قسمت دوم

10-اشکالات نظریة تحدی

آنچه به رسم اختصار بیان شد[1]، حاکی از اختلاف شدید در همة جوانب این تئوری است که خود حکایت از سستی بنیان آن دارد [نقد:‌ در باره وجود خدا و مسئله امامت و حتی معاد نیز اختلاف زیادی وجود دارد، آیا این اختلاف‌ها موجب سستی اصل آن است؟]. اگر چه برخی دیدگاه‌ها کم اشکال تر هستند، ولی هر یک از این نظریه پردازان فوق، در ردّ اندیشه‌های قبل از خود نقد‌های متعددی ذکر کرده و بر بطلان همة آنها، و صحت تئوری خویش ! تصریح نموده، و ما را از نقد آنها مستغنی ساخته اند. به هر حال عموم این اشکالات، بر صورت بندی‌ها وارد است، و نیاز به پاسخ از سوی صاحبان دارد. اینک به برخی نکات اشاره شده و سپس دیدگاه پیشنهادی بیان می‌گردد.

10-1 بر چه اساسی این آیات پنجگانه را آیات تحدی شمرده اند؟ آیا با وجود آن همه اختلاف در آنها، که دوازده وجه آن ذکر شد، می‌توان همه را تحت یک چتر آورد؟ [نقد:‌ آیا لازم است چنین شود؟]

10-2 اگر آنچه نخ تسبیح این آیات است، "امر" و دعوت به آوردنِ مثل و مانند قرآن می‌باشد، چرا اساساً در اولین مورد، ابداً دعوتی به این موضوع نمی‌بینیم؟ و چرا (غیر از یک دیدگاه) همة عالمان آنرا هم از آیات تحدی شمرده اند؟ [نقد:‌ در بالا به این مطلب اشاره شد.]

10-3 نیز اگر صیغة "امر" ملاک است، چرا این آیه را: }قُلْ فَأْتُوا بِكِتابٍ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ هُوَ أَهْدى‏ مِنْهُما أَتَّبِعْهُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ{ (قصص/49) در هیچ جا برای تحدّی به حساب نیاورده اند؟ در صورتی که هم امر حاضر دارد، هم ناظر به آوردن کتاب است، و هم الفاظ مشابه در صدر و ذیل آیه دارد؟ [نقد:‌ این آیه بی تردید جزو آیات تحدی است و اگر به آن توجه نشده شاید از این رو باشد که مراد از ضمیر «هما» برای آنان مشتبه شده یا اگر بر اساس دیدگاه راجح مرجع تورات و قرآن باشد، به دلیل ورود انجیل، آیه از اختصاصی بودن برای قرآن و فصاحت و قالب و ادبیات خارج شده است. این آیه در حقیقت به صورت حداقلی به معارف و تشریعات تحدی کرده است. مخاطبان آیه نیز خاص و مشرکان‌اند در برابر اهل کتاب و مسلمانان. البته مورد تحدی انجیل غیر محرف است نه محرَّف.] و نیز چرا به این آیه: {أَمْ لَهُمْ شُرَكاءُ فَلْيَأْتُوا بِشُرَكائِهِمْ إِنْ كانُوا صادِقينَ} (قلم‏/41) به عنوان تحدی اشاره نشده؟ [نقد:‌ علمای سابق «تحدی» را مصطلح قرار داده‌اند در خصوص بحث معجزه؛ از این رو چرا باید به این آیه استدلال شود وقتی موضوع بحث "معجزه" نیست؟!! چه ارتباطی بین این آیه و معجزه وجود دارد؟!!] با آنکه در آن، هم صیغة امر آمده و دعوت به آوردن شریکان شده، و هم سبک آن، و لغات صدر و ذیل آن عیناً مثل آیات تحدی است[نقد:‌ ر.ک:‌ کامنت قبل]، بعلاوه دو آیه بعد از آن نیز تصریح دارد به تکذیب قرآن توسط معاندان، و تهدید به آنان: {فَذَرْني‏ وَ مَنْ يُكَذِّبُ بِهذَا الْحَديثِ سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ} (قلم/44)؟

10-4 اگر وجه مشترک، صِرفِ امر نیست، بلکه مِلاک، مضمون آیات است که ناظر بر اعجاز و بی مانندی قرآن، و عدم توانائی دیگران در آوردن مانندی برای آن است، و مورد اول هم به همین مناسبت به آیات تحدی اضافه شده، پس چرا هیچ جا سخنی از آیات دیگر که ناظر بر امور فوق الذکر است به میان نمی‌آید؟ چنانکه برخی گفته اند: آیات تحدی دو دسته اند: پنج آیة معروف که در آنها لفظ تحدی آمده، (؟!) و آیاتی که لفظ تحدی نیامده، ولی ناظر به آن است، مثل: عنکبوت/51، هود/1، رعد/31، حشر/21، و...[2]

10-5 اگر این اسلوب سخن، دلالت دارد بر اینکه گوینده (که در این آیات، خداوند است) تحدی نموده، و رقیبان (که در این آیات، معاندان هستند)، به سبب "نیاوردن" عاجز و مفتضح شده اند، آیا می‌توان به موارد مشابه تسرّی داد؟ مثلاً آنجا که مشرکان از پیامبرW دعوت به آوردن معجزاتی نمودند، و حضرتش نیاورد، آیا مخالفان اسلام می‌توانند بگویند که مشرکان تحدی نمودند و رسول خدا نعوذبالله شکست خورد؟ آنجا که گفتند: }وَ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ يَنْبُوعاً{ (اِسراء/90) و نیز خواستند که پیامبرW چشمه ای ظاهر کند، یا باغی از نخیل و عنب، یا سقوط قطعه ای از آسمان، یا خانه ای از جواهر، یا بالا رفتن به آسمان را ارائه نماید، ولی هیچکدام اجابت نشد؛ با اینکه تصریح کردند که به تو ایمان نمی‌آوریم مگر آنکه یکی از این آیات را بیاوری. آیا با توجه به اشتراکات، می‌شود این خطاب را "تحدی" نامید؟ و این نیاوردن را "عجز در مقابل تحدی" خواند؟

[نقد:‌ شدت وهن و سستی استدلال تعجب‌ برانگیز است!]

این در حالی است که مشرکان زمان حضرت موسیQ عیناً همین تحدی را نموده و گفتند اگر راست می‌گویی آیه ای بیاور: {قالَ إِنْ كُنْتَ جِئْتَ بِآيَةٍ فَأْتِ بِها إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقينَ}و موسی اجابت فرمود: {فَأَلْقى‏ عَصاهُ فَإِذا هِيَ ثُعْبانٌ مُبينٌ}(اعراف/106و107) [نقد:‌ او برای اولین بار ارائه معجزات کرد ولی پیامبر اکرم ص معجزات فراوانی به غیر قرآن ارائه فرمود که در نهج البلاغه و دیگر کتب حدیثی نقل شده است، لیکن ارائه معجزه بی حساب و کتاب نیست وگرنه هرکس از راه میرسید طلب معجزه می‌کرد و غالبا حوری و باغ و طلا و غیره می‌خواستند و پیامبر اکرم ص کارش را باید رها می‌کرد و هر روز معجزه ارائه می‌نمود. معجزه برای اتمام حجت است و پس از اتمام حجت ضرورتی برای آوردن آن نیست و گاه نتیجه عکس می‌دهد. علما در این خصوص به تفصیل سخن گفته‌اند.] و این ماجرا عیناً در سورة شعرا آیة31و32 نیز آمده است. نیز مردم عصر صالحQ پس از دعوت او به خیر و صلاح، به ایشان گفتند که تو بشری بیش نیستی، و اگر راست می‌گویی آیه ای بیاور: {ما أَنْتَ إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُنا فَأْتِ بِآيَةٍ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقينَ}؛ [نقد:‌ این حق مردم است که برای نخستین بار از او طلب معجزه کنند.] و قرآن بلافاصله از آمدن "ناقه خدا" خبر می‌دهد: {قالَ هذِهِ ناقَةٌ لَها شِرْبٌ وَ لَكُمْ شِرْبُ...} (شعرا/154و155).بر این اساس آیا مخالفان اسلام نمی‌توانند بر اساس سخنان خودمان بر علیه ما حکم کنند؟ نیز آیا می‌توان گفت مشرکان عصر نوح (ع) با وی تحدی کردند و پیامبر خدا را شکست دادند؟ زیرا آنها به نوح گفتند: چقدر با ما جدال می‌کنی و می‌گویی عذاب می‌آید! سپس عیناً با همین الفاظِ آیات تحدی، گفتند: خوب اگر راست می‌گویی عذاب را بیاور! {قالُوا يا نُوحُ قَدْ جادَلْتَنا فَأَكْثَرْتَ جِدالَنا فَأْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقينَ} (هود/329). چنانچه واضح است در آیه، هم صیغة امر وجود دارد و هم سیاقِ "اِن کنتَ مِنَ الصادقین"، و تقاضای آنان قرن‌ها بعد اتفاق افتاد. می‌توان این را تحدی نامید و حکم بر شکست طرف مقابل داد؟!

[نقد:‌ فرو افتادن سطح استدلال در این قسمت (10-5) تأسف‌آور است!]

