871) یادکرد یک حادثه تأسف‌بار

امروز 28 صفر و روز رحلت/شهادت پیامبر ص و حضرت امام مجتبی ع است.
ضمن تسلیت این روز و نیز شهادت امام رضا ع و اربعین امام حسین ع که چند صباحی از آن گذشته، نکته‌ای را به عرض می‌رسانم:
متأسفانه در اربعین امسال که در کربلا دعاگو و نائب الزیاره بودم، به عینه دیدم که بازار نزدیک حرم - که در مسیر این بنده بود - کاملاً باز و شرایط کاملا عادی داشت. فروشنده می‌فروخت و خریدار می‌خرید!!
دوعکس ذیل از بازار جنب مجمع کوثر تقریبا در جوار حرم امام حسین ع است.
امروز که روز رحلت پیامبر اکرم ص است، نزدیک حرم حضرت معصومه س و در مسیر این بنده دیدم برخی مغازه‌ها با شرایط عادی باز بودند؛ مغازه‌هایی که ارتباطی به خوردن و مسائل ضروری ندارند (هرچند غذا هم در یک روز ضروری نیست و اگر مردم و حتی مسافران بدانند همه جا تعطیل است، از پیش تدبیر می‌کنند). برخی نیز در حال خریدن.
واقع این است که بر اساس مستفاد از روایات و تجربه خرید و فروش در این ایام برکتی ندارد اگر شری نیافریند! و گذشته و مهم‌تر از مسئله برکت و سود و زیان، حرمت شکنی و بی توجهی به چنین روز مهمی است. این بنده در این خصوص نیازی به تطویل نمی‌بینم ولی همین مقدار عرض کنم که نیاز به فرهنگ‌سازی جدی است. اگر خریدار نخرد، فروشنده هم دلیلی برای باز کردن مغازه نمی‌بیند پس خریدار نیز شریک در این حرمت شکنی است. بسیاری از نیازمندی‌ها با یک روز تأخیر در خرید و فروش نفیا و اثباتاً هیچ تأثیری ندارند. کل ایامی که لازم است حرمت آن‌ها حفظ شود، شاید به نیمی از یک ماه در کل سال نمی‌رسند وشاید کم‌تر از ده روز؛ بنابراین اجازه و مانند این‌ها بهانه‌ای بیش نیست.
اگر بخواهیم ریشه یابی کنیم، شاید تکثیر بی‌جا در برخی نمادهای عزاداری مانند تکثیر ایام عزا (دهه‌های جدید التأسیس و مانند این‌ها) بی‌تقصیر در ماجرا نیست. همین الآن طرفداران بیت شیرازی دهه محسنیه‌ را (البته تا روز نهم) به دو ماه اضافه کرده‌اند (با این که حمله به خانه حضرت امیر المؤمنین ع و شهادت حضرت محسن حداقل 40 روز بعد از رحلت پیامبر ص بوده و احدی از مورخین دهه اول را در این خصوص ذکر نکرده است). لازم است مؤمنین در این خصوص تأمل و تدبیر کنند.👇
تصاویر را در کانال زیر پست 561 ببینید.
https://eitaa.com/jotting

864) دو زندانی ابد با اعمال شاقه در قرآن

بر اساس آیات قرآن دو نفر به زندان ابد با اعمال شاقه محکوم شدند:

1. حضرت یونس علیه السلام:

صافات: وَ إِنَّ يُونُسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ (139) إِذْ أَبَقَ إِلَى الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ (140) فَساهَمَ فَكانَ مِنَ الْمُدْحَضِينَ (141) فَالْتَقَمَهُ الْحُوتُ وَ هُوَ مُلِيمٌ (142) فَلَوْ لا أَنَّهُ كانَ مِنَ الْمُسَبِّحِينَ (143) لَلَبِثَ فِي بَطْنِهِ إِلى‏ يَوْمِ يُبْعَثُونَ (144) فَنَبَذْناهُ بِالْعَراءِ وَ هُوَ سَقِيمٌ (145) وَ أَنْبَتْنا عَلَيْهِ شَجَرَةً مِنْ يَقْطِينٍ (146) وَ أَرْسَلْناهُ إِلى‏ مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ يَزِيدُونَ (147) فَآمَنُوا فَمَتَّعْناهُمْ إِلى‏ حِينٍ (148)

و يونس از پيامبران بود. (139) [ياد كن‏] هنگامى را كه به سوى آن كشتى پر [از جمعيت و بار] گريخت، (140) و با سرنشينان كشتى قرعه انداخت [و قرعه به نامش افتاد] و از مغلوب شدگان شد [و او را به دريا انداختند.] (141) پس آن ماهى بزرگ او را بلعيد، در حالى كه سزاوار سرزنش بود. (142) [و در شكم ماهى به تسبيح خدا مشغول شد كه‏] اگر او از تسبيح‏كنندگان نبود، (143) بى‏ترديد تا روزى كه مردم برانگيخته مى‏شوند در شكم ماهى مى‏ماند. (144) پس او را در حالى كه بيمار بود به زمينى خشك و بى‏گياه افكنديم. (145) و بر او بوته گياهى از نوعى كدوبن رويانديم، (146) و او را به سوى [قومى‏] يكصد هزار نفر [ى‏] يا بيشتر فرستاديم. (147) پس ايمان آوردند در نتيجه آنان را تا پايان عمرشان [از نعمت ها و مواهب خود] بهره‏مند كرديم. (148)

علت چه بود:

ترک خدمت

نبیاء:‌ وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ فَنادى‏ فِي الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ (87) فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ (88)

و صاحب ماهى [حضرت يونس‏] را [ياد كن‏] زمانى كه خشمناك [از ميان قومش‏] رفت و گمان كرد كه ما [زندگى را] بر او تنگ نخواهيم گرفت، پس در تاريكى‏ها [ى شب، زير آب، و دل ماهى‏] ندا داد كه: معبودى جز تو نيست تو از هر عيب و نقصى منزّهى، همانا من از ستمكارانم؛ ‏پس ندايش را اجابت كرديم و از اندوه نجاتش داديم؛ و اين‏گونه مؤمنان را نجات مى‏ دهيم‏.

شرح مجازات دنیوی و نتیجه کار:

حبس الی قیام یوم الدین (که بسیار مافوق ابد اصطلاحی است) در شکم ماهی بزرگ همراه با بیماری حاصل از دور ماندن از افتاب و سوء تغذیه و ... بدون ملاقاتی و حتی بدون رؤیت چیزی، در دل ظلمات تمام.

عاقبت: چون از مسبحان بود و ذکر یونسیه می‌گفت، بخشوده شد و به کار بزرگ‌تری گماشته شد.

2. سامری

طه:‌ قالَ فَما خَطْبُكَ يا سامِرِيُّ (95) قالَ بَصُرْتُ بِما لَمْ يَبْصُرُوا بِهِ فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُها وَ كَذلِكَ سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي (96) قالَ فَاذْهَبْ فَإِنَّ لَكَ فِي الْحَياةِ أَنْ تَقُولَ لا مِساسَ وَ إِنَّ لَكَ مَوْعِداً لَنْ تُخْلَفَهُ وَ انْظُرْ إِلى‏ إِلهِكَ الَّذِي ظَلْتَ عَلَيْهِ عاكِفاً لَنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنْسِفَنَّهُ فِي الْيَمِّ نَسْفاً (97) إِنَّما إِلهُكُمُ اللَّهُ الَّذِي لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَسِعَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ عِلْماً (98)

[موسى‏] گفت: اى سامرى! سبب كار [بسيار خطرناك‏] تو چه بود؟ [این چه گندی بود که زدی؟!] (95) گفت: من به حقايق و اسرارى آگاه شدم كه آنان آگاه نشدند، پس اندكى از دانش و اسرار رسول را گرفتم و [بر اثر هواپرستى‏] آن را دور انداختم [و به گوساله‏سازى پرداختم‏]؛ و اين‏گونه نفس من [آن كار بسيار خطرناك را براى گمراه كردن بنى‏اسرائيل‏] در نظرم آراست. (96) [موسى‏] گفت: پس [از ميان مردم‏] برو، يقيناً كيفر تو [به خاطر دور انداختن آثار رسالت و ساختن گوساله‏] در زندگى اين است كه [دچار بيمارى مُسرى ويژه‏اى شوى تا هر كس نزديكت آيد بگويى:] به من دست نزنيد؛ و تو را وعده‏گاهى [از عذاب بسيار سخت قيامت‏] است كه هرگز نسبت به تو از آن تخلف نخواهد شد، و [اكنون‏] به معبودت كه همواره ملازمش بودى نگاه كن كه حتماً آن را در آتش بسوزانيم، سپس سوخته‏اش را در دريا مى‏پاشيم. (97) معبود شما فقط خداى يكتاست كه جز او معبودى نيست، دانش او همه چيز را فرا گرفته است. (98)

علت:

ساخت گوساله و ایجاد انحراف از توحید به سوی بت‌پرستی در بیشتر نزدیک به تمام بنی اسرائیل

شرح مجازات دنیوی و نتیجه کار:

حبس در زندان باز انفرادی تا پایان عمر و به گفته برخی مریضی خاصی که باعث می‌شد کسی نتواند به او نزدیک شود یا او نخواهد و اجازه ندهد.

چرا مجازات دنیایی حضرت یونس ع سخت‌تر بود؟

احتمال دارد از این رو باشد که نعمت‌های الهی بر او بیش از دیگران بود. هر چه نعمت بیشتر باشد، وظایف نیز سنگین‌تر و تخلف و کیفر نیز سخت‌تر خواهد بود.

847) تزاحم دین و جهاد

نکاتی در باره روایت زیر که زیاد هم در منابر خوانده می‌شود:
⬅️ بغدادی به سند خود از موسی بن عمیر نقل می‌کند که پدرم گوید:

حسین بن علی (ع) مرا دستور داد: ندا بده «کسی که بدهکار است، همراه من کشته نشود». این را میان غلامان هم اعلام کن. چون از رسول خدا (ص) شنیدم که می‌فرمود: هر کس بمیرد در حالی که بدهکار باشد، روز قیامت از حسنات او برمی‌دارند.

و در نقل دیگر آمده است: کسی که بدهکار است همراه من پیکار نکند، چرا که هیچ بدهکاری نیست که بمیرد و قرض خود را ادا نکرده باشد مگر آن‌که وارد آتش می‌شود. مردی برخاست و گفت: همسرم عهده‌دار آن شده است. فرمود: ‌عهده‌داری زن چیست؟ آیا زن ادا می‌کند؟

قال المرعشی النجفیّ:

روی جماعة منهم العلّامة الشیخ ابوبکر أحمد بن علیّ بن ثابت بن أحمد البغدادیّ، قال: أخبرنا أبو الفرج الحسن بن علیّ الطماحیزی، أخبرنا عن أحمد الواعظ، عن أحمد بن محمّد بن سعید، عن الحسن بن عقبة، حدّثنا إبراهیم بن هراسة، حدّثنا سفیان، عن أبی الجحاف، عن موسی بن عمیر، عن أبیه، قال: أمرني الحسين بن علي قال: ناد أن لا يقتل معي رجل عليه دين و ناد بها في الموالي فاني سمعت رسول اللّه (ص) يقول: من مات و عليه دين أخذ من حسناته يوم القيامة. [1]

و قال: رواه أبو إسحق الفزاریّ عن سفیان الثّوریّ موقوفا غیر مرفوع.

و قال: أخبرنا عليّ بن محمّد بن عبد اللّه المعدل، حدّثنا عثمان بن احمد الدّقاق، حدّثنا محمّد بن احمد بن النصر، حدّثنا معاوية بن عمرو، عن أبي اسحق، عن سفيان، عن أبي الجحاف، عن موسى بن عمير الأنصاري، عن‏ أبيه قال: أمرني حسين بن علي فقال: ناد في النّاس ان لا يقاتلن معي رجل عليه دين فانّه ليس من رجل يموت و عليه دين لا يدع له وفاء الّا دخل النّار.فقام اليه رجل فقال: ان امرأتي تكفلت عنّي. فقال: و ما كفالة امرأة و هل تقضي امرأة.[2]

[1]– ملحقات احقاق الحق 19: 429، ترجمة الامام الحسین (ع) من الطبقات لابن سعد: 71 ح 291 مختصراً.

[2]– ملحقات احقاق الحق 19: 429، المعجم الکبیر للطبرانی 3: 123 ح 2872 مع اختلاف.
⭕️ اما نکات:
👈 اولا: روایت ضعیف است و چندان قابل اعتماد نیست.
👈 ثانیا: آیا در بین دو گزینه دفاع از اسلام و امام زمان و معصوم ع و ترک معرکه به دلیل بدهی، راه سومی وجود نداشت که حل مشکل کند؟ مثلاً به طور یقین تعدادی دست کم از بانوان زنده می‌ماندند یا به طور یقین امام سجاد ع زنده می‌ماند و ایشان وکالت برای ادای دین را برعهده می‌گرفت یا حداقل برخی موارد را، و راه‌های میانه دیگر؟
👈 ثالثا: اگر این روایت درست باشد، نشان می‌دهد افراد حاضر در کاروان امام بسیار بوده‌اند که به ندا حاجت شده است (ناد في النّاس) وگرنه چند ده نفر بلکه حدود صد نفر نیاز به ندا و فریاد ندارد.
👈 رابعاً: بدهی و میزان و طرف حساب نیز تفاوت می‌کند و بیرون راندن افراد به طور مطلق از معرکه به دلیل بدهی علی الاطلاق محل تأمل است.👈 خامسا: بر فرض وجود بدهی و تزاحم در ادای آن یا دفاع از امام معصوم ع کدام اولویت دارد؟ آیا به لحاظ فقهی می‌توان به چنین روایتی بر لزوم کناره‌گیری از جنگ حکم کرد؟ اگر چنین باشد، باید به خالی شدن جبهه‌ها در وقت ضرورت به بهانه بدهی رضایت داد و نمی‌توان از این ادعا گذشت و الزام به شرکت در جهاد کرد؛ فتأمل!
👈 سادساً: در گذشته سفرها طولانی بوده و طبق معمول کسانی که راهی سفر می‌شدند، معمولا وصیت می‌کرده‌اند و گذشته از این، چطور امام این شرط را به روز آخر تأخیر انداخته و چرا از همان روز نخست یا هنگام ورود به کاروان چنین مطلبی را عنوان نکرده است؟ و چراهای دیگر...
👈 سابعاً: هرچند اصل تأدیه دین مهم است و حق الناس قابل عبور نیست ولی بحث تکلیف در تزاحم این دو است. این احتمال نیز دور نیست که این شخص از جمع یاران امام بیرون رفته باشد و برای توجیه خود چنین قصه‌ای را سر هم کرده باشد ولی این فرض صرفا یک احتمال اثبات نشده است! و البته راهی نیز برای اثبات چنین فرض‌هایی وجود ندارد ولی باعث می‌شود در پذیرش و قضاوت کمی بیشتر تأمل کنیم.

826) نسبت فهم قرآن و حدیث و زبان عربی قدیم

در گروهی علمی بین دو نفر از فضلا چنین بحثی رد و بدل شد:

نفر اول: ... زبان عربی عصر نزول از کجا گرفته شد؟ از آیات و احادیث یا از غیر این ها؟ اگر از آیات و احادیث گرفته شده باشد، پس برای فهم ثقلین، محتاج غیرثقلین نیستیم؛ امّا اگر از غیر آیات و احادیث گرفته شده باشد، مشکل داریم؛ زیرا غیر ثقلین، در گفتارشان معصوم نیستند که بتوان از گفتار آن ها، قواعد ادبیّات عرب را بدون اشکال استخراج کرد. بالاخص گرفتن قواعد زبان از شعر، اوج حماقت است؛ چون در شعر، معمولاً قواعد ادبیّات، شکسته می‌شود.
وقتی حجم انبوهی از آیات و احادیث داریم که می‌توان ادبیّات عربی عصر نزول را از آن استخراج، چرا برویم سراغ اشعار عرب جاهلی و امثال آن؟

نفر دوم:
اگر زبان عربی قرآن و روایات و به ویژه قرآن با زبان عربی مردم زمان نزول تفاوت فاحش و گسترده ای داشت به نحوی که بتوان آن ها را دو زبان نامید؛ قاعدتاً و منطقاً آقا رسول الله ص اول باید یک کلاس زبان عربی قرآن برای مردم برگزار می کردند؛ بعد قرآن را برایشان می خواندند. آیا چنین چیزی در تاریخ یا روایات داریم؟اگر نبوده آیا نمی توان نتیجه گرفت؛ زبان عربی قرآن و روایات همان زبان عربی قوم در زمان نزول بوده؟ حالا بله یکجا یک کلمه ای نیز در قرآن یا یک روایت استعمال شده باشد که راوی معنایش را نداند و از معصوم ع بپرسد!

نفر اول: زبان عربی مبین، زبان وحیانی است؛ یعنی زبان بشر ساخته نیست. زبانی است که اوّل بار آدم ع با آن حرف زد در بهشت. بعد که هبوط کرد، زبانش به سریانی تغییر کرد. آنگاه زبان عربی مبین، بر اسماعیل ع وحی شد. و با اندک تغییراتی، شد زبان عربی فصیح عصر نزول. امّا قرآن با زبان عربی مبین نازل شد نه عربی فصیح.
زبان عربی زبان مبین خود وحی است. لذا ما با زبان خود وحی، کلام وحی را فهم می‌کنیم نه با زبان زید و عمرو و بکر و ... .

*********

مطالب بالا حاوی نکات مهمی است و البته لازم است به نکات مهم دیگری نیز توجه شود:

1. قرآن بر اساس زبان عربی مبین (بِلِسَانٍ عَرَبِيٍّ مُبِينٍ) نازل شده است؛ یعنی عربی روشن و گویا. یعنی عرب کلمات را می‌شناخت و ترکیب‌ها را درمی‌یافت، هرچند به دلیل بلندای محتوا معنا را درک نکند. مثلا در آیه «کانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ» عرب معانی ظاهری را درمی‌یافت هرچند معنای مراد را در نیابد؛ زیرا لسان عرب می‌تواند از طریق استعاره ظرف معارف بلند قرآنی باشد.

2. قرآن به زبان عربی فصیح بلکه بر اساس افصح کلمات و ترکیب‌هاست و از زبان مشترک (زبان ادبی فصیح یا زبان فرهنگی حاکم بر طبقه فرهنگی عرب جاهلی حجاز با مرکزیت زبان قریش) سود برده است؛ از این رو حتی برخی از قریشی‌ها معانی برخی کلمات را در نمی‌یافتند و از دیگران می‌پرسیدند.

3. مقصود از زبان مشترک بر اساس فقه اللغة رمضان عبدالتواب:‌

«نخستین ویژگی زبان مشترک این است که از سطح عامه مردم بالاتر است؛ بدین معنا که عامه مردم در مکالمات خود از آن استفاده نمی‏کنند و اگر بشنوند کسی با این زبان سخن می‏گوید، او را در سطحی بالاتر از فرهنگ و دانش خویش می‏شمارند. زبان عربی مشترک که آثار ادبی به آن نوشته شده است و شاعران و سخنوران در قالب آن شعر سروده و سخن سراییده‏اند نیز در سطحی بالاتر و پیشرفته‏تر از آن بود که عامه عرب بتوانند آن را به‏ کار بندند...».

4. استخراج قواعد در درجه نخست از خطابه‌ها و اشعار و سخنان عرب جاهلی و مخضرمین (مشترک بین جاهلی و اسلام) است. در این مسئله اختلاف است که آیا می‌توان از قرآن هم قواعد را استخراج کرد یا خیر؟ سبب این اختلاف این است که اگر قرار باشد قرآن را بفهمیم، لازم است در درجه اول معانی و ترکیب‌ها را در لسان عربی مردم زمان نزول دریابیم و سپس بر قرآن عرضه کنیم و از طریق کاربردشناسی تغییرات احتمالی را بر اساس قرائن و بسامد کاربست واژگانی قرآن دریابیم. توضیح بیشتر این‌که برای دریافت معانی واژگان مسیر دو مرحله‌ای را طی می‌کنیم:‌ نخست کشف معنا در استعمالات عرب و دیگر: معانی آن بر اساس کاربست قرآنی؛ زیرا ممکن است قرآن واژگان و ترکیب‌ها را با دقت و ظرافت بیشتری به کار برده باشد که نمونه آن را در «مرأة»‌ و «زوجة»‌ می‌بینیم. البته این احتمال نیز وجود دارد که این دقت‌ها بر اساس استعمال عرب باشد لیکن به دلیل نابودی منابع عملا از دسترس ما دور مانده باشد.

5. شعرا در اشعار خود گاه و به صورت نادر کلمات را مرخم به کار می‌برند و در بسیاری موارد در تقدیم و تأخیر جایگاه‌های نحوی نظم عادی را برهم می‌زنند ولی این مقدار انحراف از قواعد به شمار نمی‌رود؛ از این رو استخراج قواعد از اشعار بجاست.

6. نکته مهم این است که گاه بین استعمال قرآنی و قواعد عربی تعارض ظاهری دیده می‌شود. در این موارد، برخی به سرعت قواعد را متهم کرده و از کاربست قرآنی قاعده استخراج می‌کنند، لیکن این برخورد تنها زمانی صحیح است که نتوان به روش‌های بلاغی و زیبایی‌شناختی انحراف مثلا نحوی قرآن را توجیه کرد؛ زیرا بسیاری موارد مانند تضمین، التفات، و ... انحراف از قواعد دیده می‌شود که وجه بلاغی دارد. بله اگر موردی یافت شد که نتوانستیم به هیچ طریقی آن را توجیه کنیم، در مقام تعارض استعمال قرآن بر قواعد برتری دارد؛ زیرا زمان استخراج قواعد بسیار متأخر از قرآن است و منابع مورد استفاده در استخراج قراعد نیز به لحاظ سندیت به هیچ وجه قابل قیاس با قرآن نیست و چنان که می‌دانیم برخی پژوهش‌گران در منابع عربی برجای مانده از زمان جاهلیت خدشه وارد کرده‌اند.

823) فرازی زیبا و بسیار پر محتوا از دعای ابوحمزه

🛑 فراز ذیل بی‌تردید از مهم‌ترین بخش ‌های دعای ابوحمزه است و گویا حضرت امام زین العابدین ع کلاس درسی برای مؤمنان بر پا کرده است:
◀️ اللّـهُمَّ اِنّي كُلَّما قُلْتُ قَدْ تَهَياْتُ وَتَعَبَّاْتُ وَقُمْتُ لِلصَّلوةِ بَينَ يدَيكَ وَناجَيتُكَ اَلْقَيتَ عَلَيّ نُعاساً اِذا اَنـَا صَلَّيتُ وَ سَلَبْتَني مُناجاتَكَ اِذا اَنَا ناجَيتُ؛ خدايا من هر زمان پيش خود گفتم كه ديگر آماده شده‌‌ام و برخاسته‌ام تا در پیشگاهت نماز بخوانم و با تو راز و نیاز کنم، وقتی وارد نماز شدم تو بر من خواب‌آلودگی و چرت را مسلط كردي و وقتی به راز و نیاز پرداختم، حال مناجات را از من گرفتي،
◀️ مالي كُلَّما قُلْتُ قَدْ صَلَحَتْ سَريرَتي وَقَرُبَ مِنْ مَجالِسِ التَّوّابينَ مَجْلِسي، عَرَضَتْ لي بَلِيةٌ (أو: عرضتَ لی بلیةً) اَزالَتْ قَدَمي وَحالَتْ بَيني وَبَينَ خِدْمَتِكَ؟
مرا چه شده است كه هرگاه با خود گفتم باطن و درونم نيكو شده و جایگاه من به مجالس توبه‌كنندگان نزدیک شده، گرفتاري و پيش‌آمدي برايم رخ داده كه پايم لغزیده و ميان من و خدمتگزاري‌ات حائل گشته،
سَيدي! لَعَلَّكَ عَنْ بابِكَ طَرَدْتَني وَعَنْ خِدْمَتِكَ نَحَّيتَني؟ اي آقاي من، شايد مرا از در بارگاهت رانده‌اي و از خدمتت دورم كرده‌اي؟
◀️اوْ لَعَلَّكَ رَاَيتَني مُسْتَخِفّاً بِحَقِّكَ فَاَقْصَيتَني؟ يا شايد مرا سبک‌شمارنده حقت دیده‌ای، پس دورم كرده‌اي؟
◀️ اوْ لَعَلَّكَ رَاَيتَني مُعْرِضاً عَنْكَ فَقَلَيتَني؟ يا شايد ديده‌اي از تو رو گردانده‌ام، پس بر من خشم كرده‌اي؟
◀️ اوْ لَعَلَّكَ وَجَدْتَني في مَقامِ الْكاذِبينَ فَرَفَضْتَني؟ يا شايد مرا در جايگاه دروغگويان ديده‌اي پس رهايم كرده‌اي؟
◀️ اوْ لَعَلَّكَ رَاَيتَني غَيرَ شاكِر لِنَعْمآئِكَ فَحَرَمْتَني؟ يا شايد ديده‌اي سپاسگزار نعمت‌هايت نيستم، پس محرومم کرده‌ای؟
◀️ اوْ لَعَلَّكَ فَقَدْتَني مِنْ مَجالِسِ الْعُلَمآءِ فَخَذَلْتَني؟ يا شايد مرا در مجلس علما، نيافته‌اي پس خوارم كرده‌‌اي؟
◀️ اوْ لَعَلَّكَ رَاَيتَني فِي الْغافِلينَ فَمِنْ رَحْمَتِكَ آيسْتَني؟ يا شايد مرا در زمره غافلان ديده‌اي پس از رحمت خويش بی‌بهره و مأیوس كرده‌اي؟
◀️ اوْ لَعَلَّكَ رَاَيتَني آلِفَ مَجالِسِ الْبَطّالينَ فَبَيني وَ بَينَهُمْ خَلَّيتَني؟ يا شايد مرا مأنوس با مجالس بيهوده ديده‌اي پس مرا به آن‌ها واگذاشته‌اي؟
◀️ اوْ لَعَلَّكَ لَمْ تُحِبَّ اَنْ تَسْمَعَ دُعآئي فَباعَدْتَني؟ يا شايد دوست نداشتي دعايم را بشنوي پس از درگاهت دورم كرده‌اي؟
◀️ اوْ لَعَلَّكَ بِجُرْمي وَجَريرَتي كافَيتَني؟ يا شايد به جرم و گناهم كيفر داده‌اي؟
◀️ اوْ لَعَلَّكَ بِقِلَّةِ حَيآئي مِنْكَ جازَيتَني؟ يا شايد به بي‌حیائی‌ام مجازات كرده‌اي؟
◀️فاِنْ عَفَوْتَ يا رَبِّ فَطالَ ما عَفَوْتَ عَنِ الْمُذْنِبينَ قَبْلي، لاَنَّ كَرَمَكَ - اَي رَبِّ! - يجِلُّ عَنْ مُكافاتِ الْمُقَصِّرينَ، وَاَنَا عائِذٌ بِفَضْلِكَ، هارِبٌ مِنْكَ اِلَيكَ، مُتَنَجِّزٌ ما وَعَدْتَ مِنَ الصَّفْحِ عَمَّنْ اَحْسَنَ بِكَ ظَنّاً ...
پروردگارا! پس اگر از من بگذري بجاست چون بسيار اتفاق افتاده كه از گنهكاران پيش از من گذشته‌اي؛ زيرا كرم تو- پروردگارا! – بزرگ‌تر از كيفر كردن تقصيركاران است و من پناهنده به فضل توام و گریزان از ترس تو به ‌سوي خودت؛ و خواستار تحقق چیزی هستم که وعده کردی و آن گذشت تو از کسی است که گمانش را به تو نیکو کرده.
https://eitaa.com/jotting

406

822) قرآن و حوزه علمیه قم

⬅️ اخیرا در سحرگاه ماه رمضان حجت الاسلام اسماعیل رمضانی که از وعاظ خوب تهران است، در نقدی بر مهجور گذاشتن قرآن، در بیانی نقدی به حوزه علمیه و منابع آن زد و ادعا کرد که قرآن در حوزه مهجور مانده است. در مقابل، اساتید متعددی با لحن‌های متفاوت به سخنان او واکنش نشان دادند ولی این حقیر فقیر الی الله هرچه در سخنان دو طرف تأمل کرد، هیچ‌یک را کامل ندید؛ از این رو این چند سطر را خیرخواهانه می‌نگارم امید که در روشن شدن مسئله مؤثر واقع شود.
◀️ مسئله قرآن و جایگاه آن در حوزه علمیه از چند جهت قابل مطالعه است:
1. قابل انکار نیست که حوزه علمیه جایگاه قرآن را در بالاترین تراز خود دیده و همواره آن را اولین منبع استنباط معرفی کرده است و در این راستا تنها به ادعا بسنده نکرده بلکه مسیر طولانی و زمان پرحجمی را به آن اختصاص داده است که در بیان رهبری معظم نیز به آن اشارتی رفته است. مغنی اللبیب سابق و مغنی الادیب لاحق از مهم‌ترین منابع فهم قرآن است که مملو از استنادهای قرآنی است آن گونه که اگر کسی به درستی این کتاب را فراگیرد، به درک متفاوتی از آیات قرآن می‌رسد.
2. در مرحله بعد و در مسیر طولانی که سال‌ها به طول می‌انجامد، حجم زیادی از مواد درسی اصول به اولا فهم قرآن و ثانیا فهم احادیث اختصاص دارد و با عنوان کلی «مباحث الفاظ» مطرح شده است. ممکن است در طرح مباحث علمی این بخش بزرگ از اصول فقه چندان به آیات قرآن ارجاع داده نشده باشد ولی ماهیت آن برای فهم آیات قرآن است و از این رو است که اگر یک غیر حوزوی بخواهد به عالم تفسیر وارد شود، همین مباحث الفاظ را در قالب‌ها و با عناوین دیگر دریافت می‌کند وگرنه به فهم درستی از آیات نمی‌رسد و به قرائت‌های منحرف می‌انجامد.
چنان که ذکر شد، تا این‌جای کار بخش بزرگی از منابع و زمان صرف شده یک طلبه به مباحث و منابعی اختصاص یافت که به طور مستقیم در خدمت فهم قرآن کریم است.
3. گذشته از این، در سطوح مختلف حوزه، به ویژه سطح 2 و 3 تفسیر به طور مستقیم جزو برنامه‌های درسی طلاب بوده و در قالب امتحان شفاهی و کتبی مورد سؤال است و شرط ارتقا به مراحل بالاتر نیز گذراندن این دروس است.
4. و افزون بر همه موارد فوق، در سطح 2 و 3 دروس کلامی حوزویان و برخی دروس غیر فقه و اصول که ارتقای طلاب منوط به دریافت آن‌هاست، مملو از مباحث قرآنی و استشهاد به آیات است که آیات نامدار کلامی و نیز آیات الاحکام در رأس آن‌هاست.
5. و در سطح خارج فقه نیز روال فقها بر این بوده که هرگاه به آیه‌ای از قرآن استناد می‌کرده‌اند، گاه به صورت بسیار عمیق و شایسته وارد تفسیر آیات الاحکام و بیان مبانی و روش فهم می‌شده اند و این‌ها به غیر از جلسات اخلاقی بوده که معمولا در برخی مناسبت‌ها یا در سرآغاز تدریس به ویژه در روزهای خاصی از هفته، در آن‌ها از آیات قرآن بهره گرفته می‌شده است و هم‌اکنون نیز ادامه دارد.
6. اضافه می‌کنم که - اگر دقت شود - غالب آثار ارزشمند قرآنی و تفسیری حاصل زحمات اساتید حوزوی بوده و در طول هزاره قبل کم‌تر اثر ارزشمندی از غیر حوزوی در حوزه علوم قرآن و تفسیر دیده می‌شود، هرچند وجود چنین آثاری نیز قابل انکار نیست.
7. بله، تمرکز حوزه بر حفظ قرآن و ترتیل و مانند آن هرچند مورد اهتمام بوده و هست لیکن کم‌تر از حد توقع است که لازم است حوزه علمیه در این خصوص تحرک بیشتری از خود به نمایش گذارد.
8. نکته پایانی این‌که یکی از مزایای ساختاری حوزه، آزاد بودن طلاب در تعلیم و تعلم است که تا کنون نیز تا حدودی این مزیت حفظ شده و از این رو اگر کسی نخواهد به قرآن مراجعه کند، تا حدودی این امکان برای او میسر است، لیکن این عیب تنها بر او خواهد بود که در این خصوص کوتاهی کرده وگرنه ساختار، تمام قد در خدمت قرآن کریم است.

821) مجازات ترک فعل مسئولان از دیدگاه قرآن

در داستان هدهد سلیمان نبی ع می‌خوانیم: هنگامی که حضرت سلیمان ع دید هدهد وظیفه‌اش را به درستی انجام نداده و حضور نیافته، او را تهدید کرد که یا دلیل موجه می‌آورد یا:

«لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذَابًا شَدِيدًا أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ أَوْ لَيَأْتِيَنِّي بِسُلْطَانٍ مُبِينٍ » (نمل، 21)

یعنی یا عذابش خواهم کرد عذاب سخت و شدید یا او را خواهم کشت!

دقت کنیم:‌ نفرمود او را از کارش عزل می‌کنم و بیرونش میرانم و هدهد دیگری جای او قرار می‌دهد یا نفرمود او را به کار دیگری می‌گمارم بلکه او را عذاب می‌کنم آن هم نه عذاب معمولی، بلکه عذاب شدید. من مایل نیستم «عذاب»‌ را شکنجه ترجمه کنم؛ زیرا شکنجه ناحق بودن آن را القا می‌کند درحالی که سلیمان نبی ع ظلم نمی‌کند، بلکه کار او عین حق و مطلوب الهی است؛ بنابراین، «عذاب» ترجمه مناسبی ندارد. خلاصه این‌که این آیه نقل یک قصه نیست بلکه یکی از مهم‌ترین دستور العمل حکام است واگر همین آیه درست فهمیده و به آن عمل شود، تأثیر فراوان آن بر کسی پوشیده نیست.

814) ترجمه حب علی ...

قال رسول الله ص:
... يَا سَلْمَانُ حُبُّ فَاطِمَةَ يَنْفَعُ فِي مِائَةِ مَوْطِنٍ أَيْسَرُ تِلْكَ الْمَوَاطِنِ الْمَوْتُ وَ الْقَبْرُ وَ الْمِيزَانُ وَ الْمَحْشَرُ وَ الصِّرَاطُ وَ الْمُحَاسَبَةُ ...
نیز:
حُبُّ عَلِیٍّ حَسَنَةٌ لَا یَضُرُّ مَعَهَا سَیِّئَةٌ وَبُغْضُ عَلِیٍّ سَیِّئَةٌ لَا یَنْفَعُ مَعَهَا حَسَنَة.
👈 ترجمه عبارت‌های:
حب علی ...
و
حب فاطمه ...
👈 ترجمه: این که آنان کسی را دوست بدارند ... ادامه احادیث.
اضافه حب به شخص می تواند فاعلی یا مفعولی ترجمه شود:
این‌که ما آن‌ها را دوست بداریم (که امری ساده است) یا آن‌ها ما را دوست بدارند (که امری دشوار است)!

801) در باره کتاب �تنهایی گریه کن�

تقریظ رهبرانقلاب بر کتاب «تنها گریه کن»


روز جمعه پس از نماز جمعه چشمم به این کتاب افتاد. تقریظ رهبر معظم انقلاب جلب توجه کرد: "همه چیز در این کتاب، عالی است؛ روایت، عالی؛ راوی، عالی؛ نگارش، عالی.. "
این چه کتابی است که این طور در چشم خبیری مانند رهبر معظم بزرگ آمده؟ کتاب را خریدم و ظرف دو سه روز لابه‌لای مطالعاتم آن را خواندم. قلم بین گفتار و نوشتار جمع کرده و آزاد است. نویسنده خوب دانسته کجا قصه را کش دهد کجا رهایش کند. پردازش‌ها و تصویرگری‌هایش زیبا، دقیق و جذاب است. خوب توانسته احساس را به تصویر بکشد و در خیال خواننده بازسازی کند. بعید می‌دانم اگر نویسنده مرد می‌بود، چنین کاری خلق می‌شد. نویسنده تلاش کرده خود را جای مادر شهید ببیند و حس او را از درونش به دستانش و سپس به قلمش روان و جاری کند. کتاب پر از ایمان، شعور و احساس است؛ انسان در برابر آن کم می‌آورد! البته تهور نیز با شجاعت قاطی شده که قسمت منفی قصه است. اگر این بنده ارزیاب کتاب بودم، پیشنهاد حذف آن قسمت را می‌دادم. اما قسمت پر لیوان که غلبه کامل دارد، فوق العاده است. اگر پول کلانی در اختیار من بود، دوست داشتم به هر خانواده ایرانی یک نسخه هدیه دهم. درود خدا بر شهیدان راه حق!
شهید زنده است و ما این معنا را نمی‌فهمیم؛ زنده است؛ شاید به این معنی که علم نافعش زیاد می‌شود و چنین علمی مایه خشوع و خشیت و تقرب و تعالی است ... اوایل جنگ پسر دائی این بنده مفقود و شهید شد. چند ماه بعد در عالم رؤیا او را دیدم، به من گفت: از پشت پنجره علمم زیاد می‌شود. احتمالا پنجره اشاره به عالم برزخ دارد. درود و سلام خدا بر شهیدان راه حق!

795) در باره برنامه "زندگی پس از زندگی"

سخنی در باره برنامه تلویزیونی «زندگی پس از زندگی»:
این برنامه بی‌تردید اثرگذارترین برنامه تاریخ سیما بوده و به لطف الهی جزو پرمخاطب‌ترین برنامه‌ها نیز هست. من مدت‌ها (فصل اول و تا حدی فصل دوم) با احتیاط آن را دنبال می‌کردم ولی رفته رفته کار به جایی رسید که امسال تقریبا همه قسمت‌های آن را با دقت دیدم و شنیدم. نمی‌دانم آقای موزون چه کار خوبی انجام داده که چنین کار بابرکتی را خدا در رزومه او قرار داده!
باید به همه توصیه کرد همه قسمت‌های این برنامه را از ببینند. نرم‌افزار «زندگی پس از زندگی (غیر رسمی)» از بازار قابل دانلود است. به نظرم این برنامه "اصحاب کهف بروز شده و ورجن دوران ماست". احساس می‌کنم در دوران ما که بی‌دینی در سطح وسیعی رو به افزایش است، خدا این راه را باز کرد تا معاد را برای مردم باورپذیر کند و این لطفی بود به آن‌ها. البته نباید از یک نکته بسیار بسیار مهم غفلت کرد و آن این است که همچنان ملاک پذیرش محتوای تجربه‌های زندگی پس از زندگی مطابقت با شریعت است. ...
ما از سال‌های نوجوانی و جوانی اجمالاً با با برخی از این تجربیات آشنا بودیم؛ برای مثال، کتاب ارزشمند «سیاحت غرب» مرحوم آقا نجفی قوچانی حکایت زندگی ارواح در عالم برزخ است که بر اساس روایات نگاشته شده است. برخی مکاشفات برخی علما و عرفا نیز گذری بر چنین تجربیاتی بود، لیکن برنامه‌ زندگی پس از زندگی و تجربیاتی که در این فصول بیان شد، اساساً در باورپذیری عمیق و ایجاد اطمینان اثرگذار بود. حضرت ابراهیم ع برای اطمینان قلبی از خدا درخواست کرد که زنده‌ شدن موجودات را به او نشان دهد و داستان او در قرآن آمده است.
برخی آیات قرآن حقیقتاً‌ با این تجربیات ملموس‌تر می‌شود: آیاتی مانند:‌
- لَقَدْ كُنْتَ فِي غَفْلَةٍ مِنْ هَٰذَا فَكَشَفْنَا عَنْكَ غِطَاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ ؛ [به او می گویند:] تو از این روز بزرگ در بی خبری و غفلت بودی، پس ما پرده بی خبری را از دیده [بصیرت] ات کنار زدیم در نتیجه دیده ات امروز بسیار تیزبین است.

- إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآيَاتِنَا سَوْفَ نُصْلِيهِمْ نَارًا كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْنَاهُمْ جُلُودًا غَيْرَهَا لِيَذُوقُوا الْعَذَابَ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَزِيزًا حَكِيمًا ؛ به زودى كسانى را كه به آيات ما كفر ورزيده‏ اند در آتشى [سوزان] درآوريم كه هر چه پوستشان بريان گردد پوستهاى ديگرى بر جايش نهيم تا عذاب را بچشند آرى خداوند تواناى حكيم است.

و بسیاری دیگر.

794) ارزش شب قدر و ضریب اعمال در آن

چند نکته در باره شب قدر:

1. در باره شب قدر آمده است: «لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ» یعنی شب قدر از هزار ماه بهتر است؛ یعنی بهتر از 30000 شب و 30000 روز! ؛ یعنی شب قدر حداقل هفتاد هشتاد هزار برابر شب‌های معمول است؛ زیرا شب از روز کوتاه‌تر است!

اما باید توجه داشت که از آیه استفاده نمی‌شود هر کار ثوابی در این شب انجام دهیم نیز همین ضریب را دارد، بلکه ظاهرا (والله العالم) به این معنی است که مراقب باشیم چنین وقت با ارزشی را با چه چیزی عوض می‌کنیم! از این رو باید کاری کرد که ارزش چنین شبی را داشته باشد.

2. شب قدر از کی بوده و یعنی چه؟

طبیعی است باید بگوییم شب قدر مربوط به بعد از خلقت زمین و گردش آن و به وجود آمدن شب و روز است. اما همین مقدار کافی نیست. باز به نظر می‌رسد (والله العالم) شب قدر مربوط باشد به اتفاقی که در این شب افتاده یا هرساله می‌افتد. برای تقریب به ذهن مثالی می‌زنم. فرض کنید دو تیم فوتبال بازی بسیار حساسی دارند که نتیجه آن برای آن دو تیم سرنوشت‌ساز است. یک تیم یک گل زده و تیم دیگر تلاش می‌کند جبران کند. حال پنج دقیقه آخر بازی از چه حساسیتی برخوردار است؟ طبیعی است بسیار با ارزش است؛ نه از این جهت که اگر گلی بزنند هر گل دو سه برابر حساب می‌شود، خیر، هر گل فقط یکی حساب می‌شود، بلکه برای تیم گل زده از این جهت ارزشمند است که نتیجه را حفظ کند و برای تیم گل خورده از این جهت ارزشمند است که جبران کند؛ لذا حتی لحظه‌‌ای را هیچ تیمی هدر نمی‌دهند.

ضمنا اگر این بازی نبود یا وقت دیگری برگزار می شد، آن پنج دقیقه با دقائق قبل و بعد فرقی نداشت.

حال برگردیم به قصه شب قدر؛ چه اتفاقی قرار است هر ساله در این شب بیفتد، یا چه اتفاقی افتاده و یا هر دو که در قرآن و از لسان اهل بیت ع این همه در باره اهمیت و ارزش این شب گزارش شده است؛ شبی که بهتر از ده‌ها هزار برابر خودش ارزش دارد! فوق تصور است و ما در خواب! اذا ماتوا انتبهوا!

3. تا آن‌جا که این بنده سراغ دارد، تنها کاری که ثواب‌های عجیب و غریب برای آن برشمرده‌اند، "تفکر" است؛ البته روشن است تفکر در چیزی که بر انسانیت انسان بیفزاید وگرنه در دعای تعقیب روزانه می‌خوانیم: "اللهم انی اعوذ بک من علم لاینفع!"

تفکر از دو جهت بسیار مهم است: اول این که ممکن است ابدیت انسان را تغییر دهد؛ مثلاً کسی که نماز نمی‌خوانده بر اثر تفکر نمازخوان شود یا به طور کلی انسان یک قدم به طرف خدا پیش برود. این حرکت مثبت حاصل از تفکر تأثیر ابدی بر آینده انسان در عوامل دیگر می‌گذارد و چنین نتیجه‌ای فوق تصور است.

دوم این‌که تفکر و علم (به معنایی که در پست قبل 793 بیان شد) ظرفیت انسان را وسعت می‌دهد. خدا در قرآن به پیامبر ص می‌فرماید: بگو: «رب زدنی علما»‌ یعنی مرا از جهت علم زیاد کن!‌ این بدین معنی نیست (والله العالم) که مثلا اگر ظرف من به اندازه یک لیوان است و نصف آن علم است، از علم بیشتر در آن بریز، بلکه بدین معنی است که ظرف من را از بعد علمی بزرگ‌تر کن؛ یعنی از مثلاً‌ اندازه لیوان به پارچ؛ یا اگر به اندازه استخر است به دریا تبدیل کن و اگر به اندازه دریاست به اقیانوس تبدیل کن و ...

یکی از نعمت‌های انسان در بهشت «علم»‌ است که دائماً به او افاضه می‌شود. دقت کنیم!‌ پیامبر اکرم ص که علم اولین و آخرین را دارد، دستور می‌یابد که از خدا درخواست علم کند. و هل یستوی الذین یعلمون والذین لایعلمون!

793) بهترین کار در شب قدر

مرحوم شیخ صدوق در کتاب امالی مهم‌ترین کار در شب قدر را مذاکره علمی دانسته است: «مَن أحیا هاتَینِ اللَّیلَتَینِ بِمُذاکَرَةِ العِلمِ فَهُوَ أفضلُ».

برخی بر این فرمایش شیخ اعتراض کرده‌اند که شیخ عجب فرمایشی گفته! شب قدر شب انابه و توبه است؛ شب استغفار است؛ شب دعاست و غیره.

از آنجا که این سخن در سطح وسیعی منتشر شده، و پیش‌تر نیز برای برخی سؤال پیش آمده بود، نکاتی را در توضیح فرمایش متین شیخ صدوق - اعلی الله مقامه الشریف - عرض می‌کنم؛ امید که خود ایشان به توضیحات بنده راضی باشند.

اولاً: مراد از «علم»‌ و «مذاکره علمی»‌ را باید براساس قاموس ذهنی گوینده آن معنا کرد؛ از این رو مراد از «علم»‌ شیمی و فیزیک و مکانیک و امثالها نیست، بلکه مراد «نور یقذفه الله فی قلب من یشاء» و برترین آن‌ها معانی قرآن کریم است که در سخنان اهل بیت ع انعکاس یافته (کلامکم نور و امرکم رشد)؛ از این رو مذاکره علم یعنی مذاکره در معارف قرآنی و حدیثی؛ یعنی مذاکره در آنچه بر انسانیت انسان می‌افزاید و او را به خدا نزدیک می‌کند؛ یعنی مذاکره چیزی که نیتجه آن تقرب الهی و انابه به درگاه او و افزایش معرفت است.

ثانیاً: به قرینه حالیه می‌توان فهمید از میان علوم مختلف مورد اشاره (با توجه به تنوع علوم و معارف قرآن) اولویت با علمی است که تناسب بیشتری با چنین شبی دارد و این به دلیل شدت وضوح نیاز به تذکر ندارد. بنابراین، از میان انبوه معارف و معالم قرآنی، بر نکاتی مذاکره می‌شود که بیشترین تناسب را با چنین شب‌هایی دارد؛ مانند مباحث مربوط به ، خداشناسی، نبوت و امامت، معاد، حسابرسی اعمال، گونه‌ها و راه‌های جبران عمل، پیامدها و آثار اعمال، اخلاقیات و ده‌ها و صدها موضوع مهم دیگر. این‌ها از اعظم علوم‌اند و بعید است صاحب دانشی در چنین مطلب آشکاری چون و چرا کند!

ثالثاً: باید توجه داشت که مخاطبان مرحوم صدوق چه کسانی بوده‌اند. این مطلب در «امالی»‌ ایشان آمده و امالی یعنی: أمالی مطالبی که استاد در مجلس‌ها یا زمان‌های خاص از حفظ یا از کتاب خود برای شاگردان می‌خواند و آن‌ها همه مطالب را می‌نویسند؛ لذا به آن «المجالس» و «عرض المجالس» نیز می‌گویند. در منابع اسلامی بیش از سی امالی برای اساتید مسلم علوم اسلامی ثبت شده است.

حال سؤال این است‌: شاگردانی که در محضر چنین اساتید برجسته‌ای حاضر می‌شوند، خود دائم الانابة و التوبة‌اند و چنین افرادی خود قرائن کلام استاد را خوب درک می‌کنند و مذاکره را برمحور معارفی می‌بندند که نتیجه آن برترین‌ انابه‌ها و توبه‌ها و سبک‌زندگی‌هاست!

