکز قرائات؛ جایی که قراء بزرگ از سراسر جهان اسلام حضور داشتند. درست مانند این‌که کسی بگوید فلانی در دانش ضعیف است زیرا از پایتخت به شهرهای اطراف بار سفر نبسته است؛ یا مثلاً در مورد حوزه علمیه فعلی قم گفته شود فلانی ضعیف است؛ زیرا دائماً‌ در حوزه مرکز بوده و بار سفر به حوزه‌های اطراف و اکناف نبسته است!

ثانیاً: او در بغداد بزرگ‌ترین کرسی درس را داشته و از اساتید بسیاری نیز قرائت آموخته است؛ مانند: قنبل، قاری معروف اهل مکه؛ محمد بن عبدالرحیم، شیخ القراء طبقه هفتم؛ محمد بن جریر طبری، مفسر و مورخ معروف؛ داجونی کبیر که صاحب التمهید در باره او نگاشته: « أحد من عنى بالقراءات ورحل إلى الشيوخ وجمع القراءات‏».[3]

ثالثاً: بسیاری از طعن‌ها برخاسته از سیاست‌های او در سد راه اجتهاد، عدم اختیار قرائت، نحوه تعامل او با ابن شنبوذ و ابن مقسم، انتخاب برخی قرائات ضعیف و قرار دادن در دایره هفت قرائت و بیرون راندن برخی قرائات قوی‌تر و اتهام شاذّ بر آن‌ها، انحصار قرائات در هفت قرائت و التباس آن با روایات سبعة احرف (که البته پیشینه هم داشت)، و مانند این‌هاست. روشن است که همان‌گونه این مسائل توجیهی در تضعیف شخصیت او دارد، تفسیر و توجیهی نیز در هوشمندی و تعقّل او دارد؛ همان‌گونه که العلاف می‌گوید: از ابو طاهر پرسيدم: «ابو بكر ابن مجاهد و يا ابو الحسن ابن شنبوذ كدام افضل و برتر از ديگرى است؟» ابو طاهر گفت: «عقل ابن مجاهد بالاتر و بيشتر از علمش و علم ابن شنبوذ برتر و بيشتر از عقلش مى‏باشد!».[4]

رابعاً: برخلاف آنچه از ظاهر عبارات استاد معرفت به دست می‌آید، می‌توان تصور کرد که ابن مجاهد با هوشمندی بسیار خدمتی به حوزه قرائات کرد که کسی دیگری نکرده بود؛ زیرا ابن مجاهد قرائت عامه را در قالب قرائت عاصم جزو هفت قرائت قرار داد و با انتخاب قرائت‌های نه چندان قوی – و به گفته برخی کارشناسان قرائت‌های ضعیف[5] در کنار قرائت عامه که در قالب قرائت حفص از عاصم حضور داشت، این فرصت را به قرائت عامه داد که رفته‌رفته بر همه قرائت‌ها به طور کامل چیره شده و بساط آن‌ها را برچیده و بر جهان اسلام سیطره یابد.

توضیح بیشتر

ابن مجاهد از دانشمندان طراز اول قرائات در بغداد- مرکز قرائات در آن دوره- بوده است.[6] چگونه ممکن است کسی در مرکز قرائات باشد و به ضعف در شناخت قرائات متهم شود آن هم به این بهانه که او از بغداد برای علم‌آموزی بار سفر برنبسته است؟! ابن مجاهد در مرکز قرائات ده‌ها سال کرسی مهم آموزش قرائات داشت. وی به شدت مخالف اجتهاد در قرائات و پدید آوردن خودسرانه قرائت‌های جدید بوده و حتی بر سر این تفکر دو نفر از هم‌درسی‌های گذشته خود را که از اساتید مشهور قرائت شده بودند (ابن مِقْسَم و ابن شنبوذ)، به دلیل تمایل به قرائات شاذ (برخلاف مصحف یا با سند ضعیف) به میز محاکمه کشاند که داستانش معروف است.[7] او با این بینش از یک سو و استفاده از جایگاه حکومتی و قدرت سیاسی خود و نیز استفاده از تحدیدی که ده‌ها سال قبل از او متأثر از روایات سبعة احرف در قرائات پدید آمده بود و در هفت قرائت اجمالاً (بدون تمرکز بر آن‌ها) منحصر شده بود[8] و استفاده روانی از حدیث سبعة احرف توانست جریان تحدید را در هفت قرائت خاص ثبات و قوام بخشد و دائمی کند.

از سوی دیگر، وی با زیرکی فراوان هفت قرائت را به گونه‌ای انتخاب کرد که قرائت عامه که در قرائت عاصم تجلّی یافته بود، بر دیگر قرائات تفوّق یابد. او یکی از قرائات را قرائت عاصم قرار داد. به نظر می‌رسد شروع عالم‌گیر شدن این قرائت پس از این حرکت ابن مجاهد بوده باشد. وی دو قرائت دیگر از این هفت قرائت را قرائت‌های کسایی کوفی که قرائتش بغدادی بود (قرائت را در بغداد اختیار کرده بود) و حمزه کوفی قرار داد که در حقیقت امام القرائة نبودند بلکه اختیار القرائة داشتند. روشن است که اختیار القرائه نسبت به امام القرائة بودن خود سبب ضعف است. چهار نفر دیگر یعنی نافع مدنی، ابن کثیر مکی، ابو عمرو بصری و ابن عامر شامی در بین اساتید جایگاه بالا و والایی نداشتند و از این رو بود که اساتید به ابن مجاهد خرده گرفتند که قرائت‌های صحیح‌تر و بهتر از این‌ها بود و او ناآگاهانه این قرائت‌های ضعیف را برگزیده است، لیکن به باور نگارنده ابن مجاهد به خوبی به ضعف این قرائات آگاهی داشت و خوب و بد و غثّ و سمین را می‌شناخت لیکن در نظر داشت با منحصر کردن قرائات در هفت قرائت اولاً: جلو تشتّت و تکثّر بیشتر قرائات را بگیرد و ثانیاً: با قرار دادن یک قرائت قوی در کنار قرائات ضعیف و همچنین اختیار القرائة در عمل به تقویت و شهره شدن قرائت عامه کمک کند. اگر این استنباط درست باشد که محفوف به قرائن صحت است، باید ابن مجاهد را عاملی در راستای از میدان به در کردن قرائات و جا انداختن بیش از پیش قرائت حفص قلمداد کرد و به زیرکی او اذعان نمود. برای مثال، ابن مجاهد قرائت یعقوب حضرمی را که در کنار قرائت ابوعمرو صدرنشین قرائات در بصره بودند، حذف و به جای آن قرائت کسائی را قرار داد که همین کار او موجب اعتراض بر او شد؛ البته برخی تلاش کرده‌اند این کار او را توجیه کنند؛ مثلاً گفته‌اند ابن مجاهد بار سفر نبسته و دنیا دیده نبوده و با قرائات آشنایی نداشته و یا این که «یعقوب حضرمی- با آن شخصیت والای انسانی و آن همه وجاهت و محبوبیت و نفوذ اجتماعی[9]- که پس از درگذشت ابوعمرو (م 154ق) روی کار آمد، متجاوز از نیم قرن در بصره با برخورداری کامل از مقبولیّت عامّه به اقراء پرداخت و سال‌ها امام مسجد جامع بصره بود و حوزه قرائتش در مسجد جامع شهر تشکیل می‌شد و قاعدتاً می‌بایست در این مدت طولانی قرائت ابو عمرو را از صحنه خارج کند، لیکن چنین نشد، بلکه برعکس، در سال 200 ق در اواخر عمر یعقوب حضرمی قرائت ابوعمرو همچنان در صحنه حاضر و فعّال باقی مانده بود. ابن مجاهد با توجه به این مسئله دریافت که قرائت یعقوب حضرمی از میان رفتنی و قرائت ابوعمرو بصراوی بر جای ماندنی است! از سوی دیگر اصرار و استمرار ائمه مسجد جامع بصره بر قرائت یعقوب تا سالیان دراز پس از مرگ وی از نظر ابن مجاهد جز تجلیل از امام فقید جامع بصره بر چیز دیگری دلالت نداشت؛ از این رو ابن مجاهد قرائت او را کنار زد و قرائت کسائی را برگزید.»[10] و توجیهات دیگر. او حتی قرائتی از خود در دایره انحصاری هفت قاری قرار نداد با این‌که برخی معتقدند او قرائتی اختیار کرده بوده است[11]. اگر چنین باشد، همین کار او قرینه‌ای بر هدفمند بودن گزینش‌های او است.

پس از انحصار در هفت قاری توسط ابن مجاهد، با توجه به نفوذ و کرسی درس وسیعی که او داشت و از سوی دیگر روایات سبعة احرف، خیلی زود هفت قرائت برگزیده او با تطبیق بر روایات سبعة احرف، تقدس یافت و مابقی قرائات به حاشیه رفت و بررسی آثار تألیف شده همان نیمه نخست قرن چهارم نشان دهنده این مطلب است.[12] در نیمه دوم این سده نیز جمعی دیگر همچون ابن خالویه با تألیف کتاب الحجة فی القراءات السبع، ابوعلی فارسی با الحجة فی علل القراءات السبع و ابوطیب ابن غلبون با الارشاد به تقویت این امر همت گماشتند. البته بعدها قرائات عشر و ثمان نیز تألیف شد ولی هرگز نتوانست انحصار ابن مجاهد را از رونق بیندازد.[13]


[1] . ر.ک: التمهيد في علوم القرآن (ويرايش جديد)، ج‏2، ص: 198؛ علوم قرآنى، ص: 227- 235.

[2] .التمهيد في علوم القرآن (ويرايش جديد)، ج‏2، ص: 199

[3] . التمهيد في علوم القرآن (ويرايش جديد)، ج‏2، ص: 198

[4] غاية النهاية في طبقات القرّاء، ج 2، ص 56- 54.

[5] . برای نمونه ر.ک:‌ ذهبی، معرفة‌ القراء الکبار، ج1، ص 69؛ تهذیب التهذیب، ج3، ص 27- 28؛ معرفت، التمهید (ويرايش جديد)، ج‏2، ص 52 و 63.

[6] . فهرست، ابن نديم، ۳۴؛ تاریخ بغداد، خطيب، ج۵، ص ۱۴۴- 145 و ۱۴۷؛ معرفة القراء، ذهبی، ۱ / ۲۱۷، به نقل از ابوعمرودانی

[7] . التمهید (ویرایش جدید)، معرفت، ج2، ص 39- 40

[8] . ر.ک: النشر فی قراءات العشر، ابن جزری، ج 1، ص 33- 34 و ص 37؛ غایة النهایة، ابن جزری، ج 1، ص 42- 43؛ الاتقان فی علوم القرآن، سیوطی، ج1، ص 80- 81؛ قراء سبعه و قرائات سبع،‌ لسانی، ص 127- 128.

[9] . ر.ک: معرفة القراء اکبار علی الطبقات و الاعصار، ذهبی، ج1، ص 131؛ غایة النهایة فی طبقات القراء، ابن جزری‌، ج2، ص 388.

[10] . ر.ک:‌ معرفة القراء اکبار علی الطبقات و الاعصار، ذهبی، ج1، ص 131؛ غایة النهایة فی طبقات القراء، ابن جزری‌، ج2، 388؛ قراء سبعه و قرائات سبع،‌ لسانی، ص117.

[11] . معرفة القراء، ذهبی، ج1، ص ۲۱۷؛ النشر فی قراءات العشر، ابن جزری، ج ۲، ص۲۱۲؛ دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مدخل «ابن مجاهد»، احمد پاکتچی.

[12] . ر.ک:‌ الفهرست، ابن ندیم، ص 35- 36.

[13] . ر.ک:‌ دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مدخل «ابن مجاهد»، احمد پاکتچی.

838) نقد و بررسی التمهید فی علوم القرآن(قرائات2)/9

تذکر:

آنچه در ذیل می‌آید و در پست‌های دیگر ادامه می‌یابد، از کتاب آشنایی با دانش علوم قرآن (فلسفه علوم قرآن) و نیز: واکاوی دانش و منابع جامع علوم قرآنی - دو اثر نگارنده (سیدمحمدحسن جواهری) که یکی از آن‌ها در آستانه انتشار است - انتخاب شده و نقل آن‌ها تنها با ذکر منبع مجاز است.

مبحث قرائات + ادامه

4-3. «القرآن و القراءات حقیقتان متغایرتان» !

سومین دیدگاه مهم در این مبحث التمهید استدلال به قاعده «القرآن و القراءات حقیقتان متغایرتان» برای نفی تحریف قرائی است. در باره قرآن و قرائات به طور کلی چهار دیدگاه وجود دارد:

- نظریه زرکشی، خوئی، معرفت و ...: القرآن و القراءات حقیقتان متغایرتان.

- نظریه جمهور اهل تسنن: القرآن و القراءات الصحیحة المشمولة لضوابط الصحة حقیقتان متحدتان.

- به قاضی ابن دقیق العید (قرن هفتم/ مصری) نسبت داده شده است: القرآن و القراءات بأجمعها حقیقتان متحدتان.[1]

- دیدگاه مختار: القرآن و احدی القراءات حقیقتان متحدتان.

صرف نظر از بررسی دیدگاه‌های مختلف، دیدگاه زرکشی که مورد تأیید آیت الله معرفت نیز هست، محل تأمل است؛ توضیح بیشتر این‌که:

این قاعده گویا نخستین بار از زرکشی[2] و یا به اشاره از فخررازی صادر شده است. اگر در عبارات زرکشی دقت کنیم، در می‌یابیم که او قرآن و ادبیات و قرآن و قرائات را در نظر گرفته و چنین قاعده‌ای را بر قلم رانده است، در حالی که قرآن بدون یکی از قرائات مورد اشاره او بی‌معنی است. به دیگر سخن، اشکال ما بر قاعده این است که «ان القرآن و القراءات حقیقتان متغایرتان» درست نیست بلکه «ان القرآن و اختلاف القراءات – مثلاً – حقیقتان متغایرتان» یا چیزی شبیه به این می‌تواند درست باشد ولی فایده‌ای بر آن مترتب نیست و مشکلی را حل نمی‌کند؛ زیرا به طور کلی مفاهیم نشانه‌ها و صورت‌های مختلفی دارند: نوشتاری، آوایی، نشانه، و ... و وحی قرآن با نشانه آوایی‌ وحیانی آن نازل شده و بدون نشانه آوایی یعنی قرائت نازل شده که جزو قرائات موجود است، نازل نشده است (به ویژه از نگاه نویسنده التمهیدکه تنها معتقد به نزول تدریجی است؛ زیرا مفاهیم نشانه‌ها و صورت‌های مختلفی دارند: نوشتاری، آوایی، و ... و وحی قرآن با نشانه آوایی‌ وحیانی آن القا شده و بدون نشانه آوایی یعنی قرائت نازل شده که جزو قرائات موجود و یکی از قرائات مشهور و در دسترس است، اساساً قابل انتقال نخواهد بود به ویژه در مورد قرآن که الفاظ آن نیز وحیانی است، بله اگر دفعی نازل می‌شد، ممکن بود کسی بگوید محتوا به صورت مجرّد بر قلب پیامبر اکرم ص یا آسمان چهارم نازل شده است (هرچند به نظر چنین ادعایی حتی بر اساس دو نزولی بودن قرآن نیز ناپذیرفتنی است.))؛ چنان‌که زرکشی خود به آن اشاره کرده است؛ یعنی قرآن و یکی از قراءات (قرائت نازل شده) حقیقتان متغایرتان نیستند بلکه حقیقتة واحدة هستند. سخن زرکشی به گونه‌ای است که گویا نشانه نوشتاری قرآن را اصل و نشانه آوایی آن را فرع فرض کرده باشد در حالی که هرمفهومی ابتدا با صورت آوایی و در قالب واج‌هایی القا می‌شود و حرف فرع بر واج و آواست. درنتیجه به باور نگارنده قاعده فوق با بیانی که زرکشی ارائه کرده مخدوش است. نکته جالب توضیح پایانی استاد معرفت است: «فالقرآن هو الوحى المنزل على محمد ص و القراءات هى اختلاف الفاظ الوحى المذكور فى كتبة الحروف او كيفيتها»؛[3] و به این صورت به سراغ نشانه نوشتاری که هیچ محلی از اعراب ندارد، نیز رفته است! و شاید به خاطر وجود همین اشکال باشد که آیت‌الله خویی با طرح ماده و هیئت کوشیده مسیر جدیدی را باز کند:

«إنّ الاختلاف في القراءة إنّما يكون سببا لالتباس ما هو القرآن بغيره، و عدم تميزه من حيث الهيئة أو من حيث الاعراب، و هذا لا ينافي تواتر أصل القرآن، فالمادة متواترة و إن اختلف في هيئتها أو في إعرابها، و إحدى الكيفيتين أو الكيفيات من القرآن قطعا، و إن لم تعلم بخصوصها». این سخن حقیقتاً‌ عجیب است! گویا قرآن متواتر مواد آن است نه هیئت و اعراب آن و این در حالی است که الفاظ قرآن وحیانی است و ماده و صورت آن متواتر است؛ به تعبیر بهتر: تفسیر کلام ایشان گویا این است که اصل قرآن موادّ آیات است و مواد آیات متواتر است و قرائت هیئت و اعراب آیات و غیر متواتر است و منافاتی بین آن‌ها وجود ندارد (تواتر ماده و عدم تواتر هیئت). این سخن مبهم بلکه دشوار است؛ ماده با اختلاف هیئت می‌تواند معانی متفاوتی بیابد و غالباً چنین است؛ بنابراین، ماده بدون هیئت بی‌معنی است! گذشته از این، باید پرسید حجیت ملاک قرار دادن ماده و نه هیئت چیست؟ زیرا بسیار است که بر اثر تغییر هیئت معنا به کلی تغییر می‌کند مانند «مالک» و «ملک»؛ بنابراین چگونه می‌توان به چنین ملاکی گردن نهاد و پذیرفت؟![4]

4-4. «ملاک صحة‌ القراءة»!

یکی دیگر از آسیب‌ها مبحث قرائات التمهید این است که انسجام و همایش لازم در زنجیره مباحث آشکار نیست. مثال روشنی از این آسیب را می‌توان در عنوان «ملاک صحة‌ القراءة» دید. ملاک‌های یاد شده از دید ایشان عبارت‌اند از:‌

«- با ثبت شناخته شده نزد عموم مسلمانان مطابقت داشته و این مطابقت در ساختار و ماده واژگان و جایگاه هر واژه در آیه باشد.

- با فصیح‌ترین و معروف‌ترین اصول و قواعد عربی مطابقت داشته باشد.

- با هیچ دلیل قطعی اعم از برهان عقلی، سنت متواتر یا روایت صحیح الاسناد و پذیرفته شده نزد اهل فن مغایرت و تعارضی نداشته باشد.»[5]

در نقدی کلی بر این ملاکات (و با گذشت از نقد یکایک آن‌ها) باید گفت اساساً طرح ملاک تنها برای کسانی مناسب است که به نظریه این همانی قرائت موجود و قرائت واحده باور نداشته باشند، ولی استاد معرفت که چنین دیدگاهی دارد، نمی‌تواند سخن از ملاک پذیرش قرائات به میان آورد! خود وی از قسطلانی نقل کرده است: «وقد ردّ عليه الإمام شهاب الدين القسطلاني، بأنّ التواتر إذا ثبت لايحتاج إلى الركنين الآخرين، من الرسم والعربيّة، لأنّ ما ثبت متواترا قطع بكونه قرآنا، سواء وافق الرسم أم خالفه».[6]

به بیان روشن‌تر، اگر بنا بود نویسنده بر مبنای خود حرکت کند- یعنی با اعتقاد به این همانی قرائت موجود و قرائت واحده نازل شده بر پیامبر اکرم ص – می‌بایست عنوان را مثلاً امتیاز یا توصیف قرائت واحده قرار دهد و ذیل آن هماهنگی قرائت موجود با رسم الخط و قواعد ادبی را تعقیب کند؛ عنوان «ملاک» مناسب کسی است که به تواتر هیچ قرائتی باور ندارد و اکنون می‌خواهد بر اساس این ملاک‌ها یک قرائت را برگزیند؛ البته بررسی متن این احتمال را تقویت می‌کند که نویسنده این مرحله را بر مبنای خود چیدمان نکرده و مخالفان خود را لحاظ کرده است؛ از همین رو است که گاه دیده می‌شود در لابه‌لای متن دیدگاه خود را یادآور می‌شود.

4-5. نقش ابن مجاهد، مثبت یا منفی؟

یکی دیگر از آسیب‌ها، نگاه وی به شخصیت علمی و آثار تعاملات ابن مجاهد (245- 324 ق)- شیخ القراء بغداد- در


[1] . ر.ک: القراءات القرآنية، فضلی، ص 62 (اعتبار کل قراءة قرآنا حتی القراءات الشاذة).

[2] . البرهان فی علوم القرآن، زرکشی، ج1، ص 318.

[3] . التمهيد في علوم القرآن، معرفت، ج‏2، ص 79.

[4] . برای آگاهی بیشتر از نقد دیگران در خصوص این قاعده: ر.ک: مقدمات فی علم القراءات، شکری و دیگران، ص 48- 51؛ القراءات و أثرها في علوم العربية، محمد سالم محيسن، ص 16-18.

[5] . التمهيد (ويرايش جديد)، معرفت، ج‏2، ص 142- 143.

[6] - لطائف الإشارات، قسطلاني، ج 1، ص 69.

837) نقد و بررسی التمهید فی علوم القرآن (قرائات1)/8

تذکر:

آنچه در ذیل می‌آید و در پست‌های دیگر ادامه می‌یابد، از کتاب آشنایی با دانش علوم قرآن (فلسفه علوم قرآن) و نیز: واکاوی دانش و منابع جامع علوم قرآنی - دو اثر نگارنده (سیدمحمدحسن جواهری) که یکی از آن‌ها در آستانه انتشار است - انتخاب شده و نقل آن‌ها تنها با ذکر منبع مجاز است.

4. قرائات

یکی از مباحث پردامنه التمهید فی علوم القرآن، مبحث قرائات است. به باور نگارنده پس از گذشت چند دهه‌ از انتشار این بخش از کتاب، هنوز این اثر جایگاه خود را در بین آثار دیگر حفظ کرده است. در ذیل برخی دیدگاه‌های نویسنده بررسی می‌شود:

4-1. این همانی قرائت موجود و قرائت واحده و قرائت عامه

نویسنده در این مبحث و در باره موضوعات مختلف دیدگاه‌هایی را ارائه کرده، لیکن مهم‌ترین دیدگاه وی که به واسطه التمهید بین جامعه علمی گسترش و نفوذ پیدا کرد، "این همانی قرائت موجود و قرائت واحده" است. منظور از قرائت موجود، قرائت حفص از عاصم و منظور از قرائت واحده قرائتی است که جبرئیل بر پیامبر اکرم ص از سوی خدا نازل کرد. نویسنده کوشیده این دیدگاه را- که پیشینه کوتاهی نیز دارد- مدلل کند، لیکن ادله وی از سوی منتقدان طی مقالات متعدد نقد شده است.[1] به نظر می‌رسد پایداری این نظریه منوط به نقد ادله مخالفان است. در این رابطه دو مقاله نگاشته شده[2] و نگارنده نیز توفیق یافته طی مقاله‌ای با عنوان «این همانی قرائت موجود، قرائت عامه و قرائت واحده»[3] و نیز بخشی از کتاب «برهان تاریخی بر تحریف‌ناپذیری قرآن کریم (تاریخ قرآن و قرائات)»[4] به این نیاز - به سهم و توان خویش- پاسخ گوید. گفتنی است نگاشته نگارنده افزون بر اصل مسئله، ناظر به مقالات پیش‌گفته نیز هست و بعضاً‌ به نقد برخی مدعیات و ادله مطرح شده از سوی نویسندگان آن‌ها پرداخته است. روشن است کسانی که می‌خواهند در حوزه قرائات و نیز تحریف‌ناپذیری مطالعه کنند، مستغنی از مطالعه دقیق و همه‌جانبه این مسئله نیستند.

4-2. علل اختلاف قرائات

مسئله مهم دیگر این مبحث التمهید، علل اختلاف قرائات است. نویسنده برای اختلاف قرائات علت‌هایی ذکر کرده است، لیکن عامل اصلی را ضعف رسم الخط دانسته است: «بی‌تردید تفاوت مصحف‌های مناطق مختلف، مهم‌ترین عامل پیدایش اختلاف قرائت بوده است.»[5] منظور از ضعف رسم الخط تشابه نوشتاری حروف، بی‌نقطه بودن حروف، تجزیه یک کلمه، حذف حرف یا اسقاط الف، اضافه کردن حرف، و خطاهای نگارشی در مصاحف است.

در نقد این دیدگاه، برخی قرآن‌پژوهان آن را متأثر از دیدگاه مستشرق مشهور گلدزیهر دانسته‌اند.[6] به گفته استاد فضلی، ابراهیم ابیاری (تاریخ قرآن) و جوادعلی (نویسنده تاریخ العرب قبل الاسلام) نیز متأثر از گلدزیهر به چنین دیدگاهی گرایش داشته‌اند.

در هر صورت، شواهد زیادی وجود دارد که نشان می‌دهد خطاهای رسم الخطی نمی‌توانسته در اختلاف قرائات تأثیر مهمی برجای گذارد. از جمله این شواهد اغلاط املائی فراوانی است که نویسنده خود در جلد نخست التمهید به آن پرداخته است. اگر رسم الخط در قرائت تأثیرگذار بود، می‌بایست این خطاهای رسم الخطی موجب خطای در قرائت شود، لیکن مقایسه قرائت موجود و خطاهای ثبت شده نشان از بی اثر بودن این خطاها در قرائت دارد. برای نمونه، سه مورد غلط نگارشی در قرآن که هیچ کس غلط و مطابق رسم الخط نخوانده است: «جایء» (زمر، 69) (وَ جِاْى‏ءَ بِالنَّبِيِّنَ وَ الشُهَّدَاء) را با الفى قبل از ياء، و كلمۀ «لأاذبحنّه» (نمل،‌21) و نيز «لا أوضعوا» (توبه، 47) را با الفى بعد از «لا» مى‌نگارند.

مثال زیبای دیگر آیات 1 و2 سوره ایلاف است: «لِإِيل‌افِ قُرَيْشٍ (1) إِی‌ل‌افِهِمْ رِحْلَةَ الشِّتاءِ وَ الصَّيْفِ (2)»

شاطبى در مصرعی آورده است: «و ايلافِ كلٌّ، و هو فى الخطّ ساقط» ابو شامه در شرح این مصرع در کتاب «ابراز المعانى» مى‌نويسد:

«يعنى همه قراء سبعة در قرائت خود، ياء را در كلمۀ دوم، يعنى در «ايلافهم رحلة» اثبات كرده‌اند، يعنى آن را تلفظ نموده‌اند، درحالى‌كه اين ياء در خط و كتابت مصحف، محذوف مى‌باشد، و نيز همين ياء در كلمۀ اول اين سوره از لحاظ خط و نگارش، ثابت است. و در هر دو مورد، الفى كه پس از لام «ايلاف» تلفظ مى‌شود در خط و نوشتۀ مصحف وجود ندارد، شكل و فرم نوشته در مصحف بدين صورت آمده است: «1 - لايلف قريش (یاء ثبت است و الف بعد الام نیامده) 2 – الفهم (نه یاء دارد نه الف بعد الام:‌ ایلافهم )»[7] .

قراء بالاتفاق «ايلاف» دوم را با ياء قرائت كرده‌اند، درحالى‌كه اين كلمه در رسم الخط فاقد ياء مى‌باشد، اما در مورد «ايلاف» اول - با وجود اينكه از لحاظ رسم الخط، داراى ياء مى‌باشد - اختلاف نظر دارند. اين نكته، كار اين قراء را - كه در قرائت خود به نقل و روايت صحيح تكيه مى‌كردند و به رسم الخط و مقتضيات قواعد و دستور زبان عربى اعتناء و توجهى مبذول نمى‌نمودند - تقويت و تأييد مى‌كند.

این شواهد و شواهد دیگر نشان می‌دهد اجتهاد مهم‌ترین عامل اختلاف قرائت بوده و ضعف‌های رسم الخط بهانه اجتهاد و انحراف را فراهم کرده است؛ به بیان دیگر، اجتهاد و اختیار قرائتی متفاوت با قرائت عامه – که از دیدگاه استاد معرفت همان قرائت پیامبر اکرم ص است – بدون حجتی که مقبول علمای قرائت باشد، زیبنده نبوده است؛ از این رو غالب قاریان تنها در مواردی که رسم الخط چنین فرصتی به آن‌ها می‌داده به اجتهاد قرائی می‌پرداختند.

4-3. «القرآن و القراءات حقیقتان متغایرتان» !

سومین دیدگاه مهم در این مبحث التمهید استدلال به قاعده «القرآن و القراءات حقیقتان متغایرتان» برای نفی تحریف


[1] . مهم‌ترین مقالات در نقد این نظریه عبارت‌اند از:

- بررسی و تحلیل سندی روایت قرآنی حفص از عاصم، بستانی، مطالعات قرآئت قرآن، 1395، شماره 6، ص 9- 37؛

- جایگاه روایت شعبه از عاصم (نظر مفسرین امامیه)، عابدی و میبدی، مطالعات قرائت قرآن، 1394، شماره 4، ص 46- 58؛

- بررسی دلایل تواتر قرائات رایج، کاظمی، مطالعات قرائت قرآن، 1393، شماره 3، ص 75- 102.

[2] . در این باره دو مقاله ذیل نگارش شده که ورود مقاله نخست به مسئله تفصیلی‌تر است:

- بررسی تاریخی «قراءة‌ العامة» و ارتباط آن با روایت حفص از عاصم، حسینی و ایروانی، مطالعات قرآن و حدیث، 1394، شماره 16، ص 159- 186؛

- تعیّن و تواتر قرائت حفص در عصر پیامبر تا کنون، رجبی قدسی و لسانی فشارکی، مطالعات قرآئت قرآن، 1399، شماره 14، ص 293- 314.

[3] . مجله قرآن پژوهی، شماره 3، سال 1401، ص 75- 100.

[4] . کتاب تکمیل شده و در مسیر انتشار است.

[5] . التمهيد (ويرايش جديد)، معرفت، ج‏2، ص 14.

[6] . ر.ک: القراءات القرآنية، فضلی، ص 97

[7] . ابراز المعانی، ابوشامه، ص 406.

836) نقد و بررسی التمهید فی علوم القرآن (+مصحف حضرت علی ع)/7

3-4. مصحف حضرت علی †

استاد معرفت در مبحث تاریخ قرآن در باره اوصاف مصحف امیر المؤمنین† آورده است: «امتاز مصحفه- عليه السلام- أوّلا: بترتيبه الموضوع على ترتيب النزول، الأوّل فالأوّل في دقّة فائقة؛ مصحف حضرت علی ع از دیگر مصاحف به اوصافی ممتاز است؛ اولاً: ترتیب آن، که بر اساس ترتیب نزول است؛ از اول به ترتیب و با دقت.»[1] وی در علوم قرآنی نیز آورده است:‌ «ترتيب دقيق آيات و سور، طبق نزول آن‌ها رعايت شده بود؛ يعنى در اين مصحف مكى پيش از مدنى آمده و مراحل و سير تاريخى نزول آيات روشن بود. بدين وسيله سير تشريع و احكام، مخصوصا مسألۀ ناسخ و منسوخ در قرآن به خوبى به دست مى‌آمد.»[2]

لیکن به نظر این سخن ناصواب است؛ زیرا:

الف) حضرت علی ع پس از عرضه مصحف و عدم پذیرش مردم، مصحف خویش را از دید همگان پنهان کرد[3]؛ بنابراین نمی‌توان به گزارش‌هایی در باره مصحف حضرت که حاصل رؤیت از مصحف بوده و یا بدون منبع قابل دفاعی ذکر شده‌اند، اعتماد کرد.

ب) روایاتی در اختیار است که نشان می‌دهد چینش سوره‌ها در مصحف حضرت علی ع مطابق مصحف دیگران بوده است (در ادامه ذکر می‌شود).

ج) با توجه به این‌که ترتیب آیات سوره‌ها توقیفی بوده، اگر بر فرض ترتیب مصحف حضرت علی ع بر اساس نزول باشد، این ترتیب به سوره‌ها محدود می‌شود و ارتباطی به آیات ندارد؛ بنابراین، ادعای چینش آیات بر اساس ترتیب نزول ادعایی بی‌مورد و ناپذیرفتنی است.

د) بررسی روایات مربوط به مصحف حضرت علی ع خاستگاه اشتباه را آشکار می‌کند. ما به دلیل اهمیت این موضوع به اختصار چند روایت را در این خصوص از نظر می‌گذرانیم تا بی‌پایگی این دیدگاه را نشان دهیم:

د/1. «... ثم اَلَّفَ- عليه السّلام- القرآنَ و خَرَج الى الناس و قد حَمَلَه في اِزارٍ معه و هو يَئِطُ من تَحتِه فقال لهم: هذا كتابُ اللّهِ فد الَّفتُه كما أمَرَني و أوصاني رسولُ اللّهِ- صلّى اللّه عليه و آله- كما انزل».[4]

تحلیل روایت

در لسان العرب در توضیح «الَّف»‌ آمده است:‌ «أَلَّفْتُ بينهم تأْلِيفاً إذا جَمَعْتَ بينهم بعد تَفَرُّقٍ، و أَلَّفْتُ الشي‏ء تأْلِيفاً إذا وصلْت بعضه ببعض؛ و منه تأْلِيفُ الكتب، و أَلَّفْتُ الشي‏ءَ أَي وصَلْتُه.»[5] بنابراین، «الف» معنایی وسیع‌تر از ترتیب دارد و مانند تألیف کتاب،‌ شامل بیان توضیح، ناسخ و منسوخ و مانند آن می‌شود. نقطه ابهام و منشأ اختلاف در این روایت در تعبیر «کما انزل» نهفته است.

د/2. «... كما كان‏ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ- عَلَيْهِ السَّلَامُ- جَمَعَهُ، فَلَمَّا جَاءَهُمْ بِهِ قَالَ: «هَذَا كِتَابُ رَبِّكُمْ كَمَا أُنْزِلَ عَلَى نَبِيِّكُمْ، لَمْ يَزِدْ فِيهِ حَرْفٌ، وَ لَمْ يَنْقُصْ مِنْهُ حَرْفٌ» .فَقَالُوا: لَا حَاجَةَ لَنَا فِيهِ، عِنْدَنَا مِثْلُ الَّذِي عِنْدَكَ. فَانْصَرَفَ وَ هُوَ يَقُولُ: فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ وَ اشْتَرَوْا بِهِ ثَمَناً قَلِيلًا فَبِئْسَ ما يَشْتَرُونَ».[6]

تحلیل روایت

این روایت نکات تازه‌ای را گوشزد می‌کند. «عندنا مثل الذی عندک» نشان می‌دهد که آن‌ها مصحف امیر المؤمنین ع را از نظر قالب مانند مصحف‌های خود می‌دیدند و تفاوت مصحف حضرت در تفسیر و بیان قرائت، ناسخ و منسوخ و مانند آن‌ها بوده است.

از نظر روان‌شناسی به هیچ وجه نمی‌توان مصحف امیر المؤمنین ع را برهم زننده ترتیب موجود در زمان پیامبر ص دانست؛ زیرا اگر حضرت ترتیب سوره را تغییر می‌داد،‌ مخالفان فریاد بر می‌آوردند که هنوز کفن پیامبر خشک نشده، علی بن ابی‌طالب در قرآن او تغییر ایجاد کرد و دلیل طرد و رد آن را به جای بی‌نیازی، «تغییر» ذکر می‌کردند. این مشکل را در خصوص تغییر آیات که توقیفی است، بسیار شدیدتر می‌توان ارزیابی کرد.

د/3. «و روي أيضا بطريق آخر عن محمّد بن سيرين عن عكرمة قال لما كان بعد بيعة أبي بكر قعد علىّ بن أبي طالب في بيته فقيل لأبى بكر قد كره بيعتك فأرسل إليه- إلى أن قال: قال أبو بكر: ما أقعدك عنّي؟ قال: رأيتُ كتابَ اللّه يزاد فيه فحدثتُ نفسى أن لا ألبسَ ردائى إلّا لصلاة حتّى أجمعه قال له أبو بكر: فانّك نعم ما رأيتَ، قال محمّد: فقلت لعكرمة: ألفوه كما أُنزل‏ الأوّل فالأوّل؟ قال: لو اجتمعت الإنس و الجن على أن يؤلفوه هذا التأليف ما استطاعوا».[7]

تحلیل روایت

این روایت مشابه روایت د/1 است با این تفاوت که در آنجا آمده بود «کما انزل بناسخه و منسوخه» و در این جا آمده است «کما انزل الاول فالاول»؛ البته این عبارت سؤالی است و عکرمه در پاسخ تنها می‌گوید که جن و انس توان کاری مشابه او را ندارند که طبیعی است چنین کار عظیمی که جن و انس نمی‌توانند انجام دهند، فراتر از ترتیب صِرف سور و یا حتی آیات به ترتیب نزول است. این اشارات می‌تواند تا حدی از ابهام بکاهد، لیکن ابهام را به تمامه کنار نمی‌نهد.

د/4. «... وَ فِيهِ عِلْمُ الْقُرْآنِ كَمَا أُنْزِلَ،...».[8]

تحلیل روایت

از این روایت به خوبی می‌توان استفاده کرد که «کما انزل» مربوط به محتوای قرآن و رفع برخی تحریف‌های معنوی است نه ترتیب سور و یا حتی آیات آن بر اساس ترتیب نزول. ارتباط با محتوا هم می‌تواند در تبیین قرائت آن شکل گیرد؛ چنان که در ادامه بیان خواهیم کرد.

با توجه به روایات یاد شده متوجه می‌شویم که به احتمال بسیار قوی منشأ اشتباه برخی دانشمندان متقدم و متأخر عبارت «کما انزل» و مانند آن در روایات یاد شده است. نگارنده در خصوص این عبارت مقاله‌ای نگاشته و بر اساس کاربست این عبارت در روایات دیگر نشان داده که معنای این عبات نمی‌تواند ترتیب نزول باشد. به دلیل ضیق مجال تنها چند روایت را از نظر می‌گذانیم:

- قال رسول الله ص «مَنْ سَرَّهُ أَنْ يَقْرَأَ الْقُرْآنَ غَضّاً كَمَا أُنْزِلَ فَلْيَقْرَأْهُ عَلَى قِرَاءَةِ ابْنِ أُمِّ عَبْدٍ».[9]

- در روایتی دیگر از آن حضرت آمده است: «مَنْ سَرَّهُ أَنْ يَقْرَأَ الْقُرْآنَ رَطْباً كَمَا أُنْزِلَ ...».[10]

تحلیل دو روایت فوق

عبارت مورد بحث در این دو روایت منقول از پیامبر اکرم ص به خوبی بر قرائت صحیح دلالت دارد و بی تردید هیچ ارتباطی به ترتیب نزول و یا تحریف ندارد. اگر ترتیب نزول مد نظر بود،‌ بی تردید خود پیامبر اکرم ص به ترتیب نزولی اقدام می‌کرد و گذشته از این، ترتیب نزولی در زمان پیامبر اکرم ص مطرح نبوده که اختیار آن به حسب خواست قرائت کنندگان قرآن باشد که اگر بخواهند قرآن را تر و تازه بخوانند، بر اساس آن بخوانند و اگر چنین است، چرا پیامبر اکرم ص چینشی بر خلاف آن در ترتیب آیات اتخاذ کرد که تلاوت کنندگان قرائت رطب و غض را از دست بدهند؟!

- امام صادق ع: «... و قال پیامبر اکرم ص: لو أنّ النّاس قرؤوا القرآن، كما أنزل‏ اللّه، ما اختلف اثنان».[11]

تحلیل روایت

این روایت ربطی به ترتیب نزول ندارد و چنین تفسیر ناصوابی پیامبر ص را به کوتاهی و اهمال نسبت به انجام وظیفه متهم می‌کند که توضیح آن در ذیل آمده است.


[1] . التمهيد (ويرايش جديد)، معرفت، ج‏1، ص 295

[2] . علوم قرآنی، معرفت، ص 121.

[3] . ر.ک:‌ بصائر الدرجات، صفار، ج‏1، ص 193

[4] . اثبات الوصية، مسعودی، ص 146

[5] . لسان العرب، ابن منظور، ج‏9، ص10، ماده الف

[6] . إعتقادات الإمامية، صدوق، ص 86

[7] . منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة، هاشمی خوئى، ج‏16، ص 264

[8] . دلائل الإمامة، طبری، ص 106

[9] . مسند أحمد، ج1، رقم7، 38، 445، 454 و ج4، رقم279؛ أنساب‏الأشراف، بلاذری، ج‏11، ص212

[10] . مسند احمد، ج1، رقم7 و 26؛ مجمع الزوائد و منبع الفوائد، هیثمی، ج 9، ص287؛ البداية و النهاية، ابن کثیر، ج9، ص149.

[11] . تفسير القمي‏، ج‏2، ص 451؛ تفسير كنز الدقائق و بحر الغرائب، مشهدی قمی، ج‏14، ص 557.

835) نقد و بررسی التمهید فی علوم القرآن (+تاریخ قرآن)/6

تذکر:

آنچه در ذیل می‌آید و در پست‌های دیگر ادامه می‌یابد، از کتاب آشنایی با دانش علوم قرآن (فلسفه علوم قرآن) و نیز: واکاوی دانش و منابع جامع علوم قرآنی - دو اثر نگارنده (سیدمحمدحسن جواهری) که یکی از آن‌ها در آستانه انتشار است - انتخاب شده و نقل آن‌ها تنها با ذکر منبع مجاز است.

3-3. بازخوانی و رمزگشایی از توحید مصاحف

در مطالعه تاریخ اسلام و تاریخ قرآن با پدیده‌ای به نام «توحید مصاحف»‌ روبه‌رو هستیم. در این داستان مطابق روایت «الکامل فی التاریخ» حذیفة بن یمان پس از بازگشت از جنگ «إرمینیّه و آذربایجان» به سعید بن عاص گفت: «در این سفر پس بردم که اگر مردم به حال خود رها شوند، در قرآن اختلاف می‌کنند؛ سپس از مواظبت قرآن تا ابد دست می‌کشند.

سعید پرسید: جریان چیست؟

حذیفه گفت: مردمانی از حِمص را دیدم که می‌پندارند قرائت آن‌ها از دیگران بهتر است و آنان قرائت را از مقداد فراگرفتند. اهل دمشق را دیدم که می‌گویند:‌ قرائت ما از دیگران بهتر است. اهل کوفه را دیدم که مانند همین سخن را قائل‌اند و آنان قرائت را از ابن مسعود آموخته‌اند. اهل بصره را دیدم که مثل همین نگرش را دارند و قرائت را از ابوموسی یاد گرفته‌اند و مصحف او را "لباب القلوب" می‌نامند.

وقتی به کوفه رسیدند، حذیفه مردم را به این ماجرا آگاه کرد و از آنچه می‌ترسید بیمشان داد. اصحاب پیامبر و بسیاری از تابعان با وی هم‌داستان شدند. اصحاب ابن مسعود گفتند: چه چیزی را انکار می‌کنی؟ مگر قرآن را به قرائت ابن مسعود نمی‌خوانیم؟

[تذکر: مطابق برخی روایات قرائت ابن مسعود از قرائات مورد تأیید بود؛ چنان که در ادامه بیان خواهد شد].

حذیفه و کسانی که با وی موافق بودند، به خشم آمدند و گفتند: شما اعراب [و بی سواد]اید. دهانتان را ببندید که قرائت شما خطاست.

حذیفه گفت: والله! اگر زنده ماندم پیش امیرمؤمنان می‌روم و راهنمایی‌اش می‌کنم که جلو این کار را بگیرد.

ابن مسعود به وی تندی کرد. سعید به خشم آمد و برخاست. مردم نیز پراکنده شدند. حذیفه غضبناک نزد عثمان رفت و او را به آنچه دید، خبر داد....»[1]

سجستانی نیز در المصاحف آورده است:‌ «مردمانی در عراق بودند؛ کسی از آن‌ها از آیه‌ای می‌پرسید، وقتی بر او خوانده می‌شد، می‌گفت: "من به این قرائت کافرم!" این امر میان مردم رواج یافت و در قرآن اختلاف کردند.»[2]

حذیفه مطابق وعده‌ای که داده بود، نزد عثمان رفت و به وی هشدار داد که باید جلو این اختلاف‌ها را با یکسان‌سازی مصاحف بگیرد. عثمان نیز پذیرفت و پس از فراخوان و یاری خواستن از بزرگان صحابه و مشورت در مورد اصل کار، کار را به گروهی ضعیف سپرد که ضعف آن‌ها آسیب‌هایی نیز بر جای گذاشت؛ هرچند پس از آشکار شدن ضعف آن‌ها و در میانه راه، مسئول گروه را برکنار و مدیریت آن بر عهده یکی از صحابه مشهور و توانا در امر قرائت، یعنی ابیّ بن کعب، واگذار کرد. عثمان غالب مصاحف را به هر شکل ممکن از چنگ صاحبان آن بیرون آورده و آتش زد تا اثری از آن‌ها برجای نماند و از این رو به «حرّاق المصاحف» که لقب ناپسندی است، ملقّب و مشهور شد. آنچه معروف شده این است که عثمان نظر مساعد صحابه بزرگ به ویژه حضرت علی† را نیز همراه داشت.[3]

نقد و بررسی

روایت المصاحف مبهم است ولی نشان دهنده تندروی دو گروه مسلمان به هم به خاطر قرائت است؛ آن گونه که هم را تکفیر کنند. این معنا در روایت الکامل فی التاریخ نیز وجود دارد و نشان می‌دهد می‌توان به آن بسان یک قرینه صارفه نگریست. باید دید چگونه اختلافی است که می‌تواند مؤونه اتهام به کفر یک قاری را فراهم کند!

مشکل در روایت الکامل بیشتر و اضطراب در آن سنگین‌تر است؛ اضطرابی که متأسفانه در منابع علوم قرآن مورد بی‌توجهی قرار گرفته است.

یکم) اختلاف قرائتی که موجب ناراحتی حذیفه شده تا آن‌جا که رودرروی «ابن مسعود» و طرفداران او ایستاد و به آن‌ها اتهام بی‌سوادی زد، باید مسئله مهمی باشد که اولاً: با روایات سبعة احرف نتوان از کنار آن‌ها گذشت؛ و ثانیاً: بتوان با توحید مصاحف آن را برطرف کرد؛ زیرا صرف قرائت یک کلمه چندان منوط به نگارش نبوده و اساساً از طریق سینه به سینه دریافت می شده است.

دوم) قرائت ابن مسعود مورد پذیرش و احترام بود. ابو وائل از مسروق، از عبد اللّه بن عمر روايت كرده است كه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلم) فرمود: "استقرءوا القرآن من اربعة: عبد اللّه بن مسعود، و سالم مولى حذيفة، و معاذ بن جبل، و ابىّ بن كعب"[4]؛ قرائت [صحيح] قرآن را از چهار نفر فرا گيريد و آن را نزد آنان بجویيد: عبد اللّه مسعود، و سالم مولى حذيفه، و معاذ بن جبل، و ابىّ بن كعب.[5] جالب این است که در این روایت نفر اول ابن مسعود است، هرچند «واو عاطفه» در زبان عربی به صورت قطع افاده ترتیب نمی‌کند. (دقت شود قرائت ابن مسعود با آنچه به ابن مسعود نسبت داده شده، متفاوت است. بی‌اعتباری و مشکوک بودن این نسبت‌ها به قدری است که حتی از نگاه مستشرقان نیز پنهان نبوده است.)[6]

در نتیجه، پرسش مهم این است که چه اختلافی بوده که حذیفه و ابن مسعود را - که هر دو از اصحاب رسول خداˆ و از یاران و محبان امیر المؤمنین بوده‌اند - این گونه رو در روی هم قرار داده است؟

سوم) در روایت سخنی از مشورت با حضرت علی† در میان نیست و مراد از تعبیر «أمیرالمؤمنین» عثمان است که در رأس خلافت قرار داشت. در بسیاری از منابع دیگر مانند المصاحف، فتح الباری، صحیح بخاری و برخی دیگر نیز سخنی از مشورت با حضرت علی† نیامده است.[7]

با توجه به نکات فوق، لازم است نگاهی دقیق‌تر به توحید مصاحف داشته باشیم. در جریان توحید مصاحف چند سؤال مطرح است:

الف)‌ خاستگاه اختلاف و ابعاد و حدود اختلاف چیست؟

ب) آیا به راستی حضرت علی† با توحید مصاحف همراه بوده است؟

ج) چرا عثمان مصاحف صحابه را آتش زد؟ آیا راه معقولانه دیگری نبود؟

د) آیا این فرمایش مشهور حضرت علی† که «لایهاج القرآن من بعد» بر هجوم پیش از توحید مصاحف به قرآن دلالت ندارد؟

نکته مهم در طرح این پرسش‌ها واکاوی داستان «توحید مصاحف» است؛ زیرا گذشته از اهمیت ذاتی مسئله در حوزه تاریخ قرآن، در خصوص دفع شبهات تحریف نیز تأثیر مهمّی برجای می‌گذارد.

در پاسخ به پرسش‌های فوق دو مسیر پژوهش وجود دارد؛ نخست، بررسی روایات و جمع‌بندی آن‌ها که نتیجه چندانی به دست نمی‌دهد و فرآورده آن تفاوت مهمی با نظر مشهور ندارد و دیگری روش تاریخی در بررسی این مسئله تاریخی است که نتیجه‌ای متفاوت به دست می‌دهد. فرآورده این روش این است که گویا هدف هیئت حاکم چیزی فراتر از صرف رفع اختلاف قرائت بین مردم است و چون ظاهری خیرخواهانه داشته، به طور طبیعی هیچ صحابی به ویژه حضرت علی† نمی‌توانسته موضع منفی بگیرد، لیکن نظر موافق آن‌ها با همه تصمیم‌ها و یا حتی اصل تصمیم محل سؤال بلکه خدشه است. نتیجه این پژوهش برای مسئله تحریف این است که نمی‌توان به توحید مصاحف برای اثبات «شدت» اختلاف قرائات بعد از رحلت پیامبر اکرمˆ و پایه قرار دادن آن برای اثبات تحریف قرآن تمسک کرد، و به تعبیر دیگر، اختلاف قرائت اندک بود لیکن علت درگیری‌ها توضیحات تفسیری مصاحف بود که به صورت مزجی لابه‌لای آیات نگاشته و هنگام قرائت خوانده و تذکر داده می‌شد و همان‌ها مایه اختلاف شدید می‌گردید. بلاشر می‌نویسد: روایات اسلامی پذیرفته‌اند که برخی شخصیت‌ها مانند ابن عباس یا ابن زبیر موقع از حفظ خواندن قرآن برای بعضی از کلمات نادر و عبارات مبهم که در وحی‌ها آمده، عباراتی کوتاه اضافه کرده‌اند. انسان حق دارد از خود بپرسد که آیا در بعضی از مواقع این توضیحات شفاهی همچون قسمتی از متن به نظر نمی‌رسیده‌اند؟[8]

ابن مسعود نقل کرده است: «كنّا نقرأ على عهد رسول اللّهˆ: يا أيّها الرسول بلّغ ما انزل إليك من ربّك - إن عليّا مولى المؤمنين - و إن لم تفعل فما بلّغت رسالته (مائده، 67)».[9]

به ابن مسعود قرائتی منسوب است که سوره عصر را این‌ گونه می‌خوانده است: «والعصر ان الانسان لفى خسر- و انّه لفيه الى آخرالدهر- الا الذين...»[10] به امیرالمؤمنین على† نیز منسوب است که این سوره را این گونه می‌خوانده است: «والعصر- و نوائب الدهر- ان الانسان لفى خسر- و انّه فيه الى آخر الدهر- الا الذين آمنوا و...».[11]

در مثال‌های فوق، قرائت منسوب به ابن مسعود می‌تواند موجب درگیری برخی پیروان عثمانی با دیگران شود و ما نمی‌دانیم چه مقدار از این توضیحات در لابه‌لای آیات قرآن وجود داشته است. البته با توجه به این‌که به گفته ابن عباس در باره امیرالمؤمنین علی† سیصد آیه[12] و به گفته مجاهد هفتاد آیه[13] نازل شده، این گونه توضیحاتِ مخالف میل و مصلحت هیئت حاکم نمی‌توانسته اندک باشد؛ بنابراین، داستان توحید مصاحف را باید از مقدمات و مستمسکات استدلال بر تحریف قرآن خارج کرد.

اما تفصیل مطلب:

پاسخ الف) در مورد عوامل اختلاف بین مردم که منجر به توحید مصاحف شد، از چند عامل می‌توان به صورت احتمال یاد کرد:

1. اختلاف مصاحف؛

2. اختلاف قرائات؛ (این عامل را می‌توان به دومین عامل ارجاع داد.)

3. اضافات تفسیری.

لیکن پیش از پرداختن اجمالی به عوامل فوق و بررسی آن‌ها، لازم است به یک «قرینه صارفه» مهم در داستان توحید مصاحف اشاره کرد که در تحلیل و بررسی عوامل سه‌گانه فوق نیک به کار می‌آید و غفلت از آن ما را در پژوهش ناکام می‌گذارد. منظور از قرینه صارفه قرینه‌ای است که می‌تواند سهم هریک از عوامل فوق را مشخص کند. در روایت حذیفه کلیدواژه‌های «تکفیر» و «تعابیر خشن» مورد توجه است. این تعابیر نمی‌تواند ناشی از اختلاف بر سر کلماتی باشد که تأثیر محتوایی مهمی برجای نمی‌گذارند؛ همچنین نمی‌تواند شامل اختلاف لهجه‌ها باشد، به ویژه که روایات «سبعة احرف» از نگاه اهل تسنن تا حدی اختلاف قرائات را توجیه می‌کند، هرچند از نگاه شیعی بر فرض پذیرش آن‌ها، نهایتاً‌ شامل اختلاف لهجه غیر مؤثر در معنا می‌شود.

از بین عوامل فوق الذکر، چنان‌که پیش‌تر گذشت، اختلاف مصاحف امری شخصی بود و تأثیری در اختلاف‌ها نداشت، به ویژه که اختلاف مصاحف عمدتاً‌ در ترتیب سوره‌ها بود نه قرائت؛ زیرا قرائت از طریق شفاهی منتقل می‌شد نه کتابت به ویژه در صدر نخست؛ یعنی مثلاً «ملک» و «مالک» به شکل یکسانی کتابت می‌شود و تفاوت تنها در قرائت بود که از طریق شفاهی تلقّی می‌شد. البته سال طولانی پس از توحید مصاحف برخی «رسم الخط» را نیز در صحت قرائت سهیم دانستند، لیکن پذیرش یا عدم پذیرش آن به بحث فعلی ارتباط نمی‌یابد و از این رو از بررسی آن می‌گذریم.

بنابراین، اختلاف مصاحف برفرض تأثیرگذاری نیز نمی‌توانست آن چنان تأثیر برجای گذارد که موجب اتهام به «تکفیر»‌ و مانند آن را فراهم کند؛ بنابراین، هیچ گاه ادعاه تأثیرگذاری اختلاف مصاحف نمی‌تواند اقناع کننده باشد.

بنابراین، به نظر می‌رسد- چنان‌که برخی محققان نیز اذعان داشته‌اند[14]- عمده اختلاف بر سر اضافات تفسیری برخی صاحبان مصاحف بود که لابه‌لای متن قرآن افزوده بودند و هنگام قرائت به همراه آن قرائت و بازگو می‌شد. برخی از این اضافات در حقیقت تأیید یک محتمل تفسیری بود و نوع اعراب را نشان می‌داد و بعضی نیز تفسیر صریح آیات بود که گاه در کنار متن قرآن و در هنگام تلاوت قرآن قرائت می‌شد که شماری از آن‌ها نیز سیاسی تلقّی و دردسرساز می‌گردید؛ مثلاً‌ در آیه‌ای که سبب نزول آن حضرت علی† بود، نام ایشان لابه‌لای آیه قرائت می‌شد که در حقیقت تفسیر آیه بود و البته برخی بعدها آن را جزو قرآن پنداشته و مدعی حذف و تحریف شدند.

در باره ابعاد اختلاف در قرائات چیز زیادی در دست نیست لیکن به نظر می‌رسد- چنان که اشاره شد- اضافات تفسیری عامل اصلی نگرانی هیئت حاکم بوده است؛ زیرا چنان که در منابع مربوط به توحید مصاحف آمده، همان گروه عهده‌دار توحید مصاحف به دلیل ناتوانی و ضعف در نگارش مجددا زمینه اختلاف در قرائت را در حد لهجه و مانند آن موجب شدند و یا فرصت سوء استفاده را به دست دادند و عثمان نیز با این که به این مسئله واقف بود، از آن درگذشت و تصحیح آن را بر عهده عرب گذاشت: «أرى فيه شيئا من لحن! لكن ستقيمه العرب بألسنتها؟؛ در آن غلط می‌بینم ولی عرب با زبانش آن را درست ادا می‌کند!»[15]؛ گویا مسئله اصلی که نگران آن بود، برطرف شده بود و آنچه مانده بود از جنسی نبود که او را نگران کند! و شاید به همین منظور در آغاز از قاریان مشهور و مورد توجه و تأیید که با هیئت حاکم زاویه داشتند، مانند ابیّ بن کعب و ابن مسعود استفاده نشد و برعکس از کسانی استفاده شد که با هیئت حاکم همراه بودند. زید بن ثابت انصاری- رئیس گروه توحید مصاحف- که چند صباحی در اوان جوانی در جمع کاتبان وحی حضور داشت، جزو کسانی بود که در تجمّع پشت درخانه حضرت فاطمه زهرا- علیها السلام- حضور و در آن شرارت تاریخی سهم داشت. او همواره مورد عنایت هیئت حاکم بود، لیکن به لحاظ تخصص و توانایی در فن قرائت و تسلط بر قرائت قرآن قابل قیاس با برخی قاریان برجسته مانند ابن مسعود و ابیّ بن کعب نبود؛ البته با گذشت از امام علی† که اساساً خارج از دایره قیاس است.

این قصه سر دراز دارد و پرداختن تفصیلی به آن ما را از هدف دور می‌کند و اجمالاً هدف این بود که نشان دهیم در نقل واقعه ابعاد مختلف و صداقت در نقل کامل حادثه آن چنان که باید رعایت نشده و ما باید حقیقت را از لابه‌لای داده‌های تاریخی دریابیم؛ یعنی این احتمال قوی که اضافات تفسیری روشن‌گرانه مربوط به امامت و ولایت و حقّانیت اهل بیت ع و اختلاف فکری و مذهبی عامل اصلی توحید مصاحف است نه چیز دیگر؛ زیرا چنان‌که از برخی روایات تاریخی مستفاد است، در گذشته هنگام قرائت قرآن بخشی از اضافات تفسیری نیز قرائت می‌شد (تحریف‌گرایات بخشی از این توضیحات را جزو متن قرآن پنداشته‌ و ادعا کرده‌اند که از متن قرآن حذف شده است) و همین امر حساسیت‌زا بود؛ چراکه موجب انتقال مطالب ممنوعه می‌گردید؛ همان که به خاطر آن نهضت ممنوعیت نقل و نگارش حدیث از سوی ابوبکر و بعد عمر به راه انداخته شد و تقریباً‌ صدسال به طول انجامید. گیل کرایسِ مستشرق در این باره گفته است: «هدف واقعی از واجب کردن مصحف زید پایان دادن به سیطره سیاسی‌ای بود که برخی قاریان در شهرهایی داشتند که عثمان حضور پررنگ خود را به خاطر سیاستی که در پیش گرفت، از دست داد؛ زیرا او خویشاوندان بنی‌امیه‌اش را که دشمنان محمد [ص] به شمار می‌آمدند، به جای صحابیانی که در طول حیاتشان به محمد [ص] وفادار ماندند، گارگزار ساخت و مسئولیت داد».[16]

او در ردّ دیدگاه‌هایی که هدف از ارجاع صحابه به مصحف زید را یکدست‌سازی قرائت می‌شمارند، گفته است: «اگر در قرائت‌ها اختلاف بود، به نص منطوق باز می‌گشت و در نص مکتوب نمایان نمی‌شد، لیکن عثمان دستور داد متون مکتوب خاصی را بسوزانند و در زمانی که قرآن گردآوری شد، هنوز کلمات و حروف مقطعه [ظاهراً‌ خطای تایپی اتفاق افتاده و مراد حروف نقطه‌دار است] شکل نگرفته بود.»[17]

ابن جزری (م 833ق) نیز نگاشته‌ای دارد که نشان می‌دهد موضع اختلاف مطالبی بوده که لابه‌لای آیات قرآن نگاشته می‌شده است:‌ «... عبدالله ابن مسعود آنچه را از قرآن نسخ[18] شد [دقت شود، تعبیر از ابن جزری است] و آنچه را تغییر یافت، دید؛ از این رو قرائت عبدالله آخرین قرائت قرآن است [که به باور اهل تسنن جبرئیل در سال پایانی حیات پیامبر اکرم ˆنازل کرده است]. حال که این مطلب ثابت شد، اشکالی در این نیست که صحابه در این مصاحف چیزهایی را که قرآن می‌یافتند، می‌نوشتند و نیز چیزهایی که می‌دانستند در عرضه پایانی تثبیت شده و چیزهایی که نسخ نشده و صحت آن‌ها را از پیامبرˆ به تحقیق درمی‌یافتند هرچند در عرضه قرائت پایانی نبوده باشد؛ از این رو بعضی از اختلاف‌ها در قرآن‌ها پیش آمد؛ زیرا اگر فقط عرضه پایانی می‌بود، مصحف‌ها به زیادت و نقصان و جز آن با هم اختلاف نمی‌یافتند.»[19]

این معنا را می‌توان در برهان زرکشی نیز یافت: «این که می‌گویند عثمان مصحف‌ها را سوزاند؛ ثابت نشده است؛ اگر ثابت شود باید حمل کرد بر این‌که وی قرآن‌هایی را سوزاند که در آن‌ها چیزهای ناروا را گنجاندند».[20] روشن است که ناروا از دیدگاه او تفسیرهایی است که به مذاق هیئت حاکم خوش نمی‌آمد و از این رو است که می‌بینیم برای تصاحب برخی مصاحف مانند مصحف ابن مسعود که با عثمان زاویه و به حضرت علی ع نظر داشت، متوسل به خشونت شدید شد به گونه‌ای که قهر و در نهایت به مرگ این صحابه پرآوازه انجامید.

پاسخ ب[21]) بر اساس برخی گزارش‌های اهل تسنن حضرت علی† با عثمان در توحید مصاحف همراه و مورد مشورت بوده است[22]، هرچند ضعف‌های آشکاری در این نقل وجود دارد؛[23] لیکن از برخی روایات استفاده می‌شود که همراهی حضرت – در صورت حقیقت داشتن - تنها محدود به حذف اضافات تفسیری و احتمالاً برخی قرائات ناراست بوده است و نه امحای مصاحف. معنای این سخن این است که حضرت با اصل اضافات تفسیری اگر صحیح باشد، مشکلی نداشته بلکه اضافه آن در متن و تلقّی قرآن بودن مشکل اصلی بوده است؛ چنان که خود وی هنگام تدوین مصحف خویش فرمود: «رأيتُ كتابَ اللّه يُزاد فيه فحدثتُ نفسى أن لا ألبسَ ردائى إلّا لصلاة [جمعة] حتّى أجمعه».[24]

در رجال کشی از ابوبصیر روایت است که گفت:‌ برای ما حدیث کرد عمرو بن سعید بن هلال از عبدالملک بن أبی‌ذر، گفت: روزی که عثمان مصحف‌ها را پاره کرد، امیرالمؤمنین† را دیدم. فرمود:‌ پدرت را فراخوان. [پیغام را به او رساندم] پدرم با شتاب آمد، حضرت فرمود: «یا أباذر! أتی الیوم فی الاسلام أمرٌ عظیم؛ مُزّق کتابُ الله و وُضِع فیه الحدید و حقٌّ علی الله أن یسلّطَ الحدیدَ علی مَن مَزّق کتابَ الله بالحدید؛ ای ابوذر! امروز حادثه بزرگی در اسلام رخ داد؛ کتاب خدا پاره پاره شد و از دم تیغ گذشت. برخداست که آهن را مسلط کند بر کسی که بر کتاب خدا تیغ کشید. (یعنی او را به غل و زنجیر کشد یا به دم شمشیر سپرد)».[25] گفتنی است ممکن است پاره کردن مصاحف مقدمه و پیش از آتش زدن آن‌ها باشد؛ زیرا حرّاق المصاحف به لحاظ تاریخی نسبتی مشهور به شمار می‌رود.[26] افزون بر این، مخالفت «ابن مسعود» با توحید مصاحف مورد اتفاق است.[27] این مسئله با توجه به سرسپردگی ابن مسعود نسبت به حضرت علی† نشان می‌دهد از نظر او آن حضرت با این اقدام و یا دست‌کم در همه چیز موافق نبوده است.

پاسخ ج[28]) از ذیل پاسخ ب می‌توان به پاسخی برای پرسش ج نیز دست یافت. او می‌توانست به تمزیق و پاره پاره کردن مصاحف بسنده کند و یا حتی آن‌ها را بشورد و امحا کند که برخی نیز ادعا کرده‌اند لیکن به سوزاندن روی آورد که عرفاً ناپسند و موجب خشم و طعن عموم مردم است (چنان که تحریق مصاحف در شوریدن مردم علیه او بی‌تأثیر نبود). تحمّل هزینه انتخاب این گزینه نمی‌تواند از این احتمال دور باشد که با تمزیق و پاره پاره کردن آسودگی کامل حاصل نمی‌شود؛ زیرا احتمال بازیافت وجود دارد لیکن در سوزاندن چنین احتمالی وجود ندارد؛ چنان‌که پیش از او نیز ابوبکر پانصد حدیث پیامبر ص را آتش زد و عمر نیز خط او را دنبال کرد. شاهد این مدعا حفظ برخی مصاحف و عدم امحای آن‌هاست؛ مصحف‌هایی که از لحاظ یاد شده (اضافات تفسیری) مشکل ساز نبودند؛ مانند مصحف حفصه که پس از رؤیت به او بازگردانده شد.

پاسخ د[29]) در فصل آینده (ذیل «ب/4. طلح/ طلع») در باره این روایت و نادرستی و ناپذیرفتنی بودن آن توضیح لازم بیان خواهد شد.

از مجموع مطالب فوق که به اختصار بیان شد، می‌توان دریافت که از مسئله توحید مصاحف نمی‌توان به اختلاف و تشتّت در قرائات به نحوی که نشان دهنده ضعف در جمع و انتقال قرآن به نسل‌ بعد از پیامبر اکرمˆ باشد، دست یافت، بلکه می‌توان نگران این مطلب شد که مسائل سیاسی و مذهبی در گزارش این بخش از تاریخ قرآن حضوری فعال داشته و آن را دستخوش سستی و بی‌اعتباری کرده است و این هوشمندی مضاعف در بررسی تاریخ جمع قرآن را می‌سزد. در این خصوص و برای تکمیل مطالب فوق کافی است تعامل عمر بن الخطاب با ابی بن کعب که از مقطعی به بعد جایگزین زید در گروه توحید مصاحف شد و نیز ابن مسعود که مصحفش با زور و ضرب و شتم او از او گرفته و سوزانده شد، نگاهی بیفکنیم. بر اساس برخی روایات، اختلاف در قرائات بعد از رحلت پیامبر اکرمˆ به دلیل رخصتی بود که عمر بن الخطاب به قراء اعلان کرد- هرچند تأثیر وسیع چنین دستوری بر فرض صحت بسیار محل تأمل و خدشه است. او اجازه داد قرآن بر هفت وجه قرائت شود (و در حقیقت این تطبیقی بود بر روایات "سبعة احرف" که بر اساس آن‌ها قرآن بر هفت حرف نازل شده است و به گونه‌های مختلفی تفسیر شده است[30]) و نیز اجازه داد معنای قرآن به جای الفاظ آن قرار داده شود.[31]

از سوی دیگر، برخی مشاهیر اهل تسنن از عمر بن الخطاب در باره ابن مسعود نقل کرده‌اند که پیامبر اکرمˆ فرمود: «من سره أن يقرأ القرآن غضاً كما أنزل فليقرأه من ابن أم عبد؛ هر کس دوست دارد قرآن را تر و تازه و دست‌نخورده همان طور که نازل شده بخواند، به قرائت ابن ام عبد (ابن مسعود) بخواند»[32]، لیکن با این وصف ابن مسعود را متهم کرد که قرآن را «کما انزل» نمی‌خواند؛ چراکه قرآن به لغت قریش نازل شده و ابن مسعود آن را تحریف کرده و بر اساس لغت قبیله هذیل می‌خواند نه قریش.[33]

ابن مسعود نیز در برابر قرائت مصحف زیدی (مصحفی که در توحید مصاحف ابتدا زید متولی امر آن بود) موضع داشت و معتقد بود زید لیاقت این کار را ندارد که البته معلوم شد او درست می‌گوید و در میانه راه کنار گذاشته شد. او می‌گفت آن زمان که شخص خودش هفتاد سوره را از پیامبر ص اخذ کرده بود، زید با کودکان در مکتب‌خانه به بازی مشغول بود.[34] به روایتی دیگر به ابن مسعود گفته می‌شد چرا از قرائت زید پیروی نمی‌کنی [این نشان می‌دهد این سؤال و جواب مربوط به بعد از توحید مصاحف است؛ زیرا قبل از توحید مصاحف مصحف زید مصحفی بود که زید برای خلیفه فراهم کرده بود و در اختیار عموم نبود و به اصطلاح «شخصی» بود.] ابن مسعود در پاسخ می‌گوید: «من را به زید و قرائتش چکار؟! آن زمان که من هفتاد سوره را از رسول خداˆ آموخته بودم، زید کودکی بود یهودی و که همچون کودکان موی بافته داشت! (و له ذؤابتان)».[35]

عمر در مورد «ابی بن کعب» نیز رفتار دوگانه‌ای داشت و در حالی که روایاتی در تکریم أبی از عمر نقل شده، در قرائت برخی مواضع قرآن با او اختلاف کرد و تیره‌گی روابط او با أبی به جایی رسید که هنگام خروج از مسجد و در مرأی و منظر مردم أبی را با تازیانه زد.[36] این رفتارها به خاطر موضع‌گیری‌های سیاسی به نفع حضرت علی† بود، هرچند چندان هم قوی و تأثیرگذار نبود. همین تعامل‌ها باعث شد او [عمر] مصحف أبی را نپذیرد و به جمع‌آوری جدیدی روی آورد و این کار را بر عهده زید گذاشت؛ کاری که به قول بلاشر سیاسی بود: پس از درگذشت پیامبرˆ بزرگانی از صحابه به جمع آوری قرآن همت گماشتند و قرآن و سوره‌های آن را مرتب کردند، کاری که انجام آن وظیفه خلافت اسلامی بود ولی از انجام آن غفلت کرد و چه بسا این غفلت موجبات اعتراض وانتقاد مردم را از مسؤولان امور فراهم می‌آورد و از این جهت جوانی را که در معرض اتهامی نبود، مأمور کردند که با استنساخ از مصحف‌های صحابه مصحفی به وجود آورد تا نشان دهند که خلیفه نیز مصحفی جمع کرده است و لذا این عمل را نمی‌توان جمع‌آوری قرآن نامید.[37]

آثار این نحوه تعامل با بزرگان قرائت قرآن همچنان ادامه یافت و حتی گروه توحید مصاحف در مرحله نخست بدون حضور ابی برگذار شد و سپس بر اساس بروز ضعف از زید و گروه او، کار بر عهده ابی گذاشته شد. همه این گزارش‌ها و بسیاری دیگر موجب می‌شود مسئله توحید مصاحف و جمع و تدوین قرآن پس از رسول اکرمˆ و در نهایت توحید مصاحف در معرض شک قرار گرفته و پای سیاسی‌کاری، انحراف افکار عمومی و مبالغه در آن‌ها به میدان باز شود.


[1] . ر.ک: الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، ج 3، ص 8؛ جمع القرآن، شهرستانی، ج2، ص 236.

[2] . المصاحف، سجستانی، ج1، ص 206، حدیث 80؛ تاریخ المدینة، ابن شبه،‌ ج2، ص 121، حدیث 1725.

[3] . ر.ک: جمع القرآن، شهرستانی، ج2، ص 235- 249.

[4] . در صحيح بخارى آمده است: «خذوا القرآن...».

[5] مقدمه ای بر تاریخ قراءات قرآن کریم، فضلی، صفحه: ۲۷.

[6] . «نقد و بررسی آراء بلاشر در باره جمع و تدوین قرآن»، معارف، مجله قرآن و مستشرقان، ج1، ص 110.

[7] . ر.ک:‌ المصاحف، ص 18-19؛ و فتح الباري، ج 10، ص 390- 396 و ج8، ص 359؛ صحيح البخاري، كتاب فضائل القرآن، باب جمع القرآن، ج3، ص 150.

[8] . در آستانه قرآن، بلاشر، 219.

[9] . القرآن الکریم و روایات المدرستین، عسکری، ج2، ص692.

[10] . قرآن پژوهی خاور شناسان، رضایی اصفهانی، ج1، ص 105.

[11] . همان.

[12] . تفسير مقاتل بن سليمان، ج‏6، ص: 251

[13] . شواهد التنزيل لقواعد التفضيل، حسکانی، ج‏1، ص: 53

[14] . ر.ک: دراسة حول القرآن الکریم، جلالی، ص 121. « و لم يكن عمل عثمان سوى استنساخ القرآن الذي كان مجموعا من قبل و تكثيره بين المسلمين كنسخة رسمية مجردة من التفاسير و الزيادات التي الحقت كتفاسير. ... إن قراره كان قرارا سياسيا لصد الخلاف الذي حصل في الجيش الإسلامي آنذاك حسب هذه الروايات حيث ذهبت فرقة من الجيش إلى قراءة الصحابي أبي موسى الأشعري و سموا مصحفه «لباب القلوب» و هذه التسمية لا بد و أن تكون لما زيد على القرآن من تفسير إذ لا يمكن أن يسمّى القرآن إلا قرآنا».

[15] . المصاحف، ابن ابی داود، ص 32- 33؛ التمهید فی علوم القران، معرفت، ج1، ص 345.

[16] . مجله المصباح، شماره 5، بهار 1432ق، ص 123؛ جمع و تدوین قرآن کریم، شهرستانی، ج2، ص 294.

[17] . ر.ک:‌ همان.

[18] . [برای نقد نسخ التلاوة ر.ک:‌ البیان، خوئی، ص 206-207؛ تحريف ناپذيرى قرآن، نجار زادگان، ص 228- 232.]

[19] . النشر فی القراءات العشر، ابن جزری، ج1، ص 32.

[20] . البرهان، زرکشی، ج1، ص 240.

[21] . آیا به راستی حضرت علی† با توحید مصاحف همراه بوده است؟

[22] . ر.ک: المصاحف، ابن ابی داود، ج1، ص 205- 206، حدیث 77.

[23] . برای مثال، در روایت تاریخی المصاحف آمده: سوید بن غفلة نقل می کند: رهسپار مکه شدم، داشتم می‌رفتم که ناگهان شخصی دست بر شانه‌ام نهاد. دیدم مختار است. گفت:‌ ای شیخ! آیا از محبت آن مرد (یعنی علی) در دلت چیزی باقی است؟ گفتم: خدا را شاهد می‌گیرم که با گوش و دل و چشم و زبانم او را دوست می‌دارم. مختار گفت: لیکن من، خدا گواه است که با دل و گوش و چشم و زبانم او را دشمن می‌دارم؛ یا گفت: علی از کسانی است که به سوزاندن مصحف‌ها دامن زد (تردید از ابن ابی داود است). سوید می‌گوید: والله این سخن را می‌گویی تا مردم را از آل محمد باز داری و سوزاندن قرآن‌ها را ناچیز بنمایانی! سوید می‌گوید: والله این سخنی را که می‌گویم از علی بن ابی‌طالب شنیدم. فرمود: ای مردم! در باره عثمان بد نگویید و جز سخن به نیکی بر زبان نیاورید (یا فرمود: در باره مصح‌ها و سوزاندن آن‌ها از وی به نیکی یاد کنید) به خدا سوگند، آنچه را در این راستا انجام داد با مشورت همه ما صورت گرفت... (ر.ک: همان)

[24] . ر.ک‌: همین کتاب، فصل سوم، جمع قرآن (2-3-2/ الف)، صص

[25] . رجال کشی، ص 108، حدیث 50؛ مستدرک الوسائل، ج4، ص 23، حدیث 4584.

[26] . برای نمونه ر.ک: المصاحف، ابن ابی داود، ج1، ص 205- 206، حدیث 77.

[27] . ر.ک:‌ الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، ج3، ص 55؛ کتاب المصاحف، ابن ابی داود، ص 70؛ التمهید فی علوم القرآن، معرفت، ج1، ص 332.

. [28] چرا عثمان مصاحف صحابه را آتش زد؟ آیا راه معقولانه دیگری نبود؟

[29] . آیا این فرمایش مشهور حضرت علی† که «لایهاج القرآن من بعد» بر هجوم پیش از توحید مصاحف به قرآن دلالت ندارد؟

[30] . برای آگاهی بیشتر: ر.ک: التمهيد في علوم القرآن (ويرايش جديد)، معرفت، ج‏2، ص: 83- 94؛ نزول قرآن و رؤیای هفت حرف، سیدرضا مؤدب، بوستان کتاب؛ و ... .

[31] . ر.ک:‌ تدوین القرآن، کورانی، ص 267.

[32] . ر.ک:‌ مسند احمد، ج1، ص 454، و ج4، ص 278؛ سنن ابن ماجه، ج1، ص 49؛ مستدرک، حاکم نیشابوری، ج2، ص 227 (وی سند روایت را بر شیوه شیخین صحیح دانسته است).

[33] . ر.ک:‌ تاریخ المدینه، عمر ابن شبة، ج3، ص 1010.

[34] . حقائق مهم پیرامون قرآن کریم، جعفر مرتضی عاملی، ص 72- 73.

[35] . تدوین القرآن، کورانی، ص 274. ذؤابتان تثنیه الذئابه:‌ الناصیة لنوسانها» (لسان) موی پیشانی که از دو طرف بافته می‌شود و با آمدن نسیم حرکت می‌کند. کنایه از کودکی زید است. در روایت دیگری گفته شده:‌‌ «... غلام له ذؤابتان یلعب مع الغلمان».

[36] . ر.ک:‌ تدوین القرآن، کورانی، ص 261.

[37] . ر.ک: التمهید فی علوم القرآن، معرفت، ج1، ص 240- 241.

834) نقد و بررسی التمهید فی علوم القرآن (+تاریخ قرآن)/5

تذکر:

آنچه در ذیل می‌آید و در پست‌های دیگر ادامه می‌یابد، از کتاب آشنایی با دانش علوم قرآن (فلسفه علوم قرآن) و نیز: واکاوی دانش و منابع جامع علوم قرآنی - دو اثر نگارنده (سیدمحمدحسن جواهری) که یکی از آن‌ها در آستانه انتشار است - انتخاب شده و نقل آن‌ها تنها با ذکر منبع مجاز است.

3-2. دیدگاه استاد معرفت در مورد عقل تحلیل‌گر و ابزاری

استدلال فوق به ختم قرآن بر روشن بودن ترتیب سور در زمان پیامبر اکرم ص (هرچند پس از ایشان بین الدفتین قرار گرفته باشد) با استفاده از عقل ابزاری یا تحلیل‌گر بود. این روشی است که آیت‌الله خویی در جمع قرآن اتخاذ کرده است:

«اين روايت‏ها كه جمع‏آورى قرآن را به خلفا و دوران بعد از رسول خدا مستند مى‏سازند با حكم عقل موافق و سازگار نيستند، زيرا عظمت خود قرآن، اهتمام فوق العاده پيامبر به خواندن و حفظ نمودن آن، اهميت فراوانى كه مسلمانان به قرآن قائل بودند، اجر و ثواب بى‏پايان قرآن خواندن و ... اقتضا مى‏كند كه قرآن از نخستين روز نزولش و در عصر خود رسول خدا جمع‏آورى و تدوين شده باشد. و هر روايتى كه جمع‏آورى قرآن را به دوران‏هاى بعد از پيامبر مستند مى‏كند، با اين حقايق مسلم تاريخى و افكار مسلمانان و با احتياج و نگرش خاص مسلمانان نسبت به قرآن و با ده‏ها مطلب ديگر، كوچك‏ترين سازشى ندارد بلكه مخالف همه اين‏ها مى‏باشد.»[1]

اما کاربست این روش یعنی استفاده از عقل ابزاری در تحلیل داده‌های تاریخی مورد اعتراض آیت الله معرفت قرار گرفته است. وی به استاد خود - آیت الله خویی- اشکال کرده که شما در مسئله تاریخی از روش عقلی بهره گرفته اید، در حالی که روش نقلی بایسته پژوهش در داده‌های تاریخی است: «واقعه جمع قرآن یک حادثه از حوادث تاریخ است و مسئله عقلی نیست تا در آن بحث و جدل شود؛ از این رو باید به نصوص تاریخ مستند مراجعه کرد بدون این‌که مجالی برای تفکر و تأمل در آن باقی بماند...».[2]

داوری در خصوص روش پژوهش

آیت الله خویی مسئله تاریخ جمع قرآن را با عقل ابزاری تحلیل کرد و نتیجه گرفت که جمع قرآن در زمان پیامبرˆ تدوین شده است. شاگرد ایشان آیت الله معرفت به ایشان اشکال کرده که در باره یک داده تاریخی نمی‌بایست از عقل استفاده می‌کردید؛ زیرا مسئله تاریخی است و می‌بایست به نصوص مراجعه می‌کردید. تا این‌جا ظاهر سخن شاگرد بر استاد غلبه دارد،‌ لیکن در پاسخ به استاد معرفت می‌توان گفت:

یکم) از نظر آیت‌الله خویی روایات جمع قرآن به دلایل متعدد مانند تعارض و تناقض باطل است؛ از این رو استفاده از دلیل عقلی و روان شناختی کاملاً به جاست.

دوم) استدلال عقلی چون به پشتوانه روایات دیگر است، در زمره روش نقلی جای‌‌ می‌‌گیرد.

دلیل نادرستی اعتراض استاد معرفت از این رو است که حرکت عقل در استدلال استادش در حقیقت حرکت عقل در داده‌های تاریخی و با مواد نقلی است و چنین استدلالی را نمی‌توان روش عقلی مصطلح (که یکی از مقدمات استدلال یا هر دوی آن‌ها عقلی است) و مقابل روش معهود در بررسی‌های تاریخی تلقّی کرد، بلکه‌‌ می‌‌توان آن را کاملاً بر تحلیل‌های تاریخی منطبق دانست.


[1] . البيان في تفسير القرآن، خوئی، ص 251

[2] . التمهيد في علوم القرآن، معرفت، ج‏1، ص 285. «ان قضية جمع القرآن حدث من احداث التاريخ و ليست مسألة عقلانية قابلة للبحث و الجدل فيها ...».

833) نقد و بررسی التمهید فی علوم القرآن (تاریخ قرآن)/4

3. تاریخ قرآن

3-1. جمع وتدوین

یکی از مهم‌ترین مباحث التمهید «جمع و تدوین قرآن» است. نویسنده جمع و چینش آیات را توقیفی دانسته ولی جمع و ترتیب سوره‌ها را به صحابه نسبت داده است: «و أمّا جمع السور وترتيبها بصورة مصحف مؤلّف بين دفّتين، فهذا قد حصل بعد وفاة النبيّ صلى الله عليه و آله‏».[1]

نکته بایسته توجه این است که این مسئله آثار و تبعات مهمّی در حوزه قرائات و در مواجهه با شبهات تحریف قرآن در بر دارد و یکی از مستمسکات تحریف‌گرایان همین دیدگاه است؛ البته ناگفته نماند که به گفته برخی شاگردان ایشان، وی در اواخر حیات خود از این نظر بازگشته است.[2] مطلب ما ناظر بر نگاشته التمهید است خواه مؤلف با آن همراه مانده باشد یا خیر.

محققان برای «جمع قرآن» معانی متعددی گفته‌اند، لیکن آنچه مهم است و نباید از آن غفلت شود، این است که مسئله تدوین سور در مصحف با تعیین چینش و ترتیب سوره‌ها در زمان حیات پیامبر اکرم ص متفاوت است؛ یعنی ممکن است سوره‌ها بدون این‌که بین الدفتین گردآوری و تدوین شوند، در ختم قرآن ترتیب یافته باشند و این دو لازم و ملزوم هم نیستند، لیکن – بر اساس عبارت فوق - در التمهید این دو خلط و یکسان قلمداد شده‌ است؛ حتی صاحب التمهید بر کسانی که به ختم قرآن بر جمع در زمان پیامبر اکرم ص احتجاج کرده‌اند، با این بیان نقد وارد کرده که مراد از حفظ و ختم قرآن، ختم قرآن بدون لحاظ ترتیب بین سوره‌هاست؛ یعنی حفظ قرآن و ختم آن را یکسان و با یک بیان نقد کرده است و حال آن که استدلال معارضان دقیقاً‌ ناظر به ترتیب بین سوره‌هاست: «وإنَّ جماعة من الصحابة مثل عبداللّه بن‏مسعود و أُبيّ بن‏كعب وغيرهما ختموا القرآن على النبيّ- صلى الله عليه و آله- عدّة ختمات، وكلّ ذلك يدلّ بأدنى تأمّل على أنّه كان مجموعاً مرتّباً غير مبتور ولامبثوث.[3]»[4]

آنچه سید‌مرتضی، شیخ صدوق[5] و دیگران به آن استدلال کرده‌اند، به شکل وسیع‌تری قابل طرح است که به اختصار از این قرار است:

بر اساس آنچه در اسباب و شأن نزول سوره‌ها در اخبار و گزاره‌های تاریخی نقل شده، بیشتر سوره‌های قرآن تا حدود سال هفتم بعد از هجرت نازل شده بود. چند سوره و برخی آیات نیز در دو سه سال آخر عمر شریف پیامبر ص نازل شد. بر این اساس، در چند سال آخر عمر شریف پیامبر ص غالب سوره‌های قرآن نازل شده بوده‌اند. حال با توجه به این که ختم قرآن یکی از کارهای اساسی پیامبر ص و مسلمانان بوده و بر اساس برخی اسناد، بسیاری در هر هفته یک‌بار کل قرآن را تلاوت می‌کردند[6] و نیز با توجه به وجود حفّاظ بسیار نمی‌توان تصور کرد که این حجم بالای ختم قرآن که بالغ بر ده‌ها بلکه صدها هزار بار در مدینه است، بدون هیچ‌گونه نظمی رخ داده باشد! [7] می‌توان تصور کرد بسیاری از ملازمان، علاقه‌مندان و صحابه پیامبر ص در بسیاری از ایام سال به ویژه ماه‌های حرام و بالاخص ماه مبارک رمضان که بهار قرآن است، و نیز فصل زمستان که معمولا در جامعه متکی به اقتصاد کشاورزی و دامداری فعالیت‌های اقتصادی با خمودی روبه‌ رو می‌شود - اگر نگوییم همه سال به ویژه در مورد شماری از اصحاب که جز ملازمت با پیامبر ص کار مهم دیگری برای خود تعریف نمی‌کردند- در مسجد پیامبر ص گرد می‌آمدند و اراده ختم قرآن داشتند. طبیعی است یکی از وظایف پیامبر ص نیز آموزش قرائت و تفسیر قرآن بوده است و جلسات ختم قرآن بسیاری مواقع در محضر آن حضرت تشکیل می‌شده است که به طور طبیعی فراوانی نیز داشته است، به ویژه سال‌های آخر عمر شریف ایشان که مشرکان فوج فوج مسلمان می‌شدند (یدخلون فی دین الله افواجا) و به طور طبیعی بسیاری از آن‌ها علاقه‌مند بودند در جلسات ختم قرآن شرکت کنند، با این وصف آیا می‌توان پذیرفت پیامبر تقوا و نظم که آثار نظم در ساده‌ترین امور زندگی ایشان تجلّی داشته، هر بار به شکل جدیدی قرآن را ختم کرده باشد؟! آیا می‌توان پذیرفت که اهل بیت پیامبر ص- صرف‌نظر از همسران او- یعنی خود پیامبر ص و حضرت علی و حضرت فاطمه زهرا و حسنین ع که در مجموع در همان سال آخر عمر شریف پیامبر ص و بلکه ماه‌های آخر حداقل صدها بار قرآن را ختم کرده‌اند، هیچ نظمی برای ختم خود قرار نداده و در این خصوص با هم هماهنگ نباشند، حتی اگر کاملاً ذوقی و بدون هیچ حکمتی باشد؟ و باز آیا می‌توان تصور کرد صحابه‌ای که تلاش می‌کردند گام‌های خود را جای گام‌های پیامبر ص قرار دهند و حتی- چنان که در جریان فتح مکه در تاریخ ثبت شده - برای ربودن قطرات وضوی پیامبر ص که به سوی زمین رها می‌شد، برای تبرک، بر هم سبقت می‌گرفتند، به ترتیب پیامبر ص توجه نکنند و ترتیبی مخالف پیامبر ص برگزینند؟!

براستی چگونه می‌توان پذیرفت پیامبر با در اختیار داشتن سال‌های سال فرصت این قدر به خود زحمت ندهد که برای سوره‌های قرآن – بزرگ‌ترین معجزه الهی و ثقل اکبر- ترتیب اختیار کند و آن را رها کند تا دیگران پس از رحلت ایشان به داد آن برسند و به آن سر و سامان بدهند!

تذکر: اگر کسی ختم قرآن را دلیل قاطع بر معلوم بودن ترتیب سور در زمان پیامبر ص- که آثار بسیاری بر جای می‌گذارد- نداند، لاجرم می‌باید به پیامدهای ناخوشایندی گردن نهد:

الف) اگر پیامبر ص به سور قرآن نظم نداده با توجه به این که اولاً: هم زمان کافی در اختیار داشته و هم می‌توانسته نظم دهد و ثانیاً: بر این باوریم که او از بین چند گزینه بهترین آن‌ها را اختیار می‌کرده و انجام می‌داده، در می‌یابیم که به طور خاص بی‌نظمی از نظم در ترتیب سور بهتر است؛ از این رو با توجه به این‌که پیامبر ص به نظم اهمیت فوق العاده می‌داده و سنت او و اهل بیت ع مطابق با دریافت و رفتار عقلا و سنت حاکم بر جهان رعایت حداکثری نظم بوده، و همچنین بر اساس حکمت و درایت جهت دفع اتهام به بی‌نظمی، لازم بوده وجه حکمت‌ داشتن بی‌نظمی در ختم سور قرآن را هرچند به طور اجمال برای مردم توضیح دهد و در این فرض، پس از او اهل بیت ع می‌بایست دست‌کم به این مسئله بپردازند و همچنان بی‌نظمی را ادامه دهند!! و البته هیچ‌یک از این فرض‌ها رخ نداده است.

ب) تبعیت حضرت علی ع از پیامبر ص که در دعای ندبه با عبارت «ٍيَحْذُو حَذْوَ الرَّسُول؛ پا جای پای رسول خدا ص قرار می‌داد‏» از آن یاد شده، مورد تشکیک جدی قرار می‌گیرد؛ زیرا می‌بایست یا از ختم پیامبر ص جهت پیروی پرسش کند و یا پس از او به بی‌نظمی ادامه دهد و در باره آن دست‌کم سخن گوید!

ج) اهتمام برخی صحابه یعنی ابوبکر یا عثمان به نظم قرآن و ختم هماهنگ آن بیش از پیامبر ص بوده است؛ زیرا آن‌ها به بی‌نظمی ختم قرآن پایان دادند!! و چنان‌که می‌دانیم احدی به چنین پیامدی گردن نمی‌گذارد و هیچ قرینه‌ای آن را تأیید نمی‌کند و در منابع تاریخی چنین افتخار بزرگی به نام هیچ‌کس بعد از پیامبر اکرم ص ثبت نشده است.

ممکن است گفته شود که این نظم در توحید مصاحف و با ارشاد حضرت علی ع به وجود آمد که در پاسخ می‌گوییم: اولاً:‌ چرا از سنت پیامبر ص - بر فرض اختیار بی‌نظمی در ترتیب سور- دست برداشته و ثانیاً: حضرت در زمان ابوبکر و عمر نیز حضور داشته و به چنین کاری دست نزده و حتی ارشادی در این باره از او نقل نشده، بنابراین، بازگرداندن نظم بر فرض تحقق آن در توحید مصاحف به حضرت علی ع بی اساس است و تنها راه باور به وجود نظم در حیات پیامبر ص است.

د) برای اثبات تحریف‌ناپذیری نمی‌توان به اهتمام پیامبر ص به قرآن تمسک جست و گمان نمی‌رود کسی به چنین پیامدی راضی شود.

بنابراین، مسلم است که قرآن در ترتیب آیه‌های سور و نیز در ترتیب سور در زمان پیامبر ص نظم کاملاً مشخصی داشته و از این‌ رو بی‌پایگی بسیاری از روایات تحریف که بر اساس دخالت صحابه در تدوین قرآن استوارند، آشکار می‌شود.[8]


[1]. التمهيد (ويرايش جديد)، معرفت، ج‏1، ص 285 .

[2] . ر.ک:‌ خبرگزاری مهر (شناسه خبر: 3003543 )؛ دکتر علی نصیری: «مرحوم آیت‌الله معرفت معقتد بود قرآن را صحابه تنظیم کرده‌اند، اگر چه در اواخر عمر در جلسات خصوصی از نظریه خود برگشت اما این تغییر نظریه در جایی مکتوب نشد».

[3] . مجمع البيان، ج 1، ص 15.

[4] . التمهيد (ويرايش جديد)، معرفت، ج‏1، ص 287

[5] . ر.ک: المحجة البيضاء، ج 2، ص 264 به نقل از: اعتقادات صدوق. و اوائل المقالات و النشر، ج 2، ص 445، 446 و 447 با اسانيد متعدد و الفاظ مختلف.

[6] . از پیامبرˆ نقل شده که فرمودند: «اقرؤوا القرآن فى كل سبع و لا تزد». (زركشى، البرهان، ج 2، ص 101 از تحقيق محمد ابو الفضل ابراهيم، ج 1، ص 471)

[7] . علامه جعفر مرتضی عاملی در کتاب حقائق هامة‌ حول القرآن الکریم (ص 88 - 92) روایاتی را در باره اهتمام صحابه به ختم قرآن روایت کرده است که نقل بخشی از آن‌ها می‌تواند راهگشا باشد:

- پيامبر اكرم9 به عبد اللّه بن عمرو بن عاص دستور داد كه هر هفت شب يا سه شب، يك بار قرآن را ختم كند، در حالى كه او هر شب يك بار قرآن را ختم مى‏كرد. اين ماجرا در كتب حديث اهل سنت، معروف است‏ (ر ك: صحيح بخارى، ج 3، ص 151 و 152؛ تفسير ابن كثير، ج 4. (ذيل)، ص 49 به نقل از: بخارى، مسلم، ابى داوود و نسائى كنز العمال، ج 1، ص 541 و ج 2، ص 208 و 211. به نقل از: افراد بالا و ابن عساكر، ابن منده؛ سنن دارمى ج 2، ص 471؛ برهان، زركشى، ج 1، ص 471 به نقل از: الباجى؛ سنن ابى داوود، ج 2، ص 54 و 55؛ الجامع الصحيح ترمذى، ج 5، ص 196 و 197. المصنف صنعانى، ج 3، ص 356. مسند احمد، ج 2، ص 163. نوادر الاصول، ص 221 و الاتقان، سیوطی، ج 1، ص 104 و 105.)

تذکر: به طور طبیعی فرمایش حضرت با ملاحظه استعداد و ظرفیت طرف است؛ از این رو شمار روزها در مورد افراد مختلف مختلف است.

- پيامبر اكرم9 به سعد بن منذر فرمان داد تا قرآن را در سه [روز] ختم كند. سعد اين توصيه را انجام مى‏داد تا درگذشت. (الاتقان، سیوطی، ج 1، ص 104 و 72 به نقل از: احمد و ابى عبيد. تفسير القرآن العظيم ابن كثير، ج 4، ذيل ص 49، فتح البارى، ج 9، ص 49. محاضرات الراغب، ج 2، جزء چهارم، ص 436. و مجمع الزوائد، ج 7، ص 171؛ حقايقى مهم پيرامون قرآن، مرتضی عاملی، ص: 55)

- پيامبر9 به «قيس بن ابى صعصعه» دستور داد قرآن را در پانزده نوبت ختم كند. (الاتقان، سیوطی، ج 1، ص 104 به نقل از: ابى عبيد و ديگران. تفسير القرآن العظيم ابن كثير، ج 4، ذيل ص 49. و محاضرات الراغب، ج 2، جزء چهارم، ص 436.)

[تذکر: چنان‌که در بالا اشاره شد، ممن است دستور پيامبر9 متناسب با مخاطب باشد.]

- مرفوعه «عرباض بن ساريه»: «هر كس قرآن را ختم كند يا گفت هر كس قرآن را جمع كند، يك دعاى مستجاب خواهد داشت». (النشر في القرآت العشر، ج 2، ص 452 و 453. الاتقان، سیوطی، ج 1، ص 111 به نقل از: طبرانى و ابن عباس در كنز العمال، ج 1، ص 482 به نقل از: بيهقى در شعب الايمان و به نقل از: ابن عدى در الكامل و مجمع الزوائد، ج 7 ص 172.)

- «ترمذى» و ديگران روايت كرده‏اند: كه بهترين اعمال نزد خداوند آغاز و ختم پى در پى قرآن است به صورتى كه وقتى به آخر قرآن رسيد مجددا ختم جديدى را آغاز كند». (الاتقان، سیوطی، ج 1، ص 111. ثواب الاعمال، ص 127 و 128 و در حاشيه آن كتاب از: الكافى و النهايه. كنز العمال، ج 1، ص 537. به نقل از: ترمذى و ابى داوود و ج 2، ص 208 به نقل از: رامهرمزى در الامثال و نوادر الاصول، ص 335.)

- مرحوم صدوق يكى از مؤيدات عدم تحريف قرآن را مضمون اين روايت قرار مى‏دهد: «ثواب ختم قرآن، نهى از ختم قرآن در يك شب و اقل مدت ختم قرآن در سه شب بودن است‏». (ر ك: المحجة البيضاء، ج 2، ص 264 به نقل از: اعتقادات صدوق. و اوائل المقالات و النشر، ج 2، ص 445، 446 و 447 با اسانيد متعدد و الفاظ مختلف.)

- از پيامبر9: «هر كه قرآن را در هفت شب ختم كند، كار «مقربين» را انجام داده است و هر كس قرآن را در پنج شب ختم كند، عمل «صديقين» را بجا آورده است.» در اين روايت همچنين از ختم قرآن در سه شب پرسش مى‏شود و حضرتش9 از اين عمل نهى مى‏فرمايد». (کنز العمال، ج1، ص 479. به نقل از: حكيم ترمذى در نوادرش.)

- از حضرت رسول9: «قرآن را در هر هفت شب يكبار ختم كنيد و بر اين‏ مقدار نيفزاييد». (همان مدرك، ص 470 و 471. به نقل از: ابى داوود.)

- «هر وقت پيامبر اكرم9 قرآن را ختم مى‏نمودند، پنج آيه از اوّل قرآن تلاوت مى‏كردند.» (نوادر الاصول، ص 334 و 335.)

تذکر: لازمه اين روايت آن است كه: قرآن مجموع و اوّل و آخر آن معين شده بود.

- «هنگامى كه ابن عباس نزد «ابى» قرآن را قراءت و ختم كرد، ابى به او گفت: سوره حمد و پنج آيه از سوره بقره را بخوان؛ زیرا وقتى كه من نزد پيامبر9 قرآن را ختم كردم، اين دستور را به من داد». (النشر، ج 2، ص 441 و 440 به طرق و الفاظ گوناگون.)

تذکر: مفاد حديث آن است كه قرآن در زمان پيامبر9 جمع آورى شده و اوّل و آخر آن معروف و شناخته شده بود.

[8] . گفتنی است بر جمع قرآن در زمان پیامبر قرائن و شواهد دیگری نیز وجود دارد که به منابع مبسوط واگذار می‌شود.

830) نقد و بررسی التمهید فی علوم القرآن (نزول قرآن)/3

تذکر:

آنچه در ذیل می‌آید و در پست‌های دیگر ادامه می‌یابد، از کتاب آشنایی با دانش علوم قرآن (فلسفه علوم قرآن) و نیز: واکاوی دانش و منابع جامع علوم قرآنی - دو اثر نگارنده (سیدمحمدحسن جواهری) که یکی از آن‌ها در آستانه انتشار است - انتخاب شده و نقل آن‌ها تنها با ذکر منبع مجاز است.

2. نزول

2-1. نزول تدریجی

در مبحث نزول قرآن، استاد معرفت نظریه دو نزولی بودن قرآن را نادرست و تک نزولی بودن (نزول تدریجی) را صحیح دانسته است. این دیدگاه مطابق آنچه در ادامه خواهیم گفت، به صواب نزدیک‌تر است لیکن مشکلاتی فراروی آن است که اگر حل نشود، نمی‌تواند دیدگاه نزول تدریجی را چندان موجه جلوه دهد. در ادامه خلاصه نظریه ایشان و مهم‌ترین نظریه رقیب را بیان و به اشکالات اساسی اشاره کرده و به سهم خویش می‌کوشیم پاسخی برای حل آن‌ها ارائه دهیم.

- نظریه اول بر دو نزولی بودن قرآن استوار است. بسیاری از علمای اهل تسنن نزول اول (دفعی) را در شب قدر به بیت المعمور و آغاز نزول تدریجی را از مبعث دانسته‌اند. مرحوم صدوق با نگرش روایی این نظر را جزو اعتقادات شیعه معرفی کرده[1] ولی شیخ مفید به ایشان اشکال کرده و مستند این نظر را روایت واحد معرفی کرده است.[2] علامه طباطبائی با باور به دو نزولی بودن قرآن، نزول دفعی را بر قلب پیامبر اکرم ص دانسته است. [3]

- نظریه دوم تک‌نزولی بودن قرآن است که با تفاوت‌هایی به گونه‌های مختلفی بیان شده است.[4] در یکی از دیدگاه‌ها، آیاتی از سوره علق در روز مبعث نازل شد و پس از سه سال (فترت وحی) از شب قدر نزول تدریجی قرآن آغاز گردید. این نظریه را صاحب التمهید فی علوم القرآن ارائه کرده است.[5] برخی نیز نزول اولین آیات سوره علق را در شب قدر دانسته و بر این باورند که در روز مبعث آیه‌ای نازل نشده است.[6]

از بین این دو نظریه‌، نظریه نخست با دو رویکردش در حل مشکل تفاوت زمان نزول قرآن در شب قدر و نزول آیات ابتدایی سوره علق روز مبعث در ماه رجب موفق‌تر است، هرچند در باره اوصاف قرآنی که یکباره در شب قدر نازل شده و حکمت چنین نزولی، و برخی مسائل و ابهامات پیرامونی که ادامه به برخی اشاره می‌شود - هیچ توضیح مناسبی ندارد و افزون بر این، مستندات روایی آن قابل اعتماد نیست. در خصوص نظریه دوم (تک نزولی) چند نکته قابل تأمل است:

1. نویسند التمهید در نقد نزول قرآن به بیت المعمور یا هرجای دیگر پس از توضیحاتی آورده است: «خبر دادن از نزول قرآن از جایگاه بلندتر به جایگاه پایین‌تر که هر دو از دسترس مردم و حتی پیامبر اکرم ص به دور است، چه فایده‌ای می‌تواند داشته باشد تا با این بّهت و عظمت از آن یاد کند؟»[7]

در نقد این مطلب باید دانست - گذشته از این که به حکم آیه «وَ ما أُوتيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَليلا» (اسرا، 85) تمسک به عدم آگاهی برای استدلال نادرست است - ایشان با تمسک به «ابّهت و عظمت خبر» («إِنَّا أَنْزَلْناهُ في‏ لَيْلَةِ الْقَدْرِ» و «إِنَّا أَنْزَلْناهُ في‏ لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ» (دخان، 3)) به رد نظریه رقیب پرداخته ولی نفرموده نزول آیاتی از قرآن و شروع نزول تدریجی آن در شب قدر آن هم در فرضی که پیش‌تر و چند سال قبل آیاتی از سوره علق نازل شده، چگونه با این ابّهت در خبر بلکه با ظاهر آیه و اطلاق آن سازگاری دارد؟

2. برخی برای تقریب مشکل یاد شده به قنات مثال زده‌اند. کسی که مدت‌ها قنات می‌کنده پس از اتمام کار- مثلاً- در روز جمعه، می‌گوید: «آب قنات روز جمعه بیرون آمد.» روشن است که مرادش شروع بیرون آمدن است.

این مثال با نزول تدریجی قابل مقایسه نیست؛ زیرا در نزول تدریجی اطلاق «القرآن» با الف و لام عهد مَجاز نیست بلکه حقیقت است، لیکن اطلاق آب قنات بر جزء اولیه آن اطلاق کل بر جزء و مَجاز است و در حقیقت آب قنات یک واحد به هم پیوسته است. این مشکل زمانی عمیق‌تر به نظر می‌رسد که بدانیم مراد از «القرآن» در آیه 32 سوره فرقان بی‌تردید همه قرآن است نه جزء آن (وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ لا نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً واحِدَة) و بالاتر این‌که در روایات ترتیب نزول منتخب التمهید نزول قدر 25 و نزول فرقان 42 است. بله، همان قریشیان که از قرآن همه آن را- که در آینده قرار بوده نازل و کامل شود- اراده کردند، می‌دانستند که مراد از قرآن در سوره قدر همه قرآن نیست وگرنه به جای سؤال از چرایی عدم نزول دفعی، از ماهیت و چگونگی آن سؤال می‌کردند. خدای متعال در سوره دخان (نزول 64) می‌فرماید: «حم (1) وَ الْكِتابِ الْمُبِينِ (2) إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ إِنَّا كُنَّا مُنْذِرِينَ (3)»و این در حالی است که مخاطب می‌دانست مراد همه کتاب نیست بلکه جزئی از آن است؛ همان که در سوره قدر پیش‌تر به آن اشاره شده بود؛‌ زیرا در غیر این‌صورت از کتاب و قرآنی که یکدفعه نازل شده پرس و جو می‌کرد و البته به مقتضای بلاغت و رویکرد زیبایی‌شناختی به قرآن چنین برداشتی از نگاه مخاطب عجیب نبود و سکوت مخاطب بهترین دلیل بر آن است. گذشته از این، حتی اگر نزول دفعی هم مراد بود، مخاطب مشرک جز نزول تدریجی نمی‌فهمید؛ زیرا نزول دفعی ادعایی بدون امکان اثبات بود، و بر فرض اگر چنین می‌بود و پیامبر ص آن را به مخاطبان بازمی‌گفت و توضیح می‌داد که مثلاً قرآن یکجا به آسمان چهارم نازل شده، جنجالی آغاز می‌شد و تکذیب‌ها و اثبات‌ها رواج می‌یافت و فراگیر می‌شد و در تاریخ انعکاس می‌یافت که آنچه به ما رسیده کاملاً‌ با چنین فرضی بیگانه است. در هر صورت، به نظر می‌رسد نظریه دو نزولی اگر اشکالاتش بیش از نظریه تک‌نزولی نباشد، کم‌تر نیست و البته هیچ‌یک از دو نظریه نمی‌توانند به همه سؤالات پاسخ گویند.

3. ایشان نزول سوره حمد را پس از فترت سه ساله وحی (مورد ادعای ایشان) و پس از نزول آیاتی از ابتدای سوره‌های علق، قلم، مزمّل و مدثّر دانسته است[8]؛ زیرا مطابق این نظریه تنها آیات ابتدایی سوره علق در روز مبعث و آیات ابتدایی سوره‌های قلم، مزمل و مدثر در اوائل بعثت و پیش از علنی شدن رسالت نازل شد و دیگر آیاتی فرود نیامد تا این‌که رسماً نزول قرآن در شب قدر (پس از گذشت سه سال از بعثت) با نزول سوره حمد آغاز شد (هرچند به نظر می‌رسد کلام ایشان اضطراب دارد و در مجموع نزول سوره حمد را در همان ابتدا و پس از اوائل چند سوره می‌داند[9]). همچنین نام «فاتحه الکتاب» برای سوره حمد را به مناسبت این دانسته که اولین سوره نازل شده به صورت کامل بوده است. این درحالی است که دیگران نام فاتحة الکتاب را به مناسبت قرار گرفتن این سوره در ابتدای ترتیب فعلی سوره‌ها در مصحف دانسته و آن را دلیلی بر این گرفته‌اند که جمع قرآن و ترتیب فعلی سوره‌ها مشخصاً با آغاز سوره حمد در زمان پیامبر اکرم ص رایج بوده است.[10]

در هر صورت، نظریه تک نزولی ایشان هرچند از برخی مشکلات نظریه دو نزولی خلاصی یافته، لیکن گرفتار ابهامات و پرسش‌هایی است که به چند نمونه اشاره شد.

پیشنهاد و راهکار

گام اول) به نظر می‌رسد بتوان نظریه تک‌نزولی را به گونه‌ای مطرح کرد که برخی از مشکلات اساسی مرتفع شود. توضیح این‌که:

هیچ مانعی وجود ندارد که لیلة القدر پیش از مبعث رخ داده و مبعث سال بعد (در ماه رجب) نخستین آیات سوره علق نازل شده باشد. از سوی دیگر، به نظر می‌رسد اولین سوره نازل شده حمد یا فاتحة‌ الکتاب است[11] و نام «فاتحة الکتاب»- در صورتی که بپذیریم از ابتدا بر آن گذاشته شده و این نام حاصل آغاز شدن ختم قرآن با آن نیست[12]- نیز بر همین امر دلالت دارد و بر همین اساس در ترتیب سور و ختم قرآن، افتتاح با سوره حمد است (توضیح بیشتر در ادامه می‌آید). تا اینجا دو اشکال برطرف شد:

1. چرا آغاز نزول در شب قدر اعلان شده ولی پیش از آن آیاتی از سوره علق همزمان با بعثت نازل شده بوده است؟

2. وجه اطلاق «فاتحة الکتاب» بر سوره حمد چیست؟

اینک باید به این پرسش نیز پاسخ دهیم که سوره نازل شده چه اهمیتی دارد که با این ابّهت و عظمت از آن یاد شده است؟ از سوی دیگر این چه جزئی از قرآن و کتاب است که عنوان «قرآن» و «کتاب» بر آن اطلاق شده است (قدر، 1؛ دخان، 2-3؛ بقره، 185).

در پاسخ به این سؤال می‌گوییم: با توجه به این‌که مطابق بیان فوق شب قدر پیش از مبعث است، در نتیجه ادعای آغاز نزول تدریجی قرآن از آن شب مبارک کاملاً بجا و صحیح است و این خود به تنهایی با عظمت است و افزون بر این، نخستین سوره نازل شده می‌تواند «حمد» باشد که هیچ نمازی پس از نزول آن، بدون آن پذیرفتنی نیست (لا صلاة‌ الا بفاتحة الکتاب)[13] (به ویژه که پیامبر اکرم ص از همان روزهای نخستین نماز می‌گزارد) و در باره این سوره است:‌ «وَ لَقَدْ آتَيْناكَ سَبْعاً مِنَ الْمَثاني‏ وَ الْقُرْآنَ الْعَظيم‏» (حجر، 87)؛ توصیف سوره حمد به قرآن عظیم نشان ‌دهنده عظمت فوق العاده این سوره است.

در نتیجه، بر اساس این دیدگاه که با قرائن و روایات همخوانی بیشتری دارد و اشکالات دیدگاه التمهید را نیز ندارد، قرآن تنها یک نزول داشته و آن نزول تدریجی بوده است. نزول تدریجی نیز پیش از بعثت و در شب قدر آغاز شده و نخستین سوره نازل شده بر آن حضرت به احتمال قوی سوره حمد بوده که مؤید به روایات نیز هست.[14]

گام دوم) در گام نخست کوشیدیم از راهی که دیگران رفته‌اند، به نتیجه مطمئن و قابل دفاع برسیم، لیکن در گام دوم با تمسک به ظاهر بلاغی آیه 32 سوره فرقان - که به نظر می‌رسد تا کنون حقش ادا نشده - نظریه تک‌نزولی را تنها نظریه صائب معرفی می‌کنیم، چه بتوانیم مشکلات آن را برطرف کنیم و چه نتوانیم! توضیح این‌که:

در سوره فرقان می‌خوانیم:‌ «وَ قالَ الَّذينَ كَفَرُوا لَوْ لا نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً واحِدَةً كَذلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَكَ وَ رَتَّلْناهُ تَرْتيلا؛ و كافران گفتند: چرا قرآن يك باره بر او نازل نشد؟ همان‌گونه [نازل می‌کنیم] تا قلب تو را به آن استوار سازيم، و آن را بر تو با مهلت و آرامى خوانديم‏».

مشرکان می‌پرسند: اگر او واقعاً پیامبر و قرآن وحی الهی است، چرا مانند دیگر کتب آسمانی یکجا نازل نشده است؟ قرآن در پاسخ می‌فرماید:‌ «کذلک». این عبارت تأیید باور مشرکان در انحصار نزول به نزول تدریجی است و در این مطلب ظهور دارد؛ یعنی اگر قرآن نزول دفعی می‌داشت، می‌بایست نفرماید «کذلک» بلکه مثلا بفرماید:‌ «ذلک» (یعنی نزول دفعی را مسکوت بگذارد نه این‌که عدم آن را تأیید کند) یا اساساً سخن مشرکان را نقل نکند که بخواهد آن را تأیید کند؛ زیرا سؤال و انکار مشرکان بر نظریه تدریجی بار نشده بلکه بر عدم نزول دفعی نشسته و به طور طبیعی «کذلک» عبور با تأیید از سخن مشرکان است؛ اگر قرآن نزول دفعی می‌داشت (حتی در فرض پنهان بودن از مخاطب)، روا نبود تأیید به ذهن مخاطب القا شود.

در نتیجه، اگر دلیل نظریه دو نزولی روایات[15] باشد فارغ از ضعف یا ضعف شدید سند- می‌باید آن را بر قرآن عرضه کنیم و اگر مخالف ظهور آیات باشد، کنار بگذاریم و نپذیریم.[16] دریافت زیبایی‌شناختی از آیه در این ظهور دارد که قرآن نزول دفعی ندارد و از این رو روایات دو نزولی قرآن مخالف ظاهر قرآن بوده و مردود است. گفتنی است نویسندگان تفسیر نمونه در ذیل آیه 2 و 3 سوره دخان آورده‌اند: «اين نكته لازم به تذكر است كه ظاهر آيه اين است كه تمام قرآن در شب قدر نازل گرديد.»[17] لیکن چنان که اشاره شد تحقق چنین ظهوری در ذهن مخاطب روزگار نزول قرآن بسیار بعید به نظر می‌رسد؛ زیرا در این فرض از وجود و چگونگی آن پرس و جو می‌کرد و این خود مجالی برای گفتمانی فراگیر و ماندنی بود که البته هیچ نشانی از آن در دست نیست.

گذشته از این، بر فرض قرآن نزول دفعی نیز داشته باشد، طبیعتاً قرآن آن را ذکر نمی‌کند؛ زیرا - چنان که در بالا اشاره شد- امکان اثبات ندارد و امری شخصی است؛ از این رو، چرا باید اهل بیت ع آن را بازگو کنند و چه فایده‌ای بر آن مترتب است؟ بنابراین، احتمال این‌که دو نزولی بودن قرآن برای فرار از شبهه مشرکان ارائه شده باشد، بعید نیست؛ زیرا مشرکان می‌گفتند قرآن به صورت تدریجی نازل می‌شود و مطابق با حوادث، ما این احتمال را می‌دهیم که محمد ص به تدریج آن را ساخته باشد. اگر قرآن یکجا نازل می‌شد، این شبهه برطرف می‌شد. در کتب آسمانی قبل نیز همین طور عمل شده؛ چرا باید در مورد قرآن که از همان خداست، متفاوت عمل شده باشد؟ البته ممکن است سؤال آنان از این جهت باشد که چون کتب آسمانی پیشین یکباره نازل شده‌اند و این قرآن را نیز همان خدا فروفرستاده، پس می‌بایست آن را دفعی می‌فرستاد نه تدریجی.

بر فرض نخست، شاید اگر مشرکان از حجم آیاتی که قرار بود در آینده نازل شود، مطلع می‌شدند، چنین شبهه‌ای در ذهنشان شکل نمی‌گرفت؛ زیرا می‌یافتند که حتی با گذر زمان نیز امکان فراهم کردن آن حجم اطلاعات و تعالیم از شخصی امّی امکان‌پذیر نیست.

در هر صورت، قرآن در پاسخ به علت تدریجی بودن اشاره کرده (لِنُثَبِّتَ...) و آن را برخلاف دیگر کتب الهی، معجزه قرار داده و بر آن تحدی کرده است.

این احتمال وجود دارد که برخی برای بیان امتیاز ویژه قرآن و یا برای رفع شبهه یادشده، دو نزولی بودن را مطرح کرده باشند و برای فرار از پاسخ‌گویی در باره ماهیت و چیستی آن، آن را تنها تا آسمان چهارم فرود آورده باشند. اینان با چنین ساخت و پرداختی مشکل متفاوت بودن زمان بعثت و لیلة القدر را نیز توجیه ‌می‌کنند.

2-2. فترت وحی

در آیات و روایات اشاره شده که وحی قرآنی مدتی قطع شده است و این مدت در لسان قرآن‌پژوهان «فترت وحی» خوانده شده است. در باره مدت زمان فترت وحی اختلاف زیادی وجود دارد از چند روز تا چند سال. احمد بن حنبل از شعبی روایت سه سال را برای فترت وحی نقل کرده است. از طرفی در برخی روایات شیعی مورد اعتماد مدت زمان رسالت بیست سال ذکر شده است. از سوی سوم، پیامبر اکرم ص سه سال ابتدای رسالت به صورت پنهانی تبلیغ می‌کرد و مأمور به اعلام علنی رسالت نبود. استاد معرفت برای حل مشکل بیست سال بودن مدت رسالت (نه 23 سال)، به نقل احمد بن حنبل پناه برده و می‌گوید: آغاز مدت بیست سال رسالت از ابتدای علنی شدن تبلیغ بوده و مدت سه سال تبلیغ پنهانی جزو رسالت نیست و آنچه آیه در این مدت نازل شده به نام قرآن نبوده، هرچند بعدها جزو قرآن قرار داده شده است.[18] به نظر ایشان پنج آیه ابتدای سوره علق برای بشارت در آغاز این سه سال و پس از آن آیاتی از سوره مدثر نازل شد و دیگر آیه‌ای نازل نشد (فترت وحی) تا این‌که پس از سه سال سوره حمد به عنوان قرآن نازل شد[19] و به این ترتیب مشکل تفاوت نزول قرآن در شب قدر و نزول اولین آیات قرآن در روز مبعث را نیز حل و فصل کرد.

بنابراین، نوآوری استاد معرفت این‌همانی سه سال فترت و سه سال تبلیغ پنهانی است که ظاهراً‌ کسی پیش از وی چنین نظری را ارائه نکرده است.

این دیدگاه از چند جهت با مشکل روبه‌رو است:

یکم) ضعف شدید روایت احمد بن حنبل به روایت شعبی که حتی بزرگانی از اهل تسنن نیز آن را نپذیرفته‌اند. گفتنی است استاد معرفت برای فترت سه ‌ساله مستند دیگری ارائه نکرده است.[20]

دوم) با توجه به این‌که پیامبر اکرم ص در مدت سه سال تبلیغ پنهانی داشته، بی‌تردید مأمور به تبلیغ بوده و از این رو قائل شدن به غیر قرآنی بودن آیات ابتدایی سوره علق و مدثر و نیز انقطاع وحی در این مدت بی‌معنی است! چه تلازمی بین پنهانی بودن تبلیغ و عدم نیاز به وحی بوده با این که به طور طبیعی پیامبر اکرم ص در ابتدای کار بیشتر به قوت قلب حاصل از نزول پیاپی وحی نیاز داشته است.

سوم) ظاهرا از بین مشکلات متعددی که استاد معرفت با آن روبه‌رو بوده، مسئله روایات نزول قرآن در بیست سال اساسی‌تر بوده است. ایشان این قول را اتفاقی معرفی کرده است.[21] وی که ظاهراً نخواسته هزینه عبور از این روایات را بپذیرد، منشأ را در فترت وحی جستجو کرده است.

برخی محققان روایات بیست‌ساله را تقریبی و نه تحدیدی و دقیق ارزیابی کرده‌اند.[22]

البته منشأ را می‌توان در زمان مبعث نیز جستجو کرد؛ زیرا به نقل سعید بن مسیب سن حضرت در زمان رسالت 43 سال بوده است[23]، هرچند مطابق قول مشهور بلکه اجماع قریب به اتفاق همه مورخان عمر شریف آن حضرت 40 و مدت اقامت پس از بعث 13 سال بوده است. سیوطی بر اساس اختلاف در مدت اقامت آن حضرت در مکه اقوال 20 و 23 و 25 سال را برای دوران رسالت آن حضرت ذکر کرده است.[24]

در هر صورت، از جمله شرایط پذیرش روایت، عدم مخالفت با ظاهر قرآن و مسلمات تاریخی است و در صورتی که این دو یا یکی از این‌ها حاصل شود، روایات بیست‌ساله کنار گذاشته می‌شوند.

چهارم) در تفاسیر عمدتاً دو جا سخن از فترت وحی رفته است؛ نخست در تفسیر آیه «مَا وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَ مَا قَلى‏» (ضحی، 3) و دیگری سبب نزول سوره کهف (نزول 69) و آیات 23 و 24 آن (وَ لا تَقُولَنَّ لِشَيْ‏ءٍ إِنِّي فاعِلٌ ذلِكَ غَداً، إِلاَّ أَنْ يَشاءَ اللَّه‏...).

در سبب نزول سوره کهف آمده که قریش از پیامبر اکرم ص در باره اصحاب کهف و ذوالقرنین سؤال کردند، حضرت وعده دادند که فردا پاسخ می‌دهد. فردا شد و جبرئیل نیامد و به نقل ابن عباس چهل روز به تأخیر افتاد. برخی آیات 23 و 24 سوره کهف را اشاره به این سبب نزول دانسته‌اند.[25] اگر فترت وحی مربوط به سوره کهف باشد، اساساً ارتباطی به دوران اولیه بعد از بعثت ندارد؛ زیرا نزول این سوره حدود سال هشتم بعد از بعثت است.

اما اگر مربوط به سوره ضحی باشد، به دلیل محتوای سوره که با ترتیب نزول منتخب صاحب التمهید نیز همراه است، باز مربوط به دوران بعد از تبلیغ پنهانی است و از این رو خدمتی به نظریه مورد بحث نمی‌کند. البته در برخی نقل‌ها انقطاع وحی به دوران اولیه پس از بعث نیز نسبت داده شده که اولاً: به لحاظ سند ضعیف‌اند و ثانیاً: سخن از چند روز انقطاع است نه سه سال! و ثالثاً: هیچ‌یک از اقوال مؤیدی در آیات ندارند جز آنچه در باره سوره کهف آمده است.

پنجم) اساساً انقطاع سه ساله وحی اولاً: با حکمت تدریج در نزول سازگاری ندارد به ویژه سال‌های نخست پس از بعثت. ثانیاً:‌ با لطف خدا به پیامبر اکرم ص سازگار نیست و هیچ نشانه‌ صحت و مؤیدی هم برای فترت سه ساله در اختیار نیست.

با توجه به موارد فوق، می‌توان با قاطعیت نظریه فترت سه ساله وحی را مردود اعلام کرد؛ اما در خصوص روایات نزول بیست ساله وحی قرآن، می‌توان این گونه گفت (والله العالم) که در سه سال از 23 سال رسالت، وحی قرآنی نازل نشده است؛ از این رو در روایات یاد شده (20 سال) این سه سال لحاظ نشده است ؛ البته نظریه علامه سیدجعفر مرتضی عاملی در خصوص بیان تقریبی بودن آن‌ها (نه تحدیدی و دقیق) و نیز بازگرداندن به مدت اقامت حضرت در مکه - که روشی تاریخی برای حل مسئله است- راه‌های دیگر حل مسئله است.

2-3. روایات ترتیب نزول

یکی از مهم‌ترین مباحث این بخش از التمهید، تاریخ‌نگاری آیات و سور قرآن کریم و ارائه فهرست ترتیب نزول است. ما در بالا با نمونه‌ای از کارکردهای تاریخ‌نگاری روبه‌رو بودیم ولی عمده اهمیت این بحث از این‌جاست که ترتیب نزول آیات و بعضاً سوره‌های قرآنی قرینه تفسیری است. از این خطیرتر، برخی با این قرینه تفسیری معامله مبنا کرده و آن را مبنای تفسیری قرار داده‌اند[26] حتی در آیات الاحکام که به لحاظ بعد فقهی آن ناگزیر می‌باید افزون بر اصول و قواعد تفسیر، به قواعد جاری در فقه نیز پایبند باشد.[27]

بررسی التمهید نشان می‌دهد نویسنده به برخی روایات ترتیب نزول اعتماد کرده و با تکمیل نقص‌های آن، فهرستی کامل و مورد تأیید خود ارائه کرده است. البته عجیب این است که خواسته یا ناخواسته هیچ‌گاه به آن پایبندی لازم را نشان نداده است که شاهد آن در بررسی نظریه تحدی ایشان ارائه خواهد شد.

اما در باره این بحث لازم است به نکاتی توجه شود:

الف) اعتبار روایات: استاد معرفت در همان ابتدای بحث آورده است: «اعتمدنا في هذا العرض على عدّة روايات متفق عليها؛ وثق بها العلماء أكثريا، و عمدتها رواية ابن عباس بطرق وأسانيد اعترف بها أئمّة الفن؛ ما در عرضه فهرست به شماری از روایات مورد اتفاق اعتماد کردیم؛ روایاتی که بیشتر علما به آن‌ها اعتماد کرده‌اند و عمده آن‌ها روایات ابن عباس به طرق و استنادهایی‌ است که اهل فن به اعتبار آن‌ها اعتراف کرده‌اند‏» و به مجمع البیان [28] و اتقان سیوطی[29] ارجاع داده است.

وی در علوم قرآنی با تفصیل بیشتر مطلب را بازگفته است: «در ترتيب نزول سوره‏ها رواياتى در دست است كه مورد اعتماد بزرگان است و عمدتا از ابن عباس نقل شده است. مانند روايتى كه احمد بن ابى يعقوب كاتب، معروف به ابن واضح يعقوبى (متوفاى 292) در تاريخ خود از محمد بن سائب كلبى‏ از ابى صالح از ابن عباس نقل مى‏كند[30] و يا روايتى كه محمد بن اسحاق ورّاق، معروف به ابن نديم (متوفاى 385) در كتاب الفهرست خود آورده است‏[31] و يا علّامه طبرسى صاحب تفسير از شيخ خود ابو محمد مهدى بن نزار حسينى قاينى از علّامه قرن پنجم حافظ كبير عبيد اللّه بن عبد اللّه بن احمد، معروف به حاكم حسكانى نيشابورى صاحب كتاب «شواهد التنزيل» روايت ترتيب را از ابن عباس آورده است و نيز از كتاب «الايضاح» استاد احمد زاهد روايتى را نقل كرده است‏[32] و نيز امام بدر الدين زركشى، اولين محقق مسايل قرآنى (متوفاى 794) در كتاب خود «البرهان في علوم القرآن» كه در سال 773 آن را نگاشته، تفصيلا روايات ترتيب را آورده است و مى‏گويد: «هذا نزل من القرآن و عليه استقرت الرواية من الثقات»[33] و بالاخره جلال الدين سيوطى، علّامه عصر خود (متوفاى 911) در كتاب معروف خود «الاتقان» اين روايات را آورده است، و از ابو الحسن بن حصّار، در اين زمينه منظومه‏اى مى‏آورد كه در كتاب الناسخ و المنسوخ وى درج شده است. سيوطى روايت ترتيب را از جابر بن زيد[34] نيز مى‏آورد كه تكميل ‏كننده روايت ابن عباس به شمار مى‏رود[35]».[36]

نویسنده در این دو سطر مدعیات ذیل را مطرح کرده است:

- روایات متفق علیها؛

-وثق بها العلماء اکثریاً؛

- عمدتها رواية ابن عباس بطرق و أسانید اعترف بها ائمة الفن.

متأسفانه این مدعیات در التمهید هیچ‌گاه رنگ اثبات و تحقیق به خود نگرفته است. عجیب‌‌تر این‌که برای نمونه به طریق «محمد بن سائب كلبى‏ از ابى صالح از ابن عباس» مثال می‌زند و آن را می‌ستاید در حالی که وی در بحث غرانیق همین طریق را به اتفاق علما ضعیف دانسته است و از سیوطی نقل کرده که ضعیف‌ترین طریق‌هاست! : «و أمّا طریق الکلبی الى ابن‌عباس عن طریق أبی صالح فموهون بالاتفاق؛ قال جلال الدین السیوطی: هی أوهى الطرق[37]».[38]

اما برخلاف ادعای التمهید، تحقیق نشان می‌دهد[39] روایات ترتیب نزول با هیچ ملاک شیعی مورد اعتماد نیستند[40] و اگر اعتمادی هست از علمای اهل تسنن است.

ب) ملاک ترتیب سوره‌ها: آیت الله معرفت ترتیب نزول فهرست‌ را بر اساس آیات ابتدایی سوره‌ها دانسته است[41]، مگر سوره‌هایی که یکجا نازل شده باشند.

سؤال مهم در این خصوص این است که چقدر آگاهی از ترتیب سور بر اساس آیات ابتدایی آن بر فرض که از طریق صحیحی به دست آید - کارآمد است؟ زیرا قرینه ترتیب نزول در تفسیر بر اساس آیات شکل می‌گیرد نه ترتیب سور. متأسفانه طرح این مسائل مبنایی و مهم در التمهید خالی است.

گفتنی است ایشان بحثی تحت عنوان «آیات مستثنیات» دارند که مراد بررسی آیات مکی و مدنی است، لیکن مراد ما اعم از آن بوده و تقدم و تأخر نزول آیات از جایگاه‌ آن‌ها در سوره‌هاست که مشخص نیست شمار این جابجایی‌ها چقدر است.[42]

ج) اعتبار فهرست اجتهادی: سؤال مهم دیگر این است که اجتهاد در تکمیل فهرست هرچند به صورت موجبه جزئیه- چقدر معتبر است؟ به ویژه در خصوص تفسیر قرآن که در باره آن روایات تفسیر به رأی صادر شده و از این رو از حساسیت بسیار بالایی برخوردار است. متأسفانه این جهت بحث نیز در التمهید مغفول مانده است.

د) اشکالات محتوایی: فهرست ارائه شده از سوی استاد معرفت و اعتماد سهل‌گیرانه به روایات ترتیب نزول، مورد اعتماد برخی محققان قرار گرفته است و همین امر سبب شده رفته رفته مورد نقد محتوایی قرار بگیرد که پیش‌تر در بحث پژوهش‌های نوآمد معاصران، گفتار دوم (ه/2. تاریخ‌گذاری قرآن)[43] اشاره‌ای شد و نیاز به تکرار نیست.

3. تاریخ قرآن


[1] . بحار الانوار، مجلسی، ج18، ص 250- 251.

[2] . تصحیح اعتقادات الامامیة، شیخ مفید، ص 123- 124.

[3] . ر.ک:‌ المیزان فی تفسیر القرآن، طباطبائی، ج2، ص 16- 18 (تفسیر آیه 185 سوره بقره).

[4] . ر.ک: الاتقان فی علوم القرآن، سیوطی، نوع شانزدهم، مسئله اول.

[5] . ر.ک: التمهید فی علوم القرآن، معرفت، ج1، ص 76- 77.

[6] . ر.ک:‌ اتقان، سیوطی، نوع شانزدهم، مسئله اول، تنبیه دوم.

[7] . علوم قرآنی، معرفت، ص 73.

[8] . ر.ک: التمهيد (ويرايش جديد)، معرفت، ج‏1، ص 159.

[9] . «قلت: لاشكّ أنّ النبيّ صلى الله عليه و آله كان يصلّي منذ بعثته، وكان يصلّي معه علي وجعفر وزيدبن حارثة وخديجة. (تفسير علي بن‏إبراهيم القمّي، ج 1، ص 378) ولاصلاة لمن لم يقرأ بفاتحة الكتاب (المستدرك على الصحيحين، ج 1، ص 238- 239؛ وصحيح مسلم، ج 2، ص 9) فقد ورد في الأثر: أوّل ما بدأ به جبرائيل: أن علّمه الوضوء والصّلاة (سيرة ابن‏هشام، ج 1، ص 260- 261؛ وبحار الأنوار، ج 18، ص 184، ح 14 وص 194، ح 30) فلابدّ أنّ سورة الفاتحة كانت مقرونة بالبعثة». (التمهيد (ويرايش جديد)، معرفت، ج‏1، ص 159)

اما در ادامه آورده است: «أما سورة الفاتحة فهي اولى سورة نزلت بصورة كاملة، وبسمة كونها سورة من القرآن كتابا سماويا للمسلمين، فهي أوّل قرآن نزل عليه صلى الله عليه و آله بهذا العنوان الخاص، وأمّا آيات غيرها سبقتها نزولًا، فهي إنّما نزلت لغايات اخرى، وإن سجّلت بعدئذ قرآنا ضمن آياته وسوره.» (همان) یعنی اولین سوره‌ای که با عنوان قرآن نازل شد، سوره حمد بود. این در حالی است که در مسئله «فترة ثلاث سنوات» آورده‌ است: «ولنفرض أنّ البعثة كانت في رجب، حسب رواية أهل البيت ولفيف من غيرهم، لكن القرآن- بسمة كونه كتابا سماويّا ودستورا إلهيا خالدا- لم ينزل عليه إلّا بعد فترة ثلاث سنين. كان النبيّ صلى الله عليه و آله خلالها يكتم أمره من ملأ الناس، ويدعو إلى‏اللّه سرّا، ومن ثمّ لم يكن المشركون يتعرّضون أذاه، سوى طعنات لسنية، حيث لايرون من شأنه ما يخشى على دينهم. وكان يصلّي إذ ذاك مع رسول‏اللّه صلى الله عليه و آله أربعة: علي وجعفر وزيد وخديجة. وكلّما مرّ بهم ملأ من قريش سخروا منهم.» (همان، ج1، ص 143)

[10] . ر.ک: تفسير نمونه، مکارم شیرازی و دیگران، ج‏1، ص 8.

[11] . نویسنده کتاب درآمدی بر تاریخ‌گذاری قرآن در فصل ششم، تاریخ‌گذاری سوره حمد را با هدف اثبات تقدم نزول آن به تفصیل به بحث گذاشته است. (درآمدی بر تاریخ‌گذاری قرآن، نکونام، ص 262- 285)

[12] . استاد معرفت نام «فاتحة الکتاب» را بدین مناسبت می‌داند که این سوره نخستین سوره‌ای است که "به طور کامل" نازل شده است (ج1، ص 109). وی برای این ادعای خود به دو سند استناد کرده است (صحيح مسلم، ج 2، ص 9 و منتخب كنز العمال بهامش المسند، ج 3، ص 180)، لیکن نگارنده هر دو منبع بلکه برخی منابع دیگر را بررسی نمود و متنی دال بر این‌که عنوان «فاتحة الکتاب» از ابتدا بر سوره حمد اطلاق می‌شده، نیافت. در صحیح مسلم در باب «قراءة أمّ القرآن فی الصلاة» سه روایت از عُبادة ‌بن الصامت از رسول خدا ص نقل شده که تنها در یکی آمده: «لا صلاة‌ لمن لم یقرأ بفاتحة الکتاب» و در دو روایت دیگر آمده: «لا صلاة ‌لمن لم یقرأ بأمّ الکتاب» و در مجموع در روایات «ام الکتاب» غلبه دارد و در کتاب خطی صحیح مسلم عنوان باب هم «ام القرآن» آمده نه «فاتحة الکتاب» و در کتاب‌های چاپی به فاتحة الکتاب تبدیل شده. جالب این که حتی مجاهد معتقد است - هرچند در اعتقادش تنهاست - فاتحة‌ الکتاب در مدینه نازل شده و تا آنجا که نگارنده بررسی کرد، در نقد وی به مطلبی که نشان دهد فاتحة الکتاب عنوانی است که بر نزول آن در ابتدای دعوت پیامبر ص دلالت دارد، استناد نشده است. (برای مثال بنگرید:‌ اللباب في علوم الكتاب، أبو حفص الدمشقي، ج1،‌ص 160) در هر صورت، به نظر می‌رسد عنوان فاتحة الکتاب بعدها یا در مدینه بر اثر ابتدای ختم قرآن به این سوره به وجود آمده باشد و در این خصوص با قاطعیت نمی‌توان سخن گفت و البته استدلال صاحب التمهید نیز به همین نسبت مخدوش است.

[13] . فقه القرآن، راوندی، ج1، ص 102.

[14] . مجمع البيان في تفسير القرآن، طبرسی، ج‏10، ص 613- 614و 780؛ «بإسناده عن سعيد بن المسيب عن علي بن أبي طالب (ع) أنه قال سألت النبي عن ثواب القرآن فأخبرني بثواب سورة سورة على نحو ما نزلت من السماء فأول ما نزل عليه بمكة (فاتحة الكتاب) ثم (اقرأ باسم ربك)».

.[15] در این خصوص سه روایت از امام صادق ع نقل شده که راوی در یک مورد حفص بن غیاث است (الکافی، محمد بن یعقوب کلینی، ، ج2، ص 628) که تضعیف شده، و راوی دو روایت دیگر مشخص نیست ولی شباهت متن نشان می‌دهد همان روایت حفص بن غیاث است (تفسیر قمی، ، ص 66 و تفسیر عیاشی، ج1، ص 80). روایت غیر صریح دیگری نیز نقل شده که مضمونش (... و لم‌ینزل القرآن إلا فی لیلة القدر...) یا قابل قبول نیست و یا باید تأویل کرد. (ر.ک: من لایحضره الفقیه، شیخ صدوق، ج1، ص 80)

[16] . نکته مهم در خصوص رابطه قرآن با روایات این است که غالب آیات قرآن بدون روایات دارای ظهور هستند. اگر روایتی مفسر باشد، انعقاد ظهور آیه یا حجیت آن به لحاظ آن وابسته است؛ مانند این که روایتی «صعید» را معنا کند. همچنین اگر روایتی به ظهور آیه‌ای اعتراف کرده، لیکن آن را تخصیص زند، در صورت اعتبار سند، پذیرفتنی است، لیکن سخن در روایتی است که اساساً‌ با کلیت ظهور آیه در تعارض است (نه آن‌که خاصی برای عام یا قیدی برای مطلق باشد)، چنین روایتی به حکم روایات عرض بر قرآن کنار گذاشته می‌شود.

[17] . تفسير نمونه، مکارم شیرازی و دیگران، ج‏21، ص 147

[18] . ر.ک:‌ التمهيد (ويرايش جديد)، معرفت، ج‏1، ص 159

[19] . ر.ک: همان.

[20] . التمهيد في علوم القرآن (ويرايش جديد)، ج‏1، ص 144

[21] . «وهذه الرواية وإن كانت فيها أشياء لانعرفها، ولعلّها من اجتهاد الشعبي الخاصّ، لكن الذي نريده من هذه الرواية هو جانب تحديد نزول القرآن في مدّة عشرين عاما، وأنّ نزوله تأخّر عن البعثة بثلاث سنين، وهذا شي‏ء متّفق عليه.» (التمهید (ویرایش جدید)، معرفت، ج1، ص 145)

[22] . الصحیح من سیرة النبی الاعظم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم ، جعفر مرتضی عاملی، ج۲، ص۲۴۷.

[23] . ر.ک:‌ المستدرك على الصحيحين، ج 2، ص 610؛ التمهید (ویرایش جدید)، معرفت، ج1، ص144.

[24] . الاتقان فی علوم القرآن، سیوطی، نوع شانزدهم، مسئله اول (ج1، ص 156).

[25] . مجمع البيان في تفسير القرآن، طبرسی، ج‏6، ص 711

[26] . برای آگاهی از تفاوت این دو نگرش (قرینه و مبنا) و ارزیابی حجیت آن‌ها ر.ک:‌ «قرینه زمان نزول و خطای راهبردی در فهم مفسر»، جواهری، فصلنامه ذهن، سال بیستم شماره 4 (پیاپی 80، زمستان 1398)

[27] . بر این روش تفسیری اشکالات متعدد و مهمی مطرح شده است. برای آگاهی بیشتر ر.ک: «نقد نظریه تفسیر بر پایه ترتیب نزول»، جواهری، پژوهشنامه معارف قرآنی (آفاق دین) سال نهم تابستان 1397 شماره 33؛ «نقد و بررسی روش «تفسیر تنزیلی» تفسیر به ترتیب نزول»، همو، نشریه معارف (ویژه استادان معارف، مبلغان و دفاتر)، فروردین و اردیبهشت 1400، شماره 17 (http://maarefmags.ir).

[28] . ج10، ص 405- 406.

[29] . ج1، ص 26 و 72.

[30] تاريخ يعقوبى؛ ج 2، ص 26 و 35.

[31] الفهرست، ابن النديم، فن سوم از مقاله اول، ص 47- 43.

[32] تفسير طبرسى؛ ج 10، ص 406- 405. نيز رجوع شود به شواهد التنزيل، ج 2، ص 311 به بعد.

[33] البرهان؛ ج 1، ص 193.

[34] جابر بن زيد، از فقهاى بنام بصره و از بزرگان تابعين بشمار مى‏رود. از ابن‌عباس و عكرمه روايت كرده است.

وفات او به سال 103 اتفاق افتاده است. روز وفات او قتاده گفت:«امروز داناترين اهل عراق وفات نمود».

[35] الاتقان؛ ج 1، ص 29- 22.

[36] . علوم قرآنی، معرفت، ص 8- 89.

[37] . الإتقان، سیوطی، ج2، ص189

[38] . التمهید فی علوم القرآن، معرفت، ج‏1، ص89

[39] . ر.ک:‌ «نقد نظریه تفسیر بر پایه ترتیب نزول»، همو، پژوهشنامه معارف قرآنی (آفاق دین)، تابستان 1397، شماره 33؛ اعجاز و تحدی، نگارنده، ص 271- 278.

[40] . ممکن است گفته شود ابن‌عباس آن را از حضرت علی ع اخذ کرده و چون احساس خطر می‌کرده، نامی از حضرت نبرده و یا مشاهده او است. در پاسخ می‌گوییم: ابن‌عباس بارها و بارها به صراحت و با شدت از حضرت علی ع دفاع کرده است و مطالبی در باره آن حضرت گفته که روایات ترتیب نزول در باره آن‌ها هیچ است؛ اگر تقیه‌ای در کار بود، می‌بایست در خصوص ولایت و فضائل حضرت علی ع باشد نه مثل ترتیب نزول که هیچ حساسیتی ندارد! گذشته از این‌که بعدها فرصت کافی برای معرفی حضرت داشته و حتی در دوران حکومت حضرت از طرف حضرت برای مدتی والی بصره بوده است! و افزون بر این، این فهرست حاوی نکته خاصی نیست که انتسابش به حضرت علی ع مشکلی برای هیئت حاکم ایجاد کند و حساسیت‌زا باشد؛ بنابراین، هیچ قرینه‌ای بر این ادعا وجود ندارد بلکه قرینه برخلاف آن وجود دارد. اما در خصوص اجتهاد یا مشاهده خود او: ابن‌عباس دو یا سه سال قبل از هجرت به دنیا آمد؛ از این رو چنان که علامه طباطبائی فرموده- نقل او ارزش تاریخی ندارد، اما اگر حاصل اجتهاد او باشد (ممکن است این فهرست را در مدت 18 سالی که بعد از شهادت حضرت علی ع زنده بود، فراهم کرده باشد) نیز به دلیل خطاهای بسیار پذیرفتنی نیست. برای آگاهی بیشتر ر.ک: http://javahery.blogfa.com/ (نقد روش تفسیر بر پایه ترتیب نزول).

[41] . التمهيد (ويرايش جديد)، معرفت، ج‏1، ص 167؛ علوم قرآنی، همو، ص 89.

[42]. چند نمونه: یکم) در سوره ممتحنه آیات ابتدایی در سال هشتم هجری نازل شده و آیات 10 و 11 در سال ششم هجری و آیه 12 پس از فتح مکه (سال هشتم) و آیه 13 از نظر معنا با آیات صدر سوره متناسب است که در آستانه فتح مکه در باره حاطب بن ابی‌بلتعه نازل شده است. (برای آگاهی بیشتر ر.ک: روش تفسير قرآن، علی اکبر بابائی و دیگران، ص 105).

دوم) یا آیات ابتدایی سوره‌های علق، قلم، مزمل و مدثر در ابتدای رسالت و آیات مابقی آن‌ها بعدها نازل شد که برخی موارد بر اساس برخی گزارش‌ها در مدینه بوده است. طبرسی در باره سوره قلم آورده است: «حسن و عكرمه و عطاء گويند كه اين سوره مكّى است. ابن‌عباس و قتاده گفته‏اند از اولش تا آيه "سَنَسِمُهُ عَلَى الْخُرْطُومِ" مكّى است و ما بعدش تا آيه "لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ " مدنى است، و ما بعدش تا آيه "يكتبون" مكّى و ما بعدش تا آخر سوره مدنى است و آن به اتفاق مفسّرين و قاريان پنجاه و دو آيه است.

سوم) همچنین با توجه به این‌که نزول سوره‌های شعراء و حجر به ترتیب 47 و 54 است؛ آیات «وَ أَنْذِرْ عَشيرَتَكَ الْأَقْرَبين‏» (شعراء، 214) و «فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكينَ» (حجر، 94) و آیات متصل به آن‌ها در ابتدای علنی شدن دعوت و پیش از سوره مسد نازل شده‌اند.

چهارم) نمونه دیگر داستان حضرت لوط ع در سوره حجر است (آیات 61 تا 77). در این آیات زمان تحقق آیات 67 تا 72 بین آیات 62 و 63 است و نکته مهم این است که مفسران در نزول یکباره این آیات اتفاق نظر دارند: «پس هنگامى كه فرستادگان خدا نزد خاندان لوط آمدند، (61) لوط گفت: بى‏ترديد شما گروهى ناشناخته‏ايد. (62) گفتند: [نه، ما آشنا هستيم‏] با چيزى نزد تو آمده‏ايم كه قومت همواره در آن ترديد داشتند. (63) و ما واقعيتى قطعى و مسلّم را [كه همان عذاب الهى است، جهت نابودى مردم‏] براى تو آورده‏ايم و يقيناً راستگوييم. (64) پس [چون‏] پاره‏اى از شب [گذشت‏] خاندانت را كوچ ده و خودت دنبال آنان برو و هيچ يك از شما [به شهر] بازنگردد، و آنجا كه مأمور هستيد، برويد. (65) ما [كيفيت‏] اين حادثه [بزرگ‏] را به او وحى كرديم كه: هنگامى كه مجرمان وارد صبح شوند، بنيادشان بركنده خواهد شد. (66) و اهل شهر [با آگاه شدن از مهمانان لوط] شادى كنان [به خانه لوط] آمدند. (67) لوط گفت: اينان مهمانان منند، آبروى مرا نبريد. (68) از خدا پروا كنيد و مرا [نزد مهمانانم‏] خوار و بى‏مقدار نسازيد. (69) گفتند: مگر ما تو را [از مهمان كردن‏] مردمان نهى نكرديم؟ (70) [لوط] گفت: اگر مى‏خواهيد [كار درست و معقولى‏] انجام دهيد، اينان دختران منند [كه براى ازدواج مناسبند.] (71) [اى پيامبر!] به جان تو سوگند، آنان در مستى خود فرو رفته و سرگردان بودند. (72) پس به هنگام طلوع آفتاب، صدايى [مرگبار و وحشتناك و غرّشى سهمگين‏] آنان را فرا گرفت. (73) در نتيجه آن شهر را زير و رو كرديم و بر آنان سنگ‏هايى از جنس سنگِ گل بارانديم. (74) قطعاً در اين [سرگذشت اسفبار و حادثه عبرت‏آموز] نشانه‏هايى [از قدرت خدا و خوارى و رسوايى مجرمان‏] براى هوشمندان [كه جستجوگر علل حوادث‏اند] وجود دارد. (75) و آن [آثار و بقاياى شهر ويران شده قوم لوط] بر سر راهى است كه پابرجاست. (76) مسلماً در اين [شهر ويران شده‏] براى مؤمنان نشانه‏اى [پندآموز] است. (77)» (حجر، 61- 77) (تقدیم قسمت مربوط به مژده بر قسمت دیگر احتمالاً از این رو است که این سوره بعد از عام الحزن نازل شده و در آن زمان پیامبر اکرم ص در فشار بود و از این رو، مژده بر عذاب مقدم شده تا در آرامش پیامبر ص مؤثرتر باشد . ر.ک: مبانی هنری قصه‌های قرآن، ص 168)

پنجم) در نقل داستان گاو بنی‌اسرائیل نیز جابجایی رخ داده است. سیر طبیعی چنین است: کسی کشته شد، مردم اختلاف کردند، از حضرت موسی ع خواستند با معجزه قاتل را معرفی کند، حضرت موسی ع دستور می‌دهد گاوی بکشند و قطعه‌ای از آن را به مقتول بزنند تا زنده شده و قاتل را معرفی کند، مردم بهانه‌گیری کرده و سرانجام به دستور عمل کردند. اینک آیات 67 الی 73 سوره بقره:‌ «و [ياد كنيد] زمانى كه موسى به قومش گفت: خدا به شما فرمان مى‏دهد گاوى را ذبح كنيد، گفتند: آيا ما را مسخره مى‏كنى؟! گفت: به خدا پناه مى‏برم از اينكه از نادانان باشم. (67) گفتند: از پروردگارت بخواه براى ما بيان كند كه آن گاو چگونه گاوى باشد؟ گفت: او مى‏فرمايد كه: آن گاوى است نه پير از كارمانده، نه جوان نارسيده، [بلكه‏] گاوى ميان اين دو نوع گاو است. پس آنچه را به آن فرمان داده‏اند، انجام دهيد. (68) گفتند: از پروردگارت بخواه براى ما بيان كند رنگ آن چگونه است؟ گفت: او مى‏فرمايد: گاوى است زرد [رنگش روشن‏] كه بينندگان را شاد و مسرور مى‏كند. (69) گفتند: از پروردگارت بخواه براى ما بيان كند كه [نهايتاً آن گاو] چه گاوى است؟ زيرا اين گاو بر ما مُبهم و مُشتبه شده، و اگر خدا بخواهد [به شناخت آن‏] هدايت خواهيم شد. (70) گفت: او مى‏فرمايد: گاوى است كه نه رام است تا زمين را شخم زند و نه زراعت را آبيارى نمايد، [از هر عيب و نقصى‏] سالم است، و رنگى مخالف رنگ اصلى در آن نيست، گفتند: اكنون حق را براى ما آوردى. پس آن را ذبح كردند، در حالى كه نزديك بود فرمان خدا را اجرا نكنند!! (71)

و [ياد كنيد] هنگامى كه كسى را كشتيد و درباره [قاتل‏] او به نزاع و ستيز برخاستيد؛ و خدا آشكار كننده چيزى است كه پنهان مى‏داشتيد. (72) پس گفتيم: پاره‏اى از آن [گاو ذبح شده‏] را به مقتول بزنيد [تا زنده شود و قاتل را معرفى كند]. خدا مردگان را اين گونه زنده مى‏كند و نشانه‏هاىِ [قدرت و ربوبيّت‏] خود را به شما نشان مى‏دهد، تا بينديشيد. (73)». برخی در علت این به هم خوردن طبیعی بیان داستان گفته‌اند: «قرآن در این جا نیز به طبیعت و حقیقت رویداد نظر می‌کند، لیکن این طبیعت خود منقلب و وارونه است. انسان به عنوان اصلی‌ترین عنصر قصه، مسخ شده و واژگون گشته است. تردید و بد‌دلی همه وجود آدم‌ها را انباشته و آنچه را باید در آغاز بنگرند، در پایان، آ« هم پس از چند و چون‌های بسیار می‌نگرند. پس طبیعت اینان اقتضا می‌کند که قصه‌شان واژگون نقل شود تا زمان و آدم‌ها اتحاد طبیعت یابند.» (مبانی هنری قصه‌های قرآن، حسینی ژرفا، ص 174) البته بعید نیست آیات 72 و 73 در زمان دیگری (هرچند در مدینه) نازل شده و در این‌جا قرار داده شده باشند. قرینه این احتمال تکرار «إذ» است («إذ قال» و «إذ قتلتم»). البته احتمال دیگر بر فرض اتصال آیات در نزول و یا حکمت چینش به غیر ترتیب وقوع، ایضاح بعد از ابهام است که صنعتی در علم معانی است.

ششم) نیز آیه اکمال (مائده، 3) بر آیه تبلیغ (مائده، 67) مقدم شده است و جز این‌ها. علامه مجلسی در بحار الانوار (ج 99، ص 66) بحثی در باره آیاتی که در جای خود به لحاظ نزول ثبت نشده‌اند با عنوان «باب تأليف القرآن و أنه على غير ما أنزل الله عز و جل‏» باز کرده است.

[43] . ر.ک:‌ همین کتاب، ص بعد از صفحه‌آرایی درج شود.

829) نقد و بررسی التمهید فی علوم القرآن (وحی)/2

تذکر:

آنچه در ذیل می‌آید و در پست‌های دیگر ادامه می‌یابد، از کتاب آشنایی با دانش علوم قرآن (فلسفه علوم قرآن) و نیز: واکاوی دانش و منابع جامع علوم قرآنی - دو اثر نگارنده (سیدمحمدحسن جواهری) که یکی از آن‌ها در آستانه انتشار است - انتخاب شده و نقل آن‌ها تنها با ذکر منبع مجاز است.

1. وحی

در مبحث وحی دو نکته قابل توجه است؛ نخست این‌که ایشان معنای لغوی وحی را ابتدا «إعلامٌ سريعٌ خفي؛ آگاه کردن سریع و سرّی» دانسته ولی در ادامه به وصف «خفاء» بسنده کرده است: «الوحی فی القرآن: و استعمله القرآن فی اربعة معان: 1. نفس المعنى اللغوي: الإيماءة الخفيّة. و قد مرّ في آية مريم‏. ...»[1] ایشان برای اشاره پنهانی به آیه 11 سوره مردم مثال زده‌اند که ظاهراً‌ نه پنهانی بوده و نه با سرعت: «فَخَرَجَ عَلى‏ قَوْمِهِ مِنَ الْمِحْرابِ فَأَوْحى‏ إِلَيْهِمْ أَنْ سَبِّحُوا بُكْرَةً وَ عَشِيًّا». البته ممکن است بتوان اعلام با اشاره را نسبت به اعلام با کلام به نوعی پنهانی و غیر آشکار تلقی کرد.

ایشان وحی لغوی (الإيماءة الخفيّة) را قسیم وحی رسالی قرار داده‌اند؛ از این رو مشخص نیست وحی رسالی از نظر نویسنده با چه اوصافی همراه بوده است؟ (زیرا چینش کنار هم این دو نشان دهنده بیگانه بودن آن‌ دو از هم است.)

نکته دیگر این‌ است که در وحی رسالی، در خصوص وحی مستقیم نگاشته‌اند: «ولعلّ أكثريّة الوحي، كان مباشريّا لايتوسّطه ملك، على ماجاء في وصف الصحابة حالته صلى الله عليه و آله ساعة نزول الوحي عليه‏؛ بر اساس گزارش صحابه از مواقع نزول وحی بر پیامبر اکرم ص، گویا بیشتر وحی‌ها مستقیم و بدون واسطه فرشته بوده است».

ظاهر کلام ایشان این است که اکثر وحی قرآن مباشر بوده است نه همه وحی‌های قرآنی و غیر قرآنی (هرچند در عبارت کتاب به لفظ قرآن تصریح نشده است). اگر مطابق با ظاهر کلام مراد نویسنده چنین باشد، با شماری از آیات معارض است: «وَ إِنَّهُ لَتَنْزِيلُ رَبِّ الْعالَمِينَ نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ عَلى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرِين» (شعرا، 192- 194)؛ «وَ الصُّبْحِ إِذا تَنَفَّسَ إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيم» (تکویر، 18- 19)؛ «وَ النَّجْمِ إِذا هَوى، ما ضَلَّ صاحِبُكُمْ وَ ما غَوى، وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْيٌ يُوحى عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوى» (نجم، 1-5).

بعضی محققان با تفصیل بحث و نقد ادله بر این باورند که همه قرآن به واسطه جبرئیل نازل شده و هیچ آیه‌ای از قرآن بدون واسطه نبوده است.[2] البته این واسطه می‌تواند حکمت‌هایی داشته باشد که اهمیت و ارزش بیشتر وحی قرآن و یا تنزل وحی قرآن در دو مرحله از جمله‌ آن‌هاست. در هر صورت، به نظر می‌رسد و الله العالم- «اکثر» بودن وحی مستقیم استفاده‌ای بلاوجه است.

مباحث وحی در التمهید مختصر بیان شده و برخی مباحث و شبهات آن در کتاب شبهات و ردود به بحث گذاشته شده است.


[1] . التمهيد (ويرايش جديد)، معرفت، ج‏1، ص 68

[2] . تاریخ و علوم قرآن، میرمحمدی، ص 9- 11.

828) نقد و بررسی التمهید فی علوم القرآن (معرفی و نقد روش‌شناختی)/1

آنچه در ذیل می‌آید و در پست‌های دیگر ادامه می‌یابد، از کتاب آشنایی با دانش علوم قرآن (فلسفه علوم قرآن) و نیز: واکاوی دانش و منابع جامع علوم قرآنی - دو اثر نگارنده (سیدمحمدحسن جواهری) که یکی از آن‌ها در آستانه انتشار است - انتخاب شده و نقل آن‌ها تنها با ذکر منبع مجاز است.

موسوعه «التمهید فی علوم القرآن» - اثر گرانسنگ آیت الله محمدهادی معرفت - گسترده‌ترین منبع علوم قرآنی عصر حاضر به شمار می‌رود که مباحث مختلف علوم قرآنی را با تفصیل نسبی به بحث گذاشته است.

محمدهادی معرفت از دانش‌آموختگان حوزه علمیه کربلا، نجف و قم و از شاگردان آیت الله خویی در فقه و اصول است. او افزون بر فقه و اصول توان خود را در تفسیر و علوم قرآن هزینه کرد و در مجموع چهره قرآنی او بر جنبه فقه و اصولیش چیره شد. غالب آثار برجای مانده از وی مربوط به حوزه علوم قرآن و تفسیر است.

التمهید با رویکردی متفاوت در حقیقت حلقه واسطی است بین منابع گذشته و پژوهش‌های پسین که غالب آن‌ها به صورت تک‌نگاری‌ و یا موسوعه‌هایی با اختصاص به برخی مباحث بروز و ظهور یافتند. غالب پژوهش‌های معاصر و پسین از التمهید، تحقیقات این کتاب را نردبان ترقی خود قرار داده، با نقد و تحقیق و تکمیل مطالب این کتاب، مسیر تعالی را بر خود هموار ساختند. موسوعه التمهید در قالب‌های گوناگون و به صورت تک‌نگاری در برخی موضوعات عرضه شده و مورد استفاده عموم پژوهشگران قرآنی حوزوی و دانشگاهی قرار گرفته است. در باره این کتاب سخن بسیار است و ما با توجه به ضیق مجال ناگزیریم به اختصار و از جوانب گوناگون به معرفی این کتاب بپردازیم.

«التمهيد فى علوم القرآن» بر اساس نام آن مقدمه‌ای در علوم قرآن است لیکن توضیحات مؤلف و بررسی کتاب نشان می‌دهد که کتاب نمی‌تواند مقدمه‌ای بر علوم قرآن باشد بلکه مقدمه‏اى برای تفسير الوسيط است؛ تفسيرى كه مؤلف درصدد نگارش آن بوده است.

اين كتاب ابتدا در شش جلد منتشر شده بود، لیکن به سفارش مؤلف كتاب‏هاى التفسير و المفسرون فى ثوبه القشيب، صيانة القرآن من التحريف، و شبهات و ردود نيز بدان افزوده و تحت عنوان موسوعه منتشر شد.

موسوعه التمهید فی علوم القرآن با ویرایش جدید منتشر شده که در برخی مجلدات (مانند جلد سوم) اضافات قابل توجهی را شامل است ولی متأسفانه مؤسسه التمهید توضیح روشنی در باره چگونگی ویرایش جدید و میزان آن،‌ و نیز چگونه فراهم شدن آن و چگونگی نظارت مؤلف بر آن ارائه نکرده است و به نظر می‌رسد یادداشت‌های مؤلف در موضوع‌های مختلف به التمهید اضافه شده است و ویرایش محتوایی – به معنای تغییر آرا و دخل و تصرف در متن – اتفاق نیفتاده است. ضمناً گویا ویرایش جدید پس از درگذشت مؤلف انجام شده و از این رو منعکس کننده همه آرای جدید مؤلف نیز نیست؛ زیرا در برخی موضوع‌ها، مانند مسئله جمع قرآن، به گفته برخی شاگردان تغییراتی اساسی در دیدگاه مؤلف رخ داده بوده که در ویرایش جدید منعکس نشده است؛ بنابراین ویرایش جدید تنها بر اساس نوشته‌جات مکتوب بوده و قابل استناد بوده است.

ه/1. ساختار کتاب

موسوعه التمهید مشتمل بر ده جزء است با ساختار ذیل:

جلد اول مشتمل بر وحی‌شناسی و نزول قرآن است و نزول قرآن شامل تاریخ قرآن و مباحث زیرمجموعه آن نیز می‌شود.

جلد دوم مشتمل بر مباحث قرائات و ناسخ و منسوخ است.

جلد سوم مشتمل بر محکم و متشابه و برخی مباحث کلامی مانند بداء و تنزیه‌ الانبیاء است. در این جلد حدود 30 صفحه مباحث نظری شامل محکم، متشابه و تأویل است و حدود 30 صفحه نیز به معرفی فرق مذاهب کلامی و نحوه تعامل آن‌ها با آیات متشابه و کژفهمی‌های آن‌ها می‌پردازد. سپس در ادامه به نمونه‌هایی از آیات متشابه پرداخته و با تنزیه الانبیاء به پایان می‌برد؛ از این رو می‌توان بسیاری از مباحث این جلد را مصداق خروج از دایره علوم قرآن و ورود به معارف قرآن – بر اساس تعریف نویسنده – تلقی کرد.

جلد چهارم تا ششم نیز به اعجاز قرآن اختصاص دارد. جلد چهارم مشتمل بر برخی مباحث نظری مانند نظریه صرفه، دیدگاه‌ها و آراء در باره وجوه اعجاز قرآن، معارضات، و مانند این‌هاست.

جلد پنجم به اعجاز بیانی قرآن اختصاص یافته است.

جلد ششم به اعجاز علمی و تشریعی اختصاص دارد.

جلد هفتم به شبهات و ردود پرداخته که به لحاظ ساختاری قابل توزیع در مباحث مختلف است، ولی به لحاظ شبهه بودن و با این وجه اشتراک و با ملاحظه این‌که پیش‌تر مستقل منتشر شده بوده، در یک جلد مستقل قرار گرفته است. این کتاب پنج باب دارد که عبارت‌اند از: آیا قرآن از مصادر اخذ شده است؟ (وحی‌شناسی)؛ قرآن و فرهنگ زمانه (وحی‌شناسی)؛ اختلاف و تناقض‌نماها در قرآن (اعجاز قرآن)؛ مخالفت قرآن با علم و تاریخ (اعجاز قرآن)؛ قصص قرآن در بستر تحقیق (اعجاز قرآن).

جلد هشتم مشتمل بر مباحث مربوط به تحریف‌ناپذیری قرآن است.

و جلد نهم و دهم مشتمل بر تاریخ تفاسیر و مفسران است. در جلد هشتم به ترجمه قرآن و تفسیر و تأویل و برخی مباحث نظری نیز پرداخته شده است.

ه/2. نوآوری‌های التمهید

دانش‌ها هیچ‌گاه به انتها نمی‌رسند و با تلاش پژوهشگران و محققان رو به سوی کمال دارند. علوم قرآن نیز از این قاعده مستثنی‌ نیست و استاد معرفت نیز متناسب با تلاش‌هایش در ارتقای این دانش سهمی دارد. یکی از محققان در باره نوآوری‌های التمهید آورده است:‌ «گردونه علوم قرآن در بسیاری از آثار اهل سنت روندی تکراری یافته است و آیندگان، سخن گذشتگان را با همان مثال‌ها و گاه با همان عبارات و جملات باز می‌گویند. آثار تحول‌آفرین و نوآور اندک است. استاد آیت الله معرفت با افزودن مکتب اهل بیت ع و مبانی و روشن‌نگری‌های برخاسته از آن، تحولی تازه آفریدند و مطالعات قرآنی را گامی به جلو بردند. نشان دادن خطاها و لغزش‌هایی که در بیان و بنان دیگر عالمان و نویسندگان واقع شده و ارائه پیشنهادات تازه و مستدل برای حل و فصل برخی مسائل قرآنی، از جمله نوآوری‌های التمهید است. (مانند: التمهید (ویرایش قدیم)، ج1، ص 169 [آیات مستثنیات] و ج2، ص 117 [القراءات بين الصحة و الشذوذ] و ص 143)».[1]

محقق دیگری نیز ویژگی‌ها و نوآوری‌های التمهید را این‌گونه بیان داشته است:

«1. تدارك فقدان موسوعه قرآنى شيعه؛

2. تبيين جايگاه و نقش شيعه در عرصه علوم قرآنى؛ فقدان كتاب جامعى در زمينه علوم قرآن باعث شده بود در عموم كتاب‏هاى عالمان اهل سنت در اين زمينه يا از شيعه و خدمات آن در عرصه علوم قرآن ياد نمى‏شد يا اگر هم‏ ياد مى‏شد، نسبت‏ها و تهمت‏هاى ناروا نظير تهمت تحريف به شيعه نسبت داده مى‏شد. اما با تدوين كتاب‏ التمهيد در كنار ترسيم جايگاه شيعه در اين زمينه، بسيارى از سوء تفاهم‏ها و يا تهمت‏ها از دامن تشيع پيراسته شد. نظير آنكه ايشان با تأكيد بر درستى قرائت حفص منطبق با قرائت متواتر مسلمانان، انتساب شيعه به داشتن قرآن خاص با قرائت ويژه اهل بيت (ع) را مردود ساخته است.[2]

3. گستره و عمق قابل توجه مباحث علوم قرآنى؛ گرچه در كتابى همچون‏ الاتقان‏ هشتاد نوع از علوم قرآنى آمده است، اما التمهيد به‏رغم محدوديت مباحث از سه جهت بر الاتقان امتياز دارد:

الف) در كتاب‏ الاتقان‏ بر آحاد مسائل علوم قرآنى نظير «اول ما نزل» علم اطلاق شده، در حالى كه در كتاب‏ التمهيد مجموعه اين دست از مباحث ذيل تاريخ قرآن آمده است.

ب) شمارى از مباحث ارائه شده در كتاب‏هايى همچون‏ البرهان‏ و الاتقان‏ جزو مباحث ادبى صرف و خارج از مباحث علوم قرآنى به حساب مى‏آيند.

ج) مباحث ارائه شده در التمهيد از گستره و عمق زيادى برخوردار است؛ گاه مبحثى همچون محكم و متشابه يك جلد ضخيم از كتاب را به خود اختصاص داده يا مبحث اعجاز قرآن سه جلد كتاب را در برگرفته است. اين امر نشانگر گستردگى و عمق مباحث در التمهيد است.

4. اهتمام به آراى مختلف صاحب‏نظران؛ از جمله ويژگى‏هاى استاد معرفت در آثار قرآنى ايشان، اهتمام ويژه به آراى صاحب‏نظران مختلف در گذشته و حال است.

5. حاكميت صبغه نقد و نوآورى در مباحث كتاب؛ ... ايشان به‏رغم احترام شايان توجهى كه براى شخصيت و آراى آيت‏الله خوئى و علامه‏ طباطبايى‏ قائل است، در مواردى با قاطعيت، ديدگاه‏هاى آنان را مورد نقد قرار داده است.

6. اهتمام به مباحث ميدانى در كنار مباحث مبنايى و نظرى؛ چنان كه در بررسى مباحثى همچون محكم و متشابه، قرائات، ناسخ و منسوخ و اعجاز اشاره كرديم، استاد معرفت تنها به ارائه مباحث نظرى و مبنايى اكتفا نكرده و با حوصله زياد به بررسى آحاد آيات پرداخته است.

ايشان به نگارنده مى‏فرمود: در بحث محكم و متشابه، هزار آيه تفسير شده است و هنگامى كه يكى از بزرگان حوزه انتقاد داشت كه اين مباحث جزو تفسير است نه علوم قرآنى؛ در پاسخ آن عالم محترم توضيح دادم كه بررسى ميدانى آيات قرآن را از جمله اهم مباحث علوم قرآن مى‏دانم.

7. قلم استوار و محكم؛

8. تلاش علمى مضاعف براى اتقان مباحث؛ استاد خود اذعان كرده كه به‏رغم اطمينان به مباحث و ديدگاه‏هاى ارائه شده در كتاب، چندين بار پيش از انتشار آن را تدريس و تلاش كرده تا ديدگاه‏هاى فاضلان حوزه را در تكميل و بازسازى مباحث كتاب تأثير گذارد.»[3]

ه/3. کاستی‌ها و آسیب‌ها

برخلاف منابع پیشین [منظور کتاب‌های البرهان، الاتقان، مناهل العرفان،و البیان است که در دو کتاب "آشنایی با دانش علوم قرآن یا فلسفه علوم قرآن" و نیز در "واکاوی دانش‌و منابع جامع علوم قرآن" معرفی و نقد و بررسی شده است]، بررسی این منبع را به دلایل ذیل با تفصیل بیشتر ارائه می‌کنیم:

اولاً: از بین منابع جامع مطرح شده در این نوشتار، این کتاب پس از آن‌ها و ناظر به آن‌ها و تفصیلی‌تر نگاشته شده است.

ثانیاً: التمهید و آثار برگرفته از آن در برخی مراکز جزو منابع درسی و مورد عنایت قرآن‌پژوهان است.

ثالثاً: بررسی التمهید در حقیقت بررسی منابع پیشین نیز هست و بررسی تفصیلی همه‌ آن‌ها- افزون بر این که فراتر از مجال اندک این نوشتار است - به نوعی موجب تکرار نیز می‌باشد.

بررسی التمهید را از دو جهت پی می‌گیریم:‌ ابتدا ساختار و روش و دیگری، محتوا.

الف) ساختار و روش

یکی از ضروری‌ترین مراحل پژوهش «مفهوم‌شناسی» است. این نیاز جزو ضروری‌ترین مراحل استاندارد پژوهش است. در این خصوص، هرچند نویسنده در التمهید پایبند برخی توضیحات کلیشه‌ای که کتاب‌های معمول خود را به آن متکلف می‌دانند، نشده و در عین حال در بسیاری موارد لازم به تفصیل به مفهوم‌شناسی پرداخته، لیکن در برخی مواضع از برخی توضیحات ضروری در مفهوم‌شناسی غافل شده است. مثال‌های ذیل نمونه‌هایی از این کاستی را گوشزد می‌کند. در بحث جمع قرآن، مفهوم‌شناسی «جمع قرآن» در التمهید مفقود است و حق آن ادا نشده است. در بحث قرائات، مفهوم‌شناسی «قرائت»، «روایت»، «طریق»، اصول القراءة، فرش الحروف، و جز این‌ها و نیز برخی دیگر از اصطلاح‌های این حوزه مانند فرق میان «لهجه» و «لغت» به بحث گذاشته نشده است و البته جای بحث بسیاری دارد.

نمونه دیگر را در تفسیر و مفسران می‌توان دید. نویسنده در مواضعی که می‌خواهد به تمایزبخشی میان تفاسیر بپردازد،‌ از مفاهیم و اصطلاحات متنوع و متفاوتی استفاده می‌کند: «نوع»[4]، «منهج»[5]، «مدرسه»[6] «لون»[7]، «نمط»[8]، «اسلوب»، «نحو»[9]. وی بدون این‌که توضیح روشنی در باره این مفاهیم ارائه کرده باشد، در سراسر مباحث خود از آن‌ها بهره می‌گیرد و روشن نیست که گونه‌گونی در استفاده از این مفاهیم در مواضع مختلف صرفاً ذوقی و از جهت تنوع بیان است یا بار معنایی خاص و متفاوت دارند؟

اگر گزینه نخست درست باشد، نویسنده می‌بایست این مفاهیم را تعریف و بازشناسی می‌کرد، همان‌گونه که در باره واژگان «تفسیر» و «تأویل» چنین کرده است. اما اگر شق دوم در میان باشد، جای این پرسش وجود دارد که چرا در یک بحث تخصصی روش‌شناختی از مفاهیم عام، مبهم‌ و غیر تخصصی بهره می‌برد؟ به هر روی این امر نظم زبانی و مفهومی بحث و مطالعه را مختل و مخاطب را سردرگم می‌کند؛ برای نمونه، در تقسیم‌بندی‌ گونه‌های تفسیری دوره تدوین از تعبیر «انواع» استفاده می‌کند ولی در تقسیم‌بندی‌های معاصر از واژه «الوان» بهره می‌برد؛ این کاربست موهم این است که وجهی در این تفاوت لحاظ گردده، ولی با شگفتی ملاحظه می‌کنیم که در صدر و ذیل یک صفحه «نوع» و «لون» درهم آمیخته و به جای یکدیگر به کار رفته‌اند.[10] در بحث از تفسیر موضوعی نیز لون، نوع، نحو و نمط در هم آمیخته‌ شده‌اند[11].[12]

افزون بر این، در نظم و دقت زبانی این کتاب نیز خلل‌هایی مشاهده می‌شود؛ برای مثال، در کاربست عناوین گونه‌های تفسیری با اصطلاحاتی همچون تفسیر، تأویل، تفسیر مأثور، تفسیر اجتهادی، تفسیر فلسفی، تفسیر کلامی، تفسیر لغوی، تفسیر ادبی، تفسیر عرفانی صوفی، تفسیر رمزی اشاری، تفسیر فقهی، تفسیر علمی، تفسیر اجتماعی، تفسیر موجز، تفسیر جامع، تفسیر موضوعی، و تفسیر عصری برخورد می‌کنیم و انتظار داریم که نویسنده در عباراتی فنّی و دقیق به تعریف آن‌ها یا تعیین مراد خود از آن‌ها بپردازد، به گونه‌ای که برای فهم مراد نویسنده یا تعریف وی از این مفاهیم نیاز به جستجوی همه جای کتاب یا استنباط و حدس از لابه‌لای کلام او نباشیم، ولی نویسنده چنین انتظاری را برآورده نمی‌سازد و غالباً ناگزیر از جستجوی معنا و تعریف در همه عبارات متن و یافتن فرازهای مختلف مشتمل بر مراد نویسنده و استنباط از آن‌ها هستیم و به ندرت پیش می‌آید که همه معنا و مراد خود از یک مفهوم و اصطلاح را یک‌جا و در یک عبارت ریخته باشد و خواننده را با پراکندگی معنا و عبارات و ابهامات ناشی از آن تنها نگذاشته باشد.[13]

از این دو سطح از مفاهیم که بگذریم، طبقه‌بندی التمهید از تفاسیر نیز در هیچ‌جای کتاب به صورت روشن، یکجا، و با همه شقوق نیامده است و بیان‌های پراکنده نویسنده، این‌جا و آن‌جای کتاب، خواننده را با دشواری فهم ساختار و الگوی وی روبه‌رو می‌کند تا ان‌جا که باید خود دست به کار ارائه یک ساختار جامع از پاره‌های تقسیم‌بندی وی شود.[14]

افزون بر مفهوم‌شناسی، عدم پایبندی به قواعد مرسوم ویرایش و نگارش نیز مشکل دیگر این کتاب است که کار را بر محقق دشوار می‌کند و او را ملزم می‌نماید در مواقع حساس به متن اصلی رجوع کند. یک نمونه از این موارد را از نظر می‌گذرانیم. در التمهید ویرایش قدیم آمده است:

و من ذلك ما رواه ابو العالية، قال: قرأ على رسول اللّه- صلّى اللّه عليه و آله- من كل خمس رجل، فاختلفوا فى اللغة- اى فى اللهجة - فرضى قراءتهم كلهم، فكان بنو تميم اعرب القوم‏[15].[16]

متن اصلی «اى فى اللهجة» نیامده و مؤلف می‌بایست عبارت یاد شده را داخل پرانتز یا قلاب می‌آورد؛ البته عبارت توضیحی موهم برابری لهجه و لغت نیز هست که مطلب نادرستی است و این دو برابر نیستند و برابری این دو با توجه به سیاق عبارت است. توضیح این‌که – تا آنجا که نگارنده جستجو کرده - در گذشته «لهجه» به کار نمی‌رفته و به جای آن از «لغة» استفاده می‌شده که گاه در معنای «لسان» نیز به کار می‌رفته است؛ مثلاً گفته می‌شده: لسان عربی، لسان قریش، یا لسان تمیم و ...، لیکن در عصر ما «لغت» در معنای لهجه به کار نمی‌رود. در هر صورت، نویسنده بدون رعایت دستور ویرایشی توضیح خود را داخل متن قرار داده و متن را نیز داخل گیومه قرار نمی‌دهد. البته این نقیصه در این مورد در ویرایش جدید رفع گردیده است. در متن ویرایش شده جدید آمده است: كماورد في حديث أبي العالية: قال: «قرأ على رسول‏اللّه صلى الله عليه و آله من كلّ خمس رجل، فاختلفوا في اللغة، فرضي قراءتهم كلّهم، فكان بنو تميم أعرب القوم».[17]

چنان‌که ملاحظه می‌شود، افزون بر پایبندی به متن اصلی حتی در ارائه منبع نیز عنوان اصلی کتاب به جای عنوان فرعی به کار رفته است؛ یعنی «تفسیر طبری» به «جامع البیان» تبدیل و عبارت توضیحی نویسنده «ای فی لهجه» حذف شده است. البته در مورد عبارت توضیحی یادشده به جای حذف می‌بایست داخل قلاب می‌آمد تا امانت دقیقاً‌ رعایت شود؛ از این رو می‌توان نتیجه گرفت که در ویرایش جدید نیز دقت لازم به کار نرفته و از این روی نگرانی‌ همچنان باقی است و قرینه این برداشت و قضاوت نیز این است که برخلاف مرسوم که می‌بایست در ویرایش جدید «صلی الله علیه و آله» یا به صورت کلیشه می‌آمد و یا داخل دو خط تیره قرار می‌گرفت، چنین اتفاقی نیفتاده است. به نظر می‌رسد موسسه التمهید می‌بایست بار دیگر با دقت کافی و بر اساس روش استاندارد کل متن را بازنگری و گزارشی از نحوه و شیوه‌نامه ویرایشی خود به مخاطب ارائه کند.

گذشته از مفهوم‌شناسی، ساختار التمهید نیز خالی از اشکال نیست و شاید دلیل آن فقدان یک رده‌بندی مناسب برای طرح مباحث باشد. در التمهید (چ قدیم) تاریخ قرآن قسیم نزول قرآن است ولی در چاپ جدید قسمی از آن است.

بعد از نزول قرآن، بحث قرائات و ناسخ و منسوخ آمده است. این دو مبحث از جهاتی مستقل‌اند لیکن غالب زیرمجموعه‌های آن‌ها با تاریخ و نزول قرآن مرتبط است بلکه زیرمجموعه آن دو هستند. برای مثال، یکی از مهم‌ترین مباحث قرائات علل اختلاف قرائات است که به باور استاد معرفت با رسم الخط و جمع قرآن ارتباط زیادی دارد. همچنین ناسخ و منسوخ به اعتبار تقدم و تأخر نزول آن‌ها از جهت ماهیت زیرمجموعه نزول و تاریخ قرآن است بلکه مبحث ناسخ و منسوخ که زیر مجموعه نزول است، نسبت به مبحث قرائات (با توجه به غلبه مباحث) که زیرمجموعه تاریخ قرآن است، حق تقدم دارد، لیکن در جلد دوم در ادامه مبحث قرائات آمده است. در خصوص شبهات و ردود که در موسوعه جلد هفتم است، باب اول و دوم به مسئله وحی و باب‌های سوم و چهارم و پنجم به مبحث اعجاز قرآن مربوط است، هرچند باید توجه داشت که این کتاب پس از دوره شش جلدی قدیم نگاشته و سپس منتشر و در موسوعه جلد هفتم قرار داده شد. مبحث «صیانة القرآن من التحریف» نیز جلد هشتم موسوعه است، لیکن به دلیل ماهیت تاریخی مسئله تحریف، به طور طبیعی می‌باید ذیل تاریخ قرآن یا در ادامه آن می‌آمد.

ب) گذری بر محتوا

بررسی محتوایی التمهید، نوشته استاد ارجمندی همچون آیت الله معرفت، خطیر و از عهده بی‌بضاعتی همچون نگارنده به دور است، لیکن نمی‌توان به این بهانه از ارزیابی منتقدانه نیز سر باز زد؛ زیرا بررسی یک اثر توأم است با ترسیم حرکت و تطور علم، و به تعبیر دیگر، بررسی کاستی‌های یک اثر نه برای ارزش‌گذاری کار مؤلف است بلکه برای آگاهی مخاطب از حرکت علم و نحوه تعامل صحیح با اثر است.

از سوی دیگر، بررسی محتوایی التمهید – با توجه به گستردگی آن- اگر بخواهد به تفصیل صورت پذیرد، خود موسوعه‌ای نیاز دارد تا حق مطلب را ادا کند؛ از این رو:

اولاً:‌ به مهم‌ترین مباحث اشاره می‌کنیم.

ثانیاً: در برخی موارد به دلیل ضیق مجال، آسیب‌شناسی را با طرح سؤال دنبال کرده و تفصیل و تحقیق را به عهده خوانندگان فرهیخته می‌گذاریم.

ثالثاً: تنها به مطالبی که مؤلف بیان کرده می‌پردازیم و آنچه را فروگذارده و یا در آن زمان مطرح نبوده، فرومی‌گذاریم؛ روشن است که تقریباً همه شاخه‌های علوم قرآن از جهت مباحث نظری و دامنه، توسعه بعضاً فراوانی یافته و التمهید به مقتضای زمان تولید و مجال نگارش، تنها به بخشی – عمدتاً مباحث سنتی- اهتمام داشته است.

رابعاً: به بررسی شش جلد و مبحث تحریف‌ناپذیری بسنده می‌کنیم؛ زیرا جلدهای 9 و 10 (التفسیر و المفسرون فی ثوبه القشیب) ناظر به التفسیر و المفسرون ذهبی است؛ از این رو با محدودیت‌های خاصی همراه بوده است.

البته کسانی که مایل‌اند از اختلاف آراء آگاهی یابند، می‌توانند برای بخش ترجمه به «روش‌شناسی ترجمه قرآن کریم» یا «درسنامه ترجمه (اصول، مبانی و فرایند)» (پژوهشگاه حوزه و دانشگاه) و برای بخش مفسران و تفاسیر و طبقه‌بندی آن‌ها به کتاب‌های «مکاتب تفسیری»‌ و «تاریخ تفسیر»‌ استاد بابائی (پژوهشگاه حوزه و دانشگاه) مراجعه نمایند. البته در این مختصر به مسئله «تأویل» خواهیم پرداخت.

خامساً: به حکم این‌که نقدها و بیان کاستی‌ها یک‌طرفه است، نامحتمل نمی‌دانیم که اگر نویسنده فرصت دفاع می‌یافت، به طور شایسته از دیدگاه‌های خویش دفاع می‌کرد.

گفتنی است پیش‌فرض ما این است که مخاطبان فرهیخته به متن التمهید دسترسی دارند؛ از این رو این بخش را با رعایت جانب اختصار به پیش می‌بریم.


[1] . «التمهید و جایگاه آن در میان آثار قرآن‌پژوهی»، خرقانی، مجله تخصصی الهیات و حقوق، شماره 26، ص 171..

[2] . ر. ك: التمهيد فى علوم القرآن، معرفت، ج 2، ص 238. مبحث«صلة الشيعة بالقرآن الوثيقة».

[3] . معرفت قرآنى (انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامى)، به کوشش نصیری، ج‏3، ص 86- 87 (با اختصار و ویرایش اندک).

[4] . التمهید، ج10، ص 20 و 287.

[5] . همان، ج10، ص 32 و ج9، ص 205

[6] . همان، ج 9، ص 269 و ج10، ص 494.

[7] .برای نمونه: لون علمی، لون ادبی اجتماعی، لون سیاسی، لون عقلی:‌ همان، ج 10، ص 484- 485 و ص 18 و ص 288.

[8] . همان، ج 10، ص 21.

[9] . همان، ج 10، ص 18 و 13 و 23 و 525.

[10] . ر.ک: همان، ج10، ص 288.

[11] . ر.ک: همان، ج10، ص 521- 525.

[12] . ر.ک: پژوهشی در تفسیرپژوهی قرآن، جلیلی سنزیقی، ص 238.

[13] . ر.ک: همان، ص 229.

[14] . همان.

[15]. تفسير الطبرى، ج 1، ص 15.

[16] . التمهيد في علوم القرآن، معرفت، ج‏2، ص 99.

[17] . جامع البيان فی تفسیر القرآن، طبری، ج 1، ص 15.

826) نسبت فهم قرآن و حدیث و زبان عربی قدیم

در گروهی علمی بین دو نفر از فضلا چنین بحثی رد و بدل شد:

نفر اول: ... زبان عربی عصر نزول از کجا گرفته شد؟ از آیات و احادیث یا از غیر این ها؟ اگر از آیات و احادیث گرفته شده باشد، پس برای فهم ثقلین، محتاج غیرثقلین نیستیم؛ امّا اگر از غیر آیات و احادیث گرفته شده باشد، مشکل داریم؛ زیرا غیر ثقلین، در گفتارشان معصوم نیستند که بتوان از گفتار آن ها، قواعد ادبیّات عرب را بدون اشکال استخراج کرد. بالاخص گرفتن قواعد زبان از شعر، اوج حماقت است؛ چون در شعر، معمولاً قواعد ادبیّات، شکسته می‌شود.
وقتی حجم انبوهی از آیات و احادیث داریم که می‌توان ادبیّات عربی عصر نزول را از آن استخراج، چرا برویم سراغ اشعار عرب جاهلی و امثال آن؟

نفر دوم:
اگر زبان عربی قرآن و روایات و به ویژه قرآن با زبان عربی مردم زمان نزول تفاوت فاحش و گسترده ای داشت به نحوی که بتوان آن ها را دو زبان نامید؛ قاعدتاً و منطقاً آقا رسول الله ص اول باید یک کلاس زبان عربی قرآن برای مردم برگزار می کردند؛ بعد قرآن را برایشان می خواندند. آیا چنین چیزی در تاریخ یا روایات داریم؟اگر نبوده آیا نمی توان نتیجه گرفت؛ زبان عربی قرآن و روایات همان زبان عربی قوم در زمان نزول بوده؟ حالا بله یکجا یک کلمه ای نیز در قرآن یا یک روایت استعمال شده باشد که راوی معنایش را نداند و از معصوم ع بپرسد!

نفر اول: زبان عربی مبین، زبان وحیانی است؛ یعنی زبان بشر ساخته نیست. زبانی است که اوّل بار آدم ع با آن حرف زد در بهشت. بعد که هبوط کرد، زبانش به سریانی تغییر کرد. آنگاه زبان عربی مبین، بر اسماعیل ع وحی شد. و با اندک تغییراتی، شد زبان عربی فصیح عصر نزول. امّا قرآن با زبان عربی مبین نازل شد نه عربی فصیح.
زبان عربی زبان مبین خود وحی است. لذا ما با زبان خود وحی، کلام وحی را فهم می‌کنیم نه با زبان زید و عمرو و بکر و ... .

*********

مطالب بالا حاوی نکات مهمی است و البته لازم است به نکات مهم دیگری نیز توجه شود:

1. قرآن بر اساس زبان عربی مبین (بِلِسَانٍ عَرَبِيٍّ مُبِينٍ) نازل شده است؛ یعنی عربی روشن و گویا. یعنی عرب کلمات را می‌شناخت و ترکیب‌ها را درمی‌یافت، هرچند به دلیل بلندای محتوا معنا را درک نکند. مثلا در آیه «کانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ» عرب معانی ظاهری را درمی‌یافت هرچند معنای مراد را در نیابد؛ زیرا لسان عرب می‌تواند از طریق استعاره ظرف معارف بلند قرآنی باشد.

2. قرآن به زبان عربی فصیح بلکه بر اساس افصح کلمات و ترکیب‌هاست و از زبان مشترک (زبان ادبی فصیح یا زبان فرهنگی حاکم بر طبقه فرهنگی عرب جاهلی حجاز با مرکزیت زبان قریش) سود برده است؛ از این رو حتی برخی از قریشی‌ها معانی برخی کلمات را در نمی‌یافتند و از دیگران می‌پرسیدند.

3. مقصود از زبان مشترک بر اساس فقه اللغة رمضان عبدالتواب:‌

«نخستین ویژگی زبان مشترک این است که از سطح عامه مردم بالاتر است؛ بدین معنا که عامه مردم در مکالمات خود از آن استفاده نمی‏کنند و اگر بشنوند کسی با این زبان سخن می‏گوید، او را در سطحی بالاتر از فرهنگ و دانش خویش می‏شمارند. زبان عربی مشترک که آثار ادبی به آن نوشته شده است و شاعران و سخنوران در قالب آن شعر سروده و سخن سراییده‏اند نیز در سطحی بالاتر و پیشرفته‏تر از آن بود که عامه عرب بتوانند آن را به‏ کار بندند...».

4. استخراج قواعد در درجه نخست از خطابه‌ها و اشعار و سخنان عرب جاهلی و مخضرمین (مشترک بین جاهلی و اسلام) است. در این مسئله اختلاف است که آیا می‌توان از قرآن هم قواعد را استخراج کرد یا خیر؟ سبب این اختلاف این است که اگر قرار باشد قرآن را بفهمیم، لازم است در درجه اول معانی و ترکیب‌ها را در لسان عربی مردم زمان نزول دریابیم و سپس بر قرآن عرضه کنیم و از طریق کاربردشناسی تغییرات احتمالی را بر اساس قرائن و بسامد کاربست واژگانی قرآن دریابیم. توضیح بیشتر این‌که برای دریافت معانی واژگان مسیر دو مرحله‌ای را طی می‌کنیم:‌ نخست کشف معنا در استعمالات عرب و دیگر: معانی آن بر اساس کاربست قرآنی؛ زیرا ممکن است قرآن واژگان و ترکیب‌ها را با دقت و ظرافت بیشتری به کار برده باشد که نمونه آن را در «مرأة»‌ و «زوجة»‌ می‌بینیم. البته این احتمال نیز وجود دارد که این دقت‌ها بر اساس استعمال عرب باشد لیکن به دلیل نابودی منابع عملا از دسترس ما دور مانده باشد.

5. شعرا در اشعار خود گاه و به صورت نادر کلمات را مرخم به کار می‌برند و در بسیاری موارد در تقدیم و تأخیر جایگاه‌های نحوی نظم عادی را برهم می‌زنند ولی این مقدار انحراف از قواعد به شمار نمی‌رود؛ از این رو استخراج قواعد از اشعار بجاست.

6. نکته مهم این است که گاه بین استعمال قرآنی و قواعد عربی تعارض ظاهری دیده می‌شود. در این موارد، برخی به سرعت قواعد را متهم کرده و از کاربست قرآنی قاعده استخراج می‌کنند، لیکن این برخورد تنها زمانی صحیح است که نتوان به روش‌های بلاغی و زیبایی‌شناختی انحراف مثلا نحوی قرآن را توجیه کرد؛ زیرا بسیاری موارد مانند تضمین، التفات، و ... انحراف از قواعد دیده می‌شود که وجه بلاغی دارد. بله اگر موردی یافت شد که نتوانستیم به هیچ طریقی آن را توجیه کنیم، در مقام تعارض استعمال قرآن بر قواعد برتری دارد؛ زیرا زمان استخراج قواعد بسیار متأخر از قرآن است و منابع مورد استفاده در استخراج قراعد نیز به لحاظ سندیت به هیچ وجه قابل قیاس با قرآن نیست و چنان که می‌دانیم برخی پژوهش‌گران در منابع عربی برجای مانده از زمان جاهلیت خدشه وارد کرده‌اند.

818) ادله کثرت ختم قرآن

پیوست پست ذیل

https://javahery.blogfa.com/post/312/%d9%81%d8%b5%d9%84-%d8%a7%d9%84%d8%ae%d8%b7%d8%a7%d8%a8-%d9%85%d8%b3%d8%a6%d9%84%d9%87-%d8%ac%d9%85%d8%b9-%d9%82%d8%b1%d8%a2%d9%86-%c2%ab%d8%af%d8%a7%d8%b3%d8%aa%d8%a7%d9%86-%d8%ae%d8%aa%d9%85-%d9%82%d8%b1%d8%a2%d9%86%c2%bb

بزرگواری پیام داد:

«در مورد ختم قرآن در زمان پیامبر اکرم فرموده بودید در زمان ایشان خصوصا ماه‌های آخر بالغ بر چند هزار ختم صورت گرفت. اگر ممکنه یک بار به تفصیل مستند این ادعا را بفرمایید. در مورد ختم های فراوان که به یک شکل واحد بوده هم مستنداتی اگر دارید لطفا آدرس ر ممکنه اشاره کنید؟»

پاسخ:

نقل قول از کتاب "برهان تاریخی بر تحریف‌ناپذیری قرآن کریم (تاریخ قرآن و قرائات)" نگاشته نگارنده که آماده انتشار است.

بر اساس آنچه در اسباب و شأن نزول سوره‌ها در اخبار و گزاره‌های تاریخی نقل شده، بیشتر سوره‌های قرآن تا حدود سال هفتم بعد از هجرت نازل شده بود. چند سوره و برخی آیات نیز در دو سه سال آخر عمر شریف پیامبرˆ نازل شد. بر این اساس، در چند سال آخر عمر شریف پیامبرˆ غالب سوره‌های قرآن نازل و بسته شده بوده‌اند. حال با توجه به این که ختم قرآن یکی از کارهای اساسی پیامبرˆ و مسلمانان بوده و بر اساس برخی اسناد، بسیاری در هر هفته یک‌بار کل قرآن را تلاوت می‌کردند؛ چنان‌که از پیامبرˆ نقل شده که فرمودند: «اقرأ القرآن فى كل سبع و لا تزد»[1] و نیز با توجه به وجود حفاظ بسیار- که در ادامه در باره آن‌ها سخن خواهیم گفت و غالب آن‌ها یکی از اصلی‌ترین کارهای روزمره‌شان تلاوت قرآن بوده- نمی‌توان تصور کرد که این حجم بالای ختم قرآن که بالغ بر ده‌ها بلکه صدها هزار بار در مدینه است، بدون هیچ‌گونه نظمی رخ داده باشد! علامه مرتضی عاملی روایاتی را در باره اهتمام صحابه به ختم قرآن گرد آورده است[2] که نقل بخشی از آن‌ها می‌تواند راهگشا باشد:

- پيامبر اكرم9 به عبد اللّه بن عمرو بن عاص دستور داد كه هر هفت شب يا سه شب، يك بار قرآن را ختم كند. در حالى كه او هر شب يك بار قرآن را ختم مى‏كرد. اين ماجرا در كتب حديث اهل سنت، معروف است.[3]

- پيامبر اكرم9 به سعد بن منذر فرمان داد تا قرآن را در سه [روز] ختم كند. سعد اين توصيه را انجام مى‏داد تا درگذشت.[4]

- پيامبر9 به «قيس بن ابى صعصعه» دستور داد قرآن را در پانزده نوبت ختم كند.[5]

- مرفوعه عرباض بن ساريه: «هر كس قرآن را ختم كند يا گفت هر كس قرآن را جمع كند، يك دعاى مستجاب خواهد داشت».[6]

- ترمذى و ديگران روايت كرده‏اند: «بهترين اعمال نزد خداوند آغاز و ختم پى در پى قرآن است به صورتى كه وقتى به آخر قرآن رسيد مجددا ختم جديدى را آغاز كند».[7]

- از پيامبر9: «هر كه قرآن را در هفت شب ختم كند، كار «مقربين» را انجام داده است و هر كس قرآن را در پنج شب ختم كند، عمل «صديقين» را بجا آورده است.» در اين روايت همچنين از ختم قرآن در سه شب پرسش مى‏شود و حضرتش9 از اين عمل نهى مى‏فرمايد».[8]

در خصوص این روایات توجه به دو نکته لازم است:

نخست این‌که اوامر آن حضرت در خصوص زمان ختم قرآن به طور طبیعی با ملاحظه استعداد و ظرفیت مخاطب بوده است؛ از این رو شمار روزها در مورد افراد مختلف مختلف است.

و دیگر این‌که این حجم ختم بدون ترتیب مشخص نبوده و یکی از شواهد آن «مسئله»‌ نبودن آن است؛ یعنی نه تذکری از پیامبر اکرمˆ نقل شده و نه صحابه در این باره پرسشی مطرح کرده‌اند، درحالی که اگر ختم مشخص نبود، پرسش از چگونگی ختم جزو ابتدایی‌ترین درخواست‌ها و پرسش‌های مخاطبان است.

همچنین می‌توان تصور کرد بسیاری از ملازمان، علاقه‌مندان و صحابه پیامبرˆ در بسیاری از ایام سال به ویژه ماه‌های حرام و بالاخص ماه مبارک رمضان که بهار قرآن است، و نیز فصل زمستان که معمولا در جامعه متکی به اقتصاد کشاورزی و دامداری فعالیت‌های اقتصادی با خمودی روبه‌ رو می‌شود - اگر نگوییم همه سال به ویژه در مورد شماری از اصحاب مانند اصحاب صفّه که جز ملازمت با پیامبرˆ کار مهم دیگری برای خود تعریف نمی‌کردند- در مسجد پیامبرˆ گرد می‌آمدند و اراده ختم قرآن داشتند. می‌دانیم یکی از وظایف مهم پیامبرˆ - که در قرآن نیز به آن تصریح شده- آموزش قرائت و تفسیر قرآن بوده است و به طور طبیعی جلسات ختم قرآن در محضر آن حضرت نیز تشکیل می‌شده است که فراوانی نیز داشته است، به ویژه سال‌های آخر عمر شریف ایشان که مشرکان فوج فوج مسلمان می‌شدند (یدخلون فی دین الله افواجا) و بسیاری از آن‌ها علاقه‌مند بودند در جلسات ختم قرآن شرکت کنند، با این وصف آیا می‌توان پذیرفت پیامبر تقوا و نظم که آثار نظم در ساده‌ترین امور زندگی ایشان تجلّی داشته، هر بار به شکل جدیدی قرآن را ختم کرده باشد؟! آیا می‌توان پذیرفت که اهل‌ بیت پیامبرˆ- صرف‌نظر از همسران او- یعنی تنها پیامبر و حضرت علی و حضرت فاطمه زهرا و حسنین‰ که در مجموع در همان سال آخر عمر شریف پیامبرˆ و بلکه ماه‌های آخر حداقل صدها بار قرآن را ختم کرده‌اند، هیچ نظمی برای ختم خود قرار نداده و در این خصوص با هم هماهنگ نباشند، حتی اگر کاملاً ذوقی و بدون هیچ حکمتی باشد؟ و باز آیا می‌توان تصور کرد صحابه‌ای که تلاش می‌کردند گام‌های خود را جای گام‌های پیامبرˆ قرار دهند و حتی- چنان که در جریان فتح مکه در تاریخ ثبت شده- [9]برای ربودن قطرات وضوی پیامبرˆ که به سوی زمین رها می‌شد، برای تبرک، بر هم سبقت می‌گرفتند، به ترتیب پیامبرˆ توجه نکنند و ترتیبی مخالف پیامبرˆ برگزینند؟!

به راستی چگونه می‌توان پذیرفت پیامبر تقوا و نظم[10] با در اختیار داشتن سال‌های سال فرصت، این قدر به خود زحمت ندهد که برای سوره‌های قرآن – بزرگ‌ترین معجزه الهی و ثقل اکبر - ترتیب اختیار کند و آن را رها کند تا دیگران پس از رحلت ایشان به داد آن برسند و به آن سر و سامان بدهند! آیا چنین فرضی در حد انکار بدیهیات نیست؟!

از این رو، بر اساس بیان فوق، بسیاری از روایات تحریف رنگ می‌بازند؛ زیرا بر این فرض نادرست استوارند که قرآن در زمان پیامبرˆ جمع و ترتیب نیافته باشد.

تذکر1: مشخص شدن ترتیب سور قرآن در زمان پیامبرˆ بدین معنا نبوده که رعایت آن همواره در ختم و حفظ قرآن واجب بوده و کسی نمی‌توانسته خلاف آن را انتخاب کند یعنی مثلا بعد از سوره بقره سوره لقمان را بخواند، لیکن سخن در ختم قرآن و نظم شاخص برای آن است.

تذکر2: در اخبار آمده که جبرئیل هرساله یک‌بار و سال آخر عمر پیامبرˆ دو بار قرآن را بر او عرضه کرد،[11] سؤال این است که بر اساس ظاهر روایت، آیا جبرئیل هربار که قرآن را عرضه می‌کرد،‌ با ترتیبی متفاوت عرضه می‌کرد یا در راستای همان ترتیب سابق بوده است؟‌ پاسخ بدون نیاز به منابع روایی روشن است! وقتی مطابق آموزه‌های پیامبر اکرمˆ و اهل بیت ع نظم بهتر از بی‌نظمی است و در بی‌نظمی هیچ حکمتی وجود ندارد- که اگر وجود می‌داشت،‌ به دلیل غیر عادی بودن آن نصّی دال بر آن به دست ما می‌رسید- چرا جبرئیل که پیام‌آور وحی و برگزیده فرشتگان است و در مرتبه بالاتر، خود خدای متعال از روش غیر معمول بی‌نظمی استفاده کنند؟!

تذکر3: اگر کسی ختم قرآن را دلیل قاطع بر معلوم بودن ترتیب سور در زمان پیامبرˆ- که آثار بسیاری بر جای می‌گذارد- نداند، لاجرم می‌باید به پیامدهای ناخوشایندی گردن نهد:

یکم) اگر پیامبرˆ به سور قرآن نظم نداده با توجه به این که اولاً: هم زمان کافی در اختیار داشته و هم می‌توانسته نظم دهد و ثانیاً: بر این باوریم که او از بین چند گزینه بهترین آن‌ها را اختیار می‌کرده و انجام می‌داده، در می‌یابیم که به طور خاص بی‌نظمی از نظم در ترتیب سور بهتر است؛ اما با توجه به این که نظم از بی‌نظمی بهتر است و پیامبرˆ به نظم اهمیت فوق العاده می‌داده و سنت او و اهل بیت‰ مطابق با دریافت و رفتار عقلا و سنت حاکم بر جهان رعایت حداکثری نظم بوده، و همچنین، بر اساس حکمت و درایت جهت دفع اتهام به بی‌نظمی، لازم بوده وجه حکمت‌ داشتن بی‌نظمی در ختم سور قرآن را هرچند به طور اجمال برای مردم توضیح دهد و در این فرض، پس از او اهل بیت‰ می‌بایست دست‌کم به این مسئله بپردازند و همچنان بی‌نظمی را ادامه دهند!! و البته هیچ‌یک از این فرض‌ها رخ نداده است.

اشکال1: ممکن است گفته شود پیامبر ص به حضرت علی† دستور داد بعد از او قرآن را بین الدفتین جمع کند، اگر ختم قرآن دلیل وجود ترتیب است، چرا پیامبرˆ خود به جمع قرآن بین دو جلد اقدام نکرد؟ از این می‌توان نتیجه گرفت که تأخیر ترتیب نیز جائز بوده.

پاسخ: این اشکال نابه‌جاست؛ زیرا قیاس نظم در ختم قرآن و ترتیب بین سور با جمع بین الدفتین مع الفارق است؛ توضیح این‌که:‌ تأخیر نظم در ختم قرآن با توجه به برتری نظم بر بی‌نظمی و وجود فرصت لازم برای این کار، پیامدهای ناخوشایندی دارد که در حال بررسی آن هستیم، ولی تأخیر جمع بین الدفتین از نواشت‌افزارهای گوناگون هیچ صدمه‌ای به شخصیت پیامبر ص نمی‌رساند و هیچ پیامدی ندارد، گذشته از این که ممکن است تأخیر جمع بین الدفتین حکمت‌هایی داشته باشد؛ مانند این احتمال که پیامبر ص می‌خواسته فضیلت جمع بین الدفتین همراه با اضافاتی در شرح و تفسیر و بیان امور لازم به حضرت علی† تعلق گیرد و نیز این احتمال که ممکن است نوشت‌افزار لازم برای بازنویسی سوره‌هایی که روی نوشت‌افزارهای غیر کاغذ (مانند چوب و سنگ و استخوان و پوست) مکتوب بوده، در دوران حیات پیامبرˆ در اختیار نبوده باشد، و نیز احتمالات دیگر که پیش‌تر به آن‌ها اشاره شد.[12]

اشکال2: ممکن است گفته شود که پیامبرˆ ترتیب سوره‌ها را مشخص نکرد؛ زیرا ممکن بود سوره‌ای جدید نازل شود.

پاسخ: این اشکال نیز باطل است؛ زیرا پیامبرˆ در مورد آیات یک سوره در زمانی که آیاتی نازل می‌شود، به کتّاب وحی دستور نگارش می‌دادند و ترتیب بین آیات را نیز مشخص می‌کردند و گاه می‌شد که دستور می‌دادند آیه‌ای که سال‌ها بعد نازل شده را در سوره‌ای که قبلاً نازل شده و نگارش شده بوده، جای دهند و کتاب وحی چنین می‌کردند. این رفتار در مورد سوره‌ها بسیار ساده‌تر و روشن‌تر است و هیچ مشکلی در این خصوص به نظر نمی‌رسد؛ زیرا اگر قرار است مشکلی بروز کند، باید در خصوص آیات سوره‌های قرآن باشد نه ترتیب بین سوره‌ها و حال می‌دانیم که همگان به توقیفی بودن چینش آیات سوره‌ها باور دارند.

دوم) تبعیت حضرت علی† از پیامبرˆ که در دعای ندبه با عبارت «يَحْذُو حَذْوَ الرَّسُول؛ پا جای پای رسول خداˆ قرار می‌داد‏» از آن یاد شده، مورد تشکیک جدی قرار می‌گیرد؛ زیرا می‌بایست یا از نحوه ختم قرآن پیامبرˆ جهت پیروی پرسش کند و یا پس از او به بی‌نظمی ادامه دهد و در باره آن دست‌کم سخن گوید!

سوم) بر اساس این فرض اهتمام برخی صحابه یعنی ابوبکر یا عثمان به نظم قرآن و ختم هماهنگ آن بیش از پیامبرˆ بوده است؛ زیرا آن‌ها به بی‌نظمی ختم قرآن پایان دادند و چنان‌که می‌دانیم احدی به چنین پیامدی گردن نمی‌گذارد و هیچ قرینه‌ای آن را تأیید نمی‌کند.

اشکال: ممکن است گفته شود که نظم متخّذ در توحید مصاحف با ارشاد حضرت علی† به وجود آمد که در پاسخ می‌گوییم: اولاً:‌ چرا از سنت پیامبرˆ - بر فرض اختیار بی‌نظمی در ترتیب سور- دست برداشته و ثانیاً: حضرت در زمان ابوبکر و عمر نیز حضور داشته و به چنین کاری دست نزده و حتی ارشادی در این باره از او نقل نشده، بنابراین، بازگرداندن نظم بر فرض تحقق آن در توحید مصاحف به حضرت علی† بی اساس است و تنها راه باور به وجود نظم در حیات پیامبرˆ است.

روشن است اگر کسی به نظم و ترتیب در زمان پیامبر اکرمˆ باور نداشته باشد، باید برای یکایک مسائل و اشکالات فوق پاسخ‌های قانع‌کننده ارائه کند.

بنابراین، مسلم است که قرآن در ترتیب آیه‌های سور و نیز در ترتیب سور در زمان پیامبرˆ نظم کاملاً مشخصی داشته و از این‌ رو بی‌پایگی بسیاری از روایات تحریف که بر اساس دخالت صحابه در تدوین قرآن استوارند، آشکار می‌شود؛ البته از این نتیجه در نقد روایات تحریف در حوزه قرائات نیز استفاده خواهیم کرد.

در خصوص ادله مشخص بودن ترتیب سور قرآن در زمان پیامبر ص (و بین الدفتین قرار گرفتن آن پس از رحلت) ادله زیادی وجود دارد که به تفصیل در کتاب یادشده ارائه خواهد شد.


[1] . «قرآن را در هر هفت شب يكبار ختم كنيد و بر اين‏ مقدار نيفزاييد». محمدبن بهادر زركشى، البرهان، ج 2، ص 101 از تحقيق محمد ابو الفضل ابراهيم، ج 1، ص 471.

[2] . در کتاب حقائق هامة‌ حول القرآن الکریم، سیدجعفر مرتضی عاملی، (ص 88 - 92)

[3] . ر ك: صحيح بخارى، ج 3، ص 151 و 152. تفسير ابن كثير، ج 4. (ذيل)، ص 49 ...؛ سنن دارمى ج 2، ص 471، برهان زركشى، ج 1، ص 471 به نقل از: الباجى. سنن ابى داود، ج 2، ص 54 و 55 الجامع الصحيح ترمذى، ج 5، ص 196 و 197. المصنف صنعانى، ج 3، ص 356. مسند احمد، ج 2، ص 163. نوادر الاصول، ص 221 و الاتقان، جلال الدین سیوطی، ج 1، ص 104 و 105 ...

[4] . الاتقان، جلال الدین سیوطی، ج 1، ص 104 و 72 به نقل از: احمد و ابى عبيد؛ تفسير القرآن العظيم ابن كثير، ج 4، ذيل ص 49، فتح البارى، ابن حجر عسقلانی، ج 9، ص 49. محاضرات الراغب، ج 2، جزء چهارم، ص 436. و مجمع الزوائد، ج 7، ص 171.

[5] . الاتقان، جلال الدین سیوطی، ج 1، ص 104 به نقل از: ابى عبيد و ديگران. تفسير القرآن العظيم ابن كثير، ج 4، ذيل ص 49. و محاضرات الراغب، ج 2، جزء چهارم، ص 436.

[6] . النشر في القراءات العشر، ابن جزری، ج 2، ص 452 و 453؛ الاتقان فی علوم القرآن، جلال الدین سیوطی، ج 1، ص 111 به نقل از: طبرانى و ابن عباس در كنز العمال، ج 1، ص 482 به نقل از: بيهقى در شعب الايمان و به نقل از: ابن عدى در الكامل و مجمع الزوائد، ج 7 ص 172.

[7] . الاتقان فی علوم القرآن، جلال الدین سیوطی، ج 1، ص 111. ثواب الاعمال، ص 127 و 128 و در حاشيه آن كتاب از: الكافى و النهايه. كنز العمال، ج 1، ص 537. به نقل از: ترمذى و ابى داود و ج 2، ص 208 به نقل از: رامهرمزى در الامثال و نوادر الاصول، ص 335.

[8] . کنز العمال، متقی هندی، ج1، ص 479.

[9] . الصحيح من سيرة النبي الأعظم ، مرتضی عاملی، ج 22، ص 184

[10] . اشاره به نامه 47 حضرت علی†:‌ «... أُوصِیکُمَا وَ جَمِیعَ وَلَدِی وَ أَهْلِی وَ مَنْ بَلَغَهُ کِتَابِی بِتَقْوَى اللَّهِ وَ نَظْمِ‏ أَمْرِکُمْ‏ وَ صَلاَحِ ذَاتِ بَیْنِکُم‏...» (نهج‌البلاغه/نامه 47).

[11] . ر.ک: النص و الاجتهاد، عبدالحسین شرف الدین، ص‏93 -95.

817) نقدی بر نقد (نقد تفسیر تنزیلی/ 52)

با خبر شدم جناب حجت الاسلام و المسلمین عبدالکریم بهجت‌پور در یادداشتی به تفسیر آیه «لا یمسه الا المطهرون» پرداخته و در حقیقت کوشیده - بدون این‌که به این مطلب تصریح شود - به نوعی پاسخی به نقد مندرج در پست شماره 813 اینجانب (معانی طولی و عرضی در یک واژه قرآنی (نقد تفسیر تنزیلی ۴۸)) که در همان منبع خبری منتشر شد، ارائه کند. مقاله‌ای نیز با عنوان «نقد رویکردهای معناشناسی واژه "مسّ" در آیه "لایمسه الاالمطهرون"» در مجله «آموزه‌های قرآنی»، دانشگاه علوم اسلامی رضوی, شماره 18, پاییز و زمستان 1392 منتشر شده که با مفاد این یادداشت مشترکات زیادی دارد؛ از این رو نقد ذیل متوجه هر دو است. با توجه به اهمیت موضوع از جهت فقهی و قرآنی و نیز اهمیت آن از جهت تفسیر به ترتیب نزول لازم دانستم به آن پرداخته و نقدهای خود را ارائه کنم. یادآور می‌شوم در پست 813 به برخی از شبهات و اشکالات مطرح شده در مقاله و یادداشت ایشان اشاره شده ولی در این پست به تفصیل و انسجام بیشتری به آن خواهم پرداخت. باشد که به خواست خدا بیان تفصیلی را در مقاله‌ای عرضه کنم.

نکته مهم این است که بدانیم کجای بحث هستیم و در پست 813 چه گذشت و چه نسبتی با مباحث پیشین دارد.

خلاصه مطلب این است که ما پیش‌تر در مقاله «قرینه زمان نزول و خطاب راهبردی در فهم مفسر» که در مجله ذهن، شماره 80، سال 1398 منتشر شد، «مبنا» بودن زمان نزول در تفسیر را بدون حجت دانستیم ولی قرینه بودن آن را در چهارچوب «اصول عقلایی محاوره» پذیرفتیم، لیکن در پست 813 قرینه بودن را نیز محل بحث دانستیم و فرضیه اولیه آن است که قرینه زمان نزول تنها در انعقاد ظهور مطابق معنای مطابقی کارامد و حجت است لیکن در مسئله جری و تطبیق محل بحث است و بر اساس روایات محل اعتبار ذیل این آیه، در اطلاق اعتبار قرینه زمان نزول نقد جدی وجود دارد.

نکته تأسف‌بار این است که همین همنامی دو تفسیر صحیح و سقیم موجب شده برخی به راحتی مغالطه کرده، هرگاه نقدی وارد کنیم قسمت صحیح را نشان دهند و حکم برائت گیرند و هرگاه از بوته نقد خارج شدند، به قسمت‌ ممنوعه و سقیم وارد شوند!! در هر صورت، یک واقعیت انکارناپذیر است و آن این که حرف باطل با تکرار باورپذیر می‌شود ولی به حق تبدیل نمی‌شود! بگذریم!

تذکر:

1. تنها به نکات مهم اشاره شده و بنای ناقد بر این نبوده که به هرچیز کوچک و بزرگی پرداخته شود.

2. نقد اینجانب به صورت مزجی لابه‌لای متن در قلاب نگاشته می‌شود.

متن یادداشت:

نفی امکان دست‌یابی به حقیقت محفوظ قرآن در آیه ۷۹ سوره واقعه

«سوره واقعه چهل‌وششمین سوره‌ای است [نقد و توضیح: در شماره شک است، لیکن مهم مکی بودن آن است که اختلافی در آن نیست.] که بعد از رسالت پیامبر اکرم۹ در مکه نازل شده است. در این سوره مردم به سه دسته تقسیم شده‌اند و آیه ۷۹ سوره واقعه به همراه تعداد دیگری از آیات این بخش از سوره خطاب به تکذیب‌گران قرآن و رسالت پیامبر(ص) فروآمده است. خدای متعال در این آیات مخاطبان را که قران را دروغ و مطالب آن را تکذیب می‌کردند، با سوگندی که بیان می‌فرمایند، از حقیقت الهی بودن کلام جاری شده بر زبان پیامبر اکرم(ص) آگاه کرده‌اند؛ بیان می‌دارند:

«فَلَا أُقْسِمُ بِمَوَاقِعِ النُّجُومِ. وَ إِنَّهُ لَقَسَمٌ لَّوْ تَعْلَمُونَ عَظِيمٌ. إِنَّهُ لَقُرْءَانٌ كَرِيمٌ. فىِ كِتَابٍ مَّكْنُونٍ لَّا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ تَنزِيلٌ مِّن رَّبِّ الْعَالَمِينَ»؛ «پس سوگند به غروبگاه ستارگان. و اين سوگندى است‌ ـ اگر بدانيد ـ بزرگ. هر آينه، اين قرآنى است گرامى‏قدر، در كتابى محفوظ. كه جز پاكان دست بر آن نزنند. نازل شده از جانب پروردگار جهانيان است» (واقعه: ۷۵ـ۸۰).

دقت در آیات فوق معلوم می کند که اشاره خدای متعال به قرآن ارجمندی است که در کتاب مکنون است. «مکنون» اسم مفعول به معنی پوشیده است. از «کنّ» که به معنی سر پوش (مفردات/ ۷۲۶) است. «کتاب» نیز به معنی اسم مفعولی است یعنی مکتوب است. بنابراین «کتاب مکنون» یعنی مکتوبی که پوشیده است. یا در سرپوشی قرار دارد. کلمه «مطهّرون» نیز اسم مفعول به معنی کسانی است که پاک شده‌اند. این کلمه بر خلاف «متطهّرون» است که بعد از ادغام به شکل «مطّهّرون» با دو تشدید نوشته می‌شود. کلمه دوم به معنای کسی است که خود را پاک می‌کند. مفسران محترم که قرائت جمهور یعنی قرائت حفص از عاصم بن ابی النجود را معتبر می‌دانند، آیه را با کلمه «المطهّرون» به یک تشدید خوانده و معنا کرده‌اند و در بیان مصداق آن گفته‌اند مراد یا فرشتگان پاک و یا معصومانی پاک چون پیامبر و امامان(ع) هستند. روایاتی از شیعه نیز این معنا را تأیید کرده است.(ر.ک: کنز الدقائق، نور الثقلین، البرهان، مجمع البیان بحث روایی المیزان، ذیل آیه) حرف «لا» در «لا یمسّه» را نیز لا نفی جنس گرفته‌اند یعنی جمله را خبریه دانسته‌اند. بنابر این توضیحات، مراد خدای متعال را آن دانسته‌اند که به مخاطبان تکذیب کننده قرآن می‌فرماید: این قرآنی را مکتوبی نگهداری شده در لوح محفوظ از دستبرد شیاطین و امثال آن است، جز پاکانی همچون فرشتگان دسترسی ندارند. و بر اساس آنکه مراد معصومان باشد گفته‌اند: به حقیقت آن جز پاکانی چون پیامبر و امامان معصوم(ع) دست نخواهند یافت. کنایه از اینکه تکذیب شما از این قرآن به جهت پلیدی و آلودگی درونی شما است نه باطل بودن قرآن و فقد حقیقت در آن.

آیا این آیه را می‌توان به طهارت از نجاسات بدنی شامل آلودگی‌های بدنی، حیض و امثال آن، جنابت و نداشتن وضو توسعه داد؟

ابتدا لازم است توجه شود که معنای بالا معنای تنزیلی آیه است یعنی وقتی آیه نازل شده است با توجه به سیاق آیات، مخاطب آیات و با لحاظ زمان نزول و فضای تکذیب، مراد آیه همان معنای بالاست.[نقد: اولاً: در روایات معصومین ع دستور داده شده مردم برای مس قرآن کسب طهارت شرعی کنند و با این‌کار مصداق «المطهرون» شوند، و فقها و مفسران بر اساس این روایات فتوا داده و تفسیر کرده‌اند و چنان‌که روشن است، کسی که طهارت شرعی کسب می‌کند فاعل است ولی به اعتبار کسب طهارت از فعل وضو و غسل، منفعل و به تعبیری مفعول به شمار می‌رود؛ یعنی این وضو و غسل است که آن شخص را طاهر و حالت طهر را در او ایجاد می‌کند، همان‌گونه که آب انسان آلوده را تطهیر کرده و انسان آلوده به اعتباری مفعول آن است؛ یعنی متأثر از تغییری است که آب در او ایجاد می‌کند؛ از این رو تفسیر مفسران و تأویلی دانستن طهارت درونی به لحاظ ادبی هیچ اشکالی ندارد.

ثانیاً: با توجه به این که در روایات عموم مردم موظف شده‌اند برای ورود به جرگه «الا المطهرون» کسب طهارت شرعی کنند؛ این بدین معنی است که طهارت امری تشکیکی است و مصادیق بسیار زیاد دارد و اهل بیت و ملائکه ع از مصادیق اعلای آن‌اند و حال آن‌که بیان روایات مورد استناد، انحصاری است و قرینه‌ای نیز بر تشکیکی بودن معنا وجود ندارد.

ثالثاً: یکی از زیبایی‌های فوق العاده قرآن زبان استعاری آن است. قرآن در کتابی مکنون و سرپوشیده همچون گنجی نهفته در صندوقی زیبا و گران‌قیمت است که زیبنده نیست دست آلوده به آن برسد. این تشبیه (آیات قرآن به جواهرات و کتاب مکنون به صندوق مرصع جواهرنشان) بسیار دلنشین است و به ذهن عرب آن روز نزدیک؛ یعنی شما منکران هیچ می‌دانید چه آیاتی را تکذیب می‌کنید؟! آیاتی که بسان جواهرات در صندوق جواهرات گران‌قیمت قرار دارد که دست آلوده را نشاید که به آن دست زند! و این نشانه عظمت آن است. طهارت از این آلودگی در تبادر مکیان «پاکیزگی» و در تبادر اهل مدینه «طهارت شرعی» است که پاکیزگی را نیز در ضمن و با اولویت در بر دارد؛ یعنی خدایی که می‌داند در مدینه طهارت شرعی را تشریع می‌کند، در آیه مکی از این لفظ استفاده می‌کند؛ مخاطب آن روز آن را پاکیزگی تلقّی می‌کند و مخاطب مدنی آن را در قالب طهارت شرعی می‌جوید، که غالباً و عرفاً پاکیزگی را نیز در بر دارد و روایات تأویلی نیز راه خود را می‌پیماید و سطحی فرادستی را در نظر دارد.

دقت شود! این کاربست متکی به علم خدا در خصوص تشریع طهارت شرعی در مدینه است؛ یعنی چون می‌داند که طهارت شرعی را تشریع خواهد کرد و ما نیز می‌دانیم که او از پیش می‌دانسته (و از همین رو قرینه تبادر مکی که با آن برای آیه ظهور موقّت منعقد شده بود، تخریب می‌شود)، آن را بر مفهوم کلی طهارت از هر نوع آلودگی حمل می‌کنیم، بلکه باید بگوییم قرینه لفظیه منفصله بر اراده شدن معنای اعم دلالت دارد؛ زیرا روایت بر طهارت شرعی تصریح دارد و آن قابل جمع با پاکیزگی است (یعنی معارض آیه نیست که به سبب روایات عرض بر قرآن کنار گذاشته شود) و همچنین در روایت به آیه استناد و استدلال شده و این در حالی است که ظاهر به علم خدا مخدوش شده است. در حقیقت مشکل مهم روایت منفصله که طهارت را مستندا به آیه به معنای شرعی تفسیر می‌کند، خود تفسیر نیست؛ زیرا قابل جمع است بلکه استناد و استدلال به آیه است. به بیان دیگر، اگر حضرت صرفاً‌ می‌فرمود: برای مسّ قرآن وضو لازم است، ما با مشکل چندانی روبه‌رو نبودیم مشکل این‌جاست که حضرت به آیه استدلال کرده درحالی که بر اساس قرینه زمان نزول «ظهور» برای آن منعقد شده است. ما دو راه برای رفع این مشکل به علم پیشین خدا تمسک کرد و معنای کلی را در نظر گرفتیم که شامل هر دو طهارت یعنی پاکیزگی و شرعی بشود. توجه به این نکته ضروری است که پاکیزگی قطعا اراده شده وگرنه نزول آن درمکه معنا نداشت (فتأمل!).

نکته جالب و تکمیلی این که اتفاقا کاربست خود «مس»‌ برای دریافت مطالب قرآن که ما آن را بطن و این تفسیر آن را ظاهر می‌داند، خود استعاری است و این کاربست‌های استعاری به ذهن عرب جاهلیِ مکه که با مادیات انس دارد، خوش‌تر می‌نشیند. بنابراین، چنین نیست که این قرائن ما را به ضرورت تلقی طهارت درونی در جایگاه تفسیر ناگزیر کند (و از این رو، این تفسیر باطل است به ویژه که بر فرض چنین تفسیری فرامادی از مس و طهارت و تمسک به معانی استعاری آن‌ها، افزون بر تکلّف در معنای ظاهر و روساخت، با روایات مفسره طهارت به طهارت شرعی با استناد به آیه، ناهماهنگ است).] منتهی از دو راه می‌توان معنای آیه را توسعه داد:

  1. توسعه به معنای ادب واجب الرعایه ظاهری به منظور دست یافتن به طهارت باطنی

تأثیر این آداب رسیدن به فهم حقائق قرآن است. برخی از ویژگی‌های باطنی انسان‌ها با آداب ظاهری شکل می‌گیرد یا تقویت می‌شود. به طور مثال بندگی خدای سبحان با اظهار بندگی از راه نماز، یا حج تقویت می‌شود. ذکر لفظی زمینه ذکر قلبی و باز شدن دریچه‌های باطنی قلب می‌شود، خود را به صبر وادار کردن زمینه شکیبایی را فراهم می‌کند. رعایت ادب در مقابل بزرگان و پادشاهان، زمینه تجلیل باطنی از ایشان یا تداوم آن می‌گردد. از این‌رو برای کسانی که می‌خواهند به صف وارستگان معنوی بپیوندند و توفیق بهره گرفتن از معانی والا و پنهان قرآن را پیدا کنند، یا همین مقامات را تداوم دهند، رعایت طهارت‌های ظاهری الزام دارد. حال اگر دستور به رعایت نظافت یا طهارت‌های از خباثت‌ها و جنابت و بول و نقض وضو داده می‌شود، به منظور زمینه‌سازی برای تحقق آن طهارت باطنی است. برخی از این‌گونه دستورات، در شرع مقدس از روایات استفاده می‌شود و تفصیلی بر آیات قرآن است. می‌توان این نوع از تفصیلات را «وحی تبیینی» نامید. ریشه این تعبیر در آیه ۴۴ سوره نحل است: «وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ‏ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ» مطابق این آیه وحی دیگری افزون بر قران در اختیار پیامبر قرار گرفت تا قرآنی را که بر مردم نازل شده بود، تبیین کند؛ مجملاتش را بیان کند و مردم را از راه این تبیینات برای فهم کامل معارف یا امتثال اوامر مجمل قرآن توانا کند. برخی از این تبیینات را خود پیامبر و الباقی را امامان معصوم(ع) که وارث وی بودند، بر عهده داشتند. به طور مثال در قرآن دستور به نماز آمد اما این مبینان شریعت (معصومان) بودند که هیات ترکیبی و شرایط و اجزاء و موانع و کیفیت رفع موانع و چالش‌های پیش آمده در نماز و کیفیت گذر از آنها را تبیین کردند. روزه، خمس، حج و بسیاری از دستورات دینی از این قبیل است.

[نقد: بند فوق و نیز بعد دوم که در ادامه می‌آید را می‌توان این گونه بازگفت: بر اساس طهارت درونی دانستن «مطهرون» در مقام تفسیر و تنزیل معانی «پاکیزگی» و «طهارت شرعی» - که یکی بر اساس برداشت از ظاهر آیه با توجه به قرینه زمان نزول و دیگری بر اساس روایات است - در حقیقت تبیینی برای آیه بوده و ادب رسیدن به آن کمال نفسانی و طهارت روحی است.

پاسخ: این تقریر و تبیین صحیح نیست؛ زیرا مس منحصر به «مطهرون»‌ بوده و تنها شامل ملائکه و معصومان است و جنس این نوع عصمت و طهارت جدای از جنس طهارت اکتساب شده از طریق پاکیزگی و وضو و غسل است؛ یعنی ما هرچه خود را پاکیزه کرده و با طهارت شرعی باشیم، باز نمی‌توانیم مصداق «طهارت خاص» ملائکه و معصومان قرار گیریم و هرچند چنین طهارتی تشکیکی است، لیکن جنس آن با جنس طهارت حاصل از تبیین فوق متفاوت است. بله، اگر – چنان‌که بیشتر علما بر آن‌اند – طهارت روحی را نه تفسیر بلکه تأویل و باطن آیه بدانیم، دیگر تعارضی در بین نخواهد بود.]

  1. ۲. تطبیق معنی آیه بر طهارت ظاهری

در این مورد مفسر و فقیه تلاش می‌کند تا روایت معصوم را تفسیری ـ نه تبیینی ـ از آیه بداند. به این معنا که ظاهر آیه را چنان معنا کند که با مضمون روایت هماهنگ شود. به طور مثال در اینجا «لا یمسه» را لا نفی جنس نگیرد بلکه آن را «لای نفی» ای بگیرد که هر چند ظاهرش نفی است (لمس نمی‌کنند)، اما در مقام انشاء (نباید مس کنند) معنی شود. [نقد: خبر در مقام انشاء از وجوه بلاغی پربسامد و زیباست که در متون ادبی و قرآن فراوان به کار رفته است.] یا «المطّهرون» به یک تشدید را «مطّهّرون» به دو تشدید تبدیل کنند. [نقد: این استدلال را در بالا نقد کردیم: (اولاً: در روایات معصومین ع دستور داده شده مردم برای مس قرآن کسب طهارت شرعی کنند و با این‌کار ...) .] سپس مراد از روایت را که به فاصله گرفتن از خط آیات «مکتوب» توجه داده (ر.ک: کنز الدقائق، ۱۳/ ۵۳) به همان معنای مس قرآن (مجموعه کلام) معنا کنند. [نقد: منظور این است که بر اساس تفسیر معروف "مسّ" مجاز خواهد بود؛ پاسخ: "مسّ" حتی بر اساس تفسیر طهارت به طهارت معنوی و آنچه نویسنده یادداشت و مقاله اراده کرده‌اند نیز مجاز است و گریزی از آن نیست!!؛ زیرا مس ملائکه قطعا ظاهری و لغوی و وضعی نیست!]

افزون بر سه مجازی که به آن اشاره شد دو مشکل دیگر در روش دوم هست؛ نخست: آیه زمانی نازل شده است که هنوز حکم غسل و تیمم و بلکه وضو نازل نشده بود؛ غسل و تیمم در سوره نساء آیه ۹۳ نازل شد. این سوره ۹۲مین سوره در نزول و پس از هجرت نازل شد. همچنین وضو در سوره مائده آیه ۶ نازل شد که ۱۱۳مین سوره در نزول شمرده می شود. به طور قطع وقتی آیه سوره واقعه پیش از هجرت نازل شده، حکم غسل از جنابت و وضو نازل نشده بود. پس تا آن زمان دست زدن به متن قرآن با نجاست جنابت و حدث وضویی ممکن بود و چنین برداشتی از آیه وجود نداشت. اگر مراد از لا نفی جنس، نهی بود و مسلمانان موظف بودند تا هنگام نجاست‌های مذکور [نقد: مراد از "مذکور" مشخص نیست که آیا نجاست ظاهری و خبثی است یا نجاست باطنی و حدثی؟] قرآن را لمس نکنند، چرا حکم رافع نجاست [نقد: کدام نجاست: خبثی یا حدثی؟]، همزمان یا پیش از آن نازل نشده است؟! و چرا دستور به وضو و غسل باید حدود هشت تا ده سال به تعویق افتد؟ [نقد: اولاً: مخاطبان اصلی قرآن (اهل بیت ع) به علم لدنی می دانند که مراد خدا از طهارت، از جهت ظاهر، طهارت ظاهری و شرعی هر دو است و در باطن نیز طهارت معنوی مراد است، لیکن مردم هر زمان مکلف به قدر استطاعتشان هستند نه بیشتر، به ویژه که معنای مورد فهمشان که بخشی از معنای کل است، مستقل از بخش‌های دیگر است. بر این اساس، قرینه زمان نزول نمی تواند قرینه مطمئنی در فهم معانی آیات در همه سطوح به شمار آید. توجه کنیم، اگر به قرینه نزول پایبند باشیم [حتی در تبادر اولیه ] و ظاهر را بر اساس آن منعقد و نهایی بدانیم، باید بگوییم روایات استدلال کننده به این آیه (لایمسه الا المطهرون) در استدلال معارض آیه است (هرچند در معنا قابل جمع با مفاد آیه است؛ یعنی پاکیزگی و طهارت شرعی قابل جمع‌اند) و بر اساس روایات عرض، کنار گذاشته می شود که البته دشواری‌ها و گرفتاری‌های آن بر کسی پوشیده نیست؛ زیرا در اصل مطلب با آیه تعارضی ندارد و با صرف اشکال در استدلال مشمول ظاهر روایات عرض نمی‌شود و نیز کارآمد بودن قرینه در همه سطوح خود نیازمند دلیل است.

ثانیاً: چه اشکال دارد مسئله طهارت از خبث و آلودگی ظاهری در مکه و طهارت از آلودگی باطنی و حدث در مدینه نازل شود؟ و این تأخیر در بخشی از حکم می‌تواند به دلیل مصلحت در تأخیر احکام وضو و غسل باشد؛ زیرا اسباب آشکار شدن اسلام تقیه‌ای را که در میان مسلمانان مکه غلبه داشت، فراهم می‌کرد.]

مشکل دیگر اینکه ظاهراً نهی از لمس قرآن هنگام جنابت و حدث اصغر در کلام پیامبر یا معصومان تا زمان امام باقر(ع) (ر.ک: مجمع‌البیان ۵/ ۲۳۶) و امام صادق(ع) (ر.ک: کافی ۳/ ۱۰۶، ح ۵) و امام علی بن موسی الرضا(ع) (الاستبصار ۱/ ۱۱۳ـ۱۱۴، ح۳۷۸) نیامده است. یا اگر بوده به دست ما نرسیده است. دلیل این تأخیر برغم دلالت ظاهر آیه بر لزوم طهارت از حدث اکبر و حدث اصغر چیست؟ [نقد: عجیب است!‌ اولا: خود نویسنده اذعان کرده که ممکن است بوده باشد ولی به دلیل از بین رفتن به دست ما نرسیده باشد! ثانیاً:‌ چه ضرورتی دارد که پیش از امامان معصوم ع بیان شده باشد؛ همین که ثابت شود از امام معصوم ع صادر شده، کافی است و در حوزه فقه با سخت‌گیری فراوانی که فقها دارند، این گونه عمل می‌شود و فقها بر همین اساس، بر اساس این روایات فتوا داده و چنین اشکالی مطرح نکرده‌اند.]

بنابر مجازهای غیر ضروری که به عرض رسید و نیز دو مشکلی که در برداشت از آیات به عنوان تفسیر بیان شد [نقد: به همه پاسخ داده شد و در پست 813 به نکات سودمند دیگری نیز اشاره شده که از تکرار آن‌ها خودداری می‌شود. فراجع ان شئت!]، مناسب است تا آیه به همان معنای نفی امکان دست‌یابی به حقیقت محفوظ قرآن مگر به طهارت باطن حمل شود و طهارت از نجاسات تابع اسناد و بدون تغییر در متن آیه به عنوان تبیینات آیات شمرده شود. چنانکه این رویه در معارف بسیار زیادی و احکام فراوان رسیده از معصومان و تبیین گران شریعت رواج داشته باشد.والله اعلم».

816) بررسی یک مغالطه (نقد تفسیر تنزیلی/ 51)

گاهی ادعا می‌شود:

«چون روایتی نداریم که پیامبر اکرم ص فرموده باشند فلان سوره را کنار فلان سوره قرار دهید، پس ترتیب سوره‌ها توقیفی نیست و توسط صحابه انجام شده است.» یعنی روایتی نداریم که بر توقیفی بودن و دخالت پیامبر اکرم ص در ترتیب سور دلالت کند، پس ترتیب سور را صحابه انجام داده‌اند.

این ادعا مکرر از سور طرفداران تفسیر به ترتیب نزول ارائه شده است!

نقد و بررسی

چنین ادعایی مغالطه آشکار است؛ زیرا:

✅ اولاً: به چه دلیل قانع کننده‌ای بپذیریم که هیچ روایت و اشاره در روایات در این خصوص وجود ندارد و ادعای صرف نیز پذیرفتنی نیست به ویژه که ضعف در تحقیق و پژوهش در آثار طرفداران این روش بی‌سابقه نیست (و مواردی برای اثبات این ادعا محفوظ است که به دلایلی از ذکر آن‌ها خودداری می‌شود).

✅ ثانیاً: بر فرض که یافت نشود (هرچند غیر صریح وجود دارد)، آیا یافت نشدن دلیل عدم وجود اصل آن و عدم صحت فرض فقدان آن است!!!

✅ ثالثاً: فرض کنیم هیچ چیزی وجود ندارد؛ بر اساس این فرض، آیا طرفداران توقیفی بودن سور باید دلیل بیاورند یا منکران آن؟!

این که پیامبر اکرم ص به یکی از کم هزینه‌ترین وظایف قطعی‌اش عمل کرده باشد، دلیل می‌خواهد؟

پیامبری که شش‌هزار و اندی آیه را ترتیب داده نمی‌توانسته 114 سوره را که دو سوم آن در مکه نازل شده، ترتیب دهد تا دست‌کم قریب یک میلیون ختم قرآن در زمان حیات ایشان و بی‌شمار مرتبه با عددی که حسابش دست خداست، ختم بعد از ایشان تا قیام قیامت همه روی نظم و شکل واحدی انجام شود؛ همان‌گونه که قبله آن‌ها واحد و کتاب آن‌ها واحد و پیامبر آن‌ها واحد است؟! آیا چنین فرضی دلیل می‌خواهد یا این فرض که پیامبر نظم و حکمت مسلمانان را رها کرده که هر کس هر بار ختم قرآن را از یکجا آغاز و به جایی ختم کند! خود ایشان هم هر روز از یک جا آغاز و به جای متفاوتی ختم کند؛ حضرت علی ع هم همین طور نامنظم و بقیه به همین شکل!‌ کلام عقل سلیم چنین حرف مضحکی را می‌پذیرد!!

✅ رابعاً: طرفداران ترتیب سور توسط صحابه بفرمایند افتخار ایجاد وحدت رویه بین مسلمانان جهان تا ابد در ختم قرآن نصیب کدام مرد فهیم و حکیمی شد که پس از تعیین ترتیب موجود، از شدت حکیمانه بودن آن همه صحابه و مردم بالاتفاق کار او را پسندیدند و از او تبعیت کردند؟!!!!!‌ (توجه داشته باشیم این شخص خیالی قطعا حضرت علی ع نبوده چون مصحف ایشان را نپذیرفتند!)

✅ خامساً: چرا حضرت علی ع که مدعی هستند پا جای پای پیامبر ص گذاشته‌اند، اعتراض نکردند که شما غلط می‌کنید قرائت قرآن را به شکل واحدی انجام دهید!‌ وقتی پیامبر اکرم ص آن را رها کرد - در حالی که می‌توانست به راحتی ترتیب مشخصی اعلان کند- حتماً حکمتی در بی‌نظمی بوده و باید همان حکمت تداوم یابد! و اساساً‌ چرا حکمت آن را بیان نفرمود؟

✅ سادساً: اکنون به جای اندیشه در باره این که ترتیب موجود توسط چه فرد فهیم و حکیمی انجام پذیرفته، باید بنشینیم در باره این مذاکره کنیم که حکمت «بی‌نظمی»‌ عمدی زمان پیامبر در ترتیب و ختم قرآن چه بوده است؟

✅ سابعاً: چطور می‌توانیم در باره چنین پیامبری که چنین امر لازم و واضحی را رها کرده، ادعا کنیم که در مسئله جانشینی پس از خود کوتاهی نکرده و آن را رها نکرده است؟!!
✅ ثامنا: ادله متعددی وجود دارد که بر توقیفی بودن سوره‌های قرآن دلالت دارد؛ مانند شهرت نام «فاتحة الکتاب» در زمان پیامبر ص، تدوین مصحف‌های آموزشی در زمان آن حضرت، روایات مشهور و مستفیض «أعطيت الطوال مكان‏ التوراة، و أعطيت المئين مكان الانجيل، و أعطيت المثاني مكان الزبور، و فضلت بالمفصل سبع و ستين سورة» و برخی دیگر (ر.ک: برهان تاریخی بر تحریف‌ناپذیری قرآن کریم)
در پایان یادآور می‌شویم که ادله توقیفی بودن ترتیب سوره‌ها بسیار است که ان شاءالله در کتابی که به یاری خدا به زودی منتشر می‌شود (برهان تاریخی بر تحریف‌ناپذیری قرآن کریم (تاریخ قرآن و قرائات)) ذیل عنوان «نشانه‌های وجود ترتیب بین سوره‌های قرآن در زمان پیامبر ص» ارائه خواهد شد.

https://eitaa.com/jotting

816) روش تفسیر به ترتیب نزول و مسئله توقیفی بودن ترتیب سور (نقد تفسیر تنزیلی/ 50)

گاهی گفته می‌شود:

«اساسا کسانی که امروز از تفسیر تنزیلی سخن می گویند مشکلی با حتی توقیفی بودن مصحف موجود ندارند.»؛ «مساله آن است که در تفسیر تنزیلی تلاش محقق بر آن است تا با به دست آوردن سیر نزول سوره ها حتی بر فرض توقیفی بودن ترتیب سوره ها در مصحف بتوان الگوی تحول زمان تاسیس اسلام را کشف کرد و با کشف آن بتوان در مدل سازی جوامع بعدی استفاده کرد ».

نقد و بررسی

اولاً: یکی از مبانی مهم تفسیر به ترتیب نزول نسبت دادن ترتیب مصحف فعلی به صحابه است و لذا برخی از طرفداران آن در تفسیر خود سور را بر اساس نزول ترتیب داده‌اند (مانند همگام با وحی که تفسیر را بر اساس نزول مورد ادعا ترتیب داده‌ و برخی تفاسیر دیگر). دلیل این مبنا نیز روشن است؛ زیرا اگر ثابت شود ترتیب سور در زمان پیامبر اکرم ص توقیفی بوده بین الدفتین قرار گرفتن به بعد از آن حضرت واگذار شده، چینش برخلاف نزول می‌تواند دو معنا در بر داشته باشد که هر دو به ضرر طرفداران تفسیر به ترتیب نزول است:

الف) پیامبر اکرم ص از ترتیب نزول اعراض کرده‌اند؛ از این جهت که این روش تفسیری را مناسب نمی‌دانند.

ب) اعراض ایشان از ترتیب سور بر اساس نزول این رو بوده که می‌دانستند به دلیل جابجایی آیات و عدم چینش آن‌ها در سور بر اساس نزول یا دست کم در بخشی از آن‌ها، رعایت صرف ترتیب نزول سوره‌ها کارآمد نیست و جوینده را به حق نمی‌رساند؛ از این رو و برای جلوگیری از وقوع در خطا عمداً‌ ترتیب را بر اساس غیر نزول شکل دادند و البته این در فرضی است که ترتیب حقیقی در اختیار باشد نه ترتیب مورد ادعای بدون اعتباری که محفوف به قرائن بطلان و خطاست!!

با توجه به یاد شده، ادعای این که «اساسا کسانی که امروز از تفسیر تنزیلی سخن می گویند مشکلی با حتی توقیفی بودن مصحف موجود ندارند.» نوعی عقب‌نشینی ناشیانه و استراتژیک است.

ثانیاً: الگوی تحولی استخراجی - بر فرض واقعی و درست بودن (که در موارد بسیاری اول الکلام است)- به درد جامعه‌ای همانند آن روز می‌خورد نه جامعه امروز با اقتضائات و شرایط بسیار متفاوت!!

815) بررسی یک دستاویز (نقد تفسیر تنزیلی 49)

◀️ برشی از کتاب «برهان تاریخی بر تحریف‌ناپذیری قرآن کریم»:
در منابع حدیثی اهل تسنن روایتی نقل شده که برخی از آن برای اثبات توقیفی نبودن ترتیب سوره‌های قرآن یا برخی از آن‌ها را استفاده کرده‌اند:
👈 ابن عباس گويد: به عثمان گفتم: چه واداشت شما را كه انفال را كه از مثانى است و برائت را كه از مئين است، كنار هم گذاشته و بين آن‌ها "بسم اللّه" ننوشتيد و در ميان سبع طول قرارشان داديد؟ عثمان گفت: گاه بر پیامبر مجموعه آیاتی نازل مى‌شد، پس هرگاه چيزى از قرآن بر او نازل مى‌شد، بعضی از نويسندگان وحى را فرا مى‌خواند و مى‌فرمود: اين آيات را در سوره‌اى قرار دهيد كه در آن چنين و چنان ذكر گرديده، و انفال از نخستين سوره‌هايى بود كه در مدينه نازل شد، و برائت از آخرين سوره‌هاى نازل‌ شدۀ قرآن بود و مطالبش شبيه مطالب آن، پس من گمان كردم اين سوره از آن است؛ پیامبر از دنیا رفت و براى ما بيان نکرد كه اين‌ آیات از آن سوره است، بدين جهت آن دو را قرين هم قرار دادم و بينشان بسم اللّه ننوشتم، و در سبع الطوال قرارشان دادم.
👈 نقد و بررسی
در باره این حدیث باید به نکاتی توجه کرد:
◀️ یکم) سند حدیث ضعیف است و محقق «الاتقان» در هامش از شيخ احمد شاكر نقل کرده که گفته این حديث اصلى ندارد.
◀️ دوم) این حدیث مضطرب است؛ زیرا در پاسخ به ابن عباس که از چرایی کنار هم قرار دادن «انفال» و «توبه» پرسیده، می‌گوید: پیامبر برای ما روشن نفرمود که این آیات ادامه انفال است، پس من آن را کنار هم قرار دادم! مشکل این پاسخ این است که اقناعی نیست بلکه به ضرر گوینده آن است و با توجه به این که عثمان در مقام اقناع طرف مقابل است، یا نباید سخنی از پیامبر نقل کند و یا باید مطلبی بیاورد که موافق کار او باشد، درحالی که می‌گوید پیامبرص رحلت کرد و مسئله را برای ما روشن نفرمود.
◀️ سوم) تنها در یک صورت می‌توان صورت منطقی به عبارت داد و آن این‌که بدانیم پیامبر همواره تکلیف هرچه نازل می‌شده از آیات و سور را بیان می‌فرمود و این مطلب پیش‌فرض ذهنی ابن عباس و عثمان هر دو است و عثمان برای دفاع از خود اول یادآور می‌شود که پیامبر در این خصوص مطلبی نفرموده‌اند؛ بنابراین، من مجاز بوده‌ام خودم اقدام کنم. بر اساس این تحلیل که ظاهراً‌ در فرض پذیرش حدیث، چاره‌ای از آن نیست، این حدیث به نفع دیدگاه کسانی است که ترتیب آیات و سور – هر دو- را توقیفی می‌دانند و از این رو، بیهقی و سیوطی از آن برداشت کرده‌اند که جز این مورد، ترتیب باقی سور توقیفی است.
◀️ چهارم) در مصحف «ابیّ بن کعب» که املاء کننده گروه توحید مصاحف بود، سوره انفال و توبه کنار هم قرار داشت . در مقدمه تفسیر طبری آمده است: «... پس مصحف ابی بن کعب را بیاوردند و هیچ مصحف نیافتند درست‌تر از آن، و امیر المؤمنین عثمان از آن نسختی برداشت ...» ؛ از این رو روایت فوق مخدوش و ناپذیرفتنی است؛ زیرا در آن عثمان آن را به خود نسبت داده است!
◀️ پنجم) نکته‌ای که نباید از آن غفلت کرد و از اهمیت روش‌شناختی ویژه‌ای برخوردار است، «مسئله نبودن» ترتیب سوره‌هاست. چرا ابن عباس تنها از کنار هم قرار دادن این دو سوره سؤال کرد؟ اساساً‌ با گذشت از این روایت ضعیف السند، چرا ترتیب سوره‌ها «مسئله» ‌ نیست؟! اگر مسئله بود، می‌بایست در باره ترتیب سور قرآن بین صحابه گفتگو رخ می‌داد و در باره ادله همجواری سوره‌ها تبادل رأی صورت می‌گرفت؛ چنان‌که در مسائل کم‌اهمیت‌تر مانند نام‌گذاری مصحف چنین شد. چنین سکوتی نشان می‌دهد که اساساً‌ مسئله‌ای وجود نداشته که بخواهد اثری از آن در تاریخ برجای بماند.
https://eitaa.com/jotting

812) ارزیابی قرائت «ملک» در سوره حمد

قرائت ملک

نویسنده قواعد تفسیر قرآن در باره قرائت «ملک» آورده است:

«آیه چهارم سوره حمد در مصحف‌های موجود «مالک یوم الدین» است و گفته‌اند: بسیاری از صحابه (همچون أبیّ، ابن ‌مسعود، معاذ، ابن ‌عباس) و بسیاری از تابعین (مانند قتاده و اعمش) و عاصم و کسائی (از قاریان هفت‌گانه) و خلف و یعقوب (از قاریان ده‌گانه) نیز به همین صورت قرائت کرده‌اند. اما زید، ابوالدرداء،‌ ابن ‌عمر،‌ مِسوَر و بسیاری دیگر از صحابه و تابعین و پنج قاری از قاریان هفت‌گانه (عبد الله بن عامر دمشقی، ابن ‌کثیر مکی، ابوعمرو بصری، حمزه کوفی، نافع مدنی) آن را «ملک» خوانده‌اند[1] و با توجه به این‌که هم در عصر صحابه و تابعان قرائت «ملک» شایع و رایج بوده و هم پنج تن از قاریان هفت‌گانه که هرکدام امام قرائت بوده و گروه زیادی از مسلمانان از آنان پیروی می‌کرده‌اند، «ملک» قرائت کرده‌اند‌ و در روایات نقل شده از معصومان‰ نیز قرائت مالک[2] ‌و قرائت «ملک»[3] هر دو دیده می‌شود و اکنون نیز هرچند قرائت «مالک یوم الدین» مشهورتر است، ولی قرائت «ملک یوم الدین» هم شایع و رایج است و فقها و مراجع بزرگ هر دو قرائت را صحیح دانسته و می‌دانند.[4] با این وضعیت، چگونه اطمینان حاصل می‌شود که قرائت «مالک» که با اعراب کنونی قرآن مطابقت دارد، قرائت تلقی شده از رسول خدا9 و قرائت «ملک» قرائت اختراعی و نادرست است؟!»[5]

نقد و بررسی

1. پیش از هرچیز یادآور می‌شویم که از بین دو قرائت مالک و ملک تنها یکی از آن‌ دو صحیح است و نمی‌توان صحت هر دو را پذیرفت؛ زیرا «مالک» و «ملک» تفاوت معنایی روشنی دارند و نمی‌توان از باب لهجه و مانند آن هر دو را پذیرفت. در صحیحه زراره از امام باقر† آمده است: «إن القرآن واحد نزل من عند واحد و لكن الاختلاف يجيئ من قبل الرواة؛ قرآن يكى است و از جانب يكى نازل شده است؛ اما اين اختلاف قرائات از جانب قاريان پديد مى‏آيد.»[6]

حکمت و بلاغت نیز موافق یکی بودن قرائت قرآن است؛ زیرا تعدد قرائت موجب نفوذ تشکیک و بی‌اعتباری و کاسته شدن از تأثیر در ذهن مخاطب می‌شود که با حکمت الهی در تعارض است.

2. سجستانی (238ق) در کتاب المصاحف آورده است: «[269] حدثنا عبداللّه حدثنا عبداللّه بن سعيد حدثنا ابن يمان عن معمر عن الزهري أن النبي- صلى اللّه عليه و سلّم- و أبا بكر و عمر و عثمان قرءوا "مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ‏" و أول من قرأها "ملك" مروان.»[7] اما هیچ‌کس در خصوص قرائت «مالک» ادعایی نکرده و از این جهت نسبت قرائت «مالک» به پیامبرˆ بدون معارض است.

3. انس گويد: با رسول خدا9 و ابوبکر و عمر و عثمان و علي نماز خواندم، آنان همگي مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ قرائت مي کردند.[8]

4. تشکیک در شهرت قرائت «ملک» به لحاظ تاریخی نیز بسیار جدّی است تا آنجا که چه بسا بتوان به طور قطع شهرت آن را نادرست تلقی کرد. برای روشن شدن مطلب ابتدا باید توجه کرد که سوره حمد را همه مردم از کوچک و بزرگ در حافظه دارند و روزانه بارها و بارها آن را قرائت می‌کنند. در زمان رسول خدا9 شمار بسیار زیادی از مردم در نمازهای واجب و غیر آن قرائت صحیح سوره فاتحة الکتاب را از شخص پیامبر9 شنیده بودند و با تأسّی از ایشان درست ادا می‌کردند. همچنین عموم مردم فرق بین "ملک" و "مالک" را می‌دانستند و پیامبر9 نیز در برابر چنین انحراف‌هایی به شدّت موضع می‌گرفت[9]؛ زیرا تحریف آشکار آیه به شمار می‌رفت؛ بنابراین، قرائت صحیح که مطابق قرائت پیامبر9 بود تا ایشان زنده بود، بر قرار و در جهان اسلام پخش شده بود؛ زیرا اولین چیزی که هر مسلمانی می‌آموزد سوره حمد بوده و نماز بدون این سوره باطل است. پس از پیامبر9 نیز قرائت ایشان همچنان بر قرار بود و تا توحید مصاحف هیچ گزارشی مبنی بر تغییر مالک به ملک شنیده نشده است. در جریان توحید مصاحف نیز قاریانی که برای ایجاد وحدت در قرائت از مدینه به عالم اسلام سفر کردند، همچنان هماهنگ و صحیح قرائت می‌کردند؛ زیرا آنان قرائت را از شخص رسول خدا9 و صحابه آن حضرت که مانند آن حضرت صحیح قرائت می‌کردند، شنیده بودند. تا این‌جا روشن است که در دهه‌های نخست قرائت صحیح در عالم اسلام پخش شده و به طور صحیح قرائت می‌شد. حال فرض بگیریم که در جایی از جهان اسلام یک قاری بر اساس اجتهاد شخصی خود گمان کند که بهتر است به جای مالک، ملک بخواند، و باز فرض کنیم که این قاری طرفدارانی دارد که از او تبعیت می‌کنند، سؤال این است که تغییر قرائت او چقدر در تغییر قرائت عموم مردم که هر روز بارها در نماز واجبشان حمد را قرائت می‌کردند، می‌توانسته تأثیر بگذارد و مردم چقدر از او می‌پذیرند؟ در آن زمان که رسانه‌ای نبوده و بسیاری از قراء بر قرائت صحیح و اصلی اصرار می‌کرده‌اند و عموم مردم نیز از کودکی بر قرائت صحیح عادت کرده‌اند، در آن پهنه بسیار وسیع جهان اسلام، تغییر قرائت این کلمه در یک نقطه محدود چقدر تأثیر‌گذار بوده است؟ قدیمی‌ترین گزارشی که از شهرت این قرائت خبر داده از کیست؟ فرض کنیم بر اساس برخی گزارش‌ها بپذیریم چند قاری از قراء سبعه که عمدتاً به اواخر قرن اول و قرن دوم هجری باز می‌گردند، ملک قرائت کرده‌ باشند، این چند قاری در جهان اسلام چقدر تأثیرگذارند؟ مثلاً‌ ابن عامر قاری شام است[10]؛ او نهایتاً‌ در یک یا چند مسجد از شهر دمشق یا مرکزی که در آن می‌زیسته قرائت می‌کرده، چگونه می‌توان فرض کرد او توانسته باشد قرائت عموم مردم سرزمین شام را که در صدها بلکه هزاران شهر کوچک و روستا‌ پراکنده بوده‌اند و به قرائت آباء و اجدادی خود یعنی «مالک» قرائت می‌کرده‌اند، تغییر دهد؟ یا نافع مدنی و ابن کثیر مکی که قاریان حجاز می‌باشند، چگونه می‌توانسته‌اند قرائت میلیون‌ها نفر ساکن حجاز را تغییر دهند و قرائتشان را بر قرائتی که ده‌ها سال مردم ساکن در صدها و هزارها شهر و روستا بر اساس آن قرائت می‌کردند، تفوّق و برتری بخشند و به شهرت رسانند؟

مهم‌تر از این- همان گونه که پیش‌تر نیز بیان شد- قدیمی‌ترین گزارش‌هایی که از قاریان بر جای مانده اطمینان آور و بی‌واسطه نیست؛ هیچ‌یک از دو راوی ابن‌ عامر قاری شام که به سال 118 درگذشته، او را ندیده‌اند. دو راوی ابن کثیر الداری قاری مکه نیز همین مشکل را دارند! روایان ابوعمرو مازنی قاری بصره (متوفای 154ق) و حمزة زیّات کوفی (متوفای 156ق) نیز همین مشکل را دارند! با این وصف چقدر به نقل این راویان در مورد صدها اختلاف قرائت از کسانی که آن‌ها را ندیده‌اند و خدا می‌داند بین این راویان و آن‌ها چند واسطه بوده، اطمینان می‌شود؟ حفص بن سلیمان و شعبة بن عیّاش دو راوی عاصم کوفی‌اند لیکن روایت این‌دو از عاصم 520 مورد با هم اختلاف دارد![11] در دنیای کنونی با وجود این که رسانه‌ها و امکانات رسانه‌ای دنیا را فراگرفته‌اند، در نقل سخنان افراد خطای فراوان عمدی و غیر عمدی صورت می‌گیرد، حال وضعیت آن روزگاران چگونه بوده است؟!

پیش‌تر اشاره شد که اگر یک رخداد تاریخی را در فضای آن بررسی و تحلیل نکنیم، پژوهش ناکام خواهد بود و ما را به هدف و کشف واقع نخواهد رساند. مشکلات یاد شده و بررسی اختلاف قرائات در فضای تولید آن‌ها، هنوز آن‌چنان که باید بررسی نشده و مورد توجه قرار نگرفته و حق این است که در مورد همه قرائت‌ها در همه سوره‌ها به ویژه سوره‌های بلند این دقت‌ها به کار گرفته شود.

باز سخن را کمی گسترده کرده و به دالان تاریخی اختلاف قرائات وارد شویم.‌ مؤلفانی که کوشیده‌اند اختلاف قاریان را از سراسر جهان اسلام گردآورند، چقدر در کار خود دقت به خرج داده‌اند؟ کتاب «التيسير في القراءات السبع‏» نوشته ابوعمرو دانی اندلسی مؤلف سرشناس قرن چهارم و پنجم هجری و مؤلف «جامع البيان في القراءات السبع‏» پیش روی ماست. او در کتابش اسناد قرائات را نگاشته و تلاش کرده اختلاف قاریان را پس از دویست سیصد سال گزارش کند، اما به راستی چقدر می‌توان به این اسناد و نقل قول‌ها آن‌هم با آن‌همه ریزکاری اعتماد کرد؟ تازه این کتاب جزو کتب برتر این دانش است و اگر نگوییم معتبرترین کتاب، بی‌تردید جزو معتبرترین و مشهورترین تألیفات قرائات به شمار می‌رود. البته این را نیز اضافه کنیم که ابوعمرو دانی در هیچ‌یک از دو کتاب معروفش اختلاف مورد بحث (مالک و ملک) را گزارش نکرده است و تفسیر خوش‌بینانه آن این است که برای این اختلاف شأنیّتی قائل نبوده است؛ زیرا پیش از او ابن خالویه (م370ق) در کتاب «الحجة في القراءات السبع‏» به این اختلاف بدون داوری اشاره کرده است.

تشکیک در اصالت قرائات (غیر از قرائت موجود) و اسناد آن‌ها و گزارش‌های نقل شده زمانی جدی‌تر و اوضاع وخیم‌تر می‌شود که به گزارش بسیار مهم «المبانی فی نظم المعانی» که در مقدمتان فی علوم القرآن به همت آرتور جفری منتشر شده، نظر بیفکنیم. بر اساس گزارش او اختلاف رسم الخط در ميان مصاحف لجنه توحید مصاحف كه به دستور عثمان فراهم آمد، بسيار اندك و معدود بوده است، مطابق جدول ذیل:

مصحف مدینه

مصحف عراق

اختلاف در 12 حرف[12]

مصحف شام

مصحف عراق

اختلاف در حدود 40 حرف

مصحف کوفه

مصحف بصره

اختلاف در 5 حرف

نويسندۀ كتاب «المبانى» فصل ويژه‌اى را در مقدمۀ آن ترتيب داده و شمار اين اختلاف‌ها و موارد و كلمات مورد اختلاف را در آن ياد كرده است.[13] بر این اساس می‌توان دریافت که بیش از یک قرن پس از توحید مصاحف که قرائات بر اساس مصحف‌های ارسالی به مناطق مهم اسلامی تصحیح و یکسان‌سازی شده بود، خبری از بسیاری از اختلاف قرائات نبود و نسبت‌هایی که در مورد مناطق مختلف از قرائت بر اساس قراء سبعه داده شده، به ویژه در قرون اولیه زمانی بوده که قرائت صحیح سراسر جهان اسلام را فراگرفته و همگانی شده بود و در عین حال غالب مردم و بسیاری از اساتید نسبت به قرائت‌های مخالف قرائت مشهور واکنش منفی داشتند به ویژه در مثل "مالک" و "ملک" و این تا آن‌جا پیش رفت که ابن مجاهد یکی از دوستان قدیمی و شیخ القراء و از اساتید برجسته و سرشناس بغداد را که بر خلاف مصحف قرائت می‌کرد، به چوب مجازات سپرد (ابن شنبوذ) و دیگری (اِبْنِ مِقْسَم) را که شیخ القراء خوانده می‌شد و او نیز سابقه دوستی طولانی داشت، به توبه واداشت تا از چوب مجازات برهاند. فراموش نشود که اختلاف‌های رسم الخط در مصاحف عثمانی مطابق گفته نویسنده المبانی از 5 تا حداکثر 40 مورد بوده و دست‌کم رسم الخط یکی از مصاحف نیز بدون هیچ تغییری به ما رسیده است و حتی تحریف‌گرایانی چون محدث نوری- نویسنده فصل الخطاب- نیز به این امر اذعان دارند. یادآور می‌شویم که قرائت به صورت شفاهی منتقل می‌شده و هر گونه ضعفی در رسم الخط به قرائت ارتباط نمی‌یابد.

بنابراین، با کمی تسامح و همراهی می‌گوییم شهرت قرائت «ملک» اثبات نشد بلکه قرائن روشنی بر نپذیرفتن آن در اختیار است؛ از این گذشته، در انتساب قرائت‌ها به قاریان و جایگاه این قرائت‌ها نیز تشکیک کردیم و بیان داشتیم که این نقل قول‌ها نیاز به بررسی دارد و پذیرش آن‌ها به صورت خام صحیح نیست؛ از این رو نمی‌توان استدلال را بر محتملات بی‌پایه بنا کرد که گفته‌اند:‌ «اذا جاء الاحتمال بطل الاستدلال».

5. استناد به فتاوی فقها نیز به دلیل عدم ورود آن‌ها به تحقیق مسئله، برای پژوهشگران حوزه تاریخ (قرآن و قرائات) مفید تلقّی نمی‌شود، بلکه یکی از خدمات قرآن‌پژوهان در این حوزه، پشتیبانی فتاوی فقیهان است و به تعبیر دیگر، فقیه در چنین مقامی یا باید از دستاوردهای قرآن‌پژوهان سود برد و یا خود در قامت یک قرآن‌پژوه به تحقیق عالمانه و همه‌جانبه موضوع همت گمارد. روشن است که ثمره فقهی این بحث این است که اگر کسی همانند نگارنده به شهرت و درستی قرائت «ملک» باور نداشته باشد، نمی‌تواند به صحت نماز با قرائت «ملک» قائل شود.


[1] . ر.ک: مجمع البیان، طبرسی، ج1، ص 58، ذیل آیه 4 سوره حمد؛ روح المعانی، آلوسی، ج1، ص 82، ذیل همان آیه.

[2] . برای دیدن قرائت «مالک» در روایات ر.ک: تفسیر العیاشی، عیاشی، ج1، ص 22-23، ح 21 و 23؛ بحار الانوار، مجلسی، ج46، ص 107، ح 101؛ ج 84، ص 247؛ ج 85، ص 22- 23، ح 11 و 12 و ص 66؛ و ... .

[3] . قرائت «ملک» هم در کتاب‌های شیعه از امام سجاد و امام صادق- علیهما السلام- روایت شده است (ر.ک: تفسیر عیاشی، عیاشی، ص 22، حدیث 22؛ وسائل الشیعة، حر عاملی، ج4، ص 813؛ بحار الانوار،‌ مجلسی، ج82، ص 22، 239) و هم در کتاب‌های اهل تسنن از رسول خدا9 و گروهی از صحابه نقل شده است. (ر.ک: سنن الترمذی، ترمذی، ج4، ص 257؛ سنن ابی‌داود، ابوداود، ج1، ص 261 و ج2، ص 248؛ ...)

[4] . ر.ک:‌ العروة الوثقی، طباطبائی یزدی، ج1، ص 656، مسئله 57؛ برخی فقها پس از بیان جواز قرائت «مالک» و «ملک»، قرائت مالک را ارحج دانسته‌اند و برخی قرائت ملک را (ر.ک: تحریر الوسیلة،‌ خمینی، ج1، ص 168؛ هدایة العباد، گلپایگانی، ج1، ص 153).

[5] . قواعد تفسیر قرآن، بابائی، ص 61- 62.

[6] . اصول الكافى، كلينى، ج 2، ص 630، حديث 12.

[7] . كتاب المصاحف، ابن ابی‌داود سجستانی، ص 229؛ الدرالمنثور، سيوطي، ج 1، ص 36.

[8] . منتخب کنز العمال، متقي هندي، ج 2، ص 609، ح 4876.

[9] . ر.ک:‌ همین کتاب، صص (4-1. اختلاف قرائات تدبیری از سوی شارع)

[10] . «ابن عامر الشامي: هو عبد اللّه بن عامر اليحصبي قاضي دمشق في خلافة الوليد بن عبد الملك و يكنّى أبا عمران و هو من التابعين و ليس في القرّاء السبعة من العرب غيره و غير أبي عمرو و الباقون هم موال و توفي بدمشق سنة ثماني عشرة و مائة.» التيسير في القراءات السبع، دانی، ص 18.

[11] . قراء سبعه و قرائات سبع، لسانی، ص 46؛ السبعة فی القراءات، ابن مجاهد، پاورقی ص 71.

[12] . منظور از «حرف» قرائت است. ر.ک:‌ «ب) فروع (فرش الحروف)».

[13] . القراءات القرآنیة، فضلی، ص 113.

811) خلاصه نشست «این همانی قرائت مشهور با قرائت وحیانی و بررسی اعتبار قرائات»

باسمه تعالی

خلاصه نشست «این همانی قرائت مشهور با قرائت وحیانی و بررسی اعتبار قرائات»

کتاب مورد اشاره در این نشست که متن زیر خلاصه‌ای از مباحث طولانی آن است، «برهان تاریخی بر تحریف‌ناپذیری قرآن در حوزه تاریخ قرآن و قرائات» است.

1. قرائت قرآن به مقتضای روایت معتبر و صحیح السند شیعی و نیز به مقتضای حکمت الهی - که اجازه ورود تزلزل به کلمات و سخنان خود را نمی‌دهد - یکی است؛ یعنی قرآن به موجب نقل و عقل تنها با یک قرائت نازل شده است. پیامبر حکیم ˆ نیز به همان یک قرائت و صیانت از آن و رواج تمام آن پایبند بود و در برابر اختلاف قرائت واکنش تند نشان می‌داد و بر قرائت واحدة اصرار می‌ورزید (مگر در مورد قاصران) و بر این ادعا روایاتی دلالت دارند.

2. قرائت پیامبر اکرم ˆ که همان قرائت واحدة منزله از سوی خداست، در دوران حیات آن حضرت رواج تمام یافت و همه مسلمان‌ها عموماً و غالباً – مگر قاصران – به پیامبرˆ تأسی کرده و همانند ایشان قرائت می‌کردند.

3. روایات ختم قرآن و حجم آن در سال‌ها و ماه‌های آخر عمر شریف پیامبر اکرم ˆ و گزارش‌های برجای مانده در خصوص شمار قاریان و حافظان قرآن - که اهتمام بی‌مانند پیامبر اکرم ˆ نسبت به قرآن حکایت دارد - مؤید این نکته است که اولاً: هیچ امر مهمی از قرآن به دیگران واگذار نشده (چینش آیات و ترتیب سور، مگر بین دفتین قرار دادن نوشت‌افزارهای فراهم آمده) و ثانیاً: قرائت آن حضرت که همان قرائت واحده نازل شده توسط جبرئیل امین بوده، در جهان اسلام آن روز گسترش یافته و همه مناطق اسلامی، شهرها، قصبات و روستاها را فرا گرفته است؛ چنان‌که مطابق برخی منابع، قرائت عموم مردم که به «قرائة العامة» یا «قرائت سنت» و یا گاه «قرائة الناس» خوانده شده است، در اواخر سده نخست مطابق آن بوده است.

4. در دوران حیات پیامبر اکرم ˆ برخی صحابه مصحف‌ یا صحیفه‌هایی که همه سوره‌ها یا برخی سوره‌ها را در برداشت، برای خود فراهم کرده بودند که شخصی بود و گاه به دلایلی مانند سفر و بیماری و جز این ها، اختلاف‌هایی بین آن‌ها در ترتیب سور رخ می‌داد لیکن شاکله اصلی همه آن‌ها یکسان بود و همین نشان می‌داد در زمان پیامبر ˆ نظمی بر قرار بوده و چنین نبوده که بی‌نظمی حاکم باشد.

5. بعد از رحلت پیامبر اکرم ˆ دو مشکل رفته رفته خود را نشان داد و به دغدغه برخی به ویژه هیئت حاکم تبدیل شد:

اول: این که صاحبان مصاحف لابه‌لای آیات قرآن و به صورت مزجی اضافات تفسیری را می‌نوشتند و گاه هنگام قرائت قرآن، آن‌ها را هم می‌خواندند که بعضاً موجب خلط آیه با اضافه تفسیری می‌شد؛ چنان که برخی روایات تحریف از این دسته است. اضافات تفسیری گاه به مسائل سیاسی و حاکمیتی و مسئله ولایت مربوط می‌شد که موجب حساسیت و گاه درگیری می‌گردید.

دوم: برخی قاریان مشهور و بعضاً‌ صاحب مصحف با تمسک به روایات ضعیف «سبعة‌ احرف» و حمل آن‌ها بر قرائات متفاوت، و یا به هر دلیل دیگر، به جواز ایجاد قرائت جدید بر اساس اجتهاد خود و با فرض تحمّل رسم الخط باور داشتند و همین امر باعث می‌شد گاه به سلیقه علمی یا ذوقی و یا عاملی دیگر، مانند ملاحظات سیاسی، قرائت‌های جدیدی تولید و ارائه کنند که در کنار قرائت عامه مردم، به صورت محدود و متناسب با قدرت و جایگاه پدید‌آورنده آن‌ها گاه پیروانی نیز می‌یافت و به صورت محدود شهرتی نیز بهم می‌زد.

6. این وضع تا حدود بیست و اندی سال بعد از رحلت پیامبر ˆ ادامه یافت و هیئت حاکم به ویژه در خصوص اضافات تفسیری غیر همسو حساسیت به خرج می‌داد. بر اساس گزارش‌های تاریخی، حذیفه از اختلاف مردم که عمدتاً برآمده از اضافات تفسیری مختلف و قرائت آن‌ها هنگام قرائت قرآن بود، احساس خطر کرد و از عثمان درخواست نمود در این خصوص تدبیری بیندیشد. روشن است که با توجه به ساده بودن رسم الخط نگارش آن‌ روز قرآن، نمی‌توانسته اختلاف‌های یاد شده که موجب نگرانی شده بود، صرفاً قرائت باشد؛ زیرا قرائت امری سماعی و شفاهی است و اختلاف‌ها – هرچند بسیار اندک بودند - در نگارش به ویژه رسم الخط ساده آن روز غالباً‌ ظاهر نمی‌شد؛ بنابراین، عمده اختلاف قرائت‌‌ها حاصل اضافات تفسیری بود و به همین دلیل راه علاج را در جمع‌آوری مصاحف و نابود کردن آن‌ها دیدند و اگر صرفاً اختلاف‌ها به قرائت مربوط می‌شد، جمع‌آوری مصاحف چندان تأثیری بر جای نمی‌گذاشت، آن‌هم با آن همه تبعات دشوار آن؛ مانند انگِ «حرّاق المصاحف» بودن و درگیری با برخی از صحابه مشهور.

7. مطابق با گزارش‌های تاریخی، عثمان گروهی را به نگارش قرآن بر اساس قرائت عامه منطبق بر قرائت واحده که همان قرائت سنت و منقول از پیامبر اکرم ˆ بود، مأمور کرد. فرآورده این گروه که ابتدا با ریاست ضعیف و سپس با تغییر ریاست و تقویت آن رو‌به رو شد، چند نسخه بود که به همراه قاری کاربلد به مراکز مهم اسلامی فرستاده و یک نسخه نیز در مدینه نگهداری شد که به آن «مصحف امام» می‌گفتند. این نسخه‌ها از هر گونه اضافات تفسیری خالی بود و بر اساس گزارش مهم «المبانی فی نظم المعانی» که در مقدمتان فی علوم القرآن به همت آرتور جفری منتشر شده، اختلاف این نسخه‌ها بسیار اندک بوده است:

مصحف مدینه و مصحف عراق

اختلاف در 12 حرف (قرائت)

مصحف شام و مصحف عراق

اختلاف در حدود 40 حرف

مصحف کوفه و مصحف بصره

اختلاف در 5 حرف

8. بر اساس گزارش المبانی (فوق الذکر) می‌توان دریافت که بیش از یک قرن پس از توحید مصاحف که قرائات بر اساس مصحف‌های ارسالی به مناطق مهم اسلامی تصحیح و یکسان‌سازی شده بود، خبری از بسیاری از اختلاف قرائات نبود و نسبت‌هایی که در مورد مناطق مختلف در خصوص شهرت و فراگیری برخی قرائات داده شده، به ویژه از قرن سوم به بعد، زمانی بوده که قرائت صحیح و همگانی منطبق بر قرائت پیامبر اکرم ˆ سراسر جهان اسلام را فراگرفته و همگانی شده بود. رویکرد برخی قاریان به تولید قرائات جدید (چنان‌که در شماره 5 فوق الذکر به آن اشاره شد) رو به کثرت نهاد و مردم در عین توجه کم یا زیاد به این قرائت‌های نوساخته، به قرائت همگانی خود توجه ویژه داشتند و هیچ‌گاه این قرائات نوپدید را جایگزین قرائت سینه به سینه دریافت شده از پیشینیان که به پیامبر ˆ می‌رسید، نکردند.

در این میان، البته بسیاری از مردم و اساتید قرائت نسبت به قرائت‌های شاذّ – به ویژه آن‌ها که از چارچوب رسم الخط و قواعد ادبی خارج بود و بعضاً حتی قرائت‌هایی که مخالف قرائت همگانی مردم یا قراء بود - واکنش منفی داشتند و این تا آن‌جا پیش رفت که ابن مجاهد یکی از دوستان قدیمی و شیخ القراء و از اساتید برجسته و سرشناس بغداد را که بر خلاف مصحف قرائت می‌کرد، به چوب مجازات سپرد (ابن شنبوذ) و دیگری (اِبْنِ مِقْسَم) را که شیخ القراء خوانده می‌شد و او نیز سابقه دوستی طولانی با او داشت، به توبه واداشت تا از چوب مجازات برهاند.

9. مطابق گفته نویسنده المبانی دامنه اختلاف‌ها در رسم الخط در مصاحف عثمانی از 5 تا حداکثر 40 مورد بوده و دست‌کم رسم الخط یکی از مصاحف نیز بدون هیچ تغییری به ما رسیده است و حتی غالب تحریف‌گرایان نیز به این امر اذعان دارند و ادعای خود را به دوره رحلت تا توحید مصاحف محدود کرده‌اند. یادآور می‌شویم که قرائت به صورت شفاهی منتقل می‌شده و هر گونه ضعفی در رسم الخط به قرائت ارتباط نمی‌یابد.

10. نسخه‌های فراهم شده در توحید مصاحف به همراه قاریان مورد اعتماد که به قرائت مطابق پیامبر ˆ تسلط کافی داشتند، به مراکز مهم اسلامی فرستاده شدند و آن‌ها در طول ده‌ها سال قرائت عامه مطابق با قرائت واحده و پیامبر ˆ را در همه شهرها و روستاها و مناطق پهناور اسلامی گسترش دادند. این تلاش‌ها قرائت سنت و مطابق قرائت پیامبر اکرمˆ را در سراسر جهان اسلام گسترش داد و نهادینه کرد.

11. چنان‌که در بالا نیز اشاره شد، قرائت همگانی و عامه اواخر قرن نخست، منطبق بر قرائت واحده بوده و اختلاف قرائات در قالب آرای شخصی و منسوب به قاریان خاص گزارش می‌شده است. به بیان دیگر، عادت ثبت‌گنندگان قرائات و نیز قاریان مشهور و صاحب قرائت یا اختیار القرائة این‌گونه بوده که تنها قرائات غیر همگانی و شاذّ را ثبت می‌کرده‌اند و اساساً ضرورتی برای ثبت قرائت همگانی نمی‌دیده‌اند. این وضع کم و بیش ادامه داشت تا این که ابن مجاهد با اقدامی هوشمندانه قرائت عامه فراگیر و بی نام و نشان را ذیل عنوان قرائت عاصم قرار داد و بساط تولید و کثرت قرائات را تا حدود زیادی برچید.

12. از سوی دیگر، از بین قاریان مشهور «عاصم» و شاگردش «حفص» بر این باور بودند که بهتر است مطابق قرائت پیامبر ˆ که همان قرائت عامه بود، قرائت کنند. حوزه قرائت عاصم کوفی ده‌ها سال (54 سال) به طول انجامید. او در این مدت دو شاگرد معروف تربیت کرد: شعبة بن عیّاش و حفص بن سلیمان. قرائت شعبه زیباتر و قرائت حفص دقیق‌تر بود و اختلاف قرائت شعبه با عاصم بالغ بر پانصد مورد بود، ولی بین حفص و عاصم یا اصلاً اختلافی نبود یا نهایتاً‌ یک اختلاف گزارش شده که مورد نقد است.

13. حوزه بزرگ قرائت و إقراء کوفه پس از عاصم به شعبة‌ – رقیب حفص در کوفه – رسید. وی در آن زمان 33 ساله بود و تا پایان عمر به مدت نیم قرن این حوزه را برعهده داشت. البته شعبه افزون بر عاصم از عطاء بن سائب و اسلم منقری نیز قرائت آموخته بود. اما حفص (م180ق) که جز از عاصم قرائت نیاموخته بود و گویا از جهت سنی از ابوبکر بزرگ‌تر و نسبت به قرائت عاصم عالم‌تر و آگاه‌تر و در حفظ و ضبط نیز برتر بوده،‌ نتوانست در کوفه بماند و گویا حوزه کوفه به او اقبال نشان نداد؛ از این رو به بغداد رحل اقامت افکند. بغداد در آن روزگار مرکز قرائات بود. طبیعی است اگر کسی در بغداد شهرتی کسب می‌کرد، شهرتش به عالم اسلام منتشر می‌شد. بررسی تاریخ زندگانی حفص اشاره‌ای به موفقیتی برای او در حوزه بزرگ بغداد ندارد. حفص پس از مدتی بغداد را نیز ترک کرده، به حجاز سفر کرد و در جوار خانه خدا ماند؛ بنابراین، از بررسی گزارش‌هایی که در باره حفص بما رسیده، نمی‌توان به درخشش او در زمان حیاتش پی برد و احتمالاً علت اصلی این بداقبالی دست‌کم در بغداد – مرکز قرائات - قرائت هماهنگ او با قرائت عامه است؛ زیرا به موجب قانون «خالف الناس تعرف» چنین قرائت رایجی بُلد نمی‌شود و اساساً‌ کسانی که به حوزه بغداد می‌آمدند، دنبال آگاهی یافتن از قرائت عامه که خود به طور طبیعی در اختیار داشتند، نبودند، بلکه می‌کوشیدند قرائت یا قرائات موازی قرائت همگانی و عامه را فراگیرند. (این معنا را می‌توان از گزارش نویسنده احسن التقاسیم به صراحت دریافت.)

14. مدت زمانی طولانی از درگذشت حفص سپری شد و همچنان قرائت حفص که مانند قرائت عامه و همگانی بود، غریب و بی اقبال مانده بود تا این‌که در سده چهارم با ظهور ابن مجاهد (م 324ق) که از دانشمندان طراز اول قرائات در بغداد- مرکز قرائات در آن دوره – بود و بزرگ‌ترین کرسی درس را داشت، داستان جدیدی رخ داد.

ابن مجاهد- که در منصب عالی‌رتبه دولتی و شخصیتی با نفوذ بود- با این‌که می‌توانست در جایگاه صاحب قرائت یا دست‌کم اختیار القراءة ظاهر شود، لیکن نه تنها چنین نکرد بلکه به قرائات غیر قرائت عامه و همگانی چندان روی خوش نشان نداد و در برابر خلق قرائات جدید و قرائات شاذّ بعضاً موضع تندی می‌گرفت. او با تمسک به روایات سبعة‌ احرف کوشید از دامنه تنوع قرائات بکاهد و جز هفت قرائت، مابقی را در کسوت «شاذّ» معرفی کند؛ از این رو از میان قرائات و اختیار القراءة‌های پرشمار موجود در آن روزگار، هفت مورد را با ویژگی‌های خاص انتخاب کرد و در دسته هفت قرائت (سبعة‌ احرف) جای داد و مابقی را مرجوح وانمود. موارد انتخابی او غالباً‌ در قیاس با برخی دیگر از قرائت‌های موجود از جایگاه مناسبی برخوردار نبودند و از این رو بود که برخی اساتید قرائت، او را متهم به کم‌سوادی کردند.

15. پیش از رمزگشایی از تدبیر ابن مجاهد لازم است به این نکته توجه شود که روایات سبة احرف به دلیل اختلاف متن و ضعف سند، اعتبار چندانی ندارند و اگر با مسامحه پذیرفته شوند، بر اختلاف لهجه حمل می‌شوند ولی از نگاه اهل تسنن از گذشته‌های دور معتبر بوده و به "قرائت" تفسیر می‌شده است؛ از این رو برخی اساتید قرائت پیش از ابن مجاهد با تمسک به این روایات به گزینش پنج یا هفت قرائت برتر – از دیدگاه خود – اقدام کرده بودند و در حقیقت، ابن مجاهد از آن‌ها الگو گرفت و تدبیرش را با تمسک به این باور اجرا کرد.

16. ابن مجاهد با نگارش کتاب السبعة پنج "قرائت" و دو "اختیار القراءة" (حمزه و کسائی) را در قالب هفت قرائت و هریک را با دو روایت برگزید و از این رو باقی قرائات به «شاذّ» متصف گردیدند. منظور از اختیار القراءة «حرف و وجهى است كه قارى آن را از ميان آنچه براى او روايت شده است، اختيار و انتخاب كرده و براى گزينش آن‌ها اجتهاد و مساعى خود را به كار مى‌گيرد.» درست مانند کسی که از میان رساله‌های مراجع تلقید فتاوی مورد پسند را اختیار کند. روشن است که قرائت در جایگاه برتری نسبت به اختیار القراءة قرار دارد. به باور برخی انتخاب‌های او بر اساس شهرت این قرائات در مراکز اصلی جهان اسلام یعنی مدینه، مکه، شام، بصره و کوفه بوده است، لیکن از توضیح‌های ذیل جز این مستفاد است.

17. ابن مجاهد از بصره ابوعمرو را انتخاب و یعقوب حضرمی را واگذاشت و این درحالی بود که اساتید قرائت بصره یعقوب حضرمی را بر ابوعمرو ترجیح می‌دادند. ابن عامر در شام نیز مقبول همگان نبود (مطابق گزارش مقدسی در احسن التقاسیم) و انتخاب او از قاریان کوفه نیز خالی از مناقشه و بحث نبود. در رمزگشایی این رفتار ابن مجاهد، به نظر می‌رسد وی بیش از هرچیز به قرائت عامه می‌اندیشید و در حقیقت با هوشمندی و زیرکی، گروهی از قاریان را انتخاب کرد که خروجی آن قرائت عاصم باشد. ‌

18. به بیان دیگر، او با تمرکز بر قرائت عامه و استفاده از جایگاه حکومتی و قدرت سیاسی خود و نیز استفاده از تحدیدی که ده‌ها سال قبل از او متأثر از روایات سبعة احرف در قرائات پدید آمده و در پنج یا هفت قرائت اجمالاً مطرح بود، و استفاده روانی از حدیث سبعة احرف توانست جریان تحدید را در هفت قرائت خاص ثبات و قوام بخشیده و دائمی کند (یعنی دیگر کسی نمی‌توانست هفت قرائت دیگر انتخاب کند و عملاً قرائت‌های دیگر محکوم به شاذّ بودن شدند).

او با شناخت کامل نسبت به قاریان چهارگانه مکه، مدینه، شام و بصره و آگاهی از نقاط قوت و ضعف آن‌ها، می‌دانست این قرائت‌ها نخواهد توانست نه به جهت استواری درونی و نه به جهت سندی و وثاقت بیرونی، در مقابل قرائت معروف و خوش‌ سندی همچون قرائت عاصم تفوّق یابند. از طرفی دو قاری دیگر نیز با توجه به «اختیار القراءة» بودن آن‌ها، به طور طبیعی نمی‌توانستند در برابر قرائت عاصم عرض اندام کنند به ویژه که به باور برخی قرائت یعقوب حضرمی بر کسائی برتری داشت و این نشان‌دهنده وجود نوعی تعارض رأی بین اساتید قرائت بوده که این خود موجب تضعیف جایگاه این قرائت‌ها می‌شده است؛ از این رو تنها قرائتی که همه امتیازها را در خود داشت، قرائت عاصم بود. بنابراین، ابن مجاهد با منحصر کردن قرائات در هفت قرائت اولاً: جلو تشتّت و تکثّر بیشتر قرائات را گرفت و ثانیاً: با قرار دادن یک قرائت قوی یعنی قرائت عاصم به روایت حفص در کنار قرائات غیر هم‌سطح با آن و نیز اختیار القراءة، و ایجاد یک معادله نابرابر، در عمل مسیر تقویت و شهره شدن قرائت عامه در قالب قرائت عاصم و در پی آن قرائت حفص از او را فراهم کرد؛ البته یک نکته سر به مهر هنوز باقی است و آن چگونگی تفوّق روایت حفص بر رقیبش شعبه است که به نظر می‌رسد آن را نیز باید در همین نکته یعنی هماهنگی با قرائت عاصم و قرائت عامه جستجو کرد؛ زیرا اختلاف شعبه با عاصم بالغ بر پانصد مورد و اختلاف حفص با او بر اساس برخی ادعاها یک مورد بوده است.البته چنان‌که در جای خود بیان کردیم، شعبه از اساتید دیگری نیز قرائت آموخت و نیز سند قرائت حفص به امیر المؤمنین ع می‌رسد برخلاف سند قرائت شعبه...

19. مهم‌ترین دلایل مخالفان نظریه این همانی قرائت موجود با قرائت عامه/ سنت و قرائت واحده عبارت است از:

الف) عدم اطلاق «قرائت العامة»‌ بر قرائت حفص؛

پاسخ: راه اثبات نظریه این همانی وابسته به اطلاق «قرائت العامة» بر قرائت حفص نیست و از این گذشته، مهم محتوای این اصطلاح و مشترک لفظی بین معنای لغوی و اصطلاحی است که گاه با عناوین دیگر مانند اصیل، اثر، سنت و جز این‌ها مورد توجه بوده است.

ب) ناشناخته بودن قرائت حفص در سده‌های نخست؛

پاسخ: ناشناخته بودن قرائت حفص در کنار فراگیر بودن قرائت همگانی بدون نام و نشان هیچ ضرری به نظریه این همانی وارد نمی‌کند بلکه بستری برای فرضیه و تحلیل مختار نگارنده در این کتاب است.

ج) کشف نسخ قرآن در سده‌های نخست بر قرائتی غیر قرائت حفص؛

پاسخ: کشف نسخ مختلف از سده‌های نخست، هرچند کامل نیست و گاه در حد یک کتیبه و یک آیه و یک صحیفه است که از تجمیع آن‌ها نمی‌توان نتیجه گرفت که همه نسخه‌ها برخلاف قرائت حفص است، با این حال، با توجه به فرهنگی که به ویژه در سده‌های نخست بر جامعه اسلامی حاکم بوده و در گزارش مهم نویسنده احسن التقاسیم آمده، کاملاً توجیه‌پذیر بوده و ضرری به نظریه این همانی وارد نمی‌کند. در گزارش یاد شده آمده که بر اساس جوّ حاکم بر جوامع مسلمان، قاریان حرفه‌ای به قرائت همگانی توجهی نمی‌کردند و تلاششان بر آموزش قرائات اجتهادی برگزیده بوده است؛ در حقیقت، از نگاه آنان قرائت عامه و همگانی و سنت فراگیر بوده و نیازمند صرف وقت اساتید مبرّز مانند آن‌ها نبوده و شاگردان متوسط و زیرمجموعه اساتید عالی‌رتبه نیز از عهده آموزش آن برمی‌آمده‌اند. این فرهنگ می‌تواند در خصوص نگارش کتیبه‌ها و حتی نسخه‌های کامل قرآن نیز فرض شود؛ زیرا به طور طبیعی قاری صدرنشین تلاش می‌کند قرائت برگزیده و اجتهادی خود را از طریق نگارش به شیوه‌های هنری و غیر آن به یادگار بگذارد. عوامل سیاسی را نیز در این خصوص نمی‌توان نادیده گرفت.

د) گزارش‌هایی در خصوص شهرت قرائات دیگر در مناطق مختلف در سده‌های نخست تا کنون؛

پاسخ: شهرت‌ها در خصوص فراگیری قرائت‌های غیر قرائت عامه و همگانی– که بعضاً‌ از جهت سند و نیز تعارض با گزارش‌های دیگر، محل تأمل‌اند و نمونه‌هایی گزارش شده- نمی‌تواند نافی وجود قرائت همگانی باشد. نمونه این شهرت‌ها را در خصوص قرائت ابوعمرو بصراوی و نیز نافع مدنی بررسی کردیم. البته مسئله شهرت‌ها چه گذشته و چه حال نیازمند پژوهش جامع‌تر و ریشه‌یابی دقیق‌تر است، هرچند شهرت‌های متأخر بسان متقدم تأثیرگذار نیست. واقع این است که نظریه این همانی هرچند مشکلات نظریه رقیب را ندارد، لیکن باز نمی‌تواند به همه ابهامات پاسخ گوید و نتیجه قاطع به دست دهد که بتوان بر اساس آن، قرائت موجود را به طور قطع به خدا نسبت داد، لیکن به لحاظ روش پژوهش در تاریخ همه داده‌ها و قرائن نشان از درستی این نظریه دارد و چالش‌های فراروی آن را نسبت به نظریه‌های رقیب ناچیز نشان می‌دهد. ما نیز ملتزم به نتایج پژوهش هستیم و تلاش کردیم مباحث را بدون تعصب ارائه کنیم.

ه) نگارش برخی تفاسیر بر قرائتی غیر از قرائت حفص از عاصم؛

پاسخ: استدلال به نگارش برخی تفاسیر بر اساس قرائتی غیر از قرائت حفص نیز از جهات متعددی مخدوش است که نمونه آن در خصوص «خلاصه منهج الصادقین» گذشت.

و) نا مناسب و غیر معتبر بودن سند قرائت حفص از عاصم؛

پاسخ: اساساً سند قرائت حفص هیچ تأثیر مهمی بر نظریه این همانی برجای نمی‌گذارد و تنها اثر آن روان‌شناختی است که توضیح آن در متن آمد. همچنین می‌توان گفت: فرض سند ضعیف و بسیار ضعیف برای قرائت وی و نیز تضعیف شخصیت وی با توجه به فراگیری آن در سده‌های پایانی هزاره نخست و هزاره دوم تا کنون، به نوعی یاری‌گر نظریه این همانی است که توضیح آن گذشت.

ز) عدم اثبات قرائت عامه به معنای اصطلاحی؛

پاسخ: وجود قرائت عامه به معنای اصطلاحی (فارغ از نام) به ویژه تا اواخر سده نخست بی‌نیاز از اثبات و قطعی است، و گزارش‌های تاریخی متعددی نیز بر آن دلالت دارد و اساساً منکران ملزم به ارائه ادله قوی و قاطع‌ بر انکار چنین حقیقت روشنی هستند و باید بتوانند از چگونگی حذف و فقدان آن به شیوه علمی رمزگشایی کنند؛ زیرا فرض فقدان بدون دلیل آن و نیز فرض هم‌عرض و هم‌رتبه بودن آن با قرائات سبعه و مانند آن‌ها به لحاظ عقل تحلیل‌گر پذیرفتنی است.

ح) رواج قرائت حفص به سبب مختار ابوحنیفه بودن آن و تعلق خاطر عثمانی‌ها به ابوحنیفه.

پاسخ: آنچه در خصوص علت رواج قرائت حفص گفته شده و از جمله فشار حکومت عثمانی، صرفاً فرضیه‌ای بدون دلیل و شاهد است، بلکه شواهدی برخلاف آن وجود دارد. این دلیل حتی می‌تواند - و به احتمال قوی چنین است – به سود نظریه این همانی باشد؛ که توضیح آن در متن آمده است.

گذشته از پاسخ‌ها و اشکالات فوق، مخالفان نظریه این همانی از توجه به نکات مهمی غفلت کرده‌اند که می‌تواند در حکم سر خط و پایان خط تحقیق در داده‌های تاریخی مربوط به حوزه قرائات به شمار رود:

الف) تعارض و اختلاف در شیوه رفتاری مفسران سده‌های نخست مانند طبری و طبرانی در خصوص قرائت حفص یا مطابق با قرائت حفص که گاه بسیار عجیب و سؤال برانگیز است.

ب) وجود قطعی قرائت عامه و سنت مطابق با قرائت پیامبر اکرم ˆ دست‌کم تا اواخر سده نخست و عدم رمزگشایی از سرنوشت آن، در حالی که فرض از بین رفتن یا پنهان شدن آن میان دیگر قرائت‌ها به لحاظ عقل تاریخی و تحلیل‌گر و روش پژوهش در تاریخ معقول نمی‌نماید.

ج) عدم رمزگشایی از فراگیری غیر متعارف قرائت حفص از عاصم به ویژه با توجه به اشکالاتی که به سند قرائت و شخصیت وی وارد کرده‌اند.

20. بررسی موارد متعدد قرائات اختصاصی حفص نشان می‌دهد بهترین تناسب با معنا از بین قرائات متعلق به آن است؛ نمونه "نوحی" و "لامقام لکم".

21. در این کتاب از برخی مشهورات نادرست ولی تأثیرگذار در حوزه تحریف رونمایی شد؛ مانند:

- قاعده «القرآن و القراءات حقیقتان متغایرتان»؛

- به ترتیب نزول دانستن مصحف امیر المؤمنین ع؛

- انگاره تعیین ترتیب سور بعد از پیامبر اکرم ˆ؛ (دیدگاه مختار و قاطع این است که ترتیب سور در زمان پیامبر ˆ مشخص بوده ولی بین الدفتین قرار گرفتن مصحف به بعد از آن حضرت واگذار شده است.)

- ارتباط توحید مصاحف به اختلاف قرائات (به معنای مصطلح)؛ (دیدگاه مختار این است که توحید مصاحف عمدتاً به حذف اضافات تفسیری مربوط می‌شد که گاه هنگام قرائت قرآن خوانده می‌شدند و بسیاری از آن‌ها به مسائل کلامی و جانشینی پیامبرˆ و امامت و مانند آن مربوط می‌شدند.)

- حمایت پیامبرˆ از اختلاف قرائات؛

- بازنگری در روایات «... إن القرآن لا يهاج اليوم و لا يحوّل»، «روایات فساطیط»، «روایات تحریف مربوط به ظهور»، و نیز بازنگری در شهرت «ملک» و صحت قرائت «آل یاسین»‌ و برخی دیگر.

22. در خصوص اختلاف قرائات و مسئله تحریف:

- پاسخ مختار در بالا بیان شد و مطابق با آن، بر اساس پژوهش انجام شده، قرائت موجود همان قرائت سنت و همگانی گرفته شده از پیامبر اکرم ˆ است و اساساً تحریفی در کار نیست.

- برخی نیز با این استدلال که قرائت اصلی و سنت در میان همین قرائات موجود بوده و از بین نرفته؛ از این رو اطلاق تحریف بر آن درست نیست، به این مسئله پاسخ گفته‌اند.

- اهل تسنن و برخی از شیعیان (بسیار نادر) بر این باورند که اختلاف قرائات تدبیری از سوی شارع بوده و اساساً تلقی تحریف در این خصوص نادرست است.

- بسیاری از قرآن‌پژوهان سنی و شیعی بر این باورند که مطابق قاعده «القرآن و القراءات حقیقتان متغایرتان» اساساً طرح تحریف در حوزه قرائات نادرست است.

- برخی نیز با تمایز بین ماده و هیئت و قائل شدن به وجود تواتر در ماده نه هیئت، به این مسئله پاسخ گفته‌اند. این پاسخ به نوعی به پاسخ پیشین بازگشت می‌کند.

چنان‌که در متن گذشت، به باور نگارنده جز مورد اول و چهارم (در کنار پاسخ مختار)، باقی پاسخ‌ها مخدوش است.

20/9/1403

۸۰۹) شاهدی دیگر بر نظریه این همانی در قرائات

امروز قرائت عاصم و حفص را در تفسیر طبری (م 310ق) «جامع البیان» بررسی می‌کردم. به نمونه زیر برخوردم که برایم جالب بود: نَزَّاعَةً لِلشَّوى‏ (16): « و نَزَّاعَةً ابتداء، فذلك رفع، و لا يجوز النصب في القراءة لإجماع قراء الأمصار على رفعها، و لا قارئ قرأ كذلك بالنصب؛ و إن كان للنصب في العربية وجه‏».
👈 برخی بر این اساس می‌گویند که اساساً قرائت حفص شاذ بوده و در نتیجه قرائت عامه ( که با قرائت حفص نامبردار شده) وجود خارجی ندارد و این هم دلیلش!!
👈 حال ببینید طبرانی (م 360 ق) در «تفسیر الکبیر» چه گفته است: «قوله تعالى: نَزَّاعَةً لِلشَّوى‏ (16)؛ صفة النار؛ أي كثيرة النّزع للأعضاء و الأطراف.
و الشّوى: جمع الشّواة؛ و هو الطّرف، و سمّيت جلدة الرأس أيضا بهذا الاسم.
و في الحديث: [إنّ النّار تنزع قحف رأسه فتأكل الدّماع كلّه، ثمّ يعود كما كان، فتعود لأكله، فذلك دأبها أبدا] «1». و قيل: ارتفع قوله (نزّاعة) على إضمار: هي نزاعة للشّوى؛ تنزع اليدين و الرّجلين و سائر الأطراف، فلا تترك لحما و لا جلدا إلّا أحرقته «2».»
👈 محقق این تفسیر در ذیل شماره 2 در حاشیه آورده است :‌ قرأ عاصم: (نزّاعة) بالنصب، و قرأ أبو جعفر و شيبة و نافع و عاصم في رواية أبي بكر عنه و الأعمش و أبو عمرو و حمزة و الكسائي (نزّاعة) بالرفع. قاله القرطبي في الجامع لأحكام القرآن:
ج 18 ص 287؛ و قال: (فمن رفع فله خمسة أوجه: أحدها: أن تجعل (لظى) خبر (إنّ) و ترفع (نزاعة) بإضمار هي؛ فمن هذا الوجه يحسن الوقف على (لظى). و الوجه الثاني: أن تكون (لظى) و (نزاعة) خبران ل (إنّ). كما تقول: إنّه خلق مخاصم. و الوجه الثالث: أن تكون (نزاعة) بدلا من (لظى) و (لظى) خبر (إنّ). و الوجه الرابع: أن تكون (لظى) بدلا من اسم (إنّ) و (نزاعة) خبر (إنّ). و الوجه الخامس: أن يكون الضمير في (إنّها) للقصة، و (لظى) مبتدأ و (نزاعة) خبر الابتداء، و الجملة خبر (إنّ). و المعنى أن القصة و الخبر (لظى نزاعة للشوى).).
◀️ حال با این وضعیت آیا می‌توان مستنداً به گفته جامع البیان قرائت عامه (که برابر با قرائت پیامبر اکرم ص است) را بالکل انکار کرد؟!!
تعارض شدید رفتاری این دو مفسر مشهور معاصر هم نشان دهنده وجود قرائت عامه بدون نشان در آن مقطع و نوعی سوگیری احتمالی طبری است والله العالم!
فتأمل!

شاهدی دیگر:

حج، 25: إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ وَ يَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ وَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ الَّذِى جَعَلْنَاهُ لِلنَّاسِ سَوَاءً الْعَكِفُ فِيهِ وَ الْبَادِ وَ مَن يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحَادِ بِظُلْمٍ نُّذِقْهُ مِنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ(25)
قرائت نصب اختصاصی حفص است.
طبری (م 310ق): و قد ذكر عن بعض القراء أنه قرأه: سَواءً نصبا على إعمال" جعلناه" فيه، و ذلك و إن كان له وجه في العربية، فقراءة لا أستجيز القراءة بها لإجماع الحجة من القراء على خلافه.
طبرانی (م 360ق): قرأ حفص: (سَواءً) بالنصب بإيقاع الجعل عليه، لأن الجعل يتعدّى إلى مفعولين. و قرأ الباقون بالرفع على الابتداء، و ما بعده خبره. و قيل: (سواء) خبر مبتدأ متقدّم تقديره: العاكف فيه و البادي سواء .

◀️ شاهدی سوم:
احزاب، 13: وَ إِذْ قَالَت طَّائفَةٌ مِّنهُْمْ يَأَهْلَ يَثرِْبَ لَا مُقَامَ لَكمُ‏ْ فَارْجِعُواْ وَ يَسْتَْذِنُ فَرِيقٌ مِّنهُْمُ النَّبىِ‏َّ يَقُولُونَ إِنَّ بُيُوتَنَا عَوْرَةٌ وَ مَا هِىَ بِعَوْرَةٍ إِن يُرِيدُونَ إِلَّا فِرَارًا(13)
قرائت مقام با ضم میم اختصاصی حفص است.
طبری: و القراءة على فتح الميم من قوله:" لا مقام لكم" بمعنى: لا موضع قيام لكم، و هي القراءة التي لا أستجيز القراءة بخلافها، لإجماع الحجة من القراء عليها.
و ذكر عن أبي عبد الرحمن السلمي أنه قرأ ذلك: لا مُقامَ لَكُمْ بضم الميم، يعني: لا إقامة لكم.
👈می‌گویند اگر قرائت حفص قرائت عامه است، چگونه طبری از آن خبر نداشته؟ او حتی آن را به حفص منسوب نکرده و قرائت را از استاد استاد او نقل کرده است. حال ببینیم طبرانی چگونه گزارش کرده و تفاوت رفتار این دو مفسر را بسنجیم:
طبرانی: و قوله تعالى: (لا مقامَ لَكُمْ) أي لا موقف لكم في هذا الموضع [بر اساس قرائت نصب میم]، فارجعوا إلى المدينة.
و قرأ عاصم (لا مُقامَ) بضمّ الميم؛ أي لا إقامة لكم هاهنا؛ لكثرة العدوّ و غلبة الحراب، فارجعوا إلى منازلكم، أمروهم بالهرب من عسكر رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم‏.
👈 غیر از تصریح به قرائت عاصم از سوی مفسر معاصر او، بسیار روشن است که سیاق موافق قرائت اختصاصی حفص است؛ زیرا آن‌ها در مقام تضعیف لشکر اسلام بودند و این‌که بگویند شما توان ایستادگی ندارید و بگریزید ،و معنا ندارد که بگویند اینجا جایی برای اقامت و ماندن شما نیست!
https://eitaa.com/jotting

791) بررسی یک مبنا در باره چینش آیات سوره‌های قرآن

در باره چینش آیات سوره‌های قرآن چند پرسش اساسی جود دارد؟
1.
در تفسیر عیاشی با سند مرسل روایتی از امام صادق ع نقل شده که همین معنا را می‌رساند: «عن صفوان الجمال قال: قال أبو عبد الله ع‏ ما أنزل الله من السماء كتابا إلا و فاتحته‏ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‏، و إنما كان‏ يعرف‏ انقضاء السورة- بنزول‏ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‏ ابتداء للأخرى‏» (تفسير العياشي ؛ ج‏1، ص19)

همچنین به گزارش تاریخ یعقوبی از ابن عباس (ر.ک: اليعقوبى، تاريخ اليعقوبى، [بی تا]، ج 2، ص 34)، چینش آیات سوره‌ها این گونه بوده که با نزول هر «بسم الله الرحمن الرحیم» آغاز سوره مشخص می‌شد و سپس هرچه آیه نازل می‌شد، ذیل هم نوشته می‌شد تا بسمله دیگر نازل و روشن می‌شد سوره تمام شده و نزول سوره دیگری آغاز شده است.

2. مواردی وجود دارد که نشان می‌دهد چینش همه آیات سوره‌های بلند زمانی نیست؛ مانند:

- آیات 3 و 67 مائده که آیه 3 بعد از آیه 67 نازل شده است.

- آیات افک (11-26) در سوره نور بر اساس یک شأن نزول در سال پنجم و بر اساس شأن نزول دیگر در سال دهم نازل شده و این درحالی است که شأن نزول آیات لعان (آیات 6-9) در همان سوره مربوط به سال نهم هجری است. (ر.ک: تفسیر قمی، ذیل آیات)

- آیه 281 سوره بقره که سال‌ها آخر عمر شریف پیامبر ص نازل و به دستور حضرت به آن اضافه شد. (طباطبائی، 1417ق، ج‏2، ص 424)

- آیات مربوط به داستان گاو بنی‌اسرائیل در سوره بقره که به ترتیب نزول بیان نشده است.

- همین‌طور آیات 65 تا 73 سوره حجر که برخلاف ترتیب منطقی حوادث آن چینش یافته‌اند.

- اختلاف در مکی یا مدنی بودن حدود یک چهارم سوره‌های قرآن (هرچند بسیاری از ادعاها قابل توجه نیست). (ر.ک: التمهید، معرفت، ج‏1، ص 146- 168)

- در سوره ممتحنه، آیات ابتدایی در سال هشتم، آیات دهم و یازدهم در سال ششم، آیه دوازدهم پس از فتح مکه،‌ و آیه سیزدهم از نظر معنا متناسب با آیات صدر سوره و آستانه فتح مکه است. (برای آگاهی بیشتر ر.ک: بابائی و دیگران، 1379، ص 105) بر اساس قول ابن عباس، تاریخ نزول این سوره بر حسب آیات ابتدایی آن تنظیم می‌شود وآیات دیگر مربوط به زمان‌های دیگر است؛ از این رو کسانی که زمان نزول سوره را مبنای زمان نزول آیات قلمداد می‌کنند، به صورت مبنایی دچار خطا شده‌اند.

- آیات ابتدایی سوره علق ابتدای رسالت و بقیه آیات بعدها نازل و به این سوره ملحق شده است.

- و ...

شمار این موارد که بر خلاف زمان نزول در بین آیات قرار گرفته‌اند، مشخص نیست ولی از پراکندگی نسبی برخوردار است و در سوره‌های کوتاه و بلند هر دو دیده می‌شود. البته روایات وادعاها در باره این گونه آیات که به آیات استثنائی مشهورند، بسیار است ولی بررسی‌ها نشان می‌دهد شماری از آن‌ها قابل اعتماد نیستند.

3. با توجه به این‌که این مبنا وابسته به صرفا یک روایت مرسل و یک نقل تاریخی از قول یک صحابی متأخر است (ابن عباس حدود دو سال قبل از هجرت به دنیا آمد و عملاً زمان تدوین سوره‌ها کودکی بود که احتمال ورود مستقیم به این قضایا در مورد او به طور طبیعی نمی رود؛ بنابراین، این مطالب را از کسان دیگری شنیده است)؛ در تفسیر قرآن که محاط به روایات نهی از تفسیر به رأی است، و به ویژه تفسیر آیات الاحکام، آیا می‌توان به آن به عنوان یک مبنا نگاه کرد؟

4. سند این روایت «محمد بن حفص ابن أسد الكوفي عن محمد بن كثير و محمد بن السائب الكلبي عن أبي صالح عن ابن عباس‏» است که در مورد آن اختلاف است. مرحوم آیت الله معرفت در التمهید این طریق را «اوهی الطرق» معرفی می‌کند ولی در التفسیر و المفسرون فی ثوبه القشیب برخی رجال آن را می‌ستاید. «و أمّا طریق الکلبی الى ابن‌عباس عن طریق أبی صالح فموهون بالاتفاق؛ قال جلال الدین السیوطی: هی أوهى الطرق (الإتقان، سیوطی، ج2، ص189).» التمهید فی علوم القرآن، معرفت، ج‏1، ص89.

5. گذشته از این‌ها، حدود سه چهار هزار روایت به ابن عباس نسبت داده شده که به گفته آیت الله معرفت نهایتاً‌ بتوان دویست سیصد تای آن‌ها را واقعاً‌ از خود او دانست و مابقی جعلی است. ولی نکته مهم این است که بر اساس فقه شیعی روایت ابن عباس بر فرض صحت نقل از او و وثاقت روایانش اعتبار ندارد مگر در چیزی مثل لغت و تاریخ، لیکن با توجه به نقل غیر مستقیم او این مطلب نیز مخدوش است.

6. به نظر می‌رسد با توجه به اشکالات فوق این مبنا اعتبار نداشته باشد و از این رو می‌باید در خصوص هر سوره‌ بررسی مستقل صورت گیرد. اگر به طور یقینی یا اطمینان آور به نتیجه‌ای دست یافتیم، به عنوان قرینه از آن استفاده می‌کنیم وگرنه راهی برای اطمینان از این‌که لزوما چینش آیات درون سوره‌ها زمانی است، وجود ندارد.

7. یکی از راه‌های دسترسی به ترتیب زمانی آیات نقل روایت از اهل بیت ع یا صحابی است که خود مستقیماً‌ در زمان نزول شاهد و حاضر بوده باشد (نقل مستقیم) البته به شرط اطمینان نسبی از سند.

راه دیگر این است که آیات مرتبط به یک موضوع باشد و از سیاق همان آیات به توان به ترتیب زمانی آن ها پی برد.

8. فرض کنیم کسی به این مبنا یعنی به پذیرش این نقل تاریخی اعتماد کند و معتقد باشد در وهله نخست باید چینش را به ترتیب نزول گرفت و تنها آیاتی را از این مبنا خارج‌ کرد که نقل تاریخی یا روایی بر تقدم یا تأخر زمانی نزول آن‌ها وجود داشته باشد. حال پرسش این است که در خصوص چنین نگرشی اگر در سوره‌ای در ترتیب آیه‌ای تشکیک شد، یعنی مشخص شد آیه یا آیاتی از این سوره بعدا به آن اضافه شده است، آیا این تشکیک به اجرای این مبنا در کل سوره صدمه وارد می‌کند یا خیر؟ چه میزان تشکیک در آیات یک سوره تشکیک را به کل سوره سرایت می‌دهد؟

9. با توجه به این ادعا که سوره‌های قرآن ساختارمند‌ند؛ یعنی نظامی بر آن حاکم است، می‌توان فرض کرد که چینش آیات سوره بر اساس ساختار و نظام حاکم بر سوره تدبیر شده باشد و در نتیجه لزوماً‌ زمانی نیست. حال با توجه به این مطلب، حجت حاکم کردن مبنای یاد شده (اصل بر چینش بر اساس نزول) چیست؟

ممکن است کسی ادعا کند که همه حوادث که بر اساس آن آیه یا آیاتی نازل شده، هماهنگ با نظام حاکم بر سوره وقرآن رخ داده و از این رو چینش بر اساس زمان نزول با نظام حاکم بر سوره هماهنگ است، لیکن روشن است که چنین مبنایی نیازمند یک حجت و دلیل شرعی است و تا کنون چنین حجتی از سوی کسی ارائه نشده است.

778) پاسخ به یک شبهه در حوزه اعجاز بیانی

(نقل از کتاب اعجاز بیانی و تأثیری، جواهری، ج1، ص 362- 364؛ با ویرایش اندک)

شبهه 6. عدم اتمام حجّت بر مردم با فرض اعجاز ادبی قرآن

«اگر سبب اعجاز قرآن فصاحت و بلاغت آن باشد، هرگز حجت بر خلق عالم بالغ نشود و توصیف این کتاب مجید به آیه کریمه "قل لله الحجة البالغة ..."[1] تمام نیاید؛ زیرا که در این صورت فهم حجّیت کتاب راجع به فصحای امّت شود و در قوّه علمای این فن باشد و حکم جزء اعظم اهل عالم که عالم به فصاحت و بلاغت کلام عرب نیستند، به تقلید و تبعیت نفوس قلیله علمای این فن راجع آید...»[2]

تحلیل و نقد

اولاً: اعجاز قرآن پیش از آن‌که از طریق وجوه اعجاز به اثبات برسد، از طریق تحدّی به اثبات رسیده است. خدای متعال در قرآن تحدّی کرده است و کسی مانند آن را نیاورده، پس قرآن معجزه است، چه وجه اعجاز آن روشن باشد و چه نباشد. تشخیص عدم برابری معارضات با قرآن نیز در حیطه فهم غالب عرب‌زبانان است و به تبحر و تخصص ویژه در زبان و ادبیات عرب نیازی ندارد و همین‌که زبان مادری و شمّ زبانی و عربیّت در فردی فراهم باشد، قدرت تمییز اجمالی وافی به مقصود در او حاصل است.

ثانیاً: آیه مورد اشاره از با واسطه یا بدون واسطه بودن ابلاغ ساکت است.

ثالثاً: ابلاغ صرفاً به اثبات اعجاز نیست و شامل ابلاغ معارفی نیز هست؛ بنابراین می‌توان فرض کرد که اگر معجزه‌ای به‌گونه‌ای یقینی هرچند با واسطه به دیگران برسد، حجت بر آن‌ها ابلاغ و تمام شده است. برای تقریب به ذهن می‌توان چنین مثال آورد که اگر حاکمی که بر مردمی با چند زبان حکومت می‌کند، دستوری صادر کند‌ و مردم، اهل زبان و اهل خبره خود را مأمور کنند تا نخست درستی دست‌نوشته حاکم را بررسی کنند و دیگر، دستور وی را ترجمه و سپس به واسطه به همه‌جا ابلاغ نمایند، حاکم می‌تواند کسانی که به فرمان او عمل نکرده‌اند، هرچند دستور به زبان آن‌ها نبوده و به واسطه به آن‌ها رسیده باشد، به دلیل این‌که دستور به آن‌ها ابلاغ و حجت تمام شده، مؤاخذه کند و عقلا حاکم را بر این کار تقبیح نمی‌کنند.

رابعاً: اگر قرار باشد همه معجزات بدون واسطه برای همگان قابل درک و اثبات باشد، اگر یک نفر معجزه را درنیابد، مثلاً در معجزات حسی در مکان ارائه معجزه نباشد و یا مثلاً در زمان حضرت موسی † فردی نابینا بوده ‌باشد و تبدیل عصا به مار را ندیده باشد، یا دیده‌ باشد و برای مثال، فرق آن را با سحر تشخیص نداده باشد و آن را سحر پنداشته باشد ـ در حالی که اهل خبره آن را متفاوت با سحر و فرابشری تشخیص داده باشند ـ باید معجزه را باطل فرض کرد، در حالی که هیچ‌کس به چنین نتیجه غیرمعقولی قائل نیست.

البته اگر معجزه‌ به‌گونه‌ای باشد که افزون بر اهل خبره، گروه بسیاری از مردم را نیز اقناع کند و فرابشری بودن آن برای آن‌ها قابل درک باشد، از کمال و فضیلتی افزون بر آنچه لازم است، برخوردار می‌باشد.

خامساً: اعجاز قرآن برای بیشتر مخاطبان آن دوره، بلکه مردم آشنا به زبان عرب در دوره‌های بعد از زمان نزول روشن بوده و هست و منابع کتابخانه‌ای و میدانی که گزارش‌های آن به وفور یافت می‌شود، به‌خوبی مؤیّد سخن ماست.