10-6 اگر قرآن تحدی کرده ومشرکان عاجز شده اند، چرا اولاً کلام حضرت ابراهیم (ع) را با وجود واژه‌های مشترک، و مضمون مشترک، تحدی نمی‌نامند؟ و ثانیاً چرا مانند تحدیِ آن پیامبر و پیروزی بر مخالفان، خداوند از بهت و حیرت مشرکان عصر نزول خبر نمی‌دهد؟ آنجا که آمده: {... قالَ إِبْراهيمُ فَإِنَّ اللَّهَ يَأْتي‏ بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِها مِنَ الْمَغْرِبِ} [نقد:‌ در اینجا بحث در باره جدال احسن است نه معجزه!!!!] و قرآن خبر می‌دهد که: {فَبُهِتَ الَّذي كَفَرَ...}(بقره/258). به راستی اگر قرآن به این صراحت از بهت کافران خبر داده بود، دیگر جایی برای اشکال مستشرقان و غیر آنان باقی نمی‌ماند که نیاوردن مشابه برای قرآن، از روی ضعف و تحیّر نبوده، بلکه از بابت ترس از مسلمانان بوده، یا به دست ما نرسیده، و نیز شبهه‌های دیگر[3].

10-7 اگر خدا می‌خواست تحدی کند و طبق این نظریه، عجز مردم را ثابت نموده و برتری کلام خویش را ثابت کند، چرا در اولین روزها و ماه‌های دعوت پیامبر (ص) با آنهمه تکذیب و آزار مخالفان انجام نداد و تا نزول پنجاه سوره به تأخیر انداخت؟ [نقد:‌ 1. فضای تحدی با نزول سوره مسد از همان روز علنی کردن رسالت برقرار بود. 2. تحدی مطابق تعریف معجزه بر عهده پیامبر است نه خدا و در قرآن تحدی خدا مزید بر آن است. عدم نقل تحدی صریح پیامبر اکرم ص نیز دلیل بر نبود نیست.] و اگر گفته شود این تأخیر، به سبب تمسخرها و تهمت‌های متأخر آنان به کلام الهی بوده، پس چرا از قضا فقط در اولین مورد تحدی، سخن از انکار منکران به میان نیامده؟ و اتفاقاً خطاب در این آیه، عام ترین خطاب است؟ این در حالی است که تاریخ اثبات می‌کند از همان آغاز، تهمت‌های متعدد منکران به قرآن وجود داشته است. از این گذشته، می‌گویند مشرکان پس از عجز از همانند سازی، رو به کاری سخت تر آوردند که همانا جنگ مسلحانه بود. این در حالی است که اقدام به جنگ، نه به سبب عجز در تحدی، بلکه به سبب ایجاد حکومت اسلامی‌ و قدرت آن در مدینه بود. مدنی بودنِ آخرین آیة موسوم به تحدّی، و نیز وجود همه گونه آزار و اذیت و تبعید از آغاز دعوت پیامبر (ص) خود دلیلی بر این مدعاست.

[نقد:‌ خب به جای خون دادن و کشته شدن برای یک سوره برابر می‌آوردند که کار اسلام و پیامبر را یکسره کرده و بر همگان حجت درست کنند! این کار که آسان‌تر بود. با این کار قدرت اسلام هم رو به زوال می گذاشت و خود به خود از درون متلاشی می‌شد؛ پس چرا این کار را نکردند؟‌ چون نتوانستند.]

10-8 اگر خدا تحدی کرده، آیا نباید تکلیف رقیب را روشن کند که در چه چیزی مورد تحدی قرار گرفته؟ و اگر گفته شود که عرب می‌دانست وجه تحدی چه بوده، خواهیم گفت: پس این همه اختلاف نظر در وجه تحدی از آغاز تا کنون برای چیست؟ با آنکه طبق نظریة تحدی، این موضوع مرز زمانی ندارد و همچنان ادامه دارد.

[نقد:‌ ملاک روشن است و در کتاب اعجاز و تحدی به تفصیل آمده است.]

10-9 اگر خدا تحدی کرده، چرا مخاطب در آغاز مبارزه، اعم است از پایان آن؟ در اولین آیه سخن از جن و انس است، ولی در آیات بعد فقط انسان؟ اگر تحدی بوده، لازمه اش اینست که معتقد شویم: چون جنیان از پس مبارزه بر آمدند، دیگر در تحدی‌های بعدی، مخاطب قرار نگرفته اند.

[نقد:‌ فراز «وَ ادْعُواْ مَنِ اسْتَطَعْتُم مِّن دُونِ اللَّهِ » جن و انس را شامل می‌شود و گذشته از این آنکه اتهام به افترا می‌زد، جن نبود بلکه از مشرکان مکه بودند. بله اگر جن نیز چنین نسبتی در علن و در دید مردم می‌دادند، لازم بود به آنان نیز تصریح شود. گذشته از این، با این استدلال‌ها می‌توان تحدی را انکار کرد؟!!!]

10-10 اگر خدا تحدی کرده، چرا جواب مسابقه به صورت قاطع از پیش بیان شده؟ و پیروزی معارضان محال دانسته شده؟ این، از شرایط تحدی دور است. [نقد:‌ تعجب از این سخن. اگر ادعا نشود که اصل تحدی برای چیست؟ جای دیگری نیز مطرح شده و کامنت زده‌ام.] بلکه اگر خدا فرموده: لَن تَفعَلوا، بدین منظور است که بفهمید و بدانید که اگر کار بشر بود، یا اگر کار مخلوق اعم از جن و انس بود، می‌بایست جن یا انس دیگری بتواند مانند آن بیاورد، و اینکه نمی‌تواند، دلیل بر این است که "مِن عِندِالله" است. همان هدف اصلیِ خداوند از استدلال‌ها.

10-11 چرا به همین آیات پنجگانه دقت نمی‌کنیم که در چهار آیه می‌فرماید: "اگر راست می‌گویید". مگر منکران چه گفته اند؟ [نقد:‌ آن ها می گفتند قرآن افترا است و معجزه و الهی نیست و پیامبر اکرم ص صادق نیست.] چرا به گفته‌های آنان دقت نمی‌شود تا ابهام موضوع کمتر گردد؟ چنانکه اگر به این نکته دقت نشود، صیغة امر در آنها، امر به محال است و از خدای حکیم قبیح است[4]، زیرا خود به محال بودنِ آن تصریح نموده است[5]. عالمانی مثل سید مرتضی بر این مسئله، خصوصاً در آیات مشابه، مثل امر کردن موسی (ع) به ساحران (یعنی اَلقوا) تصریح کرده اند که امر، متوقف بر شرط است یعنی اگر راست می‌گویید، بیاورید[6]. پس خدا نزاع نکرده، و طرف مقابل او دشمن نیست، بنده ای نافهم است که از روی عناد سخنی می‌گوید. فقط می‌خواهد بیدارش کند، لذا می‌فرماید: این افتراء است؟ اگر راست می‌گویی مثل آنرا بیاور، تا به او بفهماند که دروغ می‌گوید. همین. دعوا و نزاع هم ندارد. نه اینکه به او بفهماند که این کلام، از سنخی دیگر است، زیرا او خودش دانسته که این کلام، چیزی دیگر است. اعتراف‌های امیّه و عتبه و دیگر بزرگان مشرک، دالّ بر این مدعاست. نیز اگر به این اسلوب در مواضع دیگر قرآن دقت کنیم می‌یابیم که قصه، قصة تحدی نیست، بلکه اسلوبی برای ارائة نشانه، و بیّنه و برهان است. به این آیات دقت کنید:

{ قالُوا أَ جِئْتَنا لِتَأْفِكَنا عَنْ آلِهَتِنا فَأْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقينَ} (احقاف/22). سخن قوم عاد به جناب هود(ع).[نقد:‌ چه ربطی به معجزه دارد؟]

{قالُوا أَ جِئْتَنا لِنَعْبُدَ اللَّهَ وَحْدَهُ وَ نَذَرَ ما كانَ يَعْبُدُ آباؤُنا فَأْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقينَ}(اعراف/70). همان.

{ قالُوا يا نُوحُ قَدْ جادَلْتَنا فَأَكْثَرْتَ جِدالَنا فَأْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقينَ} (هود/32). سخن قوم نوح به جناب نوح (ع) .[نقد:‌ کذالک]

{ قالَتْ رُسُلُهُمْ أَ فِي اللَّهِ شَكٌّ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يَدْعُوكُمْ لِيَغْفِرَ لَكُمْ مِنْ ذُنُوبِكُمْ... قالُوا إِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُنا تُريدُونَ أَنْ تَصُدُّونا عَمَّا كانَ يَعْبُدُ آباؤُنا فَأْتُونا بِسُلْطانٍ مُبينٍ} (ابراهیم/10) سخن تمام اقوام گذشته به رسولان الهی.

