فصل پنجم

فرایند ترجمه قرآن کریم

ترجمه همواره با چهره ظاهری خویش با ما سخن می‏گوید و فرایند پدید آمدن و دشواری‏هایش را از ما پنهان می‏کند. ما وقتی به حاصل کار مترجم می‏نگریم، به‏ویژه در مورد ترجمه متون حساس، هیچ‏گاه نمی‏توانیم دشواری‏ها و سختی‏هایی که او برای پدید آوردن یک ترجمه موفق بر خود هموار ساخته، به عیان ببینیم و به قول شاعر:

یَرَی الناسُ دهناً فِی القَواریرِ صافِیا

وَ لَم یَدرِ ما یَجری علی رأسِ سمسمٍ

از این‏رو، می‏کوشیم با دست‏مایه‏هایی که تاکنون از مباحث پیشین به دست آمده، مسیر حرکت مترجم و فرایند کار او را در تولید فرآورده بازکاوی کنیم. فرایند ترجمه قرآن می‏کوشد پابه‌پای مترجم از نخستین گام تا گام پایانی حرکت کند و مرحله‌به‌مرحله ضبط و تصویرسازی نماید. ما در این مجموعه مختصر می‏کوشیم این فرایند را با دقت نسبی و به صورت خطی و مرحله‌به‌مرحله -__ هرچند صورت خطی آن خالی از مسامحه نمی‌دانیم -__ بازگوییم.

1. تحلیل واژگانی متن مبدأ

نخستین گام در ترجمه یک متن، تحلیل واژگان آن متن و شناخت صرفی، نحوی، بلاغی و آوایی آنهاست. گذر از این مرحله در برخی زبان‏ها به دلیل وسعت واژگان، بسیار دشوار و حساس است و نیاز به شناخت دقیق ابزار مورد نیاز دارد که این حساسیت در مورد قرآن بسیار بیشتر است؛ از این‌رو و برای پیشگیری از برخی آسیب‌ها، لازم است به برخی قواعد واژه‌شناسی هرچند به‌اختصار، اشاره و مثال‌هایی در این‌باره بررسی شود. البته درباره واژه‌شناسی مباحث مفید دیگری نیز مطرح است که به برخی از آنها در جایگاه مناسب آنها پرداخته شده است.

1_1. فرایند واژه‌شناسی

برای شناخت معنای واژه، باید کاوشی دومرحله‌ای سامان یابد:

الف) معناشناسی، یعنی دریافت معنای پایه (اصطلاح‌های مرتبط با آن: اساسی، وضعی، لغوی، معجمی، مفاد استعمالی)؛

ب) کاربردشناسی، یعنی دریافت معنای سیاقی (اصطلاح‌های مرتبط با آن: بافتی، نسبی، کاربردی، استعمالی، حقیقت شرعی، حقیقت قرآنی).

توضیح اینکه کشف معنای یک واژه از طریق منابع لغوی، به‌تنهایی نمی‌تواند معنایی اطمینان‌بخش از یک واژه در عبارت به دست دهد؛ زیرا گاه یک واژه معناهای گوناگونی دارد، یا گوینده آن را در معنایی مجازی به کار می‌برد، یا خود معنایی برای آن در نظر می‌گیرد که غالباً برخاسته از اصل لغت، ولی با آن متفاوت است. بنابراین، لازم است پس از شناخت معنای لغوی یک واژه -__ فارق از سیاق و بافت -__ به سراغ بافتی که آن واژه درون آن کاربرد یافته، رفت تا از رهگذر دقت در سیاق، قراین متنی و قراین فرامتنی (مانند ویژگی‌های گوینده، فضای فرهنگی و اجتماعی حاکم بر فضای متن و جز اینها)، معنای لغوی بر متن تطبیق و یا معنای دقیق آن کشف شود.[1]

درباره منابع معناشناسی در فصل هفتمپنجم سخن خواهیم گفتگفتیم و در اینجا تنها به این نکته اشاره می‌کنیم که مهم‌ترین منبع در حوزه کاربردشناسی واژگان قرآن، بررسی موارد کاربست واژگان قرآنی در خود قرآن کریم است. قرآن کریم می‌تواند در تعیین دقیق معنای واژه و حدود آن (در مانند واژه‌های مترادف و متضاد)، یا مشخص کردن یک یا برخی معانی واژه از مجموع معانی آن (در مانند اشتراک لفظی) یاری رساند. گفتنی است در این‌باره افزون بر خود قرآن و کتاب‌های لغتی که در طبقه کاربردشناسی جای می‌گیرند و ما پیش‌تر درباره آنها توضیحاتی داده‌ایم (مانند مفردات راغب، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم مصطفوی)، می‌توان از برخی تفسیرها مانند مجمع البیان، کشاف، التحریر والتنویر، و مانند اینها بهره گرفت، هرچند باید توجه داشت که میزان توجه مؤلفان آنها در تطبیق معنا بر بافت قرآنی یکسان نیست. برای مثال، در مقایسه تفسیر کشاف و مجمع البیان، به نظر می‌رسد نقش سیاق در تفسیر واژگان قرآنی در تفسیر کشاف بیش از مجمع البیان است.

1_2. قواعد واژه‏شناسی

برای شناخت معانی واژگان یک متن، لازم است واژگان را در زمان و مکان پیدایش متن مطالعه کرد و این یکی از شرایط ضروری صحت کالبدشکافی واژگانی متن است. برای دستیابی به این هدف لازم است به دو نکته توجه شود:

1_2_1. رهایی از دام معانی ارتکازی

یکی از لغزشگاه‏های مفسران و مترجمان قرآن، اطمینان ‏کردن به معانی ارتکازی ذهنی است. کسانی که به فراوانی با واژه‏های عربی سروکار دارند، ممکن است بدون تأمل، معنایی را که در ذهن دارند، معنای واژه تلقی کنند و گرفتار اشتباه شوند. تنها راه مصون ماندن از این آسیب، مراجعه به منابع معناشناسی و کاربردشناسی و تصحیح یا تأیید معنای ارتکازی است:

مثال اول: «سِیمَا» در آیه 29 سوره فتح از مواردی است که معنای اصلی و ارتکازی آن متفاوت است:

«مُّحَمَّدٌ رَّسُولُ اللَّهِ وَالَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاء عَلَی الْکفَّارِ رُحَمَاء بَینَهُمْ تَرَاهُمْ رُکعًا سُجَّدًا یبْتَغُونَ فَضْلًا مِّنَ اللَّهِ وَرِضْوَانًا سِیمَاهُمْ فِی وُجُوهِهِم مِّنْ أَثَرِ السُّجُودِ».

معنای ارتکازی «سیما» در ذهن مترجم فارسی زبان «چهره» است، ولی «سیما» در زمان نزول به معنای «نشانه» بوده است.

مثال دوم: «اعراب» در آیه 97 سوره توبه: «الأَعْرَابُ أَشَدُّ کفْرًا وَنِفَاقًا» دو معنا دارد؛ یک معنای ارتکازی که «عرب‏ها» هستند و دیگری معنای زمان پیدایش متن که «بادیه‌نشینان» بوده است.

مثال سوم: «لبن» در عربی امروز به‌ویژه زبان محلی مناطقی از عراق به معنای «ماست» است، ولی در گذشته به معنای شیر به ‏کار می‏رفته است و استعمال قرآنی آن نیز به همین معناست؛ بنابراین اگر مترجمی در ترجمه آیه 15 سوره محمد(ص): «وَأَنْهَارٌ مِن لَّبَنٍ لَّمْ یتَغَیرْ طَعْمُهُ» و روایاتی که «لبن» در آنها به ‏کار رفته، دقت نکند، ممکن است واژه یادشده را به «ماست» ترجمه کند.

مثال چهارم: «وَ هُوَ الَّذي أَرْسَلَ الرِّياحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً طَهُورا» (فرقان، 48)

کاربست «طهور» در معنای رفع کثیفی و آلودگی ظاهری است و نه طهارت فقهی از حدث؛ زیرا سوره فرقان در مکه نازل شده است و افزون بر آن، آیه در مقام بر شمردن نعمت های الهی است؛ از این رو ترجمه آن به معنای فقهی نادرست است («... و از آسمان آبى طاهر و مطهّر نازل كرديم‏» (الهی قمشه ای))، مگر آن که ثابت شود طهارت فقهی در زمان نزول آیه مطرح شده است که گویا چنین نبوده است.

مثال پنجم: «قَالَ کذَلِک أَتَتْک آیاتُنَا فَنَسِیتَهَا وَکذَلِک الْیوْمَ تُنسَی».

معنای ارتکازی «نسَی» فراموشی است، ولی در لغت برای آن دو معنا ذکر کرده‏اند: پاک شدن از ذهن و ترک کردن و بی‌توجهی که در فارسی گاه از آن با «به دست فراموشی سپردن» تعبیر می‏کنند. در معجم مقاییس اللغه آمده است:

نسی...: أصلان صحیحان: یدلّ أحدهما علی إغفال الشی‏ء، والثانی علی ترک شی‏ء. فالأوّل نسیت الشی‏ء إذا لم تذکره نسیاناً. و ممکن أن یکون النسی منه. والنسی: ما سقط من منازل المرتحلین من رُذال أمتعتهم، فیقال: تتبّعوا أنساءَکم... و قال بعضهم: الأصل فی الباب النسیان، و هو غُروب الشی‏ء عن النفس بعد حضوره لها. والنسا: عرق فی الفخذ، لأنّه متأخّر عن أعالی البدن الی الفخذ، مشبَّه بالمنسیّ الّذی اُخِّر و تُرک.

اما به فرض که مانند برخی لغویان تنها برای آن یک اصل قائل شویم،[2] باز در مورد آیات لازم است قراین و سیاق مورد ملاحظه قرار گیرد؛ چنان که صاحب التحقیق کاربرد آن را در قرآن به سه معنا دانسته است که در مورد پروردگار «به دست فراموشی سپردن و نه فراموش کردن» را معنای صحیح می‏داند.[3] این معنایی است که بسیاری از مفسران و مترجمان بدان توجه داشته‏اند. برخی مترجمان با عنایت به آنچه بیان کردیم، در ترجمه به این مسئله توجه داده‏اند:

_ فیض‏الاسلام: خدای تعالی (در پاسخ او) می‏فرماید: سزای تو چنین است (در دنیا) آیات و نشانه‏های (توحید و معاد و پیغمبری پیغمبران) ما برای تو آمد و تو آنها را فراموش کرده و رها نمودی (نپذیرفتی) و همچنین امروز ترک و رهاشده (در کوری و آتش دوزخ) می‏شوی؛

_ مجتبوی: گوید: بدین‏گونه [امروز کور محشور شدی زیرا] آیات ما به تو رسید و تو آنها را به فراموشی سپردی -__ از آنها تغافل کردی -__ و همچنان امروز فراموش می‏شوی؛

_ اشرفی: گفت همچنین آمد تو را آیت‏های ما پس واگذاشتی آنها را و همچنین امروز واگذاشته شوی.

مشکل معانی ارتکازی در فهم و ترجمه احادیث نیز بسیار رخ می‏نماید. مثال ذیل می‏تواند نمایانگر اهمیت توجه به این موضوع در واژه‏شناسی باشد. در روایتی از امام سجاد(ع) در پاسخ به پرسشی درباره توحید آمده است:

ان اللّه -__ عزّوجلّ -__ علم انه یکون فی آخر الزمانِ اقوامٌ مُتَعَمِّقُونَ فَأنزَل اللّه تعالی: «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» والآیات من سورة الحدید إلی قوله: «وَهُوَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ»، فَمَن رام وَراءَ ذلک فَقَدْ هلک.[4]

عاصم بن حمید می‏گوید:

از امام سجاد(ع) درباره «توحید» پرسیدند، ایشان فرمود: خدای -__ عزّوجلّ -__ می‏دانست که در آخرالزمان گروه‏هایی متعمِّق خواهند آمد، پس «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» و آیات سوره حدید تا «وَهُوَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ» را نازل کرد؛ پس هر کس بیش از آن بجوید، هلاک می‏شود.

«تعمّق» در روزگار ما به معنای دوراندیشی در کار یا فصاحت و دوراندیشی در سخن است.[5] تعمق در فارسی نیز رواج دارد و انسان متعمّق به کسی گفته می‏شود که محقق و ژرف‏اندیش و صاحب فکر و تأمل باشد و خلاصه، «متعمّق» وصفی ارزشمند به شمار می‏رود، اما با بررسی منابع لغوی درمی‏یابیم که در عربی قدیم و در لسان روایات «تعمق» وصفی ناشایست است و برای مذمت به کار می‏رفته است؛ چنان که نویسندهخلیل در العین -__ که برای فهم واژگان روایات اهل‌بیت(ع) نیک به کار می‏آید -__ درباره واژه یادشده آورده است: «المتعمق: المبالغ فی الأمر المنشود فیه الذی یطلب اقصی غایته؛ متعمّق کسی است که در طلب مقصود خود زیاده‏روی و تا آخرین حد آن را پیگیری می‏کند». در لسان العرب نیز همین جمله و به جای «المنشود»، «المتشدّد» آمده است.[6]

برای تقریب به ذهن، می‏توان از «استثمار»، «استعمار»، «روشنفکر»، «شکنجه» و مانند اینها نام برد که معنای متبادر آنها منفی است، ولی معنای اصلی و لغوی آنها مثبت است، یا کاربردهای مثبت و منفی بدون غلبه یکی بر دیگری داشته است؛ بنابراین، اگر کسی در متون گذشته مثلاً به «استعمار» برخورد کند، نباید از آن معنای بدی استفاده کند. البته مثال‏های یادشده از جهت بار مثبت و منفی، عکس واژه تعمّق هستند و در هر صورت، باید در این‏گونه موارد با تأمل و تحقیق گام برداشت و باید توجه داشت که نمونه‏های این‏چنینی در احادیث بسیار است و کارشناسان همواره به این مسئله توجه داده‏اند.[7]

1_2_2. توجه به معانی واژه‏ها در زمان و مکان نزول

این بند تا حدی با بند پیشین همپوشی دارد و وجه افتراق آن دو این است که برخی واژه‏ها معنای ارتکازی ندارند و باید برای به دست آوردن معنای آنها در زمان و مکان نزول تلاش کرد. قید مکان نزول یا مناطقی که در حکم مکان نزول هستند -__ مانند مناطقی که رفت و آمد تجاری یا دیگر تعامل‏های اجتماعی در آن با قریش بسیار بوده و یا مناطق بسیار نزدیک -__ از این روی است که برخی واژه‏ها در مکان‏های متفاوت معانی متفاوت داشته‏اند و چنان که پیش‌تر گفتیم، یکی از عوامل پدید آمدن واژگان مترادف همین مسئله است. «رُؤُوسُ الشَّیاطِینِ» در آیه 65 سوره صافات براساس تفسیری که «رُؤُوسُ الشَّیاطِینِ» را نام گیاهی بدچهره می‏داند، می‏تواند مصداقی برای این قاعده در قرآن باشد. «رُؤُوسُ الشَّیاطِینِ» معنای عامی دارد که در اغلب ترجمه‏ها حضور دارد؛ اما برخی تفسیرها و برخی ادبا آن را نام گیاهی می‏دانند که عرب‏ها احتمالاً به دلیل زشتی آن چنین نامی را به آن اطلاق می‏کرده‏اند. تفسیری دیگر «شیطان» را نام ماری بدمنظر دانسته که شکوفه زقّوم به آن تشبیه شده است.[8] روشن است که معنایی را می‌توان به آیه نسبت داد که در منطقه نزول قرآن یا مناطق مرتبط با آن رواج داشته باشد.