سادساً: وجوه اعجاز قرآن متعدد است و برخی وجوه چنان است که افراد غیر عرب و حتی غیر زمان نزول را به‌طور مستقیم در برمی‌‌گیرد و این فضیلتی منحصر به فرد برای قرآن کریم است.

https://eitaa.com/jotting (پست 205)


[1]‌. انعام، 149.

[2]‌. فرائد، گلپایگانی، ص282.

776) گذری بر اعجاز قرآن (شالوده مباحث اعجاز قرآن)

تمام تلاش‌ها در حوزه اعجاز قرآن برای پاسخ به این پرسش است که "چرا قرآن معجزه است؟"

برخی در پاسخ، از وجوه اعجاز سخن به میان می‌آورند در حالی که آن پاسخ این سؤال است که "چرا عرب نتوانست مانند قرآن را بیاورد؟"

اما پاسخ سؤال اول چیست؟

پاسخ این است که قرآن از روز اول علنی شدن اسلام با فروفرستادن سوره مسد و سپس با نزول سوره توحید، با ایجاد "فضای تحدی" شدید مخاطبان خود را به چالش کشید و تحدی کرد و البته چند سال بعد بارها به صراحت نیز تحدی کرد و در تحدی نیز بارها به شیوه‌های مختلف تنزّل کرد (از همه قرآن به یک سوره در لفظ ومحتوا و بعد به ده سوره تنها در لفظ و قالب و باز تنزّل به یک حدیث در لفظ ومحتوا) و البته هیچ‌گاه پاسخی از مخاطبانش دریافت نکرد و از این رو همه فهمیدند که قرآن معجزه است.

تذکر: دقت شود منظور از «لفظ و محتوا»‌ این نیست که لفظ (بیان) به تنهایی در حد معجزه نیست، بلکه به این معناست که لازم است معارض محتوای جدید و درخور دیگری بیاورد و کافی نیست همان محتوای قرآن را در قالب دیگری ارائه کند.

در مورد همه معجزات چنین مسیری طی می‌شود؛ یعنی اول می‌پرسیم:‌ "چرا عصای حضرت موسی ع معجزه است؟" پاسخ می‌دهیم که چون هیچ کس نتوانست مانند آن را بیاورد. سپس می‌پرسیم: "چه چیز در عصای موسی بود و تبدیل عصا به مار چه فرایندی را طی کرد که دیگران از آن ناتوان ماندند؟" پاسخ می‌دهیم: "نمی‌دانیم!" پاسخ ما هیچ اشکالی ایجاد نمی‌کند.

در مورد قرآن نیز چنین است. چرا معجزه است؟ چون کسی نتوانست مانند آن را بیاورد. چرا نتوانستند مانند آن را بیاورند؟ پاسخ: نمی‌دانم/ به دلیل صرفه/ به دلیل وجوه اعجاز (بیانی، تأثیری و ...)/ به دلیل نظریه جامع/ و ...

گفتنی است در مورد عصای حضرت موسی ع سؤال دوم مطرح نشد، چون ابزار اعجاز از توان درک بشر خارج بود ولی در مورد قرآن سؤال شد؛ زیرا ابزار اعجاز (یعنی زبان و ادبیات عرب) مشترک بین بشر و قرآن است.

در خصوص قرآن، در پاسخ سؤال دوم، نظریه صرفه به دلائل متعدد به ویژه "شبه صراحت" یا "صراحت" قرآن در فراز «فَإِلَّمْ يَسْتَجيبُوا لَکُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّما أُنْزِلَ بِعِلْمِ اللَّهِ» باطل است.

می‌ماند «وجوه دیگر». وقتی از وجوه سخن می‌کنیم، یعنی هریک از آن وجوه وجهی مستقل در اعجاز هستند و به تعبیر دیگر، هر وجهی از وجوه مورد بحث در تراز «فرابشری» است.

تذکر: تحدی قرآن در زمان نزول تنها محدود به اعجاز بیانی و تأثیری و تا حدی معارف و تشریعات بود، ولی با گذر زمان که ابعاد جدیدتری مانند اعجاز علمی، اعجاز نظم اجمالی، اعجاز شبکه معارفی و تشریعی و جز این‌ها کشف شد و نیز از این پس اگر وجوه جدیدتری کشف شود، متناسب با کشف هر وجهی از وجوه شگفتی و اعجاز، میدان تحدی گسترش می‌یابد و آن را نیز فرا می‌گیرد؛ زیرا تحدی به مثل واقعی قرآن، سوره و حدیث قرآنی است هرچند مخاطبان اولیه همه آن را درک نکرده باشند. دقت شود:‌ میدان تحدی "گسترش" می‌یابد نه این‌که تغییر می‌کند و یا تنوع می‌پذیرد و به چند میدان تبدیل می‌شود؛ خیر، میدان تحدی همواره یکی است ولی گسترش می‌یابد؛ یعنی اگر روزی تحدی تنها به اعجاز بیانی و تأثیری بود، امروز افزون بر آن دو، ابعاد دیگر را نیز شامل می‌شود و معارض آن روز اگر وظیفه داشت فقط آن دو را رعایت کند، امروز باید همه ابعاد را رعایت کند؛ از این رو است که هرچه زمان بگذرد، کار معارضه دشوار و دشوارتر می‌شود.

گفتیم، پاسخ پرسش دوم (چرایی ناتوانی عرب) بر عهده «وجوه اعجاز» است؛ اما مراد از وجوه چیست؟

منظور از وجوه، اعجاز بیانی، اعجاز تأثیری، اعجاز شبکه معارفی و تشریعی، اعجاز نظم اجمالی، اعجاز علمی و جز این‌هاست. نکته مهم این است که غالب این‌ها - اگر نگوییم همه آن‌ها- به طور مستقل خارق العاده و معجزه‌اند. اما برخی «وجوه اعجاز» را تنزّل داده و به عناصر تشکیل دهنده یک نظریه یا وجه اعجاز بسنده کرده‌اند (که به آن نظریه جامع می‌گویند). اینان هرچند از عناصر اعجاز (بیانی، تأثیری، و ...) با تعبیر «وجه»‌ یاد می‌کنند ولی در حقیقت آن‌ها را وجه مستقلی به شمار نمی‌آورند و مجموع همه یا تعدادی از آن‌ها در کنار هم را خارق العاده و فرابشری می‌دانند.

در این مقام، ما مدعی هستیم کوشیده‌ایم یک هر از وجوه بیانی، تأثیری، معارفی و تشریعی (در قالب نظریه اعجاز شبکه معارفی و تشریعی)، اعجاز عددی (در قالب نظم اجمالی)، و اعجاز علمی را در قالب یک وجه مستقل و فرابشری اثبات کنیم.

روشن است کسانی همه وجوه را دریک نظریه (جامع) جای می‌دهند، هرچند پذیرش آن ساده‌تر است، لیکن به معنای فروکاستن مستوی و تراز اعجاز قرآن است.

این شالوده را با بیان یک نکته مهم دیگر به پایان می‌بریم و آن این‌که: هرچند میدان تحدی با گسترش و کشف وجوه اعجاز، گسترش پیدا می‌کند، ولی ما نمی‌توانیم مطالبه‌گری کنیم؛ یعنی نمی‌توانیم بگوییم: قرآن باید برای مردمان غیر عرب نیز فکری کند و وجه اعجاز داشته باشد؛ زیرا برای تحقق تحدی کافی است در همان زمان نزول خبرگان مورد اعتماد مردم به خارق العاده بودن آن پی ببرند و نزد مردم شهادت دهند؛ چنان که در مورد معجزات سایر انبیا مانند حضرت موسی ع چنین بوده است. بسیاری از مردم موفق نشدند تبدیل عصا به مار را به چشم خود ببینند و کسانی که بعدها به دنیا آمدند نیز تنها با شنیدن این معجزات به او ایمان آوردند. نتیجه این‌که کسانی که به هر دلیل از درک معجزه محروم‌اند (نابینایی، ناشنوایی، دور بودن مکان زندگی، حاضر نبودن در زمان ارائه معجزات (به جز قرآن که باقی است) و ... همین که از طریق معتبر که عقل به آن اطمینان پیدا کند، به وجود معجزه پی ببرند و از تأیید آن توسط کارشناسان با خبر شوند، کافی است و حجت بر آن‌ها تمام است.

https://eitaa.com/jotting
پست 206

771) مفسران صحابی و تابعی

نقل از کتاب پرسمان علوم قرآن (ویرایش دوم)، سیدمحمدحسن جواهری، چ ششم.

ادامه نوشته

748) مقاله «پژوهشی تطبیقی در چیستی تفاسیر زیبایی‌شناختی و بلاغی»

باسمه تعالی

پژوهشی تطبییقی در چیستی تفاسیر زیبایی‌شناختی و بلاغی

سیدمحمدحسن جواهری

فصلنامه علمی - پژوهشی پژوهش‌های قرآنی، سال 1402، شماره 106، ص 25- 48

چکیده: تفسیرزیبایی‌شناختی از رویکردهای نسبتاً نوین در تفسیر قرآن است. این گونه تفسیری که در شش نوع گرایشی، روشی، درون‌سوره‌ای (ساختاری)، فراسوره‌ای، بین سوره‌ای و فراقرآنی تعقیب می‌شود، با نگاه توصیفی به تفاسیر بلاغی، با تفسیر بلاغی رابطه‌ عموم و خصوص مطلق و با نگاه دانشی به آن، رابطه عموم و خصوص من وجه دارد. این دو گونه تفسیری افزون بر تفاوت از حیث مفهوم‌شناسی، از نگاه هرمنوتیکی و قصد گوینده و نیز از جهت قلمرو اختلاف دارند. از بین انواع یادشده تفسیر زیبایی‌شناختی، دو نوع گرایشی و درون‌سوره‌ای (ساختاری) مورد توجه مفسران و قرآن‌پژوهان قرار دارد، لیکن گونه‌های دیگر به ویژه انواع روشی و بین‌ سوره‌ای کم‌تر مورد توجه بوده و می‌توان آن دو را رویکردهای غائب در فرایند تفسیری تفاسیر قلمداد کرد. نکته مهم در این حوزه مطالعاتی، حضور تفسیر زیبایی‌شناختی روشی در جایگاه قرینه تفسیری است که با تکیه بر آن می‌توان به فهم صحیح از متن دست یافت و یا به نقد و بررسی احتمالات تفسیری روی آورد. مقاله حاضر می‌کوشد انواع تفاسیر زیبایی‌شناختی را تشریح کرده و نسبت آن‌ها را با تفسیر بلاغی از ابعاد مختلف بررسی نماید.

واژگان کلیدی: تفسیر زیبایی‌شناختی، تفسیر بلاغی، تفسیر ساختاری، تفسیر ادبی، روش‌شناسی تفسیر

مفهوم‌شناسی

زیبایی‌شناسی: زیبایی شناسی (Aesthetic) شاخه‌ای از فلسفه است که موضوع آن ماهیت زیبایی و سلیقه، همچنین فلسفه هنر است. به گفته شاله «هر احساس مطبوع هنگامی که شدت و طنین معینی در وجدان می‌یابد، می‌تواند صفت و رنگ استتیک (زیبایی) به خود بگیرد». (شاله، 1347ش، ص 136-137؛ سیدی، 1390ش، ص 31) در تعریف دیگری: زیبایی‌شناسی دانشی است در خصلت، علل، قانونمندی‌ها و معنای پدیده‌های زیبایی‌شناختی که از نظر تاریخی عینی و اجتماعی حاصل دریافت زیبایی‌شناختی و هنری جهان است؛ یعنی دریافت زیبایی‌شناختی طبیعت، جامعه و انسان. (سیدی، 1390ش، ص 31) برخی نیز زیبایی‌شناسی را دارای سه عنصر دانسته‌اند:‌ الف) زیبایی؛ ب) حقیقت؛ ج) خیر. (تولستوی، 1352ش، ص 73؛ سیدی، 1390ش، ص 31.) در فرهنگ اصطلاحات فنی و نقادانه فلسفی، زیبایی‌شناسی به دو معنا تعریف شده‌است: «۱. هرآنچه به زیبایی مرتبط است و منش زیبایی را تعریف می‌کند. ۲. علمی که موضوعش داوری و ارائه حکم باشد درباره تفاوت میان زیبا و زشت.» (احمدی، 1380ش، ص 25.)

در مجموع با توجه به غیر قابل تعریف بودن «زیبایی»، زیبایی‌شناسی نیز بیش از تعریفی شرح الاسمی نخواهد یافت و ساده‌ترین تعریف برای آن، همان «شناخت هرچه بیشتر و بهتر زیبایی است.» طبیعی است قلمرو زیبایی‌شناسی وابسته به قلمرو زیبایی است و قلمرو زیبایی وابسته به اوصاف چیز زیباست که گاه تا بی‌نهایت می‌رود.

تفسیر بلاغی: تفسیر بلاغی شاخه‌ای از تفسیر ادبی است و مقصود از آن در نگاه توصیفی (بر اساس منابع تولید شده در این حوزه ادبی) توجه به فنون و صنایع معانی، بیان و بدیع در بعد "گرایش" است. این نوع نگارش از اواخر قرن دوم و اوائل قرن سوم هجری آغاز شد و نخستین اثر مهم در این خصوص «مجاز القرآن» ابوعبیده (م 210ق) است. پس از او فراء (م 207ق) با تألیف «معانی القرآن» کوشید کار ابوعبیده را تکمیل کند. پس از این دو تألیف پژوهش و نگارش در این باره در دو شاخه بلاغت عربی و اعجاز قرآن ادامه یافت و آثار بسیار ارزشمندی پدید آمد.

مطول تفتازانی، مختصر المعانی، جواهر البلاغة

پیشینه تفسیر زیبایی‌شناختی

با توجه به اشتراک فراوان زیبایی‌شناسی و بلاغت، بخش مهمی از منابع بلاغی را می‌توان جزو منابع تفسیر زیبایی‌شناختی تلقی کرد. در مجموع منابع تفسیر زیبایی‌شناختی را می‌توان در سه دسته تنظیم کرد:

الف) منابعی که به طور کامل یا بخشی از آن به مباحث نظری و نظریه‌های زیبایی‌شناسی اختصاص دارد؛ مانند: الظاهرة الجمالیة فی القرآن الکریم، نذیر حمدان؛ زیبایی‌شناسی آیات قرآن؛ سیدحسین سیدی؛ زیبایی‌شناسی، جان‌هاسپرس؛ زیبایی در متون اسلامی، محمدرضا جباران؛ و ....

ب) منابعی که با عنوان زیبایی‌شناسی یا بلاغت و یا اعجاز بیانی برخی عناصر تفسیر زیبایی‌شناختی را در دستور کار دارند. منابع دسته دوم بسیار است؛ مانند: الاعجاز البیانی (التمهید فی علوم القرآن، جلد پنجم)، معرفت؛ الاعجاز البیانی للقرآن، بنت الشاطی؛ الاعجاز القصصی فی القرآن، سعید عطیه مطاوع؛ اعجاز الکلمة فی القرآن الکریم، صالح سامرائی؛ اعجاز بیانی و تأثیری، جواهری؛ بلاغة الکلمة فی التعبیر القرآنی، صالح سامرائی؛ و ....

ج) منابعی که به تفسیر زیبایی‌شناختی آیات روی آورده‌اند که غالباً بر محور گرایش شکل گرفته‌اند. مانند: تفسیر الکشاف، زمخشری (م 538ق)؛ المحرر الوجیز، ابن عطیة (م 546ق)؛ البحر المحیط، ابوحیان غرناطی (م 745ق)؛ ارشاد العقل السلیم الى مزایا القرآن الکریم، ابوالسعود (م 982ق)؛ التحریر و التنویر، ابن عاشور (م 1393ق)؛ التفسیر البنائی للقرآن الکریم، بستانی؛ و ...

افزون بر تک‌نگاری‌های فوق و نیز تفسیرهای جامع با گرایش یا روش بلاغی و زیبایی‌شناختی، مقالات فراوانی نیز نگاشته شده که برخی به مباحث نظری، برخی به عناصر زیبایی‌شناختی در قرآن، برخی به تفسیر زیبایی‌شناختی آیاتی از قرآن و در نهایت برخی به مسئله خاص قصص قرآن و زیبایی‌های موجود در آن پرداخته‌اند.

به رغم همه این آثار باید گفت تفسیر زیبایی‌شناختی با توجه به همه ابعاد آن هنوز در ابتدای راه است و حتی تا کنون جغرافیای آن آن گونه که باید، ترسیم نشده و این مقال در همین راستا نگارش شده است.

تفاوت تفسیر زیبایی‌شناختی و تفسیر بلاغی

در نگاه اول و در آثار موجود – تا آن‌جا که نگارنده بررسی کرده – بلاغت‌پژوهان و زیبایی‌پژوهان بین تفسیر زیبایی‌شناختی و تفسیر بلاغی تفاوتی قائل نشده‌اند و یا به آن ورود نکرده‌اند و به نظر می‌رسد آن‌ دو را یکسان تلقی کرده‌اند، لیکن باید دانست که این دو را نمی‌توان یکسان تلقی کرد هرچند دامنه آن‌ها اشتراکات فراوانی داشته باشد. تفاوت این دو گونه تفسیری را که در غالب دامنه خود مشترک‌اند، می‌‌توان از چند جهت به بحث گذاشت، لیکن پیش از آن لازم است مراد از بلاغت و تفسیر بلاغی روشن شود. بلاغت شامل سه دانش معانی (ایراد سخن به مقتضای حال موضوع، گوینده و یا مخاطب[t1] )، بیان (ایراد معنای واحد به طرق مختلف[t2] ) و بدیع (زیبا‌سازی و هنری کردن سخن) است، لیکن در مورد بدیع باید دانست که صنایع بدیعی مشروط به وجود و حضور بلاغت است؛ یعنی دانش وجوه تحسین کلام فرع بر رعایت بلاغت کلام است و از این رو است که علم بدیع را علم توابع بلاغت نامیده‌اند (ر.ک: کاردگر، 1396ش، ص 318) و چنان‌که برخی بلاغت‌پژوهان گفته‌اند، رعایت صنایع بدیعی در کلامی غیر بلیغ نه تنها موجب زیادتی حسن نمی‌شود که باعث زیادتی عیب آن خواهد بود و به قلّاده‌ مرصّعی می‌ماند که بر گردن خوک آویخته باشند. (ر.ک: مازندرانی، 1375ش، ص 319)

الف) از جهت مفهوم‌شناسی

بر اساس توضیحات فوق، از دانش بلاغت، معانی و بیان در دامنه تفسیر زیبایی‌شناختی است هرچند در اطلاق تفسیر بلاغی بر آن، «اثر گذاری بر مخاطب» (البلاغ: وصول المعنی الی غیره (ر.ک: ابن فارس، 1404ق، ج1، ص 301)) در کانون توجه است و در اطلاق تفسیر زیبایی‌شناختی بر آن «ساحت زیبای این کاربست‌ها» مورد عنایت است ولی در خصوص صنایع بدیعی به نظر می‌رسد ورود آن‌ها به دامنه تفسیر زیبایی‌شناختی مطابق ماهیت آن‌ها و بالاصاله است (یعنی حتی اگر مخل به بلاغت باشد، فی حد نفسه زیباست؛ درست مانند گردنبند زیبایی که بر گردن چهارپا ببندند) و ورود آن‌ها به تفسیر بلاغی واقعی نبوده و تبعی است؛ زیرا ملاحظه تأثیرگذاری در القای پیام در عناصر بدیعی یا اصلاً‌ وجود ندارد و یا در تراز حداقلی است، بلکه باید گفت گاه کاربست آن‌ها و یا به کار گرفتن بیش از اندازه آن‌ها مخلّ بلاغت بوده و مانعی در برابر انتقال اثرگذار معانی است؛ بنابراین، اگر در تفاسیر بلاغی سخن از صنایع بدیعی به میان می‌آید، در حقیقت ورود به تفسیر زیبایی‌شناختی است هرچند به تفسیر بلاغی نامبردار باشد. اینک این سؤال کلیدی مطرح می‌شود که آیا همه صنایع بدیعی از حیطه تفسیر بلاغی خارج‌‌اند یا می‌توان بخشی از آن‌ها را مشمول عنوان تفسیر بلاغی مطابق با رسالت بلاغت دانست؟

در منابع مربوط به علم بدیع حدود 306 اصطلاح به کار رفته که این تعداد بدون شمارش زیرمجموعه برخی از صنایع چون سجع (متوازی، مطرف و متوازن)، قلب (بعض، کل و کامل)، رد العجز علی الصدر، و ... است که با احتساب تقسیم‌بندی‌های فرعی هریک از این صنایع، این تعداد به حدود 500 اصطلاح افزایش می‌یابد. در یک نگاه کلی می‌توان شمار زیادی از این صنایع را از کتب بدیعی جدا کرد؛ صنایعی که جایگاه اصلی طرح آن‌ها در علوم عروض و قافیه (مجموعاً 16 صنعت)، معانی (23 صنعت)، بیان (31 صنعت)، نقد (21 صنعت)، دستور (3 صنعت)، انواع ادبی (19 صنعت) و تاریخی (1 صنعت) است که در مجموع 114 صنعت است. (ر.ک: کاردگر، 1396ش، ص 315) البته در خصوص علم معانی نیز چنین نگرشی مطرح است و برخی بر این باورند که بسیاری از مباحث علم معانی مربوط به علم نحو است؛ زیرا علم نحو تنها منحصر به احوال اعراب کلمات و پیوند بین آن‌ها نیست بلکه نحو معرفت احوال کلمات و کلام همراه با مراعات معانی است و «معانی النحو» مطرح شده از سوی جرجانی نیز به همین مطلب اشاره دارد.( برای آگاهی بیشتر ر.ک: میرلوحی و رضوان، 1429ق، مجلة العلوم الانسانیة الدولیة، دوره 15 شماره 3، ص 111- 132.)

در هر صورت، آنچه برای ما اهمیت دارد، میزان دخالت صنایع ادبی از هر سه دانش معانی، بیان و بدیع در تفسیر بلاغی است فارغ از این که جایگاه صحیح طرح آن‌ها کجاست، هرچند اختلاف در این خصوص در نسبت بین تفسیر زیبایی‌شناختی و بلاغی مؤثر است.

پس از بیان مقدمه فوق، به بیان تفاوت و نسبت بین تفسیر بلاغی و تفسیر زیبایی‌شناختی می‌پردازیم. فارغ از ابعاد زیبایی‌شناختی که در تفاسیر بلاغی مغفول مانده و در ادامه بیان خواهند شد، به لحاظ مفهوم‌شناسی و به اعتبار دانش، بین این دو تفسیر رابطه من وجه برقرار است؛ یعنی به جز دامنه وسیع مشترک، هر یک مصادیقی متمایز از دیگری دارند. البته- چنان که بیان شد- مقایسه به اعتبار دانش است نه آنچه به واقع مصداق متن بلاغی است؛ به دیگر سخن، مقصود از تفسیر بلاغی به اعتبار دانش بلاغت است و چنان‌که می‌دانیم صنایعی در دانش بدیع وجود دارد که ارتباطی به بلاغت متن ندارد و در حقیقت پدیده‌ای زیبایی‌شناختی است، مانند فوق النقاط (شاعر از کلماتی استفاده می‌کند که نقاط آن‌ها همه روی آن‌ها باشد)، تحت النقاط (عکس فوق النقاط)، رطقا (یک حرف نقطه‌دار و یک حرف بی‌نقطه پشت سر هم در سراسر متن)، خیفا (یک کلمه نقطه‌دار و یک کلمه بدون نقطه پشت سر هم) و جز این‌ها. این صنایع اگر مخاطب را از توجه به محتوا و مقصود باز دارد یا در دریافت معنای کلام او را به تکلّف بیندازد، گاه ضد بلاغت نیز خواهد بود لیکن روشن است که نمی‌توان این صنایع را از دانش بلاغت بیرون راند؛ زیرا جایگاه طرح آن‌ها علم بدیع است؛ بنابراین، مقایسه تفسیر زیبایی‌شناختی با تفسیر بلاغی به اعتبار دانش متبوع است وگرنه هر متن بلاغی هرچند از عناصر غیر فصیح استفاده کرده باشد، به اعتبار بلاغتش زیباست و در این صورت تفسیر زیبایی‌شناختی اعم از تفسیر بلاغی خواهد بود. نمونه در تمییز زیبایی‌شناختی از بلاغی، نظم موجود در قرآن است- که به اعجاز عددی خوانده می‌شود- و همچنین مصادیق اعجاز علمی در ضمن آیات است که از مصادیق اختصاصی زیبایی‌شناختی است؛ زیرا مقتضای بلاغت قرآن که به زبان عربی جاری آن روز عرب نازل شده، وقوع در جان مخاطب اولیه و تأثیرگذاری بر او بوده است، لیکن موارد یاد شده با گذر زمان کشف شده‌اند. از اختصاصات و ممیّزات تفسیر بلاغی (در خصوص قرآن) نیز می‌توان از مواردی یاد کرد که وجه بلاغی کاربست آن‌ها به دلیل بسامد بالا از توجه مخاطبان دور می‌ماند؛ گویا که چنین کاربستی کاملاً طبیعی و بدون آرایه است؛ مانند «حرمت علیه المراضع» که مجاز بوده و در اصل «حرمت علیه ثدی المراضع» است. البته اگر تفاوت این دو تفسیر در غیر قرآن مورد بحث باشد، شماری از صنایع بدیع پیش‌گفته (رقطا، خیفا و ...) که کارکرد بلاغی ندارند، وجه تمایز خواهند بود.

بنابراین، بخش بزرگی از دامنه تفسیر بلاغی و زیبایی‌شناختی مشترک است با این تفاوت که در تفسیر بلاغی جنبه تأثیرگذاری و نتیجه در کانون توجه است و در تفسیر زیبایی‌شناختی ساحت هنری آن مورد توجه قرار می‌گیرد.

ب) از جهت قصد مؤلف

در نگاه هرمنوتیکی به تفسیر زیبایی‌شناختی، مسئله‌ای در خصوص قصد مؤلف طرح می‌شود و آن این است که آیا قصد مؤلف در تحلیل‌ و تفسیر زیبایی‌شناختی سخن او شرط است یا خیر؟ در پاسخ به این پرسش، اگر در حوزه بلاغت قصد مؤلف را شرط بدانیم، در حوزه زیبایی‌شناختی نمی‌توانیم به قصد مؤلف قائل شویم؛ زیرا نگاه زیبایی‌شناختی به متن، محدود به دامنه ذهن مؤلف نیست و همین‌ امر چنین نگاهی را به فراتر از ذهنیت مؤلف نیز سوق می‌دهد؛ برای مثال، اگر شاعری شعری سرود و ناخوداگاه پس از سرودن شعر روشن شد حروف ابتدایی ابیات آن خود مصرع یا ضرب المثلی را تشکیل می‌دهد، این ویژگی ناخواسته در تحلیل زیبایی‌شناختی این شعر مورد توجه قرار می‌گیرد، هرچند بلاغت متن را ارتقا ندهد. نیز می‌توان به تحول واژگان یک متن تاریخی مثال زد؛ یعنی اگر واژه یا تعبیری در گذر زمان تحول معنایی یافت که با توجه به تحول معنایی آن، کاربست آن زیبایی خاصی پیدا کرد، چنین زیبایی‌ای زاییده تحول در دامنه تفسیر زیبایی‌شناختی آن کلام قرار دارد در حالی که چنین تغییری را نمی‌توان در تفسیر بلاغی آن متن به بحث گذاشت.

نکته مهم این است که در خصوص مثال نخست، این تفاوت در مورد متن مقدس قرآن که خالق آن به همه‌ چیز آگاه است، قابل طرح نیست ولی در متون دیگر برقرار است ولی در خصوص مثال دوم جای سخن وجود دارد؛ زیرا هرچند بتوان آن را در مقوله زیبایی‌شناختی متن به شمار آورد لیکن نمی‌توان به مؤلف منتسب دانست و اساساً‌ چنین نگرشی به تزلزل معنای متن می‌انجامد.

ج) از جهت قلمرو

تفسیر زیبایی‌شناختی گونه‌های مختلفی دارد که برخی از این گونه‌ها مفهوماً جزو تفسیر بلاغی نیست و برخی دیگر، هرچند می‌تواند در تفسیر بلاغی مورد توجه قرار گیرد، لیکن با نگاه توصیفی به تفاسیر بلاغی موجود درمی‌یابیم که تا کنون مورد توجه نبوده‌اند و یا حق آن‌ها آن گونه که باید ادا نشده است. گونه‌های یاد شده و نسبت آن‌ها با تفاسیر بلاغی موجود در ادامه به تفصیل به بحث گذاشته خواهد شد.

گونه‌‌شناسی تطبیقی تفسیر زیبایی‌شناختی و بلاغی

تفسیر زیبایی‌شناختی گونه‌ها و ساحت‌های متعددی دارد که در ذیل به بررسی و تطبیق آن‌ها با تفسیر بلاغی می‌پردازیم:

الف) تفسیر زیبایی شناختی از جهت گرایش

همان گونه که در مفهوم‌شناسی و پیشینه اشاره شد، منظور از «گرایش» در تفسیر زیبایی‌شناختی توجه مفسر به بلاغت و صنایع ادبی به کار رفته در متن قرآن است. می‌توان این گونه از تفسیر زیبایی‌شناختی را تا حدود زیادی بر تفاسیر بلاغی منطبق دانست. گفتنی است تفاسیر بلاغی غالباً با رعایت اختصار وارد این گرایش شده‌اند و ما تفسیری سراغ نداریم که در این خصوص بنای بر تفصیل داشته باشد، هرچند در شدت و میزان اختصار نیز تفاوت‌های آشکاری بین آن‌ها دیده می‌شود. غالب تفاسیر ادبی مانند کشاف و غیر آن در این گونه تفسیری جای می‌گیرند. بررسی این گونه تفسیری نشان می‌دهد نویسندگان آن‌ها غالباً از ابعاد دیگر غفلت کرده و یا اساساً از ابتدا در دستور کار نداشته‌اند. نمونه روشن این گونه تفاسیر آیه 44 سوره هود است: وَ قِيلَ يا أَرْضُ ابْلَعِي ماءَكِ وَ يا سَماءُ أَقْلِعِي وَ غِيضَ الْماءُ وَ قُضِيَ الْأَمْرُ وَ اسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِيِّ وَ قِيلَ بُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِين‏.

1. تفسیر مختصر زیبایی‌شناختی آیه

فرزند گنهکار حضرت نوح ع به پدر گفت: من از کوه بالا می‌روم و از غرق شدن مصون می‌مانم. حضرت در پاسخ به فرزند گفت: امروز هیچ چیز نمی‌تواند تو را از غرق شدن نجات دهد. در همین حین بود که موجی بین پدر و پسر فاصله انداخت. داستان همین جا قطع شده و تنها گزارشی که ارائه شده این است که آن پسر از غرق شدگان بود. در آیه بعد نیز داستان از حالت داستانی خارج شده و تنها گزارشی کوتاه ارائه شده که آب در زمین یکباره فرو رفت و باران نیز قطع شد و کشتی به سلامت بر کوه جودی نشست و مسافران آن خدا را شکر کردند. ایجاز در این آیه به شکل عجیب و کم‌نظیری به چشم می‌خورد؛ گویا آیه 43 و 44 فهرست یک بخش طولانی از داستان حضرت نوح ع است که بسیار خلاصه واگویی شده است. اما باید دید همین مختصر چگونه پردازش شده است که همگان را متحیر کرده است.

از آن‌جا که فاعل آشکار است و التباسی نیست، از «قیل» استفاده شده موافق کاربست اوج صنعت ایجاز است. خطاب به زمین در «یا ارض» در حقیقت استعاره تبعیه است؛ زیرا خطابی در کار نبوده بلکه اراده بر فعلی تکوینی بوده است. در این خطاب زمین در قالب صاحب شعوری که گفتمان بر حیات او حاکم است، فرض شده است. همین گونه است وضع آسمان در «یا سماء». افزون بر این، در کنار هم آمدن آسمان و زمین انعکاس کاربست صنعت طباق در این بخش از آیه است. «ابلعی» از بلع استعاره از بلعیدن برای غور (فرو رفتن) آب در زمین است که به زیبایی واژه‌گزینی را به نمایش گذاشته است؛ زیرا هیچ واژه دیگری جز بلعیدن نمی‌تواند سرعت و شدت فرو رفتن این حجم بسیار زیاد آب را در مدت کم انعکاس دهد. کاربست بلعیدن نشان می‌دهد به احتمال زیاد زلزله یا شکست یا شکست‌های متعددی در زمین رخ داده که این حجم آب که کوه هم نتوانست بالاروندگان از خویش را از حجم آب محفوظ بدارد، در مدت کوتاهی که مشخص نشده چقدر بوده، به دل زمین فرو رود. از سوی دیگر اقلاع آسمان نیز استعاره از امساک و قطع باران است؛ یعنی خطاب به آسمان شد که آبت را ببند و نگه دار. بین «ابلعی» و «اقلعی» نیز صنعت مقابله و جناس ناقص بر قرار است. افزون بر این‌ها، اضافه اختصاصی و نسبت دادن آب به زمین «ماءک» خود مجاز است و مراد آب موجود روی آن است.

پس از دستور به زمین و آسمان و فروکش کردن آب که با تعبیر «غیض الماء» (آب فرو برده شد) بیان شده، می‌فرماید: امر پایان داده شد و [کشتی] بر [دامنه کوه] جودی [امروزه به آن آراراط می‌گویند] آرام گرفت و گفته شد: بعداً (دوری باد) بر قوم ظالم، و منظور از «بعداً» به گفته مفسران، دوری از رحمت خداست. در این دو فراز، به دلیل آشکار بودن به کشتی تصریح نشده و به ضمیر بسنده شده است و همچنین به نظر می‌رسد برای رعایت خوش‌آوایی و تسهیل در قرائت «قُضِيَ الْأَمْر» بر «اسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِي‏» مقدم شده است؛ زیرا پس از آرام گرفتن کشتی مجال بیان اتمام کار است نه پیش از آن. (برای آگاهی بیشتر ر.ک: زمخشری، 1407ق، ج‏2، ص 397- 398؛ ابن عاشور، 1420ق، ج‏11، ص 264 -268؛ درویش، 1415ق، ج‏4، ص 360- 370؛ و ...)

2. نکات زیبایی‌شناختی جدید

2-1. تأمل در آیه این سؤال را پیش رو قرار می‌دهد که چرا خطاب به زمین بر خطاب به آسمان مقدم شد درحالی که آب روی زمین از باران‌های سیل‌آسا ناشی می‌شود؟ مفسران غالباً‌ (جز ابن عاشور) متعرض چنین پرسشی نشده‌اند؛ اما ابن عاشور در این باره آورده است:‌ «ثم قدّم أمر الأرض على أمر السماء و ابتدئ به لابتداء الطوفان منها، و نزولها لذلك في القصة منزلة الأصل، و الأصل بالتقديم أولى‏» (ابن عاشور، 1420ق، ج 11، ص 268)؛ وی علت را آغاز شدن طوفان از زمین دانسته است، ولی در ادامه با تزلزلی آن را نازل منزل اصل قرار داده نه خود آن. در هر صورت، به نظر می‌رسد تقدم خطاب به زمین از این رو است که آب باران از آب‌های سطحی زمین نشأت می‌گیرند؛ یعنی با تبخیر آب‌های روی زمین ابرها شکل گرفته و باران به وجود می‌آید (میعان) و طبیعی است پیش از خطاب به آسمان برای قطع باران، می‌بایست به زمین امر می‌شد که منشأ تولید ابر را از بین ببرد. نکته جالب این است که در عصر نزول و صدها سال پس از آن مردم از چنین حقیقتی آگاه نبودند و گمان می‌کردند آب باران از عرش فرود می‌آید (جواهری، 1398ش، ج1، ص 200- 201 ) [ممکن است معنای تأویلی مراد باشد یعنی مراد نشئت گرفته از قدرت پروردگار است و یا فرمان باران از دستگاه الهی صادر می‌شود ولی اگر ظاهر آن مراد باشد]؛ از این رو می‌توان این تقدم را مصداقی از اعجاز علمی قرآن برشمرد که خود از زیبایی‌های نهفته در قرآن کریم است.

2-2. این آیه مصداقی از «تجلی متنی خدا در قرآن» است که از زیبایی‌های معنوی به شمار می‌رود (جواهری، 1398ش، ج2، ص 31- 35). می‌توان این نوع زیبایی نشانه‌شناختی را جستجوی اوصاف گوینده از آثار باقی مانده او در متن یا تجلی اوصاف او در متن دانست. این نوع زیبایی را در متون هنری بشری نیز می‌توان ردیابی کرد؛ برای مثال، شاعری که در زندان شعر می‌گوید، می‌کوشد با استخدام واژه‌های خاص بدون این که به شرایط خود تصریح کند، احوال خود را در شعرش انعکاس دهد. مکان، شرایط جسمی و روحی، پیری و جوانی، جنسیت و مانند این‌ها را می‌توان با استفاده از این صنعت در کلام انعکاس داد که از لطیف‌ترین زیبایی‌های یک متن هنری است.

گفتنی است منظور از این تجلی، ظهور وصفی است نه استدلال و اقناع؛ مانند آیات زیر که راهی برای اثبات آن‌ها وجود ندارد ولی مخاطب از آن‌ها وجود خدای مقتدری را درک می‌کند:

ـ أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ...(ابراهیم، 19)؛

ـ أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَتُصْبِحُ الْأَرْضُ مُخْضَرَّةً ...( حج، 63)؛

ـ أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَكُمْ ما فِي الْأَرْضِ وَ الْفُلْكَ تَجْري فِي الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَ يمْسِكُ السَّماءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ إِلاَّ بِإِذْنِهِ ...( حج، 65)؛

ـ أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ... (نور، 41)؛

ـ أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجْنا بِهِ ثَمَراتٍ مُخْتَلِفاً أَلْوانُها ... (فاطر، 27)؛

ـ هُوَ الَّذي يصَوِّرُكُمْ فِي الْأَرْحامِ ... (آل عمران، 6)؛

ـ وَ هُوَ الَّذي يتَوَفَّاكُمْ بِاللَّيلِ وَ يعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ بِالنَّهارِ ... (انعام،60)؛

ـ هُوَ الَّذي أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً لَكُمْ مِنْهُ شَرابٌ وَ مِنْهُ شَجَرٌ فيهِ تُسيمُونَ؛( نحل، 10)؛

و بسیاری دیگر. ابن عطیه روایتی را آورده که یک اعرابی وقتی آیه مورد بحث را شنید، گفت: «هذا کلام القادرین؛ این سخن انسان‌های قدرتمند است.» (ابن عطیه، 1422ق، ج‏3، ص 175)

Eاضافه شود : مثال یدنین علیهن من جلابیبهنE اعم از بلاغت یعنی معانی و بیان و بدیع است. اعجاز عددی درون سوره‌ای و اعجاز علمی و اخبار غیبی جزو این نوع از تفسیر زیبایی‌شناختی است. و همین فصل ممیز تفسیر زیبایی شناختی از تفسیر بلاغی است.

ب) تفسیر زیبایی‌شناختی از جهت روش

آنچه در بالا در باره تفاسیر بلاغی و زیبایی‌شناختی بیان شد، در وادی گرایش تفسیر زیبایی‌شناختی است، لیکن بعد مهم دیگری نیز وجود دارد که در روش این تفاسیر تجلّی می‌کند و نقشی بس مهم در فهم مراد و درک معانی دارد. توضیح این‌که تفسیر زیبایی‌شناختی در ساحت روش افزون بر قرائن معهود در روش‌شناسی تفسیر همچون سیاق، فضای نزول و جز این‌ها، به صورت ویژه به قرینه بلاغت و عناصر زیبایی‌‌شناختی متن توجه کرده و در کشف مراد خدای متعال از آن‌ها بهره‌مند می‌شود؛ به بیان دیگر، با توجه به این‌که قرآن بر پایه اعجاز بیانی نازل شده و به لحاظ ادبی و بلاغی بر همه سخن‌ها به شکل خارق العاده‌ای چیره است، مفسر همواره متن را متصف به برتری ادبی و بلاغی می‌داند و آن را قرینه فهم خود قرار می‌دهد؛ در نتیجه اگر در تفسیر آیه‌ای دو معنا محتمل باشد، معنایی پذیرفته می‌شود که با ظاهر زیبایی‌شناختی هماهنگ باشد و معنایی که در مسیر بلاغت برتر گام برنداشته و با ظاهر زیبایی‌شناختی آیه هماهنگ نباشد، کنار گذاشته می‌شود. در حقیقت، نگاه مفسر در روش زیبایی‌شناختی از درگاه بلاغت و زیبایی‌شناختی است و به مقتضای تراز ادبی قرآن که فوق بلاغت جن و انس است، محتملات و روایات تفسیری را بررسی می‌کند و بر اساس همین نگرش به تفسیر می‌پردازد. این نگاه به تفسیر زیبایی‌شناختی از اهمیت بسیار زیادی برخوردار است، آن‌چنان که می‌توان ساحت اول (گرایش) را در خدمت این ساحت تعریف کرد؛ زیرا خدای متعال که حکیم است و قرآن را در قالب اعجاز بیانی نازل فرموده، کاربست آرایه‌ها و صنایع بلاغی را با مراد خویش هماهنگ کرده و از همه ظرفیت‌های بلاغی و زیبایی‌شناختی برای انتقال معانی و مفاهیم استفاده کرده است. مفسر با اذعان به این امر می‌کوشد اولا: با شناخت عناصر زیبایی‌شناختی و بلاغی و ثانیاً:‌ با کشف نقش آن‌ها در انتقال معانی، به مراد واقعی خدای متعال دست یابد.

افزون بر کاربست این گونه تفسیر زیبایی‌شناختی در تقلیل احتمالات تفسیری و کشف معنای صحیح، در نقد روایات تفسیری و شبهات، کشف قرائت صحیح و جز این‌ها نیز کارآمد است. نمونه‌های زیر هر یک بعدی از کاربست‌های متنوع این گونه تفسیری را به نمایش می‌گذارد:

ب/1) قرائات

مثال 1: در روایات تحریف «سلام علی إل‌یاسین» در آیه 130 سوره صافات به «سلام علی آل‌یاسین» تصحیح شده است. ( ر.ک: بابائی، 1395ش، ص 62- 66)

در ردّ این روایات به ادله متعددی استناد شده است (ر.ک: http://javahery.blogfa.com پست 515) که یکی از آن‌ها روشی زیبایی‌شناختی دارد: سیاق قرینه‌ بسیار قوی است و دلیل اهمیت آن این است که اگر قرار باشد متن قرآن «سلام‌ علی آل‌یاسین» فرض شود، سیاق به کلی از هم می‌گسلد و عبارتی که در نهایت بلاغت است، نه تنها ارزش بلاغی خود را از دست می‌دهد که مایه تعجب و تمسخر و یا ایجاد شبهه می‌شود و شبهه این است که «سلام علی الیاس» و آیات آغازین در باره «آل یاسین» حذف شده است؛ چیزی که احدی از شیعه و سنی به آن باور ندارد و قائل نیست و حتی آن را مطرح نکرده است. بررسی سیاق و ادبیات آیات قبل از آیات مربوط به حضرت الیاس نیز مؤید این مطلب است (صافات، 75- 82 و 83- 110 و 114- 122 ).

نوح ع: وَ لَقَدْ نَادَئنَا نُوحٌ فَلَنِعْمَ الْمُجِيبُونَ(75) ... سَلَامٌ عَلىَ‏ نُوحٍ فىِ الْعَالَمِين‏...

ابراهیم ع : وَ إِنَّ مِن شِيعَتِهِ لَابْرَاهِيمَ(83) ... سَلَامٌ عَلىَ إِبْرَاهِيمَ(109) ...

موسی و هارون ع: وَ لَقَدْ مَنَنَّا عَلىَ‏ مُوسىَ‏ وَ هَرُونَ(114) ... سَلَامٌ عَلىَ‏ مُوسىَ‏ وَ هَرُونَ(120)

عبارت قرآن در داستان حضرت الیاس از این قرار است:

- «وَ إِنَّ إِلْياسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ (123) ... (129) سَلامٌ عَلى‏ إِلْ‏ياسِينَ (130) إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ (131) إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِينَ (132)»

اگر چنین سیاقی با این درجه از وضوع و قوت نتواند به دستور روایات عرض بر قرآن رادع روایات معارض - بر فرض عدم امکان جمع باشد- چگونه می‌توان به کارکرد روایات عرض بر قرآن دست یافت؟

مثال 2: در آیه 222 سوره بقره دو قرائت نقل شده «یَطهُرنَ» با سکون طاء و «یَطَّهَّرنَ» با طای مشدد و مفتوح و تشدید هاء. قرائت موجود سکون طاء است. وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الْمَحِيضِ ۖ قُلْ هُوَ أَذًى فَاعْتَزِلُوا النِّسَاءَ فِي الْمَحِيضِ ۖ وَلَا تَقْرَبُوهُنَّ حَتَّى يَطْهُرْنَ فَإِذَا تَطَهَّرْنَ فَأْتُوهُنَّ مِنْ حَيْثُ أَمَرَكُمُ اللَّهُ ۚ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ وَيُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ (بقره، 222)

بررسی بلاغی و زیبایی‌شناختی آیه نشان می‌دهد قرائت موجود صحیح و قرائت رقیب ناپذیرفتنی است. توضیح مطلب:

«يَطْهُرْنَ» یعنی پاک شدن از حیض و «تَطَهَّرْنَ» فعل ماضی بر وزن تفعّلن از باب تفعّل بر «مطاوعه» (اثر پذیری ) دلالت دارد؛ یعنی خود را طاهر کردند حال یا با شستشو و یا با غسل که تفسیر آن برعهده اهل بیت ع است. نکته مهم این است که اگر آیه روشن باشد، مطابق روایات عرض بر قرآن خود ملاک ارزیابی روایات خواهد بود ولی اگر ابهامی داشته باشد، ما با کمک روایات ابهام آن را می‌زداییم. حال می‌پرسیم آیا آیه ابهامی دارد؟ به نظر می‌رسد آیه هیچ ابهامی ندارد و معنای آن کاملاً روشن است؛ زیرا‌ قرآن دستور می‌دهد تا پاک شدن از حیض از زنان اجتناب کنید و پس از پاکی نیز تا تطهیر همچنان اجتناب کنید. اگر «يَطْهُرْنَ» مطابق قرائت دوم بود (یَطَّهَّرنَ)، معنای تطهیر وپاک کردن می‌داد و در این صورت این سؤال و شبهه پیش می‌آمد که قبل از اتمام زمان عادت و بعد از انقطاع خون، در صورت تطهیر اجتناب از زن لازم نیست. همچنین بر اساس این قرائت نقش اتمام دوره حیض و زمان غسل مشخص نیست و ابهام بر عبارت سایه انداخته است ولی قرائت موجود این شبهه را برطرف کرده است؛ بنابراین معنای آیه روشن و از این قرار است که الزاماً از زنان تا پایان عادت و نیز تا بعد از تطهیر (به غسل یا شستشو که بیان آن موکول به روایات است) اجتناب کنید. فای تفریع نیز نشان می‌دهد که تطهیر با غسل پس از پاک شدن از خون حیض است. (برای آگاهی بیشتر ر.ک: طبرسی، 1372ش، ج‏2، ص: 561 و563؛ طباطبائی، بی‌تا، ج‏2، ص 210)

اگر تطهیر را غسل بگیریم – چنان که غالب روایات بر آن دلالت دارند – واجب است تا پایان غسل از زنان اجتناب کرد و قبل از غسل جایز نیست و در هر صورت حمل «تطهّرن» بر استحباب بدون تکیه بر روایات خلاف قواعد زبان عربی و خلاف بلاغت و خلاف منطوق آیه است و از این جهت آیه ابهامی ندارد.

ب/2) روایات

در مثال 2 فوق الذکر، با قرینه زیبایی‌شناختی و بلاغی توانستیم از بین دو قرائت، یکی را مردود و قرائت دیگر یعنی قرائت موجود را تثبیت کنیم و بر اساس آن به ظهوری روشن برای آیه برسیم. اکنون آیه با ظهورش ملاکی برای سنجش روایات است نه آن‌که برخی روایات را قرینه بر تفسیر آیه بگیریم ؛ نتیجه این که تنها روایاتی پذیرفته می‌شود که با ظاهر زیبایی‌شناختی و بلاغی آیه موافق باشد. روایات باب را می‌توان در وسائل، کتاب الطهاره، ابواب الحیض دید. در این روایات از ابعاد مختلف اختلاف وجود دارد؛ ولی عمده آن‌ها حرمت قبل از غسل و یا کراهت قبل از غسل و یا استحباب بعد از غسل را مطرح کرده‌اند که چون ظاهر آیه کاملاً‌ روش است و ابهامی ندارد، برای حل مشکل می‌باید روایات را بر آیه عرضه کنیم که نتیجه آن حرمت قبل از غسل می‌شود.

نتیجه این که بلاغت در آیه بسان یک قرینه موفق به یاری تفسیر و فهم دقیق متن آمد و توانست قرائت مخالف قرائت موجود را به سهم خود مردود اعلان کند.

مثال هابیل و قابیل مائده: 27 تا 32

وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبا قُرْباناً فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِما وَ لَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ الْآخَرِ قالَ لَأَقْتُلَنَّكَ قالَ إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ (27) لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَيَّ يَدَكَ لِتَقْتُلَنِي ما أَنَا بِباسِطٍ يَدِيَ إِلَيْكَ لِأَقْتُلَكَ إِنِّي أَخافُ اللَّهَ رَبَّ الْعالَمِينَ (28) إِنِّي أُرِيدُ أَنْ تَبُوءَ بِإِثْمِي وَ إِثْمِكَ فَتَكُونَ مِنْ أَصْحابِ النَّارِ وَ ذلِكَ جَزاءُ الظَّالِمِينَ (29) فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخِيهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الْخاسِرِينَ (30) فَبَعَثَ اللَّهُ غُراباً يَبْحَثُ فِي الْأَرْضِ لِيُرِيَهُ كَيْفَ يُوارِي سَوْأَةَ أَخِيهِ قالَ يا وَيْلَتى‏ أَ عَجَزْتُ أَنْ أَكُونَ مِثْلَ هذَا الْغُرابِ فَأُوارِيَ سَوْأَةَ أَخِي فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمِينَ (31) مِنْ أَجْلِ ذلِكَ كَتَبْنا عَلى‏ بَنِي إِسْرائِيلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِي الْأَرْضِ فَكَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعاً وَ مَنْ أَحْياها فَكَأَنَّما أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعاً وَ لَقَدْ جاءَتْهُمْ رُسُلُنا بِالْبَيِّناتِ ثُمَّ إِنَّ كَثِيراً مِنْهُمْ بَعْدَ ذلِكَ فِي الْأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ (32)»

مطابق نظر مشهور که منبعث از برخی روایات است، قرار شد هابیل و قابیل به پیشگاه خدا قربانی یا هدیه‌ای بیاورند، هابیل قربانی با ارزشی ارائه کرد ولی قابیل با این‌که توان داشت، ولی چیز با ارزشی ارائه نکرد. نتیجه این که خدا قربانی هابیل را پذیرفت و قربانی یا هدیه قابیل را که گندم درجه پایینی بوده، نپذیرفت.

قابیل به شدت عصبانی شده و به هابیل حسادت می‌ورزد و او را به مرگ تهدید می‌کند، اما هابیل در پاسخ از خویشتن‌داری خود سخن گفت و علت نپذیرفتن قربانی قابیل را «عدم تقوا»‌ بیان کرد؛ یعنی چون تو انسان با تقوایی نیستی، خدا از تو نپذیرفت.

آنچه بیان شد، خلاصه داستان بر اساس روایات است. اما این روایات زمانی حجت‌اند (بر فرض صحت سند) که در عرضه با آیات مربوط معارض شناخته نشوند. برای ارزیابی روایات ابتدا لازم است دریافت روشنی از آیات داشته باشیم:

1. در آیات علت قربانی (هدیه) و نیز نوع آن مهم نبوده و به آن‌ها اشاره نشده است؛ همان گونه که نام دو برادر مهم نبوده فقط یکی «برادر با ایمان و تقوا و عاقل و فهمیده»‌ و دیگری «برادر بی‌تقوا، حسود و جنایت‌کار» معرفی شده‌اند.

2. علت پذیرش و نپذیرفتن قربانی نیز «تقوا»‌ بیان شده است؛ یعنی قابیل چون انسان با تقوایی بوده قربانی‌اش پذیرفته شده و قابیل چون انسانی بی‌تقوا و معصیت‌کار بوده، قربانی یا هدیه‌اش پذیرفته نشده است و ربطی به خوب یا بد بودن هدیه ندارد (بر اساس ظاهر آیه).

چنان که دیده می‌شود، تا اینجای کار بین آیات و روایات تعارضی در علت عدم پذیرش دیده می‌شود؛ زیرا در آیه علت بی‌تقوایی قابیل و در روایات علت بخل او بیان شده است. اگر بخواهیم بین روایات و ظاهر آیه جمع کنیم، باید بگوییم:‌ قابیل در خصوص ارائه قربانی یا هدیه تقوا نداشته است؛ یعنی با این که می‌توانسته چیز خوبی ارائه کند، چون بی‌تقوا بوده و برای خدا جایگاهی قائل نبوده، چیز بی‌ارزش یا کم‌ارزش ارائه کرده است؛ اما باید پرسید رابطه «تقوا»‌ و «بخل» چیست و آیا بلاغت قرآن تحمل اطلاق «بی‌تقوایی» بر بخل را دارد؟

حال برویم سراغ نقد:

مسئله ارزش قربانی و هدیه برگرفته از روایات است و روایات را پیش از استفاده باید بر قرآن عرضه کرد. اگر در عرضه بر قرآن تعارضی دریافت شود، روایات کنار گذاشته می‌شود هرچند صحیح السند باشد، چه رسد به این روایات که به لحاظ سندی وضع چندان جالبی ندارند و بدتر این‌که داستان حضرت آدم ع معرکه خیال‌پردازی‌های خیال‌پردازان بوده و انبوهی از روایات باطل در باره آن در دسترس است که اصطلاحاً‌ جزو «اسرائیلیات» است.

حال وقتی روایات را به قرآن عرضه می‌کنیم، می‌بینیم با ظاهر قرآن تعارض دارند؛ زیرا در ظاهر قرآن سخنی از ارزش قربانی به میان نیامده بود، بلکه علت «تقوا» ذکر شده و تقوای در ارائه قربانی نوعی جمع تحمیلی و به اصطلاح عوام «زورکی» بین ظاهر آیات و روایات و مستلزم این است که «بی‌ تقوایی» شامل «بخل» نیز بشود.

باید دید آیا شاهد یا قرینه‌ای وجود دارد که این استدلال را پشتیبانی کند؟

باز به سراغ آیات فوق رفته و آن‌ها را مجددا بررسی می‌کنیم:

قربانی قابیل پذیرفته نشد، قابیل به شدت عصبانی شد، حسادت کرد و برادر را به قتل تهدید نمود، و ادامه داستان. به نظر می‌رسد این شدت عصبانیت و حسادت نمی‌تواند برخاسته از نپذیرفتن قربانی‌ای باشد که مقصر اصلی کم‌ارزش بودن آن خود قابیل است، بلکه صورت درست‌تر که مطابق ظاهر آیات نیز هست، این است که هر دو برادر قربانی مشابه یا با ارزش یکسان ارائه کرده‌اند و چون قربانی او پذیرفته نشده، به شدت عصبانی شده و حسادت کرده است؛ یعنی قابیل به فهم خود قربانی‌اش باید پذیرفته می‌شده و چون پذیرفته نشده عصبانی شده است؛ زیرا او متوجه شرط معنوی آن نبوده است وگرنه به جای خدا یا هابیل خود را مقصر می‌دانسته است.

از این گذشته در ظاهر آیه نیامده که قابیل خود یا برادرش را مقصر دانسته باشد، بلکه او از خدا عصبانی شده که چرا قربانی برادر را پذیرفت ولی از او نپذیرفت که حالی که انتظار داشت از هر دو پذیرفته شود؛ از این رو قتل برادر صرفا از روی حسادت و در راستای انتقام از خدا بوده است؛ خدایی که هدیه هابیل را پذیرفت و هدیه او را نپذیرفت در حالی که در ظاهر دلیل موجهی برای این تفاوت در پذیرش نمی‌دید.

در روایتی آمده که ابلیس به قابیل گفت یا الهام کرد که برادرت را به قتل برسان؛ زیرا اگر این‌کار را نکنی، در آینده فرزندان او به دلیل پذیرش هدیه او و ردّ هدیه تو، بر فرزندان تو افتخار خواهند کرد و این کار سبب سرافکندگی فرزندان تو خواهد شد. اگر این روایت را بپذیریم، معنای آن این است که قتل برادر انتقام از خدا نبوده بلکه صرفا حسادت و پیش‌گیری از مصیبت فردای فرزندان خود بوده است که در این صورت بخشی از استبعاد فوق (این قسمت که اگر خود قابیل با ارائه هدیه کم ارزش مقصر بود و متوجه این معنا می‌شد، به طور طبیعی مقصر را خدا یا برادر نمی‌دانست و سراغ قتل نمی‌رفت بلکه در صورت امکان به فکر تهیه قربانی/ هدیه بزرگ‌تر و بهتری می‌افتاد) رفع می‌شود ولی بخش دیگر همچنان باقی می‌ماند (منظور سخن هابیل در خصوص عدم پذیرش به دلیل بی‌تقوایی نه کم ارزشی هدیه است).

اما ظاهر آیات فوق هیچ قرینه‌ای بر این روایت (قتل برای پیش‌گیری از حقارت فرزندان) ندارد و صرفا پذیرش و عدم پذیرش هدیه را عامل حسادت و تهدید به قتل بیان می‌کند.

ضمناً از تصمیم به قتل می‌توان به اهمیت این واقعه (یعنی قربانی/ هدیه دادن) و حساس بودن آن پی برد.

در مجموع اگر بخواهیم داستان را شسته رفته درک کنیم، باید عبارات را بدون روایات بفهمیم؛ یا به تعبیر دیگر نوعی تعارض بین آیات و روایات مربوط به این داستان که بیان کننده ارزش هدیه و نیز علت قتل است، دیده می‌شود که رفع و توجیه و جمع آن‌ها چندان ساده نیست؛ زیرا ارائه هدیه کم‌ارزش مربوط به صفت بخل است و ارتباطی به تقوا ندارد و مشمول تقوا کردن آن چندان ساده نیست.

نکته درس‌آموز داستان:

مطابق تفسیر زیبایی‌شناختی ارائه شده (تفسیر مختار و مطابق با ظاهر آیه که علت نپذیرفتن را مطلق بی‌تقوایی می‌داند و نه بی‌تقوایی در ارائه هدیه کم‌ارزش یا بی‌تقوایی در ابعاد مالی) خدا انفاق‌های انسان‌های بی‌تقوا را نمی‌پذیرد و این خط قرمز پذیرش انفاق‌های مالی است.

در تورات‌ وبعضی روایات اسلامی آمده که هابیل بهترین گوسفند و قابیل بدترین قسمت زراعت ...

اگر علت عدم پذیرش به جنس و نوع هدیه بازمی‌گشت، می‌بایست اشاره ای به آن می‌شد. گذشته از این که تقوا به صراحت و بدون واسطه شامل بخل نمی‌شود.

تأثیر بلاغت در نقد و ارزیابی روایات.

ب/3) احتمالات تفسیری

در داستان حضرت موسی ع آن زمان که فرعونیان او را از آب گرفتند، اختلاف است که آیا مادر به نزد او تردد داشت تا او را شیر دهد و یا او را به مادر سپردند تا در دامان او بزرگ شود؛ یعنی اختلاف در ماندن در کاخ یا ترک آن است. برخی مفسران وجود قرینه بر هر یک از دو احتمال یاد شده (حضور موسی ع نزد مادر یا تردد مادر به کاخ در فواصل معین) را انکار کرده‌اند، (ر.ک:‌ مکارم شیرازی و دیگران، 1371ش، ج‏16، ص 36) لیکن قرائن زیبایی‌شناختی متعددی بر یکی از دو احتمال وجود دارد.

نخستین قرینه زیبایی‌شناختی «فَرَدَدْناهُ إِلى‏ أُمِّهِ» است که از بازگشت فرزند به مادر سخن می‌گوید و اگر برعکس بود، زیبنده بود این فراز آیه رسیدن مادر به وصال فرزند را گزارش کند نه برعکس آن را.

قرینه زیبایی‌شناختی دوم عبارت «وَ حَرَّمْنَا عَلَيْهِ الْمَرَاضِعَ مِن قَبْلُ فَقَالَتْ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى‏ أَهْلِ بَيْتٍ يَكْفُلُونَهُ لَكُمْ وَ هُمْ لَهُ نَاصِحُون‏» (قصص، 12) زیرا سخن از «اهل بیت» است نه دایه.

قرینه سوم زیبایی‌شناختی، خاتمه ایغالیه (کلام زائد حاوی نکته مفید) همین آیه است که بر نقش «اهل بیت» تأکید دارد: «وَ هُمْ لَهُ ناصِحُونَ» و نشان می‌دهد موسی ع در دوران شیرخوارگی در دامان مادر و در خانه او بزرگ شده نه در کاخ فرعون.

ج) تفسیر زیبایی‌شناختی درون‌سوره‌ای/ ساختاری (در راستای اهداف و مقاصد و در پیوست زیبا با آیات همجوار)

این نگاه زیبایی‌شناختی به آیات قرآن را تفسیر ساختاری نیز می‌نامند و نمونه روشن چنین تفسیر زیبایی‌شناختی ساختاری «التفسیر البنائی للقرآن الکریم» نوشته محمود البستانی است. در خصوص قصص قرآن و در چنین نگاه تفسیر زیبایی‌شناختی درون‌سوره‌ای، حضور یک داستان یا فرازی از آن و یا حضور موضوعی در یک سوره با توجه به موضوعات دیگر سوره و اهداف و مقاصد آن بررسی می‌شود؛ برای مثال، داستان حضرت موسی ع در فرازها و مقاطع کوتاه یا بلند در سوره‌های متعددی آمده است، لیکن این‌که چه مقطعی در کدام سوره آمده، با چه لحنی آمده، بر کدام عنصر آن تأکید شده، به اجمال یا تفصیل گزارش شده، و مسائلی از این دست وابسته به محتوای سوره و اهداف و مقاصد آن و هماهنگی و تناسب بین موضعات دیگر طرح شده در آن سوره است. نمونه روشن این فرازها را می‌توان در فرازهای مربوط به حضرت موسی ع در سوره‌های یونس و مؤمنون مشاهده کرد:

یونس: «ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسى‏ وَ هارُونَ إِلى‏ فِرْعَوْنَ وَ مَلائِهِ بِآياتِنا فَاسْتَكْبَرُوا وَ كانُوا قَوْماً مُجْرِمِينَ (75) ... وَ ما نَحْنُ لَكُما بِمُؤْمِنِينَ (78)

مؤمنون: «ثُمَّ أَرْسَلْنا رُسُلَنا تَتْرا ... (44) ُثمَّ أَرْسَلْنا مُوسى‏ وَ أَخاهُ هارُونَ بِآياتِنا وَ سُلْطانٍ مُبِينٍ (45) إِلى‏ فِرْعَوْنَ وَ مَلائِهِ فَاسْتَكْبَرُوا وَ كانُوا قَوْماً عالِينَ (46) ... لَعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ (49)

در این دو سوره سخن از ارسال پیامبران است و مقام با تفصیل و تکثیر پیامبران تناسب دارد و از این گذشته، نظر بر بیان تفصیلی حوادث آن‌ها و مردمانشان نیست؛ از این رو دیده می‌شود:

اولاً: در هر دو سوره نام حضرت موسی و برادرش هارون – علیهما السلام- به صراحت آمده است، در حالی که در شماری از سوره‌های قرآن چون مقام بیان اصل مأموریت بوده و نه افرادی که مأمور به انجام آن بوده‌اند، تنها نام حضرت موسی ع که محور ابلاغ دین و رسالت بود، به میان آمده و نامی از هارون که وزیر و همکار تابع او بود، به میان نیامده است؛ مانند: فَلَمَّا جاءَهُمْ مُوسى‏ (قصص، 36)؛ ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسى (اعراف، 103)‏؛ وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى (هود، 96)؛ وَ فِي مُوسى‏ إِذْ أَرْسَلْناهُ (ذاریات، 38)؛ اذْهَبْ إِلى‏ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى (نازعات، 17).

ثانیاً: تنها فرازی که بر اصل مسئله تبلیغ و رسالت دلالت دارد، آمده است و به مسائل بسیار دیگر از داستان حضرت موسی ع که در سوره‌های دیگر گاه با تفصیل بیان شده، اشاره نشده است.

ثالثاً: در سوره مؤمنون متناسب با سیاق و بافتار سوره، به داستان حضرت موسی ع به صورت بسیار مختصر و در حدود سه سطر و چهار آیه کوتاه اشاره شده و در سوره یونس نیز کل داستان به صورت مختصر و در 17 آیه کوتاه گزارش و به جزئیات دیگر توجه نشده است و این در حالی است که در برخی سوره‌ها داستان حضرت موسی ع به تفصیل در ده‌ها آیه بیان شده و به جزئیات زیادی پرداخته شده است.

در خصوص تناسب درون‌سوره‌ای نمونه روشن را می‌توان در سوره بقره و دیگر سوره‌های مدنی مشتمل بر فرازهایی از داستان حضرت موسی ع و قوم بنی‌اسرائیل مشاهده کرد. در این سوره‌ها و به ویژه سوره بقره رویکرد در داستان حضرت موسی ع حوادث و مسائل اجتماعی و بیان اخلاق و رفتار و بررسی اندیشه‌های بنی‌اسرائیل است و چنین رویکردی با محتوای این سوره‌ها از یک سو و حوادث و رخدادهای جامعه اسلامی آن روز کاملاً همسو است؛ چنان‌که- در خصوص داستان حضرت موسی ع- در سوره‌های مکی مباحث توحیدی و تبلیغی و نجات و پیروزی حضرت موسی ع بر طاغوت زمان در کانون توجه است و در سوره‌های مدنی به ویژه سوره بقره مباحث اجتماعی محور اصلی سخن است و همین طور بسیاری از مباحث دیگر.

جنبه مهم دیگر تفسیر زیبایی‌شناختی ساختاری/ درون‌سوره‌ای توجه به عبور هنری از یک موضوع به موضوع دیگری در درون یک سوره‌ای است به نحوی که خواننده احساس پاره پاره بودن کلام را ندارد و آن را با تنوع موضوعات مطرح شده، به لحاظ آوایی و گریزهای پیوند دهنده دو موضوع کنار هم، کاملاً‌ منسجم احساس می‌کند، هرچند دریافت ساختار پیوسته سوره نیاز به تأمل بیشتر داشته باشد.

از باب الکلام یجر الکلام ولی در راستای هدف کلی سوره؛ مثلا اگر هدف اصلی سوره تربیت اجتماعی باشد، هر سخن و موضوعی که به نوعی به این هدف مرتبط باشد، می‌توان در قالب الکلام یجر الکلام مطرح شود البته در خصوص قرآن، الکلام یجر الکلام هدایت شده است.

د) تفسیر زیبایی‌شناختی بین‌سوره‌ای

تناسب زیبایی‌شناختی بین سوره‌ای را به راستی می‌توان ساحتی اعجازین به شمار آورد! این مطلب را با تمرکز بر داستان حضرت موسی توضیح می‌دهیم. چنان‌که روشن است خدای متعال داستان حضرت موسی ع را در حلقه‌ها و مقاطع و فرازهایی تقسیم کرده و در سوره‌های مکی و مدنی متناسب با اهداف و مقاصد و موضوعات سوره و حوادث جاری جامعه اسلامی و وقایع بیرونی ارائه کرده است، لیکن این تناسب به همین‌جا ختم نمی‌شود؛ یعنی افزون بر تناسب درون‌سوره‌ای و فرا‌سوره‌ای، تناسب دیگری را نیز لحاظ کرده و آن «تناسب بین‌ سوره‌ای» است. تناسب بین سوره‌ای در دو سطح قابل بررسی و ردیابی است؛ نخست این‌که فرازها بسان حلقه‌های منطقی و منظم، تکمیل کننده یک پازل‌اند؛ یعنی هر فرازی قطعه‌ای از یک تصویر بزرگ را حمل کرده و نقشی در تکمیل این تصویر فراسوره‌ای دارد. سطح دیگر مدیریت منظم و فوق العاده فرازهای تکراری است؛ بدین معنا که گاه یک قطعه از تصویر بزرگ و پازل فراسوره‌ای خود به شکل‌های مختلف در چند سوره تکرار شده و گویا همان یک قطعه خود به قطعاتی تقسیم شده است؛ برای مثال، آمدن حضرت موسی ع به کوه طور و سخن گفتن او با خدا و مبعوث شدن به رسالت و مأموریت یافتن به تبلیغ آیین درست و مبارزه با اندیشه‌ها و سنت‌ها و رفتارهای باطل و نیز ورود به کاخ فرعون و محاجه با او و ارائه معجزات، در سوره‌های مختلف به شیوه‌های مختلفی بیان شده که گاه از سوی ناآگاهان مورد طعن قرار گرفته و به تکرار متهم شده است، حال آن‌که

اولاً: تکرار این فرازها از جهت درون‌سوره‌ای و پشتیبانی مباحث و اهداف و مقاصد سوره ضرورتی اجتناب‌ناپذیر بوده است؛ درست مانند آدرس‌های مکرر درون یک مقاله دائرة المعارفی به یک موضوع و یا مرجع. به بیان دیگر، گاه یک فراز در سوره‌ای با توجه به موضوع و سیاق آیات آن مفهومی را به مخاطب القا می‌کند و همان فراز در سوره‌ای دیگر با توجه به تغییر موضوع و سیاق، مفهومی دیگر را القا می‌نماید؛ برای مثال، شخصی مشکلی برایش پیش می‌آید. در همین حین، مادرش از او خواسته‌ای دارد و فرزند رفع مشکل را رها کرده و به دنبال خواسته مادر می‌رود. مادر نیز برای رفع مشکل او دعا می‌کند و در نهایت مشکل به شکل معجزه‌واری برطرف می‌شود. حال یک وقت سخن در باره استجابت دعای مادر است و ما این داستان را ضمیمه می‌کنیم و زمانی دیگر سخن در باره نحوه تعامل فرزندان با والدین است و ما باز به این داستان اشاره می‌کنیم و بار سوم سخن از راه‌های حل‌ مشکلات است و باز ما به این داستان اشاره کرده و می‌گوییم یک راه حل نیز دعای مادر است؛ یعنی یک داستان را سه بار و به سه مناسبت و با سه هدف متفاوت بیان کردیم و مخاطب از بیان این داستان تکراری سه برداشت متفاوت داشت.

ثانیاً: در هر سوره تنها اصل مطلب یک حلقه و فراز داستان تکرار شده و جزئیات متفاوت و تکمیل‌کننده حلقه است به مانند تقسیم یک قطعه از یک پازل به قطعات جزئی‌تر لیکن قطعاتی با همپوشانی بخشی از اجزاء؛ یعنی مثلاً‌ اگر محلی که موسی ع در آن با خدا سخن گفت، پنج ویژگی داشته باشد، در یک سوره دو ویژگی و در سوره‌ای دیگر یکی از دو ویژگی پیشین به همراه ویژگی جدید و در سوره سوم دو ویژگی سابق با یک ویژگی جدید و همین‌طور سوره‌های دیگر تا همه ویژگی‌های یک حادثه در چند بار تکرار یک فراز بازگوشود به گونه‌ای که با جمع‌بندی فرازهای تکراری از یک داستان، ویژگی‌های محل آن واقعه کامل ‌شوند. نمونه این روش در بیان را می‌توان برای مثال در شرایط و موقعیت کوه طور که حضرت موسی ع در آن‌جا به رسالت مبعوث شد و نیز به طور روشن‌تر در حوادث رخ داده در کاخ فرعون آن زمان که حضرت موسی ع و برادرش برای ابلاغ رسالت به آن‌جا رفتند، به خوبی مشاهده کرد. (ر.ک: قصص، 30؛ طه، 12؛ نمل، 8؛ مریم، 52 و ...)

ثالثاً: در هر بار تکرار یک فراز از داستان، گریزها و پیوست‌های معرفتی جدید و متناسب با اهداف و مقاصد سوره و یا فراسوره‌ای همراه شده است که نمونه روشن آن را می‌توان در لابه‌لای آیات 28- 45 سوره مؤمن و به ویژه آیات 39 و 40 مشاهده کرد. (برای آگاهی بیشتر ر.ک: تفسیر زیبایی‌شناختی داستان حضرت موسی ع، جواهری، دست‌نویس)

رابعاً: هر بار تکرار در لحن و نقاط کانونی و محوری و نیز کوتاهی یا بلندی فراز با بافتار و سیاق سوره متناسب است؛ از این رو فرازی در سوره‌ای که اقتضای آن وجود داشته باشد، بلند و در سوره‌ای دیگر کوتاه و به اشاره است که نمونه آن را می‌توان در داستان حضرت موسی ع در سوره‌های یونس و مؤمنون دید. (نقل از: تفسیر زیبایی‌شناختی داستان حضرت موسی ع، جواهری، دست‌نویس)

ه) تفسیر زیبایی‌شناختی فرا‌سوره‌ای

تناسب فراسوره‌ای نیز بُعدی دیگر در تفسیرزیبایی‌شناختی قرآن کریم است که در قصص قرآن به صورت ویژه ظهور می‌یابد. برای تقریب به ذهن می‌توان به تناسب فیلم‌های سیما با تقویم روز مثال زد؛ یعنی مثلاً به مناسبت ایام محرم فیلم‌ها و سریال‌هایی با محتوایی عاشورایی پخش می‌شود و در ایام نوروز همین تناسب در پخش فیلم‌ها رعایت می‌شود. در ماه مبارک رمضان سریال‌هایی با محتوای متناسب با روزه‌داری و اخلاق روزه‌داران و برکات آن و در روزهای منتهی به روز قدس، فیلم‌های حماسی و مقاومت در فهرست پخش قرار می‌گیرد و به همین ترتیب تلاش می‌شود حداکثر تناسب محتوای فیل‌ها و سریال‌ها و برنامه‌های تلویزیون و رادیو با تقویم روز رعایت شود. همین تناسب را می‌توان در مورد موضوعات مطرح شده در سوره‌های قرآن و حوادث جاری و نیز کلیت قرآن و مقطع زمانی و مکانی نزول جستجو کرد. برای مثال، در اوائل بعثت و تبلیغ دین مبین اسلام، زمانی که پیامبر اکرم ص به ظاهر در موضع ضعف است و به دلداری و قوّت قلب نیاز دارد، داستان پیامبران الهی و مواجهه آن‌ها با طواغیت زمان و پیروزی بر آن‌ها و حمایت الهی از رسولان خود بازگو می‌شود و آن‌گاه که حکومت اسلامی در مدینه تحقق یافت، جهت نقل داستان‌ها و موضوعات به سویی می‌گراید تا این جامعه نوپای اسلامی را هدایت کرده و استحکام بخشد. روشن است تناسب زیبای فراسوره‌ای بدین معنا نیست که لزوماً هر موضوعی که در قرآن ارائه شده، تناسبی با بیرون دارد؛ زیرا رسالت قرآن فرازمانی و فرامکانی است و به مقتضای آن، گاه برخی مباحث و مسائل مجرد از حوادث جاری در جامعه اسلامی ارائه شده است.

داستان طالوت و جالوت

أَ لَمْ تَرَ إِلَى الْمَلَإِ مِنْ بَنِي إِسْرائِيلَ مِنْ بَعْدِ مُوسى‏ إِذْ قالُوا لِنَبِيٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنا مَلِكاً نُقاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ قالَ هَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتالُ أَلاَّ تُقاتِلُوا قالُوا وَ ما لَنا أَلاَّ نُقاتِلَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ قَدْ أُخْرِجْنا مِنْ دِيارِنا وَ أَبْنائِنا فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتالُ تَوَلَّوْا إِلاَّ قَلِيلاً مِنْهُمْ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ (246) وَ قالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طالُوتَ مَلِكاً قالُوا أَنَّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنا وَ نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَ لَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمالِ قالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاهُ عَلَيْكُمْ وَ زادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ وَ اللَّهُ يُؤْتِي مُلْكَهُ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ (247)

و) تفسیر زیبایی‌شناختی فراقرآنی

می‌دانیم قرآن به رغم فرازمانی و فرامکانی بودن، ناگزیر در زمان و مکان مشخصی نازل شد و همین امر تأثیراتی در ظاهر آن برجای گذاشته که ساحتی زیبایی‌شناختی دارد؛ برای مثال، با این‌که بر اساس برخی روایات بالغ بر صدهزار پیامبر وجود دارد، لیکن در قرآن تنها از شماری معدود یاد شده و قریب به اتفاق آن‌ها ساکن در غرب آسیا (خاور میانه) بوده‌اند و حتی آثاری از محل زندگی بعضی از آن‌ها – مانند قوم ثمود - در مسیر عبور کاروان‌های ساکنان حجاز قرار داشته و مردم اجمالاً‌ با داستان برخی از آن‌ها آشنا بوده‌اند. همین امر جذابیت داستان‌های قرآن و درس‌آموزی و باورپذیری آن‌ها را افزایش می‌داد و این بعدی مهم در تفسیر زیبایی‌شناختی بیان قرآن است. افزون بر قصص قرآن، این جنبه در خصوص مثال‌ها، تشبیهات، تمثیلات و مانند آن‌ها- البته همراه با قرینه‌ای دال بر عدم تخصیص محتوا به آن‌ها- قابل جستجو و پیگیری است و این ساحتی زیبا در بررسی محتوای قرآن کریم است.

نتیجه این‌که ما در تفسیر زیبایی‌شناختی هر سوره و آیه‌ای از آیات قرآن شش بعد را در نظر می‌گیریم: گرایش زیبایی‌شناختی، روش ‌زیبایی‌شناختی، زیبایی‌شناختی درون ‌سوره‌ای، بین سوره‌ای، فراسوره‌ای، و فرا‌قرآنی.

نتایج بحث

1. تفسیر زیبایی‌شناختی قلمرو وسیع و گونه‌های متعددی دارد و یکی از مهم‌ترین قرائن تفسیری را به دست می‌دهد.

2. تفسیر زیبایی شناختی با تفسیر بلاغی هرچند در بیشتر دامنه مشترک‌اند، لیکن از جهت جهات متعدد تفاوت‌هایی دارند. نسبت تفسیر زیبایی‌شناختی و تفسیر بلاغی به لحاظ ملاحظه دانش بلاغت من وجه و به لحاظ ملاحظه متن بلاغی خاص و عام مطلق است.

3. تفاوت دو تفسیر زیبایی‌شناختی و بلاغی از جهت مفهوم‌شناسی: در تفسیر بلاغی اثرگذاری بر مخاطب در کانون توجه است ولی در تفسیر زیبایی‌شناختی جنبه هنری و زیبایی کاربست عناصر مورد عنایت است؛ یعنی عنصری زیبا از جهت کارکرد بلاغی آن ذیل تفسیر بلاغی و از جهت زیبایی‌شناختی آن ذیل تفسیر زیبایی‌شناختی است، هرچند نتیجه یکسان باشد.

4. تفاوت دو تفسیر زیبایی‌شناختی و بلاغی از جهت هرمنوتیکی: در تفسیر زیبایی‌شناختی قصد مؤلف دخالتی ندارد ولی در متن بلاغی قصد مؤلف مورد توجه است، هرچند در مورد قرآن به جهت علم مطلق پروردگار، این تفاوت وجود ندارد.

5. از گونه‌های تفسیرزیبایی‌شناختی، تفسیر روشی و بین سوره‌ای از قلمرو تفسیر بلاغی خارج است ولی با نگاه توصیفی به تفاسیر بلاغی موجود می‌توان گونه‌های روشی، درون‌سوره‌ای، فراسوره‌ای و فراقرآنی را نیز تا حدود زیادی به آن دو ملحق کرد؛ یعنی تفاسیر موجود بلاغی بیشتر معطوف به گرایش‌اند تا گونه‌های دیگر.

6. از بین گونه‌های تفسیر زیبایی‌شناختی، گونه روشی آن در جایگاه یکی از مهم‌ترین قرائن پرکاربرد و تأثیرگذار تفسیری نقش ایفا می‌کند که می‌توان آن را یکی از مغفول‌ترین قرائن تفاسیر موجود قلمداد کرد.

کتابنامه

...............


  1. [t1]اسناد خبری (خبر، مسندالیه، مسند)
  2. قصر.
  3. انشاء.
  4. وصل و فصل.
  5. ایجاز و اطناب و مساوات.[۱]

747) چالش‌های حوزه تاریخ قرائات

ما در حوزه تاریخ قرائات چالش‌هایی داریم که هرکس بخواهد به تدریس تاریخ قرائات بپردازد و یا در این باره نگاشته‌ای در قالب کتاب یا مقاله ارائه کند، لازم است به این چالش‌ها و پرسش‌ها توجه کند وگرنه کار مهمی نکرده است:

- اختلاف قرائات از چه زمانی رواج یافت و در نسخه‌های اولیه میزان اختلاف قرائات چقدر بوده است؟

- آیا به راستی توحید مصاحف به جهت رفع اختلاف قرائات بوده یا قصه دیگری در کار است؟

- نسبت اختلاف قرائات قبل و بعد از توحید مصاحف چقدر است؟

- پایه استواری و اعتباری قرائات موازی قرائت موجود و استناد آن‌ها چقدر است؟

- سیاهه مصاحف در طول تاریخ منطبق بر کدام قرائت است؟

- نسبت قرائت حفص از عاصم با قرائت موجود چیست و از چه زمانی و توسط چه کسی قرائت موجود به نام حفص ضرب شد؟

- ادله این همانی قرائت عامه و قرائت واحده (قرائت نازل شده بر پیامبر ص) و قرائت حفص چیست؟

- وثاقت یا عدم وثاقت حفص چه اثری بر قرائت موجود به لحاظ اعتبار بر جای می‌گذارد و آیا اساساً‌ اثری دارد؟

- در صورت تأثیر وثاقت حفص و صحت سند قرائی او، چه تأثیری بر قرائت موجود دارد؟

- نقش ابن مجاهد در ضرب قرائت عامه به نام حفص چیست و اساساً‌ ابن مجاهد چه جایگاه و خدماتی دارد؟

- آیا کار ابن مجاهد در حصر قرائات در قراء سبعه هوشمندانه و به مصلحت بود یا اشتباه و زیان‌آور؟

- چگونه است حفص که ربیبه عاصم بوده و پس از عاصم در کوفه جایگاهی نداشته و سپس به مرکز قراء یعنی بغداد رفته و در آن‌جا نیز نامور نشده و در نهایت به حجاز سفر کرده و در آن‌جا نیز شهرتی به دست نیاورده، قرائتش به قرائت جاری و ساری در جهان اسلام تبدیل شده است؟ این فرایند چگونه رخ داده و چه عواملی در آن دخیل بوده است؟

- قاعده القرآن و القراءات حقیقتان متغایرتان صحیح است یا خیر؟ و سیر تاریخی آن چیست؟

- شرایط پذیریش قرائات چه ارتباطی با اعتبار قرائت موجود دارد؟ (قرائت عامه/ قرائت واحده/ قرائت حفص)

- و ....

بیشتر این مسائل یا با تفصیل نسبی و یا به اشاره در مقاله «نظریه این همانی قرائات واحده، عامه و حفص از عاصم» (مجله قرآن‌پژوهی شماره ۳ یا پست‌های ۷۴۱و۷۴۲) آمده است و تفصیل آن در تعلیقات بر تاریخ قرائات آیت الله معرفت که بیشتر آن‌ها در وبلاگ ارائه شده و بخشی نیز در «برهان تاریخی بر تحریف‌ناپذیری قرآن (تاریخ قرآن و قرائات)» که نگارش آن تمام شده و در مرحله ارزیابی است، آمده است.

۷۴۶) پاسخ به شبهه سید کمال حیدری در مورد قرائت حفص

اخیرا کلیپی از جناب آقای سید کمال حیدری در خصوص قرائت حفص از عاصم پخش شده و خلاصه آن این است که چون او آدم موثقی نبوده، پس قرائت فعلی اعتبار ندارد.

حقیر در مقاله «نظریه این همانی قرائات واحده، عامه و حفص از عاصم» (مجله قرآن‌پژوهی شماره ۳ یا پست‌های ۷۴۱و۷۴۲) پاسخ آن را داده‌ام. البته او این شبهه را با آب و تاب ارائه کرد ولی پیش از او نیز دیگرانی آن را گفته بودند (ر.ک: مقاله)

خلاصه پاسخ این است که هرچند قرائت موجود که قرائت عامه است، به نام حفص ضرب شده ولی او هیچ دخالتی در آن نداشته و حتی ضرب شدن به نام او و فراگیر شدن آن نیز مدت‌ها پس از درگذشت او بوده است؛ از این رو وثاقت یا عدم وثاقت او ، بر فرض اثبات، تأثیری در اصل ماجرا ندارد و تأثیر سند قرائت او اگر عالی بودن آن اثبات شود، صرفا روانی قلمداد می شود.

تفصیل بحث را به اختصار در مقاله و با توضیح بیشتر در فصل چهارم کتاب برهان تاریخی بر تحریف‌ناپذیری قرآن در تاریخ قرآن و قرائات (هنوز منتشر نشده) بیان کرده‌ام.

745) توقیفی بودن ترتیب سوره‌ها در زمان پیامبر اکرم ص

یکی از نظریه‌های مورد علاقه تحریف‌گرایان، تأخیر جمع و ترتیب یافتن سوره‌های قرآن به بعد از رحلت پیامبر اکرم ص است. این نظریه مورد پذیرش بیشتر علمای شیعه نبوده و دلائل و شواهد متعددی بر بطلان آن دلالت دارد که عبارت‌اند از:
1. اگر در زمان پیامبر ص ترتیب سوره‌ها مشخص نشد، چه کسی بعد از پیامبر ص آن را مرتب کرد و از بی‌نظمی درآورد و چنین افتخار بزرگی را به نام خود رقم زد؟

2. می‌گویند چون احتمال داشت سوره‌ای نازل شود، به همین دلیل پیامبر ص تا آخر عمر آن‌ها را مرتب نکرد و ده‌ها هزار بلکه صدها هزار ختم قرآن در چند سال آخر عمر شریف ایشان و هزاران ختم دهه‌های آخر، همه بی‌نظم بوده است!!!!!
👈 اگر چنین است، لازم بود چینش آیات درون سوره‌ها هم مشخص نشود؛ چون تا آخرین روزهای عمر شریف ایشان احتمال داشت آیه یا آیاتی نازل شود!!
(و ما می‌دانیم که چنین نبود و ایشان چینش آیات را مشخص کرده بود و هرگاه آیاتی نازل می‌شد که مربوط به سوره‌های قبل بود، می‌فرمود: این آیه را بین فلان آیه و فلان آیه در فلان سوره قرار دهید. خب نمی‌توانستند در مورد سوره‌ها هم همین‌طور عمل کنند؟!!!)

3. صاحب جواهر التفسیر در قرن نهم در مقدمه به صراحت گفته علما اتفاق نظر دارند که ترتیب سور در زمان پیامبر ص مشخص بوده (و بر اساس آن قرآن ختم می‌شده) ولی به دلیل مشکلاتی بین الدفتین قرار گرفتن آن به بعد از رحلت موکول شد (که البته این تأخیر هیچ تأثیری ندارد).

4. روایات فراوان از طرق فریقین رسیده که حضرت فرمود:‌ «اعطیت الطوال مکان ... » این روایات مطابق ترتیب فعلی است.

5. در زمان پیامبر ص سوره حمد با عنوان «فاتحة الکتاب» خوانده می‌شد.

6. روایتی در دست است که پیامبر اکرم ص شخصا دستور داده‌اند فلان سوره را در کنار فلان سوره قرار دهید با این که زمان نزول آن دو از هم فاصله داشته است.

7. هیچ مدرکی در اختیار نیست که مصحف حضرت علی ع ( که البته کسی آن را ندیده جز چند نفری بعد از رحلت پیامبر ص ) به شیوه‌ای غیر از ترتیب فعلی مرتب شده باشد بلکه برعکس آن موجود است. (ر.ک:‌ مقاله: «قرینه زمان نزول و خطای راهبردی در فهم مفسر» ، مجله ذهن، شماره 80)

8. در توحید مصاحف، با این که ابیّ مسؤول تیم بود، لیکن ترتیب سوره‌ها را برخلاف مصحف شخصی خودش مرتب کرد؛ یعنی بر اساس ترتیبی که از زمان پیامبر ص معلوم بود، مشخص کرد.

9. در تاریخ هیچ روایتی وجود ندارد که بعد از پیامبر ص کسی در مورد ترتیب سوره‌ها اعتراضی کرده باشد، و حال این که اگر ترتیب سور بر عهده اصحاب گذاشته شده بود، اول مصیبت و دعوا و حرف و حدیث بود و سر و صدا گوش فلک را کر می‌کرد.

10. اختلاف مصاحف صحابه اولاً: اندک است و همه تقریبا شبیه هم هستند و نزدیک ترتیب موجود و ثانیاً:‌ چون مصحف آن‌ها شخصی بوده و تهیه نوشت‌افزارها دشوار، و گاه سفر و مریضی موجب می شده در نگارش برخی سوره‌ها تأخیر بیفتد؛ از این رو چندان به نگارش به وقت آن‌‌ها و مرتب بودن سوره‌ها اهتمام نشان نمی‌دادند ولی غالباً‌ سوره‌ها را حفظ بوده و بر اساس ترتیب مشخص و معروف قرآن را ختم می‌کردند و نه چینش سوره‌ها در مصحف شخصی‌شان؛ از این رو می‌بینیم ابیّ که مسئول تیم توحید مصاحف بود، چینش را برخلاف مصحف شخصی خویش و مطابق ترتیب عمومی و رسمی تنظیم کرد و مقبول همگان هم قرار گرفت و هیچ اعتراضی هم بروز نکرد.

11. و سخن آخر این‌که: کسانی که قائل‌اند پیامبر ص با این که وقت کافی داشته تا ترتیب سوره را مشخص کند ولی با این حال این کار را نکرده، چگونه می‌توانند از ادعای به حق «اهتمام حداکثری پیامبر ص به قرآن» حمایت و طرفداری و دفاع کنند؟!

تفصیل مطالب فوق را ان شاء الله در نوشتاری با عنوان «برهان تاریخی بر تحریف‌ناپذیری قرآن کریم در تاریخ قرآن و قرائات» (تقریباً‌ نهایی شده است) ارائه خواهم کرد.

743) ملاک تحدی در آیات قرآن

1. آیات تحدّی

ملاک‌های مختلفی در آیات تحدّی برای هماوردی تعیین شده است که عبارت‌اند از:

الف) همه قرآن (مقدار لازم برای تحقق عنوان "قرآن")

قصص، نزول 49، آیه 49: " قُلْ فَأْتُواْ بِکتَابٍ مِّنْ عِندِ اللَّهِ هُوَ أَهْدَى‏ مِنْهُمَا[1] أَتَّبِعْهُ إِن کنتُمْ صَادِقِین"

اسراء، نزول 50، آیه 88: " قُل لَّئنِ اجْتَمَعَتِ الْانسُ وَ الْجِنُّ عَلىَ أَن یأْتُواْ بِمِثْلِ هَذَا الْقُرْءَانِ لَا یأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ کاَنَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیرًا "

ب) یک سوره

یونس، نزول 51، آیه 38: " أَمْ یقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُواْ بِسُورَةٍ مِّثْلِهِ وَ ادْعُواْ مَنِ اسْتَطَعْتُم مِّن دُونِ اللَّهِ إِن کنتُمْ صَادِقِین"

ج) ده سوره با قید "ساختگی"

هود، نزول 52 ، آیه 13: " أَمْ یقُولُونَ افْترَائهُ قُلْ فَأْتُواْ بِعَشْرِ سُوَرٍ مِّثْلِهِ مُفْتَریاتٍ وَ ادْعُواْ مَنِ اسْتَطَعْتُم مِّن دُونِ اللَّهِ إِن کنتُمْ صَادِقِین "

د) یک حدیث (کلام تازه‌ای که منعقد شده باشد، هرچند به اندازه یک سوره نباشد.)

طور، نزول 76،‌ آیات 34- 35: " أَمْ یقُولُونَ تَقَوَّلَهُ بَل لَّا یؤْمِنُونَ؛ فَلْیأْتُواْ بحَدِیثٍ مِّثْلِهِ إِن کاَنُواْ صَادِقِین"

ه) یک سوره مانند سوره‌های قرآن از مثل آورده قرآن (قید:‌ من در "من مثله")

بقره، نزول 87، آیه 23: " وَ إِن کنتُمْ فىِ رَیبٍ مِّمَّا نَزَّلْنَا عَلىَ‏ عَبْدِنَا فَأْتُواْ بِسُورَةٍ مِّن مِّثْلِهِ وَ ادْعُواْ شُهَدَاءَکم مِّن دُونِ اللَّهِ إِن کنتُمْ صَادِقِین "

تذکر مهم

ذکر زمان نزول (بر اساس روایت مورد اعتماد طرفداران آن) به معنای تأیید نیست، بلکه برای همراهی با کسانی است که به هر دلیل نیم‌نگاهی به روایات ترتیب نزول دارند. واقعیت این است که اسناد این روایات به شدت ضعیف و غیر معتبر است و بدتر این‌که محفوف به قرائن متعدد بطلان نیز هست. می‌توان حدس زد که ترتیب‌های منقول در این روایات به صورت اجتهادی و از طریق پرس و جو از اصحاب تنظیم شده که البته خطاهای مهم و روشنی نیز دارد. شاید این کار برای نشان دادن بی‌نیازی از مصحف حضرت علی ع بوده باشد (که تاریخ نزول آیات در آن نگاشته شده بود، و آن را نپذیرفتند و دیگر هیچ کس آن را ندید و جزو ودایع امامت است). از نظر طرفداران این روایات، بهترین سند مستند به ابن عباس است ولی نگارنده بسیار بعید می‌دانم فهرست ارائه شده حتی کار خود او باشد بلکه به نظر می‌رسد کاری از دیگران باشد که به او نسبت داده شده مثل نسبت دادن هزاران روایت جعلی دیگر به او. به هر حال، بحث در این باره دامنه‌دار است.

برای آگاهی بیشتر:

۱. نقد نظریه تفسیر بر پایه ترتیب نزول (در بخش بزرگی از مقاله اسناد بررسی شده است)، سید محمدحسن جواهری، پژوهشنامه معارف قرآنی (آفاق دین) سال نهم تابستان 1397 شماره 33

۲. ر.ک:

http://javahery.blogfa.com/

موضوع: نقد روش تفسیر بر پایه ترتیب نزول (تفسرتنزیلی ) با ده‌ها پست.


[1] . تورات و قرآن.

*****************************************

2.نظریه تحدّی

نظریه تحدّی هرچه باشد باید دو نکته در آن لحاظ شده باشد:

الف) قرائن موجود در آیات تحدّی را دقیقاً‌ لحاظ و مراعات کند.

ب) از گونه‌گونی ملاک‌های آیات تحدّی رمزگشایی نماید (بتواند دلیل تفاوت در ملاک‌های تحدّی در آیات تحدّی (همه قرآن، یک سوره، ده سوره و ...) را به صورت مقبولی توجیه کند).

از بین نظریه‌های موجود، برخی یکی از این دو ویژگی و برخی هیچ‌یک را ندارند؛ بنابراین، باید دنبال یک نظریه جدید و کارآمد باشیم که دو ویژگی فوق را در خود جمع داشته باشد. در ذیل نظریه مشهور و نظریه مختار طرح و بررسی می‌شود.

نظریه مشهور

بر اساس نظریه مشهور تحدی ابتدا به همه قرآن، سپس به ده سوره و در نهایت به یک سوره است. این نظریه برای پذیرفته شدن دو مانع پیش رو دارد: نخست ترتیب نزول و دیگری قرائن آیات.

در فهرست‌های ترتیب نزول سوره‌های قرآن بین ترتیب سوره یونس و هود اختلاف نظر دیده می‌شود، هرچند فهرست مشهور تقدم سوره یونس بر هود را گزارش کرده است. در فهرست ابن ندیم، نزول سوره هود مقدم بر سوره یونس است. برخی نیز براین باورند که آیات مربوط به تحدی از سوره هود پیش از آیات مربوط از سوره یونس نازل شده‌اند هرچند سایر آیات این دو سوره ترتیبی عکس داشته باشند. با توجه به بی‌اعتباری فهرست‌های ترتیب نزول و به ویژه این‌که حتی برخی طرفداران این نظریه (آیت الله معرفت) که خود فهرستی منتخب در ترتیب نزول سوره‌ها دارند، با نادیده انگاشتن تقدم سوره‌ یونس بر سوره هود در فهرست منتخب خود، به این نظریه تحدی تمسک کرده‌اند؛ از این رو می‌توان مانع نخست نظریه مشهور را نادیده و ناچیز انگاشت.

اما مانع دوم نادیده گرفتن قرائن است که مهم‌ترین آن‌ها «مفتریات»‌ در سوره هود است (بِعَشْرِ سُوَرٍ مِّثْلِهِ مُفْتَریاتٍ).

می‌توان نظریه مشهور را فارغ از توجه به ترتیب نزول دو سوره یونس و هود، با کمی تغییر و رعایت قید «مفتریات» ارائه کرد؛ یعنی ابتدا همه قرآن، سپس ده سوره در ادبیات و در نهایت یک سوره در لفظ و محتوا. در این دیدگاه قید مفتریات نقش خویش را بدون آسیب‌ رساندن ایفا می‌کند.

نظریه مشهور تفاوت در ارائه ملاکات تحدی در سوره‌های مختلف را فارغ از توجه به سیاق با همین تنزّل در میزان و ملاک تحدی توجیه می‌کند که به رغم سادگی آن قابل پذیرش است.

تذکر

1. بسیاری از طرفداران دیدگاه مشهور تحدی به یک سوره در لفظ و محتوا را این گونه تفسیر نمی‌کنند که در صورت جدا کردن این دو از هم، عرب می‌توانسته برابر یکی از آن دو بیاورد؛ به بیان دیگر، عرب در آوردن مثل قالب و لفظ همانند لفظ و محتوا ناتوان است. جانب محتوا نیز چنین است، به ویژه که محتوا به صورت مستقل مورد تحدی است. اما برخی طرفداران نظریه مشهور بر این باورند که اعجاز بیانی در فرض جمع «لفظ و محتوا» معجزه است نه در فرض تفکیک آن دو از یکدیگر. شاخص این افراد سید مرتضی و استاد معرفت‌اند. به نظر می‌رسد بی‌توجهی به منطق اثبات اعجاز قرآن، و جایگزین کردن پاسخ سؤال دوم به جای سؤال اول (← سیر منطقی در اعجاز قرآن) موجب شده یکی به نظریه صرفه و دیگری به نظریه جمع لفظ و معنا پناه ببرد. آنچه مهم است این است که ادعای وجود چیزی که در قالب و لفظ با قرآن هم‌تراز باشد، بدون شاهد و مثال است و هیچ‌یک برای ادعای خود دلیل و شاهدی ارائه نکرده‌اند تا بتوان ارزیابی کرد. نظریه صرفه به طور مستقل بررسی و نقد خواهد شد و در نقد دیدگاه استاد معرفت در جمع لفظ و معنا به همین نقد کوتاه بسنده می‌کنیم که سوره «مسد» محتوای بلندی ندارد و در حقیقت هجونامه‌ای علیه جسارت ابولهب است که شرح آن گذشت (← تحدی و فضای تحدی در قرآن ← سوره مسد).[1]

2. اگر کسی قید «مفتریات» را به معنای صرفا قالب و صورت نداند و آن را از باب مماشات و نوعی تبکیت و تعریض بداند و خلاصه ملاک در سوره‌های هود و یونس را به جز تعداد آن‌ها یکسان تلقی کند، باید ناگزیر تفاوت در شمار سوره‌های مورد تحدی را قرینه بگیرد بر این که سوره هود (با ملاک ده سوره) قطعاً پیش از سوره یونس (با ملاک یک سوره) نازل شده است (مطابق با فهرست ابن ندیم).

نظریه مختار

چنان که در تبیین نظریه مشهور بیان شد، این نظریه فارغ از توجه به ترتیب نزول و اختلاف فهرست‌ها در آن‌ و نیز با اهتمام اندک به تبیین نقش قیود و قرائن موجود در آیات تحدی و همچنین بدون تحلیل متن‌شناسانه و بافتاری آیات در بردارنده آیات تحدی، طی طریق کرده است. در مقابل، بسیاری با توجه به قرائن متنی مانند «مفتریات» از این نظریه عبور کرده و کوشیده‌اند از ورای این نظریه ساده به فهمی عمیق‌تر از آیات تحدی دست‌یابند....

در دیدگاه مختار تقدم یا تأخّر نزول سوره یونس ع بر سوره هود ع تأثیری برجای نمی‌گذارد؛ زیرا ملاک مطرح شده در این دو سوره را از یک نوع نمی‌داند، لیکن بر فرض تقدم سوره یونس بر سوره هود که روایات ترتیب نزول گزارش کرده‌اند، می‌توان گفت:

1. ابتدا به همه قرآن با همه اوصاف آن تحدّی شد ولی بعد ملاک از همه قرآن به یک سوره در لفظ و محتوا تنزّل یافت.

2. تحدّی به یک سوره در لفظ و محتوا با لحاظ همه ویژگی‌های آن سوره است. (حتی آن‌ها که صدها سال بعد از زمان نزول کشف شده‌اند[2]؛ مانند اخبار غیبی و مصادیق اعجاز علمی؛ مثلاً کسی که می‌خواهد در برابر سوره کوثر مانندی بیاورد، باید در متن خود حداقل یک خبر غیبی هم قرار دهد که در صورت برابری لفظ و محتوا و عبور از این دو مانع، باید منتظر شد تا خبر غیبی تحقق پذیرد و در صورت تحقق آن، معارضه تمام است؛ اما کسی که با سوره فیل معارضه می‌کند نیازی نیست در متن خود خبر غیبی قرار بدهد).

3. بعد از ملاک یک سوره در لفظ و محتوا، به عده‌ای خاص اجازه داده شد به جای لفظ و محتوا، تنها برابر ده سوره در لفظ بیاورند. این تغییر ملاک تنها نسبت به عربی که مهارتش در ادبیات و از معارف عالی تهی بود، تخفیف به شمار می‌رفت نه همه معارضان. در این ملاک، به عربِ زبان‌دان و پرورش‌یافته در ادبیات ممتاز آن روزگاران که ادبیات عالی را عجین‌ شده با شیر مادر دریافت می‌کرد، فرصت داده شد که محتوای ده سوره قرآن را که مصداق «مفتریات» می‌پنداشت، تنها با قالب جدید ارائه کند. (ده سوره نمی‌تواند ده برابر یک سوره باشد بلکه باید ده سوره در قالب‌های تازه و مانند قالب‌های قرآنی آورده شوند؛ مثلاً برابر سوره کوثر باید حدود یک سطر باشد و می‌باید ده سوره را به این شکل در قالب جدید بیاورد و آوردن یک سوره ده سطری در برابر سوره کوثر از «عشر سور مفتریات» کفایت نمی‌کند.)

4. در مرحله بعد، باز هم از یک سوره در لفظ و محتوا یا ده سوره تنها در لفظ تنزّل و قرار شد اگر می‌تواند حتی به اندازه یک «حدیث» بیاورد. منظور از حدیث یک کلام منعقد تازه است. بر این اساس، مثلاً‌ اگر کسی می‌خواهد برابر سوره بقره سوره‌ای بیاورد، لازم نیست برابر همه آن را بیاورد بلکه مثلاً اگر برابر آیه دین یا داستان طالوت و جالوت یا یکی از داستان‌های مطرح شده در سوره بقره نیز بیاورد، کافی است.

آنچه بیان شد، بر اساس معنای راجح از «حدیث» است ولی برخی مفسران معنای حدیث را به ظاهر محدود کرده‌اند که بر این اساس تنزّلی دیگر رخ داده است؛ یعنی ابتدا کل قرآن یا بخش اعظمی از قرآن که بتوان به آن «قرآن» اطلاق کرد؛ سپس یک سوره در صورت و معنا و پس از آن ده سوره تنها در صورت و باز در تنزّلی دیگر تنها در یک بخش کلام کامل منعقد تازه در لفظ و محتوا یا تنها در لفظ (بر اساس اختلاف در تفسیر حدیث).[3]

تذکر بسیار مهم:

الف) دقت شود این تنزّل‌های پیاپی تنها برای به رخ کشیدن ناتوانی مخاطب است وگرنه به فرض کسی می‌توانست برابر آیه دین که یک صفحه است، برابری بیاورد، هرگز از نگاه داوران کارش با قرآن برابری نمی‌کند هرچند مبارزه را برده باشد؛ درست مانند مثال ذیل:

فرض کنید فردی دیسکی را به میزان 400 متر پرتاب می‌کند و این در حالی است که رکورد پرتاب دیسک حدود 80 متر است. حال اگر فرد یاد شده در یک مسابقه برای گرم کردن مسابقه بگوید هرکس بتواند دیسک را 100 متر پرتاب کند، من را شکست داده و پیروز میدان است و جایزه برای او. حال اگر کسی موفق شود دیسک را 100 متر پرتاب کند، هرچند در ظاهر پیروز میدان است ولی از نظر تماشاچیان او هرگز حتی قابل مقایسه با صاحب پرتاب 400 متر هم نیست چه رسد به پیروزی واقعی بر او.

ب) معنای «مثل» برای مخاطبان اولیه که اهل لسان بودند، کاملاً آشکار بود؛ از این رو در پاسخ به تحدی قرآن از معنای مثل نپرسیدند بلکه ادعا کردند ما مثل آن را می‌آوریم که البته دروغ و توهّمی بیش نبود. «مثل» در آیات تحدی اطلاق دارد و هر امتیازی را شامل می‌شود، خواه از جهت لفظ باشد و خواه از جهت معنا، هرچند در سوره هود با قید «مفتریات» که توضیح آن در ادامه آمده است، دامنه مثل در ظاهر و قالب و در آیه 49 قصص به محتوا محدود شده است.

5. ضمیر «من مثله» در سوره بقره بر اساس تفسیر راجح به پیامبر اکرم ص باز می‌گردد و در آیات دیگر تحدی به قرآن.

6. در فراز «قُلْ فَأْتُواْ بِعَشْرِ سُوَرٍ مِّثْلِهِ مُفْتَریاتٍ» بر اساس لزوم تطابق وصف با موصوف می‌بایست بفرماید: «امثالها/ امثاله» لیکن «مثل» برای مفرد، تثنیه و جمع به کار می‌رود؛ مانند «أ نؤمن لبشرين مثلنا» و «و حور عين كأمثال اللؤلؤ المكنون»، هرچند ممکن است در انتخاب یکی از دو وجه مجاز، حکمت بلاغی و غیر آن نهفته باشد. در این خصوص، آیت الله مصباح یزدی افراد «مثله»‌ در فراز یاد شده را به معنای برابری ده سوره با یک سوره از قرآن دانسته است؛ یعنی امتیازهای یک سوره در ده سوره آورده شود، لیکن این تفسیر افزون بر ابهام در آن، مغایر با تبادر عرفی از معارضه و مقابله است؛ یعنی عرف نمی‌پذیرد که مثلاً‌ اگر در غزلی ده صنعت ادبی و هنری به کار رفته باشد، معارض آن نیز ده غزل بیاورد که این ده صنعت در آن‌ها، هریک در بردارنده یک صنعت، توزیع شده باشد و یا معارض در برابر ده غزل، ده غزل بسراید و مثلاً‌ ده صنعت هنری مشترک در همه غزل‌های اصل را در ده غزل توزیع کند و در هر غزلی یک صنعت جای دهد.

این احتمال بلیغانه نیز وجود دارد که اِفراد «مثله»‌ به دلیل یکی انگاشتن همه سوره‌های قرآن باشد؛ یعنی قرآن را واحدی به شمار آورده که در سوره‌های خود تجلی‌های متفاوتی داشته است.


[1] . برای آگاهی از بررسی و نقد دیدگاه ایشان ر.ک: نظریه‌های اعجاز بیانی، ساختار 1.

[2] . فرض کنیم شخصی دستگاهی ساخته که می‌تواند مانند رادیو دوازده موج را دریافت کند. اما این دستگاه ویژگی‌های دیگری نیز دارد که فعلاً از عموم مردم پنهان است؛ مانند ضبط صدا و تصویر. روشن است که اگر کسی دستگاه دیگری درست کند که همین دوازده موج را بگیرد، اختراع او از نگاه عموم مردم با دستگاه موجود برابری کرده است. اما اگر مردم از قابلیت ضبط آن نیز آگاه شوند، در چنین فرضی، دیگر دستگاه جدید از نظر عرف، معارض و برابر واقعی دستگاه موجود و مفروض به شمار نمی‌رود، حتی اگر از نظر قانون مسابقه، ضبط صدا و تصویر جزو ملاک‌های برتری نباشد.

بر اساس دیدگاه مختار ویژگی‌های دیگر (ضبط و ...) نیز جزو ملاک ارزیابی است؛ بله اگر هیچ‌کس از آن ویژگی‌ها آگاهی نداشته باشد، بر اساس تعاملات عرفی و اصول عقلائی محاوره، مجالی برای بروز و ظهور ندارد و ملاک ارزیابی به دامنه آگاهی محدود می‌شود.

[3] . برای آگاهی بیشتر ر.ک: اعجاز و تحدی، جواهری، ص 295- 296.

در پست بعد توضیحی در باره «مفتریات» بیان خواهد شد.

742) تحریف‌ناپذیری قرائی قرآن/2

ادامه پست قبل

نقد و بررسی (2)

اولاً: ابن جزری نقل کرده که حفص به عاصم – استادش – گفت: قرائت شعبه – راوی و شاگرد دیگر عاصم – با قرائت من تفاوت‌هایی دارد. عاصم به حفص گفت: من قرائتی که از ابوعبدالرحمن سلمی فراگرفتم به تو آموختم ولی قرائتی که به شعبه آموختم از زر بن حبیش (م 82ق) فراگرفته بودم. (ر.ک: ابن جزری، بی‌تا، ج1، ص 254.)

ثانیاً: بر اساس روایاتی قرائت عاصم به زید بن ثابت، یا از طریق زر بن حبیش به ابن مسعود نیز نسبت داده شده است. (ذهبی، 1993، ج2، ص 441) این مطلب- با توجه به این که در منابع معمولاً مأخذ قرائت عاصم ذکر نمی‌شود- موجب می‌شود در خصوص منبع قرائت وی اطمینان کافی حاصل نشود.

ثالثاً: طریق حفص از عاصم (منظور از طریق اصطلاح رجالی است نه قرائی) در کتب حدیث اهل تسنن و بزرگان اهل تسنن متروک و ضعیف قلمداد شده (ر.ک: عاملی، 2005، ج12، ص 175؛ حسینی و ایروانی، مطالعات قرآن و حدیث، 1394، شماره 16، ص 162) و نزد شیعیان به دلیل نقل روایات متعددی در فضیلت عمر و ابوبکر مورد اعتنا نمی‌باشد. (ر.ک: ابن ابی شیبه، 1410، ج13، ص 56 و 61؛ یوسف بن حاتم، [بی‌تا]، ص 806؛ مزی، 1413، ج21، ص 178؛ به نقل از: حسینی و ایروانی، مطالعات قرآن و حدیث، 1394، شماره 16، ص 162)

رابعاً: با توجه به این که عاصم و حفص قرآن را مانند قرائت عامه یعنی قرائت عموم مردم قرائت می‌کردند، بررسی سند قرائت آن‌ها تنها می‌تواند دو فایده احتمالی را در برداشته باشد:‌ نخست این‌که: قرائت مردم که مطابق قرائت حفص از عاصم است، سند طلایی و ارزشمندی دارد؛ این نتیجه بی‌فایده است؛ زیرا وقتی ما قائل شویم که قرائت مردم نسل به نسل از پیامبر اکرم ص به صورت متواتر رسیده، نیازی به اثبات خود با سند واحد ندارد و به قول معروف «چون که صد آید نود هم پیش ماست!»، بله اگر کسی از سند متواتر قرائت عمومی ناآگاه باشد، آگاهی از سند ارزشمند قرائت حفص از عاصم برای او مفید خواهد بود.

فایده دیگر این‌ است که مردم در انتساب قرائت خود به حفص از عاصم – با توجه به شرافت و ارزشمندی سند قرائت آن‌ها – ابایی نداشته و مقاومت نمی‌کردند و در نتیجه در گسترش و شیوع این انتساب تسریع می‌شده است.

3. «آن‏چه معتبر است و حجّيت شرعى دارد، قرائتى است كه جنبه همگانى و مردمى، دارد و آن قرائت همواره ثابت و بدون اختلاف بوده و تمامى مصحف‏هاى موجود در حوزه‏هاى علمى معتبر در دوره‏هاى تاريخ يكسان بوده، اختلافى در ثبت و ضبط آن وجود ندارد؛ لذا همه قرآن‏هاى مخطوط در طول تاريخ و مطبوع در چند قرن اخير يكنواخت بوده[1] و جملگى طبق قرائت حفص است كه همان قرائت مشهور ميان مسلمانان بوده و هست؛ زيرا حفص قرائت را از استاد خويش عاصم و وى از استاد خويش ابو عبد الرحمان سلمى و وى از مولا امير مؤمنان عليه السّلام گرفته است و طبعا همان قرائت پيامبر اكرمˆ است كه تمامى مردم شاهد و ناظر و ناقل آن بوده‏اند.» (معرفت، 1381ش، ص‌247)

وی در التمهید به همین مطلب اشاره کرده و آورده است: «خوانساری گفته: "قرائت کنونی پیوسته بین مسلمانان رایج بوده و سیاهه مصاحف بر اساس آن نگارش می‌یافت و سایر قرائات با رنگ‌های دیگر افزوده می‌شد.» (معرفت، 1415ق، ج2، ص‌244) او با استناد به سخن خوانساری قرائت حفص از عاصم را قرائت رایج در تمام اعصار دانسته است. (معرفت، 1415ق، ج2، ص‌244)

نقد و بررسی (3)

اولاً: قید «در حوزه‌های علمی معتبر» مبهم و مخدوش کننده دلیل است؛ زیرا اگر سخن در مورد قرائت عموم مردم است، چنین قیدی منافی فرض است و موهم این نکته است که قرائت حفص ویژه مراکز و حوزه‌های علمی است نه میان عموم مردم. البته عبارت التمهید متفاوت است: «وهاتلك المصاحف المرسومة وفق المصطلح الأوّل باقية، لاتختلف في إعرابها وحركاتها ومرسوم كلماتها عمّا بأيدينا من المصاحف الحاضرة.» (معرفت، 1429ق، ج‏2، ص: 139.) مرسوم در زبان فارسی به معنای رایج و در زبان عربی به معنای رسمی است و ظاهراً‌ مراد نویسنده معنای دوم است.

ثانیاً: نویسنده برای اثبات ادعای خود مستنداتی ارائه نکرده است.

ثالثاً: شواهدی متعدد بر وجود قرائت‌های مختلف در مصاحف مناطق مختلف اسلامی به چشم می‌خورد. به گزارش طبرسی در همه مصاحف شام آیه شریفه 184 آل عمران مطابق قرائت ابن عامر «جاؤوا بالبینات و بالزبر» آمده است. (ر.ک: طبرسی، 1372ش، ج2، ص‌900) نمونه دیگر قرائت «و لدار الآخرة» (انعام، 32) با یک لام و «اشد منکم» (غافر، 21) به جای «منهم» (ر.ک: ابن عطیه، ق1422، ج2، ص‌285 و ج4، 553) و «تأمروننی» (زمر، 64) به جای «تأمرونّی» (ر.ک: رازی، 1420ق، ج27، ص‌471 و 600) است که در مصاحف شام و مطابق قرائت ابن عامر دیده می‌شود. ( برای آگاهی بیشتر از موارد دیگر ر.ک: کاظمی، 1393ش، ص‌89)

حاجی اسماعیلی در مقاله گستره جغرافیای تاریخی قرائات در جهان اسلام، جدولی از رواج برخی قرائات در مناطق مختلف در قرون اولیه ارائه کرده که قابل تأمل است:

مکان/زمان

اواخر قرن اول تا اوایل قرن پنجم

از قرن پنجم تا قرن دوازدهم ق

از قرن دوازدهم تا کنون

مکه

ابن کثیر

ابوعمرو

حفص از عاصم

یمن

عاصم

ابوعمرو

حفص از عاصم

بصره

ابوعمر

ابوعمرو، از قرن 7و8 به بعد شعبه

حفص از عاصم

دمشق

ابن عامر

ابوعمرو

حفص از عاصم

مصر

ورش از نافع

ابوعمرو

حفص از عاصم

اهل مغرب

حمزه= ورش از نافع

ورش و قالون از نافع

نافع و دوری از ابوعمرو

ایران

ابوحاتم سجستانی

ابوعمرو، از قرن 7و8 به بعد شعبه

حفص از عاصم

مدینه

نافع

ابوعمرو

حفص از عاصم

کوفه

شعبه از عاصم = حمزه

ابوعمرو، از قرن 7و8 به بعد شعبه

حفص از عاصم

مهم‌ترین و قدیمی‌ترین منابعی که بر اساس گزارش آن‌ها جدول فوق تنظیم شده عبارت‌اند‌ از:

- احسن التقاسیم فی معرفة‌الاقالیم، محمد ابن احمد مقدسی (380 ق)؛

- البحر المحیط فی التفسیر، ابوحیان اندلسی (654-745ق)؛

- النشر فی القراءات العشر، ابن جزری (۷۵۱- ۸۳۳ ق).

در نقدی بر این نقد چند نکته قابل توجه است:

ثالثاً/1) رواج یک قرائت در طول چند سده به معنای عدم وجود قرائت‌های مطرح دیگر نیست؛ زیرا این دو لازم و ملزوم یکدیگر نیستند؛ یعنی قرائت عمومی مردم در منطقه‌ای چیزی باشد و همزمان مردم با قرائت اجتهادی دیگری نیز آشنا باشند در حالی که از سابقه هردو قرائت نیز آگاهی داشته باشند؛ بنابراین، گزارش‌های نقل شده در فوق لزوماً به معنای نفی قرائت عامه نیست. در این باره شاهدی ارزشمند وجود دارد. مکی بن ابیطالب در باره قرائت «قُلْ فيهِما إِثْمٌ كَبير» (بقره، 219) که برخی به جای کبیر، کثیر خوانده‌اند، گفته: «هر دو قرائت نیکو و پسندیده است، ولی قرائت "کبیر" نزد من ترجیح دارد؛ زیرا جماعت این گونه قرائت کرده‌اند (و الباء أحبّ إلي، لأن الجماعة عليه).» (مکی بن ابی‌طالب، 1407ق ، ج1، ص‌291- 292)

نمونه دیگر: در کتاب احسن التقاسیم مقدسی – دانشمند و جغرافی‌دان قرن چهارم- در باره سرزمین «رقه» - کنار فرات و هم‌مرز شام- مطلبی آمده که قسمتی‌هایی از آن را به دلیل نکات متعدد و اهمیت آن با کمی تفصیل نقل می‌کنیم: «آئين: مذهب مردم سنّت و جماعت است ... گروهی شيعه نيز دارد. ... قرآن را به قرائت عبد اللّه بن عامر خوانند. درباره قرائت ابن عامر: هنگام جنگ يجه (قومى دو رگه ميان عرب و حبشه‏) با حبشها من در زبيد بودم. قاضى شهر كه مرا براى گزاردن نماز مغرب و عشا جانشين خود ساخته بود، روزى به من گفت: مردم از تو سپاسگزارند ولى من گله‌مندم! گفتم: چرا اى قاضى؟ گفت: تو فقه را به راه مردم كوفه رفته‏اى، چرا قرآن را به راه ايشان نخوانى؟ چه چيز تو را به قرائت ابن عامر [1] كشانيده است؟» از سخن قاضی استفاده می‌شود که قرائت ابن عامر مطلوب نبوده و قاضی توقع قرائت دیگری که معتبر بوده را داشته است. وی در دفاع از خود به نکاتی اشاره کرده و در ادامه گفته است: «اگر بگويد: مگر تو پيران و بزرگان دانش را نديده‏اى كه بيشترشان از تك روى منع مى‏كنند و قرائت همگان را ترجيح مى‏دهند (قال الست ممّن لقي مشايخ العلم و الورع و أكثرهم ينهون عن التجريد و يختارون قراءة العامّة).[2] پاسخ گويم: آرى! ولى من آزمايش كرده‏ام كه در سفرهايم چون با پيشوايان قرائت روبرو شده مى‏خواستم بر ايشان بخوانم و بياموزم، هر گاه به قرائت جائز و جاری مى‏خواندم مرا سبك گرفته به شاگردان‏شان پاس مى‏دادند (فكنت إذا قرأت بالجائز هوّنوا أمري و احالونى على تلاميذهم‏) [3] و هر گاه به قرائتی غیر قرائت دیگران می‌خواندم (فإذا جرّدت)، بيشتر به من رو مى‏آورند [از این رو قرائت ابن عامر را که برخلاف قرائت جاری بود، برگزیده و به آن قرائت می‌کردم].» (مقدسی، 1361ش، ج‏1، ص: 201- 203)

توضیح متن:

[1]: از متن اصلی به خوبی بر می‌آید که هم قاضی و هم نویسنده کتاب قرائت ابن عامر را ضعیف می‌دانسته‌اند که شواهد زیادی بر آن دلالت دارد.

[2]: این اقرار مهمی بر وجود قرائت عامه است. علما و دانشمندان مورد اشاره نیز محدود به منطقه نبوده است. این قرائت عامه نیز محدود به آن منطقه نبوده است؛ زیرا قرائت عامه آن منطقه قرائت ابن عامر بوده ولی قرائت عامه مورد اشاره فرامنطقه‌ای بوده که قرائت ابن عامر مورد توجه آن منطقه در قیاس با آن ضعیف و برای تلاوت مرجوح دانسته شده است.

[3]: در این عبارت به روشنی آمده که قرائت عامه جایز و جاری و عمومی است ولی قرائت ابن عامر مصداق قرائت مخالف با جماعت است. این گزارش از کسی که قاری نیست و جغرافی‌دان و مردم‌شناس است آن‌هم در کتابی که برای قرائت نیست، به جهت روش‌شناسی پژوهش در تاریخ بسیار با اهمیت است و شاید بتوان به جرأت گفت هیچ گزارشی از منابع قرائی قابلیت قیاس با آن را ندارد!

ثالثاً/2) متأسفانه گزارش‌های فوق از لحاظ صحت و سقم بررسی نشده و غالباً یا همه آن‌ها بدون استثنا قابل بررسی و ارزیابی نیز نمی‌باشد. منابع آن‌ها نیز بدون استثنا واسطه‌ای است و چنان‌که مشاهده می‌شود، قدیمی‌ترین آن‌ها از محمد ابن احمد مقدسی متوفا به سال 380 هجری قمری است. اگر گزارش احسن التقاسیم فوق الذکر را نمونه‌ای از گزارش‌های قرائی در نظر بگیریم، می‌توان حدس زد گزارش‌های منابع قدیمی در مورد قرائت‌ها، با صرف‌نظر از قرائت عامه بوده است یا می‌توان فرض کرد گزارش برخی قرائت‌های موازی قرائت عامه و جاری به نوعی فضل و آگاهی نویسنده به شمار می‌آمده است؛ یعنی بنای آن‌ها بر گزارش‌های غیر معروف ولی مورد توجه بوده و به قرائت عامه که همه‌جا فراگیر بوده کاری نداشته‌اند و دست‌کم این فرضیه‌ای است که شواهدی مهم آن را پشتیبانی می‌کند. زرکشی به مناسبتی در باره کتاب‌های مادری چون «التیسیر» و «الشاطبیة» و «التبصرة» و «الکافی» و مانند آن‌ها گفته است: «این کتاب‌ها حتی قرائات رسیده از قاریان هفت‌گانه را ندارند چه رسد به قرائات دیگر؛ در واقع آنچه در این کتاب‌ها آمده، قطره‌ای از دریاست». (ر.ک: زرکشی،1410ش، ج1، ص‌323- 325؛ معرفت، 1415ق، ج2، ص41). استاد معرفت نیز در باره برخی از این کتب گفته است: «به نظر ما سندهایی که در برخی کتب قرائات مانند التیسیر، التحبیر، و المکرر آمده، تشریفاتی است که در راستای تلاش برای انتساب قرائات به پیامبرص و قداست بخشیدن به آن نقل شده و اندکی بررسی و ارزیابی این سندها پرده از واقعیتی فضاحت‌بار بر می‌دارد.» (معرفت، 1429ق، ج‏2، ص: 60) در هر صورت، بررسی تفصیلی بحث خود نیازمند مقالی مستقل است.

ثالثاً/3) اگر کسی منابع قرائی را بررسی نماید به اختلاف‌های فراوان و تناقض‌های عجیبی برخورد می‌کند که اعتماد از نسبت‌ها را به شدت مخدوش می‌نماید مگر نسبت‌هایی که با قرائنی همراه باشد و یا منابع متعددی به آن تصریح کرده‌ و از نوعی شهرت برخوردار باشند؛ برای مثال، ابن‌جنی در المحتسب (ج2، ص‌243) و ابو نصر در شواذّ القراءة (ص 200) و ابوحیان اندلسی در البحر المحیط (ج7، ص‌305) به عاصم و ابوعمرو نسبت داده‌اند که واژه «سائغ» (سائِغٌ شَرابُه‏) (فاطر، 12) را «سَیَغٌ» قرائت کرده‌اند در حالی که علامه طبرسی در مجمع البیان این قرائت را از شواذّ عيسى ثقفي‏ دانسته است (ر.ک: طبرسی، 1372ش، ج‏8، ص: 630) یا نمونه دیگر اختلاف عجیبی است که در قرائت «مالک» و «ملک» در منابع آمده؛ درحالی که برخی آن را مشهور و متواتر می‌دانند، ابن ‌ابی‌داود آن را به مروان نسبت می‌دهد: «أول من قرأها ملك مروان‏». (سجستانی، 1423ق، ص: 229).

رابعاً: نویسندگان مقالات «بررسی دلائل تواتر قرائات رایج» و «ارزیابی ادله دیدگاه رواج تاریخی قرائت عاصم به روایت حفص» در نقد استدلال خوانساری و معرفت به سیاهه مصاحف روی آورده‌اند: در خصوص استناد به سیاهه مصاحف نیز توجه به معنای صحیح سیاهه مصاحف مورد غفلت قرار گرفته زیرا مقصود از سیاهه مصاحف، تنها حروف قرآنی بدون هرگونه اعراب و نقطه می‌باشد که به رنگ سیاه نگاشته می‌شد و این بدان جهت بود که از همان ابتدای ابداع نقاط و حروف، این علائم با رنگ قرمز بر روی حروف قرآن که به رنگ سیاه بود، نگاشته می‌شد (ر.ک: رامیار، 1369، ص‌535) رنگی بودن علائم قرآنی چندین قرن ادامه داشت و بر این اساس در طول تاریخ، اصل حروف قرآن که فاقد اعراب و نقطه بودند و تنها به رنگ سیاه در مصحف ثبت می‌شدند، به عنوان سیاهه مصاحف شناخته می‌شدند. (ر.ک: ارزیابی ادله دیدگاه رواج تاریخی .... ص‌25- 26) نویسندگان مقاله یاد شده در ادامه نقد خود بر استدلال به سیاهه مصاحف آورده‌اند: «ظاهراً منشأ اشتباه در فهم اصطلاح سیاهه مصاحف، سوء برداشت از سخن محقق خوانساری بوده است؛ زیرا ملاحظه کامل سخن و دیدگاه ایشان نشان می‌دهد که آنجا که ایشان نگارش جمیع مصاحف قرآنی را به رنگ سیاه بر طبق قرائت عاصم و سایر قرائات را در حاشیه قرآن و به رنگ قرمز معرفی کرده است (ر.ک:‌ خوانساری، 1391ق، ج5، ص‌4) مقصود ایشان از «جمیع مصاحف» تنها گزارش وضعیت مصاحف عصر خود ایشان یعنی اواخر قرن سیزدهم بوده (ر.ک:‌خوانساری، 1391ق، ج3، ص‌256) نه گزارشی از طول تاریخ، به همین جهت ایشان در ادامه همین بحث به علائم اختصاری در حاشیه مصاحف رایج عصر خود اشاره کرده و رموز اختصاری قرائات سبعه و راویان آن‌ها که در مصاحف آن زمان رایج بوده را توضیح می‌دهد. (ر.ک: خوانساری، 1391ق، ج3، ص‌256) همچنین به همین جهت خود ایشان قرائت حفص از عاصم را به عنوان تنها قرائت معتبر از قرآن معرفی نکرده بلکه به شهرت قرائات هفت‌گانه بین مردم در عصر معصومین و حتی به تواتر جمیع این قرائات هفت‌گانه معتقد شده است. (ر.ک: خوانساری، 1391ق، ج3، ص‌254).» (شریفی ‌نسب، و همکاران، 1396ش، ص‌25- 26)

در نقدی بر این نقد نیز لازم است به چند نکته توجه شود:

رابعاً/1) «سیاهه مصاحف» دو معنا دارد؛ نخست سیاهه مصاحف در سده نخست است که تا چند سده ادامه داشت و ناقدان مقالات «بررسی دلائل ...» و «ارزیابی ادله دیدگاه ...» به آن اشاره کرده‌اند. معنای دیگر آن سیاهه مصاحف در قرون متأخر است؛ البته نه قرن سیزدهم بلکه سده‌های پیش از محقق خوانساری است؛ زیرا او آثار گذشته بر جای مانده در زمان خودش را بررسی و چنین قضاوتی کرده است و عبارت «و ظلت قراءته هى الدارجة بين المسلمين‏...» به خوبی بر آن دلالت دارد.

رابعاً/2) ادعایی که در باره تأثیر انتشار چاپی قرائت حفص مطرح شده، صحیح به نظر نمی‌رسد؛ زیرا مصاحف برجای مانده از زمان‌های پیش از انتشار چاپی قرائت حفص، نشان دهنده رواج این قرائت در آن دوران می‌باشد؛ به ویژه که بسیاری از مصاحف بر جای مانده از مناطق شیعی است که معمولاً در این‌گونه مسائل تحت تأثیر عثمانی‌ها نبوده‌اند. نگارنده این سطور قرآنی با ترجمه زیرنویس فارسی و حواشی تفسیری شیعی از دانشمندی شیعی و گمنام در قرن یازدهم مشاهده کرده که سیاهه آن بر اساس قرائت حفص از عاصم بوده و قرائت‌های دیگر با رنگ قرمز مشخص شده است. تصاویری از این قرآن پیوست است. (دفتر مجله)

رابعاً/3) استدلال به سیاهه مصاحف مهم و قابل توجه است و عبور از آن ساده نیست بلکه می‌توان با کمک آن برخی ابهامات را پاسخ گفت و به حضور قرائت عامه بر اساس قرائت حفص از عاصم در همه دوران‌ها در کنار دیگر قرائت‌ها اذعان کرد و یا دست‌کم آن را نشانه‌ای بر آن گرفت. توضیح این‌که گسترش عثمانی‌ها اولاً در مناطق شیعی در حکم حکمرانی بوده و روی نگرش‌های علمی و باورهای اعتقادی یا تأثیرگذار نبوده یا تأثیر اندکی داشته است. نکته مهم دیگر این است که گسترش و قدرت آن‌ها در چند قرن متأخر تا اضمحلال آن‌ها بوده و در قرون اولیه (از قرن هفتم تا قرن دهم) حداقل در ایران نفوذ زیادی نداشتند. سلطان سلیم یکم که متولد 1520 میلادی است، توانست با شکست دادن شاه اسماعیل بر قسمت‌هایی از ایران تسلط پیدا کند و آن هم از بعد حُکمرانی نه عقیدتی و علمی. نتیجه این‌که مشاهدات بلاغی و معرفت نشان‌دهنده این است که قرائت حفص از عاصم در قرون متأخر هزاره اول و نیز قرون اولیه هزاره دوم در کنار قرائت‌های دیگر حضور جدی داشته بلکه در حکم اصل بوده و قرائات دیگر فرع بر آن به شمار می‌رفته‌اند و این روند در قرون اخیر با کم‌رنگ شدن قرائت‌های دیگر تقریباً‌ منحصر به قرائت حفص از عاصم شد. این نشان می‌دهد جایگاه قرائت حفص از عاصم ارتباطی با امپراطوری عثمانی نداشته است. اینک پرسش این است که چرا با این که به گفته مورخان حفص تا حداقل قرن چهارم تقریباً‌ ناشناس بود و یا طرفداران زیادی نداشت و حتی در دوران حیات خود در زادگاهش کوفه توفیقی در این رابطه به دست نیاورد، با وجود دیگر قرّائی که از شهرت بسیاری برخوردار بودند، یکباره در قرون بعد جهان اسلام را آن‌گونه درنوردید که در قیاس با قرائت‌های دیگر در حکم اصل قرار گرفت؟ این پرسشی است که تا کنون نویسندگان حوزه قرائات به آن توجه شایسته‌ای نشان نداده‌اند و به نظر می‌رسد دو مطلب به گسترش شهرت و جایگاه قرائت حفص از عاصم کمک کرده‌ است و به تعبیر مناسب‌تر، قرائت حفص از عاصم شهرت و گستردگی‌اش را مرهون دو مطلب است:‌ نخست همراهی کامل حفص با قرائت عامه که نسل به نسل از پیامبر اکرمˆ در بین مردم جاری و ساری بود البته بدون نام و نشان و در کنار دیگر قرائت‌ها، و دیگر خدمت مهم ابن مجاهد در حصر قرائات در هفت قرائت و قرار دادن قرائت حفص از عاصم بین این قرائت‌ها به رغم عدم شهرت آن لیکن به دلیل همراهی آن با قرائت عامه. در حقیقت ابن مجاهد اولاً: قرائت عامه را در قالب قرائت حفص از عاصم جزو هفت قرائت قرار داد و ثانیاً:‌ با انتخاب قرائت‌های نه چندان قوی – و به گفته برخی کارشناسان قرائت‌های ضعیف (برای نمونه ر.ک:‌ ذهبی، 1965م ، ج1، ص‌69؛ عسقلانی، ‌1414ق، ج3، ص‌27- 28؛ معرفت، 1429ق، ج‏2، ص‌52 و 63)– در کنار قرائت عامه که در قالب قرائت حفص از عاصم حضور داشت، این فرصت را به قرائت عامه داد که رفته رفته بر همه قرائت‌ها به طور کامل چیره شده و بساط آن‌ها را برچیده و بر جهان اسلام سیطره یابد. این فرضیه‌ای است که شواهد متعددی بر آن دلالت دارد و تنها به وسیطه آن می‌توان ابهامات مسئله را پاسخ گفت.

4. آیت الله معرفت برای تأیید استدلال به سیاهه مصاحف،‌ به استشهادهای مؤلفان و مفسران نیز تمسک کرده است. به گفته وی مفسران و مؤلفان فرازهای مورد استشهاد خود را بر اساس قرائت حفص از عاصم و مطابق سیاهه مصاحف به کار گرفته‌اند و این نشان می‌دهد رسم الخط جاری مصاحف در روزگاران گذشته قرائت حفص از عاصم بوده است. (ر.ک:‌ معرفت، 1429ق، ج‏2، ص: 140) البته متأسفانه ایشان شواهد خود را ذکر نکرده و به همین‌ مقدار بسنده کرده است.

نقد و بررسی (4)

اگر مفسری به قرائتی استشهاد کند،‌ نشان‌دهنده این است که آن قرائت را پذیرفته است؛ اگر قرائت منتخب او با قرائت حفص از عاصم موافق نباشد، نمی‌توان از آن نتیجه گرفت که قرائت حفص در آن منطقه یا همه مناطق اسلامی شهرت نداشته و یا رواج نداشته است؛ زیرا همان‌طور که قراء در کنار قرائت عامه برای خود قرائتی داشتند و یا انتخاب می‌کردند، مفسران نیز می‌توانند چنین کنند، لیکن اگر مفسری قرائت حفص از عاصم را انتخاب کرد بدون تصریح به آن و این قرائت مقابل دیگر قرائات بود، یعنی قرائت هیچ‌یک از قاریان مشهور موافق آن قرائت نبود، می‌توان حدس زد که آن قرائت قراءة العامة است. حال اگر این مفسر مربوط به قرن دوم باشد- یعنی زمانی که هنوز قرائت عامه به نام حفص از عاصم شهرت پیدا نکرده و هنوز ابن مجاهد قرائت او را بین هفت قرائت قرار نداده بود - و باز اگر قرائت منتخب او با قرائت استادش (چنان‌که در مورد فراء بیان خواهد شد) نیز مخالف باشد،‌ این قرینه‌ای است بر این‌که او این قرائت بی‌نام و نشان را قرائت عامه دانسته و بر همه قرائات ترجیح داده است و این امتیازی مهم به شمار می‌رود. چنین موردی در خصوص آیه 40 سوره هود وجود دارد: «قُلْنَا احْمِلْ فِيها مِنْ كُلٍّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْن‏». از بین قراء سبعه تنها عاصم «کلٍ» با تنوین خوانده و باقی قراء با کسره خوانده‌اند. (ر.ک: ابن خالویه، 1413ق، ج‏1، ص: 280) تفاوت معنای این دو این است که بر اساس تنوین دو زوج از هر نوع حیوان وارد کشتی نوح ع شدند و بر اساس کسره از هر نوع حیوان تنها یک زوج وارد شدند. فراء در باره این آیه گفته است:‌«والذکر و الانثی من کل نوع زوجان»؛ یعنی از هر نوع دو زوج، و معنای این تفسیر این است که او قرائت تنوین را پذیرفته است. جالب این است که قرائت استاد فراء – یعنی کسائی- نیز کسره است. (ر.ک: فراء، 1980م‏، ج‏2، ص 14)

نکته قابل توجه این است که در روایات اهل بیت ع نیز تفسیری ارائه شده که مطابق با قرائت تنوین است (فَأَدْخَلَ مِنْ كُلِّ جِنْسٍ مِنْ أَجْنَاسِ الْحَيَوَانِ زَوْجَيْنِ فِي السَّفِينَة). (ر.ک:‌ تفسیر قمی، 1363ش، ج‏1 ،ص 327 و ...) روشن است که در آن زمان قرائت حفص از عاصم با این نام شهرت نداشته و در روایات به قرائت اشاره‌ای نشده است.

نمونه دیگر در آیه 22 سوره روم آمده است: «وَ مِنْ آياتِهِ خَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافُ أَلْسِنَتِكُمْ وَ أَلْوانِكُمْ .. إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِلْعالِمِين‏». از بین قراء سبعه تنها عاصم «للعالِمین» خوانده و باقی قراء «لَلعالمین» به فتح لام. در روایتی از امام صادق ع آمده است: «لَآياتٍ لِلْعالِمِينَ‏، وَ هُمُ الْعُلَمَاء» (ر.ک: بحرانی، 1415ق، ج‏4، ص‌340) تفسیر امام ع مطابق با قرائت حفص از عاصم است. با توجه به این‌که امام ع شیعیان را به قرائت عامه ارجاع می‌دادند، طبیعی است که خود نیز مقید به قرائت عامه هستند و از سوی دیگر قرائت عامه در آن روزگاران به حفص از عاصم نامبردار نشده بود و قاری دیگری به کسر لام نخوانده، با توجه به این مقدمات نتیجه می‌گیریم که قرائت عامه عصر امام صادق ع مطابق با قرائت کنونی است که به حفص از عاصم نامبردار شده است. شواهد دیگری نیز وجود دارد که به دلیل ضیق مجال از بیان آن‌ها خودداری می‌شود. (برای آگاهی بیشتر ر.ک: حسینی و ایروانی، 1394ش، ص173 («أَسْوِرَة» رخرف، 53) و همان، ص‌174 («نَزَّاعَةً لِّلشَّوَى‏» معارج، 16) و نیز لسانی فشارکی، 1391ش، ص530)

نتیجه

از آنچه گذشت در یک جمع‌بندی می‌توان گفت: از بین قرائت‌های مختلف تنها یک قرائت مورد تأیید است و آن همان قرائتی است که جبرئیل بر پیامبر اکرم ص نازل کرد که به «قرائت واحدة» موسوم است. این قرائت در زمان حیات پیامبر اکرم ص فراگیر شده و بر اساس گزارش‌های تاریخی، ده‌ها سال پس از رحلت ایشان نیز قرائت عمومی و شناخته شده بین مردم بوده است. این قرائت مدت‌های مدید نام و نشان نداشت و به «قرائت عامة»‌ و «قرائت الناس»‌ مشهور بود و با این عناوین کلی شناخته می‌شد و قرائت‌های دیگر با عناوینی که داشتند و به افرادی که منتسب بودند، از آن متمایز می‌شدند. قرائت عامه در سده‌های نخست به دلیل رواج فراوان، مورد توجه قاریان مشهور و نویسندگان نبوده و قاریان معمولاً با قرائت خاص یا اختیار قرائتی که داشتند و ویژه آن‌ها بود، شناخته می‌شدند و نویسندگان نیز همت خود را بر گزارش قرائت‌های خاص و متفاوت با قرائت عامه مصروف می‌داشتند و به بیان روشن‌تر، بر اساس اسناد مهمی قرائت عامه به دلیل شهرت و رواج فراوان نمی‌توانست قاریان را به شهرت خاصی برساند؛ از این رو آنان در کنار قرائت عامه بر قرائت دیگری متمرکز می‌شدند و با آن شناخته می‌شدند و در این خصوص، حتی برخی نویسندگان به دلیل شهرت فراوان قرائت عامه از ثبت آن خودداری می‌کردند و اثر خود را به ثبت قرائت‌های دیگر غیر از قرائت رایج اختصاص می‌دادند که همین امر موجب شبه نزد برخی شده است.

از سوی دیگر، از بین قراء عاصم و از بین راویان او حفص مقید بودند که قرائتشان را با قرائت عامة هماهنگ کنند و با آن زاویه‌ای نداشته باشند. همین امر موجب شد ابن مجاهد که خود به قرائت عامه متمایل بود و از قرائات شاذّ دوری می‌کرد، آن را به دلیل هماهنگی با قرائت عامه و نیز سند عالی در زمره هفت قرائت انتخاب کرده و به شهرت رساند. او این قرائت را در کنار برخی قرائات ضعیف و اختیار القراءة قرار داد و به این ترتیب اسباب پیشتازی و شهرت آن را فراهم آورد و مردم نیز رفته رفته قرائت رایج را که تا آن زمان بی‌نام و نشان بود و با عناوین کلی «قراءة العامة»‌ معرفی می‌شد، به دلیل انطباق کامل بر قرائت حفص، به آن نامبردار کردند. قرائت عامه در گذر زمان همچون دوران بی‌نام و نشانی‌اش البته با نام جدید در سراسر جهان اسلام رواج کامل خود را حفظ کرد، بلکه با گذر زمان رفته‌رفته یکته‌تاز میدان شد و رقبای خرد و کلان خود را از میدان تا حدود زیادی به در کرد آن‌گونه که مطابق برخی نسخ برجای مانده از کتابت قرآن، دست‌کم اواخر هزاره نخست و اوایل هزاره دوم سیاهه مصاحف به قرائت حفص اختصاص ‌می‌یافت و قرائات دیگر با رنگ‌های متفاوت ثبت می‌گردید.

بایسته‌های پژوهش در تاریخ قرائات

هرچند در حوزه تاریخ قرائات آثار بسیاری تا کنون به جامعه علمی عرضه شده است، لیکن به نظر می‌رسد نقاط کور و بسترهای بکری وجود دارد که هریک می‌تواند جزو مسائل مهم و موضوع‌های بایسته پژوهش و تحقیق در این حوزه باشد. مهم‌ترین این موضوع‌ها عبارت‌اند از:

الف) بررسی وثاقت و استواری گزارش‌های قرائی منسوب به قاریان سده‌های نخست و صاحب‌نام و اسناد آن‌ها.

ب) بررسی ادعاهای طرح شده در خصوص قرائات رایج در مناطق مختلف به ویژه در سده‌های نخست به همراه امکان‌سنجی آن‌ها مبتنی بر روش پژوهش در تاریخ.

ج) بررسی متفردات حفص در رسم الخط‌های مصاحف خطی موجود در کتابخانه‌های سراسر جهان اسلام.

11. فهرست منابع

ابن حجر عسقلانی، احمد بن علیبن محمد، تهذیب التهذیب، قاهرة: دار الکتاب السلامی،‌1414ق.

ابن‌انباری، عبدالرحمان، نزهة الالباء، به کوشش ابراهیم سامرایی، بغداد، ۱۹۵۹م.

ابن‌جزری، محمد بن محمد، غاية النهاية في طبقات القراء، چ اول، [بی‌جا]:‌مکتبة ابن تیمیة، 1351ق.

ابن‌جزری، محمد بن محمد، منجد المقرئین و مرشد الطالبین، بیروت: دار الکتب العلمیة، 1420ق.

ابن‏خالويه، حسين بن احمد، اعراب القراءات السبع و عللها، 2جلد، مكتبة الخانجي - مصر - قاهره، چاپ: 1، 1413 ه.ق.

ابن‏عطيه (542 ق)، عبدالحق بن غالب‏، المحرر الوجيز فى تفسير الكتاب العزيز، محقق: محمد، عبدالسلام عبدالشافى‏، چ اول، بیروت: دار الكتب العلمية، منشورات محمد علي بيضون، ‏1422 ق.‏

ابو بكر بن ابى داود، السجستانى (238 ق‏)،‏ كتاب المصاحف،‏ ط الاولی، القاهرة: الفاروق الحديثه للطباعه والنشر، 1423 / 2002م.

ابوعلی الفارسی، الحجة للقراء السبعة، بیروت: دار الکتب العلمیة، 1423ق.

بحرانى، هاشم بن سليمان، البرهان في تفسير القرآن، 5جلد، موسسة البعثة، قسم الدراسات الإسلامية - ايران - قم، چاپ: 1، 1415 ه.ق.

بلاغى، محمدجواد، آلاء الرحمن في تفسير القرآن،‏ چ اول، قم: بنياد بعثت، واحد تحقيقات اسلامى‏، [بی‌تا]؛

بيلى،‏ احمد، الاختلاف بين القراءات،‏ بيروت: ‏دار الجيل‏،‌ [بی‌تا]؛

حسینی، بی‌بی زینب، و ایروانی، مرتضی، «بررسی تاریخی قرائة العامة و ارتباط آن با روایت حفص از عاصم»، مطالعات قرآن و حدیث، 1394ش، شماره 16، ص‌159- 189.

خوانساری، محمدباقر موسوی، روضات الجنات فی احوال العلماء و السادات، قم: اسماعیلیان، 1391ق.

ذهبی، شمس الدین، معرفة‌ القراء الکبار علی الطبقات و الاعصار، ط الاولی، استانبول:‌مرکز البحوث الاسلامیة، 1965م.

رجبی قدسی، محسن و لسانی فشارکی، محمدعلی، «تعین و تواتر قرائت حفص در عصر پیامبر تا کنون»، مطالعات قرائت قرآن، سال 8، ش 14، 1399ش، ص‌293- 314.

زرقانى، محمد عبد العظيم، ‏مناهل العرفان في علوم القرآن،‏ [بى‏جا]، دار احياء التراث العربى،‏ [بى‏تا].

زركشى(794 ق)‏‏ محمد بن عبد الله البرهان في علوم القرآن‏، چ اول، بیروت: دار المعرفة، 1410 ق/ 1990م.

سجستانی، ابو بكر بن ابى داود ، كتاب المصاحف، چ اول، ‏ القاهرة: الفاروق الحديثه للطباعه والنشر، 1423ق / 2002م.

سیوطی، جلال الدين، الإتقان في علوم القرآن، چ دوم، بيروت: دار الكتاب العربى، ‏1421ق / 2001م.

شاه‌پسند، الهه، «دلالت و مصداق روایت "إقرأ کما یقرء الناس"»، پژوهش‌های قرآن و حدیث، 1393ش، سال چهل و هفتم، شماره 2، ص 245- 221.

شریفی ‌نسب، حامد و حجتی، سیدمحمدباقر و قربانخانی، امید، «ارزیابی ادله دیدگاه رواج تاریخی قرائت عاصم به روایت حفص»، مطالعات قرآن و حدیث، سال دهم، شماره دوم، 1396ش، شماره 20ص 5- 37.

طبرسى (548 ق)‏، فضل بن حسن، ‏مجمع البيان في تفسير القرآن‏، مصحح: يزدى طباطبايى، فضل‏الله‏، تهران: ناصر خسرو، 1372ش.

طبرسى، فضل بن حسن‏مجمع البيان في تفسير القرآن، مصحح: يزدى طباطبايى، فضل‏الله‏ و رسولى، هاشم‏، چ سوم، تهران‏: ناصر خسرو، 1372ش‏.

طيب، عبدالحسين، ‏اطيب البيان في تفسير القرآن‏، تهران: انتشارات اسلام‏،1369 ش‏؛

فخر رازى، محمد بن عمر، التفسير الكبير( مفاتيح الغيب)، چ سوم، بیروت: دار إحياء التراث العربي، ‏1420ق.

فراء، یحیى، معانی القرآن، به کوشش عبدالفتاح اسماعیل شلبی، قاهره، ۱۹۷۲م؛

فراء، يحيى بن زياد، معانى القرآن، محقق: نجار، محمد على، و نجاتى، احمد يوسف‏، قاهرة: الهيئة المصرية العامة للكتاب‏،1980 م‏.

فضلی، عبدالهادی، القراءات القرآنیة تاریخ و تعریف، چ چهارم، بیروت: مرکز الغدیر للدراسات و النشر و التوضیع، 1430ق/ 2009م.

قمى، على بن ابراهيم، تفسير القمي، 2جلد، دار الكتاب - ايران - قم، چاپ: 3، 1363 ه.ش.

کاظمی، سیدمحسن، «بررسی دلایل تواتر قرائات رایج»، مطالعات قرائت قرآن، 1393ش، شماره 3، ص75- 102.

کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، تصحیح علی‌اکبر غفاری و محمد آخوندی، چ چهارم، تهران: دار الکتب السلامیة، 1407ق.

لسانی فشارکی، محمدعلی، قراء سبعه و قرائات سبع، چ اول، قم: انتشارات اسوه، 1391ش.

معرفت، محمد هادى، التمهيد في علوم القرآن،‏ چ دوم،‌ قم: ‏مؤسسة النشر الاسلامى، ‏1415ق.

معرفت،‏ محمد هادى، علوم قرآنى، چ چهارم، قم: موسسه فرهنگى التمهيد، 1381ش؛

معرفت، محمدهادی، التمهید فی علوم القرآن (ویرایش جدید)، چ دوم، قم: مؤسسه فرهنگی انتشاراتی التمهید، 1429ق.

معمر بن مثنی، مجاز القرآن، قاهره، الامیر الخانجی، 1374ق.

مقدسی (380ق)، محمد بن احمد، أحسن التقاسيم فی معرفة الاقالیم، ترجمه على نقى منزوى‏، چ اول، تهران: شركت مولفان و مترجمان‏، 1361ش.

مقدسى، ‏ ابو شامه، المرشد الوجيز إلى علوم تتعلق بالكتاب العزيز،چ اول، بیروت: دار الكتب العلمية، 1424 ق/ 2003م.

مکی بن ابی‌طالب القیسی، ابی‌محمد، الکشف عن وجوه القراءات السبع و عللها و حججها، تحقیق محیی الدین رمضان، تهران: مؤسه الرسالة، 1407ق.

مهدوی راد، محمدعلی؛ دلبری، سیدعلی؛ نصرتی، علی، «بررسی روایت "إقرأ کما یقرأ الناس" با نگاهی به فهم شیخ انصاری رحمه الله»، علوم قرآن و حدیث،‌آموزه‌های قرآنی، 1392، شماره 17، ص‌49- 70.

نویری، شرح طیبة النشر، بیروت: دار الکتب العلمیة، 1424ق.

ولد ابّاه، تاریخ القراءات فی المشرق و المغرب، مراکش: آیسسکو، 1422ق.


[1] . لازم است يادآورى شود كه قرائت ورش به روايت قالون تنها در كشور عربى ليبى اخيرا چاپ شده و مورد اعتراض مسلمانان و سران برخى از كشورهاى اسلامى قرار گرفته است.

741) تحریف‌ناپذیری قرائی قرآن/1

اخیرا مقاله‌ای باعنوان «نظریه این همانی قرائات واحده، عامه و حفص از عاصم» در مجله قرآن‌پژوهی شماره 3 منتشر شده است که در پست 737 چکیده آن آمد. این مقاله در حقیقت خلاصه فصل «برهان تاریخی در تحریف‌ناپذیری قرآن کریم در حوزه قرائت»‌ است که در مرحله ویرایش نهایی قرار دارد و ان‌شاء الله منتشر می‌شود. این حقیر فقیر الی الله متواضعانه از همه عزیزان علاقه‌مند به حوزه علوم قرآن و تفسیر و همه مدافعان حریم قرآن درخواست دارم این مقاله و ان‌شاء الله بعد از انتشار اصل آن را مطالعه فرمایند.

بسم الله الرحمن الرحیم

چکیده: یکی از نظریات مهم و تأثیرگذار در حوزه قرائات «این همانی قرائات واحده، عامه و حفص از عاصم» است. بر اساس این نظریه قرائتی که جبرئیل بر پیامبر اکرم ص نازل کرد، تنها یک قرائت بوده و آن قرائت قرائتی است که در گذر زمان تا صدها سال بی‌نام و نشان باقی ماند و با عناوینی همچون «قرائة العامة» و «قرائة الناس» شناخته می‌شد. از سوی دیگر، از بین قراء سبعه تنها عاصم و از بین راویان او تنها حفص تلاش کرده‌اند مانند قراءالعامة قرآن را قرائت کنند و با آن زاویه‌ای نداشته باشند. همین امر موجب شد طی فرایندی و با دخالت اسبابی قرائة العامة که تا صدها سال به عنوان قرائت معمول مردم بدون نام و نشان بود، به نام حفص از عاصم نامبردار شود. در برابر این نظریه، نظریات دیگری وجود دارد که «قرائة العامة» را قرائت عموم مردم در هر زمان و هر مکان دانسته و یا بر افراد خاصی مانند قراء سبعه حمل می‌کنند. نظریه «این همانی ...»- که خود یکی از مبانی مهم تفسیری است و در برخی مسائل فقهی (مانند قرائت نماز) و نیز نقد شبهه تحریف قرائی نیک کارآمد است- در برابر نظریه‌های رقیب با ابهامات و شبهاتی رو به رو است که لازم است دفع و رفع شوند؛ از این رو مقاله حاضر می‌کوشد ضمن بر طرف کردن آسیب‌ها و پاسخ به شبهات، آن را با بیان تازه‌ای بازخوانی و اثبات کرده و عوامل دخیل در آن را واکاوی کند. نگارنده در تحریر این مقال از روش متناسب با پژوهش در منابع تاریخی که عمدتاً مبتنی بر جمع‌آوری قرائن و شواهد و مطالعه یک گزاره‌ تاریخی در بستر و فضای تحقق آن است، بهره برده و افزون بر آن، به مطالعه میدانی برخی آثار برجای مانده از نسخ خطی قرآن نیز روی آورده است.

واژگان کلیدی: تحریف قرائی، قرائت العامة، قرائت ناس، قرائت واحده، روایت حفص از عاصم

مقدمه

یکی از نظریه‌های مهم و کارآمد علوم قرآن و به باور نگارنده مهم‌ترین نظریه در حوزه تاریخ قرائات، تواتر قرائت موجود یا به بیان دیگر این همانی قرائت موجود و قرائت عامه و قرائت واحده نازل شده از سوی پروردگار است. این نظریه در صورت تأیید، یکی از مبانی مهم تفسیر قرآن و یکی از مهم‌ترین پاسخ‌ها به شبهه عدم تحریف قرائی قرآن و نیز زیربنای پژوهش فقهی در خصوص جواز یا عدم جواز قرائت قرائات سبع در نماز است. ما برای بررسی این نظریه پس از تبیین آن و نیز نظریه‌های رقیب، به بیان مهم‌ترین ادله موافقان و مخالفان خواهیم پرداخت و تلاش خواهیم کرد با پاسخ به نقدها و تقویت استدلال‌ها واقع مطلب یا آنچه به واقع نزدیک‌تر و مطمئن‌تر است را فراچنگ آوریم؛ البته فرضیه ما صحت این نظریه و امکان نقد برخی نقدهای وارد شده بر آن و تقویت ادله اثباتی آن است که از اهداف این مقال به شمار می‌روند.

پیشینه‌شناسی پژوهش‌های مرتبط با موضوع

در باره این نظریه جز آنچه استاد معرفت و پیش از او مرحوم بلاغی و طیب، نگاشته‌اند،‌ ورود جدی دیگری در منابع علوم قرآنی نمی‌بینیم؛ البته بسیاری از مألفان از آثار یاد شده استفاده کرده و این نظریه را بازتاب داده‌اند ولی وارد تکمیل استدلال‌ها و پاسخ به شبهات و نقدها نشده‌اند مگر به اشاراتی. البته در حوزه‌ مقالات،چند اثر عرضه شده که در نقد یا تأیید این نظریه نگاشته شده است. مقالاتی که در نقد این نظریه نگاشته شده‌ و یا نگاه انتقادی به این نظریه دارند، عبارت‌اند از: «ارزیابی ادله دیدگاه رواج تاریخی قرائت عاصم به روایت حفص»، شریفی نسب و همکاران؛ «بررسی دلایل تواتر قرائات رایج»، کاظمی؛ «دلالت و مصداق روایت "إقرأ کما یقرء الناس"»، شاه‌پسند. (ر.ک:‌ فهرست منابع)

مقالات‌ مؤید این نظریه نیز عبارت‌اند از: «بررسی تاریخی "قرائت العامة" و ارتباط آن با روایت حفص از عاصم»، حسینی و ایروانی؛ «تعیّن و تواتر قرائت حفص در عصر پیامبر ص تا کنون»، ‌قدسی و لسانی فشارکی. (ر.ک:‌ فهرست منابع)

گفتنی است مقالات ناقد یا مؤید این نظریه به حسب تاریخ نگاشت گاه ناظر پیشین خود بوده‌اند. آنچه از بررسی این مقالات می‌توان دریافت،‌ به رغم تلاش وافرشان،‌ ناکافی بودن آن‌ها در اثبات و یا حتی نقد این نظریه می‌باشد؛ از این رو مقاله حاضر با پیش‌رو داشتن پیشینه آن کوشیده ضمن تقویت استدلال بر این نظریه، به نقدها و شبهات ناقدان آن پاسخ گوید.

مفهوم‌شناسی

لازم است در ابتدای بحث برخی اصطلاح‌ها که نقش کلیدی دارند و یا بسامد تکرار آن در نوشتار حاضر زیاد است، تعریف و به اختصار تبیین شوند:

- قرائت، روایت و طریق

قرائت در اصطلاح به تلفظ ویژه‌ای گفته می‌شود که به یکی از امامان قرائت نسبت داده شود؛ مانند قرائت عاصم، قرائت نافع، قرائت حمزه و مانند این‌ها. (ر.ک: فضلی،1430ق، ص‌73) روایت در اصطلاح تلفظ ویژه کلمات قرآن است که به یک روای از یکی از امامان قرائت نسبت داده شود؛ مانند روایت حفص از عاصم، روایت قالون از نافع و مانند این‌ها. (ر.ک: همان). طریق نیز در اصطلاح به قرائتی گفته می‌شود که یک راوی از راوی دیگری نقل کند؛ مانند طریق ابی‌نشیط از قالون. (ر.ک: همان)

- قرائات متواتر ، مستفیض، مشهور و شاذ: قرائت متواتر در اصطلاح عصر حاضر به قرائتی گفته می‌شود که رجال اسناد آن در همه طبقات به اندازه‌ای از کثرت و پراکندگی برسد که انسان اطمینان پیدا کند نمی‌توانند بر کذب توافق و توطئه کنند. (معرفت، 1429ق، ج‏2، ص: 59). متواتر در اصطلاح برخی قرآن‌پژوهان گذشته بر مستفیض نیز اطلاق می‌شده است. (فضلی،1430ق، ص‌70) قرائت مستفیض در اصطلاح بین آحاد و تواتر و به قرائتی گفته می‌شود که نقل آن به قدری بوده که مردم آن را پذیرفته‌ باشند. (ر.ک: فضلی،1430ق، 69) گفتنی است مراد از متواتر در نظریه مورد بحث در این مقال معنای نخست است.

- قرائت عامه: برای این ترکیب معانی مختلفی گفته شده است که مهم‌ترین آن‌ها عبارت‌اند از: الف) معنای لغوی یعنی قرائت عموم مردم به صورت مطلق یا عموم مردم یک منطقه‌ خاص یا قراء سبعه یا قراء عشره یا بیشتر آن‌ها و یا قرائت‌های متداول زمان ائمه اطهار ع. بر اساس معنای لغوی مردم مناطق مختلف ممکن است قرائت‌هایی متفاوت داشته باشند. (ر.ک: مهدوی راد، دلبری و نصرتی، 1392، ص‌58- 61)

ب) اصطلاحی است برای قرائتی که سینه به سینه از پیامبر اکرم‌ˆ در جهان اسلام رواج پیدا کرد و تا به امروز باقی مانده است. بر اساس معنای اصطلاحی قرائت عامه، مردم سراسر مناطق اسلامی قرآن را تنها با یک قرائت می‌خواندند که به قرائت عامه معروف بوده (ر.ک: همان، ص‌61) و قرائات قاریان که برخاسته از اجتهاد آنان و یا عوامل دیگر بوده، در کنار قرائت عامه قرار داده شده است.

- «قراءة الناس»: در روایات متعدد مردم به "قراءة الناس" یا "قراءة العامة" و یا تعابیر مشابه ارجاع داده شده‌اند ( مانند: "إقرأ کما یقرأ الناس" در روایت سالم بن سلمة از امام صادق ع (کلینی، 1407، ج4، ص 633))؛ از این رو این عبارت به اصطلاحی در متون علوم قرآنی تبدیل شده است که با تفاسیر مختلفی روبه‌رو شده و معانی گوناگونی از آن اراده شده است؛ مانند: قرائتی که پیامبر اکرم در سال آخر حیات خود قرائت فرمود؛ قرائت اهل مدینه و کوفه در زمان اهل بیت ع؛ قرائت اهل مدینه و مکه؛ قرائات سبع یا عشر؛ قرائات رایج در زمان ائمه اطهار ع؛ قرائت‌های مطابق با قواعد زبان عربی؛ قرائت‌های متداول بین قراء؛ قرائت‌های متعارف بین مردم؛ قرائت رایج بین عامه مسلمانان یا به تعبیر دیگر، قرائت موجود مصاحف (حفص از عاصم). (ر.ک: مهدوی راد، دلبری و نصرتی، 1392، ‌ص 58- 62 ؛ شاه‌پسند، 1393ش، ص232- 235؛ معرفت، 1429ق، ج‏2، ص: 144 و ...؛ ...)

- قرائت واحده: منظور از قرائت واحده قرائتی است که جبرئیل بر پیامبر اکرمˆ نازل کرد. بر اساس قرائت واحده جبرئیل قرآن را تنها با یک قرائت بر پیامبر اکرمˆ نازل کرده است. (ر.ک: كليني، 1407ق، ج ٢، ص ٦٣٠؛ کاظمی، 1393ش، ص‌84)

روش تحقیق

مسئله قرائات و به ویژه قرائت عامه و چگونگی حرکت آن در گذر زمان و نامبردار شدن آن، مسئله‌ای تاریخی است؛ از این رو لازم است روش متناسب با پژوهش در حوزه تاریخ برای حل مسئله اتخاذ شده و ضوابط و شرایط آن در پژوهش رعایت شود. برخی شبهات و ابهامات نیز حاصل نادیده انگاشتن همین تناسب روش و مسئله است. در روش تاریخی برای بررسی یک پدیده و رخداد تاریخی از دو جهت و در دو مرحله اقدام می‌شود؛ نخست صحت اسناد و وثاقت روایان آن و صحت منابع و انتساب به مؤلفان آن‌ها و نیز ارزیابی قدمت متن روایت‌گر و اصالت آن و اختلاف نصوص و نسخ و مواردی از این دست بررسی می‌شود که ابعاد بیرونی پژوهش درباره یک مسئله تاریخی را تشکیل می‌دهد، و در مرحله دوم، خود پدیده تاریخی در فضا و صحنه تحقق آن- که با جمع‌آوری همه قرائن و بازسازی و بازکاوی دقیق امکان‌پذیر است- مورد پژوهش قرار می‌گیرد و در این خصوص گاه لازم است از پژوهش میدانی و بررسی آثار برجای مانده از دوران روی‌دادن یک پدیده و رخداد تاریخی نیز استفاده شود. طبیعی است بررسی مستوفای نظریه این همانی از هر دو جهت بسیار فراتر از مجال یک مقاله است؛ از این رو تمرکز این مقاله عمدتاً‌ بر مرحله دوم است و از مرحله نخست تنها به ذکر مستنداتی که روشن کننده مسئله باشد، بسنده می‌شود.

تبیین مسئله

مسئله اصلی پیش‌روی این پژوهش این است که آیا قرائت موجود که به قرائت حفص از عاصم موسوم است، همان قرائت پیامبر اکرم ص است که جبرئیل بر او فرود آورد یا با آن اختلاف دارد؟ این سؤال به چند سؤال فرعی تحلیل می‌شود که پاسخ به آن‌ها مطابق این پژوهش و فرضیه آن، ما را به نظریه این همانی می‌رساند. آیا قرائت نازل شده بر پیامبر اکرم ص تنها یک قرائت بوده یا جبرئیل قرائت‌های متعددی را بر پیامبر اکرم ص فرود آورده است؟ آیا قرائت پیامبر اکرم ص در گذر زمان حفظ شده و رواج یافته یا غبار مهجوری بر آن پاشیده شده و در دل تاریخ از پیشتازی در حرکت بازمانده است؟ آیا «قرائت عامة»‌ یا «قرائة الناس»‌ و عناوینی نزدیک به این‌ها اصطلاح‌اند یا تنها معنای لغوی آن‌ها مورد نظر است؟ بر فرض مصطلح بودن، آیا قرائتی که در منابع با عناوین فوق از آن یاد شده، مطابق با قرائت پیامبر اکرم ص است یا با آن تفاوت‌هایی دارد؟‌ و آیا قرائت موجود منطبق بر قرائت عامه است یا خیر؟‌ این پرسش‌ها در مسیر نظریه مورد بحث قرار دارد و تحقیق این نظریه با روش تاریخی، به پرسش‌های یادشده پاسخ می‌گوید.

شرح و تبیین نظریه «این‌همانی قرائت موجود، قرائت واحده و قرائت عامه»

نظریه این‌همانی قرائت موجود با قرائت نازله نخستین بار در «آلاء الرحمن فی تفسیر القرآن» نوشته مرحوم بلاغی به ثبت رسید (ر.ک: بلاغی، [بی‌تا]، ج1، ص‌29) و پس از وی سید عبد الحسین طیب بر آن تأکید کرد. (ر.ک: طیب، 1369ش، ج1، ص‌27- 28) وی در این باره گفته است: «و اينكه معروف است سياهى قرآن مطابق قرائت حفص از عاصم نوشته شده اشتباه است بلكه حفص مطابق سياهى قرائت كرده و قبل از حفص و عاصم همه قرآنها بر طبق همين سياهى بوده و مطابق آن قرائت مي‌نموده‏اند و دليل ديگر اينكه قرائت سياهى قرآن باجماع مسلمين بلكه ضرورت دين صحيح است و احدى در صحت آن اشكال نكرده ولى غير سياهى باطل نباشد مورد شبهه و اشكال است بنا بر اين نبايد امر قطعى يقينى را كنار گذارده و بمشكوك عمل كرد.» (طیب، 1369ش، ج1، ص‌31- 32)

این نظریه در آثار آیت الله معرفت نیز مورد تأکید قرار گرفت با این تفاوت که او تلاش بسیاری کرد آن را با ارائه ادله‌ای استوار کند: «يگانه قرائتى كه داراى سندى صحيح و با پشتوانه جمهور مسلمين استحكام يافته، قرائت حفص است. اين قرائت در طىّ قرون پى‏درپى تا امروز هم‏واره ميان مسلمانان متداول بوده و هست...» (معرفت، 1381ش، ص‌235؛ نیز بنگرید: همو، 1429ق، ج‏2، ص: 134)

در مجموع خلاصه این نظریه عبارت است از این که: قرائت موجود از صدر اسلام تا کنون سینه به سینه و نسل به نسل از پیامبر اکرمˆ به صورت متواتر بلکه فوق تواتر در سراسر جهان اسلام نقل شده است. این قرائت که مطابق قرائتی است که جبرئیل بر پیامبر اکرمˆ نازل کرد و او به مردم آموخت، ابتدا با عنوان «قرائت عامه»، «قرائت ناس»، و تعابیری مانند این‌ها خوانده می‌شده است، لیکن بعدها چون مردم دیدند قرائت حفص از عاصم همانند قرائت آن‌هاست، قرائت خود را که بی‌نشان بود و صرفا به قرائت توده مردم از آن یاد می‌شد، به آن قرائت نامبردار کردند و از آن پس قرائت توده مردم با عنوان قرائت حفص از عاصم شناخته می‌شد. شبیه چنین نسبتی را در حوزه قرائات در دوره ابن محیصن (م 122ق) نیز می‌توان یافت. در باره او آمده است:‌ «ابن محیصن قرائتی را مطابق با قواعد عربی برگزیده بود که مخالف قرائت توده مردم شهرش بود. مردم که چنین دیدند قرائت او را رها کرده و قرائت ابن کثیر را که از قرائت آن‌ها پیروی می‌کرد، برگزیدند!» (ابن جزری، ۱۳۵۲ق، ج2، ص‌167؛ البیلی، [بی‌تا]، ص‌445)

خلاصه این نظریه را می‌توان در چهار محور ذیل ترسیم می‌شود:

- قرائت موجود همان قرائت عامه/ ناس است.

- قرائت عامه/ ناس متواتر و همان قرائت پیامبر اکرمˆ و جبرئیل بوده است.

- قرائت عامه تحت عناوین مختلف در طول تاریخ همواره فراگیر بوده است.

- هیچ قرائت دیگری متواتر نبوده است.

نظریه فوق را می توان در قالب شکل اول قیاس اقترانی چنین تقریر نمود:

- قرائت موجود؛ همان قرائت عامه/ ناس است.

- قرائت عامه/ ناس؛ متواتر، فراگیر و همان قرائت پیامبر اکرمˆ و جبرئیل بوده است.

- قرائت موجود؛ متواتر، فراگیر و همان قرائت پیامبر اکرمˆ و جبرئیل بوده است.

نظریه‌های رقیب

در برابر نظریه تواتر قرائت واحده، نظریه‌های دیگری نیز وجود دارد که مهم‌ترین آن‌ها عبارت‌اند از:

الف) نظریه تواتر قرائات سبعه یا عشره

برخی از قرآن‌پژوهان بر این باورند که همه قرائات سبعه یا عشره متواترند. تواتر قرائات در میان شیعیان جایگاهی ندارد و آنچه به شهید ثانی نسبت داده شده، مخدوش است (ر.ک: معرفت، 1429ق، ج‏2، ص: 58) ولی در بین اهل تسنن، به نقل نویری، سبکی گفته که بلقینی، ابن عطیه، قرطبی و اکثر شافعیه قائل به تواتر قرائات سبعه هستند. (نویری، 1424ق، ج1، ص‌128؛ کاظمی، بررسی دلایل قرائات رایج، ص‌83) بسیاری از عامة تواتر عشره را به اجماع و برخی نیز تواتر سبعه را مورد توافق جمهور علما و تواتر عشره را مورد اتفاق جمهور قراء می‌دانند. (ر.ک:‌ کاظمی، 1393ش، ص‌83؛ ابن جزری، 1420ق، ص‌25؛ ولد ابّاه، 1422ق، ص‌23؛ معرفت، 1429ق، ج‏2، ص: 44- 45)

ب) عدم تواتر هیچ‌یک از قرائات

در مقابل دو نظریه فوق بیشتر علمای شیعه و سنی مانند شیخ طوسی، خوانساری، جزائری، ابوشامه، زرکشی، شوکانی، زرقانی و ... به عدم تواتر قرائات باور و سخن از قرائت صحیح و شاذّ دارند. (ر.ک:‌ کاظمی، 1393ش، ص‌85؛ معرفت، 1429ق، ج‏2، ص‌43- 45 )؛

نقد و بررسی مهم‌ترین دلایل موافقان نظریه این‌همانی

مهم‌ترین دلایل موافقان نظریه به قرار ذیل است:

1. «يگانه قرائتى كه داراى سندى صحيح و با پشتوانه جمهور مسلمين استحكام يافته، قرائت حفص است. اين قرائت در طىّ قرون پى‏درپى تا امروز هم‏واره ميان مسلمانان متداول بوده و هست و تداول آن به چند سبب برمى‏گردد: قرائت حفص همان قرائت عامه مسلمانان است، زيرا حفص و استاد او عاصم شديدا به آن‏چه كه با قرائت عامّه و روايت صحيح و متواتر ميان مسلمانان موافق بود، پاى‏بند بودند. ... » (معرفت، 1381ش، ص‌235)

نقد و بررسی (1)

این دلیل متضمن دو ادعا بوده و برای اثبات لازم است تکلیف این دو ادعا روشن شود:

1/الف) قرائت عامه همان قرائت واحده نازل شده از سوی جبرئیل بر پیامبر اکرمˆ است.

1/ب) قرائت موجود که مطابق با قرائت حفص از عاصم است، همان قرائت عامه است.

آیت الله معرفت برای اثبات بند نخست (الف) در التمهید فی علوم القرآن به چند گزاره تاریخی تمسک کرده است:

- محمد بن سیرین (م110ق) از عبید سلمانی (م 73ق) نقل کرده است: «قرائتی که در سال آخر عمر رسول خداˆ بر او عرضه شد، همان قرائتی است که امروز مسلمانان قرآن را با آن تلاوت می‌کنند.» (سیوطی، 1421ق، ج1، ص‌142)

- خلاد بن یزید باهلی (م 220ق) گفته است:‌ «به یحیی بن عبدالله بن ابی ملیکه (م 173ق) گفتم: نافع از پدرت از عایشه نقل کرده است که وی در آیه «إذتلقونه» (نور، 15) فعل را با کسر لام و ضم قاف (إذ تَلِقُونه) قرائت می‌کرد و می‌گفت: این کلمه از «ولق الکذب» ( دروغ‌ بافی و تداوم آن) است. یحیی در پاسخ گفت: آن را نشنیده بگیر و فراموش کن؛ من دوست ندارم آیه را این گونه بخوانم. به وی گفتم: چرا با این‌که می‌دانی عایشه این گونه خوانده است؟ یحیی گفت: این قرائت با قرائت عموم مردم (قراءة الناس) تفاوت دارد. اگر کسی قرآن را متفاوت با قرآن ثبت شده قرائت کند [احتمالاً در آن‌ زمان قرآن اعراب‌گذاری شده بوده است؛ زیرا ماده کلمه در دو قرائت تفاوتی ندارد]، او را مجازات خواهیم کرد مگر آن که توبه کند. ما قرآن را از زبان مردم از پیامبرˆ از جبرئیل از خداوند متعال برگرفته‌ایم با این حال شما می‌گویید: فلان لنگ از فلان کور برای ما نقل کرد که مثلاً ابن مسعود آیه‌ای را چنین می‌خواند؟! سوگند به پروردگار که چنین فردی یا باید مجازات شود یا توبه کند.» (ابوشامه مقدسی، 1424ق، ص 138؛ معرفت، 1429ق، ج‏2، ص 135)

کاملاً واضح است که او قرائت مردم را مطابق با قرائت پیامبر اکرمˆ می‌دیده که این گونه برخورد کرده و این یعنی مصطلح بودن «قراءة الناس».

- هارون بن موسی ازدی (م 200ق) نویسنده کتاب «القراءات» آورده است: مطلب فوق (قرائت عایشه) را به ابوعمرو بن علا (م154ق) گفتم. او با اشاره به هارون گفت: قبل از این‌که به دنیا بیاید این را شنیده بودم. در روایت دیگری آمده که ابوعمرو گفت: من قرائت واحد شاذّ را که برخلاف قرائت عموم مردم باشد، متهم می‌کنم. (ابوشامه مقدسی، 1424ق، ص‌181.)

در این روایت نیز قرائت عمومی بر قرائتی که به عایشه نسبت داده شده، ترجیح داده شده بلکه ملاک ارزیابی قرار گرفته است. روشن است که اگر ابوعمرو قرائت عامه را از پیامبر اکرمˆ نمی‌دانست، آن را بر قرائت عایشه برتری نمی‌داد. توجه کنیم که در روایت قبل خلاد به یحیی می‌گوید:‌ "تو با این‌که می‌دانی عایشه این گونه خوانده باز سرباز می‌زنی؟" این نشان می‌دهد که قرائت عایشه قرائت واحد است لیکن به دلیل جایگاه او با دیگر قرائات واحد تفاوت اساسی دارد، با این وصف، به دلیل مخالفت با قرائت عمومی، شاذّ تلقی شده و این نشان می‌دهد که قرائت عمومی قرائت پیامبر اکرمˆ بوده و این نزد یحیی و ابوعمرو آشکار بوده است و روایت ذیل این برداشت را تأیید می‌کند:

- محمد بن صالح (م 168ق) می‌گوید: شنیدم شخصی به ابوعمرو بن علاء گفت: آیه «لايُعَذِّبُ عَذابَهُ أَحَدٌ وَ لا يُوثِقُ وَثاقَهُ أَحَدٌ» (الفجر، 89- 26) را چگونه می‌خوانی؟ گفت: «لايُعَذِّبُ». آن شخص به ابوعمرو گفت:‌ چطور این‌ گونه می‌خوانی در حالی که روایت شده پیامبر اکرمˆ با فتح ذال می‌خواند (لا یعذَّب)؟ ابوعمرو گفت: ‌اگر بشنوم کسی می‌گوید:‌ [خودم] شنیدم پیامبرˆ این گونه می‌خواند، از او نمی‌پذیرم؛ زیرا من روایت واحد را که مخالف قرائت عموم مردم باشد، متهم می‌کنم. (زرقانی، بی‌تا، ج 1، ص‌452 ؛ به نقل از منجد المقرئين، ابن جزري.)

- افزون بر موارد فوق که مورد استشهاد نویسنده التمهید است، نقل های تاریخی دیگری نیز وجود دارد که ادعای نخست از دلیل اول نظریه برگزیده را اثبات می کند؛ برای مثال سجستانی در کتاب المصاحف گفتگویی بین ابی بن کعب و زید بن ثابت در حضور عمر بن خطاب نقل کرده که در این گفتگو آمده است:‌ «فقرأ زيد قراءة العامة، فقال اللهم لا أعرف إلا هذا» (سجستانی، 2002م، 358) قراءة العامة در این عبارت مطابق قرائت پیامبر اکرمˆ بوده و نشان می‌دهد این اصطلاح شناخته شده و فصل الخطاب بوده است. از همین‌جا می‌توان دریافت که استعمال این اصطلاح برای قراء سبعه به نوعی شاذ بوده و یا به اعتبار تبعیت گروهی از مردم از آنان بوده است؛ حاصل این‌که اصطلاح قراءة العامة برای عموم به کار می‌رفته که ممکن است با گذر زمان به عموم مردم یک منطقه محدود شده باشد که برخی گزارش‌ها با این فرضیه مخالف است، هرچند برخی گزارش‌ها نیز ممکن است با این فرضیه موافق باشد، البته مشروط به این‌که به کار برنده آن دچار خطا و اشتباه نشده باشد.

نمونه دوم: ابو عمرو بن علاء گفته است:‌ «من قرائت کسی را که شاذّ و برخلاف قرائت عامه قرائت کند، متهم می‌کنم (لأنّي أتّهم الواحد الشاذّ إذا كان على خلاف ما جاءت به العامّة)» (زرقانی، [بى‏تا]، ج 1، ص‌452؛ معرفت، 1429ق، ج‏2، ص: 65)

منظور از «ما جاءت به العامّة» عموم مردم در همه مناطق است نه در منطقه‌ای خاص؛ زیرا اگر محدود به منطقه‌ای خاص باشد و ما در مناطق مختلف قرائات عامه متفاوتی داشته‌ باشیم، انکار شاذّ مخالف قرائت عامه منطقه‌ای که در آن می‌زیسته برای انکار آن قرائت شاذّ کافی نیست چراکه ممکن است قرائت شاذّ‌ در این منطقه با قرائت عامه منطقه‌ دیگری هماهنگ باشد؛ در نتیجه از نظرگاه ابوعمرو قرائت شاذّ در هر حالتی شاذّ و منکر بوده که بدون اشاره به تعدد قرائات عامه آن را یکسره انکار می‌کند. همچنین می‌توان این گونه تعبیر کرد که ابوعمرو اگر ببیند مناطق مختلف در قرائتی اختلاف کرده‌اند، دلیلی بر ترجیح عامه یک منطقه نمی‌بیند یا دست‌کم به اختلاف عامه مناطق مختلف اشاره می‌کند و همچنین باید توجه داشت که او انگیزه‌ای برای تبعیت از عامه منطقه خود نداشته؛ زیرا طرح این احتمالات تنها در مورد شیعیان که در مقاطعی در تقیه شدید به سر می‌بردند، وارد است نه ابوعمرو!

نقد و بررسی (1/الف)

در معانی القرآن نوشته فراء (م207ق) نیز بیش از هفتاد بار «قراءة‌ العامة»، «قراءة‌ العوام» و «قراءة الناس» مطابق با قرائت حفص از عاصم به کار رفته است، لیکن در این خصوص یک مشکل وجود دارد و آن این است ‌که شانزده بار کاربست ترکیب‌های یاد شده مطابق با قرائت حفص از عاصم نیست. این عدم تطابق گاه در برخی منابع دیگر نیز دیده می‌شود. (ر.ک: رجبی و لسانی، 1399ش، ص‌310) نمونه عدم تطابق قراءة العامه در معانی القرآن فراء با قرائت حفص از عاصم آیه 6 سوره صافات است: «قوله: إِنَّا زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِزِينَةِ الْكَواكِبِ‏ [6] تضاف الزينة إلى الكواكب. و هى قراءة العامّة. حدّثنا أبو العباس، قال حدثنا محمد قال حدّثنا الفراء. قال: و حدّثنى قيس و أبو معاوية عن الأعمش عن أبى الضحى عن مسروق أنه قرأ[1] (بِزِينَةٍ الْكَواكِبِ) يخفض الكواكب بالتكرير فيردّ معرفة على نكرة،...» (فراء، 1980م، ج‏2، ص‌382). نمونه دیگر «و قوله: لَخُسِفَ بِنا [82] قراءة العامة (لَخُسِفَ) و قد قرأها شيبة[2] و الحسن- فيما أعلم- (لَخَسَفَ بِنا) و هى فى قراءة عبد اللّه (لا نخسف بنا) فهذا حجّة لمن قرأ (لخسف).» (فراء، 1980م، ج‏2، ص‌313)

تذکر این نکته مهم است که در قرائت اصلی فراء «بزینةِ الکواکب» با کسره و «لخُسِف بنا» به صیغه مجهول است ولی نرم افزار جامع التفاسیر نور هر دو را بر اساس قرائت حفص از عاصم ثبت کرده و همین امر موجب خطای نویسندگان مقاله «بررسی تاریخی قرائة العامة و ارتباط آن با روایت حفص از عاصم» شده است.

در این خصوص- چنان‌که برخی محققان احتمال داده‌اند- می‌توان گفت با توجه به این‌که فراء معانی القرآن را به عنوان تفسیر در جلساتی بین سال‌های 202 تا 204 هجری قمری در کوفه از حفظ املا می‌کرده (عن حفظه من غير نسخة) و تدوین آن را شاگردانش به ویژه محمد بن جَهْم سِمّری (م 278ق) که راوی تفسیر معانی القرآن و در آن روزگاران جوان بوده، بر عهده داشتند (ر.ک: فراء، ۱۹۷۲م، ج1، ص‌1؛ ابن انباری، ۱۹۵۹م، ص‌65)، احتمال دارد این شانزده مورد برخاسته از سهو فرّاء یا تدوین کننده سخنان او باشد. ((ر.ک: رجبی و لسانی، 1399ش، ص‌310))

این احتمال در مواردی که قرائت موازی قرائت عامه از شهرت نسبی برخوردار می‌شود، در آن منطقه بعید نیست؛ یعنی احتمال می‌رود به دلیل گستردگی و شهرت یک قرائت موازی در کوفه، فراء یا سمّری گمان کرده‌ باشند قرائت یاد شده همان قرائت عامه است. این خطا با توجه به درصد کم آن در معانی القرآن طبیعی و منطقی به نظر می‌رسد و البته بررسی دقیق این احتمال منوط به بررسی قرائات در مناطق دیگر و همه استعمالات «قراءة العامة» و مانند آن در منابع در دسترس است که از مجال این مقال فراتر می‌باشد ولی اجمالاً‌ به دلیل کثرت استعمال این اصطلاح‌ها مطابق با قرائت حفص از عاصم، می‌توان از این موارد اندک چشم پوشید.

تذکر

در خصوص بند دوم (1/ب) باید دانست که اثبات این بند به بند نخست باز می‌گردد؛ زیرا وقتی ثابت می‌کنیم که قرائت عامه تنها یک قرائت و آن نیز قرائت واحده است، فراگیری قرائت حفص از عاصم به ضمیمه ناپیدایی قرائت عامه‌ در برابر آن، در طول تاریخ نشان دهنده این همانی قرائت حفص از عاصم و قرائت عامه است. آری، اگر ما در اثبات بند نخست ناکام بمانیم و نتیجه پژوهش تعدد قرائت عامه باشد،‌ آن‌گاه لازم است اثبات شود که قرائت موجود که بر اساس قرائت حفص از عاصم است، مطابق قرائت عامه‌ای است که از پیامبر اکرمˆنسل به نسل نقل شده و نه قرائت‌های عامه دیگر.

با وجود نکته فوق و بی‌نیازی به اثبات بند دوم، می‌توان گفت بررسی سرگذشت حفص شاهدی بر صدق مدعای این بند است. حفص پس از عاصم نتوانست به دلیل عدم اقبال مناسب در کوفه بماند (ر.ک: لسانی، 1391ش، ص 46- 47؛ ابن جزری، بی‌تا، ج1 ص، 254)؛ زیرا شعبه – رقیب او در کوفه – توانسته بود اقبال عمومی را با خود همراه کند و در طی حدود پنجاه سال این اقبال را حفظ نماید. حفص که ترجیح داد کوفه را ترک کند، به بغداد رفت. (ر.ک: ابن جزری، ۱۳۵۲ق، ج 1، ص 254، شماره 1159) بغداد در آن روزگار مرکز قرائات بود. طبیعی است اگر کسی در بغداد شهرتی کسب کند، شهرتش به عالم اسلام منتشر می‌شود. بررسی تاریخ زندگانی حفص اشاره‌ای به موفقیتی برای او در حوزه بزرگ بغداد ندارد. حفص پس از مدتی بغداد را نیز ترک کرده، به حجاز سفر کرد و در جوار خانه خدا ماند (ر.ک: ابن جزری، ۱۳۵۲ق، ج 1، ص 254، شماره 1159) ؛ بنابراین، از بررسی گزارش‌هایی که در باره حفص بما رسیده، نمی‌توان به درخشش او در زمان حیاتش پی برد. اینک این سؤال مطرح می‌شود که با این وصف قرائت حفص از عاصم چگونه در جهان اسلام رواج یافت و چه عواملی در آن دخیل بوده‌اند؟ این پرسشی است که کارشناسان از پاسخ دادن به آن یا غفلت کرده‌اند و یا تغافل!

به نظر می‌رسد عدم شهرت حفص حتی تا صدها سال نیز کم و بیش ادامه داشته است. در گزاره‌های تاریخی آمده که ابن مجاهد – قاری مشهور اوائل قرن چهارم – در بغداد قرائت عاصم را به شاگردانش می‌آموخته است، لیکن تصریحی بر حفص از عاصم بودن آن وجود ندارد. (ذهبی، 1965م، ج 1، ص 217؛ معرفت، 1429ق، ج‏2، ص 222) آنچه نگارنده از بررسی گزاره‌های تاریخی می‌تواند برای حل این مسئله ارائه کند این است که قرائت عامه به معنای اصطلاحی آن در سده‌های اول رواج داشته است و مردم به مرور وقتی می‌دیدند که تنها قاری‌ای که همانند آن‌ها و بر اساس قرائت عامه قرآن را قرائت می‌کند، حفص است. از طرفی می‌دیدند که سند قرائت او از عاصم که به سُلّمی و به امیر المؤمنین و پیامبر اکرمˆ می‌رسید، ارزشمند و قابل اعتماد و اعتبار است، رفته رفته قرائت او از عاصم را بر قرائت خویش با میل خود ترجیح دادند و یا به تعبیر دیگر در این کار تسریع شد. البته نباید انکار کرد که حصر ابن مجاهد در خصوص قرائت‌های هفت‌گانه و قرار دادن قرائت عامه که مطابق با قرائت حفص از عاصم بود، در بین قرائات هفت‌گانه و زیرکی خاصی که به کار برد، توانست در گسترش بلامنازع قرائت حفص از عاصم که همان قرائت عامه بود، نقش‌آفرینی کند. توضیح مطلب این که:‌ ابن مجاهد معتقد به اجتهاد در قرائت نبود و حتی برای خود قرائتی اختیار نکرد- با این‌که به لحاظ جایگاه و قدرت و شهرت توان این‌کار را داشت- و حتی با اجتهاد در قرائت مبارزه می‌کرد؛ از این رو با استفاده از جایگاه خود در حکومت وقت، ابن مقسم و ابن شنبوذ را که به قرائت‌های اجتهادی تمایل داشتند، تهدید و حتی تنبیه کرد با این که این دو هم‌شاگردی او بوده و رفاقت دور و درازی با او داشتند (معرفت، 1429ق، ج2، ص 39- 40). ابن مجاهد قرائت‌های مهم و مناسبی را که می‌توانست رقیب مهمی برای قرائت عامه یعنی همان قرائت حفص از عاصم به شمار آیند، جزو هفت قرائت نیاورد و انگ شاذّ‌ را بر پیشانی آن‌ها نشاند و در عوض با آوردن قرائت‌هایی که قدرت رقابت با قرائت عامه یا حفص از عاصم را نداشتند، توانست موازنه هفت قرائت را به نفع قرائت حفص از عاصم که مطابق با قرئت عامه بود، تغییر دهد. نتیجه کار هوشمندانه ابن مجاهد این شد که مردم سراسر جهان اسلام که به قرائت عامه قرآن را تلاوت می‌کردند، قرائت خود را به حفص نسبت دهند و در سده‌های بعد قرائت حفص از عاصم که در حقیقت همان قرائتی بود که مردم نسل به نسل از پدران خود آموخته بودند، شهرت بلامنازعی پیدا کرد. به نظر می‌رسید اگر ما این تحلیل را که نتیجه بررسی گزاره‌های تاریخی در باره قرائت عامه و زندگانی حفص از عاصم است، نپذیریم هرگز نخواهیم توانست بین گزارش‌هایی که در باره حفص و شخصیت او وارد شده و شهرت عالم‌گیر قرائت او جمع کنیم.

2. «عاصم در بين قرّاء، معروف به خصوصيات و خصلت‏هايى ممتاز بوده كه شخصيتى قابل توجه به او بخشيده است. وى ضابطى بى‏نهايت استوار و در اخذ قرآن از ديگران بسيار محتاط بوده است، لذا قرائت را از كسى غير از ابو عبد الرحمان سُلَمى كه از على عليه السّلام فرا گرفته بود، اخذ نمى‏كرد و آن را بر زرّ بن حبيش كه قرائت را از ابن مسعود آموخته بود، عرضه مى‏كرد. ... » (معرفت، 1381ش، ص 235- 236)

نقد و بررسی (2)

ادامه در پست بعد


[1] ( 1) هى قراءة حفص و حمزة.

[2] .و هى قراءة حفص و يعقوب.

737) دو مقاله تازه منتشر شده در حوزه تفسیر زیبایی شناختی و قرائات

1. «پژوهشی تطبییقی در چیستی تفاسیر زیبایی‌شناختی و بلاغی»
پژوهش‌های قرآنی، شماره 106، خرداد 1402.
چکیده مقاله:
تفسیر زیبایی‌شناختی از رویکردهای به‌نسبت جدید در تفسیر قرآن است. این گونه تفسیری که در شش نوع گرایشی، روشی، درون‌سوره‌ای (ساختاری)، فراسوره‌ای، بین‌سوره‌ای و فراقرآنی تعقیب می‌شود، با نگاه توصیفی به تفاسیر بلاغی، با تفسیر بلاغی رابطه‌ عموم و خصوص مطلق، و با نگاه دانشی به آن، رابطه عموم و خصوص من وجه دارد. بیشتر تفاوت این دو گونه تفسیری افزون بر تفاوت از حیث مفهوم‌شناسی، از نگاه هرمنوتیکی و قصد گوینده و نیز از جهت قلمرو می‌باشد. از میان انواع یادشده تفسیر زیبایی‌شناختی، دو نوع گرایشی و درون‌سوره‌ای (ساختاری) مورد توجه مفسران و قرآن‌پژوهان قرار دارد، اما گونه‌های دیگر، به‌ویژه‌ انواع روشی و بین‌‌سوره‌ای، کمتر مورد توجه بوده و می‌توان آن دو را رویکردهای غایب در فرایند تفسیری غالب تفاسیر قلمداد کرد. نکته مهم در این حوزه مطالعاتی، حضور تفسیر زیبایی‌شناختی روشی در جایگاه قرینه تفسیری است که با تکیه بر آن، می‌توان به فهم صحیح از متن دست یافت و یا به نقد و بررسی احتمالات تفسیری روی آورد. مقاله حاضر می‌کوشد انواع تفاسیر زیبایی‌شناختی را تشریح کرده و نسبت آنها را با تفسیر بلاغی از ابعاد مختلف بررسی نماید.

2. «نظریه این همانی قرائات واحده، عامه و حفص از عاصم»
قرآن‌پژوهی, شماره 3، بهار 1401
چکیده مقاله:
چکیده: یکی از شبهات پرتکرار مربوط به کیان قرآن «تحریف قرائی قرآن» است. عموم قرآن‌پژوهان در پاسخ به این شبهه از روش‌های مختلف روایی،‌ کلامی، زبان‌شناختی و ...استفاده کرده‌اند، و البته برخی نیز در راستای پاسخ به شبهه یاد شده به نظریه «این‌همانی قرائت حفص از عاصم، قرائت واحده و قرائت عامه» تمسک کرده‌اند. بر اساس این نظریه قرائاتی که در لغت و محتوا با قرائت حفص از عاصم متفاوت باشند، نامعتبر و ساختگی‌اند و تنها قرائت موجود که قرائت حفص از عاصم است، معتبر و متواتر است. این نظریه افزون بر پاسخ به شبهه تحریف قرائی، در پژوهش‌های فقهی مربوط به جواز قرائت‌های گوناگون در نماز به کار می‌آید. همچنین با توجه به این‌که فرایند تفسیر صحیح رهین اتخاذ مبنای قرائی صحیح است، فراورده این پژوهش به طور مستقیم در خدمت این مبنای مهم تفسیری خواهد بود. این نظریه که از سوی برخی قرآن‌پژوهان معاصر ارائه شده، به رغم فراگیر شدن آن، نتوانسته همه ابهامات و شبهات پیش روی خود را، به ویژه برخی شبهات که در سال‌های اخیر مطرح شده است، دفع و رفع کند و پاسخ‌های درخور دهد؛ از این رو مقاله حاضر می‌کوشد ضمن ارتقای اثباتی آن و بر طرف کردن آسیب‌ها و پاسخ به شبهات، به ویژه شبهاتی که تا کنون پاسخی دریافت نکرده‌اند، نظریه یادشده را با ساختار و بیان تازه‌ای ارائه کند. فرضیه این مقال درستی این نظریه، وجود شواهد مهم و متعدد بر آن و مردود بودن نقدها و شبهات است.
واژگان کلیدی: تحریف قرائی، قرائت العامة، قرائت ناس، قرائت واحده، روایت حفص از عاصم

736) درسنامه ترجمه 1-2 (قسمت سیزدهم)

ویرایش جدید (منتشر نشده)

درسنامه ترجمه 1-2 (اصول، مبانی و فرایند ترجمه قرآن کریم)

* این کتاب از جایزه کتاب سال جمهوری اسلامی و کتاب سال حوزه علمیه قم بهره‌مند شده است.


*ویرایش جدید این کتاب که در قالب دو جلد عرضه می‌شود (هنوز منتشر نشده)، در چند پست تقدیم می‌شود.

*فایل درسنامه ترجمه (جلد اول) در نرم افزار دانشنامه علوم قرآن کامپیوتر نور موجود است.

* به دلیل کپی و جایگزینی ممکن است برخی فونت ها به هم ریخته باشد که قابل فهم و اصلاح است.

* حق انتشار محفوظ است. اگر ناشری مایل به انتشار مکتوب اثر بود، با مؤلف هماهنگ کند. (حق تألیف رایگان است).

قسمت 13
(i) 3. بررسی ترجمه‌های آیه29 سوره انفال




- يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقَانًا وَ يُكَفِّرْ عَنكُمْ سَيِّئَاتِكُمْ وَيَغْفِرْ لَكُمْ وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ (الانفال،29)

اعراب: (إن) حرف شرط جازم (تتّقوا) مضارع مجزوم فعل الشرط و علامة الجزم حذف النون ، و الواو فاعل (اللّه) لفظ الجلالة مفعول به منصوب (يجعل) مضارع مجزوم جواب الشرط و الفاعل هو أي اللّه (اللام) حرف جرّ و (كم) ضمير في محلّ جرّ متعلّق ب (يجعل) ( أو بمحذوف مفعول به ثان لفعل جعل المتعدّيّ المفعولين)، (فرقانا) مفعول به منصوب (الواو) عاطفة (يكفّر) مضارع مجزوم معطوف على (يجعل) و الفاعل هو، (عنكم) مثل لكم متعلّق ب (يكفّر)، (سيّئات) مفعول به‏ منصوب و علامة النصب الكسرة و (كم) ضمير مضاف إليه (الواو) عاطفة (يغفر لكم) مثل يجعل لكم فهو معطوف عليه (الواو) استئنافيّة (اللّه) لفظ الجلالة مبتدأ مرفوع (ذو) خبر مرفوع و علامة الرفع الواو (الفضل) مضاف إليه مجرور (العظيم) نعت للفضل مجرور..

تذکر: «العظیم» می‌تواند وصف «الله» باشد، لیکن هیچ یک از ترجمه‌های موجود در نرم افزار جامع التفاسیر به این ترکیب توجه نکرده‌اند، جز کشف الاسرار میبدی که در ترجمه فراز انتهایی آیه آورده است:‌ « و أللَّه با فضل بزرگوار است» هرچند به نظر می‌رسد ترکیب اول با سیاق آیه متناسب‌تر است.

لغت: تَتَّقُوا از وقی: مقاییس اللغة:‌ الواو و القاف و الياء: كلمةٌ واحدة تدلُّ على دَفْعِ شى‏ءٍ عن شى‏ءٍ بغيره. و وقيْتُه أَقِيه وَقْياً. و الوِقاية: ما يقى الشَّى‏ء. و اتَّقِ اللَّهَ: توَقَّهُ، أى اجعل بينَك و بينه كالوِقاية. مفردات راغب:‌ الْوِقَايَةُ: حفظُ الشي‏ءِ ممّا يؤذيه و يضرّه...؛

فرقان:‌ صحاح جوهری: « و الْفُرْقَانُ: القرآنُ، و كل ما فُرِّقَ به بين الحق و الباطل فهو فُرْقَانٌ، فلهذا قال تعالى: وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسى‏ وَ هارُونَ الْفُرْقانَ‏. »[1]؛ الفروق فی اللغة: « (الفرق) بين القرآن و الفرقان، أن القرآن يفيد جمع السور و ضم بعضها الى بعض، و الفرقان يفيد أنه يفرق بين الحق و الباطل و المؤمن‏ و الكافر.»

يُكَفِّرْ از کفر: مقاییس:‌ الكاف و الفاء و الراء أصلٌ صحيحٌ يدلُّ على معنًى واحد، و هو السَّتْر و التَّغطية.

فَضل: مقاییس: الفاء و الضاد و اللام أصلٌ صحيح يدلُّ على زيادةٍ فى شى‏ء. صحاح: الفَضْلُ و الفَضِيلَةُ: خلاف النَقْص و النقيصة؛ و لسان:‌ الفَضْل و الفَضِيلة معروف: ضدُّ النَّقْص و النَّقِيصة، ....

بررسی چند ترجمه

انصاریان: اى اهل ايمان! اگر [در همه امورتان‏] از خدا پروا كنيد، براى شما [بينايى و بصيرتى ويژه‏] براى تشخيص حق از باطل قرار مى‏دهد، و گناهانتان را محو مى‏كند، و شما را مى‏آمرزد؛ و خدا داراى فضل بزرگ است.

- اى اهل ايمان، ترجمه یا ایها المؤمنون است نه «یا أیها الذین آمنوا».

- توضیح تفسیری [در همه امورتان‏] بدون پیشینه مبهم می نماید.

- براى شما [بينايى و بصيرتى ويژه‏] براى تشخيص ...: اگر توضیح را حذف کنیم، می‌شود: «براى شما براى تشخيص ...» و این نحوه افزودن توضیح صحیح نیست.

- « محو» ترجمه دقیقی برای « يُكَفِّرْ» نیست و ترجمه دقیق‌تر: پوشانیدن است و می دانیم که پوشانیدن با محو کردن از نظر مفهومی متفاوت است.

- « گناهانتان» ترجمه دقیقی برای «سیئات» نیست و بهتر است گفته شود: بدی‌هایتان.

- فضل ترجمه نشده است.

مکارم:‌ اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! اگر از (مخالفت فرمان) خدا بپرهيزيد، براى شما وسيله‏اى جهت جدا ساختن حق از باطل قرار مى‏دهد؛ (روشن‏بينى خاصّى كه در پرتو آن، حق را از باطل خواهيد شناخت؛) و گناهانتان را مى‏پوشاند؛ و شما را ميآمرزد؛ و خداوند صاحب فضل و بخشش عظيم است!

- در «پرهیز» نوعی دور شدن نهفته است، و بهتر است گفته شود: و در برابر خدا خویشتن داری کنید. پ

دو نوع عبارت توضيحي داريم .... ؟؟؟؟؟

- اطلاق «وسیله» بر فرقان که امر معنوی است، مناسب نیست.

- فضل ترجمه نشده است و بخشش یکی از مصادیق فضل است.

- عظیم ترجمه نشده است.

رضایی و همکاران: اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! اگر خودتان را از (مخالفت فرمان) خدا حفظ كنيد، براى شما جداكننده [حق از باطل‏] قرار مى‏دهد و بدى‏هايتان را از شما مى‏زدايد؛ و شما را مى‏آمرزد؛ و خدا داراى بخشش بزرگ است.

- اگر عبارت توضیحی از «اگر خودتان را از (مخالفت فرمان) خدا حفظ كنيد» حذف شود، معنای مناسبی ندارد.

عبارت توضيحي (مخالفت فرمان) اگر حذف شود صدمه به ترجمه وارد مي شود.

- «می‌زداید» ترجمه مناسبی برای «یکفر» نیست.

- فضل به معنای بخشش نیست و بخشش یکی از مصادیق آن است.

- به الف و لام فضل توجه نشده است.

صفوی: اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، اگر از خدا پروا كنيد، براى شما نيرويى قرار مى‏دهد كه به با وسيله آن حق را از باطل تشخيص دهيد، و بدى‏هايتان را از شما مى‏زدايد و گناهانتان را مى‏آمرزد، و خدا داراى فضلى بزرگ است.

- می زداید، برابر مناسبی نیست.

- فضلی نکره است‌، در حالی که «الفضل» معرفه است و در هر صورت، به الف و لام توجه نشده است.

- اگر الف و لام را برای استغراق بگیریم، باز به آن توجه نشده است.

- نیروی ویژه که بتوان با آن حق را از باطل جدا کرد، نمی‌تواند ترجمه دقیقی برای فرقان باشد؛‌ زیرا فرقان می‌تواند با حتی اشیاء اتفاق بیفتد؛ یعنی اشیاء و یا راهنمایی دیگران سنجه بازشناخت حق از باطل گردد که هیچ یک مصداق نیرو به معنای متبادر نیست.

مشکینی:‌ اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، اگر از خدا پروا كنيد براى شما نيرويى جدا كننده (تشخيص‏دهنده حق از باطل) قرار مى‏دهد و گناهان (صغيره) شما را مى‏زدايد و (گناهان كبيره) شما را مى‏آمرزد و خدا داراى فضل و احسان بزرگ است.

- می زداید، برابر مناسبی نیست.

- الف و لام فضل ترجمه نشده است.

- فضل و احسان، ترجمه ترکیبی مناسبی است که با آن معانی فضل تدارک شده است و البته اگر «احسان» در قلاب یا پرانتز می‌آمد، مناسب‌تر بود.

- محدود کردن به گناهان صغیره و کبیره، بر اساس تفسیری است که از ظاهر الفاظ آیه نمی‌توان آن‌ها را دریافت کرد.

گرمارودی:‌ اى مؤمنان! اگر از خداوند پروا كنيد در شما نيروى شناخت درستى از نادرستى مى‏نهد[2] و از گناهانتان چشم مى‏پوشد و شما را مى‏آمرزد و خداوند داراى بخشش سترگ است.

- ای مؤمنان: ترجمه دقیقی به شمار نمی‌رود. (به ویژه که ترجمه آقای گرمارودی وفادار یا معنایی- وفادار است) و اگر گفته شود «ای اهل ایمان» از «ای مؤمنان» به «ای کسانی که ایمان آورده‌اید» نزدیک‌تر است؛ زیرا در آیه تذکاری به این معنا وجود دارد که شما که ایمان‌ آورده‌اید به مقتضای ایمان که تقواست، پایبند باشید و از مواهب و آثار آن نیز برخوردار گردید. این تعریض اجمالا در «ای اهل ایمان» وجود دارد.

- نیروی، مشکل پیش گفته را دارد.

- الف و لام «الفضل» ترجمه نشده است.

- الفضل، دقیق ترجمه نشده است.



خرم دل (از اهل تسنن):‌ اى مؤمنان! اگر از خدا (بترسيد و از مخالفت فرمان او) بپرهيزيد، خدا بينش ويژه‏اى به شما مى‏دهد كه در پرتو آن حق را از باطل مى‏شناسيد، و گناهانتان را مى‏زدايد و شما را مى‏آمرزد، چرا كه يزدان داراى فضل و بخشش فراوان است.

- ای مؤمنان (در ترجمه وفادار)، بینش، می‌زداید، اشکالات پیش گفته را دارند.

- چراکه ...؛ تعلیل است، در حالی که «و الله ذو الفضل العظیم» عطف است نه تعلیل.

- فراوان: ترجمه مناسبی برای عظیم نیست. فراوان به اجزای یک کل توجه دارد و عظیم به یک مصداق با وصف بزرگ بودن.پ

ترجمه كثيير است نه .....









بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ‏

طس تِلْكَ ءَايَاتُ الْقُرْءَانِ وَ كِتَابٍ مُّبِينٍ(1)

ترکیب اجمالی: تلك مبتدأ و آيات القرآن خبر و كتاب مبين عطف على القرآن و مبين صفة

لغت: مقاییس: الباء و الياء و النون أصلٌ واحدُ، و هو بُعْدُ الشَّئ و انكشافُه. ... و بانَ الشَّى‏ءُ و أبَانَ إذا اتَّضَحَ و انْكشَفَ. و فلانٌ أبْيَنُ مِنْ فلانٍ، أى أوضَحُ كلاماً منه.

صحاح: و بَانَ الشئ بَيَاناً: اتَّضَحَ فهو بَيِّنٌ، و الجمع أَبْيِنَاءُ، مثل هَيِّنٍ و أَهْيِنَاءَ، و كذلك أَبَانَ الشئُ فهو مُبِينٌ.

علامه در المیزان در تفسیر مبین آورده است: « و المبين من الإبانة بمعنى الإظهار» و در مجمع البیان آمده:‌ «... و وصفه بأنه مبين تشبيه له بالناطق بكذا».

انصاریان: طس- اين آيات [باعظمت‏] قرآن و كتابى روشنگر است،

- [باعظمت‏] به اعتبار اشاره به دور (تلک) است که بر بزرگی و عظمت دلالت دارد.

گرمارودی:‌ طا، سين، اينها آيات قرآن و كتابى روشنگر «1» است.

مترجم در پانوشت ترجمه آیه 30 سوره شعرا (قَالَ أَ وَ لَوْ جِئْتُكَ بِشىَ‏ْءٍ مُّبِين‏) آورده است: مبين: مصدرش ابانه است يعنى آشكار كردن و روشن كردن، پس« مبين» هم به معنى آشكارا و آشكار است و هم به معنى روشن و روشنگر. بنابراين تعجب نفرماييد كه در يك صفحه و در دو آيه، كلمه مبين يك‏بار روشنگر و يك‏بار آشكار ترجمه شده است.

- آشکار و روشن معمولا به یک معنا به کار می‌روند،‌لیکن آشکار از نظر مفهومی با روشن متفاوت است؛ ممکن است چیزی آشکار باشد، ولی روشن نباشد (یعنی مبهم باشد)، البته این دو معمولا با هم جمع می‌شوند.

- تلک مفرد و اشاره به دور است و کاربست مفرد برای آیات به اعتبار هدف واحد و نگاه کلی به آن‌ها و اشاره به دور برای بیان عظمت آن است؛ از این رو، ترجمه دقیق تلک «آن» است، لیکن ترجمه آن به «این‌ها» و الغای بلاغت اشاره به دور (که برگردان این بلاغت به زبان فارسی به مانند ادبیات عربی کارکرد ندارد) و نیز الغای کل نگری به آیات، نمی‌تواند نادرست تلقی شود.

- بلاغت اشاره به دور که در ترجمه انصاریان با عبارت توضیحی داخل قلاب بیان شده بود، در این ترجمه مفقود است.

مکارم: طس- اين آيات قرآن و كتاب مبين است،

- اشاره به دور که بر عظمت دلالت دارد، در ترجمه منعکس نشده است.

- مبین ترجمه نشده است، هرچند معنای آن برای بسیاری از مردم روشن است.

مشکینی: طا، سين. اين حروف رمزهايى ميان اللَّه و رسول اوست. اين كتاب مركب از همين حروف است ولى كسى را توان آوردن نظير آن نيست. و اين كتاب داراى محكمات و اين گونه متشابهات است. سوگند به طور سينا و طير و سليمان كه اين سوره آيه‏هاى قرآن و كتابى روشن و روشنگر است.

- صرف نظر از مباحث تفسیری، تداخل تفسیر در این سطح و ترجمه تعجب آورد است!

- مترجم «مبین» را به معنای لازم و متعدی ترجمه کرده است.

صفوی: طا. سين. اينها كه بر تو نازل مى‏شود، آيات قرآن و آيات كتابى بلندمرتبه است كه مقصود خود را به روشنى بيان مى‏كند. (1)

- « كه بر تو نازل مى‏شود» توضیح واضحات و خارج از چهارچوب الفاظ آیه است.

- آیات دوم در ترجمه حشو است.

- «بلندمرتبه» به اعتبار نکره آمدن کتاب است که بر عظمت دلالت دارد. اگر این صفت بعد از آیات آورده می‌شود، به اعتبار اشاره به دور بود که بر عظمت دلالت دارد (چنان که در ترجمه آقای انصاریان بیان شد).

- « كه مقصود خود را به روشنى بيان مى‏كند.» جمله وصفی است، در حالی که «مبین» مفرد است و بهتر بود مترجم از «روشن» و مانند آن استفاده می‌کرد. گذشته از این که از نظر محتوایی عبارت توضیحی وصف لازم است و «مبین» به نظر علامه از باب افعال است و متعدی؛ از این رو می‌توان این ترجمه را که قرار بوده بر اساس المیزان شکل گیرد، نادرست تلقی کرد.

- ویرایش شده ترجمه به قرار ذیل است: طا. سين. اينها آيات قرآن و كتاب بلندمرتبه و روشنگر است.





هُدًى وَ بُشْرَى‏ لِلْمُؤْمِنِينَ(2)

ترکیب اجمالی: (هُدىً وَ بُشْرى) يجوز في هدى النصب على الحال و العامل فيها ما في تلك من معنى الاشارة أي هادياً و مبشرا، و يجوز فيها الرفع على أنها خبر لمبتدء محذوف أي هي هدى و بشرى، و معنى هداها للمؤمنين و هم مهديون زيادتها في هداهم، (لِلْمُؤْمِنِينَ) جار و مجرور متعلّق ب (بُشْرى)، أو بمحذوف نعت له، و علامة الجر الياء لأنّه جمع مذكّر سالم‏.

انصاریان:‌ [كه سراسر] هدايت‏ كننده [انسان‏ها] و براى مؤمنان مژده‏ دهنده است.

- در این ترجمه «لِلْمُؤْمِنِينَ» تنها متعلق به « بُشْرى» دانسته شده است.

- مترجم فراز پایانی آیه 97 سوره بقره (... وَ هُدىً وَ بُشْرى‏ لِلْمُؤْمِنينَ) را این گونه ترجمه کرده است: ... و هدايت و بشارت براى مؤمنان است.‏

گرمارودی:‌ كه رهنمود و نويدى است براى مؤمنان. (نیز: بقره، 97)

- در این ترجمه «لِلْمُؤْمِنِينَ» که به هدایت تعلق دارد به قرینه «لِلْمُؤْمِنِينَ» بعد حذف شده است؛ بنابراین، از نظر مفهومی دامنه هدایت در این ترجمه از ترجمه قبل محدودتر است.

- مترجم در ترجمه خویش تلاش کرده عبارت‌های مشابه را یکسان ترجمه کند و تا آن جا که نگارنده بررسی کرده، در کار خود موفق بوده است.

مشکینی: راهنما و بشارت ‏دهنده براى مؤمنان است.

- هدایت به دلیل این که با واژه مبدأ هم ریشه و از نظر آوایی خوش خوان‌تر است، از راهنما مناسب‌تر است.

- عبارت از همایش لازم برخوردار نیست؛ زیرا دهنده تنها می‌تواند مربوط به بشارت باشد و نمی‌تواند به راهنما باز گردد و راهنما دهنده معنا ندارد؛ از این رو این لازم است تغییری جمله ایجاد شود؛ مانند مثال‌های ذیل:

_ بررسی و پاسخ به شبهه‌های مطرح‌شده... ï بررسی شبهه‌های مطرح‌شده و پاسخ به آنها

_ تقویت و حمایت از نیروهای جهادی وظیفه همه است ï تقویت نیروهای جهادی و حمایت از آنها وظیفه همه است.

ویرایش شده ترجمه عبارت است از: راهنما [هدایت] کننده و بشارت ‏دهنده براى مؤمنان است.

- مترجم فراز پایانی آیه 97 سوره بقره را این گونه ترجمه کرده است:‌ ... و هدايت و بشارت است براى ايمان‏آورندگان‏.

صفوی: كتابى كه هدايت ‏كننده مؤمنان است و آنان را به رستگارى و ورود به بهشت نويد مى‏دهد.

- در این ترجمه، متعلق بشارت به مؤمنان در ترجمه اشراب گردیده و به شیوه معنایی- تفسیری ارائه شده است.

- اضافه شدن بدون نشانه سجاوندی کتابی و متعلق بشارت شیوه این ترجمه است.

- مترجم در ترجمه فراز پایانی آیه 97 سوره بقره آورده است: ... و براى كسانى كه به آن ايمان مى‏آورند مايه هدايت و بشارت است.

مکارم: وسيله هدايت و بشارت براى مؤمنان است؛

- «وسیله» از معنای الفاظ آیه استفاده شده و می‌توان آن را واژه تفسیری تلقی کرد.

- اگر به جای واژه تفسیری «وسیله» از موجب، مایه و مانند آن استفاده می‌شد، مناسب‌تر بود.

- مترجم فراز پایانی آیه 97 سوره بقره را این گونه ترجمه کرده است: ... و هدايت و بشارت است براى مؤمنان‏.







الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَوةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكَوةَ وَ هُم بِالاَْخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ(3)

ترکیب اجمالی: الذين نعت للمؤمنين و لك أن تقطعه على أنه خبر لمبتدء محذوف أي: هم الذين، و جملة يقيمون الصلاة صلة الذين و جملة يؤتون الزكاة عطف على يقيمون الصلاة، و الواو للحال و هم مبتدأ أو للعطف و جملة يوقنون خبره و بالآخرة متعلقان بيوقنون و هم مبتدأ جي‏ء للفصل بين المبتدأ و خبره ليتصل بالخبر في الصورة.

انصاریان:‌ همانان كه نماز برپا مى‏دارند و زكات مى‏پردازند، و قاطعانه به آخرت يقين دارند؛

- آنان (اولئک) ترجمه الذین نیست- چنان که خود مترجم در موارد بسیاری درست عمل کرده است- بنابراین باید گفته شود: کسانی که ... .

- قاطعانه تأکیدی برابر تأکیدهای مکرر فراز پایانی آیه (اسمیه بودن جمله، ضمیر فصل، و تقدم بالاخرة).

گرمارودی:‌ آنان كه نماز را برپا مى‏دارند و زكات مى‏پردازند و به جهان واپسين يقين دارند.

- اشکال آنان گذشت.

- برخی از ظرایف از ترجمه ساقط شده- مانند غالب ترجمه‌ها- لیکن ترجمه روان و مناسب ارائه شده است.

مشکینی: آنها كه نماز را برپا مى‏دارند و زكات مى‏دهند و آنها كه به روز واپسين يقين دارند.

- در آیه «آخرت» آمده و سخن از یوم نیست؛ از این رو ترجمه به آخرت، جهان واپسین و مانند این‌ها مناسب‌تر است.

صفوی: همانان كه همواره نماز را برپا مى‏دارند و زكات اموالشان را مى‏پردازند و آنان به آخرت يقين دارند.

- اشکال آنان گذشت.

- آنان دوم برابر ضمیر «هم» در آیه است، لکین از نظر ادب فارسی ضمن از بین بردن سلاست ترجمه، حشو می‌نماید؛ زیرا مخاطب تأکید مورد نظر مترجم را از ترجمه دریافت نمی‌کند، برخلاف ترجمه مشکینی که تکرار آن‌ها صدمه‌ای به سلاست عبارت نمی‌زد (به دلیل حرف «که» که ایست بعد از آنان در ترجمه صفوی را از بین برده است) و چه بسا تأکیدی را هم اجمالا می‌رساند.

- «همواره» برداشتی تفسیری از آیه و یا به ازای کاربرد فعل مضارع در آیه است که در فرض اخیر در فرازهای بعدی نیز فعل مضارع به کار رفته و در ترجمه منعکس نشده است. ویرایش ترجمه با انعکاس نکته یاد شده می‌تواند به قرار ذیل باشد:

همان کسانی كه همواره نماز را برپا مى‏دارند و زكات اموالشان را مرتب مى‏پردازند و به آخرت يقين دائم دارند.

مکارم: همان كسانى كه نماز را برپا مى‏دارند، و زكات را ادا مى‏كنند، و آنان به آخرت يقين دارند.

- آنان دوم اشکال ترجمه یاد شده را دارد.

- ویرگول‌های پیش از فراز دوم آیه و چه بسا فراز سوم، به نظر اضافه و بی‌فایده است.

إِنَّ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالاَْخِرَةِ زَيَّنَّا لهَُمْ أَعْمَالَهُمْ فَهُمْ يَعْمَهُونَ(4)

ترکیب اجمالی: كلام مستأنف، و ان و اسمها و جملة لا يؤمنون صلة الذين و بالآخرة جار و مجرور متعلقان بيؤمنون و جملة زينا خبر إنّ، و زينا فعل و فاعل و لهم متعلقان بزيّنّا، و أعمالهم مفعول به و الفاء عاطفة و هم مبتدأ و جملة يعمهون خبره.

مقاییس اللغة:‌ العين و الميم و الهاء أصلٌ صحيح واحد، يدلُّ على حَيرة و قِلّة اهتداء. قال الخليل: عَمِهَ الرّجل يَعْمَهُ عَمَهاً، و ذلك إذا تردَّد لا يدرِى أين يتوجَّه. المیزان: «العمه» التحير في الأمر و معنى «تزيين» العمل جعله بحيث ينجذب إليه الإنسان.‏

انصاریان:‌ به راستى كسانى كه به آخرت ايمان ندارند، اعمال [زشتشان‏] را در نظرشان آراستيم، پس همواره در حيرت و سرگردانى‏اند،

- «آراستیم» مربوط به زمان گذشته است، لیکن مفهوم آیه مربوط به همه زمان‌هاست؛ از این رو است که برخی مترجمان (مانند ارفع و الهی قمشه‌ای) «زینا» را مضارع ترجمه کرده‌اند.

- «در نظرشان» تفسیر «لهم» و مناسب است.

- پیوند فراز پایانی آیه با فرازهای قبل از آن برای مخاطب فارسی زبان خالی از ابهام نیست و بسیار مناسب می‌بود اگر توضیحی برای پیوند فرازها ارائه می‌شد (مانند ترجمه آقای صفوی).

صفوی: كسانى كه سراى آخرت را باور ندارند، ما كارهايشان را براى آنان زيبا جلوه داده‏ايم، و چون منكر آخرتند، زندگى دنيا را بى‏هدف مى‏دانند، ازاين‏رو هميشه سرگردانند. (4)

- ترجمه فراز پایانی آیه (فَهُمْ يَعْمَهُونَ) کاملا تفسیری و مناسب است، ولی اگر عبارت «و چون ... می‌دانند» به نحوی از بقیه جمله مشخص می‌شد (هرچند با تغییر فنت یا خط زیر عبارت و یا قلاب) مناسب‌تر بود. در هر صورت، این روش بر این ترجمه غالب است.

مکارم: كسانى كه به آخرت ايمان ندارند، اعمال (بد) شان را براى آنان زينت مى‏دهيم[،] بطورى كه سرگردان مى‏شوند.

- در آیه اشاره‌ای به اعمال بد نشده و این جزو آرای تفسیری به شمار می‌رود. مترجم در ترجمه فراز مشابه (زَيَّنَّا لِكُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُم) از آیه 108 سوره انعام آورده است:‌ ... اينچنين براى هر امّتى عملشان را زينت داديم‏... .

- آنان از نظر ادبی مؤدبانه‌تر از آن‌هاست و شاید به همین جهت باشد که آنان در مورد حیوانات به کار نمی‌رود ولی آن‌ها به کار می‌رود؛ از این رو استفاده از آن‌ها به جای آنان در ترجمه آیه که مربوط به کافران است، مناسب‌تر به نظر می‌آید.

مشکینی: همانا كسانى كه به روز واپسين ايمان نمى‏آورند[،] اعمال (زشت و باطل) آنها را (به وسيله رها كردن به حال خود و مسلّط نمودن شيطان بر آنها) در نظرشان آراستيم، از اين رو همواره در سرگردانى‏اند.

- در آیه به «روز» اشاره نشده؛ از این رو «آخرت» مناسب‌تر است.

- (زشت و باطل) که تفاوت مفهومی دارند و معلوم نیست مراد مترجم تجمیع آن دو قید است یا علی البدل و یا هر دو- چه در کنار هم و چه متفرق- خارج از چهارچوب صریح آیه است. وی در ترجمه فراز «زَيَّنَّا لِكُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُم‏» (انعام، 108) آورده است: ...ما براى هر گروهى كردارشان را آراستيم‏... .

- عبارت تفسیری (به وسيله رها كردن به حال خود و مسلّط نمودن شيطان بر آنها) مورد مناقشه و بحث است؛ زیرا خدای متعال شیطان را بر کسی مسلط نمی‌کند، بلکه خود افراد هستند که با کردارشان زمینه تسلط شیطان را فراهم می‌کنند. بله، این تفسیر پذیرفتنی است اگر مراد این باشد که خدای متعال توفیق‌ها و هدایت‌هایی که معمولا افراد صالح را به عنوان پاداش از آن‌ها بهره‌مند می‌کند، از کافران و منکران سلب می‌نماید.

گرمارودی:‌ كارهاى كسانى را كه به جهان واپسين ايمان ندارند[،] در نظرشان آراسته‏ايم[؛] از اين رو آنان سرگشته‏اند.

- ضمیر « لهَُمْ» به « الَّذِينَ» باز می‌گردد؛ یعنی اعمال همان کسانی را که ایمان ندارند، آراستیم، لیکن این معنا در ترجمه مخدوش است و ضمیر به الذین بازگشت نکرده است. به بیان دیگر، «کسانی» مرجع «...شان» (در نظرشان) نیست.

بر اساس این ترجمه، فاء در « فَهُمْ يَعْمَهُونَ » برای تفریع است نه عطف و این تفسیری خاص از آیه است.









أُوْلَئكَ الَّذِينَ لهَُمْ سُوءُ الْعَذَابِ وَ هُمْ فىِ الاَْخِرَةِ هُمُ الْأَخْسَرُونَ(5)

ترکیب اجمالی: أولئك مبتدأ و الذين خبره و لهم خبر مقدم و سوء العذاب مبتدأ مؤخر و الجملة صلة و هم مبتدأ و في الآخرة متعلقان بالأخسرون و الأخسرون خبره و هم مبتدأ جي‏ء به للفصل بين المبتدأ و خبره ليتصل بالخبر في الصورة هذا و لا بد من الاشارة الى أن قوله «الأخسرون» يحتمل أنها على بابها من التفضيل و ذلك بالنسبة للكفار و يحتمل أنها للمبالغة لا للتشريك لأن المؤمن لا خسران له في الآخرة البتة.

انصاریان:‌ اينان كسانى هستند كه عذاب سختى براى آنان است و بى‏ترديد آنان در آخرت زيانكارترين [مردم‏] اند.

- «سختی» ترجمه صعب و مانند آن است، و ترجمه «سُوءُ» بد و مانند آن است.

- «آنان» دوم حشو است و حذف آن تأثیری در عبارت ندارد.

- "برای آنان" نگاه مثبت را در خود دارد (مانند برخوردار[3]) و بهتر است از «گرفتار بودن»، «داشتن» و مانند این‌ها استفاده شود.

گرمارودی:‌ آنانند كه عذاب سخت دارند و در جهان واپسين زيانكارترند.

- آنان ترجمه مناسبی برای الذین نیست.

- گذشته از اشکال پیش گفته، آنان رتبه بالاتری نسبت (پیش‌تر توضیح آن گذشت) به آن‌ها دارد و از این رو بهتر است آنان در مورد بدکاران به آن‌ها تبدیل شود.

- سخت ترجمه مناسبی برای «سُوءُ» نیست.

- صفت برتر «-ترند» موصوف دیگری می‌خواهد تا سخن با آن کامل شود. برای مثال، گفته می‌شود علی از حسین برتر است. نمی‌توان گفت:‌ "علی برتر است" زیرا پرسیده می‌شود:‌ از چه کسی؟ اما صفت برترین نیاز به ذکر موصوف مورد قیاس ندارد و می‌توان گفت:‌ "علی برترین است" زیرا مخاطب در ذهن خود موارد قیاس را فی البداهه حاضر می‌کند. در مورد صفت برتر پرسیده می‌شود: از چه کسی یا چه کسانی زیانکارترند؟ ولی در مورد صفت برترین به طور ناخوداگاه همه بدکاران مورد قیاس تلقی می‌شوند.

- گذشته از آنچه گفته شد، مراد آیه ظاهرا صفت برترین است و سایر مترجمان نیز چنین برداشتی داشته‌اند.

مشکینی: آنها كسانى هستند كه برايشان عذاب سختى است و آنهايند كه در آخرت زيانكارترند (زيرا مؤمن در مقابل گناه ثواب هم دارد ولى آنها ثوابشان حبط شده است).

- برای، سختی و زیانکارترند، اشکال‌های پیش‌گفته را دارند.

صفوی: آنان كسانى‏اند كه در دنيا و آخرت بد عذابى خواهند داشت و در آخرت از همه زيانكارترند، زيرا كارهاى پسنديده‏شان تباه شده است.

- "در دنیا و آخرت" نگاه تفسیری به آیه است و سیاق آیه و قرینه فراز بعدی، تحمل آن را دارد؛ از این رو مترجم آن را بدون نشانه سجاوندی آورده است.

- زیانکارترند"‌ مشکل پیش گفته را دارد.

- توضیح پایانی نیز بدون نشانه سجاوندی در متن آورده شده که شایسته است از متن به نحوی جدا شود،‌ لیکن- چنان که پیش‌تر گفته شد- مترجم معتقد به داخل کردن هر تفسیری است که آیه با قرینه پیوسته بر آن دلالت دارد.

مکارم: آنان كسانى هستند كه عذاب بد (و دردناك) براى آنهاست؛ و آنها در آخرت، زيانكارترين مردمند!

- "برای" مشکل پیش گفته را دارد.

- نقطه ویرگول نشانه مناسبی برای این ترجمه نیست؛ زیرا این نشانه پیش از واو قرار نمی‌گیرد.






1.02 منابع و مآخذ




قرآن کریم، ترجمه محمدکاظم معزی، قم: اسوه، 1372.

قرآن کریم، ترجمه سیدکاظم ارفع، چ1، تهران: مؤسسه تحقیقاتی و انتشاراتی فیض کاشانی، 1381.

قرآن کریم، ترجمه جلال‌الدین فارسی، چ1، تهران: انجام کتاب، 1369.

قرآن کریم، ترجمه علی مشکینی، چ1، قم: الهادی، 1380.

قرآن کریم، ترجمه مهدی الهی قمشه‏ای، ویرایش حسین استاد ولی، چ1، تهران: دارالکتب الاسلامیه، 1377.

قرآن کریم، ترجمه سیدجلال‌الدین مجتبوی، چ1، تهران: حکمت، 1371.

قرآن کریم، ترجمه محمود یاسری، چ1، تهران: اسلامیه، 1372.

قرآن حکیم، ترجمه طاهره صفارزاده، چ2، تهران: مؤسسه فرهنگی جهان رایانه کوثر، 1380.

قرآن کریم، ترجمه سیدعلی موسوی گرمارودی، چ1، [تهران]: قدیانی، 1383.

قرآن کریم، ترجمه محمد صادقی تهرانی، چ1، [تهران]: کلیدر، 1382.

قرآن کریم، ترجمه محمد یزدی، چ1، [بی‌جا]: اسوه، 1387.

قرآن کریم، ترجمه موزون و شیوای محمد صلواتی، چ1، تهران: مؤسسه نشر و تحقیقات ذِکر، 1381.

قرآن کریم و فرقان عظیم، ترجمه محمود اشرفی تبریزی، چ4، تهران: جاویدان، 1373.

قرآن کریم، ترجمه ابوالفتوح رازی، به کوشش محمد مهیار، چ1، قم: مطبوعات دینی، 1380.

قرآن کریم، ترجمه کاظم پورجوادی، چ1، تهران: بنیاد دائرةالمعارف اسلامی، 1372.

قرآن کریم، توضیحات و واژه‏نامه، ترجمه بهاءالدین خرمشاهی، چ1، تهران: جامی و نیلوفر، 1374.

قرآن کریم، ترجمه ابوالقاسم امامی، چ1، قم: اسوه، 1377.

قرآن کریم، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران: سازمان جاویدان، [بی‌تا].

قرآن کریم، ترجمه سیدرضا سراج، تهران: شرکت سهامی طبع کتاب، [بی‌تا].

قرآن کریم، ترجمه عبدالمحمد آیتی، چ4، تهران: سروش، 1374.

قرآن کریم، ترجمه محمدمهدی فولادوند، چ1، قم: دارالقرآن الکریم (دفتر مطالعات تاریخ و معارف اسلامی)، 1373.

قرآن کریم، ترجمه علی‏اصغر حلبی، چ1، تهران: اساطیر، 1380.

قرآن کریم، ترجمه عباس مصباح‏زاده، چ3، تهران: سازمان چاپ و انتشارات جاویدان، 1372.

قرآن کریم، ترجمه محمدعلی رضایی اصفهانی و دیگران، قم: مؤسسه فرهنگی تحقیقاتی دارالذکر، 1383.

قرآن کریم، ترجمه ناصر مکارم شیرازی، قم: مدرسة الامام امیرالمؤمنین(ع)، 1378.

قرآن‏شناسی، محمدمهدی فولادوند، چ1، تهران: مؤسسه فرهنگی هنری، سینمایی الست فردا، 1381.

نهج‏البلاغه، ترجمه سیدجعفر شهیدی، تهران: سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، 1372.

ابن‌انباری، عبدالرحمن بن محمد، نزهة الألباء فی طبقات الأدب، قاهره: دار نهضه، [بی‌تا].

ابن‌الجزری، النشر فی القرائات العشر، مصر: چاپ مکتبة مصطفی محمد، [بی‌تا].

ابن‌الخطیب، عبداللطیف، الفرقان جمع القرآن، بیروت: دارالکتب العلمیه، [بی‌تا].

ابن‌جنی، الخصائص، تحقیق محمد علی النجار، [بی‌جا]: دارالکتب‏ القاهره،1952م.

ابن‌عاشور (محمد بن طاهر)، التحریر والتنویر، لیبی: الدار التونسیه للنشر، [بی‌تا].

ابن‌فارس بن زکریا، ابوالحسین احمد، ترتیب مقاییس اللغه، به کوشش سعیدرضا علی‌عسکری و حیدر مسجدی، چ2، قم: پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، 1387.

ابن‌قتیبه، ادب الکاتب، بیروت: دار صادر، 1387ق.

ابن‌منظور، لسان العرب، به کوشش علی شیری، بیروت: احیاء التراث العربی، 1408ق.

ابن‌هشام انصاری، مغنی البیب عن کتب الاعاریب، با تحقیق مازن مبارک محمد علی حمدالله‏، قم: سیدالشهداء، [بی‌تا].

ابوزهره، محمد، المعجزة الکبری القرآن، [بی‌جا]: دارالفکر العربی.

ابومحبوب، احمد، ساخت زبان فارسی، چ2، تهران: نشر میترا، 1381.

ابوملحم، علی، فی الاسلوب الادبی، بیروت: مکتبة الهلال، 1421ق.

ابی‏الحسن علی بن اسماعیل الاندلسی المعروف بابن‏سیده، المخصَّص، بیروت: دارالکتب العلمیه، [بی‌تا].

ابی‌هلال العسکری و سیدنورالدین و جزائری، معجم الفروق للغویه، ط الاولی، قم: مؤسسه النشر الاسلامی، 1412ق.

اجسون، جین، زبان‏شناسی همگانی، ترجمه وثوقی، چ3، تهران: علوی، 1370.

استادولی، حسین، «درباره تضمین و نقش آن در ترجمه قرآن کریم»، بینات، ش8، زمستان 1374، ص143_147.

اسعدی، محمد و همکاران، آسیب‌شناسی جریان‌های تفسیری، چ1، قم: پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، 1389.

اسفراینی، تاج التراجم فی تفسیر القرآن للاعاجم، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، 1375.

اسلامی، حسن، «وظیفه مترجم قرآن، ترجمه یا تفسیر؟»، بینات، ش49 و 50.

اشرف صادقی، علی و زهرا زندی مقدم، ‏فرهنگ املائی خط فارسی، چ1، تهران: فرهنگستان زبان و ادب فارسی، 1385.

اصفهانی و محمدعلی رضایی، پژوهشی در اعجاز علمی قرآن، چ1، قم: کتاب مبین، 1380.

انوری، حسن و حسن احمدی گیوی، دستور زبان فارسی2، چ21، [بی‌جا]: انتشارات فاطمی، 1380.

انوری، حسن و همکاران، فرهنگ بزرگ سخن، چ1، تهران: سخن، 1381.

انوشه، حسن، فرهنگنامه ادبی فارسی، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1376.

بابایی، علی‌اکبر و دیگران، روش‏شناسی تفسیر قرآن، چ1، قم: پژوهشگاه حوزه و دانشگاه و سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاه‏ها (سمت)، 1379.

بابایی، علی‌اکبر، مکاتب تفسیری، ج1، چ4، قم: پژوهشگاه حوزه و دانشگاه و سمت، 1389.

باطنی، محمدرضا، پیرامون زبان و زبان‏شناسی، تهران: فرهنگ معاصر، 1371.

باطنی، محمدرضا، نگاهی تازه به دستور زبان، چ3، تهران: آگاه، 1366.

باقری، مهری، مقدمات زبان‏شناسی (مجموعه فنون و مفاهیم ادبی4)، چ4، تهران: نشر قطره، 1380.

باقوری، احمد حسن، تأثیر قرآن بر زبان عربی، ج1، ترجمه مهدی خرمّی، [بی‌جا]: نشر مؤسسه فرهنگی هنری انتظار، 1382.

بحرانی، سیدهاشم، البرهان فی تفسیر القرآن، چ1، [بی‌جا]: بنیاد بعثت، 1416ق.

بدیع یعقوب، امیل، موسوعة علوم اللغة العربیه، ط الاولی، [بی‌جا]: دارالکتب العلمیه، 1427ق/ 2006م.

بررسی و نقد واژه‏هایی از کتاب وجوه قرآن (همراه با پژوهشی در ترجمه الهی قمشه‏ای)، چ1، پرچم، اصفهان: اعظم انتشارات مانی، 1373.

بلخی، مقاتل بن سلیمان، الاشباه والنظائر فی القرآن الکریم، تحقیق عبدالله‏ شحاته، قاهره: دار غریب، 2001م.

بهار (ملک‌الشعراء)، محمدتقی، سبک‌شناسی، چ8، [تهران]: امیرکبیر، 1384.

بهنام، غلامرضا، پژوهشی در فروق لغات در قرآن کریم، وزارت علوم تحقیقات و فناوری دانشگاه قم، دانشکده الهیات، پایان‏نامه کارشناسی ارشد علوم قرآن و حدیث، خطی، تابستان، 1381.

بی‌آزار شیرازی، عبدالکریم، قرآن ناطق، (ج1، مقدمه در تاریخ و مبانی علمی)، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1376.

بیطار، حسام، اعجاز الکلمة فی القرآن الکریم، ط الاولی، [بی‌جا]: عمان، 1426ق/2005م.

بینات (فصلنامه مؤسسه معارف اسلامی امام رضا(ع))، شماره‏های متعدد.

پژوهش و حوزه (فصلنامه)، قم: معاونت پژوهشی مرکز مدیریت حوزه علمیه قم، ش19 و 20.

پژوهش‏های قرآنی (فصلنامه)، قم: دفتر تبلیغات اسلامی، شماره‏های متعدد.

ترجمان وحی، قم: مرکز ترجمه قرآن مجید به زبان‏های خارجی.

تفتازانی، سعدالدین مسعود، مختصر المعانی، چ1، ‍[بی‌جا]: دارالفکر، 1411ق.

تقیه، «ترجمه قرآن چالش‏ها و راهکارها»، مطالعات ترجمه، ش1، ص50.

التوحید (مجله)، تهران: سازمان تبلیغات اسلامی.

تهانوی، محمدعلی، کشاف اصطلاحات الفنون، ج2، [بی‌جا: بی‌نا، بی‌تا].

تهذیب المغنی، چ2، تهران: مجمع علمی اسلامی، 1371.

تی بل، راجر، ترجمه و فرایند آن، ترجمه ویدا صدرالممالکی، چ1، اردبیل: انتشارات علمی دانشگاه آزاد اسلامی، 1384.

ثعالبی، یتیمة الدهر فی محاسن شعراء اهل العصر، ج3، [بی‌جا: بی‌نا، بی‌تا].

الجاحظ، کتاب الحیوان، به کوشش عبدالسلام محمد، بیروت: دارالجیل، 1416ق.

جرجانی، عبدالقاهر، دلائل الإعجاز فی علم المعانی، تصحیح: محمد عبده و همکاران، چ2، بیروت: دارالمعرفه، 1419ق/1998م.

جرجانی، عبدالقاهر، شرح رسالة الرّمانی فی اعجاز القرآن، تحقیق زکریا سعید علی، ط الاولی، قاهره: دارالفکر العربی، 1417ق/1997م.

جعفری، یعقوب، «دشواری ترجمه کلمات مترادف در قرآن»، ترجمان وحی، ش2، س1، ص60.

جمال‌الدین، ابن‌الفرج عبدالرحمن الجوزی، نزهة الاعین النواظر فی علم الوجوه والنظائر، تحقیق محمد عبدالکریم کاظم الراضی، ط الثالثه، بیروت: مؤسسة الرساله، 1407ق/1987م.

جوادی آملی، عبدالله، تسنیم، قم: اسراء، 1378.

جوادی آملی، عبدالله، تفسیر موضوعی قرآن مجید، چ3، قم: مرکز نشر فرهنگی رجاء، 1375.

جوادی آملی، عبدالله، قرآن در قرآن (تفسیر موضوعی قرآن کریم)، چ2، قم: مرکز نشر اسراء، 1378.

جوادی آملی، عبدالله، نزاهت قرآن از تحریف، چ1، قم: مرکز نشر اسراء، 1383.

جواهری، سیدمحمدحسن، پرسمان علوم قرآنی، چ4، قم: بوستان کتاب، 1386.

جواهری، سیدمحمدحسن، درسنامه ترجمه (اصول، مبانی و فرایند ترجمه قرآن کریم)، چ1، قم: پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، 1388.

جواهری، سید محمدحسن، «قاموس شناسی و تحلیل واژگان قرآن»، فصنامه بینات، سال نوزدهم، 1391، شماره 74، ص 117-144.

جوهری، اسماعیل بن حَمَّاد، الصّحاح (تاج اللغة و صحاح العربیه)، تحقیق شهاب‏الدین ابوعمرو، [بی‌جا]: دارالفکر، [بی‌تا].

جوهری، الصحاح تاج اللغه، به کوشش عبدالغفور العطاری، بیروت: دارالعلم للملایین، 1407ق.

حجت، هادی، عیار نقد بر ترجمان وحی: گزارشی تحلیلی تاریخی از نقادی ترجمه‏های فارسی قرآن کریم، چ1، تهران: نشر فرهنگ‏گستر، 1379.

حداد، زهره، وجود یا عدم ترادف در قرآن کریم، دانشگاه تربیت مدرس، دانشکده علوم انسانی، پایان‏نامه کارشناسی ارشد علوم قرآن و حدیث، دانشگاه تربیت مدرس، دانشکده علوم انسانی.

حدادی، محمود، مبانی ترجمه، چ3، تهران: جمال‌الحق، 1375.

حر عاملی، وسائل الشیعه، قم: آل‏البیت(ع) لاحیاء التراث، 1412ق.

حسینی (ژرفا)، سیدابوالقاسم، بر بال قلم (چهل درس در قلمرو ادبیات پارسی و آیین نگارش)، چ2، قم: ظفر،1380.

حسینی طهرانی، سیدمحمدحسین، نور ملکوت قرآن، چ1، مشهد: علامه طباطبایی، 1417ق.

حسینی، سیدمحمدباقر، اسالیب المعانی فی القرآن، چ1، قم: بوستان کتاب، 1388.

حسینی، صالح، نظری به ترجمه، تهران: نشر نیلوفر، 1375.

حسینی، محمدضیاء، مبانی زبان‌شناسی، چ1، تهران: رهنما، 1388.

خاتمی، احمد، فرهنگ علم کلام، چ1، تهران: صبا، 1370.

خُجندی، عبدالمنان نصرالدین، آشنایی با ترجمه‏های فارسی قرآن کریم در ایران و تاجیکستان، چ1، [بی‌جا]: نشر میترا، 1385.

خرمشاهی، بهاءالدین، «نکات قرآنی 4»، بینات، س3، ش9، ص24_31.

خرمشاهی، بهاءالدین، در خاطره شط، تهران: جاویدان، 1376.

خرمشاهی، بهاءالدین، سیر بی‏سلوک، (مباحثی در زمینه دین، فلسفه، زبان، نقد و نشر)، چ1، تهران: معین، 1370.

خزاعی نیشابوری، حسین بن علی محمد بن احمد، روض الجنان و روح الجنان (تفسیر ابوالفتوح رازی)، چ1، مشهد: بنیاد پژوهش‏های اسلامی آستان قدس رضوی، 1366.

خلیل جر، فرهنگ لاروس، ترجمه حمید طبیبیان، تهران: امیرکبیر، 1375.

خمینی، سیدروح‌الله، تحریر الوسیله، قم: انتشارات جامعه مدرسین، [بی‌تا].

خوری شرتونی لبنانی، سعید، اقرب الموارد فی فُصَح العربیة الشوارد، ط الاولی، [بی‌جا]: دارالاسوة للطباعة والنشر، 1374.

خویی، البیان فی تفسیر القرآن، انوارالهدی، 1401ق.

دانشنامه جهان اسلام، زیر نظر حداد عادل و دیگران، تهران: بنیاد دائرةالمعارف اسلامی، 1378.

دانشنامه قرآنی و قرآن‏پژوهی، به کوشش بهاءالدین خرمشاهی، تهران: دوستان و ناهید، 1377.

داوری، پیام خوبان قصه یوسف(ع) در ادب فارسی، ج46، [بی‌جا: بی‌نا، بی‌تا].

درباره ترجمه (برگزیده مقاله‏های نشر دانش(3))، زیر نظر نصرالله‏ پورجوادی، چ2، تهران: انتشارات مرکز نشر دانشگاهی، 1366.

درویش، محیی‌الدین، اعراب القرآن الکریم و جیانه، ط السادسة، بیروت: الیمامه و دار ابن‏کثیر، 1419ق.

دقر، عبدالغنی، معجم القواعد العربیة فی النحو والتصریف، ط الاولی، قم: منشورات الحمید، 1410ق.

دهخدا و دیگران، لغتنامه، تهران: مؤسسه لغتنامه و دانشگاه تهران، 1373.

رادفر، ابوالقاسم، کتاب‏شناسی ترجمه‏های قرآن به زبان‏های خارجی، چ1، تهران: مرکز بازشناسی اسلام در ایران، 1383.

راغب اصفهانی، معجم مفردات الفاظ القرآن، مترجم مصطفی رحیمی‏نیا، چ1، تهران: نشر سبحان، 1386.

رامپوری مصطفی‌آبادی، غیاث‏الدین، غیاث اللغات، به کوشش منصور ثروت، تهران: امیرکبیر، 1363.

رامیار، محمود، تاریخ قرآن، چ4، تهران: امیرکبیر، 1379.

رشید رضا، تفسیر المنار، قاهره: دارالمنار، 1373ق.

رضایی اصفهانی، محمدعلی، منطق ترجمه قرآن، چ1، قم: انتشارات مرکز جهانی علوم اسلامی، 1386.

رمضان عبدالتواب، مباحثی در فقه اللغة و زبان‌شناسی عربی، ترجمه حمیدرضا شیخی، مشهد: به‌نشر (آستان قدس رضوی)، 1367.

رواقی، علی، قرآن قدس (کهن‏ترین برگردان قرآن به فارسی)، [بی‌جا]: مؤسسه فرهنگی شهید رواقی، 1364.

روحانی، نوترین گنج در کهن‏ترین گنجینه، [بی‌جا: بی‌نا، بی‌تا].

زبیدی، محمدمرتضی، تاج العروس من جواهر القاموس، مصر: المطبعة الخیریه، 1306ق.

زرقانی، محمد عبدالعظیم، مناهل العرفان فی علوم القرآن، به کوشش امین سلیم، بیروت: احیاء التراث العربی، 1416ق.

زرکشی، بدرالدین، البرهان فی علوم القرآن، تحقیق جمال حمدی الذهبی و ابراهیم عبدالله الکردی، ط الاولی، بیروت: دارالمعرفه،1410ق/1990م.

زرکوب، منصوره، روش نوین فن ترجمه، چ2، اصفهان: نشر مانی، 1372.

زقروق، محمود حمدی، «الموسوعة القرآنیة المتخصصه»، دانشنامه علوم قرآن، قاهره: وزارة الاوقاف مصر، 1423ق/2002م.

زمخشری، جارالله، الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل و عیون الاقاویل فی وجوه التأویل، ط الاولی، قم: مکتب الإعلام الاسلامی، 1414ق.

سامرائی، فاضل صالح، بلاغة الکلمة فی التعبیر القرآنی، ط الخامسة، عمان: دار عمار، 1429ق/ 2008م.

سرخسی، شمس‌الدین ابوبکر محمد بن احمد، المبسوط، بیروت: دارالمعرفه، 1406ق.

سعدی الضناوی و جوزیف مالک، معجم المترادفات والاضداد، ط الاولی، طرابلس: المؤسسة الحدیثه، 2007م.

سعیدی‌مهر، محمد، آموزش کلام اسلامی، چ2، [بی‌جا]: کتاب طه، 1381.

سلوی، محمد العوا، بررسی زبان‏شناختی وجوه و نظایر در قرآن، ترجمه سیدحسین سیدی، چ1، مشهد: به‌نشر، 1382.

سمیعی (گیلانی)، احمد، نگارش و ویرایش، چ1، تهران: سازمان مطالعه و تدوین علوم انسانی دانشگاه‏ها (سمت)، 1378.

سیاح، احمد، فرهنگ بزرگ جامع نوین (ترجمه المنجد)، مقدمه علامه حسن‏زاده آملی، چ19، تهران: اسلام، 1377.

سیوطی، جلال‌الدین عبدالرحمن، الاتقان فی علوم القرآن، ترجمه سیدمهدی حائری قزوینی، چ2، تهران: امیرکبیر، 1376.

سیوطی، جلال‌الدین، الدر المنثور فی التفسیر بالمأثور، ط الاولی، بیروت: دار احیاء التراث العربی، 1421ق/2001م.

سیوطی، جلال‌الدین، المزهر فی علوم اللغة و انواعها، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم و همکاران، [بی‌جا]: دار احیاء الکتب العربیه.

شاطر، القول السدید فی حکم ترجمة القرآن المجید، ج1، [بی‌جا: بی‌نا، بی‌تا].

شاکر، محمد کاظم، روش‌های تأویل قرآن (معناشناسی و روش‌شناسی تأویل در سه حوزه روایی، باطنی و اصولی)، چ1، [بی‌جا]: انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی (بوستان کتاب)، 1376.

شانه‌چی، کاظم، آیات الاحکام، تهران: سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاه‏ها (سمت)، 1378.

شاهسوندی، شهره، «ترجمه‌پذیری قرآن میان نفی و اثبات»، پژوهش‌های قرآنی، ش44.

شاه‌عبدالعظیمی، حسین بن احمد الحسین، تفسیر اثنی‏عشری، چ1، تهران: میقات، 1364.

شرتوتی، رشید، مبادی العربیه (قسم النحو)، تنقیح و اعداد حمید محمدی، چ11، قم: دارالعلم، 1420ق.

شریف لاهیجی، بهاءالدین محمد شیخ علی، تفسیر شریف لاهیجی، تهران: مؤسسه مطبوعاتی علمی، 1363.

شکورزاده بلوری، ابراهیم، دوازده هزار مثل فارسی و سی هزار معادل آنها، مشهد: آستان قدس رضوی، شرکت به‌نشر، 1380.

شمیسا، سیروس، نگاهی تازه به بدیع، چ3، تهران: فردوس، 1370.

شواخ اسحاق، علی، معجم مصنفات القرآن الکریم، ریاض: دارالرفاعی، 1404ق.

شیبانی، کتاب الجیم، دار و مکتبة الهلال.

شیرازی، احمد امین، البلیغ فی المعانی والبیان والبدیع، ط الاولی، قم: المؤسسة النشر الاسلامی، 1422ق.

صانعی‌پور، محمدحسن، مبانی تحلیل کارگفتی در قرآن کریم، چ1، [بی‌جا]: انتشارات امام صادق(ع)، 1390.

صدوق، عیون اخبار الرضا، [بی‌جا]: جهان، 1378.

صدوق، من لا یحضره الفقیه، قم: انتشارات جامعه مدرسین، 1413ق.

صفارزاده، طاهره، اصول و مبانی ترجمه (تجزیه و تحلیل از فن ترجمه)، چ4، تهران: نشر همراه، 1369.

صفارزاده، طاهره، ترجمه مفاهیم بنیادی قرآن مجید، چ1، تهران: نشر سایه، 1379.

صفوی، کورش، هفت گفتار درباره ترجمه، چ6، تهران: کتاب ماد، 1383.

صلواتی، محمود، آوای قرآن، چ1، قم: نشر تفکر، 1372.

طباطبایی، سیدمحمدحسین، آداب زندگی پیامبر (سنن النبی)، ترجمه لطیف راشدی و سعید مطوف راشدی، چ2، قم: تهذیب، 1384.

طباطبایی، سیدمحمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، چ5، [بی‌جا]: دفتر انتشارات اسلامی جامعۀ مدرسین حوزه علمیه قم، 1417ق.‏

طباطبایی، محمدحسین، تفسیر المیزان، ترجمه سیدمحمدباقر موسوی همدانی، [قم]: دفتر انتشارات اسلامی جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1364.

طبرسی، ابو‌علی الفضل بن احسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، بیروت: مؤسسه الاعلمی المطبوعات، [بی‌تا].

طبرسی، ابوعلی، مجمع البیان، ترجمه آیات، تحقیق و نگارش: علی کرمی، چ1، تهران: سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1380.

طبری، محمد بن جریر، جامع البیان عن تأویل آی القرآن، بیروت: دارالکتب الاسلامیه، 1412ق.

طبل، حسن، اسلوب الالتفات فی البلاغة القرآنیه، ط الاولی، [بی‌جا]: دارالفکر العربی، 1418ق/ 1998م.

طریحی، مجمع البحرین، [بی‌جا: بی‌نا، بی‌تا].

طهرانی، شیخ آقابزرگ، الذریعة الی تصانیف الشیعه، بیروت: دارالافواد، [بی‌تا].

عاملی، حسن محمد علی، الالهیات علی هدی الکتاب والسنة والعقل (محاضرات استاذ شیخ جعفر سبحانی)، ط الثانیة، قم: المرکز العالم للدراسات الاسلامیة، 1411ق.

عبدالرحمان بنت الشاطی، عایشه، اعجاز بیانی قرآن، ترجمه حسین صابری، چ1، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، 1376.

عرفان، حسن، فرهنگ غلط‏های رایج، چ1، قم: دفتر مطالعات تاریخ و معارف اسلامی، 1372.

عروسی حویزی، عبد علی، تفسیر نورالثقلین، ط الاولی، بیروت: مؤسسه التاریخ العربی، 1422ق.

عطار، احمد عبدالغفور، مقدمه صحاح، ترجمه غلامرضا فدایی عراقی، تهران: نشر زرنگار، 1375.

عظیم‌پور مقدم، عظیم، اختلاف ترجمه‏های قرآن کریم، تهران: ماهرنگ، 1383.

عمید زنجانی، عباسعلی، روش‌شناسی تفسیر قرآن (مبانی و روش‏های تفسیر قرآن)، چ4، تهران: سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1379.

غالی، محمد محمود، المترادفات فی القرآن المجید، ط الثانیه، مصر: دارالنشر الجامعات، 1424ق.

فاتحی‌نژاد، عنایت‌الله و سیدبابک فرزانه، درآمدی بر مبانی ترجمه (فارسی به عربی _ عربی به فارسی)، چ2، تهران: مؤسسه فرهنگی انتشاراتی آیه، 1382.

فاکر میبدی، محمد، قواعد التفسیر لدی الشیعة والسنه، چ1، [بی‌جا]: مجمع جهانی تقریب اسلامی، 1428ق/2007م.

فراهیدی، خلیل بن احمد، ترتیب کتاب العین، تحقیق مهدی مخزومی و ابراهیم سامرائی، و تصحیح اسعد الطیب، چ1، [بی‌جا]: اسوه، 1414ق.

فرحزاد، فرزانه، نخستین درس‏های ترجمه، چ5، تهران: مرکز نشر دانشگاهی، 1375.

فرهنگستان زبان و ادب فارسی، دستور خط فارسی، چ1، 1384.

فهمی حجازی، محمود، زبان‏شناسی عربی (درآمدی تاریخی _ تطبیقی در پرتو فرهنگ و زبان‏های سامی)، ترجمه سیدحسین سیدی، چ1، تهران: انتشارات آستان قدس رضوی (به‌نشر) و سمت، 1379.

فیومی، احمد بن محمد، المصباح المنیر فی غریب شرح الکبیر، [بی‌جا]: دارالهجره، 1405ق.

قرشی، سیدعلی‌اکبر، تفسیر احسن الحدیث، چ1، تهران: واحد تحقیقات اسلامی بینا (بعثت)، 1366.

قُرَشی، سیدعلی‌اکبر، قاموس قرآن، چ7، تهران: دارالکتب الاسلامیه، 1375.

قلی‌زاده، حیدر، مشکلات ساختاری ترجمه قرآن کریم، چ1، تبریز: مؤسسه تحقیقاتی علوم اسلامی _ انسانی دانشگاه تبریز، 1380.

کاشانی، ملا فتح‌الله، تفسیر کبیر، منهج الصادقین، چ3، تهران: کتابفروشی اسلامیه، 1346ق.

کتفورد، جی. سی.، یک نظریه ترجمه از دیدگاه زبان‏شناسی، ترجمه احمد صلواتی، تهران: نشر نی، چ1، 1370.

کریمی‌نیا، مرتضی، «چه را ترجمه نکنیم و چرا؟»، ترجمان وحی، س1، ش2، 1376.

کسایی، اللسان، ج3، [بی‌جا: بی‌نا، بی‌تا].

کلانتری ارسنجانی، علی‌اکبر، نقش دانش رجال در تفسیر و علوم قرآنی، چ1، قم: بوستان کتاب، 1384.

کلینی، محمد بن یعقوب، اصول کافی، ترجمه محمدباقر کمره‏ای، چ4، [بی‌جا]: اسوه، 1379.

کمال‏الدین حسین، (تفسیر حسینی)، تفسیر مواهب علیه واعظ کاشفی (م910ق)، چ1، تهران: کتابفروشی اقبال، 1317.

کواز، محمد کریم، الاسلوب فی الاعجاز البلاغی، [بی‌جا]: جمعیة الدعوة الاسلامیة العلمیه، [بی‌تا].

کواز، محمد کریم، سبک‌شناسی اعجاز بلاغی قرآن، ترجمه سیدحسین سیدی، چ1، تهران: سخن، 1386.

گرامی، محمدعلی، درس‏هایی از علوم قرآن، قم: احسن‌الحدیث، 1376.

گفتگوهای قرآنی، ش10، چ1، قم: کتاب مبین، 1380.

لازار، ژیلبر، «پرتوی نو بر چگونگی شگل‏گیری زبان فارسی، ترجمه‏ای از قرآن به پارسی گویش»، ترجمه احمد سمیعی، مجله زبان‏شناسی، ش1 و 2، س4، ص70.

لسان التنزیل، به اهتمام و تصحیح مهدی محقق، تهران: مرکز انتشارات علمی و فرهنگی.

لطفی پورساعدی، کاظم، درآمدی بر اصول و روش ترجمه، چ2، تهران: مرکز نشر دانشگاهی، 1374.

مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(قدس‏سره)، فصلنامه معرفت (مجله)، قم.

ماندی، جرمی، آشنایی با مطالعات ترجمه (نظریه‏ها و کاربردها)، ترجمه حمید کاشانیان، چ1، [بی‌جا]: مؤسسه انتشارات و خدمات فرهنگی هنری رخ، 1384.

ماهنامه پاسدار اسلام، ش258، خرداد 1382.

مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت: مؤسسه الوفاء، 1403ق.

مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، تهران: المکتبة للاسلامیه، [بی‌تا].

مجله التوحید الاسلامی، سال دوم، ش9.

مجله زبان‏شناسی، س3، ش1، 1365، ص85_88.

مجله زبان‏شناسی، شماره‏های متعدد.

مجله معرفت، ش26.

مجموعه آثار شهید مطهری، ج1، تهران: صدرا، [بی‌تا].

مجموعه مقالات کنفرانس بررسی مسائل ترجمه، تبریز: دانشگاه تبریز، 1369.

محمد عبدالغنی حسن، فن ترجمه، ترجمه عباس عرب، چ1، مشهد: مؤسسه چاپ و انتشارات آستان قدس رضوی، 1376.

مسعودی، عبدالهادی، روش فهم حدیث، چ3، تهران: انتشارات سمت و دانشکده علوم حدیث، 1386.

مشکوة‌الدینی، مهدی، دستور زبان فارسی (بر پایه نظریه گشتاری)، چ3، مشهد: دانشگاه فردوسی مشهد، 1382.

مشهدی قمی، محمد، تفسیر کنزالدقائق، مؤسسه النشر الاسلامی، ط الاولی، 1410ق.

مصاحب، غلامحسین و دیگران، دائرة‏المعارف فارسی، تهران: امیرکبیر، 1356.

مصباح یزدی، محمدتقی، آموزش فلسفه، چ4، تهران: امیرکبیر، شرکت چاپ و نشر بین‌الملل، 1383.

مصطفوی، حسن، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ط الاولی، تهران: وزارة الثقافة والارشاد الاسلامی الدائرة العامة للمراکز والعلاقات الثقافیه، 1368.

مصطفوی، حسن، روش علمی در ترجمه و تفسیر قرآن مجید، چ1، [بی‌جا]: دارالقرآن الکریم، 1409ق.

مطالعات ترجمه (فصلنامه)، س1، ش1، بهار 1382ش و ش2، تابستان 1382.

مظفر، محمدرضا، اصول الفقه، [بی‌جا]: دفتر تبلیغات اسلامی، 1368.

مظفر، محمدرضا، اصول الفقه، تعلیق و تحقیق: علی شیروانی، چ2، قم: دارالعلم، 1381.

معدنی، میترا، «بررسی گونه‏های ابهام در زبان فارسی»، مجله زبان‌شناسی، س13، ش1 و 2، 1375.

معرفت، محمدهادی، تفسیر و مفسران، ترجمه علی خیاط، چ1، قم: مؤسسه فرهنگی التمهید، 1380.

معرفت، محمدهادی، علوم قرآنی، چ1، قم: مؤسسه فرهنگی انتشاراتی التمهید، 1377.

معروف، یحیی، فن ترجمه (اصول نظری و علمی ترجمه از عربی به فارسی و فارسی به عربی)، چ2، تهران: دانشگاه رازی و سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاه‏ها (سمت)، 1381.

معلوف، لوئیس، المنجد فی اللغه، ترجمه احمد سیاح، چ17، [بی‌جا]: اسلام، [بی‌تا].

معین، فرهنگ فارسی، تهران: امیرکبیر، 1375.

مغنیه، محمدجواد، التفسیر الکاشف، بیروت: دارالعلم للملایین، 1981م.

مکارم شیرازی، ناصر و همکاران، تفسیر نمونه، چ مکرر، تهران: دارالکتب الاسلامیه، 1371.

ملکوتی، سیدسعید، نقد و بررسی برابر نهادهای مفعول مطلق در برگردان‏های فارسی در قرآن کریم، تهران: دانشگاه تربیت مدرس، 1379.

المنجّد، محمد نورالدین، الاشتراک اللفظی فی القرآن الکریم (بین النظریة والتطبیق)، ط الاولی، سوریه: دارالفکر، 1419ق/1999م.

المنجّد، محمد نورالدین، الترادف فی القرآن الکریم (بین النظریة والتطبیق)، ط الاولی، دمشق: دارالفکر، 1417ق/1997م.

المنجّد، محمد نورالدین، التضاد فی القرآن الکریم بین النظریة والتطبیق، ط الاولی، دمشق: دارالفکر، 1420ق/1999م.

مولایی‌نیا، عزت‌الله، اسالیب بیانی قرآن کریم، چ1، [بی‌جا]: فرهنگ سبز، 1383.

میراث جاویدان، ش18، تابستان 1376.

نجفی، ابوالحسن، غلط ننویسیم (فرهنگ دشواری‏های زبان فارسی)، چ8، تهران: مرکز نشر دانشگاهی، 1376.

نجفی، ابوالحسن، مبانی زبان‏شناسی و کاربرد آن در زبان فارسی، [بی‌جا]: نیلوفر، 1387.

نخلة الیسوعی، رفائیل، غرائب اللغة العربیه، چ2، بیروت: [بی‌نا، بی‌تا].

نسفی، ابوحفض نجم‌الدین محمد، تفسیر نسفی، به کوشش عزیزالله‏ جوینی، تهران: سروش، 1367.

نصیریان، یدالله، علوم بلاغت و اعجاز قرآن، چ1، تهران: سمت، 1378.

نفیسی، علی‌اکبر، فرهنگ نفیس، ناظم الاطباء، تهران: کتابفروشی خیام، [بی‌تا].

نوری، میرزا حسین، مستدرک الوسائل، قم: آل‌البیت، 1408ق.

نووی، ابی‌زکریا محیی‌الدین بن شرف، المجموع (شرح المهذب)، [بی‌جا]: دارالفکر، [بی‌تا].

نهج‏البلاغه، ترجمه شهیدی، ص537، تعلیقه 9.

وحیدیان کامیار، تقی، با همکاری غلامرضا عمرانی، دستور زبان فارسی(1)، چ3، تهران: سمت، 1381.

وحیدیان، تقی، نوای گفتار در فارسی، [بی‌جا]: دانشگاه اهواز، 1357.

هادوی تهرانی، مهدی، مبانی کلامی اجتهاد، چ1، قم: مؤسسه فرهنگی خانه خرد و مؤسسه بیت الحکمة الثقافیه، 1377.

هاشمی، سیدحسین، «گسست‌ها و پیوست‌های ترجمه و تفسیر»، پژوهش‌های قرآنی، ش42 و 43، ص42_63.

همدانی، سیدمحمدحسین، انوار درخشان در تفسیر قرآن، تهران: کتابفروشی لطفی، 1380ق.

یادگارنامه فیض‏الاسلام، خمینی‌شهر: دانشگاه آزاد اسلامی، 1383.

یارمحمدی، لطف‏الله، «طرحی کلی پیرامون اصول و ضوابط حاکم بر ترجمه و...»، مترجم، ش13 و 14، سال سوم (تابستان 1373).

یکی قطره باران (یادنامه ذریاب خویی)، چاپ نقره، 1370ق.

M. L. Larson, Meaning-Based Translation: A Guide to Cross-Language Equivalence, University Press of American, Inc., 1984.



[1] . المیزان، طباطبائی:‌ فرقان" به معناى چيزى است كه ميان دو چيز فرق مى‏گذارد، و آن در آيه مورد بحث به قرينه سياق و تفريعش بر تقوا فرقان ميان حق و باطل است، چه در اعتقادات و چه در عمل، فرقان در اعتقادات جدا كردن ايمان و هدايت است از كفر و ضلالت، و در عمل جدا كردن‏ اطاعت و هر عمل مورد خشنودى خدا است از معصيت و هر عملى كه موجب غضب او باشد، و فرقان در رأى و نظر جدا كردن فكر صحيح است از فكر باطل، همه اينها نتيجه و ميوه‏اى است كه از درخت تقوا به دست مى‏آيد، در آيه شريفه هم فرقان مقيد به يكى از اين چند قسم تفرقه نگشته، و اطلاقش همه را شامل مى‏شود، علاوه بر اينكه در آيات قبلى تمامى خيرات و شرور را ذكر كرده بود، پس فرقان در آيه مورد بحث شامل همه انحاء خير و شر مى‏شود، چون همه احتياج به فرقان دارند.

نظير آيه مورد بحث از جهت معنا آيه شريفه" وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ" (طلاق، 2و3) است.

[2]. در اصل: براى شما فرقان قرار مى‏دهد.

[3] . گفته نمی‌شود این خانه از چشم‌انداز بدی برخوردار است؛ زیرا برخوردار برای جهت مثبت به کار می‌رود،؛ بنابراین باید گفته شود:‌ این خانه چشم‌انداز بدی دارد.

735) درسنامه ترجمه 1-2 (قسمت دوازدهم)


(i) 2. بررسی ترجمه‌های سوره بقره



وَ أَلْقِ عَصاكَ فَلَمَّا رَآها تَهْتَزُّ كَأَنَّها جَانٌّ وَلَّى مُدْبِراً وَ لَمْ يُعَقِّبْ يا مُوسى‏ لا تَخَف‏ إِنِّي لا يَخافُ لَدَيَّ الْمُرْسَلُون‏ (10)

إِلَّا مَن ظَلَمَ ثُمَّ بَدَّلَ حُسْنَا بَعْدَ سُوءٍ فَإِنىّ غَفُورٌ رَّحِيمٌ(11)



ترکیب: إلا أداة استثناء بمعنى لكن لأن الاستثناء منقطع و من اسم موصول مستثنى في موضع نصب (و يجوز أن تكون شرطية فتكون مبتدأ و الجملة مستثناة من أعم الأحوال) و ظلم فعل ماض في محل جزم فعل الشرط ثم بدل عطف على ظلم و حسنا مفعول به و بعد سوء ظرف متعلق بمحذوف صفة لحسنا, الفاء تعليليّة, غفور خبر, رحيم خبر ثان.

الهی قمشه‌ای: (ستمكاران عالم بايد بترسند) مگر كسى كه ستم و كار بد كند آن گاه به زودى (توبه كند و) نيكويى را جايگزين بدى كند (تا خدايش ببخشد) كه همانا خدا بسيار آمرزنده و مهربان است.

- استثناء از « إِنِّي لا يَخافُ لَدَيَّ الْمُرْسَلُون» است؛ یعنی برخی از پیامبران که مرتکب ظلم شده باشند! خواننده ترجمه از خود می‌پرسد مگر پیامبران معصوم نیستند؟ پاسخ روشن است؛ یا استثنا منقطع است و یا ظلم معنای ترک اولی دارد. در تفسیر نمونه (ذیل این آیه) آمده است: « در اينكه اين استثناء چگونه با جمله قبل ارتباط دارد دو نظر متفاوت از سوى مفسران ابراز شده است. نخست اينكه در ذيل آيه گذشته محذوفى وجود دارد و آن اين‌كه: غير پيامبران در امان نيستند، سپس استثناء كرده مى‏گويد: مگر كسانى كه بعد از ظلم و گناه توبه و اصلاح كنند كه آن‌ها نيز مشمول امنيت الهى هستند.

ديگر اين‌كه استثناء از خود جمله مزبور باشد و ظلم اشاره به ترك اولايى كه گاهى از پيامبران سر مى‏زند و با مقام عصمت منافات ندارد؛ يعنى اگر پيامبران ترك اولايى انجام دهند، آن‌ها نيز در امنيت نيستند و خداوند بر آن‌ها سخت مى‏گيرد، همان گونه كه درباره" آدم" و" يونس" در آيات قرآن آمده است. مگر آن دسته از پيامبران كه به زودى متوجه ترك اولاى خويش شوند، و به دامان پر مهر پروردگار درآيند و با اعمال صالح و حسنات خود آن را جبران كنند؛ چنان كه در مورد موسى در داستان كشتن آن مرد قبطى آمده است كه موسى به ترك اولاى خود اعتراف كرد و عرض نمود: "رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي فَاغْفِرْ لِي؛ پروردگارا من بر خويشتن ستم كردم و مرا ببخش" (قصص, 16). »

بر این اساس لازم است مترجم عبارتی توضیحی به ترجمه اضافه کند تا مطلب را برای خواننده آشکار نماید و زمینه شک و تردید را از بین ببرد. از بین ترجمه‌های موجود هیچ‌ یک توضیحی مناسب ارائه نکرده‌اند و غالبا استثنا را منقطع دانسته‌اند, مگر آیت الله مشکینی که در ترجمه آورده است: « (و ترك اولاى برخى از پيامبران هر چند ستمى خفيف است) لكن كسى كه ستم نمايد آن گاه پس از بدى كار نيكى به جاى آن آورد همانا كه من بسيار آمرزنده و مهربانم.»

- «کار بد» اگر به معنای ستم باشد, حشو است؛ از این رو بهتر است به همان ظلم یا ستم بسنده شود.

- عبارت «به زودى (توبه كند و) نيكويى را جايگزين بدى كند » افزون بر تکرار «کند», ترجمه سیبدل الحسنة مکان السیئة است. به نظر می‌رسد چون استثنا از فراز پایانی آیه قبل است و پیامبر اسلام- صلی الله علیه و آله- خاتم پیامبران است, بنابراین, مستثنی باید مربوط به زمان گذشته باشد؛ مطابق ترجمه آیت الله یزدی. افزون بر این‌ها, اگر به جای قید «به زودی» از خیلی زود استفاده می‌شد, با وقوع در زمان گذشته تناسب بیشتری دارد. برای مثال, گفته می‌شود: من دیروز به کلاس درس رسیدم و بعد از من خیلی زود معلم به کلاس آمد. (و نه: ...‌ به زودی معلم ...)

- عبارت توضیحی (تا خدايش ببخشد) معنی را به مواردی محدود می‌کند که انجام حسنه را برای جبران ستم خود انجام داده باشند.

- عبارت به توضیح دیگری نیز- که مقدر است- نیاز دارد: مگر کسی که ستم کرده و سپس خوبی را جایگزین آن کرده باشد, [او نیز ایمن‌ است؛ زیرا] که من بسیار آمرزنده, بخشنده و مهربانم.

- « كه همانا خدا بسيار آمرزنده و مهربان است. » اولا:‌ «فإنّی» که در آن اسم یای متکلم است, به «خدا» که غائب است, ترجمه شده است و این مقدار تغییر در ترجمه الهی قمشه‌ای که معنایی- تفسیری است, نادرست تلقی نمی‌شود.

- «مهربان» ترجمه «رحیم» تلقی شده است, لیکن در جای خود گفته‌ایم که ماده «رحیم» از رحم در مجموع مشتمل بر دو معنای «بخشنده و مهربان» است؛ از این رو اگر این تفسیر پذیرفته شود, باید گفت: بسیار آمرزنده و رحیم است یا بسیار آمرزنده, بخشنده و مهربان است.

یزدی: مگر کسی که ستم کرده باشد, سپس خوبی را جایگزین بدی نموده باشد, که به راستی من با گذشت و مهربانم.

- از توضیح ضروری اولیه خالی است.

- از توضیح ضروری پایانی نیز خالی است. (مگر کسی که ستم کرده باشد, سپس خوبی را جایگزین بدی نموده باشد, [او نیز ایمن است؛ چرا] که به راستی من با گذشت و مهربانم).

- «با گذشت» مبالغه «غفور» را منعکس نمی‌کند.

صادقی: «مگر کسی که ستم کرد. سپس- بعد از بدی‌ای- نیکی‌ای را جایگزین (آن) گردانید, پس من همواره بسی پوشنده‌ی رحمتگر بر ویژگانم.»

- عبارت از روانی و سَلاست لازم برخوردار نیست.

- جای توضیحات یاد شده خالی است.

- «ثم» برای بیان تراخی است و « بعد از» با آن چندان همخوانی ندارد و پیوستگی و عدم تراخی را القا می‌کند؛ اما سپس می‌تواند معنای ثم را القا کند, لیکن در ترجمه یاد شده, «بعد از» قید «سپس» را تحت الشعاع قرار داده است.

- «بسی پوشنده‌ی» ترجمه «غفور» است, لیکن «پوشنده» برای مخاطب ترجمه مبهم می‌نماید؛ زیرا مراد از غفور, پوششی همراه با آمرزیدن است تا بین غفور و ستار فرقی باشد. در لسان العرب آمده است: «الغَفُورُ الغَفّارُ، جلّ ثناؤه، و هما من أَبنية المبالغة و معناهما الساترُ لذنوب عباده المتجاوِزُ عن خطاياهم و ذنوبِهم.»

- در باره «رحمتگر بر ویژگان» پیش‌تر سخن گفته‌ایم.

- ظاهرا «همواره» از اسمیه بودن جمله استنباط شده است.

امینیان:

غير آنكس كاو ستمگر بوده است پس به احسانش بَدَل بنموده است‏

بعد ترك سوءِ كردار آن زمان يابَدم آمرزگار مهربان‏

- گر در «ستمگر» برای ایجاد صفت فاعلی پایدار است و بر پایدار بودن دلالت دارد, در حالی که در آیه سخن از فعل و «ظلم» ناپایدار است و نه ظالم و یا ظلم پایدار؛ بنابراین می‌توان این ترجمه را نادرست تلقی کرد.

- همه توضیحات لازم پیش گفته و نیز مبالغه غفور و جز این‌ها, در این ترجمه مورد توجه قرار نگرفته است.

تشکری:

ور كسى خوب شد ز بعد جفا پس غفور است و هم رحيم خدا (11)

- «خوب شد» می‌تواند کنایه از توبه و جبران به نیکی باشد, و می‌تواند به معنای کسی باشد که بعد از جور و ستم, دست از این گونه اعمال برداشته باشد, لیکن آیا توبه و جبران نیز کرده است یا خیر؟ عبارت بر آن دلالتی ندارد.

- جفا یعنی بی‌مهری, بی‌وفایی و جور و ستم؛ بنابراین, ستم و ظلم که مردد بین چند معنا نیست, مناسب‌تر است.

- «غفور» و «رحیم» ترجمه نشده است.





وَ أَدْخِلْ يَدَكَ فىِ جَيْبِكَ تخرُجْ بَيْضَاءَ مِنْ غَيرِ سُوءٍ فىِ تِسْعِ ءَايَاتٍ إِلىَ‏ فِرْعَوْنَ وَ قَوْمِهِ إِنهُّمْ كاَنُواْ قَوْمًا فَاسِقِينَ(12)



ترکیب: الواو عاطفة و أدخل عطف على و ألق عصاك و يدك مفعول به و في جيبك متعلقان بأدخل و تخرج فعل مضارع مجزوم لأنه جواب شرط مقدر و فاعل تخرج ضمير مستتر تقديره هي و بيضاء حال من فاعل تخرج و من غير سوء متعلقان ببيضاء لما فيها من معنى الفعل و یحتمل أن يكون الجار و المجرور حالا أخرى أو صفة لبيضاء. (فِي تِسْعِ آياتٍ إِلى‏ فِرْعَوْنَ وَ قَوْمِهِ إِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً فاسِقِينَ) كلام مستأنف و حرف الجر يتعلق بالفعل المحذوف أي اذهب في تسع آيات الى فرعون، و قدره بعضهم بمحذوف أي مرسلا فيكون محله النصب على الحال، و قومه عطف على فرعون و جملة انهم تعليل للأمر بالذهاب لا محل لها، و جملة كانوا خبر إن و قوما خبر كانوا و فاسقين صفة.

الهی قمشه‌ای: و دست در گريبان خود كن تا چون بيرون آيد نه از مرض (برص، بلكه از نظر لطف خدا) سپيد و روشن (چون ماه تابان) گردد، آن گاه با نه معجز الهى (يعنى عصا و يد بيضا و ملخ و قمّل و ضفدع و خون و شكافتن دريا و كوه و طوفان) به سوى فرعون و قومش كه گروهى فاسق و نابكارند به رسالت روانه شو.

- تا در «تا چون ...» نادرست است؛ زیرا «تخرج» جواب شرط مقدر است «إن تدخل یدک تخرج بیضاء»‌؛ بنابراین, ترجمه دقیق چنین است:‌ و دستت را در گریبانت فرو بر [که اگر دستت را فرو بری], بدون عیب سپید و درخشان بیرون می‌آید.

- (چون ماه تابان) مبالغه است.

- «از نظر لطف» باید به «به لطف» تبدیل گردد.

- «آن گاه» پیوند صدر و ذیل ترجمه را بر قرار کرده است.

- لازم است توضیحات برای مخاطبان معنای روشنی داشته باشد؛ بنابراین, ضمن ترجمه قمل و ضفدع, لازم است توضیحی کوتاه در پانوشت یا پی نوشت ارائه شود.

توضیح کوتاه نه معجزه:‌ ید بیضا و عصا؛ طوفان‌هاى كوبنده (فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمُ الطُّوفانَ) (اعراف- 133)؛ «ملخ» كه بر زراعت‌ها و درختان آن‌ها مسلط گشت و آفت كشاورزى آبادشان شد (و الجراد) (اعراف- 133)؛ «قمل» يك نوع آفت نباتى كه غلات را نابود مى‏كرد (وَ الْقُمَّلَ) (اعراف- 133)؛ «ضفادع» قورباغه‏ها كه از رود نيل سر برآوردند و آن قدر توليد مثل كردند كه زندگى آن‌ها را قرين بدبختى و مشكلات كرد- (وَ الضَّفادِعَ) (اعراف- 133)؛ «دم» يا ابتلاى عمومى به خون دماغ شدن و يا به رنگ خون درآمدن رود نيل بطورى كه نه براى شرب قابل استفاده بود و نه كشاورزى (وَ الدَّمَ آياتٍ مُفَصَّلاتٍ) (اعراف- 133)؛ قحطى و خشكسالى و كمبود ميوه‏ها (وَ لَقَدْ أَخَذْنا آلَ فِرْعَوْنَ بِالسِّنِينَ وَ نَقْصٍ مِنَ الثَّمَراتِ) (اعراف- 130).

تذکر: معجزات حضرت موسی- علیه السلام- بیش از این‌هاست, لیکن مراد معجزاتی است که به هدایت فوعون و قوم او اختصاص یافت.

یزدی: و ای موسی! دستت را در یقه‌ات ببر, آن سپید و درخشان بیرون آید بدون آن که عیب و بیماری در آن پیدا شده باشد. با نه نشانه ( معجزه) به سوی فرعون و مردمش می‌روی که به راستی آنان مردمی فاسق و گنه‌‌کارند.

- «یقه» واژه‌ای گفتاری و از زبان عامیانه است و گریبان بر آن ترجیح دارد.

- «در ... ببر» بهتر است به «فرو بر» تغییر یابد.

- به جای «آن» بهتر است از «که» استفاده شود که ترجمه انسجام بهتری بیابد. (دستت را به گریبانت فرو بر که سپید و درخشان بیرون می‌آید, نه به سبب عیب [پیسی] بلکه به جهت اعجاز).

- اضافه کردن واژه «اینک» یا «آن‌گاه» بین صدر و ذیل ترجمه,‌ انسجام مناسب‌تری به ترجمه می‌دهد. (... اینک با نه نشانه ...)

صادقی: «و دستت را در گریبانت فرو بر تا سپیدی بی‌عیب برون آید؛ در نشانه‌های نه‌گانه‌ای (که باید) سوی فرعون و قومش (ببری). آنان بی‌گمان مردمی نافرمان بودند.»

- «تا» اشکال پیش گفته را دارد.

- «بی‌عیب» موهم این است که این صفت برای سپیدی به معنای سپیدی خالص است، نه علت پدید آمدن آن.

- به پیوندهای بین فرازهای آیه توجه نشده است.

- نافرمان می‌تواند برابر عاصی (کنهکار) قرار گیرد؛ از این رو بهتر است از واژه «فاسق» نیز استفاده کرد. مقاییس اللغة:‌ «الفاء و السين و القاف كلمة واحدة، و هى الفِسْق، و هو الخُروج عن الطَّاعة.» لسان العرب: « الفِسْق: العصيان و الترك لأَمر الله- عز و جل- و الخروج عن طريق الحق‏». در معجم الفروق اللغویة فسق خروج از طاعت با ارتکاب معاصی کبیرة دانسته شده است. (معجم الفروق اللغویة, شماره 1620 و 1621) در مجمع البیان آمده است:‌ «"إِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً فاسِقِينَ" أي خارجين عن طاعة الله إلى أقبح وجوه الكفر».

امینیان:

دست خود را در گريبانت ببر تا از آن نور و فروغ آيد بدر

خالى از بيمارى است آن نور [نيز] معجز نُه‏گانه را برگير [و خيز]

جانب فرعون و قومش شو روان ز انكه ايشان فاسقند [و تيره‏جان‏]

- به نظر می‌رسد [نيز] از باب ضرورت شعری آورده شده است.

- «برگیر» موهم وجود خارجی آن نه معجزه است, در حالی که آن معجزات در زمان مناسب خود که بعد از تبلیغ دین به فرعون و قوم او است, حادث می‌شود.

- فاسق ترجمه نشده است.

تشکری:

دست خود را تو در گريبان بر پس بر آيد سفيد و نيست خطر

اين يك از نه نشانه است تو را پس به فرعون و اهل و قوم درآ

كانهمه فاسقند و نافرمان

- مراد از «نيست خطر» بی‌عیب بودن است.

- «قوم درآ» دچار سکت شده و از شیرینی و لطافت و سَلاست آن کاسته است.

- در آیه سخن از «اهل» به میان نیامده است, هرچند قوم شامل آن‌ها هم می‌شود.

- ترجمه از ادبیات زیبایی برخوردار نیست.

فَلَمَّا جاءَتْهُمْ آياتُنا مُبْصِرَةً قالُوا هذا سِحْرٌ مُبِين‏ (13)

ترکیب: الفاء استئنافيّة و مبصرة حال و جملة قالوا لا محل لها, جواب شرط غير جازم‏ و هذا مبتدأ و سحر خبر و مبين صفة و الجملة مقول القول.

الهی قمشه‌ای: اما چون آيات و معجزات ما به طور روشن به آنها ارائه شد[،] گفتند كه اين سحر بودنش روشن و آشكار است.

- عطف معجزات بر آیات, موهم این مطلب است که مقصود از آیات, سخنان الهی در قالب کتاب است, در حالی که چنین نیست.

- فعل فراز اول معلوم است, لیکن مجهول ترجمه شده است, هرچند این مقدار تغییر در ترجمه معنایی بی‌اشکال است.

- روشن یا آشکار - یکی از آن دو- حشو است, هرچند پیش‌تر گفته شد که آن دو تفاوت اندکی نیز با هم دارند؛ زیرا ممکن است شیئی آشکار باشد (دیده شود), ولی روشن نباشد؛ یعنی مثلا مبهم باشد.

- «سحر بودنش» ترجمه «کونه سحرا» است؛ بنابراین, باید گفته شود: گفتند که این سحری آشکار است.

یزدی: چون آیات روشن و روشنگر ما برای آنان آمد[،] گفتند: این سحری آشکار است.

- روشن و روشنگر صفت آیات است, در حالی که «مبصرة» حال برای آیاتنا است؛ از این رو بدون هیچ دلیلی تغییر ساختار رخ داده است، هرچند از نظر مفهومی تغییری نکرده باشد.

- آیات ترجمه نشده است و بهتر بود اگر به «معجزات» ترجمه می‌شد.

صادقی: پس چون نشانه‌های- بینا کننده‌ی ما- برایشان آمد[،] گفتند: «این سحری آشکارگر است.»

- مقصود از «بینا کننده» بینا کننده به حق یعنی آشکار کننده حق در چشم مخاطبان است.

- «سحری آشکارگر» به نظر بی‌معناست؛ زیرا مقصود آنان اتهام به سحر بودن است و تأکید باید بر سحر بودن باشد نه این که سحر چیزی را آشکار می‌کند؛ به بیان دیگر, واضح بودن آن از جهت سحر بودن مراد است نه این که سحری آشکارگر باشد.



امینیان:

[ليك‏] چون روشنگران آيات ما آمد اندر نزد آن قوم [دغا]

[از ره تكذيب‏] گفتند اين‏چنين: سحر باشد اين، [يكى سحرى‏] مبين‏

- صفت موصوف جمع در فارسی مفرد است نه جمع؛ بنابراین «روشنگران» از باب ضرورت شعری و موجب ضعف شعر است.

- [یکی سحری] در برابر «هذا» آمده است, لیکن نباید فراموش کرد که هذا به همه معجزات و به تعبیر دیگر, به جنس کارهای خارق العاده اشاره دارد؛ بنابراین, محدود کردن به یک سحر خلاف مراد آیه است.

تشکری:

پس چو آمد به جانب ايشان با همه آيه‏هاى روشن‏مان‏

گفته‏اند اين بود فسون عيان

- تغییر در ساختار نحوی رخ داده و آمدن آیات به آوردن حضرت موسی- علیه السلام- تبدیل شده است.

- آیه ترجمه نشده است. (با همه معجزات روشنمان)

- «جانب ایشان» محترمانه است در حالی که گزارش آیه کاملا معمولی است.

- «روشن‌مان» وصف «آیه‌های» است, در حالی که «مبصرة» حال برای آن است.

- «گفته‌اند» ماضی نقلی است در حالی که «قالوا» ماضی ساده است.

وَ جَحَدُواْ بهَا وَ اسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ ظلْمًا وَ عُلُوًّا فَانظرْ كَيْفَ كاَنَ عَاقِبَة الْمُفْسِدِينَ (14)

ترکیب: و جحدوا عطف على قالوا و بها متعلقان بجحدوا و الواو للحال و قد بعدها مضمرة و استيقنتها أنفسهم فعل ماض و مفعول به مقدم و فاعل مؤخر و ظلما مفعول لأجله لأنه علة للجحد أو حال من فاعل جحدوا بتقدير قد أي ظالمين مستكبرين. (فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ) الفاء الفصيحة و انظر فعل أمر و فاعله مستتر تقديره أنت و كيف اسم استفهام في محل نصب خبر مقدم لكان و عاقبة المفسدين اسم كان و الجملة معلقة لانظر عن العمل فهي محل نصب بنزع الخافض لأن انظر بمعنى تفكر.

الهی قمشه‌ای: و با آنكه پيش نفس خود به يقين دانستند كه آنها معجزه خداست[،] باز از كبر و نخوت و ستمگرى انكار آن كردند، پس بنگر تا عاقبت آن مردم فاسد به كجا انجاميد (و چگونه هلاك شدند)؟

- « كبر و نخوت و ستمگرى» مطابق نص نیست و لازم است ابتدا ترجمه ظلم و سپس ترجمه علو ذکر شود.

- تا در «تا عاقبت» نامناسب و باید به جای آن از «که» استفاده کرد, هرچند گاه تا در معنای که هم به کار می رود؛ مانند:

عمر گرانمایه در این صرف شد تا چه خورم صیف و چه پوشم شتا

- «مفسد» اسم فاعل است؛ یعنی کسی که فاسد می‌کند نه این که صرفا خود فاسد باشد. بنابراین, ترجمه «مفسدین» به مردم فاسد کافی نیست و باید گفت: کسانی که به فساد می‌کشانند.

- مترجم الف و لام «المفسدین» را عهد ذکری گرفته و به «آن مردم فاسد» ترجمه کرده است که رویکردی متفاوت است و غالب مفسران و مترجمان آن را به معنای موصول در نظر گرفته‌اند.

یزدی: و فرعونیان با آن که دل‌هاشان به درستی آن آیات اطمینان و یقین داشتند, از روی ستم و خود بزرگ‌ بینی آن‌‌ها را انکار کردند. پس ببین پایان کار خراب کاران و مفسدان چگونه شد؟

- «دل‌هایشان ... باور داشتند» بین نهاد و گزاره تطابق وجود ندارد و بهتر است گفته شود «باور داشت»؛ زیرا دل‌هایشان در کنار خودشان نقش برعهده دارد و وجهی ندارد که برای هر دو در کنار هم قدرت تفکر در نظر گرفت.

- آیات ترجمه نشده است.

- «اطمینان» تفسیری از یقین است که نمی‌توان آن را مدلول آیه دانست.

- «خود بزرگ‌بینی» می‌تواند تفسیری از آیه باشد و برتری‌جویی تفسیری دیگر از آیه است.

- قبل از «پس ببین ...» باید از نقطه ویرگول استفاده کرد نه نقطه.

صادقی: و حال آنکه ( از عمق) جان‌هایشان به آن (نشانه‌های ربانی) یقین داشتند, از روی ظلم و تکبر آن‌ها را انکار* (و انگار) کردند. پس بنگر (که) فرجام افسادگران چگونه بود.

* این انکاری زبانی و عملی است که از روی عناد بر ضد یقینشان ابراز می‌کند, که اگر انکار و یا شک از روی قصور- و یا حتی تقصیری بدون عناد- باشد, این گونه مورد سرزنش نیست.

- «و حال آنکه» باید به «و در حالی که» تا همایش جمله‌ها بر قرار شود.

- «جحد» با «انگار» همخوانی ندارد.

-مترجم در ترجمه آیه 83 سوره قصص (تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذينَ لا يُريدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقينَ) آورده است: «... آن است (همان) سرای آخرت؛ برای کسانی قرارش می‌دهیم که در زمین خواستار هیچ برتری (ظالمانه) و هیچ فسادی نیستند ...» در حالی که «علوا» در آیه مورد بحث را به تکبر ترجمه کرده است. بنابر این, مناسب می‌بود اگر «علوا» در این آیه را نیز برتری‌جویی ترجمه می‌کرد.

امینیان:

چون ستم مى‏بود و طغيان كارشان روى بنهادند بر انكارشان‏

هم [در آن طغيان كه بر سر داشتند] در دل [آن آيات‏] باور داشتند

[نيك‏] بنگر كاخرِ اهلِ فساد [روى خذلان بر كجا خواهد نهاد]

- این ترجمه معنایی- آزاد و تفسیری است و ساختار در آن کاملا تغییر پذیرفته است.

- «کارشان» ستم را به یک وصف پایدار تبدیل کرده در حالی که در متن آیه چنین نشانه‌ای وجود ندارد، هرچند در عالم واقع معمولا چنین انکارهایی به دلیل نهادینه شدن ستمگری و بدکرداری در نهادشان است.

- «علوا» به طغیان ترجمه شده که ترجمه دقیقی نیست؛ زیرا یکی از موجبات طغیان برتری‌جویی است. «طغیانا» بارها در آیات قرآن به کار رفته (مانند سوره اسراء, 60) و معمولا به «سرکشی» و مانند آن ترجمه شده است.

تشکری:

گر چه از جان يقين بياوردند از سر كبر و جور ابا كردند

پس نگه كن كه چون بود فرجام بر تبه كار و مفسد [خودكام‏]

- این ترجمه را می‌توان معنایی تلقی کرد؛ زیرا با اضافات کمی همراه شده است, لیکن به ضرورت شعری در ساختار تغییراتی رخ داده است؛ ازجمله در تقدیر گرفتن متعلق ابا کردند.

- ابا با انکار تفاوت دارد و در انکار مبارزه نهفته است، در حالی که در ابا کردن چنین مفهومی وجود ندارد. انکار به ترجمه «حجد» نزدیک‌تر است.

وَ لَقَدْ ءَاتَيْنَا دَاوُدَ وَ سُلَيْمَانَ عِلْمًا وَ قَالَا الحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى فَضَّلَنَا عَلىَ‏ كَثِيرٍ مِّنْ عِبَادِهِ الْمُؤْمِنِينَ(15)

ترکیب: الواو استئنافية و الكلام مستأنف للشروع في القصة الثانية و هي قصة داود و سليمان، و اللام للقسم لقسم مقدّر و قد حرف تحقيق و آتينا فعل و فاعل و داود مفعول به و سليمان عطف على داود و علما مفعول به ثان. (وَ قالا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي‏ فَضَّلَنا عَلى‏ كَثِيرٍ مِنْ عِبادِهِ الْمُؤْمِنِينَ) الواو حرف عطف و قالا معطوف على مقدر تقديره فعملا بما أعطيا بالقلب بالعزم و عملا به بالجوارح بالمباشرة و عملا به باللسان فقالا و الحمد مبتدأ و للّه خبر و الجملة مقول القول و الذي اسم موصول صفة لله و جملة فضلنا صلة و على كثير متعلقان بفضلنا و من عباده صفة لكثير و المؤمنين صفة لعباده.

الهی قمشه‌ای: و همانا ما به داود و سليمان مقام دانشى بزرگ عطا كرديم و گفتند: ستايش و سپاس خداى را كه ما را بر بسيارى از بندگان با ايمانش فضيلت و برترى عطا فرمود.

- «مقام دانشی بزرگ» مقید کردن دانش به مقام, از ظاهر الفاظ آیه به دست نمی‌آید؛ از این رو «مقام» لازم است حذف شود.

- بزرگ از ابهام در «علماً» استفاده شده است؛ زیرا یکی از کاربردهای تنوین, تنکیر و ایجاد ابهام در محتوا و بزرگ نمایی بلاغی است.

- همانا در برابر قد آمده و لام جواب قسم بدون انعکاس در ترجمه رها شده است. ترجمه دقیق چنین است:‌ سوگند که البته ما به داود و سلمیان دانشی والا عطا کردیم.

- «فضیلت» تفسیری از آیه است و ترجمه «فضلنا» برتری داد ما را است.

- چنان که پیش‌تر گفته‌ایم, سپاس ترجمه «شکر» است نه «حمد».

- «برتری عطا فرمود» باید به «برتری داد» ویرایش شود که افزون بر فارسی بودن, از واژه‌های کم‌تری ساخته شده و با شم زبانی سازگارتر است.

یزدی: و به راستی که ما به داوود و سلیمان دانشی دادیم. و آن‌ دو گفتند: سپاس خدایی را که ما را بر بسیاری از بندگان مؤمن خود برتری داد. (دانش نبوّت به ما عطا کرد.)

- دانشی در برابر تنکیر علما آمده و مترجم از تنکیر برداشت عظمت نکرده و یا آن را انعکاس نداده است.

- لام جواب قسم در این ترجمه نیز نادیده گرفته شده است.

- سپاس در برابر «شکر» است نه حمد و مترجم در ترجمه آیه دوم سوره حمد از سپاس و ستایش هردو استفاده کرده است: «هر سپاس و ستایش ویژه خداوند, پروردگار جهانیان است.»

صادقی: و همواره به داوود و سلیمان به راستی علمی (وحیانی) دادیم, و آن دو گفتند: «تمام ستایش‌ها در انحصار خدایی است که ما را بر بسیاری از بندگان با ایمانش برتری داده است.»

- ظاهرا «همواره» از الفاظ آیه قابل اصطیاد نیست.

- علما تنها نکره ترجمه شده و «وحیانی» تفسیری خاص و البته کلی از دانش یاد شده است.

- لام جواب قسم نیز در این ترجمه نادیده گرفته شده است.

امینیان:

ما به داود و سليمان راستى دانشى كرديم عطا [بى‏كاستى‏]

هردو مى‏گفتند: شكر آن داورى كاو بما بخشيد فضل و برترى،

بر بسا از بندگان خويشتن كاهل ايمانند [در سرّ و علن‏]

- [بی‌کاستی] و [در سرّ و علن‏] ظاهرا حشو است و به ضرورت قافیه افزوده شده است.

- در این ترجمه نیز لام جواب قسم نادیده گرفته شده و نیز تنها به تنکیر علماً بسنده شده و به معنای بلاغی این تنکیر اشاره‌ای نشده است.

- ترجمه حمد به شکر نادرست تلقی می‌شود و افزون بر این, الف و لام «الحمد» نیز نادیده گرفته شده است. مترجم در ترجمه آیه دوم سوره حمد آورده است:

ايزدى را [سپاس و] حمد سزاست كه خداوند [جمله‏] عالم‏هاست‏

که البته در این ترجمه نیز «رب» به خداوند ترجمه شده که نادرست است؛ چرا که خداوند در این مصراع یا به معنی «الله» است و یا مالک که البته هر دو نادرست است.

تشکری:

بر سليمان و باب او داود داد دانش خداى حى ودود

پس بگفتند حمد بهر خدا كه بدادست برترى ما را

كه خدا بهر ما فضيلت داد بر كثيرى ز مؤمنان عباد

- این ترجمه کاملا آزاد است و ریزش و تغییر و اضافات در آن دیده می‌شود.

- «بهر ما» یعنی به خاطر ما و نه به ما و این خطای در انعکاس مفهوم آیه است.

وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ وَ قالَ يا أَيُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّيْر وَ أُوتِينا مِنْ كُلِّ شَيْ‏ءٍ إِنَّ هذا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِين‏(16)



ترکیب: الواو استئنافية و ورث سليمان داود فعل و فاعل و مفعول به و قال عطف على ورث و الواو عاطفة في المواضع الثلاثة, أيّها منادى نكرة مقصودة مبنيّ على الضمّ في محلّ نصب و ها للتنبيه لا محل لها, الناس بدل من أيّ- أو عطف بيان- مرفوع لفظا و علمنا فعل ماض مبني للمجهول و نا نائب فاعل و منطق الطير مفعول به ثان, أوتينا عطف على علمنا و من كل شي‏ء متعلقان بأوتينا و إن هذا ان و اسمها و هو كلام مستأنف مسوق على سبيل إيراد الشكر و المحمدة و اللام المزحلقة و هو ضمير فصل أو مبتدأ و الفضل خبر إن أو خبر هو و الجملة خبر إن و المبين صفة للفضل.

الهی قمشه‌ای: و سليمان وارث (ملك) داود شد (و مقام سلطنت و خلافت يافت) و گفت: اى مردم، ما را زبان مرغان آموختند و از هر گونه نعمت عطا كردند، اين همان فضل و بخشش آشكار است.

- فراز اول ترجمه, جمله اسمی است (مشتمل بر فعل ربطی شدن است), درحالی که فراز اول آیه جمله فعلیه‌ است؛ بنابراین, ترجمه آن به سلیمان از داود میراث برد, با ساختار آیه هماهنگ‌تر است, لیکن از آن‌جا که ترجمه مرحوم الهی قمشه‌ای معنایی- تفسیری است, این مقدار تغییر در ساختار اشکالی به وجود نمی‌آورد.

- تفسیر میراث به «مُلک» تفسیری خاص است و بسیاری از مفسران معنایی اعم را برداشت کرده‌اند, و ما پیش‌تر گفته‌ایم که بهترین نوع اضافات تفسیری, توضیح‌هایی است که مقبول اغلب مفسران باشد.

- ترجمه «قال» در زبان فارسی اگر از بالا به پایین باشد, «فرمود» و اگر از پایین به بالا باشد«عرض کرد» است, مگر در شرایط و فضای خاص.

- مرغان جمع مرغ, هرچند ترجمه طیر است و در گذشته به کار می‌رفته است, لیکن امروزه «مرغ» نام پرنده اهلی مخصوص و معروفی است و تبادر از آن «پرنده» نیست؛ از این رو ترجمه «طیر» به پرنده مناسب‌تر است.

- «ما را» منطبق بر ادبیات تاریخی است و بهتر است از متمم استفاده شود: به ما زبان پرندگان آموخته‌اند.

- «آموختند» ماضی ساده است و در آیه دو ماضی کنار هم آمده و در این گونه موارد, در صورت تناسب معنا با ماضی نقلی, می‌توان فعل دوم را ماضی نقلی ترجمه کرد: «آموخته‌اند», «عطا کرده‌اند».

- «أتی» با «أعطی» تفاوت دارد و ترجمه «أوتینا» "آورده ‌شده‌ است" می‌باشد نه داده شده‌ایم و مانند آن, لیکن در ترجمه معنایی این مقدار تغییر در ساختار اشکالی ندارد.

- «فضل» در قرآن به دو معنا به کار رفته است: 1. برتری؛ 2. احسان, نعمت و رحمت. نمونه اول را می‌توان در آیه 24 سوره مؤمنون مشاهده کرد: «فَقالَ الْمَلَأُ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ ما هذا إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُريدُ أَنْ يَتَفَضَّلَ عَلَيْكُمْ ...» و نمونه دوم را می‌توان در آیه 174 سوره آل عمران دید:‌«فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ ...», و نیز آیه 64 سوره بقره: « فَلَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ لَكُنْتُمْ مِنَ الْخاسِرِين‏». به نظر می‌رسد مرحوم الهی قمشه‌ای خواسته‌اند به هر دو معنا اشاره کنند, لیکن «فضل» را ترجمه نکرده‌اند و بهتر می‌بود اگر به «برتری و بخشش» و مانند این‌ها ترجمه می‌کردند.

یزدی: و سلیمان وارث داوود شد و او به مردم گفت:‌ هان, این مردم! ما را زبان پرندگان آموخته‌اند و از هر چیزی به ما عطا شده است, و این فضل و بخشش آشکار است.

- با توجه به آنچه در ذیل ترجمه الهی قمشه‌ای بیان کردیم, برخی نکات مورد اشاره در این ترجمه رعایت شده است و البته برخی نیز رعایت نشده است؛ مانند ترجمه فراز اول به شکل جمله اسمی,‌ ترجمه قال گفت (به جای فرمود) و ترجمه نشدن فضل.

صادقی: و سلیمان از داوود میراث (این میراث همانا میراث مال پیمبری از پیامبری دیگر است «برخلاف حدیث ابی‌بکر از رسول گرامی» و رسالت هم مورد ارث نیست تا اینجا مقصودی ویژه باشد مگر اینکه با قرینه‌ای مشمول میراث باشد.) یافت و گفت: «ای مردمان! ما زبان پرندگان را آموخته‌ایم و از هرچیزی داده‌ شده‌ایم. به راستی این همانا فضیلت روشنگر است.»

- «یافت» ترجمه دقیقی برای فعل «ورث» نیست, بلکه باید از «برد» و مانند آن استفاده شود.

- «گفت»- بر اساس نکته پیش‌گفته- بهتر است به فرمود ترجمه شود.

- «آموخته‌ایم» فعل معلوم است, در حالی که « عُلِّمْنا» مجهول است و این تغییر پذیرفتنی نیست و چه بسا معنا را نیز مخدوش کند؛ زیرا پیامبران در انتقال این علم نقشی نداشته‌اند و این آگاهی از زبان پرندگان معجزه بوده است و «آموخته‌ایم» به نوعی بر تلاش و کوشش و طی طریق طبیعی دلالت دارد.

- « به راستی این همانا» دو قید تأکیدی است که پشت سر هم آمده و ترجمه را از زبان معیار دور کرده است.

- «مبین»

امینیان:

پس سليمان ارث از داود بُرد [حال خود با مردمان اينسان شمرد]:

مردمان! فهم زبان مرغكان داده شد بر ما [ز دادار جهان‏]

نيز بخشش‏ها [ز سوى كردگار] اين [مرا] باشد عطايى آشكار

- منظور از «ارث», میراث است.

- تصغیر مرغ (مرغک) بی‌وجه است.

- تکرار «مردمان» از زیبایی نظم کاسته است.



تشکری:

شد سليمان چو وارث داود پس چنين بهر مردمان فرمود

حق به ما هر چه بود كرد عطا منطق الطير ياد داد به ما

اين بود نعمتى كه هست عيان

- «هرچه بود کرد عطا» منطبق بر آیه نیست. (نفرموده «اوتینا کلَّ شیء» بلکه فرموده «من کل شیء»), هرچند برخی احتمال بیانی بودن «من» را داده‌اند.

- اگر به جای «یاد داد» که در دو کلمه پشت سر هم اوج می‌گیرد, از «آموخت» استفاده می‌شد, مناسب‌تر و با «کرد» و «هست» هماهنگ‌تر بود.









وَ حُشِرَ لِسُلَيْمانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ وَ الطَّيْر فَهُمْ يُوزَعُونَ(17)



ترکیب: الواو استئنافية و حشر فعل ماض مبني للمجهول و لسليمان متعلقان بحشر و جنوده نائب فاعل و من الجن و الانس و الطير حال من جنوده و الفاء الفصيحة لأنها جواب شرط مقدر (ان ترید تعلم کیف کان حضورهم عنده،‌ فهم یوزعون)، و هم مبتدأ و جملة يوزعون خبر.

الهی قمشه‌ای: و سپاهيان سليمان از گروه جن و انس و مرغان (هر سپاهى تحت فرمان رئيس خود) در ركابش گرد آورده شدند.

- «گروه» حشو است و برابری در متن مبدأ ندارد.

- « فَهُمْ يُوزَعُونَ» ترجمه نشده است و متن توضیحی دلالت روشنی بر آن ندارد. لسان العرب (ماده وزع): « الوَزْعُ: كَفُّ النفْسِ عن هَواها. وزَعَه و به يَزَعُ و يَزِعُ وزْعاً: كفَّه فاتَّزَعَ هو أَي كَفَّ، و كذلك ورِعْتُه. و الوازِعُ في الحرْبِ: المُوَكَّلُ بالصُّفُوفِ يَزَعُ من تقدَّم منهم بغير أَمره. و يقال: وزَعْتُ الجَيْشَ إِذا حَبَسْتَ أَوَّلَهم على آخرهم. و في الحديث: أَن إِبليس رأَى جبريلَ، عليه السلام، يوم بَدْرٍ يَزَعُ الملائكةَ. أَي يُرتِّبُهم و يُسَوِّيهِم و يَصُفُّهم للحربِ فكأَنه يَكُفُّهم عن التفَرُّقِ و الانْتِشار » در تفسیر نمونه ذیل آیه نیز آمده است: « " يوزعون" از ماده" وزع" (بر وزن جمع) به معنى بازداشتن است، اين تعبير هر گاه در مورد لشكر به كار رود به اين معنى است كه اول لشكر آن را نگاه دارند تا آخر لشكر به آن ملحق گردد و از پراكندگى و تشتت آنها جلوگيرى شود. واژه" وزع" به معنى حرص و علاقه شديد به چيزى آمده است كه انسان را از امور ديگر بازمى‏دارد. از اين تعبير استفاده مى‏شود كه لشكريان سليمان، هم بسيار زياد بودند و هم تحت نظام خاص.»

- «در رکابش» برابری در متن مبدأ ندارد.

یزدی: و برای سلیمان، لشکریانش همگی از پریان و آدمیان و پرندگان گردآوری شدند و روانه گشتند و هر گروه در جایگاه خود قرار گرفتند و از پراکندگی باز داشته می‌شدند.

- در ترجمه اضافه گسسته رخ داده که آن را از زبان معیار دور می‌کند. (و برای سلیمان،‌ لشکریانش ...: و لشکریان سلیمان را از پریان و آدمیان و پرندگان برای وی گرد آوردند ...)

- قید «همگی» برابری در متن مبدأ ندارد و برخی مفسران خلاف این برداشت را داشته‌اند.

علامه طباطبائی در تفسیر این آیه آورده است: «كلمه" حشر" و همچنين وصف کسانی که گردآوری و روانه شده‌اند، به اين ‌كه لشكريان او بودند و همچنين سياق آيات بعدى، همه دليل‌اند بر اين كه لشكريان آن حضرت طوايف خاصى از انسان‌ها و از جن و طير، بوده‏اند، براى اين‌كه در آيه شريفه فرموده:" براى سليمان جمع آورى شد لشكريانى‏ كه از جن و انس و طير داشت" و كلمه" من" تبعيض و يا بيان را مى‏رساند. بنا بر اين سخن فخر رازى در تفسير كبير كه گفته: "آيه دلالت دارد بر اينكه همه جن و انس و طير لشكر او بودند و همه روى زمين را مالك بوده و جن و طير زمان او مانند انسان‌ها عاقل و مكلف بوده‏اند و بعد از زمان او دوباره به حالت توحش قبلى برگشته‏اند" حرف عجيب و غريبى است.»

و عجیب این که جناب آقای صفوی که ترجمه خویش را بر اساس المیزان نگاشته‌, در ترجمه این آیه آورده است: « و براى سليمان سپاهيانش از جنّ و انس و پرندگان، همه گردآورى شدند ...».

- «روانه گشتند» برابری در متن اصلی ندارد و ظاهرا برداشتی از «حشر» و «یوزعون» است.

- افعال «قرار گرفتند» و «باز داشته می‌شدند» هماهنگ نیستند, در حالی که به طور طبیعی باید هماهنگ باشند.

صادقی: و برای سلیمان, سپاهیانش- از جن و انس و پرندگان- جمع‌آوری شدند, پس آنان (از پراکندگی) نگهبانی می‌شوند: متفرق نمی‌گردند.

- اضافه گسسته پیش‌گفته در این ترجمه نیز وجود دارد.

- دو نقطه به معنای «تا» است که وجود تاء با خوش‌خوانی عبارت مناسب‌تر است.

- عبارت «پس آنان ... نمی‌گردند» خوش‌خوان نیست.

- « فَهُمْ يُوزَعُونَ» مجهول است در حالی که «متفرق نمی‌گردند» معلوم است.

- بهتر است جن و انس و پرنده از نظر تعداد همسان نگاشته شودند؛ یعنی یا هر سه جمع بسته شوند (جن‌ها،‌ آدمیان و پرندگان) و یا هر سه مفرد و در معنای جنس به کار برده شوند (جن و انس و پرنده).

امینیان:

پس سليمان را [تمامى‏] جنود جنّ و انس و مرغكان [هركس كه بود]

[جملگى در حضرتش‏] گرد آمدند پس بيكديگر همه ملحق شدند

- قید تمامی،‌ برابر ندارد.

- تصغیر «مرغکان» جمع «مرغک» وجهی ندارد.

- قید [هر کس که بود] وجهی ندارد.

- «در حضرتش» در زبان فارسی یعنی در درون او و نه در محضرش! اگر به جای آن از «در محضرش» استفاده می‌شد،‌ این اشکال بر طرف می‌شد.

- عبارت‌ «پس به یکدیگر ...» معلوم است, در حالی که فراز مربوط مجهول است.

- عبارت فوق نتیجه «یوزعون» است؛ آن‌ها که جلو بودند،‌ نگهداشته شدند تا دیگران هم برسند و پراکندگی در لشکریان ایجاد نشود.

- همه به هم ملحق نمی‌شوند, بلکه آن‌ها که عقب بودند به آن‌ها که جلوتر بودند، ملحق می‌شوند, و این مطابق با مفهوم «الحاق» است, بله می‌توانیم بگوییم همه گرد هم آمدند یا همه یکجا جمع شدند.

تشکری:

پس سليمان بخواست لشكريان جمع گشتند جن و انس به وى‏

دسته دسته شدند و پى در پى

- در آیه نیامده که سلیمان خواسته است جنود گرد آورده شوند.

- «الطیر» از شعر جا مانده است!

- ترجمه «فهم یوزعون» کاملا معنایی و تفسیری و سلیقه‌ای است. «پی در پی» به فاصله نیفتادن بی لشکریان اشاره دارد.





حَتَّى إِذا أَتَوْا عَلى‏ وادِ النَّمْلِ قالَتْ نَمْلَةٌ يا أَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساكِنَكُم‏ لا يَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمانُ وَ جُنُودُهُ وَ هُمْ لا يَشْعُرُون‏ (18)

ترکیب: حتى حرف غاية لمحذوف تقديره فساروا حتى إذا أتوا، و يجوز أن يكون غاية ليوزعون لأنه مضمن معنى فهم يسيرون ممنوعا بعضهم من مفارقة بعض حتى إذا أتوا، و على وادي النمل جار و مجرور متعلقان بأتوا، و جملة قالت نملة لا محل لها و ادخلوا مساكنكم فعل‏ و فاعل و مفعول به (لا يَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمانُ وَ جُنُودُهُ وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ) نهي مستأنف لا تعلق له بما قبله؛ أي لا تكونوا بحيث يحطمونكم و يجوز أن يكون الكلام بدلا من جملة الأمر مثله و هو ادخلوا مساكنكم، و لا ناهية و يحطمنكم فعل مضارع مبني على الفتح في محل جزم بلا، و الكاف مفعول به و سليمان فاعل و جنوده عطف على سليمان و هم الواو حالية و هم مبتدأ و جملة لا يشعرون خبر و الجملة حالية.

الهی قمشه‌ای: تا چون به وادى مورچگان رسيد مورى (يعنى پيشواى موران) گفت: اى موران، همه به خانه‏هاى خود اندر رويد مبادا سليمان و سپاهيانش ندانسته شما را پايمال كنند.

- «وادی» ترجمه نشده است. (وادی: محل حرکت سیل، دره؛ مفردات راغب: أصل الْوَادِي: الموضع الذي يسيل فيه الماء، و منه سُمِّيَ المَفْرَجُ بين الجبلين وَادِياً، و جمعه: أَوْدِيَةٌ...)

- «أَتَوْا» جمع است و «رسید» مفرد و باید اصلاح شود.

- (پیشوای موران) تفسیری است که آیه بر آن دلالت ندارد, لیکن معمولا چنین کاری بر عهده فرمانروا و بزرگ و پیشوای یک جمعیت است.

- «همه» برابری در آیه ندارد, لیکن از معنای آیه فهمیده می‌شود و اضافه تفسیری است.

- «ندانسته» مفرد است و «و هم لایشعرون» جمله جالیه, ولی این مقدار تغییر با توجه به این که ترجمه را به خوش‌خوان‌تر می‌کند, و نیز با توجه به ترجمه معنایی- تفسیری مرحوم الهی قمشه‌ای بی‌اشکال است.

- به نظر می‌رسد «در حالی که آن‌ها متوجه شما نمی‌شوند» نوع توجه به موران را از سلیمان و سپاه او انکار می‌کند, لیکن «ندانسته» محدودتر است و صرفا عدم توجه در یک رخدارد را انکار می‌کند؛ اگر این تفاوت پذیرفته شود, لازم است از جمله حالیه استفاده شود نه حال مفرد.

- «اندر روید» ساختاری از ادبیات تاریخی است و در زبان معیار کاربردی ندارد و با ترجمه الهی قمشه‌ای هماهنگ نیست.