پس خداوند در بسیاری مواضع از کلام خود، این اسلوب را، حتی برای بیان سخن منکران و معاندان بکار برده و این، نشان می‌دهد که اسلوب فوق روشی برای استدلال و ارائة بیّنه و برهان است، نه تحدی و مبارزه و مسابقه و تعجیز. زیرا برآوردن آن چیزی که یک رقیب مطالبه می‌کند، خود دلیلی بر صدق ادعاکننده است. خداوند هم دلیل آورده، تا آنها را دلالت کند به اینکه این کلام و این رسول "مِن عِندِ الله" است. جالب توجه این است که "دلیل" دلالت خود را می‌کرد و "بیّنه" روشنگری خود را می‌نمود، ولی مخالفان چشمان خود را می‌بستند، و نمی‌پذیرفتند، اما چاره ای نبود و باید حجت تمام می‌شد.

نیز خداوند در برخی مواضع برای استدلال در موضوعات دیگر غیر از قرآن هم این اسلوب را بکار برده، نه به جهت تحدی، بلکه استدلال کرده، تا حجت را بر آنان تمام کند. مانند: {أَمْ لَهُمْ سُلَّمٌ يَسْتَمِعُونَ فيهِ فَلْيَأْتِ مُسْتَمِعُهُمْ بِسُلْطانٍ مُبينٍ} (طور/38) و نیز: { أَمْ لَهُمْ شُرَكاءُ فَلْيَأْتُوا بِشُرَكائِهِمْ إِنْ كانُوا صادِقينَ}(قلم/41).

10-12 چطور می‌شود که یک عبارت یا واژه که در یک آیه دو بار بکار رفته، دو معنا داشته باشد؟ چنانکه برای افتراء در سوره هود در دیدگاه‌ها گفته شد؟ افتراء هر چه که باشد یک معنا دارد و تغییر معنا نیاز به دلیل و قرینه خواهد داشت. بعلاوه همین واژه عیناً در سوره یونس نیز بکار رفته، و معنای آن نیز تفاوتی ندارد.

10-13 مقایسة دو آیة یونس و هود که عیناً مانند یکدیگرند و فقط در یک کلمة "مفتریات" تفاوت دارند نیز قابل تأمل است. دقت در اینکه این دو سوره از حیث ترتیب نزول پی در پی هستند نشان می‌دهد در آن برهه، این بهتان مشرکان بیشتر مطرح می‌شده که: محمد این سخنان را فرا بافته است، و لذا اولاً "جملة اَم یقولونَ افتراهُ" را در آغاز هر دو می‌بینیم، و ثانیاً ردّ همین بهتان خاص را اقتضا می‌کند. پس در آیة اول می‌گوید یک سوره بیاورید (حال هر معنایی که از سوره مراد باشد) و در آیة دوم استدلال را قوی تر می‌کند، و می‌فرماید: افتراء زدن وبافتن که زحمتی ندارد! ده سورة بیاورید و به خدا ببندید.

[نقد:‌ اشکال این استدلال و پاسخ پیش‌تر داده شده است.]

10-14 در اولین مورد "هذا القرآن" آمده که اغلب عالمان آنرا تحدی به همة قرآن دانسته اند، در حالی که شک ندارند سورة اِسراء پنجاهمین سوره است و حتی نزول قرآن به نصف هم نرسیده! و 64سورة دیگر در راه است. چطور ممکن است خدا به چیزی تحدی کند که هنوز عرضه نشده؟ [نقد:‌ چنان که پیش تر گفته شد، چون توقع تکمیل می‌رود به اعتبار کل بیان شده و مجاز اطلاق کل بر جزء است. هرچند به همان قسمت هم باشد، اشکالی بروز نمی‌کند.] و بندگان را به آوردن چیزی امر کند که اصلاً ندیده اند؟ از این رو دیدگاه کسانی که قرآن را در این آیه به معنای وصفی گرفته اند صحیح به نظر می‌رسد. بر این اساس، پایة اشکال فرو می‌ریزد، چرا که عالمان، اولین مرتبة تحدی را طبق معنای اسمی ‌قرآن در این آیه، طلب معارضه با کلِ قرآن به حساب می‌آوردند تا به خیال خود سیر نزول را اصلاح کرده از کل به جزء برسند. البته پس از اتمام وحی و کامل شدن قرآن، برای مشرکان و مخالفانِ پس از عصر نزول تا کنون، می‌توان گفت که مراد از این استدلال می‌تواند همة قرآن باشد.

10-15 عبارت "وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ" یعنی "هر که را می‌توانید بخوانید غیر از خدا" نیز بسیار قابل دقت است که در سه آیه با اختلاف کم بدان تصریح شده و در آیة اول نیز لازمة آن، یعنی همکاری همة جن و انس با یکدیگر (بدون حضور خداوند) آمده است. این مطلب نیز ثابت می‌کند که خداوند در صدد تثبیت پایه‌های توحید و اصلاح اعتقادات فاسد مشرکان، مبنی بر وجود شریکان و شاهدانی در کنار "الله" بوده، و لذا رسول خدا نیز پیوسته تأکید بر توحید نموده است. مخالفت آنها هم با نفس قرآن نبود، بلکه با اهداف قرآن و با آورندة قرآن بود که می‌گفت از جانب خدای یکتا آمده و خدایان ایشان را به تمسخر می‌گرفت. نیز "آوردن مثل قرآن" هم نشانه ای است که آمده تا به آنها نشان دهد که خودشان دروغگویند، نه رسول خدا، و او راست می‌گوید که "مِن عِندِ الله" است. [!!!!!!!]

10-16 چگونه می‌توان یک واژه را از معنی اصلی و اولیة آن به معنای فرعی منتقل نمود؟ و معذالک، این انتقال نه تنها مشکلی را حل نکند بلکه مشکلات و سؤال‌های جدیدی را ایجاد می‌کند؟! مقصود واژة "حدیث" است که به اتفاق لغویان، به معنای نو، تازه، بدیع و جدید می‌باشد[7]. این واژه در قرآن به دو شکل کلی مطرح شده: مطلق سخن و گفتگو[8]، که در آن نیز مؤلفة "جدید بودن" حضور دارد، و وحی قرآنی که مدّ نظر ماست. تئوری تحدی واژه را "به قطعه ای معنا دار از سخن" معنا می‌کند، بدون توجه به مؤلفة اصلیِ معنا یعنی "جدید بودن"، و سپس در قافیه اش، که این "قطعه" چه مقدار باشد، لنگ می‌شود و آن همه اختلاف نظر ایجاد می‌شود که دیدیم! یکی می‌گوید: مراد همة قرآن است. دیگری می‌گوید اعم از سه مورد قبل از خودش (یعنی کل قرآن، یک سوره و ده سوره) است، و دیگری می‌گوید: بخشی از سوره (مانند یک حزب یا یک قطعة معنا دار) است، و با این کار باز هم مشکل سیر نزول مدعایی، بغرنج تر می‌گردد. به راستی اگر مراد، یک حزب یا بخشی از سوره می‌بود، چه نیازی به گفتن آن بود؟ با وجود آمدن "یک سوره" قبل از آن؟ چون اگر کسی می‌خواست مانند قرآن بیاورد، یک سوره کوتاه و کوچک می‌آورد و خلاص می‌شد! چه نیازی داشت که اسمش را یک حزب بگذارد یا یک قطعة معنا دار؟ حال آنکه اولاً حمل لغت به معنای اصلی و ثانیاً دقت در آغاز آیه، مشکل را حل می‌کند. در آغاز آیه جملة "اَم یَقولونَ تَقَولَهُ" را می‌بینیم و این خود نشان می‌دهد که نوع بهتان مشرکان به پیامبر (ص) نسبت به دو آیة یونس و هود تغییر نموده است، پس باید استدلال هم تغییر نموده و مناسب با بهتان باشد. "تَقَوُّل" سخنی را از خود در آوردن و با تکلف به کسی نسبت دادن است. مسلماً کسی که سخنی را از پیش خود می‌سازد، حرفی جدید و تازه است و گر نه نامش تقوّل نمی‌شد، بلکه تکرار سخن پیشینیان بود. خدا هم می‌فرماید: "اگر محمد این سخنان جدید را از پیش خود بافته و به من نسبت داده، شما هم سخن جدیدی ببافید و به من نسبت دهید". چنانکه در جای دیگری نیز این تهمت را به شدت ردّ نموده می‌فرماید: {وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الْأَقاوِيلِ لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمِينِ ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتِينَ فَما مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حاجِزِين}(حاقه/44تا47) یعنی: اگر محمد پاره ای از سخنان را از خود اختراع می‌کرد و ادعا می‌کرد که از ماست، با قدرت او را گرفته و رگ حیاتش را قطع می‌نمودیم و هیچکس نمی‌توانست مانع این عمل ما بشود. آیة سوره طور، به خوبی ناظر بر بهتانی دیگر از سوی منکران نیز هست که پیوسته می‌گفتند "قرآن اساطیر گذشتگان است و سخن تازه ای نیست و حرفی کهنه می‌باشد"[9]. حتی ادعا می‌کردند که چون حرف تازه ای نیست، ما هم می‌توانیم مثل آنرا بگوییم[10]. قرآن با واژة "حدیث" می‌خواهد بر تازه بودنِ آن تأکید کند، نه فقط معنا دار بودنش. اگر حدیث را به همین معنای اصلی خودش حمل کنیم، پاسخ معارضه کنندگان نیز به خوبی روشن می‌شود. توضیح آنکه وقتی به بافته‌های مسیلمه کذاب و مشابهان او، و نیز بافته‌های معاصر از سوی مستشرقان[11] بنگریم می‌بینیم که همان اسلوب‌های قرآن را گرته برداری نموده و جملاتی بی معنا و سخیف بربافته اند، در حالی که قرآن می‌گوید: باید سخنی حدیث و نو و جدید بیاورید نه اینکه از قرآن نمونه برداری کنید. پس طعن منکران و مخالفان این بود که که این مدعی، سخنان سابقان و گفته‌های پیشینیان را نشانة نبوت خود قرار داده، و قرآن هم بارها همین طعن را انکار نموده و پاسخ داد که سخنان قدیم نیست بلکه تازه و نو است، و لذا می‌بینیم که در آیات متعدد، قرآن را "حدیث" نامیده[12] و نه تنها تآکید بر تکراری نبودن آن دارد بلکه آنرا "بهترین حدیث" می‌نامد[13]و در همة این آیات، نمی‌توان معنای تئوریِ تحدی را بر واژة حدیث تحمیل نمود.