رابعاً: از مصادیق بزرگ مذاکره علم، تأمل و تفکر و مباحثه در معارف آیات قرآن به ویژه شماری از آن‌ها؛ نیز: دعاهای فوق العاده «ابوحمزه ثمالی»، «افتتاح»، ادعیه صحیفه سجادیه، دعای «کمیل» و مانند این‌هاست.

خامساً:‌ هم اکنون برنامه‌های رایج در شب‌های قدر با وضعیت مطلوب فاصله زیادی دارد؛ البته به جز تقریباً‌ نیم ساعتی که اگر شخصی روحانی منبر رفته و تذکراتی معرفتی ارائه کند! مردم معمولا دعای جوشن کبیر و بعضاً افتتاح را بدون تأمل در معانی آن‌ها می‌خوانند و طبیعی است بهره آن‌ها بیش از آن نخواهد بود.

سادساً: یکی از بزرگ‌ترین ثواب‌ها در چنین شب‌هایی بیان فضائل و تشریح جایگاه اهل بیت ع و مظلومیت آنان و مباحث مربوط به انتظار فرج است که آن نیز از اعظم علوم است. ثواب مرثیه و گریه بر مصاحب آن بزرگواران به ویژه حضرت مولی الموحدین امیر المؤمنین ع نیز نیازی به بیان ندارد؛ زیرا این توسلات اسباب توفیقات بیشتر و هدایت خواهد بود.

789) خلود یا عدم خلود عذاب کفار در جهنم

باسمه تعالی

خلود یا عدم خلود عذاب کفار در جهنم

در تاریخ 28 بهمن 1402 کرسی علمی –ترویجی «بررسی و تحلیل خلود یا عدم خلود عذاب [کفار در دوزخ]»‌ در پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی برگزار شد و عرایض این بنده در نقد انقطاع عذاب کفار معاند به شرح ذیل ارائه شد:

در باب عذاب اخروی کفار دو دیدگاه عمده وجود دارد:

- دیدگاه عمومی مسلمانان

دیدگاه عمومی همه مسلمانان (شیعه و سنی) در طول تاریخ اسلام این است که حداقل برخی کافران معاند «الی الابد» یا به تعبیر دیگر «ابدالآبدین» در دوزخ معذّب خواهند بود.

- نظرگاه قائل به انقطاع عذاب کافران

برخی نویسندگان و سخنوران برای «خلود» معنای محدودی تصور کرده‌اند و آن را بعضاً به «مدت زمانی دراز» ترجمه کرده‌اند. «ابد» را نیز به این معنا گرفته‌اند که مثلاً «من تا شما منزل ما نیایی ابداً‌ منزل شما نمی‌آیم». یعنی انکار قطعی لیکن در مدت محدود و مقید به آمدن شما. این افراد بر این باورند که:

اولاً: در قیامت فرصت یا فرصت‌های مجدد به کافران داده می‌شود و بالاخره یک روزی فرا می‌رسد که همه کافران از جهنم بیرون می‌آیند. برخی کمی تخفیف داده و گفته‌اند:‌ از جهنم بیرون نمی‌آیند ولی به جهنم عادت می‌کنن و دیگر رنج نمی‌برند.

ثانیاً: در آخرت همچنان فرصت عمل باقی است.

ثالثاً: برخی از طرفداران این دیدگاه پا را فراتر گذاشته و اساساً‌ می‌گویند: روزی فرا می‌رسد که همه چیز نابود می‌شود و نه جهنم و نه بهشت و نه جهنمی و نه بهشتی هیچ چیز برجای نمی‌ماند.

نقد و بررسی

این دیدگاه آسیب‌های مهمی دارد که قابل گذشت نیست واز این رو دانشمندان هیچ‌گاه به چنین دیدگاهی - با صرف نظر از اختلاف‌های بین طرفداران اندک آن‌ها – توجه نکرده و به آن اهمیت نداده‌اند:

1. این دیدگاه مخالف ظاهر ده‌ها آیه قرآن و انبوهی از روایات اهل بیت ع است و حتی یک آیه و نیز یک روایت به نفع آن وجود ندارد.

توضیح این‌که: طبق جدولی که در ذیل آمده و توضیح داده شده، ده‌ها آیه بر خلود ابدی به معنای واقعی و مطابق با برداشت مسلمانان در طول تاریخ دلالت دارد و مجموعه آن‌ها به طور قطع این ظهور را می‌رساند که «این دنیا دار تکلیف و اختیار است و با مرگ فرصت عمل تمام می‌شود و کافران- یا دست‌کم برخی از آن‌ها- تا ابدالدهر و بی‌نهایت در دوزخ معذّب خواهند بود و هیچ‌گاه نه عذاب از آن‌ها برداشته می‌شود و نه به آن عادت می‌کنند و از شدت آن‌ کاسته می‌شود.»

خلاصه این که بهشت و جهنم دائمی و ابدی است، هرچند در ابدیت خود همواره و هر لحظه نیازمند بر قرار بودن اراده الهی بر وجود و بقای آن‌هاست و چنین اراده‌ای بر اساس آیات و روایات متظافر وجود دارد.

اما جدول فوق الذکر و توضیح آن:

بهشت:

بهشت

خالِدينَ فيها أَبَداً (نساء، 57 و 122)

مائده، 119 و توبه، 22 و 100 و تغابن، 9 و طلاق، 11 و بینه، 8

با تأکید «ابدا»

بهشت

جَنَّاتٌ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدينَ‏ فيها (آل عمران، 15)

نیز: آل عمران، 136 و 198 و نساء، 13 و مائده، 85 و توبه، 72 و 89 و ابراهیم، 23 و کهف، 108 و طه، 76 و فرقان، 76 و عنکبوت، 58 و لقمان، 9 و احقاف، 14 و فتح، 5 و حدید، 12 و مجادله، 22 و

فرقان، 16و زمر، 73 و بقره، 25 و 81 و آل عمران، 107 و اعراف، 42 و یونس، 26 و هود، 23 و مؤمنون، 11 و رخرف، 71 و

بدون تأکید

بهشت

وَ أَمَّا الَّذينَ سُعِدُوا فَفِي الْجَنَّةِ خالِدينَ فيها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ إِلاَّ ما شاءَ رَبُّكَ (هود، 108)

با تأکید

تحلیل جدول: با این که می‌دانیم بهشتیان در بهشت جاودانه ابدی هستند و هیچ‌گاه از بهشت بیرون نمی‌روند، در 27 آیه «خالدین/ خالدون» بدون تأکید به کار رفته و 8 بار نیز با تأکید «ابدا» آمده است.

در یک مورد « إِلاَّ ما شاءَ رَبُّكَ» که هیچ راهی برای فهم آن وجود ندارد و گویا به این معنی است که کسی هیچ چیز را مستقل از خدا نپندارد و اراده مایه استدامت همه چیز است. عین همین عبارت برای اهل آتش نیز آمده است که ذیل آن توضیح کوتاهی ارائه خواهد شد.

جهنم:

جهنم

وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَتَعَدَّ حُدُودَهُ يُدْخِلْهُ ناراً خالِداً فيها وَ لَهُ عَذابٌ مُهينٌ (نساء، 14)

وَ مَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فيها وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظيماً (نساء، 93)

أَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّهُ مَنْ يُحادِدِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَأَنَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ خالِداً فيها ذلِكَ الْخِزْيُ الْعَظيمُ (توبه، 63)

كَمَنْ هُوَ خالِدٌ فِي النَّارِ (محمد، 15)

مجرد از تأکید

جهنم

قالَ النَّارُ مَثْواكُمْ خالِدينَ فيها (انعام، 128) و توبه 68 و نحل، 29 و زمر، 72 و غافر، 76 و حشر، 17 و تغابن، 10 و بینه، 6 و

بقره، 39 و 81 و 217 و 257 و 275 و آل عمران، 116 و مائده، 80 و اعراف، 36 و توبه، 17 و یونس، 27 و رعد، 5 و انبیا، 99 و مؤمنون، 103 و رخرف، 74 و مجادله، 17

مجرد از تأکید

جهنم

خالِدينَ فيها لا يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذاب‏ (بقره، 162) و نیز آل عمران، 88

با تأکید

جهنم

إِلاَّ طَريقَ جَهَنَّمَ خالِدينَ فيها أَبَدا (نساء، 169) و احزاب، 65 و جن، 23

با تأکید «ابدا»

جهنم

خالِدينَ فيها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ إِلاَّ ما شاءَ رَبُّك‏ (هود، 107)

با تأکید

عین همین تأکید در مورد بهشتیان نیز آمده است در آیه 108 همین سوره

جهنم

مَّنْ أَعْرَضَ عَنْهُ فَإِنَّهُ يحْمِلُ يَوْمَ الْقِيَمَةِ وِزْرًا

خَلِدِينَ فِيهِ وَ سَاءَ لهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ حِمْلًا (طه، 100 و 101)

باقی ماندن در گناه یعنی باقی ماندن در جهنم

تحلیل جدول: در مورد جهنم و بقای اهل آتش در آن 28 بار مجرد از تأکید آمده و سه بار با تأکید «ابدا» و سه بار نیز با تأکیدهای دیگر.

یک بار نیز « إِلاَّ ما شاءَ رَبُّك» آمده که عین آن در مورد بهشتیان نیز آمده است و توضیح آن گذشت.

تحلیل هر دو جدول

با توجه به این‌که منبع اصلی دانش و باورهای ما قرآن و سپس روایاتی است که اولاً: معتبر باشند و ثانیاً: مخالف قرآن نباشند؛ از این رو می‌توان به طور قطع گفت «خلود» به معنای ابدیت است و این معنا با مفاد روایات در خصوص اهل بهشت و جهنم کاملاً همخوان است و وصف «ابد»‌ برای آن در برخی آیات به سیاق باز می‌گردد و با روش «زیبایی‌شناختی» باید تفسیر شود. دلیل عمده بر معنای ابدیت در خلود این است که در آیات بسیاری برای اهل بهشت مجرد از تأکید به کار رفته و ما با استفاده از روایات می‌دانیم که اهل بهشت در آن ابدی هستند فرض انتقطاع برای آن‌ها صحیح نیست. همچنین باید توجه کرد که فرض انقطاع – هرچند بعد از مدت‌ زمان بسیار طولانی- باز خلاف بلاغت است؛ زیرا بلیغ در مقام تبشیر و انذار هیچ‌گاه متزلزل سخن نمی‌گوید؛ بنابراین، ما هیچ آیه ‌ای که بر خلاصی اهل آتش از آتش دلالت کند، در اختیار نداریم مگر دو آیه:

- در آیه 107 سوره هود که « إِلاَّ ما شاءَ رَبُّك» به کار رفته و عین آن در آیه 108 برای بهشتیان به کار رفته است و این قید ربطی به مسئله خلود یا عدم خلود ندارد و ظاهرا به دفع شبهه کلامی باز می‌گردد که حالا چون بهشت و جهنم ابدی است، دیگر خدا هیچ کاره است (ظاهرا «ما» با توجه به سیاق مصدری و در معنای معترضه است). این فراز تأکید می‌کند که استدامه هر چیزی به اراده الهی وابسته است و هیچ چیز قابل فرضی جدای از خدا استقلال ندارد. (والله العالم)

- «لابِثِينَ فِيها أَحْقاباً» (نبا، 23):‌ بر اساس این آیه اهل دوزخ یا برخی از آن‌ها در دوزخ بقایشان «احقاب» است.

«احقاب» جمع «حقب» مدتی از زمان است که مشخص نیست چقدر است. بر اساس روایات برخی از اهل آتش پس از مدتی که خدا داند چقدر است، از دوزخ بیرون می‌آیند و به بهشت می‌روند ولی باقی اهل دوزخ جاودانه و ابدی در آن خواهند ماند. خدا در سوره نبأ پس از آیه فوق، این گونه نجات یافتگان را این گونه توصیف کرده است: « إِنَّهُمْ كانُوا لا يَرْجُونَ حِساباً (27) وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا كِذَّاباً (28)»؛ چنان که دیده می‌شود سخن از انکار حساب و کتاب قیامت نیست بلکه سخن از «امید نداشتن»‌ است. البته به معنای «عدم ترس و وحشت»‌ نیز آمده: «توجه داشته باشيد كه" لا يرجون" از ماده" رجاء" هم به معنى" اميد" است و هم به معنى" عدم ترس و وحشت" اصولا انسان وقتى اميد و انتظار كيفر داشته باشد طبعا مى‏ترسد، و اگر نداشته باشد نمى‏ترسد و اين دو لازم و ملزوم يكديگرند، لذا آنان كه اميد به حساب نداشته باشند ترسى هم ندارند.» (تفسير نمونه، ج‏26، ص 42)

وصف دیگر این افراد این است که آیات الهی را تکذیب کردند. این که مقصود از «آیات» چیست، شفاف بیان نشده و می‌تواند معجزات، احکام و هرچیزی باشد که بر وجود خدا و توحید و نبوت دلالت کند. این افراد به هر دلیل آیات را تکذیب کردند ولی در آیه سخنی از دشمنی و مبارزه در میان نیست؛ از این رو ممکن است تخفیف یاد شده و خروج از جهنم بعد از زمانی بسیار طولانی که متناسب آن جهان است، شامل کسانی باشد که در عالم انکار و الحاد خود ته ایمانی داشته باشند و یا از همه خطوط عبور نکرده باشند و البته دانش نزد خداست (والله العالم) و خلاصه این که ما تنها و به صورت اجمالی آگاهی داریم که تنها برخی جهنمیان از آتش بیرون خواهند آمد و به تفصیل مطلب راهی نیست.

با توجه به آنچه بیان شد و نیز با توجه به جدول فوق قول کسانی که پایان همه دوزخیان را خروج از آتش می‌دانند، برخلاف صریح آیات و روایات بوده و مصداق تفسیر به رأی است و در حدیث مشهور و شبه متواتری آمده است که: «هرکس قرآن را به رأی خود تفسیر کند، باید جایگاهی از آتش برای خود بجوید».

2. برخلاف این دیدگاه، همه کافران بلکه همه انسان‌ها به محض چشم بستن از دنیا نسبت به خدا معرفت کامل پیدا می‌کنند؛ زیرا حجاب‌ها از جلوی چشمانشان برداشته می‌شود و به تعبیر قرآن: «فبصرک الیوم حدید» و به تعبیر حدیث مشهور: «الناس نیام اذا ماتوا انتبهوا»؛ و آیات و روایات بسیار دیگر.

3. بر خلاف این دیدگاه تنها دنیا جای عمل است و پس از مرگ دیگر فرصت عمل بر قرار نیست؛ از این رو مجرمان می‌گویند:‌ خدای ما را بازگردان تا در دنیا عمل صالح انجام دهیم:

- «حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ لَعَلِّي أَعْمَلُ صالِحاً فِيما تَرَكْتُ كَلاَّ إِنَّها كَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى‏ يَوْمِ يُبْعَثُونَ؛ [دشمنان حق از دشمنى خود باز نمى‏ايستند] تا زمانى كه يكى از آنان را مرگ در رسد، مى‏گويد: پروردگارا! مرا [براى جبران گناهان و تقصيرهايى كه از من سر زده به دنيا] بازگردان؛ اميد است در [برابر] آنچه [از عمر، مال و ثروت در دنيا] واگذاشته‏ام كار شايسته‏اى انجام دهم. [به او مى‏گويند:] اين چنين نيست [كه مى‏گويى‏] بدون ترديد اين سخنى بى‏فايده است كه او گوينده آن است، و پيش رويشان برزخى است تا روزى كه برانگيخته مى‏شوند.» (مومنون، 99-100)

- «رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْها فَإِنْ عُدْنا فَإِنَّا ظالِمُونَ؛ قالَ اخْسَؤُا فِيها وَ لا تُكَلِّمُونِ؛ پروردگارا! ما را از دوزخ بيرون آر، پس اگر [به بدى‏ها و گمراهى‏ها] بازگشتيم، بى‏ترديد ستمكار خواهيم بود. [خدا] مى‏گويد: [اى سگان!] در دوزخ گم شويد و با من سخن مگوييد!» (مؤمنون، 107-108)

4. در جهان آخرت «اختیاری» در کار نیست و همه تسلیم محض خدا هستند و حتی بدون اجازه او سخن نمی‌توانند بگویند و نیز بدون اجازه او نمی‌توانند قدم از قدم بردارند یا حتی از جا برخیزند یا بنشینند.

بله، بر اساس برخی روایات برای کسانی که در دنیا از نعمت و فرصت «اختیار» و «عقل» برخوردار نبوده‌اند (مانند دیوانگان و کودکان) در عالم برخی یا در مرحله‌ای جدید یا خاصی که خدا می‌داند، فرصتی به آن‌ها داده می‌شود تا ارزیابی آن‌ها عادلانه تحقق پذیرد.

5. در ایمان دو عنصر و رکن وجود دارد:‌ «معرفت» و «التزام به مقتضای آن» یعنی عبودیت و تسلیم.

معرفت و خداشناسی و خداباوری در دنیا به صورت ظنّ قوی، علم الیقین، عین الیقین و برای برخی انسان‌های خاص حتی حق الیقین تحقق می‌پذیرد (چنان که امیر المؤمنین ع فرمود: لو کشف الغطاء مزددت یقیناً)که اگر فرد به مقتضای آنچه به آن رسیده و یا به او رسیده عمل کند و تسلیم درگاه خدا باشد، رستگار می‌شود (مگر در مسیر معرفت و عمل کوتاهی کرده باشد و مقصر شناخته شود نه قاصر) اما پس از پایان فرصت این دنیایی و فرارسیدن مرگ و عبور از این دنیا به عالم بعد و به ویژه همزمان با ورود به قیامت، معرفت کامل و همه افراد بدون استثناء به مرحله و مرتبه «حق الیقین»‌ که بالاترین مرتبه خداباوری است، نائل می‌شوند و این نه از جهت تأمل و تحقیق و تعقل حاصل از تلاش فکری انسان و اختیار او است بلکه بر اثر کنار رفتن حجاب‌های معرفتی است. مشکل این است که پس از مرگ «رکن دوم ایمان» یعنی «تسلیم» فرصت انتخاب ندارد؛ زیرا پس از مرگ و با برطرف شدن موانع نفسانی و شیطانی، التزام به مقتضای معرفت و تسلیم بدون اختیار حاصل می‌شود.

همچنین، هیچ مانعی وجود ندارد که مانع التزام آن‌ها به مقتضای معرفت و خداباوریشان شود؛ از این رو است که حتی متکبری مانند فرعون که ادعای خدایی می‌کرد، به محض در آستانه مرگ قرار گرفتن، ایمان ‌آورد و تسلیم ‌شد: «... حَتَّى إِذَا أَدْرَكَهُ الْغَرَقُ قَالَ آمَنتُ أَنَّهُ لا إِلِهَ إِلاَّ الَّذِي آمَنَتْ بِهِ بَنُو إِسْرَائِيلَ وَأَنَاْ مِنَ الْمُسْلِمِينَ» (یونس، 90)

اما خدا در پاسخ فرمود: «آلآنَ؟! وَقَدْ عَصَيْتَ قَبْلُ وَكُنتَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ؟!» (آیه 91)

در سوره انعام آیه 138نیز می‌خوانیم: «... يَوْمَ يَأْتِي بَعْضُ آيَاتِ رَبِّكَ لَا يَنْفَعُ نَفْسًا إِيمَانُهَا لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ فِي إِيمَانِهَا خَيْرًا ...».

در این آیه ایمان آوردن کفار مفروغ عنه و مسلم است لیکن سخن در نفع آن است (لَا يَنْفَعُ نَفْسًا إِيمَانُهَا) و اگر ما فرض کنیم – به فرض محال- روزی فرا رسد در جهنم برخی کافران که هنوز ایمان نیاورده بودند، ایمان آورده و منتفع شوند؛ در این صورت، این فرض با ظاهر آیه 138 انعام معارض و ناپذیرفتنی خواهد بود.

- گذشته از این، آیه ظاهرا سخن از عذابی مرگ‌آفرین در همین دنیاست که سخن از بی‌فایده بودن ایمان در آستانه مرگ است (همانند فرعون) نه پس از مرگ!

6. تناسب جرم و کیفر: آیا می‌توان اثبات کرد که همه جرم‌های مجرمان در دار دنیا منقطع الاثر است؟ با توجه به لزوم تناسب جرم و کیفر، انقطاع عذاب از همه کافران مساوی با فرض انقطاع آثار همه جرم‌ها در عالم دنیاست که واضح البطلان است.

7. طرفداران انقطاع عذاب به آیاتی تمسک کرده‌اند که وافی به مقصود نیستند؛ زیرا:

اولاً: اگر نگوییم همه، غالباً‌ بر اساس قواعد زبان و ادبیات عرب مرجوع یا نادرست‌اند و با بلاغت فوق بشری قرآن سازگاری ندارند.

ثانیاً: همه آیاتی که مورد استدلال قرار گرفته‌اند، در طول تاریخ اسلام همواره در کتب عالمان اسلامی از شیعه و سنی و در حوزه‌های مختلف تفسیری، کلامی و غیره مورد توجه بوده و هماهنگ با دیدگاه خلود ابدی به معنای واقع آن تفسیر شده و هیچ مشکلی بروز نکرده است! و این بدین معناست که طرفداران دیدگاهی که قرار است در مقابل ظاهر ده‌ها آیه و انبوهی از روایات و برداشت عمومی همه مسلمانان در طور تاریخ اسلام بایستد و قد علم کند، نمی‌تواند به این آیات استدلال کند؛ زیرا طرف مقابل هم به همین آیات استدلال کرده و آن را مطابق و هماهنگ با قول خود یافته است. (و با توجه به این‌که طرفداران انقطاع عذاب جز این آیات متشابه، مستمسک دیگری ندارند، مگر برخی مستحسنات مخدوش عرفانی و مانند آن، روشن می‌شود این دیدگاه از پای‌بست ویران است.)

رد برخی ادله:

- غافر، 10و 11: إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا يُنادَوْنَ لَمَقْتُ اللَّهِ أَكْبَرُ مِنْ مَقْتِكُمْ أَنْفُسَكُمْ إِذْ تُدْعَوْنَ إِلَى الْإِيمانِ فَتَكْفُرُونَ (10) قالُوا رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَ أَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ فَاعْتَرَفْنا بِذُنُوبِنا فَهَلْ إِلى‏ خُرُوجٍ مِنْ سَبِيلٍ (11)

استدلال شده که «إذ تدعون» به این دلیل که «تدعون»‌ فعل مضارع است، به آخرت مربوط است و در آخرت ایمان به آن‌ها عرضه می‌شود، درحالی که کاربرد «إذ» با فعل مضارع هم معنی ماضی می‌دهد و هم مضارع و فهم صحیح وابسته به سیاق است.

کاربرد إذ + فعل مضارع به معنای ماضی: وَ إِذْ يَرْفَعُ إِبْراهيمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَيْتِ (به معنای ماضی)؛ إِذْ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنينَ [آن زمانی که به مؤمنان می‌گفتی] أَ لَنْ يَكْفِيَكُمْ أَنْ يُمِدَّكُمْ رَبُّكُمْ بِثَلاثَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُنْزَلينَ (به معنای ماضی)؛ وَ ما كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يَخْتَصِمُونَ (به معنای ماضی).

- نساء، 146-146: إِنَّ الْمُنافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ وَ لَنْ تَجِدَ لَهُمْ نَصِيراً إِلاَّ الَّذِينَ تابُوا وَ أَصْلَحُوا وَ اعْتَصَمُوا بِاللَّهِ وَ أَخْلَصُوا دِينَهُمْ لِلَّهِ فَأُولئِكَ مَعَ الْمُؤْمِنِينَ وَ سَوْفَ يُؤْتِ اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ أَجْراً عَظِيماً.

گفته‌اند «إلا الَّذِينَ تابُوا»‌ استثنای از درک اسفل است در حالی که استثنا از نفاق در دنیاست و این بسیار واضح است؛ یعنی یا منافق‌اند و عاقبتشان وصول به درک اسفل است یا توبه می‌کنند و رستگار می‌شوند.

- قصص، 65- 67: وَ يَوْمَ يُنادِيهِمْ فَيَقُولُ ما ذا أَجَبْتُمُ الْمُرْسَلِينَ (65) فَعَمِيَتْ عَلَيْهِمُ الْأَنْباءُ يَوْمَئِذٍ فَهُمْ لا يَتَساءَلُونَ (66) فَأَمَّا مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَعَسى‏ أَنْ يَكُونَ مِنَ الْمُفْلِحِينَ (67)

گفته شده فاء در « فَأَمَّا مَنْ تابَ» تفریع بر وضع آنان در دوزخ است، لیکن – چنان که همه مفسران در طول تاریخ اسلام فهمیده‌اند – آیه 67 پاسخ آیات پیشین است. در آیه 60 و 61 می‌خوانیم:

«أَ فَمَنْ وَعَدْناهُ وَعْداً حَسَناً فَهُوَ لاقِيهِ كَمَنْ مَتَّعْناهُ مَتاعَ الْحَياةِ الدُّنْيا ثُمَّ هُوَ يَوْمَ الْقِيامَةِ مِنَ الْمُحْضَرِينَ». (قصص، 61)

در آیات 62 الی 66 حال این محضرین بیان شده و سپس بازگشته و در پیوست آیات قبل که از ارسال رسل خبر داده، می‌فرماید: «أَ فَمَنْ وَعَدْناهُ وَعْداً حَسَناً فَهُوَ لاقِيهِ كَمَنْ مَتَّعْناهُ مَتاعَ الْحَياةِ الدُّنْيا ثُمَّ هُوَ يَوْمَ الْقِيامَةِ مِنَ الْمُحْضَرِينَ».

گذشته از این‌که در عالم آخرت و در جهنم فرض عمل صالح بی‌معنی است. در آیه 99 و 100 سوره مؤمنون آمده است: «حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ؛ لَعَلِّي أَعْمَلُ صالِحاً فِيما تَرَكْتُ كَلاَّ إِنَّها كَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى‏ يَوْمِ يُبْعَثُونَ».

معنای « رَبِّ ارْجِعُونِ لَعَلِّي أَعْمَلُ صالِحاً » این است که عمل صالح نیاز به بازگشت به دار دنیا دارد و اگر قرار باشد در آخرت فضای جدیدی برای اختیار و عمل صالح فراهم شود، به معنای تکرار دنیا خواهد بود که به نص محکمات قرآن محال است.

جواهری: https://eitaa.com/jotting

http://javahery.blogfa.com/

772) القاب معاویه برای حضرت علی ع

امروز میلاد با سعادت امیر المؤمنین حضرت علی علیه السلام است. ضمن تبریک و تهنیت این روز بسیار با برکت، نکته‌‌ای را عرض می‌کنم ولی چون وقت کافی ندارم فقط اشاره می‌کنم تا اگر وقتی دست داد توضیح بیشتر عرض کنم. مطلب این است که آقای نجاح طائی که از محققان عرب و شیعی است و آثار متعددی در حوزه تاریخ اسلام دارد، کتابی نوشته با عنوان «انزع البطین» که دکتر پرویز لولاور آن را به فارسی ترجمه کرده و مؤسسه دار الهدی لآحیاء التراث الاسلامی العالمیة آن را منتشر کرده است. چاپ اول این کتاب 1396 شمسی و 1439 قمری است. در این کتاب به نکات جالبی برخورد کردم. قسمتی از کتاب را نقل می کنم:

«معاویه و عمرو عاص برای امام ع القاب زشت و دروغینی ساختند و خطیبان و قصه گویان آنان این القاب را به ذهن مردم وارد کردند؛ القابی چون ابوتراب، انزع البطین، اجلح البطین، و اصلع البطین. معاویه و اعضای حزبش و علمای بدکردار، حسود بد طینت، با ین استدلال که امام این لقب را دوست دارند، می‌خواستند امام ع را به این لقب (ابوتراب) بخوانند و القاب قرآن آن حضرت را محو کرده، از خاطره‌ها بزدایند». ص 99

من مطالعه کتاب را توصیه می‌کنم و یک حدیث که در این کتاب نیامده و بر درستی مطلب ایشان (در مورد چهره حضرت) دلالت دارد، در اینجا نقل می‌کنم.

ابوبکر بن ابی قحافه - خلیفه اول اهل تسنن- از رسول خدا ص نقل کرده است:‌ «هر کس می‌خواهد حضرت آدم ع را ببیند و یوسف و جمالش و موسی و نمازش و عیسی و زهدش و محمد ص و خلقش را مشاهده کند، علی بن ابی طالب را به نظاره بنشیند» ( احقاق الحق، ج5، ص 5.)

دقت شود:‌« و إلی یوسف و حسنه» به هیچ وجه با برخی اوصاف مانند اصلع بودن و بطین بودن - اگر به معنای ظاهری معنا شود- همخوانی ندارد.

به نظرم مباحث آقای طائی مهم است و گزارش‌های قابل توجهی نقل کرده و البته قابل تکمیل و در برخی موارد بسا قابل مناقشه است ولی در مجموع نمی‌توان به سادگی از این گزارش‌ها عبور کرد.

769) اطاعت از ولی امر و رابطه آن با «ایمان»

در آیه 249 سوره بقره در داستان طالوت و جالوت می‌خوانیم:

«پس هنگامى كه طالوت [کار را برعهده گرفت و] با سپاهيانش [برای جنگ با دشمن] به راه افتاد، [به آن‌ها] گفت: خدا شما را با يك نهر آب امتحان مى‏كند [تا میزان اطاعت‌پذیری لشکر روش و ایمان آن‌ها محک بخورد. این امتحان پس از آن چانه‌زنی‌های اولیه در خصوص فرماندهی طالوت ضروری بود]»، (فَلَمَّا فَصَلَ طالُوتُ بِالْجُنُودِ قالَ إِنَّ اللَّهَ مُبْتَلِيكُمْ بِنَهَرٍ)، «[در این امتحان] آن‌ها كه از آن بنوشند، از من نيستند [و از توفیق و افتخار همراهی در جنگ محروم‌اند] و آن‌ها كه جز يك کف آب با دست، بيشتر نخورند از من‌اند» (فَمَنْ شَرِبَ مِنْهُ فَلَيْسَ مِنِّي وَ مَنْ لَمْ يَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّي إِلَّا مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَةً بِيَدِهِ)، «لیکن [متأسفانه در این آزمونِ تشنگی] همگى، جز عده كمى، از آن نوشيدند» (فَشَرِبُوا مِنْهُ إِلَّا قَلِيلًا مِنْهُمْ). «و [در ادامه راه و در نهایت] هنگامى كه طالوت و افرادى كه ايمان آورده [و پیروز امتحان] بودند، با او از نهر آب گذشتند، گفتند: امروز ما [با اين جمعيت اندك] توانايى مقابله با جالوت و سپاهيان او را نداريم!» (فَلَمَّا جاوَزَهُ هُوَ وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ قالُوا لا طاقَةَ لَنَا الْيَوْمَ بِجالُوتَ وَ جُنُودِهِ!) «[اما] کسانی که به گمانی بسان یقین می‌دانستند خدا را ملاقات خواهند كرد [و به رستاخيز و وعده‏هاى الهى ايمان داشتند] گفتند:» (قالَ الَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا اللَّهِ) «[نگران نباشید!] چه بسيار گروه‌های كوچكی كه به إذن و توفیق الهی بر گروه‌هاى بزرگی پيروز شدند و خدا با صابران است»كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ وَ اللَّهُ مَعَ الصَّابِرِينَ).» (نقل از ترجمه مزجی قرآن، جواهری)

چند نکته

اولاً: «فلیس منی» یعنی باید از من جدا شود؛ چون مطیع من نیست و در مبارزه با دشمن سربازی که مطیع نباشد، نه تنها مفید نیست که مضر است و آسیب می‌زند.

ثانیاً:‌ وقتی از نهر عبور می‌کنند، این افراد عهد شکن و خودسر از جهاد جا می‌مانند. در آیه دو تعبیر زیبا و دقیق به کار رفته که کم‌تر به آن توجه شده و یا اصلاً‌ توجه نشده: نخست این‌که از چنین افراد عهد شکنی به «غیر مؤمن» تعبیر شده است؛ زیرا در تعبیر قرآن کسانی که ایمان آورده بودند، با طالوت بودند (وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ) یعنی آن‌ها که جا ماندند، مؤمن نبودند. پس ملاک ایمان مطابق این تفسیر از آیه اطاعت از فرمانده الهی است نه مناسک دیگر عبادی که طبیعتاً‌ همه جاماندگان داشتند؛ مانند نماز و روزه و امثاله. (این معنی امروزه نیک به کار می‌آید!. مرحوم شهید سلیمانی اطاعت از ولی امر را ملاک رستگاری می‌دانست:‌ برادران، رزمندگان، یادگاران جنگ؛ یکی از شئون عاقبت به خیری «نسبت شما با جمهوری اسلامی و انقلاب» است. والله والله والله از مهمترین شئون عاقبت به خیری همین است. والله والله والله از مهمترین شئون عاقبت به خیری، رابطه قلبی و دلی و حقیقی ما با این حکیمی است که امروز سکان انقلاب را به دست دارد. )

دیگر این‌که فرمود:‌ «معه»‌ نه «معاً». اگر معاً بود، یعنی همزمان با هم از نهر آب گذشتند، ولی چون «معه»‌ آمده، این معنی استفاده می‌شود که این افراد - که مؤمنان هستند- با او بودند و دیگران - که غیر مؤمنان- هستند، با او نبودند و جا ماندند. توجه کنیم اگر «معاً»‌ بود، تکلیف «غیر مؤمنان (کسانی که اطاعت نکردند)» مبهم رها شده بود؛ یعنی مشخص نبود که «و الذین آمنوا»‌ شامل همه آن‌هاست (اطاعت کنندگان و عهدشکنان) یا خیر تنها شامل اطاعت کنندگان است با این تفاوت که اهل اطاعت با او همزمان از نهر گذشتند ولی عهد شکنان یا جا ماندند و یا بعداً‌ از نهر عبور کرده و پیوستند، ولی چون «معه»‌ آمده، استفاده می‌شود که «الذین آمنوا» تنها اهل اطاعت هستند و آن‌ها فقط توانستند تکویناً‌ یا تشریعاً‌ با طالوت از نهر عبور کنند خواه همزمان یا در دو زمان. مقصود از تکویناً‌ این است که مثلاً و فرضاً به دلیل خوردن بیشتر از یک مشت آب آن نهر به دلیل آلودگی میکروبی آن، بیمار شده و ناخواسته از سپاه جا ماندند و تشریعاً بدین معنی که طالوت به نحوی از انحاء کسانی که بیش از یک کف آب خورده بودند را از دیگران جدا کرد و تنها کسانی را اجازه همراهی داد که از او اطاعت کرده بودند.
https://eitaa.com/jotting

767) غش در نگارش

👈یک تجربه تلخ:
چندی پیش کتابی به دستم رسید، دیدم نویسنده نه چندان مشهورش عجب حیله‌گری است!! هرچند به نظرم هدف بدی نداشته اما ناخواسته یا خواسته به چند حیله دست زده بود:
اولاً: برای این‌که کتاب را خیلی تحقیقی و عالمانه جلوه دهد، در مباحثی که چندان مهم نبود، به انبوهی از منابع قدیم و جدید آدرس داده و پاورقی را انباشته از عناوین کتاب و مقاله کرده بود درحالی که در به زنگاه‌های علمی خبری از منبع نبود!!
ثانیاً: در ارائه استدلال‌ها هدفمند عمل کرده بود؛ یعنی استدلال‌ها را تا جایی نقل کرده و بر آن‌ها مانور داده بود که ظاهراً به نفعش بود ولی در ادامه به نقدهای بر استدلال‌ها توجهی نکرده بود. این حالت اگر از نقدهای جدید بی‌خبر باشد، قابل توجیه است و نمی‌توان حمل بر وجه خائنانه کرد ولی من می‌دانستم که نویسنده از نقدها با خبر است و به روی خود نمی‌آورد. این چنین افرادی را چه بسا بتوان مصداقی از «إن الذين يكتمون ما أنزلنا من البينت والهدى من بعد ما بينه للناس في الكتب أولئك يلعنهم الله ويلعنهم اللعنون » دانست!
ثالثاً: حیله سوم که البته در کتاب یاد شده کم‌تر رخ داده بود ولی در کتاب دیگری به شکل فجیعی دیده بودم (که تا حدودی عنوان پر مراجعه‌ای هم داشت)، درازگویی در فصول بی‌ارتباط یا کم‌ارتباط و بسنده به حداقل در فصول اصلی و به زنگاه‌های علمی است. سال‌ها پیش کتابی دیدم که حدود 200 صفحه داشت، از این حجم تنها حدود 5 الی 10 صفحه آن هم همراه با درازگویی مربوط به مبحث اصلی نوشتار بود و خلاصه هرچه ورق زدم هیهات از چیزی که با عنوان کتاب هماهنگ باشد.
متأسفانه این سه اشکال را کم و بیش در بسیاری از آثار می‌توان دید ولی شدت یافتن آن‌ها نشانه تعمد و خیانت یا کج‌سلیقگی و مانند آن است که در مجموع باید به حال خوانندگان آن‌ها تأسف خورد!

*************

دو نکته خیلی مهم!

http://javahery.blogfa.com/post/159/%d8%af%d9%88-%d9%86%da%a9%d8%aa%d9%87-%d8%ae%db%8c%d9%84%db%8c-%d9%85%d9%87%d9%85%e2%80%8d%e2%80%8d-

763) اجرای «عین احکام فقهی» در خانه به نفع خانم‌هاست یا به ضرر آن‌ها؟

مشخصا سؤال این است که اگر عین فقه اسلامی در خانه اجرا شود، یعنی اگر زن از کار خانه معاف شود، به نفع خانم‌هاست یا ضرر آن‌ها؟
در جلسه‌ای که غالب جمعیت زیاد حاضر در آن خانم‌های تحصیل‌کرده بودند، حکم فقهی بیان شد و خانم‌ها یک صدا و با شعف و شور تکبیر گفتند و لبخند زدند و در دلشان و شاید بر زبانشان گفتند: مردها خوبشان شد! باید در خانه کار کنند و ...
عرض بنده این است که این واکنش خبر از دو چیز می‌داد:
اولاً: حالت ناشکری شدید که بر قلب و فکر خانم‌ها حاکم بود و در واکنش آن‌ها چه در تکبیر و چه خنده و مانند آن جلوه گر شد
و ثانیاً: عدم مطالعه عمیق و دقیق در مسئله و این که اجرای عین فقه اسلامی چه بر سر خانم‌ها ممکن است بیاورد و کار را به جایی برساند که حسرت وضع موجود و اداره خانه بر اساس اخلاق و تفاهم (به جای فقه صرف) را بخورند؟!
👈برای روشن شدن مطلب فرض کنیم در جامعه‌ای زندگی می‌کنیم با دو ویژگی:‌
اولاً: ایمانی است؛
و ثانیاً: در آن جامعه قرار است عین فقه اجرا شود؛ یعنی به طور مشخص زن‌ها وظیفه‌ای در خصوص کارهای منزل، شیردادن به فرزند، نظافت آن‌ها و غیره ندارند و البته خروج از خانه نیز منحصراً‌ با اجازه مرد صورت می‌گیرد، مگر در موارد خاص مانند انجام حج واجب، مراجعه ضروری به پزشک و مانند این‌ها؛ زیرا هر دو مطابق فقه است.

حال برویم سراغ چنین جامعه‌ای:
جوان از همان ابتدا می داند با زنی ازدواج می‌کند که هیچ کاری به کار خانه ندارد؛ از این رو یا خود فرصت کافی و حوصله دارد و همه چیز را بر عهده می‌گیرد و به ازدواج اقدام می‌کند و یا اگر فرصت کافی ندارد و باید برای کسب درآمد وقت زیادی بیرون از خانه صرف کند، توان استخدام یک خانم را برای انجام روزانه امور منزل و فرزندان دارد. در این دو فرض مشکلی پیش نمی‌آید و به ازدواج اقدام می‌کند. البته خانم در چنین خانه‌ای ◀️ اولاً: به شدت بی‌کار است و اگر بخواهد در کار خانه کمک کند باید با همسر و خادمه خانه هماهنگ کند و ...
◀️ ثانیاً: کاری جز فرزندآوری ندارد و البته ممکن است- اگر شوهر اجازه دهد- بیرون خانه مشغول کار شود و در خصوص درآمد نیز با مشکل جدی روبه‌رو است؛ زیرا در فرض موجود شوهر نیازی به درآمد او ندارد و مجبور است پول را خیرات کند و یا به ثروت اندوزی بپردازد!
احتمال دیگر این است که صبح تا شام در فضای مجازی و مانند آن بچرخد و وقت تلف کند. طبیعی است ارزش چنین خانمی محدود به فرزند آوری و تمکین همسر است و ضمناً‌ به طور طبیعی در چنین خانه‌ای مسیر ورود هوو نیز باز می شود و احتمالا شوهر خادمه‌ یا خادمه‌هایی استخدام می‌کند که بعد هم با او یا آن‌ها ازدواج دائم یا موقت داشته باشد. و الی آخر ...
در چنین خانه‌ای مدیر خانه و آشپزخانه مرد و مجری خادمه‌ است و مرد تقریباً‌ هیچ غری از خانم و خادمه نمی‌شنود بلکه به صورت کاملاً مشروع انتقاد هم می‌کند و حتی در صورت عدم رضایت می‌تواند به تغییر خادمه اقدام نماید.

👈 فرض سوم:
مرد تمکّنی از استخدام یک خادمه و نیز توان به عهده گرفتن امور خانه و فرزند را ندارد، در چنین فرضی باید عفّت پیشه کند و چون جامعه ایمانی است، احتمالا مسیر ازدواج موقت باز می‌شود و چون فرصت زن‌ها زودتر می‌گذرد و از دست می‌رود، احتمالاً از خواسته‌ها تنزّل کرده و مکتوب تعهد می‌دهند که هم زن خانه باشند و هم خادمه! و باز احتمالاً‌ جامعه می‌رود به سمتی که مهریه کم و نقد شود و با این وصف دیگر مرد بدهی‌ای دائمی به خانمش ندارد!

👈👈 حال برویم سراغ جامعه فعلی

مرد با مهریه سنگین ◀️اولاً: خود را به صورت دائم مدیون خانمش می کند ◀️و ثانیاً:‌ در اکثر موارد با امضای یک بند در عقدنامه نصف مالش را نیز در صورت عدم توافق با همسر و جدا شدن به او تقدیم می‌کند - اگر از دادن آن فرار نکند!- ◀️و ثالثاً: خانم مدیر خانه و آشپزخانه است و مرد اگر بخواهد به آشپزخانه وارد شود باید با مدیر هماهنگ کند و خلاصه مواظب باشد دست از پا خطا نکند که مجبور است یک سپر به دست بگیرد و غرغر خانم را از خود دفع کند ◀️و رابعاً: اسم هوو را نیاورد که اگر شانس بیاورد یا غذایش شور می‌شود یا تند و تیز و اگر شانس نیاورد که خدا به خیر کند! باید بشیند و ناز خانم را بکشد که ... بماند ◀️و خامساً: از تعداد فرزند کاسته می‌شود؛ زیرا زن فرصت ندارد هم خانه داری کند و هم شوهرداری و هم فرزندپروری و فرزندداری و ...
در کنار این فرض‌ها گرفتاری مرد زمانی است که همسرش بخواهد یا مجبور باشد خارج از خانه نیز کار کند ... که در این فرض فقط می‌توان از استیکر گریه استفاده کرد
گمانم همین مقدار واگویه طنزآلود کافی باشد و فرض‌های دیگر هم باشد بر عهده فکر جوال دیگران... باشد که بسیاری از خانم‌ها را به مطالعه وادارد و به شکرانه و رضایت به وضع موجود و تلاش برای حفظ و اصلاح کاستی‌های آن بر پایه تفاهم وادار کند و نگران باشند که نکند روزی به جای اخلاق و تفاهم، «فقه» در خانه آن‌ها حاکم شود. این هم استیکر آخر تقدیم به همه خانم‌ها

762) توجه در نماز و یک واگویه ذهنی

یک واگویه ذهنی خودم را می‌نویسم، شاید زبان حال شما هم باشد:

گاه که در نماز از اذکار حواسم پرت می شود و احساس می‌ کنم شیطان نمی‌گذارد به آنچه در نماز می‌خوانم توجه کامل داشته باشم، با خود می‌گویم: شیطان هرچقدر زور بزند و هر غلطی بکند، نهایتاً‌ بتواند حواس مرا در مقاطعی از برخی عبارات پرت کند، ولی او هرگز نمی‌تواند ساختار خاشعانه نماز از رکوع و سجده‌های مکرر را از من بگیرد! خدا خود می‌داند که من جز برای او سجده نمی‌کنم و جز او را نمی‌پرستم! خود می‌داند که جز برای او نماز نمی‌خوانم و نمازم از خجالت یا ملاحظه کسی هم نیست! شیطان نمی‌تواند جلو سجده‌های مرا در نماز بگیرد؛ نمی‌تواند جلو رکوع مرا بگیرد! کافی است در ابتدای نماز اجزای خاشعانه سراسر نماز مانند رکوع و سجده‌ها را در ذهنم تجسم کنم و بگویم: خدایا! اگر در نماز حواسم به عبارات نبود، اما حالات من با اختیار و انتخاب و از روی پرستش است. رکوع‌ها و سجده‌های من روی حساب است و مطابق با شریعت و اصلاً سجده را رغماً لانف دشمنان دینت و ابلیس لعین و برای کرنش و خشوع در برابر تو انجام می‌دهم و به آن افتخار می‌کنم، هرچند در میانه راه در عبارات و اذکار ناخودآگاه غفلت کنم! البته کلیات آن‌ها را می‌دانم و با علم به محتوا و پذیرش و نیت آن‌ پیش از شروع نماز، به نماز مشغول می‌شوم. شیطان نمی تواند در اخلاص و ظاهر عمل من تصرف کند و از این دو مطلقا سهمی ندارد و نهایتا‌ اگر بتواند غفلتی در عبارات ایجاد کند؛ عباراتی که محتوای آن‌ها را قبول دارم و با پذیرش حقیقی بر زبان جاری می‌کنم هرچند در لحظه ادا از آن غفلت کنم؛ بنابراین، شاید نمازم ناقص باشد ولی خالص است، پس «یا من یقبل الیسیر/ القلیل و یعطی الکثیر» اقبل من الناقص و اعطنی اجر الکامل رغماً‌ لانف اعدائک یا رب! البته تسبیحات حضرت زهرا س را با دقت بگوییم؛ زیرا «الله اکبر»، «الحمد لله» و «سبحان الله» یعنی بیشتر اذکار نماز! ان شاء الله ادای دقیق و با توجه آن‌ها جبران مافات کند!

761) نکاتی در باره علم، حکمت و شکر

وَ لَقَدْ آتَيْنا داوُدَ وَ سُلَيْمانَ عِلْماً وَ قالا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي فَضَّلَنا عَلى‏ كَثِيرٍ مِنْ عِبادِهِ الْمُؤْمِنِين‏ (نمل، 15)

در آیه فوق، حضرت داود و سلیمان- علیهماالسلام- خدا را به خاطر دانشی که به آن‌ها عطا فرموده و به سبب آن بر بسیاری از بندگان مؤمنش برتری داده، شکرگزاری و سپاس‌گزاری می‌کنند. ارتباط برتری بر خلایق و دانش، از عطف این دو بر هم استفاده می‌شود. در آیات دیگر آمده است: «قُلْ هَلْ‏ يَسْتَوِي‏ الَّذينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذينَ لا يَعْلَمُون‏؟!»

اما این علم چه علمی است که چنین فایده و وظیفه‌ای را به دنبال دارد؟

در تعقیب نماز عصر می‌خوانیم: «اللّٰهُمَّ إِنِّى أَعُوذُ بِكَ مِنْ نَفْسٍ لَاتَشْبَعُ، وَمِنْ قَلْبٍ لَايَخْشَعُ، وَمِنْ عِلْمٍ لَايَنْفَعُ ...» یعنی علمی که نفع نرساند، وبال گردن و دام شیطان است. در قرآن می‌خوانیم: «وَ قُلْ رَبِّ زِدْني‏ عِلْماً» یعنی علمی به من بده که مرا زیاد کند؛ نمی‌فرماید: بگو خدایا! علم مرا زیاد کن، بلکه می‌فرماید:‌ بگو:‌ خدایا! مرا زیاد کن از جهت علم؛ یعنی علمی به من بده که من را زیاد کند؛ یعنی توسعه فکری و وجودی دهد.

