771) مفسران صحابی و تابعی

نقل از کتاب پرسمان علوم قرآن (ویرایش دوم)، سیدمحمدحسن جواهری، چ ششم.

ادامه نوشته

770) تأثیر بلاغت و قرائن زیبایی‌شناختی در تفسیر

در آیه 251 سوره بقره می‌خوانیم:

«پس [در نهایت] دشمنان را به إذن و توفیق الهی تار و مار کردند» (فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ)، «و داود [که به احتمال قوی جوان و کم سن و سال و همان پیامبر معروف بوده است] جالوت را كشت» (وَ قَتَلَ داوُدُ جالُوتَ) «و [بعدها] خدا فرمانروایی و حکمت به او عطا فرمود و از آنچه مى ‏خواست، به او آموخت [تا دو ملاک فرمانروایی یعنی قدرت و علم در او جمع شود]» (وَ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ وَ الْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَهُ مِمَّا يَشاءُ)، «و اگر خدا [ظلم و ستمِ] برخی از مردم را به وسيله بعضى ديگر دفع نكند، زمين به فاسد کشیده مى‏شود، ولى‏ خدا نسبت به تمام جهانيان، فضل و احسان دارد» (وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ وَ لكِنَّ اللَّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعالَمِينَ).» (ترجمه مزجی قرآن، جواهری)

در باره این که «داود» در این آیه همان پیامبر مشهور است یا خیر، تفسیر نمونه آورده است: «گر چه در اين آيه تصريح نشده كه اين داوود همان داوود، پيامبر بزرگ بنى اسرائيل، پدر سليمان است، ولى جمله‏ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ وَ الْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَهُ مِمَّا يَشاءُ، نشان مى‏دهد كه او به مقام نبوت رسيد زيرا اينگونه تعبيرات معمولا در باره انبياى الهى است به خصوص كه شبيه اين تعبير در آيه 20 سوره (ص) در باره داوود آمده است، وَ شَدَدْنا مُلْكَهُ وَ آتَيْناهُ الْحِكْمَةَ:" پايه حكومت او را محكم ساختيم و به او دانش و تدبير داديم". از رواياتى كه در تفسير اين آيه نقل شده، نيز به روشنى استفاده مى‏شود كه او همان داوود، پيامبر بنى اسرائيل است. اين تعبير ممكن است اشاره به علم تدبير كشوردارى و ساختن زره و وسائل جنگى و مانند آن باشد كه داوود ع در حكومت بسيار عظيم خود به آن نياز داشت زيرا خداوند هر مقامى را كه به كسى مى‏سپارد آمادگيهاى لازم را نيز به او مى‏ بخشد.» (تفسير نمونه، ج‏2، ص: 247)

ولی یک قرینه مهم بلاغی دیگری نیز وجود دارد که حتی اگر روایتی نداشتیم و قرائن فوق وجود نداشت، باز می‌بایست حکم می‌کردیم به این همانی این دو شخص، و آن نام بردن از این شخص مبارز است. بررسی قرآن نشان می‌دهد خدای متعال بدون حکمت از نام شخصی یاد نمی‌کند. حتی برخی انبیا را که داستان آن‌ها آمده، نامشان نیامده است؛ مانند حضرت خصر نبی ع، حضرت اشموئیل ع، و برخی دیگر.

حال می‌پرسیم چرا نام این شخص مبارز برده شده است؟ اگر این داود همان داود نبی ع باشد، برده شدن نام او منطقی و به لحاظ بلاغی توجیه پذیر است و حتی به شفاف‌تر شدن آیات مربوط به خود او نیز کمک می‌کند؛ مثل این که چرا صعنت زره سازی به او تعلیم شد و برخی نکات دیگر ولی اگر این شخص مبارز آن پیامبر نباشد، توجیهی برای ذکر نام او به نظر نمی‌رسد. والله العالم.

769) اطاعت از ولی امر و رابطه آن با «ایمان»

در آیه 249 سوره بقره در داستان طالوت و جالوت می‌خوانیم:

«پس هنگامى كه طالوت [کار را برعهده گرفت و] با سپاهيانش [برای جنگ با دشمن] به راه افتاد، [به آن‌ها] گفت: خدا شما را با يك نهر آب امتحان مى‏كند [تا میزان اطاعت‌پذیری لشکر روش و ایمان آن‌ها محک بخورد. این امتحان پس از آن چانه‌زنی‌های اولیه در خصوص فرماندهی طالوت ضروری بود]»، (فَلَمَّا فَصَلَ طالُوتُ بِالْجُنُودِ قالَ إِنَّ اللَّهَ مُبْتَلِيكُمْ بِنَهَرٍ)، «[در این امتحان] آن‌ها كه از آن بنوشند، از من نيستند [و از توفیق و افتخار همراهی در جنگ محروم‌اند] و آن‌ها كه جز يك کف آب با دست، بيشتر نخورند از من‌اند» (فَمَنْ شَرِبَ مِنْهُ فَلَيْسَ مِنِّي وَ مَنْ لَمْ يَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّي إِلَّا مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَةً بِيَدِهِ)، «لیکن [متأسفانه در این آزمونِ تشنگی] همگى، جز عده كمى، از آن نوشيدند» (فَشَرِبُوا مِنْهُ إِلَّا قَلِيلًا مِنْهُمْ). «و [در ادامه راه و در نهایت] هنگامى كه طالوت و افرادى كه ايمان آورده [و پیروز امتحان] بودند، با او از نهر آب گذشتند، گفتند: امروز ما [با اين جمعيت اندك] توانايى مقابله با جالوت و سپاهيان او را نداريم!» (فَلَمَّا جاوَزَهُ هُوَ وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ قالُوا لا طاقَةَ لَنَا الْيَوْمَ بِجالُوتَ وَ جُنُودِهِ!) «[اما] کسانی که به گمانی بسان یقین می‌دانستند خدا را ملاقات خواهند كرد [و به رستاخيز و وعده‏هاى الهى ايمان داشتند] گفتند:» (قالَ الَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا اللَّهِ) «[نگران نباشید!] چه بسيار گروه‌های كوچكی كه به إذن و توفیق الهی بر گروه‌هاى بزرگی پيروز شدند و خدا با صابران است»كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ وَ اللَّهُ مَعَ الصَّابِرِينَ).» (نقل از ترجمه مزجی قرآن، جواهری)

چند نکته

اولاً: «فلیس منی» یعنی باید از من جدا شود؛ چون مطیع من نیست و در مبارزه با دشمن سربازی که مطیع نباشد، نه تنها مفید نیست که مضر است و آسیب می‌زند.

ثانیاً:‌ وقتی از نهر عبور می‌کنند، این افراد عهد شکن و خودسر از جهاد جا می‌مانند. در آیه دو تعبیر زیبا و دقیق به کار رفته که کم‌تر به آن توجه شده و یا اصلاً‌ توجه نشده: نخست این‌که از چنین افراد عهد شکنی به «غیر مؤمن» تعبیر شده است؛ زیرا در تعبیر قرآن کسانی که ایمان آورده بودند، با طالوت بودند (وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ) یعنی آن‌ها که جا ماندند، مؤمن نبودند. پس ملاک ایمان مطابق این تفسیر از آیه اطاعت از فرمانده الهی است نه مناسک دیگر عبادی که طبیعتاً‌ همه جاماندگان داشتند؛ مانند نماز و روزه و امثاله. (این معنی امروزه نیک به کار می‌آید!. مرحوم شهید سلیمانی اطاعت از ولی امر را ملاک رستگاری می‌دانست:‌ برادران، رزمندگان، یادگاران جنگ؛ یکی از شئون عاقبت به خیری «نسبت شما با جمهوری اسلامی و انقلاب» است. والله والله والله از مهمترین شئون عاقبت به خیری همین است. والله والله والله از مهمترین شئون عاقبت به خیری، رابطه قلبی و دلی و حقیقی ما با این حکیمی است که امروز سکان انقلاب را به دست دارد. )

دیگر این‌که فرمود:‌ «معه»‌ نه «معاً». اگر معاً بود، یعنی همزمان با هم از نهر آب گذشتند، ولی چون «معه»‌ آمده، این معنی استفاده می‌شود که این افراد - که مؤمنان هستند- با او بودند و دیگران - که غیر مؤمنان- هستند، با او نبودند و جا ماندند. توجه کنیم اگر «معاً»‌ بود، تکلیف «غیر مؤمنان (کسانی که اطاعت نکردند)» مبهم رها شده بود؛ یعنی مشخص نبود که «و الذین آمنوا»‌ شامل همه آن‌هاست (اطاعت کنندگان و عهدشکنان) یا خیر تنها شامل اطاعت کنندگان است با این تفاوت که اهل اطاعت با او همزمان از نهر گذشتند ولی عهد شکنان یا جا ماندند و یا بعداً‌ از نهر عبور کرده و پیوستند، ولی چون «معه»‌ آمده، استفاده می‌شود که «الذین آمنوا» تنها اهل اطاعت هستند و آن‌ها فقط توانستند تکویناً‌ یا تشریعاً‌ با طالوت از نهر عبور کنند خواه همزمان یا در دو زمان. مقصود از تکویناً‌ این است که مثلاً و فرضاً به دلیل خوردن بیشتر از یک مشت آب آن نهر به دلیل آلودگی میکروبی آن، بیمار شده و ناخواسته از سپاه جا ماندند و تشریعاً بدین معنی که طالوت به نحوی از انحاء کسانی که بیش از یک کف آب خورده بودند را از دیگران جدا کرد و تنها کسانی را اجازه همراهی داد که از او اطاعت کرده بودند.
https://eitaa.com/jotting

768) نگاهی تازه به «فبهت الذی کفر»

حضرت ابراهیم ع با نمرود بعد از نجات از آتش محاجه کرد. بار اول فرمود: «رَبِّيَ الَّذِي يُحْيِي وَ يُمِيت‏» نمرود هم گفت:‌ «َ أَنَا أُحْيِي وَ أُمِيت‏»؛ بر اساس روایات، حضرت ابراهیم ع فرمود:‌ چطور؟ گفت کسی را که باید کشته شود، رها می‌کنم دیگری را که باید کشته شود، می‌کشم. حضرت فرمود:‌ راست می‌گویی آن را که کشتی دوباره زنده کن! بعد فرمود:‌ اصلاً‌ این را رها کن. خدای من خورشید را از مشرق بیرون می‌آورد، تو آن را از مغرب بیرون بیاور! «فَإِنَّ اللَّهَ يَأْتِي بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِها مِنَ الْمَغْرِب‏» اینجا بود که نمرود مبهوت شد و بی‌جواب ماند «ِ فَبُهِتَ الَّذِي كَفَر».

آیت الله جوادی آملی در توضیح و تفسیر این فراز آورده است:‌ «نمرود در اینجا نتوانست دست به عوام‌فریبی بزند؛ زیرا نه می‌توانست چنین طلوع و غروبی را تصادفی و بی‌سبب بداند و نه می‌توانست آن را مستند به خود خورشید بداند؛ چون خودش خلاف آن را معتقد بود و نه می‌توانست بگوید من آن را از مشرق بیرون می‌آورم؛ چون به وی گفته می‌شد حال آن را از مغرب بیرون آور!» (تسنیم، ج12، ص 243)

حال یک سؤال مهم:

نمرود یا هر کس دیگر که این داستان را می‌شنود، می‌تواند بگوید: از کجا معلوم خدای ابراهیم ع خورشید را از مشرق بیرون می‌آورد؟ او باید درستی این سخنش را اثبات کند؟ (این سؤالی است که در تفاسیر تا آنجا که دیده‌ام کسی متعرض آن نشده)

اما نمرود این سؤال را مطرح نکرد؛ زیرا او دید که خدای ابراهیم ع چگونه جهنمی را بی‌اثر و سرد کرد؛ پس او قدرت مافوق تصور دارد، و گذشته از این، اقراری بود علیه خودش.

همین تصدیق را حاضران هم داشته‌اند. آن‌ها دیدند که چگونه آتش سرد و بی‌اثر شد؛ یعنی این معجزه حسی را دیدند و در نتیجه صداقت ابراهیم ع ایمان آوردند یا حداقل چیزی برای گفتن نداشتند. آن‌ها همه می‌دانستند قصه مرگ و زندگی و درآوردن آفتاب از مشرق موضوعیت ندارد (و از این رو در قرآن ابتدای استدلال مورد بحث با فاء تفریع آمده) و مسئله قدرت بی‌نهایت و تسلط کامل خدای او بر همه کائنات است. اگر محاجه ادامه می‌یافت، حضرت ابراهیم ع مثلاً‌ می‌فرمود:‌ دیدید که خدای من آتش را بر من سرد کرد، خب شما بیایید بدون ابزار از یک چوب تر آتش بیرون آورید و خیلی چیزهای دیگر. حضرت به خورشید مثال زد که پیش از تولد نمرود و حتی پدران او وجود داشته است و تحت تسلط نمرود هم نبوده و اگر ادعایی نیز می‌کرد، حاضران نمی‌پذیرند. او مبهوت شد چون دید ابراهیم ع با یک معجزه شگفت، تمام قدرت و همه تصرفات و حرکت‌ها و فعل و انفعالات کائنات را به نفع خدای خود مصادره کرده است و او هیچ پاسخی ندارد. بار اول و در پاسخ با اماته و احیاء نیز احتمالاً‌ عجولانه و از سر هول شدن یا کم‌نیاوردن نزد حضار، به مغالطه روی آورد و اگر می‌دانست نتیجه آن چنین است، شاید هیچ نمی‌گفت.

حال چرا خدا این گفتگو را درقرآن نقل فرمود؟

به نظر می‌رسد چنین پرسشی از سوی خدا طرح شد؛ زیرا او در اینجا در پی استدلال نیست و استدلال‌ها در حقیقت صورتی از یک واقعیت دیگر است؛ او با معجزه قرآن صداقت پیامبر را اثبات کرده است- چه حضرت ابراهیم ع و چه پیامبر اکرم ص- لیکن در قرآن پر است از آیاتی که می‌خواهد با آن‌ها خود را در ذهن مخاطبانش که مکلفان هستند، جای‌گیر کند؛ او می‌خواهد همان طور که در قرآن به گونه‌های مختلفی از جمله به شیوه «متنی»‌ تجلی کرده (که محل اشاره ماست)، در ذهن مخاطب نیز تجلی کند و یا قدرت بی‌نهایت و دیگر صفات خود را در ذهن او جایگیر و تثبیت و نهادینه کند؛ زیرا در این‌جا دانستن به تنهایی کافی نیست بلکه خدایم متعال از سر لطف، فراگیرتر و مؤثرتر از انتقال علم عمل کرده است.