10-17 واژة دیگر که محل تأمل است و به سرنوشت دیگر واژه‌ها دچار شده و در همة آیات پنجگانه نیز آمده "مثل" است. چرا باید بر این واژه تفاسیری را حمل کنیم که دور از فرهنگ و خواست قرآن است؟ آیا مثلِ الفاظ کسی را دیگری می‌تواند بیاورَد؟ یا حتی یک شخصی که سخنرانی می‌کند می‌تواند عیناً مثل آنرا تکرار کند؟ آیا این که مثل کتاب‌های حافظ و سعدی و پوشکین و ویکتورهوگو را کسی نتوانسته بیاورَد، افتخار "مِن عِندِ الله بودن" را یافته اند؟ متعلَق "مثل" چیست؟ مثل الفاظ قرآن؟ مثل معانیِ قرآن؟ مثل معارف قرآن؟ مثل فصاحت و بلاغت قرآن؟ مثل آهنگ و وزن قرآن؟ مثل تأثیر قرآن؟ مثل نور و هدایت بودن قرآن؟ مثل "حق" و "غیر ذی عوج بودن" قرآن؟ مثل برهان بودن قرآن؟ مثل نور بودن و بصیرت آوری قرآن؟ مثل حجم قرآن از حیث کمیت؟ مثل اصلاح گری قرآن؟ مثل زیر و رو کردن قرآن درون انسان‌ها را؟ مثل مطابقت قرآن با فطرت‌های پاک؟ مثل لرزاننده بودن قرآن پوست انسان‌ها را؟ مثل خدامحوری و توحید محوری قرآن؟ مثل تدریجی بودن قرآن؟ مثل تشریع و قانون گذاری قرآن؟ مثل اَخبار غیبی قرآن؟ مثل فردی بودن و اجتماعی بودن قرآن؟ مثل نشانه‌های علمی‌قرآن؟ مثل بدون اختلاف بودن و عدم تناقض قرآن؟ مثل "قرآن بودن" و خواندنی بودن قرآن؟ مثل "مبارک" و پر برکت بودن قرآن؟ مثل آورنده قرآن؟ مثل جوابگو بودن قرآن در همه عصرها؟ مثل هماهنگی قرآن با واقعیت‌ها؟ مثل قصه‌های قرآن؟ مثل عربی بودن قرآن؟ مثل ضرب المثل‌های قرآن؟ مثل "نو" و "حدیث بودن" قرآن؟ مثل ذو بطون بودن قرآن؟ مثل جاودانه بودن قرآن؟ مثل... به راستی مثل چه؟ چطور می‌توان بین این همه صفات قرآن، مثل را حمل بر فصاحت و بلاغت کرد؟ آیا همة جن و انس عرب زبان هستند، که خدا به الفاظ قرآن با ایشان تحدی کند؟

در عرف، "مثلِ چیزی" یعنی هر چه او دارد "مثل" هم داشته باشد. یعنی "مثل" بتواند آن چیز را حذف کرده جایش را بگیرد. اگر خداوند واژه "مثل" را بدون توضیح بکار برده، برای تبیین آن فقط دو راه داریم: بیان خود قرآن، یا بیان همپایان آن که معصومانU می‌باشند، و یا دلائل عقلی و توجه به مفاهیم سائر آیات؛ نه اینکه از رأی خود تفسیری نماییم که آیات دیگر قرآن عزیز آنرا نفی کرده و مخالفش باشند. آنچه از فرهنگ قرآن بر می‌آید، بزرگترین ویژگیِ قرآن "مِن عِندِ الله بودنِ" آن و در نتیجه "هادی بودن" آن است، که منشأ تمام ویژگی‌های فوق است و خداوند پیوسته بر آن تأکید می‌فرماید. چیزی که از نزد خدا بیاید، از علم او سرچشمه گرفته (که این را هم بارها تذکر داده) و چیزی که از علم اوست تجلی خداوند در آن است[14]، و چنین کلامی برای هدایت بشر است، چون ضلالت، خطا، نقص، ضعف، تناقض و اختلاف در آن راه ندارد.

[نقد:‌ برای فهم مثل دچار زحمت نیستیم. مثل در یک سوره لفظ و محتوا و در ده سوره تنها در لفظ است. عرب نیز به خوبی مثل را می‌شناخت زیرا در مناظرات خود و هماوردی‌های زبانی آن را به کار می‌گرفت. وقتی نقاشی تصویری خلق می‌کند و می‌گوید: کسی نمی‌تواند مثل این را بیافریند؛ مخاطبان به سادگی مقصودش را درمی‌یابند و برای فهم «مثل» سراغ جزئیات تصویر نمی‌روند. مثل در این مثال هرچیزی است که در تراز بالای تصویر دخالت دارد و این کاملاً عرفی است. معارضات انجام شده در زمان نزول و بعد از آن نیز کاملاً نشان دهنده روشن بودن مفهوم مثل است، بله ممکن است در این روزگار و بر اثر دورماندن از زبان عربی اصیل و هجوم برخی شبهات به صورت عارضی شبهه‌ای برای کسی پیش آید لیکن مخاطبان اولیه هیچ شبهه‌ای در این خصوص نداشتند وگرنه از معنای مثل می‌پرسیدند و در پاسخ‌های خود مفهوم آن را مفروغ عنه نمی‌گرفته و نمی‌گفتند: ما مثل آن را می‌آوریم. (لو نشاء لقلنا مثل هذا)

بنابراین، مثل در آیات تحدی اطلاق دارد و هر امتیازی را شامل می‌شود، خواه از جهت لفظ باشد و خواه از جهت معنا، هرچند در سوره هود با قید «مفتریات»، دامنه مثل در ظاهر و قالب محدود شده است.]

به این آیه توجه کنید: {قُلْ فَأْتُوا بِكِتابٍ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ هُوَ أَهْدى‏ مِنْهُما أَتَّبِعْهُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ} (قصص/49). خدا به پیامبرش می‌گوید ملاک اطاعت از یک کتاب، این است که دو وصف داشته باشد: از نزد خدا باشد، و نیز هدایتگر. شما اگر راست می‌گویید کتابی بیاورید که از نزد خدا بوده و هدایت کننده تر از تورات و قرآن، تا من اطاعت کنم. این سخن خداست که "خدائی بودن و‌ هادی بودن را شرط اطاعت دانسته"، و مبالغه و لغو نیست. هدایت، تمام همّت و هدف آیات الاهیست، و از فحوای قرآن دانسته می‌شود که معیارهائی پذیرفته شده برای امر هدایت، نزد همة مخاطبان در عصر نزول وجود داشته است[15].پس اگر در آیات موسوم به تحدی فرموده: مثل قرآن، یعنی همین ویژگی‌هائی که خودش فرموده، و اگر در این آیه‌ها با صراحت و قاطعیت و با نفی ابد گفته: "نمی‌توانید مثل قرآن بیاورید" به این دلیل است که از جانب خودش سخن گفته و می‌داند که از "عندِ" او دیگر کتابی نخواهد آمد، چون او نمی‌خواهد. اگر کسی هم پیدا شود و سخنی بگوید و بر او ببندد، رگ حیاتش را قطع می‌کند، و لو آنکه حبیبش باشد، و اگر کسی بدون آنکه به خدا ببندد، در صدد باشد مشابهی بیاورد، خودش را مفتضح کرده است، چون علم آنرا ندارد و با هدایتگریِ خدا نمی‌تواند مشابه شود. محمد ارغون به بُعد معرفت شناختی و هدایتیِ قرآن توجه داشته و می‌گوید: "جستجوی معجزه ای پوچ و سرگرم کننده در کتاب خداوند بی حاصل است؛ زیرا حتی در داستان‌هایی که در حد اعلای حسن ادبی هستند، مانند سوره یوسف، باز هم رویکرد کاملا جدی به سمت تربیت و تهذیب می‌باشد"[16].

[نقد:‌ کامنت قبل.]

