869) نگاهی تازه و زیبایی‌شناختی به آیات 30-33 سوره صاد (نماز حضرت سلیمان ع)

در باره تفسیر این آیات بین مفسران اختلاف است: ««وَوَهَبْنَا لِدَاوُودَ سُلَیمَانَ نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ * إِذْ عُرِضَ عَلَیهِ بِالْعَشِی الصَّافِنَاتُ الْجِیادُ * فَقَالَ إِنِّی أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَیرِ عَن ذِکرِ رَبِّی حَتَّی تَوَارَتْ بِالْحِجَابِ * رُدُّوهَا عَلَی فَطَفِقَ مَسْحًا بِالسُّوقِ وَالْأَعْنَاقِ».[سوره ص، 30_33.]

در کتاب‌های «درسنامه ترجمه قرآن کریم (اصول، مبانی وفرایند ترجمه قرآن)» و نیز در کتاب «روش‌شناسی ترجمه قرآن کریم»‌ در باره این آیات نوشته‌ام:

_ ... گفت: «من این اسبان را به خاطر پروردگارم دوست دارم [و می‏خواهم از آنها در جهاد استفاده کنم». او همچنان به آنها نگاه می‏کرد] تا از دیدگانش پنهان شدند (مکارم شیرازی)؛

_ ... [سلیمان] گفت: «واقعاً من دوستی اسبان را بر یاد پروردگارم ترجیح دادم تا [هنگام نماز گذشت و خورشید] در پس حجاب ظلمت شد» (فولادوند)؛

_ ... پس گفت: من دوستی خیر - یعنی اسبان - را بر یادکردِ پروردگارم - یعنی نماز عصر - بگزیدم تا [آفتاب] در پرده [شب] پنهان گشت - یعنی فروشد (مجتبوی)؛

_ ... گفت: من دوستی اسبان جهاد را از سرِ یاد پروردگارم دارم [و سرگرم تماشا شد] تا آنها از نظر غایب شدند یا خورشید غروب کرد [و یا مشغول تماشای اسب‏ها گردید تا وقت وِردش گذشت] گفت: همانا من دوستی اسبان را [ناآگاه] بر یاد پروردگارم ترجیح دادم تا خورشید در حجاب شد [پس من ترک اولی کردم] (مشکینی)؛

_ ... او گفت: من اسب‏ها را به خاطرِ یاد پروردگارم دوست می‏دارم، تا اینکه از برابر چشم‏هایش پنهان شدند (ارفع)؛

_ ... و او گفت: به‌یقین من دوست داشتن [این] اسب‏ها را به خاطر پروردگارم خواسته‏ام؛ [چرا که من در راه حق و عدالت از آنها بهره می‏برم؛ و همچنان به آنها نگریست] تا در پرده [افق] ناپدید شدند (کرمی).

خواننده برخی از این ترجمه‏ها از خود می‏پرسد: سلیمان عجب پیامبری بوده که دوست داشتن اسب‏ها او را از عبادت، به‏ویژه نماز (براساس توضیح تفسیری برخی ترجمه‏ها) بازداشته، با این حال خدا او را ستوده است «نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ»!![1]

با صرف نظر از بررسی درجه اتقان و استواری برداشت‏های تفسیری مترجمان، در میان ترجمه‏های یادشده، ترجمه ‏های آقایان مکارم شیرازی، کرمی، ارفع و تا حدی مشکینی، از مشکل یادشده دور مانده ‏اند.

سپس در پاورقی برای توضیح بیشتر اضافه کردم:

«پشتوانه اصلی چنین تفسیری برخی روایات است. این تفسیر با الفاظ و سیاق آیه ناسازگار است؛ زیرا نخست اینکه، بنا بر صحت روایات، اطلاق نماز بر «‌ذکر» بدون هیچ قیدی توضیحی به دلیل اینکه معلوم نیست نماز حضرت سلیمان واجب بوده یا خیر، قابل پذیرش نیست.

دوم، اگر بر فرض نمازی که از او فوت شده، در حدی بوده باشد که بتوان بر آن گناه اطلاق کرد (در مقابل ترک اولی)، سؤال این است که حضرت سلیمان به جای درخواست مجدد برگشت اسب‌ها، باید به استغفار می‌پرداخت و از خدا طلب بخشش می‌کرد.

سوم، بر فرض صحت تفسیر کردن ذکر به نماز، حتی در حد ترک اولی، حضرت باید به جبران خطا بپردازد و از این‌رو باید «ردّوها» را به خورشید بازگرداند - چنان که برخی طرفداران این تفسیر چنین کرده‌اند - آنگاه سه سؤال پیش می‌آید:

اینکه چرا آمرانه و آنچنان که متناسب خطاب به خدمتکارانش است، به فرشتگان الهی فرمود «ردّوها»؟! در حالی که اقتضای ادب و مقام جز این است؛ یعنی باید به درگاه خدا راز و نیاز کند و از خدا بخواهد که فرصت دوباره‌ای به او بدهد تا بتواند جبران کند.

پس از باز گشت خورشید نیز باید به نماز بایستد و راز و نیاز و استغفار کند، ولی می‌بینیم که پس از این امر خارق‌العاده، سخن از «فَطَفِقَ مَسْحًا بِالسُّوقِ وَالْأَعْنَاقِ» است، یعنی برگشت به همان کاری که چنین ترک اولایی را باعث شده بود!

اساساً اگر نماز مستحبی بوده (یعنی در فرض ترک اولی) چه نیازی به بازگرداندن خورشید است؟

چهارم، براساس این تفسیر، این آیه که در مذمت حضرت است، با آیه پیشین که در مقام ستایش و تمجید ایشان است، منافات دارد.

خلاصه اینکه چنین تفسیری با دشواری‌های فراوانی مواجه است و مرحوم طبرسی آن را با «قیل» نقل کرده و بسیاری از بزرگان شیعه و برخی از بزرگان اهل تسنن مانند فخر رازی به‌شدت در برابر آن موضع گرفته‌اند (برای آگاهی بیشتر ر.ک: مکارم شیرازی و همکاران، تفسیر نمونه؛ تفسیر فخر رازی، ذیل آیات مورد بحث و نیز مقاله «نماز سلیمان در قرآن کریم»، بینات، ش35).»

نگاه تازه به آیات فوق

اگر با رویکرد زیبایی‌شناخی و بلاغی به آیات فوق نگاه کنیم، نتیجه دیگری به دست می‌آید:

1. هر تفسیری برای آیات 31- 33 باید با «اواب» همخوانی داشته باشد؛ یعنی باید مصداقی از آن باشد؛ زیرا بعد از آن و ابتدای آیه 31 با «إِذ» آغاز شده است؛ یعنی سلیمان به راستی بنده‌ای نیکو و بسیار رجوع کننده [به خدا] بود (اواب).

2. در آیات قبل (سوره صاد، آیات 21-25 ) خطایی در قضاوت برای حضرت داود علیه السلام و توبه او گزارش شده است. در آیه 25 می‌خوانیم: «فَغَفَرْنَا لَهُ‏ ذلک...؛ پس ما آن لغزش را بر او آمرزیدیم...».

3. در آیه 34 یعنی بلافاصله بعد از داستان مورد بحث، سخن از آزمون دیگری برای سلیمان به میان آمده است.

با توجه به این سه قرینه می‌توان دریافت:

در داستان عرضه شده اسب‌های چابک و تیزرو بر سلیمان نبی- علیه السلام- خطایی [که بر اساس مبانی کلامی «ترک اولی»‌ بوده] از سلیمان سر زد، لیکن او بلافاصله متوجه شده و به درگاه خدا توبه و انابه کرد (نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ) بعد برای تدارک و جبران خطای خود، دستور دارد: «رُدُّوهَا عَلَی فَطَفِقَ مَسْحًا بِالسُّوقِ وَالْأَعْنَاقِ».

تا این‌جا حرکت ما در چهارچوب قرائن متن و رعایت اصول بلاغی و زیبایی‌شناختی است؛ زیرا منطقی نیست پیامبری به «اواب»‌ ستوده شود و در ادامه با «إذ» خاطره‌ای بازگو شود و بین این دو ارتباطی نداشته باشد، درحالی که این آیات با هم نازل شده اند. باز به همین دلیل معنا ندارد چنین پیامبر مورد ستایشی بعد از فهمیدن خطا، به کار خود ادامه دهد بلکه به فکر تدارک می‌افتد و دستور «ردّوها» بر همین اساس معنا پیدا می‌کند.

افزون بر این‌ها، ما نگران اثبات خطا برای او [در اندازه ترک اولی] نیستیم؛ زیرا سیاق سوره قبل و بعد از این آیه در باره آزمون‌ها و فتنه‌هایی است که برای امتحان خدا برای پیامبران ایجاد می‌کند. ساختار سوره صاد به قرار زیر است: (به نقل از کتاب: ساختار سوره‌های قرآن کریم، محمدخامه‌گر)

سوره صاد: وظایف پیامبر در برابر تهمت‌های کافران

1. وظیفه اول:‌ پاسخ دادن به شبهات کافران (آیات 1-16)

2. وظیفه دوم: صبر در برابر آزمون‌ الهی همانند پیامبران پیشین (آیات 17- 48) (یادکرد پاداش و صبر حضرت داود، سلیمان، ایوب، ابراهیم، اسحاق، یعقوب، اسماعیل، یسع و ذوالکفل علیهم السلام در برابر آزمون الهی)

3. وظیفه سوم: یادآوری فرجام متقین و کافران در قیامت (49-64)

4. وظیفه چهارم: تبیین اهداف و برنامه‌های خود (65- 88)

با توجه به آنچه گفته شد، اصل اثبات ترک اولایی برای حضرت در آیات مورد بحث روشن و جبران خطا نیز گزارش شده لیکن این که ترک اولای او به چه صورت بوده و کفاره و جبران او دقیقا چطور بوده، با ابهام همراه است. ظاهرا چندان مهم هم نبوده که خیلی روشن بیان شود یا خدا متعال عمداً از باب پرده پوشی لایه‌ای از ابهام را بر آیات یاد شده انداخته است.
این تفسیر با روایاتی نیز همراه است. در روایتی از امیر المؤمنین علیه السلام که در کتاب ترجمه تفسیر طبری آمده می‌خوانیم:

حضرتش اسب‌ها را به جهت کفاره در راه خدا با علامت گذاشتن بر دست‌ها و پاها و گردن‌های آن‌ها بخشید. (ر.ک: ترجمه تفسیر طبری, ج6, ص 1562- 1565؛ «نماز سلیمان ع در قرآن کریم, مهدی عصاره, ص 88.)

یعنی حضرتش در زمان سان دیدن از اسب‌ها از یاد پروردگارش که زمانش رسیده بوده، غفلت کرده و به همین جهت کفاره داده است. روشن است در آیه سخنی از نماز یا واجب بودن آن دعا به میان نیامده فقط اشاره شده که از نظر داود ع این گناه بوده و او بلافاصله بعد از توجه به مطلب به سوی خدا بازگشته و کفاره داده است. گفتنی است بر اساس مبانی کلامی خطاهای انبیاء در اندازه ترک اولی است و از بیش از آن به سبب عصمتی که از آن برخوردارند، مصون‌اند. یادآور می‌شویم کسانی که «ذکر رب» را به نماز تفسیر کرده‌اند، منظورشان دعای مخصوص شریعت داود علیه السلام است وگرنه در زمان نزول آیه در مکه اساساً نمازهای پنچ‌گانه هنوز مطرح و آیات آن‌ها هنوز نازل نشده بود.

827) نقدی بر اضافات تفسیری در ترجمه‌های قرآن

◀️ در باره اضافات تفسیری در ترجمه های قرآن:
ترجمه این دو آیه از قران را با هم مقایسه کنید:
أَ ثُمَّ إِذَا مَا وَقَعَ ءَامَنتُم بِهِ ءَالَْانَ وَ قَدْ كُنتُم بِهِ تَسْتَعْجِلُونَ(یونس، 51)
ترجمه صفوی: وانگهى، آيا هنگامى كه عذاب دررسيد، به قرآن ايمان مى ‏آوريد؟ آيا اكنون ايمان مى‏ آوريد تا عذاب از شما برداشته شود، در حالى ‏كه پيش از آن مى ‏خواستيد هرچه زودتر به سراغتان آيد؟
فَإِن تَوَلَّيْتُمْ فَمَا سَأَلْتُكمُ مِّنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِىَ إِلَّا عَلىَ اللَّهِ وَ أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ(72)
ترجمه صفوی: و اگر از دعوت من روى برتافتيد، زيانى متوجّه من نمى ‏شود، زيرا من مزدى از شما نخواسته‏ ام. پاداش من جز بر عهده خدا نيست. من فرمان يافته ‏ام كه از جمله كسانى باشم كه در برابر خدا تسليم ‏اند و كارهاى خود را به او سپرده ‏اند.
🛑 اگر ترجمه های فوق را با آیات به دقت تطبیق دهید، در ترجمه نخست اضافه «تا عذاب از شما برداشته شود» و در ترجمه دوم «زیرا من مزدی از شما نخواسته‌ام»‌ جلب توجه می‌کند. مشکل این است که هیچ یک از دو اضافه توضیحی از متن ترجمه جدا نشده‌اند و مخاطب می‌پندارد این‌ها جزو قرآن است.
اضافه تفسیری آیه 72 به نظر صحیح است و توجیه گر صدر و ذیل آیه، ولی در خصوص اضافه تفسیری نخست جای مناقشه وجود دارد.
اولا: ایمان امری درونی و غیر اختیاری و تسلیم امری اختیاری است. آنچه در دنیا از انسان خواسته شده صرفاً‌ ایمان نیست بلکه ایمان و تسلیم توأمان است. ممکن است کسی به هردلیل به وجود خدای واحدِ احد اطمینان پیدا نکند و تنها از روی احتیاط و جلوگیری از خسارت شدید ملتزم به مقتضیات داده‌های ظنی خود باشد؛ یعنی با خود بگوید: من بالاخره نفهمیدم خدا هست یا نه، ولی اگر باشد و من ایمان نداشته باشم، خسارتم در قیامت بسیار شدید خواهد بود؛ بنابراین احتیاط کرده و فرض می‌کنم خدا قطعا وجود دارد و مطابق دستورهای نسبت داده شده به او عمل می‌کنم، یعنی نماز می‌خوانم، روزه می گیرم و ...؛ اگر خدا وجود داشته باشد، من جزو کسانی خواهم بود که به دستورهای او عمل کرده‌اند و اگر وجود نداشته باشد، ضرر زیادی نکرده‌ام. درست مانند بیمه کردن وسیله نقلیه که اگر تصادفی شد، بتواند استفاده کند و اگر تصادفی نشد، حداقل خیالش راحت است و این شیوه عقلا در خسارت‌های مهم است.
در این گونه موارد ایمان قطعی نیست ولی تسلیم قطعی است و همین مقدار کافی است؛ زیرا اطمینان و علم امری درونی است و اختیاری نیست؛ یعنی چنین نیست که کسی بگوید من الآن به خدا اطمینان پیدا می‌کنم و یا برعکس! اما در قیامت انسان به وجود خدا و غیبیات اطمینان پیدا می‌کند و ذره‌ای شک در آن راه نخواهد یافت؛ از این رو ایمان آوردن او قطعی و غیر اختیاری است اما قصه تسلیم امر دیگری است و در آیه سخنی از تسلیم نیست بلکه سخن از ایمان است. بنابراین، توضیح تفسیری «تا عذاب از شما برداشته شود»‌ نادرست است؛ زیرا به تسلیم ارتباط دارد نه ایمان و البته اصل «تسلیم» در قیامت نیز محل بحث است که اساساً‌ آیا فرض عدم تسلیم نیز ممکن است یا خیر؟ زیرا در آن‌جا اختیاری برای انسان کافر نیست که بخواهد تسلیم باشد یا نباشد.

826) نسبت فهم قرآن و حدیث و زبان عربی قدیم

در گروهی علمی بین دو نفر از فضلا چنین بحثی رد و بدل شد:

نفر اول: ... زبان عربی عصر نزول از کجا گرفته شد؟ از آیات و احادیث یا از غیر این ها؟ اگر از آیات و احادیث گرفته شده باشد، پس برای فهم ثقلین، محتاج غیرثقلین نیستیم؛ امّا اگر از غیر آیات و احادیث گرفته شده باشد، مشکل داریم؛ زیرا غیر ثقلین، در گفتارشان معصوم نیستند که بتوان از گفتار آن ها، قواعد ادبیّات عرب را بدون اشکال استخراج کرد. بالاخص گرفتن قواعد زبان از شعر، اوج حماقت است؛ چون در شعر، معمولاً قواعد ادبیّات، شکسته می‌شود.
وقتی حجم انبوهی از آیات و احادیث داریم که می‌توان ادبیّات عربی عصر نزول را از آن استخراج، چرا برویم سراغ اشعار عرب جاهلی و امثال آن؟

نفر دوم:
اگر زبان عربی قرآن و روایات و به ویژه قرآن با زبان عربی مردم زمان نزول تفاوت فاحش و گسترده ای داشت به نحوی که بتوان آن ها را دو زبان نامید؛ قاعدتاً و منطقاً آقا رسول الله ص اول باید یک کلاس زبان عربی قرآن برای مردم برگزار می کردند؛ بعد قرآن را برایشان می خواندند. آیا چنین چیزی در تاریخ یا روایات داریم؟اگر نبوده آیا نمی توان نتیجه گرفت؛ زبان عربی قرآن و روایات همان زبان عربی قوم در زمان نزول بوده؟ حالا بله یکجا یک کلمه ای نیز در قرآن یا یک روایت استعمال شده باشد که راوی معنایش را نداند و از معصوم ع بپرسد!

نفر اول: زبان عربی مبین، زبان وحیانی است؛ یعنی زبان بشر ساخته نیست. زبانی است که اوّل بار آدم ع با آن حرف زد در بهشت. بعد که هبوط کرد، زبانش به سریانی تغییر کرد. آنگاه زبان عربی مبین، بر اسماعیل ع وحی شد. و با اندک تغییراتی، شد زبان عربی فصیح عصر نزول. امّا قرآن با زبان عربی مبین نازل شد نه عربی فصیح.
زبان عربی زبان مبین خود وحی است. لذا ما با زبان خود وحی، کلام وحی را فهم می‌کنیم نه با زبان زید و عمرو و بکر و ... .

*********

مطالب بالا حاوی نکات مهمی است و البته لازم است به نکات مهم دیگری نیز توجه شود:

1. قرآن بر اساس زبان عربی مبین (بِلِسَانٍ عَرَبِيٍّ مُبِينٍ) نازل شده است؛ یعنی عربی روشن و گویا. یعنی عرب کلمات را می‌شناخت و ترکیب‌ها را درمی‌یافت، هرچند به دلیل بلندای محتوا معنا را درک نکند. مثلا در آیه «کانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ» عرب معانی ظاهری را درمی‌یافت هرچند معنای مراد را در نیابد؛ زیرا لسان عرب می‌تواند از طریق استعاره ظرف معارف بلند قرآنی باشد.

2. قرآن به زبان عربی فصیح بلکه بر اساس افصح کلمات و ترکیب‌هاست و از زبان مشترک (زبان ادبی فصیح یا زبان فرهنگی حاکم بر طبقه فرهنگی عرب جاهلی حجاز با مرکزیت زبان قریش) سود برده است؛ از این رو حتی برخی از قریشی‌ها معانی برخی کلمات را در نمی‌یافتند و از دیگران می‌پرسیدند.

3. مقصود از زبان مشترک بر اساس فقه اللغة رمضان عبدالتواب:‌

«نخستین ویژگی زبان مشترک این است که از سطح عامه مردم بالاتر است؛ بدین معنا که عامه مردم در مکالمات خود از آن استفاده نمی‏کنند و اگر بشنوند کسی با این زبان سخن می‏گوید، او را در سطحی بالاتر از فرهنگ و دانش خویش می‏شمارند. زبان عربی مشترک که آثار ادبی به آن نوشته شده است و شاعران و سخنوران در قالب آن شعر سروده و سخن سراییده‏اند نیز در سطحی بالاتر و پیشرفته‏تر از آن بود که عامه عرب بتوانند آن را به‏ کار بندند...».

4. استخراج قواعد در درجه نخست از خطابه‌ها و اشعار و سخنان عرب جاهلی و مخضرمین (مشترک بین جاهلی و اسلام) است. در این مسئله اختلاف است که آیا می‌توان از قرآن هم قواعد را استخراج کرد یا خیر؟ سبب این اختلاف این است که اگر قرار باشد قرآن را بفهمیم، لازم است در درجه اول معانی و ترکیب‌ها را در لسان عربی مردم زمان نزول دریابیم و سپس بر قرآن عرضه کنیم و از طریق کاربردشناسی تغییرات احتمالی را بر اساس قرائن و بسامد کاربست واژگانی قرآن دریابیم. توضیح بیشتر این‌که برای دریافت معانی واژگان مسیر دو مرحله‌ای را طی می‌کنیم:‌ نخست کشف معنا در استعمالات عرب و دیگر: معانی آن بر اساس کاربست قرآنی؛ زیرا ممکن است قرآن واژگان و ترکیب‌ها را با دقت و ظرافت بیشتری به کار برده باشد که نمونه آن را در «مرأة»‌ و «زوجة»‌ می‌بینیم. البته این احتمال نیز وجود دارد که این دقت‌ها بر اساس استعمال عرب باشد لیکن به دلیل نابودی منابع عملا از دسترس ما دور مانده باشد.

5. شعرا در اشعار خود گاه و به صورت نادر کلمات را مرخم به کار می‌برند و در بسیاری موارد در تقدیم و تأخیر جایگاه‌های نحوی نظم عادی را برهم می‌زنند ولی این مقدار انحراف از قواعد به شمار نمی‌رود؛ از این رو استخراج قواعد از اشعار بجاست.

6. نکته مهم این است که گاه بین استعمال قرآنی و قواعد عربی تعارض ظاهری دیده می‌شود. در این موارد، برخی به سرعت قواعد را متهم کرده و از کاربست قرآنی قاعده استخراج می‌کنند، لیکن این برخورد تنها زمانی صحیح است که نتوان به روش‌های بلاغی و زیبایی‌شناختی انحراف مثلا نحوی قرآن را توجیه کرد؛ زیرا بسیاری موارد مانند تضمین، التفات، و ... انحراف از قواعد دیده می‌شود که وجه بلاغی دارد. بله اگر موردی یافت شد که نتوانستیم به هیچ طریقی آن را توجیه کنیم، در مقام تعارض استعمال قرآن بر قواعد برتری دارد؛ زیرا زمان استخراج قواعد بسیار متأخر از قرآن است و منابع مورد استفاده در استخراج قراعد نیز به لحاظ سندیت به هیچ وجه قابل قیاس با قرآن نیست و چنان که می‌دانیم برخی پژوهش‌گران در منابع عربی برجای مانده از زمان جاهلیت خدشه وارد کرده‌اند.

825) نگاهی تازه به معنای «لباس» در قرآن

در این آیات دقت کنید:

اعراف، 26-28:

يا بَنِي آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنا عَلَيْكُمْ لِباساً يُوارِي سَوْآتِكُمْ وَ رِيشاً وَ لِباسُ التَّقْوى‏ ذلِكَ خَيْرٌ ذلِكَ مِنْ آياتِ اللَّهِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ (26) يا بَنِي آدَمَ لا يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطانُ كَما أَخْرَجَ أَبَوَيْكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ يَنْزِعُ عَنْهُما لِباسَهُما لِيُرِيَهُما سَوْآتِهِما إِنَّهُ يَراكُمْ هُوَ وَ قَبِيلُهُ مِنْ حَيْثُ لا تَرَوْنَهُمْ إِنَّا جَعَلْنَا الشَّياطِينَ أَوْلِياءَ لِلَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ (27) وَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً قالُوا وَجَدْنا عَلَيْها آباءَنا وَ اللَّهُ أَمَرَنا بِها قُلْ إِنَّ اللَّهَ لا يَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ أَ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (28)

بقره، 187: أُحِلَّ لَكُمْ لَيْلَةَ الصِّيامِ الرَّفَثُ إِلى‏ نِسائِكُمْ هُنَّ لِباسٌ لَكُمْ وَ أَنْتُمْ لِباسٌ لَهُنَّ...

نحل، 112: وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا قَرْيَةً كانَتْ آمِنَةً مُطْمَئِنَّةً يَأْتِيها رِزْقُها رَغَداً مِنْ كُلِّ مَكانٍ فَكَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللَّهِ فَأَذاقَهَا اللَّهُ لِباسَ الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ بِما كانُوا يَصْنَعُونَ

سؤال: منظور از «لباس» چیست؟

روشن است که در «لباس التقوی» و «لباس الجوع و الخوف» و مانند این ها «لباس» استعاری است برای پوششی فرامادی.

لیکن مقصود خدای متعال از «أَنْزَلْنا عَلَيْكُمْ لِباساً يُوارِي سَوْآتِكُمْ »‌ و «يَنْزِعُ عَنْهُما لِباسَهُما لِيُرِيَهُما سَوْآتِهِما » چیست؟

غالب یا همه مفسران کلمه «لباس»‌ را در این آیات لباس مادی و همین چیزی که عورت انسان را می‌پوشاند، تلقی کرده‌اند؛ یعنی خدای متعال برای انسان لباس قرار داد که خود را بپوشاند و شیطان با فریب حضرت آدم و حوا- علی نبینا و آله و علیهما السلام- آن‌ها را برهنه کرد.

نگاه نو به معنای «لباس»

اگر قرائن آیات به خوبی بررسی شود، می‌توان دریافت که به احتمال قوی (والله العالم) لباس در این آیات برخلاف نظر مفسران، مادی نیست بلکه چیزی معنوی است؛ چیزی از صفات فطری و نهادینه شده در انسان که او را از زشتی دور می‌کند.

در سوره اعراف لازم است به نکات زیر توجه شود تا معنای لباس به درستی فهم شود:

1. ذلِكَ مِنْ آياتِ اللَّهِ؛ این لباس ( اگر مرجع «ذلک» را لباسی بدانیم که "خدا نازل فرمود: قَدْ أَنْزَلْنا) به قدری مهم است که در زمره معجزات و نشانه‌های الهی است.

2. چرا خدای متعال از «انزلنا»‌ استفاده فرمود و چرا به جای آن از واژه‌های دیگری مانند: جعل، خلق و ... استفاده نکرد؟ به نظر می‌رسد مفسران برای توجیه این کاربست و برقرار تناسب با معنای مادی لباس خود را به زحمت انداخته‌اند؟ .....

3. عبارت «لِيُرِيَهُما سَوْآتِهِما » (تا به آن‌ها بنمایاند) نشان می‌دهد تا زمانی که لباس از آن‌ها نزع و برکنده نشده بود، آن‌ها خبری از «سَوْآت» خود نداشتند؛ همان که مفسران به عورت ترجمه کرده‌اند و قرینه آن در آیه 22 سوره اعراف است: فَدَلَّاهُما بِغُرُورٍ فَلَمَّا ذاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما وَ طَفِقا يَخْصِفانِ عَلَيْهِما مِنْ وَرَقِ الْجَنَّة....؛ یعنی آن‌ها تازه بعد از خوردن از آن شجره که میوه درخت یا گیاه است، تازه متوجه سؤآت خود شدند و شروع کردند به پوشاندن آن‌. مفسران این سؤات را «شرمگاه»‌ و «عورت» ترجمه کرده‌اند.

به طور طبیعی حضرت آدم ع از وضع خود با اطلاع است ولی مطابق این قرائن نزع لباس باعث شده او از شرمگاهش مطلع شود؛ بنابراین، لباسی که شیطان از آن‌ها برکنده، نمی‌توانسته لباس مادی باشد و نشان می‌دهد زبان قرآن در خصوص «لباس»‌ کنده شده از حضرت آدم و حوا ع استعاری است؛ یعنی چیزی که اولا:‌ معنوی است و ثانیا:‌ به سبب وجود آن، آن دو از «سؤات» خود خبر نداشته‌اند.

از طرفی قرآن می‌فرماید: يا بَنِي آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنا عَلَيْكُمْ لِباساً يُوارِي سَوْآتِكُمْ وَ رِيشاً وَ لِباسُ التَّقْوى‏ ذلِكَ خَيْرٌ ؛ ما برای شما لباسی نازل کردیم که اولا: موجب می‌شود «سوآت» شما پوشیده بماند و ثانیا: موجب زیبایی شما می‌شود. بعد از تذکر می‌دهد که تقوا بهترین لباس است. در جوار تقوا بودن این لباس نازل شده به ما می‌فهماند (والله العالم) که این لباس نیز اولا: معنوی است و ثانیا: چیزی است که موجب می‌شود انسان سؤآت خود را بپوشاند و خود را بیاراید.

پس تا این‌جا «لباس»‌ که نام یک پوشش مادی است، برای سه چیز متفاوت استعاره شده است:

اول: لباس نزع شده از حضرت آدم و حوا ع که باعث شده بود اصلا متوجه زشتی خود نباشند و یا اساسا مانع ایجاد زشتی در آن‌ها شده بود که با نزل آن زشتی برایشان آشکار شد.

دوم: لباسی که خدا بر انسان نازل کرد که جزو آیات الهی است و موجب می‌شود انسان به پوشاندن زشتی‌هایش اهتمام ورزد و خود را بیاراید یا جمال خود را فطرتا پسندیده دارد.

سوم: «تقوا»‌ که صفتی اکتسابی در انسان است. با تقوا جلو زشتی‌ها گرفته می‌شود.

بر این موارد می افزاییم: مرد لباس زن و زن لباس مرد است؛ یعنی لباس استعاره است بر صفتی خدادادی در زن و مرد که به طور طبیعی و جبلی زشتی‌ها و نقص‌های هم را می‌پوشانند و همدیگر را کامل‌ و بدون زشتی و نقص جلوه‌گر می‌سازند. این زشتی و نقصی که با ازدواج پوشانده می‌شود قابل تفسیر است و می‌تواند نطاق وسیعی داشته باشد.

نتیجه این که اولا: لباس در آیات فوق به معنای مادی نیست و قرائن بر آن شهادت می‌دهد (والله العالم)

ثانیا: با فرض استعاری بودن نیز استعاره از یک معنای معنوی یکسان نیست بلکه استعاره از معانی متعدد معنوی است که بر اساس سیاق حدس زده می‌شود.

814) ترجمه حب علی ...

قال رسول الله ص:
... يَا سَلْمَانُ حُبُّ فَاطِمَةَ يَنْفَعُ فِي مِائَةِ مَوْطِنٍ أَيْسَرُ تِلْكَ الْمَوَاطِنِ الْمَوْتُ وَ الْقَبْرُ وَ الْمِيزَانُ وَ الْمَحْشَرُ وَ الصِّرَاطُ وَ الْمُحَاسَبَةُ ...
نیز:
حُبُّ عَلِیٍّ حَسَنَةٌ لَا یَضُرُّ مَعَهَا سَیِّئَةٌ وَبُغْضُ عَلِیٍّ سَیِّئَةٌ لَا یَنْفَعُ مَعَهَا حَسَنَة.
👈 ترجمه عبارت‌های:
حب علی ...
و
حب فاطمه ...
👈 ترجمه: این که آنان کسی را دوست بدارند ... ادامه احادیث.
اضافه حب به شخص می تواند فاعلی یا مفعولی ترجمه شود:
این‌که ما آن‌ها را دوست بداریم (که امری ساده است) یا آن‌ها ما را دوست بدارند (که امری دشوار است)!

792) اصلاحیه‌ای در حوزه ترجمه قرآن

این حقیر فقیر الی الله در «درسنامه ترجمه» و نیز «روش‌شناسی ترجمه قرآن» بحثی را ذیل عنوان «واحد ترجمه»‌ داشتم که نیاز به اصلاحیه دارد:

عبارت پیشین:

... «بعض... بعض»: اصطلاحی است در قالب یک گروه یا عبارت. این عبارت در آیات فراوانی آمده و مقصود از آن «همدیگر» یا «یکدیگر» است.[1] اگر مترجم برای ترجمه عبارت «بعض... بعض» از واحدهای کوچک‏تر از گروه، استفاده کند، ترجمه‏ای دشوار و گاه گنگ به دست می‏دهد؛ مثال:

«لَا تَجْعَلُوا دُعَاء الرَّسُولِ بَینَکمْ کدُعَاء بَعْضِکم بَعْضًا».[2]

_ خطاب کردن پیامبر را در میان خود، مانند خطاب کردن بعضی از خودتان به بعضی [دیگر] قرار مدهید... (فولادوند)؛

_ صدا کردن پیامبر را در میان خود، مانند صدا کردن یکدیگر قرار ندهید... (مکارم شیرازی)؛

_ خواندن پیامبر را در میان خودتان، همانند خواندن همدیگر مشمارید (خرمشاهی)؛

_ ندا دادن پیامبر را در میان [جامعه] خویش به‌سان ندا دادن یکدیگر قرار ندهید [که به‏طور عادی همدیگر را ندا می‏دهید...] (کرمی)؛

_ دعوت و خواندن پیامبر را [به سوی هر امر دینی و دنیوی] میان خودتان همانند دعوت و خواندن برخی از شما برخی دیگر را قرار مدهید [و آن را بی‏اهمیت تلقی نکنید...] (مشکینی)؛

_ وقتی که پیامبر را صدا می‏زنید، این‏طور خودمانی نباشد که گویی یکی از افراد خودتان را صدا می‏زنید، بلکه احترام خاصی باید رعایت شود (صفارزاده).

از میان ترجمه‏های یادشده، ترجمه‏های آقایان: مکارم شیرازی، خرمشاهی، کرمی و خانم صفارزاده، در ترجمه عبارت «بعض... بعض» موفق‏تر است.

افزون بر نکته یادشده، لازم است یادآور شویم که برای آیه مورد بحث تفسیرهای گوناگونی از سوی مفسران ارائه شده است که مترجم باید با توجه به تفسیر مورد تأیید خویش، ترجمه را به‌روشنی ارائه کند؛ ولی چهار ترجمه اول (فولادوند، مکارم شیرازی، خرمشاهی و کرمی) کژتاب هستند؛ یعنی به‌روشنی مشخص نیست که پیامبر(ص) مردم را صدا می‏زند یا مردم او را؟ یعنی براساس این ترجمه، هر دو تفسیر ممکن است به ذهن خواننده برسد. ترجمه آزاد خانم صفارزاده - در این مورد - روشن‏ترین ترجمه است و ترجمه آیت‌الله‏ مشکینی با عبارتی توضیحی، از دام کژتابی رهیده است. همچنین یادآور می‌شویم که عبارت «بعض... بعض» با حروف «مِن»، «ل»، «الی» و «علی» به کار رفته است، به معنای: یکدیگر، با یکدیگر، برای هم یا برای یکدیگر، از یکدیگر، بر یکدیگر و ... .

اصلاحیة:

تذکر: گاهی «یکدیگر» نسبت به «بعضی از شما بعضی دیگر را»‌ و امثاله، دامنه معنا را وسیع‌تر نشان می‌دهد (یعنی گویی همه چنین‌اند که برخی برخی دیگر را ... نه این‌که بعضی از مردم که بسیار کم‌اند، بعضی دیگر را که آن‌ها نیز بسیار کم‌اند ...) که اگر چنین باشد، نمی‌توان از «یکدیگر و همدیگر»‌ استفاده کرد. نمونه چنین موردی را می‌توان در آیه ذیل دید:

قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ تَعالَوْا إِلى‏ كَلِمَةٍ سَواءٍ بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللَّهَ وَ لا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَ لا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ (آل عمران، 64)

ترجمه پیشنهادی: ... و بعضى از ما بعضى ديگر را به پروردگار بودن [و در جایگاه ربوبیّت] نپذيرد، مگر خدا را [که تنها او شایسته ربوبیت است] ...

ترجمه المیزان: ... و يكديگر را به جاى خداى خود به ربوبيت نگيريم‏ ...


[1]. برای آگاهی بیشتر ر.ک: قلی‌زاده، مشکلات ساختاری قرآن کریم، ص151 و 152.

[2]. نور، 63.

764) جمل: شتر یا طناب کلفت؟

«... وَلاَ یدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّی یلِجَ الْجَمَلُ فِی سَمِّ الْخِیاطِ...؛[1] ولی [هیچ‏گاه] داخل بهشت نخواهند شد، مگر اینکه شتر از سوراخ سوزن بگذرد! این‏گونه، گنهکاران را جزا می‏دهیم».

بیشتر یا همه مترجمان، «جمل» را شتر معنا کرده ‏اند،[2] و بدون توجه به ذهن خواننده به‌راحتی از آن گذشته ‏اند. خواننده قرن بیست و یکم و شهرنشین که شاید هیچ‏گاه شتر را بدون واسطه و با چشم ندیده باشد، از خود می‏ پرسد: چرا شتر از سوراخ سوزن بگذرد؟! معمولاً اگر بخواهند تشبیهی کنند، زیباتر می‏ بود اگر به طناب و سوزن مثال می‏زدند؛ لذا برخی مفسران و مترجمان «جَمَل» را به معنای «طناب کشتی»، و درنتیجه آیه را چنین ترجمه کرده ‏اند: «تا طناب ستبر کشتی در سوراخ سوزن رود».[3]

این در حالی است که مثال شتر و سوراخ سوزن برای عرب شترسواری که دائماً و روزانه از دروازه و در طویله و خانه با شتر وارد می‏ شد، به‌مراتب خوش‏ فهم‏تر است تا طناب بسیار قطور که چه‏بسا تا آن زمان آن را ندیده باشد؛ بنابراین، اضافه کردن عبارت کوتاه توضیحی، خواننده را به فضای فکری مخاطب اولیه می ‏برد و پرسش را از ذهن او برمی‏دارد.

«... مگر اینکه شتر از سوراخ سوزن بگذرد [مقایسه سوراخ سوزن با دروازه و درِ طویله و درِ خانه...]».


[2]. در تفسیر نمونه، ج6 ، ص171، می‏خوانیم: «"جمل" در لغت به معنی شتری است که تازه دندان برآورده، ولی یکی از معانی جمل طناب‏ های محکمی است که کشتی ‏ها را با آن مهار می‏ کنند و از آنجا که طناب و سوزن تناسب بیشتری با هم دارند، بعضی این معنی را در تفسیر آیه بهتر دانسته ‏اند، ولی بیشتر مفسران اسلامی معنی اول را ترجیح داده‏اند، و حق با آنها است زیرا:

اولاً: در روایات پیشوایان اسلام نیز تعبیراتی دیده می‏شود که با تفسیر اول متناسب است.

ثانیاً: نظیر این تفسیر درباره ثروتمندان (خودخواه و متکبر) نیز در انجیل دیده می‏شود، در انجیل لوقا باب 18 جمله 24 و 25 چنین می‏خوانیم: «چون عیسی اندوهناکش ملاحظه نمود فرمود: چه بسیار مشکل است کسانی را که صاحبان دولت‏ اند، درآمدن در ملکوت خدا؛ زیرا آسان‏تر است شتر را که در چشمه سوزن درآید از اینکه صاحب دولتی در ملکوت خدا داخل شود».

حداقل از این جمله چنین استفاده می‏شود که این کنایه، از قدیم در میان اقوام معمول بوده است. امروزه هم در میان ما این ضرب‌المثل درباره افرادی که گاه زیاد سخت‌گیرند و گاه بسیار آسان می‏گیرند، رایج است و می‏ گویند: «گاه از دروازه تو نمی‌آید، گاه از سوراخ سوزن بیرون می‌رود» (به‌نقل از: شکورزاده بلوری، دوازده هزار مثل فارسی و سی هزار معادل آنها، ص813).

ثالثاً: با توجه به اینکه کلمه «جمل» بیشتر در معنی اول به‏ کار می‏رود و استعمال این کلمه در معنی طناب ضخیم بسیار کم است، تفسیر اول مناسب‏تر به نظر می‏رسد».

لازم است توجه شود چنان که برخی لغویان مانند ابن‌فارس در مقاییس‌اللغة و برخی مفسران مانند صاحب تفسیر کنز الدقائق تصریح کرده‌اند، طناب کلفت و محکم برابر واژه «جُمَّل» با جیم مضموم و میم مشدد است و «جُمَل» با جیم و میم مفتوح به صورت مخفف نیز نقل شده است (لسان العرب، ماده جمل)؛ بنابراین، ترجمه جمل به طناب کلفت در آیه براساس قرائت غیر مشهوری است که آن را به ضم جیم و میم مشدد و ساکن خوانده است (برای آگاهی بیشتر ر.ک: مشهدی، کنز الدقائق، ج3، ص448).

[3]. ترجمه ابوالقاسم امامی پاورقی؛ ترجمه تفسیر مجمع البیان، ج4، ص701. در ترجمه مجمع البیان درباره واژه «جمل» آمده است: «این واژه به دو معنا آمده است که معنای دوم در آیه شریفه بهتر به نظر می‏رسد: 1. شتر نر؛ 2. ریسمان یا طناب کشتی». گفتنی است در مجمع البیان معنای دوم با عبارت «قیل...» آمده است.

نقل از درسنامه ترجمه، جواهری

736) درسنامه ترجمه 1-2 (قسمت سیزدهم)

ویرایش جدید (منتشر نشده)

درسنامه ترجمه 1-2 (اصول، مبانی و فرایند ترجمه قرآن کریم)

* این کتاب از جایزه کتاب سال جمهوری اسلامی و کتاب سال حوزه علمیه قم بهره‌مند شده است.


*ویرایش جدید این کتاب که در قالب دو جلد عرضه می‌شود (هنوز منتشر نشده)، در چند پست تقدیم می‌شود.

*فایل درسنامه ترجمه (جلد اول) در نرم افزار دانشنامه علوم قرآن کامپیوتر نور موجود است.

* به دلیل کپی و جایگزینی ممکن است برخی فونت ها به هم ریخته باشد که قابل فهم و اصلاح است.

* حق انتشار محفوظ است. اگر ناشری مایل به انتشار مکتوب اثر بود، با مؤلف هماهنگ کند. (حق تألیف رایگان است).

قسمت 13
(i) 3. بررسی ترجمه‌های آیه29 سوره انفال




- يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقَانًا وَ يُكَفِّرْ عَنكُمْ سَيِّئَاتِكُمْ وَيَغْفِرْ لَكُمْ وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ (الانفال،29)

اعراب: (إن) حرف شرط جازم (تتّقوا) مضارع مجزوم فعل الشرط و علامة الجزم حذف النون ، و الواو فاعل (اللّه) لفظ الجلالة مفعول به منصوب (يجعل) مضارع مجزوم جواب الشرط و الفاعل هو أي اللّه (اللام) حرف جرّ و (كم) ضمير في محلّ جرّ متعلّق ب (يجعل) ( أو بمحذوف مفعول به ثان لفعل جعل المتعدّيّ المفعولين)، (فرقانا) مفعول به منصوب (الواو) عاطفة (يكفّر) مضارع مجزوم معطوف على (يجعل) و الفاعل هو، (عنكم) مثل لكم متعلّق ب (يكفّر)، (سيّئات) مفعول به‏ منصوب و علامة النصب الكسرة و (كم) ضمير مضاف إليه (الواو) عاطفة (يغفر لكم) مثل يجعل لكم فهو معطوف عليه (الواو) استئنافيّة (اللّه) لفظ الجلالة مبتدأ مرفوع (ذو) خبر مرفوع و علامة الرفع الواو (الفضل) مضاف إليه مجرور (العظيم) نعت للفضل مجرور..

تذکر: «العظیم» می‌تواند وصف «الله» باشد، لیکن هیچ یک از ترجمه‌های موجود در نرم افزار جامع التفاسیر به این ترکیب توجه نکرده‌اند، جز کشف الاسرار میبدی که در ترجمه فراز انتهایی آیه آورده است:‌ « و أللَّه با فضل بزرگوار است» هرچند به نظر می‌رسد ترکیب اول با سیاق آیه متناسب‌تر است.

لغت: تَتَّقُوا از وقی: مقاییس اللغة:‌ الواو و القاف و الياء: كلمةٌ واحدة تدلُّ على دَفْعِ شى‏ءٍ عن شى‏ءٍ بغيره. و وقيْتُه أَقِيه وَقْياً. و الوِقاية: ما يقى الشَّى‏ء. و اتَّقِ اللَّهَ: توَقَّهُ، أى اجعل بينَك و بينه كالوِقاية. مفردات راغب:‌ الْوِقَايَةُ: حفظُ الشي‏ءِ ممّا يؤذيه و يضرّه...؛

فرقان:‌ صحاح جوهری: « و الْفُرْقَانُ: القرآنُ، و كل ما فُرِّقَ به بين الحق و الباطل فهو فُرْقَانٌ، فلهذا قال تعالى: وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسى‏ وَ هارُونَ الْفُرْقانَ‏. »[1]؛ الفروق فی اللغة: « (الفرق) بين القرآن و الفرقان، أن القرآن يفيد جمع السور و ضم بعضها الى بعض، و الفرقان يفيد أنه يفرق بين الحق و الباطل و المؤمن‏ و الكافر.»

يُكَفِّرْ از کفر: مقاییس:‌ الكاف و الفاء و الراء أصلٌ صحيحٌ يدلُّ على معنًى واحد، و هو السَّتْر و التَّغطية.

فَضل: مقاییس: الفاء و الضاد و اللام أصلٌ صحيح يدلُّ على زيادةٍ فى شى‏ء. صحاح: الفَضْلُ و الفَضِيلَةُ: خلاف النَقْص و النقيصة؛ و لسان:‌ الفَضْل و الفَضِيلة معروف: ضدُّ النَّقْص و النَّقِيصة، ....

بررسی چند ترجمه

انصاریان: اى اهل ايمان! اگر [در همه امورتان‏] از خدا پروا كنيد، براى شما [بينايى و بصيرتى ويژه‏] براى تشخيص حق از باطل قرار مى‏دهد، و گناهانتان را محو مى‏كند، و شما را مى‏آمرزد؛ و خدا داراى فضل بزرگ است.

- اى اهل ايمان، ترجمه یا ایها المؤمنون است نه «یا أیها الذین آمنوا».

- توضیح تفسیری [در همه امورتان‏] بدون پیشینه مبهم می نماید.

- براى شما [بينايى و بصيرتى ويژه‏] براى تشخيص ...: اگر توضیح را حذف کنیم، می‌شود: «براى شما براى تشخيص ...» و این نحوه افزودن توضیح صحیح نیست.

- « محو» ترجمه دقیقی برای « يُكَفِّرْ» نیست و ترجمه دقیق‌تر: پوشانیدن است و می دانیم که پوشانیدن با محو کردن از نظر مفهومی متفاوت است.

- « گناهانتان» ترجمه دقیقی برای «سیئات» نیست و بهتر است گفته شود: بدی‌هایتان.

- فضل ترجمه نشده است.

مکارم:‌ اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! اگر از (مخالفت فرمان) خدا بپرهيزيد، براى شما وسيله‏اى جهت جدا ساختن حق از باطل قرار مى‏دهد؛ (روشن‏بينى خاصّى كه در پرتو آن، حق را از باطل خواهيد شناخت؛) و گناهانتان را مى‏پوشاند؛ و شما را ميآمرزد؛ و خداوند صاحب فضل و بخشش عظيم است!

- در «پرهیز» نوعی دور شدن نهفته است، و بهتر است گفته شود: و در برابر خدا خویشتن داری کنید. پ

دو نوع عبارت توضيحي داريم .... ؟؟؟؟؟

- اطلاق «وسیله» بر فرقان که امر معنوی است، مناسب نیست.

- فضل ترجمه نشده است و بخشش یکی از مصادیق فضل است.

- عظیم ترجمه نشده است.

رضایی و همکاران: اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! اگر خودتان را از (مخالفت فرمان) خدا حفظ كنيد، براى شما جداكننده [حق از باطل‏] قرار مى‏دهد و بدى‏هايتان را از شما مى‏زدايد؛ و شما را مى‏آمرزد؛ و خدا داراى بخشش بزرگ است.

- اگر عبارت توضیحی از «اگر خودتان را از (مخالفت فرمان) خدا حفظ كنيد» حذف شود، معنای مناسبی ندارد.

عبارت توضيحي (مخالفت فرمان) اگر حذف شود صدمه به ترجمه وارد مي شود.

- «می‌زداید» ترجمه مناسبی برای «یکفر» نیست.

- فضل به معنای بخشش نیست و بخشش یکی از مصادیق آن است.

- به الف و لام فضل توجه نشده است.

صفوی: اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، اگر از خدا پروا كنيد، براى شما نيرويى قرار مى‏دهد كه به با وسيله آن حق را از باطل تشخيص دهيد، و بدى‏هايتان را از شما مى‏زدايد و گناهانتان را مى‏آمرزد، و خدا داراى فضلى بزرگ است.

- می زداید، برابر مناسبی نیست.

- فضلی نکره است‌، در حالی که «الفضل» معرفه است و در هر صورت، به الف و لام توجه نشده است.

- اگر الف و لام را برای استغراق بگیریم، باز به آن توجه نشده است.

- نیروی ویژه که بتوان با آن حق را از باطل جدا کرد، نمی‌تواند ترجمه دقیقی برای فرقان باشد؛‌ زیرا فرقان می‌تواند با حتی اشیاء اتفاق بیفتد؛ یعنی اشیاء و یا راهنمایی دیگران سنجه بازشناخت حق از باطل گردد که هیچ یک مصداق نیرو به معنای متبادر نیست.

مشکینی:‌ اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، اگر از خدا پروا كنيد براى شما نيرويى جدا كننده (تشخيص‏دهنده حق از باطل) قرار مى‏دهد و گناهان (صغيره) شما را مى‏زدايد و (گناهان كبيره) شما را مى‏آمرزد و خدا داراى فضل و احسان بزرگ است.

- می زداید، برابر مناسبی نیست.

- الف و لام فضل ترجمه نشده است.

- فضل و احسان، ترجمه ترکیبی مناسبی است که با آن معانی فضل تدارک شده است و البته اگر «احسان» در قلاب یا پرانتز می‌آمد، مناسب‌تر بود.

- محدود کردن به گناهان صغیره و کبیره، بر اساس تفسیری است که از ظاهر الفاظ آیه نمی‌توان آن‌ها را دریافت کرد.

گرمارودی:‌ اى مؤمنان! اگر از خداوند پروا كنيد در شما نيروى شناخت درستى از نادرستى مى‏نهد[2] و از گناهانتان چشم مى‏پوشد و شما را مى‏آمرزد و خداوند داراى بخشش سترگ است.

- ای مؤمنان: ترجمه دقیقی به شمار نمی‌رود. (به ویژه که ترجمه آقای گرمارودی وفادار یا معنایی- وفادار است) و اگر گفته شود «ای اهل ایمان» از «ای مؤمنان» به «ای کسانی که ایمان آورده‌اید» نزدیک‌تر است؛ زیرا در آیه تذکاری به این معنا وجود دارد که شما که ایمان‌ آورده‌اید به مقتضای ایمان که تقواست، پایبند باشید و از مواهب و آثار آن نیز برخوردار گردید. این تعریض اجمالا در «ای اهل ایمان» وجود دارد.

- نیروی، مشکل پیش گفته را دارد.

- الف و لام «الفضل» ترجمه نشده است.

- الفضل، دقیق ترجمه نشده است.



خرم دل (از اهل تسنن):‌ اى مؤمنان! اگر از خدا (بترسيد و از مخالفت فرمان او) بپرهيزيد، خدا بينش ويژه‏اى به شما مى‏دهد كه در پرتو آن حق را از باطل مى‏شناسيد، و گناهانتان را مى‏زدايد و شما را مى‏آمرزد، چرا كه يزدان داراى فضل و بخشش فراوان است.

- ای مؤمنان (در ترجمه وفادار)، بینش، می‌زداید، اشکالات پیش گفته را دارند.

- چراکه ...؛ تعلیل است، در حالی که «و الله ذو الفضل العظیم» عطف است نه تعلیل.

- فراوان: ترجمه مناسبی برای عظیم نیست. فراوان به اجزای یک کل توجه دارد و عظیم به یک مصداق با وصف بزرگ بودن.پ

ترجمه كثيير است نه .....









بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ‏

طس تِلْكَ ءَايَاتُ الْقُرْءَانِ وَ كِتَابٍ مُّبِينٍ(1)

ترکیب اجمالی: تلك مبتدأ و آيات القرآن خبر و كتاب مبين عطف على القرآن و مبين صفة

لغت: مقاییس: الباء و الياء و النون أصلٌ واحدُ، و هو بُعْدُ الشَّئ و انكشافُه. ... و بانَ الشَّى‏ءُ و أبَانَ إذا اتَّضَحَ و انْكشَفَ. و فلانٌ أبْيَنُ مِنْ فلانٍ، أى أوضَحُ كلاماً منه.

صحاح: و بَانَ الشئ بَيَاناً: اتَّضَحَ فهو بَيِّنٌ، و الجمع أَبْيِنَاءُ، مثل هَيِّنٍ و أَهْيِنَاءَ، و كذلك أَبَانَ الشئُ فهو مُبِينٌ.

علامه در المیزان در تفسیر مبین آورده است: « و المبين من الإبانة بمعنى الإظهار» و در مجمع البیان آمده:‌ «... و وصفه بأنه مبين تشبيه له بالناطق بكذا».

انصاریان: طس- اين آيات [باعظمت‏] قرآن و كتابى روشنگر است،

- [باعظمت‏] به اعتبار اشاره به دور (تلک) است که بر بزرگی و عظمت دلالت دارد.

گرمارودی:‌ طا، سين، اينها آيات قرآن و كتابى روشنگر «1» است.

مترجم در پانوشت ترجمه آیه 30 سوره شعرا (قَالَ أَ وَ لَوْ جِئْتُكَ بِشىَ‏ْءٍ مُّبِين‏) آورده است: مبين: مصدرش ابانه است يعنى آشكار كردن و روشن كردن، پس« مبين» هم به معنى آشكارا و آشكار است و هم به معنى روشن و روشنگر. بنابراين تعجب نفرماييد كه در يك صفحه و در دو آيه، كلمه مبين يك‏بار روشنگر و يك‏بار آشكار ترجمه شده است.

- آشکار و روشن معمولا به یک معنا به کار می‌روند،‌لیکن آشکار از نظر مفهومی با روشن متفاوت است؛ ممکن است چیزی آشکار باشد، ولی روشن نباشد (یعنی مبهم باشد)، البته این دو معمولا با هم جمع می‌شوند.

- تلک مفرد و اشاره به دور است و کاربست مفرد برای آیات به اعتبار هدف واحد و نگاه کلی به آن‌ها و اشاره به دور برای بیان عظمت آن است؛ از این رو، ترجمه دقیق تلک «آن» است، لیکن ترجمه آن به «این‌ها» و الغای بلاغت اشاره به دور (که برگردان این بلاغت به زبان فارسی به مانند ادبیات عربی کارکرد ندارد) و نیز الغای کل نگری به آیات، نمی‌تواند نادرست تلقی شود.

- بلاغت اشاره به دور که در ترجمه انصاریان با عبارت توضیحی داخل قلاب بیان شده بود، در این ترجمه مفقود است.

مکارم: طس- اين آيات قرآن و كتاب مبين است،

- اشاره به دور که بر عظمت دلالت دارد، در ترجمه منعکس نشده است.

- مبین ترجمه نشده است، هرچند معنای آن برای بسیاری از مردم روشن است.

مشکینی: طا، سين. اين حروف رمزهايى ميان اللَّه و رسول اوست. اين كتاب مركب از همين حروف است ولى كسى را توان آوردن نظير آن نيست. و اين كتاب داراى محكمات و اين گونه متشابهات است. سوگند به طور سينا و طير و سليمان كه اين سوره آيه‏هاى قرآن و كتابى روشن و روشنگر است.

- صرف نظر از مباحث تفسیری، تداخل تفسیر در این سطح و ترجمه تعجب آورد است!

- مترجم «مبین» را به معنای لازم و متعدی ترجمه کرده است.

صفوی: طا. سين. اينها كه بر تو نازل مى‏شود، آيات قرآن و آيات كتابى بلندمرتبه است كه مقصود خود را به روشنى بيان مى‏كند. (1)

- « كه بر تو نازل مى‏شود» توضیح واضحات و خارج از چهارچوب الفاظ آیه است.

- آیات دوم در ترجمه حشو است.

- «بلندمرتبه» به اعتبار نکره آمدن کتاب است که بر عظمت دلالت دارد. اگر این صفت بعد از آیات آورده می‌شود، به اعتبار اشاره به دور بود که بر عظمت دلالت دارد (چنان که در ترجمه آقای انصاریان بیان شد).

- « كه مقصود خود را به روشنى بيان مى‏كند.» جمله وصفی است، در حالی که «مبین» مفرد است و بهتر بود مترجم از «روشن» و مانند آن استفاده می‌کرد. گذشته از این که از نظر محتوایی عبارت توضیحی وصف لازم است و «مبین» به نظر علامه از باب افعال است و متعدی؛ از این رو می‌توان این ترجمه را که قرار بوده بر اساس المیزان شکل گیرد، نادرست تلقی کرد.

- ویرایش شده ترجمه به قرار ذیل است: طا. سين. اينها آيات قرآن و كتاب بلندمرتبه و روشنگر است.





هُدًى وَ بُشْرَى‏ لِلْمُؤْمِنِينَ(2)

ترکیب اجمالی: (هُدىً وَ بُشْرى) يجوز في هدى النصب على الحال و العامل فيها ما في تلك من معنى الاشارة أي هادياً و مبشرا، و يجوز فيها الرفع على أنها خبر لمبتدء محذوف أي هي هدى و بشرى، و معنى هداها للمؤمنين و هم مهديون زيادتها في هداهم، (لِلْمُؤْمِنِينَ) جار و مجرور متعلّق ب (بُشْرى)، أو بمحذوف نعت له، و علامة الجر الياء لأنّه جمع مذكّر سالم‏.

انصاریان:‌ [كه سراسر] هدايت‏ كننده [انسان‏ها] و براى مؤمنان مژده‏ دهنده است.

- در این ترجمه «لِلْمُؤْمِنِينَ» تنها متعلق به « بُشْرى» دانسته شده است.

- مترجم فراز پایانی آیه 97 سوره بقره (... وَ هُدىً وَ بُشْرى‏ لِلْمُؤْمِنينَ) را این گونه ترجمه کرده است: ... و هدايت و بشارت براى مؤمنان است.‏

گرمارودی:‌ كه رهنمود و نويدى است براى مؤمنان. (نیز: بقره، 97)

- در این ترجمه «لِلْمُؤْمِنِينَ» که به هدایت تعلق دارد به قرینه «لِلْمُؤْمِنِينَ» بعد حذف شده است؛ بنابراین، از نظر مفهومی دامنه هدایت در این ترجمه از ترجمه قبل محدودتر است.

- مترجم در ترجمه خویش تلاش کرده عبارت‌های مشابه را یکسان ترجمه کند و تا آن جا که نگارنده بررسی کرده، در کار خود موفق بوده است.

مشکینی: راهنما و بشارت ‏دهنده براى مؤمنان است.

- هدایت به دلیل این که با واژه مبدأ هم ریشه و از نظر آوایی خوش خوان‌تر است، از راهنما مناسب‌تر است.

- عبارت از همایش لازم برخوردار نیست؛ زیرا دهنده تنها می‌تواند مربوط به بشارت باشد و نمی‌تواند به راهنما باز گردد و راهنما دهنده معنا ندارد؛ از این رو این لازم است تغییری جمله ایجاد شود؛ مانند مثال‌های ذیل:

_ بررسی و پاسخ به شبهه‌های مطرح‌شده... ï بررسی شبهه‌های مطرح‌شده و پاسخ به آنها

_ تقویت و حمایت از نیروهای جهادی وظیفه همه است ï تقویت نیروهای جهادی و حمایت از آنها وظیفه همه است.

ویرایش شده ترجمه عبارت است از: راهنما [هدایت] کننده و بشارت ‏دهنده براى مؤمنان است.

- مترجم فراز پایانی آیه 97 سوره بقره را این گونه ترجمه کرده است:‌ ... و هدايت و بشارت است براى ايمان‏آورندگان‏.

صفوی: كتابى كه هدايت ‏كننده مؤمنان است و آنان را به رستگارى و ورود به بهشت نويد مى‏دهد.

- در این ترجمه، متعلق بشارت به مؤمنان در ترجمه اشراب گردیده و به شیوه معنایی- تفسیری ارائه شده است.

- اضافه شدن بدون نشانه سجاوندی کتابی و متعلق بشارت شیوه این ترجمه است.

- مترجم در ترجمه فراز پایانی آیه 97 سوره بقره آورده است: ... و براى كسانى كه به آن ايمان مى‏آورند مايه هدايت و بشارت است.

مکارم: وسيله هدايت و بشارت براى مؤمنان است؛

- «وسیله» از معنای الفاظ آیه استفاده شده و می‌توان آن را واژه تفسیری تلقی کرد.

- اگر به جای واژه تفسیری «وسیله» از موجب، مایه و مانند آن استفاده می‌شد، مناسب‌تر بود.

- مترجم فراز پایانی آیه 97 سوره بقره را این گونه ترجمه کرده است: ... و هدايت و بشارت است براى مؤمنان‏.







الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَوةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكَوةَ وَ هُم بِالاَْخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ(3)

ترکیب اجمالی: الذين نعت للمؤمنين و لك أن تقطعه على أنه خبر لمبتدء محذوف أي: هم الذين، و جملة يقيمون الصلاة صلة الذين و جملة يؤتون الزكاة عطف على يقيمون الصلاة، و الواو للحال و هم مبتدأ أو للعطف و جملة يوقنون خبره و بالآخرة متعلقان بيوقنون و هم مبتدأ جي‏ء للفصل بين المبتدأ و خبره ليتصل بالخبر في الصورة.

انصاریان:‌ همانان كه نماز برپا مى‏دارند و زكات مى‏پردازند، و قاطعانه به آخرت يقين دارند؛

- آنان (اولئک) ترجمه الذین نیست- چنان که خود مترجم در موارد بسیاری درست عمل کرده است- بنابراین باید گفته شود: کسانی که ... .

- قاطعانه تأکیدی برابر تأکیدهای مکرر فراز پایانی آیه (اسمیه بودن جمله، ضمیر فصل، و تقدم بالاخرة).

گرمارودی:‌ آنان كه نماز را برپا مى‏دارند و زكات مى‏پردازند و به جهان واپسين يقين دارند.

- اشکال آنان گذشت.

- برخی از ظرایف از ترجمه ساقط شده- مانند غالب ترجمه‌ها- لیکن ترجمه روان و مناسب ارائه شده است.

مشکینی: آنها كه نماز را برپا مى‏دارند و زكات مى‏دهند و آنها كه به روز واپسين يقين دارند.

- در آیه «آخرت» آمده و سخن از یوم نیست؛ از این رو ترجمه به آخرت، جهان واپسین و مانند این‌ها مناسب‌تر است.

صفوی: همانان كه همواره نماز را برپا مى‏دارند و زكات اموالشان را مى‏پردازند و آنان به آخرت يقين دارند.

- اشکال آنان گذشت.

- آنان دوم برابر ضمیر «هم» در آیه است، لکین از نظر ادب فارسی ضمن از بین بردن سلاست ترجمه، حشو می‌نماید؛ زیرا مخاطب تأکید مورد نظر مترجم را از ترجمه دریافت نمی‌کند، برخلاف ترجمه مشکینی که تکرار آن‌ها صدمه‌ای به سلاست عبارت نمی‌زد (به دلیل حرف «که» که ایست بعد از آنان در ترجمه صفوی را از بین برده است) و چه بسا تأکیدی را هم اجمالا می‌رساند.

- «همواره» برداشتی تفسیری از آیه و یا به ازای کاربرد فعل مضارع در آیه است که در فرض اخیر در فرازهای بعدی نیز فعل مضارع به کار رفته و در ترجمه منعکس نشده است. ویرایش ترجمه با انعکاس نکته یاد شده می‌تواند به قرار ذیل باشد:

همان کسانی كه همواره نماز را برپا مى‏دارند و زكات اموالشان را مرتب مى‏پردازند و به آخرت يقين دائم دارند.

مکارم: همان كسانى كه نماز را برپا مى‏دارند، و زكات را ادا مى‏كنند، و آنان به آخرت يقين دارند.

- آنان دوم اشکال ترجمه یاد شده را دارد.

- ویرگول‌های پیش از فراز دوم آیه و چه بسا فراز سوم، به نظر اضافه و بی‌فایده است.

إِنَّ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالاَْخِرَةِ زَيَّنَّا لهَُمْ أَعْمَالَهُمْ فَهُمْ يَعْمَهُونَ(4)

ترکیب اجمالی: كلام مستأنف، و ان و اسمها و جملة لا يؤمنون صلة الذين و بالآخرة جار و مجرور متعلقان بيؤمنون و جملة زينا خبر إنّ، و زينا فعل و فاعل و لهم متعلقان بزيّنّا، و أعمالهم مفعول به و الفاء عاطفة و هم مبتدأ و جملة يعمهون خبره.

مقاییس اللغة:‌ العين و الميم و الهاء أصلٌ صحيح واحد، يدلُّ على حَيرة و قِلّة اهتداء. قال الخليل: عَمِهَ الرّجل يَعْمَهُ عَمَهاً، و ذلك إذا تردَّد لا يدرِى أين يتوجَّه. المیزان: «العمه» التحير في الأمر و معنى «تزيين» العمل جعله بحيث ينجذب إليه الإنسان.‏

انصاریان:‌ به راستى كسانى كه به آخرت ايمان ندارند، اعمال [زشتشان‏] را در نظرشان آراستيم، پس همواره در حيرت و سرگردانى‏اند،

- «آراستیم» مربوط به زمان گذشته است، لیکن مفهوم آیه مربوط به همه زمان‌هاست؛ از این رو است که برخی مترجمان (مانند ارفع و الهی قمشه‌ای) «زینا» را مضارع ترجمه کرده‌اند.

- «در نظرشان» تفسیر «لهم» و مناسب است.

- پیوند فراز پایانی آیه با فرازهای قبل از آن برای مخاطب فارسی زبان خالی از ابهام نیست و بسیار مناسب می‌بود اگر توضیحی برای پیوند فرازها ارائه می‌شد (مانند ترجمه آقای صفوی).

صفوی: كسانى كه سراى آخرت را باور ندارند، ما كارهايشان را براى آنان زيبا جلوه داده‏ايم، و چون منكر آخرتند، زندگى دنيا را بى‏هدف مى‏دانند، ازاين‏رو هميشه سرگردانند. (4)

- ترجمه فراز پایانی آیه (فَهُمْ يَعْمَهُونَ) کاملا تفسیری و مناسب است، ولی اگر عبارت «و چون ... می‌دانند» به نحوی از بقیه جمله مشخص می‌شد (هرچند با تغییر فنت یا خط زیر عبارت و یا قلاب) مناسب‌تر بود. در هر صورت، این روش بر این ترجمه غالب است.

مکارم: كسانى كه به آخرت ايمان ندارند، اعمال (بد) شان را براى آنان زينت مى‏دهيم[،] بطورى كه سرگردان مى‏شوند.

- در آیه اشاره‌ای به اعمال بد نشده و این جزو آرای تفسیری به شمار می‌رود. مترجم در ترجمه فراز مشابه (زَيَّنَّا لِكُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُم) از آیه 108 سوره انعام آورده است:‌ ... اينچنين براى هر امّتى عملشان را زينت داديم‏... .

- آنان از نظر ادبی مؤدبانه‌تر از آن‌هاست و شاید به همین جهت باشد که آنان در مورد حیوانات به کار نمی‌رود ولی آن‌ها به کار می‌رود؛ از این رو استفاده از آن‌ها به جای آنان در ترجمه آیه که مربوط به کافران است، مناسب‌تر به نظر می‌آید.

مشکینی: همانا كسانى كه به روز واپسين ايمان نمى‏آورند[،] اعمال (زشت و باطل) آنها را (به وسيله رها كردن به حال خود و مسلّط نمودن شيطان بر آنها) در نظرشان آراستيم، از اين رو همواره در سرگردانى‏اند.

- در آیه به «روز» اشاره نشده؛ از این رو «آخرت» مناسب‌تر است.

- (زشت و باطل) که تفاوت مفهومی دارند و معلوم نیست مراد مترجم تجمیع آن دو قید است یا علی البدل و یا هر دو- چه در کنار هم و چه متفرق- خارج از چهارچوب صریح آیه است. وی در ترجمه فراز «زَيَّنَّا لِكُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُم‏» (انعام، 108) آورده است: ...ما براى هر گروهى كردارشان را آراستيم‏... .

- عبارت تفسیری (به وسيله رها كردن به حال خود و مسلّط نمودن شيطان بر آنها) مورد مناقشه و بحث است؛ زیرا خدای متعال شیطان را بر کسی مسلط نمی‌کند، بلکه خود افراد هستند که با کردارشان زمینه تسلط شیطان را فراهم می‌کنند. بله، این تفسیر پذیرفتنی است اگر مراد این باشد که خدای متعال توفیق‌ها و هدایت‌هایی که معمولا افراد صالح را به عنوان پاداش از آن‌ها بهره‌مند می‌کند، از کافران و منکران سلب می‌نماید.

گرمارودی:‌ كارهاى كسانى را كه به جهان واپسين ايمان ندارند[،] در نظرشان آراسته‏ايم[؛] از اين رو آنان سرگشته‏اند.

- ضمیر « لهَُمْ» به « الَّذِينَ» باز می‌گردد؛ یعنی اعمال همان کسانی را که ایمان ندارند، آراستیم، لیکن این معنا در ترجمه مخدوش است و ضمیر به الذین بازگشت نکرده است. به بیان دیگر، «کسانی» مرجع «...شان» (در نظرشان) نیست.

بر اساس این ترجمه، فاء در « فَهُمْ يَعْمَهُونَ » برای تفریع است نه عطف و این تفسیری خاص از آیه است.









أُوْلَئكَ الَّذِينَ لهَُمْ سُوءُ الْعَذَابِ وَ هُمْ فىِ الاَْخِرَةِ هُمُ الْأَخْسَرُونَ(5)

ترکیب اجمالی: أولئك مبتدأ و الذين خبره و لهم خبر مقدم و سوء العذاب مبتدأ مؤخر و الجملة صلة و هم مبتدأ و في الآخرة متعلقان بالأخسرون و الأخسرون خبره و هم مبتدأ جي‏ء به للفصل بين المبتدأ و خبره ليتصل بالخبر في الصورة هذا و لا بد من الاشارة الى أن قوله «الأخسرون» يحتمل أنها على بابها من التفضيل و ذلك بالنسبة للكفار و يحتمل أنها للمبالغة لا للتشريك لأن المؤمن لا خسران له في الآخرة البتة.

انصاریان:‌ اينان كسانى هستند كه عذاب سختى براى آنان است و بى‏ترديد آنان در آخرت زيانكارترين [مردم‏] اند.

- «سختی» ترجمه صعب و مانند آن است، و ترجمه «سُوءُ» بد و مانند آن است.

- «آنان» دوم حشو است و حذف آن تأثیری در عبارت ندارد.

- "برای آنان" نگاه مثبت را در خود دارد (مانند برخوردار[3]) و بهتر است از «گرفتار بودن»، «داشتن» و مانند این‌ها استفاده شود.

گرمارودی:‌ آنانند كه عذاب سخت دارند و در جهان واپسين زيانكارترند.

- آنان ترجمه مناسبی برای الذین نیست.

- گذشته از اشکال پیش گفته، آنان رتبه بالاتری نسبت (پیش‌تر توضیح آن گذشت) به آن‌ها دارد و از این رو بهتر است آنان در مورد بدکاران به آن‌ها تبدیل شود.

- سخت ترجمه مناسبی برای «سُوءُ» نیست.

- صفت برتر «-ترند» موصوف دیگری می‌خواهد تا سخن با آن کامل شود. برای مثال، گفته می‌شود علی از حسین برتر است. نمی‌توان گفت:‌ "علی برتر است" زیرا پرسیده می‌شود:‌ از چه کسی؟ اما صفت برترین نیاز به ذکر موصوف مورد قیاس ندارد و می‌توان گفت:‌ "علی برترین است" زیرا مخاطب در ذهن خود موارد قیاس را فی البداهه حاضر می‌کند. در مورد صفت برتر پرسیده می‌شود: از چه کسی یا چه کسانی زیانکارترند؟ ولی در مورد صفت برترین به طور ناخوداگاه همه بدکاران مورد قیاس تلقی می‌شوند.

- گذشته از آنچه گفته شد، مراد آیه ظاهرا صفت برترین است و سایر مترجمان نیز چنین برداشتی داشته‌اند.

مشکینی: آنها كسانى هستند كه برايشان عذاب سختى است و آنهايند كه در آخرت زيانكارترند (زيرا مؤمن در مقابل گناه ثواب هم دارد ولى آنها ثوابشان حبط شده است).

- برای، سختی و زیانکارترند، اشکال‌های پیش‌گفته را دارند.

صفوی: آنان كسانى‏اند كه در دنيا و آخرت بد عذابى خواهند داشت و در آخرت از همه زيانكارترند، زيرا كارهاى پسنديده‏شان تباه شده است.

- "در دنیا و آخرت" نگاه تفسیری به آیه است و سیاق آیه و قرینه فراز بعدی، تحمل آن را دارد؛ از این رو مترجم آن را بدون نشانه سجاوندی آورده است.

- زیانکارترند"‌ مشکل پیش گفته را دارد.

- توضیح پایانی نیز بدون نشانه سجاوندی در متن آورده شده که شایسته است از متن به نحوی جدا شود،‌ لیکن- چنان که پیش‌تر گفته شد- مترجم معتقد به داخل کردن هر تفسیری است که آیه با قرینه پیوسته بر آن دلالت دارد.

مکارم: آنان كسانى هستند كه عذاب بد (و دردناك) براى آنهاست؛ و آنها در آخرت، زيانكارترين مردمند!

- "برای" مشکل پیش گفته را دارد.

- نقطه ویرگول نشانه مناسبی برای این ترجمه نیست؛ زیرا این نشانه پیش از واو قرار نمی‌گیرد.






1.02 منابع و مآخذ




قرآن کریم، ترجمه محمدکاظم معزی، قم: اسوه، 1372.

قرآن کریم، ترجمه سیدکاظم ارفع، چ1، تهران: مؤسسه تحقیقاتی و انتشاراتی فیض کاشانی، 1381.

قرآن کریم، ترجمه جلال‌الدین فارسی، چ1، تهران: انجام کتاب، 1369.

قرآن کریم، ترجمه علی مشکینی، چ1، قم: الهادی، 1380.

قرآن کریم، ترجمه مهدی الهی قمشه‏ای، ویرایش حسین استاد ولی، چ1، تهران: دارالکتب الاسلامیه، 1377.

قرآن کریم، ترجمه سیدجلال‌الدین مجتبوی، چ1، تهران: حکمت، 1371.

قرآن کریم، ترجمه محمود یاسری، چ1، تهران: اسلامیه، 1372.

قرآن حکیم، ترجمه طاهره صفارزاده، چ2، تهران: مؤسسه فرهنگی جهان رایانه کوثر، 1380.

قرآن کریم، ترجمه سیدعلی موسوی گرمارودی، چ1، [تهران]: قدیانی، 1383.

قرآن کریم، ترجمه محمد صادقی تهرانی، چ1، [تهران]: کلیدر، 1382.

قرآن کریم، ترجمه محمد یزدی، چ1، [بی‌جا]: اسوه، 1387.

قرآن کریم، ترجمه موزون و شیوای محمد صلواتی، چ1، تهران: مؤسسه نشر و تحقیقات ذِکر، 1381.

قرآن کریم و فرقان عظیم، ترجمه محمود اشرفی تبریزی، چ4، تهران: جاویدان، 1373.

قرآن کریم، ترجمه ابوالفتوح رازی، به کوشش محمد مهیار، چ1، قم: مطبوعات دینی، 1380.

قرآن کریم، ترجمه کاظم پورجوادی، چ1، تهران: بنیاد دائرةالمعارف اسلامی، 1372.

قرآن کریم، توضیحات و واژه‏نامه، ترجمه بهاءالدین خرمشاهی، چ1، تهران: جامی و نیلوفر، 1374.

قرآن کریم، ترجمه ابوالقاسم امامی، چ1، قم: اسوه، 1377.

قرآن کریم، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران: سازمان جاویدان، [بی‌تا].

قرآن کریم، ترجمه سیدرضا سراج، تهران: شرکت سهامی طبع کتاب، [بی‌تا].

قرآن کریم، ترجمه عبدالمحمد آیتی، چ4، تهران: سروش، 1374.

قرآن کریم، ترجمه محمدمهدی فولادوند، چ1، قم: دارالقرآن الکریم (دفتر مطالعات تاریخ و معارف اسلامی)، 1373.

قرآن کریم، ترجمه علی‏اصغر حلبی، چ1، تهران: اساطیر، 1380.

قرآن کریم، ترجمه عباس مصباح‏زاده، چ3، تهران: سازمان چاپ و انتشارات جاویدان، 1372.

قرآن کریم، ترجمه محمدعلی رضایی اصفهانی و دیگران، قم: مؤسسه فرهنگی تحقیقاتی دارالذکر، 1383.

قرآن کریم، ترجمه ناصر مکارم شیرازی، قم: مدرسة الامام امیرالمؤمنین(ع)، 1378.

قرآن‏شناسی، محمدمهدی فولادوند، چ1، تهران: مؤسسه فرهنگی هنری، سینمایی الست فردا، 1381.

نهج‏البلاغه، ترجمه سیدجعفر شهیدی، تهران: سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، 1372.

ابن‌انباری، عبدالرحمن بن محمد، نزهة الألباء فی طبقات الأدب، قاهره: دار نهضه، [بی‌تا].

ابن‌الجزری، النشر فی القرائات العشر، مصر: چاپ مکتبة مصطفی محمد، [بی‌تا].

ابن‌الخطیب، عبداللطیف، الفرقان جمع القرآن، بیروت: دارالکتب العلمیه، [بی‌تا].

ابن‌جنی، الخصائص، تحقیق محمد علی النجار، [بی‌جا]: دارالکتب‏ القاهره،1952م.

ابن‌عاشور (محمد بن طاهر)، التحریر والتنویر، لیبی: الدار التونسیه للنشر، [بی‌تا].

ابن‌فارس بن زکریا، ابوالحسین احمد، ترتیب مقاییس اللغه، به کوشش سعیدرضا علی‌عسکری و حیدر مسجدی، چ2، قم: پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، 1387.

ابن‌قتیبه، ادب الکاتب، بیروت: دار صادر، 1387ق.

ابن‌منظور، لسان العرب، به کوشش علی شیری، بیروت: احیاء التراث العربی، 1408ق.

ابن‌هشام انصاری، مغنی البیب عن کتب الاعاریب، با تحقیق مازن مبارک محمد علی حمدالله‏، قم: سیدالشهداء، [بی‌تا].

ابوزهره، محمد، المعجزة الکبری القرآن، [بی‌جا]: دارالفکر العربی.

ابومحبوب، احمد، ساخت زبان فارسی، چ2، تهران: نشر میترا، 1381.

ابوملحم، علی، فی الاسلوب الادبی، بیروت: مکتبة الهلال، 1421ق.

ابی‏الحسن علی بن اسماعیل الاندلسی المعروف بابن‏سیده، المخصَّص، بیروت: دارالکتب العلمیه، [بی‌تا].

ابی‌هلال العسکری و سیدنورالدین و جزائری، معجم الفروق للغویه، ط الاولی، قم: مؤسسه النشر الاسلامی، 1412ق.

اجسون، جین، زبان‏شناسی همگانی، ترجمه وثوقی، چ3، تهران: علوی، 1370.

استادولی، حسین، «درباره تضمین و نقش آن در ترجمه قرآن کریم»، بینات، ش8، زمستان 1374، ص143_147.

اسعدی، محمد و همکاران، آسیب‌شناسی جریان‌های تفسیری، چ1، قم: پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، 1389.

اسفراینی، تاج التراجم فی تفسیر القرآن للاعاجم، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، 1375.

اسلامی، حسن، «وظیفه مترجم قرآن، ترجمه یا تفسیر؟»، بینات، ش49 و 50.

اشرف صادقی، علی و زهرا زندی مقدم، ‏فرهنگ املائی خط فارسی، چ1، تهران: فرهنگستان زبان و ادب فارسی، 1385.

اصفهانی و محمدعلی رضایی، پژوهشی در اعجاز علمی قرآن، چ1، قم: کتاب مبین، 1380.

انوری، حسن و حسن احمدی گیوی، دستور زبان فارسی2، چ21، [بی‌جا]: انتشارات فاطمی، 1380.

انوری، حسن و همکاران، فرهنگ بزرگ سخن، چ1، تهران: سخن، 1381.

انوشه، حسن، فرهنگنامه ادبی فارسی، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1376.

بابایی، علی‌اکبر و دیگران، روش‏شناسی تفسیر قرآن، چ1، قم: پژوهشگاه حوزه و دانشگاه و سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاه‏ها (سمت)، 1379.

بابایی، علی‌اکبر، مکاتب تفسیری، ج1، چ4، قم: پژوهشگاه حوزه و دانشگاه و سمت، 1389.

باطنی، محمدرضا، پیرامون زبان و زبان‏شناسی، تهران: فرهنگ معاصر، 1371.

باطنی، محمدرضا، نگاهی تازه به دستور زبان، چ3، تهران: آگاه، 1366.

باقری، مهری، مقدمات زبان‏شناسی (مجموعه فنون و مفاهیم ادبی4)، چ4، تهران: نشر قطره، 1380.

باقوری، احمد حسن، تأثیر قرآن بر زبان عربی، ج1، ترجمه مهدی خرمّی، [بی‌جا]: نشر مؤسسه فرهنگی هنری انتظار، 1382.

بحرانی، سیدهاشم، البرهان فی تفسیر القرآن، چ1، [بی‌جا]: بنیاد بعثت، 1416ق.

بدیع یعقوب، امیل، موسوعة علوم اللغة العربیه، ط الاولی، [بی‌جا]: دارالکتب العلمیه، 1427ق/ 2006م.

بررسی و نقد واژه‏هایی از کتاب وجوه قرآن (همراه با پژوهشی در ترجمه الهی قمشه‏ای)، چ1، پرچم، اصفهان: اعظم انتشارات مانی، 1373.

بلخی، مقاتل بن سلیمان، الاشباه والنظائر فی القرآن الکریم، تحقیق عبدالله‏ شحاته، قاهره: دار غریب، 2001م.

بهار (ملک‌الشعراء)، محمدتقی، سبک‌شناسی، چ8، [تهران]: امیرکبیر، 1384.

بهنام، غلامرضا، پژوهشی در فروق لغات در قرآن کریم، وزارت علوم تحقیقات و فناوری دانشگاه قم، دانشکده الهیات، پایان‏نامه کارشناسی ارشد علوم قرآن و حدیث، خطی، تابستان، 1381.

بی‌آزار شیرازی، عبدالکریم، قرآن ناطق، (ج1، مقدمه در تاریخ و مبانی علمی)، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1376.

بیطار، حسام، اعجاز الکلمة فی القرآن الکریم، ط الاولی، [بی‌جا]: عمان، 1426ق/2005م.

بینات (فصلنامه مؤسسه معارف اسلامی امام رضا(ع))، شماره‏های متعدد.

پژوهش و حوزه (فصلنامه)، قم: معاونت پژوهشی مرکز مدیریت حوزه علمیه قم، ش19 و 20.

پژوهش‏های قرآنی (فصلنامه)، قم: دفتر تبلیغات اسلامی، شماره‏های متعدد.

ترجمان وحی، قم: مرکز ترجمه قرآن مجید به زبان‏های خارجی.

تفتازانی، سعدالدین مسعود، مختصر المعانی، چ1، ‍[بی‌جا]: دارالفکر، 1411ق.

تقیه، «ترجمه قرآن چالش‏ها و راهکارها»، مطالعات ترجمه، ش1، ص50.

التوحید (مجله)، تهران: سازمان تبلیغات اسلامی.

تهانوی، محمدعلی، کشاف اصطلاحات الفنون، ج2، [بی‌جا: بی‌نا، بی‌تا].

تهذیب المغنی، چ2، تهران: مجمع علمی اسلامی، 1371.

تی بل، راجر، ترجمه و فرایند آن، ترجمه ویدا صدرالممالکی، چ1، اردبیل: انتشارات علمی دانشگاه آزاد اسلامی، 1384.

ثعالبی، یتیمة الدهر فی محاسن شعراء اهل العصر، ج3، [بی‌جا: بی‌نا، بی‌تا].

الجاحظ، کتاب الحیوان، به کوشش عبدالسلام محمد، بیروت: دارالجیل، 1416ق.

جرجانی، عبدالقاهر، دلائل الإعجاز فی علم المعانی، تصحیح: محمد عبده و همکاران، چ2، بیروت: دارالمعرفه، 1419ق/1998م.

جرجانی، عبدالقاهر، شرح رسالة الرّمانی فی اعجاز القرآن، تحقیق زکریا سعید علی، ط الاولی، قاهره: دارالفکر العربی، 1417ق/1997م.

جعفری، یعقوب، «دشواری ترجمه کلمات مترادف در قرآن»، ترجمان وحی، ش2، س1، ص60.

جمال‌الدین، ابن‌الفرج عبدالرحمن الجوزی، نزهة الاعین النواظر فی علم الوجوه والنظائر، تحقیق محمد عبدالکریم کاظم الراضی، ط الثالثه، بیروت: مؤسسة الرساله، 1407ق/1987م.

جوادی آملی، عبدالله، تسنیم، قم: اسراء، 1378.

جوادی آملی، عبدالله، تفسیر موضوعی قرآن مجید، چ3، قم: مرکز نشر فرهنگی رجاء، 1375.

جوادی آملی، عبدالله، قرآن در قرآن (تفسیر موضوعی قرآن کریم)، چ2، قم: مرکز نشر اسراء، 1378.

جوادی آملی، عبدالله، نزاهت قرآن از تحریف، چ1، قم: مرکز نشر اسراء، 1383.

جواهری، سیدمحمدحسن، پرسمان علوم قرآنی، چ4، قم: بوستان کتاب، 1386.

جواهری، سیدمحمدحسن، درسنامه ترجمه (اصول، مبانی و فرایند ترجمه قرآن کریم)، چ1، قم: پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، 1388.

جواهری، سید محمدحسن، «قاموس شناسی و تحلیل واژگان قرآن»، فصنامه بینات، سال نوزدهم، 1391، شماره 74، ص 117-144.

جوهری، اسماعیل بن حَمَّاد، الصّحاح (تاج اللغة و صحاح العربیه)، تحقیق شهاب‏الدین ابوعمرو، [بی‌جا]: دارالفکر، [بی‌تا].

جوهری، الصحاح تاج اللغه، به کوشش عبدالغفور العطاری، بیروت: دارالعلم للملایین، 1407ق.

حجت، هادی، عیار نقد بر ترجمان وحی: گزارشی تحلیلی تاریخی از نقادی ترجمه‏های فارسی قرآن کریم، چ1، تهران: نشر فرهنگ‏گستر، 1379.

حداد، زهره، وجود یا عدم ترادف در قرآن کریم، دانشگاه تربیت مدرس، دانشکده علوم انسانی، پایان‏نامه کارشناسی ارشد علوم قرآن و حدیث، دانشگاه تربیت مدرس، دانشکده علوم انسانی.

حدادی، محمود، مبانی ترجمه، چ3، تهران: جمال‌الحق، 1375.

حر عاملی، وسائل الشیعه، قم: آل‏البیت(ع) لاحیاء التراث، 1412ق.

حسینی (ژرفا)، سیدابوالقاسم، بر بال قلم (چهل درس در قلمرو ادبیات پارسی و آیین نگارش)، چ2، قم: ظفر،1380.

حسینی طهرانی، سیدمحمدحسین، نور ملکوت قرآن، چ1، مشهد: علامه طباطبایی، 1417ق.

حسینی، سیدمحمدباقر، اسالیب المعانی فی القرآن، چ1، قم: بوستان کتاب، 1388.

حسینی، صالح، نظری به ترجمه، تهران: نشر نیلوفر، 1375.

حسینی، محمدضیاء، مبانی زبان‌شناسی، چ1، تهران: رهنما، 1388.

خاتمی، احمد، فرهنگ علم کلام، چ1، تهران: صبا، 1370.

خُجندی، عبدالمنان نصرالدین، آشنایی با ترجمه‏های فارسی قرآن کریم در ایران و تاجیکستان، چ1، [بی‌جا]: نشر میترا، 1385.

خرمشاهی، بهاءالدین، «نکات قرآنی 4»، بینات، س3، ش9، ص24_31.

خرمشاهی، بهاءالدین، در خاطره شط، تهران: جاویدان، 1376.

خرمشاهی، بهاءالدین، سیر بی‏سلوک، (مباحثی در زمینه دین، فلسفه، زبان، نقد و نشر)، چ1، تهران: معین، 1370.

خزاعی نیشابوری، حسین بن علی محمد بن احمد، روض الجنان و روح الجنان (تفسیر ابوالفتوح رازی)، چ1، مشهد: بنیاد پژوهش‏های اسلامی آستان قدس رضوی، 1366.

خلیل جر، فرهنگ لاروس، ترجمه حمید طبیبیان، تهران: امیرکبیر، 1375.

خمینی، سیدروح‌الله، تحریر الوسیله، قم: انتشارات جامعه مدرسین، [بی‌تا].

خوری شرتونی لبنانی، سعید، اقرب الموارد فی فُصَح العربیة الشوارد، ط الاولی، [بی‌جا]: دارالاسوة للطباعة والنشر، 1374.

خویی، البیان فی تفسیر القرآن، انوارالهدی، 1401ق.

دانشنامه جهان اسلام، زیر نظر حداد عادل و دیگران، تهران: بنیاد دائرةالمعارف اسلامی، 1378.

دانشنامه قرآنی و قرآن‏پژوهی، به کوشش بهاءالدین خرمشاهی، تهران: دوستان و ناهید، 1377.

داوری، پیام خوبان قصه یوسف(ع) در ادب فارسی، ج46، [بی‌جا: بی‌نا، بی‌تا].

درباره ترجمه (برگزیده مقاله‏های نشر دانش(3))، زیر نظر نصرالله‏ پورجوادی، چ2، تهران: انتشارات مرکز نشر دانشگاهی، 1366.

درویش، محیی‌الدین، اعراب القرآن الکریم و جیانه، ط السادسة، بیروت: الیمامه و دار ابن‏کثیر، 1419ق.

دقر، عبدالغنی، معجم القواعد العربیة فی النحو والتصریف، ط الاولی، قم: منشورات الحمید، 1410ق.

دهخدا و دیگران، لغتنامه، تهران: مؤسسه لغتنامه و دانشگاه تهران، 1373.

رادفر، ابوالقاسم، کتاب‏شناسی ترجمه‏های قرآن به زبان‏های خارجی، چ1، تهران: مرکز بازشناسی اسلام در ایران، 1383.

راغب اصفهانی، معجم مفردات الفاظ القرآن، مترجم مصطفی رحیمی‏نیا، چ1، تهران: نشر سبحان، 1386.

رامپوری مصطفی‌آبادی، غیاث‏الدین، غیاث اللغات، به کوشش منصور ثروت، تهران: امیرکبیر، 1363.

رامیار، محمود، تاریخ قرآن، چ4، تهران: امیرکبیر، 1379.

رشید رضا، تفسیر المنار، قاهره: دارالمنار، 1373ق.

رضایی اصفهانی، محمدعلی، منطق ترجمه قرآن، چ1، قم: انتشارات مرکز جهانی علوم اسلامی، 1386.

رمضان عبدالتواب، مباحثی در فقه اللغة و زبان‌شناسی عربی، ترجمه حمیدرضا شیخی، مشهد: به‌نشر (آستان قدس رضوی)، 1367.

رواقی، علی، قرآن قدس (کهن‏ترین برگردان قرآن به فارسی)، [بی‌جا]: مؤسسه فرهنگی شهید رواقی، 1364.

روحانی، نوترین گنج در کهن‏ترین گنجینه، [بی‌جا: بی‌نا، بی‌تا].

زبیدی، محمدمرتضی، تاج العروس من جواهر القاموس، مصر: المطبعة الخیریه، 1306ق.

زرقانی، محمد عبدالعظیم، مناهل العرفان فی علوم القرآن، به کوشش امین سلیم، بیروت: احیاء التراث العربی، 1416ق.

زرکشی، بدرالدین، البرهان فی علوم القرآن، تحقیق جمال حمدی الذهبی و ابراهیم عبدالله الکردی، ط الاولی، بیروت: دارالمعرفه،1410ق/1990م.

زرکوب، منصوره، روش نوین فن ترجمه، چ2، اصفهان: نشر مانی، 1372.

زقروق، محمود حمدی، «الموسوعة القرآنیة المتخصصه»، دانشنامه علوم قرآن، قاهره: وزارة الاوقاف مصر، 1423ق/2002م.

زمخشری، جارالله، الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل و عیون الاقاویل فی وجوه التأویل، ط الاولی، قم: مکتب الإعلام الاسلامی، 1414ق.

سامرائی، فاضل صالح، بلاغة الکلمة فی التعبیر القرآنی، ط الخامسة، عمان: دار عمار، 1429ق/ 2008م.

سرخسی، شمس‌الدین ابوبکر محمد بن احمد، المبسوط، بیروت: دارالمعرفه، 1406ق.

سعدی الضناوی و جوزیف مالک، معجم المترادفات والاضداد، ط الاولی، طرابلس: المؤسسة الحدیثه، 2007م.

سعیدی‌مهر، محمد، آموزش کلام اسلامی، چ2، [بی‌جا]: کتاب طه، 1381.

سلوی، محمد العوا، بررسی زبان‏شناختی وجوه و نظایر در قرآن، ترجمه سیدحسین سیدی، چ1، مشهد: به‌نشر، 1382.

سمیعی (گیلانی)، احمد، نگارش و ویرایش، چ1، تهران: سازمان مطالعه و تدوین علوم انسانی دانشگاه‏ها (سمت)، 1378.

سیاح، احمد، فرهنگ بزرگ جامع نوین (ترجمه المنجد)، مقدمه علامه حسن‏زاده آملی، چ19، تهران: اسلام، 1377.

سیوطی، جلال‌الدین عبدالرحمن، الاتقان فی علوم القرآن، ترجمه سیدمهدی حائری قزوینی، چ2، تهران: امیرکبیر، 1376.

سیوطی، جلال‌الدین، الدر المنثور فی التفسیر بالمأثور، ط الاولی، بیروت: دار احیاء التراث العربی، 1421ق/2001م.

سیوطی، جلال‌الدین، المزهر فی علوم اللغة و انواعها، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم و همکاران، [بی‌جا]: دار احیاء الکتب العربیه.

شاطر، القول السدید فی حکم ترجمة القرآن المجید، ج1، [بی‌جا: بی‌نا، بی‌تا].

شاکر، محمد کاظم، روش‌های تأویل قرآن (معناشناسی و روش‌شناسی تأویل در سه حوزه روایی، باطنی و اصولی)، چ1، [بی‌جا]: انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی (بوستان کتاب)، 1376.

شانه‌چی، کاظم، آیات الاحکام، تهران: سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاه‏ها (سمت)، 1378.

شاهسوندی، شهره، «ترجمه‌پذیری قرآن میان نفی و اثبات»، پژوهش‌های قرآنی، ش44.

شاه‌عبدالعظیمی، حسین بن احمد الحسین، تفسیر اثنی‏عشری، چ1، تهران: میقات، 1364.

شرتوتی، رشید، مبادی العربیه (قسم النحو)، تنقیح و اعداد حمید محمدی، چ11، قم: دارالعلم، 1420ق.

شریف لاهیجی، بهاءالدین محمد شیخ علی، تفسیر شریف لاهیجی، تهران: مؤسسه مطبوعاتی علمی، 1363.

شکورزاده بلوری، ابراهیم، دوازده هزار مثل فارسی و سی هزار معادل آنها، مشهد: آستان قدس رضوی، شرکت به‌نشر، 1380.

