806) نقدی بر "تفسیر  موضوعی تنزیلی/ به ترتیب نزول" (نقد تفسیر تنزیلی 47))

تفسیر موضوعی تنزیلی یا به ترتیب نزول روشی است که هرچند اندک، ولی طرفدارانی دارد و تا آن‌جا که نگارنده مطلع است - ابتدا آقای دکتر محمد خامه‌گر در مقاله «شبکه معنایی موضوعات قرآن» (پژوهش‌های قرآنی, 62-63؛ 1389) از این نوع تفسیر موضوعی با عنوان «تفسیر موضوعی به حسب نزول» همراه با مبانی و پیش‌فرض‌هایش رونمایی کرد و سپس در دانشکده علوم و معارف قرآن شعبه شیراز، در سال 1395 با برپایی کرسی نظریه‌پردازی، «اصول و قواعد روش‌تفسیر موضوعی به حسب نزول» را ارائه کرد. البته وی در این مقاله از پیشینه سخنی به میان نیاورده و نگارنده از متن ارائه شده در کرسی یاد شده نیز بی اطلاع است.

حدود یک دهه بعد‌ آقای دکتر عبدالکریم بهجت‌پور کتاب «قواعد تفسیر تنزیلی موضوعی» را نگاشت که اخیراً‌ منتشر شده است (تاریخ انتشار 1403ش). گویا نویسنده این اثر از مقاله جناب آقای خامه‌گر و کرسی وی مطلع نبوده‌ است؛ زیرا در پیشینه هیچ گزارشی در این خصوص دیده نمی شود. همچنین در پیشینه این کتاب آمده است:‌ «مزید اطلاع خواننده محترم، تا کنون در جهان اسلام تحقیقی موضوعی از قرآن به سبک ترتیب نزولی جز تعدادی کتاب و مقاله تألیف نشده است.» (ص 26) لیکن کتاب‌ها و مقالات مورد اشاره معرفی نشده است. درهرصورت، با توجه به نکته فوق، ما نقد این دیدگاه را با تمرکز بر مقاله آقای خامه‌گر ارائه می‌کنیم و در وقت مناسب نقد کتاب یادشده را نیز تقدیم خواهیم کرد. در پایان این نقد نیز به نکاتی در باره کتاب یادشده اشاره خواهیم کرد.

آقای خامه‌گر در تعریف این نوع تفسیر موضوعی آورده است:‌

«یکی از روش‌های نوپدید در بررسی موضوعی دیدگاه‌های قرآن، بررسی سیر تطور و شکل‌گیری موضوع در بستر نزول است. بدین‌سان که مفسر به جای چینش آیات مربوط به یک موضوع بر اساس نظم مورد نظر خود، آن‌ها را به ترتیب چینش الهی در هنگام نزول مورد بررسی و پژوهش قرار می‌دهد تا از این رهگذر نکات تربیتی، تاریخی و روش‌شناسانه را پیرامون دیدگاه قرآن در باره یک موضوع به دست آورد. استفاده از این روش دستاوردهای فراوانی دارد؛ از جمله آن‌که با بررسی یک موضوع به ترتیب نزول می‌توان به روش نهادینه کردن ارزش‌های دینی در جامعه پی برد؛ امری که با تفسیر موضوعی به روش‌های رایج در بیشتر موارد مقدور و میسر نمی‌باشد؛ برای مثال، کسانی که آیات مربوط به انفاق را به روش تفسیر موضوعی در قرآن بررسی کرده‌اند، به عناوینی همچون اهمیت انفاق، انواع، موارد مصرف و موانع آن اشاره کرده‌اند، اما به این پرسش پاسخ نداده‌اند که چگونه و با طی چه مراحلی می‌توان رفتار افراد را در رابطه با انفاق تغییر داد و آن را به یک خصلت اخلاقی ثابت در آورد؟ ... به گزارش سوره بلد که در سال دوم بعثت نازل شده، برخی از نومسلمانان به راحتی حاضر نبودند در راه خدا انفاق کنند و وظایف مالی خود را به درستی انجام دهند؛ از این رو هنگامی که می‌خواستند چیزی در راه خدا بدهند، آن را با اکراه انجام داده و می‌گفتند:‌"مالی را که به سختی به دست آوردم، تباه کردم (یقول اهلکت مالا لبدا) (بلد،‌6)" اما همین افراد در مدت چند سال و با پیروی از تعالیم قرآن به مرحله‌ای می‌رسند که به گزارش سوره حشر که در مدینه نازل شده، برای جلب رضای خدا همه اموال خود را در مکه رها نموده و به فرمان رسول خدا به مدینه هجرت می‌کنند: «للفقراء المهاجرین الذین اخرجوا می دیارهم و اموالهم یبتغون فضلا من الله و رضوانا و ینصرون الله و رسوله اولئک هم الصادقون» (حشر، 8). برای آن‌که مشخص شود مسلمانان چه فرآیندی را طی نمودند تا به این مرحله رسیدند، باید سراغ روش تفسیر موضوعی به حسب نزول رفت و مجموعه آیاتی که در باره انفاق نازل شده است را به ترتیب نزول بررسی نمود و روش گام به گام قرآن برای فرهنگ‌سازی و نهادینه نمودن این ارزش را تبیین کرد. » (شبکه معنایی موضوعات قرآن، خامه‌گر، پژوهش‌های قرآنی، شماره 62-63، ص 243).

نقد و بررسی

از اشکالات عمده این روش که در مقالات متعدد از آن‌ها سخن گفته شده مانند نحوه دست‌یابی به ترتیب نزول آیات و نیز حجیت مبنا قرار دادن ترتیب نزول در استنباط و لحاظ تفاوت ماهوی آن با قرینه بودن زمان نزول و ... («قرینه زمان نزول و خطای راهبردی در فهم مفسر»، فصلنامه ذهن، سال بیستم شماره 4 (پیاپی 80، زمستان 1398)؛ «نقد نظریه تفسیر بر پایه ترتیب نزول»، پژوهشنامه معارف قرآنی (آفاق دین) سال نهم تابستان 1397 شماره 33؛ و ... ) بگذریم، همین مثال به شدت مخدوش است؛ زیرا اولاً: از یک سو گفته می‌شود برخی نو مسلمان‌ها خست مالی داشتند و از سوی دیگر، حکایت برخی افراد که از مالشان گذشتند، روایت می‌شود در حالی که معلوم نیست این افراد همان‌هایی باشند که پیش‌تر خست مالی داشتند و در نهایت نتیجه گرفته می‌شود که مسیر تعالیم چقدر در ترک کردن رذیله اخلاقی خست مالی و بخل مؤثر بوده است!!

ثانیاً: همان طور که نویسنده نیز اشاره کرده، در ابتدای کار کسانی نیز همچون حضرت خدیجه بودند که فداکارانه اموالشان را در خدمت اسلام قرار دادند و نمونه واضح آن اهالی مدینه بودند. آن ‌ها نومسلمان بودند و با این‌حال بخشندگی آن‌ها زبان‌زد تاریخ شد. (ر.ک:‌ حشر، 9، و ...) و از سوی دیگر، در همان مدینه و حتی تا آخر کسانی بودند که خست به خرج می‌دادند و در آیاتی مذمت شده‌اند. کسانی بودند که احتکار می‌کردند و زراندوزی داشتند و مذمت شدند (مانند: وَالَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلَا يُنْفِقُونَهَا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ (توبه، 34) و ...)؛ بنابراین، در ابتدا و اواسط و اواخر دوران بعثت تا رحلت همواره از هر دو گروه حضور داشتند و از این رو برداشت نویسنده اگر محکوم به بطلان نباشد، مخدوش یا غیر دقیق است؛ بنابراین نمی‌توان از چینش آیات بر اساس نزول - حداقل در این شاهد مورد استناد - به فرایند روشنی دست یافت و نحوه فرهنگ‌سازی و نهادینه کردن انفاق فی سبیل الله را استخراج کرد.