نمونه دیگر، واژه «بور» است که در لغت قبیله أزد عمان[9] به معنی فاسد، ولی نزد دیگر عرب‌ها به معنی هلاکت است. ابن‌فارس ذیل ماده «بور» آورده است: «بور دو اصل دارد، یکی هلاکت شیء و مانند آن است از بی‌خاصیت و بی‌فایده شدن و دیگری ابتلاء و گرفتاری و آزمودن یک شیء است...».[10] بنابراین، در تفسیر آیه 12 سوره فتح:

«بَلْ ظَنَنتُمْ أَن لَّن ینقَلِبَ الرَّسُولُ وَ الْمُؤْمِنُونَ إِلی أَهْلِیهِمْ أَبَدًا وَ زُیّنَ ذَالِک فی قُلُوبِکمْ وَ ظَنَنتُمْ ظَنَّ السَّوْءِ وَ کنتُمْ قَوْمَا بُورًا» شایسته است معنای «بور» را هلاکت و بی‌خاصیت بودن بدانیم، نه فاسد بودن. البته بسیاری از مفسران هر دو وجه را محتمل دانسته‌اند، ولی برخی تنها هلاکت را مطرح کرده، یا مانند طبرسی هر دو را با هم مطرح کرده و درواقع فاسد را به هالک بازگردانده‌اند (الفاسد الهالک).[11]

از واژه‏های غیر قرآنی نیز می‏توان به «لَمَقَ» مثال زد. لمق در بنی‏عقیل به معنای نوشتن و در برخی تیره‏های قبیله قیس به معنای پاک کردن نوشته است؛ یعنی دو معنای متضاد برای یک واژه.[12]

این قاعده را به گونه‏ای دیگر نیز می‏توان طرح کرد و آن توجه به تغییر و تحول واژگان قرآنی از زمان و مکان نزول تا صدها سال بعد است. توضیح اینکه گذر زمان ممکن است برای یک واژه معانی گوناگونی پدید آورد که زمان تولد برخی از آنها پس از زمان نزول است. در میان معانی یک کلمه، تنها معنا یا معناهایی معتبرند و در تفسیر ارزش بررسی دارند که در زمان نزول و منطقه نزول یا مناطقی که با منطقه نزول در ارتباط بوده‏اند، به کار رفته باشند. آیه 4 سوره ابراهیم نیز بر این مطلب دلالت دارد: «وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلاَّ بِلِسَانِ قَوْمِهِ...». واژه «تأویل» از مصادیق این قاعده است. رشید رضا در المنار در این‌باره می‏گوید:

... واجب است کسی که می‏خواهد فهم درستی از آیات قرآن داشته باشد، اصطلاح‏های ساخته‌شده میان مردم را بررسی کند تا بین آنها و آنچه مانند آنها در قرآن آمده، فرق نهد؛ زیرا بسیار پیش می‏آید مفسران اصطلاح‏های قرآن را به معنای اصطلاح‏های ساخته‌شده پس از قرن سوم گرفته‏اند؛ پس یک مفسر توانمند باید قرآن را با توجه به معناهایی که در عصر نزول رایج بوده‏اند، تفسیر کند.[13]

برای نمونه می‏توان به واژه‏های «تأویل»، «زکات» و «استمتاع» در آیات ذیل اشاره کرد:

_ «هَلْ ینظُرُونَ إِلاَّ تَأْوِیلَهُ یوْمَ یأْتِی تَأْوِیلُهُ یقُولُ الَّذِینَ نَسُوهُ مِن قَبْلُ قَدْ جَاءتْ رُسُلُ رَبِّنَا بِالْحَقِّ»؛[14]

_ «أَوْحَینَا إِلَیهِمْ فِعْلَ الْخَیرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلَاةِ وَإِیتَاء الزَّکاةِ...»؛[15]

_ «وَکانَ یأْمُرُ أَهْلَهُ بِالصَّلَاةِ وَالزَّکاةِ»؛[16]

_ «فَمَا اسْتَمْتَعْتُم بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِیضَةً...».[17]

در آیات یادشده:

«تأویل» به معنای عاقبت، واقعیت و حقیقت شیء است نه معانی دیگر؛

«قضا» به معنای انجام دادن عبادت است و نه به معنای ارتکازی در برابر ادای وظیفه؛

«زکات» به معنای مطلق انفاق است نه به معنای شرعی آن؛

«استمتاع» به معنای متعه کردن (ازدواج موقت) است نه معنای لغوی آن، که بهره‏مند شدن، کامجویی و لذت بردن (با توجه به این که سوره نساء در مدینه نازل شده است).

2. تحلیل آوایی و دستوری متن مبدأ

مرحله دوم در کار ترجمه، درک صحیح نظام‏های آوایی و معنایی حاکم بر متن و فهم صحیح و تحلیل دستوری متن مبدأ و شناخت تک‏تک عناصر تشکیل‏دهنده آن است. در اغلب موارد به محض قرائت متن، مفهومی خاص به ذهن تبادر می‏کند، ولی به دلیل فاصله گرفتن از زمان نزول و پنهان ماندن احتمالی برخی قراین، لازم است مفهوم متبادر ارزیابی و پایه اتقان آن روشن شود. این کار لازمه ورود به مرحله بعد و برابریابی نیز هست. البته آنچه در این مرحله -__ افزون بر کنترل معنای متبادر از راه شناخت تک‏تک عناصر نحوی و بلاغی و حتی آوایی مانند تکیه‏گاه [18]-__ اهمیت می‏یابد، روشن شدن برخی مبانی است؛ مانند استعمال لفظ در بیش از یک معنا و چگونگی تعامل با انواع ابهام و جز اینها؛ زیرا ممکن است مثلاً با تحلیل دستوری، ترکیب‏های دیگری و به تبع آنها، معانی دیگری نیز استفاده شود که با فرض پذیرش چندمعنایی، می‏تواند به گونه‏ای در ترجمه انعکاس یابد.

گفتنی است در تحلیل دستوری، ملاک، فصیح‏ترین قواعد زبان عرب است و در صورت مخالفت با قواعد، اگر محمل و توجیهی مناسب برای آیات یافت شود، در نظر گرفته می‏شود و در غیر این صورت، با استفاده از آیات قرآن- که افصح کلام‏هاست و به دلیل اجماع امت بر تحریف نشدن قرآن و نیز تضمین صریح خدای متعال در حفظ الفاظ و دلایل دیگر که در مبحث تحریف‏ناپذیری علوم قرآن طرح می‏شود،[19] از اعتبار قطعی برخوردار است- و نیز سخنان پیامبر اسلام(ص) و امیرمؤمنان علی(ع) که فصیح‌ترین مردم بوده‏اند، البته به شرطی که نقل به معنا نباشند، قانون و قاعده ادبی مورد نظر استخراج می‏شود؛ زیرا تدوین قواعد ادبی موجود مدت‏ها پس از نزول قرآن بوده و احتمال خطا و کاستی در آنها وجود دارد.[20]

3. فهم مراد واقعی آیات قرآن

با توجه به اینکه قرآن متنی ویژه است که در آن به قراین پیوسته و ناپیوسته (مانند سخنان معصومین(ع)) تکیه می‏کند، لازم است به دریافت صرف معنای ظاهری عبارت‏های قرآنی بسنده نکرده، مطمئن شویم که مراد واقعی پروردگار نیز عیناً همان معنای ظاهری الفاظ است؛ در غیر این صورت لازم است با ابزار مخصوص تفسیر، مراد واقعی پروردگار کشف و در نظر گرفته شود و در ترجمه، همان لحاظ گردد. بررسی فرایند عبور از ظاهر به مراد واقعی (در صورت تفاوت آنها) به حوزه تفسیر و قواعد آن مربوط است و علاقه‏مندان می‏توانند به کتاب‏های مربوط مراجعه نمایند.[21]

گفتنی است این بند گاه پیوندی ناگسستنی با بند پیشین (تحلیل آوایی و دستوری متن مبدأ) برقرار می‏کند و مترجم با ملاحظه هر دو آنها به مراد می‏رسد. برای مثال، در آیات 76 و 78 سوره انعام از قول حضرت ابراهیم(ع) نقل شده که در مورد خورشید و ماه و ستارگان فرمود: «هَذَا رَبِّی». با ملاحظه این دو آیه، ممکن است در وهله اول آهنگ جمله خبری به نظر آید، ولی با توجه به اینکه ساحت آن بزرگوار از دروغ پاک است، چنان که در روایات معصومین(ع) نیز آمده،[22] لحن هر دو عبارت استفهامی و انکاری در نظر گرفته می‏شود.[23]

4. برابریابی واژگانی، دستوری و ایجاد تعادل

یکی از اصلی‏ترین و دشوارترین مراحل ترجمه، برابریابی واژگانی و دستوری و برقراری تعادل میان متن مبدأ و مقصد است. وظیفه مهم مترجم در این مرحله پس از کالبدشکافی واژگانی و دستوری متن مبدأ و فهم مراد واقعی آن، انتقال ساختارهای دستوری مبدأ به قالب‏های مناسب زبان مقصد با توجه به نوع ترجمه است. گفتنی است منظور از ایجاد تعادل، «تشابه» نیست؛ زیرا اساساً تشابه ساختاری در بیشتر موارد امکان ندارد، بلکه مقصود قالب‏هایی است که در خواننده ترجمه همان تأثیری را بر جای گذارد که متن اصلی مؤلف بر جای می‏گذارد؛ به دیگر سخن، اگر مؤلف می‏خواست آن را به زبان مقصد بیان کند، این‏چنین بیان می‏کرد. البته دو نکته را نباید از نظر دور داشت:

الف) ایجاد ترجمه‏ای برابر برای متن مقدس قرآن به دلیل اعجاز آن امکان‏پذیر نیست، و تلاش مترجم برای انتقال تأثیر متن در حد توان و امکان است و نه تأثیر برابر؛

ب) افزون بر «تأثیر»، مؤلفه‏های دیگری نیز فراروی مترجم وجود دارد که مترجم برحسب نوع و شیوه ترجمه، آنها را در نظر دارد و همین ملاحظه‏ها ممکن است در افزایش تأثیر ترجمه یا کاهش آن دخیل باشد؛ برای مثال، پایبندی به روش تحت‏اللفظی به‌شدت در کاهش تأثیر برابر دخالت دارد و به‏عکس، در روش ترجمه آزاد می‏توان به بالاترین تأثیرگذاری ممکن در ترجمه قرآن دست یافت.

برابریابی و ایجاد تعادل به مقدماتی نیاز دارد که در حوزه زبان‏شناسی مقابله‏ای پیگیری می‏شود. ابزار مهم ایجاد تعادل مانند حذف، اضافه، تغییر در عناصر نحوی و صرفی و جز اینها[24] نیز از مسائل مهم زبان‏شناسی مقابله‏ای است که در فصل پایانی بدان خواهیم پرداخت.

5. ایجاد تعادل در سبک

افزون بر برابریابی واژگانی و دستوری، لازم است از جهت سبک - که شاخه‌ای از بلاغت متن است - نیز تعادل برقرار شود. تعادل در سبک در ترجمه مسئله‌ای مهم به شمار می‌رود که غفلت از آن، گاه ترجمه را از جهت ارزش و تعادل به‌طور کلی ساقط می‌کند. متنی که با ادبیات کودکانه تدوین یافته، باید با همان ادبیات ترجمه شود و همین‌طور متنی ادیبانه، باید به قالبی همسان و ادیبانه انتقال یابد. متنی که ادب بر سراسر آن سایه افکنده، باید مؤدبانه ترجمه شود و متنی که عبارت‌های رکیک و پلشت جزء ویژگی‌های حاکم بر آن است، باید یا اصلاً ترجمه نشود، یا با توضیح یا اعتذاری از سوی مترجم همراه باشد. در مورد ترجمه قرآن نیز لازم است سبک‌های آن - که پیش‌تر در مورد آن سخن گفته‌ایم - تا حد امکان ملاحظه شود. البته باب تعادل در سبک و مقتضیات آن در مورد ترجمه قرآن وسیع است که مجالی برای پرداختن به آنها نیست، ولی اشاره به یک بعد از موارد یادشده، خالی از لطف نیست.

چنان که گفتیم، وظیفه مترجم در وهله اول، رعایت سبک و قصد مؤلف است. اگر مؤلف در متن اصلی بنای بی‏ادبی داشته، مترجم مجاز نیست آن را مؤدبانه ترجمه کند و برعکس، اگر مؤلف مؤدبانه سخن گفته، مترجم لازم است جانب ادب را رعایت کند. خدای متعال در جای‏جای قرآن که به اقتضا از مسائل جنسی و غیر آن، که تصریح زیبنده آنها نیست، سخن به میان آمده، جانب ادب را رعایت کرده و با پرده‌پوشی سخن رانده است؛ از این‏رو، مترجم نیز لازم است در مواردی این‏چنین جانب ادب را نگه دارد. بررسی واژه‏های «غَآئِطِ» و «مَسْ» درآیه 43 سوره نساء، گویای این مسئله است.

در تفسیر نمونه آمده است:

عفت بیان قرآن در این آیه، همانند بسیاری از آیات دیگر کاملاً مشهود است؛ زیرا هنگامی که می‏خواهد از قضای‏حاجت سخن بگوید، تعبیری را انتخاب می‏کند که هم مطلب را بفهماند و هم واژه صریح و نامناسبی به کار نبرده باشد و می‏گوید: «أَوْجَآءَ أَحَدٌ مِّنکم مِّنَ الْغَآئِطِ». توضیح اینکه «غائط» برخلاف مفهومی که امروزه از آن می‏فهمند (در تعبیرات امروزی، غالباً به مدفوع انسان گفته می‏شود) در اصل به معنی زمین گودی است که انسان را از انظار دور می‏دارد... و همچنین آنجا که از آمیزش جنسی سخن می‏گوید، تعبیر «أَوْ لَامَسْتُمُ النِّسَآءَ؛ یا با زنان تماس گرفته باشید...». مطلب را می‏فهماند و واژه «لمس» کنایه زیبایی از آمیزش جنسی است.[25]

نمونه دیگر را می‌توان در آیات ذیل یافت:

«قَالَ هِی رَاوَدَتْنِی عَن نَّفْسِی...»؛[26]

«... امْرَأَةُ الْعَزِیزِ تُرَاوِدُ فَتَاهَا عَن نَّفْسِهِ».[27]

فولادوند: «او از من کام خواست»؛ «زن عزیز از غلام خود کام خواسته»؛

مکارم شیرازی: «او مرا بااصرار به سوی خود دعوت کرد»؛ «... جوانش [غلامش] را به سوی خود دعوت می‏کند»؛

الهی قمشه‏ای: «این زن خود [با وجود انکار من] با من قصد مراوده کرد»؛

کرمی: «[حقیقت این است که] او برخلاف میل من [با نرمی و رفاقت] به سراغ من می‏آمد [من هرگز در اندیشه بدی و گناه نبودم] زن عزیز برخلاف میلِ برده خویش، به سراغ او می‏رود...».