یزدی: تا آن‌گاه که بر دشتی که مورچگان در آن زندگی می‌کردند گذر کردند. موری گفت: هان, ای مورچگان! به خانه‌های خود بروید تا لشکریان سلیمان که از وجود شمار ناآگاه‌اند و توجه ندارند, شما را پای‌مال نکنند.

- «که مورچگان در آن زندگی می‌کردند» توضیحی خارج از صریح الفاظ آیه است. عبارت یاد شده موهم انحصار زندگی مورچگان در آن وادی است و اگر می‌نوشتند «که مورچگان فراوانی در آن می‌زیستند» با واقعیت هماهنگ‌تر است.

- «از وجود شما ناآگاه‌اند» و «توجه ندارند» تکرار غیر مفید است.

صادقی: تا آن‌گاه که به مکان مورچگان رسیدند. مورچه‌ای (از فرماندهان مورچگان) گفت: «این مورچگان! به جایگاه‌هایتان داخل شوید, مبادا سلیمان و سپاهیانش- ندیده و ندانسته- به سختی شما را پایمان کنند.»

- مکان ترجمه مناسبی برای «وادی» نیست.

- «جایگاه» ترجمه مناسبی برای «مساکن» به معنای خانه‌ها نیست.

- «ندیده و ندانسته» گرفتار زیاده‌ نویسی است و اگر به جای آن می‌نوشتند «ناآگاهانه» مناسب‌تر بود.

- «به سختی» برداشتی از معنای «حطم» است. (لسان العرب:‌ الحَطْمُ: الكسر في أي وجه كان، و قيل: هو كسر الشي‏ء اليابس خاصَّةً كالعَظْم و نحوه.)

امینیان:

تا كه بر وادى موران آن سپاه [راحل و راكب همه‏] بردند راه‏

گفت مورى: هاى موران [بشنويد] بر درون خانه‏ها پنهان شويد

تا سليمان و سپاهش بى‏خبر جسم‏تان درهم نكوبند [الحذر]

- [راحل و راکب همه] برای درست شدن وزن شعر اضافه شده است؛ گذشته از این که «راحل» یعنی کوچ کننده و یا شتری که برای بارکشی مناسب باشد, و در معنای اول چندان با حرکت سپاه که بر آن کوچ کردن اطلاق نمی‌شود, تناسب ندارد و در کنار همه قرار گرفتن آن دو (راحل و راکب) باید تناسب بر قرار باشد و معمولا پیاده و سواره (راکب و راجل) را کنار هم می‌آورند؛ چرا که بر اساس معنای نخست, راحل شامل راکب نیز هست.

- «بر درون خانه‌ها» همایش ندارد و باید گفته شود: «به درون خانه‌ها».

- پنهان شدن واژه مناسبی نیست؛ زیرا با وجود ناآگاهی سپاه, نیازی به پنهان شدن نیست, بلکه باید گفته شود: پناه بگیرید یا فرار کنید.

تشکری:

تا رسيدند نزد مورچه‏ها پس يكى گفت در شويد سرا

كه سليمان و لشكرش ما را له كند زير پا ز راه خطا

- «وادی» ترجمه نشده و به جای آن «نزد مورچه‌ها» آمده که آن مجاز است؛ زیرا قبل از رسیدن به نزد مورچه‌ها, آن‌ها به فکر فرار افتادند.

- «در شوید سرا» با حذف حرف اضافه «به» است: به سرا.

- اشکال مهم این ترجمه, مثبت آمدن بیت دوم است؛ یعنی از مورچه‌ها به خانه‌هایتان بروید تا سلیمان و لشکرش شما را له کنند!! بنابراین, «کند» باید به «نکند» تغییر یابد.

- «کند» مفرد است و باید جمع به کار رود و این خطای روشنی در این دو بیت است.

- در مجموع این دو بیت از زیبایی خاصی برخوردار نیست.





فَتَبَسَّمَ ضَاحِكاً مِّن قَوْلِهَا وَ قالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَ عَلى‏ والِدَي‏ وَ أَنْ أَعْمَلَ صَالِحًا تَرْضَاهُ وَ أَدْخِلْنىِ بِرَحْمَتِكَ فىِ عِبَادِكَ الصَّلِحِينَ(19)

ترکیب: الفاء عاطفة على محذوف يقتضيه السياق أي فسمع قولها المذكور فتبسم، و ضاحكا حال مؤكدة و من قولها متعلقان بضاحكا. (وَ قالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَ عَلى‏ والِدَيَّ) و قال عطف على فتبسم و رب منادى مضاف الى ياء المتكلم المحذوفة و حرف النداء محذوف و أوزعني فعل دعاء و فاعل مستتر و مفعول به و أن و ما في حيزها مفعول ثان لأوزعني لأنه مضمن معنى الإلهام أو نصب بنزع الخافض أي بأن أشكر نعمتك، و التي صفة لنعمتك و جملة أنعمت صلة و عليّ متعلقان بأنعمت و على والدي عطف على عليّ. (وَ أَنْ أَعْمَلَ صالِحاً تَرْضاهُ) جملة معطوفة.

(وَ أَدْخِلْنِي بِرَحْمَتِكَ فِي عِبادِكَ الصَّالِحِينَ) الواو حرف عطف و أدخلني فعل دعاء و فاعل و مفعول به و برحمتك متعلقان بمحذوف حال و الباء للسببية و في عبادك متعلقان بأدخلني و الصالحين نعت لعبادك.

الهی قمشه‌ای: سليمان از گفتار مور بخنديد و گفت: پروردگارا، مرا توفيق شكر نعمت خود كه به من و پدر و مادر من عطا فرمودى عنايت فرما و مرا به عمل صالح خالصى كه تو بپسندى موفق بدار و مرا به لطف و رحمت خود در صف بندگان خاص شايسته‏ات داخل گردان.

- خندیدن ترجمه مناسبی برای «فتبسم ضاحکا» نیست؛ زیرا در آیه سخن از تبسمی است که حالت خنده به خود می‌گیرد نه خندیدن.

- واژه «خاص» برابری در آیه ندارد, لیکن از بررسی موادی که «عبادک الصالحین» در قرآن به کار رفته می‌توان به خاص بودن آن پی برد و در برخی تفاسیر مانند تفسیر المیزان ذیل آیه 130 سوره بقره (وَ مَن يَرْغَبُ عَن مِّلَّةِ إِبْرَاهِمَ إِلَّا مَن سَفِهَ نَفْسَهُ وَ لَقَدِ اصْطَفَيْنَاهُ فىِ الدُّنْيَا وَ إِنَّهُ فىِ الاَخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِين‏) به این مسئله اشاره شده است. (ر.ک:‌ الميزان في تفسير القرآن، ج‏1، ص: 305)

یزدی: سلیمان از گفته‌ی این مور لب‌خندی زد (خنده‌ی معنی داری نمود) و گفت: پروردگارا! مرا موفّق بدار که همواره نعمتت را که بر من و پدر و ماردم ارزانی داشته‌ای سپاس‌گزاری کنم و کار نیکی که تو آن را می‌پسندی انجام دهم و از راه لطف و مهربانیت مرا در میان بندگان شایسته‌ات قرار بده. 19

صادقی: پس (سلمیان) از گفتارش- در حال خنده‌اش- تبسمی کرد و گفت: «پروردگارم! مرا از گسیختگی نگه‌ دار تا نعمتی را که به من و پدر و ماردم داده‌ای سپاس بگزارم, و به کار شایسته‌ای که آن را می‌پسندی بپردازم, و مرا به رحمت خویش در میان شایستگان (معصومان از) بندگانت داخل گردان.» 19

امینیان:

19- چون سليمان اين سخن از او شنود [شاد] از بهر تبسّم لب گشود

گفت: يا ربّ كن مرا توفيق عطاى تا بجاى آرم ترا حمد و ثناى‏

بهر نعمت‏ها كه بنمودى نصيب بر من و بر والدينم [اى حبيب‏]

[نيز آن كن‏] تا كنم آنگونه كار كان ترا باشد پسند [اى كردگار]

هم مرا با رحم خود پروردگار در رديف صالحان خود درآر

تشکری:

پس بخنديد و گفت اى دادار تو زبانم به كار شكر بدار

بر من و والدين نعمت توست كارى آرم كه آن رضايت توست‏

كن مرا اهل رحمت اى غفار همره بندگان نيكوكار (19)

734) درسنامه ترجمه 1-2 (قسمت یازدهم)

فصل هشتم

کارورزی ترجمه قرآن

1. بررسی ترجمه‌های سوره حمد

چند تذکر

1. نقدهای نگارنده بر پایه تفاسیر مشهور از آیات است و از این رو، تلاش شده نقد وارد حوزه تفسیری نشود.

2. نقدها به ضرورت یک طرفه است و این احتمال وجود دارد که اگر مجالی برای مترجم باز شود، بتواند توجیه پذیرفتنی برای ترجمه خویش ارائه دهد. نگارنده در خصوص مترجمان محترمی که در قید حیات نیستند، اعتذار ویژه دارد و در هر صورت، به هیچ وجه نقد خود را حتمی و قطعی قلمداد نمی‌کند بلکه قضاوت نهایی را بر عهده خوانندگان می‌گذارد.

3. ؟؟؟

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ(1)

ترکیب اجمالی:‌ (بِسْمِ) جار و مجرور متعلقان بمحذوف و الباء هنا للاستعانة أو للالصاق، و تقدير المحذوف أبتدئ فالجار و المجرور في محل نصب مفعول به مقدم أو ابتدائي فالجار و المجرور متعلقان بمحذوف خبر لمبتدإ محذوف و كلاهما جيد و (اللَّهِ) مضاف اليه و (الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ) صفتان للّه تعالى و جملة البسملة ابتدائية لا محلّ لها من الاعراب.

الرَّحْمنِ: صيغة فعلان في اللغة تدل على وصف فعليّ فيه معنى المبالغة للصفات الطارئة كعطشان (تشنه) و غرثان (گرسنه).

الرَّحِيمِ: صيغة فعيل تدل على وصف فعليّ فيه معنى المبالغة للصفات الدائمة الثابتة و لهذا لا يستغنى بأحد الوصفين عن الآخر.

- الرحمن و الرحیم: بین رحمان و جواد و بین رحیم و رئوف فرق است. مترجمان غالباً جواد را بخشنده و رئوف را مهربان (بقره، 207؛ نور، 20 (...وَ أَنَّ اللَّهَ رَؤُفٌ رَحيمٌ[1])؛ و...) ترجمه می‌کنند.

- مقاییس: رحم: الراء والحاء والمیم، اصل یدل علی الرقة و العطف والرأفة. یقال من ذلک: رَحِمَه یَرحَمَه: اذا رقَّ له و تعطَّف علیه.

رأف: الراء والهمزه والفاء، کلمة واحدة تدلّ علی رقّة و رحمة، و هی الرأفة؛ (ترتیب مقاییس اللغه، ص355) و (همان، ص368). [یعنی رؤف: مهربانی و رحم: مهربانی که در آن نوعی بخشش است.]

- ابن‌منظور نیز در لسان العرب (ماده رأف) می‌نویسد: الرأفة: الرحمة، و قیل: أشدّ الرحمة. رأف به یرأف و رئف و رَؤُفَ رأفة و رآفة. ... و من صفات اللّه عزّوجلّ: الرؤوف و هو الرحیم لعباده العطوف علیهم بألطافه. والرأفة أخصّ من الرحمة و أرقّ، ... و لا تکاد تقع فی الکراهة، والرحمة قد تقع فی الکراهة للمصلحة... (ماده رحم:) الرَّحْمة: الرِّقَّةُ و التَّعَطُّفُ... و (ماده عطف:) ... تَعَطَّفَ علیه‏: وصَلَه و برَّه؛

بنابراین، مهربانی، بخشیدن و بخشودن و مشتقات آنها هیچ‌یک نمی‌توانند به‌تنهایی به جای الرحمن یا الرحیم قرار گیرند؛ زیرا ماده «رحم» در معانی ارائه ‌شده از لغویان و استعمالات قرآنی گسترده‌تر از هر یک از آنهاست. البته در استعمالات قرآنی، کاربست رحمان در نعمت‌ها و الطاف مادی به صورت ویژه است؛ چنان که سوره الرحمن که نعمت‌های گوناگون خدا بر جن و انس را برمی‌شمرد، با «الرحمن» آغاز شده است.

- علامه طباطبایی در تفسیر «الرحمن و الرحیم» آورده است: «فهما من الرحمة، و هی وصف انفعالی و تأثر خاص یلم بالقلب عند مشاهدة من یفقد أو یحتاج إلی ما یتم به أمره فیبعث الإنسان إلی تتمیم نقصه و رفع حاجته، إلا أن هذا المعنی یرجع بحسب التحلیل إلی الإعطاء والإفاضة لرفع الحاجة و بهذا المعنی یتصف سبحانه بالرحمه»؛

- رحیم به نعمت‌های معنوی و اخروی بر مؤمنان به ‌طور ویژه دلالت دارد؛ چنان که کاربرد آن در قرآن نیز مؤید آن است و در برخی روایات نیز تفسیرهایی در این خصوص وارد شده است؛ مانند: ابوبصیر از امام صادق- علیه السلام- روایت کرده است: «... والرحمن بجمیع خلقه، والرحیم بالمؤمنین خاصه» (بحرانی، البرهان فی تفسیر القرآن، ج‏1، ص102).

- با توجه به این نکات می‌توان گفت: اشاره تنها به مهر و مشتقات آن در ترجمه، نمی‌تواند نمایانگر ابعاد این دو صفت به ‌ویژه «رحمان» باشد؛ از سوی دیگر، بخشنده و بخشاینده با اینکه این امتیاز را دارند که هر دو از یک ماده هستند، چون از معنای اصلی «رحم» که رأفت و عطوفت است، دور شده‌اند، ترجیحی نمی‌یابند، هرچند بخشنده مناسب‌تر از بخشاینده است؛ زیرا بخشاینده به امری معنوی اشاره دارد و چنان که گفتیم، رحمان شامل مؤمن و کافر است؛ از این‌رو، اگر قرار است رحمان را به بخشنده یا بخشاینده ترجمه کنیم، بخشنده مناسب‌تر است.

انصاریان:

به نام خدا كه رحمتش بى‏اندازه است‏ و مهربانى‏اش هميشگى.

- «خدا» و «خداوند»، هر دو به يك معنا به ‏كار مى‏روند، ولى در معناى «خداوند» به دليل «وند» (پسوند مالكيت و نسبت، مانند فولادوند و كمالوند) به نوعى معناى مالكيت نهفته است و از سوی دیگر، خدا اختصاصا برای معبود به کار می‌رود، در حالی که «خداوند» مشترک بین معبود و مالک است؛ مانند خداوند خانه و باغ و خداوند مزرعه و مانند این‌ها؛ بنابراين، ترجمه به «خدا» از نظر ساختارى و معنايى چه بسا وفادارتر باشد (ترديد در برتر بودن آن به ترديد در تلقى عموم مردم از جايگاه ارزشى آن دو ارتباط مى‏يابد).

- بی‌اندازه و همیشگی در ظاهر آیه وجود ندارد.

- از واو عطف بین دو صفت استفاده شده که در متن مبدأ وجود ندارد (الرحمن الرحیم نه: الرحمن و الرحیم).

مکارم شیرازی:

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر/ به نام خداوند بخشنده مهربان.

- "بخشنده بخشايشگر" بخشنده صفت فاعلی از مصدر بخشیدن (عطا کردن) و بخشایشگر (کسی که کارش بخشودن است) صفت فاعلی از مصدر بخشودن (عفو کردن) بوده و از این حسن برخوردارند که از یک ریشه ساخته شده‌اند، مانند رحمن و رحیم.

- بخشایشگر هرچند بر عفو کردن دلالت دارد و عفو کردن غالباً برخاسته از صفت مهربانی است،‌ لیکن دلالت مستقیمی بر رأفت و مهربانی ندارد.

- بخشایشگر بر عفو کردن دلالت دارد، لیکن مشخص نیست که این عفو کردن مخصوص مؤمنین است یا شامل مؤمن و کافر می‌شود، در حالی که طبق روایت، رحمن شامل مؤمن و کافر و رحیم تنها شامل مؤمنان است.

- بخشنده مهربان: توضیح آن خواهد آمد.

صفوی:

به‏نام خداوند گسترده‏مهر مهربان

- گسترده‏مهر مهربان، هرچند از یک ریشه است، لیکن دست‌کم بر اساس معنای متبادر به جنبه اعطای نعمت به بندگان اشاره ندارد، همان‌طور که اشاره به تفاوت رحمن و رحیم خالی است.

- "گسترده" به اشتمال رحمن بر مؤمن و کافر در دنیا اشاره دارد.

رضایی و همکاران:

به نام خداى گسترده مهرِ مهرورز

- گسترده مهر، صفت مشبهه است و باید با نیم‌فاصله نگاشته شود.

- مهرورز، صفت فاعلی مرخم (مهرورزنده) است و «رحیم» صفت مشبهه؛‌ بنابراین «مهربان» که صفت مشبهه است و بر نوعی دوام دلالت دارد، مناسب‌تر است.

الهی قمشه‌ای، مشکینی و بسیاری دیگر:

به نام خداوند بخشنده مهربان

- خوش‌آوا و مشهور است و در حقیقت معنای ترکیبی برای ماده «رحم» است. روشن است که این ترکیب پاسخ‌گویی تفاوت رحمن و رحیم نیست.

گرمارودی:

به نام خداوند بخشنده بخشاينده‏

- " بخشنده بخشاينده" از یک ریشه‌ و صفت فاعلی‌اند، لیکن به مانند رحمن رحیم به بعد رأفت و مهربانی اشاره ندارند.

- بخشنده (عطا کننده) از بخشیدن و بخشاینده (عفو کننده) از بخشودن است (توضیح آن گذشت).

فولادوند:

به نام خداوند رحمتگر مهربان

- گر در این‌جا پسوند فاعلی است و از رحمت،‌ صفت فاعلی رحمتگر ساخته است، لیکن رحم در این واژه ترجمه نشده است و ترجمه متبادر آن، همان مهربانی است و خلاصه از اشاره به جنبه اعطای نعمت به بندگان بی‌بهره است.

ترجمه طبری:

بنام خداى مهربان بخشاينده

- توضیح مفردات پیش‌تر گذشت.

صلواتی:

به نام خداوند مهرگستر مهربان،

- مهرگستر صفت فاعلی است و بر دوام به مانند صفت مشبهه دلالت ندارد و برابر مناسبی برای رحمان که صفت مشبهه است، نمی‌باشد.

- مهرگستر مهربان، از یک ریشه‌اند ولی بر جنبه اعطای نعمت به بندگان اشاره ندارند.

صادقی تهرانی:

به نام خدای[2] رحمتگر بر آفریدگان، رحتمگر بر ویژگان[3].

- چنان که مترجم پانوشت آورده، رحمن بخشنده و رحیم مهربان نیست، بلکه این دو در کنار هم تا حدی به ماده «رحم» نزدیک می‌شود.

- ماده «رحم» ترجمه نشده و تنها به معنای متبادر که مهربان باشد، بسنده شده است.

- در این ترجمه به حدیث یاد شده اشاره شده، لیکن بر جنبه بخشش اشاره درخوری نشده است

یزدی:

به نام خداوندی که از سر مهر بخشش فراگیر و همیشگی دارد.

- در این ترجمه،‌ مفرد به جمله ترجمه شده است که نوعی آسیب به شمار می‌رود.

- بخشش گاهی از سر مهر است و گاه از سر حکمت و این اشکالی بر این ترجمه است.

- بخشش در دنیا همیشگی نیست و اگر صرفا بخشش بر خاسته از مهر مقصود باشد، مربوط به بخشش به مؤمنان است و شامل کفار در دنیا نمی‌شود که ریزش معنایی به شمار می‌رود.

جمع‌بندی

چنان که دیده شد، هیچ یک از ترجمه‌های فوق نتوانست معنای بسمله را به درستی و به طور کامل منتقل کند؛ از این رو، با توجه به ضیق مجال و پرهیز از بسط بیشتر، به نظر می‌رسد «رحمان» و «رحیم» را بهتر است با توجه به ماده آن‌ها، در مجموع به «بخشنده مهربان» ترجمه کرد و این ترجمه با همه کاستی‌هایش نسبت به ترجمه‌های نابرابر دیگر از توفیق شهرت و خوش‌آوایی نیز برخوردار است؛ از این‌رو به نظر می‌رسد از دیگر موارد مناسب‌تر باشد.

تذکر:‌ از نابرابری ترجمه بسمله، یکی از پاسخ‌های عدم جواز قرائت ترجمه در نماز آشکار می‌شود.

الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَلَمِينَ(2)

ترکیب اجمالی: (الْحَمْدُ) مبتدأ (لِلَّهِ) جار و مجرور متعلقان بمحذوف خبر (رَبِّ): صفة للّه أو بدل منه (الْعالَمِينَ) مضاف إليه مجرور و علامة جره الياء نيابة عن الكسرة لأنه ملحق بجمع المذكّر السالم‏.

الحمد: مصدر سماعي لفعل حمد يحمد باب نصر وزنه فعل بفتح فسكون.

ربّ: مصدر يرب باب نصر، ثم استعمل صفة كعدل و خصم، وزنه فعل بفتح فسكون.

العالمين: جمع العالَم.

لغت: الحاء و الميم و الدال كلمة واحدة و أصلٌ واحد يدلّ على خلاف الذم‏ (معجم مقاييس اللغة، ابن فارس)؛ الْحَمْدُ للّه تعالى: الثناء عليه بالفضيلة، و هو أخصّ من المدح و أعمّ من الشكر، ... (مفردات راغب). در مجموع: حمد اختیاری، همراه با ذکر و در برابر عظمت است و شکر اختیاری یا غیر اختیاری، با ذکر یا بدون ذکر (حرکت بدن و اشاره و ...) و در مورد نعمت است.

- ال در الحمد برای جنس یا استغراق است.

بلاغت:

إن جملة "الْحَمْدُ لِلَّهِ" خبر، لكنها استعملت لإنشاء الحمد و فائدة الجملة الاسمية ديمومة الحمد و استمراره و ثباته. و في قوله «للّه» فن الاختصاص للدلالة على أن جميع المحامد مختصة به سبحانه و تعالى.

- توصيف" اللَّه" به" رَبِّ الْعالَمِينَ"، از قبيل ذكر دليل بعد از بيان مدعا است، گويى كسى می‌پرسد: چرا همه حمدها مخصوص خدا است، در پاسخ گفته مى‏شود: براى اينكه او" رَبِّ الْعالَمِينَ" و پروردگار جهانيان است.

انصاریان:

همه ستايش‏ها، ويژه خداست كه مالك و مربّى جهانيان است.

- رب بر اساس برخی آراء بر مالکیت دلالت ندارد و ترجمه آن به پروردگار مناسب‌تر است.

- متبادر از معنای مربی، تربیت است. مقاییس اللغه:‌ الراء و الباء يدلُّ على أُصولٍ. فالأول إصلاح الشى‏ءِ و القيامُ عليه... و اللَّه جلّ ثناؤُه الرَّبُّ؛ لأنه مصلحُ أحوالِ خَلْقه. ... و الأصل الآخرُ لُزوم الشى‏ءِ و الإقامةُ عليه، و هو مناسبٌ للأصل الأوّل‏... و الأصل الثالث: ضمُّ الشى‏ء للشَّى‏ء، و هو أيضاً مناسبٌ لما قبله... . مفردات: الرَّبُّ في الأصل: التربية...

- در ترجمه یا باید بگوییم «ستایش» و یا «همه ستایش‌ها» زیرا جنس خود بر همه مصادیق و افراد دلالت دارد و اگر جمع بسته شود، لازم است صفت مبهم «همه» به آن اضافه شود.

مکارم شیرازی:

ستايش مخصوص خداوندى است كه پروردگار جهانيان است.

- ستایش جنس است و در جنس «همه» نهفته است. (توجه:‌ «ستایش‌ها» جمع است و به همه مصادیق اشاره دارد.)

صفوی:

ستايش از آن خداست كه پروردگار جهانيان است.

- انحصار حمد به خدا از عبارت فهمیده نمی‌شود، مگر آن که مترجم قائل به آن نباشد.

رضایی و همکاران:

ستايش مخصوص خدايى است كه پروردگار جهانيان است.

- «خدایی» نکره است که با جمله وصفی معرفه شده است، در حالی که «الله» معرفه است؛ پس ترجمه به «ویژه خداست یا مخصوص خداست که ...» مناسب‌تر است.

الهی قمشه‌ای:

ستايش خداى را كه پروردگار جهانيان است.

- را در "خدای را" برای اختصاص[4] و به معنای برای است و البته در آن از ادبیات معیار فاصله گرفته شده است.

گرمارودی:

سپاس، خداوند، پروردگار جهانيان را.

- سپاس ترجمه شکر و مقابل کفر است و حمد مقابل ذم، و چنان که پیش‌تر گفته شد، ترجمه حمد ستایش است.[5]

- در این ترجمه "پروردگار جهانیان" بدل از خداوند گرفته شده که ترکیب دیگری از آیه و بی‌اشکال است.

- "برای خداوند" مناسب‌تر از "خداوند را" است؛ زیرا به ساختار مبدأ نزدیک‌تر است.

- به باور نگارنده ستایش از سپاس مناسب‌تر است و وجه آن گذشت.

مشکینی:

سپاس و ستايش از آن خداست كه مدبّر و ولىّ امر و پرورش دهنده جهان‏هاست (جهان فرشتگان، آدميان، پريان، حيوان‏ها و جمادات).

- سپاس بر اساس آنچه گفته شد، در ظرف الفاظ آیه نمی‌گنجد.

- جهان‌ها به عالم عقلا و غیر عقلا هر دو اشاره دارد و این اشاره بالسویه است، در حالی که جمع «عالم» با «ین» است و این نشان دهنده این است که «العالمین» مربوط به موجودات صاحب عقل است و یا دست‌کم در آن‌ها غلبه دارد؛ از این رو ترجمه به جهانیان مناسب‌تر است.

ترجمه طبری:

شكر خداى را خداوند جهانيان

- شکر مقابل کفر است و حمد مقابل ذم، و چنان که پیش‌تر گفته شد، ترجمه حمد ستایش است.

الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ(3)

ترکیب اجمالی: (الرَّحْمنِِ الرَّحِيمِ) صفتان للّه تعالى ايضا

(الرَّحْمنِ): صيغة فعلان في اللغة تدل على وصف فعليّ فيه معنى المبالغة للصفات الطارئة كعطشان (تشنه) و غرثان (گرسنه). (الرَّحِيمِ) صيغة فعيل تدل على وصف فعليّ فيه معنى المبالغة للصفات الدائمة الثابتة و لهذا لا يستغنى بأحد الوصفين عن الآخر.

انصاریان:

رحمتش بى‏اندازه و مهربانى‏اش هميشگى است.

مکارم شیرازی:

(خداوندى كه) بخشنده و بخشايشگر است (و رحمت عام و خاصش همگان را فرا گرفته).

صفوی:

همو كه گسترده‏مهر و مهربان است.

نکته: «همو که» موصوف است و در متن الفاظ آیه وجود ندارد، لیکن معنا بر پایه آن مستقر است؛ از این رو مترجم آن را بدون پرانتز آورده است و در حقیقت، پرانتز را برای جدا کردن توضیح‌های غیر موجود در متن، هرچند به صورت مستتر، به کار می‌گیرد که به نظر می‌رسد روش مناسبی برای کاهش پرانتز باشد.

رضایی و همکاران:

(همان خدايى) كه گسترده مهرِ مهرورز است.

الهی قمشه‌ای:

خدايى كه بخشنده و مهربان است.

صلواتی:

آن مهرگستر مهربان

تفاوت گسترده مهر و مهرگستر: اولی صفت مشبهه است و بر وسعت دامنه مهر او دلالت دارد و جنبه فاعلی در عطف توجه نیست، لیکن مهرگستر صفت فاعلی و جنبه فاعلیت مفهوم مستقیم آن است.

گرمارودی:

آن بخشنده «1» بخشاينده «2».

1 و 2) رحمان: بخشنده/ رحيم: بخشاينده- بديع الزمان فروزانفر، فرهنگ تازى به پارسى، تهران، 1319 ش.

چاپ دبيرخانه فرهنگستان، وزارت فرهنگ، ج 1، ص 350 و 351.

فولادوند:

[خداوند] رحمتگر مهربان،

مشکینی:

خداى رحمتگر مهربان (به رحمت و مهر عامّ در دنيا براى همه، و خاصّ در آخرت براى مؤمن).

یزدی:

همان که رحمت گستر و مهرورز است؛

- با ترجمه «الرحمن و الرحیم» آیه اول از زمین تا آسمان تفاوت دارد!

ترجمه طبری:

مهربان بخشاينده

مٰلِكِ يَوْمِ الدِّينِ(4)

ترکیب اجمالی: (مالِكِ) صفة رابعة للّه و قرئ ملك و بينهما فرق دقيق و هو أن المالك هو ذو المِِلك بكسر الميم و المَلِك ذو المُلك بضمّها ... (يَوْمِ الدِّينِ) مضاف إليه‏.

لغت: (مالك) اسم فاعل من مَلَك يَملِكُ على معنى الصفة المشبهة لدوام الملكية.

انصاریان:

صاحب و داراى روز پاداش است.

- به نظر می‌رسد ترجمه گرفتار حشو شده باشد؛ زیرا صاحب و دارای تقریبا به یک معناست. وجه تقریب و افتراق این است که ممکن است کسی از «دارای» در اختیار بودن استفاده کند؛ یعنی چیزی را که مال او نیست، دارا باشد (فلانی ماشین دارد؛ یعنی در اختیار او است، لیکن مال او نیست، بلکه مثلا مال شرکت است) و ممکن است کسی صاحب چیزی باشد، لیکن در اختیار او نباشد و مثلا کرایه داده باشد (فلانی خودرو (در اختیار) ندارد، لیکن صاحب یک دستگاه خودرو است).

- به سزا یا کیفر اشاره نشده در حالی که ظاهرا «دین» در آیه آن را شامل می‌شود.

مکارم شیرازی:

(خداوندى كه) مالك روز جزاست.

- بهتر است به جای «خداوندی» ضمیر گذاشته شود؛ زیرا موصوف در آیه معرفه است.

- بسیاری «دین» را به جزا ترجمه کرده‌اند، ولی از آن‌جا که متبادر این واژه (جزا) در زبان فارسی کیفر است یا در کیفر غلبه دارد، بهتر است به پاداش و کیفر تجزیه شود.

صفوی:

خداوندگار روز پاداش و جزاست.

- واژه "خداوندگار" اولا،‌ مهجور است، و ثانیا، به نظر می‌رسد «گار» در خداوندگار پسوند لیاقت باشد (مانند: ماندگار (= ماندنی))؛ یعنی کسی که لیاقت مالکیت دارد، و ظاهرا این معنا در مالک وجود ندارد.

- پاداش حشو است؛ زیرا جزا شامل آن است، هرچند در تبادل عرف "جزا" به صورت مجرد برای کیفر به کار می‌رود یا در آن غلبه دارد.

رضایی و همکاران:

خداوند روز جزاست.

- خداوند در این جا به معنای مالک است، لیکن چون تبادر عموم مردم در زمان ما از خداوند، خدای متعال است نه مالک، این ترجمه مناسب نیست.

الهی قمشه‌ای:

مالك (و پادشاه) روز جزاست (روز كيفر نيك و بد خلق).

- مفهوم مالک و پادشاه یا فرمانروا متفاوت‌اند. ممکن است کسی مالک باشد اما اختیاری نداشته باشد و شاید از این رو مترجم پادشاه را نیز افزوده است. البته روشن است که منظور آیه مالک و فرمانروایی هر دو است.

- این احتمال نیز وجود دارد که مترجم داخل پرانتز را با توجه به قرائت «مَلِک» افزوده باشد تا بین دو قرائت جمع کرده باشد.

- بهتر بود مترجم به جای «پادشاه» از فرمانروا استفاده می‌کرد؛ زیرا پادشاه انسان را به یاد پادشاهان ظلم و جور می‌اندازد؛ بنابراین بار منفی دارد.

گرمارودی:

مالك «3» روز پاداش و كيفر «4».

(3). در چاپ اوّل، «خداوند» را در اين آيه به معنى «مالك» و «دارنده» به كار برده بودم كه در متون قديم هم به همين معنى آمده است؛ احمد جام مى‏نويسد: «در هر خروار بار، تعبيه‏اى كرده كه هيچ كس نداند، مگر خداوند آن بار ...»- دكتر حسن انورى، فرهنگ بزرگ سخن، نشر سخن، تهران، 1381، ذيل خداوند./ «خداوند» دست كم داراى سه معناى پادشاه، دارنده و خداست [پدر امير معزّى هنگام سفارش فرزند خود به ملكشاه سلجوقى مى‏گويد: «او را به خدا و به خداوند سپردم»]، من در اين ترجمه، در سراسر قرآن الله را، خداوند و اله را، خدا ترجمه كرده‏ام.

(4). برابر كلمه «دين»- كه كلمه‏اى مشترك ميان فارسى و سامى است- در اينجا «جزا» ست به معنى پاداش و پادافراه، هر دو با هم. (- فرهنگ تازى به پارسى، تهران، ص 250) «پادافراه» امروز مهجور است، كيفر به جاى آن نهادم. «سزا» هم مى‏توان نهاد.

- ترجمه مناسبی است.

مشکینی:

مالك و فرمانرواى روز جزا.

- بهتر است «و فرمانروای» داخل قلاب باشد، هرچند بر مبنای ترجمه معنایی و تفسیری نمی‌توان آن را نادرست پنداشت.

صادقی تهرانی:

مالک روز بُروزِِ طاعت.

توضیح مترجم: مالک یوم الدین: روز [: زمان] آشکار شدن صورت ظاهری هر عملی، همراه با حقیقت باطنی یا ملکوت آن است. «دین» در جای جای قرآن به معنای طاعت- ربانی یا شیطانی- است و در هر صورت دارای دو مرحله‌ی تکلیفی ظاهری و بروز واقعی است. ...

- روز بروز طاعت؛ یعنی روز ظهور حقیقت طاعت و چون واژه طاعت در معصیت به کار نمی‌رود،‌ بروز طاعت شامل بروز معصیت نمی‌شود و از این جهت ترجمه ناقص است.

- روز بروز از نظر آهنگ، سنگین است و از نوعی ستیز آوایی رنج می‌برد.

- بر فرض که طاعت شامل مه کردارها اعم از طاعت و معصیت شود، روز بروز طاعت در حقیقت همان روز پاداش و کیفر است که این پاداش و کیفر حقیقت اعمال مکلف در دنیاست، با این فرق که روز پاداش و کیفر خوش فهم و سریع الانتقال به ذهن مخاطب است، لیکن روز بروز طاعت در ذهن غالب مخاطبان به نوعی رمزگشایی نیازمند است.

یزدی:

صاحب اختیار روز پاداش و جزاست.

- به مالکیت اشاره نشده است.

- جزا مشتمل بر پاداش نیز هست با توضیحی که گذشت.

ترجمه طبری:

پادشاه روز رستخيز

- بر اساس توضیحات فوق، اشکال این ترجمه روشن می‌شود.

- روز رستخیز به نظر ترجمه یوم القیامة است نه یوم الدین، ولی از نظر مصداقی و به حمل شایع یکی است.

صلواتی:

روز پاداش را خدايگان؛

- به کیفر اشاره نشده است.

- خدایگان، مهجوز و متروک است.

- گان پسوند نسبت است (مانند: مهرگان، خردادگان، شایگان) و در این جا روز پاداش را به خدا نسبت داده که البته از جهت مالکیت و صاحب اختیار بودن است، لیکن بعد مالکیت به مانند لفظ آیه مورد توجه نیست؛ بنابراین، ترجمه مناسبی به نظر نمی‌رسد.

- هرچند هدف مترجم ایجاد نوعی خوش‌آوایی در متن است، لیکن به باور نگارنده نتیجه عکس است!

إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ(5)

ترکیب اجمالی: (إِيَّاكَ) ضمير منفصل في محل نصب مفعول به مقدّم للاختصاص (نَعْبُدُ) فعل مضارع مرفوع و فاعله ضمير مستتر فيه وجوبا تقديره نحن (وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ) عطف على إياك نعبد و نستعين فعل مضارع مرفوع و هو معتلّ أجوف و الأصل فيه نستعون فاستثقلت الكسرة على الواو فنقلت الى العين فانقلبت الواو ياء لانكسار ما قبلها فصار نستعين‏

انصاریان:

[پروردگارا!] فقط تو را مى‏پرستيم وتنها از تو يارى مى‏خواهيم.

- می‌خواهیم از می‌جوییم به متن مبدأ نزدیک‌تر است.

مکارم شیرازی:

(پروردگارا!) تنها تو را مى‏پرستيم؛ و تنها از تو يارى مى‏جوييم.

صفوی:

بارالها، تنها تو را مى‏پرستيم و در آن، تنها از تو يارى مى‏جوييم.

- «بارالها» ترجمه عین لفظ نیست، لیکن نمی توان آن را خارج از متن مبدأ دانست؛ از این رو این ترجمه را معنایی می نامیم.

- تفسیر خاص «و در آن» که نستعین را محدود به «ایاک نعبد» کرده است. (ایاک نعبد و فیه ایاک نستعین)

رضایی و همکاران:

(خدايا) تنها تو را مى‏پرستيم و تنها از تو يارى مى‏جوييم.

الهی قمشه‌ای:

(پروردگارا) تنها تو را مى‏پرستيم، و از تو يارى مى‏جوييم و بس.

گرمارودی:

تنها تو را مى‏پرستيم و تنها از تو يارى مى‏جوييم.

فولادوند:

تو را مى‏پرستيم تنها و بس، بجز تو نجوييم يارى ز كس.

مشکینی:

(پروردگارا) تنها تو را مى‏پرستيم و تنها از تو يارى مى‏جوييم.

ترجمه طبری:

ترا پرستيم و از تو يارى خواهيم

- انحصار ضمنی را می توان از عبارت استفاده کرد.

صادقی تهرانی:‌

تنها تو را می‌پرستیم، و تنها تو را (به) کمک می‌طلبیم.

- کمک:‌ از ادبیات محاوره ای است.

- «می‌طلبیم» واژه‌ای عربی- فارسی است.

- اگر کلمه توضیحی (به) را حذف کنیم، عبارت ناقص خواهد شد؛ بنابراین حرف اضافه «به» نباید داخل پرانتز باشد.

صلواتی:

تنها تورا مى‏پرستيم، و تنها تو را فرا مى‏خوانيم به ياريمان؛

- عبارت می جوییم نسبت به فرا می‌خوانیم، مؤدبانه‌تر است.

اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ(6)

ترکیب اجمالی: (اهْدِنَا) فعل أمر مبني على حذف العلّة و هو هنا بمعنى الدّعاء و نا ضمير متصل في محل نصب مفعول به و فاعله ضمير مستتر فيه وجوبا تقديره أنت‏ (الصِّراطَ) مفعول به ثان‏ أو منصوب بنزع الخافض لأنّ هدى لا تتعدى إلا الى مفعول واحد و تتعدى الى الثاني باللام كقوله تعالى: «يهدي للتي هي أقوم» أو بإلى كقوله تعالى «و إنك لتهدى الى صراط مستقيم» (الْمُسْتَقِيمَ) صفة للصراط و هو معتلّ و عين الفعل فيه واو و الأصل مستقوم فاستثقلت الكسرة على الواو فنقلت الى القاف فانقلبت الواو ياء لانكسار ما قبلها.

مکارم شیرازی و انصاریان:

ما را به راهِ راست هدايت كن.

صفوی:

ما را به راه راست هدايت فرما.

- فرما مؤدبانه تر از کن است.

رضایی و همکاران:

ما را به راه راست راهنمايى فرما.

- هدایت به دلیل این که با واژه مبدأ هم ریشه و از نظر آوایی خوش خوان‌تر است، از راهنمایی مناسب‌تر است.

الهی قمشه‌ای:

تو ما را به راه راست هدايت فرما.

- تو ترجمه انت است، که در عبارت وجود ندارد.

گرمارودی:

راه راست را به ما بنماى «5».

(5). يا: «ما را به راه راست، استوار بدار» چنانكه در تفسيرها آمده است.

- استوار ترجمه ثبِّت و مانند آن است نه اهدنا؛ در هر صورت، این ترجمه بر اساس تفسیر خاص است.

- حرف اضافه «به» با استوار بدار همنشینی مطلوب را ندارد و عبارت «ما را در راه راست، استوار بدار» از همایش بیشتری برخوردار است، مگر این که از نظر معنی تغییری در آن ایجاد شود و مترجم بر «به» اصرار بورزد.

- به ما بنمای ترجمه «أرِنا» است نه «إهدنا».

فولادوند:

به راه راست ما را راهبر باش،

- راهبر بودن با هدایت کردن از نظر مفهوم تفاوت دارد. هدایت کردن مستلزم همراهی نیست، لیکن راهبر بر اساس معنای متبادر مستلزم همراهی است.

مشکینی:

ما را به راه راست (در عقايد و علوم و اخلاق و اعمال) هدايت كن (و بر آن ثابت قدم بدار).

- توضیح اخیر مترجم اشاره به این معناست که نماز گذار از هدایت اجمالی اولیه برخوردار است و هدایت بیشتری درخواست دارد و یا هدایت خاصی که مراد آیه است، مطلوب او است. البته توضیح یاد شده تنها متناسب احتمال اول از دو احتمال مذکور است.

ترجمه طبری:

راه‏نماى ما را راه راست

صلواتی:

راه راست را بنمايمان،

- عبارت خوش‌خوان نیست.

- بنمایمان ترجمه «أرنا» است نه «إهدنا».

صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَير الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لَا الضَّالِّينَ(7)

ترکیب اجمالی: (صِراطَ) بدل مطابق من الصراط (الَّذِينَ) اسم موصول مضاف اليه في محل جر (أَنْعَمْتَ) فعل ماض مبني على السكون لاتصاله بضمير رفع متحرك و التاء ضمير متصل في محل رفع فاعل و جملة أنعمت لا محل لها من الاعراب لأنها صلة الموصول‏ (عَلَيْهِمْ) جار و مجرور متعلقان بأنعمت‏ (غَيْرِ) بدل من الضّمير في عليهم أو من الذين أو نعت للذين و سيأتي بحث مسهب عن غير في باب الفوائد (الْمَغْضُوبِ) مضاف اليه‏ (عَلَيْهِمْ) جار و مجرور في محل رفع نائب فاعل للمغضوب لأنه اسم مفعول‏ (وَ لَا) الواو حرف عطف و لا زائدة لتأكيد معنى النفي و هو ما في غير من معنى النفي و هذه الزيادة مطّردة (الضَّالِّينَ) معطوفة على المغضوب عليهم مجرور و علامة جره الياء لأنه جمع مذكر سالم.

انصاریان:

راه كسانى [چون پيامبران، صدّيقان، شهيدان و صالحان‏] كه به آنان نعمتِ [ايمان، عمل شايسته و اخلاق حسنه‏] عطاكردى، هم آنان كه نه مورد خشم تواند و نه گمراه‏اند.

مکارم شیرازی:

راه كسانى كه آنان را مشمول نعمت خود ساختى؛ نه كسانى كه بر آنان غضب كرده‏اى؛ و نه گمراهان.

- نه کسانی که ... بدل از «الذین» گرفته شده است.

تذکر: این ترکیب به نظر می رسد خالی از اشکال نباشد؛ زیرا وقتی ابتدا گفته می‌شود:‌ «خدایا! ما را به راه راست، راه کسانی که به آن‌ها نعمت داده‌ای، هدایت فرما!» اگر بعد از آن گفته شود:‌ «راه کسانی که مغضوب نشده‌اند» در حقیقت درخواست را تنزل داده‌ایم. گذشته از این که درخواست از خدا برای هدایت به راه کسانی که به آن‌ها نعمت داده شده بدون تتمه آن (غیر المغضوب علیم و لاالضالین...) ناقص است؛ زیرا ممکن است کسانی از نعمت‌های خدا بهره‌مند بشوند و با این حال گمراه نیز باشند!‌ پس بهتر است «غیر المغضوب» را صفت الذین بگیریم؛ مانند ترجمه آقایان انصاریان و صفوی و برخی دیگر.

صفوی:

راه كسانى كه به آنان نعمت دادى؛ همانان كه نه به بيراهه رفته و به خشم تو گرفتار شده‏اند و نه گم‏گشتگانند كه راه درست نشناخته‏اند.

- «ضال» مستلزم نشناختن راه نیست؛ ممکن است کسی حق را بشناسد و ترک کند و البته دشمنی و ستیزه‌جویی نیز نداشته باشد؛ مثلا مخفیانه از مسکرات استفاده کند در حالی که می‌داند حکم چیست، البته بدون این که آن را تبلیغ کند و یا در ظاهر با حکم حرمت مقابله کند. بنابراین، عبارت «که راه درست نشناخته‌اند» مناسب نیست. بله اگر در تفسیر معنای «ضال» را به کسی محدود کنیم که راه را نشناخته، مطلب دیگری است.

- «گم‏گشتگانند» ستیزآوایی دارد.

رضایی و همکاران:

راه كسانى كه به آنان نعمت دادى، (همان كسانى كه) بر آنان خشم نشده است و [از] گمراهان نيستند. (7)

- اگر عبارت توضیحی (همان كسانى كه) حذف شود، ترجمه انسجام خود را از دست خواهد داد.

الهی قمشه‌ای:

راه آنان كه به آنها انعام فرمودى، نه راه كسانى كه بر آنها خشم فرمودى (قوم يهود) و نه گمراهان (چون اغلب نصارى).

- به نظر می‌رسد که خشم فرمودن از همایش مناسب برخوردار نباشد؛ بهتر است گفته شود:‌ خشم گرفتی یا خشم کردی.

- آنان ترجمه هؤلاء است نه الذین؛ بنابراین،‌ کسانی که مناسب‌تر است.

گرمارودی:

راه آنان كه به نعمت پرورده‏اى؛ كه نه بر ايشان خشم آورده‏اى و نه گمراه‏اند «6».

(6). براى آهنگين‏تر بودن، آيه واپسين سوره فاتحه را در متن، همان گونه كه خوانديد، آوردم و ترجمه دقيق چنين است: راه آنان كه به ايشان نعمت دادى كه آنها نه مورد خشم قرار گرفته‏اند و نه گمراه‏اند.

- پرورده‌ای ترجمه‌ای از ماده ربوبیت است که در الفاظ آیه به صراحت موجود نیست (نفرموده:‌ الذین ربیتهم بنعمتک و مانند آن)

- خشم آورده‌ای، معلوم است درحالی که فاعل در «غیر المغضوب علیهم» ذکر نشده است،‌ هرچند معلوم است. (ترجمه معنایی است)

- آنان:‌ ر.ک:‌ نقد و بررسی ترجمه الهی قمشه‌ای.

فولادوند:

راه آنهايى كه برخوردارشان كرده‏اى، همانان كه نه درخور خشم‏اند و نه گمگشتگان.

- درخور خشم نبودن با مورد خشم واقع نشدن تفاوت می‌کند. ممکن است کسی در خور خشم باشد، لیکن به جهتی از عفو الاهی بهره‌مند شده باشد.

- آنان:‌ ر.ک:‌ نقد و بررسی ترجمه الهی قمشه‌ای.

- «گمگشتگان» ستیزآوایی دارد.

مشکینی:

راه كسانى كه به آنها نعمت دادى (همانند انبيا و پيروان راستين آنها) آنان كه نه مورد خشم (تو) قرار گرفته‏اند و نه گمراهند.

- آنچه در مورد ترجمه آیت الله مکارم شیرازی گفته شد، این‌جا نیز وجود دارد.

- «اند» در گرفته‌اند، زاید است و بهتر است به «... گرفته و نه گمراهند» ویرایش شود.

ترجمه طبری:

راه آن كَسْهاى كه منّت نهادى بر ايشان نه آن كَسْهاى كه خشم گرفته‏اى- يعنى جُهودان- بر ايشان، و نه گم‏شدگان از راه- يعنى ترساان-*

- غیر در این ترجمه نیز بدل از الذین در نظر گرفته شده است.

صلواتی:

راه آنان كه گرامى‏شان داشته‏اى، كه نه خشم شدگانند و نه گمراهان.

- گرامی‌شان داشته‌ای ترجمه «اکرمتهم» است نه انعمت علیهم.

- مترجم در آیه 13 سوره حجرات گرامی را ترجمه اکرام در نظر گرفته است: «إِنَّ‏َّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّه‏أَتْقاكُمْ؛ گرامى‏ترينِ شما نزدِ خدا پرهيزگارترين شماست‏...».


[1] . انصاریان:‌ ... و اينكه خدا رئوف و مهربان است‏ ...؛ مکارم شیرازی: ... و اينكه خدا مهربان و رحيم است‏...؛ صفوی: ... و اين‏كه خدا رئوف و مهربان است‏...؛ رضایی و همکاران: ... و اينكه خدا مهربانى مهرورز است،...؛ الهی قمشه‌ای: ... رأفت و مهربانى‏...؛ گرمارودی: ... و اينكه خداوند مهربانى بخشاينده است‏...؛ فولادوند: ... و اينكه خدا رئوف و مهربان است‏...؛ مشکینی: ... و اينكه خدا رئوف و مهربان است‏...؛ صلواتی: ... و نرمخويى مهربان است خداوند؛ صادقی: ... و اینکه خدا مهربان رحمتگر بر ویژگان است ...؛ یزدی: ... و اگر خدا رئوف و مهربان نبود ...؛ ترجمه طبری: ...و حقّا كه خداى عزّ و جلّ مهربانست و بخشاينده‏.

[2] . مترجم: «خداوند» غیر «الله» را نیز در بر دارد و «خدا» ترجمه درست «الله» است.

[3] . مترجم: «رحمن» بخشنده نیست؛ زیرا عربی آن «وهّاب» است، بلکه «رحمن» رحمت عام الهی بر کل آفریدگان است. همچنین «رحیم» مهربان نیست که ترجمه‌ی «عطوف» می‌باشد، بلکه «رحیم» رحمتگری خاص الهی و ویژگانی برگزیده چون حضرت محمد و معصومان محمدی- علیهم السلام- نسبت به دیگر آفریدگان است، و در مرحله‌ی بعد هر موجود برتر نسبت به موجود پایین‌تر ازخود، رحمت رحیمی نسبی خدا را داراست؛‌چنان که در عکسش رحمت رحمانی نسبی است.

[4] . را معمولا نشانه مفعول است (مانند: کتاب را گرفت.) ولی گاه به معنای برای و نشانه اختصاص است؛ مانند:‌ منت خدای را عزوجل که طاعتش موجب ... .

[5] . تفاوت‌های دیگر حمد و شکر:‌ حمد به جهت شایستگی و فضیلت و بزرگی و شکر در برابر بخشش است؛ حمد زبانی است و شکر زبانی و فعلی هر دو می‌تواند باشد.

733) درسنامه ترجمه 1-2 (قسمت دهم)


1_3. جمله‌های محذوف

یکی از جلوه‌های زیبا و مؤلفه‌های اعجاز بیانی قرآن، ایجاز و اختصار آن است و اهل بلاغت در این‌باره داد سخن داده‌اند.[1] و چنان که در منابع مربوط به‌تفصیل آمده، یکی از روش‌های ایجاز، حذف با قرینه است. قرآن پُر است از جمله‌های مقدری که درک آنها به فهم مخاطب آشنای با زبان عربی و صنعت ایجاز وانهاده شده، و البته مخاطبی که با زبان عربی بیگانه است یا بر اثر گذر زمان ابهام‌هایی برای او به وجود آمده، نیازمند آشکار شدن این‌گونه محذوف‌ها و مقدرهاست. بنابراین، غفلت از این مورد ممکن است به سرگردانی وی بینجامد؛ برای مثال:

_ «لَوْلَا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیکمْ وَرَحْمَتُهُ وَأَنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ حَکیمٌ».[2]

_ و اگر نبود فضل خدا بر شما و رحمت او و اینکه خدا توبه‌پذیر و درست‌کردار است‏ (اشرفی)؛

_ فضل خدا شامل حالتان نمی‏شد، اگر نه این بود که او توبه‏پذیر و حکیم است‏ (ارفع)؛

_ و اگر فضل و رحمت خدا شامل حال شما نبود و اینکه او توبه‏پذیر و حکیم است (بسیاری از شما گرفتار مجازات سخت الهی می‏شدید)! (مکارم شیرازی)؛

_ و اگر بخشش و بخشایش خداوند بر شما نمی‏بود و اینکه خداوند توبه‏پذیری فرزانه است (کارتان دشوار می‏شد) (گرمارودی)؛

_ و اگر فضل و رحمت خدا بر شما نبود و اینکه خدا توبه‏پذیر سنجیده‏کار است [رسوا می‏شدید] (فولادوند).

این آیه به صورت جمله شرطیه‏ای است که جزای آن ذکر نشده است و از مجموع آیات گذشته می‌توان بدان پی برد؛ چنان که برخی مترجمان به آن اشاره کرده‌اند. در تفسیر نمونه آمده است:

... می‏فرماید: اگر فضل و رحمت الهی و اینکه خداوند تواب و حکیم است، در کار نبود... ولی نمی‏فرماید چه می‏شد، اما با توجه به قراین کلام، جزای این شرط روشن است و گاه می‏شود که حذف و سکوت درباره یک مطلب ابهت و اهمیت بیشتری به آن می‏بخشد، و احتمالات زیادی را در ذهن انسان برمی‏انگیزد که هر کدام به آن سخن مفهوم تازه‏ای می‏دهد. مثلاً در اینجا ممکن است جزای شرط این باشد: اگر فضل و رحمت الهی نبود، پرده از روی کارهای شما برمی‏داشت و اعمالتان را برملا می‏ساخت تا رسوا شوید؛ و یا اگر فضل و رحمت الهی نبود، فوراً شما را مورد مجازات قرار می‏داد و هلاک می‏کرد؛ و یا اگر فضل و رحمت الهی نبود این چنین احکام حساب‌شده را برای تربیت شما انسان‌ها مقرر نمی‏داشت. درواقع، این حذف جزای شرط، ذهن شنونده را به تمام این امور سوق می‏دهد.[3]

بر این اساس، ترجمه نخست مبهم است و ترجمه دوم و مانند آن، نادرست. البته اگر مترجم ترجمه نخست بر ترجمه صرف و بدون حتی ظاهر کردن جمله‌های در تقدیر اصرار ورزد - که به نظر روش درست جز این است - لازم است با گذاشتن سه نقطه در پایان عبارت، زمینه مناسب را برای تفکر مخاطب فراهم کند. خواننده چنین ترجمه‌ای - که با ایجاز قرآن و نقش بلاغی آن در زبان عربی و به‌ویژه در قرآن بیگانه است - پیش خود می‌پندارد در مرحله حروف‌نگاری، عبارتی از ترجمه ساقط شده است!

تذکر: اگر جمله محذوف را قبل از خاتمه در نظر بگیریم، ترجمه به صورت ذیل ویرایش می شود:‌

- و اگر فضل و رحمت خدا شامل حال شما نبود [بسیاری از شما گرفتار مجازات سخت الهی می‏شدید] و [البته باید دانست که] او توبه‏پذیر و حکیم است.

- و اگر بخشش و بخشایش خداوند بر شما نمی‏بود (کارتان دشوار می‏شد) و [البته باید دانست که] خداوند توبه‏پذیری فرزانه است (گرمارودی).



1_4. انسجام درونی بافت و بافتار[4]

درباره انسجام درونی جمله سخن بسیار است، ولی می‌توان گفت برقراری همنشینی[5] میان عناصر نحوی یک جمله و تشکیل یک بافت منطقی و متناسب با ادبیات زبان مقصد، عامل مهمی در ایجاد آن است؛ چیزی که، برای نمونه، در ترجمه‌های ذیل نادیده گرفته شده است:

«فَصَبَّ عَلَیهِمْ رَبُّک سَوْطَ عَذَابٍ».[6]

_ به همین سبب خداوند تازیانه عذاب را بر آنان فروریخت! (مکارم شیرازی)؛

_ و پروردگارت تازیانه عذاب را بر آنان فروریخت! (رضایی و...)؛

_ سرانجام پروردگارت بر (سر) آنان تازیانه عذاب فروکشید (گرمارودی)؛

_ [تا آنکه‏] پروردگارت بر سر آنان تازیانه عذاب را فرونواخت، (فولادوند).

با توجه به اینکه در ادبیات فارسی، ترکیب «تازیانه» با «فروریختن» به کار نمی‌رود، ترجمه‌های پیش‌گفته انسجام لازم و همنشینی بین عناصر نحوی را ندارند. البته «فروکشید» باظرافت تلاش کرده از مشکل یادشده به نحوی عبور کند، ولی «فرونواخت» هرچند از این مشکل خلاصی یافته، از چاله‌ای به چاه افتاده و آن لطف و مرحمتی است که در نهاد «نواختن» به مخاطب هم‌عصر ما القا می‌کند!

انسجام میان چند جمله خواه در یک آیه یا چند آیه در یک سوره، به‌ویژه اگر با هم نازل شده باشند، دارای اهمیت است؛ مانند:

«أَلَمْ تَرَ کیفَ فَعَلَ رَبُّک بِأَصْحَابِ الْفِیلِ * أَلَمْ یجْعَلْ کیدَهُمْ فِی تَضْلِیلٍ * وَأَرْسَلَ عَلَیهِمْ طَیرًا أَبَابِیلَ * تَرْمِیهِم بِحِجَارَةٍ مِّن سِجِّیلٍ».[7]

_ آیا ندیدی پروردگارت با پیل‌سواران چه کرد؟ آیا نیرنگ آنان را بیرنگ نکرد؟ و بر (سر) ایشان پرندگانی دسته‏دسته فرستاد (گرمارودی)؛

_ ... آیا نقشه آنها را در ضلالت و تباهی قرار نداد؟! و بر سر آنها پرندگانی را گروه‌گروه فرستاد... (مکارم شیرازی)؛

_ ... آیا نیرنگ آنان را گمگشته قرار نداد؟! و پرندگانی دسته‌دسته بر آنان فرستاد... (رضایی و...)؛

_ ... یا مکر آنها را بی‏نتیجه نساخت؟ و بر آنها پرندگان «ابابیل» را نفرستاد، (رهنما و خرمدل)؛

_ ... آیا نیرنگشان را در گمراه کردن [خود و دیگران] قرار نداد؟ و بر سروسامانشان، پرندگانی صف اندر صف فرستاد (صادقی).

بر اساس اقتضائات زبان فارسی، بین ترجمه آیات یکم و دوم، انسجام معنایی برقرار است، ولی ناگهان در ترجمه آیات سوم به بعد سبک تغییر کرده و انسجام از بین رفته است؛ البته در معدود ترجمه‌هایی به این نکته توجه شده است؛ از جمله ترجمه رهنما[8] و برخی دیگر. البته همنشینی در ترجمه آیه دوم در برخی ترجمه‌ها نیز مخدوش است؛ زیرا نیرنگ با گمگشته تناسبی ندارد و نیز با ضلالت و تباهی، بلکه نقشه با بطلان و بی‌اثر شدن و مانند اینها همنشینی دارد. مشابه ترجمه‌های یادشده، عبارت غیر منسجم ذیل است که به ویرایش نیاز دارد:

از خواست‌های فطری انسان، میل به آزادی است و او نمی‌خواهد زیر سلطه دیگران باشد ï از خواست‌های فطری انسان میل به آزادی و سلطه‌ناپذیری است.



1_5. پیوند بین جملات آیات

وحدت و نیز ارتباط موضوعی آیات از مباحث مهم و دامنه‌دار قرآنی است، ولی آنچه می‌توان در مجال اندک این نوشتار بیان کرد، آن است که مجموعه آیاتی که با هم نازل شده و یک بافتار را تشکیل می‌دهند، با هم پیوند دارند و مخاطب در پی پیوند آنهاست. البته فهم پیوندها همه‌جا آسان نیست و بر مترجمی که پیوندها را آشکار نمی‌کند، نمی‌توان خرده گرفت، ولی با توجه به اینکه فلسفه ترجمه، پاسخگویی به نیازهای کسانی است که به متن اصلی دسترسی علمی ندارند، می‌توان گفت که ترجمه زمانی می‌تواند به توفیق دست یابد که دست‌کم پیوند آیات یک بافتار منسجم و واحد را اگر لازم بود، آشکار نماید، هرچند به صورت افزوده تفسیری، و با فراتر از یک بافتار (مثلاً کل سوره در سوره‌های طولانی) نیز می‌توان چنین رفتار کرد. این نیازی است که معدود ترجمه‌هایی از ترجمه‌های موجود قرآن بدان توجه داشته‌اند. البته پیوند میان جملات یک آیه کم و بیش در ترجمه‌های تفسیری گزارش شده است، ولی سخن در مورد پیوندهای میان آیات است. طبیعی است به دلیل بی‌سابقه یا سابقه کوتاه این کار، دشواری‌های بسیاری فراروی مترجمان ظهور می‌کند، ولی شیرینی سرانجام آن می‌تواند مرارتش را تا حدی برطرف نماید.

در میان ترجمه‌های قرآن، ترجمه صفوی به صورت محدود و برگزیده تفسیر نمونه - که به ترجمه‌ای تفسیری می‌ماند - به صورت گسترده‌تر به این مسئله توجه داشته‌اند و برخی ترجمه‌ها نیز با دادن تیترهایی، تلاش کرده‌اند موضوعات مختلف یک سوره را از هم تفکیک و فهم معانی یک سوره را برای مخاطب آسان سازند. در این رابطه برخی مترجمان نیز با بررسی موضوع کلی هر سوره، تلاش کرده‌اند جایگاه آیات را در هر سوره مشخص کنند.

گفتنی است قرار دادن تیتر برای مجموعه‌ای از آیات که بافتاری روشن و پیوسته دارند و مشخص کردن ساختاری کلی برای سوره‌های قرآن، هرچند در حوزه تفسیر کاری مفید و در برخی موارد حتی لازم تلقی می‌شود، ولی در حوزه ترجمه مخالفانی دارد. مخالفان قرار دادن تیتر بر سر برخی آیات یا مجموعه‌ای از آیات (به‌ویژه در سوره‌های طولانی) بر این باورند که بسیاری از آیات، محدود به یک موضوع نیستند و گاه می‌شود که صدر یک آیه به چیزی و ذیل آن به چیزی دیگر اشاره دارد و تیتر چون به یک موضوع اشاره می‌نماید، دامنه معانی آیات را محدود و ترجمه را مخدوش می‌کند. روشن است که نمی‌توان دلیل یادشده را در مورد همه تیترها مطرح کرد، ولی نمی‌توان از صدق آن در مورد برخی آیات چشم پوشید.

از سوی دیگر، در حوزه ترجمه، ارائه ساختاری مشخص برای همه معانی یک سوره و تیتر دادن آیات و بندبند کردن آنها براساس آن، به‌ویژه در مورد سوره‌های بلند قرآن، به دلیل اختلاف آرا و نیز دخالت فراوان ذوق مترجم در تولید آن، می‌تواند به ذهن مخاطبان ترجمه آسیب رساند. البته در این خصوص به دلیل عدم پژوهش مناسب، قضاوت نهایی زودهنگام می‌نماید، ولی مترجمان ارجمند نباید جانب احتیاط را از دست بدهند.

تذکر:

در خصوص ترجمه جمله آسیب‌های دیگری مانند تتابع افعال و غیر مستقیم بودن جمله و جز اینها نیز قابل بررسی است که به جهت پرهیز از تطویل سخن از طرح تفصیلی آنها خودداری کرده، و به همین تذکر اجمالی بسنده می‌کنیم که پس از تجزیه جمله و ترجمه کلمات و فرازهای آن، لازم است فراورده تا حد امکان به زمان معیار نزدیک شود و لازمه این امر ویرایش‌های مکرر بر روی ترجمه است. اساساً- چنان که پیش‌تر نیز اشاره شده- نقطه آغازین ترجمه تحت اللفظی و یا حتی لفظ به لفظ است که پس از تکمیل اجمالی آن، بر اساس واحد ترجمه مورد نظر، با ویرایش‌های مکرر به سوی ترجمه دلخواه پیش می‌رویم. گفتنی است تتابع افعال بیشتر در ترجمه چند جمله مرتبط با هم در یک بند رخ می‌دهد که تنها راه، تجزیه آن به چند جمله مستقل و معطوف به هم است.

2. فعل

فعل بر چهار مفهوم دلالت دارد: شخص، تعداد، زمان و معنا.[9] در این میان، مفهوم زمان درخور تأمل است. باید دانست هر فعلی دو زمان دارد: زمان دستوری و زمان حقیقی. منظور از زمان دستوری، زمانی است که فعل به آن نامیده می‌شود؛ مانند: «آمد»‌. فعل آمد افزون بر زمان دستوری که معمولاً از نظر معنا نیز بر آن منطبق است، گاه به معنای حال، یا آینده نزدیک به کار می‌رود؛ مانند: «آمدم» در پاسخ کسی که می‌پرسد: «پس چرا نمی‌آیی؟» این زمان، زمان حقیقی و کاربردی فعل است که در ترجمه به آن توجه می‌شود. مثال‌های ذیل مطلب را روشن‌تر می‌کند:

- التماس نکن، اگر می‌دانستم می‌گفتم (ماضی استمراری به جای مضارع: یعنی اگر بدانم می‌گویم).

- دلم می‌خواست الآن می‌آمد (ماضی استمراری به جای مضارع: دلم می‌خواهد الآن بیاید).

- برنامه‌ام مشخص نیست، شاید فردا آمدم. (ماضی ساده به جای مضارع:‌ فردا بیایم).

- هر روز منتظر بودم، ولی هیچ نگفتم. (ماضی ساده به جای ماضی استمراری: هر روز انتظار می‌کشیدم، ولی هیچ نمی‌گفتم).

- احتمالا به خانه رفته است (ماضی نقلی به جای ماضی التزامی:‌ شاید به خانه رفته باشد).

- کاش دوباره می‌آمد (ماضی استمراری به جای ماضی التزامی:‌ کاش دوباره بیاید).

- آرام بلند شد تا تذکری داده باشد (ماضی التزامی به جای مضارع التزامی:‌ ... تا تذکری بدهد).

چنان که می‌دانیم گذشته، حال و آینده زمان‌های افعال را تشکیل و مباحث زیادی را به خود اختصاص می‌دهند که بررسی هرچند اجمالی آنها سخن را به درازا کشانیده، نوشتار را پُردامنه می‌کند که ضرورتی ندارد؛ از این‌رو برای یادآوری، تنها به صرف زمان‌های سه‌گانه و بیان برخی نکات مهم که ممکن است از آنها غفلت شود، بسنده می‌کنیم. گفتنی است همه موارد ذیل ممکن است در قرآن مصداق نداشته باشند، ولی برای آگاهی خوانندگان و نیز روشن‌تر شدن بحث، موارد غیر قرآنی نیز - که البته ممکن است در احادیث مصداق داشته باشند - بیان می‌شود.

2_1. ماضی

ماضی در زبان فارسی گونه‌های متعددی دارد و در زبان عربی، ساخت معروف با زمان دستوری‌اش تنها بر ماضی ساده دلالت می‌کند، ولی به مدد ترکیب و قرینه، در زمان‌های دیگر کاربردهای فراوانی یافته که شناخت آنها حائز اهمیت است.



2_1_1. ماضی ساده (مطلق) Z گفتم (اول‌شخص مفرد)، گفتی (دوم‌شخص مفرد)، گفت (سوم‌شخص مفرد)، گفتیم (اول‌شخص جمع)، گفتید (دوم‌شخص جمع)، گفتند (سوم‌شخص جمع) (بن فعل + شناسه/ ضمایر متصل فاعلی)

ماضی ساده معمولاً ترجمه عبارت‌هایی با فرمول‌های ذیل است:

_ فعل ماضی عربی (قال، ذهب)؛

_ لم + فعل مضارع (ماضی ساده منفی مانند نگفتم).



2_1_2. ماضی استمراری Z می‌گفتم (می + ماضی ساده)، می‌گفتی، می‌گفت، می‌گفتیم، می‌گفتید، می‌گفتند

_ کان/ عاد + فعل مضارع: «... وَلاَ تُسْأَلُونَ عَمَّا کانُوا یعْمَلُونَ؛[10] و بر آنچه انجام می‌دادند، بازخواست نمی‌شوید»؛

_ لو + فعل و جواب شرط: «... وَ لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلُواْ....[11]؛ اگر خدا می‌خواست، نمی‌جنگیدند... »؛ نیز: لو صبرنا لفزنا؛ اگر صبر می‌کردیم، پیروز می‌شدیم.

_ فعل ماضی + فاعل/ مفعول معرفه + جمله حالیه: «... ذَالِكَ مِنْ أَنبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ وَ مَا كُنتَ لَدَيهِْمْ إِذْ أَجْمَعُواْ أَمْرَهُمْ وَ هُمْ يمَْكُرُون[12]؛‏ [اى پيامبر] اين از خبرهاى غیب است كه به تو وحى مى‏كنيم و تو هنگامى كه [برادران يوسف] بر كار خود هم‏داستان شدند و نيرنگ می‌کردند، نزد آنها نبودى‏‏»؛ رجع الیه و هو لایدری من هو؛ نزد او بازگشت در حالی که نمی‌دانست او کیست.

_ فعل ماضی + فاعل/ مفعول نکره + جمله وصفیه با فعل مضارع: «إِنِّی وَجَدتُّ امْرَأَةً تَمْلِکهُمْ...؛[13] من زنی را یافتم که بر آنان زمامداری می‏کرد».[14]



2_1_3. ماضی بعید Z گفته بودم (بن ماضی[15] + ه + فعل معین از مصدر اَستن)،...

_ کان + قد + ماضی فعل: (کنتُ قد قلتُ)؛

_ فعل ماضی + فاعل + واو حالیه + قد + فعل ماضی: (ذهب و قد اغتضب؛ رفت در حالی که غضب کرده بود)؛

_ مای نافیه + کان + فعل ماضی: (ما کان [یا: لم یکن] المسافر نزل؛ مسافر پیاده نشده بود...)؛

_ ما کاد/ لم یکاد + فعل مضارع + حتی + فعل: (لم اکد اقول له حتی سئل عنی؛ هنوز به او نگفته بودم که از من پرسید).



2_1_4. ماضی نقلی Z گفته‌ام (بن ماضی + ه + فعل معین از مصدر اَستن)،...

_ قد + فعل ماضی: «قَد تَّبَینَ:[16] آشکار شده است»؛

_ لمّا + فعل مضارع: (ماضی نقلی منفی مانند: «لَمَّا یذُوقُوا عَذَابِ؛[17] بلکه هنوز عذاب من را نچشیده‌اند»)؛

_ لم + فعل مضارع + بعد: (لم أقل بعدُ؛ هنوز نگفته‌ام)؛

_ طالَما/ کَثُرَما/ قَلَّما[18] + فعل ماضی: (قلما قلت؛ کمتر گفته‌ام)؛

- ماضی + ماضی (مطلبی دال بر زمان گذشته): (علت الصیحة بعد موته؛ پس از مرگش، فریاد برخاسته است) در این الگو حتی اگر ماضی ساده استفاده شود، در معنای ماضی نقلی است؛ زیرا ماضی نقلی فعلی است که بر وقوع یا پدید آمد حالتی در گذشته دلالت دارد که نتیجه آن تا زمان حال ادامه داشته باشد؛



2_1_5. ماضی بعید نقلی (ماضی ابعد) Z گفته بوده‌ام (بن ماضی + ه + ماضی نقلی از مصدر اَستن)،...

_ کان + قد + ماضی فعل: (کنتُ قد قلتُ/ کنت قد قلته من قبل ولادته)؛ در این مورد اگر زمان دور مورد عنایت بوده و ماضی بعید جوابگو نباشد، باید از قیدی متناسب با معنا برای ایجاد تعادل و روشن شدن حدودی زمان استفاده کرد، ولی چون موضوع بحث ما ترجمه از عربی به فارسی است، چنین مشکلی بروز نمی‌کند.



2_1_6. ماضی التزامی Z گفته باشم (بن ماضی + ه + فعل معین از مصدر باشیدن)،...

_ لَیْتَ/ لَعَلّ + ضمیر متصل یا اسم ظاهر + یکون + قد + فعل ماضی: (لیتَه یکونُ قد قال؛ ای کاش گفته باشد)؛

_ ربّما + یکون + قد + فعل ماضی: (ربّما یکون قد قال؛ چه‌بسا گفته باشد)؛

_ یحتمل + أن + یکون + قد + فعل ماضی: (یحتمل أن یکون قد قال؛ احتمال دارد گفته باشد).



2_1_7. ماضی ملموس (ناتمام) Z داشتم می‌گفتم (فعل معین از مصدر داشتن + ماضی استمراری)،...

_ فعل ماضی + جمله حالیه: (دخل علَیّ و انا کنت أقرأ کتابی؛ بر من وارد شد، در حالی که من داشتم کتابم را می‌خواندم/ من مشغول مطالعه کتابم بودم که بر من وارد شد)؛

_ کادَ[19] + فعل مضارع: (کدتُ أقرأ؛ داشتم می‌خواندم/ «وَلَوْلاَ أَن ثَبَّتْنَاک لَقَدْ کدتَّ تَرْکنُ إِلَیهِمْ شَیئًا قَلِیلاً؛[20] و اگر ما تو را ثابت قدم نمی‏ساختیم، نزدیک بود به آنان تمایل کنی/ داشتی[21] متمایل می‌شدی اگر ...»)؛

_ بینما + کان + فعل مضارع + إذْ + فعل ماضی: (بینما کنت أقرأ کتابی إذ دخل علَیَّ؛ زمانی که داشتم کتابم را می‌خواندم، بر من وارد شد)؛

_ کان + علی وَشَک/ فی حالة + مصدر فعل (کنت فی حالة القرائة؛ داشتم می‌خواندم).

2_2. مضارع

2_2_1. مضارع اخباری (حال ساده) Z می‌گویم، ... (می + بن مضارع + شناسه)

_ فعل مضارع بدون جوازم و نواصب (أقول)؛

_ اسم فاعل در نقش خبر (أنا قائل؛ من گوینده هستم).[22]



2_2_2. مضارع مستمر (ملموس/ حال استمراری) Z دارم می‌گویم، ... (فعل معین از مصدر داشتن + حال ساده)

_ یکاد + فعل مضارع: (أکاد أقول؛ دارم می‌گویم)؛

_ یکون + فی حالة/ علیٰ وشک + مصدر فعل: (أکون فی حالة القول؛ در حال گفتن هستم)؛

_ مبتدا + فی حالة/ علیٰ وشک + مصدر فعل: (أنا فی حالة القول؛ من در حال گفتن هستم).



2_2_3. مضارع التزامی Z بگویم، ... (بِ/ بی/ بُ + بن مضارع + شناسه)

_ ربّما + فعل مضارع (ربّما اقول؛ شاید/ چه‌بسا بگویم)؛

_ أن + فعل مضارع (لابدَّ لی/ یجب/ علَیَّ أن أقول؛ باید بگویم)؛

- لیتّ + اسم ظاهر یا ضمیر متصل+ فعل مضارع (لیتنی أقول).



نکته مهم

آنچه تاکنون از فرمول‌های نسبتاً مشهور ترجمه بیان کردیم، از مقایسه دو زبان به دست آمده است، ولی بدین معنا نیست که شیوه‌های برابریابی منحصر در همین موارد است؛ برای مثال، با تغییر جمله فعلیه به اسمیه در برخی موارد می‌توان برابریابی کرد؛ از جمله برابرهای مضارع اخباری و مستمر در قالب جمله‌های اسمیه؛ بنابراین، محکوم کردن ترجمه‌هایی که فرمول‌های یادشده را رعایت نکرده‌اند - که البته کم هم نیستند! - در وهله نخست، صحیح به نظر نمی‌رسد و به تأمل بیشتری نیاز دارد؛ زیرا اولاً: باید بافت و بافتار را ملاحظه کرد که چه‌بسا زمان حقیقی متفاوتی با زمان دستوری فعل القا کنند و ثانیاً: ما به‌درستی نمی‌دانیم که آیا همه برابرها و الگوهایی که مترجمان توانمند براساس دانش و تسلط بر هر دو زبان اختیار کرده‌اند، استخراج و گزارش شده‌اند یا نه؟ و اساساً آیا می‌توان مدعی چنین پژوهش گسترده‌ای شد یا نه؟

3. مفعولٌ‌به

ترجمه مفعولٌ‌به دشواری خاصی ندارد و مترجمان معمولاً آن را به‌درستی ترجمه کرده‌اند، ولی باید توجه داشت که گاه ضرورت می‌یابد نقش مفعولٌ‌به را به نقش دیگری مانند متمم، تمییز و یا جز اینها تبدیل کنیم، به‌ویژه مفعول دوم افعال قلوب و ترجمه فعل متعدی به لازم که در برخی موارد گریزی از آن نیست. در این تبدیل که بر وفق شمّ زبانی است - خواه ضروری یا غیر ضروری - گاه بخشی از معنا از میان می‌رود یا حتی تغییر می‌کند که نیاز به دقتی فراوان دارد.

مثال:

- ألبسک التقوی: لباس تقوا را به تو پوشانید (به تو: متمم) یا: تو را لباس تقوا پوشانید (لباس تقوا: تمییز)؛

- أراه الطریقَ: راه را به او نشان داد (به او: متمم) یا: او را راه نشان داد/ نمایاند (راه: تمییز).

- خافه: از او ترسید (خاف: متعدی؛ ترسید: لازم)؛

- قابله: با او مناظره/ مصاحبه کرد (قابل: متعدی؛ مناظره/ مصاحبه کرد: لازم)



4. مفعول مطلق

مفعول مطلق در زبان فارسی الگوی برابری به لحاظ نقش نحوی ندارد، جز مواردی اندک که در زبان عرف به کار می‌رود؛ مانند: خندید چه خندیدنی! غوغا به پا کرد چه غوغایی! فریاد کشید چه فریادی!

در زبان معیار، گونه‌های مختلف مفعول مطلق را با گونه‌هایی متناسب از قید (تأکیدی، تشبیهی، تکرار، نفی) معادل‌سازی می‌کنند. ما مباحث مربوط به مفعول مطلق را در چهار محور بررسی می‌کنیم:

4_1. مفعول مطلق تأکیدی

مفعول مطلق تأکیدی مفاد فعل را مؤکد می‌سازد و قیدهای تأکید، کیفیت، مقدار، نفی و مانند اینها که به نوعی بر مفهوم فعل تأکید می‌کنند یا می‌توان در این راستا از آنها استفاده کرد، می‌توانند برابرهایی مناسب برای این نوع مفعول مطلق باشند؛ برای مثال:

_ «إِذَا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزَالَهَا».

_ آنگاه که زمین به‌شدت لرزانیده شود.

«به‌شدت» متمم قیدی برای فعل جمله است که در برابر مفعول مطلق تأکیدی «زِلْزَالَهَا» آورده شده است. برخی مترجمان قرآن از برابرهایی مانند «لرزیدنی»، «با لرزشش» و مانند اینها استفاده کرده‌اند که بر فرض مفهوم بودن، نمی‌توانند برابرهایی به زبان معیار و موافق زبان فارسی تلقی شوند.

_ «کلَّا إِذَا دُکتِ الْأَرْضُ دَکا دَکا».

_ نه چنین است روزی که زمین در هم کوبیده شود (ارفع)؛

_ چنین نکنید! وقتی که زمین نرم شود نرمِ‌ِ نرم‏ (پاینده)؛

_ نه چنین است چون کوفته شود زمین کوفتن کوفتنی (شعرانی)[23]؛

_ نه چنان است، آنگاه که زمین، سخت در هم کوبیده شود (فولادوند)؛

_ این‌چنین نیست که می‏پندارید، هنگامی که زمین را به‌شدت در هم کوبند (انصاریان).

«دکاً» نخست در نقش مفعول مطلق تأکیدی و دومی در نقش تأکید برای آن است؛ از این‌رو، این جمله دو تأکید دارد. مترجمان اغلب با قیودی مانند سخت، به‌شدت، و مانند اینها تلاش کرده‌اند هر دو تأکید را در ترجمه منعکس کنند. در ترجمه‌های یادشده، ترجمه نخست فاقد تأکید است و ترجمه دوم، هرچند با روش گرته‌برداری و ترجمه لفظ‌به‌لفظ توانسته تا حدودی تأکید را منتقل کند، ولی چنان که گفتیم، این‌گونه تأکید به صورت بسیار محدود در زبان محاوره به کار می‌رود و با زبان معیار فاصله دارد؛ گذشته از اینکه ترجمه «دکاً» به نرم نیز خالی از اشکال نیست. در این‌گونه موارد می‌توان به جای یکی از تأکیدها قید تعداد قرار داد: آنگاه که زمین بسیار سخت در هم کوبیده شود. روشن است که با توجه به تکرار تأکید، با بسیار سخت از نظر بلاغی تعادل بیشتری برقرار می‌شود.

4_2. مفعول مطلق نوعی

مفعول مطلق نوعی، نوع فعل را بیان می‌کند و بر دو نوع است: موصوف و مضاف.

_ «فَاصْبِرْ صَبْرًا جَمِیلًا».[24]

_ پس به نکویی شکیب کن (گرمارودی)؛

_ پس صبر کن، صبری نیکو (فولادوند)؛

_ پس صبر جمیل پیشه کن‏ (مکارم شیرازی)؛

_ پس با شکیبایی نیکو شکیبا باش (رضایی، و...).

«صَبْرًا» مفعول مطلق نوعی موصوف و «جَمِیلًا» صفت آن است. ترجمه‌های آقایان فولادوند و رضایی با گرته‌برداری و تکرار بی‌فایده همراه‌اند. در ترجمه آیت‌الله مکارم شیرازی «صبر جمیل» مفعول‌به در نظر گرفته شده است. اما در ترجمه نخست با متمم قیدی «به نکویی» تعادل برقرار شده است.

_ «وَقُل لَّهُمَا قَوْلاً کرِیمًا».[25]

_ و با ایشان سخن به نکویی بگوی! (گرمارودی)؛

_ و گفتار لطیف و سنجیده و بزرگوارانه به آنها بگو! (مکارم شیرازی).

«قَوْلاً» می‌تواند به معنای کلام و مفعولٌ‌به یا مصدر و مفعول مطلق نوعی و موصوف باشد. ترجمه نخست براساس مفعول مطلق بودن آن و ترجمه دوم براساس مفعولٌ‌به بودن آن است. در ترجمه نخست «به نکویی» برابر «قَوْلاً کرِیمًا» در نظر گرفته شده است و بهتر بود پیش از سخن می‌آمد: و با ایشان به نکویی سخن بگوی یا: نیکو سخن بگو.

_ «فَیوْمَئِذٍ لَّا یعَذِّبُ عَذَابَهُ أَحَدٌ * وَلَا یوثِقُ وَثَاقَهُ أَحَدٌ».[26]

_ پس در آن روز، کسی چون عذاب کردن او «1» عذاب نکند. و هیچ کس چون به بند کشیدن او، به بند نکشد (گرمارودی)؛

_ در آن روز هیچ‌کس همانند او [خدا] عذاب نمی‏کند، و هیچ‌کس همچون او کسی را به بند نمی‏کشد! (مکارم شیرازی)؛

_ و در آن روز هیچ‌کس [همانند] عذاب او عذاب نمی‏کند، و هیچ‌کس [همانند] به بند کشیدن او به بند نمی‏کشد (رضایی و...).

«عَذَابَهُ» و «وَثَاقَهُ» مفعول مطلق از نوع مضاف‌اند و باید با کمک ادات تشبیه و قیدهای کیفیت ترجمه شوند. در ترجمه نخست، مترجم با استفاده از «چون» توانسته به ترجمه‌ای وفادار دست یابد. در ترجمه دوم، محورْ ترجمه معنایی است؛ از این‌رو مترجم عذاب و وثاق را به قرینه فعل جمله و به دلیل انصراف درست معنا به محذوف، حذف کرده است. در ترجمه سوم، همانند نباید داخل قلاب باشد؛ زیرا وجود مفعول مطلق نوعی مضاف بر آن دلالت دارد و توضیحی اضافه به شمار نمی‌رود. در این ترجمه، «عذاب» که مصدر است، به عذابِ فارسی که اسم مصدر است،[27] ترجمه شده است؛ گذشته از اینکه اساساً ابهام‌آور است و دو معنا را القا می‌کند: عذاب کردن و نوع آن؛ یعنی کسی به مانند عذاب کردن خدا از جهت سختی و شدت، عذاب نمی‌کند، یا: کسی به‌سان عذاب خدا از جهت نوع و صورت، عذاب نمی‌کند (در این مورد می‌توان فرض کرد که کسی عذابی متفاوت با عذاب خدا، ولی همسان با او از نظر سختی و شدت، داشته باشد). اشکال دیگر این ترجمه این است که اگر قلاب‌های توضیح‌های تفسیری را برداریم، عبارت همنشینی و انسجام خود را از دست می‌دهد.

_ «وَمَنْ أَرَادَ الآخِرَةَ وَسَعَی لَهَا سَعْیهَا وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولَئِک کانَ سَعْیهُم مَّشْکورًا».[28]

_ و هر کس آخرت را بخواهد، و برای آن کاملاً کوشش‏اش را بنماید، در حالی که او مؤمن باشد، پس آنان تلاششان سپاسگزاری خواهد شد (رضایی و...)؛

_ و آن کس که سرای آخرت را بطلبد، و برای آن سعی و کوشش کند - در حالی که ایمان داشته باشد - سعی و تلاش او، (از سوی خدا) پاداش داده خواهد شد (مکارم شیرازی)؛

_ و از کوشش آنان که جهان واپسین را بخواهند و فراخور آن بکوشند و مؤمن باشند سپاسگزاری خواهد شد «1» (گرمارودی)؛

_ و هر کس زندگی آخرت را بخواهد و برای آن تلاشی درخور آن کند و به خدا و پیامبران ایمان داشته باشند، اینانند که تلاششان سپاسگزاری شده و مورد پذیرش خدا قرار خواهد گرفت (صفوی)؛

«سَعْیهَا» مفعول مطلق نوعی مضاف است و به کیفیت سعی اشاره دارد، ولی در ترجمه نخست به مفعول مطلق تأکیدی تبدیل شده است (کاملاً). در ترجمه دوم نیز مفعول مطلق نادیده گرفته شده و تعادل برقرار نشده است، ولی در ترجمه سوم و چهارم تعادل ترجمه برقرار است. همچنین ترجمه‌های آقایان رضایی و صفوی از انسجام لازم برخوردار نیست (هر کس... آنان...) که در جای خود توضیح داده شده است.

4_3. مفعول مطلق عددی

مفعول مطلق عددی شمار وقوع فعل را بیان می‌کند که در فارسی معمولاً با قید مقدار یا تعداد بیان می‌شود:

_ «الزَّانِیةُ وَالزَّانِی فَاجْلِدُوا کلَّ وَاحِدٍ مِّنْهُمَا مِئَةَ جَلْدَةٍ...».[29]

_ هر یک از زن و مرد زناکار را صد تازیانه بزنید (مکارم شیرازی)؛

_ به هر یک از زن و مرد زناکار «1» صد تازیانه بزنید... (گرمارودی)؛

_ زن زناکار و مرد زناکار، هر یک از آن دو را صد ضربه تازیانه بزنید (رضایی و...).

«مِئَةَ جَلْدَةٍ» جانشین مفعول مطلق و بیان‌کننده عدد فعل است و هر سه ترجمه به‌درستی آن را ترجمه کرده‌اند. گفتنی است در ترجمه دوم مفعول صریح به متمم و در ترجمه سوم گرته‌برداری رخ داده است.

4_4. ترجمه مفعول مطلق با عامل محذوف

چنان که می‌دانیم، در برخی مواضع به صورت اختیاری یا وجوبی عامل مفعول مطلق حذف می‌شود. در این‌گونه موارد باید توجه داشت که فعل محذوف به‌درستی در ترجمه لحاظ شود؛ برای مثال:

_ «لَکنِ الَّذِینَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ لَهُمْ غُرَفٌ مِّن فَوْقِهَا غُرَفٌ مَّبْنِیةٌ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ وَعْدَ اللَّهِ لَا یخْلِفُ اللَّهُ الْمِیعَادَ».[30]

_ اما آنان که از پروردگارشان پروا کردند غرفه‏هایی خواهند داشت که بر فراز آنها غرفه‏هایی دیگر ساخته‏اند، از بن آنها جویبارها روان است بنا بر وعده خداوند، خداوند در وعده خلاف نمی‏ورزد (گرمارودی)؛

_ ... این وعده الهی است، و خداوند در وعده خود تخلف نمی‏کند! (مکارم شیرازی)؛

_ (این) وعده خداست، که خدا از وعده (خود) تخلف نمی‏کند (رضایی و...)؛

_ خدا این وعده را داده است خدا وعده خلافی نمی‏کند (انصاریان).

«وَعْدَ اللَّهِ» مفعول مطلق برای فعل محذوف (وعد اللّه وعده) و جمله، فعلیه است؛ اما برخی ترجمه‌ها آن را اسمیه ترجمه کرده‌اند. اگر این تغییر ساختار به تغییر مفهوم نینجامد، براساس ترجمه معنایی درست است، هرچند براساس ترجمه وفادار مخدوش تلقی می‌شود، ولی به نظر می‌رسد ترجمه فعلیه عبارت یادشده با اسمیه در نظر گرفتن آن از نظر محتوا متفاوت باشد؛ زیرا «این وعده الهی است» محدود به نعمت‌های یادشده است، ولی «خدا وعده داده است» به جنت که در آیات دیگر توصیف شده، انصراف و درنتیجه معنای اعمی دارد. البته اگر کسی این انصراف را نپذیرد و مرجع آن را همین آیه بداند، طبیعی است که دیگر تفاوت معنایی نخواهند داشت.

5. ظرف

ترجمه ظرف نیز ساده است، لیکن گاه ظرایفی در آن نادیده گرفته می‌شود که با مثال توضیح می‌دهیم:

_ «یسَبِّحُونَ اللَّیلَ وَالنَّهَارَ لَا یفْتُرُونَ».[31]

_ (او را) در شب و روز به پاکی می‏ستایند در حالی که سست نمی‏گردند (رضایی و...)؛

_ صبح و شام مشغول تسبیح پروردگارند و سستی نمی‏کنند (ارفع)؛

_ (تمام) شب و روز را تسبیح می‏گویند و سست نمی‏گردند (مکارم شیرازی).

«فی اللیل» با «اللیل» تفاوت دارد و چنان که برخی مفسران و مترجمان اشاره دارند، فی اللیل بخشی از شب را دربر می‌گیرد، ولی «اللیل» بدون حرف جرِ «فی» تمام شب را شامل است؛ از این‌رو ترجمه نخست درواقع ترجمه فی اللیل و مخدوش بوده و ترجمه سوم درست است.[32] ترجمه دوم نیز تا حدودی استغراق در همان دو زمان را می‌رساند، ولی صبح و شام خود جزئی از لیل و نهار هستند نه همه آن؛ از این‌رو نادرست است.

_ «یا أَیهَا الْمُزَّمِّلُ * قُمِ اللَّیلَ إِلَّا قَلِیلًا».[33]

_ برخیز در شب مگر اندکی‏ (روان جاوید)؛

_ پاره‏ای از شب به جز اندکی از آن را برخیز و زنده بدار (ترجمه المیزان)؛

_ شب را، جز کمی، به پا خیز! (مکارم شیرازی).

براساس آنچه در ذیل مثال قبل گذشت، ترجمه اول و دوم مخدوش است و ترجمه سوم توانسته مطلب را برساند.

6. تمییز

تمییز عنصری نحوی است که به‌سان متمم، معنای عنصر نحوی دیگری را کامل می‌کند و ابهام را از آن برمی‌دارد. تمییز در پاسخ به پرسش‌هایی مانند: از چه نظر؟ از چه جهت؟ و مانند آنها، بیان می‌شود و می‌تواند مفرد یا جمله باشد.[34] ترجمه تمییز معمولاً با دشواری همراه نیست، به‌ویژه تمییز عدد که کاملاً روشن است؛ ولی در الگوی نحوی مبهمی که تمییز پرده از ابهام آن برمی‌دارد، گاه ظرافت‌هایی نهفته است که در ترجمه ممکن است از آن غفلت شود؛ برای مثال:

_ «وَمَن یشَاقِقِ الرَّسُولَ مِن بَعْدِ مَا تَبَینَ لَهُ الْهُدَی وَیتَّبِعْ غَیرَ سَبِیلِ الْمُؤْمِنِینَ نُوَلِّهِ مَا تَوَلَّی وَنُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَسَاءتْ مَصِیرًا».[35]

_ و هر کس، پس از آنکه راه هدایت برای او آشکار شد با پیامبر به مخالفت برخیزد، و [راهی‏] غیر راه مؤمنان در پیش گیرد، وی را بدانچه روی خود را بدان‌سو کرده واگذاریم و به دوزخش کشانیم، و چه بازگشتگاه بدی است (فولادوند)؛

_ ... و این بدپایانه‏ای است! (گرمارودی)؛

_ ... و جایگاه بدی دارد (مکارم شیرازی).

«مَصِیرًا» تمییز است و به دلیل الگوی خاص جمله، با نوعی تأکید همراه است که در ترجمه‌های فولادوند و گرمارودی تلاش شده به نوعی انعکاس یابد. البته هر سه ترجمه از جهات دیگری نتوانسته‌اند امتیاز بالایی بگیرند. «بازگشتگاه» ستیزآوایی دارد و غیر فصیح به شمار می‌رود، «پایانه» دچار تحول معنایی شده، در تبادر ذهنی عموم مردم زمان ما اصطلاحی است برای ترمینال‌های مسافربری و «جایگاه» نیز نمی‌تواند برابر مناسبی برای «مصیر» باشد. گفتنی است هر دو مترجم (فولادوند و مکارم شیرازی) مصیر را در آیات دیگر (فرقان، 15؛ نساء، 97 و...) به «سرانجام»، «فرجام» و جز اینها ترجمه کرده‌اند که وضعیتی بهتر دارند.

_ «وَفَجَّرْنَا الْأَرْضَ عُیونًا فَالْتَقَی الْمَاء عَلَی أَمْرٍ قَدْ قُدِرَ».[36]

_ و از زمین چشمه‏هایی فراجوشاندیم و آب برای کاری که پیش‏بینی شده بود فراهم آمد (گرمارودی)؛

_ و زمین را شکافتیم و چشمه‏های زیادی بیرون فرستادیم... (مکارم شیرازی)؛

_ و زمین را با چشمه‌ساران شکافتیم... (رضایی و...)؛

_ و زمین را به [جوشیدن‏] چشمه‏هایی [پُر آب‏] شکافتیم... (انصاریان)؛

_ و زمین را به صورت چشمه‌های آب شکافتیم... (صفوی).

نسبت دادن تفجیر به زمین مجازی است؛ یعنی فراوانی چشمه‌ها به حدی بوده که گویا همه زمین مانند چشمه منفجر شده است؛ همانند: «وَاشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَیبًا».[37] به گفته جرجانی، راز زیبایی و قدرت نفوذ این آیه (مریم، 4) به چینش و نظم آن بازمی‌گردد؛ یعنی استناد فعل «اشْتَعَلَ» به چیزی مثل «رَّأْسُ» که درواقع فاعل نیست و آوردن فاعل (شیب) در قالب تمییز؛ مانند: «طاب زیدٌ نفساً». تمییز آوردن «شَیبًا» به جای قرار دادن در نقش فاعل، از این روی است که فراگیری اشتعال را به تصویر بکشد؛ مانند اینکه بگوییم: «اشتعلت البیت ناراً» که شمول اشتعال را نشان می‌دهد و اگر گفته شود: «اشتعلت النار فی البیت» بیش از این را نمی‌رساند که در خانه آتشی افروخته شده است، اما از گستردگی آن ساکت است. عبارت‌های «اشتعل شیب الرأس» و «و اشتعل الشیب فی الرأس» که چینش‌هایی دیگر از معنای آیه هستند، افزون بر کاستی در حلاوت، از رساندن فراگیری آن نیز عاجزند. همین مطلب را می‌توان در آیه 12 سوره قمر نیز مشاهده کرد. مطلب به همین‌جا ختم نمی‌شود. خدای متعال از قول ابراهیم نفرمود: «و اشتعل رأسی شیباً» بلکه «رأس» را با الف و لام آورده تا با کمک آن معنای اضافه را برساند و بدین طریق بر زیبایی جمله بیفزاید.[38]

حال با این تفاصیل روشن است که بیشتر ترجمه‌ها با مشکل روبه‌رو می‌شوند. در ترجمه نخست، عیوناً که محوَل از مفعولٌ‌به است (فجّرنا عیون الارض)، مفعول قلمداد شده و نکته بلاغی مذکور در آن رعایت نشده است. ترجمه دوم نیز تلفیقی از دو جمله است و اساساً تمییز در آن نادیده گرفته شده است. در ترجمه چهارم همنشینی لازم بین عناصر نحوی برقرار نیست. اما ترجمه سوم و پنجم وضعیت بهتری دارند. ترجمه سوم خود حامل مبالغه‌ای آشکار است که توانسته تا حدودی بلاغت آیه را انعکاس دهد. گفتنی است این ترجمه نکته دیگری دارد که قابل توجه است و آن اینکه چشمه‌سار نامی است که با بار عاطفی مثبت درآمیخته است[39] و حال آنکه «عُیونًا» که قرآن از آن گزارش می‌کند، چهره‌ای خشن را القا می‌کند. البته اگر به جای چشمه‌ساران «چشمه‌هایی» بیاید نیز مشکل چندان برطرف نمی شود؛ زیرا نکره آوردن آن ذهن را از جهت کمیّت، به تقلیل سوق می‌دهد، مگر اینکه در کنار آن قید فراوان را قرار دهیم (زمین را با چشمه‌هایی فراوان شکافتیم). ترجمه پنجم هرچند از حس هنری و ادبی خالی است، برای کسی که از داستان آگاهی دارد، به نظر کم‌اشکال‌ترین ترجمه است؛ البته لفظ «آب» نیز حشو است و می‌تواند حذف شود، مگر اینکه به جای آب، پُر آب اضافه شود.

افزون بر ترجمه‌های یادشده، می‌توان گفت: و [سراسر] زمین را با چشمه‌هایی [فراوان/ جوشان/ خروشان] شکافتیم... .

_ «قُل رَّبِّ زِدْنِی عِلْمًا».[40]

_ و بگو: پروردگارا! بر دانش من بیفزای! (گرمارودی)؛

_ پروردگارا! علم مرا افزون کن! (مکارم شیرازی)؛

_ پروردگارا! مرا دانش افزای (رضایی و...).

این عبارت را مترجمان - تا آنجا که دیده شده - همه به همین روش ترجمه کرده‌اند. در این مورد توضیحی لازم است و آن اینکه تمییز را می‌توان به صورت‌هایی مختلف ترجمه کرد؛ نخست با استفاده از «جهت» و مانند آن؛ یعنی در این مثال گفته شود: «بگو: پروردگارا، مرا از جهت علم فزونی بخش». این‌گونه ترجمه در برخی موارد مطابق زبان معیار و پسند شمّ ادبی است و در این صورت بهترین الگوی ترجمه تمییز است، ولی در بسیاری موارد با الگوهای زبان معیار هماهنگ نیست و شمّ ادبی آنها را نمی‌پذیرد. در این‌گونه موارد که غلبه دارد، باید از روش‌های دیگر استفاده کرد؛ مانند بازگرداندن تمییز به نقشی که خاستگاه آن است که در این مثال، مفعولٌ‌به (علم) یا نقش‌های جایگزین آن مانند متمم است. البته تغییر الگوی نحوی در ترجمه و استفاده از بازگرداندن تمییز به خاستگاه آن و نیز روش تلفیق که در ترجمه آیه 12 سوره قمر گذشت، زمانی جایز است که ظرافتی در میان نباشد، وگرنه بدون القای آن ظرافت، ترجمه مخدوش است. در این مثال، میان «رَّبِّ زِدْنِی عِلْمًا» و «ربّ زد علمی» تفاوت وجود دارد، هرچند مفسران - تا آنجا که نگارنده بررسی کرده - بدان نپرداخته‌اند و آن اینکه عبارت نخست تنها علومی را شامل می‌شود که باعث رشد معنوی و به‌طور خلاصه «زیادت» انسان می‌شود؛ یعنی خدایا مرا از جهت علمی که باعث رشد و زیادت معنوی من می‌شود، فزونی بخش. اما علم بی‌فایده که در برخی روایات و ادعیه حتی از آنها نهی شده، نمی‌تواند مایه زیادت و رشد انسان شود و نباید آنها را با الگوی «رَّبِّ زِدْنِی عِلْمًا» به کار برد. اگر ما به چنین تفاوتی قائل شویم، نمی‌توانیم ترجمه‌های یادشده را معادل آیه بدانیم و باید برای انتقال چنین ظرافت مهمی، تدبیر کنیم. نظیر این الگو در آیات دیگر نیز به کار رفته است؛ مانند: «قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکمْ بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمَالًا»[41] که از تأثیر اعمال ناپسند بر پسرفت و تنزل وجودی انسان سخن می‌گوید (براساس برداشت محتملی که گفتیم) و نیز: «... إِنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ لِیزْدَادُواْ إِثْمًا...»[42] که به تأثیر حقیقی گناه بر انسان اشاره دارد.

7. حال

حال در زبان عربی می‌تواند به سه صورت مفرد، جمله و شبه‌جمله بیاید که - چنان که پیش‌تر اشاره شد - ترجمه مفرد به قید مفرد و ترجمه جمله به جمله قیدی اولویت‌های نخست است. اغلب ترجمه حال به‌درستی و سادگی انجام می‌شود، ولی گاه نیز غفلت‌هایی باعث تبدیل غیر ضرور جمله به مفرد و برعکس و نیز تبدیل نقش حال به صفت و عطف و مانند آنها می‌شود که از آسیب‌های فراگیر ترجمه انواع حال به شمار می‌روند.

مثال 1: «وَجَاؤُواْ أَبَاهُمْ عِشَاءً یبْکونَ».[43]

_ و شبانگاه «1» گریان نزد پدرشان آمدند (گرمارودی)؛

_ و برادران شبانگاه با چشم گریان نزد پدر بازگشتند (الهی قمشه‌ای)؛

_ و (برادران) عصرگاهان در حالی که می‏گریستند، نزد پدرشان آمدند (رضایی و...).

در ترجمه نخست جمله «یبْکونَ» که می‌توانست به جمله قیدی ترجمه شود، به مفرد ترجمه شده است. در ترجمه دوم حال به متمم ترجمه شده و با توجه به امکان ترجمه آن به قید مفرد حالت و جمله قیدی، از نظر تطابق ساختاری نادرست است. ترجمه سوم برابری مناسب برای حال ارائه کرده است. گفتنی است - چنان که ابتدای بحث بیان شد - نگاه ما با ملاک قرار دادن ترجمه وفادار است و نه معنایی و آزاد؛ زیرا مترجمی که تطابق ساختاری جزء اهداف اصلی او نیست، تنها به محتوا می‌اندیشد و با او باید با ملاحظه ملاک‌های دیگر سخن گفت.[44]

مثال 2: «وَهَذَا صِرَاطُ رَبِّک مُسْتَقِیمًا قَدْ فَصَّلْنَا الآیاتِ لِقَوْمٍ یذَّکرُونَ».[45]

و این راه راست پروردگار تو است... (گرمارودی و رضایی و...)؛

و این راه مستقیم (و سنّت جاویدان) پروردگار تو است... (مکارم شیرازی)؛

و این راه خدای تو است که مستقیم است... (الهی قمشه‌ای).

بسیاری از مترجمان قرآن کریم نقش «مُسْتَقِیمًا» را که حال است، به صفت تبدیل کرده‌اند؛ همان‌گونه که در ترجمه نخست و نیز ترجمه دوم دیده می‌شود. این نوع ترجمه هرچند با نقش حال ارزش محتوایی یکسان دارد، از نظر تعادل نحوی نامتعادل به شمار می‌رود. در ترجمه سوم نقش به‌درستی ترجمه شده است، هرچند به جای قید مفرد به جمله قیدی متوسل شده است.

مثال 3: «أَیحْسَبُ الْإِنسَانُ أَلَّن نَجْمَعَ عِظَامَهُ * بَلَی قَادِرِینَ عَلَی أَن نُّسَوِّی بَنَانَهُ».[46]

چرا، (فراهم می‏آوریم) در حالی که تواناییم که (نقش‏های) سر انگشتان او را (نیز) سامان بخشیم (گرمارودی)؛

آری، بر مرتب کردن (سر) انگشتانش تواناییم (رضایی و...)؛

آری قادریم که (حتی خطوط سر) انگشتان او را موزون و مرتّب کنیم! (مکارم شیرازی)؛

آری، ما قادر هستیم که سر انگشت‌هایش را برابر کنیم‏ (آیتی).

«قَادِرِینَ» حال برای عامل مقدر است (بلی نجمعها قادرین‏) اما در برخی ترجمه‌ها مانند سه ترجمه اخیر در نقش خبر ترجمه شده است (نحن قادرون علی...). توجه به این نکته مهم است که «بَلَی» تأکیدی بر استفهام قبل آن است و فعل پس از آن باید با توجه به آن باشد و «قَادِرِینَ» مرحله بالاتری را بیان می‌کند.

مثال 4: «یخَافُونَ رَبَّهُم مِّن فَوْقِهِمْ وَیفْعَلُونَ مَا یؤْمَرُونَ».[47]

_ (و) از (مخالفت) پروردگارشان، که بر فراز آنها (حاکم) است، ترسانند و آنچه را فرمان داده شده‏اند انجام می‏دهند (رضایی و...)؛

_ آنها (تنها) از (مخالفت) پروردگارشان، که حاکم بر آنها است، می‏ترسند... (مکارم شیرازی)؛

_ از پروردگارشان که بر فراز آنان است، می‏ترسند،... (انصاریان)؛

_ از پروردگار مسلط و بالای سر خویش می‏ترسند... (مشکینی).

«مِّن فَوْقِهِمْ» که حال برای «رَبَّ» است، در ترجمه نخست درست ترجمه شده است، ولی اشکال دیگری دارد و آن تغییر نوع جمله (فعلیه به اسمیه) است؛ یعنی ترجمه «یخَافُونَ» به «ترسانند». در میان ترجمه‌های یادشده، ترجمه آخر نقش صفت را جایگزین حال کرده که از تعادل لازم نحوی برخوردار نیست.

8. حروف

حروف در ترجمه، از عناصری به شمار می‌روند که نقشی مهم ایفا می‌کنند. مشکل اصلی ترجمه حروف، با همه سادگی‌شان، تنوع آنها و گرفتار شدن مترجمان در گرته‌برداری و ترجمه تحت‌اللفظی و تحمیلی است. حروف گونه‌های مختلفی دارند؛ از جمله حروف جاره که از کاربرد فراوانی برخوردارند. حروف جاره معانی مشهوری دارند که معمولاً در ترجمه از آنها استفاده می‌شود (مانند: «... و أَنزَلَ مِنَ السَّمَاء مَاء فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَاتِ رِزْقاً لَّکمْ...؛ و از آسمان، آبی فروفرستاد که با آن از میوه‏ها برای شما روزی‌ای برآورد»)[48] ولی باید دانست که گاه حروف نقشی صرفاً تأکیدی دارند و به‌اصطلاح زائد به شمار می‌روند که در این فرض نباید ترجمه شوند؛ مانند:

_ «... وَمَا تَسْقُطُ مِن وَرَقَةٍ إِلاَّ یعْلَمُهَا...؛[49] و هیچ برگی فرو نمی‏افتد مگر که او آن را می‏داند...».

«من» در این آیه با کمک «ما» فراگیری نفی را می‌رساند و نباید ترجمه شود.

همچنین گاه «من» در معناهای غیر مشهوری به کار می‌رود که مترجم باید با شناخت دقیق آنها، معادلی مناسب برای آنها بیابد؛ مانند:

_ «... ینظُرُونَ مِن طَرْفٍ خَفِی...؛[50] و زیر چشمی (به آن) نگاه می‌کنند...»؛

_ «قُلْ إِنِّی لَن یجِیرَنِی مِنَ اللَّهِ أَحَدٌ وَلَنْ أَجِدَ مِن دُونِهِ مُلْتَحَدًا».[51]

در این آیه دوبار «مِن» به کار رفته است که هیچ‌کدام معنای «از» نمی‌دهد:

_ بگو هرگز مرا در برابر خداوند هیچ‌کس پناه نمی‏دهد و (خود نیز) جز او هرگز پناهگاهی نمی‏یابم (گرمارودی)؛

_ بگو: «(اگر من نیز برخلاف فرمانش رفتار کنم) هیچ‌کس مرا در برابر او حمایت نمی‏کند و پناهگاهی جز او نمی‏یابم‏ (مکارم شیرازی).

برخی مترجمان در ترجمه این آیه گرفتار گرته‌برداری شده و ترجمه‌ای غیر منسجم ارائه کرده‌اند:

_ بگو به‌درستی که هرگز پناه ندهد مرا از خدا احدی و هرگز نمی‏یابم از غیر او پناهی (مصباح‌زاده). در این ترجمه، با گذشت از کژتابی آن (از غیر او)، همنشینی برقرار نیست؛ زیرا از کسی پناه نمی‌دهند، بلکه رهایی می‌دهند.

حروف دیگر نیز اغلب رفتاری به‌سان «مِنْ» دارند و باید در شناخت دقیق آنها کوشید. حروف اضافه در کنار افعال نیز نقشی مهم بر عهده دارند؛ برای مثال، «فی» به معنای «در» اگر در کنار «ضرب» قرار گیرد، معنای دیگری می‌دهد:

_ «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لاَ تَکونُواْ کالَّذِینَ کفَرُواْ وَقَالُواْ لإِخْوَانِهِمْ إِذَا ضَرَبُواْ فِی الأَرْضِ أَوْ کانُواْ غُزًّی لَوْ كانُوا عِنْدَنا ما ماتُوا وَ ما قُتِلُوا لِيَجْعَلَ اللَّهُ ذلِكَ حَسْرَةً في‏ قُلُوبِهِمْ وَ اللَّهُ يُحْيي‏ وَ يُميتُ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصير».[52]

_ ای مؤمنان! مانند کسانی مباشید که کفر پیشه کردند و در مورد همگنان خویش - هنگامی که سفر رفتند یا جهادگر شدند - گفتند: اینان اگر نزد ما می‏ماندند نمی‏مردند یا کشته نمی‏شدند... (گرمارودی)؛

_ ای آن کسانی که ایمان آوردید مباشید مانند آنان که کافر شدند و گفتند مر برادرانشان را چون سفر می‌کردند در زمین یا بودند غازیان اگر بودند نزد ما نمی‏مردند و کشته نمی‌شدند تا بگرداند خدا آن را حسرت در دل‌هاشان و خدا زنده می‌کند و می‏میراند و خدا به آنچه می‌کنید بینا است (اشرفی)؛

در این آیه «ضَرَبُواْ فِی الأَرْضِ» یک واحد پیوسته است، به معنای سفر رفتند؛ همانند: «ضربوا فی الامر؛ در این کار مشارکت کردند». گفتنی است در ترجمه نخست، «هنگامی که سفر رفتند یا جهادگر شدند» بین دو خط که نشانه جملات معترضه است، قرار داده شده که درست نیست و در ترجمه آقای اشرفی «در زمین» حشو و براساس ترجمه تحت‌اللفظی است.

9. الف و لام

یکی از آسیب‌های ترجمه، نادیده گرفتن انواع الف و لام در ترجمه است. الف و لام در زبان عربی گونه‌های مختلفی دارد؛ از جمله:

یکم) الف و لام تعریف که نشانه معرفه بودن اسم است. الف و لام تعریف خود بر سه گونه است: الف و لام عهد ذهنی (براساس سابقه آشنایی گوینده و شنونده)، الف و لام عهد ذکری (براساس ذکر آن در جملات پیشین) و الف و لام عهد حضوری (به دلیل حضور که مایه رفع هر گونه ابهام است).

دوم) الف و لام جنس که بر افراد یک جنس دلالت دارد و ما در ترجمه از کل، همه، همگی و مانند اینها برای ترجمه آن استفاده می‌کنیم.

سوم) الف و لام موصول که به معنای «الذی» است و بر سر اسم فاعل یا اسم مفعول و یا صفت مشبهه می‌آید و معادل «آنکه»، «آنچه»، «کسی که» و مانند اینهاست.

چهارم) الف و لام زائد که گاه الف و لام زینت نامیده می‌شود و نقشی در ترجمه ندارد. جایگاه الف و لام زائد، اسم‌های خاص و اعلامی است که معنای وصفی دارند؛ مانند: الحسن و الحسین. برخی اسم‌ها نیز با الف و لام شهرت یافته‌اند که الف و لام آنها زائد است؛ مانند: البیت (خانه کعبه).

برای نمونه، الف و لام «الرجس» و «الانسان» از جمله مواردی است که از نظر برخی مترجمان مخفی مانده است:

_ «... إِنَّمَا یرِیدُ اللَّهُ لِیذْهِبَ عَنکمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیتِ وَیطَهِّرَکمْ تَطْهِیرًا».[53]

_ ... خداوند فقط می‏خواهد پلیدی و گناه را از شما اهل‌بیت دور کند و کاملاً شما را پاک سازد؛

_ ... جز این نیست که خداوند می‏خواهد از شما اهل‌بیت هر پلیدی را بزداید و شما را به‌شایستگی پاک گرداند (گرمارودی).

الف و لام «الرِّجْسَ» از نوع الف و لام جنس است و در ترجمه نخست به این نکته توجهی نشده است.

_ «إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِی خُسْرٍ».[54]

_ که آدمی در زیان‌مندی است (گرمارودی)؛

_ که انسان‌ها همه در زیانند (مکارم شیرازی).

الف و لام «الْإِنسَانَ» نیز برای جنس است و شامل همه افراد آن می‌شود که در ترجمه اول با «آدمی» که جنس است، و در ترجمه دوم با جمع بستن انسان به آن اشاره شده است. واژه «همه» در ترجمه دوم به جهت انعکاس تأکید جمله است.

m چکیده فصل

1. زبان‏شناسی مقابله‏ای یکی از شاخه‏های زبان‏شناسی است و موضوع آن مقابله میان دو زبان یا دو لهجه، یا زبان و لهجه، یعنی دو سطح زبانی همزمان است؛ مانند بررسی و تحلیل تقابلی زبان عربی و فارسی.

2. موضوع زبان‏شناسی تطبیقی[55] بررسی پدیده‏های آوایی، صرفی، نحوی و قاموسی در زبان‏های وابسته به یک خانواده زبانی واحد یا یکی از شاخه‏های خانواده زبانی واحد است؛ مانند بررسی و تحلیل تقابلی زبان فارسی و انگلیسی.

3. فرایند زبان‌شناسی مقابله‌ای (عربی _ فارسی) در یک تقسیم‌بندی ساده عبارت است از:

_ تشخیص نوع عناصر و الگوهای زبانی

در این مرحله زبان‏شناس به هر یک از عناصر زبانی متن مبدأ می‏پردازد و پس از بررسی‏های لازم اعلام می‏کند که عنصر بررسی‌شده صرفاً زبانی[56] است یا تأثیر و دخالت معنایی دارد و با حذف آن ریزش معنایی رخ می‏دهد. افزون بر این، به الگوهای ساختاری نیز می‌پردازد و معناداری یا چگونگی آن را بررسی می‌کند. برخی عناصر صرفاً زبانی که در ترجمه دخالتی ندارند، عبارت‌اند از:

_ عناصر صرفاً زبانی؛

واو زائد؛

واو استینافیه یا آغازگر؛

فاء جواب شرط؛

فاء بر سر خبر موصولات؛

لام در جواب شرط و جواب قسم؛

لام فارقه و موطئه.

_ برابریابی

الف) عناصر معناداری که نمی‏توان برای آنها برابر مناسبی یافت:

1. کلمات خطاب؛

2. لام ملحق به اسم‏های اشاره؛

3. های تنبیه؛

4. بَین دوم در الگوی بین... و بین...؛

5. رابط میان موصول و جمله صله؛

6. روابط میان مبتدا و خبر؛

7. برخی از ادوات تأکید.

ب) عناصر معنادار و الگوهایی که برابر ندارند، ولی راه علاجی برای آنها یافت می‌شود:

1. التفات؛

2. اولئک در جواب منِ شرطیه؛

3. ... احد منکم؛

4. خطاب با علیکم؛

5. اضافه گسسته و الگوهای مشابه؛

6. تمییز نسبت.

ج) عناصری که یک یا چند معادل دارند.



[1]. ر.ک: حسینی، اسالیب المعانی فی القرآن، ص432_482.

[2]. نور، 10.

[3]. مکارم شیرازی و همکاران، تفسیر نمونه، ج‏14، ص385.

[4]. منظور از «بافت» در این نوشتار، رابطه منطقی عناصر نحوی یک جمله، حاصل از برقراری چهار نظام واژگانی، آوایی، دستوری و معنایی، و مقصود از «بافتار» رابطه منطقی میان چند جمله و کل متن است. گفتنی است از بافت و بافتار گاه سیاق جمله و سیاق متن اراده می‌شود. همچنین برخی محققان بافت را به معنای قراین زبانی و فیزیکی (قراین حالیه) دانسته‌اند (برای آگاهی بیشتر ر.ک: حسینی، مبانی زبان‌شناسی، ص104 و 105؛ صانعی‌پور، مبانی تحلیل کارگفتی در قرآن کریم، ص49_66).

[5]. منظور از همنشینی (همایش)، پیوند و رابطه منطقی میان عناصر جمله بر پایه نظام‌های زبانی است؛ برای مثال، عناصر جمله‌‌های ذیل از همنشینی لازم برخوردار نیستند:

_ سخن باید مانند آینه زلال باشد (زلال و آینه همایش ندارند و مثلاً می‌توان به جای آن گفت: سخن باید مانند آینه صاف و گویا باشد یا مثل آب زلال و روان باشد)؛

_ نوشته خوب باید اصول و مبانی خود را از سرچشمه‌ای وام بگیرد که تشنگی انسان را سیراب (برطرف) کند ï تشنگی # سیراب؛

_ بوی شیرین/ زیبای (روح‌بخش) دوستی و محبت را می‌شنوم (به مشامم می‌رسد) ï بوی # شیرین/ زیبا؛ بو # می‌شنوم.

نمونه دیگری از فقدان همنشینی، در کاربرد نادرست حروف و عطف نامناسب رخ می‌دهد که جزء موارد شایع نیز هست؛ برای نمونه:

_ از [به] آن پاسخ گفته‌اند؛

_ در آیات قرآن بر [به] این حقیقت تصریح شده است؛

_ بررسی و پاسخ به شبهه‌های مطرح‌شده... ï بررسی شبهه‌های مطرح‌شده و پاسخ به آنها؛

_ تقویت و حمایت از نیروهای جهادی وظیفه همه است ï تقویت نیروهای جهادی و حمایت از آنها وظیفه همه است؛

_ برخی اصحاب در همراهی و پیروی از پیامبر(ص) بر دیگران سبقت گرفتند ï برخی اصحاب در همراهی با پیامبر(ص) و پیروی از ایشان از دیگران سبقت گرفتند؛

_ ممکن است نویسنده را نسبت به موضوعی علاقه‌مند یا بیزار کند ï ممکن است نویسنده را نسبت به موضوعی علاقه‌مند کرده یا از آن بیزار کند؛

_ اهتمام و برنامه‌ریزی اسلام برای سعادت انسان، ستودنی است ï اهتمام اسلام به سعادت انسان و برنامه‌ریزی برای آن ستودنی است. 1. فجر، 13.

[7]. فیل، 1_4.

[8] . گفتنی است آمدن ویرگول پس از نفرستاد در ترجمه رهنما نادرست است و باید پس از آن «؟!» می‌آمد.

[9]. مقصود از معنا یکی از موارد ذیل است: انجام دادن یا انجام گرفتن کاری (او آمد)، واقع شدن کاری بر کسی یا چیزی (نامه نوشته شد)، پذیرفتن حالتی یا صفتی (هوا روشن شد)، نسبت دادن صفتی به کسی یا چیزی، یا نفی آن (هوا روشن است/ هوا روشن نیست). گفتنی است افزون بر این مفهوم‌ها، برخی فعل‌ها، مانند «است» و «هست» وقتی به معنای خاص به کار روند و نه عام و ربطی، مفهومی غیر از مفاهیم چهارگانه یادشده دارند. است و هست وقتی خاص باشند، معنای وجود را می‌رسانند؛ مانند: علی(ع) هست (وجود دارد) پس عدالت هست (وجود دارد).

[10]. بقره، 141. 2. آل‌عمران، 110.

[11] . بقره، 253.

[12] . یوسف، 102.

[13]. نمل، 23. 2. بسیاری از مترجمان «می‌کند» ترجمه کرده‌اند.

[15]. بن فعل، جزئی از فعل است که مفهوم اصلی را می‌رساند و در همه ساخت‌های آن ثابت است. هر فعل دو بن دارد؛ بن ماضی و بن مضارع. بن ماضی در ساخت‌های گذشته و آینده و بن مضارع در ساخت‌های حال و امر تکرار می‌شود؛ مانند: «رفت» (بن ماضی) در رفتم، رفته باشم، می‌رفتم، خواهم رفت، و... «رو» (بن مضارع) در می‌روم، می‌روی، برو، بروید، و... .

[16]. «لاَ إِکرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَینَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَی...» (بقره، 256).

[17]. «أَأُنزِلَ عَلَیهِ الذِّکرُ مِن بَینِنَا بَلْ هُمْ فِی شَک مِّن ذِکرِی بَلْ لَمَّا یذُوقُوا عَذَابِ» (سوره ص، 8).

[18]. این سه فعل که با مای کافه همراه‌اند، جامد به شمار رفته، فاعل نمی‌خواهند. طالما: از مدت‌ها پیش، از مدت‌ها قبل، از دیرباز، مدت‌هاست؛ قلمّا: کمتر در گذشته؛ کثرما: بسیار در گذشته.

[19]. کاد، از افعال مقاربه و به معنای «نزدیک بود» است؛ یعنی نزدیک بود ولی به وقوع نپیوست؛ چنان که در آیه 150 سوره اعراف می‌خوانیم: «... وَکادُواْ یقْتُلُونَنِی...؛ و نزدیک بود مرا بکشند».

[20]. اسراء، 74.

[21] . در مورد «داشتن» دو گونه برداشت وجود دارد: داشتم از خانه خارج می‌شدم که آمدی؛ داشتم کتاب می‌خواندم که آمدی. از مثال نخست برمی‌آید که داشتم، یعنی می‌خواستم خارج بشوم یا نزدیک بود، ولی بافت مثال دوم و شمّ ادبی به‌خوبی نشان می‌دهد که «داشتم» واقعی و به معنای مشغول خواندن بودن است. بنابراین، متناسب با تفسیر متن می‌توان برابر مناسب را انتخاب کرد، خواه از عربی به فارسی و خواه از فارسی به عربی. روشن است که در مورد آیه داشتن به معنای نزدیک شدن است.

[22]. در برابرهایی از این دست که ساختار تغییر می‌کند، ساختارهای مبدأ و مقصد از نظر ارزش بلاغی و بعضاً محتوایی یکسان نیستند، هرچند از نظر عموم مردم یکسان تلقی شود؛ زیرا مثلاً تأکید و پایداری جزء معانی ضمنی جملات اسمیه است، برخلاف جملات فعلیه، و از همین‌جا تفاوت ساختارها آشکار می‌شود. بنابراین، در ترجمه متون بشری و به‌ویژه معاصر، توجه به این ظرایف چندان مهم نمی‌نماید و مترجمان عموماً توجهی به آنها و مانند آنها نمی‌کنند، ولی در مورد قرآن به دلیل شناختی اجمالی که از آن در اختیار داریم و شواهد فراوانی که بر دقت فرابشری آن دلالت می‌کند، ما به‌سادگی نمی‌توانیم ظرایف و مسائل بسیار دقیقی را که در این تغییر و تحول‌ها ممکن است نادیده گرفته شوند، نادیده بگیریم، ولی - چنان که در جای خود بیان شده - در ترجمه قرآن که درواقع ترجمه فهم مترجم از قرآن است و نه ترجمه قرآن، به نوع و روش ترجمه توجه می‌شود و رعایت حداکثری این ظرایف به برخی روش‌ها، مانند وفادار، اختصاص می‌یابد.

[23] . باید توجه داشت که نقد نگارنده بر اساس ترجمه وفادار است و اگر مترجمی هدفش ترجمه تحت اللفظی یا لفظ به لفظ باشد، هرچند با زبان معیار فاصله بسیاری دارد و جز موارد خاص فایده مهمی بر آن مترتب نیست، لیکن نقد وارد نیست.

[24]. معارج، 5.

[25]. اسراء، 23. 2. فجر، 25 و 26.

[27]. مصدر: عذاب کردن؛ اسم مصدر: عذاب.

[28]. اسراء، 19. 2. نور، 2.

[30]. زمر، 20.

[32]. تمام براساس آنچه گفتیم، نباید از متن جدا شود؛ زیرا جزء متن به شمار می‌رود، مگر آنکه مترجم در برداشتی که بیان کردیم، سخنی داشته باشد. 2. مزمل، 1 و 2.

[34]. شرتوتی، مبادی العربیه، ج4، ص258_260. 2. نساء، 115.

[36]. قمر، 12.

[37]. مریم، 4.

[38]. ر.ک: جرجانی، دلائل الاعجاز، ص144 و 145؛ نیز ر.ک: ابن‌عاشور، التحریر والتنویر، ج27، ص16، ذیل آیه.

[39]. پسوند «سار» به معانی مختلفی می‌آید؛ از جمله: شباهت و چگونگی، خوی و خلق، بو و شمیم، و نیز فراوانی؛ مانند: چشمه‌سار، کوهسار، سایه‌سار، خاکسار، سبک‌سار، نگون‌سار، شرمسار، گرمسار، و... .

[40]. طه، 114.

[41]. کهف، 103. 2. آل‌عمران، 178.

[43]. یوسف، 16.

[44] . ر.ک: همین کتاب، ص ؟؟؟

[45] . انعام، 126.

[46]. قیامت، 3 و 4.

[47] . نحل، 50.

[48]. بقره، 22. 2. انعام، 59.

[50]. شوری، 45. 4. مؤمنون، 5 و 6.

[51]. جن، 22.

[52]. آل‌عمران، 156.

[53]. احزاب، 33. 2. عصر، 2.



[55]. comparative linguistics

[56]. یعنی به مقتضای زبان عربی است و بار معنایی ندارد.

731) درسنامه ترجمه 1-2 (قسمت هشتم)

فصل ششم

منابع ترجمه قرآن

1. منابع لغوی و زبانی زبان مبدأ[1]

1_1. منابع لغوی

یکی از مراحل مهم شناخت واژه، شناخت منابع واژه‏شناسی است.[2] متأسفانه دیده می‏شود که برخی مترجمان و حتی مفسران این امر را ساده تلقی کرده و بدون توجه به ظرایف فراوانی که در این مسیر وجود دارد، به هر منبعی در دسترس رجوع می‏کنند که این امر می‏تواند از اطمینان به اتقان تحقیقات آنان بکاهد. ما در این مختصر امکان بررسی تفصیلی این مسئله را نداریم، ولی به دلیل ضرورت بحث تلاش می‏کنیم مهم‌ترین مباحث مربوط به منابع لغوی و فرایند رجوع به آنها را بازگو کرده، بیان قواعد واژه‌شناسی را به بحث قواعد واژه‌شناسی[3] و تفصیل بحث را به منابع مبسوط و از جمله درسنامه ترجمه، واگذاریم.

1_1_1. برخی از فرهنگ‏های لغت یک‏زبانه عربی

در مورد فرهنگ‌های لغت یک‌زبانه مطالب مهم و مؤثری بایسته ذکر و توجه است، ولی به دلیل ضیق مجال تنها به ارائه فهرست‌واره‌ای بسنده می‌کنیم:

1. کتاب العین، منسوب به خلیل بن احمد فراهیدی (100_175ق)؛ در انتساب این کتاب به خلیل به دلیل ورود برخی اشتباه‌ها،[4] ذکر سخنانی از متأخران از خلیل، و دلایل دیگر، تشکیک شده است،[5] با این حال مورد عنایت واژه‌پژوهان است.[6] این کتاب به دلیل تألیف آن در عراق و در دوران حیات اهل‌بیت- علیهم السلام- برای فهم واژگان احادیث اهل‌بیت- علیهم السلام- می‌تواند راهگشا باشد.

2. معجم الجیم، تألیف ابوعمرو اسحاق بن مِرار الشیبانی الاحمر (براساس قولی تقریباً سال 100_213ق)؛ احمر لقبی است که اغلب به غیر عرب‏ها می‏دادند. به نظر می‌رسد هدف مؤلف، تدوین الفاظ و کلمات ناآشنا و دور از ذهن زبان عربی بوده است.[7]

3. جَمْهَرَةُ اللغه، تألیف ابن‌دُرَید أَزْدی بصراوی (223_321ق)؛ ابن‌درید در لغت، انساب و اشعار عرب استاد بود. وی از سوی برخی به لغت‌سازی متهم شده است.[8] ادعا شده که همه ماده‏های مطرح‌شده در این کتاب را می‏توان در لسان العرب و المحکم و المخصص ابن‏سِیْدَه یافت.

4. تهذیب اللّغه، تألیف اَزهری (282_370ق)؛ مؤلف تلاش کرده صحیح‌ترین واژه‌ها را ثبت و کلمات غریب، تصحیف‌شده، غیر موثق و مشکوک را حذف کند.

5. المحیط فی اللغه، تألیف اسماعیل بن عَبّاد (326_385ق) - مشهور به صاحب بن عبّاد - کاتب ابن‏عمید، وزیر دانشمند رکن‏الدوله دیلمی؛[9]

6. الصّحاح (تاج اللغة و صحاح العربیه)، منسوب به اسماعیل بن حَمَّاد جوهری (332_393 یا 398ق)؛ او از ترکان اهل فاراب و پیشوای علم لغت و ادبیات در عصر خود بود. وی به عراق عزیمت کرد و از استادانی مانند ابوعلی فارسی (288_356ق) و سیرافی (284_368ق) بهره برد و سپس به حجاز سفر کرد و در بلاد ربیعه و مضر به سیر و سفر پرداخت و واژگان عرب را از عرب اصیل اخذ کرد و سپس به خراسان بازگشت و صحاح را در نیشابور به نگارش درآورد. جوهری تا زمان مرگ صحاح را تنها تا حرف ضاد پاک‌نویس کرده و مابقی آن هنوز در حد پیش‏نویس بود و پس از مرگش، یکی از شاگردان او به نام ابواسحاق ورّاق آن را به انجام رسانید که البته با اغلاط و خطاهای فاحشی همراه بود،[10] هرچند برخی این گفته را نپذیرفته و آن را بهانه‏ای برای توجیه خطاهای موجود در صحاح می‏دانند.[11] در هر صورت، این کتاب مورد اهتمام واژه‌پژوهان است.

7. معجم مقاییس اللغه، تألیف ابوالحسین احمد بن فارس بن زکریا (م395ق)؛ ابن‌فارس در این کتاب ضمن توجه به اشتقاق کبیر،[12] برای نخستین‌بار «اصول» و «نحت» (واژه‏آمیزی) را به ‏کار گرفت. «اصل» در اصطلاح وی معنای اصلی یک لفظ است؛ بنابراین، وقتی می‏گوید فلان کلمه دارای دو اصل است، بدین معناست که در اصل برای دو معنا وضع شده است.[13] مقاییس در فقه اللغة جزء منابع اصلی است و با همه انتقادهایی که در خصوص روش وی بر او وارد شده، کتاب او جزء متقن‌ترین منابع لغوی به شمار می‌رود. این کتاب - چنان که در توضیح لسان العرب خواهیم گفت - در کنار لسان العرب می‌تواند نیازمندی‌های مراجعان را تا حد زیادی برآورده سازد. منابع اصلی مقاییس عبارت‌اند از: العین، خلیل بن احمد؛ غریب الحدیث، ابوعبید قاسم بن سلاّم هروی؛ المصنّف الغریب، همو؛ اصلاح المنطق، ابن‏سکیت؛ جمهرة اللغه، ابن‏درید.

8. المُحْکمْ، تألیف ابن‏سِیْدَه اندلسی (متولد حدود 398_458ق)، نویسنده المخصص؛ این کتاب از منابع اصلی لسان العرب است.

9. اساس البلاغه، تألیف زمخشری (467_538ق)؛ از ویژگی‌های مهم این کتاب اهتمام مؤلف آن به جنبه‏ای است که در دیگر کتاب‏های لغت (به جز کتاب غراس الاساسِ ابن‌حجر) مغفول مانده، و آن تفکیک معانی حقیقی و مجازی و معانی صریح و کنایی است. بر معنای مجاز از دیدگاه زمخشری و برخی باورهای لغوی وی نقدهایی وارد شده است.

10. مختار الصحاح (برگزیده صحاح جوهری همراه با افزوده‌هایی از مصادر افعال ثلاثی)، تألیف عبدالقادر رازی (م691ق).

11. لسان العرب، تألیف ابوالفضل محمد بن مُکرَّم، مشهور به ابن‌منظور (630_711ق)؛ به گفته ابن‏منظور منابع اصلی این کتاب عبارت‌اند از: التهذیب ازهری، المُحْکم ابن‏سیده، الصحاح جوهری و حاشیه ابن‏بری بر آن، و النِّهایةُ فی غریب الحدیثِ والأثَر تألیف ابن‌اثیر؛[14] البته در این کتاب به‌وفور از جمهره ابن‏درید سخن به میان آمده تا آنجا که برخی آن را جزء منابع لسان ذکر کرده‏اند، ولی با این حال جزء منابع اصلی لسان به شمار نمی‏رود.

چنان که ذیل معجم مقاییس اللغه گفته شد، با توجه به منابع این دو کتاب، یعنی لسان و مقاییس، این دو می‌توانند مکمل یکدیگر به شمار رفته و در کار تحقیق، منبع مقدماتی نسبتاً جامعی را فراهم آورند.

12. المصباح المنیر، تألیف فیومی (م770ق).

13. القاموس المحیط، تألیف فیروزآبادی (729_817ق)؛ این کتاب دربردارنده دو فرهنگ العباب صاغانی و المحکم ابن‏سِیده به اضافه نکات مهمی از دیگر کتاب‏هاست. مؤلف کتاب سعی کرده به نقدِ صحاح جوهری بپردازد و کاستی‏های آن را برطرف سازد.

14. مجمع البحرین و مَطلع النّیرین، تألیف فخرالدین الطُریحی (979_1085ق)؛ در تدوین این لغتنامه بیشتر به واژگان قرآن و احادیث توجه شده است.

15. کلیات، تألیف ابوالبقا (1028_1094ق)؛ این کتاب فرهنگی لغوی _ تخصصی (واژه‏شناسی، بیان قواعد ادبی و...) است.

16. تاج العروس من جواهر القاموس، تألیف زَبِیدی الحنفی (1145_1183ق)؛ مؤلف، القاموس المحیط فیروزآبادی را اصل قرار داده و واژگان متعددی را که او از آنها غفلت کرده، بر آن افزوده است. گفته شده که این فرهنگ حدود120 هزار واژه دارد که بخش قابل توجهی از آنها، خارج از دامنه مورد نیاز برای پژوهشگران متون قرآنی و حدیثی است و این خود از جمله دلایلی است که باعث شده پژوهشگران قرآن و حدیث مراجعه به لسان العرب را ترجیح ‏دهند.

17. المنجد فی اللغة والاعلام، تألیف لوئیس معلوف به سال 1908 میلادی؛ المنجد، مانند اقرب الموارد و مانند آن واژه‏های قدیم و جدید را دربر دارد؛ از این‏رو و با توجه به قواعد معناشناسی واژگان قرآن، این‏گونه لغتنامه‏ها نمی‏توانند مرجع مطمئنی برای یافتن معانی قرآن باشند. افزون بر این مسئله مذهب نیز باید در مورد برخی واژه‌ها لحاظ شود.

18. اقرب الموارد فی فُصَحِ العربیة والشوارد، تألیف سعید شرتُونی (1265ق/1849م_ 1330ق/1912م)؛ مؤلف مسیحی مذهب آن، به مسائلی چون حقیقت، مجاز، اشتراک لفظی، ترادف، دخیل و لغزش‏های لغویان اهتمام داشته و تلاش کرده واژه‏های قدیم و جدید را گزارش کند. ارزش این کتاب نیز برای تحقیق در مورد واژگان قرآن به‌سان المنجد و مانند آن است و افزون بر این، چنان که در مورد المنجد یادآور شدیم، نباید دخالت احتمالی مذهب در تفسیر برخی واژه‌ها نادیده گرفته شود.

1-1-2. فرهنگ‏های لغت دوزبانه

از جمله منابع سهل ‏الوصول برای یک مترجم، فرهنگ‏های لغت دوزبانه است. این فرهنگ‏ها کوشیده‏اند زحمت جستجو در زبان دوم را از عهده مترجم بردارند و او را به‌سرعت به مقصود برسانند؛ اما با همه مزیتی که این‏گونه فرهنگ‏ها دارند، دو اشکال عمده درباره آنها برای مترجمان متون دینی کهن (مانند قرآن و حدیث) وجود دارد که عبارت‏اند از:

_ افزوده شدن دو واسطه در فهم معانی؛ بدین معنا که مترجم ابتدا با مراجعه به منابع یک‏زبانه و با استفاده از شواهد و مثال‏ها معنایی را برداشت می‏کند و در مرحله بعد آن معنای برداشت‌شده را بدون توجه دادن به نحوه کاربرد آنها در جمله، به معنایی که خود در برابر آن در زبان مقصد در نظر گرفته، به زبان مقصد بازمی‏گرداند که در این فرایند احتمال خطا بالا می‏رود؛

_ در مورد فرهنگ‏های دوزبانه قرن‌های گذشته باید گفت: افزون بر اشکال نخست، در تدوین آنها زبان معیار آن روزگاران مورد نظر بوده و برای مترجم این دوران که باید براساس زبان معیار این زمان ترجمه کند، کافی نیست؛

_ معمولاً فرهنگ‏های لغت متأخر به زبان فارسی ترجمه شده‌اند؛ مانند المنجد، لاروس، مجمع البحرین، ولی فرهنگ‏های نخست مانند: العین، مقاییس، صحاح، لسان العرب و جز اینها ترجمه نشده‏اند. گفتنی است مفردات راغب به فارسی ترجمه شده که استناد تنها به آن - چنان که خواهیم گفت - کافی نیست.

1_1_3. فرهنگ‏نامه‏های لغت قرآنی

اهمیت والا و جایگاه رفیع قرآن سبب شد از همان صدر اسلام به تناسب نیاز، گونه‏های مختلف فرهنگ‏های لغت تدوین شود و در بررسی اجمالی می‏توان گفت فاصله گرفتن از زمان نزول، اسلام آوردن غیر عرب به دلیل نفوذ اسلام و فتوحات مسلمانان صدر اسلام و همچنین بهره‏گیری قرآن از الفاظ فصیح قبایل غیر قریش به گونه‏ای که برخی واژگان برای مردمان قبیله قریش نیز روشن نبود، عوامل اصلی روی آوردن به تدوین مجموعه‏های لغت قرآن شد. برخی کارشناسان شمار تألیفات در این حوزه را به بیش از 350 رسانده‏اند که در تقسیم‏بندی موضوعی می‏توان آنها را در غریب‌القرآن، معانی‌القرآن، مفردات، وجوه و نظائر، لغات قرآن، مبهمات و فرهنگ‏های قرآنی دسته‏بندی کرد.

غریب‌القرآن، به واژه‏هایی می‏پردازد که معانی آنها برای عموم مردم عرب ناآشناست. برخی تألیفات غریب‌القرآن شکل تفسیر به خود گرفته‏اند، ولی اغلب، قالب فرهنگ‏های واژه‏ای را دارند.

معانی‌القرآن، کلمات قرآن را از جهت معنا و اعراب بررسی می‏کند و به مباحث تفسیری نیز نیم‏نگاهی دارد.

مفردات واژه‏های دشوار قرآن را به بحث می‏گذارد و «وجوه و نظایر» با اختلافی که در معنای آن بین کارشناسان وجود دارد، اغلب به همپوشی‏های معنایی و الفاظ متشابه می‏پردازد.

لغات قرآن به الفاظ وارداتی (معرب و دخیل) و «مبهمات» به اسم‏های مبهم و نامشخص اشخاص، اماکن و اعداد با تکیه بر روایات می‏پردازد.

فرهنگ‏های قرآنی نیز به همه واژه‏های قرآن می‏پردازند و بر تألیفات متأخر اطلاق می‏شود.

از آنجا که ارائه فهرست همه منابع لغوی قرآن با حجم این نوشتار تناسبی ندارد، به مهم‏ترین آنها اشاره می‏کنیم:

_ الوجوه و النظائر، عکرمة بن عبدالله‏ بربری - غلام ابن‏عباس (105ق)؛

_ غریب القرآن، زید بن علی(ع) (78_120ق)؛

_ الاشباه والنظائر فی القرآن الکریم، مقاتل بن سلیمان (150ق)؛

_ معانی القرآن، ابوزکریا یحیی بن زیاد الفراء (م207ق)؛

_ غریب القرآن، ابن‏الیزیدی، ابی‏عبدالرحمن عبدالله بن یحیی بن مبارک (م237ق)؛

_ غریب القرآن (نزهة القلوب)، ابوبکر محمد بن عزیز السجستانی (م330ق)؛

_ معجم مفردات الفاظ القرآن، أبوالقاسم حسین بن محمد مُفَضّل مشهور به راغب اصفهانی (م425ق).

مفردات راغب مشهورترین کتاب واژه‌شناسی است که به مفردات الفاظ قرآن اختصاص دارد. راغب پژوهش‌های لغوی خود را با شواهدی از آیات، روایات، ابیات و امثال همراه می‌کند و توجهی خاص به معانی کاربردی واژگان قرآن دارد.[15]

گفتنی است مفردات راغب را آقای دکتر سیدغلامرضا خسروی حسینی همراه با تحقیق در سه جلد به فارسی ترجمه و انتشارات مرتضوی منتشر کرده است. ترجمه دیگری نیز به‌تازگی از سوی نشر سبحان در یک جلد منتشر شده است. مصطفی رحیمی‌نیا - مترجم آن - در پایان فهرستی از واژه‏ها و ریشه‏های آنها را بدان افزوده است.

مفردات به لحاظ اختصاص آن به واژه‏های قرآنی، بین قرآن‏پژوهان از شهرت بسزایی برخوردار شده است و این مسئله تا زمانی که مفردات به عنوان یکی از منابع مورد استفاده قرار می‏گیرد، نه‌تنها اشکالی ندارد که ستودنی نیز هست؛ زیرا راغب افزون بر نگاه لغوی، به سیاق و دیگر ابزار معناشناسی نیز توجه دارد و واژه‏ها را براساس آنها تفسیر می‏کند؛ اما اگر این کتاب تنها منبع لغت باشد، ایجاد نگرانی می‏کند؛ زیرا چنان که گفته شد، راغب کلمات قرآن را با توجه به سیاق آیات و دیگر ابزار یادشده، مطرح می‏کند و همین امر موجب می‏شود مراجعه‌کننده نتواند به نظریات خالص لغویان دست یابد؛ به دیگر سخن، مراجعه‌کننده نمی‏تواند خود را از چنگال نظریات تفسیری و اجتهادی که همچون هاله‏ای نظریات لغوی را فراگرفته، رهایی بخشد. مراجعه‏کننده نمی‏خواهد نظریات تفسیری و اجتهادی را درباره یک لغت بداند، بلکه در پی دانستن نظریات صرف لغوی است تا خود با بینش تفسیری‏اش به معنای شایسته‏ای دست یابد. بنابراین، مفردات راغب در عین اینکه می‏تواند ما را به معنای سیاقی واژگان قرآن نزدیک کند، ممکن است ما را از حقیقت دور نماید و این مسئله قابل تأمل است؛ البته به برآورد برخی کارشناسان درصد غلبه آرای تفسیری راغب بر آرای لغوی صرف موجود در مفردات اندک است، ولی با این حال، نمی‏توان این مقدار را، هرچند اندک باشد، نادیده گرفت.

_ کتاب القرطین/ غریب القرآن، ابن‏مطّرف محمد بن احمد کنانی (م454ق)؛

_ الاشاره فی غریب القرآن، ابوجعفر محمد بن حسن بن علی طوسی (م460ق)؛

_ الوجوه والنظائر فی القرآن، ابوعبدالله‏ دامغانی (478ق)؛

_ اعجاز القرآن عن معانی القرآن، محمود بن ابی‏الحسن النیسابوری (متوفی حدود 553ق)؛

_ وجوه قرآن، حبیش بن ابراهیم ابوالفضل تفلیسی (557 ق)؛

_ نزهة الاعین النواظر فی علم الوجوه والنظائر، ابوالفرج ابن‏جوزی (597ق)؛

_ لغات القرآن (تحفة الاریب ممّا فی الکتاب العزیز من الغریب)، ابوحیان نحوی اندلسی (745ق)؛

_ معترک الاقران فی مشترک القرآن، جلال‏الدین سیوطی (911ق)؛

_ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، حسن مصطفوی (معاصر).

استاد حسن مصطفوی این کتاب را بر اساس حروف الفبا و ماده کلمات تنظیم کرد. وی نخست متعرض اقوال لغت‌شناسان مشهور شده و سپس نظریات مؤلف را گزارش می‏کند. درباره این کتاب و تأثیر نظریات اجتهادی مؤلف در آن بین کارشناسان اختلاف است و برخی بر این باورند که نظریات اجتهادی ایشان دخالت بسیاری داشته است.

_ المعجم فی فقه لغة القرآن و سرّ بلاغته: این کتاب را گروهی از محققان تألیف کرده‏اند و تاکنون چند جلد آن روانه بازار شده است.

نویسندگان این مجموعه اقوال لغویان و مفسران را درباره واژه‏های قرآنی روایت کرده و متعرض فقه اللغه، مشتقات، وجوه و نظایر، شرح اعلام و جز اینها شده‏اند. این مجموعه وسیع خدمات ارزشمندی را به محققان قرآن‏پژوه ارائه کرده است.

نشر این مجموعه را انتشارات آستان قدس رضوی بر عهده دارد.

1-1-4. چند تذکر مهم

آنچه تاکنون بیان شد، به اقتضای فصل، معرفی منابع گوناگون مورد استفاده یک مفسر و مترجم بود، ولی برای مراجعه و استفاده صحیح از منابع یادشده لازم است به دو نکته ذیل توجه شود:

الف) کاستی‏های فرهنگ‏های لغت

منابع لغت که مهم‌ترین آنها معرفی شدند، در عین اینکه برای رفع ابهام بسیار مناسب، بلکه ضروری‌اند، اما کاستی‌هایی نیز دارند که غفلت از آنها ممکن است نتیجه تحقیق را مخدوش و نامطمئن سازد. کاستی‌های یادشده فهرست‌وار عبارت‌اند از[16]:

1. از آن‏جا كه نسل اول زبان‏شناسان كار جمع‏آورى مواد اين لغت‏نامه‏ها را به پايان بردند و كوشش دانشمندان بعدى به تبويب اين مواد و عرضه آن‏ها به شيوه‏هاى گوناگون منحصر شد؛ اين عده از جنبه مهمى در بررسى‏هاى زبانى غفلت ورزيدند و آن تطور و دگرگونى در ناحيه اصوات، ساختمان، دلالت، و سبك‏هاى زبان بود؛ به همين دليل هيچ‏يك از زبان‏شناسان قرن چهارم يا پنجم هجرى سعى نكرده‏اند كه در لغت‏نامه‏هاى خود تطور معناى كلماتى را كه قبلاً دانشمندان در قرن دوم هجرى جمع‏آورى كرده بودند، بررسى و تبيين كنند؛ به عبارت ديگر، معنايى را كه از يك كلمه در عصر ايشان فهميده مى‏شده است، براى ما روشن نكرده‏اند؛ همچنان كه از چگونگى تلفظ يك كلمه در مخاطبات و گفتگوهاى آن عصر نيز سخنى به ميان نياورده‏اند و در اين‏باره، جز اشاراتى گذرا كه در كتاب‏هايى موسوم به «لحن العامه» آمده است، مطلبى در دست نداريم.

2. كوتاهى كردن در زمينه استدلال بر يك معنا از طريق شواهد. معانى بسيارى از جهت شواهد قرآنى، حديثى، شعر و مثل‏ها پربار و غنى‏اند، ولى مواد و كلمات فراوانى نيز مانند «كمثل»، «كمتل»، «كندش»، «كندس» و غيره در اين لغت‏نامه‏ها يافت مى‏شوند كه كاملاً از شواهد خالى‏هستند و اين خود صحت ورود چنين كلماتى را از عرب مورد شك و ترديد قرار مى‏دهد.

3. يكى ديگر از نواقص موجود در اين لغت‏نامه‏ها كه بى‏شك از ارزش آن‏ها مى‏كاهد، عدم تطبيق و مقايسه ميان زبان عربى و ديگر زبان‏هاى سامى است. با وجود آن‏كه زبان‏شناسان عرب به برخى از اين زبان‏ها آشنايى داشته‏اند، ولى به فكر طرح چنين مسئله‏اى نيفتاده‏اند. [بررسى تطبيقى يك واژه در زبان عربى و زبان‏هاى هم‏خانواده ما را در شناخت معناى اصيل و چه‏بسا ظرايف پيرامونى يك معنا يارى مى‏كند.]

4. از نواقص ديگرى كه در لغت‏نامه‏هاى متأخر ديده مى‏شود، بزرگى و پرحجمى آن‏هاست كه نمونه آن را در امثال لسان العرب ابن‏منظور و تاج العروس زبيدى مى‏بينيم. علت اين مطلب آن است كه چنين لغت‏نامه‏هايى يك ماده را از منابع متعددى نقل مى‏كنند؛ براى مثال، نويسنده لسان العرب ـ چنان كه پيش‏تر گذشت ـ از كتاب‏هاى تهذيب اللغه ازهرى، المحكم ابن‏سيده و صحاح جوهرى نقل قول مى‏كند، و هر يك از اين سه لغت‏نامه مأخذهايى را مانند الغريب المصنف ابوعبيد كه مورد استفاده ديگرى بوده، به‏كار گرفته است؛ از اين‏رو، مثلاً عبارت‏هاى كتاب الغريب المصف سه بار در لسان العرب از مصادر سه‏گانه بالا نقل شده است.

[نقد و بررسی: با توجه به بند ج – که در ادامه می‌آید- کتاب‌هایی مانند لسان العرب که مطالب منابع لغوی را به تفکیک و تفصیل گزارش کرده‌اند، خواسته یا ناخواسته خدمتی به محققان ارائه کرده‌اند، بر این اساس، این کاستی از زاویه‌ای دیگر خود حسنی برای آن کتاب به شمار می‌رود.]

5 . عيوب و نقايص فراوان ديگرى در اين فرهنگ‏ها موجود است كه آشكارترين آن‏ها، در هم‏آميختن فراوان مرزهاى ميان زبان عربى فصيح و گويش‏هاى قديمى آن است؛ مانند واژه سراط و صراط و زراط كه به معناى راه مى‏باشند و نيز مانند كلمه «عجوز» كه بيش از هفتاد معنا از جمله سوزن، گرسنگى، چربى، بوسه و دست راست براى آن ذكر كرده‏اند، در حالى كه محال است همه اين معانى در زبان فصيح كاربرد داشته باشد.

6 . از عيوب آشكار ديگر فرهنگ‏هاى عربى، تصحيف و تحريف مواد بسيارى از آن‏هاست كه به سبب استفاده پى‏درپى نساخ در طول تاريخ دامن آن‏ها را گرفته است. زبان‏شناسان عرب در لغت‏نامه‏هاى خود در دام چنين تصحيف و تحريف‏هايى گرفتار آمده‏اند؛ براى مثال جوهرى نويسنده صحاح گمان كرده كه كلمه «لَجِزْ» مقلوب «لَزِجْ» و به اين بيت از ابن‏مقبل نيز استشهاد كرده است:

يَعْلُون بِالْمَردَقُوس الوَرْدِ ضاحِيةً

عَلَى سَعَابِيبِ مَاءِ الضّالَةِ اللَّجِزِ

«جوهرى» فراموش كرده است كه اين بيت جزئى از قصيده نونيه است و صحت «روى» واژه «اللّجِنْ» را اقتضا مى‏كند؛ بنابراين كلمه «لَجِز» مقلوب «لَزِج» نيست بلكه بر اثر تصحيف به اين شكل درآمده است.

7. بى‏نظمى در ترتيب مفردات يك ماده از عيوب ديگر اين لغت‏نامه‏هاست؛ به همين دليل، در موارد بسيارى انسان مجبور مى‏شود براى رسيدن به مطلوب، يك مادّه را از اول تا آخر مطالعه كند؛ براى مثال كسى كه درجستجوى معناى كلمه «مَعرَفة الفرس» و امثال آن است، بايد ده صفحه را در مادّه «عرف» بخواند تا آن را پيدا كند.[17]

بر موارد فوق بيفزاييم:

8 . مشخص ننمودن معانى حقيقى از مجازى به جز سه كتاب اساس البلاغه زمخشرى، غراس الاساس ابن‏حجر و اقرب الموارد شرتوتى (تا حدى) كه دومى را اساسا نمى‏توان فرهنگ لغت به معناى مصطلح آن ناميد.

9. مشخص نكردن جغرافياى كاربرد بسيارى از واژگان. اين مسئله براى تمييز واژه‏هاى فصيح و نيز در باز شناختن معانى واژگان دخالت دارد.

10. استفاده فراوان پديدآورندگان معاجم از كلمات مهجور و مشخص نكردن آن‏ها.

11. مشخص نكردن اسم‏ها از صفات؛ براى مثال، اسد 500 اسم، ثعبان (= مار) 200 اسم، عسل 80 اسم، شمشير 1000 اسم و... دارند كه بيشتر آن‏ها اسم نيستند بلكه صفت‏اند.

12. مشخص نكردن معانى ظريف فارق بين مترادفات.

13. مشخص نكردن واژه‏هاى عربى اصيل از معرب و دخيل.

14. مشخص نكردن دامنه كاربرد زمانى يك واژه و به‏طور كلى ظهور و سقوط كاربردى واژگان.

15. توليد واژه بر اساس قياس و فاصله گرفتن هر چند اندك از تجربى بودن صرف در برخى معجم‏ها، به‏گونه‏اى كه نمى‏توان به حقيقت داشتن برخى واژه‏ها كه بدون شاهد گزارش شده‏اند، پى برد.

16. در مورد كشف معانى قرآن مهم‏ترين مشكل فرا روى محقق فاصله زمانى زياد يا بسيار زياد تدوين كتاب‏هاى لغت از عصر نزول است؛ چيزى كه همواره پژوهش‏هاى محققان را با چالش روبه‏رو مى‏كند و آن‏ها را وا مى‏دارد از متقن‏ترين منابع كه در صدر همه آن‏ها قرآن كريم قرار دارد، يارى بجويند.

مفسر و مترجم برای دریافتن معنای صحیح واژه و رهایی از کاستی‌های یادشده، لازم است به منابع متعدد مراجعه کند و پس از آن و برای اطمینان از نتیجه، تحقیق را از مسیر کاربردشناسی ادامه دهد.

ب) اجتهاد در لغت و حجیت آن

محققی که به کتاب‌های لغت مراجعه می‌کند، با مسئله‌ای مهم با عنوان «اجتهاد در لغت» روبه‌رو می‌شود. اجتهاد را چند گونه می‏توان تفسیر کرد: گونه نخست، اجتهاد در مسیر هرچه بهتر دریافتن معانی واژگان است؛ بدین معنا که مراجعه‌کنندۀ به منابع لغت، می‏کوشد با بررسی سخنان لغویان درباره یک واژه و نیز بررسی شواهدی که ارائه کرده‏اند و نیز دقت در مرجحات سخنان هر یک و بررسی تطبیقی بین زبان‏های هم‏خانواده (ریشه‏شناسی)، معنای درست را بشناسد. در این تفسیر، اجتهاد به توانمندی مراجعه کردن به منابع لغت و ارزیابی آنها اطلاق شده است که تا این حد امری نه‌تنها مفید که ضروری است. در اجتهاد به این معنا، مراجعه‏کننده از دایره نظریات لغویان خارج نمی‏شود، بلکه تلاش می‏کند با شناخت معنا یا معانی صحیح، مصادیق مورد نظر خود را بر یکی از آنها تطبیق کند.

تفسیر دوم اجتهاد در لغت به معناشناسی و کاربردشناسی واژگان، به‏ویژه واژگان قرآن بازمی‏گردد. توضیح اینکه مراجعه‌کننده با بررسی قراین پیوسته (اعم از سیاق و کاربرد واژه‏ها در سراسر متن) و ناپیوسته (اعم از معنای ارائه‌شده از سوی راسخان در علم و معانی برگرفته‌شده از دیگر منابع تفسیر) پیرامون یک واژه قرآنی مطالعه می‏کند و چه‏بسا در این راه به معنایی برسد که در منابع لغوی یافت نشود. نتیجه این بررسی‏ها از آنجا می‏تواند درست باشد که قرآن کریم برای خود واژگانی با معانی‏مخصوص وضع کرده که به آن «حقیقت قرآنی» گفته می‏شود و نیز ممکن است برخی معانی موجود از دسترس و توجه گزارشگران لغت دور مانده باشد - به‏ویژه که یکی از عیب‌های منابع لغوی، عدم تعهد به استقصای همه معانی است - و اجتهاد راهی به سوی فهم این‏گونه معانی است و احتمالاً تمجید برخی کارشناسان برجسته از اجتهاد برخی لغویان به این معنا بازمی‏گردد؛ برای مثال، مرحوم استاد معرفت اجتهاد در لغت را جزء محسنات مفردات راغب می‏داند و او را به سبب گشودن باب اجتهاد در لغت می‏ستاید. وی در مصاحبه‏ای گفته است:

... و درحقیقت [راغب] اولین کسی است که باب اجتهاد را در علم لغت گشود. هنر راغب اصفهانی این بود که اثبات کرد می‏توان در لغت اجتهاد کرد و به امر ریشه‏یابی واژه‏ها مبادرت ورزید... . المفردات یک کتاب لغت معمولی نیست، بلکه یک تفسیر است و اساساً کسانی که تاریخ تفسیر می‏نویسند، مانند ذهبی، این تفسیر را جزء تفاسیر موضوعی می‏دانند.[18]

در اجتهاد به تفسیر سوم که می‏توان آن را اجتهاد نادرست تلقی کرد، مراجعه‌کننده به سخنان لغویان به جمع‏بندی گفته‏های آنان می‏پردازد و از آن میان معنایی را استنباط می‏کند که منطبق بر هیچ‏یک از آن آرا نیست و می‏توان آن را معنایی جدید دانست که البته بدون ارائه شاهد و بررسی‏های علمی و مستند به متون و شواهد منقول به دست آمده است. استنباط برخی معانی مشترک از این قبیل است.

ج) برخی ابزارهای تحقیق

يكى از مباحث فقه اللغة طرق آگاهى يافتن از معناى لغت است. سيوطى در المزهر، نوع سوم تا پنجم را به طرق نقل اختصاص داده و راه‏هاى نقل را به متواتر و اِفراد تقسيم كرده است. مقصود از افراد در نقل، گزارش يك لغوى در مورد معناى يك لغت است كه لغوى ديگرى با او همراه نباشد. سيوطى تنها سخن لغويانى را در خصوص معانى افرادى حجت مى‏داند كه اهل دقت و دقيق در ضبط باشند؛ افرادى مانند ابوزيد [انصارى]، خليل، اصمعى، ابوحاتم، ابوعبيده، و مانند آن‏ها؛ البته به اين شرط كه بيش از يك نفر نظرى مخالف او ابراز نكرده باشد. اين مسئله ضرورت مراجعه به منابع متنوع لغت را براى تحقيق درباره معناى يك واژه به ما گوشزد مى‏كند و از ضرورت آشنايى با لغويان و پيشگامان در تدوين كتب لغت سخن مى‏گويد.

همچنين يادآور مى‏شويم كه از جمله ابزار لازم براى استفاده بهينه از كتاب‏هاى لغت و افزايش توان نقد و نظر، شناختن طبقات نحويان و ميزان تبحر آن‏ها در لغت است. معروف است كه لغت را بايد از اعرابى و قواعد را از شهرنشنيان گرفت. اين مسئله با توجه به صبغه نحويان و حوزه تدرس و مدرسه آن‏ها و منطقه‏اى كه در آن مى‏زيسته‏اند، مى‏تواند در قضاوت درباره واژگان تأثيرگذار باشد؛ چنان كه گفته‏اند كوفيان در لغت و بصريان در قواعد نحوى صائب‏ترند؛ زيرا سخن و لهجه بصريان با حضور بيشتر عجم در بصره نسبت به كوفه، از حالت اصيل و دست‏نخوردگى خود فاصله گرفت، ولى كوفه از اين جهت کم‌تر گرفتار تغییر و تحول شد.

از ابزار ديگرى كه در آسان كردن فهم و ارزيابى گفته‏هاى لغويان دخالت دارد، شناختن نام‏هاى لغويان و نحويان و آشنايى اجمالى با قبايل و لهجاتى است كه در كار شناخت واژگان فصيح به‏كار مى‏آيند؛ براى مثال، گاهى‏از نويسنده صحاح با «جوهرى» و گاه با «ابن‏حمّاد» ياد مى‏شود و نيز گاه به جاى «زجاج» كنيه او كه «ابواسحاق» است، به‏كار مى‏رود كه اگر مراجعه‏كننده از نام‏ها و كنيه‏ها آگاه نباشد، چه‏بسا در ارزيابى گفته‏هاى لغويان ناتوان گردد. گفتنى است سيوطى در المزهر چند نوع (فصل) را به بيان اين‏گونه مسائل اختصاص داده است كه علاقه‏مندان مى‏توانند مراجعه كنند.

در پايان به اين نكته توجه مى‏دهيم كه آگاهى كامل از علم صرف و اشتقاق از ضرورت‏هاى مراجعه به كتاب‏هاى لغت مى‏باشد و هرگونه لغزش در شناخت ريشه واژگان مى‏تواند سبب انحراف جوياى معنا گردد؛ براى مثال، برخى مترجمان قرآن واژه «هدنا» در آيه 156 سوره اعراف را از ماده «هدى» و معتل اللام و برخى از ماده «هود» و اجوف گرفته‏اند: «وَاكْتُبْ لَنَا فِى هَـذِهِ الدُّنْيَا حَسَنَةً وَفِى الْأَخِرَةِ إِنَّا هُدْنَآ إِلَيْكَ... .» ابن‏فارس در توضيح «هود» آورده كرده است: «هود: أصل يدلّ على إرواد و سكون. يقولون: التهويد: المشى الرويد. و هوّد، إذا نام و هوّد الشراب نفس الشارب، إذا خثرت له نفسه، والهوادة: الحال ترجى معها السلامة بين القوم. فأمّا اليهود: فمن هاد يهود، إذا تاب، و سمّوا به لأنّهم تابوا عن عبادة العجل. و فى التوبة هوادة حال و سلامة.»

ابن دريد نيز در كتاب الاشتقاق (ص549) آورده است: «و اشتقاق أهود من السكون و لين الجانب، و أحسب اشتقاق يهود من هذا، من قولهم إنّا هدنا اليك»، أى لانت قلوبنا.» تفاوت آيه بر اساس اين دو معنا آشكار است.

1_2. منابع زبانی و ادبی زبان مقصد (فارسی)

منابع زبانی و ادبی زبان و ادبیات فارسی بسیار است که به برخی از آنها اشاره می‌شود:

1. پیرامون زبان و زبان‌شناسی، محمدرضا باطنی؛

2. دستور تاریخی زبان فارسی، ابوالقاسمی، انتشارات سمت؛

3. دستور خط فارسی فرهنگستان زبان و ادب فارسی، مصوب سال 1384؛

4. دستور زبان فارسی، حسن احمدی گیوی، انتشارات فاطمی؛

5. دستور زبان فارسی (واژگان و پیوندهای ساختی)، مهدی مشکوة‌الدینی؛

6. راهنمای ویرایش، غلامحسین غلامحسین‌زاده، انتشارات سمت؛

7. غلط ننویسیم (فرهنگ دشواری‌های زبان فارسی)، ابوالحسن نجفی، مرکز نشر دانشگاهی [به باور نگارنده، این کتاب با گرایش به روش سنّتی تدوین یافته است]؛

8. فرهنگ املائی خط فارسی (براساس دستور خط فارسی)، ‏علی اشرف صادقی و زهرا زندی مقدم، فرهنگستان زبان و ادب فارسی؛

9. فرهنگ درست‌نویسی سخن، حسن انوری، انتشارات سخن [به باور نگارنده، این کتاب با رویکردی توصیفی گرد آمده است]؛

10. مبانی زبان‌شناسی، محمدضیاء حسینی؛

11. مبانی زبان‌شناسی و کاربرد آن در زبان فارسی، ابوالحسن نجفی؛

12. مقدمات زبان‌شناسی، مهری باقری؛

13. نگارش و ویرایش، احمد سمیعی، انتشارات سمت؛

14. نگاهی تازه به دستور زبان فارسی، محمدرضا باطنی.

2. منابع تفسیری

منابع تفسیر در یک تقسیم‌بندی کلی شامل منابع نقلی (قرآن و روایات تفسیری، لغت و تاریخ)، عقلی و علمی است که توضیح و تبیین مسائل نظری و کاربردی آنها در کتاب‌های مربوط آمده است؛ اما در خصوص معرفی فهرست‌گونه منابع، به‌ویژه منابع تفسیری، به دلیل ضیق مجال نوشتار حاضر از ذکر آنها معذوریم و ناگزیریم تنها به معرفی چند منبع که درباره شیوه و فرایند تفسیر و لوازم اولیه آن است، بسنده کنیم:

1. آسیب‌شناسی جریان‌های تفسیری، محمد اسعدی و همکاران، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه؛

2. تاریخ تفسیر، علی‌اکبر بابایی، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه؛

3. تفسیر و مفسران، محمد‌هادی معرفت، انتشارات التمهید؛

4. روش‌شناسی تفسیر قرآن (مبانی و روش‌های تفسیر قرآن)، عباسعلی عمید زنجانی، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی؛

5. روش‌شناسی تفسیر قرآن کریم، علی‌اکبر بابایی و همکاران، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه؛

6. روش‌های تأویل قرآن، محمدکاظم شاکر، بوستان کتاب؛

7. قواعد التفسیر لدی الشیعة والسنه، محمد فاکر میبدی، مجمع جهانی تقریب اسلامی؛

8. مکاتب تفسیری، علی‌اکبر بابایی، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه؛

9. نقش دانش رجال در تفسیر و علوم قرآنی، علی‌اکبر کلانتری ارسنجانی، بوستان کتاب.

3. منابع اختصاصی ترجمه قرآن (عربی _ فارسی)

درباره ترجمه و مباحث گوناگون آن کتاب‌ها و مجلات مستقلی منتشر شده که به برخی از آنها اشاره می‌کنیم.

کتاب‌ها

1. آشنایی با مطالعات ترجمه، نظریه‌ها و کاربردها، جرمی ماندی؛

2. اصول و مبانی ترجمه قرآن همراه با نقد و بررسی ترجمه حزب اول قرآن کریم از پنج ترجمه، علی نجار، رشت، کتاب مبین، چ1، 1381 و نیز، قم: دانشگاه قم، 1378؛

3. اصول و مبانی ترجمه، طاهره صفارزاده؛

4. بررسی ترجمه‌های امروزین فارسی قرآن کریم، بهاءالدین خرمشاهی؛

5. تاریخ ترجمه از عربی به فارسی، آذرتاش آذرنوش؛

6. تاریخ ترجمه قرآن در جهان، جواد سلماسی‌زاده؛

7. تاریخ و مبانی ترجمه قرآن، عبدالکریم بی‌آزار شیرازی؛

8. ترجمه و مترجم، غلامرضا رشیدی؛

9. ترجمه مفاهیم بنیادی قرآن مجید، طاهره صفارزاده؛

10. ترجمه و فرایند آن، راجر تی‏بل، ترجمه ویدا صدرالممالکی؛

11. ترجمه‌های ممتاز قرآن در ترازوی نقد، محمدعلی کوشا؛

12. درباره ترجمه، نصرالله پورجوادی؛

13. درآمدی به اصول و روش ترجمه، کاظم لطفی‌پور ساعدی؛

14. دراسات فی الترجمة و نقدها، محمد عصفور؛

15. روش‌شناسی ترجمه قرآن، سیدمحمدحسن جواهری؛

16. درسنامه ترجمه قرآن کریم، هادی حجت؛

17. روش نوین فن ترجمه، منصوره زرکوب، چ2، اصفهان: نشر مانی، 1372؛

18. ساخت‌های زبان فارسی و مسئله ترجمه قرآن، مرتضی کریمی‌نیا؛

19. عیار نقد بر ترجمان وحی: گزارشی تحلیلی تاریخی از نقادی ترجمه‏های فارسی قرآن کریم، هادی حجت؛

20. فن ترجمه، محمد عبدالغنی حسن، ترجمه عباس عرب؛

21. فن ترجمه، یحیی معروف؛

22. قرآن ناطق، عبدالکریم بی‌آزار شیرازی؛

23. کتاب‏شناسی ترجمه، بهنام بیوک، مجموعه مقاله‏های سومین کنفرانس بررسی مسائل ترجمه؛

24. کتاب‏شناسی ترجمه، راحله مالکی‏پور؛

25. کتاب‏شناسی ترجمه‏های قرآن به زبان‏های خارجی، ابوالقاسم رادفر؛

26. مشکلات ساختاری ترجمه قرآن کریم، حیدر قلی‌زاده؛

27. منطق ترجمه قرآن، محمدعلی رضایی اصفهانی؛

28. نخستین درس‌های ترجمه، فرزانه فرحزاد؛

29. نظری به ترجمه، صالح حسینی؛

30. نقد و بررسی برابر نهادهای مفعول مطلق در برگردان‏های فارسی در قرآن کریم، سیدسعید ملکوتی؛

31. یادگارنامه فیض‌الاسلام (جستارهای علمی و پژوهش در باب ترجمان متون مقدس)، دانشگاه آزاد اسلامی؛

32. یک نظریه ترجمه از دیدگاه زبان‌شناختی، جی. سی. کت فورد، ترجمه احمد صدارتی.

مجلات

1. دوفصلنامه ترجمان وحی، مؤسسه فرهنگی ترجمان وحی.

2. مجله الازهر، ش7.

3. مجله بینات، ش49 و 50.

4. مجله پژوهش‌های قرآنی، ش42_44.

5. مجله مترجم (ش13، ویژه ترجمه قرآن کریم).

6. مطالعات ترجمه (فصلنامه)، س1، ش1، بهار 1382ش و ش2، تابستان 1382.


[1] . تفصیل این بحث را می‌توانید در منابع ذیل پیگیری نمایید: جواهری، درسنامه ترجمه، پیوست1؛ فصلنامه «بینات»، سال نوزدهم، 1391، شماره 74، «قاموس شناسی و تحلیل واژگان قرآن»، جواهری.

[2]. سخن ما در این جا در خصوص منابع مدون لغت عرب است، لیکن در جای خود اشاره خواهیم کرد که منابع واژه‌شناسی به فرهنگ‌های لغت محدود نمی‌شود و متون گذشته عرب، اعم از شعر و نثر و نیز روایات اسلامی و مهم‌تر از همه، متن قرآن کریم نیز جزء منابع مهم لغت‌شناسی به شمار می‌رود، هرچند موارد یادشده خود جزء منابع مهم اغلب نویسندگان کتاب‌های لغت بوده و مراجعه به آنها، به‌ویژه برخی از آنها، درحقیقت مراجعه به مجموعه آثار برجای‌مانده از گذشته است، اعم از متون عرب، روایات و آیات قرآن.

[3]. ر.ک: همین کتاب، ص163.

[4]. برخی نقدها، به‌ویژه برخی نقدهای ازهری به العین و اقوال لیث (که منظور همان العین است) مخدوش است (برای آگاهی بیشتر ر.ک: فراهیدی، ترتیب کتاب العین، ج1، مقدمه تحقیق، ص24_30).

[5]. جواهری، درسنامه ترجمه (اصول، مبانی و فرایند ترجمه قرآن کریم)، ص248.

[6]. همه یا بخشی از العین به لیث بن مظفر نسبت داده شده که از شاگردان خلیل بوده است. لیث هرچند به پایه خلیل نمی‌رسد، ولی به گفته ابن‌معتز، از بزرگان ادب و نویسندگان توانا و آگاه به شعر و نحو بوده است: «کان اللیث من اکتب الناس فی زمانه، بارع الادب، بصیراً بالشعر والنحو، یکتب للبرامکة و کانوا معجبین به...» (بدیع یعقوب، موسوعة العلوم اللغة العربیه، ج7، ص610 و 611) ابن‌منظور گویا این کتاب را از آنِ لیث می‌دانسته؛ از این‌رو بسیار از لیث نقل می‌کند که عین عبارت العین است (برای نمونه ر.ک: ابن‌منظور، لسان العرب، ماده روع). ابن‌فارس نیز واژه‌های خود از خلیل را به واسطه لیث می‌داند، هرچند نویسنده العین را خلیل دانسته است؛ گویی خلیل املا کرده و لیث نگاشته است.

[7]. برای آگاهی بیشتر ر.ک: شیبانی، کتاب الجیم، دار و مکتبة الهلال، مقدمه محقق، ص17 و 35.

[8]. در این مورد از ازهری در تهذیب اللغه مطالبی نقل شده که برخی آن را به اختلاف‏های وی با نفطویه و تحت تأثیر نفطویه بودن ازهری مرتبط دانسته‏اند (برای آگاهی بیشتر ر.ک: ابن‌درید، جمهرة اللغه، مقدمه محقق، ص27).

[9]. ثعالبی، یتیمة الدهر فی محاسن شعراء اهل العصر، ج3، ص169.

[10]. جوهری، الصحاح، ص15. 2. ر.ک: همان، ص151.

[12]. اشتقاقی است که مشتق و مشتق منه در تمام حروف اصلی مانند هم بوده، ولی در ترتیب مغایرت داشته باشند؛ مانند: جذب و جبذ (ر.ک: تهانوی، کشاف اصطلاحات الفنون، ج2، ص767؛ لغتنامه دهخدا، ذیل کلمه اشتقاق).

[13] . صبحى صالح كار ابن‏فارس را در برشمردن معانى اصلى‏متعدد براى يك كلمه نوعى بازى عقلى و يا اظهار فضل دانسته و گفته است: «شايد اين علامه بزرگوار بدين وسيله خواسته است توان علمى خويش را در زمينه كشف تفاوت‏هاى دقيق ميان واژگان اظهار كند؛ تفاوت‏هايى كه اگر با روش علمى سنجيده شوند، بى‏شك كفه انشعاب آن‏ها از يك اصل بر كفّه انشعاب آن‏ها از اصول متعدد مى‏چربد.» (دراسات فی فقه اللغة، ص 126 ) اما چرا به چنين كارى دست زد و راز اين‏كه وى براى هر ماده لغوى معانى اصلى متعددى آورده است، چيست؟ پاسخ اين است كه در فاصله زمانى كه از ابتدا تا دوران تدوين زبان عربى به دست ابن‏فارس و ديگران وجود داشت، تغيير و تحولاتى در زبان عربى رخ داد و همين امر موجب گسستن رابطه ميان معانى مفردات يك ماده لغوى گرديد؛ آن‏چنان كه گويى اصلاً رابطه‏اى ميان آن‏ها وجود نداشته است. (مباحثی در فقه اللغة و زبان شناسی عربی، عبد التواب، ص 334)

[14]. این ابن‌اثیر (المبارک بن محمد بن محمد بن عبدالکریم) (544_606ق) برادر ابن‏اثیر - نویسنده الکامل فی التاریخ (555_630ق) - است و چنان که از نام کتاب پیداست، مشتمل بر شرح دشواری‏های احادیث (اهل سنّت) و چیزی شبیه مجمع البحرین مرحوم طریحی است. مانند این کتاب، چند کتاب دیگر نیز در منابع لغوی اهل سنّت وجود دارد؛ از جمله الغریبین فی القرآن والحدیث تألیف ابوعبید احمد بن محمد الهروی (م401ق).

[15]. ر.ک: اصفهانی، مُعْجَم مفردات ألفاظ القرآن، تحقیق نَدِیم مَرْعَشْلِی.

[16] . کاستی های 1 تا 7 برگرفته از زبان‏شناسى عربى، رمضان عبدالتواب، ص322ـ324 و مطالب داخل قلاب ها و نیز باقی کاستی ها از نگارنده است.

[17]. [این کاستی امروزه به مدد ویرایش‌های جدید اغلب کتاب‌های لغت و نیز وجود نرم‌افزارهایی لغوی تا حدود زیادی برطرف شده است.]

[18]. ویژه ‏نامه همایش بین‏ المللی قرآن کریم و مسائل جامعه معاصر، ص46 و 47.

730) درسنامه ترجمه 1-2 (قسمت هفتم)



فصل پنجم

فرایند ترجمه قرآن کریم

ترجمه همواره با چهره ظاهری خویش با ما سخن می‏گوید و فرایند پدید آمدن و دشواری‏هایش را از ما پنهان می‏کند. ما وقتی به حاصل کار مترجم می‏نگریم، به‏ویژه در مورد ترجمه متون حساس، هیچ‏گاه نمی‏توانیم دشواری‏ها و سختی‏هایی که او برای پدید آوردن یک ترجمه موفق بر خود هموار ساخته، به عیان ببینیم و به قول شاعر:

یَرَی الناسُ دهناً فِی القَواریرِ صافِیا

وَ لَم یَدرِ ما یَجری علی رأسِ سمسمٍ

از این‏رو، می‏کوشیم با دست‏مایه‏هایی که تاکنون از مباحث پیشین به دست آمده، مسیر حرکت مترجم و فرایند کار او را در تولید فرآورده بازکاوی کنیم. فرایند ترجمه قرآن می‏کوشد پابه‌پای مترجم از نخستین گام تا گام پایانی حرکت کند و مرحله‌به‌مرحله ضبط و تصویرسازی نماید. ما در این مجموعه مختصر می‏کوشیم این فرایند را با دقت نسبی و به صورت خطی و مرحله‌به‌مرحله -__ هرچند صورت خطی آن خالی از مسامحه نمی‌دانیم -__ بازگوییم.

1. تحلیل واژگانی متن مبدأ

نخستین گام در ترجمه یک متن، تحلیل واژگان آن متن و شناخت صرفی، نحوی، بلاغی و آوایی آنهاست. گذر از این مرحله در برخی زبان‏ها به دلیل وسعت واژگان، بسیار دشوار و حساس است و نیاز به شناخت دقیق ابزار مورد نیاز دارد که این حساسیت در مورد قرآن بسیار بیشتر است؛ از این‌رو و برای پیشگیری از برخی آسیب‌ها، لازم است به برخی قواعد واژه‌شناسی هرچند به‌اختصار، اشاره و مثال‌هایی در این‌باره بررسی شود. البته درباره واژه‌شناسی مباحث مفید دیگری نیز مطرح است که به برخی از آنها در جایگاه مناسب آنها پرداخته شده است.

1_1. فرایند واژه‌شناسی

برای شناخت معنای واژه، باید کاوشی دومرحله‌ای سامان یابد:

الف) معناشناسی، یعنی دریافت معنای پایه (اصطلاح‌های مرتبط با آن: اساسی، وضعی، لغوی، معجمی، مفاد استعمالی)؛

ب) کاربردشناسی، یعنی دریافت معنای سیاقی (اصطلاح‌های مرتبط با آن: بافتی، نسبی، کاربردی، استعمالی، حقیقت شرعی، حقیقت قرآنی).

توضیح اینکه کشف معنای یک واژه از طریق منابع لغوی، به‌تنهایی نمی‌تواند معنایی اطمینان‌بخش از یک واژه در عبارت به دست دهد؛ زیرا گاه یک واژه معناهای گوناگونی دارد، یا گوینده آن را در معنایی مجازی به کار می‌برد، یا خود معنایی برای آن در نظر می‌گیرد که غالباً برخاسته از اصل لغت، ولی با آن متفاوت است. بنابراین، لازم است پس از شناخت معنای لغوی یک واژه -__ فارق از سیاق و بافت -__ به سراغ بافتی که آن واژه درون آن کاربرد یافته، رفت تا از رهگذر دقت در سیاق، قراین متنی و قراین فرامتنی (مانند ویژگی‌های گوینده، فضای فرهنگی و اجتماعی حاکم بر فضای متن و جز اینها)، معنای لغوی بر متن تطبیق و یا معنای دقیق آن کشف شود.[1]

درباره منابع معناشناسی در فصل هفتمپنجم سخن خواهیم گفتگفتیم و در اینجا تنها به این نکته اشاره می‌کنیم که مهم‌ترین منبع در حوزه کاربردشناسی واژگان قرآن، بررسی موارد کاربست واژگان قرآنی در خود قرآن کریم است. قرآن کریم می‌تواند در تعیین دقیق معنای واژه و حدود آن (در مانند واژه‌های مترادف و متضاد)، یا مشخص کردن یک یا برخی معانی واژه از مجموع معانی آن (در مانند اشتراک لفظی) یاری رساند. گفتنی است در این‌باره افزون بر خود قرآن و کتاب‌های لغتی که در طبقه کاربردشناسی جای می‌گیرند و ما پیش‌تر درباره آنها توضیحاتی داده‌ایم (مانند مفردات راغب، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم مصطفوی)، می‌توان از برخی تفسیرها مانند مجمع البیان، کشاف، التحریر والتنویر، و مانند اینها بهره گرفت، هرچند باید توجه داشت که میزان توجه مؤلفان آنها در تطبیق معنا بر بافت قرآنی یکسان نیست. برای مثال، در مقایسه تفسیر کشاف و مجمع البیان، به نظر می‌رسد نقش سیاق در تفسیر واژگان قرآنی در تفسیر کشاف بیش از مجمع البیان است.

1_2. قواعد واژه‏شناسی

برای شناخت معانی واژگان یک متن، لازم است واژگان را در زمان و مکان پیدایش متن مطالعه کرد و این یکی از شرایط ضروری صحت کالبدشکافی واژگانی متن است. برای دستیابی به این هدف لازم است به دو نکته توجه شود:

1_2_1. رهایی از دام معانی ارتکازی

یکی از لغزشگاه‏های مفسران و مترجمان قرآن، اطمینان ‏کردن به معانی ارتکازی ذهنی است. کسانی که به فراوانی با واژه‏های عربی سروکار دارند، ممکن است بدون تأمل، معنایی را که در ذهن دارند، معنای واژه تلقی کنند و گرفتار اشتباه شوند. تنها راه مصون ماندن از این آسیب، مراجعه به منابع معناشناسی و کاربردشناسی و تصحیح یا تأیید معنای ارتکازی است:

مثال اول: «سِیمَا» در آیه 29 سوره فتح از مواردی است که معنای اصلی و ارتکازی آن متفاوت است:

«مُّحَمَّدٌ رَّسُولُ اللَّهِ وَالَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاء عَلَی الْکفَّارِ رُحَمَاء بَینَهُمْ تَرَاهُمْ رُکعًا سُجَّدًا یبْتَغُونَ فَضْلًا مِّنَ اللَّهِ وَرِضْوَانًا سِیمَاهُمْ فِی وُجُوهِهِم مِّنْ أَثَرِ السُّجُودِ».

معنای ارتکازی «سیما» در ذهن مترجم فارسی زبان «چهره» است، ولی «سیما» در زمان نزول به معنای «نشانه» بوده است.

مثال دوم: «اعراب» در آیه 97 سوره توبه: «الأَعْرَابُ أَشَدُّ کفْرًا وَنِفَاقًا» دو معنا دارد؛ یک معنای ارتکازی که «عرب‏ها» هستند و دیگری معنای زمان پیدایش متن که «بادیه‌نشینان» بوده است.

مثال سوم: «لبن» در عربی امروز به‌ویژه زبان محلی مناطقی از عراق به معنای «ماست» است، ولی در گذشته به معنای شیر به ‏کار می‏رفته است و استعمال قرآنی آن نیز به همین معناست؛ بنابراین اگر مترجمی در ترجمه آیه 15 سوره محمد(ص): «وَأَنْهَارٌ مِن لَّبَنٍ لَّمْ یتَغَیرْ طَعْمُهُ» و روایاتی که «لبن» در آنها به ‏کار رفته، دقت نکند، ممکن است واژه یادشده را به «ماست» ترجمه کند.

مثال چهارم: «وَ هُوَ الَّذي أَرْسَلَ الرِّياحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً طَهُورا» (فرقان، 48)

کاربست «طهور» در معنای رفع کثیفی و آلودگی ظاهری است و نه طهارت فقهی از حدث؛ زیرا سوره فرقان در مکه نازل شده است و افزون بر آن، آیه در مقام بر شمردن نعمت های الهی است؛ از این رو ترجمه آن به معنای فقهی نادرست است («... و از آسمان آبى طاهر و مطهّر نازل كرديم‏» (الهی قمشه ای))، مگر آن که ثابت شود طهارت فقهی در زمان نزول آیه مطرح شده است که گویا چنین نبوده است.

مثال پنجم: «قَالَ کذَلِک أَتَتْک آیاتُنَا فَنَسِیتَهَا وَکذَلِک الْیوْمَ تُنسَی».

معنای ارتکازی «نسَی» فراموشی است، ولی در لغت برای آن دو معنا ذکر کرده‏اند: پاک شدن از ذهن و ترک کردن و بی‌توجهی که در فارسی گاه از آن با «به دست فراموشی سپردن» تعبیر می‏کنند. در معجم مقاییس اللغه آمده است:

نسی...: أصلان صحیحان: یدلّ أحدهما علی إغفال الشی‏ء، والثانی علی ترک شی‏ء. فالأوّل نسیت الشی‏ء إذا لم تذکره نسیاناً. و ممکن أن یکون النسی منه. والنسی: ما سقط من منازل المرتحلین من رُذال أمتعتهم، فیقال: تتبّعوا أنساءَکم... و قال بعضهم: الأصل فی الباب النسیان، و هو غُروب الشی‏ء عن النفس بعد حضوره لها. والنسا: عرق فی الفخذ، لأنّه متأخّر عن أعالی البدن الی الفخذ، مشبَّه بالمنسیّ الّذی اُخِّر و تُرک.

اما به فرض که مانند برخی لغویان تنها برای آن یک اصل قائل شویم،[2] باز در مورد آیات لازم است قراین و سیاق مورد ملاحظه قرار گیرد؛ چنان که صاحب التحقیق کاربرد آن را در قرآن به سه معنا دانسته است که در مورد پروردگار «به دست فراموشی سپردن و نه فراموش کردن» را معنای صحیح می‏داند.[3] این معنایی است که بسیاری از مفسران و مترجمان بدان توجه داشته‏اند. برخی مترجمان با عنایت به آنچه بیان کردیم، در ترجمه به این مسئله توجه داده‏اند:

_ فیض‏الاسلام: خدای تعالی (در پاسخ او) می‏فرماید: سزای تو چنین است (در دنیا) آیات و نشانه‏های (توحید و معاد و پیغمبری پیغمبران) ما برای تو آمد و تو آنها را فراموش کرده و رها نمودی (نپذیرفتی) و همچنین امروز ترک و رهاشده (در کوری و آتش دوزخ) می‏شوی؛

_ مجتبوی: گوید: بدین‏گونه [امروز کور محشور شدی زیرا] آیات ما به تو رسید و تو آنها را به فراموشی سپردی -__ از آنها تغافل کردی -__ و همچنان امروز فراموش می‏شوی؛

_ اشرفی: گفت همچنین آمد تو را آیت‏های ما پس واگذاشتی آنها را و همچنین امروز واگذاشته شوی.

مشکل معانی ارتکازی در فهم و ترجمه احادیث نیز بسیار رخ می‏نماید. مثال ذیل می‏تواند نمایانگر اهمیت توجه به این موضوع در واژه‏شناسی باشد. در روایتی از امام سجاد(ع) در پاسخ به پرسشی درباره توحید آمده است:

ان اللّه -__ عزّوجلّ -__ علم انه یکون فی آخر الزمانِ اقوامٌ مُتَعَمِّقُونَ فَأنزَل اللّه تعالی: «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» والآیات من سورة الحدید إلی قوله: «وَهُوَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ»، فَمَن رام وَراءَ ذلک فَقَدْ هلک.[4]

عاصم بن حمید می‏گوید:

از امام سجاد(ع) درباره «توحید» پرسیدند، ایشان فرمود: خدای -__ عزّوجلّ -__ می‏دانست که در آخرالزمان گروه‏هایی متعمِّق خواهند آمد، پس «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» و آیات سوره حدید تا «وَهُوَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ» را نازل کرد؛ پس هر کس بیش از آن بجوید، هلاک می‏شود.

«تعمّق» در روزگار ما به معنای دوراندیشی در کار یا فصاحت و دوراندیشی در سخن است.[5] تعمق در فارسی نیز رواج دارد و انسان متعمّق به کسی گفته می‏شود که محقق و ژرف‏اندیش و صاحب فکر و تأمل باشد و خلاصه، «متعمّق» وصفی ارزشمند به شمار می‏رود، اما با بررسی منابع لغوی درمی‏یابیم که در عربی قدیم و در لسان روایات «تعمق» وصفی ناشایست است و برای مذمت به کار می‏رفته است؛ چنان که نویسندهخلیل در العین -__ که برای فهم واژگان روایات اهل‌بیت(ع) نیک به کار می‏آید -__ درباره واژه یادشده آورده است: «المتعمق: المبالغ فی الأمر المنشود فیه الذی یطلب اقصی غایته؛ متعمّق کسی است که در طلب مقصود خود زیاده‏روی و تا آخرین حد آن را پیگیری می‏کند». در لسان العرب نیز همین جمله و به جای «المنشود»، «المتشدّد» آمده است.[6]

برای تقریب به ذهن، می‏توان از «استثمار»، «استعمار»، «روشنفکر»، «شکنجه» و مانند اینها نام برد که معنای متبادر آنها منفی است، ولی معنای اصلی و لغوی آنها مثبت است، یا کاربردهای مثبت و منفی بدون غلبه یکی بر دیگری داشته است؛ بنابراین، اگر کسی در متون گذشته مثلاً به «استعمار» برخورد کند، نباید از آن معنای بدی استفاده کند. البته مثال‏های یادشده از جهت بار مثبت و منفی، عکس واژه تعمّق هستند و در هر صورت، باید در این‏گونه موارد با تأمل و تحقیق گام برداشت و باید توجه داشت که نمونه‏های این‏چنینی در احادیث بسیار است و کارشناسان همواره به این مسئله توجه داده‏اند.[7]

1_2_2. توجه به معانی واژه‏ها در زمان و مکان نزول

این بند تا حدی با بند پیشین همپوشی دارد و وجه افتراق آن دو این است که برخی واژه‏ها معنای ارتکازی ندارند و باید برای به دست آوردن معنای آنها در زمان و مکان نزول تلاش کرد. قید مکان نزول یا مناطقی که در حکم مکان نزول هستند -__ مانند مناطقی که رفت و آمد تجاری یا دیگر تعامل‏های اجتماعی در آن با قریش بسیار بوده و یا مناطق بسیار نزدیک -__ از این روی است که برخی واژه‏ها در مکان‏های متفاوت معانی متفاوت داشته‏اند و چنان که پیش‌تر گفتیم، یکی از عوامل پدید آمدن واژگان مترادف همین مسئله است. «رُؤُوسُ الشَّیاطِینِ» در آیه 65 سوره صافات براساس تفسیری که «رُؤُوسُ الشَّیاطِینِ» را نام گیاهی بدچهره می‏داند، می‏تواند مصداقی برای این قاعده در قرآن باشد. «رُؤُوسُ الشَّیاطِینِ» معنای عامی دارد که در اغلب ترجمه‏ها حضور دارد؛ اما برخی تفسیرها و برخی ادبا آن را نام گیاهی می‏دانند که عرب‏ها احتمالاً به دلیل زشتی آن چنین نامی را به آن اطلاق می‏کرده‏اند. تفسیری دیگر «شیطان» را نام ماری بدمنظر دانسته که شکوفه زقّوم به آن تشبیه شده است.[8] روشن است که معنایی را می‌توان به آیه نسبت داد که در منطقه نزول قرآن یا مناطق مرتبط با آن رواج داشته باشد.

نمونه دیگر، واژه «بور» است که در لغت قبیله أزد عمان[9] به معنی فاسد، ولی نزد دیگر عرب‌ها به معنی هلاکت است. ابن‌فارس ذیل ماده «بور» آورده است: «بور دو اصل دارد، یکی هلاکت شیء و مانند آن است از بی‌خاصیت و بی‌فایده شدن و دیگری ابتلاء و گرفتاری و آزمودن یک شیء است...».[10] بنابراین، در تفسیر آیه 12 سوره فتح:

«بَلْ ظَنَنتُمْ أَن لَّن ینقَلِبَ الرَّسُولُ وَ الْمُؤْمِنُونَ إِلی أَهْلِیهِمْ أَبَدًا وَ زُیّنَ ذَالِک فی قُلُوبِکمْ وَ ظَنَنتُمْ ظَنَّ السَّوْءِ وَ کنتُمْ قَوْمَا بُورًا» شایسته است معنای «بور» را هلاکت و بی‌خاصیت بودن بدانیم، نه فاسد بودن. البته بسیاری از مفسران هر دو وجه را محتمل دانسته‌اند، ولی برخی تنها هلاکت را مطرح کرده، یا مانند طبرسی هر دو را با هم مطرح کرده و درواقع فاسد را به هالک بازگردانده‌اند (الفاسد الهالک).[11]

از واژه‏های غیر قرآنی نیز می‏توان به «لَمَقَ» مثال زد. لمق در بنی‏عقیل به معنای نوشتن و در برخی تیره‏های قبیله قیس به معنای پاک کردن نوشته است؛ یعنی دو معنای متضاد برای یک واژه.[12]

این قاعده را به گونه‏ای دیگر نیز می‏توان طرح کرد و آن توجه به تغییر و تحول واژگان قرآنی از زمان و مکان نزول تا صدها سال بعد است. توضیح اینکه گذر زمان ممکن است برای یک واژه معانی گوناگونی پدید آورد که زمان تولد برخی از آنها پس از زمان نزول است. در میان معانی یک کلمه، تنها معنا یا معناهایی معتبرند و در تفسیر ارزش بررسی دارند که در زمان نزول و منطقه نزول یا مناطقی که با منطقه نزول در ارتباط بوده‏اند، به کار رفته باشند. آیه 4 سوره ابراهیم نیز بر این مطلب دلالت دارد: «وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلاَّ بِلِسَانِ قَوْمِهِ...». واژه «تأویل» از مصادیق این قاعده است. رشید رضا در المنار در این‌باره می‏گوید:

... واجب است کسی که می‏خواهد فهم درستی از آیات قرآن داشته باشد، اصطلاح‏های ساخته‌شده میان مردم را بررسی کند تا بین آنها و آنچه مانند آنها در قرآن آمده، فرق نهد؛ زیرا بسیار پیش می‏آید مفسران اصطلاح‏های قرآن را به معنای اصطلاح‏های ساخته‌شده پس از قرن سوم گرفته‏اند؛ پس یک مفسر توانمند باید قرآن را با توجه به معناهایی که در عصر نزول رایج بوده‏اند، تفسیر کند.[13]

برای نمونه می‏توان به واژه‏های «تأویل»، «زکات» و «استمتاع» در آیات ذیل اشاره کرد:

_ «هَلْ ینظُرُونَ إِلاَّ تَأْوِیلَهُ یوْمَ یأْتِی تَأْوِیلُهُ یقُولُ الَّذِینَ نَسُوهُ مِن قَبْلُ قَدْ جَاءتْ رُسُلُ رَبِّنَا بِالْحَقِّ»؛[14]

_ «أَوْحَینَا إِلَیهِمْ فِعْلَ الْخَیرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلَاةِ وَإِیتَاء الزَّکاةِ...»؛[15]

_ «وَکانَ یأْمُرُ أَهْلَهُ بِالصَّلَاةِ وَالزَّکاةِ»؛[16]

_ «فَمَا اسْتَمْتَعْتُم بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِیضَةً...».[17]

در آیات یادشده:

«تأویل» به معنای عاقبت، واقعیت و حقیقت شیء است نه معانی دیگر؛

«قضا» به معنای انجام دادن عبادت است و نه به معنای ارتکازی در برابر ادای وظیفه؛

«زکات» به معنای مطلق انفاق است نه به معنای شرعی آن؛

«استمتاع» به معنای متعه کردن (ازدواج موقت) است نه معنای لغوی آن، که بهره‏مند شدن، کامجویی و لذت بردن (با توجه به این که سوره نساء در مدینه نازل شده است).

2. تحلیل آوایی و دستوری متن مبدأ

مرحله دوم در کار ترجمه، درک صحیح نظام‏های آوایی و معنایی حاکم بر متن و فهم صحیح و تحلیل دستوری متن مبدأ و شناخت تک‏تک عناصر تشکیل‏دهنده آن است. در اغلب موارد به محض قرائت متن، مفهومی خاص به ذهن تبادر می‏کند، ولی به دلیل فاصله گرفتن از زمان نزول و پنهان ماندن احتمالی برخی قراین، لازم است مفهوم متبادر ارزیابی و پایه اتقان آن روشن شود. این کار لازمه ورود به مرحله بعد و برابریابی نیز هست. البته آنچه در این مرحله -__ افزون بر کنترل معنای متبادر از راه شناخت تک‏تک عناصر نحوی و بلاغی و حتی آوایی مانند تکیه‏گاه [18]-__ اهمیت می‏یابد، روشن شدن برخی مبانی است؛ مانند استعمال لفظ در بیش از یک معنا و چگونگی تعامل با انواع ابهام و جز اینها؛ زیرا ممکن است مثلاً با تحلیل دستوری، ترکیب‏های دیگری و به تبع آنها، معانی دیگری نیز استفاده شود که با فرض پذیرش چندمعنایی، می‏تواند به گونه‏ای در ترجمه انعکاس یابد.

گفتنی است در تحلیل دستوری، ملاک، فصیح‏ترین قواعد زبان عرب است و در صورت مخالفت با قواعد، اگر محمل و توجیهی مناسب برای آیات یافت شود، در نظر گرفته می‏شود و در غیر این صورت، با استفاده از آیات قرآن- که افصح کلام‏هاست و به دلیل اجماع امت بر تحریف نشدن قرآن و نیز تضمین صریح خدای متعال در حفظ الفاظ و دلایل دیگر که در مبحث تحریف‏ناپذیری علوم قرآن طرح می‏شود،[19] از اعتبار قطعی برخوردار است- و نیز سخنان پیامبر اسلام(ص) و امیرمؤمنان علی(ع) که فصیح‌ترین مردم بوده‏اند، البته به شرطی که نقل به معنا نباشند، قانون و قاعده ادبی مورد نظر استخراج می‏شود؛ زیرا تدوین قواعد ادبی موجود مدت‏ها پس از نزول قرآن بوده و احتمال خطا و کاستی در آنها وجود دارد.[20]

3. فهم مراد واقعی آیات قرآن

با توجه به اینکه قرآن متنی ویژه است که در آن به قراین پیوسته و ناپیوسته (مانند سخنان معصومین(ع)) تکیه می‏کند، لازم است به دریافت صرف معنای ظاهری عبارت‏های قرآنی بسنده نکرده، مطمئن شویم که مراد واقعی پروردگار نیز عیناً همان معنای ظاهری الفاظ است؛ در غیر این صورت لازم است با ابزار مخصوص تفسیر، مراد واقعی پروردگار کشف و در نظر گرفته شود و در ترجمه، همان لحاظ گردد. بررسی فرایند عبور از ظاهر به مراد واقعی (در صورت تفاوت آنها) به حوزه تفسیر و قواعد آن مربوط است و علاقه‏مندان می‏توانند به کتاب‏های مربوط مراجعه نمایند.[21]

گفتنی است این بند گاه پیوندی ناگسستنی با بند پیشین (تحلیل آوایی و دستوری متن مبدأ) برقرار می‏کند و مترجم با ملاحظه هر دو آنها به مراد می‏رسد. برای مثال، در آیات 76 و 78 سوره انعام از قول حضرت ابراهیم(ع) نقل شده که در مورد خورشید و ماه و ستارگان فرمود: «هَذَا رَبِّی». با ملاحظه این دو آیه، ممکن است در وهله اول آهنگ جمله خبری به نظر آید، ولی با توجه به اینکه ساحت آن بزرگوار از دروغ پاک است، چنان که در روایات معصومین(ع) نیز آمده،[22] لحن هر دو عبارت استفهامی و انکاری در نظر گرفته می‏شود.[23]

4. برابریابی واژگانی، دستوری و ایجاد تعادل

یکی از اصلی‏ترین و دشوارترین مراحل ترجمه، برابریابی واژگانی و دستوری و برقراری تعادل میان متن مبدأ و مقصد است. وظیفه مهم مترجم در این مرحله پس از کالبدشکافی واژگانی و دستوری متن مبدأ و فهم مراد واقعی آن، انتقال ساختارهای دستوری مبدأ به قالب‏های مناسب زبان مقصد با توجه به نوع ترجمه است. گفتنی است منظور از ایجاد تعادل، «تشابه» نیست؛ زیرا اساساً تشابه ساختاری در بیشتر موارد امکان ندارد، بلکه مقصود قالب‏هایی است که در خواننده ترجمه همان تأثیری را بر جای گذارد که متن اصلی مؤلف بر جای می‏گذارد؛ به دیگر سخن، اگر مؤلف می‏خواست آن را به زبان مقصد بیان کند، این‏چنین بیان می‏کرد. البته دو نکته را نباید از نظر دور داشت:

الف) ایجاد ترجمه‏ای برابر برای متن مقدس قرآن به دلیل اعجاز آن امکان‏پذیر نیست، و تلاش مترجم برای انتقال تأثیر متن در حد توان و امکان است و نه تأثیر برابر؛

ب) افزون بر «تأثیر»، مؤلفه‏های دیگری نیز فراروی مترجم وجود دارد که مترجم برحسب نوع و شیوه ترجمه، آنها را در نظر دارد و همین ملاحظه‏ها ممکن است در افزایش تأثیر ترجمه یا کاهش آن دخیل باشد؛ برای مثال، پایبندی به روش تحت‏اللفظی به‌شدت در کاهش تأثیر برابر دخالت دارد و به‏عکس، در روش ترجمه آزاد می‏توان به بالاترین تأثیرگذاری ممکن در ترجمه قرآن دست یافت.

برابریابی و ایجاد تعادل به مقدماتی نیاز دارد که در حوزه زبان‏شناسی مقابله‏ای پیگیری می‏شود. ابزار مهم ایجاد تعادل مانند حذف، اضافه، تغییر در عناصر نحوی و صرفی و جز اینها[24] نیز از مسائل مهم زبان‏شناسی مقابله‏ای است که در فصل پایانی بدان خواهیم پرداخت.

5. ایجاد تعادل در سبک

افزون بر برابریابی واژگانی و دستوری، لازم است از جهت سبک - که شاخه‌ای از بلاغت متن است - نیز تعادل برقرار شود. تعادل در سبک در ترجمه مسئله‌ای مهم به شمار می‌رود که غفلت از آن، گاه ترجمه را از جهت ارزش و تعادل به‌طور کلی ساقط می‌کند. متنی که با ادبیات کودکانه تدوین یافته، باید با همان ادبیات ترجمه شود و همین‌طور متنی ادیبانه، باید به قالبی همسان و ادیبانه انتقال یابد. متنی که ادب بر سراسر آن سایه افکنده، باید مؤدبانه ترجمه شود و متنی که عبارت‌های رکیک و پلشت جزء ویژگی‌های حاکم بر آن است، باید یا اصلاً ترجمه نشود، یا با توضیح یا اعتذاری از سوی مترجم همراه باشد. در مورد ترجمه قرآن نیز لازم است سبک‌های آن - که پیش‌تر در مورد آن سخن گفته‌ایم - تا حد امکان ملاحظه شود. البته باب تعادل در سبک و مقتضیات آن در مورد ترجمه قرآن وسیع است که مجالی برای پرداختن به آنها نیست، ولی اشاره به یک بعد از موارد یادشده، خالی از لطف نیست.

چنان که گفتیم، وظیفه مترجم در وهله اول، رعایت سبک و قصد مؤلف است. اگر مؤلف در متن اصلی بنای بی‏ادبی داشته، مترجم مجاز نیست آن را مؤدبانه ترجمه کند و برعکس، اگر مؤلف مؤدبانه سخن گفته، مترجم لازم است جانب ادب را رعایت کند. خدای متعال در جای‏جای قرآن که به اقتضا از مسائل جنسی و غیر آن، که تصریح زیبنده آنها نیست، سخن به میان آمده، جانب ادب را رعایت کرده و با پرده‌پوشی سخن رانده است؛ از این‏رو، مترجم نیز لازم است در مواردی این‏چنین جانب ادب را نگه دارد. بررسی واژه‏های «غَآئِطِ» و «مَسْ» درآیه 43 سوره نساء، گویای این مسئله است.

در تفسیر نمونه آمده است:

عفت بیان قرآن در این آیه، همانند بسیاری از آیات دیگر کاملاً مشهود است؛ زیرا هنگامی که می‏خواهد از قضای‏حاجت سخن بگوید، تعبیری را انتخاب می‏کند که هم مطلب را بفهماند و هم واژه صریح و نامناسبی به کار نبرده باشد و می‏گوید: «أَوْجَآءَ أَحَدٌ مِّنکم مِّنَ الْغَآئِطِ». توضیح اینکه «غائط» برخلاف مفهومی که امروزه از آن می‏فهمند (در تعبیرات امروزی، غالباً به مدفوع انسان گفته می‏شود) در اصل به معنی زمین گودی است که انسان را از انظار دور می‏دارد... و همچنین آنجا که از آمیزش جنسی سخن می‏گوید، تعبیر «أَوْ لَامَسْتُمُ النِّسَآءَ؛ یا با زنان تماس گرفته باشید...». مطلب را می‏فهماند و واژه «لمس» کنایه زیبایی از آمیزش جنسی است.[25]

نمونه دیگر را می‌توان در آیات ذیل یافت:

«قَالَ هِی رَاوَدَتْنِی عَن نَّفْسِی...»؛[26]

«... امْرَأَةُ الْعَزِیزِ تُرَاوِدُ فَتَاهَا عَن نَّفْسِهِ».[27]

فولادوند: «او از من کام خواست»؛ «زن عزیز از غلام خود کام خواسته»؛

مکارم شیرازی: «او مرا بااصرار به سوی خود دعوت کرد»؛ «... جوانش [غلامش] را به سوی خود دعوت می‏کند»؛

الهی قمشه‏ای: «این زن خود [با وجود انکار من] با من قصد مراوده کرد»؛

کرمی: «[حقیقت این است که] او برخلاف میل من [با نرمی و رفاقت] به سراغ من می‏آمد [من هرگز در اندیشه بدی و گناه نبودم] زن عزیز برخلاف میلِ برده خویش، به سراغ او می‏رود...».

با توجه به مطالب یادشده، بهترین ترجمه از جهت رعایت بیشتر «ادب گفتار»، ترجمه آیت‌الله‏ مکارم شیرازی و آقای کرمی است، و مرحوم الهی قمشه‏ای احتمالاً برای گریز از این مسئله مراوده را ترجمه نکرده است.[28]

6. یکسان‏سازی در ترجمه

یکی از مراحل پایانی ترجمه، یکسان‏سازی است. مراد از یکسان‏سازی، رفتاری یکسان در ترجمه عناصر و الگوهای مشابه است. باید دانست که این امر کاملاً منطقی و صواب است؛ زیرا تغییر در نوع تعبیر در بسیاری موارد موجب تغییر معنا، یا تغییر بلاغت یا تغییر درجه اثرگذاری می‏شود و چه‌بسا خواننده را سرگردان کند. نمونه‌هایی از تفاوت‌های حاصل از تغییر در تعبیر را می‌توان در گزارش‏های گوناگون از مرگ دید:

1. «إلتَحَقَ بالرفیق (او: بالملأ) الاعلَی؛ به رفیق (یا: ملأ) اعلی پیوست» (بسیار محترمانه و ادبی)؛

2. «نَقَلَهُ رَبُّهُ إلی دار کرامته؛ پروردگارش، او را به سرای کرامت خویش منتقل کرد» (بسیار محترمانه و ادبی)؛

3. «اِخْتَارَ اللّه‏ُ له ما اخْتَارَ لأَصْفِیائِهِ مِن جِوارِ رَحْمَتِهِ؛ خداوند آنچه را جوارِ رحمت خود برای برگزیدگانش اختیار کرد، برایش برگزید» (بسیار محترمانه)؛

4. «اِنْتَقَلَ إلی رَحْمَتِه تَعَالی؛ به رحمت ایزدی پیوست» (محترمانه)؛

5. «اِسْتَأْثَرَ اللّه بِهِ؛ خداوند او را برگزید» (محترمانه و ادبی)؛

6. «غَیَّبَتْهُ حُفْرَتُهُ؛ حفره گور (یا: گورش) او را پنهان ساخت» (معمولی، سبُک)؛

7. «اِنْقَضَتْ أَنْفَاسُهُ المَعْدُودَة؛[29] نفس‏های محدودش به پایان رسید» (ادبی)؛

8. «قَضَی نَحْبَهُ؛ به عهدش با خدا وفا کرد (مرد)»[30] (ادبی، قرآنی)؛

9. «ماتَ حَتْفَ[31] أَنْفِهِ؛[32] به مرگ طبیعی از دنیا رفت» (تقریباً ادبی)؛

10. «تَوَفَّاهُ اللّه؛ خداوند (جان) او را گرفت»[33] (ادبی)؛

11. «أَدْرَکهُ الموتُ؛ مرگ او را درربود» (معمولی)؛

12. «لَقِی حَتْفَهُ؛[34] از بین رفت،[35] کشته شد» (معمولی)؛

13. «لَقِی مَصْرَعَهُ؛ از بین رفتن، کشته شد» (معمولی)؛

14. «وافاهُ الأَجلُ؛ اجل به سراغش آمد» (تقریباً معمولی)؛

15. «أَفْضَی إِلی رَبِّهِ؛ به جانب پروردگارش رهسپار شد» (ادبی)؛

16. «لَفَظَ نَفْسَهُ؛ جان از تن به درکرد» (معمولی، سبک)؛

17. «لَقِی رَبَّهُ؛ به دیدار پروردگارش شتافت» (معمولی)؛

18. «لاقاهُ (وافاهُ) حِمَامُهُ؛[36] مرگ به ملاقاتش آمد»[37] (ادبی)؛

19. «وُورِی[38] جُثْمانُهُ؛ پیکرش [از دیده‏ها] نهان گشت؛[39] چهره در نقابِ خاک کشید» (ادبی)؛

20. «تُوُفِّی؛ وفات یافت» (معمولی)؛

21. «مات؛ مُرد» (محاوره‌ای)؛

22. «هَلَک؛ به هلاکت رسید» (توهین‏آمیز)؛[40]

23. «اِلْتَحَقَ بالِدَّرْک الأَسْفَلِ مِنَ النَّار؛ به اسفل‌السافلین رفت» (توهین‏آمیز).

گزارش مرگ در فارسی نیز با عبارت‏های گوناگونی چون «شمع وجودش خاموش شد»، «گُل وجودش پرپر شد»، «دار فانی را وداع گفت»، «خرقه تهی کرد»، «به درک واصل شد»، «مرد»، «هلاک شد»، «جان سپرد»، «به دیار باقی شتافت»، «مرغ روحش از قفسه سینه پرید»، «جان به جان‌آفرین تسلیم کرد»، «کالبد تیره به مادر سپرد»، «به وادی مرگ کوچ کرد»، «به رحمت ایزدی پیوست»، «به لقاء الله رسیدی»، «ارتحال یافت» و... بیان می‏شود. درنتیجه، مترجم توانا باید در برابریابی دقت فراوانی به ‏کار گیرد تا ترجمه‏ای هم‏سنگ ارائه دهد.[41]

مثال ذیل نیز گویای تفاوت ارزش ادبی است:

_ ما عندی بیت فی الدنیا؛

_ در این دنیا خانه‏ای ندارم (ساده)؛

_ مرا در این دنیا خانه‏ای نیست (ساده _ ادبی)؛

_ مرا در این گیتی کاشانه‏ای نیست (ادبی)؛

_ در این گیتی مرا کاشانه‏ای نیست (موزون و ادیبانه)؛

_ و... .

واژه‏های مترادف اغلب بار معنایی متفاوت دارند و استفاده از آنها در مواضع یکسان، موجب اختلاف معنایی می‏شود. واژه‏های دنیا و گیتی، مالامال و پُر، نیاز و احتیاج، یاری و کمک، گام و قدم، تمام کرد و به پایان برد، سعی کرد و کوشید، گفت، فرمود و عرض کرد، و بسیاری دیگر، هرچند مترادف به شمار می‏روند، اما نمی‏توان بار معنایی آنها را نادیده گرفت. در ترجمه آیات قرآن نیز همین موضوع مطرح می‏شود. بنابراین، در واژه‏ها و ساختارهای کاملاً مشابه نباید به بهانه عبارت‌پردازی و تفنّن، ترجمه‏هایی متفاوت ارائه کرد، مگر در مواردی که بار معنایی ترجمه‏ها کاملاً برابر باشند؛ البته اگر الگوهای مشابه در یک سطر یا در جایگاهایی نزدیک به هم قرار داشته باشند، ممکن است مسئله زیباشناختی آن بر مسئله یکسان‏سازی برتری و ترجیح یابد.

درنتیجه، آنچه در کنار توصیه به یکسان‏سازی اهمیتی فراوان دارد، نادیده نگرفتن ظرایف فراوان آیات است؛ یعنی گاه واژه‏های یک عبارت تکراری در ظاهر یکسان‏اند، ولی با کمی دقت، روشن می‏شود که هر یک بار معنایی خاصی بر دوش می‏کشند و رعایت یکسان‏سازی در آنها به معنای نابود کردن بار معنایی آنهاست. در حوزه احادیث نیز چنین است؛ برای مثال، در گفتگویی میان امام معصوم(ع) و دشمنش، خصم لب به سخن می‏گشاید و ما آن را با «گفت» (ترجمۀ قال) گزارش می‏کنیم، ولی اگر طرفِ سخن از ارادتمندان و پیروان واقعی امام باشد، ما شروع سخن را با «عرض کرد» (ترجمۀ قال) گزارش می‏نماییم، و از این راه فضای حاکم بر گفتگو را به تصویر می‏کشیم. این مطلب در کاربرد نشانه‏های ویرایشی نیز جای خود را دارد؛ برای مثال، گاه در ترجمه دو مورد مشابه، از دو نوع نشانه سجاوندی بهره می‏گیریم؛ به عبارت ذیل توجه کنید:

پدر رو به فرزندش کرد و گفت: حمید، این کار شایسته نیست و مناسب است چنین کاری را مرتکب نشوی، ولی حمید همچنان به کار ناشایست خود ادامه داد. این‌بار پدر با عصبانیت بر سر پسر فریاد کشید: حمید! گفتم این کار را نکن. چنان که ملاحظه می‏شود، در دو جای به ظاهر مشابه، از دو نوع نشانه (،/!) استفاده کردیم و این برای انتقال فضای حاکم به نوشتار است. در ترجمه آیات قرآن و روایات اهل‌بیت(ع) نیز توجه به این ظرایف و ظرایف بسیار دیگر که گاه ناپیوسته و برون‌متنی است، اهمیتی فراوان دارد و گاه بی‌توجهی به آنها ترجمه را از ارزش ساقط می‏کند.

با توجه به مطالب یادشده، اگر واژه‏ها و ساختارهایی کاملاً مشابه وجود داشته باشد، به نظر می‏رسد رعایت یکسان‏سازی ترجیح می‏یابد؛ البته اگر رعایت نکردن یکسان‏سازی تفاوتی معنایی دربرداشته باشد، ایجاد و هماهنگی و رعایت یکسان‏سازی الزامی به نظر می‏رسد. یکسان‏سازی ابعاد گوناگونی دارد که به‌اختصار گزارش می‏شود:

6_1. یکسان‏سازی در ترجمه واژه‏ها و عبارت‏های مشابه

آیات بسیاری از قرآن کریم به صورت کامل یا بخشی از آنها تکرار شده که مترجم شایسته است جز مواردی که سیاق آیات و قرائن داخلی و خارجی کلام اقتضای معنایی متفاوت را دارند، از ترجمه‏ای یکسان برای آنها استفاده کند؛ برای مثال،آیات 134 و 141 سوره بقره مشابه‏اند. بیشترین تکرار نیز از آنِ آیه 13 سوره الرحمن است که 31بار تکرار شده است. برخی فقرات تکراری نیز عبارت‏اند از:

_ «إِنَّ اللَّه عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ»؛

_ «جَنَّاتٍ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ»؛

_ «لاَ خَوْفٌ عَلَیهِمْ وَلاَ هُمْ یحْزَنُونَ»؛

_ «إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِیمٌ»؛

_ «إِنَّ اللّهَ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ»؛

_ و... .

درباره آیات و عبارت‏های مشابه قرآن معجم‏هایی به‏طور مستقل تألیف شده است که می‏توانند مترجم را یاری رسانند.

تذکر: شماری از آیات به ظاهر مشابه تفاوت‏هایی دارند که لازم است مورد توجه قرار گیرند؛ برای مثال «لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ» یک جا ممکن است به معنای «باشد که پرهیزکار باشید»[1] ترجمه شود و در جایی دیگر «باشد که در امان بمانید» یا «باشد که [از قتل و خونریزی] خویشتن‌داری کنید».[2]

در خصوص ترجمه واژه‌ها نیز لحاظ یکسان‌سازی ضرورت دارد مگر آن‌که قرینه‌ای بر تفاوت معنا دلالت کند:

مثال1: «العهن» دو بار در قرآن به کار رفته است:

- وَ تَكُونُ الْجِبالُ كَالْعِهْنِ (معارج، 9)

ترجمه صفوی (بر اساس المیزان): و كوه‏ها مانند پشم مى‏گردند.

- وَ تَكُونُ الْجِبالُ كَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ (قارعه، 5)

صفوی: و كوه‏ها مانند پشم رنگارنگ زده شده متلاشى مى‏گردند.

چنانکه دیده می‌شود «العهن» یکجا «پشم» و جای دیگر «پشم رنگارنگ»‌ ترجمه شده است.

مثال2: «خاویة» چند بار در قرآن به کار رفته است؛ سه بار «َ خاوِيَةٌ عَلى‏ عُرُوشِها»‌ و یک بار «خاوِيَةً بِما ظَلَمُوا»:

- انصاریان: فَكَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ أَهْلَكْناها وَ هِيَ ظالِمَةٌ فَهِيَ خاوِيَةٌ عَلى‏ عُرُوشِها ...؛ و چه بسيار شهرها را در حالى كه اهلش ستمكار بودند، هلاك كرديم، پس [به سبب نزول عذاب سقف‏هاى خانه‏هايشان خراب شده و ديوارهايشان بر] سقف‏ها فرو ريخته است‏ ... (حج، 45)

- انصاریان: فَتِلْكَ بُيُوتُهُمْ خاوِيَةً بِما ظَلَمُوا ...؛ اين خانه‏هاى آنان است كه به سبب ستمشان [از سكنه‏] خالى مانده ... (نمل، 52)

یکجا نابودی و جای دیگر خالی بودن معنا شده است و این درحالی است که در ترجمه آیه قبل آیه اخیر آمده است: «پس با تأمل بنگر كه سرانجام نيرنگشان چگونه بود؟ كه ما آنان و قومشان را همگى درهم كوبيديم و هلاك كرديم. (نمل،51)». چنان‌که ملاحظه می‌شود، بر اساس سیاق این دو آیه، معنای آیه 51 با معنای تخریب و نابودی برای «خاویة» سازگاری بیشتری دارد.



[1]. «یا أَیهَا النَّاسُ اعْبُدُواْ رَبَّکمُ الَّذِی خَلَقَکمْ وَالَّذِینَ مِن قَبْلِکمْ لَعَلَّکمْ تَتَّقُونَ» (بقره، 21).

[2]. «وَلَکمْ فِی الْقِصَاصِ حَیاةٌ یاْ أُولِی الأَلْبَابِ لَعَلَّکمْ تَتَّقُونَ» ( بقره، 179).

6_2. یکسان‏سازی در ترجمه عناصر صرفی و ساختارهای نحوی

رعایت هماهنگی و یکسان بودن ترجمه در ساختارهای مشابه متن مبدأ، خواه صرفی باشد یا نحوی، هرچند به ضرورت مورد پیشین (آیات مشابه) نیست، ولی توصیه‏ای درخور توجه و از ویژگی‏های یک ترجمه ممتاز است؛ برای مثال، مترجمی که بر مبنای ترجمه معنایی به سراغ موصول‏های مشابه می‏رود، باید ترجمه‏ای مشابه ارائه کند؛ مانند: «الَّذِینَ آمَنُوا: مؤمنان» و «الَّذِینَ کَفَرُواْ: کافران»، نه اینکه یکجا ترجمه کند: «کسانی که ایمان آوردند» و در مورد دیگر ترجمه کند: «کافران»، مگر بُعدی زیباشناختی یا بلاغی مورد نظر باشد. مثال‏های زیرساختارها و الگوهای مشابهی هستند که یکسان‏سازی در ترجمه آنها از برخی ترجمه‏ها گزارش شده است.

مثال: «مَا لَکُمْ لَا تَنَاصَرُونَ»؛[44]

_ «مَا لَکُمْ لَا تَنطِقُونَ»؛[45]

_ «فَمَا لَکُمْ کَیفَ تَحْکُمُونَ»؛[46]

فولادوند:

شما را چه شده است که همدیگر را یاری نمی‏کنید؟!

شما را چه شده که سخن نمی‏گویید؟!

شما را چه شده؟ چگونه داوری می‏کنید؟

مکارم شیرازی:

شما را چه شده که از هم یاری نمی‏طلبید؟!

(اصلاً) چرا سخن نمی‏گویید؟!

شما را چه شده است؟! چگونه حکم می‏کنید؟! (هیچ می‏فهمید چه می‏گویید؟!)

شما را چه می‏شود؟! چگونه داوری می‏کنید؟! (قلم، 36)

مشکینی:

(ای دوزخیان) شما را چه شده که یکدیگر را یاری نمی‏کنید؟!

شما را چیست که سخن نمی‏گویید؟!

شما را چه شده، چگونه قضاوت می‏کنید؟!

صفارزاده:

[به آنها گفته می‏شود:] پس چرا حالا از یکدیگر یاری نمی‏طلبید؟ [شما که در دنیا به روابط بیهوده‏تان متّکی بودید»].

«چگونه است که شما حرف نمی‏زنید؟»

شما را چه می‏شود که این‏گونه داوری می‏کنید؟

استاد ولی:

(ای مشرکان) شما را چیست که یاری یکدیگر نمی‏کنید؟

شما را چیست که سخن نمی‏گویید؟

شما را چیست؟ چگونه داوری می‏کنید؟!

6_3. یکسان‏سازی در حذف و اضافه

مترجم گاه ناگزیر است برخی الفاظ را به دلایل زبانی یا جز آن، حذف یا به ترجمه اضافه کند که لازم است این فرایند تا آنجا که امکان دارد، یکسان مورد توجه قرار گیرد؛ برای مثال، اگر مبنای ‏مترجم بر صرفاً زبانی در نظر گرفتن واو زایده و دلالت نداشتن آن بر معناست، لازم است همه‌جا آن را حذف کرده و به ترجمه منتقل نکند.

6_4. یکسان‏سازی در ویرایش

امروزه ویراستار آگاه و با تجربه، بازوی مؤلف به شمار می‏رود که گاه آبروی مؤلف را با اصلاحیه‏های خود می‏خرد و به نوشته او حیاتی دیگر می‏بخشد. ای کاش در این مجال اندک امکان آن می‌‏بود تا با نقل موارد فراوان، ضرورت ویرایش یک اثر را بیش از پیش روشن کنیم که البته این ضرورت در مورد ترجمه قرآن بسیار جدی‌تر است.

بررسی ترجمه‏های موجود از نظرگاه ویرایشی ما را به نکاتی رهنمون می‏شود:

1. ویراستار ترجمه قرآن لازم است افزون بر زبان فارسی، با زبان عربی ‏نیز آشنایی داشته باشد؛

2. سطح و نوع ویرایش باید متناسب با گروه مخاطبان ترجمه باشد؛

3. بسیار مناسب است ویراستار در طول تدوین ترجمه، مترجم را همراهی کند نه اینکه در پایان باعجله این کار را سامان دهد؛

4. ویراستار باید در سراسر ترجمه از یک مبنا و روش ویرایشی بهره گیرد و روش خود را گونه‏گون نسازد؛[47]

5. ویراستار ترجمه قرآن افزون بر لزوم آگاهی از دانش لازم، باید سابقه ویرایشی داشته باشد و نگارنده بعید می‏داند کسی هرچند از نظر دانش نظری در مرتبه خوبی باشد، بدون تجربه کافی در امر ویرایش بتواند کاری کارستان، یا حتی کاری پذیرفتنی ارائه دهد.

متأسفانه باید گفت اغلب ترجمه‏های قرآن از ویرایشی دقیق برخوردار نیستند؛ مثال‏های ذیل دلیلی بر این مدعاست:

ترجمه مرکز فرهنگ و معارف:[48] [خدایا] فقط تو را می‏پرستیم و فقط از تو کمک می‏طلبیم؛

پیشنهادی (ویرایش‌شده): [خدایا] تنها تو را می‏پرستیم و تنها از تو یاری می‏جوییم؛

صفوی:[49] بهشتیان در آن روز جایگاهشان بهتر و آسایشگاهشان برای استراحت نیمروز نیکوتر است؛

ویرایش پیشنهادی: جایگاه بهشتیان در آن روز بهتر و استراحتگاه نیمروزشان نیکوتر است (توجه: آسایشگاه یک اصطلاح است. ر.ک: تحول معنایی)؛

استاد ولی:[50] آنگاه به یکدیگر روکرده، سرزنش یکدیگر می‏نمودند؛

ویرایش پیشنهادی: آنگاه به یکدیگر روکرده، همدیگر را سرزنش می‏نمودند؛

_ نور، 33: ... و از بردگانتان آنان که خواستار بازخرید و آزادی خویشند، تقاضای بازخرید آنان را بپذیرید اگر خیری در آنها سراغ دارید...؛

ویرایش پیشنهادی: ... و تقاضای کسانی از بردگانتان را که خواستار خرید آزادی خویش‌اند، اگر خیری در آنها سراغ دارید، بپذیرید... (توجه: بازخرید یک اصطلاح است. ر.ک: تحول معنایی)؛

گرمارودی:[51] و در آسمان‏ها و زمین، خداوند است؛ پنهان و آشکار شما را می‏داند و آنچه را به دست می‏آورید، می‏داند؛

ویرایش پیشنهادی: ... پنهان و آشکار و آنچه را به دست می‏آورید، می‏داند؛ یا: ... پنهان و آشکار شما را می‏داند و از آنچه به دست می‏آورید، آگاه است.

آنچه بیان شد، تنها نمونه‏هایی از کاستی‏های فراوان ویرایشی در ترجمه‏های قرآن است و ما پیش‏تر بارها به ضعف‏های ویرایشی اشاره داشته‏ایم؛ از این‏رو به همین مقدار بسنده می‏کنیم.

6_5. یکسان‏سازی در نوع و نثر ترجمه

انتخاب کردن نوعی از ترجمه که متناسب با هدف باشد و رعایت کردن آن در سراسر ترجمه، به باور نگارنده، جزء ضرورت‏های ترجمه قرآن کریم است. این مطلب درباره نثر ترجمه نیز صادق است، مگر آنکه سبک متن مبدأ تغییر کند که در این صورت، رعایت تعادل در سبک بر یکسان بودن نثر در سراسر ترجمه برتری دارد.

7. ویرایش، ارزیابی و کنترل نهایی ترجمه

کارشناسان برای تشکیل یک گروه ترجمه یا بازنگری گروهی آن، پیشنهادهای متنوعی ارائه کرده‏اند که گاه تصویر افراط‏گونه‏ای به خود گرفته است.[52] به باور نگارنده، در مرحله ارزیابی و کنترل نهایی، وجود گروه‏های ذیل بسیار ضروری و در اغلب موارد استفاده از آنها - به‏ویژه برای مؤسسات پژوهشی - عملی است، هرچند تقویت گروه ارزیاب با افزودن بر تخصص‏های آنان طبق پیشنهادهای ارائه‌شده از سوی کارشناسان،[53] می‏تواند به تقویت بیشتر ترجمه بینجامد.

7-1. گروه تفسیر

این گروه متشکل از یک یا چند مفسر یا آشنای با اصول، مبانی و فرایند تفسیر، ترجمه قرآن را براساس مبانی اتخاذشده از سوی مترجم، بازنگری و ارزیابی می‏کند؛ زیرا به تجربه ثابت شده که کمتر کسی می‏تواند به همه عیوب خویش آگاهی یابد و چنان که گفته‏اند: «حبّ الشی‏ء یعمی و یصم».

7-2. گروهی متشکل از کارشناسان ادبیات (مبدأ و مقصد)، زبان‏شناس و ویراستار

حوزه‏های کاری این سه، هرچند در بخش‏هایی مشترک است، موارد افتراق نیز دارند؛ از این‏رو، حضور دیدگاه‏های آشنا با حوزه‏های یادشده در مقام ارزیابی ترجمه ضروری است.

7-3. گروهی متشکل از مترجمان و منتقدان برجسته

به باور نگارنده، در کنار گروه‏های نظارت‏کننده یا ارزیاب، لازم است گروهی متشکل از برخی مترجمان و منتقدان، ترجمه را ارزیابی کنند؛ زیرا نادیده گرفتن توانایی‏ها و تجربه‏های آنان ناشایست است؛ البته استفاده از آنها به معنای اعمال همه نظریات و تذکرهای آنها نیست، بلکه صرفاً به تذکرهای قابل توجه (براساس مبانی و روش مترجم) ترتیب اثر داده می‏شود.

7-4. گروهی منتخب از مخاطبان

مترجم زمانی توفیق کامل می‏یابد که بتواند خود را در موقعیت مخاطبانش قرار دهد. روشن است که انجام دادن چنین کاری بسیار دشوار است و بسیاری از مترجمان در این کار لغزش‏ها و کاستی‏هایی از خود بروز می‏دهند. به باور نگارنده، بهترین راه برای دستیابی به توفیق کامل در این زمینه، استفاده از خود مخاطبان است. این گروه، از افراد مختلف سطح مورد نظر از مخاطبان ترجمه تشکیل می‏یابد که با روش علمی انتخاب می‏شوند و ترجمه پیش از انتشار به رؤیت آنها می‏رسد و با توجه به دیدگاه‏های آنان، ارزیابی نهایی می‏شود.

نکته حائز اهمیت که می‌تواند ارزیابی را سامان دهد و به سرانجام موفقیت نزدیک کند، نموداری از وظایف نظارتی مترجم و ارزیاب است. چنین نموداری زمینه ارزیابی دقیق اثر را فراهم می‌آورد و مترجم نیز با توجه دائمی به آن، از هر گونه انحراف که گاه از سیر فراموشی بروز می‌کند، رهایی می‌یابد. پرسش‌های ذیل نمونه‌ای از این پرسش‌ها هستند:

1. آیا نوع و روش ترجمه را متناسب با مخاطبان خود انتخاب کرده و آیا به آن پایبند بوده است؟

2. آیا واحدهای ترجمه را متناسب اهداف و نوع ترجمه انتخاب کرده است؟

3. آیا پیام به‌درستی منتقل و امانت رعایت شده است؟

4. آیا مترجم در برابریابی واژه‌ها به ترادف، تضمین و مسائلی از این دست، توجه داشته است؟

5. آیا فضای فکری مخاطب مورد توجه بوده است؟

6. آیا به روان‌شناسی واژگان عبارت (تحول معنایی، ستیزآوایی، کراهت سمع و...) توجه داشته است؟

7. آیا افزوده‌های توضیحی را بجا و متناسب به کار برده است؟

8. آیا عوامل نفسانی مانند مسئله جنسیت در ترجمه دخالت داشته است؟

9. آیا عبارت، حشو یا گرته‏برداری دارد؟

10. آیا عبارت از ابهام یا کژتابی پیراسته است؟

11. آیا بیگانه‏زدگی در آن دیده می‏شود؟

12. آیا چینش عناصر جمله، منطقی و درست است؟

13. آیا عناصرِ طولانی قابل تجزیه دارد؟

14. آیا عنصری بی‏دلیل تجزیه شده است؟

15. آیا نهاد و گزاره متناسب‏اند؟

16. آیا تتابع افعال دارد؟

17. آیا بین اجزای فعل مرکب فاصله افتاده است؟

18. آیا نشانه‌های سجاوندی به‌درستی به کار رفته‌اند؟

و... .

گسترش پرسش‌های یادشده و تقسیم‌بندی و واگذاری آنها به گروه‌های ارزیاب می‌تواند نقش مهمی در بالا رفتن دقت ارزیابان و ارتقای ترجمه داشته باشد.[54]

m چکیده فصل

1. منظور از فرایند ترجمه، مراحلی است که مترجم از ابتدای ترجمه تا پایان کار و آماده شدن فرآورده طی می‌کند. معمولاً برای تصویرسازی، فرایند ترجمه را به صورت خطی نشان می‌دهند که از واژه‌شناسی آغاز می‌شود و به ویرایش نهایی می‌انجامد.

2. فرایند ترجمه را می‌توان در مراحل ذیل بازآفرید:

1. تحلیل واژگانی متن مبدأ

نخستین گام در ترجمه یک متن، تحلیل واژگان آن متن و شناخت صرفی، نحوی، بلاغی و آوایی آنها است. برای پیمودن صحیح این مسیر لازم است از فرایند و قواعد واژه‌شناسی آگاهی لازم به دست آید.

1_1. فرایند واژه‌شناسی

برای شناخت معنای واژه، باید کاوشی دومرحله‌ای سامان یابد:

الف) معناشناسی یعنی دریافت معنای پایه (اساسی/ وضعی/ لغوی/ معجمی/ مفاد استعمالی)؛

ب) کاربردشناسی یعنی دریافت معنای سیاقی (بافتی/ نسبی/ کاربردی/ استعمالی/ حقیقت شرعی/ حقیقت قرآنی).

این فرایند از این روی است که گاه واژه معانی گوناگونی دارد، یا گوینده آن را در معنایی مجازی به کار می‌برد، یا خود معنایی برای آن در نظر می‌گیرد؛ بنابراین لازم است پس از شناخت معنای لغوی یک واژه - فارق از سیاق و بافت - به سراغ بافتی که آن واژه درون آن کاربرد یافته، رفت تا از رهگذر دقت در سیاق، قراین متنی و فرامتنی معنای درست آن را دریافت.

1_2. قواعد واژه‏شناسی

برای شناخت معانی واژگان یک متن، لازم است واژگان را در زمان و مکان پیدایش متن مطالعه کرد و این یکی از شرایط ضروری صحت کالبدشکافی واژگانی متن است. برای دستیابی به این هدف لازم است به دو نکته توجه شود:

الف) رهایی از دام معانی ارتکازی

معناهای ارتکازی یک واژه گاه با معنای به‌کاررفته برای آن واژه در عصر نزول متفاوت‌اند که باید با کنار زدن معناهای ارتکازی، معنای اصلی را یافت؛ مانند: سیما که در گذشته به معنای نشانه و امروزه به معنای چهره به کار می‌رود.

مثال دیگر: امروزه بیشترین معنای کاربردی «نسی» فراموشی است، ولی در گذشته به معنای به فراموشی سپردن نیز به کار رفته است؛ بنابراین، برای ترجمه آیات (مانند: اعراف، 51 و طه، 126و...) باید به همه معانی توجه داشت.

ب) توجه به معانی واژه‌ها در زمان و مکان نزول

قرآن به زبان عربی چهارده قرن پیش نازل شده است. برخی واژه‌ها در بستر زمان معناهای گوناگونی یافته‌اند، برخی نیز در بستر زمان از میان رفته یا دچار تحول معنایی شده‌اند؛ از این‌رو باید معانی متداول در عصر نزول را ملاک تفسیر و ترجمه قرار داد، نه معانی تغییریافته یا جدید را.

2. تحلیل آوایی و دستوری (صرفی، نحوی) متن مبدأ

پس از واژه‌شناسی و طی مراحل آن، لازم است متن از نظر آوایی و دستوری به‌دقت تحلیل شود و بلاغت موجود در بُعد آوایی و نکات و ظرایف صرفی و نحوی استخراج گردد تا در برابریابی، نزدیک‌ترین برابر انتخاب شود. در این مرحله لازم است مبانی مورد نیاز در خصوص چندمعنایی، ساخت‌ها و ترکیب‌های فصیح و جز اینها اتخاذ شود.

3. فهم مراد واقعی آیات قرآن

با توجه به اینکه قرآن متنی ویژه است که در آن به قراین پیوسته و ناپیوسته (مانند روایات اهل‌بیت(ع) تکیه می‏کند، لازم است به دریافت صرف معنای ظاهری عبارت‏های قرآنی بسنده نکرده، مطمئن شویم که مراد واقعی پروردگار نیز عیناً همان معنای ظاهری الفاظ است؛ در غیر این صورت لازم است با ابزار مخصوص تفسیر، مراد واقعی پروردگار کشف و در نظر گرفته شود و در ترجمه، همان لحاظ گردد.

4. برابریابی واژگانی، دستوری و ایجاد تعادل

وظیفه مهم مترجم در این مرحله پس از کالبدشکافی واژگانی و دستوری متن مبدأ، انتقال ساختارهای دستوری مبدأ به قالب‏های مناسب زبان مقصد با توجه به نوع ترجمه است. البته برابریابی و ایجاد تعادل به مقدماتی نیازمند است که در حوزه زبان‏شناسی مقابله‏ای پیگیری می‏شود.

5. ایجاد تعادل در سبک

یکی از ابعاد مهم ترجمه، رعایت سبک مؤلف متن اصلی است؛ خواه سبکی خاص به خود داشته باشد و خواه از سبک‌های شناخته‌شده تبعیت کند. برای مثال، اگر سبک متنی عامیانه یا کودکانه باشد، ترجمه نیز باید مطابق با همان سبک باشد و نمی‌توان متنی جدی را کودکانه یا عامیانه ترجمه کرد و برعکس، نمی‌توان متنی کودکانه یا طنز را به صورت جدی و علمی ترجمه نمود.

6. یکسان‌سازی در ترجمه

مراد از یکسان‏سازی، رفتاری یکسان در ترجمه عناصر و الگوهای مشابه است. یکسان‌سازی امری کاملاً منطقی و صواب است؛ زیرا تغییر در نوع تعبیر در بسیاری موارد موجب تغییر معنا، یا تغییر بلاغت یا تغییر درجه اثرگذاری می‏شود و چه‌بسا خواننده را سرگردان کند؛ البته اگر الگوهای مشابه در یک سطر یا در جایگاهایی نزدیک به هم قرار داشته باشند، ممکن است مسئله زیباشناختی آن بر مسئله یکسان‏سازی برتری و ترجیح یابد.

یکسان‏سازی ابعاد گوناگونی دارد که عبارت‌اند از:

_ یکسان‏سازی در ترجمه واژه‏ها و عبارت‏های مشابه؛

_ یکسان‏سازی در ترجمه عناصر صرفی و ساختارهای نحوی؛

_ یکسان‏سازی در حذف و اضافه؛

_ یکسان‏سازی در ویرایش؛

_ یکسان‏سازی در نوع و نثر ترجمه.

7. ویرایش، ارزیابی و کنترل نهایی ترجمه

کارشناسان برای ویرایش و ارزیابی نهایی ترجمه قرآن حضور متخصصان متعددی را پیشنهاد کرده‌اند که گرد آوردن همه آنها اغلب بسیار دشوار و گاه ناممکن است؛ از این‌رو نگارنده در جمع بین افراط و تفریط، حضور گروه‌های چهارگانه‌ای ذیل را پیشنهاد داده است:

_ گروهی از کارشناسان تفسیر؛

_ گروهی متشکل از کارشناسان ادبیات (مبدأ و مقصد)، زبان‏شناس و ویراستار؛

_ گروهی متشکل از مترجمان و منتقدان برجسته؛

_ گروهی منتخب از مخاطبان.

فوايد جدول ارزيابى

1. مترجم از ابتداى كار، ترجمه را همه‏جانبه مى‏بيند و اين امر رفته‏رفته به نگاه او توسعه
مى‏دهد و در كل به ارتقاى سطح ترجمه او مى‏انجامد. ويراستار علمى و فنى نيز چونان
مترجم در مسيرى مشخص حركت مى‏كند و نگاهى همه جانبه دارد؛ زيرا در ترجمه هر
آيه مواد جدول را كنترل مى‏كند؛ يعنى ذيل هر آيه از خود مى‏پرسد: آيا واحد ترجمه با
توجه به نوع ترجمه در ترجمه اين آيه رعايت شده است؟ آيا برداشت تفسيرى مترجم با
توجه به مبنايى كه اتخاذ كرده، صحيح است؟ آيا مترجم در واژه‏شناسى موفق بوده
است؟ آيا معادل مناسبى را در برابر واژه‏هاى آيه اختيار كرده است؟ آيا ظرافت‏هاى
ادبى در حد امكان به ترجمه منتقل شده است؟ آيا ترجمه از ادبيات معيار و البته
متناسب نوع ترجمه برخوردار است؟ آيا مترجم به قدر نياز از توضيح‏هاى تفسيرى بهره
برده است؟ آيا ويرايش ترجمه مناسب و منطقى و يا بر مبانى در نظر گرفته شده، منطبق
است؟ آيا در ترجمه اين آيه ابتكار و خلاقيتى نهفته است؟ آيا مى‏توان در ترجمه اين آيه
به ابتكارى دست يافت؟

2. كار ارزيابى ترجمه به‏ويژه اگر ارزيابان آيه به آيه با مترجم همراهى كنند، مشخص، آسان
و دقيق‏تر مى‏شود.

3. بين ناقد ترجمه و مترجم رابطه سازنده برقرار مى‏شود؛ زيرا نقدكننده مى‏تواند خود را
در مسير حركت مترجم قرار دهد و نقدهاى خود را با اهداف و چهارچوب‏هاى او
هماهنگ كند و فراتر از آنچه مترجم براى خود تعريف كرده، انتقاد نكند كه به تضييع حق
مترجم و كم اثر شدن نقد بينجامد.

4. بند نهم باعث مى‏شود مترجم ابتكارها و خلاقيت‏هاى خود را ثبت و ارائه كند و اين خود.
به حركت سازنده و ارتقاى سطح ترجمه مترجمان مى‏انجامد. انگيزه ايجاد خلاقيت نيز
از آثار ملاحظه دائمى اين بند است كه اثر سازنده خود را به مرور بر جاى مى‏گذارد.

5 . مشكلى كه همواره مراكز ارزيابى‏كننده با آن روبه‏رو بوده‏اند، به‏ويژه در مورد ترجمه‏هايى كه مركزى متولى آن مى‏شود، چگونه كنترل كردن ترجمه و ارزيابى آن است كه اين
جدول مى‏تواند سرآغاز طراحى يك روش مؤثر باشد.

6 . تعيين سقف امتياز نشان‏دهنده اهميت هر يك و اولويت‏هاى يك مترجم در ترجمه قرآن
است و افزون بر آن، به خواننده ترجمه نيز كمك مى‏كند تا بر اساس اولويت‏هاى
ياد شده، ترجمه مناسب و مورد نظر خويش را بيابد.

7. از فوايد ديگر اين جدول تقسيم روشن كار ارزيابى و تكميل و تصحيح ترجمه‏هاى قرآن
و واگذار كردن هر بخش به متخصص آن است.

8 . دستاورد بند نهم افزون بر آشنايى با ابتكارهاى هر مترجم، در صورت جمع‏آورى
ابتكارها و خلاقيت‏هاى همه مترجمان مى‏تواند منبع بسيار مفيدى براى دانشجويان و
مترجمانى شود كه فرصت كافى براى مطالعه همه ترجمه‏ها را ندارند.[55]

9. امكان اضافه كردن شناسنامه‏اى برخاسته از اين جدول و يا چيزى مشابه آن
به ترجمه‏هاى قرآن از سوى مركز ذى صلاح براى آگاهى بيشتر خوانندگان. در اين
شناسنامه، افزون بر اطلاعات فوق و يا برخى از آن‏ها، لازم است مذهب مترجم نيز
درج شود.

البته بايد توجه داشت كه برخى بندها (مانند 3 و 4) به دليل كلى بودن و وسعت داشتن و
نبود چهارچوبى مشخص براى آن‏ها، ارزيابى را با دشوارى‏هايى روبه‏رو مى‏كنند كه گزينش
مصداق‏هايى براى ارزيابى مى‏تواند تا حدى مشكل را برطرف نمايد.

آنچه نگارنده به عنوان يك مؤلفه در ارزيابى و ارزش‏گذارى برآن تأكيد دارد، در نظر
گرفتن نياز مخاطبان است. اگر ترجمه‏اى با صرف هزينه‏اى سنگين و وقت بسيار و
كارشناسى كارشناسان و خلاصه بعد اللتيا والتى به ثمر نشيند، ولى نتواند جواب‏گوى
مخاطبان خود باشد، نمى‏تواند از امتياز زيادى برخودار شود. بيشتر مترجمان ادعا
مى‏كنند عموم مردم مخاطبان ترجمه آن‏ها هستند، اما آيا به واقع چنين است؟ يك
نظرخواهى اجمالى از سطوح مختلف مخاطبان، حقيقت را تا حدى روشن مى‏كند. عموم
مردم به چه مؤلفه‏هايى در ترجمه قرآن اهتمام دارند؟ آيا مردم نيز همان دغدغه‏هاى نقّادان و
برخى مترجمان را دارند؛ يعنى به اين مى‏انديشند كه مثلاً چرا فلان مفعول، جار و مجرور
ترجمه شد و يا چرا فلان جمله فعليه به صورت اسميّه برگردان شد و چراها و چراهاى ادبى
ديگر؟ يا به اين مى‏انديشند كه چرا ترجمه‏هاى قرآن مانندكتاب‏هاى ديگر خوش‏خوان
نيستند؟ چرا نمى‏توان ترجمه‏اى يافت كه بتوان به‏سادگى و بدون دست‏اندازهاى فراوان در
آن پيش رفت؟

اين پرسش‏ها و مانند آن‏ها ما را به اين نتيجه مى‏رساند كه بايد در مصداق «بهترين
ترجمه» بيشتر تأمل كنيم. آيا اگر مترجمى ترجمه‏اى آزاد ولى بسيار موفق (بر اساس
معيارهاى ترجمه آزاد) ارائه كند، در مقايسه با مترجم ديگرى كه در پى ترجمه موفق و
وفادار و يا معنايى براى قرآن است، از امتياز كمترى برخوردار مى‏گردد؟ به بيان ديگر، آيا
ترجمه موفق آزاد همواره از ترجمه موفق معنايى يا وفادار در سطحى نازل‏تر قرار دارد؟

به باور نگارنده، نگارش و تدوين ترجمه آزاد كه معيارهاى ترجمه آزاد تا حد قابل قبولى
در آن رعايت شده باشد، ساده‏تر از ترجمه وفادار يا معنايى نيست. به‏ويژه كه جامعه ما از
وجود نمونه موفق ترجمه آزاد تاكنون محروم مانده است. آيا نبايد اين مسير آن‏چنان كه بايد
و شايد گشوده شود و ذوق‏هاى سليم و هنرمند زير نظر كارشناسان خبره به ارائه ترجمه‏هاى
موفق روى آورند؟

يك راهكار

ما همواره در پى آنيم كه يك مترجم هم از نظر محتوا و هم از نظر قالب عهده‏دار ترجمه
شود و ترجمه موفقى نيز ارائه دهد و حال آن‏كه مى‏دانيم چنين توفيقى چقدر دور از
دسترس است؛ آيا زمان آن نرسيده كه راهكارهاى جديدى آزموده شود؟ اخيرا جناب
آقاى صفوى ترجمه‏اى را بر اساس تفسير الميزان ارائه كرده است. در اين ترجمه قالب بر
عهده ايشان و محتوا برعهده علامه طباطبايى بوده است.[56] آيا شخصى خبره و كارآزموده
در تفسير و اديبى خوش‏نويس با همكارى هم نمى‏توانند كار مشتركى را در مورد ترجمه
قرآن ارائه دهند؟

براى اين‏كه سخنان ما در خلأ طرح نشود، مناسب است به مقايسه نمونه‏اى از ترجمه
آزاد ـ تفسيرى و ترجمه معنايى ـ وفادار بپردازيم با اين هدف كه گشايشى هر چند اندك در
حوزه ترجمه‏هاى قرآن پديد آيد تا اهل قلم و توانمندان، اين راه را تكميل كنند و به آثارى
جاودان و ارزشمند دست يابند. آيات 1 تا 45 سوره انعام از ترجمه استاد فولادوند و ترجمه
همين آيات به قلم ناتوان نگارنده كه براى نمونه ارائه مى‏شود و از نظر تفسيرى تا حد زيادى
بر پايه تفسير الميزان سامان يافته، مى‏تواند تا اندازه‏اى گوياى مطلب باشد.

به نام خداوند رحمت‏گر مهربان

ستايش خدايى را كه آسمان‏ها و زمين را آفريد، و
تاريكى‏ها و روشنايى را پديد آورد. با اين همه
كسانى كه كفر ورزيده‏اند، [غير او را] با پروردگار
خود برابر مى‏كنند.(1)

اوست كسى كه شما را از گِل آفريد. آنگاه مدّتى را
[براى شما عمر] مقرّر داشت. و اجَل حتمى نزد
اوست. با اين همه، [بعضى از] شما [در قدرت او]
ترديد مى‏كنيد.(2)

و او در آسمان‏ها و زمين خداست. نهان و آشكار
شما را مى‏داند، و آنچه را به دست مى‏آوريد [نيز]
مى‏داند.(3)

و هيچ نشانه‏اى از نشانه‏هاى پروردگارشان به
سويشان نمى‏آمد مگر آن‏كه از آن روى
برمى‏تافتند.(4)

آنان حقّ را هنگامى كه به سويشان آمد تكذيب
كردند، پس به زودى، [حقيقت] خبرهاى آنچه را
كه به ريشخند مى‏گرفتند به آنان خواهد رسيد.(5)

آيا نديده‏اند كه پيش از آنان چه بسيار امّت‏ها را

هلاك كرديم؟ [امّت‏هايى كه ]در زمين به آنان
نمونه نگارنده (تا حدى آزاد و تفسيرى):

به نام خداوند بخشنده مهربان

توحيد، رهيافت كاوش در آفاق و انفس

ستايش از آن خداست كه آسمان‏ها و زمين را
آفريد و تاريكى‏ها و نور را در آن‏ها برقرار ساخت؛
اما كافران به جاى درس‏آموزى از چنين نظام
پيچيده و شگفتى، براى پروردگارشان همتا
تراشيدند؛(1)

براى خدايى كه انسان را از گل آفريد و براى او
مدتى مقرر داشت تا در مسير تكامل گام بردارد
ـ و البته آگاهى از زمان پايان حتمى آن مدت به
خدا اختصاص دارد ـ ولى كافران به جاى ايمان
آوردن به يكتايى او در اداره جهان، ترديد
روا مى‏دارند؛(2)

ترديد در خداوند آسمان‏ها و زمين چرا كه او خالق
آن دو است، همو كه پنهان و آشكار شما و آنچه را
انجام مى‏دهيد، مى‏داند زيرا او عالم مطلق و
آفريننده شما نيز هست.(3)

آرى، لجوجان كافر از هر نشانه آشكارى كه از
جانب خدا بر آن‏ها فرود آمد، روى برتافتند(4)

و در نتيجه، به انكار و استهزاى حق كه بر آن‏ها
فرود آمد، پرداختند و به زودى خبر نتايج ناگوار
رفتارشان را خواهند شنيد و آن‏ها را درخواهند
يافت.(5)

آينه عبرت در سرنوشت لجوجان طغيانگر

اى منكران لجوج! آيا نديده‏ايد مردمان بسيارى را
كه پيش از شما زندگى مى‏كردند و هلاكشان

امكاناتى داديم كه براى شما آن امكانات را فراهم
نكرده‏ايم، و [باران‏هاى] آسمان را پى‏درپى بر آنان
فرو فرستاديم، و رودبارها از زير [شهرهاى ]آنان
روان ساختيم. پس ايشان را به [سزاى]
گناهانشان هلاك كرديم، و پس از آنان نسل‏هاى
ديگرى پديد آورديم.(6)

و اگر مكتوبى، نوشته بر كاغذ، بر تو نازل مى‏كرديم
و آنان، آن را با دست‏هاى خود لمس مى‏كردند
قطعا كافران مى‏گفتند: «اين [چيزى] جز سحر
آشكار نيست.»(7)

و گفتند: «چرا فرشته‏اى بر او نازل نشده است؟» و
اگر فرشته‏اى فرود مى‏آورديم، قطعا كار تمام شده
بود سپس مهلت نمى‏يافتند.(8)

و اگر او را فرشته‏اى قرار مى‏داديم، حتما وى را [به
صورت] مردى درمى‏آورديم، و امر را همچنان بر
آنان مشتبه مى‏ساختيم.(9)

كرديم؟ آن‏ها كه توانايى‏هايشان بيشتر و حال و
وضعشان از شما بهتر بود؛ ابرهاى پربار به
سويشان فرستاديم و نهرهاى بسيارى را روان
ساختيم تا بر فراز آن‏ها لذت ببرند، اما آن‏ها با
اين همه نعمت كه در اختيارشان گذاشتيم، به گناه
روى آوردند و ما نيز به دليل گناهانشان نابودشان
كرديم و به جاى آن‏ها مردمى ديگر پديد
آورديم.(6)

بهانه‏اى بى‏نتيجه

اى پيامبر، اگر ـ چنان كه مشركان مى‏خواهند ـ
كتابى نگاشته بر كاغذى بر تو فرو فرستيم، آن‏گونه
كه آن‏ها با دست‏هاى خود آن را لمس كنند، باز
بهانه مى‏آورند كه اين جز سحرى آشكار
نيست.(7)

بهانه‏اى ديگر

كافران بهانه آوردند كه چرا فرشته‏اى بر او نازل
نشده تا برهان صداقت او باشد؟ اما آن‏ها، اگر
فرشته‏اى نيز نازل مى‏كرديم، باز ايمان
نمى‏آوردند، و در آن صورت، چون عالم غيب با
ديدن فرشتگان به عالم شهود تبديل مى‏گرديد،
حجت بر آنان تمام و مهلت تجديد نظر از آن‏ها
گرفته مى‏شد و همگى نابود مى‏شدند(8)

اما از آن‏جا كه حكمت اقتضا دارد آن‏ها مدتى در
اين دنيا بمانند تا پرورش و تكامل يابند، حتى اگر
ما پيامبرى از جنس فرشته براى آن‏ها نازل
مى‏كرديم، او را در هيئت انسانى قرار مى‏داديم تا
همچون ديگران لباس پوشد و زندگى كند و
بدين ترتيب زمينه تكامل براى مردم فراهم آيد
و پيش از تو پيامبرانى به استهزا گرفته شدند. پس
آنچه را ريشخند مى‏كردند گريبانگير
ريشخندكنندگان ايشان گرديد.(10)

بگو: «در زمين بگرديد، آنگاه بنگريد كه فرجام
تكذيب‏كنندگان چگونه بوده است؟»(11)

بگو: «آنچه در آسمان‏ها و زمين است از آنِ
كيست؟» بگو: «از آنِ خداست» كه رحمت را بر
خويشتن واجب گردانيده است. يقينا شما را در روز
قيامت ـ كه در آن هيچ شكى نيست ـ گِرد خواهد
آورد. خودباختگان كسانى‏اند كه ايمان
نمى‏آورند.(12)

و آنچه در شب و روز آرام [و تكاپو] دارد، از آنِ

اوست و او شنواى داناست.(13)

و بتوانند او را بسان الگويى براى خود قرار دهند و
از اين‏رو، باز هم زمينه همان بهانه براى آن‏ها به
وجود مى‏آمد.(9)

دلدارى به پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و تهديد كافران

اى پيامبر، از بهانه‏هاى واهى و تمسخرهاى آن‏ها
نگران نباش كه پيش از تو نيز پيامبرانى را به باد
تمسخر مى‏گرفتند؛ اما در نتيجه اين كارشان، آنچه
از وعده‏هاى عذاب كه مسخره مى‏كردند،
دامنگيرشان شد.(10)

آرى، به آن‏ها بگو به سير و سفر بپردازند و ببينند
چه بر سر كسانى كه پيامبران را تكذيب كردند، آمد
و از آن‏ها عبرت بگيرند. (گفتنى است آثار
بر جاى‏مانده از قوم عاد و ثمود كه گرفتار عذاب الهى
شدند، در زمان پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در سرزمين عربستان بين
مدينه و شام باقى بود و مسافران در سفرهايشان گاه از
كنار آن‏ها مى‏گذشتند.)(11)

همچنين از آن‏ها بپرس آنچه در آسمان‏ها و زمين
است، از آن كيست؟ و خود از زبان آن لجوجان كه
به جان حقيقت را دريافته و به زبان انكار
مى‏كنند، بگو: براى خداوند است؛ همو كه رحمت بر
بندگان را بر خود واجب كرده؛ از اين‏رو، براى
پاسداشت ايمان و رفتار نيك مومنان، همگان را
در روز ترديدناپذير قيامت گرد مى‏آورد؛ اما آنان كه
سرمايه وجود را به پاى دشمنى با حق باختند، به
اين حقيقت ايمان نمى‏آورند و از رحمت خدا
سودى نمى‏برند.(12)

بارى، هر آنچه در شب و روز قرار مى‏يابد، از آن او
است و او شنوا و داناست؛ از اين‏رو مشركان نه
بگو: «آيا غير از خدا ـ پديدآورنده آسمان‏ها و
زمين ـ سرپرستى برگزينم؟ و اوست كه خوراك
مى‏دهد، و خوراك داده نمى‏شود.» بگو: «من
مأمورم كه نخستين كسى باشم كه اسلام آورده
است، و [به من فرمان داده شده كه: ]هرگز از
مشركان مباش.»(14)

بگو: «اگر به پروردگارم عصيان ورزم از عذاب روزى
بزرگ مى‏ترسم.»(15)

آن روز، كسى كه [عذاب] از او برگردانده شود، قطعا
[خدا] بر او رحمت آورده، و اين است همان
رستگارى آشكار.(16)

و اگر خدا به تو زيانى برساند، كسى جز او
برطرف‏كننده آن نيست، و اگر خيرى به تو برساند
پس او بر هر چيزى تواناست.(17)

و اوست كه بر بندگان خويش چيره است، و اوست
ايمن باشند و نه از توبه و رحمت پروردگار نااميد؛
زيرا خدا از احوال و اعمال آنان آگاه است و سخن
آن‏ها را مى‏شنود.(13)

چرا فقط خدا؟

اى پيامبر به مشركان بگو: آيا من هم مانند شما
غير خدا ـ پديدآورنده آسمان‏ها و زمين ـ را به
سرورى برگزينم، در حالى كه او به ديگران روزى
مى‏دهد و نيازهايشان را برآورده مى‏سازد و خود به
ديگران نيازى ندارد؟! اين پرسش بر مبناى حكم
عقل سالم مى‏باشد؛ اما پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آلهبه دستور خدا
تنها به اين مقدار بسنده نمى‏كند و دستور مى‏يابد
بگويد: من دستور اكيد دارم كه در اطاعت از خدا و
تسليم شدن در برابر او پيشگام باشم، و نيز به من
تأكيد شده كه در زمره مشركان قرار نگيرم.(14)

اى پيامبر، به آن‏ها بگو: استثنايى در كار نيست و
من نيز اگر از دستور پروردگارم سرپيچى كنم، از
عذاب روزى بزرگ در هراسم؛(15)

چنان روزى كه هر كس از عذاب آن برهد، مشمول
رحمت الهى شده و به رستگارى تابناكى درست
يافته است.(16)

در ادامه، خدا براى اين‏كه كسى گمان نبرد
مى‏تواند خود را از عذاب الهى برهاند، روى خود
را به پيامبر كرده و از باب «به پسر بگو داماد
بشود» به او مى‏فرمايد: اگر خدا تو را به بلايى
گرفتار كند، كسى جز او نمى‏تواند بلا را برطرف
نمايد و اگر به تو خيرى برساند، هيچ‏كس نمى‏تواند

مانع شود؛ چرا كه او بر هر كارى تواناست.(17)

آرى، او بر بندگان خويش چيره است و بر پايه
حكيم آگاه.(18)

بگو: «گواهى چه كسى از همه برتر است؟» بگو:
«خدا ميان من و شما گواه است. و اين قرآن به من
وحى شده تا به وسيله آن، شما و هر كس را [كه
اين پيام به او] برسد، هشدار دهم. آيا واقعا شما
گواهى مى‏دهيد كه در جنب خدا، خدايان ديگرى
است؟» بگو: «من گواهى نمى‏دهم.» بگو: «او تنها
معبودى يگانه است، و بى‏ترديد، من از آنچه
شريك [او ]قرار مى‏دهيد بيزارم.»(19)

كسانى كه كتاب [آسمانى] به آنان داده‏ايم،
همان‏گونه كه پسران خود را مى‏شناسد، او [پيامبر]
را مى‏شناسد. كسانى كه به خود زيان زده‏اند، ايمان
نمى‏آورند.(20)

و كيست ستمكارتر از آن كس كه بر خدا دروغ بسته
يا آيات او را تكذيب نموده؟ بى‏ترديد، ستمكاران
رستگار نمى‏شوند.(21)

حكمت و آگاهى اِعمال قدرت مى‏نمايد؛ زيرا او
حكيم و آگاه است.(18)

پاسخ دندان‏شكن!

گروهى از مشركان مكه در اوايل رسالت
پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به حضرت گفتند: تو چه پيامبرى
هستى كه هيچ‏كس تو را تأييد نكرده است حتى
يهود و نصارا! خدا به پيامبر دستور مى‏دهد به
آن‏ها بگويد: گواهى چه چيزى از همه برتر است؟
آن‏گاه خود در پاسخ مى‏فرمايد: گواهى خدا از همه
برتر و او ميان من و شما گواه است و به حقانيت من
گواهى داده و بر من قرآن را وحى كرده است؛
قرآنى كه معجزه‏اى جاويد و براى همگان تا
قيامت نازل شده است؛ زيرا بر من وحى شده تا
شما و هر كس را كه نداى قرآن به او برسد، بيم
دهم. آيا شما واقعا بر اين باوريد كه با خدا، خدايانى
ديگر نيز هست؟ اما من هرگز چنين باورى ندارم؛
او خداى يگانه است و من از شريكانى‏كه براى خدا
باور داريد، بيزارم.(19)

اين از يك‏سو، اما از سوى ديگر بايد دانست كه
اهل كتاب بر اساس نشانه‏هاى پيامبر در
كتاب‏هايشان، وى را چونان فرزندانشان
مى‏شناسند؛ اما چه سود كه حق را پنهان داشتند،
و آنان كه با كتمان حق زيانكار شدند، توفيق ايمان
آوردن را نخواهند يافت.(20)

جايگاه و درماندگى مشركان

اينك پس از پاسخ‏هاى ارائه شده در آيات قبل،

به تبيين جايگاه و درماندگى مشركان پرداخته،
مى‏فرمايد: و كيست ستمكارتر از كسى كه بر خدا
و [ياد كن] روزى را كه همه آنان را محشور
مى‏كنيم، آنگاه به كسانى كه شرك آورده‏اند
مى‏گوييم: «كجايند شريكان شما كه [آن‏ها را
شريك خدا ]مى‏پنداشتيد؟»(22)

آنگاه عذرشان جز اين نيست كه مى‏گويند: «به
خدا، پروردگارمان سوگند كه ما مشرك
نبوديم.»(23)

ببين، چگونه به خود دروغ مى‏گويند و آنچه
برمى‏بافتند از ايشان ياوه شد.(24)

و برخى از آنان به تو گوش فرا مى‏دهند، و [لى] ما
بر دل‏هايشان پرده‏ها افكنده‏ايم تا آن را نفهمند، و
در گوش‏هايشان سنگينى [قرار داده‏ايم]. و اگر هر
معجزه‏اى را ببينند به آن ايمان نمى‏آورند. تا آن‏جا
كه وقتى نزد تو مى‏آيند و با تو جدال مى‏كنند،
كسانى كه كفر ورزيدند، مى‏گويند: «اين [كتاب]
چيزى جز افسانه‏هاى پيشينيان نيست.»(25)

دروغ بندد يا آيات او را دروغ شمارد؟ آرى،
ستمكاران مشرك روى رستگارى را نخواهند
ديد.(21)

اى پيامبر، روزى خواهد آمد كه همه مشركان را
گرد مى‏آوريم و به آن‏ها كه براى خدا شريكانى
قائل شدند، مى‏گوييم: شريكان پندارى‏تان
كجايند؟!(22)

آنان وحشت زده دست و پايشان را گم مى‏كنند و
بسان عادتشان در دنيا، لب به دروغ مى‏گشايند
كه به خدا ـ پرودگارمان ـ سوگند! ما مشرك
نبوديم.(23)

آرى، خطا و ستمكارى آنان در شريك قائل شدن
براى خدا و انكار توحيد آن‏قدر روشن است كه
مجالى براى توجيه باقى نمى‏ماند؛ از اين‏رو، تنها
راه نجات را در انكار مى‏بينند. اى پيامبر، ببين از
شدت درماندگى چگونه به خودشان نيز دروغ
مى‏گويند و رشته‏هايشان را يك‏جا پنبه
مى‏كنند!(24)

البته برخى مشركان كه از شدت لجاجت و
پاگذاشتن بر حق، وجدانشان مرده و قلب‏هايشان
تيره و سخت گشته، به تو گوش فرا مى‏دهند، ولى
سود نمى‏برند؛ زيرا بر اثر لجاجت و اعمال سوئشان
بر دل‏هايشان پوششى در برابر حقيقت و بر
گوش‏هايشان سنگينى مانع از دريافت حق قرار
داديم. اينان هر نشانه‏اى بر حقانيت پيامبر و دين
اسلام ببينند، ايمان نمى‏آورند و نه تنها ايمان
نمى‏آورند كه چون نزد تو آيند، به جدال و
خرده‏گيرى برخيزند و پا را فراتر نهاده، قرآن را
و آنان [مردم را] از آن باز مى‏دارند و [خود نيز] از آن
دورى مى‏كنند، و [لى ]جز خويشتن را به هلاكت
نمى‏افكنند و نمى‏دانند.(26)

و اى كاش [منكران را] هنگامى كه بر آتش عرضه
مى‏شوند، مى‏ديدى كه مى‏گويند: «كاش باز گردانده
مى‏شديم و [ديگر ]آيات پروردگارمان را تكذيب
نمى‏كرديم و از مؤمنان مى‏شديم.»(27)

[ولى چنين نيست] بلكه آنچه را پيش از اين نهان
مى‏داشتند، براى آنان آشكار شده است. و اگر هم
باز گردانده شوند قطعا به آنچه از آن منع شده بودند
برمى‏گردند و آنان دروغگويند.(28)

و گفتند: «جز زندگى دنياى ما [زندگى ديگرى]
نيست و برانگيخته نخواهيم شد.»(29)

و اگر بنگرى هنگامى را كه در برابر پروردگارشان
باز داشته مى‏شوند. [خدا] مى‏فرمايد: «آيا اين حقّ
نيست؟» مى‏گويند: «چرا، سوگند به پروردگارمان
[كه حق است»]. مى‏فرمايد: «پس به [كيفر] آن‏كه
كفر مى‏ورزيديد، اين عذاب را بچشيد.»(30)

كسانى كه لقاى الهى را دروغ انگاشتند قطعا زيان

ديدند. تا آنگاه كه قيامت بناگاه بر آنان دررسد،
افسانه‏اى ساخته پيشينيان قلمداد كنند.(25)

آن‏ها در راستاى به نابودى كشاندن آيين
پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به همين مقدار بسنده نمى‏كنند، بلكه
افزون بر خود، ديگران را نيز از قرآن باز مى‏دارند؛
اما نمى‏دانند كه تيشه به ريشه خود مى‏زنند و خود
را به هلاكت مى‏افكنند.(26)

اى كاش مى‏ديدى حال و روز اسفبارشان را زمانى
كه بر آتش نگه داشته مى‏شوند و فرياد برمى‏كشند
كه اى كاش بار ديگر به دنيا بازمان مى‏گرداندند تا
آيات را تكذيب نكنيم ودر صف مومنان قرار
گيريم.(27)

اما آنان پشيمان نشده‏اند، بلكه آتش دوزخ و يا
نيّات و باورهاى نادرست و زشتشان كه در دنيا
پنهان مى‏داشتند، آشكار شده؛ از اين‏رو، براى
خلاصى از آن به فكر چاره افتاده‏اند. اينان اگر به
دنيا بازگردانده شوند نيز بار ديگر به سراغ همان
كارهاى گذشته‏شان مى‏روند و ادعاى ايمان
آوردنشان دروغى بيش نيست.(28)

آن‏ها در دنيا مى‏گفتند: جز اين زندگى دنيايى
خبرى نيست و ما برانگيخته نمى‏شويم.(29)

اى پيامبر، كاش آن‏ها را مى‏ديدى كه چون در
پيشگاه پروردگارشان نگاه داشته مى‏شوند و
خداوند توبيخ‏كنان مى‏فرمايد: آيا اين جهان بر حق
نيست؟! مى‏گويند: به پروردگارمان سوگند! چنين
است؛ آن‏گاه خداى متعال مى‏فرمايد: پس عذاب
دوزخ را به سزاى انكار آن در دنيا بچشيد.(30)

كسانى كه لقاى پرودگار و معاد را انكار كردند،
زيانكار شدند؛ اما اين انكار ديرى نمى‏پايد؛ زيرا
مى‏گويند: «اى دريغ بر ما، بر آنچه درباره آن
كوتاهى كرديم.» و آنان بار سنگين گناهانشان را
به دوش مى‏كشند. چه بد است بارى كه
مى‏كشند.(31)

و زندگى دنيا جز بازى و سرگرمى نيست، و قطعا
سراى بازپسين براى كسانى كه پرهيزگارى
مى‏كنند بهتر است. آيا نمى‏انديشيد؟(32)

به يقين، مى‏دانيم كه آنچه مى‏گويند تو را سخت
غمگين مى‏كند. در واقع آنان تو را تكذيب
نمى‏كنند، ولى ستمكاران آيات خدا را انكار
مى‏كنند.(33)

و پيش از تو نيز پيامبرانى تكذيب شدند، ولى بر
آنچه تكذيب شدند و آزار ديدند شكيبايى كردند تا
يارى ما به آنان رسيد، و براى كلمات خدا هيچ
تغييردهنده‏اى نيست. و مسلّما اخبار پيامبران به
تو رسيده است.(34)

زمان مى‏گذرد و فرصت‏ها پايان مى‏پذيرد و
ناگهان چنگال‏هاى مرگ آن‏ها را مى‏ربايد؛

چشم‏هاى خفته را مى‏گشايند و حقيقت را با تمام
وجود درك مى‏كنند و در حالى كه بار سنگين و
ناشايست گناهانشان را بر دوش مى‏كشند، از
تقصيرشان فرياد واحسرتاه سر مى‏دهند.(31)

بارى، زندگى دنيا چيزى جز بازيچه و سرگرمى
نيست و بى‏گمان سراى آخرت براى با تقوايان
بهتر است؛ پس‏آيا سزا نيست كه در اين‏باره
بينديشيد؟(32)

دلدارى خدا به پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله

لجاجت مشركان در پذيرش حق و سرسختى و
بهانه‏جويى‏هاى آن‏ها گاه پيامبر را به شدت
اندوهگين و متأسف مى‏كرد. خداى متعال در مقام
دلدارى به پيامبرش مى‏فرمايد: ما خوب مى‏دانيم
كه آنچه مشركان مى‏گويند، تو را اندوهگين
مى‏كند؛ اما اندوهگين مباش؛ زيرا آن ظالمان آيات
خدا را انكار مى‏كنند؛ بنابراين آن‏ها با خدا رو در
رويند نه با تو.(33)

گذشته از اين‏كه بايد بدانى اين‏گونه ناراحتى‏ها
در مسير تبليغ كاملاً طبيعى است و پيش از تو نيز
پيامبرانى تكذيب شده و آزار ديدند و شكيبايى
پيشه كردند تا يارى ما به آن‏ها رسيد، تو نيز
شكيبايى كن كه مشمول نصرت ما خواهى شد.
آرى، اين فرايند از سنت‏هاى الهى است و
هيچ‏كس نمى‏تواند در آن تغييرى ايجاد كند و مثلا
مانع رسيدن يارى ما شود و شاهد اين ادعا
داستان‏هاى پيامبران گذشته است كه برخى از
و اگر اعراض كردن آنان [از قرآن] بر تو گران است،
اگر مى‏توانى نقبى در زمين يا نردبانى در آسمان
بجويى تا معجزه‏اى [ديگر] برايشان بياورى [پس
چنين كن] و اگر خدا مى‏خواست قطعا آنان را بر
هدايت گِرد مى‏آورد، پس زنهار از نادانان
مباش.(35)

تنها كسانى [دعوت تو را] اجابت مى‏كنند كه گوش
شنوا دارند، و [امّا ]مردگان را خداوند [در قيامت]
برخواهد انگيخت سپس به سوى او باز گردانيده
مى‏شوند.(36)

و گفتند: «چرا معجزه‏اى از جانب پروردگارش بر او
نازل نشده است؟» بگو: «بى‏ترديد، خدا قادر است
كه پديده‏اى شگرف فرو فرستد، ليكن بيشتر آنان
نمى‏دانند.»(37)

و هيچ جنبنده‏اى در زمين نيست و نه هيچ پرنده‏اى
آن‏ها به تو رسيده است.(34)

و فكر نكن كه از سر شفقت بتوانى‏كارى براى
چنين لجوجانى سرسخت انجام دهى و اگر انكار
آنان براى‏تو دشوار است، پس براى آوردن
نشانه‏اى ديگر بر صداقتت اگر مى‏توانى راهى به
اعماق زمين يا نردبانى به اوج آسمان بياب و براى
آن‏ها نشانه‏اى بياور؛ اما تلاش تو در اين لجوجان
تاثير نمى‏گذارد، ولى گمان مبر كه اين كار بر خدا
نيز دشوار است؛ زيرا او اگر مى‏خواست ـ كه به
اقتضاى حكمتش نخواست ـ همه آن‏ها را هدايت
مى‏كرد؛ پس از جاهلان مباش تا شكيبايى و
استقامت را از دست ندهى.(35)

آرى، كسانى‏كه گوش شنوا دارند، دعوت تو را لبيك
مى‏گويند؛ اما مرده صفتان همچنان بر باور
باطلشان پا فشارى مى‏كنند و تنها زمانى هشيار
مى‏شوند و به سوى او باز مى‏گردند كه مرده و سپس
برانگيخته شوند.(36)

بهانه‏تراشى مشركان و پاسخ قرآن

مشركان وامانده در برابر قرآن و تحدى آن،
بهانه تراشيدند كه چرا بر پيامبر معجزه‏اى مطابق
خواسته ما نازل نمى‏شود؟ خداوند در پاسخ
مى‏فرمايد: اى پيامبر، به آن‏ها بگو: خداوند قادر
است معجزه‏اى مطابق خواسته‏شان نازل كند، ولى
بيشتر آن‏ها نمى‏دانند كه در صورت نازل كردن
معجزه درخواستى‏شان اگر انكار كنند، گرفتار
عذاب زودرس پروردگار مى‏شوند و حكمت
خداوند جز اين را اقتضا دارد.(37)

خداوند در ادامه به بيانى ديگر مى‏پردازد كه از
كه با دو بال خود پرواز مى‏كند مگر آن‏كه آن‏ها
[نيز ]گروه‏هايى مانند شما هستند، ما هيچ چيزى
را در كتاب [لوح محفوظ ]فرو گذار نكرده‏ايم سپس
[همه] به سوى پروردگارشان محشور خواهند
گرديد.(38)

و كسانى كه آيات ما را دروغ پنداشتند، در
تاريكى‏ها [ىِ كفر] كر و لالند، هر كه را خدا بخواهد
گمراهش مى‏گذارد و هر كه را بخواهد بر راه راست
قرارش مى‏دهد.(39)

بگو: «به نظر شما، اگر عذاب خدا شما را دررسد يا
رستاخيز شما را دريابد، اگر راستگوييد، كسى غير از

خدا را مى‏خوانيد؟»(40)

نظر روانى نيز پذيرش حق را بر مشركان آسان
مى‏نمايد. مى‏فرمايد: گمان نكنيد فقط شما
اجتماعى زندگى مى‏كنيد و براى خود تشكيلاتى
داريد و براى شما قيامتى قرار داده شده است،
بلكه هيچ جنبنده‏اى در زمين و هيچ پرنده‏اى كه به
مدد دو بالش پرواز مى‏كند، نيست مگر اين‏كه
گروه‏هايى همچون شما هستند كه به سوى
پرودگارشان محشور خواهند شد. آرى، ما آنچه را
لازمه هدايت شما بود، در اين كتاب فروگذار
نكرديم.(38)

با اين وصف، كسانى كه آيات الهى را تكذيب
كردند، كران و لالانى هستند كه در تاريكى به سر
مى‏برند؛ (سلب نعمت ديدن، شنيدن و گفتن، نتيجه
طبيعى انكار حق است؛ چنان كه در آيه 10 سوره روم
مى‏خوانيم «ثُمَّ كَانَ عَـقِبَةَ الَّذِينَ أَسَــٔواْ السُّوأَى أَن كَذَّبُواْ
بِـٔايَـتِ اللَّهِ وَ كَانُواْ بِهَا يَسْتَهْزِءُونَ؛ سپس سرانجام كسانى
كه اعمال ناشايست مرتكب شدند، به جايى رسيدند كه
آيات خدا را تكذيب كردند و آن را به مسخره گرفتند.»)
در نتيجه نمى‏توانند راه درست را بشناسند، و
اين‏چنين اراده خدا بر اين تعلق گرفته كه هركس
بر حق پاى كوبد و آيات الهى را ناديده انگارد، به
سراشيبى سقوط و گمراهى در افتد و هر كس در
پى‏دريافت حق و پيروى از آن باشد، به راه درست
و گلستان هدايت بار يابد.(39)

نداى ناخودآگاه فطرت خداى متعال به نداى ناخواسته فطرى مشركان

هنگام نزول بلا اشاره كرده، مى‏فرمايد: بگو: آيا
مى‏پنداريد اگر عذاب خدا بر شما فرود آيد يا قيامت
[نه،] بلكه تنها او را مى‏خوانيد، و اگر او بخواهد رنج
و بلا را از شما دور مى‏گرداند، و آنچه را شريك [او]
مى‏گردانيد فراموش مى‏كنيد.(41)

و به يقين، ما به سوى امّت‏هايى كه پيش از تو
بودند [پيامبرانى ]فرستاديم، و آنان را به تنگى
معيشت و بيمارى دچار ساختيم، تا به زارى و
خاكسارى درآيند.(42)

پس چرا هنگامى كه عذاب ما به آنان رسيد تضرّع
نكردند؟ ولى [حقيقت اين است كه ]دل‏هايشان
سخت شده، و شيطان آنچه را انجام مى‏دادند
برايشان آراسته است.(43)

پس چون آنچه را كه بدان پند داده شده بودند
فراموش كردند، درهاى هر چيزى [از نعمت‏ها] را
بر آنان گشوديم، تا هنگامى كه به آنچه داده شده
بودند شاد گرديدند ناگهان [گريبان] آنان را گرفتيم،
و يكباره نوميد شدند.(44)

بر پا شود، كسى جز خدا را خواهيد خواند؟(40)

خير، بلكه خدايان دروغينتان را از ياد برده، و تنها
پرودگار را مى‏خوانيد و او اگر بخواهد مشكلتان را
برطرف مى‏سازد.(41)

سرانجام عبرت‏آموز انذارناپذران

خداى متعال در ادامه، گمراهان را به گذر تاريخ و
عبرت‏آموزى از سرانجام انذارناپذيران توجه
مى‏دهد و مى‏فرمايد: ما براى امت‏هاى پيش از تو
پيامبرانى فرستاديم و چون اعتنا نكردند، به
سختى و رنج گرفتارشان كرديم تا به اقتضاى
نداى فطرتشان به سوى خدا باز گشته و زارى و
توبه كنند.(42)

اما آن‏ها را چه مى‏شود؟ چرا زمانى كه بلا و سختى
ما به سراغ آن‏ها آمد، زارى و توبه نكردند؟! بلكه
نه تنها به خود نيامدند كه از شدت گمراهى و
لجاجت، قلب‏هايشان سخت‏تر و تاريك‏تر نيز شد
و شيطان اعمال ناپسندشان را در نظرشان آراست
و نيكو جلوه داد و مثلاً امر به معروف و نهى از منكر
را ناپسند و سكوت در برابر منكر را پسنديده
جلوه داد.(43)

از اين‏رو، چون آن‏ها به دعوت پيامبران و سخن
حق بى‏اعتنايى كردند، راه خطرناك ديگرى بر
آن‏ها گشوديم و انواع نعمت‏ها را به سوى آن‏ها
سرازيركرديم؛ اما وجدان خقته گمراهان به جاى
آن‏كه آن‏ها را به سپاسگزارى وا دارد، از تحرك
باز ماند و نفس اماره آن‏ها را به سرمستى و غفلت
بيشتر سوق داد و اين‏چنين بود كه ناگاه فرصت
تمام و همه درها بسته شد و آن‏ها را كه كاملاً نااميد
پس ريشه آن گروهى كه ستم كردند بركنده شد، و
ستايش براى خداوند، پروردگار جهانيان
است.(45)

شده بودند، براى مجازات گرفتيم(44)

و اين‏چنين جمعيت ستمكاران ريشه كن شد و
چون اتمام حجت و سپس ريشه‏كن كردن آن‏ها
ستودنى است؛ پس ستايش از آنِ پروردگار
جهانيان است.(45)

[1]. در حوزه روایات نیز این دو مرحله انجام می‌شود، ولی در مورد روایات باید از راه جمع‌آوری کاربردهای یک واژه و مشتقات هم ریشه آن از روایات دیگر اقدام کرد که نمونه آن در «متعمّقون» (ر.ک: قواعد واژه‌شناسی، بخش الف) خواهد آمد.

[2]. ابن‌منظور، لسان العرب: نسی: والنسیان: ضدّ الذکر والحفظ.

[3]. مصطفوی، التحقیق: 3. حصول حالة النسیان بالاختیار والتعمّد: و هذا کما فی‏أعمال الربّ - عزّوجلّ - فیراد منه نتیجة النسیان و أثره، و هو قطع التوجّه والذکر، و حصول الترک والإعراض - کما فی: «فَالْیوْمَ نَنسَاهُمْ کمَا نَسُواْ لِقَاء یوْمِهِمْ هَذَا» (اعراف، 51)؛ «نَسُواْ اللّهَ فَنَسِیهُمْ إِنَّ الْمُنَافِقِینَ هُمُ الْفَاسِقُونَ» (توبه، 67)؛ «قَالَ کذَلِک أَتَتْک آیاتُنَا فَنَسِیتَهَا وَکذَلِک الْیوْمَ تُنسَی» (طه، 126). فانّ حقیقة النسیان عبارة عن انقطاع الذکر والتوجّه و حصول حالة الترک والإعراض عن شی‏ء، و لا مدخلیة فی السبب الموجب لهذا المعنی، سواء کان بجریان طبیعی، أو بتوجّه الی ما یقابله و ینافیه حتّی یشغله عن الذکر والتوجّه، أو بداع باطنی یوجب قطع التوجّه، کما فی مقام الجزاء و سلب الرحمة والانعطاف واللطف من اللّه‏ تعالی. فانّ المجازاة بمقتضی الحکمة والعدل و لإجراء ضوابط النظم والتقدیر التامّ فی الخلق، و لازم أن یکون مماثلاً بالجرم. فالعبد إذا نسی آیات اللّه‏ و غفل عن یوم اللقاء و أعرض عن ذکر اللّه‏ تعالی، فللّه تعالی أن یجازیه بالإعراض و ترک التوجّه واللطف عنه بحکم العدل والحقّ. «مَن جَاء بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا وَمَن جَاء بِالسَّیئَةِ فَلاَ یجْزَی إِلاَّ مِثْلَهَا وَهُمْ لاَ یظْلَمُونَ» (انعام، 160)؛ و من هذا القبیل نسیان العبد فی تعمّد و اختیار، إذا کان بداع باطنی من ضعف الاعتقاد و فساده، و من انکدار القلب و غشاوة فیه، فهو ینسی و یعرض عن الذکر اختیارا و عمدا (مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج12، ص115).

[4]. کلینی، الکافی، ج1، ص91، ح3؛ شیخ صدوق، التوحید، ص283، ح2.

[5]. خلیل جر، فرهنگ لاروس، ج1، ص603.

[6]. با مراجعه به کاربرد این واژه در دیگر روایات، ناپسند بودن این زیاده‏روی نمایان می‏شود؛ برای مثال، در مسند احمد بن حنبل، ج2، ص219، از پیامبر گرامی اسلام(ص) روایت شده است: «سیکون له شیعةٌ یتَعَمّقون فی‏الدین حتی یخرُجوا منهُ کما یخرُجُ السهم من الرمیه». حضرت این عبارت را درباره کسی فرمود که در مورد تقسیم غنایم در جنگ حنین به پیامبر خدا(ص) اعتراض کرد. آن شخص به شهادت تاریخ گروه خوارج را سامان داد و با امیرمؤمنان علی(ع) به نبرد برخاست. واژه تعمق در نهج‏البلاغه نیز در معنای مذمت به کار رفته است: «... والکفر علی اربع دعائم: علی التعمّق والتنازع والزیغ والشقاق؛ فمن تعمّق لم ینب الی الحق... (حکمت 31)؛ ...و کفر بر چهار پایه استوار است: بر تعمق و تنازع و کجروی و جدایی؛ پس هر کس که تعمق کرد، به حق بازنگشت...». استاد سیدجعفر شهیدی در تعلیقه خود می‏گوید: «عَمق و عُمق کرانه‏های بیابان بی‏آب و علف است و تعمّق، در شدن در عمق است. کسی که در کرانه‏های بیابان روَد و به عمق آن در شود، خود را هلاک سازد و این تعبیری است لطیف از آن کس که پیِ وهم را گیرد» (نهج‏البلاغه، ترجمه شهیدی، ص537، تعلیقه 9).

مرحوم لاهیجی در تفسیر خویش درباره روایت یادشده به دو تفسیر با دید مثبت و منفی اشاره می‏کند و دست‏کم استفاده می‏شود که نباید به معنای متبادر اطمینان شود.

[7]. برای آگاهی بیشتر ر.ک: مسعودی، روش فهم حدیث، ص217_222.

[8]. ر.ک: مکارم شیرازی و همکاران، تفسیر نمونه، ج19، ص72.

[9]. معرفت، تفسیر و مفسران، ج1، ص230.

[10]. «بور: الباء و الواو و الراء، أصلان، أحدهما هلاک الشی‏ء و ما یشبهه من تَعطُّلِه و خلوّه، والآخر ابتلاء الشی‏ء و امتحانه. فأمّا الأوّل فقال الخلیل: البوار: الهلاک، تقول: باروا و هم بور: أی ضالّون هلکی و أبارهم فلان. و قدیقال للواحد والجمیع والنساء والذکور بور. قال الله تعالی: «وَکنتُمْ قَوْمًا بُورًا» [الفتح، 12] قال الکسائی: و منه الحدیث: «انّه کان یتعوذ من بوار الأیّم. و ذلک أن تکسد فلا تجد زوجا... و أرض بوار: لیس فیها زرع... و الثانی التجربة والاختبار تقول: برت فلانا و برت ما عنده: أی جرّبته‏». 4. طبرسی، مجمع البیان، ج9، ص175.

[12]. ر.ک: عبدالتواب، مباحثی در فقه اللغه و زبان‏شناسی عربی، ص395 و 396.

[13]. رشید رضا، تفسیر المنار، ج1، ص21. 2. اعراف، 53.

[16]. مریم، 54. 6. نساء، 24.

[18] . مانند آنچه در «وَالْوَزْنُ یوْمَئِذٍ الْحَقُّ» بیان شد.

[19]. ر.ک: جوادی آملی، نزاهت قرآن از تحریف؛ جواهری، پرسمان علوم قرآن، بخش تحریف‏ناپذیری.

[20]. قواعد عربی اعم از صرف، نحو، معانی و بیان دو گونه است. بخش بزرگی از آنها مورد اتفاق علمای ادب عرب و زبان‏شناساس خبره روزگاران گذشته و حال است و از آنجا که قواعد اتفاقی علما براساس متون موجود در عصر نزول استخراج شده که متن مقدس قرآن و سخنان پیامبر(ص) و حضرت علی(ع) که براساس برخی روایات خود اولین مدون علم نحو بوده است، در شمار متون مستند آن قواعد بوده است؛ از این‌رو، به احتمال قریب به یقین این‏گونه قواعد براساس فصیح‏ترین متون عرب است؛ اما در مورد قواعدی که بین علما در مورد آنها اختلاف وجود دارد، نمی‏توانیم به افصح بودن آنها قائل شویم و از این‏رو، در موارد تعارض نص قرآن با آن قواعد، ابتدا توجیه معقول و سپس استخراج قواعد جدید چاره کار خواهد بود.

[21]. ر.ک: علی اکبر بابائی، قواعد تفسیر قرآن؛ عمید زنجانی، روش‌شناسی تفسیر قرآن، کلیات.

[22]. ر.ک: مجلسی، بحارالانوار، ج69، ص241؛ شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا، ج2، ص175.

[23]. گفتنی است براساس خبری بودن آن نیز می‌توان توجیهی مناسب ارائه کرد؛ زیرا هدف حضرت ابراهیم(ع) آموزش دادن بوده و این سخن را به‌طور جدی نفرموده است، مانند فن تبکیت که هیچ‌کس آن را منع نکرده است.

[24]. برخی از این تغییرها عبارت‌اند از: تغییر ساختارهای صرفی و نحوی، تغییر در ترتیب عناصر، تغییر در معنا که گاه با ریزش معنا نیز همراه است، تغییر در واحدهای ترجمه در مثل اصطلاح‏ها، کنایه‏ها و مانند آنها، تغییر در مثبت و منفی بودن عبارت، تغییر در جزء و کل، تغییر در علت و معلول، و جز اینها؛ برای نمونه «کرَامٍ بَرَرَةٍ؛ گرامیان نیکوکار» به جای گرامیان نیکوکاران (عبس، 16)؛ «لأَمَةٌ مُّؤْمِنَةٌ؛ کنیز مؤمن» (بقره، 221) (در فارسی بین صفت و موصوف مطابقت وجود ندارد)؛ «أَوْ لاَمَسْتُمُ النِّسَاء؛ یا با زنان نزدیکی کرده‏اید» (نساء، 43) «لاَمَسْتُمُ» در این آیه کنایه از آمیزش جنسی است که به گونه‏ای به ترجمه منتقل می‏شود (شانه‌چی، آیات الاحکام، ص11 و 12؛ «بَینَ یدَیهِ؛ نزد او» (به جای بین دستانش)؛ «وَمَا أَدْرَاک؛ و چه می‏دانی؟!» (قدر، 2) (به جای: و چه آگاه کرد تو را)... .

[25]. مکارم شیرازی و همکاران، تفسیر نمونه، ج3، ص441_442، ذیل آیه.

[26]. یوسف، 26. 3. یوسف، 30.

[28]. بسیار بعید است حضرت یوسف(ع) در آن شرایط نزد همسر زلیخا از واژه‌های تهییج‌آمیز استفاده کند؛ بلاغت ایجاب می‌کند او به کنایه مطلب را به همسر زلیخا فهمانده باشد نه به گونه‌ای که غیرت او را به جوش آورد. افزون بر این، «راود» - چنان که از بررسی گفتار لغویان برمی‌آید - بر رفت و آمدهای مکرر، همراه با حیله‌گری، برای وصول به هدفی اشاره دارد؛ بنابراین، ترجمه آن به واژه‌ای که این معنا در آن به نحوی وجود داشته باشد، اولویت دارد. 1. المعدود: قابل شمارش.

[30]. این ترجمه معادل دقیق جمله عربی نیست.

[31]. نحویان نصب «حَتْفَ» را بنابر مفعول مطلق بودن می‏دانند. از این واژه فعلی به نام «حَتَفَ» بنا نشده است تا مصدرش مفعول مطلق باشد، اما چنین توهم شده که «حَتْفَ» مصدری برای فعلِ «حَتَفَ» است؛ یعنی «حَتَفَ حَتْفَ أَنْفِهِ» (ابن‌منظور، لسان العرب، ذیل ماده «حتف»).

[32]. یا: ماتَ حتفَ أَنفَیهِ. «الأنفانِ» در لغت به معنای دهان و بینی است.

[33]. معادل تقریبی.

[34]. الحَتْف: مرگ، و جمع آن حُتُوف است. 2. معادل تقریبی.

[36]. الحِمَام: کنایه از مرگ. 4. مرگ، او را ملاقات کرد.

[38]. مجهولِ «وَارَیٰ». 6. یا «پیکرش به خاک سپرده شد».

[40]. هلاک شد «در فارسی، همیشه توهین‏آمیز است؛ اما «هَلَک» را در عربی نمی‏توان همیشه توهین‏آمیز دانست؛ مانند: «وَ لَقَدْ جَآءَکمْ یوسُفُ مِن قَبْلُ بِالْبَینَتِ فَمَا زِلْتُمْ فِی شَک مِّمَّا جَآءَکم بِهِ حَتَّی إِذَا هَلَک قُلْتُمْ لَن یبْعَثَ اللَّهُ مِنم بَعْدِهِ رَسُولاً» (غافر، 34).

[41]. برای آگاهی بیشتر ر.ک: معروف، فن ترجمه، ص35_42.

[42]. «یا أَیهَا النَّاسُ اعْبُدُواْ رَبَّکمُ الَّذِی خَلَقَکمْ وَالَّذِینَ مِن قَبْلِکمْ لَعَلَّکمْ تَتَّقُونَ» (بقره، 21).

[43]. «وَلَکمْ فِی الْقِصَاصِ حَیاةٌ یاْ أُولِی الأَلْبَابِ لَعَلَّکمْ تَتَّقُونَ» ( بقره، 179).

[44]. صافات، 25. 2. صافات، 92.

[46]. صافات، 154؛ قلم، 36.

[47]. در بخش املای واژگان، بهترین روش و متعادل‏ترین آنها - به باور نگارنده - دستور خط فارسی فرهنگستان زبان و ادب فارسی است که در 1384 به تصویب رسید و در سال 1385 فرهنگ املائی خط فارسی نیز براساس دستور خط فارسی زیر نظر فرهنگستان تدوین شد که نیک به کار ویراستاران گرامی می‏آید.

[48]. حمد، 5. 2. فرقان، 24.

[50]. قلم، 30. 4. انعام، 3.

[52]. ر.ک: خرمشاهی، ترجمه قرآن، ص620_631؛ تقیه، «ترجمه قرآن چالش‏ها و راهکارها»، مطالعات ترجمه، ش1، ص50. 2. همان.

[54] . برای آگاهی بیشتر ر.ک: جواهری،‌ درسنامه ترجمه، ص 223- 240.

[55]. پيشنهاد نگارنده به مراكز مسئول و مربوط اين است كه با جويا شدن ابتكارات مترجمان از خودشان، آن‏ها را در
دفترى جمع‏آورى كنند. همچنين اين پروژه مى‏تواند طى پايان‏نامه‏هايى به دانشجويان واگذار شود تا با كاوش در ترجمه‏هاى قرآن و از راه مصاحبه با مترجمان، اين مسير را هر چه بهتر بپيمايند.

[56]. البته نقدهايى از جهت قالب و محتوا از جهت انتساب به علامه بر اين ترجمه مطرح شده است كه در اين مجال از تأييد يا ردّ آن‏ها خوددارى مى‏نماييم.

729) درسنامه ترجمه 1-2 (قسمت ششم)

1_4_1. اضداد در قرآن

اضداد می‏تواند در حروف، معانی، واژگان و برخی ساخت‏های صرفی مطرح شود؛ برای مثال «اذ» در آیه 40 سوره توبه به معنای ماضی و در آیه 71 سوره غافر به معنای مستقبل است.

حروف مشمول تضاد عبارت‏اند از: اذ، اذا، إن، أو، لا، ما، مِن و هل.[1]

1_4_2. برخی مفردات قرآن مشمول تضاد

_ «عَسْعَسَ»[2] به معنای اقبل و أدبَرَ؛

_ «قَرء»[3] که به صورت جمع «قُرُوءٍ» به‏کار رفته است، به معنای طُهر و حِیض؛

_ «رجاء» به معنای خوف[4] و امید؛[5]

_ «صرِیم»[6] به معنای صبح و شب؛

_ «وَلی» به معنای روی آوردن[7] و پشت کردن؛[8]

_ «مَسْجُورِ»[9] به معنای پُر و خالی؛

_ «مُقْوِینَ»[10] به معنای فقیر و غنی؛

_ «ندَ» (جمع _ انداد) به معنای مثل،[11] و ضد؛[12]

_ «لحن» به معنای خطا و صواب؛[13]

_ «عَزِّرُ»[14] به معنای تعظیم و ترس.

1_4_3. برخی ساخت‌های صرفی مشمول اضداد

الف) مفعول در قالب فاعل؛ مانند: «آمِنًا» در آیه 67 عنکبوت: «أَوَلَمْ یرَوْا أَنَّا جَعَلْنَا حَرَمًا آمِنًا وَیُتَخَطَّفُ النَّاسُ مِنْ حَوْلِهِمْ»؛ همچنین ر.ک: «دَاحِضَةٌ»؛[15] «دَافِقٍ»؛[16] «رَّاضِیةٍ»؛[17] «السَّاحِلِ»؛[18] «عَاصِمَ»[19] و «مُبْصِرَةً».[20] و[21]

ب) فاعل در قالب مفعول؛ مانند: «مَأْتِی» در آیه 61 سوره مریم: «إِنَّهُ کانَ وَعْدُهُ مَأْتِیا» و «مَّسْتُور» در آیه 45 اسراء: «وَإِذَا قَرَأْتَ الْقُرآنَ جَعَلْنَا بَینَک وَبَینَ الَّذِینَ لاَ یؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ حِجَابًا مَّسْتُورًا».[22]

ج) صیغه «فعول» برای فاعل و مفعول؛ مانند: «رَکوبُ»[23] و «لَبُوسٍ».[24] و[25]

د) صیغه «فعیل» برای فاعل و مفعول؛ مانند: «أَلِیمٌ»؛[26] «أَمِینٌ»؛[27] «تَبِیعً»؛[28] «ربیبه»؛[29] «سَّمِیعُ»[30] «صَرِیخَ»؛[31] «هَضِیمٌ»[32] و «ولی».[33]

ﻫ) صیغه «مفتعل» برای فاعل و مفعول؛ مانند: «مُّرْتَابٌ»[34] و «الْمُضْطَرَّ».[35] و[36]

در پایان یادآور می‏شویم که ذکر کلمات یادشده، بدون هیچ‏گونه قضاوت درباره درستی یا نادرستی نسبت اضداد به آنهاست.

1_5. تضمین

یکی از قواعد مهم نحوی و بلاغی «تضمین»[37] است. در تعریف تضمین نحوی گفته‏اند:

گاه در یک کلمه معنای کلمه‏ای دیگر را اشراب می‏کنند و حکم کلمه اشراب‌شده را به آن می‏دهند و به آن تضمین می‏گویند،[38] با این هدف که یک کلمه معنای دو کلمه را بدهد؛ مانند: «وَلاَ تَأْکلُواْ أَمْوَالَهُمْ إِلَی أَمْوَالِکمْ».[39] در این آیه به‌‏طور طبیعی باید به جای «الی» «مع» می‏آمد، ولی به جای آن از «الی» استفاده شده است تا به مخاطب بفهماند «تَأْکلُواْ» معنای «تضموا» را در خود دارد، و «تضموا» با «الی» به‏ کار می‏رود نه «مع».

ویژگی‌های تضمین

1. هر دو معنا مقصود است؛[40]

2. وجود قرینه برای در نظر گرفتن معنای دوم لازم است و معمولاً در تضمین افعال، قرینه، همنشینی حروف ناسازگار، یا دادن نقش فعل متعدی به فعل لازم و نقش فعل لازم به فعل متعدی است؛

3. معنای واژه و معنای تضمین‌شده در راستای هم هستند و می‏توانند معنای یکدیگر را تکمیل کنند.

تضمین معمولاً در ترجمه‏ها رعایت نشده است؛ از این‏رو آن را با توضیح و مثال‏های بیشتری گزارش می‏کنیم.

تضمین معمولاً در فعل انجام می‏شود. گروهی بر این باورند که در اسم[41] و حرف نیز تضمین وجود دارد، هرچند برخی مفسران مانند زمخشری و برخی نحویان، مانند سیبویه، تضمین در حرف را انکار کرده‏اند.[42] در تضمین فعل، گوینده می‏تواند از فعل لازم، فعلی متعددی را اراده کند و مفعول بیاورد، یا برعکس، یا فعل یک مفعولی را به دو مفعول سرایت دهد و نیز می‏تواند به جای حرفی، حرفی دیگر را قرار دهد؛ مانند آمدن حرف «الی» برای فعل متعدی «لَمْ تَرَ» در آیه 258 سوره بقره و یا آمدن «الی» به معنای «باء» یا «مع» در آیه 14 همان سوره[43] «وَإِذَا لَقُواْ الَّذِینَ آمَنُواْ قَالُواْ آمَنَّا وَإِذَا خَلَوْاْ إِلَی شَیاطِینِهِمْ قَالُواْ إِنَّا مَعَکمْ إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُونَ».

چند مثال

1. «وَإِذَا خَلَوْاْ إِلَی شَیاطِینِهِمْ».[44]

برخی نحویان «إِلَی» را در این آیه به جهت تناسب با «خَلَوْاْ» به معنای «باء» یا «مع» گرفته‏اند، ولی به باور برخی دیگر مانند زرکشی «خَلَوْاْ» به قرینه «إِلی» معنای «ذَهَبوا» یا «انْصَرفوا» را در تضمین دارد.

_ مکارم شیرازی: «... [ولی] هنگامی که با شیطان‏های خود خلوت می‏کنند...»؛

_ فولادوند: «... و چون با شیطان‏های خود خلوت کنند...»؛

_ خرمشاهی: «... و چون با پیشوایان خویش تنها شوند...».

می‌توان ژَرف‌ساخت عبارت را این‌گونه در نظر گرفت:‌ و إذا خلوا مع شیاطینهم و صغوا الیهم؛ یعنی هم خلوت می‌کنند و هم گوش نزدیک می‌کنند تا خوب بشنوند و نیز پنهانی و وسوسه بودن را انعکاس می‌دهد. به نظر می‌رسد در نظر گرفتن «صغوا» مناسب‌تر از «ذهبوا» یا «انصرفوا»‌ باشد؛ به ویژه که ذهبوا به لحاظ تقدم زمانی بر «خلوا»‌ مقدم است نه مأخر؛ یعنی اول به سوی شیاطین می‌روند و بعد خلوت می‌کنند نه برعکس.

2. «وَلاَ تَأْکلُواْ أَمْوَالَهُمْ إِلَی أَمْوَالِکمْ».[45]

«لاَ تَأْکلُواْ» با «إِلی» آمده است و این بدین معناست که «لاَ تَأْکلُواْ»، «لا تَضُمُّوا» را در تضمین دارد؛ یعنی، مال یتیم را به مال خود ضمیمه نکنید.

_ مکارم شیرازی: «... و اموال آنان را همراه اموال خودتان [با مخلوط کردن یا تبدیل نمودن] نخورید...»؛

_ فولادوند: «... و اموال آنان را همراه با اموال خود مخورید...»؛

_ صفارزاده: «... و مال‏های آنها را با اموال خود درنیامیزید و مصرف نکنید...»؛

_ ترجمه وفادار پیشنهادی: «... و اموال آنان را [به دارایی‏های خود ملحق و] با اموال خود مصرف نکنید...».

3. «أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذِی حَآجَّ إِبْرَاهِیمَ».[46]

«أَلَمْ تَرَ» متعدی به بنفسه است، ولی با حرف جر «إِلی» آمده و این نشان‏دهنده در تضمین بودن معنای «تَنْظُرُ» است. این تضمین در موارد مشابه نیز دیده می‏شود؛ مانند: بقره، 24 و 246، آل‏عمران، 23 و جز اینها.[47]

باری، اگر مترجم کلمه‏ای را دارای تضمین، می‏داند، شایسته است معنای اشراب‌شده را در ترجمه گزارش کند و در غیر این صورت، به نظر می‏رسد با ریزش معنا روبه‏رو خواهیم بود.

تذکر: نکته درخور توجه در باب تضمین حکمت آن است که باید بادقت در مصادیق آنها جستجو شود. گفتنی است این مطلب را بسیاری از تفسیرها - تا آنجا که نگارنده جستجو کرده - متذکر نشده‏اند و این، ما را بر آن می‏دارد تا با تأملی بیشتر به این مقوله بپردازیم.

برای مثال، وجه و حکمت تضمین در مثال اول را می‏توان این‏گونه بازگفت که آنها خود نیز شیطان‏صفت بودند و به سراغ آنها می‏رفتند و اگر آنها قدمی برنمی‏داشتند، چه‏بسا در دام شیاطین گرفتار نمی‏شدند.

وجه تضمین در مثال دوم را می‏توان چنین تقریر کرد که نه‌تنها اموال یتیمان را نخورید که آنها به اموال خود ملحق نیز نکنید؛ زیرا الحاق قبل از مصرف است و ممکن است کسی اموال آنها را به اموال خویش ملحق کند، ولی مصرف ننماید. چنین الحاقی امکان بازیافت دارد؛ بنابراین، این تضمین شدّت حرمت این حکم را به تصویر می‏کشد.

وجه تضمین را در مثال سوم، هرچند پیچیده به نظر می‏رسد، می‏توان این‏گونه بازگفت که پیامبر گرامی اسلام(ص) برای اولین‏بار از ماجرای مذکور در آیه آگاهی می‏یابد؛ بنابراین گویا استفاده از «رأی» به جای «نظر» به این معناست که حضرت بلافاصله ماجرا را آنچنان که گویا خود در مجلس مباحثه آنان حاضر بوده، تصدیق می‏کند؛ چرا که «یری» در مرحله‏ای بالاتر از «تنظر» است. در هر صورت، وجوه یادشده صرفاً احتمال است و روی دیگر سکۀ احتمال، خطاست.

1_6. حقیقت قرآنی

گاه برخی واژه‏ها در یک معنا با وضع تعیّنیِ حاصل از کثرت استعمال، حقیقت می‏شوند؛ یعنی اگر بدون قرینه به کار روند، آن معنا به ذهن شنونده می‏آید و گوینده اگر بخواهد آن را در معانی دیگر، هرچند حقیقی باشند نه مجاز، به‏ کار برد، باید قرینه بیاورد، در غیر این صورت، بر معنای معروف (جدید) حمل می‏شود. در قرآن ممکن است از این دست کلمات یافت شوند که بر اثر کثرت استعمال در معنایی، حقیقت‌شده باشند و در صورت نبود قرینه، بر معنای قرآنی حمل می‏شوند - و نه معنای عرفی یا لغوی - بنابراین، مفسر و مترجم باید در بررسی واژگان قرآن، در پی یافتن حقیقت قرآنی بودن یا نبودن آن نیز باشد؛ برای مثال «قلب» و «فؤاد» در استعمال قرآن به معنای قلب صنوبری به کار نرفته و مقصود از آن، مرکز احساسات عواطف و ادراکات انسان است. واژه «صراط» در معنای «راه غیر حسی» نیز در برابر معنای لغوی آن، که «راه حسی» است، ممکن است از نمونه‏های حقیقت قرآنی به شمار آید.

مثال: «وَاتَّخِذُواْ مِن مَّقَامِ إِبْرَاهِیمَ مُصَلًّی».[48]

«مُصَلًّی» اسم مکان از «صلاة» است و معنای لغوی آن «مکان دعا» است، ولی این واژه در قرآن به معنای نماز استعمال‌شده و در آن معنا حقیقت شده است، به‏ویژه در مورد سوره بقره که مدنی است و استعمال صلاة در معنای نماز در آن زمان رواج تمام داشت؛[49] بنابراین، مترجم قرآن اگر قرینه‏ای بر معنای لغوی نداشته باشد، باید آن را به جایگاه نماز و مانند آن ترجمه کند نه دعا. اغلب مترجمان قرآن مصلی را به معنای جایگاه نماز، یا کلمه‏ای به این معنا ترجمه کرده‏اند؛ اما برخی آن را به معنای کلی «عبادتگاه» و «محل پرستش» و مانند آن ترجمه کرده‏اند که شامل دعا و نماز می‏شود؛ برخی نیز به تبعیت از تفسیر المیزان که مصلی را به معنای دعا می‏داند، محل دعا ترجمه کرده‏اند.

_ و چون خانه کعبه را مرجع امور دینی مردم و محل امن قرار دادیم (و گفتیم) از مقام ابراهیم جایی برای دعا بگیرید و به ابراهیم و اسماعیل فرمان دادیم که خانه را برای طواف‏کنندگان و آنها که معتکف می‏شوند و نمازگزاران که رکوع و سجود می‏کنند پاک کنید (ترجمه المیزان، موسوی همدانی)؛

_ و یاد کن زمانی را که آن خانه (کعبه) را بازگشتگاهی برای مردم و مکانی امن قرار دادیم؛ پس برای انجام مراسم حج به آنجا بروید و از مقام ابراهیم جایگاهی برای دعا برگزینید و به ابراهیم و اسماعیل فرمودیم: خانه‏ام را ویژه عبادت سازید و آن را به طواف‏کنندگان و معتکفان و نمازگزارانِ رکوع‏کننده و سجده‏کننده اختصاص دهید (ترجمه صفوی براساس المیزان).

تذکرات

1. «حقیقت قرآنی» درواقع زیرمجموعه «حقیقت شرعی» است که در علم اصول به‌تفصیل از آن بحث شده است. درحقیقت شرعی گفته می‏شود که برخی الفاظ بر اثر کثرت استعمال با وضع تعیّنی[50] برای معانی جدید وضع می‏شوند و در این فرض، جز با قرینه بر معانی اصلی حمل نمی‏شوند؛

2. حقیقت‏های شرعی در زمان پیامبر(ص) باید بررسی شوند، ولی در روایات اهل‏بیت(ع) می‏توان به آنها اطمینان کرد و آنها را نباید بر معانی غیر شرعی و لغوی حمل کرد. حقیقت‏های قرآنی نیز مانند حقیقت‏های شرعی زمان پیامبر(ص) نیاز به بررسی دارند و بدون قرینه و در مواردی که تردید وجود دارد، بر معانی لغوی و اصلی حمل می‏شوند نه حقایق قرآنی و شرعی.[51]

2. مبانی تفسیری

مقصود ما از «مبانی تفسیری مترجم» اعم از اصطلاح «مبانی تفسیر» حوزه علوم قرآن است و شامل مبانی اتخاذی از حوزه‏های تفسیر، ادبیات، لغت و جز آنها می‏شود و از آنجا که این نوشتار کوتاه توان به بحث گذاشتن همه آن مبانی را ندارد و از نظر حفظ تقسیم‏بندی حوزه‏های علمی، آن را شایسته نیز نمی‏داند، از بررسی تفصیلی آنها می‏گذرد و پیگیری آنها را به منابع مربوط به آنها از حوزه‏های علوم قرآن، ادبیات و... وامی‏نهد؛ اما برای نمونه به یکی از مبانی تفسیری پُرتأثیر در عالم تفسیر اشاره می‏شود. «زبان قرآن» یکی از مباحث مهم در مبانی تفسیر است. در این مبحث پرسش‏هایی مانند پرسش‏های ذیل مطرح می‏شوند:

_ آیا زبان قرآن مطابق زبان عرف عام است یا نه؟ یعنی آیا مفسر یا مترجم می‏تواند با ابزار موجود برای فهم زبان عرف، به تفسیر قرآن بپردازد یا به ابزار ویژه‏ای نیاز دارد که فراتر از زبان عرف عام باشد؟

_ زبان قرآن گفتاری یا نوشتاری، یا جز این دو است؟ تأثیر این بحث در ارتباط با مجموعه آیات یک سوره و نیز برخی مسائل تفسیری ظاهر می‏شود؛

_ زبان قرآن حقیقت است یا سمبلیک، یا جز اینها؟

_ ویژگی‏های تمییزدهنده یا منحصربه‌فرد زبان قرآن کدام ویژگی‌ها هستند؟

_ آیا زبان قرآن چندساحتی و دارای لایه‏های درونی به شکل طولی و عرضی است یا جز این است؟

_ اصطلاحات و ابزارهای فهم اختصاصی قرآن کدام‏اند؟

اگر ما بخواهیم فارغ از بحث‏های تخصصی، زبان قرآن را در چند سطر معرفی کنیم، خواهیم گفت: زبان قرآن معرفت‏بخش و حقیقت است و از مجاز، تشبیه و کنایه جز با قرینه استفاده نمی‏کند؛ چندساحتی است و به صورت طولی و عرضی لایه‏هایی را در درون خود دارد. زبان قرآن در عین اینکه منطبق بر زبان عرف است، اصطلاحات و ویژگی‏هایی مختص به خود دارد که درک آنها ابزار ویژه‏ای می‏طلبد؛ ابزاری که برای درک زبان عرف مورد نیاز نیست. زبان قرآن نه کاملاً بر ویژگی‏های زبان گفتاری منطبق است و نه به‏طور کامل بر زبان نوشتاری، ولی از هر یک ویژگی‏هایی دارد و همین امر آن را خارق‏العاده و منحصربه‌فرد کرده است. تک‏تک واژه‏ها و ساختارهای قرآن حساب‌شده و دقیق است و هیچ‏گونه تنزل در سطح واژگانی و ساختاری و کم‏‌دقتی و مسامحه که لازمه زبان‏های گفتاری است، در آن دیده نمی‏شود. زبان قرآن به‌سان زبان نوشتاری منسجم است و سوره‏های قرآن ساختاری نامرئی و در برخی موارد کاملاً مرئی دارند و کار استخراج ساختارهای نامرئی گاه بر مفسر دشوار می‏نماید.

مترجم در روش تفسیر و فهم قرآن نیز لازم است مبانی متعددی را اساس کار خویش قرار دهد و برای مثال، باید بداند کدام قرائت را در تفسیر باید ملاک بداند و در ترجمه، همواره از کدام قرائت پیروی کند.

در بُعد واژه‏شناسی باید بداند از چه منابعی بهره گیرد و از کدام طبقه‏بندی تبعیت کند.

در ابعاد شناخت قرینه‌های تفسیری، باید روشن باشد که آیا - برای مثال - باید سیاق را بر روایات ترجیح دهد یا خیر؟ و یا با کدام شرط و در چه جایگاهی.

همچنین مترجم در حوزه روایات که جزو قرائن ناپیوسته تفسیری است، باید آگاهی لازم و کافی داشته باشد و بداند در ارزیابی روایات تفسیری چه روش و چه ملاک‏هایی را در نظر گیرد؟ (در این باره کتاب‌های مفیدی نگاشته شده است که از میان آنها می‌توان به کتاب روش فهم حدیث[52]، نوشته عبدالهادى مسعودى اشاره کرد.)[53]

دست بهره گيرند. نويسنده كتاب ياد شده، ضمن دو مرحله‏اى دانستن فهم حديث (مفاد
استعمالى يا معناى ظاهرى و مراد جدى يا معناى مراد) به نكات سودمندى در فهم حديث
ـ مشابه آنچه متناسب با فهم آيات در كتاب روش‏شناسى بيان شده ـ طرح كرده است كه نيك به كار دانش‏پژوهان علاقه‏مند به فهم بهتر حديث مى‏آيد.[54]

مبانی مترجم یا مفسر درباره مترادفات چیست، آیا به اصل ترادف اعتراف دارد؟

منابع تفسیر قرآن کدام‌اند؟ برای مثال آیا می‏توان به روایات تفسیری فلان منبع اعتماد کرد؟ با چه شرایطی؟

از این نوع پرسش‏ها و پیش‏فرض‏ها که درنهایت هر یک خود به یک مبنا تبدیل می‏شود، بسیار است که بخشی از آنها در طول کار ظاهر می‏شود و مترجم باید تکلیف خود را با آنها روشن کند و از روش‏های پراکنده و گونا‏گون در سراسر اثر به‌شدت بپرهیزد و وحدت رویه را از ابتدا تا انتهای ترجمه حفظ کند.

