871) یادکرد یک حادثه تأسف‌بار

امروز 28 صفر و روز رحلت/شهادت پیامبر ص و حضرت امام مجتبی ع است.
ضمن تسلیت این روز و نیز شهادت امام رضا ع و اربعین امام حسین ع که چند صباحی از آن گذشته، نکته‌ای را به عرض می‌رسانم:
متأسفانه در اربعین امسال که در کربلا دعاگو و نائب الزیاره بودم، به عینه دیدم که بازار نزدیک حرم - که در مسیر این بنده بود - کاملاً باز و شرایط کاملا عادی داشت. فروشنده می‌فروخت و خریدار می‌خرید!!
دوعکس ذیل از بازار جنب مجمع کوثر تقریبا در جوار حرم امام حسین ع است.
امروز که روز رحلت پیامبر اکرم ص است، نزدیک حرم حضرت معصومه س و در مسیر این بنده دیدم برخی مغازه‌ها با شرایط عادی باز بودند؛ مغازه‌هایی که ارتباطی به خوردن و مسائل ضروری ندارند (هرچند غذا هم در یک روز ضروری نیست و اگر مردم و حتی مسافران بدانند همه جا تعطیل است، از پیش تدبیر می‌کنند). برخی نیز در حال خریدن.
واقع این است که بر اساس مستفاد از روایات و تجربه خرید و فروش در این ایام برکتی ندارد اگر شری نیافریند! و گذشته و مهم‌تر از مسئله برکت و سود و زیان، حرمت شکنی و بی توجهی به چنین روز مهمی است. این بنده در این خصوص نیازی به تطویل نمی‌بینم ولی همین مقدار عرض کنم که نیاز به فرهنگ‌سازی جدی است. اگر خریدار نخرد، فروشنده هم دلیلی برای باز کردن مغازه نمی‌بیند پس خریدار نیز شریک در این حرمت شکنی است. بسیاری از نیازمندی‌ها با یک روز تأخیر در خرید و فروش نفیا و اثباتاً هیچ تأثیری ندارند. کل ایامی که لازم است حرمت آن‌ها حفظ شود، شاید به نیمی از یک ماه در کل سال نمی‌رسند وشاید کم‌تر از ده روز؛ بنابراین اجازه و مانند این‌ها بهانه‌ای بیش نیست.
اگر بخواهیم ریشه یابی کنیم، شاید تکثیر بی‌جا در برخی نمادهای عزاداری مانند تکثیر ایام عزا (دهه‌های جدید التأسیس و مانند این‌ها) بی‌تقصیر در ماجرا نیست. همین الآن طرفداران بیت شیرازی دهه محسنیه‌ را (البته تا روز نهم) به دو ماه اضافه کرده‌اند (با این که حمله به خانه حضرت امیر المؤمنین ع و شهادت حضرت محسن حداقل 40 روز بعد از رحلت پیامبر ص بوده و احدی از مورخین دهه اول را در این خصوص ذکر نکرده است). لازم است مؤمنین در این خصوص تأمل و تدبیر کنند.👇
تصاویر را در کانال زیر پست 561 ببینید.
https://eitaa.com/jotting

862) تعلیقات بر تقریرات آیت الله شبیری زنجانی در خصوص آیات حجاب/2

كتاب نكاح (زنجانى)، ج‌2، ص: 470‌

7/ 11/ 1377 چهارشنبه درس شمارۀ (56) كتاب النكاح/ سال اول

بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ

خلاصۀ درس قبل و اين جلسه:

بحث در ادلۀ حرمت نظر به وجه و كفين اجنبيه بود. در ادامۀ جلسه پيش، كلام مرحوم آقاى مطهرى (ره) را در مورد آيۀ شريفۀ «جلباب» نقل كرديم و اينك به ادامۀ نقد كلام ايشان مى‌پردازيم، سپس اصل مناقشه در استدلال به اين آيه را بيان مى‌كنيم، پس از آن نظرى به «آيۀ جلباب» مى‌افكنيم و روايت ابن ام مكتوم را كه صاحب «اسداء الرغاب» در ذيل آيۀ شريفه، به آن استدلال كرده‌اند را نقل كرده و پاسخ مى‌دهيم. بعد از آن وارد روايات حرمت نظر مى‌شويم. سه دسته از روايات را در اين جلسه بحث مى‌كنيم: 1- النساء عي و عورة 2- النظر سهم من سهام ابليس 3- اياكم و النظرة، فانها تزرع فى القلب شهوة. ان شاء الله تعالى‌

*** الف): ادامۀ ادلۀ حرمت نظر به وجه و كفين

1) ادامۀ استدلال به آيۀ «جلباب» و «يُدْنِينَ عَلَيْهِنَّ مِنْ جَلَابِيبِهِنَّ»

مرحوم آقاى مطهرى (ره) در كتاب «مسألۀ حجاب» در بيان آيه جلباب مى‌گويند:

مفسرين غالباً هدف از جملۀ «يُدْنِينَ عَلَيْهِنَّ مِنْ جَلَابِيبِهِنَّ» را پوشاندن چهره دانسته‌اند؛ يعنى اين جمله را كنايه از پوشيدن چهره دانسته‌اند، مفسران قبول دارند كه مفهوم اصلى «يُدْنِينَ» پوشانيدن نيست. اما چون غالباً پنداشته‌اند كه اين دستور براى بازشناخته شدن زنان آزاد از كنيزان بوده است، اين چنين تعبير كرده‌اند»‌

مسأله حجاب ص 179)

«مفسرين گفته‌اند: گروهى از منافقين، اوائل شب كه هوا تازه تاريك مى‌شد، در‌

كتاب نكاح (زنجانى)، ج‌2، ص: 471‌

كوچه‌ها و معابر مزاحم كنيزان ميشدند، البته براى كنيزان چنانكه قبلًا گفتيم پوشاندن سر واجب نبوده است. گاهى از اوقات اين جوانان مزاحم و فاسد، متعرض زنان آزاد نيز مى‌شدند و بعد مدعى مى‌شدند كه ما نفهميديم اين زن آزاد است و پنداشتيم كنيز است. لذا به زنان آزاد دستور داده شد كه بدون جلباب يعنى در حقيقت بدون لباس كامل از خانه خارج نشوند تا كاملًا از كنيزان تشخيص داده شوند و مورد مزاحمت و اذيت قرار نگيرند. بيان مذكور خالى از ايراد نيست» (ص 176) ايشان پس از ردّ اين بيان مى‌گويند: «احتمال ديگرى كه در معناى اين جمله داده شده، اين است كه وقتى زن پوشيده و سنگين از خانه بيرون رود و جانب عفاف و پاكدامنى را رعايت كند، افراد فاسد و مزاحم، جرأت نمى‌كنند متعرض آنها شوند» (ص 177) اين احتمال مورد تأييد ايشان قرار مى‌گيرد، «استفاده از روپوشهاى بزرگ كه بر سر مى‌افكنده‌اند، دو جور بوده است:

يك نوع صرفاً جنبه تشريفاتى و اسمى داشته است. نوع ديگر بر عكس بوده و هست: زن چنان با مراقبت جامه‌هاى خود را به خود مى‌گيرد و آن را رها نمى‌كند كه نشان مى‌دهد اهل عفاف و حفاظ است، اين عمل، خودبخود دورباشى ايجاد مى‌كند و ناپاكدلان را مأيوس مى‌سازد» (ص 176)

معناى آيۀ شريفه چنين است: «اى پيغمبر به همسران و دخترانت و به زنان مؤمنين بگو كه جلبابهاى (روسريهاى) خويش را به خود نزديك سازند.» (ص 172)

[در روایات شأن نزول هست که چون این آیه نازل شد، زنان مدینه ملحفه به خود گرفته و بخشی از آن را روی صورت خود قرار دادند؛ به گونه‌ای که اگر کسی از روبه‌رو به آن‌ها نگاه می‌کرد گمان می‌گرد یک چشم آن‌ها پنهان است.

چنان که استاد مطهری بیان کرده، «یدنین» به معنای پوشاندن نیست ولی پوشاندن از فعل مستتر در تضمین نحوی به دست می‌آید که «علی»‌ بر آن دلالت دارد؛ از این رو است که برخی مانند ابن عاشور سخن از کنایی بودن دارد، درحالی که کنایه نیست بلکه تضمین است. برخی مفسران در «دانیة علیهم» به تضمینی بودن تصریح دارند.]

2- نقد استاد مد ظله

جهاتى از كلام ايشان را در جلسه گذشته بحث كرديم: يكى از اشكالهاى اساسى كلام ايشان خلط بين «ادنى اليه» و «ادنى عليه» است. «ادنى اليه» يعنى چيزى را به خود نزديك ساخت. «ادنى عليه» يعنى چيزى را بر خود انداخت، اكثر مفسرين «يدنين عليهن» را به «يرخين» تفسير كرده‌اند، ارخاء يعنى روى چيزى انداختن و آويزان كردن.

در مقام پوشاندن و حفاظت چيزى اگر بگويند اين پارچه را روى فلان چيز بينداز‌

كتاب نكاح (زنجانى)، ج‌2، ص: 472‌

يعنى به طورى كه آن را احاطه كند. (مگر اينكه قرينه‌اى بر خلاف باشد) آيه مى‌فرمايد: «برخى از (يا قسمتى از) جلبابهايشان را روى خودشان بيندازند» يعنى به طورى كه كاملًا ايشان را بپوشاند، بلكه ميتوان گفت «صورت» مورد روشن ارخاء و اسدال (كه مترادف آنست) ميباشد. بخصوص كه اينها به طور متعارف جلباب به سر داشته‌اند. [این صرفاً ادعایی بدون دلیل است؛ آن‌ها یعنی زنان حره به طور متعارف لچک سر می‌کردند و ادامه آن را از پشت گوش آزاد و رها می‌گذاشتند. وقتی آیه خمار نازل شد، لچک را به شیوه جدید بر سر کردند که در آیه 31 سوره نور آمده و این قبل از آیه 59 احزاب (جلابیب) است. در آیه جلباب دستور تازه‌ای داده شد و گفته شده که جلباب بر خودشان بیندازند و تذکر داده شده که بخشی از این جلابیب را بر خودشان بیندازند. حال اگر «من»‌ را به معنای تبعیض در نظر بگیریم، فهم آیه دشوار می‌شود مگر این که بگوییم مراد بخشی از صورت است، لیکن باید توجه داشت که من را در مورد جلابیب به کار برده نه صورت؛ یعنی بخشی از جلابیب را بر خود بیندازند ولی انعقاد معنای روشن، من را بخشی از صورت با بخشی از جلباب معنا کرده‌اند در حالی که نیاز به این کار نیست حتی با فرض من برای تبعیض.] در چنين موقعيتى اگر بگويند جلباب را آويزان كنيد، يعنى مقدارى چادر را جلو بكشيد كه روى صورتتان آويزان شود.

[مشکل مهم این است که به تصریح اهل لغت «دنی»‌ با «علی»‌ به کار نمی‌رود (ر.ک:‌ المعجم الوسیط، ماده دنی) و چنین کاربستی نشان دهنده یک تضمین است. زمخشری در تفسیر آیه آورده است: «و معنى يُدْنِينَ عَلَيْهِنَّ مِنْ جَلَابِيبِهِنَّ يرخينها عليهنّ، و يغطين بها وجوههنّ و أعطافهنّ. يقال: إذا زل الثوب عن وجه المرأة: أدنى ثوبك على وجهك [ادنی ثوبک من وجهک و ارخیه علیه]‏ ....»؛ این مثال بدین معنا نیست که تضمین ندارد؛ زیرا قاعده تضمین از عرب است که در قرآن استفاده شده و اختراع قرآن نیست. ]

3- اشكال استاد به استدلال مرحوم آقاى مطهرى (ره) به آيۀ شريفه: (حكم آيه موسمى است نه هميشگى)

اگر براى حكمى مناطى را ذكر كنند ظاهرش اين است كه علت حكم بيان شده است نه حكمت آن. تعليلات بر دو گونه‌اند: دسته‌اى علل فراگيرند و همۀ زمانها و شرايط را شامل مى‌شوند و دسته‌اى تعليل‌هاى موسمى و موقت است. در اين قسم به قرينه تضييقى كه در تعليل هست، حكم معلل نيز مضيّق مى‌گردد، مثلًا وقتى مى‌گوييم «آب پرتقال بخوريد تا سرما نخوريد» اين دستور هميشگى نيست و مخصوص شرايطى است كه زمينه سرماخوردگى در آن هست و زمانى كه مى‌گوييم «لباس محلى بپوشيد تا از بيگانگان متمايز باشيد» اختصاص به جامعه‌اى دارد كه بيگانگان در كنارشان زندگى مى‌كنند. در آيۀ شريفه نيز علتى بيان شده كه هميشگى نيست «ذٰلِكَ أَدْنىٰ أَنْ يُعْرَفْنَ فَلٰا يُؤْذَيْنَ» و اگر زمينه مزاحمت‌هاى عمومى از بين رفت، ديگر اين حكم الزامى باقى نمى‌ماند.»‌

ان قلت: حكمى كه در مقطعى بوده و نمى‌دانيم بعداً برداشته شده يا نه؟ با اصالة عدم النسخ حكم به بقاء حكم مى‌كنيم.

قلت: دليل حكم اقتضاءً كوتاه است و از آن بيش از حكم موقت استفاده نمى‌شود و اصالة عدم النسخ در جايى جارى مى‌شود كه از دليل حكم، حكم عامى استفاده شود و در زمان بعد به جهتى احتمال نسخ حكم را بدهيم.

كتاب نكاح (زنجانى)، ج‌2، ص: 473‌

بنابراين بايد سراغ آيۀ غضّ برويم كه بعد از آيۀ جلباب نازل شده است و حكم عمومى حجاب را بيان مى‌كند. و همان طورى كه مقدس اردبيلى (ره) فرموده از آيۀ غضّ استفاده مى‌شود كه پوشاندن صورت لازم نيست «وَ لْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلىٰ جُيُوبِهِنَّ» يعنى گوشه روسرى‌ها را در يقه‌ها فرو ببرند تا گردنشان پوشيده باشد، معلوم ميشود پوشاندن صورت لازم نبوده است.

[این استدلال از چند جهت مخدوش است:

1. زمانی مناط ذکر شده می‌تواند در مقام علت قرار گیرد نه حکمت که ثابت شود شامل همه افراد مشمول حکم هست ولی چگونه می‌توان چنین مطلبی را در مورد آیه اثبات کرد؟ در آیه به زنان و دختران پیامبر ص خطاب شده که لازم است جلباب بگیرند. این درحالی است که آنان طبق آیات قرن فی بیوتکن (احزاب، 33) و آیه فسئلوهن من وراء حجاب (احزاب، 53) اساسا بدون ضرورت بیرون نمی‌رفتند و طبق آیه 6 در جایگاه مادران امت و بسیار محترم بودند و اتهام مورد آزار زبانی بددلان قرار گرفتن آن‌ها بی‌تردید مردود است و اگر برفرض مواردی رخ داده باشد، مربوط به قبل از آیات فوق الذکر است و از این رو مشمول این مناط نیستند و در نتیجه این مناط نمی‌تواند علت باشد بلکه حکمت است؛ حکمتی که همواره برقرار است و حضور قوی آن در دنیای کنونی خود نشانه‌ای بر حقانیت آن است.

2. در مجموعه زنانی که مشمول حکم جلباب‌اند، غیر از زنان پیامبر ص، زنان بسیار دیگری هستند که میان‌سال‌اند. بسیاری از این‌گونه زنان - اگر نگوییم غالب آنان - در دایره طمع بیماردلان نیستند. با این وصف شمار بسیاری از مشمولان حکم «ذلک ادنی ...»‌ خارج شده‌اند و از این رو، نمی‌توان آن را علت حکم تلقی کرد.

3. آیه غض قبل از جلباب نازل شد نه بعد از آن و قرائن مطمئنی بر آن دلالت دارد و مدعی ترتیب عکس باید ادله و قرائن متقنی بر گفته خود ارائه کند و به ادله رقیب پاسخ گوید که چنین مطلبی رخ نداده است.]

ادامه دارد.


[1] . نزد زمخشری فعل پنهانی «یرخین» است و اصل عبارت چنین بوده: «يرخينها عليهنّ و يغطين بها وجوههنّ و أعطافهنّ» (زمخشری، 1407: 3/560)

[2] . برای مثال, ر.ک: روح المعانی، آلوسی, (ج‏11, ص264): «تجلببت من سواد الليل جلبابا و قيل هو ثوب أوسع من الخمار و دون الرداء، و الإدناء التقريب يقال أدناني أي قربني و ضمن معنى الإرخاء أو السدل و لذا عدي بعلى على ما يظهر لي».

برخی در ذیل « وَدَانِيَةً عَلَيْهِمْ » به آن اشاره کرده‌اند.

********

مقاله آیات حجاب و نقد شبهات

https://javahery.blogfa.com/post/721/765)-%d8%a2%db%8c%d8%a7%d8%aa-%d8%ad%d8%ac%d8%a7%d8%a8-%d9%88-%d9%86%d9%82%d8%af-%d8%b4%d8%a8%d9%87%d8%a7%d8%aa-(%d9%88%db%8c%d8%b1%d8%a7%db%8c%d8%b4-%d8%ac%d8%af%db%8c%d8%af)

860) پس از شهادت سيّد الشهدا/4

۴/۱ آتش زدن خيمه‌ها

۴۹۳. الملهوف: دخترى از سوى خيمه‌هاى حسين عليه السلام آمد و مردى به او گفت: اى بنده خدا! سَرورت كشته شد.

دخترك گفت: صيحه‌زنان، به سوى بانوانم دويدم و آنان نيز رو به رويم ايستادند و فرياد كشيدند....

راوى مى‌گويد: آن گاه، زنان را از خيمه‌ها بيرون راندند و خيمه‌ها را آتش زدند. زنان، سر و پا برهنه و غارتْ شده و گريان، بيرون دويدند و همچون اسيرانِ در بند، راه سپردند.[1054]

۴۹۴. مثير الأحزان: دخترانِ سَرور پيامبران و نور چشم زهرا، سرْبرهنه، نوحه‌خوان و ناله‌زنان، بيرون آمدند. آنان بر جوانان و پيرانِ از دست رفته، گريه و زارى مى‌كردند و از خيمه‌هاى در حالِ سوختن، مى‌گريختند.[1055]


۵/۱ شادى يزيد و امويان

۴۹۵. تاريخ الطبرى - به نقل از عمّار دهنى، از امام باقر عليه السلام، در باره روانه كردن اهل بيت به سوى شام به دستور عبيد اللَّه بن زياد -: هنگامى كه اهل بيت نزد يزيد رفتند، يزيد - كه لعنت خدا بر او باد - شاميان را در مجلس خود، گرد آورد. آن گاه، اهل بيت را وارد

كردند و شاميان، پيروزى را به يزيد، تبريك گفتند.[1056]

۴۹۶. تذكرة الخواصّ‌: يزيد، ابن زياد را خواست و اموال فراوان و تحفه‌هاى بزرگى به او بخشيد و او را به خود نزديك كرد و جايگاهش را بالا برد. او را نزد همسران خويش برد و نديم خود، قرار داد. شبى مست كرد و به آوازه‌خوان گفت: بخوان! و خود به بداهه چنين سرود:

به من شرابى بنوشان كه دلم را سيراب كند.

سپس پيمانه را كج كن و مانند آن را به ابن زياد بنوشان؛

همان كسى كه امانتدار و رازدار من

و استوار كننده جنگ و غنيمت من

و قاتل آن شورشگر، يعنى حسين

و هلاك كننده دشمنان و حسودان است.[1057]

۴۹۷. مروج الذهب: پس از شهادت حسين عليه السلام، روزى يزيد در مجلس شرابش نشسته بود و در حالى كه ابن زياد نيز در سمت راستش بود، رو به ساقى‌اش كرد و گفت:

شرابى به من بنوشان كه تا مغز و استخوانم را سيراب كند.

آن گاه كج كن و مانندش را به ابن زياد بنوشان؛

همان كسى كه امانتدار و رازدار من

و استوار كننده جنگ و غنيمت من است.

آن گاه، فرمان داد كه آوازه‌خوانان، اين شعر را به آواز بخوانند.[1058]

۴۹۸. الفتوح: هنگامى كه حسين عليه السلام كشته شد، هر دو منطقه كوفه و بصره، در اختيار و سيطره عبيد اللَّه بن زياد قرار گرفتند. يزيد قبل از آن هم، حكومت اين دو شهر را به او داده بود.

يزيد، يك ميليون درهم به عبيد اللَّه بن زياد، جايزه داد و او عمرو بن حُرَيث مخزومى را فرا خواند و او را به جاى خود، در كوفه گماشت و خود به بصره رفت. در آن جا، خانه عبد اللَّه بن عثمان ثقفى و خانه سليمان بن على هاشمى را - كه پس از آن هم دوباره به دست سليمان بن على افتاد - خريد و هر دو را خراب كرد و از نو ساخت و هزينه بسيارى كرد و آن دو خانه را كاخ سرخ و كاخ سفيد ناميد. زمستان را در كاخ سرخ، و تابستان را در كاخ سفيد مى‌گذراند. سپس كارش بالا گرفت و منزلتش والا گشت و مشهور شد و اموالى فراوان بخشيد و مردانى براى خود، دست و پا كرد و شاعران، مدحش گفتند.[1059]

۴۹۹. تاريخ الطبرى - به نقل از عوانة بن حكم -: هنگامى كه عبيد اللَّه بن زياد، حسين بن

على عليه السلام را كشت و سرش را برايش آوردند، عبد الملك بن ابى حارثِ سُلَمى را فرا خواند و گفت: به مدينه، نزد عمرو بن سعيد بن عاص برو و او را به كشته شدن حسين، بشارت بده. عمرو بن سعيد در آن زمان، امير مدينه بود.

عبد الملك خواست عذر و بهانه بياورد [تا نرود]؛ ولى عبيد اللَّه، او را نهى كرد - و عبيد اللَّه، كسى بود كه نمى‌شد با او مخالفت كرد - و به او گفت: مى‌روى تا به مدينه برسى. مبادا خبر [كشته شدن آنان]، پيش از تو به مدينه برسد!

چند سكه زر نيز به او داد و گفت: بهانه نياور، و اگر مَركبت در ماند، مركب ديگرى بخر.

عبد الملك مى‌گويد: به مدينه كه رسيدم، مردى قريشى مرا ديد و گفت: چه خبر؟

گفتم: خبر، پيش امير است.

گفت: «إِنّٰا لِلّٰهِ وَ إِنّٰا إِلَيْهِ رٰاجِعُونَ‌». حسين بن على، كشته شد!

نزد عمرو بن سعيد رفتم. گفت: چه خبر از پشت سرت‌؟

گفتم: خبرى كه امير را خوش‌حال مى‌كند: حسين بن على، كشته شده است!

گفت: كشته شدنش را جار بزن!

و من جار زدم. به خدا سوگند كه تا آن زمان، ناله و فريادى مانند فرياد زنان بنى هاشم در خانه‌هايشان كه بر حسين عليه السلام مى‌ناليدند، نشنيده بودم.

عمرو بن سعيد، در حالى كه مى‌خنديد، [به نشانه انتقامجويى] خواند:

زنان بنى زياد، ناله‌اى كردند،

مانند ناله زنان ما در روز ارنَب.

منظور از ارنَب، يورش قبيله بنى زُبَيد براى انتقامجويى از قبيله بنى زياد است كه تيره‌اى از بنى حارث بن كعب از قبيله عبدُ المَدان بودند. اين شعر را نيز عمرو بن مَعديكَرِب، در باره آن واقعه سروده بود.

عمرو بن سعيد سپس گفت: اين، ناله‌اى است در برابر ناله ما بر عثمان بن عفّان. آن گاه، از منبر، بالا رفت و كشته شدن حسين عليه السلام را به مردم، اعلام كرد.[1060]

۵۰۰. الكافى - به نقل از سالم، از امام باقر عليه السلام -: از شادى كشته شدن حسين عليه السلام، چهار مسجد را در كوفه تجديد بنا كردند: مسجد اشعث، مسجد جَرير، مسجد سِماك و مسجد شَبَث بن رِبْعى.[1061]


[0] محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده شهادت نامه امام حسین علیه السلام بر پایه منابع معتبر، صفحه: ۶۷۵، مؤسسه علمی فرهنگی دار الحديث. سازمان چاپ و نشر، قم - ایران، 1391 ه.ش.

[1054] وجاءَت جارِيَةٌ مِن ناحِيَةِ خِيَمِ الحُسَينِ عليه السلام، فَقالَ لَها رَجُلٌ‌: يا أمَةَ اللَّهِ‌، إنَّ سَيِّدَكِ قُتِلَ‌.
قالَتِ الجارِيَةُ‌: فَأَسرَعتُ إلى سَيِّداتي وأنَا أصيحُ‌، فَقُمنَ في وَجهي وصِحنَ‌....
قالَ الرّاوي: ثُمَّ أخرَجُوا النِّساءَ مِنَ الخَيمَةِ‌، وأشعَلوا فيهَا النّارَ، فَخَرَجنَ حَواسِرَ مُسَلَّباتٍ حافِياتٍ باكِياتٍ‌، يَمشينَ سَبايا في أسرِ الذِّلَّةِ ۴۹۶
(الملهوف: ص ۱۸۰، بحار الأنوار: ج ۴۵ ص ۵۸).

[1055] خَرَجَ بَناتُ سَيِّدِ الأَنبِياءِ وقُرَّةِ عَينِ الزَّهراءِ‌، حاسِراتٍ مُبدِياتٍ لِلنِّياحَةِ وَالعَويلِ‌، يَندُبنَ عَلَى الشَّبابِ وَالكُهولِ‌، واُضرِمَتِ النّارُ فِي الفُسطاطِ فَخَرَجنَ هارِباتٍ ۴۹۷ (مثير الأحزان: ص ۷۷).

[1056] فَلَمّا قَدِموا عَلَيهِ [أي عَلى يَزيدَ لَعنَةُ اللَّهِ عَلَيهِ‌] جَمَعَ مَن كانَ بِحَضرَتِهِ مِن أهلِ الشّامِ‌، ثُمَّ أدخَلوهُم، فَهَنَّؤُوهُ بِالفَتحِ ۴۹۸ (تاريخ الطبرى: ج ۵ ص ۳۹۰، تهذيب الكمال: ج ۶ ص ۴۲۹).


[1057] إنَّهُ [أي يَزيدَ] استَدعَى ابنَ زِيادٍ إلَيهِ‌، وأعطاهُ أموالاً كَثيرَةً‌، وتُحَفاً عَظيمَةً‌، وقَرَّبَ مَجلِسَهُ‌، ورَفَعَ مَنزِلَتَهُ‌، وأدخَلَهُ عَلى نِسائِهِ‌، وجَعَلَهُ نَديمَهُ‌، وسَكِرَ لَيلَةً‌، وقالَ لِلمُغَنّي غَنِّ‌، ثُمَّ قالَ يَزيدُ بَديهِيّاً:

اِسقِني شَربَةً تُرَوّي فُؤادي ثُمَّ مِل فَاسقِ مِثلَهَا ابنَ زِيادِ
صاحِبَ السِّرِّ وَالأَمانَةِ عِندي ولِـتَـسديدِ مَغنَمي وجِهادي
قاتِلَ الخارِجِيِّ أعني حُسَيناً ومُـبـيـدَ الـأَعـداءِ وَالـحُـسّادِ

۴۹۹ (تذكرة الخواصّ‌: ص ۲۹۰).

[1058] جَلَسَ [يَزيدُ] ذاتَ يَومٍ عَلى شَرابِهِ‌، وعَن يَمينِهِ ابنُ زِيادٍ وذلِكَ بَعدَ قَتلِ الحُسَينِ عليه السلام، فَأَقبَلَ عَلى ساقيهِ‌، فَقالَ‌:

اِسقِني شَربَةً تُرَوّي مُشاشي ثُمَّ مِل فَاسقِ مِثلَهَا ابنَ زِيادِ
صـاحِـبَ الـسِّـرِّ وَالـأَمانَةِ عِندي ولِـتَـسديدِ مَغنَمي وجِهادي


ثُمَّ أمَرَ المُغَنّينَ فَغَنّوا بِهِ ۵۰۰ (مروج الذهب: ج ۳ ص ۷۷).


[1059] لَمّا قُتِلَ الحُسَينُ عليه السلام استَوسَقَ العِراقانِ جَميعاً لِعُبَيدِ اللَّهِ بنِ زِيادٍ، وكانَتِ الكوفَةُ وَالبَصرَةُ لِابنِ زِيادٍ مِن قَبلِهِ‌.
قالَ‌: وأوصَلَهُ يَزيدُ بِأَلفِ ألفِ دِرهَمٍ جائِزَةً‌، فَدَعا عُبَيدُ اللَّهِ بنُ زِيادٍ بِعَمرِو بنِ حُرَيثٍ المَخزومِيِّ‌، فَاستَخلَفَهُ عَلَى الكوفَةِ‌، ثُمَّ صارَ إلَى البَصرَةِ‌، فَاشتَرى دارَ عَبدِ اللَّهِ بنِ عُثمانَ الثَّقَفِيِّ ودارَ سُلَيمانَ بنِ عَلِيٍّ الهاشِمِيِّ الَّتي صارَت لِسُليمانَ بنِ عَلِيٍّ بَعدَ ذلِكَ‌، فَهَدَمَهُما جَميعاً ثُمَّ بَناهُما وأنفَقَ عَلَيهِما مالاً جَزيلاً، وسَمّاهُمَا الحَمراءَ وَالبَيضاءَ‌، فَكانَ يُشَتّي فِي الحَمراءِ ويُصَيِّفُ فِي البَيضاءِ‌، قالَ‌:
ثُمَّ عَلا أمرُهُ‌، وَارتَفَعَ قَدرُهُ‌، وَانتَشَرَ ذِكرُهُ‌، وبَذَلَ الأَموالَ‌، وَاصطَنَعَ الرِّجالَ‌، ومَدَحَتهُ الشُّعَراءُ ۵۰۱
(الفتوح: ج ۵ ص ۱۳۵. نيز، ر. ك: تاريخ دمشق: ج ۳۷ ص ۴۳۸).

[1060] لَمّا قَتَلَ عُبَيدُ اللَّهِ بنُ زِيادٍ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام وجيءَ بِرَأسِهِ إلَيهِ‌، دَعا عَبدَ المَلِكِ بنَ أبِي الحارِثِ السُّلَمِيَّ‌، فَقالَ‌: انطَلِق حَتّى تَقدَمَ المَدينَةَ عَلى عَمرِو بنِ سَعيدِ بنِ العاصِ‌، فَبَشِّرهُ بِقَتلِ الحُسَينِ‌. وكانَ عَمرُو بنُ سَعيدِ بنِ العاصِ أميرَ المَدينَةِ يَومَئِذٍ.
قالَ‌: فَذَهَبَ لِيَعتَلَّ لَهُ‌، فَزَجَرَهُ - وكانَ عُبَيدُ اللَّهِ لا يُصطَلى بِنارِهِ - فَقالَ‌: انطَلِق حَتّى تَأتِيَ المَدينَةَ‌، ولا يَسبِقُكَ الخَبَرُ، وأعطاهُ دَنانيرَ، وقالَ‌: لا تَعتَلَّ‌، وإن قامَت بِكَ راحِلَتُكَ فَاشتَرِ راحِلَةً‌.
قالَ عَبدُ المَلِكِ‌: فَقَدِمتُ المَدينَةَ‌، فَلَقِيَني رَجُلٌ مِن قُرَيشٍ‌، فَقالَ‌: مَا الخَبَرُ؟ فَقُلتُ‌: الخَبَرُ عِندَ الأَميرِ، فَقالَ‌: إنّا للَّهِِ وإنّا إلَيهِ راجِعونَ‌! قُتِلَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام.
فَدَخَلتُ عَلى عَمرِو بنِ سَعيدٍ، فَقالَ‌: ما وَراءَكَ؟ فَقُلتُ‌: ما سَرَّ الأَميرَ، قُتِلَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ‌! فَقالَ‌: نادِ بِقَتلِهِ‌، فَنادَيتُ بِقَتلِهِ‌، فَلَم أسمَع - وَاللَّهِ - واعِيَةً قَطُّ مِثلَ واعِيَةِ نِساءِ بَني هاشِمٍ في دورِهِنَّ عَلَى الحُسَينِ عليه السلام، فَقالَ عَمرُو بنُ سَعيدٍ وضَحِكَ‌:

عَجَّت نِساءُ بَني زِيادٍ عَجَّةً كَعَجيجِ نِسوَتِنا غَداةَ الأَرنَبِ

وَالأَرنَبُ‌: وَقعَةٌ كانَت لِبَني زُبَيدٍ عَلى بَني زِيادٍ مِن بَنِي الحارِثِ بنِ كَعبٍ‌، مِن رَهطِ عَبد المدانِ‌، وهذَا البَيتُ لِعَمرِو بنِ مَعديكَرِبَ‌.
ثُمَّ قالَ عَمرٌو: هذِهِ واعِيَةٌ بِواعِيَةِ عُثمانَ بنِ عَفّانَ‌، ثُمَّ صَعِدَ المِنبَرَ، فَأَعلَمَ النّاسَ قَتلَهُ ۵۰۲ (تاريخ الطبرى: ج ۵ ص ۴۶۵؛ الإرشاد: ج ۲ ص ۱۲۳).

[1061] جُدِّدَت أربَعَةُ مَساجِدَ بِالكوفَةِ فَرَحاً لِقَتلِ الحُسَينِ عليه السلام: مَسجِدُ الأَشعَثِ‌، ومَسجِدُ جَريرٍ، ومَسجِدُ سِماكٍ‌، ومَسجِدُ شَبَثِ بنِ رِبعِيٍّ ۵۰۳ (الكافى: ج ۳ ص ۴۹۰ ح ۲، تهذيب الأحكام: ج ۳ ص ۲۵۰ ح ۶۸۷).

859) پس از شهادت سيّد الشهدا/3

۳/۱ تاراج كردن خيمه‌ها و غارت اموال دختران پيامبر صلى اللَّه عليه و آله

٢٠١٥. أنساب الأشراف: مردم به سوى سُرخاب و جامه‌هاى گران‌بها و شتران رفتند و آنها را به تاراج بردند. رُحَيل بن زُهَير جُعفى، جرير بن مسعود حضرمى و اسَيد بن مالك حَضرَمى، بيشترِ اين جامه‌ها را بردند و ابو الجَنوب جُعفى، شترى را برد كه با آن، آب مى‌كشيد و نامش را حسين نهاده بود....

مردم، چادرهاى زنان را از روى آنان مى‌كشيدند كه عمر بن سعد، آنان را از اين كار، منع كرد و آنان دست برداشتند.

أنساب الأشراف: مالَ النّاسُ عَلَى الوَرسِ وَالحُلَلِ وَالإِبِلِ‌، فَانتَهَبوها، و أخَذَ الرُّحَيلُ بنُ زُهَيرٍ الجُعفِيُّ وجَريرُ بنُ مَسعودٍ الحَضرَمِيُّ واُسَيدُ بنُ مالِكٍ الحَضرَمِيُّ أكثَرَ تِلكَ الحُلَلِ وَالوَرسِ‌، و أخَذَ أبُو الجَنوبِ الجُعفِيُّ جَمَلاً كانَ يُستَقى عَلَيهِ الماءُ‌، وسَمّاهُ حُسَينا!!...

جاذَبُوا النِّساءَ مَلاحِفَهُنَّ عَن ظُهورِهِنَّ‌، فَمَنَعَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ مِن ذلِكَ‌، فَأَمسَكوا. . أنساب الأشراف: ج ٣ ص ٤٠٩.

تذکر

مطابق نقل انساب الاشراف ملعونین شروع کردند پوشش زنان را از آنان بگیرند ولی وقتی زن‌ها با سربازان و حرامیان درگیر شدند، عمر سعد که از قرار دادن پیروزی خود در خطر درگیری جدید هراس داشت و از آن اجتناب می‌کرد و یا به هر دلیل دیگر، دستور می‌دهد پوشش خانم‌ها را به آن‌ها برگردانند؛ از این رو حداقل از کربلا تا کوفه زن‌ها پوشش داشته‌اند. عجیب است که چرا این گزارش مهم در برگزیده دانشنامه نیامده است!!

۴۸۷. تاريخ الطبرى - به نقل از ابو مخنف، از امام صادق عليه السلام -: مردم به سوى سُرخاب و جامه‌هاى گران‌بها و شتران رفتند و آنها را تاراج كردند.

مردم به سوى حسين عليه السلام و اثاث و وسايل كاروان، هجوم آوردند و حتّى براى گرفتن پوشش روى زنان نيز، با آنها درگير مى‌شدند و چون چيره مى‌شدند، آن را مى‌بردند.[1048]

۴۸۸. البداية و النهاية - به نقل از حُمَيد بن مسلم -: مردم، همه اموال نقد و غير نقد حسين عليه السلام را ميان خود، تقسيم كردند، حتّى آنچه را در خيمه بود و لباس‌هاى تميز [يا رويينِ‌] زنان را.[1049]

۴۸۹. الأمالى، صدوق - به نقل از فاطمه، دختر امام حسين عليه السلام -: اوباش، به خيمه ما وارد شدند. من كه دخترى خردسال بودم، دو خلخال طلا بر پاهايم داشتم. مردى خلخال‌ها را از پاهايم بيرون مى‌كشيد و مى‌گريست.

گفتم: چرا مى‌گريى، اى دشمن خدا؟

گفت: چگونه نگِريم، در حالى كه زيور دختر پيامبر خدا را بر مى‌دارم‌؟!

گفتم: [خُب،] بر ندار!

گفت: مى‌ترسم كسى جز من بيايد و آن را بردارد!

آنان آنچه را هم كه در خيمه‌هاى بر پا شده، به چشم مى‌خورْد، به تاراج بردند و حتّى روپوش‌هايى را كه خود را با آنها پوشانده بوديم، از رويمان كشيدند و بردند.[1050]

۴۹۰. الملهوف: مردم در تاراج خيمه‌هاى خاندان پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و نور چشم زهراى بتول، بر هم پيشى جستند، تا آن جا كه پوشش زنان را نيز از رويشان كشيدند. دختران پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله و زنان امام حسين عليه السلام از خيمه‌ها بيرون آمدند و با هم به گريه و زارى پرداختند و در فراق حاميان و دوستدارانشان، ناله سر دادند.

حميد بن مسلم گفته است: ديدم كه زنى از بنى بكر بن وائل، همراه همسرش، ميان ياران عمر بن سعد بود و هنگامى كه ديد مردم به زنان حسين عليه السلام در خيمه‌هايشان هجوم برده‌اند و اموال آنان را بر مى‌دارند، او نيز شمشيرى گرفت و به سوى خيمه‌ها آمد و گفت: «اى خاندان بكر بن وائل! آيا اموال دختران پيامبر خدا تاراج مى‌شود [و شما كارى نمى‌كنيد]؟! حكومت، جز از آنِ خدا نيست. براى خونخواهى پيامبر خدا [به پا خيزيد]!»؛ ولى همسرش جلوى او را گرفت و او را به جايگاهش باز گرداند.[1051]

[0] محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده شهادت نامه امام حسین علیه السلام بر پایه منابع معتبر، صفحه: ۶۶۹، مؤسسه علمی فرهنگی دار الحديث. سازمان چاپ و نشر، قم - ایران، 1391 ه.ش.


[1048] مالَ النّاسُ عَلَى الوَرسِ وَالحُلَلِ وَالإِبِلِ‌، وَانتَهَبوها.
قالَ‌: ومالَ النّاسُ عَلى نِساءِ الحُسَينِ عليه السلام وثَقَلِهِ ومَتاعِهِ‌، فَإِن كانَتِ المَرأَةُ لَتُنازَعُ ثَوبَها عَن ظَهرِها حَتّى تُغلَبَ عَلَيهِ‌، فَيُذهَبَ بِهِ مِنها ۴۹۰
(تاريخ الطبرى: ج ۵ ص ۴۵۳، الكامل فى التاريخ: ج ۲ ص ۵۷۳).


[1049] تَقاسَمَ النّاسُ ما كانَ مِن أموالِهِ وحَواصِلِهِ‌، وما في خِبائِهِ حَتّى ما عَلَى النِّساءِ مِنَ الثِّيابِ الطّاهِرَةِ ۴۹۱ (البداية والنهاية: ج ۸ ص ۱۸۸).


[1050] دَخَلَتِ الغاغَةُ عَلَينَا الفُسطاطَ، وأنَا جارِيَةٌ صَغيرَةٌ‌، وفي رِجلَيَّ خَلخالانِ مِن ذَهَبٍ‌، فَجَعَلَ رَجُلٌ يَفُضُّ الخَلخالَينِ مِن رِجلَيَّ‌، وهُوَ يَبكي.
فَقُلتُ‌: ما يُبكيكَ‌، يا عَدُوَّ اللَّهِ؟ فَقالَ‌: كَيفَ لا أبكي وأنَا أسلُبُ ابنَةَ رَسولِ اللَّهِ؟
فَقُلتُ‌: لا تَسلُبني!
قالَ‌: أخافُ أن يَجيءَ غَيري فَيَأخُذَهُ‌!
قالَت: وَانتَهَبوا ما فِي الأَبنِيَةِ حَتّى كانوا يَنزِعونَ المَلاحِفَ عَن ظُهورِنا ۴۹۲
(الأمالى، صدوق: ص ۲۲۸ ش ۲۴۱، بحار الأنوار: ج ۴۵ ص ۸۲ ش ۹).


[1051] تَسابَقَ القَومُ عَلى نَهبِ بُيوتِ آلِ الرَّسولِ وقُرَّةِ عَينِ الزَّهراءِ البَتولِ‌، حَتّى جَعَلوا يَنتَزِعونَ مِلحَفَةَ المَرأَةِ عَن ظَهرِها، وخَرَجَ بَناتُ رَسولِ اللَّهِ صلى اللَّه عليه و آله وحَريمُهُ يَتَساعَدنَ عَلَى البُكاءِ‌، ويَندُبنَ لِفِراقِ الحُماةِ وَالأَحِبّاءِ‌. فَرَوى حُمَيدُ بنُ مُسلِمٍ‌، قالَ‌: رَأَيتُ امرَأَةً مِن بَني بَكرِ بنِ وائِلٍ كانَت مَعَ زَوجِها في أصحابِ عُمَرَ بنِ سَعدٍ، فَلَمّا رَأَتِ القَومَ قَدِ اقتَحَموا عَلى نِساءِ الحُسَينِ عليه السلام في فُسطاطِهِنَّ‌، وهُم يَسلُبونَهُنَّ‌، أخَذَت سَيفاً وأقبَلَت نَحوَ الفُسطاطِ، وقالَت: يا آلَ بَكرِ بنِ وائِلٍ‌، أتُسلَبُ بَناتُ رَسولِ اللَّهِ؟! لا حُكمَ إلّا للَّهِِ‌، يا لَثاراتِ رَسولِ اللَّهِ‌! فَأَخَذَها زَوجُها فَرَدَّها إلى رَحلِهِ ۴۹۳ (الملهوف: ص ۱۸۰، بحار الأنوار: ج ۴۵ ص ۵۸).

۴۹۱. تاريخ الطبرى - به نقل از حميد بن مسلم -: به على بن الحسين، علىِ كوچك‌تر [از على اكبر] رسيدم. او بيمار بود و در بستر افتاده بود. شمر بن ذى الجوشن، با پيادگانِ همراهش رسيد. آنان گفتند: آيا اين را نكشيم‌؟

من گفتم: سبحان اللَّه! كودكان را بكشيم‌؟! اين، يك بچّه است.

پيوسته اين، كارم بود و هر كس را كه مى‌آمد، از او دور مى‌كردم، تا آن كه عمر بن سعد آمد و گفت: هيچ كس وارد خيمه اين زنان نشود. كسى به اين جوان بيمار نيز كارى نداشته باشد. هر كس كه چيزى از وسايل اينان برداشته، به ايشان برگرداند.

امّا به خدا سوگند، كسى چيزى بر نگرداند.

على بن الحسين عليه السلام به من فرمود: «خير ببينى، كه - به خدا سوگند - خداوند، شر را با سخن تو، از من دور ساخت!».[1052]

۴۹۲. الإرشاد - به نقل از حميد بن مسلم -: به خدا سوگند، مى‌ديدم كه با زنى از همسران و دختران و خاندان امام حسين عليه السلام درگير مى‌شوند و لباسش را از رويش مى‌كشند و چون چيره مى‌شوند، آن را مى‌برند.[1053]


[1052] اِنتَهَيتُ إلى عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ الأَصغَرِ عليهم السلام، وهُوَ مُنبَسِطٌ عَلى فِراشٍ لَهُ‌، وهُوَ مَريضٌ‌، وإذا شِمرُ بنُ ذِي الجَوشَنِ في رَجّالَةٍ مَعَهُ يَقولونَ‌: ألا نَقتُلُ هذا؟
قالَ‌: فَقُلتُ‌: سُبحانَ اللَّهِ‌! أنَقتُلُ الصِّبيانَ‌، إنَّما هذا صَبِيٌّ‌.
قالَ فَما زالَ ذلِكَ دَأبي أدفَعُ عَنهُ كُلَّ مَن جاءَ‌، حَتّى جاءَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ، فَقالَ‌: ألا لا يَدخُلَنَّ بَيتَ هؤُلاءِ النِّسوَةِ أحَدٌ، ولا يَعرِضَنَّ لِهذَا الغُلامِ المَريضِ‌، ومَن أخَذَ مِن مَتاعِهِم شَيئاً فَليَرُدَّهُ عَلَيهِم؛ قالَ‌: فَوَ اللَّهِ‌، ما رَدَّ أحَدٌ شَيئاً.
قالَ‌: فَقالَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام: جُزيتَ مِن رَجُلٍ خَيراً، فَوَ اللَّهِ‌، لَقَد دَفَعَ اللَّهُ عَنّي بِمَقالَتِكَ شَرّاً ۴۹۴
(تاريخ الطبرى: ج ۵ ص ۴۵۴، مقتل الحسين عليه السلام، خوارزمى: ج ۲ ص ۳۸).


[1053] فَوَ اللَّهِ‌، لَقَد كُنتُ أرَى المَرأَةَ مِن نِسائِهِ وبَناتِهِ وأهلِهِ تُنازَعُ ثَوبَها عَن ظَهرِها حَتّى تُغلَبَ عَلَيهِ‌، فَيُذهَبَ بِهِ مِنها ۴۹۵ (الإرشاد: ج ۲ ص ۱۱۲، إعلام الورى: ج ۱ ص ۴۶۹).

858) پس از شهادت سيّد الشهدا/2

۲/۱ اسب دواندن بر پيكر مطهّر امام عليه السلام

۴۸۲. تاريخ الطبرى - به نقل از حُمَيد بن مسلم -: آن گاه، عمر بن سعد، ميان يارانش ندا داد كه: چه كسى فراخوانِ اسب دواندن بر حسين را پاسخ مى‌گويد؟

ده تن، پاسخ مثبت دادند، از جمله: اسحاق بن حَيوه حَضرَمى - همان كسى كه پيراهن حسين عليه السلام را برداشت و پس از آن، پيسى گرفت - و احبَش بن مَرثَد بن عَلقمة بن سلامه حضرمى. اينان آمدند و حسين عليه السلام را با اسبان خود، لگدكوب كردند، تا جايى كه پشت و سينه ايشان را خرد كردند.

به من (حُمَيد)، خبر رسيد كه پس از اين [ماجرا]، در يكى از جنگ‌ها، تيرى نامشخّص آمد و قلب احبش بن مَرثَد را كه ايستاده بود، شكافت و او را كشت.[1043]

۴۸۳. الإرشاد - به نقل از حميد بن مسلم -: عمر بن سعد به يارانش ندا داد كه: چه كسى نداى اسب دواندن بر حسين را اجابت مى‌كند؟

ده تن اجابت كردند كه از جمله آنان، اسحاق بن حَيوه و اخنَس بن مَرثَد بودند كه اسب‌هاى خود را بر حسين عليه السلام دواندند و پشت ايشان را خرد كردند.[1044]

۴۸۴. الملهوف: سپس عمر بن سعد، ميان يارانش ندا داد كه: چه كسى حاضر است بر حسين، اسب بدواند؟

از يارانش، اين ده تن حاضر شدند: اسحاق بن حَوبه - كه پيراهن امام عليه السلام را به تاراج برده بود -، اخنس بن مرثد، حَكيم بن طُفَيل سبيعى، عمر بن صبيح صَيداوى، رجاء بن مُنقِذ عبدى، سالم بن خَيثمه جُعفى، صالح بن وَهْب جُعفى، واحِظ بن غانِم، هانى بن ثُبَيت حضرمى و اسيد بن مالك. اينان - كه خدا لعنتشان كند - با سُم اسب‌هايشان، حسين عليه السلام را چنان لگدكوب كردند كه پشت و سينه‌اش را خرد كردند.

اين ده تن، [پس از پايان كار] آمدند و در برابر ابن زياد - كه خدا لعنتش كند - ايستادند و از ميان آنان، اسيد بن مالك گفت:

ما بوديم كه پشت و سپس سينه [ى او] را

با همه اسب‌هاى بزرگ و تيزتك، خرد كرديم.

ابن زياد - كه خدا لعنتش كند - گفت: شما كه هستيد؟

گفتند: ما كسانى بوديم كه بر پشت حسين، اسب دوانديم تا آن كه سينه و گلوى حسين را آسياب كرديم.

[0] محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده شهادت نامه امام حسین علیه السلام بر پایه منابع معتبر، صفحه: ۶۶۶، مؤسسه علمی فرهنگی دار الحديث. سازمان چاپ و نشر، قم - ایران، 1391 ه.ش.

[1043] ثُمَّ إنَّ عُمَرَ بنَ سَعدٍ نادى في أصحابِهِ‌: مَن يَنتَدِبُ لِلحُسَينِ ويوطِئُهُ فَرَسَهُ؟ فَانتَدَبَ عَشَرَةٌ‌، مِنهُم: إسحاقُ بنُ حَيوَةَ الحَضرَمِيُّ‌، وهُوَ الَّذي سَلَبَ قَميصَ الحُسَينِ عليه السلام، فَبَرِصَ بَعدُ، وأحبَشُ بنُ مَرثَدِ بنِ عَلقَمَةَ بنِ سَلامَةَ الحَضرَمِيُّ‌، فَأَتَوا فَداسُوا الحُسَينَ عليه السلام بِخُيولِهِم حَتّى رَضّوا ظَهرَهُ وصَدرَهُ‌، فَبَلَغَني أنَّ أحبَشَ بنَ مَرثَدٍ بَعدَ ذلِكَ بِزَمانٍ أتاهُ سَهمُ غَربٍ‌، وهُوَ واقِفٌ في قِتالٍ‌، فَفَلَقَ قَلبَهُ‌، فَماتَ ۴۸۵ (تاريخ الطبرى: ج ۵ ص ۴۵۴، أنساب الأشراف: ج ۳ ص ۴۱۰).


[1044] ونادى [عُمَرُ بنُ سَعدٍ] في أصحابِهِ‌: مَن يَنتَدِبُ لِلحُسَينِ فَيوطِئَهُ فَرَسَهُ؟ فَانتَدَبَ عَشَرَةٌ‌، مِنهُم: إسحاقُ بنُ حَيوَةَ‌، وأخنَسُ بنُ مَرثَدٍ، فَداسُوا الحُسَينَ عليه السلام بِخُيولِهِم حَتّى رَضّوا ظَهرَهُ ۴۸۶ (الإرشاد: ج ۲ ص ۱۱۳، إعلام الورى: ج ۱ ص ۴۷۰).

ابن زياد، فرمان داد جايزه اندكى به آنان بدهند.

ابو عمر زاهد مى‌گويد: ما به اين ده تن نگريستيم و همه آنان را زنازاده يافتيم. مختار، آنان را دستگير كرد و با زنجيرهاى آهنين، دست و پاهايشان را بست و بر پشتشان اسب دواند تا به هلاكت رسيدند.[1045]

۴۸۵. المناقب، ابن شهرآشوب: عمر بن سعد، ده تن را فرا خواند و آنها اسب‌هايشان را بر پيكر مطهّر امام حسين عليه السلام دواندند. اين ده تن، عبارت بودند از: اسحاق بن يحيى حضرمى، هانى بن ثُبَيت حضرمى، ادلَم بن ناعم، اسد بن مالك، حَكيم بن طُفَيل طايى، اخنَس بن مَرثَد، عمرو بن صبيح مَذحِجى، رجاء بن مُنقِذ عبدى، صالح بن وَهْب يزَنى و سالم بن خيثمه جُعفى.[1046]

۴۸۶. المزار الكبير - در زيارت ناحيه مقدّسه -: تا آن كه تو را از اسبت به زير كشيدند و زخمى و خونين، به زمين افتادى. اسب‌ها تو را زير سُم خود گرفتند و ستمگران با شمشيرهايشان بر سر تو ريختند.[1047]


[1045] ثُمَّ نادى عُمَرُ بنُ سَعدٍ في أصحابِهِ‌: مَن يَنتَدِبُ لِلحُسَينِ عليه السلام فَيُوطِئَ الخَيلَ ظَهرَهُ؟ فَانتَدَبَ مِنهُم عَشَرَةٌ‌، وهُم: إسحاقُ بنُ حَوبَةَ الَّذي سَلَبَ الحُسَينَ عليه السلام قَميصَهُ‌، وأخنَسُ بنُ مَرثَدٍ، وحَكيمُ بنُ طُفَيلٍ السَّبيعِيُّ‌، وعُمَرُ بنُ صَبيحٍ الصَّيداوِيُّ‌، ورَجاءُ بنُ مُنقِذٍ العَبدِيُّ‌، وسالِمُ بنُ خَيثَمَةَ الجُعفِيُّ‌، وصالِحُ بنُ وَهبٍ الجُعفِيُّ‌، وواحِظُ بنُ غانِمٍ‌، وهانِئُ بنُ ثُبَيتٍ الحَضرَمِيُّ‌، واُسَيدُ بنُ مالِكٍ لَعَنَهُمُ اللَّهُ‌، فَداسُوا الحُسَينَ عليه السلام بِحَوافِرِ خَيلِهِم، حَتّى رَضّوا ظَهرَهُ وصَدرَهُ‌.
قالَ الرّاوي: وجاءَ هؤُلاءِ العَشَرَةُ حَتّى وَقَفوا عَلَى ابنِ زِيادٍ لَعَنَهُ اللَّهُ‌، فَقالَ اسَيدُ بنُ مالِكٍ أحَدُ العَشَرَةِ‌:

نَحنُ رَضَضنَا الصَّدرَ بَعدَ الظَّهرِ بِكُلِّ يَعبوبٍ شَديدِ الأَسرِ

فَقالَ ابنُ زِيادٍ لَعَنَهُ اللَّهُ‌: مَن أنتُم‌؟ قالوا: نَحنُ‌الَّذينَ وَطِئنا بِخُيولِنا ظَهرَ الحُسَينِ حَتّى طَحَنّا حَناجِرَ صَدرِهِ‌.
قالَ‌: فَأَمَرَ لَهُم بِجائِزَةٍ يَسيرَةٍ‌.
قالَ أبو عُمَرَ الزّاهِدُ: فَنَظَرنا إلى هؤُلاءِ العَشَرَةِ‌، فَوَجَدناهُم جَميعاً أولادَ زِنىً‌، وهؤُلاءِ أخَذَهُمُ المُختارُ، فَشَدَّ أيدِيَهُم وأرجُلَهُم بِسِكَكِ الحَديدِ، وأوطَأَ الخَيلَ ظُهورَهُم حَتّى هَلَكوا ۴۸۷ (الملهوف: ص ۱۸۲، مثير الأحزان: ص ۷۸).


[1046] انتَدَبَ [عُمَرُ بنُ سَعدٍ] عَشَرَةً‌، وهُم: إسحاقُ بنُ يَحيَى الحَضرَمِيُّ وهانِئُ بنُ ثُبَيتٍ الحَضرَمِيُّ‌، وأدلَمُ بنُ ناعِمٍ‌، وأسَدُ بنُ مالِكٍ‌، وَالحَكيمُ بنُ طُفَيلٍ الطّائِيُّ‌، وَالأَخنَسُ بنُ مَرثَدٍ، وعَمرُو بنُ صَبيحٍ المَذحِجِيُّ‌، ورَجاءُ بنُ مُنقِذٍ العَبدِيُّ‌، وصالِحُ بنُ وَهبٍ اليَزَنِيُّ‌، وسالِمُ بنُ خَيثَمَةَ الجُعفِيُّ‌، فَوَطِئوهُ بِخَيلِهِم ۴۸۸ (المناقب، ابن شهرآشوب: ج ۴ ص ۱۱۱).

[1047] حَتّى نَكَسوكَ عَن جَوادِكَ‌، فَهَوَيتَ إلَى الأَرضِ جَريحاً، تَطَؤُكَ الخُيولُ بِحَوافِرِها، وتَعلوكَ الطُّغاةُ بِبَواتِرِها ۴۸۹ (المزار الكبير: ص ۵۰۴).