توضیح بیشتر

تجلی نشانه‌شناختی و متنی خدا در قرآن
در آیات بسیاری، خدای متعال خود را که در مقام الوهیت و تدبیر عالم است، معرفی کرده است. در این آیات استدلالی به کار نرفته بلکه برعکس، اگر نگاه استدلالی ملاک باشد، بسیاری از مطالب آن‌ها قابل اثبات نیست، لیکن در آن‌ها نغمه الوهیت بلند است. مخاطبانی که این آیات را می‌شنوند، به خوبی حس می‌کنند که این سخن‌ها و این ادعاها نمی‌تواند از یک مخلوق بیان شده باشد. در حقیقت خدای متعال بدون این که بخواهد با اوصاف کلیشه‌ای خود را معرفی کند، جایگاه و عظمت خود را در ذهن مخاطب ایجاد می‌کند؛ یعنی نوعی القا و اقناع و اطمینان از این گونه آیات متصاعد است و البته فطرت انسانی نیز در این مسیر در خدمت است . نمونه آیات ذیل مطلب را روشن می‌کند:
ـ أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ إِنْ يشَأْ يذْهِبْكُمْ وَ يأْتِ بِخَلْقٍ جَديدٍ؛
ـ أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يسْجُدُ لَهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ وَ النُّجُومُ وَ الْجِبالُ وَ الشَّجَرُ وَ الدَّوَابُّ وَ كَثيرٌ مِنَ النَّاسِ وَ كَثيرٌ حَقَّ عَلَيهِ الْعَذابُ وَ مَنْ يهِنِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ مُكْرِمٍ إِنَّ اللَّهَ يفْعَلُ ما يشاءُ؛
ـ أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَتُصْبِحُ الْأَرْضُ مُخْضَرَّةً إِنَّ اللَّهَ لَطيفٌ خَبيرٌ؛
ـ أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَكُمْ ما فِي الْأَرْضِ وَ الْفُلْكَ تَجْري فِي الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَ يمْسِكُ السَّماءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ إِلاَّ بِإِذْنِهِ إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُفٌ رَحيمٌ؛
ـ أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الطَّيرُ صَافَّاتٍ كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبيحَهُ وَ اللَّهُ عَليمٌ بِما يفْعَلُونَ؛
ـ أَ لَمْ تَرَ أَنَّ الْفُلْكَ تَجْري فِي الْبَحْرِ بِنِعْمَتِ اللَّهِ لِيرِيكُمْ مِنْ آياتِهِ إِنَّ في‏ ذلِكَ لَآياتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ؛
ـ أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجْنا بِهِ ثَمَراتٍ مُخْتَلِفاً أَلْوانُها وَ مِنَ الْجِبالِ جُدَدٌ بيضٌ وَ حُمْرٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُها وَ غَرابيبُ سُودٌ؛
ـ أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسَلَكَهُ ينابيعَ فِي الْأَرْضِ ثُمَّ يخْرِجُ بِهِ زَرْعاً مُخْتَلِفاً أَلْوانُهُ ثُمَّ يهيجُ فَتَراهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ يجْعَلُهُ حُطاماً إِنَّ في‏ ذلِكَ لَذِكْرى‏ لِأولِي الْأَلْبابِ؛
ـ أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يعْلَمُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ ما يكُونُ مِنْ نَجْوى‏ ثَلاثَةٍ إِلاَّ هُوَ رابِعُهُمْ وَ لا خَمْسَةٍ إِلاَّ هُوَ سادِسُهُمْ وَ لا أَدْنى‏ مِنْ ذلِكَ وَ لا أَكْثَرَ إِلاَّ هُوَ مَعَهُمْ أَينَ ما كانُوا ثُمَّ ينَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا يوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَي‏ءٍ عَليمٌ؛
ـ هُوَ الَّذي خَلَقَ لَكُمْ ما فِي الْأَرْضِ جَميعاً ثُمَّ اسْتَوى‏ إِلَى السَّماءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ وَ هُوَ بِكُلِّ شَي‏ءٍ عَليمٌ؛
ـ هُوَ الَّذي يصَوِّرُكُمْ فِي الْأَرْحامِ كَيفَ يشاءُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ؛
ـ وَ هُوَ الَّذي يتَوَفَّاكُمْ بِاللَّيلِ وَ يعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ بِالنَّهارِ ثُمَّ يبْعَثُكُمْ فيهِ لِيقْضَى‏ أَجَلٌ مُسَمًّى ثُمَّ إِلَيهِ مَرْجِعُكُمْ ثُمَّ ينَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ؛
ـ وَ هُوَ الَّذي جَعَلَ لَكُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُوا بِها في‏ ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ قَدْ فَصَّلْنَا الْآياتِ لِقَوْمٍ يعْلَمُونَ؛
ـ وَ هُوَ الَّذي أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجْنا بِهِ نَباتَ كُلِّ شَي‏ءٍ فَأَخْرَجْنا مِنْهُ خَضِراً نُخْرِجُ مِنْهُ حَبًّا مُتَراكِباً وَ مِنَ النَّخْلِ مِنْ طَلْعِها قِنْوانٌ دانِيةٌ وَ جَنَّاتٍ مِنْ أَعْنابٍ وَ الزَّيتُونَ وَ الرُّمَّانَ مُشْتَبِهاً وَ غَيرَ مُتَشابِهٍ انْظُرُوا إِلى‏ ثَمَرِهِ إِذا أَثْمَرَ وَ ينْعِهِ إِنَّ في‏ ذلِكُمْ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يؤْمِنُونَ؛
ـ وَ هُوَ الَّذي يرْسِلُ الرِّياحَ بُشْراً بَينَ يدَي رَحْمَتِهِ حَتَّى إِذا أَقَلَّتْ سَحاباً ثِقالاً سُقْناهُ لِبَلَدٍ مَيتٍ فَأَنْزَلْنا بِهِ الْماءَ فَأَخْرَجْنا بِهِ مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ كَذلِكَ نُخْرِجُ الْمَوْتَى‏ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ؛
ـ هُوَ الَّذي جَعَلَ لَكُمُ اللَّيلَ لِتَسْكُنُوا فيهِ وَ النَّهارَ مُبْصِراً إِنَّ في‏ ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يسْمَعُونَ؛
ـ وَ هُوَ الَّذي جَعَلَ لَكُمُ اللَّيلَ لِباساً وَ النَّوْمَ سُباتاً وَ جَعَلَ النَّهارَ نُشُوراً؛
ـ وَ هُوَ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ في‏ سِتَّةِ أَيامٍ وَ كانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ لِيبْلُوَكُمْ أَيكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً وَ لَئِنْ قُلْتَ إِنَّكُمْ مَبْعُوثُونَ مِنْ بَعْدِ الْمَوْتِ لَيقُولَنَّ الَّذينَ كَفَرُوا إِنْ هذا إِلاَّ سِحْرٌ مُبينٌ؛
ـ وَ هُوَ الَّذي مَدَّ الْأَرْضَ وَ جَعَلَ فيها رَواسِي وَ أَنْهاراً وَ مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ جَعَلَ فيها زَوْجَينِ اثْنَينِ يغْشِي اللَّيلَ النَّهارَ إِنَّ في‏ ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يتَفَكَّرُونَ؛
ـ هُوَ الَّذي يريكُمُ الْبَرْقَ خَوْفاً وَ طَمَعاً وَ ينْشِئُ السَّحابَ الثِّقالَ؛
ـ هُوَ الَّذي أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً لَكُمْ مِنْهُ شَرابٌ وَ مِنْهُ شَجَرٌ فيهِ تُسيمُونَ؛
ـ وَ هُوَ الَّذي سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْكُلُوا مِنْهُ لَحْماً طَرِيا وَ تَسْتَخْرِجُوا مِنْهُ حِلْيةً تَلْبَسُونَها وَ تَرَى الْفُلْكَ مَواخِرَ فيهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ؛
ـ وَ هُوَ الَّذي أَرْسَلَ الرِّياحَ بُشْراً بَينَ يدَي رَحْمَتِهِ وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً طَهُوراً؛
ـ هُوَ الَّذي يحْيي وَ يميتُ فَإِذا قَضَى‏ أَمْراً فَإِنَّما يقُولُ لَهُ كُنْ فَيكُونُ؛
ـ وَ هُوَ الَّذي فِي السَّماءِ إِلهٌ وَ فِي الْأَرْضِ إِلهٌ وَ هُوَ الْحَكيمُ الْعَليمُ؛
ـ هُوَ الَّذي أَنْزَلَ السَّكينَةَ في‏ قُلُوبِ الْمُؤْمِنينَ لِيزْدادُوا إيماناً مَعَ إيمانِهِمْ وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ كانَ اللَّهُ عَليماً حَكيماً؛
ـ هُوَ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ في‏ سِتَّةِ أَيامٍ ثُمَّ اسْتَوى‏ عَلَى الْعَرْشِ يعْلَمُ ما يلِجُ فِي الْأَرْضِ وَ ما يخْرُجُ مِنْها وَ ما ينْزِلُ مِنَ السَّماءِ وَ ما يعْرُجُ فيها وَ هُوَ مَعَكُمْ أَينَ ما كُنْتُمْ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصيرٌ؛
ـ قُلْ هُوَ الَّذي أَنْشَأَكُمْ وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ قَليلاً ما تَشْكُرُونَ.
برخی از این آیات رویدادی طبیعی را ذکر کرده و به خدا نسبت داده است؛ چیزی که پذیرش آن مستلزم ایمان قبلی به خداست و در غیر این صورت، اول الکلام است، ولی مهم آن است که مخاطب قرآن با تلاوت آیات فوق و بسیاری از آیات دیگر (مانند: «تُسَبِّحُ لَهُ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَن فِيهِنَّ وَ إِن مِّن شىءٍ إِلَّا يسَبِّحُ بِحمْدِهِ وَ لَكِن لَّا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ إِنَّهُ كاَنَ حَلِيمًا غَفُورًا»[13] و دیگر آیات که در آن‌ها فاصله مشتمل بر اسما و كاَنَ حَلِيمًا غَفُورًا»[14] و دیگر آیات که در آن‌ها فاصله مشتمل بر اسما و صفات الهی به کار رفته است) در خود احساس بندگی و در گوینده احساس سروری و ربوبیت می‌کند...

برای آگاهی بیشتر ر.ک: «تجلی متنی خدا در قرآن»، جواهری، سیدمحمدحسن، قبسات، شماره 79، سال 1395.

767) غش در نگارش

👈یک تجربه تلخ:
چندی پیش کتابی به دستم رسید، دیدم نویسنده نه چندان مشهورش عجب حیله‌گری است!! هرچند به نظرم هدف بدی نداشته اما ناخواسته یا خواسته به چند حیله دست زده بود:
اولاً: برای این‌که کتاب را خیلی تحقیقی و عالمانه جلوه دهد، در مباحثی که چندان مهم نبود، به انبوهی از منابع قدیم و جدید آدرس داده و پاورقی را انباشته از عناوین کتاب و مقاله کرده بود درحالی که در به زنگاه‌های علمی خبری از منبع نبود!!
ثانیاً: در ارائه استدلال‌ها هدفمند عمل کرده بود؛ یعنی استدلال‌ها را تا جایی نقل کرده و بر آن‌ها مانور داده بود که ظاهراً به نفعش بود ولی در ادامه به نقدهای بر استدلال‌ها توجهی نکرده بود. این حالت اگر از نقدهای جدید بی‌خبر باشد، قابل توجیه است و نمی‌توان حمل بر وجه خائنانه کرد ولی من می‌دانستم که نویسنده از نقدها با خبر است و به روی خود نمی‌آورد. این چنین افرادی را چه بسا بتوان مصداقی از «إن الذين يكتمون ما أنزلنا من البينت والهدى من بعد ما بينه للناس في الكتب أولئك يلعنهم الله ويلعنهم اللعنون » دانست!
ثالثاً: حیله سوم که البته در کتاب یاد شده کم‌تر رخ داده بود ولی در کتاب دیگری به شکل فجیعی دیده بودم (که تا حدودی عنوان پر مراجعه‌ای هم داشت)، درازگویی در فصول بی‌ارتباط یا کم‌ارتباط و بسنده به حداقل در فصول اصلی و به زنگاه‌های علمی است. سال‌ها پیش کتابی دیدم که حدود 200 صفحه داشت، از این حجم تنها حدود 5 الی 10 صفحه آن هم همراه با درازگویی مربوط به مبحث اصلی نوشتار بود و خلاصه هرچه ورق زدم هیهات از چیزی که با عنوان کتاب هماهنگ باشد.
متأسفانه این سه اشکال را کم و بیش در بسیاری از آثار می‌توان دید ولی شدت یافتن آن‌ها نشانه تعمد و خیانت یا کج‌سلیقگی و مانند آن است که در مجموع باید به حال خوانندگان آن‌ها تأسف خورد!

*************

دو نکته خیلی مهم!

http://javahery.blogfa.com/post/159/%d8%af%d9%88-%d9%86%da%a9%d8%aa%d9%87-%d8%ae%db%8c%d9%84%db%8c-%d9%85%d9%87%d9%85%e2%80%8d%e2%80%8d-

766) معنای خلود

باسمه تعالی

معنای خلود

بهشت:

بهشت

خالِدينَ فيها أَبَداً (نساء، 57 و 122)

مائده، 119 و توبه، 22 و 100 و تغابن، 9 و طلاق، 11 و بینه، 8

با تأکید «ابدا»

بهشت

جَنَّاتٌ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدينَ‏ فيها (آل عمران، 15)

نیز: آل عمران، 136 و 198 و نساء، 13 و مائده، 85 و توبه، 72 و 89 و ابراهیم، 23 و کهف، 108 و طه، 76 و فرقان، 76 و عنکبوت، 58 و لقمان، 9 و احقاف، 14 و فتح، 5 و حدید، 12 و مجادله، 22 و

فرقان، 16و زمر، 73 و بقره، 25 و 81 و آل عمران، 107 و اعراف، 42 و یونس، 26 و هود، 23 و مؤمنون، 11 و رخرف، 71 و

بدون تأکید

بهشت

وَ أَمَّا الَّذينَ سُعِدُوا فَفِي الْجَنَّةِ خالِدينَ فيها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ إِلاَّ ما شاءَ رَبُّكَ (هود، 108)

با تأکید

تحلیل جدول: با این که می‌دانیم بهشتیان در بهشت جاودانه ابدی هستند و هیچ‌گاه از بهشت بیرون نمی‌روند، در 27 آیه «خالدین/ خالدون» بدون تأکید به کار رفته و 8 بار نیز با تأکید «ابدا» آمده است.

در یک مورد « إِلاَّ ما شاءَ رَبُّكَ» که هیچ راهی برای فهم آن وجود ندارد و گویا به این معنی است که کسی هیچ چیز را مستقل از خدا نپندارد و اراده مایه استدامت همه چیز است. عین همین عبارت برای اهل آتش نیز آمده است که ذیل آن توضیح کوتاهی ارائه خواهد شد.

جهنم:

جهنم

وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَتَعَدَّ حُدُودَهُ يُدْخِلْهُ ناراً خالِداً فيها وَ لَهُ عَذابٌ مُهينٌ (نساء، 14)

وَ مَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فيها وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظيماً (نساء، 93)

أَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّهُ مَنْ يُحادِدِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَأَنَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ خالِداً فيها ذلِكَ الْخِزْيُ الْعَظيمُ (توبه، 63)

كَمَنْ هُوَ خالِدٌ فِي النَّارِ (محمد، 15)

مجرد از تأکید

جهنم

قالَ النَّارُ مَثْواكُمْ خالِدينَ فيها (انعام، 128) و توبه 68 و نحل، 29 و زمر، 72 و غافر، 76 و حشر، 17 و تغابن، 10 و بینه، 6 و

بقره، 39 و 81 و 217 و 257 و 275 و آل عمران، 116 و مائده، 80 و اعراف، 36 و توبه، 17 و یونس، 27 و رعد، 5 و انبیا، 99 و مؤمنون، 103 و رخرف، 74 و مجادله، 17

مجرد از تأکید

جهنم

خالِدينَ فيها لا يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذاب‏ (بقره، 162) و نیز آل عمران، 88

با تأکید

جهنم

إِلاَّ طَريقَ جَهَنَّمَ خالِدينَ فيها أَبَدا (نساء، 169) و احزاب، 65 و جن، 23

با تأکید «ابدا»

جهنم

خالِدينَ فيها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ إِلاَّ ما شاءَ رَبُّك‏ (هود، 107)

با تأکید

عین همین تأکید در مورد بهشتیان نیز آمده است در آیه 108 همین سوره

جهنم

مَّنْ أَعْرَضَ عَنْهُ فَإِنَّهُ يحْمِلُ يَوْمَ الْقِيَمَةِ وِزْرًا

خَلِدِينَ فِيهِ وَ سَاءَ لهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ حِمْلًا (طه، 100 و 101)

باقی ماندن در گناه یعنی باقی ماندن در جهنم

تحلیل جدول: در مورد جهنم و بقای اهل آتش در آن 28 بار مجرد از تأکید آمده و سه بار با تأکید «ابدا» و سه بار نیز با تأکیدهای دیگر.

یک بار نیز « إِلاَّ ما شاءَ رَبُّك» آمده که عین آن در مورد بهشتیان نیز آمده است و توضیح آن گذشت.

تحلیل هر دو جدول

با توجه به این‌که منبع اصلی دانش و باورهای ما قرآن و سپس روایاتی است که اولاً: معتبر باشند و ثانیاً: مخالف قرآن نباشند؛ از این رو می‌توان به طور قطع گفت «خلود» به معنای ابدیت است و این معنا با مفاد روایات در خصوص اهل بهشت و جهنم کاملاً همخوان است و وصف «ابد»‌ برای آن در برخی آیات به سیاق باز می‌گردد و با روش «زیبایی‌شناختی» باید تفسیر شود. دلیل عمده بر معنای ابدیت در خلود این است که در آیات بسیاری برای اهل بهشت مجرد از تأکید به کار رفته و ما با استفاده از روایات می‌دانیم که اهل بهشت در آن ابدی هستند فرض انتقطاع برای آن‌ها صحیح نیست. همچنین باید توجه کرد که فرض انقطاع – هرچند بعد از مدت‌ زمان بسیار طولانی- باز خلاف بلاغت است؛ زیرا بلیغ در مقام تبشیر و انذار هیچ‌گاه متزلزل سخن نمی‌گوید؛ بنابراین، ما هیچ آیه ‌ای که بر خلاصی اهل آتش از آتش دلالت کند، در اختیار نداریم مگر دو آیه:

- در آیه 107 سوره هود که « إِلاَّ ما شاءَ رَبُّك» به کار رفته و عین آن در آیه 108 برای بهشتیان به کار رفته است و این قید ربطی به مسئله خلود یا عدم خلود ندارد و ظاهرا به دفع شبهه کلامی باز می‌گردد که حالا چون بهشت و جهنم ابدی است، دیگر خدا هیچ کاره است (ظاهرا «ما» با توجه به سیاق مصدری و در معنای معترضه است). این فراز تأکید می‌کند که استدامه هر چیزی به اراده الهی وابسته است و هیچ چیز قابل فرضی جدای از خدا استقلال ندارد. (والله العالم)

- «لابِثِينَ فِيها أَحْقاباً» (نبا، 23):‌ بر اساس این آیه اهل دوزخ یا برخی از آن‌ها در دوزخ بقایشان «احقاب» است.

«احقاب» جمع «حقب» مدتی از زمان است که مشخص نیست چقدر است. بر اساس روایات برخی از اهل آتش پس از مدتی که خدا داند چقدر است، از دوزخ بیرون می‌آیند و به بهشت می‌روند ولی باقی اهل دوزخ جاودانه و ابدی در آن خواهند ماند. خدا در سوره نبأ پس از آیه فوق، این گونه نجات یافتگان را این گونه توصیف کرده است: « إِنَّهُمْ كانُوا لا يَرْجُونَ حِساباً (27) وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا كِذَّاباً (28)»؛ چنان که دیده می‌شود سخن از انکار حساب و کتاب قیامت نیست بلکه سخن از «امید نداشتن»‌ است. البته به معنای «عدم ترس و وحشت»‌ نیز آمده: «توجه داشته باشيد كه" لا يرجون" از ماده" رجاء" هم به معنى" اميد" است و هم به معنى" عدم ترس و وحشت" اصولا انسان وقتى اميد و انتظار كيفر داشته باشد طبعا مى‏ترسد، و اگر نداشته باشد نمى‏ترسد و اين دو لازم و ملزوم يكديگرند، لذا آنان كه اميد به حساب نداشته باشند ترسى هم ندارند.»[1]

وصف دیگر این افراد این است که آیات الهی را تکذیب کردند. این که مقصود از «آیات» چیست، شفاف بیان نشده و می‌تواند معجزات، احکام و هرچیزی باشد که بر وجود خدا و توحید و نبوت دلالت کند. این افراد به هر دلیل آیات را تکذیب کردند ولی در آیه سخنی از دشمنی و مبارزه در میان نیست؛ از این رو ممکن است تخفیف یاد شده و خروج از جهنم بعد از زمانی بسیار طولانی که متناسب آن جهان است، شامل کسانی باشد که در عالم انکار و الحاد خود ته ایمانی داشته باشند و یا از همه خطوط عبور نکرده باشند و البته دانش نزد خداست (والله العالم) و خلاصه این که ما تنها و به صورت اجمالی آگاهی داریم که تنها برخی جهنمیان از آتش بیرون خواهند آمد و به تفصیل مطلب راهی نیست.

با توجه به آنچه بیان شد و نیز با توجه به جدول فوق قول کسانی که پایان همه دوزخیان را خروج از آتش می‌دانند، برخلاف صریح آیات و روایات بوده و مصداق تفسیر به رأی است و در حدیث مشهور و شبه متواتری آمده است که: «هرکس قرآن را به رأی خود تفسیر کند، باید جایگاهی از آتش برای خود بجوید».


[1] تفسير نمونه، ج‏26، ص: 42.

765) آیات حجاب و نقد شبهات (ویرایش جدید)


باسمه تعالی
آیات حجاب و نقد شبهات[1]
دیماه 1402

سیدمحمدحسن جواهری[2]
عضو هیئت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی

لطفا در اختیار دیگران قرار دهید.

فهرست مطالب

چکیده 4

1. مقدمه 6

الف) مفهوم‌شناسی انواع پوشش.. 6

ب) پوشش‌های مردم در زمان جاهلیت.. 8

2. آیات حجاب.. 11

3. مبانی متّخَذ در بحث.. 12

3-1. چینش آیات در سوره‌های قرآن. 12

آثار این مبنا در تفسیر آیات حجاب.. 12

3-2. ترتیب نزول. 13

پیامدهای مبنا قرار دادن ترتیب متخذ از روایات ترتیب نزول. 14

4. ترتیب نزول آیات حجاب.. 16

قرینه اول: مستثنیات.. 16

قرینه دوم: داستان افک.. 17

(قرینه سوم: فاصله زمانی بین دو سوره) 19

قرینه چهارم: مذمت تاریخی عایشه در خروج از منزل و مخالف با دستور «قرن فی بیوتکن». 20

نتایج بررسی آیات افک.. 21

5. تحلیل و بررسی اجمالی آیات حجاب.. 22

5-1. آیات 30- 31 سوره نور 22

5-2. آیه 60 سوره نور 25

5-3. آیه 59 سوره احزاب.. 26

6. مهندسی حجاب بر اساس قرائن آیات حجاب.. 30

7. نقش پیامبرˆ در مهندسی حجاب در عصر نزول. 32

8. نتایج بحث.. 3

**********************************************************************

_______________________
خلاصه مطالب
* قبل از اسلام زنان چهار دسته بودند:

1. کنیزها که به اجبار سرشان پوشش نداشت و این نوعی تحقیر برای آنان بود.