با توجه به مطالب یادشده، بهترین ترجمه از جهت رعایت بیشتر «ادب گفتار»، ترجمه آیت‌الله‏ مکارم شیرازی و آقای کرمی است، و مرحوم الهی قمشه‏ای احتمالاً برای گریز از این مسئله مراوده را ترجمه نکرده است.[28]

6. یکسان‏سازی در ترجمه

یکی از مراحل پایانی ترجمه، یکسان‏سازی است. مراد از یکسان‏سازی، رفتاری یکسان در ترجمه عناصر و الگوهای مشابه است. باید دانست که این امر کاملاً منطقی و صواب است؛ زیرا تغییر در نوع تعبیر در بسیاری موارد موجب تغییر معنا، یا تغییر بلاغت یا تغییر درجه اثرگذاری می‏شود و چه‌بسا خواننده را سرگردان کند. نمونه‌هایی از تفاوت‌های حاصل از تغییر در تعبیر را می‌توان در گزارش‏های گوناگون از مرگ دید:

1. «إلتَحَقَ بالرفیق (او: بالملأ) الاعلَی؛ به رفیق (یا: ملأ) اعلی پیوست» (بسیار محترمانه و ادبی)؛

2. «نَقَلَهُ رَبُّهُ إلی دار کرامته؛ پروردگارش، او را به سرای کرامت خویش منتقل کرد» (بسیار محترمانه و ادبی)؛

3. «اِخْتَارَ اللّه‏ُ له ما اخْتَارَ لأَصْفِیائِهِ مِن جِوارِ رَحْمَتِهِ؛ خداوند آنچه را جوارِ رحمت خود برای برگزیدگانش اختیار کرد، برایش برگزید» (بسیار محترمانه)؛

4. «اِنْتَقَلَ إلی رَحْمَتِه تَعَالی؛ به رحمت ایزدی پیوست» (محترمانه)؛

5. «اِسْتَأْثَرَ اللّه بِهِ؛ خداوند او را برگزید» (محترمانه و ادبی)؛

6. «غَیَّبَتْهُ حُفْرَتُهُ؛ حفره گور (یا: گورش) او را پنهان ساخت» (معمولی، سبُک)؛

7. «اِنْقَضَتْ أَنْفَاسُهُ المَعْدُودَة؛[29] نفس‏های محدودش به پایان رسید» (ادبی)؛

8. «قَضَی نَحْبَهُ؛ به عهدش با خدا وفا کرد (مرد)»[30] (ادبی، قرآنی)؛

9. «ماتَ حَتْفَ[31] أَنْفِهِ؛[32] به مرگ طبیعی از دنیا رفت» (تقریباً ادبی)؛

10. «تَوَفَّاهُ اللّه؛ خداوند (جان) او را گرفت»[33] (ادبی)؛

11. «أَدْرَکهُ الموتُ؛ مرگ او را درربود» (معمولی)؛

12. «لَقِی حَتْفَهُ؛[34] از بین رفت،[35] کشته شد» (معمولی)؛

13. «لَقِی مَصْرَعَهُ؛ از بین رفتن، کشته شد» (معمولی)؛

14. «وافاهُ الأَجلُ؛ اجل به سراغش آمد» (تقریباً معمولی)؛

15. «أَفْضَی إِلی رَبِّهِ؛ به جانب پروردگارش رهسپار شد» (ادبی)؛

16. «لَفَظَ نَفْسَهُ؛ جان از تن به درکرد» (معمولی، سبک)؛

17. «لَقِی رَبَّهُ؛ به دیدار پروردگارش شتافت» (معمولی)؛

18. «لاقاهُ (وافاهُ) حِمَامُهُ؛[36] مرگ به ملاقاتش آمد»[37] (ادبی)؛

19. «وُورِی[38] جُثْمانُهُ؛ پیکرش [از دیده‏ها] نهان گشت؛[39] چهره در نقابِ خاک کشید» (ادبی)؛

20. «تُوُفِّی؛ وفات یافت» (معمولی)؛

21. «مات؛ مُرد» (محاوره‌ای)؛

22. «هَلَک؛ به هلاکت رسید» (توهین‏آمیز)؛[40]

23. «اِلْتَحَقَ بالِدَّرْک الأَسْفَلِ مِنَ النَّار؛ به اسفل‌السافلین رفت» (توهین‏آمیز).

گزارش مرگ در فارسی نیز با عبارت‏های گوناگونی چون «شمع وجودش خاموش شد»، «گُل وجودش پرپر شد»، «دار فانی را وداع گفت»، «خرقه تهی کرد»، «به درک واصل شد»، «مرد»، «هلاک شد»، «جان سپرد»، «به دیار باقی شتافت»، «مرغ روحش از قفسه سینه پرید»، «جان به جان‌آفرین تسلیم کرد»، «کالبد تیره به مادر سپرد»، «به وادی مرگ کوچ کرد»، «به رحمت ایزدی پیوست»، «به لقاء الله رسیدی»، «ارتحال یافت» و... بیان می‏شود. درنتیجه، مترجم توانا باید در برابریابی دقت فراوانی به ‏کار گیرد تا ترجمه‏ای هم‏سنگ ارائه دهد.[41]

مثال ذیل نیز گویای تفاوت ارزش ادبی است:

_ ما عندی بیت فی الدنیا؛

_ در این دنیا خانه‏ای ندارم (ساده)؛

_ مرا در این دنیا خانه‏ای نیست (ساده _ ادبی)؛

_ مرا در این گیتی کاشانه‏ای نیست (ادبی)؛

_ در این گیتی مرا کاشانه‏ای نیست (موزون و ادیبانه)؛

_ و... .

واژه‏های مترادف اغلب بار معنایی متفاوت دارند و استفاده از آنها در مواضع یکسان، موجب اختلاف معنایی می‏شود. واژه‏های دنیا و گیتی، مالامال و پُر، نیاز و احتیاج، یاری و کمک، گام و قدم، تمام کرد و به پایان برد، سعی کرد و کوشید، گفت، فرمود و عرض کرد، و بسیاری دیگر، هرچند مترادف به شمار می‏روند، اما نمی‏توان بار معنایی آنها را نادیده گرفت. در ترجمه آیات قرآن نیز همین موضوع مطرح می‏شود. بنابراین، در واژه‏ها و ساختارهای کاملاً مشابه نباید به بهانه عبارت‌پردازی و تفنّن، ترجمه‏هایی متفاوت ارائه کرد، مگر در مواردی که بار معنایی ترجمه‏ها کاملاً برابر باشند؛ البته اگر الگوهای مشابه در یک سطر یا در جایگاهایی نزدیک به هم قرار داشته باشند، ممکن است مسئله زیباشناختی آن بر مسئله یکسان‏سازی برتری و ترجیح یابد.

درنتیجه، آنچه در کنار توصیه به یکسان‏سازی اهمیتی فراوان دارد، نادیده نگرفتن ظرایف فراوان آیات است؛ یعنی گاه واژه‏های یک عبارت تکراری در ظاهر یکسان‏اند، ولی با کمی دقت، روشن می‏شود که هر یک بار معنایی خاصی بر دوش می‏کشند و رعایت یکسان‏سازی در آنها به معنای نابود کردن بار معنایی آنهاست. در حوزه احادیث نیز چنین است؛ برای مثال، در گفتگویی میان امام معصوم(ع) و دشمنش، خصم لب به سخن می‏گشاید و ما آن را با «گفت» (ترجمۀ قال) گزارش می‏کنیم، ولی اگر طرفِ سخن از ارادتمندان و پیروان واقعی امام باشد، ما شروع سخن را با «عرض کرد» (ترجمۀ قال) گزارش می‏نماییم، و از این راه فضای حاکم بر گفتگو را به تصویر می‏کشیم. این مطلب در کاربرد نشانه‏های ویرایشی نیز جای خود را دارد؛ برای مثال، گاه در ترجمه دو مورد مشابه، از دو نوع نشانه سجاوندی بهره می‏گیریم؛ به عبارت ذیل توجه کنید:

پدر رو به فرزندش کرد و گفت: حمید، این کار شایسته نیست و مناسب است چنین کاری را مرتکب نشوی، ولی حمید همچنان به کار ناشایست خود ادامه داد. این‌بار پدر با عصبانیت بر سر پسر فریاد کشید: حمید! گفتم این کار را نکن. چنان که ملاحظه می‏شود، در دو جای به ظاهر مشابه، از دو نوع نشانه (،/!) استفاده کردیم و این برای انتقال فضای حاکم به نوشتار است. در ترجمه آیات قرآن و روایات اهل‌بیت(ع) نیز توجه به این ظرایف و ظرایف بسیار دیگر که گاه ناپیوسته و برون‌متنی است، اهمیتی فراوان دارد و گاه بی‌توجهی به آنها ترجمه را از ارزش ساقط می‏کند.

با توجه به مطالب یادشده، اگر واژه‏ها و ساختارهایی کاملاً مشابه وجود داشته باشد، به نظر می‏رسد رعایت یکسان‏سازی ترجیح می‏یابد؛ البته اگر رعایت نکردن یکسان‏سازی تفاوتی معنایی دربرداشته باشد، ایجاد و هماهنگی و رعایت یکسان‏سازی الزامی به نظر می‏رسد. یکسان‏سازی ابعاد گوناگونی دارد که به‌اختصار گزارش می‏شود:

6_1. یکسان‏سازی در ترجمه واژه‏ها و عبارت‏های مشابه

آیات بسیاری از قرآن کریم به صورت کامل یا بخشی از آنها تکرار شده که مترجم شایسته است جز مواردی که سیاق آیات و قرائن داخلی و خارجی کلام اقتضای معنایی متفاوت را دارند، از ترجمه‏ای یکسان برای آنها استفاده کند؛ برای مثال،آیات 134 و 141 سوره بقره مشابه‏اند. بیشترین تکرار نیز از آنِ آیه 13 سوره الرحمن است که 31بار تکرار شده است. برخی فقرات تکراری نیز عبارت‏اند از:

_ «إِنَّ اللَّه عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ»؛

_ «جَنَّاتٍ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ»؛

_ «لاَ خَوْفٌ عَلَیهِمْ وَلاَ هُمْ یحْزَنُونَ»؛

_ «إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِیمٌ»؛

_ «إِنَّ اللّهَ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ»؛

_ و... .

درباره آیات و عبارت‏های مشابه قرآن معجم‏هایی به‏طور مستقل تألیف شده است که می‏توانند مترجم را یاری رسانند.

تذکر: شماری از آیات به ظاهر مشابه تفاوت‏هایی دارند که لازم است مورد توجه قرار گیرند؛ برای مثال «لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ» یک جا ممکن است به معنای «باشد که پرهیزکار باشید»[1] ترجمه شود و در جایی دیگر «باشد که در امان بمانید» یا «باشد که [از قتل و خونریزی] خویشتن‌داری کنید».[2]

در خصوص ترجمه واژه‌ها نیز لحاظ یکسان‌سازی ضرورت دارد مگر آن‌که قرینه‌ای بر تفاوت معنا دلالت کند:

مثال1: «العهن» دو بار در قرآن به کار رفته است:

- وَ تَكُونُ الْجِبالُ كَالْعِهْنِ (معارج، 9)

ترجمه صفوی (بر اساس المیزان): و كوه‏ها مانند پشم مى‏گردند.

- وَ تَكُونُ الْجِبالُ كَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ (قارعه، 5)

صفوی: و كوه‏ها مانند پشم رنگارنگ زده شده متلاشى مى‏گردند.

چنانکه دیده می‌شود «العهن» یکجا «پشم» و جای دیگر «پشم رنگارنگ»‌ ترجمه شده است.

مثال2: «خاویة» چند بار در قرآن به کار رفته است؛ سه بار «َ خاوِيَةٌ عَلى‏ عُرُوشِها»‌ و یک بار «خاوِيَةً بِما ظَلَمُوا»:

- انصاریان: فَكَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ أَهْلَكْناها وَ هِيَ ظالِمَةٌ فَهِيَ خاوِيَةٌ عَلى‏ عُرُوشِها ...؛ و چه بسيار شهرها را در حالى كه اهلش ستمكار بودند، هلاك كرديم، پس [به سبب نزول عذاب سقف‏هاى خانه‏هايشان خراب شده و ديوارهايشان بر] سقف‏ها فرو ريخته است‏ ... (حج، 45)

- انصاریان: فَتِلْكَ بُيُوتُهُمْ خاوِيَةً بِما ظَلَمُوا ...؛ اين خانه‏هاى آنان است كه به سبب ستمشان [از سكنه‏] خالى مانده ... (نمل، 52)

یکجا نابودی و جای دیگر خالی بودن معنا شده است و این درحالی است که در ترجمه آیه قبل آیه اخیر آمده است: «پس با تأمل بنگر كه سرانجام نيرنگشان چگونه بود؟ كه ما آنان و قومشان را همگى درهم كوبيديم و هلاك كرديم. (نمل،51)». چنان‌که ملاحظه می‌شود، بر اساس سیاق این دو آیه، معنای آیه 51 با معنای تخریب و نابودی برای «خاویة» سازگاری بیشتری دارد.



[1]. «یا أَیهَا النَّاسُ اعْبُدُواْ رَبَّکمُ الَّذِی خَلَقَکمْ وَالَّذِینَ مِن قَبْلِکمْ لَعَلَّکمْ تَتَّقُونَ» (بقره، 21).

[2]. «وَلَکمْ فِی الْقِصَاصِ حَیاةٌ یاْ أُولِی الأَلْبَابِ لَعَلَّکمْ تَتَّقُونَ» ( بقره، 179).

6_2. یکسان‏سازی در ترجمه عناصر صرفی و ساختارهای نحوی

رعایت هماهنگی و یکسان بودن ترجمه در ساختارهای مشابه متن مبدأ، خواه صرفی باشد یا نحوی، هرچند به ضرورت مورد پیشین (آیات مشابه) نیست، ولی توصیه‏ای درخور توجه و از ویژگی‏های یک ترجمه ممتاز است؛ برای مثال، مترجمی که بر مبنای ترجمه معنایی به سراغ موصول‏های مشابه می‏رود، باید ترجمه‏ای مشابه ارائه کند؛ مانند: «الَّذِینَ آمَنُوا: مؤمنان» و «الَّذِینَ کَفَرُواْ: کافران»، نه اینکه یکجا ترجمه کند: «کسانی که ایمان آوردند» و در مورد دیگر ترجمه کند: «کافران»، مگر بُعدی زیباشناختی یا بلاغی مورد نظر باشد. مثال‏های زیرساختارها و الگوهای مشابهی هستند که یکسان‏سازی در ترجمه آنها از برخی ترجمه‏ها گزارش شده است.

مثال: «مَا لَکُمْ لَا تَنَاصَرُونَ»؛[44]

_ «مَا لَکُمْ لَا تَنطِقُونَ»؛[45]

_ «فَمَا لَکُمْ کَیفَ تَحْکُمُونَ»؛[46]

فولادوند:

شما را چه شده است که همدیگر را یاری نمی‏کنید؟!