857) پس از شهادت سيّد الشهدا/1

۱/۱ تاراج كردن وسايل امام عليه السلام

۴۷۷. تاريخ الطبرى - به نقل از ابو مِخنَف، از امام صادق عليه السلام -: لباسى را كه به تن حسين عليه السلام بود، به تاراج بردند. بحر بن كعب، شلوار ايشان را برداشت [دقت شود:‌ این شلوار رویین بود و حضرت زیر این شلوار شلوار دیگری پوشیده بود: ثُمَّ قالَ [الإِمامُ الحُسَينُ عليه السلام]: ايتوني بِثَوبٍ لا يُرغَبُ فيهِ‌، ألبَسهُ غَيرَ ثِيابي؛ لا اجَرَّدُ، فَإِنّي مَقتولٌ مَسلوبٌ‌. فَأَتَوهُ بِتُبّانٍ فَأَبى أن يَلبَسَهُ وقالَ‌: هذا لِباسُ أهلِ الذِّمَّةِ‌، ثُمَّ أتَوهُ بِشَيءٍ أوسَعَ مِنهُ - دونَ السَّراويلِ وفَوقَ التُّبّانِ - فَلَبِسَهُ (المناقب، ابن شهرآشوب: ج ۴ ص ۱۰۹). (ر.ک:‌ شهادت سیدالشهداء/1؛ شماره 417] و قيس بن اشعث، قطيفه[1037] ايشان را بُرد كه از جنس خز بود و از آن پس، «قيسِ قطيفه» ناميده شد. مردى از قبيله بنى اوْد، به نام اسوَد، كفش‌هاى ايشان و مردى از قبيله بنى نَهشَل بن دارِم، شمشير ايشان را به تاراج برد. شمشير ايشان، بعدها به دست خانواده حبيب بن بُدَيل افتاد.[1038]

۴۷۸. الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة): هنگامى كه حسين عليه السلام كشته شد، وسايلش را به تاراج بردند. قَلانِس نَهْشَلى و جُمَيع بن خلق اوْدى، هر كدام، يكى از شمشيرهاى ايشان را به تاراج بردند و بحر بن كعب تميمى ملعون، شلوار ايشان را برداشت و ايشان را برهنه نهاد. [چنان که قبلا ذکر شد، این گزارش خطاست و این شلوار رویین بوده گذشته از این که اساسا احتمال قوی این است که شلوار داخل اثاثیه حضرت در چادر بوده است. عبارت مناقب این است: ... دونَ السَّراويلِ وفَوقَ التُّبّانِ (ر.ک:‌ شهادت سیدالشهداء/1؛ شماره 417]] قيس بن اشعث بن قيس كِندى نيز قطيفه ايشان را برد و از اين رو، به او قيسِ قطيفه مى‌گفتند. اسوَد بن خالد اوْدى، كفش‌هاى ايشان را برد و جابربن يزيد، عمامه‌ايشان و مالك بن بشير كِندى نيز كلاه خز ايشان را به غارت برد.[1039]

[0] محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده شهادت نامه امام حسین علیه السلام بر پایه منابع معتبر، صفحه: ۶۶۳، مؤسسه علمی فرهنگی دار الحديث. سازمان چاپ و نشر، قم - ایران، 1391 ه.ش.


[1037] قطيفه: جامه يا پارچه پُرزدار.


[1038] سُلِبَ الحُسَينُ عليه السلام ما كانَ عَلَيهِ‌، فَأَخَذَ سَراويلَهُ بَحرُ بنُ كَعبٍ‌، وأخَذَ قَيسُ بنُ الأَشعَثِ قَطيفَتَهُ - وكانَت مِن خَزٍّ، وكانَ يُسَمّى بَعدُ قَيسَ قَطيفَةٍ - وأخَذَ نَعلَيهِ رَجُلٌ مِن بَني أودٍ، يُقالُ لَهُ‌: الأَسوَدُ، وأخَذَ سَيفَهُ رَجُلٌ مِن بَني نَهشَلِ بنِ دارِمٍ‌، فَوَقَعَ بَعدَ ذلِكَ إلى أهلِ حَبيبِ بنِ بُدَيلٍ ۴۸۰ (تاريخ الطبرى: ج ۵ ص ۴۵۳، الكامل فى التاريخ: ج ۲ ص ۵۷۲).


[1039] لَمّا قُتِلَ الحُسَينُ عليه السلام انتُهِبَ ثَقَلُهُ‌، فَأَخَذَ سَيفَهُ القَلانِسُ النَهشَلِيُّ‌، وأخَذَ سَيفاً آخَرَ جُمَيعُ بنُ الخلقِ الأَودِيُّ‌، وأخَذَ سَراويلَهُ بَحرُ - المَلعونُ - ابنُ كَعبٍ التَّميمِيُّ‌، فَتَرَكَهُ مُجَرَّداً، وأخَذَ قَطيفَتَهُ قَيسُ بنُ الأَشعَثِ بنِ قَيسٍ الكِندِيُّ‌، فَكانَ يُقالُ لَهُ‌: قَيسُ قَطيفَةٍ‌، وأخَذَ نَعلَيهِ الأَسوَدُ بنُ خالِدٍ الأَودِيُّ‌، وأخَذَ عِمامَتَهُ جابِرُ بنُ يَزيدَ، وأخَذَ بُرنُسَهُ - وكانَ مِن خَزٍّ - مالِكُ بنُ بَشيرٍ الكِندِيُّ ۴۸۱ (الطبقات الكبرى/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج ۱ ص ۴۷۹، الردّ على المتعصّب العنيد: ص ۴۰).

۴۷۹. الإرشاد: سپس به تاراج كردن وسايل امام حسين عليه السلام روى آوردند. اسحاق بن حَيوه حَضْرَمى، پيراهن امام عليه السلام و ابجَر بن كعب، شلوار [رویین] ايشان و اخنَس بن مَرثَد، عمامه ايشان و مردى از بنى دارِم، شمشير ايشان را به تارج برد. اثاث و شتران و وسايل سفر امام عليه السلام و حتّى زيورآلات زنان ايشان را نيز غارت كردند.[1040]

[دقت شود:‌ این شلوار رویین بود و حضرت زیر این شلوار شلوار دیگری پوشیده بود: ثُمَّ قالَ [الإِمامُ الحُسَينُ عليه السلام]: ايتوني بِثَوبٍ لا يُرغَبُ فيهِ‌، ألبَسهُ غَيرَ ثِيابي؛ لا اجَرَّدُ، فَإِنّي مَقتولٌ مَسلوبٌ‌. فَأَتَوهُ بِتُبّانٍ فَأَبى أن يَلبَسَهُ وقالَ‌: هذا لِباسُ أهلِ الذِّمَّةِ‌، ثُمَّ أتَوهُ بِشَيءٍ أوسَعَ مِنهُ - دونَ السَّراويلِ وفَوقَ التُّبّانِ - فَلَبِسَهُ (المناقب، ابن شهرآشوب: ج ۴ ص ۱۰۹). (ر.ک:‌ شهادت سیدالشهداء/1؛ شماره 417]

۴۸۰. الملهوف: آن گاه، به تاراج كردن جامه‌هاى امام حسين عليه السلام روى آوردند. اسحاق بن حَوبه حضرمى - كه خدا لعنتش كند -، پيراهن امام عليه السلام را برد و آن را پوشيد؛ امّا پيسى گرفت و مويش ريخت.... بحر بن كعب تَيمى - كه خدا لعنتش كند -، شلوار امام عليه السلام را به غارت برد و نقل شده كه از دو پا، فلج و زمينگير شد.

اخْنَس بن مَرثَد بن علقمه حضرمى - كه خدا لعنتش كند -، عمامه امام عليه السلام را برداشت و گفته شده كه جابر بن يزيد اوْدى - كه خدا لعنتش كند -، عمامه را برد و به سرش پيچيد و سبك‌مغز و كم‌عقل گرديد. اسود بن خالد هم كفش‌هاى امام عليه السلام را تاراج كرد و بَجدَل بن سُلَيم كلبى - كه خدا لعنتش كند -، انگشتر امام عليه السلام را برداشت. او انگشت ايشان را كه انگشتر داشت، قطع كرد. [بعدها] مختار، او را دستگير كرد و دست و پاهايش را بريد و او را وا نهاد تا در خونش بغلتد و هلاك شود.

قطيفه خز امام عليه السلام را قيس بن اشعث - كه خدا لعنتش كند - غارت كرد و زرهِ كوتاه (تن‌پوشِ‌) امام عليه السلام را عمر بن سعد - كه خدا لعنتش كند - برداشت و هنگامى كه عمر

بن سعد به قتل رسيد، مختار، آن را به قاتل وى، ابو عمره، بخشيد.

جُمَيع بن خلق اوْدى، شمشير امام عليه السلام را برد و گفته شده كه مردى از بنى تميم، به نام اسود بن حنظله - كه خدا لعنتش كند -، آن را به تاراج برد در روايت [محمّد] ابن سعد نيز آمده است كه فلافِس نَهشَلى، شمشير ايشان را برد و محمّد بن زكريّا افزوده است كه پس از آن، شمشير به دست دختر حبيب بن بُدَيل افتاد.

اين شمشيرِ به تاراج رفته، غير از شمشير ذو الفقار است كه با ديگر چيزهاى مشابهش، جزو گنجينه نبوّت و امامت، مصون و محفوظ، نگاهدارى مى‌شود. راويان نيز در تصديق همين نقل، مطالبى مشابه آن، گزارش كرده‌اند.[1041]

۴۸۱. مقتل الحسين عليه السلام، خوارزمى: آن گاه، اسوَد بن حَنظله پيش آمد و شمشير حسين عليه السلام را برداشت. جَعوَنه حَضرَمى، پيراهن ايشان را برداشت و آن را پوشيد و پيسى گرفت و مويش ريخت.... بَحير بن عمرو جَرمى، شلوار ايشان را برداشت و از دو پا فلج و زمينگير شد. جابر بن يزيد ازْدى، عمامه ايشان را برداشت و آن را به سر خود پيچيد و خوره گرفت. مالك بن نَسر كِندى، زره ايشان را برداشت و كم‌عقل گرديد.... قيس

بن اشعث، قطيفه حسين عليه السلام را كه بر آن مى‌نشست، برداشت و از اين رو، قيسِ قطيفه ناميده شد و مردى از ازْد به نام اسود نيز كفش‌هاى ايشان را برداشت....

عبيد اللَّه بن عمّار مى‌گويد: ديدم شلوار حسين، به هنگام شهادتش مى‌درخشدو ابجَر بن كعب آمد و آن را برداشت و ايشان را برهنه رها كرد. [سؤال: با آن‌همه زخم و خون‌ چگونه می‌درخشید؟ از این رو معلوم است که این شلوار از اثاثیه ایشان ربوده شده و ایشان را برهنه کرد، با این وصف که به هنگام شهادتش می‌درخشید، سازگاری ندارد.]

محمّد بن عبد الرحمان نيز گفته است كه از دستان ابجر بن كعب، در زمستان، خون مى‌آمد و در تابستان نيز دستانش مانند چوب، خشك مى‌شد.[1042]

[1040] ثُمَّ أقبَلوا عَلى سَلبِ الحُسَينِ عليه السلام، فَأَخَذَ قَميصَهُ إسحاقُ بنُ حَيوَةَ الحَضرَمِيُّ‌، وأخَذَ سَراويلَهُ أبجَرُ بنُ كَعبٍ‌، وأخَذَ عِمامَتَهُ أخنَسُ بنُ مَرثَدٍ، وأخَذَ سَيفَهُ رَجُلٌ مِن بَني دارِمٍ‌، وَانتَهَبوا رَحلَهُ وإبِلَهُ وأثقالَهُ‌، وسَلَبوا نِساءَهُ ۴۸۲ (الإرشاد: ج ۲ ص ۱۱۲، إعلام الورى: ج ۱ ص ۴۶۹.).


[1041] ثُمَّ أقبَلوا عَلى سَلَبِ الحُسَينِ عليه السلام، فَأَخَذَ قَميصَهُ إسحاقُ بنُ حوبةَ الحَضرَمِيُّ لَعَنَهُ اللَّهُ‌، فَلَبِسَهُ‌، فَصارَ أبرَصَ‌، وَامتَعَطَ شَعرُهُ‌... وأخَذَ سَراويلَهُ بَحرُ بنُ كَعبٍ التَّيمِيُّ لَعَنَهُ اللَّهُ‌، ورُوِيَ أنَّهُ صارَ زَمِناً مُقعَداً مِن رِجلَيهِ‌.
وأخَذَ عِمامَتَهُ أخنَسُ بنُ مَرثَدِ بنِ عَلقَمَةَ الحَضرَمِيُّ لَعَنَهُ اللَّهُ‌، وقيلَ‌: جابِرُ بنُ يَزيدَ الأَودِيُّ لَعَنَهُ اللَّهُ‌، فَاعتَمَّ بِها، فَصارَ مَعتوهاً، وأخَذَ نَعلَيهِ الأَسوَدُ بنُ خالِدٍ.
وأخَذَ خاتَمَهُ بَجدَلُ بنُ سُلَيمٍ الكَلبِيُّ لَعَنَهُ اللَّهُ‌، فَقَطَعَ إصبَعَهُ عليه السلام مَعَ الخاتَمِ‌، وهذا أخَذَهُ المُختارُ، فَقَطَعَ يَدَيهِ ورِجلَيهِ‌، وتَرَكَهُ يَتَشَحَّطُ في دَمِهِ حَتّى هَلَكَ‌.
وأخَذَ قَطيفَةً لَهُ عليه السلام - كانَت مِن خَزٍّ - قَيسُ بنُ الأَشعَثِ لَعَنَهُ اللَّهُ‌.
وأخَذَ دِرعَهُ البَتراءَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ لَعَنَهُ اللَّهُ‌، فَلَمّا قُتِلَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ، وَهَبَهَا المُختارُ لِأَبي عَمرَةَ قاتِلِهِ‌.
وأخَذَ سَيفَهُ جُمَيعُ بنُ الخلقِ الأَودِيُّ‌، وقيلَ‌: رَجُلٌ مِن بَني تَميمٍ‌، يُقالُ لَهُ‌: الأَسوَدُ بنُ حَنظَلَةَ لَعَنَهُ اللَّهُ‌.
وفي رِوايَةِ ابنِ سَعدٍ: أنَّهُ أخَذَ سَيفَهُ الفلافِسُ النَّهشَلِيُّ‌، وزادَ مُحَمَّدُ بنُ زَكَرِيّا: أنَّهُ وَقَعَ بَعدَ ذلِكَ إلى بِنتِ حَبيبِ بنِ بُدَيلٍ‌، وهذَا السَّيفُ المَنهوبُ لَيسَ بِذِي الفَقارِ؛ فَإِنَّ ذلِكَ كانَ مَذخوراً ومَصوناً مَعَ أمثالِهِ مِن ذَخائِرِ النُّبُوَّةِ وَالإِمامَةِ‌، وقَد نَقَلَ الرُّواةُ تَصديقَ ما قُلناهُ وصورَةَ ما حَكَيناهُ ۴۸۳
(الملهوف: ص ۱۷۷، بحار الأنوار: ج ۴۵ ص ۵۷).

[1042] ثُمَّ تَقَدَّمَ الأَسوَدُ بنُ حَنظَلَةَ‌، فَأَخَذَ سَيفَهُ‌، وأخَذَ جَعوَنَةُ الحَضرَمِيُّ قَميصَهُ‌، فَلَبِسَهُ فَصارَ أبرَصَ‌، وسَقَطَ شَعرُهُ‌... وأخَذَ سَراويلَهُ بَحيرُ بنُ عَمرٍو الجَرمِيُّ‌، فَصارَ زَمِناً مُقعَداً مِن رِجلَيهِ‌، وأخَذَ عِمامَتَهُ جابِرُ بنُ يَزيدَ الأَزدِيُّ‌، فَاعتَمَّ بِها، فَصارَ مَجذوماً، وأخَذَ مالِكُ بنُ نَسرٍ الكِندِيُّ دِرعَهُ‌، فَصار مَعتوهاً... وأخَذَ قَيسُ بنُ الأَشعَثِ قَطيفَةً لِلحُسَينِ عليه السلام كانَ يَجلِسُ عَلَيها، فَسُمِّيَ لِذلِكَ قَيسَ قَطيفَةٍ‌، وأخَذَ نَعلَيهِ رَجُلٌ مِنَ الأَزدِ، يُقالُ لَهُ‌: الأَسوَدُ....
وقالَ عُبَيدُ اللَّهِ بنُ عَمّارٍ: رَأَيتُ عَلَى الحُسَينِ عليه السلام سَراويلَ
تَلمَعُ ساعَةَ قُتِلَ‌، فَجاءَ أبجَرُ بنُ كَعبٍ‌، فَسَلَبَهُ وتَرَكَهُ مُجَرَّداً، وذَكَرَ مُحَمَّدُ بنُ عَبدِ الرَّحمنِ‌: أنَّ يَدَي أبجَرَ بنِ كَعبٍ كانَتا يَنضَحانِ الدَّمَ فِي الشِّتاءِ‌، ويَيبَسانِ فِي الصَّيفِ كَأَنَّهُما عودٌ ۴۸۴ (مقتل الحسين عليه السلام، خوارزمى: ج ۲ ص ۳۷ و ۳۸، الفتوح: ج ۵ ص ۱۱۹).

در خصوص عریان کردن حضرت مراجعه شود به پست زیر

https://javahery.blogfa.com/post/130/%d8%a2%db%8c%d8%a7-%d8%a7%d9%85%d8%a7%d9%85-%d8%ad%d8%b3%db%8c%d9%86-%d8%b9%d9%84%db%8c%d9%87-%d8%a7%d9%84%d8%b3%d9%84%d8%a7%d9%85-%d8%b1%d8%a7-%d8%af%d8%b1-%da%a9%d8%b1%d8%a8%d9%84%d8%a7-%c2%ab%d8%b9%d8%b1%db%8c%d8%a7%d9%86%c2%bb-%da%a9%d8%b1%d8%af%d9%86%d8%af-(%db%b1)

و

https://javahery.blogfa.com/post/276/%d8%a2%db%8c%d8%a7-%d8%a7%d9%85%d8%a7%d9%85-%d8%ad%d8%b3%db%8c%d9%86-%d8%b9%d9%84%db%8c%d9%87-%d8%a7%d9%84%d8%b3%d9%84%d8%a7%d9%85-%d8%b1%d8%a7-%d8%af%d8%b1-%da%a9%d8%b1%d8%a8%d9%84%d8%a7-%c2%ab%d8%b9%d8%b1%db%8c%d8%a7%d9%86%c2%bb-%da%a9%d8%b1%d8%af%d9%86%d8%af-(%db%b2)-%d9%88%db%8c%d8%b1%d8%a7%db%8c%d8%b4-%d8%af%d9%88%d9%85

856) شهادت سيّد الشهدا/7

۴۷۲. تاريخ الطبرى - به نقل از حُمَيد بن مسلم -: سِنان بن انَس نَخَعى، در آن حال [كه حسين عليه السلام نيمه‌جان بود]، به او حمله كرد و با نيزه به او زخم زد. حسين عليه السلام به زمين افتاد. سِنان به خولى بن يزيد اصبَحى گفت: سرش را جدا كن!

او خواست كه اين كار را بكند؛ امّا ناتوان شد و لرزه گرفت.

سِنان بن انَس به او گفت: خدا، بازوانت را بشكند و دستانت را از تنت، جدا كند!

آن گاه، خودش پياده شد و سر حسين عليه السلام را بُريد و از تن جدا كرد و سپس، آن را به خولى بن يزيد سپرد. پيش از آن، حسين عليه السلام به وسيله شمشير، چندين ضربه خورده بود.[989]


۱۷/۹-۳ مشاركت سِنان و خولى

۴۷۳. شرح الأخبار: حسين عليه السلام، زخم‌هاى فراوانى برداشته بود؛ امّا با همه ناتوانى بر اثر آن زخم‌ها، ايستاد. دشمنان، مدّتى دراز از نزديك شدن به او، خوددارى كردند. سپس، او را در ميان تيرهاى خود گرفتند و سِنان بن انَس نَخَعى، با نيزه به او حمله كرد و آن را در [بدن] او فرو كرد و خولى بن يزيد اصبَحى از قبيله حِميَر، كار را تمام كرد و سرِ امام عليه السلام را [از تن] جدا كرد و نزد عبيد اللَّه بن زياد آورد.[990]

۴۷۴. سير أعلام النبلاء: سِنان بن انَس نَخَعى، نيزه‌اى در تَرقُوه امام حسين عليه السلام، فرو كرد و سپس، آن را [بيرون كشيد] و در سينه او فرو بُرد. حسين عليه السلام [بر زمين] افتاد و خولى [بن يزيد] اصبَحى، سرش را [از تن] جدا كرد. خدا از آن دو خشنود مباد![991]


۱۸/۹ بازگشت اسبِ بى‌سوار

۴۷۵. الأمالى، صدوق - به نقل از عبد اللَّه بن منصور، از امام صادق، از پدرش امام باقر، از امام زين العابدين عليهم السلام -: اسب حسين عليه السلام، جلو رفت تا يال و پيشانى‌اش از خون حسين، رنگين شد، و مى‌تاخت و شيهه مى‌كشيد. دختران پيامبر صلى اللَّه عليه و آله، شيهه‌اش را شنيدند و بيرون دويدند. اسب را بدون سوار ديدند و فهميدند كه حسين عليه السلام، كُشته شده است.

امّ كلثوم، دختر[992] حسين عليه السلام، [از خيمه] بيرون آمد و در حالى كه دست بر سر نهاده بود، ناله مى‌كرد و مى‌گفت: وا محمّدا! اين، حسين عليه السلام است كه بى عمامه و رَدا در صحرا افتاده است.[993]

۴۷۶. المزار الكبير - در «زيارت ناحيه مقدّسه» -: و اسبت، به شتابْ گريخت و با شيهه و گريان، آهنگ خيمه‌هايت را كرد. هنگامى كه زنان، اسبت را خوار و پريشان، و زين تو را بر آن،

واژگون ديدند، از پرده بيرون آمدند، موهايشان را پريشان كرده، بر گونه‌هاى خود زدند، صورت‌هاى خود را گشودند و ناله، سر دادند و پس از عزّتمندى، خوار شدند و به سوى قتلگاهت شتافتند.

شمر، بر سينه‌ات نشسته و شمشيرش را در گودىِ گلويت، فروُبرده است و محاسن سپيدت را به دستش گرفته است و با شمشير هندى خود، تو را ذبح مى‌كند. حواس تو، آرام گرفته است و نفس‌هايت، آهسته گشته است و سرت، بر بالاى نيزه رفته است.[994]

[0] محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده شهادت نامه امام حسین علیه السلام بر پایه منابع معتبر، صفحه: ۶۵۰، مؤسسه علمی فرهنگی دار الحديث. سازمان چاپ و نشر، قم - ایران، 1391 ه.ش.


[989] حَمَلَ عَلَيهِ [أي عَلَى الحُسَينِ عليه السلام] في تِلكَ الحالِ سِنانُ بنُ أنَسِ بنِ عَمرٍو النَّخَعِيُّ‌، فَطَعَنَهُ بِالرُّمحِ فَوَقَعَ‌، ثُمَّ قالَ لِخَولِيِّ بنِ يَزيدَ الأَصبَحِيِّ‌: احتَزَّ رَأسَهُ‌! فَأَرادَ أن يَفعَلَ فَضَعُفَ فَاُرعِدَ.
فَقالَ لَهُ سِنانُ بنُ أنَسٍ‌: فَتَّ اللَّهُ عَضُدَيكَ‌، وأبانَ يَدَيكَ‌، فَنَزَلَ إلَيهِ فَذَبَحَهُ وَاحتَزَّ رَأسَهُ‌. ثُمَّ دُفِعَ إلى خَولِيِّ بنِ يَزيدَ، وقَد ضُرِبَ قَبلَ ذلِكَ بِالسُّيوفِ ۴۷۵
(تاريخ الطبرى: ج ۵ ص ۴۵۳، أنساب الأشراف: ج ۳ ص ۴۰۹).


[990] جُرِحَ الحُسَينُ عليه السلام جِراحاتٍ كَثيرَةً‌. وثَبَتَ لَهُم وقَد أوهَنَتهُ الجِراحُ‌، فَأَحجَموا عَنهُ مَلِيّاً، ثُمَّ تَعاوَروهُ رَمياً بِالنَّبلِ‌، وحَمَلَ عَلَيهِ سِنانُ بنُ أنَسٍ النَّخَعِيُّ فَطَعَنَهُ‌، فَأَثبَتَهُ‌، وأجهَزَ خَولِيُّ بنُ يَزيدَ الأَصبَحِيُّ مِن حميَرَ وَاحتَزَّ رَأسَهُ‌، وأتى عُبَيدَ اللَّهِ بنَ زِيادٍ ۴۷۶ (شرح الأخبار: ج ۳ ص ۱۵۵).


[991] طَعَنَهُ [أيِ الحُسَينَ عليه السلام] سِنانُ بنُ أنَسٍ النَّخَعِيُّ في تَرقُوَتِهِ‌، ثُمَّ طَعَنَهُ في صَدرِهِ فَخَرَّ، وَاحتَزَّ رَأسَهُ خَولِيٌّ الأَصبَحِيُّ لا رَضِيَ اللَّهُ عَنهُما ۴۷۷ (سير أعلام النبلاء: ج ۳ ص ۲۹۹ و ص ۳۰۲، الطبقات الكبرى/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج ۱ ص ۴۷۳).


[992] صحيح، آن است كه امّ كلثوم، خواهر امام حسين عليه السلام است.


[993] أقبَلَ فَرَسُ الحُسَينِ عليه السلام حَتّى لَطَّخَ عُرفَهُ وناصِيَتَهُ بِدَمِ الحُسَينِ عليه السلام، وجَعَلَ يَركُضُ ويَصهَلُ‌، فَسَمِعَ بَناتُ النَّبِيِّ صلى اللَّه عليه و آله صَهيلَهُ‌، فَخَرَجنَ فَإِذَا الفَرَسُ بِلا راكِبٍ‌، فَعَرَفنَ أنَّ حُسَيناً عليه السلام قَد قُتِلَ‌.
وخَرَجَت امُّ كُلثومٍ بِنتُ الحُسَينِ عليه السلام، واضِعَةً يَدَها عَلى رَأسِها، تَندُبُ وتَقولُ‌: وا مُحَمَّداهُ‌! هذَا الحُسَينُ بِالعَراءِ‌، قَد سُلِبَ العِمامَةَ وَالرِّداءَ ۴۷۸
(الأمالى، صدوق: ص ۲۲۶ ح ۲۳۹، روضة الواعظين: ص ۲۰۹).


[994] وأسرَعَ فَرَسُكَ شارِداً، وإلى خِيامَكَ قاصِداً، مُحَمحِماً باكِياً. فَلَمّا رَأَينَ النِّساءُ جَوادَكَ مَخزِيّاً، ونَظَرنَ سَرجَكَ عَلَيهِ مَلوِيّاً، بَرَزنَ مِنَ الخُدورِ، ناشِراتِ الشُّعورِ، عَلَى الخُدودِ لاطِماتٍ‌، لِلوُجوهِ سافِراتٍ‌، وبِالعَويلِ داعِياتٍ‌، وبَعدَ العِزِّ مُذَلَّلاتٍ‌، وإلى مَصرَعِكَ مُبادِراتٍ‌، وَالشِّمرُ جالِسٌ عَلى صَدرِكَ‌، مولِغٌ سَيفَهُ عَلى نَحرِكَ‌، قابِضٌ عَلى شَيبَتِكَ بِيَدِهِ‌، ذابِحٌ لَكَ بِمُهَنَّدِهِ‌، قَد سَكَنَت حَواسُّكَ‌، وخَفِيَت أنفاسُكَ‌، ورُفِعَ عَلَى القَنا رَأسُكَ ۴۷۹ (المزار الكبير: ص ۵۰۴ ح ۹).

855) شهادت سيّد الشهدا/6

۱۶/۹ تعداد زخم‌هاى امام عليه السلام

۴۶۳. الأمالى، صدوق - به نقل از بريد بن معاويه عِجْلى، از امام باقر عليه السلام -: حسين بن على عليه السلام، شهيد شد و سيصد و بيست و چند زخم در او يافتند؛ زخم بر اثر نيزه و ضربه شمشير و اصابت تير.

همچنين روايت شده كه همه زخم‌ها در قسمت جلوى بدن او بود؛ زيرا او، پشت به دشمن نمى‌كرد و نمى‌گريخت[979].[980]

۴۶۴. تاريخ الطبرى - به نقل از ابو مِخنَف، از امام جعفر صادق عليه السلام -: هنگامى كه حسين عليه السلام كُشته شد، سى و سه زخمِ نيزه و سى و چهار زخم شمشير، در او يافت شد.[981]

۴۶۵. دلائل الإمامة: ابو عبد اللَّه امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «سى و سه زخمِ نيزه و چهل و چهار زخمِ شمشير، در حسين عليه السلام، يافت شد و بر رَداى خَز تيره‌رنگ او، بيش از صدو ده پارگى بر اثر نيزه و شمشير و تير بود».

همچنين روايت شده [كه فرمود]: «صد و بيست [زخم، در بدن او] يافت شد».[982]

۴۶۶. الكافى - به نقل از جابر، از امام باقر عليه السلام -: حسين بن على عليه السلام، كشته شد و بر [تن] او، بالاپوش خَز تيره‌رنگى بود كه شصت و سه اثر ضربه شمشير و نيزه و تير، در آن يافتند.[983]


۱۷/۹ قاتل امام عليه السلام در گزارش‌ها


۱۷/۹-۱ شِمْر

۴۶۷. تاريخ دمشق - به نقل از محمّد بن عمرو بن حسن -: ما با حسين عليه السلام، در كنار دو رود كربلا بوديم كه به شمر بن ذى الجوشن نگريست و فرمود: «خدا و پيامبرش، راست گفته‌اند. پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله فرمود: "گويى به سگى سياه و سفيد مى‌نگرم كه زبانش را در خون خاندانم مى‌كند و مى‌آشامد"».

و شمر، پيسى داشت.[984]


[0] محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده شهادت نامه امام حسین علیه السلام بر پایه منابع معتبر، صفحه: ۶۴۴، مؤسسه علمی فرهنگی دار الحديث. سازمان چاپ و نشر، قم - ایران، 1391 ه.ش.


[979] در المناقب، ابن شهرآشوب (ج ۴ ص ۱۱۰)، اين افزوده آمده است: «و تيرهاى فرو رفته در زِرِهش، مانند خار در پوست خارپشت بود».


[980] اُصيبَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام ووُجِدَ بِهِ ثَلاثُمِئَةٍ وبِضعَةٌ وعِشرونَ طَعنَةً بِرُمحٍ‌، أو ضَربَةً بِسَيفٍ‌، أو رَميَةً بِسَهمٍ‌. فَرُوِيَ أنَّها كانَت كُلُّها في مُقَدَّمِهِ‌؛ لِأَنَّهُ عليه السلام كانَ لا يُوَلّي ۴۶۶ (الأمالى، صدوق: ص ۲۲۸ ح ۲۴۰، روضة الواعظين: ص ۲۰۹).


[981] وُجِدَ بِالحُسَينِ عليه السلام حينَ قُتِلَ‌، ثَلاثٌ وثَلاثونَ طَعنَةً‌، وأربَعٌ وثَلاثونَ ضَربَةً ۴۶۷ (تاريخ الطبرى: ج ۵ ص ۴۵۳، أنساب الأشراف: ج ۳ ص ۴۰۹).


[982] قالَ أبو عَبدِ اللَّهِ جَعفَرُ بنُ مُحَمَّدٍ [الصّادِقُ‌] عليه السلام: وُجِدَ بِالحُسَينِ عليه السلام ثَلاثٌ وثَلاثونَ طَعنَةً‌، وأربَعٌ وأربَعونَ ضَربَةً‌، ووُجِدَ في جُبَّةِ خَزٍّ دَكناءَ كانَت عَلَيهِ مِئَةُ خَرقٍ وبِضعَةَ عَشَرَ خَرقاً، ما بَينَ طَعنَةٍ وضَربَةٍ ورَميَةٍ‌. ورُوِيَ‌: مِئَةٌ وعِشرونَ ۴۶۸ (دلائل الإمامة: ص ۱۷۸؛ الطبقات الكبرى/الطبقة الخامسة من الصحابة): ج ۱ ص ۴۷۴).


[983] قُتِلَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام وعَلَيهِ جُبَّةُ خَزٍّ دَكناءُ‌، فَوَجَدوا فيها ثَلاثَةً وسِتّينَ‌؛ مِن بَينِ ضَربَةٍ بِالسَّيفِ‌، وطَعنَةٍ بِالرُّمحِ‌، أو رَميَةٍ بِالسَّهمِ ۴۶۹ (الكافى: ج ۶ ص ۴۵۲ ح ۹، بحار الأنوار: ج ۴۵ ص ۹۴ ح ۳۶).


[984] كُنّا مَعَ الحُسَينِ عليه السلام بِنَهرَي كَربَلاءَ‌، فَنَظَرَ إلى شِمرِ بنِ ذِي الجَوشَنِ‌، فَقالَ‌: صَدَقَ اللَّهُ ورَسولُهُ‌، قالَ رَسولُ اللَّهِ صلى اللَّه عليه و آله: «كَأَنّي أنظُرُ إلى كَلبٍ أبقَعَ يَلَغُ في دِماءِ أهلِ بَيتي». وكانَ شِمرٌ أبرَصَ ۴۷۰ (تاريخ دمشق: ج ۲۳ ص ۱۹۰ ح ۵۰۳۱ و ج ۵۵ ص ۱۶ ح ۱۱۵۸۳، مقتل الحسين عليه السلام، خوارزمى: ج ۲ ص ۳۶).

۴۶۸. مثير الأحزان: سپس شخص ديگرى آمد و گفت: حسين، كجاست‌؟

فرمود: «من، اين جا هستم».

گفت: تو را به آتش [دوزخ]، بشارت مى‌دهم!

امام عليه السلام فرمود: «خود را به پروردگارى مهربان و شفاعتگرى پذيرنده، بشارت مى‌دهم! تو كيستى‌؟».

گفت: من، شمر بن ذى الجوشن هستم.

حسين عليه السلام فرمود: «اللَّه اكبر! پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله فرمود: "گويى سگى سياه و سفيد را مى‌بينم كه زبان، در خون خانواده‌ام مى‌كند و مى‌آشامد"».

همچنين حسين عليه السلام فرمود: «[در عالم رؤيا] ديدم كه سگانى، مرا گاز مى‌گيرند و در ميان آنها، سگى سياه و سفيد، از همه بيشتر به من حمله مى‌كند و آن، تو بودى».

و شمر، پيسى داشت.

نيز از تِرمِذى نقل شده كه به [امام] صادق عليه السلام گفته شد: [تحقّق] رؤيا، تا كِى به تأخير مى‌افتد؟

صادق عليه السلام، از خواب پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله ياد كرد كه پس از شصت سال، اتّفاق افتاد.[985]

۴۶۹. مقتل الحسين عليه السلام، خوارزمى: شمر، از آن كس [كه از كُشتن حسين عليه السلام، خوددارى كرده بود]، خشمگين شد. خودش بر سينه حسين عليه السلام نشست و محاسن او را گرفت و تصميم به كُشتن او گرفت... و با شمشيرش، دوازده ضربه به او زد و سپس، سرش را [از تن] جدا كرد.[986]


۱۷/۹-۲ سِنان بن انَس

۴۷۰. اسْد الغابة: حسين عليه السلام را سِنان بن انَس نَخَعى كُشت. نيز گفته شده كه شِمر بن ذى الجوشن، او را كُشت و خولى بن يزيد اصبَحى، كار را تمام كرد. همچنين، گفته شده كه عمر بن سعد، او را كشته است؛ ولى نظرِ درستى نيست و صحيح، آن است كه سِنان بن انَس نَخَعى او را كُشت.

امّا سخن كسى كه گفته: «شمر و عمر بن سعد، او را كُشتند»، از آن روست كه شمر، سپاه را به كُشتن حسين عليه السلام، تحريك مى‌كرد و با آنان، به حسين عليه السلام حمله مى‌كرد. عمر هم فرمانده لشكر بود و از اين رو، كُشتن [حسين عليه السلام] را به آنها نسبت مى‌دهند.[987]

۴۷۱. تاريخ الطبرى - به نقل از ابو مِخنَف -: حسين عليه السلام - كه مادرش فاطمه عليها السلام، دختر پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله بود -، كشته شد. او را سِنان بن انَس نَخَعى اصبَحى كُشت و سرش را خولى بن يزيد [به كوفه] آورد.[988]


[985] ثُمَّ جاءَ آخَرُ فَقالَ‌: أينَ الحُسَينُ؟ فَقالَ‌: ها أنَا ذا، قالَ‌: أبشِر بِالنّارِ. قالَ‌: ابشِرُ بِرَبِّ رَحيمٍ‌، وشَفيعٍ مُطاعٍ‌، مَن أنتَ؟ قالَ‌: أنَا شِمرُ بنُ ذِي الجَوشَنِ‌.
قالَ الحُسَينُ عليه السلام: اللَّهُ أكبَرُ! قالَ رَسولُ اللَّهِ صلى اللَّه عليه و آله: رَأَيتُ كَأَنَّ كَلباً أبقَعَ يَلَغُ في دِماءِ أهلِ بَيتي.
وقالَ الحُسَينُ عليه السلام: رَأَيتُ كَأَنَّ كِلاباً تَنهَشُني، وكَأَنَّ فيها كَلباً أبقَعَ كانَ أشَدَّهُم عَلَيَّ‌، وهُوَ أنتَ‌، وكانَ أبرَصَ‌.
ونَقَلتُ عَنِ التِّرمِذِيِّ‌: قيلَ لِلصّادِقِ عليه السلام: كَم تَتَأَخَّرُ الرُّؤيا؟ فَذَكَرَ مَنامَ رَسولِ اللَّهِ صلى اللَّه عليه و آله، فَكانَ التَّأويلُ بَعدَ سِتّينَ سَنَةً ۴۷۱
(مثير الأحزان: ص ۶۴؛ أنساب الأشراف: ج ۳ ص ۴۰۱).


[986] فَغَضِبَ شِمرٌ مِنهُ‌، وجَلَسَ عَلى صَدرِ الحُسَينِ عليه السلام، وقَبَضَ عَلى لِحيَتِهِ وهَمَّ بِقَتلِهِ‌... وضَرَبَهُ بِسَيفِهِ اثنَتَي عَشرَةَ ضَربَةً‌، ثُمَّ حَزَّ رَأسَهُ ۴۷۲ (مقتل الحسين عليه السلام، خوارزمى: ج ۲ ص ۳۶؛ بحار الأنوار: ج ۴۵ ص ۵۶).


[987] قَتَلَهُ [أيِ الحُسَينَ عليه السلام] سِنانُ بنُ أنَسٍ النَّخَعِيُّ‌، وقيلَ‌: قَتَلَهُ شِمرُ بنُ ذِي الجَوشَنِ‌، وأجهَزَ عَلَيهِ خَولِيُّ بنُ يَزيدَ الأَصبَحِيُّ‌، وقيلَ‌: قَتَلَهُ عُمَرُ بنُ سَعدٍ، ولَيسَ بِشَيءٍ‌، وَالصَّحيحُ أنَّهُ قَتَلَهُ سِنانُ بنُ أنَسٍ النَّخَعِيُّ‌.
وأمّا قَولُ مَن قالَ‌: قَتَلَهُ شِمرٌ وعُمَرُ بنُ سَعدٍ؛ لِأَنَّ شِمراً هُوَ الَّذي حَرَّضَ النّاسَ عَلى قَتلِهِ‌، وحَمَلَ بِهِم إلَيهِ‌، وكانَ عُمَرُ أميرَ الجَيشِ فَنُسِبَ القَتلُ إلَيهِ ۴۷۳
(اسد الغابة: ج ۲ ص ۲۸، ذخائر العقبى: ص ۲۵۰).


[988] قُتِلَ الحُسَينُ عليه السلام - واُمُّهُ فاطِمَةُ بِنتُ رَسولِ اللَّهِ صلى اللَّه عليه و آله قَتَلَهُ سِنانُ بنُ أنَسٍ النَّخَعِيُّ ثُمَّ الأَصبَحِيُّ‌، وجاءَ بِرَأسِهِ خَولِيُّ بنُ يَزيدَ ۴۷۴ (تاريخ الطبرى: ج ۵ ص ۴۶۸، تاريخ دمشق: ج ۱۴ ص ۲۴۹).

854) شهادت سيّد الشهدا/5

۴۵۹. الملهوف: هنگامى كه حسين عليه السلام از [شدّت] زخم‌ها، سنگين و [از بسيارىِ اصابت تيرها] مانند خارپشت شد، صالح بن وَهْب مُزَنى - كه خدا، لعنتش كند -، نيزه‌اى به پهلوى امام عليه السلام زد. حسين عليه السلام، با گونه راست، از اسب بر زمين افتاد و سپس برخاست.

زينب عليها السلام، از درِ خيمه بيرون آمد، در حالى فرياد مى‌زد: واى، برادر من! واى، سَرور من! واى، خاندان من! كاش آسمان، خراب مى‌شد و بر زمين مى‌افتاد، و كوه‌ها خاك شده، در دشت‌ها پراكنده مى‌شدند!

شمر، بر يارانش فرياد زد: از او چه انتظار داريد؟

از هر سو، به او حمله كردند. زُرَعة بن شريك، بر شانه چپ امام عليه السلام ضربه‌اى زد و حسين عليه السلام نيز [با ضربه‌اى] زُرْعه را زد و [بر زمين] انداخت. ديگرى بر گردن مقدّسش ضربه‌اى زد كه بر اثر آن ضربه، به رو، بر خاك افتاد.

خيلى ناتوان شده بود. به زحمت، بلند مى‌شد و باز، به رو، بر زمين مى‌افتاد. سِنان بن انَس نَخَعى - كه لعنت خدا بر او باد -، نيزه‌اى در تَرقُوه‌اش فرو بُرد و سپس، آن را در آورد و در قفسه سينه امام عليه السلام، فرو كرد. سِنان، تيرى نيز به سوى امام عليه السلام انداخت كه بر گودىِ گلويش نشست. امام عليه السلام، دوباره افتاد و [سپس] راست نشست و تير را بيرون كشيد. آن گاه، كف دست‌هايش را به هم نزديك كرد [و زير گلويش گرفت] و هر وقت كه پُر مى‌شدند، صورت و محاسنش را با آن، رنگين مى‌كرد و مى‌فرمود: «اين گونه خواهم بود تا خدا را خونين و در حالى كه حقّم غصب شده، ديدار كنم».

عمر بن سعد، به مردى در سمت راستش گفت: واى بر تو! فرود بيا و حسين را راحت كن!

خولى بن يزيد اصبَحى، بى درنگ، به سوى حسين عليه السلام شتافت تا سرش را جدا كند كه به لرزه افتاد [و نتواست]. سِنان بن انَس نَخَعى - كه خدا، لعنتش كند -، پياده شد و با شمشير، بر گلوى شريف امام عليه السلام زد، در حالى كه مى‌گفت: به خدا سوگند، سرت را قطع مى‌كنم، با آن كه مى‌دانم تو، فرزند پيامبر خدايى و بهترين پدر و مادر را دارى.

سپس، سرِ شريف امام عليه السلام را بُريد.

شاعر، در اين باره گفته است:

چه مصيبتى با مصيبت حسين عليه السلام، برابرى مى‌كند

آن روز كه دو دست سِنان، او را شهيد كرد؟!

... آن هنگام، غبارى غليظ و سياه و تاريك، به آسمان برخاست كه بادى سرخ به همراه داشت و هيچ چيز در آن، ديده نمى‌شد تا آن

جا كه مردم، گمان كردند كه عذاب بر ايشان وارد شده است. ساعتى اين گونه ماندند و سپس هوا، صاف و باز شد.

هلالِ بن نافع نيز روايت كرده است كه: من با ياران عمر بن سعد، ايستاده بودم كه فرياد كننده‌اى، بانگ زد: اى امير! بشارت ده كه اينك، شمر، حسين را كُشت.

من از ميان صف دو لشكر، بيرون آمدم و بر سرش ايستادم. در حال جان دادن بود. به خدا سوگند، هيچ كشته آلوده به خونى نديده‌ام كه از او، زيباتر و نورانى‌تر باشد، و نور صورت و زيبايى شمايلش، مرا از انديشيدن به كُشتن او، باز داشت. در آن حال، آب خواست. شنيدم كه مردى مى‌گويد: به خدا سوگند، هيچ آبى نمى‌نوشى تا به دوزخ، در آيى و از آب سوزان آن، بنوشى!

حسين عليه السلام به او گفت: «نه؛ بلكه بر جدّم پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله در مى‌آيم و در خانه‌اش با او سُكنا مى‌گُزينم، در جايگاه راستى و نزد فرمان‌رواىِ مقتدر، و از آبى زلال و خوش‌بو مى‌نوشم و از آنچه بر من روا داشتيد و با من كرديد، به او شِكوه مى‌بَرم».

آنان، همگى خشم گرفتند و گويى كه خداوند، در دلِ هيچ يك از آنان، چيزى به نام رحم، قرار نداده بود. از اين رو، در همان حال كه با آنان سخن مى‌گفت، سرش را جدا كردند!

با خود گفتم: به خدا سوگند، هيچ گاه، براى هيچ كارى با شما همراهى نخواهم كرد.[975]

[0]


[0] محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده شهادت نامه امام حسین علیه السلام بر پایه منابع معتبر، صفحه: ۶۴۱، مؤسسه علمی فرهنگی دار الحديث. سازمان چاپ و نشر، قم - ایران، 1391 ه.ش.


[975] لَمّا اثخِنَ الحُسَينُ عليه السلام بِالجِراحِ وبَقِيَ كَالقُنفُذِ، طَعَنَهُ صالِحُ بنُ وَهبٍ المُزَنِيُّ لَعَنَهُ اللَّهُ عَلى خاصِرَتِهِ طَعنَةً‌، فَسَقَطَ الحُسَينُ عليه السلام عَن فَرَسِهِ إلَى الأَرضِ عَلى خَدِّهِ الأَيمَنِ‌، ثُمَّ قامَ عليه السلام.
قالَ الرّاوي: وخَرَجَت زَينَبُ عليها السلام مِن بابِ الفُسطاطِ وهِيَ تُنادي: وا أخاه! وا سَيِّداه! وا أهلَ بَيتاه! لَيتَ السَّماءَ انطَبَقَت عَلَى الأَرضِ‌، ولَيتَ الجِبالَ تَدَكدَكَت عَلَى السَّهلِ‌.
قالَ‌: وصاحَ شِمرٌ بِأَصحابِهِ‌: ما تَنتَظِرونَ بِالرَّجُلِ؟! قالَ‌: فَحَمَلوا عَلَيهِ مِن كُلِّ جانِبٍ‌، فَضَرَبَهُ زُرعَةُ بنُ شَريكٍ عَلى كَتِفِهِ اليُسرى، فَضَرَبَ الحُسَينُ عليه السلام زُرعَةَ فَصَرَعَهُ‌، وضَرَبَهُ آخَرُ عَلى عاتِقِهِ المُقَدَّسِ بِالسَّيفِ ضَربَةً كَبا عليه السلام بِها عَلى وَجهِهِ‌.
وكانَ قَد أعيا فَجَعَلَ يَنوءُ ويَكبو، فَطَعَنَهُ سِنانُ بنُ أنَسٍ النَّخَعِيُّ لَعَنَهُ اللَّهُ في تَرقُوَتِهِ‌، ثُمَّ انتَزَعَ الرُّمحَ فَطَعَنَهُ في بَواني صَدرِهِ‌، ثُمَّ رَماهُ سِنانٌ أيضاً بِسَهمٍ فَوَقَعَ السَّهمُ في نَحرِهِ‌، فَسَقَطَ عليه السلام وجَلَسَ قاعِداً، فَنَزَعَ - - السَّهمَ مِن نَحرِهِ‌، وقَرَنَ كَفَّيهِ جَميعاً وكُلَّمَا امتَلَأَتا مِن دِمائِهِ خَضَبَ بِها رَأسَهُ ولِحيَتَهُ‌، وهُوَ يَقولُ‌: هكَذا ألقَى اللَّهَ مُخَضَّباً بِدَمي، مَغصوباً عَلى حَقّي.
فَقالَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ لِرَجُلٍ عَن يَمينِهِ‌: انزِل وَيحَكَ إلَى الحُسَينِ فَأَرِحهُ‌! فَبَدَرَ إلَيهِ خَولِيُّ بنُ يَزيدَ الأَصبَحِيُّ لِيَحتَزَّ رَأسَهُ فَاُرعِدَ، فَنَزَلَ إلَيهِ سِنانُ بنُ أنَسٍ النَّخَعِيُّ لَعَنَهُ اللَّهُ فَضَرَبَهُ بِالسَّيفِ في حَلقِهِ الشَّريفِ‌، وهُوَ يَقولُ‌: وَاللَّهِ إنّي لَأَحتَزُّ رَأسَكَ وَأعلَمُ أنَّكَ ابنُ رَسولِ اللَّهِ‌، وخَيرُ النّاسِ أباً واُمّاً، ثُمَّ احتَزَّ رَأسَهُ الشَّريفَ عليه السلام. وفي ذلِكَ يَقولُ الشّاعِرُ:

فَأَيُّ رَزِيَّةٍ عَدَلَت حُسَيناً غَداةَ تُبيرُهُ كَفّا سِنانِ‌


... قالَ الرّاوي: وَارتَفَعَت فِي السَّماءِ في ذلِكَ الوَقتِ غَبَرَةٌ شَديدَةٌ سَوداءُ مُظلِمَةٌ‌، فيها ريحٌ حَمراءُ لا يُرى فيها عَينٌ ولا أثَرٌ، حَتّى ظَنَّ القَومُ أنَّ العَذابَ قَد جاءَهُم، فَلَبِثوا كَذلِكَ ساعَةً ثُمَّ انجَلَت عَنهُم.
ورَوى هِلالُ بنُ نافِعٍ قالَ‌: إنّي لَواقِفٌ مَعَ أصحابِ عُمَرَ بنِ سَعدٍ، إذ صَرَخَ صارِخٌ‌: أبشِر أيُّهَا الأَميرُ! فَهذا شِمرٌ قَد قَتَلَ الحُسَينَ‌.
قالَ‌: فَخَرَجتُ بَينَ الصَّفَّينِ‌، فَوَقَفتُ عَلَيهِ فَإِنَّهُ لَيَجودُ بِنَفسِهِ‌، فَوَاللَّهِ ما رَأَيتُ قَتيلاً مُضَمَّخاً بِدَمِهِ أحسَنَ مِنهُ ولا أنوَرَ وَجهاً، ولَقَد شَغَلَني نورُ وَجهِهِ وجَمالُ هَيأَتِهِ عَنِ الفِكرِ في قَتلِهِ‌، فَاستَسقى في تِلكَ الحالِ ماءً‌، فَسَمِعتُ رَجُلاً يَقولُ لَهُ‌: وَاللَّهِ لا تَذوقُ الماءَ حَتّى تَرِدَ الحامِيَةَ فَتَشرَبَ مِن حَميمِها.
فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام: لا، بَل أرِدُ عَلى جَدّي رَسولِ اللَّهِ صلى اللَّه عليه و آله، وأسكُنُ مَعَهُ في دارِهِ‌، في مَقعَدِ صِدقٍ عِندَ مَليكٍ مُقتَدِرٍ، وأشرَبُ مِن ماءٍ غَيرِ آسِنٍ‌، وأشكو إلَيهِ مَا ارتَكَبتُم مِنّي وفَعَلتُم بي.
قالَ‌: فَغَضِبوا بِأَجمَعِهِم، حَتّى كَأَنَّ اللَّهَ لَم يَجعَل في قَلبِ أحَدٍ مِنهُم مِنَ الرَّحمَةِ شَيئاً، فَاحتَزّوا رَأسَهُ وإنَّهُ لَيُكَلِّمُهُم، فَعَجِبتُ مِن قِلَّةِ رَحمَتِهِم!! وقُلتُ‌: وَاللَّهِ لا اجامِعُكُم عَلى أمرٍ أبَداً! (الملهوف: ص ۱۷۴، مثير الأحزان: ص ۷۵).

۴۶۰. مثير الأحزان: هنگامى كه حسين عليه السلام به سبب [شدّت] زخم‌ها، زمينگير شد و قدرت حركت نداشت، شمر، فرمان داد تا او را تيرباران كنند. عمر بن سعد هم به آنان ندا داد: منتظر چه هستيد؟

آن گاه، به سِنان بن انَس فرمان داد تا سرِ حسين عليه السلام را جدا كند. او فرود آمد و به سوى حسين عليه السلام رفت و در حالى كه مى‌گفت: به سوى تو مى‌آيم و مى‌دانم كه تو، سَرور قوم هستى و بهترين پدر و مادر را دارى.

آن گاه، سرش را جدا كرد و آن را براى عمر بن سعد فرستاد. او هم آن را گرفت و

از گردن اسبش آويخت.[976]

۴۶۱. مقتل الحسين عليه السلام، خوارزمى - به نقل از عمرو بن حسن، از پدرش -: عمر بن سعد، خشمگين شد و به مردى كه در سمت راستش بود، گفت: واى بر تو! فرود بيا و حسين را راحت كن!

او - كه گفته شده خولى بن يزيد اصبَحى بوده -، پياده شد و سرِ حسين عليه السلام را [از تن] جدا كرد. نيز گفته شده كه آن مرد، شمر بوده است.

همچنين روايت شده كه شمر بن ذى الجوشن و سِنان بن انَس، در آخرين لحظه‌هاى زندگى حسين عليه السلام كه ديگر رمقى نداشت و از تشنگى، زبانش را [مى‌چرخاند]، نزد حسين عليه السلام آمدند و شمر، با پا به سينه او زد و گفت: اى پسر ابو تُراب! آيا تو ادّعا نمى‌كنى كه پدرت بر حوض پيامبر، ايستاده است و هر كه را دوست دارد، سيراب مى‌كند؟ پس شكيبايى كن تا اين كه آب را از دست او بگيرى!

سپس به سِنان بن انَس گفت: سرش را از پشت، جدا كن!

او گفت: به خدا سوگند، اين كار را نمى‌كنم، كه جدّش محمّد، طرفِ دعوايم خواهد بود.

شمر، از [اين سخن و تعلّل] او خشمگين شد. خود بر سينه حسين عليه السلام نشست و محاسنش را گرفت و تصميم به كُشتن او گرفت. حسين عليه السلام لبخندى زد و به او فرمود: «مرا مى‌كُشى‌؟ آيا نمى‌دانى من كيستم‌؟».

شمر گفت: تو را كاملاً مى‌شناسم. مادرت، فاطمه زهرا و پدرت، على مرتضى و جدّت، محمّدِ مصطفى و پشتيبانت، خداى بلندمرتبه والاست. تو را مى‌كُشم و هيچ باكى ندارم.

آن گاه، دوازده ضربه با شمشيرش به او زد و سپس، سر حسين عليه السلام را [از پيكر]، جدا كرد.[977]

۴۶۲. المزار الكبير - در «زيارت ناحيه مقّدسه» -: شمر، بر سينه‌ات نشسته است و شمشيرش را در گودىِ گلويت، فرو برده است و محاسن سپيدت را به دستش گرفته و با شمشير هندى خود، تو را ذبح مى‌كند. حواس تو، آرام گرفته است و نفس‌هايت، آهسته گشته است و سرت، بر بالاى نيزه رفته است.[978]

[976] لَمّا اثخِنَ [الحُسَينُ عليه السلام] بِالجِراحِ‌، ولَم يَبقَ فيهِ حَراكٌ‌، أمَرَ شِمرٌ أن يَرموهُ بِالسِّهامِ‌، وناداهُم عُمَرُ بنُ سَعدٍ: ما تَنتَظِرونَ بِالرَّجُلِ؟ وأمَرَ سِنانَ بنَ أنَسٍ أن يَحتَزَّ رَأسَهُ‌، فَنَزَلَ يَمشي إلَيهِ وهُوَ يَقولُ‌: أمشي إلَيكَ وأعلَمُ أنَّكَ سَيِّدُ القَومِ‌، وأنَّكَ خَيرُ النّاسِ أباً واُمّاً! فَاحتَزَّ رَأسَهُ‌، ورَفَعَهُ إلى عُمَرَ بنِ سَعدٍ، فَأَخَذَهُ فَعَلَّقَهُ في لَبَبِ فَرَسِهِ ۴۶۳ (مثير الأحزان: ص ۷۴).