ثالثاً‌: بر فرض که بتوانیم با چینش آیات در باره یک موضوع به فرایند تحول و فرهنگ‌سازی دست یابیم، آیا لزوماً می‌توانیم آن را الگوی جوامع امروزی قرار دهیم آن هم با توجه به تفاوت‌های آشکار جامعه زمان نزول و جامعه امروز؟ مثلاً‌ به کسی که تازه مسلمان شده بگوییم: جز وقت نماز می توانی شراب و مسکرات بنوشی! و رفته رفته به او بگوییم شراب کلاً‌ حرام است. او در این روش همواره متزلزلانه به احکام می‌نگرد و منتظر است احکام کامل شده را دریافت کند، در حالی که بهتر - بلکه متعین- این است که به تازه مسلمان فعلاً و در همان وهله نخست سخنی از حرام ها و حلال‌ها نکنیم و اجازه دهیم او خود سراغ احکام را بگیرد، یا مدت زمانی به او فرصت دهیم و پس از آن و تثبیت اصل ایمان، به صراحت حکم الهی را به او بگوییم. در حقیقت تدریج در بیان اصل حکم است نه در چگونگی آن که موجب نگاه غیر مطمئن و متزلزلانه شود.

رابعاً: تفسیر موضوعی تنزیلی هدفی واسطه‌ای و میانی و مقدمه رسیدن به تفسیر موضوعی متعارف و منطقی و رایج است؛ زیرا در روش تفسیر موضوعی رایج، ابتدا آیات مربوط به یک موضوع گردآوری می‌شود؛ سپس بر اساس منطقی که بین آن‌ها حاکم است، ساختاری مناسب تعریف شده و بر اساس آن، آیات گردآوری شده دسته‌بندی و مرتب می‌شود. سپس تک تک آیات به صورت مستقل تفسیر می‌شود و در تفسیر آن‌ها یکی از قرائن می‌تواند «زمان و مکان نزول» باشد. این قرینه حتی در تفاسیر ترتیبی نیز لازم است مراعات شود. پس از این مرحله - یعنی فراهم شدن تفاسیر تک تک آیات چیده شده در ساختار منطقی و رایج، بر اساس روش صحیح تفسیر که قرینه نزول نیز جزو قرائن معتبر در فهم آن است (دقت شود: قرینه زمان نزول نه مبنا بودن زمان نزول) - تلاش می‌شود مفهوم آیه از چارچوب محصور و زندانی شده در زمان و مکان خاص، در آمده و خاصیت فرازمانی و فرامکانی پیدا کند و باید دانست که هنر اصلی مفسر در این‌ مرحله بروز و ظهور می‌یابد؛ زیرا باید بتواند آیات تفسیر شده بر اساس قرائن را به نحوی از چارچوب‌های محدود کننده مانند زمان و مکان و سبب نزول خارج کند و به نظام حاکم بر آیات در باب یک موضوع برسد و این مرحله ادامه مسیر پژوهش بر اساس شیوه رایج در تفسیر موضوعی قرآن کریم است. بر اساس این بیان، اصل تفسیر موضوعی رایج است و تفسیر موضوعی تنزیلی یا به ترتیب نزول در خدمت آن و جزو هدف‌‌های غیرمستقل و میانی است و بازماندن از حرکت در آن به معنای بازماندن از هدف اصلی است.

تذکر:

گفتیم قرینه زمان و مکان نزول گاه در فهم آیات دخالت دارد لیکن پس از فهم آن‌ها، باید از چارچوب‌‌های محدود کننده خارج شده و به مراد اصلی که در همه زمان‌ها و مکان‌ها جاری است برسیم. در تفسیر موضوعی، پس از فهم آیات و تلاش برای دریافت معنای اصلی و فرازمانی و مکانی آن، با کمک دیگر آیات در ساختاری منطقی، نظام حاکم بر آیات و پاسخ کلی مبتنی بر تجمیع و تحلیل آیات دریافت می‌شود. البته گاه سؤال از چگونگی تحول در جامعه مسلمان زمان نزول است؛ برای مثال، اگر مسئله تحقیق از چگونگی تحول باورمندی مردم به چند خدایی به باورمندی به توحید باشد، طبیعی است سیر نزول آیات مربوط به تحول این باور نفس پاسخ است. همچنین اگر مثلاً سؤال از چگونگی تحول مردم از بی‌حجابی به حجاب اسلامی در زمان نزول باشد، به طور طبیعی برای پاسخ باید به سیر نزول آیات حجاب از حجاب ابتدایی به نهایی و کامل (نور- احزاب) توجه شود و این خود مورد سؤال است، لیکن آیا برای تبلیغ امر حجاب در جوامع بی‌حجاب کنونی - بر فرض پذیرش اصل اسلام - می‌توان از همین الگو استفاده کرد؟ همین مسئله در مورد تحریم شراب، نهادینه کردن امر به معروف و نهی از منکر، و بسیاری از مسائل دیگر جاری و برقرار است. برای پاسخ به این گونه پرسش‌ها، باید از چینش نزولی آیات عبور کرده و به نظام و مراد حاکم بر معنای مقید به زمان و مکان رسید.

این نقد ادامه دارد و ان شاء الله در قالب مقاله یا پست ارائه خواهد شد.

805) (ترجمه پست 804 به عربی(کامل‌تر)) "التفسير الجمالي السداسي للقرآن الكريم"

"التفسير الجمالي السداسي للقرآن الكريم"[1]

التفسير الجمالي، وهو أحد المناهج الجديدة نسبياً في تفسير القرآن الكريم[2]، يتناول تفسير الآیات القرآنیة من ستة أبعاد، نذكرها بإيجاز:

1. التفسير الجمالي الاتجاهی

إن المراد من "الاتجاه" في التفسير الجمالي هنا هو اهتمام المفسر بالتقنيات البلاغية والأدبية المستخدمة في النص القرآني. ويمكن اعتبار هذا النوع من التفسير الجمالي متوافقا مع التفاسیر البلاغية إلى حد كبير، الا انّ التفاسیر البلاغية غالبا لاتدخل فی هذه المسئلة الا بشکل موجز ولا نعرف أي تفسير يعتمد على التفصيل في هذا الصدد، وإن كان في مدی إيجازها ایضاً اختلاف، وأغلب التفاسير الأدبية كالكشاف وغيره تدخل في هذا النوع من التفسیر الجمالی، رغم أنها غالبا لا تهتم بابعاد أخرى بل لا تضعها على جدول الأعمال غالباً.

2. التفسير الجمالي المنهجی

إن ما قيل آنفاً عن التفاسیر البلاغية والجمالية هو في اتجاه التفسير الجمالي، ولكن هناك بعدا آخر مهم یظهر في أسلوب هذه التفاسیر وله دور مهم جدا في فهم المعنى.