شما را چه شده که سخن نمی‏گویید؟!

شما را چه شده؟ چگونه داوری می‏کنید؟

مکارم شیرازی:

شما را چه شده که از هم یاری نمی‏طلبید؟!

(اصلاً) چرا سخن نمی‏گویید؟!

شما را چه شده است؟! چگونه حکم می‏کنید؟! (هیچ می‏فهمید چه می‏گویید؟!)

شما را چه می‏شود؟! چگونه داوری می‏کنید؟! (قلم، 36)

مشکینی:

(ای دوزخیان) شما را چه شده که یکدیگر را یاری نمی‏کنید؟!

شما را چیست که سخن نمی‏گویید؟!

شما را چه شده، چگونه قضاوت می‏کنید؟!

صفارزاده:

[به آنها گفته می‏شود:] پس چرا حالا از یکدیگر یاری نمی‏طلبید؟ [شما که در دنیا به روابط بیهوده‏تان متّکی بودید»].

«چگونه است که شما حرف نمی‏زنید؟»

شما را چه می‏شود که این‏گونه داوری می‏کنید؟

استاد ولی:

(ای مشرکان) شما را چیست که یاری یکدیگر نمی‏کنید؟

شما را چیست که سخن نمی‏گویید؟

شما را چیست؟ چگونه داوری می‏کنید؟!

6_3. یکسان‏سازی در حذف و اضافه

مترجم گاه ناگزیر است برخی الفاظ را به دلایل زبانی یا جز آن، حذف یا به ترجمه اضافه کند که لازم است این فرایند تا آنجا که امکان دارد، یکسان مورد توجه قرار گیرد؛ برای مثال، اگر مبنای ‏مترجم بر صرفاً زبانی در نظر گرفتن واو زایده و دلالت نداشتن آن بر معناست، لازم است همه‌جا آن را حذف کرده و به ترجمه منتقل نکند.

6_4. یکسان‏سازی در ویرایش

امروزه ویراستار آگاه و با تجربه، بازوی مؤلف به شمار می‏رود که گاه آبروی مؤلف را با اصلاحیه‏های خود می‏خرد و به نوشته او حیاتی دیگر می‏بخشد. ای کاش در این مجال اندک امکان آن می‌‏بود تا با نقل موارد فراوان، ضرورت ویرایش یک اثر را بیش از پیش روشن کنیم که البته این ضرورت در مورد ترجمه قرآن بسیار جدی‌تر است.

بررسی ترجمه‏های موجود از نظرگاه ویرایشی ما را به نکاتی رهنمون می‏شود:

1. ویراستار ترجمه قرآن لازم است افزون بر زبان فارسی، با زبان عربی ‏نیز آشنایی داشته باشد؛

2. سطح و نوع ویرایش باید متناسب با گروه مخاطبان ترجمه باشد؛

3. بسیار مناسب است ویراستار در طول تدوین ترجمه، مترجم را همراهی کند نه اینکه در پایان باعجله این کار را سامان دهد؛

4. ویراستار باید در سراسر ترجمه از یک مبنا و روش ویرایشی بهره گیرد و روش خود را گونه‏گون نسازد؛[47]

5. ویراستار ترجمه قرآن افزون بر لزوم آگاهی از دانش لازم، باید سابقه ویرایشی داشته باشد و نگارنده بعید می‏داند کسی هرچند از نظر دانش نظری در مرتبه خوبی باشد، بدون تجربه کافی در امر ویرایش بتواند کاری کارستان، یا حتی کاری پذیرفتنی ارائه دهد.

متأسفانه باید گفت اغلب ترجمه‏های قرآن از ویرایشی دقیق برخوردار نیستند؛ مثال‏های ذیل دلیلی بر این مدعاست:

ترجمه مرکز فرهنگ و معارف:[48] [خدایا] فقط تو را می‏پرستیم و فقط از تو کمک می‏طلبیم؛

پیشنهادی (ویرایش‌شده): [خدایا] تنها تو را می‏پرستیم و تنها از تو یاری می‏جوییم؛

صفوی:[49] بهشتیان در آن روز جایگاهشان بهتر و آسایشگاهشان برای استراحت نیمروز نیکوتر است؛

ویرایش پیشنهادی: جایگاه بهشتیان در آن روز بهتر و استراحتگاه نیمروزشان نیکوتر است (توجه: آسایشگاه یک اصطلاح است. ر.ک: تحول معنایی)؛

استاد ولی:[50] آنگاه به یکدیگر روکرده، سرزنش یکدیگر می‏نمودند؛

ویرایش پیشنهادی: آنگاه به یکدیگر روکرده، همدیگر را سرزنش می‏نمودند؛

_ نور، 33: ... و از بردگانتان آنان که خواستار بازخرید و آزادی خویشند، تقاضای بازخرید آنان را بپذیرید اگر خیری در آنها سراغ دارید...؛

ویرایش پیشنهادی: ... و تقاضای کسانی از بردگانتان را که خواستار خرید آزادی خویش‌اند، اگر خیری در آنها سراغ دارید، بپذیرید... (توجه: بازخرید یک اصطلاح است. ر.ک: تحول معنایی)؛

گرمارودی:[51] و در آسمان‏ها و زمین، خداوند است؛ پنهان و آشکار شما را می‏داند و آنچه را به دست می‏آورید، می‏داند؛

ویرایش پیشنهادی: ... پنهان و آشکار و آنچه را به دست می‏آورید، می‏داند؛ یا: ... پنهان و آشکار شما را می‏داند و از آنچه به دست می‏آورید، آگاه است.

آنچه بیان شد، تنها نمونه‏هایی از کاستی‏های فراوان ویرایشی در ترجمه‏های قرآن است و ما پیش‏تر بارها به ضعف‏های ویرایشی اشاره داشته‏ایم؛ از این‏رو به همین مقدار بسنده می‏کنیم.

6_5. یکسان‏سازی در نوع و نثر ترجمه

انتخاب کردن نوعی از ترجمه که متناسب با هدف باشد و رعایت کردن آن در سراسر ترجمه، به باور نگارنده، جزء ضرورت‏های ترجمه قرآن کریم است. این مطلب درباره نثر ترجمه نیز صادق است، مگر آنکه سبک متن مبدأ تغییر کند که در این صورت، رعایت تعادل در سبک بر یکسان بودن نثر در سراسر ترجمه برتری دارد.

7. ویرایش، ارزیابی و کنترل نهایی ترجمه

کارشناسان برای تشکیل یک گروه ترجمه یا بازنگری گروهی آن، پیشنهادهای متنوعی ارائه کرده‏اند که گاه تصویر افراط‏گونه‏ای به خود گرفته است.[52] به باور نگارنده، در مرحله ارزیابی و کنترل نهایی، وجود گروه‏های ذیل بسیار ضروری و در اغلب موارد استفاده از آنها - به‏ویژه برای مؤسسات پژوهشی - عملی است، هرچند تقویت گروه ارزیاب با افزودن بر تخصص‏های آنان طبق پیشنهادهای ارائه‌شده از سوی کارشناسان،[53] می‏تواند به تقویت بیشتر ترجمه بینجامد.

7-1. گروه تفسیر

این گروه متشکل از یک یا چند مفسر یا آشنای با اصول، مبانی و فرایند تفسیر، ترجمه قرآن را براساس مبانی اتخاذشده از سوی مترجم، بازنگری و ارزیابی می‏کند؛ زیرا به تجربه ثابت شده که کمتر کسی می‏تواند به همه عیوب خویش آگاهی یابد و چنان که گفته‏اند: «حبّ الشی‏ء یعمی و یصم».

7-2. گروهی متشکل از کارشناسان ادبیات (مبدأ و مقصد)، زبان‏شناس و ویراستار

حوزه‏های کاری این سه، هرچند در بخش‏هایی مشترک است، موارد افتراق نیز دارند؛ از این‏رو، حضور دیدگاه‏های آشنا با حوزه‏های یادشده در مقام ارزیابی ترجمه ضروری است.

7-3. گروهی متشکل از مترجمان و منتقدان برجسته

به باور نگارنده، در کنار گروه‏های نظارت‏کننده یا ارزیاب، لازم است گروهی متشکل از برخی مترجمان و منتقدان، ترجمه را ارزیابی کنند؛ زیرا نادیده گرفتن توانایی‏ها و تجربه‏های آنان ناشایست است؛ البته استفاده از آنها به معنای اعمال همه نظریات و تذکرهای آنها نیست، بلکه صرفاً به تذکرهای قابل توجه (براساس مبانی و روش مترجم) ترتیب اثر داده می‏شود.

7-4. گروهی منتخب از مخاطبان

مترجم زمانی توفیق کامل می‏یابد که بتواند خود را در موقعیت مخاطبانش قرار دهد. روشن است که انجام دادن چنین کاری بسیار دشوار است و بسیاری از مترجمان در این کار لغزش‏ها و کاستی‏هایی از خود بروز می‏دهند. به باور نگارنده، بهترین راه برای دستیابی به توفیق کامل در این زمینه، استفاده از خود مخاطبان است. این گروه، از افراد مختلف سطح مورد نظر از مخاطبان ترجمه تشکیل می‏یابد که با روش علمی انتخاب می‏شوند و ترجمه پیش از انتشار به رؤیت آنها می‏رسد و با توجه به دیدگاه‏های آنان، ارزیابی نهایی می‏شود.

نکته حائز اهمیت که می‌تواند ارزیابی را سامان دهد و به سرانجام موفقیت نزدیک کند، نموداری از وظایف نظارتی مترجم و ارزیاب است. چنین نموداری زمینه ارزیابی دقیق اثر را فراهم می‌آورد و مترجم نیز با توجه دائمی به آن، از هر گونه انحراف که گاه از سیر فراموشی بروز می‌کند، رهایی می‌یابد. پرسش‌های ذیل نمونه‌ای از این پرسش‌ها هستند:

1. آیا نوع و روش ترجمه را متناسب با مخاطبان خود انتخاب کرده و آیا به آن پایبند بوده است؟

2. آیا واحدهای ترجمه را متناسب اهداف و نوع ترجمه انتخاب کرده است؟

3. آیا پیام به‌درستی منتقل و امانت رعایت شده است؟

4. آیا مترجم در برابریابی واژه‌ها به ترادف، تضمین و مسائلی از این دست، توجه داشته است؟

5. آیا فضای فکری مخاطب مورد توجه بوده است؟

6. آیا به روان‌شناسی واژگان عبارت (تحول معنایی، ستیزآوایی، کراهت سمع و...) توجه داشته است؟

7. آیا افزوده‌های توضیحی را بجا و متناسب به کار برده است؟

8. آیا عوامل نفسانی مانند مسئله جنسیت در ترجمه دخالت داشته است؟

9. آیا عبارت، حشو یا گرته‏برداری دارد؟

10. آیا عبارت از ابهام یا کژتابی پیراسته است؟

11. آیا بیگانه‏زدگی در آن دیده می‏شود؟

12. آیا چینش عناصر جمله، منطقی و درست است؟

13. آیا عناصرِ طولانی قابل تجزیه دارد؟

14. آیا عنصری بی‏دلیل تجزیه شده است؟

15. آیا نهاد و گزاره متناسب‏اند؟

16. آیا تتابع افعال دارد؟

17. آیا بین اجزای فعل مرکب فاصله افتاده است؟

18. آیا نشانه‌های سجاوندی به‌درستی به کار رفته‌اند؟

و... .

گسترش پرسش‌های یادشده و تقسیم‌بندی و واگذاری آنها به گروه‌های ارزیاب می‌تواند نقش مهمی در بالا رفتن دقت ارزیابان و ارتقای ترجمه داشته باشد.[54]

m چکیده فصل

1. منظور از فرایند ترجمه، مراحلی است که مترجم از ابتدای ترجمه تا پایان کار و آماده شدن فرآورده طی می‌کند. معمولاً برای تصویرسازی، فرایند ترجمه را به صورت خطی نشان می‌دهند که از واژه‌شناسی آغاز می‌شود و به ویرایش نهایی می‌انجامد.

2. فرایند ترجمه را می‌توان در مراحل ذیل بازآفرید:

1. تحلیل واژگانی متن مبدأ

نخستین گام در ترجمه یک متن، تحلیل واژگان آن متن و شناخت صرفی، نحوی، بلاغی و آوایی آنها است. برای پیمودن صحیح این مسیر لازم است از فرایند و قواعد واژه‌شناسی آگاهی لازم به دست آید.

1_1. فرایند واژه‌شناسی

برای شناخت معنای واژه، باید کاوشی دومرحله‌ای سامان یابد:

الف) معناشناسی یعنی دریافت معنای پایه (اساسی/ وضعی/ لغوی/ معجمی/ مفاد استعمالی)؛

ب) کاربردشناسی یعنی دریافت معنای سیاقی (بافتی/ نسبی/ کاربردی/ استعمالی/ حقیقت شرعی/ حقیقت قرآنی).

این فرایند از این روی است که گاه واژه معانی گوناگونی دارد، یا گوینده آن را در معنایی مجازی به کار می‌برد، یا خود معنایی برای آن در نظر می‌گیرد؛ بنابراین لازم است پس از شناخت معنای لغوی یک واژه - فارق از سیاق و بافت - به سراغ بافتی که آن واژه درون آن کاربرد یافته، رفت تا از رهگذر دقت در سیاق، قراین متنی و فرامتنی معنای درست آن را دریافت.

1_2. قواعد واژه‏شناسی

برای شناخت معانی واژگان یک متن، لازم است واژگان را در زمان و مکان پیدایش متن مطالعه کرد و این یکی از شرایط ضروری صحت کالبدشکافی واژگانی متن است. برای دستیابی به این هدف لازم است به دو نکته توجه شود:

الف) رهایی از دام معانی ارتکازی

معناهای ارتکازی یک واژه گاه با معنای به‌کاررفته برای آن واژه در عصر نزول متفاوت‌اند که باید با کنار زدن معناهای ارتکازی، معنای اصلی را یافت؛ مانند: سیما که در گذشته به معنای نشانه و امروزه به معنای چهره به کار می‌رود.

مثال دیگر: امروزه بیشترین معنای کاربردی «نسی» فراموشی است، ولی در گذشته به معنای به فراموشی سپردن نیز به کار رفته است؛ بنابراین، برای ترجمه آیات (مانند: اعراف، 51 و طه، 126و...) باید به همه معانی توجه داشت.

ب) توجه به معانی واژه‌ها در زمان و مکان نزول

قرآن به زبان عربی چهارده قرن پیش نازل شده است. برخی واژه‌ها در بستر زمان معناهای گوناگونی یافته‌اند، برخی نیز در بستر زمان از میان رفته یا دچار تحول معنایی شده‌اند؛ از این‌رو باید معانی متداول در عصر نزول را ملاک تفسیر و ترجمه قرار داد، نه معانی تغییریافته یا جدید را.

2. تحلیل آوایی و دستوری (صرفی، نحوی) متن مبدأ

پس از واژه‌شناسی و طی مراحل آن، لازم است متن از نظر آوایی و دستوری به‌دقت تحلیل شود و بلاغت موجود در بُعد آوایی و نکات و ظرایف صرفی و نحوی استخراج گردد تا در برابریابی، نزدیک‌ترین برابر انتخاب شود. در این مرحله لازم است مبانی مورد نیاز در خصوص چندمعنایی، ساخت‌ها و ترکیب‌های فصیح و جز اینها اتخاذ شود.