[977] غَضِبَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ فَقالَ لِرَجُلٍ كانَ عَن يَمينِهِ‌: انزِل وَيحَكَ إلَى الحُسَينِ فَأَرِحهُ‌! فَنَزَلَ إلَيهِ - قيلَ هُوَ خَولِيُّ بنُ يَزيدَ الأَصبَحِيُّ - فَاحتَزَّ رَأسَهُ‌، وقيلَ‌: بَل هُوَ شِمرٌ.
ورُوِيَ أنَّهُ جاءَ إلَيهِ شِمرُ بنُ ذِي الجَوشَنِ وسِنانُ بنُ أنَسٍ - وَالحُسَينُ عليه السلام بِآخِرِ رَمَقٍ يَلوكُ بِلِسانِهِ مِنَ العَطَشِ - فَرَفَسَهُ شِمرٌ بِرِجلِهِ‌، وقالَ‌: يَابنَ أبي تُرابٍ‌، ألَستَ تَزعُمُ أنَّ أباكَ عَلى حَوضِ النَّبِيِّ يَسقي مَن أحَبَّهُ؟ فَاصبِر حَتّى تَأخُذَ الماءَ مِن يَدِهِ‌، ثُمَّ قالَ لِسِنانِ بنِ أنَسٍ‌: احتَزَّ رَأسَهُ مِن قَفاهُ‌! فَقالَ‌: وَاللَّهِ لا أفعَلُ ذلِكَ‌! فَيَكونَ جَدُّهُ مُحَمَّدٌ خَصمي.
فَغَضِبَ شِمرٌ مِنهُ‌، وجَلَسَ عَلى صَدرِ الحُسَينِ عليه السلام، وقَبَضَ عَلى لِحيَتِهِ‌، وهَمَّ بِقَتلِهِ‌، فَضَحِكَ الحُسَينُ عليه السلام وقالَ لَهُ‌: أتَقتُلُني، أوَ لا تَعلَمُ مَن أنَا؟ قالَ‌: أعرِفُكَ حَقَّ المَعرِفَةِ‌: امُّكُ فاطِمَةُ الزَّهراءُ‌، وأبوكَ عَلِيٌّ المُرتَضى، وجَدُّكَ مُحَمَّدٌ المُصطَفى، وخَصمُكَ اللَّهُ العَلِيُّ الأَعلى، وأقتُلُكَ ولا ابالي. وضَرَبَهُ بِسَيفِهِ اثنَتَي عَشرَةَ ضَربَةً‌، ثُمَّ حَزَّ رَأسَهُ ۴۶۴
(مقتل الحسين عليه السلام، خوارزمى: ج ۲ ص ۳۶؛ بحار الأنوار: ج ۴۵ ص ۵۶).


[978] الشِّمرُ جالِسٌ عَلى صَدرِكَ‌، مولِغٌ سَيفَهُ عَلى نَحرِكَ‌، قابِضٌ عَلى شَيبَتِكَ بِيَدِهِ‌، ذابِحٌ لَكَ بِمُهَنَّدِهِ‌، قَد سَكَنَت حَواسُّكَ‌، وخَفِيَت أنفاسُكَ‌، ورُفِعَ عَلَى القَنا رَأسُكَ ۴۶۵ (المزار الكبير: ص ۵۰۵، مصباح الزائر: ص ۲۳۳).


853) شهادت سيّد الشهدا/4


۱۵/۹ احوال امام عليه السلام در لحظه‌هاى پايانى زندگى

۴۵۵. الأمالى، صدوق - به نقل از عبد اللَّه بن منصور، از امام صادق، از پدرش امام باقر، از امام زين العابدين عليهم السلام -: سپس حسين عليه السلام با گونه چپش [به زمين] افتاد و دشمن خدا، سِنان بن انَس ايادى و شمر بن ذى الجوشن عامِرى - كه خدا، لعنتشان كند -، با مردانى از شاميان، پيش آمدند تا بر بالاى سرِ حسين عليه السلام ايستادند.

آنان به يكديگر گفتند: منتظر چه هستيد؟ او را راحت كنيد!

سِنان بن انَس ايادى - كه خدا، لعنتش كند -، فرود آمد و محاسن امام عليه السلام را گرفت و با شمشير، به گلوى او مى‌زد و مى‌گفت: به خدا سوگند، سرت را جدا مى‌كنم، با آن كه مى‌دانم كه تو، فرزند پيامبر خدايى و بهترين پدر و مادر را دارى![971]

۴۵۶. تاريخ الطبرى - به نقل از حُمَيد بن مسلم -: مردى از قبيله كِنْده به نام مالك بن نُسَير از بنى بَدّا، نزديك حسين عليه السلام آمد و با شمشير، چنان بر سرِ وى زد كه كلاه او را پاره كرد و به سرش رسيد و آن را خون انداخت و كلاه، پُر از خون شد.

حسين عليه السلام به او فرمود: «با آن [دستت] نخورى و ننوشى، و خدا، تو را با ستمكاران، محشور كند!».

حسين عليه السلام، آن كلاه را انداخت و سپس، كلاهى [ديگر] خواست و آن را به سر نهاد و عمامه بست؛ ولى درمانده و ناتوان شده بود. آن مرد كِنْدى، نزديك آمد و آن كلاه را - كه از خَز بود -، برداشت. هنگامى كه پس از آن بر همسرش، امّ عبد اللَّه، دختر حُر و خواهر حسين بن حُرِّ بَدّى در آمد و كلاه را از خون شست، همسرش به او گفت: آيا لباس فرزند دختر پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله را به خانه‌ام مى‌آورى‌؟ آن را از من، دور كن!

يارانش هم گفته‌اند كه او، همواره نادار و بدحال بود تا مُرد.[972]

۴۵۷. الإرشاد: شمر بن ذى الجوشن، سواران و پيادگانش را ندا داد و گفت: واى بر شما! مادرانتان، به عزايتان بنشينند! چه چيزى را از او، انتظار مى‌كشيد؟

سپس، از هر سو به امام عليه السلام، حمله شد. زُرْعة بن شريك، ضربه‌اى بر كف دست چپ امام عليه السلام زد و آن را قطع كرد. فردى ديگر از آنان، ضربه‌اى بر گردن امام عليه السلام زد كه با صورت، [از اسب] بر زمين افتاد. سِنان بن انَس هم با نيزه او را زد و به خاكش افكند و خولى بن يزيد اصبَحى - كه خدا، لعنتش كند -، بى درنگ، پياده شد تا سرش را قطع كند؛ امّا ترسيد و لرزيد

[و نتوانست]، شمر به او گفت: خدا، بازوانت را بشكند! چرا مى‌لرزى‌؟

سپس خودِ شمر پياده شد و سرِ امام عليه السلام را بُريد و آن را به خولى بن يزيد داد و گفت: آن را براى امير عمر بن سعد ببر.[973]

۴۵۸. تاريخ الطبرى - به نقل از حُمَيد بن مسلم -: حسين عليه السلام، مدّتى طولانى از روز را [نيمه‌جان] گذارانْد و اگر دشمنان مى‌خواستند، مى‌توانستند او را بكُشند؛ امّا هر يك به خاطر ديگرى، پرهيز مى‌كرد و هر گروهى مى‌خواست كه گروه ديگرى كار را تمام كند. شمر، ميان مردم فرياد برآورد: واى بر شما! براى چه به او مى‌نگريد؟ مادرهايتان به عزايتان بنشيند! او را بكُشيد.

از هر سو به حسين عليه السلام حمله شد و كفِ دست چپش با ضربه زُرْعة بن شريك تميمى، قطع شد و ضربه‌اى به شانه‌اش فرود آمد. سپس، آنان باز گشتند و او به زحمت، بلند مى‌شد و به رو، [بر زمين] مى‌افتاد.

در همان حال، سِنان بن انَس بن عمرو نَخَعى، به او حمله كرد و با نيزه، بر حسين عليه السلام زخم زد كه او به زمين افتاد. سپس به خولى بن يزيد اصبَحى گفت: سرش را جدا كن!

او خواست كه اين كار را بكند؛ امّا ضعف و لرزه گرفت و نتوانست. سِنان بن انَس به او گفت: خداوند، بازوانت را بشكند و دستانت را قطع كند!

سپس، خود، پياده شد و سرِ حسين عليه السلام را بُريد و آن را به خولى بن يزيد داد. پيش از آن، شمشيرها [ى بسيارى] بر حسين عليه السلام زده بودند.[974]

[0] محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده شهادت نامه امام حسین علیه السلام بر پایه منابع معتبر، صفحه: ۶۳۸، مؤسسه علمی فرهنگی دار الحديث. سازمان چاپ و نشر، قم - ایران، 1391 ه.ش.


[971] ثُمَّ خَرَّ [الحُسَينُ عليه السلام] عَلى خَدِّهِ الأَيسَرِ صَريعاً، وأقبَلَ - عَدُوُّ اللَّهِ - سِنانُ بنُ أنَسٍ الإِيادِيُّ وشِمرُ بنُ ذِي الجَوشَنِ العامِرِيُّ لَعَنَهُمَا اللَّهُ‌، في رِجالٍ مِن أهلِ الشّامِ حَتّى وَقَفوا عَلى رَأسِ الحُسَينِ عليه السلام.
فَقالَ بَعضُهُم لِبَعضٍ‌: ما تَنتَظِرونَ؟ أريحُوا الرَّجُلَ‌. فَنَزَلَ سِنانُ بنُ أنَسٍ الإِيادِيُّ لَعَنَهُ اللَّهُ وأخَذَ بِلِحيَةِ الحُسَينِ عليه السلام، وجَعَلَ يَضرِبُ بِالسَّيفِ في حَلقِهِ‌، وهُوَ يَقولُ‌: وَاللَّهِ إنّي لَأَحتَزُّ رَأسَكَ‌، وأنَا أعلَمُ أنَّكَ ابنُ رَسولِ اللَّهِ‌، وخَيرُ النّاسِ أباً واُمّاً!!! ۴۵۸
(الأمالى، صدوق: ص ۲۲۶ ح ۲۳۹، بحار الأنوار: ج ۴۴ ص ۳۲۲).

[972] إنَّ رَجُلاً مِن كِندَةَ يُقالُ لَهُ‌: مالِكُ بنُ النُّسَيرِ مِن بَني بَدّاءَ‌، أتاهُ [أيِ الحُسَينَ عليه السلام] فَضَرَبَهُ عَلى رَأسِهِ بِالسَّيفِ وعَلَيهِ بُرنُسٌ لَهُ‌، فَقَطَعَ البُرنُسَ وأصابَ السَّيفُ رَأسَهُ فَأَدمى رَأسَهُ‌، فَامتَلَأَ البُرنُسُ دَماً.
فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام: لا أكَلتَ بِها ولا شَرِبتَ‌، وحَشَرَكَ اللَّهُ مَعَ الظّالِمينَ‌! قالَ‌: فَأَلقى ذلِكَ البُرنُسَ‌، ثُمَّ دَعا بِقَلَنسُوَةٍ فَلَبِسَها وَاعتَمَّ‌، وقَد أعيا وبَلَّدَ، وجاءَ الكِندِيُّ حَتّى أخَذَ البُرنُسَ - وكانَ مِن خَزٍّ - فَلَمّا قَدِمَ بِهِ بَعدَ ذلِكَ عَلَى امرَأَتِهِ امِّ عَبدِ اللَّهِ ابنَةِ الحُرِّ، اختِ حُسَينِ بنِ الحُرِّ البَدِّيِّ‌، أقبَلَ يَغسِلُ البُرنُسَ مِنَ الدَّمِ‌، فَقالَت لَهُ امرَأَتُهُ‌: أسَلَبَ ابنِ بِنتِ رَسولِ اللَّهِ صلى اللَّه عليه و آله تُدخِلُ بَيتي‌؟! أخرِجهُ عَنّي! فَذَكَرَ أصحابُهُ أنَّهُ لَم يَزَل فَقيراً بِشَرٍّ حَتّى ماتَ ۴۵۹
(تاريخ الطبرى: ج ۵ ص ۴۴۸، أنساب الأشراف: ج ۳ ص ۴۰۸).

[973] نادى شِمرُ بنُ ذِي الجَوشَنِ الفُرسانَ وَالرَّجّالَةَ‌، فَقالَ‌: وَيحَكُم ما تَنتَظِرونَ بِالرَّجُلِ‌، ثَكِلَتكُم امَّهاتُكُم‌؟ فَحُمِلَ عَلَيهِ مِن كُلِّ جانِبٍ‌، فَضَرَبَهُ زُرعَةُ بنُ شَريكٍ عَلى كَفِّهِ اليُسرى فَقَطَعَها، وضَرَبَهُ آخَرُ مِنهُم عَلى عاتِقِهِ فَكَبا مِنها لِوَجهِهِ‌، وطَعَنَهُ سِنانُ بنُ أنَسٍ بِالرُّمحِ فَصَرَعَهُ‌، وبَدَرَ إلَيهِ خَولِيُّ بنُ يَزيدَ الأَصبَحِيُّ لَعَنَهُ اللَّهُ فَنَزَلَ لِيَحتَزَّ رَأسَهُ فَاُرعِدَ، فَقالَ لَهُ شِمرٌ: فَتَّ اللَّهُ في عَضُدِكَ‌، ما لَكَ تُرعِدُ؟
ونَزَلَ شِمرٌ إلَيهِ فَذَبَحَهُ‌، ثُمَّ دَفَعَ رَأسَهُ إلى خَولِيِّ بنِ يَزيدَ، فَقالَ‌: احمِلهُ إلَى الأَميرِ عُمَرَ بنِ سَعدٍ ۴۶۰
(الإرشاد: ج ۲ ص ۱۱۲، روضة الواعظين: ص ۲۰۸).

[974] لَقَد مَكَثَ [الحُسَينُ عليه السلام] طَويلاً مِنَ النَّهارِ، ولَو شاءَ النّاسُ أن يَقتُلوهُ لَفَعَلوا، ولكِنَّهُم كانَ يَتَّقي بَعضُهُم بِبَعضٍ‌، ويُحِبُّ هؤُلاءِ أن يَكفِيَهُم هؤُلاءِ‌.
قالَ‌: فَنادى شِمرٌ فِي النّاسِ‌: وَيحَكُم، ماذا تَنظُرونَ بِالرَّجُلِ؟ اقتُلوهُ ثَكِلَتكُم امَّهاتُكُم! قالَ‌: فَحُمِلَ عَلَيهِ مِن كُلِّ جانِبٍ‌، فَضُرِبَت كَفُّهُ اليُسرى ضَربَةً ضَرَبَها زُرعَةُ بنُ شَريكٍ التَّميمِيُّ‌، وضُرِبَ عَلى عاتِقِهِ‌، ثُمَّ انصَرَفوا وهُوَ يَنوءُ ويَكبو.
قالَ‌: وحَمَلَ عَلَيهِ في تِلكَ الحالِ سِنانُ بنُ أنَسِ بنِ عَمرٍو النَّخَعِيُّ‌، فَطَعَنَهُ بِالرُّمحِ فَوَقَعَ‌، ثُمَّ قالَ لِخَولِيِّ بنِ يَزيدَ الأَصبَحِيِّ‌: احتَزَّ رَأسَهُ‌! فَأَرادَ أن يَفعَلَ فَضَعُفَ فَاُرعِدَ، فَقالَ لَهُ سِنانُ بنُ أنَسٍ‌: فَتَّ اللَّهُ عَضُدَيكَ وأبانَ يَدَيكَ‌، فَنَزَلَ إلَيهِ فَذَبَحَُه وَاحتَزَّ رَأسَهُ‌، ثُمَّ دُفِعَ إلى خَولِيِّ بنِ يَزيدَ، وقَد ضُرِبَ قَبلَ ذلِكَ بِالسُّيوفِ ۴۶۱
(تاريخ الطبرى: ج ۵ ص ۴۵۲، أنساب الأشراف: ج ۳ ص ۴۰۹).

852) شهادت سيّد الشهدا/3


۱۲/۹ سخن گفتن زينب عليها السلام با عمر بن سعد

۴۵۰. تاريخ الطبرى - به‌نقل از عبد اللَّه بن عمّار -: زينب عليها السلام، دختر فاطمه عليها السلام وخواهر حسين عليه السلام، بيرون آمد... و اين گونه مى‌گفت: كاش آسمان، خراب مى‌شد و بر زمين مى‌افتاد!

عمر بن سعد، به حسين عليه السلام نزديك شده بود. زينب عليها السلام به او گفت: اى عمر بن سعد! آيا ابا عبد اللَّه را مى‌كُشند و تو، نگاه مى‌كنى‌؟!

گويى اشك‌هاى عمر را مى‌بينم كه بر گونه‌ها و محاسنش روان است. آن گاه، عمر از او روى گردانْد.[966]

۴۵۱. الإرشاد: خواهر امام، زينب عليها السلام به درگاه خيمه آمد و عمر بن سعد بن ابى وقّاص را ندا داد: واى بر تو، اى عمر! آيا ابا عبد اللَّه را مى‌كُشند و تو نگاه مى‌كنى‌؟!

عمر، پاسخش را نداد. زينب عليها السلام بانگ زد: واى بر شما! آيا مسلمانى ميان شما نيست‌؟! هيچ كس، پاسخى به او نداد.[967]


۱۳/۹ سخنان زينب عليها السلام هنگام شهادت برادر

۴۵۲. الملهوف: زينب عليها السلام، از درِ خيمه بيرون آمد و فرياد مى‌زد: واى، اى برادر! واى، اى سَرور من! واى، اى خاندان من! كاش آسمان، خراب مى‌شد و به زمين مى‌افتاد و كوه‌ها، خاك و در دشت‌ها، پراكنده مى‌شدند![968]


۱۴/۹ هجوم بردن به خيمه‌ها

۴۵۳. تاريخ الطبرى - به نقل از ابو مِخنَف -: سپس شمر بن ذى الجوشن، با تنى چند (حدود ده تن از پيادگان سپاه كوفه)، پيشروى كردند و به سوى خيمه‌اى كه اثاث و خانواده حسين عليه السلام در آن بود، رفتند و ميان او و خيمه‌هايش، مانع شدند.

حسين عليه السلام فرمود: «واى بر شما! اگر دين نداريد و از روز معاد نمى‌هراسيد، دستِكم در دنيايتان، آزاده و بزرگْمَنش باشيد. خيمه و خانواده‌ام را از دستبُردِ اراذل و اوباشتان، دور بداريد».

ابن ذى الجوشن گفت: اين [حق] براى تو هست، اى پسر فاطمه![969]

۴۵۴. الفصول المهمّة: شمر بن ذى الجوشن - كه خدا، لعنتش كند -، ميان حسين عليه السلام و خانواده‌اش، مانع شد و با گروهى از قهرمانان و دلاوران لشكر، مانع از بازگشت او به سوى خانواده‌اش شد. حسين عليه السلام را در ميان گرفتند و سپس، عدّه‌اى از آنان، به سوى خانواده و كودكان حسين عليه السلام، هجوم آوردند تا اموالشان را به تاراج ببرند. حسين عليه السلام بانگ زد: «واى بر شما، اى پيروان شيطان! نابخردانِ خود را از دست‌درازى به زنان و كودكان، باز داريد كه آنان با شما نجنگيده‌اند».

شمر - كه خدا، لعنتش كند -، بانگ زد: از آنان، دست بكِشيد و تنها خودِ او را قصد كنيد.[970]

[0]


[0] محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده شهادت نامه امام حسین علیه السلام بر پایه منابع معتبر، صفحه: ۶۳۶، مؤسسه علمی فرهنگی دار الحديث. سازمان چاپ و نشر، قم - ایران، 1391 ه.ش.

[966] خَرَجَت زَينَبُ ابنَةُ فاطِمَةَ اختُهُ [أي اختُ الحُسَينِ عليه السلام]... وهِيَ تَقولُ‌: لَيتَ السَّماءَ تَطابَقَت عَلَى الأَرضِ‌، وقَد دَنا عُمَرُ بنُ سَعدٍ مِن حُسَينٍ عليه السلام، فَقالَت: يا عُمَرَ بنَ سَعدٍ، أيُقتَلُ أبو عَبدِ اللَّهِ وأنتَ تَنظُرُ إلَيهِ؟ قالَ‌: فَكَأَنّي أنظُرُ إلى دُموعِ عُمَرَ وهِيَ تَسيلُ عَلى خَدَّيهِ ولِحيَتِهِ‌، قالَ‌: وصَرَفَ بِوَجهِهِ عَنها ۴۵۳ (تاريخ الطبرى: ج ۵ ص ۴۵۲، مقتل الحسين عليه السلام، خوارزمى: ج ۲ ص ۳۵).


[967] خَرَجَت اختُهُ زَينَبُ إلى بابِ الفُسطاطِ، فَنادَت عُمَرَ بنَ سَعدِ بنِ أبي وَقّاصٍ‌: وَيحَكَ يا عُمَرُ! أيُقتَلُ أبو عَبدِ اللَّهِ وأنتَ تَنظُرُ إلَيهِ؟ فَلَم يُجِبها عُمَرُ بِشَيءٍ‌، فَنادَت: وَيحَكُم، أما فيكُم مُسلِمٌ؟! فَلَم يُجِبها أحَدٌ بِشَيءٍ ۴۵۴ (الإرشاد: ج ۲ ص ۱۱۲. نيز، ر. ك: أنساب الأشراف: ج ۳ ص ۴۰۹).


[968] خَرَجَت زَينَبُ مِن بابِ الفُسطاطِ وهِيَ تُنادي: وا أخاه! وا سَيِّداه! وا أهلَ بَيتاه! لَيتَ السَّماءَ انطَبَقَت عَلَى الأَرضِ‌، ولَيتَ الجِبالَ تَدَكدَكَت عَلَى السَّهلِ ۴۵۵ (الملهوف: ص ۱۷۵، بحار الأنوار: ج ۴۵ ص ۵۴).


[969] ثُمَّ إنَّ شِمرَ بنَ ذِي الجَوشَنِ‌، أقبَلَ في نَفَرٍ، نَحوٍ مِن عَشَرَةٍ مِن رَجّالَةِ أهلِ الكوفَةِ‌، قِبَلَ مَنزِلِ الحُسَينِ عليه السلام الَّذي فيهِ ثَقَلُهُ وعِيالُهُ‌، فَمَشى نَحوَهُ‌، فَحالوا بَينَهُ وبَينَ رَحلِهِ‌.
فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام: وَيلَكُم! إن لَم يَكُن لَكُم دينٌ‌، وكُنتُم لا تَخافونَ يَومَ المَعادِ، فَكونوا في أمرِ دُنياكُم أحراراً ذَوي أحسابٍ‌، امنَعوا رَحلي وأهلي مِن طُغامِكُم وجُهّالِكُم. فَقالَ ابنُ ذِي الجَوشَنِ‌: ذلِكَ لَكَ يَابنَ فاطِمَةَ ۴۵۶
(تاريخ الطبرى: ج ۵ ص ۴۵۰، أنساب الأشراف: ج ۳ ص ۴۰۷).

[970] حالَ الشِّمرُ بنُ ذِي الجَوشَنِ - لَعَنَهُ اللَّهُ - بَينَهُ وبَينَ الحَريمِ وَالمَرجِعِ إلَيهِم في جَماعَةٍ مِن أبطالِهِم وشُجعانِهِم، وأحدَقوا بِهِ‌، ثُمَّ جَماعَةٌ مِنهُم تَبادَروا إلَى الحَريمِ وَالأَطفالِ يُريدونَ سَلَبَهُم.
فَصاحَ الحُسَينُ عليه السلام: وَيحَكُم يا شيعَةَ الشَّيطانِ‌، كُفّوا سُفهاءَكُم عَنِ التَّعَرُّضِ لِلنِّساءِ وَالأَطفالِ‌، فَإِنَّهُم لَم يُقاتِلوا.
فَقالَ الشِّمرُ لَعَنَهُ اللَّهُ‌: كُفّوا عَنهُم وَاقصِدُوا الرَّجُلَ بِنَفسِهِ ۴۵۷
(الفصول المهمّة: ص ۱۹۰).

851) شهادت سيّد الشهدا/2

۸/۹ اصابت تيرى به پيشانى امام عليه السلام

۴۳۸. الفتوح: هرگاه حسين عليه السلام، به تنهايى به سوى فراتْ يورش مى‌بُرد، به او حمله مى‌كردند تا او را از [رسيدن به] آب، باز بدارند. آن گاه، مردى از آنان - كه كنيه‌اش ابو حُتوف جُعْفى بود -، تيرى انداخت و بر پيشانى حسين عليه السلام نشست. حسين عليه السلام، تير را كَنْد و آن را انداخت. خون بر صورت و محاسنش، سرازير شد.

سپس حسين عليه السلام گفت: «خدايا! تو مى‌بينى كه من از دست اين بندگان نافرمان و طغيانگرت، در چه حالى هستم. خدايا! يكْ يكِ آنان را به شمار آور و جدا از هم و متفرّق، هلاكشان ساز و هيچ يك از آنان را بر روى زمين، باقى مگذار و هرگز، آنان را ميامرز!».[953]

۴۳۹. تاريخ دمشق - به نقل از مُسلم بن رِباح، غلام آزاد شده على بن ابى طالب عليه السلام -: روز شهادت حسين بن على عليه السلام، با او بودم. تيرهايى به صورتش اصابت كرده بود. به من فرمود: «اى مُسلم! دستت را زير خون‌ها بگير».

گرفتم. چون [دست‌هايم از خون] پُر شدند، فرمود: «آنها را در دستم بريز».

آنها را در دستش ريختم. آنها را به سوى آسمان پاشيد و گفت: «خدايا! خون فرزند دختر پيامبرت را بستان».

قطره‌اى از آن خون، بر زمين نريخت.[954]


۹/۹ اصابت تيرى به سينه امام عليه السلام

۴۴۰. مقتل الحسين عليه السلام، خوارزمى: حسين عليه السلام كه بر اثر نبرد، كم‌توان شده بود، ايستاد و به استراحت پرداخت. همان هنگام كه ايستاده بود، سنگى آمد و به پيشانى‌اش خورد. خون از پيشانى‌اش، سرازير شد. پارچه‌اى را گرفت تا خون از پيشانى‌اش پاك كند كه تيرى با پيكانِ سه شاخه آهنين و مسموم آمد و در قلبش نشست.[955]

حسين عليه السلام گفت: «به نام خدا و يارى خدا، و بر دين پيامبر خدا!».

آن گاه، سرش را به سوى آسمان، بالا بُرد و گفت: «خداى من! تو مى‌دانى كه آنان، مردى را مى‌كُشند كه جز او، فرزند پيامبرى بر روى زمين نيست».

سپس، تير را گرفت و آن را از پشت خود، بيرون كشيد. خون، مانند ناودان، از آن سرازير شد. حسين عليه السلام، دستش را بر زخم نهاد و چون از خون پُر شد، آن را به آسمان پاشيد. قطره‌اى از آن، باز نگشت.... دوباره، دستش را بر زخم نهاد و چون [از خون] پُر شد، به سر و محاسنش كشيد و فرمود: «به خدا سوگند، اين گونه خواهم بود تا جدّم محمّد صلى اللَّه عليه و آله را با خضاب خون، ديدار كنم و بگويم: «اى پيامبر خدا! فلانى و فلانى، مرا كُشتند».[956]

۴۴۱. مثير الأحزان: حسين عليه السلام كه بر اثر نبرد، كم‌توان شده بود، ايستاد. سنگى به پيشانى‌اش خورد و آن را شكست. سپس، تير سه شاخه مسمومى آمد و بر قلبش نشست.

امام عليه السلام گفت: «به نام خدا و بر دين پيامبر خدا!».

سپس، سرش را به سوى آسمان گرفت و گفت: «خداى من! مى‌دانى كه آنان، فرزند دختر پيامبرشان را مى‌كُشند».

آن گاه، پس از بيرون كشيدن تير از پشت خود، بر اثر خونريزى فراوان، ناتوان شد و بر زمين افتاد.[957]


۱۰/۹ اصات تيرى به گلوى امام عليه السلام

۴۴۲. الأمالى، صدوق - به نقل از عبد اللَّه بن منصور، از امام صادق، از پدرش امام باقر، از جدّش امام زين العابدين عليهم السلام -: حسين عليه السلام، به چپ و راست نگريست و كسى را نديد. سرش را به سوى آسمان، بالا بُرد و گفت: «خدايا! تو مى‌بينى كه با فرزند پيامبرت چه مى‌كنند».

قبيله بنى كِلاب، ميان حسين عليه السلام و آب، مانع شدند. تيرى به سوى او پرتاب شد كه بر گلويش نشست و از اسبش به زمين افتاد. امام عليه السلام تير را گرفت و بيرون كشيد. سپس، خون را با كفِ دستش مى‌گرفت و هنگامى كه پُر مى‌شد، به سر و صورتش مى‌ماليد و مى‌گفت: «خداى عزّوجلّ را مظلوم و خونين، ديدار خواهم كرد».[958]

۴۴۳. الدرّ النظيم: زخمى در گلوى حسين عليه السلام [بر اثر تيرى كه به او اصابت كرد،] پديد آمد. او دستش را بر آن مى‌نهاد و چون از خون، پُر مى‌شد، مى‌گفت: «خدايا! تو مى‌بينى».

سپس، دوباره چنين مى‌كرد و چون پُر مى‌شد، مى‌گفت: «خدايا! اين، در راه تو، اندك است».[959]

۴۴۴. الإرشاد: حسين عليه السلام، بر سيلْبندِ فرات، بالا رفت تا خود را به آب برساند. برادرش عبّاس عليه السلام پيشِ رويش، بود. سواران ابن سعد، راه بر او گرفتند. در ميان آنان، مردى از بنى دارِم بود كه به آن سواران گفت: واى بر شما! ميان او و فرات، مانع شويد و آب را در اختيارش نگذاريد.

حسين عليه السلام گفت: «خدايا! او را تشنه بگذار».

مرد دارِمى، خشمگين شد و تيرى به سوى امام عليه السلام انداخت كه بر زير گلويش نشست. حسين عليه السلام، تير را بيرون كشيد و دستش را زير گلويش گرفت. كفِ دستانش از خون، پُر شد. آنها را پاشيد و سپس گفت: «خدايا! از آنچه با پسر دختر پيامبرت مى‌كنند، به تو شِكوه مى‌بَرم».

سپس به جايگاهش باز گشت، در حالى كه تشنگى‌اش، شدّت يافته بود.[960]

[0]


[0] محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده شهادت نامه امام حسین علیه السلام بر پایه منابع معتبر، صفحه: ۶۲۸، مؤسسه علمی فرهنگی دار الحديث. سازمان چاپ و نشر، قم - ایران، 1391 ه.ش.


[953] كُلَّما حَمَلَ [الحُسَينُ عليه السلام] بِنَفسِهِ عَلَى الفُراتِ حَمَلوا عَلَيهِ حَتّى أحالوهُ عَنِ الماءِ‌. ثُمَّ رَمى رَجُلٌ مِنهُم بِسَهمٍ يُكَنّى أبَا الحُتوفِ الجُعفِيَّ - فَوَقَعَ السَّهمُ في جَبهَتِهِ‌، فَنَزَعَ الحُسَينُ عليه السلام السَّهمَ فَرَمى بِهِ‌، فَسالَتِ الدِّماءُ عَلى وَجهِهِ ولِحيَتِهِ‌.
فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام: اللَّهُمَّ إنَّكَ تَرى ما أنَا فيهِ مِن عِبادِكَ هؤُلاءِ العُصاةِ الطُّغاةِ‌، اللَّهُمَّ فَأَحصِهِم عَدَداً، وَاقتُلهُم بَدَداً، ولا تَذَر عَلى وَجهِ الأرضِ مِنهُم أحَداً، ولا تَغفِر لَهُم أبَداً ۴۴۱
(الفتوح: ج ۵ ص ۱۱۷، مقتل الحسين عليه السلام، خوارزمى: ج ۲ ص ۳۴).


[954] كُنتُ مَعَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام يَومَ قُتِلَ‌، فَرُمِيَ في وَجهِهِ بِنُشّابَةٍ‌، فَقالَ لي: يا مُسلِمُ‌، أدنِ يَدَيكَ مِنَ الدَّمِ‌، فَأَدنَيتُهُما، فَلَمَّا امتَلَأَتا قالَ‌: اسكُبهُ في يَدي، فَسَكَبتُهُ في يَدِهِ‌، فَنَفَحَ بِهِما إلَى السَّماءِ‌، وقالَ‌:
اللَّهُمَّ اطلُب بِدَمِ ابنِ بِنتِ نَبِيِّكَ‌. قالَ مُسلِمٌ‌: فَما وَقَعَ مِنهُ إلَى الأَرضِ قَطرَةٌ ۴۴۲
(تاريخ دمشق: ج ۱۴ ص ۲۲۳، كفاية الطالب: ص ۴۳۱).


[955] در صورت درستى اين بخش از گزارش، مقصود، اصابت تير به ناحيه قلب است، نه خودِ قلب، چنان كه در گزارش ابن شهرآشوب در المناقب (ج ۴ ص ۱۱۱)، محلّ اصابت، سينه امام عليه السلام ذكر شده است. بديهى است كه اگر قلب ايشان مورد اصابت قرار مى‌گرفت، فرصتى براى اقدامات بعدى - كه در گزارش آمده -، وجود نداشت.


[960] رَكِبَ [الحُسَينُ عليه السلام] المُسَنّاةَ يُريدُ الفُراتَ وبَينَ يَدَيهِ العَبّاسُ أخوهُ‌، فَاعتَرَضَتهُ خَيلُ ابنِ سَعدٍ، وفيهِم رَجُلٌ مِن بَني دارِمٍ‌، فَقالَ لَهُم: وَيلَكُم! حولوا بَينَهُ وبَينَ الفُراتِ ولا تُمَكِّنوهُ مِنَ الماءِ‌.
فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام: اللَّهُمَّ أظمِئهُ‌! فَغَضِبَ الدّارِمِيُّ ورَماهُ بِسَهمٍ فَأَثبَتَهُ في حَنَكِهِ‌، فَانتَزَعَ الحُسَينُ عليه السلام السَّهمَ‌، وبَسَطَ يَدَهُ تَحتَ حَنَكِهِ فَامتَلَأَت راحَتاهُ بِالدَّمِ‌، فَرَمى بِهِ ثُمَّ قالَ‌: اللَّهُمَّ إنّي أشكو إلَيكَ ما يُفعَلُ بِابنِ بِنتِ نَبِيِّكَ‌. ثُمَّ رَجَعَ إلى مَكانِهِ وقَدِ اشتَدَّ بِهِ العَطَشُ ۴۴۷
(الإرشاد: ج ۲ ص ۱۰۹، الملهوف: ص ۱۷۰).


[956] فَوَقَفَ [الحُسَينُ عليه السلام] يَستَريحُ‌، وقَد ضَعُفَ عَنِ القِتالِ‌، فَبَينَما هُوَ واقِفٌ إذ أتاهُ حَجَرٌ فَوَقَعَ عَلى جَبهَتِهِ‌، فَسالَتِ الدِّماءُ مِن جَبهَتِهِ‌، فَأَخَذَ الثَّوبَ لِيَمسَحَ عَن جَبهَتِهِ‌، فَأَتاهُ سَهمٌ مُحَدَّدٌ مَسمومٌ‌، لَهُ ثَلاثُ شُعَبٍ‌، فَوَقَعَ في قَلبِهِ‌.
فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام: بِسمِ اللَّهِ وبِاللَّهِ‌، وعَلى مِلَّةِ رَسولِ اللَّهِ‌. ورَفَعَ رَأسَهُ إلَى السَّماءِ‌، وقالَ‌: إلهي! إنَّكَ تَعلَمُ أنَّهُم يَقتُلونَ رَجُلاً لَيسَ عَلى وَجهِ الأَرضِ ابنُ نَبِيٍّ غَيرُهُ‌، ثُمَّ أخَذَ السَّهمَ وأخرَجَهُ مِن وَراءِ ظَهرِهِ‌، فَانبَعَثَ الدَّمُ كَالميزابِ‌، فَوَضَعَ يَدَهُ عَلَى الجُرحِ‌، فَلَمَّا امتَلَأَت دَماً رَمى بِها إلَى السَّماءِ فَما رَجَعَ مِن ذلِكَ قَطرَةٌ‌،... ثُمَّ وَضَعَ يَدَهُ عَلَى الجُرحِ ثانِياً، فَلَمَّا امتَلَأَت لَطَخَ بِها رَأسَهُ ولِحيَتَهُ‌، وقالَ‌: هكَذا وَاللَّهِ أكونُ حَتّى ألقى جَدّي مُحَمَّداً وأنَا مَخضوبٌ بِدَمي، وأقولُ‌: يا رَسولَ اللَّهِ‌، قَتَلَني فُلانٌ وفُلانٌ ۴۴۳
(مقتل الحسين عليه السلام، خوارزمى: ج ۲ ص ۳۴؛ الملهوف: ص ۱۷۲).


[957] فَوَقَفَ [الحُسَينُ عليه السلام] وقَد ضَعُفَ عَنِ القِتالِ‌، أتاهُ حَجَرٌ عَلى جَبهَتِهِ هَشَمَها، ثُمَّ أتاهُ سَهمٌ لَهُ ثَلاثُ شُعَبٍ مَسمومٌ‌، فَوَقَعَ عَلى قَلبِهِ‌.
فَقالَ‌: بِسمِ اللَّهِ‌، وعَلى مِلَّةِ رَسولِ اللَّهِ صلى اللَّه عليه و آله. ثُمَّ رَفَعَ رَأسَهُ إلَى السَّماءِ وقالَ‌: إلهي، تَعلَمُ أنَّهُم يَقتُلونَ ابنَ بِنتِ نَبِيِّهِم. ثُمَّ ضَعُفَ مِن كَثرَةِ انبِعاثِ الدَّمِ بَعدَ إخراجِ السَّهمِ مِن وَراءِ ظَهرِهِ‌، وهُوَ مُلقىً فِي الأَرضِ ۴۴۴
(مثير الأحزان: ص ۷۳).


[958] نَظَرَ الحُسَينُ عليه السلام يَميناً وشِمالاً ولا يَرى أحَداً، فَرَفَعَ رَأسَهُ إلَى السَّماءِ‌، فَقالَ‌: اللَّهُمَّ إنَّكَ تَرى ما يُصنَعُ بِوَلَدِ نَبِيِّكَ‌.
وحالَ بَنو كِلابٍ بَينَهُ وبَينَ الماءِ‌، ورُمِيَ بِسَهمٍ فَوَقَعَ في نَحرِهِ‌، وخَرَّ عَن فَرَسِهِ‌، فَأَخَذَ السَّهمَ فَرَمى بِهِ‌، وجَعَلَ يَتَلَقَّى الدَّمَ بِكَفِّهِ‌، فَلَمَّا امتَلَأَت لَطَخَ بِها رَأسَهُ ولِحيَتَهُ‌، وهُوَ يَقولُ‌: ألقَى اللَّهَ عزّوجلّ وأنَا مَظلومٌ مُتَلَطِّخٌ بِدَمي ۴۴۵
(الأمالى، صدوق: ص ۲۲۶ ح ۲۳۹، بحار الأنوار: ج ۴۴ ص ۳۲۱).


[959] قَد أصابَ الحُسَينَ عليه السلام جُرحٌ في حَلقِهِ‌، وهُوَ يَضَعُ يَدَهُ عَلَيهِ فَإِذَا امتَلَأَتِ الدَّمُ قالَ‌: اللَّهُمَّ إنَّكَ تَرى، ثُمَّ يُعيدُها، فَإِذَا امتَلَأَت قالَ‌: اللَّهُمَّ إنَّ هذا فيكَ قَليلٌ ۴۴۶ (الدرّ النظيم: ص ۵۵۱).

۴۴۵. الفتوح: سِنان بن انَس نَخَعى، تيرى به سوى حسين عليه السلام انداخت. تير، بر گلويش نشست. صالح بن وَهَب يَزَنى هم نيزه‌اى به پهلوى حسين عليه السلام زد. حسين عليه السلام از اسبش به زمين افتاد. سپس، راست نشست و تير را از گلويش بيرون كشيد. كفِ دستانش را كنار هم مى‌گرفت و هر گاه از خونش پُر مى‌شدند، آنها را به سر و صورتش مى‌ماليد و مى‌گفت: «اين گونه، خدايم را با خونم و با حقّ غصب شده‌ام، ديدار خواهم كرد».[961]


۱۱/۹ اصابت تيرى بر دهان امام عليه السلام

۴۴۶. الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة): حسين عليه السلام، تشنه شد و آب خواست. آبى با آنان نبود. مردى آب آورد و به حسين عليه السلام داد تا بنوشد كه حُصَين بن تَميم، تيرى به او زد و در دهانش نشست و حسين عليه السلام، خون را با دستش مى‌گرفت و خدا را مى‌ستود.[962]

۴۴۷. تذكرة الخواص - به نقل از هشام بن محمّد -: حُصَين بن تَميم، تيرى به سوى حسين عليه السلام انداخت كه به لب‌هايش خورد و خون از آنها، سرازير شد. حسين عليه السلام، در حالى كه مى‌گريست، مى‌گفت: «خدايا! من از آنچه با من، برادرانم، فرزندانم و خاندانم مى‌كنند، به تو شِكوه مى‌بَرَم».

سپس، تشنگى‌اش شدّت گرفت.[963]

۴۴۸. ذخائر العُقبى - به نقل از مردى از قبيله كَلْب -: حسين بن على عليه السلام، بانگ زد: «به ما آب دهيد!».

مردى، تيرى انداخت كه گوشه دهان حسين عليه السلام را دريد. حسين عليه السلام گفت: «خداوند، سيرابت نكند!».

آن مرد، تشنه شد تا آن جا كه خود را در فرات انداخت و آن قدر آب نوشيد تا مُرد.[964]

۴۴۹. مثير الأحزان: زُرْعة بن ابان بن دارِم گفت: ميان او و آب، مانع شويد.

سپس تيرى به سوى امام عليه السلام انداخت كه بر گلويش نشست. امام عليه السلام گفت: «خدايا! او را تشنه بميران و هيچ گاه، او را نيامرز».

براى امام عليه السلام نوشيدنى آوردند؛ امّا خونريزى، مانع نوشيدنش شد. امام عليه السلام، خون [گلويش] را مى‌گرفت و به سوى آسمان مى‌پاشيد.[965]


[961] ورَماهُ [أيِ الإِمامَ الحُسَينَ عليه السلام] سِنانُ بنُ أنَسٍ النَخَعِيُّ بِسَهمٍ‌، فَوَقَعَ السَّهمُ في نَحرِهِ‌، وطَعَنَهُ صالِحُ بنُ وَهبٍ اليَزَنِيُّ طَعنَةً في خاصِرَتِهِ‌، فَسَقَطَ الحُسَينُ عليه السلام عَن فَرَسِهِ إلَى الأَرضِ‌، وَاستَوى قاعِداً ونَزَعَ السَّهمَ مِن نَحرِهِ‌، وأقرَنَ كَفَّيهِ‌، فَكُلَّمَا امتَلَأَتا مِن دَمِهِ خَضَّبَ بِهِ رَأسَهُ ولِحيَتَهُ‌، وهُوَ يَقولُ‌: هكَذا حَتّى ألقى رَبّي بِدَمي، مَغصوباً عَلى حَقّي ۴۴۸ (الفتوح: ج ۵ ص ۱۱۸).


[962] عَطِشَ الحُسَينُ عليه السلام فَاستَقى، ولَيسَ مَعَهُم ماءٌ فَجاءَهُ رَجُلٌ بِماءٍ‌، فَتَناوَلَهُ لِيَشرَبَ‌، فَرَماهُ حُصَينُ بنُ تَميمٍ بِسَهمٍ‌، فَوَقَعَ في فيهِ‌، فَجَعَلَ يَتَلَقَّى الدَّمَ بِيَدِهِ ويَحمَدُ اللَّهَ ۴۴۹ (الطبقات الكبرى/الطبقة الخامسة من الصحابة): ج ۱ ص ۴۷۲، سير أعلام النبلاء: ج ۳ ص ۳۰۲).


[963] رَماهُ [أيِ الحُسَينَ عليه السلام] حُصَينُ بنُ تَميمٍ بِسَهمٍ فَوَقَعَ في شَفَتَيهِ‌، فَجَعَلَ الدَّمُ يَسيلُ مِن شَفَتَيهِ‌، وهُوَ يَبكي ويَقولُ‌: اللَّهُمَّ إنّي أشكو إلَيكَ ما يُفعَلُ بي وبِإِخوَتي ووُلدي وأهلي، ثُمَّ اشتَدَّ بِهِ العَطَشُ ۴۵۰ (تذكرة الخواصّ‌: ص ۲۵۲).


[964] صاحَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام: اسقونا ماءً‌! فَرَمى رَجُلٌ بِسَهمٍ فَشَقَّ شِدقَهُ‌، فَقالَ‌: لا أرواكَ اللَّهُ‌! فَعَطِشَ الرَّجُلُ إلى أن رَمى نَفسَهُ فِي الفُراتِ‌، فَشَرِبَ حَتّى ماتَ ۴۵۱ (ذخائر العقبى: ص ۲۴۶، المعجم الكبير: ج ۳ ص ۱۱۴ ح ۲۸۴۱).


[965] قالَ زُرعَةُ بنُ أبانِ بنِ دارِمٍ‌: حولوا بَينَهُ وبَينَ الماءِ‌، ورَماهُ بِسَهمٍ فَأَثبَتَهُ في حَنَكِهِ‌.
فَقالَ عليه السلام: اللَّهُمَّ اقتُلهُ عَطَشاً، ولا تَغفِر لَهُ أبَداً، وكانَ قَد اتِيَ بِشَربَةٍ فَحالَ الدَّمُ بَينَهُ وبَينَ الشُّربِ‌، فَجَعَلَ يَتَلَقَّى الدَّمَ ويَقولُ - هكَذا - إلَى السَّماءِ ۴۵۲
(مثير الأحزان: ص ۷۱).

850) شهادت سيّد الشهدا/1


۱/۹ امام عليه السلام، لباسى را مى‌طلبد كه كسى بدان، رغبت نكند

۴۱۷. المناقب، ابن شهرآشوب: آن گاه امام حسين عليه السلام فرمود: «لباسى برايم بياوريد كه كسى به آن رغبت نكند و زيرِ لباس‌هايم بپوشم تا برهنه‌ام نكنند؛ چرا كه من كشته مى‌شوم و لباس و سلاحم را مى‌بَرند».

براى امام عليه السلام، شلواركى آوردند؛ امّا نپذيرفت و فرمود: «اين، لباس اهل ذِمّه[930] است».

سپس، لباسى بلندتر را كه از شلوار، كوتاه‌تر و از شلوارك، بلندتر بود، آوردند و امام عليه السلام، آن را پوشيد.[931]


۲/۹ خداحافظى امام عليه السلام با زنان

۴۱۸. المناقب، ابن شهرآشوب: سپس حسين عليه السلام، با زنان، وداع كرد. سكينه، شيون مى‌كرد. امام عليه السلام، او را به سينه‌اش چسباند و فرمود:

اى سَكينه! بدان كه پس از من، گريه‌ات طولانى

خواهد بود، هنگامى كه مرگ، مرا در يابد.

با اشك حسرتت، دلم را آتش مزن

تا آن گاه كه روح در بدن دارم

و چون كشته شدم، تو سزامند گريستنى

اى بهترينِ زنان![932]

[0]


[0] محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده شهادت نامه امام حسین علیه السلام بر پایه منابع معتبر، صفحه: ۶۱۹، مؤسسه علمی فرهنگی دار الحديث. سازمان چاپ و نشر، قم - ایران، 1391 ه.ش.

۳/۹ وصيّت‌هاى امام عليه السلام

۴۱۹. إثبات الوصيّة: حسين عليه السلام، سپس على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام را - كه بيمار بود -، فرا خواند و اسم اعظم و ميراث‌هاى پيامبران را به او وصيّت كرد و او را آگاه كرد كه علوم و نوشته‌ها و قرآن‌ها و سلاح را به امّ سَلَمه - كه خدا از وى خشنود باد -، سپرده و به وى فرمان داده است كه همه آنها را به او (زين العابدين عليه السلام) بدهد.[933]

۴۲۰. الكافى - به نقل از ابو حَمزه ثُمالى، از امام باقر عليه السلام -: چون هنگام وفات [پدرم] على بن الحسين عليه السلام فرا رسيد، مرا به سينه‌اش چسباند و سپس فرمود: «اى فرزند عزيزم! تو را به آنچه پدرم هنگام فرا رسيدن وفاتش به من وصيّت كرد، وصيّت مى‌كنم، و نيز به آنچه پدرش به وى وصيّت كرده است».

سپس فرمود: «اى پسر عزيزم! مبادا بر كسى ستم كنى كه در برابر تو، هيچ ياورى جز خدا ندارد!».[934]

۴۲۱. الكافى - به نقل از ابو حَمزه ثُمالى، از امام باقر عليه السلام -: چون هنگام وفات [پدرم] على بن الحسين عليه السلام، فرا رسيد، مرا به سينه‌اش چسباند و سپس فرمود: «اى فرزند عزيزم! تو را به آنچه پدرم هنگام فرا رسيدن وفاتش به من وصيّت كرد، وصيّت مى‌كنم، و نيز به آنچه پدرش به وى وصيّت كرده است».

سپس فرمود: «اى پسر عزيزم! بر حق، شكيبايى كن، هر چند تلخ باشد».[935]

[0]


[0] محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده شهادت نامه امام حسین علیه السلام بر پایه منابع معتبر، صفحه: ۶۲۰، مؤسسه علمی فرهنگی دار الحديث. سازمان چاپ و نشر، قم - ایران، 1391 ه.ش.

[930] اهل ذمّه، به كافرانى گفته مى‌شود كه در حمايت حكومت اسلامى زندگى مى‌كنند؛ امّا با توجّه به منابع ديگر، ظاهراً عبارت «أهل الذِّمّة» كه در متن عربى حديث آمده است، تصحيف «أهل الذلّة (اهل خوارى)» باشد.


[931] ثُمَّ قالَ [الإِمامُ الحُسَينُ عليه السلام]: ايتوني بِثَوبٍ لا يُرغَبُ فيهِ‌، ألبَسهُ غَيرَ ثِيابي؛ لا اجَرَّدُ، فَإِنّي مَقتولٌ مَسلوبٌ‌. فَأَتَوهُ بِتُبّانٍ فَأَبى أن يَلبَسَهُ وقالَ‌: هذا لِباسُ أهلِ الذِّمَّةِ‌، ثُمَّ أتَوهُ بِشَيءٍ أوسَعَ مِنهُ - دونَ السَّراويلِ وفَوقَ التُّبّانِ - فَلَبِسَهُ ۴۲۰ (المناقب، ابن شهرآشوب: ج ۴ ص ۱۰۹).


[932] ثُمَّ وَدَّعَ [الحُسَينُ عليه السلام] النِّساءَ‌، وكانَت سُكَينَةُ تَصيحُ‌، فَضَمَّها إلى صَدرِهِ وقالَ‌:

سَيَطولُ بَعدي يا سُكَينَةُ فَاعلَمي مِـنـكِ الـبُكاءُ إذَا الحِمامُ دَهاني
لـا تُـحـرِقـي قَلبي بِدَمعِكِ حَسرَةً ما دامَ مِنِّي الرّوحُ فِي جُثماني
وإذا قُــتِـلـتُ فَـأَنـتِ أولـى بِـالَّـذي تَــأتــيـنَـهُ يـا خَـيـرَةَ الـنِّـسـوانِ‌


۴۲۱ (المناقب، ابن شهرآشوب: ج ۴ ص ۱۰۹)


[933] ثُمَّ أحضَرَ عَلِيَّ بنَ الحُسَينِ عليه السلام، وكانَ عَليلاً، فَأَوصى إلَيهِ بِالاِسمِ الأَعظَمِ ومَواريثِ الأَنبِياءِ عليهم السلام، وعَرَّفَهُ أنَّهُ قَد دَفَعَ العُلومَ وَالصُّحُفَ وَالمَصاحِفَ وَالسِّلاحَ إلى امِّ سَلَمَةَ رَضِيَ اللَّهُ عَنها، وأمَرَها أن تَدفَعَ جَميعَ ذلِكَ إلَيهِ ۴۲۲ (إثبات الوصيّة: ص ۱۷۷).


[934] لَمّا حَضَرَ عَلِيَّ بنَ الحُسَينِ عليه السلام الوَفاةُ ضَمَّني إلى صَدرِهِ‌، ثُمَّ قالَ‌:
يا بُنَيَّ‌! اوصيكَ بِما أوصاني بِهِ أبي عليه السلام حينَ حَضَرَتهُ الوَفاةُ‌، وبِما ذَكَرَ أنَّ أباهُ عليه السلام أوصاهُ بِهِ‌، قالَ‌: يا بُنَيَّ‌، إيّاكَ وظُلمَ مَن لا يَجِدُ عَلَيكَ ناصِراً إلَّا اللَّهَ ۴۲۳
(الكافى: ج ۲ ص ۳۳۱ ح ۵، الخصال: ص ۱۶ ح ۵۹).


[935] لَمّا حَضَرَت أبي عَلِيَّ بنَ الحُسَينِ عليه السلام الوَفاةُ ضَمَّني إلى صَدرِهِ‌، وقالَ‌:
يا بُنَيَّ‌! اوصيكَ بِما أوصاني بِهِ أبي عليه السلام حينَ حَضَرَتهُ الوَفاةُ‌، وبِما ذَكَرَ أنَّ أباهُ عليه السلام أوصاهُ بِهِ‌، يا بُنَيَّ‌، اصبِر عَلَى الحَقِّ وإن كانَ مُرّاً ۴۲۴
(الكافى: ج ۲ ص ۹۱ ح ۱۳، مشكاة الأنوار: ص ۵۸ ح ۶۷).


۴/۹ آخرين يارى‌خواهى امام عليه السلام براى اتمام حجّت

۴۲۲. الملهوف: هنگامى كه حسين عليه السلام، شهادت جوانان و محبوبانش را ديد، تصميم گرفت كه خود به ميدان برود و ندا داد: «آيا مدافعى هست كه از حَرَم پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله، دفاع كند؟ آيا يكتاپرستى هست كه در كار ما از خدا بترسد؟ آيا دادرسى هست كه به خاطر خدا، به دادِ ما برسد؟ آيا يارى‌دهنده‌اى هست كه به خاطر خدا، ما را يارى دهد؟».

پس صداى ناله زنان برخاست.[936]

۴۲۳. مثير الأحزان - به نقل از حُمَيد بن مسلم -: هنگامى كه حسين عليه السلام ديد كه از خاندان و يارانش، جز اندكى باقى نمانده است، برخاست و ندا داد: «آيا كسى مدافع حرم پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله هست‌؟ آيا يكتاپرستى هست‌؟ آيا فريادرسى هست‌؟ آيا ياورى هست‌؟».

مردم با صداى بلند، گريه كردند.[937]

۴۲۴. مقتل الحسين عليه السلام، خوارزمى: آن گاه حسين عليه السلام، به چپ و راستش نگريست و هيچ مردى را نديد. على بن الحسين، زين العابدين عليه السلام - كه سنّش از على [اكبر] شهيد، كمتر و بيمار بود و نسل خاندان محمّد عليهم السلام از طريق او استمرار يافت -، بيرون آمد؛ ولى نمى‌توانست شمشيرش را حمل كند و امّ كلثوم، پشت سرِ او فرياد مى‌زد: اى پسر عزيزم! باز گرد.

على گفت: اى عمّه! بگذار پيش روىِ فرزند پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله بجنگم.

حسين عليه السلام فرمود: «اى امّ كلثوم! او را بگير و باز گردان تا زمين، از فرزندان خاندان محمّد صلى اللَّه عليه و آله، تهى نمانَد».[938]


[936] لَمّا رَأَى الحُسَينُ عليه السلام مَصارِعَ فِتيانِهِ وأحِبَّتِهِ‌، عَزَمَ لِقاءَ القَومِ بِمُهجَتِهِ ونادى: هَل مِن ذابٍّ يَذُبُّ عَن حَرَمِ رَسولِ اللَّهِ؟ هَل مِن مُوَحِّدٍ يَخافُ اللَّهَ فينا؟ هَل مِن مُغيثٍ يَرجُو اللَّهَ بِإِغاثَتِنا؟ هَل مِن مُعينٍ يَرجو ما عِندَ اللَّهِ في إعانَتِنا؟ فَارتَفَعَت أصواتُ النِّساءِ بِالعَويلِ ۴۲۵ (الملهوف: ص ۱۶۸؛ مقتل الحسين عليه السلام، خوارزمى: ج ۲ ص ۳۲).


[937] فَلَمّا رَأَى الحُسَينُ عليه السلام أنَّهُ لَم يَبقَ مِن عَشيرَتِهِ وأصحابِهِ إلَّا القَليلُ‌، فَقامَ ونادى: هَل مِن ذابٍّ عَن حَرَمِ رَسولِ اللَّهِ؟ هَل مِن مُوَحِّدٍ؟ هَل مِن مُغيثٍ؟ هَل مِن مُعينٍ؟ فَضَجَّ النّاسُ بِالبُكاءِ ۴۲۶ (مثير الأحزان: ص ۷۰).