10-19 اگر می‌گویند خدا تحدّی کرده و میدان مسابقه به راه انداخته، [نقد:‌ قیاس تحدی با میدان مسابقه مبدأ اشتباهات بعدی است؛ هیچ‌گاه میدان مبارزه با میدان مسابقه مساوی نیست و این کاملاً‌ روشن است و آثار آن در شرایط و ابزار و اهداف ظاهر می‌شود.] به سبب بی توجهی به سیاق آیات است. اگر خدا تحدی کرده، چرا ابزار و شرایطِ مسابقه مساوی نیست؟ [نقد:‌ وقتی به خطا تحدی مسابقه پنداشته شود- هرچند این پنداشت بسیار عجیب است!! - مطالبه شرایط یکسان می‌شود غافل از این که در این فرض دیگر هدف از ارائه معجزه منتفی خواهد بود.] این مسئله با توجه به شرایط تحدی، و نیز آیة بعد از مورد سورة هود، همچنین آیات دیگر قرآن، که تئوری تحدی از آنها غافل است، روشن می‌شود. بلافاصله پس از آیة مذکور، خداوند می‌فرماید: { فَإِلَّمْ يَسْتَجيبُوا لَكُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّما أُنْزِلَ بِعِلْمِ اللَّهِ وَ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُون} (هود/14) که حاکی از عدم وجود علم لازم برای منکران است. پس اصلا شرایط مساوی مهیا نشده که بتوان مسابقه و تحدی نامید، و ابداً خدا در مقام تحدی نیست، بلکه در مقام هدایت است، لذا می‌فرماید: اگر نتوانستید مانند آن بیاورید، بدانید از سوی خداست، آن هم نه خدایی که شما باورش دارید، بلکه خدایی که شریک ندارد. سپس با یک پرسش بلاغی سؤال می‌کند: با این وجود، آیا تسلیم نمی‌شوید؟ در آیه ای دیگر نیز به این نامساوی بودنِ ابزار تصریح نموده و می‌فرماید: {... بَلْ كَذَّبُوا بِما لَمْ يُحيطُوا بِعِلْمِهِ وَ... كَذلِكَ كَذَّبَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ...} (یونس/39). پس این مکذبان که چیزی را تکذیب می‌کنند که علمش را ندارند، چگونه می‌توانند از سوی مقتدرِ حکیم، دعوت به تحدی شوند؟

[نقد:‌ چون علمش را ندارند، پس نمی‌توانند مانند معجزه بیاورند؛ از این رو حجت بر آن‌ها تمام شده و ملزم به ایمان به پیامبر واطاعت از او می‌شوند؛ به همین روشنی!]

10-20 چرا به سیاق سورة طور توجه نمی‌شود؟ که در آن پس از چند قسم، و تصریح به قطعی بودن عذاب و توصیف قیامت، به بیان صفات مکذبان پرداخته، سپس اشاره به تهمت سحر از سوی آنها به قرآن نموده، و با واژة (اَم) که 16 بار در این سوره بکار رفته، یک به یک شبهه‌ها و تهمت‌های آنان در مورد قرآن، قیامت، شخصیت پیامبر (ص)، خلقت انسان، خلقت آسمان و زمین، علم غیب و موارد مشابه را مطرح می‌فرماید، و در انتها به همان هدف کلی می‌رسد که: { أَمْ لَهُمْ إِلهٌ غَيْرُ اللَّهِ؟ سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يُشْرِكُونَ} (طور/43). آیا در همة این شانزده مورد تحدی بوده یا همین یکی؟!

[نقد:‌ این موارد چه ارتباطی به معجزه دارند؟]

10-21 چرا به سیاق هدایتی قرآن توجه نمی‌شود؟ که اگر می‌شد، چنین واژة نامأنوسی به قرآن عزیز تحمیل نمی‌شد. در مقدمة مقاله گفتیم قرآن بر ردِ دو اعتقاد غلط مشرکان پای فشرده و اصرار بر انهدام آن دارد. یکی شریک قائل شدن، و دیگران را ولیّ و نصیر دانستن، که از حجم آیات مشتمل بر این واژه‌ها واضح است، و دیگری انکار معاد. از آنجا که مخالفان، اعم از یهود و مشرک، رسول بودن پیامبر (ص) را از جانب خدا انکار می‌کردند، و لذا به ایشان تهمت "مفتری" می‌زدند، در این باره آیات متعددی با اسلوب‌های متعدد نازل شده تا اولاً " افتراء به خدا" را تقبیح کند مانند: {فَوَيْلٌ لِلَّذينَ يَكْتُبُونَ الْكِتابَ بِأَيْديهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ...}(بقره/79)، و ثانیاً "مِن عِند الله بودنِ قرآن و پیامبر" را اثبات کند. از جانب خدا بودن قرآن مانند: {وَ لَمَّا جاءَهُمْ كِتابٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُصَدِّقٌ لِما مَعَهُمْ...{(بقره/89) و از جانب خدا بودن رسول خدا مانند: {وَ لَمَّا جاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُصَدِّقٌ لِما مَعَهُمْ...}(بقره/101).

دقت در آیات مشتمل بر تدبر نیز بخوبی دلالت بر این ادعا دارد و فقط در صدد اثبات این است که قرآن نمی‌تواند از جانب غیر خدا باشد. آنجا که می‌فرماید:{ أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقرآن وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فيهِ اخْتِلافاً كَثيراً}(نساء/82). آنچه مسلم است واژة تدبر در این آیه، چنانچه غالباً پنداشته اند به معنای تفکر و تفسیر کلام خدا نمی‌باشد، زیرا اولاً کلمة تدبر معنایش تفسیر و تفکر نیست، و ثانیاً این عمل از منافقان و کافران خواسته شده و نمی‌تواند تفسیر باشد[17]. تدبر چیزی است که چنین نتیجه ای بدهد: "قرآن، از پیش غیر خدا نمی‌تواند آمده باشد، چون اگر چنین بود، مملوّ از اختلاف می‌شد". دقت در معنا شناسی واژة تدبر نیز این نتیجه را قطعی می‌سازد[18]. در مواضع دیگر نیز که به برخی اشاره شد، همة استدلال‌ها بدین هدف است تا ثابت کند قرآن از سوی خداست. مثلاً در سورة حاقّه پس از ردّ شعر و کهانت بودن قرآن، به همین هدف می‌رسد که: {تَنْزيلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمينَ}.

اشکال‌های ناظر بر واژة تحدی

10-22 در ابتدای مقاله دانستیم که این واژه، منشأ و صبغة قرآنی و روائی ندارد و در کلام هیچیک از معصومانU و حتی صحابه و تابعین هم نیامده و این خود نشان از عاریتی بودنِ آن دارد[19]. اگر با فرهنگ و سیاست و روش قرآن مخالفتی نداشت، در عین اینکه باز هم وارد خانوادة واژه‌های قرآن و حدیث نمی‌توانست بشود، اما اصراری بر اخراجش نبود. ولی به چه جرأتی واژه ای را بر کلام خدا و بر فعل خدا تحمیل می‌کنیم، در حالی که کاملاً از آن بیگانه است؟ بعلاوه که این واژه، موجب جرأت دیگران بر قرآن شده، و به گمان اینکه قرآن مخالفانش را به مبارزه فراخوانده، سخنان سخیف را با قرآن مطابق نموده و باب اهانت بر کلام الاهی را باز می‌کنند. محمد شاکر بعد از تصریح به نبودن این واژه در عهد صحابه و تابعان، و بیان تغییر آن از معنای حقیقی، و استعمال بر سبیل مجاز، می‌گوید: من نمی‌دانم این مجاز کی آمده و چگونه آمده، ولی فقدان آن در کلام بزرگان دو قرن اول نشان می‌دهد که واژه ای محدث و نوظهور است. قدیم ترین چیزی که یافتم کلام ابوعثمان جاحظ است[20] (م/255) در رساله اش با نام "حجج النبوه". رساله ایست که وی بعد از وفات ابو اسحاق نظام (م/231) در بارة فتنة خلق قرآن نوشته، مع ذالک واژه تحدی در کلام او خیلی به ندرت آمده و فقط در 4مورد. یکبار در اول رساله و سه بار متوالی در اواخر آن. با وجودی که چنانکه از نام کتاب بر می‌آید، آنرا برای حجت و دلیل‌های نبوت نوشته، و با وجود شدت نیاز او به این واژه به سبب اثبات معجزه و دلائل نبوت، قلت استعمال او از این کلمه دلالت دارد که این واژه جدید التولید بوده و در قرن سوم بوجود آمده و در قرن چهارم مشهور شده و تا کنون مانده است[21]. وی پس از آنکه تصریح می‌کند واژه‌های معجزه و اِعجاز حتی از تحدی هم دیرتر مشهور شده اند می‌گوید: جاحظ لفظ تحدی را به صورت بسیار کم، آنهم نسبت به اعراب، نه نسبت به قرآن، بکار برد و 150 سال پس از او یزید واسطی که اولین کتاب را با عنوان "اعجاز القرآن" نوشت، و در آن از تحدی و معجزه سخن گفت، این سه واژه را در عرف عالمان ایجاد نمود[22]. به اعتقاد وی لفظ تحدی را متکلمان وضع کردند، و در کتب پیشین تعبیر معارضه بجای تحدی بکار می‌رفت و اساساً سبب نزول این آیات، آن بود که مشرکان پیوسته بهانه گرفته و معجزات دیگر می‌خواستند، و به جهت انکار نبوت پیامبر (ص)، معجزه بودن قرآن را نمی‌پذیرفتند. خدا که نمی‌خواست نشانة دیگری بیاورد، به ایشان گفت اگر می‌توانید مثل قرآن بیاورید، تا من نشانة دیگری برای شما بفرستم[23]؛ کنایه از اینکه اگر نیاوردید، پس معلوم می‌شود پیامبر از جانب من است و راست می‌گوید و لذا دیگر نیازی به نشانه‌های دیگر نیست.