3. فهم مراد واقعی آیات قرآن

با توجه به اینکه قرآن متنی ویژه است که در آن به قراین پیوسته و ناپیوسته (مانند روایات اهل‌بیت(ع) تکیه می‏کند، لازم است به دریافت صرف معنای ظاهری عبارت‏های قرآنی بسنده نکرده، مطمئن شویم که مراد واقعی پروردگار نیز عیناً همان معنای ظاهری الفاظ است؛ در غیر این صورت لازم است با ابزار مخصوص تفسیر، مراد واقعی پروردگار کشف و در نظر گرفته شود و در ترجمه، همان لحاظ گردد.

4. برابریابی واژگانی، دستوری و ایجاد تعادل

وظیفه مهم مترجم در این مرحله پس از کالبدشکافی واژگانی و دستوری متن مبدأ، انتقال ساختارهای دستوری مبدأ به قالب‏های مناسب زبان مقصد با توجه به نوع ترجمه است. البته برابریابی و ایجاد تعادل به مقدماتی نیازمند است که در حوزه زبان‏شناسی مقابله‏ای پیگیری می‏شود.

5. ایجاد تعادل در سبک

یکی از ابعاد مهم ترجمه، رعایت سبک مؤلف متن اصلی است؛ خواه سبکی خاص به خود داشته باشد و خواه از سبک‌های شناخته‌شده تبعیت کند. برای مثال، اگر سبک متنی عامیانه یا کودکانه باشد، ترجمه نیز باید مطابق با همان سبک باشد و نمی‌توان متنی جدی را کودکانه یا عامیانه ترجمه کرد و برعکس، نمی‌توان متنی کودکانه یا طنز را به صورت جدی و علمی ترجمه نمود.

6. یکسان‌سازی در ترجمه

مراد از یکسان‏سازی، رفتاری یکسان در ترجمه عناصر و الگوهای مشابه است. یکسان‌سازی امری کاملاً منطقی و صواب است؛ زیرا تغییر در نوع تعبیر در بسیاری موارد موجب تغییر معنا، یا تغییر بلاغت یا تغییر درجه اثرگذاری می‏شود و چه‌بسا خواننده را سرگردان کند؛ البته اگر الگوهای مشابه در یک سطر یا در جایگاهایی نزدیک به هم قرار داشته باشند، ممکن است مسئله زیباشناختی آن بر مسئله یکسان‏سازی برتری و ترجیح یابد.

یکسان‏سازی ابعاد گوناگونی دارد که عبارت‌اند از:

_ یکسان‏سازی در ترجمه واژه‏ها و عبارت‏های مشابه؛

_ یکسان‏سازی در ترجمه عناصر صرفی و ساختارهای نحوی؛

_ یکسان‏سازی در حذف و اضافه؛

_ یکسان‏سازی در ویرایش؛

_ یکسان‏سازی در نوع و نثر ترجمه.

7. ویرایش، ارزیابی و کنترل نهایی ترجمه

کارشناسان برای ویرایش و ارزیابی نهایی ترجمه قرآن حضور متخصصان متعددی را پیشنهاد کرده‌اند که گرد آوردن همه آنها اغلب بسیار دشوار و گاه ناممکن است؛ از این‌رو نگارنده در جمع بین افراط و تفریط، حضور گروه‌های چهارگانه‌ای ذیل را پیشنهاد داده است:

_ گروهی از کارشناسان تفسیر؛

_ گروهی متشکل از کارشناسان ادبیات (مبدأ و مقصد)، زبان‏شناس و ویراستار؛

_ گروهی متشکل از مترجمان و منتقدان برجسته؛

_ گروهی منتخب از مخاطبان.

فوايد جدول ارزيابى

1. مترجم از ابتداى كار، ترجمه را همه‏جانبه مى‏بيند و اين امر رفته‏رفته به نگاه او توسعه
مى‏دهد و در كل به ارتقاى سطح ترجمه او مى‏انجامد. ويراستار علمى و فنى نيز چونان
مترجم در مسيرى مشخص حركت مى‏كند و نگاهى همه جانبه دارد؛ زيرا در ترجمه هر
آيه مواد جدول را كنترل مى‏كند؛ يعنى ذيل هر آيه از خود مى‏پرسد: آيا واحد ترجمه با
توجه به نوع ترجمه در ترجمه اين آيه رعايت شده است؟ آيا برداشت تفسيرى مترجم با
توجه به مبنايى كه اتخاذ كرده، صحيح است؟ آيا مترجم در واژه‏شناسى موفق بوده
است؟ آيا معادل مناسبى را در برابر واژه‏هاى آيه اختيار كرده است؟ آيا ظرافت‏هاى
ادبى در حد امكان به ترجمه منتقل شده است؟ آيا ترجمه از ادبيات معيار و البته
متناسب نوع ترجمه برخوردار است؟ آيا مترجم به قدر نياز از توضيح‏هاى تفسيرى بهره
برده است؟ آيا ويرايش ترجمه مناسب و منطقى و يا بر مبانى در نظر گرفته شده، منطبق
است؟ آيا در ترجمه اين آيه ابتكار و خلاقيتى نهفته است؟ آيا مى‏توان در ترجمه اين آيه
به ابتكارى دست يافت؟

2. كار ارزيابى ترجمه به‏ويژه اگر ارزيابان آيه به آيه با مترجم همراهى كنند، مشخص، آسان
و دقيق‏تر مى‏شود.

3. بين ناقد ترجمه و مترجم رابطه سازنده برقرار مى‏شود؛ زيرا نقدكننده مى‏تواند خود را
در مسير حركت مترجم قرار دهد و نقدهاى خود را با اهداف و چهارچوب‏هاى او
هماهنگ كند و فراتر از آنچه مترجم براى خود تعريف كرده، انتقاد نكند كه به تضييع حق
مترجم و كم اثر شدن نقد بينجامد.

4. بند نهم باعث مى‏شود مترجم ابتكارها و خلاقيت‏هاى خود را ثبت و ارائه كند و اين خود.
به حركت سازنده و ارتقاى سطح ترجمه مترجمان مى‏انجامد. انگيزه ايجاد خلاقيت نيز
از آثار ملاحظه دائمى اين بند است كه اثر سازنده خود را به مرور بر جاى مى‏گذارد.

5 . مشكلى كه همواره مراكز ارزيابى‏كننده با آن روبه‏رو بوده‏اند، به‏ويژه در مورد ترجمه‏هايى كه مركزى متولى آن مى‏شود، چگونه كنترل كردن ترجمه و ارزيابى آن است كه اين
جدول مى‏تواند سرآغاز طراحى يك روش مؤثر باشد.

6 . تعيين سقف امتياز نشان‏دهنده اهميت هر يك و اولويت‏هاى يك مترجم در ترجمه قرآن
است و افزون بر آن، به خواننده ترجمه نيز كمك مى‏كند تا بر اساس اولويت‏هاى
ياد شده، ترجمه مناسب و مورد نظر خويش را بيابد.

7. از فوايد ديگر اين جدول تقسيم روشن كار ارزيابى و تكميل و تصحيح ترجمه‏هاى قرآن
و واگذار كردن هر بخش به متخصص آن است.

8 . دستاورد بند نهم افزون بر آشنايى با ابتكارهاى هر مترجم، در صورت جمع‏آورى
ابتكارها و خلاقيت‏هاى همه مترجمان مى‏تواند منبع بسيار مفيدى براى دانشجويان و
مترجمانى شود كه فرصت كافى براى مطالعه همه ترجمه‏ها را ندارند.[55]

9. امكان اضافه كردن شناسنامه‏اى برخاسته از اين جدول و يا چيزى مشابه آن
به ترجمه‏هاى قرآن از سوى مركز ذى صلاح براى آگاهى بيشتر خوانندگان. در اين
شناسنامه، افزون بر اطلاعات فوق و يا برخى از آن‏ها، لازم است مذهب مترجم نيز
درج شود.

البته بايد توجه داشت كه برخى بندها (مانند 3 و 4) به دليل كلى بودن و وسعت داشتن و
نبود چهارچوبى مشخص براى آن‏ها، ارزيابى را با دشوارى‏هايى روبه‏رو مى‏كنند كه گزينش
مصداق‏هايى براى ارزيابى مى‏تواند تا حدى مشكل را برطرف نمايد.

آنچه نگارنده به عنوان يك مؤلفه در ارزيابى و ارزش‏گذارى برآن تأكيد دارد، در نظر
گرفتن نياز مخاطبان است. اگر ترجمه‏اى با صرف هزينه‏اى سنگين و وقت بسيار و
كارشناسى كارشناسان و خلاصه بعد اللتيا والتى به ثمر نشيند، ولى نتواند جواب‏گوى
مخاطبان خود باشد، نمى‏تواند از امتياز زيادى برخودار شود. بيشتر مترجمان ادعا
مى‏كنند عموم مردم مخاطبان ترجمه آن‏ها هستند، اما آيا به واقع چنين است؟ يك
نظرخواهى اجمالى از سطوح مختلف مخاطبان، حقيقت را تا حدى روشن مى‏كند. عموم
مردم به چه مؤلفه‏هايى در ترجمه قرآن اهتمام دارند؟ آيا مردم نيز همان دغدغه‏هاى نقّادان و
برخى مترجمان را دارند؛ يعنى به اين مى‏انديشند كه مثلاً چرا فلان مفعول، جار و مجرور
ترجمه شد و يا چرا فلان جمله فعليه به صورت اسميّه برگردان شد و چراها و چراهاى ادبى
ديگر؟ يا به اين مى‏انديشند كه چرا ترجمه‏هاى قرآن مانندكتاب‏هاى ديگر خوش‏خوان
نيستند؟ چرا نمى‏توان ترجمه‏اى يافت كه بتوان به‏سادگى و بدون دست‏اندازهاى فراوان در
آن پيش رفت؟

اين پرسش‏ها و مانند آن‏ها ما را به اين نتيجه مى‏رساند كه بايد در مصداق «بهترين
ترجمه» بيشتر تأمل كنيم. آيا اگر مترجمى ترجمه‏اى آزاد ولى بسيار موفق (بر اساس
معيارهاى ترجمه آزاد) ارائه كند، در مقايسه با مترجم ديگرى كه در پى ترجمه موفق و
وفادار و يا معنايى براى قرآن است، از امتياز كمترى برخوردار مى‏گردد؟ به بيان ديگر، آيا
ترجمه موفق آزاد همواره از ترجمه موفق معنايى يا وفادار در سطحى نازل‏تر قرار دارد؟

به باور نگارنده، نگارش و تدوين ترجمه آزاد كه معيارهاى ترجمه آزاد تا حد قابل قبولى
در آن رعايت شده باشد، ساده‏تر از ترجمه وفادار يا معنايى نيست. به‏ويژه كه جامعه ما از
وجود نمونه موفق ترجمه آزاد تاكنون محروم مانده است. آيا نبايد اين مسير آن‏چنان كه بايد
و شايد گشوده شود و ذوق‏هاى سليم و هنرمند زير نظر كارشناسان خبره به ارائه ترجمه‏هاى
موفق روى آورند؟

يك راهكار

ما همواره در پى آنيم كه يك مترجم هم از نظر محتوا و هم از نظر قالب عهده‏دار ترجمه
شود و ترجمه موفقى نيز ارائه دهد و حال آن‏كه مى‏دانيم چنين توفيقى چقدر دور از
دسترس است؛ آيا زمان آن نرسيده كه راهكارهاى جديدى آزموده شود؟ اخيرا جناب
آقاى صفوى ترجمه‏اى را بر اساس تفسير الميزان ارائه كرده است. در اين ترجمه قالب بر
عهده ايشان و محتوا برعهده علامه طباطبايى بوده است.[56] آيا شخصى خبره و كارآزموده
در تفسير و اديبى خوش‏نويس با همكارى هم نمى‏توانند كار مشتركى را در مورد ترجمه
قرآن ارائه دهند؟

براى اين‏كه سخنان ما در خلأ طرح نشود، مناسب است به مقايسه نمونه‏اى از ترجمه
آزاد ـ تفسيرى و ترجمه معنايى ـ وفادار بپردازيم با اين هدف كه گشايشى هر چند اندك در
حوزه ترجمه‏هاى قرآن پديد آيد تا اهل قلم و توانمندان، اين راه را تكميل كنند و به آثارى
جاودان و ارزشمند دست يابند. آيات 1 تا 45 سوره انعام از ترجمه استاد فولادوند و ترجمه
همين آيات به قلم ناتوان نگارنده كه براى نمونه ارائه مى‏شود و از نظر تفسيرى تا حد زيادى
بر پايه تفسير الميزان سامان يافته، مى‏تواند تا اندازه‏اى گوياى مطلب باشد.