[938] ثُمَّ التَفَتَ الحُسَينُ عليه السلام عَن يَمينِهِ وشِمالِهِ‌، فَلَم يَرَ أحَداً مِنَ الرِّجالِ‌، فَخَرَجَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام، وهُوَ زَينُ العابِدينَ عليه السلام - وهُوَ أصغَرُ مِن أخيهِ عَلِيٍّ القَتيلِ - وكانَ مَريضاً، وهُوَ الَّذي نَسلُ آلِ مُحَمَّدٍ عليهم السلام، فَكانَ لا يَقدِرُ عَلى حَملِ سَيفِهِ‌، واُمُّ كُلثومٍ تُنادي خَلفَهُ‌: يا بُنَيَّ ارجِع! فَقالَ‌: يا عَمَّتاه، ذَريني اقاتِل بَينَ يَدَيِ ابنِ رَسولِ اللَّهِ‌، فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام: يا امَّ كُلثومٍ‌، خُذيهِ ورُدّيهِ‌، لِئَلّا تَبقى الأَرضُ خالِيَةً مِن نَسلِ آلِ مُحَمَّدٍ صلى اللَّه عليه و آله ۴۲۷ (مقتل الحسين عليه السلام، خوارزمى: ج ۲ ص ۳۲؛ بحار الأنوار: ج ۴۵ ص ۴۶).

۵/۹ نبرد انفرادى امام عليه السلام با دشمنانش

۴۲۵. الإرشاد: هنگامى كه جز سه تن از ياران حسين عليه السلام باقى نماندند، امام عليه السلام به دشمن، حمله بُرد و آنان را از خود، دور مى‌كرد و آن سه تن، از او حفاظت مى‌كردند تا آن كه آنان نيز كشته شدند. امام عليه السلام كه از زخم‌هاى تن و سرش، سنگين شده و تنها مانده بود، آنان را با شمشير مى‌زد و آنها، از چپ و راستِ او مى‌گريختند.

حُمَيد بن مسلم مى‌گويد: به خدا سوگند، آن وقت شكست‌خورده‌اى را نديده بودم كه فرزندان و خاندان و يارانش كشته شده باشند، امّا اين گونه استوار و پُردل و جسور مانده باشد. پيادگان، بر او يورش مى‌بُردند و او هم بر آنان، يورش مى‌بُرد و از چپ و راستِ او، مانند فرار بُزها به هنگام حمله گرگ، از هم شكافته مى‌شدند.[939]

۴۲۶. الملهوف: راوى مى‌گويد: آن گاه حسين عليه السلام، دشمن را به نبردِ تن به تن فرا خواند و همه كسانى را كه به جنگش مى‌آمدند، از ميان بر مى‌داشت تا آن جا كه تعداد فراوانى از آنها را كُشت و در اين حال، مى‌فرمود:

«مرگ، از ننگ، بهتر است

و ننگ، از ورود به آتش».

يكى از راويان مى‌گويد: به خدا سوگند، تا كنون شكست خورده‌اى را نديده بودم كه فرزندان و خاندان و يارانش كشته شده باشند؛ امّا اين گونه استوار و پُردل مانده باشد. پيادگان، بر او يورش مى‌بُردند واو هم بر آنان، يورش مى‌بُرد و آنان، مانند فرار بُزها به هنگام حمله گرگ، از هم شكافته مى‌شدند.

او بر آنان، حمله مى‌بُرد و در حالى كه آنان، بالغ بر سى هزار نفر بودند، از پيشِ پاى او، مانند ملخ‌هاى پراكنده، مى‌گريختند و او، دوباره به جاى خويش، باز مى‌گشت و مى‌گفت: «هيچ نيرو و توانى، جز از جانب خداوندِ والامرتبه بزرگ، نيست».[940]


[939] لَمّا لَم يَبقَ مَعَ الحُسَينِ عليه السلام أحَدٌ إلّا ثَلاثَةُ رَهطٍ مِن أهلِهِ‌، أقبَلَ عَلَى القَومِ يَدفَعُهُم عَن نَفسِهِ وَالثَّلاثَةُ يَحمونَهُ‌، حَتّى قُتِلَ الثَّلاثَةُ وبَقِيَ وَحدَهُ‌، وقَد اثخِنَ بِالجِراحِ في رَأسِهِ وبَدَنِهِ‌، فَجَعَلَ يُضارِبُهُم بِسَيفِهِ‌، وهُم يَتَفَرَّقونَ عَنهُ يَميناً وشِمالاً.
فَقالَ حُمَيدُ بنُ مُسلِمٍ‌: فَوَاللَّهِ ما رَأَيتُ مَكثوراً قَطُّ، قَد قُتِلَ وُلدُهُ‌، وأهلُ بَيتِهِ وأصحابُهُ‌، أربَطَ جَأشاً ولا أمضى جَناناً مِنهُ عليه السلام، إن كانَتِ الرَّجّالَةُ لَتَشُدُّ عَلَيهِ فَيَشُدُّ عَلَيها بِسَيفِهِ‌، فَتَنكَشِفُ عَن يَمينِهِ وشِمالِهِ انكِشافَ المِعزى إذا شَدَّ فيهَا الذِّئبُ ۴۲۸
(الإرشاد: ج ۲ ص ۱۱۱، إعلام الورى: ج ۱ ص ۴۶۸).


[940] قالَ الرّاوي: ثُمَّ إنَّ الحُسَينَ عليه السلام دَعَا النّاسَ إلَى البِرازِ، فَلَم يَزَل يَقتُلُ كُلَّ مَن بَرَزَ إلَيهِ‌، حَتّى قَتَلَ مَقتَلَةً عَظيمَةً‌، وهُوَ في ذلِكَ يَقولُ‌:

القَتلُ أولى مِن رُكوبِ العارِ وَالعارُ أولى مِن دُخولِ النّارِ


قالَ بَعضُ الرُّواةِ‌: وَاللَّهِ ما رَأَيتُ مَكثوراً قَطُّ، قَد قُتِلَ وُلدُهُ‌، وأهلُ بَيتِهِ وأصحابُهُ‌، أربَطَ جأشاً مِنهُ‌، وإنَّ الرِّجالَ كانَت لَتَشُدُّ عَلَيهِ فَيَشُدُّ عَلَيها بِسَيفِهِ‌، فَتَنكَشِفُ عَنهُ انكِشافَ المِعزى إذا شَدَّ فيهَا الذِّئبُ‌، ولَقَد كانَ يَحمِلُ فيهِم وقَد تَكَمَّلوا ثَلاثينَ ألفاً، فَيُهزَمونَ بَينَ يَدَيهِ كَأَنَّهُمُ الجَرادُ المُنتَشِرُ، ثُمَّ يَرجِعُ إلى مَركَزِهِ وهُوَ يَقولُ‌: لا حَولَ ولا قُوَّةَ إلّا بِاللَّهِ العَلِيِّ العَظيمِ ۴۲۹ (الملهوف: ص ۱۷۰، مثير الأحزان: ص ۷۲).

۴۲۷. الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة): هنگامى كه ياران و خاندان حسين عليه السلام كشته شدند، همه روز را مقاومت كرد، و هيچ كس به سوى او نمى‌آمد، مگر آن كه باز مى‌گشت، تا آن كه پيادگان، او را در ميان گرفتند و ما، كسى را تا آن هنگام نديده بوديم كه در حلقه چنين گروهى بيفتد و اين همه استوار بماند.

مانند سواران دلاور، با آنها مى‌جنگيد و هر گاه كه به آنها حمله مى‌بُرد، از هم باز و شكافته مى‌شدند، گويى كه شيرى به گلّه بُزها حمله بُرده باشد.[941]

۴۲۸. مطالب السَّؤول: آن گاه حسين عليه السلام، دشمن را به نبرد تن به تن، فرا خواند و همه آنانى را كه به جنگش مى‌آمدند، حتّى بزرگان آنها را، از ميان برداشت تا آن جا كه تعداد فراوانى از آنها را كُشت.... او مانند شيرِ شَرزه بود و به كسى حمله نمى‌بُرد، جز آن كه با ضربه شمشيرش، او را به خاك مى‌افكند.[942]

۴۲۹. الفتوح: آن گاه، حسين عليه السلام [دشمن را] به نبرد تن به تن، فرا خواند و همه قهرمانانى را كه به جنگ او مى‌آمدند، مى‌كُشت تا آن كه تعداد فراوانى را از آنها كُشت.

شمر بن ذى الجوشن - كه خدا لعنتش كند -، پيشاپيش دسته بزرگى، جلو آمد. حسين عليه السلام با همه آنها جنگيد و آنها نيز با او جنگيدند... آن گاه حسين عليه السلام، مانند شير شرزه به آنها حمله بُرد و در پىِ كسى نمى‌رفت، جز آن كه او را با ضربه شمشيرش به زمين مى‌انداخت. تيرها از هر سو به طرف او مى‌آمدند و به گلو و سينه او مى‌خوردند، و او مى‌فرمود: «اى امّت بدكار! پس از محمّد، چه بد كرديد در حقّ امّت و خاندانش. هان! شما پس از من، ديگر از كشتن هيچ بنده‌اى از بندگان خدا، هراس نخواهيد داشت؛ بلكه چون مرا كُشتيد، كشتن هر كس ديگرى بر شما گران نخواهد بود و - به خدا سوگند -، اميد مى‌برم كه خدا، مرا با خوارى شما، گرامى بدارد و انتقام مرا از شما به گونه‌اى كه نمى‌دانيد، بگيرد».

حُصَين بن نُمَير سَكونى، بر حسين عليه السلام بانگ زد: اى پسر فاطمه! خدا، چگونه انتقام تو را از ما مى‌گيرد؟

حسين عليه السلام فرمود: «ميانتان، ترس و درگيرى مى‌اندازد و خونتان را [به دست خودتان] مى‌ريزد و آن گاه، عذاب را بر شما سرازير مى‌كند».[943]

۴۳۰. المناقب، ابن شهرآشوب: سپس حسين عليه السلام، به جناح راست [دشمن] حمله بُرد و فرمود:

«مرگ، از ننگ، بهتر است

و ننگ، از ورود به آتش».

و به جناح چپ [دشمن] حمله بُرد و فرمود:

«من، حسين بن على‌ام

حامىِ خاندان پدرم!

سوگند خورده‌ام كه تسليم نشوم

و بر دين پيامبر صلى اللَّه عليه و آله بروم».

آن گاه، به نبرد پرداخت تا ۱۹۵۰ تن را كُشت و عدّه ديگرى را هم زخمى كرد.[944]

عمر بن سعد، به لشكرش گفت: واى بر شما! آيا مى‌دانيد با كه مى‌جنگيد؟ اين، فرزندِ همان كاكُلْ ريخته فَربه‌شكم (على بن ابى طالب) است. اين پسرِ كشنده عرب است. از هر سو به او حمله ببريد.

آنان هم با ۱۸۰ نيزه و چهار هزار تير، حمله كردند.[945]

[941] لَمّا قُتِلَ أصحابُهُ وأهلُ بَيتِهِ‌، بَقِيَ الحُسَينُ عليه السلام عامَّةَ النَّهارِ لا يُقدِمُ عَلَيهِ أحَدٌ إلَّا انصَرَفَ‌، حَتّى أحاطَت بِهِ الرَّجّالَةُ‌، فَما رَأَينا مَكثوراً قَطُّ أربَطَ جَأشاً مِنهُ‌، إن كانَ لَيُقاتِلُهُم قِتالَ الفارِسِ الشُّجاعِ‌، وإن كانَ لَيَشُدُّ عَلَيهِم فَيَنكَشِفونَ عَنهُ انكِشافَ المِعزى شَدَّ فيهَا الأَسَدُ ۴۳۰ (الطبقات الكبرى/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج ۱ ص ۴۷۳، سير أعلام النبلاء: ج ۳ ص ۳۰۲).


[942] ثُمَّ دَعَا [الحُسَينُ عليه السلام] النّاسَ إلَى البِرازِ، فَلَم يَزَل يُقاتِلُ ويَقتُلُ كُلَّ مَن بَرَزَ إلَيهِ مِنهُم مِن عُيونِ الرِّجالِ‌، حَتّى قَتَلَ مِنهُم مَقتَلَةً كَبيرَةً‌... هذا وهُوَ كَاللَّيثِ المُغضَبِ‌، لا يَحمِلُ عَلى أحَدٍ مِنهُم إلّا نَفَحَهُ بِسَيفِهِ فَأَلحَقَهُ بِالحَضيضِ ۴۳۱ (مطالب السؤول: ص ۷۲؛ كشف الغمّة: ج ۲ ص ۲۳۲).


[943] ثُمَّ إنَّهُ [أيِ الحُسَينَ عليه السلام] دَعا إلَى البِرازِ، فَلَم يَزَل يَقتُلُ كُلَّ مَن خَرَجَ إلَيهِ مِن عُيونِ الرِّجالِ‌، حَتّى قَتَلَ مِنهُم مَقتَلَةً عَظيمَةً‌.
قالَ‌: وتَقَدَّمَ الشِّمرُ بنُ ذِي الجَوشَنِ لَعَنَهُ اللَّهُ في قَبيلَةٍ عَظيمَةٍ‌، فَقاتَلَهُمُ الحُسَينُ عليه السلام بِأَجمَعِهِم وقاتَلوهُ‌... ثُمَّ حَمَلَ عَلَيهِمُ [الحُسَينُ عليه السلام] كَاللَّيثِ المُغضَبِ‌، فَجَعَلَ لا يَلحَقُ أحَداً إلّا لَفَحَهُ بِسَيفِهِ لَفحَةً ألحَقَهُ بِالأَرضِ‌، وَالسِّهامُ تَقصِدُهُ مِن كُلِّ ناحِيَةٍ‌، وهُوَ يَتَلَقّاها بِصَدرِهِ ونَحرِهِ وهُوَ يَقولُ‌: يا امَّةَ السَّوءِ‌! فَبِئسَ ما أخلَفتُم مُحَمَّداً في امَّتِهِ وعِترَتِهِ‌، أما إنَّكُم لَن تَقتُلوا بَعدي عَبداً مِن عِبادِ اللَّهِ فَتَهابونَ قَتلَهُ‌، بَل يَهونُ عَلَيكمُ عِندَ قَتلِكُم إيّايَ‌، وَايمُ اللَّهِ‌، إنّي لَأَرجو أن يُكرِمَنِي اللَّهُ بِهَوانِكُم، ثُمَّ يَنتَقِمُ لي مِنكُم مِن حَيثُ لا تَشعُرونَ‌.
قالَ‌: فَصاحَ بِهِ الحُصَينُ بنُ نُمَيرٍ السَّكونِيُّ فَقالَ‌: يَابنَ فاطِمَةَ‌! وبِماذا يَنتَقِمُ لَكَ مِنّا؟
فَقالَ‌: يُلقي بَأسَكُم بَينَكُم، ويَسفِكُ دِماءَكُم، ثُمَّ يَصُبُّ عَلَيكُمُ العَذابَ صَبّاً ۴۳۲
(الفتوح: ج ۵ ص ۱۱۷، مقتل الحسين عليه السلام، خوارزمى: ج ۲ ص ۳۴).


[944] اگر براى كشتن هر نفر، يك دقيقه وقت نياز باشد، براى كشتن هزار و نهصد نفر، بيش از ۳۱ ساعت وقت لازم است. از اين‌رو، با عنايت به محدوديت زمان و برترى نظامى دشمن و اين كه نوع كارها در كربلا، بر اساس امور طبيعى جريان داشته، نه به صورت خارق‌العاده، پذيرفتن درستى گزارش‌هايى از اين قبيل - كه تعداد كشته شدگان به دست امام عليه السلام يا اهل بيت آن بزرگوار را غيرعادى نشان مى‌دهند -، مشكل است.


[945] ثُمَّ حَمَلَ عليه السلام عَلَى المَيمَنَةِ‌، وقالَ‌:

المَوتُ خَيرٌ مِن رُكوبِ العارِ وَالعارُ أولى مِن دُخولِ النّارِ


ثُمَّ حَمَلَ عَلَى المَيسَرَةِ‌، وقالَ‌:

أنَا الحُسَينُ بنُ عَلِيّ أحـمـي عِـيـالـاتِ أبـي
آلَـيـتُ أن لـا أنـثَـنـي أمضي عَلى دينِ النَّبِيّ‌


وجَعَلَ يُقاتِلُ حَتّى قَتَلَ ألفاً وتِسعَمِئَةٍ وخَمسينَ سِوىَ المَجروحينَ‌.
فَقالَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ لِقَومِهِ‌: الوَيلُ لَكُم، أتَدرونَ مَن تُبارِزونَ؟ هذَا ابنُ الأَنزَعِ البَطينِ‌، هذَا ابنُ قَتّالِ العَرَبِ‌، فَاحمِلوا عَلَيهِ مِن كُلِّ جانِبٍ‌.
فَحَمَلوا بِالطَّعنِ مِئَةً وثَمانينَ‌، وأربَعَةَ آلافٍ بِالسِّهامِ ۴۳۳ (المناقب، ابن شهر آشوب: ج ۴ ص ۱۱۰. نيز، ر. ك: إثبات الوصيّة: ص ۱۷۸).

۶/۹ امام عليه السلام در پىِ آب

۴۳۱. الأخبار الطِّوال: حسين عليه السلام، تشنه شد و كاسه آبى خواست. هنگامى كه آن را به دهان بُرد، حُصَين بن نُمَير، تيرى به سوى او انداخت كه به دهانش فرو رفت و ميان او و آب نوشيدن، مانع شد و حسين عليه السلام، كاسه را از دست، فرو گذاشت.

هنگامى كه ديد دشمنان از او پس مى‌كِشند، برخاست و بر تَل و سيلْبندِ كنار فرات، به سوى آب رفت كه جلويش را گرفتند و او به همان جا كه بود، باز گشت.[946]

۴۳۲. أخبار الدُّوَل و آثار الاُوَل: تشنگى حسين عليه السلام، شديد شد و او را از آب، باز داشتند. آب قابل نوشيدنى برايش فراهم شد. رفت تا آن را بياشامد كه حُصَين بن تميم، تيرى به گلويش زد، و آب، خون شد....[947]

۴۳۳. مُثير الأحزان: سپس، نبرد را متوجّه حسين عليه السلام كردند و او را از فراوانىِ زخم‌ها و ضربه‌ها، مانند تكّه‌گوشتى كردند. امام عليه السلام، آبى براى نوشيدن مى‌جوييد و نمى‌يافت و ۷۲ زخم، برداشته بود.[948]

۴۳۴. الفتوح: دشمنان، بر او حمله بُردند و پيوسته، او بر آنان و آنان بر او حمله مى‌بردند و او در اين ميان، آبى مى‌جُست تا از آن بنوشد و هر بار كه به تنهايى به سوى فرات، يورش مى‌بُرد، به او حمله مى‌كردند تا او را از آب، باز بدارند.[949]


[946] عَطِشَ الحُسَينُ عليه السلام فَدَعا بِقَدَحٍ مِن ماءٍ‌، فَلَمّا وَضَعَهُ في فيهِ رَماهُ الحُصَينُ بنُ نُمَيرٍ بِسَهمٍ‌، فَدَخَلَ فَمَهُ‌، وحالَ بَينَهُ وبَينَ شُربِ الماءِ‌، فَوَضَعَ القَدَحَ مِن يَدِهِ‌.
ولَمّا رَأَى القَومَ قَد أحجَموا عَنهُ‌، قامَ يَتَمَشّى عَلَى المُسَنّاةِ نَحوَ الفُراتِ‌، فَحالوا بَينَهُ وبَينَ الماءِ‌، فَانصَرَفَ إلى مَوضِعِهِ الَّذي كانَ فيهِ ۴۳۴
(الأخبار الطوال: ص ۲۵۸، بغية الطلب فى تاريخ حلب: ج ۶ ص ۲۶۲۹).


[947] اِشتَدَّ العَطَشُ بِهِ [أي بِالحُسَينِ عليه السلام] فَمَنَعوهُ‌، فَحَصَلَ لَهُ شَربَةُ ماءٍ‌، فَلَمّا أهوى لِيَشرَبَ رَماهُ حُصَينُ بنُ تَميمٍ بِسَهمٍ في حَنَكِهِ‌، فَصارَ الماءُ دَماً... ۴۳۵ (أخبار الدول وآثار الاُول: ج ۱ ص ۳۲۲).


[948] ثُمَّ قَصَدوهُ [أيِ الحُسَينَ عليه السلام] بِالحَربِ‌، وجَعَلوهُ شِلواً مِن كَثرَةِ الطَّعنِ وَالضَّربِ‌، وهُوَ يَستَقي شَربَةً مِن ماءٍ فَلا يَجِدُ، وقَد أصابَتهُ اثنَتانِ وسَبعونَ جِراحَةً ۴۳۶ (مثير الأحزان: ص ۷۳).


[949] فَحَمَلَ عَلَيهِ القَومُ بِالحَربِ‌، فَلَم يَزَل يَحمِلُ عَلَيهِم ويَحمِلونَ عَلَيهِ وهُوَ في ذلِكَ يَطلُبُ الماءَ لِيَشرَبَ مِنهُ شَربَةً‌، فَكُلَّما حَمَلَ بِنَفسِهِ عَلَى الفُراتِ‌، حَمَلوا عَلَيهِ حَتّى أحالوهُ عَنِ الماءِ ۴۳۷ (الفتوح: ج ۵ ص ۱۱۷).

۷/۹ بارانِ تير

۴۳۵. الإرشاد: هنگامى كه شمر بن ذى الجوشن، شجاعت حسين عليه السلام را ديد، سواران را فرا خواند و در پشتِ پيادگان قرار گرفتند و به تيراندازان، فرمانِ تير داد. آنان، او را تيرباران كردند و از فراوانىِ تيرها، مانند خارپشت شده بود. امام عليه السلام، عقب كشيد و آنان در برابرش موضع گرفتند.[950]

۴۳۶. الفتوح: تيرها از هر سو به طرف حسين عليه السلام مى‌آمدند و به گلو و سينه او مى‌خوردند و او مى‌فرمود: «اى امّت بدكار! چه بد جانشينانى براى محمّد، در ميان امّت و خاندانش بوديد.[951]

۴۳۷. المناقب، ابن شهرآشوب: تيرها در زره امام عليه السلام مانند خار در پوستِ خارپشت شده بود. نيز روايت شده كه همه آنها، از رو به رو به او اصابت كرده بود.[952]


[950] فَلَمّا رَأى ذلِكَ [أي شَجاعَةَ الحُسَينِ عليه السلام] شِمرُ بنُ ذِي الجَوشَنِ‌، استَدعَى الفُرسانَ فَصاروا في ظُهورِ الرَّجّالَةِ‌، وأمَرَ الرُّماةَ أن يَرموهُ‌، فَرَشَقوهُ بِالسِّهامِ حَتّى صارَ كَالقُنفُذِ، فَأَحجَمَ عَنهُم، فَوَقَفوا بِإِزائِهِ ۴۳۸ (الإرشاد: ج ۲ ص ۱۱۱، روضة الواعظين: ص ۲۰۸).


[951] وَالسِّهامُ تَقصِدُهُ [أيِ الحُسَينَ عليه السلام] مِن كُلِّ ناحِيَةٍ‌، وهُوَ يَتَلَقّاها بِصَدرِهِ ونَحرِهِ وهُوَ يَقولُ‌: يا امَّةَ السَّوءِ‌، فَبِئسَما أخلَفتُم مَحَمَّداً في امَّتِهِ وعِترَتِهِ ۴۳۹ (الفتوح: ج ۵ ص ۱۱۸، مقتل الحسين عليه السلام، خوارزمى: ج ۲ ص ۳۴).


[952] كانَتِ السِّهامُ في دِرعِهِ كَالشَّوكِ في جِلدِ القُنفُذِ. ورُوِيَ أنَّها كانَت كُلُّها في مُقَدَّمِهِ ۴۴۰ (المناقب، ابن شهرآشوب: ج ۴ ص ۱۱۱، بحار الأنوار: ج ۴۵ ص ۵۲).

۸۴۹) فرزندان امام حسن ع در کربلا

از امام حسن ع چهار فرزند در کربلا حضور داشتند به نام‌های عبدالله اکبر یا عمرو (ابوبکر) که همسر سکینه دختر امام حسین ع بود ولی قبل از عروسی در کربلا به شهادت رسید؛ البته برخی گفته‌اند 35 سال داشته (والله العالم).
در «زيارت ناحيّه مقدسه»، در باره وى آمده است: سلام بر ابو بكر، فرزند حسن بن على پاك و ولى! آن تيرخورده با تير كُشنده! خداوند، قاتلش عبد اللّه بن عُقْبه غَنَوى را لعنت كند!
بعضی گفته‌اند او فرزند امام حسین ع بوده ولی ظاهرا مشهور و درست همان نظریه نخست است.
فرزند دوم قاسم ع که در کربلا به شهادت رسید و فرزند سوم عبدالله اصغر که در لحظات آخر در کربلا به شهادت رسید.

فرزند چهارم حسن مثنی است که زخمی و بیهوش شد و بعدا به شفاعت وابستگان مادری‌اش نجات یافت و بعد با فاطمه بنت الحسین ع ازدواج کرد. او یکی از راویان کربلاست.


⭕️ روضه حضرت قاسم ع
نقل از دانشنامه امام حسین ع
◀️القاسم هو نجل الإمام المجتبى عليه السلام، واُمّه امّ ولد واسمها نرجس، كان جميلاً، كأنّ وجهه شقّة قمر. واستناداً لرواية الخوارزمي فإنّه لم يبلغ سنّ البلوغ حين استشهد؛ لكن يرى مؤلّف لباب الأنساب أنّه كان ابن ستة عشر سنة. إنّ كيفيّة استئذان هذا الفتى من الإمام الحسين عليه السلام تدلّ على قوّة معرفته وكمال درايته وشهامته وإيمانه، ولعلّه بسبب صغر سنّه لم يأذن له الإمام بالذهاب لسوح القتال في بادئ الأمر، إلّا أنّ القاسم قبّل يدي ورجلي الإمام عليه السلام و أصرّ كثيراً عليه حتّى أذن له. وفي حين كانت قطرات الدموع تسيل على خدّيه، حمل على صفوف العدوّ وهو يرتجز: إن تُنكِروني فَأَنَا فَرعُ الحَسَنْ سِبطُ النَّبِيِّ المُصطَفى وَالمُؤتَمَنْ هذا حُسَينٌ كَالأَسيرِ المُرتَهَنْ بَينَ اناسٍ لا سُقوا صَوبَ المُزَنْ‌ وبعد أن أهلك عدداً من عسكر ابن سعد، التحق بركب الشهداء. وقد ورد اسمه في الزيارة الرجبية ، وجاء في زيارة الناحية المقدّسة أيضاً:
السَّلامُ عَلَى القاسِمِ بنِ الحَسَنِ بنِ عَلِيٍّ‌، المَضروبِ عَلى هامَتِهِ‌، المَسلوبِ لامَتَهُ‌ ، حينَ نادَى الحُسَينَ عَمَّهُ‌، فَجَلا عَلَيهِ عَمُّهُ كَالصَّقرِ، وهُوَ يَفحَصُ‌ بِرِجلَيهِ التُّرابَ‌، وَالحُسَينُ يَقولُ‌: «بُعدا لِقَومٍ قَتَلوكَ‌! ومَن خَصمُهُم يَومَ القِيامَةِ جَدُّكَ و أبوكَ‌». ثُمَّ قالَ‌: «عَزَّ وَاللّهِ عَلى عَمِّكَ أن تَدعُوَهُ فَلا يُجيبَكَ‌، أو أن يُجيبَكَ و أنتَ قَتيلٌ جَديلٌ‌ فَلا يَنفَعَكَ‌، هذا وَاللّهِ يَومٌ كَثُرَ واتِرُهُ‌ وقَلَّ ناصِرُهُ‌»، جَعَلَنِيَ اللّهُ مَعَكُما يَومَ جَمعِكُما، وبَوَّأَني مُبَوَّأَكُما، ولَعَنَ اللّهُ قاتِلَكَ عُمَرَ بنَ سَعدِ بنِ عُروَةَ بنِ نُفَيلٍ الأَزدِيَّ‌، و أصلاهُ جَحيما و أعَدَّ لَهُ عَذابا أليما.
🛑 ترجمه:
قاسم، فرزند امام حسن عليه السلام است. مادرش كنيز بود و نرجس نام داشت. چهره او چون پاره ماه بود. به گزارش خوارزمى، وى هنگام شهادت، به سنّ بلوغ نرسيده بود؛ ولى مؤلّف لباب الأنساب، او را شانزده ساله مى‌داند. چگونگى اجازه گرفتن اين نوجوان از امام حسين عليه السلام براى رفتن به ميدان، حاكى از قوّت معرفت و كمال درايت و شهامت و ايمان اوست. شايد به دليل كمىِ سن، ابتدا امام حسين عليه السلام به او اجازه ميدان رفتن نداد؛ امّا قاسم، آن قدر دست و پاى امام عليه السلام را بوسيد و پافشارى و التماس كرد تا اجازه گرفت و در حالى كه اشك‌هايش بر گونه‌اش مى‌غلتيد، با خواندن اين رَجَز به صف دشمن، حمله بُرد: اگر مرا نمى‌شناسيد، من شاخه حسن نواده پيامبرِ برگزيده و امين هستم. اين حسين، همانند اسيرِ به گروگان گرفته شده در ميان مردم است كه از آب باران هم دريغ داشته شده است. او پس از هلاك نمودن تعدادى از سپاه ابن سعد، به خيل شهيدان پيوست. در «زيارت رجبيّه»، نام وى آمده و در «زيارت ناحيه مقدّسه» نيز در باره وى آمده است: سلام بر قاسم، فرزند حسن بن على؛ ضربت خورده بر سرش، و زِرهش كَنْده شده، هنگامى كه عمويش حسين را صدا زد! پس عمويش، خود را مانند بازى شكارى، بر بالاى سرش رسانْد و او، پاهايش را به خاك مى‌ساييد؛ و حسين عليه السلام مى‌فرمود: «[از رحمت خدا] دور باشند قاتلان تو؛ كسانى كه روز قيامت، دشمنشان، جدّ تو و پدر تو هستند!». سپس فرمود: «به خدا سوگند، بر عمويت گران است كه او را بخوانى و پاسخت را ندهد، يا پاسخت را بدهد، ولى تو كشته شده، بر خاك افتاده باشى و سودى برايت نداشته باشد. به خدا سوگند، امروز، روزى است كه كُشندگان او (عمويت)، فراوان و ياورانش، اندك اند!». خداوند، مرا در روز قيامت، با شما دو نفر (قاسم و امام حسين عليه السلام)، قرار دهد و در جايگاه شما، جاى دهد. خداوند، قاتلت عمر بن سعد بن عروة بن نُفَيل ازْدى را لعنت كند و او را به دوزخ برساند و عذابى دردناك، برايش آماده سازد!
⬅️ دو نكته
🛑 1. در كتاب الهداية الكبرى، نوشته حسين بن حَمْدان خَصيبى، از امام زين العابدين عليه السلام در شرح وقايع شب عاشورا، گزارش شده است: قاسم گفت: عموجان! آيا من كشته مى‌شوم‌؟ حسين عليه السلام با او مهربانى كرد و فرمود: «اى برادرزاده! مرگ در نظرت چگونه است‌؟». گفت: عموجان! شيرين‌تر از عسل. فرمود: «آرى. به خدا سوگند، شيرين‌تر است...». گفتنى است كه مشابه اين مطلب، در كتاب مدينة المَعاجز نيز آمده كه ما به دليل معتبر نبودن منبع گزارش، آن را در متن نياورديم. همچنين، در باره عروسى قاسم (!) و مصائب او، مطالبى در روضة الشهدا و المنتخب طُرَيحى و برخى كتاب‌هاى ديگر آمده است كه صحيح و قابل استناد نيستند.


🛑 2. آيا قاسم، زيرِ دست و پاى اسب‌ها مانده است‌؟ در چگونگى به شهادت رسيدن قاسم، آمده است: قاسم، پس از ضربت خوردن و فرو افتادن [از اسب]، عمويش را صدا زد و حسين عليه السلام به سرعت، خود را به او رسانْد و كشنده قاسم را با شمشير، هدف قرار داد و دستش را قطع كرد. لشكر دشمن هم براى نجات آن فرد، هجوم آوردند. بر اساس كتب مقاتل كهن و مشهور، در اين هجوم، به شهادت رساننده قاسم، زير دست و پاى لشكر قرار گرفت و هلاك شد؛ امّا در برخى كتب متأخّر و به تبع آن، در افواه، مطرح شده كه قاسم، زيرِ دست و پاى لشكريان، كشته شد. به نظر مى‌رسد منشأ اين اشتباه، بحار الأنوار باشد و پس از آن، به كتاب‌هايى چون: ناسخ التواريخ، مخزن البكاء، مهيّج الأحزان و أسرار الشهادات، راه يافته است. در متن بحار الأنوار، آمده است: سپاه كوفه، هجوم بردند تا عمرو (كشنده قاسم) را از دست حسين عليه السلام نجات دهند. پس اسب‌ها با سينه‌هايشان به سوى او تاختند و با سم‌هايشان، او را زخمى و پايمال كردند و آن نوجوان، كشته شد. هنگامى كه غبار جنگ، فرو نشست، ناگهان ديدند كه حسين عليه السلام بر سرِ آن جوان، ايستاده و او در حال دست و پا زدن است. اينك به پانوشتى كه محقّق محترم بحار الأنوار، براى جمله «حتّى مات الغلام (تا آن كه آن جوان، كشته شد)» آورده، بنگريد: كلمه «غلام» در اين عبارت، گذاشته (افزوده) شده است و ظاهرا از سرِ غفلت بوده است و اين، مخالف با نسخه مقاتل الطالبيّين، الإرشاد و المناقب ابن شهرآشوب است و با كلمات خود كتاب (بحار الأنوار) هم سازگار نيست؛ چون پس از آن مى‌گويد: «و آن جوان، دست و پا مى‌زد»؛ يعنى در حال جان دادن بود و هنوز شهيد نشده بود؛ بخصوص با خطاب امام حسين عليه السلام به او كه فرموده: «به خدا سوگند، اين، بر عمويت بسيار گران است...!». پس آن كه زيرِ دست و پاى اسب‌ها مُرده، دشمن خدا، عمرو بن سعد بن نُفَيل ازْدى بوده كه از رحمت خدا دور باشد؛ ولى عبارت مصنّف رحمه‌اللهاين معنا را القا مى‌كند كه آن جوان، قاسم بن حسن بوده است؛ امّا در نسخه مقاتل الطالبيّين آمده: «عمرو را با شمشير زد و او، مچ دستش را در برابر آن گرفت، كه آن را از مِرفَق بُريد و كَنْد. لشكر عمر بن سعد، هجوم آوردند تا او را از دست حسين عليه السلام بِرَهانند. زمانى كه لشكر، هجوم آوردند، سينه اسبان، او را هدف قرار دادند و زير پا و سُم اسب‌ها انداختند و نتوانست فرار كند تا مُرد. لعنت و خوارى خدا بر او باد! زمانى كه غبار نبرد، فرو نشست، ديدند كه حسين عليه السلام بر بالاى سر نوجوان، ايستاده و او، در حال دست و پا زدن است و حسين عليه السلام مى‌گويد:...» تا پايان روايت. پس به دست مى‌آيد كه كلمه «غلام» در نسخه مصنِّف (مرحوم مجلسى)، تصحيف كلمه «لعنه اللّه» است كه «لع» نوشته مى‌شود.


⭕️ روضه عبدالله بن حسن به نقل از تاریخ طبری از ابومخنف:
تاريخ الطبري عن أبي مخنف: إنَّ شِمرَ بنَ ذِي الجَوشَنِ أقبَلَ فِي الرَّجّالَةِ نَحوَ الحُسَينِ عليه السلام؛ فَأَخَذَ الحُسَينُ عليه السلام يَشُدُّ عَلَيهِم فَيَنكَشِفونَ عَنهُ‌، ثُمَّ إنَّهُم أحاطوا بِهِ إحاطَةً‌، و أقبَلَ إلَى الحُسَينِ عليه السلام غُلامٌ مِن أهلِهِ‌، فَأَخَذَتهُ اختُهُ زَينَبُ ابنَةُ عَلِيٍّ لِتَحبِسَهُ‌، فَقالَ لَهَا الحُسَينُ عليه السلام: احبِسيهِ‌، فَأَبَى الغُلامُ وجاءَ يَشتَدُّ إلَى الحُسَينِ عليه السلام، فَقامَ إلى جَنبِهِ‌. قالَ‌: وقَد أهوى بَحرُ بنُ كَعبِ بنِ عُبَيدِ اللّهِ مِن بَني تَيمِ اللّهِ بنِ ثَعلَبَةَ بنِ عُكابَةَ إلَى الحُسَينِ عليه السلام بِالسَّيفِ‌، فَقالَ الغُلامُ‌: يَا بنَ الخَبيثَةِ‌! أتَقتُلُ عَمّي‌؟ فَضَرَبَهُ بِالسَّيفِ‌، فَاتَّقاهُ الغُلامُ بِيَدِهِ فَأَطَنَّها إلَا الجَلدَةَ‌، فَإِذا يَدُهُ مُعَلَّقَةٌ‌، فَنادَى الغُلامُ‌: يا امَّتاه. فَأَخَذَهُ الحُسَينُ عليه السلام فَضَمَّهُ إلى صَدرِهِ‌، وقالَ‌: يَا بنَ أخي، اصبِر عَلى ما نَزَلَ بِكَ‌، وَاحتَسِب في ذلِكَ الخَيرَ، فَإِنَّ اللّهَ يُلحِقُكَ بِآبائِكَ الصّالِحينَ‌؛ بِرَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وعَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ‌، وحَمزَةَ وجَعفَرٍ، وَالحَسَنِ بنِ عَلِيٍّ صَلَّى اللّهُ عَلَيهِم أجمَعينَ‌.
🛑 ترجمه:
شمر بن ذى الجوشن، با پيادگان سپاه، به سوى حسين عليه السلام آمد. حسين عليه السلام به آنها حمله مى‌بُرد و آنها را از هم مى‌شكافت. سپس آنها، به طور كامل، گِرد حسين عليه السلام را گرفتند. پسربچّه‌اى از خاندان حسين عليه السلام، به سوى او آمد. خواهرش زينب عليها السلام، دختر على عليه السلام، او را گرفت تا نگاه دارد. حسين عليه السلام نيز به خواهرش فرمود: «او را نگاه دار!»؛ امّا پسربچّه، تسليم نشد و به سوى حسين عليه السلام دويد و در كنارش ايستاد. بحر بن كعب بن عبيد اللّه، از قبيله بنى تَيمُ اللّه بن ثَعلَبة بن عُكابه، با شمشير به سوى حسين عليه السلام حمله كرد. آن پسربچّه گفت: اى مادرْخبيث! آيا عمويم را مى‌كُشى‌؟ آن مرد، شمشيرش را بر او زد؛ امّا پسربچّه، دستش را سپر كرد و شمشير، آن را از آرنج، قطع كرد و فقط به پوست، آويزان مانْد. پسربچّه، مادرش را صدا زد. حسين عليه السلام، او را گرفت و به سينه‌اش چسبانْد و گفت: «اى فرزند برادرم! بر آنچه به تو رسيده، شكيبايى كن و اين [وقايع] را خير ببين و به حساب خدا بگذار كه خداوند، تو را به پدران شايسته‌ات، ملحق مى‌كند؛ به پيامبر خدا، على بن ابى طالب، حمزه، جعفر و حسن بن على كه خداوند، بر همه آنانْ درود فرستد».
نقل از دانشنامه امام حسین ع
https://eitaa.com/jotting

۸۴۸) خطبه ام کلثوم و نکات آن

الملهوف عن زيد بن موسى: حَدَّثَني أبي عَن جَدِّي [الصّادِقِ‌] عليهما السلام: خَطَبَت امُّ كُلثومٍ ابنَةُ عَلِيٍّ عليه السلام [👈احتمالا خواهر ناتنی حضرت زینب کبری س یا خود حضرت زینب کبری با کنیه‌ای دیگر] في ذٰلِكَ اليَومِ مِن وَراءِ كِلَّتِها [پوشش توری که معمولا روی کجاوه می‌بندند تا مانع مزاحمت حشرات شود]، رافِعَةً صَوتَها بِالبُكاءِ‌، فَقالَت: يا أهلَ الكوفَةِ‌، سوءاً لَكُم، ما لَكُم خَذَلتُم حُسَيناً وقَتَلتُموهُ‌، وَانتَهَبتُم أموالَهُ ووَرِثتُموهُ‌، وسَبَيتُم نِساءَهُ ونَكَبتُموهُ؟! فَتَبّاً لَكُم وسُحقاً. وَيلَكُم، أتَدرونَ أيُّ دَواهٍ دَهَتكُم‌؟ وأيَّ وِزرٍ عَلىٰ ظُهورِكُم حَمَلتُم‌؟ وأيَّ دِماءٍ سَفَكتُموها؟ وأيَّ كَريمَةٍ اهتَضَمتُموها ؟ وأيَّ صِبيَةٍ سَلَبتُموها؟ [👈دقت شود: ربودن را در خصوص دختربچه به کار برده است و به احتمال قوی مراد ربودن پوشش یا گوشواره است] وأيَّ أموالٍ نَهبَتُموها؟ قَتَلتُم خَيرَ رِجالاتٍ بَعدَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله، ونُزِعَتِ الرَّحمَةُ مِن قُلوبِكُم، ألا إنَّ حِزبَ اللّٰهِ هُمُ الغالِبونَ‌، وحِزبَ الشَّيطانِ هُمُ الخاسِرونَ‌. ثُمَّ قالَت: قَتَلتُم أخي صَبراً فَوَيلٌ لِاُمِّكُمُ سَتُجزَونَ ناراً حَرُّها يَتَوَقَّدُ سَفَكتُم دِماءً حَرَّمَ اللّٰهُ سَفكَها وحَرَّمَهَا القُرآنُ ثُمَّ مُحَمَّدُ ألا فَابشِروا بِالنّارِ إنَّكُم غَداً لَفي قَعرِ نارٍ حَرُّها يَتَصَعَّدُ وإنّي لَأَبكي في حَياتي عَلىٰ أخي عَلىٰ خَيرِ مَن بَعدَ النَّبِيِّ سَيولَدُ بِدَمعٍ غَزيرٍ مُستَهَلٍّ مُكَفكَفٍ عَلَى الخَدِّ مِنّي دائِبٌ لَيسَ يُحمَدُ 6/6: سخنرانى امّ كلثوم در ميان كوفيان؛
به نقل از زيد بن موسى -: پدرم، از جدّم امام صادق عليه السلام برايم نقل كرد كه فرمود: «امّ كلثوم، دختر على عليه السلام، در آن روز، از پشت پوشش خود و در حالى كه صداى خود را به گريه بلند كرده بود، به سخنرانى پرداخت و گفت: اى كوفيان! بدا به حالتان! چرا حسين را وا نهاديد و او را كشتيد و دارايى‌هايش را به تاراج برديد و براى خود برداشتيد و زنانش را اسير كرديد و به خاك سياه نشانديد؟! مرگ و هلاكت بر شما باد! واى بر شما! آيا مى‌دانيد چه بلاى بزرگى بر سرتان آمده است‌؟ و بار چه گناهى را بر پشت خود نهاده‌ايد؟ و چه خون‌هايى را ريختيد؟! و كدامين حرمت را شكستيد؟! و جامۀ كدامين دخترك را ربوديد؟! و چه اموالى را به تاراج برديد؟! بهترين مردانِ پس از پيامبر صلى الله عليه و آله را كشتيد و مِهر از دل‌هايتان، رَخت بر كشيد. هان كه حزب خدا چيره‌اند و حزب شيطان، زيانكارند!». سپس گفت: برادرم را محاصره كرديد و او را كشتيد. واى بر مادرتان! به زودى، آتشى سزايتان خواهد بود كه شعله‌اش زبانه مى‌كشد. خون‌هايى را ريختيد كه خداوند، ريختن آنها را حرام كرده بود و قرآن و محمّد صلى الله عليه و آله نيز ريختن آنها را روا نشمرده بودند. هان! آتش، مژده‌تان باد كه شما، فردا در قهر آتشى خواهيد بود كه شعله‌اش زبانه مى‌كشد! و من در زندگى‌ام، بر برادرم خواهم گريست بر بهترين مولودى كه پس از پيامبر صلى الله عليه و آله متولّد شده است. با اشكى فراوان و جوشان و ريزان كه بر گونه‌هايم هميشه جارى است و خشك نمى‌شود.
⬅️ نکته‌ها:
مطابق این خطبه که خطاب به کوفیان بیان شده:
⭕️ اولا:‌ حضرت ام کلثوم - احتمالا خواهر ناتنی حضرت زینب س- از داخل کجاوه که کله داشته سخن می‌گفته؛ بنابراین، حداقل از کربلا تا کوفه سر آن ها برهنه نبوده است.
⭕️ ثانیا: می فرماید:‌ از دختربچه ربودید. در این روایت به آنچه ربوده شده اشاره نشده ولی می‌تواند پوشش مانند عبا و جامه یا گوشواره باشد.

847) تزاحم دین و جهاد

نکاتی در باره روایت زیر که زیاد هم در منابر خوانده می‌شود:
⬅️ بغدادی به سند خود از موسی بن عمیر نقل می‌کند که پدرم گوید:

حسین بن علی (ع) مرا دستور داد: ندا بده «کسی که بدهکار است، همراه من کشته نشود». این را میان غلامان هم اعلام کن. چون از رسول خدا (ص) شنیدم که می‌فرمود: هر کس بمیرد در حالی که بدهکار باشد، روز قیامت از حسنات او برمی‌دارند.

و در نقل دیگر آمده است: کسی که بدهکار است همراه من پیکار نکند، چرا که هیچ بدهکاری نیست که بمیرد و قرض خود را ادا نکرده باشد مگر آن‌که وارد آتش می‌شود. مردی برخاست و گفت: همسرم عهده‌دار آن شده است. فرمود: ‌عهده‌داری زن چیست؟ آیا زن ادا می‌کند؟

قال المرعشی النجفیّ:

روی جماعة منهم العلّامة الشیخ ابوبکر أحمد بن علیّ بن ثابت بن أحمد البغدادیّ، قال: أخبرنا أبو الفرج الحسن بن علیّ الطماحیزی، أخبرنا عن أحمد الواعظ، عن أحمد بن محمّد بن سعید، عن الحسن بن عقبة، حدّثنا إبراهیم بن هراسة، حدّثنا سفیان، عن أبی الجحاف، عن موسی بن عمیر، عن أبیه، قال: أمرني الحسين بن علي قال: ناد أن لا يقتل معي رجل عليه دين و ناد بها في الموالي فاني سمعت رسول اللّه (ص) يقول: من مات و عليه دين أخذ من حسناته يوم القيامة. [1]

و قال: رواه أبو إسحق الفزاریّ عن سفیان الثّوریّ موقوفا غیر مرفوع.

و قال: أخبرنا عليّ بن محمّد بن عبد اللّه المعدل، حدّثنا عثمان بن احمد الدّقاق، حدّثنا محمّد بن احمد بن النصر، حدّثنا معاوية بن عمرو، عن أبي اسحق، عن سفيان، عن أبي الجحاف، عن موسى بن عمير الأنصاري، عن‏ أبيه قال: أمرني حسين بن علي فقال: ناد في النّاس ان لا يقاتلن معي رجل عليه دين فانّه ليس من رجل يموت و عليه دين لا يدع له وفاء الّا دخل النّار.فقام اليه رجل فقال: ان امرأتي تكفلت عنّي. فقال: و ما كفالة امرأة و هل تقضي امرأة.[2]

[1]– ملحقات احقاق الحق 19: 429، ترجمة الامام الحسین (ع) من الطبقات لابن سعد: 71 ح 291 مختصراً.

[2]– ملحقات احقاق الحق 19: 429، المعجم الکبیر للطبرانی 3: 123 ح 2872 مع اختلاف.
⭕️ اما نکات:
👈 اولا: روایت ضعیف است و چندان قابل اعتماد نیست.
👈 ثانیا: آیا در بین دو گزینه دفاع از اسلام و امام زمان و معصوم ع و ترک معرکه به دلیل بدهی، راه سومی وجود نداشت که حل مشکل کند؟ مثلاً به طور یقین تعدادی دست کم از بانوان زنده می‌ماندند یا به طور یقین امام سجاد ع زنده می‌ماند و ایشان وکالت برای ادای دین را برعهده می‌گرفت یا حداقل برخی موارد را، و راه‌های میانه دیگر؟
👈 ثالثا: اگر این روایت درست باشد، نشان می‌دهد افراد حاضر در کاروان امام بسیار بوده‌اند که به ندا حاجت شده است (ناد في النّاس) وگرنه چند ده نفر بلکه حدود صد نفر نیاز به ندا و فریاد ندارد.
👈 رابعاً: بدهی و میزان و طرف حساب نیز تفاوت می‌کند و بیرون راندن افراد به طور مطلق از معرکه به دلیل بدهی علی الاطلاق محل تأمل است.👈 خامسا: بر فرض وجود بدهی و تزاحم در ادای آن یا دفاع از امام معصوم ع کدام اولویت دارد؟ آیا به لحاظ فقهی می‌توان به چنین روایتی بر لزوم کناره‌گیری از جنگ حکم کرد؟ اگر چنین باشد، باید به خالی شدن جبهه‌ها در وقت ضرورت به بهانه بدهی رضایت داد و نمی‌توان از این ادعا گذشت و الزام به شرکت در جهاد کرد؛ فتأمل!
👈 سادساً: در گذشته سفرها طولانی بوده و طبق معمول کسانی که راهی سفر می‌شدند، معمولا وصیت می‌کرده‌اند و گذشته از این، چطور امام این شرط را به روز آخر تأخیر انداخته و چرا از همان روز نخست یا هنگام ورود به کاروان چنین مطلبی را عنوان نکرده است؟ و چراهای دیگر...
👈 سابعاً: هرچند اصل تأدیه دین مهم است و حق الناس قابل عبور نیست ولی بحث تکلیف در تزاحم این دو است. این احتمال نیز دور نیست که این شخص از جمع یاران امام بیرون رفته باشد و برای توجیه خود چنین قصه‌ای را سر هم کرده باشد ولی این فرض صرفا یک احتمال اثبات نشده است! و البته راهی نیز برای اثبات چنین فرض‌هایی وجود ندارد ولی باعث می‌شود در پذیرش و قضاوت کمی بیشتر تأمل کنیم.

799) هل ذُبح الإمام الحسين (ع) من القفا؟ (نحوه شهادت امام حسین ع)

المسألة:

هل ذُبح الإمام الحسين (ع) من القفا كما هو المتداول بين الناس؟
الجواب:

ذُبح الإمام الحسين (ع) كما يُذبح الكبش كما نصَّت على ذلك صحيحة الريَّان بن شبيب عن الرضا (عليه السلام) -في حديث- أنَّه قال له: "يا بن شبيب إنْ كنتَ باكيًا لشيءٍ فابكِ للحسين بن عليٍّ (عليهما السلام) فإنَّه ذُبح كما يُذبحُ الكبش

وكذلك معتبرة الفضل بن شاذان قال: سمعتُ الرضا (عليه السلام) يقول: "لمَّا أمر اللهُ عزَّ وجلَّ إبراهيم عليه السلام أنْ يذبح مكان ابنه إسماعيل الكبش الذي أنزله عليه –إلى قوله (ع)- قال: يا إبراهيم فإنَّ طائفةً تزعمُ أنَّها من أمةِ محمَّدٍ ستقتلُ الحسين ابنَه مِن بعده ظلمًا وعدوانا كما يُذبح الكبش .."(2).

وكذلك روى الشيخُ الصدوق (رحمه الله) في الأمالي بسنده عن ابن عباس قال: إنَّ رسولَ الله (صلى الله عليه وآله) –قال- ".. وموضعُ مصرعِه أرضُ كربٍ وبلاءٍ وقتلٍ وفناء، تنصرُه عصابةٌ من المسلمين، أولئك من سادة شهداء أُمتي يوم القيامة، كأنِّي أنظرُ إليه وقد رُمي بسهمٍ فخرَّ عن فرسه صريعًا، ثم يُذبح كما يذبحُ الكبش مظلومًا. ثم بكى رسولُ الله (صلى الله عليه وآله) وبكى مَن حوله .."(3).

فالحسينُ (ع) ذُبح كما يُذبح الكبش يعني من جهة المَذبح والمنحر أي الحلق، وهذا ما أكَّدته النصوص التاريخيَّة ولكنَّ رأسَه الشريف احتُزَّ من القفا أي من جهة العُنق كما أُشير لذلك في الخطبة التي ألقاها الإمامُ السجاد (ع) في الشام، بحسب رواية المناقب لابن شهراشوب قال: قال (ع): ".. أنا ابنُ المقتولِ ظُلما، أنا ابنُ المَحزوزِ الرأسِ من القفا، أنا ابنُ العطشان حتى قضى .."(4).

وكذلك وردت الإشارة لهذا المعنى في تأبين السيِّدة زينب (ع) لأبي عبد الله الحسين (ع) بحسب رواية ابن شهراشواب في المناقب قال: وكانت زينبُ (ع) تقول: "وا محمَّداه صلَّى عليك مليكُ السماء، هذا حسينٌ مرمَّلٌ بالدماء، صريعٌ بكربلاء، مُقطَّعُ الأعضاء، مجزوزُ الرأسِ من القفا، مسلوبُ العمامة والرداء .."(5).

وكذلك رواه السيِّد ابنُ طاووس في اللهوف مع اختلافٍ يسير، وأفاد أنَّ ذلك وقع حين إخراج النساء والمرور بهنَّ على مصارع الشهداء قالت: "يا محمَّداه بناتُك سبايا وذريتُك مقتَّلة تَسفي عليهم ريحُ الصبا، وهذا حسينٌ محزوزُ الرأسِ من القفا، مسلوبُ العمامة والرداء .."(6).

وعليه فمقتضى الجمع بين ما دلَّ على أنَّ الإمام سيِّد الشهداء (ع): "ذُبح كما يُذبحُ الكبش" وبين ما ورد من أنَّه (ع)" محزوزُ الرأسِ من القفا" هو أنَّه ذُبح من جهة المنحر والحلق ثمَّ أحتزَّ رأسه الشريف من جهة العُنق، وأمَّا ما يُقال من أنَّه –روحي فداه- أُلقي على وجهه فلم أجد في شيءٍ من المصادر ما يدلُّ عليه بل الواردُ على خلاف ذلك، ولولا أنَّي لا أحبُّ الخوض في التفاصيل المذكورة الموجِعة للقلب لبينتُ ذلك.
وأمَّا منشأ التنصيص على أنَّ رأسَّه الشريف قد تمَّ حزُّه من جهة القفا -أي العُنق- فهو الإشارة إلى أنَّهم –خذَلهم الله– قد أبانوا رأسَه وهو بعدُ لم تزهقْ روحه [تعلیق: هذا الاحتمال مرجوح بل مردود]، فكان بوسعِهم الانتظارُ به حتى تفيضَ روحُه بعد الذبح إلا أنَّهم -لخسَّتِهم وعتوِّهِم- قطعوا رأسه الشريف وهو بعدُ على قيد الحياة فجمعوا عليه ألم الذبح وألم القطع.
فلا حولَ ولا قوَّةَ إلا بالله العليِّ العظيم والعاقبةُ للمتَّقين.
والحمدُ لله ربِّ العالمين
الشيخ محمّد صنقور
11 / محرم الحرام / 1442هـ
31 / أغسطس / 2020م
1- الأمالي –الصدوق- ص192، عيون أخبار الرضا –الصدوق – ج1 / ص268، وسائل الشيعة –الحر العاملي- ج14 / ص502.
2- عيون أخبار الرضا (ع) –الصدوق- ج1 / ص187.
3- الأمالي -الصدوق- ص177. الخصال –الصدوق- ص59.
4- مناقب آل أبي طالب –ابن شهراشوب- ج3 / ص305.
5- مناقب آل أبي طالب –ابن شهراشوب- ج3 / ص260.
6- اللهوف –السيد ابن طاووس- ص78.