3. مبانی کلامی مترجم قرآن

به تصریح قرآن کریم، برخی آیات قرآن متشابه‌اند: «هُوَ الَّذِی أَنزَلَ عَلَیک الْکتَابَ مِنْهُ آیاتٌ مُّحْکمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیغٌ فَیتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِیلِهِ».[55]

مهم‏ترین مباحثی که این‏گونه آیات بدانها پرداخته‌اند، یا از آنها استفاده می‏شود، مربوط به رؤیت خداوند، رابطه ذات و صفات، علم خداوند، عصمت پیامبران، جبر و اختیار، هدایت و ضلالت، احباط و تکفیر و مانند اینهاست که در علم کلام نیز باتفصیل مطرح شده و معرکه آرا گردیده‌اند.

گذشته از آیات متشابه، آیاتی دیگر نیز هستند که بیانی کلی دارند، یا اجمالی در آنها دیده می‏شود که بیان و تفسیر آنها به اهل‏بیت(ع) واگذار شده است. این‏گونه آیات نیز حساسیت بالایی در ترجمه دارند.

اینک این پرسش کلی را مطرح می‏کنیم که در ترجمه کردن این‏گونه آیات، تکلیف مترجم چیست؟ آیا باید آیات را همان‏گونه که در قرآن مطرح شده، ترجمه کرد و زمینه را برای برداشت‏های گوناگون از آیات قرآن باز گذاشت، یا خیر؛ باید در ترجمه چنین آیاتی، مبانی مسلّم کلامی مذهب را دخالت داد و برداشت از آیات را به تفسیر راجح محدود ساخت؟

در پاسخ به این پرسش، از دو جهت می‏توان سخن گفت: جهت نخست اینکه مترجم، به‌ویژه مترجم شیعی، نباید از عقاید خویش دست کشد و به آنها بی‏تفاوت باشد و زمینه را برای هر انحرافی باز بگذارد؛ بنابراین، مترجم باید نسبت به برداشت‏های درست و نادرست خواننده حساسیت به خرج دهد و در رفع ابزار انحراف بکوشد و ترجمه خویش را با رعایت اصول مذهب ارائه کند.

پاسخ دوم این است که مترجم با نگاهی پیراسته از هر گونه داوری به سراغ ترجمه می‏رود و چنین استدلال می‏کند که اگر ترجمه عین الفاظ آیات ناپسند است، بیان خود آیات قرآن نیز مشمول چنین حکمی می‏شود؛ چرا که اشکال یادشده (احتمال انحراف خواننده) به خود قرآن نیز بازمی‏گردد و از این گذشته، چه‏بسا محدود کردن معنا در یک تفسیر، اجحاف به آیات نیز باشد و سبب شود معانی دیگر فدای چنین دیدگاهی گردد.

به نظر می‏رسد در نقد و بررسی هر یک از دو نظریه یادشده و جمع‏بندی آنها، نظریه اول با در نظر گرفتن شرایط به صواب نزدیک‏تر باشد.

توضیح اینکه: گسترش اشکال به متن اصلی چندان پذیرفتنی نیست؛ زیرا:

اولاً: متن اصلی و متن ترجمه در جایگاهی یکسان قرار ندارند و مقایسه آنها با یکدیگر ناصواب است؛ زیرا اسلوب ویژه قرآن سرشار است از ظرافت‏ها، نکته‏های ادبی و غیر آن و مترجم خود اذعان دارد که هرگز ترجمه‏ای هم‌سنگ با قرآن ارائه نکرده است، بلکه معترف است که برداشت‏هایش را برای کسانی که توانایی استنباط از آیات را ندارند و با زبان قرآن آشنا نیستند، بازگو می‏کند.

ثانیاً: مترجم با ترجمه ناقص خود بسیاری از قراین را از بین می‏برد و بستر مناسب تفسیر صحیح نیز به تبع آن از میان می‏رود. درنتیجه ترجمه قرآن درواقع برداشت تفسیری مترجم از متن مقدس قرآن است و بر این اساس، رعایت عقاید مسلّم مذهبی جزء مبانی وی به شمار می‏رود.

ثالثاً: در انتقال مفاهیم، مخاطبان نخستین قرآن ملاک‌اند و نه مخاطبان کنونی.

درباره جواز افزودن توضیح‌های تفسیری در اصل سوم بیشتر سخن خواهیم گفت؛ از این‌رو، در اینجا به همین مقدار بسنده کرده و به برخی مبانی کلامی مترجم اشاره می‌نماییم.

3_1. صفات خبری خداوند در قرآن

در قرآن کریم برای خداوند متعال صفاتی ذکر شده که اگر آنها را به معنای ظاهری تفسیر کنیم، لازمه آن در نظر گرفتن تجسیم و تشبیه برای خداوند است.

مثال: «وَجَاء رَبُّک وَالْمَلَک صَفًّا صَفًّا».[56]

منظور از آمدن خدا در آیه «وَجَاء رَبُّک»، آمدنِ «امر» خدا برای رسیدگی به حساب مردم است.

تذکر

لحاظ باورهای مسلّم از دید مترجم ضروری است، ولی در برخی آیات که بیان آنها از دیدگاه کسانی است که ایمانی محکم و باوری راستین ندارند، انعکاس دیدگاه آنها لازم است؛ مانند آیه «هَلْ ینظُرُونَ إِلاَّ أَن یأْتِیهُمُ اللّهُ فِی ظُلَلٍ مِّنَ الْغَمَامِ وَالْمَلآئِکةُ وَقُضِی الأَمْرُ وَإِلَی اللّهِ تُرْجَعُ الأمُورُ».[57] البته اگر این آیه را تهدید بدانیم، از واژه‌ای که بر عذاب الهی دلالت می‌کند، بهره می‌گیریم.

_ آیا (پیروان شیطان، پس از این همه نشانه‏ها و برنامه‏های روشن) انتظار دارند که خداوند و فرشتگان، در سایه‏هایی از ابرها به سوی آنان بیایند (و دلایل تازه‏ای در اختیارشان بگذارند؟ با اینکه چنین چیزی محال است) و همه چیز انجام شده و همه کارها به سوی خدا بازمی‏گردد (مکارم شیرازی)؛

_ مگر انتظار آنان غیر از این است که خدا و فرشتگان در [زیر] سایبان‏هایی از ابر سپید به سوی آنان بیایند و کار [داوری] یکسره شود؟ و کارها به سوی خدا بازگردانده می‏شود (فولادوند)؛

_ آیا اینان جز این انتظار دارند که خدا و فرشتگان در سایبان‏هایی از ابر بدی‌شان آیند - به نشانه عذاب - و کار گزارده شود؟ (مجتبوی)؛

_ آیا انتظار می‏برند مگر آنکه آید ایشان را عذاب خدا در سایبان‏ها از ابر و فرشتگان و... (اشرفی تبریزی).

در ترجمه این آیه، برخی مترجمان با در نظر گرفتن پیشینه ذهنی مخاطبان به ترجمه ظاهر آیه بسنده کرده‏اند و چه‌بسا ترجمه ظاهر را صحیح‏تر بدانند و برخی دیگر با افزودن مقدرهایی چون «عذاب خدا» از بسنده کردن به ترجمه ظاهر الفاظ خودداری ورزیده‏اند. آقای مجتبوی در پانویس ترجمه خویش آورده است:

در چندجا از تورات آمده است که خدا یا فرشته خدا در ستونی از ابر آمد و چنین و چنان کرد. در این آیه به کسانی که ایمان درستی ندارند - یهودیان نیمه‏مسلمان و منافقان - می‏فرماید: آیا اینها انتظار دارند که خدا و فرشتگان در پاره‏هایی از ابر بیایند و بر آنها عذاب فرود آرَد تا کار انجام شود؟! روشن است که مراد از آمدن خدا و فرشتگان، آمدن امر و کیفر یا رحمت خداست نه خود خدا که به دلیل دیگر آیات منزّه است از اینکه دیده شود یا مانند چیزی باشد؛ پس نظر به سابقه یهودیان از تورات، این آیه می‏فرماید: چه انتظار می‏کشید؟! آیا می‏خواهید در راه کج خود باشید تا عذاب خدا به شما برسد؟!

3_1_1. رؤیت خداوند

شیعه و معتزله از فرقه‌های اسلامی، براساس دلایل عقلی و نقلی بر این باورند که رؤیت خدا در دنیا و آخرت امکان ندارد، ولی برخی فرقه‌های اهل سنّت مانند اشاعره و حشویه،[58] عقیده دارند که خدا را در قیامت با همین چشمان سر نیز می‏توان دید. حال با توجه به وجود این‏گونه عقاید باطل، باید در ترجمه آیاتی که ممکن است از آنها سوءاستفاده شود، دقتی دوچندان کرد و حساسیت آنها را ملاحظه نمود. به نمونه ذیل توجه فرمایید:

«وُجُوهٌ یوْمَئِذٍ نَّاضِرَةٌ * إِلَی رَبِّهَا نَاظِرَةٌ».[59]

_ ... و به سوی پروردگار خود می‏نگرند (فولادوند)؛

_ ... و به پروردگارش می‏نگرد (مکارم شیرازی)؛

_ ... ‌و به سوی [نعمت‏های] پروردگار خویش نگران است (خواجوی)؛

_ ... که [پاداش] پروردگار خویش را چشم می‏دارند (مجتبوی)؛

_ ... و به چشم قلب، جمال حق را مشاهده می‏کنند [و در بهشت رضوان به دیدار دوست منتعّمند] (الهی قمشه‏ای)؛

_ ... [به دیده دل] به سوی پروردگار خود [و به دیده سر] به تجلی و ظهورات آثار جلال و جمال او [نظاره‏گر] است (مشکینی)؛

_ ... چشم به سوی پروردگار خویش دارند (امامی).

از بین ترجمه‏های یادشده، ترجمه آقایان خواجوی،[60] مجتبوی، الهی قمشه‏ای و مشکینی مناسب‏تر و ترجمه امامی قالبی کنایی دارد و ممکن است انتظار را القا کند؛ از این‌رو چندان مناسب نیست. البته از امتیاز عدم تصریح به رؤیت جسمانی برخوردار است.

3_1_2. علم الهی

مسئله علم خدا از مباحث مهم علم کلام و فلسفه الهی است و حساسیتی بسیار دارد. علم خداوند ذاتی و ازلی است و هیچ‌چیز از علم او خارج نیست و هرگز در علم او نقصی راه ندارد تا تکاملی برای آن فرض شود؛ بنابراین، ترجمه کلمه‏هایی مانند: «عَلِمَ اللّهُ»،[61] «لِیعْلَمَ اللّهُ»،[62] «لَمَّا یعْلَمِ اللّهُ»[63] و مانند اینها به «خدا دانست»، «تا خدا بداند»، «هنوز خدا ندانسته است» و مانند آنها نادرست یا با مسامحه[64] همراه است.

مثال 1: «الآنَ خَفَّفَ اللّهُ عَنکمْ وَعَلِمَ أَنَّ فِیکمْ ضَعْفًا...».[65]

_ ... و معلوم داشت که در شما ضعفی هست... (فولادوند و خرمشاهی)؛

_ ... چون می‏دانست که در بین شما افرادی ضعیف هستند (ارفع)؛

_ ... و دانست [علم ازلی‏اش تحقق خارجی یافت] که در شما ناتوانی [روحی و عددی] است (مشکینی)؛

_ ... و دانست که در شما سستی و ناتوانی هست... (مجتبوی)؛

_ ... و دانست که در شما ضعف ایمان راه یافته... (الهی قمشه‏ای)؛

_ ... و دانست که در شما ضعفی است... (مکارم شیرازی).

در بین ترجمه‏های یادشده، ترجمه‏های آقایان فولادوند، خرمشاهی، ارفع و مشکینی مشکل را به نحوی تدبیر کرده‌اند.

مثال 2: «وَمَا جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتِی کنتَ عَلَیهَا إِلاَّ لِنَعْلَمَ مَن یتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّن ینقَلِبُ عَلَی عَقِبَیهِ».[66]

_ ... تنها برای این قرار دادیم که افرادی که از پیامبر پیروی می‏کنند، از آنها که به عقب بازمی‏گردند، مشخص شوند (مکارم شیرازی)؛

_ ... بازشناسیم (فولادوند)؛

_ ... بازشناسیم [علم ازلی ما منطبق بر معلوم خارجی شود] (مشکینی)؛

_ ... شناخته شود (ارفع)؛

_ ... بازشناسانیم (خرمشاهی)؛

_ ... مگر بر اینکه بیازماییم و جدا سازیم گروهی را که از پیغمبر خدا پیروی می‏کنند (الهی قمشه‏ای).

چنان که دیده می‏شود، ترجمه استاد فولادوند از مشکل یادشده دور نمانده است، هرچند راه توجیه در این مقوله باز است.

3_2. عصمت پیامبران

عصمت انبیا(ع) از گناهان عمدی و سهوی، از عقاید قطعی و معروف شیعه است که ائمه اطهار(ع) آن را به پیروانشان تعلیم داده و خود بر آن احتجاج کرده‏اند. بیشتر اهل سنّت نیز در کلّیت عصمت با شیعیان همراه‏اند، هرچند در برخی جزئیات اختلاف نظر دارند. در هر صورت، مترجم شیعی باید در ترجمه آیه‏هایی که ممکن است ظاهر آنها به لغزش و گناه و نفی عصمت تفسیر شود، نهایت دقت را به کار گرفته و مبانی کلامی شیعه را در این‌باره، مورد نظر داشته باشد. به نمونه‏های ذیل توجه نمایید:

مثال 1: «وَعَصَی آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَی».[67]

_ ... و آدم پروردگار خود را [در نهی ارشادی که مخالفتش ضرر زندگی داشت نه عصیان تکلیفی] نافرمانی کرد؛ پس به راه خطا افتاد (مشکینی)؛

_ ... و آدم پروردگار خویش را نافرمانی نمود. پس راه راست را گم کرد (مجتبوی).

وی در پاورقی آورده است: این نافرمانی، نپذیرفتن نصیحت و امر ارشادی است، نه امر تکلیفی و مولوی، و بعضی گفته‏اند: این نافرمانی قبل از نبوت بوده است.

_ ... و [این‏گونه] آدم به پروردگار خود عصیان ورزید و بیراهه رفت (فولادوند)؛

_ ... [آری] آدم پروردگارش را نافرمانی کرد و از پاداش او محروم شد (مکارم شیرازی)؛

_ ... و بدین‏سان آدم از امر پروردگارش سرپیچی کرد و گمراه شد (خرمشاهی).

در ترجمه‏های مزبور، ترجمه‏های آقایان مشکینی و مجتبوی با ارائه توضیحی درباره عصیان حضرت آدم(ع) و جمع‏بندی آن با عصمت آن حضرت، ذهن مخاطب را از به خطا رفتن و نفی عصمت بازداشته است.[68]

مثال 2: «لِیغْفِرَ لَک اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنبِک وَمَا تَأَخَّرَ...».[69]

_ تا خداوند گناهان گذشته و آینده‏ای را که به تو نسبت می‏دادند، ببخشد [و حقانیت تو را ثابت کرده] و... (مکارم شیرازی)؛

_ تا خداوند گناهان گذشته و آینده تو را بیامرزد و [گناهانی را که کفار بر تو می‏دیدند، مانند هتک مقدساتشان، به اِعلای کلمة الله‏ بزداید و ترک اولی‏ها که خود گناه می‏دیدی، به شمول رحمت ببخشاید...] (مشکینی)؛

_ تا سرانجام خداوند گناه نخستین و آینده [امت] تو را برای تو بیامرزد... (خرمشاهی)؛

_ تا خدا گناه تو - کارهای ناروایی که مشرکان و دشمنان درباره تو رواداشتند - را آنچه در گذشته بوده و آنچه تااکنون و پس‏تر باشد، بیامرزد - بپوشاند و بزداید... (مجتبوی)؛

_ تا خداوند از گناه گذشته و آینده تو درگذرد... (فولادوند)؛

_ تا خداوند آنچه از گناهت که پیش رفته و آنچه که سپس آیدت، بیامرزد (خواجوی)؛

_ تا از گناهان گذشته و آینده تو درگذریم... (ارفع).

در ترجمه‏های یادشده، ترجمه‏های آقایان مکارم شیرازی، مشکینی، خرمشاهی، مجتبوی که با توضیح‏های کوتاه و بلند خود، جلو برداشت نادرست مخاطب را سد کرده‏اند، درست و مناسب به نظر می‏رسند.

مثال 3: «فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَاسْتَغْفِرْ لِذَنبِک وَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّک بِالْعَشِی وَالْإِبْکارِ».[70]

_ ... و برای گناهت استغفار کن... (مکارم شیرازی)؛

_ ... و برای گناهت آمرزش بخواه (فولادوند و خرمشاهی)؛

_ ... و از گناهت آمرزش طلب... (مشکینی)؛

_ ... و بر گناه خود از خدا آمرزش طلب کن [یعنی بر گناه امت نادان از درگاه خدا آمرزش خواه...] (الهی قمشه‏ای)؛

_ ... و برای گناهت آمرزش خواه (امامی).

وی در پاورقی آورده است: آن را ترک اولی دانند. برخی گویند: یعنی برای گناهی که پیروانت در حق تو کرده‏اند.

_ ... و برای گناهت آمرزش بخواه (مجتبوی).

وی در پانوشت آورده است: این گناه جز ترک اولی نتواند بود که مقام ختمی‏مرتبت بالاتر از آن است که به گناهی آلوده شود... .

از میان ترجمه‏های نقل‌شده، ترجمه‏های آقایان الهی قمشه‏ای، امامی و مجتبوی با افزودن توضیحاتی، ذهن خوانندگان خود را از وقوع در خطا بازداشته‏اند.

مثال 4: «وَوَهَبْنَا لِدَاوُودَ سُلَیمَانَ نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ * إِذْ عُرِضَ عَلَیهِ بِالْعَشِی الصَّافِنَاتُ الْجِیادُ * فَقَالَ إِنِّی أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَیرِ عَن ذِکرِ رَبِّی حَتَّی تَوَارَتْ بِالْحِجَابِ * رُدُّوهَا عَلَی فَطَفِقَ مَسْحًا بِالسُّوقِ وَالْأَعْنَاقِ».[71]

_ ... گفت: «من این اسبان را به خاطر پروردگارم دوست دارم [و می‏خواهم از آنها در جهاد استفاده کنم». او همچنان به آنها نگاه می‏کرد] تا از دیدگانش پنهان شدند (مکارم شیرازی)؛

_ ... [سلیمان] گفت: «واقعاً من دوستی اسبان را بر یاد پروردگارم ترجیح دادم تا [هنگام نماز گذشت و خورشید] در پس حجاب ظلمت شد» (فولادوند)؛

_ ... پس گفت: من دوستی خیر - یعنی اسبان - را بر یادکردِ پروردگارم - یعنی نماز عصر - بگزیدم تا [آفتاب] در پرده [شب] پنهان گشت - یعنی فروشد (مجتبوی)؛

_ ... گفت: من دوستی اسبان جهاد را از سرِ یاد پروردگارم دارم [و سرگرم تماشا شد] تا آنها از نظر غایب شدند یا خورشید غروب کرد [و یا مشغول تماشای اسب‏ها گردید تا وقت وِردش گذشت] گفت: همانا من دوستی اسبان را [ناآگاه] بر یاد پروردگارم ترجیح دادم تا خورشید در حجاب شد [پس من ترک اولی کردم] (مشکینی)؛

_ ... او گفت: من اسب‏ها را به خاطرِ یاد پروردگارم دوست می‏دارم، تا اینکه از برابر چشم‏هایش پنهان شدند (ارفع)؛

_ ... و او گفت: به‌یقین من دوست داشتن [این] اسب‏ها را به خاطر پروردگارم خواسته‏ام؛ [چرا که من در راه حق و عدالت از آنها بهره می‏برم؛ و همچنان به آنها نگریست] تا در پرده [افق] ناپدید شدند (کرمی).

خواننده برخی از این ترجمه ‏ها از خود می‏ پرسد: سلیمان عجب پیامبری بوده که دوست داشتن اسب‏ها او را از عبادت، به‏ ویژه نماز (براساس توضیح تفسیری برخی ترجمه‏ ها) بازداشته، با این حال خدا او را ستوده است «نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ»!![72]

با صرف نظر از بررسی درجه اتقان و استواری برداشت‏های تفسیری مترجمان، در میان ترجمه‏ های یادشده، ترجمه‏ های آقایان مکارم شیرازی، کرمی، ارفع و تا حدی مشکینی، از مشکل یادشده دور مانده‏ اند.

تذکر

حرف «عن» در «عن ذکر ربی» همانند حرف «عن» در «وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَىٰ» برای نشان دادن خاستگاه و منشأ است؛ از این رو ترجمه آیت الله مکارم و مانند آن صحیح‌ و البته موافق سیاق آیات است.

3_3. جبر و اختیار

یکی از مباحث مهم علم کلام، مسئله «جبر و اختیار و امر بین‌الامرین» است. اینکه آیا انسان به اختیار کامل به اعمال خیر یا شرّ اقدام می‏کند یا دستی پنهان او را به این کارها وادار می‏سازد، یا هیچ‏یک از این دو پذیرفته نیست، بلکه نه‏چندان اختیار دارد که از قدرت و اراده الهی بیرون باشد و نه‌چندان مجبور است که بار مسئولیت اعمالش را از دوش بنهد و به سخن اهل‏بیت(ع) نه جبر است و نه تفویض «بل امر بین الامرین» است. توضیح بیشتر را به کتاب‌های مبسوط کلامی وامی‏گذاریم و تنها به ذکر این نکته بسنده می‏کنیم که مترجم شیعی باید در ترجمه آیاتی که ممکن است از آن نظریه جبری‏گرایی استفاده شود، با کمال دقت و هوشمندی نظریه برحق اهل‏بیت(ع) را منعکس نماید. به نمونه‏های ذیل توجه فرمایید:

مثال 1: «... إِنْ هِی إِلاَّ فِتْنَتُک تُضِلُّ بِهَا مَن تَشَاء وَتَهْدِی مَن تَشَاء...».[73]

_ ... این جز آزمایش تو نیست؛ هر که را بخواهی به وسیله آن گمراه و هر که را بخواهی هدایت می‏کنی (فولادوند و نیز مشابه آن خرمشاهی، الهی قمشه‏ای، ارفع، مشکینی، و برخی دیگر)؛

_ ... که هر که را بخواهی [و مستحق بدانی] به وسیله آن گمراه می‏سازی و هر کس را بخواهی [و شایسته ببینی] هدایت می‏کنی (مکارم شیرازی)؛

این مسئله در ترجمه آیه 4 سوره ابراهیم نیز وجود دارد: «فَیضِلُّ اللّهُ مَن یشَاء وَیهْدِی مَن یشَاء».

در ترجمه این‏گونه آیات باید با افزودن توضیحی در متن یا پاورقی روشن ساخت که مسبب اصلی این هدایت و اضلال خود آنها هستند، نه اینکه چیزی از خارج بر آنها تحمیل شده باشد یا می‏توان گفت که این هدایت کردن و گمراه نمودن، ابتدایی و آغازی نیست، بلکه جنبه پاداشی و کیفری دارد و محروم شدن از فیض و توفیق الهی خود مصداق روشنی از گمراه شدن است.

مثال 2: «وَإِذَا أَرَدْنَا أَن نُّهْلِک قَرْیةً أَمَرْنَا مُتْرَفِیهَا فَفَسَقُواْ فِیهَا فَحَقَّ عَلَیهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْنَاهَا تَدْمِیرًا».[74]

_ و چون بخواهیم شهری را هلاک کنیم، خوشگذرانانش را وامی‏داریم تا در آن به انحراف [و فساد] بپردازند، و درنتیجه عذاب بر آنها [شهر] لازم گردد، پس آن را [یکسره] زیر و زبر کنیم (فولادوند).

این ترجمه و مانند آن مُلِهم جبر در نظام آفرینش و افعال انسان است، ولی با اندکی تأمل و مدد از حوزه تفسیر، ترجمه‏ای مطلوب‏تر به دست می‏آید:

_ و هنگامی که بخواهیم شهر و دیاری را هلاک کنیم، نخست اوامر خود را برای مترفین [و ثروتمندان مستِ شهوت] آنجا، بیان می‏داریم، سپس هنگامی که به مخالفت برخاستند و استحقاق مجازات یافتند، آنها را به‌شدت در هم می‏کوبیم (مکارم شیرازی).

این ترجمه نیز بی‏اشکال نیست؛ زیرا مشخص نیست ضمیر «آنها» به مترفان و زراندوزان متکبر بازمی‏گردد یا به قریه و اهل آن و همچنین آیا اهل قریه، همان ثروتمندان متکبرند یا افراد دیگری نیز در میان آنها هستند؟

4. مبانی فقهی مترجم قرآن

از جمله پیش‏فرض‏های تأثیرگذار مترجم در ترجمه قرآن، مبانی فقهی اوست. مترجمان شیعی قرآن در برابر صدها آیه مربوط به فقه، یا به گونه‏ای ترجمه می‏کنند که با همه مذاهب اسلامی (حنفی، حنبلی، مالکی، شافعی و شیعه) همخوان باشد، یا به ضرورت، مبنای فقهی مذهب خویش را در ترجمه آیات دخالت می‏دهند. البته برخی مفسران شیعی نیز مبانی فقهی خود را حتی در آیاتی که صراحتی در آنها نسبت به فقه شیعی نشده، وارد می‏کنند؛ برای مثال، در آیه 41 سوره انفال که مربوط به خمس است[75]، در ترجمه سراج آمده است:

و بدانید آنچه به دست آورید از هر چیزی (از غنایم جنگی یا از راه تجارت و غیر آن) برای خداست پنج‏یک آن و برای رسول و برای نزدیکان (امام و قائم‏مقامش) و یتیمان و تهیدستان و راه‏ماندگان (سادات) است اگر ایمان آورده‏اید به خدا.

در توضیحات بیشتر این ترجمه، «تجارت» نیز وارد شده که در الفاظ آیه تصریحی در باره آن وجود ندارد، هرچند برخی مفسران «أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْ‏ءٍ» را شامل آن دانسته‌اند. در ترجمه آیت‌الله‏ مکارم شیرازی که معتقد به توسعه معنای آیه و قرار داشتن تجارت و امثال آن در مفهوم آن است[76]، آمده است:

بدانید هر گونه غنیمتی به دست آورید، خمس آن برای خدا و برای پیامبر و برای ذی‏القربی و یتیمان و مسکینان و واماندگان در راه (از آنها) است... .

در این‏گونه موارد (که در برداشت یک مسئله فقهی از یک آیه بین فقهای مذهب اختلاف است) و مهم‏تر، مواردی که برای مخاطب بار فقهی دارد و مسئله اختلافی است، بهتر آن است که مترجمان قرآن به انتقال ظاهر آیه بسنده کنند و مسئله فقهی را با تذکر نظریه مشهور در پی‏نوشت گوشزد نمایند (البته در صورت لزوم) و توجه داشته باشند که همه مخاطبان ترجمه آنها مقلد آنها یا نظریه آنها نیستند و این خود می‏تواند به تشویش اذهان بینجامد.

آری، در برخی آیات مترجم ناگزیر است مبانی فقهی خویش را در ترجمه دخالت دهد. نمونه‏های ذیل بازگوکننده این ضرورت است:

مثال 2: «وَالَّذِینَ یرْمُونَ الْمُحْصَنَاتِ ثُمَّ لَمْ یأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَدَاء فَاجْلِدُوهُمْ ثَمَانِینَ جَلْدَةً وَلَا تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهَادَةً أَبَدًا وَأُوْلَئِک هُمُ الْفَاسِقُونَ».[77]

_ مکارم شیرازی: و کسانی که زنان پاکدامن را متهم می‏کنند، سپس چهار شاهد [بر مدعای خود] نمی‏آورند، آنها را هشتاد تازیانه بزنید و شهادتشان را هرگز نپذیرید...؛

_ فولادوند: و کسانی که نسبت زنا به زنان شوهردار می‏دهند... .

واژه «الْمُحْصَنَاتِ» هم به زنان عفیف و پاکدامن اطلاق می‏شود و هم به زنان شوهردار[78] و از آنجا که براساس فقه شیعی شوهر داشتن یا نداشتن تأثیری در حکم ندارد،[79] مترجم باید آن را به پاکدامن، یا هر دو ترجمه کند تا خواننده گمان نکند حکم مختص به زنان شوهردار است.

در برخی موارد نیز یادآور شدن حکم فقهی براساس مذهب شایسته است؛ برای مثال در آیه 24 سوره نساء می‏خوانیم: «فَمَا اسْتَمْتَعْتُم بِهِ مِنْهُنَّ».

_ و زنانی را که مُتعه کرده‏اید... (فولادوند)؛

_ و زنانی را که متعه [ازدواج موقت] می‏کنید... (مکارم شیرازی)؛

_ پس هرچند کامیاب شدید از ایشان (معزی).

آیه درباره ازدواج موقت است و مترجم شایسته است این مسئله را که مطابق مذهب تشیع است، به گونه‏ای صراحت ببخشد.

از ترجمه‏های نقل‌شده، ترجمه آقای معزی به‌هیچ‏وجه وافی به مقصود نیست و در ترجمه آقای فولادوند واژه «متعه» به کار رفته، ولی سزاوار است به‌سان ترجمه آیت‌الله‏ مکارم شیرازی با صراحت بیشتری بیاید تا خواننده مطلب را به‌روشنی دریابد.


[1]. برای آگاهی بیشتر ر.ک: منجّد، التضاد فی القرآن الکریم بین النظریة والتطبیق، ص89_93.

[2]. تکویر، 17. 4. بقره، 228.

[4]. جاثیه، 14. 6. بقره، 218.

[6]. قلم، 20. 8. بقره، 115 و 177.

[8]. کهف، 18؛ توبه، 25.

[9]. طور، 6. 2. واقعه، 73.

[11]. بقره، 22. 4. زمر، 8.

[13]. محمد، 30. 6. فتح، 9.

[15]. شوری، 16. 8. طارق، 6.

[17]. حاقه، 21. 10. طه، 39.

[19]. هود، 43. 12. طه، 39.

[21]. ر.ک: منجّد، التضاد فی القرآن الکریم بین النظریة والتطبیق، ص221 و 222.

[22]. ر.ک: همان، ص93_218. 15. یس، 72.

[24]. انبیاء، 80.

[25]. منجّد، التضاد فی القرآن الکریم بین النظریة والتطبیق، ص223.

[26]. بقره، 10 و 74. 19. شعراء، 107 و 125 و 143.

[28]. اسراء، 69. 21. نساء، 23.

[30]. بقره، 181 و... . 23. یس، 43.

[32]. شعراء، 147. 25. بقره، 189.

[34]. غافر، 34. 2. نمل، 62.

[36]. برای آگاهی بیشتر ر.ک: منجّد، التضاد فی القرآن الکریم بین النظریة والتطبیق، ص231.

[37]. تضمین در علم بدیع به معنای استفاده از شعر یا گفته دیگری در شعر یا نثر است و با معنای مراد در این بحث متفاوت می‏باشد. برای آگاهی بیشتر (ر.ک: ابن‌هشام، مغنی اللبیب عن کتب الاعاریب، باب هشتم، تضمین؛ جرجانی، شرح رسالة الرّمانی فی اعجاز القرآن، ص124_134؛ شیرازی، البلیغ فی المعانی والبیان والبدیع، ص314؛ بحرانی، البرهان فی علوم القرآن، ج3، ص409؛ ابومحبوب، ساخت زبان فارسی، ص136.

[38]. «قد یشربون لفظاً معنی لفظ فیعطونه حکمَهُ و یسمّی ذلک تضمیناً و فائدته: ان تودی کلمةٌ مؤدی کلمتین؛ قال اللّه‏ تعالی: «وَلاَ تَأْکلُواْ أَمْوَالَهُمْ إِلَی أَمْوَالِکمْ» (نساء، 2) ای و لاتضموها الیها آکلین والذی افاد التضمین «إلی» و مثله «الرَّفَثُ إِلَی نِسَآئِکمْ» (بقره، 187) اصل «الرَّفَثُ» ان یتعدی بالباء فلمّا ضمّن معنی الافضاء عُدِّی به «الی» مثل «وَقَدْ أَفْضَی بَعْضُکمْ إِلَی بَعْضٍ» (دقر، معجم القواعد العربیة فی النحو والتصریف، مدخل تضمین، ص153؛ نیز ر.ک: زرکشی، البرهان فی علوم القرآن، ج3، ص401_409؛ بینات، ش7، ص73؛ ج8، ص144 و 145).

[39]. نساء، 2.

[40]. برخلاف مثل مجاز و کنایه که معنای مقصود در مجاز حقیقی نیست و در کنایه، لازم معنای اصلی مراد است؛ مانند دلالت «اسد» بر «مرد شجاع» و «خاکستر خانه» بر «میهمان‏نوازی». در فرق تضمین با توریه/ ایهام (ر.ک: شیرازی، البلیغ فی المعانی والبیان والبدیع، ص256) نیز می‌توان گفت: در ایهام، اولاً، در نظر گرفتن معنای اول در همه‌جا ضرورتی ندارد؛ ثانیاً، قرینه، بیشتر تناسب معنوی بین معنای واژه و معانی واژه‏های دیگر کلام است و ثالثاً، در ایهام لازم نیست بین دو معنا تناسبی برقرار باشد.

[41]. زرکشی، البرهان فی علوم القرآن، ج3، ص401. 2. برای آگاهی بیشتر ر.ک: همان، بحث تضمین.

[43]. برای آگاهی بیشتر ر.ک: حسین استادولی، «درباره تضمین و نقش آن در ترجمه قرآن کریم»، بینات، ش8، زمستان 1374، ص143_147. 4. بقره، 14.

[45]. نساء، 2. 2. بقره، 258.

[47]. ر.ک: بینات، ش7، ص74.

[48]. بقره، 125.

[49]. برای آگاهی بیشتر ر.ک: بابایی، مکاتب تفسیری، ج2، ص235 و 236.

[50]. وضع تعیینی آن است که لفظی از سوی فرد یا گروه خاصی برای معنایی قرار داده می‏شود؛ مانند پدری که نامی را برای فرزند خویش انتخاب می‏کند؛ اما در وضع تعیّنی، عمل وضع یک لفظ برای معنا به صورت غیر ارادی و به دلیل کثرت استعمال است؛ یعنی شخص خاصی در این وضع دخالت مستقیم ندارد.

با توجه به تعریفی که ارائه شد، در نقل برخی الفاظ از معانی لغوی به معانی شرعی از سوی شارع یا بر اثر کثرت استعمال، اختلاف است و تعیّنی بودن آن نزدیک‏تر به واقع به نظر می‏رسد.

[51]. برای آگاهی بیشتر از حقیقت شرعی ر.ک: مظفر، اصول الفقه، ج1، مقدمه، مبحث 14.

[52] . بخش‏ها و فصل‏هاى اصلى كتاب بدين شرح است: بخش اول: درآمد تعريف و كاربرد، و پيشينه فقه الحديث؛ بخش دوم: سير فهم حديث (پيش‏نيازهاى فهم، فهم مفردات، فهم تركيبات، گردآورى قرينه‏ها، يافتن اسباب ورود حديث [قرينه‏هاى پيوسته/ متصل غير لفظى] تشكيل خانواده حديث [قرائن ناپيوسته/ منفصل ] بخش سوم: موانع فهم حديث موانع فهم حديث، موانع فهم مقصود.

[53]. با توجه به نقش فراوان روایات در تفسیر و ترجمه، آگاهی وسیع مترجمان قرآن با دنیای روایات بسیار ضروری است؛ زیرا گاه ديده شده كه ناآگاهى و يا بى‏توجهى به اين مسئله مترجم را گرفتار سخنان نادرست كرده است؛ براى مثال، آقاى خرمشاهى در توضيح آيه 1 سوره اسراء، روايتى را از ابن‏هشام نقل مى‏كند كه:

«... روايت دوم از حسن بصرى است و گويد ابوبكر نخستين كسى بود كه صدق و صحت معراج را تأييد كرد و حضرت صلى‏الله‏عليه‏و‏آله او را صديق نام نهاد.»

«ايشان اين حديث جعلى و دروغين را بدون اظهار نظرى روايت كرده است، در حالى كه علامه امينى در الغدير ج2، ص314 و علامه سيد شرف‏الدين در المراجعات (پاسخ نامه 24، حديث 7) آورده‏اند: قال على عليه‏السلام: «أنا الصديقُ الاكبرُ لايقولها بعدى الا كاذِبٌ»» همچنين در روايت ديگرى از كنزالعمال (حديث 32990) كه علامه امينى در الغدير(ج2، ص313) نيز آورده، مى‏خوانيم: قال رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فى على عليه‏السلام: «انّ هذا اوّلُ مَنْ امَنَ بى و اوّلُ مَنْ يُصافِحُنى يوم القيامة و هذا الصديق الاكبر و هذا فاروق هذه الامة يفرِّق بين الحق و الباطل و هذا يعسوب المؤمنين؛ على عليه‏السلاماولين كسى است كه به من ايمان آورده و اولين كسى است كه روز قيامت با من مصافحه مى‏كند. او صديق اكبر و فاروق اين امت است كه حق و باطل را جدا مى‏كند و او پيشتاز و سَروَر مؤمنان است.» (نيز بنگريد: كفاية الطالب، ص187، باب 44؛ تاريخ مدينه دمشق، ج12، ص130؛ معرفة الصحابه، ج1، ص301؛ كنز العمال، ج13، ص122، حديث 36389؛ المستدرك على الصحيحين، ج13، ص121، حديث 4584؛ و... .)

علامه امينى در الغدير يادآور مى‏شود كه اين لقب مخصوص اميرالمؤمنين على عليه‏السلام است.

ابونعيم در معرفة الصحابة و ابن‏عساكر در تاريخ مدينة دمشق از ابن‏ليلى روايت كرده‏اند:

«عن ابن‏عباس عن رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: «الصديقون ثلاثة: حزقيل ـ مؤمن آل‏فرعون ـ و حبيب النجّار ـ صاحب آل‏يس ـ و على ابن‏ابى‏طالب (و هو افضلهم) (مانند آن را در مناقب نيز مى‏توان ديد، البته بدون فقره پايانى (و هو افضلهم (الغدير، ج2، ص312؛ معرفة الصحابه، ج1، ص303؛ تاريخ ابن‏عساكر، ج12، ص131)).

همين مترجم، در شرح آيه 60 سوره نساء، طى نقل روايتى از تفسير قرطبى، آورده است:

«... حضرت صلى‏الله‏عليه‏و‏آله [چون ماجرا را شنيدند] به عمر گفتند: تو فاروقى، و جبرئيل نازل شد و گفت: عمر بين حق و باطل به نيكى فرق نهاد و لذا فاروق ناميده شد و آيه «وَيُسَلِّمُواْ تَسْلِيمًا» (نساء، 65) در اين‏باره نازل شد». (قرآن قطع رحلى، ترجمه بهاءالدين خرمشاهى)

استاد ابوالفضل بهرام‏پور در مقاله «ترجمان غير چرا؟» پس از برشمردن مشكلاتى از اين دست، مى‏نويسد: «اشكال عمده ما به حضرت‏عالى [آقاى خرمشاهى] اين است كه اصولاً روش شما در تفسير و انتخاب موضوعات و گزينش شأن نزول و ارائه نظريه‏ها، روش يك‏طرفه الهام گرفته از اهل سنت است و كم‏تر ديده مى‏شود كه شما جز بر تفسير الميزان كه جامع تفاسير علمى شيعه است، و يا مجمع البيان تكيه كرده باشيد. يك محقق انديشمند ـ شيعه يا سنى ـ مى‏بايد در موارد اختلافى، نظرهاى طرفين را مطرح و بين آنها مقايسه كند و در نهايت قضاوت كند.[كه چون در ترجمه چنين فضايى وجود ندارد؛ مترجم نظر برتر را اعمال مى‏كند و در نهايت به احتمال‏هاى ديگر اشاره مى‏نمايد؛ البته اگر احتمال‏هاى تفسيرى ديگر قابل مطرح شدن باشد ]اگر كسى شما را كه يك شيعه هستيد، نشناسد، خواهد گفت من يك تفسير سنّى مطالعه مى‏كنم و از آراى آنها آگاهى پيدا مى‏كنم، و اگر بعدا پى ببرد كه شما اهل تشيع هستيد، خواهد گفت: اينها آراى شيعه بوده است؛ بنابراين، اختلافات علمى كه ميان برادران سنى و شيعه مطرح بود، حقيقت نداشته است.» (بينات، شماره 18، تابستان 77)

[54]. بخش‏ها و فصل‏هاى اصلى كتاب بدين شرح است: بخش اول: درآمد تعريف و كاربرد، و پيشينه فقه الحديث؛
بخش دوم: سير فهم حديث (پيش‏نيازهاى فهم، فهم مفردات، فهم تركيبات، گردآورى قرينه‏ها، يافتن اسباب ورود حديث [قرينه‏هاى پيوسته/ متصل غير لفظى] تشكيل خانواده حديث [قرائن ناپيوسته/ منفصل ]بخش سوم: موانع فهم حديث موانع فهم حديث، موانع فهم مقصود.

[55]. آل‏عمران، 7.

[56]. فجر، 22.

[57]. بقره، 210.

[58]. ر.ک: عاملی، الالهیات علی هدی الکتاب والسنة والعقل، ج2، ص125_141.

[59]. قیامت، 22 و 23.

[60]. در ترجمه آقای خواجوی مشکل دیگری وجود دارد که کژتاب بودن نگران است.

[61]. بقره، 235. 2. آل‏عمران، 140.

[63]. آل‏عمران، 142.

[64]. برخی در دامنه علم ازلی، علم فعلی برای خداوند مطرح کرده‏اند که بر این فرض نیز هرچند با حصول تغییرات در موجودات، در علم فعلی خدا که حضوری است، نیز به‌تبع، تغییر حاصل می‏شود، ولی این تغییرها نیز نزد علم ازلی خدا معلوم است و مجهولی نزد خدا در هیچ مرحله‏ای متصور نیست که با معلوم شدن رفع شود، بلکه به اقتضا معلومی به معلومی دیگر تبدیل می‏شود. برای آگاهی بیشتر از علم ازلی و فعلی خدا. ر.ک: سعیدی‌مهر، آموزش کلام اسلامی، ج1، ص219 و 220؛ مصباح یزدی، آموزش فلسفه، ج2، ص380_382؛ خاتمی، فرهنگ علم کلام، مدخل علم الهی؛ مطهری، مجموعه آثار، ج1، ص433_435.

[65]. انفال، 66. 6. بقره، 143.

[67]. طه، 121.

[68]. مسئله ترک اولی و تلقی گناه از سوی پیامبران و اولیای الهی کاملاً منطقی و تا حدودی قابل درک است. برای تقریب به ذهن و ارائه مثال، می‌توان کسی را فرض کرد که نزد بزرگی مثلاً یکی از مشهورترین و بزرگ‌ترین مراجع تقلید نشسته و برای اولین‌بار فرصت یافته تا چند جمله‌ای با وی سخن گوید، حال در همان هنگام گرفتار حساسیت شده و ده‌بار به‌شدّت عطسه می‌کند، هرچند آن بزرگ با رفتاری اخلاقی او را آرام می‌کند، اما نمی‌توان ناراحتی چنین شخصی را از این رخداد غیر اختیاری انکار کرد. با اینکه هیچ تقصیری متوجه او نیست، ولی احساس او به وی می‌گوید آنچنان که باید نتوانسته شأن او را حفظ کند. پیامبر اکرم(ص) که خود را همواره در محضر خدا می‌دید، حتی از یک ترک اولی آنچنان ناراحت و آزرده می‌شد که چه‌بسا بشر معمولی از گناه کبیره به چنین حالتی دچار نشود؛ از این‌رو خطاب گناه به ترک اولی کاملاً منطقی است. البته مفسران آیه را از زوایای مختلفی بررسی کرده و تفسیرهای دیگری نیز ارائه کرده‌اند که می‌توان مراجعه کرد؛ از جمله: مکارم شیرازی و همکاران، تفسیر نمونه و طباطبایی، تفسیر المیزان، ذیل آیه.

[69]. فتح، 2. بسیاری از مفسران مراد را گناهانی می دانند که قریشیان برای آن حضرت قبل از فتح یا پس از آن و یا قبل از هجرت یا پس از آن قائل بودند. به نظر نگارنده (جواهری) نیز این تفسیر (چه با مبدأ فتح و چه هجرت) صحیح تر و دلچسب تر است؛ زیرا رابطه صلح حدیبیه و غفران از ذنب جز با چنین تفسیری بر قرار نمی شود و سیاق در این آیات قوی است. البته بیان برخی مفسران در ادای مقصود کوتاه است و نگارنده در چند سطر ذیل، مطلب را با بیانی رساتر باز می گوید: مشرکان مکه در دورانی که حضرت در مکه حضور داشت، به خاطر حضور اسلام خسارت زیادی کردند؛ برای مثال، کسی که پنج برده داشت، چهار برده او اسلام می آوردند و می گریختند یا از اطاعت سر باز می زدند و یا به دست صاحب خود شکنجه و کشته می شدند و در عمل دیگر برای آن ها مال نبود. در دوران حضور حضرت در مدینه نیز وضع بدتر شد؛ زیرا کاروان‌های آنها توسط مسلمانان در برابر خسارت هایی که از مشرکان در مکه دیده بودند، غارت می شد، در جنگ‌های مختلف مانند جنگ بدر خانواده‌های قریشی بسیاری بی سرپرست و داغدار شدند و اموال بسیاری از بین رفت. مردم مکه عامل همه این خسارات را محمد بن عبدالله- صلی الله علیه و آله- می دانستند و همواره علیه او موضع می گرفتند. آنها معتقد بودند که محمد با این تفکراتش باعث مصیبت و خسارت فراوان آنها شده و هرچه هست زیر سر او است؛ لیکن بعد از فتح مکه و اسلام آوردن آنها و بعد از این‌که فهمیدند پیامبر - صلی الله علیه و آله- به راستی از جانب خدا مأمور بوده و سخنان و باورهای او همه حق است، دیگر کینه‌ای از او به دل نداشتند و مقصر را خود می‌دیدند که زودتر دنبال حق نرفتند و با حق در افتادند و در واقع این همه خسارت‌‌ها به خاطر جهل و ندانم کاری خودشان است نه پیامبر - صلی الله علیه و آله- و این سبب شد پیامبر - صلی الله علیه و آله- از ذنبی که آنها برای او در خیال خود می پنداشتند، مبرا شود. جالب است بدانیم که حضرت موسی وقتی آن مجرم مستحق مرگ را با یک مشت به طور ناخواسته کشت و فراری شد، به خدا عرضه داشت: خدایا: «وَ لَهُمْ‏ عَلَيَ‏ ذَنْبٌ‏ فَأَخافُ أَنْ يَقْتُلُونِ » و آن ها در باور خود علیه من جرمی را تصور می کنند؛ از این رو نگران آنم که مرا بکشند [و رسالتم نا تمام بماند]. همچنین باید توجه داشته باشیم که خدای متعال نفرمود: «اثم» بلکه فرمود: «ذنب» و تفاوت این دو بر اهل نظر آشکار است. 2. غافر، 55.

[71]. سوره ص، 30_33.

[72]. پشتوانه اصلی چنین تفسیری برخی روایات است. این تفسیر با الفاظ و سیاق آیه ناسازگار است؛ زیرا نخست اینکه، بنا بر صحت روایات، اطلاق نماز بر «‌ذکر» بدون هیچ قیدی توضیحی به دلیل اینکه معلوم نیست نماز حضرت سلیمان واجب بوده یا خیر، قابل پذیرش نیست.

دوم، اگر بر فرض نمازی که از او فوت شده، در حدی بوده باشد که بتوان بر آن گناه اطلاق کرد (در مقابل ترک اولی)، سؤال این است که حضرت سلیمان به جای درخواست مجدد برگشت اسب‌ها، باید به استغفار می‌پرداخت و از خدا طلب بخشش می‌کرد.

سوم، بر فرض صحت تفسیر کردن ذکر به نماز، حتی در حد ترک اولی، حضرت باید به جبران خطا بپردازد و از این‌رو باید «ردّوها» را به خورشید بازگرداند - چنان که برخی طرفداران این تفسیر چنین کرده‌اند - آنگاه سه سؤال پیش می‌آید:

اینکه چرا آمرانه و آنچنان که متناسب خطاب به خدمتکارانش است، به فرشتگان الهی فرمود «ردّوها»؟! در حالی که اقتضای ادب و مقام جز این است؛ یعنی باید به درگاه خدا راز و نیاز کند و از خدا بخواهد که فرصت دوباره‌ای به او بدهد تا بتواند جبران کند.

پس از باز گشت خورشید نیز باید به نماز بایستد و راز و نیاز و استغفار کند، ولی می‌بینیم که پس از این امر خارق‌العاده، سخن از «فَطَفِقَ مَسْحًا بِالسُّوقِ وَالْأَعْنَاقِ» است، یعنی برگشت به همان کاری که چنین ترک اولایی را باعث شده بود!

اساساً اگر نماز مستحبی بوده (یعنی در فرض ترک اولی) چه نیازی به بازگرداندن خورشید است؟

چهارم، براساس این تفسیر، این آیه که در مذمت حضرت است، با آیه پیشین که در مقام ستایش و تمجید ایشان است، منافات دارد.

خلاصه اینکه چنین تفسیری با دشواری‌های فراوانی مواجه است و مرحوم طبرسی آن را با «قیل» نقل کرده و بسیاری از بزرگان شیعه و برخی از بزرگان اهل تسنن مانند فخر رازی به‌شدت در برابر آن موضع گرفته‌اند (برای آگاهی بیشتر ر.ک: مکارم شیرازی و همکاران، تفسیر نمونه؛ تفسیر فخر رازی، ذیل آیات مورد بحث و نیز مقاله «نماز سلیمان در قرآن کریم»، بینات، ش35).

[73]. اعراف، 155. 2. اسراء، 16.

[75] . «وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْ‏ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبى‏ وَ الْيَتامى‏ وَ الْمَساكينِ وَ ابْنِ السَّبيلِ إِنْ كُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ وَ ما أَنْزَلْنا عَلى‏ عَبْدِنا يَوْمَ الْفُرْقانِ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ وَ اللَّهُ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَديرٌ».

[76] . ر.ک: مکارم شیرازی و دیگران، تفسير نمونه، ج‏7، ص 175- 181.

[77]. نور، 4.

[78]. ر.ک: راغب اصفهانی، معجم مفردات الفاظ القرآن؛ مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم.

[79]. امام خمینی (تحریر الوسیله، ج2، ص472) چنین آورده‏اند: «یشترط فی ‏المقذوف و هو فی المقام عبارة عن البلوغ والعقل والحریة والاسلام والعفة فمن استکملها وجب الحد بقذفه و من فقدها أو فقد بعضها فلاحد علی قاذفه».

728) درسنامه ترجمه 1-2 (قسمت پنجم)


درسنامه ترجمه 1-2 / قسمت پنجم


اصل چهارم: رعایت فضای فکری و فرهنگی مخاطب[1]



رعایت فضای فکری و فرهنگی مخاطب از اصول مهم ترجمه است که از چند جهت قابل بررسی است:



1. تحول معنایی[2]





برخی واژه‏ها با گذر زمان در یکی از معانی خود مشهور می‏شوند، یا معنای عام و لغوی خود را از دست می‏دهند؛ مانند: «شکنجه»، «بازنشسته»، «گروگان»، «آسایشگاه»، «بازخرید»، «دادستان»، «درویش»، «کین‌توز»، «نگران»، «وِرد» و جز اینها که در ترجمه‏های ذیل به کار رفته‏اند:

آیتی: «و بر سرش آب جوشان بریزید تا شکنجه (عذاب) شود»؛[3]

«خدا شما را به شکنجه‏ای دردناک عذاب کند»؛[4]

الهی قمشه‏ای: «... و خداوند مجاهدان را بر بازنشستگان (الْقَاعِدِینَ) به اجر و ثوابی بزرگ برتری داده است»؛[5]

مشکینی: «... و جهادگران را بر بازنشستگان (الْقَاعِدِینَ) به پاداشی بزرگ مزیت عطا کرده است»؛[6]

حلبی: «هر کس گروگان (رهینة) آن چیزی است که انجام داده است»؛[7]

مجتبوی: «ایشانند که بهشت‏های پاینده دارند... نیکو پاداش و نیکو آسایشگاهی (مُرْتَفَقاً) است»؛[8]

صفوی: «بهشتیان در آن روز جایگاهشان بهتر و آسایشگاهشان برای استراحت نیمروز نیکوتر است»؛

امامی: «خداوند‌، توانا و کین‌توز (ذُوانتقامٍ) است»؛[9]

خواجوی: «... و به سوی [نعمت‏های] پروردگار خویش نگران (ناظرة) است»؛[10]

فولادوند: «برای کسانی که پروردگارشان را اجابت کرده‏اند پاداش نیکو است و کسانی که وی را اجابت نکرده‏اند، اگر سراسر آنچه در زمین است و مانند آن را با آن داشته باشند، قطعا آن را برای بازخرید خود خواهند داد...»؛

مجتبوی: «و فرزندان خود را از بیم درویشی (املاق) مکشید...»؛[11]

ترجمه بیان السعاده: «و هر کس که خداوند هدایتش کند، گمراه‏کننده‏ای ندارد، آیا خداوند پیروزمند دادستان (ذی‌انتقام) نیست؟»؛[12]

مشکینی: «... گفت: من دوستی اسبان جهاد را از سرِ یاد پروردگارم دارم [و سرگرم تماشا شد] تا آنها از نظر غایب شدند یا خورشید غروب کرد [و یا مشغول تماشای اسب‏ها گردید تا وقت وِردش گذشت]...».[13]

این‏گونه واژه‏ها برای ترجمه قرآن به این می‏ماند که بازیگری روی صحنه در نقش سعدی شیرازی، ساعتی بر مچ دست داشته باشد! در مثال‌های یادشده، «شکنجه» واژه‌ای با بار منفی است که ظلم و ناجوانمردی را در درون نهفته دارد و به کار گرفتن آن در مورد عذاب جهنم که عین عدالت و حکمت است، نادرست می‌باشد. مثال‌های دیگر نیز مشمول چنین ناهماهنگی‌هایی هستند که با تأملی اندک آشکار می‌شوند.

رعایت تحول معنایی در حوزه احادیث و متون گذشته نیز مصادیق بسیاری دارد؛ برای مثال، در ترجمه سنن النبی[14] حدیث «و کان له مُطهِِّرةٌ مِن فَخَّار یَتوضَّأُ فیها و یَشرب» چنین ترجمه شده است: «همچنین آفتابه‏ای داشت از سفال که با آن وضو می‏گرفت و آب می‏نوشید». چنان که خواننده این نوشتار نیز احساس می‏کند، ترجمه «مطهره» که نوعی ظرف بوده، به «آفتابه» که در عرف معاصر ما اغلب برای قضای حاجت مورد استفاده قرار می‏گیرد، ناشایست است.





2. بازتاب فرهنگی و اجتماعی ترجمه





مترجم باید دقت کند ترجمه او در جامعه و ذهن مخاطب، بازتاب منفی بر جای نگذارد؛ برای مثال، اغلب مترجمان در ترجمه «... وَلْیضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَی جُیوبِهِنَّ...»[15] آورده‏اند:

_ [و باید روسری خود را بر گردن خویش] فرواندازند (فولادوند)؛

_ و [اطراف] روسری‏های خود را بر سینه خود افکنند [تا گردن و سینه با آن پوشانده شود] (مکارم شیرازی)؛

_ روسری‏هایشان را بر گریبان‏هایشان بیندازند (خرمشاهی)؛

_ و اطراف مقنعه خود را بر سینه خویش بیندازند تا سینه‌شان را بپوشاند (صفوی)؛

_ و اطراف پوشش‌های سرشان را زیر گلو و گریبانشان بیندازند (یزدی).

«روسری» در جامعه ما معنای خاصی دارد و باید به این معنا توجه شود که استفاده از آن، درواقع، تأیید روسری در برابر چادر و مقنعه است! (البته این مثال از جهت تحول معنایی «روسری» از مصادیق بند 7_1 است). بنابراین، واژه «پوشش سر» (یزدی)، «سرانداز» (امامی)، «مقنعه» (الهی قمشه‏ای، اشرفی، مهیار و سراج) و مانند آنها مناسب‏تر از «روسری» است. همچنین ناگفته نماند که مقنعه نیز جزء مصادیق بند 7_1 است، ولی وضعیت آن به اسفناکی روسری نیست، هرچند تعبیرهای دیگر به باور نگارنده مناسب‌تر است.

نکته: افزون بر مطالب یادشده، ترجمه‏های آقایان، فولادوند، خرمشاهی و مانند آنها، نوعی کژتابی نیز دارد که این خود ضعف نوشتار است و آیت‌الله‏ مکارم شیرازی با توضیح [اطراف] جلو آن را گرفته است.





3. ایجاد نکردن سؤال و شبهه





نویسنده موفق کسی است که بی‏جهت در ذهن مخاطب خود، شبهه و پرسش ایجاد نکند و اگر پرسشی ایجاد می‏کند، بتواند از عهده پاسخ آن به‌خوبی برآید. این مسئله در سطح عموم از اهمیت بیشتری برخوردار است؛ بنابراین عموم نویسندگان، داستان‏نویسان، گزارشگران، سخنرانان و کسانی که مخاطبی دارند و برای امنیت ذهنی او ارزش قائل‌اند، باید به این مهم اهتمام ورزند.

در آیات قرآن، موارد بسیاری می‏توان یافت که به دلیل گذر زمان یا دلیلی دیگر، اگر با توضیح و تفسیر کوتاه همراه نباشد، در ذهن خواننده، پرسش و شبهه ایجاد می‏کند و او را اگر مشکلی نداشته، مشکل‏دار می‏سازد! این مسئله بیشتر در مباحث کلامی قرآن رخ می‏نماید که گزارشی از آن را پیش‏تر بیان کردیم؛ ولی موارد این‏چنینی به مباحث کلامی محدود نمی‏شوند و در همه معارف قرآنی ممکن است رخ دهند.



(ii) m چکیده فصل



1. «اصل» در تعریف این کتاب قواعد و قوانینی است که رعایت آنها بر هر مترجمی، از هر زبانی به هر زبانی، الزامی است، آن‏گونه که هیچ‏کس در موجودیت آن قواعد و قوانین اختلاف نکند؛ مانند فارسی‏دانی برای مترجم به زبان فارسی. اصل نخست در ترجمه قرآن کریم، تسلط بر زبان عربی و آشنایی کافی با متن مقدس قرآن است که نسبت به متون بشری پیچیدگی خاص و ابزار ویژه‌ای دارد که در «اصول تفسیر» یا «قواعد تفسیر» به بحث گذاشته می‌شود.

2. اصل دوم، آشنایی کامل با زبان مقصد است. مقصود از این اصل آشنایی مترجم با ابعاد مختلف زبان مقصد و نظام‏های زبانی حاکم بر آن است؛ مانند آواشناسی، واژه‏شناسی، معنی‏شناسی، و نظام‏های دستوری، و افزون بر اینها لازم است مترجم «شمّ ادبی» داشته باشد. شمّ ادبی در یک زبان از رهگذر مطالعه فراوان متون آن به دست می‌آید که چیزی فراتر از تکلم به یک زبان است.

3. اصل سوم، امانتداری در ترجمه است. یکی از مباحث مهم نظری زبان‌شناسی ترجمه، آگاهی از گونه‌های مختلف ابهام و وظایف مترجم در برابر آنهاست که در سه محور واژه‌های متشابه و خاص، ضمیمه کردن آرای تفسیری مترجم به فرآورده، و امانتداری در مبهمات قابل بررسی‌اند.

4. شماری از کلمات قرآن، از اصل متشابه‌اند؛ مانند حروف مقعطه، لوح محفوظ، کتاب مبین و مانند اینها. برخی نیز به دلیل وجود تفسیرهای متعدد و گاه متناقض و روایات متعارض و مشکلات دیگر تفسیری، چهره متشابه به خود گرفته که برابریابی برای آنها تقریباً ناممکن گردیده است؛ مانند: صمد، عرش، کرسی، تأویل، و... . شماری از واژگان قرآنی نیز اساساً هیچ برابری ندارند؛ مانند واژه‏های «رحمن»، «رحیم»، «قصاص»، «غیب»، «شهادت»، «تیمم» و جز اینها. مترجم، در ترجمه این‏گونه واژه‏ها، پسندیده و گاه ناگزیر است آنها را عیناً به ترجمه منتقل کند و در ترجمه اگر لازم باشد، توضیح یا تفسیری کوتاه بین دو قلاب بیاورد.

5. امانتداری در ترجمه تنها به سطح معنا خلاصه نمی‏شود، بلکه گاه واژه‏ای، افزون بر معنا، بار معنوی و ارزشی خاصی را به همراه دارد و در جایگزینی، بار معنوی‏اش از بین می‏رود؛ مانند: ایمان، تقوا، زهد، جهاد، و مانند آنها.

6. گذشته از واژگان قرآنی، حفظ واژه‏های ارزشی نیز در ترجمه ضروری است؛ مانند واژه‏های پیش‏گفته و نیز: ایثار، شهید و شهادت، ولیّ و ولایت، انفاق، امام و... .

7. از آنجا که ترجمه قرآن کریم با ریزش و بعضاً تغییر معنا همراه است، نمی‌توان آن را به خدای متعال نسبت داد، بلکه ترجمه انتقال برداشت‌های مترجم از متن مبدأ به زبان مقصد است؛ از این‌رو، طرح حفظ ساختارهای مبدأ و نیفزودن توضیح‌های تفسیری به جهت رعایت همسانی با متن مبدأ، خالی از وجاهت علمی است. از سوی دیگر، ترجمه برای آشنا کردن مخاطب با متن مبدأ است و انتقال متن مبهم به زبان مقصد نوعی نقض غرض به شمار می‌رود؛ و از سوی سوم، مخاطب نخستین قرآن به دلیل نزدیکی زمانی و مکانی با زمان و مکان صدور وحی و آشنایی با زبان عربی آن روز و ظرایف آن، از بسیاری قراین پیوسته و ناپیوسته تفسیری آگاه بوده و فهمی دقیق‌تر نسبت به مخاطبان زمان‌های بعد داشته است؛ از این‌رو نقل قراین و ارائه برخی توضیح‌های تفسیری، مخاطب را به طراز فهم مخاطبان نخستین نزدیک می‌کند و این مقدار خارج از وظیفه مترجم در انتقال پیام نیست و اساساً بدون ذکر این‌گونه موارد نمی‌توان مدعی انتقال پیام شد؛ زیرا متن متکی بر قراین پیوسته و ناپیوسته تفسیری است و جدا دانستن آنها از یکدیگر خطا به نظر می‌رسد.

8. افزوده‌های تفسیری ممکن است برجسته سازی قراین پیوسته یا ناپیوسته و نیز لفظی یا غیر لفظی متن باشد که در ترجمه انعکاس می‌یابد و ممکن است کاملاً بیگانه و صرفاً ارائه مصداق یا تأویل، یا تعرضی به فرقه یا مکتب یا تفکری باشد.

افزوده می‌تواند در متن یا پانوشت یا پی‌نوشت ارائه شود که هر یک معایب و فوایدی دارند. همچنین افزوده در متن می‌تواند از متن با کمانک یا قلاب و یا با تغییر قلم (فونت) و مانند اینها از متن جدا شود، یا در متن اشراب گردد که روش اخیر مخالفان بسیار دارد. افزوده باید به گونه‌ای در متن به صورت متمایز درج شود که در صورت باقی بودن و قرائت آن با متن یا با فرض حذف آن، انسجام متن مخدوش نشود.

9. در یک تقسیم‌بندی کلی، افزوده‌های تفسیری را می‌توان به لازم و ضروری، پسندیده و ناپسند و مجاز و غیر مجاز تقسیم کرد. موارد ضروری زمانی است که فقدان افزوده خواننده را به گمراهی می‌کشاند. روشن است که افزوده‌هایی این‌چنین بر اثر گذر زمان و فاصله ایجادشده بین ما و زمان نزول و ناآگاهی ما از زبان قرآن و قواعد تفسیر به وجود می‌آید که با ارائه افزوده‌هایی توضیحی زمینه برداشت‌های نادرست از بین می‌رود.

10. یکی از مباحث مهم زبان‌شناسی «ابهام‌شناسی» است. ابهام، در یک تقسیم به ادبی یا خودآگاه و زبانی یا ناخودآگاه تقسیم می‌شود. ابهام ادبی، مانند ایهام و توجیه، از بحث خارج است و در ترجمه موفق به گونه‌ای به زبان مقصد منتقل می‌شود.

ابهام زبانی که محل بحث است، در زبان مبدأ و مقصد و در ابعاد آوایی، واژگانی، ساختاری، و معنایی قابل بحث است.

11. مهم‌ترین عوامل رفع ابهام آوایی و زبر زنجیری، ثبت صحیح نشانه‌های سجاوندی و دقت در قرار دادن قراین لازم در بافت است. در بحث ابهام، شناختن مواضع و موارد ابهام بسیار مهم است؛ چیزی که معمولاً گوینده و نویسنده خود کمتر بدان توجه دارد.

12. واژه‌های دوزبانه بستر مناسبی برای بروز ابهام به شمار می‌روند که نمونه‌های فراوانی از آن دیده می‌شود. مثال: جاء زید و ید غلامه بیده...؛ زید آمد در حالی که دست پسر نوجوانش/ برده‌اش در دست او بود... .

13. بخشی از ابهام‌های واژگانی مربوط به ساخت آنهاست؛ مانند «آنها» که در مذکر و مؤنث بودن و تثنیه و جمع یکسان است و در ارجاع به مرجع‌های گوناگون زمینه ابهام را فراهم می‌آورد. اشتراک افعالی مانند «بیاموزد» که می‌توانند با متمم‌های مغایر به کار روند (به دیگران/ از دیگران) و نیز افعال دووجهی (لازم و متعدی)، مانند شکست، زمینه مناسبی برای ابهام به وجود می‌آورند؛ مانند شکستن او مایه تعجب من شد (شکست خورد/ شکست داد).

14. ابهام صرفی در زبان مبدأ نیز بر اثر اشتراک برخی ساخت‌ها در معانی گوناگون به وجود می‌آید؛ مانند: مَفعِل در زمان و مکان (مسجد: زمان عبادت/ مکان عبادت).

15. ابهام در زنجیره عناصر نحوی در زبان فارسی و عربی به دلایل گوناگونی می‌تواند به وجود آید و می‌توان دامنه آن را گسترده‌تر از دیگر انواع ابهام دانست. در زبان فارسی برخی چینش‌ها در غالب موارد ابهام‌زاست که شناخت آنها می‌تواند از بسیاری ابهام‌ها جلوگیری کند. برای رهایی از این‌گونه ابهام‌ها، ثبت صحیح و به جای نشانه‌های سجاوندی و تغییر زنجیره عناصر نحوی مهم‌ترین راهکارهاست.

16. ابهام محتوایی در زبان مقصد، تعقید و پیچیدگی عبارت است که این کاستی گاه برخاسته از نوع ترجمه است؛ مانند این ترجمه تحت‌اللفظی از آیه 50 سوره نحل: «از پروردگارشان از بالاتر خویش می‏ترسند...».

17. ابهام معنایی در زبان مبدأ را می‏توان براساس آرای مفسران - و نه دیدگاه راسخان در علم - به ابهام درونی و ابهام عرضی تقسیم کرد.

18. اصل چهارم، رعایت فضای فکری و فرهنگی مخاطب است که در محورهای تحول معنایی، بازتاب فرهنگی و اجتماعی ترجمه، و ایجاد نکردن سؤال و شبهه قابل بحث و بررسی است.



(iii) m خودآزمایی و پژوهش



1. مقصود از «شمّ ادبی» چیست و چه دخالتی در ترجمه دارد؟

2. فرایند و پیش‏نیازهای درک بهتر متن مقدس قرآن را بیان کنید.

3. با مقایسه یک جزء از چند ترجمه قرآن کریم با هم، از میزان دخالت آرای تفسیری مترجمان در ترجمه‏های آنان، آماری ارائه کنید.

4. با بررسی قواعد تفسیری، دخالت آنها را در ترجمه بررسی کنید.

5. بخشی از یک ترجمه تفسیری را انتخاب کرده، پاسخ پرسش‏های ذیل را در آن جستجو نمایید.

_ آیا افزوده‏های تفسیری از متن اصلی متمایز است یا نه؟ توضیح دهید؛

_ آیا بین افزوده‏های تفسیری، افزوده‏هایی وجود دارد که بدون وجود قرینه، مفهوم آیه را تضییق کرده یا توسعه داده باشد؟ مواردی را مثال بزنید؛

_ آیا قرائت افزوده‏های تفسیری متمایز همراه با ترجمه متن اصلی، گسستگی ایجاد می‏کند یا زنجیره پیوسته‏ای را تشکیل می‏دهد؟ از هر دو مورد چند نمونه ذکر کنید؛

_ به نظر شما چه مقدار از توضیح‏های تفسیری را بدون اینکه خللی در متن ترجمه ایجاد کند، می‏توان حذف کرد؟

6. دلایلی که ضمیمه کردن توضیحات تفسیری را به ترجمه، البته به صورت محدود، مجاز می‏شمارد کدام‏اند؟

7. عناصر زبر زنجیری را تعریف کرده، دخالت آنها را در ایجاد ابهام با ذکر چند مثال بیان کنید.

8. گونه‏های مختلف ابهام را نام برده و برای هر یک مثالی بیاورید.

9. این واژه‏ها را از جهت ابهام‌زایی در ترجمه‏های قرآن بررسی کنید: 1. آثار؛[16] 2. آیة؛[17] 3. اجنّه؛[18] 4. اختلاف؛[19] 5. ارباب؛[20] 6. اعراب؛[21] 7. امّت؛[22] 8. بلاء؛[23] 9. بدیع؛[24] 10. بشر؛[25] 11. تابوت؛[26] 12. تحویل؛[27] 13. جلاء؛[28] 14. حرف؛[29] 15. الخالیة؛[30] 16. شراب؛[31] 17. شرک؛[32] 18. شهید؛[33] 19. عصر؛[34] 20. ظاهراً؛[35] 21. يصلونها؛[36] 22. ثانِي عِطفِه‏.[37]

10. ترجمه آیه 30 سوره یوسف را از پنج ترجمه معروف، با هم مقایسه و ارزیابی کنید.

11. افزون بر مثال‏های قرآنی انواع ابهام، پنج مثال قرآنی دیگر را ذکر کرده، بررسی کنید.

12. افزون بر واژه‏های دوزبانه یادشده، چند واژه قرآنی دیگر بیابید.

13. منظور از تحول معنایی چیست؟ مثالی بزنید.

14. ترجمه عبارت «یدْنِینَ عَلَیهِنَّ مِن جَلَابِیبِهِنَّ‏»[38] را در ده ترجمه قرآن با توجه به «بازتاب فرهنگی ترجمه» بررسی کنید.

15. ترجمه عبارت «لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ»[39] را با توجه به بازتاب آن در مخاطب و افزوده‌های تفسیری مناسب، بررسی نمایید.





1.02فصل چهارم






مبانی ترجمه




پیش از بررسی مبانی ترجمه، لازم است تفاوت «مبنا» و «اصل» روشن شود. لغت‏شناسان، در نوشته‏های خود - تا جایی که نگارنده بررسی کرده است - بین «اصل» و «مبنا» تفاوت صریحی نیاورده‏اند و نویسندگان نیز گاه این دو را به جای یکدیگر به ‏کار می‏برند و بین منابعی که به تعریف و تمییز این دو اقدام کرده‌اند نیز اختلاف فراوانی دیده می‌شود، با این وصف، با استفاده از اشاراتی که در کتاب‌های لغت آمده و در نظر گرفتن تعریف‌هایی که در منابع گوناگون ارائه شده، می‏توان در حوزه ترجمه بین آنها فرقی قائل شد، هرچند تأسیسی در اصطلاح باشد؛ به این ترتیب که «اصل» قاعده و قانونی است که مورد اتفاق همه مترجمان در همه زبان‌هاست، آن‏گونه که هیچ‏کس در موجودیت آن اختلاف نکند؛ مانند انتقال صحیح پیام متن مبدأ به زبان مقصد، و «مبنا» قاعده و پیش‏فرضی است که مترجم در ابتدای کار به‌سان یک اصل برای خود قرار می‏دهد، خواه دیگران آن را بپذیرند یا نپذیرند؛[40] مانند در نظر گرفتن اعتقادها و باورهای مسلّم شیعی در حوزه کلام و فقه برای یک مترجم شیعی. بر این اساس، مبانی ترجمه وسیع‌تر از اصول آن در نظر گرفته می‌شود.

اینک پس از روشن شدن منظور ما از اصل و مبنا، به بررسی مبانی یک مترجم می‌پردازیم و به عنوان مقدمه به این پرسش پاسخ می‌دهیم که آیا در نظر گرفتن پیش‏فرض در تفسیر و ترجمه جایز، بلکه لازم است یا نه؟



ضرورت وجود پیش‏فرض

پیش‏فرض‏ها گونه‏های مختلفی دارند؛ برخی درست و برخی نادرست‏اند و لازم است با معیارهایی قوی‏تر تصحیح شوند؛ اما به‌طور کلی وجود آنها از یک جهت ضرورتی برای تفسیر و ترجمه به شمار می‏آیند و آن اینکه مفسر برای تفسیر نیازمند طرح سؤال است و با ذهنی خالی نمی‏تواند از قرآن فایده زیادی ببرد؛ بنابراین، نخستین فایده پیش‏فرض‏ها، طرح سؤال برای دستیابی به فواید بیشتر تفسیری است. فایده دوم پیش‏فرض‏ها، تصحیح یا تأیید آنها از سوی قرآن است. مفسر ابتدا با بهره‏گیری از پیش‏فرض‏های خود طرح سؤال می‏کند و سپس خاموش می‏شود و میدان را به قرآن می‏دهد تا پاسخ بگوید. مفسر به این شیوه پیش‏فرض‏های حتی نادرست خود را به نقطه مثبتی تبدیل می‏کند؛ اما اگر مفسر پس از طرح سؤال به دنبال اثبات رأی و تحمیل پیش‏فرض بر قرآن باشد، گرفتار تفسیر به رأی مذموم می‏شود.[41]

از سوی دیگر، برخی پیش‏فرض‏ها از ضروریات یا مسلّمات دینی یا عقلی به شمار می‏روند و در مقابل، برخی آیات متشابه نیز نمی‏توانند معنایی روشن و قاطع به مخاطب ارائه کنند که در این صورت، براساس قواعد تفسیر، این‏گونه پیش‏فرض‏ها به عنوان قرینه ناپیوسته مورد استفاده قرار می‏گیرند. نمونه‏های این‏گونه پیش‏فرض‏ها را می‏توان در تفسیر برخی آیات کلامی مشاهده کرد.




1. مبانی زبان‌شناختی




مبانی زبان‌شناسی را می‌توان در محورهای کلی منطبق بر نظام‌های زبانی جستجو کرد. نظام‌های آوایی، واژگانی، دستوری و معنایی چهار محور کلی زبانی هستند که می‌توانند به بحث گذاشته شوند، ولی با توجه به نیاز حوزه ترجمه و مجال اندک این نوشتار، تنها به برخی مسائل و مباحث زبان‌شناختی که مورد نیاز مترجم قرآن کریم است، می‌پردازیم و در این میان، نگاه غالب معطوف به حوزه واژگان قرآن و مسائل و مبانی متّخَذ مرتبط با آن خواهد بود.





1_1. هم‏معنایی واژگانی





ترادف یا هم‏معنایی - در معنای کلی دلالت دو یا چند واژه بر یک معنا - در زبان عربی یا در قرآن کریم موافقان و مخالفانی داشته است. نام برخی موافقان وجود ترادف در زبان عربی بدین شرح است:

1. سیبویه (ابوبشر عمرو بن عثمان) (148_180/183ق)؛

2. قطرب (محمد بن مستنیر) (206ق)؛

3. ابوزید انصاری (سعید بن اوس بن ثابت) (119_ حدود 215ق)؛

4. اصمعی (ابوسعید) (122_216ق)؛

5. ابن‏خال/ ابن‏جنی (ابوالفتح عثمان بن جنّی الموصلی) (م392ق)؛

6. علی بن عیسی الرمانی (ابوالحسن علی بن عیسی/ الاخشیدی/ الوراق) (م384ق)؛

7. ابن‏ویه (370ق)؛

8. ابن‏سیده (ابوالحسن علی بن اسماعیل) (398_458ق)؛

9. فیروزآبادی (مجدالدین ابوطاهر) (729_816ق).

برخی منکران نامدار ترادف و قائلان به فروق لغات نیز عبارت‏اند از:

1. ابن‏الاعرابی (ابوعبدالله‏ محمد بن زیاد) (150_231ق)؛

2. ابن‏الانباری (ابوبکر محمد بن قاسم) (م328ق)؛

3. ابن‏درستویه (عبدالله بن جعفر) (م347ق)؛

4. احمد ابن‏فارس (ابوالحسین _ کوفی) (م395ق)؛

5. ابوهلال عسکری (م395ق)؛

6. راغب اصفهانی (ابوالقاسم حسین بن محمد بن المفضل) (425ق)؛

7. نورالدین جزایری (1088_1158ق)؛

8. مجمع اللغة العربیه (قاهره).

در میان موافقان و مخالفان که نام برخی از آنها گزارش شد، گروهی راهی میانه رفته‏اند و با انکار ترادف در قرآن، وجود ترادف را در لغت عرب جایز شمرده و از وقوع آن خبر داده‏اند.[42]

اینک برای بررسی مسئله ترادف و اختلاف آرا لازم است به دو نکته توجه شود: نخست اینکه اختلاف نظرها در اصل وجود ترادف است نه فراوانی آن، و دیگر اینکه پذیرش اقوال موافقان و مخالفان باید با در نظر گرفتن تعریف ترادف از دیدگاه آنان باشد که با توضیحی در ادامه آمده است.

شرایط تحقق ترادف

چنان که اشاره شد، برخی اختلاف نظرها درباره ترادف لغات، به تعریف آن بازمی‌گردد؛ مانند فرق گذاشتن بین اسم و صفت. ابن‏اثیر می‏گوید:

گاه برخی نام‏ها که برای یک چیز وضع شده‏اند، اسم ذات هستند؛ مانند: «سَیف» که برای مطلق شمشیر با هر کیفیت و کمیتی که باشد، وضع شده است و گاه اسم معنا؛ یعنی اطلاق آنها بر یک چیز با توجه به صفات آن صورت گرفته است؛ مانند «صارِم»؛ یعنی شمشیر تیز و برنده.[43]

از دیگر عوامل دخیل در ترادف واژگان، مکان‏های وضع لغت‏های مترادف، یا تطور زبانی در یک واژه و مانند آنهاست.[44]

دکتر رمضان عبدالتواب شرایطی را که برخی زبان‏شناسان عرب برای تحقق ترادف بیان کرده‏اند، در چهار مورد ذیل خلاصه کرده است:

1. اتحاد کامل میان معنای دو واژه؛ بنابراین، اگر با دلایل قطعی روشن شود که مثلاً یک نفر عرب از واژه «جَلَس» (نشست) چیزی را می‏فهمد که واژه «قَعَدَ» (= نشست) فاقد آن است، در این صورت نمی‏توان گفت که این دو واژه مترادف یکدیگرند.

2. وحدت محیط پیدایش زبان؛ هیچ‏یک از معتقدان افراطی به وجود پدیده ترادف به چنین شرطی پی نبرده‏اند. آنها همۀ گویش‏ها را یک واحد به‌هم‏پیوسته و همه جزیرة‏العرب را به عنوان یک محیط تلقی کرده‏اند، ولی ما زبان مشترک[45] یا زبان فصیح ادبی را یک اجتماع زبانی و هر یک از گویش‏ها یا مجموعه هماهنگی از آنها را نیز یک اجتماع زبانی دیگر قلمداد می‏کنیم.[46]

3. معاصر بودن؛ زبان‏شناسان جدید به هنگام بحث از مترادف‏ها، آنها را در یک دوره خاص و زمانی معین مورد ملاحظه قرار می‏دهند؛ بنابراین، اگر بخواهیم این‏گونه واژه‏ها را مورد بررسی و پژوهش قرار دهیم، نباید کلمه‏ای را که یک شاعر جاهلی به ‏کار برده است با کلمه‏ای که در یک سنگ‌نوشته قدیمی که مثلاً به دوران مسیحیت مربوط می‏شود، مقایسه کنیم.[47]

4. و سرانجام یکی دیگر از شرایط ترادف میان دو واژه این است که یکی از آنها نتیجه تطور صوتی دیگری نباشد؛ برای نمونه وقتی که دو کلمه جَثَل و جَفَل (= مورچه) را با یکدیگر مقایسه می‏کنیم، می‏توانیم یکی از آنها را به عنوان اصل و دیگری را صورت تکامل‌یافته آن تلقی کنیم.[48] و[49]

تعریف‏های دیگری نیز با شرط‏هایی دیگر مطرح شده که از ذکر آنها به دلیل ضیق مجال خودداری می‏شود.[50]

بنابراین، به صرف نسبت دادن نظریه ترادف به شخصی نمی‏توان آن را تأیید یا انکار کرد، بلکه ابتدا باید به تعریف وی رجوع کرد.

چکیده سخن

از آنچه گفته شد، چند نکته به دست می‏آید:

1. شرایط تشکیل یک گروه واژگان مترادف، در ترجمه به‌طور کلی و در ترجمه قرآن - اگر موردی یافت شود - ملاحظه نمی‌شود و همواره این‌گونه واژه‌ها، مترادف به شمار می‌آیند و باید در شناسایی و برابریابی نهایت دقت را به کار بست.

2. برای دریافت مقصود زبان‏شناسان در تأیید ترادف در لغات یا انکار آن، لازم است به تعریف ترادف از دیدگاه هر یک از آنها رجوع شود.

3. چنان که بیضاوی در منهاج[51] آورده، همواره بین لغات اصل تباین حاکم است نه ترادف، به‏ویژه در مورد قرآن کریم، ولی این به معنای انکار حتی احتمال ترادف نیست.

4. بیشتر زبان‏شناسان و مفسران وجود کلمات مترادف را در قرآن انکار کرده‏اند، ولی باید دانست بر فرض وجود ترادف در قرآن، از تابش بی‏مثال آن نمی‏کاهد؛ زیرا تأکید، تنوع و تفنن، و رعایت نظم‌آهنگ در عبارت، خود موضوعیت دارد که نمی‏توان و نباید از آنها غفلت کرد. بررسی آیات ذیل به‌تنهایی و در ضمن آیات سوره - بر فرض هم‏معنایی واژه‏های مشابه آنها - می‏تواند گویای حکمت‏های یادشده باشد:

«فَلَا یخَافُ ظُلْمًا وَلَا هَضْمًا»؛[52]

«لَّا تَخَافُ دَرَکا وَلَا تَخْشَی»؛[53]

«ثُمَّ عَبَسَ وَبَسَرَ»؛[54]

«إِنَّمَا أَشْکو بَثِّی وَحُزْنِی إِلَی اللّهِ»؛[55]

«لَا تُبْقِی وَلَا تَذَرُ»؛[56]

«لَا تَرَی فِیهَا عِوَجًا وَلَا أَمْتًا»؛[57]

«أَنَّا لَا نَسْمَعُ سِرَّهُمْ وَنَجْوَاهُم»؛[58]

«لِکلٍّ جَعَلْنَا مِنکمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجًا»؛[59]

«إِلاَّ دُعَاء وَنِدَاء»؛[60]

«وَقَالُوا رَبَّنَا إِنَّا أَطَعْنَا سَادَتَنَا وَکبَرَاءنَا»؛[61]

«لَا یمَسُّنَا فِیهَا نَصَبٌ وَلَا یمَسُّنَا فِیهَا لُغُوبٌ».[62]

5. وجود واژه‏های مترادف اگر اثبات شود، بسیار اندک است؛ زیرا مفسران و لغت‏شناسان برای بسیاری از آنها فرق‏هایی ذکر کرده‏اند، هرچند به گفته برخی کارشناسان، شماری از فرق‏هایی که برخی مفسران بین واژه‏های مترادف بیان کرده‏اند، بدون دلیل و همراه با تکلف‌اند و چندان قابل اعتماد نیستند.[63]

6. به باور برخی کارشناسان، بعضی از واژه‏ها که در گذشته مترادف نبوده‏اند، ممکن است در دوره معاصر مترادف تلقی شوند؛ بدین جهت که بر اثر گذر زمان بخشی از معانی یک واژه از تبادر به ذهن مخاطب خارج می‏شود و همین امر بستر ایجاد ترادف است؛ به سخن دیگر، ملاک در ترادف معنای استعمالی است نه وضعی،[64] و روشن است که این‏گونه مترادف‏ها هرچند از دامنه اختلاف در ترادف بین زبان‌شناسان بیرون است، ولی در ترجمه مورد توجه قرار می‌گیرند، مگر در مورد قرآن کریم که در مورد آن باید به معنای اولیه توجه کرد و بدین ترتیب، این‌گونه ترادف‌ها خودبه‌خود از بحث خارج می‌شوند.

7. برخی واژه‏های مترادف افزون بر معنایی که موجب ترادف با واژه‏ای دیگر را فراهم آورده، معنا یا معانی دیگری نیز دارند که ارتباطی با بحث ترادف ندارد؛ یعنی یک واژه می‏تواند از جهت یک معنا با واژه‏ای دیگر مترادف باشد و از جهت معنای دیگرش مترادف نباشد.

8. پذیرش ترادف در قرآن بدین معنا نیست که در صورت جواز، بتوان واژه‏ای مترادف را به جای واژه‏ای دیگر گذاشت؛ زیرا در گزینش واژه‏ها تنها معنا ملاک نبوده و آهنگ و چه‏بسا مسائل دیگری نیز مدّ نظر بوده است.





1_2. فروق اللغات





چنان که اشاره شد، اصل در واژگان قرآن بر تباین بین آنهاست و بیشتر یا همه واژه‌های مترادف‌نما ملحق به فروق اللغات‌اند. فروق جمع «فرق» به معنای تمایز و جدایی بین دو چیز است،[65] و در اصطلاح بدین معناست که در هر یک از دو واژه‏ای که عرب بر یک معنا اطلاق کرده، مفهومی وجود دارد که در دیگری نیست، خواه این مفهوم در روزگار ما روشن باشد، خواه پنهان.[66] فروق اللغات، عنوانی است برای مجموعه‌هایی که بیان تفاوت‌های ظریف واژگان مترادف‌نما را بر عهده دارند. «زوج» و «مرأة» نمونه‌ای از این دسته واژگان در آیه‌های ذیل آمده است:



زوج و امرأة

_ «... اِمْرَأَةَ نُوحٍ وَاِمْرَأَةَ لُوطٍ کانَتَا تَحْتَ عَبْدَینِ مِنْ عِبَادِنَا صَالِحَینِ فَخَانَتَاهُمَا...»؛[67]

_ «وَمِنْ آیاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکم مِّنْ أَنفُسِکمْ أَزْوَاجًا لِّتَسْکنُوا إِلَیهَا وَجَعَلَ بَینَکم مَّوَدَّةً وَرَحْمَةً...»؛[68]

_ «وَالَّذِینَ یقُولُونَ رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَذُرِّیاتِنَا قُرَّةَ أَعْینٍ وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِینَ إِمَامًا»؛[69]

_ «قال رَبِّ أَنَّی یکونُ لِی غُلاَمٌ وَقَدْ بَلَغَنِی الْکبَرُ وَامْرَأَتِی عَاقِرٌ»؛[70]

_ «وَقَالَ نِسْوَةٌ فِی الْمَدِینَةِ امْرَأَةُ الْعَزِیزِ تُرَاوِدُ فَتَاهَا عَن نَّفْسِهِ...».[71]

معنایی «زوج» و «مرأة» در آیات یادشده و دیگر آیات به‌خوبی روشن است. بنت الشاطی در این‌‏باره آورده است:

ما به تأمل در سیاق استعمال این دو واژه در قرآن می‏پردازیم و این تأمل، ما را به رازی که در دلالت این دو واژه نهفته است، رهنمون می‏گردد: واژه «زوج» یا «همسر» زمانی به کار رفته که مسئله زوجیت یا جفت بودن مرد برای زن محور و معیار سخن اصلی آیه بوده است که یا حکمت و آیتی را بیان می‏دارد و یا در مقام تشریع و تبیین حکمی است...؛ اما هر جا آنچه آیتِ زوجیت است، یعنی آن آرامش و دوستی و مهربانی، به سبب خیانت یا ناسازگاری در عقاید، رخت از میان بربسته باشد، دیگر زوج نیست، بلکه «إمرأة» (زن) است؛ چنان که می‏خوانیم «زن (إمرأة) عزیز در پی کامجویی از غلام خویش است...».[72] و[73]

اغلب مترجمان «زوج» را در آیات 21 سوره روم و 74 سوره فرقان به «همسر» ترجمه کرده‏اند، ولی ترجمه‏ها در سه آیه دیگر «امرأة» مختلف است:

فولادوند: «... زن نوح و زن لوط را مَثَل آورده [که] هر دو در نکاحِ دو بنده از بندگان شایسته ما بودند و به آنها خیانت کردند...»؛

مکارم شیرازی: «... به همسر نوح و همسر لوط مَثَل زده است؛ آن دو تحت سرپرستی دو بنده از بندگان صالح ما بودند، ولی به آن دو خیانت کردند...»؛

خرمشاهی: «... و آن همسر نوح است و همسر لوط که در حباله دو بنده از بندگان شایسته ما بودند...»؛

مشکینی: «... زن نوح و زن لوط را مَثَل زده که در تحت [زوجیت] دو بنده صالح از بندگان ما بودند...»؛

مجتبوی: «... زن نوح و زن لوط را، که این دو زیر [فرمانِ] دو بنده از بندگان شایسته ما بودند...»؛

امامی: «... زن نوح و زن لوط را، که زنان دو بنده از بندگان نیک ما بودند...».

در این آیه، افزون بر نکته مورد بحث، نکته دیگری نیز وجود دارد و آن وهنی است که در آیه نسبت به آن دو زن وجود دارد: «کانَتَا تَحْتَ عَبْدَینِ». این‏چنین تعبیری شایسته آن دو گنهکار است؛ آنان شایسته همسری و هم‏دوشی نیستند؛ از این‌رو به لوازم مادی ازدواج اشاره می‌شود. این نکته در ترجمه‏های آیت‌الله‏ مشکینی و استاد خرمشاهی انعکاس بهتری دارد و ترجمه آیت‌الله‏ مکارم شیرازی، افزون بر اینکه نکته یادشده را نمی‏رساند، به نظر می‌رسد دارای ضعف دیگری نیز هست و آن، استناد سرپرستی آن دو به پیامبران الهی است؛ چرا که ناخواسته نوعی کوتاهی در همسرداری را به آن دو بزرگوار نسبت می‏دهد (با استفاده از واژه سرپرستی)، در حالی که چنین نیست؛ البته واژه سرپرستی، زشتی کار آن دو زن را بیشتر می‌رساند؛ زیرا در واژه سرپرستی توجه ویژه به رسیدگی به آن دو نهفته است و خیانت آنان، افزون بر نادیده گرفتن حق زوجیت، کفران نعمت و به‌اصطلاح نادیده گرفتن حق نمک نیز هست. در هر صورت، در برابریابی مطابقت با الفاظ متن اصلی و بلاغت آن باید لحاظ گردد. گفتنی است از عبارت «مِنْ عِبَادِنَا صَالِحَینِ» دو نکته برداشت می‏شود؛ نخست آنکه منشأ و خاستگاه رفتار ناپسند و خیانت آن دو زن، مدیریت و همسرداری آن دو مرد خدا نبود، بلکه عامل انحراف در وجود خودشان بوده است و به بیان دیگر، عبارت یادشده، دایره مذمت را به‌طور کامل از آن دو مرد خدا دور می‏نماید و هر گونه شبهه‌ای را از میان برمی‏دارد، و نکته دوم اینکه شوهران آنان از شایستگان بودند و این مسئله آن دو زن را بیش از پیش مستحق مذمت، توبیخ و عذاب می‏کند.



ترجمه آیه 30 سوره یوسف

فولادوند: «... زن عزیز از غلام خود کام خواسته و سخت خاطرخواه او شده است...»؛

مکارم شیرازی: «... همسر عزیز، جوانش [غلامش] را به سوی خود دعوت می‏کند...»؛

مشکینی: «... زن عزیز از غلام خود درخواست کامجویی می‏کند!...»؛

خرمشاهی: «... همسر عزیز [مصر] از غلامش کام خواسته است...»؛

امامی: «... زن عزیز از برده خویش کام می‏خواهد...».

ترجمه‏های یادشده از جهات گوناگونی قابل نقد هستند و از جمله آنها این است که واژه «همسر» با توجه به مطالب بیان‌شده، گزینه مناسبی برای جایگزینی «امرأة» نیست؛ زیرا علقه زوجیت در واژه «همسر» نمایان‏تر از «زن» است و در آیه به دلیل رفتار ناپسند زن عزیز مصر، این علقه مخدوش شده است.



ترجمه آیه 40 سوره آل‏عمران

فولادوند و مجتبوی: «... و زنم نازاست...»؛

مکارم شیرازی و خرمشاهی و مشکینی: «... و همسرم نازاست...».

بنت الشاطی در توضیح «مرأة» در این آیه می‏نویسد:

اما زمانی که این فلسفه ازدواج در انسان، با مسئله‏ای چون عقیم شدنِ یکی از طرفین یا مردن مرد از میان رود، دیگر «امرأة» (زن) است، نه «زوج» (همسر)؛ از قبیل آیاتی که از زن ابراهیم و زن عمران سخن می‏گوید.[74] و[75]

واژه‏های نزدیک به هم و یا مترادف (در معنای اعم آن) فراوان است که می‏توان در منابع ارائه‌شده، جستجو کرد.

يك نمونه جالب

در پايان اين بحث، به نمونه‏اى ديگر اشاره مى‏كنيم:



«وَإِن تَدْعُوهُمْ إِلَى الْهُدَى لاَ يَسْمَعُواْ وَتَرَلـهُمْ يَنظُرُونَ إِلَيْكَ وَهُمْ لاَ يُبْصِرُونَ.»[76]

در اين آيه سه واژه تقريبا هم‏معنا به چشم مى‏خورد: «رأى»، «نظر» و «بصر». توضيح
فرق‏هاى اين سه واژه چنين است:

فرق «نظر» و «رأى»: ماده «نظر» زمانى استعمال مى‏شود كه «ناظر» (= بيننده) به دنبال
ديدن چيزى باشد، خواه آن را ببيند يا نه؛ به ديگر سخن، ناظر دنبال اين است كه مجهولى را
با ديدن به معلوم تبديل كند و ماده «رأى» در موردى استعمال مى‏شود كه بيننده شى‏ء را
ببيند؛ براى مثال، گفته مى‏شود: «الناس ينظرون الى السماء لرأية الهلال؛ مردم به آسمان نگاه
مى‏كنند تا هلال را ببينند.» در اين مثال، مردم براى ديدن هلال به آسمان نگاه مى‏كنند
(ينظرون)، ولى ممكن است هلال را نبينند، ليكن اگر ديده شد، گفته مى‏شود: «رأوا الهلال؛
هلال را ديدند.»

فرق «بصر» و «رأى»: به گفته برخى كارشناسان، هر گاه شى‏ء به وضوح ديده شود، از
ماده «بصر» استفاده مى‏گردد؛ يعنى آشكار بودن شى‏ء ديده شده در معناى «بصر» داخل
است. برخى دانشوران، معناى «بصر» و «رأى» را اين‏گونه جمع كرده‏اند كه «بصر» مرحله
ديدن و انتقال تصوير اشيا به عقل است و «رأى» مرحله درك عقل مى‏باشد؛ به ديگر سخن
«بصر» مرحله‏اى چونان تصوّر و «رأى» مرحله‏اى بسان تصديق است.

در نتيجه، اگر بخواهيم بين سه واژه «نظر»، «بصر» و «رأى» نوعى هماهنگى برقرار كنيم،
بايد بگوييم اولين مرحله «نظر» است و سپس «بصر» و آنگاه «رأى» كه مرحله درك عقل و
پايان كار مى‏باشد.

در آيه مورد بحث، «تراهم» خطاب به پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله است كه بالاترين مرحله مى‏باشد و
«ينظرون» و «لا يبصرون» به بت‏ها و يا بت‏پرستان اشاره دارد؛ يعنى (بر اساس تفسير به بت)
بت‏ها با چشم‏هاى مصنوعى‏شان به پيامبرˆ مى‏نگرند، ولى در حقيقت او را نمى‏بينند و يا
(بر اساس تفسير به بت‏پرستان) بت‏پرستان با چشم‏هاى خود به سوى پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مى‏نگرند و نشانه‏هاى صدق و درستى را مى‏بينند، ولى واقعيت‏ها را نمى‏بينند.[77]

اينك به چند ترجمه توجه نماييد:



فولادوند: ... و آن‏ها را مى‏بينى كه به سوى تو مى‏نگرند، در حالى كه نمى‏بينند.

مكارم: ... و آن‏ها را مى‏بينى [كه با چشم‏هاى مصنوعى‏شان] به تو نگاه مى‏كنند؛ اما
در حقيقت نمى‏بينند.

مجتبوى: ... و مى‏بينى كه به تو مى‏نگرند و حال آن‏كه نمى‏بينند.

مشكينى: ... و [اى پيامبر] آن‏ها را [مشركان را] مى‏بينى كه به سوى تو مى‏نگرند، ولى
[در حقيقت] نمى‏بينند.

خرمشاهى: ... مى‏نگرى‏شان كه به سوى تو مى‏نگرند، ولى نمى‏بينند.

ارفع: ... مى‏بينى كه فقط به تو نگاه مى‏كنند؛ ولى در واقع نمى‏بينند.

كرمى: ... و آن‏ها را مى‏بينى كه [گويى] به سوى تو مى‏نگرند، در حالى كه [در حقيقت شما
را] نمى‏بينند.

در بين ترجمه‏هاى ياد شده، تنها آخرين ترجمه تا حدى مفهوم را منتقل كرده است.

ترجمه پيشنهادى: و آن‏ها را مى‏نگرى كه به سوى تو چشم مى‏اندازند،[78] ولى تو را
نمى‏بينند] درك نمى‏كنند].



فهرست مترادف‏نماهاى قرآن

به دليل اهميت شناخت واژه‏هاى مترادف، لازم است اين واژگان را كه معمولاً در ترجمه‏ها
مورد توجه قرار نمى‏گيرند، و يا نمى‏توان براى آن‏ها برابر مناسبى يافت، تقديم كنيم و بيش از
آن چند نكته را يادآور مى‏شويم:

تذكر 1. تفاوت الفاظ مترادف در فهرست‏هاى ذيل گاه بسيار روشن و مشهور است (مانند
رسول و نبى) ولى ترجمه‏هاى بسيارى به اين تفاوت‏ها بى‏توجه بوده‏اند، هر چند به تفاوت
برخى از آن‏ها در تفسيرها نيز توجه لازم نشده است.

تذكر 2. نگارنده تاكنون به فهرستى از واژگان مترادف كه كاملاً قرآنى و يا كامل باشد،

دست نيافته؛[79] از اين‏رو، در ذيل دو فهرست را كه تا حدى جامع‏تر از فهرست‏هاى ارائه شده
ديگر مى‏باشند، ارائه مى‏كند. مقايسه و بررسى اين دو فهرست نشان‏دهنده دو نكته است:
نخست اين‏كه هيچ‏يك كامل نيست؛ براى مثال، «وتد» (جمع: اوتاد) و «دِسار» (جمع: دُسُر)
كه در ترجمه‏ها به يك معنا گرفته شده‏اند (ميخ و ميخ‏ها)، در هيچ‏يك از دو فهرست گزارش
نشده است. مقايسه الفبايى اين دو فهرست نيز نشان‏دهنده نواقص هر يك از آن‏هاست. نكته
ديگر اين‏كه در اين دو فهرست اغلب به ريشه‏ها و مصادر توجه شده و چه بسا در قرآن
مشتقات آن‏ها به‏كار رفته باشد. همچنين به نظر مى‏رسد در برخى گروه‏هاى هم‏معنا واژه‏هاى
غير قرآنى گزارش شده كه در مجموع وجود آن‏ها مى‏تواند به فهم واژه‏هاى قرآنى كمك كند
و همين مقدار توجيه‏كننده گزارش آن‏هاست.

تذكر 3. در فهرست نخست، الفاظ داخل قلاب كه مقابل واژه‏ها آمده، معرف قبيله‏اى
است كه آن واژه را به‏كار مى‏برده است.

تذكر 4. فهرست نخست از پايان‏نامه ارشد خانم زهره حداد به نقل الترادف فى القرآن
الكريم نوشته نورالدين المنجد كه با كمى اضافات مى‏باشد، گزارش مى‏شود و فهرست دوم
از كتاب المترادفات فى القرآن المجيد (عربى ـ انگليسى) نوشته دكتر محمد محمود غالى
استخراج شده است.1



فهرست 1





1. آب، حار [حبشى]، رجع، ارتدّ، عاد،
فاء، انقلب، نكص [سليم]

2. آثر، اختار، اصطفى، فضّل

3. آذن، أعلم

4. آناء [هذيل]، ساعات

5. آنس، أبصر، رأى، نظر

6. آنية، سقاية [حمير]، صحاف [قريش]،
صواع

7. آنية [مدين]، حامية، غسلين [أزد شنوءة]

8. آية، سمة، علامة

9. ائتلى [قريش]، حلف، قسم، يمين

10. ابتغى، أراد، شاء، أصاب [عُمان]

11. ابتلاء، اختبار، غرام [حمير]، تمحيص

12. إبل، بعير

13. ابليس، جبت [حبشى]، شيطان

14. ابن، ولد



15. اتّبع، اطاع

16. أتى، اعطى

17. أتى، جاء، حضر، أقبل

18. أثبت [قريش]، حبس، أحصر، سجن، عكف [حمير]، عضل [أزدشنوءة]

19. إثم، جرم، حنث، حوب [حبشى]،
خطيئة، ذنب، معصية، عدوان، عنت
[هذيل و قريش]، وزر

20. اجابة، استجابة، طاعة

21. اجتماع، لقاء

22. أجر، ثواب، جزاء، حساب، دَين،
[حمير]

23. أجل، أمد، عمر

24. احسان، فضل

25. احياء انشر

26. أخبت، خشع، خضع، نزل، هبط

27. أخبر، أعلم، أنبا

28. أخذ، سفع [قريش]





1. گفتنى است هر دو فهرست بر اساس حروف الفبا تنظيم شده است، از اين‏رو ممكن است جاى برخى گروه‏ها تغيير كرده باشد.



29. اخّر، انظر، نسأ

30. أخطأ، مال [سبأ]

31. أخفى، أسرّ، كتم، اكنّ

32. أدبر، عسعس [قريش]

33. أدّى، أبلغ، أوصل

34. اراد، شاء، كاد

35. أرب [حمير]، حاجة

36. اَرشَد، هَدى

37. ازاغ، اَضَلَ

38. ازواج، نساء

39. أسباط [عبرانى]، قبائل

40. استطاعة، طاقة، قِبل، قدرة، قوة، مِرّة
[قريش]

41. اسراف، قتر



42. أسف، غضب

43. أسى [قريش]، ابتأس [كنده]، بثّ، حزن، كرب

44. اشمأ [لغت اشعريون]، نفر

45. اصبح، صار، ظل [هذيل]

46. اِصر [نبطى]، بيعة، عقد [بنى‏حنيفه]،
عهد، ميثاق

47. أصفاد، أغلال

48. اصنام، انصاب، اوثان

49. أطلع، اظهر

50. اطوار [هذيل]، الوان

51. اظلم، اغطش [أنمار و همدان]

52. اعترف، أقرّ

53. أعجاز [حمير]، أجذاع

54. اعلام، انذار

55. اَعْمى، اَكْمه

56. إعياء، لغوب [حضرموت]، نصب

57. اِفك [قريش]، بهتان، خرص [كنانة و
قيس عيلان]، اختلاق، شطط [خثعم]،
ظاهر القول [مذحج]، فاحشة، افتراء،
كذب

58. أفل، عزب [كنانة]، غاب

59. افيضوا [خزاعى]، انفروا

60. أقمح، اقنع [قريش]، نكس

61. ألت [بنى‏عبس]، بخش [قريش]، خسر، نقص، هضم [هذيل]، وتر [حمير]

62. ألم، وصب، عذاب

63. الهم، اوحى، أوزع [قريش]

64. إلّ [قريش]، قرابة

65. إمام [قريش، حمير]، رقيم [رومى]،
مسطور [حمير]، سِفر [كنانى يا نبطى يا
سريانى]، قِط [نبطى]، كتاب، لوح

66. أمام [نبطى]، وراء

67. أما [هذيل]، أمل، رجاء، طمع

68. إمر [قريش]، عجب

69. أم، والدة

70. امهل، انظر، انتظر

71. أمة [ازدشنوءة]، سنون

72. أمة [تميم و قيس عيلان]، ضلال، نسيان

73. أنام [جرهم]، بشر، برية، جبلّة، خلق،
ناس

74. إنا [بربرى]، صَهْر [بربرى]، نضج

75. انزال، تنزيل

76. انشقت، فرجت، انفطرت، كشطت،
مارت [قريش]

77. انظار، امهال

78. أنف، خرطوم [مذحج]

79. أوّب [حبشى]، سبّح

80. أوّب [كنانى و هذيل و قيس عيلان]، أطاع

81. أوّل، فسّر

82. اهل، آل، ذرية

83. أيّد [قريش]، قوّى

84. أبق، فرّ، ناص [قبطى]، هرب

85. أب، والد



86. بئر، جب، رسّ [أزدشنوءة]

87. بئيس [غسان]، رابية [حمير]، شديد،
عصيب [جرهم]، و بيل [حمير]

88. بائس، مسكين، معتر، عائل [هذيل]،
فقير، قانع، مملق

89. بادر، أسرع، قصد [هذيل]، أهطع
[قريش]، أوفض [قريش]

90. باطل، فاسد

91. باع، اشترى

92. بأساء، ضرّاء

93. بحر، يم [قبطى يا نبطى يا سريانى يا
عبرى]

94. بخع [قريش]، عبّذ [نبطى]، قتل

95. بخيل، شحيح، شديد، ضنين [قريش]

96. بدن، جسد، جسم

97. بدو، ظهور، إعلان

98. بديع، بارئ، جاعل، خالق، ذارئ
[قريش]، صانع، فاطر

99. بذّر [هذيل]، أسرف

100. بَرَد، حسبان [حمير]

101. بَرْد [هذيل]، نوم

102. برزخ، حجاب، حاجز، سِتر، غطاء

103. بركة، زيادة

104. برهان، بيان، حجة، دليل، سلطان

105. بزع، طلع

106. بسطة، سبعة

107. بصر، عين

108. بطانة، وليجة

109. بطن، جوف

110. بعث، ارسل

111. بُعد، بوار [عُمان]، تبار [حمير، سبأ،
نبطى]، تدمير [حضرموت]، هلاك

112. بعل، زوج

113. بعل [حمير يا أزدشنوءة]، رب

114. بعيد، سحيق

115. بعيد، قاص، ناءٍ

116. بعير [عبرانى]، حمار

117. بغضاء، شنان، قِلى، كره، مقت [قريش]

118. بغى، ظلم

119. بغى [تميم]، حسد

120. بلس [كنانى]، خاب، قنط، بئس

121. بَهْل، رجم [قريش و عيلان]،
طرد، قاتلهم اللّه‏ [قريش]، كبت [مذحج]
لعن

122. بيات، ليل

123. بيوت، ديار، مساكن، صرح [حمير]، أكنان

124. تاب، أناب

125. تارة [لغت اشعربون]، مرة

126. تباب [قريش]، خسران

127. تبع، أتبع، اتّبع، قصّ، قفا، لحق

128. تبنا، أنبنا، هُدنا [عبرانى]

129. تبيّن، يئس [هوازن]، أيقن

130. تثريب، لوم



131. تجسس، تحسس

132. تحيد، تحيص، تهرب

133. تحيّة، سلام

134. تخويف، انذار

135. تدبّر، تفكّر

136. تراب، ثرى

137. تربص، ارتقب [قريش]، انتظر

138. ترجى، انتظار

139. تردّى [قريش]، زهق، مات، هلك

140. تلا، قرأ

141. تمزّق، تميّز [قريش]

142. تمّ، كمل

143. ثاقب [هذيل]، درى [حبشى]، مضى‏ء

144. ثُبات، ثلّة، حزب، رهط، زمرة، شرذمة [جرهم] طائفه، عصبة، فئة، فريق، فوج، نفر، موالى [قريش]

145. ثعبان، جانّ، حيّة

146. ثقف، ألفى، لقى، وجد

147. ثَقُلت [قريش]، خفيت

148. ثمرات، فواكه

149. ثمن، قيمة

150. ثوى، لبث، مكث

151. ثياب، لباس

152. جاب، نحت

153. جارية، سفينة، فلك، ماخرة

154. جانب، حدب [جرهم]

155. جاهل، سفيه [كنانى]

156. جبل، رواسى، صدف [تميم]، طود، طور [سريانى]

157. جبين، جبهة

158. جحد، اِنكار

159. جحيم، حريق، سعير، نار

160. جدار، سور [جرهم]

161. جدال، حجاج، مراء

162. جدث [هذيل]، قبر

163. جُدَد، حُبُك، ريع [جرهم]، سبيل،
صراط [رومى]، طريق، فج [كندى ]نجد

164. جذّ [قريش]، قطع

165. جَرَم، حرج [قريش]، حسبان، رجم
[هذيل]، ريب، زعم [حمير] ظن، مرض،
مرية [قريش]

166. جعل، خلق، نشأ

167. جلس، قعد

168. جمع، ركم [قريش]، سجّر [خثعم]، أقّت [كنانى]

169. جمّ، غدق، كثير، لُبَد

170. جميعا، لفيفا [جرهم]

171. جناح [بنى‏حنيفه]، يد

172. جنح، جنف، ركن [كنانى]، زاغ [قريش]، صفى [خثعم]، عال [جرهم ]ماد [قريش و هذيل]، مال

173. جن، شياطين

174. جَنّة، سُعُر [عُمان]، سفاهة [حمير]، سوء [هذيل]



175. جور، رهق [قريش]، ضيز [صينى]، ظلم،
هضم

176. جوع، مخمصة [قريش]، مسغبة،
[هذيل]، املاق [لخم]

177. جياد، خير، خيل، عاديات

178. جيد، رقبة، عنق

179. حبل، سبب

180. حبّ، ودّ

181. حبور [بنى‏حنيفه، قيس عيلان]، سرور،
فرح، مرح

182. حثّ، حرّض [هذيل]، حضّ

183. حِجْر، حلم، عقل، فؤاد، قلب، لبّ، نُهى

184. حَجَر، صفوان

185. حِجر [قريش]، حرام

186. حجة، حول، سنة، عام

187. حدث، صنع، عمل، فعل

188. حدس، خرص

189. حرام، سحت

190. حرج [قيس عيلان]، حصر [اهل يمامه]،
ضاق

191. حرد، قصد

192. حرص، رجاء، طمع

193. حرق، رمض، فتن [قريش]، لفح، لوح
[أزدشنوءة]

194. حرّك، نغض [حمير]

195. حريق، نار

196. حزن، خوف

197. حسر [جرهم]، قطع

198. حصب، حطب

199. حصر، صدّ، منع

200. حصون، صياصى [قيس عيلان]

201. حُقُب [مدحج]، دهر

202. حق، صدق

203. حكم، فتح، فرق [مدين]، فصل،
قضى

204. حلم، رؤيا

205. حلم، سكينة، وقار

206. حليم، سيد [حمير]، صابر

207. حمأ، [حمير]، سجيل [فارسى]،
صلصال، طين

208. حمد، شكر.

209. حميم، خدن، خليل، صاحب، صديق،
قرين، ولى

210. حنذ [قريش]، شوى

211. حياة، عيش

212. حيله، مكر

213. حين، دهر، زمان، عصر وقت

214. خاسى‏ء [كنانى]، ذليل، مستكين
[قريش]، صاغر، مهان

215. خاشعة [تميم]، مقشعره

216. خالد، دائم، سرمد، مستمر [قريش]،
عدن، واصب [قريش]

217. خبال [عُمان]، رهق [قريش]، غى

218. ختم، رقم [حمير]، طبع



219. خدع، غرّ، كيد، مكر

220. خرج، نسل [جرهم]

221. خزى، خسِى‏ء [بنى‏عذره]

222. خزى، ذلّت

223. خسر [عيلان]، سفه [طى]، ضيع

224. خشية، خوف، رجاء [هذيل]، رهبة،
فزع، وجف [همدان]، وجل

225. خصاصة، عيلة، فقر، إملاق

226. خطف، لمح

227. خلاق [كنانى]، ذَنوب [هذيل]، كفل
[نبطى]، نصيب

228. خلال [جرهم]، سحاب، ظلة، عارض،
معصرات، غمامة، مزن

229. خلت، مضت

230. خلط، شوب [جرهم]، لبس، مرح، مزج

231. خمد، أطفأ

232. خمر [عُمان]، عنب

233. خيبة، قنوط، يأس

234. خير [جرهم]، مال

235. دانٍ، قريب

236. دحر [قريش]، طرد

237. دخل، سلك

238. دسّاها [هذيل]، أفدها

239. دعا، سؤال، طلب

240. دعا، ندا

241. دعّ [قريش]، دقع، ردّ

242. دلوك [قريش]، زوال

243. دهق [هذيل]، سجر [عامر بن صعصعه]،
ملأ

244. دين، شريعة، ملة

245. دَيْن، قرض

246. ذرأ، شتّى

247. ذهب، زخرف

248. ذهبوا، انفصوا [خزرج]، مضوا

249. رأفة، رحمة

250. ربّانيون [سريانى]، علما

251. رِبّى [حضرموت]، رجل، امرؤ

252. رجز، صنم، طاغوت، تمثال، وثن

253. رجز [طى]، عذاب، عقاب

254. رجع، عاد

255. رجفة، زلزلة

256. رحمان، رحيم

257. ردّ، رجع

258. رزق، غبث، مطر، ودق [جرهم]

259. رسول، نبى

260. رضا، تسليم، تفويض

261. رفث [مذحج]، افضى [خزاعه]

262. رفع، رقى، صعد، عرج، علا

263. ركبان، أفئدة [قريش]

264. ركن [كنانى]، رهط

265. روح، نفس

266. ريا، زاد، غلا [مزينة]

267. ريا، نفاق

268. ريح، غنيمة، فئ، كسب



269. رؤية، علم

270. زرع، سجر، نبات، نجم

271. زنا، سفاح [قريش]، مرض [حمير]

272. زوج، صاحبة، امرأة

273. زور، تفنيد، تكذيب

274. زير، كتب، نسخ

275. زيّل [حمير]، ماز [قريش]، عزل

276. زيّن، سوّل

277. ساحر، عالم، كاهن

278. سافر، رحل، ظعن

279. سبح، قدّس

280. سبيل، صراط، طريق

281. ستر، صفح، عفا، غفر، غطّى، كفر
[نبطى]، كند [كنانى]، محا

282. سجّر، سعّر، اشعل، اوقد

283. سجّر، فجّر

284. سحاب، غمام

285. سخرية، استهزاء، تفنيد [قيس عيلان]،
لعب

286. سخط، غضب، غيظ

287. سراج، طلاق، فراق

288. سراء، نعماء

289. سرعة، عجله

290. سرّ، نجوى

291. سرور، فرح

292. سطح، طحا، مدّ

293. سفح، سكب، صبّ

294. سفر [نبطى]، قرأ

295. سقى، أسقى

296. سقيم، مريض

297. سكّر، غلّق، أوصد

298. سلامة، صحة

299. سلطان، ملك

300. سِلم [قريش]، صلح

301. سماوات، طرائق

302. سمع، استمع

303. سوم [خثعم]، رعى

304. سَوءة، عورة

305. سهو، نسيان، غفلة، غمرة، ضلال

306. سياحة [هذيل]، صيام، صوم

307. شاكر، شكور

308. شاهد، مهيمن

309. شبه، شكل

310. شدّة، قوّة

311. شديد، صعب، عَسِر

312. شرّد [جرهم]، نكّل

313. شرعة، منهاج

314. شطر [كنانى، حبشى]، تلقاء

315. شط‏ء [جرهم]، ساق

316. شقاق [جرهم]، ضلال، غواية، فتنة
[هوازن]

317. شق، فلق

318. شك، ريب، ظنّ

319. شهد [قيس عيلان]، قال



320. شهوة، هوى

321. صاحب، قرين

322. صاعقة [عُمان]، موتة

323. صدف [قريش]، اعرض

324. صدقة، عطية، نحلة، هبة، هدية

325. صرهنّ [نبطى و رومى]، قطعهنّ

326. صفح، عفو، مغفرة

327. ضدّ، نقيض

328. ضد [كنانى]، عدو

329. ضِعف، كِفل [حبشى]

330. ضعف، وهن [قريش و كنانى]

331. ضياء، نور

332. طائره [أنمار]، عمله

333. طغى، عتا

334. طمست، انكدرت

335. طَوْل، فضل

336. ظل، فى‏ء

337. عاصف، قاصف

338. عاقر، عقيم

339. عتيق، قديم

340. عثر [قريش]، اطلّع

341. عثو، فساد

342. عجمى، أعجمى

343. عدل، قسط [رومى]، وسط [قريش]

344. عرش، كرسى

345. عرض، متاع

346. عرف، علم، فهم

347. عزم، قوة

348. عزم، همّ

349. عصا، منسأة [حضرموت، انمار، خثعم،
حبشى]

350. عظيم، كبير

351. عفو، غفر

352. عند، لوى

353. عين، ينبوع [قريش]

354. غبرة، قترة

355. غبطة، منافسة

356. غسار، غاض [حبشى]، نقص، هضم
[هذيل]

357. غشاء، غطاء

358. غلمان، فتيان، ولدان

359. غمز، لمز، همز

360. غمّ، همّ

361. فتح، نصر

362. فتق، فصل

363. فتنه، بلا

364. فراش، مهاد

365. فرض، كتب، نحل [قيس عيلان]

366. فرقان، قرآن

367. فلاح، فوز

368. فورهم [هذيل، كنانى، قيس عيلان]،
وجههم

369. قسطاس [رومى]، ميزان

370. قطر [جرهم]، نحاس

371. قول، كلام، نطق



372. كأس، كوب

373. كسب، اكتساب

374. كف، أمسك

375. كوكب، نجم

376. لا أبرح [كنانى]، لا أزال

377. لات [سريانى]، ليس

378. لجّى، عميق

379. لعب، لهو، هزل [كنانى]

380. لمس، مسّ

381. لهو [يمن]، امرأة

382. لينة [اوس و عبرانى]، نخلة

383. مبعوث، مَدين [كنانى]

384. متجانف، متعمد [قريش]

385. مثل، ندّ

386. مثوى، مستقر، مستودع

387. مخرج، سبيل [قريش]، فرقان [هذيل]

388. مدَّ، اَمدَّ

389. مرئ، هنئ

390. مزجاة [قبطى]، قليلة، يسيرة

391. مشأمة [كنده]، شمال

392. مُعتر، قانع

393. معجز [كنانى]، سابق

394. مفاتيح، مقاليد [فارسى، نبطى، حبشى]

395. مقتدر، مقيت [مذحج]

396. مكيل، موزون

397. ملجأ، ملتحد [هذيل]، مناص [قبطى]،
موئل [كنانى]، وَزَر [نبطى]

398. موت، هلاك

399. نام، هجع [هذيل]

400. نزع، وسوس

401. نزول، هبوط

402. نَعْمة، نِعمة

403. نقض، نكث

404. ولد، مولود

405. هلاك، تبار

406. يبقى، يترك، يُفرط [هذيل]، بدع، بذر

407. يدّعون، يشتهون، يتمنون

408. يرسل، يزجى، يفتح

409. يزفّون [هجر]، يسعون، يهرعون

410. يسير، يمشى

411. يغنى [جرهم]، يتمنع

412. يمين، ميمنة [كنده]



فهرست 2





1. آل، ابناء، اهل، ذريّه، عقب.

2. آيه، اثر، علامة

3. ابتلاء، اختيار، ابلاء، تجريب، فتنه

4. ابرام، اتقان، احكام

5. ابلاغ، ايصال، اداء

6. ابن، غلام، ولد

7. اثم، جرم، خطيئه، ذنب، سوء، سيئّه،
عصيان، عدوان، لمم، سيئات، حرب

8. اجتباء، اختيار، اصطفاء، ايثار

9. اجر، ثواب

10. اجل، عمر، مدّة



11. احساس، ادارك، اطلاع، اعتقاد،
بصيرت، عقل، علم، فقه، فكر، فهم

12. احسان، انعام، افضال، تمتّع، فضل

13. اختلاق، افتراء، خلق

14. اختيار، تجريب، فتنه

15. اراده، رضا، شهوت، طلب، مشيّت،
اختيار

16. استواء، استقامة، انتصاب

17. اعانة، امداد، نصرة

18. اعتماد، سكون، كون

19. اعطاء، بذل، هبه، هديّة

20. اعلام، اخبار، اطلاّع، تعلّم

21. امت، شعب، قبليه، قوم، ملة

22. انام، برّية، ناس

23. اناة، تؤدة، حلم

24. انتظار، امهال، انظار، تربّص

25. انذار، اعلام، تخويف

26. انشاء، ابداع، خلق، فعل

27. انظار، امهال، تأخير

28. برّ، خير، صله

29. بزوق، شروق، طلوع

30. بصر، رؤيت، نظر

31. بعث، حشر، نشور

32. بيان، برهان، سلطان

33. تثريت، تفنيد، لوم

34. ترك، تخليه، كفّ

35. تشبيه، استعاره، تمثيل

36. تصّور، تخيّل، توهّم

37. تمنّى، اراده، محبّت

38. توبه، انابه، اعتذار، ندامت

39. ثتاء، مدح، نثاء

40. ثلّه، امّت، جماعة، حزب، زمرة، طائفة،
فئه، فريق، فوج، ملاء، ملّة

41. ثواب، اجر، عوض

42. جانب، جهت، ناحيه

43. جدال، حجاج، مراء

44. جود، سخا، كرم

45. حجاب، ستر، غطاء

46. حرث، زرع، نيت

47. حزن، بت، كرب

48. حسان، زعم، ظن

49. حسرت، اسف، غم

50. حشر، بعث، جمع

51. حلال، طيّب، مباح

52. حمد، شكر، مدح

53. حيله، تدبير، خدعه، مكر

54. خرص، افتراء، حدس، كذب

55. خوف، خشيت، فزع، وجل

56. خير، اطلاع، علم، نباء

57. دلالت، اماره، علامت

58. دهر، ابد، زمان، عصر، مدة

59. ذهب، زهق، مرّ، مضى

60. رجوع، انقلاب، عود

61. رزق، حظّ، طعام، غذا



62. زُبُر، سفر، صحف، كتاب

63. سابق، اوّل، قدم

64. سبط، ذريّة، موالى

65. سعير، حجيم، حريق، نار

66. سُنه، تطّوع، نافلة

67. شاهد، شهيد، حاضر

68. شرعه، سبيل، صراط، طريق، منهاج

69. شكل، شِبه، مِثل

70. شهادة، اطلاع، خبر، علم، نبأ

71. شهوة، تمنّى، لذّة، محبت

72. صداق، خلّة، مهر

73. صدقه، برّ، عطيّه

74. صنع، عمل، فعل

75. صوت، صباح، كلام

76. ضرّ، سوء، شر

77. ضُعف، ضَعف، وهن

78. طاقة، استطاعت، قدرة

79. ظفر، فوز، نجاح

80. ظلم، بغى، تجاوز

81. ظن، تصّور، حسبان

82. ظهور، بدّو، جلاء

83. عادة، دأب، سنه، عرف

84. عبث، لعب، لهو

85. عدواة، بغضاء، شنأن

86. عديل، شبيه، مثل، ندّ

87. عذاب، الم، كيفر،

88. عزم، اراده، مشيّة، همّ

89. عشق، محبّت، ودّ،

90. عفو، صفح

91. عفو، عافيه، معافات

92. عقاب، عذاب، كيفر

93. عقل، تدبر، علم، فكر، لُبّ

94. علم، شعور، يقين

95. عمل، جعل، فعل

96. عَىّ، ظلال، فساد

97. غفران، ستر، صفح

98. غفله، سهو، نسيان

99. فسق، خروج، فجور

100. فصل، فرق، قطع

101. فطانت، علم، كياست

102. فقه، علم، فهم

103. قدرت، سلطه، غلبه، قهر، قوت

104. قربان، برّ، صله

105. قرب، قربة، قرابة

106. قسم، حظ، سهم، نصيب

107. قسوة، صلابة، صعبوة

108. قصد، اراده، تيمّم، عزم

109. قصص، انباء، حديث

110. قلب، بال، فؤاد، نفس

111. قنوط، خيبه، يأس

112. قنوع، دعا، سؤال

113. قول، عباره، كلمه

114. كائن، ثابت، واقع

115. كبر، استكبار، تيه، عتو



116. كتاب، زُبر، مصحف

117. كتمان، اخفاء، سِرّ

118. كثير، كبير، وافر

119. كذب، افتراء، افك، بهتان، حجد

120. كذب، افك، بهتان، حجد

121. كراهة، اباء، امتناع، نفور

122. كنف، جهة جانب، طرف

123. كيّس، حذق، خطنة

124. لبّ، عقل، فكر، نفس

125. لوم، ذم، عتاب

126. مِثل، مَثَل، مثال، مساواة، مماثله، ندّ،
نظير

127. محظور، حرام، ممنوع، منهى

128. مداراة، لطف، مداهنه

129. معنا، اراده، غرض

130. مكر، خدعه، غدر، كيد

131. مَلِك، دولة، سلطنت، مُلك

132. منحه، عطيه، هبه، هديه

133. منع، ترك، كفّ

134. منفعة، خير، متعه، نعمة

135. ناس، خلق، ورى

136. نجاة، فوز

137. نِحله، عطّيه، هِبه

138. نحو، اراده، عزم، قصد

139. نصيب، حظّ، سهم، قسط

140. نظر، تأمّل، تدبر، روية، فكر

141. نعماء، نعمت

142. وجدان، اداك، احساس

143. وجع، الم، وصب

144. وحيد، احد، فريد، واحد

145. هم، اراده، عزم، قصد

146. هول، خوف، خشيت، فزع، وجل











1_3. وجوه و نظایر





یکی از مباحث مهم حوزه واژه‏شناسی، شناخت «وجوه و نظایر» است که نقشی مؤثر در کار تفسیر و ترجمه دارد. درباره تعریف وجوه و نظایر اختلاف نظر وجود دارد؛ برخی آن دو را منطبق بر اشتراک لفظی دانسته‌اند[80] که براساس آن، منظور از «وجوه» معانی، برداشت‏ها و تفسیرهای مختلف از یک لفظ در جاهای مختلف قرآن و مقصود از «نظایر» خود لفظ است که در مواضع متعددی تکرار شده است. ابن‏جوزی (597 ق) در مقدمه کتاب نزهة الأعین النواظر فی علم الوجوه والنظائر آورده است:

معنای وجوه و نظایر این است که یک واژه در جاهای مختلفی از قرآن عیناً ذکر شود و در هر جا یک معنای متفاوت داشته باشد؛ یعنی نظایر نام الفاظی است که عیناً تکرار می‌شود و وجوه نامی است برای معانی متفاوتی که از الفاظ مشابه اراده می‌شود.[81]

در تعریفی دیگر، «وجوه»، به‌سان مشترک لفظی، نام واژه‏ای است که در معانی گوناگون به ‏کار رفته است؛ مانند واژه «عین» که بر چشم، چشمه و جز اینها دلالت می‏کند:

المرتمی فی الدّجی والمبتلی بعمی




والمشتکی ظمأ والمبتغی دینا


یأتون سدته من کل ناحیةٍ




و یستفیدون من نعمائه عینا


شاعر می‏گوید: «گرفتاری مانده در تاریکی و نابینا و تشنه و بدهکار به سوی پیامبر(ص) می‏آیند تا هر یک «عین» از او بخواهد» (عین به معنای چراغ، چشم، چشمه و طلا).

در این تعریف، منظور از «نظایر» کلمه‏های متساوی،[82] هماهنگ و همتا[83] است (مانند واژه‏های مترادف)؛[84] نظیر جواد و کریم: «فالوجوه اللفظ المشترک الذی یستعمل فی عدة معان کلفظ الامّة... والنظائر کالأفاظ المتواطئة...».[85]



تفاوت مشترک لفظی و وجوه و نظایر

منظور از مشترک لفظی، دلالت یک واژه بر دو یا چند معنای مختلف به وضع تعیینی یا تعیّنی است. با توجه به این تعریف، وجوه دامنه گسترده‏تری نسبت به مشترک لفظی دارد؛ زیرا در مشترک لفظی شرط است که هر ‌یک از معانی برای لفظ وضع شده باشند، خواه به صورت تعیینی یا تعیّنی، ولی وجوه معانی مجازی‌ای که تعیّنی برای لفظ نداشته باشند و یا معانی باطنی و لازمی لفظ را نیز دربر می‌گیرد.



مثال

«ظلم»، به معنای قرار دادن ناعادلانه چیزی در غیر جای خویش،[86] از واژگانی است که در قرآن به معانی گوناگونی آمده که درواقع مصادیق آن است.[87] ظلم به‌طور کلی در سه محور قابل بررسی است؛ ظلم به نفس، ظلم به غیر و ظلم به خدا، که مورد اخیر به معنای «شرک» است. خدای متعال می‏فرماید: «یبُنَی لاَ تُشْرِک بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْک لَظُلْمٌ عَظِیمٌ»[88] ظلم در این آیه و نیز در آیه 82 سوره انعام: «الَّذِینَ آمَنُواْ وَلَمْ یلْبِسُواْ إِیمَانَهُم بِظُلْمٍ» به معنای شرک آمده است. علامه طباطبایی در تفسیر آیه اخیر آورده است:

بنا بر اطلاقی که کلمه «بظلم» در آیه شریفه دارد، اطلاقی است که برحسب اختلاف مراتب ایمان مختلف می‏شود، و چون مقام آیه مورد بحث، مقام محاجّه با مشرکان است، ناگزیر بر ظلم مشرکان، یعنی شرک آنان، منطبق می‏شود... .[89]

برخی مترجمان که این تفسیر را پذیرفته‌اند، این معنا را داخل قلاب یا در پانوشت به‏طور خلاصه یادآور شده‌اند:

مکارم شیرازی: «... و ایمان خود را با شرک و ستم نیالوده‏اند...»؛

مشکینی: «... و ایمانشان را به ستمی نیامیختند [اعتقاد به مبدأ را با ثنویت یا تثلیث یا تعدّد ارباب و یا عقاید قلبی را با فسق عملی مخلوط نکرده‏اند...]»؛

مجتبوی: «... و ایمانشان را به ستمی - شرک - نیامیختند...»؛

اشرفی: «... و نیامیختند ایمانشان را به ستم...».

ایشان در پانوشت اضافه کرده‏اند: مراد از این ستم شرک است؛ به دلیل آیه دیگر: «پسرم، برای خدا شریک قرار مده که شرک، ظلمی بزرگ است»[90] (مجمع البیان).





1_4. اضداد (تضاد معنایی واژگان)





اضداد جمع «ضد» مجموعه واژگانی است که دو معنای متضاد دارند؛ برای مثال: «عَسْعَسَ» به معنای «روی‌آورد» و «پشت کرد» آمده است.

اضداد که به واژگان متضاد نیز شهرت یافته‌اند، زیرمجموعه مشترکات لفظی هستند و درباره آنها و البته به شکلی حادتر، نظریات موافق و مخالف وجود دارد. مهم‏ترین مخالفان اضداد در لغت، مبرّد (م285ق)، ابن‏درستویه (م347ق) و حسن بن بشر آمدی (370ق) و نامداران موافق آن، قطرب (م206ق)، سجستانی (م248ق) و ابن‏فارس (395ق) هستند.

در این میان، برخی زبان‏شناسان راهی میانه جستجو کرده و برای پذیرش اضداد، شرط‌هایی را قائل شده‏اند که در صورت نبود آن شرط‌ها، کلمه، از اضداد به شمار نمی‏رود.

«به نظر ما، شرط تحقق اضداد این است که کلمه و وابسته‏های آن، هنگام دلالت بر دو معنای متضاد اتحاد و یگانگی داشته باشند؛ زیرا با پدید آمدن هر گونه تغییری در کلمه یا وابسته‏های آن نمی‏توان آن را از اضداد که ذاتاً حامل دو معنای متضادند، به شمار آورد...».[91]

گفتنی است برخی منکران اضداد، منکر اضداد در مقام استعمال نیستند، بلکه اضداد را در مقام وضع محال می‏دانند؛ زیرا معتقدند امکان ندارد واضع حکیم یک لفظ را برای دو معنای متضاد وضع کند؛ از این‏رو، تلاش می‏کنند واژه‏های متضاد را به یک معنای کلی بازگردانند؛ ابن‏درستویه و آمدی هر دو این راه را پیمودند؛ برای مثال: واژه «دون» به معنای پیش رو و پشت سر را به معنای «التقصیر عن الغایة» می‏دانند و هر گاه چیزی پشت یا جلوی چیز دیگر باشد و از رسیدن به آن بازداشته شود، صحیح است به آن «دون» اطلاق شود. البته این احتمال نیز وجود دارد که توجیه اینان برای دفاع در برابر کسانی باشد که اضداد را نقصی برای زبان عربی به شمار می‏آورند.







1_4_1. اضداد در قرآن







[1]. توجه به این نکته لازم است که گرچه بتوان این اصل را به اصل دوم و بعضاً سوم بازگرداند، ولی به دلیل اهمیت و شأنیت طرح مستقل آن و نیز عدم ورود به مباحث فراوان اصل دوم، آن را به‌طور مستقل به بحث گذاشتیم.

[2]. توجه به این نکته لازم است که تحول معنایی را می‌توان با نگرشی ادیبانه نگریست و به اصل دوم ملحق کرد.

[3]. دخان، 48. 3. توبه، 39.

[5]. نساء، 95. 5. نساء، 95.

[7]. مدثر، 38. 7. کهف، 31.

[9]. آل‌عمران، 4. 9. قیامت، 22 و 23.

[11]. اسراء، 31.

[12]. زمر، 37. 2. سوره ص، 30_33.

[14]. حدیث 131، ص174. 4. نور، 31.

[16]. مائده، 46. 2. مائده، 2.

[17]. شعراء، 128. 4. نجم، 32.

[19]. یونس، 6. 6. توبه، 31.

[21]. توبه، 97. 8. یوسف، 45.

[23]. انفال، 17. 10. بقره، 117.

[25]. مدثر، 29.

[26]. طه، 39. 2. اسراء، 56.

[28]. حشر، 3. 4. حج، 11.

[30]. حاقه، 24. 6. نبأ، 24.

[32]. احقاف، 4. 8. حج، 78.

[34]. عصر، 1. 10. احزاب، 59.

[35] . کهف،‌ 22.

[36] . ابراهیم, 21.

[37] . حج, 9.

[39]. بقره، 256.

[40]. برای آگاهی بیشتر ر.ک: جواهری، درسنامه ترجمه (اصول، مبانی و فرایند ترجمه قرآن کریم)، ص76.

[41]. برای آگاهی بیشتر، ر.ک: جوادی آملی، تسنیم، ج1، ص224_229.

[42]. برای آگاهی بیشتر ر.ک: عبدالتواب، مباحثی در فقه اللغة و زبان‏شناسی عربی، ص352 و 353؛ ابن‌جنی، الخصائص، ج3، ص133.

[43]. عبدالتواب، همان، ص360؛ به نقل از: المرصع، ص352.

[44]. برای آگاهی بیشتر از عوامل پیدایش و گسترش واژه‏های مترادف، افزون بر کتاب الترادف فی القرآن الکریم، به کتاب مباحثی در فقه اللغه و زبان‏شناسی عربی، ص358_363 مراجعه شود.

[45]. رمضان عبدالتواب درباره زبان مشترک می‏گوید: «نخستین ویژگی زبان مشترک این است که از سطح عامه مردم بالاتر است؛ بدین معنا که عامه مردم در مکالمات خود از آن استفاده نمی‏کنند و اگر بشنوند کسی با این زبان سخن می‏گوید، او را در سطحی بالاتر از فرهنگ و دانش خویش می‏شمارند. زبان عربی مشترک که آثار ادبی به آن نوشته شده است و شاعران و سخنوران در قالب آن شعر سروده و سخن سراییده‏اند نیز در سطحی بالاتر و پیشرفته‏تر از آن بود که عامه عرب بتوانند آن را به‏ کار بندند...».

ویژگی دوم زبان مشترک این است که خصیصه‏ها و عناصر تشکیل‏دهنده آن به اجتماع محلی مشخص، وابسته نیست؛ به این معنا که هر گاه خطیبی به زبان مشترک سخن بگوید، شنونده نمی‏تواند از نوع سخن گفتن او قبیله و اجتماع محلی او را کشف کند؛ ... کوتاه سخن آنکه زبان عربی مشترک، تنها زبان قریش نیست... بلکه زبان مستقلی است که در هنگام پیدایش، پاره‏ای از ویژگی‏های خوب و مناسب سایر گویش‏های عربی را - از قریش و دیگران - به خود جذب کرده است (فهمی حجازی، زبان‏شناسی عربی، ص89_110.

[46]. [برخی ترادف را نقصی برای زبان به شمار آورده‌اند و راز انکار برخی منکران ترادف نیز همین است؛ از این‌رو وضع چنین شرطی به‌شدت از آمار ترادف می‌کاهد، اما اگر کسی ترادف را نقصی برای یک زبان به شمار نیاورد، می‌تواند دامنه ترادف را به گویش‌ها و مناطق مختلف نیز گسترش دهد، هرچند باید این گسترش را در تعریف گزارش کند و باید راز برخی تأییدها و برخی انکارها را نیز به این وجه مرتبط دانست؛ البته روشن است که فلسفه به وجود آمدن ترادف در یک جامعه زبانی با چگونگی پیدایش آن در چند جامعه زبانی که وجه اشتراک‌هایی دارند (مانند گویش‌های مختلف عربی) مختلف است؛ برای مثال، «تفنن» نمی‌تواند عاملی برای ترادف در گویش‌های مختلف باشد، در حالی که می‌توان آن را عاملی برای ایجاد ترادف در یک جامعه زبانی به شمار آورد].

[47]. [ملاحظه بازه زمانی نیز مانند وحدت محیط است و همان مطالبی که در بند پیشین گفته شد، اینجا نیز به تناسب می‌توان ارائه کرد].

[48]. [بنابراین نمی‏توان دو واژه را مترادف دانست که البته باز همان تعلیقه گفته شده در مورد دو بند پیشین، اینجا نیز قابل تکرار است].

[49]. عبدالتواب، مباحثی در فقه اللغه و زبان‏شناسی عربی، ص365. دو واژه قرآنی «جدف» و «جدث» نیز به گفته فراء (م207ق) از این باب است. ابن‌منظور، لسان العرب: الجَدَثُ: القَبْر؛ جوهری، الصحاح: الجَدَفُ القبر و هو إبدال الجَدَثِ و [عن فراء:] العرب تُعَقِّبُ بین الفاء والثاء فی اللغة فیقولون جَدَثٌ و جَدَفٌ، و هی الأَجداثُ والأَجْداف.

[50]. برای مثال، نویسنده الترادف فی القرآن الکریم در تعریف ترادف آورده است:

«الترادف عندنا أنْ یدل لفظان مفردان فاکثر دلالة حقیقیةً، اصلیة، مستقلةً، علی معنی واحد، باعتبار واحد، و فی بیئةٍ لغویة واحدة، فلا اعتداد بلألفاظ المرکبة و لا المعانی المجازیة والأسباب البلاغیة و بشرط الأصالة یخرج التابع والتوکید و بشرط الاعتبار الواحد یخرج ما یدلّ علی ذات و صفة کالسیف والصارم او صفتین کالصارم والمهنّد، أو صفة و صفة الصفة کالناطق والفصیح، و بشرط البیئة الواحدة یخرج ما تداخل من الفاظ وضعتها قبائل مختلفة علی معنی واحد؛ ترادف نزد ما یعنی دلالت دو واژه یا بیشتر بر یک معنا به شرطی که مفرد [در برابر مرکب]، حقیقی [در برابر مجاز]، اصیل [در برابر واژه‌های زاییده تطور صوتی]، مستقل [در برابر واژه‌های مهمل تأکیدی؛ مانند: زمین‌ممین یا چاقوماقو]، دالّ بر یک معنا [خارج‌کننده مترادف‌نماها؛ مانند جلس و قعد]، با اعتبار و ارزش یکسان [خارج‌کننده ترادف مانند اسم و صفت (سیف و صارم به معنای برنده)]، و از یک منطقه باشند... (منجّد، الترادف فی القرآن الکریم، ص35) شرط «واحد بودن محیط پیدایش» به‌خوبی می‏تواند از دامنه اختلاف‏ها فروکاهد؛ زیرا برخی اختلاف‏ها بر اثر در نظر نگرفتن این شرط است؛ البته دیگر شرط‏ها نیز کم و بیش در این اختلاف‏ها تأثیر گذارند. 1. سیوطی، المزهر فی علوم الغة و انواعها، ص309.

[52]. طه، 112. 3. طه، 77.

[54]. مدثر، 22. 2. یوسف، 86.

[56]. مدثر، 28. 4. طه، 107.

[58]. زخرف، 80. 6. مائده، 48.

[60]. بقره، 171. 8. احزاب، 67.

[62]. فاطر، 35.

[63]. ر.ک: جعفری، «دشواری ترجمه کلمات مترادف در قرآن»، ترجمان وحی، ش2، ص60.

[64]. همین مسئله باعث اختلاف بعضی از کارشناسان زبان عرب در مورد ترادف شده است؛ یعنی برخی، ملاک را استعمال و برخی وضع گرفته‏اند؛ از این‏رو چه‏بسا بتوان بخشی از اختلاف‏ها را لفظی دانست (ر.ک: منجّد، الترادف فی القرآن‏الکریم، ص69، 70 و 78).

[65]. ر.ک: ابن‌فارس، ترتیب مقاییس اللغه، ص781، ماده فرق.

[66]. ر.ک: بنت الشاطی، اعجاز بیانی قرآن، ص224. 3. تحریم، 10.

[68]. روم، 21. 5. فرقان، 74.

[70]. آل‏عمران، 40. 7. یوسف، 30.

[72]. یوسف، 30 و 51. 2. بنت الشاطی، اعجاز بیانی قرآن، ص224 و 225.

[74]. هود، 71؛ ذاریات، 9؛ آل‏عمران، 181. 2. بنت الشاطی، اعجاز بیانی قرآن، ص245.

[76]. اعراف، 198.

[77]. ر.ك: تفسير نمونه، ج7، ص60 ؛ مقاييس اللغة، ابن‏فارس، ماده بصر؛ معجم الفروق اللغويه، شماره 543 و 1533؛ الترادف فى القرآن الكريم، المنجد، ص181ـ183.

[78]. ممكن است اشكال شود كه «مى‏اندازد» نمى‏تواند ترجمه دقيقى باشد و در واقع ترجمه «يلقون اليك النظر» است و نه «ينظرون اليك»، مى‏گوييم نخست اين‏كه بر اساس تحقيقى كه انجام شد، چنين تركيبى در زبان معيار عرب استعمال ندارد؛ از اين‏رو، با التباس روبه‏رو نمى‏شود و بدون اشكال است و ديگر اين‏كه اگر ما «مى‏اندازند» را به «مى‏بينند» ترجمه كنيم، بخشى از معناى لفظ را ترجمه كرده‏ايم نه همه آن را؛ براى مثال در آخرين ترجمه معناى مورد بحث در «گويى» منعكس شده است، ولى به باور نگارنده اين معنا در درجه اول بايد در خود لفظ منعكس شود و نه در توضيحات تفسيرى.

[79]. اخيرا المؤسسه الحديثة للكتاب كتابى با عنوان «معجم المترادفات والاضداد» كه به همت سعدى الضناوى و جوزيف مالك تدوين شده، در 848 صفحه منتشر كرده است كه اختصاصى به قرآن كريم ندارد.

[80]. منّجد در این‌باره آورده است: «اما سبب اضراب العلماء والمصنفین عن تسمیة کتبهم بالمشترک اللفظی فی القرآن الکریم، فنظن أنهم ینزِّهون بذلک القرآن عما لایلیق به و یدرؤون عن انفسهم شبهة القول بخلق القرآن. یقول الامام ابوالحسن الاشعری: "ان قال: حدّثونا عن اللفظ بالقرآن کیف تقولون فیه؟ قیل له: القرآن یقرأ فی الحقیقة و یتلی و لایجوز أنْ یلفظ به؛ لان القائل لایجوز له أن یقول انه کلام ملفوظ به»؛ لان العرب اذا قال قائلهم: لفظتُ باللّقمة من فیّ، معناه: رمیتُ بها، و کلام اللّه‏ - عزّوجلّ - لایقال یلفظ به و انما یقال: یقرأ و یتلی و یکتب و یحفظ، و انما قال قوم لفظنا بالقرآن لیثبتوا أنه مخلوق"» (منجد، الاشتراک اللفظی فی القرآن الکریم، ص94).

[81]. «و اعلم أن معنی الوجوه والنظائر أن تکون الکلمة واحدة ذکرت فی مواضع من القرآن علی لفظ واحد و حرکة واحدة و ارید بکل مکان معنی غیر الاخر، فلفظ کل کلمة ذکرت فی موضع نظیر للفظ الکلمة المذکورة فی الموضع الآخر، و تفسیر کل کلمة بمعنی غیر معنی الاخری هو الوجوه. فاذن النظائر: اسم للالفاظ والوجوه: اسم للمعانی، فهذ الاصل فی موضع کتب الوجوه والنظائر» (ابن‌جوزی، نزهة الأعین النواظر فی علم الوجوه والنظائر، ص 83؛ زقروق، «الموسوعة القرآنیة المتخصصه»، دانشنامه علوم قرآن،‏ ص602).

[82]. سیوطی، الاتقان فی علوم القرآن، ج1، ص487. 2. معرفت، علوم قرآنی، ص320.

[84]. همان.

[85]. سیوطی، الاتقان فی علوم القرآن، نوع 39؛ بلخی، الاشباه والنظائر فی القرآن الکریم، ص83؛ معرفت، همان.

[86]. «وضع الشی‏ء غیر موضعه تعدّیاً» (ابن‌فارس، ترتیب مقاییس اللغه، ص593، ماده ظلم)؛ «الظلم: وَضْع الشی‏ء فی غیر موضِعه» (ابن‌منظور، لسان العرب، ماده ظلم). 6. ر.ک: بلخی، الاشباه والنظائر فی القرآن الکریم، ص115.

[88]. لقمان، 13.

[89]. طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج7، ص202. 2. لقمان، 13.

[91]. ر.ک: عبدالتواب، مباحثی در فقه اللغة و زبان‏شناسی عربی، ص383 و 384.

727) درسنامه ترجمه 1-2 (قسمت چهارم)


درسنامه ترجمه 1-2 / قسمت چهارم

فصل سوم
اصول ترجمه قرآن

در فصل‌های گذشته گونه‌ها و روش‌های ترجمه و برخی نکات لازم و برخی آسیب‌ها در انتقال پیام از متن مبدأ به مقصد بیان شد، لیکن باید توجه داشت که همین مقدار در ترجمه کافی نیست و مترجم باید فرایندی روشن در ترجمه داشته باشد. همچنین وی باید اصول ترجمه که در همه ترجمه‌ها جاری است و به زبان خاصی اختصاص ندارد و نیز مبانی مورد نیاز و اختصاصی خود را اتخاذ کند؛ از این رو، در ادامه، اصول و مبانی و فرایند ترجمه و در پایان، منابع ترجمه را که بی ارتباط با مباحث فصول قبلی خود نیست، به بحث می‌گذاریم.

اصول ترجمه

چنان که در تعریف اصل آمده،[1] یک متن خاص، در پذیرش یا عدم پذیرش یک اصل دخالتی ندارد، ولی در چگونگی تحقق آن دخیل است. توضیح اینکه اصول کلی ترجمه بین ‏زبانی، فارغ از توجه به متنی خاص، عبارت است از: تسلط بر زبان مبدأ، تسلط بر زبان مقصد، امانتداری و رعایت فضای فکری و فرهنگی مخاطب در ترجمه.

مقصود ما از تسلط فراتر از آشنایی است؛ زیرا آشنایی صرف نمی‏تواند جوابگوی یک ترجمه موفق و مطمئن باشد. امانتداری نیز مراتبی دارد که حفظ پیام‏های متن مبدأ و انتقال دقیق آنها و تحریف نکردن نظریات صاحب متن مبدأ جزء ابتدایی‏ترین مراحل آن است.

اصل اول: تسلط بر زبان مبدأ و درک صحیح آن

کلیت این اصل بدیهی و بی‏نیاز از توضیح است، ولی ممکن است در دامنه آن غفلت‏هایی رخ دهد. مقصود از آشنایی با زبان مبدأ (زبان عربی) و تسلط بر آن تنها قاعده‌دانی و مانند اینها نیست؛ چرا که معانی درست بسیاری از واژه‌ها، خواه قاموسی و خواه اشتقاقی و نیز بسیاری از الگوهای نحوی و بلاغی تنها در عبارات به دست می‌آیند، بلکه مراد «عربیت» است که ما در زبان فارسی از معادل آن با «شمّ زبانی» یاد می‏کنیم. مترجمی که عربیت او کامل نباشد، به‌قطع در درک صحیح متن دچار اشکال می‏شود و چنان که در ابهام‏شناسی خواهیم گفت، اساساً یکی از عوامل مهم بروز ابهام ساختاری در متن مبدأ، ضعف عربیت است؛ بنابراین، مترجمی که ترجمه حرفه اوست، نباید تنها به دانستن قواعد اکتفا کند و هیچ‏گاه نباید از زبان مبدأ دور افتد و همواره باید انس خود را با زبان مبدأ حفظ کند.

آنچه گذشت، درباره متون عربی به‌طور کلی بود؛ اما در خصوص متن مقدس قرآن به دلیل ویژگی‏های منحصربه‌فرد آن، افزون به فهم عرفی، به راهکارهای ویژه‏ای نیاز است که کارشناسان آنها را با عنوان «اصول تفسیر» و عنوان‏هایی از این دست مطرح می‏کنند. در اصول تفسیر، پیش‏فرض‏ها، پیش‏نیازها و ابزار تفسیر و شرایط مفسر و مسائلی دیگر طرح می‏شوند تا مفسر آگاهانه وارد تفسیر شود و از خطا در برداشت‏های تفسیری مصون بماند. در این‌باره از گذشته تاکنون، به اجمال و تفصیل نوشتارهایی عرضه شده‌اند که به باور نگارنده، مناسب‏ترین آنها روش‏شناسی تفسیر قرآن، نوشته علی‏اکبر بابایی و دیگران است که از سوی پژوهشگاه حوزه و دانشگاه و انتشارات سمت انتشار یافته است. در ضمن، این کتاب به صورت درسنامه تلخیص و با عنوان مناسب‌تر روش تفسیر قرآن کریم[2]، از سوی همان ناشران منتشر شده است. همچنین مهم‌ترین فصول کتاب که در حقیقت فرایند تفسیر را گزارش می کند، پس از تکمیل و بازنویسی در قالب جدیدی با عنوان قواعد تفسیر قرآن از سوی همان نویسنده و همان ناشران عرضه شده است.

کتاب‌های یاد شده چهار محور «قواعد تفسیر»، «منابع تفسیر»، «علوم مورد نیاز مفسر» و «شرایط مفسر» را به بحث گذاشته‌اند و مبانی تفسیر و شیوه‏ها و گرایش‏های تفسیری و دیگر مسائل ضروری را می‏توان در منابعی دیگر مانند التمهید فی علوم القرآن، تفسیر و مفسران، نوشته استاد معرفت مکاتب تفسیری، از استاد بابایی و جز اینها یافت.

اصل دوم: آشنایی کامل با زبان مقصد

در تراز بالاتری از نیازمندی نسبت به زبان مبدأ، زبان مقصد جای گرفته که تسلط کافی مترجم را می‌طلبد. در مورد زبان فارسی باید دانست که کثرت مطالعه در آثار فاخر معاصر و کهن در مترجم ملکه‌ای ایجاد می‌کند که بتواند فراتر از قواعد حرکت کند.[3] ملکه یادشده را «شمّ ادبی» می‌نامند. شمّ ادبی، نقشی بسیار مهم در درست‌نویسی و زیبانویسی ایفا می‌کند و هر گونه خلل در آن ممکن است به تنزل و بسا خطای ادبی بینجامد؛ برای مثال، ما عبارت‌های «این خانه از چشم‏انداز بدی برخوردار است»، «سند عده‏ای از روایات...»، «پاره‏ای از انسان‏ها...»، و مانند اینها را به دلیل شمّ ادبی خود که از انس با ادبیات فارسی حاصل شده، نادرست می‌دانیم، در حالی که برای چنین تشخیصی قاعده و نظامی مشخص وجود ندارد. البته ضرورت آگاهی کافی از زبان و ادبیات فارسی به همین‌جا ختم نمی‌شود و نیاز به سطوح مختلف آن در ابعاد و مراحل مختلف ترجمه احساس می‌شود؛ برای مثال، آشنایی کافی با دستور تاریخی این امکان را برای مترجم فراهم می‌آورد که بتواند واژه‌ها و الگوهای غیر معیار را شناسایی کند و نیز آشنایی کافی با روش دستور توصیفی، دست او را در ارائه ترجمه‌ای کاملاً منطبق با زبان معیار باز می‌کند. بنابراین، تسلط مترجم به زبان مقصد باید همه‌جانبه باشد و به هر میزان کاستی در این خصوص، تنزلی در رتبه ترجمه، نتیجه منطقی آن است.

اصل سوم: امانتداری در ترجمه

یکی از مباحث مهم حوزه ترجمه، بررسی جوانب امانتداری مترجم است. پرسش‏هایی ذیل تا حدی حوزه بحث را روشن می‏کند:

_ مترجم در ترجمه واژه‏هایی که برابر ندارند، چه وظیفه‏ای دارد؟

_ وظیفه مترجم در برابر ابهام‏های گوناگون موجود در متن مبدأ چیست؟

_ آیا مترجم می‏تواند آرا و نظریات خود را در ترجمه القا کند، راهکار آن چیست؟

_ آیا وظیفه امانتداری تنها در ترجمه واژگان و انتقال پیام‏های متن مبدأ است یا به سبک و بلاغت و مانند آن نیز گسترش می‏یابد؟

پرسش‏هایی از این دست، همواره ذهن کارشناسان ترجمه را به خود مشغول داشته و به ارائه نظریه‏های گوناگونی انجامیده است. ما در این مجال کوتاه عنوان کلی امانتداری مترجم را تحت سه عنوان به بحث خواهیم گذاشت.

1. امانتداری در ترجمه واژه‏های متشابه و خاص

مقصود از «متشابه» در گفتار ما، اعم از «متشابه» در آیه 7 سوره آل‌عمران است:

«... مِنْهُ آیاتٌ مُّحْکمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ...».

شماری از کلمات قرآن متشابه‌اند؛ مانند لوح محفوظ و کتاب مبین؛[4] برخی نیز به دلیل وجود تفسیرهای متعدد و گاه متناقض و روایات متعارض و مشکلات دیگر تفسیری، چهره متشابه به خود گرفته، برابریابی برای آنها عملاً ناممکن گردیده است؛ مانند: صمد، عرش، کرسی، تأویل، و... .

شماری از واژگان قرآنی نیز اساساً برابری ندارند. واژه‏های «رحمان»، «رحیم»، «لطیف»، «شهادت»، «تیمم» و... را می‏توان از این دسته برشمرد.

مترجم، در ترجمه این‏گونه واژه‏ها گاه ناگزیر است که آنها را عیناً به ترجمه منتقل کند و در ترجمه اگر لازم باشد، توضیح یا تفسیری کوتاه بین دو قلاب بیاورد؛ برای مثال، «غیب» و «شهود» در آیه 9 سوره رعد:

«عَالِمُ الْغَیبِ وَالشَّهَادَةِ الْکبِیرُ الْمُتَعَالِ».

مکارم شیرازی: «او از غیب و شهود آگاه و بزرگ و متعالی است»؛

فولادوند: «دانای نهان و آشکار [و] بزرگ بلندمرتبه است»؛

مشکینی: «دانای نهان و آشکار است و...».

غیب و شهود- که در معرض اختلاف نظر مفسران بوده و جزو معانی نسبی به شمار می‌روند[5]- بر اساس گستردگی معانی، شامل اعیان و غیر اعیان می‏شوند و ترجمه آنها به «نهان» و «آشکار» و یا «پیدا» و «ناپیدا» که بیشتر در اعیان به ‏کار می‏روند، نمی‏تواند راهگشا باشد.

مفسران در واژه «مشهود» در آیه 78 سوره اسراء: «أَقِمِ الصَّلاَةَ لِدُلُوک الشَّمْسِ إِلَی غَسَقِ اللَّیلِ وَقُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ کانَ مَشْهُودًا» نیز اختلاف کرده‏اند و از این‏رو، شماری از مترجمان «مشهود» را عیناً نقل کرده‏اند:

_ مشکینی: «... همانا قرآن صبح مشهود [فرشتگان شب و روز برای نوشتن آن] است»؛

_ مکارم شیرازی: «... چرا که قرآن فجر مشهود [فرشتگان شب و روز] است»؛

_ الهی قمشه‏ای: «... به حقیقت مشهود [نظر فرشتگان شب و فرشتگان روز] است».

ولی برخی مترجمان، با جانبداری از تفسیری خاص، آن را به «حضور» (فولادوند) و «گواهی» (کرمی) ترجمه کرده‏اند. «قرآن فجر» نیز در همین آیه، از این موارد است و برخی آن را به «نماز بامدادی» و «نماز صبح» ترجمه کرده‏اند و برخی که آن را عیناً نقل کرده‏، «نماز صبح» و مانند آن را برای توضیح بدان افزوده‏اند.

در هر صورت، با صرف نظر از مثال‏های یادشده، مترجم، هر جا که خود را ناگزیر از ترجمه تفسیری ببیند، باید آرای تفسیری خود را بین دو قلاب و در توضیح واژه یا عبارت بیاورد، تا مجال گسترده‏تری را برای مخاطبان خود فراهم سازد.

امانتداری در ترجمه تنها در معنا خلاصه نمی‏شود، بلکه گاه واژه‏ای، افزون بر معنا، بار معنوی و ارزشی خاصی را به همراه دارد و در جایگزینی، بار معنوی‏اش از بین می‏رود؛ مانند: ایمان، تقوا، زهد، جهاد، و مانند آنها.

گذشته از واژگان قرآنی، حفظ واژه‏های ارزشی در جامعه اسلامی تا جایی که مقدور باشد، ضروری است؛ مانند واژه‏های پیش‌گفته و نیز: ایثار، شهید و شهادت، ولیّ و ولایت، انفاق، امام و... .

2. ضمیمه کردن برداشت‏ها و نظریه‏های تفسیری مترجم در ترجمه

افزودن آرا و توضیح‌های تفسیری از دو جهت قابل بررسی است:

2_1. افزوده‌های تفسیری

هر متنی می‏تواند با قراین پیوسته و ناپیوسته همراه باشد که فهم مفاد، مراد و تفسیر آن، بدون توجه به آن قراین، امکان‏پذیر نیست، یا دست‏کم دشوار است. قرآن نیز چنین است و در بسیاری موارد فهم آن وابسته به آگاهی از قراین یادشده است؛ قراینی همچون سیاق و لحن آیات، فرهنگ زمان نزول، زمان و مکان نزول، آیات، روایات و... . اینک این پرسش مطرح می‌شود که آیا ضمیمه کردن قراین یادشده، به‌ویژه قراین ناپیوسته، مانند روایات، با فرض متمایز کردن از متن،[6] برخلاف اصل امانتداری است یا خیر؟ برخی کارشناسان در این‌باره دیدگاهی منفی دارند و آن را برخلاف اصل امانتداری در ترجمه می‌دانند. اما به نظر می‌رسد خاستگاه این نظرگاه و صحت و سقم آن، به دو پیش‏فرض ذیل مرتبط باشد:

یکم) ترجمه به معنای واقعی، ترجمه است نه برداشت و دورنمایی از متن مبدأ.

این پیش‌فرض با توجه به ویژگی‌های منحصربه‌فرد قرآن پذیرفتنی نمی‌نماید و اساساً مقایسه ترجمه با قرآن نادرست است؛ توضیح اینکه، قرآن کریم به زبان عربی و با بیان و سبکی کاملاً ویژه و منحصربه‌فرد و فرابشری نازل شده و از همه ظرفیت‏های بیانی برای القای پیام‏های خود بهره برده است. کاربرد قراین پیوسته و ناپیوسته در آیات قرآن و ساخت‏های چندمعنایی در آن به‌وفور دیده می‏شود و هیچ مترجمی نمی‏تواند همه این قراین را که زمینه‏ساز برداشت صحیح و کامل مخاطب است، به زبان مقصد منتقل کند. این نکته‏ای است که تحدّی قرآن نیز بر آن دلالت دارد و بر ناتوانی مترجم مُهر تأیید می‏زند؛ بنابراین، از همان آغاز لازم است پیش‏فرض خود را کمی تغییر دهیم و بگوییم مترجم قرآن می‏کوشد آنچه را از متن اصلی دریافت کرده با کمترین ریزش معنا و به کوتاه‏ترین شکل به زبان مقصد منتقل کند. با این فرض، هیچ‏گاه نمی‏توان ترجمه را به‌واقع گفتار خداوند دانست، بلکه ترجمه برداشت مترجم از متن مبدأ، یعنی کلام خداوند است؛ درنتیجه، اصل کلی و عقلایی[7] که مترجم را از هر گونه دخالت در ترجمه بازمی‏داشت، در اینجا تحقق کامل نمی‏یابد.

این گفته زمانی روشن می‏شود که فرض کنیم یک آیه مشتمل بر پنج قرینه است و مخاطب متن اصلی با توجه به پنج قرینه به مفهومی از متن دست می‌یابد؛ اما زمانی که مترجم مفهوم آیه را به همراه سه قرینه از پنج قرینه به زبان مقصد منتقل کند، آیا باز هم مخاطب ترجمه می‏تواند با توجه به فقدان دو قرینه، به همان برداشت مخاطب متن اصلی دست یابد؟ بنابراین، حتی بر فرض دخالت ندادن آرای تفسیری، باز امانت در ترجمه رعایت نشده است.

دوم) در انتقال مفاهیم، مخاطبانِ کنونی قرآن ملاک‌اند، نه مخاطبان نخستین.

این پیش‌فرض نیز قابل تأمل است؛ توضیح اینکه، قرآن کریم به دلیل اعجاز در بیان، وجود معانی ظاهری و باطنی، سبک ویژه، اعتماد بر قراین پیوسته و ناپیوسته و لفظی و غیر لفظی و...، با نوعی دشواری در فهم معانی همراه است. دایره این مسئله با گذر زمان و دور افتادن برخی قراین و نیز تحول معنایی برخی واژگان و مسائل دیگر، گسترده‏تر شده و کار فهم را با دشواری بیشتری روبه‏رو کرده است؛ البته این دشواری از جهت نقص دریافت‏های ماست نه بیان قرآن. قرآن خود را با صفت «مبین» (آشکار)[8] ستوده است و فرض ابهام برای آن بی‏معناست؛ بله، قرآن مبین است؛ اما به این معنا نیست که هر کسی از راه برسد، قرآن را به تمامی بفهمد. فهم قرآن ابزار خود را می‏طلبد،[9] و اگر کسی در دریافت مفاهیم قرآن کامل باشد -__ مانند راسخان در علم -__ به‌هیچ‌روی ابهامی در آن نمی‏بیند؛ بنابراین، با توجه به آنچه گفته شد و اینکه بخشی از دشواری‏ها بر اثر گذر زمان رخ داده، مترجم باید خوانندگان ترجمه را با مخاطبان صدر اسلام (در دریافت قراین) مقایسه کند نه مخاطبان روزگاران بعد که به دلایل پیش‏گفته درک برخی آیات برای آنها دشوار شده است و لازمه این مطلب اضافه کردن برخی توضیح‌های لازم در ترجمه است.

افزون بر موارد یادشده، نکات دیگری نیز باید در نظر گرفته شوند که در دست یافتن به راهکار صحیح نقش‌آفرین‌اند:

اولاً: ترجمه مبهم از متنی مبهم که ابهام آن عارضی است، جفا به متن اصلی و بی‌ثمر است. به سخن دیگر، مترجمی که خود مفهوم متن را به‌طور مستقیم از الفاظ درنمی‌یابد، چگونه می‏خواهد با ترجمه تنها الفاظ آن (با همان ابهام معنایی یا ساختاری) به خواننده ترجمه خدمت کند؟ در این فرض باید پذیرفت که ترجمه هیچ فایده‌ای دربر نخواهد داشت.

ثانیاً: ممنوعیت ضمیمه کردن آرای تفسیری به ترجمه زمانی است که مترجم ادعای ترجمه برابر را داشته باشد، ولی اگر مترجم خود به‌صراحت اذعان کند، ترجمه‏ای که ارائه می‏کند، درحقیقت ترجمه برداشت‏های او از آیات قرآن است نه هر آنچه آیه بر آن دلالت دارد، آیا می‏توان به مترجم اعتراض کرد که چرا آرای تفسیری خود را در ترجمه لحاظ کرده‏ است؟

البته با همه این اوصاف، نباید از نظر دور داشت که مترجم چندان هم در ضمیمه کردن آرای تفسیری آزاد نیست. به باور نگارنده، از آنجا که مخاطبان ترجمه اغلب غیر متخصصان هستند و مجال ترجمه نیز محدود است، گزارش نظریات شاذ و نادری که مورد پذیرش عموم دانشمندان و کارشناسان نیست، در ترجمه قرآن شایسته نیست، مگر اینکه در کنار آن به نظریه مشهور و مقبول عموم علما نیز اشاره شود -__ که البته آن نیز مشکلات خود را دارد و مخاطب را بعضاً سرگردان می‌کند -__ و افزون بر این، شایسته است نظریات فردی و شاذ، در صورت اصرار مترجم، در پی‏نوشت بیاید، به‏ویژه اگر مطلبی در مورد فقه، یا باورهای کلامی باشد که این مسئله از ضرورتی چندچندان برخوردار است.



مثال

در آیه 28 سوره مریم آمده است:

«یا أُخْتَ هَارُونَ...؛ ای خواهر هارون! نه پدر تو مرد بدی بود و نه مادرت زن بدکاره‏ای!»

خطاب «ای خواهر هارون» برای خواننده ایجاد سؤال می‏کند که مگر مریم خواهر هارون است؟![10] در مجمع البیان تفسیرهای گوناگونی درباره شخصیت هارون و معنای «یا أُخْتَ هَارُونَ» آمده است و مهم‏ترین آنها که در تفسیر نمونه صحیح‏ترین وجه قلمداد شده‏ (مکارم شیرازی و همکاران،تفسیر نمونه، ذیل آیه)، عبارت‌ است از:

«به باور گروهی از جمله «ابن‌عباس»، «قتاده»، «کعب» و...، این «هارون» مردی شایسته‏کردار در بنی‏اسرائیل بود که هر کس به شایسته‏کاری شناخته می‏شد، به او نسبت داده می‏شد؛ چرا که در شایسته‏کاری، گویی به او اقتدا کرده بود. از پیامبر گرامی اسلام(ص) نیز همین دیدگاه روایت شده است».[11]

آقای بی‏آزار شیرازی، پس از اشاره به منابع تفسیری گوناگون، احتمال‏هایی را ذکر کرده است؛ از جمله:

از نظر ما احتمالی که می‏توان آن را مستند به منابع فرهنگی و تاریخی قوم یهود کرد، این است که در فرهنگ بنی‏اسرائیل، مریم، ابتدا نام خواهر هارون و موسی(ع) بوده و از آنجایی که حضرت موسی در خانواده فرعون، و مریم در خانواده اصلی با هارون بزرگ شده بودند، در میان بنی‏اسرائیل بیشتر به «اخت هارون» معروف بوده تا «اخت موسی» و همان‌‏طور که در این خانواده نام جد خود -__ عمران [پدر موسی و هارون و مریم] -__ را بر پدر حضرت مریم باکره گذاشته بودند، دختر عمران دوم را نیز مانند دختر عمران اول، «مریم» نامیدند، باشد که مانند آن دو عابد و عابده، صالح و صالحه و قانت و قانته گردند. اکنون که مریم ثانی در نظر بنی‏اسرائیل بدکاره از آب درآمده و بدون ازدواج فرزند آورده است، از روی شماتت به وی اظهار می‏دارند: «یا أُخْتَ هَارُونَ؛ یعنی ای کسی که نام خواهر هارون، یعنی مریم (به معنای عبادت‏کننده) را بر خود گرفته‏ای تا جانشین وی گردی، آیا این بود راه و رسم پدر و مادر و نیاکان تو؟!...».[12]

اینجا است که لازم است مترجم به وجه برتر یا چند وجه تفسیری در پرانتز یا پی‏نوشت اشاره کند و با عباراتی کوتاه و درخور ترجمه، خواننده را در فضای ذهنی مخاطب اولیه قرار دهد؛ برای مثال، می‏تواند بنویسد:

«ای خواهر هارون! [بر اساس تفسیری از آیه: هارون شخصی نیکوکار بوده که ضرب ‏المثل شده و هر فرد نیکوکار به او نسبت داده می‌شود.] نه پدر تو...».

تذکر: نکته‏ای که ممکن است در اینجا مطرح شود، این است که برخی از این ابهام‏ها برای عرب‏های امروزی نیز ممکن است وجود داشته باشد؛ بنابراین، چه ضرورتی دارد که ما آنها را در ترجمه با ارائه تفسیر برطرف کنیم؟ در پاسخ می‏توان گفت که مخاطب نخستین قرآن ملاک قرار می‏گیرد و برای مخاطبان عرب پس از تاریخ نزول اگر ابهام‏هایی وجود داشته باشد، نیاز به ترجمه در زبانی و تفسیر است و از همین‏جا ضرورت ارائه تفسیر و توضیح در ترجمه ظاهر می‏شود؛ البته برخی برخلاف این دیدگاه، معتقدند باید ملاک در ترجمه مخاطب امروزی متن مبدأ باشد، نه درک و فهم مخاطب زمان نزول.



مثالی دیگر

«... وَلاَ یدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّی یلِجَ الْجَمَلُ فِی سَمِّ الْخِیاطِ...؛[13] ولی [هیچ‏گاه] داخل بهشت نخواهند شد، مگر اینکه شتر از سوراخ سوزن بگذرد! این‏گونه، گنهکاران را جزا می‏دهیم».

بیشتر یا همه مترجمان، «جمل» را شتر معنا کرده‏اند،[14] و بدون توجه به ذهن خواننده به‌راحتی از آن گذشته‏اند. خواننده قرن بیست و یکم و شهرنشین که شاید هیچ‏گاه شتر را بدون واسطه و با چشم ندیده باشد، از خود می‏پرسد: چرا شتر از سوراخ سوزن بگذرد؟! معمولاً اگر بخواهند تشبیهی کنند، زیباتر می‏بود اگر به طناب و سوزن مثال می‏زدند؛ لذا برخی مفسران و مترجمان «جَمَل» را به معنای «طناب کشتی»، و درنتیجه آیه را چنین ترجمه کرده‏اند: «تا طناب ستبر کشتی در سوراخ سوزن رود».[15]

این در حالی است که مثال شتر و سوراخ سوزن برای عرب شترسواری که دائماً و روزانه از دروازه و در طویله و خانه با شتر وارد می‏شد، به‌مراتب خوش‏فهم‏تر است تا طناب بسیار قطور که چه‏بسا تا آن زمان آن را ندیده باشد؛ بنابراین، اضافه کردن عبارت کوتاه توضیحی، خواننده را به فضای فکری مخاطب اولیه می‏برد و پرسش را از ذهن او برمی‏دارد.

«... مگر اینکه شتر از سوراخ سوزن بگذرد [مقایسه سوراخ سوزن با دروازه و درِ طویله و درِ خانه...]».

2_2. طبقه‌بندی آرای تفسیری

آرای تفسیری و دخالت آنها در ترجمه از جمله مباحث کلیدی و مهم ترجمه قرآن است. مترجم با برگردان واژه‏های متشابه و ساختارهای چندمعنایی و نیز در قالب توضیح‏های تفسیری، آرای تفسیری خویش را به زبان مقصد منتقل می‏کند و چه‏بسا به بهانه رفع ابهام از خواننده، او را به دام تقلید و پیروی بی‏چون و چرا از نظریه‏های خود وادار می‏سازد. ترجمه واژه‏های متشابه و ساختارهای چندمعنایی به شیوه‏ای که جز یک معنا را منتقل نسازد و احتمال‏های دیگر را از بین ببرد، با امانتداری در ترجمه منافات دارد؛ از این‌رو مترجم می‌کوشد با افزودن توضیح‌های تفسیری این مشکل را تا حدی برطرف کند. البته افزوده‌های تفسیری با صرف نظر از عملکرد آن، مانعی بر سر راه مطالعه خواننده می‌شود و از نظر روان‌شناسی مطالعه مضر به شمار می‌رود. در هر صورت، اگر بخواهیم آرای تفسیری را طبقه‌‏بندی کنیم، چهار گروه «ضروری»، «پسندیده»، «ناپسند»، و «غیر مجاز» خواهیم داشت.

_ انتقال آرای تفسیری ضروری: ترجمه گاه خوانندۀ خود را به گمراهی می‏کشاند و برداشت‏های نادرستی به دست می‏دهد. در این مورد، آوردن هر توضیحی که مانع چنین برداشتی شود، لازم و ضروری است. این بحث در حجم بالایی به مباحث کلامی مربوط می‏شود که در مبانی کلامی مترجم به بخشی از آنها اشاره شده است.

_ پسندیده و ناپسند: نوع پسندیده و ناپسند آن به برداشت‏های تفسیری راجح و مرجوح، از یک‏سو، و به تأثیرگذاری آنها در خواننده و رفع ابهام از متن، از سوی دیگر، مربوط می‏شود. تفسیری که از نظر قواعد و اصول تفسیر راجح شمرده می‏شود و آوردن آن در آگاهانیدن مخاطب، تأثیر مثبت دارد، در حکم پسندیده است؛ البته به شرطی که از آثار جانبی دیگری چون طولانی شدن ترجمه، پراکنده شدن فکر خواننده و مانند آنها مصون باشد. در مقابل، تفسیری که از استحکام لازم برخوردار نیست و در مقام مناقشه، رنگ می‏بازد، و یا تفسیری که از مشکلات جانبی دور نمی‏ماند، از مصادیق ناپسند است. از سخنان بسیاری از کارشناسان برمی‌آید که افزوده‌هایی از این نوع را غیر مجاز تلقی می‌کنند و انعکاس آنها در ترجمه را مردود می‌شمارند.

_ غیر مجاز: اما نوع غیر مجاز آن، انتقال آرای تفسیری مردود در ترجمه است. برداشت‏های مردود تفسیری گاه به اسم ترجمه وفادار و گاه ناخواسته و در پی وفاداری بیش از حد به الفاظ و ساختارهای ادبی متن مبدأ به متن مقصد راه می‏یابند. بیشتر تفسیرهای مردود در حوزه مسائل کلامی رخ می‏دهند، ولی به‏طور کلی باید دانست که هر ترجمه تفسیری یا توضیحی، یا تفسیری که ذهن مخاطب را به گمراهی کشاند یا پرسش‏های انحرافی بدون پاسخ القا کند، محکوم به غیر مجاز بودن است؛ زیرا بسیاری از مخاطبان ترجمه قرآن، توان علمی لازم را برای تحقیق و بررسی و پیگیری مطلب ندارند، و نیز چه‌بسا بسیاری از اهل دانش که مجال تحقیق برای آنها فراهم نیست؛ بنابراین، باید شرایط مخاطب لحاظ شود.



چند نکته

یکم) برخی مترجمان قرآن، توضیحات تفسیری خویش را در بین دو کمانک یا پرانتز () قرار می‏دهند و برخی دیگر از قلاب یا کروشه [] استفاده می‏کنند. برخی نیز بسته به نوع افزوده، از هر دو بهره می‏جویند.[16] در این میان، برخی افزون بر به‏کارگیری کمانک و قلاب، گاه داخل کمانک یا قلاب علامت مساوی نیز قرار می‏دهند (=)؛ اینک این پرسش روی می‏کند که کدام‏یک از کاربردهای یادشده صحیح‏تر است و اساساً مفهوم آنها چیست؟

برای حل این مسئله ابتدا باید دانست که نشانه‏های سجاوندی یادشده از قدمتی طولانی برخوردار نیستند و اگر در متن‏های قدیمی دیده شود، از نویسنده اصلی نیست. پرانتز معمولاً برای جدا کردن توضیح‏های اضافی به ‏کار می‏رود؛ قلاب نیز چنین کاربردی دارد با این قید که متن و توضیح از دو نفر است و قلاب این معنا را به خواننده بازگو می‏کند. در ترجمه متن‏های کهن مانند ترجمه قرآن، نویسنده می‏تواند از هر یک از دو نشانه یادشده، بهره جوید؛ زیرا از اشتباه و التباس دور است، هرچند استفاده از قلاب اضافه بودن توضیحات داخل آن را سریع‏تر به مخاطب می‏رساند؛ زیرا مخاطب با چنین کاربردی آشنایی بیشتر دارد.

از هر دو آنها نیز با این شرط می‏توان استفاده کرد که برابری‏های لغوی، مرجع ضمیر و مانند اینها که در اصل متن موجود است، داخل قلاب بیاید و توضیح‏های تفسیری که لفظی به‌وضوح بر آنها دلالت نمی‏کند، داخل پرانتز قرار داده شود؛ مانند آنچه از ترجمه آیت‌الله مکارم شیرازی نقل شد؛ هرچند استفاده یکدست از قلاب در توضیح‏ها و برابری‏ها به دلیل آشنایی ذهن خواننده با کاربرد قلاب ترجیح داده می‏شود.

علامت مساوی (=) به معنای «یعنی» است، ولی به نظر می‏رسد اولاً، گذاشتن این علامت در همه انواع برابری‏ها ضرورتی نداشته باشد و ثانیاً، استفاده از این علامت باید آگاهی اضافی به خواننده منتقل کند؛ برای مثال لفظ «اجتهاد» واقعاً با «تلاش کردن» و لفظ «مصطفی» واقعاً با «برگزیده» برابر است. این نوع برابری را می‏توان با علامت مساوی گزارش کرد، ولی برای لفظ اجتهاد به معنای مصطلح آن در فقه، نمی‏توان از علامت مساوی استفاده کرد.

اجتهاد (= تلاش کردن)؛

اجتهاد (قوه استنباط احکام فرعی فقهی).

دوم) توضیح‏های تفسیری را به دو گونه می‏توان ارائه کرد؛ نوع معمول آن مزجی است که لابه‏لای ترجمه آورده می‏شود، و نوع دیگر، ارائه آنها در پانوشت است. هر یک از این دو نوع آثار مثبت و منفی ویژه خود را دارند که به اجمال بررسی می‏شوند.

ترجمه با توضیح‏های تفسیری درون‏متنی و متمایز، خواننده را متوقف می‏کند و نقش دست‏انداز را ایفا می‏نماید، ولی این فایده را برای خواننده به همراه دارد که درک موارد مبهم و دشوار را بر او آسان می‏گرداند. عکس این دو را باید برای توضیح‏های پانوشت گفت، جز اینکه در این نوع ارائه توضیح، خواننده آزاد است توضیح‏های مترجم را بخواند یا رها کرده و به خواندن ترجمه صِرف ادامه دهد. به نظر می‏رسد راه میانه مناسب‏ترین راه است؛ یعنی توضیح‏ها و تفسیرها و تذکرهای مهم به صورت کوتاه در متن بیاید تا خواننده را گریزی از آنها نباشد و توضیح‏های طولانی یا غیر ضرور در پانوشت آورده شود تا خواننده از آزادی بیشتری برخوردار باشد؛ ناگفته نماند که در پانوشت‏های توضیحی، این مشکل وجود دارد که بیشتر خوانندگان با دقت کافی به آنها نمی‏نگرند و معمولاً نگاهی کوتاه به سر تا پای آنها می‏اندازند و می‏گذرند!

بیشتر ترجمه‏ها به شیوه اول نگارش شده‌اند و برخی مانند ترجمه امامی به شیوه دوم. برخی ترجمه‏ها نیز به شیوه پیشنهادی تدوین شده‏اند؛ مانند ترجمه (رحلی) آقای خرمشاهی، ترجمه آقای طاهری قزوینی و ترجمه آقای گرمارودی.

گفتنی است برخی مترجمان افزوده‏های تفسیری خود را بدون قلاب در ترجمه اشراب می‏کنند.[17] این‏گونه ارائه آرای تفسیری هرچند برخی مشکلات پیش‌گفته را ندارد، مشکل مهم دیگری به وجود می‏آورد و آن شبهه انتساب افزوده‏ها به خداست؛ البته برخی مترجمان بین این‏گونه افزوده‏ها تفکیک قائل شده‏، آنهایی را که از چارچوب دلالت الفاظ متن خارج نیستند - هرچند از نوع غیر بیّن باشند - و نیز اختلافی در آنها وجود ندارند، مجاز شمرده‏اند، ولی با این حال، به باور نگارنده، تفکیک متن اصلی و مدلول صریح الفاظ از افزوده‏های تفسیری و مدلول‏های غیر صریح ترجیح دارد.

سوم) برخی افزوده‌های تفسیری در ترجمه تأثیر می‌گذارند و برخی بی‌تأثیرند و صرفاً برای روشن شدن متن آورده شده‌اند. به باور برخی، موارد دسته اول جزء متن است و می‌توان آنها را در متن اشراب کرد، ولی چنان که گفتیم، به نظر می‌رسد جدا کردن افزوده‌هایی که جزء مدلول‌های صریح به شمار نمی‌روند، هرچند در چارچوب الفاظ متن مبدأ قرار گیرند، بر اشراب آنها در متن ترجیح دارد.

چهارم) توضیح‌های تفسیری مزجی را می‌توان با قلاب یا تغییر فونت از متن اصلی مشخص کرد که تغییر فونت مناسب‌تر است، به شرطی که انسجام متن با توضیحات و بدون توضیحات برقرار باشد؛ مانند ترجمه ذیل: [مشکینی:] پس (به شکرانه آن) برای پروردگارت خضوع کن و نماز بخوان و (در تکبیر آن) دست‏ها را تا گلوگاه بالا بر (یا شتر قربانی کن).

اگر توضیحات را حذف کنیم، انسجام عبارت همچنان برقرار است: پس برای پروردگارت خضوع کن و نماز بخوان و دست‏ها را تا گلوگاه بالا بر.

3. ابهام‏شناسی و مسئله امانتداری در مبهمات

یکی از مباحث مهم زبان‏شناسی ترجمه، شناخت گونه‏های ابهام در زبان مبدأ و مقصد و راهکارهای برون‏رفت از آنهاست.

ابهام، در تقسیم آغازین به «ادبی» و «زبانی» تقسیم می‏شود که می‏توان از آنها به ابهام خودآگاه و ناخودآگاه یاد کرد. در ابهام ادبی، نویسنده به‌عمد در سخن خود ابهام قرار می‏دهد.[18] گاه نیز برای ایجاد ابهام از آرایه‏های بدیعی کمک می‏گیرد که در این صورت ابهام او را باید ادبی _ هنری نامید. صنایع «ایهام»، «توجیه»، «محتمل‌الضدین» و «ذوجهتین» و مانند آنها، از جمله ابهام‏های هنرمندانه و خودآگاهی هستند که گوینده به‌عمد در کلام خود آنها را به‏ کار می‏گیرد و در ترجمه باید - اگر امکان دارد - به همان صورت منتقل شود. این دسته از ابهام‏ها از موضوع سخن ما بیرون‌اند، مگر در زبان مبدأ که درباره آن و وظیفه مترجم سخن خواهیم گفت.

3_1. ابهام آوایی و زبرزنجیری

ابهام‏های آوایی و زبرزنجیری معمولاً در سطح گفتار و نوشتار رخ می‏نماید. از سوی دیگر، این نوع ابهام را هم می‏توان در زبان مقصد یافت و هم در زبان مبدأ؛ بنابراین، ما ابتدا مباحث ابهام آوایی و زبرزنجیری را در زبان مقصد و سپس در زبان مبدأ به بحث خواهیم گذاشت.



3_1_1. ابهام آوایی در زبان مقصد

«صفر» و «سفر» را اگر در بافت خاصی در نظر نگیریم، از نظر آوایی در زبان فارسی یکسان و از نظر نوشتاری متفاوت‏اند. گوینده اگر آن را در مقام گفتار به‌تنهایی و بدون همراهی بافت[19] به ‏کار ببرد، شنونده در دریافت معنای قطعی از آن درمی‏ماند. «خوان» و «خان» نیز از واژگان هم آوای ابهام‏زایی هستند که بدون بافت نمی‏توانند معنای روشنی به مخاطب القا کنند؛ برای مثال:

«خان/ خوان را آوردند» این عبارت مبهم است مگر با قراینی همراه، یا در بافتی مقید باشد: خان را با لباس‏های نو آوردند؛ خوان را در طبقی زرین آوردند.

از این نوع ابهام معمولاً رخ نمی‏دهد؛ زیرا با قراین همراه است یا در بافتی که روشن‌کننده معناست، قرار دارد؛ اما بخشی از ابهام‏های آوایی که به عناصر زبرزنجیری مرتبط می‏شود، بسیار رخ می‏دهند. مقصود از عناصر زبرزنجیری تکیه،[20] آهنگ،[21] درنگ،[22] و نواخت[23] است.[24]

تکیه: «تکیه» شدت زیر و بمی یا فشاری است که روی یکی از هجاها ظاهر می‏شود و آن هجا را نسبت به هجاهای دیگر برجسته‏تر می‏کند.[25] در هر واژه تنها می‏توان یک هجا را برجسته کرد. برای روشن شدن معنای «تکیه» به مثال‏های ذیل توجه نمایید:

مثال 1. علی پدر محسن آمد (علی، پدر محسن، آمد/ علی! پدر محسن آمد)؛

مثال 2. احدی در آن حوالی نبود (آقای احدی نبود/ هیچ‏کس نبود)؛

مثال 3. هر کس باید تنها با زمانه کشتی بگیرد (تنها و بدون یاور کشتی بگیرد/ فقط با زمانه کشتی بگیرد نه با غیر آن).

نقش تکیه در تغییر معانی مثال‏های یادشده روشن است. این نوع تکیه را که با تأکید بر واژه‏ای خاص در جمله، معنای آن را تغییر می‏دهد، «تکیه واژه» یا «تکیه جمله» می‏نامند. نوع دیگری از تکیه نیز وجود دارد که به آن «تکیه هجا» می‏گویند، در این نوع تکیه، تغییر هجا، تغییر معنا را باعث می‏شود؛ مانند:

_ نشکن (چوب را نشکن!/ این لیوان نشکن است)؛

_ دیر کرد (او دیر کرد؛ دیرکردِ وام).

تغییر جایگاه تکیه هجا در تغییر معنا دخالت فراوانی دارد؛ مانند:

_ تبدیل صفت به اسم (کتابی: یک کتاب/ به شکل کتاب)؛

_ تبدیل اسم معنا به اسم نکره (جوانمردی: فتوت/ یک جوانمرد)؛

_ تمایز اسم و اصوات (جهنم: دوزخ/ به‌جهنم!)؛

_ تبدیل اسم به منادا (پسر: فرزند ذکور/ ای پسر!)؛

_ تبدیل صفت به قید (گویا: رسا و روشن/ احتمالاً)؛

_ تبدیل صفت به فعل (برو: تندرو/ حرکت کن).

در میان عناصر زبرزنجیری، عنصر تکیه جایگاه ویژه و مهمی دارد.

درنگ: درنگ توقفی کوتاه در زنجیره گفتار است که گاه نقش تمایزدهنده دارد؛ مانند:

مثال 1. علی پیش از فارغ ‏التحصیل شدنش در سال 1370 به مکه مشرف شد.

از این جمله دو معنا به دست می‏آید:

1. علی پیش از فارغ‏التحصیل شدنش در سال 1370، به مکه مشرف شد؛

2. علی پیش از فارغ‌التحصیل شدنش، در سال 1370 به مکه مشرف شد.

براساس جمله 1، فارغ‏التحصیلی در سال 1370 و براساس جمله 2، بعد از 1370 بوده است.

مثال 2. ما همه کار می‏کنیم.

این جمله دو معنا دارد: ما، همه کاری می‏کنیم/ ما همه، کار می‏کنیم.

ابهام‏های حاصل از مشخص نبودن جای درنگ، با کمی دقت و به کار بردن ویرگول در ترجمه برطرف می‏شود.

آهنگ: منظور از «آهنگ» زیر و بمی است که روی زنجیره آوایی کل جمله پدید می‏آید که می‏تواند افتان (زید آمد.) یا خیزان (زید آمد؟) باشد. تغییر آهنگ در جمله، در معنی تأثیر می‏گذارد و چه‏بسا موجب ابهام شود (علی آمد (. / ؟)) و استفاده صحیح از نشانه‏های سجاوندی بهترین راه مقابله با چنین ابهامی است. مثال قرآنی: در آیه 70 سوره یوسف آمده است: «أَیتُهَا الْعِیرُ إِنَّکمْ لَسَارِقُونَ» و نیز در آیات 76 و 78 سوره انعام از قول حضرت ابراهیم(ع) نقل شده که «هَذَا رَبِّی». این دو عبارت قرآنی را می‌توان استفهام انکاری یا خبری دانست که براساس قرائت اول مشکلی بروز نمی‌کند، ولی براساس قرائت دوم باید در مورد مطابق با واقع نبودن آنها توجیهی ارائه کرد.[26]

نواخت: «نواخت» زیر و بم در یک واژه است و چون در زبان فارسی در معنا بی‏تأثیر می‏باشد، از بحث ما خارج است.



3_1_2. ابهام آوایی در زبان مبدأ

آنچه گفته شد، می‏تواند در زبان عربی نیز مطرح شود؛ البته برخی ابهامات در خصوص قرآن کریم جای طرح ندارد و برخی ابهام‏ها نیز با علائم وقف و ابتدا و بررسی قرائت‏ها و انتخاب قرائت صحیح برطرف می‏شود؛ به دیگر سخن، در خصوص ترجمه قرآن اشکالی از جهت ابهام‏های آوایی و زبرزنجیری موجود در متن مبدأ، رخ نمی‏نماید؛ زیرا با وجود ابزار مناسب تفسیر می‏توان از ابهام‏ها رهایی یافت و آنها را به زبان مقصد منتقل نکرد؛ برای مثال: در آیه 7 سوره آل‏عمران، بسته به اینکه درنگ پیش از «وَالرَّاسِخُونَ» باشد یا پیش از «یقُولُونَ» معنا متفاوت می‏شود؛ توضیح اینکه آیه درباره متشابهات می‏فرماید: «وَمَا یعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یقُولُونَ» اگر «وَالرَّاسِخُونَ» عطف بر «اللّهُ‏» باشد، دانش تأویل متشابهات ویژه خدا و راسخان در علم است و اگر جمله مستأنفه باشد، تأویل تنها مختص خداست.

یا در آیه 3 سوره اسراء می‏خوانیم: «ذُرِّیةَ مَنْ حَمَلْنَا مَعَ نُوحٍ» این آیه را می‏توان با دو آهنگ قرائت کرد:

1. خبری: فرزندان کسانی که با نوح [بر کشتی] سوار کردیم؛

2. انشائی: ای فرزندان کسانی که با نوح [بر کشتی] سوار کردیم!

و یا در آیه 8 سوره اعراف، بسته به جای تکیه، معنا متفاوت می‏شود:

«وَالْوَزْنُ یوْمَئِذٍ الْحَقُّ» اگر تکیه بر «الْحَقُّ» باشد، «وَزْنُ» اسم و به معنای میزان است و معنی آیه می‏شود: «حق وسیله سنجش اعمال است» و اگر تکیه بر «الْوَزْنُ» باشد، وزن مصدر و «الْحَقُّ» به معنای ثبوت و تحقق است: «ارزیابی اعمال در قیامت حتمی است». البته برخلاف مثال‌های پیشین که با کمک نشانه‌های سجاوندی می‌توانستیم معنی را مشخص کنیم، در مورد این مثال چنین امکانی وجود ندارد و از همین‌رو است که ملاک قرائت را استماع سینه‌به‌سینه از صدر اسلام تاکنون می‌دانند نه رسم‌الخط.

3_2. ابهام واژگانی

3_2_1. ابهام واژگانی در زبان مقصد

الف) درون‌واژه‌ای و برون‌واژه‌ای

مهم‏ترین ابهام سطح واژگانی مربوط به چندمعنایی است؛ خواه این چندمعنایی درون‌واژه‏ای باشد یا برون‌واژه‏ای؛[27] به مثال‏های ذیل توجه کنید:

1. زید از ساعت اول تا آخر غیبت کرد.

الف) غیبت به معنای حاضر نشدن در کلاس؛

ب) غیبت به معنای اخلاقی آن.

2. برادر آزاده‏ام آمد.

الف) آزاده به معنای آزادشده از اسارت دشمن؛

ب) آزاده به معنای جوانمرد.

3. شانه‏ام شکست.

الف) شانه به معنای ابزار آرایش؛

ب) شانه به معنای کتف.

4. برادرم آش‏خوره.

الف) برادرم تازه به خدمت سربازی رفته است؛

ب) برادرم، آش دوست دارد.

5. فرهنگ شما تعریفی ندارد!

الف) فرهنگ و آداب و باورهای شما تعریفی ندارد؛

ب) فرهنگ لغت شما تعریفی ندارد.

این نمونه‏ها و بسیاری دیگر ابهام‏زا هستند، مگر آنکه قراین حالی و مقالی به مدد آیند و ابهام را برطرف سازند. ابهام در مثال‏های اول تا سوم «درون‏واژه‏ای» یا «قاموسی» است؛ زیرا غیبت، شانه و آزاده، برای هر دو معنا به کار رفته‏اند؛ اما مثال چهارم برون‏واژه‏ای و مجازی است و سرباز بودن جزء معنای قاموسی آش‏خور نیست. مثال پنجم نمونه‏ای زنده از ابهام واژگانی برون‏واژه‏ای است؛ زیرا حذف واژه «لغت» و انتقال ناقص آن در معنای «فرهنگ»، چنین ابهامی را موجب شده است.

چندمعنایی در زبان مقصد و نیز تعامل دو زبان مبدأ و مقصد، گاه موجبات بروز ابهام را فراهم می‌کنند؛ برای مثال:

_ «وضعتُ ثیابی فی الغسّاله»؛

_ لباس‏هایم را در ماشین (اتومبیل/ ماشین لباسشویی) قرار دادم.

در مورد تعامل دو زبان و ابهام‌های برخاسته از آن نیز این توضیح لازم است که برخی واژه‏های وارداتی به دلیل تغییر معنا در زبان مقصد، با اینکه مصداق چندمعنایی نیستند، عاملی برای بروز ابهام و اشتباه می‏شوند. برخی از این واژه‏ها که می‏توان آنها را «واژه‏های دوزبانه» نامید، عبارت‏اند از:

اجلاس (نشاندن/ گردهمایی، اجتماع مخصوص)، اداره (چرخاندن/ مؤسسه)، اسباب (سبب‏ها/ وسایل)، انقلاب (کودتا، آشوب و دگرگونی/ نهضت مردمی)، برق (تلگراف/ الکتریسیته)، تجلیل (پالان گذاشتن بر چارپا[28]/ بزرگداشت)، تَخَلُّف (عقب‏ماندگی/ خلاف کردن)، تسرّی (خریدن کنیز برای تمتع جنسی، به تکلف و تظاهر بزرگی و مردمی کردن/ سرایت کردن یا سرایت دادن)، تعارف (همدیگر را شناختن/ پیشکش کردن چیزی به یکدیگر، نوع خاص خوشامدگویی)، تورّق (ورقه‏ورقه شدن جسمی، برگ خوردن شتر/ ورق زدن کتاب)، تورّم (متورم شدن/ گرانی)، دغدغه (غلغلک دادن/ نگرانی)، شاطر (زرنگ/ نانوا)، شراب (نوشیدنی/ نوشابه الکلی)، شوکت (چنگالِ غذا/ عظمت)، صورت (عربی: عکس/ فارسی: چهره)، عربی (فصیح و روشن/ لغت عربی)، غلام (نوجوان/ برده)، فتنه (آزمایش/ گرفتاری، مشکل، رخداد نامطلوب)، قهر (چیره شدن/ در مقابل آشتی)، مجتمع (اجتماع/ محل مسکونی)، مجرم (جنایتکار/ گناهکار)، مداد (مرکب/ وسیله نوشتن)، مصرف (بانک/ استفاده کردن)، معامله (رفتار/ داد و ستد)، مکتب (دفتر کار/ مدارس قدیمی)، ملت (دین/ مردم)، موظّف (کارمند/ مکلف)، میمون (مبارک/ بوزینه)، رسوم (نقاشی‏ها/ آداب و رسوم)، نشاط (چابکی/ شادمانی)، نفر (جماعت مردان/ شخص)، وفور (تام و کامل/ فراوان)، و بسیاری دیگر.

مثال. «وَکذَلِک أَنزَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِیا وَصَرَّفْنَا...».[29]

مکارم شیرازی: «و این‏گونه آن را قرآنی عربی (فصیح و گویا) نازل کردیم...»؛

احسن الحدیث: «... آن را قرآن روشن...»؛

فارسی: «و بدین‏سان آن را قرآنی روشن بیان فروفرستادیم...»؛

مجتبوی: «و این‏چنین آن را قرآنی به زبان تازی فروفرستادیم...»؛[30]

الهی قمشه‏ای: «و ما این‏گونه قرآن عظیم را با فصاحت کامل عربی بر تو فرستادیم...».

بیشتر مترجمان، «عربی» را به همان صورت به ترجمه منتقل کرده‏اند و ظاهراً منظور زبان و لغت عربی است؛ چنان که آقای جلال‏الدین فارسی و برخی دیگر به‌صراحت به «زبان تازی» ترجمه کرده‏اند. برخی نیز از واژه «فصیح» کمک گرفته‏اند که یا به معنای لغوی آن[31] اشاره کنند و یا از محذور دیگری که لغویت بیان باشد، دور بمانند. منظور از لغویت این است که اگر کلمه عربی به معنای لغت عربی گرفته شود، آیه به مطلبی کاملاً روشن اشاره کرده که هیچ نیازی به توضیح آن احساس نمی‏شود؛ بنابراین، با افزودن واژه «فصیح» بیان می‏کنند که آیه درصدد بیان مطلبی افزون بر «لغت عربی» است. در چنین مواردی دست‏کم مناسب است معنای لغوی آن (فصاحت و روشنی بیان) به ترجمه افزوده شود.



ب) ابهام در ساخت‏های صرفی

ابهام در ساخت‌های صرفی زبان فارسی معمولاً از ارجاع ضمیر به شمار مرجع یا مذکر و مؤنث بودن آنها یا زمان و جز اینها به وجود می‏آید؛ برای مثال: «آنها» شامل دو مرد، و دو زن، یک مرد و یک زن، چند مرد و چند زن می‏شود. همچنین نمی‏توان با ضمیر آنها و مانند آن در زبان فارسی بین مذکر و مؤنث فرق گذاشت، در حالی که در زبان عربی این امکان وجود دارد و همین امر ممکن است مسیر ورود ابهام را به ترجمه فراهم آورد.

اشتراک افعالی مانند «بیاموزد» که می‏توانند با متمم‏های مغایر به کار روند نیز بستر مناسبی برای ورود ابهام است:

_ علی باید این مطلب را بیاموزد تا به اجر اخروی نایل آید (از دیگران، به دیگران).

افعال دووجهی مانند «شکست» نیز گاه زمینه بروز ابهام هستند:

_ شکستن او مایه تعجب من شد (او شکست خورد، او شکست داد).

واژه «تحریم» نیز گویای لازم یا متعددی بودن نیست؛ از این‏رو زمینه ابهام در آن وجود دارد:

_ تحریم کشورهای امپریالیسم تأثیری بر اقتصاد دنیا ندارد (تحریم کردن آنها، تحریم شدن از سوی آنها).

«تحریم» از جهت زمان نیز ساکت است و همین امر می‏تواند ابهام‏زا باشد:

_ با تحریم ایران، تعامل با کشورهای اروپایی در سال آتی دچار تحول می‏شود (ایران تحریم شده یا هنوز تحریم نشده است؟).

یک مثال قرآنی:

_ «فَقَضَاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ فِی یوْمَینِ وَأَوْحَی فِی کلِّ سَمَاء أَمْرَهَا».[32]

ضمیر «امرها» به دلیل تأنیث به «سماء» که مؤنث مجازی است، بازمی‏گردد؛ اما در ترجمه چون مذکر و مؤنث بودن در ضمیر متصل «ش» مشترک است، ترجمه‏های ذیل ابهام دارند:

... و در هر آسمانی امرش را وحی کرد...؛

... و در هر آسمان، کارش را وحی کرد...؛

... و در هر آسمانی فرمان لازمه‏اش را صادر فرمود... .

مرجع ضمیر در این ترجمه‏ها می‏تواند خدای متعال یا آسمان باشد.



3_2_2. ابهام واژگانی در زبان مبدأ

ابهام واژگانی در زبان مبدأ نیز قابل پیگیری است، ولی - چنان که پیش‏تر گفته شد - مترجم اغلب با استفاده از ابزار تفسیر، از تنگنای ابهام واژگانی مبدأ بیرون می‏آید؛ مانند:

_ «وَامْرَأَتُهُ قَآئِمَةٌ فَضَحِکتْ»[33] «فَضَحِکتْ» از ریشه «ضحک» احتمال دارد به معنای خندیدن یا حائض شدن باشد[34]، ولی با توجه به این که مشتقاتی از ماده این فعل در دو آیه دیگر به معنای خندیدن آمده (فَاتَّخَذْتُمُوهُمْ سِخْرِيًّا حَتَّى أَنْسَوْكُمْ ذِكْري وَ كُنْتُمْ مِنْهُمْ تَضْحَكُونَ (مؤمنون، 110) و وَ تَضْحَكُونَ وَ لا تَبْكُونَ (نجم، 60))، می توان نتیجه گرفت که در این آیه نیز به همین معنا به کار رفته است.[35]

البته گاه مترجم در مواردی نمی‏تواند از ابهام خلاصی یابد؛ در این‏گونه موارد لازم است به هر دو معنا عنایت شود. شاید بتوان «النَّجْمُ» در آیه 6 سوره الرحمن را مصداقی از این نوع به شمار آورد.

«الشَّمْسُ وَالْقَمَرُ بِحُسْبَانٍ * وَالنَّجْمُ وَالشَّجَرُ یسْجُدَانِ».

برخی مفسران و مترجمان «نجم» را به معنای ستاره و برخی به معنای گیاه بی‏ساقه گرفته‏اند و دلیل آورده‏اند که معنای ستاره با سیاق آیه همخوانی ندارد؛ زیرا آیه 5 این سوره از خورشید و ماه و در این آیه از درخت و گیاه سخن می‏راند و معنا ندارد از خورشید و ماه و ستاره سخن گوید و یکباره به سراغ شجر رود؛ بنابراین، به حکم سیاق و تقابل (بین دو چیز بزرگ و کوچک سماوی یعنی خورشید و ماه و بزرگ و کوچک زمینی یعنی درخت و گیاه) نمی‏توان نجم را به معنای ستاره گرفت.

اما برخی مفسران به ظاهر آیه و استعمال «نجم» در قرآن تمسک کرده و معنای ستاره را ترجیح داده‏اند. «نجم» در آیات متعددی به معنای ستاره به کار رفته است:

«وَعَلامَاتٍ وَبِالنَّجْمِ هُمْ یهْتَدُونَ»،[36] «وَالنَّجْمِ إِذَا هَوَی»،[37] «النَّجْمُ الثَّاقِبُ»[38] و نیز انعام، 97؛ اعراف، 54؛ نحل، 12 و حج، 18 و 222 و جز اینها.

گذشته از این، احتمال دارد معنایی در آیه نهفته باشد که با معنای ستاره همخوانی داشته باشد، نه با معنای گیاه و این احتمال منتفی نیست. در هر صورت، اگر مترجم نتواند از ابهام واژگانی متن مبدأ رهایی یابد، شایسته است آن را به گونه‏ای مناسب، مانند پانوشت و مانند آن به مخاطب القا کند.

در برخی ساخت‏های صرفی نیز گاه ابهام بروز می‌کند. به مثال‏های ذیل توجه کنید:

_ «یا بَنِی آدَمَ خُذُواْ زِینَتَکمْ عِندَ کلِّ مَسْجِدٍ».[39]

«مَسْجِدٍ» می‏تواند اسم زمان یا اسم مکان باشد که در صورت اول، «مطلوبیت آراستگی در زمان عبادت» و در صورت دوم، «مطلوبیت آراستگی هنگام حضور در مسجد» را یادآور می‏شود.

_ «وَعِندَهُ مَفَاتِحُ الْغَیبِ لاَ یعْلَمُهَا إِلاَّ هُوَ».[40]

«مَفَاتِحُ» می‏تواند جمع «مَفْتَح» به معنای خزائن و جمع «مِفْتَح» یا «مفتاح» به معنای کلیدها باشد.

_ «وَاذْکرُوهُ کمَا هَدَاکمْ».[41]

«کمَا» می‏تواند برای تعلیل یا تشبیه باشد که براساس معنای اول: «به خاطر نعمت هدایت، خدا را یاد کنید» و براساس معنای دوم: «خدا را آنچنان که به شما آموخت، یاد کنید» معنا می‏دهد.

3_3. ابهام در ساختارهای نحوی

3_3_1. ابهام در ساختارهای نحوی زبان مقصد

ابهام در زنجیره عناصر نحوی در زبان فارسی و عربی به دلایل گوناگونی می‏تواند به وجود آید و می‏توان دامنه آن را گسترده‏تر از دیگر انواع ابهام دانست.

بررسی موارد ابهام در زبان فارسی نشان می‏دهد که برخی زنجیره‌های نحوی در اغلب موارد، و برخی از آنها در همه موارد، ابهام‏زا هستند که شناخت این فرمول‏ها در پیشگیری از انواع ابهام نحوی بسیار مؤثر است. مهم‏ترین این فرمول‏ها بدین شرح‌اند:



1. اسم + اسم + صفت

مثال: مربی پسر ورزشکار چند گل زد؟ (مربی، پسر و ورزشکار است یا او مربی شخصی است که او پسر و ورزشکار است؟)



2. اسم + و + اسم + صفت

مثال: پسر و دختر آشپز را دیدم.

_ آیا پسر هم آشپز است؟

_ آیا آن دو فرزندان آشپز هستند؟



3. اسم + اسم + و + اسم

مثال: خانواده خودم و همسرم را به مسافرت بردم.

_ فقط همسرم با ما همراه بود؛

_ خانواده همسرم با ما همراه بودند.



4. اسم + اسم + صفت + اسم

مثال: همکار زن دانشجوی او آمد؛

_ همکار او زن دانشجو است؛

_ دانشجوی او دارای یک همکار زن است؛

_ زن او دانشجو و دارای همکار است؛

_ دانشجوی مرد او زن دارد و آن زن همکار دارد.



5. اسم + بیشتر + اسم

مثال: دخالت بیشتر دانشمندان در سیاست قابل مشاهده است.

_ دخالت دانشمندان در سیاست بیشتر شده است؛

_ دانشمندان بیشتری در سیاست دخالت می‏کنند.

مثال قرآنی: «فَمَا یزِیدُهُمْ إِلاَّ طُغْیانًا کبِیرًا».[42]

ترجمه فولادوند: ولی جز بر طغیان بیشتر آنها نمی‏افزاید.

گفتنی است جایگزین کردن واژه «اکثر» یا «اکثریت» به جای بیشتر یا تغییر جایگاه عناصر جمله می‏تواند ابهام را برطرف نماید.

6. عدد + اسم + و + اسم

مثال: حمله دشمن صد کشته و زخمی بر جای گذاشت.

_ تعداد کشته‏ها و زخمی‏ها در هاله‏ای از ابهام قرار دارد. ممکن است تعداد کشته‏ها یک نفر یا نود نفر باشد!



7. اسم + اسم + بند موصولی (... که...)

مثال: دوست استاد او که ازدواج کرده، به مسافرت رفت.

_ چه کسی ازدواج کرده است: دوست استاد یا استاد؟



8. قید + قید + و + قید

مثال: او خیلی آرام و خندان بود.

_ خیلی خندان بود؛

_ فقط خیلی آرام بود.

افزون بر ابهام‏های یادشده، در ترکیب نیز ممکن است ابهام‏هایی بروز کند. به مثال‏های ذیل توجه کنید:

مثال 1. خانم دکتر به دخترش گفت که حامله است؛

مثال 2. علی به احمد گفت که به‌زودی چِکش پاس می‏شود؛

مثال 3. او از هیچ‏کس به خوبی من پرستاری نکرد؛

مثال 4. دلش می‏خواست مردود نشود که نشد؛

مثال 5. آنچه احمد را رنجاند، موضوع بحث آنها بود؛

مثال 6. منتقد پنج غلط از مقاله او گرفت که اتفاقاً همه درست بود؛

مثال 7. فلانی هنگام فتح بغداد به دست مغول به قتل رسید؛

مثال 8. خانم دکتر دیروز به سفر رفت.

ابهام در مثال‏های یادشده از ترکیب نادرست به وجود آمده است و برای برطرف کردن آنها، در برخی موارد (مانند مثال 7) یک ویرگول و در برخی، جابه‏جایی عناصر یا تغییر در ساخت لازم است.



نمونه‏هایی از ابهام نحوی در ترجمه‏های قرآن

1. «لَا تَجْعَلُوا دُعَاء الرَّسُولِ بَینَکمْ کدُعَاء بَعْضِکم بَعْضًا».[43]

«دُعَاء الرَّسُولِ» می‏تواند دو تفسیر داشته باشد: «دعاء الرسول ایاکم» و «دعائکم الرسول» برخی مترجمان قرآن به‏گونه‏ای ترجمه کرده‏اند که ابهام موجود در آیه که از نوع ابهام عرضی است، در ترجمه نیز انتقال یافته است؛ مانند ترجمه ذیل:

_ «خطاب کردن پیامبر را در میان خود مانند خطاب کردن بعضی از خودتان به بعضی [دیگر] قرار مدهید» (فولادوند).

توضیح بیشتر در ابهام عرضی خواهد آمد.

2. «... إِنَّمَا یرِیدُ اللَّهُ لِیذْهِبَ عَنکمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیتِ وَیطَهِّرَکمْ تَطْهِیرًا».[44]

_ خدا فقط می‏خواهد آلودگی را از شما خاندان [پیامبر] بزداید و شما را پاک و پاکیزه گرداند (فولادوند)؛

_ جز این نیست که خداوند می‏خواهد از شما اهل‌بیت «4»* هر پلیدی را بزداید و شما را به‌شایستگی پاک گرداند (گرمارودی).

آقایان مکارم شیرازی، رضایی و همکاران و برخی دیگر نیز از واژه «فقط»پس از واژه «خدا» استفاده کرده‏اند که کژتاب است و برای مثال، در ترجمه فولادوند باید فقط را پیش از «از شما» قرار داد:

_ خدا می‏خواهد آلودگی را فقط از شما خاندان... .

تفاوت جایگاه قید «فقط» در جمله باعث شده ترجمه‏های یادشده کژتاب باشند و این مطلب نادرست را به خواننده القا کنند که خدا فقط آلودگی را از آنها برطرف ساخته و مثلاً علم لدنی به آنها نداده؛ زیرا معنای فقط در چنین جایگاهی از زنجیره عناصر نحوی، جز این اقتضایی ندارد، در حالی که عبارت پیشنهادی از این برداشت ناصواب دور است. بار دیگر دو عبارت را با هم مقایسه کنید:

_ خدا فقط می‏خواهد آلودگی را از شما خاندان بزداید...؛

_ خدا می‏خواهد هر گونه آلودگی را فقط از شما اهل‌بیت [پیامبر] بزداید... .



تذکر

ترجمه یادشده اشکالات دیگری نیز دارد که به دلیل اهمیت آن، به اشاره بیان می‌شود:

الف و لام الرجس نادیده گرفته شده است؛

ترجمه الرجس به آلودگی نیز محل اشکال است؛

«می خواهد» بهتر است به خواسته است ترجمه شود؛

خاندان پیامبر(ص) نمی‌تواند برابر مناسبی برای اهل‌بیت(ع) باشد؛

«تَطْهِیرًا» که تأکید است، نادیده گرفته شده است؛

معنای ضمنی «بزداید» این است که آلودگی فعلاً بر آنها قرار گرفته است، ولی «دور کند» و «دفع نماید»، «ببرد» القاکننده چنین معنای خطایی نیست.

پیشنهادی: خدا می‏خواهد هر گونه پلیدی/ آلودگی را فقط از شما اهل‌بیت [پیامبر] دفع/ دور کند، و شما را کاملاً پاک گرداند.

3. «وَاتَّقُواْ فِتْنَةً لاَّ تُصِیبَنَّ الَّذِینَ ظَلَمُواْ مِنکمْ خَآصَّةً...».[45]

از فتنه‏ای که تنها به ستمکاران شما نمی‏رسد، بترسید... .

این ترجمه مبهم است؛ زیرا مشخص نیست مقصود از ستمکاران شما چیست؛ ستمکاران از شما یا ستمکاران بر شما؟

این ترجمه افزون بر ابهام یادشده، کژتابی و ابهامی دیگر نیز دارد؛ زیرا مشخص نیست که فتنه شامل همه هست، جز ستمکاران شما، یا افزون بر ستمکاران شما، شامل دیگران نیز می‏شود؟

4. «یطُوفُونَ بَینَهَا وَبَینَ حَمِیمٍ آنٍ».[46]

در میان آن و میان آب گرمی جوشان می‏گردند (خرمشاهی).

این ترجمه به دلیل تکرار «میان» با ابهام روبه‏رو شده و معلوم نیست که بین آتش و آب جوشان در رفت و آمدند یا درون آتش و درون آب جوشان. چند ترجمه دیگر از آیه:

_ فولادوند: «میان [آتش] و میان آب جوشان سرگردان باشند»؛

_ مکارم شیرازی: «امروز در میان آن و آب سوزان در رفت و آمدند»؛

_ آیتی: «و اکنون در میان آن و آب جوشان می‏گردند»؛

_ صفوی: «آنان میان آتش و آبی داغ و بس جوشان می‏گردند».



دو نکته

در ترجمه آقای خرمشاهی، «گرم» با «جوشان» همخوانی ندارد و در ترجمه آقایان مکارم شیرازی و آیتی «در» حشو است.

5. «وَوَهَبْنَا لِدَاوُودَ سُلَیمَانَ نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ».[47]

_ حجة التفاسیر: «و ما داود را به سلیمان [داوود را سلیمان] بخشیدیم، سلیمان نیکوبنده‌ای است، البته وی از ما بسیار یاد می‌کرد»؛

_ خسروی: «و ما به داود فرزندی بخشیدیم (نامش) سلیمان که نیکوبنده‏ای و همواره رجوعش در امور دین به خدا و طلب رضای او بود».

مترجمان دیگر اغلب به صورت مبهم ترجمه کرده‌اند؛ مانند:

_ مکارم شیرازی: «ما سلیمان را به داود بخشیدیم چه بنده خوبی! زیرا همواره به سوی خدا بازگشت می‏کرد (و به یاد او بود)!»؛

_ گرمارودی: «و ما به داود سلیمان را بخشیدیم (او) نیکوبنده بود که اهل بازگشت (و توبه) بود.



3_3_2. ابهام در ساختارهای نحوی زبان مبدأ

در بحث‏های گذشته، به تناسب مباحث مربوط به ابهام واژگانی و دستوری در زبان مقصد، به بخش‏هایی از گونه‏های مختلف ابهام‏های متن مبدأ نیز اشاره شد؛ در اینجا به تناسب بحث ابهام در ساختارهای نحوی زبان مقصد، ابهام در ساختارهای نحوی زبان مبدأ را به بحث خواهیم گذاشت.

نگاهی هرچند کوتاه به کتاب‌های تفسیری و اعراب‌القرآن این نکته را به دست می‏دهد که شمار بسیاری از واژه‏های قرآن از نظر نحوی می‏توانند نقش‏هایی گوناگون را پذیرا شوند؛ برای مثال: «شَیباً» در آیه 4 سوره مریم[48] می‏تواند نقش‏های تمییز، حال و مفعولٌ لاجله را پذیرا شود.

و یا «فِطْرَةَ» در آیه 30 سوره روم[49] می‏تواند مفعولٌ به برای فعل محذوف یا مفعول مطلق باشد.

«حَمَّالَةَ» در آیه 4 سوره مسد نیز می‏تواند نقش‏های مفعولٌ به، حال، نعت و بدل را بپذیرد.

در حروف نیز چنین است؛ برای مثال، «ما» در «مَا أَغْنَی عَنْهُ مَالُهُ»[50] می‏تواند نافیه یا اسم استفهام و مفعولٌ‌به مقدم باشد.[51]

اینک با توجه به این مسئله، آیا مترجم باید همه این نقش‏ها را به زبان مقصد انتقال دهد یا باید با استفاده از قراین، تنها و تنها یک نقش را مطرح کند و در شرایطی، به نقش‏های دیگر اشاره نماید؟

این مسئله در جایگاه و حوزه دیگری نیز مطرح است؛ بدین عنوان که آیا «کاربرد لفظ در بیش از یک معنا» جایز است یا خیر؟ کارشناسان پس از بررسی‏های کارشناسانه به این نتیجه رسیده‏اند که استعمال لفظ در بیش از یک معنا، اگر مانعی عقلی یا عقلایی نداشته باشد، ممنوع نیست؛ برای مثال، کاربرد ایهام از جمله مواردی است که یک لفظ دربردارنده دو معناست؛ نخست معنای ظاهری لفظ و دیگری مفهومی عمیق‏تر، که مصداقی از آن را در تخلص برخی شاعران می‏توان دید.

در نقش‏های نحوی نیز اگر مانعی وجود نداشته باشد، در نظر گرفتن نقش‏های متعدد می‏تواند پذیرفته شود، به‏ویژه در خصوص متن مقدس قرآن که فرستنده آن عالم مطلق و توانمند متعال است؛ البته مترجم لازم است از تمام ظرفیت‏ها بهره گیرد و نقش‏های متعدد را به حداقل برساند، ولی در نظر گرفتن بیش از یک نقش نیز نه مانعی عقلی دارد، نه شرعی و نه عرفی. همین امر کار را برای مترجم بسیار دشوار می‏سازد و ریزش معنا را سبب می‏شود و افزون بر آن، بستر مناسب برای تفسیرها و برداشت‏های دیگر را از میان می‏برد و معارف قرآن را به برداشت‏های مترجم محدود می‏کند.

تحقیق مطلب: چنان که گفتیم، برخورداری از بیش از یک نقش برای عناصر نحوی قرآن کریم، به شرط نبود مانع، پذیرفتنی است؛ اما دو مانع اصلی سر راه پذیرش چنین نظریه‏ای وجود دارد که لازم است به‌اختصار مورد توجه قرار گیرد:

نخست اینکه قرآن به زبان مردم نازل و اصول عقلایی محاوره در آن رعایت شده است و مردم آن زمان، بلکه مردم همه زمان‏ها و مکان‏ها جز در موارد بسیار جزئی، استعمال بیش از یک نقش را برای عناصر نحوی به کار نمی‏برند؛ بنابراین، پذیرش این نظریه درباره قرآن به معنای خروج از زبان متعارف موجود بین مردم است و خدای متعال چارچوب‏های زبان متعارف را برای الفاظ قرآن لازم دانسته است.

از این مانع می‏توان چنین گذشت که اگر قرآن قراینی را در برخی موارد بر اراده فراتر از آنچه مردم به کار می‏برند، بیاورد، یا قراینی پیوسته یا ناپیوسته (مانند روایات) دلالت کنند که قرآن از ظرفیت زبان عربی بیش از مردم بهره‏برداری کرده، چنین کاربردی نه خلاف روش عقلاست و نه می‏توان در تنگنای زبان متعارف آن را محدود کرد.

افزون بر این، در نظر گرفتن بیش از یک نقش برای عناصر نحوی، معنا را به ابهام می‏کشاند و برداشت‏های متفاوتی را سبب می‏شود، در حالی که در سطح مخاطبان نخستین قرآن چنین ابهام یا اختلاف برداشتی را جز در موارد بسیار اندک، نمی‏بینیم؛ برای مثال: آیه 102 و 103 سوره بقره، براساس ادعای برخی مفسران بیش از یک میلیون و به گفته برخی دیگر، بیش از 10 میلیون احتمال معنایی دارد. این احتمال‏های رنگارنگ، برآمده از توهمات مفسران و احتمال‏های تفسیری ضعیف و در برخی موارد بسیار ضعیف است که با پاکسازی آنها، احتمال‏ها به‌شدت کاهش می‏یابد و چه‏بسا کاملاً از میان برداشته شود؛ اما نکته قابل توجه این است که آیا مخاطب نخستین هم پس از شنیدن این آیات از پیامبر خدا(ص)، جز یک معنا برداشت کرده است؟

پاسخ این پرسش به نظر کاملاً روشن است و آن اینکه اگر جز یک معنا برداشت می‏کرد، با ابهام روبه‏رو می‏شد و این مسئله به‌قطع به نسل‏های بعدی منتقل می‏گردید، در حالی که چنین مسئله‏ای مطرح نبوده و مخاطب با شنیدن آیات قرآن و برداشت واحد، کاملاً قانع می‏گردید.

از این گذشته، پذیرش چنین نظریه‏ای خلاف بلاغت است؛ زیرا چگونه می‏توان یک گوینده را که سخن روشنی ندارد، بلیغ شمرد و چگونه چنین سخنانی می‏توانند تأثیرگذار باشند؟!

بنابراین، تنها راه‏حل این است که اساساً این نظریه را نپذیریم، یا اگر می‏پذیریم، آن را به معانی باطنی و به مخاطبان خاص ارجاع دهیم که در این صورت، انتقال نقش‏های مختلف در یک سطح و برای عموم مردم توجیهی ندارد.

دوم اینکه در برخی موارد، پذیرش بیش از یک نقش به‌قطع نادرست است و بر فرض پذیرش نظریه، باید آن را به مواردی مقید کنیم که مانعی عقلی، عرفی یا تاریخی در برابر آن وجود نداشته باشد.

به مثال‏های ذیل توجه فرمایید:

1. «لَا تَجْعَلُوا دُعَاء الرَّسُولِ بَینَکمْ کدُعَاء بَعْضِکم بَعْضًا...».[52]

چنان که پیش‌تر اشاره شد، «دُعَاء الرَّسُولِ» دو ترکیب دارد که عبارت‏اند از:

الف) اضافه مصدر به فاعل که براساس آن برداشت می‏شود: فراخوانی پیامبر(ص) را نباید هم‏سنگ با فراخوانی دیگران دانست (دعاء الرسول ایاکم؛ دعوت پیامبر از شما)؛

ب) اضافه مصدر به مفعول که براساس آن برداشت می‏شود؛ مسلمانان موظف به حفظ حرمت پیامبر(ص) در گفتارشان هستند و نباید آن حضرت را مانند دیگران صدا بزنند «دعائکم الرسول کدعائکم».

آیا می‏توان این دو معنا را برای عبارت «دُعَاء الرَّسُولِ» پذیرفت با توجه به اینکه به‌قطع هر دو این برداشت‏ها نمی‏توانند مطابق شأن نزول آیه باشند (هرچند بدون در نظر گرفتن شأن نزول بتوان هر دو آنها را با هم در نظر گرفت).

2. «وَالْمُطَلَّقَاتُ یتَرَبَّصْنَ بِأَنفُسِهِنَّ ثَلاَثَةَ قُرُوءٍ».[53]

اگر «قُرُوءٍ» به معنای طهر باشد، عده زنان مطلقه سه طُهر و اگر به معنای حیض باشد، سه حیض خواهد بود[54] و حال، آیا می‏توان هر دو را در نظر گرفت؟

3. «وَمَا یعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یقُولُونَ...».[55]

اگر «رَّاسِخُونَ» بر «اللّهُ» عطف شده باشد، تأویل قرآن ویژه خدا و راسخان در علم است و اگر جمله «وَالرَّاسِخُونَ» مستأنفه باشد، تأویل قرآن تنها به خدا اختصاص می‏یابد، مگر آنکه دلیلی دیگر از خارج آیه ذکر شود؛ با این وصف، آیا می‏توان هر دو نقش را درست پنداشت؟

4. «یرَوْنَهُم مِّثْلَیهِمْ رَأْی الْعَینِ».[56]

اگر فاعل «یرَوْنَ» مسلمانان و مفعول آن مشرکان و مرجع ضمیر «مِّثْلَیهِمْ» مسلمانان باشد، برداشت چنین است: مسلمانان در جنگ بدر دشمن را دو برابر نیروهای خود می‏دیدند (یعنی کمتر از آنچه بودند) و اگر ضمیر فاعلی «یرَوْنَ» به مشرکان و ضمیر مفعولی به مسلمانان بازگردد و مرجع ضمیر «مِّثْلَیهِمْ» مشرکان باشند، برداشت می‏شود: «مشرکان در جنگ بدر مسلمانان را دو برابر نیروهای خود دیدند» حال با توجه به این دو نقش، آیا می‏توان هر دو را پذیرفت؟!

نمونه‏هایی از این دست فراوانند که پذیرش نظریه را با مشکلات جدی روبه‏رو می‏کنند تا آنجا که از پذیرش آن صرف نظر کرده و در این مورد به اصول عقلایی محاوره پایبند شویم، واللّه العالم. بله، قرآن از تمام ظرفیت‏ها بهره گرفته تا بتواند معارف بسیار بلند الهی را در قالب‏های کوچک زبانی این مردمان بگنجاند؛ اما هرگز قالب‏شکنی نکرده و همواره خود را عربی مبین معرفی و بر آن تحدّی کرده است، مگر آنکه این مقدار خروج از شیوه کاربرد عرف را مخالف قوانین زبان عربی ندانیم و آن را به ناتوانایی عرب نسبت دهیم نه گنجایش زبان عربی برای چنین استعمال‏هایی.

3-4. ابهام محتوایی

3-4-1. ابهام محتوایی در زبان مقصد

منظور از ابهام محتوایی در زبان مقصد، تعقید و پیچیدگی عبارت و دشخوار بودن آن است. برخی انواع ترجمه به تناسب اقتضای ساختار آن، نوعی پیچیدگی و سردرگمی را به دنبال دارند؛ مانند:

مثال 1. «یخَافُونَ رَبَّهُم مِّن فَوْقِهِمْ وَیفْعَلُونَ مَا یؤْمَرُونَ».[57]

_ از پروردگارشان از بالاتر خویش می‏ترسند... (پاینده)؛

_ پروردگارشان را از فرازشان می‏ترسند... (جلال‏الدین فارسی).

مثال 2. «أُشْرِبُواْ فِی قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ بِکفْرِهِمْ».[58]

_ و بخورانید اندر دل‏های ایشان گوساله به کافری ایشان (ترجمه تفسیر طبری)؛

_ و نوشاینده شدند در دل‏های خود گوساله را (دوستی گوساله با دلشان آمیخته شد) (معزّی).

3-4-2. ابهام محتوایی در زبان مبدأ

ابهام معنایی در زبان مبدأ را می‏توان براساس آرای مفسران - و نه از دیدگاه راسخان در علم - به ابهام درونی و ابهام عَرَضی تقسیم کرد که شرح آن چنین است:



3-4-2-1. ابهام درونی

برخی آیات ابهام دورنی دارند؛ بدین معنا که با مراجعه به منابع تفسیری و بهره‏گیری از ادبیات عرب و اصول عقلایی محاوره نمی‏توان به معنای آنها دست یافت و تنها راه برای دریافت معانی آنها رجوع به راسخان در علم (اهل‌بیت(ع)) مورد اشاره قرآن است که از علم الهی برخوردارند. به نمونه‏های ذیل توجه فرمایید:

1. حروف مقطعه،[59] مانند: الم، الر، ص و... .

2. «وَهُوَ الَّذِی خَلَق السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیامٍ وَکانَ عَرْشُهُ عَلَی الْمَاء لِیبْلُوَکمْ أَیکمْ أَحْسَنُ عَمَلاً...».[60]

_ او کسی است که آسمان‏ها و زمین را در شش روز [شش دوران] آفرید و عرش [قدرت] او بر آب قرار داشت... (مکارم شیرازی)؛

_ ... و عرش او بر آب بود... (فولادوند)؛

_ ... و عرش با عظمت او [شاید یک معنی عرش که روح و حقیقت انسان است، اینجا مراد باشد] بر آب قرار یافت [شاید مراد از آب علم باشد...] (الهی قمشه‏ای)؛

_ و عرش و تخت او بر روی آب [که وسیله حیات و زندگی هر چیز است] بود [همه موجودات تحت قدرت و توانایی اویند و آن آسمان‏ها و زمین و آب را آفرید...] (فیض‌الاسلام).

دیگر مترجمان نیز مانند آقای فولادوند بدون هیچ توضیحی از ترجمه مبهم خویش گذشته‏اند.

3. «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَینَ أَن یحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنسَانُ إِنَّهُ کانَ ظَلُومًا جَهُولًا».[61]

_ ما امانت [تعهد، تکلیف و ولایت الهیه] را بر آسمان‏ها و زمین و کوه‏ها عرضه داشتیم، آنها از حمل آن سر برتافتند و از آن هراسیدند، اما انسان آن را بر دوش کشید، او بسیار ظالم و جاهل بود [چون قدر این مقام عظیم را نشناخت و به خود ستم کرد] (مکارم شیرازی)؛

_ ما امانت [الهی و بار تکلیف] را بر آسمان‏ها و زمین و کوه‏ها عرضه کردیم، پس، از برداشتن آن سر باززدند و از آن هراسناک شدند... (فولادوند).

دیگر مترجمان نیز به ارائه ترجمه‏ای مبهم بسنده کرده، هیچ‏گونه توضیحی درباره چگونگی این عرضه و یا چیستی آن ارائه نکرده‏اند.



3-4-2-2. ابهام عَرَضی

آیات مشتمل بر ابهام عرضی، در عصر نزول ابهامی نداشته‏اند، ولی بر اثر گذر زمان و فاصله افتادن بین زمان نزول و مراجعان به قرآن، ابهام‏هایی از جهت معنا یا تعیین مصداق رخ داده است که اغلب با مراجعه به منابع تفسیر و از جمله شأن و سبب نزول برطرف می‏شود. نمونه روشن این ابهام را در آیه 63 سوره نور (دُعَاء الرَّسُولِ) که شرح آن پیش‏تر گذشت، می‏توان دید. از این موارد در آیات قرآن بسیار است و رفع ابهام از آنها نیز چندان دشوار نیست، هرچند گاه به نتیجه قطعی نمی‏رسد و بین چند تفسیر مردد می‏ماند.



امانتداری در مبهمات

پس از بیان انواع ابهام در زبان مبدأ با محوریت متن مقدس قرآن، اینک وظیفه مترجم در برابر این ابهامات را به بحث می‏گذاریم. چنان که پیش‏تر گفته شد، در تقسیم‏بندی نخست، ابهام به دو نوع ادبی (خودآگاه) و زبانی (ناخودآگاه) تقسیم شد که نوع ادبی آن نه‌تنها انتقال آن به زبان مقصد اشکال ندارد، بلکه عین صواب و هنرمندی مترجم است و می‏تواند یکی از مؤلفه‏های ارتقا در ارزشیابی و ارزش‏گذاری آن به شمار آید.

اما مترجم در مورد ابهام‏های درونی و عرضی چه وظیفه‏ای بر عهده دارد؟

در پاسخ باید گفت در مورد ابهام‏های درونی ظاهراً گریزی برای خلاصی وجود ندارد، مگر اینکه مترجم مایل باشد توضیح‏هایی تفسیری به ترجمه (در صورت استناد به منابع مورد قبول) بیفزاید؛ چنان که در مثال‏های پیشین گذشت؛ اما در خصوص ابهام‏های عرضی، مترجم باید با مراجعه به تفسیرها و منابع آن، در دفع ابهام بکوشد و پس از آن، آیه را ترجمه کند.

اصل چهارم: رعایت فضای فکری و فرهنگی مخاطب[62]



[1]. ر.ک: همین کتاب، ص59.

[2] . فهرست اجمالى این کتاب بدین شرح است:

الف) قواعد تفسير؛ 1. در نظر گرفتن قرائت صحيح [كه مى‏توان آن را مبناى قرائى مترجم دانست]؛

2. توجه به مفاهيم كلمات در زمان نزول (شامل اطمينان نكردن به معانى ارتكازى، توجه به معانى زمان و مكان نزول، آگاهى از همه معانى، و فرق نهادن بين حقيقى و مجازى)؛3. در نظر گرفتن قواعد ادبيات عرب؛ 4. در نظر گرفتن قرائن [برخى قرائن از اين قرار است: فضاى نزول (سبب نزول، فرهنگ زمان نزول و...)، فضاى سخن (ويژگى‏هاى گوينده سخن، ويژگى‏هاى مخاطب، مقام، لحن و...)]، آيات، روايات معصومين عليهم‏السلام، ضروريات دينى، سياق (در واژه، جمله و آيه) و جز آن‏ها. 5 . استفاده از دلايل قطعى و يا آنچه به منزله آن (علم و يا علمى) است؛ 6 . در نظر گرفتن انواع دلالت‏ها (عقلى، طبعى، وصفى، اقتضا، اشاره و...)؛ 7. احتراز از ذكر بطون براى آيات [اين مورد بر اساس رأى خاص نويسنده درباره باطن و تأويل قرآن در نظر گرفته شده است و چه بسا ديگران در مبنا با نويسندگان روش‏شناسى تفسير هماهنگ نباشند].

ب) منابع تفسير (قرآن، روايات، منابع لغوى، منابع تاريخى، عقل و دستاوردهاى تجربى.)؛

ج) علوم مورد نياز مفسر (علوم ادبى، بلاغى، علوم قرآن، علوم استنباط معرفتى دينى (اصول فقه و فقه)، علوم حديث (رجال و درايه)، علم كلام، علم تاريخ و علم موهبت)؛

د) شرايط مفسر.

[3]. منظور ما از قواعد، قواعد مدون است، وگرنه شمّ زبانی نیز خود قاعده‌ای است که در زبان‌شناسی در مواضع مختلف از جمله مسئله همایش کلمات، به بحث گذاشته می‌شود.

[4]. انعام، 59.

[5]. برای مثال، عالم ملکوت برای ما «غیب» و برای خدای متعال «شهادت»؛ همچنین ممکن است چیزی نسبت به کسی پنهان و نسبت به دیگری آشکار باشد؛ مانند اشیای معمولی زندگی، یا یک فرمول فیزیکی (ر.ک: طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن؛ طبرسی، مجمع البیان، ذیل آیه).

[6]. افزوده‌های تفسیری برخی قابل تفکیک از متن نیستند که به ترجمه‌های معنایی ملحق می‌شوند و ما پیش‌تر درباره آنها سخن گفته‌ایم؛ اما در مواردی که افزوده‌ها قابل جداسازی از متن هستند، به نظر می‌رسد جدا کردن آنها از متن با امانتداری سازگارتر باشد و آنچه در دفاع از افزوده‌های تفسیری آمده، به افزوده‌هایی نظر دارد که از متن به گونه‌ای مشخص شده است.

[7]. در مورد چنین اصلی عقلایی حتی در موردی که مترجم نظریات خود را متمایز از متن مبدأ گزارش کند، جای تردید وجود دارد.

[8]. یوسف، 1.

[9]. ر.ک: جوادی آملی، قرآن در قرآن (تفسیر موضوعی قرآن کریم)، ج1، ص353_458.

[10]. آقای دکتر بی‏آزار شیرازی؛ به نقل از: یوسف‌علی آورده است: «هارون اولین کشیش روحانی بود. مریم نیز نخستین زن کشیش و خدمتگزار خانه خدا بود که به عنوان خواهر هارون، یعنی خواهر روحانی، خوانده می‏شد...» (بی‌آزار شیرازی، قرآن ناطق، ص244.

[11]. طبرسی، مجمع البیان، ج6، ص419، مؤسسه اعلمی.

[12]. بی‌آزار شیرازی، قرآن ناطق، ص245. 2. اعراف، 40.





[14]. در تفسیر نمونه، ج6 ، ص171، می‏خوانیم: «"جمل" در لغت به معنی شتری است که تازه دندان برآورده، ولی یکی از معانی جمل طناب‏های محکمی است که کشتی‏ها را با آن مهار می‏کنند و از آنجا که طناب و سوزن تناسب بیشتری با هم دارند، بعضی این معنی را در تفسیر آیه بهتر دانسته‏اند، ولی بیشتر مفسران اسلامی معنی اول را ترجیح داده‏اند، و حق با آنها است زیرا:

اولاً: در روایات پیشوایان اسلام نیز تعبیراتی دیده می‏شود که با تفسیر اول متناسب است.

ثانیاً: نظیر این تفسیر درباره ثروتمندان (خودخواه و متکبر) نیز در انجیل دیده می‏شود، در انجیل لوقا باب 18 جمله 24 و 25 چنین می‏خوانیم: «چون عیسی اندوهناکش ملاحظه نمود فرمود: چه بسیار مشکل است کسانی را که صاحبان دولت‏اند، درآمدن در ملکوت خدا؛ زیرا آسان‏تر است شتر را که در چشمه سوزن درآید از اینکه صاحب دولتی در ملکوت خدا داخل شود».

حداقل از این جمله چنین استفاده می‏شود که این کنایه، از قدیم در میان اقوام معمول بوده است. امروزه هم در میان ما این ضرب‌المثل درباره افرادی که گاه زیاد سخت‌گیرند و گاه بسیار آسان می‏گیرند، رایج است و می‏گویند: «گاه از دروازه تو نمی‌آید، گاه از سوراخ سوزن بیرون می‌رود» (به‌نقل از: شکورزاده بلوری، دوازده هزار مثل فارسی و سی هزار معادل آنها، ص813).

ثالثاً: با توجه به اینکه کلمه «جمل» بیشتر در معنی اول به‏ کار می‏رود و استعمال این کلمه در معنی طناب ضخیم بسیار کم است، تفسیر اول مناسب‏تر به نظر می‏رسد».

لازم است توجه شود چنان که برخی لغویان مانند ابن‌فارس در مقاییس‌اللغة و برخی مفسران مانند صاحب تفسیر کنز الدقائق تصریح کرده‌اند، طناب کلفت و محکم برابر واژه «جُمَّل» با جیم مضموم و میم مشدد است و «جُمَل» با جیم و میم مفتوح به صورت مخفف نیز نقل شده است (لسان العرب، ماده جمل)؛ بنابراین، ترجمه جمل به طناب کلفت در آیه براساس قرائت غیر مشهوری است که آن را به ضم جیم و میم مشدد و ساکن خوانده است (برای آگاهی بیشتر ر.ک: مشهدی، کنز الدقائق، ج3، ص448).

[15]. ترجمه ابوالقاسم امامی پاورقی؛ ترجمه تفسیر مجمع البیان، ج4، ص701. در ترجمه مجمع البیان درباره واژه «جمل» آمده است: «این واژه به دو معنا آمده است که معنای دوم در آیه شریفه بهتر به نظر می‏رسد: 1. شتر نر؛ 2. ریسمان یا طناب کشتی». گفتنی است در مجمع البیان معنای دوم با عبارت «قیل...» آمده است.

[16]. مانند: و زنان شوهردار (بر شما حرام است؛) مگر آنها که (از راه اسارت) مالک شده‏اید؛ (زیرا اسارت آنها در حکم طلاق است)؛ اینها احکامی است که خداوند بر شما مقرّر داشته است. اما زنان دیگر غیر از اینها (که گفته شد)، برای شما حلال است که با اموال خود، آنان را اختیار کنید؛ در حالی که پاکدامن باشید و از زنا خودداری نمایید. و زنانی را که متعه [ازدواج موقت] می‏کنید، واجب است مَهر آنها را بپردازید. و گناهی بر شما نیست در آنچه بعد از تعیین مهر، با یکدیگر توافق کرده‏اید (بعداً می‏توانید با توافق، آن را کم یا زیاد کنید). خداوند دانا و حکیم است (نساء، 24، ترجمه مکارم شیرازی).

[17]. ترجمه قرآن براساس المیزان نمونه این‌گونه ترجمه‌هاست. برای مثال ر.ک: (انبیاء، آیه 105) «وَلَقَدْ کتَبْنَا فِی الزَّبُورِ مِن بَعْدِ الذِّکرِ...؛ و به‌یقین، در زبور، کتاب آسمانی داود، پس از تورات، آن یادواره الهی نوشتیم که...» عبارتی که زیر آن خط کشیده شده از دلالت صریح متن خارج است. نیز ر.ک: (انفال، ‌48؛ حمد، 5 و...).

[18]. مانند توریه ابن‌جوزی که در پاسخ کسانی که از او درباره خلیفه پس از پیامبر(ص) پرسیده بودند، گفت: «من بنته فی بیته» که هم بر امیرالمؤمنین(ع) صادق است و هم بر ابوبکر، و نیز سخن عقیل که چون معاویه از او خواست علی(ع) را لعنت کند، بر منبر رفت و گفت: معاویه از من خواسته علی را لعنت کنم، مردم شما او را لعنت کنید! (که هم بر معاویه صادق است و هم بر...).

[19]. بافت رابطه منطقی و منسجم بین عناصر یک جمله است که گاه از آن با «سیاق» جمله یاد می‌شود.

[20]. stress 3. intonation

[22]. pause 5. tone

[24]. برای آگاهی بیشتر ر.ک: باقری، مقدمات زبان‏شناسی (مجموعه فنون و مفاهیم ادبی4)، ص124_128؛ وحیدیان، «نوای گفتار در فارسی»؛ مجله زبان‏شناسی، ش1، 1365، ص85_88؛ معدنی، «بررسی گونه‏های ابهام در زبان فارسی»، مجله زبان‌شناسی، ش1 و 2.

[25]. ابومحبوب، ساخت زبان فارسی، ص70.

[26]. ر.ک: همین کتاب، ص170.

[27]. منظور از درون‌واژه‏ای، ابهام حاصل از کاربرد واژه‏ای است که در دو یا چند معنای اصلی آن به کار رفته باشد و مقصود از برون‌واژه‏ای ابهام حاصل از به کار رفتن واژه‏ای در معنایی است که جزء معنای اصلی آن نباشد و از اضافه شدن به واژه‏ای دیگر و یا اشراب معنایی دیگر در آن به وجود آمده باشد.

[28]. عرفان، فرهنگ غلط‏های رایج، ص183.

[29]. طه، 113.

[30]. نیز بنگرید: ابوالفتوح رازی، روض الجنان و روح الجنان قرآنی تازی و گازر (قرآنی عربی، به زبان عرب و لغت ایشان) و مواهب علیه (فروفرستادیم کتاب را قرآنی به لغت تازی) و منهج الصادقین (قرآنی است به لغت تازی)، تفسیر شریف لاهیجی (قرآنی است به لغت تازی) و اثنی‌عشری (به لغت عربی) و انوار درخشان و خسروی و مخزن العرفان و جز اینها.

[31]. «والعربی، الفصیح البین من الکلام» (راغب اصفهانی، مفردات، ذیل واژه عرب).

[32]. فصلت، 12.

[33]. هود، 71.

[34]. زمخشری، الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل و عیون الاقاویل فی وجوه التأویل، ذیل آیه؛ طریحی، مجمع البحرین، ماده ضحک. 3. بقره 228.

[35]. در تفسیر نمونه آمده است: « اين خنده ممكن است به خاطر آن باشد كه او نيز از فجايع قوم لوط به شدت ناراحت و نگران بود و اطلاع از نزديك شدن مجازات آنها مايه خوشحالى و سرور او گشت. اين احتمال نيز هست كه اين خنده از روى تعجب و يا حتى وحشت بوده باشد، چرا كه خنده مخصوص به حوادث سرورانگيز نيست، بلكه گاه مى‏شود كه انسان از شدت وحشت و ناراحتى خنده مى‏كند، و در ميان عرب ضرب المثل معروفى است شر الشدائد ما يضحك:" بدترين شدائد آنست كه انسان را بخنده آورد".و يا خنده به خاطر اين بود كه چرا مهمانهاى تازه وارد با اينكه وسيله پذيرايى آماده شده دست به سوى طعام نمى‏برند.اين احتمال را نيز داده‏اند كه خنده او از جهت خوشحالى به خاطر بشارت بر فرزند بوده باشد، هر چند ظاهر آيه اين تفسير را نفى مى‏كند، زيرا بشارت به اسحاق بعد از اين خنده به او داده شد مگر اينكه گفته شود نخست به ابراهيم بشارت دادند كه صاحب فرزندى خواهد شد و ساره اين احتمال را داد كه او چنين فرزندى را براى ابراهيم خواهد آورد ولى تعجب كرد كه مگر ممكن است پير زنى در اين سن و سال براى شوهر پيرش فرزند بياورد، لذا با تعجب از آنها سؤال كرد و آنها صريحا به او گفتند كه آرى اين فرزند از تو خواهد شد، دقت در آيات سوره ذاريات نيز اين معنى را تاييد مى‏كند. قابل توجه اينكه بعضى از مفسران اصرار دارند كه" ضحكت" را در اينجا از ماده" ضحك" (بر وزن درك) به معنى عادت زنانه بوده باشد و گفته‏اند درست در همين لحظه بود كه ساره در آن سن زياد و بعد از رسيدن به حد ياس، بار ديگر عادت ماهيانه را كه نشانه امكان تولد فرزند بود پيدا كرد و لذا وقتى او را بشارت به تولد اسحاق دادند كاملا توانست اين مساله را باور كند، آنها به اين استدلال كرده‏اند كه در لغت عرب اين جمله گفته مى‏شود ضحكت الارانب يعنى" خرگوشها عادت شدند"! ولى اين احتمال از جهات مختلفى بعيد است ...» تفسير نمونه، مکارم شیرازی و همکاران، ج‏9، ص 170- 171.

[36]. نحل، 16. 5. نجم، 1.

[38]. طارق، 3.

[39]. اعراف، 31. 2. انعام، 59.

[41]. بقره، 198.

[42]. اسراء، 60.

[43]. نور، 63. 2. احزاب، 33.

* شماره مربوط به پانوشت مترجم است که به جهت پرهیز از اطاله سخن از ذکر آن اجتناب شده است.

[45]. انفال، 25. 2. الرحمن، 44.

[47]. سوره ص، 30. 2. «وَاشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَیبًا».





[49]. «فَأَقِمْ وَجْهَک لِلدِّینِ حَنِیفًا فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیهَا...».

[50]. مسد، 2.

[51] . باید توجه داشت که نقش های مختلف نحوی گاه در معنا تأثیر می‌گذارد، هرچند در بسیاری موارد چنین نیست؛ برای مثال:

... وَ أَسَرُّوا النَّجْوَى الَّذِينَ ظَلَمُوا هَلْ هذا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُكُم‏... (انبیاء, 3)

ترکیب 1. اسروا خبر مقدم و الذین مبتدای موخّر؛ ترجمه آیت الله مشکینی:

و آنان كه ستم ورزيدند، رازگويى خود را پنهان داشته (گويند:) آيا اين (محمّد) جز اين است كه بشرى همانند شماست؟!

ترکیب 2. اسروا فعل و فاعل و النجوی مفعول به و هل هذا ... بدل آن و الذین ظلموا بدل فاعل اسروا یعنی واو ضمیر. ترجمه: و مردم، آنان که ظلم کردند، رازگويى خود را پنهان داشته (گويند:) آيا اين (محمّد) جز اين است كه بشرى همانند شماست؟!

مثال برای تغییر محتوا با تغییر در ترکیب نحوی

لِيَأْكُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ وَ ما عَمِلَتْهُ أَيْدِيهِمْ أَ فَلا يَشْكُرُونَ (یس، 35)

ترکیب 1: ما نافیه: ترجمه آیت الله مکارم شیرازی:

تا از ميوه آن بخورند در حالى كه دست آنان هيچ دخالتى در ساختن آن نداشته است! آيا شكر خدا را بجا نمى‏آورند؟!

ترکیب 2: ما موصوله: ترجمه انصاریان:

تا از ميوه آن و آنچه دست‏هايشان به عمل مى‏آورد [مانند شيره، كشمش، شربت و...] بخورند، آيا سپاس گزارى نمى‏كنند؟

برای آگاهی بیشتر می‌توان به تفاسیر و کتاب های اعراب القرآن مراجعه کرد. البته اخیرا کتابی با عنوان نقش علم نحو در تفسیر قرآن کریم, نوشته جواد آسه از سوی موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی ره منتشر شده که در این باره مفید است.

[52]. نور، 63. 2. بقره، 228.

[54]. طبرسی، مجمع البیان، ذیل آیه. 4. آل‏عمران، 7.

[56]. آل‏عمران، 13.

[57]. نحل، 50. 2. بقره، 93.

[59]. براساس برخی تفاسیر. 2. هود، 7.

[61]. احزاب، 72.

[62]. توجه به این نکته لازم است که گرچه بتوان این اصل را به اصل دوم و بعضاً سوم بازگرداند، ولی به دلیل اهمیت و شأنیت طرح مستقل آن و نیز عدم ورود به مباحث فراوان اصل دوم، آن را به‌طور مستقل به بحث گذاشتیم.

726) درسنامه ترجمه 1-2 (قسمت سوم)


درسنامه ترجمه 1-2 / قسمت سوم

ارزش‏گذارى ترجمه‏ هاى آهنگين

با توجه به ريزش معنا در ترجمه‏هاى آهنگين مسجع و منظوم و نيز محدود شدن مخاطب
آن‏ها به قشرى خاص، برخى كارشناسان اين‏گونه ترجمه‏ها را با روح ترجمه قرآن كه انتقال
دقيق پيام و عام بودن مخاطب از اركان و اهداف اصلى و از معيارهاى مهم مقبوليت آن است،
مغاير مى‏دانند؛ مى‏توان افزود، قرآن گونه‏ هاى آهنگين زمان نزول را رها كرده و به سبكى نو
و ابتكارى درآمده است و ترجمه‏ هاى آهنگين به نوعى با اين عملكرد همخوانى ندارند؛
بنابراين، ترجمه‏هاى آهنگين (مسجع و منظوم) قرآن به دليل تقيد به انتقال دقيق پيام‏هاى متن
مبدأ از سويى و درگير بودن با تنگناهاى زبانى خويش از سويى ديگر، عموما در رسيدن به
اهداف يك ترجمه موفق ناكام مى‏مانند.



ترجمه‏هاى منثور

اغلب ترجمه‏هاى قرآن به نثر ساده نگارش يافته‏اند كه در يك طبقه‏بندى كلى، در مقابل
ترجمه‏هاى آهنگين قرار مى‏گيرند، ولى با اين حال مى‏توان براى آن‏ها مراتبى را در نظر
گرفت. برخى ترجمه‏ها در عين بهره‏مندى از نثر ساده هر جا كه دست داده باشد، بى‏بهره از
رايحه‏اى خوش هنر نيست؛ از اين‏رو، برخى كارشناسان ترجمه‏هاى استاد گرمارودى و
استاد فولادوند را در اين شمار قرار مى‏دهند.

اگر بخواهيم نگاه دقيق‏ترى به ترجمه‏هاى منثور قرآن داشته باشيم، ناگزير بايد
به شناخت روش‏هاى ترجمه روى آوريم و از آن‏جا كه بررسى روش‏هاى ترجمه قرآن
تنها در بخشى از مسير با بحث سبك‏شناسى همراه است، آن را در جايگاه مستقلى به
بحث مى‏گذاريم.



2_1. ترجمه‌های آوایی منثور

2_1_1. ترجمه‏ای آوایی از قرن چهارم

دانشور گرامی، رجایی بخارایی ترجمه‏ای خطی منسوب به قرن چهارم قمری را منتشر کرده که در آن بعضی آیه‏ها و سوره‏های کوتاه با آهنگ و رعایت سجع ترجمه شده‌اند. به باور برخی محققان، این ترجمه احتمالاً پس از ترجمه تفسیر طبری تدوین شده و شاید دومین ترجمه باشد؛ برای نمونه ترجمه سوره انشراح از این قرار است:

«نه فراخ گرداندیم دل تو را؟

و فرونهادیم از تو بار گران تو را

آنکه فروشکست پشت تو را

و بلند گرداندیم تو را، نام تو را

هر آینه با هر سختی آسانی است

با هر سختی آسانی است

چون بپردازی رنج بر دعا کردن

به سوی خداوند خویش رغبت کردن».[21]







2_1_2. ترجمه آوایی نسفی





ترجمه آوایی دیگر، ترجمه آیه‏های تفسیر نسفی، اثر ابوحفص نجم‏الدین عمر نسفی (462_538ق) است. ترجمه آیه 27 تا 30 سوره فجر به قرار ذیل است:

«ای جان‏ آرمیده به ذکر مولا

و دل نهاده به وعده‏های ثواب عقبی

بازگرد به پروردگار خویش

خشنود بدانچه یافتی از پروردگار خویش

اندر آی در میان بندگان من

و اندر آی در بهشت جاویدان من».[22]

ترجمه کامل آوایی دیگر، آوای قرآن اثر محمود صلواتی است. برای نمونه، ترجمه سوره مسد از این ترجمه چنین است:

«به نام خداوند بخشنده مهربان

بریده باد دستان ابولهب و نیست باد

دارایی و اندوخته‏اش سودی نداد

به‌زودی در شعله کشیده آتش وارد شود

و همسرش که بی‏امان هیزم کشد

بر گردنش از لیف ریسمانی فِتَد».







2_1_3. ترجمه‌های آوایی دیگر





افزون بر ترجمه‏های یادشده و برخی ترجمه‏های آوایی به زبان‏های دیگر (مانند ترجمه آوایی آربری)،[23] ترجمه‏های ناقص منثور و منظوم متعددی از گذشته در دسترس است؛ مانند پلی میان شعر هجایی و عروض فارسی، بازمانده از قرن‌های نخستین هجری؛ ترجمه‏های آهنگین از دو جزء قرآن و نیز ترجمه ذیل که در کنار گنبد امام رضا(ع) کشف شده و متعلق به اواخر قرن سوم هجری و از مترجمی ناشناس است: «آنان که در بلا صابران باشند، و اندر کردار از صالحان باشند، آمرزیدگان مأجوران باشند».

ترجمه‏های منظوم ناقص نیز فراوان است که مثنوی یوسف و زلیخای قریب سی تن از شعرا[24] از جمله مثنوی منسوب به فردوسی و نیز مثنوی یوسف و زلیخای جامی، و همچنین قلب قرآن با طبش منظوم و بسیاری دیگر را می‏توان نام برد.







2_1_4. ترجمه‏های منظوم





قرآن کریم می‏فرماید: «وَمَا عَلَّمْنَاهُ الشِّعْرَ وَمَا ینبَغِی لَهُ إِنْ هُوَ إِلَّا ذِکرٌ وَقُرْآنٌ مُّبِینٌ؛ و [ما] به او شعر نیاموختیم و درخور وی نیست؛ این [سخن] جز اندرز و قرآنی روشن نیست».[25] هرچند براساس تعریف مشهور شعر، بین شعر و منظومه تفاوت‌هایی وجود دارد و چنین نیست که هر منظومه‌ای شعر تلقی شود، ولی شباهت‌های آن دو به‌ویژه در قالب‌های شعری، کافی است تا توجه ملامت‌انگیز را به ترجمه‌های منظوم سوق دهد. گذشته از اینکه شأن قرآن فراتر از آن است که در غل و زنجیر قالب‏های شعری درآورده شود و به قول مرحوم شبستری:

عروض و قافیه معنی نسنجد




به هر ظرفی در او معنی نگنجد


معانی هرگز اندر حرف ناید




که بحر قلزم اندر ظرف ناید


چو ما از حرف خود در تنگناییم




چرا چیزی دگر بر وی فزاییم!


ترجمه‌های منظوم به دلیل گرفتار شدن در همین تنگناهاست که نتوانسته نظر متخصصان و ادیبان را جلب کند: «من [خرمشاهی] در [ترجمه‏های منظوم] هنری ندیدم؛ یعنی من ترجمه منظومی ندیدم که از منثور آن بهتر باشد».[26] این به جهت استوار بودن ترجمه منظوم بر اندیشه‏های پُربار و زلال قرآنی است که گاه آن را فرسنگ‏ها از روح و فضای یک شعر دور می‏کند. به گفته آقای انصاری (مترجم قرآن کریم و از برادران اهل سنّت): «هر جا که رگه‏هایی از اندیشه وارد شعر شده، شعریت از هنر افتاده است».

افزون بر آنچه گفته شد، ترجمه منظوم مخاطب عام زبان اصلی را به مخاطب خاص تبدیل می‌کند. همه مردم، خاص و عام، به ترجمه منثور روی می‏آورند، ولی همه‌کس به ترجمه منظوم علاقه‏مند نمی‏شود. البته ناگفته نماند که برای برخی مخاطبان خاص، مانند کودکان، می‌توان به روش آزاد یا اقتباسی و گزارشی از نظم کمک گرفت؛ اما سخن در مورد ترجمه همه قرآن است که نگاهی کلی می‌طلبد.

آنچه گذشت، نگاهی کلی به ترجمه منظوم بود، ولی مشکلات ترجمه منظوم به این مقدار پایان نمی‏پذیرد. تنگناهای حاصل از قیود شعری و هنرنمایی‏های بی‏مورد مترجمان، گاه ترجمه را به جایی می‏کشاند که به‌هیچ‏وجه پذیرفتنی و قابل توجیه نیست.[27] این گذشته از ناهمخوانی وزن با برخی مفاهیم است؛ برای مثال، سوره‌های یوسف، مسد و حجرات سبک‌های متفاوتی دارند که ترجمه آنها نیز سبک‌های متفاوتی می‌طلبد و چنان که از مراجعه به ترجمه‌های منظوم آشکار می‌شود، هیچ‌یک این تفاوت‌ها را رعایت نکرده‌اند.







2_1_5. ارزش‏گذاری ترجمه‏های آهنگین





با توجه به ریزش معنا در ترجمه‏های آهنگین مسجع و منظوم و نیز محدود شدن مخاطب آنها به قشری خاص، برخی کارشناسان این‌گونه ترجمه‏ها را با روح ترجمه قرآن - که انتقال دقیق پیام و عام بودن مخاطب از ارکان و اهداف اصلی و از معیارهای مهم مقبولیت آن است - مغایر می‏دانند. می‏توان افزود، قرآن گونه‏های آهنگین زمان نزول را رها کرده و به سبکی نو روی آورده است و ترجمه‏های آهنگین به نوعی با این عملکرد همخوانی ندارند؛ بنابراین، ترجمه‏های آهنگین (مسجع و منظومِ) قرآن به دلیل تقید به انتقال دقیق پیام‏های متن مبدأ از سویی و درگیر بودن با تنگناهای زبانی خویش از سویی دیگر، عموماً در رسیدن به اهداف یک ترجمه موفق ناکام می‏مانند.




3. ترجمه‏های منثور




اغلب ترجمه‏های قرآن به نثر ساده نگارش یافته‏اند که در یک طبقه‏بندی کلی، در مقابل ترجمه‏های آهنگین قرار می‏گیرند، ولی با این حال می‏توان برای آنها مراتبی را در نظر گرفت. برخی ترجمه‏ها در عین بهره‏مندی از نثر ساده هر جا که دست داده باشد، بی‏بهره از رایحه‏ خوش هنر نیست؛ از این‏رو، چه‌بسا بتوان ترجمه‏های گرمارودی، فولادوند و امامی را در این شمار قرار داد.



(ii) m چکیده گفتار اول



1. هر یک از ویژگی‌های خاص پدیدآورنده، زمان یا مکان تولید، درون‌مایه، مخاطب، هدف و زبان اثر می‌توانند به‌تنهایی یا در کنار یکدیگر وجه ممیِّز یک اثر باشند؛ اما در غالب موارد، این به‌تنهایی کافی نیست و شرط بسامد داشتن نیز بدان افزوده می‌شود. در هر صورت، مترجم لازم است با لحاظ ویژگی ممیِّز اثر، آن ویژگی را به نحوی - تا آنجا که در توان دارد - به متن یا فضای حاکم بر متن مقصد منتقل کند.

2. کارشناسان برای تشخیص نوع سبک، راهکارها و معیارهایی مطرح کرده‏اند که مهم‏ترین آنها چنین‌اند: الف) ارزشیابی واژه‏ها، اصطلاح‏ها و آرایه‌های به‏کاررفته در متن از جهت علمی، ادبی، فرهنگی، بلاغی و جز اینها؛ ب) کالبدشکافی دستوری و بلاغی آیات برای آشکار کردن ظرایف بیانی و عوامل مؤثر در سبک؛ ج) بررسی جنبه‌های آوایی متن.

3. برخی کارشناسان در یک تقسیم‌بندی کلی، آیات قرآن را در سه سبک خطابی، ادبی و علمی جای داده‏اند. در سبک خطابی، جملات معمولاً کوتاه و معانی محکم و قوی و همراه با مبالغه است که البته مبالغه در قرآن یافت نمی‌شود. در سبک خطابی بر استدلال تکیه نمی‌شود و تکیه‌گاه اصلی عواطف و شواهد عینی است.

در سبک ادبی واژه‌ها رقیق، متناسب، مأنوس و خوش‌آهنگ و چینش آنها حساب شده است و از سجع، بهره بیشتری دارند. البته همه آیات از سبک ادبی بهره‌مندند، ولی شماری از سوره‌ها و آیات از این جهت برجستگی بیشتری دارند.

در سبک علمی، مخاطب عقل آدمی است نه احساس و عواطف او؛ از این‌رو در این سبک به مجازها، استعاره‌ها، و کنایه‌های ادبی و شاعرانه بهانه‌ای داده نمی‌شود و صرفاً انتقال مفاهیم و پیام هدف است؛ البته سبک علمی قرآن، افزون بر رعایت اصول سبک علمی، از ویژگی‌های سبک ادبی نیز تا آنجا که موضوع اقتضای آن را داشته باشد، بهره‌مند است.

4. ترجمه‏های منظوم و مسجّع که اغلب از روش‌های معنایی یا آزاد برای خلق آنها استفاده می‌شود، نسبت به ترجمه‏های با نثر ساده، به دلیل محدودیت‏های آنها، اقبال و دقت کمتری دارند، ولی با این حال این نوع ترجمه از گذشته‏های دور مورد توجه برخی ادیبان بوده است.

5. ترجمه منظوم قرآن به دلیل تنگناهای که از رعایت الزامی قیود نظم مانند وزن و قافیه به وجود می‌آید که به ریزش و تغییر معنا منجر می‌شود و نیز به دلیل نوع ساختار محتوایی شعر که در زمان نزول مرسوم بوده و از سوی قرآن نهی شده، مورد استقبال بسیاری از کارشناسان قرار نگرفته است.



(iii) گفتار دوم: روش‏های ترجمه قرآن

1. روش‌های ترجمه




یکی از مباحث مهم زبان‌شناسی ترجمه، بررسی روش‌های مختلف ترجمه است. مقصود از روش ترجمه، شیوه فراهم آوردن فرآورده و معیارهای لحاظ‌شده در آن است و نه سبک و قالب آنکه در گفتار پیشین طرح شد. شناخت روش ترجمه افزون بر نظم بخشیدن به فرآورده ترجمه، تعامل بین ناقد و مترجم را سازنده و از آسیب‌های احتمالی که گهگاه دیده می‌شود، جلوگیری می‌کند. از سوی دیگر، درباره روش‌های مختلف ترجمه و انواع[28] آن از سوی کارشناسان ترجمه نظریه‌ها و تقسیم‌های مختلفی ارائه شده که كه به اختصار به برخى از آن‏ها خواهيم پرداخت:

الف) بيكر ـ ترجمه‏پژوه مصرى‏تبار ـ روش‏هاى ترجمه در دوره عباسيان (132ـ656 ق)
را چنين شرح مى‏دهد:

ـ «اولين [روش] كه به يوحنا ابن‏بطريق و ابن‏نعيمه الحمسى [يا الحمصى ]تعلق داشت،
ترجمه‏اى بى‏اندازه تحت‏اللفظى بود كه در برابر هر يك لغت يونانى، لغت معادل عربى آن
قرار مى‏گرفت و چنانچه معادلى وجود نداشت، لغت يونانى مذكور در زبان عربى به وام
گرفته مى‏شد.»[29]



اين روش ناموفق از كاردرآمد؛ از اين‏رو روش ديگرى مطرح گرديد كه مفهوم به مفهوم بود:

ـ «روش دوم كه متعلق به ابن‏اسحاق و الجوهرى بود، ترجمه مفهوم به مفهوم بود و متونى
روان در زبان مقصد به وجود مى‏آورد كه معنى متن اصلى را افاده مى‏نمود بى‏آن‏كه زبان
مقصد را تحريف كند.»[30]

تقسيم‏بندى روش ترجمه به «لفظى» و «مفهومى» پيش از گسترش مباحث زبان‏شناختى و
به‏ويژه زبان‏شناسى ترجمه بوده است و تأكيد برخى زبان‏شناسان و كارشناسان ترجمه بر اين
دو نوع، خود از نقش محورى اين دو روش حكايت دارد. «لارسون» در يك تقسيم‏بندى
عمده، دو نوع ترجمه را معرفى مى‏كند:

1. ترجمه بر اساس صورت يا قالب (From-based)؛

2. ترجمه بر اساس معنا (Meaning-based).

وى مى‏گويد:

ترجمه‏هاى مبتنى بر صورت يا قالب زبانى از شكل يا قالب زبان مبدأ پيروى مى‏كند
كه به ترجمه‏هاى «تحت‏اللفظى» (Literal tarnslations)معروف است و ترجمه‏هاى
مبتنى بر معنا، ترجمه‏هايى است كه معناى متن زبان مبدأ را در شكل و قالب زبان مقصد
متجلّى مى‏سازد كه چنين ترجمه‏هايى «ترجمه‏هاى اصطلاحى» (Tdiomatic translations)
ناميده مى‏شود.[31]

اين تقسيم‏بندى در آثار ديگران نيز وجود دارد، هر چند رفته‏رفته زمينه پيدايش انواع
ديگرى را فراهم كرد. «ترجمه ارتباطى» (Communicative translation) و «ترجمه
معنايى» (Semantic translation)دو اصطلاحى است كه تقريبا دو روش پيش‏گفته را
بيان مى‏كند: «ترجمه معنايى، نويسنده را مهم‏تر از خواننده در نظر مى‏گيرد... . در
ترجمه معنايى سعى بر آن است تا تمامى الگوهاى ساختى و معنايى زبان مبدأ به زبان
مقصد برگردد و گاه بر آن تحميل شود و طبيعى است كه چنين ترجمه‏اى را به راحتى
نمى‏توان خواند.»



«در ترجمه ارتباطى، خواننده مهم‏تر از نويسنده به شمار مى‏رود. مترجم سعى بر آن
خواهد داشت تا متن ترجمه شده را حتى‏الامكان براى خواننده مأنوس سازد؛ بدين ترتيب
اين امكان همواره وجود دارد كه متن به دست داده شده، به‏طور كامل گفته نويسنده نباشد.»[32]

ب) «دريدن» در مقدمه‏اى بر ترجمه كتاب رسالات اثر اوويد در سال 1680 ميلادى كليه
ترجمه‏ها را در سه مقوله خلاصه كرد:

ـ لغوى: ترجمه لغت به لغت يا خط به خط كه نظير ترجمه تحت‏اللفظى است.

دريدن از مترجمانى نظير بن جانسون كه ترجمه لغوى را برگزيده‏اند، انتقاد مى‏كند و آنان
را «رونوشت‏نويس» مى‏خواند: «اين ترجمه تحت‏اللفظى و نوكر صفت را اكنون مى‏توان با
تشبيهى معروف رد كرد. اين نوع ترجمه بسيار شبيه آن است كه بخواهيم با پاهاى غل و
زنجير شده روى طنابى برقصيم كه البته كارى است احمقانه.»[33]

ـ دگرنويسى يا نقل به معنا: ترجمه‏اى است توأم با آزادى عمل كه مترجم همواره نويسنده
را در نظر دارد و هرگز او را از متن دور نمى‏سازد؛ اما لغاتى كه مترجم انتخاب مى‏كند، دقيقا
پيرو مفهوم نظر خود او نيست. اين نوع ترجمه مستلزم تغيير كل عبارات است و تقريبا به
ترجمه مفهوم به مفهوم شباهت دارد.

ـ اقتباس: كه مترجم در آن هم لغات و هم مفهوم را كنار مى‏گذارد. اين نوع ترجمه نوعى
اقتباس واقعى است.

البته دريدن در ترجمه كتاب انئيد به نظريه‏اى ميان ترجمه‏هاى تحت‏اللفظى و دگرنويسى
روى آورد: «گمان مى‏كردم بهتر آن باشد كه ميان دو ترجمه دگرنويسى و تحت‏اللفظى طى
طريق نمايم و تا حد توان خود به نويسنده نزديك شوم بى‏آن‏كه تمامى زيبايى‏هايش از دست
برود كه گران‏قدرترين اين زيبايى‏ها در دلنشينى كلام او نهفته است.»[34]

زبان‏شناس ديگر به نام «يوجين نايدا» با وارد كردن اصطلاحات جديدى در اين حوزه، به
همان دو روش پرداخته است. وى ترجمه لفظ به لفظ و تحت‏اللفظى و نيز ترجمه تعليمى را
كه بيشتر بر تحت‏اللفظى تطبيق مى‏شود، «تعادل صورى» و ترجمه معنايى را «تعادل پويا» نام
نهاد. در تعادل صورى ـ چنان كه از نامش پيداست ـ قالب و لفظ، و در تعادل پويا كه در واقع
خواننده محور است، محتوا و معنا اهميت مى‏يابد. البته بعدها درباره مفهوم تعادل و تأثير
معادل نقدهايى مطرح شد كه تا سال‏ها ادامه داشت.[35]

ج) آيت اللّه‏ مكارم شيرازى، در يادداشت خود بر ترجمه خويش، درباره انواع ترجمه
چنين آورده است:

«ترجمه به يكى از سه صورت ممكن است انجام گيرد:

نوع اول) ترجمه «كلمه به كلمه» يا به اصطلاح «تحت‏اللفظى» است كه هر واژه‏اى از زبان
اول را برمى‏دارند و واژه معادل آن را در زبان دوم به جاى آن مى‏گذارند، و اين بدترين نوع
ترجمه است كه نه تنها زيبا نيست، بلكه بسيار نارسا و احيانا غلط است. نه تنها امانت نيست،
بلكه گاه ناآگاهانه خيانت است؛ چه نازيباست كه مثلاً كلمات «بَيْنَ أَيْدِيهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَّ» را كه در
آيه 12 سوره ممتحنه آمده است، برداريم و دقيقا معنى تحت‏اللفظى آن را به جاى آن
بگذاريم، در حالى كه معادل واقعى آن در زبان فارسى «پيش رو» و «پيش پاى» آن‏هاست.

نوع دوم) ترجمه «آزاد» است كه در اين صورت، مترجم خود را مقيد به انتقال دقيق
محتواى متن مورد نظر نمى‏داند، بلكه به تناسب اهدافى كه دارد، محتوا را كم يا زياد كرده و
يا شرح و توضيحى بر آن مى‏افزايد، هر چند روح متن مورد نظر در مجموع ترجمه محفوظ
است، ولى بديهى است كه نمى‏توان نام ترجمه را بر آن نهاد.

نوع سوم) ترجمه «محتوا به محتوا» به‏طور دقيق است و همان‏طور كه در بالا اشاره شد،
در اين نوع ترجمه بايد نخست معانى دقيقا از لباس زبان اول برهنه شود و در مغز جاى گيرد،
سپس به‏طور دقيق به لباس دوم آراسته گردد، و آنچه شايسته ترجمه‏هاى قرآن و مانند آن
است، همين نوع مى‏باشد.»

د) استاد معرفت در تفسير و مفسران، روش‏هاى ترجمه را سه نوع بيان كرده است كه
عبارت‏اند از: «تحت‏اللفظى»، «آزاد» و «تفسيرى». مراد ايشان از «تحت‏اللفظى» همان
است كه از آيت اللّه‏ مكارم شيرازى به عنوان «كلمه به كلمه» نقل شد. ايشان اين نوع ترجمه
را ضعيف‏ترين و سست‏ترين روش ترجمه مى‏داند،[36] ولى «ترجمه آزاد» در توضيح ايشان
با آنچه از آيت اللّه‏ مكارم شيرازى نقل شد، يكسان نيست و با روش «محتوا به محتوا»
برابرى مى‏كند:



«در اين روش مترجم سعى مى‏كند معنايى را از قالبى به قالب ديگر بريزد تا معناى
مقصود كاملاً ادا شود؛ يعنى بى‏كم و كاست مراد متكلم برگردانده شود و حتى‏المقدور
الفاظ و كلمات متن اصلى و ترجمه مطابق هم و جايگزين هم باشد و در صورتى كه امكان
نداشته باشد، دست به تقديم و تأخير و كم و زياد كردن برخى عبارات مى‏زند. چه‏بسا يك
يا چند كلمه بر عبارت مى‏افزايد ـ نه چندان زياد ـ تا معنا به خوبى روشن شود. اين‏گونه
ترجمه را ترجمه معنوى نيز مى‏گويند؛ زيرا بيشتر سعى بر انتقال كامل مفاهيم است نه
تطابق لفظى... .»[37]

مراد از «ترجمه تفسيرى» از ديدگاه ايشان معنايى اعم از ترجمه است:

«مترجم به شرح و بسط مطالب مى‏پردازد، منتها به زبان ديگر غير زبان اصل، مانند
تفاسير فارسى يا ديگر زبان‏ها نسبت به قرآن كريم.»[38]

ه ) آقاى دكتر بى‏آزار شيرازى، انواع متنوع‏ترى را براى ترجمه‏هاى قرآن برشمرده است:

1. ترجمه لغوى يا ترجمان القرآن؛

2. ترجمه تحت‏اللفظى؛

3. ترجمه حرفى و معنوى (ترجمه امين)؛[39]

4. ترجمه و حواشى؛

5 . ترجمه به شعر معنوى (منظوم)؛

6 . ترجمه آوايى يا آهنگين؛

7. ترجمه تفسيرى.»[40]

و) «پيتر نيومارك» ترجمه را در انواع زير دسته‏بندى كرده است:

«1. ترجمه لفظ به لفظ (Word-for-translation)؛

2. ترجمه تحت‏اللفظى (Literal translation)؛

3. ترجمه وفادار يا امين (Faithful translation)؛

4. ترجمه معنايى (Semantic translation)؛

5 . اقتباس (Adaptation)؛

6 . ترجمه آزاد (Free translation)؛



7. ترجمه اصطلاحى (Tdiomatic translation)؛

8 . ترجمه ارتباطى (Translation).»[41]



نقد و بررسى

بررسى و مطالعه تقسيم‏بندى‏هاى ياد شده و جز اين‏ها، ناگزير ما را به جمع‏بندى و ارائه
فهرستى متمايز با ديگر فهرست‏ها هدايت مى‏كند. برخى از عواملى كه چنين نتيجه‏اى را به
دست داده، عبارت است از:

ـ كلى بودن برخى از تقسيم‏بندى‏ها (مانند: لفظى و معنوى)؛

ـ مسامحه در اطلاق لفظ ترجمه، هم‏پوشى با ديگر انواع ترجمه، و نداشتن
مصداق كه تقسيم‏بندى را به خلأ مى‏كشاند (مانند اقتباسى[42] و ترجمه تفسيرى به معناى
تفسيرهاى فارسى)؛

ـ تداخل و عدم تمايز روش و مصداق يا قالب و نيز عدم تباين بين مقسم‏ها (مانند ترجمه
آزاد و منظوم، و يا ادبى و منظوم و آوايى)؛[43]

دیدگاه مختار

با توجّه به مطالب ياد شده، روش‏هاى ترجمه قرآن را مى‏توان چنين برشمرد:

1. ترجمه لغوى يا لفظ به لفظ؛

2. ترجمه تحت‏اللفظى؛

3. وفادار يا امين؛

4. ترجمه معنايى؛

5 . ترجمه آزاد؛

6 . ترجمه تفسيرى.[44]

شرح موارد فوق




1_1. ترجمه لغوی یا لفظ‌به‌لفظ




از ترجمه لغوی دو معنا اراده می‏شود که عبارت‏اند از:

الف) ترجمه واژه‏های دشوار قرآنی به زبان مقصد:[45] این نوع ترجمه - البته اگر بتوان نام آن را ترجمه گذاشت - بیشتر برای گروه خاصی از مردم مفید است؛ کسانی که تا حدودی به زبان عربی آشنایی دارند و می‏توانند پس از فهمیدن معنای واژه، خود مفهوم جمله را درک کنند. این نوع ترجمه از گذشته‏های دور تاکنون رواج داشته و مورد استفاده بوده است؛ برای نمونه، ترجمه مفردات سوره اخلاص از لسان التنزیل چنین است:

«هو: وی»؛ «احد: یکی»؛ «الصمد: پناه نیازمندان»؛ «لم یلد: نزاد کسی را»؛ «و لم یولد: و نه زاده شد از کسی (الولاده: زادن)»؛ «لم یکن: نبود و نباشد (کُون؛ بودن)»؛ «له: مر او را»؛ «کفواً: همتایی»؛ «احد: هیچ‏کس».

این نوع ترجمه قرآن، افزون بر مسامحه در اطلاق ترجمه بر آن، مشکلات متعددی دارد؛ از جمله مغفول ماندن معانی واقعی اصطلاحات و تشبیهات و کنایات و نیز معادل نداشتن برخی از حروف تأکید، موصولات، نون تأکید و... .[46]

ب) ترجمه پیوسته مفردات قرآن همگام با ساختار زبان مبدأ: هدف اصلی در این نوع ترجمه، انتقال معانی واژه‏های زبان مبدأ به زبان مقصد است، البته در صورت و قالبی مشابه صورت و قالب زبان مبدأ.[47] برخی ویژگی‌های دیگر این ترجمه عبارت‌اند از:

_ انتقال پیام به‌سختی صورت می‌گیرد و گاه اساساً منتقل نمی‌شود؛

_ از میزان تأثیرگذاری بر مخاطب نسبت به متن اصلی به‌شدت کاسته می‌شود؛

_ با زبان معیار و الگوها و ساختارهای زبان مقصد بیگانه است؛

_ واحد ترجمه[48] در این نوع ترجمه معمولاً تکواژ مستقل و گاه واژه است؛

_ انسجام ساختاری فرآورده در این نوع ترجمه به دلیل دوری از الگوهای دستوری و زبانی زبان مقصد، مخدوش است؛

_ در این نوع ترجمه حذف و اضافه بسیار اندک است.

این نوع ترجمه را می‏توان به‌وفور در ترجمه‏های کهنی چون ترجمه تفسیر طبری و ترجمه‏های متأخری چون ترجمه معزی، شعرانی، یاسری، اشرفی تبریزی و مصباح‏زاده[49] یافت؛ مانند:

«فَمَا یکذِّبُک بَعْدُ بِالدِّینِ».[50]

_ پس چه چیز تکذیب کند تو را از این پس در دین؟ (معزی)؛

_ پس چه چیز تکذیب می‏نماید تو را بعد از این در دین؟ (یاسری، اشرفی، شعرانی و مصباح‏زاده).

«وَوَهَبْنَا لَهُ أَهْلَهُ وَمِثْلَهُم مَّعَهُمْ رَحْمَةً مِّنَّا وَذِکرَی لِأُوْلِی الْأَلْبَابِ».[51]

_ و بخشیدیم او را گروه او و ماننده ایشان بخشایشی از ما و پندی خداوندان خردها را (ترجمه تفسیر طبری)؛

_ و دادیمش خاندانش را و مانند آنان را با آنان رحمتی از ما و یادآوردنی برای دارندگان خردها (معزی).

«والَّذِینَ یؤْمِنُونَ بِمَا أُنزِلَ إِلَیک وَمَا أُنزِلَ مِن قَبْلِک وَبِالآخِرَةِ هُمْ یوقِنُونَ‏».

_ و کسانی که ایمان می‌آورند به آنچه نازل شده است به سوی تو و آنچه نازل شده است از قبل از تو و به آخرت آنان یقین می‌کنند.




1_2. ترجمه تحت‏اللفظی




برخی محققان و صاحب‏نظران، ترجمه لفظ‌به‌لفظ در معنای دوم را از ترجمه تحت‏اللفظی جدا نکرده‏اند و هر دو را با عناوین «تحت‏اللفظی»، «لفظ‌به‌لفظ»، «کلمه‌به‌کلمه»،[52] «براساس صورت یا قالب»،[53] «لغوی»،[54] «تعادل صوری»[55] و «ترجمه معنایی»[56] و[57] به بحث گذاشته‏اند، ولی برخی به پیروی از ترجمه‏پژوهان مغرب‏زمین، آن دو را از یکدیگر جدا کرده‏اند.[58] این نوع ترجمه در سده‌های گذشته بیشترین فراوانی را داشته است و هرچند از نظر کارشناسان ترجمه روشی نامناسب است، در کار آموزش نیک به کار می‌آید. ویژگی‏های مهم این نوع ترجمه عبارت‏اند از:

_ هدف مترجم انتقال پیام به همراه رعایت ساختارهای متن اصلی و اولویت بخشیدن به آن است؛

_ انتقال پیام یا محتوای بافتی[59] متن مبدأ بیش از ترجمه لفظ‌به‌لفظ است و خواننده تا حدودی، هرچند با دشواری، پیام را دریافت می‏کند؛

_ فاقد تعادل در تأثیرگذاری بر مخاطب نسبت به متن اصلی است؛

_ زبان این نوع ترجمه از زبان معیار به دلیل نزدیکی آن به الگوهای بیانی و ساختاری دستوری متن اصلی، فاصله دارد؛

_ واحد ترجمه در آن «واژه» و گاه «تکواژ» است؛

_ انسجام فرآورده به دلیل پایبندی بیش از حد به زبان مبدأ مخدوش است، ولی وضعیت آن نسبت به ترجمه لفظ‌به‌لفظ، کمی بهتر و پیوندی بین عناصر آن برقرار است؛

_ حذف و اضافه در آن از لفظ‌به‌لفظ بیشتر است و این امر در راستای نزدیک شدن به الگوهای بیانی زبان مقصد رخ می‏دهد.

این نوع ترجمه را کم و بیش در بسیاری از ترجمه‏ها می‏توان دید؛ مانند:

«یخَافُونَ رَبَّهُم مِّن فَوْقِهِمْ وَیفْعَلُونَ مَا یؤْمَرُونَ».[60]

_ از پروردگارشان از بالاتر خویش می‏ترسند... (پاینده)؛

_ پروردگارشان را از فرازشان می‏ترسند... (جلال‏الدین فارسی).

«وَجَاءتْهُمْ رُسُلُهُم بِالْبَینَاتِ وَمَا کانُواْ لِیؤْمِنُواْ کذَلِک نَجْزِی الْقَوْمَ الْمُجْرِمِینَ».[61]

_ پیامبرانشان با نشانه‏های آشکار آمدندشان و ایشان آن نبوده‏اند که بگروند؛ ما بزهکار را کیفر چنین دهیم (امامی).

«والَّذِینَ یؤْمِنُونَ بِمَا أُنزِلَ إِلَیک وَمَا أُنزِلَ مِن قَبْلِک وَبِالآخِرَةِ هُمْ یوقِنُونَ‏؛ و کسانی که ایمان می‌آورند به آنچه به سوی تو نازل شده است و آنچه پیش از تو نازل شده است و آنان به آخرت یقین می‌کنند».

1_3. ترجمه وفادار

ترجمه وفادار (امین/ معادل) حد فاصل ترجمه «تحت‏اللفظی» و ترجمه «معنایی» است، ولی برخی محققان، آن را از ترجمه «معنایی» جدا نکرده و از آن با عناوینی مانند: «تعادل پویا»،[62] «براساس معنا»،[63] و[64] «ترجمه‏ اصطلاحی»،[65] «ترجمه ارتباطی»،[66] و[67] «دگرنویسی»،[68] «آزاد»،[69] «محتوابه‌محتوا»[70] و جز اینها یاد کرده‌اند.

در ترجمه وفادار، مترجم خود را به متن اصلی و فرآورده، هر دو، وفادار می‌داند، ولی در مقام تعارض، به زبان مقصد سوق می‌یابد. ویژگی‏های این ترجمه چنین‌اند:

_ هدف مترجم در این نوع ترجمه اولاً، انتقال دقیق پیام و محتوای متن مبدأ و ثانیاً، انتقال و انعکاس ساختارهای ادبی، بلاغی و ظرافت‏های آنها به ساختارهای معیار زبان مقصد است؛

_ پیام به‌طور کامل منتقل می‌شود؛

_ درجه تأثیرگذاری آن نسبت به تحت‌اللفظی بیشتر و نسبت به معنایی و آزاد کمتر است؛

_ زبان متن مقصد معیار است، ولی به روانی و شیوایی ترجمه معنایی نیست؛

_ واحد ترجمه با هدف ترجمه معادل، از واژه تا جمله متغیر است. مترجم در این نوع ترجمه می‏کوشد با انتخاب واحدهای کوچک‏تر، ساختارهای مبدأ را به ساختارهای معیار مقصد منتقل کند (معمولاً ساختارهای مشابه منتقل می‏شود) و چنانچه رعایت ساختارهای مقصد او را از انتخاب واحد پایین‏تر بازداشت، به واحدهای بزرگ‏تر روی می‏آورد؛ بنابراین، در این روش واحد پایه واژه است؛

_ انسجام ساختاری فرآورده به دلیل وفاداری به زبان مقصد در حد بالایی قرار دارد؛

_ حذف و اضافه به دلیل وفاداری به ساختارهای هر دو متن (مبدأ و مقصد) بیش از تحت‏اللفظی و کمتر از معنایی است.

«والَّذِینَ یؤْمِنُونَ بِمَا أُنزِلَ إِلَیک وَمَا أُنزِلَ مِن قَبْلِک وَبِالآخِرَةِ هُمْ یوقِنُونَ‏».

و کسانی که به آنچه بر تو نازل شده و آنچه قبل از تو نازل شده است، ایمان می‌آورند، و آنان به آخرت یقین می‌کنند.




1_4. ترجمه معنایی




ترجمه معنایی یا محتوایی اغلب خوش‌خوان‏تر از ترجمه‏های پیشین و برای مترجمان از ترجمه وفادار ساده‏تر است. ترجمه معنایی با ویژگی‌هایی که دارد، می‌تواند زمینه پدید آمدن ترجمه مناسبی برای رسانه به‌ویژه رادیو باشد؛ زیرا در قرائت ترجمه توضیح‌های تفسیری از متن اصلی قابل تفکیک نیست و همین مسئله دشواری‌هایی را موجب می‌شود که باید با تدبیری مناسب برطرف شود؛ برای مثال، می‌توان از افزوده‌های مورد اتفاق در چارچوب تحمل ظاهر آیات، آن هم به صورت حداقلی و اشراب‌شده، بهره برد. همچنین می‌توان افزوده‌هایی را که مربوط به قراین پیوسته است، از افزوده‌های دیگر تفکیک کرد و از پی‌نوشت و تکمله و عبارت‌هایی که مشخص‌کننده افزوده از متن است، بهره جست.[71]

ویژگی‌های ترجمه معنایی عبارت‌اند از:

_ هدف ترجمه انتقال دقیق پیام و محتوای متن مبدأ به زبان معیار متن مقصد است. مترجم در این نوع ترجمه به ساختارهای ادبی و بلاغی متن مبدأ به‌سان ترجمه وفادار، پایبند نیست؛

_ پیام به‌طور کامل منتقل می‌شود؛

_ درجه تأثیرگذاری آن غالباً نسبت به وفادار بیشتر و نسبت به آزاد کمتر است؛

_ زبان ترجمه، معیار است؛

_ واحد ترجمه اغلب جمله است، ولی مترجم خود را برای حرکت در واحدهای پایین‏تر آزاد می‏بیند و به‌اقتضا از آنها استفاده می‏کند؛

_ انسجام ساختاری فرآورده بیش از انسجام در ترجمه وفادار است؛

_ حذف و اضافه بیش از ترجمه وفادار و کمتر از ترجمه آزاد است.

بیشتر ترجمه‏های متأخر را می‏توان نمونه‏هایی از این نوع ترجمه به شمار آورد.

«وَلَا یأْتِینَ بِبُهْتَانٍ یفْتَرِینَهُ بَینَ أَیدِیهِنَّ وَأَرْجُلِهِنَّ».[72]

_ ... تهمت و افترایی را که ساخته‌اند، به کسی نسبت ندهند... (مکارم شیرازی)؛

_ ... و بچه‏های حرام‏زاده‏ای را که پس انداخته‏اند، با بهتان [و حیله] به شوهر نبندند... (فولادوند)؛

_ ... و فرزندی را از راه بهتان به دست نیاورند که نسبت آن را به دست و پای خویش دهند... (خرمشاهی)؛

_ ... و دروغی را که در میان دست‏ها و پاهاشان فرابافته باشند، پیش نیاورند... (مجتبوی)؛

_ ... بر کسی افترا و بهتان میان دست و پای خود نبندند (یعنی فرزندی را که میان دست و پای خود پرورده و علم به آن از انعقاد و نطفه او دارند، به دروغ به کسی غیر پدرش نبندند)... (الهی قمشه‏ای با ویرایش استاد ولی)؛

_ و بچه‏های حرام‏زاده خود را به دروغ منسوب به همسر خود نکنند... (صفارزاده)؛

_ و بهتانی که خود از پیش خود ساخته‏اند، بر یکدیگر ننهند... (علی‏اصغر حلبی)؛

_ ... و فرزندان خودشان را جز به شوهرانشان نسبت ندهند... (پورجوادی).

در ترجمه‏های یادشده تأثیرپذیری مترجمان از حوزه تفسیر کاملاً آشکار و در اغلب آنها تفسیر در ترجمه اشراب شده است. از میان ترجمه‌های پیش‌گفته، ترجمه‏های فولادوند، صفارزاده، حلبی، خرمشاهی و پورجوادی آزاد و ترجمه مکارم شیرازی، معنایی و ترجمه مجتبوی تحت‏اللفظی و ترجمه الهی قمشه‏ای تحت‏اللفظی و تفسیری است.

«وَمِنَ النَّاسِ مَن یتَّخِذُ مِن دُونِ اللّهِ أَندَاداً یحِبُّونَهُمْ کحُبِّ اللّهِ...».[73]

_ وفادار: و برخی از مردم کسانی هستند که از غیر خدا، همانندهایی (معبودگونه) برمی‏گزینند، که همانند دوستی خدا، آنها را دوست دارند... (رضایی و...)؛

_ معنایی: و برخی از مردم، در برابر خدا، همانندهایی [برای او] برمی‏گزینند، و آنها را چون دوستی خدا، دوست می‏دارند... (فولادوند و...).

در ترجمه دوم «مَن» موصول که نقش خبری دارد، ترجمه نشده و به جای آن به صله نقش خبری داده شده است؛ همچنین «یحِبُّونَهُمْ» که در نقش صفت یا حال است، به خبر عطف شده است. این ساختارشکنی در ترجمه وفادار جایز نیست.

«لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ».[74]

_ وفادار: ... چرا چیزی می‏گویید که انجام نمی‏دهید؟ (فولادوند)؛

_ معنایی: ... چرا سخنی می‏گویید که عمل نمی‏کنید؟ (مکارم شیرازی).

ترجمه «ما» به «چیزی» وفادار و ترجمه آن به «سخنی» معنایی است.

«إِذَا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزَالَهَا».

_ وفادار: آنگاه که زمین به لرزش [شدید] خود لرزانیده شود (فولادوند)؛ (یا: آنگاه که زمین به‌شدت لرزانیده شود)؛

_ معنایی: هنگامی که زمین شدیداً به لرزه درآید (مکارم شیرازی).

در ترجمه دوم، فعل مجهول جمله به معلوم تبدیل شده است که در ترجمه وفادار جایز نیست.

«اعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ وَأَنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِیمٌ».[75]

_ وفادار: بدانید که خدا سخت‏کیفر است، و [بدانید] که خدا آمرزنده مهربان است (فولادوند)؛

_ معنایی: بدانید خدا دارای مجازات شدید، و (در عین حال) آمرزنده و مهربان است (مکارم شیرازی).

در ترجمه دوم، فعل اول به قرینه حذف شده است که در ترجمه وفادار در این زمینه محدودیت وجود دارد.

«وَاللّهُ یعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا تَکتُمُونَ».[76]

_ وفادار: ... و خدا آنچه را که آشکار می‏سازید و آنچه را که[77] پنهان می‏سازید، می‏داند (حجة التفاسیر)؛

_ معنایی: ... و خداوند آنچه را آشکار، و آنچه را پنهان می‏دارید می‏داند (مکارم شیرازی).

«إِنَّ هُدَی اللّهِ هُوَ الْهُدَی».[78]

_ وفادار: تنها هدایت خداوند هدایت است؛

_ معنایی: هدایت تنها هدایت الهی است.

از ترجمه نخست استفاده می‌شود دیگران نیز هدایت دارند، لیکن هدایت آنها ادعایی و غیر واقعی است، ولی ترجمه دوم که ساختار نحوی در آن تغییر یافته، وجود هرگونه هدایتی را برای دیگران منتفی می‌داند.

«إِنَّ الْمُسْلِمِینَ وَالْمُسْلِمَاتِ وَالْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ وَالْقَانِتِینَ وَالْقَانِتَاتِ وَالصَّادِقِینَ وَالصَّادِقَاتِ وَالصَّابِرِینَ وَالصَّابِرَاتِ وَالْخَاشِعِینَ وَالْخَاشِعَاتِ وَالْمُتَصَدِّقِینَ وَالْمُتَصَدِّقَاتِ وَالصَّائِمِینَ وَالصَّائِمَاتِ وَالْحَافِظِینَ فُرُوجَهُمْ وَالْحَافِظَاتِ وَالذَّاکرِینَ اللَّهَ کثِیرًا وَالذَّاکرَاتِ أَعَدَّ اللَّهُ لَهُم مَّغْفِرَةً وَأَجْرًا عَظِیمًا».[79]

_ وفادار: به‌یقین، مردان مسلمان و زنان مسلمان، مردان باایمان و زنان باایمان، مردان مطیع فرمان خدا و زنان مطیع فرمان خدا، مردان راستگو و زنان راستگو، مردان صابر و شکیبا و زنان صابر و شکیبا، مردان باخشوع و زنان باخشوع، مردان انفاق‌کننده و زنان انفاق‌کننده، مردان روزه‏دار و زنان روزه‏دار، مردان پاکدامن و زنان پاکدامن و مردانی که بسیار به یاد خدا هستند و زنانی که بسیار یاد خدا می‏کنند، خداوند برای همه آنان مغفرت و پاداش عظیمی فراهم ساخته است (مکارم شیرازی)؛

_ معنایی: به‌یقین خداوند برای مردان و زنان مسلمان، باایمان، مطیع، راستگو، شکیبا، خاشع، انفاق‌کننده، روزه‏دار، پاکدامن و بسیار یادکننده خدا، مغفرت و پاداشی بزرگ فراهم کرده است‏ (پیشنهادی).

«والَّذِینَ یؤْمِنُونَ بِمَا أُنزِلَ إِلَیک وَمَا أُنزِلَ مِن قَبْلِک وَبِالآخِرَةِ هُمْ یوقِنُونَ».

_ معنایی: و کسانی که به آنچه بر تو و آنچه پیش از تو نازل شده، ایمان آورده، و به آخرت یقین می‌کنند. یا: و کسانی که به قرآن و کتب آسمانی نازل‌شده پیش از تو، ایمان آورده و به آخرت یقین دارند.




1_5. ترجمه آزاد




آیت‌اللّه‏ مکارم شیرازی در یادداشت پایانی ترجمه خویش آورده‌اند:

... [در ترجمه آزاد] مترجم خود را مقید به انتقال دقیق محتوای متن مورد نظر نمی‏داند، بلکه به تناسب اهدافی که دارد، محتوا را کم یا زیاد کرده و یا شرح و توضیحی بر آن می‏افزاید، هرچند روح مورد نظر درمجموع ترجمه محفوظ است، ولی بدیهی است که نمی‏توان نام ترجمه را بر آن نهاد.

این تعریف مورد اتفاق نیست. استاد معرفت، ترجمه آزاد را با ترجمه معنایی برابر گرفته، چنین آورده است:

در این ترجمه، مترجم سعی می‏کند معنایی را از قالبی به قالب دیگر بریزد، تا معنای مقصود کاملاً ادا شود؛ یعنی بی‏کم و کاست مراد متکلم برگردانده شود و حتی‏المقدور الفاظ و کلمات متن اصلی و ترجمه مطابق هم و جایگزین هم باشد و در صورتی که امکان نداشته باشد، دست به تقدیم و تأخیر و کم و زیاد کردن برخی عبارات می‏زند؛ چه‏بسا یک یا چند کلمه بر عبارت می‏افزاید - نه‌چندان زیاد - تا معنا به‌خوبی روشن شود، این‏گونه ترجمه را ترجمه معنوی نیز می‏گویند؛ زیرا بیشتر سعی بر انتقال کامل مفاهیم است نه تطابق لفظی... .[80]

دکتر بی‏آزار شیرازی در تعریف ترجمه آزاد یا خلاصة التفاسیر می‏نویسد:

بعضی از مترجمان با توجه به نامفهوم بودن ترجمه‏های پیشین، بر آن شدند که خود را از قید ترجمه «حرفی» و تحت‏اللفظی رها سازند و به ترجمه معنی و مفهوم قرآن بپردازند و با حفظ معنای اولیه، آن را به زبان دوم بازگو کنند و خلاصه تفاسیر را لابه‏لای ترجمه بگنجانند؛ مانند: ترجمه با خلاصة التفاسیر مرحوم یاسری، ترجمه با خلاصة التفاسیر مرحوم الهی قمشه‏ای و معانی القرآن استاد محمدباقر بهبودی.

در ترجمه‏های آزاد متأسفانه بسیاری از ریزه‏کاری‏ها و هنرهای ادبی و مزایای دیگر قرآن مورد غفلت قرار گرفته است؛ به عنوان نمونه در آیه 36 سوره بقره: «فَأَزَلَّهُمَا الشَّیطَانُ عَنْهَا»، معنی «عَنْهَا» از ترجمه افتاده و چنین ترجمه شده است: شیطان آدم و حوا را به لغزش افکند.[81]

دکتر قلی‏زاده، در تعریف ترجمه آزاد آورده است:

این نوع ترجمه، نقطه مقابل ترجمه لفظ‌به‌لفظ است. در این روش ترجمه که اغلب مترجمان و اهل نظر آن را بدترین نوع و روش ترجمه می‏دانند، انتقال «پیام» نویسنده و نه معانی عبارات و جملات متن در قالب و ساختارهای زبان مقصد، تنها هدف مترجم است. به‌عکس آنچه تصور می‏کنند حجم متن ترجمه در ترجمه‏های آزاد لزوماً بیش از حجم متن مبدأ نیست، بلکه بسا کمتر از آن نیز باشد.[82]

در یک جمع‏بندی می‏توان ویژگی‏های ترجمه آزاد را چنین برشمرد:

_ هدف مترجم در این نوع ترجمه انتقال پیام و محتوای متن مبدأ همراه با مطابقت کامل با ادبیات زبان مقصد و بیشترین تأ‌ثیرگذاری است. مترجم در این نوع ترجمه به ساختارهای ادبی و بلاغی متن مبدأ به‌سان ترجمه وفادار و معنایی پایبند نیست؛

_ انتقال کامل پیام متن اصلی به‌سان معنایی و وفادار مورد اهتمام نیست و مترجم گاه به فراخور حال مخاطب و نوع ترجمه و سبک آن، پیام را کامل یا منتخبی از آن را منتقل کند (که مورد اخیر به سوی ترجمه اقتباسی گرایش می‌یابد)؛

_ از جهت تأثیرگذاری بهترین نوع ترجمه به شمار می‌رود؛

_ زبان ترجمه کاملاً معیار است و به‌اصطلاح بوی ترجمه از آن به مشام نمی‌رسد؛

_ واحد ترجمه اغلب یک جمله یا چند جمله یا حتی یک بند[83] است؛

_ انسجام ساختاری فرآورده به‌طور کامل برقرار است و به دلیل پایبند نبودن مترجم به متن مبدأ، نسبت به انواع دیگر ترجمه بیشتر است‏؛

_ حذف و اضافه در لفظ و معنا رخ می‌دهد و در لفظ فراوانی بیشتری دارد.

مثال: «والَّذِینَ یؤْمِنُونَ بِمَا أُنزِلَ إِلَیک وَمَا أُنزِلَ مِن قَبْلِک وَبِالآخِرَةِ هُمْ یوقِنُونَ».

_ آزاد: و مؤمنان به قرآن و کتب آسمانی پیشین و یقین‌کنندگان به آخرت؛ یا: و مؤمنان به کتاب‌های آسمانی و باورمندان به روز واپسین.

_ آزاد:

و کسانی که آورند یقین




بهر تنزیل و روز باز پسین


_ آزاد:

آنچه سوی تو یافته است نزول




و آنکه پیش از تو بوده است رسول


_ آزاد:

کسانی که دارند ایمان تمام




«بکردند باور سخن و آن کلام»


که پروردگارت فرستاده است




بر آنچه به پیشین رسل داده است





1_6. ترجمه تفسیری




ترجمه تفسیری سه تعریف دارد که براساس اولین تعریف، با مسامحه قسیم انواع دیگر ترجمه است و براساس دومین تعریف، قسیم انواع دیگر نیست و قابل جمع با همه آنهاست،[84] و در مورد تعریف سوم، ترجمه تفسیری را می‏توان جزئی از ترجمه معنایی و یا آزاد[85] تلقی کرد.

الف) «مترجم به شرح و بسط مطالب می‏پردازد، منتها به زبان دیگر غیر از زبان اصل؛ مانند تفسیرهای فارسی یا دیگر زبان‏ها نسبت به قرآن کریم».[86]

براساس این تعریف، تفسیر نمونه و منهج الصادقین جزء این تعریف‏اند.

ب) ترجمه تفسیری در این معنا شامل تفسیرهایی چون نمونه، منهج الصادقین و مانند آنها نمی‏شود، بلکه تنها به ترجمه ‏هایی گفته می‏شود که مترجم برای بازسازی فضای آیه در زبان مقصد و انتقال بهتر مفاهیم و نیز ارائه معنای تفسیری و مانند آن، توضیح‏هایی را در لابه‏لای ترجمه خویش می‌آورد.[87]

برای مثال ترجمه آیه اول سوره کوثر در ترجمه تفسیری الهی قمشه‏ای، چنین آمده است:

[ای رسول گرامی] ما تو را کوثر [عطای بسیار] بخشیدیم [به تو مقام سید انبیا، نام نیکو، کثرت فرزند، نهر کوثر، مقام رحمة للعالمینی، شفاعت کبرای امت، شرح صدر و همت عالی از لطف خود عطا کردیم].[88]

در ترجمه مکارم شیرازی آمده است: «ما به تو کوثر [خیر و برکت فراوان] عطا کردیم».

ترجمه فولادوند: «ما تو را [چشمه] کوثر دادیم».

ترجمه مشکینی: «به‌یقین ما تو را کوثر عطا کردیم. [خیر فراوان، دین قیّم، کتاب باقی، علم بی‏پایان، نسل باقی روزافزون، علمای امت، حوض کوثر و نهر بهشتی]».

ج) ترجمه تفسیری در معنای سوم از این قرار است که مترجم برداشت‏های تفسیری خود را بدون نشانه‏های مشخص‏کننده (پرانتز یا قلاب)، به ترجمه منتقل کند. ترجمه تفسیری در این معنا با یکی از معانی ترجمه آزاد پیش‌گفته، برابر است و ما در این نوشتار، چنین ترجمه‏ای را «آزاد» می‏نامیم؛ مانند:

_ ... خواستیم تا به جای او، خدایشان فرزندی بهتر و صالح‏تر و مهذب‏تر و نزدیک‏تر به ارحام‏پرستی به آن پدر و مادر بخشد (الهی قمشه‏ای)؛

_ ما بادها را به دامادی گل‏ها و درختان فرستادیم... (جواهر القرآن).[89]

توضیح‌های تفسیری اشراب‌شده بدون نشانه‌های مشخص‌کننده اگر به نحوی در قالب الفاظ آیه بگنجد، و به تعبیر دیگر، لفظ تحمل[90] آن را داشته و به صورت حداقلی باشد، جزء ترجمه معنایی به شمار می‌رود.




2. نقد، بررسی و جمع‏بندی




مطالعه و بررسی آرای گوناگون درباره روش‏های ترجمه، و نیز نگاهی به ترجمه‏های موجود و مثال‏های ارائه‌شده از سوی صاحبان آرا، نتایجی را به دست می‏دهد که عبارت‌اند از:




2_1. ارزش‌گذاری روش‌های ترجمه




هر ترجمه‏ای هرچند لفظ‌به‌لفظ و آزاد، ممکن است برای مخاطبان ویژه‏ای مفید، و چه‏بسا از دیگر ترجمه‏ها مفیدتر باشد؛ برای مثال، ترجمه لفظ‌به‌لفظ شاید مفیدترین نوع ترجمه تعلیمی باشد که در گام اول آموزش به کار می‌آید و ترجمه آزاد مناسب‏ترین نوع ترجمه برای سطح نوجوان و جوان و ترجمه معنایی _ تفسیری یا وفادار _ تفسیری برترین آنها برای سطح فرهنگی جامعه ما؛ بنابراین، قضاوت کلی و بدون در نظر گرفتن اهداف و مخاطبان نادرست است.






2_2. طبقه‌بندی ترجمه‌ها




بسیاری از ترجمه‏های موجود، هر یک مشتمل بر روش‏های گوناگون ترجمه است؛ چه‌بسا قسمتی از یک آیه، ترجمه‏ای تحت‏اللفظی داشته باشد و قسمتی وفادار یا آزاد؛ بنابراین، طبقه‏بندی دقیق ترجمه‏ها اگر بگوییم ممکن نیست، ولی دشواری‏های فراوانی دارد؛ مگر آنکه غلبه یک روش را ملاک طبقه‌بندی قرار دهیم. البته یادآور می‌شویم که مترجم شایسته است همان‌گونه که از همان ابتدا قالبی خاص را برای ترجمه خویش اختیار می‌کند، مثلاً ترجمه‌اش را در قالبی آوایی ارائه می‌کند، روش خود را نیز انتخاب کرده و نسبت به آن و مقتضیاتش پایبند باشد؛ چیزی که در اغلب ترجمه‌های موجود، به دلایلی، هنوز آنچنان که باید مورد توجه قرار نگرفته است و باید دانست که روشمند کردن ترجمه بی‌تردید به ارتقای آن می‌انجامد و فرآورده‌ای ارزشمندتر و مقبول‌تر به مخاطبان خود عرضه می‌کند.




2_3. مرز ترجمه وفادار و معنایی




ترجمه وفادار به دنبال انتقال پیام و مفهوم متن اصلی به زبان مقصد بوده و مانند ترجمه معنایی، به ساختار زبان مقصد پایبند است، ولی در ترجمه وفادار، افزون بر این، وفاداری به ساختار متن اصلی نیز دیده می‏شود و همین امر مرز جدایی این دو نوع ترجمه است. پایبندی مترجم در ترجمه وفادار به متن اصلی، گاه او را ناگزیر می‏کند از وفاداری خویش به ساختارهای زبان مقصد بکاهد، در حالی که در ترجمه معنایی چنین تنگنایی دیده نمی‏شود.

افزون بر این، ترجمه معنایی مشتمل بر ترجمه تفسیری به معنای اخیر آن نیز هست که در ترجمه وفادار چنین امکانی وجود ندارد.




2_4. مرز ترجمه معنایی و آزاد




از مقایسه ویژگی‌های ترجمه‌های معنایی و آزاد، تفاوت آنها روشن می‌شود؛ اما در مورد افزوده‌های تفسیری، لازم است یادآور شویم که آترجمه‏های همراه با برداشت‏های تفسیری، در صورتی که افزوده تفسیری از ترجمه جدا نشده باشد، جزء ترجمه‏های معنایی یا آزاد قرار می‌گیرد؛ البته معنایی زمانی است که ظاهر لفظ تحمل معنای ارائه‌شده در ترجمه را داشته باشد (مانند «سخن» در «لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ»)؛ اما اگر لفظْ بدون قراین ناپیوسته (مانند شأن نزول) تحمل افزوده تفسیری را نداشته باشد، جزء ترجمه‌های آزاد تلقی می‌شود.




2_5. زبان معیار




درباره زبان معیار دو نکته گفتنی است:

الف) یکی از مسائل مهم در شناختن بهترین ترجمه، شناخت صحیح زبان معیار است. اغلب قرآن‏پژوهان و مترجمان قرآن و چه ‏بسا همه آنان در اینکه ترجمه باید به زبان معیار باشد، اتفاق نظر دارند.[91] آنچه مهم است، شناخت صحیح زبان معیار است.

در کتاب نگارش و ویرایش، نثر معیار این‏چنین توصیف شده است:

برای آنکه زبان معیار را به‌روشنی بشناسیم، آسان‏تر آن است که معلوم کنیم چه عناصری در آن نباید باشد؛ یعنی عناصری را نشان دهیم که اگر در زبان راه یابند، خصلتِ معیاری آن را مخدوش یا ضعیف می‏سازند.

یکی از عوامل اغتشاش زبانِ معیار، ورود عناصر زبانی متروک و منسوخ یا مهجور در آن است. این عناصرِ زبانی ممکن است به مراتبِ آوایی، صرفی، نحوی یا معنایی تعلّق داشته باشند و از مقوله قاموسی یا دستوری باشند؛ مثلاً تلفظ نامأنوس شَجاعت به جای شُجاعت، یا چُنین به جای چِنین؛ و کاربرد چونان به جای مِثل یا مانندِ یا چون...؛ روز و شبان به جای روزها و شب‏ها، گوییم به جای می‏گوییم؛ ناپسندش افتاد به جای خوشش نیامد و تعبیرهایی از این قبیل را می‏توان نمونه‏های رایج یا نسبتاً رایج تکلّف در استفاده از تعبیرات منسوخ یا نیم‏مرده شمرد. کسانی چنین می‏پندارند که با این کنه‏گرایی و تصنّع ادیبانه و تقلید از شیوه قُدما، می‏توان تشخّص قلمی کسب کرد، غافل از آنکه نویسندگان، در هر دوره، به زبان همان دوره می‏نوشتند. اصولاً زنده بودن زبان به این است که متعلق به زمانه خود باشد... .

گرایش دیگری که زبان را از معیار دور می‏کند، اصرار در سره‏نویسی و عربی‏زدایی است... .

عنصر دیگری که بیرون از معیار است، گرته‌برداری2 از زبان بیگانه است که با ترجمه‏های ناشیانه شایع شده است؛ مثل کاربردِ تعبیرهایی چون نقطه‌نظر به جای نظرگاه یا دیدگاه... .[92]

کاربرد عناصرِ زبانِ محلی نیز خصلتِ معیاری را ضعیف می‏سازد و احیاناً در پیام‏رسانی خلل پدید می‏آورد... .[93]

یکی دیگر از خصوصیات زبان معیار این است که نباید در آن، بی‏ ضرورت و به عمد و به قصد تفنّن ادبی، عناصری را وارد کرد که مختص شعر است... .

نکته دیگر در زبان معیار اینکه هرچه در این زمینه به زبانِ جاری و متداول نزدیک‏تر باشد، بهتر است. می‏دانیم که زبان فارسی به تحلیل و جدایی اجزا گرایش دارد. واحدهای معنایی در آن به استقلال میل دارند. وجود حرف اضافه و نقش نمادهای دیگر و تبدیل افعال بسیط به افعال مرکب جلوه‏ای است از این گرایش کلی... .

عربی‏ گرایی متکلفانه نیز به زبان معیار صدمه می‏زند... .

ورود عناصر زبانِ صنفی را به زبان معیار نباید آزاد گذاشت؛ چون این با رسالت و نقش اصلی زبان معیار که باید مفهوم عامه تحصیلکرده‏ها باشد، منافات دارد... .

حاصل سخن اینکه زبان معیار، زبانی است شفاف و روشن و پالوده و عناصری را که با خصوصیات آن مغایرت داشته باشند، برنمی‏تابد.[94]

استاد خرمشاهی در توصیف زبان معیار می‏گوید:

نثر معیار، تعریف‏های متعددی دارد. بعضی از صاحب‏نظران هم برآنند که چنین نثری نداریم؛ اما به برداشت من، نثر معیار مفهوم و مصداق دارد و مراد از آن نثری است که خوش‏خوان، بی‏عیب یا کم‏عیب و قابل پیروی و آموزشی است و سزاوار است که اکثریت تحصیلکردگان و اهل قلم به آن شیوه بنویسند و می‏نویسند. نثری که ساده، اما نه سطحی، آسان‏یاب، دقیق، سنجیده، وافی به مقصود، بدون حشو و زواید و اطناب و ایجاز مفرط، بدون شاعرانه شدن و شعار دادن، بدون «سبک» و حتی‏المقدور بدون هیجان، بدون آب[وتاب] و انشاء و قلم‏گردانی‏های اضافی و بدون ریخت و پاش است.[95]

اگر این تعریف را بپذیریم، بسیاری از نثرهای مشمول عنوان «معیار» از رده خارج می‏شوند که گویا ایشان، چنین مقصودی ندارند. در این میان، اساسی‏ترین کار، تشخیص ملاک زبان معیار است که به نظر دستیابی به آن دشوار می‏نماید، هرچند ادبیات عموم روزنامه‏ها و مجلات و نویسندگان و گویندگان فرهنگی، می‏توانند از بهترین ملاک‏های تشخیص به شمار آیند.

به هر روی، پرونده این مقوله پُردامنه را بدون گرایش به نظری خاص، بسته و کار خطیر آن را به اهلش وامی‏گذاریم.

اینک، به نمونه‏ای از ترجمه به زبان غیر معیار در ترجمه‏های متأخر، اشاره می‌کنیم.

خطاب «یا بُنَی»[96] در ترجمه‏ها چنین آمده است:

_ مکارم شیرازی: «پسرم!» (معنایی)؛

_ قمشه‏ای: «ای فرزندم» (آزاد)؛

_ خرمشاهی: «فرزندم!» (آزاد)؛

_ مشکینی: «ای پسر عزیزم!» (معنایی _ تفسیری)؛

_ صفارزاده: «ای فرزند!» (آزاد)؛

_ کرمی: «هان ای پسرکم!» (معنایی)؛

_ مجتبوی، امامی، فولادوند و سراج: «ای پسرک من!» (معنایی)؛

_ پیشنهادی: «ای پسرم!» (وفادار).

در ترجمه‏های یادشده، شاید بهترین ترجمه، از آنِ آیت‌الله‏ مکارم شیرازی و آیت‌الله‏ مشکینی باشد و ترجمه خانم صفارزاده از مهربانی پدرانه خالی است. تصغیر «پسرک» برای تحبیب به نظر می‏رسد در زبان معیار کاربرد نداشته باشد و افزون بر آن، بر دو معنای تحبیب و تحقیر مشتمل است که این خود کژتابی آن را سبب می‏شود.

ب) اینکه ما در برخی انواع ترجمه زبان معیار را به عنوان یکی از ویژگی‏ها برشمردیم، ملاک را عام‏ترین قالب در نظر گرفتیم، ولی می‏توان قالب‏های دیگری را نیز در نظر گرفت؛ مانند زبان عامیانه یا زبان کهن[97] یا حتی قالبی آهنگین که بر این اساس، زبان معیار به معنایی که در قسمت (الف) گفته شد، در آنها وجود ندارد.