شمیسا، سیروس، نگاهی تازه به بدیع، چ3، تهران: فردوس، 1370.

شواخ اسحاق، علی، معجم مصنفات القرآن الکریم، ریاض: دارالرفاعی، 1404ق.

شیبانی، کتاب الجیم، دار و مکتبة الهلال.

شیرازی، احمد امین، البلیغ فی المعانی والبیان والبدیع، ط الاولی، قم: المؤسسة النشر الاسلامی، 1422ق.

صانعی‌پور، محمدحسن، مبانی تحلیل کارگفتی در قرآن کریم، چ1، [بی‌جا]: انتشارات امام صادق(ع)، 1390.

صدوق، عیون اخبار الرضا، [بی‌جا]: جهان، 1378.

صدوق، من لا یحضره الفقیه، قم: انتشارات جامعه مدرسین، 1413ق.

صفارزاده، طاهره، اصول و مبانی ترجمه (تجزیه و تحلیل از فن ترجمه)، چ4، تهران: نشر همراه، 1369.

صفارزاده، طاهره، ترجمه مفاهیم بنیادی قرآن مجید، چ1، تهران: نشر سایه، 1379.

صفوی، کورش، هفت گفتار درباره ترجمه، چ6، تهران: کتاب ماد، 1383.

صلواتی، محمود، آوای قرآن، چ1، قم: نشر تفکر، 1372.

طباطبایی، سیدمحمدحسین، آداب زندگی پیامبر (سنن النبی)، ترجمه لطیف راشدی و سعید مطوف راشدی، چ2، قم: تهذیب، 1384.

طباطبایی، سیدمحمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، چ5، [بی‌جا]: دفتر انتشارات اسلامی جامعۀ مدرسین حوزه علمیه قم، 1417ق.‏

طباطبایی، محمدحسین، تفسیر المیزان، ترجمه سیدمحمدباقر موسوی همدانی، [قم]: دفتر انتشارات اسلامی جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1364.

طبرسی، ابو‌علی الفضل بن احسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، بیروت: مؤسسه الاعلمی المطبوعات، [بی‌تا].

طبرسی، ابوعلی، مجمع البیان، ترجمه آیات، تحقیق و نگارش: علی کرمی، چ1، تهران: سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1380.

طبری، محمد بن جریر، جامع البیان عن تأویل آی القرآن، بیروت: دارالکتب الاسلامیه، 1412ق.

طبل، حسن، اسلوب الالتفات فی البلاغة القرآنیه، ط الاولی، [بی‌جا]: دارالفکر العربی، 1418ق/ 1998م.

طریحی، مجمع البحرین، [بی‌جا: بی‌نا، بی‌تا].

طهرانی، شیخ آقابزرگ، الذریعة الی تصانیف الشیعه، بیروت: دارالافواد، [بی‌تا].

عاملی، حسن محمد علی، الالهیات علی هدی الکتاب والسنة والعقل (محاضرات استاذ شیخ جعفر سبحانی)، ط الثانیة، قم: المرکز العالم للدراسات الاسلامیة، 1411ق.

عبدالرحمان بنت الشاطی، عایشه، اعجاز بیانی قرآن، ترجمه حسین صابری، چ1، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، 1376.

عرفان، حسن، فرهنگ غلط‏های رایج، چ1، قم: دفتر مطالعات تاریخ و معارف اسلامی، 1372.

عروسی حویزی، عبد علی، تفسیر نورالثقلین، ط الاولی، بیروت: مؤسسه التاریخ العربی، 1422ق.

عطار، احمد عبدالغفور، مقدمه صحاح، ترجمه غلامرضا فدایی عراقی، تهران: نشر زرنگار، 1375.

عظیم‌پور مقدم، عظیم، اختلاف ترجمه‏های قرآن کریم، تهران: ماهرنگ، 1383.

عمید زنجانی، عباسعلی، روش‌شناسی تفسیر قرآن (مبانی و روش‏های تفسیر قرآن)، چ4، تهران: سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1379.

غالی، محمد محمود، المترادفات فی القرآن المجید، ط الثانیه، مصر: دارالنشر الجامعات، 1424ق.

فاتحی‌نژاد، عنایت‌الله و سیدبابک فرزانه، درآمدی بر مبانی ترجمه (فارسی به عربی _ عربی به فارسی)، چ2، تهران: مؤسسه فرهنگی انتشاراتی آیه، 1382.

فاکر میبدی، محمد، قواعد التفسیر لدی الشیعة والسنه، چ1، [بی‌جا]: مجمع جهانی تقریب اسلامی، 1428ق/2007م.

فراهیدی، خلیل بن احمد، ترتیب کتاب العین، تحقیق مهدی مخزومی و ابراهیم سامرائی، و تصحیح اسعد الطیب، چ1، [بی‌جا]: اسوه، 1414ق.

فرحزاد، فرزانه، نخستین درس‏های ترجمه، چ5، تهران: مرکز نشر دانشگاهی، 1375.

فرهنگستان زبان و ادب فارسی، دستور خط فارسی، چ1، 1384.

فهمی حجازی، محمود، زبان‏شناسی عربی (درآمدی تاریخی _ تطبیقی در پرتو فرهنگ و زبان‏های سامی)، ترجمه سیدحسین سیدی، چ1، تهران: انتشارات آستان قدس رضوی (به‌نشر) و سمت، 1379.

فیومی، احمد بن محمد، المصباح المنیر فی غریب شرح الکبیر، [بی‌جا]: دارالهجره، 1405ق.

قرشی، سیدعلی‌اکبر، تفسیر احسن الحدیث، چ1، تهران: واحد تحقیقات اسلامی بینا (بعثت)، 1366.

قُرَشی، سیدعلی‌اکبر، قاموس قرآن، چ7، تهران: دارالکتب الاسلامیه، 1375.

قلی‌زاده، حیدر، مشکلات ساختاری ترجمه قرآن کریم، چ1، تبریز: مؤسسه تحقیقاتی علوم اسلامی _ انسانی دانشگاه تبریز، 1380.

کاشانی، ملا فتح‌الله، تفسیر کبیر، منهج الصادقین، چ3، تهران: کتابفروشی اسلامیه، 1346ق.

کتفورد، جی. سی.، یک نظریه ترجمه از دیدگاه زبان‏شناسی، ترجمه احمد صلواتی، تهران: نشر نی، چ1، 1370.

کریمی‌نیا، مرتضی، «چه را ترجمه نکنیم و چرا؟»، ترجمان وحی، س1، ش2، 1376.

کسایی، اللسان، ج3، [بی‌جا: بی‌نا، بی‌تا].

کلانتری ارسنجانی، علی‌اکبر، نقش دانش رجال در تفسیر و علوم قرآنی، چ1، قم: بوستان کتاب، 1384.

کلینی، محمد بن یعقوب، اصول کافی، ترجمه محمدباقر کمره‏ای، چ4، [بی‌جا]: اسوه، 1379.

کمال‏الدین حسین، (تفسیر حسینی)، تفسیر مواهب علیه واعظ کاشفی (م910ق)، چ1، تهران: کتابفروشی اقبال، 1317.

کواز، محمد کریم، الاسلوب فی الاعجاز البلاغی، [بی‌جا]: جمعیة الدعوة الاسلامیة العلمیه، [بی‌تا].

کواز، محمد کریم، سبک‌شناسی اعجاز بلاغی قرآن، ترجمه سیدحسین سیدی، چ1، تهران: سخن، 1386.

گرامی، محمدعلی، درس‏هایی از علوم قرآن، قم: احسن‌الحدیث، 1376.

گفتگوهای قرآنی، ش10، چ1، قم: کتاب مبین، 1380.

لازار، ژیلبر، «پرتوی نو بر چگونگی شگل‏گیری زبان فارسی، ترجمه‏ای از قرآن به پارسی گویش»، ترجمه احمد سمیعی، مجله زبان‏شناسی، ش1 و 2، س4، ص70.

لسان التنزیل، به اهتمام و تصحیح مهدی محقق، تهران: مرکز انتشارات علمی و فرهنگی.

لطفی پورساعدی، کاظم، درآمدی بر اصول و روش ترجمه، چ2، تهران: مرکز نشر دانشگاهی، 1374.

مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(قدس‏سره)، فصلنامه معرفت (مجله)، قم.

ماندی، جرمی، آشنایی با مطالعات ترجمه (نظریه‏ها و کاربردها)، ترجمه حمید کاشانیان، چ1، [بی‌جا]: مؤسسه انتشارات و خدمات فرهنگی هنری رخ، 1384.

ماهنامه پاسدار اسلام، ش258، خرداد 1382.

مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت: مؤسسه الوفاء، 1403ق.

مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، تهران: المکتبة للاسلامیه، [بی‌تا].

مجله التوحید الاسلامی، سال دوم، ش9.

مجله زبان‏شناسی، س3، ش1، 1365، ص85_88.

مجله زبان‏شناسی، شماره‏های متعدد.

مجله معرفت، ش26.

مجموعه آثار شهید مطهری، ج1، تهران: صدرا، [بی‌تا].

مجموعه مقالات کنفرانس بررسی مسائل ترجمه، تبریز: دانشگاه تبریز، 1369.

محمد عبدالغنی حسن، فن ترجمه، ترجمه عباس عرب، چ1، مشهد: مؤسسه چاپ و انتشارات آستان قدس رضوی، 1376.

مسعودی، عبدالهادی، روش فهم حدیث، چ3، تهران: انتشارات سمت و دانشکده علوم حدیث، 1386.

مشکوة‌الدینی، مهدی، دستور زبان فارسی (بر پایه نظریه گشتاری)، چ3، مشهد: دانشگاه فردوسی مشهد، 1382.

مشهدی قمی، محمد، تفسیر کنزالدقائق، مؤسسه النشر الاسلامی، ط الاولی، 1410ق.

مصاحب، غلامحسین و دیگران، دائرة‏المعارف فارسی، تهران: امیرکبیر، 1356.

مصباح یزدی، محمدتقی، آموزش فلسفه، چ4، تهران: امیرکبیر، شرکت چاپ و نشر بین‌الملل، 1383.

مصطفوی، حسن، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ط الاولی، تهران: وزارة الثقافة والارشاد الاسلامی الدائرة العامة للمراکز والعلاقات الثقافیه، 1368.

مصطفوی، حسن، روش علمی در ترجمه و تفسیر قرآن مجید، چ1، [بی‌جا]: دارالقرآن الکریم، 1409ق.

مطالعات ترجمه (فصلنامه)، س1، ش1، بهار 1382ش و ش2، تابستان 1382.

مظفر، محمدرضا، اصول الفقه، [بی‌جا]: دفتر تبلیغات اسلامی، 1368.

مظفر، محمدرضا، اصول الفقه، تعلیق و تحقیق: علی شیروانی، چ2، قم: دارالعلم، 1381.

معدنی، میترا، «بررسی گونه‏های ابهام در زبان فارسی»، مجله زبان‌شناسی، س13، ش1 و 2، 1375.

معرفت، محمدهادی، تفسیر و مفسران، ترجمه علی خیاط، چ1، قم: مؤسسه فرهنگی التمهید، 1380.

معرفت، محمدهادی، علوم قرآنی، چ1، قم: مؤسسه فرهنگی انتشاراتی التمهید، 1377.

معروف، یحیی، فن ترجمه (اصول نظری و علمی ترجمه از عربی به فارسی و فارسی به عربی)، چ2، تهران: دانشگاه رازی و سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاه‏ها (سمت)، 1381.

معلوف، لوئیس، المنجد فی اللغه، ترجمه احمد سیاح، چ17، [بی‌جا]: اسلام، [بی‌تا].

معین، فرهنگ فارسی، تهران: امیرکبیر، 1375.

مغنیه، محمدجواد، التفسیر الکاشف، بیروت: دارالعلم للملایین، 1981م.

مکارم شیرازی، ناصر و همکاران، تفسیر نمونه، چ مکرر، تهران: دارالکتب الاسلامیه، 1371.

ملکوتی، سیدسعید، نقد و بررسی برابر نهادهای مفعول مطلق در برگردان‏های فارسی در قرآن کریم، تهران: دانشگاه تربیت مدرس، 1379.

المنجّد، محمد نورالدین، الاشتراک اللفظی فی القرآن الکریم (بین النظریة والتطبیق)، ط الاولی، سوریه: دارالفکر، 1419ق/1999م.

المنجّد، محمد نورالدین، الترادف فی القرآن الکریم (بین النظریة والتطبیق)، ط الاولی، دمشق: دارالفکر، 1417ق/1997م.

المنجّد، محمد نورالدین، التضاد فی القرآن الکریم بین النظریة والتطبیق، ط الاولی، دمشق: دارالفکر، 1420ق/1999م.

مولایی‌نیا، عزت‌الله، اسالیب بیانی قرآن کریم، چ1، [بی‌جا]: فرهنگ سبز، 1383.

میراث جاویدان، ش18، تابستان 1376.

نجفی، ابوالحسن، غلط ننویسیم (فرهنگ دشواری‏های زبان فارسی)، چ8، تهران: مرکز نشر دانشگاهی، 1376.

نجفی، ابوالحسن، مبانی زبان‏شناسی و کاربرد آن در زبان فارسی، [بی‌جا]: نیلوفر، 1387.

نخلة الیسوعی، رفائیل، غرائب اللغة العربیه، چ2، بیروت: [بی‌نا، بی‌تا].

نسفی، ابوحفض نجم‌الدین محمد، تفسیر نسفی، به کوشش عزیزالله‏ جوینی، تهران: سروش، 1367.

نصیریان، یدالله، علوم بلاغت و اعجاز قرآن، چ1، تهران: سمت، 1378.

نفیسی، علی‌اکبر، فرهنگ نفیس، ناظم الاطباء، تهران: کتابفروشی خیام، [بی‌تا].

نوری، میرزا حسین، مستدرک الوسائل، قم: آل‌البیت، 1408ق.

نووی، ابی‌زکریا محیی‌الدین بن شرف، المجموع (شرح المهذب)، [بی‌جا]: دارالفکر، [بی‌تا].

نهج‏البلاغه، ترجمه شهیدی، ص537، تعلیقه 9.

وحیدیان کامیار، تقی، با همکاری غلامرضا عمرانی، دستور زبان فارسی(1)، چ3، تهران: سمت، 1381.

وحیدیان، تقی، نوای گفتار در فارسی، [بی‌جا]: دانشگاه اهواز، 1357.

هادوی تهرانی، مهدی، مبانی کلامی اجتهاد، چ1، قم: مؤسسه فرهنگی خانه خرد و مؤسسه بیت الحکمة الثقافیه، 1377.

هاشمی، سیدحسین، «گسست‌ها و پیوست‌های ترجمه و تفسیر»، پژوهش‌های قرآنی، ش42 و 43، ص42_63.

همدانی، سیدمحمدحسین، انوار درخشان در تفسیر قرآن، تهران: کتابفروشی لطفی، 1380ق.

یادگارنامه فیض‏الاسلام، خمینی‌شهر: دانشگاه آزاد اسلامی، 1383.

یارمحمدی، لطف‏الله، «طرحی کلی پیرامون اصول و ضوابط حاکم بر ترجمه و...»، مترجم، ش13 و 14، سال سوم (تابستان 1373).

یکی قطره باران (یادنامه ذریاب خویی)، چاپ نقره، 1370ق.

M. L. Larson, Meaning-Based Translation: A Guide to Cross-Language Equivalence, University Press of American, Inc., 1984.



[1] . المیزان، طباطبائی:‌ فرقان" به معناى چيزى است كه ميان دو چيز فرق مى‏گذارد، و آن در آيه مورد بحث به قرينه سياق و تفريعش بر تقوا فرقان ميان حق و باطل است، چه در اعتقادات و چه در عمل، فرقان در اعتقادات جدا كردن ايمان و هدايت است از كفر و ضلالت، و در عمل جدا كردن‏ اطاعت و هر عمل مورد خشنودى خدا است از معصيت و هر عملى كه موجب غضب او باشد، و فرقان در رأى و نظر جدا كردن فكر صحيح است از فكر باطل، همه اينها نتيجه و ميوه‏اى است كه از درخت تقوا به دست مى‏آيد، در آيه شريفه هم فرقان مقيد به يكى از اين چند قسم تفرقه نگشته، و اطلاقش همه را شامل مى‏شود، علاوه بر اينكه در آيات قبلى تمامى خيرات و شرور را ذكر كرده بود، پس فرقان در آيه مورد بحث شامل همه انحاء خير و شر مى‏شود، چون همه احتياج به فرقان دارند.

نظير آيه مورد بحث از جهت معنا آيه شريفه" وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ" (طلاق، 2و3) است.

[2]. در اصل: براى شما فرقان قرار مى‏دهد.

[3] . گفته نمی‌شود این خانه از چشم‌انداز بدی برخوردار است؛ زیرا برخوردار برای جهت مثبت به کار می‌رود،؛ بنابراین باید گفته شود:‌ این خانه چشم‌انداز بدی دارد.

735) درسنامه ترجمه 1-2 (قسمت دوازدهم)


(i) 2. بررسی ترجمه‌های سوره بقره



وَ أَلْقِ عَصاكَ فَلَمَّا رَآها تَهْتَزُّ كَأَنَّها جَانٌّ وَلَّى مُدْبِراً وَ لَمْ يُعَقِّبْ يا مُوسى‏ لا تَخَف‏ إِنِّي لا يَخافُ لَدَيَّ الْمُرْسَلُون‏ (10)

إِلَّا مَن ظَلَمَ ثُمَّ بَدَّلَ حُسْنَا بَعْدَ سُوءٍ فَإِنىّ غَفُورٌ رَّحِيمٌ(11)



ترکیب: إلا أداة استثناء بمعنى لكن لأن الاستثناء منقطع و من اسم موصول مستثنى في موضع نصب (و يجوز أن تكون شرطية فتكون مبتدأ و الجملة مستثناة من أعم الأحوال) و ظلم فعل ماض في محل جزم فعل الشرط ثم بدل عطف على ظلم و حسنا مفعول به و بعد سوء ظرف متعلق بمحذوف صفة لحسنا, الفاء تعليليّة, غفور خبر, رحيم خبر ثان.

الهی قمشه‌ای: (ستمكاران عالم بايد بترسند) مگر كسى كه ستم و كار بد كند آن گاه به زودى (توبه كند و) نيكويى را جايگزين بدى كند (تا خدايش ببخشد) كه همانا خدا بسيار آمرزنده و مهربان است.

- استثناء از « إِنِّي لا يَخافُ لَدَيَّ الْمُرْسَلُون» است؛ یعنی برخی از پیامبران که مرتکب ظلم شده باشند! خواننده ترجمه از خود می‌پرسد مگر پیامبران معصوم نیستند؟ پاسخ روشن است؛ یا استثنا منقطع است و یا ظلم معنای ترک اولی دارد. در تفسیر نمونه (ذیل این آیه) آمده است: « در اينكه اين استثناء چگونه با جمله قبل ارتباط دارد دو نظر متفاوت از سوى مفسران ابراز شده است. نخست اينكه در ذيل آيه گذشته محذوفى وجود دارد و آن اين‌كه: غير پيامبران در امان نيستند، سپس استثناء كرده مى‏گويد: مگر كسانى كه بعد از ظلم و گناه توبه و اصلاح كنند كه آن‌ها نيز مشمول امنيت الهى هستند.

ديگر اين‌كه استثناء از خود جمله مزبور باشد و ظلم اشاره به ترك اولايى كه گاهى از پيامبران سر مى‏زند و با مقام عصمت منافات ندارد؛ يعنى اگر پيامبران ترك اولايى انجام دهند، آن‌ها نيز در امنيت نيستند و خداوند بر آن‌ها سخت مى‏گيرد، همان گونه كه درباره" آدم" و" يونس" در آيات قرآن آمده است. مگر آن دسته از پيامبران كه به زودى متوجه ترك اولاى خويش شوند، و به دامان پر مهر پروردگار درآيند و با اعمال صالح و حسنات خود آن را جبران كنند؛ چنان كه در مورد موسى در داستان كشتن آن مرد قبطى آمده است كه موسى به ترك اولاى خود اعتراف كرد و عرض نمود: "رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي فَاغْفِرْ لِي؛ پروردگارا من بر خويشتن ستم كردم و مرا ببخش" (قصص, 16). »

بر این اساس لازم است مترجم عبارتی توضیحی به ترجمه اضافه کند تا مطلب را برای خواننده آشکار نماید و زمینه شک و تردید را از بین ببرد. از بین ترجمه‌های موجود هیچ‌ یک توضیحی مناسب ارائه نکرده‌اند و غالبا استثنا را منقطع دانسته‌اند, مگر آیت الله مشکینی که در ترجمه آورده است: « (و ترك اولاى برخى از پيامبران هر چند ستمى خفيف است) لكن كسى كه ستم نمايد آن گاه پس از بدى كار نيكى به جاى آن آورد همانا كه من بسيار آمرزنده و مهربانم.»

- «کار بد» اگر به معنای ستم باشد, حشو است؛ از این رو بهتر است به همان ظلم یا ستم بسنده شود.

- عبارت «به زودى (توبه كند و) نيكويى را جايگزين بدى كند » افزون بر تکرار «کند», ترجمه سیبدل الحسنة مکان السیئة است. به نظر می‌رسد چون استثنا از فراز پایانی آیه قبل است و پیامبر اسلام- صلی الله علیه و آله- خاتم پیامبران است, بنابراین, مستثنی باید مربوط به زمان گذشته باشد؛ مطابق ترجمه آیت الله یزدی. افزون بر این‌ها, اگر به جای قید «به زودی» از خیلی زود استفاده می‌شد, با وقوع در زمان گذشته تناسب بیشتری دارد. برای مثال, گفته می‌شود: من دیروز به کلاس درس رسیدم و بعد از من خیلی زود معلم به کلاس آمد. (و نه: ...‌ به زودی معلم ...)

- عبارت توضیحی (تا خدايش ببخشد) معنی را به مواردی محدود می‌کند که انجام حسنه را برای جبران ستم خود انجام داده باشند.

- عبارت به توضیح دیگری نیز- که مقدر است- نیاز دارد: مگر کسی که ستم کرده و سپس خوبی را جایگزین آن کرده باشد, [او نیز ایمن‌ است؛ زیرا] که من بسیار آمرزنده, بخشنده و مهربانم.

- « كه همانا خدا بسيار آمرزنده و مهربان است. » اولا:‌ «فإنّی» که در آن اسم یای متکلم است, به «خدا» که غائب است, ترجمه شده است و این مقدار تغییر در ترجمه الهی قمشه‌ای که معنایی- تفسیری است, نادرست تلقی نمی‌شود.

- «مهربان» ترجمه «رحیم» تلقی شده است, لیکن در جای خود گفته‌ایم که ماده «رحیم» از رحم در مجموع مشتمل بر دو معنای «بخشنده و مهربان» است؛ از این رو اگر این تفسیر پذیرفته شود, باید گفت: بسیار آمرزنده و رحیم است یا بسیار آمرزنده, بخشنده و مهربان است.

یزدی: مگر کسی که ستم کرده باشد, سپس خوبی را جایگزین بدی نموده باشد, که به راستی من با گذشت و مهربانم.

- از توضیح ضروری اولیه خالی است.

- از توضیح ضروری پایانی نیز خالی است. (مگر کسی که ستم کرده باشد, سپس خوبی را جایگزین بدی نموده باشد, [او نیز ایمن است؛ چرا] که به راستی من با گذشت و مهربانم).

- «با گذشت» مبالغه «غفور» را منعکس نمی‌کند.

صادقی: «مگر کسی که ستم کرد. سپس- بعد از بدی‌ای- نیکی‌ای را جایگزین (آن) گردانید, پس من همواره بسی پوشنده‌ی رحمتگر بر ویژگانم.»

- عبارت از روانی و سَلاست لازم برخوردار نیست.

- جای توضیحات یاد شده خالی است.

- «ثم» برای بیان تراخی است و « بعد از» با آن چندان همخوانی ندارد و پیوستگی و عدم تراخی را القا می‌کند؛ اما سپس می‌تواند معنای ثم را القا کند, لیکن در ترجمه یاد شده, «بعد از» قید «سپس» را تحت الشعاع قرار داده است.

- «بسی پوشنده‌ی» ترجمه «غفور» است, لیکن «پوشنده» برای مخاطب ترجمه مبهم می‌نماید؛ زیرا مراد از غفور, پوششی همراه با آمرزیدن است تا بین غفور و ستار فرقی باشد. در لسان العرب آمده است: «الغَفُورُ الغَفّارُ، جلّ ثناؤه، و هما من أَبنية المبالغة و معناهما الساترُ لذنوب عباده المتجاوِزُ عن خطاياهم و ذنوبِهم.»

- در باره «رحمتگر بر ویژگان» پیش‌تر سخن گفته‌ایم.

- ظاهرا «همواره» از اسمیه بودن جمله استنباط شده است.

امینیان:

غير آنكس كاو ستمگر بوده است پس به احسانش بَدَل بنموده است‏

بعد ترك سوءِ كردار آن زمان يابَدم آمرزگار مهربان‏

- گر در «ستمگر» برای ایجاد صفت فاعلی پایدار است و بر پایدار بودن دلالت دارد, در حالی که در آیه سخن از فعل و «ظلم» ناپایدار است و نه ظالم و یا ظلم پایدار؛ بنابراین می‌توان این ترجمه را نادرست تلقی کرد.

- همه توضیحات لازم پیش گفته و نیز مبالغه غفور و جز این‌ها, در این ترجمه مورد توجه قرار نگرفته است.

تشکری:

ور كسى خوب شد ز بعد جفا پس غفور است و هم رحيم خدا (11)

- «خوب شد» می‌تواند کنایه از توبه و جبران به نیکی باشد, و می‌تواند به معنای کسی باشد که بعد از جور و ستم, دست از این گونه اعمال برداشته باشد, لیکن آیا توبه و جبران نیز کرده است یا خیر؟ عبارت بر آن دلالتی ندارد.

- جفا یعنی بی‌مهری, بی‌وفایی و جور و ستم؛ بنابراین, ستم و ظلم که مردد بین چند معنا نیست, مناسب‌تر است.

- «غفور» و «رحیم» ترجمه نشده است.





وَ أَدْخِلْ يَدَكَ فىِ جَيْبِكَ تخرُجْ بَيْضَاءَ مِنْ غَيرِ سُوءٍ فىِ تِسْعِ ءَايَاتٍ إِلىَ‏ فِرْعَوْنَ وَ قَوْمِهِ إِنهُّمْ كاَنُواْ قَوْمًا فَاسِقِينَ(12)



ترکیب: الواو عاطفة و أدخل عطف على و ألق عصاك و يدك مفعول به و في جيبك متعلقان بأدخل و تخرج فعل مضارع مجزوم لأنه جواب شرط مقدر و فاعل تخرج ضمير مستتر تقديره هي و بيضاء حال من فاعل تخرج و من غير سوء متعلقان ببيضاء لما فيها من معنى الفعل و یحتمل أن يكون الجار و المجرور حالا أخرى أو صفة لبيضاء. (فِي تِسْعِ آياتٍ إِلى‏ فِرْعَوْنَ وَ قَوْمِهِ إِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً فاسِقِينَ) كلام مستأنف و حرف الجر يتعلق بالفعل المحذوف أي اذهب في تسع آيات الى فرعون، و قدره بعضهم بمحذوف أي مرسلا فيكون محله النصب على الحال، و قومه عطف على فرعون و جملة انهم تعليل للأمر بالذهاب لا محل لها، و جملة كانوا خبر إن و قوما خبر كانوا و فاسقين صفة.

الهی قمشه‌ای: و دست در گريبان خود كن تا چون بيرون آيد نه از مرض (برص، بلكه از نظر لطف خدا) سپيد و روشن (چون ماه تابان) گردد، آن گاه با نه معجز الهى (يعنى عصا و يد بيضا و ملخ و قمّل و ضفدع و خون و شكافتن دريا و كوه و طوفان) به سوى فرعون و قومش كه گروهى فاسق و نابكارند به رسالت روانه شو.

- تا در «تا چون ...» نادرست است؛ زیرا «تخرج» جواب شرط مقدر است «إن تدخل یدک تخرج بیضاء»‌؛ بنابراین, ترجمه دقیق چنین است:‌ و دستت را در گریبانت فرو بر [که اگر دستت را فرو بری], بدون عیب سپید و درخشان بیرون می‌آید.

- (چون ماه تابان) مبالغه است.

- «از نظر لطف» باید به «به لطف» تبدیل گردد.

- «آن گاه» پیوند صدر و ذیل ترجمه را بر قرار کرده است.

- لازم است توضیحات برای مخاطبان معنای روشنی داشته باشد؛ بنابراین, ضمن ترجمه قمل و ضفدع, لازم است توضیحی کوتاه در پانوشت یا پی نوشت ارائه شود.

توضیح کوتاه نه معجزه:‌ ید بیضا و عصا؛ طوفان‌هاى كوبنده (فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمُ الطُّوفانَ) (اعراف- 133)؛ «ملخ» كه بر زراعت‌ها و درختان آن‌ها مسلط گشت و آفت كشاورزى آبادشان شد (و الجراد) (اعراف- 133)؛ «قمل» يك نوع آفت نباتى كه غلات را نابود مى‏كرد (وَ الْقُمَّلَ) (اعراف- 133)؛ «ضفادع» قورباغه‏ها كه از رود نيل سر برآوردند و آن قدر توليد مثل كردند كه زندگى آن‌ها را قرين بدبختى و مشكلات كرد- (وَ الضَّفادِعَ) (اعراف- 133)؛ «دم» يا ابتلاى عمومى به خون دماغ شدن و يا به رنگ خون درآمدن رود نيل بطورى كه نه براى شرب قابل استفاده بود و نه كشاورزى (وَ الدَّمَ آياتٍ مُفَصَّلاتٍ) (اعراف- 133)؛ قحطى و خشكسالى و كمبود ميوه‏ها (وَ لَقَدْ أَخَذْنا آلَ فِرْعَوْنَ بِالسِّنِينَ وَ نَقْصٍ مِنَ الثَّمَراتِ) (اعراف- 130).

تذکر: معجزات حضرت موسی- علیه السلام- بیش از این‌هاست, لیکن مراد معجزاتی است که به هدایت فوعون و قوم او اختصاص یافت.

یزدی: و ای موسی! دستت را در یقه‌ات ببر, آن سپید و درخشان بیرون آید بدون آن که عیب و بیماری در آن پیدا شده باشد. با نه نشانه ( معجزه) به سوی فرعون و مردمش می‌روی که به راستی آنان مردمی فاسق و گنه‌‌کارند.

- «یقه» واژه‌ای گفتاری و از زبان عامیانه است و گریبان بر آن ترجیح دارد.

- «در ... ببر» بهتر است به «فرو بر» تغییر یابد.

- به جای «آن» بهتر است از «که» استفاده شود که ترجمه انسجام بهتری بیابد. (دستت را به گریبانت فرو بر که سپید و درخشان بیرون می‌آید, نه به سبب عیب [پیسی] بلکه به جهت اعجاز).

- اضافه کردن واژه «اینک» یا «آن‌گاه» بین صدر و ذیل ترجمه,‌ انسجام مناسب‌تری به ترجمه می‌دهد. (... اینک با نه نشانه ...)

صادقی: «و دستت را در گریبانت فرو بر تا سپیدی بی‌عیب برون آید؛ در نشانه‌های نه‌گانه‌ای (که باید) سوی فرعون و قومش (ببری). آنان بی‌گمان مردمی نافرمان بودند.»

- «تا» اشکال پیش گفته را دارد.

- «بی‌عیب» موهم این است که این صفت برای سپیدی به معنای سپیدی خالص است، نه علت پدید آمدن آن.

- به پیوندهای بین فرازهای آیه توجه نشده است.

- نافرمان می‌تواند برابر عاصی (کنهکار) قرار گیرد؛ از این رو بهتر است از واژه «فاسق» نیز استفاده کرد. مقاییس اللغة:‌ «الفاء و السين و القاف كلمة واحدة، و هى الفِسْق، و هو الخُروج عن الطَّاعة.» لسان العرب: « الفِسْق: العصيان و الترك لأَمر الله- عز و جل- و الخروج عن طريق الحق‏». در معجم الفروق اللغویة فسق خروج از طاعت با ارتکاب معاصی کبیرة دانسته شده است. (معجم الفروق اللغویة, شماره 1620 و 1621) در مجمع البیان آمده است:‌ «"إِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً فاسِقِينَ" أي خارجين عن طاعة الله إلى أقبح وجوه الكفر».

امینیان:

دست خود را در گريبانت ببر تا از آن نور و فروغ آيد بدر

خالى از بيمارى است آن نور [نيز] معجز نُه‏گانه را برگير [و خيز]

جانب فرعون و قومش شو روان ز انكه ايشان فاسقند [و تيره‏جان‏]

- به نظر می‌رسد [نيز] از باب ضرورت شعری آورده شده است.

- «برگیر» موهم وجود خارجی آن نه معجزه است, در حالی که آن معجزات در زمان مناسب خود که بعد از تبلیغ دین به فرعون و قوم او است, حادث می‌شود.

- فاسق ترجمه نشده است.

تشکری:

دست خود را تو در گريبان بر پس بر آيد سفيد و نيست خطر

اين يك از نه نشانه است تو را پس به فرعون و اهل و قوم درآ

كانهمه فاسقند و نافرمان

- مراد از «نيست خطر» بی‌عیب بودن است.

- «قوم درآ» دچار سکت شده و از شیرینی و لطافت و سَلاست آن کاسته است.

- در آیه سخن از «اهل» به میان نیامده است, هرچند قوم شامل آن‌ها هم می‌شود.

- ترجمه از ادبیات زیبایی برخوردار نیست.

فَلَمَّا جاءَتْهُمْ آياتُنا مُبْصِرَةً قالُوا هذا سِحْرٌ مُبِين‏ (13)

ترکیب: الفاء استئنافيّة و مبصرة حال و جملة قالوا لا محل لها, جواب شرط غير جازم‏ و هذا مبتدأ و سحر خبر و مبين صفة و الجملة مقول القول.

الهی قمشه‌ای: اما چون آيات و معجزات ما به طور روشن به آنها ارائه شد[،] گفتند كه اين سحر بودنش روشن و آشكار است.

- عطف معجزات بر آیات, موهم این مطلب است که مقصود از آیات, سخنان الهی در قالب کتاب است, در حالی که چنین نیست.

- فعل فراز اول معلوم است, لیکن مجهول ترجمه شده است, هرچند این مقدار تغییر در ترجمه معنایی بی‌اشکال است.

- روشن یا آشکار - یکی از آن دو- حشو است, هرچند پیش‌تر گفته شد که آن دو تفاوت اندکی نیز با هم دارند؛ زیرا ممکن است شیئی آشکار باشد (دیده شود), ولی روشن نباشد؛ یعنی مثلا مبهم باشد.

- «سحر بودنش» ترجمه «کونه سحرا» است؛ بنابراین, باید گفته شود: گفتند که این سحری آشکار است.

یزدی: چون آیات روشن و روشنگر ما برای آنان آمد[،] گفتند: این سحری آشکار است.

- روشن و روشنگر صفت آیات است, در حالی که «مبصرة» حال برای آیاتنا است؛ از این رو بدون هیچ دلیلی تغییر ساختار رخ داده است، هرچند از نظر مفهومی تغییری نکرده باشد.

- آیات ترجمه نشده است و بهتر بود اگر به «معجزات» ترجمه می‌شد.

صادقی: پس چون نشانه‌های- بینا کننده‌ی ما- برایشان آمد[،] گفتند: «این سحری آشکارگر است.»

- مقصود از «بینا کننده» بینا کننده به حق یعنی آشکار کننده حق در چشم مخاطبان است.

- «سحری آشکارگر» به نظر بی‌معناست؛ زیرا مقصود آنان اتهام به سحر بودن است و تأکید باید بر سحر بودن باشد نه این که سحر چیزی را آشکار می‌کند؛ به بیان دیگر, واضح بودن آن از جهت سحر بودن مراد است نه این که سحری آشکارگر باشد.



امینیان:

[ليك‏] چون روشنگران آيات ما آمد اندر نزد آن قوم [دغا]

[از ره تكذيب‏] گفتند اين‏چنين: سحر باشد اين، [يكى سحرى‏] مبين‏

- صفت موصوف جمع در فارسی مفرد است نه جمع؛ بنابراین «روشنگران» از باب ضرورت شعری و موجب ضعف شعر است.

- [یکی سحری] در برابر «هذا» آمده است, لیکن نباید فراموش کرد که هذا به همه معجزات و به تعبیر دیگر, به جنس کارهای خارق العاده اشاره دارد؛ بنابراین, محدود کردن به یک سحر خلاف مراد آیه است.

تشکری:

پس چو آمد به جانب ايشان با همه آيه‏هاى روشن‏مان‏

گفته‏اند اين بود فسون عيان

- تغییر در ساختار نحوی رخ داده و آمدن آیات به آوردن حضرت موسی- علیه السلام- تبدیل شده است.

- آیه ترجمه نشده است. (با همه معجزات روشنمان)

- «جانب ایشان» محترمانه است در حالی که گزارش آیه کاملا معمولی است.

- «روشن‌مان» وصف «آیه‌های» است, در حالی که «مبصرة» حال برای آن است.

- «گفته‌اند» ماضی نقلی است در حالی که «قالوا» ماضی ساده است.

وَ جَحَدُواْ بهَا وَ اسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ ظلْمًا وَ عُلُوًّا فَانظرْ كَيْفَ كاَنَ عَاقِبَة الْمُفْسِدِينَ (14)

ترکیب: و جحدوا عطف على قالوا و بها متعلقان بجحدوا و الواو للحال و قد بعدها مضمرة و استيقنتها أنفسهم فعل ماض و مفعول به مقدم و فاعل مؤخر و ظلما مفعول لأجله لأنه علة للجحد أو حال من فاعل جحدوا بتقدير قد أي ظالمين مستكبرين. (فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ) الفاء الفصيحة و انظر فعل أمر و فاعله مستتر تقديره أنت و كيف اسم استفهام في محل نصب خبر مقدم لكان و عاقبة المفسدين اسم كان و الجملة معلقة لانظر عن العمل فهي محل نصب بنزع الخافض لأن انظر بمعنى تفكر.

الهی قمشه‌ای: و با آنكه پيش نفس خود به يقين دانستند كه آنها معجزه خداست[،] باز از كبر و نخوت و ستمگرى انكار آن كردند، پس بنگر تا عاقبت آن مردم فاسد به كجا انجاميد (و چگونه هلاك شدند)؟

- « كبر و نخوت و ستمگرى» مطابق نص نیست و لازم است ابتدا ترجمه ظلم و سپس ترجمه علو ذکر شود.

- تا در «تا عاقبت» نامناسب و باید به جای آن از «که» استفاده کرد, هرچند گاه تا در معنای که هم به کار می رود؛ مانند:

عمر گرانمایه در این صرف شد تا چه خورم صیف و چه پوشم شتا

- «مفسد» اسم فاعل است؛ یعنی کسی که فاسد می‌کند نه این که صرفا خود فاسد باشد. بنابراین, ترجمه «مفسدین» به مردم فاسد کافی نیست و باید گفت: کسانی که به فساد می‌کشانند.

- مترجم الف و لام «المفسدین» را عهد ذکری گرفته و به «آن مردم فاسد» ترجمه کرده است که رویکردی متفاوت است و غالب مفسران و مترجمان آن را به معنای موصول در نظر گرفته‌اند.

یزدی: و فرعونیان با آن که دل‌هاشان به درستی آن آیات اطمینان و یقین داشتند, از روی ستم و خود بزرگ‌ بینی آن‌‌ها را انکار کردند. پس ببین پایان کار خراب کاران و مفسدان چگونه شد؟

- «دل‌هایشان ... باور داشتند» بین نهاد و گزاره تطابق وجود ندارد و بهتر است گفته شود «باور داشت»؛ زیرا دل‌هایشان در کنار خودشان نقش برعهده دارد و وجهی ندارد که برای هر دو در کنار هم قدرت تفکر در نظر گرفت.

- آیات ترجمه نشده است.

- «اطمینان» تفسیری از یقین است که نمی‌توان آن را مدلول آیه دانست.

- «خود بزرگ‌بینی» می‌تواند تفسیری از آیه باشد و برتری‌جویی تفسیری دیگر از آیه است.

- قبل از «پس ببین ...» باید از نقطه ویرگول استفاده کرد نه نقطه.

صادقی: و حال آنکه ( از عمق) جان‌هایشان به آن (نشانه‌های ربانی) یقین داشتند, از روی ظلم و تکبر آن‌ها را انکار* (و انگار) کردند. پس بنگر (که) فرجام افسادگران چگونه بود.

* این انکاری زبانی و عملی است که از روی عناد بر ضد یقینشان ابراز می‌کند, که اگر انکار و یا شک از روی قصور- و یا حتی تقصیری بدون عناد- باشد, این گونه مورد سرزنش نیست.

- «و حال آنکه» باید به «و در حالی که» تا همایش جمله‌ها بر قرار شود.

- «جحد» با «انگار» همخوانی ندارد.

-مترجم در ترجمه آیه 83 سوره قصص (تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذينَ لا يُريدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقينَ) آورده است: «... آن است (همان) سرای آخرت؛ برای کسانی قرارش می‌دهیم که در زمین خواستار هیچ برتری (ظالمانه) و هیچ فسادی نیستند ...» در حالی که «علوا» در آیه مورد بحث را به تکبر ترجمه کرده است. بنابر این, مناسب می‌بود اگر «علوا» در این آیه را نیز برتری‌جویی ترجمه می‌کرد.

امینیان:

چون ستم مى‏بود و طغيان كارشان روى بنهادند بر انكارشان‏

هم [در آن طغيان كه بر سر داشتند] در دل [آن آيات‏] باور داشتند

[نيك‏] بنگر كاخرِ اهلِ فساد [روى خذلان بر كجا خواهد نهاد]

- این ترجمه معنایی- آزاد و تفسیری است و ساختار در آن کاملا تغییر پذیرفته است.

- «کارشان» ستم را به یک وصف پایدار تبدیل کرده در حالی که در متن آیه چنین نشانه‌ای وجود ندارد، هرچند در عالم واقع معمولا چنین انکارهایی به دلیل نهادینه شدن ستمگری و بدکرداری در نهادشان است.

- «علوا» به طغیان ترجمه شده که ترجمه دقیقی نیست؛ زیرا یکی از موجبات طغیان برتری‌جویی است. «طغیانا» بارها در آیات قرآن به کار رفته (مانند سوره اسراء, 60) و معمولا به «سرکشی» و مانند آن ترجمه شده است.

تشکری:

گر چه از جان يقين بياوردند از سر كبر و جور ابا كردند

پس نگه كن كه چون بود فرجام بر تبه كار و مفسد [خودكام‏]

- این ترجمه را می‌توان معنایی تلقی کرد؛ زیرا با اضافات کمی همراه شده است, لیکن به ضرورت شعری در ساختار تغییراتی رخ داده است؛ ازجمله در تقدیر گرفتن متعلق ابا کردند.

- ابا با انکار تفاوت دارد و در انکار مبارزه نهفته است، در حالی که در ابا کردن چنین مفهومی وجود ندارد. انکار به ترجمه «حجد» نزدیک‌تر است.

وَ لَقَدْ ءَاتَيْنَا دَاوُدَ وَ سُلَيْمَانَ عِلْمًا وَ قَالَا الحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى فَضَّلَنَا عَلىَ‏ كَثِيرٍ مِّنْ عِبَادِهِ الْمُؤْمِنِينَ(15)

ترکیب: الواو استئنافية و الكلام مستأنف للشروع في القصة الثانية و هي قصة داود و سليمان، و اللام للقسم لقسم مقدّر و قد حرف تحقيق و آتينا فعل و فاعل و داود مفعول به و سليمان عطف على داود و علما مفعول به ثان. (وَ قالا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي‏ فَضَّلَنا عَلى‏ كَثِيرٍ مِنْ عِبادِهِ الْمُؤْمِنِينَ) الواو حرف عطف و قالا معطوف على مقدر تقديره فعملا بما أعطيا بالقلب بالعزم و عملا به بالجوارح بالمباشرة و عملا به باللسان فقالا و الحمد مبتدأ و للّه خبر و الجملة مقول القول و الذي اسم موصول صفة لله و جملة فضلنا صلة و على كثير متعلقان بفضلنا و من عباده صفة لكثير و المؤمنين صفة لعباده.

الهی قمشه‌ای: و همانا ما به داود و سليمان مقام دانشى بزرگ عطا كرديم و گفتند: ستايش و سپاس خداى را كه ما را بر بسيارى از بندگان با ايمانش فضيلت و برترى عطا فرمود.

- «مقام دانشی بزرگ» مقید کردن دانش به مقام, از ظاهر الفاظ آیه به دست نمی‌آید؛ از این رو «مقام» لازم است حذف شود.

- بزرگ از ابهام در «علماً» استفاده شده است؛ زیرا یکی از کاربردهای تنوین, تنکیر و ایجاد ابهام در محتوا و بزرگ نمایی بلاغی است.

- همانا در برابر قد آمده و لام جواب قسم بدون انعکاس در ترجمه رها شده است. ترجمه دقیق چنین است:‌ سوگند که البته ما به داود و سلمیان دانشی والا عطا کردیم.

- «فضیلت» تفسیری از آیه است و ترجمه «فضلنا» برتری داد ما را است.

- چنان که پیش‌تر گفته‌ایم, سپاس ترجمه «شکر» است نه «حمد».

- «برتری عطا فرمود» باید به «برتری داد» ویرایش شود که افزون بر فارسی بودن, از واژه‌های کم‌تری ساخته شده و با شم زبانی سازگارتر است.

یزدی: و به راستی که ما به داوود و سلیمان دانشی دادیم. و آن‌ دو گفتند: سپاس خدایی را که ما را بر بسیاری از بندگان مؤمن خود برتری داد. (دانش نبوّت به ما عطا کرد.)

- دانشی در برابر تنکیر علما آمده و مترجم از تنکیر برداشت عظمت نکرده و یا آن را انعکاس نداده است.

- لام جواب قسم در این ترجمه نیز نادیده گرفته شده است.

- سپاس در برابر «شکر» است نه حمد و مترجم در ترجمه آیه دوم سوره حمد از سپاس و ستایش هردو استفاده کرده است: «هر سپاس و ستایش ویژه خداوند, پروردگار جهانیان است.»

صادقی: و همواره به داوود و سلیمان به راستی علمی (وحیانی) دادیم, و آن دو گفتند: «تمام ستایش‌ها در انحصار خدایی است که ما را بر بسیاری از بندگان با ایمانش برتری داده است.»

- ظاهرا «همواره» از الفاظ آیه قابل اصطیاد نیست.

- علما تنها نکره ترجمه شده و «وحیانی» تفسیری خاص و البته کلی از دانش یاد شده است.

- لام جواب قسم نیز در این ترجمه نادیده گرفته شده است.

امینیان:

ما به داود و سليمان راستى دانشى كرديم عطا [بى‏كاستى‏]

هردو مى‏گفتند: شكر آن داورى كاو بما بخشيد فضل و برترى،

بر بسا از بندگان خويشتن كاهل ايمانند [در سرّ و علن‏]

- [بی‌کاستی] و [در سرّ و علن‏] ظاهرا حشو است و به ضرورت قافیه افزوده شده است.

- در این ترجمه نیز لام جواب قسم نادیده گرفته شده و نیز تنها به تنکیر علماً بسنده شده و به معنای بلاغی این تنکیر اشاره‌ای نشده است.

- ترجمه حمد به شکر نادرست تلقی می‌شود و افزون بر این, الف و لام «الحمد» نیز نادیده گرفته شده است. مترجم در ترجمه آیه دوم سوره حمد آورده است:

ايزدى را [سپاس و] حمد سزاست كه خداوند [جمله‏] عالم‏هاست‏

که البته در این ترجمه نیز «رب» به خداوند ترجمه شده که نادرست است؛ چرا که خداوند در این مصراع یا به معنی «الله» است و یا مالک که البته هر دو نادرست است.

تشکری:

بر سليمان و باب او داود داد دانش خداى حى ودود

پس بگفتند حمد بهر خدا كه بدادست برترى ما را

كه خدا بهر ما فضيلت داد بر كثيرى ز مؤمنان عباد

- این ترجمه کاملا آزاد است و ریزش و تغییر و اضافات در آن دیده می‌شود.

- «بهر ما» یعنی به خاطر ما و نه به ما و این خطای در انعکاس مفهوم آیه است.

وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ وَ قالَ يا أَيُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّيْر وَ أُوتِينا مِنْ كُلِّ شَيْ‏ءٍ إِنَّ هذا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِين‏(16)



ترکیب: الواو استئنافية و ورث سليمان داود فعل و فاعل و مفعول به و قال عطف على ورث و الواو عاطفة في المواضع الثلاثة, أيّها منادى نكرة مقصودة مبنيّ على الضمّ في محلّ نصب و ها للتنبيه لا محل لها, الناس بدل من أيّ- أو عطف بيان- مرفوع لفظا و علمنا فعل ماض مبني للمجهول و نا نائب فاعل و منطق الطير مفعول به ثان, أوتينا عطف على علمنا و من كل شي‏ء متعلقان بأوتينا و إن هذا ان و اسمها و هو كلام مستأنف مسوق على سبيل إيراد الشكر و المحمدة و اللام المزحلقة و هو ضمير فصل أو مبتدأ و الفضل خبر إن أو خبر هو و الجملة خبر إن و المبين صفة للفضل.

الهی قمشه‌ای: و سليمان وارث (ملك) داود شد (و مقام سلطنت و خلافت يافت) و گفت: اى مردم، ما را زبان مرغان آموختند و از هر گونه نعمت عطا كردند، اين همان فضل و بخشش آشكار است.

- فراز اول ترجمه, جمله اسمی است (مشتمل بر فعل ربطی شدن است), درحالی که فراز اول آیه جمله فعلیه‌ است؛ بنابراین, ترجمه آن به سلیمان از داود میراث برد, با ساختار آیه هماهنگ‌تر است, لیکن از آن‌جا که ترجمه مرحوم الهی قمشه‌ای معنایی- تفسیری است, این مقدار تغییر در ساختار اشکالی به وجود نمی‌آورد.

- تفسیر میراث به «مُلک» تفسیری خاص است و بسیاری از مفسران معنایی اعم را برداشت کرده‌اند, و ما پیش‌تر گفته‌ایم که بهترین نوع اضافات تفسیری, توضیح‌هایی است که مقبول اغلب مفسران باشد.

- ترجمه «قال» در زبان فارسی اگر از بالا به پایین باشد, «فرمود» و اگر از پایین به بالا باشد«عرض کرد» است, مگر در شرایط و فضای خاص.

- مرغان جمع مرغ, هرچند ترجمه طیر است و در گذشته به کار می‌رفته است, لیکن امروزه «مرغ» نام پرنده اهلی مخصوص و معروفی است و تبادر از آن «پرنده» نیست؛ از این رو ترجمه «طیر» به پرنده مناسب‌تر است.

- «ما را» منطبق بر ادبیات تاریخی است و بهتر است از متمم استفاده شود: به ما زبان پرندگان آموخته‌اند.

- «آموختند» ماضی ساده است و در آیه دو ماضی کنار هم آمده و در این گونه موارد, در صورت تناسب معنا با ماضی نقلی, می‌توان فعل دوم را ماضی نقلی ترجمه کرد: «آموخته‌اند», «عطا کرده‌اند».

- «أتی» با «أعطی» تفاوت دارد و ترجمه «أوتینا» "آورده ‌شده‌ است" می‌باشد نه داده شده‌ایم و مانند آن, لیکن در ترجمه معنایی این مقدار تغییر در ساختار اشکالی ندارد.

- «فضل» در قرآن به دو معنا به کار رفته است: 1. برتری؛ 2. احسان, نعمت و رحمت. نمونه اول را می‌توان در آیه 24 سوره مؤمنون مشاهده کرد: «فَقالَ الْمَلَأُ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ ما هذا إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُريدُ أَنْ يَتَفَضَّلَ عَلَيْكُمْ ...» و نمونه دوم را می‌توان در آیه 174 سوره آل عمران دید:‌«فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ ...», و نیز آیه 64 سوره بقره: « فَلَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ لَكُنْتُمْ مِنَ الْخاسِرِين‏». به نظر می‌رسد مرحوم الهی قمشه‌ای خواسته‌اند به هر دو معنا اشاره کنند, لیکن «فضل» را ترجمه نکرده‌اند و بهتر می‌بود اگر به «برتری و بخشش» و مانند این‌ها ترجمه می‌کردند.

یزدی: و سلیمان وارث داوود شد و او به مردم گفت:‌ هان, این مردم! ما را زبان پرندگان آموخته‌اند و از هر چیزی به ما عطا شده است, و این فضل و بخشش آشکار است.

- با توجه به آنچه در ذیل ترجمه الهی قمشه‌ای بیان کردیم, برخی نکات مورد اشاره در این ترجمه رعایت شده است و البته برخی نیز رعایت نشده است؛ مانند ترجمه فراز اول به شکل جمله اسمی,‌ ترجمه قال گفت (به جای فرمود) و ترجمه نشدن فضل.

صادقی: و سلیمان از داوود میراث (این میراث همانا میراث مال پیمبری از پیامبری دیگر است «برخلاف حدیث ابی‌بکر از رسول گرامی» و رسالت هم مورد ارث نیست تا اینجا مقصودی ویژه باشد مگر اینکه با قرینه‌ای مشمول میراث باشد.) یافت و گفت: «ای مردمان! ما زبان پرندگان را آموخته‌ایم و از هرچیزی داده‌ شده‌ایم. به راستی این همانا فضیلت روشنگر است.»

- «یافت» ترجمه دقیقی برای فعل «ورث» نیست, بلکه باید از «برد» و مانند آن استفاده شود.

- «گفت»- بر اساس نکته پیش‌گفته- بهتر است به فرمود ترجمه شود.

- «آموخته‌ایم» فعل معلوم است, در حالی که « عُلِّمْنا» مجهول است و این تغییر پذیرفتنی نیست و چه بسا معنا را نیز مخدوش کند؛ زیرا پیامبران در انتقال این علم نقشی نداشته‌اند و این آگاهی از زبان پرندگان معجزه بوده است و «آموخته‌ایم» به نوعی بر تلاش و کوشش و طی طریق طبیعی دلالت دارد.

- « به راستی این همانا» دو قید تأکیدی است که پشت سر هم آمده و ترجمه را از زبان معیار دور کرده است.

- «مبین»

امینیان:

پس سليمان ارث از داود بُرد [حال خود با مردمان اينسان شمرد]:

مردمان! فهم زبان مرغكان داده شد بر ما [ز دادار جهان‏]

نيز بخشش‏ها [ز سوى كردگار] اين [مرا] باشد عطايى آشكار

- منظور از «ارث», میراث است.

- تصغیر مرغ (مرغک) بی‌وجه است.

- تکرار «مردمان» از زیبایی نظم کاسته است.



تشکری:

شد سليمان چو وارث داود پس چنين بهر مردمان فرمود

حق به ما هر چه بود كرد عطا منطق الطير ياد داد به ما

اين بود نعمتى كه هست عيان

- «هرچه بود کرد عطا» منطبق بر آیه نیست. (نفرموده «اوتینا کلَّ شیء» بلکه فرموده «من کل شیء»), هرچند برخی احتمال بیانی بودن «من» را داده‌اند.

- اگر به جای «یاد داد» که در دو کلمه پشت سر هم اوج می‌گیرد, از «آموخت» استفاده می‌شد, مناسب‌تر و با «کرد» و «هست» هماهنگ‌تر بود.









وَ حُشِرَ لِسُلَيْمانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ وَ الطَّيْر فَهُمْ يُوزَعُونَ(17)



ترکیب: الواو استئنافية و حشر فعل ماض مبني للمجهول و لسليمان متعلقان بحشر و جنوده نائب فاعل و من الجن و الانس و الطير حال من جنوده و الفاء الفصيحة لأنها جواب شرط مقدر (ان ترید تعلم کیف کان حضورهم عنده،‌ فهم یوزعون)، و هم مبتدأ و جملة يوزعون خبر.

الهی قمشه‌ای: و سپاهيان سليمان از گروه جن و انس و مرغان (هر سپاهى تحت فرمان رئيس خود) در ركابش گرد آورده شدند.

- «گروه» حشو است و برابری در متن مبدأ ندارد.

- « فَهُمْ يُوزَعُونَ» ترجمه نشده است و متن توضیحی دلالت روشنی بر آن ندارد. لسان العرب (ماده وزع): « الوَزْعُ: كَفُّ النفْسِ عن هَواها. وزَعَه و به يَزَعُ و يَزِعُ وزْعاً: كفَّه فاتَّزَعَ هو أَي كَفَّ، و كذلك ورِعْتُه. و الوازِعُ في الحرْبِ: المُوَكَّلُ بالصُّفُوفِ يَزَعُ من تقدَّم منهم بغير أَمره. و يقال: وزَعْتُ الجَيْشَ إِذا حَبَسْتَ أَوَّلَهم على آخرهم. و في الحديث: أَن إِبليس رأَى جبريلَ، عليه السلام، يوم بَدْرٍ يَزَعُ الملائكةَ. أَي يُرتِّبُهم و يُسَوِّيهِم و يَصُفُّهم للحربِ فكأَنه يَكُفُّهم عن التفَرُّقِ و الانْتِشار » در تفسیر نمونه ذیل آیه نیز آمده است: « " يوزعون" از ماده" وزع" (بر وزن جمع) به معنى بازداشتن است، اين تعبير هر گاه در مورد لشكر به كار رود به اين معنى است كه اول لشكر آن را نگاه دارند تا آخر لشكر به آن ملحق گردد و از پراكندگى و تشتت آنها جلوگيرى شود. واژه" وزع" به معنى حرص و علاقه شديد به چيزى آمده است كه انسان را از امور ديگر بازمى‏دارد. از اين تعبير استفاده مى‏شود كه لشكريان سليمان، هم بسيار زياد بودند و هم تحت نظام خاص.»

- «در رکابش» برابری در متن مبدأ ندارد.

یزدی: و برای سلیمان، لشکریانش همگی از پریان و آدمیان و پرندگان گردآوری شدند و روانه گشتند و هر گروه در جایگاه خود قرار گرفتند و از پراکندگی باز داشته می‌شدند.

- در ترجمه اضافه گسسته رخ داده که آن را از زبان معیار دور می‌کند. (و برای سلیمان،‌ لشکریانش ...: و لشکریان سلیمان را از پریان و آدمیان و پرندگان برای وی گرد آوردند ...)

- قید «همگی» برابری در متن مبدأ ندارد و برخی مفسران خلاف این برداشت را داشته‌اند.

علامه طباطبائی در تفسیر این آیه آورده است: «كلمه" حشر" و همچنين وصف کسانی که گردآوری و روانه شده‌اند، به اين ‌كه لشكريان او بودند و همچنين سياق آيات بعدى، همه دليل‌اند بر اين كه لشكريان آن حضرت طوايف خاصى از انسان‌ها و از جن و طير، بوده‏اند، براى اين‌كه در آيه شريفه فرموده:" براى سليمان جمع آورى شد لشكريانى‏ كه از جن و انس و طير داشت" و كلمه" من" تبعيض و يا بيان را مى‏رساند. بنا بر اين سخن فخر رازى در تفسير كبير كه گفته: "آيه دلالت دارد بر اينكه همه جن و انس و طير لشكر او بودند و همه روى زمين را مالك بوده و جن و طير زمان او مانند انسان‌ها عاقل و مكلف بوده‏اند و بعد از زمان او دوباره به حالت توحش قبلى برگشته‏اند" حرف عجيب و غريبى است.»

و عجیب این که جناب آقای صفوی که ترجمه خویش را بر اساس المیزان نگاشته‌, در ترجمه این آیه آورده است: « و براى سليمان سپاهيانش از جنّ و انس و پرندگان، همه گردآورى شدند ...».

- «روانه گشتند» برابری در متن اصلی ندارد و ظاهرا برداشتی از «حشر» و «یوزعون» است.

- افعال «قرار گرفتند» و «باز داشته می‌شدند» هماهنگ نیستند, در حالی که به طور طبیعی باید هماهنگ باشند.

صادقی: و برای سلیمان, سپاهیانش- از جن و انس و پرندگان- جمع‌آوری شدند, پس آنان (از پراکندگی) نگهبانی می‌شوند: متفرق نمی‌گردند.

- اضافه گسسته پیش‌گفته در این ترجمه نیز وجود دارد.

- دو نقطه به معنای «تا» است که وجود تاء با خوش‌خوانی عبارت مناسب‌تر است.

- عبارت «پس آنان ... نمی‌گردند» خوش‌خوان نیست.

- « فَهُمْ يُوزَعُونَ» مجهول است در حالی که «متفرق نمی‌گردند» معلوم است.

- بهتر است جن و انس و پرنده از نظر تعداد همسان نگاشته شودند؛ یعنی یا هر سه جمع بسته شوند (جن‌ها،‌ آدمیان و پرندگان) و یا هر سه مفرد و در معنای جنس به کار برده شوند (جن و انس و پرنده).

امینیان:

پس سليمان را [تمامى‏] جنود جنّ و انس و مرغكان [هركس كه بود]

[جملگى در حضرتش‏] گرد آمدند پس بيكديگر همه ملحق شدند

- قید تمامی،‌ برابر ندارد.

- تصغیر «مرغکان» جمع «مرغک» وجهی ندارد.

- قید [هر کس که بود] وجهی ندارد.

- «در حضرتش» در زبان فارسی یعنی در درون او و نه در محضرش! اگر به جای آن از «در محضرش» استفاده می‌شد،‌ این اشکال بر طرف می‌شد.

- عبارت‌ «پس به یکدیگر ...» معلوم است, در حالی که فراز مربوط مجهول است.

- عبارت فوق نتیجه «یوزعون» است؛ آن‌ها که جلو بودند،‌ نگهداشته شدند تا دیگران هم برسند و پراکندگی در لشکریان ایجاد نشود.

- همه به هم ملحق نمی‌شوند, بلکه آن‌ها که عقب بودند به آن‌ها که جلوتر بودند، ملحق می‌شوند, و این مطابق با مفهوم «الحاق» است, بله می‌توانیم بگوییم همه گرد هم آمدند یا همه یکجا جمع شدند.

تشکری:

پس سليمان بخواست لشكريان جمع گشتند جن و انس به وى‏

دسته دسته شدند و پى در پى

- در آیه نیامده که سلیمان خواسته است جنود گرد آورده شوند.

- «الطیر» از شعر جا مانده است!

- ترجمه «فهم یوزعون» کاملا معنایی و تفسیری و سلیقه‌ای است. «پی در پی» به فاصله نیفتادن بی لشکریان اشاره دارد.





حَتَّى إِذا أَتَوْا عَلى‏ وادِ النَّمْلِ قالَتْ نَمْلَةٌ يا أَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساكِنَكُم‏ لا يَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمانُ وَ جُنُودُهُ وَ هُمْ لا يَشْعُرُون‏ (18)

ترکیب: حتى حرف غاية لمحذوف تقديره فساروا حتى إذا أتوا، و يجوز أن يكون غاية ليوزعون لأنه مضمن معنى فهم يسيرون ممنوعا بعضهم من مفارقة بعض حتى إذا أتوا، و على وادي النمل جار و مجرور متعلقان بأتوا، و جملة قالت نملة لا محل لها و ادخلوا مساكنكم فعل‏ و فاعل و مفعول به (لا يَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمانُ وَ جُنُودُهُ وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ) نهي مستأنف لا تعلق له بما قبله؛ أي لا تكونوا بحيث يحطمونكم و يجوز أن يكون الكلام بدلا من جملة الأمر مثله و هو ادخلوا مساكنكم، و لا ناهية و يحطمنكم فعل مضارع مبني على الفتح في محل جزم بلا، و الكاف مفعول به و سليمان فاعل و جنوده عطف على سليمان و هم الواو حالية و هم مبتدأ و جملة لا يشعرون خبر و الجملة حالية.

الهی قمشه‌ای: تا چون به وادى مورچگان رسيد مورى (يعنى پيشواى موران) گفت: اى موران، همه به خانه‏هاى خود اندر رويد مبادا سليمان و سپاهيانش ندانسته شما را پايمال كنند.

- «وادی» ترجمه نشده است. (وادی: محل حرکت سیل، دره؛ مفردات راغب: أصل الْوَادِي: الموضع الذي يسيل فيه الماء، و منه سُمِّيَ المَفْرَجُ بين الجبلين وَادِياً، و جمعه: أَوْدِيَةٌ...)

- «أَتَوْا» جمع است و «رسید» مفرد و باید اصلاح شود.

- (پیشوای موران) تفسیری است که آیه بر آن دلالت ندارد, لیکن معمولا چنین کاری بر عهده فرمانروا و بزرگ و پیشوای یک جمعیت است.

- «همه» برابری در آیه ندارد, لیکن از معنای آیه فهمیده می‌شود و اضافه تفسیری است.

- «ندانسته» مفرد است و «و هم لایشعرون» جمله جالیه, ولی این مقدار تغییر با توجه به این که ترجمه را به خوش‌خوان‌تر می‌کند, و نیز با توجه به ترجمه معنایی- تفسیری مرحوم الهی قمشه‌ای بی‌اشکال است.

- به نظر می‌رسد «در حالی که آن‌ها متوجه شما نمی‌شوند» نوع توجه به موران را از سلیمان و سپاه او انکار می‌کند, لیکن «ندانسته» محدودتر است و صرفا عدم توجه در یک رخدارد را انکار می‌کند؛ اگر این تفاوت پذیرفته شود, لازم است از جمله حالیه استفاده شود نه حال مفرد.

- «اندر روید» ساختاری از ادبیات تاریخی است و در زبان معیار کاربردی ندارد و با ترجمه الهی قمشه‌ای هماهنگ نیست.

یزدی: تا آن‌گاه که بر دشتی که مورچگان در آن زندگی می‌کردند گذر کردند. موری گفت: هان, ای مورچگان! به خانه‌های خود بروید تا لشکریان سلیمان که از وجود شمار ناآگاه‌اند و توجه ندارند, شما را پای‌مال نکنند.

- «که مورچگان در آن زندگی می‌کردند» توضیحی خارج از صریح الفاظ آیه است. عبارت یاد شده موهم انحصار زندگی مورچگان در آن وادی است و اگر می‌نوشتند «که مورچگان فراوانی در آن می‌زیستند» با واقعیت هماهنگ‌تر است.

- «از وجود شما ناآگاه‌اند» و «توجه ندارند» تکرار غیر مفید است.

صادقی: تا آن‌گاه که به مکان مورچگان رسیدند. مورچه‌ای (از فرماندهان مورچگان) گفت: «این مورچگان! به جایگاه‌هایتان داخل شوید, مبادا سلیمان و سپاهیانش- ندیده و ندانسته- به سختی شما را پایمان کنند.»

- مکان ترجمه مناسبی برای «وادی» نیست.

- «جایگاه» ترجمه مناسبی برای «مساکن» به معنای خانه‌ها نیست.

- «ندیده و ندانسته» گرفتار زیاده‌ نویسی است و اگر به جای آن می‌نوشتند «ناآگاهانه» مناسب‌تر بود.

- «به سختی» برداشتی از معنای «حطم» است. (لسان العرب:‌ الحَطْمُ: الكسر في أي وجه كان، و قيل: هو كسر الشي‏ء اليابس خاصَّةً كالعَظْم و نحوه.)

امینیان:

تا كه بر وادى موران آن سپاه [راحل و راكب همه‏] بردند راه‏

گفت مورى: هاى موران [بشنويد] بر درون خانه‏ها پنهان شويد

تا سليمان و سپاهش بى‏خبر جسم‏تان درهم نكوبند [الحذر]

- [راحل و راکب همه] برای درست شدن وزن شعر اضافه شده است؛ گذشته از این که «راحل» یعنی کوچ کننده و یا شتری که برای بارکشی مناسب باشد, و در معنای اول چندان با حرکت سپاه که بر آن کوچ کردن اطلاق نمی‌شود, تناسب ندارد و در کنار همه قرار گرفتن آن دو (راحل و راکب) باید تناسب بر قرار باشد و معمولا پیاده و سواره (راکب و راجل) را کنار هم می‌آورند؛ چرا که بر اساس معنای نخست, راحل شامل راکب نیز هست.

- «بر درون خانه‌ها» همایش ندارد و باید گفته شود: «به درون خانه‌ها».

- پنهان شدن واژه مناسبی نیست؛ زیرا با وجود ناآگاهی سپاه, نیازی به پنهان شدن نیست, بلکه باید گفته شود: پناه بگیرید یا فرار کنید.

تشکری:

تا رسيدند نزد مورچه‏ها پس يكى گفت در شويد سرا

كه سليمان و لشكرش ما را له كند زير پا ز راه خطا

- «وادی» ترجمه نشده و به جای آن «نزد مورچه‌ها» آمده که آن مجاز است؛ زیرا قبل از رسیدن به نزد مورچه‌ها, آن‌ها به فکر فرار افتادند.

- «در شوید سرا» با حذف حرف اضافه «به» است: به سرا.

- اشکال مهم این ترجمه, مثبت آمدن بیت دوم است؛ یعنی از مورچه‌ها به خانه‌هایتان بروید تا سلیمان و لشکرش شما را له کنند!! بنابراین, «کند» باید به «نکند» تغییر یابد.

- «کند» مفرد است و باید جمع به کار رود و این خطای روشنی در این دو بیت است.

- در مجموع این دو بیت از زیبایی خاصی برخوردار نیست.





فَتَبَسَّمَ ضَاحِكاً مِّن قَوْلِهَا وَ قالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَ عَلى‏ والِدَي‏ وَ أَنْ أَعْمَلَ صَالِحًا تَرْضَاهُ وَ أَدْخِلْنىِ بِرَحْمَتِكَ فىِ عِبَادِكَ الصَّلِحِينَ(19)

ترکیب: الفاء عاطفة على محذوف يقتضيه السياق أي فسمع قولها المذكور فتبسم، و ضاحكا حال مؤكدة و من قولها متعلقان بضاحكا. (وَ قالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَ عَلى‏ والِدَيَّ) و قال عطف على فتبسم و رب منادى مضاف الى ياء المتكلم المحذوفة و حرف النداء محذوف و أوزعني فعل دعاء و فاعل مستتر و مفعول به و أن و ما في حيزها مفعول ثان لأوزعني لأنه مضمن معنى الإلهام أو نصب بنزع الخافض أي بأن أشكر نعمتك، و التي صفة لنعمتك و جملة أنعمت صلة و عليّ متعلقان بأنعمت و على والدي عطف على عليّ. (وَ أَنْ أَعْمَلَ صالِحاً تَرْضاهُ) جملة معطوفة.

(وَ أَدْخِلْنِي بِرَحْمَتِكَ فِي عِبادِكَ الصَّالِحِينَ) الواو حرف عطف و أدخلني فعل دعاء و فاعل و مفعول به و برحمتك متعلقان بمحذوف حال و الباء للسببية و في عبادك متعلقان بأدخلني و الصالحين نعت لعبادك.

الهی قمشه‌ای: سليمان از گفتار مور بخنديد و گفت: پروردگارا، مرا توفيق شكر نعمت خود كه به من و پدر و مادر من عطا فرمودى عنايت فرما و مرا به عمل صالح خالصى كه تو بپسندى موفق بدار و مرا به لطف و رحمت خود در صف بندگان خاص شايسته‏ات داخل گردان.

- خندیدن ترجمه مناسبی برای «فتبسم ضاحکا» نیست؛ زیرا در آیه سخن از تبسمی است که حالت خنده به خود می‌گیرد نه خندیدن.

- واژه «خاص» برابری در آیه ندارد, لیکن از بررسی موادی که «عبادک الصالحین» در قرآن به کار رفته می‌توان به خاص بودن آن پی برد و در برخی تفاسیر مانند تفسیر المیزان ذیل آیه 130 سوره بقره (وَ مَن يَرْغَبُ عَن مِّلَّةِ إِبْرَاهِمَ إِلَّا مَن سَفِهَ نَفْسَهُ وَ لَقَدِ اصْطَفَيْنَاهُ فىِ الدُّنْيَا وَ إِنَّهُ فىِ الاَخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِين‏) به این مسئله اشاره شده است. (ر.ک:‌ الميزان في تفسير القرآن، ج‏1، ص: 305)

یزدی: سلیمان از گفته‌ی این مور لب‌خندی زد (خنده‌ی معنی داری نمود) و گفت: پروردگارا! مرا موفّق بدار که همواره نعمتت را که بر من و پدر و ماردم ارزانی داشته‌ای سپاس‌گزاری کنم و کار نیکی که تو آن را می‌پسندی انجام دهم و از راه لطف و مهربانیت مرا در میان بندگان شایسته‌ات قرار بده. 19

صادقی: پس (سلمیان) از گفتارش- در حال خنده‌اش- تبسمی کرد و گفت: «پروردگارم! مرا از گسیختگی نگه‌ دار تا نعمتی را که به من و پدر و ماردم داده‌ای سپاس بگزارم, و به کار شایسته‌ای که آن را می‌پسندی بپردازم, و مرا به رحمت خویش در میان شایستگان (معصومان از) بندگانت داخل گردان.» 19

امینیان:

19- چون سليمان اين سخن از او شنود [شاد] از بهر تبسّم لب گشود

گفت: يا ربّ كن مرا توفيق عطاى تا بجاى آرم ترا حمد و ثناى‏

بهر نعمت‏ها كه بنمودى نصيب بر من و بر والدينم [اى حبيب‏]

[نيز آن كن‏] تا كنم آنگونه كار كان ترا باشد پسند [اى كردگار]

هم مرا با رحم خود پروردگار در رديف صالحان خود درآر

تشکری:

پس بخنديد و گفت اى دادار تو زبانم به كار شكر بدار

بر من و والدين نعمت توست كارى آرم كه آن رضايت توست‏

كن مرا اهل رحمت اى غفار همره بندگان نيكوكار (19)

734) درسنامه ترجمه 1-2 (قسمت یازدهم)

فصل هشتم

کارورزی ترجمه قرآن

1. بررسی ترجمه‌های سوره حمد

چند تذکر

1. نقدهای نگارنده بر پایه تفاسیر مشهور از آیات است و از این رو، تلاش شده نقد وارد حوزه تفسیری نشود.

2. نقدها به ضرورت یک طرفه است و این احتمال وجود دارد که اگر مجالی برای مترجم باز شود، بتواند توجیه پذیرفتنی برای ترجمه خویش ارائه دهد. نگارنده در خصوص مترجمان محترمی که در قید حیات نیستند، اعتذار ویژه دارد و در هر صورت، به هیچ وجه نقد خود را حتمی و قطعی قلمداد نمی‌کند بلکه قضاوت نهایی را بر عهده خوانندگان می‌گذارد.

3. ؟؟؟

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ(1)

ترکیب اجمالی:‌ (بِسْمِ) جار و مجرور متعلقان بمحذوف و الباء هنا للاستعانة أو للالصاق، و تقدير المحذوف أبتدئ فالجار و المجرور في محل نصب مفعول به مقدم أو ابتدائي فالجار و المجرور متعلقان بمحذوف خبر لمبتدإ محذوف و كلاهما جيد و (اللَّهِ) مضاف اليه و (الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ) صفتان للّه تعالى و جملة البسملة ابتدائية لا محلّ لها من الاعراب.

الرَّحْمنِ: صيغة فعلان في اللغة تدل على وصف فعليّ فيه معنى المبالغة للصفات الطارئة كعطشان (تشنه) و غرثان (گرسنه).

الرَّحِيمِ: صيغة فعيل تدل على وصف فعليّ فيه معنى المبالغة للصفات الدائمة الثابتة و لهذا لا يستغنى بأحد الوصفين عن الآخر.

- الرحمن و الرحیم: بین رحمان و جواد و بین رحیم و رئوف فرق است. مترجمان غالباً جواد را بخشنده و رئوف را مهربان (بقره، 207؛ نور، 20 (...وَ أَنَّ اللَّهَ رَؤُفٌ رَحيمٌ[1])؛ و...) ترجمه می‌کنند.

- مقاییس: رحم: الراء والحاء والمیم، اصل یدل علی الرقة و العطف والرأفة. یقال من ذلک: رَحِمَه یَرحَمَه: اذا رقَّ له و تعطَّف علیه.

رأف: الراء والهمزه والفاء، کلمة واحدة تدلّ علی رقّة و رحمة، و هی الرأفة؛ (ترتیب مقاییس اللغه، ص355) و (همان، ص368). [یعنی رؤف: مهربانی و رحم: مهربانی که در آن نوعی بخشش است.]

- ابن‌منظور نیز در لسان العرب (ماده رأف) می‌نویسد: الرأفة: الرحمة، و قیل: أشدّ الرحمة. رأف به یرأف و رئف و رَؤُفَ رأفة و رآفة. ... و من صفات اللّه عزّوجلّ: الرؤوف و هو الرحیم لعباده العطوف علیهم بألطافه. والرأفة أخصّ من الرحمة و أرقّ، ... و لا تکاد تقع فی الکراهة، والرحمة قد تقع فی الکراهة للمصلحة... (ماده رحم:) الرَّحْمة: الرِّقَّةُ و التَّعَطُّفُ... و (ماده عطف:) ... تَعَطَّفَ علیه‏: وصَلَه و برَّه؛

بنابراین، مهربانی، بخشیدن و بخشودن و مشتقات آنها هیچ‌یک نمی‌توانند به‌تنهایی به جای الرحمن یا الرحیم قرار گیرند؛ زیرا ماده «رحم» در معانی ارائه ‌شده از لغویان و استعمالات قرآنی گسترده‌تر از هر یک از آنهاست. البته در استعمالات قرآنی، کاربست رحمان در نعمت‌ها و الطاف مادی به صورت ویژه است؛ چنان که سوره الرحمن که نعمت‌های گوناگون خدا بر جن و انس را برمی‌شمرد، با «الرحمن» آغاز شده است.

- علامه طباطبایی در تفسیر «الرحمن و الرحیم» آورده است: «فهما من الرحمة، و هی وصف انفعالی و تأثر خاص یلم بالقلب عند مشاهدة من یفقد أو یحتاج إلی ما یتم به أمره فیبعث الإنسان إلی تتمیم نقصه و رفع حاجته، إلا أن هذا المعنی یرجع بحسب التحلیل إلی الإعطاء والإفاضة لرفع الحاجة و بهذا المعنی یتصف سبحانه بالرحمه»؛

- رحیم به نعمت‌های معنوی و اخروی بر مؤمنان به ‌طور ویژه دلالت دارد؛ چنان که کاربرد آن در قرآن نیز مؤید آن است و در برخی روایات نیز تفسیرهایی در این خصوص وارد شده است؛ مانند: ابوبصیر از امام صادق- علیه السلام- روایت کرده است: «... والرحمن بجمیع خلقه، والرحیم بالمؤمنین خاصه» (بحرانی، البرهان فی تفسیر القرآن، ج‏1، ص102).

- با توجه به این نکات می‌توان گفت: اشاره تنها به مهر و مشتقات آن در ترجمه، نمی‌تواند نمایانگر ابعاد این دو صفت به ‌ویژه «رحمان» باشد؛ از سوی دیگر، بخشنده و بخشاینده با اینکه این امتیاز را دارند که هر دو از یک ماده هستند، چون از معنای اصلی «رحم» که رأفت و عطوفت است، دور شده‌اند، ترجیحی نمی‌یابند، هرچند بخشنده مناسب‌تر از بخشاینده است؛ زیرا بخشاینده به امری معنوی اشاره دارد و چنان که گفتیم، رحمان شامل مؤمن و کافر است؛ از این‌رو، اگر قرار است رحمان را به بخشنده یا بخشاینده ترجمه کنیم، بخشنده مناسب‌تر است.

انصاریان:

به نام خدا كه رحمتش بى‏اندازه است‏ و مهربانى‏اش هميشگى.

- «خدا» و «خداوند»، هر دو به يك معنا به ‏كار مى‏روند، ولى در معناى «خداوند» به دليل «وند» (پسوند مالكيت و نسبت، مانند فولادوند و كمالوند) به نوعى معناى مالكيت نهفته است و از سوی دیگر، خدا اختصاصا برای معبود به کار می‌رود، در حالی که «خداوند» مشترک بین معبود و مالک است؛ مانند خداوند خانه و باغ و خداوند مزرعه و مانند این‌ها؛ بنابراين، ترجمه به «خدا» از نظر ساختارى و معنايى چه بسا وفادارتر باشد (ترديد در برتر بودن آن به ترديد در تلقى عموم مردم از جايگاه ارزشى آن دو ارتباط مى‏يابد).

- بی‌اندازه و همیشگی در ظاهر آیه وجود ندارد.

- از واو عطف بین دو صفت استفاده شده که در متن مبدأ وجود ندارد (الرحمن الرحیم نه: الرحمن و الرحیم).

مکارم شیرازی:

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر/ به نام خداوند بخشنده مهربان.

- "بخشنده بخشايشگر" بخشنده صفت فاعلی از مصدر بخشیدن (عطا کردن) و بخشایشگر (کسی که کارش بخشودن است) صفت فاعلی از مصدر بخشودن (عفو کردن) بوده و از این حسن برخوردارند که از یک ریشه ساخته شده‌اند، مانند رحمن و رحیم.

- بخشایشگر هرچند بر عفو کردن دلالت دارد و عفو کردن غالباً برخاسته از صفت مهربانی است،‌ لیکن دلالت مستقیمی بر رأفت و مهربانی ندارد.

- بخشایشگر بر عفو کردن دلالت دارد، لیکن مشخص نیست که این عفو کردن مخصوص مؤمنین است یا شامل مؤمن و کافر می‌شود، در حالی که طبق روایت، رحمن شامل مؤمن و کافر و رحیم تنها شامل مؤمنان است.

- بخشنده مهربان: توضیح آن خواهد آمد.

صفوی:

به‏نام خداوند گسترده‏مهر مهربان

- گسترده‏مهر مهربان، هرچند از یک ریشه است، لیکن دست‌کم بر اساس معنای متبادر به جنبه اعطای نعمت به بندگان اشاره ندارد، همان‌طور که اشاره به تفاوت رحمن و رحیم خالی است.

- "گسترده" به اشتمال رحمن بر مؤمن و کافر در دنیا اشاره دارد.

رضایی و همکاران:

به نام خداى گسترده مهرِ مهرورز

- گسترده مهر، صفت مشبهه است و باید با نیم‌فاصله نگاشته شود.

- مهرورز، صفت فاعلی مرخم (مهرورزنده) است و «رحیم» صفت مشبهه؛‌ بنابراین «مهربان» که صفت مشبهه است و بر نوعی دوام دلالت دارد، مناسب‌تر است.

الهی قمشه‌ای، مشکینی و بسیاری دیگر:

به نام خداوند بخشنده مهربان

- خوش‌آوا و مشهور است و در حقیقت معنای ترکیبی برای ماده «رحم» است. روشن است که این ترکیب پاسخ‌گویی تفاوت رحمن و رحیم نیست.

گرمارودی:

به نام خداوند بخشنده بخشاينده‏

- " بخشنده بخشاينده" از یک ریشه‌ و صفت فاعلی‌اند، لیکن به مانند رحمن رحیم به بعد رأفت و مهربانی اشاره ندارند.

- بخشنده (عطا کننده) از بخشیدن و بخشاینده (عفو کننده) از بخشودن است (توضیح آن گذشت).

فولادوند:

به نام خداوند رحمتگر مهربان

- گر در این‌جا پسوند فاعلی است و از رحمت،‌ صفت فاعلی رحمتگر ساخته است، لیکن رحم در این واژه ترجمه نشده است و ترجمه متبادر آن، همان مهربانی است و خلاصه از اشاره به جنبه اعطای نعمت به بندگان بی‌بهره است.

ترجمه طبری:

بنام خداى مهربان بخشاينده

- توضیح مفردات پیش‌تر گذشت.

صلواتی:

به نام خداوند مهرگستر مهربان،

- مهرگستر صفت فاعلی است و بر دوام به مانند صفت مشبهه دلالت ندارد و برابر مناسبی برای رحمان که صفت مشبهه است، نمی‌باشد.

- مهرگستر مهربان، از یک ریشه‌اند ولی بر جنبه اعطای نعمت به بندگان اشاره ندارند.

صادقی تهرانی:

به نام خدای[2] رحمتگر بر آفریدگان، رحتمگر بر ویژگان[3].

- چنان که مترجم پانوشت آورده، رحمن بخشنده و رحیم مهربان نیست، بلکه این دو در کنار هم تا حدی به ماده «رحم» نزدیک می‌شود.

- ماده «رحم» ترجمه نشده و تنها به معنای متبادر که مهربان باشد، بسنده شده است.

- در این ترجمه به حدیث یاد شده اشاره شده، لیکن بر جنبه بخشش اشاره درخوری نشده است

یزدی:

به نام خداوندی که از سر مهر بخشش فراگیر و همیشگی دارد.

- در این ترجمه،‌ مفرد به جمله ترجمه شده است که نوعی آسیب به شمار می‌رود.

- بخشش گاهی از سر مهر است و گاه از سر حکمت و این اشکالی بر این ترجمه است.

- بخشش در دنیا همیشگی نیست و اگر صرفا بخشش بر خاسته از مهر مقصود باشد، مربوط به بخشش به مؤمنان است و شامل کفار در دنیا نمی‌شود که ریزش معنایی به شمار می‌رود.

جمع‌بندی

چنان که دیده شد، هیچ یک از ترجمه‌های فوق نتوانست معنای بسمله را به درستی و به طور کامل منتقل کند؛ از این رو، با توجه به ضیق مجال و پرهیز از بسط بیشتر، به نظر می‌رسد «رحمان» و «رحیم» را بهتر است با توجه به ماده آن‌ها، در مجموع به «بخشنده مهربان» ترجمه کرد و این ترجمه با همه کاستی‌هایش نسبت به ترجمه‌های نابرابر دیگر از توفیق شهرت و خوش‌آوایی نیز برخوردار است؛ از این‌رو به نظر می‌رسد از دیگر موارد مناسب‌تر باشد.

تذکر:‌ از نابرابری ترجمه بسمله، یکی از پاسخ‌های عدم جواز قرائت ترجمه در نماز آشکار می‌شود.

الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَلَمِينَ(2)

ترکیب اجمالی: (الْحَمْدُ) مبتدأ (لِلَّهِ) جار و مجرور متعلقان بمحذوف خبر (رَبِّ): صفة للّه أو بدل منه (الْعالَمِينَ) مضاف إليه مجرور و علامة جره الياء نيابة عن الكسرة لأنه ملحق بجمع المذكّر السالم‏.

الحمد: مصدر سماعي لفعل حمد يحمد باب نصر وزنه فعل بفتح فسكون.

ربّ: مصدر يرب باب نصر، ثم استعمل صفة كعدل و خصم، وزنه فعل بفتح فسكون.

العالمين: جمع العالَم.

لغت: الحاء و الميم و الدال كلمة واحدة و أصلٌ واحد يدلّ على خلاف الذم‏ (معجم مقاييس اللغة، ابن فارس)؛ الْحَمْدُ للّه تعالى: الثناء عليه بالفضيلة، و هو أخصّ من المدح و أعمّ من الشكر، ... (مفردات راغب). در مجموع: حمد اختیاری، همراه با ذکر و در برابر عظمت است و شکر اختیاری یا غیر اختیاری، با ذکر یا بدون ذکر (حرکت بدن و اشاره و ...) و در مورد نعمت است.

- ال در الحمد برای جنس یا استغراق است.

بلاغت:

إن جملة "الْحَمْدُ لِلَّهِ" خبر، لكنها استعملت لإنشاء الحمد و فائدة الجملة الاسمية ديمومة الحمد و استمراره و ثباته. و في قوله «للّه» فن الاختصاص للدلالة على أن جميع المحامد مختصة به سبحانه و تعالى.

- توصيف" اللَّه" به" رَبِّ الْعالَمِينَ"، از قبيل ذكر دليل بعد از بيان مدعا است، گويى كسى می‌پرسد: چرا همه حمدها مخصوص خدا است، در پاسخ گفته مى‏شود: براى اينكه او" رَبِّ الْعالَمِينَ" و پروردگار جهانيان است.

انصاریان:

همه ستايش‏ها، ويژه خداست كه مالك و مربّى جهانيان است.

- رب بر اساس برخی آراء بر مالکیت دلالت ندارد و ترجمه آن به پروردگار مناسب‌تر است.

- متبادر از معنای مربی، تربیت است. مقاییس اللغه:‌ الراء و الباء يدلُّ على أُصولٍ. فالأول إصلاح الشى‏ءِ و القيامُ عليه... و اللَّه جلّ ثناؤُه الرَّبُّ؛ لأنه مصلحُ أحوالِ خَلْقه. ... و الأصل الآخرُ لُزوم الشى‏ءِ و الإقامةُ عليه، و هو مناسبٌ للأصل الأوّل‏... و الأصل الثالث: ضمُّ الشى‏ء للشَّى‏ء، و هو أيضاً مناسبٌ لما قبله... . مفردات: الرَّبُّ في الأصل: التربية...

- در ترجمه یا باید بگوییم «ستایش» و یا «همه ستایش‌ها» زیرا جنس خود بر همه مصادیق و افراد دلالت دارد و اگر جمع بسته شود، لازم است صفت مبهم «همه» به آن اضافه شود.

مکارم شیرازی:

ستايش مخصوص خداوندى است كه پروردگار جهانيان است.

- ستایش جنس است و در جنس «همه» نهفته است. (توجه:‌ «ستایش‌ها» جمع است و به همه مصادیق اشاره دارد.)

صفوی:

ستايش از آن خداست كه پروردگار جهانيان است.

- انحصار حمد به خدا از عبارت فهمیده نمی‌شود، مگر آن که مترجم قائل به آن نباشد.

رضایی و همکاران:

ستايش مخصوص خدايى است كه پروردگار جهانيان است.

- «خدایی» نکره است که با جمله وصفی معرفه شده است، در حالی که «الله» معرفه است؛ پس ترجمه به «ویژه خداست یا مخصوص خداست که ...» مناسب‌تر است.

الهی قمشه‌ای:

ستايش خداى را كه پروردگار جهانيان است.

- را در "خدای را" برای اختصاص[4] و به معنای برای است و البته در آن از ادبیات معیار فاصله گرفته شده است.

گرمارودی:

سپاس، خداوند، پروردگار جهانيان را.

- سپاس ترجمه شکر و مقابل کفر است و حمد مقابل ذم، و چنان که پیش‌تر گفته شد، ترجمه حمد ستایش است.[5]

- در این ترجمه "پروردگار جهانیان" بدل از خداوند گرفته شده که ترکیب دیگری از آیه و بی‌اشکال است.

- "برای خداوند" مناسب‌تر از "خداوند را" است؛ زیرا به ساختار مبدأ نزدیک‌تر است.

- به باور نگارنده ستایش از سپاس مناسب‌تر است و وجه آن گذشت.

مشکینی:

سپاس و ستايش از آن خداست كه مدبّر و ولىّ امر و پرورش دهنده جهان‏هاست (جهان فرشتگان، آدميان، پريان، حيوان‏ها و جمادات).

- سپاس بر اساس آنچه گفته شد، در ظرف الفاظ آیه نمی‌گنجد.

- جهان‌ها به عالم عقلا و غیر عقلا هر دو اشاره دارد و این اشاره بالسویه است، در حالی که جمع «عالم» با «ین» است و این نشان دهنده این است که «العالمین» مربوط به موجودات صاحب عقل است و یا دست‌کم در آن‌ها غلبه دارد؛ از این رو ترجمه به جهانیان مناسب‌تر است.

ترجمه طبری:

شكر خداى را خداوند جهانيان

- شکر مقابل کفر است و حمد مقابل ذم، و چنان که پیش‌تر گفته شد، ترجمه حمد ستایش است.

الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ(3)

ترکیب اجمالی: (الرَّحْمنِِ الرَّحِيمِ) صفتان للّه تعالى ايضا

(الرَّحْمنِ): صيغة فعلان في اللغة تدل على وصف فعليّ فيه معنى المبالغة للصفات الطارئة كعطشان (تشنه) و غرثان (گرسنه). (الرَّحِيمِ) صيغة فعيل تدل على وصف فعليّ فيه معنى المبالغة للصفات الدائمة الثابتة و لهذا لا يستغنى بأحد الوصفين عن الآخر.

انصاریان:

رحمتش بى‏اندازه و مهربانى‏اش هميشگى است.

مکارم شیرازی:

(خداوندى كه) بخشنده و بخشايشگر است (و رحمت عام و خاصش همگان را فرا گرفته).

صفوی:

همو كه گسترده‏مهر و مهربان است.

نکته: «همو که» موصوف است و در متن الفاظ آیه وجود ندارد، لیکن معنا بر پایه آن مستقر است؛ از این رو مترجم آن را بدون پرانتز آورده است و در حقیقت، پرانتز را برای جدا کردن توضیح‌های غیر موجود در متن، هرچند به صورت مستتر، به کار می‌گیرد که به نظر می‌رسد روش مناسبی برای کاهش پرانتز باشد.

رضایی و همکاران:

(همان خدايى) كه گسترده مهرِ مهرورز است.

الهی قمشه‌ای:

خدايى كه بخشنده و مهربان است.

صلواتی:

آن مهرگستر مهربان

تفاوت گسترده مهر و مهرگستر: اولی صفت مشبهه است و بر وسعت دامنه مهر او دلالت دارد و جنبه فاعلی در عطف توجه نیست، لیکن مهرگستر صفت فاعلی و جنبه فاعلیت مفهوم مستقیم آن است.

گرمارودی:

آن بخشنده «1» بخشاينده «2».

1 و 2) رحمان: بخشنده/ رحيم: بخشاينده- بديع الزمان فروزانفر، فرهنگ تازى به پارسى، تهران، 1319 ش.

چاپ دبيرخانه فرهنگستان، وزارت فرهنگ، ج 1، ص 350 و 351.

فولادوند:

[خداوند] رحمتگر مهربان،

مشکینی:

خداى رحمتگر مهربان (به رحمت و مهر عامّ در دنيا براى همه، و خاصّ در آخرت براى مؤمن).

یزدی:

همان که رحمت گستر و مهرورز است؛

- با ترجمه «الرحمن و الرحیم» آیه اول از زمین تا آسمان تفاوت دارد!

ترجمه طبری:

مهربان بخشاينده

مٰلِكِ يَوْمِ الدِّينِ(4)

ترکیب اجمالی: (مالِكِ) صفة رابعة للّه و قرئ ملك و بينهما فرق دقيق و هو أن المالك هو ذو المِِلك بكسر الميم و المَلِك ذو المُلك بضمّها ... (يَوْمِ الدِّينِ) مضاف إليه‏.

لغت: (مالك) اسم فاعل من مَلَك يَملِكُ على معنى الصفة المشبهة لدوام الملكية.

انصاریان:

صاحب و داراى روز پاداش است.

- به نظر می‌رسد ترجمه گرفتار حشو شده باشد؛ زیرا صاحب و دارای تقریبا به یک معناست. وجه تقریب و افتراق این است که ممکن است کسی از «دارای» در اختیار بودن استفاده کند؛ یعنی چیزی را که مال او نیست، دارا باشد (فلانی ماشین دارد؛ یعنی در اختیار او است، لیکن مال او نیست، بلکه مثلا مال شرکت است) و ممکن است کسی صاحب چیزی باشد، لیکن در اختیار او نباشد و مثلا کرایه داده باشد (فلانی خودرو (در اختیار) ندارد، لیکن صاحب یک دستگاه خودرو است).

- به سزا یا کیفر اشاره نشده در حالی که ظاهرا «دین» در آیه آن را شامل می‌شود.

مکارم شیرازی:

(خداوندى كه) مالك روز جزاست.

- بهتر است به جای «خداوندی» ضمیر گذاشته شود؛ زیرا موصوف در آیه معرفه است.

- بسیاری «دین» را به جزا ترجمه کرده‌اند، ولی از آن‌جا که متبادر این واژه (جزا) در زبان فارسی کیفر است یا در کیفر غلبه دارد، بهتر است به پاداش و کیفر تجزیه شود.