719) سخنی در باره پیاده‌روی جاماندگان اربعینی

پیاده‌روی جاماندگان خوب یا بد؟

پیاده‌روی اربعین از مبدأ نجف به مقصد حرم امام حسین ع در کربلا به نمادی تبدیل شده که قرار است مرام و اهداف سیدالشهدا را به عالمیان معرفی کند تا وقتی که حضرت مهدی عج ظهور کرده و خود را با جدشان سیدالشهدا معرفی می‌کنند، مردم سراسر عالم و همه مظلومان که مرام حسین بن علی را نجات‌دهنده بشریت تلقی می‌کردند، او را ادامه دهنده و زنده‌کننده مرام حسین بن علی بدانند و از نهضت و قیام او حمایت کرده و با او بیعت کنند. به تعبیر دیگر می‌توان گفت امام زمان عج خود را با جدش حسین بن علی ع معرفی می‌کند؛ زیرا او در روزگار ظهور نزد همگان شناخته شده است و البته آنچه قیام و حرکت امام حسین ع را به مردم معرفی می‌کند و یا اسباب آن را فراهم می‌نماید، هنگامه پیاده‌روی شگفت‌آور اربعین حسینی از مبدأ نجف به کربلاست که با شمار بالای شرکت کنندگان از ملیت‌های گوناگون و سطح بالای فداکاری و انسانیت همراه با وحدت و انسجام بی‌نظیر- که در تاریخ بشریت بی‌مانند است- نظرها را به خود معطوف خواهد کرد. در حقیقت کارکردهای این پیاده‌روی خاص نه از این جهت است که نوعی عزاداری است، بلکه از این بابت است که در حجم عظیم انسانی و در تراز بالای اخلاقی که شبیهی در تاریخ بشریت ندارد، ظهور می‌یابد. مردم جهان وقتی ببینند صد میلیون نفر بلکه بیشتر (به زودی ان شاء الله) در یک حرکت عظیم اخلاقی و انسانی حضور می‌یابند، به سراغ مبدأ حرکت و مقصد آن می‌روند و با مرام و اهداف و زندگی‌نامه پدر و فرزند آشنا می‌شوند و نجات خود را در تحقق مرام آن‌ها خواهند یافت. آن‌ها وقتی ندای حضرت مهدی عج را پس از ظهور می‌شنوند در می‌یابند که مرام او مرام جدش حسین است و آن همان مرامی است که می‌تواند منجی عالم و همه مظلومان عالم باشد.

حال برویم سراغ پیاده‌روی جاماندگان اربعین؛ اگر این پیاده‌روی‌ها- که در حقیقت نمایش نوعی عزاداری است و نه حرکت بزرگ منعطف کننده نظرهای عالمیان و انتشار دهنده مرام حسین بن علی سید الشهدا ع به همه جهانیان و ملیت‌ها و پیروان ادیان و مذاهب مختلف- اگر مقدمه پرشورتر شدن آن پیاده‌روی وحید و عظیم نجف- کربلا باشد، بسان پیوستن جویبارهای کوچک به رودخانه بزرگ، بی‌تردید ارزشمند و در خدمت انتشار نهضت حسین بن علی ع است لیکن اگر رقیب آن حرکت عظیم باشد و از اشتیاق برای حضور در آن پیاده‌روی عظیم فرو کاهد و گسترش و عظیم‌تر شدن آن را به تأخیر اندازد، بی تردید مانع و ناصواب خواهد بود. این بازمی‌گردد به گردانندگان این حرکت‌های مردی در سراسر ایران در شهرها و روستاها که چگونه برنامه‌ریزی کنند؛ اگر آن را به گونه‌ای طراحی کنند که بر اشتیاق‌ها بیفزاید و مقدمه‌ و آموزشی باشد برای حضور هرچه بیشتر و گسترده‌تر در آن جنبش بزرگ و یگانه فراملی و حتی فرامذهبی، عالی و در مسیر صواب و در مسیر خدمت به نهضت سیدالشهداء است لیکن اگر حرکت‌هایی موازی و رقیب باشد، روشن است که ستودنی نخواهد بود.

718) زیبایی‌ها و کاستی‌ها در پیاده‌روی و ضیافت اربعین عراق

توفیق یار شد و چند روزی در مشاهد مشرفه و عتبات عالیات نائب الزیاره بودم. شرایط عبور از مرز (مهران) و بازگشت نسبت به سال گذشته بسیار بهتر بود؛ حقیقتاً‌ باید از مسئولان امر قدردانی کرد. در این سفر زیبایی‌ها و کاستی‌هایی دیدم که به اشتراک می‌گذارم شاید مفید افتد:
زیبایی‌ها حقیقتاً‌ قابل وصف نیست؛ شور و شعف و عشق موج می‌زد. بارها دیدم در موکب عراقی ها و ایرانی‌ها هنگام غذا درست کردن و نیز هنگام پذیرایی از زوار یکباره شروع می‌کردند به سینه زدن و نوحه خواندن و زوار که در صف انتظار بودند نیز با آن‌ها همراهی می‌کردند؛ حقیقتاً‌ توجه‌ها را به خود جلب می کرد!
تلاش بسیاری می‌شد که غذاهایی عرضه کنند با کیفیت و مورد پسند زوار؛ چه ایرانی و چه عراقی؛ یعنی انفاق از بهترین‌هایی که خودت دوست داری و زائر دوست دارد، و این به فراوانی دیده می‌شد.
وسائل آسایش و آلات و اسباب خنک کننده متفاوتی به طور وسیع به کارگرفته شده بود.
اما کاستی‌ها:
پدیده گم کردن همدیگر بسامد زیادی داشت؛ گویا تدبیر مناسبی نیاز است که این واقعه که گاه بسیار تلخ بود، به حداقل برسد و البته چنین تدبیرهایی کم‌تر دیده می‌شد. بعضی جاها واقعاً بغرنج می‌شد. پیرمردی را در کربلا دیدم که چند ساعت دنبال همراهانش می‌گشت! کودکی هفت ساعت گم شده بود که به لطف الهی پیدا شد، و خانمی که همسرش را گم کرده بود و در پی او بود و برعکس و هکذا! این پدیده کم نبود؛ کاش با رومینگ ارزان قیمت کاری می‌کردند که این وقایع رخ ندهد و راهکارهای دیگر.
چند پدیده ناخوشایند و گزنده هم دیدم؛ اخباری از سرقت در شلوغی‌ها شنیده شد. در بازگشت و کمبود ماشین، جوان‌ترهایی بودند که حاضر نبودند کمی صبوری کنند و خلاصه مجال سوار شدن به مسن‌ترها و خانواده‌ها نمی‌دادند. گذشت و صبوری که از آموزه‌های پیاده‌روی اربعین است، در مقاطعی کمیاب می‌شد و ..... رعایت حجاب و پوشش مناسب برای برخی گویا همچنان دشوار بود، هرچند بیشتر کاملاً‌ رعایت می‌کردند و کم‌تر با برخی پدیده‌ها روبه‌رو می‌شدیم که البته کمش هم زیاد است....
اسراف و رهاکردن غذاهایی که باب میل نبود نیز کم گزنده نبود...
در بازگشت با مینی‌بوس عتبه از کربلا به مهران آمدیم. راننده عراقی به صراحت گفت خسته است و از سامرا و کاظمین آمده و نخوابیده و باید استراحت کند! در ردیف راننده خانمی نشسته بود. مردی عرب‌زبان در صندلی تک نفره کنار در وسط مینی‌بوس نشسته بود، از خانم کنار راننده درخواست کرد جایش را با او عوض کند تا با راننده صحبت کند و سرگرمش کند ولی او حاضر نشد همراهی کند با این که صندلی کنار در مناسب و جان مسافران در خطر بود. بعداز تقریباً‌ دو ساعت رانندگی، کنار موکبی برای نماز صبح و صبحانه‌ ایستاد و خودش در ماشین خوابید. یک ساعت نگذشته بود که یکی از مسافران راننده را بیدار کرد و چون با اعتراض برخی دیگر روبه‌رو شد، گفت همین یک ساعت برایش کافی بود! خلاصه گذشت و فداکاری آموزه‌ای است که باید بیشتر مورد توجه قرار گیرد.

717) مصاحبه: ادله علمی تاریخی بر وجود حضرت رقیه(س)

سرویس : اندیشه - سبک زندگیزمان : ۱۴۰۲/۵/۳۱ - ۱۰:۰۲شناسه خبر :۱۲۸۴۸۳۱
ادله علمی تاریخی بر وجود حضرت رقیه(س)/ این شخصیت غیرقابل انکار است

حجت‌الاسلام والمسلمین جواهری، با اشاره به برخی شبهاتی که در مورد دختر سه ساله امام حسین (ع)مطرح می‌شود، گفت: وجود حضرت رقیه (س) طفل سه ساله سیدالشهدا (ع) از نظر علمی و تاریخی امری اثبات شده است

به گزارش خبرنگار گروه اندیشه خبرگزاری شبستان: یکی از جانگدازترین صفحاتی که در واقعه عاشورا و پس از آن به وقوع پیوست؛ رنجی بود که به یکی از اطفال امام حسین (ع) وارد شد. هجمه سنگین و مواجهه با سر بریده امام حسین (ع) در طشت اتفاقی نبود که طفلی سه ساله بتواند آن را تحمل کند لذا حضرت رقیه (س) فرزند خردسال سیدالشهدا(ع) پس از مشاهده سر پدر پس از چند روز به شهادت رسید. اما نکته ای که در مورد این ماجرا وجود دارد آن است که برخی از اساس وجود دختری سه ساله به نام رقیه را در کربلا انکار می‌کنند.

خبرنگار گروه اندیشه خبرگزاری شبستان در راستای پاسخ به شبهات در مورد وجود حضرت رقیه (س) در واقعه کربلا اقدام به گفت وگو با حجت الاسلام و المسلمین دکتر «سید محمدحسن جواهری» عضو هیئت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی کرده است. وی در مقام نقد به شبهات وارده نسبت به مسایل مذکور نیز کار پژوهشی ارایه کرده و در مقام اثبات این مساله برآمده است که رقیه (س) در واقعه عاشورا حضور داشته است. آنچه که در ادامه می خوانید حاصل گفت وگوی خبرنگار شبستان با عضو هیئت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی است:

حجت‌الاسلام جواهری با بیان اینکه آنچه که در مورد حضرت رقیه (س) در واقعه عاشورا مطرح شده یک بحث تاریخی است، افزود: هر گفتمانی در مورد ایشان صورت می گیرد باید با روش تاریخی باشد، نمی شود با روش های دیگری سراغ این مقوله رفت و در واقع برخی از اختلافاتی که در این رابطه به وجود آمده به این دلیل است که روش تاریخی رعایت نمی شود.

عضو هیئت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی ادامه داد: در این رابطه چند نکته وجود دارد، نخست آنکه برخی افراد که به این مساله ورود پیدا می‌کنند چون پایبند روش پژوهش در منابع تاریخ نبودند و به طور کلی با متدهای پژوهش در تاریخ آشنا نیستند، انباشته‌ای از دلایل را ارایه می کنند که ارزش علمی ندارد و در نتیجه اختلافات بالا می رود، از سوی دیگر مردم نیز که به اهل بیت (ع) علاقه دارند، به دلیل اینکه عرصه مسائل تاریخی در حیطه تخصصی شان نیست، به صورت احساسی به مسئله وارد شده و در نتیجه واکنش های منفی نامطلوب ایجاد می شود.

وی افزود: مساله دوم این است که هر دو طرف که در این ماجرا اظهار نظر دارند حسینی و عاشق اهل بیت (ع) هستند، به ائمه اطهار (ع) توسل می کنند و این گونه نیست که طرف مخالف و گروهی که وجود حضرت رقیه (س) را انکار می کنند به ائمه (ع) علاقه نداشته باشند، بلکه روش پژوهشی که به کار بسته‌اند آنها را به این نتیجه رسانده که بگویند رقیه(س) در کربلا نبوده و گروه مقابل عکس این رویکرد را اثبات می کنند؛ بنابراین چنین نیست که اگر شخصی نفی کرد او را زیر سوال ببریم، این اتفاق ناشایستی است که از سوی برخی بروز کرده و بعضا او را مورد حمله قرار داده‌اند.

حجت‌الاسلام والمسلمین جواهری تصریح کرد: نکته سومی که در مورد حضرت رقیه (س) وجود دارد این است که بی تردید بخشی از داستان‌ها و گزارش‌هایی که در برخی مجالس بیان می شود هیچ سندی نداشته و ساخته و پرداخته تخیل گوینده است. برخی دیگر نیز به اصطلاح زبان حال است ولی حتی به زبان حال هم نمی خورد چراکه خاستگاه زبان حال باید ظرفیت داشته باشد، نمی شود انسان هرچه می‌خواهد بگوید و به این شکل توجیه کند که زبان حال است.

وی در مورد علت بروز این مسایل گفت: مهمترین موضوع آن است که افرادی که چنین مطالبی را بیان می کنند مسایل تاریخی را به روش قیاس و تطبیقی حل می‌کنند؛ برای مثال در مسیر کوفه تا شام رنجی که اهل کاروان دیده باشند، به این اعتبار که حضرت رقیه س نیز جزو کاروان بوده، به طور خاص در مورد ایشان بیان شود.

عضو هیئت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی با بیان اینکه مصیبت در کربلا فراوان است و وعاظ و مداحان باید به این مساله توجه بیشتری داشته باشند، خاطر نشان کرد: نباید سراغ مسایلی رفت که موجب اختلاف شوند.
نکته آخر در مورد حضرت ر قیه (س) این است که آثار تا قرون هفتم و هشتم هجری در مورد حضرت رقیه (س) اعتبار دارند و برخی داستان های دیگر که بیان شده هیچ منبعی ندارد، ما تا سده هفتم و هشتم اگر در کتابی مطلبی در مورد حضرت رقیه (س) باشد نمی‌گوییم سند را نمی پذیریم چراکه بخشی از منابع که اکنون در دست ما نیست در اختیار محققان آن دوره بوده است اما اگر کسی در قرن چهاردهم داستانی نقل کرد می توانیم سوال کنیم که از کجا این ادعا را مطرح کرده ای؟

حجت‌الاسلام والمسلمین جواهری در خصوص ادله اثبات وجود نازنین حضرت رقیه افزود: یکی از منابع مهم مورد استناد، کتاب «لباب الأنساب والألقاب والأعقاب» ابوالحسن بیهقی مشهور به ابن فندق متوفا در سال 565 هجری است. البته این شخص غیر از ابوالفضل بیهقی است و نباید با او اشتباه شود. ابوالحسن بیهقی در کتاب خود به صراحت یکی از اولاد سیدالشهدا (ع) را به نام رقیه ثبت کرده است. بنابراین به لحاظ علمی نمی‌توان وجود رقیه (س) را انکار کرد.

وی گفت: انکار از سوی برخی بزرگان نسبت به وجود حضرت رقیه (س) در مقاطعی صورت پذیرفته که کتاب مذکور در اختیارشان نبوده است؛ از این رو این افراد نیز عندالله مأجورند؛ لیکن در زمان حاضر و با توجه به منابع و امکانات پژوهشی جدید که در اختیار است، به مرحله ای از رشد رسیده ایم که وجود رقیه (س) در کربلا برایمان اثبات شده است.

عضو هیئت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی ادامه داد: کتاب دوم که می توان به آن اشاره کرد کتاب کامل طبری مشهور به کامل بهایی است. طبری متوفا به سال 698 هجری یعنی قرن هشتم است و از این رو سخن او ارزشمند تلقی می‌شود. این اثر به زبان فارسی نوشته شده و البته نامی از رقیه در کتاب مطرح نشده اما آمده است: «دخترکی بود چهارساله، شبی از خواب بیدار شد و گفت: پدر من حسین کجاست؟ این ساعت او را به خواب دیدم؛ سخت پریشان بود. زنان و کودکان جمله در گریه افتادند و فغان از ایشان برخاست. یزید خفته بود، از خواب بیدار شد و از ماجرا سؤال کرد. خبر بردند که ماجرا چنین است. آن لعین در حال گفت: ‌بروند سر پدر را بیاورند و در کنار او نهند. پس آن سر مقدس را بیاوردند و در کنار آن دختر چهارساله نهادند. پرسید این چیست؟ گفتند:‌سر پدر تو است. دختر بترسید و فریاد برآورد و رنجور شد و در آن چند روز جان به حق تسلیم کرد.» (ج2، ص 179)

این پژوهشگر تصریح کرد: در نتیجه، انکار اینکه حضرت امام حسین (ع) دختری به نام رقیه داشته، پذیرفتنی نیست، بله ممکن است ادعا شود دلیل محکمی بر این‌که این دختر چهارساله که در شام به شهادت رسیده، رقیه نبوده و رقیه مورد اشاره بیهقی، به صورت معمول زندگی کرده و بزرگ شده است؛ اما در کامل بهائی آمده بود «پدر من حسین کجاست؟» و درکاروان شهید دیگری به نام «حسین» شناخته شده نیست. در هر صورت، تا این‌جا روشن شد انکار وجود دختری برای امام به نام رقیه درست نیست.

وی گفت: البته در کربلا یک رقیه دیگر به نام رقیه بنت علی نیز حضور داشته که همسر حضرت مسلم بوده و سنی از او گذشته است. شاید برخی خطاب ها در کربلا به نام ایشان باشد و رقیه خردسال را با نام و کنیه مثل ام کلثوم تطبیق دهند، لذا کلیت ماجرا خالی از ابهام نیست اما همان طور که اشاره کردم با توجه به امکاناتی که ما در اختیار داریم اصل وجود حضرت رقیه (س) غیر قابل انکار است.

این پژوهشگر ادامه داد: مساله دیگر این است که برخی گفته‌اند مقبره فعلی متعلق به رقیه سه‌ساله در شام تا قرن ششم مشهور به رقیه بنت علی (ع) بوده و نه رقیه سه ساله و بعد به رقیه سه ساله تبدیل شده است و از این رهگذر در وجود این دختر چند ساله برای امام حسین(ع) در شام تشکیک کرده‌اند. در برابر این استدلال می‌پرسیم: چرا در تاریخ سخنی در باره درگذشت رقیه بنت علی (ع) که همسر حضرت مسلم بوده در شام سخنی نقل نشده است؟ (بلکه مدفن ایشان را در جای دیگری (مدینه یا مصر) گزارش کرده‌اند) به طور طبیعی این سؤال مطرح است که چرا رقیه بنت علی (ع ) به شام رفته و چرا هیچ مطلبی در باره وقایع او نقل نشده است با این که زن فاضله و بزرگوار و با منقبتی بوده است؟ و چرا نتوان حدس زد که قصه برعکس باشد؛ یعنی برای کم کردن آثار روانی وجود یک شهیده چند ساله در شام، آن را به در گذشت طبیعی رقیه بنت علی (ع) که بانوی کاملی بوده و درگذشت او تحریک کننده نبوده، تبدیل کرده باشند.

حجت‌الاسلام والمسلمین جواهری گفت: یک نکته نیز قابل توجه است هرچند به لحاظ علمی چندان قابل استناد نیست ولی مؤیدی است که به سادگی نمی‌توان از کنار آن عبور کرد و آن حضور حضرت رقیه با شکل و شمایل یک دختربچه در شماری از تجربه‌های مرگ موقت یا وقایع زندگی پس از زندگی است که در شبکه 4 به نمایش درآمد. در یکی از این تجربه‌ها حضور حضرت رقیه بسیار شفاف و روشن بوده است.

عضو هیئت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی با بیان اینکه نباید این اختلافات را بزرگ کنیم، افزود: گاهی فردی منبع متقنی در دست ندارد و از این رو منکر مطلبی شده، نباید این مطلب بهانه‌ای شود که به شخصیت او توهین شود.

وی ادامه داد: البته حواشی و مسایل بی سند درباره حضرت رقیه (س) فراوان است؛ از سوی دیگر مصائب کربلا به اندازه ای وسیع است که نیازی نباشد به بهانه اشک گرفتن از مردم با ورود به چنین مسایلی اقدام به طرح مسایلی کنیم که شبهه‌زا هستند.

پایان پیام/248
http://shabestan.ir/detail/News/1284831

710) نقش شخصیت امام معصوم ع در نقد روایات /2

ادامه پست 704

3. حديث قدسی
حَدَّثَنِي أَبُو اَلْقَاسِمِ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ قُولَوَيْهِ قَالَ حَدَّثَنِي أَبُو عِيسَى عُبَيْدُ اَللَّهِ بْنُ اَلْفَضْلِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ هِلاَلٍ اَلطَّائِيُّ اَلْبَصْرِيُّ ره قَالَ حَدَّثَنِي أَبُو عُثْمَانَ سَعِيدُ بْنُ مُحَمَّدٍ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ سَلاَّمِ بْنِ يَسَارٍ [سَيَّارٍ] اَلْكُوفِيُّ قَالَ حَدَّثَنِي أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ اَلْوَاسِطِيُّ قَالَ حَدَّثَنِي عِيسَى بْنُ أَبِي شَيْبَةَ اَلْقَاضِي قَالَ حَدَّثَنِي نُوحُ بْنُ دَرَّاجٍ قَالَ حَدَّثَنِي قُدَامَةُ بْنُ زَائِدَةَ عَنْ أَبِيهِ قَالَ قَالَ عَلِيُّ بْنُ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِمَا اَلسَّلاَمُ : بَلَغَنِي يَا زَائِدَةُ أَنَّكَ تَزُورُ قَبْرَ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ أَحْيَاناً فَقُلْتُ إِنَّ ذَلِكَ لَكَمَا بَلَغَكَ فَقَالَ لِي فَلِمَا ذَا تَفْعَلُ ذَلِكَ وَ لَكَ مَكَانٌ عِنْدَ سُلْطَانِكَ اَلَّذِي لاَ يَحْتَمِلُ أَحَداً عَلَى مَحَبَّتِنَا وَ تَفْضِيلِنَا وَ ذِكْرِ فَضَائِلِنَا وَ اَلْوَاجِبُ عَلَى هَذِهِ اَلْأُمَّةِ مِنْ حَقِّنَا فَقُلْتُ وَ اَللَّهِ مَا أُرِيدُ بِذَلِكَ إِلاَّ اَللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لاَ أَحْفِلُ بِسَخَطِ مَنْ سَخِطَ وَ لاَ يَكْبُرُ فِي صَدْرِي مَكْرُوهٌ يَنَالُنِي بِسَبَبِهِ فَقَالَ وَ اَللَّهِ إِنَّ ذَلِكَ لَكَذَلِكَ - فَقُلْتُ وَ اَللَّهِ إِنَّ ذَلِكَ لَكَذَلِكَ يَقُولُهَا ثَلاَثاً وَ أَقُولُهَا ثَلاَثاً فَقَالَ أَبْشِرْ ثُمَّ أَبْشِرْ ثُمَّ أَبْشِرْ فَلَأُخْبِرَنَّكَ بِخَبَرٍ كَانَ عِنْدِي فِي اَلنُّخَبِ [اَلْبَحْرِ] اَلْمَخْزُونِ - فَإِنَّهُ لَمَّا أَصَابَنَا بِالطَّفِّ مَا أَصَابَنَا وَ قُتِلَ أَبِي عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ وَ قُتِلَ مَنْ كَانَ مَعَهُ - مِنْ وُلْدِهِ وَ إِخْوَتِهِ وَ سَائِرِ أَهْلِهِ وَ حُمِلَتْ حَرَمُهُ وَ نِسَاؤُهُ عَلَى اَلْأَقْتَابِ يُرَادُ بِنَا اَلْكُوفَةُ فَجَعَلْتُ أَنْظُرُ إِلَيْهِمْ صَرْعَى وَ لَمْ يوُاَرَوْا فَعَظُمَ ذَلِكَ فِي صَدْرِي وَ اِشْتَدَّ لِمَا أَرَى مِنْهُمْ قَلَقِي فَكَادَتْ نَفْسِي تَخْرُجُ وَ تَبَيَّنَتْ ذَلِكَ مِنِّي عَمَّتِي زَيْنَبُ اَلْكُبْرَى بِنْتُ عَلِيٍّ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ فَقَالَتْ مَا لِي أَرَاكَ تَجُودُ بِنَفْسِكَ يَا بَقِيَّةَ جَدِّي وَ أَبِي وَ إِخْوَتِي فَقُلْتُ وَ كَيْفَ لاَ أَجْزَعُ وَ أَهْلَعُ وَ قَدْ أَرَى سَيِّدِي وَ إِخْوَتِي وَ عُمُومَتِي وَ وُلْدَ عَمِّي وَ أَهْلِي مُصْرَعِينَ بِدِمَائِهِمْ مُرَمَّلِينَ بِالْعَرَاءِ مُسَلَّبِينَ لاَ يُكَفَّنُونَ وَ لاَ يُوَارَوْنَ وَ لاَ يُعَرِّجُ عَلَيْهِمْ أَحَدٌ وَ لاَ يَقْرَبُهُمْ بَشَرٌ كَأَنَّهُمْ أَهْلُ بَيْتٍ مِنَ اَلدَّيْلَمِ وَ اَلْخَزَرِ فَقَالَتْ لاَ يُجْزِعَنَّكَ مَا تَرَى فَوَ اَللَّهِ إِنَّ ذَلِكَ لَعَهْدٌ مِنْ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ إِلَى جَدِّكَ وَ أَبِيكَ وَ عَمِّكَ وَ لَقَدْ أَخَذَ اَللَّهُ الميثاق[مِيثَاقَ]أُنَاسٍ مِنْ هَذِهِ اَلْأُمَّةِ لاَ تَعْرِفُهُمْ فَرَاعِنَةُ هَذِهِ اَلْأُمَّةِ وَ هُمْ مَعْرُوفُونَ فِي أَهْلِ اَلسَّمَاوَاتِ أَنَّهُمْ يَجْمَعُونَ هَذِهِ اَلْأَعْضَاءَ اَلْمُتَفَرِّقَةَ فَيُوَارُونَهَا وَ هَذِهِ اَلْجُسُومَ اَلْمُضَرَّجَةَ وَ يَنْصِبُونَ لِهَذَا اَلطَّفِّ عَلَماً لِقَبْرِ أَبِيكَ سَيِّدِ اَلشُّهَدَاءِ لاَ يَدْرُسُ أَثَرُهُ وَ لاَ يَعْفُو رَسْمُهُ عَلَى كُرُورِ اَللَّيَالِي وَ اَلْأَيَّامِ وَ لَيَجْتَهِدَنَّ أَئِمَّةُ اَلْكُفْرِ وَ أَشْيَاعُ اَلضَّلاَلَةِ فِي مَحْوِهِ وَ تَطْمِيسِهِ فَلاَ يَزْدَادُ أَثَرُهُ إِلاَّ ظُهُوراً وَ أَمْرُهُ إِلاَّ عُلُوّاً فَقُلْتُ وَ مَا هَذَا اَلْعَهْدُ وَ مَا هَذَا اَلْخَبَرُ فَقَالَتْ نَعَمْ حَدَّثَتْنِي أُمُّ أَيْمَنَ أَنَّ رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ زَارَ مَنْزِلَ فَاطِمَةَ عَلَيْهَا اَلسَّلاَمُ فِي يَوْمٍ مِنَ اَلْأَيَّامِ فَعَمِلْتُ لَهُ حَرِيرَةً وَ أَتَاهُ عَلِيٌّ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ بِطَبَقٍ فِيهِ تَمْرٌ ثُمَّ قَالَتْ أُمُّ أَيْمَنَ فَأَتَيْتُهُمْ بِعُسٍّ فِيهِ لَبَنٌ وَ زُبْدٌ فَأَكَلَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ عَلِيٌّ وَ فَاطِمَةُ وَ اَلْحَسَنُ وَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِمُ اَلسَّلاَمُ مِنْ تِلْكَ اَلْحَرِيرَةِ - وَ شَرِبَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ شَرِبُوا مِنْ ذَلِكَ اَللَّبَنِ ثُمَّ أَكَلَ وَ أَكَلُوا مِنْ ذَلِكَ اَلتَّمْرِ وَ اَلزُّبْدِ ثُمَّ غَسَلَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ يَدَهُ - وَ عَلِيٌّ يَصُبُّ عَلَيْهِ اَلْمَاءَ فَلَمَّا فَرَغَ مِنْ غَسْلِ يَدِهِ مَسَحَ وَجْهَهُ ثُمَّ نَظَرَ إِلَى عَلِيٍّ وَ فَاطِمَةَ وَ اَلْحَسَنِ وَ اَلْحُسَيْنِ نَظَراً عَرَفْنَا بِهِ اَلسُّرُورَ فِي وَجْهِهِ ثُمَّ رَمَقَ بِطَرْفِهِ نَحْوَ اَلسَّمَاءِ مَلِيّاً ثُمَّ إِنَّهُ وَجَّهَ وَجْهَهُ نَحْوَ اَلْقِبْلَةِ وَ بَسَطَ يَدَيْهِ وَ دَعَا ثُمَّ خَرَّ سَاجِداً وَ هُوَ يَنْشِجُ فَأَطَالَ اَلنُّشُوجَ وَ عَلاَ نَحِيبُهُ وَ جَرَتْ دُمُوعُهُ ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ وَ أَطْرَقَ إِلَى اَلْأَرْضِ وَ دُمُوعُهُ تَقْطُرُ كَأَنَّهَا صَوْبُ اَلْمَطَرِ فَحَزِنَتْ فَاطِمَةُ وَ عَلِيٌّ وَ اَلْحَسَنُ وَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِمُ اَلسَّلاَمُ وَ حَزِنْتُ مَعَهُمْ لِمَا رَأَيْنَا مِنْ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ هِبْنَاهُ أَنْ نَسْأَلَهُ حَتَّى إِذَا طَالَ ذَلِكَ قَالَ لَهُ عَلِيٌّ وَ قَالَتْ لَهُ فَاطِمَةُ مَا يُبْكِيكَ يَا رَسُولَ اَللَّهِ لاَ أَبْكَى اَللَّهُ عَيْنَيْكَ فَقَدْ أَقْرَحَ قُلُوبَنَا مَا نَرَى مِنْ حَالِكَ فَقَالَ يَا أَخِي سُرِرْتُ بِكُمْ وَ قَالَ مُزَاحِمُ بْنُ عَبْدِ اَلْوَارِثِ فِي حَدِيثِهِ هَاهُنَا فَقَالَ يَا حَبِيبِي إِنِّي سُرِرْتُ بِكُمْ سُرُوراً مَا سُرِرْتُ مِثْلَهُ قَطُّ - وَ إِنِّي لَأَنْظُرُ إِلَيْكُمْ وَ أَحْمَدُ اَللَّهَ عَلَى نِعْمَتِهِ عَلَيَّ فِيكُمْ إِذْ هَبَطَ عَلَيَّ جَبْرَئِيلُ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ فَقَالَ يَا مُحَمَّدُ إِنَّ اَللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى اِطَّلَعَ عَلَى مَا فِي نَفْسِكَ وَ عَرَفَ سُرُورَكَ بِأَخِيكَ وَ اِبْنَتِكَ وَ سِبْطَيْكَ فَأَكْمَلَ لَكَ اَلنِّعْمَةَ وَ هَنَّأَكَ اَلْعَطِيَّةَ بِأَنْ جَعَلَهُمْ وَ ذُرِّيَّاتِهِمْ وَ مُحِبِّيهِمْ وَ شِيعَتَهُمْ مَعَكَ فِي اَلْجَنَّةِ لاَ يُفَرِّقُ بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُمْ يُحِبُّونَ كَمَا تُحِبُّ وَ يُعْطَوْنَ كَمَا تُعْطَي حَتَّى تَرْضَى وَ فَوْقَ اَلرِّضَا عَلَى بَلْوَى كَثِيرَةٍ تَنَالُهُمْ فِي اَلدُّنْيَا وَ مَكَارِهَ تُصِيبُهُمْ بِأَيْدِي أُنَاسٍ يَنْتَحِلُونَ مِلَّتَكَ وَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ مِنْ أُمَّتِكَ بِرَاءٍ مِنَ اَللَّهِ وَ مِنْكَ خَبْطاً خَبْطاً وَ قَتْلاً قَتْلاً - شَتَّى مَصَارِعُهُمْ نَائِيَةً قُبُورُهُمْ خِيَرَةً مِنَ اَللَّهِ لَهُمْ وَ لَكَ فِيهِمْ فَاحْمَدِ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى خِيَرَتِهِ وَ اِرْضَ بِقَضَائِهِ فَحَمِدْتُ اَللَّهَ وَ رَضِيتُ بِقَضَائِهِ بِمَا اِخْتَارَهُ لَكُمْ ثُمَّ قَالَ لِي جَبْرَئِيلُ يَا مُحَمَّدُ إِنَّ أَخَاكَ مُضْطَهَدٌ بَعْدَكَ مَغْلُوبٌ عَلَى أُمَّتِكَ مَتْعُوبٌ مِنْ أَعْدَائِكَ ثُمَّ مَقْتُولٌ بَعْدَكَ يَقْتُلُهُ أَشَرُّ اَلْخَلْقِ وَ اَلْخَلِيقَةِ - وَ أَشْقَى اَلْبَرِيَّةِ يَكُونُ نَظِيرَ عَاقِرِ اَلنَّاقَةِ بِبَلَدٍ تَكُونُ إِلَيْهِ هِجْرَتُهُ وَ هُوَ مَغْرِسُ شِيعَتِهِ وَ شِيعَةِ وُلْدِهِ وَ فِيهِ عَلَى كُلِّ حَالٍ يَكْثُرُ بَلْوَاهُمْ وَ يَعْظُمُ مُصَابُهُمْ وَ إِنَّ سِبْطَكَ هَذَا وَ أَوْمَأَ بِيَدِهِ إِلَى اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ مَقْتُولٌ فِي عِصَابَةٍ مِنْ ذُرِّيَّتِكَ وَ أَهْلِ بَيْتِكَ وَ أَخْيَارٍ مِنْ أُمَّتِكَ بِضَفَّةِ اَلْفُرَاتِ بِأَرْضٍ يُقَالُ لَهَا كَرْبَلاَءُ مِنْ أَجْلِهَا يَكْثُرُ اَلْكَرْبُ وَ اَلْبَلاَءُ عَلَى أَعْدَائِكَ وَ أَعْدَاءِ ذُرِّيَّتِكَ فِي اَلْيَوْمِ اَلَّذِي لاَ يَنْقَضِي كَرْبُهُ وَ لاَ تَفْنَى حَسْرَتُهُ وَ هِيَ أَطْيَبُ بِقَاعِ اَلْأَرْضِ وَ أَعْظَمُهَا حُرْمَةً يُقْتَلُ فِيهَا سِبْطُكَ وَ أَهْلُهُ وَ أَنَّهَا مِنْ بَطْحَاءِ اَلْجَنَّةِ فَإِذَا كَانَ ذَلِكَ اَلْيَوْمُ اَلَّذِي يُقْتَلُ فِيهِ سِبْطُكَ وَ أَهْلُهُ وَ أَحَاطَتْ بِهِ كَتَائِبُ أَهْلِ اَلْكُفْرِ وَ اَللَّعْنَةِ تَزَعْزَعَتِ اَلْأَرْضُ مِنْ أَقْطَارِهَا وَ مَادَتِ اَلْجِبَالُ وَ كَثُرَ اِضْطِرَابُهَا وَ اِصْطَفَقَتِ اَلْبِحَارُ بِأَمْوَاجِهَا وَ مَاجَتِ اَلسَّمَاوَاتُ بِأَهْلِهَا غَضَباً لَكَ يَا مُحَمَّدُ وَ لِذُرِّيَّتِكَ - وَ اِسْتِعْظَاماً لِمَا يَنْتَهِكُ مِنْ حُرْمَتِكَ وَ لِشَرِّ مَا تُكَافَى بِهِ فِي ذُرِّيَّتِكَ وَ عِتْرَتِكَ وَ لاَ يَبْقَى شَيْءٌ مِنْ ذَلِكَ إِلاَّ اِسْتَأْذَنَ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فِي نُصْرَةِ أَهْلِكَ - اَلْمُسْتَضْعَفِينَ اَلْمَظْلُومِينَ اَلَّذِينَ هُمْ حُجَّةُ اَللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ بَعْدَكَ فَيُوحِي اَللَّهُ إِلَى اَلسَّمَاوَاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ اَلْجِبَالِ وَ اَلْبِحَارِ وَ مَنْ فِيهِنَّ إِنِّي أَنَا اَللَّهُ اَلْمَلِكُ اَلْقَادِرُ اَلَّذِي لاَ يَفُوتُهُ هَارِبٌ وَ لاَ يُعْجِزُهُ مُمْتَنِعٌ وَ أَنَا أَقْدَرُ فِيهِ عَلَى اَلاِنْتِصَارِ وَ اَلاِنْتِقَامِ وَ عِزَّتِي وَ جَلاَلِي لَأُعَذِّبَنَّ مَنْ وَتَرَ رَسُولِي وَ صَفِيِّي وَ اِنْتَهَكَ حُرْمَتَهُ وَ قَتَلَ عِتْرَتَهُ وَ نَبَذَ عَهْدَهُ وَ ظَلَمَ أَهْلَ بَيْتِهِ [أَهْلَهُ] عَذَاباً لاَ أُعَذِّبُهُ أَحَداً مِنَ اَلْعَالَمِينَ فَعِنْدَ ذَلِكَ يَضِجُّ كُلُّ شَيْءٍ فِي اَلسَّمَاوَاتِ وَ اَلْأَرَضِينَ بِلَعْنِ مَنْ ظَلَمَ عِتْرَتَكَ وَ اِسْتَحَلَّ حُرْمَتَكَ فَإِذَا بَرَزَتْ تِلْكَ اَلْعِصَابَةُ إِلَى مَضَاجِعِهَا - تَوَلَّى اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ قَبْضَ أَرْوَاحِهَا بِيَدِهِ وَ هَبَطَ إِلَى اَلْأَرْضِ مَلاَئِكَةٌ مِنَ اَلسَّمَاءِ اَلسَّابِعَةِ مَعَهُمْ آنِيَةٌ مِنَ اَلْيَاقُوتِ وَ اَلزُّمُرُّدِ مَمْلُوَّةً مِنْ مَاءِ اَلْحَيَاةِ وَ حُلَلٌ مِنْ حُلَلِ اَلْجَنَّةِ وَ طِيبٌ مِنْ طِيبِ اَلْجَنَّةِ فَغَسَّلُوا جُثَثَهُمْ بِذَلِكَ اَلْمَاءِ وَ أَلْبَسُوهَا اَلْحُلَلَ وَ حَنَّطُوهَا بِذَلِكَ اَلطِّيبِ وَ صَلَّتِ اَلْمَلاَئِكَةُ صَفّاً صَفّاً عَلَيْهِمْ ثُمَّ يَبْعَثُ اَللَّهُ قَوْماً مِنْ أُمَّتِكَ لاَ يَعْرِفُهُمُ اَلْكُفَّارُ لَمْ يَشْرَكُوا فِي تِلْكَ اَلدِّمَاءِ بِقَوْلٍ وَ لاَ فِعْلٍ وَ لاَ نِيَّةٍ فَيُوَارُونَ أَجْسَامَهُمْ وَ يُقِيمُونَ رَسْماً لِقَبْرِ سَيِّدِ اَلشُّهَدَاءِ بِتِلْكَ اَلْبَطْحَاءِ يَكُونُ عَلَماً لِأَهْلِ اَلْحَقِّ وَ سَبَباً لِلْمُؤْمِنِينَ إِلَى اَلْفَوْزِ وَ تَحُفُّهُ مَلاَئِكَةٌ مِنْ كُلِّ سَمَاءٍ مِائَةُ أَلْفِ مَلَكٍ فِي كُلِّ يَوْمٍ وَ لَيْلَةٍ - وَ يُصَلُّونَ عَلَيْهِ وَ يَطُوفُونَ عَلَيْهِ وَ يُسَبِّحُونَ اَللَّهَ عِنْدَهُ وَ يَسْتَغْفِرُونَ اَللَّهَ لِمَنْ زَارَهُ وَ يَكْتُبُونَ أَسْمَاءَ مَنْ يَأْتِيهِ زَائِراً مِنْ أُمَّتِكَ مُتَقَرِّباً إِلَى اَللَّهِ تَعَالَى وَ إِلَيْكَ بِذَلِكَ وَ أَسْمَاءَ آبَائِهِمْ وَ عَشَائِرِهِمْ وَ بُلْدَانِهِمْ وَ يُوسِمُونَ فِي وُجُوهِهِمْ بِمِيسَمِ نُورِ عَرْشِ اَللَّهِ هَذَا زَائِرُ قَبْرِ خَيْرِ اَلشُّهَدَاءِ وَ اِبْنِ خَيْرِ اَلْأَنْبِيَاءِ فَإِذَا كَانَ يَوْمُ اَلْقِيَامَةِ سَطَعَ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ ذَلِكَ اَلْمِيسَمِ نُورٌ تُغْشَى مِنْهُ اَلْأَبْصَارُ - يَدُلُّ عَلَيْهِمْ وَ يُعْرَفُونَ بِهِ وَ كَأَنِّي بِكَ يَا مُحَمَّدُ بَيْنِي وَ بَيْنَ مِيكَائِيلَ وَ عَلِيٌّ أَمَامَنَا وَ مَعَنَا مِنْ مَلاَئِكَةِ اَللَّهِ مَا لاَ يُحْصَى عَدَدُهُمْ وَ نَحْنُ نَلْتَقِطُ مِنْ ذَلِكَ اَلْمِيسَمِ فِي وَجْهِهِ مِنْ بَيْنِ اَلْخَلاَئِقِ حَتَّى يُنْجِيَهُمُ اَللَّهُ مِنْ هَوْلِ ذَلِكَ اَلْيَوْمِ وَ شَدَائِدِهِ وَ ذَلِكَ حُكْمُ اَللَّهِ وَ عَطَاؤُهُ لِمَنْ زَارَ قَبْرَكَ يَا مُحَمَّدُ أَوْ قَبْرَ أَخِيكَ أَوْ قَبْرَ سِبْطَيْكَ لاَ يُرِيدُ بِهِ غَيْرَ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ سَيَجْتَهِدُ أُنَاسٌ مِمَّنْ حَقَّتْ عَلَيْهِمُ اَللَّعْنَةُ مِنَ اَللَّهِ وَ اَلسَّخَطُ - أَنْ يَعْفُوا رَسْمَ ذَلِكَ اَلْقَبْرِ وَ يَمْحُوا أَثَرَهُ فَلاَ يَجْعَلُ اَللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَهُمْ إِلَى ذَلِكَ سَبِيلاً ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَهَذَا أَبْكَانِي وَ أَحْزَنَنِي قَالَتْ زَيْنَبُ فَلَمَّا ضَرَبَ اِبْنُ مُلْجَمٍ لَعَنَهُ اَللَّهُ أَبِي عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ وَ رَأَيْتُ عَلَيْهِ أَثَرَ اَلْمَوْتِ مِنْهُ قُلْتُ لَهُ يَا أَبَتِ حَدَّثَتْنِي أُمُّ أَيْمَنَ بِكَذَا وَ كَذَا وَ قَدْ أَحْبَبْتُ أَنْ أَسْمَعَهُ مِنْكَ فَقَالَ يَا بُنَيَّةِ اَلْحَدِيثُ كَمَا حَدَّثَتْكِ أُمُّ أَيْمَنَ وَ كَأَنِّي بِكِ وَ بِنِسَاءِ أَهْلِكِ سَبَايَا بِهَذَا اَلْبَلَدِ أَذِلاَّءَ خَاشِعِينَ تَخٰافُونَ أَنْ يَتَخَطَّفَكُمُ اَلنّٰاسُ فَصَبْراً صَبْراً فَوَ اَلَّذِي فَلَقَ اَلْحَبَّةَ وَ بَرَأَ اَلنَّسَمَةَ مَا لِلَّهِ عَلَى ظَهْرِ اَلْأَرْضِ يَوْمَئِذٍ وَلِيٌّ غَيْرُكُمْ وَ غَيْرُ مُحِبِّيكُمْ وَ شِيعَتِكُمْ وَ لَقَدْ قَالَ لَنَا رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ حِينَ أَخْبَرَنَا بِهَذَا اَلْخَبَرِ - إِنَّ إِبْلِيسَ لَعَنَهُ اَللَّهُ فِي ذَلِكَ اَلْيَوْمِ يَطِيرُ فَرَحاً فَيَجُولُ اَلْأَرْضَ كُلَّهَا بِشَيَاطِينِهِ وَ عَفَارِيتِهِ فَيَقُولُ يَا مَعَاشِرَ اَلشَّيَاطِينِ قَدْ أَدْرَكْنَا مِنْ ذُرِّيَّةِ آدَمَ اَلطَّلِبَةَ وَ بَلَغْنَا فِي هَلاَكِهِمْ اَلْغَايَةَ وَ أَوْرَثْنَاهُمُ اَلنَّارَ إِلاَّ مَنِ اِعْتَصَمَ بِهَذِهِ اَلْعِصَابَةِ فَاجْعَلُوا شُغُلَكُمْ بِتَشْكِيكِ اَلنَّاسِ فِيهِمْ وَ حَمْلِهِمْ عَلَى عَدَاوَتِهِمْ وَ إِغْرَائِهِم بِهِمْ وَ أَوْلِيَائِهِمْ حَتَّى تَسْتَحْكِمُوا ضَلاَلَةَ اَلْخَلْقِ وَ كُفْرَهُمْ وَ لاَ يَنْجُو مِنْهُمْ نَاجٍ- وَ لَقَدْ صَدَّقَ عَلَيْهِمْ إِبْلِيسُ وَ هُوَ كَذُوبٌ أَنَّهُ لاَ يَنْفَعُ مَعَ عَدَاوَتِكُمْ عَمَلٌ صَالِحٌ وَ لاَ يَضُرُّ مَعَ مَحَبَّتِكُمْ وَ مُوَالاَتِكُمْ ذَنْبٌ غَيْرُ اَلْكَبَائِرِ قَالَ زَائِدَةُ ثُمَّ قَالَ عَلِيُّ بْنُ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِمَا اَلسَّلاَمُ بَعْدَ أَنْ حَدَّثَنِي بِهَذَا اَلْحَدِيثِ خُذْهُ إِلَيْكَ مَا لَوْ ضَرَبْتَ فِي طَلَبِهِ آبَاطَ اَلْإِبِلِ حَوْلاً لَكَانَ قَلِيلاً . (کامل الزيارات ج ۱، ص ۲۶۰)

نقد و بررسی

ما با توجه به شخصیت و جایگاه امام سجاد ع که به حکم امامت از گذشته و حال و آینده خبر دارد، نمی‌توانیم این روایت را به این شکل بپذیریم؛ زیرا اولاً: این داستان مربوط به بعد از تحویل گرفتن ودایع امامت است و حتی بعد از شهادت امام حسین ع و در جایگاه امام قرار گرفتن امام سجاد ع. ثانیاً: اطلاع از آینده حتی از انسان‌های عارف شنیده شده چه رسد به امام معصوم ع ؛ مثلاً عارف نامدار سید علی قاضی مکرر از آینده خبر می‌داد یا مرحوم مدرس خبر داد که مزارم در آینده زیارتگاه است، حال چگونه بپذیریم امام سجاد ع در زمان امامتش از زیارتگاه شدن قبر امام حسین ع خبر نداشته باشد؟! ثالثاً: این داستان و زیارتگاه شدن قبر امام حسین ع مربوط به حوزه امامت و ولایت ایشان نیز هست؛ زیرا زیارت امام حسین ع رمز پایداری مذهب حقه است (حسین منی و انا من حسین) و نیز زیارت اربعین علامت مؤمن معرفی شده؛ با این وصف چگونه بتوان به چنین روایتی گردن نهاد؟!!

708) روضه عبدالله بن حسن ع و برخی نکات سودمند دیگر

1) در عاشورا چهار پسر از امام حسن ع به میدان روفتند؛ حسن مثنی، ابوبکر، قاسم و عبدالله. از بین این چهار فرزند تنها حسن مثنی که یک دستش قطع شده بود، جان سالم به در برد؛ زیرا همه تصور کردند که او شهید شده ولی بعد متوجه شدند که هنوز زنده است. او با وساطت اسماء بن خارجه فزاری، از معرکه نجات یافت و در کوفه تحت درمان قرار گرفت. بعد با فاطمه بنت الحسین ازدواج کرد. از ابوبکر معمولاً در منابر سخنی به میان نمی‌آید که عمده دلیل ظاهرا هم‌نامی او با ابوبکر بن ابی‌قحافه است. در باره این که چرا اهل بیت ع بعضی فرزندانشان را به نام سه غاصب اول نامگذاری می‌کردند، دلایل متعددی بیان شده ولی به باور نگارنده عمده دلیل مسئله تقیه و شهرت این نام‌ها در آن روزگاران و بین مردم بوده است؛ یعنی افراد بسیاری «عمر» یا «ابوبکر» نام داشتند ولی در گذر زمان شیعیان رفته رفته از این نام‌ها استفاده نکردند. در ادامه در باره ابوبکر بن حسن که همسر سکینه بوده، توضیح بیشتر خواهد آمد.
2) ابو بكر بن حسن يكى ديگر از فرزندان امام حسن عليه السلام كه در كربلا شهيد شد، ابو بكر نام داشت. سنّ او را 35 سال گفته‌اند. بيشتر منابع، نام او را در كنار عبد اللّه و قاسم آورده‌اند. بنا بر اين، سه تن از فرزندان امام حسن عليه السلام در كربلا شهيد شده‌اند. برخى از منابع، ابو بكر را كنيه عبد اللّه مى‌دانند. اگر اين‌چنين باشد، امام مجتبى عليه السلام، دو فرزند به نام عبد اللّه داشته است: عبد اللّه اكبر، كه شوهر سَكينه، دختر امام حسين عليه السلام بوده و در كربلا، به شهادت رسيده است؛ و ديگرى عبد اللّه اصغر، كه خُردسال بود و در آخرين ساعات روز عاشورا، در دامان امام حسين عليه السلام به شهادت رسيد. نكته‌ديگر، اين‌كه در برخى منابع، به جاى «ابو بكر بن‌حسن»، نام او «ابو بكر بن حسين»، ضبط شده است كه ظاهرا تصحيف شده است؛ زيرا كسى فرزندى با اين نام براى امام حسين عليه السلام، ذكر نكرده است. نام وى در «زيارت رجبيّه» آمده است. همچنين در «زيارت ناحيّه مقدسه»، در باره وى آمده است: سلام بر ابو بكر، فرزند حسن بن على پاك و ولى! آن تيرخورده با تير كُشنده! خداوند، قاتلش عبد اللّه بن عُقْبه غَنَوى را لعنت كند! (نقل از دانشنامه امام حسین ع)

3)روضه عبدالله بن حسن ع:
در رگ رگش نشانه خوی کریم بود
او وارث کمال پدر از قدیم بود
دست عمو به گیسوی او چون نسیم بود
این کودکی شهید که گفته یتیم بود؟
آقا ابی عبدالله هم عمو بود هم پدر
وقتی حسین سایه ی بالای سر شود
کو آن دل یتیم که تنگ پدر شود؟
خورشید را به دیده شفق‌گونه دید و رفت
از دست ماه دست خودش را کشید و رفت
از خیمه ها کبوتر عاشق پرید و رفت
تا قتلگاه مثل غزالی دوید و رفت
می رفت پا برهنه در آن صحنه ی جدال
می گفت عمّه، جانِ عمو کن مرا حلال
دارد به قتلگاه سرازیر می شود
مبهوت تیر و نیزه و شمشیر می شود
کم کم خمیده می شود و چون سپر
یک آن تعلّلی بکند دیر می شود
دستش برید و گفت: که ای وای مادرم!
رنگش پرید و گفت: که ای وای مادرم!
در خون طپید و گفت: که ای وای مادرم!
آهی کشید و گفت: که ای وای مادرم!
وقتی که ضربه آمد و بر استخوان نشست
در عرش، قلب فاطمه چون پهلویش شکست
خونش حنا به روی عمویش کشیده است
خونش حنا به روی عمویش کشیده است
از عرش، آفرینِ پدر را شنیده است
مشغول ذکر بانوی قامت خمیده است
تیری تمام قد به جسمش رسیده است

4) عبدالله بن حسن
عَبدُ اللّهِ بنُ الحَسَنِ‌ عبداللّه هو ثالث أبناء الإمام الحسن عليه السلام الذين استشهدوا في كربلاء، وقد نال هذا الوسام وهو لم يراهق بعدُ، ويبدو أنّه من بعد علي الأصغر كان أصغر شهداء كربلاء، فحينما حاصر عسكر الكوفة الإمام الحسين عليه السلام في آخر لحظات حياته، حاول هذا الطفل أن يصل إلى الإمام الحسين، و أرادت زينب عليه السلام أن تمنعه، لكنّها لم تتمكّن، فأسرع حتى وصل إلى الإمام واستُشهد إلى جانبه. جدير بالذكر أنّ بعض المصادر أوردت قصّة شهادة القاسم بشأن عبد اللّه، وهو غير صحيح. ورد اسمه في الزيارة الرجبيّة، وجاء في زيارة الناحية المقدّسة: السَّلامُ عَلى عَبدِ اللّهِ بنِ الحَسَنِ بنِ عَلِيٍّ الزَّكِيِّ‌، لَعَنَ اللّهُ قاتِلَهُ ورامِيَهُ حَرمَلَةَ بنَ كاهِلٍ الأَسَدِيَّ‌.


5) روضه عبدالله بن حسن
تاريخ الطبري عن أبي مخنف:
إنَّ شِمرَ بنَ ذِي الجَوشَنِ أقبَلَ فِي الرَّجّالَةِ نَحوَ الحُسَينِ عليه السلام؛ فَأَخَذَ الحُسَينُ عليه السلام يَشُدُّ عَلَيهِم فَيَنكَشِفونَ عَنهُ‌، ثُمَّ إنَّهُم أحاطوا بِهِ إحاطَةً‌، و أقبَلَ إلَى الحُسَينِ عليه السلام غُلامٌ مِن أهلِهِ‌، فَأَخَذَتهُ اختُهُ زَينَبُ ابنَةُ عَلِيٍّ لِتَحبِسَهُ‌، فَقالَ لَهَا الحُسَينُ عليه السلام: احبِسيهِ‌، فَأَبَى الغُلامُ وجاءَ يَشتَدُّ إلَى الحُسَينِ عليه السلام، فَقامَ إلى جَنبِهِ‌. قالَ‌: وقَد أهوى بَحرُ بنُ كَعبِ بنِ عُبَيدِ اللّهِ مِن بَني تَيمِ اللّهِ بنِ ثَعلَبَةَ بنِ عُكابَةَ إلَى الحُسَينِ عليه السلام بِالسَّيفِ‌، فَقالَ الغُلامُ‌: يَا بنَ الخَبيثَةِ‌! أتَقتُلُ عَمّي‌؟ فَضَرَبَهُ بِالسَّيفِ‌، فَاتَّقاهُ الغُلامُ بِيَدِهِ فَأَطَنَّها إلَا الجَلدَةَ‌، فَإِذا يَدُهُ مُعَلَّقَةٌ‌، فَنادَى الغُلامُ‌: يا امَّتاه. فَأَخَذَهُ الحُسَينُ عليه السلام فَضَمَّهُ إلى صَدرِهِ‌، وقالَ‌: يَا بنَ أخي، اصبِر عَلى ما نَزَلَ بِكَ‌، وَاحتَسِب في ذلِكَ الخَيرَ، فَإِنَّ اللّهَ يُلحِقُكَ بِآبائِكَ الصّالِحينَ‌؛ بِرَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وعَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ‌، وحَمزَةَ وجَعفَرٍ، وَالحَسَنِ بنِ عَلِيٍّ صَلَّى اللّهُ عَلَيهِم أجمَعينَ‌.

ترجمه:

تاريخ الطبرى به نقل از ابو مِخنَف: شمر بن ذى الجوشن، با پيادگان سپاه، به سوى حسين عليه السلام آمد. حسين عليه السلام به آنها حمله مى‌بُرد و آنها را از هم مى‌شكافت. سپس آنها، به طور كامل، گِرد حسين عليه السلام را گرفتند. پسربچّه‌اى از خاندان حسين عليه السلام، به سوى او آمد. خواهرش زينب عليها السلام، دختر على عليه السلام، او را گرفت تا نگاه دارد. حسين عليه السلام نيز به خواهرش فرمود: «او را نگاه دار!»؛ امّا پسربچّه، تسليم نشد و به سوى حسين عليه السلام دويد و در كنارش ايستاد. بحر بن كعب بن عبيد اللّه، از قبيله بنى تَيمُ اللّه بن ثَعلَبة بن عُكابه، با شمشير به سوى حسين عليه السلام حمله كرد. آن پسربچّه گفت: اى مادرْخبيث! آيا عمويم را مى‌كُشى‌؟

آن مرد، شمشيرش را بر او زد؛ امّا پسربچّه، دستش را سپر كرد و شمشير، آن را از آرنج، قطع كرد و فقط به پوست، آويزان مانْد. پسربچّه، مادرش را صدا زد. حسين عليه السلام، او را گرفت و به سينه‌اش چسبانْد و گفت: «اى فرزند برادرم! بر آنچه به تو رسيده، شكيبايى كن و اين [وقايع] را خير ببين و به حساب خدا بگذار كه خداوند، تو را به پدران شايسته‌ات، ملحق مى‌كند؛ به پيامبر خدا، على بن ابى طالب، حمزه، جعفر و حسن بن على كه خداوند، بر همه آنانْ درود فرستد».