والمزید من التوضیح: أن التفسير الجمالي في مجال المنهج، بالإضافة إلى القرائن المعتادة في عملیة التفسير مثل السياق والظروف السائده أثناء النزول وغيرها، يولي اهتماما خاصا لقرینة البلاغة والعناصر الجمالية للنص والاستفادة منها في اكتشاف معنى الآیات؛ بمعنى آخر: بما أن القرآن نزل على أساس البلاغة ومن حيث الأدب والبلاغة فإنه يتفوّق على كل الكلمات بشكل غير عادي، فإن المفسر دائما ما يعزو النص إلى التفوق الأدبي والبلاغي ويجعله قرینة فهمه، (وبالطبع قد نتمكن من رفعه كأساس أيضاً، أي أن قوة البلاغة القرآنية ونطاقها تلقي بظلالها على القرآن كله وتشمل جميع الآيات) . ونتيجة لذلك، إذا احتمل معنيان في تفسير الآية، قبل المعنى الذي يتوافق مع المظهر الجمالي و البلاغی، والمعنى الذي لا يسير في طريق البلاغة العليا، ولا يتوافق مع المظهر الجمالي للآية لایقبل. والحقيقة أن نظرة المفسر في الجماليات هي أسلوب من أساليب البلاغة والجماليات، ووفقا للمستوى الأدبي للقرآن الذي هو فوق بلاغة الجن والإنس، فإنه يدرس إمكانيات وتقاليد التفسير والتأويل على أساس هذا الموقف. وهذه النظرة للتفسير الجمالي مهمة جدًا، لدرجة أنه يمكن تحديد المجال الأول (الاتجاه) في خدمة هذا المجال؛ لأن الله تعالى الحكيم، الذي أنزل القرآن في صورة معجزة التعبير والتأثير، قد نسق استخدام صنائع والمصفوفات البلاغية مع غرضه، واستخدم كل القدرات البلاغية والجمالية لإيصال المعاني والمفاهيم. وإدراكًا لذلك يحاول المفسّر الوصول إلى المعنى الحقيقي لله تعالى من خلال أولًا: معرفة العناصر الجمالية والبلاغية، وثانيًا: اكتشاف دورها في إيصال المعاني.

وبالإضافة إلى تطبيق هذا النوع من التفسير الجمالي في تقليل الاحتمالات التفسيریة واكتشاف المعنى الصحيح، فهو یستخدم ایضاً فی نقد روایات التفسيریة و بعض الشبهات، واكتشاف القراءة الصحيحة وأشياء أخرى.

يلاحظ:

أ) القرائن الجمالية والبلاغية ليست مشروطة بمستوى الإعجاز، بل يتخذ المستوى البلاغي والجمالي الرفيع والممتاز معياراً؛ ولذلك فإن هذا النوع من التفسیر الجمالی صحيح حتى بالنسبة لأولئك الذين لا یعتقدون ببلاغة القرآن بشكل معجز رغم عددهم القلیل جداً.

ب) تشارك هذه القرینة بشكل تامّ في انعقاد الظاهر للکلام؛ ولذلك فإن نظریة تعدد المعاني للفظ الواحد في القرآن (البولیزمی) تعتمد على مراعاته، و ایضاً عرض الأحاديث علی القرآن يعتمد على انتعاد الظهور للقرآن بملاحظتها.

3. التفسير الجمالي الهيكلي/ البنیوی

وهذه النظرة الجمالية لآيات القرآن تسمى أيضاً بالتفسير البنيوي، ومن الأمثلة الواضحة على هذا التفسير "التفسير البنائي للقرآن الكريم" بقلم محمود البستاني و "تفسیر ساختاری قرآن کریم [تفسير القرآن الكريم البنيوي]" لمحمد خامه‌گر، و غیرهما. أما بالنسبة لقصص القرآن وفي مثل هذا النوع من التفسير الجمالي فيتم بحث وجود قصة أو عبارة منها أو وجود موضوع في السورة بالنسبة لموضوعات السورة الأخرى وأهدافها و غاياتها؛ على سبيل المثال، قصة النبي موسى† مذكورة في مقاطع قصيرة أو طويلة في العديد من السور، ولكن في أي موضع ورد في أي سورة، وبأي نغمة، وعلى أي عنصر تم التركيز عليه، وهل وردت بشكل مختصر أم مفصل، و مسائل أخرى ويعتمد في هذا على مضمون السورة وأهدافها ومقاصدها، وعلى الانسجام والتناسب بين المواقف الأخرى المطروحة في تلك السورة.

4. التفسير الجمالي عبر السورة (ورائها)

التناسب عبر السورة هو بُعد آخر في التفسير الجمالي للقرآن الكريم، يظهر في قصص القرآن بطريقة خاصة. ولنقترب الیه، يمكننا أن نعطي مثالاً على مدى ملاءمة البرامج والأفلام لشبكة الإذاعة والتلفزيون مع التقويم اليومي؛ أي أنه على سبيل المثال، بمناسبة شهر محرم الحرام، يتم بث الأفلام والمسلسلات التي تحتوي على محتوى عاشوراء، وفي بدایة‌ السنة و ایام حفلة النوروز يتم ملاحظة نفس النسبة في عرض الأفلام. في شهر رمضان المبارك، يتم إدراج مسلسلات ذات محتوى يتناسب مع الصيام وأخلاق الصائمين وبركاته، وفي الأيام التي تسبق يوم القدس، يتم تضمين أفلام الملحمة والمقاومة في قائمة التشغيل، وبنفس الطريقة، الجهود مصنوعة لتناسب محتوى الافلام والمسلسلات والبرامج التلفزيونية والإذاعية اتباعاً‌ لالتقويم اليومي. ونفس النسبة نجدها في المواضيع المطروحة في سور القرآن والأحداث الجارية، وكذلك في القرآن كله وزمان ومكان نزوله. على سبيل المثال، في بداية الرسالة ونشر دين الإسلام، عندما كان الرسول الكريمˆ في حالة ضعف ظاهر ويحتاج إلى عزاء وقوة قلب، تحکی قصة الأنبياء الإلهيين وصراعهم مع الطواغیت زمانهم والانتصار عليهم والنصرة الإلهية للرسل، وعندما تتحقق الحكومة الإسلامية في المدينة المنورة تتحول إلى سرد القصص والموضوعات من أجل توجيه وتعزيز هذا المجتمع الإسلامي الوليد. ومن الواضح أن التناسب الجميل عبر السورة لا يعني بالضرورة أن كل موضوع ورد في القرآن يتناسب مع الخارج؛ ولذلك يتم أحياناً عرض بعض المواضيع والقضايا مجرداً من الأحداث الجارية في المجتمع الإسلامي.

ويمكن رؤية مثال على التفسير الجمالي عبر السورة في قصة طالوت وجالوت. هذه القصة مهمة لأنها يمكن أن توضح كيفية الجمع بين النظرة الجمالية ومسألة العابرة للزمان والعابرة للمحلية في الآيات.