صفوی:

خداوندگار روز پاداش و جزاست.

- واژه "خداوندگار" اولا،‌ مهجور است، و ثانیا، به نظر می‌رسد «گار» در خداوندگار پسوند لیاقت باشد (مانند: ماندگار (= ماندنی))؛ یعنی کسی که لیاقت مالکیت دارد، و ظاهرا این معنا در مالک وجود ندارد.

- پاداش حشو است؛ زیرا جزا شامل آن است، هرچند در تبادل عرف "جزا" به صورت مجرد برای کیفر به کار می‌رود یا در آن غلبه دارد.

رضایی و همکاران:

خداوند روز جزاست.

- خداوند در این جا به معنای مالک است، لیکن چون تبادر عموم مردم در زمان ما از خداوند، خدای متعال است نه مالک، این ترجمه مناسب نیست.

الهی قمشه‌ای:

مالك (و پادشاه) روز جزاست (روز كيفر نيك و بد خلق).

- مفهوم مالک و پادشاه یا فرمانروا متفاوت‌اند. ممکن است کسی مالک باشد اما اختیاری نداشته باشد و شاید از این رو مترجم پادشاه را نیز افزوده است. البته روشن است که منظور آیه مالک و فرمانروایی هر دو است.

- این احتمال نیز وجود دارد که مترجم داخل پرانتز را با توجه به قرائت «مَلِک» افزوده باشد تا بین دو قرائت جمع کرده باشد.

- بهتر بود مترجم به جای «پادشاه» از فرمانروا استفاده می‌کرد؛ زیرا پادشاه انسان را به یاد پادشاهان ظلم و جور می‌اندازد؛ بنابراین بار منفی دارد.

گرمارودی:

مالك «3» روز پاداش و كيفر «4».

(3). در چاپ اوّل، «خداوند» را در اين آيه به معنى «مالك» و «دارنده» به كار برده بودم كه در متون قديم هم به همين معنى آمده است؛ احمد جام مى‏نويسد: «در هر خروار بار، تعبيه‏اى كرده كه هيچ كس نداند، مگر خداوند آن بار ...»- دكتر حسن انورى، فرهنگ بزرگ سخن، نشر سخن، تهران، 1381، ذيل خداوند./ «خداوند» دست كم داراى سه معناى پادشاه، دارنده و خداست [پدر امير معزّى هنگام سفارش فرزند خود به ملكشاه سلجوقى مى‏گويد: «او را به خدا و به خداوند سپردم»]، من در اين ترجمه، در سراسر قرآن الله را، خداوند و اله را، خدا ترجمه كرده‏ام.

(4). برابر كلمه «دين»- كه كلمه‏اى مشترك ميان فارسى و سامى است- در اينجا «جزا» ست به معنى پاداش و پادافراه، هر دو با هم. (- فرهنگ تازى به پارسى، تهران، ص 250) «پادافراه» امروز مهجور است، كيفر به جاى آن نهادم. «سزا» هم مى‏توان نهاد.

- ترجمه مناسبی است.

مشکینی:

مالك و فرمانرواى روز جزا.

- بهتر است «و فرمانروای» داخل قلاب باشد، هرچند بر مبنای ترجمه معنایی و تفسیری نمی‌توان آن را نادرست پنداشت.

صادقی تهرانی:

مالک روز بُروزِِ طاعت.

توضیح مترجم: مالک یوم الدین: روز [: زمان] آشکار شدن صورت ظاهری هر عملی، همراه با حقیقت باطنی یا ملکوت آن است. «دین» در جای جای قرآن به معنای طاعت- ربانی یا شیطانی- است و در هر صورت دارای دو مرحله‌ی تکلیفی ظاهری و بروز واقعی است. ...

- روز بروز طاعت؛ یعنی روز ظهور حقیقت طاعت و چون واژه طاعت در معصیت به کار نمی‌رود،‌ بروز طاعت شامل بروز معصیت نمی‌شود و از این جهت ترجمه ناقص است.

- روز بروز از نظر آهنگ، سنگین است و از نوعی ستیز آوایی رنج می‌برد.

- بر فرض که طاعت شامل مه کردارها اعم از طاعت و معصیت شود، روز بروز طاعت در حقیقت همان روز پاداش و کیفر است که این پاداش و کیفر حقیقت اعمال مکلف در دنیاست، با این فرق که روز پاداش و کیفر خوش فهم و سریع الانتقال به ذهن مخاطب است، لیکن روز بروز طاعت در ذهن غالب مخاطبان به نوعی رمزگشایی نیازمند است.

یزدی:

صاحب اختیار روز پاداش و جزاست.

- به مالکیت اشاره نشده است.

- جزا مشتمل بر پاداش نیز هست با توضیحی که گذشت.

ترجمه طبری:

پادشاه روز رستخيز

- بر اساس توضیحات فوق، اشکال این ترجمه روشن می‌شود.

- روز رستخیز به نظر ترجمه یوم القیامة است نه یوم الدین، ولی از نظر مصداقی و به حمل شایع یکی است.

صلواتی:

روز پاداش را خدايگان؛

- به کیفر اشاره نشده است.

- خدایگان، مهجوز و متروک است.

- گان پسوند نسبت است (مانند: مهرگان، خردادگان، شایگان) و در این جا روز پاداش را به خدا نسبت داده که البته از جهت مالکیت و صاحب اختیار بودن است، لیکن بعد مالکیت به مانند لفظ آیه مورد توجه نیست؛ بنابراین، ترجمه مناسبی به نظر نمی‌رسد.

- هرچند هدف مترجم ایجاد نوعی خوش‌آوایی در متن است، لیکن به باور نگارنده نتیجه عکس است!

إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ(5)

ترکیب اجمالی: (إِيَّاكَ) ضمير منفصل في محل نصب مفعول به مقدّم للاختصاص (نَعْبُدُ) فعل مضارع مرفوع و فاعله ضمير مستتر فيه وجوبا تقديره نحن (وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ) عطف على إياك نعبد و نستعين فعل مضارع مرفوع و هو معتلّ أجوف و الأصل فيه نستعون فاستثقلت الكسرة على الواو فنقلت الى العين فانقلبت الواو ياء لانكسار ما قبلها فصار نستعين‏

انصاریان:

[پروردگارا!] فقط تو را مى‏پرستيم وتنها از تو يارى مى‏خواهيم.

- می‌خواهیم از می‌جوییم به متن مبدأ نزدیک‌تر است.

مکارم شیرازی:

(پروردگارا!) تنها تو را مى‏پرستيم؛ و تنها از تو يارى مى‏جوييم.

صفوی:

بارالها، تنها تو را مى‏پرستيم و در آن، تنها از تو يارى مى‏جوييم.

- «بارالها» ترجمه عین لفظ نیست، لیکن نمی توان آن را خارج از متن مبدأ دانست؛ از این رو این ترجمه را معنایی می نامیم.

- تفسیر خاص «و در آن» که نستعین را محدود به «ایاک نعبد» کرده است. (ایاک نعبد و فیه ایاک نستعین)

رضایی و همکاران:

(خدايا) تنها تو را مى‏پرستيم و تنها از تو يارى مى‏جوييم.

الهی قمشه‌ای:

(پروردگارا) تنها تو را مى‏پرستيم، و از تو يارى مى‏جوييم و بس.

گرمارودی:

تنها تو را مى‏پرستيم و تنها از تو يارى مى‏جوييم.

فولادوند:

تو را مى‏پرستيم تنها و بس، بجز تو نجوييم يارى ز كس.

مشکینی:

(پروردگارا) تنها تو را مى‏پرستيم و تنها از تو يارى مى‏جوييم.

ترجمه طبری:

ترا پرستيم و از تو يارى خواهيم

- انحصار ضمنی را می توان از عبارت استفاده کرد.

صادقی تهرانی:‌

تنها تو را می‌پرستیم، و تنها تو را (به) کمک می‌طلبیم.

- کمک:‌ از ادبیات محاوره ای است.

- «می‌طلبیم» واژه‌ای عربی- فارسی است.

- اگر کلمه توضیحی (به) را حذف کنیم، عبارت ناقص خواهد شد؛ بنابراین حرف اضافه «به» نباید داخل پرانتز باشد.

صلواتی:

تنها تورا مى‏پرستيم، و تنها تو را فرا مى‏خوانيم به ياريمان؛

- عبارت می جوییم نسبت به فرا می‌خوانیم، مؤدبانه‌تر است.

اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ(6)

ترکیب اجمالی: (اهْدِنَا) فعل أمر مبني على حذف العلّة و هو هنا بمعنى الدّعاء و نا ضمير متصل في محل نصب مفعول به و فاعله ضمير مستتر فيه وجوبا تقديره أنت‏ (الصِّراطَ) مفعول به ثان‏ أو منصوب بنزع الخافض لأنّ هدى لا تتعدى إلا الى مفعول واحد و تتعدى الى الثاني باللام كقوله تعالى: «يهدي للتي هي أقوم» أو بإلى كقوله تعالى «و إنك لتهدى الى صراط مستقيم» (الْمُسْتَقِيمَ) صفة للصراط و هو معتلّ و عين الفعل فيه واو و الأصل مستقوم فاستثقلت الكسرة على الواو فنقلت الى القاف فانقلبت الواو ياء لانكسار ما قبلها.

مکارم شیرازی و انصاریان:

ما را به راهِ راست هدايت كن.

صفوی:

ما را به راه راست هدايت فرما.

- فرما مؤدبانه تر از کن است.

رضایی و همکاران:

ما را به راه راست راهنمايى فرما.

- هدایت به دلیل این که با واژه مبدأ هم ریشه و از نظر آوایی خوش خوان‌تر است، از راهنمایی مناسب‌تر است.

الهی قمشه‌ای:

تو ما را به راه راست هدايت فرما.

- تو ترجمه انت است، که در عبارت وجود ندارد.

گرمارودی:

راه راست را به ما بنماى «5».

(5). يا: «ما را به راه راست، استوار بدار» چنانكه در تفسيرها آمده است.

- استوار ترجمه ثبِّت و مانند آن است نه اهدنا؛ در هر صورت، این ترجمه بر اساس تفسیر خاص است.

- حرف اضافه «به» با استوار بدار همنشینی مطلوب را ندارد و عبارت «ما را در راه راست، استوار بدار» از همایش بیشتری برخوردار است، مگر این که از نظر معنی تغییری در آن ایجاد شود و مترجم بر «به» اصرار بورزد.

- به ما بنمای ترجمه «أرِنا» است نه «إهدنا».

فولادوند:

به راه راست ما را راهبر باش،

- راهبر بودن با هدایت کردن از نظر مفهوم تفاوت دارد. هدایت کردن مستلزم همراهی نیست، لیکن راهبر بر اساس معنای متبادر مستلزم همراهی است.

مشکینی:

ما را به راه راست (در عقايد و علوم و اخلاق و اعمال) هدايت كن (و بر آن ثابت قدم بدار).

- توضیح اخیر مترجم اشاره به این معناست که نماز گذار از هدایت اجمالی اولیه برخوردار است و هدایت بیشتری درخواست دارد و یا هدایت خاصی که مراد آیه است، مطلوب او است. البته توضیح یاد شده تنها متناسب احتمال اول از دو احتمال مذکور است.

ترجمه طبری:

راه‏نماى ما را راه راست

صلواتی:

راه راست را بنمايمان،

- عبارت خوش‌خوان نیست.

- بنمایمان ترجمه «أرنا» است نه «إهدنا».

صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَير الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لَا الضَّالِّينَ(7)

ترکیب اجمالی: (صِراطَ) بدل مطابق من الصراط (الَّذِينَ) اسم موصول مضاف اليه في محل جر (أَنْعَمْتَ) فعل ماض مبني على السكون لاتصاله بضمير رفع متحرك و التاء ضمير متصل في محل رفع فاعل و جملة أنعمت لا محل لها من الاعراب لأنها صلة الموصول‏ (عَلَيْهِمْ) جار و مجرور متعلقان بأنعمت‏ (غَيْرِ) بدل من الضّمير في عليهم أو من الذين أو نعت للذين و سيأتي بحث مسهب عن غير في باب الفوائد (الْمَغْضُوبِ) مضاف اليه‏ (عَلَيْهِمْ) جار و مجرور في محل رفع نائب فاعل للمغضوب لأنه اسم مفعول‏ (وَ لَا) الواو حرف عطف و لا زائدة لتأكيد معنى النفي و هو ما في غير من معنى النفي و هذه الزيادة مطّردة (الضَّالِّينَ) معطوفة على المغضوب عليهم مجرور و علامة جره الياء لأنه جمع مذكر سالم.

انصاریان:

راه كسانى [چون پيامبران، صدّيقان، شهيدان و صالحان‏] كه به آنان نعمتِ [ايمان، عمل شايسته و اخلاق حسنه‏] عطاكردى، هم آنان كه نه مورد خشم تواند و نه گمراه‏اند.

مکارم شیرازی:

راه كسانى كه آنان را مشمول نعمت خود ساختى؛ نه كسانى كه بر آنان غضب كرده‏اى؛ و نه گمراهان.

- نه کسانی که ... بدل از «الذین» گرفته شده است.

تذکر: این ترکیب به نظر می رسد خالی از اشکال نباشد؛ زیرا وقتی ابتدا گفته می‌شود:‌ «خدایا! ما را به راه راست، راه کسانی که به آن‌ها نعمت داده‌ای، هدایت فرما!» اگر بعد از آن گفته شود:‌ «راه کسانی که مغضوب نشده‌اند» در حقیقت درخواست را تنزل داده‌ایم. گذشته از این که درخواست از خدا برای هدایت به راه کسانی که به آن‌ها نعمت داده شده بدون تتمه آن (غیر المغضوب علیم و لاالضالین...) ناقص است؛ زیرا ممکن است کسانی از نعمت‌های خدا بهره‌مند بشوند و با این حال گمراه نیز باشند!‌ پس بهتر است «غیر المغضوب» را صفت الذین بگیریم؛ مانند ترجمه آقایان انصاریان و صفوی و برخی دیگر.

صفوی:

راه كسانى كه به آنان نعمت دادى؛ همانان كه نه به بيراهه رفته و به خشم تو گرفتار شده‏اند و نه گم‏گشتگانند كه راه درست نشناخته‏اند.

- «ضال» مستلزم نشناختن راه نیست؛ ممکن است کسی حق را بشناسد و ترک کند و البته دشمنی و ستیزه‌جویی نیز نداشته باشد؛ مثلا مخفیانه از مسکرات استفاده کند در حالی که می‌داند حکم چیست، البته بدون این که آن را تبلیغ کند و یا در ظاهر با حکم حرمت مقابله کند. بنابراین، عبارت «که راه درست نشناخته‌اند» مناسب نیست. بله اگر در تفسیر معنای «ضال» را به کسی محدود کنیم که راه را نشناخته، مطلب دیگری است.

- «گم‏گشتگانند» ستیزآوایی دارد.

رضایی و همکاران:

راه كسانى كه به آنان نعمت دادى، (همان كسانى كه) بر آنان خشم نشده است و [از] گمراهان نيستند. (7)

- اگر عبارت توضیحی (همان كسانى كه) حذف شود، ترجمه انسجام خود را از دست خواهد داد.

الهی قمشه‌ای:

راه آنان كه به آنها انعام فرمودى، نه راه كسانى كه بر آنها خشم فرمودى (قوم يهود) و نه گمراهان (چون اغلب نصارى).

- به نظر می‌رسد که خشم فرمودن از همایش مناسب برخوردار نباشد؛ بهتر است گفته شود:‌ خشم گرفتی یا خشم کردی.

- آنان ترجمه هؤلاء است نه الذین؛ بنابراین،‌ کسانی که مناسب‌تر است.

گرمارودی:

راه آنان كه به نعمت پرورده‏اى؛ كه نه بر ايشان خشم آورده‏اى و نه گمراه‏اند «6».

(6). براى آهنگين‏تر بودن، آيه واپسين سوره فاتحه را در متن، همان گونه كه خوانديد، آوردم و ترجمه دقيق چنين است: راه آنان كه به ايشان نعمت دادى كه آنها نه مورد خشم قرار گرفته‏اند و نه گمراه‏اند.

- پرورده‌ای ترجمه‌ای از ماده ربوبیت است که در الفاظ آیه به صراحت موجود نیست (نفرموده:‌ الذین ربیتهم بنعمتک و مانند آن)

- خشم آورده‌ای، معلوم است درحالی که فاعل در «غیر المغضوب علیهم» ذکر نشده است،‌ هرچند معلوم است. (ترجمه معنایی است)

- آنان:‌ ر.ک:‌ نقد و بررسی ترجمه الهی قمشه‌ای.

فولادوند:

راه آنهايى كه برخوردارشان كرده‏اى، همانان كه نه درخور خشم‏اند و نه گمگشتگان.

- درخور خشم نبودن با مورد خشم واقع نشدن تفاوت می‌کند. ممکن است کسی در خور خشم باشد، لیکن به جهتی از عفو الاهی بهره‌مند شده باشد.

- آنان:‌ ر.ک:‌ نقد و بررسی ترجمه الهی قمشه‌ای.

- «گمگشتگان» ستیزآوایی دارد.

مشکینی:

راه كسانى كه به آنها نعمت دادى (همانند انبيا و پيروان راستين آنها) آنان كه نه مورد خشم (تو) قرار گرفته‏اند و نه گمراهند.

- آنچه در مورد ترجمه آیت الله مکارم شیرازی گفته شد، این‌جا نیز وجود دارد.

- «اند» در گرفته‌اند، زاید است و بهتر است به «... گرفته و نه گمراهند» ویرایش شود.

ترجمه طبری:

راه آن كَسْهاى كه منّت نهادى بر ايشان نه آن كَسْهاى كه خشم گرفته‏اى- يعنى جُهودان- بر ايشان، و نه گم‏شدگان از راه- يعنى ترساان-*

- غیر در این ترجمه نیز بدل از الذین در نظر گرفته شده است.

صلواتی:

راه آنان كه گرامى‏شان داشته‏اى، كه نه خشم شدگانند و نه گمراهان.

- گرامی‌شان داشته‌ای ترجمه «اکرمتهم» است نه انعمت علیهم.

- مترجم در آیه 13 سوره حجرات گرامی را ترجمه اکرام در نظر گرفته است: «إِنَّ‏َّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّه‏أَتْقاكُمْ؛ گرامى‏ترينِ شما نزدِ خدا پرهيزگارترين شماست‏...».


[1] . انصاریان:‌ ... و اينكه خدا رئوف و مهربان است‏ ...؛ مکارم شیرازی: ... و اينكه خدا مهربان و رحيم است‏...؛ صفوی: ... و اين‏كه خدا رئوف و مهربان است‏...؛ رضایی و همکاران: ... و اينكه خدا مهربانى مهرورز است،...؛ الهی قمشه‌ای: ... رأفت و مهربانى‏...؛ گرمارودی: ... و اينكه خداوند مهربانى بخشاينده است‏...؛ فولادوند: ... و اينكه خدا رئوف و مهربان است‏...؛ مشکینی: ... و اينكه خدا رئوف و مهربان است‏...؛ صلواتی: ... و نرمخويى مهربان است خداوند؛ صادقی: ... و اینکه خدا مهربان رحمتگر بر ویژگان است ...؛ یزدی: ... و اگر خدا رئوف و مهربان نبود ...؛ ترجمه طبری: ...و حقّا كه خداى عزّ و جلّ مهربانست و بخشاينده‏.

[2] . مترجم: «خداوند» غیر «الله» را نیز در بر دارد و «خدا» ترجمه درست «الله» است.

[3] . مترجم: «رحمن» بخشنده نیست؛ زیرا عربی آن «وهّاب» است، بلکه «رحمن» رحمت عام الهی بر کل آفریدگان است. همچنین «رحیم» مهربان نیست که ترجمه‌ی «عطوف» می‌باشد، بلکه «رحیم» رحمتگری خاص الهی و ویژگانی برگزیده چون حضرت محمد و معصومان محمدی- علیهم السلام- نسبت به دیگر آفریدگان است، و در مرحله‌ی بعد هر موجود برتر نسبت به موجود پایین‌تر ازخود، رحمت رحیمی نسبی خدا را داراست؛‌چنان که در عکسش رحمت رحمانی نسبی است.

[4] . را معمولا نشانه مفعول است (مانند: کتاب را گرفت.) ولی گاه به معنای برای و نشانه اختصاص است؛ مانند:‌ منت خدای را عزوجل که طاعتش موجب ... .

[5] . تفاوت‌های دیگر حمد و شکر:‌ حمد به جهت شایستگی و فضیلت و بزرگی و شکر در برابر بخشش است؛ حمد زبانی است و شکر زبانی و فعلی هر دو می‌تواند باشد.

733) درسنامه ترجمه 1-2 (قسمت دهم)


1_3. جمله‌های محذوف

یکی از جلوه‌های زیبا و مؤلفه‌های اعجاز بیانی قرآن، ایجاز و اختصار آن است و اهل بلاغت در این‌باره داد سخن داده‌اند.[1] و چنان که در منابع مربوط به‌تفصیل آمده، یکی از روش‌های ایجاز، حذف با قرینه است. قرآن پُر است از جمله‌های مقدری که درک آنها به فهم مخاطب آشنای با زبان عربی و صنعت ایجاز وانهاده شده، و البته مخاطبی که با زبان عربی بیگانه است یا بر اثر گذر زمان ابهام‌هایی برای او به وجود آمده، نیازمند آشکار شدن این‌گونه محذوف‌ها و مقدرهاست. بنابراین، غفلت از این مورد ممکن است به سرگردانی وی بینجامد؛ برای مثال:

_ «لَوْلَا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیکمْ وَرَحْمَتُهُ وَأَنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ حَکیمٌ».[2]

_ و اگر نبود فضل خدا بر شما و رحمت او و اینکه خدا توبه‌پذیر و درست‌کردار است‏ (اشرفی)؛

_ فضل خدا شامل حالتان نمی‏شد، اگر نه این بود که او توبه‏پذیر و حکیم است‏ (ارفع)؛

_ و اگر فضل و رحمت خدا شامل حال شما نبود و اینکه او توبه‏پذیر و حکیم است (بسیاری از شما گرفتار مجازات سخت الهی می‏شدید)! (مکارم شیرازی)؛

_ و اگر بخشش و بخشایش خداوند بر شما نمی‏بود و اینکه خداوند توبه‏پذیری فرزانه است (کارتان دشوار می‏شد) (گرمارودی)؛

_ و اگر فضل و رحمت خدا بر شما نبود و اینکه خدا توبه‏پذیر سنجیده‏کار است [رسوا می‏شدید] (فولادوند).

این آیه به صورت جمله شرطیه‏ای است که جزای آن ذکر نشده است و از مجموع آیات گذشته می‌توان بدان پی برد؛ چنان که برخی مترجمان به آن اشاره کرده‌اند. در تفسیر نمونه آمده است:

... می‏فرماید: اگر فضل و رحمت الهی و اینکه خداوند تواب و حکیم است، در کار نبود... ولی نمی‏فرماید چه می‏شد، اما با توجه به قراین کلام، جزای این شرط روشن است و گاه می‏شود که حذف و سکوت درباره یک مطلب ابهت و اهمیت بیشتری به آن می‏بخشد، و احتمالات زیادی را در ذهن انسان برمی‏انگیزد که هر کدام به آن سخن مفهوم تازه‏ای می‏دهد. مثلاً در اینجا ممکن است جزای شرط این باشد: اگر فضل و رحمت الهی نبود، پرده از روی کارهای شما برمی‏داشت و اعمالتان را برملا می‏ساخت تا رسوا شوید؛ و یا اگر فضل و رحمت الهی نبود، فوراً شما را مورد مجازات قرار می‏داد و هلاک می‏کرد؛ و یا اگر فضل و رحمت الهی نبود این چنین احکام حساب‌شده را برای تربیت شما انسان‌ها مقرر نمی‏داشت. درواقع، این حذف جزای شرط، ذهن شنونده را به تمام این امور سوق می‏دهد.[3]

بر این اساس، ترجمه نخست مبهم است و ترجمه دوم و مانند آن، نادرست. البته اگر مترجم ترجمه نخست بر ترجمه صرف و بدون حتی ظاهر کردن جمله‌های در تقدیر اصرار ورزد - که به نظر روش درست جز این است - لازم است با گذاشتن سه نقطه در پایان عبارت، زمینه مناسب را برای تفکر مخاطب فراهم کند. خواننده چنین ترجمه‌ای - که با ایجاز قرآن و نقش بلاغی آن در زبان عربی و به‌ویژه در قرآن بیگانه است - پیش خود می‌پندارد در مرحله حروف‌نگاری، عبارتی از ترجمه ساقط شده است!

تذکر: اگر جمله محذوف را قبل از خاتمه در نظر بگیریم، ترجمه به صورت ذیل ویرایش می شود:‌

- و اگر فضل و رحمت خدا شامل حال شما نبود [بسیاری از شما گرفتار مجازات سخت الهی می‏شدید] و [البته باید دانست که] او توبه‏پذیر و حکیم است.

- و اگر بخشش و بخشایش خداوند بر شما نمی‏بود (کارتان دشوار می‏شد) و [البته باید دانست که] خداوند توبه‏پذیری فرزانه است (گرمارودی).



1_4. انسجام درونی بافت و بافتار[4]

درباره انسجام درونی جمله سخن بسیار است، ولی می‌توان گفت برقراری همنشینی[5] میان عناصر نحوی یک جمله و تشکیل یک بافت منطقی و متناسب با ادبیات زبان مقصد، عامل مهمی در ایجاد آن است؛ چیزی که، برای نمونه، در ترجمه‌های ذیل نادیده گرفته شده است:

«فَصَبَّ عَلَیهِمْ رَبُّک سَوْطَ عَذَابٍ».[6]

_ به همین سبب خداوند تازیانه عذاب را بر آنان فروریخت! (مکارم شیرازی)؛

_ و پروردگارت تازیانه عذاب را بر آنان فروریخت! (رضایی و...)؛

_ سرانجام پروردگارت بر (سر) آنان تازیانه عذاب فروکشید (گرمارودی)؛

_ [تا آنکه‏] پروردگارت بر سر آنان تازیانه عذاب را فرونواخت، (فولادوند).

با توجه به اینکه در ادبیات فارسی، ترکیب «تازیانه» با «فروریختن» به کار نمی‌رود، ترجمه‌های پیش‌گفته انسجام لازم و همنشینی بین عناصر نحوی را ندارند. البته «فروکشید» باظرافت تلاش کرده از مشکل یادشده به نحوی عبور کند، ولی «فرونواخت» هرچند از این مشکل خلاصی یافته، از چاله‌ای به چاه افتاده و آن لطف و مرحمتی است که در نهاد «نواختن» به مخاطب هم‌عصر ما القا می‌کند!

انسجام میان چند جمله خواه در یک آیه یا چند آیه در یک سوره، به‌ویژه اگر با هم نازل شده باشند، دارای اهمیت است؛ مانند:

«أَلَمْ تَرَ کیفَ فَعَلَ رَبُّک بِأَصْحَابِ الْفِیلِ * أَلَمْ یجْعَلْ کیدَهُمْ فِی تَضْلِیلٍ * وَأَرْسَلَ عَلَیهِمْ طَیرًا أَبَابِیلَ * تَرْمِیهِم بِحِجَارَةٍ مِّن سِجِّیلٍ».[7]

_ آیا ندیدی پروردگارت با پیل‌سواران چه کرد؟ آیا نیرنگ آنان را بیرنگ نکرد؟ و بر (سر) ایشان پرندگانی دسته‏دسته فرستاد (گرمارودی)؛

_ ... آیا نقشه آنها را در ضلالت و تباهی قرار نداد؟! و بر سر آنها پرندگانی را گروه‌گروه فرستاد... (مکارم شیرازی)؛

_ ... آیا نیرنگ آنان را گمگشته قرار نداد؟! و پرندگانی دسته‌دسته بر آنان فرستاد... (رضایی و...)؛

_ ... یا مکر آنها را بی‏نتیجه نساخت؟ و بر آنها پرندگان «ابابیل» را نفرستاد، (رهنما و خرمدل)؛

_ ... آیا نیرنگشان را در گمراه کردن [خود و دیگران] قرار نداد؟ و بر سروسامانشان، پرندگانی صف اندر صف فرستاد (صادقی).

بر اساس اقتضائات زبان فارسی، بین ترجمه آیات یکم و دوم، انسجام معنایی برقرار است، ولی ناگهان در ترجمه آیات سوم به بعد سبک تغییر کرده و انسجام از بین رفته است؛ البته در معدود ترجمه‌هایی به این نکته توجه شده است؛ از جمله ترجمه رهنما[8] و برخی دیگر. البته همنشینی در ترجمه آیه دوم در برخی ترجمه‌ها نیز مخدوش است؛ زیرا نیرنگ با گمگشته تناسبی ندارد و نیز با ضلالت و تباهی، بلکه نقشه با بطلان و بی‌اثر شدن و مانند اینها همنشینی دارد. مشابه ترجمه‌های یادشده، عبارت غیر منسجم ذیل است که به ویرایش نیاز دارد:

از خواست‌های فطری انسان، میل به آزادی است و او نمی‌خواهد زیر سلطه دیگران باشد ï از خواست‌های فطری انسان میل به آزادی و سلطه‌ناپذیری است.



1_5. پیوند بین جملات آیات

وحدت و نیز ارتباط موضوعی آیات از مباحث مهم و دامنه‌دار قرآنی است، ولی آنچه می‌توان در مجال اندک این نوشتار بیان کرد، آن است که مجموعه آیاتی که با هم نازل شده و یک بافتار را تشکیل می‌دهند، با هم پیوند دارند و مخاطب در پی پیوند آنهاست. البته فهم پیوندها همه‌جا آسان نیست و بر مترجمی که پیوندها را آشکار نمی‌کند، نمی‌توان خرده گرفت، ولی با توجه به اینکه فلسفه ترجمه، پاسخگویی به نیازهای کسانی است که به متن اصلی دسترسی علمی ندارند، می‌توان گفت که ترجمه زمانی می‌تواند به توفیق دست یابد که دست‌کم پیوند آیات یک بافتار منسجم و واحد را اگر لازم بود، آشکار نماید، هرچند به صورت افزوده تفسیری، و با فراتر از یک بافتار (مثلاً کل سوره در سوره‌های طولانی) نیز می‌توان چنین رفتار کرد. این نیازی است که معدود ترجمه‌هایی از ترجمه‌های موجود قرآن بدان توجه داشته‌اند. البته پیوند میان جملات یک آیه کم و بیش در ترجمه‌های تفسیری گزارش شده است، ولی سخن در مورد پیوندهای میان آیات است. طبیعی است به دلیل بی‌سابقه یا سابقه کوتاه این کار، دشواری‌های بسیاری فراروی مترجمان ظهور می‌کند، ولی شیرینی سرانجام آن می‌تواند مرارتش را تا حدی برطرف نماید.

در میان ترجمه‌های قرآن، ترجمه صفوی به صورت محدود و برگزیده تفسیر نمونه - که به ترجمه‌ای تفسیری می‌ماند - به صورت گسترده‌تر به این مسئله توجه داشته‌اند و برخی ترجمه‌ها نیز با دادن تیترهایی، تلاش کرده‌اند موضوعات مختلف یک سوره را از هم تفکیک و فهم معانی یک سوره را برای مخاطب آسان سازند. در این رابطه برخی مترجمان نیز با بررسی موضوع کلی هر سوره، تلاش کرده‌اند جایگاه آیات را در هر سوره مشخص کنند.

گفتنی است قرار دادن تیتر برای مجموعه‌ای از آیات که بافتاری روشن و پیوسته دارند و مشخص کردن ساختاری کلی برای سوره‌های قرآن، هرچند در حوزه تفسیر کاری مفید و در برخی موارد حتی لازم تلقی می‌شود، ولی در حوزه ترجمه مخالفانی دارد. مخالفان قرار دادن تیتر بر سر برخی آیات یا مجموعه‌ای از آیات (به‌ویژه در سوره‌های طولانی) بر این باورند که بسیاری از آیات، محدود به یک موضوع نیستند و گاه می‌شود که صدر یک آیه به چیزی و ذیل آن به چیزی دیگر اشاره دارد و تیتر چون به یک موضوع اشاره می‌نماید، دامنه معانی آیات را محدود و ترجمه را مخدوش می‌کند. روشن است که نمی‌توان دلیل یادشده را در مورد همه تیترها مطرح کرد، ولی نمی‌توان از صدق آن در مورد برخی آیات چشم پوشید.

از سوی دیگر، در حوزه ترجمه، ارائه ساختاری مشخص برای همه معانی یک سوره و تیتر دادن آیات و بندبند کردن آنها براساس آن، به‌ویژه در مورد سوره‌های بلند قرآن، به دلیل اختلاف آرا و نیز دخالت فراوان ذوق مترجم در تولید آن، می‌تواند به ذهن مخاطبان ترجمه آسیب رساند. البته در این خصوص به دلیل عدم پژوهش مناسب، قضاوت نهایی زودهنگام می‌نماید، ولی مترجمان ارجمند نباید جانب احتیاط را از دست بدهند.

تذکر:

در خصوص ترجمه جمله آسیب‌های دیگری مانند تتابع افعال و غیر مستقیم بودن جمله و جز اینها نیز قابل بررسی است که به جهت پرهیز از تطویل سخن از طرح تفصیلی آنها خودداری کرده، و به همین تذکر اجمالی بسنده می‌کنیم که پس از تجزیه جمله و ترجمه کلمات و فرازهای آن، لازم است فراورده تا حد امکان به زمان معیار نزدیک شود و لازمه این امر ویرایش‌های مکرر بر روی ترجمه است. اساساً- چنان که پیش‌تر نیز اشاره شده- نقطه آغازین ترجمه تحت اللفظی و یا حتی لفظ به لفظ است که پس از تکمیل اجمالی آن، بر اساس واحد ترجمه مورد نظر، با ویرایش‌های مکرر به سوی ترجمه دلخواه پیش می‌رویم. گفتنی است تتابع افعال بیشتر در ترجمه چند جمله مرتبط با هم در یک بند رخ می‌دهد که تنها راه، تجزیه آن به چند جمله مستقل و معطوف به هم است.

2. فعل

فعل بر چهار مفهوم دلالت دارد: شخص، تعداد، زمان و معنا.[9] در این میان، مفهوم زمان درخور تأمل است. باید دانست هر فعلی دو زمان دارد: زمان دستوری و زمان حقیقی. منظور از زمان دستوری، زمانی است که فعل به آن نامیده می‌شود؛ مانند: «آمد»‌. فعل آمد افزون بر زمان دستوری که معمولاً از نظر معنا نیز بر آن منطبق است، گاه به معنای حال، یا آینده نزدیک به کار می‌رود؛ مانند: «آمدم» در پاسخ کسی که می‌پرسد: «پس چرا نمی‌آیی؟» این زمان، زمان حقیقی و کاربردی فعل است که در ترجمه به آن توجه می‌شود. مثال‌های ذیل مطلب را روشن‌تر می‌کند:

- التماس نکن، اگر می‌دانستم می‌گفتم (ماضی استمراری به جای مضارع: یعنی اگر بدانم می‌گویم).

- دلم می‌خواست الآن می‌آمد (ماضی استمراری به جای مضارع: دلم می‌خواهد الآن بیاید).

- برنامه‌ام مشخص نیست، شاید فردا آمدم. (ماضی ساده به جای مضارع:‌ فردا بیایم).

- هر روز منتظر بودم، ولی هیچ نگفتم. (ماضی ساده به جای ماضی استمراری: هر روز انتظار می‌کشیدم، ولی هیچ نمی‌گفتم).

- احتمالا به خانه رفته است (ماضی نقلی به جای ماضی التزامی:‌ شاید به خانه رفته باشد).

- کاش دوباره می‌آمد (ماضی استمراری به جای ماضی التزامی:‌ کاش دوباره بیاید).

- آرام بلند شد تا تذکری داده باشد (ماضی التزامی به جای مضارع التزامی:‌ ... تا تذکری بدهد).

چنان که می‌دانیم گذشته، حال و آینده زمان‌های افعال را تشکیل و مباحث زیادی را به خود اختصاص می‌دهند که بررسی هرچند اجمالی آنها سخن را به درازا کشانیده، نوشتار را پُردامنه می‌کند که ضرورتی ندارد؛ از این‌رو برای یادآوری، تنها به صرف زمان‌های سه‌گانه و بیان برخی نکات مهم که ممکن است از آنها غفلت شود، بسنده می‌کنیم. گفتنی است همه موارد ذیل ممکن است در قرآن مصداق نداشته باشند، ولی برای آگاهی خوانندگان و نیز روشن‌تر شدن بحث، موارد غیر قرآنی نیز - که البته ممکن است در احادیث مصداق داشته باشند - بیان می‌شود.

2_1. ماضی

ماضی در زبان فارسی گونه‌های متعددی دارد و در زبان عربی، ساخت معروف با زمان دستوری‌اش تنها بر ماضی ساده دلالت می‌کند، ولی به مدد ترکیب و قرینه، در زمان‌های دیگر کاربردهای فراوانی یافته که شناخت آنها حائز اهمیت است.



2_1_1. ماضی ساده (مطلق) Z گفتم (اول‌شخص مفرد)، گفتی (دوم‌شخص مفرد)، گفت (سوم‌شخص مفرد)، گفتیم (اول‌شخص جمع)، گفتید (دوم‌شخص جمع)، گفتند (سوم‌شخص جمع) (بن فعل + شناسه/ ضمایر متصل فاعلی)

ماضی ساده معمولاً ترجمه عبارت‌هایی با فرمول‌های ذیل است:

_ فعل ماضی عربی (قال، ذهب)؛

_ لم + فعل مضارع (ماضی ساده منفی مانند نگفتم).



2_1_2. ماضی استمراری Z می‌گفتم (می + ماضی ساده)، می‌گفتی، می‌گفت، می‌گفتیم، می‌گفتید، می‌گفتند

_ کان/ عاد + فعل مضارع: «... وَلاَ تُسْأَلُونَ عَمَّا کانُوا یعْمَلُونَ؛[10] و بر آنچه انجام می‌دادند، بازخواست نمی‌شوید»؛

_ لو + فعل و جواب شرط: «... وَ لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلُواْ....[11]؛ اگر خدا می‌خواست، نمی‌جنگیدند... »؛ نیز: لو صبرنا لفزنا؛ اگر صبر می‌کردیم، پیروز می‌شدیم.

_ فعل ماضی + فاعل/ مفعول معرفه + جمله حالیه: «... ذَالِكَ مِنْ أَنبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ وَ مَا كُنتَ لَدَيهِْمْ إِذْ أَجْمَعُواْ أَمْرَهُمْ وَ هُمْ يمَْكُرُون[12]؛‏ [اى پيامبر] اين از خبرهاى غیب است كه به تو وحى مى‏كنيم و تو هنگامى كه [برادران يوسف] بر كار خود هم‏داستان شدند و نيرنگ می‌کردند، نزد آنها نبودى‏‏»؛ رجع الیه و هو لایدری من هو؛ نزد او بازگشت در حالی که نمی‌دانست او کیست.

_ فعل ماضی + فاعل/ مفعول نکره + جمله وصفیه با فعل مضارع: «إِنِّی وَجَدتُّ امْرَأَةً تَمْلِکهُمْ...؛[13] من زنی را یافتم که بر آنان زمامداری می‏کرد».[14]



2_1_3. ماضی بعید Z گفته بودم (بن ماضی[15] + ه + فعل معین از مصدر اَستن)،...

_ کان + قد + ماضی فعل: (کنتُ قد قلتُ)؛

_ فعل ماضی + فاعل + واو حالیه + قد + فعل ماضی: (ذهب و قد اغتضب؛ رفت در حالی که غضب کرده بود)؛

_ مای نافیه + کان + فعل ماضی: (ما کان [یا: لم یکن] المسافر نزل؛ مسافر پیاده نشده بود...)؛

_ ما کاد/ لم یکاد + فعل مضارع + حتی + فعل: (لم اکد اقول له حتی سئل عنی؛ هنوز به او نگفته بودم که از من پرسید).



2_1_4. ماضی نقلی Z گفته‌ام (بن ماضی + ه + فعل معین از مصدر اَستن)،...

_ قد + فعل ماضی: «قَد تَّبَینَ:[16] آشکار شده است»؛

_ لمّا + فعل مضارع: (ماضی نقلی منفی مانند: «لَمَّا یذُوقُوا عَذَابِ؛[17] بلکه هنوز عذاب من را نچشیده‌اند»)؛

_ لم + فعل مضارع + بعد: (لم أقل بعدُ؛ هنوز نگفته‌ام)؛

_ طالَما/ کَثُرَما/ قَلَّما[18] + فعل ماضی: (قلما قلت؛ کمتر گفته‌ام)؛

- ماضی + ماضی (مطلبی دال بر زمان گذشته): (علت الصیحة بعد موته؛ پس از مرگش، فریاد برخاسته است) در این الگو حتی اگر ماضی ساده استفاده شود، در معنای ماضی نقلی است؛ زیرا ماضی نقلی فعلی است که بر وقوع یا پدید آمد حالتی در گذشته دلالت دارد که نتیجه آن تا زمان حال ادامه داشته باشد؛



2_1_5. ماضی بعید نقلی (ماضی ابعد) Z گفته بوده‌ام (بن ماضی + ه + ماضی نقلی از مصدر اَستن)،...

_ کان + قد + ماضی فعل: (کنتُ قد قلتُ/ کنت قد قلته من قبل ولادته)؛ در این مورد اگر زمان دور مورد عنایت بوده و ماضی بعید جوابگو نباشد، باید از قیدی متناسب با معنا برای ایجاد تعادل و روشن شدن حدودی زمان استفاده کرد، ولی چون موضوع بحث ما ترجمه از عربی به فارسی است، چنین مشکلی بروز نمی‌کند.



2_1_6. ماضی التزامی Z گفته باشم (بن ماضی + ه + فعل معین از مصدر باشیدن)،...

_ لَیْتَ/ لَعَلّ + ضمیر متصل یا اسم ظاهر + یکون + قد + فعل ماضی: (لیتَه یکونُ قد قال؛ ای کاش گفته باشد)؛

_ ربّما + یکون + قد + فعل ماضی: (ربّما یکون قد قال؛ چه‌بسا گفته باشد)؛

_ یحتمل + أن + یکون + قد + فعل ماضی: (یحتمل أن یکون قد قال؛ احتمال دارد گفته باشد).



2_1_7. ماضی ملموس (ناتمام) Z داشتم می‌گفتم (فعل معین از مصدر داشتن + ماضی استمراری)،...

_ فعل ماضی + جمله حالیه: (دخل علَیّ و انا کنت أقرأ کتابی؛ بر من وارد شد، در حالی که من داشتم کتابم را می‌خواندم/ من مشغول مطالعه کتابم بودم که بر من وارد شد)؛

_ کادَ[19] + فعل مضارع: (کدتُ أقرأ؛ داشتم می‌خواندم/ «وَلَوْلاَ أَن ثَبَّتْنَاک لَقَدْ کدتَّ تَرْکنُ إِلَیهِمْ شَیئًا قَلِیلاً؛[20] و اگر ما تو را ثابت قدم نمی‏ساختیم، نزدیک بود به آنان تمایل کنی/ داشتی[21] متمایل می‌شدی اگر ...»)؛

_ بینما + کان + فعل مضارع + إذْ + فعل ماضی: (بینما کنت أقرأ کتابی إذ دخل علَیَّ؛ زمانی که داشتم کتابم را می‌خواندم، بر من وارد شد)؛

_ کان + علی وَشَک/ فی حالة + مصدر فعل (کنت فی حالة القرائة؛ داشتم می‌خواندم).

2_2. مضارع

2_2_1. مضارع اخباری (حال ساده) Z می‌گویم، ... (می + بن مضارع + شناسه)

_ فعل مضارع بدون جوازم و نواصب (أقول)؛

_ اسم فاعل در نقش خبر (أنا قائل؛ من گوینده هستم).[22]



2_2_2. مضارع مستمر (ملموس/ حال استمراری) Z دارم می‌گویم، ... (فعل معین از مصدر داشتن + حال ساده)

_ یکاد + فعل مضارع: (أکاد أقول؛ دارم می‌گویم)؛

_ یکون + فی حالة/ علیٰ وشک + مصدر فعل: (أکون فی حالة القول؛ در حال گفتن هستم)؛

_ مبتدا + فی حالة/ علیٰ وشک + مصدر فعل: (أنا فی حالة القول؛ من در حال گفتن هستم).



2_2_3. مضارع التزامی Z بگویم، ... (بِ/ بی/ بُ + بن مضارع + شناسه)

_ ربّما + فعل مضارع (ربّما اقول؛ شاید/ چه‌بسا بگویم)؛

_ أن + فعل مضارع (لابدَّ لی/ یجب/ علَیَّ أن أقول؛ باید بگویم)؛

- لیتّ + اسم ظاهر یا ضمیر متصل+ فعل مضارع (لیتنی أقول).



نکته مهم

آنچه تاکنون از فرمول‌های نسبتاً مشهور ترجمه بیان کردیم، از مقایسه دو زبان به دست آمده است، ولی بدین معنا نیست که شیوه‌های برابریابی منحصر در همین موارد است؛ برای مثال، با تغییر جمله فعلیه به اسمیه در برخی موارد می‌توان برابریابی کرد؛ از جمله برابرهای مضارع اخباری و مستمر در قالب جمله‌های اسمیه؛ بنابراین، محکوم کردن ترجمه‌هایی که فرمول‌های یادشده را رعایت نکرده‌اند - که البته کم هم نیستند! - در وهله نخست، صحیح به نظر نمی‌رسد و به تأمل بیشتری نیاز دارد؛ زیرا اولاً: باید بافت و بافتار را ملاحظه کرد که چه‌بسا زمان حقیقی متفاوتی با زمان دستوری فعل القا کنند و ثانیاً: ما به‌درستی نمی‌دانیم که آیا همه برابرها و الگوهایی که مترجمان توانمند براساس دانش و تسلط بر هر دو زبان اختیار کرده‌اند، استخراج و گزارش شده‌اند یا نه؟ و اساساً آیا می‌توان مدعی چنین پژوهش گسترده‌ای شد یا نه؟

3. مفعولٌ‌به

ترجمه مفعولٌ‌به دشواری خاصی ندارد و مترجمان معمولاً آن را به‌درستی ترجمه کرده‌اند، ولی باید توجه داشت که گاه ضرورت می‌یابد نقش مفعولٌ‌به را به نقش دیگری مانند متمم، تمییز و یا جز اینها تبدیل کنیم، به‌ویژه مفعول دوم افعال قلوب و ترجمه فعل متعدی به لازم که در برخی موارد گریزی از آن نیست. در این تبدیل که بر وفق شمّ زبانی است - خواه ضروری یا غیر ضروری - گاه بخشی از معنا از میان می‌رود یا حتی تغییر می‌کند که نیاز به دقتی فراوان دارد.

مثال:

- ألبسک التقوی: لباس تقوا را به تو پوشانید (به تو: متمم) یا: تو را لباس تقوا پوشانید (لباس تقوا: تمییز)؛

- أراه الطریقَ: راه را به او نشان داد (به او: متمم) یا: او را راه نشان داد/ نمایاند (راه: تمییز).

- خافه: از او ترسید (خاف: متعدی؛ ترسید: لازم)؛

- قابله: با او مناظره/ مصاحبه کرد (قابل: متعدی؛ مناظره/ مصاحبه کرد: لازم)



4. مفعول مطلق

مفعول مطلق در زبان فارسی الگوی برابری به لحاظ نقش نحوی ندارد، جز مواردی اندک که در زبان عرف به کار می‌رود؛ مانند: خندید چه خندیدنی! غوغا به پا کرد چه غوغایی! فریاد کشید چه فریادی!

در زبان معیار، گونه‌های مختلف مفعول مطلق را با گونه‌هایی متناسب از قید (تأکیدی، تشبیهی، تکرار، نفی) معادل‌سازی می‌کنند. ما مباحث مربوط به مفعول مطلق را در چهار محور بررسی می‌کنیم:

4_1. مفعول مطلق تأکیدی

مفعول مطلق تأکیدی مفاد فعل را مؤکد می‌سازد و قیدهای تأکید، کیفیت، مقدار، نفی و مانند اینها که به نوعی بر مفهوم فعل تأکید می‌کنند یا می‌توان در این راستا از آنها استفاده کرد، می‌توانند برابرهایی مناسب برای این نوع مفعول مطلق باشند؛ برای مثال:

_ «إِذَا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزَالَهَا».

_ آنگاه که زمین به‌شدت لرزانیده شود.

«به‌شدت» متمم قیدی برای فعل جمله است که در برابر مفعول مطلق تأکیدی «زِلْزَالَهَا» آورده شده است. برخی مترجمان قرآن از برابرهایی مانند «لرزیدنی»، «با لرزشش» و مانند اینها استفاده کرده‌اند که بر فرض مفهوم بودن، نمی‌توانند برابرهایی به زبان معیار و موافق زبان فارسی تلقی شوند.

_ «کلَّا إِذَا دُکتِ الْأَرْضُ دَکا دَکا».

_ نه چنین است روزی که زمین در هم کوبیده شود (ارفع)؛

_ چنین نکنید! وقتی که زمین نرم شود نرمِ‌ِ نرم‏ (پاینده)؛

_ نه چنین است چون کوفته شود زمین کوفتن کوفتنی (شعرانی)[23]؛

_ نه چنان است، آنگاه که زمین، سخت در هم کوبیده شود (فولادوند)؛

_ این‌چنین نیست که می‏پندارید، هنگامی که زمین را به‌شدت در هم کوبند (انصاریان).

«دکاً» نخست در نقش مفعول مطلق تأکیدی و دومی در نقش تأکید برای آن است؛ از این‌رو، این جمله دو تأکید دارد. مترجمان اغلب با قیودی مانند سخت، به‌شدت، و مانند اینها تلاش کرده‌اند هر دو تأکید را در ترجمه منعکس کنند. در ترجمه‌های یادشده، ترجمه نخست فاقد تأکید است و ترجمه دوم، هرچند با روش گرته‌برداری و ترجمه لفظ‌به‌لفظ توانسته تا حدودی تأکید را منتقل کند، ولی چنان که گفتیم، این‌گونه تأکید به صورت بسیار محدود در زبان محاوره به کار می‌رود و با زبان معیار فاصله دارد؛ گذشته از اینکه ترجمه «دکاً» به نرم نیز خالی از اشکال نیست. در این‌گونه موارد می‌توان به جای یکی از تأکیدها قید تعداد قرار داد: آنگاه که زمین بسیار سخت در هم کوبیده شود. روشن است که با توجه به تکرار تأکید، با بسیار سخت از نظر بلاغی تعادل بیشتری برقرار می‌شود.

4_2. مفعول مطلق نوعی

مفعول مطلق نوعی، نوع فعل را بیان می‌کند و بر دو نوع است: موصوف و مضاف.

_ «فَاصْبِرْ صَبْرًا جَمِیلًا».[24]

_ پس به نکویی شکیب کن (گرمارودی)؛

_ پس صبر کن، صبری نیکو (فولادوند)؛

_ پس صبر جمیل پیشه کن‏ (مکارم شیرازی)؛

_ پس با شکیبایی نیکو شکیبا باش (رضایی، و...).

«صَبْرًا» مفعول مطلق نوعی موصوف و «جَمِیلًا» صفت آن است. ترجمه‌های آقایان فولادوند و رضایی با گرته‌برداری و تکرار بی‌فایده همراه‌اند. در ترجمه آیت‌الله مکارم شیرازی «صبر جمیل» مفعول‌به در نظر گرفته شده است. اما در ترجمه نخست با متمم قیدی «به نکویی» تعادل برقرار شده است.

_ «وَقُل لَّهُمَا قَوْلاً کرِیمًا».[25]

_ و با ایشان سخن به نکویی بگوی! (گرمارودی)؛

_ و گفتار لطیف و سنجیده و بزرگوارانه به آنها بگو! (مکارم شیرازی).

«قَوْلاً» می‌تواند به معنای کلام و مفعولٌ‌به یا مصدر و مفعول مطلق نوعی و موصوف باشد. ترجمه نخست براساس مفعول مطلق بودن آن و ترجمه دوم براساس مفعولٌ‌به بودن آن است. در ترجمه نخست «به نکویی» برابر «قَوْلاً کرِیمًا» در نظر گرفته شده است و بهتر بود پیش از سخن می‌آمد: و با ایشان به نکویی سخن بگوی یا: نیکو سخن بگو.

_ «فَیوْمَئِذٍ لَّا یعَذِّبُ عَذَابَهُ أَحَدٌ * وَلَا یوثِقُ وَثَاقَهُ أَحَدٌ».[26]

_ پس در آن روز، کسی چون عذاب کردن او «1» عذاب نکند. و هیچ کس چون به بند کشیدن او، به بند نکشد (گرمارودی)؛

_ در آن روز هیچ‌کس همانند او [خدا] عذاب نمی‏کند، و هیچ‌کس همچون او کسی را به بند نمی‏کشد! (مکارم شیرازی)؛

_ و در آن روز هیچ‌کس [همانند] عذاب او عذاب نمی‏کند، و هیچ‌کس [همانند] به بند کشیدن او به بند نمی‏کشد (رضایی و...).

«عَذَابَهُ» و «وَثَاقَهُ» مفعول مطلق از نوع مضاف‌اند و باید با کمک ادات تشبیه و قیدهای کیفیت ترجمه شوند. در ترجمه نخست، مترجم با استفاده از «چون» توانسته به ترجمه‌ای وفادار دست یابد. در ترجمه دوم، محورْ ترجمه معنایی است؛ از این‌رو مترجم عذاب و وثاق را به قرینه فعل جمله و به دلیل انصراف درست معنا به محذوف، حذف کرده است. در ترجمه سوم، همانند نباید داخل قلاب باشد؛ زیرا وجود مفعول مطلق نوعی مضاف بر آن دلالت دارد و توضیحی اضافه به شمار نمی‌رود. در این ترجمه، «عذاب» که مصدر است، به عذابِ فارسی که اسم مصدر است،[27] ترجمه شده است؛ گذشته از اینکه اساساً ابهام‌آور است و دو معنا را القا می‌کند: عذاب کردن و نوع آن؛ یعنی کسی به مانند عذاب کردن خدا از جهت سختی و شدت، عذاب نمی‌کند، یا: کسی به‌سان عذاب خدا از جهت نوع و صورت، عذاب نمی‌کند (در این مورد می‌توان فرض کرد که کسی عذابی متفاوت با عذاب خدا، ولی همسان با او از نظر سختی و شدت، داشته باشد). اشکال دیگر این ترجمه این است که اگر قلاب‌های توضیح‌های تفسیری را برداریم، عبارت همنشینی و انسجام خود را از دست می‌دهد.

_ «وَمَنْ أَرَادَ الآخِرَةَ وَسَعَی لَهَا سَعْیهَا وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولَئِک کانَ سَعْیهُم مَّشْکورًا».[28]

_ و هر کس آخرت را بخواهد، و برای آن کاملاً کوشش‏اش را بنماید، در حالی که او مؤمن باشد، پس آنان تلاششان سپاسگزاری خواهد شد (رضایی و...)؛

_ و آن کس که سرای آخرت را بطلبد، و برای آن سعی و کوشش کند - در حالی که ایمان داشته باشد - سعی و تلاش او، (از سوی خدا) پاداش داده خواهد شد (مکارم شیرازی)؛

_ و از کوشش آنان که جهان واپسین را بخواهند و فراخور آن بکوشند و مؤمن باشند سپاسگزاری خواهد شد «1» (گرمارودی)؛

_ و هر کس زندگی آخرت را بخواهد و برای آن تلاشی درخور آن کند و به خدا و پیامبران ایمان داشته باشند، اینانند که تلاششان سپاسگزاری شده و مورد پذیرش خدا قرار خواهد گرفت (صفوی)؛

«سَعْیهَا» مفعول مطلق نوعی مضاف است و به کیفیت سعی اشاره دارد، ولی در ترجمه نخست به مفعول مطلق تأکیدی تبدیل شده است (کاملاً). در ترجمه دوم نیز مفعول مطلق نادیده گرفته شده و تعادل برقرار نشده است، ولی در ترجمه سوم و چهارم تعادل ترجمه برقرار است. همچنین ترجمه‌های آقایان رضایی و صفوی از انسجام لازم برخوردار نیست (هر کس... آنان...) که در جای خود توضیح داده شده است.

4_3. مفعول مطلق عددی

مفعول مطلق عددی شمار وقوع فعل را بیان می‌کند که در فارسی معمولاً با قید مقدار یا تعداد بیان می‌شود:

_ «الزَّانِیةُ وَالزَّانِی فَاجْلِدُوا کلَّ وَاحِدٍ مِّنْهُمَا مِئَةَ جَلْدَةٍ...».[29]

_ هر یک از زن و مرد زناکار را صد تازیانه بزنید (مکارم شیرازی)؛

_ به هر یک از زن و مرد زناکار «1» صد تازیانه بزنید... (گرمارودی)؛

_ زن زناکار و مرد زناکار، هر یک از آن دو را صد ضربه تازیانه بزنید (رضایی و...).

«مِئَةَ جَلْدَةٍ» جانشین مفعول مطلق و بیان‌کننده عدد فعل است و هر سه ترجمه به‌درستی آن را ترجمه کرده‌اند. گفتنی است در ترجمه دوم مفعول صریح به متمم و در ترجمه سوم گرته‌برداری رخ داده است.

4_4. ترجمه مفعول مطلق با عامل محذوف

چنان که می‌دانیم، در برخی مواضع به صورت اختیاری یا وجوبی عامل مفعول مطلق حذف می‌شود. در این‌گونه موارد باید توجه داشت که فعل محذوف به‌درستی در ترجمه لحاظ شود؛ برای مثال:

_ «لَکنِ الَّذِینَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ لَهُمْ غُرَفٌ مِّن فَوْقِهَا غُرَفٌ مَّبْنِیةٌ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ وَعْدَ اللَّهِ لَا یخْلِفُ اللَّهُ الْمِیعَادَ».[30]

_ اما آنان که از پروردگارشان پروا کردند غرفه‏هایی خواهند داشت که بر فراز آنها غرفه‏هایی دیگر ساخته‏اند، از بن آنها جویبارها روان است بنا بر وعده خداوند، خداوند در وعده خلاف نمی‏ورزد (گرمارودی)؛

_ ... این وعده الهی است، و خداوند در وعده خود تخلف نمی‏کند! (مکارم شیرازی)؛

_ (این) وعده خداست، که خدا از وعده (خود) تخلف نمی‏کند (رضایی و...)؛

_ خدا این وعده را داده است خدا وعده خلافی نمی‏کند (انصاریان).

«وَعْدَ اللَّهِ» مفعول مطلق برای فعل محذوف (وعد اللّه وعده) و جمله، فعلیه است؛ اما برخی ترجمه‌ها آن را اسمیه ترجمه کرده‌اند. اگر این تغییر ساختار به تغییر مفهوم نینجامد، براساس ترجمه معنایی درست است، هرچند براساس ترجمه وفادار مخدوش تلقی می‌شود، ولی به نظر می‌رسد ترجمه فعلیه عبارت یادشده با اسمیه در نظر گرفتن آن از نظر محتوا متفاوت باشد؛ زیرا «این وعده الهی است» محدود به نعمت‌های یادشده است، ولی «خدا وعده داده است» به جنت که در آیات دیگر توصیف شده، انصراف و درنتیجه معنای اعمی دارد. البته اگر کسی این انصراف را نپذیرد و مرجع آن را همین آیه بداند، طبیعی است که دیگر تفاوت معنایی نخواهند داشت.

5. ظرف

ترجمه ظرف نیز ساده است، لیکن گاه ظرایفی در آن نادیده گرفته می‌شود که با مثال توضیح می‌دهیم:

_ «یسَبِّحُونَ اللَّیلَ وَالنَّهَارَ لَا یفْتُرُونَ».[31]

_ (او را) در شب و روز به پاکی می‏ستایند در حالی که سست نمی‏گردند (رضایی و...)؛

_ صبح و شام مشغول تسبیح پروردگارند و سستی نمی‏کنند (ارفع)؛

_ (تمام) شب و روز را تسبیح می‏گویند و سست نمی‏گردند (مکارم شیرازی).

«فی اللیل» با «اللیل» تفاوت دارد و چنان که برخی مفسران و مترجمان اشاره دارند، فی اللیل بخشی از شب را دربر می‌گیرد، ولی «اللیل» بدون حرف جرِ «فی» تمام شب را شامل است؛ از این‌رو ترجمه نخست درواقع ترجمه فی اللیل و مخدوش بوده و ترجمه سوم درست است.[32] ترجمه دوم نیز تا حدودی استغراق در همان دو زمان را می‌رساند، ولی صبح و شام خود جزئی از لیل و نهار هستند نه همه آن؛ از این‌رو نادرست است.

_ «یا أَیهَا الْمُزَّمِّلُ * قُمِ اللَّیلَ إِلَّا قَلِیلًا».[33]

_ برخیز در شب مگر اندکی‏ (روان جاوید)؛

_ پاره‏ای از شب به جز اندکی از آن را برخیز و زنده بدار (ترجمه المیزان)؛

_ شب را، جز کمی، به پا خیز! (مکارم شیرازی).

براساس آنچه در ذیل مثال قبل گذشت، ترجمه اول و دوم مخدوش است و ترجمه سوم توانسته مطلب را برساند.

6. تمییز

تمییز عنصری نحوی است که به‌سان متمم، معنای عنصر نحوی دیگری را کامل می‌کند و ابهام را از آن برمی‌دارد. تمییز در پاسخ به پرسش‌هایی مانند: از چه نظر؟ از چه جهت؟ و مانند آنها، بیان می‌شود و می‌تواند مفرد یا جمله باشد.[34] ترجمه تمییز معمولاً با دشواری همراه نیست، به‌ویژه تمییز عدد که کاملاً روشن است؛ ولی در الگوی نحوی مبهمی که تمییز پرده از ابهام آن برمی‌دارد، گاه ظرافت‌هایی نهفته است که در ترجمه ممکن است از آن غفلت شود؛ برای مثال:

_ «وَمَن یشَاقِقِ الرَّسُولَ مِن بَعْدِ مَا تَبَینَ لَهُ الْهُدَی وَیتَّبِعْ غَیرَ سَبِیلِ الْمُؤْمِنِینَ نُوَلِّهِ مَا تَوَلَّی وَنُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَسَاءتْ مَصِیرًا».[35]

_ و هر کس، پس از آنکه راه هدایت برای او آشکار شد با پیامبر به مخالفت برخیزد، و [راهی‏] غیر راه مؤمنان در پیش گیرد، وی را بدانچه روی خود را بدان‌سو کرده واگذاریم و به دوزخش کشانیم، و چه بازگشتگاه بدی است (فولادوند)؛

_ ... و این بدپایانه‏ای است! (گرمارودی)؛

_ ... و جایگاه بدی دارد (مکارم شیرازی).

«مَصِیرًا» تمییز است و به دلیل الگوی خاص جمله، با نوعی تأکید همراه است که در ترجمه‌های فولادوند و گرمارودی تلاش شده به نوعی انعکاس یابد. البته هر سه ترجمه از جهات دیگری نتوانسته‌اند امتیاز بالایی بگیرند. «بازگشتگاه» ستیزآوایی دارد و غیر فصیح به شمار می‌رود، «پایانه» دچار تحول معنایی شده، در تبادر ذهنی عموم مردم زمان ما اصطلاحی است برای ترمینال‌های مسافربری و «جایگاه» نیز نمی‌تواند برابر مناسبی برای «مصیر» باشد. گفتنی است هر دو مترجم (فولادوند و مکارم شیرازی) مصیر را در آیات دیگر (فرقان، 15؛ نساء، 97 و...) به «سرانجام»، «فرجام» و جز اینها ترجمه کرده‌اند که وضعیتی بهتر دارند.

_ «وَفَجَّرْنَا الْأَرْضَ عُیونًا فَالْتَقَی الْمَاء عَلَی أَمْرٍ قَدْ قُدِرَ».[36]

_ و از زمین چشمه‏هایی فراجوشاندیم و آب برای کاری که پیش‏بینی شده بود فراهم آمد (گرمارودی)؛

_ و زمین را شکافتیم و چشمه‏های زیادی بیرون فرستادیم... (مکارم شیرازی)؛

_ و زمین را با چشمه‌ساران شکافتیم... (رضایی و...)؛

_ و زمین را به [جوشیدن‏] چشمه‏هایی [پُر آب‏] شکافتیم... (انصاریان)؛

_ و زمین را به صورت چشمه‌های آب شکافتیم... (صفوی).

نسبت دادن تفجیر به زمین مجازی است؛ یعنی فراوانی چشمه‌ها به حدی بوده که گویا همه زمین مانند چشمه منفجر شده است؛ همانند: «وَاشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَیبًا».[37] به گفته جرجانی، راز زیبایی و قدرت نفوذ این آیه (مریم، 4) به چینش و نظم آن بازمی‌گردد؛ یعنی استناد فعل «اشْتَعَلَ» به چیزی مثل «رَّأْسُ» که درواقع فاعل نیست و آوردن فاعل (شیب) در قالب تمییز؛ مانند: «طاب زیدٌ نفساً». تمییز آوردن «شَیبًا» به جای قرار دادن در نقش فاعل، از این روی است که فراگیری اشتعال را به تصویر بکشد؛ مانند اینکه بگوییم: «اشتعلت البیت ناراً» که شمول اشتعال را نشان می‌دهد و اگر گفته شود: «اشتعلت النار فی البیت» بیش از این را نمی‌رساند که در خانه آتشی افروخته شده است، اما از گستردگی آن ساکت است. عبارت‌های «اشتعل شیب الرأس» و «و اشتعل الشیب فی الرأس» که چینش‌هایی دیگر از معنای آیه هستند، افزون بر کاستی در حلاوت، از رساندن فراگیری آن نیز عاجزند. همین مطلب را می‌توان در آیه 12 سوره قمر نیز مشاهده کرد. مطلب به همین‌جا ختم نمی‌شود. خدای متعال از قول ابراهیم نفرمود: «و اشتعل رأسی شیباً» بلکه «رأس» را با الف و لام آورده تا با کمک آن معنای اضافه را برساند و بدین طریق بر زیبایی جمله بیفزاید.[38]

حال با این تفاصیل روشن است که بیشتر ترجمه‌ها با مشکل روبه‌رو می‌شوند. در ترجمه نخست، عیوناً که محوَل از مفعولٌ‌به است (فجّرنا عیون الارض)، مفعول قلمداد شده و نکته بلاغی مذکور در آن رعایت نشده است. ترجمه دوم نیز تلفیقی از دو جمله است و اساساً تمییز در آن نادیده گرفته شده است. در ترجمه چهارم همنشینی لازم بین عناصر نحوی برقرار نیست. اما ترجمه سوم و پنجم وضعیت بهتری دارند. ترجمه سوم خود حامل مبالغه‌ای آشکار است که توانسته تا حدودی بلاغت آیه را انعکاس دهد. گفتنی است این ترجمه نکته دیگری دارد که قابل توجه است و آن اینکه چشمه‌سار نامی است که با بار عاطفی مثبت درآمیخته است[39] و حال آنکه «عُیونًا» که قرآن از آن گزارش می‌کند، چهره‌ای خشن را القا می‌کند. البته اگر به جای چشمه‌ساران «چشمه‌هایی» بیاید نیز مشکل چندان برطرف نمی شود؛ زیرا نکره آوردن آن ذهن را از جهت کمیّت، به تقلیل سوق می‌دهد، مگر اینکه در کنار آن قید فراوان را قرار دهیم (زمین را با چشمه‌هایی فراوان شکافتیم). ترجمه پنجم هرچند از حس هنری و ادبی خالی است، برای کسی که از داستان آگاهی دارد، به نظر کم‌اشکال‌ترین ترجمه است؛ البته لفظ «آب» نیز حشو است و می‌تواند حذف شود، مگر اینکه به جای آب، پُر آب اضافه شود.

افزون بر ترجمه‌های یادشده، می‌توان گفت: و [سراسر] زمین را با چشمه‌هایی [فراوان/ جوشان/ خروشان] شکافتیم... .

_ «قُل رَّبِّ زِدْنِی عِلْمًا».[40]

_ و بگو: پروردگارا! بر دانش من بیفزای! (گرمارودی)؛

_ پروردگارا! علم مرا افزون کن! (مکارم شیرازی)؛

_ پروردگارا! مرا دانش افزای (رضایی و...).

این عبارت را مترجمان - تا آنجا که دیده شده - همه به همین روش ترجمه کرده‌اند. در این مورد توضیحی لازم است و آن اینکه تمییز را می‌توان به صورت‌هایی مختلف ترجمه کرد؛ نخست با استفاده از «جهت» و مانند آن؛ یعنی در این مثال گفته شود: «بگو: پروردگارا، مرا از جهت علم فزونی بخش». این‌گونه ترجمه در برخی موارد مطابق زبان معیار و پسند شمّ ادبی است و در این صورت بهترین الگوی ترجمه تمییز است، ولی در بسیاری موارد با الگوهای زبان معیار هماهنگ نیست و شمّ ادبی آنها را نمی‌پذیرد. در این‌گونه موارد که غلبه دارد، باید از روش‌های دیگر استفاده کرد؛ مانند بازگرداندن تمییز به نقشی که خاستگاه آن است که در این مثال، مفعولٌ‌به (علم) یا نقش‌های جایگزین آن مانند متمم است. البته تغییر الگوی نحوی در ترجمه و استفاده از بازگرداندن تمییز به خاستگاه آن و نیز روش تلفیق که در ترجمه آیه 12 سوره قمر گذشت، زمانی جایز است که ظرافتی در میان نباشد، وگرنه بدون القای آن ظرافت، ترجمه مخدوش است. در این مثال، میان «رَّبِّ زِدْنِی عِلْمًا» و «ربّ زد علمی» تفاوت وجود دارد، هرچند مفسران - تا آنجا که نگارنده بررسی کرده - بدان نپرداخته‌اند و آن اینکه عبارت نخست تنها علومی را شامل می‌شود که باعث رشد معنوی و به‌طور خلاصه «زیادت» انسان می‌شود؛ یعنی خدایا مرا از جهت علمی که باعث رشد و زیادت معنوی من می‌شود، فزونی بخش. اما علم بی‌فایده که در برخی روایات و ادعیه حتی از آنها نهی شده، نمی‌تواند مایه زیادت و رشد انسان شود و نباید آنها را با الگوی «رَّبِّ زِدْنِی عِلْمًا» به کار برد. اگر ما به چنین تفاوتی قائل شویم، نمی‌توانیم ترجمه‌های یادشده را معادل آیه بدانیم و باید برای انتقال چنین ظرافت مهمی، تدبیر کنیم. نظیر این الگو در آیات دیگر نیز به کار رفته است؛ مانند: «قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکمْ بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمَالًا»[41] که از تأثیر اعمال ناپسند بر پسرفت و تنزل وجودی انسان سخن می‌گوید (براساس برداشت محتملی که گفتیم) و نیز: «... إِنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ لِیزْدَادُواْ إِثْمًا...»[42] که به تأثیر حقیقی گناه بر انسان اشاره دارد.

7. حال

حال در زبان عربی می‌تواند به سه صورت مفرد، جمله و شبه‌جمله بیاید که - چنان که پیش‌تر اشاره شد - ترجمه مفرد به قید مفرد و ترجمه جمله به جمله قیدی اولویت‌های نخست است. اغلب ترجمه حال به‌درستی و سادگی انجام می‌شود، ولی گاه نیز غفلت‌هایی باعث تبدیل غیر ضرور جمله به مفرد و برعکس و نیز تبدیل نقش حال به صفت و عطف و مانند آنها می‌شود که از آسیب‌های فراگیر ترجمه انواع حال به شمار می‌روند.

مثال 1: «وَجَاؤُواْ أَبَاهُمْ عِشَاءً یبْکونَ».[43]

_ و شبانگاه «1» گریان نزد پدرشان آمدند (گرمارودی)؛

_ و برادران شبانگاه با چشم گریان نزد پدر بازگشتند (الهی قمشه‌ای)؛

_ و (برادران) عصرگاهان در حالی که می‏گریستند، نزد پدرشان آمدند (رضایی و...).

در ترجمه نخست جمله «یبْکونَ» که می‌توانست به جمله قیدی ترجمه شود، به مفرد ترجمه شده است. در ترجمه دوم حال به متمم ترجمه شده و با توجه به امکان ترجمه آن به قید مفرد حالت و جمله قیدی، از نظر تطابق ساختاری نادرست است. ترجمه سوم برابری مناسب برای حال ارائه کرده است. گفتنی است - چنان که ابتدای بحث بیان شد - نگاه ما با ملاک قرار دادن ترجمه وفادار است و نه معنایی و آزاد؛ زیرا مترجمی که تطابق ساختاری جزء اهداف اصلی او نیست، تنها به محتوا می‌اندیشد و با او باید با ملاحظه ملاک‌های دیگر سخن گفت.[44]

مثال 2: «وَهَذَا صِرَاطُ رَبِّک مُسْتَقِیمًا قَدْ فَصَّلْنَا الآیاتِ لِقَوْمٍ یذَّکرُونَ».[45]

و این راه راست پروردگار تو است... (گرمارودی و رضایی و...)؛

و این راه مستقیم (و سنّت جاویدان) پروردگار تو است... (مکارم شیرازی)؛

و این راه خدای تو است که مستقیم است... (الهی قمشه‌ای).

بسیاری از مترجمان قرآن کریم نقش «مُسْتَقِیمًا» را که حال است، به صفت تبدیل کرده‌اند؛ همان‌گونه که در ترجمه نخست و نیز ترجمه دوم دیده می‌شود. این نوع ترجمه هرچند با نقش حال ارزش محتوایی یکسان دارد، از نظر تعادل نحوی نامتعادل به شمار می‌رود. در ترجمه سوم نقش به‌درستی ترجمه شده است، هرچند به جای قید مفرد به جمله قیدی متوسل شده است.

مثال 3: «أَیحْسَبُ الْإِنسَانُ أَلَّن نَجْمَعَ عِظَامَهُ * بَلَی قَادِرِینَ عَلَی أَن نُّسَوِّی بَنَانَهُ».[46]

چرا، (فراهم می‏آوریم) در حالی که تواناییم که (نقش‏های) سر انگشتان او را (نیز) سامان بخشیم (گرمارودی)؛

آری، بر مرتب کردن (سر) انگشتانش تواناییم (رضایی و...)؛

آری قادریم که (حتی خطوط سر) انگشتان او را موزون و مرتّب کنیم! (مکارم شیرازی)؛

آری، ما قادر هستیم که سر انگشت‌هایش را برابر کنیم‏ (آیتی).

«قَادِرِینَ» حال برای عامل مقدر است (بلی نجمعها قادرین‏) اما در برخی ترجمه‌ها مانند سه ترجمه اخیر در نقش خبر ترجمه شده است (نحن قادرون علی...). توجه به این نکته مهم است که «بَلَی» تأکیدی بر استفهام قبل آن است و فعل پس از آن باید با توجه به آن باشد و «قَادِرِینَ» مرحله بالاتری را بیان می‌کند.

مثال 4: «یخَافُونَ رَبَّهُم مِّن فَوْقِهِمْ وَیفْعَلُونَ مَا یؤْمَرُونَ».[47]

_ (و) از (مخالفت) پروردگارشان، که بر فراز آنها (حاکم) است، ترسانند و آنچه را فرمان داده شده‏اند انجام می‏دهند (رضایی و...)؛

_ آنها (تنها) از (مخالفت) پروردگارشان، که حاکم بر آنها است، می‏ترسند... (مکارم شیرازی)؛

_ از پروردگارشان که بر فراز آنان است، می‏ترسند،... (انصاریان)؛

_ از پروردگار مسلط و بالای سر خویش می‏ترسند... (مشکینی).

«مِّن فَوْقِهِمْ» که حال برای «رَبَّ» است، در ترجمه نخست درست ترجمه شده است، ولی اشکال دیگری دارد و آن تغییر نوع جمله (فعلیه به اسمیه) است؛ یعنی ترجمه «یخَافُونَ» به «ترسانند». در میان ترجمه‌های یادشده، ترجمه آخر نقش صفت را جایگزین حال کرده که از تعادل لازم نحوی برخوردار نیست.

8. حروف

حروف در ترجمه، از عناصری به شمار می‌روند که نقشی مهم ایفا می‌کنند. مشکل اصلی ترجمه حروف، با همه سادگی‌شان، تنوع آنها و گرفتار شدن مترجمان در گرته‌برداری و ترجمه تحت‌اللفظی و تحمیلی است. حروف گونه‌های مختلفی دارند؛ از جمله حروف جاره که از کاربرد فراوانی برخوردارند. حروف جاره معانی مشهوری دارند که معمولاً در ترجمه از آنها استفاده می‌شود (مانند: «... و أَنزَلَ مِنَ السَّمَاء مَاء فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَاتِ رِزْقاً لَّکمْ...؛ و از آسمان، آبی فروفرستاد که با آن از میوه‏ها برای شما روزی‌ای برآورد»)[48] ولی باید دانست که گاه حروف نقشی صرفاً تأکیدی دارند و به‌اصطلاح زائد به شمار می‌روند که در این فرض نباید ترجمه شوند؛ مانند:

_ «... وَمَا تَسْقُطُ مِن وَرَقَةٍ إِلاَّ یعْلَمُهَا...؛[49] و هیچ برگی فرو نمی‏افتد مگر که او آن را می‏داند...».

«من» در این آیه با کمک «ما» فراگیری نفی را می‌رساند و نباید ترجمه شود.

همچنین گاه «من» در معناهای غیر مشهوری به کار می‌رود که مترجم باید با شناخت دقیق آنها، معادلی مناسب برای آنها بیابد؛ مانند:

_ «... ینظُرُونَ مِن طَرْفٍ خَفِی...؛[50] و زیر چشمی (به آن) نگاه می‌کنند...»؛

_ «قُلْ إِنِّی لَن یجِیرَنِی مِنَ اللَّهِ أَحَدٌ وَلَنْ أَجِدَ مِن دُونِهِ مُلْتَحَدًا».[51]

در این آیه دوبار «مِن» به کار رفته است که هیچ‌کدام معنای «از» نمی‌دهد:

_ بگو هرگز مرا در برابر خداوند هیچ‌کس پناه نمی‏دهد و (خود نیز) جز او هرگز پناهگاهی نمی‏یابم (گرمارودی)؛

_ بگو: «(اگر من نیز برخلاف فرمانش رفتار کنم) هیچ‌کس مرا در برابر او حمایت نمی‏کند و پناهگاهی جز او نمی‏یابم‏ (مکارم شیرازی).

برخی مترجمان در ترجمه این آیه گرفتار گرته‌برداری شده و ترجمه‌ای غیر منسجم ارائه کرده‌اند:

_ بگو به‌درستی که هرگز پناه ندهد مرا از خدا احدی و هرگز نمی‏یابم از غیر او پناهی (مصباح‌زاده). در این ترجمه، با گذشت از کژتابی آن (از غیر او)، همنشینی برقرار نیست؛ زیرا از کسی پناه نمی‌دهند، بلکه رهایی می‌دهند.

حروف دیگر نیز اغلب رفتاری به‌سان «مِنْ» دارند و باید در شناخت دقیق آنها کوشید. حروف اضافه در کنار افعال نیز نقشی مهم بر عهده دارند؛ برای مثال، «فی» به معنای «در» اگر در کنار «ضرب» قرار گیرد، معنای دیگری می‌دهد:

_ «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لاَ تَکونُواْ کالَّذِینَ کفَرُواْ وَقَالُواْ لإِخْوَانِهِمْ إِذَا ضَرَبُواْ فِی الأَرْضِ أَوْ کانُواْ غُزًّی لَوْ كانُوا عِنْدَنا ما ماتُوا وَ ما قُتِلُوا لِيَجْعَلَ اللَّهُ ذلِكَ حَسْرَةً في‏ قُلُوبِهِمْ وَ اللَّهُ يُحْيي‏ وَ يُميتُ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصير».[52]

_ ای مؤمنان! مانند کسانی مباشید که کفر پیشه کردند و در مورد همگنان خویش - هنگامی که سفر رفتند یا جهادگر شدند - گفتند: اینان اگر نزد ما می‏ماندند نمی‏مردند یا کشته نمی‏شدند... (گرمارودی)؛

_ ای آن کسانی که ایمان آوردید مباشید مانند آنان که کافر شدند و گفتند مر برادرانشان را چون سفر می‌کردند در زمین یا بودند غازیان اگر بودند نزد ما نمی‏مردند و کشته نمی‌شدند تا بگرداند خدا آن را حسرت در دل‌هاشان و خدا زنده می‌کند و می‏میراند و خدا به آنچه می‌کنید بینا است (اشرفی)؛

در این آیه «ضَرَبُواْ فِی الأَرْضِ» یک واحد پیوسته است، به معنای سفر رفتند؛ همانند: «ضربوا فی الامر؛ در این کار مشارکت کردند». گفتنی است در ترجمه نخست، «هنگامی که سفر رفتند یا جهادگر شدند» بین دو خط که نشانه جملات معترضه است، قرار داده شده که درست نیست و در ترجمه آقای اشرفی «در زمین» حشو و براساس ترجمه تحت‌اللفظی است.

9. الف و لام

یکی از آسیب‌های ترجمه، نادیده گرفتن انواع الف و لام در ترجمه است. الف و لام در زبان عربی گونه‌های مختلفی دارد؛ از جمله:

یکم) الف و لام تعریف که نشانه معرفه بودن اسم است. الف و لام تعریف خود بر سه گونه است: الف و لام عهد ذهنی (براساس سابقه آشنایی گوینده و شنونده)، الف و لام عهد ذکری (براساس ذکر آن در جملات پیشین) و الف و لام عهد حضوری (به دلیل حضور که مایه رفع هر گونه ابهام است).

دوم) الف و لام جنس که بر افراد یک جنس دلالت دارد و ما در ترجمه از کل، همه، همگی و مانند اینها برای ترجمه آن استفاده می‌کنیم.

سوم) الف و لام موصول که به معنای «الذی» است و بر سر اسم فاعل یا اسم مفعول و یا صفت مشبهه می‌آید و معادل «آنکه»، «آنچه»، «کسی که» و مانند اینهاست.

چهارم) الف و لام زائد که گاه الف و لام زینت نامیده می‌شود و نقشی در ترجمه ندارد. جایگاه الف و لام زائد، اسم‌های خاص و اعلامی است که معنای وصفی دارند؛ مانند: الحسن و الحسین. برخی اسم‌ها نیز با الف و لام شهرت یافته‌اند که الف و لام آنها زائد است؛ مانند: البیت (خانه کعبه).

برای نمونه، الف و لام «الرجس» و «الانسان» از جمله مواردی است که از نظر برخی مترجمان مخفی مانده است:

_ «... إِنَّمَا یرِیدُ اللَّهُ لِیذْهِبَ عَنکمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیتِ وَیطَهِّرَکمْ تَطْهِیرًا».[53]

_ ... خداوند فقط می‏خواهد پلیدی و گناه را از شما اهل‌بیت دور کند و کاملاً شما را پاک سازد؛

_ ... جز این نیست که خداوند می‏خواهد از شما اهل‌بیت هر پلیدی را بزداید و شما را به‌شایستگی پاک گرداند (گرمارودی).

الف و لام «الرِّجْسَ» از نوع الف و لام جنس است و در ترجمه نخست به این نکته توجهی نشده است.

_ «إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِی خُسْرٍ».[54]

_ که آدمی در زیان‌مندی است (گرمارودی)؛

_ که انسان‌ها همه در زیانند (مکارم شیرازی).

الف و لام «الْإِنسَانَ» نیز برای جنس است و شامل همه افراد آن می‌شود که در ترجمه اول با «آدمی» که جنس است، و در ترجمه دوم با جمع بستن انسان به آن اشاره شده است. واژه «همه» در ترجمه دوم به جهت انعکاس تأکید جمله است.

m چکیده فصل

1. زبان‏شناسی مقابله‏ای یکی از شاخه‏های زبان‏شناسی است و موضوع آن مقابله میان دو زبان یا دو لهجه، یا زبان و لهجه، یعنی دو سطح زبانی همزمان است؛ مانند بررسی و تحلیل تقابلی زبان عربی و فارسی.

2. موضوع زبان‏شناسی تطبیقی[55] بررسی پدیده‏های آوایی، صرفی، نحوی و قاموسی در زبان‏های وابسته به یک خانواده زبانی واحد یا یکی از شاخه‏های خانواده زبانی واحد است؛ مانند بررسی و تحلیل تقابلی زبان فارسی و انگلیسی.

3. فرایند زبان‌شناسی مقابله‌ای (عربی _ فارسی) در یک تقسیم‌بندی ساده عبارت است از:

_ تشخیص نوع عناصر و الگوهای زبانی

در این مرحله زبان‏شناس به هر یک از عناصر زبانی متن مبدأ می‏پردازد و پس از بررسی‏های لازم اعلام می‏کند که عنصر بررسی‌شده صرفاً زبانی[56] است یا تأثیر و دخالت معنایی دارد و با حذف آن ریزش معنایی رخ می‏دهد. افزون بر این، به الگوهای ساختاری نیز می‌پردازد و معناداری یا چگونگی آن را بررسی می‌کند. برخی عناصر صرفاً زبانی که در ترجمه دخالتی ندارند، عبارت‌اند از:

_ عناصر صرفاً زبانی؛

واو زائد؛

واو استینافیه یا آغازگر؛

فاء جواب شرط؛

فاء بر سر خبر موصولات؛

لام در جواب شرط و جواب قسم؛

لام فارقه و موطئه.

_ برابریابی

الف) عناصر معناداری که نمی‏توان برای آنها برابر مناسبی یافت:

1. کلمات خطاب؛

2. لام ملحق به اسم‏های اشاره؛

3. های تنبیه؛

4. بَین دوم در الگوی بین... و بین...؛

5. رابط میان موصول و جمله صله؛

6. روابط میان مبتدا و خبر؛

7. برخی از ادوات تأکید.

ب) عناصر معنادار و الگوهایی که برابر ندارند، ولی راه علاجی برای آنها یافت می‌شود:

1. التفات؛

2. اولئک در جواب منِ شرطیه؛

3. ... احد منکم؛

4. خطاب با علیکم؛

5. اضافه گسسته و الگوهای مشابه؛

6. تمییز نسبت.

ج) عناصری که یک یا چند معادل دارند.



[1]. ر.ک: حسینی، اسالیب المعانی فی القرآن، ص432_482.

[2]. نور، 10.

[3]. مکارم شیرازی و همکاران، تفسیر نمونه، ج‏14، ص385.

[4]. منظور از «بافت» در این نوشتار، رابطه منطقی عناصر نحوی یک جمله، حاصل از برقراری چهار نظام واژگانی، آوایی، دستوری و معنایی، و مقصود از «بافتار» رابطه منطقی میان چند جمله و کل متن است. گفتنی است از بافت و بافتار گاه سیاق جمله و سیاق متن اراده می‌شود. همچنین برخی محققان بافت را به معنای قراین زبانی و فیزیکی (قراین حالیه) دانسته‌اند (برای آگاهی بیشتر ر.ک: حسینی، مبانی زبان‌شناسی، ص104 و 105؛ صانعی‌پور، مبانی تحلیل کارگفتی در قرآن کریم، ص49_66).

[5]. منظور از همنشینی (همایش)، پیوند و رابطه منطقی میان عناصر جمله بر پایه نظام‌های زبانی است؛ برای مثال، عناصر جمله‌‌های ذیل از همنشینی لازم برخوردار نیستند:

_ سخن باید مانند آینه زلال باشد (زلال و آینه همایش ندارند و مثلاً می‌توان به جای آن گفت: سخن باید مانند آینه صاف و گویا باشد یا مثل آب زلال و روان باشد)؛

_ نوشته خوب باید اصول و مبانی خود را از سرچشمه‌ای وام بگیرد که تشنگی انسان را سیراب (برطرف) کند ï تشنگی # سیراب؛

_ بوی شیرین/ زیبای (روح‌بخش) دوستی و محبت را می‌شنوم (به مشامم می‌رسد) ï بوی # شیرین/ زیبا؛ بو # می‌شنوم.

نمونه دیگری از فقدان همنشینی، در کاربرد نادرست حروف و عطف نامناسب رخ می‌دهد که جزء موارد شایع نیز هست؛ برای نمونه:

_ از [به] آن پاسخ گفته‌اند؛

_ در آیات قرآن بر [به] این حقیقت تصریح شده است؛

_ بررسی و پاسخ به شبهه‌های مطرح‌شده... ï بررسی شبهه‌های مطرح‌شده و پاسخ به آنها؛

_ تقویت و حمایت از نیروهای جهادی وظیفه همه است ï تقویت نیروهای جهادی و حمایت از آنها وظیفه همه است؛

_ برخی اصحاب در همراهی و پیروی از پیامبر(ص) بر دیگران سبقت گرفتند ï برخی اصحاب در همراهی با پیامبر(ص) و پیروی از ایشان از دیگران سبقت گرفتند؛

_ ممکن است نویسنده را نسبت به موضوعی علاقه‌مند یا بیزار کند ï ممکن است نویسنده را نسبت به موضوعی علاقه‌مند کرده یا از آن بیزار کند؛

_ اهتمام و برنامه‌ریزی اسلام برای سعادت انسان، ستودنی است ï اهتمام اسلام به سعادت انسان و برنامه‌ریزی برای آن ستودنی است. 1. فجر، 13.

[7]. فیل، 1_4.

[8] . گفتنی است آمدن ویرگول پس از نفرستاد در ترجمه رهنما نادرست است و باید پس از آن «؟!» می‌آمد.

[9]. مقصود از معنا یکی از موارد ذیل است: انجام دادن یا انجام گرفتن کاری (او آمد)، واقع شدن کاری بر کسی یا چیزی (نامه نوشته شد)، پذیرفتن حالتی یا صفتی (هوا روشن شد)، نسبت دادن صفتی به کسی یا چیزی، یا نفی آن (هوا روشن است/ هوا روشن نیست). گفتنی است افزون بر این مفهوم‌ها، برخی فعل‌ها، مانند «است» و «هست» وقتی به معنای خاص به کار روند و نه عام و ربطی، مفهومی غیر از مفاهیم چهارگانه یادشده دارند. است و هست وقتی خاص باشند، معنای وجود را می‌رسانند؛ مانند: علی(ع) هست (وجود دارد) پس عدالت هست (وجود دارد).

[10]. بقره، 141. 2. آل‌عمران، 110.

[11] . بقره، 253.

[12] . یوسف، 102.

[13]. نمل، 23. 2. بسیاری از مترجمان «می‌کند» ترجمه کرده‌اند.

[15]. بن فعل، جزئی از فعل است که مفهوم اصلی را می‌رساند و در همه ساخت‌های آن ثابت است. هر فعل دو بن دارد؛ بن ماضی و بن مضارع. بن ماضی در ساخت‌های گذشته و آینده و بن مضارع در ساخت‌های حال و امر تکرار می‌شود؛ مانند: «رفت» (بن ماضی) در رفتم، رفته باشم، می‌رفتم، خواهم رفت، و... «رو» (بن مضارع) در می‌روم، می‌روی، برو، بروید، و... .

[16]. «لاَ إِکرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَینَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَی...» (بقره، 256).

[17]. «أَأُنزِلَ عَلَیهِ الذِّکرُ مِن بَینِنَا بَلْ هُمْ فِی شَک مِّن ذِکرِی بَلْ لَمَّا یذُوقُوا عَذَابِ» (سوره ص، 8).

[18]. این سه فعل که با مای کافه همراه‌اند، جامد به شمار رفته، فاعل نمی‌خواهند. طالما: از مدت‌ها پیش، از مدت‌ها قبل، از دیرباز، مدت‌هاست؛ قلمّا: کمتر در گذشته؛ کثرما: بسیار در گذشته.

[19]. کاد، از افعال مقاربه و به معنای «نزدیک بود» است؛ یعنی نزدیک بود ولی به وقوع نپیوست؛ چنان که در آیه 150 سوره اعراف می‌خوانیم: «... وَکادُواْ یقْتُلُونَنِی...؛ و نزدیک بود مرا بکشند».

[20]. اسراء، 74.

[21] . در مورد «داشتن» دو گونه برداشت وجود دارد: داشتم از خانه خارج می‌شدم که آمدی؛ داشتم کتاب می‌خواندم که آمدی. از مثال نخست برمی‌آید که داشتم، یعنی می‌خواستم خارج بشوم یا نزدیک بود، ولی بافت مثال دوم و شمّ ادبی به‌خوبی نشان می‌دهد که «داشتم» واقعی و به معنای مشغول خواندن بودن است. بنابراین، متناسب با تفسیر متن می‌توان برابر مناسب را انتخاب کرد، خواه از عربی به فارسی و خواه از فارسی به عربی. روشن است که در مورد آیه داشتن به معنای نزدیک شدن است.

[22]. در برابرهایی از این دست که ساختار تغییر می‌کند، ساختارهای مبدأ و مقصد از نظر ارزش بلاغی و بعضاً محتوایی یکسان نیستند، هرچند از نظر عموم مردم یکسان تلقی شود؛ زیرا مثلاً تأکید و پایداری جزء معانی ضمنی جملات اسمیه است، برخلاف جملات فعلیه، و از همین‌جا تفاوت ساختارها آشکار می‌شود. بنابراین، در ترجمه متون بشری و به‌ویژه معاصر، توجه به این ظرایف چندان مهم نمی‌نماید و مترجمان عموماً توجهی به آنها و مانند آنها نمی‌کنند، ولی در مورد قرآن به دلیل شناختی اجمالی که از آن در اختیار داریم و شواهد فراوانی که بر دقت فرابشری آن دلالت می‌کند، ما به‌سادگی نمی‌توانیم ظرایف و مسائل بسیار دقیقی را که در این تغییر و تحول‌ها ممکن است نادیده گرفته شوند، نادیده بگیریم، ولی - چنان که در جای خود بیان شده - در ترجمه قرآن که درواقع ترجمه فهم مترجم از قرآن است و نه ترجمه قرآن، به نوع و روش ترجمه توجه می‌شود و رعایت حداکثری این ظرایف به برخی روش‌ها، مانند وفادار، اختصاص می‌یابد.

[23] . باید توجه داشت که نقد نگارنده بر اساس ترجمه وفادار است و اگر مترجمی هدفش ترجمه تحت اللفظی یا لفظ به لفظ باشد، هرچند با زبان معیار فاصله بسیاری دارد و جز موارد خاص فایده مهمی بر آن مترتب نیست، لیکن نقد وارد نیست.

[24]. معارج، 5.

[25]. اسراء، 23. 2. فجر، 25 و 26.

[27]. مصدر: عذاب کردن؛ اسم مصدر: عذاب.

[28]. اسراء، 19. 2. نور، 2.

[30]. زمر، 20.

[32]. تمام براساس آنچه گفتیم، نباید از متن جدا شود؛ زیرا جزء متن به شمار می‌رود، مگر آنکه مترجم در برداشتی که بیان کردیم، سخنی داشته باشد. 2. مزمل، 1 و 2.

[34]. شرتوتی، مبادی العربیه، ج4، ص258_260. 2. نساء، 115.

[36]. قمر، 12.

[37]. مریم، 4.

[38]. ر.ک: جرجانی، دلائل الاعجاز، ص144 و 145؛ نیز ر.ک: ابن‌عاشور، التحریر والتنویر، ج27، ص16، ذیل آیه.

[39]. پسوند «سار» به معانی مختلفی می‌آید؛ از جمله: شباهت و چگونگی، خوی و خلق، بو و شمیم، و نیز فراوانی؛ مانند: چشمه‌سار، کوهسار، سایه‌سار، خاکسار، سبک‌سار، نگون‌سار، شرمسار، گرمسار، و... .

[40]. طه، 114.

[41]. کهف، 103. 2. آل‌عمران، 178.

[43]. یوسف، 16.