6) الإرشاد: خَرَجَ إلَيهِم عَبدُ اللّهِ بنُ الحَسَنِ بنِ عَلِيٍّ وهُوَ غُلامٌ لَم يُراهِق مِن عِندِ النِّساءِ يَشتَدُّ حَتّى وَقَفَ إلى جَنبِ الحُسَينِ عليه السلام، فَلَحِقَتهُ زَينَبُ بِنتُ عَلِيٍّ عليها السلام لِتَحبِسَهُ‌، فَقالَ لَهَا الحُسَينُ عليه السلام: احبِسيهِ يا اختي، فَأَبى وَامتَنَعَ عَلَيهَا امتِناعاً شَديداً، وقالَ‌: وَاللّهِ لا افارِقُ عَمّي! و أهوى أبجَرُ بنُ كَعبٍ إلَى الحُسَينِ عليه السلام بِالسَّيفِ‌، فَقالَ لَهُ الغُلامُ‌: وَيلَكَ يَا بنَ الخَبيثَةِ‌! أتَقتُلُ عَمّي‌؟! فَضَرَبَهُ أبجَرُ بِالسَّيفِ‌، فَاتَّقاهَا الغُلامُ بِيَدِهِ فَأَطَنَّها إلَى الجَلدَةِ‌، فَإِذا يَدُهُ مُعَلَّقَةٌ‌، ونادَى الغُلامُ‌: يا امَّتاه!

فَأَخَذَهُ الحُسَينُ عليه السلام فَضَمَّهُ إلَيهِ وقالَ‌: يَا بنَ أخي، اصبِر عَلى ما نَزَلَ بِكَ‌، وَاحتَسِب في ذلِكَ الخَيرَ؛ فَإِنَّ اللّهَ يُلحِقُكَ بِآبائِكَ الصّالِحينَ‌.] [ثُمَّ رَفَعَ الحُسَينُ عليه السلام يَدَهُ وقالَ‌: اللّهُمَّ إن مَتَّعتَهُم إلى حينٍ‌، فَفَرِّقهُم فِرَقاً، وَاجعَلهُم طَرائِقَ قِدَداً،[347] ولا تُرضِ الوُلاةَ عَنهُم أبَداً؛ فَإِنَّهُم دَعَونا لِيَنصُرونا، ثُمَّ عَدَوا عَلَينا فَقَتَلونا.[348]

[0] محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین علیه السلام بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، جلد: ۷، صفحه: ۱۴۲، مؤسسه علمی فرهنگی دار الحديث. سازمان چاپ و نشر، قم - ایران، 1388 ه.ش.
ترجمه:‌

الإرشاد: عبد اللّه بن حسن بن على كه جوانى نابالغ بود، از نزد زنان به سوى دشمن، بيرون دويد و خود را به كنار حسين عليه السلام رساند. زينب عليها السلام، دختر على عليه السلام در پى‌اش رفت تا او را نگاه دارد. حسين عليه السلام هم به او فرمود: «خواهرم! او را نگاه دار»؛ امّا او تسليم نشد و به هيچ رو نپذيرفت و گفت: به خدا سوگند، از عمويم جدا نمى‌شوم.

ابجَر بن كعب، شمشير را به سوى حسين عليه السلام فرود آورد. آن جوان، به او گفت: اى مادرْخبيث! آيا عموى مرا مى‌كُشى‌؟

ابجَر، با شمشير به او (حسين عليه السلام) زد. آن جوان، دستش را سپر كرد كه قطع شد و به پوست، آويزان شد. فرياد برآورد: مادر جان!

حسين عليه السلام، او را گرفت و به سينه‌اش چسباند و فرمود: «اى فرزند برادرم! بر آنچه به تو رسيده، شكيبايى كن و اين را خير ببين و به حساب خدا بگذار كه خداوند، تو را به پدران شايسته‌ات، ملحق مى‌كند».

آن گاه حسين عليه السلام، دستش را به آسمان بلند كرد و گفت: «خدايا! اگر هم تا مدّتى [از زندگى] برخوردارشان ساختى، آنها را دچار تفرقه و گروه گروه كن و هر يك را به راهى ببر، و حاكمان را هيچ گاه از آنان، راضى مدار، كه آنانْ ما را دعوت كردند تا يارى‌مان

دهند؛ امّا بر ما هجوم آوردند تا ما را بكُشند».


[347] طرائِقَ قِدَدَاً: أي فِرقاً مختلفة أهواؤها (القاموس المحيط: ج ١ ص ٣٢٦ «قدد»).


[348] الإرشاد: ج ٢ ص ١١٠، إعلام الورى: ج ١ ص ٤٦٧، بحار الأنوار: ج ٤٥ ص ٥٣.

707) زبان حال حضرت رقیه س

بر نيزه ها از دور مي ديدم سرت را
بابا تو هم ديدي دو چشم دخترت را؟
چشمانم از داغ تو شد باغ شقايق
در خون رها وقتي که ديدم پيکرت را
اي کاش جاي آن همه شمشير و نيزه
يک بار مي شد من ببوسم حنجرت را
يک روز بودم ياس باغ آرزويت
حالا بيا با خود ببر نيلوفرت را

اثر سعید پاشازاده (با اختصار)

706) داستان خرابه شام


سؤال

گفته می‌شود در خرابه شام کودکی ياد پدرش را كرد و همه به گريه افتادند و صداي آنان

به يزيد رسيد . حال سوال اينجاست كه چگونه صدا ، از داخل خرابه به قصر رسيده است؟

يعني يزيد داخل خرابه بوده است؟! آيا اين دروغ نيست؟!

پاسخ :

معاويه در حال ساخت قصري به نام كاخ خضرا بود ، براي همين خانه هايي را خريد تا قصر را بنا كند

يكي از اين خانه ها متعلق به پير زني بود كه حاضر به فروش خانه ي خود نبود و مي گفت

مي خواهم در همين جا زندگي كنم و بعد از مرگم نيز قبرم درون خانه ام باشد.

معاويه دستور داد خانه را خراب كنيد ، اما عمرو عاص مخالفت كرد و گفت :

"عرب هميشه در آرزوي حاكمي عادل بوده و تو مي تواني از اين فرصت استفاده تبليغاتي كني ؛

به اين صورت كه قصر را بسازي و آن خانه را خراب نكني . آنوقت هركه از درب قصر وارد شود

اولين سوالي كه برايش پيش مي آيد اين است كه اين خانه ي خرابه در وسط قصر چه مي كند

و ما به او پاسخ مي دهيم كه عدالت ما به ما اجازه ي خراب كردن خانه ي پير زن را نمي دهد "

اين جريان اتفاق مي افتد و بعد از مدتي پير زن از دنيا مي رود و معاويه باز هم آن خانه را خراب

نمي كند.

در زمان يزيد با وجودي كه اين خانه به خرابه تبديل شده باز هم اين نيرنگ ادامه پيدا مي كند

زماني كه اسرا را به شام مي آورند ، در آن خرابه قرار مي دهند و آن خرابه داخل حياط قصر بوده است.

[كتاب ريحانه كربلا، عبدالحسن نيشابوري- صفحه101]

705) آیا داستان فطرس ملک درست است؟

ماه محرم و ماه عزا فرارسید؛ امید که بتوانیم با عنایت خود حضرت به وظیفه خود عمل کنیم و مرتب ترک فعل و کوتاهی در انجام وظایف نشویم.
اما بعد
ماه محرم شد و شنیدن حرف‌های بدون تأمل که ان شاء الله نمونه‌هایی را به مرور عرض خواهم کرد. یکی از مطالب بسیار مشهور داستان فطرس ملک است.
شرح داستان فطرس
شیخ صدوق در کتاب امالی در حدیثی از امام صادق(ع) نقل می کند:[یادداشت ۱] فُطرُس، یکی از فرشتگان حامل عرش در انجام وظیفه اش سُستی کرد، بال‌هایش شکسته و به جزیره ای در زمین تبعید شد. وی ۷۰۰ سال به عبادت خدا مشغول بود تا امام حسین(ع) به دنیا آمد. جبرئیل با هفتاد هزار فرشته جهت تبریک این میلاد به زمین نازل شدند، وقتی از کنار فطرس گذشتند او از علت نزول آنان جویا شد و از آنان خواست تا وی را با خود ببرند. جبرئیل نزد پیامبر(ع) برای وی میانجیگری کرد. با پیشنهاد پیامبر(ص)، فطرس خود را به قنداقه امام حسین(ع) مالید و خداوند بال هایش را بهبود بخشیده و او را به جایگاه اولیه اش بازگرداند.

وظیفه سلام رسانی فطرس
فطرس پس از بهبودی و عروج به آسمان به رسول خدا خبر از شهادت فرزندش حسین داده و می گوید به جبران این شفاعت، زیارت هر زائر و سلام و صلوات هر سلام دهنده ای را به امام حسین(ع) برساند.[ابن قولویه، کامل الزیارات، ۱۳۵۶ش، ص۶۶.]
نقد و بررسی
آیا می‌توان این داستان را پذیرفت؟
یکی از شرایط پذیرش روایات به دستور اهل بیت ع عرضه آن‌ها بر قرآن است، اگر مخالف قرآن باشد، پذیرفته نمی‌شود. حال این داستان را بر قرآن عرضه می‌کنیم تا ببینیم به چه نتیجه‌ای می‌رسیم. قرآن
در باره فرشتگان می‌فرماید: ... لَا يَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ وَيَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ؛ ... خدا را نافرمانی نمی‌کنند و به آنچه امر شوند، عمل می‌کنند. (تحریم،6)
این آیه به صراحت هرگونه عصیان و کوتاهی فرشتگان را نفی و رد می‌کند؛ از این رو بین داستان یاد شده و این آیه تعارض وجود دارد و در نتیجه به حکم روایات عرض بر قرآن داستان یاد شده و مانند آن پذیرفته نمی‌شود.

نکته مهم: روایات متعدد و گوناگونی بر این دلالت دارد که اهل بیت ع از این توانایی برخوردارند که اگر بخواهند می‌توانند به محض شکل گرفتن فکر و اندیشه‌ای در ذهن کسی، هرچند آن طرف کره زمین باشد، از آن آگاهی یابند و نیاز به هیچ‌ واسطه‌ای نیست. مکاشفات متعددی وجود دارد که حضرات اهل بیت ع به محض عرض سلام و ارادت شیعه‌ای از راه دور، پاسخ داده و شخص پاسخ را شنیده‌ است. به نظرمی رسد مطلب عمیق‌تر از این داستان‌ها باشد، والله العالم.

546) در باره حضرت رقیه س

آخرین شهید کربلا در شام

در باره حضرت رقیه س اجمالاً مباحثاتی در جریان بوده و هست. اگر بخواهم خلاصه مطالعاتم را ارائه کنم، عرض می‌کنم:‌ انکار وجود مقدس این بانو به لحاظ علمی امکان‌پذیر نیست و چنین تلاش‌هایی آب در هاون کوبیدن است! زیرا

- بیهقی ( أبو الحسن ظهير الدين علي بن زيد البيهقي، مشهور به ابن فندمه یا ابن فندق) متوفای 565 هجری قمری در لباب الانساب (ج1، ص 34) از ایشان نام برده است: «اما الحسینیة فهم من أولاد الحسین بن علی و لم یبق من أولاده إلا زین العابدین و فاطمه و سکینه و رقیّة».

ابوالحسن بیهقی نیز مانند «ابوالفضل بیهقی» (م 470ق) نویسنده کتاب مشهور «تاریخ بیهقی یا تاریخ مسعودی» کتابی در تاریخ بیهق دارد و در کتاب خود از تاریخ بیهقی اثر ابوالفضل بیقهی یاد کرده است.

- در کامل طبری متوفای 698 ق (کامل بهائی) نیز بدون نام جریان شهادت او در شام را به صورت بسیار موجز آمده است: «دخترکی بود چهارساله، شبی از خواب بیدار شد و گفت: پدر من حسین کجاست؟ این ساعت او را به خواب دیدم؛ سخت پریشان بود. زنان و کودکان جمله در گریه افتادند و فغان از ایشان برخاست. یزید خفته بود، از خواب بیدار شد و از ماجرا سؤال کرد. خبر بردند که ماجرا چنین است. آن لعین در حال گفت:‌بروند سر پدر را بیاورند و در کنار او نهند. پس آن سر مقدس را بیاوردند و در کنار آن دختر چهارساله نهادند. پرسید این چیست؟ گفتند:‌سر پدر تو است. دختر بترسید و فریاد برآورد و رنجور شد و در آن چند روز جان به حق تسلیم کرد.» (ج2، ص 179)

بنابراین، انکار این‌که حضرت امام حسین ع دختری به نام رقیه داشته، پذیرفتنی نیست، بله ممکن است ادعا شود دلیل محکمی بر این‌که این دختر چهارساله که در شام به شهادت رسیده، رقیه نبوده و رقیه مورد اشاره بیهقی، به صورت معمول زندگی کرده و بزرگ شده است؛ اما در کامل طبری آمده بود «پدر من حسین کجاست؟». در هر صورت، تا این‌جا روشن شد انکار وجود دختری برای امام به نام رقیه درست نیست.

از طرفی، برخی گفته‌اند که مقبره متعلق به رقیه سه‌ساله در شام تا قرن ششم مشهور به رقیه بنت علی ع بوده و نه رقیه سه ساله و بعد به رقیه سه ساله تبدیل شده است و از این رهگذر به در وجود این دختر چند ساله در شام تشکیک کرده‌اند. در برابر این استدلال می‌پرسیم: چرا در تاریخ سخنی در باره درگذشت رقیه بنت علی ع - که همسر حضرت مسلم بوده - در شام سخنی نقل نشده است؟ (بلکه مدفن ایشان را در جای دیگری (مدینه یا مصر) گزارش کرده‌اند) به طور طبیعی این سؤال مطرح است که چرا رقیه بنت علی ع به شام رفته و چرا هیچ مطلبی در باره وقایع او نقل نشده است با این که زن فاضله و بزرگوار و با منقبتی بوده؟ و چرا نتوان حدس زد که قصه برعکس باشد؛ یعنی برای کم کردن آثار روانی وجود یک شهیده چند ساله در شام، آن را به در گذشت طبیعی رقیه بنت علی ع که خانم کاملی بوده و درگذشت او تحریک کننده نبوده، تبدیل کرده باشند.

با توجه به آنچه ذکر شد، انکار وجود حضرت رقیه س از پشتوانه علمی مناسبی برخودار نیست و تطبیق او بر دختر چند ساله شام و واقعه او مؤیداتی دارد. بله، بسیاری از داستان‌هایی که در برخی منابع متأخر و به ویژه کتاب‌های داستانی که دهه‌های اخیر منتشر شده است، بی اساس است که در یکی از پست‌ها (471 «شرایط و ضوابط نقل داستان و رؤیا») به نقد کتابی در این خصوص اشاره کرده‌ام.

افزون بر مطالب فوق، یک نکته نیز قابل توجه است هرچند به لحاظ علمی چندان قابل استناد نیست ولی مؤیدی است که به سادگی نمی‌توان از کنار آن عبور کرد و آن حضور حضرت رقیه با شکل و شمایل یک دختربچه در شماری از تجربه‌های مرگ موقت یا وقایع زندگی پس از زندگی است که در شبکه 4 به نمایش درآمد. در یکی از این تجربه‌ها حضور حضرت رقیه بسیار شفاف و روشن بوده است. (پخش شده در تاریخ 1401/1/19)

482)  اولین زائر اربعین حسینی ع

زیارة‌الاربعین (نقل از دانشنامه امام حسین ع)

مصباح الزائر  نوشته سید بن طاووس (متوفای ۶۶۴ق) - به نقل از عطا:

كُنتُ مَعَ جابِرِ بنِ عَبدِ اللّٰهِ يَومَ العِشرينَ مِن صَفَرٍ، فَلَمّا وَصَلنَا الغاضِرِيَّةَ‌[742] اغتَسَلَ في شَريعَتِها، ولَبِسَ قَميصاً كانَ مَعَهُ طاهِراً.

ثُمَّ قالَ لي: أمَعَكَ شَيءٌ مِنَ الطّيبِ يا عَطا؟ قُلتُ‌: مَعي سُعدٌ[743]، فَجَعَلَ مِنهُ عَلىٰ رَأسِهِ وسائِرِ جَسَدِهِ‌. ثُمَّ مَشىٰ حافِياً حَتّىٰ وَقَفَ عِندَ رَأسِ الحُسَينِ عليه السلام، وكَبَّرَ ثَلاثاً ثُمَّ خَرَّ مَغشِيّاً 

عَلَيهِ‌، فَلَمّا أفاقَ سَمِعتُهُ يَقولُ‌: السَّلامُ عَلَيكُم يا آلَ اللّٰهِ‌....(_مصباح الزائر: ص ٢٨٦، بحار الأنوار: ج ١٠١ ص ٣٢٩ الرقم ١ وراجع: هذه الموسوعة: ج ١٢ ص ٩ ح ٣٢ (القسم الثالث عشر / الفصل الثاني عشر / زيارة جابر بن عبد اللّٰه الأنصاري))

ترجمه: 

روز بيستم صفر، با جابر بن عبد اللّٰه بودم.  هنگامى كه به غاضريّه رسيديم، در جوى آن جا غسل كرد و پيراهن پاكيزه‌اى را كه همراه داشت، پوشيد. سپس به من گفت: اى عطا! آيا عطرى به همراه دارى‌؟

گفتم: سُعد (مادّه‌اى خوش‌بو كننده) دارم. او از آن به سر و بقيّۀ بدنش ماليد. سپس پابرهنه رفت تا نزد سرِ امام حسين عليه السلام ايستاد و سه تكبير گفت و بيهوش، بر زمين افتاد و هنگامى كه به هوش آمد، شنيدم كه مى‌گويد: سلام بر شما، اى خاندان خدا...!

________________________________________________

بشارة المصطفى (نوشته: عماد الدین طبری آملی، قرن 6) عن عطيّة العوفي[746]: 

خَرَجتُ مَعَ جابِرِ بنِ عَبدِ اللّٰهِ الأَنصارِيِّ زائِرَينِ قَبرَ الحُسَينِ بنِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام، فَلَمّا وَرَدنا كَربَلاءَ دَنا جابِرٌ مِن شاطِئِ الفُراتِ فَاغتَسَلَ‌، ثُمَّ اتَّزَرَ بِإِزارٍ وَارتَدىٰ بِآخَرَ، ثُمَّ فَتَحَ صُرَّةً فيها سُعدٌ فَنَثَرَها عَلىٰ بَدَنِهِ‌، ثُمَّ لَم يَخطُ خُطوَةً إلّاذَكَرَ اللّٰهَ تَعالىٰ‌.

حَتّىٰ إذا دَنا مِنَ القَبرِ قالَ‌: ألمِسنيهِ‌، فَأَلمَستُهُ‌، فَخَرَّ عَلَى القَبرِ مَغشِيّاً عَلَيهِ‌، فَرَشَشتُ عَلَيهِ شَيئاً مِنَ الماءِ‌، فَلَمّا أفاقَ قالَ‌: يا حُسَينُ‌، ثَلاثاً، ثُمَّ قالَ‌: حَبيبٌ لا يُجيبُ حَبيبَهُ‌. ثُمَّ قالَ‌: وأنّىٰ لَكَ بِالجَوابِ وقَد شُحِطَت أوداجُكَ‌[747] عَلىٰ أثباجِكَ‌[748]، وفُرِّقَ بَينَ بَدَنِكَ ورَأسِكَ‌، فَأَشهَدُ أنَّكَ ابنُ خاتَمِ النَّبِيّينَ‌، وَابنُ سَيِّدِ المُؤمِنينَ‌، وَابنُ حَليفِ التَّقوىٰ وسَليلِ الهُدىٰ وخامِسُ أصحابِ الكِساءِ‌، وَابنُ سَيِّدِ النُّقَباءِ‌، وَابن 

فاطِمَةَ سَيِّدَةِ النِّساءِ‌، وما لَكَ لا تَكونُ هٰكَذا وقَد غَذَّتكَ كَفُّ سَيِّدِ المُرسَلينَ‌، ورُبّيتَ في حِجرِ المُتَّقينَ‌، ورُضِعتَ مِن ثَديِ الإِيمانِ وفُطِمتَ بِالإِسلامِ‌، فَطِبتَ حَيّاً وطِبتَ مَيِّتاً، غَيرَ أنَّ قُلوبَ المُؤمِنينَ غَيرُ طَيِّبَةٍ لِفِراقِكَ‌، ولا شاكَّةٍ فِي الخِيَرَةِ لَكَ‌، فَعَلَيكَ سَلامُ اللّٰهِ ورِضوانُهُ‌، وأشهَدُ أنَّكَ مَضَيتَ عَلىٰ ما مَضىٰ عَلَيهِ أخوكَ يَحيَى بنُ زَكَرِيّا.

ثُمَّ جالَ بِبَصَرِهِ حَولَ القَبرِ وقالَ‌: السَّلامُ عَلَيكُم أيَّتُهَا الأَرواحُ الَّتي حَلَّت بِفِناءِ الحُسَينِ وأناخَت بِرَحلِهِ‌، وأشهَدُ أنَّكُم أقَمتُمُ الصَّلاةَ وآتَيتُمُ الزَّكاةَ‌، وأمَرتُم بِالمَعروفِ ونَهَيتُم عَنِ المُنكَرِ، وجاهَدتُمُ المُلحِدينَ‌، وعَبَدتُمُ اللّٰهَ حَتّىٰ أتاكُمُ اليَقينُ‌.

وَالَّذي بَعَثَ مُحَمَّداً بِالحَقِّ نَبِيّاً لَقَد شارَكنا كُم فيما دَخَلتُم فيهِ‌.

قالَ عَطِيَّةُ‌: فَقُلتُ لَهُ‌: يا جابِرُ! كَيفَ ولَم نَهبِط وادِياً ولَم نَعلُ جَبَلاً ولَم نَضرِب بِسَيفٍ‌، وَالقَومُ قَد فُرِّقَ بَينَ رُؤوسِهِم وأبدانِهِم، واُوتِمَت أولادُهُم، وأرمَلَت أزواجُهُم‌؟!

فَقالَ‌: يا عَطِيَّةُ‌! سَمِعتُ حَبيبي رَسولَ اللّٰهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ‌: مَن أحَبَّ قَوماً حُشِرَ مَعَهُم، ومَن أحَبَّ عَمَلَ قَومٍ اشرِكَ في عَمَلِهِم، وَالَّذي بَعَثَ مُحَمَّداً بِالحَقِّ نَبِيّاً، إنَّ نِيَّتي ونِيَّةَ أصحابي عَلىٰ ما مَضىٰ عَلَيهِ الحُسَينُ عليه السلام وأصحابُهُ‌، خُذوا بي نَحوَ أبياتِ كوفانَ‌.[750]

فَلَمّا صِرنا في بَعضِ الطَّريقِ قالَ‌: يا عَطِيَّةُ‌! هَل اوصيكَ وما أظُنُّ أنَّني بَعدَ هٰذِهِ السَّفَرَةِ مُلاقيكَ؟ أحبِب مُحِبَّ آلِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ما أحَبَّهُم، وأبغِض مُبغِضَ آلِ مُحَمَّدٍ ما أبغَضَهُم وإن كانَ صَوّاماً قَوّاماً، وَارفُق بِمُحِبِّ مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ، فَإِنَّهُ إن تَزِلَّ لَهُ قَدَمٌ بِكَثرَةِ ذُنوبِهِ ثَبَتَت لَهُ اخرىٰ بِمَحَبَّتِهِم، فَإِنَّ مُحِبَّهُم يَعودُ إلَى الجَنَّةِ‌، ومُبغِضَهُم 

يَعودُ إلَى النّارِ.[751]

[746]  . عطيّة بن سعد بن جنادة العوفي الجدلي القيسي الكوفي، أبو الحسن. سمّاه أمير المومنين عليه السلام، وقال‌فيه: «هذا عطيّة اللّٰه». كان من مشاهير التابعين، وذكره الطوسي في أصحاب عليّ والباقر عليهما السلام، وعدّه البرقي في أصحاب الباقر والصادق عليهما السلام. كان ثقة، كثير الحديث، خرج مع ابن الأشعث على الحجّاج، وضُرب بأمر الحجّاج ٤٠٠ سوطاً، لامتناعه عن سبّ عليّ عليه السلام، وحلق رأسه ولحيته. ثمّ لجأ إلى فارس، واستقرّ بخراسان بقيّة أيّام الحجّاج، وعاد إلى الكوفة لمّا ولي العراق عمر بن هبيرة، وتوفّي بها سنة ١١١ على المشهور، أو ١٢٧ كما قيل، وهو الظاهر بقرينة روايته عن الصادق عليه السلام وراجع: رجال الطوسي: ص ٧٦ وص ١٤٠ ورجال البرقي: ص ٤٠ والطبقات الكبرى: ج ٦ ص ٣٠٤ وسير أعلام النبلاء: ج ٥ ص ٣٢٥ وتهذيب الكمال: ج ٢٠ ص ١٤٥ وتهذيب التهذيب: ج ٤ ص ١٣٨ وتاريخ الطبري: ج ١١ (المنتخب من ذيل المذيل) ص ٦٤٠.

 

[747]  . الأوداجُ‌: هي ما أحاط بالعنق من العروق (النهاية: ج ٥ ص ١٦٥ «ودج»).

[748]  . الثَّبَجُ‌: ما بين الكاهل إلى الظهر (الصحاح: ج ١ ص ٣٠١ «ثبج»).

[750]  . في المصدر: «خذني نحو إلى أبيات كوفان»، والتصويب من بحار الأنوار.

[751]  . بشارة المصطفى: ص ٧٤، الحدائق الورديّة: ج ١ ص ١٢٩، تيسير المطالب: ص ٩٣ كلاهما نحوه، بحار الأنوار: ج ٦٨ ص ١٣٠ ح ٦٢؛ مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي: ج ٢ ص ١٦٧ نحوه.

ترجمه

بشارة المصطفى - به نقل از عطيّۀ عوفى[749] -: همراه جابر بن عبد اللّٰه انصارى، براى زيارت قبر حسين بن على بن ابى‌طالب عليه السلام حركت كرديم. هنگامى كه به كربلا رسيديم، جابر به كرانۀ فرات، نزديك شد و غسل كرد و پيراهن و ردايى به تن كرد و كيسۀ عطرى را گشود و آن را بر بدنش پاشيد و هيچ گامى برنداشت، جز آن كه ذكر خداى متعال گفت، تا اين كه به قبر، نزديك شد و [به من] گفت: دست مرا بر قبر بگذار.

چون دست او را بر قبر گذاشتم، بيهوش، بر روى قبر افتاد. مقدارى آب بر او پاشيدم و هنگامى كه به هوش آمد، سه بار صدا زد: حسين! آن گاه گفت: دوست، پاسخ دوست را نمى‌دهد؟! سپس گفت: چگونه پاسخ دهى، در حالى كه خون رگ‌هايت را بر ميان شانه‌ها و پشتت ريختند و ميان سر و پيكرت، جدايى انداختند؟! گواهى مى‌دهم كه تو، فرزندخاتم پيامبران و فرزند سَرور مؤمنان و فرزند هم‌پيمان تقوا و چكيدۀ هدايت و 

پنجمين فرد از اصحاب كسايى و فرزند سالار نقيبان و فرزند فاطمه، سَرور زنانى‌؟! و چگونه چنين نباشى، در حالى كه از دست سَرور پيامبران، غذا خورده‌اى و در دامان تقواپيشگان، پرورش يافته‌اى و از سينۀ ايمان، شير نوشيده‌اى و با اسلام، تو را از شير گرفته‌اند.

پاك زيستى و پاك رفتى؛ امّا دل‌هاى مؤمنان، در فراق تو خوش نيست، بى آن كه در اين، ترديدى رود كه همۀ اينها به خيرِ تو بود. سلام و رضوان خدا بر تو باد! و گواهى مى‌دهم كه تو بر همان روشى رفتى كه برادرت يحيى بن زكريّا رفت.

آن گاه جابر، ديدۀ خود را گِرد قبر چرخاند و گفت: سلام بر شما، اى روح‌هايى كه گرداگردِ حسين، فرود آمده، همراهش شديد! گواهى مى‌دهم كه نماز را به پا داشتيد و زكات داديد و به نيكى فرمان داديد و از زشتى، باز داشتيد و با مُلحدان جنگيديد و خدا را پرستيديد تا به شهادت رسيديد. سوگند به آن كه محمّد را به حق برانگيخت، در آنچه به آن در آمديد، با شما شريك هستيم. 

به جابر گفتم: اى جابر! چگونه [با آنان شريك باشيم]، با آن كه ما نه به درّه‌اى فرود آمديم و نه از كوهى بالا رفتيم و نه شمشيرى زديم، در حالى كه اينان، سرهايشان از پيكر، جدا شد و فرزندانشان يتيم و زنانشان بيوه شدند؟!

جابر گفت: اى عطيّه! شنيدم كه حبيبم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى‌فرمايد: «هر كس گروهى را دوست داشته باشد، با آنان محشور مى‌شود، و هر كس كارِ كسانى را دوست داشته باشد، در كارشان شريك مى‌شود»، و سوگند به آن كه محمّد را به حق به پيامبرى بر انگيخت، نيّت من و همراهانم، همان است كه حسين عليه السلام و يارانش بر آن رفته‌اند. مرا به سوى خانه‌هاى كوفه ببر.

هنگامى كه بخشى از راه را رفتيم، گفت: اى عطيّه! آيا سفارشى به تو بكنم، كه ديگر گمان ندارم پس از اين سفر، تو را ببينم‌؟ دوستدار خاندان محمّد را، تا زمانى كه آنان را دوست مى‌دارد، دوست بدار و دشمن خاندان محمّد را، تا زمانى كه با آنان دشمن است، دشمن بدار، هر چند روزه‌گير و شب‌زنده‌دار باشد، و با دوستدار محمّد و خاندان محمّد، رفاقت كن، كه اگر يك گامش از فراوانىِ گناهش بلغزد، گام ديگرش به محبّت آنان استوار مى‌مانَد؛ چرا كه دوستدار آنان، به بهشت باز مى‌گردد و دشمن آنان، به سوى آتش [دوزخ] مى‌رود.

[749]  . ابو الحسن عطيّة بن سعد بن جُنادۀ عوفى جدلى قيسى كوفى. امير مؤمنان عليه السلام، نام او را انتخاب كرد ودر باره‌اش فرمود: «اين، عطيّۀ (هديۀ) خداست». وى از تابعيان مشهور است و شيخ طوسى، او را در زمرۀ اصحاب امام على عليه السلام و امام باقر عليه السلام بر شمرده است و بَرقى، او را از اصحاب امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام دانسته است.
او مورد اعتماد و كثير الحديث است. وى همراه ابن اشعث، عليه حَجّاج، قيام كرد و حَجّاج، به دليل خوددارى وى از دشنامگويى به امام على عليه السلام، دستور داد چهارصد ضربه شلّاق به وى زدند و سر و ريشش را تراشيدند. او سپس به فارس پناه بُرد و در باقى‌ماندۀ دوران حكومت حَجّاج، در خراسان، سُكنا گزيد و زمانى كه عمر بن هُبَيره، حاكم عراق شد، به كوفه باز گشت.
او به سال ١١١ ق (بنا بر قول مشهور) و يا ١٢٧ ق (بنا بر قولى ديگر، كه ظاهراً به قرينۀ روايت كردنش از امام صادق عليه السلام، همين تاريخ، درست است)، در همان كوفه در گذشت.

 

 

476)  جهل و انحراف مقدس!

https://farhikhtegandaily.com/page/205703/

روزنامه فرهیختگان ۰۲:۲۳ - ۱۴۰۰/۰۶/۰۴ صفحه اندیشه
جهل و انحراف مقدس!
مریض شدن در دستگاه اهل‌بیت(ع) به‌معنای ضعف جایگاه آنان نیست، بلکه به این معناست که آنها تنها جایی که صلاح بدانند و اقتضای آن باشد، برخلاف جریان طبیعی اراده می‌کنند و این جزء معارف اهل‌بیت(ع) است و انتظار بیش از این خارج از تعالیم آنهاست و درحقیقت یک آسیب است که از ناآشنایی با تعالیم اهل‌بیت(ع) حاصل می‌شود.

 

جهل و انحراف مقدس!
سیدمحمدحسن جواهری، عضو هیات‌علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی: کسی می‌گفت: من تنها برای زیارت امام‌رضا(ع) به مشهد سفر کردم، در مشهد به‌شدت سرما خوردم، به ذهنم آمد خربزه بخورم خوب می‌شوم، خربزه‌ بزرگی خریدم و نیمی از آن را خوردم و خوب شدم! حال آیا می‌توانیم از این واقعه نتیجه بگیریم که بنابراین خربزه برای سرماخوردگی خوب است؟ پاسخ روشن است: حتما خیر!‌ اما چرا؟ امام رئوف به مسافری که میهمان او بوده و از سر غفلت خربزه را داروی خود پنداشته، رحم کرده و شفایش داده، درحقیقت کرامت و معجزه‌ای بوده که از آن حضرت سرزده نه خاصیت خربزه. حال اگر مثلا در زمان فراگیری کرونا در اربعین جمعیت زیادی در کربلای معلی جمع شدند و بیمار نشدند، آیا دلیل بر این است که بیماری مسری در حرم امامان یا شهری که حرم امامی در آن قرار دارد، قدرت سرایتش را از دست می‌دهد؟ حتما خیر! این موارد کرامت و معجزه است؛ یعنی از امور خارق‌العاده است که بر اساس حکمت اهل‌بیت(ع) رخ می‌دهد و اگر قرار باشد همیشگی باشد دیگر خارق‌العاده و معجزه نیست! گذشته از این، اگر حرم امام و شهر امام ایمنی‌ساز بود، چرا مردم شهر امام مریض می‌شوند و چرا در آن شهر بیمارستان و درمانگاه وجود دارد؟

به چه دلیل قرآنی و روایی حرم امامان معصوم(ع) و مجالس اهل‌بیت(ع) همواره از هر نوع آفت دور است؟ بله، اگر اهل‌بیت(ع) – که بر کائنات تسلط دارند - بر سلامت کامل اهل مجلس و حاضران در حرم و مجاوران اراده‌‌ای داشته باشند، از باب کرامت و اعجاز این اتفاق می‌افتد؛ ولی از کجا می‌توان دریافت که آنها همواره چنین اراده‌ای داشته و دارند؟

اگر بخواهیم مساله را عمیق‌تر بررسی کنیم، باید به مساله معجزه و کرامت نگاه دقیق‌تری بیفکنیم. در قرآن آمده که گاه به پیامبر اکرم(ص) مراجعه و از آن‌حضرت مطالبه معجزه می‌کردند، ولی پاسخ منفی می‌شنیدند، چرا؟ زیرا –چنانکه اشاره شد- معجزه امری خارق‌العاده است که براساس اراده الهی و خارج از قوانین طبیعی رخ می‌دهد و امر فراگیری نیست، بلکه بسیار نادر ازسوی پیامبر یا امامی که منصب الهی دارد، رخ می‌دهد و هدف‌دار است و هدف آن می‌تواند هدایت کسانی باشد که به‌طور طبیعی ابزار هدایت برای آنها فراهم نیست یا حکمت اقتضا دارد به‌صورت ویژه ابزار هدایت برای آنها فعال شود. امامانی که افراد بسیاری را به کرامت و اعجاز شفا داده و می‌دهند، خود بیمار می‌شدند. روایات متعددی داریم که امامی بیمار می‌شده و دارو مصرف می‌کرده است؛ یعنی اهل‌بیت(ع) همواره تلاش کرده‌اند جنبه بشری بودن آنها کم‌رنگ نشود و مردم فضایل و جهات برتری آنها را در زندگی عادی و بشری آنها جست‌وجو نکنند.

در این خصوص می‌توان به علم امام نیز مثال زد؛ علم امام یک مساله کلامی مهم است و در آنجا بین علمای شیعه اتفاقی است که امام درصورتی‌که مصلحت بداند و اراده کند، مطلع و آگاه می‌شود و آگاهی او دائما بالفعل نیست. در روایات هست که در سفر تبوک ناقه پیامبر اکرم(ص) گم شد. اصحاب به‌دنبال مرکب حضرت اطراف را جست‌وجو می‌کردند، برخی منافقان به طعن گفتند او مدعی است با خدا ارتباط دارد و از غیب خبر می‌دهد، ولی نمی‌داند مرکب گمشده‌اش کجاست؟! حضرت در واکنش به این طعن بلافاصله گفتند: «به خدا قسم من چیزی غیر از آنچه خدا به من تعلیم دهد نمی‌دانم و هم‌اکنون خداوند مرا به محل آن رهنمون فرمود و او در این دره در فلان شکاف است و افسارش به درختی گیر کرده و همان‌جا مانده است.» پیامبر(ص) با دست به آن شکاف و تنگه میان دو کوه اشاره کرد و فرمود: «حالا بروید و آن را بیاورید! رفتند و حیوان را آوردند.» فرمایش حضرت بدین معنی است که من اگر بخواهم بدانم می‌دانم و چنین نیست که ضرورت باشد همه‌چیز را بالفعل بدانم؛ یعنی زندگی پیامبر اکرم(ص) نیز مانند دیگران محکوم به قوانین طبیعی است؛ آن حضرت نیز اگر ویروسی در جامعه گسترش یابد، برحسب قوانین طبیعت ممکن است بیمار شوند.

در غررالحکم آمده که حضرت علی(ع) فرمود:‌ «إنّ کرم الله لاینقض حکمته فلذالک لا تقع الإجابة فی کل دعوة» یعنی کرم خدا حکمتش را نقض نمی‌کند؛ از این‌رو اگر حکمت اقتضا داشته باشد دعای کسی مستجاب نشود، کرم خدا باعث نمی‌شود دعای او مستجاب شود، بلکه کرم خدا موجب می‌شود خدا هرطور صلاح بداند به‌جای استجابت دعای او جایگزینی قرار دهد در دنیا یا آخرت. یکی از حکمت‌های مهم خدا این است که جریان طبیعی برقرار باشد: «ابی الله ان یجری الاشیاء الا باسباب» (کافی، ج۱، ص۱۸۳) یک وقتی حضرت موسی(ع) بیمار شد. بنی‌اسرائیل نزد او آمدند و بیماری او را شناختند و گفتند: «اگر فلان دارو را مصرف کنی، شفا یابی.» موسی(ع) گفت: «مداوا نمی‌کنم تا خدا مرا بی‌دوا بهبود بخشد.» پس بیماری او طولانی شد. خدا به او وحی فرمود: به عزت و جلالم سوگند! تو را عافیت نمی‌دهم تا به دوایی که گفته‌اند درمان کنی. پس موسی به بنی‌اسرائیل فرمود: «دارویی که می‌گفتید به آن مرا معالجه می‌کنید، بیاورید.» دارو را آوردند و او استفاده کرد تا بهبود یافت. نقل است که این واقعه برای حضرت موسی سوال شد. خدای تعالی به او وحی فرستاد: «خواستی حکمت مرا با توکل خود باطل کنی، چه کسی غیر از من داروها و منفعت‌ها را در گیاهان و اشیا قرار داد؟» (ر.ک: جامع‌السعادات، ج3، ص 228)

علم و توانایی و عقل نقش مهمی ایفا می‌کنند؛ اینها نعمت‌های بزرگ خدا هستند و شکر چنین نعمت‌هایی استفاده از آنها و رعایت آنهاست. ممکن است اهل‌بیت(ع) کسی را که به داروی بیماری‌اش آگاهی دارد و توان تهیه آن را نیز دارد، شفا ندهند و فرد دیگری را که به دارویش آگاهی ندارد یا توان تهیه آن را ندارد مشروط به اینکه حکمت اقتضا داشته باشد، به کرامت و اعجاز شفا دهند.

خلاصه اینکه مریض شدن در دستگاه اهل‌بیت(ع) به‌معنای ضعف جایگاه آنان نیست، بلکه به این معناست که آنها تنها جایی که صلاح بدانند و اقتضای آن باشد، برخلاف جریان طبیعی اراده می‌کنند و این جزء معارف اهل‌بیت(ع) است و انتظار بیش از این خارج از تعالیم آنهاست و درحقیقت یک آسیب است که از ناآشنایی با تعالیم اهل‌بیت(ع) حاصل می‌شود و آثار سوء مهمی دارد که یکی از آنها سرد کردن و جدا کردن مبتلایان در این مجالس از اهل‌بیت(ع) و فاصله انداختن بین آنها است.

474)  چند نکته در باره حضرت عباس علیه السلام

چند نکته در باره عباس بن علی قمر بنی هاشم علیه السلام

1. مطالبی که از حضرت علی ع در شب شهادت (21 ماه رمضان) خطاب به حضرت ابالفضل ع در باره سفارش نسبت به برادرش امام حسین ع در منابع متأخر (مانند معالی السبطین، شعشعة الحسینی، اسرار الشهادات،  و ...) نقل شده، در منابع قدیمی وجود ندارد. (برای آگاهی بیشتر ر.ک: دانشنامه امام حسین ع، ج7، ص 84)

2. حضرت ابالفضل بارها به شریعه رفت و آب آورد. در یکی از این موارد به همراه برادرانش جعفر،‌ عبدالله و عثمان برای آب آوردن رفت که در برگشت سه برادر شهید شدند و حضرت عباس ع پس از قتل افراد بسیاری از لشکر دشمن سالم به خیمه‌ها بازگشت. این مطلب را در کتاب نسب قریش، ص 43 و دانشنامه امام حسین ع ج7، ص 90 ببینید.

3. در دو منبع قدیمی آمده که هر دو دست و هر دو پای حضرت ابالفضل ع را قطع کردند. (المناقب و المثالب,قاضی نعمان مغربی (م363ق)، ص 309) گویا پاهای حضرت را بعد از این‌که بر زمین افتاد، از شدت خشم و در برابر انبوه افرادی که به دست حضرت ابالفضل ع کشته شده بودند، قطع کردند. (و قطعوا یدیه و رجلیه حنقاً علیه؛ دست‌ها و پاهایش را از سر کینه‌ورزی با او و به سبب گرفتاری[هایی که برایشان به وجود آورده بود] و کشتاری که از آن‌ها کرده بود،‌قطع کردند) (شرح الاخبار، قاضی نعمان مغربی (م363ق)، ج3، ص 191)

هر دو منبع از منابع قدیمی و مهم و نوشته قاضی نعمان مغربی متوفای به سال 363 ق که گویا شیعی اسماعیلی بوده، می‌باشد.

4. نکته‌ای از مقتل حضرت عباس ع که توجه مرا به خود جلب کرد،‌ این بود که حضرت در حال جنگ و پس از قطع دست راست و چب آنچنان رجزی می‌خواند که گویا یک شاعر در آرامش کامل چنین سروده است: 

والله إن قطعتم یمینی / انی احامی ابدا عن دینی

و عن امام صادق الیقین / نجل النبی الطاهر الامین

بعد جنگید تا دست چپ قطع شد، فی البداهه رجز خواند: 

یا نفس لاتخشی من الکفار/  ابشری برحمة الجبار

مع النبی السید المختار / قد قطعوا ببغیهم یساری

فأصلهم یا رب حر النار

این ادبیات در آن حال فقط از مثل او بر می‌آید!

5. کنیه‌های او: ابا الفضل و أبا القربة (صاحب مشک) و القابش: السقاء و قمر بنی هاشم است. 

6. در نسب قریش (ابو عبدالله، مصعب بن عبدالله بن مصعب زبیری ، در قرن سوم هجری) برای حضرت عباس ع فرزندی به نام عبیدالله ذکر شده است. این مطلب را عمدة الطالب ابن عنبه (م 828ق) نیز دارد و گفته که نسل عباس ع اندک و از طریق عبیدالله هستند.

7. در دانشنامه ج7، ص 84، مطلبی آمده از اسرار الشهادات که جریان مشورت حضرت علی ع با برادرش در مورد انتخاب همسری که فرزندی شجاع برایش بیاورد، را بی اساس دانسته است (یا از متن این‌گونه تلقی می‌شود و ممکن است قصد نویسندگان این مطلب نباشد) ولی مطلب یاد شده در منبع قدیمی عمدة الطالب  آمده و اتفاقا خود دانشنامه در ص 106 آن را نقل کرده است مگر این‌که این منبع را قدیمی لحاظ نکنیم.

8. 

در باره حضرت ابالفضل مطلب بسیار است که در منابع دم دستی مثل لهوف یافت می‌شود. چند نکته فوق به نظرم نیاز به تذکر داشت.

471)  شرایط و ضوابط نقل داستان و رؤیا

https://www.tasnimnews.com/fa/news/1400/05/23/2553210/%D9%85%D9%84%D8%A7%DA%A9-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%DA%AF%D8%B2%DB%8C%D9%86%D8%B4-%D9%85%D8%B7%D8%A7%D9%84%D8%A8-%D9%88%DB%8C%DA%98%D9%87-%D9%85%D8%AD%D8%B1%D9%85-%D9%85%D9%87%D9%85-%D8%AA%D8%B1%DB%8C%D9%86-%D9%85%D9%84%D8%A7%DA%A9-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D9%86%D8%A7%D8%A8%D8%B9-%D8%AA%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%AE%DB%8C

به گزارش خبرنگار فرهنگی تسنیم، حجت الاسلام محمدحسن جواهری، عضو هیئت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، در گفت‌وگو با تسنیم ملاک‌های گزینش مطلب را برای نقل در منابر و مجالس عزاداری،  از منظر موازین عقلی و شرعی بررسی کرده است که در ادامه می‌خوانید:

ماه محرم است و فصل خطابه و وعظ و یکی از ابزارهای مهم وعظ، نقل حکایات آموزنده واقعی است. این روش را قرآن نیز برگزیده و با این‌که قرآن بسیار فشرده و موجز است لیکن بخش مهم و بزرگی از آن به نقل داستان‌های پیشینان اختصاص یافته است. در حقیقت قرآن تعالیم بسیاری را در قالب داستان ارائه کرده است. در این باره جای سخن بسیار است و آنچه در این مجال قابل عرض است و نیک به کار اهل وعظ و خطابه می‌آید ملاک‌های گزینش داستان یا یک رؤیای صادقه است. مهم‌ترین ملاک‌ها را در چند بند عرض می‌کنم:

1. معتبر بودن سند یا دست‌کم بی‌اعتبار نبودن سند، همراه با قرائن صحت

با توجه به فراوانی داستان‌های ساختگی، نقل بدون سند یک داستان ممکن است ما را به دام آن‌ها بیندازد. متأسفانه برخی خیانتکارانه به بهانه‌های مختلف مانند دلسوزی، جذب مردم به دین، به گریه درآوردن مردم، اثبات نظریه و مدعای خود و جز این‌ها، به داستان‌سرایی روی‌آورده‌اند یا نقل آن‌ها را بر خود مجاز شمرده‌اند که بی‌تردید این کار خطرناک و نادرست است و باید از چنین رفتارهایی به جدّ دوری جست. البته اگر کسی از باب تمثیل داستانی ساخته باید حتما به ساختگی و تعلیمی بودن آن تصریح کرده یا قرینه‌ای بر آن قرار دهد.

همچنین لازم است یادآور شویم که برخی منابع، معتبر و برخی نامعتبرند و نقل کننده باید به این مطلب آگاهی داشته باشد. سالیانی پیش کتابی در باره یکی از متعلقان به اهل بیت(ع) و جریان عاشورا به فرزندم هدیه داده شد که مملو از دروغ بود. با ناشر آن تماس گرفتم و تذکراتی در باره کتاب و نویسنده کم‌سواد و داستان‌سرای آن دادم. داستان‌های کتاب‌ یادشده غالبا بدون سند بود یا به دروغ سند کلی ارائه شده بود تا کسی نتواند آن را به بی‌سندی متهم کند. چندی بعد کتابی در باره همان شخصیت از نویسنده دیگری به دستم رسید که هر چند ظاهرش بهتر از کتاب قبلی بود، لیکن یکی از منابع آن همان کتاب بود، با این فرق که داستان‌های بدون سند آن اینک سند‌دار شده بود!!

2.عدم مخالفت با عقل

شرط مهم نقل یک داستان این است که با عقل مخالفتی نداشته باشد. البته گاه عقل با داستانی مخالف نیست ولی آن را درک نمی‌کند و به تعبیر دیگر مورد تأیید آن نیست، در این گونه موارد بهتر است که نه نقل شود و نه انکار، ولی اگر قرار باشد داستانی نقل شود، باید تا حدی عقل آن را همراهی کند. نگارنده متأسفانه داستان‌های متعددی از گویندگان و سرایندگان شنیده و در کتاب‌های گوناگون خوانده که به صراحت با حکم عقل در تعارض است.

3.تعارض با اصول مذهب

برخی داستان‌ها هرچند جنبه مثبتی دارند، لیکن با اصول مذهب در تعارض‌اند؛ برای مثال، آن چنان که از برخی گویندگان و سرایندگان شنیدم و در برخی کتاب‌های غیر معتبر- و البته به شکل‌های گوناگون و متفاوت- خواندم، شخصی از بزرگان شیعه که همگان مدیون اویند و بر سفره علمی او نشسته‌اند، در رؤیای کسی می‌آید و می‌گوید هیچ‌ یک از آثار و تحقیقاتم در عالم برزخ به کارم نیامد جز کمکی که روزی به فقیری کردم و او را از گرفتاری نجات دادم! شخصیت یاد شده تاکنون انسان‌های بی‌شماری را از فقر فکری نجات داده و از قضا- آن گونه که در کتاب مشهور لؤلؤ و مرجان ثبت شده‏-  بر اساس رؤیای صادقه یکی از فضلا به دلیل آثارش در جایگاه بزرگان قرار داشته و مورد احترام اهل بیت(ع) بوده است . بنده به قاطعیت می‌توانم بگویم اگر کسی نهایت اخلاص را نداشته و مؤید به تأیید الهی و لطف اهل بیت(ع) نباشد، نمی تواند به مانند او- که افتخار شیعه است- این همه آثار ارزشمند و گران‌بها خلق کند. این داستان ساختگی هم از ارزش تحقیق و پژوهش می‌کاهد و هم ارزش عالم را که برخلاف صریح روایات بلکه آیات قرآن است، تنزل می‌دهد.

درهر صورت،‌ داستان نباید با اصول مذهب در تعارض باشد. مثلاً گاه داستان با عدالت خدای متعال و یا با عصمت اهل بیت(ع) در تعارض است و جز این‌ها که در این گونه موارد می‌باید از نقل چنین داستان‌هایی اجتناب کرد.

4.کژتاب نبودن

گاهی برخی داستان‌ها در زمان وقوع آن‌ها درست و به جاست و نقل آن‌ها هم مفید و خالی از تالی فاسد است، لیکن گذر زمان شرایط را متفاوت و نقل آن‌ها را بی‌خاصیت و یا همراه تالی فاسد می‌کند، به‌گونه‌ای که در مجموع آفت و ضرر آن‌ها بیش از نفع آن‌ها خواهد بود؛ از این رو راوی داستان باید فضای فرهنگی و شرایط تحقق آن داستان را نیز به دقت ملاحظه کرده و از کژتابی داستان در ذهن مخاطب جلوگیری نماید. ممکن است قهرمان داستان کاری کرده باشد که در زمان خودش پذیرفته و مؤدبانه تلقی شود، ولی در زمان‌های دیگر کاری ضد اخلاقی به شمار آید. نقل کننده یک داستان باید به شدت مراقب این امور باشد.

مطلب فوق را می‌توان این گونه گفت که ناقل داستان نباید با اثبات یک مطب، مطلب حق دیگری را زیر سؤال ببرد و مخدوش کند. یکی از اساتید حوزه علمیه نقل کرد: یادم نمی‌رود یک ماه رمضانی برای نماز به حرم مشرف شدم. یکی از مشاهیر منبری‌ها در حرم صحبت می‌کرد و داشت از رحمت خدا می‌گفت. گفت خدا این قدر رحمت دارد که وقتی قارون رفت سراغ موسی، دعایش مستجاب نشد و رد شد، روایت داریم که اگر قارون سراغ موسی نرفته بود و مستقیما از خدا خواسته بود، خدا اجابت می‌کرد؛ یعنی اشتباهی که قارون کرد این بود که رفت سراغ موسی؛ مطلب با بیان فلسفی فی‌الجمله درست است و غلط نیست و در بعضی از روایات هم آمده است. اگر یک زائری آمده باشد قم و پای منبر ایشان باشد، در ذهن او دیگر بحث شفاعت از بین خواهد رفت. در این جریان بحث رحمت خدا جا می‌افتد ولی یک نهاد دیگر به نام شفاعت از بین می‌رود و زیر سوال می‌رود؛ یک ضرب المثل است که فلانی این قدر از شجاعت امام حسین(ع) گفت که صلح امام حسن(ع) زیر سوال رفت؛ باید به این نکته توجه داشته باشیم که اگر نهادی را اثبات می‌کنیم، نهاد دیگری زیر سوال نرود. اگر از توبه و رجا می‌گوییم از لزوم خوف هم بگوییم؛ قرآن همان زمان که از نعم بهشتی می‌گوید و بشارت می‌دهد، بلافاصله از جهنم نیز می‌گوید؛ البته کفه را به سمت انذار می‌برد و در قرآن حدود 120 انذار و 80 بشارت داریم و این‌ها حساب شده است؛ یعنی نمی‌خواهد نهاد خوف را بیاورد بالا و نهاد رجا از بین برود و بالعکس؛ یک حالت توازن دارد؛ پس حواستان باشد چیزی را خراب نکنید. اگر مبلّغ دید که حرفش دارد به جای دیگری می‌خورد، بگوید فلان مطلب جای خودش باید بحث کرد و آن سر جای خودش است.

حقیر هم بر این نکته‌سنجی می‌افزایم که در تاریخ اسلام دقیقا عکس سخن آن شخص نقل شده است. داستان مربوط به خیانت یهود بنی قریظه و خیانت ابولبابه است. وقتی سپاه اسلام قلعه بنی قریظه را محاصره کرد، یهود بنی‌قریظه ابتدا پیشنهاد دادند که ابولُبابه- یکی از اصحاب پیامبر از قبیلۀ اوس که در جاهلیت با آنها هم‌پیمان بودند- برای مذاکره نزد آن‌ها برود. ابولبابه بر یهود بنی‌قریظه وارد شد. آنان پرسیدند که اگر ما تسلیم اسلام بشویم، چه سرنوشتی خواهیم داشت؟ ابولبابه برای اینکه دیگر مسلمانان همراه متوجه نشوند، در عین این که پاسخی مساعد می‌‌داد، اشاره به گلوی خود کرد؛ به این معنی که در صورت تسلیم، پیامبر شما را گردن خواهد زد؛ اما هنگامی که وی از نزد آنان بیرون آمد، متوجه شد که به رسول خدا(ص) و اسلام خیانت کرده است، از این رو به شدت منقلب شد. آیه 27 سورۀ انفال در شأن او نازل شده است که می‌فرماید:

"یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَخُونُوا الله وَ الرَّسُولَ وَ تَخُونُوا أَمَانَاتِکمْ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ؛ ای کسانی که ایمان آورده‏اید، [با فاش کردنِ اسرار و جاسوسى براى دشمن‏] به خدا و پیامبر خیانت نکنید، و به امانت‌‏هاى میان خود هم خیانت نورزید، در حالى که می‌دانید [خیانت، عملى بسیار زشت است.]"        

ابولبابه به سوی مدینه بازگشت و خود را به ستونی در مسجد بست و به شدت تضرّع و ناله می‌کرد. خبر او به پیغمبر اکرم(ص) رسید. حضرت فرمود:   

اگر در آغاز نزد من می‌آمد، من از خدا برای او طلب عفو می‌کردم اما حالا که به خدا متوسل شده است، منتظر می‌مانیم تا خدا چه خواهد.       

ابولبابه به همسرش گفته بود که او را فقط برای نماز و تجدید وضو باز کند و همین که نماز را خواند، دوباره به ستون ببندد. سرانجام خداوند با نزول آیاتی توبه ابولبابه را پذیرفت.

این داستان به روشنی می‌فهماند که واسطه قرار دادن راه میانبر و کوتاه است. در آیه 64 سوره نساء می‌خوانیم: " ... وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُکَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحیماً؛ ... و اگر آنان هنگامى که [با ارتکاب گناه‏] به خود ستم کردند، نزد تو می‌‏آمدند و از خدا آمرزش می‌‏خواستند و پیامبر هم براى آنان طلب آمرزش می‌کرد، یقیناً خدا را بسیار توبه‏‌پذیر و مهربان می‌یافتند."؛ البته مؤیدات دیگری نیز وجود دارد که فعلا مجال پرداختن به آن‌ها نیست.

5.گوناگونی در نقل حکایت

یکی از مواردی که داستانی را بی‌اعتبار می‌کند، اختلاف‌های رکنی و اساسی در نقل آن است. شخصیت اصلی داستان، مکان، زمان، مخاطبان و طرف‌های داستان و جز این‌ها مواردی است که می‌تواند ملاک سنجش قرار گیرد.

6.هماهنگی با مجموعه آیات و روایات

گاه داستانی سند چندان محکمی ندارد، لیکن مجموعه آیات و روایات آن را تأیید می‌کند؛ یعنی وقتی به آیات، روایات و حکایات مطمئن دیگر مراجعه می‌کنیم، مشابه آن را می‌یابیم. در چنین مواردی که اصل حادثه مجال تحقق دارد و مشابه آن برای دیگران رخ داده، می‌توان از سختگیری در پذیرش یک داستان از نظر سند خودداری کرد.