المزید من التوضیح: أنّ الآيات المتعلقة بقصة طالوت وجالوت موجودة في سورة البقرة. الخطوة الأولى هي أن نفهم هذه الآيات في نفس جوّ الوحي؛ أي أننا نسأل: لماذا نزلت هذه الآيات، وهل كان لظروف المجتمع يومئذ تأثير في نزول هذه الآيات؟ وهذا سؤال نضعه أمام كل الآيات بنظرة جمالية عابرة للسورة، مع أننا نعلم أن إجابة هذا السؤال ليست إيجابية لجميع الآيات. في الآيات التي تمت مناقشتها، يظهر فحص تقريبي لزمن الوحي أن هذه الآيات نزلت لتقوية وتثقيف المسلمين الذين دخلوا للتو في قصة الغزوات و السریات. وكان عليهم أن يتعلموا الطريقة الصحيحة للتعامل مع قائدهم، وأن يعرفوا صفات القائد الجيد والجدير:

«وَقَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكًا قَالُوا أَنَّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَلَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمَالِ قَالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاهُ عَلَيْكُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ وَاللَّهُ يُؤْتِي مُلْكَهُ مَنْ يَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ» (البقره، ٢٤٧)

فنزول هذه الآيات مناسب جداً وجميل وبليغ؛ ويعني الجمال الناتج عن مطابقة احتياجات المجتمع ووظيفة الآية وتأثيرها. والآن مع تنقیح المناط نخرج من الإطار الزمني للآية ونحرك معنى الآية في ممر الزمان والمكان. لأن القرآن " یجری کما یجری الشمس و القمر". ومن أمثلة هذه الآية الولاية المباشرة بعد النبیˆ لأمير المؤمنين علي†؛ لأننا نسأل من أكمل بعد النبي† في "العلم والجسم"؟ الجواب واضح تماما؛ لأنه بحسب الروايات المتواترة كانت هذه الصفات هي أكمل الصفات في علي بن ابی‌طالب†، لكن نسبة وجود هذه الصفات ومجموعها فيه لا يمكن مقارنتها في الأساس بغيره.

ويمكن الحفاظ على نفس المعايير التي تم الحصول عليها بمراجعة مناط حتى اليوم، ونحن نعلم أن هذين المعيارين، "المعرفة بالعمل" و"القدرة على إدارته والقيام به"، هما من المعايير الرئيسية للجدارة على الرغم من مبدأ الكفاءة أی الإيمان.

5. التفسير الجمالي بین السور

إن التناسب الجمالي بين السور يمكن اعتباره سطحاً إعجازياً حقاً! ونوضح هذا الأمر من خلال التركيز على قصة النبي موسى و تفاصيل الأمر یأتی فی کتاب «التفسیر الجمالی لقصص القرآن، قصة النبی موسی ع» بعون الله و توفیقاته.

وكما هو واضح فإن الله تعالى قد قسم قصة النبي موسى† إلى حلقات وفصول وأقسام وعرضها في السوَر المختلفة المكية والمدنية حسب أهداف السورة ومقاصدها وموضوعاتها والأحداث الجارية للمجتمع الإسلامي. والأحداث الخارجية ولكن هذا التناسب لاينتهي هنا؛ أي أنه بالإضافة إلى التوافق و التناسب داخل السورة وخارج السورة، فإنه يشتمل أيضًا على تناسب آخر وهو "التناسب بين السور". يمكن التحقق من التناسب بين السور وتتبعه على مستويين؛ المستوی الاول تكمل الفقرات اللغز مثل الحلقات المنطقية والمنتظمة؛ أي أن كل عبارة تحمل جزءاً من الصورة الكبيرة ولها دور في استكمال هذه الصورة. المستوى الآخر هو الإدارة المنتظمة وغير العادية للفترات المتكررة؛ وهذا يعني أنه في بعض الأحيان تتكرر قطعة من الصورة الكبيرة ولغز بطرق مختلفة في عدة سور، ويبدو أن القطعة نفسها مقسمة إلى أجزاء؛ على سبيل المثال، مجيء النبي موسى† إلى جبل الطور والتحدث مع الله وإرساله للمهمة وتكليفه بالدعوة إلى الدين القويم ومحاربة الأفكار والتقاليد والسلوكيات الباطلة، وكذلك دخول قصر فرعون والمجادلة معه وعرض المعجزات، وقد ورد في سور مختلفة بطرق مختلفة، مما استهزأ به الجهال أحيانا واتهم بالتكرار، بينما:

أولاً: إن تكرار هذه الآيات كان ضرورة حتمية لغرض السورة ودعم موضوعاتها وأهدافها مثل العناوين المتكررة لموضوع أو مرجع ضمن مقالة موسوعیة.

بمعنى آخر، أحيانًا تنقل فقرة في سورة مفهومًا للجمهور حسب موضوع وسياق آياتها، ونفس الفقرة في سورة أخرى تنقل مفهومًا آخر بسبب تغير الموضوع والسياق؛ على سبيل المثال، شخص ما لديه مشكلة وفي هذه الأثناء تتلقى أمه طلباً منه فيتخلى الابن عن حل المشكلة ويستجيب لطلب الأم، و من جانب آخر تدعو الأم حل مشكلته وأخيراً تم حل مشکلته بأعجوبة. فحکایة هذه القصة مرة لبیان سرعة إجابة دعاء الأم ومرة ​​أخرى لبیان طریقة تعامل الابناء مع والديهم، ومرة ​​ثالثة لبیان طرق حل المشكلات ، ونعود مرة رابعة لبیان خصوصیة اخری؛ أي أننا روينا نفس القصة ثلاث مرات أو أربع مرات لمناسبات و أهداف مختلفة، وكان للقاری تصورات مختلفة لسرد هذه القصة المتكررة.

ثانياً: في كل سورة لا يتكرر إلا جوهر القصة، وهناك تفاصيل مختلفة ومتكاملة للقصة، مثل تقسيم قطعة اللغز (جورتشين) إلى أجزاء أصغر و متداخلة؛ أي إذا كان عذاب أمة له صفتان، قد وردت مثلاً خاصية في سورة، وسمة أخرى في سورة أخرى؛ کعذاب قوم عاد:

الذاریات، 41-42: وَفِي عَادٍ إِذْ أَرْسَلْنَا عَلَيْهِمُ الرِّيحَ الْعَقِيمَ؛ مَا تَذَرُ مِن شَيْءٍ أَتَتْ عَلَيْهِ إِلَّا جَعَلَتْهُ كَالرَّمِيمِ.

قمر، 18- 20: ... إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ رِيحاً صَرْصَراً فِي يَوْمِ نَحْسٍ مُسْتَمِرٍّ؛ تَنْزِعُ النَّاسَ كَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ مُنْقَعِرٍ.

الحاقة، 6: وَأَمَّا عَادٌ فَأُهْلِكُوا بِرِيحٍ صَرْصَرٍ عَاتِيَةٍ.

ومن مقارنة هذه الآیات يتبين أن عذاب هذا القوم كان الريح أو الريح الشديدة وهي "العقیم" و"صرصر" و"عاتية"؛ أی مدمرة.

أو مثلا إذا كانت حادثة من قصة وردت في القرآن لها خمس ميزات، في سورة واحدة خاصيتين وفي سورة أخرى خاصية من الخاصيتين السابقتين مع خاصية جديدة وفي السورة الثالثة خاصيتين سابقتين مع ميزة واحدة جديدة وكذلك السور الأخرى حتى يتم سرد جميع خصائص الحادثة في عدة تكرارات للفقرة بحيث أنه بتلخيص الفقرات المتكررة من القصة تكتمل خصائص تلك الحادثة. ويمكن رؤية مثال على هذا الأسلوب في التعبير، على سبيل المثال، في ظروف وموقع الجبل الذي بعث فيه النبي موسى رسولا، وأيضا بشكل أكثر وضوحا في الأحداث التي وقعت في قصر فرعون عندما ذهب النبي موسى وأخيه هناك لتسليم المهمة. (المرجع: قسيس 30؛ طه 12؛ نمال 8؛ مريم 52 و...)