2. زنان آزاد از خانواده‌های معمولی که پوشش ساده‌ای مانند روسری بر سر می‌بستند و معمولاً از پشت گوش‌ها آویزان می‌کردند و با همین پوشش از کنیزان شناخته و متمایز می‌شدند.

3. زنان متشخص و سلبریتی‌های آن روز و زن‌های امراء و بزرگان قبیله که پوشش کامل همراه با نقاب داشتند و کسی نمی‌توانست صورت آن‌ها را ببیند.

4. زنان یهودی و مسیحی که اولاً: محل زندگی‌شان از مشرکان جدا بود و ثانیاً: پوشش ویژه و کاملی داشتند.

* با توجه به گسترش فساد و فحشا در زمان جاهلیت، پس از آمدن اسلام ابتدا در مکه و مدتی در مدینه تلاش پیامبر اکرم ص برای نهادینه کردن عفاف و حیا و ایجاد زمینه لازم برای پذیرش حجاب صرف شد.

* حدود اواخر سال چهارم و اوائل سال پنجم اولین مرحله حکم حجاب نازل شد و به زنان مسلمان دستور داده شد که پوششی که بر سر می‌بستند، به گونه‌ای ببندند که سر و سینه را بپوشاند. همچنین ترسیمی از حجاب ابتدایی ارائه شد که در آن بدن زن پوشیده و لباس او فراخ بود به نحوی که تا روی پا را می‌پوشاند و اگر خلخالی به پا داشتند، حجم آن پیدا نبود. در حجاب ابتدایی به پوشاندن زینت‌ها و محل آن‌ها که قابل پوشاندن بود (به جز صورت و کفین)، دستور داده شد. نیز محارم و کسانی که گرفتن حجاب از آن‌ها نیاز نبود، مشخص شدند.

* مدت کوتاهی بعد از نزول حجاب ابتدایی به زنان سالمند تخفیف داده شد.

* در فاصله زمانی بین حکم حجاب ابتدایی تا حکم نهایی حجاب- که حدود دو تا سه سال به طول انجامید- زنان پیامبر اکرم ص در جایگاه یک الگوی مهم معرفی شدند: ابتدا در جایگاه مادران امت، سپس به ماندن در خانه و در نهایت پرده‌نشینی که آیات آن‌ها در سوره احزاب آمده است. الگو شدن آن‌ها موجب می‌شد وقتی حکم نهایی حجاب نازل شود، اولاً:‌ آن‌ها و دختران پیامبر ص – به عنوان الگو و افراد ویژه و محترم جامعه - با پایبندی کامل به حکم حجاب حرکتی در جامعه ایجاد کنند و ثانیاً: مانع تحرک منفی سلبریتی‌های آن روزگار که حجاب کامل را ویژه خود می‌دانستند، بشوند.

* در نهایت حکم مهم و نهایی حجاب اسلامی نازل شد. در این حکم به پیامبر اکرم ص دستور داده شد همه جانبه به آن اقدام کند و زنان و دختران خود را نیز به صحنه آورد. در حکم نهایی حجاب به همه زنان دستور داده شد «جلباب» بگیرند. جلباب پوشش فراگیری بود که سراسر بدن را فرامی‌گرفت. در حکم نهایی و بر اساس فراز بسیار مهم «یدنین علیهن من جلابیبهن» دستور داده شد جلباب را که پوشش فراگیری بود، به نحوی بگیرند که بر بدن قرار گیرد ولی به آن نچسبد؛ مانند ملحفه؛ چادر، پتوی ویژه برخی اقوام و مانند این‌ها. در روایات آمده که بعد از نزول حکم نهایی حجاب زنان مدینه به خود ملحفه گرفتند و به گونه‌ای صورت خود را پوشاندند که اگر کسی از روبه‌رو آن‌ها را می‌دید، می‌پنداشت آن‌ها یک چشم خود را پوشانده‌اند.

* در آیه‌ای که مشتمل بر حکم نهایی حجاب بود، مهم‌ترین حکمت آن نیز که تا قیامت و پایان جهان برقرار خواهد بود نیز ذکر شده است و آن این است که زنان با پوشیدن حجاب کامل (جلباب) به ایمان، نجابت و عفاف شناخته می‌شوند و از آزار مردان هوس‌باز در آمان می مانند. این فایده برای حجاب ابتدایی ذکر نشده، هرچند ممکن است از آن بی‌بهره نباشد و بهره‌ای هرچند اندک، از آن داشته باشد.

___________________
متن مقاله

1. مقدمه
در باره حجاب در فضاهای مجازی و برخی نوشته‌جات سؤالاتی مطرح می‌باشد که در قالب شبهه ارائه شده است؛ مانند:
1. آیا حدود حجاب ابتدایی (خمار) و کامل (جلباب) در قرآن آمده است؟ و به تعبیر دیگر، آیا از آیات قرآن می‌توان به حدود حجاب دست یافت؟
2. چرا آیات حجاب در مثلاً مکه یا حتی در اوائل تشکیل حکومت در مدینه نازل نشد و با تأخیر نازل شد؟ حکمت این تأخیر چه بود؟
3. ترتیب نزول آیات حجاب چگونه است؟ آیا جلباب قبل از خمر نازل شده یا خمر پیش از آن؟ قرائن دریافت حقیقت چیست؟
4. با توجه به ذکر حکمت حکم حجاب کامل در آیه 59 احزاب، آیا با انتفای حکمت، حکم حجاب برداشته نمی‌شود؟
5. با توجه به این‌که پیامبر اکرم ص برای تحقق حجاب به زور متوسل نشد، چرا در جامعه کنونی حجاب اجباری است؟ این شبهه به بیان‌های گوناگونی بازپرداخت می‌شود؛ مانند این‌که حجاب حکمی فردی است و ورود حکومت‌ها به مسئله حجاب به لحاظ قرآنی بی‌پشتوانه است.
6. آیا بین حجاب و عفاف از دیدگاه قرآن تلازمی وجود دارد یا خیر؟

در مقاله حاضر کوشیده‌ایم مبتنی بر آیات قرآن به شبهات فوق و برخی دیگر پاسخ گوییم و البته این پاسخ‌ها درکنار دیگر پاسخ‌های فقهی و حقوقی است که احیاناً‌ از سوی متخصصان امر ارائه شده است.

پیش از ورود به بحث لازم است دو نکته که در نوشتار حاضر نقش دارد، روشن شود:

الف) مفهوم‌شناسی انواع پوشش
شِعار: لباس زیر که به بدن می‌چسبد؛ مانند زیر پیراهنی. (ابن منظور، لسان العرب، ج‏4، ص: 409)

دِثار: لباسی که روی شعار پوشیده می‌شود. (الطراز، ج‏7، ص: 423؛ تاج العروس، زبیدی، ج‏6، ص: 392)

ثیاب: به معنی لباس است (ابن منظور، لسان العرب، ج‏1، ص: 245) ثیاب لباسی است که فوق دثار پوشیده می‌شود.

جلباب: معانی متعددی برای آن گفته شده: «پوششی بزرگتر از خمار و کوچک‌تر از رداء که زن با آن سر و سینه‌اش را می‌پوشاند؛ لباسی گشاد که از ملحفه (چیزی شبیه چادر که با وسعتش همه بدن را می‌پوشاند) کوچک‌تر است؛ همانند ملحفه. (ابن منظور، لسان العرب، ماده «جلب»؛ زبیدی، 1306ق، ج‏1، ص374) شیخ طوسی در معنای جلباب آورده است: «جلابیب جمع جلباب، به گفته ابن عباس و مجاهد، پوشش زن و همان مقنعه است که سر و پیشانی زن را وقتی می‌خواهد پی حاجتی از خانه بیرون رود، می‌پوشاند، بر خلاف کنیزان که بدون سر برهنه خارج می‌شوند، و به قول حسن، جلابیب چادر و ملافه‌مانندی است که زن بر خود می‌گیرد و جلو صورت نزدیک می‌کند». (طوسی، 1409ق، ج8، ص 361) علامه طباطبائی نیز آورده است:‌ «جلباب لباسی است که زن همه بدن خود را با آن می‌پوشاند و یا پوششی است که زن سر و صورتش را با آن می‌پوشاند». (طباطبائی، الميزان في تفسير القرآن، 1417ق، ج‏16، ص 340) سدّی و بیضاوی نیز پوشاندن صورت را به نحوی در معنا آورده‌اند:‌ «عن السدّي: أن تغطّي إحدى عينيها و جبهتها و الشقّ الآخر إلّا العين؛ البيضاوي: مِنْ جَلَابِيبِهِنَّ: يغطّين وجوههنّ و أبدانهنّ بملاحفهنّ إذا برزن لحاجة.» (مصطفوی، 1368ش، ج‏2، ص 95)
بعید نیست معنای اصل «جلب» که راندن از سویی به سوی دیگر است (ابن فارس: جلب: أصلان، أحدهما الإتيان بالشي‏ء من موضع الى موضع، و الآخر شي‏ء يغشيّ شيئا.) در «جلباب» که حامل نوعی مبالغه (در شدت پوشانیدن بدن) نیز هست (ر.ک: مصطفوی، 1368ش، ج‏2، ص: 95- 96) نهفته باشد؛ زیرا زن پوشش را دور خود می‌پیچد و از سویی به سوی دیگر می‌گرداند و خود را کاملاً در آن پنهان می‌کند. در برخی روایات آمده که جلباب به قدری فراخ بوده (مانند ملحفه) که دو نفر می‌توانستند در آن قرار گیرند (یعنی زنی که جلباب داشته زن دیگری که جلباب نداشته را در جلباب خود قرار می ‌داده و هر دو پوشیده می‌شدند)؛ مانند: ام عطیه از رسول خدا می‌پرسد: برخی از ما جلباب نداریم؟ تکلیف ما چیست. حضرت فرمود: مشترکاً‌ جلباب سر کنید و بیرون بیایید: « - عَنْ أُمِّ عَطِيَّةَ، قالَتْ: أَمَرَنَا رَسولُ اللهِ صَلَّى اللَّهُ عليه وسلَّمَ، أَنْ نُخْرِجَهُنَّ في الفِطْرِ وَالأضْحَى، العَوَاتِقَ، وَالْحُيَّضَ، وَذَوَاتِ الخُدُورِ، فأمَّا الحُيَّضُ فَيَعْتَزِلْنَ الصَّلَاةَ، وَيَشْهَدْنَ الخَيْرَ، وَدَعْوَةَ المُسْلِمِينَ، قُلتُ: يا رَسولَ اللهِ، إحْدَانَا لا يَكونُ لَهَا جِلْبَابٌ؟ قالَ: لِتُلْبِسْهَا أُخْتُهَا مِن جِلْبَابِهَا.»(صحیح مسلم، الصفحه او رقم 883)

نکته مهم در مورد جلباب این است که این واژه برای امور معنوی نیز استعاره شده است؛ مثلا برای فقر یا حیا نیز به کار رفته است که پوشش معنوی کامل و فراگیر است. همچنین متناسب مردها نیز به کار رفته که لباسی فوق لباس‌های آن‌ها بوده البته متناسب مردها که به طور طبیعی کمی محدودتر از زن‌ها بوده است (احتمالاً مانند عبایی که مردها بر دوش می‌اندازند و رهایش می‌کنند و زن‌ها بر سر قرار می‌دهند و سراسر بدن را با آن می‌پوشانند؛ از این رو نباید برای تفسیر جلباب زن‌ها از استعمال آن برای مردها استفاده کرد که خطای در تفسیر و نوعی مغالطه در استفاده از مشترک لفظی است).

نقاب: پوششی که بر چهره می‌اندازند (لسان العرب، واژه «نقب»؛ تاج العروس من جواهر القاموس، ج‏2، ص: 443)

خِمار: خمار در اصل به معنای پوشاندن است و برخی از مصادیق آن عبارت‌اند از: عمامه، دستار، مقنعه، روسری، و مانند این‌ها. (ابن منظور، لسان العرب،‌ ذیل واژه «خمر»؛ شیخ طوسی، 1409ق، ج2، ص 212؛ طبرسی، 1372ش، ج7، ص 217)

قِناع: قناع چیزی است که زن با آن سر و یا سر و سینه‌اش را می‌پوشاند. (ابن منظور، لسان العرب، ذیل واژه «قنع»؛ راغب اصفهانی، المفردات فی غریب القرآن، ذیل واژه «قنع»)

ب) پوشش‌های مردم در زمان جاهلیت
بررسی تاریخ جاهلیت عرب نشان می‌دهد زنان دوران جاهلی از پوشش‌های گوناگونی استفاده می‌کرده‌اند که بعضاً با جایگاه اجتماعی آنان مرتبط بوده است. به نظر می‌رسد طبقه‌ای از زنان آزاد که از جایگاه اجتماعی ویژه‌ای برخوردار بوده‌اند (مانند زنان امرا و تجار و افراد بلند پایه)، با پوشش کامل و البته آراسته و مجلل در مجامع عمومی ظاهر می‌شده‌اند و عموم زنان آزاد و زنان دون پایه پوشش ناقص و ضعیفی داشته‌ و گویا به حریم طبقه نخست وارد نمی‌شده‌اند و گروه سوم کنیزان بودند که از حجاب بی‌بهره بوده و مجاز به استفاده از حجاب هم نبوده‌اند. در عین حال گزارش‌های موجود از آن دوران نشان می‌دهد پوشش در قبیله‌های گوناگون لزوماً‌ یکسان نبوده و برخی مراسم در دوران جاهلی گاه با کشف کامل حجاب حتی در خصوص زنانی که از جایگاه اجتماعی بالایی برخوردار بودند، همراه بوده است. نمونه های ذیل برخی مستندات برداشت فوق را تشکیل می‌دهد:

- فِجار دوم که جنگی بود بین قریش و هوازن، یکی از حوادث دوران جاهلیت است. سبب جنگ این بود که زن زیبایی توجه چند جوان قریشی را که در بازار عکاظ نشسته بودند، به خود جلب کرد. زن از قبیله بنی‌عامر بود و پوششی بر چهره و پیراهنی بلند بر بدن داشت. جوانان از او خواستند که صورت خود را نشان دهد، لیکن آن زن در برابر خواسته جوانان از کنار زدن نقاب خود مقاومت کرد. یکی از اراذل پیراهن آن زن را از پشت سرش به وسیله خاری به هم دوخت و آن زن که متوجه نشده بود، وقتی از جایش برخاست، پشت او دیده شد. جوانان تمسخر کنان گفتند: او ما را از نگاه کردن به صورتش منع می‌کرد ولی حالا ما پشت او را دیدیم! آن زن فریاد زد و بنی عامر را به یاری فرا خواند. قبیله او به دفاع آمدند و جنگ خونینی رخ داد که به فجار دوم مشهور شد. (ر.ک: بغدادی، 1405ق، ص 163؛ فلاح، 1397ش، ص 76 )

- در تائیه شنفری، از شعرای دوره جاهلیت، آمده است:

لقد أعجبتْنی لاسقوطاً قِناعُها .... إذا ما مشتْ و لا بذاتِ تَلفُّتِ (ابو الفرج اصفهانی، 1415ق، ج 21، ص 123)

شاعر می‌گوید از شدت حیائش وقتی راه می‌رود، روبند و نقابش نمی‌افتد و به این طرف و آن طرف نگاه نمی‌کند.

- هند دختر صعصعه به خودش افتخار می کند که خمارش را جز نزد چهار نزد از بستگانش (پدرش صعصعه، برادرش غالب، دایی اش أقرع، و همسرش زبرقان بن بدر) از سرش باز نکرده است. (فرزدق، 1905 م، ج1،ص 364)

- سبرة بن عمرو فقعسی در بیان عیب‌های قبیله بنی‌نهشل می‌گوید: زنان آن‌ها خودشان را از ترس اسارت شبیه کنیزان برهنه می‌کنند و خمار از چهره بر می‌دارند و این رفتار را ننگی بزرگ می‌شمرد:‌

و نِسوَتُکم فی الروع بادٍ وجوهَها .... یُخَلْنَ إماء و الإماء حرائرُ / اَعَیَّرَتْنا البانُها و لحومُها .... و ذلک عارٌ یا ابن‌رَیطَة ظاهرٌ (تبریزی، 1421ق، ج1، ص 88)

تذکر

1. مسئله عریان بودن زنان در زمان جاهلی که برخی نویسندگان آن را محور پژوهش‌های‌ خود قرار داده‌اند، حتی در مسئله طواف نیز محل بحث است و به نظر می‌رسد نوعی بزرگ‌نمایی رخ داده باشد. آنچه از داده‌های تاریخی بر می‌آید این است که تنها کسانی عریان طواف می‌کردند که اولا، طواف اولی بوده باشند و ثانیاً، لباس مخصوص طواف که کرایه می‌دادند، را نتوانسته باشند کرایه کنند و یا نتوانسته باشند قرض بگیرند. گذشته از این که حتی این افراد نیز مردها در روز و زن‌ها در تاریکی شب طواف می‌کردند که دیده نشوند و البته ممکن است به صورت نادر زنانی حتی در روز به صورت عریان طواف کنند که این را می‌توان شاذ تلقی کرد.

2. پوشش زنان اهل کتاب نیز در دوران جاهلیت مطابق آیین خودشان و احتمالاً‌ در نوع متفاوت و البته پوششی کامل بوده است (ر.ک: ابن ابی الحدید، 1404ق، ج19، ص 123؛ و ...)؛ هرچند اساساً محل سکونت آن ها از مسلمانان جدا بوده است.

2. آیات حجاب
مهم‌ترین آیات مربوط به حجاب که محور بحث‌های اصلی قرآنی حجاب است، آیات مربوط به سوره‌های نور و احزاب می‌باشد.

- آیات 30 و 31 سوره نور

الف) قُل لِّلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّواْ مِنْ أَبْصَارِهِمْ وَ يحْفَظُواْ فُرُوجَهُمْ ذَالِكَ أَزْكىَ‏ لهَمْ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرُ بِمَا يَصْنَعُونَ؛ وَ قُل لِّلْمُؤْمِنَاتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ وَ يحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ وَ لَا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَ لْيَضْرِبْنَ بخُمُرِهِنَّ عَلىَ‏ جُيُوبهِنَّ وَ لَا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا لِبُعُولَتِهِنَّ أَوْ ءَابَائهِنَّ أَوْ ءَابَاءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ أَبْنَائهِنَّ أَوْ أَبْنَاءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ إِخْوَانِهِنَّ أَوْ بَنىِ إِخْوَانِهِنَّ أَوْ بَنىِ أَخَوَاتِهِنَّ أَوْ نِسَائهِنَّ أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُهُنَّ أَوِ التَّابِعِينَ غَير أُوْلىِ الْارْبَةِ مِنَ الرِّجَالِ أَوِ الطِّفْلِ الَّذِينَ لَمْ يَظْهَرُواْ عَلىَ‏ عَوْرَاتِ النِّسَاءِ وَ لَا يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِيُعْلَمَ مَا يخُفِينَ مِن زِينَتِهِنَّ وَ تُوبُواْ إِلىَ اللَّهِ جَمِيعًا أَيُّهَ الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّكم تُفْلِحُونَ.