7.حکایات بر مبنای رؤیا

چنان که می‌دانیم محمل بسیاری از داستان‌ها رؤیاست. این مسئله همواره مورد بحث بوده که آیا رؤیا حجت است یا خیر؟ آیا می‌توان چنین حکایاتی را نقل کرد؟

در پاسخ می‌گوییم: رؤیا به طور کلی چند قسم است: رؤیای باطل، رؤیای آشفته و رؤیای صادق. از سوی دیگر، شخصیت کسی که حادثه‌ای را در خواب می‌بیند نیز در ارزش‌گذاری یک رؤیا مؤثر است. در نتیجه، به نظر می‌رسد از آن‌جا که قضاوت در مورد چگونگی رؤیا و شخصیت ناقل بسیار دشوار و چه بسا غیر ممکن است، نقل رؤیا چندان مؤثر و مفید نیست. لیکن اگر کسی اصرار بر نقل رؤیایی داشته باشد، حتماً باید به مسائلی که در بندهای فوق گفته شد، به‌ویژه بند ششم، توجه کند. البته بحث در مورد پندهای اخلاقی رؤیاهاست، ولی یادآور می‌شویم که به هیچ وجه رؤیا برای دیگران حجت نیست و چه بسا شیطان در رؤیا نقشی آفریده باشد؛ بنابراین، اگر کسی حرکت زننده‌ای را مثلا از مؤمنی  در عالم رؤیا مشاهده کرد، به هیچ وجه حق ندارد آن را برای دیگران نقل کند؛ زیرا موجب هتک حرمت وی شده و قضاوت ناعادلانه دیگران را در پی‌خواهد داشت. گذشته از این، عالم رؤیا پر از اسرار و رموز است که تنها معدود افرادی که با این علم آشنایی دارند، می‌توانند از آن‌ها عبور کنند و البته چنین علمی چندان آموختنی نیز نیست؛ بنابراین، کسی که می‌خواهد رؤیایی را نقل کند، باید بداند که اولا: رؤیا برای غیر صاحب رؤیا حجت نیست؛ ثانیاً: رؤیا از نظر صادق بودن یا نبودن چگونه است؛ ثالثاً: با رموز و اشارات آن آشنا باشد؛ رابعاً: رؤیا تکلیف آور نیست؛ خامساً: با مجموعه آیات و روایات و سنت پیامبر(ص) تأیید شود و مخالف عقل نیز نباشد.

در واقعه کربلا اوج فضائل و رذائل تصویر شده است.

 

http://s15.picofile.com/file/8408876176/%D8%AF%D8%B1_%D9%88%D8%A7%D9%82%D8%B9%D9%87_%DA%A9%D8%B1%D8%A8%D9%84%D8%A7_%D8%A7%D9%88%D8%AC_%D9%81%D8%B6%D8%A7%D8%A6%D9%84_%D9%88_%D8%B1%D8%B0%D8%A7%D8%A6%D9%84_%D8%AA%D8%B5%D9%88%DB%8C%D8%B1_%D8%B4%D8%AF%D9%87_%D8%A7%D8%B3%D8%AA_.pdf.html

حجت‌الاسلام دکتر سیدمحمدحسن جواهری در گفت‌وگو با قدس:

اوج فضائل و رذائل در واقعه کربلا تصویر شده است

دسترسی به متن در پایگاه قدس آنلاین:‌ 

http://www.qudsonline.ir/news/720978/

مریم احمدی شیروان

 روایت‌ها و گزارش‌های تاریخی معمولاً در گذر زمان دستخوش تحریف و تزییف می‌شوند و یا پیرایه‌های ناشی از حب و بغض آن‌ها را در بر می‌گیرد. واقعه عظیم عاشورای سال ۶۱ ه‍.ق نیز اگر چه به لطف صیانت اهل‌بیت(ع) و ارادتمندان ایشان تا امروز اصالت خود را حفظ کرده است، اما از تحریفات تاریخ‌نویسان مواجب‌بگیر و آراستن‌های برخی دوستداران آل‌الله در امان نمانده است.

 

قدس آنلاین: روایت‌ها و گزارش‌های تاریخی معمولاً در گذر زمان دستخوش تحریف و تزییف می‌شوند و یا پیرایه‌های ناشی از حب و بغض آن‌ها را در بر می‌گیرد. واقعه عظیم عاشورای سال ۶۱ ه‍.ق نیز اگر چه به لطف صیانت اهل‌بیت(ع) و ارادتمندان ایشان تا امروز اصالت خود را حفظ کرده است، اما از تحریفات تاریخ‌نویسان مواجب‌بگیر و آراستن‌های برخی دوستداران آل‌الله در امان نمانده است. در گفت‌وگو با حجت‌الاسلام دکتر سیدمحمدحسن جواهری، عضو هیئت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی به بررسی منابع تاریخی قیام عاشورا و پاسخ به برخی شبهات در این زمینه پرداختیم. او معتقد است حفظ سرمایه ارزنده قیام حسینی از خطر جعل و تحریف، در حقیقت حفظ ارزش‌های دینی و انسانی است که به تمام بشریت تعلق دارد.

 

راویان واقعه عاشورا

حجت‌الاسلام جواهری در ابتدا به راویان عاشورا اشاره کرده و می‌گوید: برخی از امامان معصوم(ع) به ویژه امام سجاد(ع) و امام باقر(ع) مطالب مرتبط با این حادثه بزرگ و تاریخ‌ساز را نقل کرده‌اند. برخی از راویان حادثه عاشورا نیز بازماندگان سپاه امام حسین(ع) بوده‌اند که بعضاً امام را از ابتدای مسیر تا پایان آن همراهی کرده‌ بوده‌اند. از میان این افراد می‌توان به حسن‌مثنی؛ فرزند امام حسن مجتبی(ع)، عقبه بن سمعان؛ غلام رباب، مسلم‌ بن‌ ریاح؛ غلام حضرت علی(ع)، ضحاک ‌بن عبدالله‌ مشرقی و ابن سمامه اسدی اشاره کرد. خبرنگاران سپاه یزید نیز راویان دیگر واقعه عاشورا بودند. آن‌ها موظف به نگارش تاریخ و ثبت جزئیات آن واقعه بودند. افزون بر راویان فوق، حدود ۷۰ سال پس از واقعه عاشورا،‌ شخصی به نام ابومخنف از قول بازماندگان واقعه عاشورا که در این حادثه شخصاً حضور داشتند و یا با یک یا دو واسطه اخبار آن را شنیده بودند، بخشی از جزئیات را روایت کرده که هم‌ اکنون در دسترس است.

او ادامه می‌دهد: اگر همه آنچه به عنوان تحریف عاشورا در مقاتل مطرح می‌شود، کنار گذاشته شود آنچه باقی می‌ماند نیز بسیار گسترده است. خوشبختانه به همت دارالحدیث دانشنامه امام حسین(ع) در ۱۶ جلد منتشر شده که تنها عهده‌دار نقل نصوص منابع نهضت عاشورا تا قرن هشتم است. این کتاب خلاصه و به عربی با نام «الصحیح من مقتل سیدالشهداء و اصحابه» و به فارسی با عنوان «شهادت‌نامه امام حسین(ع)» منتشر شده که مطالعه آن برای واعظان و مداحان بسیار مهم و ضروری است؛ زیرا این مقتل خالی از تحریف‌های مقاتل متأخر و متفردات (نقل‌های خاص) آن‌هاست.

 

آسیب‌شناسی مقاتل متأخر

این استاد حوزه و دانشگاه در ادامه یادآور می‌شود: نکته مهم در مورد مقاتل و منابع نهضت عاشورا که پیش از قرن هفتم و هشتم نگارش یافته‌اند این است که ما نقل‌های خاص آن‌ها را بدون شرط سند داشتن مورد توجه قرار می‌دهیم؛ زیرا می‌توان احتمال داد که منابعی در نزد مؤلف در آن عصر بوده که به دست ما نرسیده باشد، لیکن در مورد منابع و مقاتل متأخر چنین احتمالی نمی‌دهیم و مؤلفان نیز ادعایی در این خصوص ندارند؛ بنابراین اگر مطلب جدیدی در مقتلی مثلاً‌ در قرن دهم یا دوازدهم ببینیم از مؤلف آن سند مطالبه می‌کنیم و اگر برای آن در منابع موجود سندی نیافتیم،‌ آن را کنار می‌گذاریم.

دکتر جواهری می‌افزاید: متأسفانه برخی مؤلفان مقاتل متأخر با تمسک به تسامح در ادله سنن و یا به بهانه زبان حال و مانند آن، هر چیزی را در کتاب خود نقل کرده و کتاب را از اعتبار انداخته‌اند. برخی نقل‌ها در اصل خواب بوده که در نقل به واسطه، از خواب بودن به یک متن تاریخی تبدیل شده و در برخی موارد شعر شاعرانه به نثر تبدیل شده و متن تاریخی تلقی شده و آسیب‌های دیگری که فرصت بیان آن‌ها نیست. اما اشاره می‌کنم که برخی از این کتاب‌ها از جهات یاد شده آنچنان آسیب ‌دیده‌اند که جزو کتاب‌ها و منابع غیر قابل استناد معرفی شده‌اند.

 

آگاهی امام حسین(ع) از شهادت و اسارت

عضو هیئت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی در ادامه، درباره هدف سیدالشهدا(ع) از حرکت به سوی کوفه می‌گوید: امام حسین(ع) از ابتدا برای تشکیل حکومت و به دعوت کوفیان حرکت کرد تا بتواند به واسطه تشکیل حکومت امر به معروف و نهی از منکر کند و شاهد آن فرستادن حضرت مسلم(ع) به کوفه و دریافت بیعت برای آن حضرت است؛ البته بر اساس نصوص معتبر تاریخی و روایت‌های فراوان، آن حضرت از سرنوشت خود و اصحابش کاملاً آگاه بود و بارها برای دیگران بازگو کرده بود.

وی با اشاره به انکار علم امام به شهادت از سوی برخی، عنوان می‌کند: انکار علم امام حسین(ع) به شهادت عجیب است، زیرا در منابع تاریخی و روایی، روایت‌های فراوانی وجود دارد که بر آگاهی حضرت از شهادت خود و یارانش  و اسارت خاندانش دلالت دارد و از جمله آن‌ها همان نامه معروف آن حضرت به محمد بن حنفیه و بنی‌هاشم از مکه است که فرمود هر کس به من بپیوندد شهید می‌شود و هر کس با من نیاید پیروزی بدست نمی‌آورد.

 

حکمت اختصاصات سیدالشهدا(ع)

این پژوهشگر به یک شبهه مهم اشاره کرده و می‌گوید: برخی می‌پرسند چرا باید برای سیدالشهدا(ع) گریه کرد؟ چرا با اینکه پیامبر اکرم(ص) و نیز امیرالمؤمنین(ع) مقام بالاتری نسبت به امام حسین(ع) دارند، گریه، روزهای زیارتی، تربت، اربعین و... آنچنان که برای امام حسین(ع) وارد شده، برای آن‌ها وارد نشده است؟ در پاسخ به این افراد باید گفت گریه و حزن بر شهادت امام حسین(ع) به صورت تکوینی در نهاد مؤمنان قرار داده شده و از این رو می‌توان به آن به مثابه یک نشانه ایمان نگریست: «قال رسول الله(ص): إنَّ لِقَتْلِ الْحُسَیْنِ حَرَارَهً فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ لَنْ تَبْرُدَ أَبَداً» (مستدرک الوسائل، ج۱۰، ص۳۱۸) اما این اراده تکوینی و نیز تشریعی خدا در خصوص قرار دادن روزهای زیارتی ویژه برای آن حضرت و مانند آن به این دلیل یا حکمت است که گریه بر امام حسین(ع) برخلاف دیگر معصومین(ع) بسته فکری و فرهنگی دارد. گریه بر سیدالشهدا(ع) و تحریک احساسات، واقعه عاشورا را در کانون توجه قرار می‌دهد.

حجت‌الاسلام جواهری در پایان تأکید می‌کند: واقعه عاشورا درس‌آموز و انسان‌ساز است و اوج فضائل و اوج شقاوت و رذالت در آن به تصویر کشیده شده است. عاشورا و مباحث پیرامون آن انباشته از تعالیم و آموزه‌های شریعت است و معارف اهل بیت(ع) در آن موج می‌زند و یادکرد آن موجب احیای وجدان‌های خفته و جوامع به حضیض رفته است؛ حسین(ع) قتیل العبرات است نه قتیل الدمعات! «عبرة» یعنی اشک محرک و «دمعة» یعنی اشکی که محرک نیست؛ یعنی بر اساس قتیل العبرات بودن سیدالشهدا(ع) نباید اشک محرک و پیش‌برنده را به اشک معمولی تبدیل کرد. از این رو اگر مجالس عزاداری سیدالشهدا(ع) بدون ارائه معارف برگزار شود، گریه و اندوه بر آن حضرت به کارکرد واقعی خود دست نیافته است. با توجه به آنچه بیان شد، روشن می‌شود که تعظیم شعائر حسینی در حقیقت تعظیم شعائر اسلامی و نبوی و علوی است؛ زیرا نهضت عاشورا موجب بقای اسلام و سنت نبوی و علوی شد.

 

http://www.qudsonline.ir/news/720978/

نگاهی نقادانه به بعضی شبهات عاشورا در فضای مجازی: بخش دوم

تعظیم شعائر حسینی تعظیم شعائر نبوی و علوی است

farhikhtegandaily.com/newspaper/4031/16/

ادامه:

9 . می‌گوید: «عادات دینی جای آداب دینی را گرفته است.» و بحث را اینطور خلاصه می‌کند که مجالس عزاداری نباید بیشتر از محافل معنوی ارج و قرب داشته باشد و روضه از مناجات مهم‌تر شده که نباید اینطور می‌شد و محرم از رمضان مهم‌ترشده است و عاشورا از مبعث مهم‌ترشده است و اینطور نتیجه می‌گیرد که مگر سیدالشهدا(ع) از پیغمبر(ص) بالاتر است که شما عاشورا را بر مبعث ترجیح می‌دهید؟
در پاسخ لازم است به چند نکته مهم اشاره شود:
نکته اول اینکه گریه و حزن بر شهادت امام‌حسین علیه‌السلام به‌صورت تکوینی در نهاد مومنان قرار داده شده و از این‌رو می‌توان به آن به‌مثابه یک نشانه ایمان نگریست: قال رسول‌الله صلی‌الله علیه‌وآله‌وسلم: «إنَّ لِقَتْلِ الْحُسَیْنِ حَرَارَة ًفِی‌قُلُوب ِالْمُومِنِینَ لَنْ تَبْرُدَ أَبَداً».
نکته دوم این است که گریه بر امام‌حسین(ع) برخلاف دیگر معصومین(ع) و برخلاف ایام دیگر مثل غدیر و مبعث و ماه رمضان و... یک بسته فکری- فرهنگی دارد که در نکته بعد درباره آن توضیح می‌دهم. گریه بر سیدالشهدا و تحریک احساسات، واقعه عاشورا و به‌تبع آن، آن بسته فکری-فرهنگی را در کانون توجه قرار می‌دهد.
نکته سوم این است که واقعه عاشورا درس‌آموز و انسان‌ساز است و اوج فضایل و اوج شقاوت و رذالت در آن به تصویر کشیده شده است. عاشورا و مباحث پیرامون آن انباشته از تعالیم و آموزه‌های شریعت است و معارف اهل‌بیت(ع) در آن موج می‌زند و یادآوری و زنده نگه‌داشتن آن موج باحیای وجدان‌های خفته و نجات جوامع به حضیض رفته و به ذلت نشسته است. درحقیقت سیدالشهدا با خون خود و یارانش و با به اسارت رفتن آل‌الله یک بسته فکری– فرهنگی جامع و کامل ارائه کرد که ظرفیت جذب و هدایت بشریت را دارد و به تعبیر دیگر یک تابلوی بزرگ و کامل ترسیم کرد که همه عوامل جذب و رشد و تعالی در آن موجود بود و این بسته پیوستی است که این واقعه را شاخص قرار داده است و برخی احکام خاص تکوینی مانند حرارتی که خدا در قلوب مومنین برای سیدالشهدا قرار داده و مانند شفا بودن تربت امام‌حسین(ع) و ایام زیارتی خاص و فراوان آن حضرت و نیز اربعین که تنها برای امام‌حسین(ع) قرار داده شده، حکمت اینها همه به همان بسته پیوستی برمی‌گردد که می‌تواند اسلام را احیا کرده و بشریت را به سرمنزل سعادت و نجات و رشد و تعالی برساند و این به‌معنای برتری امام‌حسین(ع) بر پیامبر(ص) یا بر امام‌علی(ع) نیست بلکه به‌دلیل اثرگذاری بیشتر این واقعه است و در حقیقت تعظیم شعائر حسینی تعظیم شعائر نبوی و علوی نیز هست. نکته جالب این است که امام‌صادق(ع) در زیارت اربعین به امام‌حسین(ع) چنین سلام می‌دهد: «السَّلَامُ عَلَی الْحُسَیْنِ الْمَظْلُومِ الشَّهیدِ السَّلَامُ عَلَی أَسِیرِالْکُرُبَاتِ وَ قَتِیلِ الْعَبَرَاتِ»؛ حسین(ع) قتیل‌العبرات است نه قتیل‌الدمعات! عبره یعنی اشکی که به‌سوی رشد و تعالی حرکت ایجاد می‌کند و سوق می‌دهد اما دمع اشک ساکن است و محرک به‌سوی رشد نیست. بنابراین نباید مجالس به‌نحوی باشد که تجسم قتیل‌الدمعات باشد نه قتیل‌العبرات؛ نباید اشک محرک و پیش‌برنده را به اشک معمول تبدیل کرد؛ لذا اگر مجالس عزاداری سیدالشهدا بدون ارائه معارف برگزار شود، گریه و اندوه بر آن حضرت به کارکرد واقعی خود دست نیافته است؛ یعنی برخی مجالس به‌گونه‌ای است که گویا فقط هدف بخشوده شدن است نه رشد و معرفت پیدا کردن لذا گاه دیده می‌شود کسی مثلا با زحمت به پیاده‌روی اربعین می‌رود و برمی‌گردد ولی نماز نمی‌خواند! اینکه می‌بینیم برخی مجالس خاصیت لازم را در هدایت برجای نمی‌گذارند، دلیلش رعایت نکردن توازن در معرفت و احساس است. برخی مجالس به معرفت صرف توجه دارند و خالی از احساس و شور است. برخی هم برعکس خالی از ارائه معارف اهل‌بیت(ع) است یا معارف اهل‌بیت(ع) خیلی کم‌رنگ ارائه می‌شوند. هردوی اینها باید اصلاح شوند. معرفت و احساس و شور باید کنار هم و متوازن باشند. البته ناگفته نماند که ما هم در این‌باره بی‌تقصیر نیستیم زیرا فقط از ثواب گریه و گریاندن برای مردم گفته‌ایم بلکه باید برای ثواب فوق‌العاده هدایت و بیان معارف اهل‌بیت(ع) هم مفصل سخن می‌گفتیم. اهل‌بیت(ع) نسبت به احادیث پدران معصوم‌شان تا پیامبر(ص) اهمیت و ارزش فوق‌العاده‌ای قائل بودند. من یک نمونه مثال بزنم. ابن‌مسعود نقل می‌کند شخصی از حضرت فاطمه‌(س) درخواست کرد چیزی از تعالیم پیامبر(ص) به او بیاموزد. حضرت از خدمتکارش خواست نوشته‌ای را که سخنانی از رسول خدا(ص) در آن بود، از جایی بیاورد. خادم رفت ولی نوشته را پیدا نکرد. صدیقه‌کبری(س) با نگرانی فرمودند: «آن نوشته را بیاب؛ زیرا ارزش آن نزد من با حسن و حسینم برابری می‌کند. (... فقالت: ویلک اطلبیها! فانها تعدل عندی حسناً و حسیناً... )». حقیقتا درک این حدیث برای ما مشکل است. محتوای حدیثی که عرض کردم این است:
مومن نیست کسی که همسایه‌اش از دست او در امان نباشد؛ و کسی که به خدا و روز قیامت ایمان دارد، نباید همسایه‌اش را بیازارد؛ و کسی که به خدا و روز قیامت ایمان دارد، یا سخن خوب بگوید یا ساکت باشد و خداوند با انسان خیّر، بردبار و پاکدامن دوست و با انسان بدزبان و بخیل و لجباز دشمن است؛ و حیا از ایمان و ایمان در بهشت است و بدگویی از بی‌بند و باری و بی‌حیایی و بی‌بند وباری در آتش است.
10. آخرین شبهه‌ای که گوینده خیلی گذرا گفته و از آن عبور می‌کند این است که چرا می‌گویید گریه بر حسین(ع) مایه تسلای حضرت‌زهرا(س) است. حضرت‌زهرا در بهشت در جوار حق در بهترین نعمت‌ها در کنار فرزندش و عزیرانش و در بهترین حالت است و نیاز به تسلی ندارد. این خلاصه حرف اوست. البته برخی دیگر نیز این حرف را زده‌اند و گاه انسان بوی تضعیف روضه و مجالس حسینی را از این حرف‌ها استشمام می‌کند. در هر صورت، در پاسخ به‌طور خیلی کوتاه عرض می‌کنیم:
اولا: ‌عرض شد این افکار نباید موجب تضعیف مجالس حسینی شود زیرا فقط تعزیت و تسلیت به حضرت زهرا(س) نیست و عزاداری مایه تسلای قلب امام‌زمان(عج) - امام حیّ- نیز هست که همه عالم به فدای آن حضرت. البته این غیر از کارکردهای دیگر این مجالس و عزاداری‌هاست که در همین مطلب و قسمت نخست آن به آنها اشاره شد.
ثانیا: مصائب کربلا وجوه مختلفی دارد؛ شاید برخی وجوه جسمانی - مانند کشته‌شدن- در عالم برزخ کم‌رنگ شود ولی مصیبت‌های روحی مانند تعدی بر یک انسان کامل و تعدی بر خاندان آن حضرت و اسارت و هتک‌حرمت‌ها چیزی نیست که در برزخ بهشتی و حتی خود بهشت رفع شود مگر آنکه انتقام درخور گرفته و جبران شود. برای تقریب به ذهن مثالی می‌زنم: فرض کنید کسی در جمع به صورت یک شخصی سیلی بزند، حال این شخص همراه با بهترین همسفران به بهترین و زیباترین باغ‌ها سفر کند، آیا این سفر می‌تواند ناراحتی سیلی را برطرف کند؟ بسیار روشن است که خیر. ممکن است برای لحظات، دقایق یا حتی ساعاتی باعث غفلت از آن تحقیر شود لیکن به‌محض اینکه به‌یاد آن بیفتد، عیش‌اش مختل می‌شود. در عالم برزخ فراموشی و غفلت معنا ندارد و مصیبت‌های روحی نیز به هیچ وجه برطرف نمی‌شود و حتی رنجی که امام زمان(عج) از حادثه کربلا متحمل می‌شود، خود باعث ناراحتی مادر آن حضرت می‌شود و تسلیت بر حضرت زهرا(س) باید چندجانبه باشد.
ثالثا:‌ گریه بر سیدالشهدا اساسا ‌درونی است نه نمایشی و برای صرف تسلی لیکن به‌طور طبیعی و حتی بدون توجه، مایه تسلی حضرت زهرا(س) وهمه اهل‌بیت(ع) می‌شود و عامل درونی آن نیز تکوینی است: إنّ لِقَتلِ الحُسینِ حَرارَةً فی‌قُلوبِ المُومِنینَ لاتَبرُدُ اَبَداً.
من خیلی کوتاه به این شبهات پاسخ دادم و پاسخ تفصیلی ساعت‌ها و کتاب‌ها نیاز دارد. امیدوارم خدای متعال به حق سیدالشهدا و یاران شهیدش جوانان ما را از شبهات شبهه‌گران مصون فرماید و حقیقت را نیز برای این افراد روشن گرداند.

نگاهی نقادانه به بعضی شبهات عاشورا در فضای مجازی: بخش اول

نگاهی نقادانه به بعضی شبهات عاشورا در فضای مجازی

http://farhikhtegandaily.com/newspaper/4030/15/

پاکسازی اذهان ازشبهات بی‌اساس

یادداشتی از حجت‌الاسلام و المسلمین سیدمحمدحسن جواهری، عضو هیأت علمی گروه قرآن‌پژوهی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی

اخیرا فایلی در فضای مجازی درباره تحریف‌های عاشورا دست ‌به ‌دست می‌شود که گوینده ضمن بیان نقدهای خود در باره برخی تحریف‌ها و انحراف‌های مربوط به منابع نهضت عاشورا و مجالس عزاداری -که البته بعضا بحق است- شبهات متعددی را نیز –فهرست‌وار- مطرح کرده که لازم است پاسخ داده شود. پاسخ تفصیلی به شبهات وی نیازمند مجال وسیع است از این‌رو به پاسخ‌های کوتاه و ارجاع به منابع بسنده می‌شود.

۱-  می‌گوید ساده‌ترین نوع تحریف مربوط به جزئیات و الفاظ و واقعیات فیزیکی عاشورا و مانند اینهاست و به این بیت تمسک می‌جوید که: بس‌که ببستند براو برگ و ساز/گر تو ببینی نشناسیش باز. می‌گوید اگر خود سیدالشهدا(ع) در مجالس عزاداری ما حضور پیدا کنند، منکر ارتباط آن با حادثه عاشورا می‌شوند، یعنی اینقدر در عزاداری‌ها و منابع نهضت عاشورا حواشی و اضافات و تحریفات وارد شده که اگر اینها را 

 کنار بزنیم دیگر چیزی از تاریخ عاشورا باقی نمی‌ماند. وی به نمونه‌هایی از تحریف‌ها- مانند برخی آمار مبالغه‌آمیز موجود در بعضی منابع نیز تمسک کرده است. همچنین به روضه‌های مربوط به حضرت رقیه(س) اشاره کرده و اصل وجود چنین دختری را برای امام‌حسین(ع) زیرسوال می‌برد و نیز ‌می‌گوید خبری از روضه‌خوانی در قدیم ‌نبوده و این روضه‌خوانی بعد از عرضه کتاب روضه‌الشهدای کاشفی رواج یافته است.

پاسخ اینکه:  شاید معدود حادثه‌ای در تاریخ بشریت به‌اندازه حادثه کربلا به‌صورت جزئی و دقیق نقل شده باشد. استاد شهید مطهری -که 

ادامه نوشته

عزاداری برای سید الشهدا تسلیت به حضرت زهرا س

گاه گفته می‌شود: حضرت زهرا س در بهشت برزخی در جوار رحمت حق و در کنار جد بزرگوار، همسر و فرزندانش قرار دارد و تعزیت و تسلیت به آن حضرت بی‌معناست. 

در پاسخ به این شبهه عرض می‌شود:

اولاً: اگر این شبهه از این باب است که عزاداری تضعیف شود، تعزیت و تسلیت فقط به حضرت زهرا س نیست و عزاداری مایه تسلی قلب امام زمان عج- امام حیّ - نیز هست و همه عالم به فدای آن حضرت!

ثانیاً: مصائب کربلا وجوه مختلفی دارد؛ شاید برخی وجوه جسمانی مانند کشته شدن در عالم برزخ کم‌رنگ شود ولی مصیبت‌های روحی مانند تعدی بر یک انسان کامل و تعدی بر خاندان آن حضرت و اسارت و هتک حرمت‌ها چیزی نیست که در برزخ بهشتی و حتی خود بهشت رفع شود مگر آن‌که انتقام درخور گرفته و جبران شود. برای تقریب به ذهن مثالی می‌زنم: فرض کنید کسی در جمع به صورت یک شخصی سیلی بزند، حال این شخص همراه با بهترین همسفران به بهترین و زیباترین باغ‌ها و جنگل‌های دنیا سفر کند، آیا این سفر می‌تواند ناراحتی سیلی را برطرف کند؟ بسیار روشن است که خیر. ممکن است برای لحظات، دقائق و یا حتی ساعاتی باعث غفلت از آن تحقیر شود لیکن به محض این که به یاد آن بیفتد، عصبانی شده و عیش و نوشش مختل می‌شود. در عالم برزخ فراموشی و غفلت معنا ندارد و مصیبت‌های روحی نیز به هیچ وجه برطرف نمی‌شود و حتی رنجی که امام زمان عج از حادثه کربلا متحمل می‌شود، خود باعث ناراحتی مادر آن حضرت می‌شود و تسلیت بر حضرت زهرا س باید چند جانبه باشد.

ثالثاً:‌ گریه بر سید الشهدا اساساً‌ درونی است نه نمایشی و برای صرف تسلّی لیکن به طور طبیعی و حتی بدون توجه، مایه تسلّی حضرت زهرا س و همه اهل بیت ع  می‌شود و عامل درونی آن نیز تکوینی است: إنّ لِقَتلِ الحُسينِ حَرارَةً في‌ قُلوبِ المُؤمِنينَ لاتَبرُدُ اَبَداً. 

مقاتل و تحریف‌های عاشورا

چگونه از تحریف‌های عاشورا مصون بمانیم؟

فایل صوتی

http://s11.picofile.com/file/8407312092/%D9%85%D9%82%D8%A7%D8%AA%D9%84_%D9%88_%D8%AA%D8%AD%D8%B1%DB%8C%D9%81_%D9%87%D8%A7%DB%8C_%D8%B9%D8%A7%D8%B4%D9%88%D8%B1%D8%A7.aac.html

گام‌های شیطان در مجالس عزاداری امام حسین(ع)

اگر پیامبران خدا و اهل بیت –علیهم السلام- و افراد معدودی از اولیای الهی را کنار بگذاریم، ابلیس از همه ما دانشمندتر است؛ زیرا قبل از خلقت حضرت آدم- علیه السلام- هزاران سال بین فرشتگان بوده و بعد که اخراج شد تا زمان ما همواره در کنار اولیای الهی و بزرگان و دانشمندان بوده و به گفته‌ها و نوشته‌های آن‌ها دسترسی داشته است. او برای هریک از ما در هر جایگاه و لباسی نقشه‌ای در خور می‌ریزد و گاه آنچنان عمل می‌کند که به قول قرآن: «قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُم بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمَالًا؟ الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا.» طرف خودش گمان می‌کند انسان خوبی است و کار خوبی انجام می‌دهد،‌ ولی واقعیت چیز دیگری است و او در جهل مرکب است.

۱۳۹۹-۰۵-۲۸

گام‌های شیطان در مجالس عزاداری امام حسین علیه السلام
نوشتاری از حجت الاسلام دکتر محمدحسن جواهری عضو هیات علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی

https://iict.ac.ir/2020/08/azzadari/

محرم فرا رسید و سفره معنوی اباعبدالله دوباره برپا می شود. اگر شیطان بخواهد مجالس سیدالشهدا را جمع کند و یا بی‌خاصیت کند، ممکن است چه کارهایی انجام دهد؟ با اندک تأمل خواهیم فهمید تا حدودی این کار را کرده و مردم در غفلت‌اند. به همین جهت در نوشتاری گام‌های شیطان برای انحراف مجالس عزاداری سید الشهدا را بازسازی خواهیم کرد، البته به صورت خطی و با کمی مسامحه. اما خطوات شیاطین برای مجالس سیدالشهدا می‌تواند به قرار ذیل باشد:

یک. طولانی شدن مجالس
طولانی شدن مجالس عزاداری سیدالشهدا خیلی خوب است به شرط مدیریت صحیح، ولی اگر مدیریت نشود مثل نماز جماعت طولانی و کش‌دار می‌ماند که اجمالا‌ً مورد نهی شرع مقدس است برخلاف نمازهای فرادا که هرچه طولانی‌تر بهتر. وقتی مجالس بیش از اندازه طولانی می‌شود:‌

اولاً: نماز صبح بسیاری از دست می‌رود؛

ثانیاً:‌ بسیاری از شرکت‌کنندگان به جای این که اول وقت به مجلس بیایند، از اواسط مجلس حضور می‌یابند، درست وقتی که سخنان روحانی و زمان منبر تمام می‌شود و به این ترتیب از شنیدن معارف اهل بیت- علیهم السلام- محروم می‌شوند.

ثالثاً: با طولانی شدن مجالس، برای گرم نگهداشتن آن راه سبک‌های گوناگون و بعضاً‌ نادرست و انحرافی باز می‌شود و حالت حزن رفته‌رفته از مجلس دور می‌گردد.

رابعاً: با تأخیر مجالس به ویژه در فصول گرم سال که شب‌ها کوتاه است، اسباب نارضایتی بخشی از همسایگان محل مجلس – که نگارنده بسیار شاهد آن بوده‌ام- فراهم می‌شود؛ زیرا اگر صدای بلندگوها هم بیروه نرود، سرو صدای ماشین و موتور و صحبت‌های عزاداران تا پاسی از شب و بعد از اتمام مراسم همچنان بر قرار خواهد بود.

دو. تکیه روی احساسی شدن مجالس
با احساسی شدن مجالس توجه به حضور مداح نسبت به روحانی پررنگ می‌شود و با توجه به مشکل مالی بسیاری از مساجد و هیئت‌ها، هزینه‌کردها به سوی پذیرایی و مداح گرایش می‌یابد و به این ترتیب مجال عرضه معارف اهل بیت – علیهم السلام- تنگ‌تر می‌شود.

سه. پرهزینه شدن مجالس
وقتی مجالس پرهزینه می‌شود، ضمن کاسته شدن از تعداد آن و بروز مشکل پیشین، پای رقابت‌های ناسالم نیز باز شده و سادگی و خلوص با آسیب‌ روبه‌رو می‌شود. در این فرض، مجالس عزاداری سید الشهدا نیز به مجالس لاکچری تبدیل شده و رفته رفته دست فقرا از آن کوتاه و عرصه مجالس خانگی تنگ‌تر می‌شود.

چهار. حذف روحانی و تربیب مداح با افکار انحرافی
هزینه زیاد در کنار ضرورت احساسی شدن مجالس و کم‌رنگ شدن نقش بیان معارف در مجالس، زمینه مناسبی برای فعالیت گسترده مداحان باز می‌شود و هرچه این شرایط گسترده‌تر شود، اولاً:‌ مجال حذف روحانی بیشتر می‌شود (که متأسفانه در برخی مراسم‌ها و برخی نقاط تا حدودی این اتفاق افتاده) و ثانیاً: مجال مناسبی بروز می‌کند که دشمن با تربیت مداح و الگو کردن او به عنوان یک سلبریتی از او سوء استفاده کند و یا بعضاً رسماً‌ او را به خدمت بگیرد؛ زیرا نفوذ در جامعه مداحان بسیار ساده‌تر از نفوذ در جامعه روحانیت است. ثالثاً: به صورت نهادینه پای معارف را از مجالس عزاداری کوتاه کند. در مورد اخیر یک مثال بزنم. در اربعین حسینی یک اتفاق مبارک و نادر در عراق افتاده و آن مراسم پیاده‌روی میلیون‌ها عاشق ابی‌عبدالله- علیه السلام- است. اما در شهرهای دیگر برخی کوشیدند این پیاده‌روی را به عنوان جاماندگان از کربلا به راه بیندازند. خوب این پیاده‌روی چه خاصیتی دارد؟ روشن است مجال برپایی مجالس و بیان معارف را می‌گیرد و یا محدود می‌کند و پیاده‌روی اربعین کربلا را که مانوری تمام عیار برای شیعه و مظلومان است، از اختصاصی بودن خارج می‌کند، ضمن این‌که مفهوم روشنی در این پیاده‌روی‌ها ظهور ندارد (به ویژه برخی شهرها که نه مبدأ حرکت مقدس است و نه مقصد!) و به همین راحتی با سوء استفاده از نیّت پاک مردم و همراه کردن آن‌ها اهداف دیگری تعقیب می‌شود. البته من حکم نمی‌کنم که حتماً پشت‌پرده این برنامه فکری سوء نهفته است، لیکن نتیجه آن مهم است که عرض شد. پس باید مجالس و عزاداری‌ها به درستی مدیریت شود و این یک ضرورت است تا دشمن نتواند ضربه بزند و یا یک کار ارزشی را بی‌خاصیت کند و به استخدام بگیرد.

پنج. تضعیف عقبه مجالس با تضعیف روحانی و انداختن تبلیغ از اولویت
در زندگی طلبگی گفتیم که امرار معاش بسیاری از طلبه‌ها از راه تبلیغ است. حال اگر مطابق بندهای پیشین مجال حرکت تبلیغی روحانیت محدود شود، به طور طبیعی روحانیت نیز اولویت خود را در مسیرهای دیگری تعریف می‌کند و مهارت سخنوری در بین آن‌ها کاهش می‌یابد و رفته رفته جامعه ما روحانیان با سواد و بعضاً با ده‌ها تألیف خواهد داشت که نمی‌توانند منبر بروند و یا به دلیل این‌که اولویت آن‌ها قرار نگرفته، از آن دوری می‌کنند، چرا؟ زیرا اولاً: از نظر مالی بی‌نیازند (با توجه به ضعف جایگاه بیان معارف در مجالس در بندهای پیشین و خارج شدن تبلیغ و منبر رفتن از اولویت راه‌های معیشت)؛ چون اولویت آن‌ها در مسیر درآمدزای دیگری قرار گرفته و ثانیاً: مهارت آن را ندارند. این مطلب ‌ به ویژه اگر مجالس به سوی احساسی شدن گرایش پیدا کند و مسئله مصیبت‌خوانی به یک خط قرمز تبدیل شود، بیش از پیش آشکار می‌شود.

شش. سرازیر کردن شبهات به مجالس و تعریف معادل‌هایی بران آن
مجالس تهی از کارشناس دینی یا کارشناس دینی خبره بهترین هدف برای تهاجم فکری است. برخی باور ندارند که شبهات را تنها کارشناس خبره می‌تواند پاسخ گوید و باز باور ندارند که گاه یک شبهه چه قدرتی در تخریب دارد. یک مثال بزنم،‌ هیچ ابزاری نمی‌تواند چادر از سر زن مسلمان بردارد ولی با القای شبهه و تخریب بنای فکری او به راحتی این اتفاق می‌افتد، بلکه نه تنها چنین می‌شود که گاه خود زن مسلمان که پیش‌تر جان می‌داد ولی حجاب نمی‌داد، اینک جان می‌دهد که حجاب نپذیرد!

در خصوص مجالس عزاداری و فعالیت مداحان ارجمند، لازم است سوگمندانه به نکته‌ای اشاره کنم. دشمن برای تخریب ذهن عزاداران به ویژه جوانان،‌ از یک سو با هزینه مبالغ هنگفت و برپایی مجالس برخی روضه‌های بی‌اساس را رواج می‌دهد، پس از مدتی که خوب این روضه‌ها توسط مداحانی که خود هم از ماجرا خبر ندارند، رواج پیدا کرد، یکباره محققان را به شیوه‌های مختلف حتی با سفارش دادن مقاله و مانند آن به میدان می‌آورند و بعد از زد و خورد فکری مداحان و محققان، تبلیغات وسیعی به راه می‌اندازند که این روضه‌های جعلی نمونه‌ای از خروار است و از این رهگذر و با کمک گرفتن از قدرت رسانه به تخریب ذهن‌های مذهبی رو می‌آورند. پس ریشه انحراف از جایی شروع می‌شود که مداح به تذکر کارشناس توجه نمی‌کند و مجال تنها برای او باز می‌شود. این قصه سردراز دارد و باید در یک یا چند پست مستقل به آن بپردازم.

هفت. سکولار و بی‌خطر کردن مجالس
آخرین گام شیطان سکولار کردن مجالس است. مجالس تهی از معارف و بی‌توجه به مقتضیات اسلام و مسلمین و غیردردمند بی‌خطرترین تجمعات است بلکه بسیار خوب هم هست؛ زیرا مردم را از دشمن به خود مشغول می‌کند. اگر دشمن بداند چنین مجلسی می‌تواند برپا شود شک نکنید که بخشی یا همه هزینه‌های آن را دو دستی تقدیم می‌کند؛ بنابراین، تعجب نکنید اگر شنیدید هزینه فلان مجلس و تقسیمی فلان آقا و قمه‌های توزیعی فلان هیئت و مخارج فلان مؤسسه از سفارت فلان دشمن خبیث بیرون آمده است!

حال چه باید کرد؟

شاید هیچ تجمعی باارزش‌تر از مجالس عزاداری‌ سیدالشهدا نباشد؛ مجالسی که اگر درست مدیریت شود، بهترین و عمیق‌ترین حرکت‌های زیبای انسانی و اخلاقی را به وجود می‌آورد و دست و پای دشمن را به زنجیر می‌کشد و ترفندهای آن‌ها را خنثی می‌کند. اشک برای سیدالشهدا از بزرگ‌ترین ثواب‌هاست، لیکن اشکی برآمده از معرفت و اشکی برآمده از احساس چه جای قیاس دارند؟ بله اشکی آمیخته حاصل مجالس در خط امام حسین‌- علیه السلام- است. نه مجالس تهی از احساس زیبنده و رونده است و نه مجالس تهی از معارف پای رفتن دارد. رهبری معظم در دیدار اخیر به مداحان تذکر دادند که تهی بودن برنامه آن‌ها از معارف اهل‌بیت- علیهم السلام- گناه است …

– در برخی مجالس رسم بر این است که چند منبری پشت سر هم منبر می‌روند و گاه در برخی از آن‌ها در بین منبرها و یا در پایان دقائقی به یکی از مداحان اهل بیت – علیهم السلام- اختصاص می‌یابد. از قدیم مرسوم بوده تقریباً چهار پنجم منبرها و نهایتاً سه‌چهارم آن به بیان معارف اهل بیت – علیهم السلام – و یک چهارم یا یک پنجم به مرثیه‌خوانی اختصاص می‌یافت. این تقسیم‌بندی را حتی روضه‌خوان‌های حرفه‌ای مانند مرحوم کافی رعایت می‌کردند. شایسته است این نسبت به صورت تقریبی بر سراسر مراسم حاکم باشد. البته اگر مجلسی با زیارت عاشورا آغاز شود،‌ زمان قرائت زیارت خارج از این تقسیم‌بندی است.

– چنان‌که اشاره شد، برخی مجالس با قرائت زیارت عاشورا و مرثیه‌خوانی آغاز می‌شود و سپس روحانی منبر می‌رود و به بیان معارف اهل بیت– علیهم السلام – می‌پردازد و در پایان و در حد ۱۰ الی ۲۰ دقیقه یکی از مداحان به نوحه‌خوانی مشغول می‌شود. این گونه مجالس نهایتاً حدود ۹۰ دقیقه به طول می‌انجامد.

– روحانی‌ها روی افزودن جنبه‌های روانی و احساسی به بیان علمی خود کار کنند و مداحان روی گزینش اشعار با بار معرفتی و نیز دوری از تحریف و مطالب غیر واقع کار کنند.

– در مجالس اباعبدالله – علیه السلام- نباید پذیرایی را برای نگهداشتن مردم گرو گرفت که زیبنده نیست.

– به نظر می‌رسد این مسائل باید در یک هم‌فکری میان مداحان و روحانیت حل شود و در این زمینه حوزه علمیه قم ظرفیت مناسب برای پیگیری و مطالعات لازم را دارد. شاید نیاز باشد در این باره یک پژوهش میدانی صورت پذیرد و پس از جمع‌بندی نتیجه مطالعات و گزارش‌های وزارت اطلاعات برای بررسی ارائه شود.

یک رؤیای صادق در باره عاشورا

زمانی در عالم رؤیا دیدم متنی را می‌خوانم ولی در عین حال احساس می‌کردم از زبان امام معصوم می‌شنوم ( البته برایم چندان روشن نبود)، در متن یاد شده آمده بود کربلا به هیچ وجه «بعین الواقعة» نقل نشد و «خففوا هذه الواقعة» یعنی مصائب سنگین‌تر از آن چیزی است که برای ما نقل شده است (فهم من در عالم رؤیا این معنا بود وگرنه معنای دیگر آن أین است که عاشورا را سبک شمردند). از عبارت‌های آن متن همین چند کلمه به ذهنم مانده است.

 

مقاتل نا معتبر از دید کارشناسان

در باره حادثه کربلا کتاب‌های بسیار زیادی نگاشته شده است که بسیاری از آن‌ها قابل مراجعه و استناد  و البته نیازمند تحلیل‌های عقلی در داده‌های آن‌هاست، لیکن برخی از منابع به دلائلی که در پست دیگری بیان خواهد شد، غیر قابل استناد و رجوع‌اند. مهم‌ترین این منابع به قرار ذیل است:

1. مقتل الحسین، منسوب به ابی مخنف. البته کتاب دیگری با عنوان «وقعة الطف» (از منشورات جامعه مدرسین حوزه علمیه قم) منسوب به ابو مخنف است که از اعتبار لازم برخوردار است. 

2. نور العین فی مشهد الحسین ع، منسوب به ابو اسحاق اسفراینی شافعی(م 417 یا 418 ق). منابع کهن چنین کتابی را برای اسفراینی گزارش نکرده‌اند.

3. روضة الشهداء نوشته کمال الدین واعظ کاشفی (910ق). مذهب او معلوم نیست ولی کتاب او از گزارش تاریخی به قصه‌پردازی و داستان سرایی نزدیک شده است. مجالس مرثیه خوانی پس از ظهور این کتاب و استفاده وعاظ و روضه‌خوان‌ها از این کتاب رفته رفته به مجالس روضه‌خوانی تغییر نام پیدا کرد؛ یعنی عنوان روضه برای مجالس حسینی متخذ از عنوان این کتاب است. 

4. المنتخب فی جمع المراثی و الخطب، نوشته فخر الدین طریحی (م1085 ق)نویسنده مجمع البحرین.

5. مُحرِق القلوب، نوشته ملا مهدی نراقی (ره) (م1209 ق). وی با این که فقیه بزرگ و مشهوری است، لیکن این کتاب مشتمل بر گزارش‌های نادرست است و خود مؤلف نیز به آن اذعان داشته است.

6. اسرار الشهادة، نوشته فاضل دربندی شیروانی (م1285 یا 1286 ق).

7. ناسخ التواریخ، نوشته میرزا محمدتقی سپهر (م1297ق).

8.عنوان الکلام، نوشته ملامحمد باقر فشارکی (م1314ق).

9. تذکرة الشهداء، نوشته ملاحبیب الله شریف کاشانی (م1340ق).

10. معالی السبطین، نوشته محمدمهدی حائری مازندرانی (م1385ق).

11. برخی منابع دیگر: غیر منابع یاد شده، منابع بسیار زیادی در چند سده اخیر به ویژه معاصر نگاشته شده‌اند که اعتبار آن‌ها وابسته به منابع آن‌هاست و به طور کلی نمی‌توان در باره آن‌ها قضاوت کرد.

برای آگاهی بیشتر ر.ک:‌ دانشنامه امام حسین ع، جلد اول، درآمد.

طرق و میزان دقت گزارش‌های عاشورایی

یکی از شبهاتی که پیرامون تاریخ حادثه عاشورا مطرح شده این است که به دلیل وجود تحریف‌های مربوط به واقعه عاشورا، این تاریخ ضعیف بوده و کلیاتی به دست می‌دهد و قابل اعتماد نیست. 

در پاسخ باید گفت:

برخلاف این ادعا، تاریخ کربلا در قیاس با همه جنگ‌هایی که در تاریخ بشریت در همه جهان رخ داده و گزارشی از آن‌ها در منابع نقل شده،‌ دقیق‌تر و وسیع‌تر است. توضیح این که جریان کربلا از چند طریق ذیل نقل شده است:

1. جزئیاتی که از اهل بیت ع و همراهان شهدای کربلا نقل شده است؛ به ویژه از امام سجاد ع، حضرت زینب کبری س، و امام باقر ع.

2. افرادی از لشکر سید الشهدا که به نحوی جان سالم به در بردند؛ مانند حسن مثنی - فرزند امام حسن مجتبی ع - که زخمی و در میان کشتگان بود و جان سالم به در برد و برخی دیگر که هر یک به نحوی جان سالم به در بردند؛ مانند عقبة بن سمعان غلام رباب که چون برده بود، مورد عفو قرار گرفت و رها شد و به باور برخی فرار کرد و نجات یافت و نیز مانند مسلم بن ریاح غلام حضرت علی ع که در کربلا حضور داشت و جان سالم به در برد و نیز مانند ضحاک بن عبد الله مشرقی که با اجازه امام در لحظات آخر گویا از صحنه کربلا فرار کرده است و به همین جهت برخی او را ملامت کرده‌اند. و نیز مرقع بن سمامه اسدی که زخمی بود و اسیر شد و بعد با وساطت قبیله‌اش نجات یافت.

3. خبرنگارانی که در صحنه جنگ حضور داشتند و طبق مرسوم آن‌روز به ثبت وقایع می‌پرداختند؛ مانند حمید بن مسلم ازدی، قرّة بن قیس تمیمی حنظلی، مسروق بن وائل حضرمی، 

4. کسانی که بعد از جنگ برای دریافت جایزه و یا به هر دلیل دیگر  مانند پشیمانی و جبران گناه و افشاگری وقایع روز عاشورا را نقل می‌کردند؛ مانند هانی بن ثُبَیت (شبیب) حضرمی که با ده سوار بر پیگر حضرت تاختند. 

5. مکتوبات برجای مانده در رابطه با واقعه کربلا؛ مانند نامه‌هایی که امام برای افراد مختلف نوشتند.

6. مصاحبه‌هایی که بعدها پژوهشگرانی همچون ابی‌مخنف بن سلیم ازدی کوفی (اوایل سده دوم هجری و حدود شصت هفتاد سال بعد از واقعه کربلا) با بازماندگان جنگ و یا با یک واسطه از کسانی که در حادثه کربلا حضور داشتند، انجام داد و نگاشت و نیز دیگرانی که آثارشان به واسطه به دست ما رسید و یا در دل تاریخ نابود شد؛ مانند اصبغ بن نباته که در زمان حادثه کربلا در زندان بود.

7. مکاشفات و رؤیاهای صادق. (معمولا در مقاتل و آثار متأخر وجود دارد و برای مخاطبان بی‌اعتبار است.)

موارد فوق از جهت اعتبار یکسان نیستند و هریک از جهاتی نیازمند بررسی و تحقیق است. البته بند آخر خالی از اعتبار است و اگر حجت باشد، تنها برای صاحب آن مفید است. 

در باره حادثه کربلا، در کنار انبوه گزارش‌ها از منابع فوق تحریف‌ها و خرافه‌هایی نیز رخ داده که نسبت آن‌ها به حجم گزارش‌های یاد شده بسیار کم است،‌ لیکن برخی با تکیه بر همین اندک و با بزرگ‌نمایی آن‌ها کوشیده‌اند تاریخ کربلا را مخدوش جلوه دهند که البته تلاشی ابتر است و کافی است کسی شهادت‌نامه امام حسین ع (خلاصه دانشنامه امام حسین ع  است که مؤلفان آن تعمد داشته‌اند از منابع قابل استناد استفاده کنند) را با مقاتل موردبحث مقایسه کند تا به تمام وجود دریابد که اضافات و متفردات مقاتل متأخر شاخ و برگ‌هایی بر اصلی است که تغییری نکرده و اگر کسی اضافات را حذف کند، تغییر چندان محسوسی در اصل واقعه رخ نمی‌دهد.

در باره مقتل سیدالشهدا کتاب‌های بسیاری نگاشته شده است. برخی منابع به طور مستقل به حادثه پرداخته‌اند و برخی بخش‌هایی را به آن اختصاص داده‌اند و کم یا زیاد در باره آن سخن گفته‌اند و یا گزارش‌هایی را روایت کرده‌اند. حجم بالای تألیف و تحقیق در باره عاشورا را می‌توان از شمار منابع موجود و مفقود دریافت. در باره عاشورا تا قبل از سده ششم بیش از سی مقتل مستقل وجود داشته که نامشان حفظ شده و خودشان در دسترس نیستند و البته این‌ها به غیر از منابع در دسترس تا حدود سده ششم است و چنین حجم انبوهی از تألیفات را در باره هیچ‌ حادثه‌ای تاریخی در جهان نمی‌توان یافت. (برای آگاهی بیشتر ر.ک:‌ دانشنامه امام حسین ع، ج1، کتاب‌شناسی تاریخ عاشورا و عزاداری امام حسین ع)

 

افراط و تفریط در عزاداری

امسال روزهای آخر صفر توفیق حضور در کربلا و نجف نصیب حقیر شد و نائب الزیاره مراجعه کنندگان به این وبلاگ بودم و همه را به ویژه کسانی که در انتشار برخی پست‌ها تلاش می‌کنند، شریک این زیارت کردم. نکته‌ای که باعث شد این پست را بگذارم، این است که متأسفانه همانند روز اربعین توقیر و احترامی که شایسته روز رحلت پیامبر اکرم ص است و لازم است مطابق سنت قدیم همان مناطق مغازه‌ها تعطیل شوند و مجالس عزاداری پرشور برگزار شود، صورت نگرفت و مع الاسف شاهد بودم روز رحلت پیامبر ص در کربلا در چند قدمی حرم مطهر مغازه‌ها جز معدودی به کار عادی خود مشغول بودند هرچند برخی از آن‌ها چراغ‌های مغازه‌ها را خاموش کرده‌ بودند که البته زیاد نبودند. در مقابل مجلس موعظه و مرثیه‌خوانی درون حرم آنچنان که باید با جمعیت درخور برگزار نشد و جمعیت متوسطی در آن حضور داشتند و در هر صورت تلقی من این بود که آنچنان که می‌بایست حق مطلب ادا نشد؛ جالب این که همزمان دهه محسنیه نیز تبلیغ می‌شد. البته مسئله سیاه پوشیدن در کربلا و نجف جدی‌ است. در هر صورت به نظر می‌رسد لازم است این وضعیت آسیب‌شناسی شود و شاید یکی از عوامل آسیب- غیر از دور افتادن از معارف اهل بیت ع که پیش‌تر مفصل در باره آن سخن گفته‌ایم- افراطی‌گری باشد. اگر همه خانه‌ها دوبر باشند، دیگر امتیازی برای خانه دوبر شخصی شما وجود ندارد؛ اگر قرار باشد مردم دو ماه محرم و صفر و دهه محسنیه و دهه اول تا سوم فاطمیه و دهه باقریه و دهه ... برگزار کنند، آن‌گاه نمی‌توان انتظار داشت که به برخی رسومات نیکوی گذشتگان که بزرگداشت شعائر است، پایبند باشند. در هر صورت، به نظر می‌رسد مسئله افراط و تفریط در عزاداری از جوانب گوناگون شایسته بررسی است و لازم است مسئولان مربوط و بزرگانی که در این حوزه تأثیر گذارند، پیش از این‌که وقت کامل بگذرد و دیگر نتوان کاری کرد، با برگزاری همایش‌های و نشست‌های علمی و جز این‌ها به راه‌کارهای مناسب رسیده و اقدامی صورت دهند که فرهنگ دینی جامعه اسلامی- شیعی بیش از این آسیب نبیند.

چرایی گریه بر امام حسین (ع)

در جمع  برخی فضلا در باره چرایی گریه و عزاداری برای سید الشهدا صحبت کردم. برخی از اساتید نحوه بحث را تازه می‌دیدند و پسندیدند؛ از این رو خلاصه بحث را در این پست ارائه می‌کنم و البته این تذکر را می‌دهم که این بحث بی‌ ارتباط با بحث پیشین یعنی «گام‌های شیطان در مجالس عزاداری امام حسین ع/ ۲» نیست.

سؤال این است که چرا باید برای سید الشهدا گریه کرد؟ چرا با این که پیامبر اکرم - صلی الله علیه و آله-  و نیز امیر المؤمنین - علیه السلام- مقام بالاتری نسبت به امام حسین ع دارند، گریه و ایام زیارتی و تربت و جز‌این‌ها آنچنان که برای امام حسین - علیه السلام- وارد شده، برای آن‌ها وارد نشده است؟

پاسخ:

1. گریه و حزن بر شهادت امام حسین - علیه السلام- به صورت تکوینی در نهاد مؤمنان قرار داده  شده (و می‌تواند حکمت یا یکی از حکمت‌های آن بند 2 باشد)  و از این رو می‌توان به آن به مثابه یک نشانه ایمان نگریست: قال رسول الله- صلی الله علیه و آله وسلم : «إنَّ لِقَتْلِ الْحُسَیْنِ حَرَارَةً فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ لَنْ تَبْرُدَ أَبَداً» (مستدرک الوسائل، ج 10ص 318)

2. گریه بر امام حسین ع برخلاف دیگر معصومین- علیهم السلام- بسته فکری- فرهنگی دارد. گریه بر سیدالشهدا و تحریک احساسات، واقعه عاشورا را در کانون توجه قرار می‌دهد.

3. واقعه عاشورا درس‌آموز و انسان‌‌ساز است و اوج فضائل و اوج شقاوت و رذالت در آن به تصویر کشیده شده است. عاشورا و مباحث پیرامون آن انباشته از تعالیم و آموزه‌های شریعت است و معارف اهل بیت- علیهم السلام- در آن موج می‌زند و یادکرد آن موجب احیای وجدان‌های خفته و جوامع به حضیض رفته است؛ حسین (ع) قتیل العبرات است نه قتیل الدمعات! نباید اشک محرک و پیش‌برنده را به اشک معمول تبدیل کرد؛ از این رو اگر مجالس عزاداری سیدالشهدا بدون ارائه معارف برگزار شود، گریه و اندوه بر آن حضرت به کارکرد واقعی خود دست نیافته است

4. مجالس گریه بر سیدالشهدا به عزاداران گرسنه معنوی ظرفی معنوی می‌دهد تا با آن بتواند از غذاهای مقوی معارف برداشته و تناول کرده و سیر شوند. اگر مجالس از معارف تهی شود، ظرف داده شده خالی و بی‌ثمر است. با تخفیف و همراهی و با استعاره می‌گویم مجالس بی معارف مانند این است که به گرسنه‌ای ظرف سالاد بدهید. شاید سالاد یکی دو ساعتی رفع گرسنگی کند، لیکن قوتی نمی‌دهد و حل مشکل نمی‌کند.