ثالثا: في كل مرة يتكرر جزء من القصة تضاف مراوغات و معارف واخلاقیات و أشیاء جديدة تتناسب مع أهداف السورة أو خارج السورة ومقاصدها، وهو ما يمكن ملاحظته في الآيات 28-45 من سورة المؤمنون، وخاصة الآيات 39 و40.

رابعاً: كل تكرار في النغمة و الترکیز علی نقاط مهمه، وكذلك فی طوله و کیفیته يتناسب مع سياق السورة؛ ولذلك ففي سورة تقتضي ذلك يكون طويلا وفي سورة أخرى قصيرة كما ذكرنا في سورتي يونس والمؤمنين، وتفصيل الأمر فی محله.

وخلاصة المقال أن التناسب بين السور ملحوظ في بُعدين عامين:

1. إكمال لغز (جورشين) بذكر أجزائه غير المتكررة في السور المختلفة.

2. استكمال جوانب وخصائص حادثة مّا بتقسيم هذه الخصائص والتعبير عنها في فقرات متكررة يكون تكرارها فقط في الإطار العام والمحاور الرئيسية لتلك الفقرة وليس في التفاصيل.

6. التفسير الجمالي عبر القرآن (ورائه)

ونحن نعلم أن القرآن رغم كونه عابرا للزمان والمكان، إلا أنه نزل لا محالة في زمان ومكان محددين، مما ترك أثرا في ظاهره له بعد جمالي. على سبيل المثال، على الرغم من أن هناك حسب بعض الروايات أكثر من مائة ألف نبي، إلا أن القرآن لم يذكر سوى عدد قليل منهم، وعاش معظمهم في غرب آسيا (الشرق الأوسط)، بل هناك آثار حيث وعاش بعضهم - مثل قبيلة ثمود- التي كانت تقع على طريق قوافل أهل الحجاز، وكان الناس يعرفون قصص بعضهم. هذا مما زاد من جاذبية القصص القرآنية والتعلم منها و الاعتقاد بها، وهو بُعد مهم في التفسير الجمالي للقرآن الکریم. بالإضافة إلى قصص القرآن والدراسات المقارنة مع الكتب المقدسة الأخرى، يمكن البحث في هذا الجانب ومتابعته من أمثلة وتشبيهات واستعارات ونحوها - طبعاً مع إثبات عدم إسناد المحتوى إلیهم - وهذا مجال جميل في دراسة محتوى القرآن الكريم.

والنتيجة أننا أخذنا بعين الاعتبار ستة أبعاد في التفسير الجمالي لكل سورة وآية من القرآن الكريم: الاتجاه، المنهج، الهیکل أو البنیوی ، بین السور، عبر السورة، و عبر القرآن.

ومن الواضح أن نطاق هذا النوع من التفسير محدود أكثر من الأنواع الأخرى.


[1] . لمزيد من التفاصيل، راجع: سیدمحمدحسن، جواهری، « پژوهشی تطبییقی در چیستی تفاسیر زیبایی‌شناختی و بلاغی»، پژوهش‌های قرآنی، شماره 106، 1402ش.

[2] . وهناك اختلافات بينه وبين التفسير البلاغي راجع نفس المصدر.

804) معرفی «تفسیر شش‌ضلعی زیبایی‌شناختی قرآن کریم»

معرفی «تفسیر شش‌ضلعی/ بُعدی زیبایی‌شناختی قرآن کریم»

https://iict.ac.ir/1403/07/zibaeish/

۱۴۰۳-۰۷-۲۱

معرفی «تفسیر شش‌ ضلعی زیبایی‌شناختی قرآن کریم»
نوشتاری از حجت الاسلام و المسلمین سیدمحمدحسن جواهری عضو هیأت علمی گروه قرآن پژوهی پژوهشگاه

تفسیر زیبایی‌شناختی که از رویکردهای نسبتاً نوین در تفسیر قرآن کریم است و با تفاسیر بلاغی تفاوت‌هایی دارد (ر.ک: مقاله « پژوهشی تطبییقی در چیستی تفاسیر زیبایی‌شناختی و بلاغی»، جواهری، پژوهش‌های قرآنی، شماره ۱۰۶، ۱۴۰۲ش)، از شش بعد به تفسیر آیات قرآن می‌پردازد که به اختصار بیان می‌شود:

  1. تفسیر زیبایی‌شناختی گرایشی

منظور از «گرایش» در تفسیر زیبایی‌شناختی توجه مفسر به بلاغت و صنایع ادبی به کار رفته در متن قرآن است. می‌توان این گونه از تفسیر زیبایی‌شناختی را تا حدود زیادی بر تفاسیر بلاغی منطبق دانست، با این فصل ممیّز که تفاسیر بلاغی غالباً با رعایت اختصار وارد شده‌اند و ما تفسیری سراغ نداریم که در این خصوص بنای بر تفصیل داشته باشد، هرچند در شدت و میزان اختصار نیز تفاوت‌های آشکاری بین آن‌ها دیده می‌شود. غالب تفاسیر ادبی مانند کشاف و غیر آن در این گونه تفسیری جای می‌گیرند. بررسی این گونه تفسیری نشان می‌دهد نویسندگان آن‌ها غالباً از ابعاد دیگر غفلت کرده و یا اساساً از ابتدا در دستور کار نداشته‌اند.

۲. تفسیر زیبایی‌شناختی روشی

آنچه در بالا در باره تفاسیر بلاغی و زیبایی‌شناختی بیان شد، در وادی گرایش تفسیر زیبایی‌شناختی است، لیکن بعد مهم دیگری نیز وجود دارد که در روش این تفاسیر تجلّی می‌کند و نقشی بس مهم در فهم مراد و درک معانی دارد. توضیح این‌که تفسیر زیبایی‌شناختی در ساحت روش افزون بر قرائن معهود در روش‌شناسی تفسیر همچون سیاق، فضای نزول و جز این‌ها، به صورت ویژه به قرینه بلاغت و عناصر زیبایی‌‌شناختی متن توجه کرده و در کشف مراد خدای متعال از آن‌ها بهره‌مند می‌شود؛ به بیان دیگر، با توجه به این‌که قرآن بر پایه اعجاز بیانی نازل شده و به لحاظ ادبی و بلاغی بر همه سخن‌ها به شکل خارق العاده‌ای چیره است، مفسر همواره متن را متصف به برتری ادبی و بلاغی می‌داند و آن را قرینه فهم خود قرار می‌دهد؛ در نتیجه اگر در تفسیر آیه‌ای دو معنا محتمل باشد، معنایی پذیرفته می‌شود که با ظاهر زیبایی‌شناختی هماهنگ باشد و معنایی که در مسیر بلاغت برتر گام برنداشته و با ظاهر زیبایی‌شناختی آیه هماهنگ نباشد، کنار گذاشته می‌شود. در حقیقت، نگاه مفسر در روش زیبایی‌شناختی از درگاه بلاغت و زیبایی‌شناختی است و به مقتضای تراز ادبی قرآن که فوق بلاغت جن و انس است، محتملات و روایات تفسیری را بررسی می‌کند و بر اساس همین نگرش به تفسیر می‌پردازد. این نگاه به تفسیر زیبایی‌شناختی از اهمیت بسیار زیادی برخوردار است، آن‌چنان که می‌توان ساحت اول (گرایش) را در خدمت این ساحت تعریف کرد؛ زیرا خدای متعال که حکیم است و قرآن را در قالب اعجاز بیانی نازل فرموده، کاربست آرایه‌ها و صنایع بلاغی را با مراد خویش هماهنگ کرده و از همه ظرفیت‌های بلاغی و زیبایی‌شناختی برای انتقال معانی و مفاهیم استفاده کرده است. مفسر با اذعان به این امر می‌کوشد اولا: با شناخت عناصر زیبایی‌شناختی و بلاغی و ثانیاً:‌ با کشف نقش آن‌ها در انتقال معانی، به مراد واقعی خدای متعال دست یابد.