[44] . ر.ک: همین کتاب، ص ؟؟؟

[45] . انعام، 126.

[46]. قیامت، 3 و 4.

[47] . نحل، 50.

[48]. بقره، 22. 2. انعام، 59.

[50]. شوری، 45. 4. مؤمنون، 5 و 6.

[51]. جن، 22.

[52]. آل‌عمران، 156.

[53]. احزاب، 33. 2. عصر، 2.



[55]. comparative linguistics

[56]. یعنی به مقتضای زبان عربی است و بار معنایی ندارد.

731) درسنامه ترجمه 1-2 (قسمت هشتم)

فصل ششم

منابع ترجمه قرآن

1. منابع لغوی و زبانی زبان مبدأ[1]

1_1. منابع لغوی

یکی از مراحل مهم شناخت واژه، شناخت منابع واژه‏شناسی است.[2] متأسفانه دیده می‏شود که برخی مترجمان و حتی مفسران این امر را ساده تلقی کرده و بدون توجه به ظرایف فراوانی که در این مسیر وجود دارد، به هر منبعی در دسترس رجوع می‏کنند که این امر می‏تواند از اطمینان به اتقان تحقیقات آنان بکاهد. ما در این مختصر امکان بررسی تفصیلی این مسئله را نداریم، ولی به دلیل ضرورت بحث تلاش می‏کنیم مهم‌ترین مباحث مربوط به منابع لغوی و فرایند رجوع به آنها را بازگو کرده، بیان قواعد واژه‌شناسی را به بحث قواعد واژه‌شناسی[3] و تفصیل بحث را به منابع مبسوط و از جمله درسنامه ترجمه، واگذاریم.

1_1_1. برخی از فرهنگ‏های لغت یک‏زبانه عربی

در مورد فرهنگ‌های لغت یک‌زبانه مطالب مهم و مؤثری بایسته ذکر و توجه است، ولی به دلیل ضیق مجال تنها به ارائه فهرست‌واره‌ای بسنده می‌کنیم:

1. کتاب العین، منسوب به خلیل بن احمد فراهیدی (100_175ق)؛ در انتساب این کتاب به خلیل به دلیل ورود برخی اشتباه‌ها،[4] ذکر سخنانی از متأخران از خلیل، و دلایل دیگر، تشکیک شده است،[5] با این حال مورد عنایت واژه‌پژوهان است.[6] این کتاب به دلیل تألیف آن در عراق و در دوران حیات اهل‌بیت- علیهم السلام- برای فهم واژگان احادیث اهل‌بیت- علیهم السلام- می‌تواند راهگشا باشد.

2. معجم الجیم، تألیف ابوعمرو اسحاق بن مِرار الشیبانی الاحمر (براساس قولی تقریباً سال 100_213ق)؛ احمر لقبی است که اغلب به غیر عرب‏ها می‏دادند. به نظر می‌رسد هدف مؤلف، تدوین الفاظ و کلمات ناآشنا و دور از ذهن زبان عربی بوده است.[7]

3. جَمْهَرَةُ اللغه، تألیف ابن‌دُرَید أَزْدی بصراوی (223_321ق)؛ ابن‌درید در لغت، انساب و اشعار عرب استاد بود. وی از سوی برخی به لغت‌سازی متهم شده است.[8] ادعا شده که همه ماده‏های مطرح‌شده در این کتاب را می‏توان در لسان العرب و المحکم و المخصص ابن‏سِیْدَه یافت.

4. تهذیب اللّغه، تألیف اَزهری (282_370ق)؛ مؤلف تلاش کرده صحیح‌ترین واژه‌ها را ثبت و کلمات غریب، تصحیف‌شده، غیر موثق و مشکوک را حذف کند.

5. المحیط فی اللغه، تألیف اسماعیل بن عَبّاد (326_385ق) - مشهور به صاحب بن عبّاد - کاتب ابن‏عمید، وزیر دانشمند رکن‏الدوله دیلمی؛[9]

6. الصّحاح (تاج اللغة و صحاح العربیه)، منسوب به اسماعیل بن حَمَّاد جوهری (332_393 یا 398ق)؛ او از ترکان اهل فاراب و پیشوای علم لغت و ادبیات در عصر خود بود. وی به عراق عزیمت کرد و از استادانی مانند ابوعلی فارسی (288_356ق) و سیرافی (284_368ق) بهره برد و سپس به حجاز سفر کرد و در بلاد ربیعه و مضر به سیر و سفر پرداخت و واژگان عرب را از عرب اصیل اخذ کرد و سپس به خراسان بازگشت و صحاح را در نیشابور به نگارش درآورد. جوهری تا زمان مرگ صحاح را تنها تا حرف ضاد پاک‌نویس کرده و مابقی آن هنوز در حد پیش‏نویس بود و پس از مرگش، یکی از شاگردان او به نام ابواسحاق ورّاق آن را به انجام رسانید که البته با اغلاط و خطاهای فاحشی همراه بود،[10] هرچند برخی این گفته را نپذیرفته و آن را بهانه‏ای برای توجیه خطاهای موجود در صحاح می‏دانند.[11] در هر صورت، این کتاب مورد اهتمام واژه‌پژوهان است.

7. معجم مقاییس اللغه، تألیف ابوالحسین احمد بن فارس بن زکریا (م395ق)؛ ابن‌فارس در این کتاب ضمن توجه به اشتقاق کبیر،[12] برای نخستین‌بار «اصول» و «نحت» (واژه‏آمیزی) را به ‏کار گرفت. «اصل» در اصطلاح وی معنای اصلی یک لفظ است؛ بنابراین، وقتی می‏گوید فلان کلمه دارای دو اصل است، بدین معناست که در اصل برای دو معنا وضع شده است.[13] مقاییس در فقه اللغة جزء منابع اصلی است و با همه انتقادهایی که در خصوص روش وی بر او وارد شده، کتاب او جزء متقن‌ترین منابع لغوی به شمار می‌رود. این کتاب - چنان که در توضیح لسان العرب خواهیم گفت - در کنار لسان العرب می‌تواند نیازمندی‌های مراجعان را تا حد زیادی برآورده سازد. منابع اصلی مقاییس عبارت‌اند از: العین، خلیل بن احمد؛ غریب الحدیث، ابوعبید قاسم بن سلاّم هروی؛ المصنّف الغریب، همو؛ اصلاح المنطق، ابن‏سکیت؛ جمهرة اللغه، ابن‏درید.

8. المُحْکمْ، تألیف ابن‏سِیْدَه اندلسی (متولد حدود 398_458ق)، نویسنده المخصص؛ این کتاب از منابع اصلی لسان العرب است.

9. اساس البلاغه، تألیف زمخشری (467_538ق)؛ از ویژگی‌های مهم این کتاب اهتمام مؤلف آن به جنبه‏ای است که در دیگر کتاب‏های لغت (به جز کتاب غراس الاساسِ ابن‌حجر) مغفول مانده، و آن تفکیک معانی حقیقی و مجازی و معانی صریح و کنایی است. بر معنای مجاز از دیدگاه زمخشری و برخی باورهای لغوی وی نقدهایی وارد شده است.

10. مختار الصحاح (برگزیده صحاح جوهری همراه با افزوده‌هایی از مصادر افعال ثلاثی)، تألیف عبدالقادر رازی (م691ق).

11. لسان العرب، تألیف ابوالفضل محمد بن مُکرَّم، مشهور به ابن‌منظور (630_711ق)؛ به گفته ابن‏منظور منابع اصلی این کتاب عبارت‌اند از: التهذیب ازهری، المُحْکم ابن‏سیده، الصحاح جوهری و حاشیه ابن‏بری بر آن، و النِّهایةُ فی غریب الحدیثِ والأثَر تألیف ابن‌اثیر؛[14] البته در این کتاب به‌وفور از جمهره ابن‏درید سخن به میان آمده تا آنجا که برخی آن را جزء منابع لسان ذکر کرده‏اند، ولی با این حال جزء منابع اصلی لسان به شمار نمی‏رود.

چنان که ذیل معجم مقاییس اللغه گفته شد، با توجه به منابع این دو کتاب، یعنی لسان و مقاییس، این دو می‌توانند مکمل یکدیگر به شمار رفته و در کار تحقیق، منبع مقدماتی نسبتاً جامعی را فراهم آورند.

12. المصباح المنیر، تألیف فیومی (م770ق).

13. القاموس المحیط، تألیف فیروزآبادی (729_817ق)؛ این کتاب دربردارنده دو فرهنگ العباب صاغانی و المحکم ابن‏سِیده به اضافه نکات مهمی از دیگر کتاب‏هاست. مؤلف کتاب سعی کرده به نقدِ صحاح جوهری بپردازد و کاستی‏های آن را برطرف سازد.

14. مجمع البحرین و مَطلع النّیرین، تألیف فخرالدین الطُریحی (979_1085ق)؛ در تدوین این لغتنامه بیشتر به واژگان قرآن و احادیث توجه شده است.

15. کلیات، تألیف ابوالبقا (1028_1094ق)؛ این کتاب فرهنگی لغوی _ تخصصی (واژه‏شناسی، بیان قواعد ادبی و...) است.

16. تاج العروس من جواهر القاموس، تألیف زَبِیدی الحنفی (1145_1183ق)؛ مؤلف، القاموس المحیط فیروزآبادی را اصل قرار داده و واژگان متعددی را که او از آنها غفلت کرده، بر آن افزوده است. گفته شده که این فرهنگ حدود120 هزار واژه دارد که بخش قابل توجهی از آنها، خارج از دامنه مورد نیاز برای پژوهشگران متون قرآنی و حدیثی است و این خود از جمله دلایلی است که باعث شده پژوهشگران قرآن و حدیث مراجعه به لسان العرب را ترجیح ‏دهند.

17. المنجد فی اللغة والاعلام، تألیف لوئیس معلوف به سال 1908 میلادی؛ المنجد، مانند اقرب الموارد و مانند آن واژه‏های قدیم و جدید را دربر دارد؛ از این‏رو و با توجه به قواعد معناشناسی واژگان قرآن، این‏گونه لغتنامه‏ها نمی‏توانند مرجع مطمئنی برای یافتن معانی قرآن باشند. افزون بر این مسئله مذهب نیز باید در مورد برخی واژه‌ها لحاظ شود.

18. اقرب الموارد فی فُصَحِ العربیة والشوارد، تألیف سعید شرتُونی (1265ق/1849م_ 1330ق/1912م)؛ مؤلف مسیحی مذهب آن، به مسائلی چون حقیقت، مجاز، اشتراک لفظی، ترادف، دخیل و لغزش‏های لغویان اهتمام داشته و تلاش کرده واژه‏های قدیم و جدید را گزارش کند. ارزش این کتاب نیز برای تحقیق در مورد واژگان قرآن به‌سان المنجد و مانند آن است و افزون بر این، چنان که در مورد المنجد یادآور شدیم، نباید دخالت احتمالی مذهب در تفسیر برخی واژه‌ها نادیده گرفته شود.

1-1-2. فرهنگ‏های لغت دوزبانه

از جمله منابع سهل ‏الوصول برای یک مترجم، فرهنگ‏های لغت دوزبانه است. این فرهنگ‏ها کوشیده‏اند زحمت جستجو در زبان دوم را از عهده مترجم بردارند و او را به‌سرعت به مقصود برسانند؛ اما با همه مزیتی که این‏گونه فرهنگ‏ها دارند، دو اشکال عمده درباره آنها برای مترجمان متون دینی کهن (مانند قرآن و حدیث) وجود دارد که عبارت‏اند از:

_ افزوده شدن دو واسطه در فهم معانی؛ بدین معنا که مترجم ابتدا با مراجعه به منابع یک‏زبانه و با استفاده از شواهد و مثال‏ها معنایی را برداشت می‏کند و در مرحله بعد آن معنای برداشت‌شده را بدون توجه دادن به نحوه کاربرد آنها در جمله، به معنایی که خود در برابر آن در زبان مقصد در نظر گرفته، به زبان مقصد بازمی‏گرداند که در این فرایند احتمال خطا بالا می‏رود؛

_ در مورد فرهنگ‏های دوزبانه قرن‌های گذشته باید گفت: افزون بر اشکال نخست، در تدوین آنها زبان معیار آن روزگاران مورد نظر بوده و برای مترجم این دوران که باید براساس زبان معیار این زمان ترجمه کند، کافی نیست؛

_ معمولاً فرهنگ‏های لغت متأخر به زبان فارسی ترجمه شده‌اند؛ مانند المنجد، لاروس، مجمع البحرین، ولی فرهنگ‏های نخست مانند: العین، مقاییس، صحاح، لسان العرب و جز اینها ترجمه نشده‏اند. گفتنی است مفردات راغب به فارسی ترجمه شده که استناد تنها به آن - چنان که خواهیم گفت - کافی نیست.

1_1_3. فرهنگ‏نامه‏های لغت قرآنی

اهمیت والا و جایگاه رفیع قرآن سبب شد از همان صدر اسلام به تناسب نیاز، گونه‏های مختلف فرهنگ‏های لغت تدوین شود و در بررسی اجمالی می‏توان گفت فاصله گرفتن از زمان نزول، اسلام آوردن غیر عرب به دلیل نفوذ اسلام و فتوحات مسلمانان صدر اسلام و همچنین بهره‏گیری قرآن از الفاظ فصیح قبایل غیر قریش به گونه‏ای که برخی واژگان برای مردمان قبیله قریش نیز روشن نبود، عوامل اصلی روی آوردن به تدوین مجموعه‏های لغت قرآن شد. برخی کارشناسان شمار تألیفات در این حوزه را به بیش از 350 رسانده‏اند که در تقسیم‏بندی موضوعی می‏توان آنها را در غریب‌القرآن، معانی‌القرآن، مفردات، وجوه و نظائر، لغات قرآن، مبهمات و فرهنگ‏های قرآنی دسته‏بندی کرد.

غریب‌القرآن، به واژه‏هایی می‏پردازد که معانی آنها برای عموم مردم عرب ناآشناست. برخی تألیفات غریب‌القرآن شکل تفسیر به خود گرفته‏اند، ولی اغلب، قالب فرهنگ‏های واژه‏ای را دارند.

معانی‌القرآن، کلمات قرآن را از جهت معنا و اعراب بررسی می‏کند و به مباحث تفسیری نیز نیم‏نگاهی دارد.

مفردات واژه‏های دشوار قرآن را به بحث می‏گذارد و «وجوه و نظایر» با اختلافی که در معنای آن بین کارشناسان وجود دارد، اغلب به همپوشی‏های معنایی و الفاظ متشابه می‏پردازد.

لغات قرآن به الفاظ وارداتی (معرب و دخیل) و «مبهمات» به اسم‏های مبهم و نامشخص اشخاص، اماکن و اعداد با تکیه بر روایات می‏پردازد.

فرهنگ‏های قرآنی نیز به همه واژه‏های قرآن می‏پردازند و بر تألیفات متأخر اطلاق می‏شود.

از آنجا که ارائه فهرست همه منابع لغوی قرآن با حجم این نوشتار تناسبی ندارد، به مهم‏ترین آنها اشاره می‏کنیم:

_ الوجوه و النظائر، عکرمة بن عبدالله‏ بربری - غلام ابن‏عباس (105ق)؛

_ غریب القرآن، زید بن علی(ع) (78_120ق)؛

_ الاشباه والنظائر فی القرآن الکریم، مقاتل بن سلیمان (150ق)؛

_ معانی القرآن، ابوزکریا یحیی بن زیاد الفراء (م207ق)؛

_ غریب القرآن، ابن‏الیزیدی، ابی‏عبدالرحمن عبدالله بن یحیی بن مبارک (م237ق)؛

_ غریب القرآن (نزهة القلوب)، ابوبکر محمد بن عزیز السجستانی (م330ق)؛

_ معجم مفردات الفاظ القرآن، أبوالقاسم حسین بن محمد مُفَضّل مشهور به راغب اصفهانی (م425ق).

مفردات راغب مشهورترین کتاب واژه‌شناسی است که به مفردات الفاظ قرآن اختصاص دارد. راغب پژوهش‌های لغوی خود را با شواهدی از آیات، روایات، ابیات و امثال همراه می‌کند و توجهی خاص به معانی کاربردی واژگان قرآن دارد.[15]

گفتنی است مفردات راغب را آقای دکتر سیدغلامرضا خسروی حسینی همراه با تحقیق در سه جلد به فارسی ترجمه و انتشارات مرتضوی منتشر کرده است. ترجمه دیگری نیز به‌تازگی از سوی نشر سبحان در یک جلد منتشر شده است. مصطفی رحیمی‌نیا - مترجم آن - در پایان فهرستی از واژه‏ها و ریشه‏های آنها را بدان افزوده است.

مفردات به لحاظ اختصاص آن به واژه‏های قرآنی، بین قرآن‏پژوهان از شهرت بسزایی برخوردار شده است و این مسئله تا زمانی که مفردات به عنوان یکی از منابع مورد استفاده قرار می‏گیرد، نه‌تنها اشکالی ندارد که ستودنی نیز هست؛ زیرا راغب افزون بر نگاه لغوی، به سیاق و دیگر ابزار معناشناسی نیز توجه دارد و واژه‏ها را براساس آنها تفسیر می‏کند؛ اما اگر این کتاب تنها منبع لغت باشد، ایجاد نگرانی می‏کند؛ زیرا چنان که گفته شد، راغب کلمات قرآن را با توجه به سیاق آیات و دیگر ابزار یادشده، مطرح می‏کند و همین امر موجب می‏شود مراجعه‌کننده نتواند به نظریات خالص لغویان دست یابد؛ به دیگر سخن، مراجعه‌کننده نمی‏تواند خود را از چنگال نظریات تفسیری و اجتهادی که همچون هاله‏ای نظریات لغوی را فراگرفته، رهایی بخشد. مراجعه‏کننده نمی‏خواهد نظریات تفسیری و اجتهادی را درباره یک لغت بداند، بلکه در پی دانستن نظریات صرف لغوی است تا خود با بینش تفسیری‏اش به معنای شایسته‏ای دست یابد. بنابراین، مفردات راغب در عین اینکه می‏تواند ما را به معنای سیاقی واژگان قرآن نزدیک کند، ممکن است ما را از حقیقت دور نماید و این مسئله قابل تأمل است؛ البته به برآورد برخی کارشناسان درصد غلبه آرای تفسیری راغب بر آرای لغوی صرف موجود در مفردات اندک است، ولی با این حال، نمی‏توان این مقدار را، هرچند اندک باشد، نادیده گرفت.

_ کتاب القرطین/ غریب القرآن، ابن‏مطّرف محمد بن احمد کنانی (م454ق)؛

_ الاشاره فی غریب القرآن، ابوجعفر محمد بن حسن بن علی طوسی (م460ق)؛

_ الوجوه والنظائر فی القرآن، ابوعبدالله‏ دامغانی (478ق)؛

_ اعجاز القرآن عن معانی القرآن، محمود بن ابی‏الحسن النیسابوری (متوفی حدود 553ق)؛

_ وجوه قرآن، حبیش بن ابراهیم ابوالفضل تفلیسی (557 ق)؛

_ نزهة الاعین النواظر فی علم الوجوه والنظائر، ابوالفرج ابن‏جوزی (597ق)؛

_ لغات القرآن (تحفة الاریب ممّا فی الکتاب العزیز من الغریب)، ابوحیان نحوی اندلسی (745ق)؛

_ معترک الاقران فی مشترک القرآن، جلال‏الدین سیوطی (911ق)؛

_ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، حسن مصطفوی (معاصر).

استاد حسن مصطفوی این کتاب را بر اساس حروف الفبا و ماده کلمات تنظیم کرد. وی نخست متعرض اقوال لغت‌شناسان مشهور شده و سپس نظریات مؤلف را گزارش می‏کند. درباره این کتاب و تأثیر نظریات اجتهادی مؤلف در آن بین کارشناسان اختلاف است و برخی بر این باورند که نظریات اجتهادی ایشان دخالت بسیاری داشته است.

_ المعجم فی فقه لغة القرآن و سرّ بلاغته: این کتاب را گروهی از محققان تألیف کرده‏اند و تاکنون چند جلد آن روانه بازار شده است.

نویسندگان این مجموعه اقوال لغویان و مفسران را درباره واژه‏های قرآنی روایت کرده و متعرض فقه اللغه، مشتقات، وجوه و نظایر، شرح اعلام و جز اینها شده‏اند. این مجموعه وسیع خدمات ارزشمندی را به محققان قرآن‏پژوه ارائه کرده است.

نشر این مجموعه را انتشارات آستان قدس رضوی بر عهده دارد.

1-1-4. چند تذکر مهم

آنچه تاکنون بیان شد، به اقتضای فصل، معرفی منابع گوناگون مورد استفاده یک مفسر و مترجم بود، ولی برای مراجعه و استفاده صحیح از منابع یادشده لازم است به دو نکته ذیل توجه شود:

الف) کاستی‏های فرهنگ‏های لغت

منابع لغت که مهم‌ترین آنها معرفی شدند، در عین اینکه برای رفع ابهام بسیار مناسب، بلکه ضروری‌اند، اما کاستی‌هایی نیز دارند که غفلت از آنها ممکن است نتیجه تحقیق را مخدوش و نامطمئن سازد. کاستی‌های یادشده فهرست‌وار عبارت‌اند از[16]:

1. از آن‏جا كه نسل اول زبان‏شناسان كار جمع‏آورى مواد اين لغت‏نامه‏ها را به پايان بردند و كوشش دانشمندان بعدى به تبويب اين مواد و عرضه آن‏ها به شيوه‏هاى گوناگون منحصر شد؛ اين عده از جنبه مهمى در بررسى‏هاى زبانى غفلت ورزيدند و آن تطور و دگرگونى در ناحيه اصوات، ساختمان، دلالت، و سبك‏هاى زبان بود؛ به همين دليل هيچ‏يك از زبان‏شناسان قرن چهارم يا پنجم هجرى سعى نكرده‏اند كه در لغت‏نامه‏هاى خود تطور معناى كلماتى را كه قبلاً دانشمندان در قرن دوم هجرى جمع‏آورى كرده بودند، بررسى و تبيين كنند؛ به عبارت ديگر، معنايى را كه از يك كلمه در عصر ايشان فهميده مى‏شده است، براى ما روشن نكرده‏اند؛ همچنان كه از چگونگى تلفظ يك كلمه در مخاطبات و گفتگوهاى آن عصر نيز سخنى به ميان نياورده‏اند و در اين‏باره، جز اشاراتى گذرا كه در كتاب‏هايى موسوم به «لحن العامه» آمده است، مطلبى در دست نداريم.

2. كوتاهى كردن در زمينه استدلال بر يك معنا از طريق شواهد. معانى بسيارى از جهت شواهد قرآنى، حديثى، شعر و مثل‏ها پربار و غنى‏اند، ولى مواد و كلمات فراوانى نيز مانند «كمثل»، «كمتل»، «كندش»، «كندس» و غيره در اين لغت‏نامه‏ها يافت مى‏شوند كه كاملاً از شواهد خالى‏هستند و اين خود صحت ورود چنين كلماتى را از عرب مورد شك و ترديد قرار مى‏دهد.

3. يكى ديگر از نواقص موجود در اين لغت‏نامه‏ها كه بى‏شك از ارزش آن‏ها مى‏كاهد، عدم تطبيق و مقايسه ميان زبان عربى و ديگر زبان‏هاى سامى است. با وجود آن‏كه زبان‏شناسان عرب به برخى از اين زبان‏ها آشنايى داشته‏اند، ولى به فكر طرح چنين مسئله‏اى نيفتاده‏اند. [بررسى تطبيقى يك واژه در زبان عربى و زبان‏هاى هم‏خانواده ما را در شناخت معناى اصيل و چه‏بسا ظرايف پيرامونى يك معنا يارى مى‏كند.]

4. از نواقص ديگرى كه در لغت‏نامه‏هاى متأخر ديده مى‏شود، بزرگى و پرحجمى آن‏هاست كه نمونه آن را در امثال لسان العرب ابن‏منظور و تاج العروس زبيدى مى‏بينيم. علت اين مطلب آن است كه چنين لغت‏نامه‏هايى يك ماده را از منابع متعددى نقل مى‏كنند؛ براى مثال، نويسنده لسان العرب ـ چنان كه پيش‏تر گذشت ـ از كتاب‏هاى تهذيب اللغه ازهرى، المحكم ابن‏سيده و صحاح جوهرى نقل قول مى‏كند، و هر يك از اين سه لغت‏نامه مأخذهايى را مانند الغريب المصنف ابوعبيد كه مورد استفاده ديگرى بوده، به‏كار گرفته است؛ از اين‏رو، مثلاً عبارت‏هاى كتاب الغريب المصف سه بار در لسان العرب از مصادر سه‏گانه بالا نقل شده است.

[نقد و بررسی: با توجه به بند ج – که در ادامه می‌آید- کتاب‌هایی مانند لسان العرب که مطالب منابع لغوی را به تفکیک و تفصیل گزارش کرده‌اند، خواسته یا ناخواسته خدمتی به محققان ارائه کرده‌اند، بر این اساس، این کاستی از زاویه‌ای دیگر خود حسنی برای آن کتاب به شمار می‌رود.]

5 . عيوب و نقايص فراوان ديگرى در اين فرهنگ‏ها موجود است كه آشكارترين آن‏ها، در هم‏آميختن فراوان مرزهاى ميان زبان عربى فصيح و گويش‏هاى قديمى آن است؛ مانند واژه سراط و صراط و زراط كه به معناى راه مى‏باشند و نيز مانند كلمه «عجوز» كه بيش از هفتاد معنا از جمله سوزن، گرسنگى، چربى، بوسه و دست راست براى آن ذكر كرده‏اند، در حالى كه محال است همه اين معانى در زبان فصيح كاربرد داشته باشد.

6 . از عيوب آشكار ديگر فرهنگ‏هاى عربى، تصحيف و تحريف مواد بسيارى از آن‏هاست كه به سبب استفاده پى‏درپى نساخ در طول تاريخ دامن آن‏ها را گرفته است. زبان‏شناسان عرب در لغت‏نامه‏هاى خود در دام چنين تصحيف و تحريف‏هايى گرفتار آمده‏اند؛ براى مثال جوهرى نويسنده صحاح گمان كرده كه كلمه «لَجِزْ» مقلوب «لَزِجْ» و به اين بيت از ابن‏مقبل نيز استشهاد كرده است:

يَعْلُون بِالْمَردَقُوس الوَرْدِ ضاحِيةً

عَلَى سَعَابِيبِ مَاءِ الضّالَةِ اللَّجِزِ

«جوهرى» فراموش كرده است كه اين بيت جزئى از قصيده نونيه است و صحت «روى» واژه «اللّجِنْ» را اقتضا مى‏كند؛ بنابراين كلمه «لَجِز» مقلوب «لَزِج» نيست بلكه بر اثر تصحيف به اين شكل درآمده است.

7. بى‏نظمى در ترتيب مفردات يك ماده از عيوب ديگر اين لغت‏نامه‏هاست؛ به همين دليل، در موارد بسيارى انسان مجبور مى‏شود براى رسيدن به مطلوب، يك مادّه را از اول تا آخر مطالعه كند؛ براى مثال كسى كه درجستجوى معناى كلمه «مَعرَفة الفرس» و امثال آن است، بايد ده صفحه را در مادّه «عرف» بخواند تا آن را پيدا كند.[17]

بر موارد فوق بيفزاييم:

8 . مشخص ننمودن معانى حقيقى از مجازى به جز سه كتاب اساس البلاغه زمخشرى، غراس الاساس ابن‏حجر و اقرب الموارد شرتوتى (تا حدى) كه دومى را اساسا نمى‏توان فرهنگ لغت به معناى مصطلح آن ناميد.

9. مشخص نكردن جغرافياى كاربرد بسيارى از واژگان. اين مسئله براى تمييز واژه‏هاى فصيح و نيز در باز شناختن معانى واژگان دخالت دارد.

10. استفاده فراوان پديدآورندگان معاجم از كلمات مهجور و مشخص نكردن آن‏ها.

11. مشخص نكردن اسم‏ها از صفات؛ براى مثال، اسد 500 اسم، ثعبان (= مار) 200 اسم، عسل 80 اسم، شمشير 1000 اسم و... دارند كه بيشتر آن‏ها اسم نيستند بلكه صفت‏اند.

12. مشخص نكردن معانى ظريف فارق بين مترادفات.

13. مشخص نكردن واژه‏هاى عربى اصيل از معرب و دخيل.

14. مشخص نكردن دامنه كاربرد زمانى يك واژه و به‏طور كلى ظهور و سقوط كاربردى واژگان.

15. توليد واژه بر اساس قياس و فاصله گرفتن هر چند اندك از تجربى بودن صرف در برخى معجم‏ها، به‏گونه‏اى كه نمى‏توان به حقيقت داشتن برخى واژه‏ها كه بدون شاهد گزارش شده‏اند، پى برد.

16. در مورد كشف معانى قرآن مهم‏ترين مشكل فرا روى محقق فاصله زمانى زياد يا بسيار زياد تدوين كتاب‏هاى لغت از عصر نزول است؛ چيزى كه همواره پژوهش‏هاى محققان را با چالش روبه‏رو مى‏كند و آن‏ها را وا مى‏دارد از متقن‏ترين منابع كه در صدر همه آن‏ها قرآن كريم قرار دارد، يارى بجويند.

مفسر و مترجم برای دریافتن معنای صحیح واژه و رهایی از کاستی‌های یادشده، لازم است به منابع متعدد مراجعه کند و پس از آن و برای اطمینان از نتیجه، تحقیق را از مسیر کاربردشناسی ادامه دهد.

ب) اجتهاد در لغت و حجیت آن

محققی که به کتاب‌های لغت مراجعه می‌کند، با مسئله‌ای مهم با عنوان «اجتهاد در لغت» روبه‌رو می‌شود. اجتهاد را چند گونه می‏توان تفسیر کرد: گونه نخست، اجتهاد در مسیر هرچه بهتر دریافتن معانی واژگان است؛ بدین معنا که مراجعه‌کنندۀ به منابع لغت، می‏کوشد با بررسی سخنان لغویان درباره یک واژه و نیز بررسی شواهدی که ارائه کرده‏اند و نیز دقت در مرجحات سخنان هر یک و بررسی تطبیقی بین زبان‏های هم‏خانواده (ریشه‏شناسی)، معنای درست را بشناسد. در این تفسیر، اجتهاد به توانمندی مراجعه کردن به منابع لغت و ارزیابی آنها اطلاق شده است که تا این حد امری نه‌تنها مفید که ضروری است. در اجتهاد به این معنا، مراجعه‏کننده از دایره نظریات لغویان خارج نمی‏شود، بلکه تلاش می‏کند با شناخت معنا یا معانی صحیح، مصادیق مورد نظر خود را بر یکی از آنها تطبیق کند.

تفسیر دوم اجتهاد در لغت به معناشناسی و کاربردشناسی واژگان، به‏ویژه واژگان قرآن بازمی‏گردد. توضیح اینکه مراجعه‌کننده با بررسی قراین پیوسته (اعم از سیاق و کاربرد واژه‏ها در سراسر متن) و ناپیوسته (اعم از معنای ارائه‌شده از سوی راسخان در علم و معانی برگرفته‌شده از دیگر منابع تفسیر) پیرامون یک واژه قرآنی مطالعه می‏کند و چه‏بسا در این راه به معنایی برسد که در منابع لغوی یافت نشود. نتیجه این بررسی‏ها از آنجا می‏تواند درست باشد که قرآن کریم برای خود واژگانی با معانی‏مخصوص وضع کرده که به آن «حقیقت قرآنی» گفته می‏شود و نیز ممکن است برخی معانی موجود از دسترس و توجه گزارشگران لغت دور مانده باشد - به‏ویژه که یکی از عیب‌های منابع لغوی، عدم تعهد به استقصای همه معانی است - و اجتهاد راهی به سوی فهم این‏گونه معانی است و احتمالاً تمجید برخی کارشناسان برجسته از اجتهاد برخی لغویان به این معنا بازمی‏گردد؛ برای مثال، مرحوم استاد معرفت اجتهاد در لغت را جزء محسنات مفردات راغب می‏داند و او را به سبب گشودن باب اجتهاد در لغت می‏ستاید. وی در مصاحبه‏ای گفته است:

... و درحقیقت [راغب] اولین کسی است که باب اجتهاد را در علم لغت گشود. هنر راغب اصفهانی این بود که اثبات کرد می‏توان در لغت اجتهاد کرد و به امر ریشه‏یابی واژه‏ها مبادرت ورزید... . المفردات یک کتاب لغت معمولی نیست، بلکه یک تفسیر است و اساساً کسانی که تاریخ تفسیر می‏نویسند، مانند ذهبی، این تفسیر را جزء تفاسیر موضوعی می‏دانند.[18]

در اجتهاد به تفسیر سوم که می‏توان آن را اجتهاد نادرست تلقی کرد، مراجعه‌کننده به سخنان لغویان به جمع‏بندی گفته‏های آنان می‏پردازد و از آن میان معنایی را استنباط می‏کند که منطبق بر هیچ‏یک از آن آرا نیست و می‏توان آن را معنایی جدید دانست که البته بدون ارائه شاهد و بررسی‏های علمی و مستند به متون و شواهد منقول به دست آمده است. استنباط برخی معانی مشترک از این قبیل است.

ج) برخی ابزارهای تحقیق

يكى از مباحث فقه اللغة طرق آگاهى يافتن از معناى لغت است. سيوطى در المزهر، نوع سوم تا پنجم را به طرق نقل اختصاص داده و راه‏هاى نقل را به متواتر و اِفراد تقسيم كرده است. مقصود از افراد در نقل، گزارش يك لغوى در مورد معناى يك لغت است كه لغوى ديگرى با او همراه نباشد. سيوطى تنها سخن لغويانى را در خصوص معانى افرادى حجت مى‏داند كه اهل دقت و دقيق در ضبط باشند؛ افرادى مانند ابوزيد [انصارى]، خليل، اصمعى، ابوحاتم، ابوعبيده، و مانند آن‏ها؛ البته به اين شرط كه بيش از يك نفر نظرى مخالف او ابراز نكرده باشد. اين مسئله ضرورت مراجعه به منابع متنوع لغت را براى تحقيق درباره معناى يك واژه به ما گوشزد مى‏كند و از ضرورت آشنايى با لغويان و پيشگامان در تدوين كتب لغت سخن مى‏گويد.

همچنين يادآور مى‏شويم كه از جمله ابزار لازم براى استفاده بهينه از كتاب‏هاى لغت و افزايش توان نقد و نظر، شناختن طبقات نحويان و ميزان تبحر آن‏ها در لغت است. معروف است كه لغت را بايد از اعرابى و قواعد را از شهرنشنيان گرفت. اين مسئله با توجه به صبغه نحويان و حوزه تدرس و مدرسه آن‏ها و منطقه‏اى كه در آن مى‏زيسته‏اند، مى‏تواند در قضاوت درباره واژگان تأثيرگذار باشد؛ چنان كه گفته‏اند كوفيان در لغت و بصريان در قواعد نحوى صائب‏ترند؛ زيرا سخن و لهجه بصريان با حضور بيشتر عجم در بصره نسبت به كوفه، از حالت اصيل و دست‏نخوردگى خود فاصله گرفت، ولى كوفه از اين جهت کم‌تر گرفتار تغییر و تحول شد.

از ابزار ديگرى كه در آسان كردن فهم و ارزيابى گفته‏هاى لغويان دخالت دارد، شناختن نام‏هاى لغويان و نحويان و آشنايى اجمالى با قبايل و لهجاتى است كه در كار شناخت واژگان فصيح به‏كار مى‏آيند؛ براى مثال، گاهى‏از نويسنده صحاح با «جوهرى» و گاه با «ابن‏حمّاد» ياد مى‏شود و نيز گاه به جاى «زجاج» كنيه او كه «ابواسحاق» است، به‏كار مى‏رود كه اگر مراجعه‏كننده از نام‏ها و كنيه‏ها آگاه نباشد، چه‏بسا در ارزيابى گفته‏هاى لغويان ناتوان گردد. گفتنى است سيوطى در المزهر چند نوع (فصل) را به بيان اين‏گونه مسائل اختصاص داده است كه علاقه‏مندان مى‏توانند مراجعه كنند.

در پايان به اين نكته توجه مى‏دهيم كه آگاهى كامل از علم صرف و اشتقاق از ضرورت‏هاى مراجعه به كتاب‏هاى لغت مى‏باشد و هرگونه لغزش در شناخت ريشه واژگان مى‏تواند سبب انحراف جوياى معنا گردد؛ براى مثال، برخى مترجمان قرآن واژه «هدنا» در آيه 156 سوره اعراف را از ماده «هدى» و معتل اللام و برخى از ماده «هود» و اجوف گرفته‏اند: «وَاكْتُبْ لَنَا فِى هَـذِهِ الدُّنْيَا حَسَنَةً وَفِى الْأَخِرَةِ إِنَّا هُدْنَآ إِلَيْكَ... .» ابن‏فارس در توضيح «هود» آورده كرده است: «هود: أصل يدلّ على إرواد و سكون. يقولون: التهويد: المشى الرويد. و هوّد، إذا نام و هوّد الشراب نفس الشارب، إذا خثرت له نفسه، والهوادة: الحال ترجى معها السلامة بين القوم. فأمّا اليهود: فمن هاد يهود، إذا تاب، و سمّوا به لأنّهم تابوا عن عبادة العجل. و فى التوبة هوادة حال و سلامة.»

ابن دريد نيز در كتاب الاشتقاق (ص549) آورده است: «و اشتقاق أهود من السكون و لين الجانب، و أحسب اشتقاق يهود من هذا، من قولهم إنّا هدنا اليك»، أى لانت قلوبنا.» تفاوت آيه بر اساس اين دو معنا آشكار است.

1_2. منابع زبانی و ادبی زبان مقصد (فارسی)

منابع زبانی و ادبی زبان و ادبیات فارسی بسیار است که به برخی از آنها اشاره می‌شود:

1. پیرامون زبان و زبان‌شناسی، محمدرضا باطنی؛

2. دستور تاریخی زبان فارسی، ابوالقاسمی، انتشارات سمت؛

3. دستور خط فارسی فرهنگستان زبان و ادب فارسی، مصوب سال 1384؛

4. دستور زبان فارسی، حسن احمدی گیوی، انتشارات فاطمی؛

5. دستور زبان فارسی (واژگان و پیوندهای ساختی)، مهدی مشکوة‌الدینی؛

6. راهنمای ویرایش، غلامحسین غلامحسین‌زاده، انتشارات سمت؛

7. غلط ننویسیم (فرهنگ دشواری‌های زبان فارسی)، ابوالحسن نجفی، مرکز نشر دانشگاهی [به باور نگارنده، این کتاب با گرایش به روش سنّتی تدوین یافته است]؛

8. فرهنگ املائی خط فارسی (براساس دستور خط فارسی)، ‏علی اشرف صادقی و زهرا زندی مقدم، فرهنگستان زبان و ادب فارسی؛

9. فرهنگ درست‌نویسی سخن، حسن انوری، انتشارات سخن [به باور نگارنده، این کتاب با رویکردی توصیفی گرد آمده است]؛

10. مبانی زبان‌شناسی، محمدضیاء حسینی؛

11. مبانی زبان‌شناسی و کاربرد آن در زبان فارسی، ابوالحسن نجفی؛

12. مقدمات زبان‌شناسی، مهری باقری؛

13. نگارش و ویرایش، احمد سمیعی، انتشارات سمت؛

14. نگاهی تازه به دستور زبان فارسی، محمدرضا باطنی.

2. منابع تفسیری

منابع تفسیر در یک تقسیم‌بندی کلی شامل منابع نقلی (قرآن و روایات تفسیری، لغت و تاریخ)، عقلی و علمی است که توضیح و تبیین مسائل نظری و کاربردی آنها در کتاب‌های مربوط آمده است؛ اما در خصوص معرفی فهرست‌گونه منابع، به‌ویژه منابع تفسیری، به دلیل ضیق مجال نوشتار حاضر از ذکر آنها معذوریم و ناگزیریم تنها به معرفی چند منبع که درباره شیوه و فرایند تفسیر و لوازم اولیه آن است، بسنده کنیم:

1. آسیب‌شناسی جریان‌های تفسیری، محمد اسعدی و همکاران، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه؛

2. تاریخ تفسیر، علی‌اکبر بابایی، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه؛

3. تفسیر و مفسران، محمد‌هادی معرفت، انتشارات التمهید؛

4. روش‌شناسی تفسیر قرآن (مبانی و روش‌های تفسیر قرآن)، عباسعلی عمید زنجانی، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی؛

5. روش‌شناسی تفسیر قرآن کریم، علی‌اکبر بابایی و همکاران، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه؛

6. روش‌های تأویل قرآن، محمدکاظم شاکر، بوستان کتاب؛

7. قواعد التفسیر لدی الشیعة والسنه، محمد فاکر میبدی، مجمع جهانی تقریب اسلامی؛

8. مکاتب تفسیری، علی‌اکبر بابایی، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه؛

9. نقش دانش رجال در تفسیر و علوم قرآنی، علی‌اکبر کلانتری ارسنجانی، بوستان کتاب.

3. منابع اختصاصی ترجمه قرآن (عربی _ فارسی)

درباره ترجمه و مباحث گوناگون آن کتاب‌ها و مجلات مستقلی منتشر شده که به برخی از آنها اشاره می‌کنیم.

کتاب‌ها

1. آشنایی با مطالعات ترجمه، نظریه‌ها و کاربردها، جرمی ماندی؛

2. اصول و مبانی ترجمه قرآن همراه با نقد و بررسی ترجمه حزب اول قرآن کریم از پنج ترجمه، علی نجار، رشت، کتاب مبین، چ1، 1381 و نیز، قم: دانشگاه قم، 1378؛

3. اصول و مبانی ترجمه، طاهره صفارزاده؛

4. بررسی ترجمه‌های امروزین فارسی قرآن کریم، بهاءالدین خرمشاهی؛

5. تاریخ ترجمه از عربی به فارسی، آذرتاش آذرنوش؛

6. تاریخ ترجمه قرآن در جهان، جواد سلماسی‌زاده؛

7. تاریخ و مبانی ترجمه قرآن، عبدالکریم بی‌آزار شیرازی؛

8. ترجمه و مترجم، غلامرضا رشیدی؛

9. ترجمه مفاهیم بنیادی قرآن مجید، طاهره صفارزاده؛

10. ترجمه و فرایند آن، راجر تی‏بل، ترجمه ویدا صدرالممالکی؛

11. ترجمه‌های ممتاز قرآن در ترازوی نقد، محمدعلی کوشا؛

12. درباره ترجمه، نصرالله پورجوادی؛

13. درآمدی به اصول و روش ترجمه، کاظم لطفی‌پور ساعدی؛

14. دراسات فی الترجمة و نقدها، محمد عصفور؛

15. روش‌شناسی ترجمه قرآن، سیدمحمدحسن جواهری؛

16. درسنامه ترجمه قرآن کریم، هادی حجت؛

17. روش نوین فن ترجمه، منصوره زرکوب، چ2، اصفهان: نشر مانی، 1372؛

18. ساخت‌های زبان فارسی و مسئله ترجمه قرآن، مرتضی کریمی‌نیا؛

19. عیار نقد بر ترجمان وحی: گزارشی تحلیلی تاریخی از نقادی ترجمه‏های فارسی قرآن کریم، هادی حجت؛

20. فن ترجمه، محمد عبدالغنی حسن، ترجمه عباس عرب؛

21. فن ترجمه، یحیی معروف؛

22. قرآن ناطق، عبدالکریم بی‌آزار شیرازی؛

23. کتاب‏شناسی ترجمه، بهنام بیوک، مجموعه مقاله‏های سومین کنفرانس بررسی مسائل ترجمه؛

24. کتاب‏شناسی ترجمه، راحله مالکی‏پور؛

25. کتاب‏شناسی ترجمه‏های قرآن به زبان‏های خارجی، ابوالقاسم رادفر؛

26. مشکلات ساختاری ترجمه قرآن کریم، حیدر قلی‌زاده؛

27. منطق ترجمه قرآن، محمدعلی رضایی اصفهانی؛

28. نخستین درس‌های ترجمه، فرزانه فرحزاد؛

29. نظری به ترجمه، صالح حسینی؛

30. نقد و بررسی برابر نهادهای مفعول مطلق در برگردان‏های فارسی در قرآن کریم، سیدسعید ملکوتی؛

31. یادگارنامه فیض‌الاسلام (جستارهای علمی و پژوهش در باب ترجمان متون مقدس)، دانشگاه آزاد اسلامی؛

32. یک نظریه ترجمه از دیدگاه زبان‌شناختی، جی. سی. کت فورد، ترجمه احمد صدارتی.

مجلات

1. دوفصلنامه ترجمان وحی، مؤسسه فرهنگی ترجمان وحی.

2. مجله الازهر، ش7.

3. مجله بینات، ش49 و 50.

4. مجله پژوهش‌های قرآنی، ش42_44.

5. مجله مترجم (ش13، ویژه ترجمه قرآن کریم).

6. مطالعات ترجمه (فصلنامه)، س1، ش1، بهار 1382ش و ش2، تابستان 1382.


[1] . تفصیل این بحث را می‌توانید در منابع ذیل پیگیری نمایید: جواهری، درسنامه ترجمه، پیوست1؛ فصلنامه «بینات»، سال نوزدهم، 1391، شماره 74، «قاموس شناسی و تحلیل واژگان قرآن»، جواهری.

[2]. سخن ما در این جا در خصوص منابع مدون لغت عرب است، لیکن در جای خود اشاره خواهیم کرد که منابع واژه‌شناسی به فرهنگ‌های لغت محدود نمی‌شود و متون گذشته عرب، اعم از شعر و نثر و نیز روایات اسلامی و مهم‌تر از همه، متن قرآن کریم نیز جزء منابع مهم لغت‌شناسی به شمار می‌رود، هرچند موارد یادشده خود جزء منابع مهم اغلب نویسندگان کتاب‌های لغت بوده و مراجعه به آنها، به‌ویژه برخی از آنها، درحقیقت مراجعه به مجموعه آثار برجای‌مانده از گذشته است، اعم از متون عرب، روایات و آیات قرآن.

[3]. ر.ک: همین کتاب، ص163.

[4]. برخی نقدها، به‌ویژه برخی نقدهای ازهری به العین و اقوال لیث (که منظور همان العین است) مخدوش است (برای آگاهی بیشتر ر.ک: فراهیدی، ترتیب کتاب العین، ج1، مقدمه تحقیق، ص24_30).

[5]. جواهری، درسنامه ترجمه (اصول، مبانی و فرایند ترجمه قرآن کریم)، ص248.

[6]. همه یا بخشی از العین به لیث بن مظفر نسبت داده شده که از شاگردان خلیل بوده است. لیث هرچند به پایه خلیل نمی‌رسد، ولی به گفته ابن‌معتز، از بزرگان ادب و نویسندگان توانا و آگاه به شعر و نحو بوده است: «کان اللیث من اکتب الناس فی زمانه، بارع الادب، بصیراً بالشعر والنحو، یکتب للبرامکة و کانوا معجبین به...» (بدیع یعقوب، موسوعة العلوم اللغة العربیه، ج7، ص610 و 611) ابن‌منظور گویا این کتاب را از آنِ لیث می‌دانسته؛ از این‌رو بسیار از لیث نقل می‌کند که عین عبارت العین است (برای نمونه ر.ک: ابن‌منظور، لسان العرب، ماده روع). ابن‌فارس نیز واژه‌های خود از خلیل را به واسطه لیث می‌داند، هرچند نویسنده العین را خلیل دانسته است؛ گویی خلیل املا کرده و لیث نگاشته است.

[7]. برای آگاهی بیشتر ر.ک: شیبانی، کتاب الجیم، دار و مکتبة الهلال، مقدمه محقق، ص17 و 35.

[8]. در این مورد از ازهری در تهذیب اللغه مطالبی نقل شده که برخی آن را به اختلاف‏های وی با نفطویه و تحت تأثیر نفطویه بودن ازهری مرتبط دانسته‏اند (برای آگاهی بیشتر ر.ک: ابن‌درید، جمهرة اللغه، مقدمه محقق، ص27).

[9]. ثعالبی، یتیمة الدهر فی محاسن شعراء اهل العصر، ج3، ص169.

[10]. جوهری، الصحاح، ص15. 2. ر.ک: همان، ص151.

[12]. اشتقاقی است که مشتق و مشتق منه در تمام حروف اصلی مانند هم بوده، ولی در ترتیب مغایرت داشته باشند؛ مانند: جذب و جبذ (ر.ک: تهانوی، کشاف اصطلاحات الفنون، ج2، ص767؛ لغتنامه دهخدا، ذیل کلمه اشتقاق).

[13] . صبحى صالح كار ابن‏فارس را در برشمردن معانى اصلى‏متعدد براى يك كلمه نوعى بازى عقلى و يا اظهار فضل دانسته و گفته است: «شايد اين علامه بزرگوار بدين وسيله خواسته است توان علمى خويش را در زمينه كشف تفاوت‏هاى دقيق ميان واژگان اظهار كند؛ تفاوت‏هايى كه اگر با روش علمى سنجيده شوند، بى‏شك كفه انشعاب آن‏ها از يك اصل بر كفّه انشعاب آن‏ها از اصول متعدد مى‏چربد.» (دراسات فی فقه اللغة، ص 126 ) اما چرا به چنين كارى دست زد و راز اين‏كه وى براى هر ماده لغوى معانى اصلى متعددى آورده است، چيست؟ پاسخ اين است كه در فاصله زمانى كه از ابتدا تا دوران تدوين زبان عربى به دست ابن‏فارس و ديگران وجود داشت، تغيير و تحولاتى در زبان عربى رخ داد و همين امر موجب گسستن رابطه ميان معانى مفردات يك ماده لغوى گرديد؛ آن‏چنان كه گويى اصلاً رابطه‏اى ميان آن‏ها وجود نداشته است. (مباحثی در فقه اللغة و زبان شناسی عربی، عبد التواب، ص 334)

[14]. این ابن‌اثیر (المبارک بن محمد بن محمد بن عبدالکریم) (544_606ق) برادر ابن‏اثیر - نویسنده الکامل فی التاریخ (555_630ق) - است و چنان که از نام کتاب پیداست، مشتمل بر شرح دشواری‏های احادیث (اهل سنّت) و چیزی شبیه مجمع البحرین مرحوم طریحی است. مانند این کتاب، چند کتاب دیگر نیز در منابع لغوی اهل سنّت وجود دارد؛ از جمله الغریبین فی القرآن والحدیث تألیف ابوعبید احمد بن محمد الهروی (م401ق).

[15]. ر.ک: اصفهانی، مُعْجَم مفردات ألفاظ القرآن، تحقیق نَدِیم مَرْعَشْلِی.

[16] . کاستی های 1 تا 7 برگرفته از زبان‏شناسى عربى، رمضان عبدالتواب، ص322ـ324 و مطالب داخل قلاب ها و نیز باقی کاستی ها از نگارنده است.

[17]. [این کاستی امروزه به مدد ویرایش‌های جدید اغلب کتاب‌های لغت و نیز وجود نرم‌افزارهایی لغوی تا حدود زیادی برطرف شده است.]

[18]. ویژه ‏نامه همایش بین‏ المللی قرآن کریم و مسائل جامعه معاصر، ص46 و 47.

730) درسنامه ترجمه 1-2 (قسمت هفتم)



فصل پنجم

فرایند ترجمه قرآن کریم

ترجمه همواره با چهره ظاهری خویش با ما سخن می‏گوید و فرایند پدید آمدن و دشواری‏هایش را از ما پنهان می‏کند. ما وقتی به حاصل کار مترجم می‏نگریم، به‏ویژه در مورد ترجمه متون حساس، هیچ‏گاه نمی‏توانیم دشواری‏ها و سختی‏هایی که او برای پدید آوردن یک ترجمه موفق بر خود هموار ساخته، به عیان ببینیم و به قول شاعر:

یَرَی الناسُ دهناً فِی القَواریرِ صافِیا

وَ لَم یَدرِ ما یَجری علی رأسِ سمسمٍ

از این‏رو، می‏کوشیم با دست‏مایه‏هایی که تاکنون از مباحث پیشین به دست آمده، مسیر حرکت مترجم و فرایند کار او را در تولید فرآورده بازکاوی کنیم. فرایند ترجمه قرآن می‏کوشد پابه‌پای مترجم از نخستین گام تا گام پایانی حرکت کند و مرحله‌به‌مرحله ضبط و تصویرسازی نماید. ما در این مجموعه مختصر می‏کوشیم این فرایند را با دقت نسبی و به صورت خطی و مرحله‌به‌مرحله -__ هرچند صورت خطی آن خالی از مسامحه نمی‌دانیم -__ بازگوییم.

1. تحلیل واژگانی متن مبدأ

نخستین گام در ترجمه یک متن، تحلیل واژگان آن متن و شناخت صرفی، نحوی، بلاغی و آوایی آنهاست. گذر از این مرحله در برخی زبان‏ها به دلیل وسعت واژگان، بسیار دشوار و حساس است و نیاز به شناخت دقیق ابزار مورد نیاز دارد که این حساسیت در مورد قرآن بسیار بیشتر است؛ از این‌رو و برای پیشگیری از برخی آسیب‌ها، لازم است به برخی قواعد واژه‌شناسی هرچند به‌اختصار، اشاره و مثال‌هایی در این‌باره بررسی شود. البته درباره واژه‌شناسی مباحث مفید دیگری نیز مطرح است که به برخی از آنها در جایگاه مناسب آنها پرداخته شده است.

1_1. فرایند واژه‌شناسی

برای شناخت معنای واژه، باید کاوشی دومرحله‌ای سامان یابد:

الف) معناشناسی، یعنی دریافت معنای پایه (اصطلاح‌های مرتبط با آن: اساسی، وضعی، لغوی، معجمی، مفاد استعمالی)؛

ب) کاربردشناسی، یعنی دریافت معنای سیاقی (اصطلاح‌های مرتبط با آن: بافتی، نسبی، کاربردی، استعمالی، حقیقت شرعی، حقیقت قرآنی).

توضیح اینکه کشف معنای یک واژه از طریق منابع لغوی، به‌تنهایی نمی‌تواند معنایی اطمینان‌بخش از یک واژه در عبارت به دست دهد؛ زیرا گاه یک واژه معناهای گوناگونی دارد، یا گوینده آن را در معنایی مجازی به کار می‌برد، یا خود معنایی برای آن در نظر می‌گیرد که غالباً برخاسته از اصل لغت، ولی با آن متفاوت است. بنابراین، لازم است پس از شناخت معنای لغوی یک واژه -__ فارق از سیاق و بافت -__ به سراغ بافتی که آن واژه درون آن کاربرد یافته، رفت تا از رهگذر دقت در سیاق، قراین متنی و قراین فرامتنی (مانند ویژگی‌های گوینده، فضای فرهنگی و اجتماعی حاکم بر فضای متن و جز اینها)، معنای لغوی بر متن تطبیق و یا معنای دقیق آن کشف شود.[1]

درباره منابع معناشناسی در فصل هفتمپنجم سخن خواهیم گفتگفتیم و در اینجا تنها به این نکته اشاره می‌کنیم که مهم‌ترین منبع در حوزه کاربردشناسی واژگان قرآن، بررسی موارد کاربست واژگان قرآنی در خود قرآن کریم است. قرآن کریم می‌تواند در تعیین دقیق معنای واژه و حدود آن (در مانند واژه‌های مترادف و متضاد)، یا مشخص کردن یک یا برخی معانی واژه از مجموع معانی آن (در مانند اشتراک لفظی) یاری رساند. گفتنی است در این‌باره افزون بر خود قرآن و کتاب‌های لغتی که در طبقه کاربردشناسی جای می‌گیرند و ما پیش‌تر درباره آنها توضیحاتی داده‌ایم (مانند مفردات راغب، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم مصطفوی)، می‌توان از برخی تفسیرها مانند مجمع البیان، کشاف، التحریر والتنویر، و مانند اینها بهره گرفت، هرچند باید توجه داشت که میزان توجه مؤلفان آنها در تطبیق معنا بر بافت قرآنی یکسان نیست. برای مثال، در مقایسه تفسیر کشاف و مجمع البیان، به نظر می‌رسد نقش سیاق در تفسیر واژگان قرآنی در تفسیر کشاف بیش از مجمع البیان است.

1_2. قواعد واژه‏شناسی

برای شناخت معانی واژگان یک متن، لازم است واژگان را در زمان و مکان پیدایش متن مطالعه کرد و این یکی از شرایط ضروری صحت کالبدشکافی واژگانی متن است. برای دستیابی به این هدف لازم است به دو نکته توجه شود:

1_2_1. رهایی از دام معانی ارتکازی

یکی از لغزشگاه‏های مفسران و مترجمان قرآن، اطمینان ‏کردن به معانی ارتکازی ذهنی است. کسانی که به فراوانی با واژه‏های عربی سروکار دارند، ممکن است بدون تأمل، معنایی را که در ذهن دارند، معنای واژه تلقی کنند و گرفتار اشتباه شوند. تنها راه مصون ماندن از این آسیب، مراجعه به منابع معناشناسی و کاربردشناسی و تصحیح یا تأیید معنای ارتکازی است:

مثال اول: «سِیمَا» در آیه 29 سوره فتح از مواردی است که معنای اصلی و ارتکازی آن متفاوت است:

«مُّحَمَّدٌ رَّسُولُ اللَّهِ وَالَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاء عَلَی الْکفَّارِ رُحَمَاء بَینَهُمْ تَرَاهُمْ رُکعًا سُجَّدًا یبْتَغُونَ فَضْلًا مِّنَ اللَّهِ وَرِضْوَانًا سِیمَاهُمْ فِی وُجُوهِهِم مِّنْ أَثَرِ السُّجُودِ».

معنای ارتکازی «سیما» در ذهن مترجم فارسی زبان «چهره» است، ولی «سیما» در زمان نزول به معنای «نشانه» بوده است.

مثال دوم: «اعراب» در آیه 97 سوره توبه: «الأَعْرَابُ أَشَدُّ کفْرًا وَنِفَاقًا» دو معنا دارد؛ یک معنای ارتکازی که «عرب‏ها» هستند و دیگری معنای زمان پیدایش متن که «بادیه‌نشینان» بوده است.

مثال سوم: «لبن» در عربی امروز به‌ویژه زبان محلی مناطقی از عراق به معنای «ماست» است، ولی در گذشته به معنای شیر به ‏کار می‏رفته است و استعمال قرآنی آن نیز به همین معناست؛ بنابراین اگر مترجمی در ترجمه آیه 15 سوره محمد(ص): «وَأَنْهَارٌ مِن لَّبَنٍ لَّمْ یتَغَیرْ طَعْمُهُ» و روایاتی که «لبن» در آنها به ‏کار رفته، دقت نکند، ممکن است واژه یادشده را به «ماست» ترجمه کند.

مثال چهارم: «وَ هُوَ الَّذي أَرْسَلَ الرِّياحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً طَهُورا» (فرقان، 48)

کاربست «طهور» در معنای رفع کثیفی و آلودگی ظاهری است و نه طهارت فقهی از حدث؛ زیرا سوره فرقان در مکه نازل شده است و افزون بر آن، آیه در مقام بر شمردن نعمت های الهی است؛ از این رو ترجمه آن به معنای فقهی نادرست است («... و از آسمان آبى طاهر و مطهّر نازل كرديم‏» (الهی قمشه ای))، مگر آن که ثابت شود طهارت فقهی در زمان نزول آیه مطرح شده است که گویا چنین نبوده است.

مثال پنجم: «قَالَ کذَلِک أَتَتْک آیاتُنَا فَنَسِیتَهَا وَکذَلِک الْیوْمَ تُنسَی».

معنای ارتکازی «نسَی» فراموشی است، ولی در لغت برای آن دو معنا ذکر کرده‏اند: پاک شدن از ذهن و ترک کردن و بی‌توجهی که در فارسی گاه از آن با «به دست فراموشی سپردن» تعبیر می‏کنند. در معجم مقاییس اللغه آمده است:

نسی...: أصلان صحیحان: یدلّ أحدهما علی إغفال الشی‏ء، والثانی علی ترک شی‏ء. فالأوّل نسیت الشی‏ء إذا لم تذکره نسیاناً. و ممکن أن یکون النسی منه. والنسی: ما سقط من منازل المرتحلین من رُذال أمتعتهم، فیقال: تتبّعوا أنساءَکم... و قال بعضهم: الأصل فی الباب النسیان، و هو غُروب الشی‏ء عن النفس بعد حضوره لها. والنسا: عرق فی الفخذ، لأنّه متأخّر عن أعالی البدن الی الفخذ، مشبَّه بالمنسیّ الّذی اُخِّر و تُرک.

اما به فرض که مانند برخی لغویان تنها برای آن یک اصل قائل شویم،[2] باز در مورد آیات لازم است قراین و سیاق مورد ملاحظه قرار گیرد؛ چنان که صاحب التحقیق کاربرد آن را در قرآن به سه معنا دانسته است که در مورد پروردگار «به دست فراموشی سپردن و نه فراموش کردن» را معنای صحیح می‏داند.[3] این معنایی است که بسیاری از مفسران و مترجمان بدان توجه داشته‏اند. برخی مترجمان با عنایت به آنچه بیان کردیم، در ترجمه به این مسئله توجه داده‏اند:

_ فیض‏الاسلام: خدای تعالی (در پاسخ او) می‏فرماید: سزای تو چنین است (در دنیا) آیات و نشانه‏های (توحید و معاد و پیغمبری پیغمبران) ما برای تو آمد و تو آنها را فراموش کرده و رها نمودی (نپذیرفتی) و همچنین امروز ترک و رهاشده (در کوری و آتش دوزخ) می‏شوی؛

_ مجتبوی: گوید: بدین‏گونه [امروز کور محشور شدی زیرا] آیات ما به تو رسید و تو آنها را به فراموشی سپردی -__ از آنها تغافل کردی -__ و همچنان امروز فراموش می‏شوی؛

_ اشرفی: گفت همچنین آمد تو را آیت‏های ما پس واگذاشتی آنها را و همچنین امروز واگذاشته شوی.

مشکل معانی ارتکازی در فهم و ترجمه احادیث نیز بسیار رخ می‏نماید. مثال ذیل می‏تواند نمایانگر اهمیت توجه به این موضوع در واژه‏شناسی باشد. در روایتی از امام سجاد(ع) در پاسخ به پرسشی درباره توحید آمده است:

ان اللّه -__ عزّوجلّ -__ علم انه یکون فی آخر الزمانِ اقوامٌ مُتَعَمِّقُونَ فَأنزَل اللّه تعالی: «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» والآیات من سورة الحدید إلی قوله: «وَهُوَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ»، فَمَن رام وَراءَ ذلک فَقَدْ هلک.[4]

عاصم بن حمید می‏گوید:

از امام سجاد(ع) درباره «توحید» پرسیدند، ایشان فرمود: خدای -__ عزّوجلّ -__ می‏دانست که در آخرالزمان گروه‏هایی متعمِّق خواهند آمد، پس «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» و آیات سوره حدید تا «وَهُوَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ» را نازل کرد؛ پس هر کس بیش از آن بجوید، هلاک می‏شود.

«تعمّق» در روزگار ما به معنای دوراندیشی در کار یا فصاحت و دوراندیشی در سخن است.[5] تعمق در فارسی نیز رواج دارد و انسان متعمّق به کسی گفته می‏شود که محقق و ژرف‏اندیش و صاحب فکر و تأمل باشد و خلاصه، «متعمّق» وصفی ارزشمند به شمار می‏رود، اما با بررسی منابع لغوی درمی‏یابیم که در عربی قدیم و در لسان روایات «تعمق» وصفی ناشایست است و برای مذمت به کار می‏رفته است؛ چنان که نویسندهخلیل در العین -__ که برای فهم واژگان روایات اهل‌بیت(ع) نیک به کار می‏آید -__ درباره واژه یادشده آورده است: «المتعمق: المبالغ فی الأمر المنشود فیه الذی یطلب اقصی غایته؛ متعمّق کسی است که در طلب مقصود خود زیاده‏روی و تا آخرین حد آن را پیگیری می‏کند». در لسان العرب نیز همین جمله و به جای «المنشود»، «المتشدّد» آمده است.[6]

برای تقریب به ذهن، می‏توان از «استثمار»، «استعمار»، «روشنفکر»، «شکنجه» و مانند اینها نام برد که معنای متبادر آنها منفی است، ولی معنای اصلی و لغوی آنها مثبت است، یا کاربردهای مثبت و منفی بدون غلبه یکی بر دیگری داشته است؛ بنابراین، اگر کسی در متون گذشته مثلاً به «استعمار» برخورد کند، نباید از آن معنای بدی استفاده کند. البته مثال‏های یادشده از جهت بار مثبت و منفی، عکس واژه تعمّق هستند و در هر صورت، باید در این‏گونه موارد با تأمل و تحقیق گام برداشت و باید توجه داشت که نمونه‏های این‏چنینی در احادیث بسیار است و کارشناسان همواره به این مسئله توجه داده‏اند.[7]

1_2_2. توجه به معانی واژه‏ها در زمان و مکان نزول

این بند تا حدی با بند پیشین همپوشی دارد و وجه افتراق آن دو این است که برخی واژه‏ها معنای ارتکازی ندارند و باید برای به دست آوردن معنای آنها در زمان و مکان نزول تلاش کرد. قید مکان نزول یا مناطقی که در حکم مکان نزول هستند -__ مانند مناطقی که رفت و آمد تجاری یا دیگر تعامل‏های اجتماعی در آن با قریش بسیار بوده و یا مناطق بسیار نزدیک -__ از این روی است که برخی واژه‏ها در مکان‏های متفاوت معانی متفاوت داشته‏اند و چنان که پیش‌تر گفتیم، یکی از عوامل پدید آمدن واژگان مترادف همین مسئله است. «رُؤُوسُ الشَّیاطِینِ» در آیه 65 سوره صافات براساس تفسیری که «رُؤُوسُ الشَّیاطِینِ» را نام گیاهی بدچهره می‏داند، می‏تواند مصداقی برای این قاعده در قرآن باشد. «رُؤُوسُ الشَّیاطِینِ» معنای عامی دارد که در اغلب ترجمه‏ها حضور دارد؛ اما برخی تفسیرها و برخی ادبا آن را نام گیاهی می‏دانند که عرب‏ها احتمالاً به دلیل زشتی آن چنین نامی را به آن اطلاق می‏کرده‏اند. تفسیری دیگر «شیطان» را نام ماری بدمنظر دانسته که شکوفه زقّوم به آن تشبیه شده است.[8] روشن است که معنایی را می‌توان به آیه نسبت داد که در منطقه نزول قرآن یا مناطق مرتبط با آن رواج داشته باشد.

نمونه دیگر، واژه «بور» است که در لغت قبیله أزد عمان[9] به معنی فاسد، ولی نزد دیگر عرب‌ها به معنی هلاکت است. ابن‌فارس ذیل ماده «بور» آورده است: «بور دو اصل دارد، یکی هلاکت شیء و مانند آن است از بی‌خاصیت و بی‌فایده شدن و دیگری ابتلاء و گرفتاری و آزمودن یک شیء است...».[10] بنابراین، در تفسیر آیه 12 سوره فتح:

«بَلْ ظَنَنتُمْ أَن لَّن ینقَلِبَ الرَّسُولُ وَ الْمُؤْمِنُونَ إِلی أَهْلِیهِمْ أَبَدًا وَ زُیّنَ ذَالِک فی قُلُوبِکمْ وَ ظَنَنتُمْ ظَنَّ السَّوْءِ وَ کنتُمْ قَوْمَا بُورًا» شایسته است معنای «بور» را هلاکت و بی‌خاصیت بودن بدانیم، نه فاسد بودن. البته بسیاری از مفسران هر دو وجه را محتمل دانسته‌اند، ولی برخی تنها هلاکت را مطرح کرده، یا مانند طبرسی هر دو را با هم مطرح کرده و درواقع فاسد را به هالک بازگردانده‌اند (الفاسد الهالک).[11]

از واژه‏های غیر قرآنی نیز می‏توان به «لَمَقَ» مثال زد. لمق در بنی‏عقیل به معنای نوشتن و در برخی تیره‏های قبیله قیس به معنای پاک کردن نوشته است؛ یعنی دو معنای متضاد برای یک واژه.[12]

این قاعده را به گونه‏ای دیگر نیز می‏توان طرح کرد و آن توجه به تغییر و تحول واژگان قرآنی از زمان و مکان نزول تا صدها سال بعد است. توضیح اینکه گذر زمان ممکن است برای یک واژه معانی گوناگونی پدید آورد که زمان تولد برخی از آنها پس از زمان نزول است. در میان معانی یک کلمه، تنها معنا یا معناهایی معتبرند و در تفسیر ارزش بررسی دارند که در زمان نزول و منطقه نزول یا مناطقی که با منطقه نزول در ارتباط بوده‏اند، به کار رفته باشند. آیه 4 سوره ابراهیم نیز بر این مطلب دلالت دارد: «وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلاَّ بِلِسَانِ قَوْمِهِ...». واژه «تأویل» از مصادیق این قاعده است. رشید رضا در المنار در این‌باره می‏گوید:

... واجب است کسی که می‏خواهد فهم درستی از آیات قرآن داشته باشد، اصطلاح‏های ساخته‌شده میان مردم را بررسی کند تا بین آنها و آنچه مانند آنها در قرآن آمده، فرق نهد؛ زیرا بسیار پیش می‏آید مفسران اصطلاح‏های قرآن را به معنای اصطلاح‏های ساخته‌شده پس از قرن سوم گرفته‏اند؛ پس یک مفسر توانمند باید قرآن را با توجه به معناهایی که در عصر نزول رایج بوده‏اند، تفسیر کند.[13]

برای نمونه می‏توان به واژه‏های «تأویل»، «زکات» و «استمتاع» در آیات ذیل اشاره کرد:

_ «هَلْ ینظُرُونَ إِلاَّ تَأْوِیلَهُ یوْمَ یأْتِی تَأْوِیلُهُ یقُولُ الَّذِینَ نَسُوهُ مِن قَبْلُ قَدْ جَاءتْ رُسُلُ رَبِّنَا بِالْحَقِّ»؛[14]

_ «أَوْحَینَا إِلَیهِمْ فِعْلَ الْخَیرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلَاةِ وَإِیتَاء الزَّکاةِ...»؛[15]

_ «وَکانَ یأْمُرُ أَهْلَهُ بِالصَّلَاةِ وَالزَّکاةِ»؛[16]

_ «فَمَا اسْتَمْتَعْتُم بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِیضَةً...».[17]

در آیات یادشده:

«تأویل» به معنای عاقبت، واقعیت و حقیقت شیء است نه معانی دیگر؛

«قضا» به معنای انجام دادن عبادت است و نه به معنای ارتکازی در برابر ادای وظیفه؛

«زکات» به معنای مطلق انفاق است نه به معنای شرعی آن؛

«استمتاع» به معنای متعه کردن (ازدواج موقت) است نه معنای لغوی آن، که بهره‏مند شدن، کامجویی و لذت بردن (با توجه به این که سوره نساء در مدینه نازل شده است).

2. تحلیل آوایی و دستوری متن مبدأ

مرحله دوم در کار ترجمه، درک صحیح نظام‏های آوایی و معنایی حاکم بر متن و فهم صحیح و تحلیل دستوری متن مبدأ و شناخت تک‏تک عناصر تشکیل‏دهنده آن است. در اغلب موارد به محض قرائت متن، مفهومی خاص به ذهن تبادر می‏کند، ولی به دلیل فاصله گرفتن از زمان نزول و پنهان ماندن احتمالی برخی قراین، لازم است مفهوم متبادر ارزیابی و پایه اتقان آن روشن شود. این کار لازمه ورود به مرحله بعد و برابریابی نیز هست. البته آنچه در این مرحله -__ افزون بر کنترل معنای متبادر از راه شناخت تک‏تک عناصر نحوی و بلاغی و حتی آوایی مانند تکیه‏گاه [18]-__ اهمیت می‏یابد، روشن شدن برخی مبانی است؛ مانند استعمال لفظ در بیش از یک معنا و چگونگی تعامل با انواع ابهام و جز اینها؛ زیرا ممکن است مثلاً با تحلیل دستوری، ترکیب‏های دیگری و به تبع آنها، معانی دیگری نیز استفاده شود که با فرض پذیرش چندمعنایی، می‏تواند به گونه‏ای در ترجمه انعکاس یابد.

گفتنی است در تحلیل دستوری، ملاک، فصیح‏ترین قواعد زبان عرب است و در صورت مخالفت با قواعد، اگر محمل و توجیهی مناسب برای آیات یافت شود، در نظر گرفته می‏شود و در غیر این صورت، با استفاده از آیات قرآن- که افصح کلام‏هاست و به دلیل اجماع امت بر تحریف نشدن قرآن و نیز تضمین صریح خدای متعال در حفظ الفاظ و دلایل دیگر که در مبحث تحریف‏ناپذیری علوم قرآن طرح می‏شود،[19] از اعتبار قطعی برخوردار است- و نیز سخنان پیامبر اسلام(ص) و امیرمؤمنان علی(ع) که فصیح‌ترین مردم بوده‏اند، البته به شرطی که نقل به معنا نباشند، قانون و قاعده ادبی مورد نظر استخراج می‏شود؛ زیرا تدوین قواعد ادبی موجود مدت‏ها پس از نزول قرآن بوده و احتمال خطا و کاستی در آنها وجود دارد.[20]

3. فهم مراد واقعی آیات قرآن

با توجه به اینکه قرآن متنی ویژه است که در آن به قراین پیوسته و ناپیوسته (مانند سخنان معصومین(ع)) تکیه می‏کند، لازم است به دریافت صرف معنای ظاهری عبارت‏های قرآنی بسنده نکرده، مطمئن شویم که مراد واقعی پروردگار نیز عیناً همان معنای ظاهری الفاظ است؛ در غیر این صورت لازم است با ابزار مخصوص تفسیر، مراد واقعی پروردگار کشف و در نظر گرفته شود و در ترجمه، همان لحاظ گردد. بررسی فرایند عبور از ظاهر به مراد واقعی (در صورت تفاوت آنها) به حوزه تفسیر و قواعد آن مربوط است و علاقه‏مندان می‏توانند به کتاب‏های مربوط مراجعه نمایند.[21]

گفتنی است این بند گاه پیوندی ناگسستنی با بند پیشین (تحلیل آوایی و دستوری متن مبدأ) برقرار می‏کند و مترجم با ملاحظه هر دو آنها به مراد می‏رسد. برای مثال، در آیات 76 و 78 سوره انعام از قول حضرت ابراهیم(ع) نقل شده که در مورد خورشید و ماه و ستارگان فرمود: «هَذَا رَبِّی». با ملاحظه این دو آیه، ممکن است در وهله اول آهنگ جمله خبری به نظر آید، ولی با توجه به اینکه ساحت آن بزرگوار از دروغ پاک است، چنان که در روایات معصومین(ع) نیز آمده،[22] لحن هر دو عبارت استفهامی و انکاری در نظر گرفته می‏شود.[23]

4. برابریابی واژگانی، دستوری و ایجاد تعادل

یکی از اصلی‏ترین و دشوارترین مراحل ترجمه، برابریابی واژگانی و دستوری و برقراری تعادل میان متن مبدأ و مقصد است. وظیفه مهم مترجم در این مرحله پس از کالبدشکافی واژگانی و دستوری متن مبدأ و فهم مراد واقعی آن، انتقال ساختارهای دستوری مبدأ به قالب‏های مناسب زبان مقصد با توجه به نوع ترجمه است. گفتنی است منظور از ایجاد تعادل، «تشابه» نیست؛ زیرا اساساً تشابه ساختاری در بیشتر موارد امکان ندارد، بلکه مقصود قالب‏هایی است که در خواننده ترجمه همان تأثیری را بر جای گذارد که متن اصلی مؤلف بر جای می‏گذارد؛ به دیگر سخن، اگر مؤلف می‏خواست آن را به زبان مقصد بیان کند، این‏چنین بیان می‏کرد. البته دو نکته را نباید از نظر دور داشت:

الف) ایجاد ترجمه‏ای برابر برای متن مقدس قرآن به دلیل اعجاز آن امکان‏پذیر نیست، و تلاش مترجم برای انتقال تأثیر متن در حد توان و امکان است و نه تأثیر برابر؛

ب) افزون بر «تأثیر»، مؤلفه‏های دیگری نیز فراروی مترجم وجود دارد که مترجم برحسب نوع و شیوه ترجمه، آنها را در نظر دارد و همین ملاحظه‏ها ممکن است در افزایش تأثیر ترجمه یا کاهش آن دخیل باشد؛ برای مثال، پایبندی به روش تحت‏اللفظی به‌شدت در کاهش تأثیر برابر دخالت دارد و به‏عکس، در روش ترجمه آزاد می‏توان به بالاترین تأثیرگذاری ممکن در ترجمه قرآن دست یافت.

برابریابی و ایجاد تعادل به مقدماتی نیاز دارد که در حوزه زبان‏شناسی مقابله‏ای پیگیری می‏شود. ابزار مهم ایجاد تعادل مانند حذف، اضافه، تغییر در عناصر نحوی و صرفی و جز اینها[24] نیز از مسائل مهم زبان‏شناسی مقابله‏ای است که در فصل پایانی بدان خواهیم پرداخت.

5. ایجاد تعادل در سبک

افزون بر برابریابی واژگانی و دستوری، لازم است از جهت سبک - که شاخه‌ای از بلاغت متن است - نیز تعادل برقرار شود. تعادل در سبک در ترجمه مسئله‌ای مهم به شمار می‌رود که غفلت از آن، گاه ترجمه را از جهت ارزش و تعادل به‌طور کلی ساقط می‌کند. متنی که با ادبیات کودکانه تدوین یافته، باید با همان ادبیات ترجمه شود و همین‌طور متنی ادیبانه، باید به قالبی همسان و ادیبانه انتقال یابد. متنی که ادب بر سراسر آن سایه افکنده، باید مؤدبانه ترجمه شود و متنی که عبارت‌های رکیک و پلشت جزء ویژگی‌های حاکم بر آن است، باید یا اصلاً ترجمه نشود، یا با توضیح یا اعتذاری از سوی مترجم همراه باشد. در مورد ترجمه قرآن نیز لازم است سبک‌های آن - که پیش‌تر در مورد آن سخن گفته‌ایم - تا حد امکان ملاحظه شود. البته باب تعادل در سبک و مقتضیات آن در مورد ترجمه قرآن وسیع است که مجالی برای پرداختن به آنها نیست، ولی اشاره به یک بعد از موارد یادشده، خالی از لطف نیست.

چنان که گفتیم، وظیفه مترجم در وهله اول، رعایت سبک و قصد مؤلف است. اگر مؤلف در متن اصلی بنای بی‏ادبی داشته، مترجم مجاز نیست آن را مؤدبانه ترجمه کند و برعکس، اگر مؤلف مؤدبانه سخن گفته، مترجم لازم است جانب ادب را رعایت کند. خدای متعال در جای‏جای قرآن که به اقتضا از مسائل جنسی و غیر آن، که تصریح زیبنده آنها نیست، سخن به میان آمده، جانب ادب را رعایت کرده و با پرده‌پوشی سخن رانده است؛ از این‏رو، مترجم نیز لازم است در مواردی این‏چنین جانب ادب را نگه دارد. بررسی واژه‏های «غَآئِطِ» و «مَسْ» درآیه 43 سوره نساء، گویای این مسئله است.

در تفسیر نمونه آمده است:

عفت بیان قرآن در این آیه، همانند بسیاری از آیات دیگر کاملاً مشهود است؛ زیرا هنگامی که می‏خواهد از قضای‏حاجت سخن بگوید، تعبیری را انتخاب می‏کند که هم مطلب را بفهماند و هم واژه صریح و نامناسبی به کار نبرده باشد و می‏گوید: «أَوْجَآءَ أَحَدٌ مِّنکم مِّنَ الْغَآئِطِ». توضیح اینکه «غائط» برخلاف مفهومی که امروزه از آن می‏فهمند (در تعبیرات امروزی، غالباً به مدفوع انسان گفته می‏شود) در اصل به معنی زمین گودی است که انسان را از انظار دور می‏دارد... و همچنین آنجا که از آمیزش جنسی سخن می‏گوید، تعبیر «أَوْ لَامَسْتُمُ النِّسَآءَ؛ یا با زنان تماس گرفته باشید...». مطلب را می‏فهماند و واژه «لمس» کنایه زیبایی از آمیزش جنسی است.[25]

نمونه دیگر را می‌توان در آیات ذیل یافت:

«قَالَ هِی رَاوَدَتْنِی عَن نَّفْسِی...»؛[26]

«... امْرَأَةُ الْعَزِیزِ تُرَاوِدُ فَتَاهَا عَن نَّفْسِهِ».[27]

فولادوند: «او از من کام خواست»؛ «زن عزیز از غلام خود کام خواسته»؛

مکارم شیرازی: «او مرا بااصرار به سوی خود دعوت کرد»؛ «... جوانش [غلامش] را به سوی خود دعوت می‏کند»؛

الهی قمشه‏ای: «این زن خود [با وجود انکار من] با من قصد مراوده کرد»؛

کرمی: «[حقیقت این است که] او برخلاف میل من [با نرمی و رفاقت] به سراغ من می‏آمد [من هرگز در اندیشه بدی و گناه نبودم] زن عزیز برخلاف میلِ برده خویش، به سراغ او می‏رود...».

با توجه به مطالب یادشده، بهترین ترجمه از جهت رعایت بیشتر «ادب گفتار»، ترجمه آیت‌الله‏ مکارم شیرازی و آقای کرمی است، و مرحوم الهی قمشه‏ای احتمالاً برای گریز از این مسئله مراوده را ترجمه نکرده است.[28]

6. یکسان‏سازی در ترجمه

یکی از مراحل پایانی ترجمه، یکسان‏سازی است. مراد از یکسان‏سازی، رفتاری یکسان در ترجمه عناصر و الگوهای مشابه است. باید دانست که این امر کاملاً منطقی و صواب است؛ زیرا تغییر در نوع تعبیر در بسیاری موارد موجب تغییر معنا، یا تغییر بلاغت یا تغییر درجه اثرگذاری می‏شود و چه‌بسا خواننده را سرگردان کند. نمونه‌هایی از تفاوت‌های حاصل از تغییر در تعبیر را می‌توان در گزارش‏های گوناگون از مرگ دید:

1. «إلتَحَقَ بالرفیق (او: بالملأ) الاعلَی؛ به رفیق (یا: ملأ) اعلی پیوست» (بسیار محترمانه و ادبی)؛

2. «نَقَلَهُ رَبُّهُ إلی دار کرامته؛ پروردگارش، او را به سرای کرامت خویش منتقل کرد» (بسیار محترمانه و ادبی)؛

3. «اِخْتَارَ اللّه‏ُ له ما اخْتَارَ لأَصْفِیائِهِ مِن جِوارِ رَحْمَتِهِ؛ خداوند آنچه را جوارِ رحمت خود برای برگزیدگانش اختیار کرد، برایش برگزید» (بسیار محترمانه)؛

4. «اِنْتَقَلَ إلی رَحْمَتِه تَعَالی؛ به رحمت ایزدی پیوست» (محترمانه)؛

5. «اِسْتَأْثَرَ اللّه بِهِ؛ خداوند او را برگزید» (محترمانه و ادبی)؛

6. «غَیَّبَتْهُ حُفْرَتُهُ؛ حفره گور (یا: گورش) او را پنهان ساخت» (معمولی، سبُک)؛

7. «اِنْقَضَتْ أَنْفَاسُهُ المَعْدُودَة؛[29] نفس‏های محدودش به پایان رسید» (ادبی)؛

8. «قَضَی نَحْبَهُ؛ به عهدش با خدا وفا کرد (مرد)»[30] (ادبی، قرآنی)؛

9. «ماتَ حَتْفَ[31] أَنْفِهِ؛[32] به مرگ طبیعی از دنیا رفت» (تقریباً ادبی)؛

10. «تَوَفَّاهُ اللّه؛ خداوند (جان) او را گرفت»[33] (ادبی)؛

11. «أَدْرَکهُ الموتُ؛ مرگ او را درربود» (معمولی)؛

12. «لَقِی حَتْفَهُ؛[34] از بین رفت،[35] کشته شد» (معمولی)؛

13. «لَقِی مَصْرَعَهُ؛ از بین رفتن، کشته شد» (معمولی)؛

14. «وافاهُ الأَجلُ؛ اجل به سراغش آمد» (تقریباً معمولی)؛

15. «أَفْضَی إِلی رَبِّهِ؛ به جانب پروردگارش رهسپار شد» (ادبی)؛

16. «لَفَظَ نَفْسَهُ؛ جان از تن به درکرد» (معمولی، سبک)؛

17. «لَقِی رَبَّهُ؛ به دیدار پروردگارش شتافت» (معمولی)؛

18. «لاقاهُ (وافاهُ) حِمَامُهُ؛[36] مرگ به ملاقاتش آمد»[37] (ادبی)؛

19. «وُورِی[38] جُثْمانُهُ؛ پیکرش [از دیده‏ها] نهان گشت؛[39] چهره در نقابِ خاک کشید» (ادبی)؛

20. «تُوُفِّی؛ وفات یافت» (معمولی)؛

21. «مات؛ مُرد» (محاوره‌ای)؛

22. «هَلَک؛ به هلاکت رسید» (توهین‏آمیز)؛[40]

23. «اِلْتَحَقَ بالِدَّرْک الأَسْفَلِ مِنَ النَّار؛ به اسفل‌السافلین رفت» (توهین‏آمیز).

گزارش مرگ در فارسی نیز با عبارت‏های گوناگونی چون «شمع وجودش خاموش شد»، «گُل وجودش پرپر شد»، «دار فانی را وداع گفت»، «خرقه تهی کرد»، «به درک واصل شد»، «مرد»، «هلاک شد»، «جان سپرد»، «به دیار باقی شتافت»، «مرغ روحش از قفسه سینه پرید»، «جان به جان‌آفرین تسلیم کرد»، «کالبد تیره به مادر سپرد»، «به وادی مرگ کوچ کرد»، «به رحمت ایزدی پیوست»، «به لقاء الله رسیدی»، «ارتحال یافت» و... بیان می‏شود. درنتیجه، مترجم توانا باید در برابریابی دقت فراوانی به ‏کار گیرد تا ترجمه‏ای هم‏سنگ ارائه دهد.[41]

مثال ذیل نیز گویای تفاوت ارزش ادبی است:

_ ما عندی بیت فی الدنیا؛

_ در این دنیا خانه‏ای ندارم (ساده)؛

_ مرا در این دنیا خانه‏ای نیست (ساده _ ادبی)؛

_ مرا در این گیتی کاشانه‏ای نیست (ادبی)؛

_ در این گیتی مرا کاشانه‏ای نیست (موزون و ادیبانه)؛

_ و... .

واژه‏های مترادف اغلب بار معنایی متفاوت دارند و استفاده از آنها در مواضع یکسان، موجب اختلاف معنایی می‏شود. واژه‏های دنیا و گیتی، مالامال و پُر، نیاز و احتیاج، یاری و کمک، گام و قدم، تمام کرد و به پایان برد، سعی کرد و کوشید، گفت، فرمود و عرض کرد، و بسیاری دیگر، هرچند مترادف به شمار می‏روند، اما نمی‏توان بار معنایی آنها را نادیده گرفت. در ترجمه آیات قرآن نیز همین موضوع مطرح می‏شود. بنابراین، در واژه‏ها و ساختارهای کاملاً مشابه نباید به بهانه عبارت‌پردازی و تفنّن، ترجمه‏هایی متفاوت ارائه کرد، مگر در مواردی که بار معنایی ترجمه‏ها کاملاً برابر باشند؛ البته اگر الگوهای مشابه در یک سطر یا در جایگاهایی نزدیک به هم قرار داشته باشند، ممکن است مسئله زیباشناختی آن بر مسئله یکسان‏سازی برتری و ترجیح یابد.

درنتیجه، آنچه در کنار توصیه به یکسان‏سازی اهمیتی فراوان دارد، نادیده نگرفتن ظرایف فراوان آیات است؛ یعنی گاه واژه‏های یک عبارت تکراری در ظاهر یکسان‏اند، ولی با کمی دقت، روشن می‏شود که هر یک بار معنایی خاصی بر دوش می‏کشند و رعایت یکسان‏سازی در آنها به معنای نابود کردن بار معنایی آنهاست. در حوزه احادیث نیز چنین است؛ برای مثال، در گفتگویی میان امام معصوم(ع) و دشمنش، خصم لب به سخن می‏گشاید و ما آن را با «گفت» (ترجمۀ قال) گزارش می‏کنیم، ولی اگر طرفِ سخن از ارادتمندان و پیروان واقعی امام باشد، ما شروع سخن را با «عرض کرد» (ترجمۀ قال) گزارش می‏نماییم، و از این راه فضای حاکم بر گفتگو را به تصویر می‏کشیم. این مطلب در کاربرد نشانه‏های ویرایشی نیز جای خود را دارد؛ برای مثال، گاه در ترجمه دو مورد مشابه، از دو نوع نشانه سجاوندی بهره می‏گیریم؛ به عبارت ذیل توجه کنید:

پدر رو به فرزندش کرد و گفت: حمید، این کار شایسته نیست و مناسب است چنین کاری را مرتکب نشوی، ولی حمید همچنان به کار ناشایست خود ادامه داد. این‌بار پدر با عصبانیت بر سر پسر فریاد کشید: حمید! گفتم این کار را نکن. چنان که ملاحظه می‏شود، در دو جای به ظاهر مشابه، از دو نوع نشانه (،/!) استفاده کردیم و این برای انتقال فضای حاکم به نوشتار است. در ترجمه آیات قرآن و روایات اهل‌بیت(ع) نیز توجه به این ظرایف و ظرایف بسیار دیگر که گاه ناپیوسته و برون‌متنی است، اهمیتی فراوان دارد و گاه بی‌توجهی به آنها ترجمه را از ارزش ساقط می‏کند.

با توجه به مطالب یادشده، اگر واژه‏ها و ساختارهایی کاملاً مشابه وجود داشته باشد، به نظر می‏رسد رعایت یکسان‏سازی ترجیح می‏یابد؛ البته اگر رعایت نکردن یکسان‏سازی تفاوتی معنایی دربرداشته باشد، ایجاد و هماهنگی و رعایت یکسان‏سازی الزامی به نظر می‏رسد. یکسان‏سازی ابعاد گوناگونی دارد که به‌اختصار گزارش می‏شود:

6_1. یکسان‏سازی در ترجمه واژه‏ها و عبارت‏های مشابه

آیات بسیاری از قرآن کریم به صورت کامل یا بخشی از آنها تکرار شده که مترجم شایسته است جز مواردی که سیاق آیات و قرائن داخلی و خارجی کلام اقتضای معنایی متفاوت را دارند، از ترجمه‏ای یکسان برای آنها استفاده کند؛ برای مثال،آیات 134 و 141 سوره بقره مشابه‏اند. بیشترین تکرار نیز از آنِ آیه 13 سوره الرحمن است که 31بار تکرار شده است. برخی فقرات تکراری نیز عبارت‏اند از:

_ «إِنَّ اللَّه عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ»؛

_ «جَنَّاتٍ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ»؛

_ «لاَ خَوْفٌ عَلَیهِمْ وَلاَ هُمْ یحْزَنُونَ»؛

_ «إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِیمٌ»؛

_ «إِنَّ اللّهَ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ»؛

_ و... .

درباره آیات و عبارت‏های مشابه قرآن معجم‏هایی به‏طور مستقل تألیف شده است که می‏توانند مترجم را یاری رسانند.

تذکر: شماری از آیات به ظاهر مشابه تفاوت‏هایی دارند که لازم است مورد توجه قرار گیرند؛ برای مثال «لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ» یک جا ممکن است به معنای «باشد که پرهیزکار باشید»[1] ترجمه شود و در جایی دیگر «باشد که در امان بمانید» یا «باشد که [از قتل و خونریزی] خویشتن‌داری کنید».[2]

در خصوص ترجمه واژه‌ها نیز لحاظ یکسان‌سازی ضرورت دارد مگر آن‌که قرینه‌ای بر تفاوت معنا دلالت کند:

مثال1: «العهن» دو بار در قرآن به کار رفته است:

- وَ تَكُونُ الْجِبالُ كَالْعِهْنِ (معارج، 9)

ترجمه صفوی (بر اساس المیزان): و كوه‏ها مانند پشم مى‏گردند.

- وَ تَكُونُ الْجِبالُ كَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ (قارعه، 5)

صفوی: و كوه‏ها مانند پشم رنگارنگ زده شده متلاشى مى‏گردند.

چنانکه دیده می‌شود «العهن» یکجا «پشم» و جای دیگر «پشم رنگارنگ»‌ ترجمه شده است.

مثال2: «خاویة» چند بار در قرآن به کار رفته است؛ سه بار «َ خاوِيَةٌ عَلى‏ عُرُوشِها»‌ و یک بار «خاوِيَةً بِما ظَلَمُوا»:

- انصاریان: فَكَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ أَهْلَكْناها وَ هِيَ ظالِمَةٌ فَهِيَ خاوِيَةٌ عَلى‏ عُرُوشِها ...؛ و چه بسيار شهرها را در حالى كه اهلش ستمكار بودند، هلاك كرديم، پس [به سبب نزول عذاب سقف‏هاى خانه‏هايشان خراب شده و ديوارهايشان بر] سقف‏ها فرو ريخته است‏ ... (حج، 45)

- انصاریان: فَتِلْكَ بُيُوتُهُمْ خاوِيَةً بِما ظَلَمُوا ...؛ اين خانه‏هاى آنان است كه به سبب ستمشان [از سكنه‏] خالى مانده ... (نمل، 52)

یکجا نابودی و جای دیگر خالی بودن معنا شده است و این درحالی است که در ترجمه آیه قبل آیه اخیر آمده است: «پس با تأمل بنگر كه سرانجام نيرنگشان چگونه بود؟ كه ما آنان و قومشان را همگى درهم كوبيديم و هلاك كرديم. (نمل،51)». چنان‌که ملاحظه می‌شود، بر اساس سیاق این دو آیه، معنای آیه 51 با معنای تخریب و نابودی برای «خاویة» سازگاری بیشتری دارد.



[1]. «یا أَیهَا النَّاسُ اعْبُدُواْ رَبَّکمُ الَّذِی خَلَقَکمْ وَالَّذِینَ مِن قَبْلِکمْ لَعَلَّکمْ تَتَّقُونَ» (بقره، 21).

[2]. «وَلَکمْ فِی الْقِصَاصِ حَیاةٌ یاْ أُولِی الأَلْبَابِ لَعَلَّکمْ تَتَّقُونَ» ( بقره، 179).

6_2. یکسان‏سازی در ترجمه عناصر صرفی و ساختارهای نحوی

رعایت هماهنگی و یکسان بودن ترجمه در ساختارهای مشابه متن مبدأ، خواه صرفی باشد یا نحوی، هرچند به ضرورت مورد پیشین (آیات مشابه) نیست، ولی توصیه‏ای درخور توجه و از ویژگی‏های یک ترجمه ممتاز است؛ برای مثال، مترجمی که بر مبنای ترجمه معنایی به سراغ موصول‏های مشابه می‏رود، باید ترجمه‏ای مشابه ارائه کند؛ مانند: «الَّذِینَ آمَنُوا: مؤمنان» و «الَّذِینَ کَفَرُواْ: کافران»، نه اینکه یکجا ترجمه کند: «کسانی که ایمان آوردند» و در مورد دیگر ترجمه کند: «کافران»، مگر بُعدی زیباشناختی یا بلاغی مورد نظر باشد. مثال‏های زیرساختارها و الگوهای مشابهی هستند که یکسان‏سازی در ترجمه آنها از برخی ترجمه‏ها گزارش شده است.

مثال: «مَا لَکُمْ لَا تَنَاصَرُونَ»؛[44]

_ «مَا لَکُمْ لَا تَنطِقُونَ»؛[45]

_ «فَمَا لَکُمْ کَیفَ تَحْکُمُونَ»؛[46]

فولادوند:

شما را چه شده است که همدیگر را یاری نمی‏کنید؟!