[نقد:‌ 1. پیامبر اکرم ص معجزات فراوانی به غیر از قرآن دارد که یکی از آن‌ها با تفصیل در نهج البلاغه آمده است.

2. اگر کسی از واژه تحدی خوشش نمی‌آید، خب برای مفهوم آن عنوان دیگری جستجو کند؛ کسی بر سر لفظ دعوا ندارد.

3. مشرکان قرآن را انکار می‌کردند؛ چون اگر می‌پذیرفتند؛ از سوی هم‌کیشان ملزم به اطاعت می‌شدند؛ از این رو سر باز می‌زنند و با سحر و مانند آن از زیر بار آن فرار می‌کردند.]

10-23 آیا خدا تحدی کرده که عجز مردم را نشان دهد؟ مگر عجز منکران پنهان بود که آشکار شود؟ [نقد:‌ بله؛ آن‌ها ادعا داشتند که قرآن معجزه نیست و بعضاً ادعا می‌کردند که می‌توانند مانند آن را بیاورند؛ از این رو خدای متعال از آن‌ها مطالبه مثل کرد تا هم حجت آن‌ها را باطل کند و هم حجت خویش را بر آن‌ها تمام نماید.] آیا با تحدی مردم عاجز شده و ایمان آوردند؟ و اگر نه، پس پروژة تحدی چه سودی داشت؟ شکست خورد؟ هیچ "آیه" و معجزه ای مانند عصای موسی(ع) و ید بیضای عیسی(ع) ، و حتی ناقة صالح(ع) که خودشان پیشنهاد دادند، مانع بهانه جوئی مغرضان نشد، و حتی فرعون که ایمان ساحران را دید، علتش را تبانی آنها با موسی شمرد [نقد:‌ بسیاری هم ایمان آوردند؛ گذشته از اتمام حجت ]، لذا کار خدا فقط استلال و ارائة برهان است، زیرا از حکمتش دور است قبل از آن کسی را عذاب کند:‏ }وَ ما كُنَّا مُعَذِّبينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولاً{ (اسراء/15)، و نمی‌خواهد مردم بر او حجت داشته باشند: }لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ...{ (نساء/165). پس باید حجت تمام شود و همة گونه‌های استدلال و برهان بکار آید، تا راه عذر بسته گردد. ولی این همه، دلیل نمی‌شود که مخاطبان، عاجز شده و ایمان بیاورند. لذا پروردگار عالم که خود آگاه از حال معاندان است می‌فرماید: اگر تو را اجابت نکردند، آگاه باش که به سبب اتباع هوای نفس است، نه به دلیل نقص برهان‌ها و عدم کفایت استدلال‌ها، مانند این دو آیه: }فَإِنْ لَمْ يَسْتَجيبُوا لَكَ فَاعْلَمْ أَنَّما يَتَّبِعُونَ أَهْواءَهُمْ وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَواهُ...{(قصص/50)، و نیز: }...وَ كَذَّبُوا وَ اتَّبَعُوا أَهْواءَهُمٌ...{ (قمر/3). سپس این موضوع را به معاندان پیشین هم تسری داده می‌فرماید: }...كَذلِكَ كَذَّبَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ{ (یونس/39). پس خدا نخواسته عجز مردم را نشان دهد، و اساساً صراط را نشان داده تا انسان‌ها خود انتخاب کنند. خدا اصراری ندارد که کسی عاجز شده و ایمان بیاورد، [نقد:‌ خدا خواسته عجز همگان آشکار و از این طریق حجت بر متخصصان و غیر متخصصان تمام شود. بله، در ایمان اجبار ظاهری نیست لیکن مکلف به پیروی از حجت هستند و بر انکار آن و اعراض از آن عقاب می‌شوند.] چون اگر می‌خواست، می‌توانست همگان را یکسره مؤمن بیافریند. به این گروه آیات، که بر این ادعا دلالت صریح دارند، دقت کنید:

{وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْيَكْفُرْ إِنَّا أَعْتَدْنا لِلظَّالِمينَ...} (کهف/29).

{ إِنَّا هَدَيْناهُ السَّبيلَ إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً } (انسان/3).

{ قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ فَلَوْ شاءَ لَهَداكُمْ أَجْمَعينَ } (انعام/149).

{ وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ لَآمَنَ مَنْ فِي الْأَرْضِ كُلُّهُمْ جَميعاً أَ فَأَنْتَ تُكْرِهُ النَّاسَ حَتَّى يَكُونُوا مُؤْمِنينَ} (یونس/99).

{ وَ إِنْ كانَ كَبُرَ عَلَيْكَ إِعْراضُهُمْ فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَبْتَغِيَ نَفَقاً فِي الْأَرْضِ أَوْ سُلَّماً فِي السَّماءِ فَتَأْتِيَهُمْ بِآيَةٍ وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَى الْهُدى‏ فَلا تَكُونَنَّ مِنَ الْجاهِلينَ} (انعام/35).

{ وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ ما أَشْرَكُوا وَ ما جَعَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفيظاً وَ ما أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِوَكيلٍ}(انعام/107).

{وَلَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَهُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ لكِنْ يُدْخِلُ مَنْ يَشاءُ في‏ رَحْمَتِهِ وَ الظَّالِمُونَ ما لَهُمْ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصيرٍ} (شوری/8).

{ وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّةً واحِدَةً وَ لا يَزالُونَ مُخْتَلِفينَ} (هود/118).

{ وَ عَلَى اللَّهِ قَصْدُ السَّبيلِ وَ مِنْها جائِرٌ وَ لَوْ شاءَ لَهَداكُمْ أَجْمَعينَ} (نحل/9).

همین آیة اخیر می‌فرماید: "بر خداست كه راه راست را بنمايد. از ميان راه‏ها نيز راهى است منحرف. اگر خدا می‌‏خواست، همه شما را هدايت می‌‏كرد". بر این اساس، وظیفة خداوند ارائة راه درست است، ولی راه انحرافی را نیز باز می‌گذارد و نابود نمی‌کند، چون نمی‌خواهد تنها با مشیّت او، همگان ایمان بیاورند. لذا خدا اصراری بر ایمان مردم ندارد که با ایشان تحدی کند، و تصریح می‌نماید که این سخن فقط مایة تذکر برای کسانی است که قلب دارند و...: } إِنَّ في‏ ذلِكَ لَذِكْرى‏ لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهيدٌ{(ق/37) و نیز ترساننده است فقط برای کسانی که زنده اند: } لِيُنْذِرَ مَنْ كانَ حَيًّا...{ (یس/70). حتی به رسولش هم با لحن توبیخ می‌گوید ما تو را محافظ ایشان نکرده ایم، و تو وکیل ایشان نیستی (مضمون آیة 107انعام)، و نیز می‌فرماید: اگر این اِعراض‌ها و تکذیب‌ها عرصه را بر تو تنگ کرده و نمی‌توانی تحمل کنی، به اعماق زمین یا اوج آسمان‌ها برو و نشانه ای بیاور (تا تو را تصدیق کنند! ولی خواهی دید که نمی‌کنند)، و بدان که اگر ما می‌خواستیم همه هدایت می‌شدند پس تو از جاهلان (به اهداف ما و به لزوم امتحان بشر) نباش (مضمون آیة35 انعام)، و ما این نشانه‌ها را فقط برای ترساندن فرستادیم: {...وَ ما نُرْسِلُ بِالْآياتِ إِلاَّ تَخْويفاً} (اسراء/59)، تا بترسند آنهائی که زندة واقعی هستند، و هدف ما این نبود که به جبر و زور همه را مؤمن کنیم.