آیا امام حسین- علیه السلام- را در کربلا «عریان» کردند؟! (۲)/ ویرایش دوم

در این پست می‌خواهم در باره مزعومه عریان کردن کامل حضرت سیدالشهداء تذکری بدهم. معمولاً مسئله عریان کردن را از لهوف که کتاب دم دستی مداحان و واعظان است، نقل می‌کنند. در پست قبل( آیاامام حسین- علیه السلام- را در کربلا «عریان» کردند؟! (۱))مسئله را کاملاً تشریح و روشن کردم که این مطلب دروغ است و بحمد الله اخباری بر تأثیر گذاری آن به دستم رسید. در این پست می‌خواهم متن لهوف را نقد کنم و این را به صراحت می‌گویم که متن لهوف حداقل در این خصوص دقیق نیست و به نظر من نباید به تنها متن این کتاب بسنده کرد (چنان‌که استاد علی دوانی در نقد مقاتل نیز گفته، مؤلف کتاب را در دوران جوانی نگاشته و خبرویت دوران بعد را هنگام نگارش نداشته و متن به همان شکل باقی مانده و یا دست‌هایی بعدها در متن تصرف کرده و چیزی بر آن افزوده و یا از آن کاسته است). ابتدا متن لهوف و بعد ترجمه و سپس نقد را می‌آورم:  

اللهوف على قتلى الطفوف / ص129
قَالَ ثُمَّ أَقْبَلُوا عَلَى سَلْبِ الْحُسَيْنِ فَأَخَذَ قَمِيصَهُ إِسْحَاقُ بْنُ حُوَيَّةَ الْحَضْرَمِيُّ فَلَبِسَهُ فَصَارَ أَبْرَصَ وَ امْتَعَطَ شَعْرُهُ.
وَ رُوِيَ أَنَّهُ وُجِدَ فِي قَمِيصِهِ مِائَةٌ وَ بِضْعَ عَشْرَةَ مَا بَيْنَ رَمْيَةٍ وَ طَعْنَةِ سَهْمٍ وَ ضَرْبَةٍ.
وَ قَالَ الصَّادِقُ ع وُجِدَ بِالْحُسَيْنِ ع ثَلَاثٌ وَ ثَلَاثُونَ طَعْنَةً وَ أَرْبَعٌ وَ ثَلَاثُونَ ضَرْبَةً وَ أَخَذَ سَرَاوِيلَهُ بَحْرُ بْنُ كَعْبٍ التَّيْمِيُّ لَعَنَهُ اللَّهُ تَعَالَى فَرُوِيَ أَنَّهُ صَارَ زَمِناً مُقْعَداً مِنْ رِجْلَيْه‏ 
ترجمه: بعد براى غارت سلب لباس امام حسين عليه السّلام روى آورده پيراهنش را اسحاق بن‏ حوبه‏ حضرمى لعنة اللَّه عليه ربوده و پوشيد و به بيمارى برص «پيسى» مبتلا گرديده و مويش بريخت.
در روايت آمده: در پيراهن امام عليه السّلام صد و ده و اندى اثر تير و نيزه و شمشير بود.
امام صادق عليه السّلام فرمايد: بر بدن مبارك حسين عليه السّلام اثر سى و سه نيزه و سى و چهار شمشير بود.
شلوار امام عليه السّلام را بحر بن كعب تيمى لعنة اللَّه عليه ربود. در روايت آمده كه او نيز زمين‏گير و از دو پا فلج گرديد 
نقد و بررسی
 از عبارت « ثُمَّ أَقْبَلُوا عَلَى سَلْبِ الْحُسَيْنِ » می‌فهمیم که بدن را برهنه کردند و پیراهن حضرت را حضرمی برداشته و بعدها پوشیده. در ادامه آمده که در همین پیراهن صد و اندی سوراخ و پارگی بوده،‌  حال سؤال این است که پیراهنی که آغشته به خون است و مفصل زیر سم اسبان رفته و بیش از صد پارگی کوچک و بزرگ دارد، چگونه می‌تواند مورد استفاده مجدد قرار گیرد؟!!
در ادامه بحث ربودن شلوار مطرح شده که خواننده- و احتمالاً نویسنده - آن را در ادامه همان کار می‌پندارد؛ یعنی از بدن حضرت در آورده. اینک می‌پرسیم: شلواری که ده‌ها تیر بر آن نشسته و مفصل زیر سم ستوران رفته و آغشته به خون بوده و از قدیم هم کهنه بوده، چگونه مورد استفاده قرار می‌گیرد؟!! بگذریم از روایتی (در پست قبل آمد) که می‌گفت: شلوار ربوده شده می‌درخشید! (کانت تلمع)

این نشان‌دهنده درستی مطلبی است که در پست قبل گذشت.

 

گام‌های شیطان در مجالس عزاداری امام حسین ع/ ۲

دیروز عاشورای سال 1398 به منزل مرحوم آیت الله العظمی گلپایگانی مشرف شدم. جناب حجت الاسلام فاضل کدکنی به دعوت بیت آیت الله گلپایگانی از خوانسار آمده بود و منبر رفت. در میان صحبت‌هایش خطاب به آیت الله صافی گلپایگانی که در مجلس حضور داشتند و همه حضار تأکید کردند که وظیفه دارند مطلبی را مطرح کردند. آفای فاضل کدکنی نقل کرد حدود بیست سال پیش یک بار با مرحوم آیت الله سعیدی کاشمری از مشهد به کاشمر همراه بوده است. ظاهراً به دعوت ایشان برای منبر به کاشمر می‌رفته. در بین راه آیت الله سعیدی کاشمری (ره) به ایشان می‌گوید من متوجه مطلبی شده‌ام که نگران کننده است و از تهران شروع شده و آن این است که برنامه است پای روحانیت را از مجالس سیدالشهداء و مجالس ختم قطع کنند. آقای کدکنی گفت الآن که حدود بیست سال از این ماجرا گذشته می‌بینیم که تا حدودی این اتفاق افتاده و در مجموع در برخی مناطق آمار مجالسی که بدون حضور روحانی برپا می‌شود، بیش از مجالسی است که با حضور روحانی برگذار می‌شود. ایشان از محضر آیت الله صافی گلپایگانی- حفظه الله- درخواست کردند در این خصوص تدبیری اندیشیده شود.
آنچه آقای فاضل کدکنی از مرحوم آیت الله سعیدی کاشمری نقل کردند، همان مطلبی است که در پست(گام‌های شیطان در مجالس عزاداری امام حسین ع) گذاشته بودم و این پست در حقیقت تأکیدی بر آن است و باید گفت این خطر جدی است و دود آن مستقیم به چشم مردم خواهد رفت و محرومیت بزرگی برای آن‌ها خواهد بود و دشمن برد بزرگی در این خصوص می‌کند.
برای حل این مشکل در پست یاد شده پیشنهادهایی مطرح شد و در این پست نیز پیشنهاد می‌کنم تا زمانی که تدبیری اندیشیده شود، عجالتاً کلیپ‌هایی کوتاه از یک تا مثلاً پنج دقیقه از فرازهای مهم سخنوران روحانی انتخاب شود و در شبکه‌های مجازی پخش شود.

گام‌های شیطان

اوائل جوانی یک شب تابستانی که بر پشت‌بام خوابیده بودم، ابلیس ملعون را در عالم رؤیا دیدم. احساس می‌کردم از ناحیه گوارش مبتلا به بیماری‌ لاعلاجی هستم. آمد نزد من. گفت من ذکری می‌گویم اگر تکرار کنی شفا می‌یابی. پیش خود گفتم این ابلیس است، برای کسی کار بی‌مزد نمی‌کند، خوب است بپرسم در قبال این خدمت از من چه می‌خواهد. از او پرسیدم. گفت: هیچی فقط یک امضا (در ذهنم آمد که منظور او یک امضای خالی بدون هیچ تعهدی است). پرسیدم:‌ خوب امضای من به چه درد تو می‌خورد؟

گفت:‌ با آن یک مؤمن را بی‌دین می‌کنم!

تعجب کردم که چگونه می‌تواند با یک امضای خشک و خالی یک مؤمن را بی‌دین کند! از او فرایند کارش را پرسیدم، یا این‌که خود او توضیح داد. بعد یک یک کارهایی که روی این امضا انجام می‌داد و گردشی که به وجود می‌آورد را برایم توضیح داد. دیدم راست می‌گوید با امضای بی‌خاصیت من یک نفر را بی‌دین می‌کند. توفیق یار شد و بر سر او فریادی کشیدم و رفت. در آن حال احساس ناراحتی گوارشی هم نمی‌کردم. القصه. همان لحظه از خواب پریدم و توضیحات او را با خود مرور کردم و دو باره خوابیدم. صبح که بیدار شدم به یاد خوابم افتادم ولی هرچه تلاش کردم تقریباً هیچ یک از توضیحات او به خاطرم نیامد.

در هر صورت، این رؤیا را بهانه کردم که به یک نکته خیلی مهم اشاره کنم و آن خطوات شیطان است. خطوات یعنی گام‌ها؛ بعید می‌دانم شیطان کاری را بدون برنامه ریزی گام به گام که قرآن از آن با «خطوات» یاد می‌کند، انجام دهد. امکان ندارد کسی میلیارها دلار از جیب مردم بدزدد و اختلاس کند ولی پیشینه‌ای نداشته باشد. امکان ندارد کسی دانسته سیلی بر صورت یک یتیم بزند و پیشینه نداشته باشد. در قرآن می‌خوانیم:‌

«ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذينَ أَساؤُا السُّواى‏ أَنْ كَذَّبُوا بِآياتِ اللَّهِ وَ كانُوا بِها يَسْتَهْزِؤُن‏؛ سپس سرانجام كسانى كه اعمال بد مرتكب شدند به جايى رسيد كه آيات خدا را تكذيب كردند و آن را به مسخره گرفتند!» (روم، آیه 10)

یا: «إِنَّ الَّذينَ تَوَلَّوْا مِنْكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّيْطانُ بِبَعْضِ ما كَسَبُوا وَ لَقَدْ عَفَا اللَّهُ عَنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ حَليمٌ كسانى كه در روز روبرو شدن دو جمعيت با يكديگر (در جنگ احد)، فرار كردند، شيطان آنها را بر اثر بعضى از گناهانى كه مرتكب شده بودند، به لغزش انداخت؛ و خداوند آنها را بخشيد. خداوند، آمرزنده و بردبار است‏» (آل عمران، آیه ‌155)

شیطان برای این که کسی را به جرگه ستمگران بکشد، لزوماً‌ از ستم به کفار و ستم آشکار آغاز نمی‌کند، بلکه از کارهای خیر که موجب ستم می‌شود آغاز می‌کند. مثلاً: به او القا می‌کند که بلندگوهای مجلس سیدالشهدا را بیرون مجلس پخش کند و با این که مثلاً بدموقع است (مثلاً اواخر شب) و برای همسایگان مزاحمت درست می‌کند، لیکن توجیه می‌کند که مجلس سیدالشهداست و مسئله شخصی نیست. یا در ایام خاص کنار یک بلوار یا خیابان موکبی می‌زند و موجب راه‌بندان می‌شود و گاهی با ضمیمه کردن کارهایی بیشتر شلوغی ایجاد می‌کند و از موفقیت خود احساس رضایت نیز دارد، در حالی که نمی‌داند راه‌بندان مجاز نیست و حرمت دارد بله تا اندازه‌ای که موجب مزاحمت نشود بلامانع است بلکه ثواب هم دارد زیرا تکریم شعائر الله است، لیکن بیش از اندازه حرمت دارد و شیطان یک نیت خوب و یک کار پرثواب را موجب بروز یک آسیب می‌کند و این همان خطوات شیطان است.

سالیانی پیش در هیئتی که عمدتاً‌ جوان بودند منبر می‌رفتم. پیش از منبر زیارت عاشورا می‌خواندند. در زیارت عاشورا پس از سلام (السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین) مداح می‌خواند:‌ «و علی عباس بن علی». یک بار منبرم را به تحریف سخنان اهل بیت – علیهم السلام – اختصاص دادم و با مثال‌های مختلف به آن‌ها گفتم که این کار اشتباه است. خود گوینده این جملات که امام معصوم بوده، می‌توانسته سلام بر عمویش را هم اضافه کند ولی نکرده، ما باید مطیع باشیم و در برابر نص اجتهاد نکنیم و ذوق و سلیقه خود را بر سنت تحمیل نکنیم. سلام بر حضرت اباالفضل – علیه السلام- ثواب دارد لیکن می‌توان آن را پس از زیارت عاشورا بیان کرد که اطاعت و ارادت با هم جمع شود. وظیفه ما این است که حتی الامکان (یعنی تا جایی که روایات وارد شده) به دقت از روایات تبعیت کنیم.

گام‌های شیطان در مجالس عزاداری امام حسین ع

آقایی شیطان را به خواب دید، به او گفت برو که بدبخت شدی!‌ گفت: چرا؟ پاسخ داد: چون فلانی کتاب مبسوطی نوشته و انواع حقه‌بازی‌ها و تله‌های تو را آشکار کرده است! ابلیس گفت: فلانی را می‌گویی؟ خودم به او القاء کردم که این کتاب را بنویسد!

باور بفرمایید اگر پیامبران خدا و اهل بیت –علیهم السلام- و افراد معدودی از اولیای الهی را کنار بگذاریم، ابلیس از همه ما دانشمندتر است؛ زیرا قبل از خلقت حضرت آدم- علیه السلام-  هزاران سال بین فرشتگان بوده و بعد که اخراج شد تا زمان ما همواره در کنار اولیای الهی و بزرگان و دانشمندان بوده و به گفته‌ها و نوشته‌های آن‌ها دسترسی داشته است. او برای هریک از ما در هر جایگاه و لباسی نقشه‌ای در خور می‌ریزد و گاه آنچنان عمل می‌کند که به قول قرآن: «قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُم بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمَالًا؟ الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا.» طرف خودش گمان می‌کند انسان خوبی است و کار خوبی انجام می‌دهد،‌ ولی واقعیت چیز دیگری است و او در جهل مرکب است. خیلی وقت‌ها پیش، زمانی بالاسر حضرت امام رضا- علیه السلام- مشغول خواندن زیارت جامعه بودم. خیلی با توجه می‌خواندم و کمی صدایم به گوش می‌رسید. در اواسط دعا متوجه شدم شخصی که کنار من نشسته متوجه من است، من هم خوشحال از این که او هم دارد استفاده می‌کند، کمی صدا را اوج دادم. کمی بعد به من گفت:‌ ببخشید صدای شما نمی‌گذارد من تمرکز کنم! این‌جا بود که فهمیدم جهل مرکب یعنی چه! انسان فکر می‌کند در راه راست است، درحالی که در زمین دشمن بازی می‌کند.

در هر صورت، امسال نیز محرم فرا رسید و سفره معنوی اباعبدالله برپا شد. چندی پیش با خود فکر می‌کردم که اگر شیطان بخواهد مجالس سیدالشهدا را جمع کند و یا بی‌خاصیت کند، ممکن است چه کارهایی انجام دهد؟ تأملی کردم دیدم تا حدودی این کار را کرده و مردم در غفلت‌اند. تصمیم گرفتم گام‌های شیطان برای انحراف مجالس عزاداری سید الشهدا را بازسازی کنم البته به صورت خطی و با کمی مسامحه. این را نیز بگویم این پست در ادامه «زندگی طلبی» است که پست نخست آن را پیش‌تر گذاشتم و وجه ارتباط نیز در اواخر پست روشن می‌شود، البته در عین ارتباط استقلال نیز دارد. اما خطوات شیاطین برای مجالس سیدالشهدا می‌تواند به قرار ذیل باشد:

1. طولانی شدن مجالس

طولانی شدن مجالس عزاداری سیدالشهدا خیلی خوب است به شرط مدیریت صحیح، ولی اگر مدیریت نشود مثل نماز جماعت طولانی و کش‌دار می‌ماند که اجمالا‌ً مورد نهی شرع مقدس است برخلاف نمازهای فرادا که هرچه طولانی‌تر بهتر. وقتی مجالس بیش از اندازه طولانی می‌شود:‌

اولاً: نماز صبح بسیاری از دست می‌رود؛

ثانیاً:‌ بسیاری از شرکت‌کنندگان به جای این که اول وقت به مجلس بیایند، از اواسط مجلس حضور می‌یابند، درست وقتی که سخنان روحانی و زمان منبر تمام می‌شود و به این ترتیب از شنیدن معارف اهل بیت- علیهم السلام- محروم می‌شوند.

ثالثاً: با طولانی شدن مجالس، برای گرم نگهداشتن آن راه سبک‌های گوناگون و بعضاً‌ نادرست و انحرافی باز می‌شود و حالت حزن رفته‌رفته از مجلس دور می‌گردد.

رابعاً: با تأخیر مجالس به ویژه در فصول گرم سال که شب‌ها کوتاه است، اسباب نارضایتی بخشی از همسایگان محل مجلس – که نگارنده بسیار شاهد آن بوده‌ام- فراهم می‌شود؛ زیرا اگر صدای بلندگوها هم بیروه نرود، سرو صدای ماشین و موتور و صحبت‌های عزاداران تا پاسی از شب و بعد از اتمام مراسم همچنان بر قرار خواهد بود.

2. تکیه روی احساسی شدن مجالس

با احساسی شدن مجالس توجه به حضور مداح نسبت به روحانی پررنگ می‌شود و با توجه به مشکل مالی بسیاری از مساجد و هیئت‌ها، هزینه‌کردها به سوی پذیرایی و مداح گرایش می‌یابد و به این ترتیب مجال عرضه معارف اهل بیت – علیهم السلام- تنگ‌تر می‌شود.

3. پرهزینه شدن مجالس

وقتی مجالس پرهزینه می‌شود، ضمن کاسته شدن از تعداد آن و بروز مشکل پیشین، پای رقابت‌های ناسالم نیز باز شده و سادگی و خلوص با آسیب‌ روبه‌رو می‌شود. در این فرض، مجالس عزاداری سید الشهدا نیز به مجالس لاکچری تبدیل شده و رفته رفته دست فقرا از آن کوتاه و عرصه مجالس خانگی تنگ‌تر می‌شود.

4. حذف روحانی و تربیب مداح با افکار انحرافی

هزینه زیاد در کنار ضرورت احساسی شدن مجالس و کم‌رنگ شدن نقش بیان معارف در مجالس، زمینه مناسبی برای فعالیت گسترده مداحان باز می‌شود و هرچه این شرایط گسترده‌تر شود، اولاً:‌ مجال حذف روحانی بیشتر می‌شود (که متأسفانه در برخی مراسم‌ها و برخی نقاط تا حدودی این اتفاق افتاده) و ثانیاً: مجال مناسبی بروز می‌کند که دشمن با تربیت مداح و الگو کردن او به عنوان یک سلبریتی از او سوء استفاده کند و یا بعضاً رسماً‌ او را به خدمت بگیرد؛ زیرا نفوذ در جامعه مداحان بسیار ساده‌تر از نفوذ در جامعه روحانیت است. ثالثاً: به صورت نهادینه پای معارف را از مجالس عزاداری کوتاه کند. در مورد اخیر یک مثال بزنم. در اربعین حسینی یک اتفاق مبارک و نادر در عراق افتاده و آن مراسم پیاده‌روی میلیون‌ها عاشق ابی‌عبدالله- علیه السلام- است. اما در شهرهای دیگر برخی کوشیدند این پیاده‌روی را به عنوان جاماندگان از کربلا به راه بیندازند. خوب این پیاده‌روی چه خاصیتی دارد؟ روشن است مجال برپایی مجالس و بیان معارف را می‌گیرد و یا محدود می‌کند و پیاده‌روی اربعین کربلا را که مانوری تمام عیار برای شیعه و مظلومان است، از اختصاصی بودن خارج می‌کند، ضمن این‌که مفهوم روشنی در این پیاده‌روی‌ها ظهور ندارد (به ویژه برخی شهرها که نه مبدأ حرکت مقدس است و نه مقصد!) و به همین راحتی با سوء استفاده از نیّت پاک مردم و همراه کردن آن‌ها اهداف دیگری تعقیب می‌شود. البته من حکم نمی‌کنم که حتماً پشت‌پرده این برنامه فکری سوء نهفته است، لیکن نتیجه آن مهم است که عرض شد. پس باید مجالس و عزاداری‌ها به درستی مدیریت شود و این یک ضرورت است تا دشمن نتواند ضربه بزند و یا یک کار ارزشی را بی‌خاصیت کند و به استخدام بگیرد.

5. تضعیف عقبه مجالس با تضعیف روحانی و انداختن تبلیغ از اولویت

در زندگی طلبگی گفتیم که امرار معاش بسیاری از طلبه‌ها از راه تبلیغ است. حال اگر مطابق بندهای پیشین مجال حرکت تبلیغی روحانیت محدود شود، به طور طبیعی روحانیت نیز اولویت خود را در مسیرهای دیگری تعریف می‌کند و مهارت سخنوری در بین آن‌ها کاهش می‌یابد و رفته رفته جامعه ما روحانیان با سواد و بعضاً با ده‌ها تألیف خواهد داشت که نمی‌توانند منبر بروند و یا به دلیل این‌که اولویت آن‌ها قرار نگرفته، از آن دوری می‌کنند، چرا؟ زیرا اولاً: از نظر مالی بی‌نیازند (با توجه به ضعف جایگاه بیان معارف در مجالس در بندهای پیشین و خارج شدن تبلیغ و منبر رفتن از اولویت راه‌های معیشت)؛ چون اولویت آن‌ها در مسیر درآمدزای دیگری قرار گرفته و ثانیاً: مهارت آن را ندارند. این مطلب ‌ به ویژه اگر مجالس به سوی احساسی شدن گرایش پیدا کند و مسئله مصیبت‌خوانی به یک خط قرمز تبدیل شود، بیش از پیش آشکار می‌شود.

6. سرازیر کردن شبهات به مجالس و تعریف معادل‌هایی بران آن

مجالس تهی از کارشناس دینی یا کارشناس دینی خبره بهترین هدف برای تهاجم فکری است. برخی باور ندارند که شبهات را تنها کارشناس خبره می‌تواند پاسخ گوید و باز باور ندارند که گاه یک شبهه چه قدرتی در تخریب دارد. یک مثال بزنم،‌ هیچ ابزاری نمی‌تواند چادر از سر زن مسلمان بردارد ولی با القای شبهه و تخریب بنای فکری او به راحتی این اتفاق می‌افتد، بلکه نه تنها چنین می‌شود که گاه خود زن مسلمان که پیش‌تر جان می‌داد ولی حجاب نمی‌داد، اینک جان می‌دهد که حجاب نپذیرد!

در خصوص مجالس عزاداری و فعالیت مداحان ارجمند، لازم  است سوگمندانه به نکته‌ای اشاره کنم. دشمن برای تخریب ذهن عزاداران به ویژه جوانان،‌ از یک سو با هزینه مبالغ هنگفت و برپایی مجالس برخی روضه‌های بی‌اساس را رواج می‌دهد، پس از مدتی که خوب این روضه‌ها توسط مداحانی که خود هم از ماجرا خبر ندارند، رواج پیدا کرد، یکباره محققان را به شیوه‌های مختلف حتی با سفارش دادن مقاله و مانند آن به میدان می‌آورند و بعد از زد و خورد فکری مداحان و محققان، تبلیغات وسیعی به راه می‌اندازند که این روضه‌های جعلی نمونه‌ای از خروار است و از این رهگذر و با کمک گرفتن از قدرت رسانه به تخریب ذهن‌های مذهبی رو می‌آورند. پس ریشه انحراف از جایی شروع می‌شود که مداح به تذکر کارشناس توجه نمی‌کند و مجال تنها برای او باز می‌شود. این قصه سردراز  دارد و باید در یک یا چند پست مستقل به آن بپردازم.

7. سکولار و بی‌خطر کردن مجالس

آخرین گام شیطان سکولار کردن مجالس است. مجالس تهی از معارف و بی‌توجه به مقتضیات اسلام و مسلمین و غیردردمند بی‌خطرترین تجمعات است بلکه بسیار خوب هم هست؛ زیرا مردم را از دشمن به خود مشغول می‌کند. اگر دشمن بداند چنین مجلسی می‌تواند برپا شود شک نکنید که بخشی یا همه هزینه‌های آن را دو دستی تقدیم می‌کند؛ بنابراین، تعجب نکنید اگر شنیدید هزینه فلان مجلس و تقسیمی فلان آقا و قمه‌های توزیعی فلان هیئت و مخارج فلان مؤسسه از سفارت فلان دشمن خبیث بیرون آمده است!

چه باید کرد؟

شاید هیچ تجمعی باارزش‌تر از مجالس عزاداری‌ سیدالشهدا نباشد؛ مجالسی که اگر درست مدیریت شود، بهترین و عمیق‌ترین حرکت‌های زیبای انسانی و اخلاقی را به وجود می‌آورد و دست و پای دشمن را به زنجیر می‌کشد و ترفندهای آن‌ها را خنثی می‌کند. اشک برای سیدالشهدا از بزرگ‌ترین ثواب‌هاست، لیکن اشکی برآمده از معرفت و اشکی برآمده از احساس چه جای قیاس دارند؟ بله اشکی آمیخته حاصل مجالس در خط امام حسین‌- علیه السلام- است. نه مجالس تهی از احساس زیبنده و رونده است و نه مجالس تهی از معارف پای رفتن دارد. رهبری معظم در دیدار اخیر به مداحان تذکر دادند که تهی بودن برنامه آن‌ها از معارف اهل‌بیت- علیهم السلام- گناه است ...

- در برخی مجالس رسم بر این است که چند منبری پشت سر هم منبر می‌روند و گاه در برخی از آن‌ها در بین منبرها و یا در پایان دقائقی به یکی از مداحان اهل بیت – علیهم السلام- اختصاص می‌یابد. از قدیم مرسوم بوده تقریباً چهار پنجم منبرها و نهایتاً سه‌چهارم آن به بیان معارف اهل بیت – علیهم السلام – و یک چهارم یا یک پنجم به مرثیه‌خوانی اختصاص می‌یافت. این تقسیم‌بندی را حتی روضه‌خوان‌های حرفه‌ای مانند مرحوم کافی رعایت می‌کردند. شایسته است این نسبت به صورت تقریبی بر سراسر مراسم حاکم باشد. البته اگر مجلسی با زیارت عاشورا آغاز شود،‌ زمان قرائت زیارت خارج از این تقسیم‌بندی است.

- چنان‌که اشاره شد، برخی مجالس با قرائت زیارت عاشورا و مرثیه‌خوانی آغاز می‌شود و سپس روحانی منبر می‌رود و به بیان معارف اهل بیت– علیهم السلام – می‌پردازد و در پایان و در حد 10 الی 20 دقیقه یکی از مداحان به نوحه‌خوانی مشغول می‌شود. این گونه مجالس نهایتاً حدود 90 دقیقه به طول می‌انجامد.

- روحانی‌ها روی افزودن جنبه‌های روانی و احساسی به بیان علمی خود کار کنند و مداحان روی گزینش اشعار با بار معرفتی و نیز دوری از تحریف و مطالب غیر واقع کار کنند.

- در مجالس اباعبدالله – علیه السلام- نباید پذیرایی را برای نگهداشتن مردم گرو گرفت که زیبنده نیست.

- به نظر می‌رسد این مسائل باید در یک هم‌فکری میان مداحان و روحانیت حل شود و در این زمینه حوزه علمیه قم ظرفیت مناسب برای پیگیری و مطالعات لازم را دارد. شاید نیاز باشد در این باره یک پژوهش میدانی صورت پذیرد و پس از جمع‌بندی نتیجه مطالعات و گزارش‌های وزارت اطلاعات برای بررسی ارائه شود.

به یاد حضرت ابو الفضل (ع)

به یاد حضرت ابو الفضل العباس (ع)

 

 

معنی عشق و وفا را هیچ کس تقریر کرد؟

آنچه را عباس با دستان خود تعبیر کرد

یک تجلی از وفایش در میان آب بود

یک تجلی را دو دستش بر زمین تصویر کرد

یک کف از آب فرات و از درونش شعله ها

در کفش نقش وفا دید و به خود تحذیر کرد

 یاد دلدار آمد و در گوش بانگ العطش

 آب را بر ریخت چون عشقش چنین تفسیر کرد

مشک را بر دوش بگرفت و برون آمد ز آب

سوی کعبه، بادپایی را چه خوش تنظیر کرد

لیک امیدش به تیغ خصم چون مشکش درید

با دو بال عرش پیما عذر خود تحریر کرد

آمدش زهرا (س) به بالین و به مادر مادرش 

از جوان با وفایش او چه خوش تقدیر کرد

نگارنده، محرم ۱۴۲۶

شرایط نقل یک داستان

پیش از نقل یک داستان باید به چند نکته توجه شود:

(نقل از  کتاب حکایات دیده های برزخی با ویرایش جدید، به قلم نگارنده (متن این کتاب در این وبلاگ موجود است))

أ) معتبر بودن سند یا دست­کم بی اعتبار نبودن سند، همراه با قرائن صحتبا توجه به فراوانی داستان های ساختگی، نقل بدون سند یک داستان ممکن است ما را به دام آن­ها بیندازد. متأسفانه برخی خیانتکارانه به بهانه های مختلف مانند دلسوزی، جذب مردم به دین، به گریه آوردن مردم، اثبات نظریه و مدعای خود و جز این ها، به داستان سرایی روی آورده­اند یا نقل آن­ها را بر خود مجاز شمرده­اند که بی تردید این کار خطرناک و نادرست است و باید از چنین رفتارهایی به جد دوری جست. البته اگر کسی از باب تمثیل داستانی ساخته باید حتما به ساختگی 

بقیه در ادامه مطلب

ادامه نوشته

طرح یک آسیب!

طرح یک آسیب!

 

محرم امسال 1437نیز به پایان رسید. خدا به برکت وجود سید الشهدا- علیه السلام- عزاداری های ما را هر چند ناچیز است، از همه ما به احسن وجه قبول فرماید. اما خیلی کوتاه و به اشاره می خواهم در باره یک آسیب که می تواند خسارت بار باشد، سخن بگویم. مشکلی که اگر بدتر نشده بود، بهبودی  در آن احساس نمی شد. واقعیت این است که ما سوراخ دعا را گم کرده ایم و به جای به شاهراه رفتن، در کوچه پس کوچه ها طی طریق می کنیم! توضیح این که:

بقیه در ادامه مطلب

ادامه نوشته

آیا امام حسین- علیه السلام- را در کربلا «عریان» کردند؟! (۱)

به باور نگارنده یکی از تحریف های عاشورا، عریان کردن کامل سید الشهداء است.

پیش از بررسی مطلب، به طور کلی عرض می کنم که ذاکران اهل بیت- علیهم السلام- باید نسبت به مصیبت هایی که نوعی خواری را گزارش می کنند، با دقت و احتیاط عمل کنند. در خصوص مطلب مورد بحث، مجموع قرائن نشان می دهد که مسئله به گونه دیگری بوده و حضرت به طور کامل عریان نشده است. نگارنده برای روشن شدن مطلب چند نص را مهم مورد توجه قرار می دهد:

نص اول:

المناقب لابن شهر آشوب : ثُمَّ قالَ [الإِمامُ الحُسَينُ عليه السلام ] : اِيتونى بِثَوبٍ لا يُرغَبُ فيهِ ، ألبَسهُ غَيرَ ثِيابى ؛ لا اُجَرَّدُ ، فَإِنّى مَقتولٌ مَسلوبٌ . فَأَتَوهُ بِتُبّانٍ فَأَبي أن يَلبَسَهُ وقالَ : هذا لِباسُ أهلِ الذِّمَّةِ ، ثُمَّ أتَوهُ بِشَيءٍ أوسَعَ مِنهُ ـ دونَ السَّراويلِ وفَوقَ التُّبّانِ ـ فَلَبِسَهُ) المناقب لابن شهرآشوب : ج ٤ ص ١٠٩ )اهل الذمّة : هم الكفار الذي يعيشون في ظل الدولة الاسلامية و في كنفها و حمايتها و لكن الظاهر أنّ الصواب في هذه الكلمة ـ مع أخذ المصادر الاُخرى بنظر الاعتبار ـ هو «الذلّة» لا «الذمّة» .

ترجمه: المناقب ، ابن شهرآشوب : آن گاه امام حسين عليه السلام فرمود : «لباسى برايم بياوريد كه كسى به آن رغبت نكند و زيرِ لباس هايم بپوشم تا برهنه ام نكنند ؛ چرا كه من كشته مى شوم و لباس و سلاحم را مى بَرند» .

براى امام عليه السلام ، شلواركى آوردند ؛ امّا نپذيرفت و فرمود : «اين، لباس اهل ذِمّه (١) است». سپس ، لباسى بلندتر را كه از شلوار ، كوتاه تر و از شلوارك ، بلندتر بود ، آوردند و امام عليه السلام ، آن را پوشيد ..

نقد و بررسی

با توجه به این که امام خود  بر اساس عادت عرب- که زره و لباس مقتول را برای خود بر می داشتند- خبر می دهد که مسلوب خواهد بود، اگر مراد از مسلوب، مسلوب کامل است، چه فایده ای در طلب پیراهن کهنه که در آن طمع نکنند، وجود داشت؟

-----------------------------------------------------

نص دوم: مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمى : ثُمَّ تَقَدَّمَ الأَسوَدُ بنُ حَنظَلَةَ ، فَأَخَذَ سَيفَهُ ، وأخَذَ جَعوَنَةُ الحَضرَمِىُّ قَميصَهُ ، فَلَبِسَهُ فَصارَ أبرَصَ ، وسَقَطَ شَعرُهُ ... وأخَذَ سَراويلَهُ بَحيرُ بنُ عَمرٍو الجَرمِىُّ ، فَصارَ زَمِنا مُقعَدا مِن رِجلَيهِ ، وأخَذَ عِمامَتَهُ جابِرُ بنُ يَزيدَ الأَزدِىُّ ، فَاعتَمَّ بِها ، فَصارَ مَجذوما ، وأخَذَ مالِكُ بنُ نَسرٍ الكِندِىُّ دِرعَهُ ، فَصار مَعتوها ... وأخَذَ قَيسُ بنُ الأَشعَثِ قَطيفَةً لِلحُسَينِ عليه السلام كانَ يَجلِسُ عَلَيها ، فَسُمِّىَ لِذلِكَ قَيسَ قَطيفَةٍ ، وأخَذَ نَعلَيهِ رَجُلٌ مِنَ الأَزدِ ، يُقالُ لَهُ : الأَسوَدُ ... . 
وقالَ عُبَيدُ اللّه ِ بنُ عَمّارٍ : رَأَيتُ عَلَي الحُسَينِ عليه السلام سَراويلَ تَلمَعُ ساعَةَ قُتِلَ ، فَجاءَ أبجَرُ بنُ كَعبٍ ، فَسَلَبَهُ وتَرَكَهُ مُجَرَّدا ، وذَكَرَ مُحَمَّدُ بنُ عَبدِ الرَّحمنِ : أنَّ يَدَى أبجَرَ بنِ كَعبٍ كانَتا يَنضَحانِ الدَّمَ فِى الشِّتاءِ ، ويَيبَسانِ فِى الصَّيفِ كَأَنَّهُما عودٌ .

مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج ٢ ص ٣٧ و٣٨ ، الفتوح : ج ٥ ص ١١٩ وفيه «جعفر بن الوبر الحضرمي» و «يحيى بن عمرو الحرمي» و «مالك بن بشر الكندي» ، وليس فيه ذيله من «وقال عبيد اللّه » ؛ المناقب لابن شهرآشوب : ج ٤ ص ٥٧ وفيه بزيادة : «وأخذ ثوبه جعوبة بن حوية الحضرمي ولبسه ، فتغيّر وجهه وحصّ شعره ، وبرص بدنه» بعد «مجذوما» وفيهما «جابر بن زيد الأزدي» وكلاهما نحوه ، بحار الأنوار : ج ٤٥ ص ٣٠١ .

ترجمه: مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى : آن گاه ، اَسوَد بن حَنظله پيش آمد و شمشير حسين عليه السلام را برداشت . جَعوَنه حَضرَمى ، پيراهن ايشان را برداشت و آن را پوشيد و پيسى گرفت و مويش ريخت . . . . بَحير بن عمرو جَرمى ، شلوار ايشان را برداشت و از دو پا فلج و زمينگير شد . جابر بن يزيد اَزْدى ، عمامه ايشان را برداشت و آن را به سر خود پيچيد و خوره گرفت . (١) مالك بن نَسر كِندى ، زره ايشان را برداشت و كم عقل گرديد ... . قيس بن اشعث ، قطيفه حسين عليه السلام را كه بر آن مى نشست ، برداشت و از اين رو ، قيسِ قطيفه ناميده شد و مردى از اَزْد به نام اسود نيز كفش هاى ايشان را برداشت ... . 
عبيد اللّه بن عمّار مى گويد : ديدم شلوار حسين ، به هنگام شهادتش مى درخشد و اَبجَر بن كعب آمد و آن را برداشت و ايشان را برهنه رها كرد . 
محمّد بن عبد الرحمان نيز گفته است كه از دستان ابجر بن كعب ، در زمستان ، خون مى آمد و در تابستان نيز دستانش مانند چوب ، خشك مى شد .

نقد و بررسی

سؤال من این است که : «تلمع= می درخشید» در هنگام شهادت یعنی چه؟ مگر طبق نص قبلی حضرت شلوار کهنه نپوشیده بود؟ مگر شلوار ایشان آغشته به خون و پر از تیر نبود؟ پس درخشیدن و تر و تمیز بودن شلوار هنگام شهادت به چه معناست؟ آیا اصلا می توان تصور کرد که شلواری در چنین شرایطی که سراسر بدن حضرت آغشته به خون بدن مبارک ایشان است، بدرخشد؟ مشکل دیگر این است که در روایت تاریخی دیگری به نقل طبقات کبری، برداشتن شلوار به شخص دیگری به نام بَحير بن عمرو جَرمى (مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج ٢ ص ٣٧ و٣٨ ) و نیز فرد ثالثی به نام بَحرُ ابنُ كَعبٍ التَّميمِيُّ نسبت داده شده است. اگر کسی بگوید این ها یک نفرند و اشتباه در اسم است (که البته چنین توجیهی از نظر علمی به هیچ وجه پذیرفتنی نیست ) می گوییم: آیا اشتباه در اسم ، اشتباه در دیگر بندها را به ذهن نمی رساند، آن هم با قرائنی که در ادامه می آید؟ آیا این احتمال قوت نمی گیرد که این افراد ملعون به خیمه حضرت حمله کرده و اثاث شخصی حضرت را غارت کرده باشند؟ روایت زیر این احتمال را قوت می بخشد: 

نص سوم: الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : لَمّا قُتِلَ الحُسَينُ عليه السلام انتُهِبَ ثَقَلُهُ ، فَأَخَذَ سَيفَهُ القَلانِسُ النَهشَلِيُّ ، وأخَذَ سَيفا آخَرَ جُمَيعُ بنُ الخلقِ الأَودِيُّ ، وأخَذَ سَراويلَهُ بَحرُ ـ المَلعونُ ـ ابنُ كَعبٍ التَّميمِيُّ ، فَتَرَكَهُ مُجَرَّدا ، وأخَذَ قَطيفَتَهُ قَيسُ بنُ الأَشعَثِ بنِ قَيسٍ الكِندِيُّ ، فَكانَ يُقالُ لَهُ : قَيسُ قَطيفَةٍ ، وأخَذَ نَعلَيهِ الأَسوَدُ بنُ خالِدٍ الأَودِيُّ ، وأخَذَ عِمامَتَهُ جابِرُ بنُ يَزيدَ ، وأخَذَ بُرنُسَهُ ـ وكانَ مِن خَزٍّ ـ مالِكُ بنُ بَشيرٍ الكِندِيُّ .(الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج ١ ص ٤٧٩ ، الردّ على المتعصّب العنيد : ص ٤٠ نحوه وفيه «الفلافس النهشلي» و «جابر بن زيد» .) ترجمه: هنگامى كه حسين عليه السلام كشته شد ، وسايلش را به تاراج بردند . قَلانِس نَهْشَلى و جُمَيع بن خلق اَوْدى ، هر كدام ، يكى از شمشيرهاى ايشان را به تاراج بردند و بحر بن كعب تميمى ملعون ، شلوار ايشان را برداشت و ايشان را برهنه نهاد . قيس بن اشعث بن قيس كِندى نيز قطيفه ايشان را برد و از اين رو ، به او قيسِ قطيفه مى گفتند . اَسوَد بن خالد اَوْدى ، كفش هاى ايشان را برد و جابر بن يزيد ، عمامه ايشان و مالك بن بشير كِندى نيز كلاه خز ايشان را به غارت برد .

نقد و بررسی

مگر حضرت با دو شمشیر می جنگیده که «هر كدام ، يكى از شمشيرهاى ايشان را به تاراج بردند»؟ مگر عادت عرب این نبود که هر کس طرف مقابل را می کشت، لباس های او را برای خود بر می داشت؟ پس چطور لباس ها و غنائم سید الشهداء این گونه تقسیم شد؟ آیا از این مطلب نمی توان احتمالی را که دادیم (که دزدیدن شلوار از مثلا صندوق وسائل شخصی امام در خیمه آن حضرت بوده و نه میدان جنگ) و قرائنی بر آن دلالت دارد، درست تلقی کنیم؟

 

------------------------------------------------------------

نص چهارم: الإرشاد : ثُمَّ أقبَلوا عَلى سَلبِ الحُسَينِ عليه السلام ، فَأَخَذَ قَميصَهُ إسحاقُ بنُ حَيوَةَ الحَضرَمِيُّ ، وأخَذَ سَراويلَهُ أبجَرُ بنُ كَعبٍ ، وأخَذَ عِمامَتَهُ أخنَسُ بنُ مَرثَدٍ ، وأخَذَ سَيفَهُ رَجُلٌ مِن بَني دارِمٍ ، وَانتَهَبوا رَحلَهُ وإبِلَهُ وأثقالَهُ ، وسَلَبوا نِساءَهُ . (الإرشاد : ج ٢ ص ١١٢ ؛ إعلام الورى : ج ١ ص ٤٦٩...)ترجمه: سپس به تاراج كردن وسايل امام حسين عليه السلام روى آوردند . اسحاق بن حَيوه حَضْرَمى ، پيراهن امام عليه السلام و اَبجَر بن كعب ، شلوار ايشان و اَخنَس بن مَرثَد ، عمامه ايشان و مردى از بنى دارِم ، شمشير ايشان را به تارج برد . اثاث و شتران و وسايل سفر امام عليه السلام و حتّى زيورآلات زنان ايشان را نيز غارت كردند .

نقد و بررسی

در این روایت نیز همان اشکال روایت پیشین مشاهده می شود. البته اگر این اشکال را نپذیریم که سراویل (چند شلوار) جمع سروال است و بگوییم از سراویل (جمع) مفرد اراده شده است، ولی اگر بپذیریم آن گاه خود  این قرینه ای می باشد که آن ها موارد یاد شده را از خیمه حضرت به غارت برده اند! 

-------------------------------------

مؤید سخن ما این است که حضرت زینب کبرا- سلام الله علیها- در سخنان مشهور خود و نیز ام کلثوم - دختر امام حسین (ع) [یا خواهر امام، با تفصیلی که در ادامه آمده ]- از عباراتی مانند «مسلوب العمامة و الرداء» و «قَد سُلِبَ العِمامَةَ وَالرِّداءَ» استفاده کرده اند. 

نگاه عرف به واقعه:

چه بسا بتوان برخی نصوص (و نه همه آن‌ها را) را این گونه رمزگشایی کرد که سرقت لباس های مهم یک شخص به منزله عریان کردن او است؛ مثلا گفته می شود: در مسیر گیر دزدها افتادم و لختم کردند؛ یعنی هرچه داشتم را دزدیدند و آس و پاس رهایم کردند.

نکته مهم این که:

اگر بر فرض حضرت را عریان کرده باشند، وقتی  زینب کبرا  و ام کلثوم - سلام الله علهیما- از یادکرد آن خود داری می کنند و به مسلوب العمامة و الرداء بسنده می کنند، ما چرا جلو بیفتیم و حرمت شکنی کنیم؟ و اگر این خبر صحیح نباشد- که به باور نگارنده حق این است و قرائن بر آن دلالت دارد- حال کسانی که حرف باطل و توهین آمیزی را بدون تأمل و دقت در خور جار می زنند، چگونه است؟!

خطبه حضرت زینب کبرا (س)

مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : أقبَلَ فَرَسُ الحُسَينِ عليه السلام ، وقَد عَدا مِن بَينِ أيديهِم أن لا يُؤخَذَ ، فَوَضَعَ ناصِيَتَهُ في دَمِ الحُسَينِ عليه السلام ، وذَهَبَ يَركُضُ إلى خَيمَةِ النِّساءِ ، وهُوَ يَصهَلُ ويَضرِبُ بِرَأسِهِ الأَرضَ عِندَ الخَيمَةِ . 
فَلَمّا نَظَرَت أخَواتُ الحُسَينِ عليه السلام وبَناتُهُ وأهلُهُ إلَى الفَرَسِ لَيسَ عَلَيهِ أحَدٌ ، رَفَعنَ أصواتَهُنَّ بِالصُّراخِ وَالعَويلِ ، ووَضَعَت اُمُّ كُلثومٍ يَدَها عَلى اُمِّ رَأسِها ونادَت : وا مُحَمَّداه ! وا جَدّاه ! وا نَبِيّاه ! وا أبَا القاسِماه ! وا عَلِيّاه ! وا جَعفَراه ! وا حَمزَتاه ! وا حَسَناه ! هذا حُسَينٌ بِالعَرا ، صَريعٌ بِكَربَلا ، مَحزوزُ الرَّأسِ مِنَ القَفا ، مَسلوبُ العِمامَةِ وَالرِّداءِ ! ثُمَّ غُشِيَ عَلَيها.  (مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج ٢ ص ٣٧ ، الفتوح : ج ٥ ص ١١٩ نحوه وليس فيه ذيله من «ووضعت» ؛ بحار الأنوار : ج ٤٥ ص ٦٠)

ترجمه: مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى : اسب حسين عليه السلام ، از دست دشمنان گريخت . پيش آمد و پيشانى اش را بر خون حسين عليه السلام نهاد و به تاختْ رفت تا به خيمه زنان رسيد . شيهه مى كشيد و سرش را به زمينِ جلوى خيمه مى كوفت . 
هنگامى كه خواهران حسين عليه السلام و دختران و خانواده اش ، كسى را روى اسب نديدند ، صدا به ناله و ضجّه ، بلند كردند و اُمّ كلثوم ، دست بر فرق سرش نهاد و فرياد بر آورد : وا محمّدا ! وا جدّا ! وا نبيّا ! وا ابا قاسما ! وا عليّا ! وا جعفرا ! وا حمزتا ! وا حَسَنا ! اين ، حسين است كه در صحراى كربلا ، بر خاكْ افتاده است ، سر از پُشتْ بريده و عمامه و رَدا ، رُبوده ! سپس ، از حال رفت .

 سخنان ام کلثوم (س) [احتمال می رود مراد از ام کلثوم خود حضرت زینب کبری یا ام کلثوم خواهر ناتنی حضرت زینب کبری باشد؛ زیرا حضرت زینب کبرا دختری به نام کلثوم داشته است؛ همچنین باید توجه داشت که خواهر تنی حضرت زینب کبرا (س) در دوران امامت امام حسن مجتبی (ع) رحلت کرد و امیر المؤمنین دختر دیگر به نام کلثوم از خانم دیگری داشته است]:

الأمالى للصدوق عن عبد اللّه بن منصور عن جعفر بن محمَّد بن علىّ بن الحسين عن أبيه عن جدّه [زين العابدين] عليهم السلام : أقبَلَ فَرَسُ الحُسَينِ عليه السلام حَتّي لَطَّخَ عُرفَهُ وناصِيَتَهُ بِدَمِ الحُسَينِ عليه السلام ، وجَعَلَ يَركُضُ ويَصهِلُ ، فَسَمِعَت بَناتُ النَّبِىِّ صلي الله عليه وآله صَهيلَهُ ، فَخَرَجنَ فَإِذَا الفَرَسُ بِلا راكِبٍ ، فَعَرَفنَ أنَّ حُسَينا قَد قُتِلَ ، وخَرَجَت اُمُّ كُلثومِ بِنتُ الحُسَينِ عليه السلام واضِعَةً يَدَها عَلي رَأسِها ، تَندُبُ وتَقولُ : وا مُحَمَّداه ! هذَا الحُسَينُ بِالعَراءِ ، قَد سُلِبَ العِمامَةَ وَالرِّداءَ. (الأمالي للصدوق : ص ٢٢٦ ح ٢٣٩ ، روضة الواعظين : ص ٢٠٩ من دون إسنادٍ إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام ، بحار الأنوار : ج ٤٤ ص ٣٢٢ ؛ مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج ٢ ص ٣٧ نحوه .)

گفتنی است خطبه امام سجاد در مجلس یزید نیز مشتمل بر این عبات است: 

 «انا ابن المقتول ظلماً انا ابن المجزوز الرأس من القفلا انا ابن العطشان حتي قضي، انا ابن طريح كربلا، انا ابنمسلوب العمامة والرداء انا ابن من بكت عليه ملائكة السماء...  

البته نگارنده به سند این عبارت دست نیافته است.

 قرائن دیگر

1. شلواری که بر فرض از حضرت در میدان جنگ دزدیده باشند، هرگز برای استفاده مناسب نبوده است؛ زیرا افزون بر کهنه بودن ، پر از خون و  پارگی و سوراخ بر اثر اصابت تیر و نیزه و شمشیر بوده است. 

2. چنین شلواری برای افتخار و جایزه هم دزدیده نشده زیرا اگر چنین بود، با توجه به فضای مناسب برای جولان دادن لئیمان، می بایست گزارشی از ارائه آن به فرمانده جنگ و مانند او نقل می شد، که چنین نقلی وجود ندارد.

3. اگر حضرت را به طور کامل عریان می کردند، به طور طبیعی در مورد سایر اسرا نیز چنین اتفاقی می افتاد که در هیچ نقلی گزارشی این چنینی نیامده است. بله برخی لباس ها که قابل استفاده بوده  و نیز عمامه، ادوات جنگی و مانند آن ها به طور طبیعی جزو غنائم جنگی برداشته می شده است.

4. چنین فرضی، با توجه به این که بر اساس نصوص فراوان مصیبت های کربلا در راستای ارتقای مقام شهدا بوده ، با تکریم شهدا ناهماهنگ است، و بررسی تاریخ کربلا نشان می دهد هیچ گاه خواری متوجه اهل بیت - علیهم السلام- و اعوان و انصارش نشده است؛ چنان که می بینیم هیچ فردی از اسرای کاروان کربلا به کنیزی نرفت در حالی که زمینه چنین رخدادی کاملا فراهم بود. در داستان ایوب نبی - علی نبینا و آله و علیه السلام - نیز آمده که بیماری حضرت بسیار وسیع بود ولی هیچ گاه به حد خواری نرسید؛ بنابراین به طریق اولی در مورد سید الشهدا چنین است. 

کدام مقتل مناسب تر است؟ (2)

ادامه فهرست دانشنامه امام حسین علیه السلام  

 

دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن و حديث ٩

       بخش دهم : بازتاب شهادت امام حسين عليه السلام و فرجام كسانى كه در كشتن امام عليه السلام و يارانش نقش داشتند...٧          درآمد : آثار اجتماعى و تكوينى واقعه عاشورا... ٩

             اثر گذارى حادثه عاشورا بر چهار جنبش... ١٥

بقیه در ادامه مطلب

ادامه نوشته

کدام مقتل مناسب تر است؟ (1)

یکی از پرسش های شایع در همه سطوح این است که «کدام مقتل بهتر است؟»

 

به باور نگارنده - که البته فقط برای خود او حجت است!- بر ای عموم مردم، مقتل جامع سید الشهداء حجت الاسلام و المسلمین استاد مهدی پیشوایی بهترین مقتل است، هرچند در برخی مطالب با آرای ارائه شده در آن کتاب همراه نیستم. ولی برای خواص و عموم طلاب و مداحان دانشنامه امام حسین- علیه السلام- را بهترین مقتل می دانم. توضیح این که:

بقیه در ادامه مطلب

ادامه نوشته

قلوب برخی از لشکریان عمر سعد با امام بود و شمشیرشان علیه او

1. الأخبار الطِوال : [ عبيد اللّه بن زياد ]حُصَين بن نُمَير، حجّار بن اَبجَر، شَبَث بن رِبعى و شمر بن ذِى الجوشن را روانه كرد تا عمر بن سعد را در كارش يارى دهند. شمر ، اطاعت كرد و روانه شد ؛ امّا شَبَث ، بيمارى را بهانه كرد . ابن زياد به او گفت: آيا خود را به بيمارى مى زنى ؟ اگر تو مطيع ما هستى، براى جنگ با دشمن ما ، بيرون برو .
هنگامى كه شَبَث ، اين را شنيد، حركت كرد و ابن زياد ، حارث بن يزيد بن رُوَيم را نيز روانه نمود.
ابن زياد ، هر يكى از اين سرداران را روانه مى كرد ، افراد فراوانى را همراهشان مى كرد ؛ امّا وقتى به كربلا مى 

 

ادامه نوشته

نامه امام عليه السلام به هاشميان

نامه امام عليه السلام به هاشميان

كامل الزيارات ـ به نقل از مُيَسِّر بن عبد العزيز ، از امام باقر عليه السلام ـ : حسين بن على عليه السلام از كربلا به محمّد بن حنفيه نوشت : «به نام خداوند بخشنده مهربان . از حسين بن على ، به محمّد بن على و خويشاوندان هاشمى اش . امّا بعد، گويى كه دنيا ، هيچ گاه نبوده است و آخرت ، هميشه هست. والسّلام !» . (بِسمِ اللّه ِ الرَّحمنِ الرَّحيم مِنَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ إلى مُحَمَّدِ بنِ عَلِيٍّ ومَن قِبَلَهُ مِن بَني هاشِمٍ : أمّا بَعدُ ، فَكَأَنَّ الدُّنيا لَم تَكُن ، وكَأَنَّ الآخِرَةَ لَم تَزَل ، وَالسَّلامُ . كامل الزيارات : ص ١٥٨ ح ١٩٦ ، بحار الأنوار : ج ٤٥ ص ٨٧ ح ٢٣ .)

دو  سؤال:

1. چرا نامه امام همین یک سطر، خشک و بدون لحن عاطفی است؟

2. چرا از کربلا نامه نوشته اند؟ با توجه به این که فرصت جبران نبوده؛ یعنی پس از دریافت نامه اگر از بنی هاشم کسی می خواست به امام بپیوندد، نمی توانست (البته بر فرضی که از کربلا ارسال شده باشد)

 

تحریف های عاشورا (2)

تحریف های عاشورا 2

به نقل از دانشنامه امام حسین (علیه السلام)

نقش فرهنگ اصيل عاشورا در جهل زُدايى از جوامع اسلامى و زمينه سازى براى حكومت جهانى اسلام ، ايجاب مى كند كه اسلام ستيزان مستكبر ـ اعم از آنها كه رسما در مقابل اسلام ، قرار دارند يا كسانى كه به نام اسلام بر مسلمانان ، حكومت مى كنند ـ ، در دوره هاى مختلف تاريخ ، براى تحريف آن، برنامه ريزى كنند ؛ چرا كه آنان، از جهل مردم ، تغذيه مى كنند ، و بيدارى امّت اسلامى ، بنياد حاكميت آنها را فرو مى ريزد . 
نقش فرهنگ عاشورا در پيروزى انقلاب اسلامى ايران و نهضت هاى آزادى بخش اسلامى ، موجب گرديده كه تلاش هاى استكبار جهانى و در رأس آنها امريكا براى تحريف فرهنگ عاشورا ، مضاعف گردد و با توطئه هاى 

 

ادامه نوشته

تحريف هاي عاشورا (1) (سه روز ماندن بدن مطهر زیر آفتاب)

بسم الله الرحمن الرحيم

تحريف هاي عاشورا (1)

جريان سه روز ماندن امام حسین علیه السلام در کربلا سندی ندارد و گویا مربوط به شهید فخّ‌ است. آنچه در منابع اصلی تاریخی آمده،‌ از دفن شدن اجساد مطهر شهدای کربلا در روز یازدهم خبر می دهد: (روايات از

ادامه نوشته