شما را چه شده که سخن نمی‏گویید؟!

شما را چه شده؟ چگونه داوری می‏کنید؟

مکارم شیرازی:

شما را چه شده که از هم یاری نمی‏طلبید؟!

(اصلاً) چرا سخن نمی‏گویید؟!

شما را چه شده است؟! چگونه حکم می‏کنید؟! (هیچ می‏فهمید چه می‏گویید؟!)

شما را چه می‏شود؟! چگونه داوری می‏کنید؟! (قلم، 36)

مشکینی:

(ای دوزخیان) شما را چه شده که یکدیگر را یاری نمی‏کنید؟!

شما را چیست که سخن نمی‏گویید؟!

شما را چه شده، چگونه قضاوت می‏کنید؟!

صفارزاده:

[به آنها گفته می‏شود:] پس چرا حالا از یکدیگر یاری نمی‏طلبید؟ [شما که در دنیا به روابط بیهوده‏تان متّکی بودید»].

«چگونه است که شما حرف نمی‏زنید؟»

شما را چه می‏شود که این‏گونه داوری می‏کنید؟

استاد ولی:

(ای مشرکان) شما را چیست که یاری یکدیگر نمی‏کنید؟

شما را چیست که سخن نمی‏گویید؟

شما را چیست؟ چگونه داوری می‏کنید؟!

6_3. یکسان‏سازی در حذف و اضافه

مترجم گاه ناگزیر است برخی الفاظ را به دلایل زبانی یا جز آن، حذف یا به ترجمه اضافه کند که لازم است این فرایند تا آنجا که امکان دارد، یکسان مورد توجه قرار گیرد؛ برای مثال، اگر مبنای ‏مترجم بر صرفاً زبانی در نظر گرفتن واو زایده و دلالت نداشتن آن بر معناست، لازم است همه‌جا آن را حذف کرده و به ترجمه منتقل نکند.

6_4. یکسان‏سازی در ویرایش

امروزه ویراستار آگاه و با تجربه، بازوی مؤلف به شمار می‏رود که گاه آبروی مؤلف را با اصلاحیه‏های خود می‏خرد و به نوشته او حیاتی دیگر می‏بخشد. ای کاش در این مجال اندک امکان آن می‌‏بود تا با نقل موارد فراوان، ضرورت ویرایش یک اثر را بیش از پیش روشن کنیم که البته این ضرورت در مورد ترجمه قرآن بسیار جدی‌تر است.

بررسی ترجمه‏های موجود از نظرگاه ویرایشی ما را به نکاتی رهنمون می‏شود:

1. ویراستار ترجمه قرآن لازم است افزون بر زبان فارسی، با زبان عربی ‏نیز آشنایی داشته باشد؛

2. سطح و نوع ویرایش باید متناسب با گروه مخاطبان ترجمه باشد؛

3. بسیار مناسب است ویراستار در طول تدوین ترجمه، مترجم را همراهی کند نه اینکه در پایان باعجله این کار را سامان دهد؛

4. ویراستار باید در سراسر ترجمه از یک مبنا و روش ویرایشی بهره گیرد و روش خود را گونه‏گون نسازد؛[47]

5. ویراستار ترجمه قرآن افزون بر لزوم آگاهی از دانش لازم، باید سابقه ویرایشی داشته باشد و نگارنده بعید می‏داند کسی هرچند از نظر دانش نظری در مرتبه خوبی باشد، بدون تجربه کافی در امر ویرایش بتواند کاری کارستان، یا حتی کاری پذیرفتنی ارائه دهد.

متأسفانه باید گفت اغلب ترجمه‏های قرآن از ویرایشی دقیق برخوردار نیستند؛ مثال‏های ذیل دلیلی بر این مدعاست:

ترجمه مرکز فرهنگ و معارف:[48] [خدایا] فقط تو را می‏پرستیم و فقط از تو کمک می‏طلبیم؛

پیشنهادی (ویرایش‌شده): [خدایا] تنها تو را می‏پرستیم و تنها از تو یاری می‏جوییم؛

صفوی:[49] بهشتیان در آن روز جایگاهشان بهتر و آسایشگاهشان برای استراحت نیمروز نیکوتر است؛

ویرایش پیشنهادی: جایگاه بهشتیان در آن روز بهتر و استراحتگاه نیمروزشان نیکوتر است (توجه: آسایشگاه یک اصطلاح است. ر.ک: تحول معنایی)؛

استاد ولی:[50] آنگاه به یکدیگر روکرده، سرزنش یکدیگر می‏نمودند؛

ویرایش پیشنهادی: آنگاه به یکدیگر روکرده، همدیگر را سرزنش می‏نمودند؛

_ نور، 33: ... و از بردگانتان آنان که خواستار بازخرید و آزادی خویشند، تقاضای بازخرید آنان را بپذیرید اگر خیری در آنها سراغ دارید...؛

ویرایش پیشنهادی: ... و تقاضای کسانی از بردگانتان را که خواستار خرید آزادی خویش‌اند، اگر خیری در آنها سراغ دارید، بپذیرید... (توجه: بازخرید یک اصطلاح است. ر.ک: تحول معنایی)؛

گرمارودی:[51] و در آسمان‏ها و زمین، خداوند است؛ پنهان و آشکار شما را می‏داند و آنچه را به دست می‏آورید، می‏داند؛

ویرایش پیشنهادی: ... پنهان و آشکار و آنچه را به دست می‏آورید، می‏داند؛ یا: ... پنهان و آشکار شما را می‏داند و از آنچه به دست می‏آورید، آگاه است.

آنچه بیان شد، تنها نمونه‏هایی از کاستی‏های فراوان ویرایشی در ترجمه‏های قرآن است و ما پیش‏تر بارها به ضعف‏های ویرایشی اشاره داشته‏ایم؛ از این‏رو به همین مقدار بسنده می‏کنیم.

6_5. یکسان‏سازی در نوع و نثر ترجمه

انتخاب کردن نوعی از ترجمه که متناسب با هدف باشد و رعایت کردن آن در سراسر ترجمه، به باور نگارنده، جزء ضرورت‏های ترجمه قرآن کریم است. این مطلب درباره نثر ترجمه نیز صادق است، مگر آنکه سبک متن مبدأ تغییر کند که در این صورت، رعایت تعادل در سبک بر یکسان بودن نثر در سراسر ترجمه برتری دارد.

7. ویرایش، ارزیابی و کنترل نهایی ترجمه

کارشناسان برای تشکیل یک گروه ترجمه یا بازنگری گروهی آن، پیشنهادهای متنوعی ارائه کرده‏اند که گاه تصویر افراط‏گونه‏ای به خود گرفته است.[52] به باور نگارنده، در مرحله ارزیابی و کنترل نهایی، وجود گروه‏های ذیل بسیار ضروری و در اغلب موارد استفاده از آنها - به‏ویژه برای مؤسسات پژوهشی - عملی است، هرچند تقویت گروه ارزیاب با افزودن بر تخصص‏های آنان طبق پیشنهادهای ارائه‌شده از سوی کارشناسان،[53] می‏تواند به تقویت بیشتر ترجمه بینجامد.

7-1. گروه تفسیر

این گروه متشکل از یک یا چند مفسر یا آشنای با اصول، مبانی و فرایند تفسیر، ترجمه قرآن را براساس مبانی اتخاذشده از سوی مترجم، بازنگری و ارزیابی می‏کند؛ زیرا به تجربه ثابت شده که کمتر کسی می‏تواند به همه عیوب خویش آگاهی یابد و چنان که گفته‏اند: «حبّ الشی‏ء یعمی و یصم».

7-2. گروهی متشکل از کارشناسان ادبیات (مبدأ و مقصد)، زبان‏شناس و ویراستار

حوزه‏های کاری این سه، هرچند در بخش‏هایی مشترک است، موارد افتراق نیز دارند؛ از این‏رو، حضور دیدگاه‏های آشنا با حوزه‏های یادشده در مقام ارزیابی ترجمه ضروری است.

7-3. گروهی متشکل از مترجمان و منتقدان برجسته

به باور نگارنده، در کنار گروه‏های نظارت‏کننده یا ارزیاب، لازم است گروهی متشکل از برخی مترجمان و منتقدان، ترجمه را ارزیابی کنند؛ زیرا نادیده گرفتن توانایی‏ها و تجربه‏های آنان ناشایست است؛ البته استفاده از آنها به معنای اعمال همه نظریات و تذکرهای آنها نیست، بلکه صرفاً به تذکرهای قابل توجه (براساس مبانی و روش مترجم) ترتیب اثر داده می‏شود.

7-4. گروهی منتخب از مخاطبان

مترجم زمانی توفیق کامل می‏یابد که بتواند خود را در موقعیت مخاطبانش قرار دهد. روشن است که انجام دادن چنین کاری بسیار دشوار است و بسیاری از مترجمان در این کار لغزش‏ها و کاستی‏هایی از خود بروز می‏دهند. به باور نگارنده، بهترین راه برای دستیابی به توفیق کامل در این زمینه، استفاده از خود مخاطبان است. این گروه، از افراد مختلف سطح مورد نظر از مخاطبان ترجمه تشکیل می‏یابد که با روش علمی انتخاب می‏شوند و ترجمه پیش از انتشار به رؤیت آنها می‏رسد و با توجه به دیدگاه‏های آنان، ارزیابی نهایی می‏شود.

نکته حائز اهمیت که می‌تواند ارزیابی را سامان دهد و به سرانجام موفقیت نزدیک کند، نموداری از وظایف نظارتی مترجم و ارزیاب است. چنین نموداری زمینه ارزیابی دقیق اثر را فراهم می‌آورد و مترجم نیز با توجه دائمی به آن، از هر گونه انحراف که گاه از سیر فراموشی بروز می‌کند، رهایی می‌یابد. پرسش‌های ذیل نمونه‌ای از این پرسش‌ها هستند:

1. آیا نوع و روش ترجمه را متناسب با مخاطبان خود انتخاب کرده و آیا به آن پایبند بوده است؟

2. آیا واحدهای ترجمه را متناسب اهداف و نوع ترجمه انتخاب کرده است؟

3. آیا پیام به‌درستی منتقل و امانت رعایت شده است؟

4. آیا مترجم در برابریابی واژه‌ها به ترادف، تضمین و مسائلی از این دست، توجه داشته است؟

5. آیا فضای فکری مخاطب مورد توجه بوده است؟

6. آیا به روان‌شناسی واژگان عبارت (تحول معنایی، ستیزآوایی، کراهت سمع و...) توجه داشته است؟

7. آیا افزوده‌های توضیحی را بجا و متناسب به کار برده است؟

8. آیا عوامل نفسانی مانند مسئله جنسیت در ترجمه دخالت داشته است؟

9. آیا عبارت، حشو یا گرته‏برداری دارد؟

10. آیا عبارت از ابهام یا کژتابی پیراسته است؟

11. آیا بیگانه‏زدگی در آن دیده می‏شود؟

12. آیا چینش عناصر جمله، منطقی و درست است؟

13. آیا عناصرِ طولانی قابل تجزیه دارد؟

14. آیا عنصری بی‏دلیل تجزیه شده است؟

15. آیا نهاد و گزاره متناسب‏اند؟

16. آیا تتابع افعال دارد؟

17. آیا بین اجزای فعل مرکب فاصله افتاده است؟

18. آیا نشانه‌های سجاوندی به‌درستی به کار رفته‌اند؟

و... .

گسترش پرسش‌های یادشده و تقسیم‌بندی و واگذاری آنها به گروه‌های ارزیاب می‌تواند نقش مهمی در بالا رفتن دقت ارزیابان و ارتقای ترجمه داشته باشد.[54]

m چکیده فصل

1. منظور از فرایند ترجمه، مراحلی است که مترجم از ابتدای ترجمه تا پایان کار و آماده شدن فرآورده طی می‌کند. معمولاً برای تصویرسازی، فرایند ترجمه را به صورت خطی نشان می‌دهند که از واژه‌شناسی آغاز می‌شود و به ویرایش نهایی می‌انجامد.

2. فرایند ترجمه را می‌توان در مراحل ذیل بازآفرید:

1. تحلیل واژگانی متن مبدأ

نخستین گام در ترجمه یک متن، تحلیل واژگان آن متن و شناخت صرفی، نحوی، بلاغی و آوایی آنها است. برای پیمودن صحیح این مسیر لازم است از فرایند و قواعد واژه‌شناسی آگاهی لازم به دست آید.

1_1. فرایند واژه‌شناسی

برای شناخت معنای واژه، باید کاوشی دومرحله‌ای سامان یابد:

الف) معناشناسی یعنی دریافت معنای پایه (اساسی/ وضعی/ لغوی/ معجمی/ مفاد استعمالی)؛

ب) کاربردشناسی یعنی دریافت معنای سیاقی (بافتی/ نسبی/ کاربردی/ استعمالی/ حقیقت شرعی/ حقیقت قرآنی).

این فرایند از این روی است که گاه واژه معانی گوناگونی دارد، یا گوینده آن را در معنایی مجازی به کار می‌برد، یا خود معنایی برای آن در نظر می‌گیرد؛ بنابراین لازم است پس از شناخت معنای لغوی یک واژه - فارق از سیاق و بافت - به سراغ بافتی که آن واژه درون آن کاربرد یافته، رفت تا از رهگذر دقت در سیاق، قراین متنی و فرامتنی معنای درست آن را دریافت.

1_2. قواعد واژه‏شناسی

برای شناخت معانی واژگان یک متن، لازم است واژگان را در زمان و مکان پیدایش متن مطالعه کرد و این یکی از شرایط ضروری صحت کالبدشکافی واژگانی متن است. برای دستیابی به این هدف لازم است به دو نکته توجه شود:

الف) رهایی از دام معانی ارتکازی

معناهای ارتکازی یک واژه گاه با معنای به‌کاررفته برای آن واژه در عصر نزول متفاوت‌اند که باید با کنار زدن معناهای ارتکازی، معنای اصلی را یافت؛ مانند: سیما که در گذشته به معنای نشانه و امروزه به معنای چهره به کار می‌رود.

مثال دیگر: امروزه بیشترین معنای کاربردی «نسی» فراموشی است، ولی در گذشته به معنای به فراموشی سپردن نیز به کار رفته است؛ بنابراین، برای ترجمه آیات (مانند: اعراف، 51 و طه، 126و...) باید به همه معانی توجه داشت.

ب) توجه به معانی واژه‌ها در زمان و مکان نزول

قرآن به زبان عربی چهارده قرن پیش نازل شده است. برخی واژه‌ها در بستر زمان معناهای گوناگونی یافته‌اند، برخی نیز در بستر زمان از میان رفته یا دچار تحول معنایی شده‌اند؛ از این‌رو باید معانی متداول در عصر نزول را ملاک تفسیر و ترجمه قرار داد، نه معانی تغییریافته یا جدید را.

2. تحلیل آوایی و دستوری (صرفی، نحوی) متن مبدأ

پس از واژه‌شناسی و طی مراحل آن، لازم است متن از نظر آوایی و دستوری به‌دقت تحلیل شود و بلاغت موجود در بُعد آوایی و نکات و ظرایف صرفی و نحوی استخراج گردد تا در برابریابی، نزدیک‌ترین برابر انتخاب شود. در این مرحله لازم است مبانی مورد نیاز در خصوص چندمعنایی، ساخت‌ها و ترکیب‌های فصیح و جز اینها اتخاذ شود.

3. فهم مراد واقعی آیات قرآن

با توجه به اینکه قرآن متنی ویژه است که در آن به قراین پیوسته و ناپیوسته (مانند روایات اهل‌بیت(ع) تکیه می‏کند، لازم است به دریافت صرف معنای ظاهری عبارت‏های قرآنی بسنده نکرده، مطمئن شویم که مراد واقعی پروردگار نیز عیناً همان معنای ظاهری الفاظ است؛ در غیر این صورت لازم است با ابزار مخصوص تفسیر، مراد واقعی پروردگار کشف و در نظر گرفته شود و در ترجمه، همان لحاظ گردد.

4. برابریابی واژگانی، دستوری و ایجاد تعادل

وظیفه مهم مترجم در این مرحله پس از کالبدشکافی واژگانی و دستوری متن مبدأ، انتقال ساختارهای دستوری مبدأ به قالب‏های مناسب زبان مقصد با توجه به نوع ترجمه است. البته برابریابی و ایجاد تعادل به مقدماتی نیازمند است که در حوزه زبان‏شناسی مقابله‏ای پیگیری می‏شود.

5. ایجاد تعادل در سبک

یکی از ابعاد مهم ترجمه، رعایت سبک مؤلف متن اصلی است؛ خواه سبکی خاص به خود داشته باشد و خواه از سبک‌های شناخته‌شده تبعیت کند. برای مثال، اگر سبک متنی عامیانه یا کودکانه باشد، ترجمه نیز باید مطابق با همان سبک باشد و نمی‌توان متنی جدی را کودکانه یا عامیانه ترجمه کرد و برعکس، نمی‌توان متنی کودکانه یا طنز را به صورت جدی و علمی ترجمه نمود.

6. یکسان‌سازی در ترجمه

مراد از یکسان‏سازی، رفتاری یکسان در ترجمه عناصر و الگوهای مشابه است. یکسان‌سازی امری کاملاً منطقی و صواب است؛ زیرا تغییر در نوع تعبیر در بسیاری موارد موجب تغییر معنا، یا تغییر بلاغت یا تغییر درجه اثرگذاری می‏شود و چه‌بسا خواننده را سرگردان کند؛ البته اگر الگوهای مشابه در یک سطر یا در جایگاهایی نزدیک به هم قرار داشته باشند، ممکن است مسئله زیباشناختی آن بر مسئله یکسان‏سازی برتری و ترجیح یابد.

یکسان‏سازی ابعاد گوناگونی دارد که عبارت‌اند از:

_ یکسان‏سازی در ترجمه واژه‏ها و عبارت‏های مشابه؛

_ یکسان‏سازی در ترجمه عناصر صرفی و ساختارهای نحوی؛

_ یکسان‏سازی در حذف و اضافه؛

_ یکسان‏سازی در ویرایش؛

_ یکسان‏سازی در نوع و نثر ترجمه.

7. ویرایش، ارزیابی و کنترل نهایی ترجمه

کارشناسان برای ویرایش و ارزیابی نهایی ترجمه قرآن حضور متخصصان متعددی را پیشنهاد کرده‌اند که گرد آوردن همه آنها اغلب بسیار دشوار و گاه ناممکن است؛ از این‌رو نگارنده در جمع بین افراط و تفریط، حضور گروه‌های چهارگانه‌ای ذیل را پیشنهاد داده است:

_ گروهی از کارشناسان تفسیر؛

_ گروهی متشکل از کارشناسان ادبیات (مبدأ و مقصد)، زبان‏شناس و ویراستار؛

_ گروهی متشکل از مترجمان و منتقدان برجسته؛

_ گروهی منتخب از مخاطبان.

فوايد جدول ارزيابى

1. مترجم از ابتداى كار، ترجمه را همه‏جانبه مى‏بيند و اين امر رفته‏رفته به نگاه او توسعه
مى‏دهد و در كل به ارتقاى سطح ترجمه او مى‏انجامد. ويراستار علمى و فنى نيز چونان
مترجم در مسيرى مشخص حركت مى‏كند و نگاهى همه جانبه دارد؛ زيرا در ترجمه هر
آيه مواد جدول را كنترل مى‏كند؛ يعنى ذيل هر آيه از خود مى‏پرسد: آيا واحد ترجمه با
توجه به نوع ترجمه در ترجمه اين آيه رعايت شده است؟ آيا برداشت تفسيرى مترجم با
توجه به مبنايى كه اتخاذ كرده، صحيح است؟ آيا مترجم در واژه‏شناسى موفق بوده
است؟ آيا معادل مناسبى را در برابر واژه‏هاى آيه اختيار كرده است؟ آيا ظرافت‏هاى
ادبى در حد امكان به ترجمه منتقل شده است؟ آيا ترجمه از ادبيات معيار و البته
متناسب نوع ترجمه برخوردار است؟ آيا مترجم به قدر نياز از توضيح‏هاى تفسيرى بهره
برده است؟ آيا ويرايش ترجمه مناسب و منطقى و يا بر مبانى در نظر گرفته شده، منطبق
است؟ آيا در ترجمه اين آيه ابتكار و خلاقيتى نهفته است؟ آيا مى‏توان در ترجمه اين آيه
به ابتكارى دست يافت؟

2. كار ارزيابى ترجمه به‏ويژه اگر ارزيابان آيه به آيه با مترجم همراهى كنند، مشخص، آسان
و دقيق‏تر مى‏شود.

3. بين ناقد ترجمه و مترجم رابطه سازنده برقرار مى‏شود؛ زيرا نقدكننده مى‏تواند خود را
در مسير حركت مترجم قرار دهد و نقدهاى خود را با اهداف و چهارچوب‏هاى او
هماهنگ كند و فراتر از آنچه مترجم براى خود تعريف كرده، انتقاد نكند كه به تضييع حق
مترجم و كم اثر شدن نقد بينجامد.

4. بند نهم باعث مى‏شود مترجم ابتكارها و خلاقيت‏هاى خود را ثبت و ارائه كند و اين خود.
به حركت سازنده و ارتقاى سطح ترجمه مترجمان مى‏انجامد. انگيزه ايجاد خلاقيت نيز
از آثار ملاحظه دائمى اين بند است كه اثر سازنده خود را به مرور بر جاى مى‏گذارد.

5 . مشكلى كه همواره مراكز ارزيابى‏كننده با آن روبه‏رو بوده‏اند، به‏ويژه در مورد ترجمه‏هايى كه مركزى متولى آن مى‏شود، چگونه كنترل كردن ترجمه و ارزيابى آن است كه اين
جدول مى‏تواند سرآغاز طراحى يك روش مؤثر باشد.

6 . تعيين سقف امتياز نشان‏دهنده اهميت هر يك و اولويت‏هاى يك مترجم در ترجمه قرآن
است و افزون بر آن، به خواننده ترجمه نيز كمك مى‏كند تا بر اساس اولويت‏هاى
ياد شده، ترجمه مناسب و مورد نظر خويش را بيابد.

7. از فوايد ديگر اين جدول تقسيم روشن كار ارزيابى و تكميل و تصحيح ترجمه‏هاى قرآن
و واگذار كردن هر بخش به متخصص آن است.

8 . دستاورد بند نهم افزون بر آشنايى با ابتكارهاى هر مترجم، در صورت جمع‏آورى
ابتكارها و خلاقيت‏هاى همه مترجمان مى‏تواند منبع بسيار مفيدى براى دانشجويان و
مترجمانى شود كه فرصت كافى براى مطالعه همه ترجمه‏ها را ندارند.[55]

9. امكان اضافه كردن شناسنامه‏اى برخاسته از اين جدول و يا چيزى مشابه آن
به ترجمه‏هاى قرآن از سوى مركز ذى صلاح براى آگاهى بيشتر خوانندگان. در اين
شناسنامه، افزون بر اطلاعات فوق و يا برخى از آن‏ها، لازم است مذهب مترجم نيز
درج شود.

البته بايد توجه داشت كه برخى بندها (مانند 3 و 4) به دليل كلى بودن و وسعت داشتن و
نبود چهارچوبى مشخص براى آن‏ها، ارزيابى را با دشوارى‏هايى روبه‏رو مى‏كنند كه گزينش
مصداق‏هايى براى ارزيابى مى‏تواند تا حدى مشكل را برطرف نمايد.

آنچه نگارنده به عنوان يك مؤلفه در ارزيابى و ارزش‏گذارى برآن تأكيد دارد، در نظر
گرفتن نياز مخاطبان است. اگر ترجمه‏اى با صرف هزينه‏اى سنگين و وقت بسيار و
كارشناسى كارشناسان و خلاصه بعد اللتيا والتى به ثمر نشيند، ولى نتواند جواب‏گوى
مخاطبان خود باشد، نمى‏تواند از امتياز زيادى برخودار شود. بيشتر مترجمان ادعا
مى‏كنند عموم مردم مخاطبان ترجمه آن‏ها هستند، اما آيا به واقع چنين است؟ يك
نظرخواهى اجمالى از سطوح مختلف مخاطبان، حقيقت را تا حدى روشن مى‏كند. عموم
مردم به چه مؤلفه‏هايى در ترجمه قرآن اهتمام دارند؟ آيا مردم نيز همان دغدغه‏هاى نقّادان و
برخى مترجمان را دارند؛ يعنى به اين مى‏انديشند كه مثلاً چرا فلان مفعول، جار و مجرور
ترجمه شد و يا چرا فلان جمله فعليه به صورت اسميّه برگردان شد و چراها و چراهاى ادبى
ديگر؟ يا به اين مى‏انديشند كه چرا ترجمه‏هاى قرآن مانندكتاب‏هاى ديگر خوش‏خوان
نيستند؟ چرا نمى‏توان ترجمه‏اى يافت كه بتوان به‏سادگى و بدون دست‏اندازهاى فراوان در
آن پيش رفت؟

اين پرسش‏ها و مانند آن‏ها ما را به اين نتيجه مى‏رساند كه بايد در مصداق «بهترين
ترجمه» بيشتر تأمل كنيم. آيا اگر مترجمى ترجمه‏اى آزاد ولى بسيار موفق (بر اساس
معيارهاى ترجمه آزاد) ارائه كند، در مقايسه با مترجم ديگرى كه در پى ترجمه موفق و
وفادار و يا معنايى براى قرآن است، از امتياز كمترى برخوردار مى‏گردد؟ به بيان ديگر، آيا
ترجمه موفق آزاد همواره از ترجمه موفق معنايى يا وفادار در سطحى نازل‏تر قرار دارد؟

به باور نگارنده، نگارش و تدوين ترجمه آزاد كه معيارهاى ترجمه آزاد تا حد قابل قبولى
در آن رعايت شده باشد، ساده‏تر از ترجمه وفادار يا معنايى نيست. به‏ويژه كه جامعه ما از
وجود نمونه موفق ترجمه آزاد تاكنون محروم مانده است. آيا نبايد اين مسير آن‏چنان كه بايد
و شايد گشوده شود و ذوق‏هاى سليم و هنرمند زير نظر كارشناسان خبره به ارائه ترجمه‏هاى
موفق روى آورند؟

يك راهكار

ما همواره در پى آنيم كه يك مترجم هم از نظر محتوا و هم از نظر قالب عهده‏دار ترجمه
شود و ترجمه موفقى نيز ارائه دهد و حال آن‏كه مى‏دانيم چنين توفيقى چقدر دور از
دسترس است؛ آيا زمان آن نرسيده كه راهكارهاى جديدى آزموده شود؟ اخيرا جناب
آقاى صفوى ترجمه‏اى را بر اساس تفسير الميزان ارائه كرده است. در اين ترجمه قالب بر
عهده ايشان و محتوا برعهده علامه طباطبايى بوده است.[56] آيا شخصى خبره و كارآزموده
در تفسير و اديبى خوش‏نويس با همكارى هم نمى‏توانند كار مشتركى را در مورد ترجمه
قرآن ارائه دهند؟

براى اين‏كه سخنان ما در خلأ طرح نشود، مناسب است به مقايسه نمونه‏اى از ترجمه
آزاد ـ تفسيرى و ترجمه معنايى ـ وفادار بپردازيم با اين هدف كه گشايشى هر چند اندك در
حوزه ترجمه‏هاى قرآن پديد آيد تا اهل قلم و توانمندان، اين راه را تكميل كنند و به آثارى
جاودان و ارزشمند دست يابند. آيات 1 تا 45 سوره انعام از ترجمه استاد فولادوند و ترجمه
همين آيات به قلم ناتوان نگارنده كه براى نمونه ارائه مى‏شود و از نظر تفسيرى تا حد زيادى
بر پايه تفسير الميزان سامان يافته، مى‏تواند تا اندازه‏اى گوياى مطلب باشد.

به نام خداوند رحمت‏گر مهربان

ستايش خدايى را كه آسمان‏ها و زمين را آفريد، و
تاريكى‏ها و روشنايى را پديد آورد. با اين همه
كسانى كه كفر ورزيده‏اند، [غير او را] با پروردگار
خود برابر مى‏كنند.(1)

اوست كسى كه شما را از گِل آفريد. آنگاه مدّتى را
[براى شما عمر] مقرّر داشت. و اجَل حتمى نزد
اوست. با اين همه، [بعضى از] شما [در قدرت او]
ترديد مى‏كنيد.(2)

و او در آسمان‏ها و زمين خداست. نهان و آشكار
شما را مى‏داند، و آنچه را به دست مى‏آوريد [نيز]
مى‏داند.(3)

و هيچ نشانه‏اى از نشانه‏هاى پروردگارشان به
سويشان نمى‏آمد مگر آن‏كه از آن روى
برمى‏تافتند.(4)

آنان حقّ را هنگامى كه به سويشان آمد تكذيب
كردند، پس به زودى، [حقيقت] خبرهاى آنچه را
كه به ريشخند مى‏گرفتند به آنان خواهد رسيد.(5)

آيا نديده‏اند كه پيش از آنان چه بسيار امّت‏ها را

هلاك كرديم؟ [امّت‏هايى كه ]در زمين به آنان
نمونه نگارنده (تا حدى آزاد و تفسيرى):

به نام خداوند بخشنده مهربان

توحيد، رهيافت كاوش در آفاق و انفس

ستايش از آن خداست كه آسمان‏ها و زمين را
آفريد و تاريكى‏ها و نور را در آن‏ها برقرار ساخت؛
اما كافران به جاى درس‏آموزى از چنين نظام
پيچيده و شگفتى، براى پروردگارشان همتا
تراشيدند؛(1)

براى خدايى كه انسان را از گل آفريد و براى او
مدتى مقرر داشت تا در مسير تكامل گام بردارد
ـ و البته آگاهى از زمان پايان حتمى آن مدت به
خدا اختصاص دارد ـ ولى كافران به جاى ايمان
آوردن به يكتايى او در اداره جهان، ترديد
روا مى‏دارند؛(2)

ترديد در خداوند آسمان‏ها و زمين چرا كه او خالق
آن دو است، همو كه پنهان و آشكار شما و آنچه را
انجام مى‏دهيد، مى‏داند زيرا او عالم مطلق و
آفريننده شما نيز هست.(3)

آرى، لجوجان كافر از هر نشانه آشكارى كه از
جانب خدا بر آن‏ها فرود آمد، روى برتافتند(4)

و در نتيجه، به انكار و استهزاى حق كه بر آن‏ها
فرود آمد، پرداختند و به زودى خبر نتايج ناگوار
رفتارشان را خواهند شنيد و آن‏ها را درخواهند
يافت.(5)

آينه عبرت در سرنوشت لجوجان طغيانگر

اى منكران لجوج! آيا نديده‏ايد مردمان بسيارى را
كه پيش از شما زندگى مى‏كردند و هلاكشان

امكاناتى داديم كه براى شما آن امكانات را فراهم
نكرده‏ايم، و [باران‏هاى] آسمان را پى‏درپى بر آنان
فرو فرستاديم، و رودبارها از زير [شهرهاى ]آنان
روان ساختيم. پس ايشان را به [سزاى]
گناهانشان هلاك كرديم، و پس از آنان نسل‏هاى
ديگرى پديد آورديم.(6)

و اگر مكتوبى، نوشته بر كاغذ، بر تو نازل مى‏كرديم
و آنان، آن را با دست‏هاى خود لمس مى‏كردند
قطعا كافران مى‏گفتند: «اين [چيزى] جز سحر
آشكار نيست.»(7)

و گفتند: «چرا فرشته‏اى بر او نازل نشده است؟» و
اگر فرشته‏اى فرود مى‏آورديم، قطعا كار تمام شده
بود سپس مهلت نمى‏يافتند.(8)

و اگر او را فرشته‏اى قرار مى‏داديم، حتما وى را [به
صورت] مردى درمى‏آورديم، و امر را همچنان بر
آنان مشتبه مى‏ساختيم.(9)

كرديم؟ آن‏ها كه توانايى‏هايشان بيشتر و حال و
وضعشان از شما بهتر بود؛ ابرهاى پربار به
سويشان فرستاديم و نهرهاى بسيارى را روان
ساختيم تا بر فراز آن‏ها لذت ببرند، اما آن‏ها با
اين همه نعمت كه در اختيارشان گذاشتيم، به گناه
روى آوردند و ما نيز به دليل گناهانشان نابودشان
كرديم و به جاى آن‏ها مردمى ديگر پديد
آورديم.(6)

بهانه‏اى بى‏نتيجه

اى پيامبر، اگر ـ چنان كه مشركان مى‏خواهند ـ
كتابى نگاشته بر كاغذى بر تو فرو فرستيم، آن‏گونه
كه آن‏ها با دست‏هاى خود آن را لمس كنند، باز
بهانه مى‏آورند كه اين جز سحرى آشكار
نيست.(7)

بهانه‏اى ديگر

كافران بهانه آوردند كه چرا فرشته‏اى بر او نازل
نشده تا برهان صداقت او باشد؟ اما آن‏ها، اگر
فرشته‏اى نيز نازل مى‏كرديم، باز ايمان
نمى‏آوردند، و در آن صورت، چون عالم غيب با
ديدن فرشتگان به عالم شهود تبديل مى‏گرديد،
حجت بر آنان تمام و مهلت تجديد نظر از آن‏ها
گرفته مى‏شد و همگى نابود مى‏شدند(8)

اما از آن‏جا كه حكمت اقتضا دارد آن‏ها مدتى در
اين دنيا بمانند تا پرورش و تكامل يابند، حتى اگر
ما پيامبرى از جنس فرشته براى آن‏ها نازل
مى‏كرديم، او را در هيئت انسانى قرار مى‏داديم تا
همچون ديگران لباس پوشد و زندگى كند و
بدين ترتيب زمينه تكامل براى مردم فراهم آيد
و پيش از تو پيامبرانى به استهزا گرفته شدند. پس
آنچه را ريشخند مى‏كردند گريبانگير
ريشخندكنندگان ايشان گرديد.(10)

بگو: «در زمين بگرديد، آنگاه بنگريد كه فرجام
تكذيب‏كنندگان چگونه بوده است؟»(11)

بگو: «آنچه در آسمان‏ها و زمين است از آنِ
كيست؟» بگو: «از آنِ خداست» كه رحمت را بر
خويشتن واجب گردانيده است. يقينا شما را در روز
قيامت ـ كه در آن هيچ شكى نيست ـ گِرد خواهد
آورد. خودباختگان كسانى‏اند كه ايمان
نمى‏آورند.(12)

و آنچه در شب و روز آرام [و تكاپو] دارد، از آنِ

اوست و او شنواى داناست.(13)

و بتوانند او را بسان الگويى براى خود قرار دهند و
از اين‏رو، باز هم زمينه همان بهانه براى آن‏ها به
وجود مى‏آمد.(9)

دلدارى به پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و تهديد كافران

اى پيامبر، از بهانه‏هاى واهى و تمسخرهاى آن‏ها
نگران نباش كه پيش از تو نيز پيامبرانى را به باد
تمسخر مى‏گرفتند؛ اما در نتيجه اين كارشان، آنچه
از وعده‏هاى عذاب كه مسخره مى‏كردند،
دامنگيرشان شد.(10)

آرى، به آن‏ها بگو به سير و سفر بپردازند و ببينند
چه بر سر كسانى كه پيامبران را تكذيب كردند، آمد
و از آن‏ها عبرت بگيرند. (گفتنى است آثار
بر جاى‏مانده از قوم عاد و ثمود كه گرفتار عذاب الهى
شدند، در زمان پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در سرزمين عربستان بين
مدينه و شام باقى بود و مسافران در سفرهايشان گاه از
كنار آن‏ها مى‏گذشتند.)(11)

همچنين از آن‏ها بپرس آنچه در آسمان‏ها و زمين
است، از آن كيست؟ و خود از زبان آن لجوجان كه
به جان حقيقت را دريافته و به زبان انكار
مى‏كنند، بگو: براى خداوند است؛ همو كه رحمت بر
بندگان را بر خود واجب كرده؛ از اين‏رو، براى
پاسداشت ايمان و رفتار نيك مومنان، همگان را
در روز ترديدناپذير قيامت گرد مى‏آورد؛ اما آنان كه
سرمايه وجود را به پاى دشمنى با حق باختند، به
اين حقيقت ايمان نمى‏آورند و از رحمت خدا
سودى نمى‏برند.(12)

بارى، هر آنچه در شب و روز قرار مى‏يابد، از آن او
است و او شنوا و داناست؛ از اين‏رو مشركان نه
بگو: «آيا غير از خدا ـ پديدآورنده آسمان‏ها و
زمين ـ سرپرستى برگزينم؟ و اوست كه خوراك
مى‏دهد، و خوراك داده نمى‏شود.» بگو: «من
مأمورم كه نخستين كسى باشم كه اسلام آورده
است، و [به من فرمان داده شده كه: ]هرگز از
مشركان مباش.»(14)

بگو: «اگر به پروردگارم عصيان ورزم از عذاب روزى
بزرگ مى‏ترسم.»(15)

آن روز، كسى كه [عذاب] از او برگردانده شود، قطعا
[خدا] بر او رحمت آورده، و اين است همان
رستگارى آشكار.(16)

و اگر خدا به تو زيانى برساند، كسى جز او
برطرف‏كننده آن نيست، و اگر خيرى به تو برساند
پس او بر هر چيزى تواناست.(17)

و اوست كه بر بندگان خويش چيره است، و اوست
ايمن باشند و نه از توبه و رحمت پروردگار نااميد؛
زيرا خدا از احوال و اعمال آنان آگاه است و سخن
آن‏ها را مى‏شنود.(13)

چرا فقط خدا؟

اى پيامبر به مشركان بگو: آيا من هم مانند شما
غير خدا ـ پديدآورنده آسمان‏ها و زمين ـ را به
سرورى برگزينم، در حالى كه او به ديگران روزى
مى‏دهد و نيازهايشان را برآورده مى‏سازد و خود به
ديگران نيازى ندارد؟! اين پرسش بر مبناى حكم
عقل سالم مى‏باشد؛ اما پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آلهبه دستور خدا
تنها به اين مقدار بسنده نمى‏كند و دستور مى‏يابد
بگويد: من دستور اكيد دارم كه در اطاعت از خدا و
تسليم شدن در برابر او پيشگام باشم، و نيز به من
تأكيد شده كه در زمره مشركان قرار نگيرم.(14)

اى پيامبر، به آن‏ها بگو: استثنايى در كار نيست و
من نيز اگر از دستور پروردگارم سرپيچى كنم، از
عذاب روزى بزرگ در هراسم؛(15)

چنان روزى كه هر كس از عذاب آن برهد، مشمول
رحمت الهى شده و به رستگارى تابناكى درست
يافته است.(16)

در ادامه، خدا براى اين‏كه كسى گمان نبرد
مى‏تواند خود را از عذاب الهى برهاند، روى خود
را به پيامبر كرده و از باب «به پسر بگو داماد
بشود» به او مى‏فرمايد: اگر خدا تو را به بلايى
گرفتار كند، كسى جز او نمى‏تواند بلا را برطرف
نمايد و اگر به تو خيرى برساند، هيچ‏كس نمى‏تواند

مانع شود؛ چرا كه او بر هر كارى تواناست.(17)

آرى، او بر بندگان خويش چيره است و بر پايه
حكيم آگاه.(18)

بگو: «گواهى چه كسى از همه برتر است؟» بگو:
«خدا ميان من و شما گواه است. و اين قرآن به من
وحى شده تا به وسيله آن، شما و هر كس را [كه
اين پيام به او] برسد، هشدار دهم. آيا واقعا شما
گواهى مى‏دهيد كه در جنب خدا، خدايان ديگرى
است؟» بگو: «من گواهى نمى‏دهم.» بگو: «او تنها
معبودى يگانه است، و بى‏ترديد، من از آنچه
شريك [او ]قرار مى‏دهيد بيزارم.»(19)

كسانى كه كتاب [آسمانى] به آنان داده‏ايم،
همان‏گونه كه پسران خود را مى‏شناسد، او [پيامبر]
را مى‏شناسد. كسانى كه به خود زيان زده‏اند، ايمان
نمى‏آورند.(20)

و كيست ستمكارتر از آن كس كه بر خدا دروغ بسته
يا آيات او را تكذيب نموده؟ بى‏ترديد، ستمكاران
رستگار نمى‏شوند.(21)

حكمت و آگاهى اِعمال قدرت مى‏نمايد؛ زيرا او
حكيم و آگاه است.(18)

پاسخ دندان‏شكن!

گروهى از مشركان مكه در اوايل رسالت
پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به حضرت گفتند: تو چه پيامبرى
هستى كه هيچ‏كس تو را تأييد نكرده است حتى
يهود و نصارا! خدا به پيامبر دستور مى‏دهد به
آن‏ها بگويد: گواهى چه چيزى از همه برتر است؟
آن‏گاه خود در پاسخ مى‏فرمايد: گواهى خدا از همه
برتر و او ميان من و شما گواه است و به حقانيت من
گواهى داده و بر من قرآن را وحى كرده است؛
قرآنى كه معجزه‏اى جاويد و براى همگان تا
قيامت نازل شده است؛ زيرا بر من وحى شده تا
شما و هر كس را كه نداى قرآن به او برسد، بيم
دهم. آيا شما واقعا بر اين باوريد كه با خدا، خدايانى
ديگر نيز هست؟ اما من هرگز چنين باورى ندارم؛
او خداى يگانه است و من از شريكانى‏كه براى خدا
باور داريد، بيزارم.(19)

اين از يك‏سو، اما از سوى ديگر بايد دانست كه
اهل كتاب بر اساس نشانه‏هاى پيامبر در
كتاب‏هايشان، وى را چونان فرزندانشان
مى‏شناسند؛ اما چه سود كه حق را پنهان داشتند،
و آنان كه با كتمان حق زيانكار شدند، توفيق ايمان
آوردن را نخواهند يافت.(20)

جايگاه و درماندگى مشركان

اينك پس از پاسخ‏هاى ارائه شده در آيات قبل،

به تبيين جايگاه و درماندگى مشركان پرداخته،
مى‏فرمايد: و كيست ستمكارتر از كسى كه بر خدا
و [ياد كن] روزى را كه همه آنان را محشور
مى‏كنيم، آنگاه به كسانى كه شرك آورده‏اند
مى‏گوييم: «كجايند شريكان شما كه [آن‏ها را
شريك خدا ]مى‏پنداشتيد؟»(22)

آنگاه عذرشان جز اين نيست كه مى‏گويند: «به
خدا، پروردگارمان سوگند كه ما مشرك
نبوديم.»(23)

ببين، چگونه به خود دروغ مى‏گويند و آنچه
برمى‏بافتند از ايشان ياوه شد.(24)

و برخى از آنان به تو گوش فرا مى‏دهند، و [لى] ما
بر دل‏هايشان پرده‏ها افكنده‏ايم تا آن را نفهمند، و
در گوش‏هايشان سنگينى [قرار داده‏ايم]. و اگر هر
معجزه‏اى را ببينند به آن ايمان نمى‏آورند. تا آن‏جا
كه وقتى نزد تو مى‏آيند و با تو جدال مى‏كنند،
كسانى كه كفر ورزيدند، مى‏گويند: «اين [كتاب]
چيزى جز افسانه‏هاى پيشينيان نيست.»(25)

دروغ بندد يا آيات او را دروغ شمارد؟ آرى،
ستمكاران مشرك روى رستگارى را نخواهند
ديد.(21)

اى پيامبر، روزى خواهد آمد كه همه مشركان را
گرد مى‏آوريم و به آن‏ها كه براى خدا شريكانى
قائل شدند، مى‏گوييم: شريكان پندارى‏تان
كجايند؟!(22)

آنان وحشت زده دست و پايشان را گم مى‏كنند و
بسان عادتشان در دنيا، لب به دروغ مى‏گشايند
كه به خدا ـ پرودگارمان ـ سوگند! ما مشرك
نبوديم.(23)

آرى، خطا و ستمكارى آنان در شريك قائل شدن
براى خدا و انكار توحيد آن‏قدر روشن است كه
مجالى براى توجيه باقى نمى‏ماند؛ از اين‏رو، تنها
راه نجات را در انكار مى‏بينند. اى پيامبر، ببين از
شدت درماندگى چگونه به خودشان نيز دروغ
مى‏گويند و رشته‏هايشان را يك‏جا پنبه
مى‏كنند!(24)

البته برخى مشركان كه از شدت لجاجت و
پاگذاشتن بر حق، وجدانشان مرده و قلب‏هايشان
تيره و سخت گشته، به تو گوش فرا مى‏دهند، ولى
سود نمى‏برند؛ زيرا بر اثر لجاجت و اعمال سوئشان
بر دل‏هايشان پوششى در برابر حقيقت و بر
گوش‏هايشان سنگينى مانع از دريافت حق قرار
داديم. اينان هر نشانه‏اى بر حقانيت پيامبر و دين
اسلام ببينند، ايمان نمى‏آورند و نه تنها ايمان
نمى‏آورند كه چون نزد تو آيند، به جدال و
خرده‏گيرى برخيزند و پا را فراتر نهاده، قرآن را
و آنان [مردم را] از آن باز مى‏دارند و [خود نيز] از آن
دورى مى‏كنند، و [لى ]جز خويشتن را به هلاكت
نمى‏افكنند و نمى‏دانند.(26)

و اى كاش [منكران را] هنگامى كه بر آتش عرضه
مى‏شوند، مى‏ديدى كه مى‏گويند: «كاش باز گردانده
مى‏شديم و [ديگر ]آيات پروردگارمان را تكذيب
نمى‏كرديم و از مؤمنان مى‏شديم.»(27)

[ولى چنين نيست] بلكه آنچه را پيش از اين نهان
مى‏داشتند، براى آنان آشكار شده است. و اگر هم
باز گردانده شوند قطعا به آنچه از آن منع شده بودند
برمى‏گردند و آنان دروغگويند.(28)

و گفتند: «جز زندگى دنياى ما [زندگى ديگرى]
نيست و برانگيخته نخواهيم شد.»(29)

و اگر بنگرى هنگامى را كه در برابر پروردگارشان
باز داشته مى‏شوند. [خدا] مى‏فرمايد: «آيا اين حقّ
نيست؟» مى‏گويند: «چرا، سوگند به پروردگارمان
[كه حق است»]. مى‏فرمايد: «پس به [كيفر] آن‏كه
كفر مى‏ورزيديد، اين عذاب را بچشيد.»(30)

كسانى كه لقاى الهى را دروغ انگاشتند قطعا زيان

ديدند. تا آنگاه كه قيامت بناگاه بر آنان دررسد،
افسانه‏اى ساخته پيشينيان قلمداد كنند.(25)

آن‏ها در راستاى به نابودى كشاندن آيين
پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به همين مقدار بسنده نمى‏كنند، بلكه
افزون بر خود، ديگران را نيز از قرآن باز مى‏دارند؛
اما نمى‏دانند كه تيشه به ريشه خود مى‏زنند و خود
را به هلاكت مى‏افكنند.(26)

اى كاش مى‏ديدى حال و روز اسفبارشان را زمانى
كه بر آتش نگه داشته مى‏شوند و فرياد برمى‏كشند
كه اى كاش بار ديگر به دنيا بازمان مى‏گرداندند تا
آيات را تكذيب نكنيم ودر صف مومنان قرار
گيريم.(27)

اما آنان پشيمان نشده‏اند، بلكه آتش دوزخ و يا
نيّات و باورهاى نادرست و زشتشان كه در دنيا
پنهان مى‏داشتند، آشكار شده؛ از اين‏رو، براى
خلاصى از آن به فكر چاره افتاده‏اند. اينان اگر به
دنيا بازگردانده شوند نيز بار ديگر به سراغ همان
كارهاى گذشته‏شان مى‏روند و ادعاى ايمان
آوردنشان دروغى بيش نيست.(28)

آن‏ها در دنيا مى‏گفتند: جز اين زندگى دنيايى
خبرى نيست و ما برانگيخته نمى‏شويم.(29)

اى پيامبر، كاش آن‏ها را مى‏ديدى كه چون در
پيشگاه پروردگارشان نگاه داشته مى‏شوند و
خداوند توبيخ‏كنان مى‏فرمايد: آيا اين جهان بر حق
نيست؟! مى‏گويند: به پروردگارمان سوگند! چنين
است؛ آن‏گاه خداى متعال مى‏فرمايد: پس عذاب
دوزخ را به سزاى انكار آن در دنيا بچشيد.(30)

كسانى كه لقاى پرودگار و معاد را انكار كردند،
زيانكار شدند؛ اما اين انكار ديرى نمى‏پايد؛ زيرا
مى‏گويند: «اى دريغ بر ما، بر آنچه درباره آن
كوتاهى كرديم.» و آنان بار سنگين گناهانشان را
به دوش مى‏كشند. چه بد است بارى كه
مى‏كشند.(31)

و زندگى دنيا جز بازى و سرگرمى نيست، و قطعا
سراى بازپسين براى كسانى كه پرهيزگارى
مى‏كنند بهتر است. آيا نمى‏انديشيد؟(32)

به يقين، مى‏دانيم كه آنچه مى‏گويند تو را سخت
غمگين مى‏كند. در واقع آنان تو را تكذيب
نمى‏كنند، ولى ستمكاران آيات خدا را انكار
مى‏كنند.(33)

و پيش از تو نيز پيامبرانى تكذيب شدند، ولى بر
آنچه تكذيب شدند و آزار ديدند شكيبايى كردند تا
يارى ما به آنان رسيد، و براى كلمات خدا هيچ
تغييردهنده‏اى نيست. و مسلّما اخبار پيامبران به
تو رسيده است.(34)

زمان مى‏گذرد و فرصت‏ها پايان مى‏پذيرد و
ناگهان چنگال‏هاى مرگ آن‏ها را مى‏ربايد؛

چشم‏هاى خفته را مى‏گشايند و حقيقت را با تمام
وجود درك مى‏كنند و در حالى كه بار سنگين و
ناشايست گناهانشان را بر دوش مى‏كشند، از
تقصيرشان فرياد واحسرتاه سر مى‏دهند.(31)

بارى، زندگى دنيا چيزى جز بازيچه و سرگرمى
نيست و بى‏گمان سراى آخرت براى با تقوايان
بهتر است؛ پس‏آيا سزا نيست كه در اين‏باره
بينديشيد؟(32)

دلدارى خدا به پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله

لجاجت مشركان در پذيرش حق و سرسختى و
بهانه‏جويى‏هاى آن‏ها گاه پيامبر را به شدت
اندوهگين و متأسف مى‏كرد. خداى متعال در مقام
دلدارى به پيامبرش مى‏فرمايد: ما خوب مى‏دانيم
كه آنچه مشركان مى‏گويند، تو را اندوهگين
مى‏كند؛ اما اندوهگين مباش؛ زيرا آن ظالمان آيات
خدا را انكار مى‏كنند؛ بنابراين آن‏ها با خدا رو در
رويند نه با تو.(33)

گذشته از اين‏كه بايد بدانى اين‏گونه ناراحتى‏ها
در مسير تبليغ كاملاً طبيعى است و پيش از تو نيز
پيامبرانى تكذيب شده و آزار ديدند و شكيبايى
پيشه كردند تا يارى ما به آن‏ها رسيد، تو نيز
شكيبايى كن كه مشمول نصرت ما خواهى شد.
آرى، اين فرايند از سنت‏هاى الهى است و
هيچ‏كس نمى‏تواند در آن تغييرى ايجاد كند و مثلا
مانع رسيدن يارى ما شود و شاهد اين ادعا
داستان‏هاى پيامبران گذشته است كه برخى از
و اگر اعراض كردن آنان [از قرآن] بر تو گران است،
اگر مى‏توانى نقبى در زمين يا نردبانى در آسمان
بجويى تا معجزه‏اى [ديگر] برايشان بياورى [پس
چنين كن] و اگر خدا مى‏خواست قطعا آنان را بر
هدايت گِرد مى‏آورد، پس زنهار از نادانان
مباش.(35)

تنها كسانى [دعوت تو را] اجابت مى‏كنند كه گوش
شنوا دارند، و [امّا ]مردگان را خداوند [در قيامت]
برخواهد انگيخت سپس به سوى او باز گردانيده
مى‏شوند.(36)

و گفتند: «چرا معجزه‏اى از جانب پروردگارش بر او
نازل نشده است؟» بگو: «بى‏ترديد، خدا قادر است
كه پديده‏اى شگرف فرو فرستد، ليكن بيشتر آنان
نمى‏دانند.»(37)

و هيچ جنبنده‏اى در زمين نيست و نه هيچ پرنده‏اى
آن‏ها به تو رسيده است.(34)

و فكر نكن كه از سر شفقت بتوانى‏كارى براى
چنين لجوجانى سرسخت انجام دهى و اگر انكار
آنان براى‏تو دشوار است، پس براى آوردن
نشانه‏اى ديگر بر صداقتت اگر مى‏توانى راهى به
اعماق زمين يا نردبانى به اوج آسمان بياب و براى
آن‏ها نشانه‏اى بياور؛ اما تلاش تو در اين لجوجان
تاثير نمى‏گذارد، ولى گمان مبر كه اين كار بر خدا
نيز دشوار است؛ زيرا او اگر مى‏خواست ـ كه به
اقتضاى حكمتش نخواست ـ همه آن‏ها را هدايت
مى‏كرد؛ پس از جاهلان مباش تا شكيبايى و
استقامت را از دست ندهى.(35)

آرى، كسانى‏كه گوش شنوا دارند، دعوت تو را لبيك
مى‏گويند؛ اما مرده صفتان همچنان بر باور
باطلشان پا فشارى مى‏كنند و تنها زمانى هشيار
مى‏شوند و به سوى او باز مى‏گردند كه مرده و سپس
برانگيخته شوند.(36)

بهانه‏تراشى مشركان و پاسخ قرآن

مشركان وامانده در برابر قرآن و تحدى آن،
بهانه تراشيدند كه چرا بر پيامبر معجزه‏اى مطابق
خواسته ما نازل نمى‏شود؟ خداوند در پاسخ
مى‏فرمايد: اى پيامبر، به آن‏ها بگو: خداوند قادر
است معجزه‏اى مطابق خواسته‏شان نازل كند، ولى
بيشتر آن‏ها نمى‏دانند كه در صورت نازل كردن
معجزه درخواستى‏شان اگر انكار كنند، گرفتار
عذاب زودرس پروردگار مى‏شوند و حكمت
خداوند جز اين را اقتضا دارد.(37)

خداوند در ادامه به بيانى ديگر مى‏پردازد كه از
كه با دو بال خود پرواز مى‏كند مگر آن‏كه آن‏ها
[نيز ]گروه‏هايى مانند شما هستند، ما هيچ چيزى
را در كتاب [لوح محفوظ ]فرو گذار نكرده‏ايم سپس
[همه] به سوى پروردگارشان محشور خواهند
گرديد.(38)

و كسانى كه آيات ما را دروغ پنداشتند، در
تاريكى‏ها [ىِ كفر] كر و لالند، هر كه را خدا بخواهد
گمراهش مى‏گذارد و هر كه را بخواهد بر راه راست
قرارش مى‏دهد.(39)

بگو: «به نظر شما، اگر عذاب خدا شما را دررسد يا
رستاخيز شما را دريابد، اگر راستگوييد، كسى غير از

خدا را مى‏خوانيد؟»(40)

نظر روانى نيز پذيرش حق را بر مشركان آسان
مى‏نمايد. مى‏فرمايد: گمان نكنيد فقط شما
اجتماعى زندگى مى‏كنيد و براى خود تشكيلاتى
داريد و براى شما قيامتى قرار داده شده است،
بلكه هيچ جنبنده‏اى در زمين و هيچ پرنده‏اى كه به
مدد دو بالش پرواز مى‏كند، نيست مگر اين‏كه
گروه‏هايى همچون شما هستند كه به سوى
پرودگارشان محشور خواهند شد. آرى، ما آنچه را
لازمه هدايت شما بود، در اين كتاب فروگذار
نكرديم.(38)

با اين وصف، كسانى كه آيات الهى را تكذيب
كردند، كران و لالانى هستند كه در تاريكى به سر
مى‏برند؛ (سلب نعمت ديدن، شنيدن و گفتن، نتيجه
طبيعى انكار حق است؛ چنان كه در آيه 10 سوره روم
مى‏خوانيم «ثُمَّ كَانَ عَـقِبَةَ الَّذِينَ أَسَــٔواْ السُّوأَى أَن كَذَّبُواْ
بِـٔايَـتِ اللَّهِ وَ كَانُواْ بِهَا يَسْتَهْزِءُونَ؛ سپس سرانجام كسانى
كه اعمال ناشايست مرتكب شدند، به جايى رسيدند كه
آيات خدا را تكذيب كردند و آن را به مسخره گرفتند.»)
در نتيجه نمى‏توانند راه درست را بشناسند، و
اين‏چنين اراده خدا بر اين تعلق گرفته كه هركس
بر حق پاى كوبد و آيات الهى را ناديده انگارد، به
سراشيبى سقوط و گمراهى در افتد و هر كس در
پى‏دريافت حق و پيروى از آن باشد، به راه درست
و گلستان هدايت بار يابد.(39)

نداى ناخودآگاه فطرت خداى متعال به نداى ناخواسته فطرى مشركان

هنگام نزول بلا اشاره كرده، مى‏فرمايد: بگو: آيا
مى‏پنداريد اگر عذاب خدا بر شما فرود آيد يا قيامت
[نه،] بلكه تنها او را مى‏خوانيد، و اگر او بخواهد رنج
و بلا را از شما دور مى‏گرداند، و آنچه را شريك [او]
مى‏گردانيد فراموش مى‏كنيد.(41)

و به يقين، ما به سوى امّت‏هايى كه پيش از تو
بودند [پيامبرانى ]فرستاديم، و آنان را به تنگى
معيشت و بيمارى دچار ساختيم، تا به زارى و
خاكسارى درآيند.(42)

پس چرا هنگامى كه عذاب ما به آنان رسيد تضرّع
نكردند؟ ولى [حقيقت اين است كه ]دل‏هايشان
سخت شده، و شيطان آنچه را انجام مى‏دادند
برايشان آراسته است.(43)

پس چون آنچه را كه بدان پند داده شده بودند
فراموش كردند، درهاى هر چيزى [از نعمت‏ها] را
بر آنان گشوديم، تا هنگامى كه به آنچه داده شده
بودند شاد گرديدند ناگهان [گريبان] آنان را گرفتيم،
و يكباره نوميد شدند.(44)

بر پا شود، كسى جز خدا را خواهيد خواند؟(40)

خير، بلكه خدايان دروغينتان را از ياد برده، و تنها
پرودگار را مى‏خوانيد و او اگر بخواهد مشكلتان را
برطرف مى‏سازد.(41)

سرانجام عبرت‏آموز انذارناپذران

خداى متعال در ادامه، گمراهان را به گذر تاريخ و
عبرت‏آموزى از سرانجام انذارناپذيران توجه
مى‏دهد و مى‏فرمايد: ما براى امت‏هاى پيش از تو
پيامبرانى فرستاديم و چون اعتنا نكردند، به
سختى و رنج گرفتارشان كرديم تا به اقتضاى
نداى فطرتشان به سوى خدا باز گشته و زارى و
توبه كنند.(42)

اما آن‏ها را چه مى‏شود؟ چرا زمانى كه بلا و سختى
ما به سراغ آن‏ها آمد، زارى و توبه نكردند؟! بلكه
نه تنها به خود نيامدند كه از شدت گمراهى و
لجاجت، قلب‏هايشان سخت‏تر و تاريك‏تر نيز شد
و شيطان اعمال ناپسندشان را در نظرشان آراست
و نيكو جلوه داد و مثلاً امر به معروف و نهى از منكر
را ناپسند و سكوت در برابر منكر را پسنديده
جلوه داد.(43)

از اين‏رو، چون آن‏ها به دعوت پيامبران و سخن
حق بى‏اعتنايى كردند، راه خطرناك ديگرى بر
آن‏ها گشوديم و انواع نعمت‏ها را به سوى آن‏ها
سرازيركرديم؛ اما وجدان خقته گمراهان به جاى
آن‏كه آن‏ها را به سپاسگزارى وا دارد، از تحرك
باز ماند و نفس اماره آن‏ها را به سرمستى و غفلت
بيشتر سوق داد و اين‏چنين بود كه ناگاه فرصت
تمام و همه درها بسته شد و آن‏ها را كه كاملاً نااميد
پس ريشه آن گروهى كه ستم كردند بركنده شد، و
ستايش براى خداوند، پروردگار جهانيان
است.(45)

شده بودند، براى مجازات گرفتيم(44)

و اين‏چنين جمعيت ستمكاران ريشه كن شد و
چون اتمام حجت و سپس ريشه‏كن كردن آن‏ها
ستودنى است؛ پس ستايش از آنِ پروردگار
جهانيان است.(45)

[1]. در حوزه روایات نیز این دو مرحله انجام می‌شود، ولی در مورد روایات باید از راه جمع‌آوری کاربردهای یک واژه و مشتقات هم ریشه آن از روایات دیگر اقدام کرد که نمونه آن در «متعمّقون» (ر.ک: قواعد واژه‌شناسی، بخش الف) خواهد آمد.

[2]. ابن‌منظور، لسان العرب: نسی: والنسیان: ضدّ الذکر والحفظ.

[3]. مصطفوی، التحقیق: 3. حصول حالة النسیان بالاختیار والتعمّد: و هذا کما فی‏أعمال الربّ - عزّوجلّ - فیراد منه نتیجة النسیان و أثره، و هو قطع التوجّه والذکر، و حصول الترک والإعراض - کما فی: «فَالْیوْمَ نَنسَاهُمْ کمَا نَسُواْ لِقَاء یوْمِهِمْ هَذَا» (اعراف، 51)؛ «نَسُواْ اللّهَ فَنَسِیهُمْ إِنَّ الْمُنَافِقِینَ هُمُ الْفَاسِقُونَ» (توبه، 67)؛ «قَالَ کذَلِک أَتَتْک آیاتُنَا فَنَسِیتَهَا وَکذَلِک الْیوْمَ تُنسَی» (طه، 126). فانّ حقیقة النسیان عبارة عن انقطاع الذکر والتوجّه و حصول حالة الترک والإعراض عن شی‏ء، و لا مدخلیة فی السبب الموجب لهذا المعنی، سواء کان بجریان طبیعی، أو بتوجّه الی ما یقابله و ینافیه حتّی یشغله عن الذکر والتوجّه، أو بداع باطنی یوجب قطع التوجّه، کما فی مقام الجزاء و سلب الرحمة والانعطاف واللطف من اللّه‏ تعالی. فانّ المجازاة بمقتضی الحکمة والعدل و لإجراء ضوابط النظم والتقدیر التامّ فی الخلق، و لازم أن یکون مماثلاً بالجرم. فالعبد إذا نسی آیات اللّه‏ و غفل عن یوم اللقاء و أعرض عن ذکر اللّه‏ تعالی، فللّه تعالی أن یجازیه بالإعراض و ترک التوجّه واللطف عنه بحکم العدل والحقّ. «مَن جَاء بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا وَمَن جَاء بِالسَّیئَةِ فَلاَ یجْزَی إِلاَّ مِثْلَهَا وَهُمْ لاَ یظْلَمُونَ» (انعام، 160)؛ و من هذا القبیل نسیان العبد فی تعمّد و اختیار، إذا کان بداع باطنی من ضعف الاعتقاد و فساده، و من انکدار القلب و غشاوة فیه، فهو ینسی و یعرض عن الذکر اختیارا و عمدا (مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج12، ص115).

[4]. کلینی، الکافی، ج1، ص91، ح3؛ شیخ صدوق، التوحید، ص283، ح2.

[5]. خلیل جر، فرهنگ لاروس، ج1، ص603.

[6]. با مراجعه به کاربرد این واژه در دیگر روایات، ناپسند بودن این زیاده‏روی نمایان می‏شود؛ برای مثال، در مسند احمد بن حنبل، ج2، ص219، از پیامبر گرامی اسلام(ص) روایت شده است: «سیکون له شیعةٌ یتَعَمّقون فی‏الدین حتی یخرُجوا منهُ کما یخرُجُ السهم من الرمیه». حضرت این عبارت را درباره کسی فرمود که در مورد تقسیم غنایم در جنگ حنین به پیامبر خدا(ص) اعتراض کرد. آن شخص به شهادت تاریخ گروه خوارج را سامان داد و با امیرمؤمنان علی(ع) به نبرد برخاست. واژه تعمق در نهج‏البلاغه نیز در معنای مذمت به کار رفته است: «... والکفر علی اربع دعائم: علی التعمّق والتنازع والزیغ والشقاق؛ فمن تعمّق لم ینب الی الحق... (حکمت 31)؛ ...و کفر بر چهار پایه استوار است: بر تعمق و تنازع و کجروی و جدایی؛ پس هر کس که تعمق کرد، به حق بازنگشت...». استاد سیدجعفر شهیدی در تعلیقه خود می‏گوید: «عَمق و عُمق کرانه‏های بیابان بی‏آب و علف است و تعمّق، در شدن در عمق است. کسی که در کرانه‏های بیابان روَد و به عمق آن در شود، خود را هلاک سازد و این تعبیری است لطیف از آن کس که پیِ وهم را گیرد» (نهج‏البلاغه، ترجمه شهیدی، ص537، تعلیقه 9).

مرحوم لاهیجی در تفسیر خویش درباره روایت یادشده به دو تفسیر با دید مثبت و منفی اشاره می‏کند و دست‏کم استفاده می‏شود که نباید به معنای متبادر اطمینان شود.

[7]. برای آگاهی بیشتر ر.ک: مسعودی، روش فهم حدیث، ص217_222.

[8]. ر.ک: مکارم شیرازی و همکاران، تفسیر نمونه، ج19، ص72.

[9]. معرفت، تفسیر و مفسران، ج1، ص230.

[10]. «بور: الباء و الواو و الراء، أصلان، أحدهما هلاک الشی‏ء و ما یشبهه من تَعطُّلِه و خلوّه، والآخر ابتلاء الشی‏ء و امتحانه. فأمّا الأوّل فقال الخلیل: البوار: الهلاک، تقول: باروا و هم بور: أی ضالّون هلکی و أبارهم فلان. و قدیقال للواحد والجمیع والنساء والذکور بور. قال الله تعالی: «وَکنتُمْ قَوْمًا بُورًا» [الفتح، 12] قال الکسائی: و منه الحدیث: «انّه کان یتعوذ من بوار الأیّم. و ذلک أن تکسد فلا تجد زوجا... و أرض بوار: لیس فیها زرع... و الثانی التجربة والاختبار تقول: برت فلانا و برت ما عنده: أی جرّبته‏». 4. طبرسی، مجمع البیان، ج9، ص175.

[12]. ر.ک: عبدالتواب، مباحثی در فقه اللغه و زبان‏شناسی عربی، ص395 و 396.

[13]. رشید رضا، تفسیر المنار، ج1، ص21. 2. اعراف، 53.

[16]. مریم، 54. 6. نساء، 24.

[18] . مانند آنچه در «وَالْوَزْنُ یوْمَئِذٍ الْحَقُّ» بیان شد.

[19]. ر.ک: جوادی آملی، نزاهت قرآن از تحریف؛ جواهری، پرسمان علوم قرآن، بخش تحریف‏ناپذیری.

[20]. قواعد عربی اعم از صرف، نحو، معانی و بیان دو گونه است. بخش بزرگی از آنها مورد اتفاق علمای ادب عرب و زبان‏شناساس خبره روزگاران گذشته و حال است و از آنجا که قواعد اتفاقی علما براساس متون موجود در عصر نزول استخراج شده که متن مقدس قرآن و سخنان پیامبر(ص) و حضرت علی(ع) که براساس برخی روایات خود اولین مدون علم نحو بوده است، در شمار متون مستند آن قواعد بوده است؛ از این‌رو، به احتمال قریب به یقین این‏گونه قواعد براساس فصیح‏ترین متون عرب است؛ اما در مورد قواعدی که بین علما در مورد آنها اختلاف وجود دارد، نمی‏توانیم به افصح بودن آنها قائل شویم و از این‏رو، در موارد تعارض نص قرآن با آن قواعد، ابتدا توجیه معقول و سپس استخراج قواعد جدید چاره کار خواهد بود.

[21]. ر.ک: علی اکبر بابائی، قواعد تفسیر قرآن؛ عمید زنجانی، روش‌شناسی تفسیر قرآن، کلیات.

[22]. ر.ک: مجلسی، بحارالانوار، ج69، ص241؛ شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا، ج2، ص175.

[23]. گفتنی است براساس خبری بودن آن نیز می‌توان توجیهی مناسب ارائه کرد؛ زیرا هدف حضرت ابراهیم(ع) آموزش دادن بوده و این سخن را به‌طور جدی نفرموده است، مانند فن تبکیت که هیچ‌کس آن را منع نکرده است.

[24]. برخی از این تغییرها عبارت‌اند از: تغییر ساختارهای صرفی و نحوی، تغییر در ترتیب عناصر، تغییر در معنا که گاه با ریزش معنا نیز همراه است، تغییر در واحدهای ترجمه در مثل اصطلاح‏ها، کنایه‏ها و مانند آنها، تغییر در مثبت و منفی بودن عبارت، تغییر در جزء و کل، تغییر در علت و معلول، و جز اینها؛ برای نمونه «کرَامٍ بَرَرَةٍ؛ گرامیان نیکوکار» به جای گرامیان نیکوکاران (عبس، 16)؛ «لأَمَةٌ مُّؤْمِنَةٌ؛ کنیز مؤمن» (بقره، 221) (در فارسی بین صفت و موصوف مطابقت وجود ندارد)؛ «أَوْ لاَمَسْتُمُ النِّسَاء؛ یا با زنان نزدیکی کرده‏اید» (نساء، 43) «لاَمَسْتُمُ» در این آیه کنایه از آمیزش جنسی است که به گونه‏ای به ترجمه منتقل می‏شود (شانه‌چی، آیات الاحکام، ص11 و 12؛ «بَینَ یدَیهِ؛ نزد او» (به جای بین دستانش)؛ «وَمَا أَدْرَاک؛ و چه می‏دانی؟!» (قدر، 2) (به جای: و چه آگاه کرد تو را)... .

[25]. مکارم شیرازی و همکاران، تفسیر نمونه، ج3، ص441_442، ذیل آیه.

[26]. یوسف، 26. 3. یوسف، 30.

[28]. بسیار بعید است حضرت یوسف(ع) در آن شرایط نزد همسر زلیخا از واژه‌های تهییج‌آمیز استفاده کند؛ بلاغت ایجاب می‌کند او به کنایه مطلب را به همسر زلیخا فهمانده باشد نه به گونه‌ای که غیرت او را به جوش آورد. افزون بر این، «راود» - چنان که از بررسی گفتار لغویان برمی‌آید - بر رفت و آمدهای مکرر، همراه با حیله‌گری، برای وصول به هدفی اشاره دارد؛ بنابراین، ترجمه آن به واژه‌ای که این معنا در آن به نحوی وجود داشته باشد، اولویت دارد. 1. المعدود: قابل شمارش.

[30]. این ترجمه معادل دقیق جمله عربی نیست.

[31]. نحویان نصب «حَتْفَ» را بنابر مفعول مطلق بودن می‏دانند. از این واژه فعلی به نام «حَتَفَ» بنا نشده است تا مصدرش مفعول مطلق باشد، اما چنین توهم شده که «حَتْفَ» مصدری برای فعلِ «حَتَفَ» است؛ یعنی «حَتَفَ حَتْفَ أَنْفِهِ» (ابن‌منظور، لسان العرب، ذیل ماده «حتف»).

[32]. یا: ماتَ حتفَ أَنفَیهِ. «الأنفانِ» در لغت به معنای دهان و بینی است.

[33]. معادل تقریبی.

[34]. الحَتْف: مرگ، و جمع آن حُتُوف است. 2. معادل تقریبی.

[36]. الحِمَام: کنایه از مرگ. 4. مرگ، او را ملاقات کرد.

[38]. مجهولِ «وَارَیٰ». 6. یا «پیکرش به خاک سپرده شد».

[40]. هلاک شد «در فارسی، همیشه توهین‏آمیز است؛ اما «هَلَک» را در عربی نمی‏توان همیشه توهین‏آمیز دانست؛ مانند: «وَ لَقَدْ جَآءَکمْ یوسُفُ مِن قَبْلُ بِالْبَینَتِ فَمَا زِلْتُمْ فِی شَک مِّمَّا جَآءَکم بِهِ حَتَّی إِذَا هَلَک قُلْتُمْ لَن یبْعَثَ اللَّهُ مِنم بَعْدِهِ رَسُولاً» (غافر، 34).

[41]. برای آگاهی بیشتر ر.ک: معروف، فن ترجمه، ص35_42.

[42]. «یا أَیهَا النَّاسُ اعْبُدُواْ رَبَّکمُ الَّذِی خَلَقَکمْ وَالَّذِینَ مِن قَبْلِکمْ لَعَلَّکمْ تَتَّقُونَ» (بقره، 21).

[43]. «وَلَکمْ فِی الْقِصَاصِ حَیاةٌ یاْ أُولِی الأَلْبَابِ لَعَلَّکمْ تَتَّقُونَ» ( بقره، 179).

[44]. صافات، 25. 2. صافات، 92.

[46]. صافات، 154؛ قلم، 36.

[47]. در بخش املای واژگان، بهترین روش و متعادل‏ترین آنها - به باور نگارنده - دستور خط فارسی فرهنگستان زبان و ادب فارسی است که در 1384 به تصویب رسید و در سال 1385 فرهنگ املائی خط فارسی نیز براساس دستور خط فارسی زیر نظر فرهنگستان تدوین شد که نیک به کار ویراستاران گرامی می‏آید.

[48]. حمد، 5. 2. فرقان، 24.

[50]. قلم، 30. 4. انعام، 3.

[52]. ر.ک: خرمشاهی، ترجمه قرآن، ص620_631؛ تقیه، «ترجمه قرآن چالش‏ها و راهکارها»، مطالعات ترجمه، ش1، ص50. 2. همان.

[54] . برای آگاهی بیشتر ر.ک: جواهری،‌ درسنامه ترجمه، ص 223- 240.

[55]. پيشنهاد نگارنده به مراكز مسئول و مربوط اين است كه با جويا شدن ابتكارات مترجمان از خودشان، آن‏ها را در
دفترى جمع‏آورى كنند. همچنين اين پروژه مى‏تواند طى پايان‏نامه‏هايى به دانشجويان واگذار شود تا با كاوش در ترجمه‏هاى قرآن و از راه مصاحبه با مترجمان، اين مسير را هر چه بهتر بپيمايند.

[56]. البته نقدهايى از جهت قالب و محتوا از جهت انتساب به علامه بر اين ترجمه مطرح شده است كه در اين مجال از تأييد يا ردّ آن‏ها خوددارى مى‏نماييم.

720) نقد ترجمه حدیث

روایت زیبایی دیدم از امام باقر علیه السلام:
«ان الله عزوجل لیتعاهد المؤمن بالبلاء کما یتعاهد الرجل اهله بالهدیة من الغیبة ...». (کافی، ج2، ص 255)
برخی این روایت را این‌گونه ترجمه کرده‌اند:
خدای بزرگ از بنده مؤمنش تفقد و برای او بلاها را اهداء می کند؛ همان گونه که مرد در سفر برای خانواده خودش هدیه ای می فرستد...».
دیگری ترجمه کرده:
خداوند عزّ و جلّ مؤمن را با بلا و سختى مى نوازد، همچنان كه مرد خانه با آوردن هديه از سفر، خانواده خود را مى نوازد...
به نظرم ترجمه صحیح‌تر و معنایی، این گونه باشد:
خدای عزوجل خود را با بلا و سختی در ذهن بنده مؤمن زنده کرده و به یاد او می‌آورد؛ همان گونه که مرد با ارسال هدیه از راه دور وجود خود را برای اهلش زنده کرده و به یاد آن‌ها می‌آورد.

715) تضمین نحوی - بلاغی

گاه در یک کلمه معنای کلمه ‏ای دیگر را اشراب می‏ کنند و حکم کلمه اشراب ‌شده را به آن می‏ دهند و به آن تضمین می ‏گویند (البرهان فی علوم القرآن، زرکشی، ج3، ص401_409؛ معجم القواعد العربیة فی النحو والتصریف، الدقر، مدخل تضمین، ص153)، با این هدف که یک کلمه معنای دو کلمه را بدهد؛ مانند: «وَلاَ تَأْکلُواْ أَمْوَالَهُمْ إِلَی أَمْوَالِکمْ»(نساء، 2). در این آیه به‌‏طور طبیعی باید به جای «الی» «مع» می‏ آمد، ولی به جای آن از «الی» استفاده شده است تا به مخاطب بفهماند «تَأْکلُواْ» معنای «تضموا» را در خود دارد، و «تضموا» با «الی» به‏ کار می‏ رود نه «مع». (برای آگاهی بیشتر ر.ک: درسنامه ترجمه، جواهری، ص158ـ161؛ روش‌شناسی ترجمه قرآن کریم، همو، ص74ـ77.)

نمونه‌های دیگر تضمین:

- « وَإِذَا خَلَوْاْ إِلَی شَیاطِینِهِمْ» ← ژَرف‌ساخت: و إ‌ذا خلوا مع شیاطینهم و صغوا الیهم (ضمن اراده «صغوا» بر «خلوا» تأکید شده؛ زیرا این فعل باقی مانده).

تذکر: می‌توان ژَرف‌ساخت عبارت را این‌گونه در نظر گرفت:‌ و إذا خلوا مع شیاطینهم و صغوا الیهم؛ یعنی هم خلوت می‌کنند و هم گوش نزدیک می‌کنند تا خوب بشنوند و نیز پنهانی و وسوسه بودن را انعکاس می‌دهد. به نظر می‌رسد در نظر گرفتن «صغوا» مناسب‌تر از «ذهبوا» یا «انصرفوا»‌ باشد (به باور زرکشی «خَلَوْاْ» به قرینه «إِلی» معنای «ذَهَبوا» یا «انْصَرفوا» را در تضمین دارد)؛ به ویژه که ذهبوا به لحاظ تقدم زمانی بر «خلوا»‌ مقدم است نه مأخر؛ یعنی اول به سوی شیاطین می‌روند و بعد خلوت می‌کنند نه برعکس.

- «يُدْنِينَ عَلَيْهِنَّ مِنْ جَلَابِيبِهِنَّ» ← ژرف‌ساخت: یدنین إلیهن / منهن و یضعن علیهن («یدنین» با «علی»‌ به کار نمی‌رود. معنی عبارت:‌ جلابیب چیزی است که بر بدن قرار می‌گیرد ولی به آن نمی‌چسبد؛ در این فراز بر «یدنین»‌ تأکید شده است).

- «أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذِی حَآجَّ إِبْرَاهِیمَ» ← الم تر الذی حاجّ ابراهیم و تنظر الیه؟

«أَلَمْ تَرَ» متعدی به بنفسه است، ولی با حرف جر «إِلی» آمده و این نشان‏ دهنده در تضمین بودن معنای «تَنْظُرُ» است. این تضمین در موارد مشابه نیز دیده می‏شود؛ مانند: بقره، 24 و 246، آل‏عمران، 23 و جز این‌ها. وجه تضمین در این مثال را می‏‌توان این‏‌گونه بازگفت که پیامبر گرامی اسلام(ص) برای اولین‏‌بار از ماجرای مذکور در آیه آگاهی می‌‏یابد؛ بنابراین گویا استفاده از «رأی» به جای «نظر» به این معناست که حضرت بلافاصله ماجرا را آنچنان که گویا خود در مجلس مباحثه آنان حاضر بوده، تصدیق می‏‌کند؛ چرا که «یری» در مرحله‏‌ای بالاتر از «تنظر» است. (ر.ک: درسنامه ترجمه، جواهری، ص 137-138 )

گفتنی است در تضمین فعل مقدر با توجه به سیاق و موضوع حدس زده می‌شود و ممکن است بیش از گزینه داشته باشد که باید مناسب‌ترین گزینه انتخاب شود؛ از این رو شمّ زبانی و توانایی مفسر در تشخیص موضوعیت دارد.

711) فهرست مترادف‏‌‌نماهاى قرآن

فهرست مترادف‏‌نماهاى قرآن

نقل از کتاب درسنامه ترجمه قرآن کریم (اصول، مبانی و فرایند ترجمه قرآن). (فایل این کتاب در دانشنامه علوم قرآنی کامپیوتر نور وجود دارد.)

به دليل اهميت شناخت واژه‏ هاى مترادف، لازم است اين واژگان را كه معمولاً در ترجمه‏ ها مورد توجه قرار نمى‏ گيرند، و يا نمى‏ توان براى آن‏ ها برابر مناسبى يافت، تقديم كنيم و بيش از آن چند نكته را يادآور مى ‏شويم:

تذكر 1. تفاوت الفاظ مترادف در فهرست‏ هاى ذيل گاه بسيار روشن و مشهور است (مانند رسول و نبى) ولى ترجمه‏ هاى بسيارى به اين تفاوت‏ها بى ‏توجه بوده‏ اند، هر چند به تفاوت برخى از آن‏ ها در تفسيرها نيز توجه لازم نشده است.

تذكر 2. نگارنده تاكنون به فهرستى از واژگان مترادف كه كاملاً قرآنى و يا كامل باشد، دست نيافته؛ از اين‏رو، در ذيل دو فهرست را كه تا حدى جامع‏تر از فهرست‏ هاى ارائه شده ديگر مى ‏باشند، ارائه مى‏ كند. مقايسه و بررسى اين دو فهرست نشان ‏دهنده دو نكته است:

نخست اين‏ كه هيچ ‏يك كامل نيست؛ براى مثال، «وتد» (جمع: اوتاد) و «دِسار» (جمع: دُسُر) كه در ترجمه‏ ها به يك معنا گرفته شده‏ اند (ميخ و ميخ‏ها)، در هيچ ‏يك از دو فهرست گزارش نشده است. مقايسه الفبايى اين دو فهرست نيز نشان‏ دهنده نواقص هر يك از آن‏ هاست. نكته ديگر اين‏ كه در اين دو فهرست اغلب به ريشه‏ ها و مصادر توجه شده و چه بسا در قرآن مشتقات آن‏ ها به ‏كار رفته باشد. همچنين به نظر مى رسد در برخى گروه‏ هاى هم‏ معنا واژه‏ هاى غير قرآنى گزارش شده كه در مجموع وجود آن‏ها مى‏تواند به فهم واژه‏ هاى قرآنى كمك كند و همين مقدار توجيه ‏كننده گزارش آن‏ هاست.

تذكر 3. در فهرست نخست، الفاظ داخل قلاب كه مقابل واژه‏ ها آمده، معرف قبيله ‏اى است كه آن واژه را به‏ كار مى‏ برده است.

تذكر 4. فهرست نخست از پايان‏نامه ارشد خانم زهره حداد به نقل الترادف فى القرآن الكريم نوشته نورالدين المنجد كه با كمى اضافات مى‏باشد، گزارش مى‏شود و فهرست دوم از كتاب المترادفات فى القرآن المجيد (عربى ـ انگليسى) نوشته دكتر محمد محمود غالى استخراج شده است.1

فهرست 1

1. آب، حار [حبشى]، رجع، ارتدّ، عاد،

فاء، انقلب، نكص [سليم]

2. آثر، اختار، اصطفى، فضّل

3. آذن، أعلم

4. آناء [هذيل]، ساعات

5. آنس، أبصر، رأى، نظر

6. آنية، سقاية [حمير]، صحاف [قريش]،

صواع

7. آنية [مدين]، حامية، غسلين [أزد شنوءة]

8. آية، سمة، علامة

9. ائتلى [قريش]، حلف، قسم، يمين

10. ابتغى، أراد، شاء، أصاب [عُمان]

11. ابتلاء، اختبار، غرام [حمير]، تمحيص

12. إبل، بعير

13. ابليس، جبت [حبشى]، شيطان

14. ابن، ولد

15. اتّبع، اطاع

16. أتى، اعطى

17. أتى، جاء، حضر، أقبل

18. أثبت [قريش]، حبس، أحصر، سجن، عكف [حمير]، عضل [أزدشنوءة]

19. إثم، جرم، حنث، حوب [حبشى]،

خطيئة، ذنب، معصية، عدوان، عنت

[هذيل و قريش]، وزر

20. اجابة، استجابة، طاعة

21. اجتماع، لقاء

22. أجر، ثواب، جزاء، حساب، دَين،

[حمير]

23. أجل، أمد، عمر

24. احسان، فضل

25. احياء انشر

26. أخبت، خشع، خضع، نزل، هبط

27. أخبر، أعلم، أنبا

28. أخذ، سفع [قريش]

1. گفتنى است هر دو فهرست بر اساس حروف الفبا تنظيم شده است، از اين‏رو ممكن است جاى برخى گروه‏ها تغيير كرده باشد.

29. اخّر، انظر، نسأ

30. أخطأ، مال [سبأ]

31. أخفى، أسرّ، كتم، اكنّ

32. أدبر، عسعس [قريش]

33. أدّى، أبلغ، أوصل

34. اراد، شاء، كاد

35. أرب [حمير]، حاجة

36. اَرشَد، هَدى

37. ازاغ، اَضَلَ

38. ازواج، نساء

39. أسباط [عبرانى]، قبائل

40. استطاعة، طاقة، قِبل، قدرة، قوة، مِرّة

[قريش]

41. اسراف، قتر

42. أسف، غضب

43. أسى [قريش]، ابتأس [كنده]، بثّ، حزن، كرب

44. اشمأ [لغت اشعريون]، نفر

45. اصبح، صار، ظل [هذيل]

46. اِصر [نبطى]، بيعة، عقد [بنى‏حنيفه]،

عهد، ميثاق

47. أصفاد، أغلال

48. اصنام، انصاب، اوثان

49. أطلع، اظهر

50. اطوار [هذيل]، الوان

51. اظلم، اغطش [أنمار و همدان]

52. اعترف، أقرّ

53. أعجاز [حمير]، أجذاع

54. اعلام، انذار

55. اَعْمى، اَكْمه

56. إعياء، لغوب [حضرموت]، نصب

57. اِفك [قريش]، بهتان، خرص [كنانة و

قيس عيلان]، اختلاق، شطط [خثعم]،

ظاهر القول [مذحج]، فاحشة، افتراء،

كذب

58. أفل، عزب [كنانة]، غاب

59. افيضوا [خزاعى]، انفروا

60. أقمح، اقنع [قريش]، نكس

61. ألت [بنى‏عبس]، بخش [قريش]، خسر، نقص، هضم [هذيل]، وتر [حمير]

62. ألم، وصب، عذاب

63. الهم، اوحى، أوزع [قريش]

64. إلّ [قريش]، قرابة

65. إمام [قريش، حمير]، رقيم [رومى]،

مسطور [حمير]، سِفر [كنانى يا نبطى يا

سريانى]، قِط [نبطى]، كتاب، لوح

66. أمام [نبطى]، وراء

67. أما [هذيل]، أمل، رجاء، طمع

68. إمر [قريش]، عجب

69. أم، والدة

70. امهل، انظر، انتظر

71. أمة [ازدشنوءة]، سنون

72. أمة [تميم و قيس عيلان]، ضلال، نسيان

73. أنام [جرهم]، بشر، برية، جبلّة، خلق، ناس

74. إنا [بربرى]، صَهْر [بربرى]، نضج

75. انزال، تنزيل

76. انشقت، فرجت، انفطرت، كشطت،

مارت [قريش]

77. انظار، امهال

78. أنف، خرطوم [مذحج]

79. أوّب [حبشى]، سبّح

80. أوّب [كنانى و هذيل و قيس عيلان]، أطاع

81. أوّل، فسّر

82. اهل، آل، ذرية

83. أيّد [قريش]، قوّى

84. أبق، فرّ، ناص [قبطى]، هرب

85. أب، والد

86. بئر، جب، رسّ [أزدشنوءة]

87. بئيس [غسان]، رابية [حمير]، شديد، عصيب [جرهم]، و بيل [حمير]

88. بائس، مسكين، معتر، عائل [هذيل]، فقير، قانع، مملق

89. بادر، أسرع، قصد [هذيل]، أهطع [قريش]، أوفض [قريش]

90. باطل، فاسد

91. باع، اشترى

92. بأساء، ضرّاء

93. بحر، يم [قبطى يا نبطى يا سريانى يا عبرى]

94. بخع [قريش]، عبّذ [نبطى]، قتل

95. بخيل، شحيح، شديد، ضنين [قريش]

96. بدن، جسد، جسم

97. بدو، ظهور، إعلان

98. بديع، بارئ، جاعل، خالق، ذارئ [قريش]، صانع، فاطر

99. بذّر [هذيل]، أسرف

100. بَرَد، حسبان [حمير]

101. بَرْد [هذيل]، نوم

102. برزخ، حجاب، حاجز، سِتر، غطاء

103. بركة، زيادة

104. برهان، بيان، حجة، دليل، سلطان

105. بزع، طلع

106. بسطة، سبعة

107. بصر، عين

108. بطانة، وليجة

109. بطن، جوف

110. بعث، ارسل

111. بُعد، بوار [عُمان]، تبار [حمير، سبأ، نبطى]، تدمير [حضرموت]، هلاك

112. بعل، زوج

113. بعل [حمير يا أزدشنوءة]، رب

114. بعيد، سحيق

115. بعيد، قاص، ناءٍ

116. بعير [عبرانى]، حمار

117. بغضاء، شنان، قِلى، كره، مقت [قريش]

118. بغى، ظلم

119. بغى [تميم]، حسد

120. بلس [كنانى]، خاب، قنط، بئس

121. بَهْل، رجم [قريش و عيلان]،طرد، قاتلهم اللّه‏ [قريش]، كبت [مذحج] لعن

122. بيات، ليل

123. بيوت، ديار، مساكن، صرح [حمير]، أكنان

124. تاب، أناب

125. تارة [لغت اشعربون]، مرة

126. تباب [قريش]، خسران

127. تبع، أتبع، اتّبع، قصّ، قفا، لحق

128. تبنا، أنبنا، هُدنا [عبرانى]

129. تبيّن، يئس [هوازن]، أيقن

130. تثريب، لوم

131. تجسس، تحسس

132. تحيد، تحيص، تهرب

133. تحيّة، سلام

134. تخويف، انذار

135. تدبّر، تفكّر

136. تراب، ثرى

137. تربص، ارتقب [قريش]، انتظر

138. ترجى، انتظار

139. تردّى [قريش]، زهق، مات، هلك

140. تلا، قرأ

141. تمزّق، تميّز [قريش]

142. تمّ، كمل

143. ثاقب [هذيل]، درى [حبشى]، مضى‏ء

144. ثُبات، ثلّة، حزب، رهط، زمرة، شرذمة [جرهم] طائفه، عصبة، فئة، فريق، فوج، نفر، موالى [قريش]

145. ثعبان، جانّ، حيّة

146. ثقف، ألفى، لقى، وجد

147. ثَقُلت [قريش]، خفيت

148. ثمرات، فواكه

149. ثمن، قيمة

150. ثوى، لبث، مكث

151. ثياب، لباس

152. جاب، نحت

153. جارية، سفينة، فلك، ماخرة

154. جانب، حدب [جرهم]

155. جاهل، سفيه [كنانى]

156. جبل، رواسى، صدف [تميم]، طود، طور [سريانى]

157. جبين، جبهة

158. جحد، اِنكار

159. جحيم، حريق، سعير، نار

160. جدار، سور [جرهم]

161. جدال، حجاج، مراء

162. جدث [هذيل]، قبر

163. جُدَد، حُبُك، ريع [جرهم]، سبيل، صراط [رومى]، طريق، فج [كندى ]نجد

164. جذّ [قريش]، قطع

165. جَرَم، حرج [قريش]، حسبان، رجم [هذيل]، ريب، زعم [حمير] ظن، مرض، مرية [قريش]

166. جعل، خلق، نشأ

167. جلس، قعد

168. جمع، ركم [قريش]، سجّر [خثعم]، أقّت [كنانى]

169. جمّ، غدق، كثير، لُبَد

170. جميعا، لفيفا [جرهم]

171. جناح [بنى‏حنيفه]، يد

172. جنح، جنف، ركن [كنانى]، زاغ [قريش]، صفى [خثعم]، عال [جرهم ]ماد [قريش و هذيل]، مال

173. جن، شياطين

174. جَنّة، سُعُر [عُمان]، سفاهة [حمير]، سوء [هذيل]

175. جور، رهق [قريش]، ضيز [صينى]، ظلم، هضم

176. جوع، مخمصة [قريش]، مسغبة، [هذيل]، املاق [لخم]

177. جياد، خير، خيل، عاديات

178. جيد، رقبة، عنق

179. حبل، سبب

180. حبّ، ودّ

181. حبور [بنى‏حنيفه، قيس عيلان]، سرور، فرح، مرح

182. حثّ، حرّض [هذيل]، حضّ

183. حِجْر، حلم، عقل، فؤاد، قلب، لبّ، نُهى

184. حَجَر، صفوان

185. حِجر [قريش]، حرام

186. حجة، حول، سنة، عام

187. حدث، صنع، عمل، فعل

188. حدس، خرص

189. حرام، سحت

190. حرج [قيس عيلان]، حصر [اهل يمامه]، ضاق

191. حرد، قصد

192. حرص، رجاء، طمع

193. حرق، رمض، فتن [قريش]، لفح، لوح [أزدشنوءة]

194. حرّك، نغض [حمير]

195. حريق، نار

196. حزن، خوف

197. حسر [جرهم]، قطع

198. حصب، حطب

199. حصر، صدّ، منع

200. حصون، صياصى [قيس عيلان]

201. حُقُب [مدحج]، دهر

202. حق، صدق

203. حكم، فتح، فرق [مدين]، فصل، قضى

204. حلم، رؤيا

205. حلم، سكينة، وقار

206. حليم، سيد [حمير]، صابر

207. حمأ، [حمير]، سجيل [فارسى]، صلصال، طين

208. حمد، شكر.