نتیجه گیری

هدف کلی خلقت، امتحان انسان است، و این همه توجه و عنایت به نظم، و گستردگی زمین و آسمان، و برکات زمین بدون هدف و باطل نمی‌باشد و اگر خدا می‌خواست، می‌توانست به غلبه و چیرگی، همگان را امت مؤمن واحد قرار دهد. از همین رو بساط امتحان را پهن کرده و راه راست را هم نشان داده، باشد تا که شاکر باشد، و که کفور. بر همین اساس، معجزات انبیاء را هم هیچگاه تا آن حدّ دندان شکن و قاطع قرار نداد که حقیقت را بی پرده عیان کند، و هیچ جای گریزی نباشد، زیرا اگر چنین می‌کرد، منافیِ اصل اختیار و امتحان بود. معنای تکلیف، نیز همین است که مردم را بر سر دوراهیِ حق و باطل قرار داده، تا به اختیار خود و با تلاش و تفکر، به حق بگروند. معجزات انبیاء و حتی عصای موسی نیز با آن ابهّت، نتوانست همه را مؤمن کند، و با آنکه بنی اسرائیل به وضوح در سایة آن نجات و تنعم یافتند، باز ایمان واقعی در قلبشان رسوخ نکرد و از موسی تقاضای دیدن خدا کردند. قرآن با اسلوب‌های متعدد به این حقیقت اشاره کرده و تصریح می‌کند که منکران نبوت، به سبب هوای نفس، در صدد نیستند ایمان بیاورند، حتی اگر فرشته فرو بفرستیم (انعام/111) یا نامه ای هم از آسمان بیاید، باز خواهند گفت که جادوئی آشکار است (انعام/7). خدا فقط راه را می‌نمایاند تا حجت تمام شود، نه دعوا دارد، نه معارضه، نه می‌خواهد عجز کسی را ثابت کند و نه اصرار دارد که انسان به زور ایمان بیاورد، که اگر می‌خواست، راه‌های بسیار آسان تر و بهتر از تحدی انجام می‌داد. کسی را به مبارزه نطلبیده، و از شأن خداییِ او هم به دور است که با مخلوقات دستِ خود، وارد مبارزه شود. فقط دلیل و برهان و استدلال آورده تا بهانه آنان را پاسخ دهد که: اگر می‌گویید رسول ما از جانب ما نیست، و این سخنان را، کم یا زیاد، از خودش در آورده، شما هم کم یا زیاد، از خودتان در بیاورید تا معلوم کنید که او از جانب ما نیست و دروغ می‌گوید. ولی اگر نتوانستید، بدانید که او از جانب ماست.

فرابستن الفاظی بیگانه و نامأنوس به قرآن عزیز، خود نوعی افتراء بر آن است و از زدودن اینگونه الفاظ، و لو پس از قرن‌ها، نهراسیم و گمان نکنیم که به قدر و منزلت قرآن ضرر زده ایم. پس قرآن را همانطورکه هست و خدا دوست دارد معرفی کنیم.

منابع و مراجع

  1. ابن فارس، احمد، معجم مقاییس اللغة، بیروت، دار احیاء التراث العربی، چاپ اول، 1422 ق.
  2. ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، بيروت، دار احياء التراث العربي، چاپ سوم، 2419ق.
  3. ابن شهر آشوب مازندرانی، محمد بن علی، متشابه القرآن و مختلفه، قم، انتشارات بیدار،1410ق.
  4. ابن نديم، الفهرست، بيروت، دارالمعرفه.
  5. اخوان مقدم، زهره، شروط و موانع تدبر در قرآن، مجموعه مقالات بیست و چهارمین دوره مسابقات بین المللی قرآن کریم، جلد دوم از دوره چهار جلدی، انتشارات اسوه، چاپ اول، 1386 ش.
  6. اخوان مقدم، زهره، اصول تفسیر برگرفته از روایات اهل بیتU، رساله دکتری دانشگاه امام صادقQ.
  7. بحراني، سيد هاشم، البرهان في تفسير القرآن، تهران، بنياد بعثت، 1416ق.
  8. اصفهاني، ميرزا مهدي، رسائل شناخت قرآن، طهران، مرکز فرهنگي انتشاراتي منير، چاپ اول، 1388ش.
  9. بهبودی، محمدباقر، معجزه قرآن و مبارزه با فلسفه شرک، تهران، موسسه مطبوعاتی معراجی، بی تا.
  10. تفتازاني، مسعود بن عمر، شرح المقاصد، استانبول 1305ق.
  11. حجتی، محمد باقر، تاریخ قرآن کریم، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی.
  12. حسین رضوی، سید شاهد، مستشرقین و اعجاز و تحدی قرآن، مجله طلوع، تابستان 81، شماره2.
  13. حقدار، علی اصغر، محمد ارغون و نگرشی نو به قرآن، مجله صحیفه مبین، سال 79، شماره 3.
  14. حويزي عروسي، عبد علي بن جمعه، نور التثقلين، قم، انتشارات اسماعيليان، 1415ق.
  15. جاحظ، عمر بن بحر، رسائل الجاحز تحقيق عبد السلام محمد هارون، قاهره، مکتبه الخانجي، 1384ق.
  16. جوهري، اسماعيل بن حماد، الصحاح، بيروت، دار الفکر، بي تا.
  17. خميني، سيد مصطفي، تفسير القرآن العظيم، طهران، وزارت ارشاد اسلامي.
  18. رافعي، مصطفي صادق، اعجاز القرن و البلاغه النبويه، داراکتب العربي.
  19. راغب اصفهاني، حسين بن محمد، مفردات الفاظ القرآن، بيروت، دارالقلم 1416ق.
  20. راوندي، قطب الدين، الخرائج و الجرائح، قم، مدرسه امام مهدي،1409ق.
  21. رشيد رضا،‌ محمد، تفسير القرآن الحکيم (تفسير المنار)، بيروت، دارالمعرفه.
  22. رهنما، هادی، معناشناسی تدبر در قرآن کریم، مجموعه مقالات بیست و چهارمین دوره مسابقات بین المللی قرآن کریم، جلد دوم از دوره چهار جلدی، انتشارات اسوه، چاپ اول، 1386 ش.
  23. زبيدي، محمد بن حسن، طبقات النحويين و الغويين، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، قاهره دارالمعرفه 1984م.
  24. زرکشي، محمد بن عبدالله، البرهان في علوم القرآن، بيروت، دارالمعرفه.
  25. زمخشري، محمود بن عمر، الکشاف عن حقائق غوامض التنزيل، قم، نشر ادب الحوزه.
  26. دروزه، محمد عزت، التفسير الحديث، قاهره، دار احياء الکتب العربيه.
  27. سبحانی، جعفر، مِثل و مَثَل در قرآن، مجله درس‌هائی از مکتب اسلام، مرداد79، سال40، شماره 5.
  28. سيد قطب شاذلي، محمد، في ظلال القرآن، بيروت، دارالشروق، چاپ بيست و پنجم 1417ق.
  29. سید مرتضی علم الهدی، علی بن حسین، تنزیه الانبیاء، قم، انتشارات شریف رضی، بی تا.
  30. سیوطی، عبد الرحمان، الاتقان فی علوم القرآن، بیروت، دار ابن کثیر.
  31. سيوطي، عبدالرحمان، بقيه الوعاه في طبقات النحويين و النحاه، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، مصر، مکتبه الخانجي.
  32. شاکر، محمد ابن محمود، مداخل اعجاز القرآن، مصر، مطبعه المدني، چاپ اول، 1423ق.
  33. طباطبائي، سيد محمد حسين، قرآن در اسلام، تهران، دارالکتب الاسلاميه، 1353ش.
  34. طباطبائي، سيد محمد حسين، الميزان في تفسير القرآن، قم، اسماعيليان، بي تا.
  35. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، بیروت، دار احیاء التراث العربی.
  36. طبرسي، فضل بن حسن، اِعلام الوري باعلام الهدی، تهران، انتشارات اسلامیه، چاپ سوم،1390ق.
  37. طوسي، محمد بن حسن، التبيان في تفسير القرآن، قم، مکتب الاعلام الاسلامي، 1209ق.
  38. عابدی، احمد، نگرش امام خمینی به اعجاز قرآن، مجلة شیعه شناسی، تابستان85، شماره14.
  39. فاضل لنکراني، محمد، مدخل التفسير، قم، دفتر تبليغات اسلامي.
  40. فخر رازي، محمد بن عمر، التفسير الکبير، بيروت، دارالکتب العلميه.
  41. فيض کاشاني، مولا محسن، صافي، تهران، انتشارات صدر، 1415ق.
  42. قاضی زاده، کاظم، بررسی سیر نزولی تحدی در آیات قرآن، مجله پژوهشهای قرآنی، پاییز 74، شماره 3.
  43. قرطبي، محمد بن احمد،‌ الجامع لاحکام القرآن، بيروت، دار احياء‌ التراث العربي.
  44. کورانی عاملی، علی، جواهر التاریخ، بی جا، دار الهدی للطباعة و النشر، چاپ اول، 1425ق.
  45. گلایری، علی، اعجاز قرآن از نگاه قرآن، مجله رواق اندیشه، آبان 83، شماره35.
  46. مالک بن نبی، پدیده ای به نام قرآن (مردمان مورد تحدی قرآن)، ترجمه و تحقیق از علی حجتی کرمانی، مجله درس‌هائی از مکتب اسلام، اردیبهشت64، سال25، شماره2.
  47. مالک بن نبی، پدیده ای به نام قرآن (تحدی به لفظ، اسلوب، و نحوة بیان)، ترجمه و تحقیق از علی حجتی کرمانی، مجله درس‌هائی از مکتب اسلام، بهمن 63، سال 24،شماره11.
  48. مجلسي، محمد باقر، بحار الانوار، تهران، انتشارات اسلاميه، بي تا.
  49. مشهدي قمي، محمد، کنز الدقائق و بحر الغرائب، تهران، سازمان انتشارات وزارت ارشاد اسلامي، 1368ش.
  50. مفيد، محمد بن محمد، المسائل العكبرية، الموتمر العالمي لالفيه الشيخ المفيد، قم، چاپ اول، 1413 ق.
  51. معارف، مجید، درآمدی بر تاریخ قرآن، انتشارات نبأ.
  52. معرفت، محمدهادي، التمهيد في علوم القرآن، موسسه التمهيد.
  53. معموری، علی، مدخل "تحدّی"، دایرة المعارف بزرگ اسلامی، جلد 14.
  54. مکارم شيرازي، ناصر، باهمکاري جمعي از نويسندگان، تفسير نمونه، تهران، دارالکتب الاسلاميه.
  55. میرمحمدی، بررسی چند اصطلاح علوم قرآنی، مجله مقالات و بررسی‌ها، زمستان71و بهار72، شماره53 و 54.
  56. نصیری، علی، مرز تحدی، مجله اندیشه حوزه، تابستان 75، شماره 5.
  57. واعظ یزدی، عبد الله، معارف القرآن، مشهد، چاپخانه خراسان، چاپ دوم، 1347 ش.
  58. هاشمی، محسن، باب اول کتاب اثبات النبی، مجله گلستان قرآن، فروردین 81،شماره113.