2_6. واحد ترجمه[98]




چنان که گذشت، «واحد ترجمه» می‏تواند تکواژ، واژه، گروه، جمله‏واره و جمله و گاه چند جمله و یک بند باشد (مورد اخیر بیشتر در متون ادبی به کار می‏رود و شاید در ترجمه‏های قرآن نتوان مصداقی یافت، ولی در ترجمه کاملاً آزاد و ترجمه اقتباسی[99] که می‏تواند در ترجمه متناسب با سطح کودکان یا گروه خاص مصداق یابد، می‏تواند واحد ترجمه قرار گیرد)، ولی در یک ترجمه موفق، واحد ترجمه به انگیزه و هدف مترجم از ترجمه و متن مورد ترجمه بازمی‏گردد. متن اصلی می‏تواند ساده، علمی، ادبی، مقدس و... باشد؛ طبیعی است که مترجم توانا، واحدهای گوناگونی را متناسب با آن و نیز متناسب با مخاطب خویش انتخاب می‏کند. از سوی دیگر، گاه متن اصلی اختیار را از کف مترجم گرفته او را به دنبال خود می‏کشد و آن، جایی است که ساختار زبانی زبان مقصد، توان برابری و همراهی با زبان مبدأ را نداشته باشد. در اینجا است که مترجم به‌ناچار در واحد ترجمه تا آنجا توسعه می‏دهد که بتواند پیام محتوای زبان مبدأ را به زبان مقصد به‌درستی و به‌تمامی منتقل کند؛ درنتیجه، واحد ترجمه همواره یکسان در نظر گرفته نمی‏شود و از تکواژ تا جمله و بند متغیر است، ولی مترجم لازم است پایه کار خود را بر یک واحد مشخص قرار دهد و تغییرها را برحسب ضرورت در کار گیرد.

چند مثال

چنان که گذشت، مترجم متون مقدس، گاه ناگزیر است از واحد کوچک‏تر به واحد بزرگ‏تر روی آورد و این در صورتی است که معادل در ساختار نحوی زبان مقصد، بر پایه واحد کوچک‏تر به دست نیاید. شواهد این رخداد کم نیست که به دو نمونه اشاره می‏شود:

1. «بعض... بعض»: اصطلاحی است در قالب یک گروه یا عبارت. این عبارت در آیات فراوانی آمده و مقصود از آن «همدیگر» یا «یکدیگر» است.[100] اگر مترجم برای ترجمه عبارت «بعض... بعض» از واحدهای کوچک‏تر از گروه، استفاده کند، ترجمه‏ای دشوار و گاه گنگ به دست می‏دهد؛ مثال:

«لَا تَجْعَلُوا دُعَاء الرَّسُولِ بَینَکمْ کدُعَاء بَعْضِکم بَعْضًا».[101]

_ خطاب کردن پیامبر را در میان خود، مانند خطاب کردن بعضی از خودتان به بعضی [دیگر] قرار مدهید... (فولادوند)؛

_ صدا کردن پیامبر را در میان خود، مانند صدا کردن یکدیگر قرار ندهید... (مکارم شیرازی)؛

_ خواندن پیامبر را در میان خودتان، همانند خواندن همدیگر مشمارید (خرمشاهی)؛

_ ندا دادن پیامبر را در میان [جامعه] خویش به‌سان ندا دادن یکدیگر قرار ندهید [که به‏طور عادی همدیگر را ندا می‏دهید...] (کرمی)؛

_ دعوت و خواندن پیامبر را [به سوی هر امر دینی و دنیوی] میان خودتان همانند دعوت و خواندن برخی از شما برخی دیگر را قرار مدهید [و آن را بی‏اهمیت تلقی نکنید...] (مشکینی)؛

_ وقتی که پیامبر را صدا می‏زنید، این‏طور خودمانی نباشد که گویی یکی از افراد خودتان را صدا می‏زنید، بلکه احترام خاصی باید رعایت شود (صفارزاده).

از میان ترجمه‏های یادشده، ترجمه‏های آقایان: مکارم شیرازی، خرمشاهی، کرمی و خانم صفارزاده، در ترجمه عبارت «بعض... بعض» موفق‏تر است.

افزون بر نکته یادشده، لازم است یادآور شویم که برای آیه مورد بحث تفسیرهای گوناگونی از سوی مفسران ارائه شده است که مترجم باید با توجه به تفسیر مورد تأیید خویش، ترجمه را به‌روشنی ارائه کند؛ ولی چهار ترجمه اول (فولادوند، مکارم شیرازی، خرمشاهی و کرمی) کژتاب هستند؛ یعنی به‌روشنی مشخص نیست که پیامبر(ص) مردم را صدا می‏زند یا مردم او را؟ یعنی براساس این ترجمه، هر دو تفسیر ممکن است به ذهن خواننده برسد. ترجمه آزاد خانم صفارزاده - در این مورد - روشن‏ترین ترجمه است و ترجمه آیت‌الله‏ مشکینی با عبارتی توضیحی، از دام کژتابی رهیده است. همچنین یادآور می‌شویم که عبارت «بعض... بعض» با حروف «مِن»، «ل»، «الی» و «علی» به کار رفته است، به معنای: یکدیگر، با یکدیگر، برای هم یا برای یکدیگر، از یکدیگر، بر یکدیگر و ... .

تذکر

گاهی «یکدیگر» نسبت به «بعضی از شما بعضی دیگر را»‌ و امثاله، دامنه معنا را وسیع‌تر نشان می‌دهد (یعنی گویی همه چنین‌اند که برخی برخی دیگر را ... نه این‌که بعضی از مردم که بسیار کم‌اند، بعضی دیگر را که آن‌ها نیز بسیار کم‌اند ...) که اگر چنین باشد، نمی‌توان از «یکدیگر و همدیگر»‌ استفاده کرد. نمونه چنین موردی را می‌توان در آیه ذیل دید:

قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ تَعالَوْا إِلى‏ كَلِمَةٍ سَواءٍ بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللَّهَ وَ لا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَ لا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ (آل عمران، 64)

ترجمه پیشنهادی: ... و بعضى از ما بعضى ديگر را به پروردگار بودن [و در جایگاه ربوبیّت] نپذيرد، مگر خدا را [که تنها او شایسته ربوبیت است] ...

ترجمه المیزان: ... و يكديگر را به جاى خداى خود به ربوبيت نگيريم‏ ...


2. «ما ادراک»: عبارت «ما ادراک» و «ما یدریک» بیش از پانزده‌بار در قرآن به کار رفته است. این عبارت قرآنی را دوگونه می‏توان ترجمه کرد؛ لفظ‌به‌لفظ یا تحت‌اللفظی که واحد ترجمه در آن، تکواژ و واژه است و دیگر، ترجمه معنایی که واحد ترجمه به گروه ارتقا می‏یابد؛ برای مثال، آیه «وَمَا أَدْرَاک مَا لَیلَةُ الْقَدْرِ» را می‏توان به شکل‏های زیر ترجمه کرد:

_ و چه آگاه کرد تو را چیست شب قدر؟! (لفظ‌به‌لفظ)؛

_ و از شب قدر چه آگاهت کرد (تحت‏اللفظی، فولادوند)؛

_ و تو چه می‏دانی شب قدر چیست؟! (معنایی، مکارم شیرازی).

در بین ترجمه‏های یادشده، ترجمه اخیر با واحد گروه مناسب است؛ زیرا «ما ادراک» اصطلاحی است برای بیان عظمت و دوررس بودن از فهم مخاطب و این مطلبی است که لغت‏شناسان و قرآن‏پژوهان بدان تصریح کرده‏اند.[102]



[1]. style

[2]. ر.ک: ابن‌منظور، لسان العرب، ماده سبک، ج10، ص438.

[3]. ر.ک: همان.

[4]. برای آگاهی بیشتر ر.ک: مولایی‌نیا، اسالیب بیانی قرآن کریم، ص253 و 254؛ ابوملحم، فی الاسلوب الادبی، ص12؛ کواز، سبک‌شناسی اعجاز بلاغی قرآن، ص36؛ بهار، سبک‌شناسی، ج1، ص جیم.

[5]. ناصرخسرو.

[6]. برای آگاهی بیشتر ر.ک: فرهنگنامه ادبی فارسی دانشنامه ادب فارسی، ج2، ص785، مدخل سبک؛ صفوی، هفت گفتار درباره ترجمه، ص69_76.

[7]. برای آگاهی بیشتر ر.ک: جواهری، درسنامه ترجمه (اصول، مبانی و فرایند ترجمه قرآن کریم)، ص37_39.

[8]. ناصر خسرو.

[9]. براى آگاهى بيشتر ر.ك: فرهنگ نامه ادبى فارسى دانشنامه ادب فارسى، ج2، ص785، مدخل سبك؛ هفت گفتار درباره ترجمه، صفوى، ص69 ـ76.

[10]. منطق ترجمه قرآن، رضايى، ص286ـ287 و 297ـ312.

[11]. روم، 48.

[12]. باد و باران در قرآن، بازرگان، ص154ـ156.

[13]. همان.

[14]. منطق ترجمه قرآن، رضايى، ص301.

[15]. آشنايى با ترجمه‏هاى قرآن كريم در ايران و تاجيكستان، خجندى، 127ـ 128.

[16]. قرآن ناطق، بى‏آزار شيرازى، ص256.

[17]. همان، ص257.

[18]. ر.ك: پيام خوبان قصه يوسف عليه‏السلام در ادب فارسى، داورى، ص57 ، ج46.

[19]. گفتگوهاى قرآنى، شماره 10، ص298.

[20]. براى آگاهى بيشتر از برخى ترجمه‏هاى آهنگين و ضعف‏هاى آن‏ها ر.ك: ترجمان وحى، شماره 8 ، مقاله «نگاه و نقدى بر ترجمه‏هاى آهنگين و منظوم قرآن»، نوشته محمدحسن زمانى.

[21]. خجندی، آشنایی با ترجمه‏های قرآن کریم در ایران و تاجیکستان، ص127 و 128.

[22]. بی‌آزار شیرازی، قرآن ناطق، ص256. 2. همان، ص257.

[24]. ر.ک: داوری، پیام خوبان قصه یوسف(ع) در ادب فارسی، ج46، ص57.

[25]. البته شاهد آوردن این آیه براساس تفسیر مشهور از شعر است؛ زیرا واژه «شعر» ممکن است به معانی یا فضای حاکم بر شعر و شاعر بازگشت کند، ولی چنان که گفتیم معنای مشهور شعر در گذشته همان کلام موزون مقفی بوده است که البته سخنان مبالغه‌آمیز و ابراز روحیات و احساسات و تخیلات جزء لوازم آن است. مذمت تشابه در قالب به‌ویژه برای ترجمه متنی که به‌صراحت آن را به دلیل غلبه باطل بر آن، نکوهش می‌کند، سزاوار نیست، هرچند برای کتاب‌های دیگر مناسب، یا بی‌اشکال باشد.

[26]. گفتگوهای قرآنی، ش10، ص298.

[27]. برای آگاهی بیشتر ر.ک: جواهری، درسنامه ترجمه (اصول، مبانی و فرایند ترجمه قرآن کریم)، ص42_44.

[28]. هر دو اصطلاح به يك معناست.

[29]. آشنايى با مطالعات ترجمه، ماندى، ص27.

[30]. همان؛ همين دو روش را شيخ محمد بهاءالدين عاملى م1031 به نقل از صفدى نيز آورده است. ر.ك: تفسير و
مفسران، معرفت، ص115.

[31]. مشكلات ساختارى ترجمه قرآن كريم، قليزاده، ص20 به نقل از:

M. L. Larson; Meaning-based Translation: A Guide ot Cross-Language Equivalence, University
Press of American, Inc, 1984. p.15.

[32]. هفت گفتار درباره ترجمه، صفوى، ص16. ترجمه ارتباطى خواننده محور است و ترجمه روان را كه با خواننده
ارتباطى استوار برقرار مى‏كند، بر ترجمه معنايى كه از زبان مبدأ فاصله چندانى نمى‏گيرد و به ديگر سخن بوى ترجمه مى‏دهد، ترجيح مى‏دهد. براى آگاهى بيشتر ر.ك: درباره ترجمه، ص50 ـ53 .

[33]. آشنايى با مطالعات ترجمه، ماندى، ص31.

[34]. همان، ص31ـ32.

[35]. همان، ص50 ـ52 .

[36]. ر.ك: تفسير و مفسران، معرفت، ج1، ص113 و 114.

[37]. همان، ص114.

[38]. همان، ص115.

[39]. قرآن ناطق، بى‏آزار شيرازى، ص246.

[40]. همان، ص230 و 231.

[41]. مشكلات ساختارى ترجمه قرآن كريم، قليزاده، ص21، به نقل از:

P. New Mark: A Textbook of Translatoin; U. K. Prentice Hall, a first edition, 1988, pp.45-49.

[42]. قالب ترجمه اقتباسى از نظر حذف و اضافه و جابه‏جايى عبارت‏ها و جمله‏ها و حتى آيات تا يك پاراگراف، با ترجمه آزاد تفاوت دارد؛ بر اين اساس، واحد ترجمه اقتباسى فراتر از يك جمله است و تا يك پاراگراف مى‏تواند گسترش يابد. اين نوع ترجمه مى‏تواند در موارد خاصى از جمله ترجمه كودك و ترجمه‏هاى گزارش‏گونه و چكيده‏نما كاربرد داشته باشد، ولى فعلاً در ترجمه‏هاى قرآن مصداق بارزى براى آن نمى‏توان يافت.

[43]. قرآن ناطق، بى‏آزار شيرازى، ص249، 251 و 255.

[44]. درباره قرار دادن ترجمه تفسيرى در كنار ديگر انواع ترجمه، در ذيل ترجمه تفسيرى سخن خواهيم گفت.

[45]. بی‌آزار شیرازی، قرآن ناطق، ص233_241.

[46]. ترجمه ابوالقاسم پاینده، یادداشت مترجم؛ بی‌آزار شیرازی، همان، ص239.

[47]. قلی‌زاده، مشکلات ساختاری ترجمه‏های قرآن کریم، ص22.

[48]. ر.ک: همان.

[49]. به باور برخی محققان، درصد این نوع ترجمه در ترجمه‏های یادشده، بین 70 تا 90 درصد است (ر.ک: همان، ص22 و 23). 3. تین، 7.

[51]. سوره ص، 43.

[52]. ر.ک: بی‌آزار شیرازی، قرآن ناطق، ص241 و 242؛ ترجمه مکارم شیرازی، یادداشت مترجم؛ معرفت، تفسیر و مفسران، ج1، ص113.

[53]. لارسون. ر.ک: قلی‌زاده، مشکلات ساختاری ترجمه قرآن کریم، ص20.

[54]. دریدن. ر.ک: ماندی، آشنایی با مطالعات ترجمه، ص31.

[55]. یوجین نایدا. ر.ک: همان، ص50_52.

[56]. semantic translation

[57]. ر.ک: صفوی، هفت گفتار درباره ترجمه، ص16؛ پورجوادی، درباره ترجمه، ص50_53.

[58]. قلی‌زاده، مشکلات ساختاری ترجمه قرآن کریم، ص21.

[59]. بافت یا سیاق جمله: رابطه منطقی و منسجم بین عناصر یک جمله است.

[60]. نحل، 50.

[61]. یونس، 13.

[62]. یوجین نایدا. ماندی، آشنایی با مطالعات ترجمه، ص50_52.

[63]. meaning-based

[64]. لارسون. ر.ک: قلی‌زاده، مشکلات ساختاری ترجمه قرآن کریم، ص20؛ به نقل از:

M. L. Larson, Meaning-Based Translation: A Guide to Cross-Language Equivalence, University Press of American, Inc., 1984, p.15. 5. idiomatic translations

[66]. communicative translation

[67]. صفوی، هفت گفتار درباره ترجمه، ص16. ترجمه ارتباطی خواننده محور است و ترجمه روان را که با خواننده ارتباطی استوار برقرار می‏کند، بر ترجمه معنایی که از زبان مبدأ فاصله چندانی نمی‏گیرد و به دیگر سخن بوی ترجمه می‏دهد، ترجیح می‏دهد (برای آگاهی بیشتر ر.ک: پورجوادی، درباره ترجمه، ص50_53).

[68]. دریدن. ر.ک: ماندی، آشنایی با مطالعات ترجمه، ص31 و 32.

[69]. ر.ک: معرفت، تفسیر و مفسران، ج1، ص113 و 114.

[70]. مکارم شیرازی. ر.ک: مکارم، ترجمه قرآن، پی‌نوشت.

[71]. در مورد اخیر و جواز یا عدم جواز آن، بین کارشناسان اختلاف نظر وجود دارد و برخی کارشناسان افزودن توضیح‌های تفسیری را جز در موارد ضروری، درست نمی‌دانند.

[72]. ممتحنه، 12. درباره این آیه، تفسیرهای گوناگونی مطرح شده است؛ از جمله:

«[الف] بعضی آن را چنین تفسیر کرده‏اند که فرزندان مشکوکی را از سر راه برمی‏داشتند و مدعی می‏شدند که این فرزند از همسرشان است (این امر در غیبت‏های طولانی شوهر بیشتر امکان‏پذیر بود)؛

[ب] بعضی نیز آن را اشاره به عمل شرم‏آوری دانسته‏اند که باز از بقایای عصر جاهلی بود که یک زن خود را در اختیار چند مرد قرار می‏داد، و هنگامی که فرزندی از او متولد می‏شد، به هر یک از آنها که مایل بود، فرزند را به او نسبت می‏داد [مانند: نسبت دادن «عمرو» به «عاص بن وائل السهمی» از میان پنج نفر].

ولی با توجه به اینکه مسئله زنا قبلاً ذکر شده و ادامه چنین امری در اسلام امکان‏پذیر نبود، این تفسیر بعید به نظر می‏رسد و تفسیر اول مناسب‏تر است، هرچند گستردگی مفهوم آیه هر گونه افترا و بهتان را شامل می‏شود.

تعبیر «بَینَ أَیدِیهِنَّ وَأَرْجُلِهِنَّ» (پیش دست و پاهایشان) ممکن است اشاره به همان فرزندان سرراهی باشد که به هنگام شیر دادن در دامان آنها قرار می‏گرفت و طبعاً پیش پا و دست آنها بود» (مکارم شیرازی و همکاران، تفسیر نمونه، ج24، ص46).

[73]. بقره، 165. 2. صف، 2.

[75]. مائده، 98. 2. مائده، 99.

[77]. «که» در هر دو مورد حشو است. 4. بقره، 120.

[79]. احزاب، 35.

[80]. معرفت، تفسیر و مفسران، ج1، ص114.

[81]. بی‌آزار شیرازی، قرآن ناطق، ص261_263.

[82]. قلی‌زاده، مشکلات ساختاری ترجمه قرآن کریم، ص28.

[83]. بند یا پاراگراف معمولاً در ترجمه اقتباسی، ترجمه شفاهی و به‌ندرت در ترجمه آزاد مورد استفاده قرار می‏گیرد.

[84]. برای مثال ترجمه آیه 4 سوره بقره چنین است:

لفظ‌به‌لفظ _ تفسیری: و کسانی که ایمان می‌آورند به آنچه نازل شده است [قرآن] به سوی تو و آنچه نازل شده است از قبل از تو [مانند تورات و انجیل] و به آخرت [قیامت] آنان یقین می‌کنند؛

تحت‌اللفظی _ تفسیری: و کسانی که ایمان می‌آورند به آنچه به سوی تو نازل شده است [قرآن] و آنچه پیش از تو نازل شده است [مانند تورات و انجیل] و آنان به آخرت یقین می‌کنند؛

وفادار _ تفسیری: و کسانی که به آنچه بر تو نازل شده [قرآن] و آنچه قبل از تو [بر پیامبران] نازل شده است [مانند تورات و انجیل]، ایمان می‌آورند، و آنان به آخرت یقین می‌کنند؛

معنایی _ تفسیری: و کسانی که به قرآن و آنچه بر پیامبران پیش از تو نازل شده [مانند تورات و انجیل]، ایمان آورده، و به آخرت یقین می‌کنند. 2. توضیح بیشتر خواهد آمد.

[86]. معرفت، تفسیر و مفسران، ص115.

[87]. دکتر بی‏آزار شیرازی در این‌باره آورده است:

«... ترجمه متون کهن و کتب مقدس، به‏ویژه قرآن مجید، دارای زمینه‏های خاص عصر خود از نظر لغوی، تاریخی، جغرافیایی، قومی و الهی و معنوی است و لغات و کلمات خاص عصر ما، با آن همه دگرگونی و فاصله زمانی، نمی‏تواند به‌تنهایی جایگزین متن اصلی گردد و به‏طور تحت‌اللفظی وافی به مقصد باشد و اینکه ترجمه‏های تحت‌اللفظی را این همه مبهم و نامربوط و گسسته و احیاناً موهون می‏بینیم، یکی از دلایل آن همین بیگانگی مفاهیم لغات و واژه‏های عصر تکنولوژی حاضر با مفاهیم لغات عصر قرآن است.

بنابراین، لازم است در عین حفظ پیوستگی مطالب و خارج نشدن از ترجمه مفهوم و سبک قرآن، با استفاده از تفاسیر و ارتباط آیات و سایر شرایط ترجمه تفسیری، و به‏کارگیری کلمات مناسب و با در نظر گرفتن مفاهیم آنها در عصر قرآن و زمینه‏های تاریخی آنها و احیاناً با افزودن کلمه یا جمله تفسیری و توضیحی در قلاب و پرانتز و دسته‏بندی و ردیف کردن و تیترگذاری و استفاده از علائم و رموز جدید نگارش و یا توضیح پاره‏ای از مطالب لازم در پانویس یا پی‏نوشت، فاصله زمانی را جبران کنیم و هرچه بیشتر ترجمه را به متن اصلی قرآن نزدیک‏تر و برای خوانندگان آشکارتر گردانیم، و بگذاریم خود سخن بگوید، نه اینکه خود به جای آن سخن بگوییم» (بی‌آزار شیرازی، قرآن ناطق، ص267).

3. ترجمه الهی قمشه‏ای، ویرایش حسین استاد ولی.

[89]. درباره ترجمه، مقاله «مسائل ترجمه»، ابوالحسن نجفی، ص13_14.

[90]. مقصود ما از تحمل، همخوانی ظاهر الفاظ با افزوده، هرچند به صورت غلبه و اشتمال است و به بیان دیگر، سخن ما در حوزه ترجمه است، نه مسائل مربوط به بطن و تأویل؛ چرا که در آن مباحث باید به ظرایف دیگری توجه کرد که فعلاً مجال بیان آنها نیست.

[91].به اختصار می توان گفت: قرآن کریم به زبان معیار عرب جاهلی، نازل شده است: «وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلاَّ بِلِسَانِ قَوْمِهِ» (ابراهیم، 4) و «تِلْک آیاتُ الْکتَابِ الْمُبِینِ» (یوسف، 1) و...؛ بنابراین، ترجمه آن هم باید به زبان معیار باشد؛ ولی زبان معیار نیز می‏تواند زیبا یا نازیبا باشد. قرآن نهایت زیبایی را در زبان معیار به‏ کار گرفته و در عین حال، سبکی نو درانداخته است و چنان که می‏دانیم، بین نثر معیار با سبک تفاوت است. قرآن سبکی ‏نو و بدیع دارد که تا آن زمان سابقه نداشت، ولی زبان آن معیار بود؛ یعنی مخاطبان آن، مواد آن را به‏ کار می‏بردند و زبان آن را می‏فهمیدند و به‌راحتی با آن انس می‏گرفتند.

[92]. گرته‏برداری/ ترجمه لفظ‌به‌لفظ: به ‏کار بردن کلمه‏ای در زبان فارسی است به تقلید از کاربرد آن در زبان دیگر، بدون آنکه چنان کاربردی با ویژگی‏های فرهنگ و زبان ما سازگار باشد. گرته‏برداری بیشتر از ترجمه تحت‏اللفظی به وجود می‏آید که با کمی دقت و جایگزینی معادل‏های مناسب می‏توان از آن دوری جست.

گرته‏برداری از زبان عربی بیشتر در ترجمه تحت‏اللفظی حروف پیش می‏آید و شیوه صحیح ترجمه، جایگزینی مراد و مفهوم اصلی گوینده از زبان مقصد است؛ مانند:

علیها: «... خَلَق النّاسَ عَلَیها؛ این فطرتی است که خداوند انسان‏ها را بر آن آفریده است صحیح: انسان‏ها را طبق آن آفریده است».

عن: «أجاب عَنه؛ از پرسش او چنین پاسخ داد (صحیح: به پرسش او پاسخ داد)».

ب) «نقول بانّ؛ می‏گوییم به اینکه (صحیح: می‏گوییم که...)».

مِن: «من سعادة المرء؛ از سعادت مرد (صحیح: مایه سعادت مرد» و...) (برای آگاهی بیشتر ر.ک: حسینی، بر بال قلم، ص116_119؛ سمیعی، نگارش و ویرایش، ج175، ص172؛ جواهری، درسنامه نگارش و ویرایش، ص13 (آتش گشودن) و...).

[93]. در این‏باره، نوع نوشته و اقتضای آن مهم است و نویسنده در این‏باره توضیح‏های لازم را داده است.

[94]. ر.ک: سمیعی، نگارش و ویرایش، ص48_52. 3. خرمشاهی، سیر بی‏سلوک، ص544.

[96]. لقمان، 16.

[97]. برای زبان کهن می‏توان زبان معیار آن روزگاران را در نظر گرفت.

[98]. واحدهای کلام از بزرگ به کوچک عبارت‏اند از: بند یا پاراگراف، جمله، گروه، واژه، تکواژ و واج (واج در بحث واحدهای ترجمه جایگاهی ندارد).

تکواژ/ واژک: کوچک‏ترین واحد معنادار زبان که به اجزای کوچک‏تر معنادار قابل تقسیم نباشد؛ برای مثال: دانش‏آموزان از چهار تکواژ ساخته شده است: دان تکواژ آزاد، - ش (تکواژ وابسته)، آموز (تکواژ آزاد)، ان (تکواژ وابسته). گفتنی است که تکواژ وابسته هیچ‏گاه مستقل نیست به خلاف آزاد که می‏تواند مستقل نیز باشد.

واژه: از یک یا چند تکواژ ساخته می‏شود؛ مانند: گل (یک واژه/ یک تکواژ آزاد)، گلاب (یک واژه/ دو تکواژ)، گلاب‌پاش (یک واژه/ سه تکواژ)، دستار (یک واژه/ یک تکواژ آزاد و یک تکواژ وابسته).

گروه: گروه از یک یا چند کلمه ساخته می‏شود و در ساختمان جمله به کار می‏رود؛ مانند: دانش‏آموزان کلاس پنجم (گروه اسمی در نقش نهاد) تمرین‏های ریاضی خود را (گروه اسمی در نقش مفعول) خیلی سریع (گروه قیدی) نوشتند (گروه فعلی).

جمله: واحدی از کلام است که معنای کاملی را القا می‏کند.

[99]. قالب ترجمه اقتباسی از نظر حذف و اضافه و جابه‏جایی عبارت‏ها و جمله‏ها و حتی آیات تا یک پاراگراف یا بیشتر، با ترجمه آزاد تفاوت دارد؛ بر این اساس، واحد ترجمه اقتباسی فراتر از یک جمله است و تا یک پاراگراف و یا حتی کل متن می‏تواند گسترش یابد. این نوع ترجمه می‏تواند در موارد خاصی از جمله ترجمه کودک و ترجمه‏های گزارش‏گونه و چکیده‏نما کاربرد داشته باشد، ولی فعلاً در ترجمه‏های قرآن مصداق بارزی برای آن نمی‏توان یافت.

[100]. برای آگاهی بیشتر ر.ک: قلی‌زاده، مشکلات ساختاری قرآن کریم، ص151 و 152.

[101]. نور، 63.

[102]. الشرتوتی اقرب الموارد: «و ما ادریک و ما یدریک» ای: ما تدری... (ر.ک: کلمه «درأه»؛ قُرَشی، قاموس قرآن، ماده «دری»).

آقای دکتر علی‏محمد مؤذَّنی در مجله میراث جاویدان ش18، تابستان 1376 مقاله‏ای با عنوان «(ما ادریک) در قرآن مجید» ارائه کرده است که مراجعه به آن در این‏باره مفید است.

725) درسنامه ترجمه 1-2 (قسمت دوم)

درسنامه ترجمه 1-2 / قسمت دوم

    1. 1.01 فصل دوم

      1. سبک‌ها و روش‌های ترجمه قرآن
        • (i) گفتار اول: سبک‏های ترجمه
          1. 1. سبک‌های ترجمه
            1. Description: Khat 1-1. مفهوم‌شناسی و گونه‌شناسی سبک

یکی از ویژگی‏های مهم متن مورد ترجمه که مترجم باید آن را لحاظ کند، «سبک» آن است. سبک[1] در زبان عربی به معنای گداختن و ریختن زر و نقره و «سبیکه» به معنای قطعه ذوب شده است: «سَبَک الذهبَ والفضة و نحوه من الذائب یسبُکهُ و یسبِکه سَبْکاً و سَبَّکه: ذَوَّبه و أفرغه فی قالبٍ. والسَّبِیکةُ: القِطْعة المُذوَّبة منه»‏.[2] سبک دراصطلاح، ویژگی‏هایی در کلام است که آن را از سخنان دیگر متمایز می‏کند.[3] از سبک با واژه‌های دیگری مانند طرز، شیوه، سیاق، طریقه و جز اینها نیز یاد شده است. تعریف پیش‌گفته سبک، بسیار ساده و کلی است. حقیقت این است که «سبک» معنای روشن و واحدی ندارد و تعریف‌های گوناگونی برای آن ارائه شده است؛ اما در هر صورت لفظ و معنی - چنان که مرحوم بهار نیز در سبک‌شناسی گفته - جزء مهم‌ترین اجزای آن به شمار می‌رود،[4] و در هر صورت، در ادبیات شرط احتساب یک ویژگی به عنوان ویژگی سبک، بسامد داشتن کاربرد آن است؛ یعنی در یک دوره آن‌قدر کاربرد داشته باشد که بتوان آن را ویژگی آن دوره به شمار آورد و در غیر این صورت، یک ویژگی نمی‌تواند نماینده سبکی خاص باشد؛ برای مثال، آوردن دو حرف اضافه برای متمم، از ویژگی‏های سبک خراسانی است؛ زیرا چنین شیوه بیانی در سبک خراسانی دارای بسامد است؛ مانند:

اگر با من نسازند اهل دنیا

به من بر زان نباشد هیچ عاری[5]

این روش بیانی در سبک عراقی هم دیده می‏شود، اما به دلیل عدم بسامد آن، ویژگی سبک عراقی به شمار نمی‏رود. بدین ترتیب، بسامد در حوزه ترجمه به ویژگی‌های تمایزبخش یک متن در همان متن یا آثار یک نویسنده یا زمان و دوره خاص یا مواردی دیگر که بتوان از آنها سبک را نتیجه گرفت، تعریف می‌شود. برخی نویسنده‌ها از سبکی خاص برخوردارند؛ برای مثال، از زبان کهن استفاده می‌کنند یا واژه‌های کهن و مهجور در اثر یا آثار آنان فراوان است یا اینکه بسیار احساسی می‌نویسند؛ هر یک از این ویژگی‌ها یا مانند آنها، چون در یک اثر یا آثار یک فرد تکرار می‌شود و بسامد دارد، سبک خاصی را رقم می‌زند که مترجم باید در ترجمه به گونه‌ای آنها را ظاهر کند. مثلاً اگر نویسنده از واژه‌های کهن و مهجور استفاده می‌کند، مترجم باید در ترجمه از برابرهای مربوط به زبان گذشته بهره گیرد تا تأثیری همسان بر مخاطب ترجمه بر جای گذارد.

سبک در ادبیات، براساس عناصر هنری و غیر هنری به گونه‏های ذیل تقسیم می‏شود:

1. براساس گوینده یا نویسنده اثر؛

2. براساس زمان اثر (کهن، معاصر، و...)؛

3. براساس جغرافیای اثر (خراسانی، عراقی، و...)؛

4. براساس درون‏مایه اثر (عرفانی، اخلاقی، داستانی و...)؛

5. براساس مخاطبان اثر (عالمانه، کودکانه، عامیانه، و...)؛

6. براساس هدف اثر (تهییجی، تعلیمی، و...)؛

7. براساس زبان اثر (آهنگین (نظم و نثر) و نثر ساده).

پیش از ورود به بحث لازم است یادآور شویم که برخی «سبک» را به معنای نوع و شیوه ترجمه به کار می‏برند که این معنا مقصود ما نیست.

چنان که در اعجاز بیانی قرآن به‌تفصیل بحث می‏شود، قرآن کریم سبکی‏ کاملاً ابداعی و متفاوت با سبک‏های شناخته‌شده عرب دارد؛ نه شعر است، نه نثر ساده، و نثر مسجعِ متناسب کاهنان آن روزگار. در شعر، اولویت نخست وزن و چینش کلمات است نه معانی؛ یعنی گاه معنی فدای لفظ و وزن می‌شود. نثر مسجع نیز، افزون بر محدودیت‌های شعری، در بسیاری موارد - اگر نگوییم همه موارد - با طولانی شدن، به متنی آزاردهنده تبدیل می‏شود؛ اما در سبک قرآن کریم، اهمیت نخست از آنِ معانی است، ولی هر گاه معنا مصون بوده، نمکی از سجع نیز بر آن پاشیده شده است، آن‏گونه که خواننده به‌هیچ‌روی از آهنگین بودن الفاظ فسرده و خسته نمی‏شود.

سبک قرآن دقایق و ظرایف فراوان و ابعادی گوناگون دارد که بازشناسی آنها در این مختصر نه ممکن است و نه مقدور؛ از این‏رو، به اجمال به ارائه نکاتی بسنده می‏شود، باشد که به یاری خدا صاحب‌نظران توانمند وارد این عرصه شوند و پرده‏های بیشتری از شاهد آیات الهی برگیرند و جویندگان و علاقه‏مندان را بیش از پیش از این آب حیات بهره‏مند سازند.

کارشناسان برای تشخیص نوع سبک راهکارها و معیارهایی مطرح کرده‏اند که مهم‏ترین آنها بدین شرح‌اند:

الف) ارزشیابی واژه‏ها، اصطلاح‏ها و آرایه‌های به‏کاررفته در متن از جهت علمی، ادبی، فرهنگی، بلاغی و جز اینها؛

ب) کالبد شکافی دستوری و بلاغی آیات برای آشکار کردن ظرایف بیانی و عوامل مؤثر در سبک؛

ج) بررسی جنبه‌های آوایی متن.

            1. 2_1. قالب‌های کلی سبک‏ قرآن

برخی کارشناسان در یک تقسیم‌بندی کلی، آیات قرآن را در سه سبک خطابی، ادبی و علمی جای داده‏اند. آقای باقوری در کتابی که با نام تأثیر قرآن بر زبان عربی ترجمه شده است، در تعریف سبک خطابی آورده است:

این سبک را از آن جهت به خطابه منسوب کرده‏اند که نمود و جلوه آن در خطابه آشکارتر و استفاده آن در فن خطابه نسبت به دیگر فنون مناسب‏تر است، به گونه‏ای که حُسن آن تنها در خطابه ظاهر می‏شود و شعله‏های آن در خطابه زبانه می‏کشد... .

امتیاز سبک خطابی بر دو سبک دیگر آن است که معانی در این سبک قوت بیشتری دارند و تصویر آن از مبالغه بیشتری برخوردار است. واژه‏ها در سبک خطابی واژه‏های معمولی نیستند؛ واژه‏هایی هستند که گلچین شده‏اند و از لحاظ جزالت معنا واژه‏های دهان‏پُرکنی هستند؛ واژه‏هایی که طنین آنها قلب را به لرزه می‏اندازد و پرده گوش را چون رعد آسمانی تکان می‏دهد. سبک خطابی واژه‏ها را در قالب‏هایی می‏ریزد چون نسیمی که گویی پیش از آن اجازه ورزیدن به آن نمی‏دادند و اسامی را در آن قالب چنان قرار می‏دهد که عواطف را به حرکت اندازد و احساسات خاموش را به شور آورد. سبک خطابی با تکرار فقرات کلام، شعله‏های احساس را ملتهب می‏سازد و با ذکر کلمات مترادف، بر وضوح معنا می‏افزاید.

از ویژگی‏های دیگر سبک خطابی، کوتاه بودن جمله‏های آن است. در آن چندان به استدلال توجه نمی‏شود و به جای آن بر عواطف و شواهد عینی تکیه می‏شود. از بین سوره‏های قرآن معمولاً سوره‏های کوتاه مکی در زمره سبک خطابی است. البته لازم است یادآور شویم که منظور از «خطابی» در سبک خطابی با آنچه در صناعات خمس منطق گفته می‏شود، تفاوت دارد هرچند از بعضی جهات اشتراک‏هایی نیز دارند. در اینجا مناسب است از سوره‏های کافرون، تبت، کوثر، و مانند اینها یاد کرد.

نویسنده یادشده در تفسیر سبک ادبی گفته است:

از ویژگی‏های این سبک، رقّت واژه‏ها و تناسب آنها با یکدیگر است؛ چنان که هر یک از عبارات آن به رشته‌مروارید دربندکشیده شباهت دارد. در سبک ادبی، هیچ لفظ غریب و نامأنوسی به چشم نمی‏خورد و تناسب حروف و کلمات مجاور هم کاملاً رعایت شده است. واژه‏های سبک ادبی الزاماً واژه‏هایی هستند که به سهولت و نرمی بر زبان جاری می‏شوند و با آوای دلنشینی بر گوش می‏نشینند. در این سبک، گزینش واژه‏ها و کلمات و شکل و قالب بیان آنچنان از روی دقت و تناسب اختیار شده‏اند که به روانی آب و لطافت نسیم شباهت دارند.

شاید سبک ادبی بیشترین نیاز را به درس بلاغت و ذوق ادبی داشته باشد؛ همچنان که آشنایی با متون فصیح ادبی و دست داشتن در این نوع کلام نیز از دیگر لوازم این سبک است؛ به جهت آنکه این سبک هرگز از تشبیهات دقیق و به تصویر کشیدن صور اعلای خیال بی‏نیاز نخواهد بود و پیوسته در پی آن است که برای وصول به شناخت، به جای آنکه از طریق تفکر وارد شود، از راه فطرت درآید.

لازمه سبک ادبی آن است که با انواع استعاره، با شیوه دلچسب حُسن تعلیل و با دیگر فنون و اغراض پسندیده علوم بلاغت، راه صواب را طی‏کرده تا به مقصد برسد... .

از مهم‏ترین ویژگی‏های آن، انتخاب کلماتی است که برای گوش نغمه‏ای خوش‏آهنگ و نیکو داشته و به جانب خیال عالی پرواز کند و با وضوح معانی همراه باشد.

گفتنی است جداسازی سبک ادبی از سبک‏های دیگر به معنای جدا بودن کامل آنها از هم نیست؛ زیرا همه آیات قرآن ادبیاتی معجزه‌آسا و فرابشری دارند؛ یعنی آیاتی که به سبک خطابی‏اند، همزمان ادیبانه نیز هستند؛ اما از یک‌سو، سخن در این است که برخی آیات افزون بر ادبیات بسیار عالی، ویژگی‏های سبکی دیگر را نیز دارند و همین مطلب، زمینه جداسازی آنها را فراهم می‏آورد و از دیگرسو، در مقایسه میان آیات قرآن، هرچند همه آیات قرآن اعجاز بیانی دارند و فرابشری‌اند، ولی برخی آیات جنبه‌های ادبی برجسته‌تری دارند و از همین‌رو است که می‌توان بخشی از آیات و سوره‌ها را ذیل عنوان سبک ادبی جای داد؛ اما چنان که گفتیم، سبک ادبی را می‏توان نقطه مشترک همه آیات دانست.

سبک علمی در دیدگاه نویسنده مزبور عبارت است از: آرام‏ترین و راحت‏ترین و ساده‏ترین سبک‏ها؛ سبکی است که با نزدیک‏ترین و ساده‏ترین روش‏ها برای توضیح حقایق به کار برده می‏شود. در این اسلوب از خیال شاعرانه خبری نیست؛ به جهت آنکه قوه خیال به جانب اشباع عاطفه و تغذیه وجدان فرامی‏خواند، در حالی که این سبک عقل‏ها را مورد خطاب قرار می‏دهد و با افکار نجوا می‏کند و با استعاره و مجاز و کنایه سروکاری ندارد. تشبیهی که از دقت زیادی برخوردار بوده و به تأمل و اندیشه فوق‌العاده یا به دقت نظر و موشکافی نیاز داشته باشد، در این سبک ارزش چندانی ندارد و تشبیهاتی که مورد استفاده قرار می‏گیرند، صرفاً برای آن به ‏کار رفته‏اند که یک شیء مجهول را معلوم نمایند؛ یعنی در این سبک تنها از تشبیهات ساده‏ای استفاده می‏شود که طرفین تشبیه جنس ظاهر و واضحی‏ دارند؛ زیرا قصد تشبیه در این سبک شرح و توضیح علوم است. آنچه می‏تواند برای وصول به این غرض مزاحمت ایجاد کند، وجود ابهام در خود شیوه کشف و توضیح اشیاست؛ مثل آنکه برای شناساندن یک شیء نامعلوم از شیوه‏ای استفاده شود که خود آن شیوه مبهم و سؤال برانگیز باشد.

البته مقصود آن نیست که سبک علمی از جمال و زیبایی به دور است؛ چنان که شواهد آن را در کتاب‏های برخی متأخران مشاهده می‏کنیم و هنگام مطالعه آنها گویی ذهن را به مشقت می‏اندازیم و خیال را قربانی می‏کنیم.

کسانی که به این‏گونه سبک‏ها عادت کرده‏اند، آنچنان خود را از ادبیات و مظاهر ادب دور ساخته‏اند که از عهده نگارش یک نامه زیبا یا به تصویر کشیدن یک منظره دلپذیر برنمی‏آیند؛ بلکه مراد این است که سبک علمی نیز زیبایی خاص خود را دارد و با گزینش کلماتی که از اشتراک لفظی یا معنوی به دور بوده و معنای واضحی دارند، دوشادوش دو سبک دیگر زیبایی و جمال آن شکوفا می‏گردد.

از این نوع سبک در قرآن به‌ندرت یافت می‏شود و تنها در برخی آیات مانند آیات‌الاحکام می‏توان آن را جستجو کرد؛ زیرا قرآن سخنان علمی خود را در مباحث دیگری مانند قصص قرآنی و مواعظ، اشراب و بازگو کرده است؛ اما - چنان که پیش‏تر گفتیم - این نوع سبک نیز در قرآن با سبک ادبی همراه است و مزایای سبک ادبی را نیز تا حدی که موضوع اقتضای آن را داشته باشد، به همراه دارد؛ زیرا خروج از اقتضای موضوع و نیاز مخاطب مانند این است که مسئول هواشناسی به هنگام گزارش وضع هوا به جای آسمان از «گنبد مینا» استفاده کند یا یک دندان‌پزشک به جای دندان‏ها، از «مرواریدهای نشسته در قفای غنچه رخ» بهره گیرد!

نتیجه اینکه مترجم توانا بنا را بر این نمی‏گذارد که سراسر ترجمه قرآن را بر یک سبک تنظیم نماید، بلکه همواره به معیارها و ویژگی‏های انواع سبک توجه دارد و متناسب با آنها، بیان خود را تغییر می‏دهد؛ چنان که برخی مترجمان قرآن، برای مثال، سوره‏های کوتاه قرآن را با سبکی نسبتاً ادبی ترجمه کرده‏اند، برخلاف سوره‌های بلند قرآن.

برای آثار منظوم، در ادبیات سبک‏های متعددی شناخته شده است و در آثار منثور نیز سبک، بروز و ظهور و گونه‏های متعددی دارد که می‏توان به سبک‏های مرسل ساده، مرسل عالی، فنی مرسل، فنی و جز اینها اشاره کرد؛[6] البته گفتنی است که نمی‏توان برای همه سبک‏های شناخته‌شده در ادبیات از ترجمه‏های قرآن مصادیقی یافت؛ اما آگاهی از سبک‌ها می‏تواند برای طبقه‏بندی ترجمه‏های قرآن و شناخت بهتر آنها، به‏ویژه ترجمه‏های بازمانده از گذشته و نیز ایجاد تنوع در ترجمه‌ها راهگشا باشد.[7]

در فن ترجمه به‌طور کلی، مترجم باید با شناخت هرچه دقیق‏تر سبک متن مبدأ، آن را به زبان مقصد منتقل کند، به‏ویژه اگر نویسنده یا گوینده از سبک خاص زبان مبدأ هدفی ویژه را تعقیب کرده باشد که دور افتادن از سبک گاه به معنای از دست رفتن متن مبدأ است. این مطلب در ترجمه‏های قرآن به‌خوبی قابل ردیابی است، هرچند کلیت سبک قرآن به جهت معجزه بودن آن، از دسترس مترجمان دور است؛ برای مثال، برخی آیات به دلیل ویژگی خاص زمانی و مکانی یا با ملاحظه مخاطب خاص، شعارگونه یا همراه با تمسخر و تهدید هستند که در ترجمه برتر، این فضای کلی حاکم بر الفاظ قرآن که در دایره سبک‏شناسی قرار می‏گیرد، بازسازی می‌شود.

در یک تقسیم‌بندی کلی، ترجمه‏های موجود از جهت مخاطب به عمومی و کودکانه و از جهت آفرینش متن به ساده و هنری (آهنگین) تقسیم می‌شوند که البته هر یک از موارد یادشده می‏تواند زبان و قالب‌های گوناگونی را پذیرا باشد.

          1. 2. ترجمه‏های آوایی

ترجمه‏های منظوم و مسجع که اغلب از روش‌های معنایی یا آزاد برای خلق آنها استفاده می‌شود، نسبت به ترجمه‏های با نثر ساده به دلیل محدودیت‏های آنها اقبال و دقت کمتری دارند، ولی با این حال، این نوع ترجمه از گذشته‏های دور مورد توجه برخی ادیبان بوده است.

يكى از ويژگى‏هاى مهم متن مورد ترجمه كه مترجم بايد آن را در ترجمه به زبان مقصد
رعايت كند، سبك گفتار يا نوشتار نويسنده متن اصلى است. مراد از سبك
(Style)
ويژگى‏هايى در كلام است كه آن را از سخنان ديگر متمايز مى‏كند. البته در ادبيات شرط
احتساب يك ويژگى به عنوان ويژگى سبك، بسامد داشتن كاربرد آن است؛ يعنى در يك
دوره آن‏قدر كاربرد داشته باشد كه بتوان آن را ويژگى آن دوره به شمار آورد و در غير اين
صورت، يك ويژگى سبك خاصى به شمار نمى‏رود؛ براى مثال، آوردن دو حرف اضافه
براى متمم از ويژگى‏هاى سبك خراسانى است؛ زيرا چنين شيوه بيانى در سبك خراسانى
داراى بسامد است؛ مانند: «اگر با من نسازند اهل دنيا ـ به من بر زان نباشد هيچ عارى.»[8] اين
روش بيانى در سبك عراقى هم ديده مى‏شود، اما به دليل عدم بسامد آن، ويژگى سبك
عراقى به شمار نمى‏رود؛ بنابراين، مراد از سبك در حوزه ترجمه‏شناسى كمى با ادبيات
متفاوت است.

سبك در ادبيات بر اساس عناصر هنرى و غير هنرى به گونه‏هاى ذيل تقسيم مى‏شود:

1. بر اساس گوينده يا نويسنده اثر؛

2. بر اساس زمان اثر (كهن، معاصر، و...)؛

3. بر اساس مكان جغرافيايى اثر؛

4. بر اساس درون‏مايه اثر (عرفانى، اخلاقى، داستانى و...)؛

5 . بر اساس مخاطبان اثر (عالمانه، كودكانه، عاميانه، و...)؛

6 . بر اساس هدف اثر (اقتصادى، تعليمى، و...)؛

7. بر اساس زبان اثر (آهنگين (نظم و نثر) و نثر ساده).

براى آثار منظوم، در ادبيات سبك‏هاى متعددى شناخته شده است و در آثار منثور نيز
سبك بروز و ظهور و گونه‏هاى متعددى دارد كه مى‏توان به سبك‏هاى مرسل ساده، مرسل
عالى، فنى مرسل، فنى و جز اين‏ها اشاره كرد؛[9] البته گفتنى است كه نمى‏توان براى همه
سبك‏هاى شناخته شده در ادبيات از ترجمه‏هاى قرآن مصاديقى يافت؛ اما مى‏تواند براى
طبقه‏بندى ترجمه‏هاى قرآن و شناخت بهتر آن‏ها، به‏ويژه ترجمه‏هاى بازمانده از گذشته و نيز
تدوين ترجمه‏هاى مناسب‏تر راهگشا باشد.

گفتنى است برخى كارشناسان[10] براى سبك‏هاى ترجمه قرآن تقسيماتى را ارائه كرده‏اند
كه جاى تأمل دارد و ما چكيده‏اى از تقسيمات وى را همراه با نقد خود در اين‏جا
گزارش مى‏كنيم.

سبك‏هاى ترجمه قرآن بر اساس كتاب ياد شده:

1. تقسيم ترجمه بر اساس «هدف مترجم» كه خود بر دو نوع تقسيم مى‏شود: ترجمه
جايگزين با اين هدف كه بتواند جايگزين قرآن در زبان مقصد شود و ترجمه بيانى كه فهم
نسبتا خوبى از متن قرآن ارائه دهد، هر چند نتواند جايگزين متن شود.

نقد و نظر: روشن است كه چنين اهدافى را نمى‏توان سبك شمرد و نهايت اين‏كه مى‏توان
آن را در انواع و روش‏هاى ترجمه قرآن تحليل نمود. گذشته از اين‏كه نمى‏توان ويژگى‏هاى
قابل ملاحظه‏اى براى تفكيك اين دو سبك برشمرد.

2. تقسيم ترجمه بر اساس عموم مردم و تخصصى.

3. تقسيم ترجمه بر اساس زبان ترجمه كه خود به زبان عام (زبان عرفى) و زبان خاص
(زبان فنى يا ادبى يا...) تقسيم مى‏شود.

نقد و نظر: نخست بايد به تباين ترجمه تخصصى و ترجمه به زبان خاص (فنى يا ادبى
يا...) توجه كرد. به نظر مى‏رسد نتوان بين اين دو و نيز بين زبان عرفى يا عام يا معيار و زبان
خاص تباينى در نظر گرفت؛ زيرا زبان خاص نيز حتى با بيان اصطلاحات يك رشته خاص،
باز مى‏تواند به زبان معيار باشد. اين مطلب با بررسى مثال ترجمه تخصصى و ترجمه به زبان
خاص روشن مى‏شود. نويسنده براى زبان تخصصى دو مثال آورده است؛ نخست ترجمه
«يُرْسِلَ الرِّيَاحَ»[11] به «ارسال بادها» (ترجمه لفظى) و «وزيدن مستمر و رسيدن دو جناح باد»
(ترجمه علمى) و ترجمه «يولف بينه» به «پيوسته شدن قطعات به يكديگر» (ترجمه لفظى) و
«تبديل سيروس‏ها به سيروستراتوس (پشمكى سفره‏اى) و پوشيده شدن تمام سطح آسمان
از ابرهاى سفره‏اى (استراتوس) و سفره‏اى انباشته (استراكومولوس).»[12]

مثالى كه ايشان براى زبان فنى آورده از اين قرار است: «رژه قطار ابرها از بالا سر منطقه
مشروب‏شونده، راه افتادن ابرهاى انباشته (كومولوس) و پشمكى (سيروس) به همراه جبهه
و پراكنده شدن در آسمان.»[13]

چنان كه ملاحظه مى‏شود، دو ترجمه علمى مطرح شده هر چند با اصطلاحات فنى يك
رشته همراه مى‏باشند، خارج از زبان معيار نيستند؛ البته در خصوص قرار دادن يك قسم به
نام ترجمه تخصصى و فنى در تقسيم‏بندى ترجمه‏ها به خاطر چند آيه كه به روش آزاد و يا
تفسيرى ارائه مى‏شود نيز جاى سخن است؛ زيرا هر علمى جز چند آيه را نمى‏تواند با
اصطلاحات خاص همراه كند كه آن نيز چهره غالب ترجمه را تغيير نمى‏دهد؛ بنابراين ادعاى
اين‏كه «در عصر حاضر، ناچاريم كه بر اساس تخصص مخاطبين، ترجمه‏هايى براى اديبان،
شاعران، متخصصان كيهان‏شناسى، علوم پزشكى و... پديد آوريم كه در آن از اصطلاحات
خاص آن‏ها استفاده شده و منطبق با آن مطالب آيات را توضيح دهيم»[14] ناپذيرفتنى و گزاف
است؛ زيرا مى‏توان، به فرض ضرورت، اصطلاحات را در پى‏نوشت، پانوشت، با كروشه در
درون متن و جز اين‏ها بيان كرد.

افزون بر اين‏ها، زبان فنى، ادبى، و... خالى از ابهام نيست و ما اين مطلب را با همين اشاره
رها مى‏كنيم.

4. تقسيم ترجمه بر اساس ترجمه خالص (بدون توضيحات و دخالت عناصر تفسيرى) و
ترجمه تفسيرى (خلاصة التفاسير)؛

نقد و نظر: اين دو نيز نمى‏توانند سبك به شمار آيند، و در ذيل انواع و روش‏هاى ترجمه
قرآن قرار مى‏گيرند؛ چنان كه نويسنده محترم خود اين دو را در روش‏هاى ترجمه نيز
آورده است!

5 . تقسيم ترجمه بر اساس گرايش‏هاى مترجم و عدم آن (بى‏طرف و گرايشى)؛

نقد و نظر: وجود ترجمه‏اى بى‏طرف ـ چنان كه نويسنده نيز خود به آن اشاره كرده ـ
مشكوك است؛ از اين‏رو، نمى‏توان آن را به درستى ارزيابى كرد تا احتمالاً از آن شاخصه‏هاى
يك سبك را استخراج نمود.

6 . تقسيم ترجمه بر اساس اعتبار ترجمه و عدم اعتبار؛

نقد و نظر: شاخصه‏هاى اعتبار و عدم اعتبار در ترجمه آن‏چنان نمايان نيست كه بتوان از آن
يك سبك استخراج كرد و نويسنده نيز مطلبى در اين خصوص نياورده كه نمايان‏گر يك
سبك باشد. افزون بر اين، اعتبار و عدم اعتبار را مى‏توان در ذيل شماره پنجم قرار داد.

7. تقسيم ترجمه به نثر غير آهنگين و ترجمه هنرى (آهنگين، آوايى و منظوم)؛

نقد و نظر: نخست اين‏كه مى‏توان اين بند را در شماره سوم جاى داد و ديگر اين‏كه تفاوت
«آهنگين» و «آوايى» در سخن نويسنده روشن نيست. (گفتنى است نويسنده خود در شرح
سبك‏ها از «آهنگين» اعراض كرده است).

به سخن خويش باز مى‏گرديم. در فن ترجمه به‏طور كلى، مترجم بايد با شناخت هر چه
دقيق‏تر سبك متن مبدأ، آن را به زبان مقصد منتقل كند، به‏ويژه اگر نويسنده يا گوينده از
سبك خاص زبان مبدأ هدفى ويژه را تعقيب كرده باشد كه دور افتادن از سبك گاه به معناى
از دست رفتن متن مبدأ است. اين مطلب در ترجمه‏هاى قرآن به خوبى قابل رديابى است،
هر چند كليت سبك قرآن به جهت معجزه بودن آن، از دسترس مترجمان دور است؛ براى
مثال، برخى آيات به دليل ويژگى خاص زمانى و مكانى و يا با ملاحظه مخاطب خاص،
شعارگونه و يا همراه با تمسخر و تهديد است كه در ترجمه برتر، اين فضاى كلى حاكم بر
الفاظ قرآن كه در دايره سبك‏شناسى قرار مى‏گيرد، بايد بازسازى شود.

ترجمه‏هاى موجود را مى‏توان از جهت مخاطب به عمومى و كودكانه و از جهت آفرينش
متن به ساده و هنرى (آهنگين) تقسيم كرد كه البته هر يك از موارد ياد شده مى‏تواند زبان و
سبك‏هاى گوناگونى را پذيرا باشد.

بررسى ترجمه‏هاى موجود نشان مى‏دهد كه اغلب مترجمان، عموم مخاطبان را در نظر
داشته‏اند و بيشتر آن‏ها هر چند دغدغه دور نشدن از زبان متن مبدأ را داشته‏اند، دورنماى
ترجمه خويش را هر چه نزديك‏تر شدن به زبان معيار زمان خود ترسيم كرده‏اند.

ترجمه‏هاى آهنگين

ترجمه‏هاى آهنگين كه خود مشتمل بر منظوم و مسجع است، نسبت به ترجمه‏هاى با نثر
ساده به دليل محدوديت‏هاى آن‏ها از اقبال و دقت كمترى برخوردارند، ولى با اين حال اين
نوع ترجمه از گذشته‏هاى دور مورد توجه برخى اديبان بوده است.

ترجمه‏اى آوايى

دانشور گرامى، رجايى بخارايى ترجمه‏اى خطى منسوب به قرن چهارم هجرى منتشر كرده
كه در آن بعضى آيه‏ها و سوره‏هاى كوتاه با آهنگ و رعايت سجع ترجمه شده است. به باور
برخى محققان، اين ترجمه احتمالاً پس از ترجمه تفسير طبرى تدوين شده و شايد دومين
ترجمه باشد. براى نمونه ترجمه سوره انشراح بدين شرح است:

«نه فراخ گردانديم دل تو را؟

و فرو نهاديم از تو بار گران تو را

آن‏كه فرو شكست پشت تو را

و بلند گردانديم تو را، نام تو را

هر آينه با هر سختى آسانى است

با هر سختى آسانى است

چون بپردازى رنج بر دعا كردن

به سوى خداوند خويش رغبت كردن.»[15]

ترجمه آوايى نسفى

ترجمه آوايى ديگر، ترجمه آيه‏هاى تفسير نسفى، اثر ابوحفص نجم‏الدين عمر نسفى
(462ـ 538 ق) است. ترجمه آيه 27ـ30 سوره فجر به قرار ذيل است:

«اى جان‏آرميده به ذكر مولا

و دل نهاده به وعده‏هاى ثواب عقبى

بازگرد به پروردگار خويش

خشنود بدآنچه يافتى از پروردگار خويش

اندر آى در ميان بندگان من

و اندر آى در بهشت جاويدان من.»[16]

ترجمه كامل آوايى ديگر، «آواى قرآن» اثر محمود صلواتى است. براى نمونه ترجمه
سوره مسد را از اين ترجمه يادآور مى شويم:

«به نام خداوند بخشنده مهربان

بريده باد دستان ابولهب و نيست باد

دارايى و اندوخته‏اش سودى نداد

به زودى در شعله كشيده آتش وارد شود

و همسرش كه بى‏امان هيزم كشد

بر گردنش از ليف ريسمانى فِتَد.»

افزون بر ترجمه‏هاى ياد شده و برخى ترجمه‏هاى آوايى به زبان‏هاى ديگر (مانند ترجمه
آوايى آربرى)،[17] ترجمه‏هاى ناقص متعددى از گذشته در دسترس است؛ مانند پلى ميان شعر
هجايى و عروض فارسى بازمانده از قرون نخستين هجرى؛ ترجمه‏هاى آهنگين از دو جزء قرآن
و نيز ترجمه ذيل كه در كنار گنبد امام رضا عليه‏السلام كشف شده و متعلق به اواخر قرن سوم هجرى
و از مترجمى ناشناس است: «آنان كه در بلا صابران باشند، و اندر كردار از صالحان باشند،
آمرزيدگان مأجوران باشند.»

ترجمه‏هاى منظوم ناقص نيز فراوان است كه مثنوى يوسف و زليخاى قريب سى تن از
شعرا[18] از جمله مثنوى منسوب به فردوسى و نيز مثنوى يوسف و زليخاى جامى، و نيز قلب
قرآن با طبش منظوم و بسيارى ديگر را مى‏توان نام برد.

ترجمه‏هاى منظوم

از بين گونه‏هاى مختلف زبانى، ترجمه منظوم شايد نامناسب‏ترين نوع ترجمه باشد. قرآن
كريم مى‏فرمايد:

«وَ مَا عَلَّمْنَـهُ الشِّعْرَ وَ مَا يَنمـبَغِى لَهُو إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِكْرٌ وَقُرْءَانٌ مُّبِينٌ؛ و [ما] به او شعر نياموختيم و
درخور وى نيست؛ اين [سخن
]جز اندرز و قرآنى روشن نيست.»

بنابراين، شأن قرآن فراتر از آن است كه در غل و زنجير قالب‏هاى شعرى درآورده شود؛
گذشته از آن، چه اصرارى مى‏تواند وجود داشته باشد كه ما را به سوى ترجمه منظوم سوق
دهد. به قول استاد خرمشاهى:

«من در [ترجمه‏هاى منظوم] هنرى نديدم؛ يعنى من ترجمه منظومى نديدم كه از منثور آن
بهتر باشد.»[19]

اين به جهت استوار بودن ترجمه منظوم بر انديشه‏هاى پربار و زلال قرآنى است كه گاه آن
را فرسنگ‏ها از روح و فضاى يك شعر دور مى‏كند. به گفته آقاى انصارى (مترجم قرآن كريم
و از برادران اهل سنت):

«هر جا كه رگه‏هايى از انديشه وارد شعر شده، شعريت از هنر افتاده است.»

افزون بر آنچه گفته شد، ترجمه منظوم «عام» و «ساده» بودن مخاطب و كلام قرآن را به
«خاص» و «پيچيده و طولانى بودن» تبديل مى‏كند. همه مردم، خاص و عام، به ترجمه منثور
روى مى‏آورند، ولى همه كس به ترجمه منظوم علاقه‏مند نمى‏شود. اينك براى نمونه، ترجمه
كوچك‏ترين سوره قرآن را از سه ترجمه منظوم آقايان محمد شائق، اميد مجد و
سيد محمدعلى محمدى مى‏آوريم:

«به نام خداوند كون و مكان

كه بخشنده است و دگر مهربان

نموديم ما در حقيقت عطا

يكى كوثر و خير افزون ترا

به جاى آر پس بهر ربت صلات

نما نيز قربانى اندر حيات

كه البته باشد بدون عجب

همى دشمنت ابتر و بى‏عقب»


(ترجمه محمد شائق)

«سرآغاز گفتار نام خداست

كه رحمت‏گر و مهربان خلق راست

همانا كه اينك بداديم ما

به تو كوثرى پاك اى مصطفى

تو هم پس به شكرانه مى‏خوان نماز

براى خدايت بكن ذبح باز

همانا همان كس كه عيبت بخواند

خودش نسل مقطوع و ابتر بماند»


(ترجمه اميد مجد)

«مى‏كنم آغاز با نام كريم

من به «بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم»

اى محمد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ما تو را ز لطف خويش

بهره‏ور كرديم از اندازه بيش

ما به تو كوثر بداديم از كَرَم

كثرت اولاد و هرگونه نِعَم

پس تو هم با ذكر بنما نماز

كن تو قربانى كه گردى سرفراز

دشمنت مقطوع نسل و كافر است

آن‏كه بخشايد خداى غافر است»


(ترجمه محمدى)

ترجمه آيت اللّه‏ مكارم شيرازى: «به نام خداوند بخشنده بخشايشگر * ما به تو كوثر [و خير
و بركت فراوان] عطا كرديم * پس براى پروردگارت نماز بخوان و قربانى كن * [و بدان]
دشمن تو قطعا بريده‏نسل و بى‏عقب است.»

آنچه گذشت، نگاهى كلى به ترجمه منظوم بود، ولى مشكلات ترجمه منظوم به اين
مقدار پايان نمى‏پذيرد. تنگناهاى حاصل از قيود شعرى و هنرنمايى‏هاى بى‏مورد مترجمان،
گاه ترجمه را به جايى مى‏كشاند كه به هيچ‏وجه پذيرفتنى و قابل توجيه نيست. اين گذشته از
ناهمخوانى وزن با برخى مفاهيم است؛ براى مثال آيا داستان حضرت يوسف عليه‏السلام با وزن
حماسى تناسب دارد؟!

در هر صورت، براى نمونه دو مورد از لغزش‏هاى ترجمه منظوم آقاى اميد مجد را از نظر
مى‏گذرانيم. ايشان در ترجمه «كُفُوًا أَحَدُم» سروده است: «نه دارد شريكى خدا هيچ‏گاه»؛
احتمالاً منظور از شريك، شريك در منزلت و قدر است. عجيب‏تر و بعيدتر اين‏كه استاد
فولادوند و استاد خرمشاهى كه هر دو آن‏ها مترجم قرآن كريم‏اند و ترجمه‏هاى خوبى ارائه
كرده‏اند، كه عبارت‏اند از:

ترجمه فولادوند: «و او را هيچ همتايى نباشد»؛

ترجمه خرمشاهى: «و او را هيچ همتا نيست»؛

ترجمه مكارم: «و براى او هيچ‏گاه شبيه و مانندى نبوده است.»

و ترجمه‏هاى ديگر نيز همين معنا را ارائه كرده‏اند و از كتاب‏هاى لغت نيز چيزى جز اين
برداشت نشده است. (ر.ك: مفردات راغب، قاموس قرآن، شرح و تفسير لغات قرآن و...)

نمونه‏اى ديگر: همان مترجم در ترجمه سوره الرحمن، ترجمه آيه «فَبِأَىِّ ءَالاَءِ رَبِّكُمَا
تُكَذِّبَانِ» را به تعداد تكرار آن، با تغييراتى همراه كرده است. اين كار از توانايى شايسته مترجم
و همت بلند او خبر مى‏دهد، ولى هنرمندى جاى مناسب مى‏طلبد. اينك برخى ترجمه‏هاى
اين آيه را با هم مقايسه كنيد:

كدامين نعم را زيكتا خدا

دروغين بخوانيد آيا شما (13)

كنون راه انكار گيريد پيش

كدامين نعم را ز يزدان خويش (16)

كنون پس نعمات يزدان خويش

چرا راه انكار گيريد پيش (51)

كنون بر چه نعمت برانيد ظنّ

از الطاف يكتا رب خويشتن (53)

كنون اين همه نعمت از كردگار

بر انكار آيد آيا دچار؟ (65)

خدا اين همه لطف دارد تمام

بخوانيد زآن‏ها دروغين كدام؟ (67)

به درياى نعمت كه بخشد جدا

شناور به شكّيد اكنون چرا (71)

كنون بر چه نعمت زپروردگار

به انكار و شكّيد آيا دچار؟ (77)


ترجمه فولادوند: «پس كدام‏يك از نعمت‏هاى پروردگارتان را منكريد؟»

ترجمه خرمشاهى: «پس كدام‏يك از نعمت‏هاى پروردگارتان را انكار مى‏كنيد؟»

يادآورى: نقد ما تنها براى پيگيرى بحث و شاهد آوردن است و نه نقد و ارزيابى
ترجمه ‏هاى منظوم و يا كم‏ارزش نشان دادن زحمات مترجمان اين آثار[20] كه خداوند به
شايستگى از همه آن‏ها بپذيرد و پاداش نيكو عطا فرمايد.

724) درسنامه ترجمه 1-2 (قسمت اول)


ویرایش جدید (منتشر نشده)

درسنامه ترجمه 1-2 (اصول، مبانی و فرایند ترجمه قرآن کریم)

* این کتاب از جایزه کتاب سال جمهوری اسلامی و کتاب سال حوزه علمیه قم بهره‌مند شده است.

*ویرایش جدید این کتاب که در قالب دو جلد عرضه می‌شود (هنوز منتشر نشده)، در چند پست تقدیم می‌شود.

*فایل درسنامه ترجمه (جلد اول) در نرم افزار دانشنامه علوم قرآن کامپیوتر نور موجود است.

* به دلیل کپی و جایگزینی ممکن است برخی فونت ها به هم ریخته باشد که قابل فهم و اصلاح است.

* حق انتشار محفوظ است. اگر ناشری مایل به انتشار مکتوب اثر بود، با مؤلف هماهنگ کند. (حق تألیف رایگان است).

قسمت اول

درسنامه ترجمه 1-2


(اصول، مبانی و فرایند ترجمه قرآن کریم)

تذکر: جلد اول درسنامه در نرم‌افزار نور (دانشنامه علوم قرآن) موجود است.



(نسخه آزمایشی پیش از انتشار (هنوز نهایی نشده است)؛ حق چاپ محفوظ است.)



سیدمحمدحسن جواهری[1]

عضو هیئت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی





بسم‌الله الرّحمن الرّحیم



الحمد لله ربّ‌ العالمین و صلی‌الله علی محمد و آله ‌الطاهرین





فهرست

درس‌نامه ترجمه قرآن کریم 5

(اصول، مبانی و فرایند ترجمه قرآن کریم) 5

ویرایش دوم 5

سیدمحمدحسن جواهری 5

پیشگفتار 6

فصل اول 10

کلیات 10

1. ریشه‏شناسی ترجمه 10

2. معنی‌شناسی ترجمه 11

3. تعریف ترجمه بین‏زبانی 12

5. پیشینه ترجمه قرآن 14

6. ترجمه‏ناپذیری و موانع ترجمه قرآن 16

6_1. موانع زبانی در ترجمه قرآن کریم 17

6_2. موانع معنوی 21

m چکیده فصل 25

فصل دوم 28

سبک‌ها و روش‌های ترجمه قرآن 28

گفتار اول: سبک‏های ترجمه 28

1. سبک‌های ترجمه 28

2. ترجمه‏های آوایی 32

3. ترجمه‏های منثور 50

m چکیده گفتار اول 51

گفتار دوم: روش‏های ترجمه قرآن 52

1. روش‌های ترجمه 52

2. نقد، بررسی و جمع‏بندی 75

m چکیده و جمع‌بندی گفتار دوم 83

m خودآزمایی و پژوهش 85

فصل سوم 87

اصول ترجمه قرآن 87

m چکیده فصل 126

m خودآزمایی و پژوهش 130

فصل چهارم 133

مبانی ترجمه 133

m چکیده فصل 198

m خودآزمایی و پژوهش 201

فصل پنجم 203

فرایند ترجمه قرآن کریم 203

1. تحلیل واژگانی متن مبدأ 203

1_1. فرایند واژه‌شناسی 203

1_2. قواعد واژه‏شناسی 204

2. تحلیل آوایی و دستوری متن مبدأ 210

4. برابریابی واژگانی، دستوری و ایجاد تعادل 212

5. ایجاد تعادل در سبک 213

6. یکسان‏سازی در ترجمه 215

6_1. یکسان‏سازی در ترجمه واژه‏ها و عبارت‏های مشابه 218

6_2. یکسان‏سازی در ترجمه عناصر صرفی و ساختارهای نحوی 219

6_4. یکسان‏سازی در ویرایش 220

6_5. یکسان‏سازی در نوع و نثر ترجمه 222

7. ویرایش، ارزیابی و کنترل نهایی ترجمه 222

7-1. گروه تفسیر 223

7-2. گروهی متشکل از کارشناسان ادبیات (مبدأ و مقصد)، زبان‏شناس و ویراستار 223

7-3. گروهی متشکل از مترجمان و منتقدان برجسته 223

7-4. گروهی منتخب از مخاطبان 223

m چکیده فصل 224

m خودآزمایی و پژوهش 250

فصل ششم 253

منابع ترجمه قرآن 253

1. منابع لغوی و زبانی زبان مبدأ 253

1_1. منابع لغوی 253

1_2. منابع زبانی و ادبی زبان مقصد (فارسی) 266

2. منابع تفسیری 267

3. منابع اختصاصی ترجمه قرآن (عربی _ فارسی) 267

m چکیده فصل 269

m خودآزمایی و پژوهش 271

فصل هفتم 272

تحلیل‌های تقابلی و مشکلات ساختاری 272

گفتار اول: زبان‏شناسی مقابله‏ای و فرایند تحلیل تقابلی 272

1. تشخیص نوع عناصر و الگوهای زبانی 273

2. برابریابی 276

گفتار دوم: آسیب‌شناسی برابریابی در ترجمه 291

1. آسیب‌شناسی ترجمه جمله 292

1_1. جمله‌های طولانی 292

1_2. تغییر نقش در زنجیره نحوی 295

1_3. جمله‌های محذوف 298

1_4. انسجام درونی بافت و بافتار 299

1_5. پیوند بین جملات آیات 301

2. فعل 303

m چکیده فصل 322

m خودآزمایی و پژوهش 324

فصل هشتم 327

کارورزی ترجمه قرآن 327

1. بررسی ترجمه‌های سوره حمد 327

2. بررسی ترجمه‌های سوره بقره آیات ؟؟؟ 346

3. بررسی ترجمه‌های آیه29 سوره انفال 368

منابع و مآخذ 381





I. درس‌نامه ترجمه قرآن کریم

II. (اصول، مبانی و فرایند ترجمه قرآن کریم)

III.

IV.

V.

VI. ویرایش دوم

VII. سیدمحمدحسن جواهری

7.01 پیشگفتار



درباره ترجمه و به‌ویژه ترجمه قرآن و حدیث تاکنون مطالب بسیاری از سوی کارشناسان ترجمه ارائه شده است، با این همه، هنوز نقاط کور بسیاری در آن وجود دارد که باید بیش از پیش مورد توجه قرار گیرد. امروزه ترجمه از نگاه ساده گذشتگان، بسیار فراتر رفته و با توجه به اهمیت کارکردهای آن، حوزه وسیعی از مباحث نظری را به خود اختصاص داده و پیچیده‌تر و روشمندتر شده و نیازمندی‌های جدیدی یافته است. در همین راستا، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه پیش‌تر درسنامه ترجمه را با هدف تأمین متن آموزشی منتشر کرده بود که با همه کاستی‌هایش با استقبال و تقدیر مواجه و از سوی نهمین کتاب فصل وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و نیز کتاب سال حوزه علمیه قم، برنده جایزه شد، ولی با همه این اوصاف لازم بود اولاً، برخی ضعف‌ها برطرف و بعضی مباحث مختصر شود و ثانیاً، برخی کاستی‌ها که جای خالی آنها کاملاً احساس می‌شد، بدان افزوده شود؛ از این‌رو، کتاب یادشده با نگارش مجدد و تغییرات و افزوده‌های فراوان با نام روش‌شناسی ترجمه قرآن کریم عرضه گردید. در این مجموعه کوتاه تلاش شده مهم‌ترین مباحث نظری و کاربردی ترجمه به بحث گذاشته شود و نقشه راهی برای علاقه‌مندان به ترجمه ارائه گردد.

یادآوری

1. نگارنده در این کتاب در پی نقد ترجمه‏های قرآن کریم نبوده و نقل شاهد مثال‏ها از ترجمه‏ها صرفاً با هدف آموزشی انجام شده است؛

2. در انتخاب ترجمه‏ها سعی شده از آخرین چاپ استفاده شود، ولی احتمال وجود نسخه‏هایی کامل‏تر و با تجدید نظر مؤلفان آنها، منتفی نیست، به‌ویژه که شماری از شواهد از کتاب درسنامه ترجمه انتخاب شده و از زمان تألیف آن تاکنون سالیانی می‌گذرد و احتمال ویرایش ترجمه‌ها و در مورد برخی از آنها، ویرایش‌های متعدد وجود دارد؛

3. از بین ترجمه‏های موجود در بازار یا کتابخانه‏های تخصصی، یا نرم‌افزار «جامع‌التفاسیر»، تنها از ترجمه‌هایی استفاده شد که می‏توانستند شاهدی برای موضوع بحث به ما ارائه دهند و نقل از ترجمه‏ها دلیل بر تأیید آنها نیست، بلکه می‌توان انتخاب بسیاری از شواهد را تصادفی تلقی کرد؛

4. در نقل ترجمه‏ها، جز رعایت فصل و وصل به سبک معمول زمان ما و نیز برخی علائم ویرایشی، آن هم در موارد ضروری - البته در غیر شاهد مثال - نگاشته مترجم عیناً نقل شده است؛ از این‏رو، گاه ناهماهنگی‏هایی در متن و شاهدها در ویرایش فنی دیده می‏شود؛

5. به دلیل ضیق مجال، نام مترجمان در اغلب موارد بدون القاب ذکر شده که پیشاپیش از همه آنها عذرخواهی می‏شود؛

6. در نقل شواهد از ترجمه‏ها، در اغلب موارد، نظر به همان شاهد مثال بوده و چه‌‏بسا اشکالات دیگری نیز در ترجمه‏ها وجود داشته که جز موارد بسیار محدود، بدانها پرداخته نشده است؛ بنابراین، تأیید یک شاهد به معنای تأیید آن تنها از جنبه مورد بحث است، نه از همه جوانب؛

7. یکی از نکات مورد توجه، مخلوط نشدن مباحث حوزه‏های گوناگون علوم مورد نیاز مترجم در مباحث روشی این کتاب است؛ دانش‏هایی مانند روش‏ فهم و تفسیر قرآن، برخی مباحث ادبیات و زبان فارسی و نیز زبان‏شناسی و مباحث مهم آن در حوزه ایجاد تعادل‏های صرفی، نحوی و بلاغی که به دلیل ضیق مجال و تضییع نشدن آنها در انتقال ناقص، به منابع تخصصی مربوط واگذار شده‌اند، مگر موارد اندکی که یادکرد آنها در این مجموعه به‌رغم ضیق مجال، مفید تشخیص داده شده است.

سخنی با استادان گرامی

شایسته است افزون بر نکات یادشده، چند نکته درباره شیوه تدریس این کتاب مورد توجه قرار گیرد:

1. از آنجا که ارتقای ترجمه بستگی به استعداد درونی، فراگیری دانش‌های نظری و کاربردی مربوط و تجربه دارد، لازم است افزون بر مباحث نظری کتاب، به تجربه عملی توجه ویژه شود؛ از این‌رو، تحقق پژوهش‌های درخواستی در پایان فصل‌ها می‌توانند مسیر مناسبی را فراروی دانشجویان قرار دهد. در ضمن، گاه برخی پرسش‌ها خود بسترهایی برای طرح برخی مباحث نظری هستند که به دلیل ضیق مجال از متن کتاب بازمانده‌اند.

2. برای تدریس کامل این کتاب، حداقل دو واحد زمان نیاز است و اگر زمان تدریس تقلیل یابد، استاد می‌تواند برای جبران کمبود زمان، مطالعه بخش‌هایی از فصول کتاب را به تشخیص خود و ارزیابی توانمندی دانش‌پژوهان، بر عهده آنها بگذارد.

3. استفاده از ویدئو پروژکتور در هر دو سطح آموزش بسیار مفید و حتی ضروری است و استاد می‌تواند مباحث نظری را با استفاده از نرم‌افزارهایی مانند «جامع‌التفاسیر» به صورت عینی و مقایسه‌ای به پیش ببرد.

4. در سطح کارشناسی ارشد - چنان که اشاره شد - بیشتر جنبه کارورزی و کارگاهی مورد توجه است؛ از این‌رو، انتخاب آیات خاص یا ترجمه سوره‌ای خاص و بررسی همه‌جانبه آن می‌تواند نتیجه کار را ارتقا بخشد. همچنین می‌توان مسائلی را محور تحقیق قرار داد؛ برای مثال، چند معنایی ساختی و ساختاری، عناصر و الگوهای خاص عربی، بررسی برابرهای واژگان خاص، مترادف و اسماء حسنای الهی می‌توانند در فضای ترجمه به بحث گذاشته شوند؛ همچنین خلاقیت‌ها و آفریده‌های جدید مترجمان و نکات ویرایشی - که فهرستی اجمالی از آنها ارائه شده - بسترهایی مناسب برای پژوهش‌اند که نتایج آنها بسیار آموزنده و مورد نیاز است.

5. کاوش در روش‌های جدید ترجمه و شناسایی قالب‌های تازه و ارائه نمونه‌های جدید می‌توانند محورهای تحقیق در خصوص ترجمه قرآن در مقطع کارشناسی ارشد باشند.

6. ارائه ترجمه‌های جدید و منطبق بر نوع ترجمه انتخاب‌شده، بسیار مطلوب است؛ برای مثال، می‌توان دانشجویان را در گروه‌های دو یا سه‌نفره موظف به ارائه ترجمه‌ای جدید و براساس نوع خاصی از ترجمه کرد. برای این کار می‌توان یک سوره را میان دانشجویان تقسیم کرد؛ به گونه‌ای که هر گروه ترجمه چند آیه را بر عهده گیرند. این تجربه در مقطع کارشناسی ارشد بسیار مفید به نظر می‌رسد.

مقدمه را با تذکر این نکته به پایان می‌برم ‏که مطالب ارائه‌شده در این کتاب به دلیل گستردگی مباحث ممکن است با ضعف‏هایی روبه‏رو باشد که اولاً، سعه صدر خوانندگان گرامی را می‏طلبد که بر نویسنده ببخشایند و ثانیاً، با بزرگواری و منش کریمانه خود این کمترین خدمتگزار قرآن کریم را از نکات ارزشمند و راهگشای خود بهره‏مند سازند؛[2] همچنین لازم می‌دانم از تلاش‌های همه کسانی که به نوعی در ارتقای این اثر دخیل بوده‌اند یا در راستای انتشار آن گامی برداشته‌اند، به‌ویژه مسئولان محترم پژوهشگاه حوزه و دانشگاه و گروه قرآن‌پژوهی و نیز ویراستار محترم تقدیر و تشکر کنم.

سخن پایانی‌ام را به تشکر ویژه از عزیزی اختصاص می‌دهم که اگر جنبه مثبتی در این نوشتار به چشم می‌خورد، از لطف بیکران اوست. عرض ادبم را به پیشگاه مقدسش با یک دو بیتی همراه می‌کنم و امیدوارم که ما را همچنان مشمول عنایتش قرار داده و این تلاش ناچیز را به بزرگواری‌اش بپذیرد که تحفه‌ای نه درخور پیش‌کشی به پیشگاه اوست:

شمعی آورده‌ام و روی به آن شمس‌الشموس




قطره‌ای آب کنم پیش‌کش اقیانوس


او که خود لطف به انجام رساند آخر




شاید از هیچ به لطفش بربایم پابوس




والحمدلله اوّلاً و آخراً

ماه مبارک رمضان 1432ق/1390











7.02 فصل اول





کلیات

(i) 1. ریشه‏شناسی ترجمه



درباره ریشه لغوی «ترجمه» از سوی لغت‏شناسان نظریات گوناگونی ارائه شده است که درمجموع عبارت‌اند از:

الف) «ترجمه»، ریشه‏ای آرامی دارد. طرفداران این فرضیه بر این باورند که ترجمه و ترجمان و دیگر مشتقات آن از «ترگوم»[3] یا «ترگومین»[4] آرامی گرفته شده و در عربی رواج یافته‏اند. دهخدا در لغتنامه و یسوعی در غرائب اللغة العربیه از این قول جانبداری کرده‏اند.

گفتنی است براساس این نظریه، صورت‏هایی از واژه‏های آرامی، پیش از اسلام، یا پس از آن و از طریق زبان عربی به زبان فارسی راه یافته است؛ بنابراین، نمی‏توان ریشه آن را در زبان فارسی جستجو کرد.

ب) ریشه واژه ترجمه، عربی است. جوهری (332_393ق) در صحاح، راغب (م425ق) در مفردات، ابن‏منظور (م711ق) در لسان العرب، فیومی (م770ق) در المصباح المنیر و برخی دیگر این دیدگاه را پذیرفته، در ماده «رجم» و «ترجم» آورده‏اند.

در وجه اقتباس ترجمه از رجم می‏توان گفت: «رجم» به معنای پرتاب سنگ است که به صورت استعاری در سخن گفتن براساس حدس و گمان و نیز در معنای توهم، شتم و جز اینها به ‏کار می‏رود. ترجمه نیز ابزاری است برای رساندن پیام نویسنده متن به مخاطبان ناآشنا با زبان وی که این القا می‏تواند به منزله پرتاب تلقی شود، به‏ویژه اگر ترجمه برای انتقال پیام به گروهی ناسازگار یا در راستای تحقق امری خصمانه باشد.

«تَرْجََم» از باب رباعی نیز به معنای آشکار کردن است و «تَرْجَمَ الکلام» یعنی سخن را آشکار کرد. ترجمه نیز پیام متن مبدأ را برای مخاطبان ناآشنا به زبان مبدأ آشکار می‏سازد؛ از این‏رو، این وجه می‏تواند فلسفه این اشتقاق به شمار آید.

ج) ترجمه، نه فارسی و نه عربی، بلکه برگرفته از «رجم» کلدانی به معنای «افکندن» است.[5]

د) ترجمه از «تُرجمان» معرب «تُرزبان» یا «ترزفان» فارسی است. نویسنده غیاث اللغات و ناظم الاطباء - نویسنده فرهنگ‏نویسی - از طرفداران این قول هستند؛ اما دهخدا با این نظریه مخالف است و در ماده ترجمان می‏نویسد:

... تصور می‏رود ترجمان مأخوذ از آرامی یا ترگمان [سریانی که شاخه‏ای از زبان آرامی است] را به صورت «ترژمان» و «ترزمان» نقل کرده‏اند و بعد کاتبان به شباهت لفظی و معنوی کلمه «ترزبان» و «ترزفان» خوانده‏اند و فرهنگ‏نویسان هر دو صورت اخیر و مخفف و مبدل آن «ترزفان» را ضبط کرده‏اند.

«تَرزبان» به کسی می‏گویند که زبانی به‌اصطلاح چرب‌ونرم داشته و خوش‏سخن باشد.



(ii) 2. معنی‌شناسی ترجمه



واژه ترجمه در معانی گوناگونی متناسب با ریشه لغوی آن به ‏کار رفته است که به‌اختصار عبارت‏اند از:

_ ترجمه در معنای بین‏زبانی (برگردان گفتار یا نوشتاری از زبانی به زبان دیگر)؛[6] این معنا از معانی دیگر معروف‏تر و متداول‏تر است.

_ ترجمه در معنای درون‏زبانی (تفسیر و شرح سخن به همان زبان اصلی)؛ ترجمان نیز در این معنا به کار رفته است؛ چنان که ابن‏عباس را «ترجمان القرآن» لقب داده‏اند.[7] طبری در تفسیر خود[8] و زمخشری در اساس البلاغه (ماده فسر) همین معنا را در نظر داشته‏اند. نمونه چنین ترجمه‏ای را می‏توان المنتخب فی تفسیر القرآن الکریم، تفسیر البراعم المؤمنه و نیز التفسیر الوجیز دانست که البته مورد اخیر با اندکی تفسیر همراه است.

_ ترجمه در معنای تفسیر سخن به زبانی دیگر که شامل ترجمه‏های تفسیری نیز می‏شود؛ دکتر آذرتاش آذرنوش در این‏باره آورده است:

چنین به نظر می‏رسد که نویسندگان ایرانی سده چهارم هجری، خاصه در شرق ایران، عموماً کلمه «ترجمه» و «ترجمان» را به معنایی که ما امروز می‏شناسیم، به کار نمی‏برده‏اند، بلکه بیشتر از «ترجمه» معنی شرح، تفسیر، بیان و از «ترجمان» معنی مفسر، ناقل و حتی واسطه میان دو کس را اراده می‏کردند... . در ترجمه تفسیر طبری این پدیده جالب به چشم می‏خورد که هر گاه مترجمان با آن دقت وسواس‏آمیز، ترجمه آیات را لفظ‌به‌لفظ و آیه‌به‌آیه می‏آورند، مبحث را با ذکر نام سوره آغاز می‏کنند و دیگر سخنی در این‏باره نیست که آن عبارت ترجمه است؛ اما هر گاه به تفسیر می‏پردازند، آن را به عنوان «ترجمه سوره» آغاز می‏کنند. این عنوان 92بار در متن تکرار شده است.[9]

_ ذکر کردن سیرت و اخلاق و نسب شخص؛[10] مانند کتاب التراجم. ترجمه در این معنا، اصطلاحی در علم رجال و حدیث است که شرح‌حال بزرگان یا راویان حدیث را شامل می‏شود. از نوشتارهایی که درباره شخص یا اشخاص معین نگاشته می‏شود، گاه با همین واژه تعبیر شده است (کتاب تراجم).[11]

ترجمه در این معنا را گاه به تناسب برای غیر انسان نیز به کار می‏برند: «ترجمة الکتاب» که مقصود از آن دیباچه کتاب است،[12] اغلب شامل چگونگی تألیف و تشریح مسیر تحقیق و مشکلات راه و مانند آنها می‏شود، و اطلاعات کلی از موضوع یک کتاب و چکیده‏ای از آن، در مقدمه یا پیشگفتار می‏آید؛ از این‏رو، شاید استفاده از «ترجمه» برای دیباچه یا مقدمه، به لحاظ سرگذشت نویسنده در گردآوری، تنظیم و تألیف و مشکلات فراروی او باشد که در دیباچه و گاه در مقدمه می‏آید.



(iii) 3. تعریف ترجمه بین‏زبانی



از بین معانی مختلف بیان‌شده برای ترجمه، معنای اول محور سخن است؛ از این‏رو، سخن را آن‌سو می‌کشانیم و پیرامون آن توضیحاتی را ارائه می‏کنیم. برای ترجمه تعریف‏های بسیاری ارائه شده که به چند نمونه اشاره می‏شود:

_ ترجمه عبارت است از: برگردان مفاهیم، چه نوشته و چه گفته، از یک زبان که زبان مبدأ[13] نامیده می‏شود، به زبان دیگر که زبان مقصد[14] خوانده می‏شود، به‏طوری که متن ترجمه‌شده همان تأثیری را که در زبان مبدأ دارد، در زبان مقصد نیز داشته باشد.[15]

_ ترجمه عبارت است از: برگرداندن عناصر و ساختارهای[16] متنی زبان مبدأ به معادل آنها در زبان مقصد (با توجه به عوامل و شرایط برون‏زبانی)،[17] به گونه‏ای که خواننده متن مقصد همان پیام و تأثیری را دریابد که خواننده متن مبدأ درمی‏یابد.[18]

_ ترجمه عبارت است از: نزدیک‏ترین معادل زبان مورد ترجمه، اول از جهت مفهوم و بعد از لحاظ سبک.[19]

_ تعریف پیشنهادی: ترجمه عبارت است از: برگردان مراد گوینده از زبان مبدأ به زبان مقصد با حفظ رتبه تأثیرگذاری بر مخاطب و نیز حفظ عناصر و ساختارهای دستوری و بلاغی زبان مبدأ با جایگزین‌های مناسب، تا حد امکان و متناسب با نوع ترجمه.

تعریف‏های یادشده و دیگر تعریف‏ها[20] بر چند شاخص تأکید دارند که عبارت‏اند از:

_ انتقال پیام گوینده از زبان مبدأ به زبان مقصد؛

_ انتقال رتبه تأثیرگذاری بر مخاطب در ترجمه؛

_ نزدیک بودن عناصر و الگوهای (صرفی، نحوی، واژگانی و بلاغی) جایگزین‌شده در زبان مقصد، به زبان مبدأ تا حد امکان (گفتنی است این مطلب تنها در برخی انواع ترجمه که توضیح آن خواهد آمد، ارزش به شمار می‏رود).

4. اهمیت و ضرورت ترجمه

اسلام آیینی جهان‏شمول است که بر پایه قوانین الهیِ به ودیعه نهاده‌شده در قرآن، بنا شده است؛ از این‏رو، همگان باید از محتوای کتاب آسمانی اسلام آگاه کردند و ساده‏ترین راه دستیابی به چنین هدفی، «ترجمه» هرچه دقیق‏تر آن است؛ بنابراین، اهمیت ترجمه قرآن برخاسته از اهمیت و موقعیت و ویژگی‏های آیین اسلام است.

برخی محققان برای بیان اهمیت ترجمه بین‏زبانی قرآن به دلایلی چند استناد کرده‏اند که مهم‏ترین آنها بدین شرح‏اند:

_ قرآن دعوت عمومی است و باید به همه انسان‏ها ابلاغ شود: «هَذَا بَیانٌ لِّلنَّاسِ وَهُدًی وَمَوْعِظَةٌ لِّلْمُتَّقِینَ».[21]

_ غرض از نزول قرآن، تبیین و روشن ساختن آن برای جهانیان است، نه اینکه صرفاً آن را تلاوت کنند و تنها در اختیار گروهی خاص باشد: «قُلْ أَی شَیءٍ أَکبَرُ شَهَادةً قُلِ اللّهِ شَهِیدٌ بِینِی وَبَینَکمْ وَأُوحِی إِلَی هَذَا الْقُرْآنُ لأُنذِرَکم بِهِ وَمَن بَلَغَ أَئِنَّکمْ لَتَشْهَدُونَ أَنَّ مَعَ اللّهِ آلِهَةً أُخْرَی قُل لاَّ أَشْهَدُ قُلْ إِنَّمَا هُوَ إِلَهٌ وَاحِدٌ وَإِنَّنِی بَرِیءٌ مِّمَّا تُشْرِکونَ؛ بگو: گواهی چه کسی از همه برتر است؟ بگو: خداوند گواه میان من و شماست، و این قرآن بر من وحی شده است تا با آن به شما و همه کسانی که [این قرآن] به آنها می‏رسد، بیم [و هشدار] دهم. آیا واقعاً گواهی می‏دهید که با خدا معبودی‏های دیگری هست [که با او شریک هستند]؟ بگو: من گواهی نمی‏دهم. بگو: او تنها معبود یگانه است، و من از آنچه شریک او می‏پندارید، بیزارم».[22]

برخی نیز به: وجوب تبلیغ دین بر همگان، سیره عقلا و متفکران، تکلیف ما لایطاق در صورت ترجمه نکردن و جز اینها[23] تمسک کرده‏اند، ولی باید توجه داشت که موارد یادشده نمی‏تواند جواز همه انواع ترجمه را نتیجه دهد؛ زیرا با تفسیر نیز می‏توان به اهداف یادشده دست یافت؛ بنابراین، در گام نخست برای اثبات جواز ترجمه باید به دلایل مخالفان ترجمه پاسخ گفت که در جایگاه خود بدان خواهیم پرداخت. اما نقش و اهمیت تبلیغ از راه ترجمه بر هیچ‏کس، پنهان نیست؛ زیرا قرآن «مُبِین» است و به زبان و بیان روشنی نازل شده و خود بهترین معرف خود است و ترجمه دقیق، زیبا و رسا از آن، بهترین راه تبلیغ به شمار می‏رود؛ بله، برای آگاه کردن مخاطبان از زوایای دقیق قرآن، بیان برخی مفاهیم تفسیری مفید است که معمولاً در ترجمه‏ها نیز به‏طور مختصر و اشاره‏وار بدانها توجه می‏شود.



(iv) 5. پیشینه ترجمه قرآن



ترجمه آیات و سوره‌های قرآن از همان صدر اسلام مورد توجه بوده است. شاید اولین مترجم قرآن «جعفر بن ابی‏طالب» باشد که آیاتی از سوره مریم را به زبان حبشی ترجمه کرد.[24] سلمان فارسی نیز به گزارش برخی روایات، سوره حمد را برای هم‏زبانان خویش ترجمه کرده که ترجمه بسمله آن به ما رسیده است؛[25] البته برخی در این روایات به دلایلی چون اختلاف در نقل و ضعف سند تردید کرده‏اند.[26]

در سال 230ق قرآن به زبان هندی ترجمه شد[27] و در قرن چهارم (351_ 365ق) «ترجمه و تفسیر رسمی» یا ترجمه تفسیر بزرگ جامع البیان طبری[28] به همت علمای ماوراءالنهر و به درخواست سلطان منصور بن نوح سامانی تدوین یافت. پس از ترجمه‏های یادشده، ترجمه‏های دیگری نیز در قرن‏های بعد به عرصه ظهور رسید که تفسیر قرآن مجید (نسخه کمبریج) بین قرن‏های چهارم و پنجم،[29] ترجمه ابوحفص نجم‏الدین عمر بن محمد نسفی بین سال‏های 462_538ق، تاج التراجم فی تفسیر القرآن للاعاجم، اثر شهفو بن طاهر اسفراینی در اواسط قرن پنجم،[30] کشف الاسرار و عدة الابرار، اثر رشیدالدین میبدی (متوفی اوایل قرن ششم) و تفسیر روض الجنان و روح الجنان، تألیف ابوالفتوح رازی تدوین‌شده در دهه‏های دوم و سوم قرن ششم، از مهم‌ترین آنها به شمار می‌رود. گفتنی است به باور برخی کارشناسان (دکتر علی رواقی) در فاصله قرن اول تا چهارم ترجمه‏های متعددی پدید آمده که می‏توان نشانه‏هایی از آنها را یافت؛ برای مثال، برخی تاریخ تألیف قرآن قدس را به پیش از قرن چهارم بازگردانده‏اند،[31] هرچند برخی نیز با این نظریه موافق نیستند.[32]

در یک جمع‌بندی آنچه مهم به نظر می‌رسد، تغییر نوع ترجمه در اوایل قرن چهاردهم است. بیشتر قریب به اتفاق[33] ترجمه‌ها تا پیش از این قرن از روش تحت‌اللفظی پیروی می‌کردند و شاید نخستین کسی که گامی فراتر برداشت، بصیرالمُلک (محمدطاهر یا طاهر مستوفی شیبانی کاشانی) در ترجمه خویش به سال 1270ش باشد. اما ترجمه او از قیدوبندهای روش تحت‌اللفظی به‌طور کامل خلاصی نیافت و به برداشتن گام‌هایی در مسیر تحول بسنده کرد. پس از او مرحوم الهی قمشه‌ای گامی بلند در جهت روان‌سازی ترجمه قرآن و دور شدن از ترجمه تحت‌اللفظی برداشت و با این کار آغاز تحولی چشمگیر را در دنیای ترجمه قرآن رقم زد. ترجمه او به دلایل گوناگون توانست ده‌ها سال جایگاه خویش را در میان ترجمه‌های جدیدتر و کم‌اشکال‌تر حفظ کند و همچنان مورد توجه باشد. پس از ترجمه الهی قمشه‌ای که تاکنون بارها ویرایش شده، ترجمه‌های بسیاری عرضه شده‌اند که برخی از آنها گام‌های مهمی در جهت روان‌سازی نیز برداشته‌اند، ولی اغلب از روشی یکسان پیروی کرده‌اند و باید دانست که هنوز روش‌هایی خالی از مصداق قابل توجه، بر جای مانده‌اند که در این میان می‌توان به ترجمه آزاد اشاره کرد.



(v) 6. ترجمه‏ناپذیری و موانع ترجمه قرآن



درباره ترجمه‌ناپذیری قرآن کریم به دلیل بُعد اعجازی بیان قرآن، سخن بسیار است و آنچه در این مجال اندک می‌توان یادآور شد، ترجمه‌ناپذیری مراتبی از بیان قرآن است. توضیح اینکه، ترجمه‌های قرآن به دلیل موانع زبانی و فرهنگی، هیچ‌گاه نمی‌توانند همه‌جانبه باشند؛ از این‌رو می‌توان قرآن را ترجمه‌ناپذیر دانست، ولی به دلیل ضرورت ترجمه قرآن، مترجمان قرآن با قیدهایی که معمولاً برای مخاطبان خود بازگو می‌کنند، به ترجمه قرآن روی می‌آورند. ترجمه‌های قرآن درحقیقت ترجمه معانی و برداشت‌های مترجم از قرآن در حد توان خویش است و به‌طور طبیعی در مقایسه با متن اصلی با ریزش معنا روبه‌روست. ریزش معنایی چندان نیازمند توضیح نیست و هیچ مترجم آگاهی نمی‌تواند ادعا کند - و گویا تاکنون کسی چنین ادعایی نکرده - که ترجمۀ من، همه معانی قرآن را که از الفاظ آن می‌توان استفاده کرد، دربر دارد و این مسئله در چندمعنایی‌های قرآن کاملاً آشکار است، ولی نگرانی، تغییر یافتن معنی آیات است. گاه ریزش معنایی مثلاً از ده معنا، یک یا دو معنا را به مخاطب می‌رساند یا فرصت برداشت‌های گوناگون را از او می‌گیرد و به سخن دیگر، زمینه برداشت‌های گوناگون را از میان می‌برد، در چنین فرضی، اگر رابطه این معانی به صورت استقلالی باشد، مشکل را می‌توان پذیرفت و مخاطب را برای آگاهی بیشتر به تفسیرها ارجاع داد، ولی گاه ریزش معنایی به تغییر معنی می‌انجامد و این آنجاست که همان بخش اندک منعکس‌شده در ترجمه به نام ترجمه، با اصل مطابق نیست، یا به گونه‌ای منتقل می‌شود که معنا از معنای اصلی دور می‌شود و به بیان دیگر، نه‌تنها مخاطب را در رسیدن به معنای آیات یا بخشی از آنها یاری نمی‌کند، بلکه وی را از آن دور می‌کند. به نظر می‌رسد کسانی که بر ترجمه‌ناپذیری قرآن اصرار دارند، به این مسئله توجه کرده‌اند. این معضلی است که در ترجمه متون مقدس، به‌ویژه قرآن کریم که تفسیر به رأی آن با فروافتادن به دوزخ جبران می‌شود، بس خطیر و هراس‌انگیز است و چه‌بسا همین مسئله باعث شده باشد که بسیاری از مترجمان به سوی ترجمه‌های دشوار تحت‌اللفظی و وفادار و نیز ارائه توضیحات تفسیری فراوان و مشخص کردن آنها از متن اصلی پیش روند. ما در ادامه به برخی موارد ترجمه‌ناپذیر اشاره خواهیم کرد.

چنان که اشاره شد، در مسیر ترجمه قرآن دو دسته موانع وجود دارند که کار را برای مترجم، اگر غیر ممکن نکند، بسیار دشوار می‏سازند که شناخت آنها می‏تواند در بُعد نظری، بستر لازم را برای عبور مترجم فراهم آورد.




6_1. موانع زبانی در ترجمه قرآن کریم

6_1_1. جامعیت زبان عربی




به اعتراف زبان‏شناسان، زبان عربی نسبت به دیگر زبان‏ها چنان جامعیت واژگانی و ساختاری دارد که در دیگر زبان‏ها مشابه آن یافت نمی‏شود و همین امر، کار مترجم را در برابریابی و ایجاد تعادل واژگانی و ساختاری با دشواری‏های فراوانی روبه‏رو می‏سازد. در روایتی از پیامبر گرامی اسلام(ص) درباره زبان عربی آمده است: «یبَیّنُ الألْسُنَ و لا تُبَیّنُهُ الألْسُنُ»؛[34] براساس روشن‌ترین تفسیر این حدیث، زبان عربی، گویایی دیگر زبان‏ها را دارد، ولی آنها گویایی زبان عربی را ندارند و به دیگر سخن، زبان عربی توانایی آن را دارد که مفاهیم دیگر زبان‌ها را به مانند آنها، بلکه گویاتر بیان کند، ولی دیگر زبان‏ها از چنین امکانی بهره‏مند نیستند و شاید از این‏رو باشد که براساس روایاتی، سخن گفتن اهل بهشت به زبان عربی است.[35]

چنان که گذشت، جامعیت زبان عربی را از دو جهت می‏توان پیگیری کرد: گستردگی و جامعیت واژگانی و جامعیت ساختاری (صرفی، نحوی و بلاغی).







الف) جامعیت واژگانی (زبان عربی)





برای یک مترجم فارسی ‏زبان شاید هیچ کاری به اندازه «واژه‏یابی» به‌‏ویژه برای واژه‏هایی که در معنا نزدیک‏اند، دشوار نباشد. این دشواری در برابریابی برای واژه‏های مترادف به‌ویژه در متون حساس، گاه چنان است که در برخی موارد مترجم را به وادی ناامیدی و ناتوانی سوق می‌دهد. البته گنجینه واژگان زبان عربی در حال حاضر بسیار کمتر و کوچک‏تر از گذشته شده است و به قول کسایی: «بسیاری از لغات عرب کهنه شده‌اند».[36] و به گفته یونس به حبیب بصری: «آنچه از کلام عرب به شما رسیده کم است و اگر همه آن می‏آمد، مجموعه فراوانی از علم و شعر می‏شد».[37]

بنابراین، انتظاری نیست که ترجمه، تصویری روشن و کامل از اصل ارائه دهد و چه بسیار ترجمه‏هایی که به‌سان آینه‏های موج‏دار، تصویر خود را موج‏دار و ناهنجار عرضه می‏کنند؛ برای مثال، کدام مترجم تاکنون توانسته برای واژه‌های «رحمان» و «رحیم» برابری تمام و کامل بیابد؟ آیا برای «قعود» و «جلوس» می‏توان برابری شایسته‏ای یافت؟ آیا واژه‌های ثوب و لباس؛ اَحد و واحد؛ خوف و خشیت؛ رأی و نظر و بصر؛ ریب و شک؛ صداق و مهر؛ صیام و صوم؛ اعوذ و الوذ؛ عفو و غفران و صفح؛ غشاء و غطاء؛ و بسیاری دیگر که تفاوت‌های ظریفی برای آنها ذکر شده، برابری در زبان فارسی دارند که بدون تحمل توضیح تفسیری، یا بدون ترکیب چند واژه بتوانند معانی آنها را منتقل کنند؟ آیا می‌توان به ترجمه‌هایی که تفاوت‌های این‌چنینی را منتقل نمی‌کنند - مانند بیشتر یا همه ترجمه‌های موجود - به دیده ترجمه واقعی نگریست؟

البته آنچه آمد، درباره واژگان قرآنی است و اگر بخواهیم به واژگان غیر قرآنی نیز بپردازیم، کافی است نیم‏نگاهی به کتاب المخصص ابن‏سِیْدَه (م458ق) بیفکنیم تا توانایی عرب را در به‌کارگیری واژگان و واژه‏سازی، با تمام وجود احساس کنیم!







ب) جامعیت دستوری (صرفی _ نحوی)





زبان عربی به گفته زبان‏شناسان گسترده‏ترین و پُرقاعده‏ترین زبان است.[38] در میان زبان‏های مختلف، شبیه‏ترین زبان به زبان عربی، فارسی است، ولی با این حال، هم از جهت ساخت‏ها و الگوهای صرفی و نحوی و هم از جهت واژگانی و هم از جهت آوایی نمی‏تواند رقیب قدرتمندی برای زبان عربی به شمار آید؛ برای مثال، در زبان عربی چهارده صیغه و زبان فارسی شش صیغه دارد. در زبان عربی همه اشیا مذکر و مؤنث (حقیقی و مجازی) دارند، در حالی که در فارسی چنین نیست. در زبان عربی یک جمله می‏تواند به شکل‏های مختلفی تأکید شود، ولی در زبان فارسی این‏‌چنین وسعتی در تأکید امکان نمی‏یابد (هرچند به باور برخی، بعضی از عناصر تأکیدی در زبان عربی، صرفاً زبانی است و بار معنایی ندارد). اشتقاق در زبان عربی نیز مثال‌زدنی است و الگوهایی دیگر که ویژه زبان عربی است و مشابهی در زبان فارسی ندارد.




6_1_2. موانع آوایی و بلاغی




در مورد دشواری‏های انتقال بلاغت قرآن در زبان مقصد نیز جای سخن بسیار است. تناسب آوا و معنا، ساخت‌ها و ساختارهای بلاغی و تأکیدهای گوناگون، استفاده از آرایه‏های بدیعی، بهره‏مندی از انواع تشبیهات و کنایات و ظرافت‌های بی‌شمار آوایی و بلاغی، از جمله دشواری‌های بعضاً حل ناشدنی فراروی مترجم قرآن کریم است. برای مثال، بسیار رخ می‏دهد که گوینده از ضرب‌‏المثل‌های ویژه یک منطقه استفاده می‏کند یا سخنی متناسب با فرهنگ حاکم بر یک منطقه بر زبان جاری می‏سازد که با تغییر منطقه، مفهوم و تأثیر خود را از دست می‏دهند. در این‏‌گونه موارد، مترجم می‏کوشد با جایگزینی مناسب از زبان مقصد، فضای حاکم بر متن مبدأ را برای مخاطبان خود بازسازی کند؛ برای مثال، آقای گرمارودی در ترجمه «فتیلاً» و «نقیراً» آورده است:

گاهی برخی دقت‏های ناپیدا در کار ترجمه کرده‏ام که برای خواننده دقیق، البته پیداست: مثلاً در برابر کلمه «فتیلاً» که در لغت به معنی «نخواره نازک روی هسته خرما» است، «سر مویی» و در برابر «نقیراً» که به معنی «گودی پشت هسته خرما» است، «سر سوزنی» گذارده‏ام.[39]

چنین تغییری زمانی مجاز شمرده می‌شود که اولاً، عبارت‌های آیه در سنجش ادبی و بلاغی، با عبارت اصلی همطراز باشد و ثانیاً، هیچ نکته دیگری جز آنچه منتقل شده دربر نداشته باشد؛ البته بسیاری موارد نیز وجود دارد که مترجم از ترجمه آنها عاجز است؛ مانند مثال ذیل که به جنبه آوایی بازگشت می‌نماید: «فَمَا اسْطَاعُوا أَن یظْهَرُوهُ وَمَا اسْتَطَاعُوا لَهُ نَقْبًا»؛[40] و [بدین ترتیب یأجوج و مأجوج] نه می‏توانستند از آن بالا روند و نه می‏توانستند بدان رخنه کنند». نکته در کاربرد «اسْطَاعُوا» و «اسْتَطَاعُوا» در یک آیه است. در توجیه این تفاوت چه‌بسا بتوان وجه انتخاب «اسْطَاعُوا» برای بالا رفتن از سد را آسان‌تر بودن آن نسبت به سوراخ کردن که بسیار دشوارتر از آن است، دانست؛ از این‌رو در مورد سوراخ کردن سد از «اسْتَطَاعُوا» استفاده شده است؛ زیرا - چنان که گفته‌اند - «زیادة المبانی تدل علی زیادة المعانی».[41] ظرایفی از این دست در قرآن بسیار زیاد است که در برخی موارد حتی تأثیر معنایی نیز دارد و مخاطبِ متن اصلی، معنایی وسیع‌تر از متن ترجمه دریافت می‌کند. نمونه این‌چنین را می‌توان در دو صیغه «أَنزَلَ» و «نَزَّلَ» در آیه: «نَزَّلَ عَلَیک الْکتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِّمَا بَینَ یدَیهِ وَأَنزَلَ التَّوْرَاةَ وَالإِنجِیلَ»[42] مشاهده کرد که براساس برخی تفسیرها، اولی یکباره بودن نزول و دومی تدریجی بودن آن را می‌رساند. بنابراین، ترجمه‌ای بدون انتقال این ظرایف و مانند اینها که در قرآن بی‌شمار است، هیچ‌گاه نمی‌تواند نشان شایستگی را بر سینه داشته باشد و به‌طور کلی می‌توان این موارد را جزء موانع ترجمه به شمار آورد.

نمونه‌های ذیل که از جمله موارد آوایی بلاغی است و در قرآن گونه‌های مختلف آن به‌طور فراوان یافت می‌شود، معمولاً جزء موارد مغفول در ترجمه است.

_ «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُواْ مَا لَکمْ إِذَا قِیلَ لَکمُ انفِرُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَی الأَرْضِ؛[43] ای کسانی که ایمان آورده‏اید، چرا هنگامی که به شما گفته می‏شود در راه خدا [برای جهاد] حرکت کنید، به زمین چسبیده‏اید [و سستی به خرج می‏دهید...]».

واژه «اثَّاقَلْتُمْ» که در اصل «تثاقَلْتُم» بوده،[44] با بار عاطفی‏ای که دارد، به‌خوبی نمایانگر سنگینی راحت‏طلبی و عافیت‌‏خواهی است و این معنا را چونان باری سنگین بر دوش خواننده منتقل می‏کند، به گونه‏ای که خواننده با قرائت این آیه، سنگینی خاصی را احساس می‌کند؛ از این‌رو، هرچند نمی‌توان به‌طور کامل این معنا را منتقل کرد، ولی باید با تعبیرهایی مانند: «بر زمین سنگینی می‏کنید» (مکارم) و «کُندی به خرج می‏دهید» (فولادوند)، «بر زمین چسبیده‌اید» و نظیر اینها، احساس برخاسته از رعایت نکته بلاغی یادشده که به ساخت صرفی با رعایت جنبه آوایی _ بلاغی مربوط می‌شود، به گونه‌ای به ذهن مخاطب نزدیک شود.

_ «إِذَا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزَالَهَا؛[45] آنگاه که زمین به‌شدت لرزانیده شود».

تکرار زاء و لام در واژه‏های این آیه به‌خوبی پی‏درپی لرزیدن زمین را به نمایش گذاشته است.

_ «مِن شَرِّ الْوَسْوَاسِ الْخَنَّاسِ * الَّذِی یوَسْوِسُ فِی صُدُورِ النَّاس».[46]

تکرار واو و سین در این آیه تصویرگر تلاش‏های پی‏درپی شیطان برای گمراه کردن انسان است.

_ «فَهُوَ فِی عِیشَةٍ رَّاضِیةٍ * فِی جَنَّةٍ عَالِیةٍ * قُطُوفُهَا دَانِیةٌ * کلُوا وَاشْرَبُوا هَنِیئًا بِمَا أَسْلَفْتُمْ فِی الْأَیامِ الْخَالِیةِ»؛[47]

_ «خُذُوهُ فَغُلُّوهُ * ثُمَّ الْجَحِیمَ صَلُّوهُ * ثُمَّ فِی سِلْسِلَةٍ ذَرْعُهَا سَبْعُونَ ذِرَاعًا فَاسْلُکوهُ».[48]

این دو دسته آیات با لحن‏های متفاوت از یک سوره‏اند. دسته اول اوصاف بهشتیان را بیان می‏کنند و دسته دوم به وضع دهشتناک دوزخیان می‏پردازند. هر کس که طبعی معتدل و ذوقی سلیم و بی‌آلایش داشته باشد، با یک‏بار و حداکثر با چندبار خواندن، به عمق تفاوت آوایی این دو دسته آیه پی می‏برد.

_ «بسم اللّه الرحمن الرحیم * أَلَمْ تَرَ کیفَ فَعَلَ رَبُّک بِأَصْحَابِ الْفِیلِ * أَلَمْ یجْعَلْ کیدَهُمْ فِی تَضْلِیلٍ * وَأَرْسَلَ عَلَیهِمْ طَیرًا أَبَابِیلَ * تَرْمِیهِم بِحِجَارَةٍ مِّن سِجِّیلٍ * فَجَعَلَهُمْ کعَصْفٍ مَّأْکولٍ»؛[49]

_ «وَالْعَادِیاتِ ضَبْحًا * فَالْمُورِیاتِ قَدْحًا * فَالْمُغِیرَاتِ صُبْحًا * فَأَثَرْنَ بِهِ نَقْعًا * فَوَسَطْنَ بِهِ جَمْعًا».[50]

مقایسه این دو دسته آیات نیز نشان‌دهنده میزان بلاغت نهفته در آوای آن است. دسته اول سوره فیل است و جریان حمله ابرهه با فیل‏های غول‏پیکرش را که نابود شدند، گزارش می‏کند و آیات دسته دوم بیانگر حرکت مرکب‏های (اسب یا شتر) چابک گروهی از مسلمانان است. اینک آهنگ دو دسته را با هم مقایسه کنید. آیات سوره فیل طولانی‏تر و سنگین‏تر است، درست مانند حرکت فیل که به دلیل جثه سنگینش به‌کندی حرکت می‏کند و توان پرش‏های بلند و حرکت سریع را ندارد. برعکس آیه‏های دسته دوم کوتاه و سبک است؛ یعنی به‌راحتی بر زبان جاری می‏شود، درست مانند جست‌وخیز اسب‏های چابک.




6_2. موانع معنوی




یکی از شرایط اساسی مترجم برای دستیابی به ترجمه‏ای برابر، تسلط کامل بر متن مبدأ است.

نابوکوف[51] می‏گوید: «استعداد نویسندگی مترجم باید در حدود استعداد کسی باشد که اثرش را ترجمه می‏کند».[52]

نایدا[53] نیز گفته است: «کسی که نتواند اثر قابل ملاحظه‏ای بنویسد، بعید است بتواند اثر قابل ملاحظه‏ای ترجمه کند. یک مترجم باید زبان‏شناس، شاعر و منتقد باشد».[54]

و به باور تیتلر:[55] «یک مترجم خوب باید مثل یک هنرپیشه خوب به کلمات، حیات و حرکت ببخشد. مترجم حتماً باید خودش نویسنده باشد».[56]

در یک جمع‏بندی می‏توان گفت: مترجم اگر در موضوعی که می‏خواهد ترجمه کند، صاحب‏نظر باشد و به قوانین زبانی آشنا، خواننده می‏تواند فارغ از متن مبدأ به ترجمه بسنده کند (غیر از متن‏های بسیار حساس)، و در غیر این صورت، ترجمه به‌سان تصویر در آینه‏ای موج‏دار نمود خواهد یافت و خواننده به‌هیچ‌روی از متن اصلی بی‌نیاز نیست. نتیجه اینکه ترجمه قرآن به دلیل ناتوانی درک کامل مترجمان و عدم تسلطشان بر متن مبدأ، به‌هیچ‏روی نمی‏تواند خواننده را از متن مبدأ بی‏نیاز کند.

7. رابطه ترجمه و تفسیر

درباره شباهت‏ها و تفاوت‏های ترجمه و تفسیر افراط و تفریط‏هایی بین کارشناسان دیده می‏شود.[57] برخی مانند زرقانی با بیان فرق‏هایی بین ترجمه و تفسیر، آنها را از هم بیگانه دانسته‌اند و برخی ترجمه را تفسیری کوتاه می‏دانند و بر این باورند که ترجمه بسیاری از آیات قرآن ناگزیر بهره‌ای از عالم تفسیر را در دامن خود نهفته دارد و کمترین شاهد آن انتخاب‌های مترجم در برابر چندمعنایی‌های فراوان قرآن است. وجود معانی، تفسیرها و ترکیب‌های در عرْض هم در بسیاری از آیات قرآن و لزوم بررسی، انتخاب و انعکاس یکی از آنها در ترجمه، جزء وظایف اولیه مترجم قرآن کریم است؛ از این‌رو هیچ مترجمی نمی‌تواند بدون طی فرایند تفسیر در بسیاری از آیات قرآن به ترجمه‌ای از قرآن توفیق یابد؛ برای مثال، «الْحَمْدُ لِلّهِ» جلوه‌های مختلفی دارد که مترجم تنها یکی از آنها را اختیار می‌کند.[58] نیز «نجم» در آیه «وَالنَّجْمُ وَالشَّجَرُ یسْجُدَانِ»[59] دو تفسیر دارد: ستاره و گیاه بدون ساقه[60] که مفسر با بررسی قرینه‌های تفسیری یکی از این دو تفسیر را انتخاب و در ترجمه وارد می‌کند؛ بنابراین، ترجمه او حاصل پیمودن فرایند تفسیری او است. «الْخَیرِ» در آیه 32 سوره صاد، «الدُّنْیا» در آیه 16 سوره اعلی، «فَضَحِکتْ» در آیه 71 سوره هود، «کفَاتًا» در آیه 25 سوره مرسلات، «لاَ یضَآرَّ» در آیه 282 سوره بقره، «تَرْغَبُونَ» در آیه 127 سوره نساء و...، نمونه‌هایی دیگر از این‌گونه موارد هستند.

مثال‌های یادشده در سطح واژگان قرآن کریم است. در حوزه قرائات و زنجیره‌های نحوی نیز موارد فراوانی یافت می‌شود که مترجم ناگزیر از پیمودن فرایند تفسیر است و بدون آن به هیچ نتیجه مشخصی نمی‌رسد و بررسی ترجمه‌های موجود نشان می‌دهد که بدون استثناء همه مترجمان در آیات فراوانی به آرای تفسیری متکی به پژوهش‌های تفسیری خود یا دیگران پناه برده‌اند. البته ناگفته نماند که برخی مترجمان در ترجمه برخی آیات توانسته‌اند با ظرافت ابهام موجود را - که به تفسیر نیازمند است - بدون تفسیر به ترجمه منتقل کنند که اولاً، در درستی این کار، به‌طور کلی و دست‌کم در یکا‌یک مصداق‌ها، سخن است و ثانیاً، این‌گونه موارد در مقایسه با دیگر موارد بسیاربسیار اندک هستند. نمونه این‌گونه موارد در «لَا تَجْعَلُوا دُعَاء الرَّسُولِ بَینَکمْ کدُعَاء بَعْضِکم بَعْضًا»[61] بررسی خواهد شد.

- تفاوت‏های ترجمه و تفسیر

با همه شباهت و پیوندی که بین ترجمه و تفسیر حاکم است، این دو در غالب موارد تفاوت‌هایی نیز دارند که مهم‌ترین آنها بدین شرح‌اند:

_ ترجمه معمولاً چهره‏ای مستقل به نمایش می‏گذارد، به خلاف تفسیر که معمولاً با عبارت‏های آیات به صورت مزجی تنظیم می‏شود و به مانند ترجمه صورت مستقلی به نمایش نمی‏گذارد؛

_ در ترجمه عبور از متن و ورود به مباحث حاشیه‏ای جایی ندارد، ولی در تفسیر پرداختن به مباحث استطرادی و حاشیه‏ای کاملاً طبیعی است؛

_ در ترجمه، برابر با متن مبدأ بودن ارزش و هدفی متعالی است، هرچند در ترجمه قرآن مترجمان از رسیدن به چنین هدفی ناکام‏اند، ولی تفسیر مسیری دقیقاً متفاوت می‏پیماید و وسیع بودن و همه‏جانبه بودن را افتخار خود می‏داند؛

_ ترجمه معمولاً مجالی برای گزارش نتایج کاوش‏های تفسیری است، و به سخن دیگر، در ترجمه مسیر حرکت و فرایند ‏کاوش‏های تفسیری مترجم از دید خواننده پنهان می‏ماند، ولی در تفسیر، به‌ویژه تفسیرهای مبسوط، چنین نیست و می‏توان به فرایند کار مفسر دست یافت و همین مسئله ارزش و اهمیت اطمینان به توانمندی مترجم در امر تفسیر را آشکار می‏سازد؛ زیرا در مجال ترجمه چنین فرصتی در اختیار نیست که بتوان توانایی تفسیری مترجم را سنجید؛

_ در ترجمه معمولاً ریزش و گاه تغییر معنا[62] رخ می‏دهد و چه‏بسا این دو و به‌ویژه تغییر معنا موجب شده باشد برخی کارشناسان، ترجمه قرآن را ناممکن و حتی ممنوع بدانند، ولی در تفسیر این اتفاق یا نمی‏افتد و یا به میزان ناچیزی رخ می‏دهد.

8. شرایط مترجم

چنان که در رابطه ترجمه و تفسیر بیان شد، یکی از نیازمندی‌های مترجم، توان تفسیری اوست؛ بدین معنا که او باید از ملکه تفسیر برخوردار باشد و لازمه به دست آوردن ملکه تفسیر کار مداوم در حوزه تفسیر است. البته مترجم می‏تواند در این خصوص به مفسری توانمند اعتماد کند و حاصل تلاش‏های او را در حوزه تفسیر به ‏کار بندد؛ بنابراین، تسلط بر زبان مبدأ در خصوص متن مقدس قرآن که فهم آن ابزار و راهکارهای ویژه خود را می‏طلبد، تنها با تسلط بر زبان عربی حاصل نمی‏شود.

گفتنی است اگر مترجم خود شرایط لازم برای تفسیر را ندارد و تصمیم دارد به مفسری توانمند اعتماد کند، نمی‏تواند در تفسیر برخی آیات از یک مفسر و در ترجمه برخی دیگر از مفسری دیگر پیروی کند، مگر آنکه با بررسی مبانی آن دو مفسر، به این نتیجه برسد که اختلاف بین آنها به مبانی تفسیری‏شان بازگشت نمی‏کند؛ زیرا توجه نکردن به این نکته ممکن است به ناهماهنگی‌هایی در ترجمه قرآن بینجامد و خواننده این ناهماهنگی‌ها را به قرآن استناد دهد.

در مورد زبان مقصد نیز تسلط مترجم شرط است. منظور از «تسلط» افزون بر آگاهی لازم از دستور زبان، وجود شمّ ادبی[63] در مترجم است؛ زیرا - چنان که در اصل دوم توضیح خواهم داد - شمّ ادبی نقشی مهم در درست‌نویسی و زیبا‌نویسی ایفا می‌کند.

افزون بر آشنایی کافی با زبان مبدأ و مقصد، آگاهی از برخی مباحث زبان‌شناسی نیز برای مترجم ضروری است که در این کتاب به اجمال به بحث گذاشته خواهد شد.‏ علم کلام، فقه، فلسفه و جز اینها نیز در ترجمه به‌طور مستقیم یا از طریق تفسیر دخالت دارند که به برخی مباحث کلیدی آنها اشاره خواهم کرد.

گذشته از نیازمندی‏های یادشده، شرط اساسی دیگر که از سوی برخی مفسران و مترجمان بسیار بر آن تأکید شده و به‌حق نیز چنین است، فراهم بودن زمینه‏های لازم فکری و روحی، و طهارت باطنی و فضایل اخلاقی است. نقش ایمان، تقوا، اخلاص و زهد در فهم قرآن و موفقیت در پژوهش‏های مذهبی، به‏ویژه قرآنی، انکارناپذیر است، هرچند ظاهر و ملموس نباشد؛ البته اگر کسی پای سخن مترجم، یا مفسری موفق بنشیند، خواهد دید که او توفیق‏ها و امدادهای الهی را کاملاً ملموس و ظاهر توصیف می‏کند. خدای متعال می‏فرماید: «وَالَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِینَّهُمْ سُبُلَنَا؛[64] آنان که در راه ما تلاش کنند، راه‏هایمان را به آنان نشان می‏دهیم».

نیز می‏فرماید: «وَیزِیدُ اللَّهُ الَّذِینَ اهْتَدَوْا هُدًی؛[65] و خداوند بر هدایت آنان که هدایت را ‏پذیرفته‌اند، می‏افزاید»؛ «إَن تَتَّقُواْ اللّهَ یجْعَل لَّکمْ فُرْقَاناً؛[66] اگر تقوا پیشه کنید، خداوند معیار تشخیص حق و باطل را در اختیارتان قرار می‌دهد».

تفسیر و ترجمه قرآن اگر برای خدا و در راه ترویج شریعت ‏مقدس اسلام باشد، از بزرگ‏ترین جهادها است: «وَالَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِینَّهُمْ سُبُلَنَا»[67] و بی‏گمان امداد الهی را در پی خواهد داشت و «إِنَّ اللّهَ لاَ یخْلِفُ الْمِیعَادَ».[68] البته قرآن خود در بیانی دیگر یادآور می‌شود که فهم درست و کامل معارف و تعالیم بلند آن تنها به برکت طهارت باطنی قابل دسترسی است: «لَّا یمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ؛[69] این کتاب را جز پاکان نمی‏توانند، مس کنند». براساس تفسیر باطنی آیه شریفه، منظور از مسّ آیات، درک و فهم آنها و مراد از طهارت، پاکی درونی است.[70]



(vi) m چکیده فصل



1. در مورد ریشه «ترجمه» بین لغت‌شناسان اختلاف است. برخی آن را آرامی و از «ترگوم» یا «ترگومین» دانسته‌اند. برخی نیز آن را عربی دانسته و در ماده «رجم» و «ترجم» آورده‌اند. بعضی از صاحب‌نظران آن را برگرفته از «رجم» کلدانی به معنای «افکندن» می‌دانند و درنهایت، برخی آن را برگرفته از «تُرجمان» معرب «تُرزبان» یا «ترزفان» فارسی دانسته‌اند.

2. «ترجمه» به معانی ذیل آمده است: یکم، ترجمه در معنای بین‌زبانی (برگردان گفتار یا نوشتار از زبانی به زبان دیگر)؛ دوم، ترجمه در معنای درون زبانی (در زبانی) که درحقیقت تفسیر و شرح سخن به همان زبان اصلی است؛ سوم، ترجمه در معنای تفسیر سخن به زبانی دیگر؛ یعنی ترجمه و تفسیر به یک معنا به کار رفته‌اند؛ چهارم، ذکر کردن سیرت و اخلاق و نسب شخص.

3. برای ترجمه تعریف‌های متعددی بیان شده است و تعریف پیشنهادی نگارنده چنین است: «ترجمه عبارت است از برگردان مراد گوینده از زبان مبدأ به زبان مقصد با حفظ رتبه تأثیرگذاری بر مخاطب و نیز حفظ عناصر و ساختارهای دستوری و بلاغی زبان مبدأ تا حد امکان و متناسب با نوع ترجمه». در این تعریف بر سه شاخص مهم تأکید شده است: انتقال پیام، انتقال رتبه تأثیرگذاری و نزدیک بودن ساختارهای متن مبدأ به مقتضیات زبان مقصد تا حد امکان. در این میان، به نظر می‌رسد دو مورد نخست نسبت به مورد سوم اهمیت بیشتری دارند و در تعارض، اولویت با انتقال هرچه کامل‌تر پیام و تأثیر است.

4. به حکم «وَأُوحِی إِلَی هَذَا الْقُرْآنُ لأُنذِرَکم بِهِ وَمَن بَلَغَ»[71] و نیز «هَذَا بَیانٌ لِّلنَّاسِ وَهُدًی وَمَوْعِظَةٌ لِّلْمُتَّقِینَ»[72] و دلایل دیگر، تبلیغ دین ضرورتی انکارناپذیر است و از میان روش‌ها و ابزار تبلیغ، بهترین روش و وسیله هدایت و آگاهی‌بخشی، ترجمه قرآن کریم است. ترجمه قرآن به دلیل رابطه وثیقی که خواننده متن مقصد با متن مبدأ برقرار می‌کند، و نیز ویژگی‌های منحصربه‌فرد قرآن که آن را به مبلغی گویا تبدیل کرده، بهترین گزینه است و دلایل مخالفان ترجمه، ناکافی، بی‌دلیل و قابل نقض است.

5. ترجمه قرآن براساس گزارش‌های تاریخی از همان صدر اسلام آغاز شده و همواره رشد و تکامل یافته است. تاکنون نزدیک به دویست ترجمه شناسایی شده که بسیاری کامل، برخی ناقص و برخی تنها یادی از آنها به جای مانده است.

6. برخی قرآن را ترجمه‌ناپذیر و برخی ترجمه‌پذیر دانسته‌اند. دلایل عمده طرفداران ترجمه‌ناپذیر بودن قرآن، جامعیت زبانی و معنوی است. مراد از موانع معنوی، تسلط نداشتن مترجم بر قرآن و کاستی در درک و فهم آن است. طبیعی است مترجمی که نتواند متن مبدأ را به‌درستی دریابد، نمی‌تواند ترجمه قابل قبولی ارائه دهد. اما مراد از موانع زبانی، جامعیت زبانی (واژگانی و ساختارهای صرفی و نحوی) و فوق بشری بودن نظام آوایی و بلاغی است. طرفداران ترجمه قرآن با پذیرش موانع یادشده، تأکید می‌کنند که مراد از ترجمه، انتقال برداشت مترجم به زبان مقصد است و درحقیقت، ترجمه قرآن «ترجمان فهم مترجم از قرآن» است که از باب ضرورت به کار آمده است. به باور آنان، تذکر این مطلب به خواننده و قرار دادن ترجمه در کنار متن اصلی و نیز نزدیک کردن فهم مخاطب فرآورده ترجمه به فهم مخاطب متن اصلی (با ارائه توضیح‌های لازم) می‌تواند مجوز ترجمه قرآن باشد.

m خودآزمایی و پژوهش

1. منظور از ترجمه بین‌زبانی و درون‌زبانی چیست؟

2. ترجمه بین‌زبانی را تعریف کرده و شاخص‌های مهم آن را تبیین نمایید.

3. سیر تحول روش‌های مختلف ترجمه را به اجمال بیان کنید.

4. منظور از ترجمه‌ناپذیری قرآن چیست و چه موانعی فراروی مترجم قرآن کریم وجود دارد؟

5. مانع معنوی ترجمه قرآن را شرح داده، راه برون‌رفت از آن را بیان نمایید.

6. ترجمه و تفسیر چه رابطه‌ای با هم دارند و آیا فرض جدایی آنها از هم امکان‌پذیر است؟ شرح دهید.

7. برای به حداقل رسیدن آسیب‌های ترجمه، چه شرایط و لوازمی برای ترجمه قرآن کریم و مترجم آن لازم می‌دانید؟





7.03 فصل دوم



[1] . لطفاً پیشنهادها و انتقادهای خود را از طرق ذیل ارسال فرمایید. پیشاپیش از بزرگوارانی که قبول زحمت می‌کنند، سپاس‌گزاری می‌نمایم.

s.javahery@gmail.com

ایتا: 09918780857

http://eitaa.com/jotting

http://javahery.blogfa.com/

[2]. آدرس الکترونیکی مؤلف: s.javahery@gmail.com.

[3]. Targum 2. Targumin

[5]. رامیار، تاریخ قرآن، ص646.

[6]. ابن‌منظور، لسان العرب: «فسّرّ کلامه بلسان آخر» ماده رجم.

[7]. سیوطی، الاتقان فی علوم القرآن، ج2، ص590، نوع 80.

[8]. طبری، جامع البیان، ج1، ص24، 32، 57 و... .

[9]. آذرنوش، «یکی قطره باران یادنامه زریاب خویی»، ص555 و 556.

[10]. معین، فرهنگ فارسی، واژه ترجمه.

[11]. ر.ک: شیخ آقابزرگ طهرانی، الذریعة الی تصانیف الشیعه، ج4، ص55.

[12]. معلوف، المنجد فی اللغه، واژه رجم.

[13]. source language 2. target language

[15]. باطنی، پیرامون زبان و زبان‏شناسی، ص63.

[16]. منظور از «ساخت» در این کتاب «صرف» و مقصود از «ساختار»، «زنجیره و عناصر نحوی» است.

[17]. مانند حال و مقام سخن، احساسات، مسائل فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، دینی و... (قلی‌زاده، مشکلات ساختاری ترجمه قرآن کریم، ص18).

[18]. همان، ص19. 7. بی‌آزار شیرازی، قرآن ناطق، ص33.

[20]. مانند:

_ ترجمه فرایندی است که طی آن، مواد متنی زبانی مبدأ، جای خود را به مواد متنی معادلش در زبان مقصد می‏دهد (کتفورد، یک نظریه ترجمه از دیدگاه زبان‏شناختی، ص42)؛

_ ترجمه عبارت است از فرایند جایگزینی عناصر متنی زبان مبدأ به وسیله عناصر متنی زبان مقصد که طی آن مترجم باید سعی کند با این عملِ جایگزین‏سازی خود، زمینه‏ای را فراهم بیاورد که در آن، نویسنده اصلی و خواننده متن ترجمه با هم به تعامل و تأثیر متقابل بپردازند (لطفی پورساعدی، درآمدی بر اصول و روش ترجمه، ص70)؛

_ ترجمه را می‏توان انتقال مفهومی به صورت شفاهی یا کتبی از زبانی به زبان دیگر دانست (بی‏آزار شیرازی، قرآن ناطق، ص31).

[21]. آل‏عمران، 138. 2. انعام، 19.

[23]. معرفت، تفسیر و مفسران، ج1، ص141_143؛ رفیعی، «نقد و بررسی ادله رشید رضا در ممنوعیت ترجمه قرآن»، مجله معرفت، ش48، ص75_77.

[24]. مجله التوحید الاسلامی، ش9، ص216.

[25]. وی بسمله را به «به نام یزدان بخشاینده» ترجمه کرده است (ر.ک: سرخسی، المبسوط، ج1، ص37؛ اسفراینی، تاج التراجم فی تفسیر القرآن للاعاجم، ج1، ص8).

[26]. ر.ک: زرقانی، مناهل العرفان فی علوم القرآن، ج2، ص55 و 56 (آقای محمد بهرامی در مقاله «نظریه‏پردازان ترجمه» (پژوهش‏های قرآنی، ش42 و 43) دلایل زرقانی را نقل و نقد کرده است)؛ شاطر، القول السدید فی حکم ترجمة القرآن المجید، ص43؛ معرفت، تفسیر و مفسران، ج1، ص141؛ گفتگوهای قرآنی، ص258 و 259.

[27]. مجله التوحید الاسلامی، ش9، ص316.

[28]. این ترجمه به ترجمه تفسیر طبری شهرت دارد، ولی تحقیقات نشان می‏دهد که تفاوت‏های زیادی بین آنها وجود دارد و از همین‏رو است که آقای دکتر آذرنوش نام ترجمه رسمی را برای آن برگزیده است (ر.ک: آذرنوش، تاریخ ترجمه از عربی به فارسی، ج1، ص20).

[29]. به باور برخی پیرسن این احتمال وجود دارد که ترجمه کمبریج از ترجمه رسمی متأخر نباشد (بی‏آزار شیرازی، قرآن ناطق، ج1، ص143).

[30]. برخی ترجمه تاج التراجم اسفراینی و نیز ترجمه سورآبادی را همزمان یا قدیمی‏تر از ترجمه طبری ترجمه رسمی نامیده‏اند (مصاحب و دیگران، دائرة‏المعارف فارسی، ج2، ص2033).

[31]. بینات، ش4؛ روحانی، نوترین گنج در کهن‏ترین گنجینه؛ رواقی، قرآن قدس (کهن‏ترین برگردان قرآن به فارسی)؛ گفتگوهای قرآنی، ص262.

[32]. لازار، «پرتوی نو بر چگونگی شکل‏گیری زبان فارسی، ترجمه‏ای از قرآن به پارسی گویش»، مجله زبان‏شناسی، ش1 و 2، ص70؛ دانشنامه جهان اسلام، ص81.

[33]. برای مثال، ترجمه «پلی میان شعر عروضی و شعر هجایی» - از ترجمه‌های کهن - سبکی آهنگین به کار گرفته و با روش تحت‌اللفظی دیگر ترجمه‌ها متفاوت است.

[34]. کلینی، اصول کافی، ج6، ص472؛ کتاب فضل القرآن، باب النوادر، ح20. همه زبان‌ها اقتضاهایی دارند که در دیگر زبان‌ها سعی می‌شود به گونه‌ای علاج شوند؛ مثلاً در زبان فارسی گونه‌های مختلفی از فعل ماضی وجود دارد که به همان شکل در زبان عربی وجود ندارد و به صورت ترکیبی برابریابی می‌شود. این‌گونه مشکلات که با تغییر در ساختار علاج می‌شوند، مانع مهمی به شمار نمی‌روند و ملاک برتری قرار نمی‌گیرند، بلکه اگر نتوانیم به‌هیچ‌وجه علاج کنیم، مشکل انتقال مفهوم رخ می‌دهد؛ برای مثال، ترجمه الگویی مانند: «علیکم بصلاة اللیل» به زبان فارسی از موارد دشوار و علاج‌ناپذیر است و درباره برخی از این الگوها سخن خواهیم گفت.

[35]. برخی بر این باورند که زبان عربی قدیم مادر همه زبان‌ها و نزدیک‌ترین زبان به زبان سامی قدیم است (ر.ک: بیطار، اعجاز الکلمة فی القرآن الکریم، ص225_237).

[36]. کسایی، اللسان، ج3، ص431. 2. ابن‌انباری، نزهة الألباء فی طبقات الأدب، ص33.

[38]. حسینی طهرانی، نور ملکوت قرآن، ج4، ص127 و 128.

[39]. گرمارودی، ترجمه قرآن، ص638. 2. کهف، 97.

[41]. برای آگاهی بیشتر ر.ک: سامرائی، بلاغة الکلمة فی التعبیر القرآنی، ص11 و 12.

[42]. آل‌عمران، 3. 2. توبه، 38.

[44]. تاء به ثاء تبدیل و ثاء در ثاء ادغام و همزه وصل به ابتدای آن اضافه شده است.

[45]. زلزال، 1. 5. ناس، 4 و 5.

[47]. حاقه، 21_24. 2. حاقه، 30_32.

[49]. سوره فیل. 4. عادیات، 1_5.

[51]. Nabokov

[52]. صفارزاده، اصول و مبانی ترجمه، ص18.

[53]. Naida

[54]. صفارزاده، اصول و مبانی ترجمه، ص18.

[55]. Tytler

[56]. صفارزاده، اصول و مبانی ترجمه، ص18.

[57]. برای نمونه ر.ک: اسلامی، «وظیفه مترجم قرآن، ترجمه یا تفسیر؟»، بینات، ش49 و 50؛ صفوی، «بررسی ترجمه‌ناپذیری»، هفت گفتار درباره ترجمه، ص61_68؛ هاشمی، «گسست‌ها و پیوست‌های ترجمه و تفسیر»، پژوهش‌های قرآنی، ش42 و 43، ص42_63؛ شاهسوندی، «ترجمه‌پذیری قرآن میان نفی و اثبات»، پژوهش‌های قرآنی، ش44.

[58]. ترجمه انشائی با فرض الف و لام الحمد برای جنس (ستایش/ سپاس/ سپاس و ستایش خدای را)، ترجمه خبری با فرض الف و لام الحمد برای جنس (ستایش/ سپاس/ سپاس و ستایش مخصوص خداست)، ترجمه انشائی با فرض الف و لام برای استغراق (همه ستایش‌ها/ سپاس‌ها/ سپاس‌ها و ستایش‌ها خدای را)، و ترجمه خبری با فرض الف و لام برای استغراق (همه ستایش‌ها/ سپاس‌ها/ سپاس‌ها و ستایش‌ها از آن خداست).

[59]. الرحمن، 6. 3. طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج‏9، ص300.

[61]. نور، 63.

[62]. راه گریز از این مشکل پی‏نوشت و پانوشت و عبارت‏های توضیحی داخل متن است و به این شیوه تا حد قابل توجهی می‏توان از چنین معضلی گریخت.

[63]. منظوراز «شمّ ادبی» یا «شمّ زبانی» احساس یا قضاوتی است که اهل زبان نسبت به درست یا نادرست بودن جمله‏های زبان خود دارند (باطنی، نگاهی تازه به دستور زبان، ص134).

[64]. عنکبوت، 69. 3. مریم، 76.

[66]. انفال، 29. 5. عنکبوت، 69.

[68]. رعد، 31. 2. واقعه، 79.

[70]. ر.ک: جوادی آملی، قرآن در قرآن (تفسیر موضوعی قرآن کریم)، ج1، ص371؛ مکارم شیرازی و همکاران، تفسیر نمونه، ج23، ص268. 4. انعام، 19.

[72]. آل‏عمران، 138.

723) اطلاع رسانی؛ انتشار مقاله‌ای در باره تفسیر زیبایی‌شناختی قرآن کریم

منتشر شد👇
پژوهشی تطبییقی در چیستی تفاسیر زیبایی‌شناختی و بلاغی
چکیده
تفسیر زیبایی‌شناختی از رویکردهای به‌نسبت جدید در تفسیر قرآن است. این گونه تفسیری که در شش نوع گرایشی، روشی، درون‌سوره‌ای (ساختاری)، فراسوره‌ای، بین‌سوره‌ای و فراقرآنی تعقیب می‌شود، با نگاه توصیفی به تفاسیر بلاغی، با تفسیر بلاغی رابطه‌ عموم و خصوص مطلق، و با نگاه دانشی به آن، رابطه عموم و خصوص من وجه دارد. بیشتر تفاوت این دو گونه تفسیری افزون بر تفاوت از حیث مفهوم‌شناسی، از نگاه هرمنوتیکی و قصد گوینده و نیز از جهت قلمرو می‌باشد. از میان انواع یادشده تفسیر زیبایی‌شناختی، دو نوع گرایشی و درون‌سوره‌ای (ساختاری) مورد توجه مفسران و قرآن‌پژوهان قرار دارد، اما گونه‌های دیگر، به‌ویژه‌ انواع روشی و بین‌‌سوره‌ای، کمتر مورد توجه بوده و می‌توان آن دو را رویکردهای غایب در فرایند تفسیری غالب تفاسیر قلمداد کرد. نکته مهم در این حوزه مطالعاتی، حضور تفسیر زیبایی‌شناختی روشی در جایگاه قرینه تفسیری است که با تکیه بر آن، می‌توان به فهم صحیح از متن دست یافت و یا به نقد و بررسی احتمالات تفسیری روی آورد. مقاله حاضر می‌کوشد انواع تفاسیر زیبایی‌شناختی را تشریح کرده و نسبت آنها را با تفسیر بلاغی از ابعاد مختلف بررسی نماید.
👈پژوهش‌های قرآنی، شماره 106، سال 1402

722) پاسخی به یک شبهه   (نقد تفسیر به ترتیب نزول/تنزیلی 42)

شبهه شده که پیامبر اکرم ص در ترتیب سور دخالتی نداشته و هیچ روایتی وجود ندارد که نشان دهد پیامبر اکرم ص در خصوص ترتیب سوره‌ها اظهار نظری کرده باشند.

پاسخ: برشی از کتاب «برهانی تاریخی بر تحریف‌ناپذیری قرآن (تاریخ قرآن و قرائات)»، فصل سوم: «

از ابن عباس نقل شده که گفت:‌ از عثمان پرسیدم: چرا سوره انفال (نزول 87) را کنار سوره برائت (نزول 113 یا 114) قرار دادی؟ عثمان در پاسخ گفت: پیامبرˆ دستور داد آیات سوره برائت در ادامه سوره انفال نوشته شود و برای ما روشن نکرد که این دو یک سوره هستند یا دو سوره؟[1] در اسباب نزول نقل از بستان فقیه از ابواللیث از قول عثمان آمده که گفت: من کاتب خاتمه سوره انفال و فاتحه سوره برائت بودم، رسول اللهˆ میان این دو سوره املای تسمیه نفرمود (مثلا نفرمود: آغاز سوره برائت یا از این‌جا به بعد سوره برائت است).[2]

در باره این روایت چند نکته حائز توجه و تذکر است:

الف) ابن عباس تنها از این دو سوره سؤال کرده است و این نشان می‌دهد در مورد دیگر سوره‌ها طبق متعارف عمل شده است.

ب) پیامبرˆ این دو سوره را به رغم فاصله زیاد در زمان نزول، کنار هم قرار داده است.

ج) خود حضرت املاء فرموده‌اند و بر اساس نقل فوق، املای حضرت مشتمل بر ترتیب سوره‌ها هم می‌شده است و این نمونه‌ای برای رفع این شبهه است که پیامبر اکرم ص ترتیب هیچ دو سوره‌ای را بیان نکرده‌اند و در این خصوص هیچ روایتی نداریم.[3]

د) انفال و توبه در مصحف ابی بن کعب (به هر دو روایتش (ابن ندیم و شهرستانی))[4] کنار هم قرار گرفته است، با این که ترتیب مصحف او با مصحف موجود تفاوت‌هایی دارد؛ بنابراین، کنار هم قرار گرفتن آن دو نمی‌تواند به اجتهاد عثمان بوده باشد؛ زیرا چنان که در ادامه می‌آید، روایتی موهم این است که ترتیب این دو سوره از اجتهاد عثمان است.

ه) قرائت دیگری از گفتمان ابن عباس و عثمان وجود دارد که بر اساس آن عثمان می‌گوید: رسول خدا ˆ هراز چند گاهی سوره‌ای بر وی با تعدادی آیه نازل می‌شد و هر گاه چیزی بر وی نازل می‌شد برخی از کاتبان را نزد خود فرا می‌خواند و می‌فرمود: این آیات را در سوره‌ای که در آن کذا وکذا ذکر شده قرار دهید، و همچنین آیاتی دیگر نازل می‌شد و می‌فرمود: این نازل شده را در سوره‌ای که کذا و کذا در آن ذکر شده قرار دهید. [دقت شود: از ظاهر عبارت فهمیده می‌شود این گونه موارد کم نبوده است.] انفال از اول سوره‌های نازل شده در مدینه بود و برائت از جمله سوره‌های پایانی نزول، قصه آن‌ها نیز شبیه یکدیکر بود. به گمانم رسید که این سوره بخشی از آن است. رسول الله ˆ نیز قبض روح شدند و برای ما روشن نفرمودند که این سوره بخشی از آن سوره ( انفال) است به همین دلیل میان آن‌ها مقارنه ایجاد کردم و بین آن ‌دو بسمله را ننوشتم و درهفت سوره طولانی گذاردم.[5] از این نقل به صراحت استفاده می‌شود که کنار هم قرار گرفتن این دو به اجتهاد عثمان بوده و حال آن‌که پیش‌تر در مصحف ابی بن کعب که به گفته ذهبی سید قراء بوده (أقرأ الصحابة وسيد القراء)[6]، کنار هم قرار داشته‌اند. گفتنی است ابی بن کعب خود مسئولیت تیم نگارش مصحف امامِ عثمان را بر عهده داشته است و بر اساس نقلی مصحف امام از روی مصحف او و زیر نظر او نگارش شده است. در مقدمه تفسیر طبری آمده است: «... پس مصحف ابی بن کعب را بیاوردند و هیچ مصحف نیافتند درست‌تر از آن، و امیر المؤمنین عثمان از آن نسختی برداشت ... »[7] این نشان می‌دهد نقل ما از گفتمان ابن عباس صحیح‌تر است و در حقیقت اجتهاد عثمان به یک سوره تلقی کردن این دو سوره بوده (به دلیل نبود بسمله بین آن دو) و نه قرار دادن آن دو کنار هم.

و) در تتمه بند پیشین، یادآور می‌شویم که یکی از مهم‌ترین دلایل معتقدان به عدم جمع در زمان پیامبرˆ اختلاف مصاحف صحابه است، لیکن به اختصار باید دانست که

اولاً: این مصاحف شخصی بوده است؛ از این رو می‌بینیم ابیّ با این که خود عهده‌دار مسئولیت تیم یکسان‌سازی مصاحف و املای مصحف امام بود، ترتیب سوره‌ها را بر اساس آنچه از زمان پیامبرˆ رایج بود، تنظیم کرد نه مصحف خودش.

ثانیاً: هم از ابیّ و هم از ابن مسعود که مصحف این دو نماد اختلاف با مصحف موجود می‌باشند[8]، مصاحف گوناگونی نقل شده است که هیچ‌یک با دیگری هماهنگ نیست! ابن ندیم در مورد مصحف ابن مسعود می‌گوید من مصاحف گوناگون و متفاوتی دیدم که ترتیب همه آن‌ها منسوب به ابن مسعود بود[9] مقایسه ترتیب مصاحف ابیّ منقول از ابن ندیم و شهرستانی نیز نشان می‌دهد مطلب فوق درست است؛ البته نکته درخور توجه در بررسی مصاحف صحابه این است که غالب قریب به اتفاق آن‌ها ترتیبی نزدیک به ترتیب مصحف موجود دارند و این نشان دهنده ریشه‌دار بودن ترتیب موجود در زمان پیامبرˆ است.... »

714) ترتیب مصحف حضرت علی ع بر اساس نسخه‌ای از ابن ندیم به روایت نولدکه (نقد 41)

بنا به نقل یعقوبی (تحقیق M.Th.Houtsma ، ج1، ص 152- 154) ترتیب سوره‌ها در مصحفی که علی [ع] پس از وفات پیامبر گردآور ی کرد، چنین بوده است:

بخش نخست:‌بقره2؛ یوسف؛ عنکبوت؛ روم؛ لقمان؛ فصلت؛ ذاریات؛ انسان؛ سجده؛ نازعات؛ تکویر؛ انفطار؛ انشقاق؛ اعلی؛ بینه.

بخش دوم: آل عمران, هود, حج, حجر, احزاب, دخان, الرحمن؛ حاقه؛ معارج؛ عبس؛ شمس؛ قدر؛ زلزله؛ همزه؛ فیل؛ قریش.

بخش سوم: نساء؛ نحل،؛ مؤمنون؛، یس؛، شوری؛ واقعه؛، ملک؛ مدثر؛ ماعون؛، مسد؛ اخلاص؛ عصر؛ قارعة؛ بروج؛ تین؛، نمل.

بخش چهارم: ماده؛ یونس؛ مریم؛ شعراء؛ زخرف؛ حجرات؛ ق؛ قمر؛ ممتحنه؛ طارق؛ بلد؛ عادیات؛ کوثر؛ کافرون.

بخش پنجم: انعام؛ اسراء؛ انبیا؛ فرقان؛ قصص؛ غافر؛ مجادله؛ حشر؛ جمعه؛ منافقون؛ قلم؛ نوح؛ جن؛ مرسلات؛، ضحی؛ تکاثر.

بخش ششم: اعراف؛ ابراهیم؛ کهف؛ نور؛ ص؛ زمر؛ جاثیه؛ بینه؛ حدید؛ مزمل؛ قیامت؛ نبأ؛ غاشیه, فجر؛ لیل؛ نصر.

بخش هفتم: انفال؛ توبه؛ طه؛ فاطر؛ صاغفات؛ احقاف؛ فتح؛ طور؛ نجم؛ صف؛ تغابن؛ طلاق؛ مطففین؛ فلق؛ ناس.

با این که در این روایت نام برخی سوره‌ها ( مانند فاتحه؛ رعد؛ سبا؛ محمد [ص]؛ ماعون) سهوا از قلم افتاده, مبنای ترتیب سوره‌ها کاملا مشخص است. این ترتیب برگرفته از دسته‌بندی خاصی از ترتیب سوره‌ةا در مصحف رسمی قرآن همراه با برش‌ها یا اجزای قرائت است.

تذکر: این ترتیب در نسخه‌های در دسترس ابن ندیم وجود ندارد.

برای آگاهی بیشتر ر.ک:‌ «نقد و بررسی روایات جمع قرآن», نولدکه, ترجمه‌ , فصلنامه علمی-تخصصی علوم حدیث, سال 1384, شماره 35و 36,

تذکر

این ترتیب مانند ترتیب‌های دیگر منسوب به مصحف حضرت علی ع قابل پذیرش نیست؛ زیرا کسی آن مصحف را رؤیت نکرده است، هرچند از برخی روایات بر می‌آید که در ترتیب سور همانند ترتیب فعلی عمل شده که در پست مربوط به مصحف حضرت علی ع بیان شده است.

700) مراحل خلقت آسمان و زمین

👈نقل از کتاب «اعجاز علمی و تشریعی»، اثر نگارنده (هنوز منتشر نشده؛ از این رو نقل بدون آدرس مجاز نیست.)
اجمالی:
آسمان و زمین ابتدا یکی بوده و سپس از هم جدا شده‌اند؛
آن‌گاه زمین اجمالاً (در حد فراهم شدن معادن کانی و نه مثلاً چراگاه و مانند آن) برای حیات بشری آماده شده است
و در پی آن، آسمان در هفت آسمان تنظیم و شاکله یافته
و در پی آن زمین به حرکت در آمد (دَحاها ) و چراگاه و مانند آن فراهم شد.
البته حرکت زمین در این مرحله وضعی است نه انتقالی (زیرا حرکت انتقالی از همان ابتدای جدا شدن زمین از آسمان می‌بایست وجود داشته باشد تا نیروی گریز از مرکز در مقابل نیروی جاذبه خورشید قرار گیرد)، و بر اساس تفسیر دیگر از «دَحاها» زمین گسترده شد.
نکته دیگر این است که به وجود آمدن کوه‌ها هم قبل از حرکت یا گسترش زمین بوده (وَ جَعَلَ فِيهَا رَوَاسِىَ مِن فَوْقِهَا) و هم بعد از آن (وَ الْجِبالَ أَرْساها) و این نشان می‌دهد زمین در دو مرحله نیازمند استحکام با کوه‌ بوده است که بسان میخ در زمین کوفته شده‌اند (و ریشه‌ دارند به نحوی که لایه‌هایی از زمین را به هم بدوزند: «کوه‌ها از لرزش زمین جلوگیری می‌کنند. این موضوع جدیداً توسط جیولوجی [زمین‌شناسی] شناخته شده است. علما دریافتند که هر کوه ریشه‌ای به اندازه ده تا پانزده برابر در زمین دارد» )؛
ابتدا استحکام متناسب در مرحله نخست و پیش از حرکت یا گسترش زمین؛ استحکامی متناسب حرکت انتقالی زمین و در مرحله بعد که مرحله حرکت و یا گسترش زمین است، استحکامی دیگر و احتمالاً متناسب حرکت وضعی.

تفصیلی:

مراحل خلقت

  1. اعراف، 54: إِنَّ رَبَّكُمُ اللَّهُ الَّذِى خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ فىِ سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَى‏ عَلىَ الْعَرْشِ يُغْشىِ الَّيْلَ النَّهَارَ يَطْلُبُهُ حَثِيثًا وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومَ مُسَخَّرَاتِ بِأَمْرِهِ أَلَا لَهُ الخَلْقُ وَ الْأَمْرُ تَبَارَكَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِين؛ به راستى پروردگارتان همان خداوند است كه آسمان‏ها و زمين را در شش روز آفريد، سپس بر تخت [فرمانروايى و تدبير امور آفرينش‏] چيره و مسلط شد، شب را در حالى كه همواره با شتابْ روز را مى‏جويد، بر روز مى‏پوشاند و خورشيد و ماه و ستارگان را كه مُسخّر فرمان اويند [پديد آورد]؛ آگاه باشيد كه آفريدن و فرمان [نافذ نسبت به همه موجودات‏] مخصوص او است؛ هميشه سودمند و با بركت است پروردگار عالميان‏.
  2. یونس، 3: إِنَّ رَبَّكم اللَّهُ الَّذِى خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ فىِ سِتَّةِ أَيَّامٍ ثمَّ‏ اسْتَوَى‏ عَلىَ الْعَرْشِ يُدَبِّرُ الْأَمْرَ مَا مِن شَفِيعٍ إِلَّا مِن بَعْدِ إِذْنِهِ ذَالِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ أَ فَلَا تَذَكَّرُون.‏[1]
  3. هود، 7: وَ هُوَ الَّذِى خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ فىِ سِتَّةِ أَيَّامٍ وَ كَانَ عَرْشُهُ عَلىَ الْمَاءِ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا وَ لَئنِ قُلْتَ إِنَّكُم مَّبْعُوثُونَ مِن بَعْدِ الْمَوْتِ لَيَقُولَنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ إِنْ هَذَا إِلَّا سِحْرٌ مُّبِين؛ و او كسى است كه آسمان‏ها و زمين را در شش روز آفريد، در حالى كه تخت فرمانروايى‏اش بر آب قرار داشت، تا شما را بيازمايد كه كدام‏يك نيكوكارتريد؟ و اگر بگويى: [اى مردم!] شما يقيناً پس از مرگ برانگيخته مى‏شويد، بى‏ترديد كافران مى‏گويند: اين سخنان جز جادويى آشكار نيست‏.
  4. حدید، 4: هُوَ الَّذِى خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ فىِ سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَى‏ عَلىَ الْعَرْشِ يَعْلَمُ مَا يَلِجُ فىِ الْأَرْضِ وَ مَا يَخرُجُ مِنهَا وَ مَا يَنزِلُ مِنَ السَّمَاءِ وَ مَا يَعْرُجُ فِيهَا وَ هُوَ مَعَكم أَيْنَ مَا كُنتُمْ وَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِير؛ او است كه آسمان‌ها و زمين را در شش روز آفريد، سپس بر تخت فرمانروايى و تدبير امور آفرينش چيره و مسلط شد. آنچه در زمين فرو مى‏رود و آنچه از آن بيرون مى‏آيد و آنچه از آسمان نازل مى‏شود، و آنچه را در آن بالا مى‏رود مى‏داند و او با شماست هرجا كه باشيد، و خدا به آنچه انجام مى‏دهيد، بيناست‏.
  5. سجده، 4: اللَّهُ الَّذِى خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَا فىِ سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَى‏ عَلىَ الْعَرْشِ مَا لَكُم مِّن دُونِهِ مِن وَلىٍ وَ لَا شَفِيعٍ أَ فَلَا تَتَذَكَّرُون؛ خداوند كسى است كه آسمان‌ها و زمين و آنچه را ميان اين دو است، در شش روز [شش دوران‏] آفريد، سپس بر عرش (قدرت) قرار گرفت؛ هيچ سرپرست و شفاعت كننده‏اى براى شما جز او نيست، آيا متذكّر نمى‏شويد؟!
  6. ق، 38: وَ لَقَدْ خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَا فىِ سِتَّةِ أَيَّامٍ وَ مَا مَسَّنَا مِن لُّغُوب.‏[2]
  7. فرقان، 59: الَّذِى خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَا فىِ سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَى‏ عَلىَ الْعَرْشِ الرَّحْمَانُ فَسئلْ بِهِ خَبِيرًا؛ همان كه آسمان‏ها و زمين و آنچه را ميان آن‌هاست در شش روز آفريد، آن‌گاه بر تخت فرمانروايى و تدبير امور آفرينش چيره شد، او رحمان است پس [اى انسان! درباره خدا و كيفيت آفرينش جهان هستى‏] از خبير آگاهى بپرس‏.
  8. فصلت، 9- 12: قُلْ أَ ئنَّكُمْ لَتَكْفُرُونَ بِالَّذِى خَلَقَ الْأَرْضَ فىِ يَوْمَين وَ تَجْعَلُونَ لَهُ أَندَادًا ذَالِكَ رَبُّ الْعَالَمِين‏ وَ جَعَلَ فِيهَا رَوَاسِىَ مِن فَوْقِهَا وَ بَارَكَ فِيهَا وَ قَدَّرَ فِيهَا أَقْوَاتهَا فىِ أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ سَوَاءً لِّلسَّائلِينَ، ثمَّ اسْتَوَى إِلىَ السَّمَاءِ وَ هِىَ دُخَانٌ فَقَالَ لهَا وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قَالَتَا أَتَيْنَا طَائعِينَ، فَقَضَاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ فىِ يَوْمَين وَ أَوْحَى‏ فىِ كلِّ سَمَاءٍ أَمْرَهَا وَ زَيَّنَّا السَّمَاءَ الدُّنْيَا بِمَصَابِيحَ وَ حِفْظًا ذَالِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيم؛ بگو: آيا شما به كسى كه زمين را در دو روز آفريد، كفر مى‏ورزيد و براى او همتايانى قرار مى‏دهيد؟! آن پروردگار جهانيان است‏ و در روى زمين كوه‏هاى استوارى پديد آورد و در آن منافع فراوانى آفريد و رزق [روزى خوارانش‏] را در آن به مدت چهار دوره [بهار، تابستان، پاييز و زمستان‏] تقدير كرد [آن هم‏] يكسان و به‏ اندازه براى خواهندگان. آن‌گاه آهنگ آفرينش آسمان كرد، در حالى كه به ‏صورت دود بود، پس به آن و به زمين فرمود: خواه يا ناخواه بياييد. آن دو گفتند: فرمانبردار آمديم. پس آن‌ها را در دو روز به صورت هفت آسمان به انجام رسانيد و محكم و استوار ساخت، و در هر آسمانى كار آن را وحى كرد، و آسمان دنيا را با چراغ‏هايى آرايش داديم و [از استراق سمع شيطان‏ها] حفظ كرديم، اين است اندازه‏گيرى تواناى شكست‏ناپذير و دانا.
  9. نازعات، 27- 33: أَ أَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّماءُ بَناها، رَفَعَ سَمْكَها فَسَوَّاها، وَ أَغْطَشَ لَيْلَها وَ أَخْرَجَ ضُحاها، وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِكَ دَحاها، أَخْرَجَ مِنْها ماءَها وَ مَرْعاها، وَ الْجِبالَ أَرْساها، مَتاعاً لَكُمْ وَ لِأَنْعامِكُمْ؛ آيا آفريدن شما [پس از مرگ‏] دشوارتر است يا آسمان كه او آن را بنا كرد؟ سقفش را برافراشت، پس آن را درست و نيكو قرار داد، و شبش را تاريك ‏و روزش را روشن ساخت، و زمين را پس از آن به حرکت درآورد (یا گسترانید)؛ از زمین آب‏ و چراگاهش را بيرون آورد، و كوه‏ها را محكم و استوار نمود تا مايه بهره‏ورى‏شما و دام‏هايتان باشد.

شرح کوتاه

الف) مراد از «یوم» دوره است[3]؛ چنان‌که قرآن می‌فرماید: «يَوْمَ الْقِيامَة» و در کلام امیر المؤمنین آمده است: «... وَ الدَّهْرُ يَوْمَانِ يَوْمٌ لَكَ وَ يَوْمٌ عَلَيْكَ فَإِذَا كَانَ لَكَ فَلَا تَبْطَرْ وَ إِذَا كَانَ عَلَيْكَ فَاصْبِر».[4]

ب) خلقت آسمان‌ها و زمین و آنچه میان آن دو قرار دارد، در شش دوره رخ داده است.

ج) از شش دوره، دو دوره مربوط به خلقت زمین است. (خَلَقَ الْأَرْضَ فىِ يَوْمَين).

د) به نظر می‌رسد- هرچند به طور قاطع نمی‌توان سخن گفت- تبدیل آسمان‌ها به هفت آسمان (فصلت، 9- 12) که در دو دوره اتفاق افتاده، می‌تواند در ضمن شش دوره و یا خارج از شش دوره باشد؛ یعنی پس از خلقت آسمان‌ها و زمین، آسمان‌ها در دو دوره دیگر به هفت آسمان تبدیل شده باشند (فَقَضَاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ فىِ يَوْمَين‏).

ه) خلقت ما بین زمین و آسمان در ضمن خلقت آسمان‌ها و زمین شکل گرفته است؛ زیرا در سه آیه مانند آیه 54 سوره اعراف، خلقت شش روز مربوط به خلقت آسمان‌ها و زمین دانسته شده است نه آسمان‌ها و زمین و ما بین آن‌ها (خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ فىِ سِتَّةِ أَيَّامٍ)؛ بنابراین آیاتی که در آن‌ها خلقت آسمان‌ها و زمین و ما بین آن دو در شش روز دانسته شده (وَ لَقَدْ خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَا فىِ سِتَّةِ)، در حقیقت بسط و توضیح بیشتر همان آیات است و «وَ مَا بَيْنَهُمَا»[5] داخل در همان شش روز است.

و) «قَدَّرَ فِيهَا أَقْوَاتهَا فىِ أَرْبَعَةِ» به خلقت زمین ربطی ندارد، بلکه به تکمیل، اندازه‌گیری، تقدیر ارزاق و مواد و فراهم شدن شرایط مورد نیاز زندگی جانداران روی آن مربوط است و افزون بر این، می‌تواند بخشی از این چهار دوره هم‌زمان با خلقت زمین اتفاق افتاده باشد و این دو با هم قابل جمع‌اند.[6]

ز) با توجه به تنوع آیات و دقائق آن‌ها، جمع‌بندی آیات برای برخی دشوار و موجب شبهه شده است. برخی نیز با غرض‌ورزی شبهاتی را مطرح کرده‌اند؛ از این رو جمع‌بندی آیات و تبیین مراحل خلقت ضروری است. در این خصوص در مجموع به نظر می‌رسد بتوان جریان خلقت را بر اساس آیات فوق به شکل خطی ذیل ترسیم کرد:

آسمان و زمین ابتدا یکی بوده و سپس از هم جدا شده‌اند؛ آن‌گاه زمین اجمالاً (در حد فراهم شدن معادن کانی و نه مثلاً چراگاه و مانند آن) برای حیات بشری آماده شده است و در پی آن، آسمان در هفت آسمان تنظیم و شاکله یافته و در پی آن زمین به حرکت در آمد (دَحاها[7]) و چراگاه و مانند آن فراهم شد. البته حرکت زمین در این مرحله وضعی است نه انتقالی (زیرا حرکت انتقالی از همان ابتدای جدا شدن زمین از آسمان می‌بایست وجود داشته باشد تا نیروی گریز از مرکز در مقابل نیروی جاذبه خورشید قرار گیرد)، و بر اساس تفسیر دیگر از «دَحاها» زمین گسترده شد. نکته دیگر این است که به وجود آمدن کوه‌ها هم قبل از حرکت یا گسترش زمین بوده (وَ جَعَلَ فِيهَا رَوَاسِىَ مِن فَوْقِهَا) و هم بعد از آن (وَ الْجِبالَ أَرْساها) و این نشان می‌دهد زمین در دو مرحله نیازمند استحکام با کوه‌ بوده است که بسان میخ در زمین کوفته شده‌اند (و ریشه‌ دارند به نحوی که لایه‌هایی از زمین را به هم بدوزند: «کوه‌ها از لرزش زمین جلوگیری می‌کنند. این موضوع جدیداً توسط جیولوجی [زمین‌شناسی] شناخته شده است. علما دریافتند که هر کوه ریشه‌ای به اندازه ده تا پانزده برابر در زمین دارد»[8])؛ ابتدا استحکام متناسب در مرحله نخست و پیش از حرکت یا گسترش زمین؛ استحکامی متناسب حرکت انتقالی زمین و در مرحله بعد که مرحله حرکت و یا گسترش زمین است، استحکامی دیگر و احتمالاً متناسب حرکت وضعی.

ح) برخی این آیات را جزو اعجاز علمی قرآن تلقی کرده‌اند، لیکن پیش از ارائه نظر در باره آن باید به چند نکته توجه داشت:

یکم. در تورات خلقت در شش روز دانسته شده و گفته شده که خدا در روز هفتم به استراحت پرداخت[9]؛ بنابراین، پیش از قرآن نظریه خلقت جهان در شش روز یا هفت روز با یک روز استراحت و تعطیلی سابقه داشته است.

دوم. در باره مراحل آفرینش نظریه قابل اعتمادی وجود ندارد، هرچند آنچه مطرح شده با بیان قرآن در تعارض نیست.[10]

سوم. مراحل بیان شده در بیان قرآن کلی است و نمی‌توان آن را بر نظریه‌های علمی جدید تطبیق کرد، بلکه باید گفت دست علم بشر از رسیدن به چنان علومی کوتاه است؛ از این رو نظریه قرآن بدون رقیب است.

نتیجه این‌که نمی‌توان بیان قرآن در مورد مراحل خلقت را جزو اعجاز علمی به شمار آورد، لیکن همین که روز استراحت که در تورات محرّف آمده و به نظر نمادی از روزهای هفته است، در قرآن نیامده، می‌تواند بر عظمت و تفوّق دانش خالق قرآن بر دانش‌های موجود عصر نزول دلالت کند.


...

699) معنای ترکیبی علوم قرآن

نقل از کتاب «فلسفه علوم قرآن» اثر نگارنده:

ترکیب «علوم قرآن» فارسی «علوم القرآن» است که چهار احتمال در مورد آن مطرح است:

الف) با تقدیر لام اختصاص (معنای متبادر): مرکب اضافی اختصاصی، به معنای «علوم للقرآن» (علومی که به قرآن اختصاص دارد).

ب) با تقدیر «من»[1] تبعیضیه/ جنسیه: مرکب اضافی تبعیضیه یا جنسیه به معنای «علوم هی بعض القرآن» و یا به معنای «علوم هی القرآن»[2].

ج) با تقدیر «فی»: ظرفیه به معنای «علوم فی القرآن» (معارف قرآن).

د) به معنای حول القرآن.

معنای سوم مراد نیست و معارف قرآن قسیم علوم قرآن است. معنای «حول القرآن» (در باره قرآن؛ پیرامون قرآن) نیز در حقیقت تفسیر علوم القرآن است نه معنای ترکیبی آن و البته به لحاظ مفهومی اعم از معنای اضافی اختصاصی است. ضمناً به نظر می‌رسد به مقتضای معنای لغوی «حول»، ترکیب «حول القرآن» شامل «فی القرآن» نمی‌شود و معنای لغوی و متبادر از «در باره» و «پیرامون» نیز همین معناست: «پیرامون: (اِ) حوال، حول، حولیة، پیرامن، گرد، دور، گردامون، حریم، حوالی، اطراف، دورتادور، گرداگرد، دوروبر، اکناف».[3]

از بین دو احتمال اول و دوم – با صرف نظر از اشکال احتمال دوم – احتمال اول به دلیل کثرت استعمال متبادر و با واقعیت خارجی هماهنگ و از این رو متعین است.

در خصوص چرایی تعبیر از این دانش به «علوم القرآن» به جای «علم القرآن» برخی بر این باورند که دانش‌های مشمول این اصطلاح غالباً رابطه مشخص و وحدت نظام‌مند با هم ندارند و در حقیقت قطعاتی نیستند که یک پازل را تشکیل دهند؛ از این رو در تسمیه این دانش به جای مفرد از جمع علم استفاده شده است: «در علوم قرآنى مباحثى چون وحى و نزول قرآن، مدت و ترتيب نزول، اسباب النزول، جمع و تأليف قرآن، كاتبان وحى، يکسان كردن مصحف‏ها، پيدايش قرائات و منشأ اختلاف در قرائت قرآن، حجيت و عدم تحريف قرآن، مسئله نسخ در قرآن، پيدايش متشابهات در قرآن، اعجاز قرآن و ... مطرح مى‏باشد. از اين جهت علوم را به صيغه جمع گفته‏اند كه هر يك از اين مسايل در چارچوب خود استقلال دارد و علمى جدا شناخته مى‏شود و غالبا ارتباط تنگاتنگى ميان اين مسايل وجود ندارد؛ لذا ميان مسايل علوم قرآنى نوعا يك نظم طبيعى برقرار نيست تا رعايت ترتيب ميان آن‏ها ضرورى گردد؛ لذا هر مسأله جدا از مسايل ديگر قابل بحث و بررسى است.»[4] نیز: «چنان‌كه از مباحث عدیده و محوری علوم قرآنی برمی‌آید، این علم را ‌باید مجموعه‌ای از دانش‌ها به شمار آورد. اطلاق علوم به این مسائل به جای اطلاق علم نشان‌ دهنده همین امر است.»[5]

نکته در خور توجه این است که اگر به تمایز و عدم ارتباط ساختاری علوم قرآن قائل شویم، باید در پی پاسخ به این پرسش باشیم که چرا خرده‌دانش‌های متمایز ذیل یک عنوان کلی «علوم قرآن» گردآوری شده‌اند؟

معتقدان به عدم پیوستگی ساختاری این علوم بر این باورند که تمایز ساختاری آسیبی به وحدت آن‌ها نمی‌رساند؛ زیرا در هر یک از علوم قرآن مانند علم قرائت، علم تجوید، علم تفسیر و ... موضوع- که قرآن کریم است- با حیثیتی خاص، مورد بحث قرار می‌گیرد و در سراسر علم همان حیثیت واحد مورد توجه است؛ یعنی در علوم قرآن حیثیت‌های مورد بحث از یکدیگر متمایز هستند و یک موضوع با توجه به حیثیت‌های مختلف می‌تواند متکثر و متمایز باشد[6] و یا به تعبیر دیگر: «هر کدام از مباحثی که در این علم مطرح می‌شود، خود می‌تواند موضوع مستقلی برای بحث و بررسی باشد و به مثابه علمی خاص تلقی گردد که موضوعش "قرآن از منظری خاص" است؛ مثلاً از منظر کلام عربی بودن و ...».[7]

برخی نیز همان عدم وحدت نظام‌مند را با این بیان که علت جمع "اشتمال بر دانش‌های مختلفی است که در خدمت قرآن یا مستند به آن است" هرچند بدون تصریح تکرار کرده‌اند.[8] وی در بیانی دیگر، علت جمع را در این دیده‌ که این دانش خلاصه دانش‌های مختلفی است که با علوم دینی و عربی ارتباطی وثیق دارند و هر یک به تناسب می‌توانند جزو مسائل آن‌ها قرار گیرند.[9] اما باید دانست که وحدت و یا ارتباط منطقی در موضوع مسائل یک علم تنها راه تصحیح این اطلاق نیست بلکه وحدت در هدف و غایت نیز‌‌ می‌‌تواند تصحیح کننده این اطلاق باشد.[10]

در هر صورت، مطابق با باور معتقدان به اراده معنای مفرد از جمع،[11] به نظر می‌رسد علت استفاده از لفظ جمع به جای مفرد به تدریجی بودن انتقال ترکیب اضافی با مدلول لغوی خود به عالم اصطلاح باز‌‌ می‌‌گردد. تدریجی بودن این انتقال باعث شده در اجزای آن تطبیق لازم صورت نگیرد و لفظ جمع به همان شکل وحدت انتزاعی یافته (جمع در معنای مفرد به کار رود) و عَلَم شود و از این رو ما از لفظ جمع جز یک مفهوم «مفرد» که شامل یک‌سری خرده دانش است، دریافت نمی‌کنیم. محتملات یاد شده- که به حقیقت نزدیک‌تر به نظر می‌رسند- گزارش شدند و البته وجوه و احتمالات دیگری نیز بیان شده که از ذکر آن‌ها خودداری می‌کنیم.


[1] . در خصوص «من القرآن» اشکال شده که «در مورد تركیب اضافى علوم القرآن نمى‏توان حرف «مِن» را مقدر دانست؛ چراكه در این صورت طبق قواعد عربى، یا باید مضاف جزئى از مضاف‏الیه محسوب شود؛ مانند باب ‏البیت یا مضاف از جنس مضاف ‏الیه تلقى شود؛ مانند خاتَمُ فِضّةٍ كه در فرض نخست باید قرآن را مركّب از علوم و غیرعلوم در نظر بگیریم و در فرض دوم باید علوم را از جنس قرآن در نظر بگیریم و روشن است كه چنین معنایى از علوم القرآن قصد نشده است.» (مدخل «علوم قرآن»، شاکر، دائرة‌ المعارف قرآن کریم (مقاله هنوز منتشر نشده است).)

فرض این اشکال این است که علوم من القرآن یعنی «بعض القرآن الذی هو علوم القرآن کله» نه «بعض العلوم من القرآن»؛ یعنی تبعیض از خود قرآن است نه از علوم آن، در حالی که متبادر از «علوم من القرآن» تبعیض از علوم آن است نه خود قرآن و نکره بودن «علومٌ» قرینه‌ای بر صحت این تبادر است؛ یعنی علوم من العلوم الموجود فی القرآن؛ به تعبیر دیگر قرینه‌ای برای انحصار علوم قرآن در این جزء وجود ندارد؛ یعنی قرینه‌ای وجود ندارد که «علوم من القرآن» به معنای «علوم هی بعض القرآن» آن بعض همه علوم و غیر بعض غیر علوم باشد.

اما اشکال مطرح شده در مورد جنسیه بودن معنای من به لحاظ نگاه درونی و بیرونی به مباحث پذیرفتنی است هرچند به لحاظ منبعیّت و منشئیّت قرآن برای آن‌ها ظاهرا بدون اشکال است و در هر صورت با توجه به تبادر معنای اختصاص، از تفصیل این مباحث بی‌نیاز هستیم.

[2] . «1. علوم للقرآن: يستشفّ من هذا العنوان أنّ المراد منه جميع العلوم الّتي وجدت لخدمة القرآن، و تمهيد الأرضيّة لفهمه و درك معارفه أو اكتناه جوانبه الأخرى‏ ... 2. علوم في القرآن: و هي العلوم الّتي استنبطت من القرآن، و تبيّن بنحو ما مفهوما من مفاهيم القرآن و توضّح أغراضه، كأنواع التّفاسير و أقسامها، و علم الفقه و علم الكلام و علم الأخلاق، و كافّة العلوم الشّرعيّة الأخرى المستخرجة من القرآن بأيّ كيفيّة كانت. ... 3. علوم حول القرآن‏: المقصود من هذه النّقطة جعل القرآن محورا و موضوعا للبحث و التّحقيق، كما هو الحال في الطّبّ مثلا؛ إذ جعل جسد الإنسان موضوعا و محورا لهذا العلم. إنّ القرآن محور علم أو علوم تبيّن أبعاده المختلفة بشكل واف و نحو كاف، و من ثمّ يصطلح على نتيجة هذه البحوث اسم علوم القرآن. و هذا هو المراد بقولنا: «نصوص في علوم القرآن».» (دارانی، نصوص في علوم القرآن، ص 10- 15)

[3] . لغت‌نامه دهخدا، پیرامون.

[4] . ر.ک:‌ علوم قرآنی، معرفت، ص 8.

[5] . فلسفه‌های مضاف، «فلسفه‌ علوم قرآنی»، نصیری، ج1، ص 170.

[6] . ر.ک:‌ درآمدی بر علوم قرآن، صالحی کرمانی، ص 19- 20.

[7] . فلسفه و تاریخچه دانش علوم قرآن، باقری، ص 46.

[8] . مناهل العرفان فی علوم القرآن، زرقانی، ج1، ص 16. «و إنما جمعت هذه العلوم و لم تفرد لأنه لم يقصد إلى علم واحد يتصل بالقرآن. إنّما أريد شمول كل علم يخدم القرآن أو يستند إليه. و ينتظم ذلك علم التفسير، و علم القراءات، و علم الرسم العثمانى ، و علم إعجاز القرآن، و علم أسباب النزول، و علم الناسخ و المنسوخ، و علم إعراب القرآن، و علم غريب القرآن، و علوم الدين و اللغة إلى غير ذلك. و تلك أشتات من العلوم توسّع السيوطى فيها حتى اعتبر منها علم الهيئة و الهندسة و الطب و نحوها.»

[9] . ر.ک:‌ مناهل العرفان في علوم القرآن، زرقانی، ج‏1، ص 21. «و إنما سمى هذا العلم علوم القرآن (بالجمع دون الإفراد) للإشارة إلى أنه خلاصة علوم متنوعة، باعتبار أن مباحثه المدوّنة تتصل اتصالا وثيقا- كما علمت- بالعلوم الدينية و العلوم العربية، حتى إنك لتجد كل مبحث منها خليقا أن يسلك فى عداد مسائل علم من تلك العلوم.» نیز ر.ک:‌ علوم القرآن بین البرهان و الاتقان، سعید حیدر، ص 26.

[10] . ر.ک:‌ همان، ج‏1، ص 7. «أن العلم في عرف التدوين العام يقال على المعلومات المنضبطة بجهة واحدة سواء أ كانت وحدة الموضوع أم وحدة الغاية؛ و سواء أ كانت تلك المعلومات تصورات كعلم البديع، أم تصديقات. و سواء أ كانت تلك التصديقات قضايا كلية- و هو الغالب- أم جزئية أم شخصية كعلم الحديث رواية.»

[11] . مانند: ر.ک: علوم القرآن الكریم، عتر، ص 8.

698) علوم قرآن یا علوم قرآنی؟ (جایگاه «ی»)

نقل از کتاب «فلسفه علوم قرآن» اثر نگارنده:

ترجمه ترکیب اضافی «علوم القرآن» علوم قرآن است؛ مانند «باب البیت» که به «درِ خانه» ترجمه می‌شود. اگر یای نسبت به آن افزوده شود، ترجمه ترکیب وصفی خواهد بود:‌ در خانه‌ای (در برابر درباغی، در گاراژی، و ...). صاحب التمهید فی علوم القرآن به جای اصطلاح «علوم قرآن»، در برخی آثار فارسی خود از اصطلاح «علوم قرآنی» به همراه یای نسبت که ترجمه ترکیب وصفی «العلوم القرآنیة» است، استفاده کرده و این در حالی است که ایشان در آثار عربی خود و حتی در عنوان موسوعه خود به فراوانی از «علوم القرآن» بهره گرفته است. در ترجمه جلد نخست التمهید (آموزش علوم قرآن ترجمه التمهيد فى علوم القرآن‏) که در زمان حیات مؤلف منتشر شده نیز از یای نسبت استفاده نشده است. در اثر علوم قرآنی نیز توضیحی بر استفاده از یای نسبت ارائه نشده که روشن شود اصرار بر این ترکیب تدبیری از سوی مؤلف بوده و یا دیگران در این خصوص اعمال سلیقه کرده‌اند؛ البته در کتاب یاد شده سه بار از «علوم قرآن» استفاده شده که در سه مورد می‌تواند معنایی اعم از علوم‌قرآنی منظور باشد.

بررسی اجمالی آثار علوم قرآنی نویسندگان دیگر نیز‌‌ نشان می‌دهد که غالباً نویسندگان از عنوان «علوم قرآن» بهره گرفته‌اند، هرچند در بسیاری موارد نیز مؤلفان بدون توجه به تفاوت آن دو، از هر دو اصطلاح در آثار خود استفاده کرده‌اند. از نظر مفهومی نیز وصف «القرآنیة» نمی‌تواند مسائل این دانش را از مسائل خارج از آن تمییز دهد؛ از این رو و نیز با توجه به این که «علوم قرآن» به غیر از این دانش برای دانش دیگری مصطلح نشده، نگارنده نیز مانند غالب نویسندگان دانش علوم قرآن، بدون توجه به تفاوت آن دو و با تکیه بر مقتضیات ادبیات و زبان فارسی و با در نظر گرفتن اصل زیباشناختی نگارش، از هر دو بهره برده است.

697) نظریه تحدی (از کتاب درسنامه اعجاز قرآن)

3. تحدّی

فارغ از ریشه و معنای لغوی تحدی، مراد از آن در اصطلاح هماوردخواهی مدعی منصب الهی در خصوص معجزه‌ای است که برای تأیید صداقتش آورده. آنچه مهم است معنای تحدی است که در آیات متعدد بیان شده و نه عنوانی که این معنا را انعکاس دهد. البته تحدی مطرح شده در تعریف معجزه یا فضای تحدی بر عهده مدعی منصب الهی است و لزومی ندارد خدای متعال خود مسئله تحدی را مطرح کند، لیکن برخلاف دیگر معجزات، در معجزه بزرگ قرآن خدای متعال خود نیز در آیاتی تحدی کرده است؛ یعنی فرموده اگر کسی منکر خارق العاده بودن قرآن و صداقت پیامبر اکرم ص است، مانند آن را – با تفصیلی که می‌آید- بیاورد و چون نتواند، معجزه بودن قرآن و صداقت پیامبر اکرم ص برای او روشن و حجت تمام شود و این از لطف پروردگار به مخاطبان قرآن است که با تحدی فرصتی را فراهم آورده که حقیقت برای همگان – چه متخصص و چه غیر متخصص – بیش از پیش آشکار شود، هرچند چنان‌که پیش‌تر بیان شد، فضای بسیار قوی و شدید تحدی با نزول سوره هجوآمیز مسدّ وجود داشت و نیازی به آمدن آیات تحدی نبود؛ از این رو می‌توان این آیات را از باب لطف مقرِّب پروردگار تلقّی کرد. مخاطبان تحدی نیز همه مردم‌ بلکه جن و انس‌اند لیکن غیر متخصصان در فهم اعجاز و خارق العاده بودن قرآن باید به متخصصان مراجعه کرده و رفتار آن‌ها را حجت قرار دهند.

تحدّی قرآن مسائل مختلفی دارد که به برخی از مهم‌ترین آن‌ها اشاره می‌کنیم:

3-1. آیات تحدّی

ملاک‌های مختلفی در آیات تحدّی برای هماوردی تعیین شده است که عبارت‌اند از:

الف) همه قرآن (مقدار لازم برای تحقق عنوان "قرآن")

قصص، نزول 49، آیه 49: " قُلْ فَأْتُواْ بِکتَابٍ مِّنْ عِندِ اللَّهِ هُوَ أَهْدَى‏ مِنْهُمَا[1] أَتَّبِعْهُ إِن کنتُمْ صَادِقِین"

اسراء، نزول 50، آیه 88: " قُل لَّئنِ اجْتَمَعَتِ الْانسُ وَ الْجِنُّ عَلىَ أَن یأْتُواْ بِمِثْلِ هَذَا الْقُرْءَانِ لَا یأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ کاَنَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیرًا "

ب) یک سوره

یونس، نزول 51، آیه 38: " أَمْ یقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُواْ بِسُورَةٍ مِّثْلِهِ وَ ادْعُواْ مَنِ اسْتَطَعْتُم مِّن دُونِ اللَّهِ إِن کنتُمْ صَادِقِین"

ج) ده سوره با قید "ساختگی"

هود، نزول 52 ، آیه 13: " أَمْ یقُولُونَ افْترَائهُ قُلْ فَأْتُواْ بِعَشْرِ سُوَرٍ مِّثْلِهِ مُفْتَریاتٍ وَ ادْعُواْ مَنِ اسْتَطَعْتُم مِّن دُونِ اللَّهِ إِن کنتُمْ صَادِقِین "

د) یک حدیث (کلام تازه‌ای که منعقد شده باشد، هرچند به اندازه یک سوره نباشد.)

طور، نزول 76،‌ آیات 34- 35: " أَمْ یقُولُونَ تَقَوَّلَهُ بَل لَّا یؤْمِنُونَ؛ فَلْیأْتُواْ بحَدِیثٍ مِّثْلِهِ إِن کاَنُواْ صَادِقِین"

ه) یک سوره مانند سوره‌های قرآن از مثل آورده قرآن (قید:‌ من در "من مثله")

بقره، نزول 87، آیه 23: " وَ إِن کنتُمْ فىِ رَیبٍ مِّمَّا نَزَّلْنَا عَلىَ‏ عَبْدِنَا فَأْتُواْ بِسُورَةٍ مِّن مِّثْلِهِ وَ ادْعُواْ شُهَدَاءَکم مِّن دُونِ اللَّهِ إِن کنتُمْ صَادِقِین "

تذکر مهم

ذکر زمان نزول (بر اساس روایت مورد اعتماد طرفداران آن) به معنای تأیید نیست، بلکه برای همراهی با کسانی است که به هر دلیل نیم‌نگاهی به روایات ترتیب نزول دارند. واقعیت این است که اسناد این روایات به شدت ضعیف و غیر معتبر است و بدتر این‌که محفوف به قرائن متعدد بطلان نیز هست. می‌توان حدس زد که ترتیب‌های منقول در این روایات به صورت اجتهادی و از طریق پرس و جو از اصحاب تنظیم شده که البته خطاهای مهم و روشنی نیز دارد. شاید این کار برای نشان دادن بی‌نیازی از مصحف حضرت علی ع بوده باشد (که تاریخ نزول آیات در آن نگاشته شده بود، و آن را نپذیرفتند و دیگر هیچ کس آن را ندید و جزو ودایع امامت است). از نظر طرفداران این روایات، بهترین سند مستند به ابن عباس است ولی نگارنده بسیار بعید می‌دانم فهرست ارائه شده حتی کار خود او باشد بلکه به نظر می‌رسد کاری از دیگران باشد که به او نسبت داده شده مثل نسبت دادن هزاران روایت جعلی دیگر به او. به هر حال، بحث در این باره دامنه‌دار است.

برای آگاهی بیشتر:

۱. نقد نظریه تفسیر بر پایه ترتیب نزول (در بخش بزرگی از مقاله اسناد بررسی شده است)، سید محمدحسن جواهری، پژوهشنامه معارف قرآنی (آفاق دین) سال نهم تابستان 1397 شماره 33

۲. ر.ک:

http://javahery.blogfa.com/

موضوع: نقد روش تفسیر بر پایه ترتیب نزول (تفسرتنزیلی ) با ده‌ها پست.


[1] . تورات و قرآن.

3-2. نظریه تحدّی

نظریه تحدّی هرچه باشد باید دو نکته در آن لحاظ شده باشد:

الف) قرائن موجود در آیات تحدّی را دقیقاً‌ لحاظ و مراعات کند.

ب) از گونه‌گونی ملاک‌های آیات تحدّی رمزگشایی نماید (بتواند دلیل تفاوت در ملاک‌های تحدّی در آیات تحدّی (همه قرآن، یک سوره، ده سوره و ...) را به صورت مقبولی توجیه کند).

از بین نظریه‌های موجود، برخی یکی از این دو ویژگی و برخی هیچ‌یک را ندارند؛ بنابراین، باید دنبال یک نظریه جدید و کارآمد باشیم که دو ویژگی فوق را در خود جمع داشته باشد. در ذیل نظریه مشهور و نظریه مختار طرح و بررسی می‌شود.

نظریه مشهور

بر اساس نظریه مشهور تحدی ابتدا به همه قرآن، سپس به ده سوره و در نهایت به یک سوره است. این نظریه برای پذیرفته شدن دو مانع پیش رو دارد: نخست ترتیب نزول و دیگری قرائن آیات.

در فهرست‌های ترتیب نزول سوره‌های قرآن بین ترتیب سوره یونس و هود اختلاف نظر دیده می‌شود، هرچند فهرست مشهور تقدم سوره یونس بر هود را گزارش کرده است. در فهرست ابن ندیم، نزول سوره هود مقدم بر سوره یونس است. برخی نیز براین باورند که آیات مربوط به تحدی از سوره هود پیش از آیات مربوط از سوره یونس نازل شده‌اند هرچند سایر آیات این دو سوره ترتیبی عکس داشته باشند. با توجه به بی‌اعتباری فهرست‌های ترتیب نزول و به ویژه این‌که حتی برخی طرفداران این نظریه (آیت الله معرفت) که خود فهرستی منتخب در ترتیب نزول سوره‌ها دارند، با نادیده انگاشتن تقدم سوره‌ یونس بر سوره هود در فهرست منتخب خود، به این نظریه تحدی تمسک کرده‌اند؛ از این رو می‌توان مانع نخست نظریه مشهور را نادیده و ناچیز انگاشت.

اما مانع دوم نادیده گرفتن قرائن است که مهم‌ترین آن‌ها «مفتریات»‌ در سوره هود است (بِعَشْرِ سُوَرٍ مِّثْلِهِ مُفْتَریاتٍ).

می‌توان نظریه مشهور را فارغ از توجه به ترتیب نزول دو سوره یونس و هود، با کمی تغییر و رعایت قید «مفتریات» ارائه کرد؛ یعنی ابتدا همه قرآن، سپس ده سوره در ادبیات و در نهایت یک سوره در لفظ و محتوا. در این دیدگاه قید مفتریات در این نظریه نقش خویش را بدون آسیب‌ رساندن ایفا می‌کند.

نظریه مشهور تفاوت در ارائه ملاکات تحدی در سوره‌های مختلف را فارغ از توجه به سیاق با همین تنزّل در میزان و ملاک تحدی توجیه می‌کند که به رغم سادگی آن قابل پذیرش است.

تذکر

بسیاری از طرفداران دیدگاه مشهور تحدی به یک سوره در لفظ و محتوا را بدین گونه تفسیر نمی‌کنند که در صورت جدا کردن این دو از هم، عرب می‌توانسته برابر یکی از آن دو بیاورد؛ به بیان دیگر، عرب در آوردن مثل قالب و لفظ همانند لفظ و محتوا ناتوان است. جانب محتوا نیز چنین است، به ویژه که محتوا به صورت مستقل مورد تحدی است. اما برخی طرفداران نظریه مشهور بر این باورند که اعجاز بیانی در فرض جمع «لفظ و محتوا» معجزه است نه در فرض تفکیک آن دو از یکدیگر. شاخص این افراد سید مرتضی و استاد معرفت‌اند. به نظر می‌رسد بی‌توجهی به منطق اثبات اعجاز قرآن، و جایگزین کردن پاسخ سؤال دوم به جای سؤال اول (← سیر منطقی در اعجاز قرآن) موجب شده یکی به نظریه صرفه و دیگری به نظریه جمع لفظ و معنا پناه ببرند. آنچه مهم است این است که ادعای وجود چیزی که در قالب و لفظ با قرآن هم‌تراز باشد، بدون شاهد و مثال است و هیچ‌یک برای ادعای خود دلیل و شاهدی ارائه نکرده‌اند تا بتوان ارزیابی کرد. نظریه صرفه به طور مستقل بررسی و نقد خواهد شد و در نقد دیدگاه استاد معرفت در جمع لفظ و معنا به همین نقد کوتاه بسنده می‌کنیم که سوره «مسد» محتوای بلندی ندارد و در حقیقت هجونامه‌ای علیه جسارت ابولهب است که شرح آن گذشت (← تحدی و فضای تحدی در قرآن ← سوره مسد).[1]

نظریه مختار

چنان که در تبیین نظریه مشهور بیان شد، این نظریه فارغ از توجه به ترتیب نزول و اختلاف فهرست‌ها در آن‌ و نیز با اهتمام اندک به تبیین نقش قیود و قرائن موجود در آیات تحدی و همچنین بدون تحلیل متن‌شناسانه و بافتاری آیات در بردارنده آیات تحدی، طی طریق کرده است. در مقابل، بسیاری با توجه به قرائن متنی مانند «مفتریات» از این نظریه عبور کرده و کوشیده‌اند از ورای این نظریه ساده به فهمی عمیق‌تر از آیات تحدی دست‌یابند. ما در این مختصر امکان گزارش تفصیلی دیدگاه‌های مختلف را نداریم و تنها به بیان دیدگاه خویش بسنده می‌کنیم. این دیدگاه در دو مرحله ارائه می‌شود که مرحله نخست آن در کلّیتش مطابق یا نزدیک به دیدگاه منتسب به مبرّد نحوی- از پیشوایان ادبیات عرب قرن سوم هجری- است[2] و در بین متأخران، نزدیک به دیدگاه‌های مرحوم آیت الله مصباح یزدی و آیت الله لنکرانی اعلی الله مقامهما - و در حقیقت تصحیح و تکمیل شده دیدگاه‌های آن‌هاست.

مرحله اول: توضیح نظریه

در دیدگاه مختار تقدم یا تأخّر نزول سوره یونس ع بر سوره هود ع تأثیری برجای نمی‌گذارد؛ زیرا ملاک مطرح شده در این دو سوره را از یک نوع نمی‌داند، لیکن بر فرض تقدم سوره یونس بر سوره هود که روایات ترتیب نزول گزارش کرده‌اند، می‌توان گفت:

1. ابتدا به همه قرآن با همه اوصاف آن تحدّی شد ولی بعد ملاک از همه قرآن به یک سوره در لفظ و محتوا تنزّل یافت.

2. تحدّی به یک سوره در لفظ و محتوا با لحاظ همه ویژگی‌های آن سوره است. (حتی آن‌ها که صدها سال بعد از زمان نزول کشف شده‌اند[3]؛ مانند اخبار غیبی و مصادیق اعجاز علمی؛ مثلاً کسی که می‌خواهد در برابر سوره کوثر مانندی بیاورد، باید در متن خود حداقل یک خبر غیبی هم قرار دهد که در صورت برابری لفظ و محتوا و عبور از این دو مانع، باید منتظر شد تا خبر غیبی تحقق پذیرد و در صورت تحقق آن، معارضه تمام است؛ اما کسی که با سوره فیل معارضه می‌کند نیازی نیست در متن خود خبر غیبی قرار بدهد).

3. بعد از ملاک یک سوره در لفظ و محتوا، به عده‌ای خاص اجازه داده شد به جای لفظ و محتوا، تنها برابر ده سوره در لفظ بیاورند. این تغییر ملاک تنها نسبت به عربی که مهارتش در ادبیات و از معارف عالی تهی بود، تخفیف به شمار می‌رفت نه همه معارضان. در این ملاک، به عربِ زبان‌دان و پرورش‌یافته در ادبیات ممتاز آن روزگاران که ادبیات عالی را عجین‌ شده با شیر مادر دریافت می‌کرد، فرصت داده شد که محتوای ده سوره قرآن را که مصداق «مفتریات» می‌پنداشت، تنها با قالب جدید ارائه کند. (ده سوره نمی‌تواند ده برابر یک سوره باشد بلکه باید ده سوره در قالب‌های تازه و مانند قالب‌های قرآنی آورده شوند؛ مثلاً برابر سوره کوثر باید حدود یک سطر باشد و می‌باید ده سوره را به این شکل در قالب جدید بیاورد و آوردن یک سوره ده سطری در برابر سوره کوثر از «عشر سور مفتریات» کفایت نمی‌کند.)

4. در مرحله بعد، باز هم از یک سوره در لفظ و محتوا یا ده سوره تنها در لفظ تنزّل و قرار شد اگر می‌تواند حتی به اندازه یک «حدیث» بیاورد. منظور از حدیث یک کلام منعقد تازه است. بر این اساس، مثلاً‌ اگر کسی می‌خواهد برابر سوره بقره سوره‌ای بیاورد، لازم نیست برابر همه آن را بیاورد بلکه مثلاً اگر برابر آیه دین یا داستان طالوت و جالوت یا یکی از داستان‌های مطرح شده در سوره بقره نیز بیاورد، کافی است.

آنچه بیان شد، بر اساس معنای راجح از «حدیث» است ولی برخی مفسران معنای حدیث را به ظاهر محدود کرده‌اند که بر این اساس تنزّلی دیگر رخ داده است؛ یعنی ابتدا کل قرآن یا بخش اعظمی از قرآن که بتوان به آن «قرآن» اطلاق کرد؛ سپس یک سوره در صورت و معنا و پس از آن ده سوره تنها در صورت و باز در تنزّلی دیگر تنها در یک بخش کلام کامل منعقد تازه در لفظ و محتوا یا تنها در لفظ (بر اساس اختلاف در تفسیر حدیث).[4]

تذکر بسیار مهم:

الف) دقت شود این تنزّل‌های پیاپی تنها برای به رخ کشیدن ناتوانی مخاطب است وگرنه به فرض کسی می‌توانست برابر آیه دین که یک صفحه است، برابری بیاورد، هرگز از نگاه تماشاچیان کارش با قرآن برابری نمی‌کند هرچند مبارزه را برده باشد؛ درست مانند مثال ذیل:

فرض کنید فردی دیسکی را به میزان 400 متر پرتاب می‌کند و این در حالی است که رکورد پرتاب دیسک حدود 80 متر است. حال اگر فرد یاد شده در یک مسابقه برای گرم کردن مسابقه بگوید هرکس بتواند دیسک را 100 متر پرتاب کند، من را شکست داده و پیروز میدان است و جایزه برای او. حال اگر کسی موفق شود دیسک را 100 متر پرتاب کند، هرچند در ظاهر پیروز میدان است ولی از نظر تماشاچیان او هرگز حتی قابل مقایسه با صاحب پرتاب 400 متر هم نیست چه رسد به پیروزی واقعی بر او.

ب) معنای «مثل» برای مخاطبان اولیه که اهل لسان بودند، کاملاً آشکار بود؛ از این رو در پاسخ به تحدی قرآن از معنای مثل نپرسیدند بلکه ادعا کردند ما مثل آن را می‌آوریم که البته دروغ و توهمی بیش نبود. مثل در آیات تحدی اطلاق دارد و هر امتیازی را شامل می‌شود، خواه از جهت لفظ باشد و خواه از جهت معنا، هرچند در سوره هود با قید «مفتریات» که توضیح آن در ادامه آمده است، دامنه مثل در ظاهر و قالب و در آیه 49 قصص به محتوا محدود شده است.

5. ضمیر «من مثله» در سوره بقره بر اساس تفسیر راجح به پیامبر اکرم ص باز می‌گردد و در آیات دیگر تحدی به قرآن.

6. در فراز «قُلْ فَأْتُواْ بِعَشْرِ سُوَرٍ مِّثْلِهِ مُفْتَریاتٍ» بر اساس لزوم تطابق وصف با موصوف می‌بایست بفرماید: «امثالها/ امثاله» لیکن «مثل» برای مفرد، تثنیه و جمع به کار می‌رود؛ مانند «أ نؤمن لبشرين مثلنا» و «و حور عين كأمثال اللؤلؤ المكنون»، هرچند ممکن است در انتخاب یکی از دو وجه مجاز، حکمت بلاغی و غیر آن نهفته باشد. در این خصوص، آیت الله مصباح یزدی افراد «مثله»‌ در فراز یاد شده را به معنای برابری ده سوره با یک سوره از قرآن دانسته است؛ یعنی امتیازهای یک سوره در ده سوره آورده شود، لیکن این تفسیر افزون بر ابهام در آن، مغایر با تبادر عرفی از معارضه و مقابله است؛ یعنی عرف نمی‌پذیرد که مثلاً‌ اگر در غزلی ده صنعت ادبی و هنری به کار رفته باشد، معارض آن نیز ده غزل بیاورد که این ده صنعت در آن‌ها، هریک در بردارنده یک صنعت، توزیع شده باشد و یا معارض در برابر ده غزل، ده غزل بسراید و مثلاً‌ ده صنعت هنری مشترک در همه غزل‌های اصل را در ده غزل توزیع کند و در هر غزلی یک صنعت جای دهد.

این احتمال بلیغانه نیز وجود دارد که اِفراد «مثله»‌ به دلیل یکی انگاشتن همه سوره‌های قرآن باشد؛ یعنی قرآن را واحدی به شمار آورده که در سوره‌های خود تجلی‌های متفاوتی داشته است.

مرحله دوم: رمزگشایی از تفاوت ملاک‌های تحدّی

نظریه مختار افزون بر هماهنگی با ظاهر آیات و قرائن موجود در آن‌ها، با سیاق آیات تحدّی نیز کاملا هماهنگ است و این پرسش را پاسخ می دهد که چرا در سوره‌های مختلف، ملاک‌های متفاوتی در نظر گرفته شده است؟

توضیح این که‌

آیه 88 سوره اسراء در فضایی نازل شده که سخن از علم ‌الهی دارد. خدای متعال پس از این که بیان می‌کند جن و انس که مخاطبان قرآن هستند، جز اندکی از علم در اختیار ندارند، احتجاج در این آیه را مطرح فرموده است. در فضای حاکم بر این آیه، انکاری از مخاطبان گزارش نشده است، برخلاف آیات یونس و هود و طور. آیات پیش و پس آیه مورد بحث در سوره طه مطلب یاد شده را آشکار می‌کند: «وَ یسْئَلُونَک عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَ ما أُوتیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَلیلاً (85) وَ لَئِنْ شِئْنا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذی أَوْحَینا إِلَیک ثُمَّ لا تَجِدُ لَک بِهِ عَلَینا وَکیلاً (86) إِلاَّ رَحْمَةً مِنْ رَبِّک إِنَّ فَضْلَهُ کانَ عَلَیک کبیراً (87) قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى‏ أَنْ یأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا یأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ کانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهیراً (88) وَ لَقَدْ صَرَّفْنا لِلنَّاسِ فی‏ هذَا الْقُرْآنِ مِنْ کلِّ مَثَلٍ فَأَبى‏ أَکثَرُ النَّاسِ إِلاَّ کفُوراً (89)»[5].

جالب این که آیه 88 زمینه و مقدمه آیه 89 است که در آن سخن از همه قرآن به میان آمده است.

پس از این تحدّی که «کل قرآن» با سیاق آیات هماهنگی کاملی دارد، تخفیفی بسیار بزرگ داده شد و به یک سوره در لفظ و محتوا رسید؛ یعنی آیه 38 سوره یونس.

یونس، 38:

آیه 38 سوره یونس در فضایی قرار دارد که

اولاً: اتهام به افترا از سوی مخاطبان آن صورت گرفته و ثانیاً: علم و آگاهی مخاطبان به چالش کشیده شده است:

«قُلْ هَلْ مِنْ شُرَکائِکمْ مَنْ یبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یعیدُهُ قُلِ اللَّهُ یبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یعیدُهُ فَأَنَّى تُؤْفَکونَ(34) قُلْ هَلْ مِنْ شُرَکائِکمْ مَنْ یهْدی إِلَى الْحَقِّ قُلِ اللَّهُ یهْدی لِلْحَقِّ أَ فَمَنْ یَهْدی إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یتَّبَعَ أَمَّنْ لا یهِدِّی إِلاَّ أَنْ یُهْدى‏ فَما لَکمْ کیفَ تَحْکمُونَ(35) وَ ما یتَّبِعُ أَکثَرُهُمْ إِلاَّ ظَنًّا إِنَّ الظَّنَّ لا یغْنی‏ مِنَ الْحَقِّ شَیئاً إِنَّ اللَّهَ عَلیمٌ بِما یفْعَلُونَ(36) وَ ما کانَ هذَا الْقُرْآنُ أَنْ یفْتَرى‏ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لکنْ تَصْدیقَ الَّذی بَینَ یدَیهِ وَ تَفْصیلَ الْکتابِ لا رَیبَ فیهِ مِنْ رَبِّ الْعالَمینَ(37) أَمْ یقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ کنْتُمْ صادِقینَ(38) بَلْ کذَّبُوا بِما لَمْ یحیطُوا بِعِلْمِهِ وَ لَمَّا یأْتِهِمْ تَأْویلُهُ کذلِک کذَّبَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَانْظُرْ کیفَ کانَ عاقِبَةُ الظَّالِمینَ(39) وَ مِنْهُمْ مَنْ یؤْمِنُ بِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ لا یؤْمِنُ بِهِ وَ رَبُّک أَعْلَمُ بِالْمُفْسِدینَ(40)»[6]

با توجه به سیاق که سخن از محتوا در میان است، تحدّی نیز به یک سوره در لفظ و محتواست.

هود، 13:

بر خلاف آیات پیشین، فضای حاکم بر آیه 13 سوره هود، فضای دنیا طلبی و نگاه ساده جاهلان و مشرکان بی‌خرد مکه است: «فَلَعَلَّک تارِک بَعْضَ ما یوحى‏ إِلَیک وَ ضائِقٌ بِهِ صَدْرُک أَنْ یقُولُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیهِ کنْزٌ أَوْ جاءَ مَعَهُ مَلَک إِنَّما أَنْتَ نَذیرٌ وَ اللَّهُ عَلى‏ کلِّ شَی‏ءٍ وَکیلٌ(12) أَمْ یقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَیاتٍ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ کنْتُمْ صادِقینَ(13) فَإِلَّمْ یسْتَجیبُوا لَکمْ فَاعْلَمُوا أَنَّما أُنْزِلَ بِعِلْمِ اللَّهِ وَ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ(14) مَنْ کانَ یریدُ الْحَیاةَ الدُّنْیا وَ زینَتَها نُوَفِّ إِلَیهِمْ أَعْمالَهُمْ فیها وَ هُمْ فیها لا یبْخَسُونَ (15)»[7]

طبیعی است تحریض و تقریع آن‌ها به این است که از آن‌ها خواسته شود آنچه در آن تخصص دارند، به کار گیرند و به میدان بیایند؛ ازاین‌رو ده سوره مفتریات، با توضیحی که پیش‌تر گذشت، ملاک قرار داده شده است.

طور، 35:

فضای حاکم بر آیه 35 سوره طور، فضایی توأم با استدلال است. مخاطبان، منکر و اتهام زننده و ظاهرا از مشرکان‌ هستند؛ ازاین‌رو خدای متعال آن‌ها را ضمن توجه دادن به اندیشیدن، به آسان‌ترین وجهِ متناسب به مبارزه فرا می‌خواند: «فَذَکرْ فَما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّک بِکاهِنٍ وَ لا مَجْنُونٍ (29) أَمْ یقُولُونَ شاعِرٌ نَتَرَبَّصُ بِهِ رَیبَ الْمَنُونِ (30) قُلْ تَرَبَّصُوا فَإِنِّی مَعَکمْ مِنَ الْمُتَرَبِّصینَ (31) أَمْ تَأْمُرُهُمْ أَحْلامُهُمْ بِهذا أَمْ هُمْ قَوْمٌ طاغُونَ (32) أَمْ یقُولُونَ تَقَوَّلَهُ بَلْ لا یؤْمِنُونَ (33) فَلْیأْتُوا بِحَدیثٍ مِثْلِهِ إِنْ کانُوا صادِقینَ (34) أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیرِ شَی‏ءٍ أَمْ هُمُ الْخالِقُونَ (35) أَمْ خَلَقُوا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بَلْ لا یوقِنُونَ (36) أَمْ عِنْدَهُمْ خَزائِنُ رَبِّک أَمْ هُمُ الْمُصَیطِرُونَ (37) ...».[8]

تذکر

اگر در این آیه «حدیث» ملاک قرار نمی‌گرفت، ممکن بود بر این اساس که تحدی از یک سوره کاهش نیافته و به یک آیه با محتوای منعقد تعلق نگرفته، این تصور ایجاد شود که پس عرب احتمالاً‌ می‌توانسته برابر یک «حدیث» بیاورد، لیکن تغییر ملاک از «سوره» به «حدیث» این توهم را دفع می‌کند.


[1] . برای آگاهی از بررسی و نقد دیدگاه ایشان ر.ک: نظریه‌های اعجاز بیانی، ساختار 1.

[2] . ر.ک:‌ التحریر و التنویر، ابن عاشور، ج11، ص 219.

[3] . فرض کنیم شخصی دستگاهی ساخته که می‌تواند مانند رادیو دوازده موج را دریافت کند. اما این دستگاه ویژگی‌های دیگری نیز دارد که فعلاً از عموم مردم پنهان است؛ مانند ضبط صدا و تصویر. روشن است که اگر کسی دستگاه دیگری درست کند که همین دوازده موج را بگیرد، اختراع او از نگاه عموم مردم با دستگاه موجود برابری کرده است. اما اگر مردم از قابلیت ضبط آن نیز آگاه شوند، در چنین فرضی، دیگر دستگاه جدید از نظر عرف، معارض و برابر واقعی دستگاه موجود و مفروض به شمار نمی‌رود، حتی اگر از نظر قانون مسابقه، ضبط صدا و تصویر جزو ملاک‌های برتری نباشد.

بر اساس دیدگاه مختار ویژگی‌های دیگر (ضبط و ...) نیز جزو ملاک ارزیابی است؛ بله اگر هیچ‌کس از آن ویژگی‌ها آگاهی نداشته باشد، بر اساس تعاملات عرفی و اصول عقلائی محاوره، مجالی برای بروز و ظهور ندارد و ملاک ارزیابی به دامنه آگاهی محدود می‌شود.

[4] . برای آگاهی بیشتر ر.ک: اعجاز و تحدی، جواهری، ص 295- 296.

[5]. ترجمه: «و از تو درباره روح مى‏پرسند، بگو: روح از امر پروردگار من است، و از دانش و علم جز اندکى به شما نداده‏اند؛ و اگر بخواهیم قطعاً آنچه را به تو وحى کرده‏ایم، محو مى‏کنیم، آن‌گاه در برابر ما [براى بازگرفتنش‏] کارسازى براى خود نخواهى یافت؛ [ولى محو نشدن قرآن از یادها و نوشته‏ها، نیست‏] مگر رحمتى از سوى پروردگارت؛ به یقین فضل او بر تو همواره بزرگ است؛ بگو: قطعاً اگر جنّ و انس گرد آیند که مانند این قرآن را بیاورند، نمى‏توانند مانندش را بیاورند، و اگرچه پشتیبان یکدیگر باشند؛ و همانا در این قرآن براى [هدایت‏] مردم از هر مَثَل و داستانى به صورت‏هاى گوناگون بیان کردیم، ولى بیشتر مردم جز انکار وکفران [آن نعمت عظیم را] نخواستند.»

[6]. ترجمه: «بگو: آیا از معبودهاى شما کسى هست که جهان آفرینش را ایجاد نماید و سپس آن را بازگرداند؟ بگو: فقط خداست که جهان آفرینش را مى‏آفریند آن‌گاه آن را بازمى‏گرداند، پس چگونه [از حق‏] منصرفتان مى‏کنند؟ بگو: آیا از معبودان شما کسى هست که به سوى حق هدایت کند؟ بگو: فقط خداست که به سوى حق هدایت مى‏کند؛ پس آیا کسى که به سوى حق هدایت مى‏کند، براى پیروى شدن شایسته‏تر است یا کسى که هدایت نمى‏یابد مگر آن‌که هدایتش کنند؟ شما را چه شده؟ چگونه [بدون بصیرت و دانش‏] داورى مى‏کنید؟ و بیشتر آنان [در عقاید و آرایشان‏] جز از گمان و ظن پیروى نمى‏کنند، یقیناً گمان و ظن انسان را از حق بى‏نیاز نمى‏کند، مسلماً خدا به آنچه انجام مى‏دهند، داناست؛ و این قرآن را نسزد که دروغى ساختگى از سوى غیر خدا باشد، بلکه تصدیق‌کننده کتاب‏هاى پیش از خود و شرح و توضیحى بر هر کتاب [آسمانى‏] است، در آن هیچ تردیدى نیست که از سوى پروردگار جهانیان است، ولى [کوردلان‏] مى‏گویند: [پیامبر] آن را به دروغ بافته است. بگو: پس اگر [در ادعاى خود] راستگو هستید، سوره‏اى مانند آن بیاورید، و هر که را جز خدا مى‏توانید [براى این کار] به یارى خود دعوت کنید. آرى، [عجولانه‏] حقیقتى را تکذیب کردند که به معارف و مفاهیمش احاطه نداشتند و هنوز تفسیر عینى و تحقّق و ظهور آیاتش براى آنان نیامده است. کسانى که پیش از آنان بودند [نیز آیات الهى و پیامبران را] این‏گونه تکذیب کردند؛ پس با تأمل بنگر که سرانجام ستمکاران چگونه بود؟»

و گروهى از مردم به قرآن ایمان مى‏آوردند و گروهى ایمان نمى‏آورند و پروردگارت به مفسدان، داناتر است‏»

[7]. ترجمه: «ممکن است به‌سبب آن‌که [منکران‏] مى‏گویند: چرا گنجى بر او نازل نشده، یا فرشته‏اى همراهش نیامده؟ [ابلاغ] برخى از آنچه را به تو وحى مى‏شود، ترک کنى [و به تأخیر اندازی] و سینه‏ات [از این بابت] تنگ شود، تو فقط بیم دهنده‏اى و خدا بر هر چیز نگهبان است، بلکه [در برابر همه قرآن مى‏ایستند و] مى‏گویند: او این قرآن را از نزد خود ساخته [و به خدا نسبت مى‏دهد] بگو: اگر راست می‌گویید، شما هم ده سوره مانند آن بیاورید و هر کس را غیر خدا مى‏توانید به یارى خود دعوت کنید. پس اگر آنان دعوت شما را اجابت نکردند [که هرگز اجابت نمى‏کنند] بدانید که آنچه نازل شده به دانش خداست و هیچ معبودى جز او نیست، پس آیا تسلیم مى‏شوید؟»

[8]. ترجمه: پس [مشرکان را] هشدار ده که تو به لطف و رحمت پروردگارت نه کاهنى نه دیوانه؛ بلکه این سبک‏مغزان‏اند که مى‏گویند: او شاعرى است که براى او حوادث تلخ روزگار و آمدن مرگش را انتظار مى‏بردیم. بگو: انتظار برید که من هم با شما از منتظرانم! آیا عقل‌هایشان آنان را به این گفتارهاى باطل و یاوه وا مى‏دارد، یا آنان مردمى طغیان گر و سرکش‏اند؟ یا مى‏گویند: قرآن را از پیش خود ساخته [و به خدا نسبت داده است؟ چنین نیست که مى‏پندارند]، بلکه [قرآن وحى الهى است، ولى اینان‏] ایمان نمى‏آورند. پس اگر [در ادعاى خود] راستگویید، سخنى مانند آن بیاورید. آیا آنان از غیر [آن‏] چیزى [که دیگران را از آن آفریده‏اند،] آفریده شده‏اند؟! یا آنان آسمان‏ها و زمین را آفریده‏اند؟! نه بلکه یقین ندارند. آیا خزانه‏هاى پروردگارت نزد آنان است [که هر کس را اینان به پیامبرى برگزینند، پیامبر است و چون تو را پیامبر نمى‏دانند، پس پیامبر نیستى؟] یا بر تدبیر امور هستى و بر خدا مسلط‌اند [که اگر بخواهند این مقام را از تو سلب کنند بتوانند؟]».

694) بخش دوم: مناظره و مباحثه علمی در باره اعجاز و تحددی در دانشگاه علوم و معارف قرآن

قسمت دوم

10-اشکالات نظریة تحدی

آنچه به رسم اختصار بیان شد[1]، حاکی از اختلاف شدید در همة جوانب این تئوری است که خود حکایت از سستی بنیان آن دارد [نقد:‌ در باره وجود خدا و مسئله امامت و حتی معاد نیز اختلاف زیادی وجود دارد، آیا این اختلاف‌ها موجب سستی اصل آن است؟]. اگر چه برخی دیدگاه‌ها کم اشکال تر هستند، ولی هر یک از این نظریه پردازان فوق، در ردّ اندیشه‌های قبل از خود نقد‌های متعددی ذکر کرده و بر بطلان همة آنها، و صحت تئوری خویش ! تصریح نموده، و ما را از نقد آنها مستغنی ساخته اند. به هر حال عموم این اشکالات، بر صورت بندی‌ها وارد است، و نیاز به پاسخ از سوی صاحبان دارد. اینک به برخی نکات اشاره شده و سپس دیدگاه پیشنهادی بیان می‌گردد.

10-1 بر چه اساسی این آیات پنجگانه را آیات تحدی شمرده اند؟ آیا با وجود آن همه اختلاف در آنها، که دوازده وجه آن ذکر شد، می‌توان همه را تحت یک چتر آورد؟ [نقد:‌ آیا لازم است چنین شود؟]

10-2 اگر آنچه نخ تسبیح این آیات است، "امر" و دعوت به آوردنِ مثل و مانند قرآن می‌باشد، چرا اساساً در اولین مورد، ابداً دعوتی به این موضوع نمی‌بینیم؟ و چرا (غیر از یک دیدگاه) همة عالمان آنرا هم از آیات تحدی شمرده اند؟ [نقد:‌ در بالا به این مطلب اشاره شد.]

10-3 نیز اگر صیغة "امر" ملاک است، چرا این آیه را: }قُلْ فَأْتُوا بِكِتابٍ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ هُوَ أَهْدى‏ مِنْهُما أَتَّبِعْهُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ{ (قصص/49) در هیچ جا برای تحدّی به حساب نیاورده اند؟ در صورتی که هم امر حاضر دارد، هم ناظر به آوردن کتاب است، و هم الفاظ مشابه در صدر و ذیل آیه دارد؟ [نقد:‌ این آیه بی تردید جزو آیات تحدی است و اگر به آن توجه نشده شاید از این رو باشد که مراد از ضمیر «هما» برای آنان مشتبه شده یا اگر بر اساس دیدگاه راجح مرجع تورات و قرآن باشد، به دلیل ورود انجیل، آیه از اختصاصی بودن برای قرآن و فصاحت و قالب و ادبیات خارج شده است. این آیه در حقیقت به صورت حداقلی به معارف و تشریعات تحدی کرده است. مخاطبان آیه نیز خاص و مشرکان‌اند در برابر اهل کتاب و مسلمانان. البته مورد تحدی انجیل غیر محرف است نه محرَّف.] و نیز چرا به این آیه: {أَمْ لَهُمْ شُرَكاءُ فَلْيَأْتُوا بِشُرَكائِهِمْ إِنْ كانُوا صادِقينَ} (قلم‏/41) به عنوان تحدی اشاره نشده؟ [نقد:‌ علمای سابق «تحدی» را مصطلح قرار داده‌اند در خصوص بحث معجزه؛ از این رو چرا باید به این آیه استدلال شود وقتی موضوع بحث "معجزه" نیست؟!! چه ارتباطی بین این آیه و معجزه وجود دارد؟!!] با آنکه در آن، هم صیغة امر آمده و دعوت به آوردن شریکان شده، و هم سبک آن، و لغات صدر و ذیل آن عیناً مثل آیات تحدی است[نقد:‌ ر.ک:‌ کامنت قبل]، بعلاوه دو آیه بعد از آن نیز تصریح دارد به تکذیب قرآن توسط معاندان، و تهدید به آنان: {فَذَرْني‏ وَ مَنْ يُكَذِّبُ بِهذَا الْحَديثِ سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ} (قلم/44)؟

10-4 اگر وجه مشترک، صِرفِ امر نیست، بلکه مِلاک، مضمون آیات است که ناظر بر اعجاز و بی مانندی قرآن، و عدم توانائی دیگران در آوردن مانندی برای آن است، و مورد اول هم به همین مناسبت به آیات تحدی اضافه شده، پس چرا هیچ جا سخنی از آیات دیگر که ناظر بر امور فوق الذکر است به میان نمی‌آید؟ چنانکه برخی گفته اند: آیات تحدی دو دسته اند: پنج آیة معروف که در آنها لفظ تحدی آمده، (؟!) و آیاتی که لفظ تحدی نیامده، ولی ناظر به آن است، مثل: عنکبوت/51، هود/1، رعد/31، حشر/21، و...[2]

10-5 اگر این اسلوب سخن، دلالت دارد بر اینکه گوینده (که در این آیات، خداوند است) تحدی نموده، و رقیبان (که در این آیات، معاندان هستند)، به سبب "نیاوردن" عاجز و مفتضح شده اند، آیا می‌توان به موارد مشابه تسرّی داد؟ مثلاً آنجا که مشرکان از پیامبرW دعوت به آوردن معجزاتی نمودند، و حضرتش نیاورد، آیا مخالفان اسلام می‌توانند بگویند که مشرکان تحدی نمودند و رسول خدا نعوذبالله شکست خورد؟ آنجا که گفتند: }وَ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ يَنْبُوعاً{ (اِسراء/90) و نیز خواستند که پیامبرW چشمه ای ظاهر کند، یا باغی از نخیل و عنب، یا سقوط قطعه ای از آسمان، یا خانه ای از جواهر، یا بالا رفتن به آسمان را ارائه نماید، ولی هیچکدام اجابت نشد؛ با اینکه تصریح کردند که به تو ایمان نمی‌آوریم مگر آنکه یکی از این آیات را بیاوری. آیا با توجه به اشتراکات، می‌شود این خطاب را "تحدی" نامید؟ و این نیاوردن را "عجز در مقابل تحدی" خواند؟

[نقد:‌ شدت وهن و سستی استدلال تعجب‌ برانگیز است!]

این در حالی است که مشرکان زمان حضرت موسیQ عیناً همین تحدی را نموده و گفتند اگر راست می‌گویی آیه ای بیاور: {قالَ إِنْ كُنْتَ جِئْتَ بِآيَةٍ فَأْتِ بِها إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقينَ}و موسی اجابت فرمود: {فَأَلْقى‏ عَصاهُ فَإِذا هِيَ ثُعْبانٌ مُبينٌ}(اعراف/106و107) [نقد:‌ او برای اولین بار ارائه معجزات کرد ولی پیامبر اکرم ص معجزات فراوانی به غیر قرآن ارائه فرمود که در نهج البلاغه و دیگر کتب حدیثی نقل شده است، لیکن ارائه معجزه بی حساب و کتاب نیست وگرنه هرکس از راه میرسید طلب معجزه می‌کرد و غالبا حوری و باغ و طلا و غیره می‌خواستند و پیامبر اکرم ص کارش را باید رها می‌کرد و هر روز معجزه ارائه می‌نمود. معجزه برای اتمام حجت است و پس از اتمام حجت ضرورتی برای آوردن آن نیست و گاه نتیجه عکس می‌دهد. علما در این خصوص به تفصیل سخن گفته‌اند.] و این ماجرا عیناً در سورة شعرا آیة31و32 نیز آمده است. نیز مردم عصر صالحQ پس از دعوت او به خیر و صلاح، به ایشان گفتند که تو بشری بیش نیستی، و اگر راست می‌گویی آیه ای بیاور: {ما أَنْتَ إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُنا فَأْتِ بِآيَةٍ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقينَ}؛ [نقد:‌ این حق مردم است که برای نخستین بار از او طلب معجزه کنند.] و قرآن بلافاصله از آمدن "ناقه خدا" خبر می‌دهد: {قالَ هذِهِ ناقَةٌ لَها شِرْبٌ وَ لَكُمْ شِرْبُ...} (شعرا/154و155).بر این اساس آیا مخالفان اسلام نمی‌توانند بر اساس سخنان خودمان بر علیه ما حکم کنند؟ نیز آیا می‌توان گفت مشرکان عصر نوح (ع) با وی تحدی کردند و پیامبر خدا را شکست دادند؟ زیرا آنها به نوح گفتند: چقدر با ما جدال می‌کنی و می‌گویی عذاب می‌آید! سپس عیناً با همین الفاظِ آیات تحدی، گفتند: خوب اگر راست می‌گویی عذاب را بیاور! {قالُوا يا نُوحُ قَدْ جادَلْتَنا فَأَكْثَرْتَ جِدالَنا فَأْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقينَ} (هود/329). چنانچه واضح است در آیه، هم صیغة امر وجود دارد و هم سیاقِ "اِن کنتَ مِنَ الصادقین"، و تقاضای آنان قرن‌ها بعد اتفاق افتاد. می‌توان این را تحدی نامید و حکم بر شکست طرف مقابل داد؟!

[نقد:‌ فرو افتادن سطح استدلال در این قسمت (10-5) تأسف‌آور است!]

10-6 اگر قرآن تحدی کرده ومشرکان عاجز شده اند، چرا اولاً کلام حضرت ابراهیم (ع) را با وجود واژه‌های مشترک، و مضمون مشترک، تحدی نمی‌نامند؟ و ثانیاً چرا مانند تحدیِ آن پیامبر و پیروزی بر مخالفان، خداوند از بهت و حیرت مشرکان عصر نزول خبر نمی‌دهد؟ آنجا که آمده: {... قالَ إِبْراهيمُ فَإِنَّ اللَّهَ يَأْتي‏ بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِها مِنَ الْمَغْرِبِ} [نقد:‌ در اینجا بحث در باره جدال احسن است نه معجزه!!!!] و قرآن خبر می‌دهد که: {فَبُهِتَ الَّذي كَفَرَ...}(بقره/258). به راستی اگر قرآن به این صراحت از بهت کافران خبر داده بود، دیگر جایی برای اشکال مستشرقان و غیر آنان باقی نمی‌ماند که نیاوردن مشابه برای قرآن، از روی ضعف و تحیّر نبوده، بلکه از بابت ترس از مسلمانان بوده، یا به دست ما نرسیده، و نیز شبهه‌های دیگر[3].

10-7 اگر خدا می‌خواست تحدی کند و طبق این نظریه، عجز مردم را ثابت نموده و برتری کلام خویش را ثابت کند، چرا در اولین روزها و ماه‌های دعوت پیامبر (ص) با آنهمه تکذیب و آزار مخالفان انجام نداد و تا نزول پنجاه سوره به تأخیر انداخت؟ [نقد:‌ 1. فضای تحدی با نزول سوره مسد از همان روز علنی کردن رسالت برقرار بود. 2. تحدی مطابق تعریف معجزه بر عهده پیامبر است نه خدا و در قرآن تحدی خدا مزید بر آن است. عدم نقل تحدی صریح پیامبر اکرم ص نیز دلیل بر نبود نیست.] و اگر گفته شود این تأخیر، به سبب تمسخرها و تهمت‌های متأخر آنان به کلام الهی بوده، پس چرا از قضا فقط در اولین مورد تحدی، سخن از انکار منکران به میان نیامده؟ و اتفاقاً خطاب در این آیه، عام ترین خطاب است؟ این در حالی است که تاریخ اثبات می‌کند از همان آغاز، تهمت‌های متعدد منکران به قرآن وجود داشته است. از این گذشته، می‌گویند مشرکان پس از عجز از همانند سازی، رو به کاری سخت تر آوردند که همانا جنگ مسلحانه بود. این در حالی است که اقدام به جنگ، نه به سبب عجز در تحدی، بلکه به سبب ایجاد حکومت اسلامی‌ و قدرت آن در مدینه بود. مدنی بودنِ آخرین آیة موسوم به تحدّی، و نیز وجود همه گونه آزار و اذیت و تبعید از آغاز دعوت پیامبر (ص) خود دلیلی بر این مدعاست.

[نقد:‌ خب به جای خون دادن و کشته شدن برای یک سوره برابر می‌آوردند که کار اسلام و پیامبر را یکسره کرده و بر همگان حجت درست کنند! این کار که آسان‌تر بود. با این کار قدرت اسلام هم رو به زوال می گذاشت و خود به خود از درون متلاشی می‌شد؛ پس چرا این کار را نکردند؟‌ چون نتوانستند.]

10-8 اگر خدا تحدی کرده، آیا نباید تکلیف رقیب را روشن کند که در چه چیزی مورد تحدی قرار گرفته؟ و اگر گفته شود که عرب می‌دانست وجه تحدی چه بوده، خواهیم گفت: پس این همه اختلاف نظر در وجه تحدی از آغاز تا کنون برای چیست؟ با آنکه طبق نظریة تحدی، این موضوع مرز زمانی ندارد و همچنان ادامه دارد.

[نقد:‌ ملاک روشن است و در کتاب اعجاز و تحدی به تفصیل آمده است.]

10-9 اگر خدا تحدی کرده، چرا مخاطب در آغاز مبارزه، اعم است از پایان آن؟ در اولین آیه سخن از جن و انس است، ولی در آیات بعد فقط انسان؟ اگر تحدی بوده، لازمه اش اینست که معتقد شویم: چون جنیان از پس مبارزه بر آمدند، دیگر در تحدی‌های بعدی، مخاطب قرار نگرفته اند.

[نقد:‌ فراز «وَ ادْعُواْ مَنِ اسْتَطَعْتُم مِّن دُونِ اللَّهِ » جن و انس را شامل می‌شود و گذشته از این آنکه اتهام به افترا می‌زد، جن نبود بلکه از مشرکان مکه بودند. بله اگر جن نیز چنین نسبتی در علن و در دید مردم می‌دادند، لازم بود به آنان نیز تصریح شود. گذشته از این، با این استدلال‌ها می‌توان تحدی را انکار کرد؟!!!]

10-10 اگر خدا تحدی کرده، چرا جواب مسابقه به صورت قاطع از پیش بیان شده؟ و پیروزی معارضان محال دانسته شده؟ این، از شرایط تحدی دور است. [نقد:‌ تعجب از این سخن. اگر ادعا نشود که اصل تحدی برای چیست؟ جای دیگری نیز مطرح شده و کامنت زده‌ام.] بلکه اگر خدا فرموده: لَن تَفعَلوا، بدین منظور است که بفهمید و بدانید که اگر کار بشر بود، یا اگر کار مخلوق اعم از جن و انس بود، می‌بایست جن یا انس دیگری بتواند مانند آن بیاورد، و اینکه نمی‌تواند، دلیل بر این است که "مِن عِندِالله" است. همان هدف اصلیِ خداوند از استدلال‌ها.

10-11 چرا به همین آیات پنجگانه دقت نمی‌کنیم که در چهار آیه می‌فرماید: "اگر راست می‌گویید". مگر منکران چه گفته اند؟ [نقد:‌ آن ها می گفتند قرآن افترا است و معجزه و الهی نیست و پیامبر اکرم ص صادق نیست.] چرا به گفته‌های آنان دقت نمی‌شود تا ابهام موضوع کمتر گردد؟ چنانکه اگر به این نکته دقت نشود، صیغة امر در آنها، امر به محال است و از خدای حکیم قبیح است[4]، زیرا خود به محال بودنِ آن تصریح نموده است[5]. عالمانی مثل سید مرتضی بر این مسئله، خصوصاً در آیات مشابه، مثل امر کردن موسی (ع) به ساحران (یعنی اَلقوا) تصریح کرده اند که امر، متوقف بر شرط است یعنی اگر راست می‌گویید، بیاورید[6]. پس خدا نزاع نکرده، و طرف مقابل او دشمن نیست، بنده ای نافهم است که از روی عناد سخنی می‌گوید. فقط می‌خواهد بیدارش کند، لذا می‌فرماید: این افتراء است؟ اگر راست می‌گویی مثل آنرا بیاور، تا به او بفهماند که دروغ می‌گوید. همین. دعوا و نزاع هم ندارد. نه اینکه به او بفهماند که این کلام، از سنخی دیگر است، زیرا او خودش دانسته که این کلام، چیزی دیگر است. اعتراف‌های امیّه و عتبه و دیگر بزرگان مشرک، دالّ بر این مدعاست. نیز اگر به این اسلوب در مواضع دیگر قرآن دقت کنیم می‌یابیم که قصه، قصة تحدی نیست، بلکه اسلوبی برای ارائة نشانه، و بیّنه و برهان است. به این آیات دقت کنید:

{ قالُوا أَ جِئْتَنا لِتَأْفِكَنا عَنْ آلِهَتِنا فَأْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقينَ} (احقاف/22). سخن قوم عاد به جناب هود(ع).[نقد:‌ چه ربطی به معجزه دارد؟]

{قالُوا أَ جِئْتَنا لِنَعْبُدَ اللَّهَ وَحْدَهُ وَ نَذَرَ ما كانَ يَعْبُدُ آباؤُنا فَأْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقينَ}(اعراف/70). همان.

{ قالُوا يا نُوحُ قَدْ جادَلْتَنا فَأَكْثَرْتَ جِدالَنا فَأْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقينَ} (هود/32). سخن قوم نوح به جناب نوح (ع) .[نقد:‌ کذالک]

{ قالَتْ رُسُلُهُمْ أَ فِي اللَّهِ شَكٌّ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يَدْعُوكُمْ لِيَغْفِرَ لَكُمْ مِنْ ذُنُوبِكُمْ... قالُوا إِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُنا تُريدُونَ أَنْ تَصُدُّونا عَمَّا كانَ يَعْبُدُ آباؤُنا فَأْتُونا بِسُلْطانٍ مُبينٍ} (ابراهیم/10) سخن تمام اقوام گذشته به رسولان الهی.

پس خداوند در بسیاری مواضع از کلام خود، این اسلوب را، حتی برای بیان سخن منکران و معاندان بکار برده و این، نشان می‌دهد که اسلوب فوق روشی برای استدلال و ارائة بیّنه و برهان است، نه تحدی و مبارزه و مسابقه و تعجیز. زیرا برآوردن آن چیزی که یک رقیب مطالبه می‌کند، خود دلیلی بر صدق ادعاکننده است. خداوند هم دلیل آورده، تا آنها را دلالت کند به اینکه این کلام و این رسول "مِن عِندِ الله" است. جالب توجه این است که "دلیل" دلالت خود را می‌کرد و "بیّنه" روشنگری خود را می‌نمود، ولی مخالفان چشمان خود را می‌بستند، و نمی‌پذیرفتند، اما چاره ای نبود و باید حجت تمام می‌شد.

نیز خداوند در برخی مواضع برای استدلال در موضوعات دیگر غیر از قرآن هم این اسلوب را بکار برده، نه به جهت تحدی، بلکه استدلال کرده، تا حجت را بر آنان تمام کند. مانند: {أَمْ لَهُمْ سُلَّمٌ يَسْتَمِعُونَ فيهِ فَلْيَأْتِ مُسْتَمِعُهُمْ بِسُلْطانٍ مُبينٍ} (طور/38) و نیز: { أَمْ لَهُمْ شُرَكاءُ فَلْيَأْتُوا بِشُرَكائِهِمْ إِنْ كانُوا صادِقينَ}(قلم/41).

10-12 چطور می‌شود که یک عبارت یا واژه که در یک آیه دو بار بکار رفته، دو معنا داشته باشد؟ چنانکه برای افتراء در سوره هود در دیدگاه‌ها گفته شد؟ افتراء هر چه که باشد یک معنا دارد و تغییر معنا نیاز به دلیل و قرینه خواهد داشت. بعلاوه همین واژه عیناً در سوره یونس نیز بکار رفته، و معنای آن نیز تفاوتی ندارد.

10-13 مقایسة دو آیة یونس و هود که عیناً مانند یکدیگرند و فقط در یک کلمة "مفتریات" تفاوت دارند نیز قابل تأمل است. دقت در اینکه این دو سوره از حیث ترتیب نزول پی در پی هستند نشان می‌دهد در آن برهه، این بهتان مشرکان بیشتر مطرح می‌شده که: محمد این سخنان را فرا بافته است، و لذا اولاً "جملة اَم یقولونَ افتراهُ" را در آغاز هر دو می‌بینیم، و ثانیاً ردّ همین بهتان خاص را اقتضا می‌کند. پس در آیة اول می‌گوید یک سوره بیاورید (حال هر معنایی که از سوره مراد باشد) و در آیة دوم استدلال را قوی تر می‌کند، و می‌فرماید: افتراء زدن وبافتن که زحمتی ندارد! ده سورة بیاورید و به خدا ببندید.

[نقد:‌ اشکال این استدلال و پاسخ پیش‌تر داده شده است.]

10-14 در اولین مورد "هذا القرآن" آمده که اغلب عالمان آنرا تحدی به همة قرآن دانسته اند، در حالی که شک ندارند سورة اِسراء پنجاهمین سوره است و حتی نزول قرآن به نصف هم نرسیده! و 64سورة دیگر در راه است. چطور ممکن است خدا به چیزی تحدی کند که هنوز عرضه نشده؟ [نقد:‌ چنان که پیش تر گفته شد، چون توقع تکمیل می‌رود به اعتبار کل بیان شده و مجاز اطلاق کل بر جزء است. هرچند به همان قسمت هم باشد، اشکالی بروز نمی‌کند.] و بندگان را به آوردن چیزی امر کند که اصلاً ندیده اند؟ از این رو دیدگاه کسانی که قرآن را در این آیه به معنای وصفی گرفته اند صحیح به نظر می‌رسد. بر این اساس، پایة اشکال فرو می‌ریزد، چرا که عالمان، اولین مرتبة تحدی را طبق معنای اسمی ‌قرآن در این آیه، طلب معارضه با کلِ قرآن به حساب می‌آوردند تا به خیال خود سیر نزول را اصلاح کرده از کل به جزء برسند. البته پس از اتمام وحی و کامل شدن قرآن، برای مشرکان و مخالفانِ پس از عصر نزول تا کنون، می‌توان گفت که مراد از این استدلال می‌تواند همة قرآن باشد.

10-15 عبارت "وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ" یعنی "هر که را می‌توانید بخوانید غیر از خدا" نیز بسیار قابل دقت است که در سه آیه با اختلاف کم بدان تصریح شده و در آیة اول نیز لازمة آن، یعنی همکاری همة جن و انس با یکدیگر (بدون حضور خداوند) آمده است. این مطلب نیز ثابت می‌کند که خداوند در صدد تثبیت پایه‌های توحید و اصلاح اعتقادات فاسد مشرکان، مبنی بر وجود شریکان و شاهدانی در کنار "الله" بوده، و لذا رسول خدا نیز پیوسته تأکید بر توحید نموده است. مخالفت آنها هم با نفس قرآن نبود، بلکه با اهداف قرآن و با آورندة قرآن بود که می‌گفت از جانب خدای یکتا آمده و خدایان ایشان را به تمسخر می‌گرفت. نیز "آوردن مثل قرآن" هم نشانه ای است که آمده تا به آنها نشان دهد که خودشان دروغگویند، نه رسول خدا، و او راست می‌گوید که "مِن عِندِ الله" است. [!!!!!!!]

10-16 چگونه می‌توان یک واژه را از معنی اصلی و اولیة آن به معنای فرعی منتقل نمود؟ و معذالک، این انتقال نه تنها مشکلی را حل نکند بلکه مشکلات و سؤال‌های جدیدی را ایجاد می‌کند؟! مقصود واژة "حدیث" است که به اتفاق لغویان، به معنای نو، تازه، بدیع و جدید می‌باشد[7]. این واژه در قرآن به دو شکل کلی مطرح شده: مطلق سخن و گفتگو[8]، که در آن نیز مؤلفة "جدید بودن" حضور دارد، و وحی قرآنی که مدّ نظر ماست. تئوری تحدی واژه را "به قطعه ای معنا دار از سخن" معنا می‌کند، بدون توجه به مؤلفة اصلیِ معنا یعنی "جدید بودن"، و سپس در قافیه اش، که این "قطعه" چه مقدار باشد، لنگ می‌شود و آن همه اختلاف نظر ایجاد می‌شود که دیدیم! یکی می‌گوید: مراد همة قرآن است. دیگری می‌گوید اعم از سه مورد قبل از خودش (یعنی کل قرآن، یک سوره و ده سوره) است، و دیگری می‌گوید: بخشی از سوره (مانند یک حزب یا یک قطعة معنا دار) است، و با این کار باز هم مشکل سیر نزول مدعایی، بغرنج تر می‌گردد. به راستی اگر مراد، یک حزب یا بخشی از سوره می‌بود، چه نیازی به گفتن آن بود؟ با وجود آمدن "یک سوره" قبل از آن؟ چون اگر کسی می‌خواست مانند قرآن بیاورد، یک سوره کوتاه و کوچک می‌آورد و خلاص می‌شد! چه نیازی داشت که اسمش را یک حزب بگذارد یا یک قطعة معنا دار؟ حال آنکه اولاً حمل لغت به معنای اصلی و ثانیاً دقت در آغاز آیه، مشکل را حل می‌کند. در آغاز آیه جملة "اَم یَقولونَ تَقَولَهُ" را می‌بینیم و این خود نشان می‌دهد که نوع بهتان مشرکان به پیامبر (ص) نسبت به دو آیة یونس و هود تغییر نموده است، پس باید استدلال هم تغییر نموده و مناسب با بهتان باشد. "تَقَوُّل" سخنی را از خود در آوردن و با تکلف به کسی نسبت دادن است. مسلماً کسی که سخنی را از پیش خود می‌سازد، حرفی جدید و تازه است و گر نه نامش تقوّل نمی‌شد، بلکه تکرار سخن پیشینیان بود. خدا هم می‌فرماید: "اگر محمد این سخنان جدید را از پیش خود بافته و به من نسبت داده، شما هم سخن جدیدی ببافید و به من نسبت دهید". چنانکه در جای دیگری نیز این تهمت را به شدت ردّ نموده می‌فرماید: {وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الْأَقاوِيلِ لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمِينِ ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتِينَ فَما مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حاجِزِين}(حاقه/44تا47) یعنی: اگر محمد پاره ای از سخنان را از خود اختراع می‌کرد و ادعا می‌کرد که از ماست، با قدرت او را گرفته و رگ حیاتش را قطع می‌نمودیم و هیچکس نمی‌توانست مانع این عمل ما بشود. آیة سوره طور، به خوبی ناظر بر بهتانی دیگر از سوی منکران نیز هست که پیوسته می‌گفتند "قرآن اساطیر گذشتگان است و سخن تازه ای نیست و حرفی کهنه می‌باشد"[9]. حتی ادعا می‌کردند که چون حرف تازه ای نیست، ما هم می‌توانیم مثل آنرا بگوییم[10]. قرآن با واژة "حدیث" می‌خواهد بر تازه بودنِ آن تأکید کند، نه فقط معنا دار بودنش. اگر حدیث را به همین معنای اصلی خودش حمل کنیم، پاسخ معارضه کنندگان نیز به خوبی روشن می‌شود. توضیح آنکه وقتی به بافته‌های مسیلمه کذاب و مشابهان او، و نیز بافته‌های معاصر از سوی مستشرقان[11] بنگریم می‌بینیم که همان اسلوب‌های قرآن را گرته برداری نموده و جملاتی بی معنا و سخیف بربافته اند، در حالی که قرآن می‌گوید: باید سخنی حدیث و نو و جدید بیاورید نه اینکه از قرآن نمونه برداری کنید. پس طعن منکران و مخالفان این بود که که این مدعی، سخنان سابقان و گفته‌های پیشینیان را نشانة نبوت خود قرار داده، و قرآن هم بارها همین طعن را انکار نموده و پاسخ داد که سخنان قدیم نیست بلکه تازه و نو است، و لذا می‌بینیم که در آیات متعدد، قرآن را "حدیث" نامیده[12] و نه تنها تآکید بر تکراری نبودن آن دارد بلکه آنرا "بهترین حدیث" می‌نامد[13]و در همة این آیات، نمی‌توان معنای تئوریِ تحدی را بر واژة حدیث تحمیل نمود.

10-17 واژة دیگر که محل تأمل است و به سرنوشت دیگر واژه‌ها دچار شده و در همة آیات پنجگانه نیز آمده "مثل" است. چرا باید بر این واژه تفاسیری را حمل کنیم که دور از فرهنگ و خواست قرآن است؟ آیا مثلِ الفاظ کسی را دیگری می‌تواند بیاورَد؟ یا حتی یک شخصی که سخنرانی می‌کند می‌تواند عیناً مثل آنرا تکرار کند؟ آیا این که مثل کتاب‌های حافظ و سعدی و پوشکین و ویکتورهوگو را کسی نتوانسته بیاورَد، افتخار "مِن عِندِ الله بودن" را یافته اند؟ متعلَق "مثل" چیست؟ مثل الفاظ قرآن؟ مثل معانیِ قرآن؟ مثل معارف قرآن؟ مثل فصاحت و بلاغت قرآن؟ مثل آهنگ و وزن قرآن؟ مثل تأثیر قرآن؟ مثل نور و هدایت بودن قرآن؟ مثل "حق" و "غیر ذی عوج بودن" قرآن؟ مثل برهان بودن قرآن؟ مثل نور بودن و بصیرت آوری قرآن؟ مثل حجم قرآن از حیث کمیت؟ مثل اصلاح گری قرآن؟ مثل زیر و رو کردن قرآن درون انسان‌ها را؟ مثل مطابقت قرآن با فطرت‌های پاک؟ مثل لرزاننده بودن قرآن پوست انسان‌ها را؟ مثل خدامحوری و توحید محوری قرآن؟ مثل تدریجی بودن قرآن؟ مثل تشریع و قانون گذاری قرآن؟ مثل اَخبار غیبی قرآن؟ مثل فردی بودن و اجتماعی بودن قرآن؟ مثل نشانه‌های علمی‌قرآن؟ مثل بدون اختلاف بودن و عدم تناقض قرآن؟ مثل "قرآن بودن" و خواندنی بودن قرآن؟ مثل "مبارک" و پر برکت بودن قرآن؟ مثل آورنده قرآن؟ مثل جوابگو بودن قرآن در همه عصرها؟ مثل هماهنگی قرآن با واقعیت‌ها؟ مثل قصه‌های قرآن؟ مثل عربی بودن قرآن؟ مثل ضرب المثل‌های قرآن؟ مثل "نو" و "حدیث بودن" قرآن؟ مثل ذو بطون بودن قرآن؟ مثل جاودانه بودن قرآن؟ مثل... به راستی مثل چه؟ چطور می‌توان بین این همه صفات قرآن، مثل را حمل بر فصاحت و بلاغت کرد؟ آیا همة جن و انس عرب زبان هستند، که خدا به الفاظ قرآن با ایشان تحدی کند؟

در عرف، "مثلِ چیزی" یعنی هر چه او دارد "مثل" هم داشته باشد. یعنی "مثل" بتواند آن چیز را حذف کرده جایش را بگیرد. اگر خداوند واژه "مثل" را بدون توضیح بکار برده، برای تبیین آن فقط دو راه داریم: بیان خود قرآن، یا بیان همپایان آن که معصومانU می‌باشند، و یا دلائل عقلی و توجه به مفاهیم سائر آیات؛ نه اینکه از رأی خود تفسیری نماییم که آیات دیگر قرآن عزیز آنرا نفی کرده و مخالفش باشند. آنچه از فرهنگ قرآن بر می‌آید، بزرگترین ویژگیِ قرآن "مِن عِندِ الله بودنِ" آن و در نتیجه "هادی بودن" آن است، که منشأ تمام ویژگی‌های فوق است و خداوند پیوسته بر آن تأکید می‌فرماید. چیزی که از نزد خدا بیاید، از علم او سرچشمه گرفته (که این را هم بارها تذکر داده) و چیزی که از علم اوست تجلی خداوند در آن است[14]، و چنین کلامی برای هدایت بشر است، چون ضلالت، خطا، نقص، ضعف، تناقض و اختلاف در آن راه ندارد.

[نقد:‌ برای فهم مثل دچار زحمت نیستیم. مثل در یک سوره لفظ و محتوا و در ده سوره تنها در لفظ است. عرب نیز به خوبی مثل را می‌شناخت زیرا در مناظرات خود و هماوردی‌های زبانی آن را به کار می‌گرفت. وقتی نقاشی تصویری خلق می‌کند و می‌گوید: کسی نمی‌تواند مثل این را بیافریند؛ مخاطبان به سادگی مقصودش را درمی‌یابند و برای فهم «مثل» سراغ جزئیات تصویر نمی‌روند. مثل در این مثال هرچیزی است که در تراز بالای تصویر دخالت دارد و این کاملاً عرفی است. معارضات انجام شده در زمان نزول و بعد از آن نیز کاملاً نشان دهنده روشن بودن مفهوم مثل است، بله ممکن است در این روزگار و بر اثر دورماندن از زبان عربی اصیل و هجوم برخی شبهات به صورت عارضی شبهه‌ای برای کسی پیش آید لیکن مخاطبان اولیه هیچ شبهه‌ای در این خصوص نداشتند وگرنه از معنای مثل می‌پرسیدند و در پاسخ‌های خود مفهوم آن را مفروغ عنه نمی‌گرفته و نمی‌گفتند: ما مثل آن را می‌آوریم. (لو نشاء لقلنا مثل هذا)

بنابراین، مثل در آیات تحدی اطلاق دارد و هر امتیازی را شامل می‌شود، خواه از جهت لفظ باشد و خواه از جهت معنا، هرچند در سوره هود با قید «مفتریات»، دامنه مثل در ظاهر و قالب محدود شده است.]

به این آیه توجه کنید: {قُلْ فَأْتُوا بِكِتابٍ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ هُوَ أَهْدى‏ مِنْهُما أَتَّبِعْهُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ} (قصص/49). خدا به پیامبرش می‌گوید ملاک اطاعت از یک کتاب، این است که دو وصف داشته باشد: از نزد خدا باشد، و نیز هدایتگر. شما اگر راست می‌گویید کتابی بیاورید که از نزد خدا بوده و هدایت کننده تر از تورات و قرآن، تا من اطاعت کنم. این سخن خداست که "خدائی بودن و‌ هادی بودن را شرط اطاعت دانسته"، و مبالغه و لغو نیست. هدایت، تمام همّت و هدف آیات الاهیست، و از فحوای قرآن دانسته می‌شود که معیارهائی پذیرفته شده برای امر هدایت، نزد همة مخاطبان در عصر نزول وجود داشته است[15].پس اگر در آیات موسوم به تحدی فرموده: مثل قرآن، یعنی همین ویژگی‌هائی که خودش فرموده، و اگر در این آیه‌ها با صراحت و قاطعیت و با نفی ابد گفته: "نمی‌توانید مثل قرآن بیاورید" به این دلیل است که از جانب خودش سخن گفته و می‌داند که از "عندِ" او دیگر کتابی نخواهد آمد، چون او نمی‌خواهد. اگر کسی هم پیدا شود و سخنی بگوید و بر او ببندد، رگ حیاتش را قطع می‌کند، و لو آنکه حبیبش باشد، و اگر کسی بدون آنکه به خدا ببندد، در صدد باشد مشابهی بیاورد، خودش را مفتضح کرده است، چون علم آنرا ندارد و با هدایتگریِ خدا نمی‌تواند مشابه شود. محمد ارغون به بُعد معرفت شناختی و هدایتیِ قرآن توجه داشته و می‌گوید: "جستجوی معجزه ای پوچ و سرگرم کننده در کتاب خداوند بی حاصل است؛ زیرا حتی در داستان‌هایی که در حد اعلای حسن ادبی هستند، مانند سوره یوسف، باز هم رویکرد کاملا جدی به سمت تربیت و تهذیب می‌باشد"[16].

[نقد:‌ کامنت قبل.]

10-19 اگر می‌گویند خدا تحدّی کرده و میدان مسابقه به راه انداخته، [نقد:‌ قیاس تحدی با میدان مسابقه مبدأ اشتباهات بعدی است؛ هیچ‌گاه میدان مبارزه با میدان مسابقه مساوی نیست و این کاملاً‌ روشن است و آثار آن در شرایط و ابزار و اهداف ظاهر می‌شود.] به سبب بی توجهی به سیاق آیات است. اگر خدا تحدی کرده، چرا ابزار و شرایطِ مسابقه مساوی نیست؟ [نقد:‌ وقتی به خطا تحدی مسابقه پنداشته شود- هرچند این پنداشت بسیار عجیب است!! - مطالبه شرایط یکسان می‌شود غافل از این که در این فرض دیگر هدف از ارائه معجزه منتفی خواهد بود.] این مسئله با توجه به شرایط تحدی، و نیز آیة بعد از مورد سورة هود، همچنین آیات دیگر قرآن، که تئوری تحدی از آنها غافل است، روشن می‌شود. بلافاصله پس از آیة مذکور، خداوند می‌فرماید: { فَإِلَّمْ يَسْتَجيبُوا لَكُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّما أُنْزِلَ بِعِلْمِ اللَّهِ وَ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُون} (هود/14) که حاکی از عدم وجود علم لازم برای منکران است. پس اصلا شرایط مساوی مهیا نشده که بتوان مسابقه و تحدی نامید، و ابداً خدا در مقام تحدی نیست، بلکه در مقام هدایت است، لذا می‌فرماید: اگر نتوانستید مانند آن بیاورید، بدانید از سوی خداست، آن هم نه خدایی که شما باورش دارید، بلکه خدایی که شریک ندارد. سپس با یک پرسش بلاغی سؤال می‌کند: با این وجود، آیا تسلیم نمی‌شوید؟ در آیه ای دیگر نیز به این نامساوی بودنِ ابزار تصریح نموده و می‌فرماید: {... بَلْ كَذَّبُوا بِما لَمْ يُحيطُوا بِعِلْمِهِ وَ... كَذلِكَ كَذَّبَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ...} (یونس/39). پس این مکذبان که چیزی را تکذیب می‌کنند که علمش را ندارند، چگونه می‌توانند از سوی مقتدرِ حکیم، دعوت به تحدی شوند؟

[نقد:‌ چون علمش را ندارند، پس نمی‌توانند مانند معجزه بیاورند؛ از این رو حجت بر آن‌ها تمام شده و ملزم به ایمان به پیامبر واطاعت از او می‌شوند؛ به همین روشنی!]

10-20 چرا به سیاق سورة طور توجه نمی‌شود؟ که در آن پس از چند قسم، و تصریح به قطعی بودن عذاب و توصیف قیامت، به بیان صفات مکذبان پرداخته، سپس اشاره به تهمت سحر از سوی آنها به قرآن نموده، و با واژة (اَم) که 16 بار در این سوره بکار رفته، یک به یک شبهه‌ها و تهمت‌های آنان در مورد قرآن، قیامت، شخصیت پیامبر (ص)، خلقت انسان، خلقت آسمان و زمین، علم غیب و موارد مشابه را مطرح می‌فرماید، و در انتها به همان هدف کلی می‌رسد که: { أَمْ لَهُمْ إِلهٌ غَيْرُ اللَّهِ؟ سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يُشْرِكُونَ} (طور/43). آیا در همة این شانزده مورد تحدی بوده یا همین یکی؟!

[نقد:‌ این موارد چه ارتباطی به معجزه دارند؟]

10-21 چرا به سیاق هدایتی قرآن توجه نمی‌شود؟ که اگر می‌شد، چنین واژة نامأنوسی به قرآن عزیز تحمیل نمی‌شد. در مقدمة مقاله گفتیم قرآن بر ردِ دو اعتقاد غلط مشرکان پای فشرده و اصرار بر انهدام آن دارد. یکی شریک قائل شدن، و دیگران را ولیّ و نصیر دانستن، که از حجم آیات مشتمل بر این واژه‌ها واضح است، و دیگری انکار معاد. از آنجا که مخالفان، اعم از یهود و مشرک، رسول بودن پیامبر (ص) را از جانب خدا انکار می‌کردند، و لذا به ایشان تهمت "مفتری" می‌زدند، در این باره آیات متعددی با اسلوب‌های متعدد نازل شده تا اولاً " افتراء به خدا" را تقبیح کند مانند: {فَوَيْلٌ لِلَّذينَ يَكْتُبُونَ الْكِتابَ بِأَيْديهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ...}(بقره/79)، و ثانیاً "مِن عِند الله بودنِ قرآن و پیامبر" را اثبات کند. از جانب خدا بودن قرآن مانند: {وَ لَمَّا جاءَهُمْ كِتابٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُصَدِّقٌ لِما مَعَهُمْ...{(بقره/89) و از جانب خدا بودن رسول خدا مانند: {وَ لَمَّا جاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُصَدِّقٌ لِما مَعَهُمْ...}(بقره/101).

دقت در آیات مشتمل بر تدبر نیز بخوبی دلالت بر این ادعا دارد و فقط در صدد اثبات این است که قرآن نمی‌تواند از جانب غیر خدا باشد. آنجا که می‌فرماید:{ أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقرآن وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فيهِ اخْتِلافاً كَثيراً}(نساء/82). آنچه مسلم است واژة تدبر در این آیه، چنانچه غالباً پنداشته اند به معنای تفکر و تفسیر کلام خدا نمی‌باشد، زیرا اولاً کلمة تدبر معنایش تفسیر و تفکر نیست، و ثانیاً این عمل از منافقان و کافران خواسته شده و نمی‌تواند تفسیر باشد[17]. تدبر چیزی است که چنین نتیجه ای بدهد: "قرآن، از پیش غیر خدا نمی‌تواند آمده باشد، چون اگر چنین بود، مملوّ از اختلاف می‌شد". دقت در معنا شناسی واژة تدبر نیز این نتیجه را قطعی می‌سازد[18]. در مواضع دیگر نیز که به برخی اشاره شد، همة استدلال‌ها بدین هدف است تا ثابت کند قرآن از سوی خداست. مثلاً در سورة حاقّه پس از ردّ شعر و کهانت بودن قرآن، به همین هدف می‌رسد که: {تَنْزيلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمينَ}.

اشکال‌های ناظر بر واژة تحدی

10-22 در ابتدای مقاله دانستیم که این واژه، منشأ و صبغة قرآنی و روائی ندارد و در کلام هیچیک از معصومانU و حتی صحابه و تابعین هم نیامده و این خود نشان از عاریتی بودنِ آن دارد[19]. اگر با فرهنگ و سیاست و روش قرآن مخالفتی نداشت، در عین اینکه باز هم وارد خانوادة واژه‌های قرآن و حدیث نمی‌توانست بشود، اما اصراری بر اخراجش نبود. ولی به چه جرأتی واژه ای را بر کلام خدا و بر فعل خدا تحمیل می‌کنیم، در حالی که کاملاً از آن بیگانه است؟ بعلاوه که این واژه، موجب جرأت دیگران بر قرآن شده، و به گمان اینکه قرآن مخالفانش را به مبارزه فراخوانده، سخنان سخیف را با قرآن مطابق نموده و باب اهانت بر کلام الاهی را باز می‌کنند. محمد شاکر بعد از تصریح به نبودن این واژه در عهد صحابه و تابعان، و بیان تغییر آن از معنای حقیقی، و استعمال بر سبیل مجاز، می‌گوید: من نمی‌دانم این مجاز کی آمده و چگونه آمده، ولی فقدان آن در کلام بزرگان دو قرن اول نشان می‌دهد که واژه ای محدث و نوظهور است. قدیم ترین چیزی که یافتم کلام ابوعثمان جاحظ است[20] (م/255) در رساله اش با نام "حجج النبوه". رساله ایست که وی بعد از وفات ابو اسحاق نظام (م/231) در بارة فتنة خلق قرآن نوشته، مع ذالک واژه تحدی در کلام او خیلی به ندرت آمده و فقط در 4مورد. یکبار در اول رساله و سه بار متوالی در اواخر آن. با وجودی که چنانکه از نام کتاب بر می‌آید، آنرا برای حجت و دلیل‌های نبوت نوشته، و با وجود شدت نیاز او به این واژه به سبب اثبات معجزه و دلائل نبوت، قلت استعمال او از این کلمه دلالت دارد که این واژه جدید التولید بوده و در قرن سوم بوجود آمده و در قرن چهارم مشهور شده و تا کنون مانده است[21]. وی پس از آنکه تصریح می‌کند واژه‌های معجزه و اِعجاز حتی از تحدی هم دیرتر مشهور شده اند می‌گوید: جاحظ لفظ تحدی را به صورت بسیار کم، آنهم نسبت به اعراب، نه نسبت به قرآن، بکار برد و 150 سال پس از او یزید واسطی که اولین کتاب را با عنوان "اعجاز القرآن" نوشت، و در آن از تحدی و معجزه سخن گفت، این سه واژه را در عرف عالمان ایجاد نمود[22]. به اعتقاد وی لفظ تحدی را متکلمان وضع کردند، و در کتب پیشین تعبیر معارضه بجای تحدی بکار می‌رفت و اساساً سبب نزول این آیات، آن بود که مشرکان پیوسته بهانه گرفته و معجزات دیگر می‌خواستند، و به جهت انکار نبوت پیامبر (ص)، معجزه بودن قرآن را نمی‌پذیرفتند. خدا که نمی‌خواست نشانة دیگری بیاورد، به ایشان گفت اگر می‌توانید مثل قرآن بیاورید، تا من نشانة دیگری برای شما بفرستم[23]؛ کنایه از اینکه اگر نیاوردید، پس معلوم می‌شود پیامبر از جانب من است و راست می‌گوید و لذا دیگر نیازی به نشانه‌های دیگر نیست.

[نقد:‌ 1. پیامبر اکرم ص معجزات فراوانی به غیر از قرآن دارد که یکی از آن‌ها با تفصیل در نهج البلاغه آمده است.

2. اگر کسی از واژه تحدی خوشش نمی‌آید، خب برای مفهوم آن عنوان دیگری جستجو کند؛ کسی بر سر لفظ دعوا ندارد.

3. مشرکان قرآن را انکار می‌کردند؛ چون اگر می‌پذیرفتند؛ از سوی هم‌کیشان ملزم به اطاعت می‌شدند؛ از این رو سر باز می‌زنند و با سحر و مانند آن از زیر بار آن فرار می‌کردند.]

10-23 آیا خدا تحدی کرده که عجز مردم را نشان دهد؟ مگر عجز منکران پنهان بود که آشکار شود؟ [نقد:‌ بله؛ آن‌ها ادعا داشتند که قرآن معجزه نیست و بعضاً ادعا می‌کردند که می‌توانند مانند آن را بیاورند؛ از این رو خدای متعال از آن‌ها مطالبه مثل کرد تا هم حجت آن‌ها را باطل کند و هم حجت خویش را بر آن‌ها تمام نماید.] آیا با تحدی مردم عاجز شده و ایمان آوردند؟ و اگر نه، پس پروژة تحدی چه سودی داشت؟ شکست خورد؟ هیچ "آیه" و معجزه ای مانند عصای موسی(ع) و ید بیضای عیسی(ع) ، و حتی ناقة صالح(ع) که خودشان پیشنهاد دادند، مانع بهانه جوئی مغرضان نشد، و حتی فرعون که ایمان ساحران را دید، علتش را تبانی آنها با موسی شمرد [نقد:‌ بسیاری هم ایمان آوردند؛ گذشته از اتمام حجت ]، لذا کار خدا فقط استلال و ارائة برهان است، زیرا از حکمتش دور است قبل از آن کسی را عذاب کند:‏ }وَ ما كُنَّا مُعَذِّبينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولاً{ (اسراء/15)، و نمی‌خواهد مردم بر او حجت داشته باشند: }لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ...{ (نساء/165). پس باید حجت تمام شود و همة گونه‌های استدلال و برهان بکار آید، تا راه عذر بسته گردد. ولی این همه، دلیل نمی‌شود که مخاطبان، عاجز شده و ایمان بیاورند. لذا پروردگار عالم که خود آگاه از حال معاندان است می‌فرماید: اگر تو را اجابت نکردند، آگاه باش که به سبب اتباع هوای نفس است، نه به دلیل نقص برهان‌ها و عدم کفایت استدلال‌ها، مانند این دو آیه: }فَإِنْ لَمْ يَسْتَجيبُوا لَكَ فَاعْلَمْ أَنَّما يَتَّبِعُونَ أَهْواءَهُمْ وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَواهُ...{(قصص/50)، و نیز: }...وَ كَذَّبُوا وَ اتَّبَعُوا أَهْواءَهُمٌ...{ (قمر/3). سپس این موضوع را به معاندان پیشین هم تسری داده می‌فرماید: }...كَذلِكَ كَذَّبَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ{ (یونس/39). پس خدا نخواسته عجز مردم را نشان دهد، و اساساً صراط را نشان داده تا انسان‌ها خود انتخاب کنند. خدا اصراری ندارد که کسی عاجز شده و ایمان بیاورد، [نقد:‌ خدا خواسته عجز همگان آشکار و از این طریق حجت بر متخصصان و غیر متخصصان تمام شود. بله، در ایمان اجبار ظاهری نیست لیکن مکلف به پیروی از حجت هستند و بر انکار آن و اعراض از آن عقاب می‌شوند.] چون اگر می‌خواست، می‌توانست همگان را یکسره مؤمن بیافریند. به این گروه آیات، که بر این ادعا دلالت صریح دارند، دقت کنید:

{وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْيَكْفُرْ إِنَّا أَعْتَدْنا لِلظَّالِمينَ...} (کهف/29).

{ إِنَّا هَدَيْناهُ السَّبيلَ إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً } (انسان/3).

{ قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ فَلَوْ شاءَ لَهَداكُمْ أَجْمَعينَ } (انعام/149).

{ وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ لَآمَنَ مَنْ فِي الْأَرْضِ كُلُّهُمْ جَميعاً أَ فَأَنْتَ تُكْرِهُ النَّاسَ حَتَّى يَكُونُوا مُؤْمِنينَ} (یونس/99).

{ وَ إِنْ كانَ كَبُرَ عَلَيْكَ إِعْراضُهُمْ فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَبْتَغِيَ نَفَقاً فِي الْأَرْضِ أَوْ سُلَّماً فِي السَّماءِ فَتَأْتِيَهُمْ بِآيَةٍ وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَى الْهُدى‏ فَلا تَكُونَنَّ مِنَ الْجاهِلينَ} (انعام/35).

{ وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ ما أَشْرَكُوا وَ ما جَعَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفيظاً وَ ما أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِوَكيلٍ}(انعام/107).

{وَلَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَهُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ لكِنْ يُدْخِلُ مَنْ يَشاءُ في‏ رَحْمَتِهِ وَ الظَّالِمُونَ ما لَهُمْ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصيرٍ} (شوری/8).

{ وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّةً واحِدَةً وَ لا يَزالُونَ مُخْتَلِفينَ} (هود/118).

{ وَ عَلَى اللَّهِ قَصْدُ السَّبيلِ وَ مِنْها جائِرٌ وَ لَوْ شاءَ لَهَداكُمْ أَجْمَعينَ} (نحل/9).

همین آیة اخیر می‌فرماید: "بر خداست كه راه راست را بنمايد. از ميان راه‏ها نيز راهى است منحرف. اگر خدا می‌‏خواست، همه شما را هدايت می‌‏كرد". بر این اساس، وظیفة خداوند ارائة راه درست است، ولی راه انحرافی را نیز باز می‌گذارد و نابود نمی‌کند، چون نمی‌خواهد تنها با مشیّت او، همگان ایمان بیاورند. لذا خدا اصراری بر ایمان مردم ندارد که با ایشان تحدی کند، و تصریح می‌نماید که این سخن فقط مایة تذکر برای کسانی است که قلب دارند و...: } إِنَّ في‏ ذلِكَ لَذِكْرى‏ لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهيدٌ{(ق/37) و نیز ترساننده است فقط برای کسانی که زنده اند: } لِيُنْذِرَ مَنْ كانَ حَيًّا...{ (یس/70). حتی به رسولش هم با لحن توبیخ می‌گوید ما تو را محافظ ایشان نکرده ایم، و تو وکیل ایشان نیستی (مضمون آیة 107انعام)، و نیز می‌فرماید: اگر این اِعراض‌ها و تکذیب‌ها عرصه را بر تو تنگ کرده و نمی‌توانی تحمل کنی، به اعماق زمین یا اوج آسمان‌ها برو و نشانه ای بیاور (تا تو را تصدیق کنند! ولی خواهی دید که نمی‌کنند)، و بدان که اگر ما می‌خواستیم همه هدایت می‌شدند پس تو از جاهلان (به اهداف ما و به لزوم امتحان بشر) نباش (مضمون آیة35 انعام)، و ما این نشانه‌ها را فقط برای ترساندن فرستادیم: {...وَ ما نُرْسِلُ بِالْآياتِ إِلاَّ تَخْويفاً} (اسراء/59)، تا بترسند آنهائی که زندة واقعی هستند، و هدف ما این نبود که به جبر و زور همه را مؤمن کنیم.

نتیجه گیری

هدف کلی خلقت، امتحان انسان است، و این همه توجه و عنایت به نظم، و گستردگی زمین و آسمان، و برکات زمین بدون هدف و باطل نمی‌باشد و اگر خدا می‌خواست، می‌توانست به غلبه و چیرگی، همگان را امت مؤمن واحد قرار دهد. از همین رو بساط امتحان را پهن کرده و راه راست را هم نشان داده، باشد تا که شاکر باشد، و که کفور. بر همین اساس، معجزات انبیاء را هم هیچگاه تا آن حدّ دندان شکن و قاطع قرار نداد که حقیقت را بی پرده عیان کند، و هیچ جای گریزی نباشد، زیرا اگر چنین می‌کرد، منافیِ اصل اختیار و امتحان بود. معنای تکلیف، نیز همین است که مردم را بر سر دوراهیِ حق و باطل قرار داده، تا به اختیار خود و با تلاش و تفکر، به حق بگروند. معجزات انبیاء و حتی عصای موسی نیز با آن ابهّت، نتوانست همه را مؤمن کند، و با آنکه بنی اسرائیل به وضوح در سایة آن نجات و تنعم یافتند، باز ایمان واقعی در قلبشان رسوخ نکرد و از موسی تقاضای دیدن خدا کردند. قرآن با اسلوب‌های متعدد به این حقیقت اشاره کرده و تصریح می‌کند که منکران نبوت، به سبب هوای نفس، در صدد نیستند ایمان بیاورند، حتی اگر فرشته فرو بفرستیم (انعام/111) یا نامه ای هم از آسمان بیاید، باز خواهند گفت که جادوئی آشکار است (انعام/7). خدا فقط راه را می‌نمایاند تا حجت تمام شود، نه دعوا دارد، نه معارضه، نه می‌خواهد عجز کسی را ثابت کند و نه اصرار دارد که انسان به زور ایمان بیاورد، که اگر می‌خواست، راه‌های بسیار آسان تر و بهتر از تحدی انجام می‌داد. کسی را به مبارزه نطلبیده، و از شأن خداییِ او هم به دور است که با مخلوقات دستِ خود، وارد مبارزه شود. فقط دلیل و برهان و استدلال آورده تا بهانه آنان را پاسخ دهد که: اگر می‌گویید رسول ما از جانب ما نیست، و این سخنان را، کم یا زیاد، از خودش در آورده، شما هم کم یا زیاد، از خودتان در بیاورید تا معلوم کنید که او از جانب ما نیست و دروغ می‌گوید. ولی اگر نتوانستید، بدانید که او از جانب ماست.

فرابستن الفاظی بیگانه و نامأنوس به قرآن عزیز، خود نوعی افتراء بر آن است و از زدودن اینگونه الفاظ، و لو پس از قرن‌ها، نهراسیم و گمان نکنیم که به قدر و منزلت قرآن ضرر زده ایم. پس قرآن را همانطورکه هست و خدا دوست دارد معرفی کنیم.

منابع و مراجع

  1. ابن فارس، احمد، معجم مقاییس اللغة، بیروت، دار احیاء التراث العربی، چاپ اول، 1422 ق.
  2. ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، بيروت، دار احياء التراث العربي، چاپ سوم، 2419ق.
  3. ابن شهر آشوب مازندرانی، محمد بن علی، متشابه القرآن و مختلفه، قم، انتشارات بیدار،1410ق.
  4. ابن نديم، الفهرست، بيروت، دارالمعرفه.
  5. اخوان مقدم، زهره، شروط و موانع تدبر در قرآن، مجموعه مقالات بیست و چهارمین دوره مسابقات بین المللی قرآن کریم، جلد دوم از دوره چهار جلدی، انتشارات اسوه، چاپ اول، 1386 ش.
  6. اخوان مقدم، زهره، اصول تفسیر برگرفته از روایات اهل بیتU، رساله دکتری دانشگاه امام صادقQ.
  7. بحراني، سيد هاشم، البرهان في تفسير القرآن، تهران، بنياد بعثت، 1416ق.
  8. اصفهاني، ميرزا مهدي، رسائل شناخت قرآن، طهران، مرکز فرهنگي انتشاراتي منير، چاپ اول، 1388ش.
  9. بهبودی، محمدباقر، معجزه قرآن و مبارزه با فلسفه شرک، تهران، موسسه مطبوعاتی معراجی، بی تا.
  10. تفتازاني، مسعود بن عمر، شرح المقاصد، استانبول 1305ق.
  11. حجتی، محمد باقر، تاریخ قرآن کریم، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی.
  12. حسین رضوی، سید شاهد، مستشرقین و اعجاز و تحدی قرآن، مجله طلوع، تابستان 81، شماره2.
  13. حقدار، علی اصغر، محمد ارغون و نگرشی نو به قرآن، مجله صحیفه مبین، سال 79، شماره 3.
  14. حويزي عروسي، عبد علي بن جمعه، نور التثقلين، قم، انتشارات اسماعيليان، 1415ق.
  15. جاحظ، عمر بن بحر، رسائل الجاحز تحقيق عبد السلام محمد هارون، قاهره، مکتبه الخانجي، 1384ق.
  16. جوهري، اسماعيل بن حماد، الصحاح، بيروت، دار الفکر، بي تا.
  17. خميني، سيد مصطفي، تفسير القرآن العظيم، طهران، وزارت ارشاد اسلامي.
  18. رافعي، مصطفي صادق، اعجاز القرن و البلاغه النبويه، داراکتب العربي.
  19. راغب اصفهاني، حسين بن محمد، مفردات الفاظ القرآن، بيروت، دارالقلم 1416ق.
  20. راوندي، قطب الدين، الخرائج و الجرائح، قم، مدرسه امام مهدي،1409ق.
  21. رشيد رضا،‌ محمد، تفسير القرآن الحکيم (تفسير المنار)، بيروت، دارالمعرفه.
  22. رهنما، هادی، معناشناسی تدبر در قرآن کریم، مجموعه مقالات بیست و چهارمین دوره مسابقات بین المللی قرآن کریم، جلد دوم از دوره چهار جلدی، انتشارات اسوه، چاپ اول، 1386 ش.
  23. زبيدي، محمد بن حسن، طبقات النحويين و الغويين، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، قاهره دارالمعرفه 1984م.
  24. زرکشي، محمد بن عبدالله، البرهان في علوم القرآن، بيروت، دارالمعرفه.
  25. زمخشري، محمود بن عمر، الکشاف عن حقائق غوامض التنزيل، قم، نشر ادب الحوزه.
  26. دروزه، محمد عزت، التفسير الحديث، قاهره، دار احياء الکتب العربيه.
  27. سبحانی، جعفر، مِثل و مَثَل در قرآن، مجله درس‌هائی از مکتب اسلام، مرداد79، سال40، شماره 5.
  28. سيد قطب شاذلي، محمد، في ظلال القرآن، بيروت، دارالشروق، چاپ بيست و پنجم 1417ق.
  29. سید مرتضی علم الهدی، علی بن حسین، تنزیه الانبیاء، قم، انتشارات شریف رضی، بی تا.
  30. سیوطی، عبد الرحمان، الاتقان فی علوم القرآن، بیروت، دار ابن کثیر.
  31. سيوطي، عبدالرحمان، بقيه الوعاه في طبقات النحويين و النحاه، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، مصر، مکتبه الخانجي.
  32. شاکر، محمد ابن محمود، مداخل اعجاز القرآن، مصر، مطبعه المدني، چاپ اول، 1423ق.
  33. طباطبائي، سيد محمد حسين، قرآن در اسلام، تهران، دارالکتب الاسلاميه، 1353ش.
  34. طباطبائي، سيد محمد حسين، الميزان في تفسير القرآن، قم، اسماعيليان، بي تا.
  35. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، بیروت، دار احیاء التراث العربی.
  36. طبرسي، فضل بن حسن، اِعلام الوري باعلام الهدی، تهران، انتشارات اسلامیه، چاپ سوم،1390ق.
  37. طوسي، محمد بن حسن، التبيان في تفسير القرآن، قم، مکتب الاعلام الاسلامي، 1209ق.
  38. عابدی، احمد، نگرش امام خمینی به اعجاز قرآن، مجلة شیعه شناسی، تابستان85، شماره14.
  39. فاضل لنکراني، محمد، مدخل التفسير، قم، دفتر تبليغات اسلامي.
  40. فخر رازي، محمد بن عمر، التفسير الکبير، بيروت، دارالکتب العلميه.
  41. فيض کاشاني، مولا محسن، صافي، تهران، انتشارات صدر، 1415ق.
  42. قاضی زاده، کاظم، بررسی سیر نزولی تحدی در آیات قرآن، مجله پژوهشهای قرآنی، پاییز 74، شماره 3.
  43. قرطبي، محمد بن احمد،‌ الجامع لاحکام القرآن، بيروت، دار احياء‌ التراث العربي.
  44. کورانی عاملی، علی، جواهر التاریخ، بی جا، دار الهدی للطباعة و النشر، چاپ اول، 1425ق.
  45. گلایری، علی، اعجاز قرآن از نگاه قرآن، مجله رواق اندیشه، آبان 83، شماره35.
  46. مالک بن نبی، پدیده ای به نام قرآن (مردمان مورد تحدی قرآن)، ترجمه و تحقیق از علی حجتی کرمانی، مجله درس‌هائی از مکتب اسلام، اردیبهشت64، سال25، شماره2.
  47. مالک بن نبی، پدیده ای به نام قرآن (تحدی به لفظ، اسلوب، و نحوة بیان)، ترجمه و تحقیق از علی حجتی کرمانی، مجله درس‌هائی از مکتب اسلام، بهمن 63، سال 24،شماره11.
  48. مجلسي، محمد باقر، بحار الانوار، تهران، انتشارات اسلاميه، بي تا.
  49. مشهدي قمي، محمد، کنز الدقائق و بحر الغرائب، تهران، سازمان انتشارات وزارت ارشاد اسلامي، 1368ش.
  50. مفيد، محمد بن محمد، المسائل العكبرية، الموتمر العالمي لالفيه الشيخ المفيد، قم، چاپ اول، 1413 ق.
  51. معارف، مجید، درآمدی بر تاریخ قرآن، انتشارات نبأ.
  52. معرفت، محمدهادي، التمهيد في علوم القرآن، موسسه التمهيد.
  53. معموری، علی، مدخل "تحدّی"، دایرة المعارف بزرگ اسلامی، جلد 14.
  54. مکارم شيرازي، ناصر، باهمکاري جمعي از نويسندگان، تفسير نمونه، تهران، دارالکتب الاسلاميه.
  55. میرمحمدی، بررسی چند اصطلاح علوم قرآنی، مجله مقالات و بررسی‌ها، زمستان71و بهار72، شماره53 و 54.
  56. نصیری، علی، مرز تحدی، مجله اندیشه حوزه، تابستان 75، شماره 5.
  57. واعظ یزدی، عبد الله، معارف القرآن، مشهد، چاپخانه خراسان، چاپ دوم، 1347 ش.
  58. هاشمی، محسن، باب اول کتاب اثبات النبی، مجله گلستان قرآن، فروردین 81،شماره113.


[1] سبأ/ 37؛ زمر/3؛ و...

[2] مانند: عنکبوت/61و نیز 63؛ لقمان/25؛ زمر/38؛ زخرف/9و نیز 87.

[3] طوسی، محمد بن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، ج5ص96؛ فیض کاشانی، ملا محسن، الصافی، ج5ص224، حویزی عروسی، عبد علی بن جمعه، نور الثقلین، ج5ص 412؛ مشهدی قمی، محمد، کنز الدقائق، ج13ص 430؛ بحرانی، سید هاشم، البرهان فی تفسیر القرآن، ج2 ص656؛ مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج14ص229 و...

[4] تفصیل بحث را ببینید در: بهبودی، محمدباقر، معجزه قرآن و مبارزه با فلسفة شرک، ص27تا50.

[5] ابن فارس، احمد، معجم مقاییس اللغه، ص 234.

[6] ر.ک: میرمحمدی، بررسی چند اصطلاح علوم قرآنی، مجله مقالات و بررسی‌ها، زمستان71و بهار72، شماره53 و 54.

[7] رافعی، اعجاز القرآن، ص141.

[8] دلائل اینکه نتوانستند مثل قرآن بیاورند را ببینید در: طبرسی، اِعلام الوری، ص22؛ قطب راوندی، الخرائج و الجرائح، ج3ص973تا980.

[9] انفال/46 و حج/ 67 و...

[10] ر.ک: حجتی، سید محمد باقر، تاریخ قرآن کریم، ص46 به بعد.

[11] طباطبایی، سید محمد حسین، قرآن در اسلام، ص186.

[12] طباطبایی، سید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج10ص162 و مواضع دیگر ذیل آیات موسوم به تحدی.

[13] قاضی زاده، کاظم، بررسی سیر نزولی تحدی در قرآن، مجله پژوهش‌های قرآنی، شماره 3، ص 202.

[14] طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج10ص405.

[15] سیوطی، عبد الرحمن، الاتقان فی علوم القرآن، ج1 ص80.

[16] به نقل از سیوطی.

[17] ابن ندیم، الفهرست، ص45.

[18] اسراء/ 88. ترجمه: بگو: اگر جن و انس گرد آيند تا همانند اين قرآن را بياورند نمى‏توانند همانند آن را بياورند، هر چند كه يكديگر را يارى دهند.

[19] یونس/38. ترجمه: مى‏گويند كه آن را به دروغ به خدا نسبت مى‏كند. بگو: اگر راست مى‏گوييد، جز خدا هر كه را كه مى‏توانيد به يارى بخوانيد و سوره‏اى همانند آن بياوريد.

[20] هود/ 13. ترجمه: يا آنكه مى‏گويند كه از خود برمى‏بافد و به دروغ به خدا نسبتش مى‏كند. بگو: اگر راست مى‏گوييد، جز خدا هر كه را كه توانيد به يارى بطلبيد و ده سوره مانند آن به هم بربافته، بياوريد.

[21] طور/34. ترجمه: اگر راست مى‏گويند، سخنى مانند آن بياورند.

[22] بقره/23 ترجمه: و اگر در آنچه بر بنده خويش نازل كرده‏ايم در ترديد هستيد، سوره‏اى همانند آن بياوريد و جز خداى همه حاضرانتان را فراخوانيد اگر راست مى‏گوييد.

[23] ملا محسن فیض کاشانی، الصافی، ج5ص81؛ مشهدی قمی، کنز الدقائق، ج1 ص459؛ مجلسی، محمد باقر، ج9 ص156؛ ابن منظور، لسان العرب، ج11ص575 و...

[24] ر.ک: انوار درخشان، ج15 ص505؛ اطیب البیان، ج12 ص307؛ التحریر و التنویر، ج29 ص135.

[25] طوسی، محمد بن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، ج9، ص414.

[26] ر.ک: میرمحمدی، ابوالفضل، تحدی و صرفه، مجله مقالات و بررسی‌ها، زمستان 71و بهار70، شماره51و 52، ص3.

[27] ابن فارس، مقاییس اللغة، ج5 ص296.

[28] این واژه در قرآن 49 بار بدون حرف تعریف "ال" و دو بار با آن و نیز در صیغه‌های دیگر بکار رفته است. جهت اطلاع بیشتر ر.ک: "مثل و مَثَل در لغت و قرآن" از جعفر سبحانی، مجله درس‌هائی از مکتب اسلام، مرداد 79، شماره 5، ص9.

[29] ر.ک: نصیری، علی، مرز تحدی، مجله اندیشه حوزه، تابستان 1375ش،شماره 5.

[30] ر.ک: قاضی زاده، کاظم، بررسی سیر نزولی تحدی در آیات قرآن، مجله پژوهش‌های قرآنی، پاییز1374، شماره 3.

[31] به ترتیب: زرکشی، محمد بن عبد الله، البرهان فی علوم القرآن، ج2ص 110؛ زمخشری، محمد بن عمر، الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، ج2ص347؛ رافعی، مصطفی صادق، اعجاز القرآن و البلاغة النبویة، ص196.

[32] ر.ک: مکارم شیرازی و همکاران، تفسیر نمونه، ج9 ص43؛ طباطبایی، سید محمد حسین، المیزان، ج10 ص164.

[33] فخر رازی، محمد بن عمر، التفسیر الکبیر، ج 17 ص 154.

[34] قرطبی، محمد بن احمد، الجامع لاحکام القرآن، ج1 ص77.

[35] فاضل لنکرانی، محمد، مدخل التفسیر، ص38.

[36] قاضی زاده، کاظم، بررسی سیر نزولی تحدی در آیات قرآن، ص 223.

[37] سید قطب، محمد، فی ظلال القرآن، ج4 ص1861.

[38] طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، ج6 ص147.

[39] ر.ک:عزت دروزه، تفسیر الحدیث، ج3ص471؛ معارف، مجید، درآمدی بر تاریخ قرآن، ص137.

[40] چرا که مشرکان می گویند: انا سمعنا قرآنا عجباً و مسلما آنان قسمتی از قرآن را شنیده بودند.

[41] مکارم شیرازی و همکاران، تفسیر نمونه، ج12 ص43.

[42] این قول از ابن عباس نقل شده است و شاید به طور مستقیم، ناظر بر تبیین سیر تحدی نباشد ولی فخر رازی آنرا ذیل بحث تحدی ذکر می کند. ر.ک: فخر رازی، محمد بن عمر، التفسیر الکبیر، ج17 ص156.

[43] مهدوی راد، محمدعلی، جزوه درسی اعجاز قرآن مقطع ارشد، ص17.

[44] رشید رضا، محمد، تفسیر القرآن الحکیم (المنار)، ج1ص192، ج11ص369، ج12ص31و44. نظراتش در سه سوره بقره و هود و یونس پراکنده است.

[45] هود/14. ترجمه: پس اگر شما را اجابت نكردند، بدانيد كه قرآن به علم خدا نازل شده و نيز هيچ خدايى جز او نيست. آيا تسليم مى‏شويد؟

[46] دیدگاه علامه را که خیلی خلاصه مطرح شد ببینید در: المیزان ج10ص163 به بعد و ج1ص167.

[47] قاسمی، جمال الدین، محاسن التأویل، ج9 ص11.

[48] خمینی، مصطفی، قول به صرفه از دیدگاه آیت الله مصطفی خمینی در بارة تحدی قرآن، مجله معرفت، شماره 35، ص73تا77.

[49] شاکر، محمد بن محمود، مداخل اعجاز القرآن، ص20.

[50] غلامی، اصغر، اعجاز و تحدی از دیدگاه آیت الله میرزا مهدی اصفهانی، مجله سفینه، زمستان87، شماره 21، ص55تا86.

[51] عابدی، احمد، نگرش امام خمینی به اعجاز قرآن، مجلة شیعه شناسی، تابستان85، شماره14،ص40.

[52] تفصیل را ببینید در: معرفت، محمدهادی، التمهید، جلد چهارم؛ الطراز فی اسرار البلاغه و حقایق الاعجاز، ج3.

[53] قطب الدین راوندی، الخرائج و الجرائح، ج3ص973.

Bottom of Form


[1] dr.zo.akhavan@gmail.com

[2] . http://javahery.blogfa.com/

s.javahery@gmail.com

https://eitaa.com/jotting

693) بخش اول: مناظره و مباحثه علمی در باره اعجاز و تحددی در دانشگاه علوم و معارف قرآن

قسمت اول:

امروز (دوشنبه، ۲۲ خرداد ۱۴۰۲) به لطف الهی گفتگوی علمی بین حقیر و دکتر اخوان مقدم در دانشگاه علوم و معارف قرآن، در ساختمان مرکزی برگزار شد. دانشکده‌های این دانشگاه نیز به صورت مجازی این گفتگو و مناظره علمی را دنبال می‌کردند. فرصت بسیار مناسبی بود که نکات تکمیلی سه کارگاه را ارائه کنم. مطالب اصلی عرایض بنده در نقد مطالب خانم دکتر اخوان در لابه‌لای مقاله ایشان آمده است، البته به طور طبیعی نحوه ارائه در جلسه لازم است با زمان و مکان تناسب داشته باشد؛ از این رو گاه از فضای مقاله خارج می‌شدیم. ضمناً‌ اصل این گفتگو بدین جهت بود که پس از جلسه نخست کارگاه، خانم دکتر اخوان مقدم طی پیامی مقاله خویش را فرستادند که در آن اصل تحدی را انکار کرده بودند. مسؤولان دانشگاه به این تصمیم رسیدند که گفتگویی بین این حقیر فقیر الی الله و خانم دکتر اخوان مقدم که عضو هیئت علمی آن مرکز علمی است، در خصوص مسائل مطروحه در مقاله شکل گیرد که البته در جلسه توسط ایشان مباحث خارج از محور گفتگو نیز مطرح شد.

تحدی" در محک عقل و نقل، و نقد سیر نزولی آیات موسوم به آن(1)

زهره اخوان مقدم[1]، عضو هیئت علمی دانشگاه علوم قرآن تهران

نکات کلی نگارنده در باره مقاله خانم دکتر اخوان مقدم

باسمه تعالی؛ به رغم زحمات کاملاً‌ مشهود نویسنده محترم و آرزوی اجر اخروی برای ایشان، مقاله از جهات متعددی قابل تأمل و نقد است که عمدتاً‌ در هامش [که در این فایل داخل قلاب به متن منتقل شده]‌ تذکر داده‌ام، لیکن در یک جمع‌بندی عرض می‌شود:

1. اصلاً‌ ما کاری به واژه «تحدی»‌ و ریشه‌های آن نداریم و اساساً‌ هر اسمی خواستیم می‌توانیم روی مطالبه پروردگار از منکران برای آوردن سوره‌ای مانند قرآن یا ملاک‌های دیگر بگذاریم؛ مهم این است که خدا مطالبه کرده اگر کسی در خارق العاده بودن قرآن شک دارد یا انکار می‌کند، اگر می‌تواند مانند سوره‌‌ای بیاورد یا مانند ده سوره در قالب. حال این مطالبه می‌تواند با عناوین متعددی منعکس شود، مهم اصل مطلب است.

2. مقایسه تحدی با مسابقه نادرست است؛ آیا جنگ تن به تن مسابقه است؟ در استعاره واژگان یک وجه شبه کافی است. البته در خود مسابقه هم همه شرایط یکسان نیست. گذشته از این که اگر هم مشکلی باشد مربوط به کلامی هاست و نمی‌توان به خاطر مشکل یک حقیقت را انکار کرد...

3. می‌توان نظریه ارائه کرد که اصلاً‌ کاری به ترتیب نزول نداشته و با کمک قرائن و سیاق ارائه شده باشد؛ بنابراین، بدون نیاز به ترتیب نزول می‌توان از ابتدا تا انتهای بحث را گذراند. ترتیب نزول برای کسانی مشکل‌ساز شده که به قرائن آیه توجه لازم را نداشته‌اند.

البته در برخی روایات (مانند فهرست ابن ندیم) مشکل سیر نزول هم وجود ندارد.

4. اختلاف نظرها در مورد آیات تحدی و ملاکات آن‌ها و نیز ترتیب نزول اصلاً‌ مهم نیستند؛ زیرا ما مأمور به حل اختلاف‌ها نیستیم، ما تنها وظیفه داریم آیات تحدی را به دقت با توجه به قرائن آن بفهمیم و تحلیل کنیم. صاحبان نظریه‌های دیگر خود باید دیدگاه‌هایشان را بر آیات عرضه و تصحیح کنند و نادیده گرفتن قرائن و گرفتار حاشیه‌ شدن مشکل خودشان است.

5. لزوم تحدی یا ایجاد فضای تحدی در تعریف معجزه

اولاً: وظیفه پیامبر است نه خدا؛ بنابراین، نزول آیات تحدی مزید بر تحدی پیامبر و فضای تحدی بسیار قویّ ایجاد شده با نزول سوره‌های مسد و توحید است.

ثانیاً: نیافتن تصریح بر تحدی از سوی پیامبر ص دلیل بر نبود آن نیست.

ثالثاً: در داستان حضرت موسی ع اصلا تصریح به تحدی نبود ولی هم حضرت موسی ع و هم فرعون می‌دانستند که آنچه ارائه شده خارق العاده است. در عبارت سخنی از آیه یا معجزه یا برهان یا سلطان و مانند این‌ها هم نیست ولی مطلب کاملا روشن است و فرار فرعون به سحر دلیل آن است:

شعرا: قالَ أَ وَ لَوْ جِئْتُكَ بِشَيْ‏ءٍ مُبِينٍ (30) قالَ فَأْتِ بِهِ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ (31) فَأَلْقى‏ عَصاهُ فَإِذا هِيَ ثُعْبانٌ مُبِينٌ (32) وَ نَزَعَ يَدَهُ فَإِذا هِيَ بَيْضاءُ لِلنَّاظِرِينَ (33) قالَ لِلْمَلَإِ حَوْلَهُ إِنَّ هذا لَساحِرٌ عَلِيمٌ (34)

6. مخاطبان تحدی همگان‌اند لیکن غیر متخصصان به متخصصان مراجعه می‌کنند و این مسئله در همه معجزات برقرار است و اختصاصی به قرآن ندارد درست مثل تکلیف و تفقه در دین که غیر متخصصان به متخصصان رجوع می‌کنند.

7. معنای مثل برای مخاطب اولیه روش بوده است (تقریبا معادل هم‌وزن)؛ لذا هیچ کس در این خصوص شبهه ای مطرح نکرد بلکه گفتند: لو نشاء لقلنا مثل هذا. شماری از معارضان هم چیزهایی به عنوان مثل ارائه کردند که سخیف بود.

8. برای پاسخ به شبهات مطرح شده در این مقاله ر.ک: کتاب «درسنامه اعجاز قرآن» و نیز کتاب «اعجاز و تحدی و پاسخ به شبهات» و مقاله «واکاوی آیات تحدی و نقد منطق تنزلی» منتشر شده در پژوهش‌های قرآنی.

سیدمحمدحسن جواهری[2]

اردیبهشت 1402

تذکر: در متن زیر مطالب کامنت‌ها به درون متن و داخل دو قلاب منتقل شد.

چکیده

در کتب تفسیر، کلام و نیز علوم قرآنی، به مناسبت اعجاز قرآن سخن از "تحدّی" به میان می‌آید، که در لغت به معنای "مبارزه طلبی و هماورد جوئی"، و در اصطلاح علوم فوق، به معنای این است که قرآن، همة مشرکان و معاندان را به میدان مبارزه فراخوانده که اگر می‌توانند مشابهی بیاورند تا عجز آنان را ثابت کند. در این باب، به پنج آیه استناد می‌شود، که در ترتیب نزول آنها، چگونگی دلالت آنها بر تحدی، سیر نزولی تحدی، چیستیِ واژگان موجود در آیات فوق (از قبیل سوره، هذا القرآن، حدیث، مِثل، و غیره)، وجه یا وجوه مورد تحدی، سیاق آیات پنجگانه و نیز مسائل دیگر اختلاف شدیدی به چشم می‌خورَد. [نقد:‌ در مورد اختلاف بزرگنمایی شده است.] مقالة حاضر در صدد اثبات این مطلب است که اساساً قرآن تحدّی نفرموده، بلکه استدلال کرده و بینه و برهان ارائه نموده، که هدف و وظیفة اوست؛ زیرا اگر قرار بود تحدی صورت بگیرد، طبق تعریفی که غالب عالمان برای معجزه ارائه نموده اند (مقارنٌ لِلتَّحَدّی)، می‌بایست این تحدی مقارن بعثت و دعوت پیامبر ص باشد، نه بعد از نزول پنجاه سوره. نیز می‌بایست سیر نزول تحدی مراعات شود، و با توجیهات سست بنیان، این همه اختلاف در آن نباشد [نقد:‌ اولا: وظیفه پیامبر ص است نه خدا و پیامبر ص از همان ابتدا در فضای تحدی کار کرد و سوره مسد دال بر آن است.

ثانیاً: نیافتن تصریح بر تحدی از سوی پیامبر ص دلیل بر نبود آن نیست.

ثالثاً: در داستان حضرت موسی ع اصلا تصریح به تحدی نبود ولی هم حضرت موسی ع و هم فرعون می‌دانستند که آنچه ارائه شده خارق العاده است. در عبارت سخنی از آیه یا معجزه یا برهان یا سلطان و مانند این‌ها هم نیست ولی مطلب کاملا روشن است و فرار فرعون به سحر دلیل آن است:

شعرا: قالَ أَ وَ لَوْ جِئْتُكَ بِشَيْ‏ءٍ مُبِينٍ (30) قالَ فَأْتِ بِهِ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ (31) فَأَلْقى‏ عَصاهُ فَإِذا هِيَ ثُعْبانٌ مُبِينٌ (32) وَ نَزَعَ يَدَهُ فَإِذا هِيَ بَيْضاءُ لِلنَّاظِرِينَ (33) قالَ لِلْمَلَإِ حَوْلَهُ إِنَّ هذا لَساحِرٌ عَلِيمٌ (34)

رابعا: سیر تحدی اگر قرائن لحاظ شود، مشکلی ایجاد نمی‌کند]. بعلاوه تحدی برای اثبات ضعف مخاطب است در جائی که ضعف او مورد تردید باشد، ولی خداوندی که قدرت و غلبه و تسلط محض است، برای مخلوقاتی که ضعف محض هستند، چه نیازی به تحدّی.[نقد:‌ منکر الهی بودن قرآن باور ندارد که قرآن از خدای قادر متعال است؛ او مدعی است پیامبر ص آن راخو ساخته یا از کسی وام گرفته. بله اگر کسی بپذیرد، نیازی به تحدی نیست و اساسا نیازی به ارائه معجزه نیست مانند جایی که پیامبر قبلی بر پیامبر بعدی صحه گذارد و در قید حیات و حاضر باشد.] از همه اینها گذشته اولاً در بسامد واژگان قرآنی ابداً به این واژه بر نمی‌خوریم و نیز در کلام نبیّ اکرم و اهل بیت گرامی ایشان ع نه تنها خود واژه، بلکه چنین مفهومی دیده نمی‌شود. [نقد:‌ در روایات آمده و در قرآن هرچند نیامده ولی مفهوم آن کاملا مشهود است و مخاطب آن را درک کرده است مانند فرعون در آیات فوق.] ثانیاً این مفهوم اساساً با فرهنگ هدایتی و ارشادی قرآن، هماهنگی و سازگاری ندارد و آیات فراوانی دالّ بر این مدّعاست. [نقد:‌ به هیچ وجه با فرهنگ هدایتی و ارشادی قرآن ناسازگار نیست بلکه از باب لطف در راستای تکلیف یا فرهنگ هدایتی و ارشادی است.] از طرف دیگر دقت در سابقة این واژه نشان می‌دهد که در سه قرن ابتدائی، اثری از آن در بین مسلمانان نبوده و این لغت و مفهوم آن، در قرن سوم، آنهم توسط ادیبان و متکلمان، و نه مفسران و قرآن پژوهان، وارد حوزه قرآن شده و از مفاهیم وارداتی به حساب می‌آید، و همین بیگانگی و نامأنوسی است که سبب این همه تفرق در آراء و اشکالات متعدد این نظریه می‌شود. پس چه بهتر، که به سرچشمة قرآن برگردیم.

واژه‌های کلیدی: اعجاز قرآن، تحدی، سیر نزول، هدایت، علم خدا، فصاحت.

مقدمه

قرآن مجید کتابی است استوار و پابرجا بر فراز قدرت‌ها و علم‌ها؛ کتابی بی نظیر و بی مانند که خود به یکتایی و بی همتایی خود و نیز آورنده اش دلالت دارد و نیازمند برهان و دلیل نیست. [نقد:‌ ؟] تنها کتابی که کلام خداست و خدا در آن تجلی کرده، و از همین رو کسی نمی‌تواند مانند آنرا بیاورد، چون خدا در کلامی دیگر تجلی نخواهد کرد.[نقد:‌ مدرک ؟ادعاست؟] کتابی برای هدایت بشر که توسط آخرین رسول و پیام آور الهی بر مردم خوانده شده است. زبان دارد، ولی زبان علم، که در نهایت فصاحت در عمق جان‌ها نفوذ می‌کند، احتجاج می‌کند، مدح می‌نماید، هجو می‌سراید، پند می‌دهد، می‌ترساند، بشارت می‌دهد، تسلیت می‌دهد، سرزنش می‌کند، تعلیم می‌دهد، قضاوت می‌نماید، مقررات را پایه می‌ریزد، عبرت می‌آموزد، قصه می‌گوید، و... بی نظیر بوده و بی نظیر خواهد ماند، و همة جن و انس هم نتوانند مانند آن بیاورند، چون کلام خدای بی مانند است.

آیات قرآن[1] گواهی می‌دهد که مردم عصر نزول، به پروردگار عالم ایمان داشته و او را خالق هستی می‌دانستند، و ضد خدا نبودند، و آیات متعددی تصریح آنان را به وجود خدا با جملة "لَيَقُولُنَّ اللَّه‏" نشان می‌دهد[2]. علاوه بر قرآن، تاریخ نیز گواهی می‌دهد که الله نزد ایشان تنها پروردگار بود، چنانکه سخن ابوجهل در آغاز جنگ بدر بر این مهم دلالت دارد آنجا که دعا کرد: اللَّهُمَ‏ أَقْطَعَنَا لِلرَّحِمِ‏ وَ آتَانَا بِمَا لَا نَعْرِفُ فَأَحِنْهُ الْعَذَاب‏ََ، یعنی خداوندا، هر یک از ما دو طرف جنگ، که بیشتر قطع رحم نموده و سخن‌های غیر معروف گفته، عذاب را بر وی جاری کن[3]. اما در اعتقاد ایشان شرک وارد شده بود و لذا نبود توحید که لازمة خداپرستی است، ایمان آنان را دچار مشکل می‌نمود. آنان کارگزارانی برای خدا قائل بودند که نظام هستی را حفظ می‌کنند. نیز برخی عقاید انحرافی مانند اینکه اگر خدا عقاید ما را نمی‌پسندید، با قدرت خویش مانع شده و ما را تنبیه می‌نمود، یا این عقیده که اگر جهان دیگری هم باشد، باز هم ما برخوردار از نعمت الهی هستیم، چون امروز هم بر اساس لیاقت و شایستگی خودمان متنعم هستیم[4]. بر این اساس تعلیمات الهی بر این محور قرار گرفت که شرک را هدف گرفته و با تخریب مبانی و آثار شرک، نابودی آنرا به ارمغان آورد. به همین سبب است که مفسران و عالمان به درستی موضوع کل قرآن را "توحید محوری" برشمرده اند. به این منظور خداوند با هدف هدایت و با لطف بی انتهائی که به مخلوقاتش دارد قرآن را فروفرستاد و از هر راه و اسلوبی که لازم بود، پیوسته افکار غلط را هدف قرار داده و پوچی و بی اعتباری و کهنگی فلسفة اعتقادی آنان را گوشزد می‌نمود. پیوسته با رحمانیت و رحیمیت شروع به سخن می‌نمود، نه با دشمنی و نزاع، و از همان آغاز و همواره، "رَبّ بودن" خویش را یادآوری می‌کرد و از همة راهکارهای تهذیب و تربیت استفاده می‌نمود تا بلکه ایشان هدایت شوند. با نگاه جامع و "منظومه گونه" به آیاتِ "کلام خدا"، به نظر می‌رسد در برخی عناوین و اَعمالِ منسوب به قرآن، که در سخن خدا و اولیاء الهی یافت نمی‌شود، بعلاوه از فرهنگ تربیتی و هدایتیِ قرآن فاصله دارد، باید تجدید نظر نمود.

1-تحدی در لغت

تحدّی مصدر باب تفعّل از ریشه سه حرفی "حدی" می‌باشد. ابن منظور می‌گوید: "التَّحَدِّي‏ مِن "حَادَيْتُ‏ فلانا" إذا باريتَه و نازعتَه في فعلِهِ لِتَغلِبَهُ"‏ یعنی تحدّی زمانی گفته می‌شود که با کسی در عملی مسابقه بدهی و منازعه بنمایی تا بر او غلبه یافته، پیروز شوی. "حداه و تحدا خصمَه" یعنی از دشمن خواست تا با او مسابقه دهد.[نقد:‌ ترجمه اشکال دارد.] ابن سیده، طریحی، جوهری و دیگر واژه نویسان هم سخنی بر خلاف معنای فوق نگفته اند، زیرا تحدی، لغتی پر چالش نبوده و در مولّفه‌های معنایی آن، اختلافی به چشم نمی‌خورد. "ابن فارس" که به اصل واژه‌ها عنایت ویژه دارد، ریشه "حدا" را به معنای سوق دادن و راندن دانسته و آواز "حدا" برای چهارپایان را نیز به همین معنا می‌داند، زیرا باعث سوق و راندن آنان به مقصد مورد نظر است. وی برای "تحدی" همان معنای "منازعه و مسابقه جهت غلبه" را ذکر کرده، و در باره ارتباط ریشه "حدا" با مصدر مزیدِ "تحدّی" می‌نویسد: این مصدر از همان اصل سرچشمه گرفته، زیرا کسی که تحدی می‌کند گویا طرف مقابل را به کاری که می‌خواهد سوق داده و می‌راند[5]. آنچه در مولفه‌های معنایی این واژه، بر اساس سخن متخصصان فن قابل توجه است نکات زیر می‌باشد.

الف: سوق دادن و راندن؛ تحدی کننده، طرف مقابل خود را به سوی دلخواه سوق داده می‌کشاند. این معنا، به تصریح ابن فارس، معنایی است که اصل لغت بر آن دلالت دارد.

ب: منازعه؛ لغت شناسان متفق هستند تحدی هنگامی تحقق می‌پذیرد که نزاعی در کار باشد.

ج: دشمنی؛ متحدّی هیچگاه با دوست چنین نمی‌کند، بلکه شخص مقابل او دشمن است.

د: مسابقه؛ سبقت گرفتنِ متحدّی نیز از مؤلفه‌های این واژه است و اساساً تحدی به همین دلیل صورت می‌پذیرد.

[نقد:‌ مسابقه با رقابت فرق می‌کند.]

ه: غلبه؛ هدف تحدی کننده در این منازعه و مسابقه، غلبه بر طرف مقابل، یعنی بر دشمن است. او دشمنش را به وادی منازعه می‌کشاند و سوق می‌دهد، تا غلبه و برتری خویش را بر او اثبات نماید.

نتیجه آنکه اگر معتقد به تحدی خداوند باشیم یعنی اینکه خدا دشمن مردم است، و خودش ایشان را به سوی این عمل کشانده، و سوق می‌دهد و به جهت نزاع و مسابقه با آنها وارد میدان منازعه می‌شود تا پیروزی و برتری خود را ثابت کند.

[نقد:‌ عجب نتیجه شگفتی؟!!

خدا روی لطفی که به مردم دارد، آن‌ها را تحریض می‌کند که با ورود به میدان هماوردی، با تمام وجود خارق العاده بودن معجزه را باور کنند و همین امر سبب شود به پیامبر ایمان آورده و از او پیروی نمایند تا به هدایت و سعادت بار یابند. آیا این دشمنی است؟!! گذشته از این، این فرصت برای کسانی که در تشخیص امر خارق العاده تخصصی ندارند، که به حقیقت راه یابند؛ مانند مردمان زمان ما که در صورت عدم برخورداری از تخصص لازم در تشخیص امر خارق العاده - از ناتوانی مخاطبان قرآن به اعجاز آن پی می‌برند.

افزون بر این، مگر موضوع بحث ما لفظ «تحدی»‌است؟ اصل مفهوم آن است و هرکس مایل نیست از لفظ تحدی استفاده کند، می‌تواند عنوان دیگری برای آن برگزیند. مفهوم تحدی آن است که خدای متعال برای این‌که «خارق العاده»‌ بودن معجزه برای همگان آشکار شود، از مخاطبان آن می‌خواهد اگر به معجزه بودن آن باور ندارند، مانند آن را بیاورند.]

2-شرایط تحدی و مبارزه طلبی از نظر عقلی

آنچه مسلّم است و عرف و عقل نیز بر صحت آن حکم می‌نماید، انسان‌ها در تحدی چهار مبنای مهم را در نظر می‌گیرند. این شرایط، هم از حیث نظری، و هم از حیث عملی، با مراجعه به تاریخ و نیز مبارزه‌ها در زمان حاضر قابل دست یابی است.

شرط اول: آنکه تحدی کننده در حوزه مورد مهارتش تحدی نموده و افرادی را به مبارزه می‌طلبد که در همان حوزه صاحب نظرند، یا حدّ اقلّ، ادّعای صاحب نظر بودن دارند. مثلا شاعر، دیگر شاعران را، صنعتگر، دیگر صنعتگران را، وزنه بردار، دیگر وزنه برداران را و... هیچگاه نمی‌شود که یک کُشتی گیر، مثلاً، همه مردم شهر را برای مبارزه دعوت کند، و یا یک خیاط، به جهت اثبات برتری خود، همه بنّاها، غواص‌ها، و همه نقاش‌ها را به مبارزه بطلبد، و قس علیهذا. اگر هم کسی چنین شرطی را مراعات نکند، هم عُقلا و هم مردم معمولی او را کم خرد شمرده و سرزنش می‌نمایند.

[نقد:‌ خطاب عمومی در تحدی از این رو است که همه باید به معجزه بودن امر خالق العاده‌ای که پیامبر آورده ایمان آورند. حال اگر کسی در این خصوص تخصصی ندارد، باید به متخصص مراجعه کند؛ درست مثل احکام که مخاطبان آن عموم‌ مردم‌اند لیکن کسانی که اجتهاد ندارند، به مجتهدان مراجعه می‌کنند و با یاری گرفتن از آن‌ها به وظیفه خود واقف و به آن عمل می‌کنند.

در خطاب گفته نشده که همه مردم حتماً‌ باید به میدان بیایند بلکه تصریح شده اگر باور ندارند از دیگران کمک بگیرند «وادعوا من استطعتم من دون الله».]

شرط دوم: آنکه تحدی کننده، با کسانی تحدی می‌کند که در زمینه مورد نظر، تا حدودی هم قدّ و اندازه او باشند و لذا از مبارزه با کسانی که در آن حوزه، محلی از اِعراب نیستند، نه تنها دوری نموده، بلکه کسر مقام خود می‌داند. مثلا یک شاعر برجسته، هیچگاه با یک شاعر نوپا وارد میدان تحدی نمی‌شود، چه رسد به آنکه خود تحدّی را آغاز نماید. حتی اگر آن شاعرِ تازه کار، پی در پی ادعاهای بزرگ نموده و او را به مبارزه بطلبد، شاعر برجسته در شأن خود نمی‌داند که با او هم کلام شود. اگر کسی چنین کند و پیروز هم بشود، مسلماً عاقلان نه تنها چنین پیروزی را به او تبریک نمی‌گویند، بلکه عملش را تقبیح نموده و خواهند گفت: ابراز قدرت به چند تازه کار ضعیف که هنر نیست.

[نقد:‌ این اوج لطف و رحمت خدای متعال است که برای کمک به مکلفان و برای هدایت مردم، از آن‌ها می‌خواهد اگر به صداقت پیامبر ایمان ندارند و کار خارق العاده او را که نشانه صدق او است، منکرند، خود امر خارق العاده‌آی مانند او بیاورند که باطل کننده ادعای مدعی منصب الهی باشد؛ در حقیقت در تحدی از مردم خواسته شده در برابر امرخارق العاده پیامبر به میدان بیایند و این چه ارتباطی به خود خدا دارد؟!!]

شرط سوم: سیر نزول در تحدی شرط عقلی است. مثلا اگر یک وزنه بردار با رقیبش تحدی کند، ابتدا از وزنه سنگین آغاز می‌کند. چنانچه طرف مقابل نتوانست، نرخ را پایین آورده و وزنه را سبک تر می‌کند و اگر باز هم نتوانست، دگربار کم میکند تا بهر شکل، قدرت و غلبه و چیرگی خود را به وی ثابت نماید. بر این اساس اگر شنیدیم کسی نرخ تحدی را بالا برده، لامحاله نتیجه خواهیم گرفت که رقیبش شکست نخورده، بلکه این متحدی است که در نرخ قبلی طرفی نبسته، و لذا ناچار شده حدّ بیشتری را پیشنهاد نماید.

[نقد:‌ به قول معروف ثبت العرش ثم انقش!

اولاً:‌ چه حجتی بر ترتیب نزول یاد شده وجود دارد که ضرورتاً‌ لازم باشد به آن گردن گذاریم؟

ثانیاً‌: می‌توان با توجه به قرائن متصل در آیات تحدی بدون نیاز به مسئله ترتیب نزول مشکلات را حل کرد بگونه‌ای که این محذور عقلی پیش نیاید.]

شرط چهارم: نتیجه تحدی و مبارزه اگر چه قابل پیش بینی است، ولی هرگز به یقین نمی‌توان گفت پیروزی از آنِ کیست و چه کسی کم می‌آوَرَد. به هر حال باید مسابقه تا انتها انجام شود نا نتیجه قطعی به دست آید. اگرتحدی کننده ای به قطع و یقین، قبل از مبارزه، ادعای پیروزی کرده و شکست خود را محال بشمارد، سرزنش دیگران را برای خود مهیا ساخته است.

[نقد:‌ قصه تحدی مانند مسابقه نیست، بلکه اثبات حقانیت است که لازم است مدعی نبوت آن را ادعا کند و اگر قرار باشد در این امر تزلزلی رخ دهد و قاطعانه سخن نگوید، اساساً‌ معجزه در دلالتش بر صداقت پیامبر ناکام می‌ماند. اشکال یاد شده از سوی کسی می‌تواند ارائه شود که تصور و تصدیقی درست از معجزه و چگونگی دلالت آن بر صداقت مدعی منصب الهی نداشته باشد.]

2-"تحدی" در اصطلاح

تحدی اصطلاحی است که در "علوم قرآنی" ذیل بحث اعجاز، در "تفسیر" ذیل تبیین آیات تحدی، و در "کلام اسلامی" ذیل بحث نبوت خاصه بکار می‌رود و به معنای هماوردجوئی قرآن کریم در برابر مخالفان و معاندان می‌باشد. البته در معنای گسترده تر بر هماورد جوئی همه پیامبران، و با هدف اثبات معجزه شان اطلاق می‌شود. در این معرکه، تحدی کننده، پروردگار دو عالم، رقیب، همة جن و انس، و مورد تحدی، قرآن می‌باشد. غالب عالمان گفته اند که خدا با کفار تحدی نمود و آنان را به اِتیان مانند قرآن دعوت نمود، ولی با آنکه در فصاحت و بلاغت پیشتاز بودند و نیز انگیزة قوی بر ابطال دعوت پیامبرW داشتند، ولی نتوانستند مشابهی بیاورند[6]. البته تعدادی از آنان، که "رافعی" نُه نفر را برشمرده[7]، اقدام به معارضه نمودند ولی عبارات ایشان به قدری سخیف بود که رسوا شدند[8].