209. حميم، خدن، خليل، صاحب، صديق، قرين، ولى

210. حنذ [قريش]، شوى

211. حياة، عيش

212. حيله، مكر

213. حين، دهر، زمان، عصر وقت

214. خاسى‏ء [كنانى]، ذليل، مستكين [قريش]، صاغر، مهان

215. خاشعة [تميم]، مقشعره

216. خالد، دائم، سرمد، مستمر [قريش]، عدن، واصب [قريش]

217. خبال [عُمان]، رهق [قريش]، غى

218. ختم، رقم [حمير]، طبع

219. خدع، غرّ، كيد، مكر

220. خرج، نسل [جرهم]

221. خزى، خسِى‏ء [بنى‏عذره]

222. خزى، ذلّت

223. خسر [عيلان]، سفه [طى]، ضيع

224. خشية، خوف، رجاء [هذيل]، رهبة، فزع، وجف [همدان]، وجل

225. خصاصة، عيلة، فقر، إملاق

226. خطف، لمح

227. خلاق [كنانى]، ذَنوب [هذيل]، كفل [نبطى]، نصيب

228. خلال [جرهم]، سحاب، ظلة، عارض، معصرات، غمامة، مزن

229. خلت، مضت

230. خلط، شوب [جرهم]، لبس، مرح، مزج

231. خمد، أطفأ

232. خمر [عُمان]، عنب

233. خيبة، قنوط، يأس

234. خير [جرهم]، مال

235. دانٍ، قريب

236. دحر [قريش]، طرد

237. دخل، سلك

238. دسّاها [هذيل]، أفدها

239. دعا، سؤال، طلب

240. دعا، ندا

241. دعّ [قريش]، دقع، ردّ

242. دلوك [قريش]، زوال

243. دهق [هذيل]، سجر [عامر بن صعصعه]، ملأ

244. دين، شريعة، ملة

245. دَيْن، قرض

246. ذرأ، شتّى

247. ذهب، زخرف

248. ذهبوا، انفصوا [خزرج]، مضوا

249. رأفة، رحمة

250. ربّانيون [سريانى]، علما

251. رِبّى [حضرموت]، رجل، امرؤ

252. رجز، صنم، طاغوت، تمثال، وثن

253. رجز [طى]، عذاب، عقاب

254. رجع، عاد

255. رجفة، زلزلة

256. رحمان، رحيم

257. ردّ، رجع

258. رزق، غبث، مطر، ودق [جرهم]

259. رسول، نبى

260. رضا، تسليم، تفويض

261. رفث [مذحج]، افضى [خزاعه]

262. رفع، رقى، صعد، عرج، علا

263. ركبان، أفئدة [قريش]

264. ركن [كنانى]، رهط

265. روح، نفس

266. ريا، زاد، غلا [مزينة]

267. ريا، نفاق

268. ريح، غنيمة، فئ، كسب

269. رؤية، علم

270. زرع، سجر، نبات، نجم

271. زنا، سفاح [قريش]، مرض [حمير]

272. زوج، صاحبة، امرأة

273. زور، تفنيد، تكذيب

274. زير، كتب، نسخ

275. زيّل [حمير]، ماز [قريش]، عزل

276. زيّن، سوّل

277. ساحر، عالم، كاهن

278. سافر، رحل، ظعن

279. سبح، قدّس

280. سبيل، صراط، طريق

281. ستر، صفح، عفا، غفر، غطّى، كفر

[نبطى]، كند [كنانى]، محا

282. سجّر، سعّر، اشعل، اوقد

283. سجّر، فجّر

284. سحاب، غمام

285. سخرية، استهزاء، تفنيد [قيس عيلان]، لعب

286. سخط، غضب، غيظ

287. سراج، طلاق، فراق

288. سراء، نعماء

289. سرعة، عجله

290. سرّ، نجوى

291. سرور، فرح

292. سطح، طحا، مدّ

293. سفح، سكب، صبّ

294. سفر [نبطى]، قرأ

295. سقى، أسقى

296. سقيم، مريض

297. سكّر، غلّق، أوصد

298. سلامة، صحة

299. سلطان، ملك

300. سِلم [قريش]، صلح

301. سماوات، طرائق

302. سمع، استمع

303. سوم [خثعم]، رعى

304. سَوءة، عورة

305. سهو، نسيان، غفلة، غمرة، ضلال

306. سياحة [هذيل]، صيام، صوم

307. شاكر، شكور

308. شاهد، مهيمن

309. شبه، شكل

310. شدّة، قوّة

311. شديد، صعب، عَسِر

312. شرّد [جرهم]، نكّل

313. شرعة، منهاج

314. شطر [كنانى، حبشى]، تلقاء

315. شط‏ء [جرهم]، ساق

316. شقاق [جرهم]، ضلال، غواية، فتنة [هوازن]

317. شق، فلق

318. شك، ريب، ظنّ

319. شهد [قيس عيلان]، قال

320. شهوة، هوى

321. صاحب، قرين

322. صاعقة [عُمان]، موتة

323. صدف [قريش]، اعرض

324. صدقة، عطية، نحلة، هبة، هدية

325. صرهنّ [نبطى و رومى]، قطعهنّ

326. صفح، عفو، مغفرة

327. ضدّ، نقيض

328. ضد [كنانى]، عدو

329. ضِعف، كِفل [حبشى]

330. ضعف، وهن [قريش و كنانى]

331. ضياء، نور

332. طائره [أنمار]، عمله

333. طغى، عتا

334. طمست، انكدرت

335. طَوْل، فضل

336. ظل، فى‏ء

337. عاصف، قاصف

338. عاقر، عقيم

339. عتيق، قديم

340. عثر [قريش]، اطلّع

341. عثو، فساد

342. عجمى، أعجمى

343. عدل، قسط [رومى]، وسط [قريش]

344. عرش، كرسى

345. عرض، متاع

346. عرف، علم، فهم

347. عزم، قوة

348. عزم، همّ

349. عصا، منسأة [حضرموت، انمار، خثعم، حبشى]

350. عظيم، كبير

351. عفو، غفر

352. عند، لوى

353. عين، ينبوع [قريش]

354. غبرة، قترة

355. غبطة، منافسة

356. غسار، غاض [حبشى]، نقص، هضم [هذيل]

357. غشاء، غطاء

358. غلمان، فتيان، ولدان

359. غمز، لمز، همز

360. غمّ، همّ

361. فتح، نصر

362. فتق، فصل

363. فتنه، بلا

364. فراش، مهاد

365. فرض، كتب، نحل [قيس عيلان]

366. فرقان، قرآن

367. فلاح، فوز

368. فورهم [هذيل، كنانى، قيس عيلان]، وجههم

369. قسطاس [رومى]، ميزان

370. قطر [جرهم]، نحاس

371. قول، كلام، نطق

372. كأس، كوب

373. كسب، اكتساب

374. كف، أمسك

375. كوكب، نجم

376. لا أبرح [كنانى]، لا أزال

377. لات [سريانى]، ليس

378. لجّى، عميق

379. لعب، لهو، هزل [كنانى]

380. لمس، مسّ

381. لهو [يمن]، امرأة

382. لينة [اوس و عبرانى]، نخلة

383. مبعوث، مَدين [كنانى]

384. متجانف، متعمد [قريش]

385. مثل، ندّ

386. مثوى، مستقر، مستودع

387. مخرج، سبيل [قريش]، فرقان [هذيل]

388. مدَّ، اَمدَّ

389. مرئ، هنئ

390. مزجاة [قبطى]، قليلة، يسيرة

391. مشأمة [كنده]، شمال

392. مُعتر، قانع

393. معجز [كنانى]، سابق

394. مفاتيح، مقاليد [فارسى، نبطى، حبشى]

395. مقتدر، مقيت [مذحج]

396. مكيل، موزون

397. ملجأ، ملتحد [هذيل]، مناص [قبطى]،

موئل [كنانى]، وَزَر [نبطى]

398. موت، هلاك

399. نام، هجع [هذيل]

400. نزع، وسوس

401. نزول، هبوط

402. نَعْمة، نِعمة

403. نقض، نكث

404. ولد، مولود

405. هلاك، تبار

406. يبقى، يترك، يُفرط [هذيل]، بدع، بذر

407. يدّعون، يشتهون، يتمنون

408. يرسل، يزجى، يفتح

409. يزفّون [هجر]، يسعون، يهرعون

410. يسير، يمشى

411. يغنى [جرهم]، يتمنع

412. يمين، ميمنة [كنده]

فهرست 2

1. آل، ابناء، اهل، ذريّه، عقب.

2. آيه، اثر، علامة

3. ابتلاء، اختيار، ابلاء، تجريب، فتنه

4. ابرام، اتقان، احكام

5. ابلاغ، ايصال، اداء

6. ابن، غلام، ولد

7. اثم، جرم، خطيئه، ذنب، سوء، سيئّه، عصيان، عدوان، لمم، سيئات، حرب

8. اجتباء، اختيار، اصطفاء، ايثار

9. اجر، ثواب

10. اجل، عمر، مدّة

11. احساس، ادارك، اطلاع، اعتقاد، بصيرت، عقل، علم، فقه، فكر، فهم

12. احسان، انعام، افضال، تمتّع، فضل

13. اختلاق، افتراء، خلق

14. اختيار، تجريب، فتنه

15. اراده، رضا، شهوت، طلب، مشيّت، اختيار

16. استواء، استقامة، انتصاب

17. اعانة، امداد، نصرة

18. اعتماد، سكون، كون

19. اعطاء، بذل، هبه، هديّة

20. اعلام، اخبار، اطلاّع، تعلّم

21. امت، شعب، قبليه، قوم، ملة

22. انام، برّية، ناس

23. اناة، تؤدة، حلم

24. انتظار، امهال، انظار، تربّص

25. انذار، اعلام، تخويف

26. انشاء، ابداع، خلق، فعل

27. انظار، امهال، تأخير

28. برّ، خير، صله

29. بزوق، شروق، طلوع

30. بصر، رؤيت، نظر

31. بعث، حشر، نشور

32. بيان، برهان، سلطان

33. تثريت، تفنيد، لوم

34. ترك، تخليه، كفّ

35. تشبيه، استعاره، تمثيل

36. تصّور، تخيّل، توهّم

37. تمنّى، اراده، محبّت

38. توبه، انابه، اعتذار، ندامت

39. ثتاء، مدح، نثاء

40. ثلّه، امّت، جماعة، حزب، زمرة، طائفة،

فئه، فريق، فوج، ملاء، ملّة

41. ثواب، اجر، عوض

42. جانب، جهت، ناحيه

43. جدال، حجاج، مراء

44. جود، سخا، كرم

45. حجاب، ستر، غطاء

46. حرث، زرع، نيت

47. حزن، بت، كرب

48. حسان، زعم، ظن

49. حسرت، اسف، غم

50. حشر، بعث، جمع

51. حلال، طيّب، مباح

52. حمد، شكر، مدح

53. حيله، تدبير، خدعه، مكر

54. خرص، افتراء، حدس، كذب

55. خوف، خشيت، فزع، وجل

56. خير، اطلاع، علم، نباء

57. دلالت، اماره، علامت

58. دهر، ابد، زمان، عصر، مدة

59. ذهب، زهق، مرّ، مضى

60. رجوع، انقلاب، عود

61. رزق، حظّ، طعام، غذا

62. زُبُر، سفر، صحف، كتاب

63. سابق، اوّل، قدم

64. سبط، ذريّة، موالى

65. سعير، حجيم، حريق، نار

66. سُنه، تطّوع، نافلة

67. شاهد، شهيد، حاضر

68. شرعه، سبيل، صراط، طريق، منهاج

69. شكل، شِبه، مِثل

70. شهادة، اطلاع، خبر، علم، نبأ

71. شهوة، تمنّى، لذّة، محبت

72. صداق، خلّة، مهر

73. صدقه، برّ، عطيّه

74. صنع، عمل، فعل

75. صوت، صباح، كلام

76. ضرّ، سوء، شر

77. ضُعف، ضَعف، وهن

78. طاقة، استطاعت، قدرة

79. ظفر، فوز، نجاح

80. ظلم، بغى، تجاوز

81. ظن، تصّور، حسبان

82. ظهور، بدّو، جلاء

83. عادة، دأب، سنه، عرف

84. عبث، لعب، لهو

85. عدواة، بغضاء، شنأن

86. عديل، شبيه، مثل، ندّ

87. عذاب، الم، كيفر،

88. عزم، اراده، مشيّة، همّ

89. عشق، محبّت، ودّ،

90. عفو، صفح

91. عفو، عافيه، معافات

92. عقاب، عذاب، كيفر

93. عقل، تدبر، علم، فكر، لُبّ

94. علم، شعور، يقين

95. عمل، جعل، فعل

96. عَىّ، ظلال، فساد

97. غفران، ستر، صفح

98. غفله، سهو، نسيان

99. فسق، خروج، فجور

100. فصل، فرق، قطع

101. فطانت، علم، كياست

102. فقه، علم، فهم

103. قدرت، سلطه، غلبه، قهر، قوت

104. قربان، برّ، صله

105. قرب، قربة، قرابة

106. قسم، حظ، سهم، نصيب

107. قسوة، صلابة، صعبوة

108. قصد، اراده، تيمّم، عزم

109. قصص، انباء، حديث

110. قلب، بال، فؤاد، نفس

111. قنوط، خيبه، يأس

112. قنوع، دعا، سؤال

113. قول، عباره، كلمه

114. كائن، ثابت، واقع

115. كبر، استكبار، تيه، عتو

116. كتاب، زُبر، مصحف

117. كتمان، اخفاء، سِرّ

118. كثير، كبير، وافر

119. كذب، افتراء، افك، بهتان، حجد

120. كذب، افك، بهتان، حجد

121. كراهة، اباء، امتناع، نفور

122. كنف، جهة جانب، طرف

123. كيّس، حذق، خطنة

124. لبّ، عقل، فكر، نفس

125. لوم، ذم، عتاب

126. مِثل، مَثَل، مثال، مساواة، مماثله، ندّ، نظير

127. محظور، حرام، ممنوع، منهى

128. مداراة، لطف، مداهنه

129. معنا، اراده، غرض

130. مكر، خدعه، غدر، كيد

131. مَلِك، دولة، سلطنت، مُلك

132. منحه، عطيه، هبه، هديه

133. منع، ترك، كفّ

134. منفعة، خير، متعه، نعمة

135. ناس، خلق، ورى

136. نجاة، فوز

137. نِحله، عطّيه، هِبه

138. نحو، اراده، عزم، قصد

139. نصيب، حظّ، سهم، قسط

140. نظر، تأمّل، تدبر، روية، فكر

141. نعماء، نعمت

142. وجدان، اداك، احساس

143. وجع، الم، وصب

144. وحيد، احد، فريد، واحد

145. هم، اراده، عزم، قصد

146. هول، خوف، خشيت، فزع، وجل

564) قاموس ‏شناسى و فرایند تحلیل واژگان قرآنش


قاموس شناسی و تحلیل واژگان قرآن
نویسندگان: سید محمدحسن جواهرى
منبع: بینات تابستان 1391 شماره 74



بسم الله الرحمن الرحیم
قاموس ‏شناسى و فرایند تحلیل واژگان قرآن

(خلاصه 1 و 2)

اشاره: فرایند تحلیل واژگان قرآن در دو مرحله معنا شناسی و کاربرد شناسی تحقق می پذیرد که گذر از هر مرحله ابزار و قواعد خود را دارد و بروز هر گونه کاستی در طی این فرایند می تواند به نامطمئن شدن فرآورده بینجامد. این مقال در پی آن است که مرحله نخست را به اجمال تبیین کند و قواعد و نیازمندی های آن را بازگوید و به اقتضا، نیم نگاهی نیز به مرحله دوم دارد و تفصیل بحث را به مجالی دیگر وامی گذارد.
واژگان کلیدی: واژه شناسی، معنا شناسی، کاربرد شناسی، ریشه شناسی، کتب لغت.
آنچه در اين بحث با عنوان «قاموس‏شناسى» مطرح شده است، اولين گام براى دستيابى به معناشناسى (Semantics)واژگان قرآن كريم است[1] كه جزو اصلى‏ترين و اساسى‏ترين مراحل تفسير و ترجمه به شمار مى‏رود. در مسير قاموس‏شناسى، نگاه اصلى صرفا به شناخت قاموس‏هايى است كه اغلب در كار تحقيق و تحلیل واژگان قرآن مورد استفاده قرار مى‏گيرند؛ يعنى نگاهى در راستاى شناخت مفاد استعمالى واژگان قرآن و ابزار مورد نياز آن؛ از اين‏رو، از بحث در باره حوزه كاربردشناسى (Pragmatics) واژگان قرآن[2] به جهت ضیق مجال، خوددارى و به اشاره اجمالى بسنده شده است؛ در نتيجه از معرفى منابعى كه صرفا به ‏كار شناخت كاربردى واژگان مى‏آيند، مانند تفسيرهاى ادبى كه بحث‏هاى مفصلى در باب تحلیل واژگان قرآن بر اساس معيارهاى كاربرد شناسى دارند، خوددارى شده است. البته برخى منابع تخصصى واژه‏شناسى نيز در اين مسير قرار مى‏گيرند كه به دليل استقلال آن‏ها در همين مقال به بحث گذاشته شده‏اند.
چنان كه بيان شد، يكى از مراحل اوليه فرايند تفسير و ترجمه، واژه‏شناسى است و نخستين گام در واژه‏شناسى، شناخت منابع لغوى و بررسی چگونگی مراجعه به آن‏ها و بهره‏بردارى مناسب از آن‏هاست. از این رو، بحث را در چند محور ارائه می کنیم:
يكم) گونه‏هاى مختلف معاجم[3]

1. فرهنگ‏هاى عام لغوى
در تدوين اين بحث، در صورت لزوم به نكات ذيل و يا برخى از آن‏ها توجه داريم: نام مؤلف و چگونگى انتساب كتاب به او، توضيحاتى درباره نام كتاب، منابع و جغرافياى تدوين كتاب، شيوه جمع‏آورى كتاب، ويژگى‏هاى كتاب، برخى ضعف‏ها و امتيازها (هر چند ضعف‏ها را به‏طور كلى به بحث خواهيم گذاشت)، نظر علما درباره مؤلف و كتاب، مذهب مؤلف، و برخى مطالب ديگر.
فرهنگ‏هاى لغت يك‏زبانه عربى بسيارند كه ما به دليل ضيق مجال تنها به معجم‏هايى اشاره مى‏كنيم كه پژوهشگران براى بررسى واژه‏هاى متون قرآنى و حديثى اغلب به آن‏ها رجوع مى‏كنند. گفتنى است درباره شايسته بودن معاجم مطرح شده در اين بخش براى پژوهشگران، در بخش‏هاى ديگر سخن خواهيم گفت.

1-1. كتاب العين
اين كتاب اولين فرهنگ لغت عربى است كه همه و يا بخشى از آن[4] به خليل بن احمد فراهيدى (100ـ 175ق)[5] منسوب مى‏باشد. ترديد در انتساب اين كتاب به خليل به دليل ضعف‏هايى است كه در آن وجود دارد كه فهرست‏وار به قرار ذيل مى‏باشد:
1. بزرگانى انتساب اين كتاب را به خليل انكار كرده‏اند كه عبارت‏اند از: نضر بن شميل، ابوحاتم، ازهرى، ابن‏فارس، ابن‏جنى، القالى، ابن‏نديم، ابوالطيب اللغوى، فخر رازى و نَووى.
ازهرى در مقدمه تهديب اللغه درباره برخى لغت‏نويسان آورده است: «آنان با نشانه معرفت و دانش لغت مشهور بودند و كتاب‏هايى تأليف كردند كه در آن صحيح و سقيم را با هم نوشتند و آن را با حركات فاسدكننده و اشتباهات تغييردهنده مخلوط كردند، به‏گونه‏اى كه صحيح از غير صحيح، مگر نزد افراد مورد اعتماد، باز شناخته نمى‏شد. از جمله اين افراد، «ليث بن مظفر» است كه او كتاب العين را بر اساس [روش ]خليل تأليف كرده تا به نام او رواج دهد و اطرافيان خود را به آن متمايل سازد.»[6]
2. خليل استاد سيبويه و هر دو پيرو مكتب بصرى بودند، ولى آنچه در كتاب العين آمده موافق مذهب كوفى است و نه بصرى![7]
3. در كتاب العين سخنانى از متأخران نسبت به خليل نقل شده كه نشان مى‏دهد كسى پس از خليل آن را نگاشته است.
4. در كتاب العين اشتباه‏هايى محتوايى رخ داده كه به قطع نمى‏تواند كار خليل باشد، بلكه برخى از اين اشتباه‏ها حتى از شاگردان او نيز بعيد است.
از سوى ديگر برخى در مقام دفاع برآمده و با انداختن اشتباه‏ها بر گردن ليث[8] و يا نسخه نويسان و نيز گزارش‏هايى از آگاهى برخى شاگردان خليل از كتاب العين، از انتساب آن به خليل دفاع كرده‏اند كه در مجموع، احتياط را در مراجعه به اين كتاب به ما گوشزد مى‏كند.
ويژگى‏هاى كتاب عين: ترتيب واژگانى اين كتاب بر اساس حروف حلقى، يا به عبارت ديگر صوت است. از آن‏جا كه خليل واضع عروض و به موسيقى آشنا بوده، سعى‏كرده موسيقى را بر كتابت ترجيح دهد؛ بدين سبب لغت‏نامه خود را به ترتيبِ تلفظ از حلق تا لب مرتب كرده است. بر اين اساس، ترتيب واژگان وى چنين مى‏باشد: ع، ح، ه، خ، غ، ق، ك، ج، ش، ض، ص، س، ز، ط، د، ت، ظ، ذ، ث، ر، ل، ن، ف، ب، م، و، ا، ى، ء.
خليل هر حرف را يك كتاب ناميده است؛ بدين معنا كه حرف عين را «كتاب العين»، «حاء» را «كتاب الحاء» نام‏گذارى كرده است. نامگذارى مجموعه كتاب به كتاب العين از باب اطلاق جزء بر كل است.
جستجوى واژه در كتاب العين تقريبا دشوار و داراى معايبى است؛ زيرا به راحتى نمى‏توان واژه مورد نظر و مشتقات آن را يافت و گاهى لغات فرعى از لغات اصلى شناخته نمى‏شود؛ اما اين دشوارى به همت برخى پژوهشگران برطرف شده است كه گزارش آن خواهد آمد.
يكى از شيوه‏هاى ابتكارى خليل ذكر مشتقات يك كلمه بر اساس اشتقاق كبير است؛ براى مثال، ذيل ماده «حرب» پنج حالتِ اشتقاقى مقلوب كلمه، يعنى «بحر، رحب، حبر، برح، ربح» را ذكر مى‏كند[9] كه البته در ترتيب كتاب العين هر صيغه بر اساس حرف اول قابل دسترسى است. در واقع كار او الهام ‏بخش علماى فقه اللُّغَة همچون ابن‏جنى، ابن‏فارس و ديگران در بيان قواعد اشتقاق كبير[10] بوده است.
يكى ديگر از ويژگى‏هاى كتاب العين تقسيم آن به باب‏هاى ثنايى، مضاعف، ثلاثى صحيح، لفيف مشتمل بر معتل و مهموز، و رباعى و خماسى است.
ترتيب كتاب العين: اخيرا يكى از محققان (محمدحسن بكايى) كتاب العين را به ترتيب الفبايى و به سبك امروزى تنظيم كرده و انتشارات وابسته به جامعه مدرسين آن را منتشر كرده است و چنان كه گفته شد، در تغيير نوع چينش واژه‏ها برخى ويژگى‏هاى اين كتاب كه بدان‏ها اشاره شد، از بين رفته است.
گفتنى است لغت‏نامه‏هايى كه پس از كتاب العين نگاشته شده، تا سال‏هاى طولانى متأثر از اين كتاب بوده‏اند؛ كتاب‏هايى مانند: البارع، تهذيب اللغه، للمحكم، المحيط، الامع، جمهرة اللغه، ديوان الادب فارابى و مجمل فی اللغه ابن‏فارس.

1-2. معجم الجيم
اين كتاب نوشته ابوعمرو اسحاق بن مِرار الشيبانى الاحمر (بر اساس قولى تقريبا سال 100ـ 213ق) است. احمر لقبى است كه اغلب به غير عرب‏ها مى‏دادند.
درباره نام كتاب توجيهات مختلفى وجود دارد؛ از جمله اين‏كه گفته شده «الجيم» به معناى ديباست؛ يعنى اين معجم در خوبى و زيبايى چونان ديباست. اين كتاب مقدمه‏اى ندارد كه از طريق آن بتوان از هدف مؤلف آگاه شد، ولى بررسى متن نشان مى‏دهد كه هدف وى تدوين الفاظ و كلمات ناآشنا و دور از ذهن زبان عربى بوده است. مى‏گويند او اشعار حدود هشتاد قبيله را جمع‏آورى كرده و سپس، الفاظ غريب آن‏ها را انتخاب و در كتاب الجيم شرح و تفسير كرده است. مشهور است كه در اين كتاب بسيارى از گويش‏هاى قديم عرب ثبت و ضبط شده است، هر چند دليل قانع‏كننده‏اى بر اين گفته وجود ندارد. نكته درخور توجه اين‏كه ابوعمرو شيبانى خود به ميان باديه‏نشينان مى‏رفته و لهجه و واژگان را به‏طور مستقيم مى‏گرفته است و به گفته زبيدى، او از ديگر لغويان بيشتر به اين كار مبادرت كرده است.[11] همچنين گفتنى است وى در كوفه مى‏زيسته و سپس به بغداد عزيمت كرده است؛ از اين‏رو كتاب وى براى كسانى كه متون سده دوم سرزمين عراق را بررسى مى‏كنند، منبعى شايسته به‏كار مى‏رود.[12]

1-3. جَمْهَرَةُ اللغة
اين كتاب تأليف ابوبكر محمد بن حسن بن دُرَيْد أَزْدى (223ـ321ق) معروف به "ابن‏دُريد" است. وى متولد و پرورش يافته بصره و در لغت، انساب و اشعار عرب استاد بود. مؤلف در اين كتاب راه خليل را در قلبِ كلمه بر اساس اشتقاق كبير پيموده و به تعبير خودش سعى كرده جمهور كلمات عربى ـ و نه وحشى[13] مستنكر ـ را در اين كتاب جاى دهد؛ براى مثال، وى ذيل ماده «بصع» به مشتقات آن پرداخته و بعص، صبع، صعب و عصب را معنا كرده است. سبك چينش واژگان در جمهره با سبك خليل متفاوت و چه بسا دشوارتر است؛ البته در جلد سوم چاپ دارالملايين فهرستى مطابق روش امروزى براى آن ارائه شده كه كار مراجعه‏كنندگان را آسان مى‏كند.
گفتنى است برخى صاحب جمهرة اللغة را به لغت‏سازى متهم كرده‏اند و گفته‏اند كه وى در جمهرة واژه‏هايى را آورده كه ساخته و پرداخته خود او است.[14]
به ادعاى برخى، همه ماده‏هاى مطرح شده در اين كتاب را مى‏توان در لسان العرب و المحكم و المخصص ابن‏سيده يافت.

1-4. تهذيب اللّغة
تأليف ابومنصور محمد بن احمد بن أزهر هِرَوِى مشهور به "أزهرى" (282ـ370ق) است. مؤلِف اين فرهنگ كه به دقت و صحت شهرت دارد، سعى كرده صحيح‏ترين واژه‏ها را نى اين فرهنگ همانند كتاب العين است. ازهرى نظام قلب را به تقليد از خليل بر اساس اشتقاق كبير مرتب كرده و كلمات مهملِ حاصل از قلب را مورد توجه قرار نداده است. (براى يك واژه سه حرفى، در صورت قلب، شش صورت تصور مى‏شود؛ براى مثال، سه حرف «ع، س، ج» شش صورت عجس، جعس، عسج، سجع، سعج، جسع دارد كه ازهرى دو مورد اخير را مهمل دانسته و رها كرده است).
گفتنى است ازهرى تلاش بسيارى كرد تا لغت‏نامه خود را از كلمات غريب و وحشى و تصحيف شده پاك‏سازى كند و اساسا نام «تهذيب» به همين نكته اشاره دارد. از ويژگى‏هاى ديگر اين لغت‏نامه اين است كه وى بر اثر اين‏كه پانزده سال در يكى از قبايل عرب اسير بود،[15] توانست كلمات فراوانى را به‏طور مستقيم از زبان عرب‏هاى اصيل كه زبانشان هنوز دست نخورده بود و كمتر در آن غلط ديده مى‏شد، بشنود و گزارش كند؛ البته همين امر باعث شده واژگان نادر و ناشناخته نيز به فرهنگش راه يابد. اين كتاب جزو منابع اصلى لسان العرب به شمار مى‏رود.
مراجعه به تهذيب دشوار است؛ از اين‏رو ناشران براى آسان شدن كار فهرست‏هاى راهنما به آن ملحق كرده‏اند و اخيرا دارالمعرفه آن را بر اساس حروف الفبا منتشر كرده است.

1- 5 . المحيط فى اللغة
تأليف صاحبْ اسماعيل بن عَبّاد (326ـ 385ق) ـ مشهور به صاحب بن عبّادـ كاتب ابن‏عميد، وزير دانشمند ركن‏الدوله ديلمى است.[16] اين كتاب مشتمل بر موضوعات لغوى، تاريخى، شرح حال بزرگان و غيره است. ترتيب واژگانى اين فرهنگ همانند كتاب العين با حرف حلقى «ع» آغاز مى‏شود. او ابتداى لغت‏نامه را با كلمات دو حرفى و مضاعف آغاز و پس از آن با سه حرفى و در نهايت با چهار وپنج حرفى ختم مى‏كند. بيشتر منابع و نيز نظام قلب و اشتقاق در اين كتاب منقول از خليل است، آن‏گونه كه بتوان آن را تكمله العين به شمار آورد،[17] ولى ابواب آن همانند تهذيب اللُّغة ازهرى مى‏باشد.
از ويژگى‏هاى المحيط كاستن از شواهد و افزودن به شمار واژگان است.
صاحب يكى از دانشمندان و اديبان شيعى است كه در ترويج مذهب تشيع تلاش بسيارى كرده و اشعار زيبايى در مدح اهل‏بيت عليهم‏السلام از وى بر جاى مانده است؛ از جمله:
قد تبرأت من الجبتين تيم و عدى
و من الشحّ العتل المستخفّ الاموى
انا لاأعرف حقا غير ليث بالغرى
و ثمان بعد شبليه و مختوم خفى

1ـ6 . الصّحاح[18] (تاج اللغة و صحاح العربية)
تأليف اسماعيل بن حَمَّاد جوهرى (332ـ393 و به قولى 398ق) ـ خواهرزاده فارابى مؤلف معجم ديوان العرب ـ است. او از تركان اهل فاراب و پيشواى علم لغت و ادبيات در عصر خود بود. وى به عراق عزيمت كرد و از استادانى مانند ابوعلى فارسى (288ـ356ق) و سيرافى (284ـ 368ق) بهره برد و سپس به حجاز سفر كرد و در بلاد ربيعه و مضر به سير و سفر پرداخت و واژگان عرب را از عرب اصيل أخذ كرد و سپس به خراسان بازگشت و صحاح را در نيشابور به رشته تحرير درآورد. وى در پايان عمر گرفتار بيمارى شد و به پشت بام رفت و در حالى كه دو قطعه چوب به خود بسته بود، به اميد پرواز از بالا به پايين پريد و جان داد. اين در حالى بود كه به گفته مجاشعى در كتاب بحر الادب فى معرفة أئمة الادب، جوهرى تا زمان مرگ صحاح را تنها تا حرف ضاد پاكنويس كرده و مابقى آن هنوز در حد پيش‏نويس بود و پس از مرگش، يكى از شاگردانش به نام ابواسحاق ورّاق آن را به انجام رسانيد كه البته با اغلاط و خطاهاى فاحشى همراه بود،[19] هر چند برخى اين گفته را نپذيرفته و آن را بهانه‏اى براى توجيه خطاهاى موجود در صحاح مى‏دانند.[20]
ترتيب واژگان در اين كتاب براساس حرف آخر كلمات است. وى‏حرف آخر كلمات را در يك باب و حرف اول آن‏ها را در يك فصل جداگانه قرار داده است. او در اين كتاب از مسائل صرفى، نحوى، مباحث فقه اللغه همچون اشتقاق و اشتراك لفظى نيز غفلت نكرده است.
درباره جايگاه صحاح و اهميت و مقايسه آن با منابع لغوى پيشينش گفتگو است. بيشتر دانشمندان لغت‏شناس آن را بر همه منابع پيش از او برترى داده‏اند. ثعالبى در يتيمه الدهر گفته است: جوهرى را كتابى به نام صحاح در لغت است كه از جمهرة نيكوتر و از تهذيب اللغه واقع‏بينانه‏تر و از مجمل اللغة آسان‏ياب‏تر است.[21] سيوطى در المزهر[22] آن را بين كتب لغت به مانند صحيح بخارى ميان كتب حديث اهل سنت مى‏داند؛ اما ابن‏منظور ـ صاحب لسان العرب ـ برترى صحاح را از جهت سهل التناول بودن مى‏داند نه اتقان: «در بين كتاب‏هاى لغت، از كتاب تهذيب اللغة ازهرى نيكوتر و از كتاب محكم ابن‏سيده اندلسى كامل‏تر نيافتيم و به تحقيق كه اين دو از اصول كتاب لغت‏اند و كتب ديگر در مقايسه با اين دو از درجه بعدى برخوردارند...؛ اما ابونصر اسماعيل بن حمّاد جوهرى كتاب خويش را نيكوتر مرتب كرده و به خاطر سهولت دسترسى به لغات، شهرت يافته... .»[23]
جوهرى در صحاح ـ چنان كه از نامش پيداست ـ به كلمات صحيح عنايت داشته و براى نخستين بار، حركات را نيز گزارش مى‏كند؛ مثلاً مى‏نويسد: «الكُداد» به ضم و «الكُرد» به ضم و «الكِرديده» به كسر.
از ديگر ويژگى‏هاى صحاح، آوردن شواهد از شعرهاى بلند و كلمات اصيل عرب، توجه به مسائل صرف و نحو، اشاره به اقوال ضعيف، ناشناخته، متروك، مردود و مذموم، توجه به لغات عاميانه، مولِّد،[24] معرّب، مشترك، نوادر، اشاره به الفاظى كه در شعر جاهلى نيامده ولى اسلام آن‏ها را به‏كار برده، اشاره به اضداد، و برخى موارد ديگر مانند توجه به فقه اللغه و اشتقاق كبير است.[25]
لغزش‏هاى صحاح: بر كتاب صحاح اشكال‏هايى مطرح كرده‏اند كه بدون قضاوت، فهرست‏وار به شمارى از آن‏ها اشاره مى‏كنيم:
1. از بسيارى واژگان صحيح غفلت كرده است تا آن‏جا كه صغانى در تكلمه و ذيل و صله بيش از شصت هزار كلمه آورده كه اكثر آن‏ها از لغات صحيح مى‏باشد و جوهرى آن‏ها را نياورده است.
2. وى مرتكب تصحيف و تحريف شده است.
3. وى گاه در نسبت دادن قول پيشوايان لغت دچار اشتباه شده است؛ براى مثال، سخن سيبويه را به اخفش نسبت مى‏دهد و مى‏گويد: «قال الاخفش شبّهو لات بليس...» در حالى كه لات به نظر سيبويه مانند ليس عمل مى‏كند نه اخفش.
4. گاه نظريات علما را با دقت نقل نكرده است.
5 . گاه حديثى را به غير صاحبش نسبت مى‏دهد و گاه بين سخن معمولى و حديث خلط مى‏كند؛ براى مثال، سخن اكثم بن صيفى را با عنوان «و فى الحديث» آورده است.[26]
6 . در روايت شعر گاه خلط يا غفلت كرده است.[27]
7. با همه تبحرش در صرف و نحو، در اين دو حوزه نيز خطاهايى دارد.[28]
در پايان يادآور مى‏شويم كه اين معجم به دليل اهميت و جايگاه ممتاز، بارها و به گونه‏هاى مختلف تلخيص شده و در دسترس است؛ مانند مختار الصحاح كه ذكر آن خواهد آمد. همچنين اين كتاب توسط رضى‏الدين صاغانى / صنعانى (577 ـ650 ق) ـ نويسنده العباب ـ با نام التكملة والذيل والصلة لكتاب تاج اللغة و صحاح العربيه تكميل شده است.

1ـ7. مقاييس اللغة
اين كتاب نوشته ابوالحسين احمد بن فارس بن زكريا (م395ق) است. وى شاعر و از بزرگان اهلِ علم و استادِ صاحب بن عَبّاد است. در مورد مذهب و زادگاهش اختلاف نظر وجود دارد، ولى معروف اين است كه وى شافعى و سپس مالكى و ايرانى و زادگاهش يكى از روستاهاى قزوين مى‏باشد.[29]
مقاييس اللُغة ـ چنان كه از نامش پيداست ـ همانند كتاب العين خليل، به مبحث اشتقاق كبير عنايت دارد. گويا وى انگيزه تأليف اين كتاب را از ابن‏دريد كه استاد وى بود، گرفته است؛ زيرا او در كتاب الاشتقاق تلاش كرد اسم‏هاى قبايل و نام‏هاى مرتبط با آن‏ها را به اصول لغوى باز گرداند. ابن‏فارس مقاييس را به سه قسمت يعنى باب ثنايى مضاعف و رباعى مضاعف؛ باب ثلاثى الأصل، و باب بيش از سه حرف اصلى تقسيم كرده است.
ابن‏فارس افزون بر مقاييس اللغه دو كتاب ديگر درباره واژه‏شناسى نگاشته است به نام‏هاى مجمل اللغة و الصاحبى فى فقه اللغة و سنن العرب فى كلامها. ابن‏فارس در كتاب مجمل به جمع‏آورى كلمات صحيح همت گماشت و در كتاب الصاحبى فى فقه اللغة پيدايش زبان، ويژگى‏هاى زبان عربى، اختلاف زبان‏هاى عربى با يكديگر، زبان‏هاى عمومى و همگانى عرب، قياس و اشتقاق در زبان عربى، تأثيرهاى اسلام بر زبان عربى، ترادف، حروف هجا در زبان عربى، حروف معنا، نام‏هاى اشخاص و مآخذ اين نام‏ها و مسائلى ديگر را به بحث گذاشته است.
ابن‏فارسى در مقاييس اللغة براى نخستين بار «اصول» و «نحت» (= واژه‏آميزى) را به‏كار گرفت. «اصل» در اصطلاح وى معناى اصلى يك لفظ است؛ بنابراين، وقتى مى‏گويد فلان كلمه داراى دو اصل مى‏باشد، بدين معناست كه در اصل براى دو معنا وضع شده است. توضيحى كوتاه در خصوص اين اصل خالى از فايده نيست. دكتر صبحى صالح در دراسات فى فقه اللغه (ص126) كار ابن‏فارس را در برشمردن معانى اصلى‏متعدد براى يك كلمه نوعى بازى عقلى و يا اظهار فضل دانسته است و مى‏گويد: «شايد اين علامه بزرگوار بدين وسيله خواسته است توان علمى خويش را در زمينه كشف تفاوت‏هاى دقيق ميان واژگان اظهار كند؛ تفاوت‏هايى كه اگر با روش علمى سنجيده شوند، بى‏شك كفه انشعاب آن‏ها از يك اصل بر كفّه انشعاب آن‏ها از اصول متعدد مى‏چربد.»
اما چرا به چنين كارى دست زد و راز اين‏كه وى براى هر ماده لغوى معانى اصلى متعددى آورده است، چيست؟
پاسخ اين است كه در فاصله زمانى كه از ابتدا تا دوران تدوين زبان عربى به دست ابن‏فارس و ديگران وجود داشت، تغيير و تحولاتى در زبان عربى رخ داد و همين امر موجب گسستن رابطه ميان معانى مفردات يك ماده لغوى گرديد؛ آن‏چنان كه گويى اصلاً رابطه‏اى ميان آن‏ها وجود نداشته است.[30]
منظور از «نحت» (Contamination) يا واژه‏آميزى اين است كه از مجموع حروف دو كلمه و يا يك جمله كلمه‏اى بسازيم كه نشان‏دهنده همان معنايى باشد كه آن دو كلمه يا آن جمله نشان‏دهنده آن هستند. بسمل (بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم)، حوقله (لا حول و لا قوة إلاّ اللّه‏)، سمت (سازمان...)، P.P.hو جز اين‏ها نمونه‏هايى از واژه‏آميزى است.
واژه‏آميزى اقسامى دارد كه عبارت‏اند از:
1. واژه‏آميزى فعلى: مانند جعفل فلان (= فلانى به ديگرى گفت: جعلتُ فداك)؛
2. واژه‏آميزى وصفى: مانند ضِبَطْر (= مرد نيرومند و قوى، از تركيب ضبر و صبط)؛
3. واژه‏آميزى اسمى: مانند جُلْمُود (= صخره؛ از تركيب جَمَد و جَلَد)؛
4. واژه‏آميزى نسبى: مانند طبرخزى (منسوب به طبرستان و خوارزم).[31]
ابن‏فارس تلاش كرده است واژه‏هاى رباعى و خماسى را با كمك نحت تفسير كند. اين كار وى موافقان و مخالفانى داشته است؛ برخى حتى پا را فراتر نهاده، واژه‏آميزى را به ثلاثى نيز گسترش داده‏اند و برخى تلاش ابن‏فارس را بى‏نتيجه ارزيابى كرده‏اند. دكتر مصطفى جواد بر اين باور است كه آنچه ابن‏فارس درباره نحت در دو كتاب مقاييس و فقه اللغة گفته، از حدس و گمان و توجيهات دور از ذهن تجاوز نمى‏كند.[32] راغب در مفردات نيز با احتياط به نحت نيم‏نگاهى دارد؛ براى مثال، درباره واژه «بعثر» مى‏نويسد: «فان اللّه‏ تعالى: وَ إِذَا الْقُبُورُ بُعْثِرَتْ؛[33] اى قلب ترابها و اثير ما فيها و من رأى تركيب الرباعى والخماسى من ثلاثين نحو تهلل و بسمل اذا قال: لا اله الا اللّه‏ و بسم اللّه‏، يقول: انّ «بعثر» مركب من بعث و اثير و هذا لا يبعد فى هذا الحرف فان البعثرة تتضمّن معنى بعث و اثير.»[34] در هر صورت، كتاب مقاييس آخرين و مهم‏ترين كتاب ابن‏فارس و از جمله معجم‏هاى مشهور و مورد اعتناى پژوهشگران است.
منابع و مآخذ اصلى مقاييس اللغة عبارت‏اند از:
ـ العين، خليل بن احمد؛
ـ غريب الحديث، ابوعبيد قاسم بن سلام؛
ـ الغريب المصنّف، همو؛
ـ اصلاح المنطق، ابن‏سكيت؛
ـ جمهرة اللغة، ابن‏دريد.
گفتنى است مقاييس اللغة با ترتيب الفبايى اخيرا از سوى پژوهشگاه حوزه و دانشگاه در يك مجلد و با ظاهرى زيبا منتشر شده است.

1ـ 8 . المُحْكَمْ
نوشته ابوالحسن، على بن اسماعيل بن سيده اندلسى ـ نويسنده المخصص[35] ـ است. (متولد حدود 398ـ 458ق) است. وى در مقدمه كتاب خود مى‏نويسد: «... كتاب من دربردارنده مجموعه‏اى از كتاب‏هاى «مُصَنّف ابوعبيد، الإصلاح، الألفاظ، الجَمْهَرَة، تفاسير قرآن، شروح حديث، كتابُ العين خليل، كتاب‏هاى اَصْعَمِى، فَرَّاء، ابوزيد، ابن‏أعرابى، ابوعُبَيْده، شيبانى، لِحيانى، كتاب‏هاى ابوالعباس أحمد بن يحيى: المجالس، الفصيح، النوادر و دو كتاب ابوحنيفه و كتاب‏هاى كُراع و كتاب‏هاى مختصرى چون: الزِّبْرج، المُكَنَّى، الَمبْنَى، المُثَنَّى، الأضداد، المُبْدَل و المقلوب و مطالبى از كتاب‏هاى سيبويه، ابوعلى فارسى، رُمَّانى و ابن‏جنى در نحو و غيره است.» المحكم مورد عنايت و توجه لغويان پس از ابن‏سيده و از منابع اصلى لسان العرب مى‏باشد.

1ـ 9. اساس البلاغة
نوشته ابوالقاسم محمود بن عمر خوارزمى معتزلى، معروف به جار اللّه‏ زمخشرى[36] (467ـ 538 ق) است. زمخشرى در اين كتاب تلاش كرده زيبايى‏هاى زبان عربى را در شكل‏هاى مجازى، كنايى و استعارى‏ به تصوير بكشد. او اساس البلاغة را بر اساس ترتيب الفبا و با در نظر گرفتن حرف اول تا سوم كلمات تنظيم كرد. وى همچنين به جنبه‏اى مهم كه در ديگر كتاب‏هاى لغت مغفول مانده، اهتمام ورزيد و آن تفكيك معانى حقيقى و مجازى و معانى كنايى و صريح است؛ براى مثال در ماده «لحد» مى‏گويد: قبر مَلْحود و مُلْحد، و لَحَدْت القبر والحدته، و قبروه فى لحدٍ و مَلْحُود و لحد للميّت وألْحَدَ له (لحدى را براى او كند) و لَحَدَ الميِّتَ وألْحَده (مرده را در لحد گذاشت).
معانى مجازى كلمه: «لَحَد السهمُ من الهدف وألْحد» (تير به هدف نخورد) و «أَلحدَ فى دين اللّه‏» (از دين خدا برگشت) و «لَحَدَ عن القصد» (از هدف برگشت) و «ألحد فى الحرم» (حرمت آن را شكست) و «لحد اليه وألحَدَ» (به او متمايل شد) و «التَحَدَ اليه» (به او پناه برد) و «مالى دُونَك مُلتَحدا» (من به جز تو پناهى ندارم).[37]
دكتر ابراهيم انيس معتقد است كه زمخشرى در همه موارد موفق نبوده است؛ مثلاً تلاش او براى اشتقاق معانى حسى از غير حسى تلاشى بيهوده و نادرست است؛ زيرا همه زبان‏شناسان جديد هم‏رأى‏اند كه معانى حسى از نظر پيدايش بر معانى غير حسّى مقدم هستند؛ از اين‏رو، شايستگى بيشترى دارند كه معانى حقيقى به شمار آيند و معانى غير حسى شاخه‏هايى از آن‏ها هستند كه از طريق مجاز پديد آمده‏اند.[38]
امين خولى در مقدمه‏اى كه بر اساس البلاغة با تحقيق عبدالرحيم محمود نگاشته، يادآور شده كه اصطلاح «مجاز» در روزگار تأليف كتاب اساس البلاغة به معناى امروزين آن نبوده است و حتى برداشت ابن‏حجر كه در قرن نهم مى‏زيسته، متفاوت با معناى امروزين مجاز است؛ از اين‏رو، وى در كتاب غراس الاساس كه در آن مجازات لغوى را استقصا كرده، با زمخشرى مخالفت‏هايى دارد؛ گاه مجازهاى زمخشرى را حقيقى معرفى مى‏كند و گاه معانى حقيقى او را جزء مجازات مى‏آورد.
1ـ1ـ10. مختار الصحاح
اين كتاب كه گزيده صحاح جوهرى است، حاصل كوشش و تدوين محمد بن ابى‏بكر بن عبدالقادر رازى (م691 ق) مى‏باشد. وى بسيارى از اوزان مصادر افعال ثلاثى كه جوهرى آن‏ها را نياورده بود، به آن افزود و در مقايسه با صحاح در شكل چينش واژگان، تغييراتى به وجود آورد.

1ـ11. لسان العرب
تأليف ابوالفضل محمد بن مُكَرَّم، مشهور به ابن‏منظور (630 ـ711ق) تونسى الاصل و ساكن مصر است. اين فرهنگ حدود هشتاد هزار ماده لغت دارد و مشتمل بر شواهد فراوانى از شعر عرب، احاديث پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و ضرب‏المثل‏هاى مشهور است. به گفته ابن‏منظور، اين كتاب مشتمل بر پنج كتاب التهذيب ازهرى، المُحْكم ابن‏سيده، الصحاح جوهرى و حاشيه ابن‏برى بر آن و النِّهايَةُ فى غريب الحديثِ والأثَر[39] است. البته در اين كتاب به وفور از جمهره ابن‏دريد سخن به ميان آمده تا آن‏جا كه برخى آن را جزو منابع لسان ذكر كرده‏اند،[40] ولى با اين حال جزو منابع اصلى لسان به شمار نمى‏رود. ترتيب واژگان در لسان العرب بر اساس حرف آخر كلمه است. در حال حاضر «دار إحياء التُّراث العَرَبِى» آن را بر اساس حرف‏اول، در 18 جلد به ضميمه انواع فهرست‏ها به صورتى زيبا منتشر كرده است.
لسان العرب در كنار همه محسناتى كه دارد؛ مانند گستردگى، حسن تأليف، ذكر صاحبان اقوال مختلف و جز اين‏ها، ضعف‏هايى نيز دارد كه در بخش مربوط به كاستى‏هاى كتاب‏هاى لغت بدان‏ها خواهيم پرداخت.

1ـ12. المصباح المنير (فى غريب الشرح الكبير للرافعى)
تأليف احمد بن محمد بن على الفيّومى (م770ق) است كه دو جزء آن در يك مجلد و به سبك الفبايى از سوى انتشارات هجرت (قم) عرضه شده است.
مصباح در اصل شرح كتاب فتح العزيز على كتاب الوجيز عبدالكريم رافعى (م623 ق) است؛ از اين‏رو، بسيارى از اصطلاح‏ها و تعبيرهاى فقهى و كلامى به اين لغت‏نامه راه يافته است.

1ـ13. قاموس المحيط
تأليف مجدالدين محمد بن يعقوب فيروزآبادى (729ـ817ق)[41] است. او اين اثر را در مدت اقامتش‏در جوار كعبه تأليف كرد. در اين فرهنگِ شصت هزار واژه‏اى كه در آن براى اولين بار از نشانه‏ها استفاده شده، معانى كلمات اغلب بدون ذكر شواهدى شعرى و امثال ضبط شده است. ترتيب كلمات در اين فرهنگ بر اساس حرف آخر كلمه است؛ بدين صورت كه حرف آخر در يك باب و حرف اول در فصل مخصوص به خود ذكر شده است؛ براى مثال، براى يافتن كلمه «قرب» در اين فرهنگ و فرهنگ‏هاى مشابه، بايد به باب «باء»، فصل «قاف» مراجعه كرد. القاموس المحيط دربردارنده دو فرهنگ العباب صاغانى و المحكم ابن‏سِيده به اضافه نكات مهمى از ديگر كتاب‏هاست. مؤلف در اين كتاب سعى كرده به نقدِ صحاح جوهرى بپردازد و كاستى‏هاى آن را برطرف سازد.
قاموس فيروزآبادى بارها به زبان‏هاى فارسى و تركى ترجمه شده است.
از ديگر كتاب‏هاى فيروزآبادى مى‏توان به بصائر ذوى التمييز فى لطائف الكتاب العزيز اشاره كرد. اين كتاب مشتمل بر مباحث تفسيرى و واژه‏شناسى‏است.

1ـ14. مجمع البحرين و مَطلع النّيرين
تأليف فخرالدين الطُريحى (979ـ 1085ق) است. وى از ادبا و دانشمندان به نام شيعى در قرن يازدهم مى‏باشد كه در نجف اشرف‏ زاده و در همان‏جا به خاك سپرده شد. از وى ده‏ها كتاب در زمينه‏هاى فقه، ادبيات، لغت، تفسير و جز اين‏ها به يادگار مانده است.
اين لغت‏نامه عمومى نيست و تنها دربردارنده واژگانِ قرآن، احاديث، الفاظ وارد شده از طريق ائمه معصومين و تفسير است. افزون بر آن، مَجْمَعُ البَحْرَيْن از ذكر نام انبيا، علما، محدثان، پادشاهان، شخصيت‏هاى بزرگ تاريخى و برخى مناطق نيز غفلت نكرده و در حقيقت اين كتاب يك موسوعه و دائره‏المعارف كوچك است.
درباره اين كتاب اشكالاتى مطرح شده كه هر چند مصاديق آن‏ها اندك است، ولى اعتماد كامل به آن را مخدوش مى‏كند؛ البته بخش پژوهش‏هاى اسلامى مؤسسه بعثت تحقيقات گسترده‏اى انجام داده و تلاش كرده تمامى اشكالات مطرح شده را برطرف و يا گوشزد نمايد. اشكالات مطرح شده عبارت‏اند از:
ـ عدم جمع‏آورى همه لغات قرآن و احاديث؛
ـ ايجاز مخل به معنا؛
ـ تصحيف و تحريف در ثبت مواد؛
ـ اشتباه در ضبط اعلام و تراجم؛
ـ عدم دقت در نقل از مصادر؛
ـ اضطراب و ناهماهنگى در بيان برخى معانى و ترتيب مواد؛
ـ تكروى در بيان برخى معانى و صيغ كه در ميان گذشتگان قائلى نداشته است.
اين كتاب به خامه نجم الممالك (مصباح) ـ منجم معروف معاصر ـ با افزوده‏هايى به فارسى ترجمه شده است. گويا ترجمه ديگرى نيز دارد كه هنوز منتشر نشده است. گفتنى است متأسفانه كم‏دقتى در اعراب‏گذارى برخى نسخ منتشر شده، باعث گرديده برخى واژه‏ها به غلط شهرت يابند. واژه «ثَلُمَ» كه بسيار نيز شنيده مى‏شود، احتمالاً از اعراب‏گذارى اشتباه برخى نسخ اين كتاب ناشى شده است (اصل اين واژه به فتح لام است).

1ـ 15. الكليات
اين كتاب نوشته ابوالبقا (1028ـ1094ق) و فرهنگى لغوى ـ تخصصى (واژه‏شناسى، بيان قواعد ادبى و...) است. مؤلف كه اديب و فقيه حنفى مذهب است، از بيان لغات و اصطلاحات بر اساس مذهب خويش فروگذار نكرده و بر اساس برخى نسخ (مؤسسه الرساله) در پايان هر فصل واژگان قرآن را بر اساس برداشت‏هاى خود معنا و تفسير كرده است.

1ـ16. تاج العروس من جواهر القاموس
تأليف سيد محمدمرتضى حسينى زَبِيدى الحنفى (1145ـ1183ق) است. وى در هند زاده شد و زمان زيادى را به جهانگردى اختصاص داد تا اين‏كه در نهايت در مصر سكنى گزيد و در همان‏جا نيز درگذشت. او در اين كتاب، القاموس المحيط را اصل قرار داده و واژگان متعددى را كه فيروزآبادى از آن‏ها غفلت كرده، بر آن افزوده است. ترتيب كلمات در اين فرهنگ بر اساس حرفِ آخرِ واژه مى‏باشد.[42] تاج العروس حدود 120 هزار واژه دارد و به ضميمه تحقيقاتى كه بر آن انجام شده، وسيع‏ترين كتاب لغت عرب به شمار مى‏رود، ولى از آن‏جا كه وى تلاش كرده لغات پنج قرن پس از لسان را نيز جمع‏آورى كند، بخش قابل توجهى از واژه‏هاى مطرح شده، خارج از دامنه مورد نياز براى پژوهشگران متون قرآنى و حديثى است؛ از اين‏رو، پژوهشگران قرآن و حديث مراجعه به لسان را ترجيح مى‏دهند.

1ـ17. المنجد فى اللغة و الاعلام
اين كتاب را لويس معلوف در سال 1908 ميلادى به عنوان يك فرهنگ دانش‏آموزى كوچك (عربى به عربى) تأليف كرد. سپس به دليل استقبال فراوان، بارها و بارها با اصطلاحاتى تجديد چاپ شد. المنجد در حال حاضر به همت جمعى از پژوهشگران در حجمى بسيار وسيع‏تر از نسخه اوليه، در دو بخش يعنى لغت و أعلام به چاپ رسيده است كه با وجود استقبال فراوان از آن هنوز كاستى‏هايى از نظر ضبط صحيح واژگان در آن ديده مى‏شود كه صاحب‏نظران در مقالات مختلف بدان‏ها اشاره كرده‏اند. المنجد مانند اقرب الموارد و مانند آن واژه‏هاى قديم و جديد را در بر دارد؛ از اين‏رو و با توجه به توضيحى كه خواهد آمد، اين‏گونه لغت‏نامه‏ها نمى‏توانند منابع مطمئنى براى يافتن معانى قرآن باشند (در بحث‏هاى بعد در اين‏باره بيشتر سخن خواهيم گفت). اين كتاب را آقايان احمد سياح (با اضافه كردن واژه‏هاى جديد به آن) و محمد بندرريگى جداگانه به فارسى ترجمه كرده‏اند.

1ـ 18. اقرب الموارد فى فصح العربية و الشوارد
اين فرهنگ تأليف سعيد شرتُونى (1265ق/ 1330ـ 1849ق/ 1912م) از پيروان آيين مسيحيت است و ترتيب واژگانى آن بر اساس حرف اول ريشه و ذكر ماضى، مضارع و مصدر افعال مى‏باشد. مؤلف در آن به مسائلى چون حقيقت، مجاز، اشتراك لفظى، ترادف، دخيل و لغزش‏هاى لغويان اهتتمام داشته و تلاش كرده واژه‏هاى قديم و جديد را گزارش كند؛ از اين‏رو، اين فرهنگ را با توجه به معجم‏هاى قديم و جديد مانند لسان العرب، قاموس المحيط، تاج العروس و نيز محيط المحيط بطرس البستانى(م1883ق) و جز اين‏ها تدوين كرده است.

2. فرهنگ‏هاى خاص
1ـ2ـ1. فرهنگ‏هاى مربوط به بيان فروق لغات: اين‏گونه فرهنگ‏ها به تفاوت معانى واژگان از بعد لغوى و اصطلاحى مى‏پردازند و گاه از يك واژه فراتر رفته، به تفاوت بين واژگان روى مى‏آورند؛ براى مثال «حيوان» در لغت به يك معنا و در اصطلاح منطقيان به معنايى ديگر است. همچنين بشر و انسان هر چند در مصداق يكسان‏اند، اما در معنا يكسان نيستند. اين‏گونه مسائل در معجم‏هاى خاص بررسى مى‏شود كه مى‏توان آن را «معجم مصطلحات لغوى» ناميد. كتاب‏هاى ذيل از آثار مشهور اين نوع فرهنگ‏هاى واژه‏شناسى هستند:
ـ الفروق اللغويه، ابى‏هلال عسكرى (م401ق)؛
ـ فروق اللغات، سيد نورالدين نعمت اللّه‏ جزايرى (م1158ق)؛
اين دو اثر كه اغلب واژگان آن‏ها قرآنى است، با عنوان معجم الفروق اللغويه از سوى جامعه مدرسين منتشر شده است.
ـ بهجة الخاطر و نُزهة الناظر فى فروق اللغوية والاصطلاحيه، يحيى بن حسين بن عشيره البحرانى (قرن دهم هجرى)؛
ـ فروق اللغات فى الفرق بين المتقاربات، سيد غنى الرضوى الكهنوى (قرن سيزدهم هجرى)؛
ـ كتاب الفرق، ثابت بن ابى‏ثابت اللغوى (قرن سوم هجرى).
1ـ2ـ2. معجم ابدال: اين‏گونه معجم‏ها مشتمل بر واژگانى است كه هر دو واژه در معنا مشترك و در لفظ، تنها در يك حرف اختلاف دارند كه بر اثر تحريف و تصحيف و يا گذر زمان و تغيير زبان و جز اين‏ها به وجود آمده است؛ مانند كتاب القلب والإبدال نوشته ابن‏سكّيت و كتاب الإبدال نوشته ابوطيب لغوى.
1ـ2ـ3. معجم اضداد (فرهنگ واژگان اضداد): درباره اضداد (واژه‏هايى كه معانى بيگانه و مقابل هم دارند، خواه از يك قبيله باشند يا قبايل متعدد؛ مانند «قرء» به معناى طهر و حيض و «جون» به معناى سفيد و سياه). كتاب‏هاى فراوانى به‏طور مستقل و يا در ضمن كتاب‏هاى ديگر نوشته شده است؛ مانند:
ـ كتاب الاضداد، سجستانى؛
ـ التضاد فى القرآن الكريم بين النظرية والتطبيق، محمد نورالدين المنجّد.
1ـ2ـ4. فرهنگ تاريخى واژگان: اين نوع فرهنگ‏ها سير تغيير و تحول واژه‏ها را از بدو تا آخرين دوران بررسى مى‏كند. در زبان عربى چنين فرهنگى تاكنون تدوين نشده جز مقدارى كه عبداللّه‏ العلايلى در جزء اول المرجِع آورده است.
1ـ2ـ 5 . فرهنگ واژگان معرّب و دخيل: درباره واژه‏هاى معرّب و دخيل منابع متعددى نگاشته شده كه مهم‏ترين آن‏ها عبارت است از:
ـ من تراثنا اللغوى القديم ما يسمّى فى العربية بالدخيل، نوشته طه باقر (بغداد، 1980م)؛
ـ المعرّب، جواليقى؛
ـ غرائب اللغة العربيه، الاب روفائيل نَخْلَة اليسوعى؛
ـ تفسير الالفاظ الدخيلة فى اللغة العربية، النفس طوبيا العنيسى الحلبى؛
ـ شفاء الخليل فيما فى كلام العرب من الدخيل، الشهاب خفّاجى.
درباره واژگان قرآن نيز كتاب‏هايى اختصاصى تدوين يافته است؛ از جمله:
ـ المهذب فيما وقع فى القرآن من المعرب، جلال الدين‏سيوطى؛
ـ فرهنگ واژگان خارجى قرآن كريم، آرتور جفرى، ترجمه سعيد نورى؛
ـ واژه‏هاى دخيل در قرآن، آرتور جفرى، فريدون بدره‏اى.
1ـ2ـ6 . معجم افعال: اين فرهنگ‏ها ويژه افعال و بررسى صيغه‏هاى آن‏هاست؛ مانند:
ـ كتاب الافعال، سرقسطى؛
ـ كتاب الافعال، ابن‏قطاع؛
ـ معجم افعال المتعدية بحرف، موسى احمدى.

3. فرهنگ‏هاى دوزبانه
اين‏گونه فرهنگ‏ها برابرهاى واژگان يك زبان را از زبان ديگر گزارش مى‏كنند؛ مانند فرهنگ لاروس؛ ترجمه المنجد و جز اين‏ها. این گونه فرهنگ ها این مزیت را دارند که زحمت جستجو در زبان دوم را از عهده مترجم تا حدودی بر می دارند و او را به سرعت به مقصود می رسانند؛ لیکن با همه مزيتى كه دارند، در خصوص مترجمان متون دينى كهن (مانند قرآن و حديث)، دو اشكال عمده دارند كه عبارت‏اند از:
1. افزوده شدن دو واسطه در فهم معانى؛ بدين معنا كه مترجم ابتدا با مراجعه به منابع يك‏زبانه و با استفاده از شواهد و مثال‏ها معنايى را برداشت مى‏كند و در مرحله بعد آن معناى برداشت شده را بدون توجه دادن به نحوه كاربرد آن‏ها در جمله، به معنايى كه خود در برابر آن در زبان مقصد در نظر گرفته، به زبان مقصد باز مى‏گرداند كه در اين فرايند احتمال خطا بالا مى‏رود.
2. در مورد فرهنگ‏هاى دو زبانه قرون گذشته بايد گفت: افزون بر اشكال نخست، در تدوين آن‏ها زبان معيار آن روزگاران مد نظر بوده و براى مترجم اين دوران كه بايد بر اساس زبان معيار اين زمان ترجمه كند، كافى نيست.
3. معمولاً فرهنگ‏هاى لغت متأخر به زبان فارسى ترجمه شده است؛ مانند المنجد،لاروس، مجمع‏البحرين، ولى فرهنگ‏هاى اوليه مانند العين، مقاييس، صحاح، لسان العرب و جز اين‏ها ترجمه نشده‏اند. گفتنى است مفردات راغب به فارسى ترجمه شده كه استناد تنها به آن ـ چنان كه خواهيم گفت ـ كافى نيست.

4. فرهنگ‏هاى تخصصى
اين‏گونه فرهنگ‏ها به شرح و تفسير و يا جمع‏آورى اصطلاحات يك علم خاص مى‏پردازد؛ مانند فرهنگ فقه؛ فرهنگ اصطلاحات عرفانى؛ معجم القواعد العربيه؛ و... .

5 . فرهنگ‏هاى موضوعى
اين‏گونه فرهنگ‏ها بيشتر به جهت يا فضاى خاصى توجه دارند و يا بر اساس معانى شكل مى‏گيرند و نه الفاظ؛ براى مثال، فرهنگ‏هايى كه به غلط‏هاى رايج مى‏پردازند يا فرهنگ‏هايى كه واژگان عامى و كوچه و بازار را گزارش مى‏كنند؛ مانند: لحنُ العامه، زبيدى (م379ق)؛ تثقيف اللسان، ابن‏مكى الصِّقَلّى (م501 ق)؛ تقويم اللسان، ابن‏فرج عبدالرحمن بن جوزى (م597 ق)؛ عثرات اللسان، عبدالقادر مغربى؛ معجم الاخطاء الشائعة، نوشته محمد العدنانى اردنى؛ فرهنگ غلط‏هاى رايج، حسن عرفان؛ غلط ننويسيم، ابوالحسن نجفى و جز اين‏ها.
يا فرهنگ‏هايى كه الفاظ و يا اصطلاح‏هاى يك موضوع خاص را فراهم مى‏كنند (كه نام آن‏ها را فرهنگ‏هاى تخصصى ناميديم).
يا فرهنگ‏هايى كه بر اساس معانى تنظيم مى‏شوند؛ مانند المنجَّد فى‏اللغة[43] نوشته كراع النمل؛ المخصّص ابن‏سيده؛ معجم الرافد (موضوعى)؛ معجم هداية المنشى‏ء (متخصص بما يسير و يطير و يزحف من الحيوانات والطيور والحشرات)؛ الافصاح فى فقه اللغه، حسين يوسف موسى و عبدالفتاح الصعيدى؛[44] فرهنگ‏هاى موضوعى آيات قرآن و جز اين‏ها.


دوم) فرهنگ‏نامه ‏هاى لغوى قرآنى
اهميت والا و جايگاه رفيع قرآن سبب شد از همان صدر اسلام به تناسب نياز، گونه‏هاى مختلف فرهنگ‏هاى لغت تدوين شود و در بررسى اجمالى مى‏توان گفت فاصله گرفتن از زمان نزول، اسلام آوردن غير عرب به دليل نفوذ اسلام و فتوحات مسلمانان صدر اسلام و همچنين بهره‏گيرى قرآن از الفاظ فصيح قبايل غير قريش به‏گونه‏اى كه برخى واژگان براى مردمان قبيله قريش نيز روشن نبود، عوامل اصلى روى آوردن به تدوين مجموعه‏هاى لغت قرآن شد. برخى كارشناسان شمار تأليفات اين حوزه را به بيش از 350 رسانده‏اند كه در تقسيم‏بندى موضوعى مى‏توان آن‏ها را در غريب القرآن، معانى القرآن، مفردات، وجوه و نظائر، لغات قرآن، مبهمات و فرهنگ‏هاى قرآنى دسته‏بندى كرد.
«غريب القرآن» به واژه‏هايى مى‏پردازد كه معانى آن‏ها براى عموم مردم عرب نا آشناست. برخى تأليفات غريب القرآن شكل تفسير به خود گرفته‏اند، ولى اغلب قالب فرهنگ‏هاى واژه‏اى را دارند.
«معانى القرآن» كلمات قرآن را از جهت معنا و اعراب بررسى مى‏كند و به مباحث تفسيرى نيز نيم‏نگاهى دارد.
«مفردات» واژه‏هاى دشوار قرآن را به بحث مى‏گذارد و «وجوه و نظائر» با اختلافى كه در معناى آن بين كارشناسان وجود دارد، اغلب به همپوشى‏هاى معنايى و الفاظ متشابه مى‏پردازد.
«لغات قرآن» به الفاظ وارداتى (معرب و دخيل) و «مبهمات» به اسم‏هاى مبهم و نامشخص اشخاص، اماكن و اعداد با تكيه بر روايات مى‏پردازد.[45]
«فرهنگ‏هاى قرآنى» نيز به همه واژه‏هاى قرآن مى‏پردازند و بر تأليفات متأخر اطلاق مى‏شود.
از آن‏جا كه ارائه فهرست همه منابع لغوى قرآن با حجم اين نوشتار تناسبى ندارد، به مهم‏ترين آن‏ها اشاره مى‏كنيم:
ـ الوجوه والنظائر، عكرمة بن عبداللّه‏ بربرى ـ غلام ابن‏عباس (105ق)؛
ـ غريب القرآن، زيد بن على عليه‏السلام (78ـ120ق)؛
ـ الاشباه والنظائر فى القرآن الكريم، مقاتل بن سليمان (150ق)؛
ـ معانى القرآن، ابوزكرياء يحيى بن زياد الفراء (م 207 ق)؛
ـ غريب القرآن، ابن‏اليزيدى، ابى‏عبدالرحمن عبداللّه‏ بن يحيى بن مبارك (م237ق)؛

ـ غريب القرآن (نزهة القلوب)، ابوبكر محمد بن عزيز السجستانى (م330ق)؛
ـ معجم مفردات الفاظ القرآن، أبوالقاسم حسين بن محمد مُفَضّل مشهور به راغب اصفهانى (م425ق)؛
مفردات راغب مشتمل بر مفردات الفاظ قرآن و شواهدى از آيات و احاديث نبوى همراه با تحقيق و تفحص در ريشه الفاظ است. راغب از زواياى مختلف به بررسى واژه پرداخته، به‏طورى كه احاطه كامل او به فقه اللغه در اين كتاب به خوبى نمايان است. مفرداتِ راغب افزون بر آيات و احاديث، مجموعه‏اى از ابيات و امثال را به عنوان شاهد در خود جاى داده است.
گفتنى است مفردات راغب را آقاى دكتر سيد غلامرضا خسروى حسينى همراه با تحقيق در سه جلد به فارسى ترجمه و انتشارات مرتضوى منتشر كرده است. دو ترجمه تک جلدی ديگر نيز اخيرا به بازار کتاب عرضه شده است.
مفردات به لحاظ اختصاص آن به واژه‏هاى قرآنى، بين قرآن‏پژوهان از شهرت بسزايى برخوردار شده است و اين مسئله تا زمانى كه مفردات به عنوان يكى از منابع مورد استفاده قرار مى‏گيرد، نه تنها اشكالى ندارد كه ستودنى نيز هست؛ زيرا راغب افزون بر نگاه لغوى، به بافت و بافتار آیات و ديگر ابزار واژه شناسی نيز توجه دارد و واژه‏ها را بر اساس آن‏ها تفسير مى‏كند؛ اما اگر اين كتاب تنها منبع دریافت معنای واژه باشد، ايجاد نگرانى مى‏كند؛ زيرا چنان كه گفته شد، راغب كلمات قرآن را در حوزه کاربرد شناسی بررسی می کند[46] و همين امر ممکن است موجب ‏شود مراجعه‏كننده نتواند به نظريات خالص لغويان دست يابد؛ به ديگر سخن، مراجعه‏كننده نمى‏تواند خود را از چنگال نظريات تفسيرى و اجتهادى كه بسان هاله‏اى نظريات لغوى را فرا گرفته، رهايى بخشد. مراجعه‏كننده نمى‏خواهد نظريات تفسيرى و اجتهادى را درباره يك لغت بداند، بلكه در پى دانستن نظريات صرف لغوى است تا خود با بينش تفسيرى‏اش به معناى شايسته‏اى دست يابد. بنابراين، مفردات راغب در عين اين‏كه مى‏تواند ما را به معناى سياقى واژگان قرآن نزديك كند، ممكن است ما را از حقيقت دور نمايد و اين مسئله قابل تأمل است؛ البته به برآورد برخى كارشناسان درصد غلبه آراى تفسيرى راغب بر آراى لغوى صرف موجود در مفردات اندك است،[47] ولى با اين حالنمى‏توان اين مقدار را، هرچند اندك باشد، ناديده گرفت.
ـ معجم تفسير مفردات الفاظ القرآن
اين كتاب را آقاى «سميع عاطف الزين» تنظيم و «الدارالافريقية العربية» منتشر كرده است. مؤلف اكثر قريب به اتفاق مطالب اين كتاب را عينا از مفردات راغب برداشت كرده، با حذف برخى نكات و افزودنى‏هايى اندك يا بسيار اندك منتشر نموده است که البته در برخی موارد عملکرد ناشیانه ای نیز داشته است؛ برای مثال، راغب در ذيل واژه «ابا» آورده است:
«الاب: «الوالِد و يسمَّى كُلُّ من كان سببا فى ايجاد شى‏ءٍ او اصلاحِهِ أو ظهورهِ أبا و لذلك يسمَّى النبى أبا المؤمنين»، قال اللّه‏ تعالى: «النَّبِىُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ وَ أَزْوَ جُهُ أُمَّهَـتُهُمْ»(27) و فى بعض القرائات «و هوأبٌ لهم» و رُوِى أنه ـ صلى ‏الله‏ عليه ‏و‏آله- قال لعلى: «انا و انت ابَوا هذهِ الامّة» و إلى هذا أشار بقوله «كُلُّ سببٍ و نسبِ منقَطِعٌ يوم القيامَة إلّا سببى و نسبى»... .»
آقاى سميع عاطف الزين با حذف روايت «انا و انت ابوا هذه الامة» عبارت راغب را اين‏چنين آورده است:
«... «النَّبِىُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ وَ أَزْوَ جُهُ أُمَّهَـتُهُمْ» و روى انه- صلى‏الله‏ عليه و‏آله - قال: «كل سبب و نسب...».»
این حذف نابه جا و بدون توجیه منطقی است و بلکه سبب بروز اشکال در متن شده است؛ زیرا نقل روایت «كل سبب و نسب...» بدون نقل آنچه باعث آوردن آن شده، منطقی نیست.
ـ كتاب القرطين/ غريب القرآن، ابن‏مطّرف محمد بن احمد كنانى (م454ق)؛
ـ الاشاره فى غريب القرآن، ابوجعفر محمد بن حسن بن على طوسى (م460 ق)؛
ـ الوجوه والنظائر فى القرآن، ابوعبداللّه‏ دامغانى (478ق)؛
ـ اعجاز القرآن عن معانى القرآن، محمود بن ابى‏الحسن النيسابورى (متوفى حدود 553 ق)؛
ـ وجوه قرآن، حبيش بن ابراهيم ابوالفضل تفليسى (557 ق)؛
ـ نزهة الاعين النواظر فى علم الوجوه والنظائر، ابوالفرج ابن‏جوزى (597 ق)؛
ـ لغات القرآن (تحفة الاريب مما فى الكتاب العزيز من الغريب)، ابوحيان نحوى اندلسى (745ق)؛
ـ معترك الاقران فى مشترك القرآن، جلال‏الدين سيوطى (911ق)؛
ـ التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، حسن مصطفوى (معاصر).
تأليف استاد حسن مصطفوى. اين كتاب كه بر اساس حروف الفبا و ماده كلمات تنظيم شده است، ابتدا متعرض اقوال لغت‏شناسان مشهور شده و سپس نظريات مؤلف را گزارش مى‏كند. درباره اين كتاب و تأثير نظريات اجتهادى مؤلف در آن بين كارشناسان اختلاف است و برخى بر اين باورند كه نظريات اجتهادى ايشان دخالت بسيارى داشته است.
ـ المعجم فى فقه لغة القرآن و سر بلاغته: اين كتاب را گروهى از محققان تأليف كرده‏اند و تاكنون چند جلد آن روانه بازار شده است.
نويسندگان اين كتاب اقوال لغويان و مفسران را درباره واژه‏هاى قرآنى روايت كرده و متعرض فقه اللغه، مشتقات، وجوه و نظاير، شرح اعلام و جز اين‏ها شده‏اند. اين مجموعه وسيع خدمات ارزشمندى را به محققان قرآن‏پژوه ارائه كرده است.
نشر اين مجموعه را انتشارات آستان قدس رضوى بر عهده دارد.

شمارى از فرهنگ‏هاى دوزبانه قرآنى
1. لسان التنزيل (قرن پنجم)، مؤلف ناشناس؛
2. تفسير مفردات قرآن (قرن پنجم يا ششم)، مؤلف ناشناس؛
3. ترجمان قرآن زوزنى، ابوعبداللّه‏ حسين بن احمد زوزنى (م486ق)؛
4. الدرر فى الترجمان (978ق)، محمدبن منصور المتحد المروزى، به كوشش محمدسرور مولايى. برخى با توجه به ويژگى زبان و واژگان و تركيبات آن، تاريخ تحرير آن را پيش از تاريخ ياد شده مى‏دانند و به قرن‏هاى پنجم و ششم باز مى‏گردانند. (الدرر فى التراجم، ص21، مؤسسه تحقيقات و مطالعات فرهنگى، 1361)
5 . تراجم الاعاجم، محمدبن ابوالقاسم بقالى خوارزمى (م562 ق)؛
6 . جامع البيان در ترجمان قرآن، ابوالفضل حبيش بن ابراهام بن محمد تفليسى (قرن ششم)؛
7. وجوه قرآن، همو؛
8 . المستخلص (جواهر القرآن)، به روايتى محمد بن محمد بن نصر البخارى (قرن هفتم و هشتم)؛
9. كنز اللغات، محمد بن عبدالخالق (قرن نهم)؛
10. ترجمان القرآن، جرجانى (ميرسيد شريف) (740ـ816ق)؛
11. قسطاس مستقيم (1082ق)، محمدعلى شاهقلى رازى؛
12. فرهنگ نامه قرآنى (واژه‏ياب فارسى)، تأليف گروه فرهنگ و ادب بنياد پژوهش‏هاى اسلامى زير نظر دكتر محمدجعفر ياحقى.
اين فرهنگ‏نامه كه واژه‏هاى قرآنى را در متون كهن فارسى (تفسيرها و ترجمه‏هاى قرآن) برابريابى مى‏كند، براى مترجمان و ادب‏پژوهان كارايى دارد.
گفتنى است در سال‏هاى اخير كتاب‏هاى گوناگونى درباره واژه‏هاى قرآن تدوين و به علاقه‏مندان به قرآن تقديم شده كه به دليل كثرتشان، از ذكر آن‏ها خوددارى مى‏كنيم.

سوم) كاستى‏هاى فرهنگ‏هاى لغت
1. از آن‏جا كه نسل اول زبان‏شناسان كار جمع‏آورى مواد اين لغت‏نامه‏ها را به پايان بردند و كوشش دانشمندان بعدى به تبويب اين مواد و عرضه آن‏ها به شيوه‏هاى گوناگون منحصر شد؛ اين عده از جنبه مهمى در بررسى‏هاى زبانى غفلت ورزيدند و آن تطور و دگرگونى در ناحيه اصوات، ساختمان، دلالت، و سبك‏هاى زبان بود؛ به همين دليل هيچ‏يك از زبان‏شناسان قرن چهارم يا پنجم هجرى سعى نكرده‏اند كه در لغت‏نامه‏هاى خود تطور معناى كلماتى را كه قبلاً دانشمندان در قرن دوم هجرى جمع‏آورى كرده بودند، بررسى و تبيين كنند؛ به عبارت ديگر، معنايى را كه از يك كلمه در عصر ايشان فهميده مى‏شده است، براى ما روشن نكرده‏اند؛ همچنان كه از چگونگى تلفظ يك كلمه در مخاطبات و گفتگوهاى آن عصر نيز سخنى به ميان نياورده‏اند و در اين‏باره، جز اشاراتى گذرا كه در كتاب‏هايى موسوم به «لحن العامه» آمده است، مطلبى در دست نداريم.
2. كوتاهى كردن در زمينه استدلال بر يك معنا از طريق شواهد. معانى بسيارى از جهت شواهد قرآنى، حديثى، شعر و مثل‏ها پربار و غنى‏اند، ولى مواد و كلمات فراوانى نيز مانند «كمثل»، «كمتل»، «كندش»، «كندس» و غيره در اين لغت‏نامه‏ها يافت مى‏شوند كه كاملاً از شواهد خالى‏هستند و اين خود صحت ورود چنين كلماتى را از عرب مورد شك و ترديد قرار مى‏دهد.
3. يكى ديگر از نواقص موجود در اين لغت‏نامه‏ها كه بى‏شك از ارزش آن‏ها مى‏كاهد، عدم تطبيق و مقايسه ميان زبان عربى و ديگر زبان‏هاى سامى است. با وجود آن‏كه زبان‏شناسان عرب به برخى از اين زبان‏ها آشنايى داشته‏اند، ولى به فكر طرح چنين مسئله‏اى نيفتاده‏اند. [بررسى تطبيقى يك واژه در زبان عربى و زبان‏هاى هم‏خانواده ما را در شناخت معناى اصيل و چه‏بسا ظرايف پيرامونى يك معنا يارى مى‏كند.]
4. از نواقص ديگرى كه در لغت‏نامه‏هاى متأخر ديده مى‏شود، بزرگى و پرحجمى آن‏هاست كه نمونه آن را در امثال لسان العرب ابن‏منظور و تاج العروس زبيدى مى‏بينيم. علت اين مطلب آن است كه چنين لغت‏نامه‏هايى يك ماده را از منابع متعددى نقل مى‏كنند؛ براى مثال، نويسنده لسان العرب ـ چنان كه پيش‏تر گذشت ـ از كتاب‏هاى تهذيب اللغه ازهرى، المحكم ابن‏سيده و صحاح جوهرى نقل قول مى‏كند، و هر يك از اين سه لغت‏نامه مأخذهايى را مانند الغريب المصنف ابوعبيد كه مورد استفاده ديگرى بوده، به‏كار گرفته است؛ از اين‏رو، مثلاً عبارت‏هاى كتاب الغريب المصف سه بار در لسان العرب از مصادر سه‏گانه بالا نقل شده است.
5 . عيوب و نقايص فراوان ديگرى در اين فرهنگ‏ها موجود است كه آشكارترين آن‏ها، در هم‏آميختن فراوان مرزهاى ميان زبان عربى فصيح و گويش‏هاى قديمى آن است؛ مانند واژه سراط و صراط و زراط كه به معناى راه مى‏باشند و نيز مانند كلمه «عجوز» كه بيش از هفتاد معنا از جمله سوزن، گرسنگى، چربى، بوسه و دست راست براى آن ذكر كرده‏اند، در حالى كه محال است همه اين معانى در زبان فصيح كاربرد داشته باشد.
6 . از عيوب آشكار ديگر فرهنگ‏هاى عربى، تصحيف و تحريف مواد بسيارى از آن‏هاست كه به سبب استفاده پى‏درپى نساخ در طول تاريخ دامن آن‏ها را گرفته است. زبان‏شناسان عرب در لغت‏نامه‏هاى خود در دام چنين تصحيف و تحريف‏هايى گرفتار آمده‏اند؛ براى مثال جوهرى نويسنده صحاح گمان كرده كه كلمه «لَجِزْ» مقلوب «لَزِجْ» و به اين بيت از ابن‏مقبل نيز استشهاد كرده است:

يَعْلُون بِالْمَردَقُوس الوَرْدِ ضاحِيةً
عَلَى سَعَابِيبِ مَاءِ الضّالَةِ اللَّجِزِ
«جوهرى» فراموش كرده است كه اين بيت جزئى از قصيده نونيه است و صحت «روى» واژه «اللّجِنْ» را اقتضا مى‏كند؛ بنابراين كلمه «لَجِز» مقلوب «لَزِج» نيست بلكه بر اثر تصحيف به اين شكل درآمده است.
7. بى‏نظمى در ترتيب مفردات يك ماده از عيوب ديگر اين لغت‏نامه‏هاست؛ به همين دليل، در موارد بسيارى انسان مجبور مى‏شود براى رسيدن به مطلوب، يك مادّه را از اول تا آخر مطالعه كند؛ براى مثال كسى كه درجستجوى معناى كلمه «مَعرَفة الفرس» و امثال آن است، بايد ده صفحه را در مادّه «عرف» بخواند تا آن را پيدا كند.[48]
بر موارد فوق بيفزاييم
8 . مشخص ننمودن معانى حقيقى از مجازى به جز سه كتاب اساس البلاغه زمخشرى، غراس الاساس ابن‏حجر و اقرب الموارد شرتوتى (تا حدى) كه دومى را اساسا نمى‏توان فرهنگ لغت به معناى مصطلح آن ناميد.
9. مشخص نكردن جغرافياى كاربرد بسيارى از واژگان. اين مسئله براى تمييز واژه‏هاى فصيح و نيز در باز شناختن معانى واژگان دخالت دارد.
10. استفاده فراوان پديدآورندگان معاجم از كلمات مهجور و مشخص نكردن آن‏ها.
11. مشخص نكردن اسم‏ها از صفات؛ براى مثال، اسد 500 اسم، ثعبان (= مار) 200 اسم، عسل 80 اسم، شمشير 1000 اسم و... دارند كه بيشتر آن‏ها اسم نيستند بلكه صفت‏اند.
12. مشخص نكردن معانى ظريف فارق بين مترادفات.
13. مشخص نكردن واژه‏هاى عربى اصيل از معرب و دخيل.
14. مشخص نكردن دامنه كاربرد زمانى يك واژه و به‏طور كلى ظهور و سقوط كاربردى واژگان.
15. توليد واژه بر اساس قياس و فاصله گرفتن هر چند اندك از تجربى بودن صرف در برخى معجم‏ها، به‏گونه‏اى كه نمى‏توان به حقيقت داشتن برخى واژه‏ها كه بدون شاهد گزارش شده‏اند، پى برد.
16. در مورد كشف معانى قرآن مهم‏ترين مشكل فرا روى محقق فاصله زمانى زياد يا بسيار زياد تدوين كتاب‏هاى لغت از عصر نزول است؛ چيزى كه همواره پژوهش‏هاى محققان را با چالش روبه‏رو مى‏كند و آن‏ها را وا مى‏دارد از متقن‏ترين منابع كه در صدر همه آن‏ها قرآن كريم قرار دارد، يارى بجويند. (ر.ك: چهارم، فرهنگ‏نامه‏هاى لغوى قرآنى، نكته، ذيل مفردات راغب)

چهارم) فرایند واژه شناسی
پس از بيان مطالب گذشته، لازم است اين پرسش طرح شود كه واژه شناسی چه مراحل و شرایطی دارد و چگونه می توان با استفاده از کتب لغت، به معنای صحیح راه یافت؟
برای شناخت معنای واژه، باید کاوشی دو مرحله ای سامان یابد:
الف- معنا شناسی یعنی دریافت معنای پایه (اصطلاح های مرتبط با آن: اساسی، وضعی، لغوی، معجمی، مفاد استعمالی)؛
ب- کاربرد شناسی یعنی دریافت معنای سیاقی (اصطلاح های مرتبط با آن: بافتی، نسبی، کاربردی، استعمالی، حقیقت شرعی، حقیقت قرآنی).
توضیح این که کشف معنای یک واژه از طریق منابع لغوی، به تنهایی نمی تواند معنایی اطمینان آمیز از یک واژه در عبارت به دست دهد؛ زیرا گاه یک واژه معانی گوناگونی دارد، یا گوینده آن را در معنایی مجازی به کار می برد، و یا خود معنایی برای آن در نظر می گیرد که غالباً برخاسته از اصل لغت، ولی با آن متفاوت است. [49] بنابراین، لازم است پس از شناخت معنای لغوی یک واژه- فارق از سیاق و بافت- به سراغ بافتی که آن واژه درون آن کاربرد یافته، رفت تا از رهگذر دقت در سیاق، قرائن متنی و قرائن فرامتنی (مانند ویژگی های گوینده، فضای فرهنگی و اجتماعی حاکم بر فضای متن و جز این ها)، معنای لغوی بر متن تطبیق و یا معنای دقیق آن کشف شود.[50]
در باره منابع معناشناسی سخن گفتیم و در باره کاربرد شناسی واژگان قرآن به این نکته اشاره می کنیم که مهم ترین منبع در این حوزه، بررسی موارد کاربست واژگان قرآنی در خود قرآن کریم است. قرآن کریم می تواند در تعیین دقیق معنای واژه و حدود آن (در مانند واژه های مترادف و متضاد)، یا مشخص کردن یک یا برخی معانی واژه از مجموع معانی آن (در مانند اشتراک لفظی) یاری رساند. گفتنی است در این باره افزون بر خود قرآن و کتاب های لغتی که در طبقه کاربرد شناسی جای می گیرند و ما پیش تر در باره آن ها توضیحاتی داده ایم (مانند مفردات راغب، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم)، می توان از برخی تفاسیر مانند مجمع البیان، کشاف، التحریر و التنویر، و مانند این ها بهره گرفت، هرچند باید توجه داشت که میزان توجه مؤلفان آن ها در تطبیق معنا بر بافت قرآنی یکسان نیست و برای مثال، در مقایسه تفسیر کشاف و مجمع البیان، به نظر می رسد نقش سیاق در تفسیر واژگان قرآنی در تفسیر کشاف بیش از مجمع البیان است.

پنجم) اجتهاد در لغت و حجيت آن
بسيار مناسب است در اين مجال اندك، بحثى را به بيان اجتهاد در لغت اختصاص دهيم. البته درباره اين مسئله در بخش‏هاى پيشين جسته و گريخته سخن گفتيم و در اين‏جا ضمن جمع‏بندى، به نكات ديگرى توجه مى‏دهيم.
اجتهاد را چند گونه مى‏توان تفسير كرد. گونه نخست اجتهاد در مسير هر چه بهتر دريافتن معانى واژگان است؛ بدين معنا كه مراجعه‏كننده به منابع لغت مى‏كوشد با بررسى سخنان لغويان درباره يك واژه و نيز بررسى شواهدى كه ارائه كرده‏اند و نيز دقت در مرجحات سخنان هر يك و بررسى تطبيقى بين زبان‏هاى هم‏خانواده (ريشه‏شناسى)، معناى درست را بشناسد. در اين تفسير، اجتهاد به توانمندى مراجعه به منابع لغت و ارزيابى آن‏ها اطلاق شده است كه تا اين حد نه تنها مفيد كه ضرورى است. در اجتهاد به اين معنا، مراجعه‏كننده از دايره نظريات لغويان خارج نمى‏شود، بلكه تلاش مى‏كند با شناخت معنا يا معانى صحيح، مصاديق مورد نظر خود را بر يكى از آن‏ها تطبيق كند.تفسير دوم اجتهاد در لغت به حوزه معناشناسى و كاربردشناسى واژگان باز مى‏گردد. توضيح اين‏كه مراجعه‏كننده با بررسى قرائن پيوسته (اعم از بافت و بافتار[51] ) و ناپيوسته (مانند روایات) پيرامون يك واژه قرآنى مطالعه مى‏كند و چه‏بسا در اين راه به معنايى برسد كه در منابع لغوى يافت نشود. نتيجه اين بررسى‏ها از آن‏جا مى‏تواند درست باشد كه قرآن كريم براى خود واژگانى با معانى‏ مخصوص وضع كرده كه به آن «حقيقت قرآنى» گفته مى‏شود و نيز ممكن است برخى معانى موجود از دسترس و توجه گزارشگران لغت دور مانده باشد ـ به ‏ويژه كه يكى از عيوب منابع لغوى عدم تعهد به استقصاى همه معانى مى‏باشدـ و اجتهاد راهى به سوى فهم اين‏گونه معانى است و احتمالاً تمجيد برخى كارشناسان برجسته از اجتهاد برخى لغويان به اين معنا باز مى‏گردد؛ براى مثال، مرحوم استاد معرفت اجتهاد در لغت را جزو محسنات مفردات راغب مى‏داند و او را به سبب گشودن باب اجتهاد در لغت مى‏ستايد. وى در مصاحبه‏اى گفته است: «... و در حقيقت [راغب] اولين كسى است كه باب اجتهاد را در علم لغت گشود. هنر راغب اصفهانى اين بود كه اثبات كرد مى‏توان در لغت اجتهاد كرد و به امر ريشه‏يابى واژه‏ها مبادرت ورزيد... . المفردات يك كتاب لغت معمولى نيست، بلكه يك تفسير است و اساسا كسانى كه تاريخ تفسير مى‏نويسند، مانند ذهبى، اين تفسير را جزء تفاسير موضوعى مى‏دانند.»[52]
در اجتهاد به تفسير سوم كه مى‏توان آن را اجتهاد نادرست تلقى كرد، مراجعه‏كننده به سخنان لغويان به جمع‏بندى گفته‏هاى آنان مى‏پردازد و از آن ميان معنايى را استنباط مى‏كند كه منطبق بر هيچ‏يك از آن آرا نيست و مى‏توان آن را معنايى جديد دانست كه البته بدون ارائه شاهد و بررسى‏هاى علمى و مستند به متون (قرآن، روایات، متون نظم و نثر عرب) و شواهد به دست آمده است. استنباط برخى معانى مشترك از اين قبيل است.

ششم) برخى ابزار بهره‏ مندى بيشتر از كتب لغت
يكى از مباحث فقه اللغة طرق آگاهى يافتن از معناى لغت است. سيوطى در المزهر، نوع سوم تا پنجم را به طرق نقل اختصاص داده و راه‏هاى نقل را به متواتر و اِفراد تقسيم كرده است. مقصود از افراد در نقل، گزارش يك لغوى در مورد معناى يك لغت است كه لغوى ديگرى با او همراه نباشد. سيوطى تنها سخن لغويانى را در خصوص معانى افرادى حجت مى‏داند كه اهل دقت و دقيق در ضبط باشند؛ افرادى مانند ابوزيد [انصارى]، خليل، اصمعى، ابوحاتم، ابوعبيده، و مانند آن‏ها؛ البته به اين شرط كه بيش از يك نفر نظرى مخالف او ابراز نكرده باشد. اين مسئله ضرورت مراجعه به منابع متنوع لغت را براى تحقيق درباره معناى يك واژه به ما گوشزد مى‏كند و از ضرورت آشنايى با لغويان و پيشگامان در تدوين كتب لغت سخن مى‏گويد.
همچنين يادآور مى‏شويم كه از جمله ابزار لازم براى استفاده بهينه از كتاب‏هاى لغت و افزايش توان نقد و نظر، شناختن طبقات نحويان و ميزان تبحر آن‏ها در لغت است. معروف است كه لغت را بايد از اعرابى و قواعد را از شهرنشنيان گرفت. اين مسئله با توجه به صبغه نحويان و حوزه تدرس و مدرسه آن‏ها و منطقه‏اى كه در آن مى‏زيسته‏اند، مى‏تواند در قضاوت درباره واژگان تأثيرگذار باشد؛ چنان كه گفته‏اند كوفيان در لغت و بصريان در قواعد نحوى صائب‏ترند؛ زيرا سخن و لهجه بصريان با حضور بيشتر عجم در بصره نسبت به كوفه، از حالت اصيل و دست‏نخوردگى خود فاصله گرفت، ولى كوفه از اين جهت کم تر گرفتار تغییر و تحول شد.
از ابزار ديگرى كه در آسان كردن فهم و ارزيابى گفته‏هاى لغويان دخالت دارد، شناختن نام‏هاى لغويان و نحويان و آشنايى اجمالى با قبايل و لهجاتى است كه در كار شناخت واژگان فصيح به‏كار مى‏آيند؛ براى مثال، گاهى‏از نويسنده صحاح با «جوهرى» و گاه با «ابن‏حمّاد» ياد مى‏شود و نيز گاه به جاى «زجاج» كنيه او كه «ابواسحاق» است، به‏كار مى‏رود كه اگر مراجعه‏كننده از نام‏ها و كنيه‏ها آگاه نباشد، چه‏بسا در ارزيابى گفته‏هاى لغويان ناتوان گردد. گفتنى است سيوطى در المزهر چند نوع (فصل) را به بيان اين‏گونه مسائل اختصاص داده است كه علاقه‏مندان مى‏توانند مراجعه كنند.
در پايان به اين نكته توجه مى‏دهيم كه آگاهى كامل از علم صرف و اشتقاق از ضرورت‏هاى مراجعه به كتاب‏هاى لغت مى‏باشد و هرگونه لغزش در شناخت ريشه واژگان مى‏تواند سبب انحراف جوياى معنا گردد؛ براى مثال، برخى مترجمان قرآن واژه «هدنا» در آيه 156 سوره اعراف را از ماده «هدى» و معتل اللام و برخى از ماده «هود» و اجوف گرفته‏اند: «وَاكْتُبْ لَنَا فِى هَـذِهِ الدُّنْيَا حَسَنَةً وَفِى الْأَخِرَةِ إِنَّا هُدْنَآ إِلَيْكَ... .» ابن‏فارس در توضيح «هود» آورده كرده است: «هود: أصل يدلّ على إرواد و سكون. يقولون: التهويد: المشى الرويد. و هوّد، إذا نام و هوّد الشراب نفس الشارب، إذا خثرت له نفسه، والهوادة: الحال ترجى معها السلامة بين القوم. فأمّا اليهود: فمن هاد يهود، إذا تاب، و سمّوا به لأنّهم تابوا عن عبادة العجل. و فى التوبة هوادة حال و سلامة.»
ابن دريد نيز در كتاب الاشتقاق (ص549) آورده است: «و اشتقاق أهود من السكون و لين الجانب، و أحسب اشتقاق يهود من هذا، من قولهم إنّا هدنا اليك»، أى لانت قلوبنا.» تفاوت آيه بر اساس اين دو معنا آشكار است.