افزون بر کاربست این گونه تفسیر زیبایی‌شناختی در تقلیل احتمالات تفسیری و کشف معنای صحیح، در نقد روایات تفسیری و شبهات، کشف قرائت صحیح و جز این‌ها نیز کارآمد است.

تذکر

الف) قرینه زیبایی‌شناختی و بلاغی مشروط به تراز معجز نیست بلکه تراز برتر و عالی بلاغت و زیبایی‌شناختی را ملاک می‌گیرد؛ از این رو این قرینه حتی برای کسانی که به بلاغت قرآن به طور مستقل در حد اعجاز باور ندارند – که شمار اینان کم‌ و یا بسیار کم است- معتبر و جاری است.

ب) این قرینه در انعقاد و تشکیل ظاهر دخالت تام دارد؛ از این رو چند معنایی در قرآن منوط به رعایت آن است و نیز عرضه روایات بر قرآن با ملاحظه انعقاد ظاهر مشتمل بر آن است.

3. تفسیر زیبایی‌شناختی ساختاری (درون‌سوره‌ای)

این نگاه زیبایی‌شناختی به آیات قرآن را تفسیر ساختاری نیز می‌نامند و نمونه روشن چنین تفسیر زیبایی‌شناختی ساختاری «التفسیر البنائی للقرآن الکریم» نوشته محمود البستانی است. در خصوص قصص قرآن و در چنین نگاه تفسیر زیبایی‌شناختی درون‌سوره‌ای، حضور یک داستان یا فرازی از آن و یا حضور موضوعی در یک سوره با توجه به موضوعات دیگر سوره و اهداف و مقاصد آن بررسی می‌شود؛ برای مثال، داستان حضرت موسی ع در فرازها و مقاطع کوتاه یا بلند در سوره‌های متعددی آمده است، لیکن این‌که چه مقطعی در کدام سوره آمده، با چه لحنی آمده، بر کدام عنصر آن تأکید شده، به اجمال یا تفصیل گزارش شده، و مسائلی از این دست وابسته به محتوای سوره و اهداف و مقاصد آن و هماهنگی و تناسب بین موضعات دیگر طرح شده در آن سوره است.

4. تفسیر زیبا‌یی‌شناختی فراسوره‌ای

تناسب فراسوره‌ای نیز بُعدی دیگر در تفسیرزیبایی‌شناختی قرآن کریم است که در قصص قرآن به صورت ویژه ظهور می‌یابد. برای تقریب به ذهن می‌توان به تناسب فیلم‌های سیما با تقویم روز مثال زد؛ یعنی مثلاً به مناسبت ایام محرم فیلم‌ها و سریال‌هایی با محتوایی عاشورایی پخش می‌شود و در ایام نوروز همین تناسب در پخش فیلم‌ها رعایت می‌شود. در ماه مبارک رمضان سریال‌هایی با محتوای متناسب با روزه‌داری و اخلاق روزه‌داران و برکات آن و در روزهای منتهی به روز قدس، فیلم‌های حماسی و مقاومت در فهرست پخش قرار می‌گیرد و به همین ترتیب تلاش می‌شود حداکثر تناسب محتوای فیل‌ها و سریال‌ها و برنامه‌های تلویزیون و رادیو با تقویم روز رعایت شود. همین تناسب را می‌توان در مورد موضوعات مطرح شده در سوره‌های قرآن و حوادث جاری و نیز کلیت قرآن و مقطع زمانی و مکانی نزول جستجو کرد. برای مثال، در اوائل بعثت و تبلیغ دین مبین اسلام، زمانی که پیامبر اکرم ص به ظاهر در موضع ضعف است و به دلداری و قوّت قلب نیاز دارد، داستان پیامبران الهی و مواجهه آن‌ها با طواغیت زمان و پیروزی بر آن‌ها و حمایت الهی از رسولان خود بازگو می‌شود و آن‌گاه که حکومت اسلامی در مدینه تحقق یافت، جهت نقل داستان‌ها و موضوعات به سویی می‌گراید تا این جامعه نوپای اسلامی را هدایت کرده و استحکام بخشد. روشن است تناسب زیبای فراسوره‌ای بدین معنا نیست که لزوماً هر موضوعی که در قرآن ارائه شده، تناسبی با بیرون دارد؛ زیرا رسالت قرآن فرازمانی و فرامکانی است و به مقتضای آن، گاه برخی مباحث و مسائل مجرد از حوادث جاری در جامعه اسلامی ارائه شده است.

5. تفسیر زیبایی‌شناختی بین‌سوره‌ای

تناسب زیبایی‌شناختی بین سوره‌ای را به راستی می‌توان ساحتی اعجازین به شمار آورد! این مطلب را با تمرکز بر داستان حضرت موسی توضیح می‌دهیم. چنان‌که روشن است خدای متعال داستان حضرت موسی ع را در حلقه‌ها و مقاطع و فرازهایی تقسیم کرده و در سوره‌های مکی و مدنی متناسب با اهداف و مقاصد و موضوعات سوره و حوادث جاری جامعه اسلامی و وقایع بیرونی ارائه کرده است، لیکن این تناسب به همین‌جا ختم نمی‌شود؛ یعنی افزون بر تناسب درون‌سوره‌ای و فرا‌سوره‌ای، تناسب دیگری را نیز لحاظ کرده و آن «تناسب بین‌ سوره‌ای» است. تناسب بین سوره‌ای در دو سطح قابل بررسی و ردیابی است؛ نخست این‌که فرازها بسان حلقه‌های منطقی و منظم، تکمیل کننده یک پازل‌اند؛ یعنی هر فرازی قطعه‌ای از یک تصویر بزرگ را حمل کرده و نقشی در تکمیل این تصویر فراسوره‌ای دارد. سطح دیگر مدیریت منظم و فوق العاده فرازهای تکراری است؛ بدین معنا که گاه یک قطعه از تصویر بزرگ و پازل فراسوره‌ای خود به شکل‌های مختلف در چند سوره تکرار شده و گویا همان یک قطعه خود به قطعاتی تقسیم شده است؛ برای مثال، آمدن حضرت موسی ع به کوه طور و سخن گفتن او با خدا و مبعوث شدن به رسالت و مأموریت یافتن به تبلیغ آیین درست و مبارزه با اندیشه‌ها و سنت‌ها و رفتارهای باطل و نیز ورود به کاخ فرعون و محاجه با او و ارائه معجزات، در سوره‌های مختلف به شیوه‌های مختلفی بیان شده که گاه از سوی ناآگاهان مورد طعن قرار گرفته و به تکرار متهم شده است، حال آن‌که