- آیه 60 سوره نور

ب) وَ الْقَوَاعِدُ مِنَ النِّسَاءِ الَّاتىِ لَا يَرْجُونَ نِكاَحًا فَلَيْسَ عَلَيْهِنَّ جُنَاحٌ أَن يَضَعْنَ ثِيَابَهُنَّ غَير مُتَبرَّجَتِ بِزِينَةٍ وَ أَن يَسْتَعْفِفْنَ خَيرٌ لَّهُنَّ وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ.

- آیه 59 سوره احزاب

ج) يَأَيها النَّبى قُل لّأزْوَاجِكَ وَ بَنَاتِكَ وَ نِسَاءِ الْمُؤْمِنِينَ يُدْنِينَ عَلَيهِنَّ مِن جَلَابِيبِهِنَّ ذَالِكَ أَدْنىَ أَن يُعْرَفْنَ فَلَا يُؤْذَيْنَ وَ كاَنَ اللَّهُ غَفُورًا رَّحِيمًا.


3. مبانی متّخَذ در بحث
3-1. چینش آیات در سوره‌های قرآن
یکی از مبانی متّخذ در بحث، نحوه چینش آیات در سوره‌هایی است که یکباره نازل نشده‌اند. بر اساس برخی روایات که از نظر سند چندان قابل اعتماد نبوده و یا در دلالت تمام نیست (ر.ک: اليعقوبى، تاريخ اليعقوبى، [بی تا]، ج 2، ص 34؛ مجلسی، بحار الانوار، ج 92، ص 36؛ عیاشی، 1380ق، ج 1 ص 19) لیکن مورد توجه علمای قرآن پژوه قرار گرفته، چینش آیات در سوره‌هایی که در فواصل زمانی مختلف و پی در پی نازل شده‌اند،‌ چنین بوده که سوره با نزول بسمله و آیات آغازین آغاز می‌شده و آیاتی که نازل می‌شده زیر هم قرار می‌گرفته تا بسمله دیگر نازل و معلوم شود که سوره بعد آغاز شده است. البته در برخی موارد برخی آیات به دستور پیامبر ˆ در جای دیگر قرار می‌گرفته که بعضاً در منابع علوم قرآن به آن‌ها اشاره شده است.

آثار این مبنا در تفسیر آیات حجاب

اگر چنین روشی در چینش آیات سوره‌های قرآن را بپذیریم و مبنای کار قرار دهیم،‌ طبیعی است می‌توانیم از مهندسی حجاب در عصر نبوی بر اساس آیات قرآن سخن بگوییم، لیکن اگر به دلایل فقهی نتوانیم به چنین روشی گردن نهیم که در ذیل توضیح بیشتری در باره آن خواهیم داد، راهی جز تحلیل قرائن آیات و جمع آن‌ها به شیوه تفسیر موضوعی سنتی نخواهیم داشت که البته خوشبختانه بر این اساس نیز شالوده دیدگاه مختار در این مقاله دستخوش تغییر قابل اعتنایی نمی‌شود و حتی دورنمایی از مهندسی حجاب در عصر نزول نیز از قرائن قابل اصطیاد است، لیکن نوع تعامل با آیات دچار تحول روشی می‌شود.

توضیح این که اگر حکمی به تدریج نازل شود و در مرحله نخست با تخصیص‌هایی همراه باشد و پس از مدتی حکم تکمیل شود بدون این که به آن تخصیص‌ها توجهی شده باشد، آیا ما پس از نزول حکم کامل می‌توانیم به آن تخصیص‌ها استدلال کنیم درحالی که اصل حکمی که ابتدایی بوده و تخصیص خورده کارایی خود را از دست داده و تکمیل شده است؟ آیات حجاب نیز چنین است. در حجاب ابتدایی حکمی همراه با تخصیص آمد و پس از مدتی حکم کامل شد به نحوی که بدون تصریح استنثاها را پوشش داد، اکنون آیا اگر به روش یاد شده قائل باشیم، می‌توانیم به تخصیص‌های حکم ابتدایی که خود به مرحله کامل‌تری تبدیل شده، استناد کنیم؟ طبیعی است که اگر به چنین روشی قائل نباشیم، استناد به موارد یاد شده جایز است.

اما علت عدم اعتنای فقیه در برداشت فقهی به روش یاد شده اولاً:‌ عدم اعتماد به سند آن است و ثانیاً: به صورت موجبه جزئیه ثابت شده که برخی آیات بر خلاف ترتیب در نزول چینش شده‌اند که نمونه آن را می‌توان در سوره‌های بقره، آل عمران (آیه اکمال، 3و آیه تبلیغ، 67) ممتحنه، نور و ... مشاهده کرد. برای مثال، در خصوص سوره نور داستان افک به روایت شیعی آن در سال دهم و جریان لعان (آیات 6-9) مطابق روایتی در تفسیر قمی در سال نهم نازل شده اند. (أَنَّهُ لَمَّا رَجَعَ رَسُولُ اللَّهِ ص مِنْ غَزْوَةِ تَبُوكَ جَاءَهُ عُوَيْمِرُ بْنُ سَاعِدَةَ الْعَجْلَانِي‏ ...). و .... این‌ها همه نشان می‌دهد که به سادگی نمی‌توان ترتیب آیات درون سوره‌ها را مطابق ترتیب نزول در نظر گرفت و برای استدلال به آن لازم است به صورت موردی ترتیب آن‌ها اثبات شود.

در این صورت وقتی به صورت موجبه جزئیه اعتبار چینش آیات مخدوش شد،‌ استناد به آن در برداشت‌های فقهی و غیر آن نیازمند دلیل خاص برای اعتبار بخشی به چینش آیاتی است که مبنای استدلال قرار گرفته‌اند.

تذکر

چنان که روشن شد، به باور نگارنده نمی‌توان چینش آیات را لزوماً بر مبنای ترتیب نزول تلقی کرد و در این خصوص مبنایی وجود ندارد، لیکن بر فرض همراهی با طرفداران مبنا بودن چینش آیات سوره‌های قرآن بر اساس ترتیب نزول، باید توجه داشت که چنانچه روایتی آیه یا آیاتی را از سوره‌ای استثنا کند و شرایط اعتبار را داشته باشد، نه تنها آن آیه یا آیات از این مبنا خارج می شود بلکه کل سوره نیز از این مبنا خارج‌ می‌گردد و آیات دیگر چنین سوره‌ای نیز نمی‌تواند بر اساس این مبنا تفسیر شود. به بیان دیگر، صدمه‌ای که آیات استثنایی به چینش سوره‌ها می‌زنند، صرفا شامل خودشان نمی‌شود بلکه همه سوره را شامل می‌گردد.


3-2. ترتیب نزول
استفاده از ترتیب نزول آیات در حد قرینه تفسیری جایز بلکه لازم است[3] (جواهری، 1398، ذهن، شماره 80، «قرینه زمان نزول و خطای راهبردی در فهم مفسر») لیکن برخی آن را در مقیاس مبنا اخذ کرده و به طور مستقیم یا غیر مستقیم در تفسیر آیات حجاب دخالت داده‌اند که صحیح نیست. (برای آگاهی بیشتر ر.ک: همان)، افزون بر این، برخی نویسندگان ترتیب بین آیات را از ترتیب بین سور و ترتیب بین سور را از روایات ترتیب سوره‌های قرآن کریم استفاده کرده‌اند لیکن اعتماد به این روایات با اشکالاتی همراه است:

اولاً: اسناد این روایات از ضعف شدیدی رنج می‌برد. (اسناد روایات ترتیب نزول- که برخی قرآن پژوهان به آن‌ها اعتماد کرده‌اند- موقوف بوده (یعنی به اهل بیت- علیهم السلام- نمی‌رسند بلکه غالبا از ابن عباس نقل شده‌اند) و افزون بر آن، از سند معتبر و قابل استنادی نیز برخوردار نیستند (برای آگاهی بیشتر ر.ک‌: جواهری، 1397ش، ص271-287؛ همو، 1397، پژوهشنامه معارف قرآنی، شماره 33، «نقد نظریه تفسیر بر پایه ترتیب نزول»)

ثانیاً: با قرائن موجود در آیات هماهنگ نیست که در ادامه بررسی خواهد شد.[4]

ثالثاً:‌ مبنای حقیقی ترتیب نزول آیات است، لیکن آنچه در عمل ملاک قرار می‌گیرد، ترتیب نزول سوره‌های قرآن است که می‌توان آن را مغالطه در استدلال قلمداد کرد. بر اساس این مغالطه، باید به ملازمه بین ترتیب سور و ترتیب آیات گردن نهیم در حالی که چنین ملازمه‌ای نیاز به اثبات دارد؛ زیرا به صورت موجبه جزئیه می‌دانیم که ترتیب آیات در برخی سور به صورت قطع یا بر اساس تفاسیر صحیح‌تر و مشهورتر به ترتیب نزول نبوده (مانند آیات سوره ممتحنه که در سال‌های گوناگون نازل شده و در کنار هم قرار گرفته‌اند (برای آگاهی بیشتر ر.ک: رجبی و همکاران، 1383ش، ص: 105) ، نور، و ...) و این به معنای تخریب کلی ملازمه و نیاز احراز حجیت آن به دلیل متقن است. در هر صورت اگر ترتیب متَّخذ از روایات ترتیب نزول را در آیات حجاب لحاظ کنیم، ناگزیریم نزول سوره احزاب را قبل از سوره نور بدانیم که پیامدهای غیر قابل قبولی خواهد داشت.

پیامدهای مبنا قرار دادن ترتیب متخذ از روایات ترتیب نزول
الف) زنان و دختران پیامبر ص به همراه «نساء المومنین» مخاطب این آیه‌اند، لیکن به صراحت جزو مخاطبان آیات سوره نور نیستند و این مطلب- با توجه به آنچه در بند پیشین گذشت- موهم این است که آن‌ها مشمول حجاب به خُمُر نیستند، لیکن این استنتاج هم با شأن نزول‌ آیات حجاب ابتدایی (خمر) نمی‌سازد و هم با روایات همسو نیست؛ زیرا در هیچ خبری و روایتی بیان نشده که حجاب بر زنان پیامبر ص از دیگران کم‌تر بوده بلکه با برخی آیات همان سوره یعنی 33 ‌(وَ قَرْنَ في‏ بُيُوتِكُنَّ) و 53 (وَ إِذا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتاعاً فَسْئَلُوهُنَّ مِنْ وَراءِ حِجابٍ ذلِكُمْ أَطْهَرُ لِقُلُوبِكُمْ وَ قُلُوبِهِن‏) نیز ناسازگار است؛ زیرا حریم بیان شده برای زنان پیامبر ص در آیات یاد شده شدیدتر از حجاب به خمر بلکه از جهاتی حتی از حجاب به جلباب است.

ب) زن‌ها می‌بایست در برابر محارم نیز از جلابیب استفاده کنند؛ زیرا محارم در آیه 31 سوره نور (خمار) استثنا شده‌اند، ولی در آیه جلابیب چنین استثنایی وجود ندارد. این پیامد مورد پذیرش هیچ گروهی از مسلمانان نیست.

ج) باید به تفسیری حداقلی از جلباب قائل شویم؛ یعنی جلابیب چیزی است که زینت‌ها و گلو و سینه را نمی‌پوشاند؛ زیرا اگر چنین فرضی نداشته باشیم، نمی‌توانیم نزول حجاب آیه 31 سوره نور را که به پوشش گردن و سینه دستور می‌دهد، توجیه کنیم.

د) تفسیر حداقلی از جلباب افزون بر مخالفت با اقوال بسیاری از لغویان و مفسران- که در ادامه می‌آید- با قرینه پیوسته خود آیه 59 سوره احزاب نیز هماهنگ نیست؛ زیرا پوششی که نتواند گردن و سینه و زیورآلات را بپوشاند، نمی‌تواند مصداق «ذَالِكَ أَدْنىَ أَن يُعْرَفْنَ فَلَا يُؤْذَيْنَ» باشد. به ویژه در روزگار ما پوششی این گونه خود برای ایجاد جذابیت بیشتر به کار می‌رود.

ه) با توجه به این که حکم تخفیف پوشش سالخوردگان و کسانی که امید ازدواج در باره آن‌ها نمی‌رود، بعد از آیه خمر،‌ یعنی آیه 60 سوره نور است،‌ این بدین‌ معناست که این قسم از زن‌ها از ابتدای نزول جلباب مکلف به رعایت آن بوده‌اند. با نزول آیه خمار، به آن نیز مکلف می‌شوند، لیکن پس از مدتی یکباره جلباب و خمار یکسره برداشته می‌شود! زیرا آیه سخن از «ثیاب» دارد:‌ «فَلَيْسَ عَلَيْهِنَّ جُنَاحٌ أَن يَضَعْنَ ثِيَابَهُنَّ غَير مُتَبرَّجَتِ بِزِينَةٍ»؛ پیامدی که هیچ قائلی بین شیعه و سنی ندارد و هیچ نشانی از آن در تاریخ و روایات وجود ندارد!

4. ترتیب نزول آیات حجاب
دست‌یافتن به ترتیب نزول آیات حجاب در سوره‌های نور و احزاب نقشی مهم در تفسیر آن‌ها و کشف مهندسی حجاب و دفع شبهات دارد و چنان‌که پیش‌تر گذشت، یک راه روایات ترتیب نزول بود که بر اساس آن‌ها سوره احزاب بر سوره نور تقدم دارد، لیکن در جای خود روشن شد این روایات قابل اعتماد نیستند (برای آگاهی بیشتر ر.ک‌: جواهری، 1397ش، ص271-287؛ همو، 1397، پژوهشنامه معارف قرآنی، شماره 33، «نقد نظریه تفسیر بر پایه ترتیب نزول»)؛‌ از این رو، بهترین راه برای دست‌یافتن به پاسخ، بررسی قرائن دو آیه یا متن دو سوره است. اگر بتوانیم به قرائنی در متن آیات یا سوره‌های نور و احزاب که در بردارنده آیات حجاب هستند، دست‌یابیم که زمان نزول را به کمک گزاره‌های تاریخی مشخص کند، خواهیم توانست به نتیجه مطلوب در این باره برسیم و آن را در فهم مراد آیات به کار بندیم. (ر.ک: جواهری، 1400، فصلنامه پژوهش‌های قرآنی، «نقد محتوایی روایات ترتیب نزول با تأکید بر آیات حجاب»، شماره 98) روشن است که تنها در صورتی می‌توانیم از نتیجه این بررسی‌ها در تفسیر آیات مدد بجوییم که از اتقان لازم برخوردار باشند وگرنه با مانند اعتماد به روایات غیر معتبر دچار خطای در تفسیر شده و در معرض تفسیر به رأی قرار می‌گیریم که با نگاه خوش‌بینانه حرکت بر لبه پرتگاه و دره هلاکت است.

قرینه اول: مستثنیات
خوشبختانه در متن آیات حجاب قرینه مهمی وجود دارد که ترتیب نزول آیات حجاب و به تبع آن‌ها ترتیب سوره‌های نور و احزاب را به صورت قاطع مشخص می‌کند. این قرینه به قدری مهم است که بر دیگر قرائن تفوّق آشکار دارد و احتمالاً‌ به جهت همین قرینه بوده که برخی مفسران و قرآن‌پژوهان همچون استاد شهید مطهری به صورت قاطع به تقدم سوره نور بر احزاب باور دارند. (ر.ک: مطهری، مجموعه آثار، ج19، ص 505)

قرینه یاد شده واکنش مخاطبان در برابر نخستین آیه حجاب است و آن این است که از چه کسانی باید حجاب گرفت؟ آیا در برابر پدر، پدربزرگ، برادر و برادرزاده، خواهرزاده، و ... نیز باید حجاب داشت؟

پاسخ به این پرسش‌ها بی‌تردید همراه نخستین آیات حجاب است؛ زیرا نمی‌توان پذیرفت که نخستین آیه حجاب نازل شود و بدون این که به این سؤالات پاسخی داده شود، مدت‌های طولانی مردم به زحمت بیفتند و آن‌گاه پاسخ به این پرسش‌ها با آیات دیگر حجاب نازل شود! (در این خصوص به پیامدهای تقدم احزاب بر نور که پیش‌تر گذشت، مراجعه شود.) نکته مهم این است که پاسخ به پرسش‌ فوق همراه با آیات حجاب ابتدایی نازل شده و از دستور حجاب ابتدایی به لحاظ متنی جدا نشده است تا این شبهه پیش بیاید که در ترتیب آیات حجاب در سوره، تغییری صورت گرفته است و مثلا پاسخ به پرسش‌های فوق می‌بایست در سوره احزاب قرار داده شود، لیکن در سوره نور قرار داده شده است (هرچند با توجه به ادبیات قرآن و سیاق ادبی، چنین شبهه ارزش طرح ندارد)؛ بنابراین، هر آیه‌ای که حامل پاسخ به پرسش‌های فوق باشد، آن آیه نخست نازل شده است و می‌دانیم که پاسخ به پرسش‌های فوق در آیه 31 سوره نور آمده است که حامل حکم ابتدایی حجاب است. جالب این است که بدانیم مدتی بعد وقتی آیه 53 سوره احزاب نازل شد که در آن به زنان پیامبر ص دستور داده شد با هیچ مردی رودررو نشوند (وَ إِذا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتاعاً فَسْئَلُوهُنَّ مِنْ وَراءِ حِجاب‏؛ و زمانى كه از همسرانش چیزی خواستيد از پشت پرده و حجاب از آن‌ها بخواهيد) بی‌درنگ بعد از یک گریز کوتاه چند کلمه‌ای، در آیه بعد موارد استثنا بیان شده است تا زنان پیامبر ص به زحمت اضافی مبتلا نشوند: «لا جُناحَ عَلَيْهِنَّ فِي آبائِهِنَّ وَ لا أَبْنائِهِنَّ وَ لا إِخْوانِهِنَّ وَ لا أَبْناءِ إِخْوانِهِنَّ وَ لا أَبْناءِ أَخَواتِهِنَّ وَ لا نِسائِهِنَّ وَ لا ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُنَّ وَ اتَّقِينَ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ شَهِيداً».

قرینه دوم: داستان افک
آیات مربوط به افک (نور، 11- 26) است. این واقعه در سال پنجم هجری قمری در مدینه و پیش از نزول واقعه احزاب (ماه دهم یعنی در 17شوال سال پنجم هجری)- که در سوره احزاب آمده- رخ داده است. (ر.ک:‌ مکارم شیرازی و همکاران، تفسیر نمونه، ج14، ص388)

تذکر 1: آیه افک دو شأن نزول دارد. شأن نزولی که منابع اهل تسنن نقل کرده‌اند، مربوط به عایشه است که در جنگ بنی‌مصطلق و پس از آن در سال پنجم هجری رخ داد. شأن نزول دیگر در برخی منابع شیعی آمده که مربوط به ماریه قبطیه است و سال نهم هجری رخ داده است، لیکن این شأن نزول از نظر محتوا بسیار ضعیف و پر از ابهام است[5]. البته برخی جزئیات شأن نزول نخست نیز خالی از مناقشه نیست ولی روشن است موافق شأن نزول‌ها، بر فرض عایشه بودن شخص یاد شده، حتی کسانی که نقدهای جدی به عایشه دارند (مانند خروج بر امام زمان خود) نیز چنین خطاهایی را بر هیچ‌یک از همسران انبیاء و از جمله همسران نبی خاتم ص روا نمی دانند.