منابع و مأخذ

الاتقان فى علوم القرآن، سيوطى، جلال‏الدين عبدالرحمن، ترجمه سيد مهدى حائرى قزوينى، اميركبير، چ دوم، تهران، 1376ش.ادب الكاتب، ابن‏قتيبه (م276ق)، دار صادر، بيروت، 1387ق.اساس البلاغه، جار الله زمخشری، دار صادر، ط 1، بیروت، 1412ق/ 1992م. الاشباه والنظائر فى القرآن الكريم، البلخى (150ق)، مقاتل بن سليمان، تحقيق عبداللّه‏ شحاته، دار غريب، قاهره، 2001م.الاشتراك اللفظى فى القرآن الكريم (بين النظرية والتطبيق)، نورالدين المنجد، محمد، دارالفكر، ط اولى، سوريه 1419ق/ 1999م.اصول كافى، كلينى، محمد بن يعقوب، ترجمه محمدباقر كمره‏اى، انتشارات اسوه، چ چهارم، 1379ش.اعيان الشيعه، امين، سيد محسن، دارالتعارف للمطبوعات، بيروت.اقرب الموارد فى فُصَح العربية الشوارد، الخورى الشرتونى اللبنانى، سعيد، دارالاسوة للطباعة والنشر، ط الاولى، 1374ش.بررسى زبان‏شناختى وجوه و نظاير در قرآن، سلوی، محمد العوا، ترجمه سید حسین سیدی، انتشارات به نشر، چ اول، مشهد، 1382ش.بررسى و نقد واژه‏هايى از كتاب وجوه قرآن (همراه با پژوهشى در ترجمه الهى قمشه‏اى)، پرچم، اعظم انتشارات مانى، چ اول، اصفهان، 1373ش. پژوهشى در فروق لغات در قرآن كريم، بهنام، غلامرضا، وزارت علوم تحقيقات و فنّاورى پيرامون زبان و زبان‏شناسى، باطنى، محمدرضا، فرهنگ معاصر، تهران، 1371ش.تاج العروس من جواهر القاموس، زبيدى، محمدمرتضى، المطبعة الخيرية، مصر، 1306ق.التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، المصطفوى، حسن، وزارة الثقافه والارشاد الاسلامى الدائرة العامه للمراكز والعلاقات الثقافية، ط الاولى، تهران، 1368ش.الترادف فى القرآن الكريم (بين النظرية والتطبيق)، نورالدين المنجّد، محمد، دارالفكر، ط الاولى، دمشق، 1417ق/ 1997م.ترتیب کتاب العین، خلیل بن احمد فراهیدی، تحقیق مهدی مخزومی و ابراهیم سامرائی، و تصحیح اسعد الطیب، انتشارات اسوه، چ اول، 1414ق.ترجمه مفردات الفاظ القرآن، اصفهانى، راغب، مترجم: مصطفى رحيمى‏نيا، نشر سبحان، چ اول، تهران،1386ش.التضاد فی القرآن الکریم، المنجد، محمد نور الدین، دار الفکر، ط الاولی، دمشق، 1420ق/ 1999م.التكملة والذيل والصلة لكتاب تاج اللغة و صحاح العربيه، رضى‏الدين صاغانى / صنعانى (577 ـ650 ق) تهذیب اللغة، ازهری، ابی منصور، تحقیق عبد السلام هارون و آخرین، القاهرة، 1964- 1968م.جمهرة اللغة، مقدمه، ص24، دارالعلم للملايين. الخصائص، ابن جنی، تحقیق محمد علی النجار، دار الکتب‏ القاهرة،1952م.دانشگاه قم، دانشكده الهيات، پايان‏نامه كارشناسى ارشد علوم قرآن و حديث، خطى، تابستان، 1381ش.دراسات فى فقه اللُّغَة، صبحى صالح، دار العلم للملایین، بیروت، 2009م. زبان‏شناسى عربى (درآمدى تاريخى ـ تطبيقى در پرتو فرهنگ و زبان‏هاى سامى)، فهمى حجازى، محمود، ترجمه سيد حسين سيّدى، انتشارات آستان قدس رضوى (به نشر) و سمت، چ اول، تهران، 1379ش.الصحاح تاج اللغة، الجوهرى (م393ق)، به كوشش عبدالغفور العطارى، دارالعلم للملايين، بيروت، 1407ق.غرائب اللغة العربية، نخلة اليسوعى، رفائيل، چ دوم، بيروت.فرهنگ لاروس، خليل جر، ترجمه طبيبيان، حميد، امير كبير، تهران، 1375ش.فرهنگ نامه علوم قرآن، اقبال، ابراهیم، شرکت چاپ و نشر بین الملل، چ اول، 1385ش.فقه اللغة مناهله و مناهجه، محمد أسعد النادرى، المکتبة العصریة ، ط الاولی، 1425ق/ 2005م.فقه اللغة، نهاوندى، انتشارات وثوق.فن ترجمه (اصول نظرى و علمى ترجمه از عربى به فارسى و فارسى به عربى)، معروف، يحيى، دانشگاه رازى سازمان مطالعه و تدوين كتب علوم انسانى دانشگاه‏ها (سمت)، چ دوم، تهران، 1381ش.قاموس قرآن، قُرَشى، سيد على‏اكبر، دارالكتب الاسلامية، چ هفتم، تهران، 1375ش.كشاف اصطلاحات الفنون، تهانوى، محمدعلى، جمعیة البنغال الآسویة، کلکته، 1862م.گذری بر کرانه قرآن، شکوری، ابو الفضل، انتشارات عقل سرخ، چ اول، قم، 1384ش. لسان العرب، ابن‏منظور (م711ق)، به كوشش على شيرى، احياء التراث العربى، بيروت، 1408ق.لغت‏نامه، دهخدا و ديگران، (م1334ش)، مؤسسه لغت‏نامه و دانشگاه تهران، تهران، 1373ش.مباحثی در فقه اللغة و زبان شناسی عربی، رمضان عبد التواب، ترجمه حمید رضا شیخی، به نشر (آستان قدس رضوی)، 1367ش.المخصِّص، ابى‏الحسن على بن اسماعيل الاندلسى المعروف بابن‏سيده، دارالكتب العلمية، بيروت.المزهر فی علوم اللغة و انواعها، سیوطی، جلال الدین، تحقیق محمد ابو الفضل ابراهیم و همکاران، دار احیاء الکتب العربیة.معجم الجیم، ابوعمرو شیبانی، تحقیق محمد فرید، دار ومکتبه الهلال ، بیروت ۱۴۲۵ق.معجم الفروق للغوية، ابى‏هلال العسكرى، سيد نورالدين و جزائرى، مؤسسه النشر الاسلامى، ط الاولى، قم، 1412ق.المعجم اللغوية، فى ضوء دراسات علم اللغة الحديث، محمد محمد ابوالفرجمعجم المترادفات والاضداد، سعدى الضناوى و جوزيف مالك، المؤسسة الحديثة، ط الاولى، طرابلس، 2007م.معجم تفسير مفردات الفاظ القرآن، سميع عاطف الزين، دار افريقية العربية، ط الربعه. معجم مفردات الفاظ القرآن، اصفهانى، راغب، مترجم: مصطفى رحيمى‏نيا، نشر سبحان، چ اول، تهران، 1386ش.معجم مقاییس اللغة، ابن فارس بن زکریا، احمد، به کوشش سعید رضا علی عسکری و حیدر مسجدی، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، چ دوم، 1390ش. مغنى البيب عن كتب الاعاريب، انصارى، ابن‏هشام، با تحقيق مازن مبارك محمدعلى حمداللّه‏، انتشاراتسيدالشهداء، قم.مفردات، الراغب (م425ق)، به كوشش صفوان داوودى، دارالقلم، دمشق، 1412ق.مقدمات زبان‏شناسى (مجموعه فنون و مفاهيم ادبى4)، باقرى، مهرى، نشر قطره، چ چهارم، تهران، 1380ش.مقدمه صحاح، عطّار، احمد عبدالغفور، ترجمه غلامرضا فدايى عراقى، نشر زرنگار، تهران، 1375ش.المنجد فى اللغه، معلوف، لويس، ترجمه احمد سياح، انتشارات اسلام، چ هفدهم.نزهة الاعين النواظر فى علم الوجوه والنظائر، جمال‏الدين ابن‏الفرج عبدالرحمن الجوزى، تحقيق، محمد عبدالكريم كاظم الراضى، مؤسسة الرسالة، ط الثالثه، بيروت 1407ق/ 1987م.نهج‏البلاغه، ترجمه شهيدى، سيد جعفر، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، تهران، 1372ش.يتيمة الدهر فى محاسن شعراء اهل العصر، الثعالبى، دمشق مطبعه الحنفیه، 1303 ه. ق.


[1] . توضیح بیشتر در ادامه (چهارم: فرایند واژه شناسی) خواهد آمد.
[2] . همان.
[3]. علاقه‏مندان براى آگاهى بيشتر مى‏توانند به كتاب‏هاى ذيل مراجعه كنند: المزهر فى علوم اللغة و انواعها، جلال‏الدينسيوطى؛ مقدمه آقاى دكتر محمد فريد عبداللّه‏ بر معجم الجيم؛ زبان‏شناسى عربى، محمود فهمى حجازى؛ زبان‏شناسى عربى، رمضان عبدالتواب؛ مقدمه صحاح جوهرى، احمد عبدالغفور عطار؛ المعجم اللغوية، فى ضوء دراسات علم اللغة الحديث، محمد محمد ابوالفرج؛ فقه اللغه مناهله و مسائله، محمد أسعد النادرى؛ مقدمه برخى منابع لغوى؛ و... .
[4]. برخى بر اين باورند كه وى ساختار و شاگردش مواد آن را تدوين كرده‏اند و برخى معتقدند كه خليل بخش‏هايى از آن را تدوين و باقى را شاگردش به سبك استاد تكميل كرده است. جريان ديگرى نيز نقل شده كه بر اساس آن، كتاب را خليل نگاشته و به دست شاگردش سپرده بوده ولى از بد حادثه كتاب از بين مى‏رود و شاگرد بر اساس حفظيات ذهنى‏اش كتاب را بازسازى مى‏كند.
[5]. خليل به گفته برخى بزرگان شيعه مانند علامه حلى، ابن‏ادريس، شيخ بهايى، علامه مجلسى، و برخى ديگر شيعى‏مذهب و در ادبيات، لغت، موسيقى و برخى دانش‏هاى ديگر جزو نامداران و استادان برجسته و اثرگذار بوده است. از شاگردان وى مى‏توان مبرد، سيبويه، اخفش، اصمعى و... نام برد. براى آگاهى بيشتر ر.ك: لغت‏نامه دهخدا، اعيان الشيعه، مدخل خليل؛ نرم افزار جامع التفاسير، بخش كتاب‏شناسى.
[6] . مقدمه صحاح جوهرى، ص52
[7]. برخى به اين اشكال پاسخ داده‏اند كه ضرورتى ندارد يك نحوى همواره از مكتب خاصى پيروى كند و چنان كهديده شده، چه‏بسا به مكتبى منتسب باشد و اقوال خلاف آن مكتب نيز داشته باشد. ر.ك: فقه اللغه، نهاوندى، ج1، ص41.
[8]. مانند ابن‏دريد درماده «سدف». (ر.ك: جمهرة اللغة، مقدمه، ص24، دارالعلم للملايين)
[9]. ر.ك: دراسات فى فقه اللُّغَة، صبحى صالح، ص186.
[10]. اشتقاقى است كه مشتق و مشتق منه در تمام حروف اصلى مانند هم بوده، ولى در ترتيب مغايرت داشتهباشند؛ مانند: جذب و جبذ. ر.ك: كشاف اصطلاحات الفنون، محمدعلى تهانوى، ج2، ص767؛ لغت‏نامه دهخدا، ذيل كلمه اشتقاق.

[11]. تاج العروس، ج1، ص63 .
[12]. براى آگاهى بيشتر از اين ر.ك: كتاب الجيم، دار و مكتبة الهلال، مقدمه محقق، ص17 و 35.
[13]. نامأنوس.
[14]. در اين مورد از ازهرى در تهذيب اللغة مطالبى نقل شده كه برخى آن را به اختلاف‏هاى وى با نفطويه و تحت تأثيرنفطويه بودن ازهرى مرتبط دانسته‏اند. براى آگاهى بيشتر ر.ك: مقدمه محقق بر جمهرة، ص27.
[15]. وى در هرات به دنيا آمد و حدودا سى سال داشت كه در راه بازگشت از سفر حج به اسارت برده شد. وى بعد از اسارت به بغداد رفت و از استادانى مانند ابن‏سراج و بغوى بهره برد. ازهرى پس از مدت طولانى به هرات بازگشت و در آن‏جا به نگارش تهذيب اللغة همت گماشت براى آگاهى بيشتر ر.ك: مقدمه عبدالسلام بر تهذيب اللغة.
[16]. يتيمة الدهر فى محاسن شعراء اهل العصر، الثعالبى، ج3، ص169.
[17]. ر.ك: المحيط فى اللُّغة، تحقيق محمد حسن آل‏ياسين، ج1.
[18]. به كسر و فتح هر دو صحيح است، ولى به كسر كه به معناى جمع صحيح مى‏باشد، مشهورتر است.
[19]. الصحاح، تحقيق شهاب‏الدين ابوعمرو، ص15، چ دارالفكر.
[20]. ر.ك: الصحاح، تحقيق أحمد عبدالغفور عطار، ص151، دارالعلم للملايين.
[21]. مقدمه صحاح، ترجمه غلامرضا فدائى عراقى، ص90.
[22]. المزهر فى علوم اللغة و أنواعها، سيوطى، تحقيق محمد عبدالرحيم، ص92، دارالفكر.
[23]. مقدمه صحاح، 92ـ93؛ المزهر فى علوم اللغه و انواعها، جلال‏الدين سيوطى، قاهره، ج1، ص97.
[24]. كلمه‏اى كه عرب غير فصيح ساخته باشد. (ر.ك: تاج العروس، مقدمه زبيدى، ص61 ، دارالفكر)
[25]. مقدمه صحاح، ص129ـ134، دارالعلم للملايين.
[26]. مقدمه صحاح، ص111.
[27]. براى آگاهى بيشتر ر.ك: همان، ص107ـ117.
[28]. ر.ك: همان، ص144ـ 148.
[29]. ر.ك: مقاييس اللغة، ج1، ص3ـ7، مقدمه عبدالسلام محمد هارون، دارالاسلاميه؛ لغت‏نامه دهخدا، ص1264،انتشارات اميركبير.
[30]. مباحثى در فقه اللغه و زبان‏شناسى عربى، عبدالتواب، ص334.
[31]. ر.ك: همان، ص342، ج341.
[32]. همان، ص346، به نقل از: المباحث اللغوية فى العراق، ص86 . نيز ر.ك: تداخل الاصول اللغوية و اثره فى بناء المعجم، الصاعدى، ج1، ص141ـ151.
[33]. انفطار، 4.
[34]. مفردات، راغب، ماده بعثر.
[35]. اين لغت‏نامه به صورت موضوعى تنظيم شده و مى‏توان آن را گسترده‏ترين معجم موضوعى به شمار آورد كه نيك به كار جويندگان تفاوت‏هاى كلمات مترادف مى‏آيد. گفته شده ابن‏فارس در تأليف اين كتاب به فقه اللغة و سر العربية ابى‏منثور ثعالبى م430ق كه آن نيز موضوعى است، نظر داشته است، و در هر صورت، المخصص بسيار گسترده‏تر از فقه اللغة ثعالبى است.
[36]. زمخشر از روستاهاى بزرگ خوارزم بوده است.
[37]. اساس البلاغه، ماده لحد؛ مباحثى در فقه اللغة و زبان‏شناسى عربى، ص318ـ317.
[38]. ر.ك: همان، ص318.
[39]. اين اثر نوشته ابن‏اثير (المبارك بن محمد بن محمد بن عبدالكريم) (544 ـ606 ق) برادر ابن‏اثير ـ نويسنده الكامل فى التاريخ (555 ـ630 ق) ـ است و چنان كه از نامش پيداست، مشتمل بر شرح دشوارى‏هاى احاديث (اهل سنت) و چيزى شبيه مجمع البحرين مرحوم طريحى مى‏باشد. مانند اين كتاب، چند كتاب ديگر نيز در منابع لغوى اهل سنت وجود دارد؛ از جمله الغريبين فى القرآن والحديث تأليف ابوعبيداحمد بن محمد الهروى (م401ق).
[40]. مانند زبيدى در مقدمه تاج العروس.
[41]. وى در فيروز آباد فارس متولد شد و در زَبِيد يمن زندگى را بدرود گفت.
[42]. ر.ك: تاج العروس من جواهر القاموس، تحقيق ابراهيم الترزى، بيروت، دار احياء التراث العربى، ج1.
[43]. فرهنگ لغوى المنجَّد فى اللغه نوشته ابوالحسن، على بن الحسن الهُنائى م310ق معروف به «كُراع» يا «كُراعِِ النّمل» از دانشمندان قرن سوم هجرى است. وى از جمله كسانى است كه نام او در المحكم ابن‏سيده و لسان العرب ابن‏منظور زياد به چشم مى‏خورد و نشان‏دهنده جايگاه او است. اين كتاب در شش باب به حسب موضوع تنظيم شده و از ويژگى‏هاى آن نقل برخى لهجه‏ها از جمله لهجه يمنى در آن است.
[44]. موضوع‏هاى اين كتاب عبارت‏اند از: فى اوصاف الناس الخلقية والخُلُقيه، فى الكلام والكتابه، فى مشى الانسان وسفره و اقامته، فى القرابات والنسب والأعوان، فى بيوت النساء و تزوّجهن و زينتهنّ، فى الملابس و انواع‏ها.
[45] . برای آگاهی بیشتر ر.ک: فرهنگ نامه علوم قرآن، اقبال، ص 234؛ گذری بر کرانه قرآن، شکوری، ص 54-60؛ الاتقان فی علوم القرآن، سیوطی، نوع سی و ششم.
[46] . ر.ک: الاتقان، سیوطی، ج 4، ص221، منشورات شریف رضی.
[47]. ر.ك: اجتهاد در لغت، ص273.

[48]. برگرفته از زبان‏شناسى عربى، رمضان عبدالتواب، ص322ـ324.

[49] . در مورد قرآن، این گونه واژه ها حقیقت شرعی یا قرآنی خوانده می شوند. توضیح این که گاه برخى واژه‏ها در يك معنا با وضع تعيّنى حاصل از كثرت استعمال، حقيقت مى‏شوند؛ يعنى اگر بدون قرينه به‏كار روند، آن معنای تعيّنى به ذهن شنونده مى‏آيد و گوينده اگر بخواهد آن را در معانى ديگر، هر چند حقيقى باشند نه مجاز، به‏ كار برد، بايد قرينه بياورد، در غير اين صورت، بر معناى معروف (جديد) حمل مى‏شود. در قرآن ممكن است از اين دست كلمات يافت شود (مانند: صلاة، زکات، و ...) كه بر اثر كثرت استعمال در معنايى حقيقت شده باشد و در صورت نبود قرينه، بر معناى قرآنى حمل مى‏شود ـ و نه معناى عرفى يا لغوى ـ بنابراين مفسر و مترجم بايد در بررسى واژگان قرآن، در پى يافتن حقيقت قرآنى بودن يا نبودن آن نيز باشد. براى مثال، معناى لغوى «صلاة» با معناى «صلاة» كه جزو حقايق قرآنى است، تفاوت دارد؛ همچنين معناى «كفر» با «كفر» مورد نظر قرآن متفاوت است.

[50] . در حوزه روایات نیز این دو مرحله انجام می شود، لیکن در مورد روایات باید از راه جمع آوری کاربردهای یک واژه و مشتقات هم ریشه آن از روایات دیگر اقدام کرد. برای مثال، در روايتى از امام سجاد در پاسخ به پرسشى درباره توحيد آمده است: «ان اللّه‏ ـ عزّوجلّ ـ علم انه يكون فى آخر الزمانِ اقوامٌ مُتَعَمِّقُونَ فَأنزَل اللّه‏ تعالى «قل هو اللّه‏ احد» والآيات من سورة الحديد إلى قوله: «و هو عليمٌ بذات الصدور»، فَمَن رام وَراءَ ذلك فَقَدْ هلك.» (الكافى، ج1، ص91، حديث 3؛ التوحيد، ص283، حديث 2.) عاصم بن حميد مى‏گويد: از امام سجاد - علیه السلام- درباره «توحيد» پرسيدند، ايشان فرمود: خداى ـ عزّوجلّ ـ مى‏دانست كه در آخر الزمان گروه‏هايى متعمِّق خواهند آمد، پس «قل هو اللّه‏ احد» و آيات سوره حديد تا «و هو علم بذات الصدور» را نازل كرد؛ پس هر كس بيش از آن بجويد، هلاك مى‏شود.
«تعمّق» در روزگار ما به معناى دورانديشى در كار و يا فصاحت و دورانديشى در سخن است. (فرهنگ لاروس، ج1، ص603.) تعمق در فارسى نيز رواج دارد و انسان متعمّق به كسى گفته مى‏شود كه محقق و ژرف‏انديش و صاحب فكر و تأمل باشد و خلاصه، «متعمّق» وصفى ارزشمند به شمار مى‏رود. اما با بررسى منابع لغوى در مى‏يابيم كه در عربى قديم و در لسان روايات «تعمق» وصفى ناشايست است و براى مذمت به‏كار مى‏رفته است؛ چنان كه خليل در العين درباره واژه ياد شده آورده است: «المتعمق: المبالغ فى الامر المنشود فيه الذى يطلب اقصى غايته؛ متعمق كسى است كه در طلب مقصود خود زياده‏روى و تا آخرين حد آن را پيگيرى مى‏كند.» در لسان العرب نيز همين جمله و به جاى «المنشود»، «المتشدّد» آمده است. با مراجعه به كاربرد اين واژه در ديگر روايات، ناپسند بودن اين زياده‏روى نمايان مى‏شود؛ براى مثال، در مسند احمد بن حنبل ج2، ص219 از پيامبر گرامى اسلام- صلى‏الله ‏عليه‏ و‏ آله- روايت شده است: «سيكون له شيعةٌ يَتَعَمّقون فى‏الدين حتى يخرُجوا منهُ كما يَخرُجُ السهم من الرمية.» حضرت اين عبارت را درباره كسى فرمود كه در مورد تقسيم غنايم در جنگ حنين به پيامبر - صلی الله علیه و آله- اعتراض كرد. آن شخص به شهادت تاريخ گروه خوارج را سامان داد و با حضرت على - علیه السلام- به نبرد برخاست. واژه تعمق در نهج‏البلاغه نيز در معناى مذمت به‏كار رفته است: «الكفر على اربع دعائم: على التعمق والتنازع والزيغ والشقاق؛ فمن تعمق لم ينب الى الحق (حكمت 31)؛ كفر بر چهار پايه استوار است: بر تعمق و تنازع و كجروى و جدايى؛ پس هر كس كه تعمق كرد، به حق بازنگشت.» استاد سيد جعفر شهيدى در تعليقه خود مى‏گويد: «عَمق و عُمق كرانه‏هاى بيابان بى‏آب و علف است و تعمق، در شدن در عمق است. كسى كه در كرانه‏هاى بيابان رود و به عمق آن در شود، خود را هلاك سازد و اين تعبيرى لطيف است براى آن كس كه پى وهم را گيرد.» (نهج‏البلاغه، ترجمه شهيدى، ص537 ، تعليقه 9)
[51] . منظور از «بافت» در این نوشتار، رابطه منطقی عناصر نحوی یک جمله، حاصل از برقراری چهار نظام واژگانی، آوایی، دستوری و معنایی، و مقصود از «بافتار» رابطه منطقی میان چند جمله و کل متن است. گفتنی است از بافت و بافتار گاه سیاق جمله و سیاق متن اراده می شود. همچنین برخی محققان بافت را به معنای قرائن زبانی و فیزیکی (قرائن حالیه) دانسته اند. (برای آگاهی بیشتر ر.ک: مبانی زبان شناسی، حسینی، ص104- 105؛ مبانی تحلیل کارگفتی در قرآن کریم، صانعی پور، ص 49- 66)
[52]. ويژه‏نامه همايش بين‏المللى قرآن كريم و مسائل جامعه معاصر، ص46ـ47.

560) آیا مانتو  از حجاب کامل کفایت می‌کند؟

آیا مانتو از حجاب کامل کفایت می‌کند؟

مصیبت ترجمه «يُدْنينَ عَلَيْهِنَّ مِنْ جَلاَبِيبِهِن‏»

یکی از مصیبت‌های ترجمه قرآن، ترجمه این فراز مشهور است: «يُدْنينَ عَلَيْهِنَّ مِنْ جَلاَبِيبِهِن‏» (احزاب، 59)

ترجمه این عبارت چند مشکل دارد:

1. ترجمه یدنین علیهن؛ زیرا یدنین با علی به کار نمی‌رود.

2. ترجمه «من» در «من جلابیبهن».

3. خود جلابیبهن.

ابتدا چند ترجمه مشهور :

- چادرهايشان را بر خود فرو پوشند [تا بدن و آرايش و زيورهايشان در برابر ديد نامحرمان قرار نگيرد.]

نقد: در آیه سخن از پوشیدن نیست بلکه سخن از «یدنین» است؛ «من» ترجمه نشده؛ جلابیب به معنای صرفا چادر نیست و همه مخاطبان قرآن ایرانی نیستند؛ «علیهن» نیز صرفا تحت اللفظی ترجمه شده است.

- جلبابها [روسرى‏هاى بلند] خود را بر خويش فروافكنند،

نقد: ترجمه «یدنین علیهن» به فروافکنند، کامل نیست؛ ترجمه جلباب به روسری‌های بلند سلیقه‌ای است. «من» ترجمه نشده؛ «علیهن» نیز صرفا تحت اللفظی ترجمه شده است.

- بخشى از مقنعه‏هاى خويش را به خود نزديك كنند تا گردن و سينه آنان آشكار نشود.

مشکینی: روسرى‏ها و چادرهاى خود را بر خويش بيفكنند (كه گردن و سينه و بازوان و ساق‏ها پوشيده شود)

- از پوشش‏هاى بلند (چادر مانند) شان به خودشان نزديك كنند

- پوششهاى خود را بر خود فروتر گيرند.

- چادرها (جلابيب: چادرها...) يشان را بر خويش نيك بپوشند (ادناء: نزديك كردن و فرو گذاشتن...)

ترجمه پیشنهادی

1. در «یدنین علیهن» تضمین وجود دارد؛ زیرا ادناء با علی به کار نمی‌رود؛ بنابراین به موجب قاعده مهم و بلاغی تضمین پای فعلی از جنس «وضع» در میان است که پشت «یدنین» پنهان شده و «علی» که پیوست آن است، پیداست! البته به موجب همین تضمین «الی» که پیوست «یدنین» هست، نیز ناگزیر پنهان و به تعبیری حذف شده است. (این بنده حقیر فقیر الی الله تعبیر «حذف» را نمی‌پسندم؛ زیرا در ترجمه و تفسیر دیده می‌شود و البته باید هم دیده شود!)

2. به موجب بلاغت تضمین، تأکید روی «ادناء» است نه «وضع».

3. حال که عبارت از پشت ابر درآمد و تبدیل شد به «یدنین الیهن و یضعن علیهن» یعنی جلباب - هرچه هست- باید به گونه‌ای پوشیده شود که به انسان نزدیک شود ولی نچسبد و همچنین به گونه‌ای بچسبد که بتوان گفت نزدیک شده و نچسبیده! (جمع این دو با غلبه ادناء یعنی چیزی که به بدن نزدیک شود و آن را فراگیرد ولی به بدن نچسبد). این‌ چنین چیزی تنها در چادر و عبای عربی و مانند آن‌ها رخ می‌دهد.

4. «من» در «من جلابیبهن» برای تبعیض است؛ یعنی «یدنین علیهن» را بر بخشی از این جلباب اجرا کنند نه همه آن (چنان‌که پایین چادر و عبا و مانند این‌ها را نمی‌توان مانند بالای چادر و عبا به بدن نزدیک کرد؛ در حقیقت ناخودآگاه این «من» تبعیضیه خود اتفاق می‌افتد.)

5. جلباب: معانی متعددی برای آن گفته شده: «پوششی بزرگتر از خمار و کوچک‌تر از رداء که زن با آن سر و سینه‌اش را می‌پوشاند؛ لباسی گشاد که از ملحفه (چیزی شبیه چادر که با وسعتش همه بدن را می‌پوشاند) کوچک‌تر است؛ همانند ملحفه. (ابن منظور، لسان العرب، ماده «جلب»؛ زبیدی، 1306ق، ج‏1، ص374) شیخ طوسی در معنای جلباب آورده است: «جلابیب جمع جلباب، به گفته ابن عباس و مجاهد، پوشش زن و همان مقنعه است که سر و پیشانی زن را وقتی می‌خواهد پی حاجتی از خانه بیرون رود، می‌پوشاند، بر خلاف کنیزان که بدون سر برهنه خارج می‌شوند، و به قول حسن، جلابیب چادر و ملافه‌مانندی است که زن بر خود می‌گیرد و جلو صورت نزدیک می‌کند». (طوسی، 1409ق، ج8، ص 361) علامه طباطبائی نیز آورده است:‌ «جلباب لباسی است که زن همه بدن خود را با آن می‌پوشاند و یا پوششی است که زن سر و صورتش را با آن می‌پوشاند». (طباطبائی، الميزان في تفسير القرآن، 1417ق، ج‏16، ص 340) سدّی و بیضاوی نیز پوشاندن صورت را به نحوی در معنا آورده‌اند:‌ « عن السدّي: أن تغطّي إحدى عينيها و جبهتها و الشقّ الآخر إلّا العين؛ البيضاوي: مِنْ جَلَابِيبِهِنَّ: يغطّين وجوههنّ و أبدانهنّ بملاحفهنّ إذا برزن لحاجة.» (مصطفوی، 1368ش، ج‏2، ص 95)

بعید نیست معنای اصل «جلب» که راندن از سویی به سوی دیگر است (ابن فارس: جلب: أصلان، أحدهما الإتيان بالشي‏ء من موضع الى موضع، و الآخر شي‏ء يغشيّ شيئا.) در «جلباب» که حامل نوعی مبالغه (در شدت پوشانیدن بدن) نیز هست (ر.ک: مصطفوی، 1368ش، ج‏2، ص: 95- 96) نهفته باشد؛ زیرا زن پوشش را دور خود می‌پیچد و از سویی به سوی دیگر می‌گرداند و خود را کاملاً در آن پنهان می‌کند.

حال می‌خواهیم ترجمه‌ای ارائه کنیم که این مورد را بفهماند؛ اینجاست که آن مصیبتی که در عنوان عرض شد، رخ می‌دهد!

558) ترجمه المیزان

ترجمه المیزان چاپ جامعه مدرسین در مجموع ارزشمند و جزو ترجمه‌های موفق و نشان‌دهنده تلاش فراوان مترجم است، لیکن به موجب ترجمه و انسانی بودن کار، خالی از خطا نیست که جهت تنبه مخاطبان به نمونه‌ای که اخیراً دیده‌ام، اشاره می‌کنم. یادآور می‌شوم تذکر این نمونه به معنای نادیده گرفتن زحمات طاقت‌فرسای مترجم مورد تأیید علامه و دشواری ترجمه کتاب سنگینی چون المیزان نیست.
علامه ذیل آیه 18 سوره دخان آورده است:
«و في قوله: «إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ‏» حيث وصف نفسه بالأمانة دفع لاحتمال أن يخونهم في دعوى الرسالة و إنجاء بني إسرائيل من سيطرتهم فيخرج معهم عليهم فيخرجهم من أرضهم كما حكى تعالى عن فرعون إذ قال للملإ حوله: «إِنَّ هذا لَساحِرٌ عَلِيمٌ يُرِيدُ أَنْ يُخْرِجَكُمْ مِنْ أَرْضِكُمْ بِسِحْرِهِ»: الشعراء: 25.» (الميزان في تفسير القرآن، ج‏18، ص: 139)
اما ترجمه مترجم: «و در جمله‏" إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ" كه موسى خود را به امانت توصيف مى‏كند، اين احتمال دفع شده كه: مبادا در رسالتش خيانت كند و مامور نجات بنى اسرائيل از سيطره فرعونيان و بيرون كردن آنان از سرزمين فرعونيان نباشد، و از پيش خود اين ادعاها را كند. هم چنان كه بنا به حكايت قرآن، فرعون اين احتمال را در ذهن قومش تقويت مى‏كرد و به بزرگان قوم خود مى‏گفت:" إِنَّ هذا لَساحِرٌ عَلِيمٌ يُرِيدُ أَنْ يُخْرِجَكُمْ مِنْ أَرْضِكُمْ بِسِحْرِهِ"؛ ... شعراء، آيه 34 و 35..»

ترجمه پیشنهادی: «در جمله " إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ " - که در آن خود را به امانت توصیف می‌کند- ردّ این احتمال است که در رسالت و نجات بنی‌اسرائیل از سلطه آنان خیانت کند [یعنی رسالت و مأموریت در نجات بنی‌اسرائیل را به دروغ ادعا کرده و] با آنان هماهنگ شده علیه فرعونیان شورش نماید و آنان را از سرزمینشان بیرون براند؛ چنان که فرعون [چنین برداشتی داشت] و به اطرافیانش گفت: او ساحری توانمند است که می‌خواهد شما را با سحرش از سرزمینتان بیرون براند [و آن را تصاحب کند].»
تذکر
1. با توجه به توانمندی مترجم و طبیعی بودن درصدی از خطا، هرچند این خطا از شأن ترجمه نمی‌کاهد، لیکن هشداری به همگان است که به هیچ ترجمه‌ای اعتماد کامل نداشته باشیم، به ویژه که گویا این ترجمه کنترل و تحقیق نیز شده است.
2. به گفته مترجم محترم، وی به مرور ترجمه‌های جلدهای نخستین را برای علامه قرائت می‌کرده و تأیید وی را می‌گرفته است؛ از این رو اختلاف‌های ترجمه و اصل در جلدهای نخست (؟) - به ادعای مترجم - به نوعی تأیید مؤلف را به همراه دارد؛ از این رو در مواضع حساس شاید نتوان از ترجمه جلدهای نخست (؟) چشم پوشید.

528) ترجمه مزجی سوره اَعراف (در 51 بند یا موضوع)/3

19-25: آدم در بهشت و خروج از آن بسبب افتادن در دام ابلیس

(آيه 19)- وسوسه‏ هاى شيطان

در ادامه به فصل ديگرى از سرگذشت آدم ع اشاره کرده، می‌فرماید: «و اى آدم! تو و همسرت در بهشت سكونت اختيار كنيد [حضرت آدم و حوّا در بدو خلقت در بهشت نبودند ولی بعد به سوى بهشت راهنمايى شدند] »: (وَ يا آدَمُ اسْكُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُكَ الْجَنَّةَ).

نخستین تکلیف: «و از هر جا [و هر نوع ميوه‏اى‏] كه خواستيد بخوريد، اما به اين درخت نزديك نشويد كه از ستمگران خواهيد بود» (فَكُلا مِنْ حَيْثُ شِئْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونا مِنَ الظَّالِمِينَ).

(آيه 20)- سپس شيطان كه بر اثر سجده نكردن از درگاه خدا رانده شده بود و تصميم قاطع داشت تا آنجا كه مى‏تواند از آدم و فرزندانش انتقام بگيرد «آن‌ها را وسوسه کرد تا آنچه خوش نداشتند آشکار شود، آشکار کند. [مفسران آن را به شرمگاه ترجمه کرده‌اند ولی ممکن است – با توجه به همنشینی با وسوس[1] - برخی صفات زشت مانند طمع باشد]» (فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّيْطانُ لِيُبْدِيَ لَهُما ما وُورِيَ عَنْهُما مِنْ سَوْآتِهِما).

لغت: «موارات» پوشاندن در پس پرده است. و «سوآت» جمع «سوأة» و به معناى عضوى است كه آدمى از برهنه كردن و اظهار آن شرم مى‏دارد. (المیزان) همچنین می‌تواند به معنای چیزی باشد که انسان از ظاهر شدنش خوش ندارد. (معنای کاربردی)

لذا نخست به آدم و همسرش گفت: «پروردگارتان شما را از اين درخت نهى نكرده مگر از اين جهت كه [اگر از آن بخوريد يا] فرشته خواهيد شد يا از جاودانان در عمر خواهید بود» (وَ قالَ ما نَهاكُما رَبُّكُما عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ إِلَّا أَنْ تَكُونا مَلَكَيْنِ أَوْ تَكُونا مِنَ الْخالِدِينَ).

(آيه 21)- شیطان در ادامه و برای محکم‌کاری «سوگند خورد كه البته من خيرخواه شما هستم»! (وَ قاسَمَهُما إِنِّي لَكُما لَمِنَ النَّاصِحِينَ).

(آيه 22)- آدم كه هنوز تجربه كافى در زندگى نداشت، و گرفتار دامهاى شيطان و خدعه و دروغ و نيرنگ نشده بود، تسليم فريب شيطان شد، و به اين ترتيب شيطان «آن‌ها را با فريب [از مقامشان] فرود آورد» (فَدَلَّاهُما بِغُرُورٍ).

لغت: " دلى" از ماده" تدليه" به معنى فرستادن دلو در چاه است كه آن را به ريسمانى بسته و تدريجا در چاه پائين برند، و اين در حقيقت كنايه لطيفى از اين معنى است كه شيطان با طناب مكر و فريب، آن‌ها را از مقام والايشان فرود آورد و به چاهسار مشكلات و دورى از رحمت حق افكند. (تفسیر نمونه)

«همين كه آدم و همسرش از آن درخت ممنوع چشيدند، شرمگاهشان آشكار گشت [و بر اساس تفسیری که کردیم، چیز ناپسندی از هر دو آشکار شد (که با حالت ابهام رها شده). ظاهر برخی روایات – فارغ از بررسی سندی - تفسیر به شرمگاه‌ را تأیید می‌کند.]» (فَلَمَّا ذاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما).

از اين آيه به خوبى استفاده مى‏شود كه آن‌ها قبل از ارتكاب اين خلاف، برهنه نبودند بلكه پوششى داشتند كه در قرآن، نامى از چگونگى اين پوشش برده نشده است، اما هر چه بوده است، نشانه اى براى شخصيت آدم و حوا و احترام آن‌ها محسوب مى‏شده كه با نافرمانى از اندامشان فرو ريخته است. (تفسیر نمونه)

قرآن سپس مى‏فرماید: هنگامى كه آدم و حوّا چنين ديدند «بلافاصله از برگ‌هاى درختان بهشتى براى پوشيدن اندام خود، استفاده كردند [این ترجمه بر اساس پذیرش برخی روایات است ولی اگر کسی روایات را به لحاظ اشکال سندی یا محتوایی نپذیرد، علی القاعده باید این فراز از آیه را به پوشاندن همه بدن تفسیر کند؛ یعنی آن دو که مثلاً درونشان ظاهر شده بود، از شدت خجالت خود را پشت یا زیر برگ‌های درختان پنهان کردند که با آن وضع دیده نشوند.]» (وَ طَفِقا يَخْصِفانِ عَلَيْهِما مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ)

«و [در اين موقع] پروردگارشان ندا داد كه مگر شما را از آن درخت نهى نكردم و نگفتم كه شيطان دشمنی آشكار و سرسخت برای شماست؟!» (وَ ناداهُما رَبُّهُما أَ لَمْ أَنْهَكُما عَنْ تِلْكُمَا الشَّجَرَةِ وَ أَقُلْ لَكُما إِنَّ الشَّيْطانَ لَكُما عَدُوٌّ مُبِينٌ؟!)

ترجمه مزجی قرآن با رسم الخط عثمان طه، ص 153

(آيه 23)- بازگشت آدم به سوى خدا

سر انجام هنگامى كه آدم و حوّا، به نقشه شيطانى ابليس آگاه شدند و نتيجه كار خلاف خود را ديدند، به فكر جبران گذشته افتادند و نخستين گام را اعتراف به ظلم و ستم بر خويشتن، در پيشگاه خدا قرار دادند و «گفتند: پروردگار! ما بر خود ستم كرديم» (قالا رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا)

«و اگر ما را نيامرزى و به ما رحم نکنی قطعاً از زيانكاران خواهيم بود.» (وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِينَ).

(آيه 24)- گرچه توبه خالصانه آدم و همسرش در پيشگاه خدا پذيرفته شد ولى به هر حال اثر وضعى آن عمل دامانشان را گرفت و دستور خارج شدن از بهشت از سوى خداوند صادر شد: «فرمود: فرود آييد در حالى كه بعضی از شما [بنی‌آدم] با بعضی دیگر دشمن خواهيد بود» (قالَ اهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ).

«و تا مدت معينى برای شما در زمین استقرار و برخورداری خواهد بود [و بعد به عالم برزخ و قیامت خواهید رفت].» (وَ لَكُمْ فِي الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إِلى‏ حِينٍ).

(آيه 25)- و نیز «فرمود: در زمين زندگى مى‏كنيد و در آن مى‏ميريد، و از همان [براى حساب در روز رستاخيز] برانگيخته خواهيد شد.» (قالَ‏ فِيها تَحْيَوْنَ وَ فِيها تَمُوتُونَ وَ مِنْها تُخْرَجُونَ).

 


[1] . این را می‌توان نمونه‌ای از تأثیر بلاغی در تفسیر نامید. چه بر اساس روایات و چه تفسیری که ارائه شد، می‌بایست رابطه منطقی بین وسوسه کردن و ظاهر شدن سوآت در نظر گرفت؛ زیرا اگر صرف لباس معمولی در نظر گرفته شود و نه لباس ویژه ناشناخته بهشتی، رابطه آن با فریب خوردن آشکار نیست و ایجاد سؤال می‌کند. مطابق روایات لباس بهشتی که ویژه انسان‌هایی بوده که هیچ نوع مخالفتی با اوامر ارشادی و مولوی پروردگار نمی‌کنند،‌ از بدن آن‌ها زایل شده و آن‌ها تمام بدن خود را پوشانده‌اند. اگر بگوییم صرفاً شرمگاه آشکار شده یعنی تأثیر خوردن آن میوه بوده،‌ آن‌گاه انبوهی از سؤالات بی‌پاسخ پیرامون داستان رژه خواهند رفت. شاید ساده‌ترین تفسیر بی‌حاشیه همان باشد که گفتیم ولی اشکالش این است که هیچ مفسیری تا کنون با این نگاه آیه را ندیدیه و یا حقیر ندیده‌ام که کسی این گونه بگوید و اشکال دیگرش این است که با برخی روایات همخوان نیست هرچند با برخی دیگر همراه است، مانند روایتی که درخت را درخت حسد تفسیر کرده‌اند. ضمناً‌ نباید از اختلافات بین روایات نیز غفلت کرد و در هر صورت،‌ همه این تفاسیر صرفا احتمالی است و آنچه الفاظ آیات در اختیار ما قرار می‌دهد، با صرف نظر از روایات، به تفسیر مختار نزدیک‌تر است.

527)  ترجمه مزجی سوره اَعراف (در 51 بند یا موضوع)/2

10-18: تکریم آدم ع و ذریه او و فریب شیطان و طرد او

(آيه 10)- مقام با عظمت انسان در جهان هستى

به دنبال آياتى كه اشاره به مبدء و معاد در آن‌ها شده بود، خدای متعال در اين آيه و آيات بعد، «انسان» و عظمت و اهميت مقام و چگونگى آفرينش او و افتخاراتى كه خداوند به او داده، مورد بحث قرار داده، مى‏فرمايد: «و شما را در زمين جاى داديم‏»: (وَ لَقَدْ مَكَّنَّاكُمْ فِي الْأَرْضِ)

«و ابزار و وسايل زندگى را براى شما در آن قرار داديم»: (وَ جَعَلْنا لَكُمْ فِيها مَعايِشَ)

«[ولی با این حال] بسيار اندك و كم سپاس مى‏گزاريد»: (قَلِيلًا ما تَشْكُرُونَ).

 (آيه 11)- ماجراى سركشى و عصيان ابليس

«و شما را آفريديم، سپس صورت‌بندى كرديم، آن‌گاه به فرشتگان [و از جمله ابليس كه در صف آن‌ها قرار داشت اگرچه جزء آن‌ها نبود] فرمان داديم: بر آدم سجده كنید!»: (وَ لَقَدْ خَلَقْناكُمْ ثُمَّ صَوَّرْناكُمْ ثُمَّ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ)

«بی‌درنگ همگى سجده كردند، مگر ابليس كه [اطاعت نکرد و] از سجده‌كنندگان نبود»: (فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ لَمْ يَكُنْ مِنَ السَّاجِدِينَ).

ترجمه مزجی، ص (قرآن با رسم الخط عثمان طه) 152

(آيه 12)- خداوند فرمود: «به تو امر کردم سجده کنی، چرا اطاعت نکردی؟» (قالَ: ما مَنَعَكَ أَلَّا تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ).

ابلیس با نادیده گرفتن روح انسانی حضرت آدم ع از روی ناآگاهی یا تکبر «گفت: من از او بهترم؛ [زیرا] من را از آتش آفريده‏اى و او را از گِل»! (قالَ: أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ؛ خَلَقْتَنِي مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ).

(آيه 13)- مجازات سرکشی ابلیس

خداوند «فرمود: از اين مقام و مرتبه، فرود آى!»: (قالَ: فَاهْبِطْ مِنْها!)

«تو را نسزد که در اين مقام بلند، تکبر كنى‏»: (فَما يَكُونُ لَكَ أَنْ تَتَكَبَّرَ فِيها).

«بيرون‏رو! كه تو از افراد پست و ذليل هستى»: (فَاخْرُجْ! إِنَّكَ مِنَ الصَّاغِرِينَ).

(آيه 14)- اما داستان شيطان به همين جا پايان نيافت، او وقتی خود را رانده شده ديد، طغيان و لجاجت را بيشتر كرد و به جاى توبه و بازگشت به سوى خدا و اعتراف به اشتباه، تنها چيزى كه از خدا تقاضا كرد اين بود كه: «مرا تا روزى كه [مردگان‏] برانگيخته شوند، مهلت ده‏»: (قالَ: أَنْظِرْنِي إِلى‏ يَوْمِ يُبْعَثُونَ).

(آيه 15)- اين تقاضاى او [به پاس عبادت‌های پیشینش یا بر اساس هر حکمت دیگری به صورت محدود] به اجابت رسيد و خداوند «فرمود: تو از مهلت یافتگانی» (قالَ: إِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ).

(آيه 16)- ابلیس علت این درخواست را چنین بیان کرد: «گفت: اكنون كه مرا فریفتی [و با دستور به سجده، طغیان درونی‌ام را آشکار و مرا طرد کردی] بر سر راه مستقيم تو كمين کرده و آدم و فرزندانش را از راه به در مى‏کنم»: (قالَ: فَبِما أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقِيمَ) تا همانطور كه من گمراه شدم، آن‌ها نيز به گمراهى بيفتند.

(آيه 17)- سپس شيطان، براى تأييد و تكميل سخنش گفت: «آن‌گاه از پيش رو و از پشت سر و از طرف راست و از طرف چپ [از همه سو] به سراغ آن‌ها مى‏روم، و [کاری می‌کنم که] اكثر آن‌ها را شكرگزار نخواهى يافت»: (ثُمَّ لَآتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَيْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ وَ لا تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شاكِرِينَ).

 (آيه 18)- خداوند بار دیگر با تحقیر ابلیس فرمود: «از اين مقام و رتبه، نکوهش شده و خوار و ذلیل بيرون شو!»: (قالَ: اخْرُجْ مِنْها مَذْؤُماً مَدْحُوراً !) [قرائت: مَذئُوماً]

لغت:‌ " مذءوم" از ماده" ذئم" (بر وزن طعم) به معنى عيب شديد است، و" مدحور" از ماده" دحر" (بر وزن دهر) به معنى بيرون راندن توأم با ذلت و خوارى است. (تفسیر نمونه)

«[سوگند که] هر كس از تو پيروى كند، جهنم را از تو و آن‌ها پر کنم»: (لَمَنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْكُمْ أَجْمَعِينَ).

524) ترجمه مزجی سوره اَعراف (در 51 بند یا موضوع)/1

ترجمه مزجی، ص 151

تذکر:‌ جهت سرعت کار، پیش‌نویس این ترجمه از متن تفسیر نمونه انتخاب شده و سپس تغییر و ویرایش روی آن صورت گرفته است.

سوره اَعراف (در 51 بند یا موضوع)

محتواى سوره: در آغاز اشاره كوتاه و گويايى به مسأله «مبدء و معاد» كرده؛ سپس براى احياى شخصيت انسان، داستان آفرينش آدم را با اهميت فراوان شرح مى‏دهد. بعد پيمان‌هايى را كه خدا از فرزندان آدم در مسير هدايت و صلاح گرفته يك يك برمى‏شمرد.سپس براى نشان دادن شكست و ناكامى اقوامى كه از مسير توحيد و عدالت و پرهيزكارى منحرف مى‏شوند، و هم براى نشان دادن پيروزى مؤمنان راستين، سرگذشت بسيارى از اقوام پيشين و انبياى گذشته مانند «نوح» و «لوط» و «شعيب» را بيان كرده، و با سرگذشت مشروح بنى اسرائيل و مبارزه «موسى» با فرعون اين بخش را پايان مى‏دهد.در آخر سوره بار ديگر به مسئله مبدء و معاد باز مى‏گردد و انجام و آغاز را بدين وسيله تكميل مى‏كند.

 

1-9: پیروی از قرآن و عاقبت کفر و تکذیب پیامبران در دنیا و آخرت

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم به نام خداوند بخشنده مهربان

(آيه 1)- حروف مقطّعه و رمزی بین خدا و پیامبر اکرمˆ: (المص). [قرائت: الف لام میم صاد]

(آيه 2)- در اين آيه به پیامبر دلداری داده، مى‏فرمايد: «اين كتابى است كه بر تو نازل شده است، پس نبايد از ناحيه [تبليغِ‏] آن هيچ‌گونه نگرانى و ناراحتى در سینه‌ات باشد» (كِتابٌ أُنْزِلَ إِلَيْكَ - فَلا يَكُنْ فِي صَدْرِكَ حَرَجٌ مِنْهُ - )،

لغت: " حرج" در لغت به معنى گرفتگى، تنگى و هر گونه ناراحتى است، و در اصل به معنى مركز اجتماع درختان درهم پيچيده است، سپس توسعه يافته و به هر نوع گرفتگى و ضيق اطلاق شده است. تفسیر نمونه.

[این کتاب نازل شد] تا به وسيله آن مردم را بيم دهى، و براى مؤمنان [مايه‏] تذكّر و پند باشد: (لِتُنْذِرَ بِهِ وَ ذِكْرى‏ لِلْمُؤْمِنِينَ).

توجیه بلاغی جمله معترضه

«شايد قرار گرفتن اين جمله (جمله لتنذر) بعد از جمله" فَلا يَكُنْ فِي صَدْرِكَ حَرَجٌ‏" به خاطر آن است كه نخست بايد پيغمبر را در راه دعوت آماده ساخت و بعد، هدف را كه انذار است به او پيشنهاد نمود» (تفسیر نمونه) البته تعلق لتنذر به فلایکن نیز قابل تأمل است؛ یعنی عدم حرج لازمه انذار است و ضمنا این معترضه تمام کننده "کتاب انزل الیک" نیز هست.

(آيه 3)- سپس روى سخن را به عموم مردم كرده، مى‏‌فرماید: «از آنچه از طرف پروردگارتان بر شما نازل شده است، پيروى كنيد»: (اتَّبِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ). و به اين ترتيب، سخن از پيامبرˆ و مأموريت و رسالت او شروع مى‏شود و به وظيفه مردم منتهى مى‏گردد.

و براى تأكيد اضافه مى‏كند: «از فرمان غير خداوند پيروى نكنيد و از انتخاب‏ ولىّ و سرپرستى جز او خوددارى نماييد»: (وَ لا تَتَّبِعُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ).

اما چون آنها كه به تمام معنى در برابر حق تسليم‌اند و از تذكرات، پند می‌گیرند، كم‌اند، در پايان آيه مى‏گويد: «ولى بسيار اندك و كم پند مى‏گيريد»: (قَلِيلًا ما تَذَكَّرُونَ).

(آيه 4)- اقوامى كه نابود شدند!

اين آيه و آيه بعد در واقع «فهرستى» است اجمالى از سرگذشت اقوام متعددى همچون قوم نوح و فرعون و عاد و ثمود و لوط كه بعدا در ادامه سوره خواهد آمد. قرآن در اينجا به آن‌هايى كه از تعليمات پیامبران سرپيچى مى‏كنند و به جاى اصلاح خويش و ديگران بذر فساد مى‏پاشند، شديدا اخطار مى‏كند كه نگاهى به زندگانى اقوام پيشين بيفكنيد و ببينيد «چقدر از شهرها و آبادي‌ها را [به سبب گناهانشان‏] هلاک كرديم»: (وَ كَمْ مِنْ قَرْيَةٍ أَهْلَكْناها).

سپس با افزودن فرازی با فای تفسیریه، چگونگى هلاكت آن‌ها را توضیح می‌دهد: «و عذاب ما در حالى كه شب يا نيم روز در استراحت و آرامش بودند، به آنان رسيد»: (فَجاءَها بَأْسُنا بَياتاً أَوْ هُمْ قائِلُونَ).

لغت:‌ " قائلون" اسم فاعل از ماده" قيلولة" به معنى خواب نيمروز و يا به معنى استراحت در نيمروز است، و در اصل به معنى راحتى است، و لذا" پس گرفتن" جنسى كه فروخته شده" اقاله" ناميده مى‏شود، زيرا طرف را از نگرانى راحت مى‏كند. و" بيات" به معنى شبانه و شب هنگام است. (تفسیر نمونه)

(آيه 5)- «آنها هنگامى كه شلاق بلا و عذاب ما بر سرشان فرود می‌آید (از مركب غرور و نخوت پياده شده) سخنی جز این ندارند که ما ستمکار بوديم» [و اعتراف مى‏كردند كه ظلم و ستم‌هايشان دامانشان را گرفته است، اما اعتراف دیرهنگام چه سود؟!]: (فَما كانَ دَعْواهُمْ إِذْ جاءَهُمْ بَأْسُنا إِلَّا أَنْ قالُوا إِنَّا كُنَّا ظالِمِينَ).

(آيه 6)- از همه بازخواست و بر همگان حقیقت آشکار خواهد شد!

در آيه قبل سخن از مجازات دنيوى ستمكاران در ميان بود، در اين آيه و سه آيه بعد از مجازات اخروى آن‌ها بحث مى‏كند و به اين ترتيب پيوندى روشن دارند. نخست به عنوان يك قانون عمومى مى‏فرمايد: «[روز قيامت‏] از كسانى كه پيامبران به سويشان فرستاده شده [درباره پذيرفتن و نپذيرفتن رسالت پيامبران‏] به طور يقين بازخواست خواهيم كرد:» (فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذِينَ أُرْسِلَ إِلَيْهِمْ)

«و از پيامبران نیز [درباره تبليغ دين‏] خواهیم پرسید» كه رسالت خويش را چگونه انجام دادند: (وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِينَ).

(آيه 7)- در اين آيه براى اين كه كسى تصور نكند كه سؤال از امت‌ها و پيامبرانشان دليل بر اين است كه چيزى از علم خدا مخفى مى‏ماند، با صراحت و تأكيد آميخته با قسم مى‏‌فرماید: «بى‏ترديد براى آنان [در آن روز، اعمال و باورهایشان را] از روى دانشى [دقيق و فراگير] بيان خواهيم كرد؛ [زيرا] ما هرگز از آنها غايب نبوديم» همه جا با آنها و بر اعمالشان ناظر بودیم:‏ (فَلَنَقُصَّنَّ عَلَيْهِمْ بِعِلْمٍ وَ ما كُنَّا غائِبِينَ).

(آيه 8)- در اين آيه براى تكميل بحث رستاخيز، اشاره به مسأله «سنجش اعمال» مى‏كند كه نظير آن در سوره‏هاى ديگر قرآن از جمله در سوره مؤمنون آيه 102 و 103 و سوره قارعه آيه 6 و 8 آمده است.

نخست مى‏‌فرماید: «مسأله سنجش اعمال در آن روز حق است»: (وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذِنِ الْحَقُّ). [قرائت: تکیه صدا روی الوزن است نه الحقّ. اگر تکیه روی الحق باشد، معنی این می‌شود: ملاک و وزنه‌ای که با آن اعمال را در آن روز وزن می‌کنند و می‌سنجند «حق» است].

در پايان آيه مى‏ فرمايد: «كسانى كه اعمال وزن شده آنان سنگين است، رستگارند»: (فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازِينُهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ).

(آيه 9)- «و كسانى كه اعمال وزن شده آنان سبك و بی‌ارزش است،  به سبب اين كه به آيات ما ستم مى‏ ورزيدند، به خود زيان زده [و سرمايه وجودشان راتباه كرده‏]اند»: (وَ مَنْ خَفَّتْ مَوازِينُهُ فَأُولئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ بِما كانُوا بِآياتِنا يَظْلِمُونَ).

تعبير «ظلم به آيات» اشاره به اين است كه اين گونه اشخاص نه تنها به خود ستم مى‏كنند، بلكه به برنامه‏هاى هدايت الهى نيز ستم كرده ‏اند؛ زيرا اين برنامه‏ ها مى ‏بايست وسيله هدايت و نجات گردد و اگر به آن بى‏اعتنايى شد و اين اثر از آنها به دست نيامد، به آن ها ستم شده است.

503)  سخنی در باره علائم موجود در مصحف عثمان طه و ترجمه‌ها

سؤال 1:

آیا همه ترجمه‌ها با علائم موجود در رسم الخط مصحف عثمان طه هماهنگ است؟

جواب: خیر. دو نمونه ذیل گویای مطلب است.

مثال اول:

1. «قالَ سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِأَخِيكَ وَ نَجْعَلُ لَكُما سُلْطاناً فَلا يَصِلُونَ إِلَيْكُماج بِآياتِنا أَنْتُما وَ مَنِ اتَّبَعَكُمَا الْغالِبُونَ‏» (قصص، 35)

شاهد علامت «ج» قبل از « بِآياتِنا» در مصحف عثمان طه است.

الف) اگر بر این علامت که جواز توقف است، توقف کنیم، معنا چنین می‌شود:

ترجمه الهی قمشه‌ای: خدا به او فرمود كه ما به همدستى برادرت (هارون) بسيار بازويت را قوى مى‏گردانيم و به شما در عالم، قدرت و حكومتى مى‏دهيم كه هرگز دشمنان به شما دست نيابند، با اين آيات و معجزات (كه شما را عطا كرديم) شما و پيروانتان غالب خواهيد بود.

رهنما: (خداى) گفت: قوى خواهيم كرد بازوى ترا به برادرت و براى هر دو شما تسلطى قرار ميدهيم كه نتوانند بشما دو تن، برسند. شما دو تن- و آنانكه پيروى از شما دو تن كنند- بوسيله آيات ما غالب باشيد.

 

ب) حال اگر بعد از «بِآياتِنا» توقف کنیم، معنا چنین است:

انصاریان: [خدا] گفت: به زودى قدرت و نيرويت را به وسيله برادرت افزون كنم، و براى هر دوى شما [در پرتو معجزاتى كه در اختيارتان نهاده‏ام‏] تسلطى قرار مى‏دهم كه آنان به شما دست نيابند، شما و آنان كه از شما پيروى كنند، پيروزيد.

صفوی: خداوند به موسى گفت: ما به زودى به وسيله برادرت هارون بازويت را محكم و استوار مى‏كنيم و تو را نيرومند و برتر مى‏سازيم و شما دو تن را به وسيله آيات و معجزات خويش بر آنها چيره مى‏سازيم، به گونه‏اى كه هرگز بر شما دست نخواهند يافت. تو و هارون و هركسى كه از شما دو تن پيروى كند، پيروز خواهيد بود.

گرمارودی: فرمود: به زودى بازوى تو را با (فرستادن) برادرت توانمند مى‏گردانيم و به هر دوتان چيرگى‏يى مى‏بخشيم كه با نشانه‏هاى ما دستشان به شما نرسد. پيروز شماييد و هر كس كه از شما پيروى كند.

 

ج) اگر بر « سُلْطاناً » توقف کنیم و « فَلا يَصِلُونَ إِلَيْكُماج بِآياتِنا » را یک واحد بگیریم،‌ ترجمه چنین است:

مکارم: فرمود: «بزودى بازوان تو را بوسيله برادرت محكم (و نيرومند) مى‏كنيم، و براى شما سلطه و برترى قرار مى‏دهيم؛ و به بركت آيات ما، بر شما دست نمى‏يابند؛ شما و پيروانتان پيروزيد!»

*******************************************

مثال دوم:

2. «هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْوِيلِهِ وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللَّهُ قلی وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وَ ما يَذَّكَّرُ إِلاَّ أُولُوا الْأَلْبابِ» (آل عمران،‌ 7)

شاهد علامت « قلی » - به معنای توقف اولی - پیش از « وَ الرَّاسِخُونَ» است.

الف) جایگاه علامت در مصحف عثمان طه پیش از « وَ الرَّاسِخُونَ » است:

صفوی: اوست آن‏كه اين كتاب را بر تو فروفرستاد. بخشى از آن، آياتى است با معانى استوار و روشن كه بخش مرجع اين كتاب است و ساير آيات به آنها تفسير مى‏شود، و بخش ديگر آياتى است كه معناى استوار آنها با معانى نااستوار مشتبه مى‏شود. كسانى كه در دل‏هايشان انحرافى هست، از قرآن آنچه را كه مشتبه است دنبال مى‏كنند تا گمراهى مردم را طلب كنند و تا از اين رهگذر بر خاستگاه احكام و معارف قرآن دست يابند، در حالى‏كه هيچ‏كس جز خدا خاستگاه آنها را نمى‏داند، و امّا كسانى كه در شناخت معارف الهى پايدارند، مى‏گويند: ما به قرآن ايمان آورده‏ايم، زيرا قرآن- چه آيات روشن و استوار آن و چه متشابهاتش- همه از جانب پروردگار ماست. و اين حقيقت را جز صاحبان خرد درنمى‏يابند.

انصاریان: ... و حال آنكه تفسير واقعى و حقيقى آنها را جز خدا نمى‏داند. و استواران در دانش [و چيره‏دستان در بينش‏] مى‏گويند: ما به آن ايمان آورديم، همه [چه محكم، چه متشابه‏] از سوى پروردگار ماست. و [اين حقيقت را] جز صاحبان خرد متذكّر نمى‏شوند.

آیتی: ... در حالى كه تأويل آن را جز خداى نمى‏داند. و آنان كه قدم در دانش استوار كرده‏اند مى‏گويند: ما بدان ايمان آورديم، همه از جانب پروردگار ماست. و جز خردمندان پند نمى‏گيرند.

مشکینی: ... در حالى كه تأويل (و بازگشت معنى حقيقى) آن را جز خدا نمى‏داند؛ و آنان كه رسوخ در دانش دارند مى‏گويند:

ما بدان ايمان آورديم، همه از جانب پروردگار ماست (چه محكم و چه متشابه، و چه معنى را بدانيم و چه ندانيم)؛ و جز صاحبان خرد ناب متذكر نمى‏شوند.

ب) بر این اساس که  علامت بعد از « الْعِلْمِ » قرار گیرد:

مکارم: ... در حالى كه تفسير آنها را، جز خدا و راسخان در علم، نمى‏دانند. (آنها كه به دنبال فهم و دركِ اسرارِ همه آيات قرآن در پرتو علم و دانش الهى) مى‏گويند: «ما به همه آن ايمان آورديم؛ همه از طرف پروردگارِ ماست.» و جز صاحبان عقل، متذكر نمى‏شوند (و اين حقيقت را درك نمى‏كنند).

ارفع: ... در حالى كه تأويل آن را جز خدا و آنها كه در دانش ريشه دارند كسى نداند. مى‏گويند: ما به آنها ايمان آورده‏ايم و همه آنها از پيش پروردگار ماست و جز انديشمندان آگاه نگردند.

 حال کدام یک درست است و کجا باید توقف کنیم؟

 در تفسیر نمونه ذیل این آیه آمده است:

« در اينجا بحث مهمى در ميان مفسران و دانشمندان ديده مى‏شود كه آيا" وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ" آغاز جمله مستقلى است و يا عطف بر" الا اللَّه" مى‏باشد، و به عبارت ديگر آيا معنى آيه اين است كه:" تاويل قرآن را جز خدا و راسخون در علم نمى‏دانند" و يا معنى آن اين است كه" تاويل قرآن را فقط خدا مى‏داند، اما راسخون در علم مى‏گويند گرچه تاويل آيات متشابه را نمى‏دانيم، اما در برابر همه آنها تسليم هستيم و همه از طرف پروردگار ما است".

طرفداران هر يك از اين دو نظر براى اثبات عقيده خود شواهدى آورده‏اند، اما آنچه با قرائن موجود در آيه و روايات مشهور هماهنگ مى‏باشد آن است كه" وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ" عطف بر" اللَّه" است زيرا:

اولا: بسيار بعيد به نظر مى‏رسد كه در قرآن آياتى باشد كه اسرار آن را جز خدا نداند. مگر اين آيات براى تربيت و هدايت مردم نازل نشده است چگونه ممكن است حتى پيامبرى كه قرآن بر او نازل شده از معنى و تاويل آن بى‏خبر باشد؟! اين درست به آن مى‏ماند كه شخصى كتابى بنويسد كه مفهوم بعضى از جمله‏هاى آن را جز خودش هيچكس نداند!

ثانيا: همانطور كه مرحوم" طبرسى" در" مجمع البيان" مى‏گويد: هيچگاه در ميان دانشمندان اسلام و مفسران قرآن ديده نشده است كه از بحث در باره تفسير آيه‏اى خوددارى كنند و بگويند اين آيه از آياتى است كه جز خدا معنى نهايى آن را نمى‏داند، بلكه دائما براى كشف اسرار و معانى قرآن همگى تلاش و كوشش داشته‏اند.

ثالثا: اگر منظور اين باشد كه راسخون در علم در برابر آنچه نمى‏دانند، تسليم هستند مناسب‏تر اين بود كه گفته شود: راسخون در ايمان چنين هستند، زيرا راسخ در علم بودن متناسب با دانستن تاويل قرآن است نه با ندانستن و تسليم بودن.

رابعا روايات فراوانى كه در تفسير آيه نقل شده همگى تاييد مى‏كند كه راسخون در علم، تاويل آيات قرآن را مى‏دانند، بنا بر اين بايد عطف بر كلمه" اللَّه" باشد. تنها چيزى كه در اينجا باقى مى‏ماند اين است كه از جمله‏اى در خطبه" اشباح" از نهج البلاغه استفاده مى‏شود كه راسخون در علم تاويل آيات را نمى‏دانند، و به عجز و ناتوانى خود معترف‏اند:

و اعلم ان الراسخين فى العلم هم الذين اغناهم عن اقتحام السدد المضروبة دون الغيوب الاقرار بجملة ما جهلوا تفسيره من الغيب المحجوب‏

" بدان راسخان در علم، كسانى هستند كه اعتراف به عجز در برابر اسرار غيبى و آنچه از تفسير آن عاجزند، آنان را از كاوش در پيرامون آنها بى نياز ساخته است" (نهج البلاغه، خطبه 91).

ولى علاوه بر اين كه اين جمله با بعضى از روايات كه از خود آن حضرت نقل شده، كه راسخون در علم را بر" اللَّه" معطوف دانسته و آنها را آگاه از تاويل قرآن معرفى نموده (به تفسير نور الثقلين، جلد 1 صفحه 315 مراجعه شود)، سازگار نيست، با دلايل فوق نيز تطبيق نمى‏كند بنا بر اين بايد اين جمله از خطبه اشباح را چنان توجيه و تفسير كرد كه با مدارك ديگرى كه در دست ما است منافات نداشته باشد».

سؤال 2:

آیا این اختلاف‌ها مصداق تحریف است؟

این اختلاف‌ها به برداشت‌های تفسیری مربوط است و اصل آن نیز در دسترس است و اگر کسی آن را جزو تحریف بداند - که کسی چنین نگفته است - جایز نیست جز بر اساس علائم موجود قرائت و تفسیر کند. ضمنا این مقدار اختلاف در وقف و وصل منافی بقای قرائت صحیح پیامبر اکرم ص تا کنون و انطباق حداکثری قرائت موجود بر آن قرائت (که عاصم به روایت حفص مطابق آن قرائت کرده) نیست.

479)  مقایسه‌ای بین روش‌شناسی ترجمه و درسنامه ترجمه (اصول، مبانی و فرایند ترجمه قرآن کریم)

بزرگواری از من پرسید: به نظر خودت کدام بهتر است؛ روش‌شناسی ترجمه قرآن کریم (که پروژه مشترک پژوهشگاه حوزه و دانشگاه و معاونت فناوری ریاست‌جمهوری است) یا درسنامه ترجمه ( اصول، مبانی و فرایند ترجمه قرآن کریم)؟

در پاسخ قدری تأمل کردم زیرا پاسخ دادن به این سؤال قدری مشکل است؛‌ هر کدام امتیازاتی دارند. البته درسنامه ترجمه دو جلد است که جلد دوم آن آماده است ولی منتشر نشده و اگر زمانی توفیق یابم با هم منتشر می‌کنم. در هر صورت به آن شخص عرض کردم به نظر من «روش‌شناسی ترجمه قرآن کریم» که کتاب درسی است، مناسب‌تر از درسنامه است؛ زیرا فصل مهمی در زبان‌شناسی مقابله‌ای به آن اضافه شده که دانش‌پژوهان را مفید و مبتدیان را ضروری است! در درسنامه مطالب و توضیحاتی آمده که برای دانشجویان کمی‌ خسته‌کننده است، از این رو در روش‌شناسی حذف شد. خوشبختانه فایل ویرایش اول آن در نرم افزار  دانشنامه علوم قرآن مرکز نور موجود است. دعا بفرمایید ویرایش دوم به ضمیمه جلد دوم منتشر شود. اشکالات ویرایش اول در روش‌شناسی ترجمه تا حدودی برطرف شده. جالب این‌که خود روش‌شناسی را هم ویرایش جدید کرده‌ام و سال‌هاست به پژوهشگاه تحویل داده‌ام ولی نمی‌دانم چرا هنوز ویرایش اول منتشر می‌شود!

ترجمه مزجی قرآن (آل عمران)

http://s12.picofile.com/d/8402139000/5549ca9e-399e-4518-a4d4-5bd779fbe8e2/%D8%A2%D9%84_%D8%B9%D9%85%D8%B1%D8%A7%D9%86.pdf

ترجمه مزجی سوره حمد و بقره 1-3

http://s13.picofile.com/d/8402139768/f40150d3-bdc9-4e98-bf54-42d460a5919d/%D8%AD%D9%85%D8%AF_%D9%88_%D8%A8%D9%82%D8%B1%D9%87.pdf

ترجمه مزجی قرآن/2 (حمد و بقره)

60-66 (ص9-10)

60. و [به ياد آوريد] زمانی را كه موسى براى قوم خود آب طلب كرد: وَ اِذِ اسـتَسـقىٰ موسىٰ لِـقَومِـهِ

به او گفتيم: عصاى خود را بر آن سنگ بزن: فَـقُلـنَا اضـرِب بِـعَـصاكَ الـحَـجَـرَ

پس [زد آن‌گاه] دوازده چشمه آب از آن سنگ جوشيد: فَانـفَـجَـرَت مِنـهُ اثـنَـتا عَشـرَةَ عَيـنًا

هر طایفه‌ای از طوایف بنی اسرائیل [هر سبطى] از چشمه و محل آب‌ خوردن خود آگاه

ادامه نوشته

ترجمه مزجی قرآن/1 (حمد و بقره)

ترجمه مزجی قرآن/1 (حمد و بقره)

مقدمه

ترجمه ذیل مزجی و بر پایه وفادار- معنایی است. تقدم ترجمه بر آیه از این روست که خواننده پس از خواندن ترجمه فهم بهتر و مستقیمی از آیات داشته باشد و رفته‌رفته با عبارات عربی نیز آشنا شود. این شیوه برای کسانی که به زبان عربی تسلط ندارند، مناسب‌تر بوده و انس بیشتری با قرآن ایجاد می‌کند. البته این نکته را نیز نباید نادیده گرفت که ترجمه در حقیقت تفسیری کوتاه است و به طور طبیعی اختلافات تفسیری نیز در آن راه می‌یابد، لیکن چنان‌که ذکر شد،‌ در این ترجمه ملاک آرای مقبول و مشهور علمای شیعه مورد توجه بوده است. از ویژگی‌های دیگر این ترجمه مشخص کردن بندهای آن است. منظور از بند، همان رکوع است که مشتمل بر چند آیه با موضوع مشترک و محتوای نسبتاً کامل است. روشن است رعایت بندها در قرائت روزانه برای کسانی که می‌خواهند در حد یک صفحه از قرآن قرائت کنند،‌ ضرورت دارد و در شیوه‌ انتخاب یک صفحه از مثلاً‌ رسم الخط عثمان طه معمولاً‌ در ابتدا و انتهای صفحه سخن قطع شده است که این شیوه درخصوص قرآن مذموم است.

 ترجمه پیش‌تر در وبلاگ بارگذاری شده بود که با ویرایش جدید تقدیم می‌شود. از خوانندگان ارجمند تقاضا می‌شود پیشنهادها و نقدهای خود را ارائه کنند.

استفاده از این ترجمه (ترجمه ذیل و بخش‌های دیگر که ان‌ شاء الله بعد از آماده‌سازی بارگذاری می‌شود.) در فضای مجازی با ذکر منبع بلااشکال است و انتشار چاپی آن منوط به کسب اجازه از مترجم است.

سوره حمد (1 بند)

1. بِسـمِ اللهِ الرَّحـمٰـنِ الرَّحيـمِ: به نام خداوند بخشنده مهربان

2. ستايش از آنِ خدا پروردگار جهانيان است: اَلـحَمـدُ لِـلّـهِ رَبِّ الـعالَـميـنَ

3. خدايى كه بخشنده و مهربان است: اَلرَّحـمٰـنِ الرَّحيـمِ

4. مالك [و فرمانروای] روز جزاست: مالِـكِ يَومِ الدّيـنِ

5. تنها تو را مى‏پرستيم، و تنها از تو يارى مى‏جوييم: اِيّاكَ نَعـبُـدُ وَ اِيّاكَ نَسـتَـعيـنُ

6. ما را به راه راست هدايت فرما: اِهـدِنَا الصِّـراطَ الـمُسـتَـقيـمَ

7. راه آنان كه به آن‌ها نعمت دادی: صِـراطَ الَّـذيـنَ اَنـعَمـتَ عَـلَيـهِم

كسانى كه نه بر آن‌ها خشم رفت [آن چنان که بر قوم يهود رفت] و نه گمراه‌اند [همچون اغلب مسیحیان که ایمان نیاوردند]: غَيـرِ الـمَغـضوبِ عَـلَيـهِم وَ لَا الضّالّيـنَ.

سوره بقره (40 بند)

1-5 (ص 2 رسم الخط عثمان طه)

1. بِسـمِ اللهِ الرَّحـمٰـنِ الرَّحيـمِ: به نام خداوند بخشنده مهربان

 الم [از رموز قرآن است]: أ لـم

2. آن كتاب [با عظمت]: ذٰلِـكَ الـكِـتابُ

هيچ شكی در آن نیست: لا رَيـبَ فيـهِ

[و] راهنماى پرهيزگاران است: هُـدًى لِلـمُـتَّـقيـنَ.

3. [پرهیزگران] كسانى [اند] كه به [جهان] غيب ايمان

ادامه نوشته

کنجد (سمسم) و جلجلان / نقدی بر مدعیان طب اسلامی

نقدی بر مدعیان طب اسلامی

پیش‌تر در پستی مشکلات و موانع طب اسلامی مستند به روایات اسلامی را برشمردم و بر این مطلب تأکید کردم که بهتر است سخن از طب سنتی و نهایتاً سنتی اسلامی به میان آورد. بسیاری از اطبای سنتی خود اسلام شناس هم بوده و از روایات اسلامی نیز استفاده کرده‌اند و آنچه منسوب به اولیای الهی است و به تجربه ثابت شده به طب سنتی جذب شده و جزئی از آن شده است. به هرحال، یکی از مشکلات مدعیان طب سنتی عدم بررسی دقیق اسناد و حتی دلالت و معانی روایات اسلامی در خصوص طب است. نمونه این مورد را می‌توان در کنجد دید. هم اکنون که مردم به دستور طب سنتی از روغن‌های مایع و جامد صنعتی فراری شده‌اند و پناه‌گاهی جز روغن کنجد ندارند (روغن زیتون تحمل حرارت زیاد یا بالا را ندارد و روغن دنبه را نمی‌توان به فراوانی استفاده کرد) طب اسلامی آن ( کنجد)  را مایه فراموشی دانسته و بدون تأمل و تحقیق مناسب با طب سنتی که کنجد و روغن کنجد را مایه تقویت حافظه می‌داند، درگیر شده و موجبات سرور و پایکوبی روغن‌های مضر صنعتی را فراهم آورده است:‌  «وَلا تَنَازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَتَذْهَبَ رِيحُكُمْ».

در این پست می‌خواهم به ریشه این برداشت ناصواب بپردازم و البته بعد از مقدمه ای کوتاه قلم را به تحقیق نویسنده‌ دیگری می‌سپارم و لابه‌لای متن ایشان نکاتی را با رنگ متفاوت و  داخل قلاب اضافه می‌کنم.

داستان به دو واژه باز می‌گردد: سمسم (کنجد) و جلجلان (تخم گشنیز).

مسئله این است که در برخی روایات غیر معتبر (که در مقاله ذیل عدم اعتبارش بررسی شده) جلجلان باعث فراموشی تلقی شده است. از سوی دیگر، برخی لغویان این واژه را سمسم ترجمه کرده‌اند. البته بیشتر لغویان آن را میوه گشنیز معنا کرده و معنای سمسم (کنجد) را با «احتمال» و «گفته شده» همراه و تضعیف کرده‌اند.

در مجموع بررسی‌ها نشان می‌دهد برخی لغویان در این باره دچار خطا شده و این نمونه خوبی برای اعتبارسنجی کتب لغت به شمار می‌رود که مفصل در باره آن در چند پست سخن گفته‌ایم و کاستی‌های آن‌ها را برشمرده‌ایم.

در هر صورت، در بین لغت‌شناسان نویسنده توانمند تاج العروس که شرح کتاب قاموس المحیط فیروزآبادی است، مشکل را حل کرده است. زبیدی معتقد است که یمنی‌ها به سمسم جلجلان می‌گفته‌اند و این واژه در لهجه یمن به معنای سمسم است و نه به لهجه حجاز و عراق. اتفاقاً در کتاب الجیم که نویسنده آن را بر اساس لهجه یمنی‌ها نگاشته، همین معنا آمده است. 

اینک چند کتب لغت را مرور می‌کنیم:

العین: الكُزْبَرَةُ لغة في الكسبرة: نبات الجلجلان‏ إذا كان رطبا.

فرهنگ ابجدی: الكُسْبُرَة: مُرادف (الكُزْبَرة) به معناى گشنيز است.

لسان العرب: و الجُلْجُلان‏: ثمرة الكُزْبُرة، و قيل حَبُّ السِّمسم. و قال أَبو الغوث: الجُلْجُلان‏ هو السمسم في قشره قبل أَن يحصد. (لسان العرب ؛ ج‏11 ، ص122)

و الجُلْجُلانُ‏ بالضم ثَمَرُ الكُزْبرَةِ. و في لغَةِ اليَمَنِ‏ حَبُّ السِّمْسِمِ. ( تاج العروس من جواهر القاموس، ج‏14، ص: 116)

أزدری در کتاب الماء: و الجُلْجُلان‏، بالضَّمّ: السِّمْسِم أو حَبّ الكُزْبُرَة: و نوع من الجُلْجُلان‏ يُسَمَّى الحبَشىّ، و هو الخَشْخاش الأسود. (أزدى466 ق‏، عبدالله بن محمد، كتاب الماء (سه جلد)، محقق / مصحح: اصفهانى، محمد مهدى‏، چ اول، تهران: مؤسسه مطالعات تاريخ پزشكي، طب اسلامي و مكمل- دانشگاه علوم پزشكي ايران، 1387 ش‏)

اکنون برویم سراغ مقاله یادشده:

 

ادامه نوشته

باز هم ترجمه ای دیگر!

اخیرا ترجمه جلد دوم التمهید به دستم رسید. به طور اتفاقی متوجه ضعف های جدی این ترجمه شدم.  البته من تنها بخش کمی از بحث های ابتدایی کتاب را با متن اصلی تطبیق دادم و به نتیجه شگفت آوری رسیدم. برای روشن شدن ادعایم تنها ترجمه  ص 19 - 22 را نقد می کنم: 

1. ص19: ترجمه یک جمله کلیدی و سه نقطه حساس: «قال ابن ابى هاشم: ان السبب فى اختلاف القراءات السبع و غيرها، ان الجهات التى وجهت اليها المصاحف كان بها من الصحابة من حمل عنه اهل تلك الجهة. و كانت المصاحف خالية من النقط و الشكل ...

قال: فمن ثم نشأ الاختلاف بين قراء الامصار[1]

ترجمه: «سبب اختلاف در قراءات هفت گانه و دیگر قراءات این است که مصاحف فرستاده شده به مناطق و مراکز اسلامی، هیچ گونه علامت نقطه و شکل نداشت. مردم نیز از همین مصاحف برداشت می کردند، از این رو میان قاریان شهرها اختلاف پدید آمد.» ص19

نقد:  "کان بها من الصحابه من حمل عنه" ترجمه نشده که درست می توان از آن علیه نظریه مورد بحث استفاده کرد؛ یعنی مردم کاری به مصحف نداشتند و مطلب را از قاری می گرفتند. جالب این که استاد معرفت نقطه چنین گذاشته و بعد نسبت اختلاف به متن مصاحف را نقل کرده که البته این سبک نسبت دادن نیز خود محل اشکال است، ولی نکته این جاست که مترجم نقطه چین را نیز حذف کرده است!!.

2. ص 21 بند اول ناقص ترجمه شده و ادامه بحث چنین است:‌ «و اجتهد الآخرون فرأوه مفردا. و المفروض ان رسم المصحف كان خلوا من الالف مع مد التاء مطلقا غالبيا، و من ثم هذا الاشتباه و الاختلاف.»

3. ص22 یک بند کامل جا افتاده است!!:‌ «و لا شك ان المذاويق و السلائق، و كذلك الانظار و الدلائل تختلف حسب عقليات الاشخاص و سابقة المامهم بالامر، و مبلغ ممارستهم للموضوع، و من ثم وقع الاختلاف فى قراءة القرآن حسب تفاوت الاجتهادات النظرية، فقد استند كل قارئ الى علل و حجج ربما تختلف عن حجج الآخرين.»

4. ص 22 ترجمه غلط: «هذا ... و اما الرواية او السماع من الشيخ فلم يكن ينضبط تماما اذا كانت تعتمد على مجرد الحفظ، و من غير ان تتقيد بالثبت فى سجلات خاصة، او فى نفس المصحف الشريف برسم علائم- مثلا-. فلا محالة كان يقع فيها خلط او اشتباه كثير، لا سيما اذا طالت الفترة بين الشيخ الاول و القارئ الاخير.» ترجمه: روایت کردن یا شنیدن آیات قرآن از استاد، قاعده مشخص و کاملی نداشت؛زیار تنها بر حفظ کردن و...

امیدکه نقدها موجب اصلاح کار شود و البته ضعف ها هرچند در این حد قابل چشم پوشی نیست،‌ لیکن نمی توان زحمات مترجم را نادیده گرفت. شاید بتوان تقصیر را گردن کنترل کننده انداخت که البته ظاهرا کنترل کننده ای در کار نبوده است! 

نقش نحو در تفسیر قرآن

دیروز در کلاس روش شناسی ترجمه قرآن یکی از دانش پژوهان پرسشی را مطرح کرد که بازگو کردن آن برای خوانندگان این وبلاگ خالی از فایده نیست. پرسش این بود که آیا ترکیب های نحوی مختلف یک جمله در معنا تأثیر می گذارد؟

پاسخ روشن است. در بیشتر موارد خیر و در برخی موارد بله. اما مثال های هر دو گونه:

مثال برای عدم تغییر محتوا با تغییر در ترکیب نحوی: 

ادامه نوشته

برخى ابزار بهره‏مندى بيشتر از كتب لغت

برخى ابزار بهره‏مندى بيشتر از كتب لغت

يكى از مباحث فقه اللغة طرق آگاهى يافتن از معناى لغت است. سيوطى در المزهر، نوع سوم
تا پنجم را به طرق نقل اختصاص داده و راه‏هاى نقل را به متواتر و اِفراد تقسيم كرده است.
مقصود از افراد در نقل، گزارش يك لغوى در مورد معناى يك لغت است كه لغوى ديگرى با
او همراه نباشد. سيوطى تنها سخن لغويانى را در خصوص معانى افرادى حجت مى‏داند كه
اهل دقت و دقيق در ضبط باشند؛ افرادى مانند ابوزيد [انصارى] (م215ق)، خليل (175ق)، اصمعى(م216ق)، 

ادامه نوشته

قاموس شناسی و تحلیل واژگان قرآن

قاموس شناسی و تحلیل واژگان قرآن 

اشاره: فرایند تحلیل واژگان قرآن در دو مرحله معنا شناسی و کاربرد شناسی تحقق می پذیرد که گذر از هر مرحله ابزار و قواعد خود را دارد و بروز هر گونه کاستی در طی این فرایند می تواند به نامطمئن شدن فرآورده بینجامد. این مقال در پی آن است که مرحله نخست را به اجمال تبیین کند و قواعد و نیازمندی های آن را بازگوید و به اقتضا، نیم نگاهی نیز به مرحله دوم دارد و تفصیل بحث را به مجالی دیگر وامی گذارد.

واژگان کلیدی: واژه شناسی، معنا شناسی، کاربرد شناسی، ریشه شناسی، کتب لغت.

آنچه در اين بحث با عنوان «قاموس‏شناسى» مطرح شده است، اولين گام براى دستيابى به معناشناسى   (Semantics)واژگان قرآن كريم است[1] كه جزو اصلى‏ترين و اساسى‏ترين مراحل تفسير و ترجمه به شمار مى‏رود. در مسير قاموس‏شناسى، نگاه اصلى صرفا به شناخت قاموس‏هايى است كه اغلب در كار تحقيق و 

بقیه در ادامه مطلب

ادامه نوشته

ترجمه مزجی جدید از دعای ندبه

ترجمه جدید از دعای ندبه

(تذکر: در این ترجمه ابتدا ترجمه آمده بعد متن عربی تا  خواننده پیش از قرائت متن عربی معنای آن را در ذهن داشته باشد)

بسم الله الرحمن الرحیم

خدای متعال

همه [سپاس‌ها] و ستايش‌ها خدا راست كه پروردگار جهانيان است: الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ و درود و سلام [و رحمت] خدا بر محمد و آل او باد: وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ نَبِيِّهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ تَسْلِيماً.

پیامبران و اولیاء

بارالها، [سپاس و] ستايش تو را [است‏] بر آنچه در باره اوليايت جاري ساختي: اللَّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ عَلَى مَا جَرَى بِهِ قَضَاؤُكَ فِي أَوْلِيَائِكَ آنان كه  براي خودت و دينت خالصشان نمودي: الَّذِينَ اسْتَخْلَصْتَهُمْ لِنَفْسِكَ وَ دِينِكَ [چه زماني آن‏ها را خالص كرد؟] هنگامي كه نعمت‏هاي پايدار و بزرگ خود را كه زوال و فنايي در آن‏ها راه ندارد، براي آنان قرار داد: إِذِ اخْتَرْتَ لَهُمْ جَزِيلَ مَا عِنْدَكَ مِنَ النَّعِيمِ الْمُقِيمِ الَّذِي لَا زَوَالَ لَهُ وَ لَا اضْمِحْلَالَ [اين نعمت‌ها را به آنان عطا فرمودي] پس از آنكه  بر آنان شرط كردي در همه مراتب اين دنياي پست و از تجملات ‏و زر و زيور آن، خويشتن‌داري كنند: بَعْدَ أَنْ شَرَطْتَ عَلَيْهِمُ الزُّهْدَ فِي دَرَجَاتِ هَذِهِ الدُّنْيَا الدَّنِيَّةِ وَ زُخْرُفِهَا وَ زِبْرِجِهَا آنان [نيز] اين شرط را پذيرفتند و تو به وفاداري آن‌ها آگاه بودي: فَشَرَطُوا لَكَ ذَلِكَ وَ عَلِمْتَ مِنْهُمُ الْوَفَاءَ بِهِ پس، از آنان پذيرفتي و مقربشان داشتي و

ادامه نوشته

كتاب روش شناسي ترجمه قرآن کریم از چاپ خارج شد

روش شناسي ترجمه قرآن کریم

فهرست این کتاب به قرار ذیل است:

ادامه نوشته

فهرست درسنامه ترجمه (منتخب کتاب سال حوزه و منتخب کتاب فصل خانه کتاب و وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی)

این کتاب که منتخب کتاب سال حوزه و منتخب کتاب فصل خانه کتاب و وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی است، با ویرایش دوم برای چاپ آماده می شود. گفتنی است با توجه به محدودیت های قانونی برای ارائه متن، فهرست آن را ارائه می کنیم تا خوانندگان تا حدی با فضای حاکم بر کتاب آشنا شوند.

 (چکیده فصل ها در ادامه فهرست آمده است)

فهرست مطالب

 

ادامه نوشته

بهترین کتاب های لغت

سؤال: براي فهمیدن واژگان قرآن و حديث، به چه كتاب های لغتی رجوع كنيم؟

 

پاسخ: اگر بخواهیم خیلی مختصر و مفید پاسخ دهیم، باید بگوییم برای فهمیدن معانی واژگان قرآن به دو دسته کتاب نیازمندیم، دسته ای برای فهم معانی واژگان قرآن بر اساس استعمال عرب (واژه شناسی) و کتاب هایی برای درک معانی کاربردی (با توجه به یک متن خاص مانند قرآن) . مناسب ترین کتاب های لغت برای دریافت معانی واژگان بر اساس استعمال عرب لسان العرب و مقاییس است.  انتخاب کتاب های فوق از این رو است که لسان بر گرفته شده از کتاب های تهذیب ازهری، محکم ابن سیده،  صحاح جوهری ، حاشیه ابن بری بر صحاح و نهایه ابن اثیر است. حال با توجه به این که ابن فارس تقریبا هم عصر جوهری است  و مقاییس و برخی از منابع آن جزو منابع لسان العرب نمی باشد، مراجعه به آن افزون بر لسان، مجموعه منابع دسته اول را تقریبا کامل می کند. توضیح بیشتر را در پیوست ۱ کتاب درس نامه ترجمه (اصول ، مبانی  و فرایند ترجمه قرآن) با عنوان "قاموس شناسی و مراجعه صحیح به آن" آورده ام.

اما برای آگاهی از معانی کاربردی واژگان قرآن (توضیح را در درس نامه ببینید) - به نظر  نگارنده- مفردات و التحقیق مناسب ترند البته با شرایطی که در درس نامه بیان شده است. 

فهرست نسبتا جامع منابع ترجمه (کتب - مقالات)

 

منبع‏شناسى ترجمه

 این منبع شناسی یکی از پیوست های کتاب درسنامه ترجمه است که برای استفاده عموم ارائه می شود. سعی بر این است که این فهرست به روز باشد؛ از این رو از خوانندگان گرامی درخواست می شود چنانچه منبع یا مقاله مرتبطی سراغ دارند که در این فهرست نیامده، به افزودن به این فهرست ارائه کنند(لطفا در قسمت نظر بدهید یادداشت کنید.) ضمنا اگر نسبت به کتاب یا مقاله ای نقدو نظر دارند، می توانند مطلب خود را بیفزایند که پس از تأیید در دسترس مراجعه کنندگان قرار خواهیم داد.

با توجه به اهميت فوق‏العاده منبع‏شناسى و دخالت فراوان آن در تدوين پژوهش‏نامه، بر آن
شديم تا فهرستى تخصصى و تا حدى كامل ارائه دهيم.

فهرست ذيل كه در دو بخش كتاب‏ها و مقالات ارائه مى‏شود، مشتمل بر منابعى است كه
ارتباط آن‏ها با حوزه ترجمه نمايان باشد و از ارائه مقالات و كتاب‏هايى كه به‏طور غير مستقيم
در خدمت ترجمه قرار مى‏گيرد، مانند برخى مباحث زبان‏شناسى، خوددارى شده است.

گفتنى است فهرست ذيل از مقاله «مرجع‏شناسى ترجمه و ترجمه‏هاى فارسى قرآن»،مرحوم
فرج اللّه‏ غلامى منتشر شده در مجله بینات ۴۹- ۵۰ و «كتاب‏شناسى ترجمه» به كوشش راحله مالكى‏پور استخراج و با اضافاتى ارائه شده است.

 

الف) كتب

1.     آشنايى با آموزش ترجمه قرآن، 2ـ1، عبدالحسين برهانيان، مركز تحقيقات اسلامى نمايندگى
ولى‏فقيه در سپاه، چ دوم، تهران، 1378ش.

2.     آموزش ترجمه قرآن؛ در چهل جلسه، سيد نصير سيدكمارى، فردوس، تهران، 1380ش.

3.     آموزش ترجمه و مفاهيم قرآن، مسعود وكيل، مهد قرآن كريم، چ دوم، تهران، 1379ش.

ادامه نوشته

نكاتي در باره افزوده هاي تفسيري در ترجمه

نكاتي كه در باره افزوده هاي تفسيري بايد مورد توجه قرار گيرد، تيتروار به قرار ذيل است:

- شناسايي گونه هاي مختلف افزوده هاي تفسيري؛ اعم از افزوده هاي داخل قلاب، اشراب شده، متمايز، و جز اين ها؛

- آسيب شناسي گونه هاي شناخته شده از جهت روان شناختي؛

- تأثير گزينش هاي مترجم در ترجمه (در انتخاب قرائن و انتقال آن ها و در گزينش يك معنا از معاني متن و يا يك نقش نحوي يا صرفي از بين نقش هاي متعدد و ...) و رابطه ن با افزوده هاي تفسيري؛

- شناسايي گونه هاي مختلف افزوده يا تأثير اراي تفسيري مترجم بر ترجمه از جهت رابطه با متن (نوع دلالت متن بر آن)؛

- طبقه بندي گونه هاي مختلف افزوده از جهت جواز و نياز و آسيب شناسي تأثير آن ها بر ذهن خواننده؛

- بررسي گونه هاي افزوده هاي تفسيري از جهت تأثير آن ها بر معناي متن؛

- بررسي افزوده ها از جهت انسجام با متن (انسجام خطي و همايشي درون پرانتز و بيرون پرانتز).

 

مصاحبه ، موضوع : ترجمه کودک



حجت الاسلام و المسلمين سید محمد حسن جواهری مسئول بخش ترجمه مركز فرهنگ و معارف قرآن در گفتگو با خبر نگار واحد خبر پايگاه معارف نبود یک ترجمه موفق و متناسب با سطح کودک و نوجوان را از آسیب های حوزه ترجمه دانست.