نکته دیگر این‌که حکمت از علم مهم‌تر است؛ یعنی علمی مناسب است که با حکمت عجین باشد. در آیه 6 سوره نمل آمده است:‌ وَ إِنَّكَ لَتُلَقَّى الْقُرْءَانَ مِن لَّدُنْ حَكِيم عَلِيم؛ یعنی حکمت خدا را بر علم بی‌انتهای او مقدم داشت.

از سوی دیگر، در آیه معروف «وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِي لَشَدِيد» (ابراهیم، 7) می‌فرماید اگر شکرگزاری کنید، شما را زیاد می‌کنم. دقت کنیم! نمی‌فرماید: نعمت شما را زیاد می‌کنم بلکه می‌فرماید شما را زیاد می‌کنم. این تعبیر شبیه تعبیر در زیادت به سبب علم است و البته علم هم از بزرگ‌ترین نعمت‌هاست. شاید این معنا مستفاد باشد که نعمت شما را زیاد می‌کنم لیکن نعمتی که به سبب آن شما زیاد شوید؛ یعنی توسعه فکری و وجودی بیابید. این نوع شکرگزاری و فواید آن به قدری مهم است که شیطان وقتی وعده فریب بندگان را می‌دهد، عدم شکرگزاری مردمان را متذکر می‌شود نه کفر آن‌ها را؛ خدا نیز وعده عذاب را می‌دهد و سخنی از کفر در میان نیست:

سوره اعراف: قالَ فَبِما أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقِيمَ (16) ثُمَّ لَآتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَيْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ وَ لا تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شاكِرِينَ (17) قالَ اخْرُجْ مِنْها مَذْؤُماً مَدْحُوراً لَمَنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْكُمْ أَجْمَعِينَ (18)

نیز: لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزيدَنَّكُمْ وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ‏ إِنَّ عَذابي‏ لَشَديدٌ (دقت شود سخن از سلب نعمت نیست بلکه سخن از عذاب است و سلب نعمت یکی از اقسام عذاب است).

755) روضه سوزناک حضرت زهرا س از زبان خود حضرت

بیت الاحزان و ارشاد القلوب دیلمی (ابی محمد حسن بن محمد) (متوفّای 771), در ضمن وصیت حضرت زهرا س آورده است:

«فَجَمَعُوا الْحَطَبَ الْجَزْلَ [هیزم زیاد] عَلی بابِنا وَ أتَوْا بِالنارِ لِیُحْرِقُوهُ وَ یُحْرِقُونا ، فَوَقَفْتُ بِعِضادَةِ الْبابِ [کنار یا آستانه‌ در] وَ ناشَدْتُهُمْ بِاللهِ وَ بِأبِی أنْ ‌یکُفُّوا عَنّا [دست از سر ما بردارند] وَ یَنْصُرُونا. فَأخَذَ عُمَرُ السَوْطَ [تازیانه] مِنْ یدِ قُنْفُذٍ ـ مَوْلی أبِی‌بَکْرٍ ـ فَضَرَبَ بِهِ عَضُدِی [بازو] ، فَالْتَوی السَوْطُ عَلی عَضُدِی حَتّی صارَ کَالدُمْلُجِ [تازیانه دور بازوی من پیچید و بازو از شدت آن مانند حلقه تاول زد] وَ رَکَلَ الْبابَ بِرِجْلِهِ به شدت با پا به در کوبید فَرَدَّهُ عَلَی ـ وَ أنا حامِلٌ ـ در به من خورد فَسَـقَطْتُ لِوَجْهِی با صورت روی زمین آمدم وَ النارُ تَسْعَرُ وَ تَسْـفَعُ وَجْهِی [آتش زبان می‌كشید و صورت من را آزار می‌داد/ داغ می‌کرد ]، فَضَرَبَنِی بِیدِهِ حَتّی انْتَثَرَ قُرْطِی مِنْ اُذُنِی [آن چنان سیلی زد كه گوشواره پاره شد و از گوشم افتاد] وَ جائَنِی الْمَخاضُ؛ فَأسْـقَطْتُ مُحْسِناً قَتِیلاً بِغَیرِ جُرْمٍ ...

بوی خوش می‌آید اینجا؛ عود و عنبر سوخته؟

یا که بیت ‌الله را کاشانه و در سوخته؟

خانه زهراست اينجا، قتلگاه محسن است

آشيان قهرمان بدر و خيبر، سوخته

پهلوی زهرا شکسته چهره‌اش نیلی شده

مرتضی خونین جگر، قلب پیمبر سوخته

یا فاطمةُ الزهراء انا بکِ نشکوا!

یا فاطمةُ الزهرا انا بکِ نرجوا!

738) عامل رکود بعد از فارغ التحصیلی

یک سؤال پرتکرار در خصوص دوران پس از فارغ التحصیلی دانش‌پژوهان این است که چرا بسیاری از آن‌ها گرفتار رکود علمی می‌شوند؟

برای این پرسش پاسخ‌های گوناگونی می‌توان ارائه کرد، لیکن یکی از عوامل مهم «ضعف سامانه آموزشی» در دوران تحصیل است و شاید مهم‌ترین آن‌ها نیز باشد؛ البته برای کسانی که بخواهند به مطالعات خود ادامه دهند. منظور از ضعف یاد شده «اتکای بیش از حد به استاد در مسیر آموزش » است. دانش‌پژوه در دوران تحصیل در سامانه موجود در حوزه و دانشگاه بسان شناآموزی می‌ماند که در دوران آموزش دائماً‌ در حال شنا دستش را به یک جلیقه نجات بند می‌کند؛ چنین کسی اگر یکباره در مکانی قرار گیرد که جلیقه نجاتی نباشد، جرأت ورود به آب را ندارد.

برای برطرف شدن این ضعف باید از وابستگی شاگرد به استاد کاست و یکی از راه‌های مهم آن خودآموزی و عرضه درس بر استاد است؛ چیزی که مجرب است ولی بسیار نادر. برخی سفارش می‌کنند مدرس از هر کتابی مطالعه حداقل یکی دو فصل (در حد یک چهارم یا یک پنجم کتاب) را بر عهده شاگرد بگذارد تا او با تلاش خود به محتوای آن‌ها دست یابد. برخی نیز ارائه فصول در کلاس درس در قالب کنفرانس را پیشنهاد می‌کنند. به نظر می‌رسد خودآموزی همراه با آماده‌سازی کمک‌آموزشی‌های مناسب و ارائه بر استاد بهترین مسیر رفع این ضعف است. البته پایان‌نامه ارشد و دکتری نیز فرصتی برای جبران این کاستی است. باید سازگاری فراهم شود که اساتید راهنما و مشاور جز در ساختار کلی و برخی اشکالات شکلی ورود جدی نکنند ولی دانش‌پژوه وادار به مطالعه فراوان شود؛ یعنی گزارش مطالعات او بخشی از کار تلقی شود و این خود راهی برای جلوگیری از تقلب و فریب در ارائه پایانامه نیز هست.

خلاصه این‌که دانش‌پژوهی که پای کرسی استادی می‌نشیند، برای دریافت مطلب تلاش ذهنی حداقلی دارد و دریافت او بسان لقمه حاضر و حتی جویده‌ شده‌ای است که مادر در دهان نوزاد می‌گذارد، لیکن اگر دانش‌پژوه خود کتاب را بخواند ، هرچند به کمک خودآموزها و شروح، باز تلاش فکری او بیش از دریافت فهم آماده از معلم است؛ بنابراین، به نظر می‌رسد سامانه آموزشی نیاز مبرم به یک خانه تکانی از جهت نحوه آموزش دارد.

720) نقد ترجمه حدیث

روایت زیبایی دیدم از امام باقر علیه السلام:
«ان الله عزوجل لیتعاهد المؤمن بالبلاء کما یتعاهد الرجل اهله بالهدیة من الغیبة ...». (کافی، ج2، ص 255)
برخی این روایت را این‌گونه ترجمه کرده‌اند:
خدای بزرگ از بنده مؤمنش تفقد و برای او بلاها را اهداء می کند؛ همان گونه که مرد در سفر برای خانواده خودش هدیه ای می فرستد...».
دیگری ترجمه کرده:
خداوند عزّ و جلّ مؤمن را با بلا و سختى مى نوازد، همچنان كه مرد خانه با آوردن هديه از سفر، خانواده خود را مى نوازد...
به نظرم ترجمه صحیح‌تر و معنایی، این گونه باشد:
خدای عزوجل خود را با بلا و سختی در ذهن بنده مؤمن زنده کرده و به یاد او می‌آورد؛ همان گونه که مرد با ارسال هدیه از راه دور وجود خود را برای اهلش زنده کرده و به یاد آن‌ها می‌آورد.

713) مراحل و چگونگی نزول آیات حجاب (به زبان ساده و خلاصه)

(خلاصه چند مقاله)

حکم حجاب به دلیل اهمیت و اقتضائات زمانه در چند نوبت و به تدریج نازل شد:

1. مرحله اول: نهادینه شدن عفاف و حیا و ایجاد زمنیه لازم برای فرود آمدن حکم حجاب. این مرحله قریب به پانزده سال به طور انجامید.

2. مرحله دوم: حدود سال چهارم پنجم بعد از هجرت آیات 30 و 31 سوره نور که شامل حکم ابتدایی حجاب است، نازل شد. در این آیات:

2-1. به مردها و زن‌ها دستور داده شد چشم‌ها را درویش کنند و پاک‌دامن باشند.

2-2. خانم‌ها نباید زینت‌های خود را آشکار کنند به جز آن‌ها که آشکارند؛ مانند انگشتر (در روایات تا مچ و گردی صورت استثنا شده و در مورد قدم‌ها یعنی زیر و روی پا بین فقها اختلاف است و باید از مرجع تقلید استفتاء کرد) (وَ لَا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا مَا ظَهَرَ مِنْهَا ).

2-3. پوششی که بر سر می‌اندازند را محکم به گونه‌ای ببندند که سر و گردن و گریبان را بپوشاند (وَ لْيَضْرِبْنَ بخُمُرِهِنَّ عَلىَ‏ جُيُوبهِنَّ ).

2-4. نه تنها زینت‌های خود را آشکار نکنند بلکه کاری نکنند که نامحرمان بفهمند زینت دارند. (وَ لَا يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِيُعْلَمَ مَا يخُفِينَ مِن زِينَتِهِنَّ)

2-5. لباس‌های بدن نما نبوشند. (دقت شود وقتی دامن یا شلوار به گونه‌ای است که خلخال پیدا نیست و آن‌ها باید پا زمین بکوبند که نامحرمان بفهمند خلخال دارند، یعنی دامنشان به قدری بلند است و یا شلوارشان به قدری بلند و گشاد است که خلجال پا پیدا نیست.)

2-6. بیشتر محارم در آیه 31 نام برده شده‌اند.

3. مرحله سوم: مدتی بعد (شاید چند ماه بعد) در حکمی (آیه 60 سوره نور) حکم حجاب از زنان سالمند (وَ الْقَوَاعِدُ مِنَ النِّسَاءِ ) برداشته شد. زنان سالمند که تا آن موقع ححاب نداشتند مشروط به عدم خوآرایی با زیورآلات و آرایش از پوشیدن حجاب عفو شدند (غَير مُتَبرَّجَتِ بِزِينَةٍ) ولی به آن‌ها گفته شد که با کنار گذاشتن حجاب عفاف (البته درجات اولیه آن) کنار گذاشته شده است؛ از این رو در ادامه آمده ولی اگر عفاف داشته باشند برایشان بهتر است (یعنی به جای حجاب از عفاف استفاده شده است). (وَ أَن يَسْتَعْفِفْنَ خَيرٌ لَّهُنَّ)

دقت شود در این آیه تعبیر «ثیاب»‌ آمده که لباسی بوده که روی لباس‌های دیگر (شعار و دثار) می‌پوشیدند. در برخی روایات به خمار یا جلباب تفسیر شده. شاید چیزی بوده مانند «مانتو».

4. مرحله چهارم:‌ حدود دو سال یا دو سال و نیم بعد حکم نهایی حجاب با جزئیات مهی نازل شد. (آیه 59 سوره احزاب) در این آیه حدود حجاب نهایی به شکل زیبایی مشخص شده است. حجاب نهایی باید چیزی باشد که اولاً: همه بدن را فرا گیرد؛ ثانیاً: بر بدن قرار گیرد؛ ثالثاً‌: به بدن نچسبد؛ یعنی حجاب نهایی این ویژگی‌ها را دارد، لیکن پیش از نازل شدن حجاب نهایی می‌بایست مقدماتی فراهم شود و مهم‌ترین آن‌ها ایجاد الگو بود. به این منظور:

4-1. زنان پیامبر اکرم ص به عنوان الگو از شأن و ارزش ویژه‌ای برخوردار شدند. مطابق آیه 6 سوره احزاب به آن‌ها عنوان «مادری امت»‌ داده شد. (وَ أَزْوٰاجُهُ أُمَّهٰاتُهُمْ )

4-2. در آیه 32 سوره احزاب و آیات قبل از آن گفته شد که زنان پیامبر مانند زنان دیگر نیستند و ثواب و عقاب آن‌ها مضاعف خواهد بود. (يَا نِسَاءَ النَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ النِّسَاءِ...)

4-3. در آیه 33 دستور داده شد در خانه بمانند (وقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَ ...)؛

4-4. سپس دستور داده شد نه تنها در خانه بمانند بلکه چشم در چشم مردها قرار نگیرند و اگر کسی می‌خواهد چیزی از آن‌ها بگیرد باید از پس پرده باشد؛ یعنی زنان پیامبر اکرم ص پرده نشین شدند. (وَإِذَا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتَاعًا فَاسْأَلُوهُنَّ مِنْ وَرَاءِ حِجَابٍ)

4-5. در نهایت خدا در آیه 59 احزاب دستور داد:‌ به زنان و دختران و زنان مؤمنان بگو که «جلباب» بگیرند. جلبات دو ویژگی دارد: اولاً: فراگیر است و همه بدن را می‌گیرد. ثانیاً: بر بدن قرار می‌گیرد ولی به بدن نمی‌چسبد.

دقت شود در «يُدْنِينَ عَلَيهِنَّ» قاعده ادبی - بلاغی «تضمین» به کار رفته است که برخی مفسران از آن با «مَجاز»‌ یاد کرده‌اند ولی صحیح همان تضمین است. ژرف‌ساخت عبارت این است:‌ «یدنین الیهن و یضعن علیهن»‌ یعنی جلباب هرچه هست:‌ بر بدن قرار می‌گیرد ولی به بدن نمی‌چسبد.

4-6. برای تشویق به یکی از مهم‌‌ترین فواید حجاب نهایی اشاره می‌فرماید که زنان مؤمن با جلبات به ایمان شناخته می‌شوند و مورد تعرض قرار نمی‌گیرند؛ گویا جلباب با دو ویژگی مهم آن بسان یک حصار امن ایمن‌بخش زنان مؤمن خواهد بود. (ذَالِكَ أَدْنىَ أَن يُعْرَفْنَ فَلَا يُؤْذَيْنَ)

برای آگاهی بیشتر به دو مقاله ذیل مراجعه فرمایید:

- «آیات حجاب و چالش‌های معاصر (نقد شبهات)»، مجله شبهه‌پژوهی مطالعات قرآنی، سال 1399، شماره 2.

- «داستان حجاب در قرآن»، ماهنامه الکترونیکی معارف (ویژه اساتید دانشگاه‌ها)، شماره 10، آذر و دی 1401.

712) نقد یک ادعا

یادداشت:

نقد یک ادعا/ سیدمحمدحسن جواهری

مرداد ۷, ۱۳۹۹ آخرین اخبار, اجتهاد و اصول فقه, دیدگاه (گفت‌وگو/یاداشت), یادداشت فقهی و اصولی

شبکه اجتهاد: اخیرا کلیپی از آقای عبدالعلی بازرگان منتشر شده که در آن ادعا کرده پیامبر(ص) از نگارش حدیث منع کرده‌اند و دلیل آن نگرانی پیامبر اکرم (ص) از به وجود آمدن دکان دیگری در برابر قرآن و نیز بی‌اعتباری نقل شفاهی از آن حضرت است. وی ادعا کرده در صد سال نخست هیچ‌کس هیچ چیز ننوشته است و نیز ادعا کرده امامان شیعه علیهم السلام نه چیزی نوشته‌اند و نه به نوشتن تشویق کرده‌اند.

حجت‌الاسلام والمسلمین سیدمحمدحسن جواهری عضو هیأت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی در یادداشتی به این مدعا پاسخ داده است، متن این یادداشت در ادامه می‌آید:

اگر بخواهیم به مدعیات وی پاسخ تفصیلی بدهیم باید کتابی پرحجم تألیف کنیم، لیکن بدون این که وارد جزئیات شویم و به طور بسیار مختصر به چند نکته اشاره می‌کنم:

۱- قرآن سخن پیامبر(ص) را حجت قرار داده و مردم را به او ارجاع داده است و از این رو منع نقل حدیث از پیامبر (ص) مخالفت با قرآن است؛ زیرا قرآن محدود به مردمان عصر نزول نیست که می‌توانستند مستقیم به پیامبر (ص) مراجعه کنند، بلکه برای همه انسان‌ها تا برپایی قیامت است؛ از این رو این نسبت به پیامبراکرم (ص) باطل است.

۲- قانون منع کتابت و نقل حدیث از پیامبر اکرم (ص) پس از رحلت آن ‌حضرت و توسط ابوبکر و عمر وضع شد و یکی از دلائل آن روایتی است که کنز العمال حدیث ۲۹۴۶۰ و تذکره الحفاظ، ج۱، ص ۵ داراحیاء التراث العربی، نقل کرده است مبنی بر این که ابوبکر پس از درگذشت رسول خدا (ص) دستور داد پانصد حدیث از احادیث پیامبر (ص) را آتش زدند. عمر و عثمان نیز کار او را در حذف احادیث پیامبر (ص) با جدیت دنبال کردند.

۳- شیعیان و امامان اهل بیت (ع) به این قانون پایبند نبودند و کتاب‌هایی در این صد سال و پس از آن نگاشته شد که بعضاً به املای آن‌ها بوده است. این کتاب‌ها و نگاشته‌ها بسیار است و نمونه مسلم آن کتاب سلیم بن قیس هلالی است هرچند این‌همانی کتاب موجود سلیم مشکوک است لیکن در وجود اصل کتاب تردید نیست. استاد مهدوی راد کتاب با ارزشی با عنوان «تدوین الحدیث عند الشیعه الامامیه» نگاشته که در این خصوص اسناد باارزشی در آن آمده و نیز گزارشی از نگارش‌های شیعیان در زمان ائمه اطهار ارائه شده است (ر.ک‌: فصل دوم). این را نیز اضافه کنم که کتب اربعه شیعه برگرفته از اصول چهارصد گانه (اصول اربعمائه) شیعی است که در دوران اهل بیت ع نگاشته شده است.

۴- خطیب بغدادی در تقیید العلم در نص جالبی آورده است: «عبد الله بن عمرو می‌گوید: من هرچه از رسول خدا (ص) می‌شنیدم می‌نوشتم. قریش مرا از این کار نهی کرده، گفتند: تو هرچیز از رسول خدا (ص) می‌شنوی می‌نویسی در حالی که او بشری است که در غضب و رضا سخن می‌گوید [بنابراین اعتباری به گفتار او نیست]. من هم دیگر ننوشتم. این مطلب را به رسول خدا ص عرض کردم، فرمود: بنویس! به خدایی که جانم در دست اوست، هیچ بر زبانم جاری نمی‌شود مگر حق» (تقیید العلم، خطیب بغدادی، ص ۸۰- ۸۱، دار احیاء السنه‌النبویه، چاپ دوم، ۱۹۷۴)

در باره توصیه حضرت به نگاشتن و نقل حدیث و البته منع او از کذب بر او روایات متعدد در منابع شیعی و سنی از پیامبر (ص) نقل شده که در کتاب پیش‌گفته نقل شده است.

۵- در مجموع اطلاعات آقای عبدالعلی بازرگان در این کلیپ بسیار ضعیف و شگفت‌آور و تأسف‌بار است!
متن خبر
http://ijtihadnet.ir/%D9%86%D9%82%D8%AF-%DB%8C%DA%A9-%D8%A7%D8%AF%D8%B9%D8%A7-%D8%B3%DB%8C%D8%AF%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF%D8%AD%D8%B3%D9%86-%D8%AC%D9%88%D8%A7%D9%87%D8%B1%DB%8C/

710) نقش شخصیت امام معصوم ع در نقد روایات /2

ادامه پست 704

3. حديث قدسی
حَدَّثَنِي أَبُو اَلْقَاسِمِ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ قُولَوَيْهِ قَالَ حَدَّثَنِي أَبُو عِيسَى عُبَيْدُ اَللَّهِ بْنُ اَلْفَضْلِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ هِلاَلٍ اَلطَّائِيُّ اَلْبَصْرِيُّ ره قَالَ حَدَّثَنِي أَبُو عُثْمَانَ سَعِيدُ بْنُ مُحَمَّدٍ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ سَلاَّمِ بْنِ يَسَارٍ [سَيَّارٍ] اَلْكُوفِيُّ قَالَ حَدَّثَنِي أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ اَلْوَاسِطِيُّ قَالَ حَدَّثَنِي عِيسَى بْنُ أَبِي شَيْبَةَ اَلْقَاضِي قَالَ حَدَّثَنِي نُوحُ بْنُ دَرَّاجٍ قَالَ حَدَّثَنِي قُدَامَةُ بْنُ زَائِدَةَ عَنْ أَبِيهِ قَالَ قَالَ عَلِيُّ بْنُ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِمَا اَلسَّلاَمُ : بَلَغَنِي يَا زَائِدَةُ أَنَّكَ تَزُورُ قَبْرَ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ أَحْيَاناً فَقُلْتُ إِنَّ ذَلِكَ لَكَمَا بَلَغَكَ فَقَالَ لِي فَلِمَا ذَا تَفْعَلُ ذَلِكَ وَ لَكَ مَكَانٌ عِنْدَ سُلْطَانِكَ اَلَّذِي لاَ يَحْتَمِلُ أَحَداً عَلَى مَحَبَّتِنَا وَ تَفْضِيلِنَا وَ ذِكْرِ فَضَائِلِنَا وَ اَلْوَاجِبُ عَلَى هَذِهِ اَلْأُمَّةِ مِنْ حَقِّنَا فَقُلْتُ وَ اَللَّهِ مَا أُرِيدُ بِذَلِكَ إِلاَّ اَللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لاَ أَحْفِلُ بِسَخَطِ مَنْ سَخِطَ وَ لاَ يَكْبُرُ فِي صَدْرِي مَكْرُوهٌ يَنَالُنِي بِسَبَبِهِ فَقَالَ وَ اَللَّهِ إِنَّ ذَلِكَ لَكَذَلِكَ - فَقُلْتُ وَ اَللَّهِ إِنَّ ذَلِكَ لَكَذَلِكَ يَقُولُهَا ثَلاَثاً وَ أَقُولُهَا ثَلاَثاً فَقَالَ أَبْشِرْ ثُمَّ أَبْشِرْ ثُمَّ أَبْشِرْ فَلَأُخْبِرَنَّكَ بِخَبَرٍ كَانَ عِنْدِي فِي اَلنُّخَبِ [اَلْبَحْرِ] اَلْمَخْزُونِ - فَإِنَّهُ لَمَّا أَصَابَنَا بِالطَّفِّ مَا أَصَابَنَا وَ قُتِلَ أَبِي عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ وَ قُتِلَ مَنْ كَانَ مَعَهُ - مِنْ وُلْدِهِ وَ إِخْوَتِهِ وَ سَائِرِ أَهْلِهِ وَ حُمِلَتْ حَرَمُهُ وَ نِسَاؤُهُ عَلَى اَلْأَقْتَابِ يُرَادُ بِنَا اَلْكُوفَةُ فَجَعَلْتُ أَنْظُرُ إِلَيْهِمْ صَرْعَى وَ لَمْ يوُاَرَوْا فَعَظُمَ ذَلِكَ فِي صَدْرِي وَ اِشْتَدَّ لِمَا أَرَى مِنْهُمْ قَلَقِي فَكَادَتْ نَفْسِي تَخْرُجُ وَ تَبَيَّنَتْ ذَلِكَ مِنِّي عَمَّتِي زَيْنَبُ اَلْكُبْرَى بِنْتُ عَلِيٍّ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ فَقَالَتْ مَا لِي أَرَاكَ تَجُودُ بِنَفْسِكَ يَا بَقِيَّةَ جَدِّي وَ أَبِي وَ إِخْوَتِي فَقُلْتُ وَ كَيْفَ لاَ أَجْزَعُ وَ أَهْلَعُ وَ قَدْ أَرَى سَيِّدِي وَ إِخْوَتِي وَ عُمُومَتِي وَ وُلْدَ عَمِّي وَ أَهْلِي مُصْرَعِينَ بِدِمَائِهِمْ مُرَمَّلِينَ بِالْعَرَاءِ مُسَلَّبِينَ لاَ يُكَفَّنُونَ وَ لاَ يُوَارَوْنَ وَ لاَ يُعَرِّجُ عَلَيْهِمْ أَحَدٌ وَ لاَ يَقْرَبُهُمْ بَشَرٌ كَأَنَّهُمْ أَهْلُ بَيْتٍ مِنَ اَلدَّيْلَمِ وَ اَلْخَزَرِ فَقَالَتْ لاَ يُجْزِعَنَّكَ مَا تَرَى فَوَ اَللَّهِ إِنَّ ذَلِكَ لَعَهْدٌ مِنْ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ إِلَى جَدِّكَ وَ أَبِيكَ وَ عَمِّكَ وَ لَقَدْ أَخَذَ اَللَّهُ الميثاق[مِيثَاقَ]أُنَاسٍ مِنْ هَذِهِ اَلْأُمَّةِ لاَ تَعْرِفُهُمْ فَرَاعِنَةُ هَذِهِ اَلْأُمَّةِ وَ هُمْ مَعْرُوفُونَ فِي أَهْلِ اَلسَّمَاوَاتِ أَنَّهُمْ يَجْمَعُونَ هَذِهِ اَلْأَعْضَاءَ اَلْمُتَفَرِّقَةَ فَيُوَارُونَهَا وَ هَذِهِ اَلْجُسُومَ اَلْمُضَرَّجَةَ وَ يَنْصِبُونَ لِهَذَا اَلطَّفِّ عَلَماً لِقَبْرِ أَبِيكَ سَيِّدِ اَلشُّهَدَاءِ لاَ يَدْرُسُ أَثَرُهُ وَ لاَ يَعْفُو رَسْمُهُ عَلَى كُرُورِ اَللَّيَالِي وَ اَلْأَيَّامِ وَ لَيَجْتَهِدَنَّ أَئِمَّةُ اَلْكُفْرِ وَ أَشْيَاعُ اَلضَّلاَلَةِ فِي مَحْوِهِ وَ تَطْمِيسِهِ فَلاَ يَزْدَادُ أَثَرُهُ إِلاَّ ظُهُوراً وَ أَمْرُهُ إِلاَّ عُلُوّاً فَقُلْتُ وَ مَا هَذَا اَلْعَهْدُ وَ مَا هَذَا اَلْخَبَرُ فَقَالَتْ نَعَمْ حَدَّثَتْنِي أُمُّ أَيْمَنَ أَنَّ رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ زَارَ مَنْزِلَ فَاطِمَةَ عَلَيْهَا اَلسَّلاَمُ فِي يَوْمٍ مِنَ اَلْأَيَّامِ فَعَمِلْتُ لَهُ حَرِيرَةً وَ أَتَاهُ عَلِيٌّ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ بِطَبَقٍ فِيهِ تَمْرٌ ثُمَّ قَالَتْ أُمُّ أَيْمَنَ فَأَتَيْتُهُمْ بِعُسٍّ فِيهِ لَبَنٌ وَ زُبْدٌ فَأَكَلَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ عَلِيٌّ وَ فَاطِمَةُ وَ اَلْحَسَنُ وَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِمُ اَلسَّلاَمُ مِنْ تِلْكَ اَلْحَرِيرَةِ - وَ شَرِبَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ شَرِبُوا مِنْ ذَلِكَ اَللَّبَنِ ثُمَّ أَكَلَ وَ أَكَلُوا مِنْ ذَلِكَ اَلتَّمْرِ وَ اَلزُّبْدِ ثُمَّ غَسَلَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ يَدَهُ - وَ عَلِيٌّ يَصُبُّ عَلَيْهِ اَلْمَاءَ فَلَمَّا فَرَغَ مِنْ غَسْلِ يَدِهِ مَسَحَ وَجْهَهُ ثُمَّ نَظَرَ إِلَى عَلِيٍّ وَ فَاطِمَةَ وَ اَلْحَسَنِ وَ اَلْحُسَيْنِ نَظَراً عَرَفْنَا بِهِ اَلسُّرُورَ فِي وَجْهِهِ ثُمَّ رَمَقَ بِطَرْفِهِ نَحْوَ اَلسَّمَاءِ مَلِيّاً ثُمَّ إِنَّهُ وَجَّهَ وَجْهَهُ نَحْوَ اَلْقِبْلَةِ وَ بَسَطَ يَدَيْهِ وَ دَعَا ثُمَّ خَرَّ سَاجِداً وَ هُوَ يَنْشِجُ فَأَطَالَ اَلنُّشُوجَ وَ عَلاَ نَحِيبُهُ وَ جَرَتْ دُمُوعُهُ ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ وَ أَطْرَقَ إِلَى اَلْأَرْضِ وَ دُمُوعُهُ تَقْطُرُ كَأَنَّهَا صَوْبُ اَلْمَطَرِ فَحَزِنَتْ فَاطِمَةُ وَ عَلِيٌّ وَ اَلْحَسَنُ وَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِمُ اَلسَّلاَمُ وَ حَزِنْتُ مَعَهُمْ لِمَا رَأَيْنَا مِنْ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ هِبْنَاهُ أَنْ نَسْأَلَهُ حَتَّى إِذَا طَالَ ذَلِكَ قَالَ لَهُ عَلِيٌّ وَ قَالَتْ لَهُ فَاطِمَةُ مَا يُبْكِيكَ يَا رَسُولَ اَللَّهِ لاَ أَبْكَى اَللَّهُ عَيْنَيْكَ فَقَدْ أَقْرَحَ قُلُوبَنَا مَا نَرَى مِنْ حَالِكَ فَقَالَ يَا أَخِي سُرِرْتُ بِكُمْ وَ قَالَ مُزَاحِمُ بْنُ عَبْدِ اَلْوَارِثِ فِي حَدِيثِهِ هَاهُنَا فَقَالَ يَا حَبِيبِي إِنِّي سُرِرْتُ بِكُمْ سُرُوراً مَا سُرِرْتُ مِثْلَهُ قَطُّ - وَ إِنِّي لَأَنْظُرُ إِلَيْكُمْ وَ أَحْمَدُ اَللَّهَ عَلَى نِعْمَتِهِ عَلَيَّ فِيكُمْ إِذْ هَبَطَ عَلَيَّ جَبْرَئِيلُ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ فَقَالَ يَا مُحَمَّدُ إِنَّ اَللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى اِطَّلَعَ عَلَى مَا فِي نَفْسِكَ وَ عَرَفَ سُرُورَكَ بِأَخِيكَ وَ اِبْنَتِكَ وَ سِبْطَيْكَ فَأَكْمَلَ لَكَ اَلنِّعْمَةَ وَ هَنَّأَكَ اَلْعَطِيَّةَ بِأَنْ جَعَلَهُمْ وَ ذُرِّيَّاتِهِمْ وَ مُحِبِّيهِمْ وَ شِيعَتَهُمْ مَعَكَ فِي اَلْجَنَّةِ لاَ يُفَرِّقُ بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُمْ يُحِبُّونَ كَمَا تُحِبُّ وَ يُعْطَوْنَ كَمَا تُعْطَي حَتَّى تَرْضَى وَ فَوْقَ اَلرِّضَا عَلَى بَلْوَى كَثِيرَةٍ تَنَالُهُمْ فِي اَلدُّنْيَا وَ مَكَارِهَ تُصِيبُهُمْ بِأَيْدِي أُنَاسٍ يَنْتَحِلُونَ مِلَّتَكَ وَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ مِنْ أُمَّتِكَ بِرَاءٍ مِنَ اَللَّهِ وَ مِنْكَ خَبْطاً خَبْطاً وَ قَتْلاً قَتْلاً - شَتَّى مَصَارِعُهُمْ نَائِيَةً قُبُورُهُمْ خِيَرَةً مِنَ اَللَّهِ لَهُمْ وَ لَكَ فِيهِمْ فَاحْمَدِ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى خِيَرَتِهِ وَ اِرْضَ بِقَضَائِهِ فَحَمِدْتُ اَللَّهَ وَ رَضِيتُ بِقَضَائِهِ بِمَا اِخْتَارَهُ لَكُمْ ثُمَّ قَالَ لِي جَبْرَئِيلُ يَا مُحَمَّدُ إِنَّ أَخَاكَ مُضْطَهَدٌ بَعْدَكَ مَغْلُوبٌ عَلَى أُمَّتِكَ مَتْعُوبٌ مِنْ أَعْدَائِكَ ثُمَّ مَقْتُولٌ بَعْدَكَ يَقْتُلُهُ أَشَرُّ اَلْخَلْقِ وَ اَلْخَلِيقَةِ - وَ أَشْقَى اَلْبَرِيَّةِ يَكُونُ نَظِيرَ عَاقِرِ اَلنَّاقَةِ بِبَلَدٍ تَكُونُ إِلَيْهِ هِجْرَتُهُ وَ هُوَ مَغْرِسُ شِيعَتِهِ وَ شِيعَةِ وُلْدِهِ وَ فِيهِ عَلَى كُلِّ حَالٍ يَكْثُرُ بَلْوَاهُمْ وَ يَعْظُمُ مُصَابُهُمْ وَ إِنَّ سِبْطَكَ هَذَا وَ أَوْمَأَ بِيَدِهِ إِلَى اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ مَقْتُولٌ فِي عِصَابَةٍ مِنْ ذُرِّيَّتِكَ وَ أَهْلِ بَيْتِكَ وَ أَخْيَارٍ مِنْ أُمَّتِكَ بِضَفَّةِ اَلْفُرَاتِ بِأَرْضٍ يُقَالُ لَهَا كَرْبَلاَءُ مِنْ أَجْلِهَا يَكْثُرُ اَلْكَرْبُ وَ اَلْبَلاَءُ عَلَى أَعْدَائِكَ وَ أَعْدَاءِ ذُرِّيَّتِكَ فِي اَلْيَوْمِ اَلَّذِي لاَ يَنْقَضِي كَرْبُهُ وَ لاَ تَفْنَى حَسْرَتُهُ وَ هِيَ أَطْيَبُ بِقَاعِ اَلْأَرْضِ وَ أَعْظَمُهَا حُرْمَةً يُقْتَلُ فِيهَا سِبْطُكَ وَ أَهْلُهُ وَ أَنَّهَا مِنْ بَطْحَاءِ اَلْجَنَّةِ فَإِذَا كَانَ ذَلِكَ اَلْيَوْمُ اَلَّذِي يُقْتَلُ فِيهِ سِبْطُكَ وَ أَهْلُهُ وَ أَحَاطَتْ بِهِ كَتَائِبُ أَهْلِ اَلْكُفْرِ وَ اَللَّعْنَةِ تَزَعْزَعَتِ اَلْأَرْضُ مِنْ أَقْطَارِهَا وَ مَادَتِ اَلْجِبَالُ وَ كَثُرَ اِضْطِرَابُهَا وَ اِصْطَفَقَتِ اَلْبِحَارُ بِأَمْوَاجِهَا وَ مَاجَتِ اَلسَّمَاوَاتُ بِأَهْلِهَا غَضَباً لَكَ يَا مُحَمَّدُ وَ لِذُرِّيَّتِكَ - وَ اِسْتِعْظَاماً لِمَا يَنْتَهِكُ مِنْ حُرْمَتِكَ وَ لِشَرِّ مَا تُكَافَى بِهِ فِي ذُرِّيَّتِكَ وَ عِتْرَتِكَ وَ لاَ يَبْقَى شَيْءٌ مِنْ ذَلِكَ إِلاَّ اِسْتَأْذَنَ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فِي نُصْرَةِ أَهْلِكَ - اَلْمُسْتَضْعَفِينَ اَلْمَظْلُومِينَ اَلَّذِينَ هُمْ حُجَّةُ اَللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ بَعْدَكَ فَيُوحِي اَللَّهُ إِلَى اَلسَّمَاوَاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ اَلْجِبَالِ وَ اَلْبِحَارِ وَ مَنْ فِيهِنَّ إِنِّي أَنَا اَللَّهُ اَلْمَلِكُ اَلْقَادِرُ اَلَّذِي لاَ يَفُوتُهُ هَارِبٌ وَ لاَ يُعْجِزُهُ مُمْتَنِعٌ وَ أَنَا أَقْدَرُ فِيهِ عَلَى اَلاِنْتِصَارِ وَ اَلاِنْتِقَامِ وَ عِزَّتِي وَ جَلاَلِي لَأُعَذِّبَنَّ مَنْ وَتَرَ رَسُولِي وَ صَفِيِّي وَ اِنْتَهَكَ حُرْمَتَهُ وَ قَتَلَ عِتْرَتَهُ وَ نَبَذَ عَهْدَهُ وَ ظَلَمَ أَهْلَ بَيْتِهِ [أَهْلَهُ] عَذَاباً لاَ أُعَذِّبُهُ أَحَداً مِنَ اَلْعَالَمِينَ فَعِنْدَ ذَلِكَ يَضِجُّ كُلُّ شَيْءٍ فِي اَلسَّمَاوَاتِ وَ اَلْأَرَضِينَ بِلَعْنِ مَنْ ظَلَمَ عِتْرَتَكَ وَ اِسْتَحَلَّ حُرْمَتَكَ فَإِذَا بَرَزَتْ تِلْكَ اَلْعِصَابَةُ إِلَى مَضَاجِعِهَا - تَوَلَّى اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ قَبْضَ أَرْوَاحِهَا بِيَدِهِ وَ هَبَطَ إِلَى اَلْأَرْضِ مَلاَئِكَةٌ مِنَ اَلسَّمَاءِ اَلسَّابِعَةِ مَعَهُمْ آنِيَةٌ مِنَ اَلْيَاقُوتِ وَ اَلزُّمُرُّدِ مَمْلُوَّةً مِنْ مَاءِ اَلْحَيَاةِ وَ حُلَلٌ مِنْ حُلَلِ اَلْجَنَّةِ وَ طِيبٌ مِنْ طِيبِ اَلْجَنَّةِ فَغَسَّلُوا جُثَثَهُمْ بِذَلِكَ اَلْمَاءِ وَ أَلْبَسُوهَا اَلْحُلَلَ وَ حَنَّطُوهَا بِذَلِكَ اَلطِّيبِ وَ صَلَّتِ اَلْمَلاَئِكَةُ صَفّاً صَفّاً عَلَيْهِمْ ثُمَّ يَبْعَثُ اَللَّهُ قَوْماً مِنْ أُمَّتِكَ لاَ يَعْرِفُهُمُ اَلْكُفَّارُ لَمْ يَشْرَكُوا فِي تِلْكَ اَلدِّمَاءِ بِقَوْلٍ وَ لاَ فِعْلٍ وَ لاَ نِيَّةٍ فَيُوَارُونَ أَجْسَامَهُمْ وَ يُقِيمُونَ رَسْماً لِقَبْرِ سَيِّدِ اَلشُّهَدَاءِ بِتِلْكَ اَلْبَطْحَاءِ يَكُونُ عَلَماً لِأَهْلِ اَلْحَقِّ وَ سَبَباً لِلْمُؤْمِنِينَ إِلَى اَلْفَوْزِ وَ تَحُفُّهُ مَلاَئِكَةٌ مِنْ كُلِّ سَمَاءٍ مِائَةُ أَلْفِ مَلَكٍ فِي كُلِّ يَوْمٍ وَ لَيْلَةٍ - وَ يُصَلُّونَ عَلَيْهِ وَ يَطُوفُونَ عَلَيْهِ وَ يُسَبِّحُونَ اَللَّهَ عِنْدَهُ وَ يَسْتَغْفِرُونَ اَللَّهَ لِمَنْ زَارَهُ وَ يَكْتُبُونَ أَسْمَاءَ مَنْ يَأْتِيهِ زَائِراً مِنْ أُمَّتِكَ مُتَقَرِّباً إِلَى اَللَّهِ تَعَالَى وَ إِلَيْكَ بِذَلِكَ وَ أَسْمَاءَ آبَائِهِمْ وَ عَشَائِرِهِمْ وَ بُلْدَانِهِمْ وَ يُوسِمُونَ فِي وُجُوهِهِمْ بِمِيسَمِ نُورِ عَرْشِ اَللَّهِ هَذَا زَائِرُ قَبْرِ خَيْرِ اَلشُّهَدَاءِ وَ اِبْنِ خَيْرِ اَلْأَنْبِيَاءِ فَإِذَا كَانَ يَوْمُ اَلْقِيَامَةِ سَطَعَ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ ذَلِكَ اَلْمِيسَمِ نُورٌ تُغْشَى مِنْهُ اَلْأَبْصَارُ - يَدُلُّ عَلَيْهِمْ وَ يُعْرَفُونَ بِهِ وَ كَأَنِّي بِكَ يَا مُحَمَّدُ بَيْنِي وَ بَيْنَ مِيكَائِيلَ وَ عَلِيٌّ أَمَامَنَا وَ مَعَنَا مِنْ مَلاَئِكَةِ اَللَّهِ مَا لاَ يُحْصَى عَدَدُهُمْ وَ نَحْنُ نَلْتَقِطُ مِنْ ذَلِكَ اَلْمِيسَمِ فِي وَجْهِهِ مِنْ بَيْنِ اَلْخَلاَئِقِ حَتَّى يُنْجِيَهُمُ اَللَّهُ مِنْ هَوْلِ ذَلِكَ اَلْيَوْمِ وَ شَدَائِدِهِ وَ ذَلِكَ حُكْمُ اَللَّهِ وَ عَطَاؤُهُ لِمَنْ زَارَ قَبْرَكَ يَا مُحَمَّدُ أَوْ قَبْرَ أَخِيكَ أَوْ قَبْرَ سِبْطَيْكَ لاَ يُرِيدُ بِهِ غَيْرَ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ سَيَجْتَهِدُ أُنَاسٌ مِمَّنْ حَقَّتْ عَلَيْهِمُ اَللَّعْنَةُ مِنَ اَللَّهِ وَ اَلسَّخَطُ - أَنْ يَعْفُوا رَسْمَ ذَلِكَ اَلْقَبْرِ وَ يَمْحُوا أَثَرَهُ فَلاَ يَجْعَلُ اَللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَهُمْ إِلَى ذَلِكَ سَبِيلاً ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَهَذَا أَبْكَانِي وَ أَحْزَنَنِي قَالَتْ زَيْنَبُ فَلَمَّا ضَرَبَ اِبْنُ مُلْجَمٍ لَعَنَهُ اَللَّهُ أَبِي عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ وَ رَأَيْتُ عَلَيْهِ أَثَرَ اَلْمَوْتِ مِنْهُ قُلْتُ لَهُ يَا أَبَتِ حَدَّثَتْنِي أُمُّ أَيْمَنَ بِكَذَا وَ كَذَا وَ قَدْ أَحْبَبْتُ أَنْ أَسْمَعَهُ مِنْكَ فَقَالَ يَا بُنَيَّةِ اَلْحَدِيثُ كَمَا حَدَّثَتْكِ أُمُّ أَيْمَنَ وَ كَأَنِّي بِكِ وَ بِنِسَاءِ أَهْلِكِ سَبَايَا بِهَذَا اَلْبَلَدِ أَذِلاَّءَ خَاشِعِينَ تَخٰافُونَ أَنْ يَتَخَطَّفَكُمُ اَلنّٰاسُ فَصَبْراً صَبْراً فَوَ اَلَّذِي فَلَقَ اَلْحَبَّةَ وَ بَرَأَ اَلنَّسَمَةَ مَا لِلَّهِ عَلَى ظَهْرِ اَلْأَرْضِ يَوْمَئِذٍ وَلِيٌّ غَيْرُكُمْ وَ غَيْرُ مُحِبِّيكُمْ وَ شِيعَتِكُمْ وَ لَقَدْ قَالَ لَنَا رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ حِينَ أَخْبَرَنَا بِهَذَا اَلْخَبَرِ - إِنَّ إِبْلِيسَ لَعَنَهُ اَللَّهُ فِي ذَلِكَ اَلْيَوْمِ يَطِيرُ فَرَحاً فَيَجُولُ اَلْأَرْضَ كُلَّهَا بِشَيَاطِينِهِ وَ عَفَارِيتِهِ فَيَقُولُ يَا مَعَاشِرَ اَلشَّيَاطِينِ قَدْ أَدْرَكْنَا مِنْ ذُرِّيَّةِ آدَمَ اَلطَّلِبَةَ وَ بَلَغْنَا فِي هَلاَكِهِمْ اَلْغَايَةَ وَ أَوْرَثْنَاهُمُ اَلنَّارَ إِلاَّ مَنِ اِعْتَصَمَ بِهَذِهِ اَلْعِصَابَةِ فَاجْعَلُوا شُغُلَكُمْ بِتَشْكِيكِ اَلنَّاسِ فِيهِمْ وَ حَمْلِهِمْ عَلَى عَدَاوَتِهِمْ وَ إِغْرَائِهِم بِهِمْ وَ أَوْلِيَائِهِمْ حَتَّى تَسْتَحْكِمُوا ضَلاَلَةَ اَلْخَلْقِ وَ كُفْرَهُمْ وَ لاَ يَنْجُو مِنْهُمْ نَاجٍ- وَ لَقَدْ صَدَّقَ عَلَيْهِمْ إِبْلِيسُ وَ هُوَ كَذُوبٌ أَنَّهُ لاَ يَنْفَعُ مَعَ عَدَاوَتِكُمْ عَمَلٌ صَالِحٌ وَ لاَ يَضُرُّ مَعَ مَحَبَّتِكُمْ وَ مُوَالاَتِكُمْ ذَنْبٌ غَيْرُ اَلْكَبَائِرِ قَالَ زَائِدَةُ ثُمَّ قَالَ عَلِيُّ بْنُ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِمَا اَلسَّلاَمُ بَعْدَ أَنْ حَدَّثَنِي بِهَذَا اَلْحَدِيثِ خُذْهُ إِلَيْكَ مَا لَوْ ضَرَبْتَ فِي طَلَبِهِ آبَاطَ اَلْإِبِلِ حَوْلاً لَكَانَ قَلِيلاً . (کامل الزيارات ج ۱، ص ۲۶۰)

نقد و بررسی

ما با توجه به شخصیت و جایگاه امام سجاد ع که به حکم امامت از گذشته و حال و آینده خبر دارد، نمی‌توانیم این روایت را به این شکل بپذیریم؛ زیرا اولاً: این داستان مربوط به بعد از تحویل گرفتن ودایع امامت است و حتی بعد از شهادت امام حسین ع و در جایگاه امام قرار گرفتن امام سجاد ع. ثانیاً: اطلاع از آینده حتی از انسان‌های عارف شنیده شده چه رسد به امام معصوم ع ؛ مثلاً عارف نامدار سید علی قاضی مکرر از آینده خبر می‌داد یا مرحوم مدرس خبر داد که مزارم در آینده زیارتگاه است، حال چگونه بپذیریم امام سجاد ع در زمان امامتش از زیارتگاه شدن قبر امام حسین ع خبر نداشته باشد؟! ثالثاً: این داستان و زیارتگاه شدن قبر امام حسین ع مربوط به حوزه امامت و ولایت ایشان نیز هست؛ زیرا زیارت امام حسین ع رمز پایداری مذهب حقه است (حسین منی و انا من حسین) و نیز زیارت اربعین علامت مؤمن معرفی شده؛ با این وصف چگونه بتوان به چنین روایتی گردن نهاد؟!!