3-بسامد قرآنی و روائی واژة "تحدّی"

در هیچیک از آیات قرآن کریم از این واژه اثری نیست. حتی در مواضعی که اقتضا دارد، و سخن از سبقت به میان آمده، از این واژه استفاده نشده است. لازم به ذکر است که نه فقط کاربرد فعلی، چه مجرد و چه مزید، بلکه در هیچیک از کاربردهای اسمی یا وصفی، ردّ پایی از این واژه به چشم نمی‌خورد و اساسا در آیات متعددی از مجادله و نزاع کردن نهی شده است[9]. در روایات پیامبر و اهل بیت مطهرشU نیز همینطور است.

[نقد:‌ مسئله مطالبه خدا در آوردن مانند قرآن یا جزئی از آن را نباید «مجادله یا نزاع»‌ نامید. همه موظف‌اند به پیامبر ایمان آورند و یکی از راه‌های ایمان آوردن به صداقت پیامبر معجزه او است و اگر کسی در معجزه (در صورت انحصار در آن) تشکیک کند یا آن را انکار نماید، کافر است. خدای متعال برای هدایت چنین افرادی ازآن‌ها خواسته مانند آن را بیاورند و اگر نتوانستند، به معجزه بودن آن ایمان آورند. اگر چنین راهکار معقولی را نوعی از جدال بنامیم، مورد تأیید عقلای عالم است و خدای متعال خود در قرآن به جدال احسن امر فرموده است.]

4-آیات موسوم به "تحدی"

طبق دیدگاه مشهور، قرآن کریم در پنج سوره تحدی نموده که عبارتند از: آیه 88 سوره اسراء، آیه 38 سوره یونس، آیه 13 سوره هود، آیه 33 سوره طور، و آیه 23 سوره بقره. البته با توجه به مضمون این پنج آیه، آیات مشابه دیگری می‌توانند در همین حوزه معنایی قرار گیرند، ولی غالبا بر همین تعداد اکتفا می‌شود.

5-نگاهی به ترتیب نزول آیات موسوم به "تحدی"

صرف نظر از اینکه قرآن نزول دفعی داشته یا نه، در نزول تدریجی آن شکی نیست[10]. این تدریج، موجب تقدم و تأخر نزول سوره‌ها بر یکدیگر شده، و علاوه بر تقدم کلیّ سوره‌های مکی بر مدنی، برای هر گروه ترتیبی نقل شده است. در ترتیب نزول سور قرآن چند گونه نقل موجود است که برخی همه آنها را بی اعتبار می‌دانند[11]، اگر چه در عمل، بر اساس آنها آیات را مورد بحث قرار می‌دهند[12]. روایات ترتیب نزول سند تامی‌ ندارند و برخی مقطوعه اند، ولی در مجموع، همگونی این روایات، و نیز تطابق نسبتا زیاد آنها با حوادث تاریخی مکه و مدینه، می‌تواند اطمینان آور باشد[13]. [نقد:‌ اطمینان آور نیست بلکه از باب مؤید و شاهد اگر قرائن علیه آن‌ها نباشد، می‌توان به آن ها مراجعه کرد. در مورد تقدم یا تأخر سوره‌های یونس و هود قرینه‌ تعیین کننده‌ای وجود ندارد، هرچند در تفسیر آیات تحدی در این دو سوره به ترتیب نزول آن‌ها نیز نیاز نیست و طرح این بحث رهزن است.] اجمالا طبق ترتیبی که در کتاب‌های مجمع البیان[14]، الاتقان[15]، و البرهان[16] آمده، ترتیب سوره‌های پنجگانه مورد بحث این پژوهش عبارتند از:

اِسراء ‚ یونس ‚ هود ‚ طور ‚ بقره

در ترتیب دیگر که از سوی ابن ندیم نقل شده[17]، سورة هود، بعد [نقد:‌ قبل] از یونس ذکر می‌شود. با پذیرش نقل ابن ندیم، اشکالی که در بحث سیر نزول تحدی، به سبب تقدم سوره یونس بر سوره هود وجود دارد، از بنیان برطرف می‌شود [نقد:‌ با این فرض نیز مشکل حل نمی‌شود؛ زیرا در آیه تحدی موجود در سوره هود قید تعیین کننده «مفتریات»‌ وجود دارد که ملاحظه آن بحث را از میدان ترتیب نزول به طور کامل خارج می‌کند.]؛ اما چون اعتبار نقل اول بیشتر است، لذا عالمان بر آن شده اند تا پاسخگوی مشکل موجود در سیر تحدی باشند. لازم به ذکر است که با دیدگاه مقاله حاضر، تفاوت نقل‌ها در ترتیب نزول مهم نمی‌نماید.

6-مروری اجمالی بر مدلول آیات موسوم به "تحدّی"

پنج آیة نظریة مشهور تحدّی را از نظر می‌گذرانیم:

یک: تحدی به "مثل هذا القرآن" در سوره 50 قرآن = اِسراء

قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى‏ أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقرآن لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهيراً [18]

دو: تحدی به "سورهٍ مثلِهِ" در سوره 51 قرآن = یونس

أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ[19]

سه: تحدی به "عشرِ سورٍ مثلِهِ مُفتَرَیاتٍ" در سوره 52 قرآن = هود

أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَياتٍ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ [20]

چهار: تحدی به "حدیثٍ مثلِهِ" در سوره 76 قرآن = طور

فَلْيَأْتُوا بِحَديثٍ مِثْلِهِ إِنْ كانُوا صادِقينَ [21]

پنج: تحدی به "سورهٍ مِن مِثلِهِ" در سوره 87 قرآن = بقره

وَ إِنْ كُنْتُمْ في‏ رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلى‏ عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا شُهَداءَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ [22]

7-وجوه اختلاف در آیات موسوم به "تحدّی"

اگر چه این آیات در برخی جهات تا حدودی مشابهند، مانند جواب کافران و معاندان، اثبات وحیانیت و حقانیت قرآن، وجود واژه "مثل" در همه، امر مستقیم یا غیر مستقیم به آوردن مشابه قرآن؛ اما جهات اختلاف و محل دقت و تأمل در آنها بسیار است، مانند:

وجه اول: مکی بودن چهار آیه و مدنی بودن یکی از آنها، زیرا مورد پنجم از سوره بقره مدنی است.

وجه دوم: در مورد سوم یعنی سوره هود، واژه "مفتَرَیات" بعد از "عَشر سُوَر" آمده که در موارد دیگری به چشم نمی‌خورد.

وجه سوم: در چهار مورد، قبل از آیه تحدی به انکار منکران تصریح شده، ولی در اولین مورد یعنی سوره اِسراء چنین اشاره ای وجود ندارد و قبل از آن مسئله سؤال از روح مطرح شده است.

وجه چهارم: تصریح و یا عدم تصریح به اینکه همانند سازی محال است، چنانچه در مورد اوّل تصریح شده که "لا یأتونَ بمثله" و در مورد پنجم نیز جمله "لَن تَفعلوا" را می‌بینیم که نفی ابد می‌نماید، ولی در سه آیه دیگر چنین نیست.

[نقد:‌ هرچند به صراحت نیامده اما فضای آیه کاملاً‌ بر ناتوانی مخاطبان دلالت دارد و اگر چنین نباشد، نقض غرض است؛ بنابراین موارد ذکر شده را می‌توان از باب تأکید دانست.]

وجه پنجم: تعدد بیان دراحوال وعاقبت منکران و مخالفان، زیرا در مورد اول اصلا نیامده و در حدّ کنایه است، و در دو مورد بعدی فقط اشاره به اعتقاد غلط آنان شده که از غیر خدا یاری می‌طلبند (وادعو من استطعتم من دون الله)، و این اشاره را در آیه آخر نیز به گونه ای دیگر می‌بینیم. همچنین در چهار مورد (غیر از مورد اول) کنایه به کذب و دروغ گویی مشرکان نموده (ان کنتم صادقین)، ولی در مورد پنجم علاوه بر تعریض به کذب ایشان، و نیز اعتقاد غلط به خدایان دیگر، وعده آتش سوزان با شدیدترین بیان آمده است.

وجه ششم: در شمول افراد مورد تحّدی نیز تساوی به چشم نمی‌خورد. تنها در اولین آیه که طبق قول معروف، اولین مرتبة تحدی است، خطاب به "جن و انس" شده، و تصریح شده که اگر چنین کنفرانس دوجانبه ای با حضور همه تشکیل شود، باز هم نخواهند توانست مثل قرآن بیاورند. در بقیه موارد، سخن از انسان‌ها خصوصاً منکران عصر رسالت است.

[نقد:‌ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ

این فراز مخاطب را به جن نیز گسترش می‌دهد. تمرکز بر انس به دلیل سبب نزول و سیاق است.]

وجه هفتم: تنها در اولین آیه واژه "قرآن" آمده، آن هم با اسم اشاره "هذا". با توجه با اینکه آیه مورد بحث، بخشی از سورة پنجاهم قرآن است، و هنوز بیشتر قرآن نازل نشده که مورد اشاره قرار بگیرد، مسئله جای تامل است [نقد:‌ به اعتبار نزول استدامه‌ای سور قرآن، می‌توان بر همین تعداد سوره «قرآن» به معنای همه مصحف و بین الدفتین ونیز «کتاب» اطلاق کرد؛ چنان که آغاز نزول تدریجی قرآن در شب قدر- بنابر نظریه راجح- با عنوان «قرآن» انعکاس یافته است.] در سه آیة بعد ضمائری آمده که به قرآن بر می‌گردد، و در آیه آخر عبارت (مِمَّا نَزَّلْنا عَلى‏ عَبْدِنا) جایگزین اسم قرآن و نیز ضمیر آن شده است.

وجه هشتم: در اولین و آخرین مورد، اشاره به نوع تکذیب مخالفان نشده، ولی در مورد دوم و سوم به نوع تکذیب آنان تصریح شده که قرآن را "مفتَری" شمرده اند یعنی پیامبر از روی افترا آنرا به خدا بسته است. در چهارمین مورد نیز به نوع دیگری از تکذیب برمی‌خوریم که منکران گفتند: پیامبر "تقوُّل" کرده است. اگر چه غالب مفسران و مترجمان، این واژه را نیز مرادف "مفتری" به حساب آورده، و هر دو را "فرابافته" یا "اِختَلَقَهُ مِن تِلقاءِ نفسِهِ" معنا کرده اند[23]، ولی به نظر می‌رسد معنای "تَقوّل" مساوی با افتراء نبوده و با توجه به آیة 44 سورة "حاقّه"شدیدتر از آن است. در هردو "بستن سخن به دیگری" وجود دارد، ولی تقوّل، به اقتضای باب تفعل بودنش به "برساختن از سرِ زور و چسباندن به دیگری از سرِ گردن کلفتی" تأکید می‌کند[24]. شیخ طوسی در واژة "تقوّل"، دو مؤلّفة "لا یکونُ اِلّا کِذباً" و نیز "مِن غَیرِ اِقتِضاءِ العقل" را مؤثر شمرده است[25].

وجه نهم: ریشه "اِتیان" در همه آیات به چشم می‌خورد، ولی به یک شکل و صیغه خاص نیست. در سه مورد دوم و سوم و پنجم مشابه، و با صیغه امر حاضر"فَأتوا" آمده، ولی در مورد اول به صورت مصدری با "اَن ناصبه" است که پس از تأویل به مصدر، مجرور به "عَلی" شده و به فعل شرط "اِجتَمَعَت" متعلق می‌شود. بر این اساس در آیه اوّل تحدی، ابداً صورت امر یا دعوت به یک فعل و کار دیده نمی‌شود، بلکه در قالب شرط بیان شده، آنهم شرطی که امکان اجرای آن در جزا منتفی شمرده می‌شود. [نقد:‌ هرچند به صورت ظاهر امری در آن یافت نمی‌شود ولی فضای حاکم بر آن خبر از عجز مخاطب است که از «امر صریح» قوی‌تر و موثرتر است؛ همانند این که پدری خطاب به فرزندانش بگوید: امروز هیچ کس پایش را از خانه بیرون نمی‌گذارد؛ یعنی هیچ‌کس بیرون نرود.] در مورد چهارم نیز امر غایب به صورت "فَلیَأتوا" دیده می‌شود.

وجه دهم: متعلَق یا وجهِ تحدی نیز بسیار جای تأمل است و در قرون گذشته و نیز عصر حاضر مورد بحث و گفتگو می‌باشد. غالب عالمان بر فصاحت و بلاغت تأکید نموده اند، اگر چه دلیل واضح ارائه نشده، و نیز برخی "صرفه" را پذیرفته و معتقدند وجه تحدی، صرف و منع همت‌های منکران از آوردنِ همانند قرآن است[26]. واژه "مثل" در همه آیات تکرار شده، ولی در آیه آخر، بر سر آن حرف جرّ "مِن" آمده که جای بحث و اختلاف نظر بسیاری شده است. واژه مثل به معنای همگونی و هم نوائی دو شیء با یکدیگر[27]می‌باشد[28]. نکته قابل توجه و مهم در آیات فوق اینست که مراد خدا، مثلِ چه چیزی از قرآن است.

[نقد:‌ مثل نزد مخاطبان اولیه کاملا مشخص است لذا هیچ بحثی در باره ابهام آن طرح نشده و حتی در آیه از قول آن‌ها گفته شده که لو نشاء لقلنا مثل هذا؛ این یعنی روشن بودن مثل. در زمان ما نیز مثل روشن است و بازگشت می‌کند به مؤلفه‌های ارزیابی دو اثر؛ مانند مقایسه دو نقاشی یا دو مقاله.]

وجه یازدهم: مرز تحدی مشخص نیست. [نقد:‌ مرز تحدی کاملا مشخص و همراه با تنزل بیان شده است و ملاک حداقل در تحدی است و حداقل یا یک سوره در لفظ و محتوا (یونس) یا ده سوره در قالب (هود) است با تفصیلی که در جای خود آمده .] در مورد اول یعنی 88 اسراء "مثل این قرآن" خواسته شده، و در مورد دوم یعنی 38 یونس و مورد پنجم یعنی 23 بقره آوردن "سوره" مطرح شده، و در مورد سوم یعنی 13 هود "ده سوره"، و در مورد چهارم یعنی 34 طور، "حدیثی" مثل قرآن برای همانند سازی پیشنهاد شده است[29].

وجه دوازدهم: سیر تحدی نیز جای تآمل است و عالمان تنها به این وجه اختلاف در آیات مزبور اهمیت داده اند. ابتدا مثل قرآن خواسته شده، که چون سوره اسراء پنجاهمین سوره قرآن است، شاید مراد پنجاه سوره باشد و شاید همه قرآن. سپس نزول کرده و به یک سوره می‌رسد. دوباره سیر صعودی یافته و به ده سوره ارتقاء می‌یابد.[نقد:‌ این نگرش به دلیل بی توجهی به قرینه «مفتریات» است.] از "حدیثی مثل قرآن" که در مورد چهارم ذکر شده و ابهامش بیشتر است بگذریم، دوباره شاهد نزول سیر و آوردن "یک سوره" هستیم[30].

[نقد:‌ باید توجه داشت که ملاک ابهام نداشتن برای مخاطبان اولیه است که وقوف کامل بر زبان داشتند نه مردمان بعد از نزول که از زبان آن‌ها فاصله گرفته‌اند. آنچه مسلم است این است که واژه «حدیث» برای مخاطبان اولیه کاملا آشکار و مفهوم بوده، هرچند برای مردمان دیگر زمان‌ها به دلائل عرضی ابهامی رخ داده باشد، هرچند با وجوه ذکر شده نیز مشکلی در سیر تحدی پیش نمی‌آید.]

8-سیر نزول تحدی در بیان عالمان

چنانکه گذشت ترتیب نزول در آیات موسوم به تحدی جای بحث دارد. مفسران و متکلمان و دانشمندان علوم قرآنی در این باب همداستان نبوده واختلاف نظر گسترده ای بین ایشان دیده می‌شود ، که خود عقلاً حاکی از صحیح نبودن کل نظریه‌ها، و یا حداکثر، صحت یکی از آنها می‌باشد. اینک این دیدگاه‌ها بطور جداگانه مطرح شده و سپس در بخش اشکالات وارده، یکجا نقد آنها ذکر می‌شود

دیدگاه اول: بیان سیر نزول دلخواه، بدون توجه به ترتیب نزول

برخی عالمان معتقدند که سیر عُقلائی در تحدی مراعات شده، زیرا ابتدا به تمام قرآن، سپس به ده سوره، و در نهایت به یک سوره (در دو آیه) تحدی شده است. ایشان "بحدیثٍ مثلِهِ" را اعم دانسته و لذا توجیه خاصی ننموده اند. بر این اساس، آنها با ترتیب نزول مشهور مخالفت کرده و ترتیب نزول مذکور در فهرست ابن ندیم را پذیرفته اند که سوره هود را مقدم بر یونس آورده است. زرکشی، زمخشری، و رافعی بر این باورند[31].

دیدگاه دوم: اعتبار ترتیب مشهور، و اعتقاد به تقدّم نزول یک آیه از سوره هود

این گروه، به عکس گروه اول، ترتیب نزول مشهور یعنی تقدم سوره یونس بر هود را پذیرفته اند، ولی برای حل اشکالِ سیر نزول، بدون ارائة هیچ دلیلی، معتقدند فقط آیه (عشر سور) از سوره هود، قبل از سوره یونس نازل شده است[32].

دیدگاه سوم: تغییر ترتیب نزول، به جهت اصلاح سیر نزول

برخی از مفسران به منظور برطرف کردن اشکال سیر تحدی، معتقدند حتما به جهت صحت سیر، باید سوره هود بر یونس مقدم باشد و این تقدیم، اشکالی پیش نمی‌آوَرَد، چرا که حفظ سیر نزول تحدی مهم تر است از حفظ روایات ترتیب نزول. از سخن این عالمان، که فخر رازی یکی از ایشان است[33]، می‌توان برداشت کرد تئوری ایشان بر سه اصل استوار است: اول آنکه حفظ ترتیب در تحدی لازم است. دوم آنکه اثبات سیر تحدی با وجود مقدم بودن سوره یونس بر هود امکان ندارد. سوم آنکه نمی‌توان معتقد شد که یک آیه از یک سوره، بدون دلیل محکم، قبل از سوره ای دیگر نازل شده باشد.

دیدگاه چهارم: حذف سوره یونس، برای فرار از اشکال سیر تحدی

برخی عالمان مثل قرطبی[34] بدون توجه به آیة سوره یونس، ترتیب آیات تحدی را چنین بیان کرده اند: کل قرآن در اسراء، ده سوره در هود، و "حدیث" در سوره طور که می‌تواند اعم از یک سوره باشد، و در نهایت یک سوره در بقره.

دیدگاه پنجم: اثبات سیر نزولی تحدی، با تغییر جدّی در دلالت آیة سورة هود

این نظریه بر این محور استوار است که "افتراء" در صدر و ذیل سورة هود معنایی متفاوت دارد، زیرا افتراء اول با واقعیت منطبق نیست چون قرآن افتراء نیست، ولی در دوّمی ‌واقعاً مطالبة مطالب دروغ و نادرست شده است. پس سیر تحدی در سه مرحله صحیح است، چون ابتدا به مجموع قرآن و در همة جهات لفظی و معنوی تحدّی شده، سپس به یک سوره باز در همة جهات، و در مرحلة سوم اگر چه از نظر مقدار، شاهد صعود هستیم ولی از حیث جهتِ تحدی نزول چشمگیری صورت گرفته، زیرا از همة جهات تنها به یک جهت یعنی نظم و اسلوب تحدی شده است. صورت پرداز این نظریه، در مورد دو آیه طور و بقره توجیهی ارائه نکرده است[35] [نقد:‌ ظاهرا دیدگاه آیت الله فاضل دقیق منتقل نشده است. هرچند بیان ایشان چندان روشن نیست ولی گویا مرادشان آوردن یک سوره در ده سوره یا به عدد کثرت از جهت صورت و قالب است. دو سوره دیگر چندان نیاز به توجیه ندارد مگر «من» در «من مثله» در سوره بقره. گویا «حدیث» را هم به معنای سوره در نظر گرفته اند.] محققی دیگر همین نظریه را با کمی تغییر بیان نموده و برای مورد چهار و پنج نیز توجیهاتی نه چندان استوار اضافه نموده است[36].

دیدگاه ششم: هماهنگی آیات تحدی با جوّآفرینیِ مشرکان، و عدم لزوم سیر نزول

این گروه که نبود ترتیب منطقی را مسلم گرفته اند، معتقدند سرّ اختلاف در متعلَق تحدی، شرایط زمانی متعدد، و اقتضای پاسخ مناسب برای اشکال تراشی‌های مشرکان است. به عنوان نمونه سید قطب معتقد است در تحدی، حالت منکران در نظر گرفته شده و ترتیب زمانی خاصی مدّ نظر نبوده است، زیرا تحدی نسبت به نوع قرآن است نه به مقدار آن، و در عجز معاندان، مجموعه قرآن با یک سوره یا ده سوره آن مساوی است[37].

دیدگاه هفتم: کفایت اثبات هدف تحدی، حتی با وجود اختلاف متعلَق تحدی

گروهی معتقدند هدف اساسی تحدی، اثبات برتری نظم قرآن بر کلام عرب است، و این مهم اثبات شده، حال چه با تحدی به یک سوره، یا ده سوره، یا همه قرآن. این گروه که طبرسی از ایشان است[38]، اشکالی در تحدُی به اقلّ یا اکثر نمی‌بینند.

دیدگاه هشتم: نبود تفاوت محتوائی بین دو واژه "قرآن" و "سوره"

برخی مانند نویسندگان تفسیر نمونه، ضمن اینکه نیازی به اثبات ترتیب برای تحدی نمی‌بینند، معتقدند سوره در اصل به معنای محدوده و مجموعه است[39] و بر مجموعه ای از آیات دلالت دارد، چه این مجموعه بین دو بسم الله واقع شده باشد (و سوره به معنای مصطلح امروزی شود) و چه نباشد. واژه قرآن نیز می‌تواند هم به معنای همه قرآن باشد و هم بخشی از آن[40]. پس هم می‌تواند بر یک سوره اطلاق شود و هم بر چندین سوره. لذا تحدی به کل قرآن، مفهومش تمام قرآن نیست که لازمه اش اثبات سیر نزول از زیاد به کم باشد[41].

دیدگاه نهم: تبیین سیر نزول بر این اساس که وجه تحدی، قصص قرآن است

برخی معتقدند که سیر تحدی از کل قرآن به یک سوره مراعات شده، و مراد از "عشر سور" سوره‌های مشخصی است و آن، ده سوره ماقبل سوره هود می‌باشد. بر این اساس، تحدی با ده سوره مشخص، از سیر تحدی جدا شده و با تحدی به یک سورة نامعلوم تفاوت دارد، و لذا ناقض سیر تحدی نمی‌شود[42].

دیدگاه دهم: حذف آیة سورة اسراء از سیر نزول، و تأکید به تحدی بر "قصص" و بر " آورندة قرآن"

این دیدگاه که از حیث معتبر دانستنِ وجهِ تحدی مانند نظر نهم است، از جهاتی با آن تفاوت دارد. تئوری پرداز آن رشید رضا، که به اعتقاد قرآن شناس معاصر، دچار تکلف شده[43]، معتقد است که اساساً آیة88 سوره اِسراء را نباید از آیات تحدی شمرد، زیرا "امر" به مشابه سازی نشده است. لذا چهار آیه را ناظر به تحدی می‌شمرد، و در باره سیر نزول تحدی معتقد است که نخستین مورد، یعنی آیه38 سوره یونس، درخواست آوردن یک سوره از قرآن است با رعایت همه جهات، از قبیل شمول بر غیب، عدم تناقض، بلاغت و...؛ سپس دعوت به آوردن ده سوره، ولی با قید شمول بر بلاغت و آوردن یک معنا با الفاظ و اسلوب‌های متعدد مثل قصه‌های قرآن؛ و بعد از آن با آیه سوره طور و لفظ "حدیث" تحدی به کل قرآن با رعایت همه جهات اعجاز؛ و در نهایت با آیه 23 بقره، تحدی به همانند سوره ای با رعایت همه وجوه اعجاز، اما از شخصی چونان پیامبرW[44].

دیدگاه یازدهم: عدم لزوم سیر تحدی و اعتقاد به تعدد اَغراض در "عشر سور"

در این نظریه لزومی به توجیه سیر تحدی نشده، ولی در مورد "عشر سور" بیانی جدید مطرح گردیده است. علامه طباطبایی، ضمن اینکه تقدم سوره یونس را بر هود می‌پذیرد، این نظریه را چنین صورت بندی می کند که هر آیه تحدی، غرض خاص خود را دارد. در سوره یونس به آوردن یک سوره دعوت می‌کند و سپس به ده سوره و سپس به "حدیث" که می‌تواند از یک سوره هم کمتر باشد. سرّ دعوت به ده سوره این است که دربردارندة فنون مختلف از هدف‌ها، و تنوع در غرض‌ها می‌باشد، که تصادفی نتوان مانند آن آورد. تحدی به جمیع قرآن نیز از همین دریچه است، یعنی کتابی بیاورید مانند قرآن که دربردارنده همه اهداف هدایتی و همه اغراض الهی، با تفنن در بیان و کثرت در اسلوب باشد. ایشان ضمن یادکرد آیه "فَإِلَّمْ يَسْتَجيبُوا لَكُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّما أُنْزِلَ بِعِلْمِ اللَّهِ" [45] و تأکید بر آن، معتقد است دلیل عدم توانائی بر همانند سازی آن است که خدا قرآن را به علم خود نازل نموده و کسی بر علم غیب خدا دسترسی ندارد مگر آنکه خدا بخواهد. وی بر آن است که وجه تحدی نمی‌تواند فصاحت و بلاغت باشد، چرا که مخاطب تحدی غیر اعراب هم هستند[46].

دیدگاه دوازدهم: پیوند بین وجه تحدی، و مفاهیم سورة مشتمل بر آیة تحدّی

مفسری معاصر معتقد است وقتی به یک سوره تحدی شد، فقط اقامة برهان بر توحید شده بود، لذا یک سوره کافی بود. اما آنجا که تحدی به ده سوره می‌شود، مردم سرکشی‌ها و گردن فرازی‌ها را آغاز کردند و ادعا نمودند که می‌توانند مثل آن بیاورند و لذا مناسب با این مقامِ کثرت، تکثیر در تحدی است[47].

دیدگاه سیزدهم: اقامه برهان لِمی ‌با تأکید بر "آورندة قرآن" در وجه تحدی

مفسر معاصر دیگری ضمن پافشاری بر جریان قانون علیّت در همة مخلوقات حتی در کتب آسمانی و معجزات، معتقد است ارسال رسل و معجزات انبیاء مستقیماً بر ارادة پروردگار متوقف نیستند، بلکه معلول علت خود می‌باشند. وی که صرفه را نیز با همین استدلال مردود می‌شمارد، نزول وحی را با عناصر تکوینی و ویژگی‌های شخصیتی در جوهر وجود پیامبرW مرتبط می‌داند. ایشان معتقد است چون شرایط و زمینه‌های نزول قرآن، هرگز در انسان دیگری حاصل نخواهد شد، لذا قرآن با صدای بلند تحدی نموده و ندای "مِن مِثلِهِ" سر می‌دهد و مردم معاصر بعثت اگر اندکی به احوال شخصی خود دقت می‌کردند، هرگز ادعای آوردن مثل قرآن ننموده و خود را مفتضح نمی‌ساختند. پس معجز بودن قرآن به این سبب است که علل و اسباب آن در شخص دیگری یافت نمی‌شود و این نوع استدلال، برهان لِمّی است که بر برهان اِنّی برتری دارد و اَقواست. با این وجود دیگر نیازی به برهان اَنی و ملاحظة فصاحت و بلاغت و الفاظ و معانی و حکمت‌ها و سایر امور اینچنینی نیست[48].

دیدگاه چهاردهم: تکیه و تأکید بر وجه فصاحت در تحدی، و محال بودن غیر آن

قرآن پژوه معاصر عرب معتقد است معارضه و نظیرآوری در دورة جاهلیت مرسوم بوده و شعرا و خطبای ایشان در قصائد و خطب خویش به جهت شهرت و بلندنامی تحدّی نموده و از دیگران می‌خواستند تا نظیر یا بهتر از آن را بیاورند. از همین رو قرآن نیز ابتدا به کل، و سپس به ده سوره و یک سوره تحدی نمود. وی با اصرار در صدد تأکید بر وجه نظم و بیان در تحدی است زیرا از نظر او قرآن آنچنان ویژگی داشت که هر کس می‌شنید، می‌فهمید که از سنخ کلام بشر نیست، فقط در جهت نظم و بیان مردد بودند و گمان می‌کردند که آوردن مثل آن ممکن است. به اعتقاد وی در تحدی مسائل دیگر از قبیل اخبار غیبی، دقائق تشریع، شگفتی‌های آفرینش، رموز خلقت، و مانند اینها، که گاه قرن‌ها بعد دست بشر بدان رسیده مورد توجه نبوده و رسول اکرم از عرب آنروز نمی خواست که با غور در این مسائل، به اصالت وحی و در نتیجه به نبوت ایشان ایمان بیاورد، زیرا همان نظم کافی بود تا بدانند که کلام بشر نیست. پس هرگز تحدی به معانی و مفاهیم قرآن نشده، بلکه خواسته شده تا همان معانی و اغراض خود را به مثل فصاحت قرآن بیاورند، و امور پیش گفته همگی از این تحدی متمایزند[49].

9-وجه تحدی در بیان عالمان

علاوه بر اختلاف در سیر تحدی و لزوم یا عدم لزوم سیر نزولی، اختلاف عالمان مختص به این مطلب نیست، بلکه در وجه مورد تحدی نیز تشتت و تفرق شدیدی به چشم می‌خورد، چنانکه تا حدودی در بخش گذشته به این آراء اشاره شد. بسیاری از عالمان، تنها جهت تحدی را فصاحت و بلاغت می‌دانند. برخی دیگر این وجه را از شأن کتاب خدا به دور دانسته و معارف و حکمت‌ها را وجه تحدی به حساب می‌آورند، و انحصار اعجاز قرآن را در فصاحت، از راهکارهای غاصبان خلافت می‌دانند، که برای مخفی کردن وجه اصلی اعجاز بکار برده اند، تا مردم را از اهل بیتU دور نمایند[50]، و برخی دیگر فقط الفاظ را، برخی الفاظ با نظم و اسلوب را و برخی الفاظ توأم با معانی را، و برخی علم الهی را، و برخی مجموعة صفات قرآن را و برخی آورندة قرآن را، و برخیمسائل عرفانی و معنوی قرآن ر[51]ا. طرح و نقد این موارد گسترده تر از آنست که این مقال، مجال دارد[52]، به طوری که قطب راوندی با آنکه کتابش را با هدف اثبات معجزات، نوشته ولی باز هم جایی برای ذکر این همه اختلاف ندیده و می‌گوید: اگر ما نصف آنچه را متکلمان در این باب آورده اند را بیاوریم، کتاب طولانی می‌شود[53]. گر چه در بخش نقدها اشاراتی به آنها خواهد آمد.

[نقد:‌ با توجه به اطلاق وجه کاملا روشن است و اگر کسی قیدی می‌گذارد می‌باید دلیل ارائه کند و دلیلی بر این قیدهای رنگارنگ وجود ندارد؛ بنابراین، هر وجه امتیازی در لفظ و معنا مشمول است و البته عرف متخصص در این خصوص داوری را برعهده دارد و این عرف فهم مشخصی در این خصوص دارد و مشتمل بر مؤلفه‌های کلی شامل همه سوره‌ها و مؤلفه‌های خاص هر سوره است.]

691) نگرش فراسوره‌ای در تفسیر

یکی از قرائن مهم تفسیری «نگرش فراسوره‌ای در تفسیر»‌ است. این قاعده خود نوعی از انواع تفسیر زیبایی‌شناختی با عنوان «تفسیر زیبایی‌شناختی فراسوره‌ای» است که هدفش شناخت زیبایی حاصل از هماهنگی آیات نازل شده با نیاز جامعه است. درک کامل این زیبایی زمانی است که بدانیم مثلاً فلان آیات در چه فضایی نازل شده و چه کمکی به رشد و تعالی و تربیت و هدایت مخاطبان آن کرده و به تعبیر دیگر درجه تأثیرگذاری آن چقدر بوده است. این گام نخست در فهم صحیح آیات و شرط لازم برای حرکت آیات (کما یجری الشمس و القمر) با ابزاری مانند جری و تطبیق و تأویل و تنقیح مناط و تخریج مناط و مانند این‌هاست؛ یعنی قبل از کاربست ابزار تحرّک می‌بایست شناخت مناسبی از آیات حاصل شود و چون آیات در زمان خاصی نازل شده و گرد زمان بر آن پاشیده شده، لازم است با بازسازی فضای نزول، فهم آیات در آن فضا شکل بگیرد. مطلب را با مثالی روشن می‌کنم:

آیات مربوط به داستان طالوت و جالوت در سوره بقره آمده است. اولین گام فهم این آیات در همان فضای نزول است؛ یعنی می‌پرسیم:‌ چرا این آیات نازل شد و آیا شرایط موجود در جامعه آن روز تأثیری در نزول این آیات داشته است؟ این سؤالی است که پیش روی همه آیات خواهد بود. در پاسخ می‌گوییم:‌ بله، به احتمال قوی این آیات برای تقویت و تربیت مسلمانان نازل شده که تازه وارد داستان غزوات و سریه‌ها شده بودند. آنان می‌بایست روش درست تعامل با فرمانده خود را می‌آموختند و نیز می‌بایست با اوصاف یک فرمانده خوب و لایق آشنا می‌شدند:

وَقَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكًا ۚ قَالُوا أَنَّىٰ يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَلَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمَالِ ۚ قَالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاهُ عَلَيْكُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ ۖ وَاللَّهُ يُؤْتِي مُلْكَهُ مَنْ يَشَاءُ ۚ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ ﴿بقره، ٢٤٧﴾

پس نزول این آیات بسیار به جا و زیبا و بلیغ است؛ یعنی زیبایی حاصل از همخوانی نیاز جامعه و کارکرد و تأثیر آیه. حال با تنقیح مناط می‌رویم سراغ جری و تطبیق در همه زمان‌ها و مکان‌ها و یکی از مصادیق نیز ولایت بلافصل امیر المؤمنین علی ع است؛ زیرا می‌پرسیم چه کسی بعد از پیامبر اکرم ص از همه در «علم و جسم (قدرت)» کامل‌تر بوده است؟ پاسخ کاملاً روشن است؛ زیرا بر اساس روایات متواتر این اوصاف در حضرت حضرت علی ع از همه کامل‌تر بود بلکه اساساً نمی‌توان او را با دیگران مقایسه کرد و اگر ترازویی برای چنین مقایسه‌ای وجود داشت، احتمالاً‌ از شدت ناترازی از کارمی‌افتاد!!

همین ملاک‌ها را که با تنقیح مناط به دست آمد، امروز نیز می‌توان بلکه باید برقرار دانست و ما می‌دانیم که این دو یعنی «دانش کار»‌ و «‌توان مدیریت و انجام آن» با وجود اصل ایمان، جزو اصلی‌ترین ملاک‌های شایسته‌سالاری است.

687) اعجاز شبکه معارفی و تشریعی (چکیده کارگاه آموزشی)/10

باسمه تعالی

در تاریخ 8/3/1402 سومین جلسه دوره دانش‌افزایی ویژه اعضای محترم هیئت علمی دانشگاه علوم و معارف قرآن با عنوان «اعجاز شبکه معارفی و تشریعی» برگزار شد. متن زیر چکیده مباحث مطرح شده در این جلسه و در حقیقت یادداشت نگارنده برای ارائه بود که به دلیل درخواست برخی عزیزان حاضر در کارگاه تقدیم حضور می‌شود (تفصیل مطلب در کتاب اعجاز علمی و تشریعی و یا خلاصه آن (درسنامه اعجاز قرآن) و همچنین مقاله «نظریه اعجاز شبکه معارفی و تشریعی» آمده است.):

مقدمه: اعجاز تشریعی

پیش از ورود به تبیین اعجاز شبکه، لازم است در باره تعریف و نظریات دیگر اعجاز تشریعی نکاتی عرض شود:

1. ابهام در تعریف

تعاریف و نظریات در خصوص اعجاز تشریعی خالی از ابهام نیستند و ابعادی از آن که در برخی تعاریف آمده و بعضاً شایسته توجه بوده, مبهم رها شده است:

«اثبات وحیانی بودن قرآن از راه تشریع قوانین جامع و متعادل در آن»[1] ← فقط تشریعات در تعریف آمده و «جامع» و «متعادل»‌ مبهم است.

«عجز بشر از آوردن قوانینی مانند قوانین قرآن به ویژه با توجه به امّی بودن پیامبر اکرمˆ».[2] ← فقط تشریعات را شامل و اساسا وصف قوانین نیامده است.

این عنوان (اعجاز تشریعی) در نظرگاه برخی محققان مصداق اطلاق جزء بر کل است؛ یعنی از این عنوان معنایی اعم را که عبارت از اعجاز معارفی و تشریعی است، اراده کرده‌اند: «[اعجاز تشریعی مبتنی بر]‌ نوآوری‌های مفاهیم دینی است؛ بدين معنا كه قرآن در دو قسمت معارف و احكام راهى پيموده كه تا آن روز، بشريّت بدان راه نيافته بود و براى ابديّت بدون راه‏نمايى دين، دست‏يابى به آن امكان‏پذير نيست».[3]

جهات ابهام در تعاریف فوق و غیر آن‌ها:

- از جهت دامنه: «تشریعات», «معارف» و « معارف و تشریعات» و «همه علوم».

- از جهت زمان: محدود به زمان نزول؛ فراتر از زمان نزول؛ جاودانه.

- از جهت اطلاق یا در قیاس با ادیان دیگر و یا موضوعات و قوانین بشری.

- از جهت «نقش‌ امّی‌ بودن آورنده» (از باب مقدمه یا صرفاً برای جلوه بیشتر).

- از جهت «تجمیع علوم یا لحاظ جزیره‌ای و انفرادی آن‌ها».

- از جهت «نوآوری» یا «مطلق» داده‌ها

- از جهت گستره مخاطبان: مخاطبان با ایمان یا مطلق مخاطبان.

- از جهت فایده: آیا صرفاً اثبات اعجاز قرآن است یا شناخت بُعدی از ابعاد خارق العاده بودن آن یا آشکار شدن منبعیت علمی و یا تبیین برخی اوصاف آن مانند جاودانگی، پویایی، فراگیری و ....

3. نظریه‌ها

الف) همه دانش‌ها ← با تجمیع یا جزیره‌ای و مستقل ← با امی بودن یا بدون آن

ب) برخی علوم ← با تجمیع یا جزیره‌ای و مستقل ← با امی بودن یا بدون آن

ج) اعجاز شبکه ← تجمیع با لحاظ ترابط و بدون قید نوآوری و امّی بودن.

نظریه «اعجاز شبکه معارفی و تشریعی»

1. انواع داده‌های علمی قرآن به اعتبار حوزه مطالعاتی:

الف) علوم اسلامی

ب) علوم انسانی

ج) علوم طبیعی

← گسترده و کمیت و کیفیت این داده‌ها «قلمرو مرجعیت علمی قرآن» را تشکیل می‌دهند.

← این‌که داده‌های قرآن در هر یک از علوم فوق الذکر چه میزان است، به بحث بعدی ارتباط می‌یابد. (← جامعیت قرآن و تفسیر "تبیاناً‌ لکل شیء")

2. جهت ارائه علوم فوق الذکر بر اساس نگرش کلامی به مسئله:

الف) لطف محصِّل: مانند احکام واجب و حرام؛ بیان اوصاف خدا؛ توصیف بهشت و جهنم و چگونگی حسابرسی اعمال؛ و ....

ب) لطف مقرِّب: احکام مستحب و مکروه؛ اخلاقیات؛ برخی مسائل بهداشتی و درمانی (شفاء بودن عسل؛ ضرورت نظر کردن در غذا (بر اساس تفسیر به معنای متبادر)، و ...)

ج) استطراد (بی‌تردید از باب لطف است لیکن چگونگی این لطف و وجه آن وابسته به موضوعی است که داده استطراداً‌ در آن قرار گرفته است)؛ مانند: فروکش کردن میزان اکسیژن با صعود در آسمان: «فَمَنْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ وَمَنْ يُرِدْ أَنْ يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقًا حَرَجًا كَأَنَّمَا يَصَّعَّدُ فِي السَّمَاءِ ...».

← این بحث میزان توقع ما را در مراجعه به قرآن و استفاده از قرآن آشکار می‌سازد؛ برای مثال، داده‌هایی که از باب استطراد است نمی‌تواند چشم‌اندازی در مرجعیت علمی بسان داده‌های لطف محصل و مقرب داشته باشد.

← این بحث به جامعیت قرآن بازمی‌گردد.

3. دانش تکاملی بشر در برخی علوم «معتبر» و در برخی دانش‌ها «نامعتبر»‌ است؛ برای مثال, در نظام و علم اقتصاد «دانش بشر» معتبر و مورد استفاده است, لیکن در علم اخلاق نامعتبر است؛ از این رو، دانش‌های قرآن از یک سو با توجه به جهت ارائه آن (لطف محصل یا لطف مقرب و یا استطراد) و از سوی دیگر با توجه به اعتبار یا عدم اعتبار دانش بشر در آن، با کمیت و کیفیت گوناگون ارائه شده است.

← داده‌های قرآنی در علمی که دانش بشر در آن بی‌اعتبار است، کامل‌تر ارائه می‌شود و برای استخراج دانش «منبعیت» دارد (مانند داده‌های قرآنی حوزه اخلاق), درحالی که داده‌های قرآنی که دانش بشر در آن اعتبار دارد، با کمیت کم‌تر ولی تأثیرگذار و تغییر دهنده و کنترل کننده نگرش یا بینش ارائه می‌شوند (ماننده داده‌های قرآنی حوزه اقتصاد)؛ بنابراین, توقع استخراج و استنباط نظام اخلاقی قرآن (به صورت مستقل و بدون وام‌گیری از داستاوردهای بشری) بیش از استخراج و استنباط مستقل نظام اقتصادی قرآن است.

← در هر حوزه علمی, ورود قرآن با توجه به نقش دانش بشر و ضرورت آن (انواع لطف) قابل مطالعه است.

4. مجموعه داده‌های معارفی و تشریعی قرآن به حکم جاودانگی قرآن «جاودانه» و به اشاره قرآن و تصریح روایات «ثابت و غیر قابل تغییر»‌ است.

جاودانگی قرآن نه از باب «باقی ماندن صرف الفاظ و محتوا بدون اثرگذاری» است، بلکه از باب «پویایی و تحرک» است «یَجرِی کَمَا تَجرِی الشَّمسُ وَ القَمرُ».

← برای پویایی و در عین حال ثبات باید:‌

اولاً: داده‌ها را در غالب موارد به گونه‌ای ارائه کرده باشد که نقشی هدایتی و کنترل کننده داشته باشند. (هوشمندی)

ب) از ابزاری مانند «اجتهاد» و استخراج فرع از اصل استفاده کرده است. (این بند از این جهت است که نیازهای بشر با گذر زمان تغییر کرده و نو به نو می‌شود.)

5. به حکم علیم و حکیم بودن خدا، مجموعه داده‌های قرآن از حوزه‌های مختلف علمی و زیرمجموعه‌های آن‌ها در قالب یک شبکه «هماهنگ» و «هم‌افزا» هستند.

← موضوعات بشری در هر دو بعد مشکل دارند و هرچند تأثیر و تأثر را بپذیریم – که تا حدودی قابل انکار نیست- به دلیل آسیب‌هایی که در هماهنگی و هم‌افزایی با آن دچار هستند و نیز به دلیل «جهل», «طمع», «تکامل علمی گریزناپذیر»، «قدرت محدود» و ...که بشر از آن‌ها رنج می‌برد, این تأثیر و تأثرها اولاً: همه جانبه نیست و از همه ظرفیت‌ها استفاده نمی‌شود و ثانیاً:‌ در بسیاری موارد نه تنها هم‌افزا نیستند، بلکه از نوع تأثیر و تأثر منفی و سدکننده هستند.

شناخت بهتر شبکه

مراد از «شبکه» ترابط نظام‌ها و هم‌افزایی آن‌ها با ویژگی‌های یاد شده است. توضیح بیشتر آن‌که: قرآن در ابعاد تربیتی، اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، حقوقی و جز این‌ها ورود کرده و شبکه‌ای ارائه داده که رابطه هماهنگ و هم‌افزا بین مؤلفه‌های آن برقرار است: «در اسلام مباحث اقتصادی با مباحث سیاسی و اخلاقی ممزوج است؛ به این معنا که الگوهای رفتاری و روابط اقتصادی در اقتصاد اسلامی با توجه به مقاصد سیاسی و اخلاقی تعریف شده‌اند، به گونه‌ای که گاه یک رفتار در حوزه اقتصاد، علاوه بر اهداف اقتصادی، اهداف سیاسی یا اخلاقی را نیز دنبال می‌کند. همچنین برای کارکرد صحیح نظام اقتصادی اسلام، از دستورهای تربیتی و معنوی به وفور استفاده گشته است. این امتزاج در واقع وجود دارد و تجرید نظام اقتصادی اسلام از نظام فوقانی [نظام عام اسلامی که خود مشتمل بر نظام‌های سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و ... است] و نظام‌های هم عرض خود موجب فهم نادرست از آن می‌گردد.»[4]

6. افزون بر «هماهنگی» و «هم‌افزایی» که اوصاف شبکه است، و نیز «جاودانگی» و «تغییرناپذیری», داده‌های قرآن در قالب شبکه «فراگیر» و «پویا» نیز هستند؛ بنابراین مجموع اوصاف عبارت‌اند از:

- هماهنگی؛

- هم‌افزایی؛

- جاودانگی؛

- تغییرناپذیری؛

- فراگیری؛

- پویایی.

شبکه یاد شده با این اوصاف و هوشمندی در ارائه (به لحاظ رعایت دانش بشر) خارق العاده است؛ زیرا ارائه چنین شبکه‌ای از «علم» و «حکمت» بی‌کران الهی نشأت می‌گیرد.

7. در این شبکه:

- محدود به «نوآوری» نیست و همه داده‌های علمی را شامل است.

- در قیاس با همه ادیان و موضوعات بشری خارق العاده است.

- محدود به دانش‌های زمان نزول نیست.

- محدود به قشر خاصی نیست.

- «امّی» بودن صرفاً‌ برای جلوه بیشتر مورد استفاده قرار می‌گیرد و نه مقدمه استدلال.

- فایده آن شناخت بهتر قرآن و کشف ساختار و فرایند مرجعیت علمی قرآن کریم است.

8. بررسی فراگیری و هوشمندی

با مصادیقی می‌تواند «ترابط»‌ و تأثیر و تأثر شاخه‌های علمی از یکدیگر و «هم‌افزایی» را تا حدودی ترسیم کرد.

- حرمت ربا: حذف ربا از اقتصاد اولاً: زمانی تأثیر کمی برجای می‌گذاشت ولی در دنیای کنونی که بحث بانک و مؤسسات مالی بدون ربا مطرح است، تأثیر بسیار وسیع و عمیق آن بر مناسبات مالی جوامع بشری بر کسی پوشیده نیست.

ثانیاً: با حذف چنین معاملاتی، از اهداف سالم‌سازی جامعه حمایت و کانون خانواده تحکیم می‌شود و اخلاق جامعه به همان نسبت ارتقا می‌یابد.

- حرمت احتکار: احتکار در برنامه‌ اقتصادی بشری با ممنوعیت و مجازات‌هایی روبه‌رو است؛ برای مثال, اموال احتکار شده به نفع دولت ضبط و جریمه تا حبس برای احتکار کننده در نظر گرفته می‌شود. حال اگر این مسئله جزئی اقتصادی در یک شبکه هم‌افزا مطالعه شود، حوزه اخلاق با قانون «حرمت احتکار و کبیره بودن آن و تعیین مجازات اخروی برای آن» به مدد آمده و از حکم اقتصادی پشتیبانی می‌کند.

- کلیاتی مانند «عدالت محوری»، «فقرزدایی»، «وجوب حفظ کرامت انسانی», «حرمت معاملات استثماری مانند ربا»، «واجبات مالی (زکات و خمس)», «شرط رضایت طرفین در معامله»، «حرمت کم‌فروشی»، «حرمت برخی مشاغل مانند تهیه و توزیع مواد مخدر», «حرمت تولید سلاح‌های کشتار جمعی», «لزوم دوری از تجمل گرایی»«حرمت اسراف و اتراف», و ..... اگر کلیاتی اینچنین را در اختیار بشر قرار داده تا ملزم به رعایت و لحاظ آن‌ها در برنامه‌های اقتصادی شود، روشن است برنامه‌های او با تحول مهمی در سطح خرد و کلان روبه‌رو خواهد شد.

9. این شبکه از دو راه قابل اثبات است:‌ یک راه کلامی و به اصطلاح «لمّی» است و دیگری پدیده‌شناختی و از طریق بررسی داده‌های علمی قرآن و بررسی ترابط آن‌ها با هم؛ یعنی تشکیل اتاق فکر و بررسی هر شاخه علمی و تأثیر و تأثر آن از و بر شاخه‌های دیگر و ثبت آن در شبکه. با ثبت مشابه حاصل پژوهش شاخه‌های علمی، تصویری از شبکه حاصل می‌شود که پیچیده و پرشاخه نیز خواهد بود.


[1]. دائرة المعارف قرآن کریم، ج3، ص 578.

[2]. مناهل العرفان فی علوم القرآن،‌ زرقانی، ج2، 238.

[3]. علوم قرآنی، معرفت، ص 375.

[4]. ماهیت و ساختار اقتصاد اسلامی، به اهتمام یوسفی، ص 134.

594) اشتباهات در رسم الخط عثمان‌طه/1


باسمه تعالی
آنچه در ذیل می‌آید، نگاشته صدیق ارجمند حجت الاسلام و المسلمین علی حبیبی است که در سایت آیت الله مکارم شیرازی حفظه الله بارگذاری شده است. ان شاء الله در پست‌های دیگر بحث را کامل خواهم کرد. نکته مهم این است که اگر بر فرض همه کلمات قرآن به لحاظ املائی خطا داشت، باز باکی نبود؛ زیرا آنچه ملاک عمل است، نگاشته گروه نویسندگان لجنه توحید المصاحف نیست، بلکه قرائت است که به صورت سینه به سینه و فوق تواتر به ما رسیده و ما در مباحث قرائت مفصل در باره آن سخن گفته‌ایم.


اشتباهات در رسم الخط قرآن عثمان طه
علي حبيبي
چکیده: قرآن بزرگترين کتاب آسماني است که از سوي خداوند متعال بر خاتم پيامبران حضرت محمّد مصطفي(صل الله علیه وآله) نازل گرديده است، آنچه که بين اکثريت قاطع عالمان ديني اعم از شيعه و سنّي مورد قبول مي‌باشد، ا که: تمامي الفاظ قرآن، بدون کم و زياد، وحي الهي مي‌باشد و هيچ تحريف و تغييري در آن رخ نداده و بايد به همين صورتي که سينه به سينه به ما رسيده است تلاوت شود.
کلمات کلیدی:
خلاصه: اين اشتباهات که در نسخه معروف عثمان طه به هر دليل رخ داده، بايد به وسيله قرآن پژوهان جهان اسلام اصلاح گردد..

مقدّمه

قرآن کتابي است که هر گز دست تحريف به دامانش دراز نشده و نخواهد شد

قرآن بزرگترين کتاب آسماني است که از سوي خداوند متعال بر خاتم پيامبران حضرت محمّد مصطفي(صل الله علیه وآله) نازل گرديده است، آنچه که بين اکثريت قاطع عالمان ديني اعم از شيعه و سنّي مورد قبول مي‌باشد، اين است که: تمامي الفاظ قرآن، بدون کم و زياد، وحي الهي مي‌باشد و هيچ تحريف و تغييري در آن رخ نداده و بايد به همين صورتي که سينه به سينه به ما رسيده است تلاوت شود.

بديهي است قرآني که به وسيلة کاتبان وحي که جمع کثيري از اصحاب بودند نوشته مي‌شد و شب و روز در نمازها و غير نمازها تلاوت مي‌گشت و حافظان بسيار زيادي داشت چيزي نبود که دست تحريف بتواند به سوي آن دراز شود.

به‌علاوه قرآن با صراحت مي گويد:

ما قرآن را نازل کرديم و ما حافظ قرآن هستيم». (حجر، آية 9)

چيزي که خدا حافظ آن است هرگز دست تحريف‌گران به سوي آن دراز نخواهد شد.

***

امّا در رابطه با نحوة کتابت قرآن، آيا نحوة نگارش نيز همانند خود قرآن وحي مُنزل است و کاتبين وحي به دستور پيامبر اکرم(صل الله علیه وآله) به همين صورت امروزي (مانند خط عثمان طه) نوشته‌اند؟ همان‌گونه که بعضي ساده‌انديشان تصور کرده‌اند و يا اينکه پيامبر اکرم(صل الله علیه وآله) تنها آيات و سُوَر نازله را بر کاتبين وحي املاء مي‌فرمودند و کاتبين بر اساس رسم‌الخطي که آن روز، عرب‌ها با آن آشنا بودند مي‌نوشتند؟ سپس با گذشت زمان رسم‌الخط‌ ها تغيير يافت و به صورت قرآن‌هايي که امروز در دست ماست درآمد.

با بررسي سير تکاملي کتابت قرآن از صدر اسلام تا به امروز چنين به دست مي‌آيد که هرگز رسم‌الخط و ضبط کتابت قرآن کريم توقيفي و الزامي به شکل خاصي نبوده است و بهترين دليل بر اين مدّعا، اضافه شدن نقطه و علامات فراوان املائي است که قطعاً در عصر نزول وجود نداشته است و در کتابت آن روز عرب نوشته نمي‌شد ولي بعدها براي اينکه غير عرب‌ها بتوانند قرآن را صحيح بخوانند در کتابت قرآن آورده شد و نمونه‌هاي آن، قرآن‌هاي با رسم الخط‌ هاي مختلف عربي، ترکي و اردو مي‌باشد که امروز در دسترس ماست.

اين رسم‌الخط‌هاي مختلف متأسفانه براي بسياري از خوانندگان قرآن حتّي بسياري از عرب‌ها مشکل آفرين شده است و بايد رسم الخط واحد شفاف و روشني که براي همه سهل و آسان باشد، انتخاب شود.

بررسي رسم‌الخط عثمان طه اکنون با اين مقدمه به سراغ مشهورترين نسخه‌اي که امروز در دست مسلمين است، مي‌رويم و اشکالات مهم آن را مورد بررسي قرار مي‌دهيم.

مشهورترين نسخة قرآني که امروزه در ميان مسلمانان رواج دارد و هر سال، ميليون‌ها نسخه از آن، در سراسر جهان چاپ و منتشر مي‌گردد، نسخة قرآن معروف به خط «عثمان طه» مي‌باشد.

اين نسخه از قرآن، امتيازات متعددي دارد: خط خوب، قطع مناسب، علامت‌گذاري دقيق، آيات از آغاز صفحه شروع و با پايان صفحه، پايان مي‌يابد و هر جزء از سي جزء قرآن در بيست صفحه تمام مي‌شود (جز در دو سه مورد).

به همين دليل و به دليل اينکه نشر و توزيع آن، توسط کشور عربستان به صورت رايگان و اهدايي همه ساله در مقياس گسترده صورت مي‌گيرد، مورد استقبال واقع شده است.

اين امر، سبب يک نواختي نسبي نُسَخ قرآن، در کشورهاي مختلف گرديده است و بيشتر حافظان در غالب کشورها از روي همين نسخه به حفظ قرآن مي‌پردازند و اکثر فراگيران و قاريان نيز، از روي همان، قرآن را فرا مي‌گيرند و مي‌خوانند (هر چند نسخه‌هاي ديگري نيز در کشورهاي مختلف اسلامي وجود دارد).

ولي از آنجا که هر کار خوبي، ممکن است بي‌نقص نباشد، اين نسخه از قرآن نيز از نظر املاء و نگارش (رسم الخط) کاستي‌هاي فراواني دارد که اصلاح آن، لازم و ضروري مي‌رسد زيرا اين اشتباهات گاه معني را تغيير مي‌دهد و گاه قرائت را بسيار مشکل مي‌سازد.

رسم‌الخط قرآن توقيفي نيست بار ديگر لازم مي‌دانم اين نکته را تکرار کنم که رسم‌الخط قرآن هرگز توقيفي نيست، و الزامي به رسم الخط معيني نداريم.

زيرا:

اوّلاً:

آنچه که ميان تمامي فرق اسلامي، اجماعي است «نزول قرآن به صورت الفاظ معين» مي‌باشد و ملاک اساسي در قرائت قرآن، نقل سينه به سينه و شنيدن آن از زبان پيامبر گرامي اسلام حضرت محمد بن عبدالله(صل الله علیه وآله) بوده است، و کتابت‌ها هميشه متفاوت بوده است.

ثانياً:

امروز رسم‌الخط واحدي در دست نداريم که به طور قطع و يقين بتوان آن را به صدر اسلام منتسب نمود.

بهترين شاهد، وجود قرآن‌هاي منسوب به قرون اوليه در موزه‌ها و کتابخانه‌هاي مهم جهان و کشورهاي اسلامي مي‌باشد که از نظر املايي با رسم الخط موجود متفاوت است.

ثالثاً:

کشور عربستان که ناشر قرآن به خط عثمان طه است براي مسلمانان هند و پاکستان، قرآن‌هايي را چاپ و توزيع نموده که با رسم‌الخط اين قرآن، تفاوت بسيار دارد.

انواع کاستي‌ها

به هر حال در نسخه موجود به خط عثمان طه، کاستي‌هاي فراوان رسم‌الخطي وجود دارد که گاه موجب تغيير در معنا و گاه سبب نامفهوم شدن کلمه و گاه باعث صعوبت در فراگيري و قرائت صحيح مي‌شود، از اين رو ما اين موارد را به شش گروه تقسيم کرده‌ايم:

1. رسم‌الخط‌ هايي که سبب تغيير معنا مي‌شود.

2. رسم‌الخط‌ هايي که سبب مي‌شود، کلمه فاقد معنا گردد.

3. رسم‌الخط‌ هايي که سبب صعوبت فوق‌العاده فراگيري مي‌شود.

4. رسم‌الخط‌ هايي که سبب اضافه حروف نابجا مي‌شود.

5. رسم‌الخط‌ هايي که سبب حذف حروف لازم و اصلي کلمه شده است.

6. رسم‌الخط‌ هايي که سبب نوشتن يک کلمه به دو صورت در دو آيه يا در چند آيه مي‌شود، بدون هيچ‌گونه دليل که تنها يک صورت آن صحيح مي‌باشد.

در اينجا براي هر يک از موارد فوق، نمونه‌هايي را آورده‌ايم؛ انتظار و تقاضاي ما از انديشمندان و علماي اسلامي به ويژه علماي مصر و حجاز، اين است که همگي با يک عزم راسخ براي اصلاح آن بکوشند و نسخه‌هاي موجود را از اين نظر کامل کنند.

البته همان‌گونه که گفته شد: اين کاستي‌ها فقط مربوط به رسم‌الخط و نگارش است و گرنه قرائت الفاظ قرآن، بدون هيچ‌گونه تحريف و کم و زيادي از آغاز تاکنون باقي مانده است.

بديهي است، صحيح نوشتن رسم‌الخط، نه تنها سبب تغييري در قرآن نمي‌شود، بلکه صحت تلاوت و تفسير قرآن را تضمين مي کند، همان‌گونه که مي‌دانيم کتابت اوليه قرآن، فاقد نقطه‌گذاري و علامت اِعراب بود و نقطه‌گذاري حروف و ضبط اِعراب به وسيلة علامت، نه تنها باعث تحريف نشد بلکه موجب مصونيت قرآن از تحريف در قرائت نيز گرديد.

اضافه بر آن، هيچ دليلي در دست نيست که نسخة موجود به خطِ «عثمان طه» بر اساس رسم‌الخط نسخه‌هاي صدر اسلام مي‌باشد، چرا که:

1. در پايان نسخة قرآن موجود به خط «عثمان طه» صريحاً آمده است: «هجاء و رسم الخط آن از دو نفر از علماي اين فن به نام «ابوعمرو داني» و «ابوداود سليمان بن نجاح» گرفته شده که آنها آن را مربوط به زمان خليفة سوم عثمان مي‌دانند و در مواردي که اين دو با هم اختلاف دارند نقل نفر دوم ترجيح داده شده است».

از اين بيان استفاده مي‌شود که رسم‌الخط مزبور از طريق خبر واحد به ما رسيده که گاه اين خبر واحد تعارض نيز دارد.

2. نسخة قرآن‌هايي که ده‌ها سال قبل از اين نسخه، در کشورهاي اسلامي چاپ و توزيع شده و اکنون نيز چاپ و منتشر مي‌شود، مانند کشور ترکيه عثماني و ترکيه کنوني، هند و پاکستان و ايران و بعضي از کشورهاي عربي، مانند عراق، از نظر رسم الخط، با نسخة موجود ـ به خط عثمان طه ـ تفاوت بسيار دارد.

3. نسخه‌هاي فراواني از قرآن‌هاي صدر اسلام در موزه‌ها و کتابخانه‌هاي مهم جهان و کشورهاي اسلامي موجود است که از نظر رسم الخط با نسخة موجود متفاوت مي‌باشد.

4. اخيراً کشور عربستان، قرآني را با رسم‌الخط ديگري براي مسلمانان هند و پاکستان چاپ و توزيع نموده که رسم‌الخط آن‌ها، با رسم‌الخط عثمان طه، تفاوت بسيار دارد.

بنابراين لازم است علماي جهان اسلام، رسم الخط واحدي را بر اساس نگارش و کتابت صحيح امروز که براي همه قابل فهم و سهل و آسان باشد، تهيه و در اختيار مسلمانان سراسر جهان قرار دهند و همه از آن بهره‌مند شوند.

***

پاسخ به يک سؤال مهم

از آنچه در بالا آمد روشن شد اين که بعضي مي‌گويند بهتر است براي اصالت قرآن دست به اين رسم‌الخط نزنيم و اشتباهات آن را تحمل کنيم، هر چند مي‌دانيم با ا صلاح رسم‌الخط هيچ تغييري در تلفظ قرآن رخ نخواهد داد، سخن نادرستي است.

زيرا اگر ما تنها يک رسم‌الخط قرآني در طول تاريخ داشتيم، ممکن بود اين عذر تا حدي پذيرفته شود در حالي که ـ همان‌گونه که در بالا آمد ـ از آن زمان که قرآن به خط کوفي نوشته مي‌شد و سپس به خط عربي موجود درآمد، ده‌ها نوع رسم‌الخط رواج داشته است (البته با حفظ تلفظ واحد) که در موزه‌هاي کشورهاي اسلامي نمونه‌هاي فراواني از آن ديده مي‌شود، امروز نيز چنين است و حتي در عربستان سعودي نيز قرآن با رسم‌الخط‌هاي متفاوت نوشته شده است و هيچ دليلي بر مطابقت رسم‌الخط عثمان‌طه با رسم‌الخط خلفاي نخستين نيست بلکه دلائل متعدد بر ضد آن داريم.

به هر حال نبايد دچار وسوسه شد و لازم است علماي اسلام در اصلاح اين نسخة کثيرالانتشار (نسخة عثمان‌طه) بکوشند و به صحيح خواندن قرآن و تفسير صحيح آن کمک کنند.

البته نبايد فراموش کرد که در بعضي قرآن‌هاي چاپ ديگر نيز بخشي از اين نواقص رسم‌الخطي وجود دارد که بايد اصلاح گردد.

پس از پايان مقدمه، کاستي هاي نسخة قرآني عثمان طه که در شش بخش تنظيم يافته يکي پس از ديگري بررسي مي شود.

اميدواريم علماي اسلام، به خصوص علماي حجاز در رفع اين کاستي ها بکوشند.

1ـ رسم الخط هاي که سبب تغيير معنا مي شود

بخش اوّل

رسم‌الخط‌هايي که سبب تغيير معنا مي‌شود

در اين رابطه به ذکر چندين نمونه اکتفا مي‌کنيم:

الف) واژة «إنَّمَا» و «أنَّمَا» در 10 آيه، به صورت متصل نوشته شده است، در حالي که بايد به صورت منفصل و جدا از هم يعني به صورت «إنَّ مَا» و «أنَّ مَا» نوشته و خوانده شود. زيرا کلمه «ما

» در تمامي اين ده آيه «موصوله

» است (به معني چيزي) در حالي که «إنّمَا»(1)

کلمة «حصر» به معني فقط و «أنَّمَا» براي تأکيد است.

بنابراين اگر در اين 10 مورد که «ما» موصوله است، متّصل خوانده شود معناي آن تغيير پيدا مي‌کند.

آن ده مورد عبارتند از:

(نحل، آية 95)

صحيح آن:

(طه، آيه 69)

صحيح آن:

(ذاريات، آيه 5)

صحيح آن:

(مرسلات، آيه 7)

صحيح آن:

اين در حالي است که جمله

در سورة انعام، آية 134 به صورت منفصل آمده است.

(آل عمران،آيه178)

صحيح آن:

(رعد، آيه 19)

صحيح آن:

(مؤمنون، آية 55)

صحيح آن:

(لقمان، آية 27)

صحيح آن:

(انفال، آية 41)

صحيح آن:

(غافر، آية 43)

صحيح:

قابل توجّه اينکه جمله

در سورة حج، آية 62 و سورة لقمان، آية 30 به صورت صحيح و منفصل نوشته شده است.

ب) واژة «بِئْسَمَا» مرکب از دو کلمه «بِئْسَ» (از افعال ذَمّ) و «ما» موصوله، مي باشد و بايد جدا نوشته شود. در نسخة موجود عثمان طه، در شش مورد(2)

به صورت منفصل «بِئْسَ مَا» نوشته شده است که صحيح مي باشد ولي در سه مورد به صورت متصل نوشته شده که بايد اين موارد نيز اصلاح گردد و به صورت منفصل نوشته شود.

(بقره، آية 90)

صحيح آن:

(بقره، آية 93)

صحيح آن:

(اعراف، آية 150)

صحيح آن:

***

ج) واژة «أينَمَا» هرگاه جدا نوشته شود مرکب از دو کلمه «أينَ» به معني «کجاست» و «ما» موصوله به معني چيزي است و اگر اين واژه متصل نوشته شود يک کلمه است و به معني ظرف مکان خواهد بود و يعني «هرجا». بنابراين اگر «ما» موصوله باشد، طبق قاعده بايد منفصل از «أين» باشد به صورت: «أين ما» و در اين صورت جمله استفهاميه است، به معناي «کجاست چيزي که...».

در قرآن نسخة عثمان طه واژه «أينَمَا» 12 بار تکرار شده، سه مورد آن که «ما» موصوله است و بايد جدا نوشته شود به صورتِ جدا نيز آمده و صحيح است، و آنها عبارتند از:

(اعراف، آية 37).

(شعراء آية 92).

(غافر، آية 73).

و در 9 مورد، حرف «ما» زائده است و بايد به صورت متصل باشد: «أينما» (به معني هر جا) در حالي که تنها در 4 مورد به صورت متصل نوشته شده است، و آنها عبارتند از:

(بقره، آية 115).

(نساء، آية 78).

(نحل، آية 76).

(احزاب، آية 61).

اين چهار مورد صحيح است.

ولي در 5 مورد ديگر که به صورت منفصل نوشته شده بايد به‌صورت متصل، نوشته شود به‌صورت: «أينَمَا» و آنها عبارتند از:

(بقره، آية 148)

صحيح آن:

(آل‌عمران،آية 112)

صحيح آن:

(مريم، آية 31)

صحيح آن:

(حديد، آية 4)

صحيح آن:

(مجادله، آية 7)

صحيح آن:

مي باشد.

و عجب اين که جمله

در آية 148 سوره بقره با آية 78 سورة نساء يکسان است در حالي که در يکي متصل و در ديگري منفصل نوشته شده، و همچنين آية 112 سورة آل‌عمران با آية 61 سورة احزاب هر دو

است در حالي که يکي به صورت متصل و ديگري به صورت منفصل آمده است که هيچ وجهي براي آن نيست.

***

د) طبق قاعده، «لام جارّه» بايد به صورت متصل به کلمه بعدي باشد، و موارد آن در قرآن فراوان است که به صورت متصل، آمده است، اما در چهار مورد در نسخه عثمان طه مي‌باشد که حرف «ل» جاره بعد از «ما» موصوله قرار گرفته است و به صورت منفصل از کلمه بعدي نوشته شده به صورت «مَالِ»، در اين صورت معناي ديگري به ذهن متبادر خواهد شد، از اين رو لازم است طبق قاعده و همانند ساير موارد آن که در قرآن بسيار است، حرف «ل» به صورت متصل با کلمه بعدي نوشته شود، آن موارد چهارگانه عبارتند از:

(معارج، آيه 36)

صحيح آن:

مي‌باشد

(فرقان، آيه 7)

(کهف، آية 49)

صحيح آن:

(نساء، آيه 78)

صحيح آن:

مي باشد.

و همان‌گونه که گفتيم اين در حالي است که در مواردِ کاملاً مشابه، به صورت متصل آمده است، مانند:

(آل عمران، آية 12 و انفال، آية 38)

(رعد، آية 32)

(ملک، آية 6)

(اعراف، آية 43)

(فصلت، آية 26)

اين تفاوت‌ها کاملاً بي‌دليل است.

***

2ـ رسم الخط هايي که سبب مي شود کلمه فاقد معنا گردد!

بخش دوم

رسم‌الخط‌هايي که سبب مي‌شود کلمه فاقد معنا گردد

رسم‌الخط‌هايي است که سبب مي‌شود کلمه فاقد معنا گردد، در حالي که اگر درست بنويسند معنا و تفسير کاملاً روشن است.

توضيح اينکه در قرآن به خط «عثمان طه» به کلماتي بر مي‌خوريم که بدون دليل قانع کننده‌اي، حرفي اضافه دارد و اين سبب مي‌شود که ظاهر کلمه، فاقد معنا گردد. اين در حالي است که همان کلمات در جاي ديگر، بدون حرف زائد و به صورت صحيح نوشته شده است، و اين از عجائب است.

1. کلمه «أيد» (3)

در سورة ذاريات، آية 47 با دو ياء يعني چنين نوشته شده:

و صحيح آن

است.

در حالي که در سوره ص، آيه 17، کلمه «أيد» با يک «ياء» آمده است به اين صورت:

و کاملاً درست است.

2. کلمه «فَإِنْ» در سوره آل عمران، آيه 144 و سوره انبياء، آيه 34 با يک ياي اضافي چنين نوشته شده:

و صحيح آن:

مي‌باشد.

صحيح آن:

است.

در حالي که کلمه

بيش از نود بار در قرآن تکرار شده و در همه اين موارد در نسخه عثمان طه، بدون يا زائده، به صورت

نوشته شده و صحيح است.

***

3. کلمه

کلمه

بدون اضافه به ضمير، در سه حالت رفع، نصب و جرّ، به صورت ملفوظ (با الف مهموز) نوشته شده است.

مانند:

(قصص، آيه 38)

(قصص، آيه 20)

(بقره، آيه 246)

و همچنين در حال اضافه به ضمير، در حالت نصبي، به صورت ملفوظ نوشته شده است.

(يونس، آيه 88)

و همه صحيح است.

اما در حالت جرّ بدون هيچ‌گونه دليل، با ياي زائده، بعد از همزه، نوشته شده است، مانند:

(اعراف، آيه 103؛ يونس، آيه 75 ؛ هود، آية97؛ مؤمنون، آيه46؛ قصص،آيه32؛ زخرف،آيه46)

(يونس، آيه 83)

***

4. کلمه

در سوره انعام، آيه 34 با ياي اضافه نوشته شده:

و صحيح بدون ياء است.

در حالي که در موارد ديگر، بدون ياي زائد آمده است، و مشکلي ندارد، براي نمونه:

(قصص، آيه 3)

***

در سوره کهف، آيه 23 با الف زائده نوشته شده که وجهي ندارد.

در حالي که در سوره نحل، آيه 40 بدون الف زائده و به همان صورت ملفوظ نوشته شده است.

اين تفاوت بدون دليل است، و سبب مي‌شود که کلمه مفهوم خود را از دست بدهد.

***

3ـ رسم الخط هايي که سبب صعوبت فوق العاده در قرائت مي شود

بخش سوم

رسم‌الخط‌هايي که سبب صعوبت فوق‌العاده در قرائت مي‌شود

توضيح اينکه در قرآن خط عثمان طه به کلماتي بر مي‌خوريم که بر اساس رسم‌الخط عرب صدر اسلام، شايد مناسب بوده ولي بر اساس رسم‌الخط امروز عرب، نمي‌تواند صحيح باشد و براي خود عرب‌ها نيز، خواندن آن، بسيار مشکل است، مانند:

(اسراء، آية 7) (بايد واو اوّل که عين الفعل است قبل از همزه باشد)

در حالي که صحيح آن

است.

نمونه ديگر:

(نجم، آيه 57)

و بيشتر قاريان به قرينه أزِفَتِ، کلمه بعدي را نيز

مي‌خوانند در حالي که صحيح آن

است (آزفه به معناي نزديک شونده است).

نمونه ديگر:

(قيامت، آية 40)

يعني فقط با يک ياء نوشته شده و ياي اوّل به صورت جداگانه و در بالا نوشته شده در حالي که صحيح آن با دو ياء به صورت

است.

نمونه ديگر:

(اعراف، آيه 196). ياي مشدّد اوّل به صورت جداگانه و در بالا نوشته در حالي که صحيح آن

مي باشد.

***

4ـ رسم الخط هايي که سبب اضافه حروف نابجا شده

بخش چهارم

رسم‌الخط‌هايي که سبب اضافة حروف نابجا شده

توضيح اينکه در زبان عرب، به کلماتي که به واو جمع، ختم مي‌شود، «الف غير ملفوظي» را به نام «الف فارقه» اضافه مي‌کنند، اضافة اين الف، در افعال لازم است و در فهم معني کلمه و روشن ساختن اين که صيغة جمع است، تأثير دارد.

اما در قرآن خط عثمان طه، مواردي وجود دارد که فعل مفرد است با اين حال، بعد از آن، الف جمع اضافه شده که نبايد اضافه مي‌شد و چه بسا به فعل جمع اشتباه شود. براي نمونه، به کلمات زير توجّه فرمائيد:

در آيه 4 سوره يونس به اين صورت آمده:

(و 6 بار تکرار شده) در حالي که صحيح بدون الف جمع است.

در آيه 221 سوره بقره:

(8 بار تکرار شده) در تمام اينها رسم‌الخط صحيح بدون الف جمع است، زيرا فعل مفرد است در حالي که در تمام اينها با الف جمع نوشته شده است.(4)

در آية 85، سورة يوسف:

(با الف جمع نوشته شده)

در آية 39 سورة رعد:

در آية 13 سورة قيامت:

همچنين کلمات

که عموماً با الف جمع ذکر شده در حالي که همه مفرد است.

و نوشتن اين الف‌ها در نسخة عثمان طه ممکن است سبب اشتباه خوانندگان در فهم معني شود.

***

5ـ رسم الخط هايي که سبب حذ حروف لازم شده است

بخش پنجم

رسم‌الخط‌ هايي که سبب حذف حروف لازم شده است

اين بخش، بر عکس بخش چهارم، بر خلاف قاعده بعضي از افعالي که به واو جمع ختم شده است، «الف» بعد از آن نيامده، در حالي که در موارد فراوان ديگر در همين نسخه، الف جمع در موارد مشابه ذکر شده است.

براي نمونه، کلمات:

بدون الف جمع آمده:

(بقره، آية 61 و آل‌عمران، آية 112)

(بقره، آية 90) در هر دو مورد الف جمع حذف شده است.

و صحيح آن:

با الف جمع است.

(حشر، آيه 9) در اينجا نيز الف جمع مذکر حذف شده و صحيح آن

است.

(يوسف، آيه 16)

(يوسف، آيه 18)

(9 بار تکرار شده است). (5)

در تمام اين موارد الف جمع بدون دليل حذف شده است.

که به صورت

(سبأ، آيه 5) (با حذف الف جمع) آمده است و صحيح با الف جمع است.

و عجب اينکه شبيه همين آيه بدون هيچ تفاوت در سوره حج، آيه 51 با الف جمع آمده است.


که به صورت

(فرقان، آيه 21) (بدون الف جمع) آمده است.

و شگفت‌آور اينکه همين کلمه در سوره ذاريات، آيه 44 و اعراف آيات 77 و 166 با الف جمع آمده است.

(با الف جمع)

که به صورت

(بقره، آيه 226) (بدون الف جمع) آمده است و صحيح با الف جمع است.

نمونه ديگر:

حذف حرف «ياء» که بر اثر التقاء ساکنين، تنها در تلفظ حذف مي شود ولي در کتابت معمولا نوشته مي شود مانند:

در آية

(روم، آية 53) بدون دليل ياء حذف شده است.

در حالي که شبيه همين آيه در سورة نمل، آية 81 «ياء» در کتابت آمده است:

اين تفاوت‌ها براي چيست؟

در آية

(يونس، آية 103) ياء حذف شده است.

ولي در سورة انبياء، آية 88، ياء در کتابت آمده است در حالي که هر دو عبارت شبيه هم است.

آيا نبايد اين نسخه اصلاح گردد؟!

در آية

(نساء، آية 146) حرف ياء حذف شده است و اگر به خاطر التقاء ساکنين در کتابت حذف شده چرا در آية 269 بقره آمده است:

4. ديگر از عجايب نسخة قرآن به خط عثمان طه واژه «ابراهيم» است که در موارد زيادي ياء آن حذف شده و در موارد زياد ديگري ياء آن ذکر شده است.

در سورة بقره، 15 بار تکرار شده و همگي بدون ياء مي باشد «اِبْرَهِم» اما از سوره آل عمران به بعد، 54 بار تکرار شده و همه با ياء نوشته شده است «اِبْرهِيم».

چگونه مي‌توان اين تفاوت‌هاي بي‌دليل را بر زمان رسول خدا(صل الله علیه وآله) نسبت داد و يا اگر از اشتباهات ناسخين زمان‌هاي بعد است ـ که هست ـ نبايد آن را در نسخه‌هاي موجود حفظ کرد و به اين اشتباهات رسم‌الخطي رسميت بخشيد.

5. همچنين حذف حرف ياء در کلمه «إيلافِهِم» در سورة قريش، که در دو آيه پشت سر هم يک بار با ياء و بار ديگر بدون ياء، نوشته شده است.

به چه دليل در دو آيه پشت سر هم در يکي ياء متصل آمده در ديگري حذف شده و به صورت مستقل و کوچک نوشته شده؟

6. در جملة «يمْحو» که واو آن در تلفظ (هنگام التقاء ساکنين) حذف مي‌شود ولي در کتابت بايد نوشته شود، در بعضي از آيات در کتابت حذف شده مانند:

(شوري، آية 24).

ولي در سورة رعد، آية 39، «واو» در کتابت آمده است:

***

6ـ رسم الخط هاييکه يک کلمه را به دو صورت نوشته، در حالي که فقط يکي از آن دو صحيح است

بخش ششم

کلماتي که به دو صورت نوشته شده، در حالي که تنها يک صورت آن، صحيح مي‌باشد.

در اين رابطه به ذکر چند نمونه اکتفا مي‌کنيم:

1ـ «بَلاَءٌ ـ بَلؤٌاْ»

جالب اين‌که اين کلمه با تنوين مضموم، 5 بار در قرآن آمده است، 3 بار به صورت «بَلاَءٌ» و 2 بار به صورت «بَلؤٌا» نوشته شده است!

همچنين در آية

(بقره، آية 49؛ اعراف، آيه 141؛ ابراهيم، آيه 6) به صورت صحيح آمده و در آية

(دخان، آية 33) و (صافات، آية 106) غير صحيح (با الف اضافي، حرف همزه روي کرسي واو، در حالي که حرف همزه بعد از حرف ساکن بدون کرسي مي‌باشد).

2ـ «أَبْنَاؤُ ـ أبْنؤُاْ»

اين کلمه در حالت مضموم بودن همزه، 3 بار در قرآن آمده است، 2 بار به صورت «أبْنَاؤُ» و 1 بار به صورت «اَبنؤا» نوشته شده است (با الف اضافي).

مانند:

(نساء، آية 11 ؛ توبه، آية 24)

(مائده، آية 18)

3ـ «جَزَاءُ ـ جَزؤُاْ»

اين کلمه 15 بار در قرآن آمده است، 11 مورد به صورت «جَزَاءُ» و 4 مورد به صورت «جَزؤُاْ» نوشته شده است (با الف اضافي و تغيير شکل اصلي).

مثلاً در اين دو مورد:

(زمر، آيه 34)

(يونس، آيه 27) صحيح نوشته شده.

و در اين دو مورد:

(مائده، آية 29)

(شوري، آيه 40) غير صحيح.

4ـ «دُعَاءُ ـ دُعؤُاْ»

اين کلمه 2 بار در قرآن آمده است، در نسخه عثمان طه يک بار به صورت «دُعَاءُ» و بار ديگر به صورت «دُعؤُا» نوشته شده است (بدون هيچ دليل).

(رعد، آيه 14)

(غافر، آيه 50)

5ـ «مَلاَ ـ مَلَؤُاْ»

اين کلمه با همزه مضمومه، 16 بار در قرآن آمده است، 12 بار در نسخه عثمان طه به صورت «مَلاَُ» و 4 بار به صورت «مَلَؤُاْ» نوشته شده است، مانند:

(اعراف، آيه 90)

(مؤمنون، آيه 24)

با اين‌که هر دو آيه کاملاً شبيه يکديگر است اين اختلاف چگونه قابل توجيه است.

6ـ «نَبَأُ ـ نَبَؤُاْ»

اين واژه نيز در آيات کاملاً مشابه، به صورت متفاوت نوشته شده است مانند:

(توبه، آية 70)

(ابراهيم، آية 9)

7ـ همچنين کلمات:

«شُرَکَاءُ ـ شُرَکؤُاْ» و «نَشَـاءُ ـ نَشـؤُا» و «ضُعَفَاءُ ـ ضُعَفـؤُاْ» و «اَنْبَاءُ ـ اَنْبؤُا» به دو صورت مختلف آمده است.

8ـ اضافه بر موارد مذکور، در قرآن نسخه عثمان طه کلماتي ديده مي شود که يک بار با تاي گرد «ـة ـ ة» و بار ديگر با تاي کشيده «ت» نوشته شده، براي نمونه:

الف ـ «سُنَّة ـ سُنَّت»


(احزاب، آية 62 و فتح، آية 23)

(فاطر، آية 43)
هر دو آيه کاملاً شبيه يکديگر است ولي بدون دليل واژه «سنت» در يک جا با تاء کشيده و يک جا با تاء گرد آمده است.

ب ـ «نِعْمَة ـ نِعْمَت»


(نحل، آية 18)

(ابراهيم، آية 34)

و همچنين کلمات: «بَقِية ـ بَقِيت» و «رَحْمَة ـ رَحْمَتْ» و «شَجَرَة ـ شَجَرَت» و «کَلِمَة ـ کَلِمَت» و «لَعْنَة ـ لَعْنَت» و «امْرَأة ـ امْرَأت»

***

آيا به راستي يک محقق قرآن‌پژوه مي‌تواند اين همه اختلاف نسخه در کلمه واحده که معلوم نيست از کجا سرچشمه گرفته است، بپذيرد؟

نتيجه گيري و پايان

از آن‌چه به طور کاملاً مستند در فصول شش‌گانة فوق از نظر خوانندگان عزيز گذشت اين نکته به روشني به دست مي‌آيد که قرآن با رسم‌الخط «عثمان طه» با تمام مزايايي که دارد، داراي کاستي‌هاي بسياري است که اگر دانشمندان اسلام، از جمله علماي حجاز، دست به دست هم دهند و آن را اصلاح کنند مسلمين جهان در قرائت از روي اين نسخه گرفتار مشکلات فراواني نخواهند شد. والسلام

رمضان المبارک 1429 ق

شهريورماه 1387 ش

منبع:

پی نوشت:

(1) . «انّما» حصر، حدود 130 بار تکرار شده و به صورت متصل نوشته شده است و صحيح است.

(2) . بقره، آيه 102؛ آل عمران، آيه 187؛ مائده، آيات 62 و 63 و 79 و 80 .

(3) . کلمه «اَيْدْ» بر وزن «صَيْدْ» به معناى قدرت و قوّت مي‌باشد، و در قرآن تنها دو بار آمده است.

(4). بقره، آية 221 و يونس، آية 25 و حج، آية 12 و 13 و فاطر، آية 6 و زمر، آية 8 و احقاف، آية 5 و انشقاق، آية 11 .

(5) . آل عمران، آيه 184؛ اعراف، آيه 116؛ يوسف، آيه 16 و 18؛ نور، آيه 11 و 13؛ فرقان، آيه 4؛ نمل، آيه 84؛ و حشر، آيه 10 .

تاریخ انتشار: « 1389/07/23 »

کلیدواژگ

592) خلاصه نقدهای روش تفسیر به ترتیب نزول /38

تا کنون مقالات و پست‌های متعددی در نقد روش تفسیر به ترتیب نزول (تفسیر تنزیلی) ارائه کرده‌ایم. همچنین در چند پست و یک مقاله (پست 537) خلاصه نقدها نیز ارائه شد، لیکن در این پست شالوده‌ها نقدها را در دو بند ارائه می‌کنم که اصل بحث ذیل این دو محور است و سایر اشکالات فرع این دو به شمار می‌رود:

1. خلط بزرگ بین قرینه بودن زمان نزول و مبنا بودن آن.

2. دسترسی مطمئن به زمان نزول آیات.

توضیح 1:

بررسی تفاسیر و مباحث حول تفسیر به ترتیب نزول ما را به دو واقعیت تلخ مواجه می‌کند: عدم توجه کافی به «قرینه زمان نزول» در بسیاری از تفاسیر و «خلط قرینه و مبنا» در شماری دیگر. در پست 538 و مقاله علمی- پژوهشی «قرینه زمان نزول و خطای راهبردی در فهم مفسر» در باره این بند توضیحات لازم بیان شده است

توضیح 2:

برخی دسترسی به زمان نزول سوره‌ها را کافی دانسته‌اند و ضرورت آگاهی از زمان نزول آیات را انکار کرده‌اند. در پست 531 به این شبهه پرداخته شده است. (نیز به پست 570 مراجعه شود.)

نگارنده در چند پست به این بحث پرداخت که راه مطمئن و حتی ضعیفی (ولی حجت) به زمان نزول آیات و حتی سور قرآن نداریم (پست 537؛ مقاله «نقد نظریه تفسیر بر پایه ترتیب نزول») و مطابق اصول و قواعد پذیرفته شده تفسیر، زمانی می‌توانیم زمان نزول را قرینه بگیریم که نسبت به آن اطمینان (حجت) داشته باشیم؛ بنابراین، مفسران وظیفه دارند برای این‌که تفسیری کامل و دقیق داشته باشند، به قرینه زمان نزول توجه کنند؛ یعنی اولا: بکوشند از راه‌های صحیح که در یک پست به آن‌ها اشاره شده است، به زمان نزول دست یابند (که روایات ترتیب نزول به هیچ وجه مصداق راه اطمینان آور و حجت نیست) و ثانیاً: آن را در جایگاه قرینه ببینند نه مبنا.

590) کتاب جدید: درسنامه اعجاز قرآن

بسمه‌ تعالی

کتاب "درسنامه اعجاز قرآن" که خلاصه چهار کتاب است، در کانال ایتا بارگذاری شد. کتاب‌های یاد شده عبارتند از: اعجاز و تحدی، اعجاز بیانی و تأثیری (دو جلد)، اعجاز علمی و تشریعی.

582) خلاصه جلد دوم اعجاز بیانی و تأثیری (اعجاز تأثیری)


اعجاز قرآن/3: اعجاز تأثیری

بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله و صلی الله علی محمد و آله الاطهار و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین
خلاصه جلد دوم کتاب «اعجاز بیانی و تأثیری»، نوشته سیدمحمدحسن جواهری، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، چ اول، سال 1398.

فهرست فایل مختصر
اعجاز تأثیری قرآن کریم
1. جذبه‌های قرآنی..
1-1. جذبه‌های فرامتنی و روحانی..
1-2. جذبه برخاسته از اعجاز بیانی قرآن کریم..
1-3. جذبه‌های خارجی و باطل..
2. تجلّی‌های خدا در قرآن.
2-1. تجلّی روحانی و فرامتنی..
2-2. تجلی نشانه‌شناختی و متنی خدا در قرآن.
2-3. تجلّی معارفی و تشریعی..
3. گونه‌های تأثیر قرآن.
3-1. آیات و روایات...
3-2. تجربه‌های میدانی..
4. اعجاز تأثیری در آثار قرآن‌پژوهان.
__________________________________________________________________________

اعجاز تأثیری قرآن کریم
عنوان «اعجاز تأثیری» اصطلاحی است که قدمت چندانی ندارد و در گذشته مفهوم آن با تعبیرها و عناوین دیگری همچون «جذبه روحانی»، «اعجاز وجدانی»، «اعجاز نفسانی»، «اعجاز روحی»، «روعه قرآنی (شگفتی همراه با ترس)»، «موسیقی باطنی»، و ... بیان می‌شده است. خطّابی (م 388) در بیان اعجاز القرآن[1] از واژه «تأثیر» بهره گرفته، ولی چنین عنوانی را برای آن وضع نکرده است. تا آن‌جا که نگارنده بررسی کرده، عنوان یاد شده در نگارش‌های یکی دو دهه اخیر شکل گرفته و چند مقاله‌ که در این خصوص نوشته شده، از این عنوان استفاده کرده‌اند. معنای مصطلح اعجاز تأثیری از دیدگاه نگارنده «جذبه‌های فرامتنی و روحانی قرآن کریم است که منشأ آن ارتباط وجودی با خدای متعال و تجلّی روحانی او در قرآن است، و دریافت‌کنندگان آن کسانی هستند که قلبی آماده دارند و نسبت به خدا پیوسته در خشیت (و خشوع حاصل از آن) هستند.»
مراد از خشیت: ترس برآمده از آگاهی انسانی از عظمت و هیبت خداوند و حقارت خود و قصور بندگی است.
نگارنده در کتاب اعجاز بیانی و تأثیری قرآن کریم (جلد دوم) اعجاز تأثیری را دارای سه رکن ماتن، متن و مخاطب می‌دانست، لیکن در ادامه مطالعات خود نتوانست بر ابهام موجود در نوع هم‌افزایی جذبه‌های حاصل از "اعجاز بیانی" و "اعجاز تأثیری" به معنای مصطلح مذکور، به دلیل متفاوت بودن جنس آن دو، فائق آید و آن را به طور دقیق رمزگشایی نماید. البته اصل هم‌افزایی ظاهراً‌ تردیدی نیست.
برای روشن‌تر شدن مطلب، لازم است گونه‌های مختلف جذبه و تجلّی خدا در قرآن و رابطه آن‌ها بررسی شود.
1. جذبه‌های قرآنی
در باره قرآن سه نوع «جذبه» با اوصاف گوناگون وجود دارد:
1-1. جذبه‌های فرامتنی و روحانی
جذبه‌های فرامتنی و روحانی قرآن کریم که در برخی آیات و روایات به آن اشاره شده است. مهم‌ترین آیه‌ای که از چنین جذبه‌ای سخن به میان آورده، آیه 23 سوره زمر مشهور به «اقشعرار جلود» است: «اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِيَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلِينُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إِلى‏ ذِكْرِ اللَّهِ ذلِكَ هُدَى اللَّهِ يَهْدِي بِهِ مَنْ يَشاءُ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ هاد».
بر اساس این آیه، هرکس به درگاه خدا خشیت (ترس برآمده از آگاهی انسانی از عظمت و هیبت خداوند و حقارت خود و قصور بندگی است) می‌ورزد تحت این جذبه ویژه قرار می‌گیرد. این جذبه فراگیر نیست و اهلیّت و قابلیت قابل در آن شرط است (ایمان و خشیت بالفعل) و تکرار آن نیز به تداوم شرط بستگی دارد. باید توجه داشت که در آیه سخن از ایمان نیست، لیکن با توجه به شرط دوام خشیت (با توجه به مضارع بودن "یخشون")، ضرورت وجود ایمان و نیز خشوع حاصل از خشیت نیز به دست می‌آید و اساساً‌ بدون ایمان خشیت معنا ندارد و تداوم خشیت بدون خشوع نیز بی‌معناست.
آیات دیگری نیز بر این نوع جذبه دلالت دارند که به برخی از آن‌ها اشاره می‌شود:
- قرآن روح وحی شده:‌ «وَ كَذَالِكَ أَوْحَينَا إِلَيكَ رُوحًا مِّنْ أَمْرِنَا مَا كُنتَ تَدْرِى مَا الْكِتَابُ وَ لَا الْايمَانُ وَ لَكِن جَعَلْنَاهُ نُورًا نَّهدِى بِهِ مَن نَّشَاءُ مِنْ عِبَادِنَا وَ إِنَّكَ لَتهدِى إِلىَ‏ صِرَاطٍ مُّسْتَقِيم (شوری، 52)‏؛ و بدین‏گونه ما روحى از امر خویش را به تو وحى كردیم؛ تو نمى‏دانستى كتاب و ایمان چیست، ولى ما آن را نورى قرار دادیم كه بدان از بندگان خویش هر كه را بخواهیم، راهنمایى مى‏كنیم و بى‏گمان تو به راهى راست راهنمایى مى‏كنى ...».
تعبیر به روح در مورد قرآن (بر اساس تفسیر مشهور) خبر از تفاوت ماهوی آن با دیگر متون دارد؛ چیزی که ظرفیت جذبه‌های ویژه و منحصر به فرد را فراهم می‌سازد؛ متنی که مُنشأ از وجودی فراتر از همه وجودها بلکه وجودی خالق همه وجودهاست. (تفصیل مطلب و نیز آیات دیگر را در کتاب ببینید.)
این نوع جذبه محور اصلی این پژوهش و مصطلح در منابع متأخراست.
داستانی در باره این نوع جذبه روحانی
سید قطب ـ نویسنده تفسیر "فی ظلال القرآن" ـ می‌گوید: من از حوادثی که برای دیگران واقع شده سخن نمی‌گویم و تنها حادثه‌ای را بیان می‌کنم که برای خود من رخ داد و شش نفر ناظر آن بودند (خودم و پنج نفر دیگر). ما شش نفر از مسلمانان بودیم كه با یك كشتى مصرى، اقیانوس اطلس را به‏ سوى نیویورك مى‏پیمودیم، مسافران كشتى 120 مرد و زن بود، و كسى در میان مسافران جز ما مسلمان نبود، روز جمعه به این فكر افتادیم كه نماز جمعه را در قلب اقیانوس و بر روى كشتى انجام دهیم، و ما علاوه بر اقامه فریضه مذهبى مایل بودیم یك حماسه اسلامى در مقابل یك مبشِّر مسیحى كه در داخل كشتى نیز دست از برنامه تبلیغاتى خود برنمی‌داشت، بیافرینیم، به خصوص كه او حتى مایل بود ما را هم به مسیحیت دعوت كند!
ناخداى كشتى كه یك نفر انگلیسى بود، موافقت كرد كه ما نماز جماعت را در عرشه كشتى تشكیل دهیم و به كاركنان كشتى كه همه از مسلمانان آفریقا بودند نیز اجازه داده شد كه با ما نماز بخوانند و آن‌ها از این جریان بسیار خوشحال شدند؛ زیرا این نخستین بارى بود كه نماز جمعه بر روى كشتى بر پا می‌شد. من (سید قطب) به خواندن خطبه نماز جمعه و امامت پرداختم و جالب این كه مسافران غیر مسلمان اطراف ما حلقه‌زده و با دقت مراقب انجام این فریضه اسلامى بودند.
پس از پایان نماز، گروه زیادى از آن‌ها نزد ما آمدند، و این موفقیت را به ما تبریك گفتند، ولى در میان این گروه خانمى بود كه بعدا فهمیدیم یك زن مسیحى یوگسلاوى است كه از جهنم" تیتو" و كمونیسم او فرار كرده است. او فوق‌العاده تحت تأثیر نماز ما قرار گرفته بود، به حدى كه اشك از چشمانش سرازیر بود و قادر به كنترل خویشتن نبود.
او به زبان انگلیسى ساده و آمیخته با تاثر شدید و خضوع و خشوع خاصى سخن مى‏گفت و ازجمله سخنانش این بود که بگویید ببینم كشیش شما با چه زبانی سخن مى‏گفت (او فكر مى‏كرد كه حتما باید كشیش یا یك مرد روحانى اقامه نماز كند؛ آن‌چنان كه در نزد مسیحیان است، ولى ما خیلی زود به او فهماندیم كه این برنامه اسلامى را هر مسلمان با ایمانى مى‏تواند انجام دهد) و سرانجام به او گفتیم كه ما به لغت عربى صحبت مى‏كردیم، ولى او گفت من هرچند یك كلمه از مطالب شما را نفهمیدم، اما به وضوح دیدم كه این كلمات آهنگ عجیبى داشت. اما از این مهم‌تر مطلبى كه نظر مرا فوق‌العاده به خود جلب كرد، این بود كه در لابلاى خطبه امام شما جمله‏هایى وجود داشت كه از بقیه ممتاز بود، آن‌ها داراى آهنگ فوق‌العاده مؤثر و عمیقى بودند؛ آن‌چنان كه لرزه بر اندام من مى‏انداخت؛ یقینا این جمله‏ها مطالب دیگرى بودند، فكر مى‏كنم امام شما به هنگامى كه این جمله‏ها را ادا مى‏كرد، مملو از روح‌القدس شده بود! ما كمى فكر كردیم و متوجه شدیم این جمله‏ها همان آیاتى از قرآن بود كه من در اثنای خطبه و در نماز آن‌ها را مى‏خواندم. این موضوع ما را تكان داد و متوجه این نكته کرد كه آهنگ مخصوص قرآن آن‌چنان مؤثر است كه حتى بانویى را كه یك كلمه مفهوم آن را نمى‏فهمد، تحت تأثیر شدید خود قرار مى‏دهد.[2]
تحلیل و بررسی
در این حادثه که شبیه آن مکرر اتفاق افتاده و به صحت آن می‌توان یقین کرد، مضافا بر ناقل مطمئن و نقل بی‌واسطه آن، چند نکته قابل تأمل نهفته است:
1. از بین جمعیت حاضر تنها یک نفر آن‌چنان‌که شرح آن آمده، تحت تأثیر قرار گرفته و باقی فضایی نسبتاً‌ عادی را احساس می‌کرده‌اند.
2. شخصی که تحت تأثیر جذبه‌های روحانی قرآن قرار گرفته، به زبان عربی آشنایی نداشته است.
3. شخص یاد‌ شده مسلمان نبوده است.
4. خطیب آیه‌های قرآن را با آهنگی بسیار دلنشین یا صوت مجلسی بسیار جذاب نخوانده، بلکه مانند همه خطبای نماز جمعه که به آیات قرآن استشهاد می‌کنند، قرائت کرده است؛ یعنی این جذبه برخاسته از قرائتی ویژه نیست، بلکه قرائت کاملاً معمولی و نهایتاً‌ با صدایی نسبتاً بلند ادا شده است.
5. اگر خاستگاه این جاذبه ویژه قرآن، آهنگ و موسیقی متن قرآن باشد، باید مانند آنچه در حوزه آهنگ جریان دارد، به‌صورت طبیعی افراد بیشتری را به خود مشغول کند، در حالی که در این رخداد و بسیاری از موارد مشابه چنین مطلبی دیده نمی‌شود؛ بنابراین می‌توان اطلاق آهنگ را بر چنین جذبه‌هایی از راه مسامحه دانست.

1-2. جذبه برخاسته از اعجاز بیانی قرآن کریم
این جذبه متنی و برخاسته از اعجاز بیانی همان است که مشرکان مکه درک کردند و چون توجیهی برای آن نیافتند، آن را سحر نامیدند؛ زیرا دیدند همان‌گونه که رقعه‌های ساحران بر مخاطبان تأثیر می‌گذارد، عبارات قرآنی نیز بر مخاطبان خود تأثیر می‌گذارد با این تفاوت که رقعه‌ها مکتوب و مشتمل بر شماری کلمه و عدد و جدول بودند ولی متن قرآن برخوردار از عالی‌ترین مضامین و ادبیات است. آن‌ها تأثیر این نوع جذبه قرآنی را از طریق شنیدن می‌دانستند و از این رو تلاش می‌کردند صوت قرآن به گوش نرسد و آن را به نوعی شرط پیروزی می‌دانستند (وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ وَ الْغَوْا فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَغْلِبُونَ (فصلت، 26)). البته برخی از آن‌ها، مانند ولید، به خوبی دریافته بودند که این جذبه نمی‌تواند برآمده از کلام جن و انس باشد ولی راهی که بتواند آن را توجیه کند تا زیر بار پذیرش خدای پیامبر اکرم ص نروند و همچنین قابل دفاع و ظاهری مردم پسند و اقناعی نیز داشته باشد، جز اتهام به سحر، نیافتند و از این رو قرآن را به سحر متهم کردند: «إِنَّهُ فَكَّرَ وَ قَدَّرَ، فَقُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ، ثُمَّ قُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ، ثُمَّ نَظَرَ، ثُمَّ عَبَسَ وَ بَسَرَ، ثُمَّ أَدْبَرَ وَ اسْتَكْبَرَ، فَقالَ إِنْ هذا إِلاَّ سِحْرٌ يُؤْثَرُ، إِنْ هذا إِلاَّ قَوْلُ الْبَشَرِ، ...». (مدثر، 18- 30)
این نوع جذبه را مؤمنان و مشرکان درک می‌کردند و تنها شرط آن، اگر به چنین شرطی قائل شویم، آشنایی کافی با زبان عربی است. طبیعی است جذبه‌های حاصل از آثار هنری بشری نیز از جنس همین جذبه است با این تفاوت که چون در حد اعجاز نیستند و متن آن‌ها فاصله بسیار زیادی با متن قرآن دارد، جذبه‌های حاصل از آن‌ها نیز قابل قیاس با جذبه‌ها و کشش‌های قرآن نخواهد بود؛ بنابراین، منشأ این جذبه اعجاز بیانی و مهم‌ترین اوصاف آن «فراگیری» و «تکرارپذیری» است؛ یعنی دریافت کننده چنین جذبه‌ای بدون هیچ قیدی باز می‌تواند با شنیدن همان آیات، همان تجربه را مجدداً داشته باشد.
دو ویژگی یاد شده (فراگیری و تکرارپذیری) تمییز دهنده دو نوع جذبه فوق است، لیکن سؤالی که لازم است پاسخ داده شود، نوع تعامل این دو نوع جذبه با هم است. ما می‌دانیم دریافت کنندگان جذبه نخست، اگر به زبان عربی آشنا باشند (و چه بسا حتی اگر با زبان عربی آشنا نباشند) جذبه‌های نوع دوم را که فراگیر است نیز دریافت می‌کنند؛ یعنی آن‌ها در شعاع دو نوع جذبه هستند؛ جذبات حاصل از اعجاز تأثیری و جذبات حاصل از اعجاز بیانی. در این هم‌افزایی تردیدی نیست لیکن سؤال این است که آیا در جذبه‌های نوع نخست، متن فرابشری و ادبی قرآن (اعجاز بیانی) نقش کلیدی دارد یا خیر؟ بر اساس واکاوی و تحلیل ادله موجود، به نظر می‌رسد این دو از هم کاملاً بیگانه باشند، هرچند در هم‌افزایی آن‌ها تردید نیست.
داستانی در باره این نوع جذبه
ابن‌هشام در سیره آورده است: ابوسفیان، ابوجهل و اخنس بن ‌شریق بی خبر از یكدیگر شبانه از خانه خارج شده و به قصد شنیدن قرآن پیامبر، هر كدام در جایی در اطراف خانه حضرت كه مشغول نماز بود، مخفی شدند و به‌گونه‌ای كه هیچ‌یک از محل دیگری آگاهی نداشت، شب را ماندند و به نغمة تلاوت پیامبرˆ گوش دادند.
بعد از طلوع فجر متفرق شدند و به‌سوی خانه‌شان بازگشتند، اما در راه به یكدیگر رسیدند و همدیگر را سرزنش کرده، گفتند: دیگر به آن مكان بازنگردید؛ زیرا اگر برخی از بی‌خردان قومتان شما را ببینند، پیش خود در موردتان تصوراتی می‌كنند! پس راه خود گرفته و رفتند، ولی شب دوم همین عمل را تكرار كردند و دوباره فردای آن روز كه به هم رسیدند، شروع كردند به سرزنش یكدیگر و همان سخنان تكراری روز گذشته را بازگفتند؛‌ شب سوم نیز همان عمل را تكرار كردند، فردای آن روز وقتی به هم رسیدند به یكدیگر گفتند: از هم دور نمی‌شویم مگر عهد ببندیم كه هرگز به آنجا بازنگردیم، عهد بستند و متفرق شدند.[3]
از این جریان به‌خوبی جاذبه فوق‌العاده قرآن استفاده می‌شود. تصور فضا و شرایطی که این سه نفر در آن شرایط برای شنیدن قرآن به در خانه پیامبرˆ می‌رفتند، بهتر می‌تواند ما را به حقیقت رهنمون شود. آن‌ها اگر می‌خواستند صرفاً از محتوا با خبر شوند، راه‌های کم‌هزینه‌تری نیز داشتند، ولی شنیدن محتوا با ارضای حس درونی خود که در برابر جذبه‌های قرآن توان مقاومت نداشت، آن‌ها را به‌سوی خانه پیامبر اکرمˆ می‌کشانید.

1-3. جذبه‌های خارجی و باطل
در گزارش‌های موجود از تجربه‌های روحانی اعجاز تأثیری، وقایعی غیر طبیعی به چشم می‌خورد که مطابق برخی روایات، از جنس دو جذبه پیشین نیست. ثعلبی کتابی دارد با نام «قتلی القرآن» (عنوان کامل: کتابٌ مُبارکٌ یُذْکَرُ فیهِ قَتْلی 'الْقُرآنِ العَظیمِ الّذینَ سَمِعُوا الْقُرا'نَ و ماتُوا بِسَماعِهِ) که مشتمل بر داستان کسانی است که با شنیدن آیه یا آیاتی از قرآن جان دادند؛ بنابراین، نمی‌توان از این نوع جذبه منتسب به قرآن به سادگی عبور کرد. روایت زیر تا حدودی پرده از جنس این نوع جذبه بر می‌دارد:
«محمد بن ‌يعقوب: عن عدة من أصحابنا، عن سهل بن ‌زياد، عن يعقوب بن ‌إسحاق الضبي، عن أبي عمران الأرمني، عن عبدالله بن ‌الحكم، عن جابر، عن أبي جعفر ع قال [جابر]: قلت: إن قوما إذا ذَكروا شيئا من القرآن، أو حُدِثوا به، صعق أحدُهم حتى يرى أن أحدُهم لو قُطِعت يداه و (أو) رجلاه، لم يشعَر بذلك؟ فقال: «سبحان الله! ذاك من الشيطان ما بهذا نعتوا، إنما هو اللين و الرقة و الدمعة و الوجل؛ ... جابر به امام باقر ع عرض می‌کند: افرادی هستند که چون چیزی از قرآن را به یاد می‌آورند یا برای آن‌ها قرائت می‌شود، چنان از خود بی‌خود می‌شوند که اگر دست‌ها و (یا) پاهایشان را قطع کنند، متوجه نمی‌شوند. [حال اینان چگونه است؟] امام فرمود: سبحان الله! این امری شیطانی است؛ [مؤمنان] این گونه وصف نشده‌اند! بلکه قرآن [توأم با] نرمی [و آرام بودن]، رقت، اشک و ترس است.»[4]
روایت دیگری نیز با همین مضمون وجود دارد: «عن أبي علي الأشعري، عن محمد بن ‌حسان [الرازي]، عن أبي عمران الأرمني، عن عبدالله بن ‌الحكم، عن جابر، عن أبي جعفر†: مثله.»[5]
علامه مجلسی این حدیث را به دو سندش ضعیف دانسته است[6] و به نظر می‌رسد ضعف آن‌ها از جهت ابی‌عمران أرمنی (امامی ضعیف)[7] و عبدالله بن ‌حكم الارمنی (ضعیف و متهم به غلو) باشد. همچنین در این دو سند یعقوب بن ‌اسحاق بن ‌ابراهیم الحریری، مجهول و محمد بن ‌حسان ضعیف‌اند.[8]
در این روایت، با صرف نظر از ضعف سند، امام اصل جذبه را با اوصافی تأیید فرمود لیکن از تأثیری دیگری نیز سخن به میان آمده که حضرت آن را شیطانی معرفی کردند؛ یعنی از دیدگاه حضرت، جذبه‌های روحانی قرآن عقل را زایل نمی‌کند و انسان را به حالت‌های افراطی و غیر معقول نمی‌کشاند هرچند تأثیر عمیق بر قلب او می‌گذارد، آن‌چنان که ترس و رقت و اشک را همراه با یک طمئنینه بر او حاکم می‌کند و او را بیش از پیش آماده می‌سازد (ثُمَّ تَلِينُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إِلىَ‏ ذِكْرِ الله)؛ بنابراین، اگر در جذبه‌ای آثار غیر معقول و غیر طبیعی رخ داد، باید در منشأ رحمانی آن تردید روا داشت و در منشأهای شیطانی را در آن جستجو کرد. نکته مهم این است که بسا بتوان جان دادن را به سبب فشار جذبه جزو آثار جذبه روحانی و حتی جذبه‌های بیانی و بلاغی قلمداد کرد ولی آنچه در جذبه شیطانی وجود دارد و مورد انکار است، آثار زوال عقل و تحیّر و بی‌حسّی است که در روایت ذکر شده، نه قالب تهی کردن و جان دادن.
بنابراین، ما سه نوع کشش و جذبه و تأثیر برای قرآن سراغ داریم: جذبه منشأ از ارتباط وجودی با ذات پروردگار که ویژه انسان‌هایی است که به طور مستمر خشیت می‌ورزند، جذبه منبعث از متن (اعجاز بیانی)؛ و تأثیری که به فرموده حضرت «شیطانی» است (البته بر فرض وجود).
گفتنی است قرآن تأثیر فیزیکی هم بر جمادات و نباتات دارد که فعلاً از سخن ما خارج است. (ر.ک: اعجاز بیانی و تأثیری، جلد دوم)


2. تجلّی‌های خدا در قرآن
افزون بر جذبه‌های قرآنی، ما برای قرآن سه نوع تجلّی نیز سراغ داریم:
2-1. تجلّی روحانی و فرامتنی
با توجه به تناسب سخن و صاحب سخن از ابعاد مختلف، به گونه‌ای که می‌توان سخن را نشانه صاحب آن و آیینه شخصیت او دانست، به طور طبیعی انتظار این است که کلام خدا نیز متأثر از آثار وجود او باشد که یکی از این نشانه‌ها، جذبه‌های فرامتنی و روحانی آن است. این جذبه که در بحث پیشین در باره آن سخن گفتیم، حاصل تجلّی فرامتنی و وجودی خدا در قرآن است. (تذکر: تجلّی خدا در قرآن می‌تواند ذاتی (الوهی) (مشروط به وجود حقیقتی ورای الفاظ قرآن) و صفاتی (علمی) باشد[9] و این دو قابل جمع‌اند)[10] از امام صادق† روایت شده است: «لَقَدْ تَجَلَّى اللَّهُ لِخَلْقِهِ فِي كَلَامِهِ وَ لَكِنَّهُمْ لَا يُبْصِرُونَ؛ همانا خدا در قرآن برای آفریده‌هایش تجلّی کرده است، لیکن آن‌ها او را نمی‌بینند.»[11] تجلّی‌ای روحانی که قابل رؤیت و رصد نیست ولی آثاری از آن آشکار است که عبارت‌اند از: تأثیر فیزیکی بر اجسام مانند تأثیر بر آب، درخشان بودن عبارات مکتوب قرآنی (بر اساس برخی تجربه‌ها و مکاشفات عرفانی و اقوال برخی عرفا)[12]، جذبه روحانی و ....
2-2. تجلی نشانه‌شناختی و متنی خدا در قرآن
در آیات بسیاری، خدای متعال خود را که در مقام الوهیت و تدبیر عالم است، معرفی کرده است. در این آیات استدلالی به کار نرفته بلکه برعکس، اگر نگاه استدلالی ملاک باشد، بسیاری از مطالب آن‌ها قابل اثبات نیست، لیکن در آن‌ها نغمه الوهیت بلند است. مخاطبانی که این آیات را می‌شنوند، به خوبی حس می‌کنند که این سخن‌ها و این ادعاها نمی‌تواند از یک مخلوق بیان شده باشد. در حقیقت خدای متعال بدون این که بخواهد با اوصاف کلیشه‌ای خود را معرفی کند، جایگاه و عظمت خود را در ذهن مخاطب ایجاد می‌کند؛ یعنی نوعی القا و اقناع و اطمینان از این گونه آیات متصاعد است. نمونه آیات ذیل مطلب را روشن می‌کند:
ـ أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ إِنْ يشَأْ يذْهِبْكُمْ وَ يأْتِ بِخَلْقٍ جَديدٍ؛
ـ أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يسْجُدُ لَهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ وَ النُّجُومُ وَ الْجِبالُ وَ الشَّجَرُ وَ الدَّوَابُّ وَ كَثيرٌ مِنَ النَّاسِ وَ كَثيرٌ حَقَّ عَلَيهِ الْعَذابُ وَ مَنْ يهِنِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ مُكْرِمٍ إِنَّ اللَّهَ يفْعَلُ ما يشاءُ؛
ـ أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَتُصْبِحُ الْأَرْضُ مُخْضَرَّةً إِنَّ اللَّهَ لَطيفٌ خَبيرٌ؛
ـ أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَكُمْ ما فِي الْأَرْضِ وَ الْفُلْكَ تَجْري فِي الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَ يمْسِكُ السَّماءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ إِلاَّ بِإِذْنِهِ إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُفٌ رَحيمٌ؛
ـ أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الطَّيرُ صَافَّاتٍ كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبيحَهُ وَ اللَّهُ عَليمٌ بِما يفْعَلُونَ؛
ـ أَ لَمْ تَرَ أَنَّ الْفُلْكَ تَجْري فِي الْبَحْرِ بِنِعْمَتِ اللَّهِ لِيرِيكُمْ مِنْ آياتِهِ إِنَّ في‏ ذلِكَ لَآياتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ؛
ـ أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجْنا بِهِ ثَمَراتٍ مُخْتَلِفاً أَلْوانُها وَ مِنَ الْجِبالِ جُدَدٌ بيضٌ وَ حُمْرٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُها وَ غَرابيبُ سُودٌ؛
ـ أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسَلَكَهُ ينابيعَ فِي الْأَرْضِ ثُمَّ يخْرِجُ بِهِ زَرْعاً مُخْتَلِفاً أَلْوانُهُ ثُمَّ يهيجُ فَتَراهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ يجْعَلُهُ حُطاماً إِنَّ في‏ ذلِكَ لَذِكْرى‏ لِأولِي الْأَلْبابِ؛
ـ أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يعْلَمُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ ما يكُونُ مِنْ نَجْوى‏ ثَلاثَةٍ إِلاَّ هُوَ رابِعُهُمْ وَ لا خَمْسَةٍ إِلاَّ هُوَ سادِسُهُمْ وَ لا أَدْنى‏ مِنْ ذلِكَ وَ لا أَكْثَرَ إِلاَّ هُوَ مَعَهُمْ أَينَ ما كانُوا ثُمَّ ينَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا يوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَي‏ءٍ عَليمٌ؛
ـ هُوَ الَّذي خَلَقَ لَكُمْ ما فِي الْأَرْضِ جَميعاً ثُمَّ اسْتَوى‏ إِلَى السَّماءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ وَ هُوَ بِكُلِّ شَي‏ءٍ عَليمٌ؛
ـ هُوَ الَّذي يصَوِّرُكُمْ فِي الْأَرْحامِ كَيفَ يشاءُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ؛
ـ وَ هُوَ الَّذي يتَوَفَّاكُمْ بِاللَّيلِ وَ يعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ بِالنَّهارِ ثُمَّ يبْعَثُكُمْ فيهِ لِيقْضَى‏ أَجَلٌ مُسَمًّى ثُمَّ إِلَيهِ مَرْجِعُكُمْ ثُمَّ ينَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ؛
ـ وَ هُوَ الَّذي جَعَلَ لَكُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُوا بِها في‏ ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ قَدْ فَصَّلْنَا الْآياتِ لِقَوْمٍ يعْلَمُونَ؛
ـ وَ هُوَ الَّذي أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجْنا بِهِ نَباتَ كُلِّ شَي‏ءٍ فَأَخْرَجْنا مِنْهُ خَضِراً نُخْرِجُ مِنْهُ حَبًّا مُتَراكِباً وَ مِنَ النَّخْلِ مِنْ طَلْعِها قِنْوانٌ دانِيةٌ وَ جَنَّاتٍ مِنْ أَعْنابٍ وَ الزَّيتُونَ وَ الرُّمَّانَ مُشْتَبِهاً وَ غَيرَ مُتَشابِهٍ انْظُرُوا إِلى‏ ثَمَرِهِ إِذا أَثْمَرَ وَ ينْعِهِ إِنَّ في‏ ذلِكُمْ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يؤْمِنُونَ؛
ـ وَ هُوَ الَّذي يرْسِلُ الرِّياحَ بُشْراً بَينَ يدَي رَحْمَتِهِ حَتَّى إِذا أَقَلَّتْ سَحاباً ثِقالاً سُقْناهُ لِبَلَدٍ مَيتٍ فَأَنْزَلْنا بِهِ الْماءَ فَأَخْرَجْنا بِهِ مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ كَذلِكَ نُخْرِجُ الْمَوْتَى‏ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ؛
ـ هُوَ الَّذي جَعَلَ لَكُمُ اللَّيلَ لِتَسْكُنُوا فيهِ وَ النَّهارَ مُبْصِراً إِنَّ في‏ ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يسْمَعُونَ؛
ـ وَ هُوَ الَّذي جَعَلَ لَكُمُ اللَّيلَ لِباساً وَ النَّوْمَ سُباتاً وَ جَعَلَ النَّهارَ نُشُوراً؛
ـ وَ هُوَ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ في‏ سِتَّةِ أَيامٍ وَ كانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ لِيبْلُوَكُمْ أَيكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً وَ لَئِنْ قُلْتَ إِنَّكُمْ مَبْعُوثُونَ مِنْ بَعْدِ الْمَوْتِ لَيقُولَنَّ الَّذينَ كَفَرُوا إِنْ هذا إِلاَّ سِحْرٌ مُبينٌ؛
ـ وَ هُوَ الَّذي مَدَّ الْأَرْضَ وَ جَعَلَ فيها رَواسِي وَ أَنْهاراً وَ مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ جَعَلَ فيها زَوْجَينِ اثْنَينِ يغْشِي اللَّيلَ النَّهارَ إِنَّ في‏ ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يتَفَكَّرُونَ؛
ـ هُوَ الَّذي يريكُمُ الْبَرْقَ خَوْفاً وَ طَمَعاً وَ ينْشِئُ السَّحابَ الثِّقالَ؛
ـ هُوَ الَّذي أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً لَكُمْ مِنْهُ شَرابٌ وَ مِنْهُ شَجَرٌ فيهِ تُسيمُونَ؛
ـ وَ هُوَ الَّذي سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْكُلُوا مِنْهُ لَحْماً طَرِيا وَ تَسْتَخْرِجُوا مِنْهُ حِلْيةً تَلْبَسُونَها وَ تَرَى الْفُلْكَ مَواخِرَ فيهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ؛
ـ وَ هُوَ الَّذي أَرْسَلَ الرِّياحَ بُشْراً بَينَ يدَي رَحْمَتِهِ وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً طَهُوراً؛
ـ هُوَ الَّذي يحْيي وَ يميتُ فَإِذا قَضَى‏ أَمْراً فَإِنَّما يقُولُ لَهُ كُنْ فَيكُونُ؛
ـ وَ هُوَ الَّذي فِي السَّماءِ إِلهٌ وَ فِي الْأَرْضِ إِلهٌ وَ هُوَ الْحَكيمُ الْعَليمُ؛
ـ هُوَ الَّذي أَنْزَلَ السَّكينَةَ في‏ قُلُوبِ الْمُؤْمِنينَ لِيزْدادُوا إيماناً مَعَ إيمانِهِمْ وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ كانَ اللَّهُ عَليماً حَكيماً؛
ـ هُوَ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ في‏ سِتَّةِ أَيامٍ ثُمَّ اسْتَوى‏ عَلَى الْعَرْشِ يعْلَمُ ما يلِجُ فِي الْأَرْضِ وَ ما يخْرُجُ مِنْها وَ ما ينْزِلُ مِنَ السَّماءِ وَ ما يعْرُجُ فيها وَ هُوَ مَعَكُمْ أَينَ ما كُنْتُمْ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصيرٌ؛
ـ قُلْ هُوَ الَّذي أَنْشَأَكُمْ وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ قَليلاً ما تَشْكُرُونَ.
برخی از این آیات رویدادی طبیعی را ذکر کرده و به خدا نسبت داده است؛ چیزی که پذیرش آن مستلزم ایمان قبلی به خداست و در غیر این صورت، اول الکلام است، ولی مهم آن است که مخاطب قرآن با تلاوت آیات فوق و بسیاری از آیات دیگر (مانند: «تُسَبِّحُ لَهُ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَن فِيهِنَّ وَ إِن مِّن شىءٍ إِلَّا يسَبِّحُ بِحمْدِهِ وَ لَكِن لَّا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ إِنَّهُ كاَنَ حَلِيمًا غَفُورًا»[13] و دیگر آیات که در آن‌ها فاصله مشتمل بر اسما و كاَنَ حَلِيمًا غَفُورًا»[14] و دیگر آیات که در آن‌ها فاصله مشتمل بر اسما و صفات الهی به کار رفته است) در خود احساس بندگی و در گوینده احساس سروری و ربوبیت می‌کند و این همان چیزی است که اگر فریبی در کار ماتن می‌بود، نمی‌توانست به این شکل نشانه‌های حقیقت را درج کند و بهترین دلیل نیامدن کتابی به‌ مانند آن است. البته چند پرسش باقی می‌ماند که لازم است بدان‌ها توجه شود:
یک) آیا این ویژگی قرآن می‌تواند در جایگاه یک وجه اعجاز ظاهر شود؟
این پرسش را می‌توان به دو پرسش تحلیل کرد:
1. آیا وجود نشانه‌های متکلم در کلامش هرچند به خود او اختصاص داشته باشد، می‌تواند مشمول اطلاق عنوان فرا بشری شود؟
2. آیا یک وجه اعجاز لزوماً باید نقش استقلالی در اثبات مدعای آورنده خود داشته باشد؟
دو) آیا بر این ویژگی تحدی صورت گرفته است؟
سه) آیا اطلاق نام اعجاز بر آن منوط به امکان اثبات برای دیگران است؟
پاسخ تفصیلی به پرسش‌های فوق فراتر از مجال ضیق این نوشتار است، لیکن به ‌اختصار می‌توان گفت:
پاسخ یک/ 1: در مورد آثار بشری به‌روشنی می‌توان پاسخ منفی داد؛ زیرا اغلب نویسندگان و گویندگان به‌گونه‌ای می‌توانند در قالب سبک، استخدام برخی واژه‌ها و برخی ساختارهای دستوری و یا بهره‌گیری از برخی آرایه‌های بدیعی و جز این‌ها، نشانه‌هایی با بسامد بالا از خود بر‌جای بگذارند که برای مخاطبشان قابل شناخت باشد و آنچه مهم است این است که استخدام این نشانه‌ها در متون بشری مستوایی تقریباً یکسان دارند؛ ازاین‌رو نمی‌توان و یا به ‌دشواری می‌توان بین چند شاهکار بشری به داوری نشست و نتیجه نیز در سطحی بی‌چون و چرا جای نمی‌گیرد. افزون بر این، اختلاف نسخه‌ها و اشعار و شاهکارهای هنری منسوب به بزرگان ادب و هنر، خود دلیلی بر آن است، لیکن در مورد نشانه‌های تجلّی متنی خداوند در قرآن پاسخ به باور نگارنده مثبت است، هرچند نتوان دلیل قانع کننده‌ای برای سخت‌باوران بر آن اقامه کرد؛ یعنی بشر نمی‌تواند این حجم نشانه را با ویژگی‌های یاد‌ شده در بالا، در یک سخن جای دهد و اثری از ضعف بشری و ماهیت واقعی خود در آن بر‌جای نگذارد. در کلامی از حضرت علی† این نکته به‌خوبی قابل مشاهده است: «فَبَعَثَ اللَّهُ مُحَمَّداًŒ بِالْحَقِّ لِيخْرِجَ عِبَادَهُ مِنْ عِبَادَةِ الْأَوْثَانِ إِلَى عِبَادَتِهِ وَ مِنْ طَاعَةِ الشَّيطَانِ إِلَى طَاعَتِهِ بِقُرْآنٍ قَدْ بَينَهُ وَ أَحْكَمَهُ لِيعْلَمَ الْعِبَادُ رَبَّهُمْ إِذْ جَهِلُوهُ وَ لِيقِرُّوا بِهِ بَعْدَ إِذْ جَحَدُوهُ وَ لِيثْبِتُوهُ بَعْدَ إِذْ أَنْكَرُوهُ فَتَجَلَّى لَهُمْ سُبْحَانَهُ فِي كِتَابِهِ مِنْ غَيرِ أَنْ يكُونُوا رَأَوْهُ بِمَا أَرَاهُمْ مِنْ قُدْرَتِهِ وَ خَوَّفَهُمْ مِنْ سَطْوَتِهِ وَ كَيفَ مَحَقَ مَنْ مَحَقَ بِالْمَثُلَاتِ وَ احْتَصَدَ مَنِ احْتَصَدَ بِالنَّقِمَاتِ؛ خدا «محمد»Œ را به حق برانگیخت تا بندگانش را از پرستش بت‌ها خارج و به عبادت خود دعوت كند و آن‌ها را از زیر بار طاعت شیطان آزاد ساخته، به اطاعت خود سوق دهد. [این دعوت را] با قرآنى كه آن را روشن و استوار گردانید، آغاز نمود تا بندگانى كه خداى را نمى‏شناختند، پروردگار خویش را بشناسند و همان‌ها كه وى را انكار مى‏كردند، به او اقرار نمایند و تا وجود او را پس از انكار ثابت كنند؛ پس خدا ـ که پاك و منزه است ـ در كتابش برای آن‌ها بدون این‌که او را ببینند، تجلّی کرد، به چیزهایی که از جانب قدرتش به آن‌ها نشان داد و آنان را از قهر خود ترساند و این‌که چگونه با كیفرها ملّتى را كه باید نابود می‌کرد، از میان برداشت و آنان را چگونه با داس انتقام درو كرد.»[15]
پاسخ یک/ 2: پرسش یاد‌ شده را به‌صورت ذیل نیز می‌توان بازگفت:
آیا تحدی و اطلاق اعجاز بر یک وجه خارق‌العاده با هم تلازمی دارند یا خیر؟ به بیان دیگر، آیا می‌توان فرض کرد که وجهی فرا بشری به اعجاز متصف شود و با این حال مشمول تحدی نباشد؟
متأسفانه این بحث در آثار دانشمندان و قرآن‌پژوهان ـ جز برخی از آن­ها - به‌روشنی طرح نشده است، لیکن از برخی نوشته‌ها می‌توان به آن راه جست. استاد معرفت آورده است: «شکی نیست که اعجاز فی ‌الجمله در اعجاز علمی مانند دیگر وجوه بر‌پاست، لیکن در مورد تحدی گفته شده که تنها به اعجاز بیانی اختصاص دارد ...»‌.[16] مطعنی با طرح این بحث، به‌صراحت ملازمه را انکار کرده است[17]، بنت‌الشاطی نیز بر این باور است که بین معجزه بودن قرآن و تحدی هم‌دوشی و هم‌زمانی وجود ندارد و به تعبیر دیگر، تداوم اعجاز وابسته به حضور تحدی نیست. از دید وی ملاک در تحدی ناتوانی عرب صدر اسلام در آوردن مانند قرآن است و این آسیبی به صحت دلالت اعجاز بر نبوت در اعصار پس از نزول و نیز حجیت آن برای غیر عرب وارد نمی‌کند.[18]
تحلیل و نقد
درباره رابطه قلمرو تحدی با وجوه اعجاز دو نکته قابل ذکر است:
اولاً:‌ بر اساس تعریف مشهور از معجزه که تحدی به نحوی در آن نقش کلیدی ایفا می‌کند[19]، لزوماً اتصاف هر وجه فرا بشری و خارق‌العاده از قرآن به «معجزه» مشروط به این است که افزون بر ادعای منصب الهی آورنده قرآن، فضای تحدی به‌صراحت یا به‌طور ضمنی بر آن حاکم باشد و در مورد قرآن،‌ به دلیل برخی آیات تحدی که به‌طور کلی به همه قرآن تحدی نموده، چنین فضایی حاکم است[20]؛ بنابراین، اطلاق عنوان اعجاز بر هر وجه فرا بشری قرآن‌ جایز است.
البته لازم است به این نکته نیز اشاره شود که تجلّی متنی خدا معمولاً در یک سوره تحقق نمی‌یابد به ویژه سوره‌های کوتاه، بلکه این گونه از تجلّی در همه قرآن تحقق می‌یابد؛ از این رو مشمول تحدی به همه قرآن است نه تحدی به یک سوره در لفظ و محتوا.
پاسخ دو: پاسخ مثبت است به دو دلیل:
اولاً: در دو آیه به همه قرآن تحدی شده است: «قُل لَّئن اجْتَمَعَتِ الإنسُ وَ الْجِنُّ عَلىَ أَن يأْتُواْ بِمِثْلِ هَذَا الْقُرْءَانِ لَا يأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كاَنَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيرًا»[21] و «أَمْ يقُولُونَ تَقَوَّلَهُ بَل لَّا يؤْمِنُونَ؛ فَلْيأْتُواْ بحِدِيثٍ مِّثْلِهِ إِن كاَنُواْ صَادِقِين‏»[22].
مراد از مثل در آیات یاد‌ شده کلی است و شامل همه وجوه موجود در قرآن می‌شود و به ادبیات و بیان تنها اختصاص ندارد؛ زیرا این وجوه جزو ویژگی‌های قرآن است و قرآن با همه ویژگی‌هایش مورد تحدی است؛ البته روشن است که اگر وجهی از وجوه اعجاز هنوز کشف نشده باشد، به طور طبیعی در هماوردی ورودی ندارد.
ثانیاً: از آیات دیگر تحدی نیز می‌توان برای اثبات شمولیت اعجاز قرآن بهره گرفت: «أَمْ يقُولُونَ افْترَاهُ قُلْ فَأْتُواْ بِسُورَةٍ مِّثْلِهِ وَ ادْعُواْ مَنِ اسْتَطَعْتُم مِّن دُونِ اللَّهِ إِن كُنتُمْ صَادِقِين‏»[23] و «أَمْ يقُولُونَ افْترَئهُ قُلْ فَأْتُواْ بِعَشْرِ سُوَرٍ مِّثْلِهِ مُفْترَياتٍ وَ ادْعُواْ مَنِ اسْتَطَعْتُم مِّن دُونِ اللَّهِ إِن كُنتُمْ صَادِقِين‏».[24]
تقریب استدلال به این بیان است که اگر کسی بخواهد مانند سوره‌هایی را بیاورد که مشتمل بر وجهی از وجوه اعجاز است، باید سوره یا سوره‌های ساخته شده (مثل) از همان ویژگی‌هایی که سوره معارضه شده (مماثل) دارد، برخوردار باشند و در غیر این صورت معارضه تحقق نیافته است؛ برای مثال، کسی که می‌خواهد در مقابل سوره کوثر سوره‌ای بیاورد، باید سوره ساخته شده افزون بر عناصر دخیل در اعجاز بیانی، مشتمل بر اعجاز غیبی نیز باشد؛ زیرا این سوره مشتمل بر غیب‌گویی‌های گوناگون از آینده است که تحقق نیز پذیرفته و درستی آن به اثبات رسیده است[25]. گفتنی است ممکن است اشکال شود که عرب زمان نزول که مخاطب تحدی بود، از مثلاً اعجاز غیبی سوره کوثر آگاهی نداشت و زمانی لازم بود تا این وجه اعجاز آشکار شود، در پاسخ می‌گوییم: اولاً: تاکنون حتی در برابر ادبیات سوره‌‌های قرآن و ازجمله سوره کوثر، هیچ ساخته‌ای ارائه نشده است و ثانیاً: این اشکال بر اساس نظریه‌ای است که دامنه تحدی را تنها به جهات قابل شناخت برای مردم زمان نزول محدود می‌داند، لیکن اگر معیار را مثل واقعی در نظر آوریم، آن‌گاه با گذر زمان و آشکار شدن وجوه جدید اعجاز قرآن و شگفتی‌‌های تازه، دامنه تحدی نیز در ظاهر همچون حقیقت آن، وسعت پذیرفته و معارض باید آخرین ویژگی‌‌های کشف شده را نیز مدنظر داشته باشد. گفتنی است توقع مردم با آگاه شدن از ویژگی‌‌های نو به نو قرآن نیز با این نظریه همراهی می‌کند و ثالثاً:‌ در برابر اعجاز غیبی معارض می‌تواند خبر غیبی کوتاه مدت را ضمیمه کند تا مثلاً با گذشت مدت کوتاهی تحقق پذیرد ولی نمی‌تواند از در نظر گرفتن چنین ویژگی مهمی‌ در "مثل" صرف‌نظر کند.
پاسخ سه: به باور نگارنده چنین ملازمه‌ای بر‌قرار نیست؛ زیرا:
اولاً: این مطلب حتی در مورد عصای موسی† و مانند آن نیز قابل طرح است. کسی که متخصص است با تمام وجود می‌فهمد عصای موسی سحر نیست و بینه نبوت است، ولی دیگران به‌جز از مسیر تحدی و عدم معارضه، چگونه می‌توانند به چنین نتیجه‌ای دست یابند؟ مردم به‌صورت اجمالی حقیقت را درمی‌یابند و برای فهم تفصیلی به متخصصان مورد اعتماد خود مراجعه می‌کنند. حتی اعجاز بیانی قرآن در صدر اسلام نیز چنین بوده است. چند سده طول کشید تا دانشمندان و زبان‌شناسان مسلمان توانستند اعجاز بیانی قرآن را تا حدودی رمزگشایی کنند. آنان با تکیه بر دانش بومی و زبان مادری خود قاطعانه به فرا بشری بودن قرآن پی بردند، لیکن به همه رموز آن راه نیافتند؛ ازاین‌رو ما کالبدشکافی خاصی از آن روزگاران در خصوص اعجاز بیانی قرآن در اختیار نداریم و کارشناسان، حتی آنان که در صف دشمنان بودند، نیز اعتراف‌های خود را با رمزگشایی همراه نکردند.
ثانیاً: همه وجوه اعجاز قرآن لزوماً برای منکران و غیر مسلمانان نیست؛ زیرا یکی از کارکردهای معجزه، تقویت باورمندی یک معتقد است. این وجه نیز می‌تواند تنها به گروهی خاص اختصاص یابد؛ بنابراین، تجلّی متنی خدا در قرآن که خود شاخه‌ای از اعجاز تأثیری است، لزوماً‌ برای طرح در یک مناظره نیست، بلکه دریافتی زبان‌شناختی و روان‌شناختی است که حقیقت‌ جویان مسلمان و غیر مسلمان را راه می‌نماید.
ثالثاً: تجلّی متنی خدا در قرآن به‌ عنوان یک ویژگی زبان‌‌شناختی مشمول تحدی کلی قرآن است و در معارضات منسوب به خدایان دروغین از گذشته تا کنون متنی با نشانه‌هایی در این سطح بلکه حتی بسیار نازل‌‌تر یافت نشده است و این خود راهی برای پی بردن به فرادستی آن است.
تذکر: یکی از فواید این نوع تجلّی تأثیر مستقیم بر قاری قرآن است؛ چیزی که قاری ترجمه قرآن از آن بی‌بهره است و یکی از عوامل مهم در رشد سریع اسلام در صدر اسلام همین نوع تجلّی است؛ همانند اسلام آوردن همه مدینه بدون استفاده از شمشیر.
2-3. تجلّی معارفی و تشریعی
گونه دیگری از تجلّی خدا در قرآن، در اعجاز تشریعی و اعجاز شبکه معارفی و تشریعی نمود یافته است. این نوع تجلّی عقلی و علمی است و رویکرد معنوی و روان‌شناختی ندارد. توضیح تفصیلی این نوع تجلّی را در اعجاز شبکه معارفی و تشریعی بیان خواهیم کرد.
3. گونه‌های تأثیر قرآن
تا کنون در قالب دو نوع جذبه از «تأثیر روحانی» قرآن و «تأثیر بیانی» آن سخن گفتیم، لیکن قرآن تأثیرهای دیگری هم دارد که از دامنه سخن بیرون است. جلوه‌هایی از این نوع تأثیر را در آیات و روایات و تجربه‌های میدانی یافت:
3-1. آیات و روایات
- «لَوْ أَنزَلْنَا هَذَا الْقُرْءَانَ عَلىَ‏ جَبَلٍ لَّرَأَيتَهُ خَاشِعًا مُّتَصَدِّعًا مِّنْ خَشْيةِ الله‏ وَ تِلْكَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يتَفَكَّرُون (حشر، 21)‏؛ اگر این قرآن را بر كوهى نازل مى‏كردیم، مى‏دیدى كه در برابر آن خاشع مى‏شود و از خوف خدا مى‏شكافد، این‌ها مثال‌هایى است كه براى مردم مى‏زنیم، شاید در آن بیندیشند!».
- حدثنا جعفر ‌بن ‌محمد‌ بن‌ مسرورŠ قال: حدثنا الحسين‌ بن ‌محمد ‌بن‌ عامر عن عمه عبدالله ‌بن‌ عامر عن محمد ‌بن ‌أبي عمير قال: حدثني جماعة من مشايخنا منهم أبان ‌بن‌ عثمان و هشام‌ بن ‌سالم و محمد ‌بن‌ حمران عن الصادق† قال: عجبت لمن فزع من أربع كيف لا يفزع إلى أربع: عجبت لمن خاف كيف لا يفزع إلى قوله "حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ"[26] فإني سمعت الله U يقول بعقبها: "فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يمْسَسْهُمْ سُوءٌ"[27] و عجبت لمن اغتم كيف لا يفزع إلى قوله "لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ"[28] فإني سمعت الله U يقول بعقبها: "وَ نَجَّيناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ"[29] و عجبت لمن مكر به كيف لا يفزع إلى قوله "وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ"[30] فإني سمعت الله U يقول بعقبها: "فَوَقاهُ اللَّهُ سَيئاتِ ما مَكَرُوا"[31] و عجبت لمن أراد الدنيا و زينتها كيف لا يفزع إلى قوله "ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ"[32] فإني سمعت الله U يقول بعقبها: "إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْكَ مالًا وَ وَلَداً فَعَسى‏ رَبِّي أَنْ يؤْتِينِ خَيراً مِنْ جَنَّتِكَ"[33]؛ [و عسى موجبة][34] و [35]
- في كتاب ثواب الأعمال باسناده عن أبى عبدالله† قال: من قرء في كل ليلة جمعة «الواقعة» أحبَّه اللهُ و حبَّبه الى الناس أجمعين و لَم ير في الدنيا بُؤساً أبَداً و لا فَقراً و لا فَاقَةً و لا آفَةً مِن آفاتِ الدنيا و كانَ مِن رُفَقاء أميرِ المؤمنين† و هذه السورة لأميرِ المؤمنينَ خَاصةً لَم يشرِكه فيها أحَدٌ.[36]
3-2. تجربه‌های میدانی
- تأثیر بر جسم و روان:‌ در پژوهش‌های آماری متعددی، تأثیر آوای قرآن بر جسم و روان بررسی شده که حاصل آن نشان دهنده تأثیر مثبت آن در رفع اضطراب و بهبودی بیماری است.[37]
- تأثیر بر آب: بر اساس رهیافت‌های دانش روز، قرآن بر جمادات تأثیرهای شگفتی برجای می‌گذارد که دست‌کم جزو کرامات و امتیازهای منحصر به فرد آن به شمار می‌رود. نمونه این نوع تأثیر را می‌توان در تأثیرپذیری آب از آوای قرآن مشاهده کرد. این مطلب با توجه به این‌که حدود دوسوم بدن انسان را آب فراگرفته، می‌تواند حائز اهمیت باشد و برخی دستورهای قرآن و سنت را تفسیر علمی‌ کند.
4. اعجاز تأثیری در آثار قرآن‌پژوهان
از زمان نزول قرآن، مردم عرب که آیات الهی را می‌شنیدند، بر اساس فطرت و زبان مادری خود به‌خوبی و با تمام وجود به فرا بشری بودن آن‌ها پی می‌بردند و برای درک چنین حقیقتی هیچ‌گاه نیاز به حضور نزد استاد نمی‌دیدند. برخی نیز که در درونشان تعارضی بین خواهش‌های نفسانی و دریافت‌های درونی احساس می‌کردند،‌ برای رهایی از چنین غوغایی به برخی کارشناسان خبره روزگار خود مراجعه می‌کردند. زبان‌شناسان مورد رجوع نیز برخی حقیقت را به‌صراحت اعلام می‌کردند و بعضی که قلبشان بیمار بود، راه نجات را در تهمت‌هایی مانند سحر و جنون و مانند این‌ها می‌یافتند، لیکن خواسته یا ناخواسته به امتیازهای شگفت‌آور قرآن اعتراف می‌کردند. قرآن سخن یکی[38] از این گونه افراد را چنین نقل می‌کند: «إِنَّهُ فَكَّرَ وَ قَدَّرَ، فَقُتِلَ كَيفَ قَدَّرَ، ثُمَّ قُتِلَ كَيفَ قَدَّرَ؛ ثُمَّ نَظَرَ، ثُمَّ عَبَسَ وَ بَسَرَ؛ ثُمَّ أَدْبَرَ وَ اسْتَكْبَرَ، فَقالَ إِنْ هذا إِلاَّ سِحْرٌ يؤْثَرُ»[39]. او حیله کرد اما نتوانست بر تأثیرگذاری آن سرپوش گذارد. او آن را سحر نامید؛ "سحر" که از ویژگی‌های بارز آن تأثیر شگفت و غیر متعارف است. او باید چیزی می‌گفت که ضمن تأیید اجمالی درک مخاطب از ویژگی‌های ممتاز قرآن، ذهن آن‌ها را منحرف نموده و درک آن‌ها را به باطل مشوب و آن‌ها را قانع کند.
آری، مدت‌ها‌ مسلمانان نیازی به تدوین وجوه اعجاز نداشتند، اما عواملی زمینه طرح شبهات گوناگون درباره قرآن و مسائل پیرامونی آن را فراهم کرد. از سده سوم و شاید از جاحظ (255 ق) نگارش اعجاز قرآن برای پاسخ‌گویی به پرسش‌ها و دفع شبهات و دفاع از قرآن آغاز گشت. نخست نگارش‌ها سطحی بود و نویسندگان رفته‌رفته دریافت‌های خود را با ژرف اندیشی‌های بیشتر، بهتر و دقیق‌‌تر تدوین کردند، اما همواره از نوعی ابهام در عین وضوح رنج می‌بردند؛ حقیقتی که به‌خوبی درک می‌کردند، ولی نمی‌دانستند چگونه بیان کنند. آن‌ها با متنی در بالاترین مرتبه سهل‌ممتنع روبه‌رو بودند و می‌کوشیدند به راز این شگفتی پی ببرند. نویسندگان اعجاز گاه به نظم قرآن می‌اندیشیدند و چون آن را فراتر از نگارش‌های بشری می‌دیدند، آن را وجه اعجاز می‌شمردند و گاه همین نگاه را در مورد سبک و جز این‌ها و گاه نیز در جمع آن‌ها می‌دیدند و این سرگردانی برای برخی به جایی رسید که به نظریه‌های ناسازگار و متناقض روی آوردند. در این میان، بر اساس منابع در دسترس، خطّابی (م 388 ق) نخستین کسی بود که در مسئله اعجاز به وجهی نو اشاره کرد[40]. گویا او دستاورد پیشینیان خود در این باره را ـ که اعجاز بیانی خوانده می‌شود ـ فروتر از دریافت‌های خود می‌دید؛‌ ازاین‌رو ضمن تأکید بر فرا بشری بودن نظم قرآن، پرده از حقیقتی دیگر برداشت؛ حقیقتی که تحت عنوان تأثیر قرآن طرح نمود و یادآور شد که تنها برخی افراد خاص به آن توجه دارند.[41] البته او در تحلیل آنچه بر اثر دریافت درونی بدان رسیده بود، چندان توفیق نیافت و جز اشاره‌ای کوتاه به برخی شواهد و ادله، در برابر راز آن حیران و سرگردان ماند.
گفتنی است بر اساس برخی گزارش‌ها[42]، پیش از خطّابی نیز نظریه تعلیل‌ناپذیری اعجاز قرآن سابقه داشته است، لیکن نه آن‌چنان‌که خطّابی بدان پرداخت. به بیان دیگر، نظریه تعلیل‌ناپذیری هرچند بر تأثیر ویژه قرآن بسان تصریح خطّابی و شهرستانی و بسیاری دیگر، تصریح نمی‌کند، لیکن به مرحله‌ای از آن نزدیک می‌شود و برخی ویژگی‌های مهم آن را بازگو می‌کند. ما با توجه به شناخت و اقرارهایی که از نوع نگرش آن‌ها در مورد بیان قرآن در اختیار داریم، می‌توانیم آن را بر اعجاز تأثیری تطبیق کنیم.
حسن ‌بن ‌محمد قمی‌ (378 ق) ـ به گفته عبد‌العلیم هندی ـ بر این باور بود که طبیعت این معجزه (قرآن) به‌گونه‌ای است که می‌توان به آن وقوف یافت، ولی نمی‌توان آن را وصف کرد. نظری که بعدها باقلانی (403 ق) و سکاکی (625 ق) بدان گرایش یافتند. سکاکی ابتدا به امکان تعلیل اعجاز و بیان وجه آن روی ‌آورد و بلاغت و نظم را طرح کرد ـ که دانشمندان پیش از او نیز به آن‌ها توجه داشتند ـ ولی درنهایت از این روش روی گردان شده، آن را "مما یدرک و لا یوصف" معرفی کرد: «بدان که اعجاز قرآن امری است درک شدنی نه وصف شدنی؛ مانند استواری وزن [در شعر] که قابل درک است نه قابل وصف، یا همچون ملاحت [مثلاً چهره نمکین قابل وصف نیست و تنها با دیدن می‌توان آن را فهمید]، و درک کننده اعجاز نزد من همان ذوق سالم است و راه دست‌یابی به ذوق سالم، در محضر این دو علم [معانی و بیان] بودن است»[43]. او در توضیح سخن خود پس از نقل نظریات دیگر و نقد آن‌ها آورده است: «پنجمین قول چیزی است که اصحاب ذوق درک می‌کنند و از جنس فصاحت و بلاغت است و راهی به آن نیست مگر تلاش طولانی در دو علم معانی و بیان به ضمیمه جان مستعدی که خدای تعالی ارزانی کرده باشد ...».[44]
از دانشمندان قرن پنجم، عبد‌القاهر جرجانی (471 ق) نظم قرآن را وجه اعجاز دانسته، بر آن تأکید فراوانی دارد، لیکن او نیز درک آن را تا حدی به ذوق و احساس روحی و کثرت آگاهی از کلام عرب ارجاع می‌دهد، نگرشی که از سخنان سکاکی (625 ق) نیز به نوعی استنباط شد.[45]
افزون بر نظریه نظم و بلاغت ـ که در آثار برخی نویسندگان نامدار اعجاز به نوعی لاادری‌گری و وصف‌ناپذیری انجامیده ـ در خصوص نظریه صرفه نیز ـ که در قرون نخستین طرفدارانی به‌ویژه از معتزله داشته است ـ از بررسی اقوال طرفداران آن می‌توانیم به این نکته دست ‌یابیم که وجود تأثیر ویژه و وصف‌ناپذیر قرآن و سیطره آن بر دیگر وجوه اعجاز، عامل گرایش دست‌کم برخی به این نظریه بوده است؛ کسانی که برای توجیه چرایی اعجاز قرآن نتوانستند به نظریه‌های موجود قناعت کنند و ناگزیر به اموری متناقض تمسک جسته و هم‌زمان سخن از اعجاز بیانی و صَرفه راندند. چنین رویکردی را می‌توان در آثار رمّانی، خفّاجی، فخر رازی، سید مرتضی و برخی دیگر، البته با لحاظ تفاوت‌هایی، ردیابی کرد.
در قرن هشتم، ابن‌کثیر (774 ق) یکی از وجوه اعجاز را تأثیر آن بر نفوس دانست، هرچند آن را در سایه بلاغت قرار داد[46]. پس از او ابن‌خلدون (808 ق) نیز به نظریه تعلیل‌ناپذیری گرایش یافت و اعجاز قرآن را "مما یدرک و لا یوصف" دانست که صاحبان ذوق عربی را تحت تأثیر قرار می‌دهد.[47] نظریه اعجاز تأثیری همچنان ادامه یافت و در آثار مشاهیری همچون سیوطی (م 911 ق) جایگاهی مستقل به خود اختصاص داد.[48]
این دو تقریر از نظریه اعجاز تأثیری در قرون بعدی و نوشته‌های برخی دیگر نیز حضور یافت و رفته‌رفته ولی گاه با چراغ خاموش راه خود را باز کرد. نویسندگان اعجاز هرچند دامنه وسیعی از بحث را به آن اختصاص ندادند، لیکن بر آن تأکید کردند و این روند همچنان ادامه یافت.
در قرن چهاردهم، شاهد افزایش کمّی طرفداران اعجاز تأثیری نسبت به قرون گذشته و افزایش تنوع تفسیرهای کیفی آن هستیم. در این قرن، نویسندگان بیش از پیش به چیستی و چگونگی این وجه اعجاز و تفکیک آن از اعجاز بیانی توجه نشان دادند و در برخی آثار تلاش شد برای آن ساختاری ارائه شود. نمونه چنین جهشی را می‌توان در آثار هبة‌الدین شهرستانی (1386 ق) یافت. بی‌مورد نیست اگر ادعا شود کسی به مانند شهرستانی بر جذبات روحی قرآن تأکید نکرده است. او پس از برشمردن وجوهی که گذشتگان برشمرده‌اند، راز اصلی اعجاز را جذبات روحی قرآن دانست، اما اذعان کرد که نمی‌تواند آنچه را با تمام وجود دریافته است، مستدل ارائه کند[49]. البته ـ چنان‌که اشاره شد ـ این نظریه طرفدارانی از گذشتگان نیز دارد، ولی به نظر می‌رسد کسی مانند او بر آن تأکید نداشته است.
سید‌قطب، زرقانی، رافعی، خطیب، مطهری، غزالی، فرید وجدی و برخی دیگر نیز هر یک به سهم خویش و با بیانی، به این وجه اعجاز توجه کرده‌اند.
از ویژگی‌های دیگر تبیین اعجاز تأثیری در قرن چهاردهم می‌توان به بررسی عوامل آن بیش از آنچه تا پیش از این قرن بیان شده بوده، اشاره کرد. چنین ساختاری را می‌توان در برخی مقالات یافت که در ادامه معرفی می‌شود.
ناگفته نماند که در این قرن به رغم همه تلاش‌ها و دستاوردها، این نگاه زیبا که با تکامل تحقیق‌های متن‌پژوهی قرآن حضور و ظهوری بیشتر یافت، گاه با تلخی نگاه‌های کوتاه در هم آمیخت و به جای این‌که گامی به جلو داشته باشد، گامی پس کشید! این قرائت‌های ناقص و ناراست بدون تأمل لازم، بنای خود را به‌زعم خویش بر ویرانه‌های دیگر وجوه اعجاز استوار ساختند. این جریان ادامه یافت و آرای متشتّت اندک‌اندک گسترش یافت و نظریه‌های گوناگونی عرضه شد.[50]
افزون بر روند یاد شده، برخی نویسندگان کتاب‌هایی در گردآوری شواهد و مصادیق اعجاز تأثیری تألیف کرده‌اند که روشی ترویجی دارند؛ مانند «قَتلي القرآن (اَلَّذينَ سمعوا القُرآنَ و ماتوا بِسماعه)» نوشته ثعلبی (427 ق)[51] (که اخیرا ترجمه و با مقدمه‌ای مفصل منتشر شده است)[52]؛ نمونه‌هایی از نفوذ و تأثیر قرآن، کریمی جهرمی؛ تأثیر قرآن در جسم و جان، صالحی حاجی آبادی؛ و... .


[1]‌. ثلاث رسائل فی الاعجاز، خطابی، ص70ـ71.
[2]. فی ظلال القرآن، سید‌قطب، ج4،ص422؛ تفسیر نمونه، مکارم شیرازی و همکاران، ج8، ص292 ـ 294.
[3]. السیرة النبویة، ابن‌هشام، ج‏1،ص315.
[4] . الكافی، کلینی، ج2، ص617؛ البرهان فی تفسیر القرآن، بحرانی، ج‏4، ص707.
[5]. الكافی، کلینی، ج2، ص617.
[6]. مرآة العقول، مجلسی، ج‏12، ص504.
[7]. ر.ک:‌ رجال نجاشی، ص225، شماره 591؛ رجال ‏ابن ‏داود، ص468، شماره 261.
[8]. ر.ک‌:‌ رجال ابن‌غضائری، ج1، ص95.
[9]. برای آگاهی مختلف از گونه‌های مختلف تجلی ر.ک: مصباح الهدایة، عز‌الدین کاشانی، ص129؛ مرصاد العباد، نجم رازی، ص319 ـ 325؛ اصطلاحات الصوفیة، کاشانی، ص126 ـ 127؛ ولایت در عرفان، روحانی نژاد،‌ ص181 ـ 189.
[10] . ر.ک‌: اعجاز بیانی و تأثیری قرآن کریم، جواهری، ص 153- 154.
[11]. بحار الانوار، مجلسی، ج89، ص107، دار الكتب الإسلامیه، به نقل از اسرار الصلاة نوشته شهید ثانی.
[12] . ر.ک: اعجاز بیانی و تأثیری قرآن کریم، جواهری، ص 181- 182.
[13] . اسرا، 44.
[14] . اسرا، 44.
[15]. نهج البلاغه، نسخه صبحی صالح، خطبه 145.
[16]. التمهید فی علوم القرآن، معرفت، ج6، ص31. «لا شک أن الاعجاز قائم ـ في الجملة ـ بهذا الجانب [الاعجاز العلمي] کسائر الجوانب، اما التحدي فقد يقال باختصاصه بجانب البيان فحسب، إذ لم تکن إشارات القرآن العلمية معروفة عند نزوله لأحد من الناس، و انما اثبتها العلم بعد ذلک بعدّة قرون أو سيثبتها عبر الايام. فإن کان ذلک دليلا علي اعجازه في مجال قادم فإنه ليس دليلا علي وقوع التحدي به في اول يومه».
[17]. خصائص التعبیر القرآنی و سماته البلاغیة، مطعنی، ج1، ص136.
[18]. ر.ک:‌ الإعجاز البیانی للقرآن، بنت الشاطی، ص75.
[19]. «المعجز امر خارق للعادة، مقرون بالدعوي و التحدّي، مع عدم المعارضة و مطابقته للدعوي؛ معجزه امری خارق العاده است که با ادعا [ی نبوت] و تحدی همراه است، به شرط عدم معارضه و مطابقت آن با اراده آورنده آن». الإلهیات علی هدی الکتاب و السنة و العقل، سبحانی، ج3، ص229؛ نیز ر.ک: اعجاز القرآن، باقلانی، ص160 ـ 161؛ الملل و النحل،‏ شهرستانی،ج1، ص93؛ شرح المواقف، إیجی، ج8، ص222؛ شرح المقاصد، تفتازانی، ج4 و 5، ص12؛ الإتقان فی علوم القرآن، سیوطی، ج2، ص238، نوع 64.
[20]. ر.ک: پاسخ به سؤال دو.
[21]. اسرا، 88: «بگو: اگر انسان‌ها و جن‌ها دست به دست هم دهند كه همانند این قرآن را بیاورند، همانند آن را نخواهند آورد، هرچند یكدیگر را یاری كنند.» سوره اسرا در جدول نزولی قرآن پنجاهمین سوره و مکی است.
[22]. طور، 34 ـ 35: «… اگر راست مى‏گویند سخنى همانند آن بیاورند» سوره طور مکی و شماره آن در جدول نزولی قرآن 76 است.
[23]. یونس، 38: «آیا آن‌ها مى‏گویند: «او قرآن را بدروغ به خدا نسبت داده است»؟! بگو: اگر راست مى گویید، یك سوره همانند آن بیاورید و غیر از خدا، هر كس را مى‏توانید [به یارى] طلبید!» شماره این سوره در جدول نزولی قرآن 51 و مکی است.
[24]. هود، 13:‌«آن‌ها مى‏گویند: او به دروغ این [قرآن] را [به خدا] نسبت داده است، بگو: اگر راست مى‏گویید، شما هم ده سوره ساختگى همانند این قرآن بیاورید و تمام كسانى را كه مى‏توانید ـ غیر از خدا ـ فرا بخوانید.» شماره این سوره در جدول نزولی قرآن 52 و مکی است.
[25]. برای آگاهی بیشتر ر.ک: تفسیر نمونه، مکارم شیرازی و همکاران، ج‏27، ص 376 ـ 377.
[26]. آل عمران، 173.
[27]. آل عمران، 174.
[28]. انبیاء، 87.
[29]. انبیاء، ‌88.
[30]. غافر، 44.
[31]. غافر، 45.
[32]. کهف،‌ 39.
[33]. کهف،‌40.
[34]. این قسمت هرچند بدون هیچ نشانه‌ای در متن خصال آمده، لیکن به نظر می‌رسد جزو روایت نباشد و توضیح مرحوم صدوق است.
[35]. الامالی، الصدوق، ص6؛ خصال، همو، ج1، ص218:‌ «حضرت امام صادق† فرمود: در شگفتم از كسى كه از چهار چیز مى‏ترسد و دغدغه دارد، چرا به چهار چیز پناه نمى‏برد: تعجب مى‏كنم از كسى كه از دشمن مى‏ترسد چرا به ذكر "حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ؛ خدا ما را بس است و او بهترین پشتیبان است" پناه نمى‏برد؛ زیرا من شنیدم كه خداى بلند مرتبه در ادامه آن مى‏فرماید: «آنان با نعمت و بخشش الهى بازگشتند، در حالى كه هیچ بدى به آنان نرسید». تعجب مى‏كنم از كسى كه گرفتار و غمگین است، چگونه به ذكر "لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ؛ خدایى جز تو نیست، تو منزهى و من از ستمگارانم" پناه نمى‏برد؛ زیرا من شنیدم كه خداى بلند مرتبه پس از این ذكر مى‏فرماید: «ما او را اجابت كردیم و از اندوه رهانیدیم، و مؤمنان را نیز مى‏رهانیم». و تعجب مى‏كنم از كسى كه به او حیله شده است، چگونه به این فراز پناه ‏نمى‏برد: «وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ؛ كار خود را به خداوند واگذار مى‏كنم كه او از بندگان آگاه است؛ زیرا من شنیدم كه خداوند در ادامه مى‏فرماید: «خداوند او را از نیرنگ‌هاى بد آنان حفظ نمود». و در تعجبم از كسى كه دنیا و زینت‏هاى آن را مى‏خواهد، چگونه به این ذكر پناه نمى‏برد: "ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ؛ تنها آنچه را خدا بخواهد، انجام مى‏شود، هیچ نیرویى جز از سوی خداوند نیست"؛ زیرا من شنیدم خدای بلند مرتبه در ادامه مى‏فرماید: «اگر معتقد هستى كه من كمتر از تو مال و فرزند دارم، امیدوارم پروردگارم بهتر از ثروت تو به من دهد»، و كلمه «عسى» در این آیه شریفه به معنى امیدوارى است.»
[36]. همان، ج‏5، ص203.
[37]. برای نمونه، نسرین گله‌دار ـ کارشناس ارشد آموزش پرستاری ـ و ماندانا ساکی ـ کارشناس ارشد روان‌پرستاری ـ در پژوهشی «تأثیر آوای قرآن بر اضطراب پیش از آزمون دانشجویان» را بررسی کرده‌اند که حاصل آن تأثیر مثبت و معنادار آوای قرآن بر کاهش اضطراب بوده است. برای آگاهی بیشتر ر.ک: اسلام و بهداشت روان، نهاد رهبری، ج1، ص113 ـ 118.
[38]. بر اساس آنچه در شأن نزول‌ آیه آمده، این شخص «ولید ‌بن‌ مغیره مخزومی» بوده است. ر.ک:‌ مجمع البیان، طبرسی، ج‏10، ص584 ـ 586.
[39]. مدثر، 18 ـ 24: او [براى مبارزه با قرآن] اندیشید و مطلب را آماده کرد؛ مرگ بر او باد! چگونه [براى مبارزه با حق] مطلب را آماده كرد! مرگ بر او باد! چگونه مطلب [و نقشه شیطانى خود را] آماده نمود! سپس نگاهى افكند، بعد چهره درهم كشید و عجولانه دست به كار شد، سپس [به حقّ] پشت كرد و تكبّر ورزید، و سرانجام گفت: «این [قرآن] چیزى جز افسونی برگرفته [از جادوگران] نیست!.
[40]. ر.ک: ثلاث رسائل فی الاعجاز، رمانی و...، ص70 ـ 71.
[41]. همان.
[42]. ر.ک: فکرة اعجاز القرآن، حمصی، ص61.
[43]. مفتاح العلوم، سکاکی، ص176 «و اعلم، آن شأن الإعجاز عجيب يدرک و لايمکن وصفه کاستقامة الوزن، تدرک و لايمکن وصفها و کالملاحة،‌و مدرک الاعجاز عندي هو الذوق ليس إلاّ، و طريقة الذوق خدمة هذين العلمين».
[44]. همان، ص216.
[45]. ر.ک: دلائل الإعجاز فی علم المعانی، جرجانی، ص498 ـ 508؛ تاریخ النقد الادبی عند العرب، احسان عباس، ص26.
[46]. ر.ک: تفسیر القرآن العظیم، ابن‌كثیر، ج‏1، ص109.
[47]. «... و إنّما يدرك بعض الشّي‏ء منه [اعجاز القرآن] من كان له ذوق بمخالطة اللّسان العربيّ و حصول ملكته فيدرك من إعجازه على قدر ذوقه‏» تاریخ ابن‌‌خلدون، ج1، ص759.
[48]. ر.ک: معترک الاقران فی اعجاز القرآن، سیوطی، ج1، ص242 ـ 244.
[49]. تنزیه تنزیل، شهرستانی، ص126.
[50] . 1. اعجاز تأثیری با محوریت گوینده؛ 2. اعجاز تأثیری با محوریت متن؛ 3. اعجاز تأثیری با محوریت مخاطب (مخاطب خاستگاه اعجاز تأثیری است)؛ 4. اعجاز تأثیری با محوریت معنا (بدون لحاظ نظم و بلاغت)؛ 5. اعجاز تأثیری با محوریت آثار خارجی (خالقِ متن خاستگاه اصلی و کارکردهای خارجی نشانه‌های آن است)؛ 6. اعجاز تأثیری بر پایه گوینده و مخاطب (نظریه مختار).
[51]. کتاب کوچکی است نوشته ثعلبی ـ نویسنده تفسیر الكشف و البیان (تفسیر الثعلبی) ـ با نام اصلی «کتابٌ مُبارکٌ یذْکَرُ فیهِ قَتْلی الْقُرآنِ العَظیمِ الّذینَ سَمِعُوا الْقُرآنَ و ماتُوا بِسَماعِهِ (رَحْمَةُ اللّهِ عَلَیهِمْ وَ عَلی جَمیعِ المُسلمینَ(». ویسمولر در رساله کارشناسی ارشد خود (دانشگاه کلن، 1996) ضمن تصحیح متن کتاب، به آلمانی ترجمه کرد. از آن پس این کتاب در برخی پژوهش‌های مرتبط با جنبه‌های زیبایی‌شناختی قرآن مورد استناد قرار گرفت.
[52]. سماع قرآن و کشته‌های آن (به انضمام کتاب قتلی القرآن ثعلبی)، ترجمه حبیب الله عباسی و صدیقه پوراکبر کسمایی، انتشارات سخن.

التماس دعا

574) خلاصه مفید و مختصر کتاب «اعجاز و تحدی»

اخیراً به مناسبتی انگیزه‌ای حاصل شد تا کتاب اعجاز و تحدی را به صورت بسیار خلاصه و فشرده ارائه کنم. امیدوارم برای مخاطبان مفید باشد. از خوانندگان گرامی درخواست دارم اگر خلاصه را مفید تشخیص دادند، آن را در اختیار دیگران نیز قرار دهند (البته بدون تغییر در محتوا)، اجرکم علی الله!

ان شاء الله توفیقی باشد، خلاصه کتاب‌های دیگر را هم ارائه خواهم کرد. التماس دعا!

بسم‌الله الرّحمن الرّحیم

الحمد لله ربّ‌ العالمین و صلی‌الله علی محمد و آله ‌الطاهرین

اعجاز و تحدی

(خلاصه کتاب "اعجاز و تحدی؛ نقد شبهات" تألیف سیدمحمدحسن جواهری، 467 صفحه

همچنین کسانی که به کتاب دسترسی ندارند، می‌توانند خلاصه بخش مهمی از آن را در مقاله « واکاوی ملاک تحدی در قرآن و نقد منطق تنزّلی» (پژوهش‌های قرآنی، شماره 79) ببینند.)

1. معجزه چگونه بر صداقت پیامبر دلالت دارد؟ (بحث کلامی)

پاسخ مختصر:

- مقدمه اول: ادعای ارتباط با خدا خارق العاده است.

- مقدمه دوم: پیامبر یک کار خارق العاده دیگر (معجزه) انجام می‌دهد تا به مخاطب بفهماند ارتباط خارق العاده با خدا برای او امکان‌پذیر است.

- واسطه: قانون لطف. (یعنی در صورتی که شرایط ظاهری یک پیامبر در فرد مدعی فراهم باشد، بر خداست که اگر ادعای او دروغ باشد، رسوایش کند؛ اما اگر شرایط ظاهری یک پیامبر در او فراهم نباشد، ضرورت قانون لطف محل تردید و بسا انکار است) (مسیر اثبات عقلی- کلامی است.)

- نتیجه: پس ادعای اول او می‌تواند درست باشد. «حکم الامثال فیما یجوز و فیما لایجوز واحد».[1]

سیر منطقی بحث اعجاز قرآن

2. چرا قرآن معجزه است؟

پاسخ: قرآن تحدی کرد و هیچ‌کس نتوانست به تحدی آن پاسخ گوید و مانندی برای قرآن بیاورد؛ در نتیجه اعجاز قرآن ثابت است.

3. چرا عرب و جن و انس نتوانستند در برابر تحدی قرآن مثلی بیاورند؟

پاسخ: به دلیل وجوه بیرونی یا درونی اعجاز قرآن

تذکر مهم:

اگر نتوانستیم به چرائی عجز مخاطبان تحدی راه یابیم و وجوه اعجاز را آن گونه که باید و شاید رمزگشایی کنیم، اتفاقی نیفتاده و اعجاز قرآن مخدوش نشده بلکه فضل و دانشی را از دست داده‌ایم؛ زیرا مرحله اثبات اعجاز قرآن پیش از رمزگشایی وجوه آن است. گذشته از این، اساساً تنها در مورد قرآن که معجزه‌ای عقلی است، ما با چنین سؤالی روبه‌رو می‌شویم و در موارد دیگر چنین پرسشی مطرح نیست؛ مثلاً هیچ کس نمی‌پرسد چرا ساحران نتوانستند مانند معجزه حضرت موسی بیاورند و چرا پزشکان نتوانستند مانند حضرت عیسی ع مردگان را زنده کنند، یا به تعبیر دیگر، حضرت موسی ع چگونه عصایش را به مار تبدیل می‌کرد و حضرت عیسی ع چگونه مرده زنده می‌کرد.

تحدی

4. تحدی در تعریف اعجاز چه جایگاهی دارد؟

پاسخ: وجود "تحدی" صریح و علنی یا "فضای تحدی" در معجزه ضروری است و اگر این دو نباشد، نهایتاً‌ کرامت است.

تعریف معجزه: « معجزه امری خارق‌العاده است که با ادعا[ی نبوت] و تحدی همراه است، به شرط عدم معارضه و مطابقت آن با اراده آورنده آن.»[2]

تذکر:

به طور طبیعی این احتمال وجود دارد که پیامبر اکرم ص از همان ابتدا که تبلیغش را با ارائه معجزه (قرائت آیات قرآن) آغاز کرد، مسئله تحدی و فوق جن و انس بودن آن را نیز متذکر شده باشد؛ زیرا «عدم الوجدان لا یدل علی عدم الوجود».

5. تطبیق این دو در مورد قرآن چگونه است؟

پاسخ: آیات تحدی (تحدی صریح) چند سال با تأخیر از بعثت و تبلیغ علنی اسلام نازل شدند. اما فضای تحدی:

اولاً: ادعای ارتباط با خدا و رسالت به طور طبیعی با انکار روبه‌رو است و انکار، فضای تحدی را فراهم می‌کند.

ثانیاً: فضای تحدی همزمان با تلقّی آیات قرآن و وجدان ناتوانی از آوردن مانند آن، که در همان لحظه نخست برای عرب اصیل تحقق می‌یافت، شکل می‌گرفت.

ثالثاً: در مورد قرآن فضای تحدی با نزول سوره مسد از روز اول و سوره توحید مدتی بعد بر قرار شد.

توضیح بیشتر

سوره توحید: نوعی هماوردی و تحدی در باره خدایان بود؛ خدا خود را معرفی کرد:‌ من احد و صمدم و نه زاده شده و نه می‌زایم و نه کسی در شأن و در تراز من است اینک مشرکان و منکران می‌بایست خدایان خود را معرفی می‌کردند و نشان می‌دادند خدایانشان از خدای پیامبر اکرم ص بالاتر است. طبیعی است آن‌ها نه می‌توانستند در قالبی بسان سوره توحید خدایان خود را معرفی کنند و نه می‌توانستند خدایان عاجز و ناتوان خود را در برابر اوصاف خدای محمد ص عرضه نمایند. این شکستی روشن و برهانی قاطع بود که مشرکان را در برابر قدرت تبلیغ پیامبر اکرم ص در اذهان مردم زمین‌گیر کرد.

اما سوره مسد در حکم تحدی قرآن و پیامبر اکرم ص در همان روز نخست اعلان عمومی رسالت بود که قریش را از رهگذر بزرگ آن‌ها به شدت به چالش کشید. ابولهب بزرگ قریش که ثروتمند و جایگاه والایی نزد آنان داشت، در نخستین تجمع پیامبر اکرم ص به ایشان جسارت کرد و در پی آن سوره مسد او و همسر شاعره‌اش را هجو کرد. هجوی که آنان را چون دیوانگان از خانه بیرون کشید. ام جمیل سنگ به دست در کوچه‌های مکه دنبال پیامبر ص می‌گشت تا او را با سنگ بزند و فریاد می‌زد محمد ص مرا هجو کرده است. البته اشعاری توهین آمیز سرود ولی عرب می‌فهمید که جواب هجو باید در خور هجو باشد وگرنه ارزش عرضه ندارد و خود هجوی دیگر علیه خود آنان است. آری، هجو در عرب بی‌پاسخ نمی‌ماند ولی این هجو بی‌پاسخ ماند! سوره مسد نماد خواری و ذلت بود که به مدت تقریبا ده سال بر گردن ابولهب بلکه مشرکان قریش آویزان بود ولی آن‌ها نتوانستند آن را با معارضه پاسخ دهند و بعد از مرگ ابولهب نیز هرگز نتوانستند آن را از گردن خود بازکنند. ابولهب به راحتی می‌توانست همه شاعران مکه و غیر آن را در زمان اوج ضعف پیامبر ص به خدمت بگیرد تا هجوی بسازند در مقابل هجو پیامبر ص ولی عاجز ماند و او و هم‌کیشانش برای دفاع به شمشیر و دادن جان و مال پناه بردند. این خواری و ذلت با فرود آمدن پی در پی آیات تحدی در سال‌های بعد روز به روز وسیع‌تر و عمیق‌تر می‌شد؛ زیرا مطالبه معارضه را از آنان به ویژه در برابر مسد و توحید چند چندان کرد. عجز ابولهب در برابر این تحدی غیر رسمی ولی بسیار شدید دور از چشم مردم نبود. آمدن آیات تحدی زبان آنان را باز می‌کرد که خب!‌ چرا برابر این سوره پنج‌آیه‌ای سوره‌ای نمی‌سازید تا هم کار محمد ص و اسلامش را یکسرده کنید و هم خواری و مذلت هجو او را از چهره بزدایید؟ تأثیری و تحدی سوره مسد برای قریش از آیات تحدی سخت‌تر و گران‌تر بود که با آیات تحدی تقویت شد. آیات تحدی عالمیان را به هماوردی فراخواند ولی سوره مسد قریشیان را بیچاره کرد!

متأسفانه نقش این دو سوره در ترویج اسلام و قرآن در منابع تاریخ اسلام و تفاسیر دیده نشده است و جای آن‌ خالی است.

ضمناً‌ این سوره دلیل دیگری است بر این که معجزه ابزار تبلیغی و دفاعی هر دو بوده است نه صرفا دفاعی، چنان‌که برخی گفته‌اند.[3]

6. آیات تحدی

الف) همه قرآن

اسراء، نزول 50، آیه 88: أَن یأْتُواْ بِمِثْلِ هَذَا الْقُرْءَانِ

ب) یک سوره

یونس، نزول 51، آیه 38: فَأْتُواْ بِسُورَةٍ مِّثْلِهِ

ج) ده سوره با قید "ساختگی"

هود، نزول 52 ، آیه 13: فَأْتُواْ بِعَشْرِ سُوَرٍ مِّثْلِهِ مُفْترَیاتٍ

د) یک حدیث (کلام منعقد هرچند به اندازه یک سوره نباشد)

طور، نزول 76،‌ آیات 34- 35: فَلْیأْتُواْ بحَدِیثٍ مِّثْلِهِ

ه) یک سوره مانند سوره‌های قرآن از مثل آورده قرآن (قید:‌ من در "من مثله")

بقره، نزول 87، آیه 23: فَأْتُواْ بِسُورَةٍ مِّن مِّثْلِهِ

تذکر مهم

ذکر زمان نزول به معنای تأیید نیست، بلکه برای همراهی با کسانی است که به هر دلیل نیم‌نگاهی به روایات ترتیب نزول دارند. واقعیت این است که اسناد این روایات به شدت ضعیف و غیر معتبر است و بدتر این‌که محفوف به قرائن متعدد بطلان نیز هست. می‌توان حدس زد که ترتیب‌های منقول در این روایات به صورت اجتهادی و از طریق پرس و جو از اصحاب تنظیم شده که البته خطاهای مهم و روشنی نیز دارد. شاید این کار برای نشان دادن بی‌نیازی از مصحف حضرت علی ع بوده باشد (که تاریخ نزول آیات در آن نگاشته شده بود، و آن را نپذیرفتند و دیگر هیچ کس آن را ندید و جزو ودایع امامت است). از نظر طرفداران این روایات، بهترین سند مستند به ابن عباس است ولی نگارنده بسیار بعید می‌دانم فهرست ارائه شده حتی کار خود او باشد بلکه به نظر می‌رسد کاری از دیگران باشد که به او نسبت داده شده مثل نسبت دادن هزاران روایت جعلی دیگر به او. به هر حال، بحث در این باره دامنه‌دار است.

برای آگاهی بیشتر:

۱. نقد نظریه تفسیر بر پایه ترتیب نزول (در بخش بزرگی از مقاله اسناد بررسی شده است)، سید محمدحسن جواهری، پژوهشنامه معارف قرآنی (آفاق دین) سال نهم تابستان 1397 شماره 33

۲. http://javahery.blogfa.com/category/12/%d9%86%d9%82%d8%af-%d8%b1%d9%88%d8%b4-%d8%aa%d9%81%d8%b3%db%8c%d8%b1-%d8%a8%d8%b1-%d9%be%d8%a7%db%8c%d9%87-%d8%aa%d8%b1%d8%aa%db%8c%d8%a8-%d9%86%d8%b2%d9%88%d9%84-(%d8%aa%d9%81%d8%b3%d8%b1%d8%aa%d9%86%d8%b2%db%8c%d9%84%db%8c-)

7. نظریه تحدی

نظریه تحدی هرچه باشد باید دو نکته در آن لحاظ شود:

الف) قرائن موجود در آیات تحدی را دقیقاً‌ لحاظ و مراعات کند.

ب) از گونه‌گونی ملاک‌های آیات تحدی رمزگشایی نماید (یعنی بتواند دلیل تفاوت در ملاک‌های تحدی در آیات تحدی (همه قرآن، یک سوره، ده سوره و ...) را به صورت مقبولی توجیه کند).

از بین نظریه‌های موجود، برخی یکی از این دو ویژگی و برخی هیچ‌یک را ندارند؛ بنابراین، باید دنبال یک نظریه جدید و کارآمد باشیم که دو ویژگی فوق را در خود جمع داشته باشد.

نظریه مختار

مرحله اول: توضیح نظریه

نظریه تحدی مختار در حقیقت تصحیح و تکمیل شده دو نظریه نزدیک به هم آیت الله مصباح یزدی و آیت الله لنکرانی – اعلی الله مقامهما- است.

1. ابتدا به همه قرآن با همه اوصاف آن تحدی شد ولی بعد ملاک از همه قرآن به یک سوره در لفظ و محتوا تنزّل یافت.

2. تحدی به یک سوره در لفظ و محتوا با لحاظ همه ویژگی‌های آن سوره است. (حتی آن‌ها که صدها سال بعد از زمان نزول کشف شده‌اند[4]؛ مانند اخبار غیبی و مصادیق اعجاز علمی؛ مثلاً کسی که می‌خواهد در برابر سوره کوثر مانندی بیاورد، باید در متن خود یک خبر غیبی هم قرار دهد که در صورت برابری لفظ و محتوا و عبور از این دو مانع، باید منتظر شد تا خبر غیبی تحقق پذیرد و در صورت تحقق آن، معارضه تمام است؛ اما کسی که با سوره فیل معارضه می‌کند نیازی نیست در متن خود خبر غیبی قرار بدهد).

3. بعد از ملاک یک سوره در لفظ و محتوا، باز تخفیفی داده شد و قرار شد برابر ده سوره فقط در لفظ بیاورد. برای عربی که مهارتش در ادبیات و از معارف عالی تهی بود، این تخفیفی آشکار به شمار می‌رفت. او حتی می‌توانست محتوای ده سوره قرآن را که مصداق «مفتریات» می‌دانست، در قالب جدید ارائه کند. (ده سوره نمی‌تواند ده برابر یک سوره باشد بلکه باید ده سوره در قالب‌های تازه و مانند قالب‌های قرآنی آورده شوند؛ مثلاً برابر سوره کوثر باید حدود یک سطر باشد و می‌باید ده سوره را به این شکل در قالب جدید بیاورد و آوردن یک سوره ده سطری در برابر سوره کوثر از «عشر سور مفتریات» کفایت نمی‌کند.)

3. باز هم از یک سوره در لفظ و محتوا یا ده سوره تنها در لفظ تخفیف دیگری داده شد و قرار شد اگر می‌تواند به اندازه یک «حدیث» هم برابری بیاورد، اقدام کند. منظور از حدیث یک کلام منعقد است؛ مثلاً‌ اگر کسی می‌خواهد برابر سوره بقره سوره‌ای بیاورد، لازم نیست برابر همه آن بیاورد بلکه مثلاً اگر برابر آیه دین یا داستان طالوت و جالوت یا یکی از داستان‌های مطرح شده در سوره بقره نیز بیاورد، کافی است.

تذکر بسیار مهم:

دقت شود این تنزل‌های پیاپی تنها برای به رخ کشیدن ناتوانی مخاطب است وگرنه به فرض کسی می‌توانست برابر آیه دین که یک صفحه است، برابری بیاورد، هرگز از نگاه تماشاچیان کارش با قرآن برابری نمی‌کند هرچند مبارزه را برده باشد؛ درست مانند مثال ذیل:

فرض کنید فردی دیسکی را به میزان 400 متر پرتاب می‌کند و این در حالی است که رکورد پرتاب دیسک حدود 80 متر است. حال اگر فرد یاد شده در یک مسابقه برای گرم کردن مسابقه بگوید هرکس بتواند دیسک را 100 متر پرتاب کند، من را شکست داده و پیروز میدان است و جایزه برای او. حال اگر کسی موفق شود دیسک را 100 متر پرتاب کند، هرچند در ظاهر پیروز میدان است ولی از نظر تماشاچیان او هرگز حتی قابل مقایسه با صاحب پرتاب 400 متر نیست چه رسد به پیروزی واقعی بر او.

مرحله دوم: رمزگشایی از تفاوت ملاکات آیات تحدی مبتنی بر این نظریه

نظریه مختار افزون بر هماهنگی با ظاهر آیات و قرائن موجود در آن‌ها، با سیاق آیات تحدی نیز کاملا هماهنگ است و این پرسش را پاسخ می دهد که چرا در سوره‌های مختلف، ملاک‌های متفاوتی در نظر گرفته شده است؟

توضیح این که‌:‌ آیه 88 سوره اسراء در فضایی نازل شده که سخن از علم ‌الهی دارد. خدای متعال پس از این که بیان می‌کند جن و انس که مخاطبان قرآن هستند، جز اندکی از علم در اختیار ندارند، احتجاج در این آیه را مطرح فرموده است. در فضای حاکم بر این آیه، انکاری از مخاطبان گزارش نشده است، برخلاف آیات یونس و هود و طور. آیات پیش و پس آیه مورد بحث در سوره طه مطلب یاد شده را آشکار می‌کند: «وَ یسْئَلُونَک عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَ ما أُوتیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَلیلاً (85) وَ لَئِنْ شِئْنا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذی أَوْحَینا إِلَیک ثُمَّ لا تَجِدُ لَک بِهِ عَلَینا وَکیلاً (86) إِلاَّ رَحْمَةً مِنْ رَبِّک إِنَّ فَضْلَهُ کانَ عَلَیک کبیراً (87) قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى‏ أَنْ یأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا یأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ کانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهیراً (88) وَ لَقَدْ صَرَّفْنا لِلنَّاسِ فی‏ هذَا الْقُرْآنِ مِنْ کلِّ مَثَلٍ فَأَبى‏ أَکثَرُ النَّاسِ إِلاَّ کفُوراً (89)»[5].

جالب این که آیه 88 زمینه و مقدمه آیه 89 است که در آن سخن از همه قرآن به میان آمده است.

پس از این تحدی که «کل قرآن» با سیاق آیات هماهنگی کاملی دارد، تخفیفی بسیار بزرگی داده شد و به یک سوره در لفظ و محتوا رسید؛ یعنی آیه 38 سوره یونس.

یونس، 38:

آیه 38 سوره یونس در فضایی قرار دارد که

اولاً: اتهام به افترا از سوی مخاطبان آن صورت گرفته و ثانیاً: علم و آگاهی مخاطبان به چالش کشیده شده است:

«قُلْ هَلْ مِنْ شُرَکائِکمْ مَنْ یبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یعیدُهُ قُلِ اللَّهُ یبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یعیدُهُ فَأَنَّى تُؤْفَکونَ(34) قُلْ هَلْ مِنْ شُرَکائِکمْ مَنْ یهْدی إِلَى الْحَقِّ قُلِ اللَّهُ یهْدی لِلْحَقِّ أَ فَمَنْ یهْدی إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یتَّبَعَ أَمَّنْ لا یهِدِّی إِلاَّ أَنْ یهْدى‏ فَما لَکمْ کیفَ تَحْکمُونَ(35) وَ ما یتَّبِعُ أَکثَرُهُمْ إِلاَّ ظَنًّا إِنَّ الظَّنَّ لا یغْنی‏ مِنَ الْحَقِّ شَیئاً إِنَّ اللَّهَ عَلیمٌ بِما یفْعَلُونَ(36) وَ ما کانَ هذَا الْقُرْآنُ أَنْ یفْتَرى‏ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لکنْ تَصْدیقَ الَّذی بَینَ یدَیهِ وَ تَفْصیلَ الْکتابِ لا رَیبَ فیهِ مِنْ رَبِّ الْعالَمینَ(37) أَمْ یقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ کنْتُمْ صادِقینَ(38) بَلْ کذَّبُوا بِما لَمْ یحیطُوا بِعِلْمِهِ وَ لَمَّا یأْتِهِمْ تَأْویلُهُ کذلِک کذَّبَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَانْظُرْ کیفَ کانَ عاقِبَةُ الظَّالِمینَ(39) وَ مِنْهُمْ مَنْ یؤْمِنُ بِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ لا یؤْمِنُ بِهِ وَ رَبُّک أَعْلَمُ بِالْمُفْسِدینَ(40)»[6]

با توجه به سیاق که سخن از محتوا در میان است، تحدی نیز به یک سوره در لفظ و محتواست.

هود، 13:

بر خلاف آیات پیشین، فضای حاکم بر آیه 13 سوره هود، فضای دنیا طلبی و نگاه ساده جاهلان و بی‌خردان مشرکان مکه است: «فَلَعَلَّک تارِک بَعْضَ ما یوحى‏ إِلَیک وَ ضائِقٌ بِهِ صَدْرُک أَنْ یقُولُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیهِ کنْزٌ أَوْ جاءَ مَعَهُ مَلَک إِنَّما أَنْتَ نَذیرٌ وَ اللَّهُ عَلى‏ کلِّ شَی‏ءٍ وَکیلٌ(12) أَمْ یقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَیاتٍ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ کنْتُمْ صادِقینَ(13) فَإِلَّمْ یسْتَجیبُوا لَکمْ فَاعْلَمُوا أَنَّما أُنْزِلَ بِعِلْمِ اللَّهِ وَ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ(14) مَنْ کانَ یریدُ الْحَیاةَ الدُّنْیا وَ زینَتَها نُوَفِّ إِلَیهِمْ أَعْمالَهُمْ فیها وَ هُمْ فیها لا یبْخَسُونَ (15)»[7]

طبیعی است تحریض و تقریع آن‌ها به این است که از آن‌ها خواسته شود آنچه در آن تخصص دارند، به کار گیرند و به میدان بیایند؛ ازاین‌رو ده سوره مفتریات، با توضیحی که پیش‌تر گذشت، ملاک قرار داده شده است.

طور، 35:

فضای حاکم بر آیه 35 سوره طور، فضایی توأم با استدلال است. مخاطبان، منکر و اتهام زننده و ظاهرا از مشرکان‌ هستند؛ ازاین‌رو خدای متعال آنها را ضمن توجه دادن به اندیشیدن، به آسان‌ترین وجهِ متناسب به مبارزه فرا می‌خواند: «فَذَکرْ فَما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّک بِکاهِنٍ وَ لا مَجْنُونٍ (29) أَمْ یقُولُونَ شاعِرٌ نَتَرَبَّصُ بِهِ رَیبَ الْمَنُونِ (30) قُلْ تَرَبَّصُوا فَإِنِّی مَعَکمْ مِنَ الْمُتَرَبِّصینَ (31) أَمْ تَأْمُرُهُمْ أَحْلامُهُمْ بِهذا أَمْ هُمْ قَوْمٌ طاغُونَ (32) أَمْ یقُولُونَ تَقَوَّلَهُ بَلْ لا یؤْمِنُونَ (33) فَلْیأْتُوا بِحَدیثٍ مِثْلِهِ إِنْ کانُوا صادِقینَ (34) أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیرِ شَی‏ءٍ أَمْ هُمُ الْخالِقُونَ (35) أَمْ خَلَقُوا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بَلْ لا یوقِنُونَ (36) أَمْ عِنْدَهُمْ خَزائِنُ رَبِّک أَمْ هُمُ الْمُصَیطِرُونَ (37) ...».[8]

8. داوران تحدی

در یکی از آیات تحدی مسئله داوران این مبارزه که در حقیقت شاهدان خبره هستند، مطرح شده است:

«وَ إِن کنتُمْ فىِ رَیبٍ مِّمَّا نَزَّلْنَا عَلىَ‏ عَبْدِنَا فَأْتُواْ بِسُورَةٍ مِّن مِّثْلِهِ وَ ادْعُواْ شُهَدَاءَکم مِّن دُونِ اللَّهِ إِن کنتُمْ صَادِقِین (بقره، 23)؛ و اگر درباره آنچه بر بنده خود [پیامبر] نازل کرده‌ایم شک و تردید دارید، [دست‌کم] یک سوره همانند آن بیاورید و گواهان خود را ـ غیر از خدا ـ براى این کار فرا خوانید».

فراز «وَ ادْعُواْ شُهَدَاءَکم» بدین معناست که وقتی شخصی امّی همانند پیامبرˆ حداقل سوره‌ای مانند قرآن آورد، خود نیز باید شاهدانی معرفی کند که به برتری آن ـ و نیز احتمالا به امّی بودن آورنده ـ شهادت دهند[9] و در حقیقت این درخواست قرآن مشکل بزرگ دیگری فراروی کفار قرار ‌داد؛ زیرا مردم آن روزگار با شاهد و داور و شرایط و جایگاه او به خوبی آشنا بودند. نکته مهم این است که قرآن می‌فرماید شاهدان خود را بیاورید؛ بنابراین یک شاهد کافی نیست. آنها شاید می‌توانستند با حیله‌گری شاهدی که در جامعه آن روز شرایط شهادت را داشته باشد، به شهادت باطل راضی کنند، ولی وقتی چند شاهد مطرح می‌شود، حیله دیگر کارساز نیست؛ زیرا

اولاً: هر شاهدی راضی نمی‌شود برخلاف فهم واقعی خود قضاوت کند.

ثانیاً: فراهم کردن چند شاهد برای شهادت به برتری بافته‌های ارائه شده، اگر غیر ممکن نباشد، با رأی مخالف شاهدانی که از خودشان هستند (یعنی در جامعه آن‌ها شرایط شهادت و داوری را دارند) تعارض می‌کند؛ ازاین‌رو پیشنهاد قرآن برای آوردن شاهدانی در حمایت از بافته‌های احتمالی، زمینه هر گونه حیله­گری را از بین برده است.

این پیشنهاد قرآن (ضرورت حضور یک گروه شاهد و داور برای شهادت به برتری یا برابری آنچه به عنوان معارضه ارائه شده و نیز شهادت به امّی بودن فرد معارض (بر اساس تفسیری از آیه 23 سوره بقره)) با توجه به ابدی بودن تحدی قرآن، مناسب‌ترین و تنها راه تعیین داور است؛ زیرا اگر خود قرآن فرد یا افرادی را تعیین می‌کرد، تعیین داور در زمان‌های بعد با مشکل جدی روبه‌رو می‌شد.

تذکر: ممکن است گفته شود «من دون الله» با تفسیر شهدا به "گواهان و داوران" همخوانی ندارد و از این رو مانند بسیاری از مفسران، آن را به معنای «یاور» تفسیر می‌کنیم که در پاسخ می‌گوییم:

اولاً: این فقره به شاهدان و داوران عمومیت می‌بخشد و از داوران شناخته شده آن دوران و از محدودیت جغرافیایی قریش و نیز محدودیت آیینی فراتر می‌برد و همگان را خواه قریشی یا از غیر آن‌ها و خواه مشرک یا کتابی و یا غیر این‌ها را شامل می‌شود.

ثانیاً: این واژه فراوان در قرآن به کار رفته و همه جا به معنای گواه و شاهد است و نه یاور و به تعبیر دیگر، این تفسیر با همه کاربست‌های واژه در قرآن در تعارض است؛ مانند:

ـ «أَمْ کنْتُمْ شُهَداءَ إِذْ حَضَرَ یعْقُوبَ الْمَوْت‏ ...» (بقره، 133)

ـ «وَ کذلِک جَعَلْناکمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَکونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ وَ یکونَ الرَّسُولُ عَلَیکمْ شَهیداً ...» (بقره، 143)

ـ «... ِ أَمْ کنْتُمْ شُهَداءَ إِذْ وَصَّاکمُ اللَّهُ بِهذا ...» (انعام، 144)

ـ «وَ الَّذینَ یرْمُونَ الْمُحْصَناتِ ثُمَّ لَمْ یأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ فَاجْلِدُوهُمْ ثَمانینَ جَلْدَةً ...» (نور، 4)

ـ «لَوْ لا جاؤُ عَلَیهِ بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ فَإِذْ لَمْ یأْتُوا بِالشُّهَداءِ فَأُولئِک عِنْدَ اللَّهِ هُمُ الْکاذِبُونَ» (نور، 13)

9. شرایط و ضوابط معارضه

معارضه ادبی در صدر اسلام شناخته شده بوده و ادبا بر اساس معیارهایی که از نظر ادبای امروز نیز پذیرفته است، به معارضه با هم می‌پرداختند. در معارضه هدف شخص معارض ارائه سخنی برتر از سخن مورد معارضه است و در حقیقت، سخن طرف مقابل در تمامی فرایند پدید آمدن سخن معارض حضور دارد و در قیاس بین آن دو کاملاً قابل مشاهده است. در کنار معارضه، مقابله نیز قابل توجه است. در مقابله ممکن است گوینده حتی متوجه طرف مقابل نباشد اما سخن او در تراز معارضه باشد. در میدان تحدی قرآن معارضه و مقابله موفقی رخ نداد و آنچه به میدان مبارزه آمد، انگشت‌نما و رسوای تاریخ شد.

معمولاً شعرا و خطبا در رشته‌ها یا موضوع‌هایی تخصص بیشتری نسبت به دیگران دارند؛ مثلاً در گذشته نابغه جَعدی تبحر خاصی در توصیف اسب داشته و اعشی و اخطل دو شاعری بوده‌اند که در توصیف شراب، گوی سبقت را از دیگران ربوده‌ بوده‌اند. ممکن است کسی خوب شعر بسراید و دیگری خوب داستان بگوید، این دو را نمی‌توان معارض یکدیگر تلقی کرد. از همین نکته می‌توان دریافت که با خطبه نمی‌توان با شعر شاعری معارضه کرد و بر عکس، شعر نمی‌تواند معارض موفقی برای خطبه باشد و اساساً‌ این دو از نظر ادبی رتبه‌ای همسان ندارند و هر یک از جهاتی بر دیگری برتری دارند. یادآور می‌شویم کسی که سخنش را در قالب شعر ارائه می‌کند، ابتکار سبک برای او نیست؛ زیرا پیش از او دیگران نیز در قالب شعر سخن گفته‌اند؛ خطبه نیز چنین است؛ بنابراین معارض باید سبک را در معارضه رعایت کند، لیکن اگر کسی سبکی تازه ارائه کرد، طبیعی است که ارائه سبک برای او یک امتیاز به شمار می‌رود و اگر کسی بخواهد با همان سبک معارضه کند، همواره از طرف مقابل یک گام عقب‌ خواهد بود و اگر بخواهد به او برسد باید مانند معارضه شونده، سبکی تازه بیاورد. بله، اگر یکی از ویژگی‌های «مثل» در آیات تحدی سبک آن باشد، هرچند معارض از جهت آوردن سبک یک گام از قرآن عقب است، لیکن معارضه او در صورت برابری پذیرفته می‌شود؛ اما اگر بخواهد حقیقتا معارضه را تمام کند، باید افزون بر آوردن به سبک قرآن، سبکی تازه‌ را نیز به وجود آورد. این مطلب را در قالب یک مثال می‌توان چنین باز گفت: معارضه با کسی که مثلا برای نخستین بار به بحر طویل سخنی گفته، هرچند به بحر طویل است، لیکن از نظر خلاقیت یک گام از او عقب است، و اگر بخواهد معارضه را تمام کند، افزون بر معارضه با بحر طویل، باید سبکی تازه‌ نیز خلق کند، تا داوران به برتری تمام او بر حریف ‌ایمان آورند.

با توجه به مطالب فوق و بررسی معارضات بر جای مانده از گذشته و جمع‌بندی شروط ارائه شده از سوی علما برای معارضه و نیز با قرار دادن قرآن در یک طرف معارضه، می‌توان شروط ذیل را برای ارزیابی معارضات معتبر دانست:

9-1. چنان‌که در بالا بیان شد، اگر متن مورد معارضه (متن اصلی) از روش جدیدی برخوردار است، روش متن معارض نیز باید جدید باشد، و اگر قرآن به آوردن سبکی بسان سبک خویش بسنده کرده، نوعی همراهی و تنزّل است؛ یعنی اگر کسی بخواهد حق معارضه را تمام کند، باید اولاً: سخنی به سبک قرآن بیاورد تا ادعای نبوت آورنده قرآن را باطل و توانایی اجمالی خود را طبق ملاک تحدی قرآن اثبات کند و ثانیاً: سبکی تازه نیز ابداع کند تا از زیر باز تنزّل قرآن در هماوردی بیرون آید.

9-2. مثل باید مشتمل بر همه محسنات و ویژگی‌های خاص و کشف شده متن اصلی تا زمان معارضه باشد؛ یعنی اگر سوره‌ای مشتمل بر اعجاز علمی یا غیبی باشد، هرچند در صدر اسلام کشف نشده بوده، لیکن در متن معارض باید نکته ناشناخته علمی (که پس از قرار گرفتن در متن آشکار می‌شود) یا خبر غیبی (که می‌تواند خبر از رخدادی در کوتاه‌مدت باشد تا ارزیابی و داوری شکل گیرد) نیز قرار داده شود تا معارضه با آن سوره در یک تراز باشد.

9-3. معارضه تنها می‌تواند به زبان عربی باشد و نه زبان‌های دیگر، هرچند برخی زبان‌های دیگر را نیز در معارضه معتبر می‌دانند؛ یعنی بر اساس دیدگاه آن‌ها معارض می‌تواند سوره ساختگی خود را به زبان ـ مثلا ـ فارسی بیاورد، لیکن این مطلب با اشکالات متعددی رو به رو است:

الف) تحدی و شیوه آن در صدر اسلام روشی شناخته شده بوده است، و ما برای تبیین این شرایط باید به زبان شناسان خبره در این مسئله مراجعه کنیم و نمی‌توانیم بر ذوق خود تکیه نماییم، و چنان‌که پیش‌تر اشاره شد، زبان شناسان متنی را معارض به شمار می‌آورند که به سبک متن اصلی و در تراز ادبی آن باشد و روشن است که در معارضه با قرآن به زبان غیر عربی نمی‌توان سبک قرآن را حفظ کرد.

ب) ظاهر آیات تحدی به مثل قرآن، مانندی را برای قرآن طلب کرده که بیشترین شباهت را به قرآن داشته باشد و اگر زبان را به غیر عربی گسترش دهیم، بخش بزرگی از شباهت بیانی را از دست داده‌ایم.

ج) اگر بپذیریم که معارضه به زبان غیر عربی نیز صحیح است، آن‌گاه در داوری دچار مشکل می‌شویم؛ زیرا ملاک مشخصی در دست نیست تا بتوان بر اساس آن، دو متن بلاغی کاملاً بیگانه را با هم مقایسه کرد. بله، در تحدی به محتوای قرآن یا امّی بودن آورنده می‌توان این مطلب را پذیرفت ولی در تحدی به بیان، خیر.

د) کسی که با قرآن معارضه می‌کند، هرچند خود سبکی نو پدید نمی‌آورد و از این جهت همواره از قرآن گامی عقب دارد، لیکن دست‌کم معارضه‌اش به سبکی است که مطابق سبک‌های بشری نیست، اما کسی که به زبان بیگانه معارضه می‌کند، ناگزیر به سبکی که بین مردم رایج است، معارضه خود را ارائه می‌دهد و این تنزّلی دیگر در معارضه است که معلوم نیست مشمول اراده ساحت قدسی پروردگار باشد. بله، اگر کسی بر این دیدگاه اصرار ورزد، دست‌کم باید سبکی تازه که در آن زبان ناشناخته می‌باشد، پدید آورد و معارضه خود را به آن سبک جدید ارائه کند.

9-4. معارض نباید از عبارت‌های کلام مورد معارضه بهره ببرد و تنها یکى دو کلمه آن را تغییر دهد؛ چرا که در این صورت معارضه نیست، بلکه نوعی سرقت ادبی به شمار می‌رود.[10] مگر آن‌که ساختار را به‌طور کلی به هم بریزد؛ چنان‌که در ابیات ذیل دیده می‌شود:

- «خدا کشتی آنجـا که خواهـد برد

و گر ناخـدا جامـه بر تن درد»

- «برد کشتی آنجا که خواهد خدای

و گر جامه بر تن دَرَد ناخدای»

- «ناخـدا گـر جامـه را بـر تـن درد

هرکجا خواهد خدا کشتی برد»

- به کشتی شـود امـر چـون از خـدا

نمـانـد به جـز نـام از نـاخـدا

- خـدا کشـتی را سـوی مقصـد برد

نه از نـاخـدا کشتی یوقی کشد

- پی امر حق کشـتی است در سـفر

ولو ناخـدا سخـت کوبد به سر

- چو فرمان دهـد حق بر کشـتی‌ای

شود ناخـدا همچو بازیچه‌ای[11]

در مورد قرآن، اگر کسی بتواند محتوای یک سوره را گرفته و با ادبیاتی تازه و همسان با قرآن بیاورد، بر اساس نظریه مشهور، باید از او پذیرفت، ولی بر اساس نظریه مختار چون محتوا عینا از قرآن است، طبق مفاد آیه 13 سوره هود ـ که به تفصیل گذشت ـ باز از او پذیرفته نیست و باید نه سوره دیگر را نیز به همین شکل بیاورد تا معارضه شکل بگیرد، هرچند ما به تجربه می‌دانیم که حتی در برابر یک سوره نیز ناتوان بوده و خواهند بود.[12]

9-5. رتبه تأثیرگذاری معارض باید بسان کلامی باشد که با آن معارضه شده، خواه وجه تأثیرگذاری روشن باشد خواه روشن نباشد؛ بنابراین اگر معارض از جهتی (مانند کوتاهی یا فصاحت کلام) بر کلام اصل برتری داشته، ولی در جذابیت و رتبه تأثیرگذاری فروتر باشد، پیروز میدان نخواهد بود. روشن است که داور در ارزیابی این بعد (تأثیرگذاری)، عموم مردم‌اند و به متخصصان اختصاص ندارد.[13]

9-6.. برخی بر این باورند که کلام اصلی و معارض آن باید موضوعی واحد یا قریب به هم داشته باشند؛ مثلا اگر مورد تحدی، وصف اسب به شعر است، معارض نیز باید درباره اسب یا مسابقه با اسب یا اسب جنگی و مانند این‌ها باشد و نمی‌تواند در وصف مثلا دریا و توفان‌های سهمگین آن باشد که کاملاً از موضوع مورد معارضه بیگانه است، لیکن به باور برخی دیگر، مهم در معارضه شیوه و اسلوب و ویژگی‌های اصلی بیان است. معارض شعر، شعر و معارض نثر مسجع، نثر مسجع است و یکی از این دو نمی‌تواند مقابل دیگری باشد.

9-7. حجم نیز در معارضه شرط است و باید با مورد معارضه تناسب داشته باشد؛ برای مثال، کسی که در وصف اسب صد بیت سروده، با ده بیت نمی‌توان با آن معارضه کرد، مگر آن‌که جان کلام در حدود ده بیت از صد بیت جای گرفته باشد. ازاین‌رو برای معارضه با مثلا متنی دو سطری، متنی با حجم تقریبی دو سطر لازم است و نمی‌توان یک متن ده‌ صفحه‌ای را به‌عنوان معارض ارائه کرد.

در پایان می‌افزاییم که قرآن در هماوردی‌اش همانند نوآوری در سبک (شماره 1)، از یک امتیاز مهم دیگر نیز چشم پوشی کرده و آن امّی بودن آورنده آن است. قرآن به صراحت از همگان خواسته با یاری گرفتن از دیگران به میدان مبارزه بیایند و این نشان دهنده عظمت بی‌پایان قرآن است. (برای آگاهی از تفصیل مطلب و مستندات به کتاب "اعجاز و تحدی" بخش سوم مراجعه شود.)


[1] . البته با فراهم بودن بودن قرائن حالیه و ضمیمه کردن قاعده لطف به استدلال. برای آگاهی بیشتر ر.ک: اعجاز و تحدی، جواهری، ص 127- 128.

[2]. الالهیات، سبحانی، ج3، ص229. ترجمه: «معجزه امری خارق‌العاده است که با ادعا[ی نبوت] و تحدی همراه است، به شرط عدم معارضه و مطابقت آن با اراده آورنده آن».

[3] . برای آگاهی بیشتر ر.ک: اعجاز و تحدی، جواهری، ص 130- 136.

[4] . فرض کنیم شخصی دستگاهی ساخته که می‌تواند مانند رادیو دوازده موج را دریافت کند. اما این دستگاه ویژگی‌های دیگری نیز دارد که فعلاً از عموم مردم پنهان است؛ مانند ضبط صدا و تصویر. روشن است که اگر کسی دستگاه دیگری درست کند که همین دوازده موج را بگیرد، اختراع او از نگاه عموم مردم با دستگاه موجود برابری کرده است. اما اگر مردم از قابلیت ضبط آن نیز آگاه شوند، در چنین فرضی، دیگر دستگاه جدید از نظر عرف، معارض و برابر واقعی دستگاه موجود و مفروض به شمار نمی‌رود، حتی اگر از نظر قانون مسابقه، ضبط صدا و تصویر جزو ملاک‌های برتری نباشد.

بر اساس دیدگاه مختار ویژگی‌های دیگر (ضبط و ...) نیز جزو ملاک ارزیابی است؛ بله اگر هیچ‌کس از آن ویژگی‌ها آگاهی نداشته باشد، بر اساس تعاملات عرفی و اصول عقلائی محاوره، مجالی برای بروز و ظهور ندارد و ملاک ارزیابی به دامنه آگاهی محدود می‌شود.

[5]. ترجمه: «و از تو درباره روح مى‏پرسند، بگو: روح از امر پروردگار من است، و از دانش و علم جز اندکى به شما نداده‏اند؛ و اگر بخواهیم قطعاً آنچه را به تو وحى کرده‏ایم، محو مى‏کنیم، آن‌گاه در برابر ما [براى بازگرفتنش‏] کارسازى براى خود نخواهى یافت؛ [ولى محو نشدن قرآن از یادها و نوشته‏ها، نیست‏] مگر رحمتى از سوى پروردگارت؛ به یقین فضل او بر تو همواره بزرگ است؛ بگو: قطعاً اگر جنّ و انس گرد آیند که مانند این قرآن را بیاورند، نمى‏توانند مانندش را بیاورند، و اگرچه پشتیبان یکدیگر باشند؛ و همانا در این قرآن براى [هدایت‏] مردم از هر مَثَل و داستانى به صورت‏هاى گوناگون بیان کردیم، ولى بیشتر مردم جز انکار وکفران [آن نعمت عظیم را] نخواستند.»

[6]. ترجمه: «بگو: آیا از معبودهاى شما کسى هست که جهان آفرینش را ایجاد نماید و سپس آن را بازگرداند؟ بگو: فقط خداست که جهان آفرینش را مى‏آفریند آن‌گاه آن را بازمى‏گرداند، پس چگونه [از حق‏] منصرفتان مى‏کنند؟ بگو: آیا از معبودان شما کسى هست که به سوى حق هدایت کند؟ بگو: فقط خداست که به سوى حق هدایت مى‏کند؛ پس آیا کسى که به سوى حق هدایت مى‏کند، براى پیروى شدن شایسته‏تر است یا کسى که هدایت نمى‏یابد مگر آن‌که هدایتش کنند؟ شما را چه شده؟ چگونه [بدون بصیرت و دانش‏] داورى مى‏کنید؟ و بیشتر آنان [در عقاید و آرایشان‏] جز از گمان و ظن پیروى نمى‏کنند، یقیناً گمان و ظن انسان را از حق بى‏نیاز نمى‏کند، مسلماً خدا به آنچه انجام مى‏دهند، داناست؛ و این قرآن را نسزد که دروغى ساختگى از سوى غیر خدا باشد، بلکه تصدیق‌کننده کتاب‏هاى پیش از خود و شرح و توضیحى بر هر کتاب [آسمانى‏] است، در آن هیچ تردیدى نیست که از سوى پروردگار جهانیان است، ولى [کوردلان‏] مى‏گویند: [پیامبر] آن را به دروغ بافته است. بگو: پس اگر [در ادعاى خود] راستگو هستید، سوره‏اى مانند آن بیاورید، و هر که را جز خدا مى‏توانید [براى این کار] به یارى خود دعوت کنید. آرى، [عجولانه‏] حقیقتى را تکذیب کردند که به معارف و مفاهیمش احاطه نداشتند و هنوز تفسیر عینى و تحقّق و ظهور آیاتش براى آنان نیامده است. کسانى که پیش از آنان بودند [نیز آیات الهى و پیامبران را] این‏گونه تکذیب کردند؛ پس با تأمل بنگر که سرانجام ستمکاران چگونه بود؟»

و گروهى از مردم به قرآن ایمان مى‏آوردند و گروهى ایمان نمى‏آورند و پروردگارت به مفسدان، داناتر است‏»

[7]. ترجمه: «ممکن است به‌سبب آن‌که [منکران‏] مى‏گویند: چرا گنجى بر او نازل نشده، یا فرشته‏اى همراهش نیامده؟ [ابلاغ] برخى از آنچه را به تو وحى مى‏شود، ترک کنى [و به تأخیر اندازی] و سینه‏ات [از این بابت] تنگ شود، تو فقط بیم دهنده‏اى و خدا بر هر چیز نگهبان است، بلکه [در برابر همه قرآن مى‏ایستند و] مى‏گویند: او این قرآن را از نزد خود ساخته [و به خدا نسبت مى‏دهد] بگو: اگر راست می‌گویید، شما هم ده سوره مانند آن بیاورید و هر کس را غیر خدا مى‏توانید به یارى خود دعوت کنید. پس اگر آنان دعوت شما را اجابت نکردند [که هرگز اجابت نمى‏کنند] بدانید که آنچه نازل شده به دانش خداست و هیچ معبودى جز او نیست، پس آیا تسلیم مى‏شوید؟»

[8]. ترجمه: پس [مشرکان را] هشدار ده که تو به لطف و رحمت پروردگارت نه کاهنى نه دیوانه؛ بلکه این سبک‏مغزان‏اند که مى‏گویند: او شاعرى است که براى او حوادث تلخ روزگار و آمدن مرگش را انتظار مى‏بردیم. بگو: انتظار برید که من هم با شما از منتظرانم! آیا عقل‌هایشان آنان را به این گفتارهاى باطل و یاوه وا مى‏دارد، یا آنان مردمى طغیان گر و سرکش‏اند؟ یا مى‏گویند: قرآن را از پیش خود ساخته [و به خدا نسبت داده است؟ چنین نیست که مى‏پندارند]، بلکه [قرآن وحى الهى است، ولى اینان‏] ایمان نمى‏آورند. پس اگر [در ادعاى خود] راستگویید، سخنى مانند آن بیاورید. آیا آنان از غیر [آن‏] چیزى [که دیگران را از آن آفریده‏اند،] آفریده شده‏اند؟! یا آنان آسمان‏ها و زمین را آفریده‏اند؟! نه بلکه یقین ندارند. آیا خزانه‏هاى پروردگارت نزد آنان است [که هر کس را اینان به پیامبرى برگزینند، پیامبر است و چون تو را پیامبر نمى‏دانند، پس پیامبر نیستى؟] یا بر تدبیر امور هستى و بر خدا مسلط‌اند [که اگر بخواهند این مقام را از تو سلب کنند بتوانند؟]».

[9]. بسیاری از مفسران ازجمله ابن‌جوزی در زاد المسیر فی علم التفسیر، (ج‏1، ص44) به نقل از مجاهد و سیوطی در الدر المنثور (ج 1، ص35) به نقل از وکیع و عبدبن حمید و ابن‌جریر و ابن‌أبى حاتم از ابن‌عباس‏ و طبرسی در مجمع البیان (ج‏1، ص158) به نقل از مجاهد و ابن‌جریج این تفسیر را نقل کرده‌اند.

[10]. ر.ک: النکت فی اعجاز القرآن (در ضمن ثلاث رسائل فی اعجاز القرآن)، رمانی، ص103؛ الاتقان فی علوم القرآن، سیوطی، ج2، ص257.

[11]. همه ابیات بدون گیومه از نویسنده است.

[12]. به این مناسبت، شایسته است حکایتی جالب از استاد کامل گیلانی به نقل از طنطاوی نقل کنیم تا بلاغت فرابشری قرآن تا حدی درک شود. کامل گیلانی می‌گوید: با استاد فنگل‌ ـ مستشرق آمریکایی‌ ـ بودم. او با من مراوده ادبی داشت و رأی مرا به دلیل صراحت بیانم، در دشواری‌های ادبی جویا می‌شد. روزی آهسته درِگوشم گفت: با توجه به صراحت بیان معروفی که داری، بگو واقعاً به اعجاز [بیانی] قرآن باور داری یا مانند مردم در این باره تقلید می‌کنی؟ بعد هم لبخند معنا داری تحویل من داد! او گمان می‌کرد تیری انداخته که نمی‌توانم از آن بگریزم. من هم لبخند معنا داری تحویلش دادم و گفتم: برای این‌که بتوانیم در مورد بلاغت اسلوبی سخن بگوییم، باید تلاش کنیم مانند آن را بنویسیم یا از آن تقلید کنیم؛ گفت: بیا تلاش کنیم ببینیم می‌توانیم مانند قرآن سخن بگوییم یا از آن تقلید کنیم یا خیر. گفتم: اگر بخواهیم از وسعت جهنم سخن بگوییم، چه جمله‌ای می‌گوییم؟ هر دو قلم و کاغذی برداشتیم و نزدیک بیست جمله نوشتیم که همگی از این معنا حکایت می‌کردند؛ ازجمله:

1. إنّ جهنّم واسعة جدّا.

2. إنّ جهنّم لأوسع ممّا تظنّون.

3. إنّ سعة جهنّم لایتصوّرها عقل إنسان.

4. إنّ جهنّم لتسع الدنیا کلّها.

5. إنّ الجنّ والإنس إذا دخلوا جهنّم لتسعهم ولاتضیق بهم.

6. کلّ وصف فی سعة جهنّم لایصل إلى تقریب شیء من حقیقتها.

7. إنّ سعة جهنّم لتصغر أمامها سعة السماوات والأرض.

8. کلّ ما خطر ببالک فی سعة جهنّم فإنّها لأرحب منه وأوسع.

9. سترون من سعة جهنّم مالم‌تکونوا لتحلموا به أو تتصوّروه.

10. مهما حاولت أن تتخیل سعة جهنّم، فأنت مقصّر ولن تصل إلى شیء من حقیقتها.

11. إنّ البلاغة المعجزة لتقصر و تعجز أشدّ العجز عن وصف سعة جهنّم.

12. إنّ سعة جهنّم قد تخطّت أحلام الحالمین وتصوّر المتصوّرین.

13. متى أمسکت بالقلم وتصدّیت لوصف سعة جهنّم أحسست بقصورک وعجزک.

14. إنّ سعة جهنّم لایصفها وصف، ولایتخیلها وهم، ولاتدور بحسبان.

15. کلّ وصف لسعة جهنّم إنّما هو فضول وهذیان.

تا آخر که به دلیل گذشت زمان جز این‌ها به یادم نمانده است. با تبسمی که از پیروزی حتمی‌ام حکایت می‌کرد، به او گفتم: اینک بلاغت و اعجاز قرآن بر تو آشکار می‌شود! گفت: آیا قرآن این معنا را به شیوه‌ای بلیغ‌تر بیان کرده است؟ به او گفتم: ما در قبال آن بسان کودکی بیش نیستیم! با سردرگمی تمام گفت:‌ قرآن چه گفته؟ گفتم: «یوْمَ نَقولُ لِجَهَنَّمَ هَلِ امْتَلاَءْتِ وَتَقولُ هَلْ مِنْ مَزیدٍ!» فنگل از حیرت دست زد یا نزدیک بود بزند! دهانش باز مانده بود! گفت: راست گفتی! آری، راست گفتی! با تمام وجود اقرار می‌کنم (و أنا أُقرّر لک ذلک، مغتبطا من کلّ قلبی) ... (ر.ک: التمهید فی علوم القرآن، معرفت، ج4، ص250).

[13]. برای آگاهی بیشتر به بحث تحدی مراجعه شود.

568) حرکت‌های خورشید (اعجاز علمی و نقد شبهات)

نقل از کتاب «اعجاز علمی و تشریعی» تألیف این حقیر فقیر الی الله، در آستانه چاپ.

نقل با آدرس بلامانع است.

حرکت‌های خورشید

یس، 37- 40: وَ ءَايَةٌ لَّهُمُ الَّيْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهارَ فَإِذَا هُم مُّظْلِمُونَ، وَ الشَّمْسُ تَجرِى لِمُسْتَقَرٍّ لَّهَا ذَالِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ، وَ الْقَمَرَ قَدَّرْنَاهُ مَنَازِلَ حَتىَ‏ عَادَ كاَلْعُرْجُونِ الْقَدِيمِ، لَا الشَّمْسُ يَنبَغِى لَهَا أَن تُدْرِكَ الْقَمَرَ وَ لَا الَّيْلُ سَابِقُ النَّهارِ وَ كلٌّ فىِ فَلَكٍ يَسْبَحُون؛ و نشانه‌ای دیگر برای آنان شب است، ما روز را از آن به در می‌آوریم که ناگهان در تاریکی خواهند بود؛ و خورشید روان است تا به جایگاهی برسد که در آن استقرار می‌یابد، که آن تقدیر خداوند شکست ناپذیر داناست؛ و برای ماه [در هر 28 روز] منزل‌گاه‌هایی قرار دادیم تا با طی منازل [از شب چهارده] به حالت اول خود که مانند چوب منحنی شده درخت نخل است، باز گردد؛ نه خورشید را سزاست که ماه را دریابد و نه شب بر روز پیشی دارد و همه آن‌ها در مداری شناورند.

انبیاء، 33: وَ هُوَ الَّذِى خَلَقَ الَّيْلَ وَ النَّهارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كلٌّ فىِ فَلَكٍ يَسْبَحُون؛ و او است كه شب و روز و خورشيد و ماه را آفريد كه همه آن‌ها در مدارى شناورند.

رعد، 2: اللَّهُ الَّذِى رَفَعَ السَّمَاوَاتِ بِغَيرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها ثُمَّ اسْتَوَى‏ عَلىَ الْعَرْشِ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كلٌّ يَجْرِى لِأَجَلٍ مُّسَمًّى يُدَبِّرُ الْأَمْرَ يُفَصِّلُ الايَاتِ لَعَلَّكُم بِلِقَاءِ رَبِّكُمْ تُوقِنُون‏؛ خداست كه آسمان‏ها را بدون پايه‏هايى كه آن‌ها را ببينيد، برافراشت، آن گاه بر تخت فرمانروايى [و حكومت بر آفرينش‏] چيره و مسلط شد، و خورشيد و ماه را رام و مسخّر ساخت، كه هر يك تا زمانى معيّن روان است، كار [جهان و جهانيان‏] را تدبير مى‏كند، نشانه‏ها [ى قدرت و حكمتش‏] را [در پهنه آفرينش‏] به روشنى بيان مى‏كند تا شما به ديدار [قيامت و محاسبه شدن اعمال به وسيله‏] پروردگارتان يقين كنيد.

فاطر، 13: يُولِجُ الَّيْلَ فىِ النَّهَارِ وَ يُولِجُ النَّهَارَ فىِ الَّيْلِ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِى لِأَجَلٍ مُّسَمًّى ذَالِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ لَهُ الْمُلْكُ وَ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِهِ مَا يَمْلِكُونَ مِن قِطْمِير؛ او شب را در روز و روز را در شب داخل مى‏كند، و خورشيد و ماه را مسخّر [شما] كرده‏ است؛ هر يك تا زمانى معيّن روان است؛ اين است خداوند، پروردگار شما كه فرمانفرمايى، او راست و كسانى را كه به جاى او [به پرستش] مى‏خوانيد سر مويى اختيار ندارند.

زمر، 5: خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ يُكَوِّرُ اللَّيْلَ عَلَى النَّهارِ، وَ يُكَوِّرُ النَّهارَ عَلَى اللَّيْلِ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِي لأَجَلٍ مُسَمًّى؛ آسمان‏ها و زمين را به حق آفريد. شب را به روز درمى‏پيچيد، و روز را به شب درمى‏پيچيد، و خورشيد و ماه را [براى بندگانش‏] مسخّر و رام كرد. هر يك تا زمانى معيّن روان است. آگاه باشيد! او تواناى شكست‏ناپذير و بسيار آمرزنده است‏.

لقمان، 29: أَ لَمْ‌تر أَنَّ اللَّهَ يُولِجُ الَّيْلَ فىِ النَّهَارِ وَ يُولِجُ النَّهَارَ فىِ الَّيْلِ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كلٌّ يَجْرِى إِلىَ أَجَلٍ مُّسَمًّى وَ أَنَّ اللَّهَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِير؛ آيا نديدى كه خداوند شب را در روز، و روز را در شب داخل مى‏كند، و خورشيد و ماه را مسخّر ساخته و هر یک تا زمانی معین به حركت خود ادامه مى‏دهد؟! خداوند به آنچه انجام مى‏دهيد، آگاه است‏.

شرح کوتاه

در جمع‌بندی آیات فوق، چند مطلب قابل تحقیق است که عبارت‌اند از:

  1. الشَّمْسُ تَجْرِى لِمُسْتَقَرٍّ لَّهَا (یس)؛
  2. كلٌّ فىِ فَلَكٍ يَسْبَحُون (یس و انبیاء)؛
  3. كُلٌّ يَجْرِى لِأَجَلٍ مُّسَمًّى (رعد، فاطر، زمر و لقمان)؛
  4. تجری و یجری (استفاده از ماده جری).

شبهه

این آیات به اجمال نشان می‌دهند که خورشید و ماه متحرک‌اند که توضیح کوتاه آن‌ها خواهد آمد، لیکن ممکن است گفته شود[1] که این مطلب چگونه می‌تواند بر اعجاز علمی قرآن دلالت کند؟ در حالی که

1. بر اساس هیأت بطلمیوسی که در آن دوره حکومت بلا منازع داشت، خورشید و ماه متحرک و زمین ثابت‌اند.

2. اگر کسی از هیأت بطلمیوسی بی‌خبر بوده باشد، حرکت ظاهری و حسّی خورشید از شرق به غرب می‌تواند پشتوانه چنین عباراتی باشد.

3. در تورات در مورد حرکت خورشید سخن گفته شده است.

در پاسخ می‌گوییم:

1. هیأت بطلمیوسی باطل است و قرآن نمی‌تواند سخن خود را بر اساس نظریه‌ای باطل پی‌ریزی کند، به ویژه اگر منجر به پنهان شدن حقیقت و دگرگون نشان دادن آن شود و نیز اگر سخن در مقام ارائه نشانه‌های الهی باشد که همراهی با نظریه باطل در هر یک از این دو فرض، نقض غرض و خلاف حکمت الهی است.

2. هیأتی که قرآن ترسیم کرده با هیأت بطلمیوسی همخوانی ندارد که در ذیل به چند نمونه از این ناهمخوانی‌ها اشاره می‌کنیم و پیش از آن یادآور می‌شویم که هنگام نزول قرآن و در زمان امیرمومنان† هنوز عرب خبری از هیأت بطلمیوسی نداشت و این هیأت با ترجمه کتاب «المجسطی» وارد فضای ممالک اسلامی شد:[2]

یکم. با توجه به آیات و روایات، به وضوح مشاهده می‌شود که در هیأت مورد نظر اسلام همواره سخن از هفت آسمان است و هیچ‌گاه از افلاک نه گانه سخنی به میان نیامده است، در حالی که در هیأت بطلمیوسی، افلاک، نُه تا هستند نَه هفت تا.

دوم. در هیأت بطلمیوسی خود اجرام، حرکت ندارند بلکه آن‌ها چسبیده به فلک‌اند و فلک است که حرکت می‌کند امّا در قرآن کریم خود ماه و خورشید هستند که حرکت می‌کنند نه فلک آن‌ها. «وَ هُوَ الَّذي خَلَقَ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلٌّ في‏ فَلَكٍ يَسْبَحُونَ» (الأنبياء،33) و نیز آیه 40 سوره یاسین.[3]

سوم. در هیأت بطلمیوسی عطارد در فلک اوّل، زهره در فلک دوم، ماه در فلک سوم، خورشید در فلک چهارم، مریخ در فلک پنجم، مشتری در فلک ششم، زحل در فلک هفتم وستارگان در فلک هشتم قرار دارند که آن را فلک ثوابت می‌نامند و فلک نهم که آن را فلک اطلس می‌گویند، خالی از ستاره است؛ بنابراین در این هیأت اولاً: آسمان‌ها نُه طبقه‌اند نَه هفت طبقه و ثانیاً: همه طبقه‌ها غیر از طبقه نهم دارای اجرام سماوی است، در حالی که اولاً: آسمان در قرآن، هفت طبقه است نه نُه طبقه و ثانیاً: در قرآن کریم حتّی یک آیه نیست که بگوید سیّاره یا ستاره‌ای در این آسمان‌های هفتگانه وجود دارد[4]؛ البته در برخی آیات آمده که «و آسمان نزدیک را به چراغ‌هایی زینت دادیم»، « زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِمَصابيح‏»، « وَ لَقَدْ زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِمَصابيحَ»؛ همچنین در قرآن آمده است: «إِنَّا زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِزِينَةٍ الْكَواكِبِ» (الصافات، 6) امّا از این آیات ابداً نمی‌توان هماهنگی هیأت قرآنی و بطلمیوسی را فهمید؛ زیرا اوّلاً: این آیات نمی‌گویند که در هر آسمانی سیّاره یا ستاره‌ای است، بلکه می‌گوید: از بین آسمان‌های هفتگانه، تنها آسمان نزدیک را به زینت مصابیح یا کواکب آراستیم. در حالی که در هیأت بطلمیوسی، از نه فلک، هشت فلک، اجرام دارند؛ و فلک هشتم است که ستارگان در آن‌اند. ثانیاً: این آیات نمی‌گویند که در آسمان نزدیک چیزی قرار دادیم، بلکه می‌فرماید آن را زینت دادیم. دقّت شود! لازمه زینت دادن یک آسمان با چیزی، به معنی حضور آن چیز در آن آسمان نیست. روشن است که آسمان زمین ما (مرتبه پایین جوّ)، به سبب خاصّیّت پراکنش نوری که در جوّ و به خصوص مرتبه پایین جوّ است، با ستارگان زینت یافته، بی آن‌که آن ستارگان در این طبقه از جوّ باشند. ویژگی پراکنش جوّ باعث شده که ستارگان نوعی حالت چشمک زنی پیدا کنند. همچنین باعث شده که شهاب‌سنگ‌ها هنگام ورود در آن، بسوزند و زینت آسمان شوند. ثالثاً: آیات نفرمودند که در این آسمان یک شیء زینتی قرار دادیم، یا با شیء زینتی آن را زینت دادیم، بلکه می‌فرمایند با مصابیح (چراغ‌های فراوان) یا با کواکب زینت دادیم، و می‌دانیم که طبق هیأت بطلمیوسی، در هر آسمانی فقط یک جرم سماوی است جز در آسمان هشتم که هزاران ستاره دارد و آسمان نهم هم خالی است، در حالی که قرآن فرمود آسمان نزدیک را با مصابیح و کواکب زینت دادیم. پس آیات با هیأت بطلمیوسی هماهنگی ندارند. رابعاً: به احتمال قوی مراد از کواکب، ستارگان هستند، و البته سیّارات هم ملحق به آن‌ها می‌شوند؛ زیرا مانند ستارگان دیده می‌شوند؛ اما در مورد مصابیح این احتمال صرفاً با نگاه عرفی است. امّا بر فرض این احتمال که مراد از مصابیح ستارگان باشند، اگر بالای سرتان نگاه کنید، به وضوح می‌بینید که آسمان شب با ستارگان زینت یافته است بی آنکه ستارگان در جوّ ما باشند، یا بی آنکه ستارگان همه در یک سطح و در یک آسمان باشند؛ پس زینت یافتن آسمان نزدیک با ستارگان به معنی قرار داشتن آن‌ها در این آسمان نیست. خامساً: این که ما مصابیح را به ستارگان تفسیر کنیم، صرفاً یک برداشت است. خود قرآن، ستاره نگفته، بلکه مصلابیح (چراغ‌ها) گفته است؛ از این رو ممکن است بگوییم منظور از مصابیح کواکب (ستارگان) نیستند، بلکه شهاب‌سنگ‌هایی هستند که هر از گاهی در آسمان می‌درخشند و آسمان را زینت می‌دهند. امّا چرا این احتمال را می‌دهیم؟ چون فرمود: «وَ لَقَدْ زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِمَصابيحَ وَ جَعَلْناها رُجُوماً لِلشَّياطينِ» (الملك، 5)؛ رجوم جمع رجم به معنی سنگسار کردن و سنگ زدن است. روشن است که از نظر اهل زمین، ستاره‌ها یا سیّارات به صورت سنگی پرتاب نمی‌شوند؛ امّا شهاب‌سنگ‌ها اوّلاً، واقعاً سنگ هستند و ثانیاً، پرتاب هم می‌شوند به سمت جوّ ما. از این گذشته، خداوند متعال در آیات دیگر تصریح کرده که شیاطین را با شهاب‌سنگ مورد حمله قرار می‌دهد. حالا این آیات را ببینید: «وَ لَقَدْ جَعَلْنا فِي السَّماءِ بُرُوجاً وَ زَيَّنَّاها لِلنَّاظِرينَ، وَ حَفِظْناها مِنْ كُلِّ شَيْطانٍ رَجيمٍ، إِلاَّ مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ مُبين» (الحجر، 16- 18) و فرمود: « إِلاَّ مَنْ خَطِفَ الْخَطْفَةَ فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ ثاقِبٌ» (الصافات، 10) و فرمود: «وَ أَنَّا لَمَسْنَا السَّماءَ فَوَجَدْناها مُلِئَتْ حَرَساً شَديداً وَ شُهُباً وَ أَنَّا كُنَّا نَقْعُدُ مِنْها مَقاعِدَ لِلسَّمْعِ فَمَنْ يَسْتَمِعِ الْآنَ يَجِدْ لَهُ شِهاباً رَصَدا» (الجنّ) در آیه مورد بحث، ملاحظه نمودید که مصابیح را هم زینت آسمان نزدیک نامید، هم وسیله راندن شیاطین جنّی، و در این آیات به وضوح بیان داشت که آنچه شیاطین را می‌راند، شهاب‌ها هستند. پس می‌توان ادّعا کرد که مراد از مصابیح همان شهاب‌ها هستند. البته ما به خاطر نور شهرها کمتر می‌توانیم شهاب‌ها را ببینیم.

3. آنچه در تورات آمده به یک تخیّل شبیه است که هیچ سنخیتی با هیأت مطرح شده در قرآن ندارد: «آسمان جلال خدا را بیان می‌کند و فلک از عمل دست‌هایش خبر می‌دهد. ۲. روز سخن می‌راند تا روز و شب معرفت را اعلان می‌کند تا شب. ۳. سخن نیست و کلامی نی و آواز آن‌ها شنیده نمی‌شود. ۴. قانون آن‌ها در تمام جهان بیرون رفت و بیان آن‌ها تا اقصای ربع مسکون [کره زمین]. ۵. خیمه‌ای برای آفتاب در آن‌ها قرار دارد و او مثل داماد از حجله خود بیرون می‌آید و مثل پهلوان از دویدن در میدان شادی می‌کند. ۶. خروجش از کرانه آسمان است و مدارش تا به کرانه دیگر و هیچ چیز از حرارتش مستور نیست.»[5]

حرکت‌های خورشید

بر اساس کشفیات دانشمندان، برای خورشید چند حرکت شناخته شده است:

الف) حرکت طولی درون کهکشان راه شیری: اخيرا دانشمندان كشف كرده‏اند که خورشيد با مجموعه منظومه شمسى در وسط كهكشان راه شیری در حال حرکت به سمت ستاره وگا و دور شدن از ستاره شباهنگ هستند. این دوری و نزدیکی اجتناب ناپذیر است؛ چرا که ستاره شباهنگ (درخشان‌ترین ستاره آسمان شب) و وگا از دید ناظر زمینی دقیقاً در جهت مخالف یکدیگر قرار گرفته‌اند.[6]

ب) حرکت دورانی با کهکشان راه شیری: خورشید جزئی کوچک از کهکشان راه شیری است و طبق کشفیات دانشمندان، کهکشان راه شیری به دور خویش می‌چرخد و به تبع، خورشید نیز در این حرکت کهکشان را همراهی می‌کند.[7]

ج) حرکت وضعی: بر اساس مطالعات دانشمندان، خورشید به طور قطع بر گرد خویش می‌چرخد که به این گردش حرکت وضعی گفته می‌شود.[8]

د) حرکات درونی خورشید: از آن‌جا که خورشید از مواد مذاب تشکیل شده، دائما مواد مذاب آن جا‌به‌جا می‌شود و همین نوعی حرکت را در درون آن بر قرار می‌کند. همین مسئله سبب می‌شود که خورشید در حرکت‌های انتقالی و دورانی خود مانند یک قطره آب بزرگ جریان یابد؛ از این رو می‌توان به جای حرکت خورشید، به آن جریان یافتن خورشید اطلاق کرد.

تطبیق آیات بر حرکت‌های خورشید

در آیه 37 سوره یاسین، «تجری» می‌تواند به معانی حرکت طولی، وضعی، دورانی و یا درونی خورشید و یا جمع بین چند حرکت آن باشد. لام در «لمستقر» نیز می‌تواند به یکی از معانی إلی، فی و یا غایت باشد. مستقر نیز می‌تواند مکانی یا زمانی باشد. حال اگر لام به معنای إلی و مستقر[9] مکانی (محل استقرار) مراد باشد، معنا چنین می‌شود: خورشید به سوی محل استقرارش روان است. این معنا با «یسبحون» که در ادامه آمده است، همخوانی بیشتری دارد؛ زیرا دلالت یسبحون بر حرکت انتقالی روشن‌تر است.

اگر لام را به معنای إلی و مستقر را زمانی بگیریم، بر حرکت وضعی نیز قابل تطبیق است (خورشید تا زمان استقرار روان است). اگر لام مستقر را به معنای فی در نظر بگیریم (الشمس تجری فی مکان استقرارها)، تجری می‌تواند بر حرکت وضعی و درونی خورشید دلالت کند، لیکن حرکت درونی خورشید با آیه 5 سوره زمر همخوانی ندارد؛ زیرا «یجری» برای ماه که مذاب نیست، نیز به کار رفته است، مگر این که آن را از باب غلبه حرکت خورشید بر ماه و یا شباهت حرکت وضعی ماه در عین حرکت انتقالی آن به جریان آب در یک محور بدانیم که در این فرض اطلاق «تجری» بر حرکت خورشید با حرکت وضعی در عین حرکت انتقالی آن تصحیح می‌شود، هرچند با این فرض نیز در ظرف گرفتن حرکت درونی مانعی ندارد لیکن احتساب آن در زمره اعجاز علمی به دلیل امکان توجیه آن به حرکت وضعی و انتقالی توأمان دشوار می‌شود. با این وصف، به نظر می‌رسد نتوانیم جمع بین چند معنا را نیز بعید تلقی کنیم؛ مثلا یسبحون می‌تواند هم بر حرکت طولی و هم بر حرکت دورانی همراه با کهکشان راه شیری دلالت کند.

بنابراین، با توجه به تفاوت‌هایی که بین بیان قرآن و نظریه‌های موجود زمان نزول قرآن وجود دارد و نیز با توجه به وجوه تطبیق آیات قرآن بر حرکت‌های خورشید، تنها می‌توان به اجمال دریافت که قرآن نوعی حرکت را که در آن زمان آشکار نبوده، برای خورشید بیان کرده است.


[1] . برای مثال ر.ک: رساله‌ای انتقادی، میرباقری، ص 205.

[2]. «مجسطی» مهمترین اثر بطلمیوس است. این کتاب شامل سیزده مقاله ریاضی و نجومی و حاوی نظریه معروف بطلمیوس در باره حرکت ستاره‌ها و سیارات است. این کتاب در حدود سال ۱۵۰ میلادی تالیف شد است. المجسطی نزد منجمان اسلامی اهمیت بسیار داشت و چند بار ترجمه و تفسیر شد. نخستین کسی که به ترجمه و تفسیر آن توجه کرد و جمعی را در بیت‌الحکمة به این کار برگمارد یحیی برمکی بود. ثابت بن قرة هم یکی از ترجمه‌های قدیم این کتاب را اصلاح کرد. اسحاق بن حنین نیز یکی از ناقلان این کتاب است و نقل او را هم ثابت اصلاح کرد. (ر.ک: http://fa.wikipedia.org/wiki)

[3]. برای آگاهی بیشتر ر.ک: پژوهشى در اعجاز علمى قرآن، رضائی اصفهانی، ص 164.

[4]. (برای تدوین این نوشته از سایت ر.ک: http://sokhanha.ir شماره100157274/2 همراه با ویرایش استفاده شده است.)

[5]. كتاب مقدس، كتاب مزامير، زبور داود، مزمور نوزدهم، 5.

[6]. ر.ک: تفسير نمونه، مکارم شیرازی و دیگران،‌ ج‏18، ص 382؛ مجله اينترنتي نجوم، مترجم: کیانوش محسنی، تاریخ : بیستم دی 1392.

[7]. برای آگاهی بیشتر ر.ک: همان، ص 386- 389.

[8]. تفسير نمونه، مکارم شیرازی و دیگران،‌ ج‏18، ص 382.

[9]. مستقر می‌تواند مکانی یا زمانی باشد؛ یعنی محل استقرار یا زمان استقرار.

564) قاموس ‏شناسى و فرایند تحلیل واژگان قرآنش


قاموس شناسی و تحلیل واژگان قرآن
نویسندگان: سید محمدحسن جواهرى
منبع: بینات تابستان 1391 شماره 74



بسم الله الرحمن الرحیم
قاموس ‏شناسى و فرایند تحلیل واژگان قرآن

(خلاصه 1 و 2)

اشاره: فرایند تحلیل واژگان قرآن در دو مرحله معنا شناسی و کاربرد شناسی تحقق می پذیرد که گذر از هر مرحله ابزار و قواعد خود را دارد و بروز هر گونه کاستی در طی این فرایند می تواند به نامطمئن شدن فرآورده بینجامد. این مقال در پی آن است که مرحله نخست را به اجمال تبیین کند و قواعد و نیازمندی های آن را بازگوید و به اقتضا، نیم نگاهی نیز به مرحله دوم دارد و تفصیل بحث را به مجالی دیگر وامی گذارد.
واژگان کلیدی: واژه شناسی، معنا شناسی، کاربرد شناسی، ریشه شناسی، کتب لغت.
آنچه در اين بحث با عنوان «قاموس‏شناسى» مطرح شده است، اولين گام براى دستيابى به معناشناسى (Semantics)واژگان قرآن كريم است[1] كه جزو اصلى‏ترين و اساسى‏ترين مراحل تفسير و ترجمه به شمار مى‏رود. در مسير قاموس‏شناسى، نگاه اصلى صرفا به شناخت قاموس‏هايى است كه اغلب در كار تحقيق و تحلیل واژگان قرآن مورد استفاده قرار مى‏گيرند؛ يعنى نگاهى در راستاى شناخت مفاد استعمالى واژگان قرآن و ابزار مورد نياز آن؛ از اين‏رو، از بحث در باره حوزه كاربردشناسى (Pragmatics) واژگان قرآن[2] به جهت ضیق مجال، خوددارى و به اشاره اجمالى بسنده شده است؛ در نتيجه از معرفى منابعى كه صرفا به ‏كار شناخت كاربردى واژگان مى‏آيند، مانند تفسيرهاى ادبى كه بحث‏هاى مفصلى در باب تحلیل واژگان قرآن بر اساس معيارهاى كاربرد شناسى دارند، خوددارى شده است. البته برخى منابع تخصصى واژه‏شناسى نيز در اين مسير قرار مى‏گيرند كه به دليل استقلال آن‏ها در همين مقال به بحث گذاشته شده‏اند.
چنان كه بيان شد، يكى از مراحل اوليه فرايند تفسير و ترجمه، واژه‏شناسى است و نخستين گام در واژه‏شناسى، شناخت منابع لغوى و بررسی چگونگی مراجعه به آن‏ها و بهره‏بردارى مناسب از آن‏هاست. از این رو، بحث را در چند محور ارائه می کنیم:
يكم) گونه‏هاى مختلف معاجم[3]

1. فرهنگ‏هاى عام لغوى
در تدوين اين بحث، در صورت لزوم به نكات ذيل و يا برخى از آن‏ها توجه داريم: نام مؤلف و چگونگى انتساب كتاب به او، توضيحاتى درباره نام كتاب، منابع و جغرافياى تدوين كتاب، شيوه جمع‏آورى كتاب، ويژگى‏هاى كتاب، برخى ضعف‏ها و امتيازها (هر چند ضعف‏ها را به‏طور كلى به بحث خواهيم گذاشت)، نظر علما درباره مؤلف و كتاب، مذهب مؤلف، و برخى مطالب ديگر.
فرهنگ‏هاى لغت يك‏زبانه عربى بسيارند كه ما به دليل ضيق مجال تنها به معجم‏هايى اشاره مى‏كنيم كه پژوهشگران براى بررسى واژه‏هاى متون قرآنى و حديثى اغلب به آن‏ها رجوع مى‏كنند. گفتنى است درباره شايسته بودن معاجم مطرح شده در اين بخش براى پژوهشگران، در بخش‏هاى ديگر سخن خواهيم گفت.

1-1. كتاب العين
اين كتاب اولين فرهنگ لغت عربى است كه همه و يا بخشى از آن[4] به خليل بن احمد فراهيدى (100ـ 175ق)[5] منسوب مى‏باشد. ترديد در انتساب اين كتاب به خليل به دليل ضعف‏هايى است كه در آن وجود دارد كه فهرست‏وار به قرار ذيل مى‏باشد:
1. بزرگانى انتساب اين كتاب را به خليل انكار كرده‏اند كه عبارت‏اند از: نضر بن شميل، ابوحاتم، ازهرى، ابن‏فارس، ابن‏جنى، القالى، ابن‏نديم، ابوالطيب اللغوى، فخر رازى و نَووى.
ازهرى در مقدمه تهديب اللغه درباره برخى لغت‏نويسان آورده است: «آنان با نشانه معرفت و دانش لغت مشهور بودند و كتاب‏هايى تأليف كردند كه در آن صحيح و سقيم را با هم نوشتند و آن را با حركات فاسدكننده و اشتباهات تغييردهنده مخلوط كردند، به‏گونه‏اى كه صحيح از غير صحيح، مگر نزد افراد مورد اعتماد، باز شناخته نمى‏شد. از جمله اين افراد، «ليث بن مظفر» است كه او كتاب العين را بر اساس [روش ]خليل تأليف كرده تا به نام او رواج دهد و اطرافيان خود را به آن متمايل سازد.»[6]
2. خليل استاد سيبويه و هر دو پيرو مكتب بصرى بودند، ولى آنچه در كتاب العين آمده موافق مذهب كوفى است و نه بصرى![7]
3. در كتاب العين سخنانى از متأخران نسبت به خليل نقل شده كه نشان مى‏دهد كسى پس از خليل آن را نگاشته است.
4. در كتاب العين اشتباه‏هايى محتوايى رخ داده كه به قطع نمى‏تواند كار خليل باشد، بلكه برخى از اين اشتباه‏ها حتى از شاگردان او نيز بعيد است.
از سوى ديگر برخى در مقام دفاع برآمده و با انداختن اشتباه‏ها بر گردن ليث[8] و يا نسخه نويسان و نيز گزارش‏هايى از آگاهى برخى شاگردان خليل از كتاب العين، از انتساب آن به خليل دفاع كرده‏اند كه در مجموع، احتياط را در مراجعه به اين كتاب به ما گوشزد مى‏كند.
ويژگى‏هاى كتاب عين: ترتيب واژگانى اين كتاب بر اساس حروف حلقى، يا به عبارت ديگر صوت است. از آن‏جا كه خليل واضع عروض و به موسيقى آشنا بوده، سعى‏كرده موسيقى را بر كتابت ترجيح دهد؛ بدين سبب لغت‏نامه خود را به ترتيبِ تلفظ از حلق تا لب مرتب كرده است. بر اين اساس، ترتيب واژگان وى چنين مى‏باشد: ع، ح، ه، خ، غ، ق، ك، ج، ش، ض، ص، س، ز، ط، د، ت، ظ، ذ، ث، ر، ل، ن، ف، ب، م، و، ا، ى، ء.
خليل هر حرف را يك كتاب ناميده است؛ بدين معنا كه حرف عين را «كتاب العين»، «حاء» را «كتاب الحاء» نام‏گذارى كرده است. نامگذارى مجموعه كتاب به كتاب العين از باب اطلاق جزء بر كل است.
جستجوى واژه در كتاب العين تقريبا دشوار و داراى معايبى است؛ زيرا به راحتى نمى‏توان واژه مورد نظر و مشتقات آن را يافت و گاهى لغات فرعى از لغات اصلى شناخته نمى‏شود؛ اما اين دشوارى به همت برخى پژوهشگران برطرف شده است كه گزارش آن خواهد آمد.
يكى از شيوه‏هاى ابتكارى خليل ذكر مشتقات يك كلمه بر اساس اشتقاق كبير است؛ براى مثال، ذيل ماده «حرب» پنج حالتِ اشتقاقى مقلوب كلمه، يعنى «بحر، رحب، حبر، برح، ربح» را ذكر مى‏كند[9] كه البته در ترتيب كتاب العين هر صيغه بر اساس حرف اول قابل دسترسى است. در واقع كار او الهام ‏بخش علماى فقه اللُّغَة همچون ابن‏جنى، ابن‏فارس و ديگران در بيان قواعد اشتقاق كبير[10] بوده است.
يكى ديگر از ويژگى‏هاى كتاب العين تقسيم آن به باب‏هاى ثنايى، مضاعف، ثلاثى صحيح، لفيف مشتمل بر معتل و مهموز، و رباعى و خماسى است.
ترتيب كتاب العين: اخيرا يكى از محققان (محمدحسن بكايى) كتاب العين را به ترتيب الفبايى و به سبك امروزى تنظيم كرده و انتشارات وابسته به جامعه مدرسين آن را منتشر كرده است و چنان كه گفته شد، در تغيير نوع چينش واژه‏ها برخى ويژگى‏هاى اين كتاب كه بدان‏ها اشاره شد، از بين رفته است.
گفتنى است لغت‏نامه‏هايى كه پس از كتاب العين نگاشته شده، تا سال‏هاى طولانى متأثر از اين كتاب بوده‏اند؛ كتاب‏هايى مانند: البارع، تهذيب اللغه، للمحكم، المحيط، الامع، جمهرة اللغه، ديوان الادب فارابى و مجمل فی اللغه ابن‏فارس.

1-2. معجم الجيم
اين كتاب نوشته ابوعمرو اسحاق بن مِرار الشيبانى الاحمر (بر اساس قولى تقريبا سال 100ـ 213ق) است. احمر لقبى است كه اغلب به غير عرب‏ها مى‏دادند.
درباره نام كتاب توجيهات مختلفى وجود دارد؛ از جمله اين‏كه گفته شده «الجيم» به معناى ديباست؛ يعنى اين معجم در خوبى و زيبايى چونان ديباست. اين كتاب مقدمه‏اى ندارد كه از طريق آن بتوان از هدف مؤلف آگاه شد، ولى بررسى متن نشان مى‏دهد كه هدف وى تدوين الفاظ و كلمات ناآشنا و دور از ذهن زبان عربى بوده است. مى‏گويند او اشعار حدود هشتاد قبيله را جمع‏آورى كرده و سپس، الفاظ غريب آن‏ها را انتخاب و در كتاب الجيم شرح و تفسير كرده است. مشهور است كه در اين كتاب بسيارى از گويش‏هاى قديم عرب ثبت و ضبط شده است، هر چند دليل قانع‏كننده‏اى بر اين گفته وجود ندارد. نكته درخور توجه اين‏كه ابوعمرو شيبانى خود به ميان باديه‏نشينان مى‏رفته و لهجه و واژگان را به‏طور مستقيم مى‏گرفته است و به گفته زبيدى، او از ديگر لغويان بيشتر به اين كار مبادرت كرده است.[11] همچنين گفتنى است وى در كوفه مى‏زيسته و سپس به بغداد عزيمت كرده است؛ از اين‏رو كتاب وى براى كسانى كه متون سده دوم سرزمين عراق را بررسى مى‏كنند، منبعى شايسته به‏كار مى‏رود.[12]

1-3. جَمْهَرَةُ اللغة
اين كتاب تأليف ابوبكر محمد بن حسن بن دُرَيْد أَزْدى (223ـ321ق) معروف به "ابن‏دُريد" است. وى متولد و پرورش يافته بصره و در لغت، انساب و اشعار عرب استاد بود. مؤلف در اين كتاب راه خليل را در قلبِ كلمه بر اساس اشتقاق كبير پيموده و به تعبير خودش سعى كرده جمهور كلمات عربى ـ و نه وحشى[13] مستنكر ـ را در اين كتاب جاى دهد؛ براى مثال، وى ذيل ماده «بصع» به مشتقات آن پرداخته و بعص، صبع، صعب و عصب را معنا كرده است. سبك چينش واژگان در جمهره با سبك خليل متفاوت و چه بسا دشوارتر است؛ البته در جلد سوم چاپ دارالملايين فهرستى مطابق روش امروزى براى آن ارائه شده كه كار مراجعه‏كنندگان را آسان مى‏كند.
گفتنى است برخى صاحب جمهرة اللغة را به لغت‏سازى متهم كرده‏اند و گفته‏اند كه وى در جمهرة واژه‏هايى را آورده كه ساخته و پرداخته خود او است.[14]
به ادعاى برخى، همه ماده‏هاى مطرح شده در اين كتاب را مى‏توان در لسان العرب و المحكم و المخصص ابن‏سيده يافت.

1-4. تهذيب اللّغة
تأليف ابومنصور محمد بن احمد بن أزهر هِرَوِى مشهور به "أزهرى" (282ـ370ق) است. مؤلِف اين فرهنگ كه به دقت و صحت شهرت دارد، سعى كرده صحيح‏ترين واژه‏ها را نى اين فرهنگ همانند كتاب العين است. ازهرى نظام قلب را به تقليد از خليل بر اساس اشتقاق كبير مرتب كرده و كلمات مهملِ حاصل از قلب را مورد توجه قرار نداده است. (براى يك واژه سه حرفى، در صورت قلب، شش صورت تصور مى‏شود؛ براى مثال، سه حرف «ع، س، ج» شش صورت عجس، جعس، عسج، سجع، سعج، جسع دارد كه ازهرى دو مورد اخير را مهمل دانسته و رها كرده است).
گفتنى است ازهرى تلاش بسيارى كرد تا لغت‏نامه خود را از كلمات غريب و وحشى و تصحيف شده پاك‏سازى كند و اساسا نام «تهذيب» به همين نكته اشاره دارد. از ويژگى‏هاى ديگر اين لغت‏نامه اين است كه وى بر اثر اين‏كه پانزده سال در يكى از قبايل عرب اسير بود،[15] توانست كلمات فراوانى را به‏طور مستقيم از زبان عرب‏هاى اصيل كه زبانشان هنوز دست نخورده بود و كمتر در آن غلط ديده مى‏شد، بشنود و گزارش كند؛ البته همين امر باعث شده واژگان نادر و ناشناخته نيز به فرهنگش راه يابد. اين كتاب جزو منابع اصلى لسان العرب به شمار مى‏رود.
مراجعه به تهذيب دشوار است؛ از اين‏رو ناشران براى آسان شدن كار فهرست‏هاى راهنما به آن ملحق كرده‏اند و اخيرا دارالمعرفه آن را بر اساس حروف الفبا منتشر كرده است.

1- 5 . المحيط فى اللغة
تأليف صاحبْ اسماعيل بن عَبّاد (326ـ 385ق) ـ مشهور به صاحب بن عبّادـ كاتب ابن‏عميد، وزير دانشمند ركن‏الدوله ديلمى است.[16] اين كتاب مشتمل بر موضوعات لغوى، تاريخى، شرح حال بزرگان و غيره است. ترتيب واژگانى اين فرهنگ همانند كتاب العين با حرف حلقى «ع» آغاز مى‏شود. او ابتداى لغت‏نامه را با كلمات دو حرفى و مضاعف آغاز و پس از آن با سه حرفى و در نهايت با چهار وپنج حرفى ختم مى‏كند. بيشتر منابع و نيز نظام قلب و اشتقاق در اين كتاب منقول از خليل است، آن‏گونه كه بتوان آن را تكمله العين به شمار آورد،[17] ولى ابواب آن همانند تهذيب اللُّغة ازهرى مى‏باشد.
از ويژگى‏هاى المحيط كاستن از شواهد و افزودن به شمار واژگان است.
صاحب يكى از دانشمندان و اديبان شيعى است كه در ترويج مذهب تشيع تلاش بسيارى كرده و اشعار زيبايى در مدح اهل‏بيت عليهم‏السلام از وى بر جاى مانده است؛ از جمله:
قد تبرأت من الجبتين تيم و عدى
و من الشحّ العتل المستخفّ الاموى
انا لاأعرف حقا غير ليث بالغرى
و ثمان بعد شبليه و مختوم خفى

1ـ6 . الصّحاح[18] (تاج اللغة و صحاح العربية)
تأليف اسماعيل بن حَمَّاد جوهرى (332ـ393 و به قولى 398ق) ـ خواهرزاده فارابى مؤلف معجم ديوان العرب ـ است. او از تركان اهل فاراب و پيشواى علم لغت و ادبيات در عصر خود بود. وى به عراق عزيمت كرد و از استادانى مانند ابوعلى فارسى (288ـ356ق) و سيرافى (284ـ 368ق) بهره برد و سپس به حجاز سفر كرد و در بلاد ربيعه و مضر به سير و سفر پرداخت و واژگان عرب را از عرب اصيل أخذ كرد و سپس به خراسان بازگشت و صحاح را در نيشابور به رشته تحرير درآورد. وى در پايان عمر گرفتار بيمارى شد و به پشت بام رفت و در حالى كه دو قطعه چوب به خود بسته بود، به اميد پرواز از بالا به پايين پريد و جان داد. اين در حالى بود كه به گفته مجاشعى در كتاب بحر الادب فى معرفة أئمة الادب، جوهرى تا زمان مرگ صحاح را تنها تا حرف ضاد پاكنويس كرده و مابقى آن هنوز در حد پيش‏نويس بود و پس از مرگش، يكى از شاگردانش به نام ابواسحاق ورّاق آن را به انجام رسانيد كه البته با اغلاط و خطاهاى فاحشى همراه بود،[19] هر چند برخى اين گفته را نپذيرفته و آن را بهانه‏اى براى توجيه خطاهاى موجود در صحاح مى‏دانند.[20]
ترتيب واژگان در اين كتاب براساس حرف آخر كلمات است. وى‏حرف آخر كلمات را در يك باب و حرف اول آن‏ها را در يك فصل جداگانه قرار داده است. او در اين كتاب از مسائل صرفى، نحوى، مباحث فقه اللغه همچون اشتقاق و اشتراك لفظى نيز غفلت نكرده است.
درباره جايگاه صحاح و اهميت و مقايسه آن با منابع لغوى پيشينش گفتگو است. بيشتر دانشمندان لغت‏شناس آن را بر همه منابع پيش از او برترى داده‏اند. ثعالبى در يتيمه الدهر گفته است: جوهرى را كتابى به نام صحاح در لغت است كه از جمهرة نيكوتر و از تهذيب اللغه واقع‏بينانه‏تر و از مجمل اللغة آسان‏ياب‏تر است.[21] سيوطى در المزهر[22] آن را بين كتب لغت به مانند صحيح بخارى ميان كتب حديث اهل سنت مى‏داند؛ اما ابن‏منظور ـ صاحب لسان العرب ـ برترى صحاح را از جهت سهل التناول بودن مى‏داند نه اتقان: «در بين كتاب‏هاى لغت، از كتاب تهذيب اللغة ازهرى نيكوتر و از كتاب محكم ابن‏سيده اندلسى كامل‏تر نيافتيم و به تحقيق كه اين دو از اصول كتاب لغت‏اند و كتب ديگر در مقايسه با اين دو از درجه بعدى برخوردارند...؛ اما ابونصر اسماعيل بن حمّاد جوهرى كتاب خويش را نيكوتر مرتب كرده و به خاطر سهولت دسترسى به لغات، شهرت يافته... .»[23]
جوهرى در صحاح ـ چنان كه از نامش پيداست ـ به كلمات صحيح عنايت داشته و براى نخستين بار، حركات را نيز گزارش مى‏كند؛ مثلاً مى‏نويسد: «الكُداد» به ضم و «الكُرد» به ضم و «الكِرديده» به كسر.
از ديگر ويژگى‏هاى صحاح، آوردن شواهد از شعرهاى بلند و كلمات اصيل عرب، توجه به مسائل صرف و نحو، اشاره به اقوال ضعيف، ناشناخته، متروك، مردود و مذموم، توجه به لغات عاميانه، مولِّد،[24] معرّب، مشترك، نوادر، اشاره به الفاظى كه در شعر جاهلى نيامده ولى اسلام آن‏ها را به‏كار برده، اشاره به اضداد، و برخى موارد ديگر مانند توجه به فقه اللغه و اشتقاق كبير است.[25]
لغزش‏هاى صحاح: بر كتاب صحاح اشكال‏هايى مطرح كرده‏اند كه بدون قضاوت، فهرست‏وار به شمارى از آن‏ها اشاره مى‏كنيم:
1. از بسيارى واژگان صحيح غفلت كرده است تا آن‏جا كه صغانى در تكلمه و ذيل و صله بيش از شصت هزار كلمه آورده كه اكثر آن‏ها از لغات صحيح مى‏باشد و جوهرى آن‏ها را نياورده است.
2. وى مرتكب تصحيف و تحريف شده است.
3. وى گاه در نسبت دادن قول پيشوايان لغت دچار اشتباه شده است؛ براى مثال، سخن سيبويه را به اخفش نسبت مى‏دهد و مى‏گويد: «قال الاخفش شبّهو لات بليس...» در حالى كه لات به نظر سيبويه مانند ليس عمل مى‏كند نه اخفش.
4. گاه نظريات علما را با دقت نقل نكرده است.
5 . گاه حديثى را به غير صاحبش نسبت مى‏دهد و گاه بين سخن معمولى و حديث خلط مى‏كند؛ براى مثال، سخن اكثم بن صيفى را با عنوان «و فى الحديث» آورده است.[26]
6 . در روايت شعر گاه خلط يا غفلت كرده است.[27]
7. با همه تبحرش در صرف و نحو، در اين دو حوزه نيز خطاهايى دارد.[28]
در پايان يادآور مى‏شويم كه اين معجم به دليل اهميت و جايگاه ممتاز، بارها و به گونه‏هاى مختلف تلخيص شده و در دسترس است؛ مانند مختار الصحاح كه ذكر آن خواهد آمد. همچنين اين كتاب توسط رضى‏الدين صاغانى / صنعانى (577 ـ650 ق) ـ نويسنده العباب ـ با نام التكملة والذيل والصلة لكتاب تاج اللغة و صحاح العربيه تكميل شده است.

1ـ7. مقاييس اللغة
اين كتاب نوشته ابوالحسين احمد بن فارس بن زكريا (م395ق) است. وى شاعر و از بزرگان اهلِ علم و استادِ صاحب بن عَبّاد است. در مورد مذهب و زادگاهش اختلاف نظر وجود دارد، ولى معروف اين است كه وى شافعى و سپس مالكى و ايرانى و زادگاهش يكى از روستاهاى قزوين مى‏باشد.[29]
مقاييس اللُغة ـ چنان كه از نامش پيداست ـ همانند كتاب العين خليل، به مبحث اشتقاق كبير عنايت دارد. گويا وى انگيزه تأليف اين كتاب را از ابن‏دريد كه استاد وى بود، گرفته است؛ زيرا او در كتاب الاشتقاق تلاش كرد اسم‏هاى قبايل و نام‏هاى مرتبط با آن‏ها را به اصول لغوى باز گرداند. ابن‏فارس مقاييس را به سه قسمت يعنى باب ثنايى مضاعف و رباعى مضاعف؛ باب ثلاثى الأصل، و باب بيش از سه حرف اصلى تقسيم كرده است.
ابن‏فارس افزون بر مقاييس اللغه دو كتاب ديگر درباره واژه‏شناسى نگاشته است به نام‏هاى مجمل اللغة و الصاحبى فى فقه اللغة و سنن العرب فى كلامها. ابن‏فارس در كتاب مجمل به جمع‏آورى كلمات صحيح همت گماشت و در كتاب الصاحبى فى فقه اللغة پيدايش زبان، ويژگى‏هاى زبان عربى، اختلاف زبان‏هاى عربى با يكديگر، زبان‏هاى عمومى و همگانى عرب، قياس و اشتقاق در زبان عربى، تأثيرهاى اسلام بر زبان عربى، ترادف، حروف هجا در زبان عربى، حروف معنا، نام‏هاى اشخاص و مآخذ اين نام‏ها و مسائلى ديگر را به بحث گذاشته است.
ابن‏فارسى در مقاييس اللغة براى نخستين بار «اصول» و «نحت» (= واژه‏آميزى) را به‏كار گرفت. «اصل» در اصطلاح وى معناى اصلى يك لفظ است؛ بنابراين، وقتى مى‏گويد فلان كلمه داراى دو اصل مى‏باشد، بدين معناست كه در اصل براى دو معنا وضع شده است. توضيحى كوتاه در خصوص اين اصل خالى از فايده نيست. دكتر صبحى صالح در دراسات فى فقه اللغه (ص126) كار ابن‏فارس را در برشمردن معانى اصلى‏متعدد براى يك كلمه نوعى بازى عقلى و يا اظهار فضل دانسته است و مى‏گويد: «شايد اين علامه بزرگوار بدين وسيله خواسته است توان علمى خويش را در زمينه كشف تفاوت‏هاى دقيق ميان واژگان اظهار كند؛ تفاوت‏هايى كه اگر با روش علمى سنجيده شوند، بى‏شك كفه انشعاب آن‏ها از يك اصل بر كفّه انشعاب آن‏ها از اصول متعدد مى‏چربد.»
اما چرا به چنين كارى دست زد و راز اين‏كه وى براى هر ماده لغوى معانى اصلى متعددى آورده است، چيست؟
پاسخ اين است كه در فاصله زمانى كه از ابتدا تا دوران تدوين زبان عربى به دست ابن‏فارس و ديگران وجود داشت، تغيير و تحولاتى در زبان عربى رخ داد و همين امر موجب گسستن رابطه ميان معانى مفردات يك ماده لغوى گرديد؛ آن‏چنان كه گويى اصلاً رابطه‏اى ميان آن‏ها وجود نداشته است.[30]
منظور از «نحت» (Contamination) يا واژه‏آميزى اين است كه از مجموع حروف دو كلمه و يا يك جمله كلمه‏اى بسازيم كه نشان‏دهنده همان معنايى باشد كه آن دو كلمه يا آن جمله نشان‏دهنده آن هستند. بسمل (بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم)، حوقله (لا حول و لا قوة إلاّ اللّه‏)، سمت (سازمان...)، P.P.hو جز اين‏ها نمونه‏هايى از واژه‏آميزى است.
واژه‏آميزى اقسامى دارد كه عبارت‏اند از:
1. واژه‏آميزى فعلى: مانند جعفل فلان (= فلانى به ديگرى گفت: جعلتُ فداك)؛
2. واژه‏آميزى وصفى: مانند ضِبَطْر (= مرد نيرومند و قوى، از تركيب ضبر و صبط)؛
3. واژه‏آميزى اسمى: مانند جُلْمُود (= صخره؛ از تركيب جَمَد و جَلَد)؛
4. واژه‏آميزى نسبى: مانند طبرخزى (منسوب به طبرستان و خوارزم).[31]
ابن‏فارس تلاش كرده است واژه‏هاى رباعى و خماسى را با كمك نحت تفسير كند. اين كار وى موافقان و مخالفانى داشته است؛ برخى حتى پا را فراتر نهاده، واژه‏آميزى را به ثلاثى نيز گسترش داده‏اند و برخى تلاش ابن‏فارس را بى‏نتيجه ارزيابى كرده‏اند. دكتر مصطفى جواد بر اين باور است كه آنچه ابن‏فارس درباره نحت در دو كتاب مقاييس و فقه اللغة گفته، از حدس و گمان و توجيهات دور از ذهن تجاوز نمى‏كند.[32] راغب در مفردات نيز با احتياط به نحت نيم‏نگاهى دارد؛ براى مثال، درباره واژه «بعثر» مى‏نويسد: «فان اللّه‏ تعالى: وَ إِذَا الْقُبُورُ بُعْثِرَتْ؛[33] اى قلب ترابها و اثير ما فيها و من رأى تركيب الرباعى والخماسى من ثلاثين نحو تهلل و بسمل اذا قال: لا اله الا اللّه‏ و بسم اللّه‏، يقول: انّ «بعثر» مركب من بعث و اثير و هذا لا يبعد فى هذا الحرف فان البعثرة تتضمّن معنى بعث و اثير.»[34] در هر صورت، كتاب مقاييس آخرين و مهم‏ترين كتاب ابن‏فارس و از جمله معجم‏هاى مشهور و مورد اعتناى پژوهشگران است.
منابع و مآخذ اصلى مقاييس اللغة عبارت‏اند از:
ـ العين، خليل بن احمد؛
ـ غريب الحديث، ابوعبيد قاسم بن سلام؛
ـ الغريب المصنّف، همو؛
ـ اصلاح المنطق، ابن‏سكيت؛
ـ جمهرة اللغة، ابن‏دريد.
گفتنى است مقاييس اللغة با ترتيب الفبايى اخيرا از سوى پژوهشگاه حوزه و دانشگاه در يك مجلد و با ظاهرى زيبا منتشر شده است.

1ـ 8 . المُحْكَمْ
نوشته ابوالحسن، على بن اسماعيل بن سيده اندلسى ـ نويسنده المخصص[35] ـ است. (متولد حدود 398ـ 458ق) است. وى در مقدمه كتاب خود مى‏نويسد: «... كتاب من دربردارنده مجموعه‏اى از كتاب‏هاى «مُصَنّف ابوعبيد، الإصلاح، الألفاظ، الجَمْهَرَة، تفاسير قرآن، شروح حديث، كتابُ العين خليل، كتاب‏هاى اَصْعَمِى، فَرَّاء، ابوزيد، ابن‏أعرابى، ابوعُبَيْده، شيبانى، لِحيانى، كتاب‏هاى ابوالعباس أحمد بن يحيى: المجالس، الفصيح، النوادر و دو كتاب ابوحنيفه و كتاب‏هاى كُراع و كتاب‏هاى مختصرى چون: الزِّبْرج، المُكَنَّى، الَمبْنَى، المُثَنَّى، الأضداد، المُبْدَل و المقلوب و مطالبى از كتاب‏هاى سيبويه، ابوعلى فارسى، رُمَّانى و ابن‏جنى در نحو و غيره است.» المحكم مورد عنايت و توجه لغويان پس از ابن‏سيده و از منابع اصلى لسان العرب مى‏باشد.

1ـ 9. اساس البلاغة
نوشته ابوالقاسم محمود بن عمر خوارزمى معتزلى، معروف به جار اللّه‏ زمخشرى[36] (467ـ 538 ق) است. زمخشرى در اين كتاب تلاش كرده زيبايى‏هاى زبان عربى را در شكل‏هاى مجازى، كنايى و استعارى‏ به تصوير بكشد. او اساس البلاغة را بر اساس ترتيب الفبا و با در نظر گرفتن حرف اول تا سوم كلمات تنظيم كرد. وى همچنين به جنبه‏اى مهم كه در ديگر كتاب‏هاى لغت مغفول مانده، اهتمام ورزيد و آن تفكيك معانى حقيقى و مجازى و معانى كنايى و صريح است؛ براى مثال در ماده «لحد» مى‏گويد: قبر مَلْحود و مُلْحد، و لَحَدْت القبر والحدته، و قبروه فى لحدٍ و مَلْحُود و لحد للميّت وألْحَدَ له (لحدى را براى او كند) و لَحَدَ الميِّتَ وألْحَده (مرده را در لحد گذاشت).
معانى مجازى كلمه: «لَحَد السهمُ من الهدف وألْحد» (تير به هدف نخورد) و «أَلحدَ فى دين اللّه‏» (از دين خدا برگشت) و «لَحَدَ عن القصد» (از هدف برگشت) و «ألحد فى الحرم» (حرمت آن را شكست) و «لحد اليه وألحَدَ» (به او متمايل شد) و «التَحَدَ اليه» (به او پناه برد) و «مالى دُونَك مُلتَحدا» (من به جز تو پناهى ندارم).[37]
دكتر ابراهيم انيس معتقد است كه زمخشرى در همه موارد موفق نبوده است؛ مثلاً تلاش او براى اشتقاق معانى حسى از غير حسى تلاشى بيهوده و نادرست است؛ زيرا همه زبان‏شناسان جديد هم‏رأى‏اند كه معانى حسى از نظر پيدايش بر معانى غير حسّى مقدم هستند؛ از اين‏رو، شايستگى بيشترى دارند كه معانى حقيقى به شمار آيند و معانى غير حسى شاخه‏هايى از آن‏ها هستند كه از طريق مجاز پديد آمده‏اند.[38]
امين خولى در مقدمه‏اى كه بر اساس البلاغة با تحقيق عبدالرحيم محمود نگاشته، يادآور شده كه اصطلاح «مجاز» در روزگار تأليف كتاب اساس البلاغة به معناى امروزين آن نبوده است و حتى برداشت ابن‏حجر كه در قرن نهم مى‏زيسته، متفاوت با معناى امروزين مجاز است؛ از اين‏رو، وى در كتاب غراس الاساس كه در آن مجازات لغوى را استقصا كرده، با زمخشرى مخالفت‏هايى دارد؛ گاه مجازهاى زمخشرى را حقيقى معرفى مى‏كند و گاه معانى حقيقى او را جزء مجازات مى‏آورد.
1ـ1ـ10. مختار الصحاح
اين كتاب كه گزيده صحاح جوهرى است، حاصل كوشش و تدوين محمد بن ابى‏بكر بن عبدالقادر رازى (م691 ق) مى‏باشد. وى بسيارى از اوزان مصادر افعال ثلاثى كه جوهرى آن‏ها را نياورده بود، به آن افزود و در مقايسه با صحاح در شكل چينش واژگان، تغييراتى به وجود آورد.

1ـ11. لسان العرب
تأليف ابوالفضل محمد بن مُكَرَّم، مشهور به ابن‏منظور (630 ـ711ق) تونسى الاصل و ساكن مصر است. اين فرهنگ حدود هشتاد هزار ماده لغت دارد و مشتمل بر شواهد فراوانى از شعر عرب، احاديث پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و ضرب‏المثل‏هاى مشهور است. به گفته ابن‏منظور، اين كتاب مشتمل بر پنج كتاب التهذيب ازهرى، المُحْكم ابن‏سيده، الصحاح جوهرى و حاشيه ابن‏برى بر آن و النِّهايَةُ فى غريب الحديثِ والأثَر[39] است. البته در اين كتاب به وفور از جمهره ابن‏دريد سخن به ميان آمده تا آن‏جا كه برخى آن را جزو منابع لسان ذكر كرده‏اند،[40] ولى با اين حال جزو منابع اصلى لسان به شمار نمى‏رود. ترتيب واژگان در لسان العرب بر اساس حرف آخر كلمه است. در حال حاضر «دار إحياء التُّراث العَرَبِى» آن را بر اساس حرف‏اول، در 18 جلد به ضميمه انواع فهرست‏ها به صورتى زيبا منتشر كرده است.
لسان العرب در كنار همه محسناتى كه دارد؛ مانند گستردگى، حسن تأليف، ذكر صاحبان اقوال مختلف و جز اين‏ها، ضعف‏هايى نيز دارد كه در بخش مربوط به كاستى‏هاى كتاب‏هاى لغت بدان‏ها خواهيم پرداخت.

1ـ12. المصباح المنير (فى غريب الشرح الكبير للرافعى)
تأليف احمد بن محمد بن على الفيّومى (م770ق) است كه دو جزء آن در يك مجلد و به سبك الفبايى از سوى انتشارات هجرت (قم) عرضه شده است.
مصباح در اصل شرح كتاب فتح العزيز على كتاب الوجيز عبدالكريم رافعى (م623 ق) است؛ از اين‏رو، بسيارى از اصطلاح‏ها و تعبيرهاى فقهى و كلامى به اين لغت‏نامه راه يافته است.

1ـ13. قاموس المحيط
تأليف مجدالدين محمد بن يعقوب فيروزآبادى (729ـ817ق)[41] است. او اين اثر را در مدت اقامتش‏در جوار كعبه تأليف كرد. در اين فرهنگِ شصت هزار واژه‏اى كه در آن براى اولين بار از نشانه‏ها استفاده شده، معانى كلمات اغلب بدون ذكر شواهدى شعرى و امثال ضبط شده است. ترتيب كلمات در اين فرهنگ بر اساس حرف آخر كلمه است؛ بدين صورت كه حرف آخر در يك باب و حرف اول در فصل مخصوص به خود ذكر شده است؛ براى مثال، براى يافتن كلمه «قرب» در اين فرهنگ و فرهنگ‏هاى مشابه، بايد به باب «باء»، فصل «قاف» مراجعه كرد. القاموس المحيط دربردارنده دو فرهنگ العباب صاغانى و المحكم ابن‏سِيده به اضافه نكات مهمى از ديگر كتاب‏هاست. مؤلف در اين كتاب سعى كرده به نقدِ صحاح جوهرى بپردازد و كاستى‏هاى آن را برطرف سازد.
قاموس فيروزآبادى بارها به زبان‏هاى فارسى و تركى ترجمه شده است.
از ديگر كتاب‏هاى فيروزآبادى مى‏توان به بصائر ذوى التمييز فى لطائف الكتاب العزيز اشاره كرد. اين كتاب مشتمل بر مباحث تفسيرى و واژه‏شناسى‏است.

1ـ14. مجمع البحرين و مَطلع النّيرين
تأليف فخرالدين الطُريحى (979ـ 1085ق) است. وى از ادبا و دانشمندان به نام شيعى در قرن يازدهم مى‏باشد كه در نجف اشرف‏ زاده و در همان‏جا به خاك سپرده شد. از وى ده‏ها كتاب در زمينه‏هاى فقه، ادبيات، لغت، تفسير و جز اين‏ها به يادگار مانده است.
اين لغت‏نامه عمومى نيست و تنها دربردارنده واژگانِ قرآن، احاديث، الفاظ وارد شده از طريق ائمه معصومين و تفسير است. افزون بر آن، مَجْمَعُ البَحْرَيْن از ذكر نام انبيا، علما، محدثان، پادشاهان، شخصيت‏هاى بزرگ تاريخى و برخى مناطق نيز غفلت نكرده و در حقيقت اين كتاب يك موسوعه و دائره‏المعارف كوچك است.
درباره اين كتاب اشكالاتى مطرح شده كه هر چند مصاديق آن‏ها اندك است، ولى اعتماد كامل به آن را مخدوش مى‏كند؛ البته بخش پژوهش‏هاى اسلامى مؤسسه بعثت تحقيقات گسترده‏اى انجام داده و تلاش كرده تمامى اشكالات مطرح شده را برطرف و يا گوشزد نمايد. اشكالات مطرح شده عبارت‏اند از:
ـ عدم جمع‏آورى همه لغات قرآن و احاديث؛
ـ ايجاز مخل به معنا؛
ـ تصحيف و تحريف در ثبت مواد؛
ـ اشتباه در ضبط اعلام و تراجم؛
ـ عدم دقت در نقل از مصادر؛
ـ اضطراب و ناهماهنگى در بيان برخى معانى و ترتيب مواد؛
ـ تكروى در بيان برخى معانى و صيغ كه در ميان گذشتگان قائلى نداشته است.
اين كتاب به خامه نجم الممالك (مصباح) ـ منجم معروف معاصر ـ با افزوده‏هايى به فارسى ترجمه شده است. گويا ترجمه ديگرى نيز دارد كه هنوز منتشر نشده است. گفتنى است متأسفانه كم‏دقتى در اعراب‏گذارى برخى نسخ منتشر شده، باعث گرديده برخى واژه‏ها به غلط شهرت يابند. واژه «ثَلُمَ» كه بسيار نيز شنيده مى‏شود، احتمالاً از اعراب‏گذارى اشتباه برخى نسخ اين كتاب ناشى شده است (اصل اين واژه به فتح لام است).

1ـ 15. الكليات
اين كتاب نوشته ابوالبقا (1028ـ1094ق) و فرهنگى لغوى ـ تخصصى (واژه‏شناسى، بيان قواعد ادبى و...) است. مؤلف كه اديب و فقيه حنفى مذهب است، از بيان لغات و اصطلاحات بر اساس مذهب خويش فروگذار نكرده و بر اساس برخى نسخ (مؤسسه الرساله) در پايان هر فصل واژگان قرآن را بر اساس برداشت‏هاى خود معنا و تفسير كرده است.

1ـ16. تاج العروس من جواهر القاموس
تأليف سيد محمدمرتضى حسينى زَبِيدى الحنفى (1145ـ1183ق) است. وى در هند زاده شد و زمان زيادى را به جهانگردى اختصاص داد تا اين‏كه در نهايت در مصر سكنى گزيد و در همان‏جا نيز درگذشت. او در اين كتاب، القاموس المحيط را اصل قرار داده و واژگان متعددى را كه فيروزآبادى از آن‏ها غفلت كرده، بر آن افزوده است. ترتيب كلمات در اين فرهنگ بر اساس حرفِ آخرِ واژه مى‏باشد.[42] تاج العروس حدود 120 هزار واژه دارد و به ضميمه تحقيقاتى كه بر آن انجام شده، وسيع‏ترين كتاب لغت عرب به شمار مى‏رود، ولى از آن‏جا كه وى تلاش كرده لغات پنج قرن پس از لسان را نيز جمع‏آورى كند، بخش قابل توجهى از واژه‏هاى مطرح شده، خارج از دامنه مورد نياز براى پژوهشگران متون قرآنى و حديثى است؛ از اين‏رو، پژوهشگران قرآن و حديث مراجعه به لسان را ترجيح مى‏دهند.

1ـ17. المنجد فى اللغة و الاعلام
اين كتاب را لويس معلوف در سال 1908 ميلادى به عنوان يك فرهنگ دانش‏آموزى كوچك (عربى به عربى) تأليف كرد. سپس به دليل استقبال فراوان، بارها و بارها با اصطلاحاتى تجديد چاپ شد. المنجد در حال حاضر به همت جمعى از پژوهشگران در حجمى بسيار وسيع‏تر از نسخه اوليه، در دو بخش يعنى لغت و أعلام به چاپ رسيده است كه با وجود استقبال فراوان از آن هنوز كاستى‏هايى از نظر ضبط صحيح واژگان در آن ديده مى‏شود كه صاحب‏نظران در مقالات مختلف بدان‏ها اشاره كرده‏اند. المنجد مانند اقرب الموارد و مانند آن واژه‏هاى قديم و جديد را در بر دارد؛ از اين‏رو و با توجه به توضيحى كه خواهد آمد، اين‏گونه لغت‏نامه‏ها نمى‏توانند منابع مطمئنى براى يافتن معانى قرآن باشند (در بحث‏هاى بعد در اين‏باره بيشتر سخن خواهيم گفت). اين كتاب را آقايان احمد سياح (با اضافه كردن واژه‏هاى جديد به آن) و محمد بندرريگى جداگانه به فارسى ترجمه كرده‏اند.

1ـ 18. اقرب الموارد فى فصح العربية و الشوارد
اين فرهنگ تأليف سعيد شرتُونى (1265ق/ 1330ـ 1849ق/ 1912م) از پيروان آيين مسيحيت است و ترتيب واژگانى آن بر اساس حرف اول ريشه و ذكر ماضى، مضارع و مصدر افعال مى‏باشد. مؤلف در آن به مسائلى چون حقيقت، مجاز، اشتراك لفظى، ترادف، دخيل و لغزش‏هاى لغويان اهتتمام داشته و تلاش كرده واژه‏هاى قديم و جديد را گزارش كند؛ از اين‏رو، اين فرهنگ را با توجه به معجم‏هاى قديم و جديد مانند لسان العرب، قاموس المحيط، تاج العروس و نيز محيط المحيط بطرس البستانى(م1883ق) و جز اين‏ها تدوين كرده است.

2. فرهنگ‏هاى خاص
1ـ2ـ1. فرهنگ‏هاى مربوط به بيان فروق لغات: اين‏گونه فرهنگ‏ها به تفاوت معانى واژگان از بعد لغوى و اصطلاحى مى‏پردازند و گاه از يك واژه فراتر رفته، به تفاوت بين واژگان روى مى‏آورند؛ براى مثال «حيوان» در لغت به يك معنا و در اصطلاح منطقيان به معنايى ديگر است. همچنين بشر و انسان هر چند در مصداق يكسان‏اند، اما در معنا يكسان نيستند. اين‏گونه مسائل در معجم‏هاى خاص بررسى مى‏شود كه مى‏توان آن را «معجم مصطلحات لغوى» ناميد. كتاب‏هاى ذيل از آثار مشهور اين نوع فرهنگ‏هاى واژه‏شناسى هستند:
ـ الفروق اللغويه، ابى‏هلال عسكرى (م401ق)؛
ـ فروق اللغات، سيد نورالدين نعمت اللّه‏ جزايرى (م1158ق)؛
اين دو اثر كه اغلب واژگان آن‏ها قرآنى است، با عنوان معجم الفروق اللغويه از سوى جامعه مدرسين منتشر شده است.
ـ بهجة الخاطر و نُزهة الناظر فى فروق اللغوية والاصطلاحيه، يحيى بن حسين بن عشيره البحرانى (قرن دهم هجرى)؛
ـ فروق اللغات فى الفرق بين المتقاربات، سيد غنى الرضوى الكهنوى (قرن سيزدهم هجرى)؛
ـ كتاب الفرق، ثابت بن ابى‏ثابت اللغوى (قرن سوم هجرى).
1ـ2ـ2. معجم ابدال: اين‏گونه معجم‏ها مشتمل بر واژگانى است كه هر دو واژه در معنا مشترك و در لفظ، تنها در يك حرف اختلاف دارند كه بر اثر تحريف و تصحيف و يا گذر زمان و تغيير زبان و جز اين‏ها به وجود آمده است؛ مانند كتاب القلب والإبدال نوشته ابن‏سكّيت و كتاب الإبدال نوشته ابوطيب لغوى.
1ـ2ـ3. معجم اضداد (فرهنگ واژگان اضداد): درباره اضداد (واژه‏هايى كه معانى بيگانه و مقابل هم دارند، خواه از يك قبيله باشند يا قبايل متعدد؛ مانند «قرء» به معناى طهر و حيض و «جون» به معناى سفيد و سياه). كتاب‏هاى فراوانى به‏طور مستقل و يا در ضمن كتاب‏هاى ديگر نوشته شده است؛ مانند:
ـ كتاب الاضداد، سجستانى؛
ـ التضاد فى القرآن الكريم بين النظرية والتطبيق، محمد نورالدين المنجّد.
1ـ2ـ4. فرهنگ تاريخى واژگان: اين نوع فرهنگ‏ها سير تغيير و تحول واژه‏ها را از بدو تا آخرين دوران بررسى مى‏كند. در زبان عربى چنين فرهنگى تاكنون تدوين نشده جز مقدارى كه عبداللّه‏ العلايلى در جزء اول المرجِع آورده است.
1ـ2ـ 5 . فرهنگ واژگان معرّب و دخيل: درباره واژه‏هاى معرّب و دخيل منابع متعددى نگاشته شده كه مهم‏ترين آن‏ها عبارت است از:
ـ من تراثنا اللغوى القديم ما يسمّى فى العربية بالدخيل، نوشته طه باقر (بغداد، 1980م)؛
ـ المعرّب، جواليقى؛
ـ غرائب اللغة العربيه، الاب روفائيل نَخْلَة اليسوعى؛
ـ تفسير الالفاظ الدخيلة فى اللغة العربية، النفس طوبيا العنيسى الحلبى؛
ـ شفاء الخليل فيما فى كلام العرب من الدخيل، الشهاب خفّاجى.
درباره واژگان قرآن نيز كتاب‏هايى اختصاصى تدوين يافته است؛ از جمله:
ـ المهذب فيما وقع فى القرآن من المعرب، جلال الدين‏سيوطى؛
ـ فرهنگ واژگان خارجى قرآن كريم، آرتور جفرى، ترجمه سعيد نورى؛
ـ واژه‏هاى دخيل در قرآن، آرتور جفرى، فريدون بدره‏اى.
1ـ2ـ6 . معجم افعال: اين فرهنگ‏ها ويژه افعال و بررسى صيغه‏هاى آن‏هاست؛ مانند:
ـ كتاب الافعال، سرقسطى؛
ـ كتاب الافعال، ابن‏قطاع؛
ـ معجم افعال المتعدية بحرف، موسى احمدى.

3. فرهنگ‏هاى دوزبانه
اين‏گونه فرهنگ‏ها برابرهاى واژگان يك زبان را از زبان ديگر گزارش مى‏كنند؛ مانند فرهنگ لاروس؛ ترجمه المنجد و جز اين‏ها. این گونه فرهنگ ها این مزیت را دارند که زحمت جستجو در زبان دوم را از عهده مترجم تا حدودی بر می دارند و او را به سرعت به مقصود می رسانند؛ لیکن با همه مزيتى كه دارند، در خصوص مترجمان متون دينى كهن (مانند قرآن و حديث)، دو اشكال عمده دارند كه عبارت‏اند از:
1. افزوده شدن دو واسطه در فهم معانى؛ بدين معنا كه مترجم ابتدا با مراجعه به منابع يك‏زبانه و با استفاده از شواهد و مثال‏ها معنايى را برداشت مى‏كند و در مرحله بعد آن معناى برداشت شده را بدون توجه دادن به نحوه كاربرد آن‏ها در جمله، به معنايى كه خود در برابر آن در زبان مقصد در نظر گرفته، به زبان مقصد باز مى‏گرداند كه در اين فرايند احتمال خطا بالا مى‏رود.
2. در مورد فرهنگ‏هاى دو زبانه قرون گذشته بايد گفت: افزون بر اشكال نخست، در تدوين آن‏ها زبان معيار آن روزگاران مد نظر بوده و براى مترجم اين دوران كه بايد بر اساس زبان معيار اين زمان ترجمه كند، كافى نيست.
3. معمولاً فرهنگ‏هاى لغت متأخر به زبان فارسى ترجمه شده است؛ مانند المنجد،لاروس، مجمع‏البحرين، ولى فرهنگ‏هاى اوليه مانند العين، مقاييس، صحاح، لسان العرب و جز اين‏ها ترجمه نشده‏اند. گفتنى است مفردات راغب به فارسى ترجمه شده كه استناد تنها به آن ـ چنان كه خواهيم گفت ـ كافى نيست.

4. فرهنگ‏هاى تخصصى
اين‏گونه فرهنگ‏ها به شرح و تفسير و يا جمع‏آورى اصطلاحات يك علم خاص مى‏پردازد؛ مانند فرهنگ فقه؛ فرهنگ اصطلاحات عرفانى؛ معجم القواعد العربيه؛ و... .

5 . فرهنگ‏هاى موضوعى
اين‏گونه فرهنگ‏ها بيشتر به جهت يا فضاى خاصى توجه دارند و يا بر اساس معانى شكل مى‏گيرند و نه الفاظ؛ براى مثال، فرهنگ‏هايى كه به غلط‏هاى رايج مى‏پردازند يا فرهنگ‏هايى كه واژگان عامى و كوچه و بازار را گزارش مى‏كنند؛ مانند: لحنُ العامه، زبيدى (م379ق)؛ تثقيف اللسان، ابن‏مكى الصِّقَلّى (م501 ق)؛ تقويم اللسان، ابن‏فرج عبدالرحمن بن جوزى (م597 ق)؛ عثرات اللسان، عبدالقادر مغربى؛ معجم الاخطاء الشائعة، نوشته محمد العدنانى اردنى؛ فرهنگ غلط‏هاى رايج، حسن عرفان؛ غلط ننويسيم، ابوالحسن نجفى و جز اين‏ها.
يا فرهنگ‏هايى كه الفاظ و يا اصطلاح‏هاى يك موضوع خاص را فراهم مى‏كنند (كه نام آن‏ها را فرهنگ‏هاى تخصصى ناميديم).
يا فرهنگ‏هايى كه بر اساس معانى تنظيم مى‏شوند؛ مانند المنجَّد فى‏اللغة[43] نوشته كراع النمل؛ المخصّص ابن‏سيده؛ معجم الرافد (موضوعى)؛ معجم هداية المنشى‏ء (متخصص بما يسير و يطير و يزحف من الحيوانات والطيور والحشرات)؛ الافصاح فى فقه اللغه، حسين يوسف موسى و عبدالفتاح الصعيدى؛[44] فرهنگ‏هاى موضوعى آيات قرآن و جز اين‏ها.


دوم) فرهنگ‏نامه ‏هاى لغوى قرآنى
اهميت والا و جايگاه رفيع قرآن سبب شد از همان صدر اسلام به تناسب نياز، گونه‏هاى مختلف فرهنگ‏هاى لغت تدوين شود و در بررسى اجمالى مى‏توان گفت فاصله گرفتن از زمان نزول، اسلام آوردن غير عرب به دليل نفوذ اسلام و فتوحات مسلمانان صدر اسلام و همچنين بهره‏گيرى قرآن از الفاظ فصيح قبايل غير قريش به‏گونه‏اى كه برخى واژگان براى مردمان قبيله قريش نيز روشن نبود، عوامل اصلى روى آوردن به تدوين مجموعه‏هاى لغت قرآن شد. برخى كارشناسان شمار تأليفات اين حوزه را به بيش از 350 رسانده‏اند كه در تقسيم‏بندى موضوعى مى‏توان آن‏ها را در غريب القرآن، معانى القرآن، مفردات، وجوه و نظائر، لغات قرآن، مبهمات و فرهنگ‏هاى قرآنى دسته‏بندى كرد.
«غريب القرآن» به واژه‏هايى مى‏پردازد كه معانى آن‏ها براى عموم مردم عرب نا آشناست. برخى تأليفات غريب القرآن شكل تفسير به خود گرفته‏اند، ولى اغلب قالب فرهنگ‏هاى واژه‏اى را دارند.
«معانى القرآن» كلمات قرآن را از جهت معنا و اعراب بررسى مى‏كند و به مباحث تفسيرى نيز نيم‏نگاهى دارد.
«مفردات» واژه‏هاى دشوار قرآن را به بحث مى‏گذارد و «وجوه و نظائر» با اختلافى كه در معناى آن بين كارشناسان وجود دارد، اغلب به همپوشى‏هاى معنايى و الفاظ متشابه مى‏پردازد.
«لغات قرآن» به الفاظ وارداتى (معرب و دخيل) و «مبهمات» به اسم‏هاى مبهم و نامشخص اشخاص، اماكن و اعداد با تكيه بر روايات مى‏پردازد.[45]
«فرهنگ‏هاى قرآنى» نيز به همه واژه‏هاى قرآن مى‏پردازند و بر تأليفات متأخر اطلاق مى‏شود.
از آن‏جا كه ارائه فهرست همه منابع لغوى قرآن با حجم اين نوشتار تناسبى ندارد، به مهم‏ترين آن‏ها اشاره مى‏كنيم:
ـ الوجوه والنظائر، عكرمة بن عبداللّه‏ بربرى ـ غلام ابن‏عباس (105ق)؛
ـ غريب القرآن، زيد بن على عليه‏السلام (78ـ120ق)؛
ـ الاشباه والنظائر فى القرآن الكريم، مقاتل بن سليمان (150ق)؛
ـ معانى القرآن، ابوزكرياء يحيى بن زياد الفراء (م 207 ق)؛
ـ غريب القرآن، ابن‏اليزيدى، ابى‏عبدالرحمن عبداللّه‏ بن يحيى بن مبارك (م237ق)؛

ـ غريب القرآن (نزهة القلوب)، ابوبكر محمد بن عزيز السجستانى (م330ق)؛
ـ معجم مفردات الفاظ القرآن، أبوالقاسم حسين بن محمد مُفَضّل مشهور به راغب اصفهانى (م425ق)؛
مفردات راغب مشتمل بر مفردات الفاظ قرآن و شواهدى از آيات و احاديث نبوى همراه با تحقيق و تفحص در ريشه الفاظ است. راغب از زواياى مختلف به بررسى واژه پرداخته، به‏طورى كه احاطه كامل او به فقه اللغه در اين كتاب به خوبى نمايان است. مفرداتِ راغب افزون بر آيات و احاديث، مجموعه‏اى از ابيات و امثال را به عنوان شاهد در خود جاى داده است.
گفتنى است مفردات راغب را آقاى دكتر سيد غلامرضا خسروى حسينى همراه با تحقيق در سه جلد به فارسى ترجمه و انتشارات مرتضوى منتشر كرده است. دو ترجمه تک جلدی ديگر نيز اخيرا به بازار کتاب عرضه شده است.
مفردات به لحاظ اختصاص آن به واژه‏هاى قرآنى، بين قرآن‏پژوهان از شهرت بسزايى برخوردار شده است و اين مسئله تا زمانى كه مفردات به عنوان يكى از منابع مورد استفاده قرار مى‏گيرد، نه تنها اشكالى ندارد كه ستودنى نيز هست؛ زيرا راغب افزون بر نگاه لغوى، به بافت و بافتار آیات و ديگر ابزار واژه شناسی نيز توجه دارد و واژه‏ها را بر اساس آن‏ها تفسير مى‏كند؛ اما اگر اين كتاب تنها منبع دریافت معنای واژه باشد، ايجاد نگرانى مى‏كند؛ زيرا چنان كه گفته شد، راغب كلمات قرآن را در حوزه کاربرد شناسی بررسی می کند[46] و همين امر ممکن است موجب ‏شود مراجعه‏كننده نتواند به نظريات خالص لغويان دست يابد؛ به ديگر سخن، مراجعه‏كننده نمى‏تواند خود را از چنگال نظريات تفسيرى و اجتهادى كه بسان هاله‏اى نظريات لغوى را فرا گرفته، رهايى بخشد. مراجعه‏كننده نمى‏خواهد نظريات تفسيرى و اجتهادى را درباره يك لغت بداند، بلكه در پى دانستن نظريات صرف لغوى است تا خود با بينش تفسيرى‏اش به معناى شايسته‏اى دست يابد. بنابراين، مفردات راغب در عين اين‏كه مى‏تواند ما را به معناى سياقى واژگان قرآن نزديك كند، ممكن است ما را از حقيقت دور نمايد و اين مسئله قابل تأمل است؛ البته به برآورد برخى كارشناسان درصد غلبه آراى تفسيرى راغب بر آراى لغوى صرف موجود در مفردات اندك است،[47] ولى با اين حالنمى‏توان اين مقدار را، هرچند اندك باشد، ناديده گرفت.
ـ معجم تفسير مفردات الفاظ القرآن
اين كتاب را آقاى «سميع عاطف الزين» تنظيم و «الدارالافريقية العربية» منتشر كرده است. مؤلف اكثر قريب به اتفاق مطالب اين كتاب را عينا از مفردات راغب برداشت كرده، با حذف برخى نكات و افزودنى‏هايى اندك يا بسيار اندك منتشر نموده است که البته در برخی موارد عملکرد ناشیانه ای نیز داشته است؛ برای مثال، راغب در ذيل واژه «ابا» آورده است:
«الاب: «الوالِد و يسمَّى كُلُّ من كان سببا فى ايجاد شى‏ءٍ او اصلاحِهِ أو ظهورهِ أبا و لذلك يسمَّى النبى أبا المؤمنين»، قال اللّه‏ تعالى: «النَّبِىُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ وَ أَزْوَ جُهُ أُمَّهَـتُهُمْ»(27) و فى بعض القرائات «و هوأبٌ لهم» و رُوِى أنه ـ صلى ‏الله‏ عليه ‏و‏آله- قال لعلى: «انا و انت ابَوا هذهِ الامّة» و إلى هذا أشار بقوله «كُلُّ سببٍ و نسبِ منقَطِعٌ يوم القيامَة إلّا سببى و نسبى»... .»
آقاى سميع عاطف الزين با حذف روايت «انا و انت ابوا هذه الامة» عبارت راغب را اين‏چنين آورده است:
«... «النَّبِىُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ وَ أَزْوَ جُهُ أُمَّهَـتُهُمْ» و روى انه- صلى‏الله‏ عليه و‏آله - قال: «كل سبب و نسب...».»
این حذف نابه جا و بدون توجیه منطقی است و بلکه سبب بروز اشکال در متن شده است؛ زیرا نقل روایت «كل سبب و نسب...» بدون نقل آنچه باعث آوردن آن شده، منطقی نیست.
ـ كتاب القرطين/ غريب القرآن، ابن‏مطّرف محمد بن احمد كنانى (م454ق)؛
ـ الاشاره فى غريب القرآن، ابوجعفر محمد بن حسن بن على طوسى (م460 ق)؛
ـ الوجوه والنظائر فى القرآن، ابوعبداللّه‏ دامغانى (478ق)؛
ـ اعجاز القرآن عن معانى القرآن، محمود بن ابى‏الحسن النيسابورى (متوفى حدود 553 ق)؛
ـ وجوه قرآن، حبيش بن ابراهيم ابوالفضل تفليسى (557 ق)؛
ـ نزهة الاعين النواظر فى علم الوجوه والنظائر، ابوالفرج ابن‏جوزى (597 ق)؛
ـ لغات القرآن (تحفة الاريب مما فى الكتاب العزيز من الغريب)، ابوحيان نحوى اندلسى (745ق)؛
ـ معترك الاقران فى مشترك القرآن، جلال‏الدين سيوطى (911ق)؛
ـ التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، حسن مصطفوى (معاصر).
تأليف استاد حسن مصطفوى. اين كتاب كه بر اساس حروف الفبا و ماده كلمات تنظيم شده است، ابتدا متعرض اقوال لغت‏شناسان مشهور شده و سپس نظريات مؤلف را گزارش مى‏كند. درباره اين كتاب و تأثير نظريات اجتهادى مؤلف در آن بين كارشناسان اختلاف است و برخى بر اين باورند كه نظريات اجتهادى ايشان دخالت بسيارى داشته است.
ـ المعجم فى فقه لغة القرآن و سر بلاغته: اين كتاب را گروهى از محققان تأليف كرده‏اند و تاكنون چند جلد آن روانه بازار شده است.
نويسندگان اين كتاب اقوال لغويان و مفسران را درباره واژه‏هاى قرآنى روايت كرده و متعرض فقه اللغه، مشتقات، وجوه و نظاير، شرح اعلام و جز اين‏ها شده‏اند. اين مجموعه وسيع خدمات ارزشمندى را به محققان قرآن‏پژوه ارائه كرده است.
نشر اين مجموعه را انتشارات آستان قدس رضوى بر عهده دارد.

شمارى از فرهنگ‏هاى دوزبانه قرآنى
1. لسان التنزيل (قرن پنجم)، مؤلف ناشناس؛
2. تفسير مفردات قرآن (قرن پنجم يا ششم)، مؤلف ناشناس؛
3. ترجمان قرآن زوزنى، ابوعبداللّه‏ حسين بن احمد زوزنى (م486ق)؛
4. الدرر فى الترجمان (978ق)، محمدبن منصور المتحد المروزى، به كوشش محمدسرور مولايى. برخى با توجه به ويژگى زبان و واژگان و تركيبات آن، تاريخ تحرير آن را پيش از تاريخ ياد شده مى‏دانند و به قرن‏هاى پنجم و ششم باز مى‏گردانند. (الدرر فى التراجم، ص21، مؤسسه تحقيقات و مطالعات فرهنگى، 1361)
5 . تراجم الاعاجم، محمدبن ابوالقاسم بقالى خوارزمى (م562 ق)؛
6 . جامع البيان در ترجمان قرآن، ابوالفضل حبيش بن ابراهام بن محمد تفليسى (قرن ششم)؛
7. وجوه قرآن، همو؛
8 . المستخلص (جواهر القرآن)، به روايتى محمد بن محمد بن نصر البخارى (قرن هفتم و هشتم)؛
9. كنز اللغات، محمد بن عبدالخالق (قرن نهم)؛
10. ترجمان القرآن، جرجانى (ميرسيد شريف) (740ـ816ق)؛
11. قسطاس مستقيم (1082ق)، محمدعلى شاهقلى رازى؛
12. فرهنگ نامه قرآنى (واژه‏ياب فارسى)، تأليف گروه فرهنگ و ادب بنياد پژوهش‏هاى اسلامى زير نظر دكتر محمدجعفر ياحقى.
اين فرهنگ‏نامه كه واژه‏هاى قرآنى را در متون كهن فارسى (تفسيرها و ترجمه‏هاى قرآن) برابريابى مى‏كند، براى مترجمان و ادب‏پژوهان كارايى دارد.
گفتنى است در سال‏هاى اخير كتاب‏هاى گوناگونى درباره واژه‏هاى قرآن تدوين و به علاقه‏مندان به قرآن تقديم شده كه به دليل كثرتشان، از ذكر آن‏ها خوددارى مى‏كنيم.

سوم) كاستى‏هاى فرهنگ‏هاى لغت
1. از آن‏جا كه نسل اول زبان‏شناسان كار جمع‏آورى مواد اين لغت‏نامه‏ها را به پايان بردند و كوشش دانشمندان بعدى به تبويب اين مواد و عرضه آن‏ها به شيوه‏هاى گوناگون منحصر شد؛ اين عده از جنبه مهمى در بررسى‏هاى زبانى غفلت ورزيدند و آن تطور و دگرگونى در ناحيه اصوات، ساختمان، دلالت، و سبك‏هاى زبان بود؛ به همين دليل هيچ‏يك از زبان‏شناسان قرن چهارم يا پنجم هجرى سعى نكرده‏اند كه در لغت‏نامه‏هاى خود تطور معناى كلماتى را كه قبلاً دانشمندان در قرن دوم هجرى جمع‏آورى كرده بودند، بررسى و تبيين كنند؛ به عبارت ديگر، معنايى را كه از يك كلمه در عصر ايشان فهميده مى‏شده است، براى ما روشن نكرده‏اند؛ همچنان كه از چگونگى تلفظ يك كلمه در مخاطبات و گفتگوهاى آن عصر نيز سخنى به ميان نياورده‏اند و در اين‏باره، جز اشاراتى گذرا كه در كتاب‏هايى موسوم به «لحن العامه» آمده است، مطلبى در دست نداريم.
2. كوتاهى كردن در زمينه استدلال بر يك معنا از طريق شواهد. معانى بسيارى از جهت شواهد قرآنى، حديثى، شعر و مثل‏ها پربار و غنى‏اند، ولى مواد و كلمات فراوانى نيز مانند «كمثل»، «كمتل»، «كندش»، «كندس» و غيره در اين لغت‏نامه‏ها يافت مى‏شوند كه كاملاً از شواهد خالى‏هستند و اين خود صحت ورود چنين كلماتى را از عرب مورد شك و ترديد قرار مى‏دهد.
3. يكى ديگر از نواقص موجود در اين لغت‏نامه‏ها كه بى‏شك از ارزش آن‏ها مى‏كاهد، عدم تطبيق و مقايسه ميان زبان عربى و ديگر زبان‏هاى سامى است. با وجود آن‏كه زبان‏شناسان عرب به برخى از اين زبان‏ها آشنايى داشته‏اند، ولى به فكر طرح چنين مسئله‏اى نيفتاده‏اند. [بررسى تطبيقى يك واژه در زبان عربى و زبان‏هاى هم‏خانواده ما را در شناخت معناى اصيل و چه‏بسا ظرايف پيرامونى يك معنا يارى مى‏كند.]
4. از نواقص ديگرى كه در لغت‏نامه‏هاى متأخر ديده مى‏شود، بزرگى و پرحجمى آن‏هاست كه نمونه آن را در امثال لسان العرب ابن‏منظور و تاج العروس زبيدى مى‏بينيم. علت اين مطلب آن است كه چنين لغت‏نامه‏هايى يك ماده را از منابع متعددى نقل مى‏كنند؛ براى مثال، نويسنده لسان العرب ـ چنان كه پيش‏تر گذشت ـ از كتاب‏هاى تهذيب اللغه ازهرى، المحكم ابن‏سيده و صحاح جوهرى نقل قول مى‏كند، و هر يك از اين سه لغت‏نامه مأخذهايى را مانند الغريب المصنف ابوعبيد كه مورد استفاده ديگرى بوده، به‏كار گرفته است؛ از اين‏رو، مثلاً عبارت‏هاى كتاب الغريب المصف سه بار در لسان العرب از مصادر سه‏گانه بالا نقل شده است.
5 . عيوب و نقايص فراوان ديگرى در اين فرهنگ‏ها موجود است كه آشكارترين آن‏ها، در هم‏آميختن فراوان مرزهاى ميان زبان عربى فصيح و گويش‏هاى قديمى آن است؛ مانند واژه سراط و صراط و زراط كه به معناى راه مى‏باشند و نيز مانند كلمه «عجوز» كه بيش از هفتاد معنا از جمله سوزن، گرسنگى، چربى، بوسه و دست راست براى آن ذكر كرده‏اند، در حالى كه محال است همه اين معانى در زبان فصيح كاربرد داشته باشد.
6 . از عيوب آشكار ديگر فرهنگ‏هاى عربى، تصحيف و تحريف مواد بسيارى از آن‏هاست كه به سبب استفاده پى‏درپى نساخ در طول تاريخ دامن آن‏ها را گرفته است. زبان‏شناسان عرب در لغت‏نامه‏هاى خود در دام چنين تصحيف و تحريف‏هايى گرفتار آمده‏اند؛ براى مثال جوهرى نويسنده صحاح گمان كرده كه كلمه «لَجِزْ» مقلوب «لَزِجْ» و به اين بيت از ابن‏مقبل نيز استشهاد كرده است:

يَعْلُون بِالْمَردَقُوس الوَرْدِ ضاحِيةً
عَلَى سَعَابِيبِ مَاءِ الضّالَةِ اللَّجِزِ
«جوهرى» فراموش كرده است كه اين بيت جزئى از قصيده نونيه است و صحت «روى» واژه «اللّجِنْ» را اقتضا مى‏كند؛ بنابراين كلمه «لَجِز» مقلوب «لَزِج» نيست بلكه بر اثر تصحيف به اين شكل درآمده است.
7. بى‏نظمى در ترتيب مفردات يك ماده از عيوب ديگر اين لغت‏نامه‏هاست؛ به همين دليل، در موارد بسيارى انسان مجبور مى‏شود براى رسيدن به مطلوب، يك مادّه را از اول تا آخر مطالعه كند؛ براى مثال كسى كه درجستجوى معناى كلمه «مَعرَفة الفرس» و امثال آن است، بايد ده صفحه را در مادّه «عرف» بخواند تا آن را پيدا كند.[48]
بر موارد فوق بيفزاييم
8 . مشخص ننمودن معانى حقيقى از مجازى به جز سه كتاب اساس البلاغه زمخشرى، غراس الاساس ابن‏حجر و اقرب الموارد شرتوتى (تا حدى) كه دومى را اساسا نمى‏توان فرهنگ لغت به معناى مصطلح آن ناميد.
9. مشخص نكردن جغرافياى كاربرد بسيارى از واژگان. اين مسئله براى تمييز واژه‏هاى فصيح و نيز در باز شناختن معانى واژگان دخالت دارد.
10. استفاده فراوان پديدآورندگان معاجم از كلمات مهجور و مشخص نكردن آن‏ها.
11. مشخص نكردن اسم‏ها از صفات؛ براى مثال، اسد 500 اسم، ثعبان (= مار) 200 اسم، عسل 80 اسم، شمشير 1000 اسم و... دارند كه بيشتر آن‏ها اسم نيستند بلكه صفت‏اند.
12. مشخص نكردن معانى ظريف فارق بين مترادفات.
13. مشخص نكردن واژه‏هاى عربى اصيل از معرب و دخيل.
14. مشخص نكردن دامنه كاربرد زمانى يك واژه و به‏طور كلى ظهور و سقوط كاربردى واژگان.
15. توليد واژه بر اساس قياس و فاصله گرفتن هر چند اندك از تجربى بودن صرف در برخى معجم‏ها، به‏گونه‏اى كه نمى‏توان به حقيقت داشتن برخى واژه‏ها كه بدون شاهد گزارش شده‏اند، پى برد.
16. در مورد كشف معانى قرآن مهم‏ترين مشكل فرا روى محقق فاصله زمانى زياد يا بسيار زياد تدوين كتاب‏هاى لغت از عصر نزول است؛ چيزى كه همواره پژوهش‏هاى محققان را با چالش روبه‏رو مى‏كند و آن‏ها را وا مى‏دارد از متقن‏ترين منابع كه در صدر همه آن‏ها قرآن كريم قرار دارد، يارى بجويند. (ر.ك: چهارم، فرهنگ‏نامه‏هاى لغوى قرآنى، نكته، ذيل مفردات راغب)

چهارم) فرایند واژه شناسی
پس از بيان مطالب گذشته، لازم است اين پرسش طرح شود كه واژه شناسی چه مراحل و شرایطی دارد و چگونه می توان با استفاده از کتب لغت، به معنای صحیح راه یافت؟
برای شناخت معنای واژه، باید کاوشی دو مرحله ای سامان یابد:
الف- معنا شناسی یعنی دریافت معنای پایه (اصطلاح های مرتبط با آن: اساسی، وضعی، لغوی، معجمی، مفاد استعمالی)؛
ب- کاربرد شناسی یعنی دریافت معنای سیاقی (اصطلاح های مرتبط با آن: بافتی، نسبی، کاربردی، استعمالی، حقیقت شرعی، حقیقت قرآنی).
توضیح این که کشف معنای یک واژه از طریق منابع لغوی، به تنهایی نمی تواند معنایی اطمینان آمیز از یک واژه در عبارت به دست دهد؛ زیرا گاه یک واژه معانی گوناگونی دارد، یا گوینده آن را در معنایی مجازی به کار می برد، و یا خود معنایی برای آن در نظر می گیرد که غالباً برخاسته از اصل لغت، ولی با آن متفاوت است. [49] بنابراین، لازم است پس از شناخت معنای لغوی یک واژه- فارق از سیاق و بافت- به سراغ بافتی که آن واژه درون آن کاربرد یافته، رفت تا از رهگذر دقت در سیاق، قرائن متنی و قرائن فرامتنی (مانند ویژگی های گوینده، فضای فرهنگی و اجتماعی حاکم بر فضای متن و جز این ها)، معنای لغوی بر متن تطبیق و یا معنای دقیق آن کشف شود.[50]
در باره منابع معناشناسی سخن گفتیم و در باره کاربرد شناسی واژگان قرآن به این نکته اشاره می کنیم که مهم ترین منبع در این حوزه، بررسی موارد کاربست واژگان قرآنی در خود قرآن کریم است. قرآن کریم می تواند در تعیین دقیق معنای واژه و حدود آن (در مانند واژه های مترادف و متضاد)، یا مشخص کردن یک یا برخی معانی واژه از مجموع معانی آن (در مانند اشتراک لفظی) یاری رساند. گفتنی است در این باره افزون بر خود قرآن و کتاب های لغتی که در طبقه کاربرد شناسی جای می گیرند و ما پیش تر در باره آن ها توضیحاتی داده ایم (مانند مفردات راغب، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم)، می توان از برخی تفاسیر مانند مجمع البیان، کشاف، التحریر و التنویر، و مانند این ها بهره گرفت، هرچند باید توجه داشت که میزان توجه مؤلفان آن ها در تطبیق معنا بر بافت قرآنی یکسان نیست و برای مثال، در مقایسه تفسیر کشاف و مجمع البیان، به نظر می رسد نقش سیاق در تفسیر واژگان قرآنی در تفسیر کشاف بیش از مجمع البیان است.

پنجم) اجتهاد در لغت و حجيت آن
بسيار مناسب است در اين مجال اندك، بحثى را به بيان اجتهاد در لغت اختصاص دهيم. البته درباره اين مسئله در بخش‏هاى پيشين جسته و گريخته سخن گفتيم و در اين‏جا ضمن جمع‏بندى، به نكات ديگرى توجه مى‏دهيم.
اجتهاد را چند گونه مى‏توان تفسير كرد. گونه نخست اجتهاد در مسير هر چه بهتر دريافتن معانى واژگان است؛ بدين معنا كه مراجعه‏كننده به منابع لغت مى‏كوشد با بررسى سخنان لغويان درباره يك واژه و نيز بررسى شواهدى كه ارائه كرده‏اند و نيز دقت در مرجحات سخنان هر يك و بررسى تطبيقى بين زبان‏هاى هم‏خانواده (ريشه‏شناسى)، معناى درست را بشناسد. در اين تفسير، اجتهاد به توانمندى مراجعه به منابع لغت و ارزيابى آن‏ها اطلاق شده است كه تا اين حد نه تنها مفيد كه ضرورى است. در اجتهاد به اين معنا، مراجعه‏كننده از دايره نظريات لغويان خارج نمى‏شود، بلكه تلاش مى‏كند با شناخت معنا يا معانى صحيح، مصاديق مورد نظر خود را بر يكى از آن‏ها تطبيق كند.تفسير دوم اجتهاد در لغت به حوزه معناشناسى و كاربردشناسى واژگان باز مى‏گردد. توضيح اين‏كه مراجعه‏كننده با بررسى قرائن پيوسته (اعم از بافت و بافتار[51] ) و ناپيوسته (مانند روایات) پيرامون يك واژه قرآنى مطالعه مى‏كند و چه‏بسا در اين راه به معنايى برسد كه در منابع لغوى يافت نشود. نتيجه اين بررسى‏ها از آن‏جا مى‏تواند درست باشد كه قرآن كريم براى خود واژگانى با معانى‏ مخصوص وضع كرده كه به آن «حقيقت قرآنى» گفته مى‏شود و نيز ممكن است برخى معانى موجود از دسترس و توجه گزارشگران لغت دور مانده باشد ـ به ‏ويژه كه يكى از عيوب منابع لغوى عدم تعهد به استقصاى همه معانى مى‏باشدـ و اجتهاد راهى به سوى فهم اين‏گونه معانى است و احتمالاً تمجيد برخى كارشناسان برجسته از اجتهاد برخى لغويان به اين معنا باز مى‏گردد؛ براى مثال، مرحوم استاد معرفت اجتهاد در لغت را جزو محسنات مفردات راغب مى‏داند و او را به سبب گشودن باب اجتهاد در لغت مى‏ستايد. وى در مصاحبه‏اى گفته است: «... و در حقيقت [راغب] اولين كسى است كه باب اجتهاد را در علم لغت گشود. هنر راغب اصفهانى اين بود كه اثبات كرد مى‏توان در لغت اجتهاد كرد و به امر ريشه‏يابى واژه‏ها مبادرت ورزيد... . المفردات يك كتاب لغت معمولى نيست، بلكه يك تفسير است و اساسا كسانى كه تاريخ تفسير مى‏نويسند، مانند ذهبى، اين تفسير را جزء تفاسير موضوعى مى‏دانند.»[52]
در اجتهاد به تفسير سوم كه مى‏توان آن را اجتهاد نادرست تلقى كرد، مراجعه‏كننده به سخنان لغويان به جمع‏بندى گفته‏هاى آنان مى‏پردازد و از آن ميان معنايى را استنباط مى‏كند كه منطبق بر هيچ‏يك از آن آرا نيست و مى‏توان آن را معنايى جديد دانست كه البته بدون ارائه شاهد و بررسى‏هاى علمى و مستند به متون (قرآن، روایات، متون نظم و نثر عرب) و شواهد به دست آمده است. استنباط برخى معانى مشترك از اين قبيل است.