تذکر2: آیات افک (11-26) به گفته عایشه به نقل واحدی در اسباب نزول پس از نزول آیه حجاب نازل شده است (و قد كان يراني قبل أن يضرب عليَّ الحِجَابُ). ( واحدی، 1411ق، ص 329) حکم حجاب مورد اشاره عایشه مربوط به آیه خمار (نور، 31) است؛ زیرا فرض آیه 59 سوره احزاب به قرینه شواهد ذیل پذیرفتنی نیست:

اولاً: با توجه به این‌که پیش از آن، آیه 33 به آن‌ها دستور داده که در خانه بمانند (وَ قَرْنَ في‏ بُيُوتِكُن‏) فرض خروج از خانه در جنگ بنی‌مصطلق صحیح به نظر نمی‌رسد. (ر.ک‌: قرینه چهارم)

ثانیاً: غزوه بنی مصطلق یا مُرَیسیع که در سبب نزول یاد شده آمده، در شعبان سال پنجم هجری روی داد (واقدی، 1409ق ، ج‏1،ص404) در حالی که جنگ احزاب در 17 شوال سال پنجم هجری رخ شده است و آیات مربوط به جنگ احزاب اوائل سوره احزاب است و آیه حجاب اواخر آن و حوادث بین این دو زمان‌بر بوده است.
گفتنی است بر اساس برخی تواریخ، جنگ بنی‌مصطلق در شوال سال ششم رخ داده است (صالحی شامی، 1414ق، ج 4، ص 502)[6] لیکن این قول را نمی‌توان پذیرفت؛ زیرا
ثانیاً/1) با توجه به این که سعد بن معاذ پرچم‌دار انصار در جنگ بنی‌مصطلق بوده (واقدی، 1409ق، ج 1، ص 405) و وی پس از غزوه بنی‌قریظه در اثر زخمی که داشته به شهادت رسیده است.
از طرفی، بین جنگ احزاب و بنی‌قریظه فاصله‌ای نبوده، ناگزیر می‌بایست جنگ بنی‌مصطلق قبل از جنگ خندق یا احزاب رخ داده باشد و تصوری جز این با گزاره‌های تاریخی تناسب ندارد. گفتنی است نام سعد بن معاذ در شأن نزول نخست نیز آمده است. (مکارم شیرازی و همکاران، ‌1371ش، تفسیر نمونه، ج14، ص389)
(قرینه سوم: فاصله زمانی بین دو سوره)
ثانیاً/2) (قرینه سوم: فاصله زمانی بین دو سوره) اگر جنگ بنی‌مصطلق را مربوط به شوال سال ششم هجری و آیه حجاب را مربوط به سوره احزاب بدانیم، با توجه به جنگ احزاب در شوال سال پنجم و حوادثی که بعد از آن رخ داد تا آیه حجاب کامل (جلباب) نازل شد، کم‌ترین احتمال زمان بین جنگ احزاب و حجاب کامل نمی‌تواند از پنج شش ماه نزدیک‌تر باشد،‌ که بر این اساس،‌ زمان باقی مانده بین نزول آخرین آیه احزاب و نزول اولین آیه سوره نور کم‌تر از شش ماه خواهد بود، لیکن آنچه مطلب را به شدت غریب و ناپذیرفتنی می‌کند این است که طبق اخباری که احزاب را مقدم بر نور دانسته‌اند، سوره‌های پرحجم ممتحنه، نساء، زلزال، حدید، محمدŒ، رعد، الرحمن، دهر، طلاق، بینه،‌ حشر، و احتمالا سوره نصر (ر.ک: بهجت‌پور، 1392ش، 1392ش، ص 334-335) در این فاصله (بین احزاب و نور) نازل شده‌اند؛ یعنی در این مدت حدود شش ماه کوتاه، که نگارنده گمان نمی‌کند در جهان اسلام از گذشته تا کنون کسی به چنین چیزی قائل باشد!!

تذکر3:‌ از تذکر 2 می‌توان به نکته مهم دیگری دست یافت و آن این که بر اساس شأن نزول نخست، ترتیب آیات این سوره همانند سوره ممتحنه، بر اساس نزول نخواهد بود.

(نقد افک به روایت شیعی: )

تذکر 4: (نقد افک به روایت شیعی:) اگر شأن نزول دوم را ملاک قرار دهیم- با صرف نظر از مشکلات فراوان آن- و از آن استفاده کنیم که پس آیه خُمر در سال نهم نازل شده، خواهیم پرسید:

اولاً: با توجه به تقدم نزول حکم جلباب (در سوره احزاب) در این فرض، تکلیف استثناهای آن (مانند پدر، پسر، پسران فرزند و ... و نیز القواعد من النساء) تا سال نهم چه بوده است؟ ‌

ثانیاً: چرا با وجود نزول حجاب کامل در این فرض، حجاب ابتدایی (خمر) (که موافق با قرائن آیه نسبت به جلباب ساده‌تر است ) تا سال نهم به تأخیر افتاده است؟ آیا بر فرض اصرار بر این شأن نزول نمی توان فرض کرد که آیات افک بعدها به سوره نور اضافه شده است؟ که در این صورت، ترتیب سوره را در این مورد نمی‌توان برای آیات آن در نظر گرفت.

ثالثاً: مشکل دیگر این فرض این است که بر اساس روایت ابوصالح از ابن عباس (یعقوبی، تاریخ یعقوبی، [بی تا]، ج 2، ص33) سوره نور بلافاصله پس از سوره احزاب نازل شده که با این شأن نزول دوم هماهنگ نیست. گفتنی است اگر اختلاف روایات ترتیب نزول در این حد است، بر فرض اعتماد به روایات ترتیب نزول سوره‌ها، آیا نمی‌توان حدس زد که یک جابجایی ساده بین سوره احزاب و نور نیز رخ داده باشد؟

قرینه چهارم: مذمت تاریخی عایشه در خروج از منزل و مخالف با دستور «قرن فی بیوتکن»
در روایات و مناظرات بسیاری از گذشته‌های دور تا کنون مذمت عایشه به جهت خروجش بر حضرت علی ع مستند به آیه «وَ قَرْنَ فِى بُيُوتِكُنَّ» نقل شده و این امری مسلم نزد همه مسلمانان و مطلبی پذیرفته بوده است. برخی روایات از پشیمانی خود عایشه به این جهت حکایت دارد؛ مانند:

- الطبقات الكبرى عن عمارة بن عمير :حَدَّثَني مَن سَمِعَ عائِشَةَ إذا قَرَأَت هذِهِ الآيَةَ: «وَ قَرْنَ فِى بُيُوتِكُنَّ»۵ بَكَت حَتّى تَبُلَّ خِمارَها ۶؛ كسى برايم روايت كرد كه شنيده بود وقتى عايشه آيه «و در خانه هايتان بنشينيد» را تلاوت مى كرد ، چندان مى گريست كه روسرى اش خيس مى شد. (دانش نامه اميرالمؤمنين (ع) بر پايه قرآن، حديث و تاريخ، ج5، ص 255)

- تاريخ بغداد عن عروة :ما ذَكَرَت عائِشَةُ مَسيرَها في وَقعَةِ الجَمَلِ قَطُّ ، إلّا بَكَت حَتّى تَبُلَّ خِمارَها وتَقولُ : يا لَيتَني كُنتُ نَسيا مَنسِيّا؛ هيچ گاه عايشه حضور در جنگ جمل را به ياد نمى آورْد ، مگر آن كه مى گريست تا آن جا كه روسرى اش خيس مى شد و مى گفت: اى كاش از ياد رفته بودم و فراموش شده بودم! (همان)

روشن است اگر آیه جلباب که بعد از قرن فی بیوتکن است، قبل از جنگ نازل شده بود و با فرض وجود آن با پیامبر ص از خانه خارج شده بود، دیگر به جهت حکم قرن فی بیوتکن مذمتی بر او نبود و عایشه به راحتی می توانست از خود دفاع کند و جهتی نداشت که با شنیدن و خواندن این آیه شرمنده و ناراحت شود؛ پس آیه نازل شده قبل از جنگ (بر فرض نزول) آیه خمار بوده نه جلباب.
نتایج بررسی آیات افک
در مجموع،‌ از بررسی آیات افک نتایج ذیل به دست می‌آید:

1. به هیچ‌وجه با استناد به شأن نزول دوم نمی‌توان سوره نور را به تمامه مربوط به سال نهم دانست و به تبع نمی‌توان نزول آیه 30 و 31 را مربوط به آن سال دانست.

2. همه شأن نزول‌ها با ابهام و اشکال روبه‌رو هستند، لیکن شأن نزول نخست کم‌اشکال‌تر است؛ همچنین این شأن نزول موافق قرائن متعدد، مربوط به قبل از نزول سوره احزاب است.

5. تحلیل و بررسی اجمالی آیات حجاب
5-1. آیات 30- 31 سوره نور
- وَ قُل لِّلْمُؤْمِنَاتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ وَ يحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ وَ لَا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَ لْيَضْرِبْنَ بخُمُرِهِنَّ عَلىَ‏ جُيُوبهِنَّ وَ لَا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا لِبُعُولَتِهِنَّ ... وَ لَا يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِيُعْلَمَ مَا يخُفِينَ مِن زِينَتِهِنَّ وَ تُوبُواْ إِلىَ اللَّهِ جَمِيعًا أَيُّهَ الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّكم تُفْلِحُونَ.

1. حکم حجاب در آیه 31 به تفصیل آمده و پیش از این زن‌ها- هرچند حجابی اجمالی و در سطوح مختلف که پیش‌تر بیان آن گذشت، داشته‌اند، به ویژه زنان آزاد که برای بازشناخته شدن از کنیزها چیزی بر سر می‌بستند- به این نوع حجاب مقید نبوده‌اند و یا عمومیت نداشته است.

2. چون عبارت «وَ لَا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا مَا ظَهَرَ مِنْهَا» قبل از خُمر آمده به ناحیه‌ای غیر از سر و سینه بر می‌گردد؛ یعنی موارد استثنا در وهله نخست شامل دست‌ها، پاها، نقش و نگار روی صورت و مانند این‌هاست. فراز «وَ لَا يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِيُعْلَمَ مَا يخْفِينَ مِن زِينَتِهِن‏» نشان می‌دهد در دستور پوشش، ساق پاها تا قوذک (محل قرار گرفتن خلخال‌) نیز مشمول حکم است و مراد از زینتی که پنهان شده، خلخال و مانند آن است؛ زیرا «لیُعلم» یعنی دانسته شود و خلخال اگر پنهان شود، با ضربه پا دیگران می‌فهمند که خانم خلخال به پا دارد و گفته برخی که مراد زینت طبیعی است،‌ درست نیست؛ زیرا اگر زینت طبیعی مراد بود،‌ می‌بایست بفرماید پاها را به زمین نزنند تا زینت‌های طبیعی‌شان آشکار شود (به جای دانسته شود)؛ یعنی همه از وجود زینت طبیعی آگاه‌اند و آنچه با ضربه زدن پا به زمین به وجود می‌آید، آشکار شدن است نه دانسته شدن؛ اما در مورد خلخال اگر پنهان باشد و زن پایش را به زمین نزند، همچنان پنهان می‌ماند. زینت در این معنا در مواضع دیگر قرآن نیز کاربرد داشته است؛ مانند آیه 79 سوره قصص (فَخَرَجَ عَلى‏ قَوْمِهِ في‏ زينَتِهِ قالَ الَّذينَ يُريدُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا يا لَيْتَ لَنا مِثْلَ ما أُوتِيَ قارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظيم‏).

نتیجه این‌که وقتی آیه می‌فرماید کاری نکنند که نامحرمان و بیماردلان از وجود مانند خلخال در پایشان آگاه شوند، یعنی در فرض آیه پاها تا قوذک که محل خلخال و مانند آن است، پوشیده می‌باشد.

در این آیه در خصوص زینت دست‌ها و حدود آن تا حدودی ابهام وجود دارد؛ آن مقدار که از « إِلَّا مَا ظَهَرَ مِنْهَا» خارج است، مشمول حکم است و باید پوشانده شود و آنچه مشمول مستثناست، از دامنه حکم خارج است. روشن است که بیان این گونه موارد بر عهده نبی مکرم اسلام ص قرار گرفته است؛ مانند رکعات نمازهای واجب.

3. «وَ لْيَضْرِبْنَ بخُمُرِهِنَّ عَلىَ‏ جُيُوبهِنَّ» نشان می‌دهد مردم پیش‌تر از خمار استفاده می‌کرده‌اند لیکن در آیه به آن‌ها نحوه استفاده از خمر آموزش داده شده است و شأن نزول آیه نیز مؤید این معناست. ضمنا اگر صرفا پوشاندن سینه مراد باشد- چنان که در برخی نگرش‌های سطحی به آیه آمده است- معنایی نداشت با عبارت زدن خمار بر هم مسیر طولانی و غیر بلاغی را طی کرده و به اصطلاح «اکل از قفا» کند بلکه به راحتی می‌توانست بفرماید «و لیُغطِینَ جیوبهن وَ لَا يُبْدِينَ زِينَتَهُن‏»! گذشته که «خمار» بی‌تردید بر پوششی اطلاق می‌شده که سر را می‌پوشانده و این از بررسی سخنان لغویان- که پیش‌تر به اجمال گذشت- و نیز بررسی کاربست این واژه در روایات اسلامی که بعضا به دوران نزول قرآن باز می‌گردد، به خوبی قابل استفاده است. (مانند: کان یمسح علی الخف و الخمار (لسان العرب، ماده خمر) که مراد از خمار در این عبارت عمامه یا دستاری بوده که بر سر بسته می‌شده است.)

4. از عبارت «وَ لْيَضْرِبْنَ بخُمُرِهِنَّ عَلىَ‏ جُيُوبهِنَّ» به خوبی می‌توان به طریق اولویت استفاده کرد که پوشش پایین‌تنه مفروغ عنه است؛ چنان که فراز پایانی آیه یعنی «وَ لَا يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِيُعْلَمَ مَا يخُفِينَ مِن زِينَتِهِن‏» بر آن دلالت دارد.

5. همچنین از فراز یاد شده «وَ لَا يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ ...» می‌توان دریافت که پوشش پایین تنه فراخ و بلند بوده به گونه‌ای که خلخال آشکار نبوده و برخی زنان برای این‌که به دیگران بفهمانند که خلخال دارند، پا به زمین می‌کوبیدند که خلخالشان به صدا درآید. می‌توان این مسئله را از طریق اولویت در پوشش ابتدایی لحاظ کرد؛ یعنی در پوشش ابتدایی غیر از آنچه در خصوص پوشش سر و سینه بیان کردیم، پوشش پایین تنه نیز چه شلوار و چه دامن، می‌باید فراخ و بلند باشد به گونه‌ای که اگر زنی خلخالی به پا ببندد، دیده و فهمیده نشود.

6. از عدم تصریح به زنان پیامبرˆ در حجاب ابتدایی- بر خلاف آنچه در آیه حجاب کامل آمده- می‌توان دانست که احتمالا آن‌ها این مقدار را رعایت می‌کرده‌اند؛ چنان‌که برخی شأن نزول‌ها مؤید این مطلب است.

7. این آیه در مدینه و پس از جنگ احد و بر اساس سبب نزولی که واحدی از عایشه نقل کرده، قبل از داستان افک که مربوط به سال پنجم هجری است، نازل شده و این نشان دهنده نیازمندی حکومت به اقتدار برای اجرای آن است وگرنه، می‌توانست در مکه و یا دست‌کم سال اول هجری در مدینه نازل شود. همچنین می‌توان دریافت که حجاب نماد اسلامیت یک جامعه است و صرفا یک حکم فقهی نیست؛ زیرا می‌توانست در مکه نازل شود و در عین حال به تقیه امر شود؛ بنابراین، تأخیر این حکم تا زمان به قدرت رسیدن نظام اسلامی و ایجاد شرایط لازم و عدم تمسّک به مثل تقیّه که در اصل ایمان و اسلام آوردن می‌توانسته وجود داشته باشد و جائز بوده، نشان‌دهنده حساسیت بالای آن است. طبیعی است چنین حکمی اجتماعی‌ را که در جایگاه نماد قرار دارد، به هیچ وجه نمی‌توان با دیگر احکام فقهی حتی مانند نماز مقایسه کرد، هرچند نماز از اهمیت بیشتری برخوردار باشد؛ زیرا «اجتماعی» و «نماد»‌ بودن خود مستلزم احکام و تعامل متفاوتی از سوی حاکم جامعه اسلامی در خصوص آن است.

8. با توجه به نکات یاد شده، می‌توان استفاده کرد که آیه همه بدن را مشمول پوشش اجباری قرار داده و تنها صورت، دست‌ها (بنا بر تفسیری که برای زینت با استفاده از قرینه «لیعلم» و آیه 60 سوره نور می‌توان ارائه کرد) و مقداری از پاها از انگشتان تا پایین قوذک پا (به گونه‌ای که محل خلخال پوشیده بماند) از صراحت آیه خارج‌ و مشمول ابهام «الا ما ظهر منها» هستند که روشن شدن میزان رعایت اجباری پوشش و چگونگی آن در آن‌ها بر عهده روایات قابل اعتماد و حوزه فقه است.

9. در آیه به غالب محارم اشاره شده است به جز عمو، دایی و داماد. در این خصوص در برخی تفاسیر (مانند تفسیر نمونه) توجیهاتی بیان شده و افزون بر آن‌ها می‌توان گفت:

با توجه به این‌که قرینه‌ای در دست نیست که دلالت کند آیه در مقام بیان تمامی محارم است (چنان که نمونه‌های مشابه دیگری نیز وجود دارد)، چه بسا بتوان مطلوبیت گرفتن حجاب را در مورد افراد یاد شده دست‌کم در مقاطعی از زندگی و با شرایطی استفاده کرد؛ چنان‌که هم اکنون نیز در برخی فرهنگ‌ها مادرزن از داماد تا مدت‌ها که جوان است، اجمالاً‌ حجاب می‌گیرد و برخی نیز این حجاب را تا پایان عمر حفظ می‌کنند. این مطلب در قبایل پرجمعیت روزگار نزول تأثیر ویژه‌ای در حفظ حریم خانواده‌ها برجای می‌گذاشته و در هر صورت، این مطلب بایسته پژوهش مستقل از ابعاد مختلف تاریخی، اخلاقی، روان‌شناختی، و ... است.

5-2. آیه 60 سوره نور
- وَ الْقَوَاعِدُ مِنَ النِّسَاءِ الَّاتىِ لَا يَرْجُونَ نِكاَحًا فَلَيْسَ عَلَيْهِنَّ جُنَاحٌ أَن يَضَعْنَ ثِيَابَهُنَّ غَير مُتَبرَّجَتِ بِزِينَةٍ وَ أَن يَسْتَعْفِفْنَ خَيرٌ لَّهُنَّ وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ.

1. پس از نزول آیه قبل (31) زنانی که مصداق القواعد (زنان سالمند) بودند، برای رعایت حجاب مذکور به زحمت افتادند که خدای متعال در این آیه آن‌ها را از ضرورت اتخاذ حجاب عفو کرد.