كد خبر:1816 تاريخ خبر :19:12:00 1388-4-25
حجت الاسلام و المسلمين سید محمدحسن جواهری مسئول بخش ترجمه مركز فرهنگ و معارف قرآن در گفتگو با خبر نگار واحد خبر پايگاه معارف با بیان این مطلب گفت : در باره ضرورت تدوین ترجمه‌ای متناسب با کودک و نوجوان سخن بسیار گفته شده است؛ اما در باره چگونگی آن اختلاف نظر وجود دارد و هنوز یک روش مورد تأیید ارائه نشده است. کارهایی هم که به عنوان ترجمه کودک ارائه شده- تا آن‌جا که دیده‌ام- ساده شده محدود ترجمه‌های موجود است و بعضا حتی ساده هم نشده و تنها کاری که انجام پذیرفته، اضافه شدن چند تصویر کودکانه به آن است! البته بین ترجمه‌های ارائه شده در ضمن برخی کتب تفسیر موضوعی و یا برخی مجلات مخصوص کودکان، مناسب‌اند و می‌توان با کمی تغییر به روش و الگویی مناسب دست یافت.
وی برای تبین مدعی خود مقایسه ای بین چند ترجمه کودک و نوجوان در ترجمه سوره کوثر انجام داد و گفت در نمونه اول ترجمه آقای رحماندوست آمده است: به نام خداوند بخشنده مهربان، ای پیامبر! ما به تو نیکوییهای بسیار و خیر و برکت فراوان بخشیده‌ایم، پس برای خشنودی پروردگارت نماز بخوان و قربانی کن، بی‌تردید دشمن بریده و بی‌سرانجام خواهد بود.
در نمونه دوم آقای جعفر ابراهیمی این گونه آمده: به نام خداوند بخشنده مهربان، ما عطا کردیم کوثر1 را به تو، پس برای خدایت بخوان نماز شکر و قربانی به جای آور که بی شک دشمن بدخواه تو، خودش ابتر2 است.
در نمونه سوم این سوره این گونه ترجمه شده: به نام خداوند بخشنده‌ مهربان، ما سرچشمه‌ خوبی‌ها را به تو داده‌ایم، پس برای پرورگارت نماز بخوان و برای غذا دادن به مردم فقیر و گرسنه شتر قربانی کن. از حرف‌هایی هم که دشمنانت به تو می‌زنند ناراحت نباش؛ زیرا دشمن تو همچون شاخه‌ای بدون میوه است، از این می‌رود و کارهایش ادامه نمی‌یابد.
و در نمونه چهارم نیز آمده : به نام خدای بخشنده مهربان، [ای پیامبر] ما به تو خیر و برکت فراوان بخشیدیم، پس [تو هم برای تشکر از این بخشش بزرگ] نماز بخوان و شتر قربانی کن، و بدان [که نسل تو باقی می‌ماند؛ اما] نسل دشمنت نابود خواهد شد.
حجت الاسلام و المسلمين جواهری در نقد این ترجمه ها افزود: باید توجه داشت که واژه های خیر و برکت، ارتباط قربانی کردن با اعطای خیر و برکت و ابتر بودن و ارتباط آن با قبل، نکات مبهم برای طیف مخاطب است که باید با استفاده از راهکارهای ویژه‌ای این ابهام ها برطرف شود.
وی برای دست بابی به ترجمه ای شایسته دراین حوزه به طرح راهکارهایی پرداخت که عبارتند از:
1.ترجمه کامل برای کودک دشواری‌هایی دارد که رسیدن به آن نیازمند پشت سر گذاشتن پروژه‌های مرتبط و کوچک‌تر است. برای این منظور ابتدا باید به صورت گزینشی کار را آغاز کرد و با انتخاب سوره‌های کوتاه و بلندِ مناسب در قالب زبان کودکانه روش‌های مختلف را آزمود. پس از این مرحله و مشخص شدن راهکار‌های عملی، ترجمه کامل با ارائه ترجمه آیات به صورت بخش بخش، از راه گزارش نویسی یا چکیده تمام نما در سراسر قرآن و یا انتخاب هر دو روش (گزینشی و گزارشی) به صورت تلفیقی و به اقتضای حال می‌تواند به شایستگی تحقق یابد. به نظر می‌رسد دست کم در مورد برخی آیات که با فهم و روحیه کودکان و نوجوانان فاصله دارد، گزارش نویسی با غلبه حذف و جابه جایی بهترین راه حل باشد. این مسئله در مقام عمل بهتر روشن می‌شود و بر اساس برون‌داد اولیه، بهتر می‌توان مسیر پروژه را ترسیم کرد.
2. از آن جا که در ترجمه کودک دغدغه اصلی قالب کار است و از سوی دیگر، دخالت تفسیر در ترجمه انکار ناپذیر می‌باشد، ممکن است برخی نویسندگان زبان کودک و نوجوان از ورود به این عرصه ابا داشته باشند. برای حل این مشکل، همانند پروژه ترجمه آزاد، یک ترجمه ملاک قرار می‌گیرد و ترجمه بر اساس آن تدوین می‌شود که با این پیش‌بینی، کار بر نویسندگان بسیار آسان می‌شود؛ یا به تعبیر دیگر، بخش بزرگی از عهده آن ها برداشته می‌شود.
3. ارائه تفسیر در ترجمه کودک باید به گونه‌ای در ترجمه اشراب شود؛ زیرا کودکان با پرانتز آشنایی ندارند؛ البته اشراب تفسیر ممکن است مشکل دیگری ایجاد ‌کند که باید با تدبیری رفع شود.

خبرگزاري قرآني ايران يکشنبه 29 آذر 1388 (ترجمه ابو القاسم  امامی)

 در باره ترجمه قرآن «ابوالقاسم امامي»
گروه ادب: حجت‌الاسلام والمسلمين «سيد‌حسن جواهري» معتقد است كه ترجمه قرآن «ابوالقاسم امامي» جوابگوي نياز امروز مخاطبان عام نيست، اما براي مخاطبان خاص به ويژه ادب‌دوستان بسيار ارزشمند و فاخر است.
حجت‌الاسلام والمسلمين «سيد‌حسن جواهري» مسئول واحد ترجمه مركز فرهنگ و معارف قرآن و منتقد ترجمه‌هاي قرآن در گفت‌و‌گو با خبرگزاري قرآني ايران(ايكنا) گفت: طبيعتاً ترجمه «ابوالقاسم امامي» اديبانه و بهره‌مند از زبان فاخري است، اما اين ترجمه در زمان حال جوابگوي نياز مخاطبان امروز نيست.

وي ادامه داد: به اعتقاد من بايد ترجمه‌هاي قرآن را در زمان پيدايش و با توجه به هدف مترجم ارزيابي كرد، در اين صورت ترجمه «ابوالقاسم امامي» ترجمه‌اي قابل ‌ستايش است، چنان‌كه منتقدان ديگر نيز بر اين امر صحه گذاشته‌اند. اين ترجمه هم‌چنين براي ادب‌دوستان نيز بسيار مناسب است، اما همان‌طور كه گفته شد، اين ترجمه براي جامعه امروز و نياز مخاطبان چندان مناسب نيست، البته شايد هدف نويسنده هم جلب‌نظر مخاطب امروز نبوده باشد.

جواهري تصريح كرد: اين ترجمه 20 سال پيش تأليف شده در آن زمان به مانند امروز ترجمه قرآن رواج نداشت، هم‌چنين تأليف ترجمه قرآن بر محور نياز مخاطب صورت نمي‌گرفت، بلكه در ترجمه‌هاي قرآن تلاش مي‌شد، ديد خاصي كه وفادار به متن باشد، رعايت شود، «ابوالقاسم امامي» هم تلاش كرده ادبيات فارسي را در ترجمه وارد كند و تا حد ممكن به متن وفادار بماند.

وي افزود: اين ترجمه براي مخاطباني كه با ادبيات فارسي انس دارند و تمايل به مطالعه ترجمه‌اي اديبانه دارند بسيار مناسب باشد، اما ترجمه‌اي گويا براي جوانان امروز نيست چرا كه معادل‌هايي در اين ترجمه از زبان فارسي سره برگزيده شده در زبان امروز كاربرد ندارد.
لينک خبر: http://www.iqna.ir/fa/news_detail.php?ProdID=511883
منبع خبر: خبرگزاري قرآني ايران
زمان خبر: يکشنبه 29 آذر 1388     ساعت: 10:10:50

مصاحبه با ایکنا، موضوع : ترجمه کودک شماره خبر: 467478 (30/6/88)

گروه ادب: حجت‌الاسلام و المسلمين «محمدحسن جواهری» مسئول واحد ترجمه مركز فرهنگ و معارف قرآن كريم گفت: استفاده از چكيده‌های تمام‌نما و گزارش‌نويسی همراه با گزينش كردن آيات بهترين روش ارائه ترجمه قرآن برای كودك و نوجوان است؛ چرا كه كودك فهمی صحيح از قرآن پيدا می‌كند.

 حجت‌الاسلام و المسلمين «محمد‌حسن جواهری»، مسئول واحد ترجمه مركز فرهنگ و معارف قرآن كريم در گفت‌و‌گو با خبرگزاری قرآنی ايران (ايكنا)، درباره ضرورت تدوين ترجمه‌ای مناسب برای كودك و نوجوان گفت: اگر بناست برای كودك سراسر قرآن ترجمه شود، اگر قرار است والدين كل ترجمه قرآن را برای فرزندشان بخرند و او با علاقه به مطالعه آن بپردازد و با مفاهيم آن آشنا شود، ما ناگزيريم از روش گزارش‌نويسی به همراه گزينش آيات؛ يعنی چيزی شبيه چكيده تمام‌نما استفاده كنيم.

جواهری گفت: تاكنون در زمينه ضرورت اين بحث سخن بسيار گفته شده است، اما درباره چگونگی آن

 

ادامه نوشته

اصل مصاحبه با جام جم  28/1/89 (بدون حذف)

* جناب آقای جواهری در مورد ترجمه‌پذیری یا ناپذیری قرآن کریم دیدگاه‌های مختلفی وجود دارد. در گذشته بسياری مانند «حنبلی‌ها» معتقد بودند كه متن قرآن به دليل اين‌كه كلام خداوند است، اصلا قابل ترجمه نيست و به زبان ديگر درنمی‌آيد؛ در دوران معاصر برخی از قرآن‌پژوهان مخالف ترجمه قرآن هستند و معتقدند كه قرآن قابل ترجمه نيست و ترجمه به ضرر قرآن و مبانی دينی است.

نظر شما در این ارتباط چیست؟

در مورد ترجمه‌پذیری یا ترجمه‌ناپذیری قرآن مستحضر هستید که در گذشته هم این مسأله مطرح بوده است،

ادامه مطلب 

ادامه نوشته

مصاحبه با جام جم در باره ترجمه قرآن 28/1/89

توجه: از مصاحبه به دليل طولاني شدن أن حدود هزار كلمه كاسته شده است

به نام خداوند بخشنده مهربان

بحثی در مورد ترجمه‌پذیری یا ترجمه‌ناپذیری قرآن

ترجمه‌پذیری یا ترجمه‌ناپذیری قرآن در گفتگو با مسئول واحد ترجمه مرکز فرهنگ و معارف قرآن

در مورد با ترجمه‌پذیری یا ترجمه‌ناپذیری بحث‌های مختلفی وجود دارد، برای بررسی ابعاد این بحث‌ها با حجت‌الاسلام والمسلمین سید‌محمدحسن جواهری، عضو هیأت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی است که سالیانی از وقت خود را به مباحث پیرامونی ترجمه قرآن اختصاص داده است به گفتگو نشستیم که اکنون از نظرتان می‌گذرد. «درسنامه ترجمه قرآن»، «جستاری در وحی و نزول قرآن»، «پرسمان علوم قرآنی (سطح 1و 2)»، «درسنامه نگارش و ویرایش»، «شرح دعای ندبه»، «دانستنی‌های علوم قرآن»، «غلط‌های نگارش و دانستنی‌های نگارش»، «حکایات دیده‌‌های برزخی» و کتاب در دست تألیف «ترجمه قرآن» از مهم‌ترین آثار اوست.

* جناب آقای جواهری در مورد ترجمه‌پذیری یا ناپذیری قرآن کریم دیدگاه‌های مختلفی وجود دارد. در دوران معاصر نیز برخی از قرآن‌پژوهان مخالف ترجمه قرآن هستند و معتقدند كه قرآن قابل ترجمه نيست و ترجمه به ضرر قرآن و مبانی دينی است، نظر شما در این ارتباط چیست؟

در مورد ترجمه‌پذیری یا ترجمه‌ناپذیری قرآن مستحضر هستید که در گذشته هم این مسأله مطرح بوده است. این موضوع دو بعد دارد؛ یکی اینکه آیا امکان آن وجود دارد و دیگر بحث فقهی آن مطرح است که آیا جایز است یا خیر؟ پی گرفتن بحث جواز و یا عدم جواز ترجمه قرآن عملا امروزه فایده‌ای ندارد، زیرا اتفاق افتاده است و امروز ترجمه‌های مختلفی از قرآن کریم موجود است و هر ساله بر تعداد آنها به زبان‌های مختلف افزوده می‌شود، اما بحث در مورد امکان آن هنوز باز است و ارزش این را دارد که بحث‌هایی در این ارتباط صورت گیر، اگر بخواهم خیلی مختصر این موضوع را توضیح دهم باید بگویم که وقتی قرآن کریم را ترجمه می‌کنیم دو مطلب را باید مورد توجه قرار دهیم؛ یکی ریزش معنا و دیگری تغییر معنا. برخی از افرادی که معتقدند که قرآن ترجمه‌ناپذیر است به این دو جهت که بیان شد توجه دارند و ادله بیان می‌کنند. از یک‌سو می‌گویند قرآن را نمی‌توان ترجمه کرد، چرا؟، زیرا ما توان این را نداریم که همه مفاهیم قرآن را از زبان مبدأ که به زبان عربی است به زبان مقصد که می‌تواند زبان فارسی باشد منتقل کنیم؛ از ابعاد مختلف زبانی و محتوایی که در درسنامه ترجمه تا حدودی آورده‌ام. عمده مطلب این است که قرآن دارای بطون است و تأویل دارد و با ترجمه امکان انتقال این موارد نیست، بنابراین در ترجمه قرآن ریزش فراوان معنا داریم. می‌دانید که در تعریف ترجمه چند مؤلفه وجود دارد که دو تا از مهم‌ترین آنها انتقال دقیق پیام  و انتقال رتبه تأثیرگذاری متن مبدأ به متن مقصد است، یعنی ترجمه باید همان تأثیری که متن عربی و قرآن در موضوع بحث بر روی مخاطب می‌گذارد، بر روی مخاطب ترجمه بگذارد و پیام‌های متن مبدأ را دقیق منتقل کند، مثلا کسی که بخواهد یک غزل حافظ را به زبان دیگر مانند عربی ترجمه کند هم باید از نظر ادبیات به گونه‌ای و زبانی منتقل کند که هر تأثیری که بر مخاطب فارسی گذاشته می‌شود بر مخاطب عرب‌زبان هم گذاشته شود و هم باید محتوا را دقیقا منتقل کند. در مورد قرآن آیا ما می‌توانیم ترجمه‌ای ارائه کنیم که رتبه تأثیرگذاری آن عین رتبه تأثیرگذاری زبان مبدأ قرآن باشد، قطعا این مسأله ناممکن است. آیا ما می‌توانیم ترجمه‌ای ارائه کنیم که همه پیام‌ها، مفاهیم، بطون، تأویلات و قرائن دست‌کم پیوسته آیات را کامل منتقل کند؟، قطعا نمی‌توانیم. بنابراین از این دو گزینه این نتیجه به دست می‌آید که قرآن کریم به طور قطع ترجمه‌ناپذیر است، این مسئله پذیرفتنی است و هیچ‌کس نمی‌تواند این مورد را انکار کند، اما ما اکنون چه کار کنیم؟ آیا باید ترجمه را رها کنیم؟ از این رو ما از سر ناچاری و اضطرار به اندازه‌ای که می‌توانیم قرآن را ترجمه می‌کنیم، لذا ما نمی‌گوییم که قرآن را ترجمه کردیم،

می‌گوییم که برداشت خود را منتقل می‌کنیم. بنابراین اطلاق نام ترجمه قرآن با نوعی مسامحه همراه است، بلکه در واقع ترجمه نیست، ترجمه برداشت‌های مترجم به زبان مقصد است، پس از نظر ریزش معنا ما قطعا نمی‌توانیم ترجمه‌ای را ارائه کنیم که این مشکل را نداشته باشد. از سوی دیگر ما تغییر معنا هم داریم.

*آیا ما می‌توانیم ترجمه‌ای ارائه کنیم که در آن تغییر معنا وجود نداشته باشد؟ آیا می‌توانیم به مخاطب اطمینان دهیم که هر چه را که ما ترجمه می‌کنیم عین قرآن است؟

خیر. ما چگونه می‌توانیم چنین ادعایی کنیم؟، کدام مترجم می‌تواند چنین ادعایی کند! چرا هیچ کس نمی‌تواند چنین ادعایی کند؟!، به دلیل اینکه زبان فارسی ناتوان است و در حالت کلی همه زبان‌ها در برابر زبان عربی ناتوان هستند، البته بخشی از عدم امکان ترجمه مربوط به همه زبان هاست، هر متنی از هر زبانی که بخواهد منتقل شود این مشکلات وجود دارد، منتها به طور استثناء در مورد زبان عربی این قضیه قوی‌تر است، به خاطر ویژگی‌هایی که در زبان عربی وجود دارد؛ زیرا هم از نظر ساختاری و هم از نظر واژگانی منحصر به فرد است.

برای اینکه این مطلب شفاف باشد و به مفهوم نزدیک شویم، مثالی عرض می‌کنم. تاکنون کدام مترجم توانسته واژه‌های «الرحمن» و «الرحیم» را در بسم‌الله الرحمن الرحیم درست ترجمه کند، کدامیک از ترجمه‌هایی که اکنون وجود دارد، توانسته معنای این واژه‌ها را درست و کامل انتقال دهد، با توجه به اینکه علما سال‌های سال و صدها سال در این باره فکر کردند، تاکنون نتوانستند. دلیلش هم این است که واژه‌هایی در زبان عربی داریم که اصلا در زبان‌های دیگر معادل و واژه برابر ندارند، ساختار و عناصر نحوی داریم که برابری در زبان دیگر ندارند، مثل مفعول مطلق. در زبان فارسی چنین مفهومی نداریم و باید از جایگزین استفاده کنیم. همانند دارو که مشابه برای آن تعریف می‌شود و خاصیت داروی اصلی را به تمامه ندارد. در ترجمه‌ها ، تغییر معنا هم داریم و این فاجعه‌آمیزتر است، اگر فقط ریزش معنا مطرح بود، می‌توانستیم بگوییم که ما به اندازه‌ای که فهمیدیم یا به اندازه‌ای که می‌توانیم ترجمه می‌کنیم، اما در تغییر معنا چه بگوییم، بگوییم که ترجمه قرآن است، مسلما این گونه نیست. کسانی که معتقدند قرآن ترجمه‌‌نا‌پذیر است، واقعا به حق می‌گویند، قرآن واقعا ترجمه‌ناپذیر است، بنابراین ما باید اکنون چه بکنیم؟ در کتاب درسنامه ترجمه (اصول، مبانی و فرایند ترجمه قرآن کریم) بنده این مطلب را آوردم که ترجمه مانند آینه موج‌دار است، واقعا چهره واقعی را نشان نمی‌دهد، یک چهره موج‌داری را نشان می‌دهد و همان چیزی را که نشان می‌دهد دقیق هم نیست، لذا اگر کسی فقط به خاطر اینکه قرآن را بفهمد، زبان عربی را بیاموزد سزاوار است، چون جز این راهی نیست، اما این امر هم دلیل نمی‌شود که ما قرآن را ترجمه نکنیم، یعنی تا آنجایی که امکان دارد سعی کنیم این مفاهیم را منتقل کنیم و جاهایی که لازم است از توضیح تفسیری استفاده کنیم و ضمنا به مخاطبان دائما گوشزد کنیم که این متنی که ترجمه شده و اکنون در دسترس شماست، فکر نکنید که قرآن و یا عین قرآن است، نه! این برداشت ما از قرآن است که هر کسی با توجه به توان خود این کار را انجام می‌دهد، بقیه فهم مفاهیم را باید خود شخص به دنبالش باشد، مترجم دورنمایی را به خواننده نشان می‌دهد، و

ترجمه قرآن بیش از این نیست.

*علاوه بر ترجمه منثور ترجمه منظوم هم اخیرا متداول شده، آیا مشکلات این گونه ترجمه هم به قوت خود باقی است و یا احتمالا بیشتر است؟

در مورد ترجمه‌های منظوم سه نکته وجود دارد که اگر این سه نکته روشن شود قضاوت را آسان می‌کند؛ نکته اول اینکه می‌دانید که نظم قید‌و‌بندهایی دارد که نثر ندارد، در ترجمه قرآن مشکلات و مسائل زیادی مطرح هست، یعنی معنا را که نمی‌توانیم به طور کامل منتقل کنیم، تغییر و ریزش معنایی هم داریم، پس از آن بیاییم قید‌و‌بند اضافه هم به دست‌و‌پای خود ببندیم با این وصف چگونه می‌خواهیم کار ارزشمندی ارائه کنیم، این امر امکان‌پذیر نیست. بررسی ترجمه‌های منظوم موجود هم گفته بنده را تأیید می‌کند که در این عرصه خیلی مؤفق نبودند، لذا بعضی از کارشناسانی که استاد مسلم ادبیات فارسی هستند و خودشان هم صاحب ترجمه هستند، می‌گویند که اصلا قبول نداریم و تأیید نمی‌کنیم و موضع منفی در برابر این ترجمه‌ها گرفتند، این از یک بعد که این تنگناها باعث می‌شود اضافاتی در ترجمه مطرح شود و مطالبی در ترجمه بیان شود که در متن آیه نیست یا تغییر بیشتری صورت گیرد، یعنی از همان چیزی که ما مجبوریم باز فراتر برود و تغییر بیشتری اتفاق بیفتد و نکته‌ای دیگری هم در ترجمه منظوم هست که مشکل دیگری است و آن این است که شما می‌دانید که اوزان فارسی باید در انتخابش موضوع و وزن هماهنگی داشته باشد، وزن حماسی با وزن غنایی  یا وزن متناسب پند و اندرز متفاوت است و با موضوع تناسب دارد، اگر داستان حضرت یوسف(ع) را می‌خواهیم ترجمه کنیم علی‌القاعده باید از وزن غنایی یا نهایتا وزن متناسب پندو اندرز استفاده کنیم، مانند وزن مثنوی معنوی یا سبحة‌الابرار جامی اما مثلا سوره «مسد» را باید از وزن حماسی استفاده کنیم. سوره نساء را بر کدام وزن باید ترجمه کنیم؟، هر کدام از اینها متفاوت است، اینها همسان و یک‌دست نیستند، در حالی که ترجمه‌های موجود را می‌بینیم که همه یک دست هستند. ترجمه احکام با وزن مثلا حماسی تناسب ندارد و در ارزش‌گذاری یک نقطه منفی است. حال ما بیاییم ترجمه را به صورت شعر در بیاوریم و منظوم کنیم مقداری ناهماهنگی وجود دارد و بهتر است که از نثر که مقداری دست ما را بازتر می‌گذارد، استفاده کنیم. در هر صورت کارشناسان در مجموع ترجمه منظوم را هم ممنوع ندانستند، به هر حال این هم ذوقی است و برای برخی قابل استفاده هست، اما این مشکلات را دارد و طبیعی است که مشکلات ترجمه منظوم از ترجمه منثور بیشتر است. در ترجمه‌های منظوم هم وقتی بررسی می‌کنیم، می‌بینیم دقیقا این گونه است، خصوصا اینکه برخی با بی‌توجهی ذوق را بیش از حد مجاز در محتوا دخالت داده‌اند که این امر مشکل را بیش از پیش کرده است که نمونه‌هایی را در کتاب «درسنامه ترجمه» آوردم.

*ترجمه‌ها را به چند نوع می‌توان تقسیم کرد، ترجمه های موجود بیشتر از چه نوعی هستند و کدام نوع موفق‌تر است؟

در مورد انواع ترجمه هم تقسیم‌بندی معروف به سه گونه است، یعنی وقتی تقسیم‌بندی صورت می‌گیرد، به طور کلی به محتوایی(معنایی)، آزاد و تفسیری تقسیم می‌شود، اما تفکیک بیشتر هم داریم که ترجمه لفظ به لفظ، تحت‌اللفظی، وفادار ، آزاد و ... داریم که برخی از آنها چند گونه است. مثلا ترجمه آزاد و تفسیری چند معنا دارد و چند گونه دارد که بیان آنها در یک مصاحبه نمی‌گنجد و باید به کتاب‌های مورد نظر مراجعه کرد، همچنین در کتاب درسنامه اینها را به تفصیل گزارش کردم.

*آیا گونه‌هایی از ترجمه می‌شناسیم که ترجمه قرآن به آن سبک و روش نداشته باشیم؟

بله. اکنون ما ترجمه آزاد موفق نداریم، مستحضر هستید که ترجمه قرآن کریم به زبان فارسی زیاد نوشته شده است، بیش از 150 ترجمه به زبان فارسی شناسایی شده است، در چند دهه اخیر بیش از پنجاه ترجمه نوشته شده است که بیش از ده ترجمه اکنون در بازار نشر وجود دارد، بیشتر این ترجمه‌ها یا به سبک وفادار نوشته شده است، یعنی تلاششان این بوده که به زبان مبدأ بیشترین وفاداری را داشته باشد، اما در واقع معنایی یا تحت‌اللفظی وفادار است، برخی از این ترجمه‌ها افزون بر اینکه معنایی است، تفسیری هم هست، یعنی روششان معنایی است، اما توضیحات تفسیری را هم اضافه کردند، اما ما ترجمه آزاد به معنایی که آنجا با تفصیل مطرح شده تقریبا نداریم. در ترجمه آزاد، واحد ترجمه یک جمله، چند جمله و یا حتی یک پاراگراف و یا بند است، یعنی از یک جمله تا یک بند در صورت نیاز ادامه دارد و تعادل ترجمه بین ساختارهای زبان مبدأ و مقصد به طور کامل برقرار نیست، این به خاطر پای‌بندی فراوانش به زبان مقصد باعث می‌شود که انسجام خوبی داشته باشد و به اصطلاح بوی ترجمه ندهد که این مسئله حذف و اضافه بیشتری در پی دارد و باعث می‌شود که مقداری از الفاظ و ساختارهای مبدأ دور شویم. البته اگر بخواهیم از این زاویه نگاه کنیم این یک نکته منفی است به خاطر اینکه این امر مقداری از زبان مبدأ فاصله می‌گیرد، اما مزیتش این است که خیلی روان است و به شدت به زبان مقصد پای‌بند است، به هیچ وجه حاضر نیست از زبان مقصد فاصله بگیرد، این باعث می‌شود که روان باشد. وقتی که بپذیریم که ترجمه قرآن ریزش معنایی دارد و تغییر معنا در آن اتفاق می‌افتد چه اشکالی دارد که ما برداشت‌های خودمان را به زبان خودمان بیان کنیم، مگر علما بالای منبر ترجمه قرآن را از روی مکتوب می‌خوانند ؟! آیه‌ای را می‌خوانند و برداشت خود از آن را خیلی ساده بیان می‌کنند، چه اشکالی دارد که ما این`ها را به این روش مکتوب کنیم. تحقق این امر نیاز به مقداری کار فرهنگی دارد و این که ما ترجمه آزاد را برای گروهی پر شماری از مخاطبان ارزشمند و مفید بدانیم و بهترین وسیله تبلیغ نیز همین است.

می‌دانید که به خلاف تفسیر ترجمه قرآن رواج بسیار زیادی دارد، تیراژی که ترجمه قرآن دارد را با همه تفسیرهای نوشته شده مقایسه کنیم، اصلا قابل قیاس نیست، به هر حال ترجمه‌ها خریداری و مطالعه می‌شود، مسلما دوره‌های تفسیری همانند ترجمه خوانده نمی‌شود و بسیار مواقع برای مراجعه همانند دائرة‌المعارف‌ها خریداری و نگهداری می‌شود، اما ترجمه را معمولا استفاده می‌کنند. حداقل ده‌ها ترجمه داریم که اخیرا منتشر شده و اساتید زبان فارسی اینها را نوشتند و در پی‌نوشت اینها متذکر شدند که اینها را برای مردم نوشتیم. حال سؤالی که مطرح می‌شود این است که اگر واقعا اینها موفق بودند چرا مردم مراجعه می‌کنند و می‌گویند ترجمه‌های فارسی قرآن ما را سیراب و اشباع و نیاز ما را برطرف نمی‌کند؟، فراوان در این مورد مراجعه شده و نظر داده شده است، اخیرا ترجمه حجت‌الاسلام «محمدرضا صفوی» منتشر شده است که ایشان تلاش کرده ترجمه روان‌تر باشد، البته به نظر بنده این ایراد را دارد که توضیحات تفسیری را بدون اینکه مشخص کند در متن اشراب کرده و خواننده نمی‌داند که بالاخره این سخن مترجم یا مفسر و یا بیان خداوند است، در بعضی از جاها واقعا به مشکل بر می‌خوریم، ولی با این حال خیلی مورد استقبال قرار گرفته است، چرا؟، چون مقداری روان‌تر ترجمه شده و مقداری به ترجمه آزاد از دیدگاه بنده نزدیک شده است، البته مترجمش این گونه فکر نمی‌کند، چون معتقد است خیلی پای‌بند است و سعی کرده که حتما وفادار باشد، منتها با اختلاف نظری که در تعریف‌ها وجود دارد به نظرم به ترجمه آزاد و تفسیری نزدیک شده است، در ارائه توضیحات تفسیری از نوعی پیروی کرده که تفسیر را در ترجمه اشراب می‌کند، این مطلب در عین حالی که نقطه ضعف به شمار می‌رود، ـ البته تا حدودی و از دیدگاه بنده- از این باب که ساده و روان است، به نظر بنده یک کار ابتکاری و مثبت است. بین ترجمه‌های موجود و آنهایی که اخیرا منتشر شده این کار از این باب ممتاز است، چون ابتکار به خرج داده است و روان‌تر کرده و پیوند آیات را تا حدی مشخص کرده است، که اینها خوب و گامی به جلو است. ترجمه مؤفقی در این خصوص نداریم، به نظرم ترجمه‌ حجت‌الاسلام صفوی می‌تواند قدم خوبی برای این کار باشد که ان‌شاء‌الله کار خوب و مهمی اتفاق بیفتد و متخصصان تلاش بکنند و این کار را گام اول بدانند تا این راه پیموده شود و ترجمه‌ای مناسب‌تر تهیه شود. می‌دانید که مخاطب ترجمه آزاد عموم مردم هستند، حتی کسی که تحت‌اللفظی قرآن را ترجمه کرده ادعایش این است که مخاطب عموم مردم هستند، ولی واقعیت این است که همان طور که تحت‌اللفظی تعلیمی است و برای آموزش دادن خوب است، ترجمه آزاد برای عموم مردم و نوجوانان بسیار مفید است. عموم مردم به دنبال این نیستند که چرا مترجم مثلا ضمیری را حذف کرد یا نکرد؟، دنبال این نیستند که این مفعول مطلق در این آیه ترجمه شد یا نشد؟ آن چیزی که مهم است این است که آیا ترجمه روان هست یا نه؟ به روان بودنش توجه دارند و این که پیام را به شکل قابل قبولی منتقل کند و این ها در ترجمه آزاد شدنی است.

نوع دیگر ترجمه اقتباسی است، یکی از نیازهای مهم جامعه ما ترجمه کودک است، مستحضر

هستید که مؤفق‌ترین نوع ترجمه به روش اقتباسی صورت می‌گیرد که متأسفانه کسی در این وادی وارد نشده است و شاید کار فردی در این عرصه پاسخگو نباشد و کار گروهی بهتر جواب دهد. راجع به این موضوع سخنان زیادی بیان شده و نیاز است اقدامات مناسبی صورت گیرد. برخی مدعی‌اند که نیاز نیست که به نظرم اگر خوب تلقی شود، این بسیار مورد نیاز است و کار فرهنگی به عنوان ضمیمه را هم می‌طلبد. ترجمه رسانه‌ای هم مطرح هست که در آن روش دیگر جز روش‌های بیان شده، مورد نظر نیست، منتها ترجمه رسانه‌ای دارای شاکله خاص است، چون در رسانه برای نشان دادن ترجمه محدودیت وجود دارد و جای توضیحاتی که در پرانتز مطرح شود، وجود ندارد. این محدودیت‌ها باعث می‌شود که ما نوعی از ترجمه را مخصوص رسانه تعریف می‌کنیم که البته می‌توانیم یکی از ترجمه‌های موجود را بر اساس اصول و مبانی‌ای که برای رسانه تعریف می‌کنیم، بازخوانی کنیم، البته اگر رسانه متقاضی باشد که این امور را دنبال کند باید بر روی آن کار کند و اصول و مبانی و چارچوب کار مشخص شود.

ترجمه مورد نیاز دیگر ترجمه مزجی است که ترجمه مؤفقی در این خصوص نداریم، چون این نوع ترجمه برای آموزش بسیار مهم است، البته اضافه می‌کنم که به توفیق خدای متعال با قلم ضعیفی که دارم، به این نوع ترجمه مشغولم و ترجمه جزء30 آن اکنون در وبلاگ شخصی بنده آمده است، این کار اولیه‌ای است که گام اول محسوب می‌شود و از کارشناسان و علاقه‌مندان می‌خواهم که این کار را ببینند و دیدگاه‌های خود را بیان کنند، و چه بسا این کار با قلم‌های توانمندتری دنبال شود و کار شایسته‌ای در این نوع انجام شود.

*به نظر شما بهترین ترجمه کدام است؟

پاسخ به این پرسش که بسیار هم مطرح می‌شود، به این سادگی امکان‌پذیر نیست. ما نمی‌توانیم

بهترین ترجمه را به صورت مطلق مطرح کنیم، چرا که باید ترجمه‌ها را از جهاتی که مورد

نظر مترجم بوده و بر طبق آن هدف‌گذاری شده ارزیابی کنیم. این گونه نیست که بتوانیم یک ترجمه را به عنوان بهترین ترجمه علی‌الاطلاق مطرح کنیم. این مسئله مؤلفه‌هایی دارد که حتما باید لحاظ شود و در جدول ارزیابی ترجمه قرآن این را مطرح کردیم. 

سید‌حسین امامی

23/1/89

 

 

مصاحبه با ايكنا در باره حضور ترجمه قرأن در كتاب سال

ارسال به دوستان نسخه چاپی خبر
شنبه 28 آذر 1388 09:28:31             شماره‌ خبر :511129
«سيد حسن جواهری»:

انتخاب ترجمه‌های قرآن در جوايز ادبی همراه با اعلام مولفه‌های برتری به مخاطب باشد

گروه ادب: حجت‌الاسلام والمسلمين «سيد‌حسن جواهری» با بيان اين مطلب كه هيچ ترجمه‌ قرآن از هر جهت برتر نخواهد بود، گفت: داوری ترجمه‌های قرآن در جوايز ادبی به ويژه جايزه كتاب سال بايد همراه با اعلان مولفه‌های برتر بودن آن ترجمه باشد، تا مخاطب در انتخاب ترجمه آگاهانه‌تر عمل كند.

حجت‌الاسلام والمسلمين «سيد‌حسن جواهری»

حجت‌الاسلام والمسلمين «سيد‌حسن جواهری» مسئول بخش ترجمه مركز فرهنگ و معارف قرآن در گفت‌و‌گو با خبرگزاری قرآنی ايران(ايكنا) با بيان اين مطلب گفت: امكان ندارد يك ترجمه‌ قرآن از هر جهتی برتر باشد، بنابراين اگر ما می‌خواهيم به معرفی ترجمه‌‌های برتر بپردازيم بايد همراه با اعلان مولفه‌های برتر‌بودن باشد تا مخاطب بداند اگر اين ترجمه امتياز بيشتری كسب كرده از چه جهاتی بوده، ممكن است، ترجمه‌ای برتر باشد ولی از جهت‌هايی ضعف داشته باشد و مخاطب به دنبال معيارهايی باشد كه اين ترجمه در آن‌ها ضعف دارد.

جواهری تصريح كرد: اين امر به مخاطب فرصت می‌دهد تا بتواند جهات مختلف يك ترجمه برتر را تشخيص دهد، و به انتخاب ترجمه‌ای مطابق با نياز خود دست زند.

اين قرآن‌پژوه تصريح كرد: برخی معتقدند كه نمی‌‌توان جايزه‌ای برای ترجمه‌های قرآن داشت، اما من معتقد هستم اگر اندكی سطح توقع را پايين آوريم اين كار شدنی است، اما اين نبايد به اين معنا باشد كه اگر ترجمه‌ای برگزيده و يا به عنوان برتر و شايسته تقدير انتخاب شده حتماً از هر جهتی برتر است.

مولفه‌های ارزيابی و داوری بايد به صورت مشخص در جدول ارزيابی وجود داشته باشند، تا مشخص شود، ترجمه‌ای كه به عنوان برگزيده انتخاب شده چرا و از چه جهاتی از ساير ترجمه‌های ديگر برتر است

وی افزود: اختصاص بخش وِيژه‌ای به ترجمه‌های قرآن در جوايز كتاب سال ارزشمند و پسنديده است، چرا كه ترجمه‌های قرآن بايد جدای از ساير آثار و با معيارهای خاص خود داورری و بررسی شوند.

نويسنده «درسنامه ترجمه قرآن» با بيان اين مطلب كه داور‌ی‌های ترجمه‌های قرآن بايد بسيار دقيق و كارشناسانه باشد، گفت: مولفه‌های ارزيابی و داوری بايد به صورت مشخص در جدول ارزيابی وجود داشته باشند، تا مشخص شود، ترجمه‌ای كه به عنوان برگزيده انتخاب شده چرا و از چه جهاتی از ساير ترجمه‌های ديگر برتر است، برای اين امر ابتدا بايد جدولی متشكل از مولفه‌های يك ترجمه برگزيده تهيه شود و سپس هر يك از اين مولفه‌ها را امتياز‌دهی كرده و بر اساس آن به بررسی ترجمه‌های قرآن بپردازيم.

وی گفت: اگر بتوانيم به داوری دقيق و صحيح ترجمه‌های قرآن بپردازيم و مولفه‌های برتر بودن يك ترجمه را نيز معرفی كنيم، خدمت بزرگی به ترجمه‌های قرآن كرد‌ه‌ايم، چرا كه انتخاب درست و اصولی ترجمه‌های قرآن در جوايز كتاب سال موجب می‌شود، تا اولاً ترجمه قرآن ترويج بيشتری يابد و ثانياً جامعه مخاطبان با ترجمه‌های قرآن، نقاط قوت و ضعف هر يك آشنا شوند.

جواهری حداقل مدت زمان لازم برای تدوين يك ترجمه قرآن را بازه زمانی مناسبی برای برگزاری جايزه كتاب سال در بخش ترجمه‌های قرآن عنوان كرد و گفت: حداقل مدت زمان لازم برای تدوين ترجمه قرآن 5 سال است، بنابراين می‌توان اين جايزه را هر پنج سال يكبار برگزار كرد و در آن به داوری ترجمه‌های قرآن تدوين شده در طول 5 سال پرداخت.

ترجمه مزجي سوره يس

 ترجمه سوره یس (این سوره که به «قلب قرآن» نیز نام‌دار است، به سه اصل توحید، نبوت و معاد می‌پردازد. نخست از نبوت و در ادامه از توحید و سپس از معاد سخن به میان آمده و در نهایت به اصل نبوت باز می‌گردد.)

به نام خداوند بخشنده مهربان

(بسم الله الرحمن الرحيم)

1.      یاسین رمزی بین خدا و پیامبر(ص) (يس) 1

2.      سوگند به قرآن حکیم (وَالْقُرْآنِ الْحَكِيمِ) 2

3.      که تو قطعاً از فرستادگانی (إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ) 3

4.      و بر راه راست هستی که تو و پیروانت را به سعادت ميرساند (عَلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ) 4

5.        و با تو کتابی است فرود آمده از سوی شکست‌ناپذیر مهربان (تَنزِيلَ الْعَزِيزِ الرَّحِيمِ) 5

6.       تا با آن مردمی را از عذاب الهی بیم دهی که پدرانشان بیم داده نشدند (لِتُنذِرَ قَوْمًا مَّا أُنذِرَ آبَاؤُهُمْ) از این رو اینان نیز غافل ماندند[1] (فَهُمْ غَافِلُونَ) 6

ادامه نوشته

ترجمه جدید قرآن:  جز’ 30

 

 

باسمه تعالی

 

سیدمحمدحسن جواهری

 

ترجمه جدید چرا؟

اگر نگاهی نه چندان جامع و دقیق به بازار کتاب یا قفسه‌های کتاب‌های قرآنی بیندازیم، شمار فراوانی ترجمه قرآن را نظاره‌گر خواهیم بود که خودنمایی می‌کنند. با این وصف، اولین تبادر ذهنی هر بیننده‌ای یک علامت سؤال و یک علامت هشدار خواهد بود؛ علامت سؤال برای این که چرا با وجود این همه ترجمه باز هم ترجمه‌های تازه‌تری نگاشته می‌شود و علامت هشدار برای این که چرا مترجمان وقت خویش صرف کارهای ناشده نمی‌کنند و تمایل دارند سال‌های طولانی با دغدغه تحصیل حاصل سرخوش باشند!

    هم سؤال و هم هشدار اگر توجیهی قوی ورای کار مترجمان نباشد، به حق می‌نمایند؛ اما باید دید مترجمان در مقابل چگونه از خود دفاع می‌کنند. البته آنچه مسلم است صرف به یادگار گذاشتن یک باقیات صالحات نمی‌تواند پاسخی قانع کننده به شمار آید.

    ما نمی‌خواهیم از جانب همه مترجمان پاسخ‌گوی این دو پرسش باشیم؛ اما به قدر ظرفیت خود می‌کوشیم پاسخی اجمالی ارائه کنیم تا در ضمن، توجیه‌گر ترجمه خویش نیز باشیم.

    چنان که در درس‌نامه ترجمه گزارش شده، ترجمه انواع گوناگونی دارد که اگر ترجمه‌های به زبان معیار موجود به دقت بررسی شوند، اغلب در یک یا دو نوع ترجمه جای می‌گیرند که عبارت‌اند از: تحت اللفظی و معنایی؛ همچنین بررسی قالب‌های ترجمه‌های موجود نشان می‌دهد اغلب ترجمه‌ها از قالب‌های مشابهی بهره گرفته‌اند و در این خصوص نیز فقدان تنوع لازم کاملا مشهود است.

    از بین انواع ترجمه و قالب‌های گوناگون آن، گونه‌آزاد و قالب‌های مزجی و کودکانه که منطبق بر بیشترین نیازمندی جامعه ماست، تا کنون مصداقی موفق نداشته است؛ البته ترجمه جناب آقای صفوی که به نوعی معنایی- تفسیری است، از جهت روان بودن و توجه به برخی مؤلفه‌های توضیح دهنده و روشن‌کننده متن، مانند روابط آیات و تبیین محذوفات و مقدرات و قراین ژوف‌ساختی، گامی بلند در این خصوص برداشته است که جای تقدیر دارد، ولی بررسی دقیق این ترجمه، گذشته از برخی کاستی‌ها، چندان که باید منطبق بر ترجمه‌های آرمانی گونه‌های یاد شده نیست و با توجه به امکانات موجود، به نظر می رسد بتوان به ترجمه‌های ارتقا یافته‌ای دست یافت. البته در این‌جا به ادعایی صرف بسنده شده و اثبات آن باید در مجالی دیگر و درخور صورت پذیرد؛ اما در خصوص ارائه نمونه‌ای از ترجمه ادعایی بخشی از جزء 30 را در قالب مزجی ارائه می‌کنیم که معنایی- تفسیری و ناظر به مؤلفه‌های آشکار و روان کننده متن است. پیوست آیات و تبیین روابط پنهان و آشکار آن‌ها و نیز تمییز ترجمه ظاهر از عناصر پنهان متن مبدأ و همچنین توجه ویژه به آرای مشهور شیعه در موارد اختلافی که البته کم هم نیست، از مهم‌ترین ویژگی این ترجمه است که به راحتی قابل دریافت است.

اینک در باره ترجمه مزجی توضیحات بیشتری ارائه می‌شود:

ویژگی‌های ترجمه:

1.    نوع ترجمه "معنایی – وفادار" همراه با ارائه نکات تفسیری است.

2.    به پیوند آیات توجه داشته و روان بودن را سرلوحه خود دارد و از این رو گاه تا یک ترجمه نسبتا آزاد پیش می‌رود.

3.    اضافات تفسیری از متن ترجمه قابل تمییز است.

4.    محور اصلی آرای تفسیری در اغلب موارد رأی مشهور است و در مواردی که نظریه مشهور در دسترس نیست، نظر علامه در المیزان با شرایطی ملاک می‌باشد.

5.    در انتخاب آرای تفسیری، فرهنگ و حساسیت‌های جامعه و برخی موارد دیگر - به تفصیلي كه در درس‌نامه ترجمه آمده است-  برای جلوگیری از هرگونه مشکل مورد نظر است.

6.    جایگزین شدن مرجع ضمیر به جای ضمیر و مانند آن بدون تمییز در متن آمده است.

 

سوره نبأ/78 (در این سوره از قیامت، دلایل و نشانه‌های آن، مجازات‌ کافران و پاداش‌های مؤمنان و در نهایت، انذار از عذاب نزدیک و سرنوشت غم‌انگیز کافران، سخن به میان آمده است.)    

   بِسـمِ اللهِ الرَّحـمٰـنِ الرَّحيـمِ

به نام خداوند بخشنده مهربان‏

1   عَـمَّ يَـتَـساءَلونَ ؟!

از يكديگر درباره چه چيز سؤال می‏كنند؟!

2   عَـنِ النَّـبَـاِ الـعَـظيـمِ

از خبر بزرگ و پراهميّت قیامت!

3   اَلَّـذی هُم فيـهِ مُخـتَـلِـفونَ

همان خبری كه دائما در باره آن اختلاف دارند.

4   كَـلّا سَـيَعـلَـمونَ

آن گونه که فکر می‌کنند، نیست، و به زودی می‏فهمند!

5   ثُـمَّ كَـلّا سَـيَعـلَـمونَ

آری، چنين نيست كه می‏پندارند، و به زودی خواهند دانست كه قيامت حق است!

6   اَلَم نَجـعَـلِ الاَرضَ مِـهادًا؟!

آيا زمين را محل آرامش شما قرار نداديم؟!

7   وَ الـجِـبالَ اَوتادًا

و كوه‏ها را ميخ‌های زمين؟!

8   وَ خَـلَقـناكُم اَزواجًا

و آیا شما را به صورت جفت‌ها[ی نر و ماده] نیافريديم؟!

9   وَ جَـعَلـنا نَومَـكُم سُـباتًا

و خواب شما را مايه آرامشتان قرار نداديم؟!

10  وَ جَـعَلـنَا الـلَيـلَ لِـباسًا

و شب را پوششی برایتان نگردانیدیم؟!

11  وَ جَـعَلـنَا النَّـهارَ مَـعاشًا

و روز را برای امرار معاش قرار ندادیم؟!

12  وَ بَـنَيـنا فَوقَـكُم سَبـعًا شِـدادًا

و بر فراز شما هفت آسمان محكم بنا نكرديم؟!

13  وَ جَـعَلـنا سِـراجًا وَهّاجًا

و چراغی روشن و گرما‏بخش نیافريديم؟!

14  وَ اَنـزَلـنا مِـنَ الـمُعـصِـراتِ ماءً ثَـجّاجًا

و از ابرهای باران‏زا آبی فراوان فرو نفرستادیم؟!

15  لِـنُخـرِجَ بِـه‌ی حَـبًّا وَ نَـباتًا

تا با آن دانه و گياه بسيار برويانيم،

16  وَ جَـنّاتٍ اَلـفافًا

و باغ‌هايی پردرخت؛ با این همه آیا باز خدا و معاد را انکار می‌کنید؟!

17  اِنَّ يَومَ الـفَصـلِ كانَ ميـقاتًا؛

  باري، روز جدايی، ميعادگاه همگان است؛

18           يَومَ يُنـفَـخُ فِی الصّورِ

روزی كه در «صور» دميده می‏شود

   فَـتَأتونَ اَفـواجًا

و شما فوج فوج به محشر می‏آييد،

19  وَ فُـتِـحَـتِ السَّـماءُ

و آسمان گشوده می‏شود

فَـكانَت اَبـوابًا

و به صورت دروازه‏هايی درمی‏آيد،

20  وَ سُـيِّـرَتِ الـجِـبالُ

 و كوه‏ها به حركت در آورده می‌شود،

 فَـكانَت سَـرابًا؛

و چونان سرابی می‏گردد!

21  اِنَّ جَـهَـنَّـمَ كانَت مِرصادًا

آری، در آن روز جهنّم كمينگاهی است بزرگ؛

22  لِلـطّاغيـنَ مَـآبًا

محل بازگشتی برای طغيانگران،

23  لابِـثيـنَ فيـها اَحـقابًا

که مدّت‌های طولانی در آن می‏مانند!

24  لا يَـذوقونَ فيـها بَردًا وَ لا شَـرابًا

در آنجا نه هیچ خنکایی یابند و نه نوشيدنی گوارايی،

25  اِلّا حَـميـمًا وَ غَـسّاقًا

مگر آبی سوزان و مايعی از چرك و خون؛

26  جَـزاءً وِفاقًا

که مجازاتی است درخور اعمالشان؛

27  اِنَّـهُم كانوا لا يَرجونَ حِـسابًا،

چرا كه آن‌ها به محاسبه‌ای در قیامت اميد نداشتند،

28  وَ كَـذَّبوا بِـآياتِـنا كِـذّابًا

و آيات ما را سخت تكذيب كردند!

29  وَ كُـلَّ شَیءٍ اَحـصَيـناهُ كِـتابًا

و این در حالی است که ما همه چيز را شمارش و ثبت كرده‏ايم!

30  فَـذوقوا فَـلَن نَـزيـدَكُم اِلّا عَـذابًا.

پس بچشيد كه چيزی جز عذاب بر شما نمی‏افزاييم!

31  اِنَّ لِلـمُـتَّـقيـنَ مَـفازًا

اما برای خویشتن‌داران بی‌تردید رستگاری است؛

32 حَـدائِـقَ وَ اَعـنابًا

باغ‌ها و انواع انگورها،

33  وَ كَـواعِـبَ اَتـرابًا

و حوريانی بسيار جوان و همسال،

34  وَ كَأسًا دِهاقًا

و پیاله‌ای لبريز از شراب طهور؛

35  لا يَسـمَـعونَ فيـها لَغـوًا وَ لا كِـذّابًا

در آنجا نه سخن بیهوده می‏شنوند و نه تکذیبی؛

36  جَـزاءً مِن رَبِّـكَ عَـطاءً حِـسابًا؛

اين‌ها پاداشی است از سوی پروردگارت؛ بخششی است حساب شده؛

37           رَبِّ السَّـماواتِ وَ الاَرضِ وَ ما بَيـنَـهُـمَا الرَّحـمٰـنِ

همان پروردگار آسمان‌ها و زمين و آنچه در ميان آن دو است؛ پروردگار رحمان!

   لا يَمـلِـكونَ مِنـهُ خِـطابًا؛

در آن روز بي‌اذن او هیچ‌کس توان سخن گفتن ندارد؛

38           يَومَ يَـقومُ الرّوحُ وَ الـمَـلائِـكَـةُ صَـفًّا

روزی كه «روح» و «ملائكه» در يك صف می‏ايستند،

   لا يَـتَـكَـلَّـمونَ

و هيچ يك سخن نمی‏گويند،

    اِلّا مَن اَذِنَ لَـهُ الرَّحـمٰـنُ وَ قالَ صَـوابًا؛

مگر به اذن خداوند رحمان و آن گاه كه می‏گويند، راست می‏گويند.

39           ذٰلِـكَ الـيَومُ الـحَـقُّ

آن روز حق است،

فَـمَن شاءَ اتَّـخَـذَ اِلیٰ رَبِّـه‌ی مَـآبًا.

پس هر كس می‌خواهد راه بازگشتی به سوی پروردگارش برگزيند.

40           اِنّا اَنـذَرناكُم عَـذابًا قَـريـبًا؛

ما شما را از عذابی نزديك بيم داديم؛

يَومَ يَنـظُـرُ الـمَرءُ ما قَـدَّمَت يَـداهُ،

روزی كه انسان بدانچه کرده است، می‌نگرد،

وَ يَـقولُ الـكافِـرُ يا لَيـتَـنی كُنـتُ تُـرابًا!

و كافر می‏گويد: «ای كاش خاك بودم و گرفتار عذاب نمی‏شدم!»

 

سوره نازِعات/ 79 (در این سوره ضمن تأکید بر معاد و بیان برخی منازل هولناک آن، به داستان حضرت موسی(ع) و فرعون می‌پردازد و بدین ترتیب، موجبات تسلی دل پیامبر(ص) و عبرت منکران معاد را فراهم می‌کند و در ادامه به قدرت خدا می‌پردازد تا پذیرش معاد را به سادگی باور کنند و در پایان بار دیگر به برخی حوادث آن روز بزرگ می‌پردازد.)

   بِسـمِ اللهِ الرَّحـمٰـنِ الرَّحيـمِ

به نام خداوند بخشنده مهربان

1   وَ النّازِعاتِ غَرقًا !

سوگند به آن سخت جان‌ ستانان [فرشتگانی كه جان مجرمان را از بدن‌هايشان به شدّت بیرون می‏كشند يا فرشتگانی که مجدانه در پی فرمان الهی مجدانه از جای بر می‌خیزند]!

2   وَ النّاشِـطاتِ نَشـطًا !

و به نرمي جان‌ گیرندگان [فرشتگانی كه روح مؤمنان را با مدارا از بدن جدا می‏کنند]،

3   وَ السّابِـحاتِ سَبـحًا !

و به شتاب کنندگان [فرشتگانی كه برای اجرای فرمان پروردگار  با سرعت از جایگاه خود خارج و در فضای عالم شناور می‌شوند]،

4   فَالسّابِـقاتِ سَبـقًا !

پس به پیشگامان [فرشتگانی که بر دیگران در پی امر خدا پیشی می‌گیرند]!

5   فَالـمُـدَبِّـراتِ اَمـرًا !

و آن‌گاه به تدبیر کنندگان کار جهان !

6   يَومَ تَرجُـفُ الرّاجِـفَـةُ

به همه این‌ها سوگند که برانگیخته خواهید شد؛ روزی كه زلزله‏های وحشتناك همه چيز را به لرزه درمی‏آورد،

7   تَتـبَـعُـهَا الرّادِفَـةُ

و در پی آن، دومين حادثه [صيحه عظيم محشر] رخ می‏دهد،

8   قُـلوبٌ يَومَـئِـذٍ واجِـفَـةٌ

دل‌هايی در آن روز سخت مضطرب است،

9   اَبـصارُها خاشِـعَـةٌ

و چشم‌های آنان از شدّت ترس فروافتاده است.

  10   يَـقولونَ اَ اِنّا لَـمَردودونَ فِی الـحافِـرَةِ ؟!

آنان در دنیا می‏گويند: «آيا ما را پس از مرگ  بار دیگر به زندگی باز می‌گردانند؟!

11  اَ اِذا كُـنّا عِـظامًا نَـخِـرَةً ؟!

هنگامی كه استخوان‌های پوسيده‏ شديم ؟!»

12  قالوا تِلـكَ اِذًا كَـرَّةٌ خاسِـرَةٌ !

آری، به تمسخر گفتند: «اگر آن گونه باشد، بیچاره‌ایم!»

13  فَـاِنَّـما هِـی زَجـرَةٌ واحِـدَةٌ

اما بدانند که اين بازگشت تنها با يك صيحه عظيم است!

14  فَـاِذا هُم بِالسّاهِـرَةِ

که ناگهان همگی در صحرای محشر ظاهر می‏شوند.

15  هَل اَتاكَ حَـديـثُ موسیٰ ؟

ای پیامبر، آيا داستان موسی به تو رسيده است؟

16  اِذ ناداهُ رَبُّـه بِالـوادِ الـمُـقَـدَّسِ طُـوَنِی

زمانی كه پروردگارش او را در سرزمين مقدّس «طوی» ندا داد:

17   اِذهَب اِلیٰ فِرعَونَ

به سوی فرعون برو

   اِنَّـه طَـغیٰ

كه طغيان كرده است،

18  فَـقُل: هَل لَـكَ اِلیٰ اَن تَـزَكّیٰ ؟

و بگو: «آيا می‏خواهی به پاکی رسی؟

19  وَ اَهـدِيَـكَ اِلیٰ رَبِّـكَ فَـتَخـشیٰ ؟!

و تو را به سوی پروردگارت هدايت كنم، تا خدا ترس شوی؟»

20  فَـاَراهُ الآيَـةَ الـكُبـریٰ

سپس موسی بزرگ‌ترين معجزه را به او نشان داد؛

21  فَـكَـذَّبَ وَ عَـصیٰ

امّا او تكذيب و عصيان كرد،

22  ثُـمَّ اَدبَـرَ يَسـعیٰ

سپس روی گرداند و برای محو آيين حق به تلاش برخاست،

23  فَـحَـشَـرَ فَـنادیٰ

و مردم و ساحران را جمع كرده، ندا در داد

24  فَـقالَ: اَنَا رَبُّـكُـمُ الاَعـلیٰ !

و گفت: «من برترین پروردگار شما هستم!»

25  فَـاَخَـذَهُ اللهُ نَـكالَ الآخِـرَةِ وَ الاولیٰ

خداوند نیز او را به عذاب آخرت و دنيا گرفتار کرد.

26  اِنَّ فی ذٰلِـكَ لَـعِبـرَةً لِـمَن يَخـشیٰ

بی‌تردید در این داستان برای كسی كه از خدا بترسد، عبرتی است.

27   اَ اَنـتُم اَشَـدُّ خَلـقًا اَمِ السَّـماءُ بَـناها ؟!

آيا آفرينش شما مشكل‏تر است يا آفرينش آسمان كه خداوند آن را بنا نهاد؟!

28  رَفَـعَ سَمـكَـها

بامش را برافراشت

   فَـسَـوّاها

و سامانش داد،

29  وَ اَغـطَـشَ لَيـلَـها

و شبش را تاريك کرد،

   وَ اَخـرَجَ ضُـحاها

و روزش را از آن برآورد،

30  وَ الاَرضَ بَعـدَ ذٰلِـكَ دَحاها

 و پس از آن، زمين را گسترانيد [یا به حرکت درآورد]؛

31  اَخـرَجَ مِنـها ماءَها وَ مَرعاها

از آن آب و چراگاه بيرون آورد،

32  وَ الـجِـبالَ اَرساها

و كوه‏ها را استوار گردانید،

33  مَـتاعًا لَـكُم وَ لِاَنـعامِـكُم

تا مایه بهره‏مندی شما و دام‌هایتان باشد.

34  فَـاِذا جاءَتِ الطّامَّـةُ الـكُبـریٰ ؛    

زمانی‌که آن بزرگ‌ترین هنگامه رخ دهد؛

35  يَومَ يَـتَـذَكَّـرُ الاِنـسانُ ما سَـعیٰ

روزی که انسان به ياد آنچه برایش تلاش کرده، می‏افتد،

36  وَ بُـرِّزَتِ الـجَـحيـمُ لِـمَن يَـریٰ

و جهنّم را برای هر بيننده‏ای آشكار می‏سازند،

37  فَـاَمّا مَن طَـغیٰ

آن كسی كه طغيان كرده،

38  وَ آثَـرَ الـحَـياةَ الدُّنـيا

و زندگی دنيا را برگزیده باشد،

39  فَـاِنَّ الـجَـحيـمَ هِـی الـمَأویٰ

تنها دوزخ جايگاه او است،

41  وَ اَمّا مَن خافَ مَـقامَ رَبِّـه‌ی

و اما كسی كه از مقام پروردگارش پروا کرده،  

وَ نَـهَی النَّفـسَ عَـنِ الـهَـویٰ

و نفس خویش را از هوی و هوس باز داشته باشد،

41  فَـاِنَّ الـجَـنَّـةَ هِـی الـمَأویٰ

به یقین بهشت جايگاه او است.

42    يَسـاَلونَـكَ عَـنِ السّاعَـةِ

ای پیامبر، مشرکان با تمسخر از تو درباره قيامت می‏پرسند:

   اَيّانَ مُرساها ؟

كه بر پایی‌اش چه زمانی است،

43  فيـمَ اَنـتَ مِن ذِكـراها؟!

اما تو را با يادکرد آن چه كار؟!

44  اِلیٰ رَبِّـكَ مُنـتَـهاها ؛

که نهایت دنیا و سرآغاز آن با پروردگار تو است؛

45  اِنَّـما اَنـتَ مُنـذِرُ مَن يَخـشاها ؛

و كار تو تنها بيم‏دادن كسانی است كه از آن می‏ترسند.

46  كَـاَنَّـهُم يَومَ يَـرَونَـها

اما بدانند که نزدیک است و آنان زمانی که آن را می‌بینند،

   لَم يَلـبَـثوا اِلّا عَـشِـيَّـةً اَو ضُـحاها

گویی در دنيا و برزخ جز شامگاه یک روز يا صبح آن بيشتر توقف نکرده‌اند.

 

 

سوره عَـبَس/ 80 (این سوره در باره مردی از طایفه بنی امیه است که به همراه عده‌ای از کفار قریش نزد پیامبر (ص) بودند. ناگاه شخص نابینایی (عبدالله بن ام مکتوم) نزد پیامبر (ص) آمد و به آن شخص اموی نزدیک شد. مرد اموی ناراحت شد و چهره در هم کشید و روی گردانید؛ گویا پیامبر(ص) به جهاتی رفتار او را نادیده گرفتند و به سخنان خود با حضار به دلیل حساسیت آن، ادامه دادند تا پس از آن به پرسش‌های شخص نابینا رسیدگی کنند. خداوند ضمن نکوهش رفتار آن شخص اموی، در این خصوص به پیامبر(ص) مسائلی را یادآور می‌شود تا به این بهانه درسی به همگان داده باشد:)

   بِسـمِ اللهِ الرَّحـمٰـنِ الرَّحيـمِ

به نام خداوند بخشنده مهربان‏

1   عَـبَـسَ وَ تَـوَلّیٰ

چهره در هم كشيد و روى گردانید؛

2   اَن جاءَهُ الاَعـمی

از این‌که آن نابينا نزد او آمد؛

3   وَ ما يُدريـكَ لَـعَـلَّـه يَـزَّكّیٰ

تو چه مى‏دانى شايد او به پاكى دست یابد،

4    اَو يَـذَّكَّـرُ

يا هشیار گردد

   فَـتَنـفَـعَـهُ الذِّكـریٰ

و تذكّر پیامبر برای او مفيد باشد.

5   اَمّا مَـنِ اسـتَغـنیٰ

امّا آن كس كه خود را  توانگر می‌نُماید [خود را بی‌نیاز می‌داند]،

6   فَـاَنـتَ لَـهو تَـصَـدّیٰ

تو به او می‌پردازی ،

7   وَ ما عَـلَيـكَ اَلّا يَـزَّكّیٰ

در حالى كه اگر او خود را پاك نسازد، تو مسئول نیستی.

8   وَ اَمّا مَن جاءَكَ يَسـعیٰ

امّا كسى كه شتابان نزد تو آمد،

9   وَ هُـوَ يَخـشیٰ

در حالی که از خدا می‌ترسید،

10  فَـاَنـتَ عَنـهُ تَـلَـهّیٰ

تو به جای او به دیگری می‌پردازی!

11  كَـلّا اِنَّـها تَذكِـرَةٌ

هرگز! مباد که چنین کنی، که اين آیات تذكّر و يادآورى است؛

12  فَـمَن شاءَ ذَكَـرَه

پس هر كس بخواهد از آن پند گيرد؛

13  فی صُـحُـفٍ مُـكَـرَّمَـةٍ

در الواحی پرارزش ثبت است؛

14  مَرفوعَـةٍ مُـطَـهَّـرَةٍ

الواحى بلند مرتبه و پاك،

15  بِـاَيـدی سَـفَـرَةٍ

به دست سفيرانى ...

16  كِـرامٍ بَـرَرَةٍ .

بزرگوار و نيكوكار.

17  قُـتِـلَ الاِنـسانُ ...

 مرگ بر اين انسان،

   ما اَكـفَـرَه !

 چقدر كافر و ناسپاس است!

18  مِن اَی شَیءٍ خَـلَـقَـه ؟!

خداوند از چه آفريدش؟!

19  مِن نُطـفَـةٍ خَـلَـقَـه فَـقَـدَّرَه

از نطفه‌ای ناچيز؛ آن‌گاه موزونش کرد،

20  ثُـمَّ السَّـبيـلَ يَـسَّـرَه

سپس راه درست را براى او آسان كرد،

21  ثُـمَّ اَماتَـه فَـاَقـبَـرَه

آن‌گاه او را ميراند و در گورش نهاد،

22  ثُـمَّ اِذا شاءَ اَنـشَـرَه

سپس هر گاه که بخواهد، زنده‌اش مى‏كند.

23  كَـلّا لَـمّا يَقـضِ ما اَمَـرَه

حال در برابر این همه نشانه قدرت الهی، آیا بشر سر تعظیم فرود آورد؟  هرگز! او هنوز آنچه را خدا فرمان داده، اطاعت نكرده است.

24  فَلـيَنـظُـرِ الاِنـسانُ اِلیٰ طَـعامِـه‌ی

انسانِ ناسپاس‏ بايد به غذايى خود با دقّت بنگرد و مراحل فراهم آمدن آن را در نظر بگيرد، بسا که هدایت پزیرد.

25  اَنّا صَـبَبـنَا الـماءَ صَـبًّا

ما آب فراوان از آسمان فرو ريختيم،

26  ثُـمَّ شَـقَقـنَا الاَرضَ شَـقًّا

سپس زمين را از هم شكافتيم،

27  فَـاَنـبَتـنا فيـها حَـبًّا

و در آن دانه رويانديم،

28  وَ عِـنَـبًا وَ قَضـبًا

و انگور و سبزه،

29  وَ زَيـتونًا وَ نَخـلًا

و زيتون و خرما،

30  وَ حَـدائِـقَ غُلـبًا

و باغ‌هاى پردرخت،

31  وَ فاكِـهَـةً وَ اَبًّا

و ميوه و چراگاه،

32  مَـتاعًا لَـكُم وَ لِاَنـعامِـكُم

تا وسيله‏اى براى بهره‏‌مندی شما و دام‌هایتان باشد.

33  فَـاِذا جاءَتِ الصّاخَّـةُ

پس چون آن صداى هولناک رستاخيز برآید-

34  يَومَ يَـفِـرُّ الـمَرءُ مِن اَخيـهِ

روزی كه انسان از برادر خود مى‏گريزد،

35  وَ اُمِّـه‌ی وَ اَبيـهِ

و نیز از مادر و پدرش،

36  وَ صاحِـبَـتِـه‌ی وَ بَـنيـهِ

و زن و فرزندانش

37  لِـكُـلِّ امـرِئٍ مِنـهُم يَومَـئِـذٍ شَأنٌ يُغـنيـهِ

در آن روز هر کس در پی کار خود است؛

38  وُجوهٌ يَومَـئِـذٍ مُسـفِـرَةٌ

چهره‏هايى تابان‌اند؛

39  ضاحِـكَـةٌ مُسـتَبـشِـرَةٌ

خندان و مسرور ،

40  وَ وُجوهٌ يَومَـئِـذٍ عَـلَيـها غَـبَـرَةٌ

و صورت‌هايى غبارآلود ،

41  تَرهَـقُـها قَـتَـرَةٌ

که دود تاريكى آن‌ها را پوشانده است؛

42  اُولٰـئِـكَ هُـمُ الـكَـفَـرَةُ الـفَـجَـرَةُ

آنان همان كافران فاجرند.

 

سوره تَكـوير/ 81 (این سوره در باره نشانه‌های برپایی قیامت و اوصاف فرشته وحی، و وحی است.)

   بِسـمِ اللهِ الرَّحـمٰـنِ الرَّحيـمِ

به نام خداوند بخشنده مهربان‏

1   اِذَا الشَّمـسُ كُـوِّرَت

آن‌گاه كه خورشيد در هم پیچانده و تاریک شود،

2   وَ اِذَا النُّـجومُ انـكَـدَرَت

و ستارگان بى‏فروغ شوند،

3   وَ اِذَا الـجِـبالُ سُـيِّـرَت

و كوه‏ها به حركت درآورده شوند،

4   وَ اِذَا الـعِـشارُ عُـطِّـلَت

و شتران پا به زا [که جزو اموال با ارزش آن روزگار بود] رها گردند،

5   وَ اِذَا الـوُحوشُ حُـشِـرَت

و حیوانات وحشی را گرد آورند،

6   وَ اِذَا الـبِـحارُ سُـجِّـرَت

و درياها را به طغیان درآورند،

7   وَ اِذَا النُّـفوسُ زُوِّجَت

 و هر كس را با دیگری که در شأن او است، همراه کنند،

8   وَ اِذَا الـمَوئودَةُ سُـئِـلَت

و آن‌گاه كه از دختر زنده به گور شده، بپرسند:

9   بِـاَی ذَنـبٍ قُـتِـلَت

به كدامين گناه كشته شد؟!

10  وَ اِذَا الصُّـحُـفُ نُـشِـرَت

و آن ‌گاه كه نامه‏هاى اعمال گشوده شود،

11  وَ اِذَا السَّـماءُ كُـشِـطَت

و پرده از روى آسمان برگرفته شود،

12  وَ اِذَا الـجَـحيـمُ سُـعِّـرَت

و دوزخ را شعله‏ور کنند،

13  وَ اِذَا الـجَـنَّـةُ اُزلِـفَت

و بهشت را نزديك آوردند،

14  عَـلِـمَت نَفـسٌ ما اَحـضَـرَت

در آن هنگام که هنگامه حشر است، هر كس مى‏داند چه چیزی [از اعمال خوب و بد] آماده كرده است!

15  فَـلا اُقـسِـمُ بِالـخُـنَّـسِ

سوگند به سیاره‌هایی كه در حرکت چرخشی بازمى‏گردند،

16  اَلـجَـوارِ الـكُـنَّـسِ

شتابان می‌روند و از ديده‏ها پنهان مى‏شوند،

17  وَ الـلَيـلِ اِذا عَسـعَـسَ

 و سوگند به شب، هنگامی که روی رفتن دارد [و از تاریکی آن کاسته می‌شود]،

18  وَ الصُّبـحِ اِذا تَـنَـفَّـسَ

و به صبح، هنگامى كه نفسی تازه می‌کند و روی آمدن دارد،

19  اِنَّـه لَـقَولُ رَسولٍ كَـريـمٍ  

آری، به همه این‌ها سوگند كه اين قرآن كلام فرستاده‌ شده توسط پیک بزرگوارى است [جبرئيل امين‏]؛

20  ذی قُـوَّةٍ عِنـدَ ذِی الـعَرشِ مَـكيـنٍ  

توانمندی که نزد صاحب عرش [خداوند] مقام والايى دارد،

21  مُـطاعٍ ثَـمَّ اَميـنٍ

فرشتگان از او فرمان می‌برند و در رساندن پیام خدا امين است!

22  وَ ما صاحِـبُـكُم بِـمَجـنونٍ

آری، و به همه این‌ها سوگند که همنشین شما محمد(ص) ديوانه نيست؛

23  وَ لَـقَد رَآهُ بِالاُفُـقِ الـمُـبيـنِ

او جبرئيل را در افق روشن ديده است،

24  وَ ما هُـوَ عَـلَی الـغَيـبِ بِـضَـنيـنٍ  

و او نسبت به غیب و وحی بخیل نیست و کم نمی‌گذارد،

25  وَ ما هُـوَ بِـقَولِ شَيـطانٍ رَجيـمٍ   

و اين قرآن سخن شيطان رانده شده نيست؛

26  فَـاَيـنَ تَذهَـبونَ

پس به كجا مى‏رويد؟!

 27 اِن هُـوَ اِلّا ذِكـرٌ لِلـعالَـميـنَ

اين قرآن جز یادآوری و پندی براى جهانيان نيست،

28  لِـمَن شاءَ مِنـكُم اَن يَسـتَـقيـمَ  

 اما همگان از آن بهره‌مند نمی‌شوند، بلکه بهره‌مندی است براى آن‌ها كه بخواهند راه راست در پيش گيرند،

30           وَ ما تَـشائونَ اِلّا اَن يَـشاءَ اللهُ رَبُّ الـعالَـميـنَ

و البته شما با اراده خود اگر خدا نخواهد، به جایی نمی‌رسید، بلکه اراده نمی‌کنید مگر آن‌که خداوند- پروردگار جهانیان- بخواهد و راه را برایتان هموار کند.

 

سوره اِنـفِطار/ 82 (این سوره در باره قیامت و احوال انسان‌ها در آن روز است.)

   بِسـمِ اللهِ الرَّحـمٰـنِ الرَّحيـمِ

به نام خداوند بخشنده مهربان

1   اِذَا السَّـماءُ انـفَـطَـرَت

آن‌گاه كه آسمان شكافته شود،

2   وَ اِذَا الـكَـواكِـبُ انـتَـثَـرَت

و اختران پراكنده شوند،

3   وَ اِذَا الـبِـحارُ فُـجِّـرَت

و درياها فوران کنند و همه جا را فرا گیرند،

4   وَ اِذَا الـقُـبورُ بُعـثِـرَت

و  قبرها را برای بیرون آوردن مردگان زير و رو کنند،

5   عَـلِـمَت نَفـسٌ ما قَـدَّمَت وَ اَخَّـرَت

در آن زمان هر كس آنچه را انجام داده و آنچه را از خیرات و سنت‌های نیک و بد که برجای نهاده، می‌داند.

6   يا اَيُّـهَا الاِنـسانُ !

اى انسان!

   ما غَـرَّكَ بِـرَبِّـكَ الـكَـريـمِ ؟!

چه چيز تو را نسبت به پروردگار كريمت مغرور کرده و فریفته است؟!

7     اَلَّـذی خَـلَـقَـكَ

همان خدايى كه تو را آفريد،

   فَـسَـواكَ

و سامان داد،

   فَـعَـدَلَـكَ

و متعادل ساخت؛

8   فی اَی صورَةٍ ما شاءَ رَكَّـبَـكَ

و به هر شکلی كه خواست، درآورْد.

9   كَـلّا بَل تُـكَـذِّبونَ بِالدّيـنِ

اما آیا شما در برابر لطف و کرم خدا سپاسگزاری کردید؟ هرگز! که روز جزا را نیز دروغ می‌پندارید،

10  وَ اِنَّ عَـلَيـكُم لَـحافِـظيـنَ

چه جای غرور و حال آن‌که نگاهبانانى بر شما گمارده شده،

11  كِـرامًا كاتِـبيـنَ

بزرگوار و نویسنده اعمال،

12  يَعـلَـمونَ ما تَفـعَـلونَ

كه آنچه می‌کنید، مى‏دانند. (12)

13  اِنَّ الاَبـرارَ لَـفی نَـعيـمٍ

آری، به يقين نيكان در نعمتى فراوان‌اند‌،

14  وَ اِنَّ الـفُـجّارَ لَـفی جَـحيـمٍ

و بدكاران جایشان در دوزخ‌ است [یا همین آلان و در برزخ نیز در دوزخ‌اند و به طور کامل در قیامت عذاب خواهند شد]،

15  يَصـلَونَـها يَومَ الدّيـنِ

که روز قیامت وارد آن مى‏شوند و مى‏سوزند،

16  وَ ما هُم عَنـها بِـغائِـبيـنَ

و آنان هرگز از آن خلاصی ندارند [و به هیچ وجه از آن دور یا ناپدید نمی‌شوند]،

17  وَ ما اَدراكَ ما يَومُ الدّيـنِ

و تو چه مى‏دانى روز جزا چيست؟!

18  ثُـمَّ ما اَدراكَ ما يَومُ الدّيـنِ

آری، چه مى‏دانى روز جزا چيست؟!

18   يَومَ لا تَمـلِـكُ نَفـسٌ لِـنَفـسٍ شَيـئًا

روزى است كه هيچ كس نمی‌تواند به سود ديگرى کاری انجام دهد،

   وَ الاَمـرُ يَومَـئِـذٍ لِـلّـهِ

و همه امور در آن روز از آن خداست.

 

سوره مُطَـفِّـفين/ 83 (در این سوره سخن از جرم کم‌فروشی است و عبرت‌ها و وعده و وعیدها و نتیجه خوبان و بدان که ممکن است مایه هدایت کم‌فروشان و دیگر گنهکاران شود.)

   بِسـمِ اللهِ الرَّحـمٰـنِ الرَّحيـمِ

به نام خداوند بخشنده مهربان

1   وَيـلٌ لِلـمُـطَـفِّـفيـنَ !

واى بر كم‏فروشان! (1)

2    اَلَّـذيـنَ اِذَا اكـتالوا عَـلَی النّاسِ

آنان كه وقتى براى خود پيمانه مى‏كنند،

   يَسـتَوفونَ

حق خود را به طور كامل مى‏گيرند،

3    وَ اِذا كالوهُم اَو وَزَنوهُم

و چون براى ديگران پيمانه يا وزن می‌كنند،

   يُخـسِـرونَ

كم مى‏گذارند!

4   اَلا يَـظُـنُّ اُولٰـئِـكَ اَنَّـهُم مَبـعوثونَ ؟!

آيا آن‌ها گمان نمى‏كنند كه برانگيخته مى‏شوند؟!

5   لِـيَومٍ عَـظيـمٍ ؛

در روزى بزرگ؛

6   يَومَ يَـقومُ النّاسُ لِـرَبِّ الـعالَـميـنَ

روزى كه مردم در پيشگاه پروردگار جهانيان مى‏ايستند.

7   كَـلّا اِنَّ كِـتابَ الـفُـجّارِ لَـفی سِـجّيـنٍ

هرگز! عدم حشر و نشر پنداری بیش نیست که به يقين بر بدكاران "سجّين" مقرر شده است؛

8   وَ ما اَدراكَ ما سِـجّيـنٌ

و تو چه مى‏دانى «سجّين» چيست؟

9   كِـتابٌ مَرقومٌ

سرنوشتى است رقم خورده و حتمى!

10  وَيـلٌ يَومَـئِـذٍ لِلـمُـكَـذِّبيـنَ !

در آن روز، واى بر تكذيب‏كنندگان!

11  اَلَّـذيـنَ يُـكَـذِّبونَ بِـيَومِ الدّيـنِ

آنان كه روز قیامت را انكار مى‏كنند،

12  وَ ما يُـكَـذِّبُ بِـه‌ی اِلّا كُـلُّ مُعـتَـدٍ اَثيـمٍ

و کسی جز متجاوز  گنه‌پیشه آن را انکار نمی‌کند؛

13   اِذا تُتـلیٰ عَـلَيـهِ آياتُـنا

همان كه وقتى آيات ما بر او خوانده مى‏شود،

   قالَ اَساطيـرُ الاَوَّليـنَ

مى‏گويد: اين‌ها افسانه‏هاى پيشينيان است.

14  كَـلّا

    هرگز!

   بَل رانَ عَـلیٰ قُـلوبِـهِم ما كانوا يَكـسِـبونَ

    بلكه علت انکارشان این است که اعمالشان چون زنگارى بر دل‌هايشان نشسته است؛

15  كَـلّا اِنَّـهُم عَن رَبِّـهِم يَومَـئِـذٍ لَـمَحـجوبونَ

   آری، هرگز چنين نيست كه مى‏پندارند، بلكه آن‌ها در آن روز از پروردگارشان دور و محروم‌اند؛

16  ثُـمَّ اِنَّـهُم لَـصالُوا الـجَـحيـمِ

   سپس به یقین به دوزخ خواهند پیوست؛

17  ثُـمَّ يُـقالُ هٰـذَا الَّـذی كُنـتُم بِـهی تُـكَـذِّبونَ !

آن‌گاه به آن‌ها گفته مى‏شود: «اين همان چيزى است كه آن را انكار مى‏كرديد!»

18  كَـلّا اِنَّ كِـتابَ الاَبـرارِ لَـفی عِـلِّـيّيـنَ

باری، هرگز پندارشان درست نیست، بلكه نامه اعمال نيكان در «عليّين» است؛

19  وَ ما اَدراكَ ما عِـلِّـيّونَ ؟

و تو چه مى‏دانى «عليّين» چيست؛

20  كِـتابٌ مَرقومٌ ؛

حکم و سرنوشتى است قطعى،

21  يَشـهَـدُهُ الـمُـقَـرَّبونَ ؛

كه مقربان خدا شاهد آن‌اند.

22  اِنَّ الاَبـرارَ لَـفی نَـعيـمٍ ؛

آری، نيكان در نعمتی‏ بی‌شمارند؛

23  عَـلَی الاَرائِـكِ يَنـظُـرونَ ؛

بر تخت‌هاى زيباى بهشتى تكيه كرده، به تماشا می‌نشینند؛

24  تَعـرِفُ فی وُجوهِـهِم نَضـرَةَ النَّـعيـمِ ؛

در چهره‏هايشان شادابی نعمت را در می‌یابی؛

25  يُسـقَونَ مِن رَحيـقٍ مَخـتومٍ ؛

نوشیدنی دست‌نایافته بدان‌ها داده شود،

26           خِـتامُـهو مِسـكٌ ؛

که مهرى مُشکین و معطر برآن زده شده؛

   -  وَ فی ذٰلِـكَ فَلـيَـتَـنافَـسِ الـمُـتَـنافِـسونَ –

-  و در چنین نعمت‌هایی راغبان بايد بر يكديگر سبقت گيرند-

27  وَ مِـزاجُـهو مِن تَسـنيـمٍ

آری، اين شراب طهور آميخته با «تسنيم» است؛

28  عَيـنًا يَشـرَبُ بِـهَا الـمُـقَـرَّبونَ

همان چشمه‏اى كه مقرّبان درگاه الهی نوشیدنی خود را با آن می‌آمیزند و مى‏نوشند.

29   اِنَّ الَّـذيـنَ اَجـرَموا

در دنیا کسانی که مرتکب جرم می‌شدند،

   كانوا مِـنَ الَّـذيـنَ آمَـنوا يَضـحَـكونَ

   به کسانی که ایمان می‌آوردند، مى‏خنديدند،

30   وَ اِذا مَـرّوا بِـهِم

و هنگامى كه از كنارشان مى‏گذشتند،

   يَـتَـغامَـزونَ

   تمسخرآمیزانه اشاره مى‏كردند،

31  وَ اِذَا انـقَـلَـبوا اِلیٰ اَهـلِـهِـمُ

و چون نزد خویشانشان می‌آمدند،

   اِنـقَـلَـبوا فَـكِـهيـنَ

شادمانه می‌آمدند

32           وَ اِذا رَاَوهُم

و چون مؤمنان را مى‏ديدند،

   قالوا اِنَّ هٰـؤُلاءِ لَـضالّونَ

   مى‏گفتند: اين‌ها گمراه‌اند،

33  وَ ما اُرسِـلوا عَـلَيـهِم حافِـظيـنَ

در حالى كه هرگز مأمور مراقبت و متولی آنان نبودند و کسی از آن‌ها نخواسته اظهار نظر کنند!

 34 فَالـيَومَ الَّـذيـنَ آمَـنوا مِـنَ الـكُـفّارِ يَضـحَـكونَ

اما امروز کسانی که ایمان آورده‌اند، به كافران مى‏خندند،

35  عَـلَی الاَرائِـكِ يَنـظُـرونَ

آری، مؤمنان در حالی که بر تخت‌هاى زيباى بهشتى تكيه كرده، به تماشای کافران می‌نشینند؛

36  هَل ثُـوِّبَ الـكُـفّارُ ما كانوا يَفـعَـلونَ ؟!

که آيا كافران پاداش اعمال خود را گرفتند؟!

 

سوره اِنـشِـقاق (در باره قیامت و لقاء الله و دریافت نتیجه اعمال نیک و بد است.)

   بِسـمِ اللهِ الرَّحـمٰـنِ الرَّحيـمِ

   به نام خداوند بخشنده مهربان

1   اِذَا السَّـماءُ انـشَـقَّت

هنگامی كه آسمان شكافته شود،

2   وَ اَذِنَت لِـرَبِّـها وَ حُـقَّت

و گوش به فرمان پروردگارش بسپارد، و سزاوار نیز همین است

3   وَ اِذَا الاَرضُ مُـدَّت

و هنگامی كه زمين گسترده شود،

4   وَ اَلـقَت ما فيـها وَ تَـخَـلَّت

و آنچه از مردگان در درون دارد ، بيرون افكند و خالى شود،

5   وَ اَذِنَت لِـرَبِّـها وَ حُـقَّت

و به فرمان پروردگارش گوش بسپارد، و سزاوار نیز همین است.

6   يا اَيُّـهَا الاِنـسانُ !

اى انسان!

   اِنَّـكَ كادِحٌ اِلیٰ رَبِّـكَ كَدحًا

   تو با تلاش و رنجی فراوان به سوى پروردگارت روانه‌ای؛

   فَـمُـلاقيـهِ

   پس او را ملاقات خواهى کرد؛

7   فَـاَمّا مَن اوتِـی كِـتابَـهو بِـيَـميـنِـه‌ی

پس كسى كه نامه اعمالش به دست راستش داده شود،

8   فَـسَوفَ يُـحاسَـبُ حِـسابًا يَـسيـرًا

   خیلی زود با حسابی ساده به اعمالش رسیدگی می‌شود،

9   وَ يَنـقَـلِـبُ اِلیٰ اَهـلِـه‌ی مَسـرورًا

   و خوشحال نزد اهلش بازمى‏گردد،

10  وَ اَمّا مَن اوتِـی كِـتابَـهو وَراءَ ظَهـرِه‌ی

و امّا كسى كه نامه اعمالش از پشت سرش به او داده شود،

11  فَـسَوفَ يَدعو ثُـبورًا

خیلی زود مرگ خود را فریاد خواهد زد

12  وَ يَصـلیٰ سَـعيـرًا

   و در شعله‏هاى سوزان آتش در خواهد افتاد؛

13  اِنَّـهو كانَ فی اَهـلِـه‌ی مَسـرورًا

   چرا كه او در ميان خانواده‏اش سرخوش از گناه بود؛

14  اِنَّـهو ظَـنَّ اَن لَن يَـحورَ

   او گمان مى‏كرد هرگز نزد خدا برای محاسبه اعمال بازگشت نمى‏كند؛

15  بَـلیٰ اِنَّ رَبَّـهو كانَ بِـه‌ی بَـصيـرًا

   چرا باز می‌گردد و پروردگارش از احوال او کاملاً آگاه است.

16  فَـلا اُقـسِـمُ بِالشَّـفَـقِ

   سوگند به شفق [سرخی، زردی و سفیدی هنگام غروب]،

17  وَ الـلَيـلِ وَ ما وَسَـقَ

   و به شب و آنچه به وقت آرمیدن در خانه‌هایشان گرد آورد،

18  وَ الـقَـمَـرِ اِذَا اتَّـسَـقَ

   و سوگند به ماه شب چهارده،

19  لَـتَركَـبُـنَّ طَـبَـقًا عَن طَـبَـقٍ

كه از حالى به حالی ديگر منتقل مى‏شويد [از نطفه تا مرگ، یا مراحل کمال و یا مواقف پس از مرگ]،

20  فَـما لَـهُم لا يُؤمِـنونَ ؟!

   پس آنان را چه شده که ايمان نمى‏آورند؟!

21  وَ اِذا قُـرِئَ عَـلَيـهِـمُ الـقُرآنُ لا يَسـجُـدونَ ؟!

   و هنگامى كه قرآن بر آن‌ها خوانده مى‏شود، سجده نمى‏كنند؟!

22  بَـلِ الَّـذيـنَ كَـفَـروا يُـكَـذِّبونَ

   بلكه كافران همواره آيات الهى را انكار مى‏كنند،

23  وَ اللهُ اَعـلَـمُ بِـما يوعونَ

   و خداوند به آنچه در دل پنهان مى‏دارند، آگاه‌تر است.

24  فَـبَـشِّرهُم بِـعَـذابٍ اَليـمٍ

   پس آن‌ها را به عذابى دردناك بشارت ده!

25  اِلَّا الَّـذيـنَ آمَـنوا وَ عَـمِـلُوا الصّالِـحاتِ

   مگر كسانى كه ايمان آورده و کارهای شایسته انجام داده‏اند،

   لَـهُم اَجـرٌ غَيـرُ مَمـنونٍ

   كه براى آنان پاداشى بی‌پایان [یا قطع نشدنی] است.

 

سوره بُـروج (در این سوره به ستمگران اخطار داده و شکیبایان را بشارت می‌دهد و از امتحان سخت الهی یاد می‌کند و نمونه‌هایی را برای عبرت متذکر می‌شود.)

   بِسـمِ اللهِ الرَّحـمٰـنِ الرَّحيـمِ

   به نام خداوند بخشنده مهربان

1   وَ السَّـماءِ ذاتِ الـبُـروجِ !

   سوگند به آسمان كه برخوردار از برج‌هاست،

2   وَ الـيَومِ الـمَوعودِ !

و به آن روز موعود [قیامت]،

3   وَ شاهِـدٍ وَ مَشـهودٍ!

و به «شاهد» [پیامبر و گواهان اعمال یا مشاهده کنندگان حادثه اخدود] و «مشهود» [اعمال امت یا شکنجه شدگان اخدود]، که خدا مؤمنان را حفظ کرده، استوار می‌دارد  و از ستمگران انتقام می‌کشد .

4   قُـتِـلَ اَصـحابُ الاُخـدودِ !

   مرگ بر صاحبان حفره‌های آتشین!

5   اَلنّارِ ذاتِ الـوَقودِ

آن آتش بزرگ و پرهیزم،

6   اِذ هُم عَـلَيـها قُـعودٌ

   هنگامى كه در كنار آن نشسته بودند،

7   وَ هُم عَـلیٰ ما يَفـعَـلونَ بِالـمُؤمِـنيـنَ شُـهودٌ

و شکنجه‌هایی را  که بر مؤمنان روا می‌داشتند، تماشا می‌کردند،

8   وَ ما نَـقَـموا مِنـهُم اِلّا اَن يُؤمِـنوا بِاللهِ الـعَـزيـزِ الـحَـميـدِ

و نسبت به آن‌ها کینه‌توزی و انتقام‌جویی نکردند، مگر به خاطر این‌که به خداوند عزيز و حميد ايمان آورده بودند؛

9   اَلَّـذی لَـهُو مُلـكُ السَّـماواتِ وَ الاَرضِ

   همان كسى كه حکم‌فرمانی آسمان‌ها و زمين از آن او است،

   وَ اللهُ عَـلیٰ كُـلِّ شَیءٍ شَـهيـدٌ

   و خداوند بر همه چيز گواه و ناظر است.

10  اِنَّ الَّـذيـنَ فَـتَـنُوا الـمُؤمِـنيـنَ وَ الـمُؤمِـناتِ

   كسانى كه مردان و زنان باايمان را آزار داده و شکنجه کردند،

   ثُـمَّ لَم يَـتوبوا

   سپس توبه نكردند،

   فَـلَـهُم عَـذابُ جَـهَـنَّـمَ

   براى آن‌ها عذاب دوزخ است،

   وَ لَـهُم عَـذابُ الـحَـريـقِ

   و نیز عذاب آتش سوزان.

11  اِنَّ الَّـذيـنَ آمَـنوا وَ عَـمِـلُوا الصّالِـحاتِ لَـهُم

   بی‌گمان براى كسانى كه ايمان آورده و اعمال شايسته انجام دادند،

   جَـنّاتٌ تَجـری مِن تَحـتِـهَا الاَنـهارُ

   باغ‌هايى بهشتی است كه زير درختانش نهرها جارى است،

   ذٰلِـكَ الـفَوزُ الـكَـبيـرُ

   و آن رستگاری و پيروزى بزرگ است.

12  اِنَّ بَطـشَ رَبِّـكَ لَـشَـديـدٌ

   همانا بازخواست پروردگارت بسيار شديد است.

13  اِنَّـهُو هُـوَ يُبـدِئُ وَ يُـعيـدُ

   او است كه آفرينش را آغاز مى‏كند و پس از مرگ و نابودی‌شان بازمى‏گرداند،

14  وَ هُـوَ الـغَـفورُ الـوَدودُ

   و او آمرزنده و دوستدار مؤمنان است؛

15  ذُو الـعَرشِ الـمَـجيـدُ

دارنده ارجمند عرش [قدرت مطلق جهان]،

16  فَـعّالٌ لِـما يُـريـدُ

   که آنچه را بخواهد، انجام می‌دهد.

17  هَل اَتاكَ حَـديـثُ الـجُـنودِ

   آيا داستان آن سربازان به تو رسيده است؟

18  فِرعَونَ وَ ثَـمودَ

   سربازان فرعون و قوم ثمود؟ [که خدا نابودشان کرد.]

19  بَـلِ الَّـذيـنَ كَـفَـروا فی تَكـذيـبٍ

  اما چه سود که کافران عبرت‌گریز همچنان به تکذیب تو می‌پردازند،

20  وَ اللهُ مِن وَرائِـهِم مُـحيـطٌ

   و خداوند از هر سو بر آن‌ها احاطه و سیطره دارد [پس جای نگرانی نیست]؛

21  بَل هُـوَ قُرآنٌ مَـجيـدٌ

آری، آنچه دروغ می‌پندارند، نه تنها دروغ نیست، بلكه قرآنی ارجمند است،

22  فی لَوحٍ مَحـفوظٍ

   كه در لوح محفوظ [از هر آفت و تغییری]  جاى دارد.

 

سوره طارِق (این سوره به معاد و حقیقت آن و نیز حقانیت قرآن می‌پردازد و کافران را به آتش دوزخ تهدید می‌کند.)

   بِسـمِ اللهِ الرَّحـمٰـنِ الرَّحيـمِ

به نام خداوند بخشنده مهربان؛

1   وَ السَّـماءِ وَ الطّارِقِ !

سوگند به آسمان و آن آمده در شب!

2   وَ ما اَدراكَ مَا الطّارِقُ ؟

و تو چه می‌دانی طارق [آمده در شب] چیست؟

3   اَلنَّجـمُ الثّاقِـبُ

آن، همان ستاره درخشان و شكافنده تاريكي‌هاست؛

4   اِن كُـلُّ نَفـسٍ لَـمّا عَـلَيـها حافِـظٌ

آری، به این دو سوگند كه هیچ كس نیست مگر این‌که مراقبت کننده‌ای دارد که اعمال او ثبت می‌کند؛

5   فَلـيَنـظُـرِ الاِنـسانُ مِـمَّ خُـلِـقَ

بنابراین، انسان بايد بنگرد كه از چه چيز آفريده شده است؛

6   خُـلِـقَ مِن ماءٍ دافِـقٍ

   از آبی جهنده،

7   يَخـرُجُ مِن بَيـنِ الصُّلـبِ وَ التَّـرائِـبِ

   كه از ميان پشت و استخوان‌های سينه‏ خارج مى‏شود؛

8   اِنَّـهُو عَـلیٰ رَجـعِـه‌ی لَـقادِرٌ

آری، خدایی چنین قادر،  ‌می‌تواند او را بازآفریند؛

9   يَومَ تُبـلَی السَّـرائِـرُ

روزی كه اسرار نهان [انسان] آشكار مي‌شود،

10  فَـما لَـهُو مِن قُـوَّةٍ وَ لا ناصِـرٍ

و در آن روز تسلیم محض است و براى او هيچ نيرو و ياورى نيست.

11  وَ السَّـماءِ ذاتِ الرَّجـعِ !

سوگند به آسمان پرباران! [یا به آسمانی که با آمد و شد ستارگان در شب و روز، بازگشت می‌کند.]

12  وَ الاَرضِ ذاتِ الصَّدعِ !

و سوگند به زمين بر شکافته با گیاهان !

13  اِنَّـهُو لَـقَولٌ فَصـلٌ

كه قرآن سخنى است قاطع [یا جدا کننده حق از باطل]،

14  وَ ما هُـوَ بِالـهَزلِ

و هرگز شوخى نيست؛

15  اِنَّـهُم يَـكيـدونَ كَيـدًا

آن‌ها پيوسته حيله مى‏كنند،

16  وَ اَكيـدُ كَيـدًا !

و من نیز در برابر آن‌ها تدبیر مى‏كنم!

17  فَـمَـهِّـلِ الـكافِـريـنَ

   پس نگران نباش وکمی صبر کن و به کافران مهلت ده،

   اَمـهِلـهُم رُوَيـدًا

   البته مهلتی کوتاه که به زودی کیفر شدنشان را خواهی دید.

بقیه را در ادامه مطلب بخوانید

ادامه نوشته