به نام خداوند رحمت‏گر مهربان

ستايش خدايى را كه آسمان‏ها و زمين را آفريد، و
تاريكى‏ها و روشنايى را پديد آورد. با اين همه
كسانى كه كفر ورزيده‏اند، [غير او را] با پروردگار
خود برابر مى‏كنند.(1)

اوست كسى كه شما را از گِل آفريد. آنگاه مدّتى را
[براى شما عمر] مقرّر داشت. و اجَل حتمى نزد
اوست. با اين همه، [بعضى از] شما [در قدرت او]
ترديد مى‏كنيد.(2)

و او در آسمان‏ها و زمين خداست. نهان و آشكار
شما را مى‏داند، و آنچه را به دست مى‏آوريد [نيز]
مى‏داند.(3)

و هيچ نشانه‏اى از نشانه‏هاى پروردگارشان به
سويشان نمى‏آمد مگر آن‏كه از آن روى
برمى‏تافتند.(4)

آنان حقّ را هنگامى كه به سويشان آمد تكذيب
كردند، پس به زودى، [حقيقت] خبرهاى آنچه را
كه به ريشخند مى‏گرفتند به آنان خواهد رسيد.(5)

آيا نديده‏اند كه پيش از آنان چه بسيار امّت‏ها را

هلاك كرديم؟ [امّت‏هايى كه ]در زمين به آنان
نمونه نگارنده (تا حدى آزاد و تفسيرى):

به نام خداوند بخشنده مهربان

توحيد، رهيافت كاوش در آفاق و انفس

ستايش از آن خداست كه آسمان‏ها و زمين را
آفريد و تاريكى‏ها و نور را در آن‏ها برقرار ساخت؛
اما كافران به جاى درس‏آموزى از چنين نظام
پيچيده و شگفتى، براى پروردگارشان همتا
تراشيدند؛(1)

براى خدايى كه انسان را از گل آفريد و براى او
مدتى مقرر داشت تا در مسير تكامل گام بردارد
ـ و البته آگاهى از زمان پايان حتمى آن مدت به
خدا اختصاص دارد ـ ولى كافران به جاى ايمان
آوردن به يكتايى او در اداره جهان، ترديد
روا مى‏دارند؛(2)

ترديد در خداوند آسمان‏ها و زمين چرا كه او خالق
آن دو است، همو كه پنهان و آشكار شما و آنچه را
انجام مى‏دهيد، مى‏داند زيرا او عالم مطلق و
آفريننده شما نيز هست.(3)

آرى، لجوجان كافر از هر نشانه آشكارى كه از
جانب خدا بر آن‏ها فرود آمد، روى برتافتند(4)

و در نتيجه، به انكار و استهزاى حق كه بر آن‏ها
فرود آمد، پرداختند و به زودى خبر نتايج ناگوار
رفتارشان را خواهند شنيد و آن‏ها را درخواهند
يافت.(5)

آينه عبرت در سرنوشت لجوجان طغيانگر

اى منكران لجوج! آيا نديده‏ايد مردمان بسيارى را
كه پيش از شما زندگى مى‏كردند و هلاكشان

امكاناتى داديم كه براى شما آن امكانات را فراهم
نكرده‏ايم، و [باران‏هاى] آسمان را پى‏درپى بر آنان
فرو فرستاديم، و رودبارها از زير [شهرهاى ]آنان
روان ساختيم. پس ايشان را به [سزاى]
گناهانشان هلاك كرديم، و پس از آنان نسل‏هاى
ديگرى پديد آورديم.(6)

و اگر مكتوبى، نوشته بر كاغذ، بر تو نازل مى‏كرديم
و آنان، آن را با دست‏هاى خود لمس مى‏كردند
قطعا كافران مى‏گفتند: «اين [چيزى] جز سحر
آشكار نيست.»(7)

و گفتند: «چرا فرشته‏اى بر او نازل نشده است؟» و
اگر فرشته‏اى فرود مى‏آورديم، قطعا كار تمام شده
بود سپس مهلت نمى‏يافتند.(8)

و اگر او را فرشته‏اى قرار مى‏داديم، حتما وى را [به
صورت] مردى درمى‏آورديم، و امر را همچنان بر
آنان مشتبه مى‏ساختيم.(9)

كرديم؟ آن‏ها كه توانايى‏هايشان بيشتر و حال و
وضعشان از شما بهتر بود؛ ابرهاى پربار به
سويشان فرستاديم و نهرهاى بسيارى را روان
ساختيم تا بر فراز آن‏ها لذت ببرند، اما آن‏ها با
اين همه نعمت كه در اختيارشان گذاشتيم، به گناه
روى آوردند و ما نيز به دليل گناهانشان نابودشان
كرديم و به جاى آن‏ها مردمى ديگر پديد
آورديم.(6)

بهانه‏اى بى‏نتيجه

اى پيامبر، اگر ـ چنان كه مشركان مى‏خواهند ـ
كتابى نگاشته بر كاغذى بر تو فرو فرستيم، آن‏گونه
كه آن‏ها با دست‏هاى خود آن را لمس كنند، باز
بهانه مى‏آورند كه اين جز سحرى آشكار
نيست.(7)

بهانه‏اى ديگر

كافران بهانه آوردند كه چرا فرشته‏اى بر او نازل
نشده تا برهان صداقت او باشد؟ اما آن‏ها، اگر
فرشته‏اى نيز نازل مى‏كرديم، باز ايمان
نمى‏آوردند، و در آن صورت، چون عالم غيب با
ديدن فرشتگان به عالم شهود تبديل مى‏گرديد،
حجت بر آنان تمام و مهلت تجديد نظر از آن‏ها
گرفته مى‏شد و همگى نابود مى‏شدند(8)

اما از آن‏جا كه حكمت اقتضا دارد آن‏ها مدتى در
اين دنيا بمانند تا پرورش و تكامل يابند، حتى اگر
ما پيامبرى از جنس فرشته براى آن‏ها نازل
مى‏كرديم، او را در هيئت انسانى قرار مى‏داديم تا
همچون ديگران لباس پوشد و زندگى كند و
بدين ترتيب زمينه تكامل براى مردم فراهم آيد
و پيش از تو پيامبرانى به استهزا گرفته شدند. پس
آنچه را ريشخند مى‏كردند گريبانگير
ريشخندكنندگان ايشان گرديد.(10)

بگو: «در زمين بگرديد، آنگاه بنگريد كه فرجام
تكذيب‏كنندگان چگونه بوده است؟»(11)

بگو: «آنچه در آسمان‏ها و زمين است از آنِ
كيست؟» بگو: «از آنِ خداست» كه رحمت را بر
خويشتن واجب گردانيده است. يقينا شما را در روز
قيامت ـ كه در آن هيچ شكى نيست ـ گِرد خواهد
آورد. خودباختگان كسانى‏اند كه ايمان
نمى‏آورند.(12)

و آنچه در شب و روز آرام [و تكاپو] دارد، از آنِ

اوست و او شنواى داناست.(13)

و بتوانند او را بسان الگويى براى خود قرار دهند و
از اين‏رو، باز هم زمينه همان بهانه براى آن‏ها به
وجود مى‏آمد.(9)

دلدارى به پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و تهديد كافران

اى پيامبر، از بهانه‏هاى واهى و تمسخرهاى آن‏ها
نگران نباش كه پيش از تو نيز پيامبرانى را به باد
تمسخر مى‏گرفتند؛ اما در نتيجه اين كارشان، آنچه
از وعده‏هاى عذاب كه مسخره مى‏كردند،
دامنگيرشان شد.(10)

آرى، به آن‏ها بگو به سير و سفر بپردازند و ببينند
چه بر سر كسانى كه پيامبران را تكذيب كردند، آمد
و از آن‏ها عبرت بگيرند. (گفتنى است آثار
بر جاى‏مانده از قوم عاد و ثمود كه گرفتار عذاب الهى
شدند، در زمان پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در سرزمين عربستان بين
مدينه و شام باقى بود و مسافران در سفرهايشان گاه از
كنار آن‏ها مى‏گذشتند.)(11)

همچنين از آن‏ها بپرس آنچه در آسمان‏ها و زمين
است، از آن كيست؟ و خود از زبان آن لجوجان كه
به جان حقيقت را دريافته و به زبان انكار
مى‏كنند، بگو: براى خداوند است؛ همو كه رحمت بر
بندگان را بر خود واجب كرده؛ از اين‏رو، براى
پاسداشت ايمان و رفتار نيك مومنان، همگان را
در روز ترديدناپذير قيامت گرد مى‏آورد؛ اما آنان كه
سرمايه وجود را به پاى دشمنى با حق باختند، به
اين حقيقت ايمان نمى‏آورند و از رحمت خدا
سودى نمى‏برند.(12)

بارى، هر آنچه در شب و روز قرار مى‏يابد، از آن او
است و او شنوا و داناست؛ از اين‏رو مشركان نه
بگو: «آيا غير از خدا ـ پديدآورنده آسمان‏ها و
زمين ـ سرپرستى برگزينم؟ و اوست كه خوراك
مى‏دهد، و خوراك داده نمى‏شود.» بگو: «من
مأمورم كه نخستين كسى باشم كه اسلام آورده
است، و [به من فرمان داده شده كه: ]هرگز از
مشركان مباش.»(14)

بگو: «اگر به پروردگارم عصيان ورزم از عذاب روزى
بزرگ مى‏ترسم.»(15)

آن روز، كسى كه [عذاب] از او برگردانده شود، قطعا
[خدا] بر او رحمت آورده، و اين است همان
رستگارى آشكار.(16)

و اگر خدا به تو زيانى برساند، كسى جز او
برطرف‏كننده آن نيست، و اگر خيرى به تو برساند
پس او بر هر چيزى تواناست.(17)

و اوست كه بر بندگان خويش چيره است، و اوست
ايمن باشند و نه از توبه و رحمت پروردگار نااميد؛
زيرا خدا از احوال و اعمال آنان آگاه است و سخن
آن‏ها را مى‏شنود.(13)

چرا فقط خدا؟

اى پيامبر به مشركان بگو: آيا من هم مانند شما
غير خدا ـ پديدآورنده آسمان‏ها و زمين ـ را به
سرورى برگزينم، در حالى كه او به ديگران روزى
مى‏دهد و نيازهايشان را برآورده مى‏سازد و خود به
ديگران نيازى ندارد؟! اين پرسش بر مبناى حكم
عقل سالم مى‏باشد؛ اما پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آلهبه دستور خدا
تنها به اين مقدار بسنده نمى‏كند و دستور مى‏يابد
بگويد: من دستور اكيد دارم كه در اطاعت از خدا و
تسليم شدن در برابر او پيشگام باشم، و نيز به من
تأكيد شده كه در زمره مشركان قرار نگيرم.(14)

اى پيامبر، به آن‏ها بگو: استثنايى در كار نيست و
من نيز اگر از دستور پروردگارم سرپيچى كنم، از
عذاب روزى بزرگ در هراسم؛(15)

چنان روزى كه هر كس از عذاب آن برهد، مشمول
رحمت الهى شده و به رستگارى تابناكى درست
يافته است.(16)

در ادامه، خدا براى اين‏كه كسى گمان نبرد
مى‏تواند خود را از عذاب الهى برهاند، روى خود
را به پيامبر كرده و از باب «به پسر بگو داماد
بشود» به او مى‏فرمايد: اگر خدا تو را به بلايى
گرفتار كند، كسى جز او نمى‏تواند بلا را برطرف
نمايد و اگر به تو خيرى برساند، هيچ‏كس نمى‏تواند

مانع شود؛ چرا كه او بر هر كارى تواناست.(17)

آرى، او بر بندگان خويش چيره است و بر پايه
حكيم آگاه.(18)

بگو: «گواهى چه كسى از همه برتر است؟» بگو:
«خدا ميان من و شما گواه است. و اين قرآن به من
وحى شده تا به وسيله آن، شما و هر كس را [كه
اين پيام به او] برسد، هشدار دهم. آيا واقعا شما
گواهى مى‏دهيد كه در جنب خدا، خدايان ديگرى
است؟» بگو: «من گواهى نمى‏دهم.» بگو: «او تنها
معبودى يگانه است، و بى‏ترديد، من از آنچه
شريك [او ]قرار مى‏دهيد بيزارم.»(19)

كسانى كه كتاب [آسمانى] به آنان داده‏ايم،
همان‏گونه كه پسران خود را مى‏شناسد، او [پيامبر]
را مى‏شناسد. كسانى كه به خود زيان زده‏اند، ايمان
نمى‏آورند.(20)

و كيست ستمكارتر از آن كس كه بر خدا دروغ بسته
يا آيات او را تكذيب نموده؟ بى‏ترديد، ستمكاران
رستگار نمى‏شوند.(21)

حكمت و آگاهى اِعمال قدرت مى‏نمايد؛ زيرا او
حكيم و آگاه است.(18)

پاسخ دندان‏شكن!

گروهى از مشركان مكه در اوايل رسالت
پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به حضرت گفتند: تو چه پيامبرى
هستى كه هيچ‏كس تو را تأييد نكرده است حتى
يهود و نصارا! خدا به پيامبر دستور مى‏دهد به
آن‏ها بگويد: گواهى چه چيزى از همه برتر است؟
آن‏گاه خود در پاسخ مى‏فرمايد: گواهى خدا از همه
برتر و او ميان من و شما گواه است و به حقانيت من
گواهى داده و بر من قرآن را وحى كرده است؛
قرآنى كه معجزه‏اى جاويد و براى همگان تا
قيامت نازل شده است؛ زيرا بر من وحى شده تا
شما و هر كس را كه نداى قرآن به او برسد، بيم
دهم. آيا شما واقعا بر اين باوريد كه با خدا، خدايانى
ديگر نيز هست؟ اما من هرگز چنين باورى ندارم؛
او خداى يگانه است و من از شريكانى‏كه براى خدا
باور داريد، بيزارم.(19)

اين از يك‏سو، اما از سوى ديگر بايد دانست كه
اهل كتاب بر اساس نشانه‏هاى پيامبر در
كتاب‏هايشان، وى را چونان فرزندانشان
مى‏شناسند؛ اما چه سود كه حق را پنهان داشتند،
و آنان كه با كتمان حق زيانكار شدند، توفيق ايمان
آوردن را نخواهند يافت.(20)

جايگاه و درماندگى مشركان

اينك پس از پاسخ‏هاى ارائه شده در آيات قبل،

به تبيين جايگاه و درماندگى مشركان پرداخته،
مى‏فرمايد: و كيست ستمكارتر از كسى كه بر خدا
و [ياد كن] روزى را كه همه آنان را محشور
مى‏كنيم، آنگاه به كسانى كه شرك آورده‏اند
مى‏گوييم: «كجايند شريكان شما كه [آن‏ها را
شريك خدا ]مى‏پنداشتيد؟»(22)

آنگاه عذرشان جز اين نيست كه مى‏گويند: «به
خدا، پروردگارمان سوگند كه ما مشرك
نبوديم.»(23)

ببين، چگونه به خود دروغ مى‏گويند و آنچه
برمى‏بافتند از ايشان ياوه شد.(24)

و برخى از آنان به تو گوش فرا مى‏دهند، و [لى] ما
بر دل‏هايشان پرده‏ها افكنده‏ايم تا آن را نفهمند، و
در گوش‏هايشان سنگينى [قرار داده‏ايم]. و اگر هر
معجزه‏اى را ببينند به آن ايمان نمى‏آورند. تا آن‏جا
كه وقتى نزد تو مى‏آيند و با تو جدال مى‏كنند،
كسانى كه كفر ورزيدند، مى‏گويند: «اين [كتاب]
چيزى جز افسانه‏هاى پيشينيان نيست.»(25)

دروغ بندد يا آيات او را دروغ شمارد؟ آرى،
ستمكاران مشرك روى رستگارى را نخواهند
ديد.(21)

اى پيامبر، روزى خواهد آمد كه همه مشركان را
گرد مى‏آوريم و به آن‏ها كه براى خدا شريكانى
قائل شدند، مى‏گوييم: شريكان پندارى‏تان
كجايند؟!(22)

آنان وحشت زده دست و پايشان را گم مى‏كنند و
بسان عادتشان در دنيا، لب به دروغ مى‏گشايند
كه به خدا ـ پرودگارمان ـ سوگند! ما مشرك
نبوديم.(23)

آرى، خطا و ستمكارى آنان در شريك قائل شدن
براى خدا و انكار توحيد آن‏قدر روشن است كه
مجالى براى توجيه باقى نمى‏ماند؛ از اين‏رو، تنها
راه نجات را در انكار مى‏بينند. اى پيامبر، ببين از
شدت درماندگى چگونه به خودشان نيز دروغ
مى‏گويند و رشته‏هايشان را يك‏جا پنبه
مى‏كنند!(24)

البته برخى مشركان كه از شدت لجاجت و
پاگذاشتن بر حق، وجدانشان مرده و قلب‏هايشان
تيره و سخت گشته، به تو گوش فرا مى‏دهند، ولى
سود نمى‏برند؛ زيرا بر اثر لجاجت و اعمال سوئشان
بر دل‏هايشان پوششى در برابر حقيقت و بر
گوش‏هايشان سنگينى مانع از دريافت حق قرار
داديم. اينان هر نشانه‏اى بر حقانيت پيامبر و دين
اسلام ببينند، ايمان نمى‏آورند و نه تنها ايمان
نمى‏آورند كه چون نزد تو آيند، به جدال و
خرده‏گيرى برخيزند و پا را فراتر نهاده، قرآن را
و آنان [مردم را] از آن باز مى‏دارند و [خود نيز] از آن
دورى مى‏كنند، و [لى ]جز خويشتن را به هلاكت
نمى‏افكنند و نمى‏دانند.(26)