705) آیا داستان فطرس ملک درست است؟

ماه محرم و ماه عزا فرارسید؛ امید که بتوانیم با عنایت خود حضرت به وظیفه خود عمل کنیم و مرتب ترک فعل و کوتاهی در انجام وظایف نشویم.
اما بعد
ماه محرم شد و شنیدن حرف‌های بدون تأمل که ان شاء الله نمونه‌هایی را به مرور عرض خواهم کرد. یکی از مطالب بسیار مشهور داستان فطرس ملک است.
شرح داستان فطرس
شیخ صدوق در کتاب امالی در حدیثی از امام صادق(ع) نقل می کند:[یادداشت ۱] فُطرُس، یکی از فرشتگان حامل عرش در انجام وظیفه اش سُستی کرد، بال‌هایش شکسته و به جزیره ای در زمین تبعید شد. وی ۷۰۰ سال به عبادت خدا مشغول بود تا امام حسین(ع) به دنیا آمد. جبرئیل با هفتاد هزار فرشته جهت تبریک این میلاد به زمین نازل شدند، وقتی از کنار فطرس گذشتند او از علت نزول آنان جویا شد و از آنان خواست تا وی را با خود ببرند. جبرئیل نزد پیامبر(ع) برای وی میانجیگری کرد. با پیشنهاد پیامبر(ص)، فطرس خود را به قنداقه امام حسین(ع) مالید و خداوند بال هایش را بهبود بخشیده و او را به جایگاه اولیه اش بازگرداند.

وظیفه سلام رسانی فطرس
فطرس پس از بهبودی و عروج به آسمان به رسول خدا خبر از شهادت فرزندش حسین داده و می گوید به جبران این شفاعت، زیارت هر زائر و سلام و صلوات هر سلام دهنده ای را به امام حسین(ع) برساند.[ابن قولویه، کامل الزیارات، ۱۳۵۶ش، ص۶۶.]
نقد و بررسی
آیا می‌توان این داستان را پذیرفت؟
یکی از شرایط پذیرش روایات به دستور اهل بیت ع عرضه آن‌ها بر قرآن است، اگر مخالف قرآن باشد، پذیرفته نمی‌شود. حال این داستان را بر قرآن عرضه می‌کنیم تا ببینیم به چه نتیجه‌ای می‌رسیم. قرآن
در باره فرشتگان می‌فرماید: ... لَا يَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ وَيَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ؛ ... خدا را نافرمانی نمی‌کنند و به آنچه امر شوند، عمل می‌کنند. (تحریم،6)
این آیه به صراحت هرگونه عصیان و کوتاهی فرشتگان را نفی و رد می‌کند؛ از این رو بین داستان یاد شده و این آیه تعارض وجود دارد و در نتیجه به حکم روایات عرض بر قرآن داستان یاد شده و مانند آن پذیرفته نمی‌شود.

نکته مهم: روایات متعدد و گوناگونی بر این دلالت دارد که اهل بیت ع از این توانایی برخوردارند که اگر بخواهند می‌توانند به محض شکل گرفتن فکر و اندیشه‌ای در ذهن کسی، هرچند آن طرف کره زمین باشد، از آن آگاهی یابند و نیاز به هیچ‌ واسطه‌ای نیست. مکاشفات متعددی وجود دارد که حضرات اهل بیت ع به محض عرض سلام و ارادت شیعه‌ای از راه دور، پاسخ داده و شخص پاسخ را شنیده‌ است. به نظرمی رسد مطلب عمیق‌تر از این داستان‌ها باشد، والله العالم.

704) نقش شخصیت امام معصوم ع در نقد روایات /1

در بین قرائن و ابزار نقد و ارزیابی احادیث و روایات، شخصیت گوینده نیز نقش‌آفرین است و می‌تواند ما را یاری رساند؛ البته این قرینه کم‌تر مورد توجه بوده و کم‌تر در نقد روایات و احادیث از آن استفاده شده است و شاید دلیل آن دشواریابی مصادیق آن باشد. در ذیل به لطف الهی سه مثال عالی برای نشان دادن چگونگی ایفای نقش شخصیت گوینده را به نمایش می‌گذاریم، امید که مورد استفاده قرار گیرد:

1. ذكروا ان رجلا قرأ بمسمع الامام عليه السلام‏ وَ طَلْحٍ مَنْضُودٍ (الواقعة: 29) فجعل الامام يترنم لدى نفسه: ما شأن الطلح؟ انما هو طلع‏، كما جاء فى قوله تعالى: وَ النَّخْلَ باسِقاتٍ لَها طَلْعٌ نَضِيدٌ (ق:10). و لم يكن ذلك من الامام اعتراضا على القارئ، و لا دعوة الى تغيير الكلمة، بل كان مجرد حديث نفس ترنم عليه السلام به. لكن اناسا سمعوا كلامه، فهبوا يسألونه: الا تغيره؟ فانبرى الامام، مستغربا هذا الاقتراح الخطير، و

قال كلمته الخالدة: «لا يهاج القرآن بعد اليوم و لا يحول»[1]. (التمهيد في علوم القرآن، ج‏2، ص: 12)

نقد و بررسی

بسیار بعید است این نسبت درست باشد؛ زیرا امام ع مانند اشخاص عادی نیست که در این مسئله بسیار مهم نتواند خود را کنترل کرده و برخلاف حکمت عمل کند و بعد این رفتار مایه دردسر شود!‌ او اگر قرار است – برفرض تحریف – قرآن تغییر نکند و به همان شکل باقی بماند، می‌بایست سکوت اختیار می‌کرد و سخنی هرچند به صورت زمزمه – که البته گویا چندان هم زمزمه نبوده - نمی‌گفت تا عده‌ای – آن هم از افراد معمول – بشنوند و در تاریخ فریاد کنند! در واقع ما این روایت را با توجه به شخصیتی که از امام سراغ داریم، مشکوک و بسیار ضعیف و کالمردود می‌دانیم.

2. عيون أخبار الرضا (ع): بالأسانيد الثلاثة عن الرضا عن آبائه عليهم السلام قال: قال رسول الله صلى الله عليه وآله:
يا علي إن الله قد غفر لك ولأهلك ولشيعتك ومحبي شيعتك ومحبي محبي شيعتك فأبشر فإنك الأنزع البطين منزوع من الشرك، بطين من العلم (عیون اخبار الرضا ع، 211).

نقد و بررسی
الف) اگر این روایت را بپذیریم، باید بگوییم:‌ اموی‌ها از این تعبیر سوء استفاده کرده و این گونه جلوه دادند که امیرالمؤمنین علی ع فردی اصلع و بطین بوده است؛ درست مثل این که کسی مستند به این بیت مرحوم امام خمینی را اهل فسق و فجور جلوه دهد:‌
ماه رمضان شد می و میخانه برافتاد
عشق و طرب و باده به وقت سحر افتاد...

ب) این روایت پذیرفتنی نیست و قرینه عدم مقبولیت آن این است که پیامبر اکرم ص افصح من نطق بالضاد است؛ یعنی افصح و ابلغ عرب است و شرط بلاغت تناسب استخدام واژگان و تعابیر و تشبیه‌ها و استعاره‌ها با موضوع است. برای روشن شدن مطلب مثالی می‌زنم:
کسی که نسبت به مستشرقان دید خوبی نداشت و منتقد بود، کتابی نوشت و در سطر نخست مقدمه آن نگاشت: «استشراق بر وزن استفراغ طلب شرق کردن را گویند». او با استخدام «استفراغ»‌ رأی خویش را به مخاطبش القا کرد. پیامبر اکرم ص که در بلاغت تمام و علاقه‌اش نسبت به حضرت علی ع عیان و بی‌نیاز به بیان است، هرگز در وصف او از تشبیهی استفاده نمی‌کند که مایه تنقیص او باشد؛ او اگر بخواهد مثال بزند به جای «بطین من العلم» به دریا، اقیانوس، پهنای آسمان‌ها و زمین و هرچیز بزرگی که مایه تنقیص نباشد، مثال می‌زند؛ بنابراین، نمی‌توان به لحاظ محتوا و عدم تناسب تشبیه با اوصاف گوینده آن این روایت را پذیرفت و پذیرش آن شروع مشکلات دیگر است.

تذکر

جناب استاد طائی کتابی نگاشته‌اند که با عنوان «انزع البطین، صفت معاویه که به امام علی ع منتسب کردند» ترجمه و منتشر شده است. (نام اصلی: البطین معاویه ولیس علیا (ع) )


[1] ( 1) تفسير الطبرى ج 17 ص 93. مجمع البيان ج 9 ص 218.

686) نقل اقوال / نقد اقوال

در کتاب یا مقاله معمولاً سعی می‌شود اقوال مختلف در باره یک مسئله گردآوری شود، لیکن سؤال این است که از نظر کمیت و کیفیت چه اقوالی را باید گزارش کرد؟
طبیعی است ممکن است نویسندگانی در باره موضوع پژوهش اظهار نظر کرده‌ باشند، لیکن زمانی دیدگاه‌های آن‌ها ارزش نقل و گزارش را دارد که به اصول کلی پژوهش و نیز به روش‌پژوهش در مسئله مورد بحث توجه لازم یا حداقلی داشته باشد؛ یعنی باید در نقل و نقد اقوال خط قرمزی را تعریف کرد. مثالی عرض می‌کنم: معمولاً‌ میوه‌ فروشان با کلاس هر میوه‌ای را در مغازه خود نگه نمی‌دارند و غالباً‌ میوه‌ای که از طراوت لازم برخوردار نیست، بیرون مغازه قرار می‌دهند و اگر کمی پلاسیده شد، یا بدون سود می‌فروشند و یا توسط دوره‌گردها در جای دیگری غیر از مغازه به فروش می‌رسانند. در پژوهش نیز چنین است. پژوهشگر نباید هر قولی را در ویترین اثر خود قرار دهد بلکه تنها اقوالی قابل گزارش‌ هستند که در خدمت پژوهش قرار می‌گیرند و در تولید علم سهمی دارند. به بزرگی گفتند شما برای تدریس به فلان و فلان و ... کتاب مراجعه می‌کنید؟ در پاسخ فرمود: اگر قرار باشد به این همه کتاب و شروح مراجعه کنم، پس کی خودم فکر کنم؟ بله، پژوهش‌گر در کنار تأمل و تفکر به اقوال مهم و آخرین دستاوردهای علمی مراجعه می‌کند ولی قرار نیست به هر قولی مراجعه و هر قولی را گزارش کند؛ زیرا تجمیع اقوال گاه خود رهزن پژوهش‌گر است. وظیفه اصلی محقق حل یک مسئله است نه حل دعوال اقوال مختلف ذیل آن مسئله. اگر نویسنده‌ای در پژوهش خود دقت لازم را نداشته و دیدگاهی ارائه کرده، چه ضرورتی دارد محقق به آن رسیدگی کند؟
نباید هیچ‌گاه این نکته را از یاد برد که محقق قرار است از همه اقوال دست‌کم گامی به پیش‌ برود و قرار نیست پشت اقوال درجا بزند.

685) شبهات حجاب

پاسخ به برخی شبهات آقای ... در مورد حجاب

1. شبهه:‌ تنها آیه‌ای که بر حجاب دلالت دارد، آیه 31 سوره احزاب است: «ولیضربن بخُمُرهنّ علی جیوبهنّ»

پاسخ: آیات دیگری نیز بر حجاب دلالت دارد، بلکه اصلی ترین و آخرین حکم حجاب در آیه 59 سوره احزاب نازل شد: «يا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْواجِکَ وَ بَناتِکَ وَ نِساءِ الْمُؤْمِنينَ يُدْنينَ عَلَيْهِنَّ مِنْ جَلاَبِيبِهِنَّ ذلِکَ أَدْني‏ أَنْ يُعْرَفْنَ فَلا يُؤْذَيْنَ وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحيماً».

2. شبهه: «خمر» جمع «خمار» به معنای پوشش است: «خُمُر (که در آیه آمده) جمع است و مفردش خِمار. توجه کنید که خَمَرَ ( که فعل ماضیِ آن است) یعنی پوشید، و اَخمَرَ (باب اِفعالِ آن) یعنی پوشاند؛ حال به خِمار باز گردیم: خمار بر وزن فِعال است که اسم آلت و وسیله می‌باشد پس بر اساس این وزن و آن معنا، خِمار به معنای وسیله پوشش و در یک کلام پوشاک است)

خب حال اگر خِمار در آیه ولیضربن بخمرهن علی جیوبهن را به معنای پوشاک/جامه/تن‌پوش بگیریم در این صورت معنای این بخش از آیه چنین می‌شود: زنان باید تن‌پوش‌شان را بر جیوب قرار دهند.»

پاسخ: گذشته از این که فهم مفسران و گزارش شأن نزول‌ها همه بر پوشش سر تا بخشی از بالاتنه بودن خمار دلالت دارد،‌ مغالطه مفتضح « خِمار به معنای وسیله پوشش و در یک کلام پوشاک است ... خب حال اگر خِمار در آیه ولیضربن بخمرهن علی جیوبهن را به معنای پوشاک/جامه/تن‌پوش بگیریم ... » بی نیاز از توضیح است؛ از پوشش رفت به پوشاک و شد جامه و تن پوش!!!!!!!!!!!!!!

3. شبهه: «جیوب»‌جمع جیب است و به لای پا، شکم، سینه، فاصله باز میان دو طر ف جامه و تن پوش دلالت دارد.

پاسخ:

اولا: برای این‌که خمار را به پوشش لای پا و کنار ران برسانیم، باید خمار را به معنای تن پوش بگیریم که ما قال به احد!

ثانیاً: در قرآن آمده:‌ « اسْلُكْ يَدَكَ في‏ جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضاءَ» و « وَ أَدْخِلْ يَدَكَ في‏ جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضاءَ»؛ بر اساس گفته ترکاشنوند یعنی حضرت موسی ع می‌بایست دست خود را لای پا یا در کنار ران فرو کند و درآورد!‌ که چنین تفسیری را احدی از مفسران نگفته و در هیچ روایتی نیامده و همه گفته‌ها و روایات بر این دلالت دارند که حضرت موسی ع دست در گریبان خود کرد. این تفسیر مصداق تفسیر به رأی است که پیامبر ص فرمود:‌ هرکس قرآن را به رأیش تفسیر کند، جایگاهش را از آتش پر کرده است.

ثالثاً: اقوال مفسران و روایات تفسیری در داستان حضرت موسی ع می تواند به کمک تفسیر حجاب بیاید و معنای چاک گریبان را تفسیر کند، هرچند اقوال مفسران و لغویان و روایات تفسیری و شأن‌نزول‌ها بی‌نیاز از آن است و جیب را در آیه به چاک لباس در قسمت سینه و گردن منحصر می‌نماید.

4. شبهه: زینت در آیه 31 سوره نور «ولا یبدین زینتهن إلا ما ظهر منها»‌ به معنای زینت اندامی زن‌هاست نه آنچه با خود همراه دارند و بر خود آویزان می‌کنند.

پاسخ: تفسیر زینت به زینت اندامی در آیه « ولا یبدین زینتهن إلا ما ظهر منها» برخلاف معنای آن در ذیل همان آیه است!‌ توضیح این‌که: در ذیل همان آیه (نور، 31) آمده: «وَ لا يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِيُعْلَمَ ما يُخْفينَ مِنْ زينَتِهِن‏ » روشن است که «لیعلم» یعنی چون پنهان است مردم نمی‌دانند و با کوبیدن پا روی زمین دانسته می‌شود، حال سؤال این است که آیا کسی در عالم پیدا می‌شود که از زینت طبیعی و اندامی زن ناآگاه باشد و با کوبیدن پا به روی زمین با خبر شود!!! بنابراین، زینت در این صدر و ذیل آیه به معنای زینت غیر اندامی است.

5. شبهه: اگر «خمر» را به معنای سرپوش و روسری و مانند آن بگیریم، مراد آیه این نیست که حتماً‌ خمار بر سر بیفکنند بلکه مراد این است که با همان خماری که بر سر دارند، جیب (چاک روی سینه) را بپوشانند؛ یعنی تمرکز روی پوشاندن سینه است نه پوشاندن سر و اگر مثلاً‌ به جای خمار از شال دور گردن استفاده می‌کردند، خدا به آن مثال می‌زد؛ یعنی خمار یک مثال است چون زن‌ها معمولا چیزی بر سرشان می‌انداختند.

پاسخ: این نظریه بر خلاف سطح نازل بلاغت است چه رسد به بلاغت قرآن که در مرتبه خارق العاده‌ای قرار دارد؛ زیرا اولاً: اگر قرار است صرفا پوشاندن جیب مراد باشد، خب خیلی بهتر بود فقط می‌فرمود «جیب» تان را بپوشانید و وسیله پوشاندن را به اجمال رها می‌کرد؛ چرا باید به چیزی مثال بزند که ممکن است برخی نداشته باشند؟! ثانیاً: هر کس مختصری با بلاغت و فن مراتب گزیده گویی آشنا باشد، می داند که شیوه بیان قرآن بسیار دقیق است؛ قرآن نمی‌فرماید خمار بر سر بیندازید و ذیل آن را بر جیب قرار دهید، بلکه اصل خمار را مفروغ عنه گرفته و به ذیل آن توجه نموده است؛ مانند مدیر مدرسه که به دانش‌‌آموزان می‌گوید: فردا دفتر و قلم را روی میزتان ببینم. این یعنی فردا خودتان هم بیایید نه این که دفتر و قلمتان را توسط دیگری بفرستید تا روی میز قرار دهد. این نحوه حرف زدن به این معنی است که اساساً‌ مجالی برای سخن گفتن در باره اصل آمدن وجود ندارد.

597) حکایات دیده‌های برزخی /2

آتش مال حرام[1]

شخصى در مجلسى مشغول سحر و جادو بود. فرزند شيخ [رجبعلى خياط تهرانى] كه در آن مجلس حضور داشت، نقل مى‏كند: من جلوى كار او را گرفتم، جادوگر هرچه كرد نتوانست كارى انجام دهد، سرانجام متوجّه شد كه من مانع كار او هستم و با التماس از من خواست كه «نان مرا نبُر»؛ سپس قاليچه‏اى گران‏بها به من هديه داد.

قاليچه را به خانه بردم، هنگامى كه پدرم آن را ديد فرمود: «اين قاليچه را چه كسى به تو داده است كه از آن دود و آتش بيرون مى‏آيد؟! زود آن را به صاحبش برگردان.» من هم آن را پس دادم.


[1] . كيمياى محبت، ص 115.

595) در باره برنامه زندگی پس از زندگی

به نظرم این برنامه یکی از مهم‌ترین الطاف الهی برای نسل حاضر است و می تواند شماری از انحراف‌ها را که در جامعه رواج یافته، اصلاح کند. حقیر این برنامه را از جهت فایده به داستان اصحاب کهف تشبیه و توصیه می‌کنم مؤمنان این برنامه را دنبال کنند. البته، سبک زندگی و اعتقادات فقط و فقط باید با راهنمایی دین‌شناسان فقیه و روایات اهل بیت ع که توسط آنان بیان می‌شود، هماهنگ شود. به نظر این حقیر فقیر الی الله که سال‌هاست این بحث را دنبال می‌کنم و کمی از برنامه هم فراتر رفته‌ام، قسمت دیروز یعنی روز ۲۱ ماه رمضان 1402 مهم‌ترین قسمت بوده که تا کنون دیده‌ام (البته همه قسمت‌های همه فصول را ندیده‌ام). به نظرم لازم است همه حداقل این قسمت را ببینند؛ زیرا نکات مهم و کلیدی‌ و تأثیرگذاری در آن یافتم. ضمنا عرض شود کتاب حکایات دیده‌های برزخی پر است از همین رؤیت‌های آموزنده که نه در عالم دیگر و نه در خواب یا حالت کما، بلکه در همین عالم رخ داده‌اند.

591) علائم ظهور که اخیراً تحقق یافت

غیبت نعمانی ، روایت 320 ابوبصیر از امام باقر ع:

... لَا یَقُومُ الْقَائِمُ ع إِلَّا عَلَى خَوْفٍ شَدِیدٍ [از جهت: نا امنی اقتصادی/ اخلاقی/ سیاسی/ و ...] وَ زَلَازِلَ [جمع زلزله. در بعضی روایات آمده در شام اتفاق می‌افتد و کشته زیادی می‌دهد (مانند زلزله اخیر)] وَ فِتْنَةٍ [مانند گروه‌های انحرافی] وَ بَلَاءٍ [گرانی، فقر، خشکسالی و ...] یُصِیبُ النَّاسَ وَ طَاعُونٍ قَبْلَ ذَلِکَ [دقت شود: طاعون که ظاهراً‌ مراد بیماری میکروبی و یا ویروسی (مانند کرونا) است، قبل از زلازل می‌آید.] وَ سَیْفٍ قَاطِعٍ بَیْنَ الْعَرَبِ [داعش/ جنگ سعودی و یمن / و ...] وَ اخْتِلَافٍ شَدِیدٍ بَیْنَ النَّاسِ وَ تَشَتُّتٍ فِی دِینِهِمْ وَ تَغَیُّرٍ مِنْ حَالِهِمْ حَتَّى یَتَمَنَّى الْمُتَمَنِّی الْمَوْتَ صَبَاحاً وَ مَسَاءً مِنْ عِظَمِ مَا یَرَى مِنْ کَلَب النَّاسِ [ درندگی] وَ أَکْلِ بَعْضِهِمْ بَعْضاً [چپاول یکدیگر] وَ خُرُوجُهُ [خروج امام ع] إِذَا خَرَجَ عِنْدَ الْإِیَاسِ وَ الْقُنُوطِ [ناامیدی مردم] فَیَا طُوبَى لِمَنْ أَدْرَکَهُ وَ کَانَ مِنْ أَنْصَارِهِ وَ الْوَیْلُ کُلُّ الْوَیْلِ لِمَنْ خَالَفَهُ وَ خَالَفَ أَمْرَهُ وَ کَانَ مِنْ أَعْدَائِهِ ثُمَّ قَالَ یَقُومُ بِأَمْرٍ جَدِیدٍ وَ سُنَّةٍ جَدِیدَةٍ وَ قَضَاءٍ جَدِیدٍ عَلَى الْعَرَبِ شَدِیدٌ لَیْسَ شَأْنُهُ إِلَّا الْقَتْلَ وَ لَا یَسْتَتِیبُ أَحَداً [شاید مراد فرصت ندادن باشد و یا آن قدر حق روشن می‌شود که دیگر عذری پذیرفته نمی‌شود] وَ لَا تَأْخُذُهُ فِی اللَّهِ لَوْمَةُ لَائِمٍ.

584) سه اتفاق مهم قبل از ظهور

فارغ از علائم مشهور و منصوص ظهور، سه اتفاق مهم پیش از ظهور رخ خواهد داد که عبارت‌اند از:

1. انقطاع عمومی و فراگیر که از وقوع حوادث خوف‌ناک و زیانبار مانند زلزله حاصل می‌شود. منظور از انقطاع، ناامید شدن از قدرت‌های بشری برای رسیدن به آرامش و آسایش است. بشر پیش از ظهور خواهد فهمید که برای کامروا شدن تنها باید به سراغ خدا رفت و بس و تنها نجات دهنده او مصلح جهاني موعود است.

2. شناخته شدن امام حسین ع به صورت فراگیر و جهانی شدن نهضت عاشورا که با راهپیمایی اربعین در حال شکل گرفتن است.

3. تحقق یک الگوواره و درونمایی از حکومت امام زمان عج در یک جای جهان برای این‌که الگویی باشد تا توجه و اعتماد قلوب مردم جهان را نسبت به حضرت پس از ظهور و اعلان قیام تسریع بخشد. از احادیث مستفاد است که این الگوواره در ایران تحقق خواهد یافت. نظامی که قرار است الگوی کوچک و ضعیفی از حکومت عدل ولی عصر عج باشد، پیش از قیام و ظهور حضرت به اوج موفقیت و پیشرفت دست خواهد یافت.

583) داستان حجاب در قرآن

باسمه تعالی

نشریه معارف (ویژه اساتید دانشگاه‌ها و نهادهای رهبری)، شماره 10، دیماه 1401

داستان حجاب در قرآن

تذکر: نگارنده در مقالات متعدد[1] مسئله حجاب و آیات و شبهات آن را به بحث گذاشته و از ابعاد مختلف به طور اختصاصی یا در ضمن مباحث دیگر بررسی کرده‌ام، لیکن دریافت شالوده مباحث و جمع‌بندی همه آن‌ها از طریق مطالعه مقالات یاد شده که زبان علمی در آن‌ها غالب است، برای بیشتر علاقه‌مندان دشوار بود؛ از این رو ناگزیر خلاصه بازنگری شده و جمع‌بندی مقالات را یکجا و با سیر منطقی و با زبان نسبتاً ساده به اضافه نقد برخی شبهات که اخیراً‌ در رسانه‌ها مطرح شده، تقدیم می‌کنم؛ امید که مرضی رضای خدا باشد.

زنان در زمان جاهلیت متصل به اسلام سه دسته بودند: زنان اشراف و بزرگان و تجار و مانند آن‌ها؛ این دسته از زنان کاملاً پوشیده وحتی نقاب زده در جامعه حاضر می‌شدند و می‌توان چنین پوشش‌هایی را خاص آنان تلقّی کرد.

کنیزان که مطلقا اجازه پوشیدن حجاب چه ابتدایی و چه کامل نداشتند و در صورت پوشیدن حجاب مجازات می‌شدند.

طبقه سوم زنان آزاد معمولی بودند که حداکثر، شالی بر سر خود می‌انداختند و معمولاً به حریم و نحوه پوشش زنان امرا و تجار و مانند آن‌ها وارد نمی‌شدند.

البته زنان اهل کتاب نیز در جامعه جاهلی قبل از اسلام زندگی می‌کردند که معمولاً زیستگاه آنان از مشرکان جدا و پوشش کاملی داشتند و قابل شناخت بودند.

نکته دیگر این که مسئله عفاف عمومی در جامعه جاهلی آن روزگار به شدت مخدوش بود و رفتارهای شنیع و فحشاء رواج فراوان داشت.

پس از ظهور اسلام و آغاز نزول قرآن، برای نزول حکم حجاب دو مشکل اساسی وجود داشت که لازم بود ابتدا آن دو مشکل و مانع برطرف و سپس احکام حجاب نازل شود. آن دو مانع عبارت‌ بودند از:

الف) اختلاف طبقاتی در پوشش؛ زیرا چنان که اشاره کردیم، حجاب ویژه زنان سرشناس بود و به طور طبیعی آنان مایل نبودند زنان معمول جامعه پوششی همانند آن‌ها داشته باشند. اگر این مانع برطرف نمی‌شد، موانعی فراروی گسترش حجاب و پذیرش عمومی آن و چه بسا روند گسترش اسلام‌خواهی به وجود می‌آمد که در دوران ضعف جامعه اسلامی به صلاح نبود.

ب) با توجه به این که حجاب و عفاف لازم و ملزوم هم‌اند (دلیل قرآنی آن را خواهیم گفت) و عفاف در دوران جاهلیت به شدت تضعیف شده بود (هرچند بزرگ‌نمایی‌هایی در این خصوص اتفاق افتاده)، لازم بود ابتدا ارزشمندی عفاف در جامعه نهادینه و فراگیر شود تا حجاب مجال پذیرش بیابد، لیکن نهادینه شدن امر عفاف بین مردم کار ساده‌ای نیست و زمان درازی نیاز دارد تا حفظ عفاف معروف و ترک آن به منکری عمومی و پذیرفته شده تبدیل شود.

بر طرف شدن این دو مشکل به تدریج و قریب دو دهه زمان برد؛ از این رو اولین حکم حجاب که ابتدایی و ناقص بود، در حدود سال چهارم بعد از هجرت نازل شد.

- آیات 30 و 31 سوره نور

قُل لِّلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّواْ مِنْ أَبْصَارِهِمْ وَ يحْفَظُواْ فُرُوجَهُمْ ذَالِكَ أَزْكىَ‏ لهَمْ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرُ بِمَا يَصْنَعُونَ؛ وَ قُل لِّلْمُؤْمِنَاتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ وَ يحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ وَ لَا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَ لْيَضْرِبْنَ بخُمُرِهِنَّ عَلىَ‏ جُيُوبهِنَّ وَ لَا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا لِبُعُولَتِهِنَّ أَوْ ءَابَائهِنَّ أَوْ ءَابَاءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ أَبْنَائهِنَّ أَوْ أَبْنَاءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ إِخْوَانِهِنَّ أَوْ بَنىِ إِخْوَانِهِنَّ أَوْ بَنىِ أَخَوَاتِهِنَّ أَوْ نِسَائهِنَّ أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُهُنَّ أَوِ التَّابِعِينَ غَير أُوْلىِ الْارْبَةِ مِنَ الرِّجَالِ أَوِ الطِّفْلِ الَّذِينَ لَمْ يَظْهَرُواْ عَلىَ‏ عَوْرَاتِ النِّسَاءِ وَ لَا يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِيُعْلَمَ مَا يخُفِينَ مِن زِينَتِهِنَّ وَ تُوبُواْ إِلىَ اللَّهِ جَمِيعًا أَيُّهَ الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّكم تُفْلِحُونَ.

در حجاب ابتدایی و ناقص دستور داده شد زنان مسلمان همان‌ شال‌ها (خمار)یی که بر سر می‌انداختند به گونه‌ای بر سر بیندازند که سینه را بگیرد. ضمناً آن‌ها می‌بایست تا حداقل قوزک پا را بپوشانند؛ زیرا دستور آمد (نور، 31 ) زن‌ها زینت‌های خود را آشکار نکنند و افزون بر آن، پاهای خود را بر زمین نکوبند که دیگران از راه صدا بفهمند زینت (خلخال) به پا دارند؛ بنابراین، زنان برای این‌که دیگران متوجه نشوند آن‌ها خلخال دارند، باید ابتدا پاچه‌های شلوار خود را به قدری فراخ یا دامن‌ها را به قدری بلند بگیرند که اولاً: روی خلخال پا را بگیرد تا حجم خلخال مشخص نشود و ثانیا: آهسته راه بروند که صدای خلخال به گوش دیگران نرسد. در مورد دست‌ها در آیه سخنی گفته نشده و از این رو تفسیر و تعیین حد آن برعهده اهل بیت ع می‌باشد که مطابق روایات تا مچ تعیین شده است.

بعضی گفته‌اند که منظور از زینت، زینت طبیعی است، ولی این مطلب خطای فاحش و واضح است؛ زیرا سخن از دانستن است نه دیدن و زدن پا بر زمین و نزدن آن در آگاهی دیگران از زینت‌های طبیعی دخالتی ندارد. البته لازم است به مناسبت این بحث به نکته مهم دیگری اشاره شود و آن این‌که اساساً پوشاندن بدن به معنای پوشاندن حجم اندام بدن است مگر آنچه را نتوان در مرحله حجاب ابتدایی پنهان کرد؛ بنابراین، اگر کسی لباسی می‌پوشید که بدن را می‌پوشاند ولی حجم اندام را نشان می‌داد (لباس اندامی حجم نما) پذیرفتنی و کافی نبود؛ زیرا در آیه فرمود پا بر زمین نکوبند تا مردم بفهمند خلخال دارند؛ این بدین معنی است که از ظاهر لباس هم خلخال پیدا نیست و این یعنی لباس (شلوار یا دامن ) به نحوی است که حجم نما و اندامی نیست. بله، حجم و حدود برخی اندام‌ها در حجاب ابتدایی هرچقدر هم لباس فراخ باشد، باز اجمالاً آشکار است که این مقدار هم در حجاب کامل (جلباب) تقریباً پنهان می‌شود.

نکته دیگر فراز "وَ لَا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا مَا ظَهَرَ مِنْهَا " است. به قرینه آنچه در باره خلخال گفتیم (وَ لَا يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ ...) به فراز به زینت‌هایی ارجاع می‌شود که در صورت یا در کف و روی دست تا مچ وجود دارد؛ مانند انگشتر.

بنابراین، حکم ناقص و اولیه حجاب در حد پوشیدن سر و گردن و پاها تا قوزک (محل بستن زینت‌هایی مانند خلخال) به نحوی که بدن‌نما نباشد، نازل شد. همزمان با نزول این حکم و در همان آیه، استثناها نیز مشخص شد؛ یعنی اعلان شد که لازم نیست زنان از شوهران و فرزندان و عموها و دایی‌ها و ... حجاب بگیرند.

جز استثناهایی که همزمان با نزول حکم حجاب و در همان آیه نازل شد، دیگران بدون استثنا ملزم به پوشیدن حجاب ناقص و ابتدایی شدند. البته زنان و دختران پیامبر اکرم ص که (مطابق روایات شأن نزول) در این حد حجاب را رعایت می‌کردند و همچنین زنان اهل کتاب که خود در آیینشان پوشش داشتند و آن را رعایت می‌کردند و کنیزان- به دلیل جایگاه اجتماعی و رعایت اختلاف طبقاتی حاکم بر جامعه عرب آن روزگار- مخاطب این حکم (آیه خُمُر یا حجاب ناقص و ابتدایی) نبودند.

- آیه 60 سوره نور

وَ الْقَوَاعِدُ مِنَ النِّسَاءِ الَّاتىِ لَا يَرْجُونَ نِكاَحًا فَلَيْسَ عَلَيْهِنَّ جُنَاحٌ أَن يَضَعْنَ ثِيَابَهُنَّ غَير مُتَبرَّجَتِ بِزِينَةٍ وَ أَن يَسْتَعْفِفْنَ خَيرٌ لَّهُنَّ وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ.

مدتی کوتاه از نزول حجاب ابتدایی گذشت و هیچ مشکلی پیش نیامد، جز این که زنان سالخورده که مناسب ازدواج نبودند و تا آن روز هیچ‌گاه حجاب نداشته و رعایت چنین حجابی برای آن‌ها دشوار بود، مطابق آیه 60 سوره نور (و القواعد من النساء ...) به صورت مشروط (عدم تبرج به زینت) مورد عفو قرار گرفتند. نکته مهم در آیه القواعد (نور، 60) این است که خدای متعال فرمود اگر مانند دیگران عفت را رعایت کنید، برایتان بهتر است؛ به تعبیر دیگر خدا نفرمود اگر مانند دیگران حجاب را رعایت کنید برایتان بهتر است بلکه فرمود اگر "عفت" را حفظ کنید برایتان بهتر است؛ یعنی اگر حجاب را کنار بگذارید و شرط کنار گذاشتن را هم رعایت کنید، اشکالی ندارد ولی شما دیگر عفت ندارید ولی باکی نیست این مقدار بی عفتی که به دلیل رعایت شرط، خیلی وسیع و عمیق نیست، در خصوص چنین زنان سالخورده‌ای برای جامعه فاجعه بار نخواهد بود و عفت عمومی را مخدوش نخواهد کرد.

نکته مهم این است که "عفت" معنای وسیعی دارد و یک طرف آن پوشش و مستوری کامل و طرف دیگر آن برهنگی و هرزگی کامل است، لیکن قرآن حجاب ابتدایی را مرز عفت و بی‌عفتی می‌داند؛ رعایت آن آغاز عفت و ترک آن آغاز بی‌عفتی است، بله جانب عفت تا اوج جلباب و جانب بی‌عفتی تا حضیض فحشاء و هرزگی پیش می‌رود، لیکن مرز اولیه همان حجاب ناقص و ابتدایی است؛ درست مانند این‌که کسی از کشورش وارد کشور دیگر شود، از مرز که عبور کند در کشور دیگر است ولی اگر بخواهد به عمق و مرکز آن کشور برود، ممکن است راه درازی در پیش داشته باشد.

تا این‌جا حجاب ناقص نازل و اجرا شد و مشکل مهمی رخ نداد؛ هم عفاف به میزان کافی نهادینه شده بود و هم رعایت حجاب ناقص مشکلی از جهت اختلاف طبقاتی نیز به وجود نمی‌آورد، لیکن نزول حجاب کامل نیازمند مقدمات دیگری بود که طی حدود دو سال انجام پذیرفت تا با نزول حکم حجاب کامل کار تمام شود، اما این مقدمات چه بود؟

کمی بعد از نزول حجاب ناقص، خدای متعال زنان پیامبر ص را در جامعه اوج داد و در حکم مادران مردم خواند (احزاب، 6: وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُم‏). مردم دیگر زنان پیامبر اکرم ص را مادر خطاب می‌کردند و برای آن‌ها احترام ویژه قائل بودند. کمی گذشت خدا دستور داد زنان پیامبر ص در خانه بمانند و جز برای ضرورت از خانه خارج نشوند. (احزاب، 33: وَ قَرْنَ في‏ بُيُوتِكُن‏...) و داستان به همین جا ختم نشد. چندی بعد دستور آمد زنان پیامبر اکرم ص باید در مستوری کامل باشند و هیچ نامحرمی حق ندارد چشم در چشم و رو در رو با آن‌ها داد و ستد کند؛ اگر چیزی می‌خواهد بگیرد یا بدهد باید از پس پرده باشد. این مستوری کامل جایگاه زنان پیامبر اکرم ص را بسیار بالاتر از زنان امرا و اشراف و خانواده‌های سرشناس قرار داد و به آن‌ها برتری بخشید. درحقیقت، دیگر زنان امرا و اشراف و تجار و طبقه برتر جامعه عرب آن روز در اوج نبودند بلکه زنان پیامبر ص در اوج و کانون توجه قرار گرفتند. این تغییر و تحول طبقاتی فرصت خوبی بود برای نزول حکم حجاب کامل؛ زیرا هم الگو آماده بود و هم اعتراضی از طبقه خاص و ویژه بلند نمی‌شد. اینجا بود که یکباره حکم مهم و فراگیر "جلباب" نازل شد؛ اما قصه به همین سادگی نبود. حکم جلباب بسیار ویژه بود؛ هم مقدمات ویژه داشت و با شرایط ویژه نازل شد و هم خواص ویژه دارد!

- آیه 59 سوره احزاب

يَأَيها النَّبى قُل لّأزْوَاجِكَ وَ بَنَاتِكَ وَ نِسَاءِ الْمُؤْمِنِينَ يُدْنِينَ عَلَيهِنَّ مِن جَلَابِيبِهِنَّ ذَالِكَ أَدْنىَ أَن يُعْرَفْنَ فَلَا يُؤْذَيْنَ وَ كاَنَ اللَّهُ غَفُورًا رَّحِيمًا.

مقدمات را خیلی خلاصه بیان کردیم. مهم‌ترین فایده غالب این حکم نسبت به حکم حجاب ناقص نیز این است که دارنده آن را از تعرض هوس‌بازان مصون می‌کند (ذلِكَ أَدْنى‏ أَنْ يُعْرَفْنَ فَلا يُؤْذَيْن‏)؛ چیزی که در حجاب ناقص به آن تذکر داده نشد و نشان می‌دهد یا چنین خاصیتی ندارد و یا آن قدر نبوده که تذکر داده شود. البته این خاصیت و فایده برای همه نبود؛ مثلاً زنان پیامبر ص و دختران او در امنیّت کامل بودند، لیکن آن‌ها نیز مشمول این نوع از حجاب شدند. اما باید پرسید این چه نوع پوششی بود که زنان پیامبر اکرم ص نیز با آن‌ همه مستوری و در حالی که در حجاب ناقص مخاطب نبودند (چون پیش از نزول حکم حجاب ناقص، آن را رعایت می‌کردند و به آن مقید بودند)، اما در جلباب مخاطب قرار گرفتند؟

در این آیه نکات بسیار مهمی وجود دارد که متأسفانه از چشم بسیاری پنهان مانده است:

1. این قدر این حکم مهم است که هیچ کس از آن استثنا نشد؛ البته استثناهای حجاب ناقص در این مورد نیز برقرار ماند و تخفیف‌ها ملغی نگردید (محارم و قواعد).

2. به کنیزان و زنان اهل کتاب توجه نشد؛ کنیزان به جهت شدت اختلاف طبقاتی و مصلحت نبودن تخریب آن (که دلیل آن بیان خواهد شد) و زنان اهل کتاب (بر فرض مخاطب بودن) یا از جهت پوشش مخصوص خودشان (که پوشش کاملی بوده و آن را رعایت می‌کردند)، یا از این جهت که زیستگاهشان از مسلمانان جدا بود (برخلاف عصر ما که اهل کتاب و مسلمانان یکجا زندگی می‌کنند) و یا این که هرچند پوشش داشتند ولی از جهت تحقیر و تشخیص از آن‌ها نام برده نشد؛ یعنی لازم بوده به نحوی پوشش بگیرند که از زنان مسلمان بازشناخته شوند.

3. «يُدْنينَ عَلَيْهِنَّ مِنْ جَلاَبِيبِهِن‏» یعنی جلابیب– هرچه باشد– باید دو ویژگی را همزمان داشته باشد: نه چندان به بدن بچسبد که نتوان گفت از جنس «ادناء» است و نه آن‌چنان دور باشد که نتوان گفت از جنس «وضع» است؛ به عبارت دیگر، جلباب- هرچه باشد- باید بدن را کامل فراگیرد و در عین حال به بدن نچسبد. این معنا برآمده از تضمین نحوی و بلاغی موجود در «یدنین علیهن»« است که از چشم غالب مفسران دورافتاده است. منظور از تضمین نحوی و بلاغی این است که فعلی پشت یدنین پنهان شده که نشانه آن یعنی «علی» پیداست (نحویان از آن به اشراب فعلی در فعل دیگر تعبیر می‌کنند)؛ زیرا «یدنین» با «علی» به کار نمی‌رود و با «إلی» و «من» و «لام» به کار می‌رود. البته ظاهراً پنهان شدن فعلی و آشکار شدن فعلی دیگر نشانه تأکید بیشتر بر فعل آشکار شده است؛ یعنی بر نچسبیدن بر بدن تأکید شده است.

4. ممکن است کسی بگوید اگر حکم جلباب در مکه می‌آمد، زنان مسلمان شناخته شده و اذیت می‌شدند و به همین خاطر تأخیر افتاد. این برداشت واضح‌البطلان است؛ زیرا چند سال اول در مدینه که حکم حجاب هنوز نازل نشده بود و همه می‌دانستند زنان حاضر در مدینه مسلمان‌اند، باز به دلیل مسلمان بودن اذیت نمی‌شدند وگرنه می‌شد حکم حجاب در همان سال اول مدینه نازل شود!!

معنای صحیح عبارت یاد شده این است که زنان مسلمانی که جلباب دارند، به عفاف کامل شناخته شده و مورد تعرض قرار نگیرند و روشن است که این فایده غالبی است؛ زیرا بسیاری از زنان به ویژه زنان میان‌ سالی که مصداق «قواعد» نیستند ولی جوان هم نیستند، مشمول حکم جلباب هستند در حالی که بسیاری از آن‌ها بدون جلباب هم مورد تعرض هوس‌بازان قرار نمی‌گیرند، مگر این‌که خود مشکل ایجاد کنند.

5. بعد از نزول این آیه که حکم حجاب کامل است، مطابق روایاتی زنان مدینه چیزی شبیه ملحفه (چادرشب) و عبا به خود می‌پیچیدند و یک چشمی بیرون می‌آمدند؛ یعنی جلباب را بگونه‌ای می‌گرفتند که بخشی از صورت را می‌پوشاند. این رویه تا عصر حاضر نیز بین برخی از زنان مؤمن جامعه رایج است. گفتنی است در تعریف شیخ طوسی و برخی دیگر، جلباب تا حدی صورت را نیز می‌پوشاند (ر.ک: مقاله «آیات حجاب و چالش‌های معاصر»).

6. پس از نزول حکم جلباب، به دلیل جوّ ایمانی حاکم بر مدینه- که به برکت حضور پیامبر اکرم ص به وجود آمده بود- و نیز الگوهای موجود در جامعه- مانند زنان و دختران پیامبر ص- و نهادینه شدن ارزش عفاف در جامعه و همراستایی حجاب کامل با ارتقای طبقاتی عموم زنان مسلمان- که پیش‌تر به دلیل اختلاف طبقاتی آن را ویژه زنان امرا و برخورداران جامعه می‌پنداشتند- زنان به طور طبیعی و خودخواسته به سوی حجاب کامل پیش رفته و آن را پذیرفتند و پیامبر اکرم ص در خصوص اجرای این حکم اجتماعی به زحمت نیفتاد، هرچند از شرایط فرهنگی جامعه آن روز نهایت استفاده به عمل آمد. این عملکرد الگوی مناسبی برای امروز جامعه ماست تا با نهادینه کردن ارزش عفاف و ایجاد جایگاه اجتماعی برتر برای متعهدان به آن، جنب و جوشی مردمی در گرایش به این حکم الهی ایجاد کنیم.

7. حجاب و به ویژه حجاب کامل (جلباب) افزون بر این‌که حکمی اجتماعی است، یعنی در جامعه اثرگذار است و عدم رعایت آن موجب تخریب می‌شود، نماد نیز هست؛ همان‌گونه که همراه داشتن صلیب نماد مسیحت است؛ یعنی هرکس به اجتماعی وارد شود و ببیند زنان آنان جلباب دارند، متوجه می‌شود که مسلمان‌اند برخلاف سایر عبادات مانند نماز که می‌توان آن را به صورت پنهانی و در خانه به جای آورد و از ظاهر افراد نمی‌توان بین نمازخوان و تارک الصلاة تفکیک قائل شد؛ بنابراین، مسئله اجتماعی و نیز نماد بودن ارتباطی به مسئله مهم بودن یا نبودن ندارند؛ یعنی ممکن است نماز مهم‌تر باشد ولی نماد نیست. نکته مهم دیگر این است که همین اجتماعی و نماد بودن حجاب برای حاکم اسلامی و نظام اسلامی نیز تکلیف‌آور است و آن‌ها وظیفه دارند به نحو احسن برای برپایی آن تلاش کنند. یک احتمال قوی در تأخیر نزول حکم حجاب، افزون بر علت‌های پیش‌گفته، همین مسئله اجتماعی و نماد بودن آن است؛ از این رو زمانی نازل شد و تکمیل گردید که نظام اسلامی برپا شده در مدینه قدرت کافی یافته بود؛ یعنی حکم حجاب که یکی از نمادهای جامعه اسلامی است، زمانی نازل شد که با قدرت اجرا شود و تضییع نگردد. البته این نوع حکمت‌ها در نزول احکام موارد دیگری نیز دارد؛ همانند حکم شراب که به تدریج نازل شد. همچنین باید توجه داشت که تدریج و تأخیر خاص نزول اولیه آن است نه اجرای آن در زمان‌های بعد و در جوامع دیگر.


[1] . برگرفته از مقالات و منابع ذیل:

- جواهری، سیدمحمدحسن، «آیات حجاب و چالش‌های معاصر (نقد شبهات)»، دوفصلنامه شبهه‌پژوهی مطالعات قرآنی، شماره 2، 1399. (بیشتر مطالب این نوشتار از این مقاله است.)

- همو، «نقد محتوایی روایات ترتبیب نزول با تأکید بر آیات حجاب»، پژوهش‌های قرآنی، شماره 98، سال 1400.

- همو، «نقد نظریه تفسیر بر پایه ترتیب نزول»، پژوهش‌نامه معارف قرآن، شماره 33، سال 1397.

- http://javahery.blogfa.com/ (پست‌های 560، 551، و ...)