3. «غَير مُتَبرَّجَتِ بِزِينَةٍ» (با آرایش و زیورآلات زیورنمایی کننده نیستند) نشان می‌دهد مراد از «زینت»- چنان‌که در ذیل آیه 31 گذشت- زینت‌های غیر طبیعی اعم از رنگ‌ آمیزی‌های گوناگون و زیورآلات است؛ زیرا زینت طبیعی اولاً: چندان در قواعد بر قرار نیست و جذابیت ندارند و ثانیاً: چندان تحت اختیار نیست؛ بنابراین، به نظر می‌رسد مراد از «تبرّج» که تکلف در ابراز زینت است، به زینت غیر طبیعی باز می‌گردد.

4. مراد از «ثیاب» خِمار، جلباب و مانند آن است که فوق شعار و دثار پوشیده می‌شود. شعار لباس زیر و دثار مافوق آن و ثیاب لباس‌های رویین است؛ در برخی روایت نیز به خمار و جلباب تفسیر شده است. (حر عاملی، 1409ق، ج14، ص 147، باب 110 ؛ مکارم شیرازی و همکاران، تفسیر نمونه، ج14، ص 543)

5. پوشش و حجاب مایه عفت و ابزاری برای دست‌یافتن به آن است (وَ أَن يَسْتَعْفِفْنَ خَيرٌ لهنَّ). در حقیقت این دو لازم و ملزوم هم‌اند؛ بله عفاف مراتب مختلفی دارد لیکن حجاب ابتدایی از نظر قرآن مرز عفت است که می‌تواند با رعایت حجاب کامل به اوج برسد یا از آن سوی دیگر، با هرزگی و فساد رو به بی‌عفتی کامل نهد. در خصوص القواعد، مفهوم آیه این است که اگر حجاب نداشته باشند، گویا عفت را رعایت نکرده‌اند، لیکن عدم رعایت عفت از زنان سالخورده‌ای که امید ازدواج برای آن‌ها نیست و به طور طبیعی از زیبایی ظاهری تحریک کننده نیز برخوردار نیستند (البته به شرط عدم تبرج به زینت که ممکن است آفات دیگری داشته باشد) گویا برای جامعه زحمت درست نمی‌کند؛ از این رو آسان گرفتن بر چنین زن‌هایی بر مصلحت رعایت حال جامعه مقدم شده است، و خداوند به مصالح جامعه و افراد آگاه‌تر است! نکته قابل توجه این است که در آیه سخن از ثیاب است. مراد از «ثیاب» بر اساس مستفاد از روایات خمار و جلباب است ولی اگر کسی این معنا را به هر دلیل نپذیرد، ثیاب به طریق اولی خمار را هم شامل است؛ یعنی تخفیف به این بانوان سالخورده در آن روزگاران کمی بیش از نداشتن خمار است. به همین تناسب، رعایت عفاف که در آیه بهتر دانسته شده، با رعایت پوشش تحقق می‌پذیرد و ثیاب و مافوق آن خمار و حتی جلبابی را که بعدها نازل شد، شامل است.

5-3. آیه 59 سوره احزاب
- يَأَيها النَّبى قُل لّأزْوَاجِكَ وَ بَنَاتِكَ وَ نِسَاءِ الْمُؤْمِنِينَ يُدْنِينَ عَلَيهِنَّ مِن جَلَابِيبِهِنَّ ذَالِكَ أَدْنىَ أَن يُعْرَفْنَ فَلَا يُؤْذَيْنَ وَ كاَنَ اللَّهُ غَفُورًا رَّحِيمًا.

1. حکم به حجاب کامل از دشواری خاصی برخوردار است و مقاومت جامعه زنان و حتی مردان در برابر آن بسیار است؛‌ از این رو خدای متعال در این آیه حکم جلباب را در پوشش ارائه اسوه ( قُل لأِزْوَاجِكَ و بناتک) و بیان یکی از حکمت‌های تحریض کننده (فَلَا يُؤْذَيْنَ ) نازل فرموده است؛ اسوه قرار دادن برای امور مهم و از جمله آن‌ها حجاب کامل، بخشی از مهندسی حجاب در عصر نبوی است؛ بنابراین، ترویج فرهنگ حجاب در جامعه ما نیز نیازمند اسوه‌سازی است که می‌تواند شامل همسران مسئولان و به طور کلی همسران و دختران خواص جامعه باشد.

2. پیش از اسوه‌سازی و آغاز از خانه، در آیات پیشین طرح اسوه بودن زن‌های پیامبر ص با اوج دادن به جایگاه آن‌ها در جامعه (وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ؛ يا نِساءَ النَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ النِّساءِ إِنِ اتَّقَيْتُن‏؛ وَ قَرْنَ في‏ بُيُوتِكُن‏ و ... ) و قرار دادن حریم برای آن‌ها (وَ إِذا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتاعاً فَسْئَلُوهُنَّ مِنْ وَراءِ حِجابٍ)،‌ فراهم شده بود و نزول این آیات با فاصله صورت پذیرفته که بر این اساس، زنان پیامبرˆ به خوبی می‌توانستند نقش سازنده خود را ایفا کنند. این نیز بخش دیگری از مهندسی حجاب و عفاف در عصر نبوی است که می‌تواند در زمانه ما در قالب تشویق‌ مراعات کننده‌گان حجاب کامل تجلّی پیدا کند.

3. بیان یکی از کاربردی‌ترین حکمت‌های حکم حجاب کامل در مقایسه با بسیاری از احکام (مانند حج) که حکمتی برای آن ها بیان نشده، نشان دهنده اهمیت و دشواری و حساسیت این حکم است.

4. خطاب به «نساء المؤمنین» نشان می‌دهد که این آیه عمومیت دارد بلکه عمومیت این آیه به لحاظ ظاهر و نص از عمومیت آیه 30 سوره نور روشن‌تر است؛ زیرا مخاطبان این آیه به طور مستقیم شامل زنان و دختران پیامبرˆ نیز شده است.

5. به کنیزان و زنان اهل کتاب خطاب نشده است؛ کنیزان به جهت شدت اختلاف طبقاتی و مصلحت نبودن تخریب آن (که دلیل آن بیان خواهد شد) و زنان اهل کتاب یا از جهت پوشش مخصوص خودشان (که پوشش کاملی بوده و آن را رعایت می‌کردند)، یا از این جهت که زیستگاهشان از مسلمانان جدا بود (برخلاف عصر ما که اهل کتاب و مسلمانان یکجا زندگی می‌کنند و همین فارقِ نوع تعامل با آن‌هاست) و یا این که هرچند پوشش داشتند ولی از جهت تشخیص از آن‌ها نام برده نشد؛ یعنی لازم بوده به نحوی پوشش بگیرند که از زنان مسلمان بازشناخته شوند.

6. «يُدْنينَ عَلَيْهِنَّ مِنْ جَلاَبِيبِهِن‏» یعنی جلابیب– هرچه باشد– باید دو ویژگی را همزمان داشته باشد: نه چندان به بدن بچسبد که نتوان گفت از جنس «ادناء» است و نه آن‌چنان دور باشد که نتوان گفت از جنس «وضع» است؛ به عبارت دیگر، جلباب- هرچه باشد- باید بدن را کامل فراگیرد و در عین حال به بدن نچسبد. این معنا برآمده از تضمین نحوی و بلاغی موجود در «یدنین علیهن» است که از چشم غالب مفسران دورافتاده و برخی با «کنایه» و «مجاز» از آن یاد کرده‌اند. منظور از تضمین نحوی و بلاغی این است که فعلی پشت یدنین پنهان شده که نشانه آن یعنی «علی» پیداست (نحویان از آن به اشراب فعلی در فعل دیگر تعبیر می‌کنند)؛ زیرا «یدنین» با «علی» به کار نمی‌رود و با «إلی» و «من» و «لام» به کار می‌رود. البته ظاهراً پنهان شدن فعلی و آشکار شدن فعلی دیگر نشانه تأکید بیشتر بر فعل آشکار شده است؛ یعنی بر نچسبیدن بر بدن تأکید شده است.

7. «من» در «جلابیبهن» اگر به معنای تبعضیه باشد که برخی مفسران به آن باور دارند، با ملاحظه بقیه قرائن بدین معنی است که زن بخشی از جلبابش را به حالت «یدنین علیهن»‌ که جمع بین ادنا و وضع است، می‌گیرد و مابقی آن را آزادتر می‌گذارد؛ همانند چادر یا عبا که زن بالای آن را از سر تا سینه می گرد و مابقی را آزادتر می‌گذارد، و اساساً راهی نیز جز این نحوه گرفتن برای پوشش فراخی و بزرگی مانند ملحفه – که بر اساس برخی روایات پس از نزول آیه زنان مدینه بر خود می‌گرفتند و یک چشمی بیرون می‌آمدند (یعینی جلباب را تا نمی از صورت می‌آوردند و با فاصله می‌گرفتند که اگر کسی از مقابل نگاه می‌کرد، آن‌ها را یک چشمی می‌دید)- قابل تصور نیست.[7]

8. ممکن است گفته شود حکمت حکم به جلباب «ذلک ادنی ...» شامل زنان پیامبرˆ هم می‌شود، لیکن به نظر می‌رسد در مورد زنان پیامبرˆدرست نیست؛ توضیح این که:

اولاً: قبل از نزول آیه، دستور «قرن فی بیوتکن» و «فسئلوهن من وراء حجاب» نازل شده بود و زنان پیامبرˆ پس از نزول این آیات جز به ضرورت از خانه بیرون نمی‌رفتند و بیرون رفتن آن‌ها نیز- اگر امر خطیری بود و ضرورت اقتضا می‌کرد- با رعایت پوششی کامل که «فسئلوهن من وراء حجاب» به صورت حداکثر ممکن با آن تحقق داشته باشد، بوده است، و به طور طبیعی زنان پیامبر ص با چنان جایگاهی اگر به ضرورت از خانه بیرون می‌آمدند، تنها نبودند و با شخص یا اشخاصی همراهی می‌شدند.

ثانیاً: زنان پیامبرˆ شناخته شده بودند و شأن آن‌ها شأن مادری امت بود و کسی نسبت به آن‌ها تعرض نمی‌کرد.

بنابراین با توجه به این که همسران و دختران پیامبرˆ از تعرض‌هایی مشابه آنچه در شأن نزول آمده ، مصون بوده‌اند، می‌توان نتیجه گرفت که با توجه به مخاطب بودن آن‌ها در این آیه‌، شأن نزول- بر فرض اعتبار- آیه را تحدید نمی‌کند و حکمت یاد شده هم انحصاری و تمام سبب و علت نیست.

تذکر:‌ الف) در ذیل آیه شأن نزول‌های متعدد و به لحاظ محتوا مختلف و ناهمخوان با واقعیت‌های تاریخی و به لحاظ سند ضعیف، نقل شده که چندان قابل توجه و ملاحظه نیستند هرچند لحاظ آن‌ها نیز تأثیری در نتیجه بحث برجای نمی‌گذارد.

ب) زنان آزاد از کنیزان با خمار بر سر تمییز داده می‌شدند، لیکن از آن‌جا که برخی کنیزان نیز با اجازه صاحب خود خمار بر سر می‌گرفتند، پوشیدن جلباب در شناسایی زنان حرّه سریع‌تر و کامل‌تر بود (چنان که برخی مفسران جلباب را نشانه تمییز زن آزاد از کنیز نیز دانسته‌اند)؛ همین مطلب و نیز این‌که جلباب و پوشش کامل همراه با نقاب لباس ویژه سلبریتی‌ها و افراد متشخص آن روزگار بود – که پیش‌تر به آن اشاره شد- در گرایش هرچه بیشتر زنان آزاد به جلباب تأثیر گذار بود که در مهندسی حجاب بیان خواهد شد.

9. برخی معتقدند که این آیه و فراز «ذالک ادنی ...» اصلاً به مسئله کنیز توجه ندارد و به هیچ وجه برای تمییز بین حرّه و کنیز نیست؛ زیرا این فرض بدین معناست که تعدی به کنیزان اشکال ندارد و یا نسبت به آن بی‌توجهی صورت گرفته است. بلکه این فراز به شناخته شدن به ایمان، نجابت و حیا باز می‌گردد (خواه شخص زن شناخته شده و خواه مجهول باشد)‌ و مسئله تمییز ناخودآگاه از دوران جاهلیت با پوشش جزئی سر و بعدها با خمار انجام می شده و به مصالحی که در مهندسی حجاب به آن اشاره می‌شود، قرآن به آن ورود نکرده و مسکوت گذاشته است.

10. چنان‌که اشاره شد، در این آیه تنها به یک حکمت روان‌شناختی غالبی که مورد نیاز مخاطب بوده و آن‌ها را به اطاعت تحریض می‌کرده،‌ توجه داده شده است و به حکمت‌های دیگر که کاملا طبیعی بلکه بسیار قوی است (مانند سالم‌سازی جامعه) توجه نشده؛ زیرا اگر تنها حکمت نخست ملاک بود، نمی‌بایست زنان پیامبر اکرم ص را شامل شود که توضیح آن گذشت؛‌ از این رو این آیه مصداقی نقضی برای دیدگاه کسانی است که با نگاهی ظاهربینانه و انکار حکمت‌های غیر منصوص، حکمت را به جای علت تامه گذاشته و بر اساس این نگرش نادرست، با رفع حکمت، رفع حکم و موقتی بودن آن را نتیجه می‌گیرند.

11. در آیه سخنی از کنیز به میان نیامده و این به اختلاف طبقاتی که در بالا اشاره شد، مربوط است و البته بسا به مسئله نماد بودن حجاب برای زنان حرّه مسلمان نیز مرتبط باشد. برخی گفته‌اند که علت عدم مشمول شدن آن‌ها به این دلیل بوده که حجاب مانع کار و فعالیت می‌شده است، لیکن این سخن درستی نیست و بر فرض که جلباب مانع کار و تلاش آن‌ها شود، لیکن خمار چنین مانعی ایجاد نمی‌کند بلکه از جهاتی مفیدتر نیز هست و بر فعالیت و افزایش راندمان کار آن‌ها می‌افزاید همان گونه که این مسئله نتیجه قطعی دریافت جوامع بشری از تجربیات است، لیکن با این وصف کنیزان مخاطبان آیه 31 سوره نور نیز نبوده‌اند.

12. چنان‌که اشاره شد، تأخیر در نزول این آیه را می‌توان به حساسیت و اهمیت این حکم و نیاز به ایجاد زمینه لازم برای آن حمل کرد مانند برخی آیات که در سال های پایانی عمر شریف پیامبرˆ نازل شدند مانند آیه تبلیغ، اکمال، ربا و ... . البته بحث عفاف که این حسّاسیّت را نداشته، از همان مکه مورد توجه بوده است لیکن مهم‌ترین ابزار برقراری، فراگیری و نهادینه شدن عفاف در سطح جامعه حجاب است که نزول آن می‌بایست با مقدماتی همراه باشد و تأخیر در نزول به فراهم شدن مقدمات باز می‌گردد و البته یکی از همین مقدمات تبیین ارزش و جایگاه عفاف به دلیل پیوستگی عفاف و حجاب است.

6. مهندسی حجاب بر اساس قرائن آیات حجاب
بررسی آیات حجاب نشان از مهندسی بودن نزول آن‌ها دارد. منظور از مهندسی حجاب، طراحی یک الگو برای رسیدن به هدف عمومی‌سازی و اجرای حکم حجاب است. (ر.ک: شمسینی‌غیاثوند، 1385ش، ص 20-21؛ فلاح‌تفتی، 1397ش، ص 312-313) خدای متعال با توجه به بازتاب‌های وسیع حجاب در جامعه و تأثیر فراوانی که در زندگی مردم بر جای می‌گذاشت و واکنش‌های منفی احتمالی که روی روند رشد اسلام‌خواهی تأثیر منفی می‌گذاشت، نزول حکم حجاب را تا زمان برقراری حکومت اسلامی و اقتدار اجمالی آن و نیز آماده‌سازی جامعه از جهت مطالبه عمومی عفاف و حیا در جامعه و ایجاد زمینه لازم برای حجاب- که بیش از یک دهه به طول انجامید- به تأخیر انداخت. آن‌گاه با نزول حکم ابتدایی حجاب و سکوت از تدریجی بودن این حکم (بسان آنچه در مورد شراب رخ داد) زمینه مساعد را برای حجاب کامل فراهم کرد. در مرحله نخست با محدود کردن بانوان و بیان استثناها شرایطی را فراهم آورد که در فعالیت‌های پیشین زنان تغییر یک‌باره و کلی ایجاد نشود. حتی بانوان سالخورده را با قید ساده اجتناب از نمایش زر و زیور و تبرج به زینت از حجاب معاف کرد. جامعه زمان نزول در عادات فرهنگی خود کم و بیش با این نوع حجاب قبل از نزول این قانون آشنا بود و این قانون را به نوعی غلبه یک عادت بر عادات دیگر تلقی می‌کرد؛ به ویژه که این عادت جزو عادات طبقه برتر جامعه به شمار می‌رفت. نکته درخور توجه سکوت آیات حجاب در مورد کنیزان است. این نشان می‌دهد در مهندسی حجاب، عادات و باورهای فرهنگی عرب آن روز ملاحظه و از آن‌ها در جهت ایجاد یک نماد شخصیت و دینداری و جهش فرهنگی کمال استفاده شده است. افزون بر این، پیامبرˆ وظیفه آگاه‌سازی و تعلیم و بازشمردن فواید عفاف و حجاب (که مطابق با آیه 60 سوره نور لازم و ملزوم‌ هم‌اند) را در جامعه به عنوان یک معلم و مفسر قرآن انجام می‌داد و به این ترتیب زمینه رفته‌رفته برای حجاب کامل فراهم می‌شد.

خدای متعال در فاصله حجاب ابتدایی و کامل به ایجاد اسوه پرداخت. این اسوه‌سازی از دو جهت قابل بررسی است: اولاً: هرکار دشواری اگر با اسوه همراه باشد، به سهولت در جامعه رواج می‌یابد، به ویژه اگر الگو به لحاظ اجتماعی از طبقه برتر انتخاب شده باشد، خصوصاً‌ اگر از خانواده و نزدیکان مجری آن کار دشوار باشد. ثانیاً: درخصوص حجاب کامل چون این نوع پوشش شباهت زیادی به پوشش خاص زنان طبقه برتر زمان جاهلی داشت و معمولاً چنین زنانی حریم داشتند و دیگران معمولاً‌ حریم نگه می‌داشتند و به حریم آن‌ها وارد نمی‌شدند- چنان که زنان آزاد نیز به سهم خویش حریم داشتند و اجازه نمی‌دادند کنیزان پوششی روی سر داشته باشند تا از آن‌ها بازشناخته شوند- در چنین وضعیتی نزول آیه حجاب کامل بدون انتقال الگو از آن زنان به زنان دیگری که حریم نداشتند، ممکن بود با بروز مشکل و مانع در برابر این حکم الهی روبه‌رو شود؛ از این رو انتقال الگو پیش از نزول حکم حجاب کامل این مانع احتمالی را از میان برمی‌داشت.