ششم) برخى ابزار بهره‏ مندى بيشتر از كتب لغت
يكى از مباحث فقه اللغة طرق آگاهى يافتن از معناى لغت است. سيوطى در المزهر، نوع سوم تا پنجم را به طرق نقل اختصاص داده و راه‏هاى نقل را به متواتر و اِفراد تقسيم كرده است. مقصود از افراد در نقل، گزارش يك لغوى در مورد معناى يك لغت است كه لغوى ديگرى با او همراه نباشد. سيوطى تنها سخن لغويانى را در خصوص معانى افرادى حجت مى‏داند كه اهل دقت و دقيق در ضبط باشند؛ افرادى مانند ابوزيد [انصارى]، خليل، اصمعى، ابوحاتم، ابوعبيده، و مانند آن‏ها؛ البته به اين شرط كه بيش از يك نفر نظرى مخالف او ابراز نكرده باشد. اين مسئله ضرورت مراجعه به منابع متنوع لغت را براى تحقيق درباره معناى يك واژه به ما گوشزد مى‏كند و از ضرورت آشنايى با لغويان و پيشگامان در تدوين كتب لغت سخن مى‏گويد.
همچنين يادآور مى‏شويم كه از جمله ابزار لازم براى استفاده بهينه از كتاب‏هاى لغت و افزايش توان نقد و نظر، شناختن طبقات نحويان و ميزان تبحر آن‏ها در لغت است. معروف است كه لغت را بايد از اعرابى و قواعد را از شهرنشنيان گرفت. اين مسئله با توجه به صبغه نحويان و حوزه تدرس و مدرسه آن‏ها و منطقه‏اى كه در آن مى‏زيسته‏اند، مى‏تواند در قضاوت درباره واژگان تأثيرگذار باشد؛ چنان كه گفته‏اند كوفيان در لغت و بصريان در قواعد نحوى صائب‏ترند؛ زيرا سخن و لهجه بصريان با حضور بيشتر عجم در بصره نسبت به كوفه، از حالت اصيل و دست‏نخوردگى خود فاصله گرفت، ولى كوفه از اين جهت کم تر گرفتار تغییر و تحول شد.
از ابزار ديگرى كه در آسان كردن فهم و ارزيابى گفته‏هاى لغويان دخالت دارد، شناختن نام‏هاى لغويان و نحويان و آشنايى اجمالى با قبايل و لهجاتى است كه در كار شناخت واژگان فصيح به‏كار مى‏آيند؛ براى مثال، گاهى‏از نويسنده صحاح با «جوهرى» و گاه با «ابن‏حمّاد» ياد مى‏شود و نيز گاه به جاى «زجاج» كنيه او كه «ابواسحاق» است، به‏كار مى‏رود كه اگر مراجعه‏كننده از نام‏ها و كنيه‏ها آگاه نباشد، چه‏بسا در ارزيابى گفته‏هاى لغويان ناتوان گردد. گفتنى است سيوطى در المزهر چند نوع (فصل) را به بيان اين‏گونه مسائل اختصاص داده است كه علاقه‏مندان مى‏توانند مراجعه كنند.
در پايان به اين نكته توجه مى‏دهيم كه آگاهى كامل از علم صرف و اشتقاق از ضرورت‏هاى مراجعه به كتاب‏هاى لغت مى‏باشد و هرگونه لغزش در شناخت ريشه واژگان مى‏تواند سبب انحراف جوياى معنا گردد؛ براى مثال، برخى مترجمان قرآن واژه «هدنا» در آيه 156 سوره اعراف را از ماده «هدى» و معتل اللام و برخى از ماده «هود» و اجوف گرفته‏اند: «وَاكْتُبْ لَنَا فِى هَـذِهِ الدُّنْيَا حَسَنَةً وَفِى الْأَخِرَةِ إِنَّا هُدْنَآ إِلَيْكَ... .» ابن‏فارس در توضيح «هود» آورده كرده است: «هود: أصل يدلّ على إرواد و سكون. يقولون: التهويد: المشى الرويد. و هوّد، إذا نام و هوّد الشراب نفس الشارب، إذا خثرت له نفسه، والهوادة: الحال ترجى معها السلامة بين القوم. فأمّا اليهود: فمن هاد يهود، إذا تاب، و سمّوا به لأنّهم تابوا عن عبادة العجل. و فى التوبة هوادة حال و سلامة.»
ابن دريد نيز در كتاب الاشتقاق (ص549) آورده است: «و اشتقاق أهود من السكون و لين الجانب، و أحسب اشتقاق يهود من هذا، من قولهم إنّا هدنا اليك»، أى لانت قلوبنا.» تفاوت آيه بر اساس اين دو معنا آشكار است.

منابع و مأخذ

الاتقان فى علوم القرآن، سيوطى، جلال‏الدين عبدالرحمن، ترجمه سيد مهدى حائرى قزوينى، اميركبير، چ دوم، تهران، 1376ش.ادب الكاتب، ابن‏قتيبه (م276ق)، دار صادر، بيروت، 1387ق.اساس البلاغه، جار الله زمخشری، دار صادر، ط 1، بیروت، 1412ق/ 1992م. الاشباه والنظائر فى القرآن الكريم، البلخى (150ق)، مقاتل بن سليمان، تحقيق عبداللّه‏ شحاته، دار غريب، قاهره، 2001م.الاشتراك اللفظى فى القرآن الكريم (بين النظرية والتطبيق)، نورالدين المنجد، محمد، دارالفكر، ط اولى، سوريه 1419ق/ 1999م.اصول كافى، كلينى، محمد بن يعقوب، ترجمه محمدباقر كمره‏اى، انتشارات اسوه، چ چهارم، 1379ش.اعيان الشيعه، امين، سيد محسن، دارالتعارف للمطبوعات، بيروت.اقرب الموارد فى فُصَح العربية الشوارد، الخورى الشرتونى اللبنانى، سعيد، دارالاسوة للطباعة والنشر، ط الاولى، 1374ش.بررسى زبان‏شناختى وجوه و نظاير در قرآن، سلوی، محمد العوا، ترجمه سید حسین سیدی، انتشارات به نشر، چ اول، مشهد، 1382ش.بررسى و نقد واژه‏هايى از كتاب وجوه قرآن (همراه با پژوهشى در ترجمه الهى قمشه‏اى)، پرچم، اعظم انتشارات مانى، چ اول، اصفهان، 1373ش. پژوهشى در فروق لغات در قرآن كريم، بهنام، غلامرضا، وزارت علوم تحقيقات و فنّاورى پيرامون زبان و زبان‏شناسى، باطنى، محمدرضا، فرهنگ معاصر، تهران، 1371ش.تاج العروس من جواهر القاموس، زبيدى، محمدمرتضى، المطبعة الخيرية، مصر، 1306ق.التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، المصطفوى، حسن، وزارة الثقافه والارشاد الاسلامى الدائرة العامه للمراكز والعلاقات الثقافية، ط الاولى، تهران، 1368ش.الترادف فى القرآن الكريم (بين النظرية والتطبيق)، نورالدين المنجّد، محمد، دارالفكر، ط الاولى، دمشق، 1417ق/ 1997م.ترتیب کتاب العین، خلیل بن احمد فراهیدی، تحقیق مهدی مخزومی و ابراهیم سامرائی، و تصحیح اسعد الطیب، انتشارات اسوه، چ اول، 1414ق.ترجمه مفردات الفاظ القرآن، اصفهانى، راغب، مترجم: مصطفى رحيمى‏نيا، نشر سبحان، چ اول، تهران،1386ش.التضاد فی القرآن الکریم، المنجد، محمد نور الدین، دار الفکر، ط الاولی، دمشق، 1420ق/ 1999م.التكملة والذيل والصلة لكتاب تاج اللغة و صحاح العربيه، رضى‏الدين صاغانى / صنعانى (577 ـ650 ق) تهذیب اللغة، ازهری، ابی منصور، تحقیق عبد السلام هارون و آخرین، القاهرة، 1964- 1968م.جمهرة اللغة، مقدمه، ص24، دارالعلم للملايين. الخصائص، ابن جنی، تحقیق محمد علی النجار، دار الکتب‏ القاهرة،1952م.دانشگاه قم، دانشكده الهيات، پايان‏نامه كارشناسى ارشد علوم قرآن و حديث، خطى، تابستان، 1381ش.دراسات فى فقه اللُّغَة، صبحى صالح، دار العلم للملایین، بیروت، 2009م. زبان‏شناسى عربى (درآمدى تاريخى ـ تطبيقى در پرتو فرهنگ و زبان‏هاى سامى)، فهمى حجازى، محمود، ترجمه سيد حسين سيّدى، انتشارات آستان قدس رضوى (به نشر) و سمت، چ اول، تهران، 1379ش.الصحاح تاج اللغة، الجوهرى (م393ق)، به كوشش عبدالغفور العطارى، دارالعلم للملايين، بيروت، 1407ق.غرائب اللغة العربية، نخلة اليسوعى، رفائيل، چ دوم، بيروت.فرهنگ لاروس، خليل جر، ترجمه طبيبيان، حميد، امير كبير، تهران، 1375ش.فرهنگ نامه علوم قرآن، اقبال، ابراهیم، شرکت چاپ و نشر بین الملل، چ اول، 1385ش.فقه اللغة مناهله و مناهجه، محمد أسعد النادرى، المکتبة العصریة ، ط الاولی، 1425ق/ 2005م.فقه اللغة، نهاوندى، انتشارات وثوق.فن ترجمه (اصول نظرى و علمى ترجمه از عربى به فارسى و فارسى به عربى)، معروف، يحيى، دانشگاه رازى سازمان مطالعه و تدوين كتب علوم انسانى دانشگاه‏ها (سمت)، چ دوم، تهران، 1381ش.قاموس قرآن، قُرَشى، سيد على‏اكبر، دارالكتب الاسلامية، چ هفتم، تهران، 1375ش.كشاف اصطلاحات الفنون، تهانوى، محمدعلى، جمعیة البنغال الآسویة، کلکته، 1862م.گذری بر کرانه قرآن، شکوری، ابو الفضل، انتشارات عقل سرخ، چ اول، قم، 1384ش. لسان العرب، ابن‏منظور (م711ق)، به كوشش على شيرى، احياء التراث العربى، بيروت، 1408ق.لغت‏نامه، دهخدا و ديگران، (م1334ش)، مؤسسه لغت‏نامه و دانشگاه تهران، تهران، 1373ش.مباحثی در فقه اللغة و زبان شناسی عربی، رمضان عبد التواب، ترجمه حمید رضا شیخی، به نشر (آستان قدس رضوی)، 1367ش.المخصِّص، ابى‏الحسن على بن اسماعيل الاندلسى المعروف بابن‏سيده، دارالكتب العلمية، بيروت.المزهر فی علوم اللغة و انواعها، سیوطی، جلال الدین، تحقیق محمد ابو الفضل ابراهیم و همکاران، دار احیاء الکتب العربیة.معجم الجیم، ابوعمرو شیبانی، تحقیق محمد فرید، دار ومکتبه الهلال ، بیروت ۱۴۲۵ق.معجم الفروق للغوية، ابى‏هلال العسكرى، سيد نورالدين و جزائرى، مؤسسه النشر الاسلامى، ط الاولى، قم، 1412ق.المعجم اللغوية، فى ضوء دراسات علم اللغة الحديث، محمد محمد ابوالفرجمعجم المترادفات والاضداد، سعدى الضناوى و جوزيف مالك، المؤسسة الحديثة، ط الاولى، طرابلس، 2007م.معجم تفسير مفردات الفاظ القرآن، سميع عاطف الزين، دار افريقية العربية، ط الربعه. معجم مفردات الفاظ القرآن، اصفهانى، راغب، مترجم: مصطفى رحيمى‏نيا، نشر سبحان، چ اول، تهران، 1386ش.معجم مقاییس اللغة، ابن فارس بن زکریا، احمد، به کوشش سعید رضا علی عسکری و حیدر مسجدی، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، چ دوم، 1390ش. مغنى البيب عن كتب الاعاريب، انصارى، ابن‏هشام، با تحقيق مازن مبارك محمدعلى حمداللّه‏، انتشاراتسيدالشهداء، قم.مفردات، الراغب (م425ق)، به كوشش صفوان داوودى، دارالقلم، دمشق، 1412ق.مقدمات زبان‏شناسى (مجموعه فنون و مفاهيم ادبى4)، باقرى، مهرى، نشر قطره، چ چهارم، تهران، 1380ش.مقدمه صحاح، عطّار، احمد عبدالغفور، ترجمه غلامرضا فدايى عراقى، نشر زرنگار، تهران، 1375ش.المنجد فى اللغه، معلوف، لويس، ترجمه احمد سياح، انتشارات اسلام، چ هفدهم.نزهة الاعين النواظر فى علم الوجوه والنظائر، جمال‏الدين ابن‏الفرج عبدالرحمن الجوزى، تحقيق، محمد عبدالكريم كاظم الراضى، مؤسسة الرسالة، ط الثالثه، بيروت 1407ق/ 1987م.نهج‏البلاغه، ترجمه شهيدى، سيد جعفر، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، تهران، 1372ش.يتيمة الدهر فى محاسن شعراء اهل العصر، الثعالبى، دمشق مطبعه الحنفیه، 1303 ه. ق.


[1] . توضیح بیشتر در ادامه (چهارم: فرایند واژه شناسی) خواهد آمد.
[2] . همان.
[3]. علاقه‏مندان براى آگاهى بيشتر مى‏توانند به كتاب‏هاى ذيل مراجعه كنند: المزهر فى علوم اللغة و انواعها، جلال‏الدينسيوطى؛ مقدمه آقاى دكتر محمد فريد عبداللّه‏ بر معجم الجيم؛ زبان‏شناسى عربى، محمود فهمى حجازى؛ زبان‏شناسى عربى، رمضان عبدالتواب؛ مقدمه صحاح جوهرى، احمد عبدالغفور عطار؛ المعجم اللغوية، فى ضوء دراسات علم اللغة الحديث، محمد محمد ابوالفرج؛ فقه اللغه مناهله و مسائله، محمد أسعد النادرى؛ مقدمه برخى منابع لغوى؛ و... .
[4]. برخى بر اين باورند كه وى ساختار و شاگردش مواد آن را تدوين كرده‏اند و برخى معتقدند كه خليل بخش‏هايى از آن را تدوين و باقى را شاگردش به سبك استاد تكميل كرده است. جريان ديگرى نيز نقل شده كه بر اساس آن، كتاب را خليل نگاشته و به دست شاگردش سپرده بوده ولى از بد حادثه كتاب از بين مى‏رود و شاگرد بر اساس حفظيات ذهنى‏اش كتاب را بازسازى مى‏كند.
[5]. خليل به گفته برخى بزرگان شيعه مانند علامه حلى، ابن‏ادريس، شيخ بهايى، علامه مجلسى، و برخى ديگر شيعى‏مذهب و در ادبيات، لغت، موسيقى و برخى دانش‏هاى ديگر جزو نامداران و استادان برجسته و اثرگذار بوده است. از شاگردان وى مى‏توان مبرد، سيبويه، اخفش، اصمعى و... نام برد. براى آگاهى بيشتر ر.ك: لغت‏نامه دهخدا، اعيان الشيعه، مدخل خليل؛ نرم افزار جامع التفاسير، بخش كتاب‏شناسى.
[6] . مقدمه صحاح جوهرى، ص52
[7]. برخى به اين اشكال پاسخ داده‏اند كه ضرورتى ندارد يك نحوى همواره از مكتب خاصى پيروى كند و چنان كهديده شده، چه‏بسا به مكتبى منتسب باشد و اقوال خلاف آن مكتب نيز داشته باشد. ر.ك: فقه اللغه، نهاوندى، ج1، ص41.
[8]. مانند ابن‏دريد درماده «سدف». (ر.ك: جمهرة اللغة، مقدمه، ص24، دارالعلم للملايين)
[9]. ر.ك: دراسات فى فقه اللُّغَة، صبحى صالح، ص186.
[10]. اشتقاقى است كه مشتق و مشتق منه در تمام حروف اصلى مانند هم بوده، ولى در ترتيب مغايرت داشتهباشند؛ مانند: جذب و جبذ. ر.ك: كشاف اصطلاحات الفنون، محمدعلى تهانوى، ج2، ص767؛ لغت‏نامه دهخدا، ذيل كلمه اشتقاق.

[11]. تاج العروس، ج1، ص63 .
[12]. براى آگاهى بيشتر از اين ر.ك: كتاب الجيم، دار و مكتبة الهلال، مقدمه محقق، ص17 و 35.
[13]. نامأنوس.
[14]. در اين مورد از ازهرى در تهذيب اللغة مطالبى نقل شده كه برخى آن را به اختلاف‏هاى وى با نفطويه و تحت تأثيرنفطويه بودن ازهرى مرتبط دانسته‏اند. براى آگاهى بيشتر ر.ك: مقدمه محقق بر جمهرة، ص27.
[15]. وى در هرات به دنيا آمد و حدودا سى سال داشت كه در راه بازگشت از سفر حج به اسارت برده شد. وى بعد از اسارت به بغداد رفت و از استادانى مانند ابن‏سراج و بغوى بهره برد. ازهرى پس از مدت طولانى به هرات بازگشت و در آن‏جا به نگارش تهذيب اللغة همت گماشت براى آگاهى بيشتر ر.ك: مقدمه عبدالسلام بر تهذيب اللغة.
[16]. يتيمة الدهر فى محاسن شعراء اهل العصر، الثعالبى، ج3، ص169.
[17]. ر.ك: المحيط فى اللُّغة، تحقيق محمد حسن آل‏ياسين، ج1.
[18]. به كسر و فتح هر دو صحيح است، ولى به كسر كه به معناى جمع صحيح مى‏باشد، مشهورتر است.
[19]. الصحاح، تحقيق شهاب‏الدين ابوعمرو، ص15، چ دارالفكر.
[20]. ر.ك: الصحاح، تحقيق أحمد عبدالغفور عطار، ص151، دارالعلم للملايين.
[21]. مقدمه صحاح، ترجمه غلامرضا فدائى عراقى، ص90.
[22]. المزهر فى علوم اللغة و أنواعها، سيوطى، تحقيق محمد عبدالرحيم، ص92، دارالفكر.
[23]. مقدمه صحاح، 92ـ93؛ المزهر فى علوم اللغه و انواعها، جلال‏الدين سيوطى، قاهره، ج1، ص97.
[24]. كلمه‏اى كه عرب غير فصيح ساخته باشد. (ر.ك: تاج العروس، مقدمه زبيدى، ص61 ، دارالفكر)
[25]. مقدمه صحاح، ص129ـ134، دارالعلم للملايين.
[26]. مقدمه صحاح، ص111.
[27]. براى آگاهى بيشتر ر.ك: همان، ص107ـ117.
[28]. ر.ك: همان، ص144ـ 148.
[29]. ر.ك: مقاييس اللغة، ج1، ص3ـ7، مقدمه عبدالسلام محمد هارون، دارالاسلاميه؛ لغت‏نامه دهخدا، ص1264،انتشارات اميركبير.
[30]. مباحثى در فقه اللغه و زبان‏شناسى عربى، عبدالتواب، ص334.
[31]. ر.ك: همان، ص342، ج341.
[32]. همان، ص346، به نقل از: المباحث اللغوية فى العراق، ص86 . نيز ر.ك: تداخل الاصول اللغوية و اثره فى بناء المعجم، الصاعدى، ج1، ص141ـ151.
[33]. انفطار، 4.
[34]. مفردات، راغب، ماده بعثر.
[35]. اين لغت‏نامه به صورت موضوعى تنظيم شده و مى‏توان آن را گسترده‏ترين معجم موضوعى به شمار آورد كه نيك به كار جويندگان تفاوت‏هاى كلمات مترادف مى‏آيد. گفته شده ابن‏فارس در تأليف اين كتاب به فقه اللغة و سر العربية ابى‏منثور ثعالبى م430ق كه آن نيز موضوعى است، نظر داشته است، و در هر صورت، المخصص بسيار گسترده‏تر از فقه اللغة ثعالبى است.
[36]. زمخشر از روستاهاى بزرگ خوارزم بوده است.
[37]. اساس البلاغه، ماده لحد؛ مباحثى در فقه اللغة و زبان‏شناسى عربى، ص318ـ317.
[38]. ر.ك: همان، ص318.
[39]. اين اثر نوشته ابن‏اثير (المبارك بن محمد بن محمد بن عبدالكريم) (544 ـ606 ق) برادر ابن‏اثير ـ نويسنده الكامل فى التاريخ (555 ـ630 ق) ـ است و چنان كه از نامش پيداست، مشتمل بر شرح دشوارى‏هاى احاديث (اهل سنت) و چيزى شبيه مجمع البحرين مرحوم طريحى مى‏باشد. مانند اين كتاب، چند كتاب ديگر نيز در منابع لغوى اهل سنت وجود دارد؛ از جمله الغريبين فى القرآن والحديث تأليف ابوعبيداحمد بن محمد الهروى (م401ق).
[40]. مانند زبيدى در مقدمه تاج العروس.
[41]. وى در فيروز آباد فارس متولد شد و در زَبِيد يمن زندگى را بدرود گفت.
[42]. ر.ك: تاج العروس من جواهر القاموس، تحقيق ابراهيم الترزى، بيروت، دار احياء التراث العربى، ج1.
[43]. فرهنگ لغوى المنجَّد فى اللغه نوشته ابوالحسن، على بن الحسن الهُنائى م310ق معروف به «كُراع» يا «كُراعِِ النّمل» از دانشمندان قرن سوم هجرى است. وى از جمله كسانى است كه نام او در المحكم ابن‏سيده و لسان العرب ابن‏منظور زياد به چشم مى‏خورد و نشان‏دهنده جايگاه او است. اين كتاب در شش باب به حسب موضوع تنظيم شده و از ويژگى‏هاى آن نقل برخى لهجه‏ها از جمله لهجه يمنى در آن است.
[44]. موضوع‏هاى اين كتاب عبارت‏اند از: فى اوصاف الناس الخلقية والخُلُقيه، فى الكلام والكتابه، فى مشى الانسان وسفره و اقامته، فى القرابات والنسب والأعوان، فى بيوت النساء و تزوّجهن و زينتهنّ، فى الملابس و انواع‏ها.
[45] . برای آگاهی بیشتر ر.ک: فرهنگ نامه علوم قرآن، اقبال، ص 234؛ گذری بر کرانه قرآن، شکوری، ص 54-60؛ الاتقان فی علوم القرآن، سیوطی، نوع سی و ششم.
[46] . ر.ک: الاتقان، سیوطی، ج 4، ص221، منشورات شریف رضی.
[47]. ر.ك: اجتهاد در لغت، ص273.

[48]. برگرفته از زبان‏شناسى عربى، رمضان عبدالتواب، ص322ـ324.

[49] . در مورد قرآن، این گونه واژه ها حقیقت شرعی یا قرآنی خوانده می شوند. توضیح این که گاه برخى واژه‏ها در يك معنا با وضع تعيّنى حاصل از كثرت استعمال، حقيقت مى‏شوند؛ يعنى اگر بدون قرينه به‏كار روند، آن معنای تعيّنى به ذهن شنونده مى‏آيد و گوينده اگر بخواهد آن را در معانى ديگر، هر چند حقيقى باشند نه مجاز، به‏ كار برد، بايد قرينه بياورد، در غير اين صورت، بر معناى معروف (جديد) حمل مى‏شود. در قرآن ممكن است از اين دست كلمات يافت شود (مانند: صلاة، زکات، و ...) كه بر اثر كثرت استعمال در معنايى حقيقت شده باشد و در صورت نبود قرينه، بر معناى قرآنى حمل مى‏شود ـ و نه معناى عرفى يا لغوى ـ بنابراين مفسر و مترجم بايد در بررسى واژگان قرآن، در پى يافتن حقيقت قرآنى بودن يا نبودن آن نيز باشد. براى مثال، معناى لغوى «صلاة» با معناى «صلاة» كه جزو حقايق قرآنى است، تفاوت دارد؛ همچنين معناى «كفر» با «كفر» مورد نظر قرآن متفاوت است.

[50] . در حوزه روایات نیز این دو مرحله انجام می شود، لیکن در مورد روایات باید از راه جمع آوری کاربردهای یک واژه و مشتقات هم ریشه آن از روایات دیگر اقدام کرد. برای مثال، در روايتى از امام سجاد در پاسخ به پرسشى درباره توحيد آمده است: «ان اللّه‏ ـ عزّوجلّ ـ علم انه يكون فى آخر الزمانِ اقوامٌ مُتَعَمِّقُونَ فَأنزَل اللّه‏ تعالى «قل هو اللّه‏ احد» والآيات من سورة الحديد إلى قوله: «و هو عليمٌ بذات الصدور»، فَمَن رام وَراءَ ذلك فَقَدْ هلك.» (الكافى، ج1، ص91، حديث 3؛ التوحيد، ص283، حديث 2.) عاصم بن حميد مى‏گويد: از امام سجاد - علیه السلام- درباره «توحيد» پرسيدند، ايشان فرمود: خداى ـ عزّوجلّ ـ مى‏دانست كه در آخر الزمان گروه‏هايى متعمِّق خواهند آمد، پس «قل هو اللّه‏ احد» و آيات سوره حديد تا «و هو علم بذات الصدور» را نازل كرد؛ پس هر كس بيش از آن بجويد، هلاك مى‏شود.
«تعمّق» در روزگار ما به معناى دورانديشى در كار و يا فصاحت و دورانديشى در سخن است. (فرهنگ لاروس، ج1، ص603.) تعمق در فارسى نيز رواج دارد و انسان متعمّق به كسى گفته مى‏شود كه محقق و ژرف‏انديش و صاحب فكر و تأمل باشد و خلاصه، «متعمّق» وصفى ارزشمند به شمار مى‏رود. اما با بررسى منابع لغوى در مى‏يابيم كه در عربى قديم و در لسان روايات «تعمق» وصفى ناشايست است و براى مذمت به‏كار مى‏رفته است؛ چنان كه خليل در العين درباره واژه ياد شده آورده است: «المتعمق: المبالغ فى الامر المنشود فيه الذى يطلب اقصى غايته؛ متعمق كسى است كه در طلب مقصود خود زياده‏روى و تا آخرين حد آن را پيگيرى مى‏كند.» در لسان العرب نيز همين جمله و به جاى «المنشود»، «المتشدّد» آمده است. با مراجعه به كاربرد اين واژه در ديگر روايات، ناپسند بودن اين زياده‏روى نمايان مى‏شود؛ براى مثال، در مسند احمد بن حنبل ج2، ص219 از پيامبر گرامى اسلام- صلى‏الله ‏عليه‏ و‏ آله- روايت شده است: «سيكون له شيعةٌ يَتَعَمّقون فى‏الدين حتى يخرُجوا منهُ كما يَخرُجُ السهم من الرمية.» حضرت اين عبارت را درباره كسى فرمود كه در مورد تقسيم غنايم در جنگ حنين به پيامبر - صلی الله علیه و آله- اعتراض كرد. آن شخص به شهادت تاريخ گروه خوارج را سامان داد و با حضرت على - علیه السلام- به نبرد برخاست. واژه تعمق در نهج‏البلاغه نيز در معناى مذمت به‏كار رفته است: «الكفر على اربع دعائم: على التعمق والتنازع والزيغ والشقاق؛ فمن تعمق لم ينب الى الحق (حكمت 31)؛ كفر بر چهار پايه استوار است: بر تعمق و تنازع و كجروى و جدايى؛ پس هر كس كه تعمق كرد، به حق بازنگشت.» استاد سيد جعفر شهيدى در تعليقه خود مى‏گويد: «عَمق و عُمق كرانه‏هاى بيابان بى‏آب و علف است و تعمق، در شدن در عمق است. كسى كه در كرانه‏هاى بيابان رود و به عمق آن در شود، خود را هلاك سازد و اين تعبيرى لطيف است براى آن كس كه پى وهم را گيرد.» (نهج‏البلاغه، ترجمه شهيدى، ص537 ، تعليقه 9)
[51] . منظور از «بافت» در این نوشتار، رابطه منطقی عناصر نحوی یک جمله، حاصل از برقراری چهار نظام واژگانی، آوایی، دستوری و معنایی، و مقصود از «بافتار» رابطه منطقی میان چند جمله و کل متن است. گفتنی است از بافت و بافتار گاه سیاق جمله و سیاق متن اراده می شود. همچنین برخی محققان بافت را به معنای قرائن زبانی و فیزیکی (قرائن حالیه) دانسته اند. (برای آگاهی بیشتر ر.ک: مبانی زبان شناسی، حسینی، ص104- 105؛ مبانی تحلیل کارگفتی در قرآن کریم، صانعی پور، ص 49- 66)
[52]. ويژه‏نامه همايش بين‏المللى قرآن كريم و مسائل جامعه معاصر، ص46ـ47.

552) زبان قرآن/ زبان مشترک

در باره زبان قرآن نظریه‌های گوناگونی مطرح است. یکی از مهم‌ترین نظریه‌ها «زبان مشترک» است که رمضان عبدالتواب در فصول فی فقه العربیة و برخی دیگر بیان کرده‌اند.
زبان مشترک را می‌توان با دو ویژگی شناخت:
الف) نخستین ویژگی زبان مشترک این است که از سطح عامه مردم بالاتر است؛ بدین معنا که عامه مردم در مکالمات خود از آن استفاده نمی ‏کنند و اگر بشنوند کسی با این زبان سخن می‏ گوید، او را در سطحی بالاتر از فرهنگ و دانش خویش می‏ شمارند. زبان عربی مشترک که آثار ادبی به آن نوشته شده است و شاعران و سخنوران در قالب آن شعر سروده و سخن سراییده‏ اند نیز در سطحی بالاتر و پیشرفته ‏تر از آن بود که عامه عرب بتوانند آن را به‏ کار بندند؛ از این رو دیده می‌شود که برخی قریشیان معانی برخی واژه‌های قرآنی را نمی‌دانستند.
ب) ویژگی دوم زبان مشترک این است که ویژگی‏ ها و عناصر تشکیل‏ دهنده آن به اجتماع محلی مشخص، وابسته نیست؛ به این معنا که هر گاه خطیبی به زبان مشترک سخن بگوید، شنونده نمی ‏تواند از نوع سخن گفتن او قبیله و اجتماع محلی او را کشف کند؛ ... کوتاه سخن آنکه زبان عربی مشترک، تنها زبان قریش نیست... بلکه زبان مستقلی است که در هنگام پیدایش، پاره‏ ای از ویژگی‏ های خوب و مناسب سایر گویش‏ های عربی را - از قریش و دیگران - به خود جذب کرده است.
نقل از تفسیر زیبایی‌شناختی داستان حضرت موسی ع (در حال نگارش)

544) روش‌های تحقیق در منابع علوم قرآن

پیوست فصل هشتم کتاب فلسفه علوم قرآن که هنوز منتشر نشده است.این پیوست را که قرار بود با کتاب منتشر شود، به دلیل حجم زیاد کتاب از یک سو و استقلال بحث از دامنه فلسفه علوم قرآن از سوی دیگر، از کتاب حذف و در این وبلاگ ارائه می‌‌کنم.

روش‌های تحقیق در منابع علوم قرآن
تذکر:
در فصل هشتم از روش‌های عمده پژوهش در علوم قرآن سخن به میان آمد، لیکن کاربست صحیح روش‌های یاد شده وابسته به آگاهی از روش‌شناسی پژوهش در منابع گوناگون علوم قرآن و علوم مرتبط با آن است. توضیح این‌که - چنان‌که در فصل هفتم بیان شد - علوم قرآن با روایات، تفسیر، تاریخ، ادبیات و زبان‌شناسی، کلام، اصول‌فقه، فقه، فلسفه، و عرفان و منابع آن‌ها ارتباط دارد. پژوهشگر علوم قرآنی زمانی در پژوهش خود موفق است که بتواند در علوم مرتبط با علوم قرآن نیز پژوهشی موفق به نمایش بگذارد و هرگونه خلل در ورود به دانش‌های دیگر بر روی تحقیقات علوم قرآنی نیز تأثیر مستقیم می‌گذارد؛ برای مثال، اگر دانش‌پژوه علوم قرآن که می‌خواهد آیات تحدی یا اعجاز را بررسی کند، با روش تفسیر و قواعد آن آشنا نباشد و در مسیر پژوهش و تفسیر آیات دچار خطا شود، نتیجه آن به طور مستقیم بر تحقیقات علوم قرآنی‌اش تأثیر منفی خواهد گذاشت و آن‌ها را به خطا خواهد برد. در علوم دیگر مرتبط با علوم قرآن نیز وضع چنین است. اما باید توجه داشت که بیان روش‌شناسی پژوهش در دانش‌های مرتبط با علوم قرآن موکول به همان دانش‌هاست؛ یعنی برای آگاهی از - مثلاً - روش‌شناسی تفسیر قرآن باید به دانش تفسیر و مطالعات مربوط به آن مراجعه کرد و گذشته از این، در این مختصر نیز امکان پرداختن به آن‌ها وجود ندارد. در خصوص روایات، تاریخ، کلام، و سایر علوم نیز چنین است؛ بنابراین، پرداختن به این بحث از باب تکمیل فایده آن است. بررسی میدانی آسیب‌ها و کاستی‌های برخی پژوهش‌های حوزه علوم قرآن نیز نشان می‌دهد بسیاری از دانش‌پژوهان این رشته در خصوص روش ‌پژوهش در علوم و منابع مرتبط با علوم قرآن ضعف‌هایی دارند؛ بنابراین، لازم است از باب استطراد و تکمیل فایده، در این پیوست به اجمال و اشاره به منابعی که چنین اطلاعاتی را در اختیار قرار می‌دهند، اشاره شود تا پژوهشگر علوم قرآن با مراجعه به آن‌ها بتواند ابزار و آمادگی پژوهش در آن دانش‌‌ها را به دست آورد و تحقیقات خود را دنبال کند. نکته دیگر این‌که در بین علوم مرتبط با علوم قرآن، تاریخ و حدیث و کلام و ادبیات و لغت ارتباط بیشتری با مسائل علوم قرآن دارند و از بین موارد فوق، تاریخ به دلیل ارتباط مستقیم با مسئله تاریخ قرآن حیاتی‌تر است؛ از این رو برای رعایت اختصار، سخن در باره روش‌شناسی علوم مرتبط با علوم قرآن را به موارد یاد شده منحصر کرده و آن‌ها را بر اساس سطح ارتباط آن‌ها با علوم قرآن اولویت‌بندی کرده و به اختصار بیان می‌کنیم.


  1. روش پژوهش در تاریخ قرآن و منابع آن
بسیاری از مسائل علوم قرآن به منابع تاریخی مرتبط است. کیفیت و تاریخ نزول و جمع‌آوری قرآن، کتابت وحی، قرائات و قاریان قرآن،‌ ناسخ و منسوخ، اعجاز و تحدی، تاریخ تفسیر و مفسران و نیز تاریخ ترجمه از جمله مسائل علوم قرآنی است که کم یا زیاد با منابع تاریخی در ارتباط است، بلکه می‌توان گفت شاید به سادگی مسئله‌ای علوم قرآنی یافت نشود که مستقیم یا غیر مستقیم با منابع تاریخی در ارتباط نباشد. در این میان، تاریخ قرآن که از مهم‌ترین مباحث علوم قرآن به شمار می‌رود، شامل ده‌ها مسئله فرعی تاریخی است که به طور مستقیم با منابع تاریخی سروکار دارد و منابع تاریخی نیز مشترک با دیگر مباحث تاریخی خارج از حوزه علوم قرآن‌اند؛ از این رو بررسی روش‌شناسی پژوهش در تاریخ قرآن مشترک با روش‌شناسی پژوهش در تاریخ اسلام و بعضاً به طور کلی تاریخ است. از سوی دیگر متأسفانه در باره روش‌شناسی پژوهش در تاریخ منبع مناسبی نگارش نیافته تا ابزار مهم پژوهش در حوزه تاریخ را به دست دهد؛ از این رو ناگزیر این بخش از نوشتار حاضر را با تفصیل بیشتری پی‌خواهیم گرفت و به عنوان مقدمه دو اثر را که بی‌ارتباط به روش‌شناسی پژوهش در تاریخ قرآن نیست، معرفی می‌کنیم.
- روش‌شناسی تاریخی در علوم قرآن و حدیث، محمدحسن احمدی؛
این کتاب با تقریظ دکتر صادق آئینه‌وند و با مقدمه پرفسور نویورت از سوی انتشارات دانشگاه قم در 344 صفحه منتشر شده است. مهم‌ترین موضوعات کتاب عبارت‌اند از: بیان اهمیت و ضرورت موضوع و ویژگی‌های تاریخ مضاف در پنج شاخصه کلی؛ معرفی منابع متداول تاریخی در حوزه علوم قرآن مشتمل بر آیات تاریخی قرآن، کتاب مقدس و اسرائیلیات؛ مفهوم‌شناسی استدلال تاریخی و روش‌های این استدلال از قبیل مسئله‌شناسی، تعمیم، و طبقه‌بندی؛ بیان استدلال‌های تاریخی در چهار حوزه تفسیر تاریخی، تاریخ تفسیر، تاریخ قرآن و تاریخ حدیث؛ و ارزش‌یابی داده‌های تاریخی (مسئله شناسی، منبع شناسی، استدلال تاریخی و ارزشیابی تاریخی).
در فصلنامه نقد کتاب شماره 4، سال 1394 مقاله‌ای در بررسی این کتاب با عنوان «تأملی بر کتاب "روش‌شناسی تاریخی در علوم قرآن و حدیث"» نوشته آمنه ساعدی منتشر شده است.
- کتاب درآمدی بر روش پژوهش در تاریخ، علیرضا ملائی توانی؛
اهم موضوعات کتاب عبارت‌اند از: مفاهیم و مبانی پژوهش علمی در تاریخ، روش‌شناسی تحقیقات تاریخ، و تحلیل داده‌ها و دشواری‌های بازآفرینی تاریخ.
در نشریه نقد کتاب، شماره 8، سال 1394 مقاله‌ای با عنوان «درآمدی بر روش پژوهش در تاریخ» نوشته نازنین تمری در معرفی و نقد کتاب منتشر شده است.[1]
پس از معرفی منابع فوق لازم است از بین مسائل فراوان آن‌ها به اجمال با شیوه‌های ارزش‌گذاری داده‌های تاریخی و ابزار پژوهش در منابع تاریخ قرآن آشنا شویم. یادآور می‌شویم به دلیل اشتراک غالب منابع تاریخ قرآن با منابع تاریخ اسلام، ابزار ذیل را می‌توان تا حدی مشترک تلقی کرد.
مورّخ اگر یک حادثه را خود به طور حسّی دیده و نقل کرده باشد، از ارزش بالایی برخوردار است. گاه حادثه با واسطه از کسی نقل می‌شود که حادثه را دیده باشد. این روش از نظر ارزش‌گذاری در رتبه بعد قرار دارد. طبیعی است نقل از منابع تاریخی با اولویت واسطه کم‌تر و زمان نزدیک‌تر به حادثه رتبه‌بندی می‌شوند. این مطلب را می‌توان به طور کلی با بررسی تأثیر زمان و مکان در تاریخ‌نگار تعقیب کرد و افزون بر این، اساساً یکی از پیش‌نیازهای ارزیابی گزاره‌های تاریخی آگاهی از مکاتب تاریخ‌نگاری است و این آگاهی در ارزیابی موضع‌گیری‌های مورِّخ و نقل حوادث او اثرگذار است. ما نظیر همین تأثیرگذاری را در خصوص اصحاب لغت مشاهده می‌کنیم که اشاره کوتاه به آن برای تقریب به ذهن مناسب است. کتاب العین نوشته خلیل بن احمد فراهیدی (100_175ق) باشد یا شاگرد او- لیث بن مظفر-‌ هر دو ساکن عراق بوده‌ و در قرن دوم می‌زیسته‌اند؛ از این رو برای درک واژه‌هایی که در خطب نهج البلاغه که در عراق صادر شده‌ است و نیز برای فهم بهتر واژگانی که در احادیث امامانی که در عراق سکونت داشته و در قرن یکم و دوم می‌زیستند، مناسب‌تر از کتاب لغتی است که در یمن نگارش یافته است (معجم الجیم).[2] برخلاف کتاب العین، صحاح جوهری با توجه به این که وی مدت‌های مدید در حجاز سکونت داشته و کتاب را متأثر از فرهنگ و زبان عرب حجازی به نگارش در آورده، برای درک معانی واژگان نامه‌ها و احادیث پیامبراکرم9 و نیز اشعار عرب جاهلی و مخضرمین حجاز مناسب‌تر است. از سوی دیگر، آشنایی با گرایش و مذهب لغت‌شناس در اطمینان نسبت به معانی ارائه شده از سوی او در خصوص واژگان خاص اعتقادی مورد دعوای طرفین (مانند ریشه «ولی» و مشتقات آن) بسیار مهم است. در تاریخ‌نگاری نیز چنین است. مذهب و محل سکونت و بومی بودن یا نبودن، وابسته به دستگاه حکومت بودن یا نبودن در ارزیابی نگاشته او درباره حوادث مرتبط با مذهب و مانند آن دخیل است و ضرورت دقت بیشتر مراجعه کننده به گزارش‌های آن‌ها را می‌طلبد. محمد بن حسن شیبانی عراقی کتابی در سیره نگاشت، لیکن عبد الرحمن بن عمر اوزاعی آن را نپسندید؛ به این دلیل که شیبانی عراقی بود و وی عراقیان را از سیره پیامبر ص ناآگاه می‌دانست.[3]
همچنین نحوه گردآوری و نگارش و فشار روانی حاکم در جامعه نیز از مسائل مهم دیگر در ارزیابی گزارش‌های مورِّخان است. برخی مورّخان موظف می‌شدند چهره افراد خاص را تخریب یا مخدوش و برخی اخبار را تحریف کنند. هشام بن عبد الملک اموی (خلافت از 105 تا 125ق) به اعمش (م 148ق) که گرایش‌های شیعی داشت، نوشت: برای من فضائل عثمان و زشتی‌های علی را بنویس. اعمش در پاسخ، نامه هشام را در دهان گوسفندی گذاشت و پس از آن نوشت: اگر تمام مناقب اهل زمین برای عثمان باشد و زشتی‌های آن برای علی، برای تو نفع و ضرری ندارد.[4] مدائنی آورده است: ‌ابن شهاب به من گفت زمانی خالد بن عبدالله قسری (م126ق) حاکم اموی عراق،‌ از من خواست تا کتابی در انساب برای او بنویسم. من از نسب مضَر آغاز کردم. چندی بعد از من خواست آن را رها کنم و برایش سیره بنویسم. به او گفتم: در باره اخبار علی بن ابی‌طالب چه کنم؟ آیا آن‌ها را بنویسم؟ گفت:‌ نه، مگر آنچه وی را در قعر جهنم نشان دهد![5] زمانی صعصعة ‌بن صوحان بر نقل فضائل امیر المؤمنین7 اصرار داشت، مغیرة بن شعبه- حاکم کوفه- به او گفت:‌ ما این فضائل را بهتر از تو می‌شناسیم، ولی اکنون این سلطان (معاویه) غلبه کرده و ما را بر آن داشته تا نزد مردم از علی عیب‌جویی کنیم، ما نیز آنچه را ناچاریم اظهار می‌کنیم تا جانمان محفوظ باشد؛ شما نیز اگر قصد نقل فضائل علی7 را دارید، به طور سرّی در منزلتان نقل کنید.[6] این‌ها و بسیاری دیگر نمونه‌هایی از تحریف در تاریخ‌نگاری است، از جعل کامل یک خبر تا تغییر برخی واژه‌ها و یا نام‌ها و مجهول کردن برخی مرجع‌ها و جز این‌ها که نمونه‌های آن‌ها بسیار است.[7] ما در تاریخ قرآن با تحریف و جعل‌های زیادی روبه‌رو هستیم که نمونه‌های زیادی از آن را می‌توان در ادعای تحریف قرآن یافت و از همین رو به طور کلی و شامل نمی‌توان تواریخ اسلام را چندان مؤمن و مقید تلقی کرد؛ از این رو استفاده از تواریخ اسلامی برای اثبات برخی مصادیق مثلاً‌ اعجاز غیبی با اتهام تمسک به منابع درون دینی متهم نمی‌شود؛ چنان‌که با تمسک به آن در کنار دلایل دیگر، به رد شبهه اختفای معارضات قرآنی اقدام می‌کنیم.
 بسیاری از این گونه مورِّخان آنچه را در سینه داشتند، به اشاره لابه‌لای مطالبشان به ودیعه نهادند تا اهلش با دقت و ظرافت آن‌ها را چون مرواریدهای پنهان در دل صدف در زیر انبوهی آب، صید کنند. اگر به این گفته علامه عسکری دقت کنیم، دشواری کار پژوهشگر تاریخ کاملاً آشکار می‌شود:‌ «در نتیجه ده‌ها سال مطالعه برایم معلوم شد که در روایت‌های سیره و تاریخ و حدیث آن‌قدر نعل وارونه زده‌اند که حساب ندارد و در آن‌ها چنان نموده‌اند که قاتل را مقتول، ظالم را مظلوم، شب را روز و روز را شب نشان داده‌اند.»[8]
کارشناس علوم قرآنی نمی‌تواند فارغ از توجه به این مسائل به مطالعه بسیاری از مسائل تاریخی علوم قرآنی همچون تاریخ و جمع قرآن،‌ قرائات، تحریف‌ناپذیری قرآن و... بپردازد؛ از این رو ناگزیر به صورت اجمال به طرح مسائل فوق می‌پردازیم. ابن خلدون (732- 808ق)- تاریخ‌نگار تونسی- در مقدمه کتاب تاریخ خود به مسئله ضرورت ارزیابی گزره‌های تاریخی توجه داده است. برخی عوامل ورود آسیب‌ به متون تاریخی از دیدگاه وی به قرار ذیل است:
1. گرایش‌های فکری و اعتقادی
ابن خلدون بر این باور است که گرایش‌های اعتقادی و نظری زمینه‌ساز بسیار قوی برای پیدایش ناسره‌ها در گزارش‌های تاریخی است؛ چه آن‌که هر انسانی دوست دارد معتقدات خودش از بهترین‌ها و برترین‌ها بوده و ضعف و ناشایست در آن وجود نداشته باشد.
با توجه به این‌که بهترین‌ها و برترین‌ها اموری نسبی هستند و معیارهای آن در افراد به تبع نوع و محیط پرورشی و حوزه آگاهی و معرفتی‌اش فرق می‌کند، گزارشگر حوادث تاریخی، هنگامی که می‌خواهد موضوع‌های مرتبط با اعتقاداتش را گزارش کند، آن‌ها را به تلقی خودش با بهترین‌ها آرایش می‌دهد و از بدی‌هایی که در نظر دارد، می‌پیراید؛ از این رو حوادث آن گونه که هست گزارش نمی‌شود، بلکه آن طوری منتقل می‌شود که گزارشگر دوست دارد حادثه آن گونه اتفاق‌‌ می‌‌افتاد. ابن خلدون آورده است: از جمله عوامل ورود کذب به گزارش‌ها... علاقه‌مندی‌ها به آرا و مذاهب است؛ زیرا نفس اگر هنگام پذیرش خبر در حالت اعتدال باشد، آن را می‌آزماید و بررسی می‌کند و راست و دروغ آن برایش آشکار می‌گردد؛ ولی هنگامی که علاقه‌مندی به نظری و یا فرقه‌ای او را شیفته خود کند، از گزارش‌ها آنچه با دیدگاهش موافق باشد، در وهله نخست‌‌ می‌‌پذیرد. این میل و علاقه‌مندی پرده‌ای بر نگاه نقدآمیز و تشخیص او‌‌ می‌‌افکند و در نتیجه دروغ را می‌پذیرد و نقل می‌کند.[9]
2. اعتماد به گزارشگران
در نگاه ابن خلدون یکی از عوامل ورود دروغ به گزارش‌های خبری اعتماد به ناقلان است. ناقلان گزارش‌ها انسان هستند و بدیهی است که همه ویژگی‌های خوب باید یک انسان از قبیل میل به بزرگ‌نمایی، تمایل به ابراز شگفتی‌ها و خارق عادت‌ها، عشق به محبوب، تمایل به دروغ سازی، نفاق و دورویی، اشتباه و فراموشی، ترس و تسلیم و غیر آن هم در مورخان وجود دارد. اگر بر این امر، سیره نخستین تاریخ نگاری را هم بیفزایم که عموماً مبتنی بر تاریخ شفاهی بوده و قهراً حافظه انسان‌ها همواره قادر به ذخیره همه جزئیات و زوایای یک پدیده نیست و معمولاً شمای کلی از پدیده در ذهن‌ها می‌ماند، خواهیم دید که اعتماد کامل به گزارشگران چقدر می‌تواند زمینه ساز ورود دروغ به گزارش‌های تاریخی باشد.
شاید تردیدی که منتقدان در حوزه حدیث و تاریخ نسبت به اخبار بلند دارند و معمولاً آن‌ها را نقل به معنا‌‌ می‌‌دانند و به مفردات و واژه‌ها و جزئیات اعتبار چندانی نمی‌دهند ناشی از همین موضوع باشد. در هر حال ابن خلدون یکی از عوامل نفوذ دروغ به گزارش‌های تاریخی را اعتماد بسیار به گزارشگران بر‌‌ می‌‌شمارد و‌‌ می‌‌نویسد:
«از جمله ابزار ورود دروغ به گزارش‌ها... اعتماد به ناقلین است که شناخت درست از نادرست آن به مسئله تعدیل و تجریح برمی‌گردد».
3. بی‌توجهی به اهداف
آنان که دروغ می‌سازند اهداف خاصی دارند. این اهداف می‌تواند بیرون کردن رقیب از میدان باشد؛‌‌ می‌‌تواند تبلیغ و گسترش دیدگاه و باور شخصی باشد؛‌‌ می‌‌تواند تحصیل مال و جاه باشد؛‌‌ می‌‌تواند تخریب چهره دشمن باشد؛ می‌تواند پاسخ به عقده‌های روحی و روانی باشد؛ می‌تواند اثبات تفوق گرایشی برگرایش دیگر و یا اهدافی دراز مدت و پوشیده باشد.
شاید داشتن یک ذهنیت کاملاً منفی و بدبینانه و اعتماد به وجود توطئه در همه حوادث، ذهنیتی بیمار گونه باشد، اما سادگی و زلالی کامل ذهن در برخورد با پدیده‌ها هم بسیار فریبنده است. ندیدن اهداف گزارش گران تاریخی ـ به ویژه زمانی که احتمال دروغ وجود داشته باشد ـ زمینه را برای نقل دروغ مهیا‌‌ می‌‌سازد و به انتقال دروغ از نسلی به نسل دیگر کمک‌‌ می‌‌کند.
4. توهّم درستی
ابن خلدون توهّم درستی یک خبر را از عوامل ورود دروغ به گزارش‌ها‌‌ می‌‌داند. شاید با توسعه مفهوم در این عامل بتوان مصادیق بسیاری برای آن در گزارش‌های تاریخی یافت. در حوزه گزارش‌های دینی این فرایند اغلب بر پایه معادله‌ای نامرئی استوار است و نمونه روشن آن می‌توان در سنن مشاهده کرد. فقیهان اصطلاحی دارند تحت عنوان تسامح در ادله سنن. این اصطلاح به گونه‌ای از امید به درست بودن مطلب و پیرو آن، جواز نقل بازگشت می‌کند.
5. فضای پیرامون یک حادثه
هر پدیده‌ای از پدیده‌ها ـ اعم از آن که انجام فعلی باشد یا غیر آن ـ طبیعت ویژه خودش را دارد و شرایطی هم که بر آن عارض می‌شود خاص است. اگر شنونده به طبیعت حوادث و شرایط پیدایش و مقتضیات آن آگاه باشد، می‌تواند راست و دروغ را تشخیص دهد. در جریان جمع و تدوین قرآن و نیز نقد انگاره تحریف، شناخت فضای حاکم بر جامعه اسلامی آن روز نقش مهمی ایفا می‌کند و در حقیقت شناخت هرچه دقیق‌تر فضای حاکم بر یک حادثه تاریخی لازمه ارزیابی آن است.
6. جلب توجه خواص و برخورداران
چه بسا دروغ‌هایی که به انگیزه تقرّب به دارندگان جاه، و مقام یا ثروت و پول ساخته می‌شود. گزارشگران به علت جلب رضایت و توجه مقام داران و پولداران حوادث را به نفع آنان‌‌ می‌‌پردازند و به تمجید و تحسین آنان روی می‌آورند؛ از این رو تاریخ‌هایی که توسط معاصران هر سلسله و یا حکومتی نوشته‌‌ می‌‌شود، به‌رغم آن که باید دقیق‌ترین و قابل اعتمادترین تاریخ باشد، وقتی به گزارش‌های مربوط به پایگاه قدرت و اطرافیان آن می‌رسد، از غیر قابل اعتمادترین آن‌ها می‌شود؛ زیرا به سبب تملق یا ترس، واقعیت چهره عوض می‌کند و نیکی‌ها بدی و بدی‌ها نیکی می‌شوند[10]؛ از این رو گزارش‌های رخدادی که در غیر باب و فصول مربوط به آن رخداد نقل شده‌اند، با ارزش‌تر از گزارش‌هایی است که در فصول و مضانّ نقل حکایت شده‌اند؛ مضانّی که به راحتی برای صاحبان قدرت قابل رصد و پیگیری است. برخی مورّخان برخی گزارش‌های حساس را در لفافه و گاه در غیر باب نقل کرده‌اند و یا جزئیاتی از آن را در غیر باب آورده‌اند که مورخ باید با دقت این موارد را پیگیری و رصد کرده و کنار هم قرار دهد. نمونه این ظرافت‌ها را می‌توان در گزارش‌های محمد ابن احمد مقدسی (380 ق) در "احسن التقاسیم فی معرفة‌ الاقالیم" در خصوص قرائات رایج مردم در مقایسه با گزارش‌هایی امامان قرائت دید که در منابع قرائی ارائه کرده‌اند.[11]
7. گرایش به عجائب و شگفتی‌ها
یکی از عواملی که موجب ورود دروغ و اخبار ساختگی و مبالغه در گزاره‌های تاریخی شده، گرایش غالب مردم به شنیدن چیزهای عجیب و غریب و شگفت است و همین امر موجب می‌شود گاه مورّخ در برخی اخبار مبالغه کند و یا برخی اخبار کذب را به حوادث ضمیمه نماید تا مقبولیت و مخاطبان بیشتری بیابد.[12]
وی برای نقد گزاره‌های تاریخی نیز راه‌کارهایی مطرح کرده که در یک جمع‌بندی توجه به شرایط محیطی و ذات و مقتضیات واقعه تاریخی نقش بسزایی دارد. نمونه علوم قرآنی شرایط محیطی را می‌توان در برهان تاریخی بر تحریف ناپذیری جستجو کرد. بر اساس این برهان، با توجه به شرایط حاکم بر دورانی که بستر ادعایی تحریف بوده،‌ امکان ناپذیر بودن تحریف استفاده می‌شود. نمونه دیگر را در جمع قرآن پیش‌تر بررسی کردیم. 
برخی نویسندگان برای بررسی تاریخ قرآن دو روش پیشنهاد کرده‌اند:‌
1. نقد علمی احادیث مربوط به تاریخ قرآن از حیث سند و متن؛
2. مراجعه به متن قرآن در مسائل مربوط به تاریخ قرآن و نزول وحی.[13]
برخی دیگر نقد داده‌های تاریخی را بر دو محور نقد بیرونی (اعتبار اسناد و استنادها) و نقد درونی (بررسی محتوایی و دلالت‌های داده‌های تاریخی) تعریف کرده‌اند که البته هریک در مورد روایت و راوی قابل طرح است:
الف) راوی
الف/1) نقد بیرونی: مهم‌ترین عناصر بیرونی راوی به قرار ذیل است:
- شناخت هویت فردی و اجتماعی مورخ (کیستی و چیستی او)؛
- بررسی مشخصات جسمانی و روانی مورخ (سلامت روح و جسم، عقل، توانایی حضور در صحنه‌های تاریخی و کسب اخبار)؛
- فاصله زمانی و مکانی (شکاف معرفتی) بین راوی و روایت؛ زیرا نزدیکی و دوری هریک مزایا و مخاطرات خاص خود را دارد.
- زمان و مکان (محیط و دوره تاریخی) رشد و تکامل شخصیت مورخ.
- سبک و شیوه نگارش راوی (نوع نثر و قلم مورخ که آیا مصنوع و متکلف است یا ساده و سلیس)؛
- باورها و گرایش‌های اعتقادی مورخ (دین و مذهب، تعصبات و محدودیت‌ها)؛
- وابستگی‌ها و تمایلات سیاسی که زاویه نگرش‌های مورخ به قدرت و نظام حاکم یا رهبران و نهادهای آن را منعکس می‌سازد؛
- تعلقات اجتماعی- اقتصادی که پیوندهای مورخ به طبقات اجتماعی- اقتصادی و نوع نگاه و تفسیر وی نسبت به آن‌ها را نشان می‌دهد؛
- بررسی جایگاه مورخ از نگاه علم رجال، صداقت، عدالت، سلسله روایان و ....؛
- شناخت وضعیت تاریخی مخاطبان راوی؛ زیرا نوع روایت بر حسب شرایط مخاطبان تغییر می‌کند. نوع مخاطبان، هم در شیوه بیان و هم در جهت‌گیری‌های متن و هم در گزینش یا برجسته ساختن ابعاد برخی رویدادها مورخ را دچار ملاحظات خاصی خواهد ساخت.[14] 
الف/2) نقد درونی: مهم‌ترین عناصر نقد درونی راوی به قرار ذیل است:
- تلقی‌های مورخ از علم تاریخ و انتظارات او از نگارش تاریخ از ارکان اصلی نقد درونی راوی یا مورخ است. هر نوع برداشتی از تاریخ به ایجاد انتظارات متفاوت می‌انجامد و از همین رو بر تاریخ‌نگاری اثر می‌نهد. به طور طبیعی مورخی که با هدف روشنگری تاریخ می‌نویسد با مورخی که جهت عبرت‌پذیرفتن از تاریخ یا توجیه اعمال صاحبان قدرت به تاریخ‌نگاری روی می‌آورد، تلقی‌ها و انتظارات متفاوتی از این علم دارند؛ در نتیجه حاصل کار و نوع نگاه‌شان متفاوت خواهد شد.
- تا آن‌جا که ممکن است باید پیش‌فهم‌ها، پیش‌فرض‌ها، پیش‌داوری‌ها و ارزش ‌داوری‌های مورخ را باز شناخت؛ زیرا همین امور بر روند تفسیرهای تاریخی و گزینش‌های مورخ به طور مستقیم یا غیر مستقیم اثر می‌گذارند.
- شناخت هدف‌ها و انگیزه‌های مورخان از نقل روایات خاص نیز در نقد درونی مؤثر است.
- تحوّل معنایی زبان راوی فهم شود؛ به تعبیر دیگر، زبان و مفاهیم به گونه‌ای که مراد مورخ بوده است، فهمیده شوند نه بر اساس معنای امروزین آن‌ها. و ...[15]
ب) روایت
ب/1) نقد بیرونی: مهم‌ترین عوامل نقد بیرونی روایت به قرار ذیل است:
- اصالت روایت از نظر نوع خط، زبان و ادبیات متداول در دوره نگارش باید مورد توجه قرار گیرد و با مفاهیم، مصطلحات و شیوه‌های نوشتاری زمانه‌اش سنجیده شود.
- تناسب معنایی و محتوای روایت با روایت‌های موازی و هم‌عصر آن سنجیده شود و اختلافات فاحش یا تعارضات آن‌ةا مورد تأمل قرار گیرد.
- معانی لفظی و آشکار متن روایت با توجه به سیر تحول و تطور زبان در بستر تاریخ مورد فهم قرار گیرد و از ابزارها و روش‌های زبان‌شناختی استفاده شود.
- در باره صحت و سقم انتساب روایت به مورخ تحقیق لازم و اطمینان‌بخش صورت گیرد.‌[16]
ب/2) نقد درونی: مهم‌ترین مؤلفه‌های نقد درونی روایت به قرار ذیل است:
- فهم معنای حقیقی متن روایت در پرتو فهم زبان آن با نگرش‌های تأویل‌گرایانه.
- استنباط حقیقت تاریخی ناگفته و نامکشوف در متن روایت به کمک تفسیر و عقل.
- شناسایی و روشن‌ساختن حلقه‌های مفقوده روایت در پرتو عقل و شناخت تاریخی از پدیده روایت‌شده.
- بررسی نحوه و چگونگی برخورد مورخان و نقادان دیگری که با روایت مذکور سروکار داشته‌اند و ارزیابی تطبیقی آن‌ها با یکدیگر و مقایسه آن‌ها با برداشت‌های خود.
- کشف و دریافت دیدگاه و نگرش‌ اصلی موجود در متن که ممکن است مستتر باشد، ولی روایت بر محور آن انتظام می‌یابد.[17]
مؤلفه‌های گوناگون فوق ابزار بررسی احادیث حاوی اخبار تاریخی است، لیکن افزون بر موارد یاد شده، لازم است به برخی جهات دیگر نیز توجه کرد:
الف) ترجیح اخبار تاریخ‌نگاران متقدم؛ برای مثال اگر بین بلاذری (م 279ق) و بیهقی (384- 458ق) در خبری عمومی اختلاف شد، اولویت با بلاذری است؛ زیرا فاصله زمانی او به مفاد خبر نسبت به بیهقی کم‌تر است، مگر آن‌که قرینه‌ای مؤید خبر بیهقی باشد.
ب) اولویت دادن به مورّخان بومی منطقه‌ای که اخبار تاریخی آن را گزارش کرده‌اند.
ج) اعمال دقت مضاعف در خصوص مورّخانی که مذهب متفاوت با اخبار منقول دارند.
د) اولویت دادن به خبر متخصّص؛ برای مثال اگر در بحث انساب، بین بلاذری- نویسنده انساب‌ الاشراف- و بیهقی اختلافی رخ داد، به طور طبیعی و در وهله نخست ترجیح با خبر بلاذری است نه بیهقی. نمونه این معادله را در باره فرزندان امام حسین7 می‌توان دید. بلاذری از دختری به نام رقیه برای امام حسین7 یاد نکرده است، لیکن بیهقی یکی از دختران امام حسین را رقیه دانسته است. در این گونه مواقع باید تلاش کرد حقیقت را با استفاده از قرائن دیگر دریافت.[18]
ه) اولویت دادن به خبر تواریخ عمومی نسبت به دودمانی و مانند آن و به طور کلی، دقت در وابستگی مورّخ به طیف خاص و آزادی و آزادگی او.
و) اولویت دادن به اخباری که به صورت استطرادی و در قالب مثال و یا در ضمن خبری دیگر و در مورد حادثه‌ای غیر مرتبط نقل شده‌اند نسبت به اخباری که ذیل عنوان مربوط به آن آمده است؛‌ زیرا احتمال تحریف در این گونه موارد کم‌تر است که پیش‌تر به نمونه‌ای اشاره شد.
ز) بررسی اسناد و توجه به اختلاف نقل‌ها و اعتبار و اهتمام اهل خبره نسبت به یک خبر.
ح) توجه و اهمیت دادن به عقل تحلیلی بر پایه شناخت دقیق قرائن حاکم بر یک حادثه و استفاده از آن در جایگاه مؤید یا قرینه. در تحلیل عقلی گزاره‌های تاریخی، لازم است نگاه به حادثه در بستر و خاستگاه آن شکل گیرد و عوامل مؤثر قبل و بعد از آن ملاحظه شود؛ زیرا تاریخ مطالعه وقایع و حوادث و روابط بین آن‌ها در یک نظام و پازل است و نگاه تک‌‌بعدی به قطعات تاریخی گاه به انحراف برداشت و خطا می‌انجامد و یا دست‌کم احتمال محدود شدن دستاوردها می‌رود؛ برای مثال، مطالعه نظریه صرفه[19] تنها زمانی صواب و همه ‌جانبه و واقع‌نما است که در بستر تاریخ بروز و ظهور آن مطالعه شود و تنها در این فرض است که می‌توان با ملاحظه جریان مباحثات کلامی آن دوره و ترابط آن با نظریه صرفه به قضاوتی شایسته در مورد این نظریه و طرفداران آن دست‌یافت. همچنین، ملاحظه جریان‌های موازی مانند شیعه و سنی از یک سو و اسلام و غرب از سوی دیگر نیز در بررسی برخی نظریه‌ها و حوادث مؤثر است؛ برای مثال، رویکرد افراطی در تفسیر علمی بی‌تأثیر از رویدادهای فکری غرب نیست و در واقع نقد و دفع تعارض قرآن و علم که خاستگاه آن غرب است، یکی از مهم‌ترین عوامل چنین رویکردی است. 
روش‌های نقد متون تاریخی
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

2. روش فهم و تفسیر قرآن کریم (روش فهم و تفسیر منابع تفسیری علوم قرآن)
بررسی قرائت‌ها، برداشت‌ها و تفسیرهای نادرست از قرآن حاصل رعایت نکردن قواعد و روش صحیح تفسیر قرآن کریم است. پژوهشگران علوم قرآن در مراجعه به قرآن که یکی از منابع مهم مسائل علوم قرآنی است، لازم است با روش صحیح تفسیر قرآن به قدر لزوم آشنایی داشته باشند. مهم‌ترین مسئله در روش‌شناسی تفسیر قرآن، قواعد و فرایند تفسیر است. منظور از قواعد تفسیر «دستور العمل‌هایی کلی بر‌ای تفسیر قرآن مبتنی بر مبانی متقن عقلی، نقلی و عقلائی است که با وجود آن‌ها تفسیر ضابطه‌مند می‌شود و با رعایت آن‌ها خطا در فهم معنا و مراد آیات کاهش می‌یابد».[20] منظور از فرایند تفسیر نیز ترسیم مراحل تفسیر به صورت خطی است. در باره روش‌شناسی تفسیر،‌ بسیاری از مفسران در مقدمه تفاسیر و یا تک‌نگاری‌هایی به تبیین روش‌شناسی تفسیر به اجمال یا تفصیل پرداخته‌اند و از مناسب‌ترین آن‌ها «روش‌شناسی تفسیر قرآن» نوشته علی‌اکبر بابائی و همکاران ایشان، «قواعد تفسیر قرآن» از همان نویسنده، «قواعد التفسیر لدی الشیعة و السنة»[21] نگاشته محمد فاکر میبدی و برخی دیگر است.[22] (i) 2-1. قواعد تفسیر صحیح قرآن کریم
چنان‌که در بالا اشاره شد، برای مصون ماندن از تفسیر به رأی لازم است مطابق با اصول عقلائی محاوره و مقتضیات خاص قرآن، در تفسیر قرآن قواعدی را رعایت کنیم. در کتاب روش‌شناسی تفسیر قرآن به برخی از مهم‌ترین و کلیدی‌ترین قواعد تفسیر اشاره شده است که به صورت اجمالی فرایند تفسیر قرآن را نیز گوشزد می‌کنند. قواعد یاد شده به قرار ذیل است:
1. در نظر گرفتن قرائت صحيح؛ [كه مي‌توان آن را مبناي قرائي مترجم دانست.]
2. توجه به ‏مفاهيم كلمات در زمان نزول (شامل: اطمينان نكردن به معاني ارتكازي، توجه به‏ معاني زمان و مكان نزول، و آگاهي از همه معاني و فرق نهادن بين حقيقي و مجازي).
3. در نظر گرفتن قواعد ادبيات عرب.
4. در نظر گرفتن قراين [برخي‏ قراين از اين قرار است: فضاي نزول (سبب نزول، فرهنگ زمان نزول و...)، فضاي سخن (ويژگي‏هاي گوينده سخن، ويژگي‏هاي مخاطب، مقام، لحن و...)، آيات، روايات معصومين، ضروريات ديني، سياق (در واژه، جمله و آيه) و جز آن‏ها].
5. استفاده از دلايل قطعي و يا آنچه به منزله آن (علم و يا علمي) است.
همین قواعد در کتاب قواعد تفسیر قرآن نیز با تفصیل آمده است.
با توجه به این‌که مطالعه کتاب یاد شده ما را از ورود تفصیلی به مباحث روش‌شناسی تفسیر قرآن و شرح قواعد آن بی‌نیاز می‌کند، از ورود به این بحث خودداری کرده و مخاطبان را به آن منابع ارجاع می‌دهیم. (ii) 2-2. روش کشف معانی واژگان قرآن
چنان که در روش‌شناسی تفسیر قرآن بیان می‌شود، یکی از قواعد تفسیر قرآن آگاهی از معانی واژگان قرآنی مطابق با استعمال آن‌ها در زمان نزول است. منظور از معانی استعمالی واژگان در زمان نزول، معنای پایه است؛ زیرا ممکن است تغییری در معانی واژگان قرآنی رخ داده باشد، لیکن کشف آن معنی از طریق کشف معنای پایه صورت می‌پذیرد.[23]
افزون بر این، اساساً شماری از مسائل علوم قرآن به طور مستقیم با منابع لغوی، ادبی و زبانی ارتباط دارد؛ از این رو لازم است ابزار پژوهش در این حوزه نیز به اختصار بیان شود. پرداختن مستقل به این بحث و جدا کردن آن از بحث پیشین نیز به این دلیل است که منابع معرفی شده در بالا یا به این مسئله ورود نکرده‌اند و یا ورود کوتاهی داشته‌اند.
در مجموع می‌توان بحث را در چند محور دنبال کرد:2-2-1. فرایند واژه‌شناسی
برای شناخت معانی واژگان، باید کاوشی دومرحله‌ای سامان یابد:
الف) معنای معجمی و پایه (نام‌های دیگر: معناشناسی، اساسی، وضعی، لغوی، معجمی و مفاد /مراد استعمالی گفته می‌شود)؛
ب) معنای کاربردی و سیاقی (نام‌های دیگر: کاربردشناسی، ارتباطی، بافتی، نسبی، کاربردی، استعمالی، و حقیقت قرآنی).
توضیح این‌که کشف معنای یک واژه از طریق منابع لغوی، به‌تنهایی نمی‌تواند معنایی اطمینان‌بخش از یک واژه در عبارت به دست دهد؛ زیرا گاه یک واژه معناهای گوناگونی دارد، یا گوینده آن را در معنایی مجازی به کار می‌برد، یا خود معنایی برای آن در نظر می‌گیرد که غالباً برخاسته از اصل لغت (معنای پایه[24])، ولی با آن متفاوت است؛ بنابراین، لازم است پس از شناخت معنای لغوی یک واژه - فارق از سیاق و بافت - به سراغ بافتی که آن واژه درون آن کاربرد یافته، رفت تا از رهگذر دقت در سیاق، قرائن متنی (مانند بررسی هم‌نشینی (ارتباط افقی واژگان در عبارت)، جانشینی و تقابل واژگان) و قرائن فرامتنی (مانند ویژگی‌های گوینده، فضای فرهنگی و اجتماعی حاکم بر فضای متن و جز این‌ها)، معنای لغوی بر متن تطبیق و یا معنای دقیق آن کشف شود.[25]
گفتنی است مهم‌ترین منبع در حوزه کشف معنای کاربردی واژگان قرآن، بررسی موارد کاربست واژگان قرآنی در خود قرآن کریم است. قرآن کریم می‌تواند در تعیین دقیق معنای واژه و حدود آن (در مانند واژه‌های مترادف و متضاد)، یا مشخص کردن یک یا برخی معانی واژه از مجموع معانی آن (در مانند اشتراک لفظی) یاری رساند. گفتنی است در این‌باره افزون بر خود قرآن و کتاب‌های لغتی که در طبقه کاربردی و سیاقی جای می‌گیرند (مانند مفردات راغب، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم مصطفوی)[26]، می‌توان از برخی تفسیرها مانند مجمع البیان، کشاف، التحریر والتنویر، و مانند این‌ها نیز بهره گرفت، هرچند باید توجه داشت که میزان توجه مؤلفان آن‌ها در تطبیق معنا بر بافت قرآنی یکسان نیست؛ برای مثال، در مقایسه تفسیر کشاف و مجمع البیان، به نظر می‌رسد نقش سیاق در تفسیر واژگان قرآنی در تفسیر کشاف بیش از مجمع البیان است.2-2-2.  قواعد واژه‏شناسی
برای شناخت معانی واژگان یک متن، لازم است واژگان را در زمان و مکان پیدایش متن مطالعه کرد و این یکی از شرایط ضروری صحت کالبدشکافی واژگانی متن است. برای دستیابی به این هدف لازم است به دو نکته توجه شود:الف) رهایی از دام معانی ارتکازی
یکی از لغزشگاه‏های مفسران و مترجمان قرآن، اطمینان ‏کردن به معانی ارتکازی ذهنی است. کسانی که به فراوانی با واژه‏های عربی سروکار دارند، ممکن است بدون تأمل، معنایی را که در ذهن دارند، معنای واژه تلقی کنند و گرفتار اشتباه شوند. تنها راه مصون ماندن از این آسیب، مراجعه به منابع معناشناسی و کاربردشناسی و تصحیح یا تأیید معنای ارتکازی است:
مثال1: «وَ هُوَ الَّذي أَرْسَلَ الرِّياحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً طَهُورا» (فرقان، 48)
کاربست «طهور» در معنای رفع کثیفی و آلودگی ظاهری است و نه طهارت فقهی از حدث؛ زیرا سوره فرقان در مکه نازل شده است و افزون بر آن، آیه در مقام بر شمردن نعمت‌های الهی است؛ از این رو ترجمه آن به معنای فقهی نادرست است («... و از آسمان آبى طاهر و مطهّر نازل كرديم‏» (الهی قمشه ای))، مگر آن که ثابت شود طهارت فقهی در زمان نزول آیه مطرح شده است که گویا چنین نبوده است.
مثال 2: «قَالَ کذَلِک أَتَتْک آیاتُنَا فَنَسِیتَهَا وَکذَلِک الْیوْمَ تُنسَی».
معنای ارتکازی «نسَی» فراموشی است، ولی در لغت برای آن دو معنا ذکر کرده‏اند: پاک شدن از ذهن و ترک کردن و بی‌توجهی که در فارسی گاه از آن با «به دست فراموشی سپردن» تعبیر می‏کنند. در معجم مقاییس اللغه آمده است:
نسی...: أصلان صحیحان: یدلّ أحدهما علی إغفال الشی‏ء، والثانی علی ترک شی‏ء. فالأوّل نسیت الشی‏ء إذا لم تذکره نسیاناً. و ممکن أن یکون النسی منه. والنسی: ما سقط من منازل المرتحلین من رُذال أمتعتهم، فیقال: تتبّعوا أنساءَکم... و قال بعضهم: الأصل فی الباب النسیان، و هو غُروب الشی‏ء عن النفس بعد حضوره لها. والنسا: عرق فی الفخذ، لأنّه متأخّر عن أعالی البدن الی الفخذ، مشبَّه بالمنسیّ الّذی اُخِّر و تُرک.
اما به فرض که مانند برخی لغویان تنها برای آن یک اصل قائل شویم،[27] باز در مورد آیات لازم است قراین و سیاق مورد ملاحظه قرار گیرد؛ چنان که صاحب التحقیق کاربرد آن را در قرآن به سه معنا دانسته است که در مورد پروردگار «به دست فراموشی سپردن و نه فراموش کردن» را معنای صحیح می‏داند.[28] این معنایی است که بسیاری از مفسران و مترجمان بدان توجه داشته‏اند.
مشکل معانی ارتکازی در فهم و ترجمه احادیث نیز بسیار رخ می‏نماید. مثال ذیل می‏تواند نمایانگر اهمیت توجه به این موضوع در واژه‏شناسی باشد. در روایتی از امام سجاد(ع) در پاسخ به پرسشی درباره توحید آمده است:
ان اللّه - عزّوجلّ - علم انه یکون فی آخر الزمانِ اقوامٌ مُتَعَمِّقُونَ فَأنزَل اللّه تعالی: «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» والآیات من سورة الحدید إلی قوله: «وَهُوَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ»، فَمَن رام وَراءَ ذلک فَقَدْ هلک.[29]
عاصم بن حمید می‏گوید:
از امام سجاد† درباره «توحید» پرسیدند، ایشان فرمود: خدای - عزّوجلّ - می‏دانست که در آخر الزمان گروه‏هایی متعمِّق خواهند آمد، پس «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» و آیات سوره حدید تا «وَهُوَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ» را نازل کرد؛ پس هر کس بیش از آن بجوید، هلاک می‏شود.
«تعمّق» در روزگار ما به معنای دوراندیشی در کار یا فصاحت و دوراندیشی در سخن است.[30] تعمق در فارسی نیز رواج دارد و انسان متعمّق به کسی گفته می‏شود که محقق و ژرف‏اندیش و صاحب فکر و تأمل باشد و خلاصه، «متعمّق» وصفی ارزشمند به شمار می‏رود، اما با بررسی منابع لغوی درمی‏یابیم که در عربی قدیم و در لسان روایات «تعمق» وصفی ناشایست است و برای مذمت به کار می‏رفته است؛ چنان که نویسنده العین درباره واژه یادشده آورده است: «المتعمق: المبالغ فی الأمر المنشود فیه الذی یطلب اقصی غایته؛ متعمّق کسی است که در طلب مقصود خود زیاده‏روی و تا آخرین حد آن را پیگیری می‏کند». در لسان العرب نیز همین جمله و به جای «المنشود»، «المتشدّد» آمده است. همچنین با مراجعه به کاربرد این واژه در دیگر روایات، ناپسند بودن این زیاده‏روی نمایان می‏شود؛ برای مثال، در مسند احمد بن حنبل[31] از پیامبر گرامی اسلامˆ روایت شده است: «سیکون له شیعةٌ یتَعَمّقون فی‏الدین حتی یخرُجوا منهُ کما یخرُجُ السهم من الرمیه». حضرت این عبارت را درباره کسی فرمود که در مورد تقسیم غنایم در جنگ حنین به پیامبر خداˆ اعتراض کرد. آن شخص به شهادت تاریخ گروه خوارج را سامان داد و با امیرمؤمنان علی† به نبرد برخاست. واژه تعمق در نهج‏البلاغه نیز در معنای مذمت به کار رفته است: «... والکفر علی اربع دعائم: علی التعمّق والتنازع والزیغ والشقاق؛ فمن تعمّق لم ینب الی الحق... (حکمت 31)؛ ...و کفر بر چهار پایه استوار است: بر تعمق و تنازع و کجروی و جدایی؛ پس هر کس که تعمق کرد، به حق بازنگشت...». استاد سیدجعفر شهیدی در تعلیقه خود می‏گوید: «عَمق و عُمق کرانه‏های بیابان بی‏آب و علف است و تعمّق، در شدن در عمق است. کسی که در کرانه‏های بیابان روَد و به عمق آن در شود، خود را هلاک سازد و این تعبیری است لطیف از آن کس که پیِ وهم را گیرد».[32]
مرحوم لاهیجی در تفسیر خویش درباره روایت یادشده به دو تفسیر با دید مثبت و منفی اشاره می‏کند و دست‏کم استفاده می‏شود که نباید به معنای متبادر اطمینان شود.
برای تقریب به ذهن، می‏توان از «استثمار»، «استعمار»، «روشنفکر»، «شکنجه» و مانند این‌ها نام برد که معنای متبادر آن‌ها منفی است، ولی معنای اصلی و لغوی آن‌ها مثبت است، یا کاربردهای مثبت و منفی بدون غلبه یکی بر دیگری داشته است؛ بنابراین، اگر کسی در متون گذشته مثلاً به «استعمار» برخورد کند، نباید از آن معنای بدی استفاده کند. البته مثال‏های یادشده از جهت بار مثبت و منفی، عکس واژه تعمّق هستند و در هر صورت، باید در این‏گونه موارد با تأمل و تحقیق گام برداشت و باید توجه داشت که نمونه‏های این‏چنینی در احادیث بسیار است و کارشناسان همواره به این مسئله توجه داده‏اند.[33]ب) توجه به معانی واژه‏ها در زمان و مکان نزول
این بند تا حدی با بند پیشین هم‌پوشی دارد و وجه افتراق آن دو این است که برخی واژه‏ها معنای ارتکازی ندارند و باید برای به دست آوردن معنای آن‌ها در زمان و مکان نزول تلاش کرد. قید مکان نزول یا مناطقی که در حکم مکان نزول هستند - مانند مناطقی که رفت و آمد تجاری یا دیگر تعامل‏های اجتماعی در آن با قریش بسیار بوده و یا مناطق بسیار نزدیک - از این روی است که برخی واژه‏ها در مکان‏های متفاوت معانی متفاوت داشته‏اند و چنان که پیش‌تر گفتیم، یکی از عوامل پدید آمدن واژگان مترادف همین مسئله است. «رُؤُوسُ الشَّیاطِینِ» در آیه 65 سوره صافات براساس تفسیری که «رُؤُوسُ الشَّیاطِینِ» را نام گیاهی بدچهره می‏داند، می‏تواند مصداقی برای این قاعده در قرآن باشد. «رُؤُوسُ الشَّیاطِینِ» معنای عامی دارد که در اغلب ترجمه‏ها حضور دارد؛ اما برخی تفسیرها و برخی ادبا آن را نام گیاهی می‏دانند که عرب‏ها احتمالاً به دلیل زشتی آن چنین نامی را به آن اطلاق می‏کرده‏اند. تفسیری دیگر «شیطان» را نام ماری بدمنظر دانسته که شکوفه زقّوم به آن تشبیه شده است.[34] روشن است که معنایی را می‌توان به آیه نسبت داد که در منطقه نزول قرآن یا مناطق مرتبط با آن رواج داشته باشد.
از واژه‏های غیر قرآنی نیز می‏توان به «لَمَقَ» مثال زد. لمق در بنی‏عقیل به معنای نوشتن و در برخی تیره‏های قبیله قیس به معنای پاک کردن نوشته است؛ یعنی دو معنای متضاد برای یک واژه.[35]
این قاعده را به گونه‏ای دیگر نیز می‏توان طرح کرد و آن توجه به تغییر و تحول واژگان قرآنی از زمان و مکان نزول تا صدها سال بعد است. توضیح اینکه گذر زمان ممکن است برای یک واژه معانی گوناگونی پدید آورد که زمان تولد برخی از آنها پس از زمان نزول است. در میان معانی یک کلمه، تنها معنا یا معناهایی معتبرند و در تفسیر ارزش بررسی دارند که در زمان نزول و منطقه نزول یا مناطقی که با منطقه نزول در ارتباط بوده‏اند، به کار رفته باشند. آیه 4 سوره ابراهیم نیز بر این مطلب دلالت دارد: «وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلاَّ بِلِسَانِ قَوْمِهِ...». واژه «تأویل» از مصادیق این قاعده است. رشید رضا در المنار در این‌باره می‏گوید:
... واجب است کسی که می‏خواهد فهم درستی از آیات قرآن داشته باشد، اصطلاح‏های ساخته‌شده میان مردم را بررسی کند تا بین آنها و آنچه مانند آنها در قرآن آمده، فرق نهد؛ زیرا بسیار پیش می‏آید مفسران اصطلاح‏های قرآن را به معنای اصطلاح‏های ساخته‌شده پس از قرن سوم گرفته‏اند؛ پس یک مفسر توانمند باید قرآن را با توجه به معناهایی که در عصر نزول رایج بوده‏اند، تفسیر کند.[36]
برای نمونه می‏توان به واژه‏های «تأویل»، «زکات» و «استمتاع» در آیات ذیل اشاره کرد:
_ «هَلْ ینظُرُونَ إِلاَّ تَأْوِیلَهُ یوْمَ یأْتِی تَأْوِیلُهُ یقُولُ الَّذِینَ نَسُوهُ مِن قَبْلُ قَدْ جَاءتْ رُسُلُ رَبِّنَا بِالْحَقِّ»؛[37]
_ «أَوْحَینَا إِلَیهِمْ فِعْلَ الْخَیرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلَاةِ وَإِیتَاء الزَّکاةِ...»؛[38]
_ «وَکانَ یأْمُرُ أَهْلَهُ بِالصَّلَاةِ وَالزَّکاةِ»؛[39]
_ «فَمَا اسْتَمْتَعْتُم بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِیضَةً...».[40]
در آیات یادشده:
«تأویل» به معنای عاقبت، واقعیت و حقیقت شیء است نه معانی دیگر؛
«قضا» به معنای انجام دادن عبادت است و نه به معنای ارتکازی در برابر ادای وظیفه؛
«زکات» به معنای مطلق انفاق است نه به معنای شرعی آن؛
«استمتاع» به معنای متعه کردن (ازدواج موقت) است نه معنای لغوی آن، که بهره‏مند شدن، کامجویی و لذت بردن (با توجه به این که سوره نساء در مدینه نازل شده است).ج) پیش‌نیازهای تحقیق در منابع لغوی
برای استفاده صحیح از منابع لغوی لازم است به نکات ذیل توجه شود:
ج/1) کاستی‏های فرهنگ‏های لغت
منابع لغت که مهم‌ترین آنها معرفی شدند، در عین اینکه برای رفع ابهام بسیار مناسب، بلکه ضروری‌اند، اما کاستی‌هایی نیز دارند که غفلت از آنها ممکن است نتیجه تحقیق را مخدوش و نامطمئن سازد. کاستی‌های یادشده فهرست‌وار عبارت‌اند از[41]:
1. از آن‏جا كه نسل اول زبان‏شناسان كار جمع‏آورى مواد اين لغت‏نامه‏ها را به پايان بردند و كوشش دانشمندان بعدى به تبويب اين مواد و عرضه آن‏ها به شيوه‏هاى گوناگون منحصر شد؛ اين عده از جنبه مهمى در بررسى‏هاى زبانى غفلت ورزيدند و آن تطور و دگرگونى در ناحيه اصوات، ساختمان، دلالت، و سبك‏هاى زبان بود؛ به همين دليل هيچ‏يك از زبان‏شناسان قرن چهارم يا پنجم هجرى سعى نكرده‏اند كه در لغت‏نامه‏هاى خود تطور معناى كلماتى را كه قبلاً دانشمندان در قرن دوم هجرى جمع‏آورى كرده بودند، بررسى و تبيين كنند؛ به عبارت ديگر، معنايى را كه از يك كلمه در عصر ايشان فهميده مى‏شده است، براى ما روشن نكرده‏اند؛ همچنان كه از چگونگى تلفظ يك كلمه در مخاطبات و گفتگوهاى آن عصر نيز سخنى به ميان نياورده‏اند و در اين‏باره، جز اشاراتى گذرا كه در كتاب‏هايى موسوم به «لحن العامه» آمده است، مطلبى در دست نداريم.
2. كوتاهى كردن در زمينه استدلال بر يك معنا از طريق شواهد. معانى بسيارى از جهت شواهد قرآنى، حديثى، شعر و مثل‏ها پربار و غنى‏اند، ولى مواد و كلمات فراوانى نيز مانند «كمثل»، «كمتل»، «كندش»، «كندس» و غيره در اين لغت‏نامه‏ها يافت مى‏شوند كه كاملاً از شواهد خالى‏هستند و اين خود صحت ورود چنين كلماتى را از عرب مورد شك و ترديد قرار مى‏دهد.
3. يكى ديگر از نواقص موجود در اين لغت‏نامه‏ها كه بى‏شك از ارزش آن‏ها مى‏كاهد، عدم تطبيق و مقايسه ميان زبان عربى و ديگر زبان‏هاى سامى است. با وجود آن‏كه زبان‏شناسان عرب به برخى از اين زبان‏ها آشنايى داشته‏اند، ولى به فكر طرح چنين مسئله‏اى نيفتاده‏اند. [بررسى تطبيقى يك واژه در زبان عربى و زبان‏هاى هم‏خانواده ما را در شناخت معناى اصيل و چه‏بسا ظرايف پيرامونى يك معنا يارى مى‏كند.]
4. از نواقص ديگرى كه در لغت‏نامه‏هاى متأخر ديده مى‏شود، بزرگى و پرحجمى آن‏هاست كه نمونه آن را در امثال لسان العرب ابن‏منظور و تاج العروس زبيدى مى‏بينيم. علت اين مطلب آن است كه چنين لغت‏نامه‏هايى يك ماده را از منابع متعددى نقل مى‏كنند؛ براى مثال، نويسنده لسان العرب ـ  چنان كه پيش‏تر گذشت  ـ از كتاب‏هاى تهذيب اللغه ازهرى، المحكم ابن‏سيده و صحاح جوهرى نقل قول مى‏كند، و هر يك از اين سه لغت‏نامه مأخذهايى را مانند الغريب المصنف ابوعبيد كه مورد استفاده ديگرى بوده، به‏كار گرفته است؛ از اين‏رو، مثلاً عبارت‏هاى كتاب الغريب المصف سه بار در لسان العرب از مصادر سه‏گانه بالا نقل شده است.
[نقد و بررسی: با توجه به بند ج – که در ادامه می‌آید- کتاب‌هایی مانند لسان العرب که مطالب منابع لغوی را به تفکیک و تفصیل گزارش کرده‌اند، خواسته یا ناخواسته خدمتی به محققان ارائه کرده‌اند، بر این اساس، این کاستی از زاویه‌ای دیگر خود حسنی برای آن کتاب به شمار می‌رود.]
5 . عيوب و نقايص فراوان ديگرى در اين فرهنگ‏ها موجود است كه آشكارترين آن‏ها، در هم‏آميختن فراوان مرزهاى ميان زبان عربى فصيح و گويش‏هاى قديمى آن است؛ مانند واژه سراط و صراط و زراط كه به معناى راه مى‏باشند و نيز مانند كلمه «عجوز» كه بيش از هفتاد معنا از جمله سوزن، گرسنگى، چربى، بوسه و دست راست براى آن ذكر كرده‏اند، در حالى كه محال است همه اين معانى در زبان فصيح كاربرد داشته باشد.
6 . از عيوب آشكار ديگر فرهنگ‏هاى عربى، تصحيف و تحريف مواد بسيارى از آن‏هاست كه به سبب استفاده پى‏درپى نساخ در طول تاريخ دامن آن‏ها را گرفته است. زبان‏شناسان عرب در لغت‏نامه‏هاى خود در دام چنين تصحيف و تحريف‏هايى گرفتار آمده‏اند؛ براى مثال جوهرى نويسنده صحاح گمان كرده كه كلمه «لَجِزْ» مقلوب «لَزِجْ» و به اين بيت از ابن‏مقبل نيز استشهاد كرده است:
 يَعْلُون بِالْمَردَقُوس الوَرْدِ ضاحِيةً
 عَلَى سَعَابِيبِ مَاءِ الضّالَةِ اللَّجِزِ
 «جوهرى» فراموش كرده است كه اين بيت جزئى از قصيده نونيه است و صحت «روى» واژه «اللّجِنْ» را اقتضا مى‏كند؛ بنابراين كلمه «لَجِز» مقلوب «لَزِج» نيست بلكه بر اثر تصحيف به اين شكل درآمده است.
7. بى‏نظمى ظاهری در ترتيب مفردات يك ماده از عيوب ديگر اين لغت‏نامه‏هاست؛ به همين دليل، در موارد بسيارى انسان مجبور مى‏شود براى رسيدن به مطلوب، يك مادّه را از اول تا آخر مطالعه كند؛ براى مثال كسى كه درجستجوى معناى كلمه «مَعرَفة الفرس» و امثال آن است، بايد ده صفحه را در مادّه «عرف» بخواند تا آن را پيدا كند.[42]
بر موارد فوق بيفزاييم:
8 . مشخص ننمودن معانى حقيقى از مجازى به جز سه كتاب اساس البلاغه زمخشرى، غراس الاساس ابن‏حجر و اقرب الموارد شرتوتى (تا حدى) كه دومى را اساسا نمى‏توان فرهنگ لغت به معناى مصطلح آن ناميد.
9. مشخص نكردن جغرافياى كاربرد بسيارى از واژگان. اين مسئله براى تمييز واژه‏هاى فصيح و نيز در باز شناختن معانى واژگان دخالت دارد.
10. استفاده فراوان پديدآورندگان معاجم از كلمات مهجور و مشخص نكردن آن‏ها.
11. مشخص نكردن اسم‏ها از صفات؛ براى مثال، اسد 500 اسم، ثعبان (= مار) 200  اسم، عسل 80 اسم، شمشير 1000 اسم و... دارند كه بيشتر آن‏ها اسم نيستند بلكه صفت‏اند.
12. مشخص نكردن معانى ظريف فارق بين مترادفات.
13. مشخص نكردن واژه‏هاى عربى اصيل از معرب و دخيل.
14. مشخص نكردن دامنه كاربرد زمانى يك واژه و به‏طور كلى ظهور و سقوط كاربردى  واژگان.
15. توليد واژه بر اساس قياس و فاصله گرفتن هر چند اندك از تجربى بودن صرف در برخى معجم‏ها، به‏گونه‏اى كه نمى‏توان به حقيقت داشتن برخى واژه‏ها كه بدون شاهد گزارش شده‏اند، پى برد.
16. در مورد كشف معانى قرآن مهم‏ترين مشكل فرا روى محقق فاصله زمانى زياد يا بسيار زياد تدوين كتاب‏هاى لغت از عصر نزول است؛ چيزى كه همواره پژوهش‏هاى محققان را با چالش روبه‏رو مى‏كند و آن‏ها را وا مى‏دارد از متقن‏ترين منابع كه در صدر همه آن‏ها قرآن كريم قرار دارد، يارى بجويند.
مفسر و مترجم برای دریافتن معنای صحیح واژه و رهایی از کاستی‌های یادشده، لازم است به منابع متعدد مراجعه کند و پس از آن و برای اطمینان از نتیجه، تحقیق را از مسیر کاربردشناسی ادامه دهد.
ج/2) اجتهاد در لغت و حجیت آن
محققی که به کتاب‌های لغت مراجعه می‌کند، با مسئله‌ای مهم با عنوان «اجتهاد در لغت» روبه‌رو می‌شود. اجتهاد را چند گونه می‏توان تفسیر کرد: گونه نخست، اجتهاد در مسیر هرچه بهتر دریافتن معانی واژگان است؛ بدین معنا که مراجعه‌کنندۀ به منابع لغت، می‏کوشد با بررسی سخنان لغویان درباره یک واژه و نیز بررسی شواهدی که ارائه کرده‏اند و نیز دقت در مرجحات سخنان هر یک و بررسی تطبیقی بین زبان‏های هم‏خانواده (ریشه‏شناسی)، معنای درست را بشناسد. در این تفسیر، اجتهاد به توانمندی مراجعه کردن به منابع لغت و ارزیابی آنها اطلاق شده است که تا این حد امری نه‌تنها مفید که ضروری است. در اجتهاد به این معنا، مراجعه‏کننده از دایره نظریات لغویان خارج نمی‏شود، بلکه تلاش می‏کند با شناخت معنا یا معانی صحیح، مصادیق مورد نظر خود را بر یکی از آنها تطبیق کند.
تفسیر دوم اجتهاد در لغت به معناشناسی و کاربردشناسی واژگان، به‏ویژه واژگان قرآن بازمی‏گردد. توضیح اینکه مراجعه‌کننده با بررسی قراین پیوسته (اعم از سیاق و کاربرد واژه‏ها در سراسر متن) و ناپیوسته (اعم از معنای ارائه‌شده از سوی راسخان در علم و معانی برگرفته‌شده از دیگر منابع تفسیر) پیرامون یک واژه قرآنی مطالعه می‏کند و چه‏بسا در این راه به معنایی برسد که در منابع لغوی یافت نشود. نتیجه این بررسی‏ها از آنجا می‏تواند درست باشد که قرآن کریم برای خود واژگانی با معانی‏مخصوص وضع کرده که به آن «حقیقت قرآنی» گفته می‏شود و نیز ممکن است برخی معانی موجود از دسترس و توجه گزارشگران لغت دور مانده باشد - به‏ویژه که یکی از عیب‌های منابع لغوی، عدم تعهد به استقصای همه معانی است - و اجتهاد راهی به سوی فهم این‏گونه معانی است و احتمالاً تمجید برخی کارشناسان برجسته از اجتهاد برخی لغویان به این معنا بازمی‏گردد؛ برای مثال، آیت الله معرفت اجتهاد در لغت را جزء محسنات مفردات راغب می‏داند و او را به سبب گشودن باب اجتهاد در لغت می‏ستاید. وی در مصاحبه‏ای گفته است:
... و درحقیقت [راغب] اولین کسی است که باب اجتهاد را در علم لغت گشود. هنر راغب اصفهانی این بود که اثبات کرد می‏توان در لغت اجتهاد کرد و به امر ریشه‏یابی واژه‏ها مبادرت ورزید... . المفردات یک کتاب لغت معمولی نیست، بلکه یک تفسیر است و اساساً کسانی که تاریخ تفسیر می‏نویسند، مانند ذهبی، این تفسیر را جزء تفاسیر موضوعی می‏دانند.[43]
در اجتهاد به تفسیر سوم که می‏توان آن را اجتهاد نادرست تلقی کرد، مراجعه‌کننده به سخنان لغویان به جمع‏بندی گفته‏های آنان می‏پردازد و از آن میان معنایی را استنباط می‏کند که منطبق بر هیچ‏یک از آن آرا نیست و می‏توان آن را معنایی جدید دانست که البته بدون ارائه شاهد و بررسی‏های علمی و مستند به متون و شواهد منقول به دست آمده است. استنباط برخی معانی مشترک از این قبیل است.
ج/3) برخی ابزارهای تحقیق
يكى از مباحث فقه اللغة طرق آگاهى يافتن از معناى لغت است. سيوطى در المزهر، نوع سوم تا پنجم را به طرق نقل اختصاص داده و راه‏هاى نقل را به متواتر و اِفراد تقسيم كرده است.  مقصود از افراد در نقل، گزارش يك لغوى در مورد معناى يك لغت است كه لغوى ديگرى با او همراه نباشد. سيوطى تنها سخن لغويانى را در خصوص معانى افرادى حجت مى‏داند كه اهل دقت و دقيق در ضبط باشند؛ افرادى مانند ابوزيد [انصارى]، خليل، اصمعى، ابوحاتم، ابوعبيده، و مانند آن‏ها؛ البته به اين شرط كه بيش از يك نفر نظرى مخالف او ابراز نكرده باشد. اين مسئله ضرورت مراجعه به منابع متنوع لغت را براى تحقيق درباره معناى يك واژه به ما گوشزد مى‏كند و از ضرورت آشنايى با لغويان و پيشگامان در تدوين كتب لغت سخن مى‏گويد.
همچنين يادآور مى‏شويم كه از جمله ابزار لازم براى استفاده بهينه از كتاب‏هاى لغت و افزايش توان نقد و نظر، شناختن طبقات نحويان و ميزان تبحر آن‏ها در لغت است. معروف است كه لغت را بايد از اعرابى و قواعد را از شهرنشنيان گرفت. اين مسئله با توجه به صبغه نحويان و حوزه تدرس و مدرسه آن‏ها و منطقه‏اى كه در آن مى‏ زيسته‏ اند، مى‏ تواند در قضاوت درباره واژگان تأثيرگذار باشد
از ابزار ديگرى كه در آسان كردن فهم و ارزيابى گفته‏هاى لغويان دخالت دارد، شناختن نام‏هاى لغويان و نحويان و آشنايى اجمالى با قبايل و لهجاتى است كه در كار شناخت واژگان فصيح به‏كار مى‏آيند؛ براى مثال، گاهى‏از نويسنده صحاح با «جوهرى» و گاه با «ابن‏حمّاد» ياد مى‏شود و نيز گاه به جاى «زجاج» كنيه او كه «ابواسحاق» است، به‏كار مى‏رود كه اگر مراجعه‏كننده از نام‏ها و كنيه‏ها آگاه نباشد، چه‏بسا در ارزيابى گفته‏هاى لغويان ناتوان گردد.  گفتنى است سيوطى در المزهر چند نوع (فصل) را به بيان اين‏گونه مسائل اختصاص داده است كه علاقه‏مندان مى‏توانند مراجعه كنند.3-2-2. ریشه‌شناسی و زبان‌شناسی تطبیقی
در مسیر پژوهش لغوی گاه برای دریافت معنای اصلی یک واژه نیاز است به بررسی معانی آن واژه در زبان‌های هم‌خانواده اقدام کنیم. توضیح این که: ما در زبان‌شناسی با دو اصطلاح روبرو هستیم، زبان‌شناسی مقابله‌ای و زبان‌شناسی تطبیقی. زبان‏شناسی مقابله‏ای یکی از شاخه‏های زبان‏شناسی است و موضوع آن مقابله میان دو زبان یا دو لهجه و یا زبان و لهجه، یعنی دو سطح زبانی همزمان است.[44] برای مثال، فارسی و عربی دو زبان از دو خانواده هستند و مقابله این دو، زیرمجموعه زبان‌شناسی مقابله‌ای است؛ اما برخلاف مقابله‌ای، موضوع زبان‏شناسی تطبیقی[45] بررسی پدیده‏های آوایی، صرفی، نحوی و قاموسی در زبان‏های وابسته به یک خانواده زبانی واحد یا یکی از شاخه‏های خانواده زبانی واحد است؛[46] برای مثال، زبان‏شناسی تطبیقی زبان‏های سامی به مقایسه زبان‏های اکدی و اگریتی، عبری، فینیقی، آرامی، عربی جنوب، عبری شمال و حبشی می‏پردازد و زبان‏شناسی تطبیقی هندی - اروپایی به تطبیق شاخه‏های آلمانی، رومانی، اسلاوی، ایرانی و هندی که از مهم‏ترین شاخه‏ای هندی - اروپایی هستند، می‏پردازد؛ بنابراین، مقایسه شاخه ایرانی از خانواده هندی - اروپایی و عربی‌عبری از خانواده زبان‏های سامی در حوزه زبان‏شناسی مقابله‏ای قرار می‏گیرد و مقایسه زبان‌های مثلاً عربی و حبشی در حوزه زبان‌شناسی تطبیقی.
پس از مقدمه فوق باید توجه داشت که بسیاری از واژگان اصیل هر زبانی وجه مشترکی در زبان‌های هم‌خانواده دارند؛ برای مثال، وحی در زبان عربی و حبشی به کار رفته و اگر در زمان به عقب برگردیم، معانی کاربردی این واژه در دو زبان به هم نزدیک می‌شوند و به این ترتیب ما می‌توانیم معانی یا قیود قدیمی‌تر یک واژه را در قیاس بین معانی آن واژه در دو زبان بیابیم. برای روشن شدن مطلب «وحی» را بررسی می‌نماییم که نمونه مناسبی برای نمایش فرایند پژوهش در حوزه واژه‌شناسی است.
آراى لغويان در معناى «وحى» همسان نيست؛ به گفته ابن فارس: «و.ح.ى. ريشه‏اى است كه بر القاى مطلبى به ديگرى به صورت پنهانى يا غير آن دلالت دارد؛ پس هر مطلبى كه به اشاره، نوشته، نامه و جز اين‏ها به ديگرى القا كنى كه از آن آگاه شود، وحى است و هر ساختى از وحى به اين ريشه باز مى‏گردد.»[47] 
ابن منظور نيز در لسان العرب آورده است: «وحى، اشاره كردن و نوشتن و رساله و الهام و سخن پنهانى، و هر چيزى است كه به ديگرى القا كنى؛ گفته مى‏شود: «وحيتُ اليه الكلام و أوحيتُ» [مقصود اين است كه «وحى و اوحى» هر دو به يك معنا به كار رفته‏اند] و «وحى و حيأ و اوحى» نيز به معناى «كتب» [=نوشت] است.»[48]
به باور راغب اصفهانى، وحى «اشاره سريع» است. برخى قرآن پژوهان از تعريف راغب، «پنهانى» و «سريع» را استفاده كرده‏اند.[49]
برخى ديگر گفته‏هاى لغويان را دو عنصر ياد شده (پنهانى و سرعت) جمع كرده‏اند.[50]  تا اين جا به دست آمد كه «وحى» چه مصدر وحى، وحيا باشد و چه اسم مصدر از أوحى، يوحى و ايحاءً، به يك معنا بوده، بر خبر دادن پنهانى و سريع دلالت مى‏كند و مصاديق آن مى‏تواند بر هر يك از اشارت، كتابت، نوشته، رساله، پيام، سخن پوشيده، اعلام سريع و در خفا و جز آن‏ها كه دور از توجه ديگران اِلقا و تفهيم شود، تطبيق گردد. اما بررسى سخنان لغويان یادشده و نيز بررسى آياتى كه واژه «وحى» در آن‏ها به كار رفته است، به اين نكته رهنمون مى‏شود كه «نهانى بودن» و نيز «سرعت» لازمه جدايى‏ناپذير وحى نيست، بلكه «القا» و «ارتباطى فرا كلامى و خارج از نظام زبانى و طبيعى» بودن اساس آن را تشكيل مى‏دهد. اين نتيجه‏اى است كه سخن صاحب التحقيق فى كلمات القرآن الكريم بى اشعار به آن نيست: «أنّ الأصل الواحد فى المادة هو القاء امر فى باطن غيره...»[51]  آيه 11 سوره مريم شاهد خوبى براى اين سخن است: «فَخَرَجَ عَلى قَومِهِ مِنَ المِحرابِ فَاَوحى اِلَيهِم اَن سَبِّحوا بُكرَةً وعَشيـّا؛ [او پس از دريافت بشارت الهى] از محراب بر قوم خويش در آمد و ايشان را [با اشاره] آگاه گردانيد كه روز و شب به نيايش خدا بپردازند.»
حضرت زكريا† با اشاره، به ديگران فهماند كه بايد خداى خود را تسبيح گويند. روشن است كه اشاره آن حضرت نه پنهانى بود و نه با سرعت، بلكه هر كس او را مى‏ديد و به اشاره‏هاى او دقت مى‏كرد، به خواسته و رهنمود او پى مى‏برد. تنها ويژگى ارتباط او، رمزى و فرا كلامى بودن آن است، خواه با دست باشد و خواه به گونه‏اى ديگر. آرى، اگر دشوارى برقرارى چنين ارتباطى را به «پنهانى بودن» تفسير كنيم، فراگير بودن آن را مى‏توان پذيرفت، ولى در هر صورت، معناى سرعت داشتن آن براى ما نا معلوم است، مگر به توجيه‌هايى روى آوريم. گفتنى است احتمال مى‏رود برخى كارشناسان «شتاب كردن و سرعت» را از بررسى تطبيقى واژه وى در زبان‏هاى هم خانواده سامى (عبرى، آرامى، حبشى، عربى و...) به دست آورده باشند؛ زيرا «وحى» در زبان‏هاى عبرى و آرامى (اوحى Aohy) به معناى «شتاب كردن» و در حبشى (وَحَىَ Wahaya) به معناى «شناختن و دور زدن» آمده است.[52] بررسی تطبیقی یاد شده نشان می‌دهد واژه وحی یک واژه اصیل و ریشه‌دار است و بر فرض پذیرش، «شتاب کردن» در معنای اصیل وجود داشته است. البته کشف این مطلب به معنای ورود به معنای قرآنی نیست و چه بسا قرآن در استعمال معانی مورد نظر را دقیق‌تر در نظر بگیرد؛ چنان‌که در مورد «مرأة» و «زوج» چنین اتفاق افتاده است. اما با این بررسی تطبیقی می‌توان از دو قید یاد شده، اصیل را بازشناخت.[53]
 3. روش تحقیق در منابع روایی  (روش تحقیق در منابع روایی علوم قرآن)
تحقیق در احادیث و متون روایی ظرافت‌ها و قواعد خود را دارد که مجموع آن‌ها را می‌توان «روش‌شناسی پژوهش در احادیث» نامید. این قواعد ابزاری برای صیانت تحقیق در احادیث است و رعایت نکردن آن‌ها موجب بروز آسیب در این حوزه می‌شود. در باره روش‌شناسی پژوهش در احادیث منابع و تک‌نگاری‌های بسیاری نگارش یافته است که می‌توانند نیاز پژوهش‌گران علوم قرآن را برطرف نمایند. در این مختصر و برای ارائه تصویری اجمالی از مباحث روش‌شناسی پژوهش در احادیث، به فرایند پژوهش در روایات و نیز به برخی موانع فهم مفاد و مقصود روایات که در پژوهش‌های علوم قرآنی بیشتر مورد نیاز است، اشاره می‌کنیم و تفصیل مباحث را به منابع مربوط وامی‌گذاریم:2-3-1. فرایند فهم روایات
برخی فهم روایات را ساده تلقّی می‌کنند و حال این که فهم بسیاری از احادث نیازمند پیمودن مراحلی است که در دو مرحله ذیل خلاصه می‌شود:
الف) فهم متن حدیث؛
ب) فهم مراد و مقصود از حدیث.
در مرحله نخست، با آگاهی از معنای واژه‌های به کار رفته در متن حدیث و چگونگی ترکیب و ارتباط آن‌ها با یکدیگر به مفهوم اولیه حدیث دست می‌یابیم؛ مفهومی که در علم اصول فقه «ظهور اولیه» یا «مراد استعمالی» نامیده می‌شود و در گفتگوهای معمولی و روزانه مورد احتجاج و استدلال قرار می‌گیرد. این مرحله خود به  دو مرحله «فهم مفردات» و «فهم ترکیبات» تقسیم می‌شود و پیش‌نیاز آن آشنایی با علوم ادب عربی، مانند صرف و نحو و لغت و معانی و بیان و پیش‌نیاز دیگر آن در دست داشتن متن اصلی و صحیح حدیث است تا واژه‌ها و ترکیبات مورد بررسی، حداقل از نظر معنا با متن اصلی حدیث تطابق داشته باشد.
در مرحله دوم، باید به یک پیش‌فرض توجه داشت و آن عدم مطابقت همیشگی و لزومی مفهوم متن با مقصود گوینده است و به اصطلاح اصولیان «مراد جدّی» گوینده سخن ممکن است با مفهوم ابتدایی متن، یعنی همان مراد استعمالی، متفاوت باشد و شاهد این امر وجود جمله‌های طعنه‌آمیز و معما‌گونه و شوخی‌های لفظی در زبان‌های گوناگون است. در این گونه جمله‌ها مفهوم آغازین سخن یک چیز است و مقصود اصلی گوینده چیزی دیگر؛ مثلاً جمله «در باز است» ممکن است یک جمله خبری ساده یا تقاضای بستن در باشد؛ زیرا سرما یا سر و صدا مزاحم کار در اتاق است. همین جمله اگر پس از در زدن یک مهمان ادا شود، به معنای اجازه ورود به او است و اگر پس از ملالت از مزاحمت کسی گفته شود، نوعی بیرون کردن تلقّی می‌شود. آنچه موجب رسیدن به مقصود اصلی گوینده می‌شود و سیر حرکت از فهم متن تا فهم مقصود را سامان می‌بخشد، دستیابی به قرینه‌های مقامی و لفظی سخن است.[54]
برای آگاهی از قرینه‌های مورد اشاره و برای تقریب به ذهن مثالی می‌آوریم. فرض کنیم در روایتی آمده است:‌ برای رفع درد سینه،‌ فلان گیاه یا میوه مصرف شود. ما پس از شنیدن این حدیث در وهله نخست معنای روشنی از آن در ذهنمان ترسیم می‌شود، لیکن نباید به همین اندازه اکتفا کرد و لازم است پرسش‌های ذیل را بررسی نمود:
1. آیا فلان گیاه یا میوه تنها راه درمان این درد است؟
2. آیا این دارو برای مرد و زن و نیز برای جوان یا کودک یکسان است؟ به تعبیر دیگر، آیا جنسیت و سن پرسشگر در دارو دخالت دارد یا خیر؟
3. آیا این دارو در همه مناطق اولویّت اول است؟
4. آیا این دارو برای هر درد سینه‌ای مناسب است؟
پرسش‌های فوق و جز این‌ها از این رو مطرح می‌شوند که احادیث غالباً در مقام تخاطب و گفتگوی شفاهی صادر شده‌اند و شرایط اجتماعی و تاریخی، فضای فرهنگی و علمی، وضعیت مالی، جسمی و فکری مخاطب، شرایط و مقام گفتگو (قرائن حالیه و مقامیه)، اختصاص داشتن به موضوع یا زمان خاص، و جز این‌ها در نحوه گفتگو و پاسخ دخالت دارند.[55] در مورد مثال فوق، این احتمال وجود داشت که اگر پرسش کننده به جای مثلاً‌ عراق در  ایران می‌زیست، پاسخ متفاوتی می‌شنید. همچنین ممکن است داروی درد او چیز دیگر باشد، لیکن از آن‌جا که امام می‌دانسته مخاطب به داروی اصلی دسترسی ندارد، داروی جایگزینی معرفی کرده باشد و احتمالات دیگر.
در مثال یادشده احتمال توریه و یا تقیّه که از مشکلات برخی روایات است، نمی‌رود، لیکن در برخی روایات چنین احتمال‌هایی و نیز احتمالاتی مانند تصحیف و تحریف و جز این‌ها داده می‌شود که باید در پژوهش لحاظ شود. در مجموع، بهترین راه حل برای دستیابی به پاسخ صحیح و یا نزدیک شدن به آن‌، جمع‌آوری روایات هم‌خانواده و معارض روایت مورد مطالعه است. با مقایسه روایت مورد تحقیق با  روایات معارض و ارزیابی آن‌ها می‌توانیم به وجود توریه یا تقیه در روایت پی ببریم. از سوی دیگر، جستجوی روایات هم‌خانواده راهی برای رسیدن به پاسخ‌های پرسش‌های فوق است.[56] منظور از روایات هم‌خانواده روایاتی است که از نظر محتوا و موضوع محوری با محتوا و موضوع محوری روایتی که در صدد فهم آن هستیم، ارتباط داشته باشند،‌ خواه از همان معصوم صادر شده‌ باشند و خواه از معصومی دیگر؛ زیرا همه امامان نور واحد‌اند و سخن آن‌ها نیز در یک راستاست و این جزو معتقدات شیعه است: «بر اساس اصل هماهنگی میان سخنان ائمه ‰ و نزدیک بودن گفته‌های آنان با یکدیگر، می‌توان چنین گفت که یافتن احادیث هم‌مضمون با حدیث مورد نظر، چینش پازل‌گونه قطعه‌هایی از یک تصویر نامشخص است که با نشاندن هر قطعه در جایگاه واقعی و درست خود، به سیما و نمای نهایی تصویر، نزدیک‌تر می‌شویم. احادیث ناظر به یک موضوع که در بسیاری از موارد به یکدیگر ناظرند، اجزای موضوع و مفهوم ارائه شده توسط  امامان را که در واقع یک امر واحد بوده و در نقل راویان و نویسندگان تکه‌تکه شده است، در کنار هم می‌نشاند و به آن‌ها جان می‌بخشد. هرچه تعداد این احادیث به عدد واقعی خود- یعنی آنچه از معصومان صادر شده، هرچند همه آن‌ها به ما نرسیده- نزدیک‌تر باشد و طبقه‌بندی و کشف ارتباطات مختلف آن‌ها نسبت به هم دقیق‌تر باشد، به نگرش حقیقی و روح معنایی نهفته در پسِ زمینه احادیث نزدیک‌تر شده‌ایم. منظور از تشکیل خانواده حدیث، یافتن احادیث مشابه، هم‌مضمون، ناظر به یک موضوع محوری و نیز فهم نسبت‌های آن‌ها با یکدیگر برای کشف این معناست.»[57]
ارتباط یاد شده نیز می‌تواند به صورت‌های تخصیص و تعمیم، اطلاق و تقیید، و یا اجمال و تبیین باشد.
تشکیل روایات هم‌خانواده مشکل دیگری را نیز حل می‌کند که معمولاً در روایات بلند یافت می‌شود و آن نقل به معنای سخن امام توسط راوی در قالب روایت است. در این گونه الفاظ و دقّت‌ها و ظرایف ادبی چندان ملاک نیست و نیت راوی نقل دقیق مفهوم حدیث است. بر طبق این قاعده، اگر یک نقل با قدر مشترک نقل‌های دیگر همخوان نباشد، اعتبار ندارد؛ اما این بدان معنا نیست که جزء غیر مشترک هریک از نقل‌ها به دلیل آن‌که تکرار نشده ثابت نشود، بلکه اجزای غیر مشترک هریک نیز اعتبار دارند و همچون اخبار واحد که شرایط اعتبار را دارند (مانند معتبر بودن سند) تا جایی که نقل دیگری با آن معارض نباشد، حجیت دارد و به صرف اختلاف در کمیّت و یا خصوصیات غیر مؤثر در معنا، از حجیت نمی‌افتد؛ زیرا بسیار اتفاق می‌افتد که یک راوی بخشی از یک ماجرا را بازگو می‌کند و راوی دیگری ماجرا را دوست‌داشتنی می‌بیند و همه آن را نقل می‌کند.
جمع روایات هم‌خانواده و ناظر به هم حتی می‌تواند در درک بهتر برخی واژه‌ها و اصطلاحات و رفع برخی ابهام‌ها و حتی تصحیح سند روایت[58] یاری‌گر پژوهشگر باشد. در این خصوص گردآوری احادیث مرتبط و متناظر و هم‌خانواده‌ فرقه‌ها و نحله‌های دیگر نیز می‌تواند به دریافت اشاره‌ها و ظرایف احادیث و روایات و آرای معارض که در تشخیص غیر مراد بودن مراد استعمالی و ظاهر الفاظ بینجامد و قضاوت را در مورد حدیث مورد مطالعه دقیق‌ و تصحیح کند، کمک کند.[59]
افزون بر فواید فوق،‌ فایده مهم دیگر در بازیابی خانواده حدیث،‌دریافت حکم نهایی و جمع‌بندی مفهومی است. مباحث مهم عام و خاص و مطلق و مقید و مجمل و مبین و ناسخ و منسوخ و جز این‌ها همه برای تحصیل این مطلب مهم است. این مسئله در مباحث علوم قرآنی نیز کاربرد فراوانی دارد و برای مثال در مسئله تحریف، جمع‌آوری احادیث هم‌خانواده مانند احادیث تحریف از شیعه و سنی، احادیث جمع‌آوری قرآن، احادیث مربوط به قرائت و حفظ قرآن و جز این‌ها می‌تواند ما را به دریافت تحریف‌ناپذیری و ردّ قوی فرضیّه دخالت تامّ صحابه در چینش سوره‌های قرآن رهنمون شود.
نویسنده کتاب «فقه الحدیث» در مجموع بیست قاعده را که در حدیث پژوهی کارآمد است، بر شمرده که مهم‌ترین آن‌ها با ویرایش و به اختصار به قرار ذیل است:
1. حصول اطمینان از حدیث بودن آن؛ زیرا برخی عبارات مشهور حدیث نیست- هرچند مورد استدلال قرار گرفته باشد (مانند:‌ اقرار العقلاء علی انفسهم جائز[60])- و سخن غیر معصوم بسان سخن معصوم اعتبار ندارد و تنها در برخی موضوع‌ها (ادبی، لغوی، عرفی و برخی موارد دیگر) آن هم تحت شرایط خاص قابل استناد است.
2.  توجه به صدر و ذیل روایت؛ زیرا تا کلام به طور کامل منعقد نشده، مطابق با اصول عقلائی محاوره،‌ نمی‌توان به فهم درست و کاملی از سخن رسید؛ بسا که ذیل سخن قرینه‌ای باشد که معنای صدر آن را تغییر دهد.
3. رجوع به منابع اولیه حدیث؛ زیرا بسیار اتفاق افتاده که در سند، منبع و حتی متن حدیث در کتب متأخّر خطایی (تغییر، تصحیف و تحریف، اضافه کردن و کاستن و جز این‌ها) رخ داده و نقل به واسطه موجب انتقال خطاست. گذشته از این، نقل از کتب اولیه موجب آگاهی یافتن از تقطیع‌های بی‌مورد احادیث توسط متأخران می‌شود که در فهم حدیث مؤثر است.
4. توجه به اضطراب روایت؛ منظور از اضطراب این است که حدیث در دو کتاب به دو صورت نقل شده باشد، یا در یک کتاب حدیثی جمله‌ای باشد که در کتاب دیگر آن جمله وجود نداشته باشد. حدیث از نظر دلالت بر مقصود واضح نیست. این گونه مطالب باعث اضطراب حدیث می‌شود. اضطراب حدیث گاه در سند روایت مشاهده می‌شود و گاه در متن آن. حدیث‌شناسان برای رفع حتی الامکان اضطراب راه‌کارهایی دارند که یک نمونه آن ترجیح برخی منابع بر برخی دیگر به دلیل دقیق‌تر بودن مؤلف در نقل و یا تقدم زمانی آن و یا دلائل دیگر است.[61]
اضطراب می‌تواند حاصل دخالت عواملی باشد که به اختصار عبارت‌اند از: نقل به معنای حدیث توسط راوی، تقطیع روایات و جدا کردن صدر از ذیل،‌ از بین رفتن بخش‌هایی از حدیث (به جهت تقیه یا غیر آن مانند گذر زمان و استنساخ‌های متعدد)، عدم دقت راوی در به خاطر سپردن دقیق عبارات، تحریف و تزویر و خیانت در امانت، خلط سخن اضافه و شرح راوی با متن حدیث، و جز این‌ها. 
5. لزوم مراجعه به روایات هم‌خانواده و مرتبط و نیز تکرارهای حدیث مورد مطالعه در ابواب دیگر کتب حدیث.
6. توجه به جعلی نبودن حدیث. برای شناخت ساختگی بودن حدیث راه‌کارهایی پیشنهاد شده است که عبارت‌اند از: مخالفت با نص صریح قرآن، مخالفت آن با دلیل روشن و بیّن عقلی، مخالفت با سنّت قطعی، علم قطعی روز، تاریخ معتبر.
برای شناخت بهتر روایات موضوعه و مسائل پیرامون آن می‌توان به منابع ذیل مراجعه کرد:
آثار شیعی:
- الاخبار الدخیله (عربی)، علامه شوشتری؛
- الموضوعات فی الاخبار و الآثار (عربی)، سیدهاشم المعروف الحسینی؛ این کتاب توسط حسین صابری به فارسی ترجمه شده است.
- وضع و نقد حدیث، عبدالهادی مسعودی.
آثار اهل تسنن:
- الموضوعات، ابو الفرج ابن جوزی؛
- الدرر الملتقطة فی بیان الاحادیث الموضوعه، صاغانی؛
- اللآلی المصنوعة، جلال الدین سیوطی.

7. از باب تقیه نبودن حدیث؛ راه‌های تشخیص تقیه‌ای بودن حدیث عبارت‌اند از:
- قرائن موجود در خود حدیث؛
- موافقت حدیث با آرای اهل تسنن و مخالفت آن با آرای شیعی؛
- تصریح اصحاب ائمه به تقیه‌ای بودن حدیث؛
- اعراض بزرگان و متقدمان علمای شیعه از حدیث؛
- قرائن حالیه و مقالیه و شرایط مخاطب و فضای حاکم بر مجلسی که حدیث در آن فضا صادر شده؛
- تصریح امام بر تقیه بودن حدیث.
8. منسوخ نبودن حدیث؛
9. عدم مخالفت با قرآن؛
10. عدم مخالفت با سنت قطعی و ضروریات مذهب؛
11. مخالفت نداشتن با تاریخ قطعی؛
12. عدم مخالفت با علم قطعی؛
13. توجه به فضای صدور حدیث؛
14. توجه به حقیقت یا مجاز بودن آن.2-3-2. موانع فهم و مقصود روایات
الف) موانع فهم مفاد حدیث
موانع فهم ظاهری حدیث گوناگون است که برخی از مهم‌ترین آن‌ها عبارت‌اند از:
- واژه‌های دارای چند معنا؛ الفاظ کلام عربی مانند بسیاری از زبان‌ها گاه از جهت ماده، هیئت و صیغه، تحول زبانی[62] و یا حتی اختلاف معانی متبادر عربی و فارسی[63] و جز این‌ها چند معنا دارند که در برخی موارد به علت نداشتن قرینه‌های تعیین کننده، فهم متن را بر پژوهشگر دشوار می‌سازند. در این موارد، را حل اساسی یافتن اسباب صدور حدیث، قرینه‌های متصل و منفصل و احادیث مشابه و هم‌مضمون است. همچنین استفاده از بافت دورن زبانی (سیاق) و قرار دادن یک یکِ معانی متفاوت واژه در جمله و سنجش معنای حاصل از هم‌نشینی آن با بقیه جمله است.
- خلط معنای لغوی و اصطلاحی؛ نمونه آن «طهارت» است. این واژه در آیات مکی به معنای لغوی یعنی «تمیزی» و در آیات مدنی و روایات اهل بیت‰ به معنای اصطلاحی یعنی طهارت شرعی است. عدم توجه به زمان نزول و صدور موجب این خطا در دریافت و تفسیر می‌شود.
- عدم آشنایی کافی با صرف، نحو و بلاغت عربی؛ نمونه خطای حاصل از عدم آشنایی کافی با زبان عربی را می‌توان در نادیده گرفتن نقش نحوی و بلاغی تضمین[64] و حتی حروف جار در ترکیب با کلمات دید؛ برای مثال، رغب با فی و عن دو معنای کاملاً متفاوت می‌دهد: رغب فیه: رغبت کرد در آن؛ رغب عنه: اعراض کرد از آن.
- نادیده گرفتن آهنگ سخن؛ آهنگ سخن نقش مهمی در خبری بودن، استفهامی بودن و یا تعجبی بودن سخن دارد. این آهنگ در نوشته غالباً با نشانه‌های مناسب سجاوندی قابل انتقال است و چون در کتابت احادیث در متون اولیه این نشانه‌ها رواج نداشته، گاه در فهم حدیث اختلال روی داده است و جمله انشایی را خبری و یا جمله خبری را انشایی پنداشته‌اند. رفع این اختلال با کمک قرائن گاه با کشف مقصود از حدیث همراه است.
- تقطیع نادرست؛ زیرا باعث از دست رفتن قرائن مؤثر در فهم معنا می‌شود؛ چه بسا قرینه ذیل کلام در صدر آن نهفته باشد و برعکس؛ مشکل تقطیع را – چنان که پیش‌تر گذشت- می‌توان با جمع‌آوری نقل‌های گوناگون و نیز روایات هم‌خانواده بر طرف کرد.
- تصحیف و تحریف؛ تغییر ناخواسته یا عمدی متن حدیث و کم یا زیاد کردن آن، گاه به فهم نادرست از متن حدیث می‌انجامد؛ برای مثال، در روایت آمده که صدقه برای ثروتمند حرام است. حال اگر کسی کنار «ثروتمند» عبارت «و سالم و توانای برای کار» را اضافه کند، مفهوم عبارت اصلی را محدود کرده است. بر اساس عبارت اصلی اگر کسی توانایی لازم برای کار کردن را دارد، ولی در عین حال فقیر باشد، می‌تواند از صدقه استفاده کند، ولی بر اساس عبارت دوم مجاز نیست.
یکی از راه‌های برطرف کردن این مشکل تشکیل خانواده حدیث است که توضیح آن گذشت.
ب) موانع فهم مقصود حدیث
فهم مقصود حدیث نیز موانعی دارد که مهم‌ترین ‌آن‌ها عبارت‌اند از:
- تتبع ناقص
یکی از اصلی‌ترین و شایع‌ترین آسیب‌های پژوهش، بی‌حوصلگی و عدم تتبع کافی در منابع پژوهش است،‌ به ویژه در خصوص جمع‌آوری و توجه به روایات هم‌خانواده و مرتبط به یک موضوع؛ از این رو روشن‌گری در خصوص پیشینه پژوهش در تحقیقات بنیادی از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است. بررسی پیشینه پژوهش هر تحقیق یکی از مؤلفه‌های ارزش‌گذاری پژوهش است.
- پیش‌فرض ذهنی
یکی از موانع فهم و درک معنای مقصود حدیث پیش‌فرض‌های ذهنی نادرست شخص است، درست مانند معانی متبادر واژگان که مانعی بر سر راه درک معنای مقصود واژگان است. اگر کسی سال‌ها با این اندیشه که "سوره‌های قرآن پس از رحلت پیامبر اکرم9 ترتیب یافته‌اند"، خو گرفته باشد،‌ هنگام تحقیق در باره مسئله جمع قرآن لازم است پیش از تحقیق خود را از اندیشه‌ها و باورهای پیشین فارغ سازد. این آسیب در پژوهش‌ بروز و ظهور دارد و بسیار دیده می‌شود که شاگردان نمی‌توانند از نظریه‌ها و آرای اساتید خود خلاصی یابند و به نوعی شارح آرای او می‌شوند.
- ساده‌انگاری
در باره خطابات اهل بیت‰ و احادیث آن‌ها که خطاب به اشخاص معمولی صادر شده دو نظریه وجود دارد؛ برخی بر این باورند که این گونه احادیث را باید متناسب با مخاطب اولیه آن، به صورت ساده فهمید و نباید دنبال معانی توی در توی و ژرف برای آن‌ها بود، لیکن بسیاری دیگر بر این باورند که هرچند اهل بیت‰ در سخن گفتن با مخاطب ساده از الفاظ ساده استفاده می‌کرده‌اند که او بتواند ظاهر آن را بفهمد، ولی این دلیل ساده بودن کلمات نمی‌شود و بسیار می‌شود که مخاطب کم سواد از ظاهر سخن مطلبی می‌فهمد و مخاطب فهمیده و دقیق همزمان مطلبی عمیق‌تر درک می‌کند و یا حتی به مطالب دیگری پی می‌برد و هیچ مانعی وجود ندارد که اهل بیت‰ که از علم لدنّی برخوردارند و کاملاً بر القای عبارات با دو معنای توأمان ساده و پیچیده توانایی دارند، از این توانایی استفاده نکنند و هیچ دلیلی وجود ندارد که مانع تفسیر کلام آن‌ها به مفاهیم برتر و ژرف‌تر شود، به ویژه اگر خود آن‌ها در احادیث گوناگون و به روش‌های گوناگون بر این واقعیت تصریح کرده باشند. حقیقت این است که از این گونه روایات بسیار است و در برخی از آن‌ها به صراحت به این مطلب اشاره شده است. مرحوم کلینی در کتاب کافی شریف بابی گشوده با عنوان «بَابٌ فِيمَا جَاءَ أَنَّ حَدِيثَهُمْ صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ». در نخستین روایت این باب که صحیح السند است، می‌خوانیم: امام باقر† فرمود: رسول خداˆ فرمود: به راستى حديث آل محمد سخت و پیچیده است؛ بدان ايمان نياورد جز فرشته‏اى مقرّب يا پيغمبرى مرسل يا بنده‏اى كه خدا دلش را به ايمان آزموده. ...[65]
افزون بر این، این روش بین دانشمندان و حتی بین خانواده‌ها در خطاب به مثلاً کودکان جاری است و مثال‌های بسیاری برای آن یافت می‌شود. «توریه» خود شاخه‌ای از این فن است که امری شناخته‌ شده است.
در نتیجه در مواجهه با روایات نباید ساده‌اندیش بود و تنها به ظاهر بسنده کرد و چه بسا معنای ژرف مقصود اصلی است و این مطلب در مورد قرآن نیز وجود دارد و در قالب ظاهر، بطن و تأویل به بحث گذاشته می‌شود. نکته در خور توجه این است که در این گونه خطابات ظاهر و معنای ژرف هر دو مقصودند مگر این که قرینه‌ای بر عدم اراده ظاهر و یا حتی معنای باطنی و ژرف دلالت کند.[66] 
 
 
 
[1] . افزون بر دو منبع یاد شده در متن، رجوع به منابع ذیل نیز مفید است:
 - تاریخ‌نگاری در اسلام، سجادی و عالم‌زاده؛
این کتاب در حقیقت گونه‌شناسی انواع منابع تاریخ و روش‌ها و مکاتب تاریخ‌نگاری است. نویسندگان این کتاب مطالب مهمی را در حجم کم و در شش فصل به اختصار بیان کرده‌اند که می‌تواند جزو منابع عمومی پژوهشگران حوزه علوم قرآن به شمار آید. فصل اول کتاب به کلیات و مفهوم‌شناسی واژگان کلیدی و انگیزه‌ها، اهداف و فواید تاریخ‌نگاری اسلامی پرداخته است. فصل دوم عهده‌دار بررسی منشأ تاریخ‌نگاری اسلامی اعم از میراث‌های عربی، ایرانی، یونانی، یهودی، مسیحی (بیزانسی- سریانی)، و اسلامی (قرآن و سنت) است. در فصل سوم روش‌ها و مکاتب تاریخ‌نگاری در دو بخش روش‌ها (روایی، ترکیبی، تحلیلی) و مکاتب (مدینه، عراق، ایران، شام، اندلس) به بحث گذاشته شده است. فصل چهارم کتاب به شیوه‌های تدوین و تنظیم در تاریخ‌نگاری پرداخته و شیوه‌های حدیثی- خبری، سال‌شماری، دودمانی، طبقاتی، فرهنگ‌نامه‌ای،‌ و تبارشناختی به اختصار معرفی شده‌ است. فصل پنجم به سیر تاریخ‌نگاری در سرزمین‌های اسلامی بر اساس مکاتب تاریخ‌نگاری و فصل ششم به انواع تاریخ‌نگاری (سیر و مغازی، مقاتل و فتن و حروب، خراج و فتوح، تواریخ عمومی، دودمانی و تک‌نگاری در باره فرمانروایان، تواریخ محلی، انساب، طبقات، دیوانسالاری و وزارت، فرهنگ‌نامه‌های تاریخی، و منابع فرق و مذاهب) اختصاص یافته است.
- نقد و بررسی منابع سیره نبوی، جمعی از محققان.
مهم‌ترین مباحث این کتاب که به منبع‌شناسی بازگشت می‌کند، عبارت‌ است از: ابن عبد البرّ اندلسى (368- 463 ق) و سيره نبوى (مرورى بر دو كتاب الدرر فى اختصار المغازى و السير، و الاستيعاب فى معرفة الاصحاب) ؛ ابن حزم و كتاب حجة الوداع ؛ نقش خاندان زبير در تدوين سيره نبوى‏؛ بررسى ديدگاه‌هاى واقدى و ابن سعد در روايت سيره‏؛ تحقيقى درباره كتاب ابن اسحاق (السیر و المغازی)؛ سيره پيامبرˆ در صحيح بخارى‏؛ روايات تاريخى واقدى در انساب الاشراف بلاذرى بخش سيره نبوى‏ˆ؛ مغازى موسى بن عقبه و مقايسه آن با سيره ابن اسحاق‏؛ منبع‌شناسى صحابه‏ (الاصابه فى تمييز الصحابه)؛ منابع ابن كثير در نگارش سيره نبوى‏.
- منابع تاریخ اسلام، جعفریان؛
نویسنده پس از بیان مقدمه نسبتاً‌ مفصلی در باره تاریخ‌نگاری و گونه‌های مختلف آن در بین مسلمانان، به سیره‌نویسی و سیره‌نویسان، و تاریخ‌نویسی و تاریخ‌نویسان پرداخته و سپس 24 منبع عربی و 11 منبع فارسی از مهم‌ترین منابع تاریخ صدر اسلام را معرفی کرده است و‌ در پایان، به معرفی آثار شیعیان امامی در تاریخ زندگی امامان شیعه روی آورده و برخی آثار معروف معاصران را از نظر گذارنیده است. گفتنی است از ویژگی‌های این کتاب، تنظیم منابع تاریخی و یا نویسندگان آن‌ها در فصول مختلف بر اساس سال حیات مؤلف آن‌هاست.
[2] . برای آگاهی بیشتر ر.ک: درسنامه ترجمه، جواهری، ص 250؛ روش‌شناسی ترجمه قرآن، همو، ص
[3] . الرد علی سیر الاوزاعی، انصاری، ص 2-3.
[4] . شذرات الذهب فی اخبار من ذهب، ابن عماد،‌ ج1، ص 221.
[5] . الاغانی، ابو الفرج اصفهانی، ج22، ص 15؛ منابع تاریخ اسلام، جعفریان، ص 89.
[6] . ر.ک:‌ تاریخ طبری، طبری، ج5، ص 189؛ منابع تاریخ اسلام، جعفریان، ص 90.
[7] . برای آگاهی بیشتر ر.ک:‌ منابع تاریخ اسلام، جعفریان، ص 88- 94.
[8] . یکصد و پنجاه صحابی ساختگی، عسکری، ج1، ص 22.
[9] . ر.ک: «نقد محتوایی متون تاریخی از نگاه ابن خلدون»، مجله فرهنگ جهاد، شماره 40، سال 1384.
[10] . ر.ک: «نقد محتوایی متون تاریخی از نگاه ابن خلدون»، مجله فرهنگ جهاد، شماره 40، سال 1384.
[11] . برای نمونه:‌ ر.ک:‌ أحسن التقاسيم، ترجمه منزوى، ج‏1، ص 201- 203.
[12] . ر.ک:‌ همان، با تلخیص و ویرایش.
[13] . ر.ک: متدولوژی علوم قرآنی،‌ ‏فتح‌اللهی، ص 277 به نقل از عزه‌ دروزه.
[14] . درآمدی بر روش پژوهش در تاریخ، ملائی توانی، ص 147.
[15] . همان، ص 149.
[16] . برای آگاهی بیشتر ر.ک: درآمدی بر روش‌پژوهش در تاریخ، ملائی توانی، ص 148.
[17] . ر.ک:‌ همان، ص 149.
[18] . برخی احتمال داده‌اند رقیه نام دیگر یکی از دختران امام حسین7 باشد و باید توجه داشت که ظرفیت این احتمال در نگاشته بلاذری وجود دارد؛ زیرا او نام یکی از دختران امام را با کنیه آورده است.
[19] . «بازخوانی نظریه صرفه»، جواهری، قبسات، شماره 66، زمستان 1391.
[20] . قواعد تفسیر قرآن، بابایی،‌ ص 16.
[21] . قواعد مطرح شده در این کتاب از این قرار است:القواعد المشترکه بین العلوم (1. قاعدة فی العنایة بلغة العرب؛ 2. قاعدة فی مراعاة النحو و الاعراب؛ 3. قاعدة فی العنایة بالتمییز بین الحقیقة و المجاز؛‌ 4. قاعدة فی العنایة بالاشتراک فی الالفاظ؛ 5. قاعدة فی العنایة بترادف الالفاظ؛ 6. قاعدة فی العنایة بوجود الوجوه و النظائر؛ 7. قاعدة فی العنایة بالتشبیه و التمثیل؛ 8. قاعدة فی العنایة بالاستعاره و الکنایة؛ 9.قاعدة فی العنایة بتبیین التقدیم و التأخیر؛ 10. العنایة بموارد الحذف؛ 11. قاعدة التضمینبموارد الحذف؛ 11. قاعدة التضمین؛ 12. قاعدة فی العنایة بموارد الالتفات.) القواعد المشترکة بین التفسیر و الفقه (1. قاعدة فی حجیة الظواهر؛ 2. قاعدة فی اعتبار الاصول اللفظیة؛ 3. قاعدة فی العنایة بالعام و الخاص؛ 4. قاعدة فی العنایة بوجود المطلق و المقید؛ 5. قاعدة فی ضرورة تبیین مجمل القرآن بمبینه؛ 6. قاعدة فی امکان استخدام اللفظ فی اکثر من معنیً واحد؛ 7. قاعدة فی العنایة بالمفاهیم و حجیتها؛ 8. قاعدة فی بیان المراد من الاوامر فی القرآن؛ 9. قاعدة فی بیان المراد من النواهی فی القرآن؛ 10. قاعدة فی التوجه الی اعتبار الدلالات).القواعد الخاصة بالتفسیر مطلقاً: (1. قاعدة فی حجیة ظواهر القرآن؛ 2. قاعدة فی اعتبار السیاق؛ 3. قاعدة فی الجری و التطبیق؛ 4. قاعدة فی ترابط الآیات و تناسب‌ها؛ 5. قاعدة فی خطابات القرآن؛ 6. قاعدة فی العنایة بموارد النسخ؛ 7. قاعدة فی الحذر من التفسیر بالرأی؛ 8. قاعدة فی ارجاع متشابه القرآن الی محکمه؛ 9. قاعدة فی العنایه باسباب النزول؛ 10. قاعدة فی العنایة بخصائص الکلام). القواعد الخاصه بالتفسیر الموضوعی.
[22] . برای آگاهی بیشتر از قواعد تفسیر به کتاب یاد شده مراجعه شود.
[23] . توشیهیکو ایزوتسو – قرآن پژوه ژاپنی- با نگاشت دو کتاب «خدا و انسان در قرآن» و «مفاهیم اخلاقی-دینی در قرآن مجید» تعریف روشنی از فرایند معنی‌شناسی ترسیم کرد. در آثار یاد شده از دو نوع معنا با عناوین «معنای پایه» (Basic meaning) و «معنای ارتباطی» (Relational meaning) سخن گفته شده است. البته به نظر می‌رسد پیش از او نیز این نگاه اجمالا در بین برخی واژه‌شناسان و مفسران وجود داشته است؛ ولی آثار
[24] . منظور از معنای پایه معنای اصلی واژه یا معنای ریشه کلمه است که در مشتقات آن به نوعی حضور دارد. ابن فارس در "مقاییس اللغه" با عنوان اصل در واژه از معنای پایه سخن گفته است و همین روش را می‌توان در کتاب "التحقیق فی کلمات القرآن الکریم" نگاشته حسن مصطفوی دید. از بین تفاسیر، "تفسیر نمونه" توجه ویژه‌ای به فقه اللغة و کشف ارتباط معنای پایه و کاربردی واژگان قرآن دارد.
[25]. در حوزه روایات نیز این دو مرحله انجام می‌شود، ولی در مورد روایات باید از راه جمع‌آوری کاربردهای یک واژه و مشتقات هم ریشه آن از روایات دیگر اقدام کرد که نمونه آن در «متعمّقون» (در ادامه بحث) آمده است.
[26] . برای آگاهی بیشتر ر.ک: درسنامه ترجمه، جواهری، پیوست1؛ روش‌شناسی ترجمه قرآن کریم، ص 143- 150.
[27]. لسان العرب، ابن‌منظور: نسی و النسیان: ضدّ الذکر و الحفظ.
[28]. ر.ک: التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، مصطفوی، ج12، ص115.
[29]. الکافی، کلینی، ج1، ص91، ح3؛ التوحید، ابن بابویه قمی (صدوق)، ص283، ح2.
[30]. فرهنگ لاروس، ج1، ص603.
[31] . مسند احمد بن حنبل، ج2، ص219.
[32] . نهج‏البلاغه، ترجمه شهیدی، ص537، تعلیقه 9.
[33]. برای آگاهی بیشتر ر.ک: روش فهم حدیث، مسعودی، ص217_ 222.
[34]. ر.ک: تفسیر نمونه، مکارم شیرازی و همکاران، ج19، ص72.
[35]. ر.ک: مباحثی در فقه اللغه و زبان‏شناسی عربی، رمضان عبدالتواب، ص395 و 396.
[36]. تفسیر المنار، رشید رضا، ج1، ص21.     2. اعراف، 53.
 
 
 
 
[39]. مریم، 54.          6. نساء، 24.
 
 
[41] . کاستی‌های 1 تا 7 برگرفته از زبان‏شناسى عربى، رمضان عبدالتواب، ص322ـ324 و مطالب داخل قلاب‌ها و نیز باقی کاستی‌ها از نگارنده است.
[42]. [این کاستی امروزه به مدد ویرایش‌های جدید اغلب کتاب‌های لغت و نیز وجود نرم‌افزارهایی لغوی تا حدود زیادی برطرف شده است.]
[43]. ویژه‏نامه همایش بین‏المللی قرآن کریم و مسائل جامعه معاصر، ص46 و 47.
[44]. زبان‏شناسی عربی، حجازی، ص44 و 45؛ زبان‏شناسی همگانی، اجسون، ص143 و 144؛ مبانی زبان‌شناسی، حسینی، ص288.
[45]. comparative linguistics
[46]. زبان‏شناسی عربی، حجازی، ص39.
[47]. «و. ح. ى. اصل يدل على القاءِ علم فى اخفاء او غيره الى غيرك. فالوحى: الاشارة و الوحى: الكتابة و الرسالة، و كل ما القيتَه الى غيرك حتى علمه فهو وحىّ كيف كان و كل ما فى باب الوحى فراجع الى هذا الاصل... .» معجم مقاييس اللغه، ابن فارس، ماده وحى.
[48]. «الوحى، الاشارة و الكتابة و الرسالة و الالهام و الكلام الخفى و كل ما القيتَهُ الى غيرك؛ يقال: «وحيتُ اليه الكلام و أوحيتُ»، و «وحى و حيا و أوحى» ايضا اى كتب....».
[49]. علوم قرآنى،  معرفت، ص 20.
[50]. علوم قرآن، سعيدى روشن، ص 22؛ تاريخ قرآن، راميار، ص 78؛ الوحى المحمدى، رشيد رضا، ص 66.
[51]. ماده وحى.
[52]. تاريخ قرآن، رامیار، ص 79.
[53]. براى آگاهى بيشتر از زبان‏شناسى تطبيقى و كاربردهاى آن ر.ك: زبان‏شناسى عربى، فهمى حجازى، ترجمه سيدى؛ و مباحثى در فقه اللغه و زبان‏شناسى عربى، رمضان عبدالتواب.
 
[54]. ر.ک: روش فهم حدیث، مسعودی، ص 58- 59.
[55] . ر.ک: همان، ص 128.
[56]. یادآور می‌شویم این مراحل تا حدی مشابه فرایند تفسیر قرآن است که بر پایه اصول عقلایی محاوره شکل می‌گیرد، لیکن افزون بر آن،‌ اقتضائات خاص خود را نیز دارد که در ادامه به آن‌ها اشاره خواهد شد.
[57] . روش فهم حدیث، مسعودی، ص 151.
[58] . روایات بسیاری یافت می‌شود که سند آن‌ها به دلائل مختلف از نظر فنی ضعیف شمرده می‌شود، لیکن همان مضمون در روایتی دیگر با سند معتبر نقل شده است.
[59]. برای آگاهی بیشتر ر.ک:‌ همان، ص 153- 161.
[60]  .ر.ک‌:‌ اصول و قواعد فقه الحدیث، ربانی، ص 52- 53.
[61] . برای‌ آگاهی بیشتر ر.ک: اصول و قواعد فقه الحدیث، ربانی، ص 84- 98.
[62] . گاه یک واژه در طول زمان دچار تحول و تغییر معنایی شده و یا حتی معانی بیگانه دیگری می‌یابد که به آن تحول زبانی گفته می‌شود. اگر پژوهشگر از تحول زبانی غافل شود و بدون مراجعه به منابع اولیه واژه‌شناسی، معانی جدید را در کنار معانی اصلی قرار دهد، دچار ابهام می‌شود که باید با استفاده از ابزاری که در متن بیان شده، از ابهام خلاصی یابد.
[63] . برخی واژه‌ها در عربی و فارسی اختلاف معنا دارند و پژوهشگر فارس زبان با توجه به معنای متبادر و عرفی زبان فارسی به سراغ واژه عربی می‌رود و گرفتار خطا در فهم می‌شود؛ برای مثال، «غلام» در زبان عربی یعنی پسر نوجوان و در زبان فارسی یعنی برده، حال اگر در عبارت عربی «فرأی غلامَه؛ پسر نوجوان او دید» غلام را با توجه به معنای متبادر فارسی ترجمه کند، گرفتار خطا در فهم می‌شود.
[64] . ر.ک: روش‌شناسی ترجمه قرآن کریم، جواهری، ص ؛ درسنامه ترجمه، همو، ص 158- 161.
[65] . «...إِنَّ حَدِيثَ آلِ مُحَمَّدٍ صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ لَا يُؤْمِنُ بِهِ إِلَّا مَلَكٌ مُقَرَّبٌ أَوْ نَبِيٌّ مُرْسَلٌ أَوْ عَبْدٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَانِ فَمَا وَرَدَ عَلَيْكُمْ ...».
[66] . برای آگاهی بیشتر ر.ک: روش فهم حدیث، مسعودی، ص 235- 255.

540) تأملی در روش تفسیر بر پایه ترتیب نزول (نقد تفسیر تنزیلی ) ۳۱

در پست 531 به سوره حجر و چینش آیات برخلاف ترتیب نزول اشاره شد. در این پست آیات مورد اشاره را از نظر می‌گذرانیم:

در داستان حضرت لوط ابتدا فرشتگان الهی به خانه‌ او وارد می‌شوند؛ سپس گفتگویی بین آن‌ها و حضرت لوط رخ می‌دهد. بعد قوم گنهکار لوط به خانه او می‌آیند و قصد خلاف دارند و گفتگویی بین حضرت لوط و آن‌ها رخ می‌دهد و در نهایت با خروج حضرت لوط ع و ایمان آورندگان به او، عذاب الهی نازل می‌شود. لیکن در سوره حجر این ترتیب به هم ریخته است:

«پس هنگامى كه فرستادگان خدا نزد خاندان لوط آمدند، (61) لوط گفت: بى‏ترديد شما گروهى ناشناخته‏ايد. (62) گفتند: [نه، ما آشنا هستيم‏] با چيزى نزد تو آمده‏ايم كه قومت همواره در آن ترديد داشتند. (63) و ما واقعيتى قطعى و مسلّم را [كه همان عذاب الهى است، جهت نابودى مردم‏] براى تو آورده‏ايم و يقيناً راستگوييم. (64) پس [چون‏] پاره‏اى از شب [گذشت‏] خاندانت را كوچ ده و خودت دنبال آنان برو و هيچ يك از شما [به شهر] بازنگردد، و آنجا كه مأمور هستيد، برويد. (65) ما [كيفيت‏] اين حادثه [بزرگ‏] را به او وحى كرديم كه: هنگامى كه مجرمان وارد صبح شوند، بنيادشان بركنده خواهد شد. (66)

و اهل شهر [با آگاه شدن از مهمانان لوط] شادى كنان [به خانه لوط] آمدند. (67) لوط گفت: اينان مهمانان منند، آبروى مرا نبريد. (68) از خدا پروا كنيد و مرا [نزد مهمانانم‏] خوار و بى‏مقدار نسازيد. (69) گفتند: مگر ما تو را [از مهمان كردن‏] مردمان نهى نكرديم؟ (70) [لوط] گفت: اگر مى‏خواهيد [كار درست و معقولى‏] انجام دهيد، اينان دختران منند [كه براى ازدواج مناسبند.] (71)  [اى پيامبر!] به جان تو سوگند، آنان در مستى خود فرو رفته و سرگردان بودند. (72)

[تذکر: زمان رخ دادن آیات 67 تا 72 بین آیات 62 و 63 است.]

پس به هنگام طلوع آفتاب، صدايى [مرگبار و وحشتناك و غرّشى سهمگين‏] آنان را فرا گرفت. (73) در نتيجه آن شهر را زير و رو كرديم و بر آنان سنگ‏هايى از جنس سنگِ گل بارانديم. (74) قطعاً در اين [سرگذشت اسفبار و حادثه عبرت‏آموز] نشانه‏هايى [از قدرت خدا و خوارى و رسوايى مجرمان‏] براى هوشمندان [كه جستجوگر علل حوادث‏اند] وجود دارد. (75) و آن [آثار و بقاياى شهر ويران شده قوم لوط] بر سر راهى است كه پابرجاست. (76) مسلماً در اين [شهر ويران شده‏] براى مؤمنان نشانه‏اى [پندآموز] است. (77)» (حجر، 61- 77)

ضمناً‌ به لحاظ ادبی و محتوایی به نظر می‌رسد همه این آیات باهم نازل شده‌اند و مفسران نیز در این خصوص اتفاق نظر دارند.

538) ترتیب نزول، قرینه تفسیر یا مبنا؟  / تفسیر تنزیلی (به ترتیب نزول) 30

بسم الله الرحمن الرحیم

قرینه زمان نزول و خطای راهبردی در فهم مفسر

فصلنامه ذهن، سال بیستم شماره 4 (پیاپی 80، زمستان 1398)

سیدمحمدحسن جواهری

چکیده: از نظرگاه مشهور مفسران یکی از قرائن پیوسته غیر لفظی و شناخته شده علم تفسیر،‌ قرینه زمان نزول است. غالب مفسران به ویژه مفسران معاصر به این قرینه توجه نشان داده و از آن در تفسیر برای نقد و بررسی روایات تفسیری، شأن نزول، تحدید و تعیین معانی واژگان، ترجیح آرای تفسیری،‌ و جز این‌ها استفاده کرده و می‌کنند، لیکن برخی پژوهشگران- خودآگاه یا ناخودآگاه- با گسترش در کارکرد این قرینه،‌ ارزشی مبنایی برای آن در نظر گرفته‌اند. نکته چالشی این مطلب- با گذشت از منابع دسترسی به زمان نزول سور و آیات قرآن - تبیین مفهوم قرینه و مبنا و بررسی حجیت آن دو است. بررسی ادله حجیت قرینه بودن زمان نزول و دامنه دلالت آن و نیز پایه استواری دیدگاه مبناگروان و نقد ادله آن‌ها رویکرد مقاله پیش‌رو است. فرضیه مورد نظر نگارنده در مقاله پیش‌رو حجیت قرینه بر پایه روایات و اصول عقلائی محاوره و عدم حجیت مبنا به دلیل فقدان دلیل است.

واژگان کلیدی: قرینه، مبنا، زمان نزول، ترتیب نزول، تفسیر به ترتیب نزول

1. مقدمه

وفاق اصول عقلائی محاوره، اهل بیت‰ و مفسران از دیرباز به قرینه تاریخ نزول توجه داشته‌اند و کم و بیش در تفاسیر کارکردهای آن دیده می‌شود، لیکن رویکردی تازه بر آن است که به قرینه نزول بهایی در خور مبنا داده و کارکرد مبنا را برای آن تعریف کند. بررسی آثار طرفدار این روش تفسیری و نیز بررسی فرآورده‌های آن‌ها چالش‌هایی را فراروی این روش آشکار می‌کند. نقد و بررسی این نظریه یا دیدگاه از ابعاد مختلفی بایسته است که مهم‌ترین آن‌ها ارزیابی و بررسی جایگاه و مشروعیت چنین تعاملی با تاریخ و ترتیب نزول است. تا آنجا که نگارنده بررسی کرده،‌ پیشینه‌ای برای نقد این روش از بعد یاد شده در دست نیست و می‌توان این مقال را گامی نخست در نقد این روش تفسیری ارزیابی کرد. فرضیه نگارنده در این خصوص عدم مشروعیت تعامل یاد شده و ضرورت بسنده نمودن به کارکرد قرینه بر اساس اصول عقلایی محاوره است. در این مقاله،‌ پس از مفهوم‌شناسی برخی واژگان کلیدی و بررسی اصطلاح قرینه و مبنا و تبیین معنای مراد طرفداران این روش، مشروعیت این روش تفسیری بر اساس آخرین مدعیات و آثار موجود به بحث گذاشته می‌شود.

2. مفهوم‌شناسی «قرینه» و «مبنا» 

قرینه عنصری در کلام است که در انتقال یا انصراف معنا (از یک معنا به معنایی دیگر) نقش ایفا می‌کند و به سهم خویش از تطویل کلام می‌کاهد. مردم در تعاملات اجتماعی خود به گفتگو نیازمندند و در این مسیر کوتاه‌ترین راه را برای رساندن مقصود خود به طرف مقابل انتخاب می‌کنند. برای این منظور متکلم و ماتن از کاربست قرائن گوناگون غفلت نمی‌کنند و این نوع تعامل با قرائن در ناخودآگاه آن‌ها وجود دارد. وقتی کسی در روز شنبه سخن از خرید ماشینی خاص کرده،‌ اگر معامله او به هم بخورد، برای خبردادن به دیگرانی که پیش‌تر از خرید مطلع بودند،‌ بیشترین تکیه را بر قرینه ذهنی کرده و خیلی خلاصه می‌گوید:‌ معامله بهم خورد. مخاطب نیز کاملاً متوجه مراد او می‌شود. استفاده و اعتماد و تکیه بر قرینه در همه روزگاران بر قرار بوده و قرینه یکی از عناصر دخیل در انتقال معنا به مخاطب است و هر گونه خلل در ایفای نقش قرینه به ایهام، کژتابی و اشتباه منتهی می‌شود.

قرائن در یک تقسیم‌بندی کلی به پیوسته و ناپیوسته تقسیم می‌شوند. قرینه پیوسته نیز گاه لفظی است و گاه غیر لفظی که اصطلاحاً‌ به آن «لبّی» گفته می‌شود. مقصود از قرینه پیوسته لفظی «سیاق» است که به فراوانی در تفسیر کاربرد دارد. مثال ساده آن واژه «یرمی» در مثال معروف «رأیت اسداً‌ یرمی» است. واژه یاد شده موجب تشکیل سیاق برای عبارت شده که معنای اسد را در انسان شجاع منحصر می‌کند.

بر خلاف قرینه پیوسته لفظی، قرائن پیوسته غیر لفظی بسیار است و گستردگی زیادی دارد. شماری از این قرائن عبارت‌اند از: اوصاف و احوال گوینده، اوصاف و احوال مخاطب، نسبت گوینده و مخاطب، زمان و مکان انعقاد گفتگو، ارتکازات شنونده و گوینده، موضوع گفتگو، مقام سخن، لحن سخن و جز این‌ها. منظور از مرتکزات گوینده و شنونده، هرآن چیزی است که پیش از گفتگو در ذهنشان جای دارد و بر اساس آن‌ها و با کمک آن‌ها می‌گویند و می‌شنوند. چیزهایی مانند معلومات پیشینی موجود در ذهن، معرفت‌های بدیهی، فرهنگ و رسومات طرفین و مانند این‌هاست که شامل گفتمان قبلی طرفین در باره موضوع گفتگو نیز هست؛ از این رو در علم تفسیر، سخن قبلی در خصوص یک موضوع که مخاطب از آن آگاه است، می‌تواند در جایگاه قرینه تفسیر سخن فعلی در باره همان موضوع قرار گیرد که شاخه‌ای از آن مربوط به ترتیب نزول در نوشتار حاضر است. در حوزه تفسیر، افزون بر موارد یاد شده سبب و شأن نزول نیز جزو قرائن پیوسته غیر لفظی به شمار می‌رود که در کنار فرهنگ زمان نزول و زمان و مکان نزول آیات به «فضای نزول» شهرت دارند. قرائن ناپیوسته نیز خود مشتمل بر لفظی و غیر لفظی است. قرائن ناپیوسته لفظی عبارت‌اند از آیات و روایات و قرائن ناپیوسته غیر لفظی عبارت‌اند از: معلومات عقلی نظری و ضرورت‌های دینی، مذهبی و اجماع‌های معتبر. (ر.ک: بابائی، 1394، ص 192- 193)

مبنا

مبنا در لغت به معنای بنیان، اساس، شالوده، ریشه و مانند این‌هاست (ر.ک:‌ دهخدا و دیگران، ۱۳۷۳، ج۱۲، ص۱۷۷۵۹؛ معین، ۱۳۷۵، ج۳، ص۳۷۷۷) و در اصطلاح، تعریف‌های متعددی دارد که برخی از آن‌ها عبارت است از:

- مبانی مشتمل بر مباحثی است که مسائل یک علم بر آن‌ها مبتنی است و یا به تعبیر ساده‌تر، مبانی چیزهایی است که اساس یک تحقیق قرار می‌گیرد. (ر.ک: فاکر‌میبدی،  1428ق، ص 36- 37) مبانی گاه در معنای مبادی و حتی دلیل و مانند این‌ها هم کاربرد یافته که درحقیقت کاربردی مسامحی برای آن است. (ر.ک: همان)

- مبانی یک علم قضایایی است که اثبات و نفی آن‌ها در آن علم تأثیر می‌گذارد؛ برای مثال، مبانی تفسیر قضایایی است که اثبات و نفی آن‌ها در چگونگی تفسیر اثری بنیادین ایفا می‌کند. (ر.ک: صفوی، 1391، ص 38)

- در دانش‌های گوناگون اصطلاح «مبانی» به اصول و باورهای مسلمی گفته می‌شود که موضع‌گیری‌های بعدی در آن علم و مسائل آن، بر اساس آن‌ها صورت گرفته و بر آن‌ها مبتنی گشته است. به بیان دیگر، مبانی همان پیش‌فرض‌ها، باورها، و اصول موضوعه هر علم می‌باشد که علم دیگری متکفل تبیین و اثبات آن‌هاست. (رودگر، 1397، ص 28)

تعاریف بالا و مانند آن‌ها هرچند با هم تفاوت‌هایی دارند، در یک پیام مشترک‌اند و آن این است که: مبانی (جمع مبنا) قضایایی است که تأثیری بنیادین در علم داشته و مسائل آن علم بر آن‌ها مبتنی است.

اکنون پس از بیان اجمالی مفهوم قرینه و انواع آن و نیز شناخت اجمالی مبنا و جایگاه آن در هر حوزه علمی از جمله تفسیر، لازم است نسبت این ‌دو آشکار شود. برای این منظور ابتدا لازم است خاستگاه و کارکرد زمان نزول در تفسیر و همچنین مبنا بودن ترتیب زمان نزول به بحث گذاشته شود و سپس مشروعیت و حجیت و چالش‌های آن‌ها در تفسیر ارائه گردد.

در یک جمع‌بندی، نتیجه سخن در مفهوم‌شناسی قرینه و مبنا این است که قرینه هرچند به فهم صحیح مخاطب کمک می‌کند و مانع انعقاد خطا در ذهن او می‌شود، لیکن کلام بر آن مبتنی نبوده و بدون آن فرو نمی‌ریزد و هرچند نادرست لیکن در چهارچوب اصول عقلائی محاوره – که توضیح آن در ادامه می‌آید- منعقد می‌شود؛ اما در مبنا کلام مبتنی بر آن بوده و بدون آن منعقد نمی‌شود و فهمی شکل نمی‌گیرد. اگر پدر روز شنبه به فرزندش بگوید کفش بخر و روز یکشنبه بگوید شلوار بخر،‌ تنها چیزی که در ذهن فرزند شکل می‌گیرد، جواز خرید کفش و شلوار است. به لحاظ عرفی اگر قرینه‌ای دال بر اولویت خرید شلوار در سخن پدر وجود نداشته باشد، فرزند با وجود محدودیت مالی خود را در خرید هر یک از کفش و شلوار مختار می‌بیند و تقدم و تأخر کفش و شلوار تأثیری در فهم او برجای نمی‌گذارد. حال اگر قرار باشد تقدم و تأخر مبنا قرار گیرد، بدین معنی است که پدر از ابتدا دستور به خرید کفش و شلوار را حکیمانه مدیریت کرده و نظم داده است و این مطلبی است که اثبات آن دلیل می‌خواهد و اصول عقلایی محاوره بدون وجود قرینه پاسخگوی آن نیست. در این فرض، با وجود محدودیت مالی فرزند خود را ناگزیر از خرید شلوار می‌بیند. در ادامه با تبیین نقش زمان نزول در تفسیر، تمایز این دو بیش از پیش آشکار می‌شود.

3. خاستگاه و کارکرد قرینه زمان نزول در تفسیر

تفسیر، کشف مراد خدای متعال بر مبنای ادبیات عرب و اصول عقلایی محاوره است (ر.ک:‌ بابایی و دیگران، 1379، ص 23). منظور از اصول عقلایی محاوره، روش عقلا در همه فرهنگ‌ها و زبان‌هاست و چنان که در بالا گذشت، مردم در گفته‌ها و نوشته‌های خود بر قرائن تکیه می‌کنند، به ویژه در گفتار و در فضایی خاص و شرایطی که در انتقال معنا و مفاهیم ذهنی دخیل باشد. قرآن نیز هرچند متنی است که نه بر گفتاری منطبق است و نه نوشتاری و در عین حال، برخی ویژگی‌ها را از هر دو دارد و از کاستی‌های هر دو مبراست، لیکن به فراوانی از قرائن استفاده کرده و یکی از عوامل انحراف در فهم مراد خدای متعال و تفاسیر نادرست، غفلت از قرائن است (برای آگاهی بیشتر ر.ک: بابائی و  دیگران، 1379، ص 110). در این میان، یکی از قرائن پیوسته غیر لفظی تاریخ نزول است. مفسران از قرینه تاریخ نزول آیات برای ارزیابی روایات تفسیری و شأن و سبب نزول‌ و جز این‌ها استفاده می‌کنند. نمونه‌های ذیل کارکرد و شیوه تأثیرگذاری قرینه در تفسیر را تا حدودی آشکار می‌کند:

  1. در تفسیر آیه 60 سوره اسراء (... وَ مَا جَعَلْنَا الرُّءْيَا الَّتىِ أَرَيْنَاكَ إِلَّا فِتْنَةً لِّلنَّاسِ وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فىِ الْقُرْءَان‏ ...) روایتی نقل شده که شأن نزول این آیه را به سال ششم هجرت ربط می‌دهد. برخی مفسران این روایت را به این دلیل که سوره اسراء مکی است، مردود می‌دانند. (ر.ک: مکارم شیرازی و دیگران، [بی‌تا]، ج‏12، ص [Q3] 172)
  2. در تفسیر آیه 76 همان سوره (وَ إِن كَادُواْ لَيَسْتَفِزُّونَكَ مِنَ الْأَرْضِ لِيُخْرِجُوكَ مِنْهَا وَ إِذًا لَّا يَلْبَثُونَ خِلَافَكَ إِلَّا قَلِيلا) نیز بعضی مفسران آیه را مربوط به دوران حضور پیامبرˆ در مدینه دانسته‌‌اند که برخی دیگر آن را با توجه به مکی بودن سوره مردود دانسته‌اند. (مکارم شیرازی و دیگران، [بی‌تا]، ج‏12، ص 217)
  3. مرحوم علامه در تفسیر «امّیین» آیه 2 سوره جمعه (هُوَ الَّذِى بَعَثَ فىِ الْأُمِّيِّنَ رَسُولًا مِّنهُمْ يَتْلُواْ عَلَيهِمْ ءَايَاتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الحِكْمَةَ وَ إِن كاَنُواْ مِن قَبْلُ لَفِى ضَلَالٍ مُّبِين‏) دیدگاه تفسیر مجمع البیان را با استفاده از تاریخ نزول نقد کرده است: « بعضى (مجمع البيان، ج 10، ص 284) ديگر احتمال داده‏اند كه منظور از اميين اهل مكه باشند؛ زیرا مكه را" ام القرى" مى‏گفتند. اين نيز درست نيست؛ زیرا با مدنى بودن سوره مناسبت ندارد و بوى آن مى‏دهد كه ضمير در" يزكيهم" و در" يعلمهم" به مهاجرين و ساير مسلمانان اهل مكه كه بعد از فتح، اسلام آوردند و به نسل‌هاى بعد ايشان برگردد. و اين از مذاق قرآن به دور است.» (طباطبائی، 1417ق، ج‏19، ص 264)
  4. طهارت دو معنا دارد:‌ تمیزی و طهارت شرعی از خبث و حدث. اکنون با عنایت به زمان نزول و با توجه به این‌که احکام طهارت شرعی در مدینه نازل شد، آیات مکی در باره طهارت بر تمیزی حمل می‌شود و هرچند خود طاهرند،‌ لیکن نمی‌توان به آن‌ها بر مطهِّریت استناد کرد (مانند:‌ وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ مَاءً طَهُوراً (فرقان:  48)) اما از آیات مدنی می‌توان برای اثبات مطهِّریت از حدث و خبث استفاده کرد (مانند: وَ يُنَزِّلُ عَلَيْكُمْ مِنَ السَّماءِ مَاءً لِيُطَهِّرَكُمْ بِهِ (انفال: 11)). 

این‌ها مواردی از کارکرد قرینه تاریخ نزول در فرایند تفسیر است و چنان که دیده می‌شود هیچ‌یک نقش مبنایی برای تاریخ نزول در تفسیر ارائه نمی‌کند. در حوزه روایات نیز نمونه‌هایی دیگر وجود دارد که در نقد دیدگاه قائلان به مبنا بودن ترتیب نزول خواهد آمد و مسئله را بیش از پیش روشن خواهد کرد.

4. «تاریخ نزول» یا «ترتیب نزول»

در ادبیات منابع علوم قرآن و تفسیر و نیز در ادبیات منابع روش‌شناسی تفسیر مبتنی بر نزول دو عبارت «تاریخ نزول» و «ترتیب نزول» به چشم می‌خورد و تا آن‌جا که نگارنده بررسی کرده، کارشناسان این دو را یکسان تلقی کرده‌اند (ر.ک:‌ بهجت‌پور، 1392، ص 63، س1)، لیکن با بررسی شواهد و مصادیق در می‌یابیم که تاریخ نزول با تکیه بر یک تاریخ، در فهم آیه نقش اصلی ایفا نمی‌کند و تنها در قالب معیاری برای سنجش ابعاد دیگر ظاهر می‌شود. در مثال‌های ارائه شده فوق و نیز در روایات منقول که در ادامه بررسی می‌شود، غالباً تاریخ نزول مطرح و نقش قرینه محور بحث است، لیکن در پژوهش‌هایی که بر مبنای ترتیب نزول شکل گرفته، محور ترتیب نزول است و لحاظ دو زمان نزول یا بیشتر، نقش اصلی ایفا می‌کند.

5. تبیین نقش مبنایی «زمان نزول» در تفسیر و تمییز آن از قرینه

زمان نزول از دیدگاه برخی محققان کارکردی فراتر از قرینه دارد و نقشی مبنایی ایفا می‌کند. البته بررسی آثار طرفداران تفسیر به ترتیب نزول ما را به عنایت یا تفطن آن‌ها در خصوص فرق نهادن و تمییز بین این‌ دو نمی‌رساند و چه بسا از آن غفلت شده باشد، و بهترین دلیل بر این مدعا بررسی ادله جواز تفسیر به ترتیب نزول در آخرین و جامع‌ترین آثار مکتوب طرفداران این رویکرد تفسیری است. خلط قرینه و مبنا و مغالطه در استدلال از جمله کاستی‌هایی است که می‌توان ردیابی کرد. مبنا چیزی است که پایه استدلال قرار می‌گیرد و نقشی رئیسی ایفا می‌کند. در تفسیر مبتنی بر ترتیب نزول، اساساً‌ فارغ از ترتیب نزول هویتی وجود ندارد و گویا جزئی تفکیک‌ناپذیر است. آیات و سور در چنین رویکردی به زمان نزول آیات و سور زنجیر شده‌اند و بدون ملاحظه آن جز درکی نامطمئن دست‌آوردی ندارد. چند مثال می‌تواند تا حدودی مسئله را روشن کند. حکم حرمت شراب پیش از حکم وجوب حجاب نازل شده است،‌ اکنون می‌پرسیم آیا تقدم نزول حرمت شراب نسبت به وجوب حجاب می‌تواند مبنای استنباط باشد؟ مثلاً گفته شود:‌ مسئله شراب از حجاب مهم‌تر است، یا حرمت نوشیدن شراب زمینه‌ساز اجرایی و تقویت شدن حجاب در جامعه است؟ این گزاره‌ها که بر پایه ترتیب نزول استخراج و استنباط شده، حجت نیستند و بیش از ذوق و سلیقه شخصی بدون دلیل آن را پشتیبانی نمی‌کند و بسا محکوم به تفسیر به رأی گردد. در مثال یاد شده می‌توان برعکس حکم کرد؛‌ مثلاً گفت:‌ تأخیر حکم حجاب به دلیل آماده نبودن شرایط اجتماعی بوده که چنین مشکلی در مورد شراب فراهم نبوده است (نقل از: جواهری، مهندسی حجاب در عصر نبویˆ، مقاله هنوز منتشر نشده). به هر صورت وقتی مسلم است که مثلاً باید صد حکم نازل شود و این احکام لزوماً می‌بایست به تدریج نازل شوند، برخی مقدم می‌شوند و برخی مؤخر؛ خواه در تقدیم و تأخیر حکمتی ورای تدریجی بودن وجود داشته باشد و خواه هیچ حکمتی جز تدریجی بودن وجود نداشته باشد. در این خصوص ممکن است در تقدیم و تأخیر برخی احکام بر برخی دیگر حکمت یا حتی حکمت‌هایی در کار باشد، لیکن آیا می‌توان با صرف حدس و گمان مطالبی تحت عنوان حکمت ارائه کرد و آن را حجت دانست؟ و آیا چنین حدس و گمان‌هایی می‌تواند مایه برداشت‌های تفسیری باشد؟ مثالی برای تقریب به ذهن مناسب است. فرض کنیم اساتید یک رشته در همایشی شرکت کرده‌اند،‌ در پایان همایش همه اساتید می‌خواهند از در سالن بیرون روند،‌ اینک آیا می‌توان از ترتیب بیرون آمدن اساتید،‌ نکته خاصی را برداشت کرد؟ در این مثال، ممکن است هنگام خروج جمعیت، در خصوص چند نفری که کنار درب خروج هستند، خروج‌ها بر اساس حفظ احترام و شأن و سن و مانند این‌ها اتفاق بیفتد، لیکن آیا می‌توان آن را در مورد همه اساتید گسترش داد؟ در این گونه موارد در نهایت شاید بتوان به عنوان مؤید برداشت‌ها به تقدیم و تأخیر اشاره کرد؛ مثلاً گفت:‌ هنگام خروج، آقای عمرو بر زید مقدم نشد و این به خاطر این است که عمرو شاگرد زید بوده؛ در واقع، ما از خارج می‌دانیم نسبت میان آن دو چیست و بر آن اساس این تقدیم و تأخیر را بر آن حمل می‌کنیم نه برعکس،‌ به این که مثلاً بگوییم اگر زید بر خالد مقدم نشده به خاطر این است که شاگرد او است؛ زیرا ممکن است شاگرد او نباشد و به جهت رعایت سن و یا حتی بدون هیچ دلیلی و تنها برای رعایت حق تقدم باشد. بله، یک نظم اجمالی می‌توان فرض کرد و آن خروج مَن اقرب الی الباب است که منطقی عقلایی است و در هنگام خروج برای چند نفر کنار در نیز رعایت سنی، پیش‌کسوتی و مانند آن ممکن است لحاظ شود. در مورد آیات قرآن نیز ممکن است شرایط اجتماعی، ضرورت احکام، قدرت و توانایی حکومت اسلامی، آمادگی مخاطبان و مانند این‌ها لحاظ شده باشد که کشف آن‌ها بر اساس قرائن می‌تواند مفید باشد، لیکن در تنقیح مناط و استخراج احکام و تعالیم فراگیر و جاودانه قرآن این موارد حذف و مغز و لبّ اصطیاد می‌شود.

همین‌گونه می‌توان در باره حج و حجاب سخن گفت. حج در سوره بقره مطرح شده و حجاب ابتدایی نخستین بار در سوره نور بیان شده است (نقل از: همان) و چنان که می‌دانیم سوره بقره بی‌تردید پیش از سوره نور نازل شده است. بر این اساس، آیا می‌توان گفت مسئله حج از حجاب مهم‌تر است؟[2]همین قیاس را در مورد صوم و حجاب و برخی احکام دیگر نیز می‌توان طرح کرد.

دشواری یاد شده در مورد احکامی که سبب نزول خاصی ندارند، بر قرار است، لیکن در مورد احکامی که در پی حادثه‌ای نازل شده‌اند،‌ مسئله دشوارتر و در نظر گرفتن ترتیب زمان از تعاملات عرفی دورتر است. مثال ذیل تا حدی مسئله را روشن می‌کند: فرض کنیم استادی بخواهد مطلبی که 10 بند دارد، بر اساس ترتیب منطقی آن بیان کند، لیکن در مقام ارائه پس از بیان سه بند با پرسشی از سوی دانشجویان رو به رو می‌شود که ناگزیر می‌گردد بند مثلاً نهم را بر بند چهارم مقدم کند و سپس بندهای دیگر را به ترتیب ارائه نماید. حال اگر دانشجویی بخواهد مطلب استاد را تقریر کند، باید بکوشد با الغای تأثیر حادثه پرسش دانشجویان بر ترتیب منطقی بندها و درهم ریختن نظم آن‌ها، نظام حاکم در ذهن استاد را به دست آورده و مطلب را بر اساس آن تنظیم کند نه این‌که برای آن حادثه در تنظیم بندها نقشی قائل شود. حال با توجه به این مثال می‌گوییم: بر فرض مشروعیت این روش تفسیری، استخراج طرح و نظام از ترتیب نزول بدین معناست که خدای متعال حوادثی را که سبب نزول آیات یا سور شده‌اند، به نحوی مدیریت کرده که ترتیب احکام نازل شده نظامی حکیمانه ارائه کند و روشن است که چنین فرضیه‌ای اول الکلام است.

اکنون برای اطمینان از استنتاج و استنباط اولویت، محبوبیت، مقدمیت و جز این‌ها از ترتیب نزول که گاه برایند آن تا حد ترسیم یک طرح و سیستم پیش می‌رود، و جواز استناد آن‌ها به خدای متعال، لازم است براهین و ادله مدعیان آن به دقت بررسی شود که ادامه بحث متکفل آن است.

6. مشروعیت نگرش مبنایی به ترتیب نزول در تفسیر

به نظر می‌رسد در میان آثار طرفداران تفسیر بر مبنای ترتیب نزول، کامل‌ترین اثری که به مشروعیت و اثبات حجیت تفسیر بر اساس و مبنای ترتیب نزول توجه کرده، تفسیر تنزیلی (به ترتیب نزول) است. نویسنده کوشیده فرضیه خود را با پنج دلیل اثبات کند. ما هریک  از این ادله پنج‌گانه را طرح و بررسی و نقد خواهیم کرد تا درستی و استواری آن‌‌ها آشکار شود.

6-1. سیر ابلاغی و تعلیمی رسول اکرمˆ

نخستین دلیل کتاب تفسیر تنزیلی بر مشروعیت و جواز تفسیر بر اساس ترتیب نزول، سیر ابلاغی تعلیمی رسول اکرم صص است. نویسنده در ذیل این عنوان آورده است: «اصلی‌ترین پایه مشروعیت این سبک سیر ابلاغي وتعليمي رسول اللهˆ است. آیات قرآن مجید در نوبت‌های مختلف نزول برایشان خوانده می‌شد و آن حضرت نیز به همین نسبت برمردم تلاوت می‌کردند، آنان را از نظر روحی آماده می‌نمودند وبه تعلیم محتوای آیات و بیان حکمت‌های نهفته درآنها می‌پرداختند.» (بهجت‌پور، 1392، ص 49) نویسنده با استنناد به روایاتی مبنی بر این‌که پیامبر ص پس از نزول آیه یا آیات و یا سوره‌ای از قرآن، آن را بر مردم تلاوت می‌کردند و تعلیم می‌دادند،‌ کوشیده مطلب خود را بیان کند.

نقد و بررسی

الف) این استدلال تمام نیست؛ زیرا زمانی می‌توان به روش ابلاغی و تعلیمی پیامبرˆ بر مبنا بودن ترتیب نزول در تعلیم و تفسیر قرآن استناد کرد که همه قرآن نازل شده باشد،‌ آن‌گاه پیامبرˆ روش ترتیب نزول را در تفسیر برگزیند نه این‌که تعلیم همگام با نزول سند چنین برداشتی باشد. از نوشته نه چندان صریح تفسیر تنزیلی بر می‌آید که نویسنده تلاش کرده با تمسک به نزول دفعی و این‌که پیامبرˆ اجمالاً از قرآن خبر داشته، لیکن بر اساس ترتیب مصحفی عمل نکرده بلکه بر اساس ترتیب نزول عمل کرده، به استدلال خود وجاهت بخشد (بهجت‌پور، 1392، ص 49- 50)، لیکن سستی این رویکرد بی‌نیاز از توضیح و تبیین است؛ زیرا بر فرض که پیامبرˆ از همه آیات با خبر باشد، لیکن حکمت اقتضا می‌کرده آیات به تدریج بیان شود و هر راهی جز این خلاف حکمت پروردگار است:‌ «وَ قالَ الَّذينَ كَفَرُوا لَوْ لا نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً واحِدَةً كَذلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَكَ وَ رَتَّلْناهُ تَرْتيلاً» (فرقان:‌32).

ب) اساساً‌ ابلاغ‌ها و تعلیم‌های پیامبرˆ همگام با نزول وحی مستند به زمان نزول نیست! یعنی پیامبرˆ پس از نزول هر آیه نمی‌فرمودند می‌خواهم این آیه را با توجه به زمان حال که نازل شده تفسیر کنم! بله، اگر پیامبرˆ مثلاً در مدینه آیات مکی را بر پایه ترتیب نزول تفسیر می‌کردند،‌ حجت بود،‌ لیکن چنین مستندی در دست نیست.

ج) بر پاسخ‌های فوق می‌افزاییم اگر اراده پیامبرˆ در ابلاغ و تعلیم همگام با نزول وحی مبنا قرار دادن ترتیب نزول بود، چرا گاه دستور می‌دادند برخی آیات بر خلاف ترتیب نزول در سوره‌های دیگر ثبت شوند؟ (مانند آیه 281 سوره بقره (طباطبائی، 1417ق، ج‏2، ص 424) و آیه اکمال (مائده:‌3) به ویژه در مقایسه با آیه ابلاغ در همان سوره (مائده: 67) و جز این‌ها) این دقیقاً به معنای بطلان فرضیه پایه بودن ترتیب نزول در تفسیر و ابلاغ همگام با وحی است. این نکته را نیز می‌افزاییم که ما نمی‌دانیم چه تعداد آیه بر خلاف ترتیب نزول ثبت شده‌اند،‌ اما آنچه بر آن بحث شده کم‌ نیست! (ر.ک: معرفت، 1415، ج‏1، ص 170- 240)؛ همچنین در باره مکی یا مدنی بودن حدود یک‌چهارم سور قرآن نیز بحث است (ر.ک: همان، ج‏1، ص 146- 168)، هرچند بسیاری از مطالب مطرح شده در این باره استوار نیست همان گونه که بعضاً‌ نقد آن‌ها نیز چندان استوار نیست! (مانند سوره الرحمن که بر خلاف روایات ترتیب نزول مکی بودن آن ادعا شده و نقد ضعیفی که در این خصوص ارائه گردیده است. (ر.ک:‌ معرفت، 1415، ج1، ص 150- 151) ) حتی بسیار شده که سوره‌ای آغاز شده و نیمه‌کاره رها شده و سوره‌ دیگری آغاز شده و سپس سوره قبل تکمیل شده است. پنج آیه سوره علق نمونه آن است (معرفت، 1415، ج‏1، ص 127). جالب این است که کسانی که قائل‌اند ترتیب سوره‌های قرآن پس از پیامبرˆ شکل گرفته – که از نظر نگارنده این نظریه مخدوش و مرجوح است- عنوان «فاتحة الکتاب» را که در زمان پیامبرˆ نیز به سوره حمد اطلاق می‌شد، به «اولین سوره‌ای که کامل نازل شد» تفسیر می‌کنند (معرفت، 1415، ج‏1، ص 109 و 127) و این یعنی سوره علق در وهله نخست کامل نازل نشده بوده است. ما هیچ راهی نداریم که حتی بتوانیم به شکل معتبری حدس بزنیم که چه تعداد آیه بر اساس غیر ترتیب نزول چینش شده‌اند. جالب‌تر این است که حتی خدای متعال نیز گاه یک حادثه را برخلاف وقوعش در قرآن نقل کرده است. نمونه آن را می‌توان در آیات 65 تا 73 سوره حجر مشاهده کرد: « فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ بِقِطْعٍ مِّنَ الَّيْلِ وَ اتَّبِعْ أَدْبَارَهُمْ وَ لَا يَلْتَفِتْ مِنكم أَحَدٌ وَ امْضُواْ حَيْثُ تُؤْمَرُونَ، وَ قَضَيْنَا إِلَيْهِ ذَالِكَ الْأَمْرَ أَنَّ دَابِرَ هَؤُلَاءِ مَقْطُوعٌ مُّصْبِحِينَ، وَ جَاءَ أَهْلُ الْمَدِينَةِ يَسْتَبْشِرُونَ، قَالَ إِنَّ هَؤُلَاءِ ضَيْفِى فَلَا تَفْضَحُونِ، وَ اتَّقُواْ اللَّهَ وَ لَا تخزُونِ، قَالُواْ أَ وَ لَمْ نَنْهَكَ عَنِ الْعَالَمِينَ، قَالَ هَؤُلَاءِ بَنَاتىِ إِن كُنتُمْ فَاعِلِينَ، لَعَمْرُكَ إِنهمْ لَفِى سَكْرَتهِمْ يَعْمَهُونَ، فَأَخَذَتهمُ الصَّيْحَةُ مُشْرِقِينَ».

د) همه متفق‌اند که ترتیب آیات در سوره‌های قرآن توقیفی است؛ یعنی به دستور پیامبر اکرمˆ  و با راهنمایی پروردگار چیده شده است و هیچ کس حق تغییر در آن‌ها را ندارد،‌ لیکن گاه در این چینش‌ها ترتیب نزول یکسره طرح شده است؛ برای نمونه،‌ در سوره ممتحنه، آیات ابتدایی در سال هشتم، آیات دهم و یازدهم در سال ششم، آیه دوازدهم پس از فتح مکه،‌ و آیه سیزدهم از نظر معنا متناسب با آیات صدر سوره و آستانه فتح مکه است. (برای آگاهی بیشتر ر.ک: بابائی و دیگران، 1379، ص 105)

6-2. ساختار ترتیب سوره‌ها در مصحف امیرمؤمنان†

نویسنده تفسیر تنزیلی ذیل عنوان فوق آورده است:

« از جمله مباحث دامنه‌دار تاریخ قرآن مصحف امیرمؤمنان† و ویژگی‌های آن است . به نظر دقیق مصاحف صحابه قرآن خالص نبود بلکه ترکیبی از آیات قرآنی همراه با تفسیر و تبییناتی بود که از پیامبر اکرمˆ فرا گرفته بودند. به واقع می‌توان مصاحف صحابه را تفسیر‌ها و تقریراتي از تعالیم فراگرفته صحابه از فرمایشات پیامبر دانست. به همین نسبت مصحف امیرمؤمنان† تفسیری برگرفته از آموزش‌های پیامبر اکرمˆ به آن حضرت بود. در این صورت باتوجه به گزارش‌هایی که از ویژگی‌ این مصحف رسیده جواز تفسیر قرآن به ترتیب نزول از عمل مولای متقیان† قابل استفاده است.» (بهجت‌پور، 1392، ص  56) وی پس از مقدماتی اضافه کرده است: «مصحف امیر مؤمنان† نیز نوعی تفسیری مزجی ازآیات قرآن است در این مصحف مجموعه‌ دانش‌های مرتبط با آیات را که آن حضرت از پیامبر اکرمˆ دریافت کرده بود، به ثبت رسانده بود، در این مصحف علاوه بر ترتیب نزول سوره‌ها به دیگر ویژگی‌هایی نظیر بیان اسباب نزول آیات (ر.ک. مجلسی، [بی‌تا]، ج89، ص 43) و اشخاصی که آیات درمورد آنان نازل شده ، مکان وقت نزول و ناسخ و منسوخ آیات توجه داده شده است (ر.ک. معرفت ، 1415، ج1، ص 293-292 (» (بهجت‌پور، 1392، ص  59) وی بدون تحقیق این فرضیه (چینش مصحف حضرت بر اساس ترتیب نزول) و با اعتماد به گفته برخی علما می‌نویسد: «بنابراین این مصحف با ویژگی‌های خاص خود معیار استفاده آن حضرت و تمام اوصیا بوده است و به عبارت بهتر مشروعیت فهم قرآن به ترتیب نزول در سیره مستمره تمام اوصیاء رسول اللهˆ ریشه دارد.» (همان)

نقد و بررسی

در نقد و بررسی این استدلال لازم است به نکاتی توجه شود:

الف) استناد به ارای علما در حالی که هیچ سندی از روایات نمی‌توان بر آن‌ ارائه کرد (باید توجه کنیم که حضرت پس از عدم پذیرش مردم، مصحف خویش را از دید همگان پنهان داشت (ر.ک:‌ صفار، 1404 ق، ج‏1، ص 193))، نمی‌تواند مورد پذیرش باشد، به ویژه اگر فرض کنیم روایاتی برخلاف این فرضیه در اختیار داشته باشیم!

ب) روایاتی در اختیار است که نشان می‌دهد چینش سوره‌ها در مصحف حضرت علی ع مطابق مصحف دیگران بوده است.

ج) با توجه به این‌که ترتیب آیات سوره‌ها توقیفی بوده، اگر بر فرض ترتیب مصحف حضرت علی† بر اساس نزول باشد، این ترتیب به ترتیب در سوره‌ها محدود می‌شود و ارتباطی به آیات ندارد؛‌ اما برخی بدون توجه به تبعات سخن خود و بدون ارائه هیچ سندی- معتبر و غیر معتبر- با نسبت دادن به معروف مدعی شده چینش آیات مصحف حضرت نیز بر اساس نزول می‌باشد! (معرفت، 1415ق، ج‏1، ص 275- 276)

د) بررسی روایات مربوط به مصحف حضرت علی ع خاستگاه تلقی اشتباه برخی دانشمندان را آشکار می‌کند. ما به دلیل اهمیت این موضوع به اختصار چند روایت را در این خصوص از نظر می‌گذرانیم تا بی‌پایگی این فرضیه را نشان دهیم:

د/1. ... ثم اَلَّفَ- عليه السّلام- القرآنَ و خَرَج الى الناس و قد حَمَلَه في اِزارٍ معه و هو يَئِطُ من تَحتِه فقال لهم: هذا كتابُ اللّهِ فد الَّفتُه كما أمَرَني و أوصاني رسولُ اللّهِ- صلّى اللّه عليه و آله- كما انزل. (مسعودی، 1384، ص 146)

تحلیل روایت

در لسان العرب در توضیح «الَّف»‌ آمده است:‌ « أَلَّفْتُ بينهم تأْلِيفاً إذا جَمَعْتَ بينهم بعد تَفَرُّقٍ، و أَلَّفْتُ الشي‏ء تأْلِيفاً إذا وصلْت بعضه ببعض؛ و منه تأْلِيفُ الكتب، و أَلَّفْتُ الشي‏ءَ أَي وصَلْتُه.» (ابن منظور، 1414ق، ج‏9، ص10، ماده الف) بنابراین، «الف» معنایی وسیع‌تر از ترتیب دارد و مانند تألیف کتاب،‌ شامل بیان توضیح، ناسخ و منسوخ و مانند آن می‌شود. نقطه ابهام و منشأ اختلاف در این روایت در تعبیر «کما انزل» نهفته است.

د/2. ... كما كان‏ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ- عَلَيْهِ السَّلَامُ- جَمَعَهُ، فَلَمَّا جَاءَهُمْ بِهِ قَالَ: «هَذَا كِتَابُ رَبِّكُمْ كَمَا أُنْزِلَ عَلَى نَبِيِّكُمْ، لَمْ يَزِدْ فِيهِ حَرْفٌ، وَ لَمْ يَنْقُصْ مِنْهُ حَرْفٌ» .فَقَالُوا: لَا حَاجَةَ لَنَا فِيهِ، عِنْدَنَا مِثْلُ الَّذِي عِنْدَكَ. فَانْصَرَفَ وَ هُوَ يَقُولُ: فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ وَ اشْتَرَوْا بِهِ ثَمَناً قَلِيلًا فَبِئْسَ ما يَشْتَرُونَ (صدوق، 1414ق، ص 86).

تحلیل روایت

این روایت نکات تازه‌ای را گوشزد می‌کند. «عندنا مثل الذی عندک» نشان می‌دهد که آن‌ها مصحف امیر المؤمنین† را از نظر قالب مانند مصحف‌های خود می‌دیدند و تفاوت مصحف حضرت در تفسیر و بیان قرائت، ناسخ و منسوخ و مانند آن‌ها بوده است.

از نظر روان‌شناسی به هیچ وجه نمی‌توان مصحف امیر المؤمنین† را برهم زننده ترتیب موجود در زمان پیامبرˆ دانست؛ زیرا اگر حضرت ترتیب سوره را تغییر می‌داد،‌ مخالفان فریاد بر می‌آوردند که هنوز کفن پیامبر خشک نشده، علی بن ابی‌طالب در قرآن او تغییر ایجاد کرد و دلیل طرد و رد آن را به جای بی‌نیازی، «تغییر» ذکر می‌کردند. این مشکل را در خصوص تغییر آیات که توقیفی است، بسیار شدیدتر می‌توان ارزیابی کرد.

د/3. و روي أيضا بطريق آخر عن محمّد بن سيرين عن عكرمة قال لما كان بعد بيعة أبي بكر قعد علىّ بن أبي طالب في بيته فقيل لأبى بكر قد كره بيعتك فأرسل إليه- إلى أن قال: قال أبو بكر: ما أقعدك عنّي؟ قال: رأيتُ كتابَ اللّه يزاد فيه فحدثتُ نفسى أن لا ألبسَ ردائى إلّا لصلاة حتّى أجمعه قال له أبو بكر: فانّك نعم ما رأيتَ، قال محمّد: فقلت لعكرمة: ألفوه كما أُنزل‏ الأوّل فالأوّل؟ قال: لو اجتمعت الإنس و الجن على أن يؤلفوه هذا التأليف ما استطاعوا. (هاشمی خوئى، 1400ق، ج‏16، ص 264)

تحلیل روایت

این روایت مشابه روایت د/1 است با این تفاوت که در آنجا آمده بود «کما انزل بناسخه و منسوخه» و در این جا آمده است «کما انزل الاول فالاول»؛ البته این عبارت سؤالی است و عکرمه در پاسخ تنها می‌گوید که جن و انس توان کاری مشابه او را ندارند که طبیعی است چنین کار عظیمی که جن و انس نمی‌توانند انجام دهند، فراتر از ترتیب صِرف سور و یا حتی آیات به ترتیب نزول است. این اشارات می‌تواند تا حدی از ابهام بکاهد، لیکن ابهام را به تمامه کنار نمی‌نهد.

د/4. ... وَ فِيهِ عِلْمُ الْقُرْآنِ كَمَا أُنْزِلَ،... (طبری، ۱۳۸۳ق، ص 106)

تحلیل روایت

از این روایت به خوبی می‌توان استفاده کرد که «کما انزل» مربوط به محتوای قرآن و رفع برخی تحریف‌های معنوی است نه ترتیب سور و یا حتی آیات آن بر اساس ترتیب نزول. ارتباط با محتوا هم می‌تواند در تبیین قرائت آن شکل گیرد؛ چنان که در ادامه بیان خواهیم کرد.

با توجه به روایات یاد شده متوجه می‌شویم که به احتمال بسیار قوی منشأ اشتباه برخی دانشمندان متقدم و متأخر عبارت «کما انزل» و مانند آن در روایات یاد شده است. نگارنده در خصوص این عبارت مقاله‌ای نگاشته و بر اساس کاربست این عبارت در روایات دیگر نشان داده که معنای این عبات نمی‌تواند ترتیب نزول باشد. به دلیل ضیق مجال تنها چند روایت را از نظر می‌گذانیم:

- قال رسول الله ص «مَنْ سَرَّهُ أَنْ يَقْرَأَ الْقُرْآنَ غَضّاً كَمَا أُنْزِلَ فَلْيَقْرَأْهُ عَلَى قِرَاءَةِ ابْنِ أُمِّ عَبْدٍ» (مسند أحمد، ج1، رقم7، 38، 445، 454 و ج4، رقم279؛ بلاذری، أنساب‏الأشراف، ج‏11، ص212)

- در روایتی دیگر از آن حضرت آمده است: «مَنْ سَرَّهُ أَنْ يَقْرَأَ الْقُرْآنَ رَطْباً كَمَا أُنْزِلَ» (أحمد، [بی‌تا]، ج1، رقم7 و 26؛ هیثمی، 1407ق، ج 9، ص287؛ ابن کثیر، 1398، ج9، ص149(

تحلیل دو روایت فوق

عبارت مورد بحث در این دو روایت منقول از پیامبر اکرمˆ به خوبی بر قرائت صحیح دلالت دارد و بی تردید هیچ ارتباطی به ترتیب نزول و یا تحریف ندارد. اگر ترتیب نزول مد نظر بود،‌ بی تردید خود پیامبر اکرمˆ به ترتیب نزولی اقدام می‌کرد و گذشته از این، ترتیب نزولی در زمان پیامبر اکرمˆ مطرح نبوده که اختیار آن به حسب خواست قرائت کنندگان قرآن باشد که اگر بخواهند قرآن را تر و تازه بخوانند، بر اساس آن بخوانند و اگر چنین است، چرا پیامبر اکرمˆ چینشی بر خلاف آن در ترتیب آیات اتخاذ کرد که تلاوت کنندگان قرائت رطب و غض را از دست بدهند؟!

- امام صادق ع: ... و قال پیامبر اکرمˆ: لو أنّ النّاس قرؤوا القرآن، كما أنزل‏ اللّه، ما اختلف اثنان. (قمی، 1404ق، ج‏2، ص 451؛ قمی‌مشهدی، ‏1368، ج‏14، ص 557)

تحلیل روایت

این روایت ربطی به ترتیب نزول ندارد و چنین تفسیر ناصوابی پیامبر ص را به کوتاهی و اهمال  نسبت به انجام وظیفه متهم می‌کند که توضیح آن در ذیل آمده است.

6-3. ترغیب معصومان‰ به قرائت و فهم ترتیب نزول

در کتاب تفسیر تنزیلی ذیل عنوان یاد شده آمده است:

« ظاهر برخی کلمات وارد شده در لابه لای روایات اهل بیت ع بر مشروعیت این سبک تفسیری اشعار دارد.

برای مثال، در روایت ابن بکر حضرمی از امام صادق† وارد شده است که رسول خداˆ فرمود: «لو ان الناس قَرَؤُ القرآن کما انزل ما اختلف اثنان» (مجلسی، [بی‌تا]، ج 89، ص 48) اگر مردم قرآن را آن‌گونه که فرود آمده بود می‌خواندند حتّی دو نفر در آن اختلاف نمی‌کردند.» (بهجت‌پور، 1392، ص 60) وی ضمن اشاره به تفاسیر دیگر برای «کما انزل»، با برگزیدن معنای ترتیب نزول برای آن، در پایان آورده است: «هرچند این روایت در مقام بیان تحسر امام (ع) از بهم خوردن ترتیب نزولی قرآن و تلاوت آن به این طریق است؛ اما اولویت علاقه آن حضرات در فهم قرآن با این سبک واسلوب را نیز دارد.» (همان، ص 62)

نقد و بررسی

این برداشت ناصواب است؛ زیرا معنا ندارد پیامبر- صلی الله علیه و آله- در زمان حیات خود ترتیب نزول را عامل عدم اختلاف ذکر کند و آن‌گاه در این خصوص هیچ اقدامی نکند بلکه به اتفاق مسلمانان خود ترتیبی برای آیات سوره‌ها در نظر بگیرند که عامل اختلاف است!!

بنابراین، در این روایت نیز عبارت مورد بحث بر قرائت صحیح حمل می‌شود و گرنه حمل بر ترتیب نزول و یا تحریف در غیر قرائت، چنان که پیش‌تر اشاره شد، به اثبات کوتاهی شخص پیامبرˆ در صیانت از قرآن می‌انجامد؛ یعنی اگر مراد ترتیب به نزول باشد، این سؤال مطرح می‌شود که چرا پیامبرˆ با ترتیب بر اساس نزول جلو اختلاف را نگرفتند؟

نویسنده کتاب تفسیر تنزیلی به روایت دیگری نیز استناد کرده که آن نیز از اثبات مقصودش کوتاه است: «حضرت امیرمؤمنان† تعلیم قرآن را براساس نزول در زمان حضرت مهدی(عج) پیش بینی کرده‌اند: "... قال امیرالمؤمنین†: کانی انظر الی شیعتنا بمسجد الکوفه وقد ضربوا الفساطيط، یعلمون الناس القرآن کما انزل؛ گویا به شیعیانمان در مسجد کوفه نگاه می‌کنم که چادرهایی را بر پا کرده‌اند و در آن‌ها قرآن را به شیوه‌ای که نازل شد به مردم تعلیم می‌دهند"». (نعمانی ، محمد بن ابراهیم ، کتاب الغیبه باب 21 باب  ماجاء فی ذکر احوال الشیعه؛ نوری، 1408ق، ج3،ص 396، ح 3803)

آقای بهجت‌پور با استناد به آیه 2 سوره جمعه (یتلوا علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمه) مدعی است: «در زمان حضرت حجت† علاوه بر آنکه قرائت قرآن  به همان ترتیب نزولی خواهد بود- ترتیبی که پیامبر بر مردم می‌خواندند (ر.ک. شیخ مفید، 1413ق، ص 386 ؛ مجلسی، [بی‌تا]، ج52، ص 339، ح 85، و نیز ح 139 ، 140 و 141)- تعلیم محتوای آیات قرآن نیز به همان گونه‌ای خواهد بود.» (بهجت‌پور، 1392، ص 61)

نقد و بررسی

الف) هرچند بر اساس آیه، تعلیم پس از تلاوت است، لیکن با توجه به این‌که در شماری از موارد اختلاف قرائت موجب اختلاف معنی است، تعلیم می‌باید بر اساس قرائتی باشد که جبرئیل بر پیامبرˆ نازل کرده است؛ بنابراین، هیچ لزومی ندارد که جز بر تفسیر صحیح کما انزل (قرائت صحیح) حمل شود.

ب) تعلیم بر اساس ترتیب نزول (که تفسیری از «کما انزل» و محل بحث فعلی است) مستلزم قرائت بر اساس نزول نیست؛ زیرا اگر این تفسیر را برای روایت بپذیریم، شامل ترتیب آیات سوره‌ها و ترتیب سوره‌ها هر دو می‌شود و این بدین معناست که ترتیب آیات توقیفی نبوده و به اجتهاد اصحاب بوده است؛ نتیجه‌ای که خود نویسنده نیز ظاهرا بدان قائل نیست!

ج) در باره حدیث فساطیط لازم است توجه شود که ادامه حدیث باعث اجمال ماقبل و ناکارآمدی کل حدیث می‌شود و این با گذشت از اشکالات دیگر آن است. در روایتی دیگر از امام باقر† آمده است: «إذا قام قائم آل محمد‰ ضرب فساطيط لمن يعلّم الناس القرآن على ما أنزله اللّه جلّ جلاله، فأصعب ما يكون على من حفظه اليوم، لأنه يخالف فيه التأليف».(مفید، 1413ق، ج‏2، ص 386)

استاد معرفت در توضیح کلام امام باقر - علیه السلام- آورده‌اند: «امام باقر- علیه السلام- در این روایت علت دشواری حفظ قرآن- در آن روز- را تفاوت آن با نظم و ترتیب فعلی قرآن اعلام داشته است و اگر قرآن که در دست ولی عصر(عج) است با قرآن فعلی اختلاف دیگری داشت، امام† آن را نیز بیان می‌کرد این امر نشان می‌دهد که  آن قرآن  با قرآن کنونی جز در ترتیب نزول هیچ‌گونه اختلافی ندارد.» (معرفت، 1379، ص51؛ بهجت‌پور، 1392، ص 62)

نقد و بررسی

این گفته از جهات مختلف مخدوش است. توضیح این‌که: این روایت از ابهام و عدم همایش درونی رنج می‌برد. فراز «لأنه يخالف فيه التأليف» معنای روایت را به ترتیب سوره‌های قرآن و یا ترتیب آیات منصرف می‌کند، لیکن ترتیب سوره‌های قرآن با فراز « فأصعب ما يكون على من حفظه اليوم» ناسازگار است؛ زیرا صرف به هم ریختن ترتیب سوره‌ها دشواری خاصی برای حافظ قرآن ایجاد نمی‌کند که از آن به «فأصعب» تعبیر شود. ترتیب آیات نیز- بر فرض اراده آن- تنها در شمار اندکی از آیات یا فرازهایی از آیات می‌تواند طرح شود اگر بپذیریم که معقول باشد حضرت بر خلاف چینش پیامبرˆ به چینش جدیدی رو کنند و توقیفی دیگر مثلا بر اساس نزول آیات شکل گیرد که احتمال آن با توجه به سیاق آیات نزدیک به صفر است و این که اگر چنین چینشی مفید بود، چرا پیامبر- صلی الله علیه و آله- خود به آن اقدام نکرد؟ حتی در این فرض نیز تعبیر «فأصعب» سنگین‌تر از آن فرض می‌نماید. بله،‌ تغییر فراوان قرائت می‌تواند مصداقی برای تراز «فأصعب» باشد،‌ لیکن این احتمال با فراز پایانی روایات ناسازگار می‌نماید. بنابراین،‌ این روایت هم از نظر سند و هم از نظر محتوا قابل پذیرش نیست و فراز « على ما أنزله اللّه » نیز معنای روشنی به دست نداد.

اما این برداشت که اشاره نکردن امام به تفاوت‌های دیگر نشان عدم وجود چنین تفاوت‌هایی است، زمانی درست است که امام در مقام بیان تفاوت‌های مصحف حضرت علی† با مصحف موجود باشد که در روایت هیچ قرینه‌ای بر این مطلب وجود ندارد.

6-4. استفاده معصومان و اصحاب آنان  از اين سبك در تفسير

در کتاب تفسیر تنزیلی در توضیح این عنوان آمده است:

«در میان کلمات ائمه اطهار و اصحاب آنها مواردی وجود دارد که برای اثبات مطلبی به ترتیب نزول آیه و یا سوره‌ای استناد نموده اند. نمونه آن عدم نسخ حکم آیه ازدواج موقت است. در مرفوعه علی بن ابراهیم از مذاکره ابو حنیفه با ابا جعفر محمد بن نعمان صاحب‌الطاق یاد شده که ابو حنیفه از مؤمن الطاق سؤال کرد:" یا ابا جعفر ان الآیه التی فی سأل سائل [و الذین لفروجهم حافظون الا علی ازواجهم او ما ملکت ایمانهم] تنطق بتحریم المتعه و الروایه عن النبیˆ قد جائت بنسخها. فقال له ابوجعفر: یا ابا حنیفه! ان سوره سأل سائل مکیه و آیه المتعه مدینه و روایتک شاذه ردیه». (کلینی، 1407ق، ج5، ص 450) ای ابوحنیفه! سوره «سأل سائل» (معارج) مکی است و آیه متعه (سوره نساء) در مدینه نازل شده است. و اما روایتی که از پیامبر اکرمˆ درباره نسخ حکم ازدواج موقت گفته‌ای بی قاعده و غیر عادی و مردود است.» (بهجت‌پور، 1392، ص 62- 63)

نقد و بررسی

  1. به طور کلی باید دانست استناد به نحوه استدلال اصحاب اهل بیت ع از دیدگاه شیعه حجت نیست و جزو سنت به شمار نمی‌شود.
  2. سند مطلب یاد شده مرفوعه نیست بلکه موقوفه و مردود است، هرچند اگر مرفوعه هم می‌بود از نظر علم رجال، ضعیف به شمار می‌رفت.
  3. این روایت را نمی‌توان مؤید سبک تفسیر تنزیلی قلمداد کرد؛ زیرا در این روایت ترتیب نزول تنها در حد قرینه به کار گرفته شده است و در چهارچوب اصول عقلائی محاوره می‌گنجد. اگر روز شنبه مولا به عبدش بگوید تو حق خرید و فروش نداری و روز پنج‌شنبه به او بگوید این مال را بفروش، هیچ‌کس نمی‌تواند با استناد به دستور روز شنبه مولا عمل عبد را باطل و جرم تلقی کند؛ زیرا تخصیص مولا جزو اصول عقلائی محاوره است و چنین استنادی به معنای مبنا قرار دادن زمان صدور نیست، بلکه در حد قرینه‌ای است که بتوان رابطه دو حکم را تشخیص داد. مبنا بودن به این است که مثلاً روز پنج شنبه ساعت 8 صبح مولا به عبد بگوید: این مرکب را بفروش و ساعت 9 به او دستور دهد:‌ از بازار فلان کتاب را خریداری کن. اگر زمان صدور دو فرمان را مبنا قرار دهیم، نتیجه می‌گیریم که دستور نخست بر دستور دوم اولویت دارد و عبد باید نخست مرکب را بفروشد،‌ در حالی که عرف عقلا قرائن را در تشخیص اولویت به کار می‌گیرد و زمان نقش مبنایی ندارد و اگر عبد تشخیص دهد خرید کتاب برای مولا مهم‌تر است، آن را مقدم می‌کند. خلاصه این‌که چنین مبنایی برای استنتاج در چهارچوب اصول عقلائی محاوره نمی‌گنجد و نیاز به حجت دارد.

روایت دوم مورد استناد: «عبد الرحمن از امام صادق† درمورد مراد از عفو در آیه « یسئلونک ماذا ینفقون قل العفو» (بقره، 219) سوال می کند ایشان فرمود: «الذین اذا انفقوا لم یسرفوا و لم یقتروا و کان بین ذالک قواماً» (فرقان، 67) نزلت هذه بعد هذا (عروسى‌حويزى ، 1415ق، ج 4، ص 28، ح 99) ؛ یعنی عفو حالتی میان اسراف و  بسته نگاه داشتن دست است.» (همان)

نقد و بررسی

  1. دلالت این روایت حتی بر اعتبار قرینه بودن ترتیب نزول روشن نیست چه رسد بر اعتبار مبنا بودن آن، و در حقیقت می‌توان گفت مقایسه دو آیه به قاعده «إنّ القرآن يفسّر بعضه بعضا» يا «إنّ القرآن يشهد بعضه على بعض» باز می‌گردد؛ از این رو اگر بر فرض ما از تاریخ نزول هیچ‌یک از دو آیه آگاه نباشیم و یا حتی تاریخ نزول آن دو را برعکس فرض کنیم، نتیجه یکسان است و ما از قیاس دو آیه به یک نتیجه مساوی می‌رسیم!
  2. مشخص نیست فراز « نزلت هذه بعد هذا» سخن امام است یا راوی، و با توجه به آنچه در بند پیشین گذشت، این تردید قوت می‌گیرد.
  3. برای «العفو» تفسیرهای دیگری نیز وجود دارد. (برای آگاهی بیشتر ر.ک: مکارم‌شیرازی و دیگران، [بی‌تا]، ج‏2، ص 120- 121)

روایت سوم: کافی از علی بن محمد از بعضی اصحابش از آدم بن اسحاق از عبدالرزاق بن مهران از حسین بن میمون از محمد بن سالم از امام باقر(ع): "... سوره نور پس از سوره نساء نازل شد. شاهد درستی آن‌که خدای عزوجل در سوره نساء بر  پیامبر نازل کرد: «وَاللاَّتِي يَأْتِينَ الْفَاحِشَةَ مِن نِّسَآئِكُمْ ... أَوْ يَجْعَلَ الله لَهُنَّ سَبِيلاً» (نساء: 15-16) سبیل در این آیه همان است که خدای عزوجل فرمود: «الزَّانِيَةُ وَ الزَّاني‏ فَاجْلِدُوا ... »

براساس این روایت  از جمع بین دو آیه واينکه آیه ( 15-16) سوره نساء قبل از نزول حکم سوره نور درباره زنان زناکار نازل شده، روشن مي‌شود كه مجازات آنها قبل از نزول آيه سوره نور آزار بوده ولی مقدار آزار تعییین نشده بوده که سوره نور مقدار آزار را صد تازیانه معین کرده است . بنابراین ترتیب نزول سوره ها و تقدم سوره نساء (92) درترتیب نزول بر سوره نور (103) کشف می‌شود و اینکه نسبت آیه سوره نور نسبت مفسر و مبین آیه سوره نساء است.» (بهجت‌پور، 1392، ص63- 64)

نقد و بررسی

‌ این روایت بر فرض پذیرش:

اولاً:‌ روش کشف ترتیب آیات و سوره‌ها را می‌آموزد؛ یعنی ما می‌توانیم با مقایسه محتوای سوره‌های قرآن کریم به تقدم  و تأخر آن‌ها پی ببریم و یکی را قرینه فهم دیگری قرار دهیم.

ثانیاً: به ما می‌فماند که اگر آیه‌ای در سوره‌ای بر آیه‌ای در سوره دیگر مقدم باشد، ما می‌توانیم دو سوره را نیز به تبع آن دو آیه مرتب کنیم. معنای این برداشت این است که آیات نیز به ترتیب و بر اساس نزول چیده شده‌اند. این استفاده از این رو است که ما بدون نیاز به دانستن تقدم و تأخر سوره نساء و نور نیز می‌توانستیم آیات مقدم و مؤخر را تشخیص دهیم و آن با توجه به ذیل آیه سوره نساء و جواز این مقایسه بر اساس «إنّ القرآن يفسّر بعضه بعضا» يا «إنّ القرآن يشهد بعضه على بعض» است؛‌ یعنی اگر فرض شود سوره نور بر سوره نساء مقدم باشد، می‌توان فهمید که آیه مورد بحث سوره نور از جهت نزول مستثنی است و پس از آیه سوره نساء نازل شده و بعد در سوره نور قرار داده شده است. این نکته مهمی است که اگر از اشکالاتی که مطرح می‌کنیم سالم بگذرد، برای ما مغتنم است، لیکن فراروی چنین برداشتی چالش‌هایی وجود دارد که عبارت است از:

یکم. روایت از چهار ضعف رنج می‌برد و چنان که می‌دانیم در چنین مواردی به روایت اعتماد نمی‌شود:‌ الف) مرسل است؛ ب) در رجال سند سه نفر مجهول‌اند؛ یعنی آدم بن اسحاق، عبدالرزاق بن مهران، و محمد بن سالم.

دوم. به قطع ثابت شده که برخی آیات بر خلاف ترتیب نزول در سوره‌هایی دیگر جای گرفته‌اند که پیش‌تر نمونه‌هایی از آن بیان شد و روایت بعد (روایت چهارم) نیز شاهدی دیگر بر آن است. این مطلب استدلال موجود در روایت را مخدوش و برداشت تبعیت سوره‌های قرآن از آیات آن‌ها را به ویژه در مثل سوره نساء و نور که یکباره نازل نشده‌اند،‌ باطل می‌نماید و به تبع آن به اعتبار کل روایت نیز خدشه می‌رساند و خود در جایگاه قرینه عدم اعتبار روایت قرار می‌گیرد.

سوم. بی‌ارتباط نیست اگر یک سؤال را مطرح کنیم و آن این‌که بر فرض پذیرش روایت، چرا حضرت که می‌خواستند تقدم و تأخر دو سوره را روشن کنند، افزون بر محتوا، به روایات ترتیب نزول منقول از گذشتگانشان که به طور طبیعی می‌بایست بین مردم شهره باشد، تمسک نکردند؟ آیا نمی‌توان حدس زد که یا در آن زمان ترتیب مشخصی برای نزول سوره‌ها وجود نداشته و بعدها ساخته شده است و یا ترتیب موجود و مشهور آن زمان را صحیح و دقیق نمی‌دانستند؟

چهارم. فراز مورد بحث در سیاق حدیث یاد شده که نسبتاً‌ طولانی است، قرار ندارد.

پنجم. بر فرض نادیده گرفتن همه این مطالب، این روایت چه ربطی به مبنا قرار دادن ترتیب نزول دارد؟! این‌که از ترتیب نزول برای تعیین ناسخ و منسوخ استفاده شود،‌ آیا به معنای مبنا قرار دادن ترتیب نزول است؟!

روایت چهارم: کافی به روایت صحیح از علی بن ابراهیم از پدرش از ابن ابی عمیر از عمر بن اذنیه از زارة وفضیل بن یسار و بکیر بن اعین و محمد بن مسلم و برید بن معاویه از همگی نقل می‌کند که قال ابو جعفر†:" وکان الفریضه تنزل بعد الفریضه الاخری و کانت الولایه آخر الفرائض فانزل الله عزوجل: "الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی ". امام در ادامه فرمودند: "لا انزل علیکم بعد هذه فریضة قد اکملت لکم الفرائض." (عروسى‌حويزى، 1415ق، ج1، ص587 و 646 ؛ فیض کاشانی، 1415ق، ج2، ص53)

در این روایت امام به موضوع ترتیب احکام نازل شده بر  پیامر اکرم(ص) اشاره کرده و بیان می‌فرماید آنچه باعث نزول آیه الیوم اکملت لکم دینکم در سوره مائده شد نزول آیه ولایت بود که آخرین ومهم ترین واجب را بر مردم بیان داشت. وهمین امر شاهد بر اهمیت مسأله ولایت در مجموعه فرائض الهی است. ملاحظه می‌کنید که اهل بیت‰ برای توضیح مواردی از تقیید یا نسخ آیات و بیان اهمیت حکمی از احکام به سیر تاریخ نزول آیات و سوره ها توجه داده‌اند ودر توضیح این حقایق از ترتیب نزول سوره‌ها بهره گرفته اند.

نقد و بررسی

اول. فراز « کان الفریضه تنزل بعد الفریضه الاخری» ابهام دارد؛‌ زیرا اولاً:‌ همه فرائض چنین‌اند (یعنی یکی پس از دیگری نازل می‌شود) و ثانیاً:‌ اگر مراد ملاک بودن چینش آن باشد، نقض آن در همین سوره مائده است! زیرا آیه اکمال در سومین آیه سوره مائده جای دارد و مثلا آیات 4 و 5 و 6 و 38 و 45 و 51 و ... پس از آن درج شده‌اند. همین مطلب نقضی بر برداشت نقد پیشین در بالا نیز هست و چنان استفاده‌ای را از روایت یاد شده مخدوش می‌کند.

ثانیاً: در هیچ‌یک از روایات فوق از ترتیب سوره‌ها استفاده نشده است و در یک مورد که سوره مطرح شده، افزون بر ضعف شدید، رابطه استفاده به عکس مراد نویسنده تفسیر ترتیبی است.

 

7. جمع بندی و نتیجه‌گیری

  1. در آثار طرفداران تفسیر بر مبنای ترتیب نزول بین قرینه بودن و مبنا بودن زمان نزول و نیز بین تاریخ و ترتیب نزول تفاوتی قرار داده نشده و این نشان‌دهنده ناپخته بودن بحث نزد آنان است.
  2. در نگاشته‌های طرفداران تفسیر بر مبنای ترتیب نزول، ترتیب نزول سوره‌ها با ترتیب نزول آیات قرآن یکسان تلقی شده، در حالی که هیچ دلیلی بر چنین نگرشی وجود ندارد.
  3. پیامبر اکرم ص همگام با نزول وحی آیات را ابلاغ می‌کرند و چون این تنها گزینه پیش‌روی پیامبر ص بوده، دلالتی بر جواز مبنا قرار دادن نزول آیات و سوره‌ها ندارد.
  4. مصحف امیر المؤمنین† مشتمل بر ثبت قرائت صحیح، مطالب تفسیری و انتقال و ثبت فضای نزول و مانند این‌ها بود و رعایت ترتیب نزول در آن برداشتی نادرست از عبارت «کما انزل» است و در این باره مستند دیگری وجود ندارد.
  5. روایات مورد استناد طرفداران تفسیر بر مبنای ترتیب نزول بر کارکرد قرینه زمان نزول در تفسیر دلالت دارند و نه مبنا بودن آن.
  6. در هیچ‌یک از روایات از ترتیب نزول سوره‌های قرآن استفاده نشده و تنها از تاریخ نزول در حد قرینه تفسیری استفاده شده است.

 

 

8. کتابنامه

..........

537) بررسی اسناد روایات بیانگر ترتیب نزول سوره‌های قرآن/ تفسیر تنزیلی (به ترتیب نزول) 29

نقد نظریه تفسیر بر پایه ترتیب نزول

منبع: پژوهشنامه معارف قرآنی (آفاق دین) سال نهم تابستان 1397 شماره 33
بررسی اسناد روایات بیانگر ترتیب نزول سوره‌های قرآن
چکیده: بر اساس قواعد و اصول عقلایی محاوره، یکی از قرائن پیوسته غیر لفظی تفسیری، زمان نزول آیات و سور قرآن کریم است. بر پایه این قرینه گاه معنایی از آیه تأیید یا رد و یا دامنه معنایی آن دست‌خوش تغییر می‌شود؛ از این رو لازم است منابع و اسناد آبشخور ترتیب نزول سوره‌ها به لحاظ اعتبار از آیه تأیید یا رد و یا دامنه معنایی آن (از حیث سند و محتوا) و به لحاظ دامنه و جغرافیای اعتبار بررسی شود تا در کنار دیگر راه‌های تشخیص و تقویم، تفسیر آیات قرآن ضمن مصونیت از مهلکه تفسیر به رأی، از اتقان پسندیده برخوردار شود. گفتنی است با این که روایات ترتیب نزول در شماری از پژوهش های قرآنی نقشی مبنایی ایفا می‌کند، لیکن تا کنون تحقیقی درخور در خصوص اسناد این روایات شکل نگرفته است؛ از این رو مقاله حاضر ضمن مشخص کردن ابعاد کاربست صحیح قرینه زمانی در تفسیر، توصیه هایی در جهت تصحیح مسیر پژوهش های مبتنی بر ترتیب نزول خواهد داشت.
نگارنده بر پایه پژوهش پیش ‌رو، اعتبار ترتیب نزول سوره‌ها را برای ایفای نقش پایه ای نپذیرفته و اعتبار محتمل و در برخی موارد قطعی را در حد قرینه تفسیری پذیرفتنی می‌داند.
کلید واژگان:‌ روایات ترتیب نزول، مکی و مدنی، روش تفسیر به ترتیب نزول، قرائن تفسیری1. کلیات بحث
منظور از «روایات ترتیب نزول»  روایاتی است که ترتیب نزول سوره‌های قرآن در آن آمده است. ملاک سوره‌های بزرگ در ترتیب این روایات ابتدای سوره بوده و ترتیب آیات به طور کامل از فهرست این روایات خارج است. از سوی دیگر، روایات ترتیب نزول سوره‌های قرآن کریم در روش تفسیری برخی پژوهشگران به جای ترتیب آیات پایه و مبنا قرار داده شده و بر اساس آن معانی در ابعاد عقیدتی، تاریخی و احکام بررسی و استخراج شده است؛ از این رو، با گذشت از مغالطه جایگزینی ترتیب سور به جای ترتیب آیات و چالش‌های آن، لازم است پایه استواری این روایات نیز روشن شود. بررسی رویات یاد شده می‌تواند از دو جهت صورت گیرد. نخست اسناد آن بررسی و تحلیل گردد و سپس، اگر از حداقل اعتبار برخوردار بود، از جهت محتوا مورد توجه و بررسی قرار گیرد؛ زیرا در عرضه روایات بر قرآن فرقی بین روایات تاریخی، فقهی، اخلاقی و غیر این‌ها وجود ندارد و چنانچه مضمون روایاتی با آیات و قرائن موجود در سوره‌های قرآن تعارض و ناهماهنگی غیر قابل حلی داشته باشد، کنار گذاشته می‌شود.    
در مورد بررسی محتوایی، جز اشاره به چند مورد در کلیات بحث، تفصیل نیازمند مقالی مستقل و پردامنه است و البته پیش از آن لازم است بررسی نخست صورت گیرد. تا آن‌جا که نگارنده در مقالات، کتب و حتی سایت‌های فضای مجازی بررسی کرده، تحقیق در خور در خصوص اسناد این روایات وجود ندارد و از این جهت می‌توان این مقاله را نخستین پژوهش در این باره تلقی کرد.
پس از بیان مقدمه کوتاه فوق و پیش از ورود به بحث، همچنین لازم است چند نکته مورد توجه قرار گیرد که تحقیق تفصیلی برخی از آن‌ها خود نیازمند مقاله و یا مقالات مستقلی است،‌ لیکن طرح اجمالی آن‌ها زمینه مناسب برای روشن شدن اهمیت و کارکرد موضوع مقاله حاضر را فراهم می‌آورد.1-1. دامنه تأثیر قرینه زمانی نزول
دخالت قرینه تاریخ نزول در فهم تفسیر، در چهارچوب قواعد و اصول عقلایی محاوره که مبنای محوری تفسیر قرآن است (بابایی و دیگران، 1379، ص 23)، تبیین می‌شود و به روش تفسیر به ترتیب نزول که اخیرا مطرح شده و نقش مبنایی به این قرینه داده، ارتباطی ندارد؛ برای مثال، طهارت در آیات مکی که هنوز حکم طهارت فقهی نازل نشده بود، به تمیز کردن و شست و شو تفسیر می‌شود و طهارت در آیات مدنی شامل طهارت فقهی و یا معطوف به آن است. لحاظ زمان نزول در این مثال تنها برای درک صحیح معانی الفاظ بر پایه اصول عقلایی محاوره است. هر گاه گوینده در باره یک موضوع مشخص سخن بگوید، تقدم و تأخر سخن او نیز مبتنی بر اصول قواعد محاوره جزو ملاک های ارزیابی قرار می‌گیرد. اما مبنا قرار دادن روایات ترتیب نزول به این است که مثلا از بررسی تقدیم و تأخیر دو حکم که در باره یک موضوع مشخص نیستند (هرچند هدف مشترکی را تعقیب کنند) نتیجه‌ای تربیتی، جامعه‌شناختی، اخلاقی، و ... دریافت شود؛ روشن است که این گونه تعامل با قرینه زمان نزول- به ویژه با توجه به موانعی که در ادامه بیان خواهد شد- در دائره اصول عقلائی محاوره نمی‌گنجد.1-2. ضرورت بررسی اسناد روایات ترتیب نزول
چنان که می‌دانیم، روایات نهی از تفسیر به رأی بر تفسیر قرآن سایه انداخته و از این بُعد تفسیر قرآن را به حیطه اوامر و نواهی فقهی داخل کرده است؛ از این رو، لازم است روایات ترتیب نزول و نیز روایات تاریخی و جز این‌ها که در مسیر تفسیر و به ویژه تفسیر آیات الاحکام قرار می‌گیرند، بیش از روایات مثلا اخلاقی و مانند آن، که در اسناد آن‌ها مسامحه می‌شود، مورد دقت قرار گیرند، به ‌ویژه اگر مانند برخی گرایش‌های تفسیری مبنای تفسیر قرار گیرند. این مهم در تفسیر برخی آیات الاحکام که ابعاد فقهی دارند، ضرورت و جلوه‌ای بیش می‌یابد.1-3. موانع مهم فراروی روایات ترتیب نزول
به رغم فرضیه نگارنده در عدم اعتبار روایات ترتیب نزول و بر فرض تأیید آن‌ها، باز نمی‌توان بدون لحاظ و گذر از موانع ذیل، پا را از بند نخست (1-1) فراتر گذاشت؛ توضیح این که شواهد و ادله متعددی وجود دارد که مانع می‌شود نگاهی فراتر از اصول عقلائی محاوره به نقش این روایات- بر فرض اعتبار - داشته باشیم:
الف) از برخی قرائن استفاده می‌شود که پیامبر اکرمˆ از ترتیب نزول دست کشیده است:
الف/1- یک نظریه بسیار قوی و پرطرفدار این است که سوره‌های قرآن در زمان پیامبرˆ به دستور ایشان و یا در مرآی و منظر ایشان ترتیب مشخصی منطبق بر ترتیب فعلی یا نزدیک به آن یافته است. (برای نمونه ر.ک: ایازی، 1387)
گفتنی است نکته‌ای که نباید از نظر دور داشت این است که ترتیب سوره‌ها به جهت مثلا نظم دادن به تلاوت، حفظ و ختم قرآن، مستلزم جمع‌آوری سوره‌های نوشته شده بر نوشت ‌افزارها بین دو جلد به نام مصحف نیست؛ به بیان دیگر، باید بین ترتیب یافتن سوره‌ها و بین قرار گرفتن در یک مجموعه میان دو جلد،‌ فرق گذاشت؛ نکته‌ای که مغفول بسیاری از نگارش‌های علوم قرآنی است! این مطلبی است که برخی قرآن پژوهان پیش‌تر به آن اشاره داشته‌اند؛ برای مثال،‌ حسین بن علی کاشفی سبزواری- دانشمند سده نهم و اول سده دهم- در تفسیر جواهر التفسیر آورده است: «علماء دین و ائمه کشف و یقین متفق‌اند بر آن‌که قرآن را در زمان حضرت رسالت پناه- صلی الله علیه و سلم- در مصحف که جامع قرآن است به ترتیبی مقرر نمی‌نوشتند، بلکه پراگنده بر اوراق و الواح و جز آن مسطور می‌شد و اگرچه در کتاب ترتیبی نداشت، اما به همین تألیف که حالا مکتوب می‌گردد، در صدور رجال محفوظ می‌بود و سبب نانوشتن علی الترتیب بقاء زمان نسخ بود؛ چه اگر در مصاحف نوشتندی و آیتی و سورتی لفظا منسوخ شدی، و از مصحف محو بایستی کرد، یمکن که بعضی از مصاحف حاضر نبودی و این منسوخ از او محو نگشتی و بدین تجهت تفاوت در مصاحف پدید آمده، ماده اختلاف و منشأ نزاع شدی». (جلالی نائینی، 1390ش، ص 55)
ما در باره نقل کاشفی که مطابق با فضای حاکم بر تاریخ آن دوره است، سخنی نداریم لیکن تحلیل و تعلیل او را که از اجتهاد او ناشی شده، نمی‌پذیریم، بلکه وجه آن را تسهیل نگارش بر کسانی می‌دانیم که به دلیل سفر و مریضی و مانند این‌ها توفیق نمی‌یافتند سوره‌ها را به ترتیب مرسوم و مورد تأیید پیامبرˆ بنگارند و چون از سفر باز می‌آمدند و یا از بیماری می‌رستند، مصحف خویش را تکمیل می‌کردند و همین سبب اختلاف می‌شد. این مطلب را صاحب تفسیر غرائب القرآن و رغائب الفرقان که در حاشیه تفسیر طبری به چاپ رسیده، از انس نقل کرده است. (جلالی نائینی، 1390ش، ص 46) )
الف/2- با توجه به توقیفی بودن چینش آیات در سوره‌ها، پیامبر اکرمˆ در چینش برخی آیات در برخی سوره‌ها ترتیب بر اساس نزول را بر هم زده و آنچه شأنش تأخیر است، بر آیاتی که قبلاً نازل شده بوده، مقدم داشته است. این مطلب حتی به صورت یک موجبه جزئیه نیز قابل طرح و توجه است؛ یعنی حتی اگر یک مورد خلاف روش ترتیب نزول ثابت شود، جواز تمسک به این ترتیب مورد سؤال و تردید قرار می‌گیرد. (مانند آیات سوره ممتحنه[1] و نیز تقدیم آیه اکمال (مائده، 3) بر آیه تبلیغ (مائده، 67) و ...)
الف/3- پیامبر اکرمˆ گاه دستور می‌دادند برخی آیات (که شمار آن‌ها مشخص نیست) را بین آیاتی قرار دهند که مدت‌ها پیش از آن نازل شده بوده است؛ مانند آیاتی که در بند پیش گذشت و نیز: آیه 281 سوره بقره (ر.ک:‌ طبرسی، مجمع البيان في تفسير القرآن، ج‏1، ص: 111؛ قمی‌مشهدی، تفسير كنز الدقائق و بحر الغرائب، ج‏2، ص: 462))
الف/4- تقدم و تأخر بر خلاف نزول حتی در فهرست غالب روایات ترتیب نزول نیز دیده می‌شود که نشان دهنده ورود خطا و اجتهاد به این فهرست‌هاست؛‌ مانند تقدم سوره احزاب بر حشر با این که وقایع گزارش شده در سوره حشر پیش‌ از وقایع سوره احزاب است[2] و نیز تقدم سوره احزاب بر سوره نور. در این خصوص قرائن متعددی در این دو سوره وجود دارد که به یک مورد اشاره می‌کنیم و تفصیل مطلب را در مقالی مستقل ارائه خواهیم کرد:
بر اساس تأخر سوره نور از سوره احزاب- بر خلاف روایات ترتیب نزول- داستان حجاب بر اساس آیات 31 و 60 سوره نور و 59 سوره احزاب چنین است:
پس از هجرت پیامبر ص به مدینه و پس از آن که تا حدی حکومت ایشان استوار و تثبت شد (حدود سال چهارم هجری) سوره نور و اولین آیات حجاب نازل شد:
آیات 30 و 31 سوره نور
ابتدا دستور حجاب به مردها: آیه 30: قُل لِّلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّواْ مِنْ أَبْصَارِهِمْ وَ يحْفَظُواْ فُرُوجَهُمْ  ذَالِكَ أَزْكىَ‏ لهَمْ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرُ  بِمَا يَصْنَعُونَ؛
بعد دستور حجاب به زن‌ها: آیه 31: وَ قُل لِّلْمُؤْمِنَاتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ وَ يحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ وَ لَا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا مَا ظَهَرَ مِنْهَا  وَ لْيَضْرِبْنَ بخُمُرِهِنَّ عَلىَ‏ جُيُوبهِنَّ وَ لَا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ[3]
از آنجا که برای مخاطب سؤال پیش می آید آیا باید از همسر و پدر و برادر و ... نیز پوشش سرو گردن را داشته باشیم؟ خدای متعال در همین آیه و بی‌درنگ تکلیف این موارد را هم روشن می کند:‌
ادامه آیه 31: و زينت خود را آشكار نكنند مگر براى شوهرانشان، يا پدرانشان، يا پدران شوهرانشان، يا پسرانشان، يا پسران شوهرانشان، يا برادرانشان، يا پسران برادرانشان، يا پسران خواهرانشان، يا زنان [هم كيش خود] شان، يا بردگان زر خريدشان، يا خدمتكارانشان از مردانى كه ساده لوح و كم عقل‏اند و نياز شهوانى حس نمى‏كنند، يا كودكانى كه [به سنّ تميز دادن خوب و بد نسبت به اميال جنسى‏] نرسيده‏اند. و زنان نبايد پاهايشان را [هنگام راه رفتن آن گونه‏] به زمين بزنند تا آنچه از زينت‏هايشان پنهان مى‏دارند [به وسيله نامحرمان‏] شناخته شود. و [شما] اى مؤمنان! همگى به سوى خدا بازگرديد تا رستگار شويد.
این دستور قرآن برای پیرزن‌هایی که فصل ازدواج آن ها گذشته و قابلیت مسائل جنسی ازدواج را ندارند، سخت شد؛ مثلا یک پیرزن 80 ساله که تا کنون اصلا حجابی نداشته هم می باید حجاب داشته باشد؛ از این رو پس از مدتی آیه 60 سوره نور نازل شد و آن ها را که از آفات بی‌حجابی مصون بودند، به صورت مشروط استثنا کرد. این وضعیت چند سال (چیزی حدود دو تا سه سال یا کمی بیشتر) به طول انجامید و زمانی که حکومت پیامبر ˆ به نهایت قدرت و اقتدار خویش رسید (در این باره نکات مهمی وجود دارد که در نوشتار مستقل خواهم گفت)، قانون حجاب کامل با هیبتی خاص (که بیان آن را به همان نوشتار وامی‌گذارم) نازل شد و پس از آن دیگر سخنی مطرح نشد و حکم حجاب کامل نازل و ابدی شد:
احزاب، 59: يَأَيهَُّا النَّبىِ‏ُّ قُل لّأَِزْوَاجِكَ وَ بَنَاتِكَ وَ نِسَاءِ الْمُؤْمِنِينَ يُدْنِينَ عَلَيهِْنَّ مِن جَلَابِيبِهِنَّ ذَالِكَ أَدْنىَ أَن يُعْرَفْنَ فَلَا يُؤْذَيْنَ  وَ كاَنَ اللَّهُ غَفُورًا رَّحِيمًا.[4]
لیکن اگر بر اساس روایات ترتیب نزول، نزول سوره احزاب را قبل سوره نور فرض کنیم و ترتیب و زمان نزول آیات هر دو سوره را نیز منطبق بر تاریخ نزول سوره‌ها در نظر بگیریم، ناگزیریم به سیر غیر منطقی نزول حجاب طبق بیان ذیل گردن نهیم و یا پیامدهای نادرست آن را بپذیریم:
داستان حجاب بر اساس روایات ترتیب نزول
ابتدا حجاب کامل نازل شد (احزاب، 59) بدون این که مشخص کند از چه کسانی باید حجاب کامل داشته باشند؛ مثلا آیا از همسر، پدر، برادر و ... نیز باید حجاب کامل داشته باشند یا خیر؟ پس از چند سال که زن‌ها ملزم به حجاب کامل بودند، تازه حجاب ناقص و اولیه نازل می شود و ضمن بیان حجاب ناقص به صورت دقیق تکلیف آن را در خصوص محارم روشن می کند! جالب این که حتی بیان تفصیلی محارم در آیه‌ای جدا ذکر نشده که کسی بتواند به فکر توجیه بیفتد! آن‌گاه پس از مدتی بعد از نزول حجاب ناقص، تازه به فکر پیرزن‌ها و سالخورده‌ها افتاده و پس از این که چند سال حجاب کامل داشته‌اند، و مدتی هم حجاب ناقص، اکنون حکم آن‌ها می‌آید که شما حتی حجاب ناقص هم نیاز نیست داشته باشید!!
پیامدهای تفسیر آیات حجاب بر اساس روایات ترتیب نزول
یکم. برای گریز از تنگنای فوق، ناگزیر باید به تفسیری حداقلی از جلباب قائل شویم؛ یعنی جلابیب چیزی است که زینت‌ها و گلو و سینه را نمی‌پوشاند؛ زیرا اگر چنین فرضی نداشته باشیم، نمی‌توانیم نزول حجاب آیه 31 سوره نور را که به پوشش گردن و سینه دستور می‌دهد، توجیه کنیم.‌ لیکن باید دانست که تفسیر حداقلی از جلباب با قرینه پیوسته خود آیه 59 سوره احزاب هماهنگ نیست؛ زیرا پوششی که نتواند گردن و سینه و زیورآلات را بپوشاند، نمی‌تواند مصداق « ذَالِكَ أَدْنىَ أَن يُعْرَفْنَ فَلَا يُؤْذَيْنَ » باشد. به ویژه در روزگار ما پوششی این گونه خود برای ایجاد جذابیت بیشتر به کار می‌رود.
دوم. زنان و دختران پیامبر ˆ به همراه «نساء المومنین» مخاطب این آیه‌اند، لیکن به صراحت جزو مخاطبان آیات سوره نور نیستند و این مطلب موهم این است که آن‌ها مشمول حجاب به خُمُر نیستند، لیکن این استنتاج هم با شأن نزول‌ آیات حجاب ابتدایی (خمر) نمی‌سازد و هم با روایات همسو نیست؛ زیرا در هیچ خبری و روایتی بیان نشده که حجاب بر زنان پیامبر ˆ  از دیگران کم‌تر بوده بلکه با برخی آیات همان سوره یعنی 33 ‌(وَ قَرْنَ في‏ بُيُوتِكُنَّ) و 53  (وَ إِذا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتاعاً فَسْئَلُوهُنَّ مِنْ وَراءِ حِجابٍ ذلِكُمْ أَطْهَرُ لِقُلُوبِكُمْ وَ قُلُوبِهِن‏) نیز ناسازگار است؛ زیرا حریم بیان شده برای زنان پیامبر ˆ در آیات یاد شده شدیدتر از حجاب به خمر بلکه از جهاتی حتی از حجاب به جلباب است.
سوم. زن‌ها می‌بایست در برابر محارم نیز از جلابیب استفاده کنند؛ زیرا محارم در آیه 31 سوره نور (خمار) استثنا شده‌اند، ولی در آیه جلابیب چنین استثنایی وجود ندارد. این پیامد مورد پذیرش هیچ گروهی از مسلمانان نیست.
چهارم. با توجه به این که حکم تخفیف پوشش سالخوردگان و کسانی که امید ازدواج در باره آن‌ها نمی‌رود، بعد از آیه خمر،‌ یعنی آیه 60 سوره نور است،‌ این بدین‌ معناست که این قسم از زن‌ها از ابتدای نزول جلباب مکلف به رعایت آن بوده‌اند. با نزول آیه خمار، به آن نیز مکلف می‌شوند، لیکن پس از مدتی یکباره جلباب و خمار یکسره برداشته می‌شود! زیرا آیه سخن از «ثیاب» دارد:‌  «فَلَيْسَ عَلَيْهِنَّ جُنَاحٌ أَن يَضَعْنَ ثِيَابَهُنَّ غَير مُتَبرَّجَتِ بِزِينَةٍ»؛ پیامدی که هیچ قائلی بین شیعه و سنی ندارد و هیچ نشانی از آن در تاریخ و روایات وجود ندارد! 
تذکر1: با توجه به اصل مسلم عرضه رویات بر آیات قرآن به ویژه روایاتی که مورد نقاش هستند، عرضه روایات ترتیب نزول بر آیات قرآن نشان دهنده نادرستی و اجتهادی بودن آن‌هاست و بر اساس این نتیجه، استدلال به آن‌ها حتی در مسائل تفسیری غیر مرتبط با فقه، مصداق تفسیر به رأی خواهد بود.
تذکر2:‌ آنچه گذشت فشرده‌ای از نوشتار «مهندسی حجاب در عصر نبوی»[5] اثر نگارنده است که به یاری خدا ارائه خواهد شد.
ب) بی‌تردید حوادث دوران نزول، مفاهیم قرآن را تحت الشعاع قرار نمی‌دادند، لیکن آیا در ترتیب نزولِ آیات و تعالیم نیز تأثیرگذار نبوده‌اند؟ اگر تأثیرش را به صورت موجبه جزئیه بپذیریم، آن‌گاه بسان الغای خصوصیت و تنقیح مناط، باید از حصار حوادث و ترتیب نزول بگذریم و به نظام حاکم بر مفاهیم و تعالیم برسیم. (این مطلب را به جهت اهمیت آن با مثالی توضیح می‌دهم: فرض کنیم استادی بخواهد مطلبی را که 10 بند دارد، بر اساس ترتیب منطقی آن بیان کند، لیکن در مقام ارائه پس از بیان سه بند با پرسشی از سوی دانشجویان رو به رو می‌شود که ناگزیر می‌گردد بند مثلا نهم را بر بند چهارم مقدم کند، و سپس بندهای دیگر را به ترتیب ارائه نماید. حال اگر دانشجویی بخواهد مطلب استاد را تقریر کند، باید بکوشد با الغای تأثیر حادثه پرسش دانشجویان بر ترتیب منطقی بندها و درهم ریختن نظم آن‌ها، نظام حاکم در ذهن استاد را به دست آورده و مطلب را بر اساس آن تنظیم کند نه این‌که برای آن حادثه در تنظیم بندها نقشی قائل شود.)2. روایات ترتیب نزول
در مجموع حدود بیست روایت در خصوص ترتیب نزول سوره‌های قرآن- که فهرست معتنابهی از سوره‌ها را بیان کرده باشد- در اختیار است که با تفکیک بین اهل بیت- علیهم السلام- که در باور شیعه سخنشان- در صورت اثبات انتساب به آنان- علی الاطلاق حجت است و غیر آن‌ها- که تنها با حفظ شرایط لازم، در جهاتی مانند گزارش از سبب و زمان نزول[6] و یا معانی لغت و مانند این‌ها حجت است (بابائی و دیگران، 1379ش، ص 296- 297)- به تفصیل ذیل است:2-1. روایات ترتیب نزول از اهل بیت (ع)روایت یکم
طبرسی در مجمع البیان روایتی از سعید بن مسیب از امیر المؤمنین- علیه السلام- نقل کرده است:
روی الاستاد احمد الزاهد[7] [در کتاب الایضاح فی القراءات العشر] بإسناده عن سعيد بن المسيب عن علي بن أبي طالب - علیه السلام- أنه قال: «سألت النبي عن ثواب القرآن فأخبرني بثواب سورة سورة على نحو ما نزلت من السماء فأول ما نزل عليه بمكة (فاتحة الكتاب) ثم (اقرأ باسم ربك) ثم (ن) إلى أن قال و أول ما نزل بالمدينة سورة (البقرة) ثم (الأنفال) ثم (آل عمران) ثم (الأحزاب) ثم (الممتحنة) ثم (النساء) ثم (إذا زلزلت) ثم (الحديد) ثم (سورة محمد) ثم (الرعد) ثم (سورة الرحمن) ثم (هل أتى) إلى قوله فهذا ما أنزل بالمدينة ثم قال النبي (ص) جميع سور القرآن مائة و أربع عشرة سورة و جميع آيات القرآن ستة آلاف آية و مائتا آية و ست و ثلاثون آية و جميع حروف القرآن ثلاثمائة ألف حرف واحد و عشرون ألف حرف و مائتان و خمسون حرفا لا يرغب في تعلم القرآن إلا السعداء و لا يتعهد قراءته إلا أولياء الرحمن‏ » (طبرسی، مجمع البيان في تفسير القرآن، ج‏10، ص: 614)نقد و بررسی
 1. از احوال زاهد اندرابی نویسنده کتاب الایضاح اطلاعات چندانی در دست نیست، لیکن مهم‌تر از آن سند این روایت است که در اختیار نیست تا بتوان در باره آن قضاوت کرد. در اصطلاح به چنین روایتی مقطوع گفته می‌شود که فاقد اعتبار است.
2. در این روایت تنها به ترتیب نزول سه سوره مکی و دوازده سوره مدنی اشاره شده است که نمی تواند کمک چندانی به حل مشکل چیستی ترتیب نزول سوره های قرآن کند.
3. متن حدیث گویا دست‌خوش دگرگونی و پیوست شده که ضعف دیگری برای آن است. توضیح این که: سؤال حضرت علی- علیه السلام- از ثواب سوره ها و پاسخ به شمار سوره ها و آیات و حروف انجامیده است که خروج از سؤال است و بعید است که پاسخ پیامبر حکیم- صلی الله علیه و آله- چنین خروجی از موضوع داشته باشد. روایت دوم
نویسنده مجهول کتاب المبانی فی نظم القرآن (سال تألیف 425ق) در روایتی از حضرت علی- علیه السلام- از رسول اکرم- صلی الله علیه و آله- آورده است: قال الشیخ ابوسهل: حدثنا ابو طلحة شریح ابن عبدالکریم التمیمی و محبر بن محمد و ابویعقوب یوسف بن علی و محمد بن فرّاس الطالقانیون، قالوا: حدثنا ابوالفضل جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابی‎طالب القرشی، قال: حدثنا سلیمان بن حرب المکی، قال: حدثنا حمّاد بن زید عن علی بن زید بن جدعان. عن سعید بن المسیب عن علی بن ابی طالب- علیه السلام- انه قال: سئلت النبی عن ثواب القرآن ... (ر.ک:‌ مقدمتان فی علوم القرآن، تحقیق آرتور جفری، ص14) (ادامه حدیث مانند حدیث یکم است).نقد و بررسی
1. مؤلف کتاب مبانی مجهول و به ابومحمد حامد بن احمد بن جعفر بن بسطام طحیری (احتمال دارد کاتب کتاب باشد نه مؤلف) (ر.ک:‌ مقدمتان فی علوم القرآن، ص6) یا احمد بن محمد عاصمی (حسن انصاری قمی، دو کتاب از یک مؤلف کرامی، ص 8-9) منسوب است و این ضعف بزرگی برای کتاب به شمار می‌رود.
2. در سند این روایت از امام صادق- علیه السلام- با کنیه «ابا الفضل» یاد شده که غریب است.
3. لقب «قرشی» نیز برای حضرت علی- علیه السلام- غریب است.
4. در سند روایت،‌ حضرت علی- علیه السلام- راوی سلیمان بن حرب مکی قلمداد شده که نادرست است.
5. این روایت به لحاظ فنی از روایات بدون سند در سطح نازل تری قرار دارد؛ زیرا احتمال سند معتبری را که برای روایات بدون سند می‌توان مطرح کرد، در خصوص این روایت نمی توان طرح نمود.روایت سوم
شهرستانی (متوفی ۵۴۸ق) در کتاب مفاتیح الاسرار روایتی از مقاتل از حضرت علی- علیه السلام- نقل کرده که مشتمل بر ترتیب نزول سوره های قرآن است. (شهرستانى، مفاتيح الاسرار و مصابيح الابرار، ج 1، ص 128- 133) البته به گفته برخی محققان، در تفسیر مقاتل (مقاتل بن سليمان، تحقيق عبد اللّه شحاته، الهيئة المصرية العامة للكتب، 1979 م) چنین روایتی موجود نیست. (ایازی، مصحف امام على (ع)، ص 32)نقد و بررسی
1. روایت مقطوع و بدون سند است و از این رو اعتباری ندارد.
2. ظاهراً مراد از مقاتل‌،‌ ابو الحسن مقاتل بن سلیمان بن بشیر أزدی بلخی (م 150ق) صاحب تفسیر است. شیخ طوسی او را از اصحاب امام باقر و امام صادق- علیهما السلام- شمرده است، ولی شیخ و کشی هر دو او را بُتری مذهب معرفی کرده‌اند (رجال کشی، ج2، ص 349 -350؛ رجال طوسی، ص 138، رقم 49؛ بابائی، تاریخ تفسیر قرآن، ج1، ص 229). از نظر وثاقت، پیشینیان رجالی سخنی در باره وی ندارند و از متأخران مامقانی او را ضعیف توصیف کرده است (مامقانی، تنقیح المقال، ج1، ص 153، رقم 12094). به گفته ابن حجر رجال شناسان اهل تسنن او را تکذیب و روایاتش را ترک کرده اند (ابن حجر،‌ تقریب التهذیب، ج2، ص 272، رقم 1347؛ بابائی، تاریخ تفسیر قرآن، ج1، ص 229). بنابر آنچه گفته شد، مقاتل مورد اعتماد نیست و روایاتش نمی تواند پایه تفسیر قرار گیرد.
3. در تفسیر مقاتل موجود روایتی از مقاتل نقل شده که سوره فاتحة الکتاب را مدنی دانسته است! (قال: حدثنا عبيد اللّه، قال: و حدثني أبى عن الهذيل عن مقاتل عن الضحاك عن ابن عباس عن النبي- صلى اللّه عليه و سلم- قال: فاتحة الكتاب مدنية (تفسير مقاتل بن سليمان، ج‏1، ص: 35)) با توجه به قطعی بودن نزول فاتحة الکتاب در مکه، این روایت نشان می‌دهد باید نسبت به اسناد روایات منسوب به وی دقت بیشتری لحاظ کرد.روایت چهارم
شهرستانی در همان منبع جدولی از شعبه (82- 160 ق) از امام صادق- علیه السلام- نقل کرده است.نقد و بررسی
1. این روایت شهرستانی نیز مقطوع و بدون سند بوده و از این جهت فاقد اعتبار است.
2. وثاقت شعبه (شعبة بن حجاج بن ورد ازدی بصری) (م160ق) نزد شیعه ثابت نیست و در منابع رجالی مطلبی در باره او در دست نیست،‌ جز این که أبو بسطام الأزدي العتكي الواسطي ثقه از او نقل حدیث کرده است. (طوسی،‌ رجال،‌ باب الشین، 224) همچنین شیخ طوسی او را از اصحاب امام صادق(ع) می‌داند و سندوبی او را شیعی مذهب و از ارباب حدیث می‌شمرد؛ البته اهل تسنن او را ثقه دانسته اند. روایات فوق در یک نگاه
روایات منقول از اهل بیت- علیهم السلام- که در بالا بیان شد، فاقد اعتبارند و کم‌ترین اشکال آن‌ها سند نداشتن آن‌هاست؛ از این رو نمی توان هیچ تفسیری را بر پایه آن‌ها مبتنی کرد و هرگونه تفسیر بر اساس آن‌ها از مصادیق تفسیر به رأی قلمداد می‌شود. ممکن است ارائه تفسیر مبتنی بر این روایات و به صورت احتمالی بدون اشکال قلمداد شود، در پاسخ گفته می‌شود:‌ ارائه تفسیر بر گونه محتمل نیز باید شأنیت ارائه داشته باشد وگرنه حتی تفسیری که بر اساس سند صحیح ارائه می‌شود به دلیل قطعی الصدور نبودن روایت، احتمالی است.2-2. روایات ترتیب نزول از صحابه2-2-1. روایات عطا از ابن عباسروایت یکم:‌
ابن ضريس در فضائل القرآن:‌ أخبرنا أحمد، قثنا محمد قال: أنبا محمد بن عبد اللّه بن أبي جعفر الرازي قال: قال عمر بن هارون: قثنا عثمان بن عطاء، عن أبيه، عن ابن عباس قال: أول ما نزل من القرآن بمكة و ما أنزل منه بالمدينة الأول فالأول، فكانت إذا نزلت فاتحة سورة بمكة فكتبت بمكة، ثم يزيد اللّه فيها ما يشاء. و كان أول ما أنزل من القرآن اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ ثم ن وَ الْقَلَمِ ثم يا أَيُّهَا الْمُزَّمِّلُ.نقد و بررسی
1. مهم‌ترین اشکال این روایت موقوف بودن آن است. در مذهب شیعه تنها قرآن و سنت اهل بیت- علیهم السلام- حجت است و اقوال صحابه- در صورت موثق بودن، تنها در فهم لغت، سبب نزول، و مانند این‌ها،‌ حجت است و از آن ‌جا که تفسیر قرآن (به دلیل روایات نهی از تفسیر به رأی) و نیز برخی نتایج مبتنی بر ترتیب نزول به حوزه فقه و آیات الاحکام مربوط است- که در مورد آن‌ها روش فقهی و رعایت دقت‌های معمول مورد اتفاق است- استناد به این گونه روایات حجت نیست و مشمول مناهی شریعت است. البته اهل تسنن استناد به روایات صحابه به ویژه ابن عباس و ابتنای تفسیر بر آن‌ها را روا دانسته‌اند و این یکی از اصلی ترین اختلافات مبانی تفسیر شیعی و سنی است.
برخی در دفاع گفته‌اند که می‌توان موقوف بودن را به دشمنی بنی‌امیه با حضرت علی- علیه السالم- و منع کتابت و نقل حدیث مرتبط دانست (ر.ک: نکونام، 1380ش، ص 140؛ تفسیر تنزیلی، بهجت‌پور، ص 347) لیکن این دفاع با توجه به کثرت نقل ابن عباس از پیامبر- صلی الله علیه و آله- و نیز نقل فضائل امیر المؤمنین- علیه السلام- که با جستجوی ساده قابل دسترسی است، پذیرفتنی نیست، بلکه با توجه به روایات فضائل امیر المؤمنین- علیه السلام- از ابن عباس و آنچه تاریخ در باره دفاع او از آن حضرت ثبت کرده، ذکر نکردن منبع و مأخذ به احتمال انتساب آن به حضرت علی- علیه السلام- بیش از پیش آسیب می‌رساند. علامه طباطبائی در باره موقوف بودن و منبع اخذ این ترتیب از سوی ابن عباس آورده است:‌ «آنچه درباره این روایات می‌توان گفت این ا‌ست که به‌ هیچ وجه قابل اعتماد نیستند؛ زیرا نه ارزش روایت دینى را دارند و نه ارزش نقل تاریخى؛ [1] أما ارزش روایت دینى، زیرا اتصال پیغمبر اکرمˆ را ندارد و تازه روشن نیست که ابن عباس این ترتیب را از خود پیغمبر اکرمˆ فرا گرفته یا از کسانى دیگر که معلوم نیست چه کسانى بوده‏اند یا از راه نظر و اجتهاد که تنها براى خودش حجیت دارد، [2] و اما ارزش نقل تاریخى، زیرا ابن عباس جز زمان‏ ناچیزى از زمان حیات پیغمبر اکرمˆ صحابت آن حضرت را درک نکرده و بدیهى است که در نزول این همه سوره‏هاى قرآنى حاضر و شاهد نبوده و اگر ترتیب نامبرده را از راه نظر و اجتهاد نیز به دست نیاورده باشد، از دیگران شنیده و در نتیجه خبرى می‌شود بى ‏ذکر مدرک و چنین نقل تاریخى بى‌ارزش است. ...» (قرآن در اسلام، طباطبایی، ص87.)
وی همچنین در تفسیر آیه 44 سوره نحل آورده است: «اين آيه دلالت دارد بر حجيت قول رسول خدا- صلی الله علیه و اله- در بيان آيات قرآن و تفسير آن ... و اهل بیت- علیهم السلام- نیز ملحق به ایشان هستند؛ زيرا به حكم حديث ثقلين بيان ايشان هم بيان رسول خدا - صلی الله علیه و اله- و ملحق به آن است، به خلاف ساير افراد، هر چند صحابه و يا تابعين و يا علماى امت باشند؛ زیرا آيه شريفه شامل آنان نمى‏شود، نصى هم كه بتوان به آن اعتماد نمود و دلالت بر حجيت على الاطلاق كلام ايشان كند، در كار نيست.» (طباطبائی، الميزان في تفسير القرآن، ج‏12، ص 262)
گفتنی است روایات تاریخی را می‌باید با روش تاریخی بررسی کرد؛ یعنی زمانی به یک روایت تاریخی می‌توان اعتنا کرد که یا توسط افراد متعددی نقل شده باشد و یا محفوف به قرائن اطمینان بخش باشد، وگرنه دست‌کم در تفسیر قرآن نمی‌توان به آن اعتنا کرد و بر اساس آن نمی‌توان از تفسیر به رأی مصون ماند. البته اگر بر اساس این روایات قرار باشد احکام فقهی استخراج و استنباط شود و یا روایات تاریخی در مسیر استنباط دخیل باشد، همچنان که ترتیب نزول گاه در برخی آیات الاحکام چنین نقشی ایفا می‌کند، می‌باید دقتی مضاعف به کار گرفت،‌ البته اگر معتقد نباشیم که اساساً‌ به دلیل موانعی که برای این روش در ابتدای مقاله بیان شد، اقوال غیر اهل بیت ‰ در این موارد اثری نداشته و قابل استناد نمی‌باشد.
2. برخی روایان حدیث مجهول (چه نامی از آن‌ها نیامده باشد و چه در باره آن‌ها مطلبی گفته نشده باشد) می‌باشند و این ضعف دیگر این روایت است. البته برخی در دفاع از راویان مجهول گفته‌اند که وجود افراد مجهول در اسناد روایات غیر فقهی به معنای بی‌اعتباری محتوای گزارش قلمداد نمی‌شود؛ از آن جهت که رجالیون و محدثان عمده همّت خود را به بررسی اسناد روایات فقهی مصروف کرده‌اند (ر.ک: نکونام، درآمدی بر تاریخ گذاری قرآن، ص 134؛ بهجت پور، تفسیر تنزیلی، ص 347) لیکن – چنان که گفتیم- تفسیر قرآن با توجه به روایات نهی از تفسیر به رأی به حوزه فقه ورود می‌کند و باید بیش از روایات مثلا اخلاقی و مانند آن، که در اسناد آن‌ها مسامحه می‌شود، مورد دقت قرار گیرند، به‌ویژه اگر مانند روایات ترتیب نزول مبنای برخی تفسیرها و به ویژه برخی برداشت‌های فقهی باشد.
3. وثاقت عطاء یاد شده ثابت نشده است. توضیح این که: راوی عطای یاد شده، عثمان - فرزندش - است[8] و در بین سه معاصر به نام عطاء، تنها عطای خراسانی دارای فرزندی به نام عثمان بوده است[9]. در جدول ذیل وضعیت سه عطاء مقایسه شده است:
 
 
 
نام
تاریخ
مذهب
توضیح
عطاء خراسانی (عطاء‌ بن‌ ابی مسلم ابو عثمان خراسانی)
50-135ق
نامشخص
تابعی و نزد شیعه مجهول و نزد اهل تسنن در وثاقت او اختلاف است.[10] ‌به گفته داوودی وی راستگو بوده، لیکن زیاد اشتباه می‌کرده و در نقل روایت ارسال و تدلیس داشته است.[11]
عطاء‌ بن‌ ابی رَباح قریشی ملکی (ابو محمد)
27 - 114/115ق
شیعه
تابعی و از راویان مذکور در تفسیر قمی است که به نظر برخی، مشمول توثیق عام مقدمه آن تفسیر می‌باشد. وی از جمله راویان برخی روایات امامت اهل بیت‰ است.
گفتنی است ظاهرا شخص دیگری به نام عطاء‌ بن‌ ریاح وجود دارد که از اصحاب حضرت علی† و مخلِّط[12] (از نظر رجالی ضعیف) بوده است.[13] احتمال یکی بودن این دو نیز وجود دارد.
عطاء‌ بن‌ سائب (ابو محمد/ ابوزید/ ابو السائب عطاء‌ بن‌ سائب ثقفی کوفی)
م136ق
نامشخص
تابعی است و اهل تسنن در وثاقت وی اختلاف دارند و رجالیان شیعه در مورد وی سخنی نگفته‌اند؛ ازاین‌رو، وثاقت او نامشخص است. بر اساس قرائنی احتمال می‌رود مستبصر و شیعه شده باشد، که اگر این مطلب اثبات شود، ممکن است در اثبات وثاقت او نیز به کار آید.[14]
4. عمر بن هارون واسطه دیگر این سند است که در غالب اسناد عطا حضور دارد. منظور از عمر بن هارون، بلخی است نه ثقفی؛ زیرا عمر بن هارون ثقفی تنها یک راوی دارد و آن عون بن جریر است که البته او هم مجهول الحال است و مانند عمر بن هارون در تراجم شیعی سخنی در باره آن‌ها به میان نیامده است جز این که شیخ در باره او گفته است:‌ « عون بن جرير صاحب عمر بن هارون الثقفي، له كتاب، أخبرنا به جماعة عن أبي المفضل عن ابن بطة عن أحمد بن أبي عبد الله عن أبيه عنه.» (رجال ‏الطوسي، باب‏ذكرأسماء...، باب‏العين، 435) گفتنی است هرچند احمد بن ابی عبدالله برقی ثقه و جلیل القدر است،‌ لیکن پدرش به گفته نجاشی- رجال شناس معروف- در حدیث ضعیف بوده هرچند به وثاقت او اذعان کرده است. (‏النجاشي، باب‏الميم، ص335، شماره 898)
اما عمر بن هارون بلخی نزد رجال شناسان شیعه مجهول الحال است؛ اما علامه امینی در باره او گفته است: « عمر بن هارون البلخي أبو حفص المتوفى 194، كذاب خبيث متروك الحديث. قال أبو زكريا: قد كتبت عنه ثم تبين لنا أمره بعد ذلك فخرقت حديثه كله ما عندي عنه كلمة إلا أحاديث على ظهر دفتر خرقتها كلها ؛ عمر بن هارون بلخى ابو حفص، متوفى در سال 194 ق كذاب و خبيث و متروك الحديث است. ابو زكريا گفته است: از او مطالبی نوشته ‌بودم سپس حالش براى ما آشكار شد نوشته را پاره كردم، تا جائى كه يك سخن از او پيش من باقى نماند مگر آنچه كه پشت دفتر واره شده باقى مانده است.» علامه سید جعفرمرتضی عاملی نیز او را از وضاعین دانسته که هفتاد هزار حدیث او دور ریخته شده است! (مرتضی عاملی، سیدجعفر،‌ أفلا تذکرون،‌ ج1، ص 102)روایت دوم:‌
طبرسی در مجمع البیان: حدثنا السيد أبو الحمد مهدي بن نزار الحسيني القايني قال أخبرنا الحاكم أبو القسم عبيد الله بن عبد الله الحسكاني قال حدثنا أبو نصر المفسر قال حدثني عمي أبو حامد إملاء قال حدثني الفزاري أبو يوسف يعقوب بن محمد المقري قال حدثنا محمد بن يزيد السلمي قال حدثنا زيد بن موسى قال حدثنا عمرو بن هارون عن عثمان بن عطاء عن أبيه عن ابن عباس قال أول ما أنزل بمكة (اقرأ باسم ربك) ثم (ن و القلم) ثم‏ ... . نقد و بررسی
این روایت نیز مشمول نقد روایت پیشین است، مضافا که برخی روایان این روایت مانند روایت پیشین مجهول الحال و النسب هستند و از این رو تعیین وثاقت آن ها از دیدگاه شیعه امکان پذیر نخواهد بود.روایت سوم و چهارم:‌
ابن ضريس (محمد بن ایوب  متوفی 294ق) در فضائل القرآن: أخبرنا أحمد، قثنا محمد قال: أنبا ابن أبي جعفر قال: قال عمر [بن هارون]: حدثني ابن جريج، عن عطاء الخراساني، عن ابن عباس بنحوه [روایت اول] إلا أنّ ابن جريج قال: وَ الضُّحى‏ مكي أو مدني و لم يذكر الحروف و لا الآي.
همین روایت را ابن ندیم (متوفی 438) در فهرست خود با سند مختصر (حدّث ابن جریح عن عطاءالخراسانی عن ابن عباس) گزارش کرده است؛ البته با تفاوت در مکان چند سوره.[15]نقد و بررسی
1. روایت موقوف است و به دلیل آنچه پیش‌تر از علامه در مورد عدم حضور ابن عباس در طول نزول سوره‌های قرآن نقل کردیم، قابل اعتنا و اعتماد نیست.
2. برخی راویان حدیث مجهول‌اند.
3. تشیع و ثقه بودن ابن جریج نزد رجال شناسان شیعه ثابت نیست. ابن داوود و علامه حلی او را در زمره ضعفا و غیر معتمدان آورده اند (ر.ک:‌ ابن داوود، کتاب الرجال، ص 257، رقم 311؛ علامه حلی، رجال، ص 240، رقم 3؛ بابائی، همان، 230‌) ابن جریج از نظر اهل تسنن ثقه است،‌ لیکن به گفته ابن حبان و ذهبی تدلیس می‌کرده است. (ابوحاتم، کتاب الثقات، 7، ص 93؛ ابن حجر، تقریب التهذیب، ج1، ص 617؛ بابائی، تاریخ تفسیر قرآن، ج1،  ص 231) ابن حجر او را در طبقات المدلسین آورده و از دار قطنی نقل کرده که گفته است: ‌بدترین تدلیس تدلیس ابن جریج است. (ر.ک: ‌ابن حجر، تعریف اهل التقدیس بمراتب الموصوفین بالتدلیس (طبقات المدلسین)، ‌ص 41، رقم 83؛ بابائی، همان، ص 231)
در مجموع، با توجه به توصیفات یاد شده، نمی توان به روایات ابن جریج اعتماد کرد.روایت پنجم:‌
حسکانی در شواهد التنزيل آورده است:
«الف) فَلَقَدْ حَدَّثُونَا عَنْ أَبِي الشَّيْخِ الْأَصْبَهَانِيِّ [قَالَ:] أَخْبَرَنَا بُهْلُولٌ الْأَنْبَارِيُّ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِي جَعْفَرٍ الرَّازِيُ‏ حَدَّثَنَا عُمَرُ بْنُ‏ هَارُونَ‏ حَدَّثَنَا عُثْمَانُ‏ بْنُ‏ عَطَاءٍ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ‏.[16]
ب) وَ حَدَّثَنَا أَبُو نَصْرٍ الْمُفَسِّرُ حَدَّثَنَا عَمِّي أَبُو حَامِدٍ إِمْلَاءً سَنَةَ سَبْعٍ وَ أَرْبَعِينَ [وَ ثَلَاثِمِائَةٍ قَالَ:] حَدَّثَنَا أَبُو يُوسُفَ يَعْقُوبُ بْنُ مَحْمُودٍ الْمُقْرِئُ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ يَزِيدَ السُّلَمِيُّ حَدَّثَنَا زَيْدُ بْنُ أَبِي مُوسَى حَدَّثَنَا عُمَرُ بْنُ هَارُونَ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عَطَاءٍ عَنْ أَبِيهِ‏ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ أَنَّهُ قَالَ: أَوَّلُ مَا نَزَلَ بِمَكَّةَ اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ‏ وَ ذَكَرَ [كَلَامَهُ‏] إِلَى قَوْلِهِ: هَذَا مَا نَزَلَ بِمَكَّةَ [وَ هِيَ‏] خَمْسٌ وَ ثَمَانُونَ سُورَةً.
وَ أَوَّلُ مَا نَزَلَ بِالْمَدِينَةِ الْبَقَرَةُ، وَ آلُ عِمْرَانَ، وَ الْأَنْفَالُ، وَ الْأَحْزَابُ، وَ الْمُمْتَحِنَةُ، وَ إِذَا زُلْزِلَتْ وَ الْحَدِيدُ، وَ مُحَمَّدٌ، وَ الرَّعْدُ، وَ الرَّحْمَنُ، وَ هَلْ أَتَى عَلَى الْإِنْسَانِ!، وَ الطَّلَاقُ. وَ ذَكَرَ إِلَى قَوْلِهِ: فَذَلِكَ ثَمَانِي وَ عِشْرُونَ سُورَةً- مِمَّا نَزَلَ بِالْمَدِينَةِ.
هَذَا لَفْظُ أَبِي نَصْرٍ، وَ قَالَ: بُهْلُولٌ: ثُمَّ أُنْزِلَ بِالْمَدِينَةِ، الْبَقَرَةُ، ثُمَّ الْأَنْفَالُ، ثُمَّ آلُ عِمْرَانَ، ثُمَّ الْأَحْزَابُ، ثُمَّ الْمُمْتَحِنَةُ، ثُمَّ النِّسَاءُ، ثُمَّ إِذَا زُلْزِلَتْ ثُمَّ الْحَدِيدُ، ثُمَّ سُورَةُ مُحَمَّدٍ، ثُمَّ الرَّعْدُ، ثُمَّ سُورَةُ الرَّحْمَنِ، ثُمَّ هَلْ أَتَى عَلَى الْإِنْسَانِ، ثُمَّ الطَّلَاقُ.
وَ ذَكَرَ إِلَى قَوْلِهِ: «فَذَلِكَ ثَمَانِيَةٌ وَ عِشْرُونَ» وَ زَادَ:
ج) قَالَ عُمَرُ بْنُ هَارُونَ: [وَ] حَدَّثَنِي ابْنُ جُرَيْجٍ، عَنْ عَطَاءٍ الْخُرَاسَانِيِّ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ نَحْوَهُ.» (حسكاني، شواهد التنزيل لقواعد التفضيل، ج‏2، ص:409- 410)نقد و بررسی
1. وجود مجاهیل در اسناد این روایات مشکل عمومی آن‌هاست.
2. چنان که در روایت سوم و چهارم گذشت، ابن جریج مورد اعتماد نیست.
3. وضعیت عمر بن هارون نیز در نقد روایات پیشین روشن شد.
4. در مورد روایت شماره ج به روایات سوم و چهارم مراجعه شود.روایت ششم:‌
در کتاب المبانی لنظم المعانی آمده است: « اخبرنا ابونصر المفسر قال حدثنا ابوسهل الانماری قال حدثنا محمد بن حاتم الجوزجانی وغیره قالوا: اخبرنا ابراهیم بن یوسف (ت249ق) قال حدثنا عمر بن ‎هارون، حدثنا عثمان بن عطاء عن ابیه عن ابن عباس قال: اول ما انزل بمکة ....نقد و بررسی
1. مؤلف کتاب المبانی لنظم المعانی (چاپ شده در مقدمتان فی علوم القرآن، به کوشش آرتورجفری، قاهره 1392ق/1972م) مجهول بوده و چنان که در بالا گذشت، این ضعف بزرگی برای کتاب به شمار می‌رود.
2. عدم وثاقت عمر بن هارون و بررسی شخصیت او گذشت.
2. در سند افراد مجهول وجود دارند که ضعفی برای آن است. از جمله در باره ابو سهل (محمد بن محمد بن علی طالقانی) انماری به جز این که نام وی در ضمن برخی از احادیث آمده اطلاعی در دست نداریم. (برای آگاهی بیشتر ر.ک: محمد کاظم رحمتی، «زین الفتی و مؤلف آن»، آییه پژوهش 88، ص 37-52، پاورقی شماره 31؛ همو، «پژوهشی در باره کرامیة»، کتاب ماه دین اردیبهشت 1380 شماره 43، ص 65 )جمع‌بندی روایات عطا
1. این روایات جز در موارد اندک ترتیب یکسانی گزارش کرده‌اند.
2. وثاقت خود عطا و برخی راویان او ثابت نشده و یا مخدوش است و برخی راویان نیز مجهول‌اند.
3. روایات عطا از ابن عباس موقوف و از نظر علمای شیعه غیر معتبر است.
4. از بین روایات شش‌گانه فوق، روایت سوم و چهارم از طریق ابن جریج و بقیه از طریق عمر بن هارون بلخی نقل شده است. بنابراین، همه این روایات در دو طبقه از یک فرد و در طبقه سوم یا چهارم از طریق دو نفر نقل شده است. بر اساس بررسی فوق وثاقت ابن جریج نزد شیعه ثابت نیست و نزد برخی رجال شناسان اهل تسنن اهل تدلیس بوده است.
عمر بن هارون نیز نزد رجال شناسان شیعه مجهول الحال و نزد برخی رجال شناسان اهل تسنن و تشیع جزو وضاعین و کذابینی است که هفتاد هزار حدیث او دور انداخته شده است! بنابراین،‌ به هیچ وجه نمی توان به روایات عطا که تنها از این دو نفر نقل شده، اعتماد کرد.
5. با توجه به مطالب فوق بطلان این ادعا که «در میان اسناد بالا [روایات ترتیب نزول]، روایات منقول از ابن عباس از طریق عطا، همگی از افراد قابل اعتماد و موثق شمرده شده‎اند»[17] آشکار می‌شود. نویسنده تفسیر تنزیلی با تکیه بر اعتماد شماری از علما به این روایات[18] تأکید کرده است: «در میان اسناد بالا، روایات منقول از ابن عباس از طریق عطا همگی از افراد قابل اعتماد و موثق شمرده شده‌اند. این امر نگرانی نسبت به فقدان چند طریق معتبر در میان روایات فوق را مرتفع می‌کند»[19]. البته در جایی دیگر به صراحت گفته‌ است: «به عبارت دیگر چون امکان اعتماد به یک سند قطعی وجود نداشت، از طریق تجمیع روایات مسند و مقایسه میان آن‌ها و داوری متن قرآن در موارد اختلاف به جدول قابل اعتماد دست یافتیم.»[20]2-2-2. روایات مجاهد از ابن عباس روایت یکم
بیهقی (م: 458) در کتاب دلائل النبوه سندی بدین گونه آورده است: « و قد اخبرنا علی بن احمد بن عبدان، قال اخبرنا احمد بن عبید الصفار، قال حدثنا محمد بن الفضل بن جابر، قال حدثنا اسماعیل بن عبدالله زراره الرقی، قال حدثنا عبد العزیز بن عبدالرحمن القرشی، قال حدثنا خصیف، عن مجاهد عن ابن عباس انه قال: ان اول ما انزل الله علی نبیه علیه السلام من القرآن اقرء باسم ربک الذی خلق ... فذکر معنی هذا الحدیث و ذکر السور التی سقطت من الروایة الاول فی ذکر ما نزل بمکة و لهذا الحدیث شاهد فی تفسیر مقاتل وغیره من اهل التفسیر، مع المرسل الصحیح الذی تقدم ذکره.»[21] (بیهقی، محمد بن حسین، دلائل النبوة و معرفة أحوال صاحب الشريعة ، ج7، ص144)نقدو بررسی
1. مانند روایات پیشین، موقوف و غیر قابل استناد است.
2. سند از رجال مجهول رنج می‌برد؛ مانند اسماعیل بن عبد الله زراره الرقی و احمد بن عبید الصفار و ....
3. ذهبی در سیر اعلام النبلاء در باره خصیف ابن عبد الرحمن که از راویان این حدیث است،‌ نقل کرده: « وثقه يحيى بن معين . وقال النسائي : صالح . وقال أحمد بن حنبل : ليس بحجة . وقال أبو حاتم : سيئ الحفظ ... وقال ابن أبي نجيح : كان من صالحي الناس ... وقال أحمد أيضا : ليس بقوي ، تكلم في الإرجاء . وقال يحيى القطان : كنا نجتنب خصيفا .» (ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج6، ص 145-146)
با این وصف، حتی وثاقت او نزد اهل تسنن محل بحث است.روایت دوم:‌
حسکانی در شواهد التنزیل: « واخبرنا علی بن احمد، اخبرنا احمد ابن عبید، حدثنا محمد بن الفضل بن جابر حدثنا اسماعیل بن عبدالله بن زرارة الرقی، قال: حدثنی عبد العزیز بن عبد الرحمان القرشی حدثنا خضیف، عن مجاهد عن ابن عباس انه قال:.. ». (حسکانی، عبیدالله بن عبدالله، شواهد التنزيل لقواعد التفضيل، ج2، ص  411)نقد و بررسی
این روایت مانند روایت اول ابن مجاهد است. در نتیجه از مجاهد تنها یک روایت از ابن عباس نقل شده که افزون بر موقوف بودن، به دلائل پیش‌گفته معتبر نیست. 2-2-3. روایات ابوصالح از ابن عباس
از دیگر شاگردان ابن عباس، ابوصالح است که در چند روایت، راوی ترتیب نزول از ابن عباس است:
روایت یکم: یعقوبی (م:284) در تاریخ خود آورده است: نزل من القرآن بمکة اثنتان وثمانون (البته فقط 79 سوره مکی را ذکر کرده است) علی ما رواه محمد بن حفص ابن اسد الکوفی، عن محمد بن کثیر و محمد بن السائب الکلبی عن ابی صالح عن ابن عباس: وکان اول ما نزل علی رسول الله اقرء باسم ربک الذی خلق ...(ابن واضح یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج 2، ص33)
روایت دوم: صاحب المبانی فی نظم القرآن (تألیف425) سندش را  چنین گزارش می‌کند: اخبرنا الامام ابوعبدالله محمد بن علی رضی الله عنه وارضاه وجعل النة منقلبه ومأواه قال اخبرنا الامام ابوالنضر محمد بن علی الطالقانی الانماری رحمة الله و ذکره فی کتاب فیه ما فیه و اخبرنی الشیخ ابو القاسم عبدالله بن محمشاد رضی الله عنه بهراه قال اجازلی الشیخ ابوسهل محمد بن محمد بن علی الانماری بکتاب فیه ما فیه قال حدثنا عبدالله بن محمد بن سلیم قال حدثنا صالح بن محمد الترمذی، قال حدثنا محمد بن مروان الکلبی (ت ح195) عن ابی صالح عن ابن عباس، قال: اول شیء نزل بمکة اقرء باسم ربک. (المباني في نظم القرآن، ص 8)
روایت سوم:‌ حاکم حسکانی (م:  524 ) نیز همین روایت را از ابی صالح از ابن عباس با سند خود آورده است: قرات فی التفسیر تألیف ابی القاسم عبدالله بن محمشاد بن اسحاق قال کتب الینا ابوسهل محمد بن محمد بن علی الطالقانی (قال) اخبرنا عبدالله بن محمد بن سلیم حدثنا محمد بن مروان عن الکلبی عن ابی صالح عن ابن عباس؛ قال: اول شيء نزل بمكه اقراء باسم ربک الذی خلق ... (حسکانی، عبیدالله بن عبدالله، شواهد التنزيل لقواعد التفضيل، 2/  411 و 412)نقد و بررسی
1. روایات یاد شده موقوف و بی اعتبارند.
2. در دو روایت «محمد بن مروان» قرار دارد با این تفاوت که در روایت دوم موصوف به کلبی است و در روایت سوم از کلبی نقل کرده است که البته احتمال خطا در روایت دوم بعید نیست؛ زیرا عنوان «محمد بن مروان کلبی» شناخته شده نیست. محمد بن مروان عنوان مشترکی بین حداقل شش عنوان است که همه آن‌ها از نظر رجال شناسان شیعی مجهول به شمار می‌روند. (ر.ک: معجم الرجال الحدیث، خوئی، ج 17، ص 219 – 221.) البته اگر محمد بن مروان را سدی صغیر به شمار آوریم، نزد اهل تسنن ضعیف شمرده شده (ر.ک: بابایی، تاریخ تفسیر قرآن، ج1، ص 240، به نقل از: ذهبی، تهذیب التهذیب، ج9، ص 387، رقم721) و نزد شیعه مجهول است. (ر.ک: معجم الرجال الحدیث، خوئی، ج 17، ص 219 – 221) البته اگر نزد رجالیان شیعی مورد وثوق و تأیید بود،‌ ما بر اساس مبانی شیعی در اصول، تضعیف های اهل تسنن را نادیده می‌گرفتیم. گفتنی است نویسنده التفسیر و المفسرون فی ثوبه القشیب (ج‏1، ص 294)  از سدی صغیر تمجید کرده و وی را ثقه دانسته است، لیکن به نظر می‌رسد وی بین محمد‌ بن‌ مروان سدّی صغیر و محمد‌ بن‌ مروان بصری خلط کرده است؛ ازاین‌رو تأیید و تمجید وی از سدّی مورد تأمل است. (برای آگاهی بیشتر ر.ک: رجال کشی، ج 3، ص 214) همچنین وی در بحث غرانیق، با تضعیف طریق کلبی از ابی صالح از ابن عباس گفته است: «و أمّا طریق الکلبی الى ابن عباس عن طریق أبی صالح فموهون بالاتفاق؛ قال جلال الدین السیوطی: هی أوهى الطرق (الإتقان، سیوطی، ج 2، ص 189).» معرفت، التمهید فی علوم القرآن، ج‏1، ص 89.
3. در روایت نخست « محمد بن حفص ابن اسد الکوفی» ناشناخته است.
4. ضعف های دیگر روایات سوم و چهارم، مجهول بودن مؤلف المبانی و ناشناخته بودن ابوسهل است که پیش‌تر گذشت.
در مجموع، با توجه به نقدهای فوق روایات فوق بی اعتبار و غیر قابل استناد می‌باشند.2-2-4. روایت ترتیب نزول از جابر بن زید
سيوطي (م: 911) در الاتقان في علوم القرآن: «قال أبو بكر محمد بن‏ الحارث‏ بن أبيض‏ في جزئه المشهور: حدّثنا أبو العباس عبيد اللّه بن محمد بن أعين البغدادي، حدّثنا حسان بن إبراهيم الكرماني، حدّثنا أميّة الأزدي، عن جابر بن زيد، قال: ... (سیوطی، الاتقان فی علوم القرآن، ج، ص 110)نقد و بررسی
1. ظاهرا مراد از «جابر بن زید» (م 93 یا 103 ق) ابو الشعثاء از فقهای تابعین و محدثان اباضیه[22] است. بر این اساس، حتی نزد اهل تسنن نیز روایت او حجت نیست.
2.  ابوبکر محمد بن حارث بن ابیض  و نیز ابو العباس عبید الله ... مجهول‌اند.
3. حسان بن ابراهیم کرمانی، قاضی کرمان، نیز از سوی بزرگان رجال شناس اهل تسنن تضعیف شده است. ابن حجر عسقلانی گفته است:‌ «حسان بن ابراهیم بن عبد الله الکرمانی ..سمعت احمد یوثق حسان بن ابراهیم ...  قال النسائی:‌لیس بالقوی و قال ابن عدی:‌ قد حدث بأفراد کثیرة و هو عندی من أهل الصدق إلا أنه یغلط فی الشیء و لا یتعمد و ... قال ابن حبان فی الثقات: ربما أخطأ و ...» (عبقات الانوار فی إمامة الائمة الاطهار، ج18، ص 61)
بنابراین، این روایت نیز مانند روایات پیشین مخدوش و غیر معتبر و غیر قابل استناد است.2-2-5. روایت ترتیب نزول از عکرمه و حسن
از عكرمه و حسن نيز جدول ترتيب نزول وارد شده است.
روایت یکم: بيهقي در تاريخ خود آورده است: « أخبرنا أبو عبد الله الحافظ، قال: أخبرنا أبو محمد بن زياد العدل، قال: حدثنا محمد بن إسحاق، قال: حدثنا يعقوب بن إبراهيم الدّورقي، قال: حدثنا أحمد بن نصر بن مالك الخزاعي، قال: حدثنا عليّ بن الحسين ابن واقد، عن أبيه، قال: حدثنا يزيد النحوي عن عكرمة، و الحسن بن أبي الحسن، قالا: انزل الله من القرآن بمكة: اقرء باسم ربك الذي خلق و ن و القلم و ... قال ابوبكر: والتاسعة يريد سوره يونس قلت: وقد سقط من هذه الرواية ذكر فاتحة الكتاب والاعراف كهيعص، ... فيها نزل بمكة. ( بیهقی، دلائل‏النبوة، ج‏7،ص:142-144)
روایت دوم: زهري در كتاب تنزيل القرآن ترتيب نزول سور را بدون ذكر سند آورده است. زهري جزء اوّلين مؤلفين در ترتيب نزول قرآن مي‌باشد.
نقد و بررسی
1. این روایات نیز به دلیل موقوف بودن غیرقابل استناد‌اند.
2. غالب رجال سند شناخته شده نیستند و آن‌ها که شناخته شده‌اند، وثاقتشان روشن نیست. مثلا علی بن حسین بن واقد که برخی محدثان مانند نسائی او را توثیق کرده اند،  ابوحاتم او را تضعیف کرده (مجموعة اجزاء حدیثیة، ابوعبیدة‌ مشهور بن حسن آل‌سلمان، ج2، ص 134)  و البانی گفته که او را نمی شناسد (التعلیقات الحسان علی صحیح ابن حبان، البانی، حدیث 4413، ص 426).
3. راوی دیگر عکرمه است. در مذهب عکرمه (27- 107ق) اختلاف است. مصعب زبيرى گفته است: عكرمه ديدگاه خوارج را داشته است. (ر. ك: ابن‌حجر عسقلانی، 1404ق ، ج 7، ص 240). مامقانى فرموده است: «... به هر حال اين كه عكرمه غلام ابن عباس، منحرف بوده، نيازى به برهان ندارد، چنان كه سيد بن طاووس در تحرير طاووسى به اين موضوع تنبيه كرده و گفته است: حديثى وارد شده كه گواهى مى‏دهد عكرمه بر طريق [مستقيم‏] نبوده و حال او از اين جهت ظاهر است و احتياجى به اعتبار روايت ندارد، از خبرى كه سروى (ابن شهر آشوب) در مناقب نقل كرده، ظاهر مى‏شود عكرمه به مقام ابا جعفر (امام باقر)، عليه السلام، ناآگاه بوده و مزيّتى براى حضرت قائل نبوده، تا آن‏جا كه ابن عباس و غير او را بر حضرت تفضيل مى‏داده است. علامه نيز فرموده است: او [عكرمه‏] از اصحاب ما و بر طريقه ما نيست». (تنقيح المقال، ج 2، ص 256)
عکرمه در ذيل آيه «إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً» (احزاب، 33) از عكرمه روايت شده كه منظور از اهل بيت در اين آيه خصوص همسران پيامبر است و هر كس بخواهد، در اين مدّعا با او مباهله مى‏كنم. (ابن كثير، تفسير القرآن العظيم، ج 3، ص 491، الدر المنثور، ج 5، ص 198؛ برای آگاهی بیشتر ر.ک: بابائی،‌ مکاتب تفسیری، ج1، ص176- 179) 
4. به باور نگارنده،‌ اگر بخواهیم از بین رویات فوق، کم اشکال‌ترین روایت را انتخاب کنیم، روایت بیهقی از عکرمه و حسن بصری است. بیهقی عین همین ترتیب را به نقل از مجاهد از ابن عباس نیز آورده که سند آن پیش‌تر گذشت. از نظر محتوا نیز این ترتیب بر ترتیب های دیگر به لحاظ مقایسه محتوای سوره احزاب و حشر و نور برتری دارد و برخی اشکالات محتوایی این سوره ها بر اساس ترتیب دیگر جداول پیش نمی آید. (بررسی محتوایی این سه به مجالی مستقل نیاز دارد و در این مختصر نمی گنجد).  4. جمع بندی
از بررسی روایات ترتیب نزول، نتایج ذیل حاصل است:
1. هیچ یک از روایات یاد شده (که فهرست کاملی و یا نسبتا جامعی از سوره های قران ارائه کرده اند)، به دلیل کلی مقطوع یا موقوف بودن قابل استناد نیست.
2. افزون بر اشکال فوق، اسناد آن ها- البته آن ها که سند دارند- نیز از یک یا چند راوی ضیف یا مجهول رنج می‌برد.
3.  گذشته از اشکالات سندی، اشکالات محتوایی و برخی موانع دیگر نیز فراروی این روایات قرار دارد؛ مانند تقدم سوره احزاب بر حشر و تقدم و تأخر بر خلاف نزول در آیات سوره ممتحنه و ... .
4. فهرست های ترکیبی نیز افزون بر اشکالات یاد شده، از عدم تأیید کلی نیز رنج می‌برد.
5. با توجه به روایت نهی از تفسیر به رأی، تفسیر بر پایه روایات نزول ورود به حوزه فقه است و لازم است تعامل مفسر با روایات ترتیب نزول، چونان فقیه دقیق و بر اساس اصول و ضوابط مربوط باشد و تسامح در ادله سنن بر آن سایه نمی اندازد.
6. نگارنده ترتیب نزول را- البته آنچه از آن که به روش علمی و ظن معتبر به دست آید- تنها در چهارچوب اصول عقلائی محاوره می‌پذیرد و بررسی تفصیلی آن را به مقاله یا کتابی مستقل وامی گذارد. 
 
 
 
[1] . برای آگاهی بیشتر ر.ک: روش تفسیر قرآن، بابائی و دیگران، ص ۱۰۴- ۱۰۵.
[2] . سوره حشر که غزوه بنی نضیر در آن آمده و در ابتدای سال چهارم نازل شده، در بیشتر فهرست‌ها و حتی در فهرست‌های ترکیبی بعد از سوره احزاب که در سال پنجم نازل شده، قرار گرفته است. طبری تصریح دارد که غزوه خندق در پی غزوه بنی‌نضیر رخ داده است. «و كان الذى جر غزوه رسول الله ص الخندق- فيما قيل- ما كان من اجلاء رسول الله ص بنى النضير عن ديارهم. (‏الطبري، 1967م، ج‏2، ص565)» (برای آگاهی بیشتر ر.ک: ‏ابن‏خلدون،1363ش، ج‏1،ص423؛ ذهبی، 1413 ج‏2، ص:245 ؛ و ...)
[3] . و به زنان باايمان بگو: چشمان خود را از آنچه حرام است فرو بندند، و شرمگاه خود را حفظ كنند، و زينت خود را [مانند لباس‏هاى زيبا، گوشواره و گردن بند] مگر مقدارى كه [طبيعتاً مانند انگشتر و حنا و سرمه، بر دست و صورت‏] پيداست [در برابر كسى‏] آشكار نكنند، و [براى پوشاندن گردن و سينه‏] مقنعه‏هاى خود را به روى گريبان‏هايشان بيندازند ...
[4] . اى پيامبر! به همسرانت و دخترانت و همسران مؤمنان بگو: پوشش کامل را بر خود فرو پوشند. اين [پوشش‏] به اينكه [به عفت و پاكدامنى‏] شناخته شوند نزديك‏تر است، و در نتيجه [از سوى اهل فسق و فجور] مورد آزار قرار نخواهند گرفت؛ و خدا همواره بسيار آمرزنده و مهربان است.
[5] . در مهر ماه سال 1397 در پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی و به همت حلقه تخصصی مطالعات خانواده کرسی علمی- ترویجی با عنوان «مهندسی حجاب در عصر پیامبرˆ» بر پایه نوشتار یادشده و با ارائه نگارنده برگزار شده است.
[6] . در خصوص سبب و زمان نزول گفتار غیر معصومین به شرطی حجت است که از نقل آن‌ها اطمینان حاصل شود و پایه این اطمینان نقل از حس خود آن‌ها باشد؛ بنابراین، اگر تابعی حادثه‌ای را که خود حضور نداشته از دیگری نقل کند، باید مشخص باشد آن‌که از او نقل کرده وثاقت لازم را دارد و خود حادثه را دیده یا خیر و خلاصه این‌که بررسی‌ها عیناً بر شخص منقول عنه ارجاع می‌شود و مسیر پژوهش رجالی باید در همه روایان تا فردی که خود حادثه را دیده برپا شود. افزون بر این، سخنان غیر معصوم تنها در نقل اخبار تا توصیف فضا و شرایط زمان و مانند این‌ها حجت است و اجتهاد از آن‌ها که از خطا و اشتباه مصون نیستند، پذیرفتنی نیست و حجت نمی‌باشد.
[7] . وی « احمد بن ابی عمر زاهد اندرابی (متوفی 470ق) مشهور به ابوعبدالله خراسانی» است. وی به وثاقت، زهد و عبادت مشهور و در علم قراءات نیز زبانزد بوده و در این حیطه تألیفاتی نیز داشته است. اندرابی سالیانی در نیشابور اقامت داشته است. عبدالغافر وی را به هنگام سماع صحیح مسلم و دیگر کتب دیده است. اندرابی در روز پنج شنبه 21 ربیع الاول سال 470ق در گذشته است. (ر.ک: عبدالغافر بن اسماعیل الفارسی، المنتخب من کتاب السیاق لتاریخ نیسابور، تحقیق محمد کاظم المحمودی، تلخیص ابراهیم بن محمد الصریفینی در The Historeis of Nishapur ,f33a، ص 138.)
[8] . «و قد رواه الأستاذ أحمد الزاهد بإسناده عن عثمان‌ بن‌ عطاء عن أبیه عن ابن عباس ...» مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج‏10، ص: 613.
[9] . در برخی روایات «عطاء خراسانی» آمده است؛ مانند:‌ «و رواه عن عثمان‌ بن‌ عطاء جماعة أخبرونا عن أحمد‌ بن‌ حرب الزاهد، قال: حدثنی صالح‌ بن‌ عبدالله الترمذی فی التفسیر من تألیفه [قال:] حدثنا عمر‌ بن‌ هارون، عن ابن جریج، عن عطاء الخراسانی عن ابن عباس». (شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، حسکانی، ج2، ص 409 – 411؛ تفسیر تنزیلی، بهجت پور، ص323- 324)
[10]. تاریخ تفسیر قرآن، بابایی، ج1، ص 207نیز: ر.ک: تهذیب التهذیب، ابن حجر، ج7، ص 191؛ کتاب الضعفاء الصغیر، بخاری، ص 94؛ التاریخ الکبیر، همو، ج1، ص 270».
[11]. ر.ک: معجم المفسرین، نویهض، 1409ق،ج1، ص 379، 380، رقم 329.
[12]. مخلِّط به کسی می‌گویند که اعتقاد حق و باطل یا روایات منکر و غیر منکر یا سند روایات و یا مطالب صحیح و ناصحیح را به هم آمیخته باشند. (سماء المقال فی تحقیق الرجال، کلباسی، ج 2، ص 98)
[13]. برای آگاهی بیشتر ر.ک:‌ تاریخ تفسیر قرآن، بابایی، ج1، ص 191‌- 192).
[14]. برای آگاهی بیشتر ر.ک: همان، ج1، ص 210.
[15] . ابن نديم، محمد بن اسحاق ، الفهرست، ص36.
.[16]  وَ رَوَاهُ أَيْضاً الْبَيْهَقِيُّ فِي عُنْوَانِ: «ذِكْرِ السُّوَرِ الَّتِي نَزَلَتْ بِمَكَّةَ وَ الَّتِي نَزَلَتْ بِالْمَدِينَةِ» مِنْ كِتَابِ دَلَائِلِ النُّبُوَّةِ الْوَرَقِ 272- ب-
[17]. تفسیر تنزیلی، بهجت‌پور، ص 344.
[18]. نویسنده تفسیر تنزیلی مدعی است: «دانشمندان علوم قرآن و کسانی که در این گونه روایات ورود دارند، بر این راویان و اسناد روایات اعتماد کرده‌اند» (ص 347) و به منابع ذیل آدرس داده‌اند: «مفاتیح الاسرار و مصابیح الابرار، شهرستانی، ج 1، ص 127؛ البرهان، زرکشی، بدرالدین محمد‌ بن‌ عبدالله، ج1، ص 250؛ التمهید فی علوم القرآن، معرفت، ج1، ص 99‌- 103». این در حالی است که مثلا استاد معرفت آورده است: «وثق بها العلماء أکثریا». البته ایشان روشن نکرده‌اند که موضع علمای شیعه در این خصوص چیست و آیا آن‌ها جزو اکثریت‌اند یا اقلیت.
[19]. همان، ص 344.
[20]. ر.ک:‌ همان
[22] . فرقه‌ای منسوب به عبدالله بن اباض تمیمی و بازمانده از خوارج که نه جزو اهل تسنن به شمار می روند و نه تشیع. ر.ک:‌ دائره‌المعارف الاسلامیه، ج۱۴، ص۲۳۰.