و اى كاش [منكران را] هنگامى كه بر آتش عرضه
مى‏شوند، مى‏ديدى كه مى‏گويند: «كاش باز گردانده
مى‏شديم و [ديگر ]آيات پروردگارمان را تكذيب
نمى‏كرديم و از مؤمنان مى‏شديم.»(27)

[ولى چنين نيست] بلكه آنچه را پيش از اين نهان
مى‏داشتند، براى آنان آشكار شده است. و اگر هم
باز گردانده شوند قطعا به آنچه از آن منع شده بودند
برمى‏گردند و آنان دروغگويند.(28)

و گفتند: «جز زندگى دنياى ما [زندگى ديگرى]
نيست و برانگيخته نخواهيم شد.»(29)

و اگر بنگرى هنگامى را كه در برابر پروردگارشان
باز داشته مى‏شوند. [خدا] مى‏فرمايد: «آيا اين حقّ
نيست؟» مى‏گويند: «چرا، سوگند به پروردگارمان
[كه حق است»]. مى‏فرمايد: «پس به [كيفر] آن‏كه
كفر مى‏ورزيديد، اين عذاب را بچشيد.»(30)

كسانى كه لقاى الهى را دروغ انگاشتند قطعا زيان

ديدند. تا آنگاه كه قيامت بناگاه بر آنان دررسد،
افسانه‏اى ساخته پيشينيان قلمداد كنند.(25)

آن‏ها در راستاى به نابودى كشاندن آيين
پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به همين مقدار بسنده نمى‏كنند، بلكه
افزون بر خود، ديگران را نيز از قرآن باز مى‏دارند؛
اما نمى‏دانند كه تيشه به ريشه خود مى‏زنند و خود
را به هلاكت مى‏افكنند.(26)

اى كاش مى‏ديدى حال و روز اسفبارشان را زمانى
كه بر آتش نگه داشته مى‏شوند و فرياد برمى‏كشند
كه اى كاش بار ديگر به دنيا بازمان مى‏گرداندند تا
آيات را تكذيب نكنيم ودر صف مومنان قرار
گيريم.(27)

اما آنان پشيمان نشده‏اند، بلكه آتش دوزخ و يا
نيّات و باورهاى نادرست و زشتشان كه در دنيا
پنهان مى‏داشتند، آشكار شده؛ از اين‏رو، براى
خلاصى از آن به فكر چاره افتاده‏اند. اينان اگر به
دنيا بازگردانده شوند نيز بار ديگر به سراغ همان
كارهاى گذشته‏شان مى‏روند و ادعاى ايمان
آوردنشان دروغى بيش نيست.(28)

آن‏ها در دنيا مى‏گفتند: جز اين زندگى دنيايى
خبرى نيست و ما برانگيخته نمى‏شويم.(29)

اى پيامبر، كاش آن‏ها را مى‏ديدى كه چون در
پيشگاه پروردگارشان نگاه داشته مى‏شوند و
خداوند توبيخ‏كنان مى‏فرمايد: آيا اين جهان بر حق
نيست؟! مى‏گويند: به پروردگارمان سوگند! چنين
است؛ آن‏گاه خداى متعال مى‏فرمايد: پس عذاب
دوزخ را به سزاى انكار آن در دنيا بچشيد.(30)

كسانى كه لقاى پرودگار و معاد را انكار كردند،
زيانكار شدند؛ اما اين انكار ديرى نمى‏پايد؛ زيرا
مى‏گويند: «اى دريغ بر ما، بر آنچه درباره آن
كوتاهى كرديم.» و آنان بار سنگين گناهانشان را
به دوش مى‏كشند. چه بد است بارى كه
مى‏كشند.(31)

و زندگى دنيا جز بازى و سرگرمى نيست، و قطعا
سراى بازپسين براى كسانى كه پرهيزگارى
مى‏كنند بهتر است. آيا نمى‏انديشيد؟(32)

به يقين، مى‏دانيم كه آنچه مى‏گويند تو را سخت
غمگين مى‏كند. در واقع آنان تو را تكذيب
نمى‏كنند، ولى ستمكاران آيات خدا را انكار
مى‏كنند.(33)

و پيش از تو نيز پيامبرانى تكذيب شدند، ولى بر
آنچه تكذيب شدند و آزار ديدند شكيبايى كردند تا
يارى ما به آنان رسيد، و براى كلمات خدا هيچ
تغييردهنده‏اى نيست. و مسلّما اخبار پيامبران به
تو رسيده است.(34)

زمان مى‏گذرد و فرصت‏ها پايان مى‏پذيرد و
ناگهان چنگال‏هاى مرگ آن‏ها را مى‏ربايد؛

چشم‏هاى خفته را مى‏گشايند و حقيقت را با تمام
وجود درك مى‏كنند و در حالى كه بار سنگين و
ناشايست گناهانشان را بر دوش مى‏كشند، از
تقصيرشان فرياد واحسرتاه سر مى‏دهند.(31)

بارى، زندگى دنيا چيزى جز بازيچه و سرگرمى
نيست و بى‏گمان سراى آخرت براى با تقوايان
بهتر است؛ پس‏آيا سزا نيست كه در اين‏باره
بينديشيد؟(32)

دلدارى خدا به پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله

لجاجت مشركان در پذيرش حق و سرسختى و
بهانه‏جويى‏هاى آن‏ها گاه پيامبر را به شدت
اندوهگين و متأسف مى‏كرد. خداى متعال در مقام
دلدارى به پيامبرش مى‏فرمايد: ما خوب مى‏دانيم
كه آنچه مشركان مى‏گويند، تو را اندوهگين
مى‏كند؛ اما اندوهگين مباش؛ زيرا آن ظالمان آيات
خدا را انكار مى‏كنند؛ بنابراين آن‏ها با خدا رو در
رويند نه با تو.(33)

گذشته از اين‏كه بايد بدانى اين‏گونه ناراحتى‏ها
در مسير تبليغ كاملاً طبيعى است و پيش از تو نيز
پيامبرانى تكذيب شده و آزار ديدند و شكيبايى
پيشه كردند تا يارى ما به آن‏ها رسيد، تو نيز
شكيبايى كن كه مشمول نصرت ما خواهى شد.
آرى، اين فرايند از سنت‏هاى الهى است و
هيچ‏كس نمى‏تواند در آن تغييرى ايجاد كند و مثلا
مانع رسيدن يارى ما شود و شاهد اين ادعا
داستان‏هاى پيامبران گذشته است كه برخى از
و اگر اعراض كردن آنان [از قرآن] بر تو گران است،
اگر مى‏توانى نقبى در زمين يا نردبانى در آسمان
بجويى تا معجزه‏اى [ديگر] برايشان بياورى [پس
چنين كن] و اگر خدا مى‏خواست قطعا آنان را بر
هدايت گِرد مى‏آورد، پس زنهار از نادانان
مباش.(35)

تنها كسانى [دعوت تو را] اجابت مى‏كنند كه گوش
شنوا دارند، و [امّا ]مردگان را خداوند [در قيامت]
برخواهد انگيخت سپس به سوى او باز گردانيده
مى‏شوند.(36)

و گفتند: «چرا معجزه‏اى از جانب پروردگارش بر او
نازل نشده است؟» بگو: «بى‏ترديد، خدا قادر است
كه پديده‏اى شگرف فرو فرستد، ليكن بيشتر آنان
نمى‏دانند.»(37)

و هيچ جنبنده‏اى در زمين نيست و نه هيچ پرنده‏اى
آن‏ها به تو رسيده است.(34)

و فكر نكن كه از سر شفقت بتوانى‏كارى براى
چنين لجوجانى سرسخت انجام دهى و اگر انكار
آنان براى‏تو دشوار است، پس براى آوردن
نشانه‏اى ديگر بر صداقتت اگر مى‏توانى راهى به
اعماق زمين يا نردبانى به اوج آسمان بياب و براى
آن‏ها نشانه‏اى بياور؛ اما تلاش تو در اين لجوجان
تاثير نمى‏گذارد، ولى گمان مبر كه اين كار بر خدا
نيز دشوار است؛ زيرا او اگر مى‏خواست ـ كه به
اقتضاى حكمتش نخواست ـ همه آن‏ها را هدايت
مى‏كرد؛ پس از جاهلان مباش تا شكيبايى و
استقامت را از دست ندهى.(35)

آرى، كسانى‏كه گوش شنوا دارند، دعوت تو را لبيك
مى‏گويند؛ اما مرده صفتان همچنان بر باور
باطلشان پا فشارى مى‏كنند و تنها زمانى هشيار
مى‏شوند و به سوى او باز مى‏گردند كه مرده و سپس
برانگيخته شوند.(36)

بهانه‏تراشى مشركان و پاسخ قرآن

مشركان وامانده در برابر قرآن و تحدى آن،
بهانه تراشيدند كه چرا بر پيامبر معجزه‏اى مطابق
خواسته ما نازل نمى‏شود؟ خداوند در پاسخ
مى‏فرمايد: اى پيامبر، به آن‏ها بگو: خداوند قادر
است معجزه‏اى مطابق خواسته‏شان نازل كند، ولى
بيشتر آن‏ها نمى‏دانند كه در صورت نازل كردن
معجزه درخواستى‏شان اگر انكار كنند، گرفتار
عذاب زودرس پروردگار مى‏شوند و حكمت
خداوند جز اين را اقتضا دارد.(37)

خداوند در ادامه به بيانى ديگر مى‏پردازد كه از
كه با دو بال خود پرواز مى‏كند مگر آن‏كه آن‏ها
[نيز ]گروه‏هايى مانند شما هستند، ما هيچ چيزى
را در كتاب [لوح محفوظ ]فرو گذار نكرده‏ايم سپس
[همه] به سوى پروردگارشان محشور خواهند
گرديد.(38)

و كسانى كه آيات ما را دروغ پنداشتند، در
تاريكى‏ها [ىِ كفر] كر و لالند، هر كه را خدا بخواهد
گمراهش مى‏گذارد و هر كه را بخواهد بر راه راست
قرارش مى‏دهد.(39)

بگو: «به نظر شما، اگر عذاب خدا شما را دررسد يا
رستاخيز شما را دريابد، اگر راستگوييد، كسى غير از

خدا را مى‏خوانيد؟»(40)

نظر روانى نيز پذيرش حق را بر مشركان آسان
مى‏نمايد. مى‏فرمايد: گمان نكنيد فقط شما
اجتماعى زندگى مى‏كنيد و براى خود تشكيلاتى
داريد و براى شما قيامتى قرار داده شده است،
بلكه هيچ جنبنده‏اى در زمين و هيچ پرنده‏اى كه به
مدد دو بالش پرواز مى‏كند، نيست مگر اين‏كه
گروه‏هايى همچون شما هستند كه به سوى
پرودگارشان محشور خواهند شد. آرى، ما آنچه را
لازمه هدايت شما بود، در اين كتاب فروگذار
نكرديم.(38)

با اين وصف، كسانى كه آيات الهى را تكذيب
كردند، كران و لالانى هستند كه در تاريكى به سر
مى‏برند؛ (سلب نعمت ديدن، شنيدن و گفتن، نتيجه
طبيعى انكار حق است؛ چنان كه در آيه 10 سوره روم
مى‏خوانيم «ثُمَّ كَانَ عَـقِبَةَ الَّذِينَ أَسَــٔواْ السُّوأَى أَن كَذَّبُواْ
بِـٔايَـتِ اللَّهِ وَ كَانُواْ بِهَا يَسْتَهْزِءُونَ؛ سپس سرانجام كسانى
كه اعمال ناشايست مرتكب شدند، به جايى رسيدند كه
آيات خدا را تكذيب كردند و آن را به مسخره گرفتند.»)
در نتيجه نمى‏توانند راه درست را بشناسند، و
اين‏چنين اراده خدا بر اين تعلق گرفته كه هركس
بر حق پاى كوبد و آيات الهى را ناديده انگارد، به
سراشيبى سقوط و گمراهى در افتد و هر كس در
پى‏دريافت حق و پيروى از آن باشد، به راه درست
و گلستان هدايت بار يابد.(39)

نداى ناخودآگاه فطرت خداى متعال به نداى ناخواسته فطرى مشركان

هنگام نزول بلا اشاره كرده، مى‏فرمايد: بگو: آيا
مى‏پنداريد اگر عذاب خدا بر شما فرود آيد يا قيامت
[نه،] بلكه تنها او را مى‏خوانيد، و اگر او بخواهد رنج
و بلا را از شما دور مى‏گرداند، و آنچه را شريك [او]
مى‏گردانيد فراموش مى‏كنيد.(41)

و به يقين، ما به سوى امّت‏هايى كه پيش از تو
بودند [پيامبرانى ]فرستاديم، و آنان را به تنگى
معيشت و بيمارى دچار ساختيم، تا به زارى و
خاكسارى درآيند.(42)

پس چرا هنگامى كه عذاب ما به آنان رسيد تضرّع
نكردند؟ ولى [حقيقت اين است كه ]دل‏هايشان
سخت شده، و شيطان آنچه را انجام مى‏دادند
برايشان آراسته است.(43)

پس چون آنچه را كه بدان پند داده شده بودند
فراموش كردند، درهاى هر چيزى [از نعمت‏ها] را
بر آنان گشوديم، تا هنگامى كه به آنچه داده شده
بودند شاد گرديدند ناگهان [گريبان] آنان را گرفتيم،
و يكباره نوميد شدند.(44)

بر پا شود، كسى جز خدا را خواهيد خواند؟(40)

خير، بلكه خدايان دروغينتان را از ياد برده، و تنها
پرودگار را مى‏خوانيد و او اگر بخواهد مشكلتان را
برطرف مى‏سازد.(41)

سرانجام عبرت‏آموز انذارناپذران

خداى متعال در ادامه، گمراهان را به گذر تاريخ و
عبرت‏آموزى از سرانجام انذارناپذيران توجه
مى‏دهد و مى‏فرمايد: ما براى امت‏هاى پيش از تو
پيامبرانى فرستاديم و چون اعتنا نكردند، به
سختى و رنج گرفتارشان كرديم تا به اقتضاى
نداى فطرتشان به سوى خدا باز گشته و زارى و
توبه كنند.(42)

اما آن‏ها را چه مى‏شود؟ چرا زمانى كه بلا و سختى
ما به سراغ آن‏ها آمد، زارى و توبه نكردند؟! بلكه
نه تنها به خود نيامدند كه از شدت گمراهى و
لجاجت، قلب‏هايشان سخت‏تر و تاريك‏تر نيز شد
و شيطان اعمال ناپسندشان را در نظرشان آراست
و نيكو جلوه داد و مثلاً امر به معروف و نهى از منكر
را ناپسند و سكوت در برابر منكر را پسنديده
جلوه داد.(43)

از اين‏رو، چون آن‏ها به دعوت پيامبران و سخن
حق بى‏اعتنايى كردند، راه خطرناك ديگرى بر
آن‏ها گشوديم و انواع نعمت‏ها را به سوى آن‏ها
سرازيركرديم؛ اما وجدان خقته گمراهان به جاى
آن‏كه آن‏ها را به سپاسگزارى وا دارد، از تحرك
باز ماند و نفس اماره آن‏ها را به سرمستى و غفلت
بيشتر سوق داد و اين‏چنين بود كه ناگاه فرصت
تمام و همه درها بسته شد و آن‏ها را كه كاملاً نااميد
پس ريشه آن گروهى كه ستم كردند بركنده شد، و
ستايش براى خداوند، پروردگار جهانيان
است.(45)

شده بودند، براى مجازات گرفتيم(44)

و اين‏چنين جمعيت ستمكاران ريشه كن شد و
چون اتمام حجت و سپس ريشه‏كن كردن آن‏ها
ستودنى است؛ پس ستايش از آنِ پروردگار
جهانيان است.(45)

[1]. در حوزه روایات نیز این دو مرحله انجام می‌شود، ولی در مورد روایات باید از راه جمع‌آوری کاربردهای یک واژه و مشتقات هم ریشه آن از روایات دیگر اقدام کرد که نمونه آن در «متعمّقون» (ر.ک: قواعد واژه‌شناسی، بخش الف) خواهد آمد.