مطابق آیاتی از سوره احزاب که در چینش آیات پیش از آیه حجاب کامل قرار دارند، خدای متعال زنان پیامبر ˆ را در جایگاه مادران امت قرار داد (احزاب، 6) و به آنان فرمود: «اى همسران پيامبر! شما اگر پرهيزكارى پيشه كنيد [از نظر منزلت و موقعيت‏] مانند هيچ‌يك از زنان نيستيد...» (احزاب، 32)؛ حسناتشان مضاعف و گناهانشان مضاعف خواهد بود. حتی به آنان دستور داد «در خانه‏هايتان قرار و آرام گيريد، و [در ميان نامحرمان و كوچه و بازار] مانند زنان دوران جاهليت پيشين [كه براى خودنمايى با زينت و آرايش و بدون پوشش در همه‏جا ظاهر مى‏شدند] ظاهر نشويد» (احزاب، 33) و کمی قبل از نزول آیه حجاب کامل حریم ویژه‌ای برای آن‌ها قرار داد:‌ «و زمانى كه از همسرانش متاعى خواستيد از پشت پرده و حجابى از آنان بخواهيد» (احزاب، 53)؛ هنوز حجاب کامل نیامده بود لیکن آن‌ها به دستور پروردگار می‌بایست با مردان نامحرم رودر رو نشوند؛ یعنی از جهتی در اوج عفاف و چیزی مافوق حجاب کامل! مردم این‌ها را به چشم می‌دیدند و این مستوری و حریم در نگاه آنان بزرگ و باعظمت جلوه‌گر شد. اکنون زمان نزول حجاب کامل است؛ قانونی که ابدی شد؛ قانونی که حتی زنان پیامبر ˆ را نیز شامل شد!‌ این حکم چه ویژگی‌هایی داشت که حتی زنان پیامبرˆ را با آن‌که حتی از رو در رو شدن با مردان نامحرم نیز منع شده بودند، مخاطب قرار داد؟ این نشان از مرحله کامل حجاب است که اگر ضرورتی پیش‌آمد زنان پیامبر ˆ از خانه بیرون روند، به آن شیوه خود را بپوشانند؛ این جاست که تفسیری از شیخ طوسی از جلباب - که ابتدای این مقال گذشت- به خوبی فهم می‌شود‌.

مهندسی خدای متعال در آیه حجاب کامل همه جانبه است؛ از یک سو به الگو توجه دارد و زنان و دختران پیامبرˆ را به طور ویژه مخاطب قرار می‌دهد؛ یعنی پیامبر!‌ این حکم سنگین است و به الگوسازی نیاز دارد، تو باید با همه امکاناتت به میدان بیایی و همسران و دخترانت را برای این کار الگو قرار دهی. در مرحله بعد، به یکی از مهم‌ترین حکمت‌ها که بسامد زیادی در جامعه دارد، اشاره می‌کند که خیل عظیم مخاطبان را به این حکم ترغیب کند: «اين [پوشش‏] به اينكه [به عفت و پاكدامنى‏] شناخته شوند نزديك‏تر است، و در نتيجه [از سوى اهل فسق و فجور] مورد آزار قرار نخواهند گرفت‏» (دقت شود چنین حکمتی برای حجاب ابتدایی یعنی خمار بیان نشده است و این نشان می‌دهد این حکمت در حجاب ابتدایی به شکل مطلوب حاصل نمی‌شود)؛ در پایان هم وعده‌ غفران و رحمت می‌دهد که این خود از بزرگ‌ترین تشویق‌ها به شمار می‌رود: «وَ كاَنَ اللَّهُ غَفُورًا رَّحِيمًا‏» و با این مهندسی بدون هیچ مشکل خاصی جامعه به سوی یکی از مهم‌ترین نمادها مسلمانی و ابزارهای سالم‌سازی و تعالی جامعه که بستر ترویج و گسترش نیکی‌هاست، سوق داده شد.

7. نقش پیامبرˆ در مهندسی حجاب در عصر نزول
آنچه تا کنون بیان شد، مهندسی حجاب مستفاد از آیات قرآن بود،‌ لیکن شخص پیامبرˆ نیز به علم الهی نقش مهمی در جاری کردن این حکم دارد. مطلب را با تشبیه به یک معلم با تجربه و یا بی‌تجربه پی‌می‌گیریم. یک معلم با تجربه آرامش کلاس را با سخنان و تنوع در سخن و تعامل با شاگردان و مانند این‌ها و به طور خلاصه با روشی روان‌شناختی حفظ می‌کند بدون این‌که نیازی به اعمال زور پیدا کند ولی یک معلم بی‌تجربه با زور و اخراج از کلاس درس و تنبیه آرامش را در کلاس درس برقرار می‌کند و تفاوت این دو از زمین تا آسمان است. پیامبرˆ با استفاده از فرهنگ آن روز عرب که کنیزان را هم‌رتبه زنان آزاد که گاه مالک آن‌ها بودند، قرار نمی‌دادند، نماد مسلمانی بودن حجاب را به تراز شخصیت و ارزش و جایگاه رفیع اجتماعی توسعه داد و به این ترتیب مجالی را گشود که حتی اگر زنی به اسلام اعتقاد نداشت، برای حفظ شخصیت و شأن خود در جامعه، اگر می‌توانست، به پوشش حجاب کامل اقدام می‌کرد؛ از این رو پیامبرˆ بدون نیاز به برخورد حکومتی با کشف حجاب، جامعه را به شدت به سوی اجرایی شدن حکم الهی سوق داد، و این خود در فرایند مهندسی حجاب در عصر نبوی نقش داشته است، لیکن در زمان ما که شرایط آن‌ روز جامعه عرب بر قرار نیست، باید از عناصر جایگزین در مهندسی حجاب و عفاف در عصر کنونی بهره جست. عناصر جایگزین خود محل پژوهش و بررسی است، لیکن مثلا حجاب را می‌توان شرط بهره‌مندی از خدمات دولتی و حکومتی و ورود به اماکن خاص قرار داد؛ یعنی بدون این که لازم باشد الزام به شکل خشونت‌بار گسترانیده شود، آهسته و با ملایمت این حکم در جامعه اجرا شود.

آنچه مهم است این است که بر اساس آنچه گفتیم، نمی‌توان از عدم اجبار پیامبر ص عدم جواز را نتیجه گرفت زیرا شرایط دو زمان یکسان نیست. در حقیقت پیامبر ص نیازمند استفاده از زور نشد اما ممکن است در زمان ما حکومت اسلامی به نحوی که صلاح می‌داند مصادیقی از اعمال جبر و الزام را در دستور کار قرار دهد.

8. نتایج بحث
1. نزول حکم حجاب به تدریج بوده است؛ یعنی ابتدا آیات 30 و 31 سوره نور (خمار) نازل شده، سپس قواعد از نساء استثنا شده‌اند (آیه 60) و پس از مدتی که حدود دو سه سال تخمین زده می‌شود، و با ایجاد زمینه لازم برای فرود حکم حجاب کامل، آیه حجاب کامل (جلباب) نازل شد.

2. حکم حجاب ابتدایی و کامل زمانی نازل شده که جامعه اسلامی از اقتدار لازم برخوردار بود و این نشان دهنده اهمیت و آثار وسیع اجتماعی این حکم از یک سو و وظیفه نظام اسلامی در قبال اجرای آن از سوی دیگر است. پیامبر ص برای گسترش حجاب از روشی روان‌شناختی بهره جست و از این رو ضرورتی برای برخورد فیزیکی پدید نیامد.

3. به توجه به مطلب فوق، مسئولیت حاکم اسلامی به تناسب آثار و تبعات اجتماعی این حکم، تعریف می‌شود، لیکن نکته درخور توجه این است که وجوب الزام حجاب از سوی حکومت به معنای برخورد شدید نیست، بلکه تشویق به شکل‌های گوناگون و تنبیه در قالب محرومیت از برخی امکانات (در کنار فرهنگ‌سازی و ارائه الگو) می‌تواند ضمانت اجرای این حکم باشد.

4. حجاب ابتدایی بر اساس آیات قرآن شامل همه بدن است و حکم پاها تا قوزک، حد دست‌ها و گردی صورت با مراجعه به روایات آشکار می‌شود.

5. حجاب کامل پس از زمینه‌چینی لازم و اسوه‌سازی همراه با بیان اثرگذارترین حکمت آن نازل شد تا تأثیرگذارتر باشد. حدود حجاب کامل بر اساس برداشتی که مستند به قواعد نحوی و بلاغی بیان شد، عبارت است از: پوشش فراگیری که بر بدن قرار می‌گیرد، ولی به آن نمی‌چسبد (يُدْنِينَ عَلَيهِنَّ مِن جَلَابِيبِهِنَّ) که در زمانه ما در امثال چادر و عبا و مانند این‌ها تحقق می‌یابد.

6. حکم حجاب کامل دائمی است و حفظ زنان از تعرّض، حکمت آن بوده و زنان پیامبر ص یا دست‌کم غالب آن‌ها در آن دوره هم هرچند مخاطب آیه هستند، ولی مخاطب این حکمت نبوده‌اند؛ زیرا با آیاتی قبل از نزول حجاب کامل ایمنی لازم را به دست آورده‌اند؛ از این رو این حکمت غالبی بوده وحکم با انتفای این حکمت رفع نمی‌شود.

7. افزون بر زنان پیامبر ص، بسیاری از زنان دیگر به ویژه زنان میان‌سال در زمان نزول مصداق حکمت در این آیه نبوده‌اند، لیکن مشمول حکم هستند واین نشان دهنده حکمت بودن این فراز است.

8. فراز یاد شده بی‌تردید برای تمییز کنیزان از زنان حرّه نیست؛ زیرا تمییز آن‌ها با خمار و مانند آن بوده و این تمییز از دوران جاهلیت قبل از اسلام رواج داشته است. همچنین این نظریه با روایات تفسیری، شأن نزول‌ها و قرائن آیه ناسازگاری آشکاری دارد.

کتابنامه

ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغة، ط الاولی، بیروت: دار احیاء الکتب العلمیة، 1378ق/ 1959م. نیز: شرح نهج البلاغة، چ اول، قم: مکتبة آیة الله المرعشی النجفی، 1404ق.

ابن بابويه، محمد بن على، علل الشرائع، ج‏1 ؛ ص163- قم، چاپ: اول، 1385ش / 1966م.

ابن حيون، نعمان بن محمد مغربى، شرح الأخبار في فضائل الأئمة الأطهار ع ، ج‏3 ، ص34؛ قم، چاپ: اول، 1409 ق.

ابن فارس، احمد بن فارس، معجم مقاییس اللغة، تحقیق: عبد السلام محمد هارون، ط اول، قم: مکتب الاعلام الاسلامی، 1404ق.

ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، تحقیق: جمال الدین میردامادی، ط الثالث، بیروت: دار الفکر للطباعة و النشر و التوزیع، دار صادر، 1414ق.

ابن واضح یعقوبی، احمد بن یعقوب بن جعفر، تاريخ اليعقوبى، بيروت ، دار صادر، [بی تا].

أبو جعفر الطبري، محمد بن جرير، تاريخ الأمم و الملوك ، تحقيق محمد أبو الفضل ابراهيم ، ط الثانية، بيروت: دار التراث ، 1387ق.

ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ط الاولی، بیروت: دار احیاء التراث العربی، 1415ق.

بحرانى، سيد هاشم بن سليمان، الإنصاف في النصّ على الأئمة الإثني عشرعليهم السلام / ترجمه رسولى محلاتى - تهران، چاپ: دوم، 1378ق.

البغدادی، ‌محمد بن حبیب، کتاب المنمق فی اخبار قریش، تحقیق خورشید احمدفاروق، ط الاولی، بیروت: عالم الکتب، 1405ق.

بهجت‌پور، عبدالکریم، تفسیر تنزیلی، چ اول، تهران:‌ پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، 1392ش.

جواهری،‌ سیدمحمدحسن، اعجاز و تحدی، چ اول، تهران: پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی،‌ 1397ش.

_______________، «قرینه زمان نزول و خطای راهبردی در فهم مفسر»، مجله ذهن، شماره 80، 1398ش.

_______________، «نقد نظریه تفسیر بر پایه ترتیب نزول»، پژوهشنامه معارف قرآنی، شماره 33، 1397ش.

___________، «نقد محتوایی روایات ترتیب نزول با تأکید بر آیات حجاب»، پژوهش‌های قرآنی، شماره 98، سال 1400ش.

جوهری، اسماعیل بن حماد، تاج اللغة و صحاح العربية، تحقیق: احمدعبد الغفور العطار، ط الرابع، بیروت: دار العلم، 1407ق.

حر عاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعة، ط الاولی، قم: مؤسسة آل البیت ‰، 1409ق.

حسن شمسینی‌غیاثوند، 1385ش،

الخطیب التبریزی، یحی بن علی، شرح دیوان الحماسة لأبی تمام، تحقیق غرید الشیخ، بیروت: دار الکتب العلمیة، 1421ق/ 2000م.

خطیب خوارزمی، ابوبکر موفق بن احمد، مقتل الحسین †، قم: منشورات مکتبة المفید، 1409ق.

راغب اصفهانی، حسین بن محمد، المفردات إلفاظ الاقرآن (معجم مفردات الفاظ القرآن)، تحقیق: ‌صفوان عدنان داوودی، ط الاولی، بیروت: دار القلم- دار الشامیة،‌1412ق.

رجبى، محمود، [و همکاران]، ‏روش تفسير قرآن‏، چ اول، قم: پژوهشكده حوزه و دانشگاه‏،1383ش.

زبیدی، محمدمرتضی، تاج العروس من جواهر القاموس، مصر: الطبعة الخیریة، 1306ق.

سبحانى، جعفر، فروغ ابديت، قم:‌ بوستان کتاب، 1385ش.

سید‌المرتضی، الشافی فی الإمامة، تهران، مؤسسة الامام الصادق ع، 1410ق.

الصالحى الشامى (م942هـ)، محمد بن يوسف، سبل الهدى و الرشاد فى سيرة خير العباد، تحقيق عادل احمد عبد الموجود و على محمد معوض، بيروت، دار الكتب العلمية، ط الأولى، 1414/1993.

طباطبائی، سید محمدحسین، الميزان في تفسير القرآن، چ پنجم، قم: دفتر انتشارات اسلامی، 1417ق.

طبرسی،‌ احمد بن علی، الاحتجاج علی اهل اللجاج، چ اول، قم: انتشارات اسوه، 1413ق.

طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، چ سوم، تهران: انتشارات ناصرخسرو، 1372ش.

طبرى، محمد بن جرير، جامع البيان فى تفسير القرآن (تفسير الطبرى)، ط الاولی، بيروت‏: دار المعرفة، 1412ق‏.

طوسی، محمد بن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، تحقیق احمد قصیر عاملی، ط الاولی: بیروت: مکتب الاعلام الاسلامی، 1409ق.

___________، تلخیص الشافی، ط الثالث، تهران، دار الکتب الاسلامیة، 1394ق/ 1374ش.

عياشى، محمد بن مسعود، تفسير العيّاشيّ، محقق: هاشم‏رسولى، چ اول،‌ تهران: ‏مكتبة العلمية الاسلامية، 1380ق‏.

فلاح‌تفتی، فاطمه، حاکمیت، حجاب و عفاف، چ اول، تهران: پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، 1397ش.

مجلس، محمدباقر، بحار الانوار،

مدنی، علیخان بن احمد،‌ الطراز الأول و الكناز لما عليه من لغة العرب المعول، چ اول، مشهد:‌ مؤسسه آل اللبیت ‰، [بی‌تا].

مصطفوی، حسن، التحقيق في كلمات القرآن الكريم، چ اول، تهران:‌وزارة‌ الثقافة و الارشاد الاسلامی الدائرة العامه للمراکز و العلاقات الثقافیة،‌ 1368ش.

معرفت‏، محمدهادى، التمهيد في علوم القرآن‏، چ دوم، قم: مؤسسة النشر الاسلامى، 1415ق.

مکارم شیرازی و همکاران، تفسیر نمونه، تهران:‌ دار الکتب الاسلامیة،‌1371ش.

واحدی، اسباب نزول القرآن، تحقیق زغلول کمال بسیونی، ط الاولی، بیروت:‌ دار‌ الکتب‌ العلمیة، 1411ق.

الواقدي، محمد بن عمر، كتاب المغازى، تحقيق مارسدن جونس، بيروت، مؤسسة الأعلمى، ط الثالثة، 1409ق/1989م.





[1] . این نوشتار حاصل تجمیع سه مقاله ذیل همراه با نقاط تکمیلی است:

1. «آیات حجاب و چالش‌های معاصر (نقد شبهات)»، شبهه‌پژوهی مطالعات قرآنی، سال 1399، شماره 2.

2. «نقد محتوایی روایات ترتیب نزول با تأکید بر آیات حجاب»، پژوهش‌های قرآنی، سال 1400، شماره 98.

3. «داستان حجاب»، ماهنامه الکترونی معارف (ویژه استادان معارف، مبلغان و دفاتر نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه‌ها)، شماره 10، سال 1401.

[2] . s.javahery@gmail.com ؛ http://javahery.blogfa.com/

[3] . قرینه زمان نزول در دریافت اولیه مفاهیم ممکن است مؤثر باشد ولی وظیفه مفسر آن است که پس از دریافت معنا، از چهارچوب محدود کننده با تنقیح مناط، تخریج مناط و ... خارج شده و در پی فهم معانی بر اساس جری و تطبیق باشد؛ چنان‌که در روایات آمده است: «إِنَّ الْقُرْآنَ حَیّ لَمْ یمُتْ وَ إِنَّهُ یجْرِی کَمَا یجْرِی اللَّیلُ وَ النَّهَارُ وَ کَمَا یَجْرِی الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ وَ یجْرِی عَلَی آخِرِنَا کمَا یَجْرِی عَلَی أَوَّلِنَا؛ قرآن زنده‌ای است که هرگز نمی‌میرد و جاری است همانگونه که شب و روز در جریان است و همان‌طور که خورشید و ماه در جریان است و بر آخر ما جاری است همان‌گونه که بر اوّل ما جاری است» » (مجلسی، 1374ق.، ج 35: 404؛ بحرانی، 1416ق.، ج 3: 231 و عروسی حویزی، 1415ق.، ج 2: 484).

[4] . در این خصوص نگارنده مقاله‌ای با عنوان «نقد محتوایی روایات ترتیب نزول با تأکید بر آیات حجاب» نگاشته که در مجله پژوهش‌های قرآنی، شماره 98، بهار 1400 منتشر شد.

[5] . این شأن نزول هم با قرائن موجود در آیه نمی‌سازد و هم با عصمت پیامبرˆ؛ برای آگاهی بیشتر ر.ک:‌ مکارم شیرازی و همکاران، تفسیر نمونه، ج14، ص 391-392؛ نیز ر.ک:‌ http://commonmistakes.blogsky.com/1392/07/04؛ ر.ک: سبحانی، 1385ش ج2، ص 182

[6] . محمد بن یوسف صالحی شامی متوفی 942 قمری است. قتاده و عروة بن زبير آن را در سال پنجم دانسته‌اند، در كتاب بخارى (ج 5، ص 54) آمده كه در سال چهارم بوده و البته هيچ كس چنين چيزى را نگفته است نك: صالحی شامی، سبل الهدى، 1414ق، ص 502؛ و بايد دانست كه آگاهي‌هاى تاريخى بخارى اندك بوده و اين از بخش مغازى آن به دست مى‌آيد.