578) تحریف در تورات و انجیل

باید دانست که نسخه‌های اصلی منابع یهودیان و مسیحیان از بین رفته است و نسخه‌های موجود ده‌ها سال و بعضا صدها سال پس از حضرت موسی و حضرت عیسی‡ تدوین شده است. توضیح این‌که:‌ دو منبع عمده یهودیان تورات و تلمود- شرح تورات- است. تورات شامل پنج کتاب و رساله است که هر کدام را «سِفر»- به معنای کتاب و رساله- نامیده‌اند. محققان معتقدند که نگارش هر یک از اسفار تورات قرن‌ها با هم فاصله داشته، قرن‌ها پس از رحلت حضرت موسی† در صندوق شهادت یا تابوت عهد ‌جا داشت و علمای بنی اسرائیل بنا به وصیت موسی† گهگاهی آن را بیرون آورده، قرائت می‌کردند. آن نسخه‌ها با همان صندوق قرن‌ها قبل از میلاد از بین رفته و تورات بعدی از روی محفوظات و دیگر مکتوبات تدوین شده است.[1] محققان یهودی خود نیز به نقد تورات پرداخته‌اند و در این باره کتبی تألیف و ثابت کرده‌اند که تورات موجود، مربوط به یک عصر و تألیف یک نفر نیست؛ برای مثال، سفر خروج در قرن نهم قبل از میلاد و سفر تثنیه در قرن هفتم و هشتم قبل از میلاد و سفر لاویان در سال 516 قبل از میلاد نگاشته شده است.[2] دلایل و شواهد متعددی نیز بر درستی این مطلب دلالت دارد، از جمله این که در سفر تثینه، شرح وفات و دفن حضرت موسی† و سوگواری بنی اسرائیل بر او آمده است.[3] در باره تلمود- که یهودیان آن را تورات شفاهی می‌خوانند و برای آن بسیار ارزش قائل‌اند- گفته شده که پس از خرابی شهر اورشلیم به دست تیتوس رومی، گروهی از احبار یهود اخبار و روایات و احادیث شفاهی را که پس از نوشتن تورات تا آن روزگار به طور پراکنده نزد آنان موجود بود، گردآوری کردند و تا سال 216 میلادی کتابی به نام میشناه (Mishnah) که در حقیقت المثنای تورات بود، تدوین کردند. از سوی دیگر، گروه دیگری از احبار یهود در بابل برای میشناه تکمله‌ای به نام گمارا (Gamara) نگاشتند. سپس دو مجموعه میشناه و گمارا را با هم تلفیق کردند و آن را به زبان عبری تلمود، به معنای تعلیم، نامیدند و این کار تا اواخر قرن پنجم میلادی ادامه داشته است.[4]

مسیحیان تمام کتب مقدس یهود را «عهد عتیق» و انجیل‌هایی را که به اعتبار آن‌ها باور دارند، «عهد جدید» نامید‌ه‌اند. مجموع عهد عتیق و جدید کتاب مقدس را تشکیل می‌دهد که متن مقدس مسیحیان و کتاب الهی آنان است. تدوین و تألیف انجیل از اواخر قرن اول مسیحی شروع شد. در قرن‌های دوم و سوم در محافل مسیحی انجیل‌های زیادی وجود داشت که احیاناً بعضی از آن از نظر لفظ و محتوا با هم اختلاف داشتند. نگرانی از گسترش اختلاف از انجیل‌ها به میان مسیحیان موجب شد در قرن چهارم میلادی شورایی تشکیل شده و از میان انجیل‌ها چهار انجیل را انتخاب کنند، به نام‌های: انجیل لوقا (قدیمی ترین انجیل که تاریخ تألیف آن حدوداً 27 سال بعد از مسیح به دست لوقا است)، انجیل مرقس (حدود 30 سال بعد از مسیح به دست مرقس تألیف شده است)، انجیل متی (حدود 80 سال بعد از مسیح) و انجیل یوحنا (سال‌هاي 97ـ 96 يا110ـ 100م). نکته این است که تمام این انجیل‌ها از نظر سند منقطع است و حتی یک نسخه از اناجیل یافت نشده که به خط یکی از مؤلفان اناجیل یا شاگردان مسیح باشد یا صحت انتساب به آن‌ها را تأیید کند.[5]

در قرآن کریم نیز به مسئله تحریف کتب یهود و مسیح تصریح شده است؛ در آیه 46 سوره نساء می‌خوانیم: «مِنَ الَّذِينَ هادُوا يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِه‏‏؛ برخى از يهوديان كلمات را از جايگاه (راستين) آن جابه‏جا مى‏كنند ...» و نیز آیات 75 و 79 سوره بقره: «أَ فَتَطْمَعُونَ أَن يُؤْمِنُواْ لَكُمْ وَ قَدْ كَانَ فَرِيقٌ مِّنْهُمْ يَسْمَعُونَ كَلَامَ اللَّهِ ثُمَّ يحُرِّفُونَهُ مِن بَعْدِ مَا عَقَلُوهُ وَ هُمْ يَعْلَمُون؛ آيا اميد داريد كه [آن سخت‌دلان‏] به [دين‏] شما ايمان بياورند؟! در حالى كه گروهى از آنان كلام خدا را مى‏شنيدند و آن را پس از آن كه [معنا و مفهومش را] درك مى‏كردند، به دلخواه خود آگاهانه دگرگون می‌کردند؟» و «فَوَيْلٌ لِّلَّذِينَ يَكْتُبُونَ الْكِتَابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هَذَا مِنْ عِندِ اللَّهِ لِيَشْتَرَواْ بِهِ ثَمَنًا قَلِيلًا فَوَيْلٌ لَّهُم مِّمَّا كَتَبَتْ أَيْدِيهِمْ وَ وَيْلٌ لَّهُم مِّمَّا يَكْسِبُون؛ پس واى بر كسانى كه به دست خود كتاب مى‏نگارند سپس مى‏گويند اين از نزد خداست، تا در قبال آن بهره ناچيز دنيا را به دست آورند؛ پس واى بر آنان از آنچه به دست خود مى‏نويسند و واى بر آنان از آنچه به دست مى‏آورند!».[6]

برخی از تحریف‌های کتاب مقدس

- در تورات [داستان آدم و حوا] به خداوند متعال نسبت دروغ و جهل و جسمانى بودن و احساس رقابت او با انسان و مخالفت او با علم‏آموزى و آگاهى بشر و بدخواهى او براى انسان داده شده است؛ همچنین گزارشی از نگرشی منفی او نسبت به جنس زن ارائه گردیده است.[7]

- در تورات به حضرت نوح †نسبت شرابخوارى فراوان و مستى و برهنگى مى‏دهد[8] و حضرت ابراهیم† را به ازدواج با خواهر ناتنى خود (یعنى ساره) متهم می‌کند[9]، در حالى که در تورات آمده است که خواهر ناتنى از محارم و ازدواج با او حرام است.[10]

- در تورات داستان کشتى‏گرفتن یعقوب نبی با خدا مطرح شده است.[11]

- تورات، حضرت یعقوب† را حیله‏گر، دروغ‌گو و خیانت‌گر معرّفى کرده است؛ از این گذشته، این گونه وانمود کرده است که مى‏توان از راه حیله و دروغ منصب بزرگ نبوّت را براى خود و فرزندان خود به دست آورد.[12]

- در تورات به حضرت لوط پیامبر شرابخوارى و نیز هم‌بسترشدن با دو دختر خود نسبت داده شده است.[13]

- در تورات آمده است که یهودا فرزند یعقوب† با عروس خود (زن پسر خود) «ثامار» زنا کرد و ثامار از این راه حامله شد و دو قلو زایید به نام فارص و زارَح،[14] در حالى که در انجیل متّى به صراحت آمده است که حضرت عیسى مسیح و داوود و سلیمان ‰از نسل فارص هستند.[15] آیا مى‏توان باور کرد که این پیامبران فرزندان زنا زاده‏اند، آن هم زناى با محارم؟![16]

- در عهد عتیق آمده است که حضرت داوود دلباخته زنِ اوریا (مجاهد مؤمن) مى‏شود و با او زنا مى‏کند و زن از این راه حامله مى‏شود. داوود براى این‏که شوهر او یعنى اوریا را به اشتباه بیندازد، دست به حیله‏اى مى‏زند که موفّقیت‏آمیز نیست، تا این‏که بناچار با حیله‏اى اوریا را از بین مى‏برد و همسر او را به زنى مى‏گیرد و حضرت سلیمان فرزند چنین زنى است!![17]

- عهد عتیق، شهوت‏پرستى و دلدادگى مفرط به زنان و ازدواج با زنان کافر و بت‌‏پرست و از آن بدتر، بت‏پرستى و کفر و ترویج و اشاعه آن‌ها را به حضرت سلیمان† نسبت داده است.[18]

- در عهد عتیق آمده است که خداوند به یوشع نبى امر کرد که با زن فاحشه‏اى ازدواج کند تا از مردان دیگر نیز براى او فرزند بیاورد.[19]

- کتاب جامعه و غزل‌هایی که به حضرت سلیمان نسبت داده شده، از جهت محتوا به قدرى زشت و مستهجن و غیر معقول است که به هیچ ‌وجه نمى‏توان آن‌ها را کتب وحیانى و یا الهامى تلقی کرد[20].[21]

این‌ها نمونه‌هایی از بسیار است و بررسی و مقایسه اجمالی آموزه‌ها و نقل‌های تاریخی قرآن و عهدین به خوبی نشان می‌دهد که آورنده قرآن وام‌دار دیگران نبوده و منشأ قرآن وحی الهی است.


[1] . ر.ک: اسرائیلیات و تأثیر آن بر داستان‌های انبیاء در تفاسیر قرآن، قاسمی، ص 15- 16؛ مقارنة الادیان (الیهودیۀ)، ص 255؛ تفسیر المنار، رشید‌رضا، ج12، ص 104؛ تفسیر المیزان، طباطبائی، ج 3، ص 348؛ تاریخ تمدن، ویل دورانت، ج1، ص 486.

[2] . ر.ک:‌ اسرائیلیات و تأثیر آن بر داستان‌های انبیاء در تفاسیر قرآن، قاسمی، ص 16؛ تاریخ ادیان و مذاهب جهان، ج2، ص 600.

[3] . برای آگاهی بیشتر ر.ک: اسرائیلیات و تأثیر آن بر داستان‌های انبیاء در تفاسیر قرآن، قاسمی، ص 17.

[4] . ر.ک: همان، ص 18- 19.

[5] . برای آگاهی بیشتر ر.ک: همان، ص 22- 27.

[6]. نیز بنگرید: آل عمران، 71 و 78 و مائده، 13 و 41.

[7] . سفر پیدایش، باب 2 و 3.

[8] . سفر پیدایش، باب 9، آیه 20-25.

[9] . همان، باب 11، آیه 29.

[10] . سفر لاویان، باب 18، آیه 9.

[11] . سفر پیدایش، باب 32، آیه 22-31.

[12] . سفر پیدایش، باب 25، آیه 19-34.

سفر پیدایش، باب 27. [یعقوب به معنی تعقیب کننده است. [ر.ک: http://www.thinkbabynames.com/meaning/1/Jacob] و [ر.ک: http://www.behindthename.com/name/jacob] هر چند به معنی ریشه کن کننده نیز آمده است. [ ttp://www.ourbabynamer.com/meaning-of-Yaghoub.html]

[13] . سفر پیدایش، باب 19، آیه 30-38.

[14] . همان، باب 38، آیه 15-30.

[15] . انجیل متّى، باب 1.

[16] .سفر لاویان، باب 18، آیه 15.

[17] . ر.ک:‌ دوّم سموئیل، باب 11 و 12.

[18] . اوّل پادشاهان، باب 11.

[19] . هوشع، باب 1، آیه 2-4.

[20] . برای مثال ر.ک:‌ کتاب غزل‌هاى سلیمان، باب 1 ـ 4. برخى از جملات کتاب جامعه که سراسر از پوچى و بى‏هدفى جهان و پدیده‏هاى آن سخن مى‏گوید، چنین است: «این‌ها سخنان پسر داوود است که در اورشلیم سلطنت مى‏کرد و به حکیم معروف بود (منظور حضرت سلیمان است). بیهودگى است! بیهودگى است! زندگى سراسر بیهودگى است! آدمى از تمامى زحماتى که در زیر آسمان مى‏کشد، چه نفعى عایدش مى‏شود؟ همه چیز خسته کننده است. آن قدر خسته کننده که زبان از وصف آن قاصر است...؛ زیر آسمان چیز تازه‏اى وجود ندارد...؛ هرچه را که زیر آسمان انجام مى‏شود، دیده‏ام همه چیز بیهوده است! درست مانند دویدن به دنبال باد! کج را نمى‏توان راست کرد و چیزى را که نیست، نمى‏توان به شمار آورد.... در صدد برآمدم فرق میان حکمت و حماقت و دانش و جهالت را بفهمم، ولى دریافتم که این نیز مانند دویدن به دنبال باد، کار بیهوده‏اى است. انسان هرچه بیشتر حکمت مى‏آموزد، محزون‌تر مى‏شود و هرچه بیشتر دانش مى‏اندوزد، غمگین‏تر مى‏گردد. با خود گفتم: اکنون بیا به عیش و عشرت بپرداز و خوش باش، ولى فهمیدم که این نیز بیهودگى است. خنده و شادى، احمقانه و بى‏فایده است... . (باب 1 و 2)

[21] . برای آگاهی بیشتر از مشکلات کتاب مقدس ر.ک: نقد و بررسى كتاب مقدس، نيكزاد، مركز پژوهش‌هاى اسلامى صدا و سيما.

565) آیا «مکاشفه» حجت است؟ (1)

سؤال:
آیا «مکاشفه» حجت است؟
پاسخ: در مورد معصومین ع بله و در مورد دیگران خیر.
توضیح:
اولاً: بین حجت بودن و آگاهی بخشی تفاوت آشکار وجود دارد. سخن بر سر حجت بودن است نه آگاهی بخشی.
ثانیاً: آگاهی‌ها، تعالیم و آموزه‌های دریافت شده از مکاشفه تنها در صورتی حجت است که با آموزه‌های معتبر مستفاد از قرآن و حدیث تأیید شود که در این صورت، در حقیقت حجیت خود را وامدار قرآن و حدیث است نه مستقل از آن‌ها؛ از این رو حجیت آن‌ها به طور مستقل در غیر معصومین ع انکار می‌شود.
دلیل انکار مطلق مکاشفه برای غیر معصوم، عدم اطمینان از دخالت نداشتن شیطان در آن است. ممکن است کسی که مکاشفه برای او رخ داده، انسان کاملاً موثقی باشد، لیکن این توثیق ربطی به مکاشفه او ندارد و از چنین توثیقی - که صیانت الهی را ضمیمه ندارد- نمی‌توان به صورت یقینی به عدم دخالت شیاطین پی برد.
بنابراین، اگر مثلاً عارفی تمام عیار در مکاشفه ببیند که فلان شخص در صورت و قالب حیوان درنده است، نمی‌تواند نزد کسی از باطن او بگوید زیرا مصداق ترر ناحق شخصیت او است؛ بله می‌تواند احتیاط کرده از او دوری گزیند و روشن است که احتیاط نتیجه حجت بودن مکاشفه نیست بلکه نتیجه آگاهی بخشی آن است؛ آگاهی‌ای نه از جنس یقینیات.

گفتنی است به باور برخی، مکاشفه فقط برای صاحب آن هرچند معصوم نباشد، مشروط به عدم تعارض با قرآن و روایات معتبر، حجت است.

564) قاموس ‏شناسى و فرایند تحلیل واژگان قرآنش


قاموس شناسی و تحلیل واژگان قرآن
نویسندگان: سید محمدحسن جواهرى
منبع: بینات تابستان 1391 شماره 74



بسم الله الرحمن الرحیم
قاموس ‏شناسى و فرایند تحلیل واژگان قرآن

(خلاصه 1 و 2)

اشاره: فرایند تحلیل واژگان قرآن در دو مرحله معنا شناسی و کاربرد شناسی تحقق می پذیرد که گذر از هر مرحله ابزار و قواعد خود را دارد و بروز هر گونه کاستی در طی این فرایند می تواند به نامطمئن شدن فرآورده بینجامد. این مقال در پی آن است که مرحله نخست را به اجمال تبیین کند و قواعد و نیازمندی های آن را بازگوید و به اقتضا، نیم نگاهی نیز به مرحله دوم دارد و تفصیل بحث را به مجالی دیگر وامی گذارد.
واژگان کلیدی: واژه شناسی، معنا شناسی، کاربرد شناسی، ریشه شناسی، کتب لغت.
آنچه در اين بحث با عنوان «قاموس‏شناسى» مطرح شده است، اولين گام براى دستيابى به معناشناسى (Semantics)واژگان قرآن كريم است[1] كه جزو اصلى‏ترين و اساسى‏ترين مراحل تفسير و ترجمه به شمار مى‏رود. در مسير قاموس‏شناسى، نگاه اصلى صرفا به شناخت قاموس‏هايى است كه اغلب در كار تحقيق و تحلیل واژگان قرآن مورد استفاده قرار مى‏گيرند؛ يعنى نگاهى در راستاى شناخت مفاد استعمالى واژگان قرآن و ابزار مورد نياز آن؛ از اين‏رو، از بحث در باره حوزه كاربردشناسى (Pragmatics) واژگان قرآن[2] به جهت ضیق مجال، خوددارى و به اشاره اجمالى بسنده شده است؛ در نتيجه از معرفى منابعى كه صرفا به ‏كار شناخت كاربردى واژگان مى‏آيند، مانند تفسيرهاى ادبى كه بحث‏هاى مفصلى در باب تحلیل واژگان قرآن بر اساس معيارهاى كاربرد شناسى دارند، خوددارى شده است. البته برخى منابع تخصصى واژه‏شناسى نيز در اين مسير قرار مى‏گيرند كه به دليل استقلال آن‏ها در همين مقال به بحث گذاشته شده‏اند.
چنان كه بيان شد، يكى از مراحل اوليه فرايند تفسير و ترجمه، واژه‏شناسى است و نخستين گام در واژه‏شناسى، شناخت منابع لغوى و بررسی چگونگی مراجعه به آن‏ها و بهره‏بردارى مناسب از آن‏هاست. از این رو، بحث را در چند محور ارائه می کنیم:
يكم) گونه‏هاى مختلف معاجم[3]

1. فرهنگ‏هاى عام لغوى
در تدوين اين بحث، در صورت لزوم به نكات ذيل و يا برخى از آن‏ها توجه داريم: نام مؤلف و چگونگى انتساب كتاب به او، توضيحاتى درباره نام كتاب، منابع و جغرافياى تدوين كتاب، شيوه جمع‏آورى كتاب، ويژگى‏هاى كتاب، برخى ضعف‏ها و امتيازها (هر چند ضعف‏ها را به‏طور كلى به بحث خواهيم گذاشت)، نظر علما درباره مؤلف و كتاب، مذهب مؤلف، و برخى مطالب ديگر.
فرهنگ‏هاى لغت يك‏زبانه عربى بسيارند كه ما به دليل ضيق مجال تنها به معجم‏هايى اشاره مى‏كنيم كه پژوهشگران براى بررسى واژه‏هاى متون قرآنى و حديثى اغلب به آن‏ها رجوع مى‏كنند. گفتنى است درباره شايسته بودن معاجم مطرح شده در اين بخش براى پژوهشگران، در بخش‏هاى ديگر سخن خواهيم گفت.

1-1. كتاب العين
اين كتاب اولين فرهنگ لغت عربى است كه همه و يا بخشى از آن[4] به خليل بن احمد فراهيدى (100ـ 175ق)[5] منسوب مى‏باشد. ترديد در انتساب اين كتاب به خليل به دليل ضعف‏هايى است كه در آن وجود دارد كه فهرست‏وار به قرار ذيل مى‏باشد:
1. بزرگانى انتساب اين كتاب را به خليل انكار كرده‏اند كه عبارت‏اند از: نضر بن شميل، ابوحاتم، ازهرى، ابن‏فارس، ابن‏جنى، القالى، ابن‏نديم، ابوالطيب اللغوى، فخر رازى و نَووى.
ازهرى در مقدمه تهديب اللغه درباره برخى لغت‏نويسان آورده است: «آنان با نشانه معرفت و دانش لغت مشهور بودند و كتاب‏هايى تأليف كردند كه در آن صحيح و سقيم را با هم نوشتند و آن را با حركات فاسدكننده و اشتباهات تغييردهنده مخلوط كردند، به‏گونه‏اى كه صحيح از غير صحيح، مگر نزد افراد مورد اعتماد، باز شناخته نمى‏شد. از جمله اين افراد، «ليث بن مظفر» است كه او كتاب العين را بر اساس [روش ]خليل تأليف كرده تا به نام او رواج دهد و اطرافيان خود را به آن متمايل سازد.»[6]
2. خليل استاد سيبويه و هر دو پيرو مكتب بصرى بودند، ولى آنچه در كتاب العين آمده موافق مذهب كوفى است و نه بصرى![7]
3. در كتاب العين سخنانى از متأخران نسبت به خليل نقل شده كه نشان مى‏دهد كسى پس از خليل آن را نگاشته است.
4. در كتاب العين اشتباه‏هايى محتوايى رخ داده كه به قطع نمى‏تواند كار خليل باشد، بلكه برخى از اين اشتباه‏ها حتى از شاگردان او نيز بعيد است.
از سوى ديگر برخى در مقام دفاع برآمده و با انداختن اشتباه‏ها بر گردن ليث[8] و يا نسخه نويسان و نيز گزارش‏هايى از آگاهى برخى شاگردان خليل از كتاب العين، از انتساب آن به خليل دفاع كرده‏اند كه در مجموع، احتياط را در مراجعه به اين كتاب به ما گوشزد مى‏كند.
ويژگى‏هاى كتاب عين: ترتيب واژگانى اين كتاب بر اساس حروف حلقى، يا به عبارت ديگر صوت است. از آن‏جا كه خليل واضع عروض و به موسيقى آشنا بوده، سعى‏كرده موسيقى را بر كتابت ترجيح دهد؛ بدين سبب لغت‏نامه خود را به ترتيبِ تلفظ از حلق تا لب مرتب كرده است. بر اين اساس، ترتيب واژگان وى چنين مى‏باشد: ع، ح، ه، خ، غ، ق، ك، ج، ش، ض، ص، س، ز، ط، د، ت، ظ، ذ، ث، ر، ل، ن، ف، ب، م، و، ا، ى، ء.
خليل هر حرف را يك كتاب ناميده است؛ بدين معنا كه حرف عين را «كتاب العين»، «حاء» را «كتاب الحاء» نام‏گذارى كرده است. نامگذارى مجموعه كتاب به كتاب العين از باب اطلاق جزء بر كل است.
جستجوى واژه در كتاب العين تقريبا دشوار و داراى معايبى است؛ زيرا به راحتى نمى‏توان واژه مورد نظر و مشتقات آن را يافت و گاهى لغات فرعى از لغات اصلى شناخته نمى‏شود؛ اما اين دشوارى به همت برخى پژوهشگران برطرف شده است كه گزارش آن خواهد آمد.
يكى از شيوه‏هاى ابتكارى خليل ذكر مشتقات يك كلمه بر اساس اشتقاق كبير است؛ براى مثال، ذيل ماده «حرب» پنج حالتِ اشتقاقى مقلوب كلمه، يعنى «بحر، رحب، حبر، برح، ربح» را ذكر مى‏كند[9] كه البته در ترتيب كتاب العين هر صيغه بر اساس حرف اول قابل دسترسى است. در واقع كار او الهام ‏بخش علماى فقه اللُّغَة همچون ابن‏جنى، ابن‏فارس و ديگران در بيان قواعد اشتقاق كبير[10] بوده است.
يكى ديگر از ويژگى‏هاى كتاب العين تقسيم آن به باب‏هاى ثنايى، مضاعف، ثلاثى صحيح، لفيف مشتمل بر معتل و مهموز، و رباعى و خماسى است.
ترتيب كتاب العين: اخيرا يكى از محققان (محمدحسن بكايى) كتاب العين را به ترتيب الفبايى و به سبك امروزى تنظيم كرده و انتشارات وابسته به جامعه مدرسين آن را منتشر كرده است و چنان كه گفته شد، در تغيير نوع چينش واژه‏ها برخى ويژگى‏هاى اين كتاب كه بدان‏ها اشاره شد، از بين رفته است.
گفتنى است لغت‏نامه‏هايى كه پس از كتاب العين نگاشته شده، تا سال‏هاى طولانى متأثر از اين كتاب بوده‏اند؛ كتاب‏هايى مانند: البارع، تهذيب اللغه، للمحكم، المحيط، الامع، جمهرة اللغه، ديوان الادب فارابى و مجمل فی اللغه ابن‏فارس.

1-2. معجم الجيم
اين كتاب نوشته ابوعمرو اسحاق بن مِرار الشيبانى الاحمر (بر اساس قولى تقريبا سال 100ـ 213ق) است. احمر لقبى است كه اغلب به غير عرب‏ها مى‏دادند.
درباره نام كتاب توجيهات مختلفى وجود دارد؛ از جمله اين‏كه گفته شده «الجيم» به معناى ديباست؛ يعنى اين معجم در خوبى و زيبايى چونان ديباست. اين كتاب مقدمه‏اى ندارد كه از طريق آن بتوان از هدف مؤلف آگاه شد، ولى بررسى متن نشان مى‏دهد كه هدف وى تدوين الفاظ و كلمات ناآشنا و دور از ذهن زبان عربى بوده است. مى‏گويند او اشعار حدود هشتاد قبيله را جمع‏آورى كرده و سپس، الفاظ غريب آن‏ها را انتخاب و در كتاب الجيم شرح و تفسير كرده است. مشهور است كه در اين كتاب بسيارى از گويش‏هاى قديم عرب ثبت و ضبط شده است، هر چند دليل قانع‏كننده‏اى بر اين گفته وجود ندارد. نكته درخور توجه اين‏كه ابوعمرو شيبانى خود به ميان باديه‏نشينان مى‏رفته و لهجه و واژگان را به‏طور مستقيم مى‏گرفته است و به گفته زبيدى، او از ديگر لغويان بيشتر به اين كار مبادرت كرده است.[11] همچنين گفتنى است وى در كوفه مى‏زيسته و سپس به بغداد عزيمت كرده است؛ از اين‏رو كتاب وى براى كسانى كه متون سده دوم سرزمين عراق را بررسى مى‏كنند، منبعى شايسته به‏كار مى‏رود.[12]

1-3. جَمْهَرَةُ اللغة
اين كتاب تأليف ابوبكر محمد بن حسن بن دُرَيْد أَزْدى (223ـ321ق) معروف به "ابن‏دُريد" است. وى متولد و پرورش يافته بصره و در لغت، انساب و اشعار عرب استاد بود. مؤلف در اين كتاب راه خليل را در قلبِ كلمه بر اساس اشتقاق كبير پيموده و به تعبير خودش سعى كرده جمهور كلمات عربى ـ و نه وحشى[13] مستنكر ـ را در اين كتاب جاى دهد؛ براى مثال، وى ذيل ماده «بصع» به مشتقات آن پرداخته و بعص، صبع، صعب و عصب را معنا كرده است. سبك چينش واژگان در جمهره با سبك خليل متفاوت و چه بسا دشوارتر است؛ البته در جلد سوم چاپ دارالملايين فهرستى مطابق روش امروزى براى آن ارائه شده كه كار مراجعه‏كنندگان را آسان مى‏كند.
گفتنى است برخى صاحب جمهرة اللغة را به لغت‏سازى متهم كرده‏اند و گفته‏اند كه وى در جمهرة واژه‏هايى را آورده كه ساخته و پرداخته خود او است.[14]
به ادعاى برخى، همه ماده‏هاى مطرح شده در اين كتاب را مى‏توان در لسان العرب و المحكم و المخصص ابن‏سيده يافت.

1-4. تهذيب اللّغة
تأليف ابومنصور محمد بن احمد بن أزهر هِرَوِى مشهور به "أزهرى" (282ـ370ق) است. مؤلِف اين فرهنگ كه به دقت و صحت شهرت دارد، سعى كرده صحيح‏ترين واژه‏ها را نى اين فرهنگ همانند كتاب العين است. ازهرى نظام قلب را به تقليد از خليل بر اساس اشتقاق كبير مرتب كرده و كلمات مهملِ حاصل از قلب را مورد توجه قرار نداده است. (براى يك واژه سه حرفى، در صورت قلب، شش صورت تصور مى‏شود؛ براى مثال، سه حرف «ع، س، ج» شش صورت عجس، جعس، عسج، سجع، سعج، جسع دارد كه ازهرى دو مورد اخير را مهمل دانسته و رها كرده است).
گفتنى است ازهرى تلاش بسيارى كرد تا لغت‏نامه خود را از كلمات غريب و وحشى و تصحيف شده پاك‏سازى كند و اساسا نام «تهذيب» به همين نكته اشاره دارد. از ويژگى‏هاى ديگر اين لغت‏نامه اين است كه وى بر اثر اين‏كه پانزده سال در يكى از قبايل عرب اسير بود،[15] توانست كلمات فراوانى را به‏طور مستقيم از زبان عرب‏هاى اصيل كه زبانشان هنوز دست نخورده بود و كمتر در آن غلط ديده مى‏شد، بشنود و گزارش كند؛ البته همين امر باعث شده واژگان نادر و ناشناخته نيز به فرهنگش راه يابد. اين كتاب جزو منابع اصلى لسان العرب به شمار مى‏رود.
مراجعه به تهذيب دشوار است؛ از اين‏رو ناشران براى آسان شدن كار فهرست‏هاى راهنما به آن ملحق كرده‏اند و اخيرا دارالمعرفه آن را بر اساس حروف الفبا منتشر كرده است.

1- 5 . المحيط فى اللغة
تأليف صاحبْ اسماعيل بن عَبّاد (326ـ 385ق) ـ مشهور به صاحب بن عبّادـ كاتب ابن‏عميد، وزير دانشمند ركن‏الدوله ديلمى است.[16] اين كتاب مشتمل بر موضوعات لغوى، تاريخى، شرح حال بزرگان و غيره است. ترتيب واژگانى اين فرهنگ همانند كتاب العين با حرف حلقى «ع» آغاز مى‏شود. او ابتداى لغت‏نامه را با كلمات دو حرفى و مضاعف آغاز و پس از آن با سه حرفى و در نهايت با چهار وپنج حرفى ختم مى‏كند. بيشتر منابع و نيز نظام قلب و اشتقاق در اين كتاب منقول از خليل است، آن‏گونه كه بتوان آن را تكمله العين به شمار آورد،[17] ولى ابواب آن همانند تهذيب اللُّغة ازهرى مى‏باشد.
از ويژگى‏هاى المحيط كاستن از شواهد و افزودن به شمار واژگان است.
صاحب يكى از دانشمندان و اديبان شيعى است كه در ترويج مذهب تشيع تلاش بسيارى كرده و اشعار زيبايى در مدح اهل‏بيت عليهم‏السلام از وى بر جاى مانده است؛ از جمله:
قد تبرأت من الجبتين تيم و عدى
و من الشحّ العتل المستخفّ الاموى
انا لاأعرف حقا غير ليث بالغرى
و ثمان بعد شبليه و مختوم خفى

1ـ6 . الصّحاح[18] (تاج اللغة و صحاح العربية)
تأليف اسماعيل بن حَمَّاد جوهرى (332ـ393 و به قولى 398ق) ـ خواهرزاده فارابى مؤلف معجم ديوان العرب ـ است. او از تركان اهل فاراب و پيشواى علم لغت و ادبيات در عصر خود بود. وى به عراق عزيمت كرد و از استادانى مانند ابوعلى فارسى (288ـ356ق) و سيرافى (284ـ 368ق) بهره برد و سپس به حجاز سفر كرد و در بلاد ربيعه و مضر به سير و سفر پرداخت و واژگان عرب را از عرب اصيل أخذ كرد و سپس به خراسان بازگشت و صحاح را در نيشابور به رشته تحرير درآورد. وى در پايان عمر گرفتار بيمارى شد و به پشت بام رفت و در حالى كه دو قطعه چوب به خود بسته بود، به اميد پرواز از بالا به پايين پريد و جان داد. اين در حالى بود كه به گفته مجاشعى در كتاب بحر الادب فى معرفة أئمة الادب، جوهرى تا زمان مرگ صحاح را تنها تا حرف ضاد پاكنويس كرده و مابقى آن هنوز در حد پيش‏نويس بود و پس از مرگش، يكى از شاگردانش به نام ابواسحاق ورّاق آن را به انجام رسانيد كه البته با اغلاط و خطاهاى فاحشى همراه بود،[19] هر چند برخى اين گفته را نپذيرفته و آن را بهانه‏اى براى توجيه خطاهاى موجود در صحاح مى‏دانند.[20]
ترتيب واژگان در اين كتاب براساس حرف آخر كلمات است. وى‏حرف آخر كلمات را در يك باب و حرف اول آن‏ها را در يك فصل جداگانه قرار داده است. او در اين كتاب از مسائل صرفى، نحوى، مباحث فقه اللغه همچون اشتقاق و اشتراك لفظى نيز غفلت نكرده است.
درباره جايگاه صحاح و اهميت و مقايسه آن با منابع لغوى پيشينش گفتگو است. بيشتر دانشمندان لغت‏شناس آن را بر همه منابع پيش از او برترى داده‏اند. ثعالبى در يتيمه الدهر گفته است: جوهرى را كتابى به نام صحاح در لغت است كه از جمهرة نيكوتر و از تهذيب اللغه واقع‏بينانه‏تر و از مجمل اللغة آسان‏ياب‏تر است.[21] سيوطى در المزهر[22] آن را بين كتب لغت به مانند صحيح بخارى ميان كتب حديث اهل سنت مى‏داند؛ اما ابن‏منظور ـ صاحب لسان العرب ـ برترى صحاح را از جهت سهل التناول بودن مى‏داند نه اتقان: «در بين كتاب‏هاى لغت، از كتاب تهذيب اللغة ازهرى نيكوتر و از كتاب محكم ابن‏سيده اندلسى كامل‏تر نيافتيم و به تحقيق كه اين دو از اصول كتاب لغت‏اند و كتب ديگر در مقايسه با اين دو از درجه بعدى برخوردارند...؛ اما ابونصر اسماعيل بن حمّاد جوهرى كتاب خويش را نيكوتر مرتب كرده و به خاطر سهولت دسترسى به لغات، شهرت يافته... .»[23]
جوهرى در صحاح ـ چنان كه از نامش پيداست ـ به كلمات صحيح عنايت داشته و براى نخستين بار، حركات را نيز گزارش مى‏كند؛ مثلاً مى‏نويسد: «الكُداد» به ضم و «الكُرد» به ضم و «الكِرديده» به كسر.
از ديگر ويژگى‏هاى صحاح، آوردن شواهد از شعرهاى بلند و كلمات اصيل عرب، توجه به مسائل صرف و نحو، اشاره به اقوال ضعيف، ناشناخته، متروك، مردود و مذموم، توجه به لغات عاميانه، مولِّد،[24] معرّب، مشترك، نوادر، اشاره به الفاظى كه در شعر جاهلى نيامده ولى اسلام آن‏ها را به‏كار برده، اشاره به اضداد، و برخى موارد ديگر مانند توجه به فقه اللغه و اشتقاق كبير است.[25]
لغزش‏هاى صحاح: بر كتاب صحاح اشكال‏هايى مطرح كرده‏اند كه بدون قضاوت، فهرست‏وار به شمارى از آن‏ها اشاره مى‏كنيم:
1. از بسيارى واژگان صحيح غفلت كرده است تا آن‏جا كه صغانى در تكلمه و ذيل و صله بيش از شصت هزار كلمه آورده كه اكثر آن‏ها از لغات صحيح مى‏باشد و جوهرى آن‏ها را نياورده است.
2. وى مرتكب تصحيف و تحريف شده است.
3. وى گاه در نسبت دادن قول پيشوايان لغت دچار اشتباه شده است؛ براى مثال، سخن سيبويه را به اخفش نسبت مى‏دهد و مى‏گويد: «قال الاخفش شبّهو لات بليس...» در حالى كه لات به نظر سيبويه مانند ليس عمل مى‏كند نه اخفش.
4. گاه نظريات علما را با دقت نقل نكرده است.
5 . گاه حديثى را به غير صاحبش نسبت مى‏دهد و گاه بين سخن معمولى و حديث خلط مى‏كند؛ براى مثال، سخن اكثم بن صيفى را با عنوان «و فى الحديث» آورده است.[26]
6 . در روايت شعر گاه خلط يا غفلت كرده است.[27]
7. با همه تبحرش در صرف و نحو، در اين دو حوزه نيز خطاهايى دارد.[28]
در پايان يادآور مى‏شويم كه اين معجم به دليل اهميت و جايگاه ممتاز، بارها و به گونه‏هاى مختلف تلخيص شده و در دسترس است؛ مانند مختار الصحاح كه ذكر آن خواهد آمد. همچنين اين كتاب توسط رضى‏الدين صاغانى / صنعانى (577 ـ650 ق) ـ نويسنده العباب ـ با نام التكملة والذيل والصلة لكتاب تاج اللغة و صحاح العربيه تكميل شده است.

1ـ7. مقاييس اللغة
اين كتاب نوشته ابوالحسين احمد بن فارس بن زكريا (م395ق) است. وى شاعر و از بزرگان اهلِ علم و استادِ صاحب بن عَبّاد است. در مورد مذهب و زادگاهش اختلاف نظر وجود دارد، ولى معروف اين است كه وى شافعى و سپس مالكى و ايرانى و زادگاهش يكى از روستاهاى قزوين مى‏باشد.[29]
مقاييس اللُغة ـ چنان كه از نامش پيداست ـ همانند كتاب العين خليل، به مبحث اشتقاق كبير عنايت دارد. گويا وى انگيزه تأليف اين كتاب را از ابن‏دريد كه استاد وى بود، گرفته است؛ زيرا او در كتاب الاشتقاق تلاش كرد اسم‏هاى قبايل و نام‏هاى مرتبط با آن‏ها را به اصول لغوى باز گرداند. ابن‏فارس مقاييس را به سه قسمت يعنى باب ثنايى مضاعف و رباعى مضاعف؛ باب ثلاثى الأصل، و باب بيش از سه حرف اصلى تقسيم كرده است.
ابن‏فارس افزون بر مقاييس اللغه دو كتاب ديگر درباره واژه‏شناسى نگاشته است به نام‏هاى مجمل اللغة و الصاحبى فى فقه اللغة و سنن العرب فى كلامها. ابن‏فارس در كتاب مجمل به جمع‏آورى كلمات صحيح همت گماشت و در كتاب الصاحبى فى فقه اللغة پيدايش زبان، ويژگى‏هاى زبان عربى، اختلاف زبان‏هاى عربى با يكديگر، زبان‏هاى عمومى و همگانى عرب، قياس و اشتقاق در زبان عربى، تأثيرهاى اسلام بر زبان عربى، ترادف، حروف هجا در زبان عربى، حروف معنا، نام‏هاى اشخاص و مآخذ اين نام‏ها و مسائلى ديگر را به بحث گذاشته است.
ابن‏فارسى در مقاييس اللغة براى نخستين بار «اصول» و «نحت» (= واژه‏آميزى) را به‏كار گرفت. «اصل» در اصطلاح وى معناى اصلى يك لفظ است؛ بنابراين، وقتى مى‏گويد فلان كلمه داراى دو اصل مى‏باشد، بدين معناست كه در اصل براى دو معنا وضع شده است. توضيحى كوتاه در خصوص اين اصل خالى از فايده نيست. دكتر صبحى صالح در دراسات فى فقه اللغه (ص126) كار ابن‏فارس را در برشمردن معانى اصلى‏متعدد براى يك كلمه نوعى بازى عقلى و يا اظهار فضل دانسته است و مى‏گويد: «شايد اين علامه بزرگوار بدين وسيله خواسته است توان علمى خويش را در زمينه كشف تفاوت‏هاى دقيق ميان واژگان اظهار كند؛ تفاوت‏هايى كه اگر با روش علمى سنجيده شوند، بى‏شك كفه انشعاب آن‏ها از يك اصل بر كفّه انشعاب آن‏ها از اصول متعدد مى‏چربد.»
اما چرا به چنين كارى دست زد و راز اين‏كه وى براى هر ماده لغوى معانى اصلى متعددى آورده است، چيست؟
پاسخ اين است كه در فاصله زمانى كه از ابتدا تا دوران تدوين زبان عربى به دست ابن‏فارس و ديگران وجود داشت، تغيير و تحولاتى در زبان عربى رخ داد و همين امر موجب گسستن رابطه ميان معانى مفردات يك ماده لغوى گرديد؛ آن‏چنان كه گويى اصلاً رابطه‏اى ميان آن‏ها وجود نداشته است.[30]
منظور از «نحت» (Contamination) يا واژه‏آميزى اين است كه از مجموع حروف دو كلمه و يا يك جمله كلمه‏اى بسازيم كه نشان‏دهنده همان معنايى باشد كه آن دو كلمه يا آن جمله نشان‏دهنده آن هستند. بسمل (بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم)، حوقله (لا حول و لا قوة إلاّ اللّه‏)، سمت (سازمان...)، P.P.hو جز اين‏ها نمونه‏هايى از واژه‏آميزى است.
واژه‏آميزى اقسامى دارد كه عبارت‏اند از:
1. واژه‏آميزى فعلى: مانند جعفل فلان (= فلانى به ديگرى گفت: جعلتُ فداك)؛
2. واژه‏آميزى وصفى: مانند ضِبَطْر (= مرد نيرومند و قوى، از تركيب ضبر و صبط)؛
3. واژه‏آميزى اسمى: مانند جُلْمُود (= صخره؛ از تركيب جَمَد و جَلَد)؛
4. واژه‏آميزى نسبى: مانند طبرخزى (منسوب به طبرستان و خوارزم).[31]
ابن‏فارس تلاش كرده است واژه‏هاى رباعى و خماسى را با كمك نحت تفسير كند. اين كار وى موافقان و مخالفانى داشته است؛ برخى حتى پا را فراتر نهاده، واژه‏آميزى را به ثلاثى نيز گسترش داده‏اند و برخى تلاش ابن‏فارس را بى‏نتيجه ارزيابى كرده‏اند. دكتر مصطفى جواد بر اين باور است كه آنچه ابن‏فارس درباره نحت در دو كتاب مقاييس و فقه اللغة گفته، از حدس و گمان و توجيهات دور از ذهن تجاوز نمى‏كند.[32] راغب در مفردات نيز با احتياط به نحت نيم‏نگاهى دارد؛ براى مثال، درباره واژه «بعثر» مى‏نويسد: «فان اللّه‏ تعالى: وَ إِذَا الْقُبُورُ بُعْثِرَتْ؛[33] اى قلب ترابها و اثير ما فيها و من رأى تركيب الرباعى والخماسى من ثلاثين نحو تهلل و بسمل اذا قال: لا اله الا اللّه‏ و بسم اللّه‏، يقول: انّ «بعثر» مركب من بعث و اثير و هذا لا يبعد فى هذا الحرف فان البعثرة تتضمّن معنى بعث و اثير.»[34] در هر صورت، كتاب مقاييس آخرين و مهم‏ترين كتاب ابن‏فارس و از جمله معجم‏هاى مشهور و مورد اعتناى پژوهشگران است.
منابع و مآخذ اصلى مقاييس اللغة عبارت‏اند از:
ـ العين، خليل بن احمد؛
ـ غريب الحديث، ابوعبيد قاسم بن سلام؛
ـ الغريب المصنّف، همو؛
ـ اصلاح المنطق، ابن‏سكيت؛
ـ جمهرة اللغة، ابن‏دريد.
گفتنى است مقاييس اللغة با ترتيب الفبايى اخيرا از سوى پژوهشگاه حوزه و دانشگاه در يك مجلد و با ظاهرى زيبا منتشر شده است.

1ـ 8 . المُحْكَمْ
نوشته ابوالحسن، على بن اسماعيل بن سيده اندلسى ـ نويسنده المخصص[35] ـ است. (متولد حدود 398ـ 458ق) است. وى در مقدمه كتاب خود مى‏نويسد: «... كتاب من دربردارنده مجموعه‏اى از كتاب‏هاى «مُصَنّف ابوعبيد، الإصلاح، الألفاظ، الجَمْهَرَة، تفاسير قرآن، شروح حديث، كتابُ العين خليل، كتاب‏هاى اَصْعَمِى، فَرَّاء، ابوزيد، ابن‏أعرابى، ابوعُبَيْده، شيبانى، لِحيانى، كتاب‏هاى ابوالعباس أحمد بن يحيى: المجالس، الفصيح، النوادر و دو كتاب ابوحنيفه و كتاب‏هاى كُراع و كتاب‏هاى مختصرى چون: الزِّبْرج، المُكَنَّى، الَمبْنَى، المُثَنَّى، الأضداد، المُبْدَل و المقلوب و مطالبى از كتاب‏هاى سيبويه، ابوعلى فارسى، رُمَّانى و ابن‏جنى در نحو و غيره است.» المحكم مورد عنايت و توجه لغويان پس از ابن‏سيده و از منابع اصلى لسان العرب مى‏باشد.

1ـ 9. اساس البلاغة
نوشته ابوالقاسم محمود بن عمر خوارزمى معتزلى، معروف به جار اللّه‏ زمخشرى[36] (467ـ 538 ق) است. زمخشرى در اين كتاب تلاش كرده زيبايى‏هاى زبان عربى را در شكل‏هاى مجازى، كنايى و استعارى‏ به تصوير بكشد. او اساس البلاغة را بر اساس ترتيب الفبا و با در نظر گرفتن حرف اول تا سوم كلمات تنظيم كرد. وى همچنين به جنبه‏اى مهم كه در ديگر كتاب‏هاى لغت مغفول مانده، اهتمام ورزيد و آن تفكيك معانى حقيقى و مجازى و معانى كنايى و صريح است؛ براى مثال در ماده «لحد» مى‏گويد: قبر مَلْحود و مُلْحد، و لَحَدْت القبر والحدته، و قبروه فى لحدٍ و مَلْحُود و لحد للميّت وألْحَدَ له (لحدى را براى او كند) و لَحَدَ الميِّتَ وألْحَده (مرده را در لحد گذاشت).
معانى مجازى كلمه: «لَحَد السهمُ من الهدف وألْحد» (تير به هدف نخورد) و «أَلحدَ فى دين اللّه‏» (از دين خدا برگشت) و «لَحَدَ عن القصد» (از هدف برگشت) و «ألحد فى الحرم» (حرمت آن را شكست) و «لحد اليه وألحَدَ» (به او متمايل شد) و «التَحَدَ اليه» (به او پناه برد) و «مالى دُونَك مُلتَحدا» (من به جز تو پناهى ندارم).[37]
دكتر ابراهيم انيس معتقد است كه زمخشرى در همه موارد موفق نبوده است؛ مثلاً تلاش او براى اشتقاق معانى حسى از غير حسى تلاشى بيهوده و نادرست است؛ زيرا همه زبان‏شناسان جديد هم‏رأى‏اند كه معانى حسى از نظر پيدايش بر معانى غير حسّى مقدم هستند؛ از اين‏رو، شايستگى بيشترى دارند كه معانى حقيقى به شمار آيند و معانى غير حسى شاخه‏هايى از آن‏ها هستند كه از طريق مجاز پديد آمده‏اند.[38]
امين خولى در مقدمه‏اى كه بر اساس البلاغة با تحقيق عبدالرحيم محمود نگاشته، يادآور شده كه اصطلاح «مجاز» در روزگار تأليف كتاب اساس البلاغة به معناى امروزين آن نبوده است و حتى برداشت ابن‏حجر كه در قرن نهم مى‏زيسته، متفاوت با معناى امروزين مجاز است؛ از اين‏رو، وى در كتاب غراس الاساس كه در آن مجازات لغوى را استقصا كرده، با زمخشرى مخالفت‏هايى دارد؛ گاه مجازهاى زمخشرى را حقيقى معرفى مى‏كند و گاه معانى حقيقى او را جزء مجازات مى‏آورد.
1ـ1ـ10. مختار الصحاح
اين كتاب كه گزيده صحاح جوهرى است، حاصل كوشش و تدوين محمد بن ابى‏بكر بن عبدالقادر رازى (م691 ق) مى‏باشد. وى بسيارى از اوزان مصادر افعال ثلاثى كه جوهرى آن‏ها را نياورده بود، به آن افزود و در مقايسه با صحاح در شكل چينش واژگان، تغييراتى به وجود آورد.

1ـ11. لسان العرب
تأليف ابوالفضل محمد بن مُكَرَّم، مشهور به ابن‏منظور (630 ـ711ق) تونسى الاصل و ساكن مصر است. اين فرهنگ حدود هشتاد هزار ماده لغت دارد و مشتمل بر شواهد فراوانى از شعر عرب، احاديث پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و ضرب‏المثل‏هاى مشهور است. به گفته ابن‏منظور، اين كتاب مشتمل بر پنج كتاب التهذيب ازهرى، المُحْكم ابن‏سيده، الصحاح جوهرى و حاشيه ابن‏برى بر آن و النِّهايَةُ فى غريب الحديثِ والأثَر[39] است. البته در اين كتاب به وفور از جمهره ابن‏دريد سخن به ميان آمده تا آن‏جا كه برخى آن را جزو منابع لسان ذكر كرده‏اند،[40] ولى با اين حال جزو منابع اصلى لسان به شمار نمى‏رود. ترتيب واژگان در لسان العرب بر اساس حرف آخر كلمه است. در حال حاضر «دار إحياء التُّراث العَرَبِى» آن را بر اساس حرف‏اول، در 18 جلد به ضميمه انواع فهرست‏ها به صورتى زيبا منتشر كرده است.
لسان العرب در كنار همه محسناتى كه دارد؛ مانند گستردگى، حسن تأليف، ذكر صاحبان اقوال مختلف و جز اين‏ها، ضعف‏هايى نيز دارد كه در بخش مربوط به كاستى‏هاى كتاب‏هاى لغت بدان‏ها خواهيم پرداخت.