[2]. ابن‌منظور، لسان العرب: نسی: والنسیان: ضدّ الذکر والحفظ.

[3]. مصطفوی، التحقیق: 3. حصول حالة النسیان بالاختیار والتعمّد: و هذا کما فی‏أعمال الربّ - عزّوجلّ - فیراد منه نتیجة النسیان و أثره، و هو قطع التوجّه والذکر، و حصول الترک والإعراض - کما فی: «فَالْیوْمَ نَنسَاهُمْ کمَا نَسُواْ لِقَاء یوْمِهِمْ هَذَا» (اعراف، 51)؛ «نَسُواْ اللّهَ فَنَسِیهُمْ إِنَّ الْمُنَافِقِینَ هُمُ الْفَاسِقُونَ» (توبه، 67)؛ «قَالَ کذَلِک أَتَتْک آیاتُنَا فَنَسِیتَهَا وَکذَلِک الْیوْمَ تُنسَی» (طه، 126). فانّ حقیقة النسیان عبارة عن انقطاع الذکر والتوجّه و حصول حالة الترک والإعراض عن شی‏ء، و لا مدخلیة فی السبب الموجب لهذا المعنی، سواء کان بجریان طبیعی، أو بتوجّه الی ما یقابله و ینافیه حتّی یشغله عن الذکر والتوجّه، أو بداع باطنی یوجب قطع التوجّه، کما فی مقام الجزاء و سلب الرحمة والانعطاف واللطف من اللّه‏ تعالی. فانّ المجازاة بمقتضی الحکمة والعدل و لإجراء ضوابط النظم والتقدیر التامّ فی الخلق، و لازم أن یکون مماثلاً بالجرم. فالعبد إذا نسی آیات اللّه‏ و غفل عن یوم اللقاء و أعرض عن ذکر اللّه‏ تعالی، فللّه تعالی أن یجازیه بالإعراض و ترک التوجّه واللطف عنه بحکم العدل والحقّ. «مَن جَاء بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا وَمَن جَاء بِالسَّیئَةِ فَلاَ یجْزَی إِلاَّ مِثْلَهَا وَهُمْ لاَ یظْلَمُونَ» (انعام، 160)؛ و من هذا القبیل نسیان العبد فی تعمّد و اختیار، إذا کان بداع باطنی من ضعف الاعتقاد و فساده، و من انکدار القلب و غشاوة فیه، فهو ینسی و یعرض عن الذکر اختیارا و عمدا (مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج12، ص115).

[4]. کلینی، الکافی، ج1، ص91، ح3؛ شیخ صدوق، التوحید، ص283، ح2.

[5]. خلیل جر، فرهنگ لاروس، ج1، ص603.

[6]. با مراجعه به کاربرد این واژه در دیگر روایات، ناپسند بودن این زیاده‏روی نمایان می‏شود؛ برای مثال، در مسند احمد بن حنبل، ج2، ص219، از پیامبر گرامی اسلام(ص) روایت شده است: «سیکون له شیعةٌ یتَعَمّقون فی‏الدین حتی یخرُجوا منهُ کما یخرُجُ السهم من الرمیه». حضرت این عبارت را درباره کسی فرمود که در مورد تقسیم غنایم در جنگ حنین به پیامبر خدا(ص) اعتراض کرد. آن شخص به شهادت تاریخ گروه خوارج را سامان داد و با امیرمؤمنان علی(ع) به نبرد برخاست. واژه تعمق در نهج‏البلاغه نیز در معنای مذمت به کار رفته است: «... والکفر علی اربع دعائم: علی التعمّق والتنازع والزیغ والشقاق؛ فمن تعمّق لم ینب الی الحق... (حکمت 31)؛ ...و کفر بر چهار پایه استوار است: بر تعمق و تنازع و کجروی و جدایی؛ پس هر کس که تعمق کرد، به حق بازنگشت...». استاد سیدجعفر شهیدی در تعلیقه خود می‏گوید: «عَمق و عُمق کرانه‏های بیابان بی‏آب و علف است و تعمّق، در شدن در عمق است. کسی که در کرانه‏های بیابان روَد و به عمق آن در شود، خود را هلاک سازد و این تعبیری است لطیف از آن کس که پیِ وهم را گیرد» (نهج‏البلاغه، ترجمه شهیدی، ص537، تعلیقه 9).

مرحوم لاهیجی در تفسیر خویش درباره روایت یادشده به دو تفسیر با دید مثبت و منفی اشاره می‏کند و دست‏کم استفاده می‏شود که نباید به معنای متبادر اطمینان شود.

[7]. برای آگاهی بیشتر ر.ک: مسعودی، روش فهم حدیث، ص217_222.

[8]. ر.ک: مکارم شیرازی و همکاران، تفسیر نمونه، ج19، ص72.

[9]. معرفت، تفسیر و مفسران، ج1، ص230.

[10]. «بور: الباء و الواو و الراء، أصلان، أحدهما هلاک الشی‏ء و ما یشبهه من تَعطُّلِه و خلوّه، والآخر ابتلاء الشی‏ء و امتحانه. فأمّا الأوّل فقال الخلیل: البوار: الهلاک، تقول: باروا و هم بور: أی ضالّون هلکی و أبارهم فلان. و قدیقال للواحد والجمیع والنساء والذکور بور. قال الله تعالی: «وَکنتُمْ قَوْمًا بُورًا» [الفتح، 12] قال الکسائی: و منه الحدیث: «انّه کان یتعوذ من بوار الأیّم. و ذلک أن تکسد فلا تجد زوجا... و أرض بوار: لیس فیها زرع... و الثانی التجربة والاختبار تقول: برت فلانا و برت ما عنده: أی جرّبته‏». 4. طبرسی، مجمع البیان، ج9، ص175.

[12]. ر.ک: عبدالتواب، مباحثی در فقه اللغه و زبان‏شناسی عربی، ص395 و 396.

[13]. رشید رضا، تفسیر المنار، ج1، ص21. 2. اعراف، 53.

[16]. مریم، 54. 6. نساء، 24.

[18] . مانند آنچه در «وَالْوَزْنُ یوْمَئِذٍ الْحَقُّ» بیان شد.

[19]. ر.ک: جوادی آملی، نزاهت قرآن از تحریف؛ جواهری، پرسمان علوم قرآن، بخش تحریف‏ناپذیری.

[20]. قواعد عربی اعم از صرف، نحو، معانی و بیان دو گونه است. بخش بزرگی از آنها مورد اتفاق علمای ادب عرب و زبان‏شناساس خبره روزگاران گذشته و حال است و از آنجا که قواعد اتفاقی علما براساس متون موجود در عصر نزول استخراج شده که متن مقدس قرآن و سخنان پیامبر(ص) و حضرت علی(ع) که براساس برخی روایات خود اولین مدون علم نحو بوده است، در شمار متون مستند آن قواعد بوده است؛ از این‌رو، به احتمال قریب به یقین این‏گونه قواعد براساس فصیح‏ترین متون عرب است؛ اما در مورد قواعدی که بین علما در مورد آنها اختلاف وجود دارد، نمی‏توانیم به افصح بودن آنها قائل شویم و از این‏رو، در موارد تعارض نص قرآن با آن قواعد، ابتدا توجیه معقول و سپس استخراج قواعد جدید چاره کار خواهد بود.

[21]. ر.ک: علی اکبر بابائی، قواعد تفسیر قرآن؛ عمید زنجانی، روش‌شناسی تفسیر قرآن، کلیات.

[22]. ر.ک: مجلسی، بحارالانوار، ج69، ص241؛ شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا، ج2، ص175.

[23]. گفتنی است براساس خبری بودن آن نیز می‌توان توجیهی مناسب ارائه کرد؛ زیرا هدف حضرت ابراهیم(ع) آموزش دادن بوده و این سخن را به‌طور جدی نفرموده است، مانند فن تبکیت که هیچ‌کس آن را منع نکرده است.

[24]. برخی از این تغییرها عبارت‌اند از: تغییر ساختارهای صرفی و نحوی، تغییر در ترتیب عناصر، تغییر در معنا که گاه با ریزش معنا نیز همراه است، تغییر در واحدهای ترجمه در مثل اصطلاح‏ها، کنایه‏ها و مانند آنها، تغییر در مثبت و منفی بودن عبارت، تغییر در جزء و کل، تغییر در علت و معلول، و جز اینها؛ برای نمونه «کرَامٍ بَرَرَةٍ؛ گرامیان نیکوکار» به جای گرامیان نیکوکاران (عبس، 16)؛ «لأَمَةٌ مُّؤْمِنَةٌ؛ کنیز مؤمن» (بقره، 221) (در فارسی بین صفت و موصوف مطابقت وجود ندارد)؛ «أَوْ لاَمَسْتُمُ النِّسَاء؛ یا با زنان نزدیکی کرده‏اید» (نساء، 43) «لاَمَسْتُمُ» در این آیه کنایه از آمیزش جنسی است که به گونه‏ای به ترجمه منتقل می‏شود (شانه‌چی، آیات الاحکام، ص11 و 12؛ «بَینَ یدَیهِ؛ نزد او» (به جای بین دستانش)؛ «وَمَا أَدْرَاک؛ و چه می‏دانی؟!» (قدر، 2) (به جای: و چه آگاه کرد تو را)... .

[25]. مکارم شیرازی و همکاران، تفسیر نمونه، ج3، ص441_442، ذیل آیه.

[26]. یوسف، 26. 3. یوسف، 30.

[28]. بسیار بعید است حضرت یوسف(ع) در آن شرایط نزد همسر زلیخا از واژه‌های تهییج‌آمیز استفاده کند؛ بلاغت ایجاب می‌کند او به کنایه مطلب را به همسر زلیخا فهمانده باشد نه به گونه‌ای که غیرت او را به جوش آورد. افزون بر این، «راود» - چنان که از بررسی گفتار لغویان برمی‌آید - بر رفت و آمدهای مکرر، همراه با حیله‌گری، برای وصول به هدفی اشاره دارد؛ بنابراین، ترجمه آن به واژه‌ای که این معنا در آن به نحوی وجود داشته باشد، اولویت دارد. 1. المعدود: قابل شمارش.

[30]. این ترجمه معادل دقیق جمله عربی نیست.

[31]. نحویان نصب «حَتْفَ» را بنابر مفعول مطلق بودن می‏دانند. از این واژه فعلی به نام «حَتَفَ» بنا نشده است تا مصدرش مفعول مطلق باشد، اما چنین توهم شده که «حَتْفَ» مصدری برای فعلِ «حَتَفَ» است؛ یعنی «حَتَفَ حَتْفَ أَنْفِهِ» (ابن‌منظور، لسان العرب، ذیل ماده «حتف»).

[32]. یا: ماتَ حتفَ أَنفَیهِ. «الأنفانِ» در لغت به معنای دهان و بینی است.

[33]. معادل تقریبی.

[34]. الحَتْف: مرگ، و جمع آن حُتُوف است. 2. معادل تقریبی.

[36]. الحِمَام: کنایه از مرگ. 4. مرگ، او را ملاقات کرد.

[38]. مجهولِ «وَارَیٰ». 6. یا «پیکرش به خاک سپرده شد».

[40]. هلاک شد «در فارسی، همیشه توهین‏آمیز است؛ اما «هَلَک» را در عربی نمی‏توان همیشه توهین‏آمیز دانست؛ مانند: «وَ لَقَدْ جَآءَکمْ یوسُفُ مِن قَبْلُ بِالْبَینَتِ فَمَا زِلْتُمْ فِی شَک مِّمَّا جَآءَکم بِهِ حَتَّی إِذَا هَلَک قُلْتُمْ لَن یبْعَثَ اللَّهُ مِنم بَعْدِهِ رَسُولاً» (غافر، 34).

[41]. برای آگاهی بیشتر ر.ک: معروف، فن ترجمه، ص35_42.

[42]. «یا أَیهَا النَّاسُ اعْبُدُواْ رَبَّکمُ الَّذِی خَلَقَکمْ وَالَّذِینَ مِن قَبْلِکمْ لَعَلَّکمْ تَتَّقُونَ» (بقره، 21).

[43]. «وَلَکمْ فِی الْقِصَاصِ حَیاةٌ یاْ أُولِی الأَلْبَابِ لَعَلَّکمْ تَتَّقُونَ» ( بقره، 179).

[44]. صافات، 25. 2. صافات، 92.

[46]. صافات، 154؛ قلم، 36.

[47]. در بخش املای واژگان، بهترین روش و متعادل‏ترین آنها - به باور نگارنده - دستور خط فارسی فرهنگستان زبان و ادب فارسی است که در 1384 به تصویب رسید و در سال 1385 فرهنگ املائی خط فارسی نیز براساس دستور خط فارسی زیر نظر فرهنگستان تدوین شد که نیک به کار ویراستاران گرامی می‏آید.

[48]. حمد، 5. 2. فرقان، 24.

[50]. قلم، 30. 4. انعام، 3.

[52]. ر.ک: خرمشاهی، ترجمه قرآن، ص620_631؛ تقیه، «ترجمه قرآن چالش‏ها و راهکارها»، مطالعات ترجمه، ش1، ص50. 2. همان.

[54] . برای آگاهی بیشتر ر.ک: جواهری،‌ درسنامه ترجمه، ص 223- 240.

[55]. پيشنهاد نگارنده به مراكز مسئول و مربوط اين است كه با جويا شدن ابتكارات مترجمان از خودشان، آن‏ها را در
دفترى جمع‏آورى كنند. همچنين اين پروژه مى‏تواند طى پايان‏نامه‏هايى به دانشجويان واگذار شود تا با كاوش در ترجمه‏هاى قرآن و از راه مصاحبه با مترجمان، اين مسير را هر چه بهتر بپيمايند.

[56]. البته نقدهايى از جهت قالب و محتوا از جهت انتساب به علامه بر اين ترجمه مطرح شده است كه در اين مجال از تأييد يا ردّ آن‏ها خوددارى مى‏نماييم.