[1] سبأ/ 37؛ زمر/3؛ و...

[2] مانند: عنکبوت/61و نیز 63؛ لقمان/25؛ زمر/38؛ زخرف/9و نیز 87.

[3] طوسی، محمد بن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، ج5ص96؛ فیض کاشانی، ملا محسن، الصافی، ج5ص224، حویزی عروسی، عبد علی بن جمعه، نور الثقلین، ج5ص 412؛ مشهدی قمی، محمد، کنز الدقائق، ج13ص 430؛ بحرانی، سید هاشم، البرهان فی تفسیر القرآن، ج2 ص656؛ مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج14ص229 و...

[4] تفصیل بحث را ببینید در: بهبودی، محمدباقر، معجزه قرآن و مبارزه با فلسفة شرک، ص27تا50.

[5] ابن فارس، احمد، معجم مقاییس اللغه، ص 234.

[6] ر.ک: میرمحمدی، بررسی چند اصطلاح علوم قرآنی، مجله مقالات و بررسی‌ها، زمستان71و بهار72، شماره53 و 54.

[7] رافعی، اعجاز القرآن، ص141.

[8] دلائل اینکه نتوانستند مثل قرآن بیاورند را ببینید در: طبرسی، اِعلام الوری، ص22؛ قطب راوندی، الخرائج و الجرائح، ج3ص973تا980.

[9] انفال/46 و حج/ 67 و...

[10] ر.ک: حجتی، سید محمد باقر، تاریخ قرآن کریم، ص46 به بعد.

[11] طباطبایی، سید محمد حسین، قرآن در اسلام، ص186.

[12] طباطبایی، سید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج10ص162 و مواضع دیگر ذیل آیات موسوم به تحدی.

[13] قاضی زاده، کاظم، بررسی سیر نزولی تحدی در قرآن، مجله پژوهش‌های قرآنی، شماره 3، ص 202.

[14] طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج10ص405.

[15] سیوطی، عبد الرحمن، الاتقان فی علوم القرآن، ج1 ص80.

[16] به نقل از سیوطی.

[17] ابن ندیم، الفهرست، ص45.

[18] اسراء/ 88. ترجمه: بگو: اگر جن و انس گرد آيند تا همانند اين قرآن را بياورند نمى‏توانند همانند آن را بياورند، هر چند كه يكديگر را يارى دهند.

[19] یونس/38. ترجمه: مى‏گويند كه آن را به دروغ به خدا نسبت مى‏كند. بگو: اگر راست مى‏گوييد، جز خدا هر كه را كه مى‏توانيد به يارى بخوانيد و سوره‏اى همانند آن بياوريد.

[20] هود/ 13. ترجمه: يا آنكه مى‏گويند كه از خود برمى‏بافد و به دروغ به خدا نسبتش مى‏كند. بگو: اگر راست مى‏گوييد، جز خدا هر كه را كه توانيد به يارى بطلبيد و ده سوره مانند آن به هم بربافته، بياوريد.

[21] طور/34. ترجمه: اگر راست مى‏گويند، سخنى مانند آن بياورند.

[22] بقره/23 ترجمه: و اگر در آنچه بر بنده خويش نازل كرده‏ايم در ترديد هستيد، سوره‏اى همانند آن بياوريد و جز خداى همه حاضرانتان را فراخوانيد اگر راست مى‏گوييد.

[23] ملا محسن فیض کاشانی، الصافی، ج5ص81؛ مشهدی قمی، کنز الدقائق، ج1 ص459؛ مجلسی، محمد باقر، ج9 ص156؛ ابن منظور، لسان العرب، ج11ص575 و...

[24] ر.ک: انوار درخشان، ج15 ص505؛ اطیب البیان، ج12 ص307؛ التحریر و التنویر، ج29 ص135.

[25] طوسی، محمد بن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، ج9، ص414.

[26] ر.ک: میرمحمدی، ابوالفضل، تحدی و صرفه، مجله مقالات و بررسی‌ها، زمستان 71و بهار70، شماره51و 52، ص3.

[27] ابن فارس، مقاییس اللغة، ج5 ص296.

[28] این واژه در قرآن 49 بار بدون حرف تعریف "ال" و دو بار با آن و نیز در صیغه‌های دیگر بکار رفته است. جهت اطلاع بیشتر ر.ک: "مثل و مَثَل در لغت و قرآن" از جعفر سبحانی، مجله درس‌هائی از مکتب اسلام، مرداد 79، شماره 5، ص9.

[29] ر.ک: نصیری، علی، مرز تحدی، مجله اندیشه حوزه، تابستان 1375ش،شماره 5.

[30] ر.ک: قاضی زاده، کاظم، بررسی سیر نزولی تحدی در آیات قرآن، مجله پژوهش‌های قرآنی، پاییز1374، شماره 3.

[31] به ترتیب: زرکشی، محمد بن عبد الله، البرهان فی علوم القرآن، ج2ص 110؛ زمخشری، محمد بن عمر، الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، ج2ص347؛ رافعی، مصطفی صادق، اعجاز القرآن و البلاغة النبویة، ص196.

[32] ر.ک: مکارم شیرازی و همکاران، تفسیر نمونه، ج9 ص43؛ طباطبایی، سید محمد حسین، المیزان، ج10 ص164.

[33] فخر رازی، محمد بن عمر، التفسیر الکبیر، ج 17 ص 154.

[34] قرطبی، محمد بن احمد، الجامع لاحکام القرآن، ج1 ص77.

[35] فاضل لنکرانی، محمد، مدخل التفسیر، ص38.

[36] قاضی زاده، کاظم، بررسی سیر نزولی تحدی در آیات قرآن، ص 223.

[37] سید قطب، محمد، فی ظلال القرآن، ج4 ص1861.

[38] طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، ج6 ص147.

[39] ر.ک:عزت دروزه، تفسیر الحدیث، ج3ص471؛ معارف، مجید، درآمدی بر تاریخ قرآن، ص137.

[40] چرا که مشرکان می گویند: انا سمعنا قرآنا عجباً و مسلما آنان قسمتی از قرآن را شنیده بودند.

[41] مکارم شیرازی و همکاران، تفسیر نمونه، ج12 ص43.

[42] این قول از ابن عباس نقل شده است و شاید به طور مستقیم، ناظر بر تبیین سیر تحدی نباشد ولی فخر رازی آنرا ذیل بحث تحدی ذکر می کند. ر.ک: فخر رازی، محمد بن عمر، التفسیر الکبیر، ج17 ص156.

[43] مهدوی راد، محمدعلی، جزوه درسی اعجاز قرآن مقطع ارشد، ص17.

[44] رشید رضا، محمد، تفسیر القرآن الحکیم (المنار)، ج1ص192، ج11ص369، ج12ص31و44. نظراتش در سه سوره بقره و هود و یونس پراکنده است.

[45] هود/14. ترجمه: پس اگر شما را اجابت نكردند، بدانيد كه قرآن به علم خدا نازل شده و نيز هيچ خدايى جز او نيست. آيا تسليم مى‏شويد؟

[46] دیدگاه علامه را که خیلی خلاصه مطرح شد ببینید در: المیزان ج10ص163 به بعد و ج1ص167.

[47] قاسمی، جمال الدین، محاسن التأویل، ج9 ص11.

[48] خمینی، مصطفی، قول به صرفه از دیدگاه آیت الله مصطفی خمینی در بارة تحدی قرآن، مجله معرفت، شماره 35، ص73تا77.

[49] شاکر، محمد بن محمود، مداخل اعجاز القرآن، ص20.

[50] غلامی، اصغر، اعجاز و تحدی از دیدگاه آیت الله میرزا مهدی اصفهانی، مجله سفینه، زمستان87، شماره 21، ص55تا86.

[51] عابدی، احمد، نگرش امام خمینی به اعجاز قرآن، مجلة شیعه شناسی، تابستان85، شماره14،ص40.

[52] تفصیل را ببینید در: معرفت، محمدهادی، التمهید، جلد چهارم؛ الطراز فی اسرار البلاغه و حقایق الاعجاز، ج3.

[53] قطب الدین راوندی، الخرائج و الجرائح، ج3ص973.

Bottom of Form


[1] dr.zo.akhavan@gmail.com

[2] . http://javahery.blogfa.com/

s.javahery@gmail.com

https://eitaa.com/jotting