1ـ12. المصباح المنير (فى غريب الشرح الكبير للرافعى)
تأليف احمد بن محمد بن على الفيّومى (م770ق) است كه دو جزء آن در يك مجلد و به سبك الفبايى از سوى انتشارات هجرت (قم) عرضه شده است.
مصباح در اصل شرح كتاب فتح العزيز على كتاب الوجيز عبدالكريم رافعى (م623 ق) است؛ از اين‏رو، بسيارى از اصطلاح‏ها و تعبيرهاى فقهى و كلامى به اين لغت‏نامه راه يافته است.

1ـ13. قاموس المحيط
تأليف مجدالدين محمد بن يعقوب فيروزآبادى (729ـ817ق)[41] است. او اين اثر را در مدت اقامتش‏در جوار كعبه تأليف كرد. در اين فرهنگِ شصت هزار واژه‏اى كه در آن براى اولين بار از نشانه‏ها استفاده شده، معانى كلمات اغلب بدون ذكر شواهدى شعرى و امثال ضبط شده است. ترتيب كلمات در اين فرهنگ بر اساس حرف آخر كلمه است؛ بدين صورت كه حرف آخر در يك باب و حرف اول در فصل مخصوص به خود ذكر شده است؛ براى مثال، براى يافتن كلمه «قرب» در اين فرهنگ و فرهنگ‏هاى مشابه، بايد به باب «باء»، فصل «قاف» مراجعه كرد. القاموس المحيط دربردارنده دو فرهنگ العباب صاغانى و المحكم ابن‏سِيده به اضافه نكات مهمى از ديگر كتاب‏هاست. مؤلف در اين كتاب سعى كرده به نقدِ صحاح جوهرى بپردازد و كاستى‏هاى آن را برطرف سازد.
قاموس فيروزآبادى بارها به زبان‏هاى فارسى و تركى ترجمه شده است.
از ديگر كتاب‏هاى فيروزآبادى مى‏توان به بصائر ذوى التمييز فى لطائف الكتاب العزيز اشاره كرد. اين كتاب مشتمل بر مباحث تفسيرى و واژه‏شناسى‏است.

1ـ14. مجمع البحرين و مَطلع النّيرين
تأليف فخرالدين الطُريحى (979ـ 1085ق) است. وى از ادبا و دانشمندان به نام شيعى در قرن يازدهم مى‏باشد كه در نجف اشرف‏ زاده و در همان‏جا به خاك سپرده شد. از وى ده‏ها كتاب در زمينه‏هاى فقه، ادبيات، لغت، تفسير و جز اين‏ها به يادگار مانده است.
اين لغت‏نامه عمومى نيست و تنها دربردارنده واژگانِ قرآن، احاديث، الفاظ وارد شده از طريق ائمه معصومين و تفسير است. افزون بر آن، مَجْمَعُ البَحْرَيْن از ذكر نام انبيا، علما، محدثان، پادشاهان، شخصيت‏هاى بزرگ تاريخى و برخى مناطق نيز غفلت نكرده و در حقيقت اين كتاب يك موسوعه و دائره‏المعارف كوچك است.
درباره اين كتاب اشكالاتى مطرح شده كه هر چند مصاديق آن‏ها اندك است، ولى اعتماد كامل به آن را مخدوش مى‏كند؛ البته بخش پژوهش‏هاى اسلامى مؤسسه بعثت تحقيقات گسترده‏اى انجام داده و تلاش كرده تمامى اشكالات مطرح شده را برطرف و يا گوشزد نمايد. اشكالات مطرح شده عبارت‏اند از:
ـ عدم جمع‏آورى همه لغات قرآن و احاديث؛
ـ ايجاز مخل به معنا؛
ـ تصحيف و تحريف در ثبت مواد؛
ـ اشتباه در ضبط اعلام و تراجم؛
ـ عدم دقت در نقل از مصادر؛
ـ اضطراب و ناهماهنگى در بيان برخى معانى و ترتيب مواد؛
ـ تكروى در بيان برخى معانى و صيغ كه در ميان گذشتگان قائلى نداشته است.
اين كتاب به خامه نجم الممالك (مصباح) ـ منجم معروف معاصر ـ با افزوده‏هايى به فارسى ترجمه شده است. گويا ترجمه ديگرى نيز دارد كه هنوز منتشر نشده است. گفتنى است متأسفانه كم‏دقتى در اعراب‏گذارى برخى نسخ منتشر شده، باعث گرديده برخى واژه‏ها به غلط شهرت يابند. واژه «ثَلُمَ» كه بسيار نيز شنيده مى‏شود، احتمالاً از اعراب‏گذارى اشتباه برخى نسخ اين كتاب ناشى شده است (اصل اين واژه به فتح لام است).

1ـ 15. الكليات
اين كتاب نوشته ابوالبقا (1028ـ1094ق) و فرهنگى لغوى ـ تخصصى (واژه‏شناسى، بيان قواعد ادبى و...) است. مؤلف كه اديب و فقيه حنفى مذهب است، از بيان لغات و اصطلاحات بر اساس مذهب خويش فروگذار نكرده و بر اساس برخى نسخ (مؤسسه الرساله) در پايان هر فصل واژگان قرآن را بر اساس برداشت‏هاى خود معنا و تفسير كرده است.

1ـ16. تاج العروس من جواهر القاموس
تأليف سيد محمدمرتضى حسينى زَبِيدى الحنفى (1145ـ1183ق) است. وى در هند زاده شد و زمان زيادى را به جهانگردى اختصاص داد تا اين‏كه در نهايت در مصر سكنى گزيد و در همان‏جا نيز درگذشت. او در اين كتاب، القاموس المحيط را اصل قرار داده و واژگان متعددى را كه فيروزآبادى از آن‏ها غفلت كرده، بر آن افزوده است. ترتيب كلمات در اين فرهنگ بر اساس حرفِ آخرِ واژه مى‏باشد.[42] تاج العروس حدود 120 هزار واژه دارد و به ضميمه تحقيقاتى كه بر آن انجام شده، وسيع‏ترين كتاب لغت عرب به شمار مى‏رود، ولى از آن‏جا كه وى تلاش كرده لغات پنج قرن پس از لسان را نيز جمع‏آورى كند، بخش قابل توجهى از واژه‏هاى مطرح شده، خارج از دامنه مورد نياز براى پژوهشگران متون قرآنى و حديثى است؛ از اين‏رو، پژوهشگران قرآن و حديث مراجعه به لسان را ترجيح مى‏دهند.

1ـ17. المنجد فى اللغة و الاعلام
اين كتاب را لويس معلوف در سال 1908 ميلادى به عنوان يك فرهنگ دانش‏آموزى كوچك (عربى به عربى) تأليف كرد. سپس به دليل استقبال فراوان، بارها و بارها با اصطلاحاتى تجديد چاپ شد. المنجد در حال حاضر به همت جمعى از پژوهشگران در حجمى بسيار وسيع‏تر از نسخه اوليه، در دو بخش يعنى لغت و أعلام به چاپ رسيده است كه با وجود استقبال فراوان از آن هنوز كاستى‏هايى از نظر ضبط صحيح واژگان در آن ديده مى‏شود كه صاحب‏نظران در مقالات مختلف بدان‏ها اشاره كرده‏اند. المنجد مانند اقرب الموارد و مانند آن واژه‏هاى قديم و جديد را در بر دارد؛ از اين‏رو و با توجه به توضيحى كه خواهد آمد، اين‏گونه لغت‏نامه‏ها نمى‏توانند منابع مطمئنى براى يافتن معانى قرآن باشند (در بحث‏هاى بعد در اين‏باره بيشتر سخن خواهيم گفت). اين كتاب را آقايان احمد سياح (با اضافه كردن واژه‏هاى جديد به آن) و محمد بندرريگى جداگانه به فارسى ترجمه كرده‏اند.

1ـ 18. اقرب الموارد فى فصح العربية و الشوارد
اين فرهنگ تأليف سعيد شرتُونى (1265ق/ 1330ـ 1849ق/ 1912م) از پيروان آيين مسيحيت است و ترتيب واژگانى آن بر اساس حرف اول ريشه و ذكر ماضى، مضارع و مصدر افعال مى‏باشد. مؤلف در آن به مسائلى چون حقيقت، مجاز، اشتراك لفظى، ترادف، دخيل و لغزش‏هاى لغويان اهتتمام داشته و تلاش كرده واژه‏هاى قديم و جديد را گزارش كند؛ از اين‏رو، اين فرهنگ را با توجه به معجم‏هاى قديم و جديد مانند لسان العرب، قاموس المحيط، تاج العروس و نيز محيط المحيط بطرس البستانى(م1883ق) و جز اين‏ها تدوين كرده است.

2. فرهنگ‏هاى خاص
1ـ2ـ1. فرهنگ‏هاى مربوط به بيان فروق لغات: اين‏گونه فرهنگ‏ها به تفاوت معانى واژگان از بعد لغوى و اصطلاحى مى‏پردازند و گاه از يك واژه فراتر رفته، به تفاوت بين واژگان روى مى‏آورند؛ براى مثال «حيوان» در لغت به يك معنا و در اصطلاح منطقيان به معنايى ديگر است. همچنين بشر و انسان هر چند در مصداق يكسان‏اند، اما در معنا يكسان نيستند. اين‏گونه مسائل در معجم‏هاى خاص بررسى مى‏شود كه مى‏توان آن را «معجم مصطلحات لغوى» ناميد. كتاب‏هاى ذيل از آثار مشهور اين نوع فرهنگ‏هاى واژه‏شناسى هستند:
ـ الفروق اللغويه، ابى‏هلال عسكرى (م401ق)؛
ـ فروق اللغات، سيد نورالدين نعمت اللّه‏ جزايرى (م1158ق)؛
اين دو اثر كه اغلب واژگان آن‏ها قرآنى است، با عنوان معجم الفروق اللغويه از سوى جامعه مدرسين منتشر شده است.
ـ بهجة الخاطر و نُزهة الناظر فى فروق اللغوية والاصطلاحيه، يحيى بن حسين بن عشيره البحرانى (قرن دهم هجرى)؛
ـ فروق اللغات فى الفرق بين المتقاربات، سيد غنى الرضوى الكهنوى (قرن سيزدهم هجرى)؛
ـ كتاب الفرق، ثابت بن ابى‏ثابت اللغوى (قرن سوم هجرى).
1ـ2ـ2. معجم ابدال: اين‏گونه معجم‏ها مشتمل بر واژگانى است كه هر دو واژه در معنا مشترك و در لفظ، تنها در يك حرف اختلاف دارند كه بر اثر تحريف و تصحيف و يا گذر زمان و تغيير زبان و جز اين‏ها به وجود آمده است؛ مانند كتاب القلب والإبدال نوشته ابن‏سكّيت و كتاب الإبدال نوشته ابوطيب لغوى.
1ـ2ـ3. معجم اضداد (فرهنگ واژگان اضداد): درباره اضداد (واژه‏هايى كه معانى بيگانه و مقابل هم دارند، خواه از يك قبيله باشند يا قبايل متعدد؛ مانند «قرء» به معناى طهر و حيض و «جون» به معناى سفيد و سياه). كتاب‏هاى فراوانى به‏طور مستقل و يا در ضمن كتاب‏هاى ديگر نوشته شده است؛ مانند:
ـ كتاب الاضداد، سجستانى؛
ـ التضاد فى القرآن الكريم بين النظرية والتطبيق، محمد نورالدين المنجّد.
1ـ2ـ4. فرهنگ تاريخى واژگان: اين نوع فرهنگ‏ها سير تغيير و تحول واژه‏ها را از بدو تا آخرين دوران بررسى مى‏كند. در زبان عربى چنين فرهنگى تاكنون تدوين نشده جز مقدارى كه عبداللّه‏ العلايلى در جزء اول المرجِع آورده است.
1ـ2ـ 5 . فرهنگ واژگان معرّب و دخيل: درباره واژه‏هاى معرّب و دخيل منابع متعددى نگاشته شده كه مهم‏ترين آن‏ها عبارت است از:
ـ من تراثنا اللغوى القديم ما يسمّى فى العربية بالدخيل، نوشته طه باقر (بغداد، 1980م)؛
ـ المعرّب، جواليقى؛
ـ غرائب اللغة العربيه، الاب روفائيل نَخْلَة اليسوعى؛
ـ تفسير الالفاظ الدخيلة فى اللغة العربية، النفس طوبيا العنيسى الحلبى؛
ـ شفاء الخليل فيما فى كلام العرب من الدخيل، الشهاب خفّاجى.
درباره واژگان قرآن نيز كتاب‏هايى اختصاصى تدوين يافته است؛ از جمله:
ـ المهذب فيما وقع فى القرآن من المعرب، جلال الدين‏سيوطى؛
ـ فرهنگ واژگان خارجى قرآن كريم، آرتور جفرى، ترجمه سعيد نورى؛
ـ واژه‏هاى دخيل در قرآن، آرتور جفرى، فريدون بدره‏اى.
1ـ2ـ6 . معجم افعال: اين فرهنگ‏ها ويژه افعال و بررسى صيغه‏هاى آن‏هاست؛ مانند:
ـ كتاب الافعال، سرقسطى؛
ـ كتاب الافعال، ابن‏قطاع؛
ـ معجم افعال المتعدية بحرف، موسى احمدى.

3. فرهنگ‏هاى دوزبانه
اين‏گونه فرهنگ‏ها برابرهاى واژگان يك زبان را از زبان ديگر گزارش مى‏كنند؛ مانند فرهنگ لاروس؛ ترجمه المنجد و جز اين‏ها. این گونه فرهنگ ها این مزیت را دارند که زحمت جستجو در زبان دوم را از عهده مترجم تا حدودی بر می دارند و او را به سرعت به مقصود می رسانند؛ لیکن با همه مزيتى كه دارند، در خصوص مترجمان متون دينى كهن (مانند قرآن و حديث)، دو اشكال عمده دارند كه عبارت‏اند از:
1. افزوده شدن دو واسطه در فهم معانى؛ بدين معنا كه مترجم ابتدا با مراجعه به منابع يك‏زبانه و با استفاده از شواهد و مثال‏ها معنايى را برداشت مى‏كند و در مرحله بعد آن معناى برداشت شده را بدون توجه دادن به نحوه كاربرد آن‏ها در جمله، به معنايى كه خود در برابر آن در زبان مقصد در نظر گرفته، به زبان مقصد باز مى‏گرداند كه در اين فرايند احتمال خطا بالا مى‏رود.
2. در مورد فرهنگ‏هاى دو زبانه قرون گذشته بايد گفت: افزون بر اشكال نخست، در تدوين آن‏ها زبان معيار آن روزگاران مد نظر بوده و براى مترجم اين دوران كه بايد بر اساس زبان معيار اين زمان ترجمه كند، كافى نيست.
3. معمولاً فرهنگ‏هاى لغت متأخر به زبان فارسى ترجمه شده است؛ مانند المنجد،لاروس، مجمع‏البحرين، ولى فرهنگ‏هاى اوليه مانند العين، مقاييس، صحاح، لسان العرب و جز اين‏ها ترجمه نشده‏اند. گفتنى است مفردات راغب به فارسى ترجمه شده كه استناد تنها به آن ـ چنان كه خواهيم گفت ـ كافى نيست.

4. فرهنگ‏هاى تخصصى
اين‏گونه فرهنگ‏ها به شرح و تفسير و يا جمع‏آورى اصطلاحات يك علم خاص مى‏پردازد؛ مانند فرهنگ فقه؛ فرهنگ اصطلاحات عرفانى؛ معجم القواعد العربيه؛ و... .

5 . فرهنگ‏هاى موضوعى
اين‏گونه فرهنگ‏ها بيشتر به جهت يا فضاى خاصى توجه دارند و يا بر اساس معانى شكل مى‏گيرند و نه الفاظ؛ براى مثال، فرهنگ‏هايى كه به غلط‏هاى رايج مى‏پردازند يا فرهنگ‏هايى كه واژگان عامى و كوچه و بازار را گزارش مى‏كنند؛ مانند: لحنُ العامه، زبيدى (م379ق)؛ تثقيف اللسان، ابن‏مكى الصِّقَلّى (م501 ق)؛ تقويم اللسان، ابن‏فرج عبدالرحمن بن جوزى (م597 ق)؛ عثرات اللسان، عبدالقادر مغربى؛ معجم الاخطاء الشائعة، نوشته محمد العدنانى اردنى؛ فرهنگ غلط‏هاى رايج، حسن عرفان؛ غلط ننويسيم، ابوالحسن نجفى و جز اين‏ها.
يا فرهنگ‏هايى كه الفاظ و يا اصطلاح‏هاى يك موضوع خاص را فراهم مى‏كنند (كه نام آن‏ها را فرهنگ‏هاى تخصصى ناميديم).
يا فرهنگ‏هايى كه بر اساس معانى تنظيم مى‏شوند؛ مانند المنجَّد فى‏اللغة[43] نوشته كراع النمل؛ المخصّص ابن‏سيده؛ معجم الرافد (موضوعى)؛ معجم هداية المنشى‏ء (متخصص بما يسير و يطير و يزحف من الحيوانات والطيور والحشرات)؛ الافصاح فى فقه اللغه، حسين يوسف موسى و عبدالفتاح الصعيدى؛[44] فرهنگ‏هاى موضوعى آيات قرآن و جز اين‏ها.


دوم) فرهنگ‏نامه ‏هاى لغوى قرآنى
اهميت والا و جايگاه رفيع قرآن سبب شد از همان صدر اسلام به تناسب نياز، گونه‏هاى مختلف فرهنگ‏هاى لغت تدوين شود و در بررسى اجمالى مى‏توان گفت فاصله گرفتن از زمان نزول، اسلام آوردن غير عرب به دليل نفوذ اسلام و فتوحات مسلمانان صدر اسلام و همچنين بهره‏گيرى قرآن از الفاظ فصيح قبايل غير قريش به‏گونه‏اى كه برخى واژگان براى مردمان قبيله قريش نيز روشن نبود، عوامل اصلى روى آوردن به تدوين مجموعه‏هاى لغت قرآن شد. برخى كارشناسان شمار تأليفات اين حوزه را به بيش از 350 رسانده‏اند كه در تقسيم‏بندى موضوعى مى‏توان آن‏ها را در غريب القرآن، معانى القرآن، مفردات، وجوه و نظائر، لغات قرآن، مبهمات و فرهنگ‏هاى قرآنى دسته‏بندى كرد.
«غريب القرآن» به واژه‏هايى مى‏پردازد كه معانى آن‏ها براى عموم مردم عرب نا آشناست. برخى تأليفات غريب القرآن شكل تفسير به خود گرفته‏اند، ولى اغلب قالب فرهنگ‏هاى واژه‏اى را دارند.
«معانى القرآن» كلمات قرآن را از جهت معنا و اعراب بررسى مى‏كند و به مباحث تفسيرى نيز نيم‏نگاهى دارد.
«مفردات» واژه‏هاى دشوار قرآن را به بحث مى‏گذارد و «وجوه و نظائر» با اختلافى كه در معناى آن بين كارشناسان وجود دارد، اغلب به همپوشى‏هاى معنايى و الفاظ متشابه مى‏پردازد.
«لغات قرآن» به الفاظ وارداتى (معرب و دخيل) و «مبهمات» به اسم‏هاى مبهم و نامشخص اشخاص، اماكن و اعداد با تكيه بر روايات مى‏پردازد.[45]
«فرهنگ‏هاى قرآنى» نيز به همه واژه‏هاى قرآن مى‏پردازند و بر تأليفات متأخر اطلاق مى‏شود.
از آن‏جا كه ارائه فهرست همه منابع لغوى قرآن با حجم اين نوشتار تناسبى ندارد، به مهم‏ترين آن‏ها اشاره مى‏كنيم:
ـ الوجوه والنظائر، عكرمة بن عبداللّه‏ بربرى ـ غلام ابن‏عباس (105ق)؛
ـ غريب القرآن، زيد بن على عليه‏السلام (78ـ120ق)؛
ـ الاشباه والنظائر فى القرآن الكريم، مقاتل بن سليمان (150ق)؛
ـ معانى القرآن، ابوزكرياء يحيى بن زياد الفراء (م 207 ق)؛
ـ غريب القرآن، ابن‏اليزيدى، ابى‏عبدالرحمن عبداللّه‏ بن يحيى بن مبارك (م237ق)؛

ـ غريب القرآن (نزهة القلوب)، ابوبكر محمد بن عزيز السجستانى (م330ق)؛
ـ معجم مفردات الفاظ القرآن، أبوالقاسم حسين بن محمد مُفَضّل مشهور به راغب اصفهانى (م425ق)؛
مفردات راغب مشتمل بر مفردات الفاظ قرآن و شواهدى از آيات و احاديث نبوى همراه با تحقيق و تفحص در ريشه الفاظ است. راغب از زواياى مختلف به بررسى واژه پرداخته، به‏طورى كه احاطه كامل او به فقه اللغه در اين كتاب به خوبى نمايان است. مفرداتِ راغب افزون بر آيات و احاديث، مجموعه‏اى از ابيات و امثال را به عنوان شاهد در خود جاى داده است.
گفتنى است مفردات راغب را آقاى دكتر سيد غلامرضا خسروى حسينى همراه با تحقيق در سه جلد به فارسى ترجمه و انتشارات مرتضوى منتشر كرده است. دو ترجمه تک جلدی ديگر نيز اخيرا به بازار کتاب عرضه شده است.
مفردات به لحاظ اختصاص آن به واژه‏هاى قرآنى، بين قرآن‏پژوهان از شهرت بسزايى برخوردار شده است و اين مسئله تا زمانى كه مفردات به عنوان يكى از منابع مورد استفاده قرار مى‏گيرد، نه تنها اشكالى ندارد كه ستودنى نيز هست؛ زيرا راغب افزون بر نگاه لغوى، به بافت و بافتار آیات و ديگر ابزار واژه شناسی نيز توجه دارد و واژه‏ها را بر اساس آن‏ها تفسير مى‏كند؛ اما اگر اين كتاب تنها منبع دریافت معنای واژه باشد، ايجاد نگرانى مى‏كند؛ زيرا چنان كه گفته شد، راغب كلمات قرآن را در حوزه کاربرد شناسی بررسی می کند[46] و همين امر ممکن است موجب ‏شود مراجعه‏كننده نتواند به نظريات خالص لغويان دست يابد؛ به ديگر سخن، مراجعه‏كننده نمى‏تواند خود را از چنگال نظريات تفسيرى و اجتهادى كه بسان هاله‏اى نظريات لغوى را فرا گرفته، رهايى بخشد. مراجعه‏كننده نمى‏خواهد نظريات تفسيرى و اجتهادى را درباره يك لغت بداند، بلكه در پى دانستن نظريات صرف لغوى است تا خود با بينش تفسيرى‏اش به معناى شايسته‏اى دست يابد. بنابراين، مفردات راغب در عين اين‏كه مى‏تواند ما را به معناى سياقى واژگان قرآن نزديك كند، ممكن است ما را از حقيقت دور نمايد و اين مسئله قابل تأمل است؛ البته به برآورد برخى كارشناسان درصد غلبه آراى تفسيرى راغب بر آراى لغوى صرف موجود در مفردات اندك است،[47] ولى با اين حالنمى‏توان اين مقدار را، هرچند اندك باشد، ناديده گرفت.
ـ معجم تفسير مفردات الفاظ القرآن
اين كتاب را آقاى «سميع عاطف الزين» تنظيم و «الدارالافريقية العربية» منتشر كرده است. مؤلف اكثر قريب به اتفاق مطالب اين كتاب را عينا از مفردات راغب برداشت كرده، با حذف برخى نكات و افزودنى‏هايى اندك يا بسيار اندك منتشر نموده است که البته در برخی موارد عملکرد ناشیانه ای نیز داشته است؛ برای مثال، راغب در ذيل واژه «ابا» آورده است:
«الاب: «الوالِد و يسمَّى كُلُّ من كان سببا فى ايجاد شى‏ءٍ او اصلاحِهِ أو ظهورهِ أبا و لذلك يسمَّى النبى أبا المؤمنين»، قال اللّه‏ تعالى: «النَّبِىُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ وَ أَزْوَ جُهُ أُمَّهَـتُهُمْ»(27) و فى بعض القرائات «و هوأبٌ لهم» و رُوِى أنه ـ صلى ‏الله‏ عليه ‏و‏آله- قال لعلى: «انا و انت ابَوا هذهِ الامّة» و إلى هذا أشار بقوله «كُلُّ سببٍ و نسبِ منقَطِعٌ يوم القيامَة إلّا سببى و نسبى»... .»
آقاى سميع عاطف الزين با حذف روايت «انا و انت ابوا هذه الامة» عبارت راغب را اين‏چنين آورده است:
«... «النَّبِىُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ وَ أَزْوَ جُهُ أُمَّهَـتُهُمْ» و روى انه- صلى‏الله‏ عليه و‏آله - قال: «كل سبب و نسب...».»
این حذف نابه جا و بدون توجیه منطقی است و بلکه سبب بروز اشکال در متن شده است؛ زیرا نقل روایت «كل سبب و نسب...» بدون نقل آنچه باعث آوردن آن شده، منطقی نیست.
ـ كتاب القرطين/ غريب القرآن، ابن‏مطّرف محمد بن احمد كنانى (م454ق)؛
ـ الاشاره فى غريب القرآن، ابوجعفر محمد بن حسن بن على طوسى (م460 ق)؛
ـ الوجوه والنظائر فى القرآن، ابوعبداللّه‏ دامغانى (478ق)؛
ـ اعجاز القرآن عن معانى القرآن، محمود بن ابى‏الحسن النيسابورى (متوفى حدود 553 ق)؛
ـ وجوه قرآن، حبيش بن ابراهيم ابوالفضل تفليسى (557 ق)؛
ـ نزهة الاعين النواظر فى علم الوجوه والنظائر، ابوالفرج ابن‏جوزى (597 ق)؛
ـ لغات القرآن (تحفة الاريب مما فى الكتاب العزيز من الغريب)، ابوحيان نحوى اندلسى (745ق)؛
ـ معترك الاقران فى مشترك القرآن، جلال‏الدين سيوطى (911ق)؛
ـ التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، حسن مصطفوى (معاصر).
تأليف استاد حسن مصطفوى. اين كتاب كه بر اساس حروف الفبا و ماده كلمات تنظيم شده است، ابتدا متعرض اقوال لغت‏شناسان مشهور شده و سپس نظريات مؤلف را گزارش مى‏كند. درباره اين كتاب و تأثير نظريات اجتهادى مؤلف در آن بين كارشناسان اختلاف است و برخى بر اين باورند كه نظريات اجتهادى ايشان دخالت بسيارى داشته است.
ـ المعجم فى فقه لغة القرآن و سر بلاغته: اين كتاب را گروهى از محققان تأليف كرده‏اند و تاكنون چند جلد آن روانه بازار شده است.
نويسندگان اين كتاب اقوال لغويان و مفسران را درباره واژه‏هاى قرآنى روايت كرده و متعرض فقه اللغه، مشتقات، وجوه و نظاير، شرح اعلام و جز اين‏ها شده‏اند. اين مجموعه وسيع خدمات ارزشمندى را به محققان قرآن‏پژوه ارائه كرده است.
نشر اين مجموعه را انتشارات آستان قدس رضوى بر عهده دارد.

شمارى از فرهنگ‏هاى دوزبانه قرآنى
1. لسان التنزيل (قرن پنجم)، مؤلف ناشناس؛
2. تفسير مفردات قرآن (قرن پنجم يا ششم)، مؤلف ناشناس؛
3. ترجمان قرآن زوزنى، ابوعبداللّه‏ حسين بن احمد زوزنى (م486ق)؛
4. الدرر فى الترجمان (978ق)، محمدبن منصور المتحد المروزى، به كوشش محمدسرور مولايى. برخى با توجه به ويژگى زبان و واژگان و تركيبات آن، تاريخ تحرير آن را پيش از تاريخ ياد شده مى‏دانند و به قرن‏هاى پنجم و ششم باز مى‏گردانند. (الدرر فى التراجم، ص21، مؤسسه تحقيقات و مطالعات فرهنگى، 1361)
5 . تراجم الاعاجم، محمدبن ابوالقاسم بقالى خوارزمى (م562 ق)؛
6 . جامع البيان در ترجمان قرآن، ابوالفضل حبيش بن ابراهام بن محمد تفليسى (قرن ششم)؛
7. وجوه قرآن، همو؛
8 . المستخلص (جواهر القرآن)، به روايتى محمد بن محمد بن نصر البخارى (قرن هفتم و هشتم)؛
9. كنز اللغات، محمد بن عبدالخالق (قرن نهم)؛
10. ترجمان القرآن، جرجانى (ميرسيد شريف) (740ـ816ق)؛
11. قسطاس مستقيم (1082ق)، محمدعلى شاهقلى رازى؛
12. فرهنگ نامه قرآنى (واژه‏ياب فارسى)، تأليف گروه فرهنگ و ادب بنياد پژوهش‏هاى اسلامى زير نظر دكتر محمدجعفر ياحقى.
اين فرهنگ‏نامه كه واژه‏هاى قرآنى را در متون كهن فارسى (تفسيرها و ترجمه‏هاى قرآن) برابريابى مى‏كند، براى مترجمان و ادب‏پژوهان كارايى دارد.
گفتنى است در سال‏هاى اخير كتاب‏هاى گوناگونى درباره واژه‏هاى قرآن تدوين و به علاقه‏مندان به قرآن تقديم شده كه به دليل كثرتشان، از ذكر آن‏ها خوددارى مى‏كنيم.

سوم) كاستى‏هاى فرهنگ‏هاى لغت
1. از آن‏جا كه نسل اول زبان‏شناسان كار جمع‏آورى مواد اين لغت‏نامه‏ها را به پايان بردند و كوشش دانشمندان بعدى به تبويب اين مواد و عرضه آن‏ها به شيوه‏هاى گوناگون منحصر شد؛ اين عده از جنبه مهمى در بررسى‏هاى زبانى غفلت ورزيدند و آن تطور و دگرگونى در ناحيه اصوات، ساختمان، دلالت، و سبك‏هاى زبان بود؛ به همين دليل هيچ‏يك از زبان‏شناسان قرن چهارم يا پنجم هجرى سعى نكرده‏اند كه در لغت‏نامه‏هاى خود تطور معناى كلماتى را كه قبلاً دانشمندان در قرن دوم هجرى جمع‏آورى كرده بودند، بررسى و تبيين كنند؛ به عبارت ديگر، معنايى را كه از يك كلمه در عصر ايشان فهميده مى‏شده است، براى ما روشن نكرده‏اند؛ همچنان كه از چگونگى تلفظ يك كلمه در مخاطبات و گفتگوهاى آن عصر نيز سخنى به ميان نياورده‏اند و در اين‏باره، جز اشاراتى گذرا كه در كتاب‏هايى موسوم به «لحن العامه» آمده است، مطلبى در دست نداريم.
2. كوتاهى كردن در زمينه استدلال بر يك معنا از طريق شواهد. معانى بسيارى از جهت شواهد قرآنى، حديثى، شعر و مثل‏ها پربار و غنى‏اند، ولى مواد و كلمات فراوانى نيز مانند «كمثل»، «كمتل»، «كندش»، «كندس» و غيره در اين لغت‏نامه‏ها يافت مى‏شوند كه كاملاً از شواهد خالى‏هستند و اين خود صحت ورود چنين كلماتى را از عرب مورد شك و ترديد قرار مى‏دهد.
3. يكى ديگر از نواقص موجود در اين لغت‏نامه‏ها كه بى‏شك از ارزش آن‏ها مى‏كاهد، عدم تطبيق و مقايسه ميان زبان عربى و ديگر زبان‏هاى سامى است. با وجود آن‏كه زبان‏شناسان عرب به برخى از اين زبان‏ها آشنايى داشته‏اند، ولى به فكر طرح چنين مسئله‏اى نيفتاده‏اند. [بررسى تطبيقى يك واژه در زبان عربى و زبان‏هاى هم‏خانواده ما را در شناخت معناى اصيل و چه‏بسا ظرايف پيرامونى يك معنا يارى مى‏كند.]
4. از نواقص ديگرى كه در لغت‏نامه‏هاى متأخر ديده مى‏شود، بزرگى و پرحجمى آن‏هاست كه نمونه آن را در امثال لسان العرب ابن‏منظور و تاج العروس زبيدى مى‏بينيم. علت اين مطلب آن است كه چنين لغت‏نامه‏هايى يك ماده را از منابع متعددى نقل مى‏كنند؛ براى مثال، نويسنده لسان العرب ـ چنان كه پيش‏تر گذشت ـ از كتاب‏هاى تهذيب اللغه ازهرى، المحكم ابن‏سيده و صحاح جوهرى نقل قول مى‏كند، و هر يك از اين سه لغت‏نامه مأخذهايى را مانند الغريب المصنف ابوعبيد كه مورد استفاده ديگرى بوده، به‏كار گرفته است؛ از اين‏رو، مثلاً عبارت‏هاى كتاب الغريب المصف سه بار در لسان العرب از مصادر سه‏گانه بالا نقل شده است.
5 . عيوب و نقايص فراوان ديگرى در اين فرهنگ‏ها موجود است كه آشكارترين آن‏ها، در هم‏آميختن فراوان مرزهاى ميان زبان عربى فصيح و گويش‏هاى قديمى آن است؛ مانند واژه سراط و صراط و زراط كه به معناى راه مى‏باشند و نيز مانند كلمه «عجوز» كه بيش از هفتاد معنا از جمله سوزن، گرسنگى، چربى، بوسه و دست راست براى آن ذكر كرده‏اند، در حالى كه محال است همه اين معانى در زبان فصيح كاربرد داشته باشد.
6 . از عيوب آشكار ديگر فرهنگ‏هاى عربى، تصحيف و تحريف مواد بسيارى از آن‏هاست كه به سبب استفاده پى‏درپى نساخ در طول تاريخ دامن آن‏ها را گرفته است. زبان‏شناسان عرب در لغت‏نامه‏هاى خود در دام چنين تصحيف و تحريف‏هايى گرفتار آمده‏اند؛ براى مثال جوهرى نويسنده صحاح گمان كرده كه كلمه «لَجِزْ» مقلوب «لَزِجْ» و به اين بيت از ابن‏مقبل نيز استشهاد كرده است:

يَعْلُون بِالْمَردَقُوس الوَرْدِ ضاحِيةً
عَلَى سَعَابِيبِ مَاءِ الضّالَةِ اللَّجِزِ
«جوهرى» فراموش كرده است كه اين بيت جزئى از قصيده نونيه است و صحت «روى» واژه «اللّجِنْ» را اقتضا مى‏كند؛ بنابراين كلمه «لَجِز» مقلوب «لَزِج» نيست بلكه بر اثر تصحيف به اين شكل درآمده است.
7. بى‏نظمى در ترتيب مفردات يك ماده از عيوب ديگر اين لغت‏نامه‏هاست؛ به همين دليل، در موارد بسيارى انسان مجبور مى‏شود براى رسيدن به مطلوب، يك مادّه را از اول تا آخر مطالعه كند؛ براى مثال كسى كه درجستجوى معناى كلمه «مَعرَفة الفرس» و امثال آن است، بايد ده صفحه را در مادّه «عرف» بخواند تا آن را پيدا كند.[48]
بر موارد فوق بيفزاييم
8 . مشخص ننمودن معانى حقيقى از مجازى به جز سه كتاب اساس البلاغه زمخشرى، غراس الاساس ابن‏حجر و اقرب الموارد شرتوتى (تا حدى) كه دومى را اساسا نمى‏توان فرهنگ لغت به معناى مصطلح آن ناميد.
9. مشخص نكردن جغرافياى كاربرد بسيارى از واژگان. اين مسئله براى تمييز واژه‏هاى فصيح و نيز در باز شناختن معانى واژگان دخالت دارد.
10. استفاده فراوان پديدآورندگان معاجم از كلمات مهجور و مشخص نكردن آن‏ها.
11. مشخص نكردن اسم‏ها از صفات؛ براى مثال، اسد 500 اسم، ثعبان (= مار) 200 اسم، عسل 80 اسم، شمشير 1000 اسم و... دارند كه بيشتر آن‏ها اسم نيستند بلكه صفت‏اند.
12. مشخص نكردن معانى ظريف فارق بين مترادفات.
13. مشخص نكردن واژه‏هاى عربى اصيل از معرب و دخيل.
14. مشخص نكردن دامنه كاربرد زمانى يك واژه و به‏طور كلى ظهور و سقوط كاربردى واژگان.
15. توليد واژه بر اساس قياس و فاصله گرفتن هر چند اندك از تجربى بودن صرف در برخى معجم‏ها، به‏گونه‏اى كه نمى‏توان به حقيقت داشتن برخى واژه‏ها كه بدون شاهد گزارش شده‏اند، پى برد.
16. در مورد كشف معانى قرآن مهم‏ترين مشكل فرا روى محقق فاصله زمانى زياد يا بسيار زياد تدوين كتاب‏هاى لغت از عصر نزول است؛ چيزى كه همواره پژوهش‏هاى محققان را با چالش روبه‏رو مى‏كند و آن‏ها را وا مى‏دارد از متقن‏ترين منابع كه در صدر همه آن‏ها قرآن كريم قرار دارد، يارى بجويند. (ر.ك: چهارم، فرهنگ‏نامه‏هاى لغوى قرآنى، نكته، ذيل مفردات راغب)

چهارم) فرایند واژه شناسی
پس از بيان مطالب گذشته، لازم است اين پرسش طرح شود كه واژه شناسی چه مراحل و شرایطی دارد و چگونه می توان با استفاده از کتب لغت، به معنای صحیح راه یافت؟
برای شناخت معنای واژه، باید کاوشی دو مرحله ای سامان یابد:
الف- معنا شناسی یعنی دریافت معنای پایه (اصطلاح های مرتبط با آن: اساسی، وضعی، لغوی، معجمی، مفاد استعمالی)؛
ب- کاربرد شناسی یعنی دریافت معنای سیاقی (اصطلاح های مرتبط با آن: بافتی، نسبی، کاربردی، استعمالی، حقیقت شرعی، حقیقت قرآنی).
توضیح این که کشف معنای یک واژه از طریق منابع لغوی، به تنهایی نمی تواند معنایی اطمینان آمیز از یک واژه در عبارت به دست دهد؛ زیرا گاه یک واژه معانی گوناگونی دارد، یا گوینده آن را در معنایی مجازی به کار می برد، و یا خود معنایی برای آن در نظر می گیرد که غالباً برخاسته از اصل لغت، ولی با آن متفاوت است. [49] بنابراین، لازم است پس از شناخت معنای لغوی یک واژه- فارق از سیاق و بافت- به سراغ بافتی که آن واژه درون آن کاربرد یافته، رفت تا از رهگذر دقت در سیاق، قرائن متنی و قرائن فرامتنی (مانند ویژگی های گوینده، فضای فرهنگی و اجتماعی حاکم بر فضای متن و جز این ها)، معنای لغوی بر متن تطبیق و یا معنای دقیق آن کشف شود.[50]
در باره منابع معناشناسی سخن گفتیم و در باره کاربرد شناسی واژگان قرآن به این نکته اشاره می کنیم که مهم ترین منبع در این حوزه، بررسی موارد کاربست واژگان قرآنی در خود قرآن کریم است. قرآن کریم می تواند در تعیین دقیق معنای واژه و حدود آن (در مانند واژه های مترادف و متضاد)، یا مشخص کردن یک یا برخی معانی واژه از مجموع معانی آن (در مانند اشتراک لفظی) یاری رساند. گفتنی است در این باره افزون بر خود قرآن و کتاب های لغتی که در طبقه کاربرد شناسی جای می گیرند و ما پیش تر در باره آن ها توضیحاتی داده ایم (مانند مفردات راغب، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم)، می توان از برخی تفاسیر مانند مجمع البیان، کشاف، التحریر و التنویر، و مانند این ها بهره گرفت، هرچند باید توجه داشت که میزان توجه مؤلفان آن ها در تطبیق معنا بر بافت قرآنی یکسان نیست و برای مثال، در مقایسه تفسیر کشاف و مجمع البیان، به نظر می رسد نقش سیاق در تفسیر واژگان قرآنی در تفسیر کشاف بیش از مجمع البیان است.

پنجم) اجتهاد در لغت و حجيت آن
بسيار مناسب است در اين مجال اندك، بحثى را به بيان اجتهاد در لغت اختصاص دهيم. البته درباره اين مسئله در بخش‏هاى پيشين جسته و گريخته سخن گفتيم و در اين‏جا ضمن جمع‏بندى، به نكات ديگرى توجه مى‏دهيم.
اجتهاد را چند گونه مى‏توان تفسير كرد. گونه نخست اجتهاد در مسير هر چه بهتر دريافتن معانى واژگان است؛ بدين معنا كه مراجعه‏كننده به منابع لغت مى‏كوشد با بررسى سخنان لغويان درباره يك واژه و نيز بررسى شواهدى كه ارائه كرده‏اند و نيز دقت در مرجحات سخنان هر يك و بررسى تطبيقى بين زبان‏هاى هم‏خانواده (ريشه‏شناسى)، معناى درست را بشناسد. در اين تفسير، اجتهاد به توانمندى مراجعه به منابع لغت و ارزيابى آن‏ها اطلاق شده است كه تا اين حد نه تنها مفيد كه ضرورى است. در اجتهاد به اين معنا، مراجعه‏كننده از دايره نظريات لغويان خارج نمى‏شود، بلكه تلاش مى‏كند با شناخت معنا يا معانى صحيح، مصاديق مورد نظر خود را بر يكى از آن‏ها تطبيق كند.تفسير دوم اجتهاد در لغت به حوزه معناشناسى و كاربردشناسى واژگان باز مى‏گردد. توضيح اين‏كه مراجعه‏كننده با بررسى قرائن پيوسته (اعم از بافت و بافتار[51] ) و ناپيوسته (مانند روایات) پيرامون يك واژه قرآنى مطالعه مى‏كند و چه‏بسا در اين راه به معنايى برسد كه در منابع لغوى يافت نشود. نتيجه اين بررسى‏ها از آن‏جا مى‏تواند درست باشد كه قرآن كريم براى خود واژگانى با معانى‏ مخصوص وضع كرده كه به آن «حقيقت قرآنى» گفته مى‏شود و نيز ممكن است برخى معانى موجود از دسترس و توجه گزارشگران لغت دور مانده باشد ـ به ‏ويژه كه يكى از عيوب منابع لغوى عدم تعهد به استقصاى همه معانى مى‏باشدـ و اجتهاد راهى به سوى فهم اين‏گونه معانى است و احتمالاً تمجيد برخى كارشناسان برجسته از اجتهاد برخى لغويان به اين معنا باز مى‏گردد؛ براى مثال، مرحوم استاد معرفت اجتهاد در لغت را جزو محسنات مفردات راغب مى‏داند و او را به سبب گشودن باب اجتهاد در لغت مى‏ستايد. وى در مصاحبه‏اى گفته است: «... و در حقيقت [راغب] اولين كسى است كه باب اجتهاد را در علم لغت گشود. هنر راغب اصفهانى اين بود كه اثبات كرد مى‏توان در لغت اجتهاد كرد و به امر ريشه‏يابى واژه‏ها مبادرت ورزيد... . المفردات يك كتاب لغت معمولى نيست، بلكه يك تفسير است و اساسا كسانى كه تاريخ تفسير مى‏نويسند، مانند ذهبى، اين تفسير را جزء تفاسير موضوعى مى‏دانند.»[52]
در اجتهاد به تفسير سوم كه مى‏توان آن را اجتهاد نادرست تلقى كرد، مراجعه‏كننده به سخنان لغويان به جمع‏بندى گفته‏هاى آنان مى‏پردازد و از آن ميان معنايى را استنباط مى‏كند كه منطبق بر هيچ‏يك از آن آرا نيست و مى‏توان آن را معنايى جديد دانست كه البته بدون ارائه شاهد و بررسى‏هاى علمى و مستند به متون (قرآن، روایات، متون نظم و نثر عرب) و شواهد به دست آمده است. استنباط برخى معانى مشترك از اين قبيل است.

ششم) برخى ابزار بهره‏ مندى بيشتر از كتب لغت
يكى از مباحث فقه اللغة طرق آگاهى يافتن از معناى لغت است. سيوطى در المزهر، نوع سوم تا پنجم را به طرق نقل اختصاص داده و راه‏هاى نقل را به متواتر و اِفراد تقسيم كرده است. مقصود از افراد در نقل، گزارش يك لغوى در مورد معناى يك لغت است كه لغوى ديگرى با او همراه نباشد. سيوطى تنها سخن لغويانى را در خصوص معانى افرادى حجت مى‏داند كه اهل دقت و دقيق در ضبط باشند؛ افرادى مانند ابوزيد [انصارى]، خليل، اصمعى، ابوحاتم، ابوعبيده، و مانند آن‏ها؛ البته به اين شرط كه بيش از يك نفر نظرى مخالف او ابراز نكرده باشد. اين مسئله ضرورت مراجعه به منابع متنوع لغت را براى تحقيق درباره معناى يك واژه به ما گوشزد مى‏كند و از ضرورت آشنايى با لغويان و پيشگامان در تدوين كتب لغت سخن مى‏گويد.
همچنين يادآور مى‏شويم كه از جمله ابزار لازم براى استفاده بهينه از كتاب‏هاى لغت و افزايش توان نقد و نظر، شناختن طبقات نحويان و ميزان تبحر آن‏ها در لغت است. معروف است كه لغت را بايد از اعرابى و قواعد را از شهرنشنيان گرفت. اين مسئله با توجه به صبغه نحويان و حوزه تدرس و مدرسه آن‏ها و منطقه‏اى كه در آن مى‏زيسته‏اند، مى‏تواند در قضاوت درباره واژگان تأثيرگذار باشد؛ چنان كه گفته‏اند كوفيان در لغت و بصريان در قواعد نحوى صائب‏ترند؛ زيرا سخن و لهجه بصريان با حضور بيشتر عجم در بصره نسبت به كوفه، از حالت اصيل و دست‏نخوردگى خود فاصله گرفت، ولى كوفه از اين جهت کم تر گرفتار تغییر و تحول شد.
از ابزار ديگرى كه در آسان كردن فهم و ارزيابى گفته‏هاى لغويان دخالت دارد، شناختن نام‏هاى لغويان و نحويان و آشنايى اجمالى با قبايل و لهجاتى است كه در كار شناخت واژگان فصيح به‏كار مى‏آيند؛ براى مثال، گاهى‏از نويسنده صحاح با «جوهرى» و گاه با «ابن‏حمّاد» ياد مى‏شود و نيز گاه به جاى «زجاج» كنيه او كه «ابواسحاق» است، به‏كار مى‏رود كه اگر مراجعه‏كننده از نام‏ها و كنيه‏ها آگاه نباشد، چه‏بسا در ارزيابى گفته‏هاى لغويان ناتوان گردد. گفتنى است سيوطى در المزهر چند نوع (فصل) را به بيان اين‏گونه مسائل اختصاص داده است كه علاقه‏مندان مى‏توانند مراجعه كنند.
در پايان به اين نكته توجه مى‏دهيم كه آگاهى كامل از علم صرف و اشتقاق از ضرورت‏هاى مراجعه به كتاب‏هاى لغت مى‏باشد و هرگونه لغزش در شناخت ريشه واژگان مى‏تواند سبب انحراف جوياى معنا گردد؛ براى مثال، برخى مترجمان قرآن واژه «هدنا» در آيه 156 سوره اعراف را از ماده «هدى» و معتل اللام و برخى از ماده «هود» و اجوف گرفته‏اند: «وَاكْتُبْ لَنَا فِى هَـذِهِ الدُّنْيَا حَسَنَةً وَفِى الْأَخِرَةِ إِنَّا هُدْنَآ إِلَيْكَ... .» ابن‏فارس در توضيح «هود» آورده كرده است: «هود: أصل يدلّ على إرواد و سكون. يقولون: التهويد: المشى الرويد. و هوّد، إذا نام و هوّد الشراب نفس الشارب، إذا خثرت له نفسه، والهوادة: الحال ترجى معها السلامة بين القوم. فأمّا اليهود: فمن هاد يهود، إذا تاب، و سمّوا به لأنّهم تابوا عن عبادة العجل. و فى التوبة هوادة حال و سلامة.»
ابن دريد نيز در كتاب الاشتقاق (ص549) آورده است: «و اشتقاق أهود من السكون و لين الجانب، و أحسب اشتقاق يهود من هذا، من قولهم إنّا هدنا اليك»، أى لانت قلوبنا.» تفاوت آيه بر اساس اين دو معنا آشكار است.