اولاً: تکرار این فرازها از جهت درون‌سوره‌ای و پشتیبانی مباحث و اهداف و مقاصد سوره ضرورتی اجتناب‌ناپذیر بوده است؛ درست مانند آدرس‌های مکرر درون یک مقاله دائرة المعارفی به یک موضوع و یا مرجع. به بیان دیگر، گاه یک فراز در سوره‌ای با توجه به موضوع و سیاق آیات آن مفهومی را به مخاطب القا می‌کند و همان فراز در سوره‌ای دیگر با توجه به تغییر موضوع و سیاق، مفهومی دیگر را القا می‌نماید؛ برای مثال، شخصی مشکلی برایش پیش می‌آید. در همین حین، مادرش از او خواسته‌ای دارد و فرزند رفع مشکل را رها کرده و به دنبال خواسته مادر می‌رود. مادر نیز برای رفع مشکل او دعا می‌کند و در نهایت مشکل به شکل معجزه‌واری برطرف می‌شود. حال یک وقت سخن در باره استجابت دعای مادر است و ما این داستان را ضمیمه می‌کنیم و زمانی دیگر سخن در باره نحوه تعامل فرزندان با والدین است و ما باز به این داستان اشاره می‌کنیم و بار سوم سخن از راه‌های حل‌ مشکلات است و باز ما به این داستان اشاره کرده و می‌گوییم یک راه حل نیز دعای مادر است؛ یعنی یک داستان را سه بار و به سه مناسبت و با سه هدف متفاوت بیان کردیم و مخاطب از بیان این داستان تکراری سه برداشت متفاوت داشت.

ثانیاً: در هر سوره تنها اصل مطلب یک حلقه و فراز داستان تکرار شده و جزئیات متفاوت و تکمیل‌کننده حلقه است به مانند تقسیم یک قطعه از یک پازل به قطعات جزئی‌تر لیکن قطعاتی با همپوشانی بخشی از اجزاء؛ یعنی مثلاً‌ اگر محلی که موسی ع در آن با خدا سخن گفت، پنج ویژگی داشته باشد، در یک سوره دو ویژگی و در سوره‌ای دیگر یکی از دو ویژگی پیشین به همراه ویژگی جدید و در سوره سوره دو ویژگی سابق با یک ویژگی جدید و همین‌طور سوره‌های دیگر تا همه ویژگی‌های یک حادثه در چند بار تکرار یک فراز بازگوشود به گونه‌ای که با جمع‌بندی فرازهای تکراری از یک داستان، ویژگی‌های محل آن واقعه کامل ‌شوند. نمونه این روش در بیان را می‌توان برای مثال در شرایط و موقعیت کوه طور که حضرت موسی ع در آن‌جا به رسالت مبعوث شد و نیز به طور روشن‌تر در حوادث رخ داده در کاخ فرعون آن زمان که حضرت موسی ع و برادرش برای ابلاغ رسالت به آن‌جا رفتند، به خوبی مشاهده کرد. (ر.ک: قصص، ۳۰؛ طه، ۱۲؛ نمل، ۸؛ مریم، ۵۲ و …)

ثالثاً: در هر بار تکرار یک فراز از داستان، گریزها و پیوست‌های معرفتی جدید و متناسب با اهداف و مقاصد سوره و یا فراسوره‌ای همراه شده است که نمونه روشن آن را می‌توان در لابه‌لای آیات ۲۸- ۴۵ سوره مؤمن و به ویژه آیات ۳۹ و ۴۰ مشاهده کرد. (برای آگاهی بیشتر ر.ک: تفسیر زیبایی‌شناختی داستان حضرت موسی ع، جواهری، دست‌نویس)

رابعاً: هر بار تکرار در لحن و نقاط کانونی و محوری و نیز کوتاهی با بلندی فراز با بافتار و سیاق سوره متناسب است؛ از این رو فرازی در سوره‌ای که اقتضای آن وجود داشته باشد، بلند و در سوره‌ای دیگر کوتاه و به اشاره است که نمونه آن را می‌توان در داستان حضرت موسی ع در سوره‌های یونس و مؤمنون دید. (نقل از: تفسیر زیبایی‌شناختی داستان حضرت موسی ع، جواهری، دست‌نویس)

6. تفسیر زیبایی‌شناختی فراقرآنی

می‌دانیم قرآن به رغم فرازمانی و فرامکانی بودن، ناگزیر در زمان و مکان مشخصی نازل شد و همین امر تأثیراتی در ظاهر آن برجای گذاشته که ساحتی زیبایی‌شناختی دارد؛ برای مثال، با این‌که بر اساس برخی روایات بالغ بر صدهزار پیامبر وجود دارد، لیکن در قرآن تنها از شماری معدود یاد شده و قریب به اتفاق آن‌ها ساکن در غرب آسیا (خاور میانه) بوده‌اند و حتی آثاری از محل زندگی بعضی از آن‌ها – مانند قوم ثمود – در مسیر عبور کاروان‌های ساکنان حجاز قرار داشته و مردم اجمالاً‌ با داستان برخی از آن‌ها آشنا بوده‌اند. همین امر جذابیت داستان‌های قرآن و درس‌آموزی و باورپذیری آن‌ها را افزایش می‌داد و این بعدی مهم در تفسیر زیبایی‌شناختی بیان قرآن است. افزون بر قصص قرآن، این جنبه در خصوص مثال‌ها، تشبیهات، تمثیلات و مانند آن‌ها- البته همراه با قرینه‌ای دال بر عدم تخصیص محتوا به آن‌ها- قابل جستجو و پیگیری است و این ساحتی زیبا در بررسی محتوای قرآن کریم است.

روشن است دامنه این گونه تفسیری نسبت به گونه‌های دیگر محدودتر است.

802) معنای جلباب

معنای جلباب

◀️ شبهه:‌ اخیراً‌ برخی جلباب در آیه «یدنین علیهن من جلابیبهن» را به چیزی شبیه شنل یا عبایی که بر دوش می‌اندازند، ترجمه و تفسیر کرده‌اند.