[7] . گفتنی است برخی فقهای نامدار در گذشته بر اساس این آیه به وجوب پوشاندن صورت نیز فتوا داده‌اند . آیت الله العظمی بروجردی به نقل از تقریرات آیت الله صافی گلپایگانی (تبیان الصلاة، ج3، ص 249): «الجلباب اکبر من خمار المرأة و هو الذی یغطی رأسها و وجهها، فالظاهر من قوله تعالی هو وجوب ستر الرأس و الوجه بالجلباب» و در تقریر دیگری از آیت الله اشتهاردی (تقریر بحث السید البروجردی، ج1، ص 57) آمده است: «یحب [یجب] علیهن اسدال [مقاییس: السين و الدال و اللام أصلٌ واحد يدلُّ على نزول الشى‌ء من علوٍ إلى سُفلٍ ساتراً له] الجلباب و لا فائده فی هذا الاسدال الا ستر الوجه». که اسدال نشانه فراگیری و پوشاندن نیمی از صورت است؛ چنان که در زمان حیات این مرجع بزرگ به ویژه در شهر مقدس قم، زنان مؤمنه که بالاتفاق مقلد ایشان بودند، به همین شکل چادر می‌گرفتند و هم اکنون نیز بین زنان سالمند قمی این شهر دیده می‌شود.

764) جمل: شتر یا طناب کلفت؟

«... وَلاَ یدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّی یلِجَ الْجَمَلُ فِی سَمِّ الْخِیاطِ...؛[1] ولی [هیچ‏گاه] داخل بهشت نخواهند شد، مگر اینکه شتر از سوراخ سوزن بگذرد! این‏گونه، گنهکاران را جزا می‏دهیم».

بیشتر یا همه مترجمان، «جمل» را شتر معنا کرده ‏اند،[2] و بدون توجه به ذهن خواننده به‌راحتی از آن گذشته ‏اند. خواننده قرن بیست و یکم و شهرنشین که شاید هیچ‏گاه شتر را بدون واسطه و با چشم ندیده باشد، از خود می‏ پرسد: چرا شتر از سوراخ سوزن بگذرد؟! معمولاً اگر بخواهند تشبیهی کنند، زیباتر می‏ بود اگر به طناب و سوزن مثال می‏زدند؛ لذا برخی مفسران و مترجمان «جَمَل» را به معنای «طناب کشتی»، و درنتیجه آیه را چنین ترجمه کرده ‏اند: «تا طناب ستبر کشتی در سوراخ سوزن رود».[3]

این در حالی است که مثال شتر و سوراخ سوزن برای عرب شترسواری که دائماً و روزانه از دروازه و در طویله و خانه با شتر وارد می‏ شد، به‌مراتب خوش‏ فهم‏تر است تا طناب بسیار قطور که چه‏بسا تا آن زمان آن را ندیده باشد؛ بنابراین، اضافه کردن عبارت کوتاه توضیحی، خواننده را به فضای فکری مخاطب اولیه می ‏برد و پرسش را از ذهن او برمی‏دارد.

«... مگر اینکه شتر از سوراخ سوزن بگذرد [مقایسه سوراخ سوزن با دروازه و درِ طویله و درِ خانه...]».


[2]. در تفسیر نمونه، ج6 ، ص171، می‏خوانیم: «"جمل" در لغت به معنی شتری است که تازه دندان برآورده، ولی یکی از معانی جمل طناب‏ های محکمی است که کشتی ‏ها را با آن مهار می‏ کنند و از آنجا که طناب و سوزن تناسب بیشتری با هم دارند، بعضی این معنی را در تفسیر آیه بهتر دانسته ‏اند، ولی بیشتر مفسران اسلامی معنی اول را ترجیح داده‏اند، و حق با آنها است زیرا:

اولاً: در روایات پیشوایان اسلام نیز تعبیراتی دیده می‏شود که با تفسیر اول متناسب است.

ثانیاً: نظیر این تفسیر درباره ثروتمندان (خودخواه و متکبر) نیز در انجیل دیده می‏شود، در انجیل لوقا باب 18 جمله 24 و 25 چنین می‏خوانیم: «چون عیسی اندوهناکش ملاحظه نمود فرمود: چه بسیار مشکل است کسانی را که صاحبان دولت‏ اند، درآمدن در ملکوت خدا؛ زیرا آسان‏تر است شتر را که در چشمه سوزن درآید از اینکه صاحب دولتی در ملکوت خدا داخل شود».

حداقل از این جمله چنین استفاده می‏شود که این کنایه، از قدیم در میان اقوام معمول بوده است. امروزه هم در میان ما این ضرب‌المثل درباره افرادی که گاه زیاد سخت‌گیرند و گاه بسیار آسان می‏گیرند، رایج است و می‏ گویند: «گاه از دروازه تو نمی‌آید، گاه از سوراخ سوزن بیرون می‌رود» (به‌نقل از: شکورزاده بلوری، دوازده هزار مثل فارسی و سی هزار معادل آنها، ص813).

ثالثاً: با توجه به اینکه کلمه «جمل» بیشتر در معنی اول به‏ کار می‏رود و استعمال این کلمه در معنی طناب ضخیم بسیار کم است، تفسیر اول مناسب‏تر به نظر می‏رسد».

لازم است توجه شود چنان که برخی لغویان مانند ابن‌فارس در مقاییس‌اللغة و برخی مفسران مانند صاحب تفسیر کنز الدقائق تصریح کرده‌اند، طناب کلفت و محکم برابر واژه «جُمَّل» با جیم مضموم و میم مشدد است و «جُمَل» با جیم و میم مفتوح به صورت مخفف نیز نقل شده است (لسان العرب، ماده جمل)؛ بنابراین، ترجمه جمل به طناب کلفت در آیه براساس قرائت غیر مشهوری است که آن را به ضم جیم و میم مشدد و ساکن خوانده است (برای آگاهی بیشتر ر.ک: مشهدی، کنز الدقائق، ج3، ص448).

[3]. ترجمه ابوالقاسم امامی پاورقی؛ ترجمه تفسیر مجمع البیان، ج4، ص701. در ترجمه مجمع البیان درباره واژه «جمل» آمده است: «این واژه به دو معنا آمده است که معنای دوم در آیه شریفه بهتر به نظر می‏رسد: 1. شتر نر؛ 2. ریسمان یا طناب کشتی». گفتنی است در مجمع البیان معنای دوم با عبارت «قیل...» آمده است.

نقل از درسنامه ترجمه، جواهری

763) اجرای «عین احکام فقهی» در خانه به نفع خانم‌هاست یا به ضرر آن‌ها؟

مشخصا سؤال این است که اگر عین فقه اسلامی در خانه اجرا شود، یعنی اگر زن از کار خانه معاف شود، به نفع خانم‌هاست یا ضرر آن‌ها؟
در جلسه‌ای که غالب جمعیت زیاد حاضر در آن خانم‌های تحصیل‌کرده بودند، حکم فقهی بیان شد و خانم‌ها یک صدا و با شعف و شور تکبیر گفتند و لبخند زدند و در دلشان و شاید بر زبانشان گفتند: مردها خوبشان شد! باید در خانه کار کنند و ...
عرض بنده این است که این واکنش خبر از دو چیز می‌داد:
اولاً: حالت ناشکری شدید که بر قلب و فکر خانم‌ها حاکم بود و در واکنش آن‌ها چه در تکبیر و چه خنده و مانند آن جلوه گر شد
و ثانیاً: عدم مطالعه عمیق و دقیق در مسئله و این که اجرای عین فقه اسلامی چه بر سر خانم‌ها ممکن است بیاورد و کار را به جایی برساند که حسرت وضع موجود و اداره خانه بر اساس اخلاق و تفاهم (به جای فقه صرف) را بخورند؟!
👈برای روشن شدن مطلب فرض کنیم در جامعه‌ای زندگی می‌کنیم با دو ویژگی:‌
اولاً: ایمانی است؛
و ثانیاً: در آن جامعه قرار است عین فقه اجرا شود؛ یعنی به طور مشخص زن‌ها وظیفه‌ای در خصوص کارهای منزل، شیردادن به فرزند، نظافت آن‌ها و غیره ندارند و البته خروج از خانه نیز منحصراً‌ با اجازه مرد صورت می‌گیرد، مگر در موارد خاص مانند انجام حج واجب، مراجعه ضروری به پزشک و مانند این‌ها؛ زیرا هر دو مطابق فقه است.

حال برویم سراغ چنین جامعه‌ای:
جوان از همان ابتدا می داند با زنی ازدواج می‌کند که هیچ کاری به کار خانه ندارد؛ از این رو یا خود فرصت کافی و حوصله دارد و همه چیز را بر عهده می‌گیرد و به ازدواج اقدام می‌کند و یا اگر فرصت کافی ندارد و باید برای کسب درآمد وقت زیادی بیرون از خانه صرف کند، توان استخدام یک خانم را برای انجام روزانه امور منزل و فرزندان دارد. در این دو فرض مشکلی پیش نمی‌آید و به ازدواج اقدام می‌کند. البته خانم در چنین خانه‌ای ◀️ اولاً: به شدت بی‌کار است و اگر بخواهد در کار خانه کمک کند باید با همسر و خادمه خانه هماهنگ کند و ...
◀️ ثانیاً: کاری جز فرزندآوری ندارد و البته ممکن است- اگر شوهر اجازه دهد- بیرون خانه مشغول کار شود و در خصوص درآمد نیز با مشکل جدی روبه‌رو است؛ زیرا در فرض موجود شوهر نیازی به درآمد او ندارد و مجبور است پول را خیرات کند و یا به ثروت اندوزی بپردازد!
احتمال دیگر این است که صبح تا شام در فضای مجازی و مانند آن بچرخد و وقت تلف کند. طبیعی است ارزش چنین خانمی محدود به فرزند آوری و تمکین همسر است و ضمناً‌ به طور طبیعی در چنین خانه‌ای مسیر ورود هوو نیز باز می شود و احتمالا شوهر خادمه‌ یا خادمه‌هایی استخدام می‌کند که بعد هم با او یا آن‌ها ازدواج دائم یا موقت داشته باشد. و الی آخر ...
در چنین خانه‌ای مدیر خانه و آشپزخانه مرد و مجری خادمه‌ است و مرد تقریباً‌ هیچ غری از خانم و خادمه نمی‌شنود بلکه به صورت کاملاً مشروع انتقاد هم می‌کند و حتی در صورت عدم رضایت می‌تواند به تغییر خادمه اقدام نماید.

👈 فرض سوم:
مرد تمکّنی از استخدام یک خادمه و نیز توان به عهده گرفتن امور خانه و فرزند را ندارد، در چنین فرضی باید عفّت پیشه کند و چون جامعه ایمانی است، احتمالا مسیر ازدواج موقت باز می‌شود و چون فرصت زن‌ها زودتر می‌گذرد و از دست می‌رود، احتمالاً از خواسته‌ها تنزّل کرده و مکتوب تعهد می‌دهند که هم زن خانه باشند و هم خادمه! و باز احتمالاً‌ جامعه می‌رود به سمتی که مهریه کم و نقد شود و با این وصف دیگر مرد بدهی‌ای دائمی به خانمش ندارد!

👈👈 حال برویم سراغ جامعه فعلی

مرد با مهریه سنگین ◀️اولاً: خود را به صورت دائم مدیون خانمش می کند ◀️و ثانیاً:‌ در اکثر موارد با امضای یک بند در عقدنامه نصف مالش را نیز در صورت عدم توافق با همسر و جدا شدن به او تقدیم می‌کند - اگر از دادن آن فرار نکند!- ◀️و ثالثاً: خانم مدیر خانه و آشپزخانه است و مرد اگر بخواهد به آشپزخانه وارد شود باید با مدیر هماهنگ کند و خلاصه مواظب باشد دست از پا خطا نکند که مجبور است یک سپر به دست بگیرد و غرغر خانم را از خود دفع کند ◀️و رابعاً: اسم هوو را نیاورد که اگر شانس بیاورد یا غذایش شور می‌شود یا تند و تیز و اگر شانس نیاورد که خدا به خیر کند! باید بشیند و ناز خانم را بکشد که ... بماند ◀️و خامساً: از تعداد فرزند کاسته می‌شود؛ زیرا زن فرصت ندارد هم خانه داری کند و هم شوهرداری و هم فرزندپروری و فرزندداری و ...
در کنار این فرض‌ها گرفتاری مرد زمانی است که همسرش بخواهد یا مجبور باشد خارج از خانه نیز کار کند ... که در این فرض فقط می‌توان از استیکر گریه استفاده کرد
گمانم همین مقدار واگویه طنزآلود کافی باشد و فرض‌های دیگر هم باشد بر عهده فکر جوال دیگران... باشد که بسیاری از خانم‌ها را به مطالعه وادارد و به شکرانه و رضایت به وضع موجود و تلاش برای حفظ و اصلاح کاستی‌های آن بر پایه تفاهم وادار کند و نگران باشند که نکند روزی به جای اخلاق و تفاهم، «فقه» در خانه آن‌ها حاکم شود. این هم استیکر آخر تقدیم به همه خانم‌ها

762) توجه در نماز و یک واگویه ذهنی

یک واگویه ذهنی خودم را می‌نویسم، شاید زبان حال شما هم باشد:

گاه که در نماز از اذکار حواسم پرت می شود و احساس می‌ کنم شیطان نمی‌گذارد به آنچه در نماز می‌خوانم توجه کامل داشته باشم، با خود می‌گویم: شیطان هرچقدر زور بزند و هر غلطی بکند، نهایتاً‌ بتواند حواس مرا در مقاطعی از برخی عبارات پرت کند، ولی او هرگز نمی‌تواند ساختار خاشعانه نماز از رکوع و سجده‌های مکرر را از من بگیرد! خدا خود می‌داند که من جز برای او سجده نمی‌کنم و جز او را نمی‌پرستم! خود می‌داند که جز برای او نماز نمی‌خوانم و نمازم از خجالت یا ملاحظه کسی هم نیست! شیطان نمی‌تواند جلو سجده‌های مرا در نماز بگیرد؛ نمی‌تواند جلو رکوع مرا بگیرد! کافی است در ابتدای نماز اجزای خاشعانه سراسر نماز مانند رکوع و سجده‌ها را در ذهنم تجسم کنم و بگویم: خدایا! اگر در نماز حواسم به عبارات نبود، اما حالات من با اختیار و انتخاب و از روی پرستش است. رکوع‌ها و سجده‌های من روی حساب است و مطابق با شریعت و اصلاً سجده را رغماً لانف دشمنان دینت و ابلیس لعین و برای کرنش و خشوع در برابر تو انجام می‌دهم و به آن افتخار می‌کنم، هرچند در میانه راه در عبارات و اذکار ناخودآگاه غفلت کنم! البته کلیات آن‌ها را می‌دانم و با علم به محتوا و پذیرش و نیت آن‌ پیش از شروع نماز، به نماز مشغول می‌شوم. شیطان نمی تواند در اخلاص و ظاهر عمل من تصرف کند و از این دو مطلقا سهمی ندارد و نهایتا‌ اگر بتواند غفلتی در عبارات ایجاد کند؛ عباراتی که محتوای آن‌ها را قبول دارم و با پذیرش حقیقی بر زبان جاری می‌کنم هرچند در لحظه ادا از آن غفلت کنم؛ بنابراین، شاید نمازم ناقص باشد ولی خالص است، پس «یا من یقبل الیسیر/ القلیل و یعطی الکثیر» اقبل من الناقص و اعطنی اجر الکامل رغماً‌ لانف اعدائک یا رب! البته تسبیحات حضرت زهرا س را با دقت بگوییم؛ زیرا «الله اکبر»، «الحمد لله» و «سبحان الله» یعنی بیشتر اذکار نماز! ان شاء الله ادای دقیق و با توجه آن‌ها جبران مافات کند!

761) نکاتی در باره علم، حکمت و شکر

وَ لَقَدْ آتَيْنا داوُدَ وَ سُلَيْمانَ عِلْماً وَ قالا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي فَضَّلَنا عَلى‏ كَثِيرٍ مِنْ عِبادِهِ الْمُؤْمِنِين‏ (نمل، 15)

در آیه فوق، حضرت داود و سلیمان- علیهماالسلام- خدا را به خاطر دانشی که به آن‌ها عطا فرموده و به سبب آن بر بسیاری از بندگان مؤمنش برتری داده، شکرگزاری و سپاس‌گزاری می‌کنند. ارتباط برتری بر خلایق و دانش، از عطف این دو بر هم استفاده می‌شود. در آیات دیگر آمده است: «قُلْ هَلْ‏ يَسْتَوِي‏ الَّذينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذينَ لا يَعْلَمُون‏؟!»

اما این علم چه علمی است که چنین فایده و وظیفه‌ای را به دنبال دارد؟

در تعقیب نماز عصر می‌خوانیم: «اللّٰهُمَّ إِنِّى أَعُوذُ بِكَ مِنْ نَفْسٍ لَاتَشْبَعُ، وَمِنْ قَلْبٍ لَايَخْشَعُ، وَمِنْ عِلْمٍ لَايَنْفَعُ ...» یعنی علمی که نفع نرساند، وبال گردن و دام شیطان است. در قرآن می‌خوانیم: «وَ قُلْ رَبِّ زِدْني‏ عِلْماً» یعنی علمی به من بده که مرا زیاد کند؛ نمی‌فرماید: بگو خدایا! علم مرا زیاد کن، بلکه می‌فرماید:‌ بگو:‌ خدایا! مرا زیاد کن از جهت علم؛ یعنی علمی به من بده که من را زیاد کند؛ یعنی توسعه فکری و وجودی دهد.

نکته دیگر این‌که حکمت از علم مهم‌تر است؛ یعنی علمی مناسب است که با حکمت عجین باشد. در آیه 6 سوره نمل آمده است:‌ وَ إِنَّكَ لَتُلَقَّى الْقُرْءَانَ مِن لَّدُنْ حَكِيم عَلِيم؛ یعنی حکمت خدا را بر علم بی‌انتهای او مقدم داشت.

از سوی دیگر، در آیه معروف «وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِي لَشَدِيد» (ابراهیم، 7) می‌فرماید اگر شکرگزاری کنید، شما را زیاد می‌کنم. دقت کنیم! نمی‌فرماید: نعمت شما را زیاد می‌کنم بلکه می‌فرماید شما را زیاد می‌کنم. این تعبیر شبیه تعبیر در زیادت به سبب علم است و البته علم هم از بزرگ‌ترین نعمت‌هاست. شاید این معنا مستفاد باشد که نعمت شما را زیاد می‌کنم لیکن نعمتی که به سبب آن شما زیاد شوید؛ یعنی توسعه فکری و وجودی بیابید. این نوع شکرگزاری و فواید آن به قدری مهم است که شیطان وقتی وعده فریب بندگان را می‌دهد، عدم شکرگزاری مردمان را متذکر می‌شود نه کفر آن‌ها را؛ خدا نیز وعده عذاب را می‌دهد و سخنی از کفر در میان نیست:

سوره اعراف: قالَ فَبِما أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقِيمَ (16) ثُمَّ لَآتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَيْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ وَ لا تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شاكِرِينَ (17) قالَ اخْرُجْ مِنْها مَذْؤُماً مَدْحُوراً لَمَنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْكُمْ أَجْمَعِينَ (18)

نیز: لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزيدَنَّكُمْ وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ‏ إِنَّ عَذابي‏ لَشَديدٌ (دقت شود سخن از سلب نعمت نیست بلکه سخن از عذاب است و سلب نعمت یکی از اقسام عذاب است).