منابع و مأخذ

الاتقان فى علوم القرآن، سيوطى، جلال‏الدين عبدالرحمن، ترجمه سيد مهدى حائرى قزوينى، اميركبير، چ دوم، تهران، 1376ش.ادب الكاتب، ابن‏قتيبه (م276ق)، دار صادر، بيروت، 1387ق.اساس البلاغه، جار الله زمخشری، دار صادر، ط 1، بیروت، 1412ق/ 1992م. الاشباه والنظائر فى القرآن الكريم، البلخى (150ق)، مقاتل بن سليمان، تحقيق عبداللّه‏ شحاته، دار غريب، قاهره، 2001م.الاشتراك اللفظى فى القرآن الكريم (بين النظرية والتطبيق)، نورالدين المنجد، محمد، دارالفكر، ط اولى، سوريه 1419ق/ 1999م.اصول كافى، كلينى، محمد بن يعقوب، ترجمه محمدباقر كمره‏اى، انتشارات اسوه، چ چهارم، 1379ش.اعيان الشيعه، امين، سيد محسن، دارالتعارف للمطبوعات، بيروت.اقرب الموارد فى فُصَح العربية الشوارد، الخورى الشرتونى اللبنانى، سعيد، دارالاسوة للطباعة والنشر، ط الاولى، 1374ش.بررسى زبان‏شناختى وجوه و نظاير در قرآن، سلوی، محمد العوا، ترجمه سید حسین سیدی، انتشارات به نشر، چ اول، مشهد، 1382ش.بررسى و نقد واژه‏هايى از كتاب وجوه قرآن (همراه با پژوهشى در ترجمه الهى قمشه‏اى)، پرچم، اعظم انتشارات مانى، چ اول، اصفهان، 1373ش. پژوهشى در فروق لغات در قرآن كريم، بهنام، غلامرضا، وزارت علوم تحقيقات و فنّاورى پيرامون زبان و زبان‏شناسى، باطنى، محمدرضا، فرهنگ معاصر، تهران، 1371ش.تاج العروس من جواهر القاموس، زبيدى، محمدمرتضى، المطبعة الخيرية، مصر، 1306ق.التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، المصطفوى، حسن، وزارة الثقافه والارشاد الاسلامى الدائرة العامه للمراكز والعلاقات الثقافية، ط الاولى، تهران، 1368ش.الترادف فى القرآن الكريم (بين النظرية والتطبيق)، نورالدين المنجّد، محمد، دارالفكر، ط الاولى، دمشق، 1417ق/ 1997م.ترتیب کتاب العین، خلیل بن احمد فراهیدی، تحقیق مهدی مخزومی و ابراهیم سامرائی، و تصحیح اسعد الطیب، انتشارات اسوه، چ اول، 1414ق.ترجمه مفردات الفاظ القرآن، اصفهانى، راغب، مترجم: مصطفى رحيمى‏نيا، نشر سبحان، چ اول، تهران،1386ش.التضاد فی القرآن الکریم، المنجد، محمد نور الدین، دار الفکر، ط الاولی، دمشق، 1420ق/ 1999م.التكملة والذيل والصلة لكتاب تاج اللغة و صحاح العربيه، رضى‏الدين صاغانى / صنعانى (577 ـ650 ق) تهذیب اللغة، ازهری، ابی منصور، تحقیق عبد السلام هارون و آخرین، القاهرة، 1964- 1968م.جمهرة اللغة، مقدمه، ص24، دارالعلم للملايين. الخصائص، ابن جنی، تحقیق محمد علی النجار، دار الکتب‏ القاهرة،1952م.دانشگاه قم، دانشكده الهيات، پايان‏نامه كارشناسى ارشد علوم قرآن و حديث، خطى، تابستان، 1381ش.دراسات فى فقه اللُّغَة، صبحى صالح، دار العلم للملایین، بیروت، 2009م. زبان‏شناسى عربى (درآمدى تاريخى ـ تطبيقى در پرتو فرهنگ و زبان‏هاى سامى)، فهمى حجازى، محمود، ترجمه سيد حسين سيّدى، انتشارات آستان قدس رضوى (به نشر) و سمت، چ اول، تهران، 1379ش.الصحاح تاج اللغة، الجوهرى (م393ق)، به كوشش عبدالغفور العطارى، دارالعلم للملايين، بيروت، 1407ق.غرائب اللغة العربية، نخلة اليسوعى، رفائيل، چ دوم، بيروت.فرهنگ لاروس، خليل جر، ترجمه طبيبيان، حميد، امير كبير، تهران، 1375ش.فرهنگ نامه علوم قرآن، اقبال، ابراهیم، شرکت چاپ و نشر بین الملل، چ اول، 1385ش.فقه اللغة مناهله و مناهجه، محمد أسعد النادرى، المکتبة العصریة ، ط الاولی، 1425ق/ 2005م.فقه اللغة، نهاوندى، انتشارات وثوق.فن ترجمه (اصول نظرى و علمى ترجمه از عربى به فارسى و فارسى به عربى)، معروف، يحيى، دانشگاه رازى سازمان مطالعه و تدوين كتب علوم انسانى دانشگاه‏ها (سمت)، چ دوم، تهران، 1381ش.قاموس قرآن، قُرَشى، سيد على‏اكبر، دارالكتب الاسلامية، چ هفتم، تهران، 1375ش.كشاف اصطلاحات الفنون، تهانوى، محمدعلى، جمعیة البنغال الآسویة، کلکته، 1862م.گذری بر کرانه قرآن، شکوری، ابو الفضل، انتشارات عقل سرخ، چ اول، قم، 1384ش. لسان العرب، ابن‏منظور (م711ق)، به كوشش على شيرى، احياء التراث العربى، بيروت، 1408ق.لغت‏نامه، دهخدا و ديگران، (م1334ش)، مؤسسه لغت‏نامه و دانشگاه تهران، تهران، 1373ش.مباحثی در فقه اللغة و زبان شناسی عربی، رمضان عبد التواب، ترجمه حمید رضا شیخی، به نشر (آستان قدس رضوی)، 1367ش.المخصِّص، ابى‏الحسن على بن اسماعيل الاندلسى المعروف بابن‏سيده، دارالكتب العلمية، بيروت.المزهر فی علوم اللغة و انواعها، سیوطی، جلال الدین، تحقیق محمد ابو الفضل ابراهیم و همکاران، دار احیاء الکتب العربیة.معجم الجیم، ابوعمرو شیبانی، تحقیق محمد فرید، دار ومکتبه الهلال ، بیروت ۱۴۲۵ق.معجم الفروق للغوية، ابى‏هلال العسكرى، سيد نورالدين و جزائرى، مؤسسه النشر الاسلامى، ط الاولى، قم، 1412ق.المعجم اللغوية، فى ضوء دراسات علم اللغة الحديث، محمد محمد ابوالفرجمعجم المترادفات والاضداد، سعدى الضناوى و جوزيف مالك، المؤسسة الحديثة، ط الاولى، طرابلس، 2007م.معجم تفسير مفردات الفاظ القرآن، سميع عاطف الزين، دار افريقية العربية، ط الربعه. معجم مفردات الفاظ القرآن، اصفهانى، راغب، مترجم: مصطفى رحيمى‏نيا، نشر سبحان، چ اول، تهران، 1386ش.معجم مقاییس اللغة، ابن فارس بن زکریا، احمد، به کوشش سعید رضا علی عسکری و حیدر مسجدی، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، چ دوم، 1390ش. مغنى البيب عن كتب الاعاريب، انصارى، ابن‏هشام، با تحقيق مازن مبارك محمدعلى حمداللّه‏، انتشاراتسيدالشهداء، قم.مفردات، الراغب (م425ق)، به كوشش صفوان داوودى، دارالقلم، دمشق، 1412ق.مقدمات زبان‏شناسى (مجموعه فنون و مفاهيم ادبى4)، باقرى، مهرى، نشر قطره، چ چهارم، تهران، 1380ش.مقدمه صحاح، عطّار، احمد عبدالغفور، ترجمه غلامرضا فدايى عراقى، نشر زرنگار، تهران، 1375ش.المنجد فى اللغه، معلوف، لويس، ترجمه احمد سياح، انتشارات اسلام، چ هفدهم.نزهة الاعين النواظر فى علم الوجوه والنظائر، جمال‏الدين ابن‏الفرج عبدالرحمن الجوزى، تحقيق، محمد عبدالكريم كاظم الراضى، مؤسسة الرسالة، ط الثالثه، بيروت 1407ق/ 1987م.نهج‏البلاغه، ترجمه شهيدى، سيد جعفر، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، تهران، 1372ش.يتيمة الدهر فى محاسن شعراء اهل العصر، الثعالبى، دمشق مطبعه الحنفیه، 1303 ه. ق.


[1] . توضیح بیشتر در ادامه (چهارم: فرایند واژه شناسی) خواهد آمد.
[2] . همان.
[3]. علاقه‏مندان براى آگاهى بيشتر مى‏توانند به كتاب‏هاى ذيل مراجعه كنند: المزهر فى علوم اللغة و انواعها، جلال‏الدينسيوطى؛ مقدمه آقاى دكتر محمد فريد عبداللّه‏ بر معجم الجيم؛ زبان‏شناسى عربى، محمود فهمى حجازى؛ زبان‏شناسى عربى، رمضان عبدالتواب؛ مقدمه صحاح جوهرى، احمد عبدالغفور عطار؛ المعجم اللغوية، فى ضوء دراسات علم اللغة الحديث، محمد محمد ابوالفرج؛ فقه اللغه مناهله و مسائله، محمد أسعد النادرى؛ مقدمه برخى منابع لغوى؛ و... .
[4]. برخى بر اين باورند كه وى ساختار و شاگردش مواد آن را تدوين كرده‏اند و برخى معتقدند كه خليل بخش‏هايى از آن را تدوين و باقى را شاگردش به سبك استاد تكميل كرده است. جريان ديگرى نيز نقل شده كه بر اساس آن، كتاب را خليل نگاشته و به دست شاگردش سپرده بوده ولى از بد حادثه كتاب از بين مى‏رود و شاگرد بر اساس حفظيات ذهنى‏اش كتاب را بازسازى مى‏كند.
[5]. خليل به گفته برخى بزرگان شيعه مانند علامه حلى، ابن‏ادريس، شيخ بهايى، علامه مجلسى، و برخى ديگر شيعى‏مذهب و در ادبيات، لغت، موسيقى و برخى دانش‏هاى ديگر جزو نامداران و استادان برجسته و اثرگذار بوده است. از شاگردان وى مى‏توان مبرد، سيبويه، اخفش، اصمعى و... نام برد. براى آگاهى بيشتر ر.ك: لغت‏نامه دهخدا، اعيان الشيعه، مدخل خليل؛ نرم افزار جامع التفاسير، بخش كتاب‏شناسى.
[6] . مقدمه صحاح جوهرى، ص52
[7]. برخى به اين اشكال پاسخ داده‏اند كه ضرورتى ندارد يك نحوى همواره از مكتب خاصى پيروى كند و چنان كهديده شده، چه‏بسا به مكتبى منتسب باشد و اقوال خلاف آن مكتب نيز داشته باشد. ر.ك: فقه اللغه، نهاوندى، ج1، ص41.
[8]. مانند ابن‏دريد درماده «سدف». (ر.ك: جمهرة اللغة، مقدمه، ص24، دارالعلم للملايين)
[9]. ر.ك: دراسات فى فقه اللُّغَة، صبحى صالح، ص186.
[10]. اشتقاقى است كه مشتق و مشتق منه در تمام حروف اصلى مانند هم بوده، ولى در ترتيب مغايرت داشتهباشند؛ مانند: جذب و جبذ. ر.ك: كشاف اصطلاحات الفنون، محمدعلى تهانوى، ج2، ص767؛ لغت‏نامه دهخدا، ذيل كلمه اشتقاق.

[11]. تاج العروس، ج1، ص63 .
[12]. براى آگاهى بيشتر از اين ر.ك: كتاب الجيم، دار و مكتبة الهلال، مقدمه محقق، ص17 و 35.
[13]. نامأنوس.
[14]. در اين مورد از ازهرى در تهذيب اللغة مطالبى نقل شده كه برخى آن را به اختلاف‏هاى وى با نفطويه و تحت تأثيرنفطويه بودن ازهرى مرتبط دانسته‏اند. براى آگاهى بيشتر ر.ك: مقدمه محقق بر جمهرة، ص27.
[15]. وى در هرات به دنيا آمد و حدودا سى سال داشت كه در راه بازگشت از سفر حج به اسارت برده شد. وى بعد از اسارت به بغداد رفت و از استادانى مانند ابن‏سراج و بغوى بهره برد. ازهرى پس از مدت طولانى به هرات بازگشت و در آن‏جا به نگارش تهذيب اللغة همت گماشت براى آگاهى بيشتر ر.ك: مقدمه عبدالسلام بر تهذيب اللغة.
[16]. يتيمة الدهر فى محاسن شعراء اهل العصر، الثعالبى، ج3، ص169.
[17]. ر.ك: المحيط فى اللُّغة، تحقيق محمد حسن آل‏ياسين، ج1.
[18]. به كسر و فتح هر دو صحيح است، ولى به كسر كه به معناى جمع صحيح مى‏باشد، مشهورتر است.
[19]. الصحاح، تحقيق شهاب‏الدين ابوعمرو، ص15، چ دارالفكر.
[20]. ر.ك: الصحاح، تحقيق أحمد عبدالغفور عطار، ص151، دارالعلم للملايين.
[21]. مقدمه صحاح، ترجمه غلامرضا فدائى عراقى، ص90.
[22]. المزهر فى علوم اللغة و أنواعها، سيوطى، تحقيق محمد عبدالرحيم، ص92، دارالفكر.
[23]. مقدمه صحاح، 92ـ93؛ المزهر فى علوم اللغه و انواعها، جلال‏الدين سيوطى، قاهره، ج1، ص97.
[24]. كلمه‏اى كه عرب غير فصيح ساخته باشد. (ر.ك: تاج العروس، مقدمه زبيدى، ص61 ، دارالفكر)
[25]. مقدمه صحاح، ص129ـ134، دارالعلم للملايين.
[26]. مقدمه صحاح، ص111.
[27]. براى آگاهى بيشتر ر.ك: همان، ص107ـ117.
[28]. ر.ك: همان، ص144ـ 148.
[29]. ر.ك: مقاييس اللغة، ج1، ص3ـ7، مقدمه عبدالسلام محمد هارون، دارالاسلاميه؛ لغت‏نامه دهخدا، ص1264،انتشارات اميركبير.
[30]. مباحثى در فقه اللغه و زبان‏شناسى عربى، عبدالتواب، ص334.
[31]. ر.ك: همان، ص342، ج341.
[32]. همان، ص346، به نقل از: المباحث اللغوية فى العراق، ص86 . نيز ر.ك: تداخل الاصول اللغوية و اثره فى بناء المعجم، الصاعدى، ج1، ص141ـ151.
[33]. انفطار، 4.
[34]. مفردات، راغب، ماده بعثر.
[35]. اين لغت‏نامه به صورت موضوعى تنظيم شده و مى‏توان آن را گسترده‏ترين معجم موضوعى به شمار آورد كه نيك به كار جويندگان تفاوت‏هاى كلمات مترادف مى‏آيد. گفته شده ابن‏فارس در تأليف اين كتاب به فقه اللغة و سر العربية ابى‏منثور ثعالبى م430ق كه آن نيز موضوعى است، نظر داشته است، و در هر صورت، المخصص بسيار گسترده‏تر از فقه اللغة ثعالبى است.
[36]. زمخشر از روستاهاى بزرگ خوارزم بوده است.
[37]. اساس البلاغه، ماده لحد؛ مباحثى در فقه اللغة و زبان‏شناسى عربى، ص318ـ317.
[38]. ر.ك: همان، ص318.
[39]. اين اثر نوشته ابن‏اثير (المبارك بن محمد بن محمد بن عبدالكريم) (544 ـ606 ق) برادر ابن‏اثير ـ نويسنده الكامل فى التاريخ (555 ـ630 ق) ـ است و چنان كه از نامش پيداست، مشتمل بر شرح دشوارى‏هاى احاديث (اهل سنت) و چيزى شبيه مجمع البحرين مرحوم طريحى مى‏باشد. مانند اين كتاب، چند كتاب ديگر نيز در منابع لغوى اهل سنت وجود دارد؛ از جمله الغريبين فى القرآن والحديث تأليف ابوعبيداحمد بن محمد الهروى (م401ق).
[40]. مانند زبيدى در مقدمه تاج العروس.
[41]. وى در فيروز آباد فارس متولد شد و در زَبِيد يمن زندگى را بدرود گفت.
[42]. ر.ك: تاج العروس من جواهر القاموس، تحقيق ابراهيم الترزى، بيروت، دار احياء التراث العربى، ج1.
[43]. فرهنگ لغوى المنجَّد فى اللغه نوشته ابوالحسن، على بن الحسن الهُنائى م310ق معروف به «كُراع» يا «كُراعِِ النّمل» از دانشمندان قرن سوم هجرى است. وى از جمله كسانى است كه نام او در المحكم ابن‏سيده و لسان العرب ابن‏منظور زياد به چشم مى‏خورد و نشان‏دهنده جايگاه او است. اين كتاب در شش باب به حسب موضوع تنظيم شده و از ويژگى‏هاى آن نقل برخى لهجه‏ها از جمله لهجه يمنى در آن است.
[44]. موضوع‏هاى اين كتاب عبارت‏اند از: فى اوصاف الناس الخلقية والخُلُقيه، فى الكلام والكتابه، فى مشى الانسان وسفره و اقامته، فى القرابات والنسب والأعوان، فى بيوت النساء و تزوّجهن و زينتهنّ، فى الملابس و انواع‏ها.
[45] . برای آگاهی بیشتر ر.ک: فرهنگ نامه علوم قرآن، اقبال، ص 234؛ گذری بر کرانه قرآن، شکوری، ص 54-60؛ الاتقان فی علوم القرآن، سیوطی، نوع سی و ششم.
[46] . ر.ک: الاتقان، سیوطی، ج 4، ص221، منشورات شریف رضی.
[47]. ر.ك: اجتهاد در لغت، ص273.

[48]. برگرفته از زبان‏شناسى عربى، رمضان عبدالتواب، ص322ـ324.

[49] . در مورد قرآن، این گونه واژه ها حقیقت شرعی یا قرآنی خوانده می شوند. توضیح این که گاه برخى واژه‏ها در يك معنا با وضع تعيّنى حاصل از كثرت استعمال، حقيقت مى‏شوند؛ يعنى اگر بدون قرينه به‏كار روند، آن معنای تعيّنى به ذهن شنونده مى‏آيد و گوينده اگر بخواهد آن را در معانى ديگر، هر چند حقيقى باشند نه مجاز، به‏ كار برد، بايد قرينه بياورد، در غير اين صورت، بر معناى معروف (جديد) حمل مى‏شود. در قرآن ممكن است از اين دست كلمات يافت شود (مانند: صلاة، زکات، و ...) كه بر اثر كثرت استعمال در معنايى حقيقت شده باشد و در صورت نبود قرينه، بر معناى قرآنى حمل مى‏شود ـ و نه معناى عرفى يا لغوى ـ بنابراين مفسر و مترجم بايد در بررسى واژگان قرآن، در پى يافتن حقيقت قرآنى بودن يا نبودن آن نيز باشد. براى مثال، معناى لغوى «صلاة» با معناى «صلاة» كه جزو حقايق قرآنى است، تفاوت دارد؛ همچنين معناى «كفر» با «كفر» مورد نظر قرآن متفاوت است.

[50] . در حوزه روایات نیز این دو مرحله انجام می شود، لیکن در مورد روایات باید از راه جمع آوری کاربردهای یک واژه و مشتقات هم ریشه آن از روایات دیگر اقدام کرد. برای مثال، در روايتى از امام سجاد در پاسخ به پرسشى درباره توحيد آمده است: «ان اللّه‏ ـ عزّوجلّ ـ علم انه يكون فى آخر الزمانِ اقوامٌ مُتَعَمِّقُونَ فَأنزَل اللّه‏ تعالى «قل هو اللّه‏ احد» والآيات من سورة الحديد إلى قوله: «و هو عليمٌ بذات الصدور»، فَمَن رام وَراءَ ذلك فَقَدْ هلك.» (الكافى، ج1، ص91، حديث 3؛ التوحيد، ص283، حديث 2.) عاصم بن حميد مى‏گويد: از امام سجاد - علیه السلام- درباره «توحيد» پرسيدند، ايشان فرمود: خداى ـ عزّوجلّ ـ مى‏دانست كه در آخر الزمان گروه‏هايى متعمِّق خواهند آمد، پس «قل هو اللّه‏ احد» و آيات سوره حديد تا «و هو علم بذات الصدور» را نازل كرد؛ پس هر كس بيش از آن بجويد، هلاك مى‏شود.
«تعمّق» در روزگار ما به معناى دورانديشى در كار و يا فصاحت و دورانديشى در سخن است. (فرهنگ لاروس، ج1، ص603.) تعمق در فارسى نيز رواج دارد و انسان متعمّق به كسى گفته مى‏شود كه محقق و ژرف‏انديش و صاحب فكر و تأمل باشد و خلاصه، «متعمّق» وصفى ارزشمند به شمار مى‏رود. اما با بررسى منابع لغوى در مى‏يابيم كه در عربى قديم و در لسان روايات «تعمق» وصفى ناشايست است و براى مذمت به‏كار مى‏رفته است؛ چنان كه خليل در العين درباره واژه ياد شده آورده است: «المتعمق: المبالغ فى الامر المنشود فيه الذى يطلب اقصى غايته؛ متعمق كسى است كه در طلب مقصود خود زياده‏روى و تا آخرين حد آن را پيگيرى مى‏كند.» در لسان العرب نيز همين جمله و به جاى «المنشود»، «المتشدّد» آمده است. با مراجعه به كاربرد اين واژه در ديگر روايات، ناپسند بودن اين زياده‏روى نمايان مى‏شود؛ براى مثال، در مسند احمد بن حنبل ج2، ص219 از پيامبر گرامى اسلام- صلى‏الله ‏عليه‏ و‏ آله- روايت شده است: «سيكون له شيعةٌ يَتَعَمّقون فى‏الدين حتى يخرُجوا منهُ كما يَخرُجُ السهم من الرمية.» حضرت اين عبارت را درباره كسى فرمود كه در مورد تقسيم غنايم در جنگ حنين به پيامبر - صلی الله علیه و آله- اعتراض كرد. آن شخص به شهادت تاريخ گروه خوارج را سامان داد و با حضرت على - علیه السلام- به نبرد برخاست. واژه تعمق در نهج‏البلاغه نيز در معناى مذمت به‏كار رفته است: «الكفر على اربع دعائم: على التعمق والتنازع والزيغ والشقاق؛ فمن تعمق لم ينب الى الحق (حكمت 31)؛ كفر بر چهار پايه استوار است: بر تعمق و تنازع و كجروى و جدايى؛ پس هر كس كه تعمق كرد، به حق بازنگشت.» استاد سيد جعفر شهيدى در تعليقه خود مى‏گويد: «عَمق و عُمق كرانه‏هاى بيابان بى‏آب و علف است و تعمق، در شدن در عمق است. كسى كه در كرانه‏هاى بيابان رود و به عمق آن در شود، خود را هلاك سازد و اين تعبيرى لطيف است براى آن كس كه پى وهم را گيرد.» (نهج‏البلاغه، ترجمه شهيدى، ص537 ، تعليقه 9)
[51] . منظور از «بافت» در این نوشتار، رابطه منطقی عناصر نحوی یک جمله، حاصل از برقراری چهار نظام واژگانی، آوایی، دستوری و معنایی، و مقصود از «بافتار» رابطه منطقی میان چند جمله و کل متن است. گفتنی است از بافت و بافتار گاه سیاق جمله و سیاق متن اراده می شود. همچنین برخی محققان بافت را به معنای قرائن زبانی و فیزیکی (قرائن حالیه) دانسته اند. (برای آگاهی بیشتر ر.ک: مبانی زبان شناسی، حسینی، ص104- 105؛ مبانی تحلیل کارگفتی در قرآن کریم، صانعی پور، ص 49- 66)
[52]. ويژه‏نامه همايش بين‏المللى قرآن كريم و مسائل جامعه معاصر، ص46ـ47.

563) تلسکوپ در قرآن!

آیا در قرآن به «تلسکوپ» اشاره شده است؟

برای پاسخ به پرسش فوق بخشی از کتاب «تفسیر زیبایی‌شناختی قصص قرآن (داستان حضرت موسی ع)» که در حال نگارش است، تقدیم می‌شود و چون هنوز کامل و منتشر نشده، نقل مطلب تنها با ذکر منبع مجاز است:

فرعون برای تحکیم ادعای خود که خدای مردم است، به هامان دستور می‌دهد: «فَأَوْقِدْ لِي يا هامانُ عَلَى الطِّينِ فَاجْعَلْ لِي صَرْحاً لَعَلِّي أَطَّلِعُ إِلى‏ إِلهِ مُوسى». بر اساس تفسیر رایج- و تا آنجا که نگارنده جستجو کرده تنها تفسیر موجود- معنای عبارت این است که با آجر برجی بلند بالا بساز تا سر به آسمان کشم و ادعای موسی ع مبنی بر وجود خدای واحد را در آسمان‌ بررسی کنم؛ زیرا در زمین چنین خدایی قابل رؤیت نیست. بر اساس این تفسیر، گزارش قرآن به جای لفظ آجر «فَأَوْقِدْ لِي يا هامانُ عَلَى الطِّينِ» است. این فراز اطناب دارد و دلیل آن دشوار و غیر فصیح بودن لفظ «آجر» است.[1] بررسی بلاغت آیه بر اساس تفسیر موجود و رایج

نکته مهمی که برخی اهل بلاغت متذکر شده‌اند این است که در سخنان فرعون نوعی تناقض وجود دارد؛ از یک سو می‌گوید من خدایی غیر خودم سراغ ندارم و به کلی هر خدایی غیر خودش را انکار می‌کند و از سوی دیگر می‌گوید ای هامان برجی بلند بساز تا سری به آسمان‌ کشم و بسا از خدای موسی نشانی یابم. درویش این تناقض را نشانه غباوت و کوته‌فکری فرعون دانسته است[2]، لیکن به نظر می‌رسد برخلاف دیدگاه یاد شده، این فراز جدی بیان نشده و نوعی تخفیف و تحقیر و تمسخر در آن نهفته است و مؤید آن این است که اگر نیت واقعی داشت می‌توانست بگوید از کوه بالا می‌روم تا از خدای موسی خبر گیرم (به ویژه که در داستان حضرت موسی ع بارها سخن از کوه به میان آمده است)؛ چرا که بلندی صرح هرچقدر هم بلند ساخته شود، بسیار کوتاه‌تر از کوه است. گفتنی است تفسیر نمونه به این نقد این‌گونه پاسخ داده است: «آن‌ها كه چنين مى‏انديشند از اين نكته غافل‌اند كه‏اولاً: سرزمين مصر كوهستانى نبود [تا کوه داشته باشد]، و از اين گذشته: ساده‏لوحى توده‏هاى مردم آن زمان را فراموش كرده‏اند كه چگونه ممكن بود آن‌ها را با اين مسائل اغفال كرد و فريب داد؟»[3] لیکن ضعف این پاسخ‌ها بی‌نیاز از توضیح است!

تفسیر مختار

به نظر می‌رسد آیه برخلاف تفسیر موجود، به ساخت نوعی "تلسکوپ" اشاره دارد. برای رسیدن به چنین تفسیر تازه‌ای لازم است به چند نکته توجه کنیم:

اولاً: تصریح به نوع و جنس سازه از اهمیت زیادی برخوردار نیست که در آیه که پایه اصلی آن ایجاز است، به آن اشاره شود و بدتر این که برای اجتناب از لفظ «آجر» راه دور و دراز نحوه ساختن آن انتخاب شود.

ثانیاً: دستور عمل برای ساخت آجر یا نادرست است یا ناقص! زیرا برای ساختن آجر، آن را درون کوره قرار می‌دهند که همه اطراف آن حرارت شدید وجود دارد و برای ساخت روی گل آتش روشن نمی‌کنند! این قرینه روشنی بر اراده تفسیر دیگری برای این فراز است.

ثالثاً‌: برای چنین سازه‌ای بهتر می‌بود اگر از سنگ استفاده می‌شد که هم فراوان است و هم محکم! سنگ را حتی بدون ملاط (مخلوطی از آهک و خاک رس یا ماسه) هم می‌توان به نحوی چید که بسیار محکم باشد به ویژه که ما نمونه آن را از دوران ما قبل تاریخ در هرم‌های موجود در مصر می‌بینیم.

رابعاً: در شرایطی که حضرت موسی ع معجزات مهمی ارائه کرده و به جدّ طرف مقابل را به چالش کشیده، جای شوخی و تمسخر و مانند این‌ها نیست و این‌ مقدار فرعون با هوش هست که با وجود کوه، طلب برج و مناره و مانند آن را نداشته باشد، به ویژه که ساخت آن زمان زیادی می‌طلبد.

خامساً: در آیه 44 سوره نمل می‌خوانیم: «قيلَ لَهَا ادْخُلِي الصَّرْحَ فَلَمَّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَ كَشَفَتْ عَنْ ساقَيْها» و در ادامه می‌فرماید: «قالَ إِنَّهُ صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَواريرَ». لغویان «صرح» را به معنای شفاف و روشن معنا کرده‌اند:‌ « الصاد و الراء و الحاء أصلٌ منقاس، يدلُّ على ظهور الشَّى‏ء و بُروزه. »[4] گویا به کاخ و عرصه و حیاط آن نیز به جهت بروز و ظهور صرح گفته‌اند. به نظر می‌رسد مراد بلوری بسیار شفاف و بزرگ بوده که بلقیس آن را «آب» پنداشته است.

با توجه به نکات فوق به نظر می‌رسد (و الله العالم)‌ فرعون دستور داده هامان برای او عدسی و تلسکوپ بسیار بزرگی بسازد که بتواند از درون آن به آسمان‌ها نظاره کرده و خدای موسی را جستجو کند. این نشان می‌دهد دانش ساخت تلسکوپ در آن دوران وجود داشته است.

(تفسیر زیبایی‌شناختی قرآن کریم، جواهری، در حال تألیف)


[1] . اعراب القرآن الكريم و بيانه، درویش، ج‏7، ص: 332

[2] . ر.ک:‌ همان.

[3] . تفسير نمونه، ج‏16، ص: 87.

[4] . معجم مقاييس اللغة، ج‏3، ص: 347

556) نقش آگاهی از محیط صدور سخن (آیه، حدیث)‌ در فهم معنای آن

یکی از مباحث مهم حدیث‌شناسی، آگاهی از مکان و زمان صدور حدیث است. برای این‌که نقش آگاهی از جغرافیای صدور حدیث در فهم معنای آن آشکار شود، مطلب را در ضمن دو مثال توضیح می‌دهم:

مثال 1: داستان بشار مکاری

از بشار مکاری نقل شده است که گفت: زمانی که امام صادق- علیه السلام- در کوفه بودند. به حضورش رسیدم. طبقی از خرمای طبرزد پیش رو داشت و از آن میل می نمود. چون مرا دید فرمود: ای بشار نزدیک شو و از این خرما بخور.

گفتم: خدا گوارایت کند و مرا فدایت گرداند از چیزی که در راه خود به این جا دیده ام. سخت ناراحتم و دلم را به درد آورده است.

امام علیه السلام فرمود: به حقی که به گردن تو دارم نزدیک شو و از این خرما بخور.

نزدیک شدم و قدری خوردم. آنگاه امام علیه السلام (با این که از آنچه بشار دیده بود آگاهی داشت) فرمود: چه ماجرایی این چنین تو را رنجانده است ؟

گفتم: یکی از ماموران حکومتی (باتازیانه یا چوب دستی) بر سر زنی می کوفت و او را به سوی زندان می برد و آن زن فریاد می زد: از خدا و پیامبرش یاری می طلبم اما هیچ کس به مدد خواهی او پاسخ نمی داد.

امام پرسید: چرا آن مامور حکومتی با او چنین می کرد؟

بشار پاسخ داد: مردم می گفتند که آن زن به زمین خورده و گفته: خدا لعنت کند آنانی که در حق تو ای فاطمه (سلام الله علیها) ظلم کردند. و به همین دلیل با او چنان رفتار می شد.

بشار میگوید: امام صادق علیه السلام از خوردن دست کشید و چنان گریست که محاسن، سینه و دستمال او از اشک تر شد. آنگاه فرمود: ای بشار! برخیز تا به مسجد سهله برویم و به درگاه خدای عزوجل دعا کنیم و آزادی آن زن را از حضرت احدیت بخواهیم.

بشار میگوید: آنگاه امام علیه السلام یکی از شیعیان خود را به کاخ حکومتی فرستاد و به او فرمود: تا پیک من نزد تو نیامده آنجا را ترک مکن (یعنی منتظر باش و ببین با آن زن چه میکنند) و اگر برای آن زن پیشامدی رخ داد ما را مطلع کن.

به همراه امام صادق علیه السلام به مسجد سهله رفتیم و هریک دو رکعت نماز گزاردیم سپس امام علیه السلام دست به سوی آسمان بلند کرده به درگاه احدیت عرضه داشت: انت الله لا اله الا انت…(ودعا را تا آخر خواند). آنگاه سر به به سجده نهاد و در آن حال جز صدای نفس کشیدن از او شنیده نمی شد. سپس سر از سجده برداشت و فرمود: برخیز که آن زن آزاد شد. هر دو از مسجد بیرون شدیم و در میانه راه مردی که امام علیه السلام او را به ماموریت فرستاده بود به مارسید.امام به او فرمود: چه خبر؟گفت: حاکم آن زن را آزاد کرد.حضرت پرسید : آزادی او به چه صورت بود؟

گفت: نمیدانم. اما هنگامی که کنار درب دارالحکومه ایستاده بودم. حاجب حاکم آن زن را خواست و از او پرسید: چه چیزی بر زبان رانده ای؟زن گفت: چون به زمین افتادم. گفتم: خدا لعنت کند آنانی که در حق تو ای فاطمه (سلام الله علیها) ظلم کردند. و بر سرم آمد آنچه آمد.

حاجب دویست درهم به آن زن داد و بدو گفت: این را بستان و امیر را حلال کن.

زن از گرفتن درهم ها خودداری کرد. حاجب امیر را از واکنش زن باخبر کرد. سپس بازگشت و به زن گفت: به خانه ات برگرد (تو آزاد هستی) و زن به سوی خانه خود روان شد.

امام صادق علیه السلام پرسید:آن زن ازگرفتن دویست درهم خودداری کرد؟

گفت: در حالی از گرفتن آن مبلغ خودداری کرد که به خدا سوگند بدان محتاج بود.

امام صادق علیه السلام کیسه ای حاوی هفت دینار از جیب خود در آورد و به آن مرد داد و به او فرمود: به خانه آن زن برو و سلام مرا به او برسان و این دینارها را به او بده.

بشار میگوید: هر دو روانه خانه آن زن شدیم و سلام حضرتش را به او رسانیدیم.

زن گفت: شما را به خدا سوگند آیا جعفر بن محمد علیه السلام مرا سلام داده است؟

به او گفتم: خدا تو را رحمت کند به خدا سوگند جعفر بن محمد تو را سلام داده است.

زن گریبان چاک داد و بی هوش بر زمین افتاد. کمی درنگ کردیم تا به هوش آمد و از ما خواست تا گفته خود را تکرار کنیم وبه درخواست او سه بار سلام امام را تکرار کردیم. آنگاه دینارها را به او داده.

گفتیم: بستان که اینها را نیز حضرت برای تو فرستاده است و به آن شادباش.

زن کیسه دینارها را گرفت گفت: از حضرت بخواهید تا برای این کنیزش از خدا طلب عفو و بخشش کند. زیرا کسی را نمی شناسم که چون او و پدرانش وسیله توسل به سوی خدا باشند.

راوی گوید: نزد امام صادق علیه السلام برگشتیم و وقایعی را که رخ داده بود را به حضرت بازگو کردیم. حضرت هم گریستند و در حق او دعا کردند.

توضیح:

اگر کسی صرفا با توجه به متن این حدیث بخواهد قضاوت کند، ممکن است به این نتیجه برسد که دعا و عرض حاجت در مسجد سهله نسبت به مسجد کوفه به استجابت نزدیک‌تر است؛ زیرا حضرت در آن مقطع حساس به جای مسجد کوفه، مسجد سهله را انتخاب کرد.

این استنتاج - فارغ از درستی یا نادرستی آن - مشکل است؛ زیرا احتمالاتی موجب می‌شود علت یاد شده (انتخاب مسجد سهله به دلیل نزدیک‌تر بودن به استجابت دعا) انحصاری نباشد؛ توضیح این‌که:

- احتمال دارد مسجد سهله به خانه حضرت نزدیک‌تر بوده باشد و چون حضرت برای آزادی آن زن عجله داشتند، نزدیک‌ترین مسجد را انتخاب کرده اند.

- چون دارالعماره پشت مسجد کوفه است و احتمالاً مسیر مسجد کوفه و دارالعماره یکی بوده، حرکت حضرت به سوی مسجد کوفه (با توجه به این که افراد بسیاری به سوی دارالعماره حرکت می‌کردند) ممکن بوده این توهم را ایجاد کند که حضرت به سوی دارالعماره می‌روند، و بسا حضرت با انتخاب مسجد سهله از چنین توهمی احتراز کرده باشند.

با توجه به دو احتمال فوق استنتاج فوق تمام نیست؛ البته اهمیت مسجد را گزارش می‌کند. مسجد سهله از مساجد بسیار مهم قدیمی در شهر کوفه است که در حدود دو کیلومتری مسجد کوفه و در جهت مخالف قبله قرار دارد.

___________________________________

(1) الطبرزد: نوع من التمر سمی به لشدة حلاوته تشبیها بالسکر الطبرزد. (2) الجلواز: الشرطی الذی یحف فی الذهاب و المجی‌ء بین یدی الامیر جمع جلاوزة. بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج‌47، ص: 379؛ https://masomiye-shahreza.kowsarblog.ir/

مثال 2: روایات تمجید یا تقبیح از کوفه و ری

اگر - مثلاً - از امام باقر ع در باره امتیاز شهر کوفه روایتی نقل شده باشد، با توجه به این که در آن زمان هنوز شهر نجف وجود نداشته، باید به طور طبیعی احتمال مشمول بودن یا حتی مراد بودن شهر نجف را بدهیم، ولی اگر همین روایت مثلاً‌ از امام حسن عسکری ع باشد، با توجه به آشکار شدن مرقد حضرت علی ع در زمان امام صادق ع و سپس آباد شدن تدریجی اطراف آن مضجع مطهر، احتمال این‌که نجف مراد نباشد و همان کوفه مراد بوده باشد، زیادتر می‌شود.

همین احتمالات را باید در مورد روایات مربوط به ری نسبت به تهران (که به آن پیوسته است) داد؛ زیرا در دوران حضور امامان معصوم ع تهران وجود نداشت؛ از این رو احتمال می‌دهیم آنچه در باره ری آمده، شامل تهران نیز بشود.

555) تفسیری جدید برای «ام ابیها»

یکی از کنیه‌ها یا القاب حضرت فاطمه زهرا س «ام ابیها» است به معنای مادر پدر خویش.
در باره علت این کنیه اختلاف زیادی وجود دارد؛ برای مثال:
- همانطور که پیامبر اسلام(ص) خود را مدیون مادرش آمنه می‌دانست، خود را مدیون دخترش فاطمه(س) نیز می‌دانست. ازاین‌رو، آن حضرت به فاطمه(س)، لقب أم‌ ابیها را داد. ( مظاهری، فاطمه دختری از آسمان، ۱۳۸۶ش، ص۲۸.)
- گفته شده از آنجا که رفتار پیامبر(ص) نسبت به دخترش، همانند رفتار فرزند نسبت به مادر بود و رفتار فاطمه(س) با پدرش نیز همچون رفتار مادر با فرزند بود، به فاطمه(س)، ام ابیها گفته شده است (ام عاطفی)؛ چنانکه نقل شده است پیامبر(ص) دست فاطمه(س) را می‌بوسید، هنگام سفر آخرین نفر از او خداحافظی می‌کرد و پس از بازگشت از سفر نیز نخست به دیدار او می‌رفت. در مقابل، فاطمه(س) نیز همچون مادر به پیامبر(ص) محبت می‌ورزید، از او نگهداری می‌کرد و زخم‌ها و درد و رنج‌هایش را درمان می‌کرد. (رحمانی همدانی، فاطمة الزهرا(س) بضعة قلب مصطفی(ص)، ۱۴۱۳ق، ج۱، ص۲۰۴.)
- مادر هر چیزی، اصل و ریشه آن است مانند ام الکتاب و ام القری(مکه). ممکن است مراد پیامبر(ص) از این کنیه، این بوده که فاطمه(س)، اصل و اساس درخت نبوت است، فرزندان او، میوه‌اش و شیعیان شاخ و برگ‌های آن هستند. (رحمانی همدانی، فاطمة الزهرا(س) بضعة قلب مصطفی(ص)، ۱۴۱۳ق، ج۱، ص۲۰۴ و ۲۰۵.)
- از آنجا که همسران پیامبر(ص)، با کنیه «ام المؤمنین» گرامی داشته شدند، برای اینکه گمان نشود که آنها برترین زنان هستند، پیامبر(ص)، فاطمه(س) را ام ابیها خواند تا بفهماند که اگر همسران پیامبر، مادر مؤمنان هستند، فاطمه، مادر پیامبر است. (رحمانی همدانی، فاطمة الزهرا(س) بضعة قلب مصطفی(ص)، ۱۴۱۳ق، ج۱، ص۲۰۴.)
- منظور از «ام ابیها» ام تربیتی است. (این تفسیر منسوب به آیت الله بهاء الدینی است.)
هرچند هریک از تفاسیر فوق ممکن است صحیح باشد ولی ممکن است برخی ذوق‌ها و فهم‌ها - مانند ذوق و فهم این فقیر حقیر الی الله - را سیراب نکند و آرام‌بخش عطش فهم نباشد؛ از این رو آنچه پس از تأمل در وجه این کنیه به آن ملهَم شدم، این است که «ام ابیها» از جهت وجودی و بقای آن است؛ توضیح این‌که:
فرزند وجودش را از طریق مادر به دست می‌آورد و در رحم او پرورش می‌یابد، از طرفی امامان معصوم ع ادامه دهنده راه پیامبر اکرم ص و گویا ضمان بقای وجودی او هستند و از این رو حضرت فرمود: «حسین منی و انا من حسین». حسین من معلوم است ولی «انا من حسین» به این اعتبار است که عاشورا ضامن بقای شریعت پیامبر خاتم ص است؛ بنابراین، چون امامان معصوم ع ادامه دهنده حاصل زحمات پیامبر اکرم ص و به تعبیر دیگر گویا ضامل بقای حیات پیامبرند و همه از فرزندان حضرت زهرا س هستند، از این رو پیامبر ص ادامه حیات خود را از دخترش دارد و بر این اساس فرمود: «ام ابیها»؛ یعنی کسی که پدرش حیات خود را از او دارد؛ زیرا اگر او نبود فرزندان او هم نبودند و اگر فرزندان او نبودند، شریعت کامل نمی‌شد و همه چیز ابتر می‌ماند، و این تفسیر را می‌توان تفسیر «لولاک لما خلقت الافلاک و لولا علی لما خلقتک و لولا فاطمه لما خلقتکما» دانست؛ زیرا با وجود علی ع و فاطمه س است که امامان معصوم ع به وجود آمدند و با وجود آن‌هاست که شریعت کامل شد و اگر این‌ها نبودند شریعت ناقص باقی می‌ماند و چون خدا کار ناقص انجام نمی‌دهد، اساساً پیامبر اکرم ص و به تبع او کائنات را خلق نمی‌کرد و این است معنای «لولا علی لما خلقتک و لولا فاطمه لما خلقتکما».

    551) نماد و اجتماعی بودن حکم حجاب  /حجاب3

    حجت‌الاسلام والمسلمین #سیدمحمدحسن_جواهری، عضو هیات علمی گروه قرآن‌پژوهی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی:

    حکم حجاب با نماز و سایر احکام حتی احکامی که بعد اجتماعی دارند، یک تفاوت بنیادین دارد و آن نماد بودن آن است. اگر فردی نماز نخواند نمی‌توان از ترک نماز او مطلع شد مگر این که در وقت کامل نماز با او همراه باشد و به او تذکر بدهد، لیکن اگر زنی در جامعه اسلامی در خیابان بدون حجاب راه برود، غیر مسلمان تلقی می‌شود؛ بنابراین، ممکن است برای ترک نماز مجازاتی تعیین نشود ولی برای ترک حجاب بشود. البته حجاب در خارج از جامعه اسلامی در حکم احکام فردی است و داستان خود را دارد.

    افزون بر نماد بودن حجاب، این حکم شرعی از بعد اجتماعی نیز برخوردار است و رعایت نکردن آن جامعه را متضرر می‌کند؛ از این رو، حاکم اسلامی از دو جهت در برابر آن وظیفه دارد:‌ اولاً: از جهت نماد بودن آن که مسئله بسیار مهم است و ثانیاً: از جهت اجتماعی بودن آن؛ مانند شراب‌خواری علنی و مانند آن.
    البته باید توجه داشت که در زمان پیامبر اکرم(ص) اجرای حکم حجاب به دلیل شرایط ویژه جامعه آن‌ روز نیاز به پاداش و مجازات نداشت و مردم خود به سوی آن گرایش زیادی داشتند، لیکن ممکن است به تشخیص حاکم جامعه اسلامی عصر حاضر به چنین پاداش‌ها و مجازات‌هایی نیاز باشد، تشخیص این مسئله وابسته به شرایط هر عصر است.

    550) پیوند ناگسستنی حجاب و عفاف /حجاب2

    در قرآن کریم خدای متعال حجاب را ابزار عفاف معرفی کرده است:

    «وَ الْقَوَاعِدُ مِنَ النِّسَاءِ الَّاتىِ لَا يَرْجُونَ نِكاَحًا فَلَيْسَ عَلَيْهِنَّ جُنَاحٌ أَن يَضَعْنَ ثِيَابَهُنَّ غَير مُتَبرَّجَتِ بِزِينَةٍ وَ أَن يَسْتَعْفِفْنَ خَيرٌ لَّهُنَّ وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ؛ و بر زنان از كار افتاده‏اى كه اميد ازدواجى ندارند، گناهى نيست كه حجاب خود را كنار بگذارند، در صورتى كه با زيور و آرايش خويش قصد خودآرايى نداشته باشند و حفظ عفت [با حفظ حجاب] براى آنان بهتر است؛ و خدا شنوا و داناست‏.»

    در این آیه «ثیاب» بر اساس روایات تفسیری به معنی «جلباب» است. البته برخی مفسران نیز آن را به معنای خمار دانسته‌اند و در هر صورت ثیاب پوششی است که روی شعار (لباس زیر) و دثار (لباس روی شعار) پوشیده می‌شده است. (ر.ک: حر عاملی، 1409ق، ج14، ص 147، باب 110 ؛ مکارم شیرازی و همکاران، تفسیر نمونه، ج14،ص543و (…
    بر اساس این آیه پوشش و حجاب مایه عفت و ابزاری برای دست‌یافتن به آن است (وَ أَن يَسْتَعْفِفْنَ خَيرٌ لهنَّ). مفهوم آیه این است که اگر زنانی که مصداق «القواعد» هستند، حجاب نداشته باشند، گویا عفت را رعایت نکرده‌اند، لیکن عدم رعایت عفت از زنان غالباً سالخورده‌ای که امید ازدواج برای آن‌ها نیست و به طور طبیعی از زیبایی ظاهری تحریک کننده نیز برخوردار نیستند (البته به شرط عدم تبرج به زینت (آشکار شدن و خودآرایی کردن به زینت و زیورآلات) که ممکن است آفات دیگری داشته باشد) گویا برای جامعه زحمت درست نمی‌کند؛ از این رو آسان گرفتن بر چنین زن‌هایی که تا زمان نزول آیه مورد بحث (نور، آیه 60) بدون حجاب زندگی کرده بودند، بر مصلحت رعایت حال جامعه مقدم شده است، و خداوند به مصالح جامعه و افراد آگاه‌تر است. به همین تناسب، رعایت عفاف که در آیه بهتر دانسته شده، با رعایت پوشش یادشده، تحقق می‌پذیرد؛ زیرا جواز کنار گذاشتن حجاب در صدر آیه موجب تذکر به استحباب عفاف برای این زنان خاص بوده است.