◀️ پاسخ: این معنا گذشته از این‌که با گفته لغویان و برداشت مفسران و فقیهان در طول تاریخ مخالف است، با برخی روایات نیز تعارض آشکار دارد.
👈توضیح بیشتر:
جلباب: معانی متعددی برای آن گفته شده: «پوششی بزرگتر از خمار و کوچک‌تر از رداء که زن با آن سر و سینه‌اش را می‌پوشاند؛ لباسی گشاد که از ملحفه (چیزی شبیه چادر که با وسعتش همه بدن را می‌پوشاند) کوچک‌تر است؛ همانند ملحفه. (ابن منظور، لسان العرب، ماده «جلب»؛ زبیدی، 1306ق، ج‏1، ص374) شیخ طوسی در معنای جلباب آورده است: «جلابیب جمع جلباب، به گفته ابن عباس و مجاهد، پوشش زن و همان مقنعه است که سر و پیشانی زن را وقتی می‌خواهد پی حاجتی از خانه بیرون رود، می‌پوشاند، بر خلاف کنیزان که بدون سر برهنه خارج می‌شوند، و به قول حسن، جلابیب چادر و ملافه‌مانندی است که زن بر خود می‌گیرد و جلو صورت نزدیک می‌کند». (طوسی، 1409ق، ج8، ص 361) علامه طباطبائی نیز آورده است:‌ «جلباب لباسی است که زن همه بدن خود را با آن می‌پوشاند و یا پوششی است که زن سر و صورتش را با آن می‌پوشاند». (طباطبائی، الميزان في تفسير القرآن، 1417ق، ج‏16، ص 340) سدّی و بیضاوی نیز پوشاندن صورت را به نحوی در معنا آورده‌اند:‌ «عن السدّي: أن تغطّي إحدى عينيها و جبهتها و الشقّ الآخر إلّا العين؛ البيضاوي: مِنْ جَلَابِيبِهِنَّ: يغطّين وجوههنّ و أبدانهنّ بملاحفهنّ إذا برزن لحاجة.» (مصطفوی، 1368ش، ج‏2، ص 95)
بعید نیست معنای اصل «جلب» که راندن از سویی به سوی دیگر است (ابن فارس: جلب: أصلان، أحدهما الإتيان بالشي‏ء من موضع الى موضع، و الآخر شي‏ء يغشيّ شيئا.) در «جلباب» که حامل نوعی مبالغه (در شدت پوشانیدن بدن) نیز هست (ر.ک: مصطفوی، 1368ش، ج‏2، ص: 95- 96) نهفته باشد؛ زیرا زن پوشش را دور خود می‌پیچد و از سویی به سوی دیگر می‌گرداند و خود را کاملاً در آن پنهان می‌کند. در برخی روایات آمده که جلباب به قدری فراخ بوده (مانند ملحفه) که دو نفر می‌توانستند در آن قرار گیرند (یعنی زنی که جلباب داشته زن دیگری که جلباب نداشته را در جلباب خود قرار می ‌داده و هر دو پوشیده می‌شدند)؛ مانند: ام عطیه از رسول خدا می‌پرسد: برخی از ما جلباب نداریم؟ تکلیف ما چیست. حضرت فرمود: مشترکاً‌ جلباب سر کنید و بیرون بیایید: « - عَنْ أُمِّ عَطِيَّةَ، قالَتْ: أَمَرَنَا رَسولُ اللهِ صَلَّى اللَّهُ عليه وسلَّمَ، أَنْ نُخْرِجَهُنَّ في الفِطْرِ وَالأضْحَى، العَوَاتِقَ، وَالْحُيَّضَ، وَذَوَاتِ الخُدُورِ، فأمَّا الحُيَّضُ فَيَعْتَزِلْنَ الصَّلَاةَ، وَيَشْهَدْنَ الخَيْرَ، وَدَعْوَةَ المُسْلِمِينَ، قُلتُ: يا رَسولَ اللهِ، إحْدَانَا لا يَكونُ لَهَا جِلْبَابٌ؟ قالَ: لِتُلْبِسْهَا أُخْتُهَا مِن جِلْبَابِهَا.»(صحیح مسلم، الصفحه او رقم 883)
نیز این روایت:
24021 - حَدَّثَنَا هُشَيْمٌ قَالَ: أَخْبَرَنَا يَزِيدُ بْنُ أَبِي زِيَادٍ، عَنْ مُجَاهِدٍ، عَنْ عَائِشَةَ قَالَتْ: «كَانَ الرُّكْبَانُ يَمُرُّونَ بِنَا، وَنَحْنُ مَعَ رَسُولِ - اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ - مُحْرِمَاتٌ، فَإِذَا حَاذَوْا بِنَا، أَسْدَلَتْ إِحْدَانَا جِلْبَابَهَا مِنْ رَأْسِهَا عَلَى وَجْهِهَا، فَإِذَا جَاوَزُونَا كَشَفْنَاهُ» ( مسند أحمد، ج 40 ،ص 21)

تذکر مهم: در این روایت به صراحت آمده که زنان جلباب را از سر بر صورت کشیدند. ممکن است گفته شود این روایت از مسند احمد است و در فقه شیعی به کار نمی‌آید.

در پاسخ می‌گوییم: حتی اگر قائل نشویم که می‌توانیم معنای لغت را از آن استفاده کنیم، بلکه قائل شویم که این روایت موضوعه و جعلی است، باز به کار ما می‌آید؛ زیرا به صراحت دلالت دارد کسی که این روایت را جعل کرده در فرهنگ فکری او که فرهنگ و قاموس عموم مردم بوده، جلباب پوشش فراگیر بوده که از سر به زیر را فرا می‌گرفته و همین مقدار ما را بسنده است.
همین معنا در روایت دیگری نیز آمده است: «... فَخَمَّرْتُ وَجْهِي بِجِلْبَابِي... ». روشن است اگر جلباب به معنای شنل یا پیراهن باشد، پوشاندن صورت با آن غیر متعارف است.
◀️در مجموع به نظر می‌رسد «جلباب» در صدر اسلام و زمان نزول به معنای پوششی فراگیر بوده است.

801) در باره کتاب �تنهایی گریه کن�

تقریظ رهبرانقلاب بر کتاب «تنها گریه کن»


روز جمعه پس از نماز جمعه چشمم به این کتاب افتاد. تقریظ رهبر معظم انقلاب جلب توجه کرد: "همه چیز در این کتاب، عالی است؛ روایت، عالی؛ راوی، عالی؛ نگارش، عالی.. "
این چه کتابی است که این طور در چشم خبیری مانند رهبر معظم بزرگ آمده؟ کتاب را خریدم و ظرف دو سه روز لابه‌لای مطالعاتم آن را خواندم. قلم بین گفتار و نوشتار جمع کرده و آزاد است. نویسنده خوب دانسته کجا قصه را کش دهد کجا رهایش کند. پردازش‌ها و تصویرگری‌هایش زیبا، دقیق و جذاب است. خوب توانسته احساس را به تصویر بکشد و در خیال خواننده بازسازی کند. بعید می‌دانم اگر نویسنده مرد می‌بود، چنین کاری خلق می‌شد. نویسنده تلاش کرده خود را جای مادر شهید ببیند و حس او را از درونش به دستانش و سپس به قلمش روان و جاری کند. کتاب پر از ایمان، شعور و احساس است؛ انسان در برابر آن کم می‌آورد! البته تهور نیز با شجاعت قاطی شده که قسمت منفی قصه است. اگر این بنده ارزیاب کتاب بودم، پیشنهاد حذف آن قسمت را می‌دادم. اما قسمت پر لیوان که غلبه کامل دارد، فوق العاده است. اگر پول کلانی در اختیار من بود، دوست داشتم به هر خانواده ایرانی یک نسخه هدیه دهم. درود خدا بر شهیدان راه حق!
شهید زنده است و ما این معنا را نمی‌فهمیم؛ زنده است؛ شاید به این معنی که علم نافعش زیاد می‌شود و چنین علمی مایه خشوع و خشیت و تقرب و تعالی است ... اوایل جنگ پسر دائی این بنده مفقود و شهید شد. چند ماه بعد در عالم رؤیا او را دیدم، به من گفت: از پشت پنجره علمم زیاد می‌شود. احتمالا پنجره اشاره به عالم برزخ دارد. درود و سلام خدا بر شهیدان راه حق!