536) نقد محتوایی روایات ترتیب نزول / تفسیر تنزیلی (به ترتیب نزول) 28

باسمه تعالی

نقد محتوایی روایات ترتیب نزول با تأکید بر آیات حجاب

پژوهشهای قرآنی بهار 1400 - شماره 98 رتبه علمی-پژوهشی (حوزه علمیه)/ISC (‎20 صفحه - از 117 تا 136 )
سیدمحمدحسن جواهری[1]
چکیده: زمان نزول یکی از قرائن مهم تفسیری است که از گذشته‌های دور جسته و گریخته مورد توجه مفسران بوده و در عصر حاضر با اقبال بیشتری روبه‌رو شده است. این قرینه (و نه مبنای)[2] تفسیری را می‌توان از راه‌های متعددی به دست آورد و یکی از اصلی‌ترین راه‌های دست‌یابی به آن از دیدگاه شماری از مفسران، روایات ترتیب نزول است. روشن است اگر فهرستی که این روایات گزارش کرده‌اند دچار آسیب باشد، برداشت مفسرانی که با اتکای به آن‌ها به سراغ قرآن می‌روند، با خلل روبه‌رو خواهد بود. بنابراین، در گام نخست باید اعتبار و حجیت این روایات از جهات مختلف از جمله محتوا بررسی شود. نگارنده در این مقال می‌کوشد این روایات را از جهت محتوا به بوته نقد برد و با واکاوی محتوایی اعتبار آن‌ها را به دست آورد. در نقد محتوا لازم است هم چینش آیات یک سوره با توجه به جایگاه آن سوره در فهرست نزولی سوره‌های قرآن بررسی شود و هم دو یا چند سوره با توجه به آیات درون آن‌ها با هم قیاس شوند و قرائن هریک مورد توجه قرار گیرد. طبیعی است ناهماهنگی در هر دو دسته از جهت محتوا به فهرست‌های این روایات آسیب وارد می‌کند که این آسیب‌ها می‌تواند در فرایند تفسیر و برداشت مفسر ظاهر شود. فرضیه نگارنده در این مقاله این است که چینش آیات درون برخی سوره‌ها با جایگاه سوره در فهرست نزولی همخوانی ندارد و نیز بررسی آیات چند سوره با هم با توجه به جایگاه سوره‌ها نشان از عدم اعتمار فهرست‌های روایات ترتیب نزول سوره‌هاست. افزون بر تحقیق فرضیه فوق، مقاله حاضر می‌کوشد الگویی برای ارزیابی ترتیب دیگر سوره‌ها و نیز اصطیاد جایگاه نزول آن‌ها را به دست دهد.
واژگان کلیدی: روایات ترتیب نزول، قرینه تفسیری، تفسیر تنزیلی1. مقدمه و مفهوم‌شناسی1-1. روایات ترتیب نزول
در منابع تفسیری و حدیثی روایاتی وجود دارد که ترتیب نزول سوره‌های قرآن را بر اساس نزول ابتدای سوره‌ها نقل کرده است. توضیح این‌که بسیاری از سوره‌ها یکباره نازل شده‌اند و برخی به تدریج؛ در مورد اخیر، از آن‌جا که آغاز سوره‌ها نمایانگر آغاز نزول یک سوره بوده،‌ نزول همان آیات ابتدایی ملاک تاریخ نزول قلمداد شده است، هرچند آیاتی از آن در سال‌ها بعد نازل شده و در بین آیات سوره‌ای که سال‌ها پیش نازل شده است، قرار داده شده باشد (جواهری، 1397، شماره 33). در مجموع حدود بیست روایت در خصوص ترتیب نزول سوره‌های قرآن- که فهرست معتنابهی از سوره‌ها را بیان کرده باشد- در اختیار است. در بین این روایات، روایاتی که به اهل بیت‰ نسبت داده شده است، به اتفاق مفسران مردود و غیر قابل مراجعه است و تنها روایاتی که عمدتاً‌ به ابن عباس باز می‌گردد، پایه جمع‌بندی و استفاده قرار گرفته است. ما در صدد آن نیستیم که در باره اسناد این روایات یا حتی جمع‌بندی مورد استفاده طرفداران این روایات بحث کنیم؛ زیرا اسناد را در مقاله‌ای مستقل به بحث گذاشتیم و در خصوص اختلافات هم پایه کار خود را بر مصادیقی قرار می‌دهیم که همه روایات ترتیب نزول مورد اعتنا در باره آن‌ها اتفاق داشته باشند. 1-2. قرینه تفسیری بودن زمان نزول آیات
قرینه عنصری در کلام است که در انتقال یا انصراف معنا (از یک معنا به معنایی دیگر) نقش ایفا می‌کند و به سهم خویش از تطویل کلام می‌کاهد. مردم در تعاملات اجتماعی خود به گفتگو نیازمندند و در این مسیر کوتاه‌ترین راه را برای رساندن مقصود خود به طرف مقابل انتخاب می‌کنند. برای این منظور متکلم و ماتن از کاربست قرائن گوناگون غفلت نمی‌کنند و این نوع تعامل با قرائن در ناخودآگاه آن‌ها وجود دارد. وقتی کسی در روز شنبه سخن از خرید ماشینی خاص کرده،‌ اگر معامله او به هم بخورد، برای خبردادن به دیگرانی که پیش‌تر از خرید مطلع بودند،‌ بیشترین تکیه را بر قرینه ذهنی کرده و خیلی خلاصه می‌گوید:‌ معامله بهم خورد. مخاطب نیز کاملاً متوجه مراد او می‌شود. استفاده و اعتماد و تکیه بر قرینه در همه روزگاران بر قرار بوده و قرینه یکی از عناصر دخیل در انتقال معنا به مخاطب است و هر گونه خلل در ایفای نقش قرینه به ایهام، کژتابی و اشتباه منتهی می‌شود.
در حوزه تفسیر، شماری از قرائن پیوسته غیر لفظی وجود دارد که به «فضای نزول» شهرت یافته است و عبارت‌اند از:‌ سبب و شأن نزول، فرهنگ زمان نزول، و زمان و مکان نزول آیات. (ر.ک: بابائی، قواعد تفسیر قرآن، 1394، ص 192- 193) اشکال مهمی که بروز می‌کند این است که قرینه معتبر زمان و مکان نزول آیات است نه سور مگر این‌که همه آیات سوره یکباره نازل شده باشد، لیکن آنچه روایات ترتیب نزول به دست می‌دهد،‌ ترتیب نزول سوره‌هاست بدون در نظر گرفتن نزول آیات. غفلت از این نکته مهم می‌تواند مفسر را به خطا بیندازد؛ البته ما در این مقال نمی‌خواهیم بر این مبنا سخن بگوییم و فعلاً‌ از باب مماشات این نکته بسیار مهم را نادیده می‌گیریم و هرجا لازم باشد،‌ آن را لحاظ می‌کنیم و در باره آن توضیحات لازم را ارائه می‌نماییم.1-3. وظیفه و دامنه این مقاله
هدف ما در این مقاله بررسی محتوایی روایات ترتیب نزول است؛ بنابراین،‌ اگر ثابت شود بین آیات یک سوره، سوره‌ یا سوره‌هایی نازل شده و یا آیات یک سوره به لحاظ زمانی مقدم و مأخر ثبت شده باشند، این دو نشان ‌دهنده ناکارآمدی و نامطمئن بودن فهرست‌های روایات ترتیب نزول است؛ زیرا قرینه مورد استفاده در تفسیر، ترتیب و زمان نزول آیات است نه سور قرآن و زمانی ما می‌توانیم از ترتیب سوره‌های قرآن برای دریافت ترتیب آیات استفاده کنیم که چینش آیات نیز بر اساس زمان نزول باشد و یا دست‌کم قرینه‌ای در میان باشد، وگرنه استفاده از ترتیب سوره‌های قرآن به سوَری محدود خواهد شده که یکباره نازل شده باشند و یا قرینه‌ دیگری در میان باشد که نشان دهد ترتیب آیات مطابق نزول آن‌ها بوده است. موارد یاد شده مربوط به درون سوره‌هاست. همین ارزیابی بین آیات بین سوره‌های قرآن نیز قابل طرح است؛ یعنی بررسی شود که آیا نزول آیات دو سوره با ترتیب آن‌ها همخوان است یا خیر. در نتیجه، اگر بین آیات دو سوره بر اساس سیاق یا محتوا ترتیبی حاکم باشد که با ترتیب گزارش شده در روایات ترتیب نزول سوره‌های قرآن ناهماهنگ و معارض باشد، ضربه مهمی به اعتبار این روایات و کارکرد آن‌ها وارد خواهد شد.
گفتنی است این مقاله تنها آسیب‌های محتوایی فهرست‌های مستفاد از روایات ترتیب نزول یا منصوص آن‌ها را در دستور کار دارد و آسیب‌های دیگر به مجال‌های مستقل دیگری وانهاده شده است.[3]1-4. راه‌های کشف رتبه و جایگاه نزول آیات و سور قرآن
در خصوص ترتیب و زمان نزول سوره‌های قرآن، نخست روایات ترتیب نزول و سپس گزاره‌های تاریخی به کار می‌آیند با این تفاوت که روایات ترتیب نزول – به رغم اشکالات آن‌ها – غالباً کامل بوده و ترتیب همه سوره‌ها را ارائه می‌کند ولی گزاره‌های تاریخی ترتیب دو یا نهایتاً چند سوره را گزارش می‌کنند؛ از این رو عمده مستند ترتیب بین سوره‌ها روایات ترتیب نزول است. منظور از گزاره‌های تاریخی داده‌هایی است که یا به صراحت ترتیب نزول دو یا چند سوره را با نام گوشزد کرده‌اند و یا با نقل وقایع تاریخی و زمان رخداد آن‌ها و عرضه آن‌ها بر حوادثی که قرآن نقل کرده، ترتیب آیات و به تبع آن‌ها ترتیب سوره‌های مشتمل بر آن‌ها به دست می‌آید مگر آن‌که قرینه‌ای در بین باشد و بر غیر آن دلالت کند. شأن نزول‌ها و روایات مشتمل بر ناسخ و منسوخ نیز که بسیاری از آن‌ها مشترک بین منابع تاریخی و تفسیری و علوم قرآنی است، از دیگر منابع استخراج ترتیب نزول آیات و سور است.
اما در خصوص ترتیب آیات در یک سوره، افزون بر روایات ترتیب نزول به ویژه در سوره‌هایی که یکباره نازل شده‌اند و نیز روایات ناسخ و منسوخ و آیات استثنایی (آیاتی که در زمانی خارج از زمان نزول سوره نازل شده و به دستور پیامبر اکرم ص در میان آن سوره قرار داده شده است)، سیاق محتوایی و سیاق و قرائن ادبی و آوایی بین آیات یک سوره نیز از راه‌های دست‌یابی به ترتیب بین آیات یک سوره و یا قرینه‌ و مؤیدی بر آن‌هاست.1-5. فرضیه مختار
2. نمونه‌هایی از تعارض چینش آیات درون یک سوره با جایگاه آن در روایات ترتیب نزول 2-1. آیات سوره ممتحنه
در سوره ممتحنه، آياتى كه در سال‏ هشتم هجرى و در آستانه فتح مكّه درباره حاطب بن ابى بلتعه نازل شده است، (طبری، تاريخ الطبرى، 1387ق، ج 2، ص 155؛ سبحانى، 1385ش، ج 2، ص 712- 713؛ طبرسی، 1372ش، ج 9، ص 445،( ذيل نخستين آيات سوره ممتحنه)، مجلسی، [بی‌ تا]، ج 92، ص 69) در ابتداى سوره واقع شده و آيه دهم و يازدهم كه در سال ششم هجرى در ارتباط با مواد پيمان حديبيّه درباره سبيعه اسلميّه و ام كلثوم دختر عقبه نازل شده، (طبرسی، 1372ش، ج 9، ص 452 ذيل آيه 10 و 11 سوره ممتحنه؛ طبری، 1412ق، ج 2، ص 125؛ سبحانى، 1385ش، ج 2، ص 602، مجلسی، [بی‌ تا]، ج 92، ص 68 و 92.) پس از آن آورده شده است و آيه دوازدهم درباره بيعت با زنان است كه پس از فتح مكّه نازل شده است (طبرسی، 1372ش، ج 9، ص 456، ذيل آيه 12 سوره ممتحنه؛ طبری، 1412ق، ج 2، ص 161؛ سبحانی, 1385ش، ج 2، ص 737 و 738.) و آخرين آيه آن (آيه سيزدهم) نيز از نظر معنا با آيات صدر سوره متناسب است (طبرسی، مجمع البیان، 1372ش، ج 9، ص 458، در پايان تفسير سوره ممتحنه، تحت عنوان« النظم»؛ التمهيد، ج 1، ص 278، در مورد پراكندگى نزول آيات سوره ممتحنه و بر وفق ترتيب نزول نبودن آن، ر. ك: مجلسی، [بی‌ تا]، ج 92، ص 67، به بعد.) كه در آستانه فتح مكّه درباره حاطب بن ابى بلتعه نازل شده است. (برای آگاهی بیشتر ر.ک: بابایی و همکاران، 1383ش، ص: 105)2-2. آیات سوره مائده
در آیه 3 سوره مائده آمده است: «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلَامَ دِينًا؛ امروز دين شما را برايتان كامل و نعمت خود را بر شما تمام گردانيدم، و اسلام را براى شما [به عنوان‌] آيينى برگزيدم».
در آیه 64 همین سوره آمده است:‌ «يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّـهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّـهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ؛ اى پيامبر، آنچه را از جانب پروردگارت به تو نازل شده، ابلاغ كن و اگر نكنى، رسالتش را به انجام نرسانده‌اى ...».
مفسران شیعه اتفاق نظر دارند که آیه سوم سوره مائده درباره واقعه غدیر خم و ولایت علی(ع) در روز ۱۸ ذی‌الحجه، نازل شده است. (امینی، الغدیر، ۱۴۱۶ق، ج۱، ص۴۴۷. برای دیدن روایاتی که نزول این آیه را در مورد غدیر می‌دانند ر.ک: حویزی، ۱۴۱۵ق، ج۱، ص۵۸۷. بحرانی، ۱۴۱۵ق، ج۲، ص۲۲۳.) علامه امینی در کتاب الغدیر و میر حامد حسین در عبقات الانوار شواهد بسیاری را از منابع اهل تسنن در تأیید و اثبات نزول این آیه در‌ شأن علی(ع) و واقعه غدیر آورده‌اند. (ر.ک: امینی، ۱۴۱7ق، ج۱، ص۴۴۸-۴۵۶؛ حسینی میلانی، ۱۴۲6ق، ج۸، ص۲۶۱.)
به تصریح مفسران شیعی و برخی از مفسران اهل تسنن آیه تبلیغ پس از بازگشت رسول خدا از حجة الوداع در منطقه غدیر خم در روز ۱۸ ذی‌الحجه نازل شد. (ر.ک: قمی، ۱۴۱۲ق، ج۱، ص۱۷۹؛ عیاشی، ۱۳۸۰ق، ج۱، ص۳۳۱-۳۳۲؛ فیض کاشانی، ، ۱۴۱۵ق، ج۲، ص۵۱؛ حویزی، ۱۴۱۵ق، ج۱، ص۶۵۳-۶۵۵؛ کلینی، ۱۴۰۱ق، ج‌۱، ص‌۲۹۰، ح‌۶؛ طبرسی، 1413ق، ج۱، ص۵۷؛ ابوالفتوح رازی، ۱۳۸۲-۱۳۸۷ش، ج۴، ص۲۷۵-۲۸۱؛ قمی مشهدی، ۱۳۶۸ش، ج۴، ص۱۶۷. برای آگاهی از روایات منابع اهل تسنن ر.ک: سیوطی، ۱۴۱۴ق، ج۲، ص۲۹۸؛ آلوسی، 1415ق، ج۶، ص۱۹۴.)
روشن است که آیه 3 بعد از آیه 64 همین سوره نازل شده است و این نشان می‌دهد که آیات این سوره به ترتیب نزول ثبت نشده است.2-3. آیه 281 سوره بقره
«وَ اتَّقُوا يَوْماً تُرْجَعُونَ فِيهِ إِلَى اللَّهِ ثُمَّ تُوَفَّى كُلُّ نَفْسٍ ما كَسَبَتْ وَ هُمْ لا يُظْلَمُون‏» بر اساس روایات این آیه آخرین آیه‌ای است که بر پیامبر اکرم ص نازل شده است. (بحرانی، 1415ق، البرهان في تفسير القرآن، ج‏1،ص 560) پیامبر اکرم ص پس از نزول این آیه دستور داد آن را در سوره بقره و در جای فعلی آن قرار دهند.2-4. کمیّت ناسازگاری چینش آیات با محتوای آن‌ها به لحاظ زمان نزول
ممکن است گفته شود با چند مثال نمی‌توان به نتیجه‌ مطمئنی دست یافت و از این رو از این ناهماهنگی‌ها نمی‌توان به گسترش ترتیب نزول سوره‌ها به ترتیب آیات سور و اصطیاد ترتیب نزول از چینش آیات خدشه‌ای وارد کرد. در پاسخ گفته می‌شود: اولاً: حتی یک مورد ناهماهنگی قطعی در چینش آیات بر اساس نزول کافی است که پایه استدلال به ترتیب آیات برای تعیین ترتیب نزول را مخدوش سازد؛ زیرا احتمال ورود ناهماهنگی در چینش بر اساس نزول در باره هر دسته‌ آیاتی که یقین به نزول یکباره آن‌ها در اختیار نباشد، استدلال را ظنّی و غیر معتبر خواهد کرد.
ثانیاً: ترتیب سوره‌ها بر اساس نزول آیات ابتدایی سوره است، مگر این که آیات یک سوره با هم نازل شده باشند. (برای آگاهی بیشتر ر.ک: معرفت، التمهيد في علوم القرآن، 1415ق، ج‏1، ص: 275) اما آیات میانی و پایانی سوره در سوره‌هایی که یکباره نازل نشده‌اند، از ترتیب سوره‌ها خارج‌اند و به فهرست جداگانه ای نیاز دارند که به ترتیب آیات فارغ از ترتیب سوره‌ها بپردازد. به گفته زرقانی آیات بسیاری این گونه‌اند که در میان آیاتی که از نظر زمان نزول با هم همخوانی ندارند،‌ جای گرفته‌اند با حکمتی که ما از آن‌ها بی‌خبریم و غالبا حتی نمی‌توانیم حدس بزنیم. مرحوم آیت الله معرفت در جلد نخست التمهید فی علوم القرآن اختلافات در ترتیب نزول سوره‌ها وآیات را تحت عنوان «آيات مستثنيات‏» آورده و البته بیشتر آن‌ها را ضعیف و مبتنی بر اجتهاد و حدس شمرده است. (معرفت، 1415ق.، ج‏1، ص: 169) البته برخی دفاع‌ها از ترتیب موجود هم خالی از مناقشه و ضعف نیست و این نشان می‌دهد مستثنیات آیات و اختلافات در مورد سوره‌ها نیازمند تحقیق و تفحص بیشتر است. نمونه برخی از دفاع‌های ضعیف را می‌توان در باره سوره الرحمن مشاهده کرد. این سوره بر اساس روایات ترتیب نزول مدنی است ولی برخی به مکی بودن آن اعتقاد دارند. نویسنده التمهید در این باره گزارش کرده است:‌‌ «جاء في نصّ الفهرست و اليعقوبي: أنّها مكيّة و ذهب المشهور أيضا الى ذلك.» وی سپس تأیید سیوطی و سیدقطب را نیز ضمیمه کرده و سپس به دفاع از مدنی بودن آن پرداخته است. ( ر.ک: معرفت، 1415ق.،‌ ج1، ص 150)3. ناسازگاری روایات ترتیب نزول با محتوای سوره‌ها
در نقد ترتیب روایات ترتیب نزول می‌توان مثال‌های متعددی ارائه کرد لیکن ارائه یک مثال با ویژگی‌های خاص بسیار ارزشمند است. اتکا به قرائن داخلی آیه و روشن بودن قرائن و نیز مورد اتفاق بودن ترتیب آن‌ها در روایات ترتیب نزول از جمله این ویژگی‌هاست. بررسی محتوایی سوره احزاب و سوره نور و سوره احزاب و سوره حشر تا حدی از ویژگی‌های یاد شده برخوردار است. در روایات ترتیب نزول شماره سوره احزاب 90، سوره حشر 101 و شماره سوره نور 103 است. روشن است که اگر بررسی محتوای این سه سوره نشان دهد سوره‌های حشر و نور بر سوره احزاب مقدم است، اعتماد به روایات ترتیب نزول فروخواهد ریخت. 3-1. تقدم احزاب بر نور یا برعکس؟
اگر بتوانیم به قرائنی در متن دو سوره دست یابیم که زمان نزول را به کمک گزاره‌های تاریخی مشخص کند، خواهیم توانست به نتیجه مطلوب در این باره برسیم و آن را در فهم مراد آیات به کار بندیم. روشن است که تنها در صورتی می‌توانیم از نتیجه این بررسی‌های در تفسیر آیات مدد بجوییم که از اتقان لازم برخوردار باشند وگرنه مانند اعتماد به روایات غیر معتبر دچار خطای در تفسیر شده و در معرض تفسیر به رأی قرار می‌گیریم که ،خوش‌بینانه، حرکت بر لبه پرتگاه و دره هلاکت است.
از بررسی متن دو سوره مطالب ذیل مستفاد است:3-1-1. قرینه اول: آیات حجاب
در هر دو سوره آیاتی در باره حجاب آمده است:
1. آیه 59 سوره احزاب
يَأَيها النَّبى قُل لّأزْوَاجِكَ وَ بَنَاتِكَ وَ نِسَاءِ الْمُؤْمِنِينَ يُدْنِينَ عَلَيهِنَّ مِن جَلَابِيبِهِنَّ ذَالِكَ أَدْنىَ أَن يُعْرَفْنَ فَلَا يُؤْذَيْنَ وَ كاَنَ اللَّهُ غَفُورًا رَّحِيمًا.
مفهوم‌شناسی جلباب: معانی متعددی برای آن گفته شده: «پوششی بزرگتر از خمار و کوچک‌تر از رداء که زن با آن سر و سینه‌اش را می‌پوشاند؛ لباسی گشاد که از ملحفه (چیزی شبیه چادر که با وسعتش همه بدن را می‌پوشاند) کوچک‌تر است؛ همانند ملحفه. (زبیدی، 1306ق، ج‏1، ص374)
شیخ طوسی در معنای جلباب آورده است: «جلابیب جمع جلباب، به گفته ابن عباس و مجاهد، پوشش زن و همان مقنعه است که سر و پیشانی زن را وقتی می‌خواهد پی حاجتی از خانه بیرون رود، می‌پوشاند، بر خلاف کنیزان که بدون سر برهنه خارج می‌شوند، و به قول حسن، جلابیب چادر و ملافه‌مانندی است که زن بر خود می‌گیرد و جلو صورت نزدیک می‌کند». (طوسی، 1409ق، ج8، ص 361))
علامه طباطبائی نیز آورده است:‌ «جلباب لباسی است که زن همه بدن خود را با آن می‌پوشاند و یا پوششی است که زن سر و صورتش را با آن می‌پوشاند». (طباطبائی، 1417ق، ج‏16، ص 340))
سدّی و بیضاوی نیز پوشاندن صورت را به نحوی در معنا آورده‌اند:‌ « عن السدّي: أن تغطّي إحدى عينيها و جبهتها و الشقّ الآخر إلّا العين؛ البيضاوي: مِنْ جَلَابِيبِهِنَّ: يغطّين وجوههنّ و أبدانهنّ بملاحفهنّ إذا برزن لحاجة.» (مصطفوی، 1368ش، ج‏2، ص 95)
بعید نیست معنای اصل «جلب» که راندن از سویی به سوی دیگر است (ابن فارس: جلب: أصلان، أحدهما الإتيان بالشي‏ء من موضع الى موضع، و الآخر شي‏ء يغشيّ شيئا.) در «جلباب» که حامل نوعی مبالغه (در شدت پوشانیدن بدن) نیز هست (مصطفوی، 1368ش، ج‏2، ص: 95- 96) ، نهفته باشد؛ زیرا زن پوشش را دور خود می‌پیچد و از سویی به سوی دیگر می‌گرداند و خود را کاملاً در آن پنهان می‌کند.
2. آیات 30 و 31 سوره نور
قُل لِّلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّواْ مِنْ أَبْصَارِهِمْ وَ يحْفَظُواْ فُرُوجَهُمْ ذَالِكَ أَزْكىَ‏ لهَمْ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرُ بِمَا يَصْنَعُونَ؛ وَ قُل لِّلْمُؤْمِنَاتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ وَ يحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ وَ لَا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَ لْيَضْرِبْنَ بخُمُرِهِنَّ عَلىَ‏ جُيُوبهِنَّ وَ لَا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا لِبُعُولَتِهِنَّ أَوْ ءَابَائهِنَّ أَوْ ءَابَاءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ أَبْنَائهِنَّ أَوْ أَبْنَاءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ إِخْوَانِهِنَّ أَوْ بَنىِ إِخْوَانِهِنَّ أَوْ بَنىِ أَخَوَاتِهِنَّ أَوْ نِسَائهِنَّ أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُهُنَّ أَوِ التَّابِعِينَ غَير أُوْلىِ الْارْبَةِ مِنَ الرِّجَالِ أَوِ الطِّفْلِ الَّذِينَ لَمْ يَظْهَرُواْ عَلىَ‏ عَوْرَاتِ النِّسَاءِ وَ لَا يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِيُعْلَمَ مَا يخُفِينَ مِن زِينَتِهِنَّ وَ تُوبُواْ إِلىَ اللَّهِ جَمِيعًا أَيُّهَ الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّكم تُفْلِحُونَ.
مفهوم‌شناسی خِمار (جمع: خمر): خمار در اصل به معنای پوشاندن است و برخی از مصادیق آن عبارت‌اند از: عمامه، دستار، مقنعه، روسری، و مانند این‌ها. (ابن منظور، 1414ق، ذیل واژه «خمر»؛ طوسی، 1409ق، ج2، ص 212؛ طبرسی، 1372ش، ج7، ص 217)
3. آیه 60 سوره نور
وَ الْقَوَاعِدُ مِنَ النِّسَاءِ الَّاتىِ لَا يَرْجُونَ نِكاَحًا فَلَيْسَ عَلَيْهِنَّ جُنَاحٌ أَن يَضَعْنَ ثِيَابَهُنَّ غَير مُتَبرَّجَتِ بِزِينَةٍ وَ أَن يَسْتَعْفِفْنَ خَيرٌ لَّهُنَّ وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ؛ و بر زنان از كار افتاده‏اى كه اميد ازدواجى ندارند، گناهى نيست كه حجاب و روپوش خود را كنار بگذارند، در صورتى كه با زيور و آرايش خويش قصد خودآرايى نداشته باشند، و پاكدامنى براى آنان بهتر است؛ و خدا شنوا و داناست.
ثوب: لباس (ابن منظور، 1414ق، ج‏1، ص: 245)) و جمع ثوب اثواب و ثیاب است. ثیاب لباس‌هایی است که فوق دثار (لباسی که روی شعار (= لباس زیر) پوشیده می‌شود. پوشیده می‌شود.) (مدنی، [بی‌تا]، ج‏7، ص: 423)؛ ابن منظور، 1414ق، ج‏4، ص: 409؛ زبیدی، 1306ق ، ج‏6، ص: 392)
بررسی تقدم سوره احزاب بر سوره نور
نخستین قرینه بر تقدم سوره نور بر احزاب، برخلاف ترتیب موجود در روایات ترتیب نزول سوره‌ها، واکنش مخاطبان در وهله نخست برابر حکم حجاب است و آن این است که از چه کسانی باید حجاب گرفت؟ آیا در برادر و عمو و دائی و پدربزرگ و داماد و ... نیز باید حجاب داشت؟
پاسخ به این پرسش‌ها بی‌تردید می‌بایست همراه نخستین آیات حجاب باشد؛ زیرا نمی‌توان پذیرفت که نخستین آیه حجاب نازل شود و بدون این که به این سؤالات پاسخی داده شود، مدت‌های طولانی مردم به زحمت بیفتند و آن‌گاه پاسخ به این پرسش‌ها با آیات دیگر حجاب نازل شود!
تذکر: نکته مهم این است که پاسخ به پرسش‌های‌ فوق همراه با آیه خُمُر و در خاتمه همان آیه نازل شده و از دستور حجاب به خُمُر به لحاظ متنی جدا نشده است؛ زیرا اگر پاسخ به سؤالات فوق در آیه‌ای مستقل – هرچند در آیه بعد از آیه خمر نازل می‌شد – این شبهه می‌توانست مطرح شود که در ترتیب آیات حجاب در دو سوره احزاب و نور تغییری صورت گرفته و مثلا پاسخ به پرسش‌های فوق می‌بایست در سوره احزاب قرار داده شود (بنابر فرض تقدم احزاب بر نور) ولی به دلیل تغییر و تحول از سوی خود پیامبر ص یا مسلمانان در سوره نور قرار داده شده است.
حال باید دید اگر مطابق روایات ترتیب نزول احزاب را بر سوره نور مقدم بدانیم با توجه به این‌که پاسخ به پرسش‌های فوق در آیه 31 نور جای دارد، محتوای آیات حجاب چگونه خواهد بود:
الف) بر خلاف گفته لغویان و مفسران، باید به تفسیری حداقلی از جلباب بسنده کنیم؛ یعنی جلابیب چیزی است که زینت‌ها و گلو و سینه را نمی‌پوشاند؛ زیرا اگر جلباب را شامل این موارد بدانیم، نمی‌توانیم نزول حجاب آیه 31 سوره نور را که به پوشش گردن و سینه دستور می‌دهد، توجیه کنیم.‌
ب) تفسیر حداقلی از جلباب با قرینه پیوسته خود آیه 59 سوره احزاب نیز هماهنگ نیست؛ زیرا پوششی که نتواند گردن و سینه و زیورآلات را بپوشاند، نمی‌تواند مصداق « ذَالِكَ أَدْنىَ أَن يُعْرَفْنَ فَلَا يُؤْذَيْنَ » باشد. به ویژه در روزگار ما پوششی این گونه خود برای ایجاد جذابیت بیشتر به کار می‌رود.
ج) زنان و دختران پیامبر ص به همراه «نساء المومنین» مخاطب این آیه‌اند، لیکن به صراحت جزو مخاطبان آیات سوره نور نیستند و این مطلب موهم این است که آن‌ها مشمول حجاب به خُمُر نیستند، لیکن این استنتاج هم با شأن نزول‌ آیات حجاب در سوره نور نمی‌سازد و هم با روایات همسو نیست؛ زیرا در هیچ خبری و روایتی بیان نشده که حجاب بر زنان پیامبرŒ از دیگران کم‌تر بوده بلکه با برخی آیات سوره احزاب یعنی 33 ‌(وَ قَرْنَ في‏ بُيُوتِكُنَّ) و 53 (وَ إِذا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتاعاً فَسْئَلُوهُنَّ مِنْ وَراءِ حِجابٍ ذلِكُمْ أَطْهَرُ لِقُلُوبِكُمْ وَ قُلُوبِهِن‏) نیز ناسازگار است؛ زیرا حریم بیان شده برای زنان پیامبر ص در آیات یاد شده شدیدتر از حجاب به خمر است بلکه از جهاتی حتی از حکم حجاب به جلباب نیز شدیدتر است.
د) زن‌ها می‌بایست در برابر محارم نیز از جلابیب استفاده کنند؛ زیرا محارم در آیه 31 سوره نور (خمار) استثنا شده‌اند، ولی در آیه جلابیب چنین استثنایی وجود ندارد. این پیامد مورد پذیرش هیچ گروهی از مسلمانان نیست.
ه) با توجه به این که حکم تخفیف پوشش سالخوردگان و کسانی که امید ازدواج در باره آن‌ها نمی‌رود، بعد از آیه خُمُر (آیه 60 سوره نور) نازل شده است،‌ این بدین‌ معناست که این قسم از زن‌ها از ابتدای نزول حکم جلباب مکلف به رعایت آن بوده‌اند و تا سالیانی پس از آن یعنی تا نزول آیه خمار (بر حسب تقدم احزاب بر نور) همچنان به خمار مکلف بوده‌اند، لیکن پس از مدتی یکباره جلباب و خمار یکسره برداشته می‌شود! زیرا آیه سخن از «ثیاب» دارد:‌ «فَلَيْسَ عَلَيْهِنَّ جُنَاحٌ أَن يَضَعْنَ ثِيَابَهُنَّ غَير مُتَبرَّجَتِ بِزِينَةٍ»؛ پیامدی که هیچ قائلی بین شیعه و سنی و هیچ نشانی از آن در تاریخ و روایات وجود ندارد! واقعیت داستان حجاب چیست؟
تا این‌جا مشکلات مدل احزاب – نور (بر اساس ترتیب روایات ترتیب نزول) را بررسی کردیم و به نادرستی آن پی بردیم، لیکن سؤال اساسی این است که پس واقعیت چیست و احکام مربوط به حجاب با چه ترتیبی و در چه شرایطی نازل شده‌اند؟
بحث تفصیلی در این باره نیازمند مجالی وسیع است لیکن به اختصار و متناسب با این مجال اندک، تنها برخی نکات مهم‌ و کلیدی را که به روشن شدن بحث کمک می‌کند،‌ بیان می‌کنیم. بررسی اجمالی آیات حجابالف) آیات خمر: آیات 30- 31 سوره نور
1. حکم حجاب در آیه 31 به تفصیل آمده و پیش از این زن‌ها- هرچند حجابی اجمالی و در سطوح مختلف داشته‌اند- به این نوع حجاب مقید نبود‌ه‌اند و یا عمومیت نداشته است.
2. بیان تفصیلی در آیه 31 نشان می‌دهد که نزول آن پیش از آیه جلباب است؛ زیرا این تفصیل ها در آن‌جا نیامده و علی القاعده می‌بایست اگر جلباب پیش از خمر نازل شده بود، به طریق اولویت تفصیل ها هم همزمان با آن می‌آمد؛ زیرا سختی جلباب بر زن‌ها بیش از خمار است و طبیعی است رفع سختی باید همزمان با آن باشد و بر اساس این فرض، بیان مجدد آن در آیه بعد تکرار است و از این رو می‌توان قاطعانه نزول آیه خمر را پیش از جلباب دانست.
3. از عدم تصریح به زنان پیامبرˆ در حجاب ابتدایی (خمر)- بر خلاف آنچه در آیه حجاب کامل (جلباب) آمده- می‌توان دانست که احتمالا آن‌ها این مقدار را رعایت می‌کرده‌اند؛ چنان‌که برخی شأن نزول‌ها مؤید این مطلب است.
4. با توجه به نکات یاد شده، می‌توان استفاده کرد که آیه همه بدن را مشمول پوشش اجباری قرار داده و تنها صورت، دست‌ها (بنا بر تفسیری که برای زینت با استفاده از قرینه «لیعلم» و آیه 60 سوره نور می‌توان ارائه کرد) و مقداری از پاها از انگشتان تا پایین قوذک پا (به گونه‌ای که محل خلخال پوشیده بماند) از صراحت آیه خارج‌ و مشمول ابهام «الا ما ظهر منها» هستند که روشن شدن میزان رعایت اجباری پوشش و چگونگی آن در آن‌ها بر عهده روایات قابل اعتماد و حوزه فقه است.ب) آیه قواعد: قرائن آیه 60 سوره نور
1. پس از نزول آیه قبل (31) قواعد من النساء برای رعایت حجاب مذکور به زحمت افتادند که خدای متعال در این آیه رفع شبهه کرد.
2. اگر جلباب قبل از این آیه نازل می‌شد، می‌بایست این آیه پس از نزول جلباب نازل می‌شد و نزول آن پس از نزول خمر نشان دهنده نزول مقدم خمر است.
3. حجاب مایه عفت و ابزاری برای دست‌یافتن به آن است (وَ أَن يَسْتَعْفِفْنَ خَيرٌ لهنَّ). مفهوم آیه این است که اگر حجاب نداشته باشند، گویا عفت را رعایت نکرده‌اند، لیکن عدم رعایت عفت از زنان سالخورده‌ای که امید ازدواج برای آن‌ها نیست و به طور طبیعی از زیبایی ظاهری تحریک کننده نیز برخوردار نیستند (البته به شرط عدم تبرج به زینت که ممکن است آفات دیگری داشته باشد) گویا برای جامعه زحمت درست نمی‌کند؛ از این رو آسان گرفتن بر چنین زن‌هایی بر مصلحت رعایت حال جامعه مقدم شده است.ج) آیه جلباب: قرائن آیه 59 سوره احزاب
1. حکم به جلباب (حجاب کامل) از دشواری خاصی برخوردار است و مقاومت جامعه زنان و حتی مردان در برابر آن بسیار است؛‌ از این رو خدای متعال در این آیه حکم جلباب را در پوشش ارائه اسوه ( قُل لأِزْوَاجِكَ) و بیان یکی از حکمت‌های تحریض کننده (فَلَا يُؤْذَيْنَ ) نازل فرموده است؛ اسوه قرار دادن برای امور مهم و از جمله آن‌ها حجاب کامل، بخشی از مهندسی حجاب در عصر نبوی است که در ادامه بیان خواهد شد؛ بنابراین، اسوه‌سازی برای حجاب و عفاف در جامعه ما نیز نیازمند اسوه‌سازی است که می‌تواند شامل همسران مسئولان و به طور کلی همسران و دختران خواص جامعه باشد.
2. پیش از اسوه‌سازی و آغاز از خانه، در آیات پیشین طرح اسوه بودن زن‌های پیامبر ˆ با اوج دادن به جایگاه آن‌ها در جامعه (وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ؛ يا نِساءَ النَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ النِّساءِ إِنِ اتَّقَيْتُن‏؛ وَ قَرْنَ في‏ بُيُوتِكُن‏ و ... ) و قرار دادن حریم برای آن‌ها (وَ إِذا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتاعاً فَسْئَلُوهُنَّ مِنْ وَراءِ حِجابٍ)،‌ فراهم شده بود و نزول این آیات با فاصله صورت پذیرفته که بر این اساس، زنان پیامبرˆ به خوبی می‌توانستند نقش سازنده خود را ایفا کنند. این نیز بخش دیگری از مهندسی حجاب و عفاف در عصر نبوی است که می‌تواند در زمانه ما درقالب تشویق‌ مراعات کننده‌گان حجاب کامل تجلی پیدا کند.
3. در این آیه تنها به یک حکمت روان‌شناختی که مورد نیاز مخاطب بوده و آن‌ها را به اطاعت تحریض می‌کرده،‌ توجه داده شده است و وجود حکمت‌های دیگر کاملا طبیعی بلکه بسیار قوی است (مانند سالم‌سازی جامعه)؛‌ زیرا همسران پیامبرˆ که پیش‌تر به منزله امهات مردم قرار گرفته‌اند، از هرگونه تعرض مصون بوده و مصداق فراز مورد بحث (فَلَا يُؤْذَيْنَ) نبوده‌اند، ولی با این همه مخاطب آیه قرار گرفته‌اند. این آیه مصداق خوبی برای کسانی است که با نگاهی ظاهربینانه و انکار حکمت‌های غیر منصوص، حکمت را به جای علت تامه گذاشته و بر اساس این نگرش نادرست، با رفع حکمت، رفع حکم را نتیجه گرفته‌اند.
4. بیان حکمت در باره حکم حجاب کامل در مقایسه با بسیاری از احکام (مانند روزه) که حکمتی برای آن ها بیان نشده، نشان دهنده اهمیت و دشواری و حساسیت این حکم است.
6 . با توجه به این که همسران و دختران پیامبرˆ از تعرض‌هایی مشابه آنچه در شأن نزول آمده ، مصون بوده‌اند، می‌توان نتیجه گرفت که با توجه به مخاطب بودن آن‌ها در این آیه‌، شأن نزول- بر فرض اعتبار- آیه را تحدید نمی‌کند.
7. خطاب به «نساء المؤمنین» نشان می‌دهد که این آیه عمومیت دارد بلکه عمومیت این آیه به لحاظ ظاهر و نص از عمومیت آیه 30 سوره نور اجلی است؛ زیرا مخاطبان این آیه به طور مستقیم شامل زنان و دختران پیامبرˆ نیز شده است.
10. گفته شده حکمت حکم به جلباب «ذلک ادنی ...» شامل زنان پیامبرˆ هم می‌شده، لیکن به نظر می‌رسد در مورد زنان پیامبرˆدرست نیست؛ توضیح این که: اولاً: قبل از نزول آیه، دستور «قرن فی بیوتکن» و «فسئلوهن من وراء حجاب» نازل شده بود و زنان پیامبرˆ پس از نزول این آیات جز به ضرورت از خانه بیرون نمی‌رفتند و بیرون رفتن آن‌ها نیز- اگر امر خطیری بود و ضرورت اقتضا می‌کرد- با رعایت «جلباب» و «من وراء حجاب» هر دو بوده و از این رو، همواره در حریم امن بوده‌اند. ثانیاً: زنان پیامبرˆ شناخته شده بودند و شأن آن‌ها شأن مادری امت بود و کسی نسبت به آن‌ها تعرض نمی‌کرد.تکمیل و تبیین الگوی نور – احزاب با تبیین مهندسی حجاب در عصر نزول
1. حجاب در عصر جاهلی: از بررسی برخی اشعار برجای مانده از دوران جاهلی و نیز برخی گزاره‌های تاریخی آن دوران می‌توان چنین استنباط کرد که زنان در دوران جاهلی با پوشش‌های گوناگونی ظاهر می‌شده‌اند که بعضا به جایگاه اجتماعی آنان ارتباط داشته است. به نظر می‌رسد زنان آزاد به ویژه آنان که از جایگاه اجتماعی ویژه‌ای برخوردار بوده‌اند، با پوشش کامل و البته آراسته و مجلل در مجامع عمومی ظاهر می‌شده‌اند و زنان دون پایه و کنیزان پوشش ناقص و ضعیفی داشته‌اند. این گونه‌گونی پوشش در بین زنان جاهلی در قبیله‌های گوناگون نیز متفاوت بوده و گاه قبیله‌ای قائل به پوشش نبوده است. همچنین از بررسی اسناد تاریخی بر می‌آید که برخی مراسم دوران جاهلی در خصوص برخی قبایل گاه با کشف حجاب حتی در خصوص زنان بلند پایه همراه بوده است. نمونه های ذیل برخی مستندات برداشت فوق را تشکیل می‌دهد:
- یکی از حوادث دوران جاهلیت، فِجار دوم است که جنگی بود بین قریش و هوازن. سبب جنگ این بود که زن زیبایی توجه چند جوان قریشی را که در بازار عکاظ نشسته بودند، به خود جلب کرد. زن از قبیله بنی‌عامر بود و روپوشی بر چهره و پیراهنی بلند پوشیده بود. جوانان از او خواستند که صورت خود را باز کند، ولی آن زن از کنار زدن نقاب خود خودداری کرد. یکی از جوان‌ها پیراهن آن زن را از پشت سرش به وسیله خاری به هم بست و آن زن که متوجه نشده بود، وقتی از جایش برخاست، پشت او دیده شد. جوانان خنده‌کنان گفتند: او ما را از نگاه کردن به صورتش منع می‌کرد ولی حالا ما پشت او را دیدیم! آن زن فریاد زد و آل عامر را به یاری فرا خواند. قبیله او به دفاع آمدند و جنگ خونینی رخ داد که به فجار دوم مشهور شد. (ر.ک: بغدادی، 1405ق، ص 163؛ فلاح، 1397ش، ص 76 )
- در تائیه شنفری، از شعرای دوره جاهلیت، آمده است:
لقد أعجبتْنی لاسقوطاً قِناعُها .... إذا ما مشتْ و لا بذاتِ تَلفُّتِ (ابو الفرج اصفهانی، الاغانی، 1415ق، ج 21، ص 123)
شاعر می‌گوید از شدت حیائش وقتی راه می‌رود، روبند و نقابش نمی‌افتد و به این طرف و آن طرف نگاه نمی‌کند.
- سبرة بن عمرو فقعسی در بیان عیب‌های قبیله بنی‌نهشل می‌گوید: زنان آن‌ها خودشان را از ترس اسارت شبیه کنیزان برهنه می‌کنند و خمار از چهره بر می‌دارند و این رفتار را ننگی بزرگ می‌شمرد:‌
و نِسوَتُکم فی الروع بادٍ وجوهَها .... یُخَلْنَ إماء و الإماء حرائرُ / اَعَیَّرَتْنا البانُها و لحومُها .... و ذلک عارٌ یا ابن‌رَیطَة ظاهرٌ (خطیب تبریزی، 1421ق، ج1، ص 88)
2. حجاب ابتدایی و کامل: خدای متعال با توجه به بازتاب‌های وسیع حجاب در جامعه و تأثیر فراوانی که در زندگی مردم بر جای می‌گذاشت و واکنش‌های منفی احتمالی که روی روند رشد اسلام‌خواهی تأثیر منفی می‌گذاشت، نزول حکم حجاب را تا زمان برقراری حکومت اسلامی و اقتدار اجمالی آن به تأخیر انداخت. آن‌گاه با نزول حکم ابتدایی حجاب و سکوت از تدریجی بودن این حکم (بسان آنچه در مورد شراب رخ داد) زمینه مساعد را برای حجاب کامل فراهم کرد. در مرحله نخست با محدود کردن بانوان و بیان استثناها شرایطی را فراهم آورد که در فعالیت‌های پیشین زنان تغییر یک‌باره و کلی ایجاد نشود. حتی بانوان سالخورده را با قید ساده اجتناب از نمایش زر و زیور و تبرّج به زینت از قانون حجاب معاف کرد. جامعه زمان نزول در عادات فرهنگی خود کم و بیش با این نوع حجاب (نور، 31) قبل از نزول این قانون آشنا بود و این قانون را به نوعی غلبه یک عادت بر عادات دیگر تلقی می‌کرد؛ به ویژه که این عادت جزو عادات طبقه برتر جامعه به شمار می‌رفت. پیامبرˆ نیز وظیفه آگاه‌سازی و تعلیم و بازشمردن فواید حجاب را در جامعه به عنوان یک معلم و مفسر قرآن انجام می‌داد و به این ترتیب زمینه رفته‌رفته برای حجاب کامل فراهم می‌شد. خدای متعال در فاصله حجاب ابتدایی (نور، 31) و کامل (احزاب، 59) به ایجاد اسوه پرداخت؛ زنان پیامبر اکرمŒ را در جایگاه مادران امت قرار داد (احزاب، 6) و به آنان فرمود: «اى همسران پيامبر! شما اگر پرهيزكارى پيشه كنيد [از نظر منزلت و موقعيت‏] مانند هيچ‌يك از زنان نيستيد...» (احزاب، 32)؛ حسناتشان مضاعف و گناهانشان مضاعف خواهد بود. حتی به آنان دستور داد «در خانه‏هايتان قرار و آرام گيريد، و [در ميان نامحرمان و كوچه و بازار] مانند زنان دوران جاهليت پيشين [كه براى خودنمايى با زينت و آرايش و بدون پوشش در همه‏جا ظاهر مى‏شدند] ظاهر نشويد» (احزاب، 33) و کمی قبل از نزول آیه حجاب کامل حریم ویژه‌ای برای آن‌ها قرار داد:‌ «و زمانى كه از همسرانش متاعى خواستيد از پشت پرده و حجابى از آنان بخواهيد»؛ هنوز حجاب کامل نیامده بود لیکن آن‌ها به دستور پروردگار می‌بایست با مردان نامحرم رودر‌رو نشوند؛ چیزی مافوق حجاب کامل! مردم این‌ها را به چشم می‌دیدند و این مستوری و حریم در نگاه آنان بزرگ و باعظمت جلوه‌گر شد. اکنون زمان نزول حجاب کامل است؛ قانونی که ابدی شد؛ قانونی که حتی زنان پیامبرŒ را نیز شامل شد!‌ این حکم چه ویژگی‌هایی داشت که حتی زنان پیامبرŒ را با آن‌که حتی از رو در رو شدن نیز منع شده بودند، مخاطب قرار داد؟ این نشان از مرحله کامل حجاب است که اگر ضرورتی پیش‌آمد زنان پیامبرŒ از خانه بیرون روند، به آن شیوه خود را بپوشانند؛ این جاست که تفسیر شیخ طوسی از جلباب - که ابتدای این مقال گذشت- به خوبی فهم می‌شود‌. مهندسی خدای متعال در آیه حجاب کامل همه جانبه است؛ از یک سو به الگو توجه دارد و زنان و دختران پیامبرˆ را به طور ویژه مخاطب قرار می‌دهد؛ یعنی پیامبر!‌ این حکم سنگین است و به الگوسازی نیاز دارد، تو باید با همه امکاناتت به میدان بیایی و همسران و دخترانت را برای این کار الگو قرار دهی. در مرحله بعد، به یکی از مهم‌ترین حکمت‌ها که بسامد زیادی در جامعه دارد، اشاره می‌کند که خیل عظیم مخاطبان را به این حکم ترغیب کند: «اين [پوشش‏] به اينكه [به عفت و پاكدامنى‏] شناخته شوند نزديك‏تر است، و در نتيجه [از سوى اهل فسق و فجور] مورد آزار قرار نخواهند گرفت‏»؛ در پایان هم وعده‌ غفران و رحمت می‌دهد که این خود از بزرگ‌ترین تشویق‌ها به شمار می‌رود: «وَ كاَنَ اللَّهُ غَفُورًا رَّحِيمًا‏» و با این مهندسی بدون هیچ مشکل خاصی جامعه به سوی یکی از مهم‌ترین نمادها مسلمانی و ابزارهای سالم‌سازی و تعالی جامعه که بستر ترویج و گسترش نیکی‌هاست، سوق داده شد.[4] 3-1-2. قرینه دوم: داستان افک
آیات مربوط به افک (نور، 11- 26) است. این واقعه در سال پنجم هجری قمری در مدینه و پیش از نزول واقعه احزاب (ماه دهم یعنی در 17شوال سال پنجم هجری)- که در سوره احزاب آمده- رخ داده است. (ر.ک:‌ مکارم شیرازی و همکاران، تفسیر نمونه، ج14، ص388)
تذکر 1: آیه افک دو شأن نزول دارد. شأن نزولی که منابع اهل تسنن نقل کرده‌اند، مربوط به عایشه است که در جنگ بنی‌مصطلق و پس از آن در سال پنجم هجری رخ داد. شأن نزول دیگر در برخی منابع شیعی آمده که مربوط به ماریه قبطیه است و سال نهم هجری رخ داده است، لیکن این شأن نزول از نظر محتوا بسیار ضعیف و پر از ابهام است[5]. البته برخی جزئیات شأن نزول نخست نیز خالی از مناقشه نیست ولی روشن است موافق شأن نزول‌ها، بر فرض عایشه بودن شخص یاد شده، حتی کسانی که نقدهای جدی به عایشه دارند (مانند خروج بر امام زمان خود) نیز چنین خطاهایی را بر هیچ‌یک از همسران انبیاء و از جمله همسران نبی خاتم ص روا نمی دانند.
تذکر2: آیات افک (11-26) به گفته عایشه به نقل واحدی در اسباب نزول پس از نزول آیه حجاب نازل شده است (و قد كان يراني قبل أن يضرب عليَّ الحِجَابُ). ( واحدی، 1411ق، ص 329) حکم حجاب مورد اشاره عایشه مربوط به آیه خمار (نور، 31) است؛ زیرا فرض آیه 59 سوره احزاب به قرینه شواهد ذیل پذیرفتنی نیست:
اولاً: با توجه به این‌که پیش از آن، آیه 33 به آن‌ها دستور داده که در خانه بمانند (وَ قَرْنَ في‏ بُيُوتِكُن‏) فرض خروج از خانه در جنگ بنی‌مصطلق صحیح به نظر نمی‌رسد.
ثانیاً: غزوه بنی مصطلق یا مُرَیسیع که در سبب نزول یاد شده آمده، در شعبان سال پنجم هجری روی داد (واقدی، 1409ق ، ج‏1،ص404) در حالی که جنگ احزاب در 17 شوال سال پنجم هجری رخ شده است و آیات مربوط به جنگ احزاب اوائل سوره احزاب است و آیه حجاب اواخر آن و حوادث بین این دو زمان‌بر بوده است.
گفتنی است بر اساس برخی تواریخ متأخر، جنگ بنی‌مصطلق در شوال سال ششم رخ داده است (صالحی شامی، 1414ق، ج 4، ص 502)[6] لیکن این قول را نمی‌توان پذیرفت؛ زیرا الف) با توجه به این که سعد بن معاذ پرچم‌دار انصار در جنگ بنی‌مصطلق بوده (واقدی، 1409ق، ج 1، ص 405) و وی پس از غزوه بنی‌قریظه در اثر زخمی که داشته به شهادت رسیده و از طرفی، بین جنگ احزاب و بنی‌قریظه فاصله‌ای نبوده، ناگزیر می‌بایست جنگ بنی‌مصطلق قبل از جنگ خندق یا احزاب رخ داده باشد و تصوری جز این با گزاره‌های تاریخی تناسب ندارد. گفتنی است نام سعد بن معاذ در شأن نزول نخست نیز آمده است. (مکارم شیرازی و همکاران، ‌1371ش، تفسیر نمونه، ج14، ص389) ب) اگر جنگ بنی‌مصطلق را مربوط به شوال سال ششم هجری و آیه حجاب را مربوط به سوره احزاب بدانیم، با توجه به جنگ احزاب در شوال سال پنجم و حوادثی که بعد از آن رخ داد تا آیه حجاب کامل نازل شد، کم‌ترین احتمال زمان بین جنگ احزاب و حجاب کامل نمی‌تواند از پنج شش ماه نزدیک‌تر باشد،‌ که بر این اساس،‌ زمان باقی مانده بین نزول آخرین آیه احزاب و نزول اولین آیه سوره نور کم‌تر از شش ماه خواهد بود، لیکن آنچه مطلب را به شدت غریب و ناپذیرفتنی می‌کند این است که طبق اخباری که احزاب را مقدم بر نور دانسته‌اند، سوره‌های پرحجم ممتحنه، نساء، زلزال، حدید، محمدŒ، رعد، الرحمن، دهر، طلاق، بینه،‌ حشر، و احتمالا سوره نصر (ر.ک: بهجت‌پور، 1392ش، 1392ش، ص 334-335) در این فاصله (بین احزاب و نور) نازل شده‌اند؛ یعنی در این مدت حدود شش ماه کوتاه، که نگارنده گمان نمی‌کند در جهان اسلام از گذشته تا کنون کسی به چنین چیزی قائل باشد!!
تذکر3:‌ از تذکر 2 می‌توان به نکته مهم دیگری دست یافت و آن این که بر اساس شأن نزول نخست، ترتیب آیات این سوره همانند سوره ممتحنه، بر اساس نزول نخواهد بود.
تذکر 4: اگر شأن نزول دوم را ملاک قرار دهیم- با صرف نظر از مشکلات فراوان آن- و از آن استفاده کنیم که پس آیه خُمر در سال نهم نازل شده، خواهیم پرسید:
اولاً: با توجه به تقدم نزول حکم جلباب (در سوره احزاب) در این فرض، تکلیف استثناهای آن (مانند عمو، دایی، داماد، و ... و نیز قواعد من النساء) تا سال نهم چه بوده است؟ ‌
ثانیا: چرا با وجود نزول حجاب کامل در این فرض، حجاب ابتدایی (خمر) (که موافق با قرائن آیه نسبت به جلباب ساده‌تر است ) تا سال نهم به تأخیر افتاده است؟ آیا بر فرض اصرار بر این شأن نزول نمی توان فرض کرد که آیات افک بعدها به سوره نور اضافه شده است؟ که در این صورت، ترتیب سوره را در این مورد نمی‌توان برای آیات آن در نظر گرفت.
ثالثا: مشکل دیگر این فرض این است که بر اساس روایت ابوصالح از ابن عباس (یعقوبی، تاریخ یعقوبی، [بی تا]، ج 2، ص33) سوره نور بلافاصله پس از سوره احزاب نازل شده که با این شأن نزول دوم هماهنگ نیست. گفتنی است اگر اختلاف روایات ترتیب نزول در این حد است، آیا نمی‌توان حدس زد که یک جابجایی ساده بین سوره احزاب و نور نیز رخ داده باشد؟
در مجموع،‌ از بررسی آیات افک نتایج ذیل به دست می‌آید:
1. به هیچ‌وجه با استناد به شأن نزول دوم نمی‌توان سوره نور را به تمامه مربوط به سال نهم دانست و به تبع نمی‌توان نزول آیه 30 و 31 را مربوط به آن سال دانست.
2. همه شأن نزول‌ها با ابهام و اشکال روبه‌رو هستند، لیکن شأن نزول نخست کم‌اشکال‌تر است؛ همچنین این شأن نزول موافق قرائن متعدد، مربوط به قبل از نزول سوره احزاب است.3-2. تقدم احزاب بر حشر یا برعکس؟
در سوره احزاب – چنان‌که نام آن بر آن دلالت دارد – گزارش جنگ احزاب در سال پنجم هجری (ذی القعده یا شوال) آمده است. (مغازی، 1409ق،ج ۲،ص ۴۴۰- ۴۲۱؛ ابن الورى،1389ق، ج ۱، ص ۱۶۰؛ ابن هشام، [بى‌تا]، ج۳، ص ۲۲۴؛ توزری، 2013م،ج ۲، ص ۱۵۸؛ بیهقى، 1408ق،ج ۳،ص ۳۹۵؛ ابوالفلاح، 1406ق ، ج۱، ص ۱۱؛ ابوالفداء، 1907م، ج۱، ص ۱۳۴؛ ابوالفتح، 1414ق، ج۲، ص ۵۵؛ ابن واضح یعقوبی، [بی تا]، ج۲، ص۵۰؛ ابن الأثير، 1385ق، ج ۲،ص ۱۷۸؛ و ...) در سوره حشر نیز مطابق نام آن، جنگ بنی‌نضیر و کوچ اجباری آنان گزارش شده است و تقدم جنگ بنی‌نضیر بر جنگ احزاب جزو مطالب روشن تاریخ اسلام است. جنگ بنی‌نضیر به گزارش واقدی در ربیع الاول سال چهارم هجری رخ داده است (واقدی، 1409ق ، ج۱، ص۳۶۳) و یکی از عوامل اصلی بروز جنگ احزاب، تلاش برخی یهودیان کوچ کرده بنی‌نضیر بود که با نام شمارش شده‌اند.
نتیجه‌گیری
1. روایات ترتیب نزول سوره‌های قرآن کریم افزون بر اشکال سندی و برخی موانع دیگر، از جهت ترتیب نزولی آیات درون سوره‌ها و نیز از جهت ترتیب آیات چند سوره در قیاس با هم با چالش اساسی روبه‌روست.
2. شماری از سوره‌ها که عمدتاً‌ یکباره نازل نشده‌اند، از جهت چینش آیات درون آن‌ها به ترتیب نزول نیستند و این نشان می‌دهد ترتیب بین سوره‌ها اگر ثابت شود، قابل گسترش و استفاده برای دریافت ترتیب نزول بین آیات سوره‌ها نیست.
3. در روایات ترتیب نزول سوره احزاب بر سوره نور مقدم و بیش از ده سوره بین آن‌ها فاصله است، لیکن بر اساس دو قرینه مهم موجود در این دو سوره یعنی داستان افک و آیات حجاب، نزول سوره نور بر احزاب مقدم بوده است.
4. افزون بر دلالت قرائن یاد شده بر تقدم سوره نور بر احزاب، سوره حشر نیز بر احزاب به دلیل سال‌های رخداد جنگ‌های احزاب (سال پنجم) و بنی‌نضیر (سال چهارم) مقدم است


[1] . استادیارپژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، گروه قرآن پژوهی s.javahery@gmail.com
[2] . برخی برای این روایات کارکردی در اندازه مبنا تعریف کرده‌اند که در جای خود نقد و بررسی شده است. ر.ک: «قرینه زمان نزول و خطای راهبردی در فهم مفسر» (جواهری، 1398،‌ شماره 80).
[3] . ر.ک: مقاله «نقد نظریه تفسیر بر پایه ترتیب نزول» (جواهری، 1397، شماره 33) و «قرینه زمان نزول و خطای راهبردی در فهم مفسر» (جواهری، 1398،‌ شماره 80).
[4] . برای آگاهی بیشتر ر.ک: http://javahery.blogfa.com/.
[5] . این شأن نزول هم با قرائن موجود در آیه نمی‌سازد و هم با عصمت پیامبرˆ؛ برای آگاهی بیشتر ر.ک:‌ مکارم شیرازی و همکاران، تفسیر نمونه، ج14، ص 391-392؛ نیز ر.ک:‌ http://commonmistakes.blogsky.com/1392/07/04؛ ر.ک: سبحانی، 1385ش ج2, ص 182
[6] . محمد بن یوسف صالحی شامی متوفی 942 قمری است. قتاده و عروة بن زبير آن را در سال پنجم دانسته‌اند، در كتاب بخارى (ج 5، ص 54) آمده كه در سال چهارم بوده و البته هيچ كس چنين چيزى را نگفته است نك: صالحی شامی، سبل الهدى، 1414ق، ص 502؛ و بايد دانست كه آگاهي‌هاى تاريخى بخارى اندك بوده و اين از بخش مغازى آن به دست مى‌آيد.

533) نقش سوره‌های توحید و مسد در تبلیغ اسلام

در بین سوره‌های قرآن دو سوره تأثیر شگفتی در ابتدای رسالت و تبلیغ اسلام برجای گذاشتند. نخست سوره توحید و دیگری سوره مسد.

توضیح بسیار مختصر:

اما سوره توحید: نوعی هماوردی و تحدی در باره خدایان بود؛ خدا خود را معرفی کرد:‌ من احد و صمدم و نه زاده شده و نه می‌زایم و نه کسی در شأن و در تراز من است. اینک مشرکان و منکران می‌بایست خدایان خود را معرفی می‌کردند. طبیعی است آن‌ها نه می‌توانستند در قالبی بسان سوره توحید خدایان خود را معرفی کنند و نه می‌توانستند خدایان عاجز و ناتوان خود را در برابر اوصاف خدای محمد ص عرضه نمایند. این شکستی روشن و برهانی قاطع بود که مشرکان را در برابر قدرت تبلیغ پیامبر اکرم ص در اذهان مردم زمین‌گیر کرد.

اما سوره مسد در حکم تحدی قرآن و پیامبر اکرم ص در همان روز نخست اعلان عمومی رسالت بود که قریش را از رهگذر بزرگ آن‌ها به شدت به چالش کشید. ابولهب بزرگ قریش که ثروتمند و جایگاه والایی نزد آنان داشت، در نخستین تجمع پیامبر اکرم ص به ایشان جسارت کرد و در پی آن سوره مسد او و همسر شاعره‌اش را هجو کرد. هجوی که آنان را چون دیوانگان از خانه بیرون کشید. ام جمیل سنگ به دست در کوچه‌های مکه دنبال پیامبر ص می‌گشت تا او را با سنگ بزند و فریاد می‌زد محمد ص مرا هجو کرده است. البته اشعاری توهین آمیز سرود ولی عرب می‌فهمید که جواب هجو باید در خور هجو باشد وگرنه ارزش عرضه ندارد و خود هجوی دیگر علیه خود آنان است. آری، هجو در عرب بی‌پاسخ نمی‌ماند ولی این هجو بی‌پاسخ ماند! سوره مسد نماد خواری و ذلت بود که به مدت تقریبا ده سال بر گردن ابولهب بلکه مشرکان قریش آویزان بود ولی آن‌ها نتوانستند آن را با معارضه پاسخ دهند و بعد از مرگ ابولهب نیز هرگز نتوانستند آن را از گردن خود بازکنند. ابولهب به راحتی می‌توانست همه شاعران مکه و غیر آن را در زمان اوج ضعف پیامبر ص به خدمت بگیرد تا هجوی بسازند در مقابل هجو پیامبر ص ولی عاجز ماند و او و هم‌کیشانش برای دفاع به شمشیر و دادن جان و مال پناه بردند. این خواری و ذلت با فرود آمدن پی در پی آیات تحدی در سال‌های بعد روز به روز وسیع‌تر و عمیق‌تر می‌شد؛ زیرا مطالبه معارضه را از آنان به ویژه در برابر مسد و توحید چند چندان کرد. عجز ابولهب در برابر این تحدی غیر رسمی ولی بسیار شدید دور از چشم مردم نبود. آمدن آیات تحدی زبان آنان را باز می‌کرد که خب!‌ چرا برابر این سوره پنج‌آیه‌ای سوره‌ای نمی‌سازید تا هم کار محمد ص و اسلامش را یکسرده کنید و هم خواری و مذلت هجو او را از چهره بزدایید؟ تأثیری و تحدی سوره مسد برای قریش از آیات تحدی سخت‌تر و گران‌تر بود که با آیات تحدی تقویت شد. آیات تحدی عالمیان را به هماوردی فراخواند ولی سوره مسد قریشیان را بیچاره کرد!

متأسفانه نقش این دو سوره در ترویج اسلام و قرآن در منابع تاریخ اسلام و تفاسیر دیده نشده است و جای آن‌ خالی است.

ضمناً‌ این سوره دلیل دیگری است بر این که معجزه ابزار تبلیغی و دفاعی هر دو بوده است نه صرفا دفاعی، چنان‌که برخی گفته‌اند.

532) انتشار خلاصه مقالات در نقد تفسیر بر پایه ترتیب نزول (تفسیر تنزیلی) 27

هفتمین شماره الکترونیکی نشریه معارف (فروردین و اردیبهشت ماه 1400) با پرونده اختصاصی «با عرفان در رمضان» منتشر شد


- عناوین مطالب این شماره:
 - ید بیضاء را چگونه تفسیر کنیم؟
- نقد و بررسی روش «تفسیر تنزیلی» تفسیر به ترتیب نزول [متن این مقاله به طور کامل در پست 517 آمده است.]

متن مقاله: http://maarefmags.ir/node/3505
-  نمادهای جاهلیت مدرن با تکیه بر قرآن و سنت
- چیستی و چونی «عبادت»
- ....

www.instagram.com/maarefmags_ir

:green_heart:صفحه معارف در پیام رسان ایتا
https://eitaa.com/maarefmags_ir

http://maarefmags.ir/node/3505

531)  تأملی در روش تفسیر بر پایه ترتیب نزول (نقد تفسیر تنزیلی ) 26 (نقد یک پاسخ)

نقد یک پاسخ

بیان اشکال

یکی از اشکالات اساسی بر تفسیر بر اساس ترتیب نزول این است که روایات (با صرف نظر از اشکالات دیگر) ترتیب نزول سوره‌ها را گزارش کرده درحالی که نیازمندی عمده ما ترتیب نزول سوره‌ها نیست بلکه ترتیب نزول آیات است و این مشکل بزرگی است که طرفداران تفسیر به ترتیب نزول، به آن ورودی علمی نکرده‌اند. ما می‌دانیم که شمار زیادی از سوره‌ها در یک زمان و به صورت یکجا نازل نشده و درست مشخص نیست که ترتیب سوره‌ها با توجه به مشکل یاد شده، بر چه اساسی بوده است؟ همچنین ترتیب و چینش آیات در سوره‌ها (به ویژه سوره‌های بلند) نیز چندان روشن نیست و روایت قابل اعتماد و اعتباری در اختیار نیست که مطلب را روشن کرده و حجت باشد. این‌قدر می‌دانیم که به دستور پیامبر اکرم ص برخی آیات که تعداد آن‌ها را نمی‌دانیم، به ترتیب نزول قرار نگرفته‌اند؛ برای مثال، آیه 281 سوره بقره در سال آخر عمر شریف پیامبر اکرم ص نازل شد و آیه اکمال (مائده،‌3) به ویژه در مقایسه با آیه ابلاغ در همان سوره (مائده، 67) در جای خود قرار نگرفته است. نمونه جالب‌تر را می‌توان در سوره ممتحنه یافت. در این سوره، آیات ابتدایی در سال هشتم، آیات دهم و یازدهم در سال ششم، آیه دوازدهم پس از فتح مکه،‌ و آیه سیزدهم از نظر معنا متناسب با آیات صدر سوره و آستانه فتح مکه است (برای آگاهی بیشتر ر.ک: بابائی و دیگران، 1379، ص 105). این نحوه چینش به معنای بطلان فرضیه پایه بودن ترتیب نزول در تفسیر است.

گفتنی است - چنان‌که اشاره شد - ما نمی‌دانیم چه تعداد آیه بر خلاف ترتیب نزول ثبت شده‌اند،‌ اما آنچه بر آن بحث شده کم‌ نیست! (ر.ک: التمهید، معرفت، ج‏1، ص 170- 240)؛ همچنین در باره مکی یا مدنی بودن حدود یک‌چهارم سوره‌های قرآن نیز بحث است (ر.ک: همان، ج‏1، ص 146- 168)؛ البته بسیاری از مطالب مطرح شده در این باره استوار نیست ولی باید پذیرفت که نقد آن‌ها نیز بعضاً محل بحث است! (مانند سوره الرحمن که بر خلاف روایات ترتیب نزول مکی بودن آن ادعا شده و نقد ضعیفی که در این خصوص ارائه گردیده است. (ر.ک:‌ همان، ج1، ص 150- 151) ) همچنین بسیار شده که سوره‌ای آغاز شده و نیمه‌کاره رها شده و سوره‌ دیگری آغاز شده و سپس سوره قبل تکمیل شده است. پنج آیه سوره علق نمونه آن است (همان، ج‏1، ص 127). ما هیچ راهی نداریم که حتی بتوانیم به شکل معتبری حدس بزنیم که چه تعداد آیه بر اساس غیر ترتیب نزول چینش شده‌اند. جالب‌تر این است که حتی خدای متعال نیز گاه یک حادثه را برخلاف وقوعش در قرآن نقل کرده است. نمونه آن را می‌توان در آیات 65 تا 73 سوره حجر مشاهده کرد

برادر ارجمند و فاضل گرامی جناب حجت الاسلام و المسلمین بهجت‌پور پس از تقریر مختصر اشکال، به آن پاسخی داده‌اند که در ذیل بررسی و نقد می‌کنیم:

خلاصه اشکال: «همچنان‌که ترتیب نزول سوره‌ها ناسازگار با ترتیب چینش مصحف رسمی است، برخی از آیات نیز به ترتیب نزول سامان نیافته، بلکه به دستور پیامبر اکرم ص در میان آیات دیگر سوره‌ها جای گرفته‌اند. حال چرا مفسران این سبک که به تفسیر قرآن بر پایه ترتیب نزول سوره‌ها می‌پردازند، به تفسیر بر اساس ترتیب نزول آیات توجه نکرده‌اند؟»

پاسخ: «به نظر می‌رسد [تعلیقه: اگر از باب تواضع باشد، اشکالی نیست ولی اگر از باب عدم اطمینان باشد، نمی‌تواند رافع نهی حاصل از تفسیر به رأی باشد.] توقیفی دانستن چینش آیات در سوره‌ها و حفظ هویت واحد هر سوره موجب این امر [توضیح: در نظر نگرفتن ترتیب نزول آیات و ملاک قرار دادن ترتیب نزول سوره‌ها به جای آن] شده است؛ زیرا پیامبر اکرم ص در فرایند ثبت و تدوین مجموعه آیات هر سوره مستقیماً نقش داشت و این کار چنان مشهور بود که گروهی آن را اجماعی دانسته‌اند (سیوطی، الاتقان، 1/167؛ زرقانی، 1/339) [تعلیقه: یعنی از دو مقدمه 1. چون چینش توسط پیامبر اکرم ص بوده پس حکیمانه است؛ 2. هر سوره هویت واحد دارد. نتیجه گرفته شده که پس برای تفسیر به ترتیب نزول آیات، لحاظ ترتیب سوره‌ها کافی است و نیازی به لحاظ دقیق زمان نزول آیات نیست!

این استدلال اشکالاتی دارد:

1. حکیمانه بودن چینش آیات در سوره‌ها تنها به جهت رعایت سیاق و بافتار نیست بلکه ممکن است رعایت موضوع، بلاغت، دفع شبهه، ادبیات، مسائل زیبایی‌شناختی و جز این‌ها عامل چینش باشند و یا بخشی از علت را به خود اختصاص دهند؛ برای مثال، آیه تطهیر با فاصله زمانی نازل و در آیه 33 سوره احزاب قرار داده شده و وجه آن ظاهراً دفع شبهه بوده است؛ زیرا اگر به حسب نزول در جای دیگری قرار داده می‌شد، مشمول بودن زنان پیامبر اکرم ص محتمل بود ولی چون داخل آیات مربوط به زنان پیامبر اکرم ص قرار داده شد و ادبیات و ضمائر و لحن آن با آیات قبل و بعد متفاوت است، احتمال ورود زنان پیامبر ص به جمع اهل بیت ع منتفی است. حال می‌پرسیم: نادیده گرفتن زمان نزول آیه تطهیر در تفسیر و در عین حال ادعای محور بودن زمان نزول در تفسیر چگونه قابل جمع است؟!

2. بر فرض بپذیریم که هر سوره هویتی "واحد" دارد،‌ وحدت هویت ممکن است به لحاظ موضوع باشد و این چه ارتباطی به ترتیب نزول آیات دارد؟ ممکن است آیه‌ای در باره ربا مثلاً در سال دهم بعد از هجرت نازل شده باشد و به تناسب بین آیاتی در باره ربا که در سال دوم نازل شده‌اند، قرار داده شود، و به این ترتیب بافتار هماهنگ و هویت سوره واحد شود (البته بر فرض؛ زیرا در این خصوص بحث زیاد است)، حال این چه کمکی به تفسیر به ترتیب نزول می‌کند؟ در تفسیر به ترتیب نزول ما می‌خواهیم بفهمیم در سال دهم چه فضایی حاکم بوده که آیه ربا نازل شده و اگر زمان نزول آیه را در نظر نگیریم، از این هدف دور شده‌ایم. بله اگر بخواهیم آیات را به شیوه موضوعی تعقیب کنیم، نیازی نیست که زمان نزول آیه را در نظر بگیریم.

3. این‌که هویت واحد یک سوره ما را از در نظر گرفتن زمان نزول آیات بی‌نیاز می‌کند، صرفاً‌ یک ادعاست؛ این ادعا چگونه اثبات می‌شود؟ از این بالاتر، وقتی ما زمان نزول سوره‌ را که بر اساس زمان نزول آیات ابتدایی آن رقم می‌خورد، ملاک تفسیر بر اساس ترتیب نزول آیات قرار می‌دهیم، در حقیقت از زمان آیات بی‌نیاز نشده‌ایم بلکه به جای زمان نزول آیاتی که بعدها نازل شده و در این سوره قرار داده‌ شده‌اند، زمان نزول آیات ابتدایی سوره را جایگزین می‌کنیم و نادرستی و تناقض این روش و ادعا کاملاً‌ آشکار است.

4. فرض کنیم می‌خواهیم آیات حجاب در سوره نور و احزاب را بر اساس ترتیب نزول بررسی کنیم، هویت واحد هر یک این دو سوره (بر فرض وجود و اثبات) چگونه ما را از در نظر گرفتن زمان نزول آیات حجاب بی‌نیاز می‌کند؟ آیا بر این اساس، تفسیر ما همچنان بر محور ترتیب نزول خواهد بود یا بر اساس هویت سوره‌های قرآن یا چیز دیگر؟] حال باید دانست که ترتیب چینش آیات تا چه میزان با ترتیب طبیعی نزول آن‌ها سازگار است. ... [تعلیقه: فرض کنیم بیشتر آیات قرآن مطابق زمان نزول و پشت سر هم در سوره‌ها چیده شده باشند، با شمار زیادی که چینش آن‌ها موافق زمان نزول نیست و ما دقیقاً از شمار آن‌ها بی‌اطلاعیم، چه کنیم؟ چه حجتی وجود دارد که چون شمار این گونه آیات کم است (بر فرض)، پس نادیده گرفته شده و به همین صورت موجود لحاظ شوند؟ به تعبیر دیگر، فرض کنیم آیاتی که بر خلاف جایگاه نزول خود چیده شده‌اند، کم‌شمار باشند، چه حجتی وجود دارد که آین آیات هرچند کم‌شمار را با زمان غیر واقعی ملاک تفسیر قرار دهیم؟!] اثبات رعایت نزول طبیعی آیات برای چینش در سوره‌ها به این معنا نیست که جابه‌جایی‌های احتمالی و استثنایی در برخی آیات روی نداده است؛ منتها این موارد در راستای تأمین غرض سوره دانسته شده‌اند، به گونه‌ای که به وحدت و پیوستگی آن آسیب نزند [تعلیقه: وحدت و پیوستگی دو مقوله است؛ بر فرض در وحدت تأثیر نگذارند ولی حتماً‌ به پیوستگی در نزول آسیب می‌زند لذا می‌بینیم سیاق این گونه آیات با آیات قبل و بعد که زمان نزولشان یکسان نیست، حجت نبوده و اعتبار ندارد، هرچند سیاق در موضوع متحد و منسجم باشد و به تعبیر ساده‌تر، آیه به نحوی بین آیات دیگر قرار داده شود که به سادگی تفاوت زمان نزول آن‌ها قابل درک نباشد و باز به تعبیر عوامانه، آیات خوب با هم چفت شوند!]؛ بر این اساس توقیفی بودن چینش آیات با تفسیر تنزیلی ناسازگاری نداشته [تعلیقه: چنان که ذکر شد این صرفا ادعایی بدون دلیل است بلکه شواهد نادرستی آن و قرائن علیه آن در تعلیقه قبل بیان گردید] و در راستای هدفی است که این تفسیر در پی کشف آن است. [تعلیقه:‌ این سخن عجیب است! در همین مقاله می خوانیم: «تفسیر تنزیلی سبکی است که برابر آن، سوره‌ها بر پایه ترتیب طبیعی نزول تفسیر می‌شوند» (دانشنامه علوم قرآن،‌ ج3، ص 513)].» («مدخل تفسیر تنزیلی»، بهجت‌پور، دانشنامه علوم قرآن، ج 3، ص 529- 530)

به یاری خدا در فرصت‌های دیگر نکات دیگری از این مقاله بررسی و نقد خواهد شد.

پست‌های مربوط:

http://javahery.blogfa.com/category/12/%d9%86%d9%82%d8%af-%d8%b1%d9%88%d8%b4-%d8%aa%d9%81%d8%b3%db%8c%d8%b1-%d8%a8%d8%b1-%d9%be%d8%a7%db%8c%d9%87-%d8%aa%d8%b1%d8%aa%db%8c%d8%a8-%d9%86%d8%b2%d9%88%d9%84-(%d8%aa%d9%81%d8%b3%d8%b1%d8%aa%d9%86%d8%b2%db%8c%d9%84%db%8c-)

530)  نظریه تحدی و علت گونه‌گونی آیات تحدی

سؤال: مراد از تحدی چیست و قرآن چگونه تحدی کرده است؟

پاسخ: تحدی به معنای هماورد خواستن و به مبارزه طلبیدن است و در اصطلاح قرآنی، مبارزه طلبی خدای متعال از همگان است تا اگر در حقانیت قرآن و رسالت پیامبر اکرم(ص) تردید دارند، مانند قرآن یا قسمتی از آن را بیاورند. آیات ذیل بیان کننده تحدی قرآن است:

  1. قصص، 49: (قُلْ فَأْتُوا بِكِتَابٍ مِّنْ عِندِ اللَّهِ هُوَ أَهْدَى مِنْهُمَا أَتَّبِعْهُ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ )

  2. اسراء، 88: (قُل لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الإِنسُ وَالْجِنُّ عَلَى أَن يَأْتُواْ بِمِثْلِ هَـذَا الْقُرْآنِ لاَ يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيرًا)

  3. یونس، 38: (أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ فَأْتُواْ بِسُورَةٍ مِّثْلِهِ وَادْعُواْ مَنِ اسْتَطَعْتُم مِّن دُونِ اللّهِ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ)

  4. هود، 13: (أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ فَأْتُواْ بِعَشْرِ سُوَرٍ مِّثْلِهِ مُفْتَرَيَاتٍ وَادْعُواْ مَنِ اسْتَطَعْتُم مِّن دُونِ اللّهِ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ)

  5. طور، 34: (أَمْ يَقُولُونَ تَقَوَّلَهُ بَل لَّا يُؤْمِنُونَ × فَلْيَأْتُوا بِحَدِيثٍ[1] مِّثْلِهِ إِن كَانُوا صَادِقِينَ)

  6. بقره، 23: (وَإِن كُنتُمْ فِي رَيْبٍ مِّمَّا نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا فَأْتُواْ بِسُورَةٍ مِّن مِّثْلِهِ وَادْعُواْ شُهَدَاءكُم مِّن دُونِ اللّهِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ)

    چینش آیات یاد شده بر اساس فهرست روایات ترتیب نزول است (البته با صرف نظر از ضعف شدید سندی و محتوایی آن‌ها)؛ در نتیجه، نمی­توان بر اساس ترتیب نزول – اگر آن را بپذیریم – گونه‌گونی مقدار مورد مطالبه در آیات تحدی را توجیه کنیم.

در خصوص توجیه این گونه‌گونی، نظریات گوناگونی وجود دارد و به باور نگارنده محتمل‌ترین و صحیح‌ترین دیدگاه آن است که این گونه‌گونی به نظریه تحدی مربوط است. برای این‌که مطلب روشن شود، ابتدا نظریه تحدی و سپس توجیه گونه‌گونی آیات تحدی به اختصار بیان می‌شود. گفتنی است تفصیل مطلب در مقاله «واکاوی ملاک تحدی در قرآن و نقد منطق تنزلی» (پژوهش‌های قرآنی, شماره 79، 1395) و با تفصیل بیشتر در کتاب «اعجاز و تحدی و نقد شبهات» (پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی) که هر دو نگاشته نگارنده است، آمده است. البته پیش از بیان مطلب لازم است یادآور شویم که از بررسی آیات یاد شده به دست می­آید تحدی به اعجاز بیانی و تأثیری قرآن اختصاص ندارد و ابعاد دیگر مانند محتوا و مفاهیم و نیز دیگر وجوه اعجاز را شامل می­شود؛ چنان که آیه 49 سوره قصص بر جنبه هدایت بخشی و مفاهیم متعالی قرآن صراحت دارد. البته غالباً تحدی در صدر اسلام با توجه به تخصص و درک و آگاهی مخاطبان قرآن، به اعجاز بیانی و تأثیری مربوط بوده است،[2] هرچند اعجاز غیبی و معارفی و تشریعی نیز تا حدی مورد نظر بوده است.[3]

نظریه تحدی: خدای متعال ابتدا به همه قرآن تحدی می‌کند، آن‌گاه تخفیف داده و تحدی را به یک سوره در لفظ و محتوا تنزل می‌دهد. تحدی به لفظ و محتوا یعنی مثلاً کسی نمی‌تواند محتوای یک سوره را در قالب دیگری ارائه کند بلکه باید محتوا نیز تازه باشد. این تنزل برای افرادی که در ادبیات و زبان عرب تخصص ویژه داشتند، به گونه دیگری نیز اتفاق افتاد (که به نظر ساده‌تر از یک سوره در لفظ و محتواست)؛ به این صورت که  تحدی از محتوا برداشته و تنها بر قالب و لفظ تمرکز شد ولی به شرط این که محتوای ده سوره در قالب‌های جدیدی عرضه شود؛ مثلاً محتوای سوره فیل و کوثر و ... در قالب‌های جدیدی عرضه شود. در این تحدی ارائه محتوای یک سوره در قالب جدید کافی نیست (هرچند همان هم از دست هیچ کس تا کنون بر نیامده است).

 پس از این دو نوع تنزّل، باز تنزّل دیگری اتفاق افتاد و آن این بود که به جای یک سوره با عبارت «بحدیث مثله» قالب سوره نیز برداشته شده و به مجموعه‌ای از آیات که معنای کاملی را منعقد می‌کنند، بسنده شد و به این ترتیب کار بیش از پیش بر معارضان ساده گردید.

توجیه گونه‌گونی آیات تحدی:

بر اساس نظریه یاد شده و با توجه به سیاق آیات تحدی، توجیه گونه‌گونی آیات تحدی به قرار ذیل است:

کل قرآن: آیه 88 سوره اسراء در فضایی نازل شده که سخن از علم ‌الهی دارد. خدای متعال پس از این که بیان می‌کند جن و انس که مخاطبان قرآن هستند، جز اندکی از علم در اختیار ندارند، احتجاج در این آیه را مطرح فرموده است. در فضای حاکم بر این آیه، انکاری از مخاطبان گزارش نشده است، برخلاف آیات یونس و هود و طور. جالب این که آیه 88 زمینه و مقدمه آیه 89 است که در آن سخن از همه قرآن به میان آمده است؛ ازاین‌رو ملاک تحدی را همه قرآن در نظر گرفته است.

یک سوره (در لفظ و محتوا): آیه 38 سوره یونس در فضایی قرار دارد که اولا، اتهام به افترا از سوی مخاطبان آن صورت گرفته و ثانیا، علم و آگاهی مخاطبان به چالش کشیده شده است؛ از این رو تنزل به یک سوره در لفظ و محتواست.

ده سوره (مفتریات؛ تنها در لفظ و قالب): فضای حاکم بر آیه 13 سوره هود، فضای دنیا طلبی و نگاه ساده جاهلان و بی‌خردان مشرکان مکه است. طبیعی است تحریض و تقریع آنها به این است که از آنها خواسته شود آنچه در آن تخصص دارند، به کار گیرند و به میدان بیایند؛ ازاین‌رو ده سوره مفتریات ملاک قرار داده شده است.

بحدیث مثله: فضای حاکم بر آیه 35 سوره طور، فضایی توأم با استدلال است. مخاطبان، منکر و اتهام زننده و ظاهرا از مشرکان‌ هستند؛ ازاین‌رو خدای متعال آنها را ضمن توجه دادن به اندیشیدن، به آسان‌ترین وجهِ متناسب به مبارزه فرا می‌خواند.

تفصیل مطلب را در مقاله و کتاب یاد شده ببینید.

 

 


[1] . «حدیث» را برخی همه قرآن می­دانند و برخی آن را شامل قسمتی از قرآن که معنای کاملی را می­رساند نیز می­دانند؛ نظیر آیه دین، آیه الکرسی و مانند آن­‌ها.

[2] . قرآن در تحدی از امی بودن نویسنده و نیز تنها بودن او کوتاه آمده است تا مخاطبان عرب را که توانایی در سخنوری جزو افتخارات و امتیازات آن­‌ها به شمار می­ رفت، تحریک کند؛ آن گونه که اگر برای آن­‌ها آوردن مانند سوره­ای از قرآن ممکن بود، حتی لحظه‌­ای درنگ نمی­‌کردند؛ اما آن­‌ها که از اصلی­‌ترین توانایی خود به شدت سرخورده و ناامید بودند، آسان­‌ترین راه برای نابودی اسلام را به دشوارترین راه بدل کردند، و به جای قلم، سلاح ناکارآمد را به دست گرفتند،‌جان و مالشان را در معرض خطر قرار دادند و به جنگ نظامی علیه اسلام آمدند. 

[3] . برای آگاهی بیشتر ر.ک:‌ اعجاز و تحدی، جواهری.

523)  نقد ادعاهای واهی در حوزه تاریخ قرائات (قسمت ششم)

ادامه بررسی متن جناب حجت الاسلام و المسلمین مفیدی ( از اساتید مدرسه فقهی امام باقر علیه السلام ):

دلیل بر ترجیح معتبر بودن قرائات متعدد

اجماع بر «جواز قرائت هر یک از ملک و مالک»، غیر از اجماع بر «حرف واحد بودن ملک و مالک» است، چون اول فقط یک اجماع عملی است که با مماشات هم تنافی ندارد، اما دوم اجماعی است که ناظر به سبعة احرف رایج در بین اهل سنت است، پس موضع‌گیری صریح شیعه در مخالفت با برداشت اهل سنت از احرف سبعة است، اما به چه دلیلی میتوانیم بگوییم که اجماع شیعه، معنون به عنوان حرف واحد است؟

دلیل واضح معنون بودن اجماع شیعه به اجماع بر حرف واحد بودن قرآن کریم در قبال هفت حرف بودن به رسم اهل سنت، این است که این دو مفسر بزرگ (در تبیان و مجمع) اعتراف کردند که همزمان دو چیز در بین شیعه معروف و شایع بوده است، یعنی صغیر و کبیر شیعه آن را میدانستند، یکی اجماع بر خواندن قرائات رایج، و دیگری کثرت روایات اهل البیت ع بر حرف واحد بودن قرآن کریم، و این دو امر، نمیتواند با هم در ذهن عموم مردم شکل بگیرد، چون تنافی دارد، [تعلیقه: چه تنافی‌ای وجود دارد؟ قرآن یکی است که بین قرائت‌های رایج گم شده و یکی از آن‌هاست. طبیعی است چاره ای جز رجوع به قرائت رایج وجود ندارد و اگر چند قرائت رایج وجود داشته باشد، به رایج‌ترین آن‌ها تمسک می‌شود، یا با تخفیف و تسهیل مجاز است به هریک اخذ کند با این احتمال که قرائتی که أخذ کرده همان قرائتی باشد که بر پیامبر نازل شده است؛ بنابراین، هیچ تنافی یا رفتار غیر عقلایی بین آن دو وجود ندارد. البته ما در اصل فرضیه تعدد قرائت رایج نیز بحث داریم و معتقدیم که قرائت رایج همواره یکی بوده که بعد از چند سده به نام قرائت حفص از عاصم مشهور شد که داستان مفصلی دارد.]

هر شیعه در شبانه‌روز چقدر باید سوره حمد را در نمازها بخواند؟ آیا کلام وحی را نداند که مالک است یا ملک؟! آیا ممکن است امام باقر ع در روایت کافی بفرمایند که: (و لکن الاختلاف یجیء من قبل الرواة)، و شیعه اجماع کنند که کلمه‌ای را که یک راوی به عمد یا اشتباه جایگزین کلمه وحی الهی کرده، هر روز در نماز واجب خودشان، قرائت کنند؟!

آیا اگر اهل البیت ع به شیعه میفرمودند که مثلا در نماز، مالک، قرائت کنید نه ملک، و این شعار شیعه می‌شد، آیا این فرق می‌کرد با بعض واجبات و مستحبات که شعار شیعه شده است؟ مثلا مسح پا و شستن دست از بالا در وضو، و ارسال دست و قنوت در نماز، و حی علی خیر العمل در اذان، و نظایر اینها، شعار شیعه هستند، و مخالف صریح روش اهل سنت است؛ اما هر یک از مالک و ملک را اهل سنت جایز میدانند و به آن قرائت میکنند. آیا حفظ آنچه ملک وحی آورده از اینکه گفتار یک راوی جایگزین آن شود مهمتر است یا شعار شدن قنوت که یک امر مستحب است؟ آیا اگر یکی از مالک یا ملک، سخن یک راوی است، اهل البیت علیهم السلام شیعه را مجاز می‌کنند که در خانه‌های خودشان و هنگامی که تقیه نیست، حرف غیر خالق را به جای سخن خالق قرار دهند و در نماز واجب خودشان هر روزه تکرار کنند؟!

[تعلیقه:‌ما قبلاً‌ در باره مالک و ملک سخن گفته‌ایم و بیان کرده‌ایم که ادعای رایج و مشهور بودن «ملک» نابجاست و اهل بیت ع تنها مردم را به قرائت عامه سوق داده‌اند نه هر قرائت شاذّی. اگر قرائت عامه را همان قرائت واحده بگیریم – که در مقاله‌‌ای آن را به بحث گذاشته‌ایم و ان شاء الله منتشر خواهد شد – که اساساً تجویز قرائت غیر آن درست نیست و اگر قرائت عامه را قرائت رایج در نظر بگیریم، باز ارجاع به ملک بدون اثبات رایج و الهی بودن آن جایز نیست و ما در بحثی که داشتیم بیان کردیم که به گفته سجستانی در المصاحف که جزو مهم‌ترین منابع است، «اول من قرأ ملک مروان؛ اولین کسی که به جای مالک «ملک» قرائت کرد، مروان بود.» (به پست اول مراجعه شود). ضمناً جناب آقای مفیدی باید مدعای خویش را که همه شیعیان همواره گاهی مالک و گاهی ملک می‌خوانده‌اند، را اثبات کنند!ً!!]

سیر بحث

اکنون می‌خواهیم نشان دهیم آنچه شواهد تاریخی نشان می دهد این است که حق با دیدگاه اخیر است. از آنجا که وجود برخی از علمای شیعی که قائل به تحریف شده‌اند و حملات علیه شیعه و متهم کردن آنان به تحریف، فضای بحث را مقداری مغشوش کرده، مناسب است که ابتدا پیش از ورود در این گزارش تاریخی، ابتدا مروری داشته باشیم بر معرفی‌ای که اهل بیت درباره قرآن ارائه داده‌اند که ببینیم از منظر آنان که مفسران حقیقی قرآن‌اند، حقیقت قرآن چگونه چیزی است؛ و آیا اساساً تحریف در قرآن امکان دارد یا خیر؟ فهم این بحث، بخوبی ما را در فهم درست از روایاتی که از اهل بیت ع در این زمینه صادر شده کمک خواهد کرد.

[تعلیقه:‌به نظر می‌رسد آنچه آقای مفیدی را گرفتار چنین نظریه‌ای کرده، فرضیه تحریف قرائی بوده و چون نتوانسته از راه برهان تاریخی آن را باطل کند، به این نظریه تمسک کرده است؛ اما باید دانست که  تحریف ناپذیری قرائی از راه صحیح قابل اثبات بوده و نیازی به تمسک به راه‌های بی پشتوانه و پراشکال و پرچالش نیست.]

در یک کلام باید گفت قرآن حقیقتی است متعالی که در الفاظ و مصاحف ظهور کرده است؛ و این واضح است که خود آن حقیقت، غیر از این ظهور است. (همین است که موجب می‌شود وقتی پیروان معاویه قرآن‌ها را بر نیزه می‌کنند حمله کردن و پاره کردن آن قرآن‌هایی که سد راه حقیقت قرآن شده‌اند مجاز باشد؛ همان گونه که تخریب مسجد ضرار واجب شد)

[تعلیقه: این همان قاعده‌ای است که با عنوان «القرآن و القرائات حقیقتان متغایرتان» گویا نخستین بار از سوی زرکشی ارائه شده و به اتقان و سپس به منابع علوم قرآنی شیعه  و سنی راه یافته است. این قاعده به باور نگارنده مخدوش است – که در ذیل توضیحاتی در باره آن ارائه خواهد شد – و اجمالاً‌ عرض می‌شود بر فرض پذیرش این قاعده، باز تمسک به آن کمکی به نظریه آقای مفیدی نخواهد کرد. تمسک به داستان بر نیزه کردن قرآن و  مسجد قبا نیز موجب تعجب و شگفتی است و بطلان چنین تمسکی بی‌نیاز از بیان است!!

اما قاعده یادشده

الزركشي: «القرآن والقراءات حقيقتان متغائرتان، فالقرآن هو الوحي المنزل على محمد صلى الله عليه و آله والقراءات هي اختلاف ألفاظ الوحي المذكور في كتبة الحروف أو كيفيتها».[1]

این قاعده که بعدها خیلی معروف شد و سرزبان‌ها افتاد،  گویا نخستین بار از زرکشی و یا به اشاره از فخر رازی صادر شده است. اگر در عبارات زرکشی دقت کنیم، در می‌یابیم که او قرآن و ادبیات و قرآن و قرائات را در نظر گرفته و چنین قاعده‌ای را بر قلم رانده است، در حالی که قرآن بدون یکی از قرائات مورد اشاره او بی‌معنی است. به دیگر سخن، اشکال ما بر قاعده این است که «ان القرآن و القراءات حقیقتان متغایرتان» درست نیست بلکه «ان القرآن و اختلاف القراءات – مثلاً – حقیقتان متغایرتان» یا چیزی شبیه به این می‌تواند درست باشد ولی فایده‌ای بر آن مترتب نیست و مشکلی را حل نمی‌کند؛ زیرا مفاهیم نشانه‌ها و صورت‌های مختلفی دارند: نوشتاری، آوایی، نشانه، و ... و وحی قرآن با نشانه آوایی‌ مُنزَل آن القا شده و بدون نشانه آوایی یعنی قرائت نازل شده که جزو قرائات موجود است (و یکی از قرائات مشهور و در دسترس که در باره آن به تفصیل سخن خواهیم گفت) اساساً قابل انتقال نخواهد بود به ویژه در مورد قرآن که الفاظ آن نیز وحیانی است؛ چنان‌که زرکشی خود به آن اشاره کرده است؛ یعنی قرآن و یکی از قراءات (قرائت نازل شده) حقیقتان متغایرتان نیستند بلکه حقیقتة واحده هستند. سخن زرکشی به گونه‌ای است که گویا نشانه نوشتاری قرآن را اصل و نشانه آوایی آن را فرع فرض کرده باشد در حالی که هرمفهومی ابتدا با صورت آوایی و حروف واجی القا می‌شود و حروف نوشتاری فرع بر حروف واجی و آوایی است. درنتیجه به باور نگارنده قاعده فوق با بیانی که زرکشی ارائه کرده مخدوش است. نکته جالب توضیح پایانی است: «و القراءات هى اختلاف الفاظ الوحى المذكور فى كتبة الحروف او كيفيتها»؛ و به این صورت به سراغ نشانه نوشتاری که هیچ محلی از اعراب ندارد، نیز رفته است! و شاید با فهم این اشکال باشد که مرحوم آیت الله خویی این گونه می‌گوید:

«إنّ الاختلاف في القراءة إنّما يكون سببا لالتباس ما هو القرآن بغيره، و عدم تميزه من حيث الهيئة أو من حيث الاعراب، و هذا لا ينافي تواتر أصل القرآن، فالمادة متواترة و إن اختلف في هيئتها أو في إعرابها، و إحدى الكيفيتين أو الكيفيات من القرآن قطعا، و إن لم تعلم بخصوصها». این سخن حقیقتاً‌ عجیب است! گویا قرآن متواتر مواد آن است نه هیئت و اعراب آن و این در حالی است که الفاظ قرآن وحیانی است و ماده و صورت آن متواتر است؛ به تعبیر بهتر: تفسیر کلام ایشان گویا این است که اصل قرآن موادّ آیات است و مواد آیات متواتر است و قرائت هیئت و اعراب آیات و غیر متواتر است و منافاتی بین آن‌ها وجود ندارد (تواتر ماده و عدم تواتر هیئت). این سخن مبهم بلکه دشوار است؛ ماده با اختلاف هیئت می‌تواند معانی متفاوتی بیابد و غالباً چنین است؛ بنابراین، ماده بدون هیئت پوچ و بی‌معنی است! در حقیقت سخن آیت الله خوئی به پاک کردن صورت مسئله می‌ماند تا حل آن! گذشته از این، باید پرسید حجیت ملاک قرار دادن ماده و نه هیئت چیست؟ زیرا بسیار است که بر اثر تغییر هیئت معنا به کلی تغییر می‌کند مانند «مالک» و «ملک»؛ بنابراین چگونه می‌توان به چنین ملاکی گردن نهاد و پذیرفت؟!

بنابراین، این سخن‌ها تلاش‌هایی ناکام برای استوار کردن قاعده‌ای از اساس باطل بیش نیست!!]

ادامه دارد .

در ایتا به ما بپیوندید: http://eitaa.com/jotting


[1] - البرهان، ج 1، ص 318؛ وتقدم في« تصريحات أئمّة الفنّ».

519)  نقد ادعاهای واهی در حوزه تاریخ قرائات (قسمت پنجم)

ادامه بررسی متن جناب حجت الاسلام و المسلمین مفیدی ( از اساتید مدرسه فقهی امام باقر علیه السلام ):

چه توجیهی از این پدیده [اختلاف قرائات] باید کرد؟

۱) جعلی دانستن اینها

ساده‌ترین راه این است که همه این روایات؛ و بلکه همه قرائت‌های غیرمنطبق بر مصحف کنونی را دروغ و جعلی و ساخته عده‌ای از مغرضان بشمریم؛ و کسانی را که موجب شیوع این روایات و قرائات شده‌اند، لعن و نفرین نماییم. اگرچه این رویه‌ای است که برخی در پیش گرفته‌اند، اما تواتر وجود اینها تردیدی بر وجود این واقعیت از صدر اسلام تاکنون نمی‌گذارد و چشم بستن بر روی واقعیت، هیچگاه نمی‌تواند مشکل را حل کند.

[تعلیقه: اولاً: از جعلی دانستن آن آسان‌تر پذیرش انفعالی آن‌ها و توجیه و تطهیر آن‌هاست؛ کاری که صاحب متن حاضر عهده‌دار آن شده ولی خوب از عهده بر نیامده است؛ چنان‌که خواهید دید. ثانیاً:انکار این قرائات - به معنای اتهام جعل به آن‌ها - نیاز به استدلال دارد و استدلال بر آن کار ساده‌ای نیست بلکه دشوار است. در پیوست مربوط به ملک و مالک گام نخست را در این مسیر برداشتیم. ان شاءالله در ادامه به صورت خیلی فشرده بحث را دنبال خواهیم کرد.]

۲) تحریف قرآن!

بعد از رواج صنعت چاپ و در اثر وقایعی که از قرن یازدهم رخ داد، معدودی از علمای اخباری شیعه (اول از همه سید نعمت الله جزائری) پیدا شدند که وجود این حجم از روایات این‌چنینی و قرائات متکثر را دلیلی بر تحریف قرآن قلمداد کردند؛ تا جایی که مرحوم محدث نوری کتابی در این زمینه تالیف کرد و روایات متعددی که در فصول مختلف آن، قرائات متعددی که خود اهل سنت نقل کرده‌اند، روایات و احادیثی که در متون معتبر خود اهل سنت آمده، و سپس روایات متعددی که در متون شیعه آمده (و همگی آنها با متن مصحف کنونی تفاوت‌هایی دارد) را گردآوری نمود؛ و اینها را شاهدی بر تحریف قرآن قلمداد کرد؛ و متاسفانه این مساله تبدیل به شمشیری از جانب پاره‌ای از علمای اهل سنت علیه شیعه شده است که با اینکه متون خود آنها نیز پر است از این گونه قرائات و احادیث[1]، اما شیعیان را به تحریف قرآن متهم کنند؛ در حالی که قاطبه علمای شیعه[2] از همان ابتدای اسلام بر این جمله که «قرآنی که ما بین الدفتین موجود است، همان قرآنی است که بر رسول خدا صلی الله علیه و آله نازل شده و مصون از تحریفی بوده است» را بارها و بارها مورد تاکید قرار داده‌اند.[3]

حقیقت این است که اگرچه کثرت روایات و قرائات مذکور را نمی‌توان انکار کرد، اما از این سو، شواهد فراوانی هم علیه امکان تحریف قرآن وجود دارد؛ از جمله:

الف. کثرت آیاتی که همین افراد هم در قرآن بودن این آیات تردیدی ندارند و بر مصونیت قرآن تاکید دارد؛ مثلا:‌ إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُون‏، حجر/۹؛ وَ إِنَّهُ لَكِتابٌ عَزيزٌ لا يَأْتيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزيلٌ مِنْ حَكيمٍ حَميد، فصلت/۴۱-۴۲؛ أَ فَنَضْرِبُ عَنْكُمُ الذِّكْرَ صَفْحاً أَنْ كُنْتُمْ قَوْماً مُسْرِفين‏، زخرف/۵)

ب. روایات فراوانی (نه تنها از پیامبر اکرم صل الله علیه و آله، بلکه از اغلب اهل بیت علیهم السلام) که به طور مستقیم یا غیرمستقیم، تحریف قرآن را انکار می‌کند؛ مثلا:

ب.1. روایاتی که ثواب ختم یک سوره یا ثواب ختم قرآن را برشمرده است؛ و اینکه عموم مسلمانان و شیعیان هم با خواندن همین قرآن اعلام می‌کردند که ختم قرآن کرده‌اند.

ب.2. روایاتی که در مورد خواندن تک تک سوره‌ها در نمازهای مختلف ویا در شرایط مختلف وارد شده است و مردم هم با خواندن همین آیات و سور خود را مصداق عامل به این روایات می دیدند.

ب.3. روایاتی که تاکید دارد که قرآن را به همین صورت که در دست مردم است بخوانید، بویژه در نماز (مخصوصا اگر دقت کنیم که هر گونه کلام اضافی را موجب بطلان نماز دانسته‌اند) که مهمترینش همین است که از معصومین هم قرائت «مَلِک یوم الدین» و هم قرائت «مالک یوم الدین» در نماز متعدد و در غیر شرایط تقیه روایت شده است و هیچ جا هیچ شیعه‌ای از امام علیه السلام نپرسیده که کدام از اینها درست است؛ و همه علمای شیعه هم به مجزی بودن نماز به هریک از این دو قرائت فتوا داده‌اند.

ج. سنت مستمره اقراء (که حرف به حرف قرآن را با رعایت تمام ریزه‌کاریها هم استاد برایشان می‌خواند و هم در محضر استاد می‌خواندند) و وجود طبقه قاریان در هر نسل که چنین تواتری که سینه به سینه تا شخص پیامبر اکرم صل الله علیه و آله می‌رسد در هیچ موضوع دیگری در جهان یافت نمی‌شود.

د. سیره مستمره مسلمانان در حفظ و ختم قرآن و خواندن آیات و سوره‌های توصیه شده، مخصوصا اگر توجه شود که قرآن کریم – برخلاف تورات و انجیل – از همان روز اول در دست همه مردم بوده است و همواره عده زیادی به حفظ دقیق آن اهتمام داشته‌اند و آنهایی هم که حفظ نبودند اصرار داشتند که حرف به حرف آن را با دقت و بدون غلط بخوانند که امکان هر اقدامی برای تحریف را به لحاط میدانی منتفی می‌کند.

[تعلیقه: اولاً: ظاهرا مراد از طرح عنوان «تحریف قرآن» این است که "اگر ما تعدد قرائات را بپذیریم، از اتهام تحریف رهایی می‌یابیم!"‌ و اگر چنین تقدیری نگیریم، طرح تحریف قرآن در این موضع توجیهی ندارد. از سوی دیگر این تقدیر نیز با ذیل عنوان همخوانی ندارد. ما در جای خود ثابت خواهیم کرد که بدون نگرانی از متهم شدن قرآن به تحریف قرائی، و بدون تأثیر پذیری از این پیش‌فرض، به سراغ اختلاف قرائات رفته و اتهام تحریف قرائی را با برهان تاریخی بر تحریف‌ناپذیری قرائی دفع خواهیم کرد.

ثانیاً: در باره مطالب ذیل تحریف نکاتی هست که در پست مربوط به تحریف ناپذیری قرآن تحت عنوان «برهان تاریخی بر تحریف‌ناپذیری قرآن کریم»  و عربی آن‌ «البرهان التاریخی علی صیانة القرآن من التحریف» مفصل آمده است. این مقاله برای همایش بزرگداشت آیت الله فاضل لنکرانی ره به شمارش مرکز فقهی نگارش یافت و افزون بر این وبلاگ،  در فضای مجازی وجود دارد .

آدرس دو پست یاد شده:

؟؟؟؟]

۳) نسخ‌ تلاوت

توجیهی که در تفاسیر اهل سنت بسیار رایج است[4]، و قلیلی از بزرگان شیعه (مانند شیخ طوسی) هم آن را پذیرفته‌اند،[5] مساله «نسخ‌التلاوة» بوده که دو قسم دارد: «نسخ التلاوة و الحکم» و «نسخ التلاوة دون الحکم»

مساله «نسخ» یک واقعیت مسلمی است که قرآن کریم هم بر آن تاکید فرموده است (بقره/۱۰۶). معنای اولی این کلمه که مورد اتفاق همه مفسران است «نسخ الحکم دون التلاوة» است؛ یعنی حکمی در قرآن بیاید و بعداً حکمش نسخ شود در حالی که آیه‌اش هنوز باقی است و تلاوت می‌شود، مانند آیه نجوی (مجادله/۱۲) که پس از چند روز، با نزول آیه بعد، حکمش نسخ شد.

اما مفسران مذکور، این معنا را بسط داده و گفته‌اند ممکن است گاه تلاوت آیه هم نسخ شود، خواه حکمش باقی بماند (نسخ التلاوة دون الحکم؛ مانند چیزی که اهل سنت درباره آیه موسوم به آیه رجم مطرح می کنند[6]) یا حکمش هم نسخ شود و چیزی از آن نماند (نسخ التلاوة و الحکم).

اما صرف نظر از اینکه چنین کاری (بویژه نسخ التلاوة دون الحکم) لغو و کاملا غیرحکیمانه است، و تا قرن چهارم حتی یک نفر نیز چنین دیدگاهی نداشته (که این احتمال را تقویت می‌کند که تئوری‌سازی‌ای بوده که قرن‌ها بعد برای توجیه برخی مطالب پدید آمده)، شواهد نقض فراوانی نیز دارد:

الف. مهمتر از همه اینکه کسانی که چنین دیدگاهی دارند، برای توجیه این ادعا، به عرضه اخیره قرآن (آخرین عرضه قرآن از جانب فرشته وحی بر پیامبر اکرم صل الله علیه و آله در سال آخر عمر ایشان) تمسک می‌کنند و مدعی‌اند که در این عرضه بود که نسخ‌التلاوة بسیاری از آیات رخ داد؛ و می‌کوشند شواهد فراوانی که بر وجود قراءات مخالف مصحف عثمانی (مصحف کنونی) در کتب معتبر خود اهل سنت وجود دارد، همگی را بر بی‌اطلاعی صحابی مذکور از این عرضه اخیره قلمداد کنند؛ در حالی که از کسانی که با سندهای مختلف حضورش در عرضه اخیره اثبات شده، عبدالله ابن‌ مسعود و عبدالله بن ابی و عبدالله بن عباس هستند که این قرائات غیرمنطبق بر مصحف عثمانی از آنها نقل شده؛ و آن سو، هیچ سندی بر اینکه خود زید بن ثابت (که مصحف عثمانی را تنظیم کرده) در عرضه اخیره حضور داشته باشد، وجود ندارد.

ب. بسیاری از قرائت‌های مذکور اصلا در مقام بیان حکم شرعی نیستند که نسخ تلاوت دون الحکم در مورد آنها معنایی داشته باشد.

[تعلیقه: نسخ التلاوة برای توجیه موارد ادعایی در تحریف قرآن به کار می‌آید ولی در اختلاف قرائات مانند ملک و مالک و یطهرن و یطهرن و بسیاری دیگر، به کار نمی‌آید؛ بنابراین، این مطلب به نوعی خروج از بحث است.]

۴) وحی بیانی

توجیهی که در برخی از قدمای شیعه (مانند شیخ صدوق) رایج بوده این است که: اینها «وحی بیانی» بوده است، نه «وحی قرآنی»؛ یعنی وحی را بر دو قسم می‌دانسته‌اند: یکی «وحی قرآنی»، که متن قرآن کریم است؛ و دیگری «وحی بیانی» که شرح و تفسیر آیات است که آن هم از جانب خداوند و توسط فرشته وحی فرود آمده اما جزء متن قرآن نیست (شبیه احادیث قدسی)[7] و بر این باورند که این زیاده ‌هایی که در برخی از روایات دیده می‌شود از این باب است.

صرف نظر از اینکه این بیان، هیچ شاهد روایی ندارد (و اگر چنین چیزی در کار بود، انتظار می‌رفت بارها و بارها در سخن صحابه و تابعین و ائمه اطهار علیهم السلام بدان اشاره شود)، مشکل اصلی این دیدگاه آن است که حداکثر تفاوت‌هایی را که از جنس افزوده‌ها بر مصحف کنونی است می‌تواند توجیه کند؛ در حالی که در بسیاری از این روایات و قراءات در مقایسه با مصحف عثمانی، گاه خود کلمه عوض شده ویا کلماتی کم شده است.

[تعلیقه: به نظر می‌رسد بخش مهمی از قرائات متفاوت با قرائت رایج موجود را که به نوعی با آن به لحاظ معنی مترادف و بسان شرح است، می‌توان مشمول این توجیه دانست.]

۵) اختلاف قرائات

توجیه آخر که شواهد فراوان بر آن وجود دارد این است که قرائت‌های مختلف اولا همگی توسط جبرئیل امین نازل، و توسط خود حضرت محمد صل الله علیه و آله مستقلاً بر مردم قرائت می‌شده است [تعلیقه: وقتی می‌گوییم «همگی» یعنی حتی قرائات متناقض نیز الهی است درحالی که خدا فرموده است: "وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فيهِ اخْتِلافاً كَثيراً" !!! ]؛

و ثانیا - برخلاف تصور ابتدایی‌ای که بتدریج و به تَبَع یکسان‌سازی مصاحف توسط عثمان پدید آمد- اختلاف قرائت تنها در حروف و اعراب نبوده است، بلکه گاه در کلمات و عبارات بوده است.[8]

[تعلیقه: اولاً: اگر اختلاف قرائات همه از جانب پیامبر اکرم ص بود – چنان که این توجیه می‌گوید – چرا توحید مصاحف اتفاق افتاد آن هم با نظر موافق حضرت علی ع؟

ثانیاً: وظیفه و فراورده توحید مصاحف چه بود؟  قبلاً گزارش مهم مکی بن ابی طالب در مورد اختلاف نقل شد که بسیار اندک بوده است؛ بیشترین اختلاف در مورد مصحف شام و عراق تنها با چهل حرف (مورد) و کم‌ترین اختلاف مربوط به مصحف کوفه و بصره با تنها پنج اختلاف! (ر.ک: مقدمتان فی علوم القرآن، به کوشش آرتور جفری، مقدمه المبانی؛ القراءات القرآنیة تاریخ و تعریف، عبدالهادی فضلی، ص 113) ]

به ویژه که یک آیه گاه به صورتهای مختلف نازل می‌شده است و در منابع روایی شیعه و سنی، فراوان ذکر می‌شود که برخی از آیات در چند موقعیت مختلف نازل شده‌اند؛ و جالب توجه این است که گاه در برخی از نزول‌ها کلماتی بیشتر یا کمتر داشته است. [تعلیقه:‌این‌ روایات گزارش‌هایی از اجتهادهای شخصی برخی قراء قبل و بعد از توحید مصاحف و یا اساساً مجعول است.]

در منابع حدیثی اهل سنت روایات متعددی هست که برخی از بزرگان صحابه می‌دیدند که شخصی آیه‌ای را متفاوت با آنچه خود شنیده قرائت می‌کند و با همدیگر خدمت پیامبر صل الله علیه و آله می‌رفتند و ایشان می‌فرمود «هر دو را من از جانب فرشته وحی گفته‌ام»[9] [تعلیقه: ما قبلاً دو روایت برخلاف این ادعا در ابتدای بحث با کلید واژه « فَتَغَيَّرَ وَجهُهُ » نقل کردیم.]

 و البته خود پیامبر صل الله علیه و آله تاکید می کردند که هرکس فقط یک نحوه قرائت کند که به این عمل «إفراد القراءة» می‌گفتند (یعنی آیه را به یک صورت قرائت کردن به نحوی که برای مخاطب، مطالب با همدیگر خلط نشود). [تعلیقه: چه سندی بر این ادعا وجود دارد؟ و اگر چنین است چرا توحید مصاحف روی داد؟]

طبق این تحلیل، این احادیث و قرائت‌های غیرمشهور، (به شرطی که معتبر باشند) عموماً از جنس همان «اختلاف قرائات» متواتری است که غالبا در حد اختلاف در اعراب و نقطه بوده است. و این گونه نبوده که چنین تحریفی رخ دهد و ائمه علیهم السلام از باب تقیه در مقابل آن سکوت کنند.[10]

[تعلیقه: وقتی می‌گوییم «غالباً» یعنی به صورت موجبه جزئیه به تحریف و تقیه باور داریم!!]

در واقع، اکثریت قریب به اتفاق مفسرانی که تعدد قرائات نازل‌شده بر پیامبر صل الله علیه و آله را اذعان دارند، براین باورند که آنچه در مصحف عثمانی جمع شده است، شامل تمام قرائات نمی‌شود؛ و بویژه در جمع‌آوری قرآن در زمان عثمان، طبق توجیه خودشان، بنا را بر این گذاشتند که بسیاری از این قرائات متعدد را حذف کنند تا مانع اختلاف در امت شوند! [یعنی اجماع امت از شیعه و سنی بر روشی برخلاف روش خدا و رسول شکل گرفت و حضرت علی ع نیز با آنان همراه شد؟!!!!] و تصمیم گرفتند یک قرائت را اصل قرار دهند و تنها قرائات متعددی را که در حد اعراب و نقطه‌گذاری و برخی از حروف است باقی بگذارند؛ که البته موفق نشدند و همین است که امروزه بسیاری از این قرائات – اگرچه نه در متن قرآن چاپ شده – به دست ما رسیده است. در واقع خداوند با نزول قرائات متعدد، از طرفی کاری کرد که کسی خودش در قرآن کریم دست نبرد [تعلیقه:‌یعنی نیازی نبوده که دست ببرد چون هر قرائتی که می‌خواسته بخواند، در گنجینه قرائات متعدد نازل شده از خدا یافت می‌شده است!!!]؛ و حداکثر اینکه برخی قرائات را مهجور گذاشتند؛ و از طرف دیگر بسیاری از این قرائات جسته و گریخته در روایات شیعه و سنی (به عنوان قرائات شاذه) باقی ماند و تمام آنها نزد اهل بیت ع محفوظ است و این همان قرآنی است که امیرالمومنین ع بعد از شهادت پیامبر اکرم صل الله علیه و آله جمع‌آوری کرد و از او قبول نکردند[11]، و وقتی هم که امام زمان علیه السلام ظهور کند آنها را در اختیار همگان قرار می‌دهد.

[تعلیقه:یعنی مصحف حضرت علی ع کشکول همه قرائات متفاوت و بعضاً‌ متناقض و مهجور و شاذ و ... است! مانده‌ام چه بنویسم که هم رعایت ادب و هم حق مطلب را ادا کرده باشم!]

ادامه دارد .

 


[1]. جالب آنکه منابع اصیل اهل سنت در تمهید اسناد تحریف به قران کریم بسی فراتر از منابع شیعه است، اما با ترفند علمای اهل سنت در طول قرون، همین منابع مشترک، شمشیر برّانی شده است بر سر شیعه که اینها قائل به تحریف قرآن هستند! و یک شاهد واضح آن، تحریف سخن ابن مسعود است ... البته این نکته مهم است که توجه داشته باشیم، فضای ذهنی اهل سنت در قرن دوم و سوم با قرن های بعد و امروز کاملاً متفاوت بوده است، در واقع دوره ای طی شده است که با کارهای کلاسیک علمای اهل سنت طوری شده که بر اساس احادیثی که هم در کتب شیعه هست و هم در کتب اهل سنت چنان وانمود می‌شود که گویی اینها فقط در شیعه است و شیعه متهم به تحریف می‌گردد. در صحیح‌ترین روایات و کتب نزد اهل سنت، پیش از قضیه واضح اختلاف قرائات، مسأله اختلاف مصاحف مطرح بوده و تا قبل از قرن چهارم حساسیتی از اهل سنت راجع به اختلاف مصاحف موجود نبوده، و حساسیت بعد از دست‌یابی شیعه به قدرت حکومتی در قرن چهارم کم کم شروع می‌شود.

[2]. شهید اول، سید نعمت الله(منبع الحیات، ص64) ، سید صدر در شرح وافیه، سید مجاهد در مفاتیح الصول (ص 322)، شهید ثانی در مقاصد (ص254)، مسالک ج8 ص180 و ... تصریح کرده اند که  معظم المجتهدین من اصحابنا حکموا بالتواتر قرائات السبع و قالوا کلٌ نزل به الروح الأمین علی قلب سیدالمرسلین.

[3]. این گفته شیخ صدوق قده (متوفی ۳۸۱) در اعتقادات الامامیة است که شیخ مفید قده (متوفای ۴۱۳) هم در تصحیح الاعتقاد بر آن صحه گذاشته است.

[4] . مثلا: احكام القرآن (جصاص)، ج‏۱، ص۷۴؛ أنوار التنزيل (بیضاوی)، ج‏۱، ص۱۰۰؛ معالم التنزيل (بغوی)، ج‏۱، ص۱۵۴ و ۵۹۲

[5] . التبيان فى تفسير القرآن، ج‏۱، ص۳۹۴

[6] . در کتب اهل سنت روایات متعددی از عمر نقل می کنند که مدعی است آیه ای بدین صورت « إِذَا زَنَى الشَّيْخُ وَالشَّيْخَةُ فَارْجُمُوهُمَا الْبَتَّةَ نَكَالا مِنَ اللَّهِ وَاللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ» در قرآن وجود داشته که بر حکم رجم (سنگسار) پیرمرد و پیرزنی که زنا کنند، تصریح نموده، ولی در فتاوی اهل سنت مورد اتفاق است اما اکنون در قرآن نیست! (مثلا الدر المنثور فى تفسير المأثور، ج‏6، ص558؛ تفسیر الامام الشافعی، ج2، ص555 (تفسير الإمام الشافعي؛ محمد بن إدريس الشافعی (المتوفى204هـ)، تحقيق: أحمد بن مصطفى الفرَّان، المملكة العربية السعودية: دار التدمرية، 1427.)؛ تفسیر الطبری، ج6، ص290)

[7] . إعتقادات الإمامية (للصدوق)، ص۸۴-۸۶

[8] .  مثلا در برخی از قرائاتِ غیرمطابق با مصحف عثمان (ولی مطابق با مصحف اُبَیّ ویا مصحف ابن‌مسعود ویا ابن‌عباس) که مورد اهتمام مسلمانان بوده است، عبارت «كُلَّ سَفينَةٍ غَصْباً» (کهف18/79) به صورت «كُلَّ سَفينَةٍ صالِحَةٍ غَصْباً» قرائت شده است (صحیح بخاری، ج4، ص154 و ج۶، ص۸8 و 91؛ صحیح مسلم، ج۴، ص۱۷۴۷؛ سنن نسائی، ج۱۰، ص۱۵۹؛ البحر المحيط، ج‏۷، ص۲۱۳)، و این مطلب در روایات شیعه هم علاوه بر این دو مصحف، از ائمه اطهار ع هم نقل شده است (مجمع البيان، ج‏۶، ص۷۴۴؛ تفسير العياشي، ج‏۲، ص۳۳۵؛ تفسير القمي، ج‏۲، ص۳۹).

[9] . مثلا صحيح البخاري، ج6، ص184. مرحوم مجلسی در بحار الأنوار (ج‏۳۱، ص۲۰۸-۲۰۹) دو حدیث مفصل در این زمینه را از کتب اهل سنت نقل می‌کند. یکی حدیثی که کتاب جامع الاصول (ج۲، ص۴۷۷- ۴۷۸ حديث ۹۳۹)، آن را از صحاح معروف اهل سنت (بخاری و مسلم و مالک و ابوداود و نسائی، با سندهای مورد اعتماد آنان) نقل می‌کند که حکایت نزاع عمر با هشام بن حکیم است که می‌بیند او سوره فرقان را به نحوی متفاوت با آنچه خودش از پیامبر شنیده قرائت می‌کند؛ و دیگری حدیثی که خود مستقیما از صحاح مسلم و ترمذی و ابوداود و نسائی نقل می‌کند که حکایت نزاع ابی بن کعب  با رفیقش است که می‌بیند او آیاتی را متفاوت با وی قرائت می‌کند.

[10] . و اکنون لازم است این مسئله بخوبی مورد بررسی و تحلیل قرار گیرد تا ضمن پذیرش اختلاف ها، نه تنها عدم تحریف قرآن را بپذیریم بلکه تعدد قرائات قرآن کریم را نوعی کمال لازم برای قرآن تلقی نماییم. اتفاق جمیع مسلمین نیز در طول تاریخ بر ترویج تعدد قرائات ( نه تنها عدم منع بلکه ترویج آن) امری صحیح و مطابق شأن عظیم کتاب مبین است، فقهای شیعه نیز بر جواز قرائت در نماز به قرائت یکی از قراء سبعه نقل اجماع کرده اند، و ظاهر آن این است که یعنی حتی در یک نماز، در یک رکعت یک قرائت و در رکعت دیگر قرائت دیگر مجاز است . صدها تفسیر شیعه و سنی دائماً مسأله تعدد قرائات را ذکر میکنند و مخاطبین خود را مأنوس این فضا میگردانند، و محال است امری مورد رضایت قطعی مولا نباشد و تمام مسلمین بر خلاف آن اجماع کنند!

اهل البیت علیهم السلام با وجود تقیه، بسیاری از اختصاصیات خود را به شیعه منتقل کردند، هر چند زمانی تقیه حاکم بود اما به مرور زمان ، مرام اهل بیت علیهم السلام نزد شیعه روشن می شد، کالشمس فی رابعة النهار، لذا امروز احدی از شیعه اذان را بدون حیّ علی خیر العمل نمیگوید، الصلاة خیر من النوم در اذان نمیگوید، دست بسته نماز نمیخواند، بعد از حمد آمین نمیگوید، در وضو پا را نمی‌شود و... اما آیا اهل بیت علیهم السلام یک مصحف خاص برای شیعه گذاشتند؟ یک قرائت خاص برای شیعه گذاشتند؟

حضرات معصومین علیهم السلام به راحتی می توانستند مصحف واحدی را با تدابیر خود برای شیعه حفظ کنند و به دست ایشان برسانند کما اینکه بسیاری از احکام و معارف خاص شیعه با عبور از دوران تقیه، حفظ شده است. لکن نه تنها تعدد قرائات، تناسبی با ظرفیت عظیم قرآنی دارد و لازمه تناسب تدوین با تکوین است، بلکه بهترین راهکار برای مصونیت قرآن از تحریف است، در واقع خداوند متعال کاری کرده است که هم قرآن او محفوظ است و هم با سبعه بودنش مقاصدش را دنبال و کیدهایی که علیه کتابش داشتند خنثی کرده است. بنابراین هر چند أمت در برهه ای بخاطر خلافت و اختلاف، از وجوهی محروم شدند، لکن این ظرفیت برای أمت باقی است.

[11] . در روایات متعددی آمده است که هرکس غیر از حضرت علی ع مدعی شود که کل قرآن را جمع کرده است کذاب است.

517)  نقد و بررسی روش "تفسیر بر پایه ترتیب نزول" (تفسیر تنزیلی)

بسم الله الرحمن الرحیم

نقد و بررسی روش "تفسیر بر پایه ترتیب نزول" (تفسیر تنزیلی)

سیدمحمدحسن جواهری[1]

چکیده و جمع‌بندی مقالات

روش تفسیر به ترتیب نزول که اخیراً در برخی نگاشته‌ها با اصطلاح «تفسیر تنزیلی» معرفی می‌شود، از جهات گوناگون با اشکالاتی روبه‌رو است که مهم‌ترین آن‌ها را در سه محور ذیل به اختصار به بحث می‌گذاریم:

1. زمان نزول قرینه تفسیر نه مبنای آن

تفسیر قرآن همواره از با ارزش‌ترین و مهم‌ترین اموری است که مسلمانان به آن اهتمام داشته و دارند؛ در عین حال به دلیل نهی متواتر نبوی از تفسیر به رأی که وعده آتش بر آن داده شده، تفسیر از مخاطره‌انگیزترین امور نیز بوده و هست (اهمیت و حساسیت آن حتی از فروعات فقهی بالاتر است؛ بگذریم که شمار زیادی از آیات قرآن جزو آیات الاحکام است)؛ از این رو دانشمندان برای محفوظ ماندن از خطر وقوع در تفسیر به رأی بسیار کوشیده‌اند تا مبانی، قواعد و فرایند تفسیر را با دقت تحقیق و ترسیم کنند.

در این میان، از جمله  قرائنی که مفسران از گذشته‌ گهگاه از آن بهره گرفته‌اند، قرینه «زمان نزول آیات» است؛ برای مثال، آیه‌ای که در باره تطهیر است، اگر در سوره‌های مکی باشد (مانند:‌ وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ مَاءً طَهُوراً (فرقان: 48)) ، به معنای پاکیزگی و نه تطهیر کننده شرعی و اگر در سور مدنی باشد کرد (مانند: وَ يُنَزِّلُ عَلَيْكُمْ مِنَ السَّماءِ مَاءً لِيُطَهِّرَكُمْ بِهِ (انفال: 11))، به معنای طهارت شرعی است و می‌توان از آن برای اثبات مطهِّریت از حدث و خبث استفاده کرد؛ زیرا احکام مربوط به طهارت شرعی از حدث و خبث در مدینه نازل شده است. همین‌طور «زکاة» در سوره‌های مکی به معنای انفاق و در سوره‌های مدنی به معنای زکاة شرعی است، مگر آن‌که قرینه‌ای جز این را گوشزد کند. این قرینه (زمان نزول) به رغم کارکردش، هیچ‌گاه با دقت درخور، به بحث گذاشته نشده و به همین دلیل برخی با عبور از حدود مجاز آن، از آن در اندازه «مبنای تفسیری» و نه «قرینه تفسیری» بهره‌ گرفته‌اند و البته در خصوص حجیت این نوع کاربست بر فرض توجه به آن - نیز پژوهشی ارائه نکرده‌اند. این اشکال بنیادین به "تفسیر بر مبنای ترتیب نزول" است که ترتیب نزول در حد قرینه معتبر است نه مبنا، و عبور از قرینه حجت می‌خواهد و اگر حجتی در میان نباشد، مصداق تفسیر به رأی است. نگارنده مقاله «قرینه زمان نزول و خطای راهبردی در فهم مفسر» را برای روشن کردن تفاوت قرینه و مبنا و بررسی مشروعیت هریک از آن‌ها نگاشته است. نگارنده در این مقاله تک تک دلیل‌ها و شواهدی را که طرفداران این روش تفسیری بر حجیت آن ارائه کرده‌اند، به بررسی و نقد گذاشته و نشان‌داده که همه آن‌ها اگر دلالتی داشته‌ باشند، نهایتاً در چهارچوب اصول عقلایی محاوره قرینه بودن زمان نزول را اثبات می‌کنند نه بیشتر از آن را، لیکن نیازمندی و مدعا قرینه بودن نیست بلکه مبنا بودن زمان نزول است. در این مختصر امکان بیان تفصیلی نیست ولی گذری کوتاه ناگزیر است:

مبنا چیزی است که پایه استدلال قرار می‌گیرد و نقشی رئیسی ایفا می‌کند. در تفسیر مبتنی بر ترتیب نزول، اساساً‌ فارغ از ترتیب نزول هویتی وجود ندارد و گویا جزئی تفکیک‌ناپذیر است. آیات و سور در چنین رویکردی به زمان نزول آیات و سور زنجیر شده‌اند و بدون ملاحظه آن جز درکی نامطمئن دست‌آوردی ندارد. اما قرینه هرچند به فهم صحیح مخاطب کمک می‌کند و مانع انعقاد خطا در ذهن او می‌شود، لیکن کلام بر آن مبتنی نبوده و بدون آن فرو نمی‌ریزد. چند مثال می‌تواند تا حدودی مسئله را روشن کند. حکم حرمت شراب پیش از حکم وجوب حجاب نازل شده است،‌ اکنون می‌پرسیم آیا تقدم نزول حرمت شراب نسبت به وجوب حجاب می‌تواند مبنای استنباط باشد؟ مثلاً گفته شود:‌ مسئله شراب از حجاب مهم‌تر است، یا حرمت نوشیدن شراب زمینه‌ساز اجرایی و تقویت شدن حجاب در جامعه است؟ این گزاره‌ها که بر پایه ترتیب نزول استخراج و استنباط شده، حجت نیستند و بیش از ذوق و سلیقه شخصی بدون دلیل، چیزی آن را پشتیبانی نمی‌کند و بسا محکوم به تفسیر به رأی گردد. در مثال یاد شده می‌توان برعکس حکم کرد؛‌ مثلاً گفت:‌ تأخیر حکم حجاب به دلیل آماده نبودن شرایط اجتماعی بوده که چنین مشکلی در مورد شراب فراهم نبوده است. به هر صورت وقتی مسلم است که مثلاً باید صد حکم نازل شود و این احکام لزوماً می‌بایست به تدریج نازل شوند، برخی مقدم می‌شوند و برخی مؤخر؛ خواه در تقدیم و تأخیر حکمتی ورای تدریجی بودن وجود داشته باشد و خواه هیچ حکمتی جز تدریجی بودن وجود نداشته باشد. در این خصوص ممکن است در تقدیم و تأخیر برخی احکام بر برخی دیگر حکمت یا حتی حکمت‌هایی در کار باشد، لیکن آیا می‌توان با صرف حدس و گمان مطالبی تحت عنوان حکمت ارائه کرد و آن را حجت دانست؟ و آیا چنین حدس و گمان‌هایی می‌تواند مایه برداشت‌های تفسیری باشد؟ مثالی برای تقریب به ذهن مناسب است. فرض کنیم اساتید یک رشته در همایشی شرکت کرده‌اند،‌ در پایان همایش همه اساتید می‌خواهند از در سالن بیرون روند،‌ اینک آیا می‌توان از ترتیب بیرون آمدن اساتید،‌ نکته خاصی را برداشت کرد؟ در این مثال، ممکن است هنگام خروج جمعیت، در خصوص چند نفری که کنار درب خروج هستند، خروج‌ها بر اساس حفظ احترام و شأن و سن و مانند این‌ها اتفاق بیفتد، لیکن آیا می‌توان آن را در مورد همه اساتید گسترش داد؟ در این گونه موارد در نهایت شاید بتوان به عنوان مؤید برداشت‌ها به تقدیم و تأخیر اشاره کرد؛ مثلاً گفت:‌ هنگام خروج، آقای عمرو بر زید مقدم نشد و این به خاطر این است که عمرو شاگرد زید بوده؛ در واقع، ما از خارج می‌دانیم نسبت میان آن دو چیست و بر آن اساس این تقدیم و تأخیر را بر آن حمل می‌کنیم نه برعکس،‌ به این که مثلاً بگوییم اگر زید بر خالد مقدم نشده به خاطر این است که شاگرد او است؛ زیرا ممکن است شاگرد او نباشد و به جهت رعایت سن و یا حتی بدون هیچ دلیلی و تنها برای رعایت حق تقدم باشد. بله، یک نظم اجمالی می‌توان فرض کرد و آن خروج مَن اقرب الی الباب است که منطقی عقلایی است و در هنگام خروج برای چند نفر کنار در نیز رعایت سنی، پیش‌کسوتی و مانند آن ممکن است لحاظ شود. در مورد آیات قرآن نیز ممکن است شرایط اجتماعی، ضرورت احکام، قدرت و توانایی حکومت اسلامی، آمادگی مخاطبان و مانند این‌ها لحاظ شده باشد که کشف آن‌ها بر اساس قرائن می‌تواند مفید باشد، لیکن در تنقیح مناط و استخراج احکام و تعالیم فراگیر و جاودانه قرآن این موارد حذف و مغز و لبّ اصطیاد می‌شود.

همین‌گونه می‌توان در باره حج و حجاب سخن گفت. حج در سوره بقره مطرح شده و حجاب ابتدایی نخستین بار در سوره نور بیان شده است (ر.ک: جواهری، 1400، «نقد محتوایی روایات ترتیب نزول با تأکید بر آیات حجاب») و چنان که می‌دانیم سوره بقره بی‌تردید پیش از سوره نور نازل شده است. بر این اساس، آیا می‌توان گفت مسئله حج از حجاب مهم‌تر است؟[2]همین قیاس را در مورد صوم و حجاب و برخی احکام دیگر نیز می‌توان طرح کرد.

دشواری یاد شده در مورد احکامی که سبب نزول خاصی ندارند، نیز بر قرار است، لیکن در مورد احکامی که در پی حادثه‌ای نازل شده‌اند،‌ مسئله دشوارتر و در نظر گرفتن ترتیب زمان از تعاملات عرفی دورتر است.

 

2. بررسی سندی و محتوایی روایات ترتیب نزول

2-1. با گذشت از اشکال نخست، مشکل دیگری رخ می‌نماید و آن چگونگی دست‌یافتن به ترتیب نزول است؟

ما مدعی هستیم هیچ راه مطمئنی که بتواند در برابر تفسیر به رأی حجت باشد و ما را از مخاطره وقوع در آن حفظ کند، وجود ندارد و آنچه به صورت مطمئن در دسترس است، بسیار محدود و کلی است که به فرمایش قرآن «لایسمن و لایغنی من جوع»!

اما مدعیان تفسیر به ترتیب نزول مدعی‌اند که روایات ترتیب نزول سوره‌های قرآن در این خصوص پاسخ‌گو است و می‌توان به آن‌ها اعتماد کرد. این روایات که شمار آن‌ها حدودا به 20 مورد می‌رسد، یا بدون سند و یا موقوف است و سند آن‌ها به اهل بیت ع نمی‌رسد. بهترین این روایات به لحاظ سندی و محتوایی که مورد استناد قرار گرفته، از ابن عباس است. برخی برای این‌که ضعف مستند نبودن این روایات به اهل بیت ع را جبران کنند تا بتوانند پایه کار تفسیر قرار دهند و خود را از گرفتاری سندی این روایات خلاص کنند، گفته‌اند چون ابن عباس شاگرد حضرت علی ع بوده است، پس او فهرست ترتیب نزول سوره‌ها را از آن حضرت گرفته و اعتماد به روایات موقوف او در حقیقت اخذ از حضرت علی ع است. سپس در برابر این سؤال که اگر این گونه است، چرا ابن عباس به صراحت فهرست ترتیب نزول را به آن حضرت منتسب نکرد؟ می‌گویند: شرایط در آن زمان به گونه ای بود که ابن عباس تقیه می‌کرده و جرأت نداشت انتساب فهرستش را به حضرت علی ع آشکار کند.

 نقد و بررسی

این استدلال اشکالات مهمی دارد، که به اختصار عبارت‌اند از:

الف) این فهرست حاوی نکته خاصی نیست که انتسابش به حضرت علی ع مشکلی برای هیئت حاکم ایجاد کند و حساسیت‌زا باشد؛ بنابراین، هیچ قرینه‌ای بر این ادعا وجود ندارد بلکه قرینه برخلاف آن وجود دارد.

ب) ابن عباس بارها و بارها به صراحت و با شدت از حضرت علی ع دفاع کرده است و مطالبی در باره آن حضرت گفته که روایات ترتیب نزول در باره آن‌ها هیچ است؛ اگر تقیه‌ای در کار بود، می‌بایست در خصوص ولایت و فضائل حضرت علی ع باشد نه مثل ترتیب نزول که هیچ حساسیتی ندارد!

ج) حضرت علی ع در مصحفش زمان نزول آیات و سور را ثبت کرده بود (دقت شود به ترتیب نزول تنظیم نشده بود ولی زمان نزول آیات در آن ثبت بود) و چون مصحف ایشان از سوی هیئت حاکم و مردم پذیرفته نشد، فرمود دیگر آن را نخواهید دید؛ از این رو بیان دقیق زمان نزول همه آیات به ابن عباس مخالف این فرموده حضرت است یا حداقل ادعایی است که به دلیل و قرینه قوی نیاز دارد.

د) به نظر می‌رسد ابن عباس بر اساس اجتهاد خودش این فهرست را فراهم کرده باشد (ممکن است این فهرست را در مدت 18 سالی که بعد از شهادت حضرت علی ع زنده بود، فراهم کرده باشد.) یا افراد دیگری این کار را کرده و به ابن عباس نسبت داده باشند. یک نکته مهم احتمال اخیر را قوت می‌بخشد و آن این‌ است که ارائه فهرستی برای ترتیب نزول سوره‌ها نوعی بی‌نیازی از مصحف حضرت علی ع نیز بوده است؛ زیرا مخالفان حضرت به تفسیر ایشان نیازی نداشتند و تنها نیازشان احتمالاً‌ زمان نزول آیات بوده است و با فراهم آوردن فهرستی (هرچند در مورد سوره‌ها نه آیات) این نیاز هم اجمالاً برطرف و مذمت رد مصحف اجمالا برداشته و مرتفع می‌شد.

تذکر: فاصله فهرست ترتیب نزول سوره‌ها با فهرست زمان نزول آیات بسیار زیاد است؛ زیرا در فهرست زمان نزول آیات، زمان نزول یکایک آیات قرآن ثبت می‌شود ولی در فهرست ترتیب نزول سوره‌ها - با صرف نظر از مشکلات آن - تنها ترتیب نزول سوره‌ها و نه زمان دقیق نزول سوره‌ها و نه زمان نزول آیات آن‌ها ثبت است و به بیان دیگر، در ترتیب نزول سوره‌ها بر فرض صحت - زمان نزول سوره‌ها به صورت حدسی و تقریبی به دست می‌آید نه دقیق.

2-2. گذشته از اشکال سندی، این روایات ترتیب نزول سوره‌ها را گزارش کرده و نیازمندی عمده ما ترتیب نزول سوره‌ها نیست بلکه ترتیب نزول آیات است و این نیز مشکل بزرگی است که طرفداران تفسیر به ترتیب نزول، به آن ورودی علمی نکرده‌اند. ما می‌دانیم که شمار زیادی از سوره‌ها در یک زمان و به صورت یکجا نازل نشده و درست مشخص نیست که ترتیب سوره‌ها با توجه به مشکل یاد شده، بر چه اساسی بوده است؟ همچنین ترتیب و چینش آیات در سوره‌ها (به ویژه سوره‌های بلند) نیز چندان روشن نیست و روایت قابل اعتماد و اعتباری در اختیار نیست که مطلب را روشن کرده و حجت باشد. این‌قدر می‌دانیم که به دستور پیامبر اکرم ص برخی آیات که تعداد آن‌ها را نمی‌دانیم، به ترتیب نزول قرار نگرفته‌اند؛ برای مثال، آیه 281 سوره بقره در سال آخر عمر شریف پیامبر اکرم ص نازل شد و آیه اکمال (مائده،‌3) به ویژه در مقایسه با آیه ابلاغ در همان سوره (مائده، 67) در جای خود قرار نگرفته است. نمونه جالب‌تر را می‌توان در سوره ممتحنه یافت. در این سوره، آیات ابتدایی در سال هشتم، آیات دهم و یازدهم در سال ششم، آیه دوازدهم پس از فتح مکه،‌ و آیه سیزدهم از نظر معنا متناسب با آیات صدر سوره و آستانه فتح مکه است (برای آگاهی بیشتر ر.ک: بابائی و دیگران، 1379، ص 105). این نحوه چینش به معنای بطلان فرضیه پایه بودن ترتیب نزول در تفسیر است.

گفتنی است - چنان‌که اشاره شد - ما نمی‌دانیم چه تعداد آیه بر خلاف ترتیب نزول ثبت شده‌اند،‌ اما آنچه بر آن بحث شده کم‌ نیست! (ر.ک: التمهید، معرفت، ج‏1، ص 170- 240)؛ همچنین در باره مکی یا مدنی بودن حدود یک‌چهارم سوره‌های قرآن نیز بحث است (ر.ک: همان، ج‏1، ص 146- 168)؛ البته بسیاری از مطالب مطرح شده در این باره استوار نیست ولی باید پذیرفت که نقد آن‌ها نیز بعضاً محل بحث است! (مانند سوره الرحمن که بر خلاف روایات ترتیب نزول مکی بودن آن ادعا شده و نقد ضعیفی که در این خصوص ارائه گردیده است. (ر.ک:‌ همان، ج1، ص 150- 151) ) همچنین بسیار شده که سوره‌ای آغاز شده و نیمه‌کاره رها شده و سوره‌ دیگری آغاز شده و سپس سوره قبل تکمیل شده است. پنج آیه سوره علق نمونه آن است (همان، ج‏1، ص 127). ما هیچ راهی نداریم که حتی بتوانیم به شکل معتبری حدس بزنیم که چه تعداد آیه بر اساس غیر ترتیب نزول چینش شده‌اند. جالب‌تر این است که حتی خدای متعال نیز گاه یک حادثه را برخلاف وقوعش در قرآن نقل کرده است. نمونه آن را می‌توان در آیات 65 تا 73 سوره حجر مشاهده کرد: «فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ بِقِطْعٍ مِّنَ الَّيْلِ وَ اتَّبِعْ أَدْبَارَهُمْ وَ لَا يَلْتَفِتْ مِنكم أَحَدٌ وَ امْضُواْ حَيْثُ تُؤْمَرُونَ، وَ قَضَيْنَا إِلَيْهِ ذَالِكَ الْأَمْرَ أَنَّ دَابِرَ هَؤُلَاءِ مَقْطُوعٌ مُّصْبِحِينَ، وَ جَاءَ أَهْلُ الْمَدِينَةِ يَسْتَبْشِرُونَ، قَالَ إِنَّ هَؤُلَاءِ ضَيْفِى فَلَا تَفْضَحُونِ، وَ اتَّقُواْ اللَّهَ وَ لَا تخزُونِ، قَالُواْ أَ وَ لَمْ نَنْهَكَ عَنِ الْعَالَمِينَ، قَالَ هَؤُلَاءِ بَنَاتىِ إِن كُنتُمْ فَاعِلِينَ، لَعَمْرُكَ إِنهمْ لَفِى سَكْرَتهِمْ يَعْمَهُونَ، فَأَخَذَتهمُ الصَّيْحَةُ مُشْرِقِينَ».

نگارنده در مقاله «نقد محتوایی روایات ترتیب نزول با تأکید بر آیات حجاب» (پژوهش‌های قرآنی، شماره 98) که ابعادی از آن با مقاله «آیات حجاب و چالش‌های معاصر (نقد شبهات)» تکمیل شد (مجله شبهه‌پژوهی مطالعات قرآنی، شماره 2)، نشان داد ترتیب سوره‌های نور و احزاب برخلاف ترتیبی است که در روایات ترتیب نزول گزارش شده است. همین طور با بررسی قرائن نشان داد ترتیب نزول سوره‌های طه و قصص و نمل نیز برخلاف ترتیبی است که در روایات ترتیب نزول گزارش شده است.

بر این اساس، ترتیب نزول گزارش شده در روایات مورد استناد، هم از سند، هم از جهت ترتیب سوره و هم از جهت چینش آیات با چالش‌های بزرگی روبه‌رو است و در صورت اتکا به این روایات (در قرینه یا مبنا) پیش از حل و فصل این مشکلات بر اساس روش صحیح مورد قبول همه علما که در جای خود به تفصیل آمده، تفسیر مصداق تفسیر به رأی و ممنوع خواهد بود.

3. حکیمانه بودن ترتیب نزول

حال با گذشت از مشکلات 1 و 2 که دومی خود مقسمی برای چند اشکال بود، اشکال چه بسا مهم‌تری در کمین است که رفته‌رفته رخ می‌نماید و آن حکیمانه بودن ترتیب رخدادها و حوادثی است که موجب نزول آیات می‌شده است.

توضیح این‌که: به نص قرآن تدریج در نزول حکیمانه است (وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْلَا نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً وَاحِدَةً كَذَلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤَادَكَ وَرَتَّلْنَاهُ تَرْتِيلًا) اما نیاز ما اثبات حکیمانه بودن ترتیب نزول است؛‌ یعنی باید ثابت شود حوادثی که در طول ۲۳ سال رخ داده، همه متناسب با زمان نزول آیات بوده؛ یعنی اگر زمان نزول آیه‌ای فرا می‌رسیده، خدا حادثه آن را ایجاد می‌کرده تا آیه را نازل کند. برای آسان شدن فهم مطلب، مثالی می‌زنیم:  فرض کنیم استادی بخواهد مطلبی که 10 بند دارد، بر اساس ترتیب منطقی آن بیان کند، لیکن در مقام ارائه پس از بیان سه بند با پرسشی از سوی دانشجویان رو به رو می‌شود که ناگزیر می‌گردد بند مثلا نهم را بر بند چهارم مقدم کند، و سپس بندهای دیگر را به ترتیب ارائه نماید. حال اگر دانشجویی بخواهد مطلب استاد را تقریر کند، باید بکوشد با الغای تأثیر حادثه پرسش دانشجویان بر ارائه منطقی بندها و درهم ریختن نظم آن‌ها، نظام حاکم در ذهن استاد را به دست آورده و مطلب را بر اساس آن تنظیم کند نه این که برای آن حادثه در تنظیم بندها نقشی قائل شود؛ یعنی تصور کند حوادث در کلاس درس با ارائه استاد تنظیم شده و بند نهم در واقع بند چهارم است و پرسش دانشجویان از بند نهم دقیقاً به وقت ارائه آن بوده و در واقع آن بند چهارم است نه غیر آن! او برای چنین تصور عجیبش باید دلیل و حجت بیاورد؛ زیرا به صورت طبیعی، جریان برعکس است و ارائه با حوادث هماهنگ می‌شود نه حوادث با ارائه!!

اگر این مطلب (روند بر عکس روند طبیعی) ثابت شود، ما می‌توانیم ترتیب نزول را البته بر فرض که از راه صحیحی به آن دست یافتیم با احتیاط فراتر از قرینه به کار ببریم؛ اما دست یافتن به چنین حجتی و اثبات چنین مطلبی به قول عرب‌ «اصعب من خرط القتاد» است!

اشکالات مورد اشاره که رؤؤس آن سه اشکال عمده بالاست، متأسفانه با بی‌مهری شدید در نوشتجات طرفداران این روش تفسیری رو‌به رو شده است.

اشکالات دیگر این روش را در منابع ذیل دنبال کنید.

منابع

متن فوق خلاصه مقالات مربوط به نقد تفسیر به ترتیب نزول است که بعضاً با اصطلاح «تفسیر تنزیلی» از آن یاد می‌شود. علاقه‌مندان می‌توانند برای آگاهی بیشتر از ابعاد این روش و نقد آن به منابع یاد شده مراجعه کنند که عمده آن‌ها به قرار ذیل است:

1. ر.ک: پیش از بیست پست با عنوان «تأملی در روش تفسیر به ترتیب نزول (تفسیر تنزیلی )» در       http://javahery.blogfa.com .

2. جواهری، سیدمحمدحسن، «نقد محتوایی روایات ترتیب نزول با تأکید بر آیات حجاب»، مجله علمی - پژوهشی پژوهش‌های قرآنی، دوره 26، شماره 98 - شماره پیاپی 98، تابستان 1400، صفحه 117-136.

3. ______________، «نقد نظریه تفسیر بر پایه ترتیب نزول»، معارف قرآنی، دوره 9، شماره 33، تابستان 1397.

4. ______________، «قرینه زمان نزول و خطای راهبردی در فهم مفسر»، مجله علمی - پژوهشی ذهن، شماره 80

5. ______________، «آیات حجاب و چالش‌های معاصر (نقد شبهات)»، مجله شبهه‌پژوهی مطالعات قرآنی، شماره 2، 1399.

 

 

 

 


[1] . عضو هیئت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی؛ s.javahery@gmail.com ؛ http://javahery.blogfa.com.

[2] . تأخیر آیات حجاب به جهت رعایت مسائل اجتماعی و رسیدن حکومت اسلامی پیامبر ص به قدرت و ثبات لازم بود که شرح آن فراتر از این مقاله است.

516)  روایات فساطیط (نقد تفسیر به ترتیب نزول 25 )

در پست 515 در باره «سلام علی آل یسین» که دستاویزی برای تحریف‌گرایان بود، سخن گفتیم و در این پست به روایت دیگری که آن نیز دستاویزی برای اتهام به قرآن شده، خواهیم پرداخت. (متن ذیل نیز از کتاب «نگرشی نو به تحریف‌ناپذیری قرآن کریم» اثر حقیر نقل می‌شود که هنوز منتشر نشده است.)

در روایتی از امام باقر† آمده است: «إذا قام قائم آل محمد‰ ضرب فساطيط لمن يعلّم الناس القرآن على ما أنزله اللّه جلّ جلاله، فأصعب ما يكون على من حفظه اليوم، لأنه يخالف فيه التأليف».[1]

استاد معرفت در توضیح کلام امام باقر - علیه السلام- آورده‌ است: «امام باقر- علیه السلام- در این روایت علت دشواری حفظ قرآن- در آن روز- را تفاوت آن با نظم و ترتیب فعلی قرآن اعلام داشته است و اگر قرآن که در دست ولی عصر(عج) است با قرآن فعلی اختلاف دیگری داشت، امام† آن را نیز بیان می‌کرد این امر نشان می‌دهد که  آن قرآن با قرآن کنونی جز در ترتیب نزول هیچ‌گونه اختلافی ندارد.»[2]

نویسنده کتاب «تفسیر تنزیلی» با استفاده از این روایت، نگاشته‌ است: «حضرت امیرمؤمنان(ع) بر اساس ارزش تعلیم قرآن براساس نزول، دوره تعلیم قرآن در زمان حضرت مهدی(عج) را با این سبک پیش بینی کرده‌اند»[3]

نقد و بررسی

این گفته از جهات مختلف مخدوش است. توضیح این‌که: این روایت از ابهام و عدم همایش درونی رنج می‌برد. فراز «لأنه يخالف فيه التأليف» معنای روایت را به ترتیب سوره‌های قرآن و یا ترتیب آیات منصرف می‌کند، لیکن ترتیب سوره‌های قرآن با فراز « فأصعب ما يكون على من حفظه اليوم» ناسازگار است؛ زیرا صرف به هم ریختن ترتیب سوره‌ها دشواری خاصی برای حافظ قرآن ایجاد نمی‌کند که از آن به «فأصعب» تعبیر شود.

ترتیب آیات نیز- بر فرض اراده آن- تنها در شمار اندکی از آیات یا فرازهایی از آیات می‌تواند طرح شود اگر بپذیریم که معقول باشد حضرت بر خلاف چینش پیامبرˆ به چینش جدیدی رو کنند و توقیفی دیگر مثلا بر اساس نزول آیات شکل گیرد که احتمال آن با توجه به سیاق آیات نزدیک به صفر است و این که اگر چنین چینشی مفید بود، چرا پیامبرˆ خود به آن اقدام نکرد؟

حتی در این فرض نیز تعبیر «فأصعب» سنگین‌تر از آن فرض می‌نماید، مگر آن‌که آیات زیادی در جای خود قرار نگرفته باشند که بر این اساس این روایت علیه روش به ترتیب نزول است نه به نفع آن؛ زیرا فرض طرفداران این روش تفسیری این است که آیات کمی برخلاف نزول آن‌ها جای گرفته‌اند. اضافه می‌کنم در این فرض مثل سوره ممتحنه کلا متلاشی می‌شود زیرا در این سوره آياتى كه در سال‏ هشتم هجرى و در آستانه فتح مكّه درباره حاطب بن ابى بلتعه نازل شده است، در ابتداى سوره واقع شده و آيه دهم و يازدهم كه در سال ششم هجرى در ارتباط با مواد پيمان حديبيّه درباره سبيعه اسلميّه و ام كلثوم دختر عقبه نازل شده، پس از آن آورده شده است و آيه دوازدهم درباره بيعت با زنان است كه پس از فتح مكّه نازل شده است و آخرين آيه آن (آيه سيزدهم) نيز از نظر معنا با آيات صدر سوره متناسب است كه در آستانه فتح مكّه درباره حاطب بن ابى بلتعه نازل شده است. (برای آگاهی بیشتر ر.ک:روش تفسير قرآن، متن، ص: 105)

بله،‌ شاید تغییر فراوان قرائت بتواند مصداقی برای تراز «فأصعب» باشد،‌ لیکن این احتمال با فراز پایانی روایات ناسازگار می‌نماید. بنابراین،‌ این روایت هم از نظر سند و هم از نظر محتوا قابل پذیرش و استناد نیست و فراز «على ما أنزله اللّه» نیز معنای روشنی به دست نمی دهد.

اما این برداشت که اشاره نکردن امام به تفاوت‌های دیگر نشان عدم وجود چنین تفاوت‌هایی است، زمانی درست است که امام در مقام بیان تفاوت‌های مصحف حضرت علی† با مصحف موجود باشد که در روایت هیچ قرینه‌ای بر این مطلب وجود ندارد.

خلاصه این‌که ادامه حدیث باعث اجمال ماقبل و ناکارآمدی کل حدیث می‌شود و این با گذشت از اشکالات دیگر آن است؛ بنابراین استناد به این روایت برای هیچ نگرشی (تحریف یا ترتیب نزول ) مفید و سازنده نیست بلکه برای طرفداران تفسیر به ترتیب نزول به شدت مضر است.

نقل با ذکر منبع بل اشکال است.


[1] . الارشاد، مفید، ج‏2، ص 386.

[2] . صيانة القرآن من التحريف‏، معرفت، 1379، ص51.

[3] . تفسیر تنزیلی، بهجت‌پور، ص 62.

515)  قرائت  "إِلْ‏ياسين"‏ یا "آل یاسین" کدام درست است؟ (نقد ادعاهای واهی قسمت چهارم)

ویرایش سوم

متن ذیل بخشی از کتاب «نگرشی نو به تحریف‌ناپذیری قرآن کریم» اثر نگارنده است که البته هنوز منتشر نشده است. نقل متن ذیل تا قبل از انتشار تنها با ذکر سند (وبلاگ یا کتاب) جایز است. (درخواست نقل همراه با ذکر منبع قبل از انتشار برای جلوگیری از اتهام احتمالی است.)

قرائت آل‌یاسین

جناب آقای مفیدی - از اساتید مدرسه فقهی امام باقر ع - در مطالبشان به قرائت آل یاسین تمسک کرده است. از آن‌جا که پیش‌تر این بحث را در کتاب فوق الذکر به بحث گذاشته‌ام، بحث را از آن‌جا نقل می‌کنم:

نویسنده ارجمند یاد شده  (جناب علی‌اکبر بابائی) در باره قرائت آل‌یاسین نیز آورده است:

«در مورد آیه 130 سوره صافات نیز که در قرآن‌های کنونی "سلام علی إل‌یاسین" است، روایات فراوانی دلالت دارند که قرائت صحیح آن نزد امامان معصوم‰ قرائت "آل‌یاسین" است؛ این روایت را هم دانشمندان شیعه در کتاب‌های خود نقل کرده‌اند و هم دانشمندان اهل تسننن. از اهل تسنن حاکم حسکانی در شواهد التنزیل هفت روایت آورده، و نقل شده است که افراد دیگری مانند طبرانی، ذهبی، ابن حجر عسقلانی، ابو نعیم، ابن حجر هیتمی، ابن عدی، سید یحیی بن موفق بالله نیز برخی از این روایات را در کتاب‌های خود آورده‌اند. از علمای شیعه علامه مجلسی در بحار الانوار دوازده روایت از این روایت‌ها را از کتاب‌هایی مانند عیون اخبار الرضا†، معانی الاخبار، امالی صدوق، تفسیر القمی، تفسیر فرات الکوفی، کنز جامع الفوائد جمع‌آوری کرده است و سید هاشم بحرانی در تفسیر برهان افزون بر روایات بحار الانوار یک روایت از احتجاج طبرسی نیز آورده است. در یازده روایت از این روایت‌ها (چهار روایت از حضرت علی†، پنج روایت از ابن عباس، یک روایت از امام رضا† و یک روایت از ابی‌مالک) قرائت «آل‌یاسین» قطعی و مفروغ‌عنه به شمار آمده و «یاسین» به حضرت محمد9 و آل‌یاسین به آل آن حضرت تفسیر شده و به این‌که این آیه فضیلتی ممتاز برای اهل بیت‰ است، اشاره شده است، و در یک روایت با دو سند از عمر بن خطاب نقل شده که این آیه را «سلام علی آل‌یاسین» قرائت می‌کرده است. در توقیعی که طبرسی از محمد حمیری از ناحیه مقدسه امام زمان (عج) در باره خواندن زیارت آل‌یاسین نقل کرده است، نیز تصریح شده که خدای متعال فرموده است: «سلام علی آل‌یاسین» و قرائتی نیز این روایات را تأیید می‌کند، از جمله این‌که گزارش داده‌اند که نافع (امام قرائت در مدینه)، ابن عامر (امام قرائت در شام) و یعقوب (امام قرائت در بصره) این آیه را «سلام علی إل‌یاسین» قرائت می‌کرده‌اند، ابن جزری (م 833ق) امام و استاد علم قرائت در جامع اموی شام پس از نقل قرائت «سلام علی إل‌یاسین» از قاریان یاد شده، گفت است: «و کذا رسمت فی جمیع المصاحف»؛ و در جمیع مصحف‌ها چنین نگاشته شده است. این خبر حکایت از آن دارد که کلمه «ال‌یاسین» در قرآن‌های موجود در عصر ابن جزری (قرن نهم هجری) «آل‌یاسین» بوده و چنین نبوده است که در همه اعصار در قرآن‌های موجود میان مسلمان‌ها به صورت «ال‌یاسین» اعراب‌گذاری شده باشد به خصوص که در قرآن‌های موجود در عصر حاضر نیز کلمه «ل» از «یا» جدا نوشته شده و این رسم الخط که در ظاهر رسم الخط همیشگی قرآن از زمان نزول تا عصر حاضر است با قرائت «آل‌یاسین» مناسبت دارد نه با قرائت «إل‌یاسین»؛ زیرا بنابر قرائت «إل‌یاسین» منظور از این کلمه حضرت «الیاس» یکی از پیامبران خداست و رسم الخط صحیح در نام آن پیامبر متصل بودن «ل» و «یا» است و در همین سوره چند آیه قبل کلمه «الیاس» به عنوان نام آن پیامبر با اتصال «ل» و «یا»آمده است و بودن «یا و نون» (ین) در آخر کلمه مُبعِّد و مشکل دیگری برای قرائت «إل‌یاسین» است؛ زیرا بر اساس این قرائت، نام حضرت «الیاس» است و در نام او یا و نون نیست.

با وجود این روایات و قرائت یاد شده چگونه می‌توان قرائت «إل‌یاسین» را قاطعانه قرائت رسول خدا9 و قرائت «آل‌یاسین » را قرائت اختراعی و اجتهادی دیگران دانست! با توجه به قرائت و روایات یاد شده اگر به مطابقت قرائت «آل‌یاسین» با قرائت رسول خدا9 اطمینان نشود، دست‌کم در مطابقت قرائت «إل‌یاسین»‌ با قرائت آن حضرت تردید می‌شود.

افزون بر آنچه گفته شد، تاریخ قرآن و قرائت، حکایت از آن دارند که در عصر صحابه نیز اختلاف در قرائت وجود داشته است؛ اهل حمص گمان می‌گرده‌اند قرائت خود را از مقداد فراگرفته‌اند و قرائت آنان بهتر از قرائت دیگران است، اهل کوفه می‌گفته‌اند قرائت آنان بهتر است و آن را از ابن مسعود تلقی نموده‌اند. اهل بصره می‌پنداشته‌اند قرائت آنان بهتر است و آن را از ابو موسی اشعری دریافت کرده‌اند و مصحف او را «لباب القلوب» می‌نامیده‌اند. از یزید نخعی نقل شده است که در مسجد کوفه در حلقه حذیفة بن یمان بودم که هاتفی ندا داد: "هر کس طبق قرائت ابو موسی قرائت می‌کند، در زاویه‌ای که نزد درب کنده است، بیاید و هرکس طبق قرائت قرائت ابن مسعود قرائت می‌کند، در زاویه‌ای که نزد خانه او است بیاید و ..." و همین اختلاف‌ها موجب شد عثمان به پیشنهاد بعضی از صحابه در صدد یکی کردن مصحف‌ها برآید و گفته‌اند:‌ مصحف عثمان را أبی بن کعب املا کرده و هنگام تدوین آن در بعضی از آیات اختلاف می‌شده است و در مورد اختلاف، آن را به زبان قریش می‌نوشته‌اند و در مواردی هم ابتدا به نحوی نوشته می‌شده و بعد أبی بن کعب آن را تغییر می‌داده و تصحیح می‌کرده است و در عین حال، غلط‌های املائی در آن باقی مانده است و بعد بر اثر عواملی که پیش‌تر به آن‌ها اشاره شد، در خود این مصحف عثمانی نیز اختلاف پیدا شد و قرائت‌های هفت‌گانه و بیشتر به وجود آمدند. البته این نقل‌ها سند معتبری ندارند و موجب اطمینان به وقایع مزبور نمی‌شوند و به مشهور بودن قرائت مصحف عثمانی نیز آسیبی نمی‌رسانند، ولی می‌تواند احتمالی را به وجود آورند که در برخی آیات که با قرائت مشهور دیگری خوانده شده‌اند، به مطابقت اعراب فعلی برخی کلمات با قرائت رسول خدا9 اطمینان حاصل نشود.»[1]

وی در این مقطع نگاشته خود، در پانوشتی آورده است: «چه بسا با توجه به کثرت روایات و قرائن یاد شده، به صحت قرائت «آل‌یاسین» اطمینان حاصل شود، ولی با این حال نمی‌توان صحت آن را متعیّن دانست و قرائت ثبت شده در مصحف فعلی را قاطعانه تخطئه کرد؛ زیرا هرچند آن روایات زیاد است و دانشمندان شیعه و سنی هر دو ناقل آن هستند و آن قرائت با رسم الخط فعلی قرآن نیز مناسبت بیشتری دارد و ابن جزری از نگاشته شدن آن در مصاحف گذشته خبر داده است، ولی قرائت ثبت شده در مصحف فعلی نیز مشهور و رایج میان مسلمانان است و با سیاق آیات سازگاری بیشتری دارد؛ در مکاتب برای جمع بین قرائت مناسب با سیاق و قرائت «آل‌یاسین» که روایات و قرائن یاد شده بر آن دلالت دارند، وجهی را احتمال داده‌ام، برای دیدن آن ر.ک: مکاتب تفسیری، بابائی، ج2، ص 223- 224.»[2]

وی در مکاتب تفسیری جمعی بین روایات ناقل «سلام علی آل‌یاسین» و قرائت کنونی مصحف بیان کرده است:‌ «در وجه جمع ممكن است گفته شود قرائت صحيح همان قرائت مصحف فعلى است و از اين آيه يك معناى ظاهر و موافق با سياق مراد است و آن سلام بر الياس يكى از پيامبران الهى است و يك معناى باطنى و آن سلام بر آل‌ياسين يعنى آل محمد‰ است؛ و رواياتى كه تصور شده بر قرائت «آل‌ياسين» دلالت دارند، در واقع بيان‏كننده اين معناى باطنى هستند نه قرائت «آل‌ياسين»؛ زيرا در بسيارى از آن‏ها به قرائت آل‌ياسين تصريح نشده‏ است، بلكه از معنايى كه در آن‏ها براى اين آيه بيان شده است، دلالت آن‏ها بر اين قرائت استفاده شده است، و چون آن معنا با اين ‏وجه جمع نيز سازگار است، صحت اين جمع بعيد نمى‏باشد[3]، و رواياتى كه به اين قرائت تصريح دارند، مانند روايتى كه مى‏گويد عمر بن خطاب اين آيه را «سلام على آل‌ياسين» قرائت مى‏كرده است، افزون بر ضعف سند، قابل حمل است بر اين‌كه منظور بيان معنا و مقصود آيه مى‏باشد؛ يعنى معناى باطنى آيه را با اين عبارت بيان مى‏كرده است؛ پس اگر اين وجه جمع و اين معنا براى روايات پذيرفته شود، قرائت مصحف فعلى بدون معارض و قابل قبول مى‏باشد و اگر پذيرفته نشود، به بيانى كه گذشت، بايد توقف كرد.»[4]

نقد و بررسی

1. به نظر می‌رسد سخن پایانی او در مکاتب تفسیری که جمع بین قرائت مصحف فعلی و معنای تأویلی است، متعین باشد؛ زیرا تنها با این جمع است که می‌توان سیاق را حفظ کرد.

2. سیاق قرینه‌ بسیار قوی است و انتظار این بود که جناب بابائی مطلب را در متن می‌آوردند و آن را پایه ارزیابی قرار می‌دادند. دلیل اهمیت آن این است که اگر قرار باشد متن قرآن «سلام‌ علی آل‌یاسین» فرض شود، سیاق به کلی از هم می‌گسلد و عبارتی که در نهایت بلاغت است، نه تنها ارزش بلاغی خود را از دست می‌دهد که مایه تعجب و تمسخر می‌شود. بررسی سیاق و ادبیات آیات قبل از آیات مربوط به حضرت الیاس نیز مؤید عرض بنده است. عبارت قرآن را در دو مورد بازخوانی می‌کنیم:

- « وَ لَقَدْ نادانا نُوحٌ فَلَنِعْمَ الْمُجِيبُونَ (75) وَ نَجَّيْناهُ وَ أَهْلَهُ مِنَ الْكَرْبِ الْعَظِيمِ (76) وَ جَعَلْنا ذُرِّيَّتَهُ هُمُ الْباقِينَ (77) وَ تَرَكْنا عَلَيْهِ فِي الْآخِرِينَ (78) سَلامٌ عَلى‏ نُوحٍ فِي الْعالَمِينَ (79) إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ (80) إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِينَ (81) ثُمَّ أَغْرَقْنَا الْآخَرِينَ (82)»

- « وَ إِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لَإِبْراهِيمَ (83) إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ (84) ... إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبِينُ (106) وَ فَدَيْناهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ (107) وَ تَرَكْنا عَلَيْهِ فِي الْآخِرِينَ (108) سَلامٌ عَلى‏ إِبْراهِيمَ (109) كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ (110)»

- «وَ لَقَدْ مَنَنَّا عَلى‏ مُوسى‏ وَ هارُونَ (114) وَ نَجَّيْناهُما وَ قَوْمَهُما مِنَ الْكَرْبِ الْعَظِيمِ (115) وَ نَصَرْناهُمْ فَكانُوا هُمُ الْغالِبِينَ (116) وَ آتَيْناهُمَا الْكِتابَ الْمُسْتَبِينَ (117) وَ هَدَيْناهُمَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ (118) وَ تَرَكْنا عَلَيْهِما فِي الْآخِرِينَ (119) سَلامٌ عَلى‏ مُوسى‏ وَ هارُونَ (120) إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ (121) إِنَّهُما مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِينَ (122)»

- « وَ إِنَّ إِلْياسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ (123) إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ لا تَتَّقُونَ (124) أَ تَدْعُونَ بَعْلاً وَ تَذَرُونَ أَحْسَنَ الْخالِقِينَ (125) اللَّهَ رَبَّكُمْ وَ رَبَّ آبائِكُمُ الْأَوَّلِينَ (126) فَكَذَّبُوهُ فَإِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ (127) إِلاَّ عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ (128) وَ تَرَكْنا عَلَيْهِ فِي الْآخِرِينَ (129) سَلامٌ عَلى‏ إِلْ‏ياسِينَ (130) إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ (131) إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِينَ (132)»

اگر چنین سیاقی با این درجه از وضوع و قوت نتواند به دستور روایات عرض بر قرآن رادع روایات معارض - بر فرض عدم امکان جمع باشد- چگونه می‌توان به کارکرد روایات عرض بر قرآن دست یافت؟ فرق است بین کسانی که به روایات عرض بر قرآن ایمان دارند و بین کسانی که پذیرش آن‌ها را در حد لقلقه زبان می‌پذیرند!

3. عامل اصلی اشتباه و برخی برداشت‌ها و احتمالاً وضع برخی احادیث تفکیک «ل» از «یا» در «ال‌یاسین» است که از خطاهای رسم الخطی به شمار می‌رود و ممکن است از این رسم الخط به این نحو دفاع شود که چون کاتبان به تأویل آیه آگاهی داشتند، عمداً‌ بین «ل» و «یا» جدایی انداختند تا مخاطب به تأویل منتقل شود، ولی در هر صورت نمی‌توان سیاق را فدای این روایات و مانند این‌ها کرد؛ زیرا پیامدهای غیر قابل پذیرشی به دنبال دارد. قدرت سیاق در این‌جا به حدی است که به راحتی روایات را اگر نتوانیم توجیه کنیم، به جهت رعایت آن کنار می‌گذاریم؛‌ چرا که آیات قرآن بر اساس اصول عقلائی محاوره نازل شده و به قرائن اولیه گفتمان پایبند است وگرنه پایه و اساس برداشت از ظاهر آیات ویران می‌شود.

4. اضافه شدن «ین» به «الیاس» نیز مُبعِّد نیست؛ زیرا

اولاً: ممکن است این صورتی دیگر از نام آن حضرت بوده باشد که در قرآن با تنوع بیان شده است.

ثانیاً‌: ممکن است اشاره به الیاس و پیروان او باشد که به صورت جمعی آمده است؛ یعنی نخست الیاس منسوب گشته و الیاسی شده و سپس به صورت جمع در آمده و «الیاسیین» گردیده و بعد مخفف شده و «الیاسین» شده است.[5]

ثالثاً: این احتمال نیز وجود دارد که به جهت رعایت فاصله «ین» اضافه شده باشد.

5. فرض «سلام علی آل یاسین» در ذیل آیات مربوط به حضرت الیاس نوعی کم‌لطفی به حضرت ایشان (زیرا بر اساس این فرض برخلاف دیگر پیامبران به ایشان سلام داده نمی‌شود) و نیز به اهل بیت ع و دون شأن آن‌هاست. اگر قرار بود در خصوص اهل بیت ع نیز آیاتی نازل شود، شأن آن‌ها به مقتضای آیات مربوط به آن‌ها، اقتضا می‌کرد در خصوص آن‌ها آیاتی مستقل نازل شود نه آن‌که در ذیل و در سیاق حضرت الیاس در حد اشاره به اهل بیت ع پرداخته شود.  

 

6. در آیه بعد آمده است: "إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِينَ" که در آن ضمیر مفرد است و نشان می‌دهد قرائت الیاسین صحیح است نه آل یاسین!!

همان طور که هماهنگی در آیات قبل بر قرار است؛ مانند:  "سَلامٌ عَلى‏ مُوسى‏ وَ هارُونَ (120) إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ (121) إِنَّهُما مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِينَ "

نیز: "سَلامٌ عَلى‏ نُوحٍ فِي الْعالَمِينَ (79) إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ (80) إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِينَ (81)".

7. در موارد دیگر بر آل پیامبران سلام داده نشده است:‌ «سَلامٌ عَلى‏ نُوحٍ فِي الْعالَمِينَ » و «سَلامٌ عَلى‏ إِبْراهِيمَ » و «سَلامٌ عَلى‏ مُوسى‏ وَ هارُونَ » و «سَلامٌ عَلى‏ إِلْ‏ياسِينَ » و تغییر روند افزون بر اشکال فوق، بر خلاف بلاغت و زیبایی‌شناختی است که محور بیان قرآنی است.

8. به دلیل ساختار شکنی فرض «سلام علی آل یسین» آن هم در دورانی که پیامبر اکرم ص متهم به عدم اولاد پسر بود (در مکه)، اگر این قرائت حقیقت داشت به شدت مورد سؤال قرار می‌گرفت و در تواریخ به گستردگی نقل می‌شد؛ زیرا پاسخی تلقی می‌شد به اتهام «ابتر» بودن و این از واضحات است و به خوبی دلالت می‌کند که مخاطبان آن روز چنین قرائتی را دریافت نکرده بودند.

9.  نکته جالب توجه این‌که در رسم الخط‌های معمول در حدود سه چهار قرن پیش کتابت الیاسین پیوسته بوده است و نگارنده تصویری از رسم الخط حدود 350 سال گذشته در اختیار دارم که منطبق بر قرائت حفص است و الیاسین را به صورت پیوسته نگاشته است. البته این خود نیاز به تحقیق میدانی وسیع دارد و لازم است مراکز قرآنی آن‌ها را در دستور کار قرار دهند.

10. نویسنده مدعی است در توقیع شریف تصریح شده که سلام علی آل یاسین آیه قرآن است، لیکن زیارت‌هایی که در دسترس است، تصریحی ندارد و فقط آمده "سلام علی آل یاسین" که منافاتی با " سلام علی الیاسین" در آیه ندارد! به چه دلیل این دو را باید لزوما یکی گرفت؟ آیه مطلبی است و زیارت مطلب دیگری است.


[1] . قواعد تفسیر قرآن،‌ علی‌اکبر بابائی، ص 62- 66؛ پاورقی‌های متن به جهت رعایت اختصار حذف شده است.

[2] . همان, ص 64, پاورقی 2.

[3] . براى مثال، يكى از آن روايات روايتى است كه از امام على† در مورد اين آيه نقل شده است كه فرمود: «يس» محمد9 و نحن آل ياسين»( بحرانى، البرهان فى تفسير القرآن، ج 4، ص 33، حديث 1). اين روايت، هم با قرائت «سلام على آل‌ياسين» سازگار است و هم با قرائت مصحف فعلى؛ بنابراين كه معناى باطنى آن «سلام على آل‌ياسين و آل محمد» باشد، مناسب است؛ هم‏چنين در روايت زيارت ‌اسين كه تصريح شده خداى متعال فرموده است: «سلام على آل ياسين» مى‏توان گفت: منظور، تأويل و معناى باطنى اين آيه است.

[4] . مكاتب تفسيرى، بابائی, ج‏2، ص: 224.

[5] . ر.ک:‌ تفسير نمونه، ج‏19، ص: 142.

پست‌های مرتبط با بحث

http://javahery.blogfa.com/category/18/%d8%aa%d8%ad%d8%b1%db%8c%d9%81%e2%80%8c%d9%86%d8%a7%d9%be%d8%b0%db%8c%d8%b1%db%8c-%d9%82%d8%b1%d8%a2%d9%86-%da%a9%d8%b1%db%8c%d9%85

513) تأملی در روش تفسیر بر پایه ترتیب نزول (نقد تفسیر تنزیلی ) 24

در مقاله «نقد نظریه تفسیر بر پایه نزول» (پژوهشنامه معارف قرآنی، شماره 33) (ر.ک: پست 458) گذشت که روایات ترتیب نزول سوره‌های قرآن که مورد استناد قرار گرفته به ابن عباس منسوب است و به اهل بیت ع مستند نیست. در خصوص ابن عباس نیز باید دانست که چند هزار روایت به او منتسب است که برخی از آن‌ها متناقض است و به قول یکی از علما اگر با سعه صدر نگاه کنیم، شاید چند صد روایت را اجمالاً‌ بپذیریم و مابقی ساختگی است و از ابن عباس نیست!

برخی برای این‌که ضعف مستند نبودن این روایات به اهل بیت ع را جبران کنند تا بتوانند پایه کار تفسیر قرار دهند و خود را از گرفتاری سندی این روایات خلاص کنند، گفته‌اند چون ابن عباس شاگرد حضرت علی ع است، پس او ترتیب نزول را از آن حضرت گرفته و اعتماد به روایات مقطوع یا موقوف او در حقیقت اخذ از حضرت علی ع است. سپس در برابر این سؤال که خب، اگر این گونه است چرا ابن عباس به صراحت فهرست ترتیب نزول را به آن حضرت منتسب نکرد؟ می‌گویند: شرایط در آن زمان به گونه ای بود که ابن عباس تقیه می‌کرد و جرأت نداشت انتساب فهرستش را به حضرت علی ع آشکار کند.

نقد و بررسی 

این گونه استدلال کردن حقیقتاً‌ از وادی علم به دور است و اشکالات مهمی دارد، به قرار ذیل:

1. این فهرست حاوی نکته خاصی نیست که انتسابش به حضرت علی ع مشکلی برای هیئت حاکم ایجاد کند و حساسیت‌زا باشد، بنابراین، هیچ قرینه‌ای بر این ادعا وجود ندارد بلکه قرینه برخلاف آن وجود دارد.

2. ابن عباس بارها و بارها به صراحت و با شدت از حضرت علی ع دفاع کرده است و مطالبی در باره آن حضرت گفته که روایات ترتیب نزول در باره آن‌ها هیچ است؛ اگر تقیه‌ای در کار بود، می‌بایست در خصوص ولایت و فضائل حضرت علی ع باشد نه مثل ترتیب نزول که هیچ حساسیتی ندارد!

3. حضرت علی ع در مصحفش زمان نزول آیات و سور را ثبت کرده بود (دقت شود به ترتیب نزول نبود ولی زمان نزول در آن ثبت بود (ر.ک: پست 509)) و چون مصحف ایشان از سوی هیئت حاکم و مردم پذیرفته نشد، فرمود دیگر آن را نخواهید دید؛ از این رو بیان دقیق زمان نزول همه آیات به ابن عباس مخالف این فرموده حضرت است یا حداقل ادعایی است که به دلیل و قرینه قوی نیاز دارد. البته ممکن است برخی موارد را بیان کرده باشند.

4. به نظر می‌رسد ابن عباس یا خود بر اساس اجتهاد خود این فهرست را فراهم کرده باشد (که ممکن است این فهرست را در سال‌هایی که بعد از شهادت حضرت علی ع زنده بود، فراهم کرده باشد. او 18 سال بعد از حضرت در قید حیات بود.) یا افراد دیگری این کار را کرده و به ابن عباس نسبت داده باشند. یک نکته مهم احتمال اخیر را قوت می‌بخشد و آن این‌ است که ارائه فهرستی برای ترتیب نزول سوره‌ها نوعی بی‌نیازی از مصحف حضرت علی ع نیز بوده است؛ زیرا مخالفان حضرت به تفسیر ایشان نیازی نداشتند و تنها نیازشان احتمالاً‌ زمان نزول آیات بوده است و با فراهم آوردن فهرستی این نیاز هم اجمالاً برطرف و مذمت رد مصحف اجمالا برداشته مرتفع می‌شده است.

تذکر: فاصله فهرست ترتیب نزول سوره‌ها با فهرست زمان نزول آیات بسیار زیاد است؛ زیرا در فهرست زمان نزول، زمان نزول یکایک آیات قرآن ثبت می‌شود ولی در ترتیب نزول سوره‌ها - با صرف نظر از مشکلات آن - تنها ترتیب نزول سوره‌ها و نه آیات آن‌ها ثبت است و بینهما بون شاسع!

511) نقد ادعاهای واهی در حوزه تاریخ قرائات (قسمت سوم)

در ادامه نقدها بر مدعیات جناب آقای مفیدی، در این پست به دو نکته عجیب می‌پردازیم و صحت و سقم آن را بررسی می‌کنیم.

1. ایشان در باره زمخشری که به تواتر قرائات اشکال کرده، این طور تعریض کرده‌اند:

«زمخشری با این‌که صاحب تفسیر قرآن بوده ولی با تحقیقی که در کتاب طبقات القراء دیدم، متوجه شدم که او اصلا درس قرائت نخوانده بوده است؛ یعنی در طبقات القراء نیست. وقتی این فن را نمی‌داند، اشکال به تواتر می‌کند. شهید اول و شهید ثانی و ابن زهره در طبقات القراء هستند [لذا قائل به تواتر قرائات هستند!]. شهید ثانی می‌فرماید:‌ من دو بار تمام قرائات سبع را نزد استاد خواندم.»

2. جناب آقای مفیدی ضمن امام القرائه خواندن شهید اول و تعظیم فراوان در برابر او و کمک گرفتن از این مقوله برای تقویت استدلال، به قول او تمسک جسته که قرائات عشر را متواتر دانسته و به جواز قرائت آن‌ها در نماز فتوا داده است:‌ «تجوز القراءة بالمتواتر و لا تجوز بالشواذ و منع بعض الاصحاب من قراءة أبی جعفر و یعقوب و خلف و هی کمال العشر، و الاصح جوازها لثبوت تواترها کثوب قراءة القراء السبعة.» (ذکری الشیعة، محمد بن مکی (الشهید الاول)، ج3، ص 305)

نقد و بررسی

این نحوه استدلال بسیار نازل و اسف‌بار است. سؤال اول ما این است که بررسی تواتر قرائات و اشکال به آن چه ارتباطی با فراگرفتن قرائات‌ دارد؟! اصلاً‌ این دو دو مقوله‌اند. تواتر قرائات بحثی تاریخی و رجالی است و می‌توان فرض کرد کسی اصلاً توجیه قرائتی را نداند ولی متخصص اسناد آن باشد!

آیا شرط ورود به اسناد روایات و رجال‌شناسی مشروط به فهم محتوای حدیث است؟!

بنابراین، اشکال ایشان به زمخشری کاملاً نادرست، نامربوط و واهی است.

سخن حضرت آقای مفیدی در باره شهید اول نیز مخدوش است؛ زیرا ادعا بدون بررسی ادله آن پذیرفته نیست و اگر چنین بود، اصلاً نمی‌بایست در فقه هیچ اختلافی بین علما و شهید اول وجود داشته باشد و همه مقلد او باشند، در حالی که اختلافات فراوان است و حتی آرای خود شهید نیز در کتاب‌های مختلف بعضاً مختلف است که کاملاً‌ طبیعی است.

نکته جالب این است که شهید ثانی ابتدا بر تواتر قرائات صحه گذاشته ولی مطلب را این گونه توضیح داده است: «ليس المراد بتواتر القراءات أنّ كلّ ماورد من هذه السبع متواتر، بل المراد: انحصار المتواتر الآن فيما نقل من هذه القراءات، فإنَّ بعض ما نقل عن السبعة شاذّ، فضلًا عن غيرهم، كما حقّقه جماعة من أهل هذا الشأن؛

مقصود ما از تواتر قرائات این نیست که تک تک قراءات هفت‌گانه متواتر باشد، بلکه مقصود این است که در حال حاضر قرائت متواتر در ضمن همین قرائات وجود دارد وگرنه می‌دانیم که بخش‌هایی از همین قرائت‌های هفت‌گانه شاذ است؛ چه رسد به قرائت‌های دیگر. این حقیقتی است که گروهی از دانشمندان علم قرائات اثبات کرده‌اند».

البته شهید ثانی در آثار مهم بعدی خود دیگر ادعای تواتر قرائات را تکرار نکرد؛ در کتاب‌هایی مانند:‌ مسالک، الروضة‌البهیة و ...  

مرحوم وحید بهبهانی در حاشیه کتاب مدارک سخن شهید ثانی را رد کرده و این روایت صحیحه را از امام باقر ع متذکر شده که فرمود: «إن القرآن واحد نزل من عند واحد و لكن الاختلاف يجيئ من قبل الرواة؛ قرآن يكى است و از جانب يكى نازل شده است؛ اما اين اختلاف قرائات از جانب قاريان پديد مى‏آيد.»[1] جالب این است که آقای مفیدی تأکید می‌کند نگویید «اختلاف» بلکه بگویید «تعدد قرائات»!! بماند تا جای خود به آن بپردازیم!

سيد محمد العاملي – از نوادگان شهید ثانی – نیز پس از نقل سخن شهید آورده است: «هذا مشكل جدّا لكون المتواتر لايشتبه بغيره؛ کلام شهید در نهایت اشکال است؛ زیرا قرائت متواتر با غیر متواتر مشتبه نمی‌شود!» (مفتاح الکرامه، ص 393)


[1] . اصول الكافى، الكلينى، ج 2، ص 630، حديث 12.

برای دیدن قسمت دوم: 

http://javahery.blogfa.com/post/449/510)-%d8%aa%d8%b9%d9%84%db%8c%d9%82%d8%a7%d8%aa-%d9%86%da%af%d8%a7%d8%b1%d9%86%d8%af%d9%87-%d8%a8%d8%b1-%d8%a7%d8%af%d8%b9%d8%a7%d9%87%d8%a7%db%8c-%d9%88%d8%a7%d9%87%db%8c-%d8%af%d8%b1-%d8%ad%d9%88%d8%b2%d9%87-%d8%aa%d8%a7%d8%b1%db%8c%d8%ae-%d9%82%d8%b1%d8%a7%d8%a6%d8%a7%d8%aa-(%d9%82%d8%b3%d9%85%d8%aa-%d8%af%d9%88%d9%85)

510)  نقد ادعاهای واهی در حوزه تاریخ قرائات (قسمت دوم)

پیش از ورود به اصل بحث لازم است به چند نکته مهم توجه دهم:

یکم) اگر بگویم این پست سخت‌ترین پستی است که تا کنون گذاشته ام، احتمالاً به جا سخن گفته‌ام؛ از این رو از مخاطبان بزرگوار نیز استدعا دارم با دقتی مضاعف این پست را از نظر بگذرانند.

دوم) گاه برخی انسان‌ها که می‌توانند مصدر افعال خیر باشند و به قوه محرکه‌ پیش برنده تبدیل شوند،‌ به هردلیل گرفتار آفتی شده و نه تنها به حرکت پیش برنده و مثبت موفق نمی‌شوند که موجب حرکت قهقرایی و منفی می‌شوند. داریم محققانی که هزاران ساعت از وقت خود و شاگردان را صرف مسائلی بی‌حاصل می‌کنند و آخر کار هم - اگر توفیق یارشان باشد - بی آسیب و دست خالی بازمی‌گردند. همین الآن که این سطور را می‌نویسم به یاد پروژه‌ای افتادم که ده‌ها نفر در طول بیش از ده سال روی آن کار کردند و بعد با آمدن رایانه و نرم‌افزار، تقریباً‌ یا تحقیقاً زحماتشان بر باد رفت! البته حتماً اجرشان عندالله محفوظ است ولی قبل از بهرمندی جامعه از حاصل تلاششان و به تعبیر دیگر، قبل از تولد از بین رفت و سقط شد! من اکنون به یاد مرحوم حاجی نوری افتادم که پس از آن‌همه خدمت، کتاب خسارت‌بار «فصل الخطاب» را نگاشت که مثلاً از حق اهل بیت ع دفاع کند ولی هیهات، که بیش از صد سال چماقی شد بر سر شیعه! البته چند سال بعد از نگارش کتاب، خود متوجه خطایش شد و جزوه‌ای نوشت که مقصودش چیز دیگری بوده، ولی چه سود که اگر در توجیه موفق نیز باشد تازه نوش‌دارو بعد از مرگ سهراب است! خدایش بیامرزاد! حقیقت این است که ما هم از این خطر مصون نیستیم. نکند برخی با حرف‌های نسنجیده فصل الخطاب را روسفید کنند! باید از شر نفس و شیطان رجیم و حیله‌های تو در توی او به خدا پناه ‌برد! ابلیس برخی را با شراب و ربا و فحشا گمراه می‌کند و برخی را با انفاق، نماز، کرامت و قرائت قرآن و مسجد و محراب! آری، مسجد و محراب و چشم ماورایی و برزخی! خدا رحمت کند مرحوم آیة الله سید موسی زرآبادی، آن عارف بزرگ را! از او نقل شده است: «در روزهایی که در قزوین امام جماعت بودم مدتی به سیر و سلوک پرداختم و به قدری پیش رفتم که پرده‌ها از جلو چشمم برداشته شد. دیوارها در برابر من حائل نبود، وقتی که در خانه نشسته بودم رهگذرها را در کوچه و خیابان می‌دیدم، روزی به من گفته شد: «حالا که به این مقام رسیده‌ای اگر بخواهی به مدارج بالاتر و مقامات والاتر برسی، یک راه دارد و‌ آن ترک اعمال ظاهری است».

گفتم: این اعمال ظاهری با دلائل قطعی و براهین مسلم شرعی به ما ثابت شده است. من هرگز تا زنده‌ام آن‌ها را ترک نخواهم کرد.

گفته شد: در این صورت همه آنچه به شما داده شده از شما سلب خواهد شد.

گفتم: «به جهنم»!

از همان لحظه آن حالت از من سلب شد و یک فرد عادی شدم؛ دیگر از آن کشف و شهود هیچ خبری نبود. در آن هنگام متوجه شدم که شیطان از این اعمال ظاهری، با آن همه نقشی که دارد شدیداً در رنج و عذاب است و لذا تصمیم گرفتم که با تمام قدرت ـ علاوه بر واجبات ـ به اعمال مستحبی روی بیاورم و در حدّ توان چیزی از مستحبات را ترک نکنم. از فضل پروردگار در پرتو التزام به شرع مبین، حالاتی به من دست داد که حالات پیشین در برابر آن ناچیز بود.» (مکتب تفکیک، ص ۱۹۶ (با تلخیص).‌)

سوم) در باره امور خارق العاده و تفاوت‌های پدیده‌های خارق العاده شیطانی، کرامت، و معجزه در کتاب اعجاز و تحدی و نقد شبهات به تفصیل سخن گفته‌ایم، علاقه‌مندان می‌توانند مراجعه کنند.

اما بعد:

جناب آقای مفیدی - از اساتید مدرسه فقهی امام باقر علیه السلام - در سخنرانی خود برای اثبات تعدد قرائات به داستانی از زندگی کربلایی کاظم متوسل شده و گویا این داستان خیلی روی ذهن ایشان تأثیر گذاشته است. وی از بزرگواری نقل می‌کند که کربلایی کاظم ساروقی آیه «وَ اللَّيْلِ إِذْ أَدْبَر» را «و اللیل إذا أدبر» خوانده است؛ یعنی به جای «إذ» خوانده «إذا». نکته مهم این‌که در ابتدای داستان از او در پاسخ به این سؤال که «قرآن افاضه شده بر شما با کدام قرائت است؟» نقل شده که گفت: «همین قرآن‌های رایج».

جناب آقای مفیدی می‌خواهد با استناد به این داستان بگوید که چون این قرائت افاضه شده، قرائت‌ موجود هم متواتر است، پس

ثابت می‌شود که قرائت‌های مختلف از سوی جبرئیل آورده شده و بحث اختلاف قرائت نداریم بلکه تعدد قرائت داریم.

نقد و بررسی

1. قبل از پرداختن به این داستان، ابتدا باید در باره توانایی خارق العاده مرحوم کربلایی کاظم ساروقی بیندیشیم؛ اولین سؤال این است که او از کرامت الهی برخوردار بود یا توانایی او شیطانی بوده است؟

در پاسخ می‌گوییم: به لحاظ داده‌های علم و تجربه هر دو ممکن است؛ یعنی پدیده شگفت‌انگیز کربلایی کاظم می‌تواند هم الهی باشد هم شیطانی؛ اما او مصداق کدام‌یک است؟

شرایط را بررسی می‌کنیم. مکانی که این توانایی در آنجا به او افاضه شد؛ شیوه زندگی عجین شده با تقوا؛ حلال‌خواری و جز این‌ها. همه این‌ها نشان از ممتاز و نوارنی بودن این پیرمرد بی‌سواد ولی حافظ ویژه قرآن دارد. اما ما با او کاری نداریم؛ سخن ما در باره «توانایی‌ او» است نه «خود او»؛ او انسان خیلی خوبی است؛ قبول، اما از کجا می‌توان دریافت که توانایی او نیز الهی باشد؟ در پاسخ گفته می‌شود: توانایی او معمول نیست؛ خارق العاده است. او قرآن را از حفظ دارد آن‌هم به گونه‌ای که احدی از بشر معمول جز او ندارد!

باز می‌گوییم: قرآن نور است، درست، ولی همین قرآن به راهنمایی عمروعاص بر سر نیزه رفت و با فریب عوام الناس تدبیر و حکومت امیرالمؤمنین را زمین زد. آن عابد جاهل بنی‌اسرائیل را نمازهای شگفت‌آور شیطان فریب داد. در روایتی تکان دهنده از کافی شریف می‌خوانیم: جابر به امام باقر ـ علیه السلام ـ عرض می‌کند: افرادی هستند که چون چیزی از قرآن را به یاد می‌آورند یا برای آن‌ها قرائت می‌شود، چنان از خود بی‌خود می‌شوند که اگر دست‌ها یا پاهایشان را قطع کنند، متوجه نمی‌شوند. [حال اینان چگونه است؟]

امام در پاسخ فرمود:‌ سبحان الله! این امری شیطانی است؛ [مؤمنان] این گونه وصف نشده‌اند! بلکه قرآن [توأم با] نرمی [و آرام بودن]، رقت، اشک و ترس است.» (الكافي، کليني، ج2، ص617؛ البرهان في تفسير القرآن، بحراني، ج‏4، ص707.)

نگارنده در این باره با تفصیل در جلد دوم اعجاز بیانی و تأثیری (2جلد) سخن گفته‌ام. در فراز پایانی دعای عالیة‌المضامین نکته‌ای عجیب وجود دارد؛ می‌فرماید:‌ «اَللَّهُمَّ ارْزُقْنی عَقلاً کامِلاً وَ لُبـّاً رَاجِحـاً وَ عِـزّاً بَاقِیـاً وَ قَلباً زَکِیـّاً وَ عَمَلاً کَثیـراً وَ أدَبـاً بَارِعـاً وَ اجْعَلْ ذَلِکَ کُلَّهُ لی وَ لا تَجْعَلْهُ عَلَیَّ برحمتکَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین.» بله، عقل کامل، خرد ممتاز، عزت باقی، دل پاک، عمل کثیر و ادب عالی که هر یک می‌تواند زندگی انسان را زیر و رو کند و انسان را به عالی‌ترین مراتب برساند، جمع همه این‌ها در معرض خطر «لا تَجْعَلْهُ عَلَیَّ» قرار گرفته است؛ یعنی عقل کامل و ... می‌تواند انسان را به سراشیبی سقوط بکشاند! لذا در دعا می‌فرماید خدایا این‌ها را به سود من قرار ده نه به ضرر من. (ر.ک‌: پست 500)

حال برگردیم به داستان کربلایی کاظم. از کجا بفهمیم توانایی خارق العاده او رحمانی است یا شیطانی؟

گویا چاره‌ای نیست جز این که ببینیم نتیجه‌ای که توانایی او به بار می‌آورد در خدمت به اسلام و قرآن است یا خیر؟ با تعالیم قرآن و اهل بیت ع تطبیق دارد یا خیر؟ اهل بیت ع فرمودند اگر روایتی از ما نقل شد که با قرآن مخالف بود، ما آن را نگفته‌ایم، در بعضی اخبار آمده که به دیوار بکوبید، حتماً پدیده کربلایی کاظم و حتی خیلی بزرگ‌تر از آن هم در ارزش و قیمت به گرد پای سخنان اهل بیت ع نمی‌رسد. اگر قرآن در جایگاه ارزیابی روایات چنین جایگاهی دارد،‌ در ارزیابی سخنان دیگران چه جایگاهی دارد؟ اگر سخنان آنان معارض قرآن باشد چه؟ بگذریم!

بالاخره چه کنیم؟ دست ما از همه جا کوتاه است و تنها راه گویا همین راه است؛ آری، چاره‌ای نیست جز این‌که به همین راه گردن بگذاریم؛ این راهی است برای تشخیص کرامت از سحر که همواره مورد توجه علما بوده و در کتاب‌های کلامی و معارفی از آن سخن گفته‌اند و نگارنده نیز به تفصیل در کتاب اعجاز و تحدی در باره آن سخن گفته است. باید ببینیم، حاصل توانایی او در مسیر اسلام است یا در مسیر و زمین شیطان؟ هر کدام باشد، بر منشأ آن دلالت دارد.

یک نکته مهم

باز تأکید می‌کنم ما حساب خود کربلایی کاظم را از توانایی‌ او و منشأ آن جدا می‌کنیم؛ ممکن است انسانی خیلی خوب باشد، ولی ناخواسته ناقل بیماری مهلکی نیز باشد؛ بیماری و میکروب چیزی است و شخصیت فرد چیز دیگر. این زرنگی شیطان است که گاه انسان‌های خوب را به دام انداخته و به خدمت می‌گیرد بدون آن‌که اصلاً‌ متوجه باشند!

2. ما به وثاقت راوی داستان – با این که حقیر منبع را در اختیار ندارم تا مراجعه کنم – گردن می‌گذاریم ولی این حق را برای خود محفوظ می‌دانیم که بگوییم: این نقل با تأیید علمای فراوانی مبنی بر استماع قرائت کربلایی کاظم و اعلان هماهنگی کامل قرائت او با قرآن موجود در تعارض است! و این نقل حتی با گفته خود کربلایی کاظم که قرائت او همان قرائت قرآن‌های رایج است، در تعارض است و جالب‌تر این است که این سخن کربلایی کاظم را خود راوی نقل کرده و به تعارض سخن و قرائت او توجه کرده و برای او نیز سؤال شده است!

در باره این داستان چند خرده سؤال وجود دارد:

- با تعارض سخن او با قرائت او چه کنیم؟ نمی‌توانیم بپذیریم که کربلایی کاظم که به آمار حروف کلمات و بسیاری از ظرایف - که اگر راویان مطمئن نقل نکرده بودند، باورپذیر نبود - توانایی و آگاهی داشته، ولی نفهمیده که قرائت او با قرائت قرآن موجود بلکه با قرائت قراء سبعه و بالاتر با قراء عشره مخالف است!! یعنی مشکل ما این است که به هیچ وجه نمی‌توانیم بپذیریم که او به این اختلاف آگاه نبوده باشد ولی از سوی دیگر مشهور این است که او راستگو و با تقوا بوده،‌ این تهافت و تعارض را چگونه حل کنیم؟

- چگونه این اختلاف قرائت را فقط راوی محترم این داستان با قبول وثاقت کامل او، نقل کرده و این همه عالم به این اختلاف پی نبرده‌اند؟‌ نکند دو گونه خوانده باشد یا در آن مجلس شیطان برای لحظاتی اختیار او را به دست گرفته و با ایجاد فراموشی، آن گونه بر زبانش جاری شده باشد! او که معصوم نبوده و به لحاظ علمی و مبنایی این امکان‌پذیر است. شاید راوی داستان - که در آن روزها حدودا پانزده تا بیست‌سال سن داشته - اگر از او موارد دیگری از اختلاف قرائات را سؤال می‌کرد و یا سؤالش را فنی‌تر تعقیب می‌کرد و یا با انتقال این اختلاف قرائت به اساتید آن روز زمینه تحقیق وسیع‌تری را فراهم می‌کرد، حقیقت کاملا آشکار می‌شد.

- مشکل دیگر این است که تفاوت «وَ اللَّيْلِ إِذْ أَدْبَر» و «و اللیل إذا أدبر» به لحاظ آوایی بسیار تابلو و مشخص است (این آیه را با آیات قبل و بعد بخوانید) و امکان ندارد کسی متوجه این تفاوت نشود،‌ حال این همه مراجع طراز اول قم و نجف و علمای مطرح جهان اسلام و شیعه او را امتحان کردند و سطر به سطر و کلمه به کلمه و جزء به جزء قرائت او را با قرائت موجود تطبیق دادند – به ویژه که اتهام تحریف قرآن در آن روزگاران داغ و هنوز درد کتاب فصل الخطاب تازه بوده است – و این کار را برای کشف حقیقت انجام داده‌ و در این خصوص وسواس به خرج داده‌اند، نفهمیده‌اند که او «إذا» خوانده نه «إذ» و بر هماهنگی و مطابقت کامل قرائت او با قرائت موجود شهادت داده‌اند؟!! جالب‌تر این است که این سوره جزو سوره‌های کوتاه است که بسیاری در حافظه دارند و زیادتر قرائت می‌شود و با این حال این همه مفسر، قاری، عالم و... به این تفاوت کاملاً آشکار و تابلو پی نبرده‌اند؟!!!

- مشکل دیگر این است که با وجود صدها اختلاف چطور شده همین یک اختلاف وجود داشته آن‌هم به این شکل که قرائت او با هیچ‌یک از قرائت‌های مشهور و غیر مشهور هماهنگ نیست بلکه با قرائت منقول از ابن مسعود هماهنگ است که البته قرائت او را نیز نه شیعه قبول دارد و نه اهل تسنن و البته احتمال انتساب دروغین به او نیز بسیار است؛ زیرا او با عثمان درافتاد و از این رو مورد ضرب و شتم قرار گرفت و بر اثر آن هم بدرود حیات گفت. این‌ها سؤال‌های ساده و کوچکی نیست که بشود به راحتی از آن‌ها عبور کرد!

- «إذا ادبر» و «إذا دبر» که شماری از قاریان خوانده‌اند،‌ به لحاظ معنایی نزدیک هم است؛ یعنی وقتی که شب تمام می‌شود یا در همان حدود که نزدیک آیه بعد است: «وَ الصُّبْحِ إِذا أَسْفَرَ». یعنی قسم به زمان‌هایی که هر دو هنگام صبح است ولی بر اساس قرائت موجود: «وَ اللَّيْلِ إِذْ أَدْبَرَ ، وَ الصُّبْحِ إِذا أَسْفَر» ظاهرا مراد هنگام ورود به شب و هنگام صبح است. فراء در توضیح آیه گفته است: «إذ أدبر النهار فكان فى آخره، يقال: دبرنى جاء خلفى و إذا أدبر إذا ولّى‏» (مجاز القرآن، ج‏2، ص276)

و خلاصه این‌که به لحاظ معنایی «إذ أدبر» (قرائت موجود) از «‌‌إذا أدبر» (قرائت منسوب به ابن مسعود) مناسب‌تر است؛ زیرا در قرائت موجود زمان فراگیر است و صبح و شام را در بر می‌گیرد ولی در قرائت ابن مسعود و ظاهرا قرائت إذا دبر تکرار زمان رخ داده است. نکته زیباشناختی دیگر این‌که در قرائت موجود بین دو زمان به لحاظ آوایی توقفی نیست همچنانکه گردش شب و روز پی‌درپی است ولی در قرائت ابن مسعود با این که زمان قریب به هم و تقریبا تکراری است، ولی بین دو آیه به لحاظ آوایی توقفی شکل می‌گیرد که به لحاظ معنایی هماهنگی تام ندارند.

3. اگر بگوییم قرائت ابن مسعود صحیح است و آن را بپذریم، به این معنی است که همه قرائت‌های شناخته شده و حتی شواذ مورد قبول است و محدودیت به قراء هفت‌گانه و ده‌گانه و بیشتر بی‌ارزش است. با این وصف، با قرائت‌های منقول متعارض چه کنیم؟ آیا خدای متعال جبرئیل را با قرائت‌های متعارض به سوی پیامبر اکرم ص فرستاده و بعد خود در قرآن ادعا کرده که‌: «أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فيهِ اخْتِلافاً كَثيراً» !!)

___________

پست قسمت اول

http://javahery.blogfa.com/post/447/508)-%d8%aa%d8%b9%d9%84%db%8c%d9%82%d8%a7%d8%aa-%d9%86%da%af%d8%a7%d8%b1%d9%86%d8%af%d9%87-%d8%a8%d8%b1-%d8%a7%d8%af%d8%b9%d8%a7%d9%87%d8%a7%db%8c-%d9%88%d8%a7%d9%87%db%8c-%d8%af%d8%b1-%d8%ad%d9%88%d8%b2%d9%87-%d8%aa%d8%a7%d8%b1%db%8c%d8%ae-%d9%82%d8%b1%d8%a7%d8%a6%d8%a7%d8%aa-(%d9%82%d8%b3%d9%85%d8%aa-%d8%a7%d9%88%d9%84)-

509)  آیا مصحف امیر المؤمنین ع به ترتیب نزول بود؟ (نقد ترتیب نزول/ 23)

آیا مصحف حضرت علی ع مطابق ترتیب نزول تنظیم شده بود؟

پاسخ اجمالی: خیر؛ در این خصوص خطای مهمی اتفاق افتاده و نگارنده در مقاله علمی - پژوهشی «قرینه زمان نزول و خطای راهبردی در فهم مفسر» که در مجله ذهن شماره 80  سال 1398 منتشر شد،‌ این مطلب را به نقد و بررسی گذاشته است.

مطلب  مقاله یاد شده از این قرار است:

نویسنده کتاب "تفسیر تنزیلی" آورده است: « از جمله مباحث دامنه‌دار تاریخ قرآن مصحف امیرمؤمنان† و ویژگی‌های آن است . به نظر دقیق مصاحف صحابه قرآن خالص نبود بلکه ترکیبی از آیات قرآنی همراه با تفسیر و تبییناتی بود که از پیامبر اکرمˆ فرا گرفته بودند. به واقع می‌توان مصاحف صحابه را تفسیر‌ها و تقریراتي از تعالیم فراگرفته صحابه از فرمایشات پیامبر دانست. به همین نسبت مصحف امیرمؤمنان† تفسیری برگرفته از آموزش‌های پیامبر اکرمˆ به آن حضرت بود. در این صورت باتوجه به گزارش‌هایی که از ویژگی‌ این مصحف رسیده جواز تفسیر قرآن به ترتیب نزول از عمل مولای متقیان† قابل استفاده است.» (بهجت‌پور، 1392، ص  56) وی پس از مقدماتی اضافه کرده است: «مصحف امیر مؤمنان† نیز نوعی تفسیری مزجی ازآیات قرآن است در این مصحف مجموعه‌ دانش‌های مرتبط با آیات را که آن حضرت از پیامبر اکرمˆ دریافت کرده بود، به ثبت رسانده بود، در این مصحف علاوه بر ترتیب نزول سوره‌ها به دیگر ویژگی‌هایی نظیر بیان اسباب نزول آیات (ر.ک. مجلسی، [بی‌تا]، ج89، ص 43) و اشخاصی که آیات درمورد آنان نازل شده ، مکان وقت نزول و ناسخ و منسوخ آیات توجه داده شده است (ر.ک. معرفت ، 1415، ج1، ص 293-292 (» (بهجت‌پور، 1392، ص  59) وی بدون تحقیق این فرضیه (چینش مصحف حضرت بر اساس ترتیب نزول) و با اعتماد به گفته برخی علما می‌نویسد: «بنابراین این مصحف با ویژگی‌های خاص خود معیار استفاده آن حضرت و تمام اوصیا بوده است و به عبارت بهتر مشروعیت فهم قرآن به ترتیب نزول در سیره مستمره تمام اوصیاء رسول اللهˆ ریشه دارد.» (همان)

نقد و بررسی

در نقد و بررسی این استدلال لازم است به نکاتی توجه شود:

الف) استناد به ارای علما در حالی که هیچ سندی از روایات نمی‌توان بر آن‌ ارائه کرد (باید توجه کنیم که حضرت پس از عدم پذیرش مردم، مصحف خویش را از دید همگان پنهان داشت (ر.ک:‌ صفار، 1404 ق، ج‏1، ص 193))، نمی‌تواند مورد پذیرش باشد، به ویژه اگر فرض کنیم روایاتی برخلاف این فرضیه در اختیار داشته باشیم!

ب) روایاتی در اختیار است که نشان می‌دهد چینش سوره‌ها در مصحف حضرت علی ع مطابق مصحف دیگران بوده است.

ج) با توجه به این‌که ترتیب آیات سوره‌ها توقیفی بوده، اگر بر فرض ترتیب مصحف حضرت علی† بر اساس نزول باشد، این ترتیب به ترتیب در سوره‌ها محدود می‌شود و ارتباطی به آیات ندارد؛‌ اما برخی بدون توجه به تبعات سخن خود و بدون ارائه هیچ سندی- معتبر و غیر معتبر- با نسبت دادن به معروف مدعی شده چینش آیات مصحف حضرت نیز بر اساس نزول می‌باشد! (معرفت، 1415ق، ج‏1، ص 275- 276)

د) بررسی روایات مربوط به مصحف حضرت علی ع خاستگاه تلقی اشتباه برخی دانشمندان را آشکار می‌کند. ما به دلیل اهمیت این موضوع به اختصار چند روایت را در این خصوص از نظر می‌گذرانیم تا بی‌پایگی این فرضیه را نشان دهیم:

د/1. ... ثم اَلَّفَ- عليه السّلام- القرآنَ و خَرَج الى الناس و قد حَمَلَه في اِزارٍ معه و هو يَئِطُ من تَحتِه فقال لهم: هذا كتابُ اللّهِ فد الَّفتُه كما أمَرَني و أوصاني رسولُ اللّهِ- صلّى اللّه عليه و آله- كما انزل. (مسعودی، 1384، ص 146)

تحلیل روایت

در لسان العرب در توضیح «الَّف»‌ آمده است:‌ « أَلَّفْتُ بينهم تأْلِيفاً إذا جَمَعْتَ بينهم بعد تَفَرُّقٍ، و أَلَّفْتُ الشي‏ء تأْلِيفاً إذا وصلْت بعضه ببعض؛ و منه تأْلِيفُ الكتب، و أَلَّفْتُ الشي‏ءَ أَي وصَلْتُه.» (ابن منظور، 1414ق، ج‏9، ص10، ماده الف) بنابراین، «الف» معنایی وسیع‌تر از ترتیب دارد و مانند تألیف کتاب،‌ شامل بیان توضیح، ناسخ و منسوخ و مانند آن می‌شود. نقطه ابهام و منشأ اختلاف در این روایت در تعبیر «کما انزل» نهفته است.

د/2. ... كما كان‏ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ- عَلَيْهِ السَّلَامُ- جَمَعَهُ، فَلَمَّا جَاءَهُمْ بِهِ قَالَ: «هَذَا كِتَابُ رَبِّكُمْ كَمَا أُنْزِلَ عَلَى نَبِيِّكُمْ، لَمْ يَزِدْ فِيهِ حَرْفٌ، وَ لَمْ يَنْقُصْ مِنْهُ حَرْفٌ» .فَقَالُوا: لَا حَاجَةَ لَنَا فِيهِ، عِنْدَنَا مِثْلُ الَّذِي عِنْدَكَ. فَانْصَرَفَ وَ هُوَ يَقُولُ: فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ وَ اشْتَرَوْا بِهِ ثَمَناً قَلِيلًا فَبِئْسَ ما يَشْتَرُونَ (صدوق، 1414ق، ص 86).

تحلیل روایت

این روایت نکات تازه‌ای را گوشزد می‌کند. «عندنا مثل الذی عندک» نشان می‌دهد که آن‌ها مصحف امیر المؤمنین† را از نظر قالب مانند مصحف‌های خود می‌دیدند و تفاوت مصحف حضرت در تفسیر و بیان قرائت، ناسخ و منسوخ و مانند آن‌ها بوده است.

از نظر روان‌شناسی به هیچ وجه نمی‌توان مصحف امیر المؤمنین† را برهم زننده ترتیب موجود در زمان پیامبرˆ دانست؛ زیرا اگر حضرت ترتیب سوره را تغییر می‌داد،‌ مخالفان فریاد بر می‌آوردند که هنوز کفن پیامبر خشک نشده، علی بن ابی‌طالب در قرآن او تغییر ایجاد کرد و دلیل طرد و رد آن را به جای بی‌نیازی، «تغییر» ذکر می‌کردند. این مشکل را در خصوص تغییر آیات که توقیفی است، بسیار شدیدتر می‌توان ارزیابی کرد.

د/3. و روي أيضا بطريق آخر عن محمّد بن سيرين عن عكرمة قال لما كان بعد بيعة أبي بكر قعد علىّ بن أبي طالب في بيته فقيل لأبى بكر قد كره بيعتك فأرسل إليه- إلى أن قال: قال أبو بكر: ما أقعدك عنّي؟ قال: رأيتُ كتابَ اللّه يزاد فيه فحدثتُ نفسى أن لا ألبسَ ردائى إلّا لصلاة حتّى أجمعه قال له أبو بكر: فانّك نعم ما رأيتَ، قال محمّد: فقلت لعكرمة: ألفوه كما أُنزل‏ الأوّل فالأوّل؟ قال: لو اجتمعت الإنس و الجن على أن يؤلفوه هذا التأليف ما استطاعوا. (هاشمی خوئى، 1400ق، ج‏16، ص 264)

تحلیل روایت

این روایت مشابه روایت د/1 است با این تفاوت که در آنجا آمده بود «کما انزل بناسخه و منسوخه» و در این جا آمده است «کما انزل الاول فالاول»؛ البته این عبارت سؤالی است و عکرمه در پاسخ تنها می‌گوید که جن و انس توان کاری مشابه او را ندارند که طبیعی است چنین کار عظیمی که جن و انس نمی‌توانند انجام دهند، فراتر از ترتیب صِرف سور و یا حتی آیات به ترتیب نزول است. این اشارات می‌تواند تا حدی از ابهام بکاهد، لیکن ابهام را به تمامه کنار نمی‌نهد.

د/4. ... وَ فِيهِ عِلْمُ الْقُرْآنِ كَمَا أُنْزِلَ،... (طبری، ۱۳۸۳ق، ص 106)

تحلیل روایت

از این روایت به خوبی می‌توان استفاده کرد که «کما انزل» مربوط به محتوای قرآن و رفع برخی تحریف‌های معنوی است نه ترتیب سور و یا حتی آیات آن بر اساس ترتیب نزول. ارتباط با محتوا هم می‌تواند در تبیین قرائت آن شکل گیرد؛ چنان که در ادامه بیان خواهیم کرد.

با توجه به روایات یاد شده متوجه می‌شویم که به احتمال بسیار قوی منشأ اشتباه برخی دانشمندان متقدم و متأخر عبارت «کما انزل» و مانند آن در روایات یاد شده است. نگارنده در خصوص این عبارت مقاله‌ای نگاشته و بر اساس کاربست این عبارت در روایات دیگر نشان داده که معنای این عبات نمی‌تواند ترتیب نزول باشد. به دلیل ضیق مجال تنها چند روایت را از نظر می‌گذانیم:

- قال رسول الله ص «مَنْ سَرَّهُ أَنْ يَقْرَأَ الْقُرْآنَ غَضّاً كَمَا أُنْزِلَ فَلْيَقْرَأْهُ عَلَى قِرَاءَةِ ابْنِ أُمِّ عَبْدٍ» (مسند أحمد، ج1، رقم7، 38، 445، 454 و ج4، رقم279؛ بلاذری، أنساب‏الأشراف، ج‏11، ص212)

- در روایتی دیگر از آن حضرت آمده است: «مَنْ سَرَّهُ أَنْ يَقْرَأَ الْقُرْآنَ رَطْباً كَمَا أُنْزِلَ» (أحمد، [بی‌تا]، ج1، رقم7 و 26؛ هیثمی، 1407ق، ج 9، ص287؛ ابن کثیر، 1398، ج9، ص149(

تحلیل دو روایت فوق

عبارت مورد بحث در این دو روایت منقول از پیامبر اکرمˆ به خوبی بر قرائت صحیح دلالت دارد و بی تردید هیچ ارتباطی به ترتیب نزول و یا تحریف ندارد. اگر ترتیب نزول مد نظر بود،‌ بی تردید خود پیامبر اکرمˆ به ترتیب نزولی اقدام می‌کرد و گذشته از این، ترتیب نزولی در زمان پیامبر اکرمˆ مطرح نبوده که اختیار آن به حسب خواست قرائت کنندگان قرآن باشد که اگر بخواهند قرآن را تر و تازه بخوانند، بر اساس آن بخوانند و اگر چنین است، چرا پیامبر اکرمˆ چینشی بر خلاف آن در ترتیب آیات اتخاذ کرد که تلاوت کنندگان قرائت رطب و غض را از دست بدهند؟!

- امام صادق ع: ... و قال پیامبر اکرمˆ: لو أنّ النّاس قرؤوا القرآن، كما أنزل‏ اللّه، ما اختلف اثنان. (قمی، 1404ق، ج‏2، ص 451؛ قمی‌مشهدی، ‏1368، ج‏14، ص 557)

تحلیل روایت

این روایت ربطی به ترتیب نزول ندارد و چنین تفسیر ناصوابی پیامبر ص را به کوتاهی و اهمال  نسبت به انجام وظیفه متهم می‌کند که توضیح آن در ذیل آمده است.

ادامه بحث را در مقاله یاد شده دنبال کنید.

508)  نقد ادعاهای واهی در حوزه تاریخ قرائات (قسمت اول)

ویرایش چهارم

بسم الله الرحمن الرحیم

اخیراً یکی از اساتید حوزه علمیه به نام «حجت الاسلام و المسلمین جناب آقای حسین مفیدی» - از اساتید مدرسه فقهی امام باقر علیه السلام - در یک نشست علمی (بدون ناقد رسمی) در جمع طلاب و شاگردانش به صورت مشروح  در باره قرائات قرآن سخنرانی فرموده‌اند. فایل صوتی سخنان ایشان در برخی کانال‌ها (وابسته به مدرسه فقهی امام محمدباقرعليه السلام) منتشر و سپس فایلی از نشست علمی و برخی یادداشت‌های گوینده آماده و ارائه شد. فایل و متن را یکی از طلاب فاضل برای حقیر فرستاد تا نظر دهم. من وقتی مطالب ایشان را شنیدم، خیلی تأسف خوردم و تصمیم گرفتم نقدی بر متن ذیل – که خلاصه‌ای نسبتاً جامع از گفتار او است – ارائه کرده و در فضای مجازی عرضه کنم؛ امید که مفید باشد.

قبل از ورود به نقد متن، به چند نکته کلی اشاره می‌کنم:

1. در حوزه قرائات آثار متعددی از اساتید منتشر شده است؛ مانند بخش عمده جلد دوم التمهید فی علوم القرآن، نگاشته مرحوم آیت الله محمدهادی معرفت؛, و ... .

این کتاب‌ها کامل نیستند و نگارنده نیز نقدهای زیادی بر آن‌ها دارم و بخش‌هایی از نقدهایم بر تاریخ قرائات التمهید در فضای مجازی (http://javahery.blogfa.com) موجود است، لیکن نادیده گرفتن کلی این آثار که زمان بسیاری از اساتیدی که عمری در حوزه علوم قرآن صرف کرده‌اند،‌ گرفته و حاصل عمری تلاش است، شایسته نیست و بیش از آن‌که به آن‌ها بازگردد، کار خود انسان را با کاستی مواجه می‌کند. خیلی خوب بود جناب آقای مفیدی وقتی در باره تواتر قرائات سخن می‌گویند، دست‌کم اشاره وار ادله مردود بودن ادعای تواتر قرائات را که به تفصیل در التمهید آمده، به بحث بگذارند یا حداقل اشاره‌ای بکنند که به مخاطب بفهمانند «ما این‌ها را دیده‌ایم» و هکذا برخی مباحث دیگر. به یاری خدا ما با نقد متن ذیل نشان خواهیم داد که تضارب آراء چه چالش‌های بزرگی فراروی گوینده محترم ایجاد خواهد کرد.

2. برخی مطالب که در فایل صوتی آمده و بعضاً بر آن تأکید شده، در متن نیامده؛ حقیر نیز با اعتقاد به ضعف یا شدت ضعف آن‌ها از ذکر و نقد آن‌ها می‌گذرم ولی اگر کسی بخواهد به صورت خصوصی ورود می‌کنم. 

3. نکته مهم دیگر این است که در نقد بنا را بر اختصار و ارجاع می‌گذاریم وگرنه می‌بایست کتابی پرحجم در نقد متن ذیل بنگاریم! زیرا ادعا مسیری آسان و کوتاه است ولی نقد  مسیری طولانی و پر زحمت.

4. برخی تعلیقات از تعلیقات قبلی نگارنده بر التمهید کپی شده است.

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

تعدد قراءات و مساله تحریف

مقدمه: مساله وجود قرائتهای متعدد غیرمنطبق با مصحف کنونی

قرآن کریم توسط پیامبر اکرم صل الله علیه و آله به چندین قرائت خوانده شده

[تعلیقه: معمولاً در مقدمه فرضیه‌ها بدون اثبات به صورت قطع ادعا نمی‌شوند؛ زیرا این ادعاها قرار است اثبات شوند، لیکن چون ادعا شده ، به اجمال پاسخ می‌دهم و چنانچه در ادامه سخنی و یا ادله‌ای ارائه شد،‌ به تفصیل وارد می‌شوم:

تفسير الطبري عن عبداللَّه (احتمالا بن مسعود است) : اختَلَفَ رَجُلانِ في سورَةٍ ، فَقالَ هذا : أقرَأَنِي النَّبِيُّ صلى اللّه عليه و آله ، وقالَ هذا : أقرَأَنِي النَّبِيُّ صلى اللّه عليه و آله ، فَأُتِيَ النَّبِيُّ صلى اللّه عليه و آله فَأُخبِرَ بِذلِكَ ، قالَ : فَتَغَيَّرَ وَجهُهُ وعِندَهُ رَجُلٌ (احتمالاً علی ع بوده)، فَقالَ: اقرَؤوا كَما عُلِّمتُم (دو نوع معنی می‌شود: هریک بر قرائت خود بخوانید که به آن آموخته‌اید (این معنی درست نیست؛ زیرا با « فَتَغَيَّرَ وَجهُهُ» نمی‌سازد؛ و این نشان می‌دهد که آن‌ها یا یکی از آن‌ها قرائتی شاذ داشته که یا آموخته و یا خود ساخته و نیز نشان می‌دهد قرائتی که از سوی پیامبر اکرم ص به آن‌ها آموزش داده شده، شهرت داشته است؛ زیرا قرائت صحیح را بیان نکرد فقط به قرائت مشهوری که طبق آن تعلیم شده‌اند ارجاع فرمود)؛ یا: قرائت‌های خود را رها کنید و آن‌گونه که پیامبر اکرم ص به شما آموخته بخوانید)- فَلا أدري أبِشَي‏ءٍ اُمِرَ (یعنی آن شخص که حضرت علی ع است) أم بِشَي‏ءٍ ابتَدَعَهُ مِن قِبَلِ نَفسِهِ (یعنی نمی‌دانم پیامبر اکرم ص به او دستور دارد به ما این‌گونه بگوید یا از طرف خودش گفت)- فَإِنَّما أهلَكَ مَن كانَ قَبلَكُمُ اختِلافُهُم عَلى‏ أنبِيائِهِم (این عبارت نیز مؤید خشم پیامبر اکرم ص است). قالَ : فَقامَ كُلُّ رَجُلٍ مِنّا وهُوَ لايَقرَأُ عَلى‏ قِراءَةِ صاحِبِهِ (این عبارت اگر نتیجه « اقرَؤوا كَما عُلِّمتُم» باشد، مؤید تأیید اختلاف قرائات است که با « فَتَغَيَّرَ وَجهُهُ» و « فَإِنَّما أهلَكَ مَن كانَ ...» نمی‌سازد) . (تفسير الطبري : ج ۱ ص ۱۲ ).

تفسير الطبري عن عبداللَّه بن مسعود : تَمارَينا (المِراء : الجدال] في سورَةٍ مِنَ القُرآنِ ، فَقُلنا : خَمسٌ وثَلاثونَ ، أو سِتٌّ وثَلاثونَ آيَةً ، قالَ : فَانطَلَقنا إلى‏ رَسولِ اللَّهِ صلى اللّه عليه و آله فَوَجَدنا عَلِيّاً يُناجيهِ ، قالَ : فَقُلنا : إنّا اختَلَفنا فِي القِراءَةِ ، قالَ : فَاحمَرَّ وَجهُ رَسولِ اللَّهِ صلى اللّه عليه و آله (نشان خشم پیامبر اکرم ص از اختلاف قرائات)، وقالَ : إنَّما هَلكَ مَن كانَ قَبلَكُم بِاختِلافِهِم بَينَهُم (مؤید واکنش تند و خشم پیامبر اکرم ص در برابر اختلاف قرائات است).

قالَ : ثُمَّ أسَرَّ إلى‏ عَلِيٍّ شَيئاً ، فَقالَ لَنا عَلِيٌّ : إنَّ رَسولَ اللَّهِ صلى اللّه عليه و آله يَأمُرُكُم أن تَقرَؤوا كَما عُلِّمتُم (همان برداشت را از این فراز نیز داریم لیکن در این روایت تتمه معارضی وجود ندارد درحالی که در روایت فوق و روایتی که در متن التمهید آمده، خاتمه معارضی وجود دارد. البته در روایت متن تعارض وجود ندارد و یکدست به نفع اختلاف قرائات است، لیکن روایت با این دو روایت ناسازگار و در تعارض است.) (تفسير الطبري : ج ۱ ص ۱۲ ، مسند ابن حنبل : ج ۱ ص ۲۲۶ ح ۸۳۲ ، صحيح ابن حبّان : ج ۳ ص ۲۲ ، كنز العمّال : ج ۲ ص ۳۳۹ ح ۴۱۸۳ ؛ المناقب لابن شهرآشوب : ج ۲ ص ۴۲ عن أبي بكر بن عياش ، بحار الأنوار : ج ۴۰ ص ۱۵۶ ذيل ح ۵۴ .)) ]

که همه این قرائات، توسط فرشته وحی از جانب خداوند سبحان نازل شده است.

[تعلیقه:‌این ادعا نیز مردود و بدون سند است و حدیث صحیح ذیل مطلب را روشن می‌کند. اگر در ادامه در باره آن سخن به میان آمد، به تفصیل وارد خواهیم شد: «إن القرآن واحد نزل من عند واحد و لكن الاختلاف يجيئ من قبل الرواة؛ قرآن يكى است و از جانب يكى نازل شده است؛ اما اين اختلاف قرائات از جانب قاريان پديد مى‏آيد.»[1]]  

در این میان، به دلایل تاریخی، قرائات سبع (هفتگانه) یا قرائات عشر (دهگانه) شهرت بسیار بیشتری پیدا کرده‌اند.

لازم به ذکر است بر اساس حدیثی که با سند صحیح [ادعای بدون دلیل است. در پاورقی توضیح داده شده است.] توسط شیعه[2] و به طور متواتر [این ادعا نیز عجیب است!] توسط اهل سنت[3] از پیامبر اکرم صل الله علیه و آله روایت شده است، قرآن کریم بر هفت حرف (سبعة احرف) نازل شده است که یکی از معانی آن، این است که قرآن با قرائات متعدد نازل شده است؛ هرچند بر اثر اقداماتی که در قرن چهارم به بعد رخ داد، در بین عوام این تلقی پدید آمد که قرائاتی که امروزه به نام قرائات سبعه معروف شده همان سبعة احرف است! و این تلقی قطعا ناصواب است.[4]

[تعلیقه: استاد معرفت به تفصیل در باره روایات سبعة احرف سخن گفته و برخی فضلا در باره آن تک‌نگاری دارند. نگارنده فهرستی از اشکالات این روایات را بیان می‌کنم، علاقه‌مندان می‌‌توانند رجوع کنند:

- اشکال سندی؛

- اختلاف در مضامین؛

- روایات مخالف با سبعة احرف از جهت شمار؛

- روایات شیعی در رد سبعة احرف؛ مانند:

صحیح السند: عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَيْنَةَ عَنِ الْفُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع إِنَّ النَّاسَ يَقُولُونَ إِنَّ الْقُرْآنَ نَزَلَ عَلَى سَبْعَةِ أَحْرُفٍ فَقَالَ كَذَبُوا أَعْدَاءُ اللَّهِ وَ لَكِنَّهُ نَزَلَ عَلَى حَرْفٍ وَاحِدٍ مِنْ عِنْدِ الْوَاحِدِ.

صحیح السند: الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْوَشَّاءِ عَنْ جَمِيلِ بْنِ دَرَّاجٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍع قَالَ: إِنَّ الْقُرْآنَ وَاحِدٌ نَزَلَ مِنْ عِنْدِ وَاحِدٍ وَ لَكِنَّ الِاخْتِلَافَ يَجِي‏ءُ مِنْ قِبَلِ الرُّوَاةِ.]

در هر صورت، وجود و رواج قرائات متعدد که همگی توسط خود پیامبر اکرم صل الله علیه و آله بر مسلمانان عرضه شده است [این تهمتی به پیامبر اکرم ص است!!!!!!]، یک مطلب متواتر و غیر قابل انکار در میان شیعه و سنی بوده است؛ هرچند در دو سه قرن اخیر، به خاطر رواج قرائت حفص از عاصم توسط صنعت چاپ[5] [در باره این ادعا نیز سخن خواهیم گفت و با مدارک متقن نشان خواهیم داد که قرائت حفص از عاصم قبل از صنعت چاپ نیز مشهور و معمول بوده، هرچند  صنعت چاپ باعث شد قرائت‌های شاذ از جامعه برچیده شود.] و نیز کج‌فهمی [!!!!!!!!!!] برخی از علمای شیعه در فهم حدیثی که در کتاب شریف کافی از نزول قرآن بر حرف واحد سخن می‌گوید[6]، [7] برخی در نزول قرائات متعدد از جانب خداوند تردید کرده‌اند!

در واقع، روایاتی متعددی، هم در کتب شیعه وجود دارد و هم در کتب اهل سنت، وجود دارد که حکایتگر این است که قراءاتی از برخی از آیات قرآن در صدر اسلام وجود داشته که با مصحفی که اکنون در دست ماست، و با هفت قرائت متواتر در جهان اسلام شایع است[8]، تفاوت‌هایی دارد؛ و این گونه روایات در طول تاریخ معرکه آرای محدثان، فقها، متکلمان و در یک کلام، قرآن‌شناسان مسلمان بوده است.

بویژه اگر توجه کنیم که در همین آیات موجود که هر روزه تلاوت می‌کنیم، قرائات متعددی از همان صدر اسلام به صورت کاملا متواتر تا به امروز رسیده است [تعلیقه: کاملاً متواتر!! ان شاء الله در ادامه که اشکالات بر تواتر قرائات مطرح خواهد شد، از عهده اثبات و پاسخ به نقدها برخواهید آمد!!] ، مساله پیچیده‌تر می‌شود.

 


[1] . اصول الكافى، الكلينى، ج 2، ص 630، حديث 12.

[2] . خصال، ج۲، ص۳۵۹. شیخ صدوق در این صفحه بابی گشوده است به نام «نزل القرآن على سبعة أحرف‏» که دو حدیث آورده است:

حدیث43: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ الْوَلِيدِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الصَّفَّارُ عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ مَعْرُوفٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى الصَّيْرَفِيِّ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ قَالَ قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع إِنَّ الْأَحَادِيثَ تَخْتَلِفُ عَنْكُمْ قَالَ فَقَالَ إِنَّ الْقُرْآنَ نَزَلَ عَلَى سَبْعَةِ أَحْرُفٍ وَ أَدْنَى مَا لِلْإِمَامِ أَنْ يُفْتِيَ عَلَى سَبْعَةِ وُجُوهٍ ثُمَّ قَالَ «هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِسابٍ».

[آیت الله معرفت در باره سند این روایت آورده است: « ... بسند فيه (محمد بن يحيى الصيرفى)- و هو مجهول- ...» ایشان در ادامه آورده‌اند: « و فسر العلماء الاحرف فى هذا الحديث بمعنى البطون، اى كل آية تحتمل وجوها من المعنى، و ان كانت ربما تخفى على العامة، لكن الامام المعصوم عليه السلام يعرفها، فيفتى عليها.».

نگارنده در نقد استاد معرفت آورده‌ام: تعلیقه: علما احرف را به بطون معنی کرده‌اند ولی بر فرض معنای قرائت نیز حدیث قابل فهم است؛ یعنی قرائات هفت‌گانه آن‌چنان متفاوت‌اند که معانی متفاوتی ارائه‌ می‌کنند و امام بر اساس آن معانی متفاوت، فتواهای متفاوتی ارائه می‌کند، لیکن چون این معنی مشکلاتی دارد – مانند این‌که اولاً غالب اختلاف قرائات چنین نیست که معانی هفت‌گانه متفاوتی ارائه کنند تا بتوان آن‌ها را مصداق این روایت فرض کرد و فتوای متفاوت و گاه متعارض از سوی یک امام بر اساس قرائت‌های مختلف یک آیه و یک واژه نیز با حکمت خداوند ناسازگار است؛ ازاین رو علما «احرف» را به بطون تفسیر کرده‌اند.]

حدیث44: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ مَاجِيلَوَيْهِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى الْعَطَّارُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ هِلَالٍ عَنْ عِيسَى بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْهَاشِمِيِّ عَنْ أَبِيهِ عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص أَتَانِي آتٍ مِنَ اللَّهِ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَأْمُرُكَ أَنْ تَقْرَأَ الْقُرْآنَ عَلَى حَرْفٍ وَاحِدٍ فَقُلْتُ يَا رَبِّ وَسِّعْ عَلَى أُمَّتِي فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَأْمُرُكَ أَنْ تَقْرَأَ الْقُرْآنَ عَلَى حَرْفٍ وَاحِدٍ فَقُلْتُ يَا رَبِّ وَسِّعْ عَلَى أُمَّتِي فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَأْمُرُكَ أَنْ تَقْرَأَ الْقُرْآنَ عَلَى حَرْفٍ وَاحِدٍ فَقُلْتُ يَا رَبِّ وَسِّعْ عَلَى أُمَّتِي فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكَ أَنْ تَقْرَأَ الْقُرْآنَ عَلَى سَبْعَةِ أَحْرُفٍ.

در سند حدیث دوم، برخی خدشه دارند (که البته ضعیف بودن سند، لزوما به معنای کذب بودن حدیث نیست، هرچند از اعتبار آن می‌کاهد) اما حدیث اولش صحیح‌السند است.

[استاد معرفت در باره سند این سند نیز آورده است: «... فيه (احمد بن هلال)- و هو غال متهم فى دينه- ...»]

[3] . مثلا: صحيح البخاري (6/ 184)

4991 - حَدَّثَنَا سَعِيدُ بْنُ عُفَيْرٍ، قَالَ: حَدَّثَنِي اللَّيْثُ، قَالَ: حَدَّثَنِي عُقَيْلٌ، عَنِ ابْنِ شِهَابٍ، قَالَ: حَدَّثَنِي عُبَيْدُ اللَّهِ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ، أَنَّ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ عَبَّاسٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمَا، حَدَّثَهُ: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ [آله و] سَلَّمَ قَالَ: «أَقْرَأَنِي جِبْرِيلُ عَلَى حَرْفٍ فَرَاجَعْتُهُ، فَلَمْ أَزَلْ أَسْتَزِيدُهُ وَيَزِيدُنِي حَتَّى انْتَهَى إِلَى سَبْعَةِ أَحْرُفٍ»

4992 - حَدَّثَنَا سَعِيدُ [ص:185] بْنُ عُفَيْرٍ، قَالَ: حَدَّثَنِي اللَّيْثُ، قَالَ: حَدَّثَنِي عُقَيْلٌ، عَنِ ابْنِ شِهَابٍ، قَالَ: حَدَّثَنِي عُرْوَةُ بْنُ الزُّبَيْرِ، أَنَّ المِسْوَرَ بْنَ مَخْرَمَةَ، وَعَبْدَ الرَّحْمَنِ بْنَ عَبْدٍ القَارِيَّ، حَدَّثَاهُ أَنَّهُمَا سَمِعَا عُمَرَ بْنَ الخَطَّابِ، يَقُولُ: سَمِعْتُ هِشَامَ بْنَ حَكِيمِ بْنِ حِزَامٍ، يَقْرَأُ سُورَةَ الفُرْقَانِ فِي حَيَاةِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ [آله و] سَلَّمَ، فَاسْتَمَعْتُ لِقِرَاءَتِهِ، فَإِذَا هُوَ يَقْرَأُ عَلَى حُرُوفٍ كَثِيرَةٍ، لَمْ يُقْرِئْنِيهَا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ [آله و] سَلَّمَ، فَكِدْتُ أُسَاوِرُهُ فِي الصَّلاَةِ، فَتَصَبَّرْتُ حَتَّى سَلَّمَ، فَلَبَّبْتُهُ بِرِدَائِهِ، فَقُلْتُ: مَنْ أَقْرَأَكَ هَذِهِ السُّورَةَ الَّتِي سَمِعْتُكَ تَقْرَأُ؟ قَالَ: أَقْرَأَنِيهَا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ [آله و] سَلَّمَ، فَقُلْتُ: كَذَبْتَ، فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ [آله و] سَلَّمَ قَدْ أَقْرَأَنِيهَا عَلَى غَيْرِ مَا قَرَأْتَ، فَانْطَلَقْتُ بِهِ أَقُودُهُ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ [آله و] سَلَّمَ، فَقُلْتُ: إِنِّي سَمِعْتُ هَذَا يَقْرَأُ بِسُورَةِ الفُرْقَانِ عَلَى حُرُوفٍ لَمْ تُقْرِئْنِيهَا، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ [آله و] سَلَّمَ: «أَرْسِلْهُ، اقْرَأْ يَا هِشَامُ» فَقَرَأَ عَلَيْهِ القِرَاءَةَ الَّتِي سَمِعْتُهُ يَقْرَأُ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ [آله و] سَلَّمَ: «كَذَلِكَ أُنْزِلَتْ»، ثُمَّ قَالَ: «اقْرَأْ يَا عُمَرُ» فَقَرَأْتُ القِرَاءَةَ الَّتِي أَقْرَأَنِي، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ [آله و] سَلَّمَ: «كَذَلِكَ أُنْزِلَتْ إِنَّ هَذَا القُرْآنَ أُنْزِلَ عَلَى سَبْعَةِ أَحْرُفٍ، فَاقْرَءُوا مَا تَيَسَّرَ مِنْهُ»

[4] . وَقَالَ أَبُو شَامَةَ ظَنَّ قَوْمٌ أَنَّ الْقِرَاءَاتِ السَّبْعَ الْمَوْجُودَةَ الْآنَ هِيَ الَّتِي أُرِيدَتْ فِي الْحَدِيثِ وَهُوَ خِلَافُ إِجْمَاعِ أَهْلِ الْعِلْمِ قَاطِبَةً وَإِنَّمَا يَظُنُّ ذَلِك بعض أهل الْجَهْل وَقَالَ بن عَمَّارٍ أَيْضًا لَقَدْ فَعَلَ مُسَبِّعُ هَذِهِ السَّبْعَةِ مَالا يَنْبَغِي لَهُ وَأَشْكَلَ الْأَمْرَ عَلَى الْعَامَّةِ بِإِيهَامِهِ كُلَّ مَنْ قَلَّ نَظَرُهُ أَنَّ هَذِهِ الْقِرَاءَاتِ هِيَ الْمَذْكُورَةُ فِي الْخَبَرِ وَلَيْتَهُ إِذِ اقْتَصَرَ نَقَصَ عَنِ السَّبْعَةِ أَوْ زَادَ لِيُزِيلَ الشُّبْهَةَ وَوَقَعَ لَهُ أَيْضًا فِي اقْتِصَارِهِ عَنْ كُلِّ إِمَامٍ عَلَى رَاوِيَيْنِ أَنَّهُ صَارَ مَنْ سَمِعَ قِرَاءَةَ رَاوٍ ثَالِثٍ غَيْرِهِمَا أَبْطَلَهَا وَقَدْ تَكُونُ هِيَ أَشْهَرَ وَأَصَحَّ وَأَظْهَرَ وَرُبَّمَا بَالَغَ مَنْ لايفهم فَخَطَّأَ أَوْ كَفَّرَ (فتح الباري لابن حجر (9/ 30)

وَقَالَ مَكِّيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ هَذِهِ الْقِرَاءَاتُ الَّتِي يُقْرَأُ بِهَا الْيَوْمَ وَصَحَّتْ رِوَايَاتُهَا عَنِ الْأَئِمَّةِ جُزْءٌ مِنَ الْأَحْرُفِ السَّبْعَةِ الَّتِي نَزَلَ بِهَا الْقُرْآنُ ثُمَّ سَاقَ نَحْوَ مَا تَقَدَّمَ قَالَ وَأَمَّا مَنْ ظَنَّ أَنَّ قِرَاءَةَ هَؤُلَاءِ الْقُرَّاءِ كَنَافِعٍ وَعَاصِمٍ هِيَ الْأَحْرُفُ السَّبْعَةُ الَّتِي فِي الْحَدِيثِ فَقَدْ غَلِطَ غَلَطًا عَظِيمًا قَالَ وَيَلْزَمُ مِنْ هَذَا أَنَّ مَا خَرَجَ عَنْ قِرَاءَةِ هَؤُلَاءِ السَّبْعَةِ مِمَّا ثَبَتَ عَنِ الْأَئِمَّةِ غَيْرُهُمْ وَوَافَقَ خَطَّ الْمُصْحَفِ أَنْ لَا يَكُونَ قُرْآنًا وَهَذَا غَلَطٌ عَظِيمٌ فَإِنَّ الَّذِينَ صَنَّفُوا الْقِرَاءَاتِ مِنَ الْأَئِمَّةِ الْمُتَقَدِّمِينَ كَأَبِي عُبَيْدٍ الْقَاسِمِ بْنِ سَلَّامٍ وَأَبِي حَاتِمٍ السِّجِسْتَانِيِّ وَأَبِي جَعْفَرٍ الطَّبَرِيِّ وَإِسْمَاعِيلَ بْنِ إِسْحَاقَ وَالْقَاضِي قَدْ ذَكَرُوا أَضْعَافَ هَؤُلَاءِ (فتح الباري لابن حجر (9/ 31)

وَقَالَ بن السَّمْعَانِيّ فِي الشَّافِي التَّمَسُّكُ بِقِرَاءَةِ سَبْعَةٍ مِنَ الْقُرَّاءِ دُونَ غَيْرِهِمْ لَيْسَ فِيهِ أَثَرٌ وَلَا سُنَّةٌ وَإِنَّمَا هُوَ مِنْ جَمْعِ بَعْضِ الْمُتَأَخِّرِينَ فَانْتَشَرَ رَأْيُهُمْ أَنَّهُ لَا تَجُوزُ الزِّيَادَةُ عَلَى ذَلِكَ قَالَ وَقَدْ صَنَّفَ غَيْرُهُ فِي السَّبْعِ أَيْضًا فَذَكَرَ شَيْئًا كَثِيرًا مِنَ الرِّوَايَاتِ عَنْهُمْ غَيْرَ مَا فِي كِتَابِهِ فَلَمْ يَقُلْ أَحَدٌ إِنَّهُ لَا تَجُوزُ الْقِرَاءَةُ بِذَلِكَ لِخُلُوِ ذَلِكَ الْمُصْحَفِ عَنْهُ وَقَالَ أَبُو الْفَضْلِ الرَّازِيُّ فِي اللَّوَائِحِ بَعْدَ أَنْ ذَكَرَ الشُّبْهَةَ الَّتِي مِنْ أَجْلِهَا ظَنَّ الْأَغْبِيَاءُ أَنَّ أَحْرُفَ الْأَئِمَّةِ السَّبْعَةِ هِيَ الْمُشَارُ إِلَيْهَا فِي الْحَدِيثِ وَأَنَّ الْأَئِمَّةَ بَعْدَ بن مُجَاهِدٍ جَعَلُوا الْقِرَاءَاتِ ثَمَانِيَةً أَوْ عَشْرَةً لِأَجْلِ ذَلِكَ قَالَ وَاقْتَفَيْتُ أَثَرَهُمْ لِأَجْلِ ذَلِكَ وَأَقُولُ لَوِ اخْتَارَ إِمَامٌ مِنْ أَئِمَّةِ الْقُرَّاءِ حُرُوفًا وَجَرَّدَ طَرِيقًا فِي الْقِرَاءَةِ بِشَرْطِ الِاخْتِيَارِ لَمْ يَكُنْ ذَلِكَ خَارِجًا عَنِ الْأَحْرُفِ السَّبْعَةِ وَقَالَ الْكَوَاشِيُّ كُلُّ مَا صَحَّ سَنَدُهُ وَاسْتَقَامَ وَجْهُهُ فِي الْعَرَبِيَّةِ وَوَافَقَ لَفْظُهُ خَطَّ الْمُصْحَفِ الْإِمَامِ فَهُوَ مِنَ السَّبْعَةِ الْمَنْصُوصَةِ فَعَلَى هَذَا الْأَصْلِ بُنِيَ قَبُولُ الْقِرَاءَاتِ عَنْ سَبْعَةٍ كَانُوا أَوْ سَبْعَةِ آلَافٍ وَمَتَى فُقِدَ شَرْطٌ مِنَ الثَّلَاثَةِ فَهُوَ الشَّاذُّ قُلْتُ وَإِنَّمَا أَوْسَعْتُ الْقَوْلَ فِي هَذَا لِمَا تَجَدَّدَ فِي الْأَعْصَارِ الْمُتَأَخِّرَةِ مِنْ تَوَهُّمٍ أَنَّ الْقِرَاءَاتِ الْمَشْهُورَةَ مُنْحَصِرَةٌ فِي مِثْلِ التَّيْسِيرِ وَالشَّاطِبِيَّةِ وَقَدِ اشْتَدَّ إِنْكَارُ أَئِمَّةِ هَذَا الشَّأْنِ عَلَى مَنْ ظَنَّ ذَلِكَ كَأَبِي شَامَةَ وَأَبِي حَيَّانَ وَآخِرُ مَنْ صَرَّحَ بِذَلِكَ السُّبْكِيُّ فَقَالَ فِي شَرْحِ الْمِنْهَاجِ عِنْدَ الْكَلَامِ عَلَى الْقِرَاءَةِ بِالشَّاذِّ صَرَّحَ كَثِيرٌ مِنَ الْفُقَهَاءِ بِأَنَّ مَا عَدَا السَّبْعَةِ شَاذٌّ تَوَهُّمًا مِنْهُ انْحِصَارَ الْمَشْهُورِ فِيهَا (فتح الباري لابن حجر (9/ 32)

وَقَالَ الْقَاضِي أَبُو بَكْرِ بْنُ الْعَرَبِيِّ فِي الْعَوَاصِمِ: ضَبْطُ الْأَمْرِ عَلَى سَبْعِ قِرَاءَاتٍ لَيْسَ لَهُ أَصْلٌ فِي الشَّرْعِ، وَقَدْ جَمَعَ قَوْمٌ ثَمَانِيَ قِرَاءَاتٍ، وَقَوْمٌ عَشْرًا، أَصْلُ ذَلِكَ أَنَّهُ - صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ [آله و] سَلَّمَ -، قَالَ: «أُنْزِلَ الْقُرْآنُ عَلَى سَبْعِ أَحْرُفٍ» فَظَنَّ قَوْمٌ أَنَّهَا سَبْعُ قِرَاءَاتٍ وَهَذَا بَاطِلٌ، وَتَيَمَّنَ آخَرُونَ بِهَذَا اللَّفْظِ فَجَمَعُوا سَبْعَ قِرَاءَاتٍ. (البحر المحيط في أصول الفقه، ابوعبدالله بدرالدین محمد زرکشی، دارالکتبی، 1414، ج2، ص220)

[5] . برخلاف آنچه امروزه گاهی گمان می‌شود که این قرائت تنها قرائت متواتر است و بقیه این اندازه معروف نبوده، حقیقت این است که در قرون اولیه این قرائت در مقایسه با سایر قرائات رواج خیلی زیادی هم نداشته است. مثلا در میان قراء سبعه و راوایان چهارده‌گانه آنها هریک «متفردات»ی دارد (مثلا متفردات حفص، یعنی مواردی از قرآن که از میان این چهارده روایت، تنها و تنها حفص دان گون قرائت کرده است) طبری، مفسر معروف اهل سنت در قرن چهارم، که در تفسیرش به نقل بسیاری از قرائاتی که امروزه برای ما شاید ناآشنا باشد اهتمام دارد ظاهرا اصلا با قرائت حفص آشنا نبوده و در تفسیر آیات هرگاه به یکی از محل‌هایی می‌رسد که حفص قرائت متمایزی در آن مورد داشته است، هیچ اشاره‌ای بدان قرائت نمی‌کند. (ر. ک: مقاله «قراءة حفص عن عاصم ليست من مرويات الطبري في القراءات» در http://vb.tafsir.net/tafsir1071/#.WxUHLSCLlPZ

[تعلیقه: این ادعا نیاز به بررسی جدی دارد ولی بر فرض صحت، پاسخ آن این است که طبری بر ثبت قراءة العامة به دلیل رواج و بی‌نشان بودن آن و عدم اهتمام قراء نامی به آن و ترجیح آنان به تمایز با تمسک به قرائات دیگر، اهتمام نداشته و - چنان که مقدسی (قرن چهارم) در احسن التقاسیم در گزارشی مهم تصریح کرده - فرهنگ آن دوران چنین بوده که قراء نامی با قرائت‌های غیر قرائت العامة (که بعدها به حفص از عاصم نامبردار شد) برای خود تمایز و اعتبار دست و پا می‌کرده‌اند. در حقیقت آنان آگاهی از قرائت مطابق  قرائت حفص از عاصم را که در آن دوران به قرائت العامة شناخته می‌شد، به دلیل فراگیر و رایج و بدون نشان بودن، هنر نمی‌ دانستند و هنر را در تسلط بر قرائات غیر قرائت العامة - که قرائت عمومی بود - می‌دیدند. ان شاء الله عبارت‌های احسن التقاسیم را در قسمت‌های بعد به تفصیل ارائه و به بحث خواهم گذاشت و خلاصه‌ای از آن را در مقاله ای گزارش کرده‌ام (هنوز منتشر نشده). شاهد عرض بنده عدم اشاره به آن است؛ بله اگر می آورد و تضعیف می‌کرد، قابل بحث بود ولی بنا بر ادعا، او اصلا اشاره نکرده و ادعای عدم اطلاع و عدم دسترسی نشان دهنده بی‌خبری مدعی است لذا عرض شد این ادعا نیاز به بررسی جدی دارد. به نظرم این مطلب مؤید نظریه این همانی و شاهد بطلان قرائات غیر قرائت العامه و واحده است؛ یعنی دقیقا عکس آنچه جناب آقای مفیدی در پی اثبات آن است! حقیر مقاله‌ای دارد که از جهتی به این موضوع پرداخته است (مقاله‌ای که به آن اشاره شد، ان شاء الله پس از انتشار در این وبلاگ ارائه خواهد شد). ضمنا این بحث به صورت خاص ظرفیت یک مقاله علمی پژوهشی را دارد. ان شاء الله به این مسئله با تفصیل ورود خواهم کرد.]

[6] . در کتاب کافی (ج2، ص630) حدیثی است که شخصی به امام صادق ع عرض می‌کند که «مردم می‌گویند که قرآن بر سبعة احرف نازل شده است؛ و امام ع پاسخ می‌دهد که دروغ می‌گویند، بر حرفی واحد از نزد خدایی واحد نازل شده است: (عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَيْنَةَ عَنِ الْفُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع إِنَّ النَّاسَ يَقُولُونَ إِنَّ الْقُرْآنَ نَزَلَ عَلَى سَبْعَةِ أَحْرُفٍ فَقَالَ كَذَبُوا أَعْدَاءُ اللَّهِ وَ لَكِنَّهُ نَزَلَ عَلَى حَرْفٍ وَاحِدٍ مِنْ عِنْدِ الْوَاحِد).

دقت کنید: سوال کننده، گفتن این جمله «إِنَّ الْقُرْآنَ نَزَلَ عَلَى سَبْعَةِ أَحْرُفٍ» را به مردم نسبت می‌دهد، نه به حدیث نبوی؛ و حضرت نمی‌فرمایند که این حدیث جعلی است؛ بلکه می‌فرماید این دشمنان خدا دروغ می‌گویند.  [«كَذَبُوا أَعْدَاءُ اللَّهِ » بر جعلی بودن دلالت ندارد؟!! مفسر این روایت - البته اگر به تفسیر نیازمند باشد! - روایت صحیح السند از امام باقر ع است که در همان فضا و دوران زندگی می‌کردند:«ان القرآن واحد نزل من عند واحد، و لكن الاختلاف يجي‏ء من قبل الرواة» البته این تفسیر برای سبعة احرف (یعنی جواز تغییر کلمات قرآن به کلمات تقریبا هم‌معنا) با روایات زیادی از سبعة احرف نمی‌سازد و هیچ قرینه‌ای در روایت نیست که این معنا غلبه تمام بر دیگر معانی یافته باشد و البته روایت امام باقر ع قرینه بطلان این تفسیر است و بدین معنی است که روایات سبعة احرف کلاً باطل است، هرچند در منابع شیعی نیز ورود کرده باشد. 

در نقد روایات شیعی سبعة احرف باید گفت اگر این تفسیر را بپذیریم، بدین معنی است که سبعة احرف در این معنا غلبه یافته است و بر اساس این فرض، چگونه می‌توان تصور کرد که اهل بیت ع که در همان فضا و دوران زندگی می‌کردند، از این اصطلاح برای مقصد دیگر استفاده کنند و در عین حال سخن از حرف واحد و قرائت واحده به میان آورند؟!‌ روشن است که احادیث سبعة احرف اولاً: به این تفسیر نیست هرچند ممکن است برخی این تفسیر را برای آن مطرح کرده باشند و ثانیاً: این روایت نظر به صرف این تفسیر ندارد بلکه همه روایات سبعة احرف را نشانه گرفته است و بدین روی می‌توان این روایت را معارض روایات سبعة‌ احرف در روایات شیعی قلمداد کرد. البته اشکالات روایات سبعة‌احرف بیش از این است و تفاسیر گوناگونی برای آن‌ها ارائه شده است.]

اگر کسی با تحولات اجتماعی زمان امام صادق ع آشنا باشد، بین این حدیث و احادیث نبوی‌ای که درباره نزول قرآن به سبعه احرف روایت شده، منافاتی نمی‌بیند. در قرون اول و دوم هجری، این تلقی غلط از حدیث نبوی نزول قرآن بر هفت حرف در میان بسیاری از مسلمانان رایج شده بود که مقصود از این حدیث این است که هرجا بیان عبارتی از عبارات قرآن برای شما دشوار بود، می‌توانید مترادف آن را بگویید؛ و این را به پیامبر ص نسبت می‌دادند، و روال برخی از صحابه هم همین بوده است! (این یکی از تحلیل‌هایی بود که در دو قرن اول درباره فلسفه تعدد قرائات رایج بود، و اسم آن را «ترادف تسهیلی» می‌گذاریم؛ یعنی جواز مترادف‌گویی برای آُان گرفتن بر امت!).

احادیثی که چنین نسبتی به پیامبر اکرم ص و صحابه داده‌اند در کتب اهل سنت و جزء احادیث صحیح آنها! موجود است (...) چنانکه مثلا از سفیان بن عیینة ( در قرن دوم) می پرسد: اختلاف قرائت مدنیین و عراقیین آیا از سبعة أحرف است؟ می گوید: خیر، سبعة أحرف این است که خودت برای کلمه قرآن، مترادف قرائت کنی (فتح الباري لابن حجر ج9، ص30: وَقد أخرج بن أَبِي دَاوُدَ فِي الْمَصَاحِفِ عَنْ أَبِي الطَّاهِرِ بن أبي السَّرْح قَالَ سَأَلت بن عُيَيْنَةَ عَنِ اخْتِلَافِ قِرَاءَةِ الْمَدَنِيِّينَ وَالْعِرَاقِيِّينَ هَلْ هِيَ الْأَحْرُفُ السَّبْعَةُ قَالَ لَا وَإِنَّمَا الْأَحْرُفُ السَّبْعَةُ مِثْلُ هَلُمَّ وَتَعَالَ وَأَقْبِلْ أَيَّ ذَلِكَ قلت أجزأك قَالَ وَقَالَ لي بن وَهْبٍ مِثْلَهُ). و ... توضیح داده که مقصود وی این بوده است که قرائات مشهور به قرائات مدنی و کوفی و بصری و ...، که همگی با سند متصل از پیامبر ص نقل شده، همگی حرف واحد است. [تعلیقه: تفسیر شخصی ابن عیینه چقدر معتبر و صائب است؟ با ده‌ها روایت دیگر از اهل تسنن و شیعه چه می‌کنید؟ ] در چنین فضایی ائمه اطهار با این تلقی غلط از آن روایت نبوی درگیر می‌شوند، و تصریح می‌کنند که قرآن فقط آن حرف واحدی است که از جانب خداوند نازل شده است [تعلیقه: قرینه شما از این نیت‌خوانی چیست؟] از این رو  شیعیانی که در زمان اهل بیت ع با این فضا آشنا بودند، هیچگاه حرف واحد در حدیث امام صادق ع را به معنای قرائت واحد قلمداد نمی‌کردند و لذا حتی یک نفر هم از امامان سوال نکرد که کدام این قرائت‌هایی که الان در میان ما رایج است، همان حرف واحد است [تعلیقه: این استدلال صحیح نیست، بلکه اتفاقاً سؤال نکردن آن‌ها نشان می‌دهد مردم نیز از فرمایش امام همان چیزی را فهمیده‌اند که علمای شیعه فهمیده‌اند؛ یعنی همان سبعة احرف مشهور نزد اهل تسنن مورد سؤال در روایت بالا!]؛ و جالب اینکه خود ائمه ع هم در نمازهایشان – حتی در جاهایی که غیرشیعه‌ای نبوده و محل تقیه نبوده است – در نماز، گاه «مالک یوم الدین» (قرائت عاصم) می‌خوانده‌اند و گاه «ملک یوم الدین» (قرائت نافع) و هیچکس هم حتی یکبار از ایشان نپرسید اگر قرائت واحدی باید باشد کدام از این دو قرائت درست است [تعلیقه: در باره ملک و مالک که تغییر محتوایی ایجاد می‌کند، به اندازه یک مقاله یا یک کتاب حرف است و در اینجا به همین مقدار بسنده می‌کنم که:‌روایات مورد اشاره در تعارض است با روایات فراوان که بعضاً صحیح السند هستند و به برخی اشاره شد و در کتاب مهم مصاحف سجستانی (238ق)  آمده است:‌«" أول من قرأها "ملك" مروان."[6]» ر.ک: پیوست همین پست ]؛ و از همه جالبتر اینکه خود مرحوم کلینی که در کافی این حدیث را آورد در همان کافی در احادیث دیگری براحتی قرائات مختلفی را نقل می‌کند [تعلیقه: نقل، دلیل بر صحت و تأیید همه قرائت‌ها نیست بلکه به معنای عدم تشخیص قرائت واحده از بین قرائات مختلف است؛ یعنی او باور دارد که قرائتی که جبرئیل آورده یکی است ولی نمی‌داند کدامیک از قرائات موجود است؛ از این رو قرائات را با اختلاف می‌آورد ولی نه هر قرائتی را بلکه تنها قرائاتی را آورده که احتمال می‌دهد همان قرائت واحده نازل شده باشد]؛ یعنی در یک حدیث آیه را بر اساس همین قرائت حفص از عاصم می‌آورد و در حدیثی دیگر امام قرائت دیگری را مطرح می‌کند و هر دو نیز از امام معصوم است (مثلا آیه «قل‏ اعملوا فسيرى‏ الله‏ عملكم‏ و رسوله‏ و المؤمنون» که به صورت «والمأمونون» هم قرائت شده: کافی ج۱ ص220 و 424)‏. [تعلیقه: در آیه 222 سوره بقره «یطهرن» دو قرائت دارد با مفهوم و حکم فقهی متفاوت؛ یعنی می‌فرمایید در این مورد نیز تکلیف زن‌ها دو گونه است؟!!!!!! ] در واقع، با تلاش ائمه ع و همراهی برخی از اهل قرائات (که هم جزء بزرگان شیعه و هم جزء بزرگان اهل سنت بوده‌اند)، در قرون سوم و چهارم کم‌کم این فضا اصلاح می‌شود و دیگر کسی به خود اجازه نمی‌داده که با استناد به این فهم غلط از روایت سبعة احرف، چنان اقدام ناصوابی انجام دهد.

[تعلیقه: خلاصه حرف آقای مفیدی این است که مراد از احرف سبعه در دو قرن اول و دوم جواز استفاده از کلمات مترادف به اختیار خود قراء است نه آن‌که صرفا مستند به روایات باشد و حرف واحد موجود در روایت امام صادق ع به این معنی است که هر قرائت مستندی که از پیغمبر باشد، از جانب خداست و ممکن است هزار قرائت از جانب خدا آمده باشد و همه آن‌ها یکی به شمار می‌رود. (بر اساس توضیحات گوینده در فایل صوتی و متنی) این تفسیر بسیار عجیب و مخالف این روایت صحیح از امام باقر ع است که فرمود: «ان القرآن واحد نزل من عند واحد، و لكن الاختلاف يجي‏ء من قبل الرواة» حضرت می‌فرماید اختلاف از جانب قراء است نه از جانب جبرئیل و خدای متعال!! ولی آقای مفیدی می‌گوید همه اختلاف قرائات مستند مصداق حرف واحد و قرائت واحده است!!]

.[7] اختلاف قرائات را گاهی حمل بر «ترادف تسهیلی» کرده اند به این معنا که مجاز به استعمال کلماتی مترادف (سماعی یا عرفی) در آیات قرآن هستیم که به شدت مورد نهی اهل بیت علیهم السلام قرار گرفته است، لکن بهترین وجه برای توجیه اختلاف قرائات متواتر، «تباین تنزیلی» است به این معنا که کلمات وحی وجوه گوناگونی می توانند داشته باشند که هر کدام در فضای مخصوص به خود صحیح است والبته راه دستیابی به آنها فعلاً منحصر به اخبار متواتر است [تعلیقه: اولاً: ما حتی یک روایت متواتر نداریم. ثانیاً: در فرضیه تباین تنزیلی با قرائاتی که مفاهیم متعارض ارائه می‌کنند، چه می‌کنید؟ مانند دو قرائت «یطهرن»]. در اثر تلقی اشتباه بعض صحابه از روایت سبعة أحرف، امثال ابن عیینه و حتی مالک بن انس یکی از ائمه اربعه اهل سنت، چنین گمان می کردند که شش حرف از این هفت حرف، حروف توسعه بر امت هستند، یعنی چون به گمان آنها اساس هفت حرف، بر توسعه و تخفیف و تسهیل بر امت در تجویز قرائت قرآن به مرادف بوده، پس یک حرف، نازل من عند الله است، و شش حرف هم از ناحیه مردم از باب مترادفات است، دقیقا مثل امروز که بعض فقهاء برای غیر متمکن از قرائت میگویند به ترجمه اکتفا کند، آنها نیز می  گفتند: در قرائت قرآن، چه بگویی: تعال، و چه بگویی: هلمّ، هر دو قرآن است، چون خود خداوند برای تسهیل، اجازه داده است که قرآن را به نحو مرادف بخوانید، و این در اُنس قبائل مختلف به لغات مترادف مختلف خیلی نمود داشت، لذا ابن مسعود وقتی شخص نتوانست بگوید: طعام الاثیم، فورا گفت بگو: طعام الفاجر! [تعلیقه:هرچند ابن مسعود متهم است به تغییر کلمات که اصلش معلوم نیست زیرا تغییر کلمات - برعکس سخن و ادعای آقای مفیدی - در آن زمان مذموم بود و چون ابن مسعود مترود دستگاه حاکم بود، بعید نیست به او این نسبت‌ها داده شده باشد (برای کوبیدن او) ولی در این مورد خاص، آن شخص به جای «طعام الاثیم» می‌خواند: «طعام الیتیم» و چون طعام الیتیم معنای نادرستی القا می‌کند، ابن مسعود بین بد و بدتر، بد را انتخاب کرد و به او از باب ناچاری پیشنهاد کرد به جای طعام الیتیم بگوید طعام الفاجر. استاد معرفت در التمهيد في علوم القرآن، ج‏2، ص: 101 در این باره مطالب خوبی دارند و حقیر نیز تعلیقاتی دارم که گویا در همین وبلاگ آمده است.]

[8] . متاسفانه عدم اطلاع برخی از معاصران موجب گردیده که گمان کنند که تنها قرائت حفص از عاصم (که مبنای نگارش مصحف امروزی است) متواتر است ؛ و بقیه قرائات سبعه این گونه نیست [!!!!]. در حالی که شیوع این قرائت خاص، چنانکه در ادامه توزیع خواهیم داد به صنعت چاپ و اقدام دولت عثمانی برمی‌گردد؛ وگرنه تا پیش از آن مثلا در همین ایران قرائت شعبه از عاصم رایجتر بوده؛ و یا همین الان در مناطق غرب آفریقا قرائتِ (و مصحف‌های نگاشته شده بر اساس قرائتِ) نافع بسیار رایج‌تر است.

ادامه دارد.

پیوست

نویسنده قواعد تفسیر قرآن در باره قرائت «ملک» آورده است:

«آیه چهارم سوره حمد در مصحف‌های موجود «مالک یوم الدین» است و گفته‌اند: بسیاری از صحابه (همچون أبیّ، ابن ‌مسعود، معاذ، ابن ‌عباس) و بسیاری از تابعین (مانند قتاده و اعمش) و عاصم و کسائی (از قاریان هفت‌گانه) و خلف و یعقوب (از قاریان ده‌گانه) نیز به همین صورت قرائت کرده‌اند. اما زید، ابوالدرداء،‌ ابن ‌عمر،‌ مِسوَر و بسیاری دیگر از صحابه و تابعین و پنج قاری از قاریان هفت‌گانه (عبد الله بن عامر دمشقی، ابن ‌کثیر مکی، ابوعمرو بصری، حمزه کوفی، نافع مدنی) آن را «ملک» خوانده‌اند[8] و با توجه به این‌که هم در عصر صحابه و تابعان قرائت «ملک» شایع و رایج بوده و هم پنج تن از قاریان هفت‌گانه که هرکدام امام قرائت بوده و گروه زیادی از مسلمانان از آنان پیروی می‌کرده‌اند، «ملک» قرائت کرده‌اند‌ و در روایات نقل شده از معصومان‰ نیز قرائت مالک[9] ‌و قرائت «ملک»[10] هر دو دیده می‌شود و اکنون نیز هرچند قرائت «مالک یوم الدین» مشهورتر است، ولی قرائت «ملک یوم الدین» هم شایع و رایج است و فقها و مراجع بزرگ هر دو قرائت را صحیح دانسته و می‌دانند.[11] با این وضعیت، چگونه اطمینان حاصل می‌شود که قرائت «مالک» که با اعراب کنونی قرآن مطابقت دارد، قرائت تلقی شده از رسول خدا9 و قرائت «ملک» قرائت اختراعی و نادرست است؟!»[12]

نقد و بررسی

1. پیش از هرچیز یادآور می‌شویم که از بین دو قرائت مالک و ملک تنها یکی از آن‌ دو صحیح است و نمی‌توان صحت هر دو را پذیرفت؛ زیرا «مالک» و «ملک» تفاوت معنایی روشنی دارند و نمی‌توان از باب لهجه و مانند آن هر دو را پذیرفت. در صحیحه زراره از امام باقر† آمده است: «إن القرآن واحد نزل من عند واحد و لكن الاختلاف يجيئ من قبل الرواة؛ قرآن يكى است و از جانب يكى نازل شده است؛ اما اين اختلاف قرائات از جانب قاريان پديد مى‏آيد.»[13]

2. سجستانی (238ق) در کتاب المصاحف آورده است: «[269] حدثنا عبداللّه حدثنا عبداللّه بن سعيد حدثنا ابن يمان عن معمر عن الزهري أن النبي- صلى اللّه عليه و سلّم- و أبا بكر و عمر و عثمان قرءوا "مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ‏" و أول من قرأها "ملك" مروان.»[14]

3. انس گويد: با رسول خدا 9 و ابوبکر و عمر و عثمان و علي نماز خواندم، آنان همگي مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ قرائت مي کردند.[15]

4. تشکیک در شهرت قرائت «ملک» به لحاظ تاریخی نیز بسیار جدی است تا آنجا که چه بسا بتوان به طور قطع شهرت آن را نادرست تلقی کرد. برای درک مطلب ابتدا باید توجه کرد که سوره حمد را همه مردم از کوچک و بزرگ در حافظه دارند و روزانه بارها و بارها آن را قرائت می‌کنند. در زمان رسول خدا9 شمار بسیار زیادی از مردم در نمازهای واجب و غیر آن قرائت صحیح سوره فاتحة الکتاب را از شخص پیامبر9 شنیده بودند و با تأسّی از ایشان درست ادا می‌کردند. همچنین عموم مردم فرق بین ملک و مالک را می‌دانستند و پیامبر9 نیز در برابر چنین انحراف‌هایی به شدّت موضع می‌گرفت[16]؛ زیرا تحریف آشکار آیه به شمار می‌رفت؛ بنابراین، قرائت صحیح که مطابق قرائت پیامبر9 بود تا ایشان زنده بود، بر قرار و در جهان اسلام پخش شده بود؛ زیرا اولین چیزی که هر مسلمانی می‌آموزد سوره حمد بوده و نماز بدون این سوره باطل است. پس از پیامبر9 نیز قرائت ایشان همچنان بر قرار بود و تا توحید مصاحف هیچ گزارشی مبنی بر تغییر مالک به ملک شنیده نشده است. در جریان توحید مصاحف نیز قاریانی که برای ایجاد وحدت در قرائت از مدینه به عالم اسلام سفر کردند، همچنان هماهنگ و صحیح قرائت می‌کردند؛ زیرا آنان قرائت را از شخص رسول خدا9 و صحابه آن حضرت که مانند آن حضرت صحیح قرائت می‌کردند، شنیده بودند. تا اینجا روشن است که در دهه‌های نخست قرائت صحیح در عالم اسلام پخش شده و به طور صحیح قرائت می‌شد. گزارش ذیل مطلب را بیشتر آشکار می‌کند: «ابو درداء از قاریان دوران حیات پیامبر اکرم ص می‌گوید: من دانش‌آموختگان قرائت خود را شمارش کردم که بیش از 1600 نفر شدند» (التمهید،‌ ج2، طبقات القراء، طبقه اول، 4. ابودرداء (به نقل از تذکرة‌ الخواص ابن جوزی، ص 35)) این حاصل تلاش یک نفر است حال حاصل تلاش صدها و هزاران قاری زمان پیامبر اکرم ص که قرائت او را در سراسر جهان اسلام پراکنده کردند، چگونه است؟ آن‌هم در حالی که طبق برخی گزارش‌ها – که در ادامه در متن آمده – قرائت عموم مردم ده‌ها سال بعد از رحلت پیامبر اکرم ص مطابق با قرائت ایشان بوده است و نیز گزارشی از مکی بن ابی‌طالب در مورد اختلاف بسیار اندک مصاحف بعد از توحید مصاحف که بیشترین اختلاف در مورد مصحف شام و عراق تنها با چهل حرف (مورد) و کم‌ترین اختلاف مربوط به مصحف کوفه و بصره با تنها پنج اختلاف بوده است! (ر.ک: مقدمتان فی علوم القرآن، به کوشش آرتور جفری، مقدمه المبانی؛ القراءات القرآنیة تاریخ و تعریف، عبدالهادی فضلی، ص 113)

حال فرض بگیریم که در جایی از جهان اسلام یک قاری بر اساس اجتهاد شخصی خود گمان کند که بهتر است به جای مالک، ملک بخواند، و باز فرض کنیم که این قاری طرفدارانی دارد که از او تبعیت می‌کنند، سؤال این است که تغییر قرائت او چقدر در تغییر قرائت عموم مردم که هر روز بارها در نماز واجبشان حمد را قرائت می‌کردند، می‌توانسته تأثیر بگذارد و مردم چقدر از او می‌پذیرند؟ در آن زمان که رسانه‌ای نبوده و بسیاری از قراء بر قرائت صحیح و اصلی اصرار می‌کرده‌اند و عموم مردم نیز از کودکی بر قرائت صحیح عادت کرده‌اند، در آن پهنه بسیار وسیع جهان اسلام، تغییر قرائت این کلمه چقدر تأثیر‌گذار بوده است؟ 

قدیمی‌ترین گزارشی که از شهرت این قرائت شده از کیست؟ فرض کنیم بر اساس برخی گزارش‌ها بپذیریم چند قاری از قراء سبعه که عمدتاً به اواخر قرن اول و اوائل قرن دوم هجری باز می‌گردند، ملک قرائت کرده‌ باشند، این چند قاری در جهان اسلام چقدر تأثیرگذارند؟ مثلاً‌ ابن عامر قاری شام است[17]؛ او نهایتاً‌ در یک یا چند مسجد از شهر دمشق یا مرکزی که در آن می‌زیسته قرائت می‌کرده، چگونه می‌توان فرض کرد او توانسته باشد قرائت عموم مردم سرزمین شام را که در صدها شهر و هزاران روستا‌ پراکنده بوده‌اند و به قرائت آباء و اجدادی خود یعنی «مالک» قرائت می‌کرده‌اند، تغییر دهد؟ یا نافع مدنی و ابن کثیر مکی که قاریان حجاز می‌باشند، چگونه می‌توانسته‌اند قرائت میلیون‌ها نفر ساکن حجاز را تغییر دهند و قرائتشان را بر قرائتی که ده‌ها سال مردم ساکن در صدها و هزارها شهر و روستا بر اساس آن قرائت می‌کردند، تفوق و برتری بخشند و به شهرت رسانند؟

مهم‌تر از این، قدیمی‌ترین گزارش‌هایی که از قاریان بر جای مانده خود با واسطه و محتمل الخطاست و در باره گزارش‌ها اطمینانی در اختیار نیست (به ویژه در مورد قاریانی که ملک خوانده‌اند!). هیچ‌یک از دو راوی ابن‌ عامر قاری شام که به سال 118 درگذشته، او را ندیده‌اند؛ زیرا هشام بن عمار در سال 153 به دنیا آمد و ابن ذکوان در سال 173 متولد شد! دو راوی ابن کثیر الداری قاری مکه نیز همین مشکل را دارند! ابن کثیر متوفای 120 هجری قمری است و  بزّی متولد سال 170 و قنبل متولد سال 195 هجری قمری! روایان ابوعمرو مازنی قاری بصره (متوفای 154ق) و حمزة زیّات کوفی (متوفای 156ق) نیز همین مشکل را دارند! یعنی دوری (حفص بن عمر) متوفای 246هجری و سوسی (صالح بن زیاد) متوفای 261 هجری راویان ابوعمرو و خلف بن هشام بزّاز (150 – 229ق) و خلاد بن خالد شیبانی متوفای 220هجری راویان حمزه. با این وصف چقدر به نقل این راویان در مورد صدها اختلاف قرائت از کسانی که آن‌ها را ندیده‌اند و خدا می‌داند بین این راویان و آن‌ها چند واسطه بوده، اطمینان می‌شود؟ افزون بر این،‌ اعتبار این امامان قرائت چقدر بوده است و چقدر می‌توانسته‌اند تأثیر گذار باشند؟ نویسنده معرفة القراء اکبار، در باره ابن عامر – قاری شام –  به نقل از ذهبی آورده است:‌ «وی نسب خود را پنهان می‌کرد .... آن گاه که سلیمان بن عبدالملک به خلافت رسید، به مهاجر بن ابی مهاجر فرمان داد که به مسجد دمشق برود و پشت سر جایگاه امام بایستد و هنگامی که ابن عامر خواست برای امامت جلو بایستد، لباس وی را بگیرد و به طرف خود بکشد و به او بگوید:‌ بیا عقب! هرگز نشاید که یک فرد مجهول النسب در جایگاه امامت قرار گیرد.» (ج1، ص 69).

غیر عرب بودن پنج تن از قراء سبعه نیز چیزی نیست که بتوان از آن به آسانی عبور کرد. (التيسير، ص 6- 5.)

باز سخن را کمی گسترده کنیم،‌ مؤلفانی که کوشیده‌اند اختلاف قاریان را از سراسر جهان اسلام گردآورند، چقدر در کار خود دقت به خرج داده‌اند؟ کتاب «التيسير في القراءات السبع‏» نوشته ابوعمرو دانی اندلسی مؤلف سرشناس قرن چهارم و پنجم هجری و مؤلف «جامع البيان في القراءات السبع‏» پیش روی ماست. او در کتابش اسناد قرائات را نگاشته است. او تلاش کرده اختلاف قاریان را پس از دویست سیصد سال گزارش کند، اما براستی چقدر می‌توان به این اسناد و نقل قول‌ها آن‌هم با آن‌همه ریزکاری اعتماد کرد؟ تازه این کتاب جزو کتب برتر این دانش است و اگر نگوییم معتبرترین کتاب، بی‌تردید جزو معتبرترین و مشهورترین تألیفات قرائات به شمار می‌رود. البته این را نیز اضافه کنیم که ابوعمرو دانی در هیچ‌یک از دو کتاب معروفش اختلاف مورد بحث (مالک و ملک) را گزارش نکرده است و تفسیر خوش‌بینانه آن این است که برای این اختلاف شأنیّتی قائل نبوده است؛ زیرا پیش از او ابن خالویه (م370ق) در کتاب «الحجة في القراءات السبع‏» به این اختلاف بدون داوری اشاره کرده است.

در باره وثاقت و استواری اسناد و منابع نکته مهم دیگری نیز قابل توجه است که نشان می‌دهد تشکیک ما بی‌حساب و بدون پایه نبوده است. ما در مؤلفات و آثار مدون قرن چهارم، امثال کتاب السبعة ابن مجاهد، قرائاتی را می‌یابیم که این قرائات از دیدگاه ابن مجاهد و شاگردش- ابن خالویه- متواتر به نظر می‌رسیده است لیکن دانشمندان سده پنجم و علمای بعد این قرائات را شاذ تلقی کرده‌اند؛ برای مثال، ابن کثیر «غیر المغضوب» را در سوره فاتحه به نصب رای «غیر» قرائت می‌کرد. این قرائت را علمای سده چهارم متواتر می‌دانستند. (برای آگاهی بیشتر ر.ک:‌ القراءات القرآنیة تاریخ و تعریف، عبدالهادی فضلی، ص 56 -57)

در هر صورت، ما در این مقال نه تنها شهرت قرائت «ملک» را نپذیرفتیم، بلکه در انتساب قرائت‌ها به قاریان و جایگاه این قرائت‌ها تشکیک کردیم و بیان داشتیم که این نقل قول‌ها نیاز به بررسی دارد و پذیرش آن‌ها به صورت خام صحیح نیست و در هر صورت نه قرائت و نه دیگر قرائت‌ها نمی‌توانند با قرائت مشهور موجود در قرآن‌ هم‌ترازی کنند.]

پست‌های مرتبط: 

http://javahery.blogfa.com/category/23/%d8%aa%d8%a7%d8%b1%db%8c%d8%ae-%d9%82%d8%b1%d8%a7%d8%a6%d8%a7%d8%aa

507) قرینه دیگر بر بطلان روایات ترتیب نزول سوره‌های قرآن (22)

در پست شماره 504 در بررسی ترتیب نزول دو سوره قصص و طه که بر اساس روایات ترتیب نزول سوره طه قبل از سوره قصص نازل شده، مبتنی بر بررسی قرینه بیانی نشان دادیم که ترتیب بر عکس است؛ یعنی نخست سوره قصص نازل شده آن‌گاه سوره طه. در این پست به قرینه دیگری از این دو سوره و نیز سوره نمل - که اتفاقاً بر اساس روایات ترتیب نزول سور قرآن، نزول آن نیز قبل از سوره قصص است - دست یافتیم که نشان می دهد نتیجه حاصل از بررسی پیشین صحیح بوده و برخلاف روایات ترتیب نزول، سوره قصص قبل از طه و نمل نازل شده است. نوشته ذیل بخشی از تفسیر زیبایی‌شناختی قصه حضرت موسی ع است که در حال نگارش آن هستم. 

«...گام نخست در بررسی زیبایی‌شناختی و بلاغی این آیات مشابه، تعیین ترتیب نزول آن‌هاست. پیش‌تر متکی بر قرائن تشخیص این بود که آیات مورد بحث در سوره قصص نخست نازل شده و سپس آیات سوره طه نازل گردیده است. در این فرازها نیز شاهدی وجود دارد که نشان می‌دهد سوره یاد شده (قصص) پیش از دو سوره دیگر نازل شده است؛ اما بررسی تقدم و تأخر سوره‌های طه و نمل مورد نیاز این پژوهش نیست.   در آیه 29 سوره قصص آمده است: «فَلَمَّا قَضى‏ مُوسَى الْأَجَلَ وَ سارَ بِأَهْلِهِ»؛ این فراز که در حکم پیوندی برای پلان‌های داستان می‌باشد، در دو سوره دیگر تکرار نشده است. در این سوره برای مخاطب سؤالی که مخل به بلاغت باشد، پیش نمی‌آید ولی اگر بر فرض ابتدا سوره طه نازل می‌شد، مخاطب از همه جا بی‌خبر از خود می‌پرسد: ‌حضرت موسی ع کجا آتش دیده و چرا به اهلش گفته صبر کنید که شاید شعله‌ای بیاورم یا راهنمایی بگیرم؟ مگر او کجا بوده و چه اتفاقی افتاده؟ آتش را کجا دیده و به کجا رفته که مقدس بوده است؟ این سؤالات و امثال این‌ها ذهن مخاطب را درگیر کرده و به شدت به بلاغت بیان آسیب می‌رساند، ولی وقتی پیش‌تر سوره قصص را مطالعه کرده و از جریان سفر آگاه شده باشد، برای او سؤالی پیش نمی‌آید و به راحتی با داستان ارتباط برقرار می‌کند. همین آسیب در مورد سوره نمل نیز برقرار است؛ یعنی مخاطب از خود سؤال می‌کند که چرا موسی ع به خانواده‌اش وعده آوردن خبر یا آتش را داد؟ مگر چه اتفاقی افتاده بوده و یا او کجا بوده؟ ولی وقتی پیش‌تر از جریان آگاه بوده باشد، این سؤالات پیش نمی‌آید؛ بنابراین می‌توان با کمک این قرینه زمان نزول را اجمالاً تشخیص داد؛ یعنی نخست سوره قصص و پس از آن دو سوره دیگر (طه و نمل) نازل شده است و خوشبختانه قرینه پیشین در گفتار گذشته نیز مؤید این نتیجه است. در ترتیب نزول نقل شده از ابن عباس که در باره بطلان سندی و محتوایی آن سخن طولانی است، زمان نزول سوره قصص بعد از طه و نمل گزارش شده است!!»

قصص:‌

فَلَمَّا قَضى‏ مُوسَى الْأَجَلَ وَ سارَ بِأَهْلِهِ آنَسَ مِنْ جانِبِ الطُّورِ ناراً قالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّي آنَسْتُ ناراً لَعَلِّي آتِيكُمْ مِنْها بِخَبَرٍ أَوْ جَذْوَةٍ مِنَ النَّارِ لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ (29) فَلَمَّا أَتاها نُودِيَ مِنْ شاطِئِ الْوادِ الْأَيْمَنِ فِي الْبُقْعَةِ الْمُبارَكَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ أَنْ يا مُوسى‏ إِنِّي أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِينَ (30)

طه:

وَ هَلْ أَتاكَ حَدِيثُ مُوسى‏ (9) إِذْ رَأى‏ ناراً فَقالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّي آنَسْتُ ناراً لَعَلِّي آتِيكُمْ مِنْها بِقَبَسٍ أَوْ أَجِدُ عَلَى النَّارِ هُدىً (10) فَلَمَّا أَتاها نُودِيَ يا مُوسى‏ (11) إِنِّي أَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً (12)

نمل:

إِذْ قالَ مُوسى‏ لِأَهْلِهِ إِنِّي آنَسْتُ ناراً سَآتِيكُمْ مِنْها بِخَبَرٍ أَوْ آتِيكُمْ بِشِهابٍ قَبَسٍ لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ (7) فَلَمَّا جاءَها نُودِيَ أَنْ بُورِكَ مَنْ فِي النَّارِ وَ مَنْ حَوْلَها وَ سُبْحانَ اللَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ (8) يا مُوسى‏ إِنَّهُ أَنَا اللَّهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (9)

پست‌های مرتبط با این پست را دنبال کنید:

http://javahery.blogfa.com/category/12/%d8%aa%d8%a3%d9%85%d9%84%db%8c-%d8%af%d8%b1-%d8%b1%d9%88%d8%b4-%d8%aa%d9%81%d8%b3%db%8c%d8%b1-%d8%a8%d9%87-%d8%aa%d8%b1%d8%aa%db%8c%d8%a8-%d9%86%d8%b2%d9%88%d9%84-(%d8%aa%d9%81%d8%b3%db%8c%d8%b1-%d8%aa%d9%86%d8%b2%db%8c%d9%84%db%8c-)

۵۰۶)  مهم‌ترین اشکالات تفسیر به ترتیب نزول در یک نگاه (۲۱)

مهم‌ترین اشکالات تفسیر بر اساس ترتیب نزول: 
۱. ما به ترتیب نزول آیات به شکل صحیح دسترسی نداریم و گذشته از آیات، ما حتی به شکل صحیح به ترتیب نزول سوره‌ها هم دسترسی نداریم، هرچند اگر می‌داشتیم نیز مشکلی از ما حل نمی‌کرد! (وجه آن قبلا توضیح داده شده است.) 
۲. بر فرض کالمحال ما به ترتیب نزول به شکل معتبری دست یافتیم، نمی‌توانیم آن را فراتر از قرینه تفسیری به کار ببریم- یعنی در اندازه مبنا- و در باره آن پیش‌تر به تفصیل در قالب مقاله علمی- پژوهشی سخن گفته‌ایم.
۳. بر فرض که از گردنه اول و دوم به سلامتی عبور کردیم - که فرض محال محال نیست - با گرفتاری سوم چه کنیم و آن اینکه باید اثبات کنیم همان‌طور که نزول تدریجی حکیمانه است، ترتیب نزول نیز حکیمانه است؛ یعنی حوادثی که در طول ۲۳ سال رخ داده، همه متناسب با زمان نزول آیات بوده؛ یعنی اگر زمان نزول آیه‌ای فرا می‌رسیده، خدا حادثه آن را ایجاد می‌کرده تا آیه را نازل کند. اثبات چنین مطلبی اصعب من خرط القتاد است!
۴. حالا فرض کنیم معجزه‌ای شد و ما از همه این‌ موانع عبور کردیم، با کار پیامبر اکرم ص چه کنیم که در ترتیب دادن آیات شماری از سوره‌ها و جانمایی برخی آیات - که تعداد آن را نمی‌دانیم - ترتیب نزول را نادیده گرفت و بر خلاف آن عمل کرد؟ اگر ترتیب نزول فراتر از قرینه کاری می‌کرد، خب خود پیغمبر ص سزاوارتر بود آن را رعایت کند! یعنی ما کاسه داغ‌تر از آش شویم؟! (این را هم عرض کنم که از امامان معصوم ع نیز ترتیب نزول سوره‌ها نقل نشده و این درحالی است که برای جزئی‌ترین مسائل  مثل توالت رفتن، چند روایت داریم!)

تذکرات مهم

۱. تفسیر آیات قرآن از دایره فقه خارج نیست و به دلیل نهی از تفسیر به رأی، تفسیر در دایره فقه قرار می‌گیرد؛ بنابراین مشمول تسامح و تساهل نیست. گذشته از این، آیات فراوانی جزو منابع استنباط احکام فقهی در ساحت‌های مختلف است؛ از این رو باید به ضرورت‌ها و حداقل‌های حوزه استنباط فقهی گردن نهاد. 

۲. روایات ترتیب نزول مورد استناد، از ابن عباس است و از اهل بیت ع نیست و ابن عباس دو سه سال قبل از هجرت به دنیا آمده؛ بنابراین - همانطور که علامه طباطبایی فرموده - این روایات و گزارش‌های منتسب به ابن عباس - بر فرض که به کار آید و مشکلات فوق الذکر نادیده گرفته شود - ارزش تاریخی ندارد. از نظر فقهی نیز بی‌ارزش بودن آن‌ها از نظر فقه شیعی بی‌نیاز از توضیح است و به تعبیر دیگر حتی با پایین‌ترین حداقل‌های اعتبار هم فاصله زیادی دارد و باز به تعبیر دیگر، اگر بدون سند از اهل بیت ع نقل می‌شد،  وضعیت بسیار بهتری نسبت به شرایط فعلی می‌داشت. گذشته از این‌که، به جای این‌که محفوف به قرائن صحت باشد، محفوف به قرائن بطلان و خطا و اشتباه است. ر.ک: پست 458

http://javahery.blogfa.com/post/399/458)-%d8%aa%d8%a3%d9%85%d9%84%db%8c-%d8%af%d8%b1-%d8%b1%d9%88%d8%b4-%d8%aa%d9%81%d8%b3%db%8c%d8%b1-%d8%a8%d9%87-%d8%aa%d8%b1%d8%aa%db%8c%d8%a8-%d9%86%d8%b2%d9%88%d9%84-(%d8%aa%d9%81%d8%b3%db%8c%d8%b1-%d8%aa%d9%86%d8%b2%db%8c%d9%84%db%8c-)-15

 

۳. در باره همه موارد فوق در مقالات متعدد و پست‌های گذشته توضیح داده شده است.

پست‌های مربوط: 

http://javahery.blogfa.com/category/12/%d8%aa%d8%a3%d9%85%d9%84%db%8c-%d8%af%d8%b1-%d8%b1%d9%88%d8%b4-%d8%aa%d9%81%d8%b3%db%8c%d8%b1-%d8%a8%d9%87-%d8%aa%d8%b1%d8%aa%db%8c%d8%a8-%d9%86%d8%b2%d9%88%d9%84-(%d8%aa%d9%81%d8%b3%db%8c%d8%b1-%d8%aa%d9%86%d8%b2%db%8c%d9%84%db%8c-)

 

505)  من و علوم قرآن/1

من و علوم قرآن

به نام خدای متعال که همه چیز به ید پرقدرت او است و درود بی‌پایان بر محمد و آلش که هرچه داریم به برکت وجود آن‌هاست.

اما بعد

شاید بیان گذشته آشنایی نگارنده با دانش علوم‌قرآن برای برخی علاقه‌مندان به این دانش جالب بوده و فوایدی در بر داشته باشد؛ از این رو به طور خیلی مختصر و به اشاره گذری بر گذشته می‌کنم و شاید در فرصت‌های دیگر آن را تکمیل نمایم.

سال چهارم طلبگی دست به قلم شدم و دانستنی‌های علوم قرآن را در دویست و اندی صفحه نگاشتم. برای نگارش این کتاب به کتابخانه فیضیه و دفتر تبلیغات سر می‌زدم و متأسفانه چون قفسه باز نبودند، با زحمت و از طریق نمایه موضوعی به یک سری کتاب دست یافتم. یکی از مسئولان آن روزگاران کتابخانه دفتر تبلیغات هم به سختی همراهی می‌کرد و گویی با هر بار درخواست کتاب، به او سیخی می‌زدم! بماند! با زحمت کتاب‌ها را تهیه و مطالعه می‌کردم. اما حقیقتاً مهم‌ترین کتابی که مشوق اصلی بلکه منبع اصلی من بود، التمهید مرحوم آیت الله معرفت بود. البته همه جلدها در آن زمان هنوز منتشر نشده بود. همچنین در زمان نگارش بخش تناسب آیات التمهید ترجمه حجت الاسلام دکتر مولایی نیا را نیز که حدود 200 صفحه بود، کلمه به کلمه خواندم و حتی از پاورقی‌های آن نگذشتم و جدا لذت بردم. یک روز یکی از رفقا که الآن هیئت علمی مؤسسه‌ای است، آمد منزل ما. در حین صحبت گفت امروز در جلسه ویژه اساتید فلان جا، یکی از اساتید نکاتی را در باره فواصل قرآنی بیان کرد که فوق العاده بود و خلاصه کلی تمجید کرد.

گفتم: خب!‌ حالا چه گفت؟

گفت: فواصل چهار گونه است و فلان و بهمان. رفتم دانستی‌های علوم قرآن را که دست نویس بود، آوردم و از لابه لای آن چند صفحه را بیرون کشیدم و شروع کردم به خواندن. بله، بهتر و کامل‌تر از آن استاد نوشته بودم؛ گمانم او هم تناسب آیات آیت الله معرفت را‌ خوانده بود!‌ فقط کاش منبع سخنانش را هم می‌گفت، شاید هم گفته باشد.

خلاصه بعد اللتیا و التی کتاب علوم قرآن را در دویست و اندی صفحه به دست حروف‌نگار سپردم و بعد رفت برای انتشار. این را هم بگویم که انتشار آن را نیز خودم برعهده گرفتم البته با کلی قرض و قوله کردن و دنگ و فنگ ولی آخرش خیر بود و خیلی برکت کرد و در نهایت، با آنچه برگرداند به اضافه مبلغی یک خانه کوچک توی کوچه پس کوچه‌های چهارمردان خریدم!

بعد از دانستنی‌های علوم قرآن کمی انحراف در مسیر پژوهش اتفاق افتاد؛ زیرا رفتم سراغ غلط‌های رایج و دانستنی‌های نگارش. بخش‌هایی از این کتاب با ویرایش جدید در وبلاگ وجود دارد و با این که از خیلی سال پیش آماده انتشار است و بارها و بارها در گذشته‌های دور در مقطع کارشناسی و ارشد آن را تدریس کرده‌ام، ولی هنوز حوصله نکرده‌ام به چاپ بسپارم.

بعد رفتم سراغ کتاب «ابوبکر». کتاب ابوبکر عمدتاً به نقد مدت حکمرانی او مربوط و مستند به منابع اهل تسنن است. البته مخلّفاتی هم دارد در باره آیات و روایات دال بر حقانیت شیعه. زبان این کتاب نسبتاً علمی است. یک خاطره جالب هم در باره این کتاب بگویم. کتاب را سپردم به تایپیست آن روز و حروف‌نگار امروز. روزی که رفتم مغازه او و پرینت نهایی را گرفتم تا بسپارم به لیتوگرافی برای فیلم و زینگ، یکسره رفتم حرم حضرت معصومه س. عجله داشتم و می‌خواستم بروم فیضیه لذا نرفتم داخل حرم و ایستادم کنار حوض وسط صحن. رو کردم به ضریح مطهر و بعد از عرض سلام، به کتاب اشاره کردم و گفتم: "تا اینجا با من باقی با شما!" بعد خداحافظی کردم و رفتم به طرف در خروجی صحن. چند قدم برداشته بودم و هنوز به در صحن نرسیده بودم که یکی از رفقا را دیدم (حجت الاسلام ناصری). گفت این چیست زیر بغل گرفتی؟ گفتم:‌ ابوبکر است! ... گرفت و نگاهی کرد و گفت:‌ فلانی به دلم افتاد در این کتاب سهیم باشم،‌ اجازه می‌دهی آن را من چاپ کنم؟ و به این ترتیب به دست چاپ سپرده شد.

این هم دومین کتاب که سال 1379 مؤسسه فرهنگی انتشاراتی گرگان منتشر کرد. این کتاب را هدیه کرده بودم به حضرت امیرالمؤمنین علی- علیه السلام – و صفحه اهداء را با این بیت شروع کرده‌ بودم که «هر درّ و جواهر که خدا داد به دستم // از یمن وجود شه دلدار علی بود» که اقتباسی بود از این بیت حافظ: «هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ // از یمن دعای شب و ورد سحری بود». البته متأسفانه هنوز تجدید چاپ نشده و اگر قرار باشد روزی این کار را انجام دهم، باید از نو بازنویسی کنم! بگذریم.

بعد از انتشار دانستی‌های علوم قرآن مدتی گذشته بود. یک روز باجناق محترم زنگ زد که فلانی برو قسمت پژوهش‌های نوآمد دفتر تبلیغات قسمت پاسخ به شبهات و پرسش‌های قرآنی، نیرو می‌خواهند و درخواست دارند شما عضو شوید. گفتم چطور؟ گفت:‌ فلانی- که آن زمان در دفتر تبلیغات مسئولیتی داشت- آمده بود خانه ما. دست کرد در قفسه کتاب یک کتاب را بیرون بیاورد نگاهی کند، شانسی (؟) کتاب تو آمد به دستش. بررسی کرد. باجناق، نویسنده- یعنی این حقیر فقیر الی الله - را یه آن مسئول معرفی کرده بود و القصه جذب پژوهش‌های نوآمد شدم و مسیر تألیف کتاب پرسمان علوم قرآنی (که شش چاپ تا کنون خورده با دو ویرایش) فراهم شد و سپس کتاب درسنامه ترجمه (اصول، مبانی و فرایند ترجمه قرآن کریم) که از کتاب فصل و حوزه برنده جایزه شد و از دل آن روش‌شناسی ترجمه قرآن کریم که حاصل تعامل پژوهشگاه حوزه و دانشگاه و معاونت فناوری ریاست جمهور است، در آمد که کتاب درسی است (و البته در رابطه با این کتاب‌ها هم خاطرات جالبی دارم که بماند به وقت مناسب!) و داستان ادامه یافت...

برگردم به اول قصه!

آن روزگاران التمهید شاید بهترین کتاب و جامع‌ترین کتاب در حوزه علوم قرآن بود. مرحوم آیت الله معرفت هر جزء التمهید را که منتشر می‌شد به پدرم- که از عراق رفاقت ده‌ها ساله با هم داشتند- هدیه می‌داد و من هم مفت و مجّانی استفاده می‌کردم. تناسب آیات هم همین‌طوری به دستم رسید. درست به خاطر دارم که کتاب تناسب آیات را هرچند وقت یکبار از قفسه برمی‌داشتم و ورق می‌زدم و از این که حال خواندنش را نداشتم تأسف می‌خوردم! بالاخره دست به کار شدم و نذر کردم که آن را بخوانم و در نتیجه، کلمه به کلمه آن را خواندم و از باب احتیاط حتی پاورقی‌های ارجاعی آن را هم می‌خواندم وگرنه بی‌کار که نبودم هر ریز و درشتی را بخوانم!! (رجع علی الصدر) ضمناً‌ بگویم نذر مطالعه ظاهراً‌ خوب جواب می‌دهد به خصوص اگر ثوابش را به امامی یا بزرگی هدیه کنید؛ البته شخصاً‌ مطلقا پیشنهاد نمی‌کنم نذر یا عهد کنید زیرا همان واجبات کفایت می‌کند و بار دیگری را نباید بر دوش کشید که گاهی هم گرفتار کفاره و توبه شوید! لذا کلاً‌ بی‌خیال نذر!

آری، آن روز التمهید آخرین کتاب و در صدر کتاب‌ها بود. بعدها التفسیر و المفسرون فی ثوبه القشیب و شبهات و ردود را هم نوشتند و این دومی را برایم فرستادند. کتاب شبهات و ردود را کامل و با دقت خواندم و گهگاه به ترجمه آن مراجعه می‌کردم. ترجمه آن اشکالاتی داشت که نمی‌دانم اصلاح شده یا نه و خلاصه فقط و فقط خواندن اصل این کتاب را توصیه می‌کنم. این را هم بگویم که امروز دانش علوم قرآن از بسیاری مباحث التمهید عبور کرده و امروز دیگر التمهید ملاک تخصص نیست (هرچند حق پیش‌کسوتی محفوظ خواهد بود و التمهید توانست یک حلقه ترقی و تکامل این دانش را به نام خود ثبت کند)؛ یعنی اگر کسی ادعا کند که من التمهید را کامل خوانده و از محتویات آن آگاهم و ادعای تخصص کند، فقط کم ظرفیتی خود را فریاد کرده و اگر نویسنده التمهید خود حاضر باشد، احتمالاً به او نهیبی می‌زند ...! (اخیرا نقدی بسیار فشرده در حدود ۱۵۰ صفحه بر مهم‌ترین مباحث التمهید نوشته‌ام که هنوز منتشر نشده است. این نقد بخشی از کتاب فلسفه علوم قرآن است. فلسفه علوم قرآن خلاصه‌ای دارد با عنوان «واکاوی دانش و مهم‌ترین منابع جامع علوم قرآن» که در آن نیز آورده‌ام.)

در هر صورت، این خاصیت علم است؛ علم هرگز متوقف نمی‌شود و به تبع، هر محققی نیز که متوقف شود، مرده ‌است و فقط نفسی می‌کشد!

یک نگاه به گذشته علوم بنیدازید، اگر دانش‌ها بر کسی توقف کرده باشند، این احتمال در زمان ما نیز وجود دارد و چون هیچ علمی متوقف نشده، پس تلاش کنیم با تصحیح نگاه، در شتاب بخشیدن به حرکت دانش نقش ایفا کنیم. متأسفانه برخی به بهانه شخصیت برجسته یک فرد نسبت به کتاب او تعصب دارند و حاضر نیستند از آن عبور کنند؛ این رفتار جز در مواقع بسیار معدود آن هم به شرط وجود برخی شرایط، قابل دفاع نیست.

در مرکز فرهنگ و معارف سابق و پژوهشکده علوم و فرهنگ اسلامی کنونی و در بخش پژوهش‌های نوآمد حدود هفت سال در کنار برخی دوستان مشغول پاسخ به پرسش‌ها و شبهات قرآنی بودم؛ البته وقت زیادی نمی گذاشتم. در کنار پژوهش‌های نوآمد به ویرایش نیز اشتغال داشتم و بیشتر با پژوهشگاه حوزه و دانشگاه و انتشارات مرکز مطالعات حوزه همکاری می‌کردم. بسیاری از کتب علوم قرآن و برخی حوزه‌های علمی دیگر که امروزه در مقاطع دکتری و فوق دکتری محل رجوع است، ویرایش این حقیر است؛ برخی مجلدات تاریخ تفسیر، مکاتب تفسیری، روش تفسیر قرآن، هرمنوتیک و منطق فهم دین و بسیاری دیگر. به جرئت می‌توانم بگویم ویرایش برکات فراوانی برایم داشت و البته از نظر مالی هم کمک خوبی برای گذران زندگی بود.

بعد از هفت سال مسئول واحد ترجمه شدم. سه سال آنجا بودم. با توجه به این‌که در دوران مدیریت وقت اضافه زیاد داشتم، از مدیر وقت مرکز فرهنگ اجازه گرفتم که در فرصت‌های بیکاری کتاب درسنامه ترجمه قرآن (اصول، مبانی و فرآیند) را بنویسم و در حقیقت بازنگری و بازنویسی کنم (رساله علمی مقطع ارشدم بود). این کار را انجام دادم و بعد از یکی دو سالی کار آماده شده را به شورای علمی پژوهشکده تحویل دادم و تذکر دادم که چون این کار را در اوقات بیکاری نوشته‌ام، بنابراین کلاً رایگان است و هیچ حق مالی برای خود قائل نیستم. بعد از مدتی در جلسه شورا مطرح شد و اعلان شد که این کار به درد ما نمی‌خورد و هرکار می‌خواهی با آن انجام بده! حقیقت را بخواهید از این برخورد ناراحت شدم. (البته بعدها سعی کردند جبران کنند و آن نیز داستانی دارد!)... و خلاصه این بنده هم بی‌خیال آن را کناری گذاشتم. بعد از مدت کوتاهی رئیس وقت پژوهشگاه حوزه و دانشگاه که کتاب را به مناسبتی دیده بود، به واسطه پیام داد که ما کتابت را نیاز داریم برای آموزش و به این ترتیب کتاب در آنجا منتشر شد. این کتاب از وزارت فرهنگ و نیز از کتاب سال حوزه علمیه موفق به اخذ جایزه شد و بعدها خلاصه آن همراه با ویرایش و تکمیل با عنوان روش‌شناسی ترجمه قرآن کریم منتشر شد که کتاب درسی حوزه‌های علمیه و دانشگاه‌ها در رشته‌های مرتبط است. متأسفانه قصه قضاوت آن شورا در مراکز دیگر نیز پرتکرار است و بسیار دیده شده که اعضای یک جلسه علمی بدون مطالعه و دقت اظهار نظر می کنند و در مواردی هم گرفتار خطای فاحش می‌شوند یا حقی از افراد ضایع می‌کنند و یا از بیت المال. اعاذنا الله من هذه الزلات!

همان سال‌ها قرار شد پاسخ های مجموعه پژوهش‌های نوآمد را در موضوعات مختلف منتشر کنیم و کار بر عهده حقیر قرار گرفت. این بنده هم با تعریف ساختاری خاص چند موضوع را تعریف کردم و با تأیید گروه چند کتاب پرسمان منتشر شد که یکی از آن‌ها «پرسمان علوم قرآن»‌ بود که خودم انجام دادم. بیشتر مباحث پرسمان علوم قرآن نوشته خودم بود که بعدها همه آن را شاید جز صفحاتی بازنگری کردم و منتشر شد.

از این کتاب یک خاطره تلخ عبرت‌آموز هم داردم. آن سال‌ها که حقیر را کسی نمی‌شناخت در آستانه انتشار به صورت اتفاقی دیدم روی کتاب نوشته‌اند این کتاب زیر نظر فلان آقا نگاشته شده؛ یعنی ناظری برای کتاب بعد از پایان یافتن آن تعیین کرده‌اند. بنده اعتراض کردم که این بزرگوار را من ببینم نمی‌شناسم چگونه ناظر بوده؟!! بعد از پرس و جو شنیدم که گفته بودند چون جواهری مشهور نیست، لازم بود نام شخص مشهوری را مطرح کنیم تا بُعد تبلیغی آن مناسب‌تر شود. من مکتوب درخواست کردم که اگر این تصمیم قطعی است، درخواست من این است که اسم من و او را از کتاب حذف و کتاب را به نام گروه منتشر کنید ولی نام کسی را که هیچ دخالتی در مسیر تدوین نداشته و من به این کار راضی نیستم، اضافه نکنید. شاید باور کردنی نباشد ولی کتاب منتشر شد و نام هیچ نویسنده ای روی آن نبود!. البته در چاپ‌های بعد ظاهراً‌ به قبح کارشان پی بردند و نام این حقیر را خودشان اضافه کردند. این کتاب چهار چاپ خورد. کتاب را با ویرایش جدید ارائه کردم که حجمی تقریبا دو برابر داشت و چاپ پنجم و ششم بسیار با چاپ اول متفاوت است و کلا بازنگری شده. البته اکنون بسیاری از دیدگاه‌هایم تغییر کرده و کتاب را مجددا بازنگری کرده‌آم ولی هنوز به دست انتشار نداده‌ام.

ادامه دارد

504) نقدی دیگر بر روایات ترتیب نزول سوره‌های قرآن (۲۰)

تا کنون در پست‌های متعدد در نقد  روایات ترتیب نزول سخن گفته‌ایم. اخیراً‌ به مناسبت «تفسیر زیبایی‌شناختی قصص قرآن (آیات داستان حضرت موسی ع)» -که به توفیق الهی مشغول نگارش آن هستم - در مقایسه بین آیات سوره طه و قصص در خصوص ولادت تا فرزندخواندگی حضرت موسی ع به نکاتی رسیدم که نشان می‌دهد ترتیب ارائه شده در روایات ترتیب نزول مخدوش و غیر مطمئن است؛ همان‌طور که در مقاله حجاب بیان شد. اما تفصیل مطلب:

آیات مربوط از سوره طه:  

وَ هَلْ أَتاكَ حَديثُ مُوسى‏ (9)... وَ لَقَدْ مَنَنَّا عَلَيْكَ مَرَّةً أُخْرى‏ (37) إِذْ أَوْحَيْنا إِلى‏ أُمِّكَ ما يُوحى‏ (38) أَنِ اقْذِفيهِ فِي التَّابُوتِ فَاقْذِفيهِ فِي الْيَمِّ فَلْيُلْقِهِ الْيَمُّ بِالسَّاحِلِ يَأْخُذْهُ عَدُوٌّ لي‏ وَ عَدُوٌّ لَهُ وَ أَلْقَيْتُ عَلَيْكَ مَحَبَّةً مِنِّي وَ لِتُصْنَعَ عَلى‏ عَيْني‏ (39) إِذْ تَمْشي‏ أُخْتُكَ فَتَقُولُ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى‏ مَنْ يَكْفُلُهُ فَرَجَعْناكَ إِلى‏ أُمِّكَ كَيْ تَقَرَّ عَيْنُها وَ لا تَحْزَنَ وَ قَتَلْتَ نَفْساً فَنَجَّيْناكَ مِنَ الْغَمِّ وَ فَتَنَّاكَ فُتُوناً فَلَبِثْتَ سِنينَ في‏ أَهْلِ مَدْيَنَ ثُمَّ جِئْتَ عَلى‏ قَدَرٍ يا مُوسى‏ (40).

آیات مربوط از سوره قصص:

 نَتْلُوا عَلَيْكَ مِنْ نَبَإِ مُوسى‏ وَ فِرْعَوْنَ بِالْحَقِّ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (3) ..... وَ قالَتِ امْرَأَتُ فِرْعَوْنَ قُرَّتُ عَيْنٍ لي‏ وَ لَكَ لا تَقْتُلُوهُ عَسى‏ أَنْ يَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ (9) وَ أَصْبَحَ فُؤادُ أُمِّ مُوسى‏ فارِغاً إِنْ كادَتْ لَتُبْدي بِهِ لَوْ لا أَنْ رَبَطْنا عَلى‏ قَلْبِها لِتَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ (10) وَ قالَتْ لِأُخْتِهِ قُصِّيهِ فَبَصُرَتْ بِهِ عَنْ جُنُبٍ وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ (11) وَ حَرَّمْنا عَلَيْهِ الْمَراضِعَ  مِنْ قَبْلُ فَقالَتْ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى‏ أَهْلِ بَيْتٍ يَكْفُلُونَهُ لَكُمْ وَ هُمْ لَهُ ناصِحُونَ (12) فَرَدَدْناهُ إِلى‏ أُمِّهِ كَيْ تَقَرَّ عَيْنُها وَ لا تَحْزَنَ وَ لِتَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ (13)؛

 

اما اصل مطلب:

« ... با توجه به شباهت‌ها و تفاوت‌های بیان قرآن در خصوص این فصل از زندگی حضرت موسی ع و با توجه به این که گزارش قرآن در سوره طه بسیار خلاصه و اشاره‌ای است ولی در سوره قصص از جنبه هنری و قصه‌پردازی بیشتری برخوردار است، به مقتضای بلاغت به نظر می‌رسد برخلاف شماره سوره‌های طه و قصص در روایات ترتیب نزول (45 و 49)، سوره قصص پیش از سوره طه نازل شده باشد. ظهور این برداشت با توجه به فراز «إِذْ تَمْشي‏ أُخْتُكَ» بیشتر می‌نماید؛ زیرا اگر مخاطب از جریان حرکت خواهر موسی ع آگاه نباشد (وَ قالَتْ لِأُخْتِهِ قُصِّيهِ فَبَصُرَتْ بِهِ عَنْ جُنُبٍ وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ) از خود می‌پرسد: منظور قرآن از این فراز چیست و خواهر موسی ع کجا حرکت می‌کرده است؟  افزون بر وجه بلاغی فوق، نکته بلاغی دیگری نیز مؤید این برداشت است و آن استفاده از «نبأ» در این سوره (قصص 28/ 49) است؛ در سوره‌های دیگر اگر نیاز بوده از واژه «حدیث» استفاده شده است ("هَلْ أَتاكَ حَديثُ مُوسى" سوره طه 20/ 45، آیه 9 و سوره نازعات 79 / 81، آیه 15). ...». 

در پست‌های آتی قرائن دیگری از این دو سوره بر صحت فرضیه تقدم نزول سوره قصص بر طه بیان خواهد شد.

برای آگاهی بیشتر ر.ک:‌ مقاله «نقد محتوایی روایات ترتیب نزول با تأکید بر آیات حجاب»، مجله علمی - پژوهشی پژوهش‌های قرآنی، تابستان 1400، صفحه 117-136.

پست‌های مرتبط:

http://javahery.blogfa.com/category/12/%d8%aa%d8%a3%d9%85%d9%84%db%8c-%d8%af%d8%b1-%d8%b1%d9%88%d8%b4-%d8%aa%d9%81%d8%b3%db%8c%d8%b1-%d8%a8%d9%87-%d8%aa%d8%b1%d8%aa%db%8c%d8%a8-%d9%86%d8%b2%d9%88%d9%84-(%d8%aa%d9%81%d8%b3%db%8c%d8%b1-%d8%aa%d9%86%d8%b2%db%8c%d9%84%db%8c-)

 

503)  سخنی در باره علائم موجود در مصحف عثمان طه و ترجمه‌ها

سؤال 1:

آیا همه ترجمه‌ها با علائم موجود در رسم الخط مصحف عثمان طه هماهنگ است؟

جواب: خیر. دو نمونه ذیل گویای مطلب است.

مثال اول:

1. «قالَ سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِأَخِيكَ وَ نَجْعَلُ لَكُما سُلْطاناً فَلا يَصِلُونَ إِلَيْكُماج بِآياتِنا أَنْتُما وَ مَنِ اتَّبَعَكُمَا الْغالِبُونَ‏» (قصص، 35)

شاهد علامت «ج» قبل از « بِآياتِنا» در مصحف عثمان طه است.

الف) اگر بر این علامت که جواز توقف است، توقف کنیم، معنا چنین می‌شود:

ترجمه الهی قمشه‌ای: خدا به او فرمود كه ما به همدستى برادرت (هارون) بسيار بازويت را قوى مى‏گردانيم و به شما در عالم، قدرت و حكومتى مى‏دهيم كه هرگز دشمنان به شما دست نيابند، با اين آيات و معجزات (كه شما را عطا كرديم) شما و پيروانتان غالب خواهيد بود.

رهنما: (خداى) گفت: قوى خواهيم كرد بازوى ترا به برادرت و براى هر دو شما تسلطى قرار ميدهيم كه نتوانند بشما دو تن، برسند. شما دو تن- و آنانكه پيروى از شما دو تن كنند- بوسيله آيات ما غالب باشيد.

 

ب) حال اگر بعد از «بِآياتِنا» توقف کنیم، معنا چنین است:

انصاریان: [خدا] گفت: به زودى قدرت و نيرويت را به وسيله برادرت افزون كنم، و براى هر دوى شما [در پرتو معجزاتى كه در اختيارتان نهاده‏ام‏] تسلطى قرار مى‏دهم كه آنان به شما دست نيابند، شما و آنان كه از شما پيروى كنند، پيروزيد.

صفوی: خداوند به موسى گفت: ما به زودى به وسيله برادرت هارون بازويت را محكم و استوار مى‏كنيم و تو را نيرومند و برتر مى‏سازيم و شما دو تن را به وسيله آيات و معجزات خويش بر آنها چيره مى‏سازيم، به گونه‏اى كه هرگز بر شما دست نخواهند يافت. تو و هارون و هركسى كه از شما دو تن پيروى كند، پيروز خواهيد بود.

گرمارودی: فرمود: به زودى بازوى تو را با (فرستادن) برادرت توانمند مى‏گردانيم و به هر دوتان چيرگى‏يى مى‏بخشيم كه با نشانه‏هاى ما دستشان به شما نرسد. پيروز شماييد و هر كس كه از شما پيروى كند.

 

ج) اگر بر « سُلْطاناً » توقف کنیم و « فَلا يَصِلُونَ إِلَيْكُماج بِآياتِنا » را یک واحد بگیریم،‌ ترجمه چنین است:

مکارم: فرمود: «بزودى بازوان تو را بوسيله برادرت محكم (و نيرومند) مى‏كنيم، و براى شما سلطه و برترى قرار مى‏دهيم؛ و به بركت آيات ما، بر شما دست نمى‏يابند؛ شما و پيروانتان پيروزيد!»

*******************************************

مثال دوم:

2. «هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْوِيلِهِ وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللَّهُ قلی وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وَ ما يَذَّكَّرُ إِلاَّ أُولُوا الْأَلْبابِ» (آل عمران،‌ 7)

شاهد علامت « قلی » - به معنای توقف اولی - پیش از « وَ الرَّاسِخُونَ» است.

الف) جایگاه علامت در مصحف عثمان طه پیش از « وَ الرَّاسِخُونَ » است:

صفوی: اوست آن‏كه اين كتاب را بر تو فروفرستاد. بخشى از آن، آياتى است با معانى استوار و روشن كه بخش مرجع اين كتاب است و ساير آيات به آنها تفسير مى‏شود، و بخش ديگر آياتى است كه معناى استوار آنها با معانى نااستوار مشتبه مى‏شود. كسانى كه در دل‏هايشان انحرافى هست، از قرآن آنچه را كه مشتبه است دنبال مى‏كنند تا گمراهى مردم را طلب كنند و تا از اين رهگذر بر خاستگاه احكام و معارف قرآن دست يابند، در حالى‏كه هيچ‏كس جز خدا خاستگاه آنها را نمى‏داند، و امّا كسانى كه در شناخت معارف الهى پايدارند، مى‏گويند: ما به قرآن ايمان آورده‏ايم، زيرا قرآن- چه آيات روشن و استوار آن و چه متشابهاتش- همه از جانب پروردگار ماست. و اين حقيقت را جز صاحبان خرد درنمى‏يابند.

انصاریان: ... و حال آنكه تفسير واقعى و حقيقى آنها را جز خدا نمى‏داند. و استواران در دانش [و چيره‏دستان در بينش‏] مى‏گويند: ما به آن ايمان آورديم، همه [چه محكم، چه متشابه‏] از سوى پروردگار ماست. و [اين حقيقت را] جز صاحبان خرد متذكّر نمى‏شوند.

آیتی: ... در حالى كه تأويل آن را جز خداى نمى‏داند. و آنان كه قدم در دانش استوار كرده‏اند مى‏گويند: ما بدان ايمان آورديم، همه از جانب پروردگار ماست. و جز خردمندان پند نمى‏گيرند.

مشکینی: ... در حالى كه تأويل (و بازگشت معنى حقيقى) آن را جز خدا نمى‏داند؛ و آنان كه رسوخ در دانش دارند مى‏گويند:

ما بدان ايمان آورديم، همه از جانب پروردگار ماست (چه محكم و چه متشابه، و چه معنى را بدانيم و چه ندانيم)؛ و جز صاحبان خرد ناب متذكر نمى‏شوند.

ب) بر این اساس که  علامت بعد از « الْعِلْمِ » قرار گیرد:

مکارم: ... در حالى كه تفسير آنها را، جز خدا و راسخان در علم، نمى‏دانند. (آنها كه به دنبال فهم و دركِ اسرارِ همه آيات قرآن در پرتو علم و دانش الهى) مى‏گويند: «ما به همه آن ايمان آورديم؛ همه از طرف پروردگارِ ماست.» و جز صاحبان عقل، متذكر نمى‏شوند (و اين حقيقت را درك نمى‏كنند).

ارفع: ... در حالى كه تأويل آن را جز خدا و آنها كه در دانش ريشه دارند كسى نداند. مى‏گويند: ما به آنها ايمان آورده‏ايم و همه آنها از پيش پروردگار ماست و جز انديشمندان آگاه نگردند.

 حال کدام یک درست است و کجا باید توقف کنیم؟

 در تفسیر نمونه ذیل این آیه آمده است:

« در اينجا بحث مهمى در ميان مفسران و دانشمندان ديده مى‏شود كه آيا" وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ" آغاز جمله مستقلى است و يا عطف بر" الا اللَّه" مى‏باشد، و به عبارت ديگر آيا معنى آيه اين است كه:" تاويل قرآن را جز خدا و راسخون در علم نمى‏دانند" و يا معنى آن اين است كه" تاويل قرآن را فقط خدا مى‏داند، اما راسخون در علم مى‏گويند گرچه تاويل آيات متشابه را نمى‏دانيم، اما در برابر همه آنها تسليم هستيم و همه از طرف پروردگار ما است".

طرفداران هر يك از اين دو نظر براى اثبات عقيده خود شواهدى آورده‏اند، اما آنچه با قرائن موجود در آيه و روايات مشهور هماهنگ مى‏باشد آن است كه" وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ" عطف بر" اللَّه" است زيرا:

اولا: بسيار بعيد به نظر مى‏رسد كه در قرآن آياتى باشد كه اسرار آن را جز خدا نداند. مگر اين آيات براى تربيت و هدايت مردم نازل نشده است چگونه ممكن است حتى پيامبرى كه قرآن بر او نازل شده از معنى و تاويل آن بى‏خبر باشد؟! اين درست به آن مى‏ماند كه شخصى كتابى بنويسد كه مفهوم بعضى از جمله‏هاى آن را جز خودش هيچكس نداند!

ثانيا: همانطور كه مرحوم" طبرسى" در" مجمع البيان" مى‏گويد: هيچگاه در ميان دانشمندان اسلام و مفسران قرآن ديده نشده است كه از بحث در باره تفسير آيه‏اى خوددارى كنند و بگويند اين آيه از آياتى است كه جز خدا معنى نهايى آن را نمى‏داند، بلكه دائما براى كشف اسرار و معانى قرآن همگى تلاش و كوشش داشته‏اند.

ثالثا: اگر منظور اين باشد كه راسخون در علم در برابر آنچه نمى‏دانند، تسليم هستند مناسب‏تر اين بود كه گفته شود: راسخون در ايمان چنين هستند، زيرا راسخ در علم بودن متناسب با دانستن تاويل قرآن است نه با ندانستن و تسليم بودن.

رابعا روايات فراوانى كه در تفسير آيه نقل شده همگى تاييد مى‏كند كه راسخون در علم، تاويل آيات قرآن را مى‏دانند، بنا بر اين بايد عطف بر كلمه" اللَّه" باشد. تنها چيزى كه در اينجا باقى مى‏ماند اين است كه از جمله‏اى در خطبه" اشباح" از نهج البلاغه استفاده مى‏شود كه راسخون در علم تاويل آيات را نمى‏دانند، و به عجز و ناتوانى خود معترف‏اند:

و اعلم ان الراسخين فى العلم هم الذين اغناهم عن اقتحام السدد المضروبة دون الغيوب الاقرار بجملة ما جهلوا تفسيره من الغيب المحجوب‏

" بدان راسخان در علم، كسانى هستند كه اعتراف به عجز در برابر اسرار غيبى و آنچه از تفسير آن عاجزند، آنان را از كاوش در پيرامون آنها بى نياز ساخته است" (نهج البلاغه، خطبه 91).

ولى علاوه بر اين كه اين جمله با بعضى از روايات كه از خود آن حضرت نقل شده، كه راسخون در علم را بر" اللَّه" معطوف دانسته و آنها را آگاه از تاويل قرآن معرفى نموده (به تفسير نور الثقلين، جلد 1 صفحه 315 مراجعه شود)، سازگار نيست، با دلايل فوق نيز تطبيق نمى‏كند بنا بر اين بايد اين جمله از خطبه اشباح را چنان توجيه و تفسير كرد كه با مدارك ديگرى كه در دست ما است منافات نداشته باشد».

سؤال 2:

آیا این اختلاف‌ها مصداق تحریف است؟

این اختلاف‌ها به برداشت‌های تفسیری مربوط است و اصل آن نیز در دسترس است و اگر کسی آن را جزو تحریف بداند - که کسی چنین نگفته است - جایز نیست جز بر اساس علائم موجود قرائت و تفسیر کند. ضمنا این مقدار اختلاف در وقف و وصل منافی بقای قرائت صحیح پیامبر اکرم ص تا کنون و انطباق حداکثری قرائت موجود بر آن قرائت (که عاصم به روایت حفص مطابق آن قرائت کرده) نیست.

479)  مقایسه‌ای بین روش‌شناسی ترجمه و درسنامه ترجمه (اصول، مبانی و فرایند ترجمه قرآن کریم)

بزرگواری از من پرسید: به نظر خودت کدام بهتر است؛ روش‌شناسی ترجمه قرآن کریم (که پروژه مشترک پژوهشگاه حوزه و دانشگاه و معاونت فناوری ریاست‌جمهوری است) یا درسنامه ترجمه ( اصول، مبانی و فرایند ترجمه قرآن کریم)؟

در پاسخ قدری تأمل کردم زیرا پاسخ دادن به این سؤال قدری مشکل است؛‌ هر کدام امتیازاتی دارند. البته درسنامه ترجمه دو جلد است که جلد دوم آن آماده است ولی منتشر نشده و اگر زمانی توفیق یابم با هم منتشر می‌کنم. در هر صورت به آن شخص عرض کردم به نظر من «روش‌شناسی ترجمه قرآن کریم» که کتاب درسی است، مناسب‌تر از درسنامه است؛ زیرا فصل مهمی در زبان‌شناسی مقابله‌ای به آن اضافه شده که دانش‌پژوهان را مفید و مبتدیان را ضروری است! در درسنامه مطالب و توضیحاتی آمده که برای دانشجویان کمی‌ خسته‌کننده است، از این رو در روش‌شناسی حذف شد. خوشبختانه فایل ویرایش اول آن در نرم افزار  دانشنامه علوم قرآن مرکز نور موجود است. دعا بفرمایید ویرایش دوم به ضمیمه جلد دوم منتشر شود. اشکالات ویرایش اول در روش‌شناسی ترجمه تا حدودی برطرف شده. جالب این‌که خود روش‌شناسی را هم ویرایش جدید کرده‌ام و سال‌هاست به پژوهشگاه تحویل داده‌ام ولی نمی‌دانم چرا هنوز ویرایش اول منتشر می‌شود!

478)  اسلام آوردن ژاک کوستو با دو معجزه علمی قرآن

در سال 1977 میلادی شمار زیادی از دانشمندان و محققان زیست‌شناس و علوم دریایی و دریانوردی جهان در همایشی در پاریس جمع شدند. در این جمع ژاک کوستو فرانسوی حضور داشت. از او خواسته شد تا پشت پیش‌خوان رفته و سخن براند. او که در آن سال حدود 67 سال سن و حدود 60 سال تجربه دریانوردی و تحقیق در علم دریانوردی را در کارنامه داشت، وقتی پشت میکروفن قرار گرفت، شهادتین را گفت و مسلمان شدن خود را اعلان کرد. وقتی حضّار از مسلمان شدنش آگاه شدند، از دلیل آن پرسیدند. کوستو دو دلیل برای اسلام خود آورد و گفت من دو چیز از عجایب خلقت در دریا یافتم که قرآن 1400 سال پیش آن را بیان کرده است:
نخستین شگفتی این بود که گفت من در باره تنگه جبل طارق مطالعه کردم. تنگه جبل طارق دریای مدیترانه و اقیانوس اطلس را به هم متصل می‌کند. در تنگه جبل طارق آب از دریای مدیترانه به سوی اقیانوس اطلس حرکت می‌کند. در خروجی این تنگه‌ نواری از آب ادامه می‌یابد که آب‌های بیرون از تنگه را می‌شکافد و پیش می‌رود. به طور طبیعی می‌بایست آب‌های پنهاور اقیانوس بر نوار آبی که در ادامه دهانه خروجی تنگه به وجود می‌آید و پیش می‌رود، غلبه کند و آن را به هم بزند، لیکن دیدم چنین اتفاقی نمی‌افتد بلکه نوار عظیم آب همچون دریایی با قدرت خود را حفظ کرده و اقیانوس را شکافته و پیش می‌رود و نکته مهم این است که ویژگی‌های این آب با دو آب همجوارش متفاوت است هم در شوری و هم در غلظت و هم در درجه حرارت و دریافتم که ماهیان دریاها وارد این آب میانی نمی شوند.
(در خصوص عدم تداخل، دانشمندان علوم دریایی دریافته‌اند که عواملی همچون، دما، شوری و فشار در میان دو دریا سبب می‌گردد که بین دو دریا مانعی به وجود آید که از مخلوط شدن دو دریا با یکدیگر جلوگیری کند؛ به عبارت دیگر آنچه سبب می‌شود آب دو دریا با هم مخلوط نشود "اختلاف چگالی است" که در میان دو دریا وجود دارد و نکته مهم دیگری که به دست آمده، این است که اختلاف چگالی میان دو آب شور و شیرین بیشتر از اختلاف چگالی میان دو آب شور و شورتر است.)
کوستو با یکی از اهالی یمن در این باره صحبت می‌کند و او این آیه قرآن را به او گوشزد می‌کند:‌ مرج البحرین یلتقیان بینهما برزخ لایبغیان (الرحمن، 19- 20)
و نیز:‌أَمَّنْ جَعَلَ الْأَرْضَ قَرَارًا وَجَعَلَ خِلَالَهَا أَنْهَارًا وَجَعَلَ لَهَا رَوَاسِيَ وَجَعَلَ بَيْنَ الْبَحْرَيْنِ حَاجِزًا ۗ أَإِلَٰهٌ مَعَ اللَّهِ ۚ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لَا يَعْلَمُونَ (نمل،‌61)
او در مورد شگفتی دوم می‌گوید: قرآن در سوره طور می‌فرماید:‌ وَالْبَحْرِ الْمَسْجُورِ؛
به گفته کوستو بر اثر آتش‌فشان‌ها و انفجارهای زیر آب، آتش شعله‌ور زیر آب به وجود می‌آید که حجم عظیم آب روی آن نمی‌تواند آن را خاموش کند.
او در آن همایش با بیان این دو معجزه علمی قرآن اسلام خود را اعلان کرد. ژاک کوستو 20 سال بعد بر اثر سکته درگذشت ولی خانواده‌اش او را به رسم آیین پدری دفن کردند و از این رو اسلام او از سوی برخی انکار شد.

477)  آیات حجاب و چالش‌های معاصر (نقد شبهات) /  (نقد تفسیر تنزیلی ) 18

به لطف الهی مقاله «آیات حجاب و چالش‌های معاصر (نقد شبهات)» در مجله شبهه‌پژوهی مطالعات قرآنی شماره 2 منتشر شده است و در فضای مجازی در دسترس قرار دارد. در این مقاله شماری از مهم‌ترین شبهات قرآنی پاسخ داده شده است؛ شبهاتی مانند:

1. با توجه به این‌که پیامبر اکرم ص برای تحقق حجاب به زور متوسل نشد، چرا در جامعه کنونی حجاب اجباری است؟ این شبهه به بیان‌های گوناگونی بازپرداخت می‌شود؛ مانند این‌که حجاب حکمی فردی است و ورود حکومت‌ها به مسئله حجاب به لحاظ قرآنی بی‌پشتوانه است.

2. چرا با توجه به امکان نزول آیات حجاب در مثلاً مکه یا حتی در اوائل تشکیل حکومت در مدینه با تأخیر نازل شد؟ آیا این نشان‌دهنده اهمیت کم آن نیست؟

​​​​​​3. با توجه به این‌که بر اساس غالب روایات ترتیب نزول آیه جلباب بعد از آیه خمر نازل شده، آیا این نوعی تخفیف و یا بسنده بودن حجاب به اندازه خمر در برابر جلباب نیست؟4. با توجه به ذکر حکمت حکم حجاب کامل در آیه 59 احزاب، آیا با انتفای حکمت، حکم حجاب برداشته نمی‌شود؟

5. آیا در آیات قرآن بین عفاف و پوشش ملازمه و نسبتی بر قرار شده است؟

چکیده مقاله یکی از شبهات پر تکرار شبکه‌های مجازی عدم الزام به حجاب در عصر نبوی و پیامد آن عدم جواز الزام به حجاب یا به اصطلاح حجاب اجباری در عصر کنونی است. اهمیت نداشتن حجاب، و بسنده بودن حجاب حداقلی به دلیل تأخیر در نزول آیات حجاب، و نزول حجاب حداکثری (جلباب) بر نزول حجاب حداقلی (خمار) از دیدگاه برخی بر پایه غالب روایات ترتیب نزول، و نیز رفع حکم حجاب با رفع حکمت آن- که مصونیت زنان از آزار بیماردلان است- چالش‌ها و شبهات دیگر حجاب می‌باشد که فراروی تحقیق درباره آیات حجاب و چگونگی تحقّق و رواج آن در عصر نزول با وجود بقای فرهنگ جاهلی است. به باور نگارنده به‌رغم تلاش‌های فراوانی که تا کنون برای شبهه‌زدایی از قانون حجاب و مسائل پیرامونی آن صورت گرفته، هنوز زوایای نکاویده و مجال تلاش‌های تازه وجود دارد و می‌توان به شبهات فوق افزون بر آنچه دیگران با گرایش‌های فقهی- حقوقی ارائه کرده‌اند، پاسخ‌هایی مبتنی بر آیات قرآن ارائه داد. طبیعی است پاسخ مبتنی بر آیات قرآن با توجه به منبعیت آیات برای هر پژوهش دینی و اولویت آن، از اهمیت بسیار زیادی برخوردار است و در مورد شماری از شبهات که خاستگاه اصلی آن‌ها استفاده نادرست از تفاسیر ناصحیح و یا برداشت‌های ناصواب از آیات حجاب است، نقشی کلیدی و ممتاز و بسا یگانه برعهده دارد. بر اساس تحقیق پیش‌رو، مبتنی بر پژوهش روش‌مند در آیات حجاب و شرایط معاصر نزول قرآن و با تمرکز بر چهار محور چرایی تأخیر حکم حجاب، حکمت دو مرحله‌ای بودن نزول آن، بسترسازی هوشمندانه بین دو مرحله نزول، و استفاده حداکثری از فضای حاکم بر جامعه عصر نبوی، می‌توان به پاسخ‌های مناسبی برای شبهات فوق دست‌یافت؛ پاسخ‌هایی کاملاً هماهنگ با قرائن آیات و منطبق بر روش عقلا در تحلیل آیات حجاب که به سهم خویش بسترساز برخی احکام ثانوی و حکومتی خواهد بود.

تذکر

این مقاله مکمل مقاله «نقد محتوایی روایات ترتیب نزول با تأکید بر آیات حجاب است » که در پژوهش‌های قرآنی بهار 1400 شماره 98 منتشر شده است.

پست‌های مرتبط:

http://javahery.blogfa.com/category/12/%d8%aa%d8%a3%d9%85%d9%84%db%8c-%d8%af%d8%b1-%d8%b1%d9%88%d8%b4-%d8%aa%d9%81%d8%b3%db%8c%d8%b1-%d8%a8%d9%87-%d8%aa%d8%b1%d8%aa%db%8c%d8%a8-%d9%86%d8%b2%d9%88%d9%84-(%d8%aa%d9%81%d8%b3%db%8c%d8%b1-%d8%aa%d9%86%d8%b2%db%8c%d9%84%db%8c-)

469)  تأملی در روش تفسیر به ترتیب نزول (نقد تفسیر تنزیلی ) 16

نقد محتوایی روایات ترتیب نزول با تأکید بر آیات حجاب

مجله علمی - پژوهشی پژوهش‌های قرآنی، دوره 26، شماره 98 - شماره پیاپی 98
تابستان 1400، صفحه 117-136

چکیده

زمان نزول یکی از قراین مهم تفسیری است [هرچند ظاهرا بسامد کاربست آن در مجموع تفسیر آیات قرآن چندان زیاد نیست] که از گذشته‌های دور، جسته و گریخته مورد توجه مفسران بوده و در عصر حاضر با اقبال بیشتری روبه‌رو شده است. این قرینه (و نه مبنای) تفسیری را می‌‌توان از راه‌های متعددی به‌دست آورد و یکی از اصلی‌ترین راه‌های دستیابی به آن از دیدگاه شماری از مفسران، روایات ترتیب نزول است. روشن است اگر فهرستی که این روایات گزارش کرده‌اند دچار آسیب باشد، برداشت مفسرانی که با اتکای به آنها سراغ قرآن می‌‌روند، با خلل روبه‌رو خواهد بود. بنابراین، در گام نخست باید اعتبار و حجیت این روایات از جهات مختلف، ازجمله محتوا بررسی شود. نگارنده در این مقال می‌‌کوشد این روایات را از جهت محتوا به بوته نقد برده، با واکاوی محتوایی، اعتبار آنها را بسنجد و بدین منظور، بررسی چینش درون سوره‌ای و بین‌سوره‌ای برخی آیات، به‌ویژه آیات حجاب (به لحاظ شفافیت و استواری قراین موجود در آنها) را در دستور کار قرار می‌‌دهد. فرضیه نگارنده این است که چینش آیات درون برخی سوره‌ها با توجه به شأن نزول و موضوعات آنها و نیز قراین روشن آیات حجاب در دو سوره نور و احزاب با جایگاه سوره‌ها در فهرست نزولی همخوانی ندارد و بر عدم اعتبار فهرست‌های روایات ترتیب نزول سوره‌ها دلالت می‌‌کند.

پست‌های مربوط: 

http://javahery.blogfa.com/category/12/%d8%aa%d8%a3%d9%85%d9%84%db%8c-%d8%af%d8%b1-%d8%b1%d9%88%d8%b4-%d8%aa%d9%81%d8%b3%db%8c%d8%b1-%d8%a8%d9%87-%d8%aa%d8%b1%d8%aa%db%8c%d8%a8-%d9%86%d8%b2%d9%88%d9%84-(%d8%aa%d9%81%d8%b3%db%8c%d8%b1-%d8%aa%d9%86%d8%b2%db%8c%d9%84%db%8c-)