    نکات

    ۱. تفسیر ثیاب به جلباب می تواند این گونه تفسیر شود که ثیاب در ظرف زمانی خود پوشش رویین بوده و همین کاربست را جلباب در ظرف زمانی اش داشته است و به لحاظ تأخیر نزول جلباب از حکم قواعد و اشراف زمان صدور روایات امامان معصوم بر هر دو زمان ، ثیاب به جلباب تفسیر شده است.

    ۲. اخیرا تلاش می شود با انکار تلازم حجاب و عفاف و تأکید بر عفاف، راه تسامح دنبال شود و حال این که عفاف از دیدگاه قرآن حدود مشخصی دارد، و جایگزین کردن معنای عرفی آن که شناور بوده و تحمل تسامح گسترده را دارد، به جای اصطلاح قرآنی فریبی بیش نیست؛ زیرا عرف متفاوت است و جامعه‌ای می تواند مرز عفاف در پوشش را که از نظر قرآن از پوشیدن لباس رویین یا جلباب آغاز می شود، به ترک زنا و فحشا - فارغ از مسئله پوشش- تبدیل و تفسیر کند و در این صورت چنین تفسیری از عفاف بهترین ابزار برای توجیه هر اندازه بی حجابی و برهنگی تا مرز زنا و فحشا است !!

    549) گذری بر آیات حجاب / حجاب1

    پس از آماده شدن زمینه‌های لازم برای فرود آمدن حکم مهم حجاب که هم آثار فردی داشت و هم اجتماعی و نیز نمادی برای جامعه مسلمان به شمار می‌رفت، ابتدا در سال چهارم یا پنجم بعد از هجرت حکم حجاب ابتدایی نازل شد (... وَلْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَىٰ جُيُوبِهِنَّ ...)(سوره نور، آیه 31).

    در این مرحله افرادی که حجاب گرفتن از آن‌ها لازم نبود و نیز زن‌هایی که مناسب ازدواج نبودند (وَالْقَوَاعِدُ مِنَ النِّسَاءِ اللَّاتِي لا يَرْجُونَ نِكَاحاً ...) (نور، 60) استثنا شدند.

    چند سال بعد و پس از زمینه‌چینی و فراهم شدن شرایط لازم، حکم حجاب کامل نازل شد: «يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْوَاجِكَ وَبَنَاتِكَ وَنِسَاءِ الْمُؤْمِنِينَ يُدْنِينَ عَلَيْهِنَّ مِنْ جَلَابِيبِهِنَّ ...» (احزاب، 59). این حکم نهایی بود و تکمیل کننده حکم پیشین.

    منظور از «جلباب» به حکم بلاغت تضمین در « يُدْنِينَ عَلَيْهِنَّ» بالاپوشی است که نه به بدن بچسبد و نه از آن فاصله گیرد؛ یعنی چیزی که هم مصداق «یدنین» باشد و هم «یضعن علیهن» در تضمین را از دست ندهد؛ که مهم‌ترین مصادیق آن «چادر» و «عبای عربی» است.

    تفصیل مطالب فوق را در دو مقاله ذیل از نگارنده ببینید:

    - «آیات حجاب و چالش‌های معاصر (نقد شبهات)»، شبهه‌پژوهی مطالعات قرآنی، سال اول، شماره دوم، 1399.

    - «نقد محتوایی روایات ترتیب نزول با تأکید بر آیات حجاب»، پژوهش‌های قرآنی، شماره 98، سال 1400.

    547) بیت شیرازی بی‌ رتوش (قسمت 6) سوگنامه تطبیر (قمه‌زنی)

    سوگنامه تطبیر (قمه‌زنی)

    در قسمت‌های قبل زوایای مختلف مربع ستیز را به بحث گذاشتیم و در این قسمت (ششم) در باره قمه‌زنی و نحوه تعامل بیت شیرازی با آن سخن خواهیم گفت.

    ابتدا موضع‌گیری بیت شیرازی را در باره قمه‌زنی مرور می‌کنیم، آن‌گاه به مستندات و ریشه‌ قمه‌زنی خواهیم پرداخت و باقی ماجرا.

    1. سیدصادق شیرازی و قمه‌زنی

    از سیدصادق شیرازی بزرگ و مرجع خاندان شیرازی سؤال شد:

    « برخی از عزاداری‌هایی که ذیلاً بیان می‌شود در برخی از مناطق ایران و جهان به ‌قصد مواسات با حضرت اباعبدالله الحسین(ع) و اهل‌بیت آن حضرت و شهدای کربلا انجام می‌گردد. حکم آن‌ها چیست؟ و آیا مصداق جزع بر سیدالشهدا(ع) ﻣﻰ‌باشند؟
    الف) بر روی آتش راه رفتن.
    ب) بر روی خار راه رفتن.
    ج) بر روی شیشه غلتیدن.
    د) خراشیدن صورت و لطمه بر سینه و صورت زدن به حدی که خون جاری می‌شود.
    هـ) با زنجیر تیغی به کمر زدن به حدی که خون جاری می‌شود.
    و) قمه زدن. »
    پاسخ: «به پا داشتن عزاداری سیدالشهدا(ع) به ‌نحوی ‌که نزد محبان امام حسین(ع) و دوست‌داران اهل‌بیت عصمت و طهارت (ع) متعارف است، موجب اجر جزیل و ثواب کثیر می‌باشد، ان شاء الله تعالی.»
    ایشان در پاسخی دیگری تقریباً همه رفتارهای خشونت‌آمیز در عزاداری را از مصادیق متعارف آن به‌حساب می‌آورد:
    «یجوز بل یستحب جمیع أنواع العزاء على الإمام الحسین(ع) و إقامة كل الشعائر الحسینیة حتى مثل التطبیر و المشی على الجمر و غیر ذلك على ما هو المتعارف»؛ ترجمه: اقامه تمامی انواع عزاداری و شعائر حسینی جایز و بلکه مستحب است حتی مثل قمه‌زنی، راه رفتن بر آتش و غیر این‌ها از آنچه متعارف است. (المسائل المنتخبة، سید صادق حسینى شیرازى،‌ ص 395)

    سیدصادق شیرازی در سخنرانی عجیب و معروفی که در فضای مجازی فراوان دیده شده، در جمع کثیری از محبان اهل بیت ع در باره قمه‌زنی از تعابیری استفاده می‌کند که به اصطلاح عوام «مخ انسان سوت می‌کشد!!»:

    «چرا باید سر بشکنه؟ چرا باید خون جاری بشه؟ درد بگیره سرش؛ باد بکنه سرش؛ چرا باید خون جاری بشه؟ یه کمی به این بزرگانی از محققین، فقها، ورعین، متقین از اعاظم فقهای شیعه، این‌ها خیلی از ادله بیشتر استفاده کردن، چرا این آقایون وحشت دارن از خون‌ریزی در راه امام حسین؟ یک خورده بیشتر مطالعه کنند! یک خورده بیشتر تأمل کنند! روایت یکی و ده تا و صد تا نیست! این مطالب متواتره! از درجات عالیه متواتره! یک خورده هم من و شما باید دست اون‌ها را بگیریم چه قاصر باشند چه مقصر باشند! برای این شبهات جهنمی نشن! حیفه، حیفه، والله حیفه! خدا زود میگذره از خودش، از انبیاش، اما از امام حسین زود نمیگذره!».

    2. نقد سخنان

    2-1. نقد اجمالی

    أ) بیشتر علمای شیعه قمه‌زنی را حرام یا مذموم دانسته و تنها برخی به جواز و چند نفر (مشروط به عدم وهن) به استحباب آن فتوا داده‌اند که فهرست آنان در ذیل نقل می‌شود.

    ب) در مجامع حدیثی و در مستندات تاریخی حتی یک روایت هرچند روایت تاریخی در باره قمه‌زنی یافت نمی‌شود.

    ج) مطابق با خوش‌بینانه‌ترین مستندات تاریخی، سابقه قمه‌زنی به قرن نهم و دهم و دوران صفویه می‌رسد که به تقلید از روز مصائب مسیح و خودزنی‌های آن‌ها وارد شیعه شد و البته برخی آن را زاده دوران قاجاریه می‌دانند و خلاصه پیش از صفویه هیچ اثری در منابع تاریخی، مردم‌شناسی، سفرنامه و ... و نیز هیچ اثری از قمه‌زنی در موزه‌های گوناگون ایران، عراق، و اروپا یافت نمی‌شود که نمی‌شود!!

    د) حفظ شعائر

    اولاً: زمانی اعتبار دارد و حقیقتاً‌ می‌توان آن را جزو شعائر به شمار آورد که مخالف احکام شرع نباشد؛

    ثانیاً: برفرض مخالف نبودن با احکام شرع، زمانی مجاز است که پیامدهای سوء علیه شیعه نداشته باشد (به ویژه وهن مذهب)؛

    ثالثاً: بر فرض حصول دو بند فوق، حفظ آن استحباب دارد و ترک آن مستوجب عذاب و جهنم نیست - و جز سیدصادق شیرازی - هر عالمی در طول تاریخ به جواز یا استحباب فتوا داده باشد، این طور فتوا داده‌ است و البته استحباب آن یک قید دیگر هم دارد، هرچند بسیاری به آن تصریح نکرده باشند (از بطن استدلال استفاده می‌شود) و آن استحباب در منطقه‌ و بین مردمی است که آن کار بین‌ آن‌ها رواج دارد.

    2-2. نقد تفصیلی

    أ) موضع علمای شیعه

    پیش از نقل سخنان اساطین بزرگ شیعه که مایه افتخار همه شیعیان هستند، یادآور می‌شوم که پس از درگذشت پدر سیدصادق شیرازی – که مرجع مقبول در کربلا بود- در بیت ایشان سه سال پشت سر هم مراسم عبور از آتش برگذار شد که به دلیل واکنش تند علمای نجف دیگر تکرار نشد.

    همچنین لازم است قبل از نام بردن علمای مخالف قمه‌زنی این سخن آیت الله حکیم را بیاورم که در تضاد کامل با مدعیات سیدصادق شیرازی در سخنرانی‌اش است:

    آیت الله العظمی السید محسن الحکیم (ره):

    «إن قضیة‌ التطبیر هی غصة فی حلقومنا! إن هذه الممارسات هی لیست من الدین و مضرة بالمسلمین و لم أر أیّ واحد من العلماء عندما راجعت النصوص و الفتاوی یقول بأن هذا العمل مستحب، یمکن أن تتقرب به إلی الله سبحانی و تعالی؛ قضیه قمه‌زنی خاری در گلوی ماست! این رفتارها از دین نیست و برای مسلمانان مضر است و پس از بررسی نصوص و فتاوا ندیدم هیچ‌یک از علما بگوید این عمل مستحب است و می‌توان با آن به خدای متعال تقرب جست.»

    اما موضع علما:

    سید الفقهاء المقدس ابوالحسن الاصفهانی (ره):

    إن استعمال السیوف و السلاسل و الطبول و الأبواق و مایجری الیوم فی مواکب العزاء بیوم عاشوراء إنما هو محرّم و هو غیرشرعی. (سید محسن امین، التنزیه لأعمال الشبیه، در ضمن رسائل الشعائر الحسینیه، ج۲، ص ۲۴۲؛ همو، اعیان الشیعه، ج 10، ص 363)

    تذکر: آیت الله سیدابوالحسن اصفهانی که از اعاظم فقهای امامیه بوده‌اند، احتمالاً‌ موارد فوق را به دلیل وارداتی بودن از آداب و رسوم "مصائب مسیح" مسیحیان ارتدکس و یا غیر آن به شیعه مخالفت کرده است؛ زیرا برخی موارد مانند بوق و مانند آن مصداق ضرر به بدن نیست. به نظر می‌رسد علمای اعلام مواردی مثل زنجیرزنی معمولی و بدون چاقو را چون گسترش یافته و مصداق ضرر به بدن نیست و موجب وهن شیعه هم نیست، جایز می‌دانند ولی همواره بر برپایی مجالس مرثیه خوانی و سخنرانی تأکید می‌کنند.

    آیت الله سید محسن امین (ره):

    أن ما یفعله جملة من الناس من جرح انفسهم بالسیوف أو اللطم المؤدی إلی إیذاء البدن إنما ه ممن یغضب الحسین و یبعد عنه لا مما یقرب الیه. جرح الرؤوس بالمدی و السیوف یحرم بحکم الشرع و العقل. (المجالس السینة، ص 7؛ اعیان الشیعة، ج10، 363)

    آیت الله شیخ مرتضی انصاری (ره):

    مرحوم شیخ مرتضی انصاری رضوان الله علیه) که سرآمد فقهای شیعه در قرن‌های اخیر است، قمه زنی را از جهت ضررها و آسیب‌های به بدن می‌رساند، حرام می داند. ایشان فتوایی درباره قمه‌زنی دارد که متأسفانه کمتر منعکس شده است. ایشان در این باره می‌نویسد:

    «در تعزیه‌داری حضرت امام‌حسین علیه السلام اگر شخص زخمی مثل تیغ و غیره بر خود بزند که ضرر باشد بر بدنش، حرام است؛ اما اگر [عزاداری به] قسمی باشد که درد و اَلَمش در همان وقت تعزیه‌داری باشد نه بعد از آن، مثل سینه‌زدن به طور متعارفِ ناس [مردم] که سیاه و سرخ شود، ضرر ندارد.»

    اصولا از نگاه شیخ اعظم انصاری هرگونه آسیب و ضررزدن به بدن حرام است. چنان‌که ایشان در بیان قاعده لاضرر می‌گوید: «قد استفید من الأدلة العقلیة والنقلیة تحریم الإضرار بالنفس؛ از دلایل عقلی و نقلی حرمت اضراربه‌نفس استفاده می‌شود.»

    همچنین لازم به ذکر است که میرزامحمدحسن شیرازی معروف به میرزای بزرگ صاحب فتوای تنباکو نیز در حواشی خود بر رساله‌ شیخ اعظم که این فتوا در آن آمده است و قصد ذکر مسائل اختلافی خود با ایشان را داشته‌اند، ذیل این فتوا هیچ نظری نداده‌اند.

    برای پرهیز از طولانی شدن سخنان علما، به همین مقدار بسنده کرده و تنها نام آن‌ها را می‌آوریم. علاقه‌مندان از طریق جستجو در فضای مجازی به راحتی به سخنان آنان دسترسی خواهند داشت:

    مخالفان: امام خمینی؛ آیت الله اراکی؛ آیت الله کاشف الغطاء؛ آیت الله خوئی؛ آیت الله سید کاظم حائری؛ آیت الله سیدمحمد باقر صدر؛ آیت الله خامنه‌ای؛ آیت الله سید محمود هاشمی؛ آیت الله فاضل لنکرانی؛ آیت الله جوادی آملی؛ آیت الله مکارم شیرازی؛ آیت الله مظاهری؛ آیت الله نوری همدانی؛ و ...

    موافقان: آیت الله نائینی؛ آیت الله محمد صادق روحانی؛ آیت الله سیدمحمد شیرازی؛ آیت الله صافی (مشروط به عدم ضرر معتد به و عدم تبعات منفی).

    به آیت الله میرزا جواد تبریزی و آیت الله بهجت نیز نسبت داده شده ولی آیت الله تبریزی ذیل نهی آیت الله خویی می‌نویسند در خصوص سید الشهداء «محل تأمل» است و صراحتی در جواز یا استحباب ندارند. آیت الله بهجت نیز در پاسخ به پرسشی در باره برخی شایعات فرموده‌اند: « باسمه تعالی آن چه بنده نقل کرده ام، مخالفت مرحوم استاد آقا سید ابوالحسن اصفهانی (رحمت الله علیه) با عملیت قمه [بوده] و آن که تا آخر هم مخالف ماندند و هیچ اجازه ندادند. اما بنده چنین لباس خون آلودی ندارم و چنان وصیتی هم نکرده ام».[1]

    چنان‌که دیده می‌شود، شماری از اعاظم شیعه مخالف و برخی نیز موافق‌اند و لسان بسیاری از مخالفان حرمت است؛ بنابراین، نگاه سیدصادق شیرازی به مقوله تطبیر (قمه‌زنی) و سعید و شقی دانستن موافقان و مخالفان و بهشتی و جهنمی دانستن آن دو گروه از اساس باطل و دور از شأن یک عالم بلکه یک فاضل است.

    ب) مستندات

    چنان‌که در بالا اشاره شد و در گفته برخی اعاظم شیعه آمد، هیچ مستندی برای قمه‌زنی وجود ندارد و این سبکی وارداتی است. برخی مسیحیان در روز مصائب مسیح به خودزنی می‌پردازند و آن را همدردی با مسیح می‌دانند و محققان معتقدند قمه‌زنی از این باور به شیعه نفوذ کرده و آنان نیز قمه‌زنی را همدردی با امام حسین ع و شهدای کربلا قلمداد می‌کنند.[2]

    اینک‌ سؤال مهمی که روی می‌کند، تبعات و پیامدهای این سبک عزاداری و مانند آن (عبور از آتش، زنجیر با سر چاقو و جز این‌ها) است. امروزه دشمنان شیعه می‌کوشند (مستندات مهمی در باره کلیت عزاداری‌های خشن و به ویژه قمه‌زنی در اختیار است و بخشی از آن‌ها به راحتی در فضای مجازی قابل مشاهده و در دسترس است و در مستند نوح نیز از آن سخن به میان آمده است) با کمک مالی و تبلیغاتی به جریان موافق قمه‌زنی و ترویج و توسعه آن و تنوع بخشیدن به این نوع عزاداری‌ها چهره شیعه را خشن و غیر منطقی جلوه دهند و حال آن‌که حربه بزرگ شیعه (که باعث شد از کم‌تر از بیست محبّ (و نه شیعه) در مکه و مدینه در زمان امام سجاد ع عدد شیعیان به حدود یک چهارم جمعیت مسلمانان در زمان حال برسد) رویکرد عقلانی و علمی و تقیه شدید است؛ یعنی استعمار و دشمنان شیعه با فهم این مطلب و احساس خطر عمیق می‌کوشند از طریق تخریب این دو (رویکرد علمی و عقلانی و تقیه) شیعه را زمین‌گیر کنند و متأسفانه باید گفت بیشترین همراهی در این خصوص را بیت شیرازی کرده است، هرچند نیّتشان خیر باشد (یادمان نرود عده‌ای با قصد قربت و نیت خیر به جنگ با امام حسین ع رفتند) که البته در این مقوله نیز بعضاً جای تردید جدی وجود دارد؛ چنان که در مستند پسر نوح به آن اشاره شده و نیز در اعترافات شاکر الابراهیمی آمده است:‌ «سیدحسین می‌گوید اگر روزی آقای خامنه‌ای نظرش را در مورد قمه‌زنی تغییر دهد (و حلالش کند)، ما آن را حرام اعلام می‌کنیم.» شاکر الابراهیمی از روحانیون نزدیک به سیدصادق شیرازی است که به دلیل انحرافات بیّن و غیر قابل تحمل این گروه از آن‌ها برائت جست و در نامه‌ای افشاگرانه پرده از یک سری مسائل طبقه‌بندی شده این بیت برداشت. مصاحبه‌ با وی و نیز نامه سرگشاده او به عربی و فارسی (ترجمه) در فضای مجازی در دسترس است.

    به سؤالمان باز می‌گردیم. حد یقف این نوع عزاداری‌های خش کجاست؟ اگر روزی عده‌ای زنجیر بر گردن دسته‌ای راه بیندازند که همراه با پارس کردن و صدای عو عو به سوی حرم اهل بیت ع راه بیفتند، بیت شیرازی بر اساس منطق خود در قمه‌زنی چه برخوردی با آنان خواهد داشت؟ یا مثلا اگر برای هم‌دردی خود را نقص عضو کردند چه؟ (امسال یعنی 1401 در میدان امام حسین جوانی حدود چهل ساله این کار را کرد که بعد گفته شد مواد توهم‌زا مصرف کرده بوده، و الله العالم) آیا ملبسان و معممان آن‌ها حاضرند در وسط این چنین دسته‌ای با همان وضع حرکت کنند؟ و اگر این رواج یافت، آیا آبرویی برای شیعه باقی می‌ماند که با آن بتوان کسی را در عالم به مذهب تشیع دعوت کرد؟

    از این بگذریم، اگر قمه‌زنی و زنجیر زنی و عبور از آتش و ... برای همدردی با سایر معصومان نیز باب شد، چه؟ (مثلاً برای امیر المؤمنین ع قمه زنی و چاقو زنی و برای حضرت زهرای مرضیه س عبور از آتش و سوزاندن قسمت‌هایی از بدن و برای حضرت امام حسن ع پریدن وسط مارهای سمّی و سمّ‌ خوردن و برای امام حسین ع غیر از قمه‌زنی و چاقو‌زنی و روی خار راه رفتن، خود را به اسب بستن و بر زمین کشیدن و زیر سم اسب خوابیدن و ... و برای امام موسی بن جعفر ع خود را درون چاه و چاله‌هایی حبس کردن و ...) یعنی از 365 روز سال تقریباً‌ هر هفته یا ماهی یکی دو بار باید با اعمال خشونت‌بار روبه‌رو باشیم، آخر این چه منطق و فکر مشعشعی است که بشود کسی به آن منتسب شود؟!!!

    این‌ها که گفته شد، تخیّلات نیست وقتی می‌بینیم برای مراسم سالگرد درگذشت پدر مقتدا صدر در عراق مراسم قمه زنی به پا شده ‌است («شیعه آن لاین» بایگانی‌شده از اصلی در ۴ مارس ۲۰۱۶. دریافت‌شده در ۲ ژانویه ۲۰۱۱) و وقتی می‌بینیم در بیت شیرازی مراسم عبور از آتش گرفته می‌شود و ....

    بزرگ‌ترین همدردی با امام حسین‌ع کمک به رشد ذهنی و افزایش بصیرت مردم است؛ زیرا مصیبت بزرگ و اول امام علیه السلام نافهمی، کژفهمی، بی‌بصیرتی و انحرافات عقیدتی مردم بوده است.

    ادامه دارد.


    [1] . متن کامل این استفتا و پاسخ آن بدین شرح است:

    «محضر مبارک مرجع بزرگوار، حضرت آیت الله العظمی بهجت(دام ظله العالی(

    سلام علیکم؛ به استحضار مبارک می رساند، مدتی است یک لوح فشرده (سی دی) با عنوان «حقیقت مظلوم» در ارتباط با فتوای مرحوم اصفهانی به وجوب قمه زنی، تکثیر و توزیع گردیده و در آن با نقل قول و انتساب مطلبی به جنابعالی در راستای تقدس خون قمه زنان و وصیت حضرت عالی برای همراهی در کفن و قبر خود بهره برداری نموده و در این مطلب استناد به حضرت عالی نموده اند، مستدعی است در جهت تنویر افکار مقلدین حضرت عالی نسبت به صحت و سقم مطلب مزبور اعلام نظر نمایید. باتشکر، جمعی از مقلدین حضرت عالی، تهران، مسجد امام موسی بن جعفر(ع)».

    [2] . برخی مدعی‌ شده‌اند رسم قمه‌زنی از عمل حضرت زینب س گرفته شده است آن‌گاه که – بر اساس نقلی که ارزیابی خواهد شد - در مسیر کربلا تا شام سر امام حسین ع را روی نیزه دید از خود بی‌خود شد و سر به محمل کوبید که در اثر این عمل، از سرش خون جاری شد(تبریزی خیابانی، وقایع الأیام، ج۲، ص۳۰۶-۳۰۸، 1386ش) بسیاری از محققان داستان مذکور را مستند نمی‌دانند. به گفتۀ شیخ عباس قمی در منتهی الآمال مآخذ این داستان، دو کتاب نور العین و منتخب طریحی است که هر دو متأخر و از نظر اعتبار در درجۀ پایینی قرار دارند و غیر از این، در هیچ‌یک از کتب معتبر و منابع و مقاتل اولیه، چنین حکایتی ذکر نشده است. افزون بر این، داستان کوبیدن سر حضرت زینب(س) به تیره محمل، به لحاظ تناسب با شخصیت حضرت زینب و صبر او مخدوش است و برخی آن را خلاف عقل می‌دانند (ر.ک: صحتی سردرودی، تحریف‌شناسی عاشورا و تاریخ امام حسین(ع)، ۱۳۸۳ش، ص۲۱۰-۲۱۲) و گذشته از این، بر فرض چنین حادثه‌ای برای زینب کبری رخ داده باشد (که دلیلی بر چنین رخدادی وجود ندارد)، غیر عمد بوده نه مانند قمه‌زنی که از روی عمد (هرچند با نیت ثواب و عرض همدردی و ادب) است.

    بیت شیرازی بی‌روتوش 1-5:

    http://javahery.blogfa.com/category/24/%d8%a8%db%8c%d8%aa-%d8%b4%db%8c%d8%b1%d8%a7%d8%b2%db%8c-%d8%a8%d8%af%d9%88%d9%86-%d8%b1%d9%88%d8%aa%d9%88%d8%b4

    546) در باره حضرت رقیه س

    آخرین شهید کربلا در شام

    در باره حضرت رقیه س اجمالاً مباحثاتی در جریان بوده و هست. اگر بخواهم خلاصه مطالعاتم را ارائه کنم، عرض می‌کنم:‌ انکار وجود مقدس این بانو به لحاظ علمی امکان‌پذیر نیست و چنین تلاش‌هایی آب در هاون کوبیدن است! زیرا

    - بیهقی ( أبو الحسن ظهير الدين علي بن زيد البيهقي، مشهور به ابن فندمه یا ابن فندق) متوفای 565 هجری قمری در لباب الانساب (ج1، ص 34) از ایشان نام برده است: «اما الحسینیة فهم من أولاد الحسین بن علی و لم یبق من أولاده إلا زین العابدین و فاطمه و سکینه و رقیّة».

    ابوالحسن بیهقی نیز مانند «ابوالفضل بیهقی» (م 470ق) نویسنده کتاب مشهور «تاریخ بیهقی یا تاریخ مسعودی» کتابی در تاریخ بیهق دارد و در کتاب خود از تاریخ بیهقی اثر ابوالفضل بیقهی یاد کرده است.

    - در کامل طبری متوفای 698 ق (کامل بهائی) نیز بدون نام جریان شهادت او در شام را به صورت بسیار موجز آمده است: «دخترکی بود چهارساله، شبی از خواب بیدار شد و گفت: پدر من حسین کجاست؟ این ساعت او را به خواب دیدم؛ سخت پریشان بود. زنان و کودکان جمله در گریه افتادند و فغان از ایشان برخاست. یزید خفته بود، از خواب بیدار شد و از ماجرا سؤال کرد. خبر بردند که ماجرا چنین است. آن لعین در حال گفت:‌بروند سر پدر را بیاورند و در کنار او نهند. پس آن سر مقدس را بیاوردند و در کنار آن دختر چهارساله نهادند. پرسید این چیست؟ گفتند:‌سر پدر تو است. دختر بترسید و فریاد برآورد و رنجور شد و در آن چند روز جان به حق تسلیم کرد.» (ج2، ص 179)

    بنابراین، انکار این‌که حضرت امام حسین ع دختری به نام رقیه داشته، پذیرفتنی نیست، بله ممکن است ادعا شود دلیل محکمی بر این‌که این دختر چهارساله که در شام به شهادت رسیده، رقیه نبوده و رقیه مورد اشاره بیهقی، به صورت معمول زندگی کرده و بزرگ شده است؛ اما در کامل طبری آمده بود «پدر من حسین کجاست؟». در هر صورت، تا این‌جا روشن شد انکار وجود دختری برای امام به نام رقیه درست نیست.

    از طرفی، برخی گفته‌اند که مقبره متعلق به رقیه سه‌ساله در شام تا قرن ششم مشهور به رقیه بنت علی ع بوده و نه رقیه سه ساله و بعد به رقیه سه ساله تبدیل شده است و از این رهگذر به در وجود این دختر چند ساله در شام تشکیک کرده‌اند. در برابر این استدلال می‌پرسیم: چرا در تاریخ سخنی در باره درگذشت رقیه بنت علی ع - که همسر حضرت مسلم بوده - در شام سخنی نقل نشده است؟ (بلکه مدفن ایشان را در جای دیگری (مدینه یا مصر) گزارش کرده‌اند) به طور طبیعی این سؤال مطرح است که چرا رقیه بنت علی ع به شام رفته و چرا هیچ مطلبی در باره وقایع او نقل نشده است با این که زن فاضله و بزرگوار و با منقبتی بوده؟ و چرا نتوان حدس زد که قصه برعکس باشد؛ یعنی برای کم کردن آثار روانی وجود یک شهیده چند ساله در شام، آن را به در گذشت طبیعی رقیه بنت علی ع که خانم کاملی بوده و درگذشت او تحریک کننده نبوده، تبدیل کرده باشند.

    با توجه به آنچه ذکر شد، انکار وجود حضرت رقیه س از پشتوانه علمی مناسبی برخودار نیست و تطبیق او بر دختر چند ساله شام و واقعه او مؤیداتی دارد. بله، بسیاری از داستان‌هایی که در برخی منابع متأخر و به ویژه کتاب‌های داستانی که دهه‌های اخیر منتشر شده است، بی اساس است که در یکی از پست‌ها (471 «شرایط و ضوابط نقل داستان و رؤیا») به نقد کتابی در این خصوص اشاره کرده‌ام.

    افزون بر مطالب فوق، یک نکته نیز قابل توجه است هرچند به لحاظ علمی چندان قابل استناد نیست ولی مؤیدی است که به سادگی نمی‌توان از کنار آن عبور کرد و آن حضور حضرت رقیه با شکل و شمایل یک دختربچه در شماری از تجربه‌های مرگ موقت یا وقایع زندگی پس از زندگی است که در شبکه 4 به نمایش درآمد. در یکی از این تجربه‌ها حضور حضرت رقیه بسیار شفاف و روشن بوده است. (پخش شده در تاریخ 1401/1/19)

    545) به مناسبت تاسوعا

    حضرت عباس ع تنها شهیدی است که در کربلا در اوج جنگ و هیجان چکاچک شمشیرها و فرود تیرها و نیزه‌ها وقتی بچه‌ها تشنه و منتظر آب بودند و برادرش حسین ع در اوج جنگ و تنهایی، آن هم وقتی یک دستش قطع شده بود، توانست رجز بخواند و قطع یمین را تضمین کند: والله ان قطعتموا یمینی ... و بعد به گفته مناقب شمشیر به دست چپ گرفته و به جنگ ادامه دهد و چون دست چپش را قطع کردند، بار دیگر شور درونی‌اش بر هیجان‌های بیرونی فائق آید و فکرش در فضای طمئنینه درونش به جوشش درآید و در رجزی دیگر فی البداهه قطع دست چپش را تضمین کند؛ گفتن رجز فی البداهه نیاز به آرامش و پرواز فکر دارد و هیجان بدترین حالت و آشفتگی فکر را در پی دارد و جمع این متناقضین خبر از اوج روحی این وجود مقدس دارد. این ویژگی عباس علمدار حیران کننده است....

    معنی عشق و وفا را هیچ کس تقریر کرد؟

    آنچه را عباس با دستان خود تعبیر کرد

    یک تجلی از وفایش در میان آب بود

    یک تجلی را دو دستش بر زمین تصویر کرد

    یک کف از آب فرات و از درونش شعله ها

    در کفش نقش وفا دید و به خود تحذیر کرد

    یاد دلدار آمد و در گوش بانگ العطش

    آب را بر ریخت چون عشقش چنین تفسیر کرد

    مشک را بر دوش بگرفت و برون آمد ز آب

    سوی کعبه، بادپایی را چه خوش تنظیر کرد

    لیک امیدش به تیغ خصم چون مشکش درید

    با دو بال عرش پیما عذر خود تحریر کرد

    آمدش زهرا (س) به بالین و به مادر مادرش

    از جوان با وفایش او چه خوش تقدیر کرد
    محرم ۱۴۲۶

    541) آیه نفر و نقد نگاه اصولیان

    اصولیان - تا آن‌جا که بررسی کرده‌ام - این آیه را دلیلی بر حجیت خبر واحد دانسته‌اند، لیکن به نظر می‌رسد قصه دقیقاً‌ به عکس است و اگر قرار باشد از آیه استفاده‌ای بکنیم، رد حجیت خبر واحد است نه تأیید آن (البته حجیت خبر واحد از راه‌های دیگر ثابت است ولی بحث ما فعلاً‌ این آیه است). 

    وَمَا کانَ الْمُؤْمِنُونَ لِینفِرُوا کافَّةً ۚ فَلَوْلَا نَفَرَ مِن کلِّ فِرْقَةٍ مِّنْهُمْ طَائِفَةٌ لِّیتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَلِینذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَیهِمْ لَعَلَّهُمْ یحْذَرُونَ ﴿توبه، ۱۲۲﴾

    و شایسته نیست مؤمنان همگی کوچ کنند، چرا از هر گروهی از آنان، طایفه‌ای کوچ نمی‌کند (تا طایفه‌ای در مدینه بماند)، که در دین (و معارف و احکام اسلام) آگاهی یابند و به هنگام بازگشت به سوی قوم خود،آن‌ها را بیم دهند؟! شاید (از مخالفت فرمان پروردگار) بترسند، و خودداری کنند.

    توضیح این‌که:

    آیه می‌فرماید از هر فرقه‌ و گروهی تعدادی بروند و بازگردند تا انذار کنند؛ معنای آیه این است که کوچ یک نفر کافی نیست و مستند به این آیه،‌ اگر یک نفر رفت و بازگشت و انذار داد، انذار او تمام نیست زیرا در «طائفه» بودن مبلغین حکمتی هست که در تبلیغ انفرادی نیست؛ یعنی وقتی چند نفر می‌روند و باز می‌گردند (دقت شود: همه به سوی همان قوم برمی‌گردند)، هریک در حکم ناظر بر گفتار دیگری است و به این ترتیب یکدیگر را از اشتباه و خطا حفظ کرده و بازمی‌دارند؛ بنابراین،‌ به حکم این آیه برای تبلیغ یک نفر کافی نیست بلکه باید گروهی به تبلیغ رفت (سپاه تبلیغ). نتیجه این‌که از آیه نمی‌توان به نفع حجیت خبر واحد چیزی استفاده کرد بلکه از آیه می‌توان به نحوی علیه آن استفاده کرد. (هرچند استفاده عکس نیز خالی از بحث نیست.)

     

    539) نگرشی نو به دو "جناح" در قرآن / در باب روایات عرض بر قرآن

    یکی از مباحث بسیار مهم «عرضه روایات بر قرآن» است. اما چند سؤال فراروی پژوهشگران است: روایات را بر چه چیز قرآن عرضه کنیم؟ بر محکمات؟ بر ظواهر قرآنی؟ بر نصوص؟  و اساساً آیا می‌توان بدون روایات ظهوری برای آیات قرآن فرض کرد؟ این سؤالات و مانند این‌ها فضای بسیار مهمی را در مباحثه قرآنی و اصولی باز می‌کند. 

    در پاسخ به پرسش‌های فوق ابتدا مقدمه‌ای به اختصار بیان می‌شود و سپس نمونه‌ای از مثال‌های مهم قرآنی - فقهی طرح و به صورت بسیار مختصر بررسی می‌گردد.

     مقدمه اول: از لزوم عرضه روایات بر آیات استفاده می‌شود که تحقق ظهور لزوما وابسته به روایات نیست. البته در انعقاد ظهور برخی روایات مفسره نیز دخیل‌اند؛ مثلاً روایتی که «صعید» را معنا می‌کند، در تشکیل ظهور قرآنی دخیل است و ظهور قبل از مراجعه به روایات مفسره یا اصلاً منعقد نمی‌شود و یا حجت نیست، ولی روایاتی که در تشکیل ظهور آیات قرآن دخیل نیستند، اگر به ظهور قرآنی اعتراف کرده،‌ آن را تخصیص زنند و یا مقید کنند، در صورت اعتبار سند، حجت بوده و ظهور قرآنی به آن تخصیص زده می‌شود، لیکن اگر ظهور قرآنی را مخدوش کند و به آن اعتراف نکند، در این صورت جای عرضه روایات بر آیات است که به موجب آن مخدوش بوده و کنار گذاشته می‌شود. 

    مقدمه دوم: ظهور بیشتر آیات قرآن بدون نیاز به روایات منعقد می‌شود و روایات مخصص و مقید اندک‌اند؛ اما روایاتی که می‌باید بر قرآن عرضه شوند، بسیارند با تفاصیلی که در باب تعارض ادله اصول فقه مورد بحث قرار می‌گیرد.

    مثال

    نگرشی نو به دو "جناح" در قرآن
    1. إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلا جُناحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِما وَ مَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً فَإِنَّ اللَّهَ شاكِرٌ عَلِيمٌ (بقره، 158)
    2. وَ إِذا ضَرَبْتُمْ فِي الْأَرْضِ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلاةِ إِنْ خِفْتُمْ أَنْ يَفْتِنَكُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنَّ الْكافِرِينَ كانُوا لَكُمْ عَدُوًّا مُبِينا (نساء، 101)
    «جناح» در لغت به معنای جواز است نه لزوم، لیکن مفسران «فلا جناح» در آیه 158 سوره بقره را به معنای وجوب تفسیر می‌کنند؛ زیرا سعی بین صفا و مروه واجب است نه مستحب و این مسئله مورد اختلاف نیست. دو سؤال این‌جا مطرح می‌شود: 1. چرا خدای متعال از واژه‌ای که بر جواز دلالت دارد استفاده کرد؟ 2. چرا «و من تطوع خیرا» به چه معناست؟
    مفسران برای پاسخ به این دو سؤال تلاش‌هایی دارند که در غالب تفاسیر آمده است. اما دو سؤال: 1. ریشه مشکل از کجا بروز کرده است؟ 2. آیا می‌توان آیه را به گونه‌ای تفسیر کرد که این مشکلات را در پی نداشته باشد؟
    پاسخ 1: ریشه این مشکلات این است که مفسران «بهما» (دور صفا و مروه) را به معنای «بینهما» (بین صفا و مروه)‌ گرفته و نتیجه می‌گیرند چون سعی بین صفا و مروة قطعاً‌ واجب است، پس «فلا جناح» به معنای جواز نیست بلکه به معنای وجوب است و بنابراین، «من تطوع خیرا» مسئله جداست و باید تفسیری مستقل برای آن ارائه کرد.
    پاسخ 2: راه خلاصی از هم این مشکلات این است که «بهما» را به معنای خودش تفسیر کنیم و بی‌جهت به معنای دیگری- که تفاوت معنایی زیادی نیز در پی دارد- حمل نکنیم. « فَلا جُناحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِما » یعنی وقتی بین صفا و مروه سعی می‌کنند، جایز است این دو تپه کوچک را دور بزنند (یا بر آن بالا روند به نحوی که عرفاً جزو طواف قلمداد شود). گویا برای مسلمانان سؤال شده که آیا جایز است در سعی وقتی به صفا یا مروه می‌رسند، آن دو را دور بزنند یا طواف فقط دور خانه خدا جایز است؟ یا چون قبلاً روی صفا و مروه بت‌هایی بوده، جایز نیست دور آن‌ها بچرخند (یا از آن بالا روند به نحوی که جزو طواف شمرده شود)؟
    بر اساس این دیدگاه، قرآن می‌فرماید: مشکلی نیست که در هر بار سعی بین صفا و مروه، دور صفا و مروه بچرخید (یا بالا روید به نحو که بیان شد) و ادامه دهید و البته این کار بهتر نیز هست و ثواب دارد « وَ مَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً فَإِنَّ اللَّهَ شاكِرٌ عَلِيمٌ ». براساس این تفسیر، هیچ مشکلی به وجود نمی‌آید و ظاهر آیه کاملاً روشن و منعقد است. اما اگر «بهما» را به معنای «بینهما» فرض کنیم، ناگزیریم مسیری را که مفسران طی کرده‌اند، بپیماییم. گذشته از این که حجتی در تغییر «بهما» به «بینهما» نداریم ؛ آیا خدا خود نمی‌توانست بفرماید «بینهما» و منتظر بود ما بیاییم و عبارتش را خوش‌فهم کرده و به تعبیر دیگر با شریعت موافق کنیم؟! و گذشته از این، ناگزیریم به انقطاع معنایی «و من تطوع ...» از ماقبل رأی بدهیم که نگرشی برخلاف تفسیر زیبایی‌شناختی از آیه است.
    حال اگر ظاهر بر اساس «بهما» منعقد شد، دیگر نمی‌توانیم با تمسک به روایات از ظاهر آیه دست برداریم؛ زیرا در عرض روایات بر قرآن، ظاهر آیه بر روایات حاکم است.


    این برداشت و این نتیجه، در تفسیر آیه دوم نیز تأثیر دارد؛ اما توضیح مطلب:
    ظاهر آیه می‌فرماید: اگر برای جنگ به سفر رفتید، اشکالی ندارد اگر خواستید نمازتان را شکسته (قصر) بخوانید، ولی مفسران این «فلیس علیکم جناح» را که به معنای «اشکالی ندارد» است، به معنای واجب است تفسیر کرده‌اند؛ زیرا ما می‌دانیم که در سفر شرعی نماز قطعاً‌ شکسته می‌شود و در اصل مطلب اختلافی نیست. ضمناً‌ در این تغییر معنا به اراده وجوب از «جناح » در آیه 158 سوره بقره استناد و استشهاد می‌کنند.
    اما سؤال این‌جاست: اولاً: چرا خدا فرمود «اشکالی ندارد» و نفرمود «واجب است»؟ مگر خدا نمی‌توانست به صراحت وجوب را اعلام کند؟ ثانیاً: مفهوم آیه به مناسبت قید «إِنْ خِفْتُم‏» این است که اگر ترسی در کار نبود، نماز را جایز نیست بشکنید و قصر کنید. با این وصف، به حکم مفهوم آیه در سفر شرعی که ترسی در آن وجود ندارد، باید نماز را کامل بخوانیم هرچند یک ماه و یک سال در راه باشیم. آیا راهی هست که بتوانیم بی‌دردسر این مشکلات را حل کرده و مسئله را ختم به خیر کنیم؟
    در پاسخ می‌گوییم: اگر آیه را درست بفهمیم هیچ مشکلی بروز نمی‌کند و مسئله کاملاً‌ شفاف است و البته هیچ ربطی به سفر عادی شرعی که در آن نماز شکسته می‌شود، ندارد. توضیح این که:
    فرض اول: حکم سفر شرعی عادی قبل از نزول این آیه نیامده باشد (که ظاهرا چنین بوده است)، در این فرض آیه می‌فرماید: اگر در سفر ترس داشتید (فارغ از این‌که چقدر راه پیموده‌اید؛ کمتر یا بیشتر از هشت فرسخ) مجاز هستید نمازتان را شکسته بخوانید.
    فرض دوم: حکم سفر شرعی (هشت فرسخ = برابر یک روز راه کاروان‌های شتر) بیان شده باشد (هرچند آیه‌ای در باره آن نازل نشده باشد (این فرض خیلی بعید است)): آیه به ملاک شکسته شدن در سفرهای عادی کاری ندارد بلکه فقط به ملاک ترس که موجب شکسته شدن اختیاری نماز است، اشاره می‌کند، خواه به اندازه هشت فرسخ برابر یک روز راه از شهر دور شده باشند یا نه؛ یعنی برای شکسته شدن نماز دو ملاک وجود دارد که هر یک مستقل از دیگری است: نخست، ملاک پیمایش هشت فرسخ برابر یک روز راه در قدیم، و دیگری «ترس». آیه به ملاک دوم وارد شده و به ملاک نخست توجهی ندارد. ملاک نخست موجب شکسته شدن "اجباری" نماز است و ملاک دوم تنها جواز را در اختیار می‌نهد.
    بر اساس دو ملاک ترس و پیمایش هشت فرسخ برابر یک روز راه در قدیم، این دو ملاک در کمتر از هشت فرسخ از هم جدا می‌شوند؛ یعنی در سفر عادی بدون ترس کمتر از هشت فرسخ نماز تمام است ولی در همین سفر در صورت وجود ترس، جایز است نماز شکسته شود.
    بر اساس مطالب فوق، اگر ما باشیم و دو آیه مورد بحث، ظاهر آن‌ها کاملاً روشن و منعقد است. می‌ماند روایات که - اگر به لزوم عرضه روایات بر آیات قرآن و عدم مخالفت با ظاهر آیات، ایمان داشته باشیم- تکلیف آن‌ها روشن است، وگرنه، می‌باید در خصوص تعامل روایات و ظاهر آیات بحث نظری مستوفایی شکل گیرد.

    534) عالم پیش از دنیا در قرآن

    در سوره نجم آیه 32 آمده است:

    ... إِنَّ رَبَّكَ واسِعُ الْمَغْفِرَةِ هُوَ أَعْلَمُ بِكُمْ إِذْ أَنْشَأَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَ إِذْ أَنْتُمْ أَجِنَّةٌ فِي بُطُونِ أُمَّهاتِكُم‏ ...؛ بی‌تردیدآمرزش پروردگارت گسترده و وسيع است. او به شما از هنگامى كه شما را از زمين به وجود آورد و از هنگامى كه در شكم مادرانتان جنين بوديد، داناتر است‏.

    در سوره طه نیز آیه 55 آمده است: 

    مِنْها خَلَقْناكُمْ وَ فيها نُعيدُكُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُكُمْ تارَةً أُخْرى؛ شما را از زمين آفريديم، و به آن باز مى‏گردانيم، و بار ديگر از آن بيرونتان مى‏آوريم‏.

    مفسران خلقت از خاک را به اعتبار خلقت حضرت آدم و حوا علیمها السلام می‌دانند. تفسیر نمونه: «آفرينش انسان از زمين يا به اعتبار خلقت نخستين او از طريق حضرت آدم است كه از خاك آفريده شده، و يا به اعتبار اين است كه تمام مواد تشكيل دهنده وجود انسان از زمين گرفته شده، كه از طريق تغذيه در تركيب‏ بندى نطفه، و سپس در مراحل پرورش جنين مؤثر است، و در هر حال هدف اين است كه خداوند از همان زمان كه ذرات وجود شما در لابلاى خاك هاى زمين بود و از آن روز كه نطفه ناچيزى در رحم مادر در درون پرده‏‌ هاى ظلمانى رحم بوديد از تمام جزئيات وجود شما آگاه بوده است، با اين حال چگونه ممكن است از اعمال شما بيخبر باشد؟!».

    اما این تفسیر به نظر صحیح نیست؛ زیرا:

    1. دلیلی قانع کننده ارائه نشده است. 

    2. با بلاغت نمی‌سازد: استناد خدا به منشأ بعیده و با واسطه آن‌هم واسطه طولانی (در هر دو فرض) غیر بلیغ است.

    3. خالی از مسامحه نیست: این‌که مواد اصلی نطفه از زمین بوده و به واسطه خوردن گیاه یا میوجات یا گوشت حیوانات و یا از طریق محصولات لبنی به بدن انسان منتقل شده، چندان موجه نیست، بلکه اگر هیچ واکنش شیمیایی روی آن‌ها صورت نمی‌گرفت و اجزایی هرچند بسیار ریز از زمین در آن قرار داشت، احتمالاً این سخن پذیرفتنی بود، لیکن با توجه به واکنش‌های شیمیایی گوناگون بر مواد غذایی - بر فرض که تمامی ذرات نطفه از مواد کانی و زمین تأمین شده باشد - چندان جالب و پذیرفتنی نیست. درست مثل این است که کسی در باره یک در چوبی بگوید این در از آب و خاک و کود درست شده است!

    4. با روایات ناسازگار است

     

    - الصّادق (علیه السلام)- عَنِ الْحَارِثِ‌بْنِ‌الْمُغِیرَهًِْ قَالَ سَمِعْتُ أَبَاعَبْدِ‌اللَّهِ (علیه السلام) یَقُولُ إِنَّ النُّطْفَهًَْ إِذَا وَقَعَتْ فِی الرَّحِمِ بَعَثَ اللَّهُ عَزَّ‌وَ‌جَلَّ مَلَکاً فَأَخَذَ مِنَ التُّرْبَهًِْ الَّتِی یُدْفَنُ فِیهَا فَمَاثَهَا فِی النُّطْفَهًِْ فَلَا یَزَالُ قَلْبُهُ یَحِنُّ إِلَیْهَا حَتَّی یُدْفَنَ فِیهَا؛ 

    امام صادق ( حارث‌بن‌مغیره گوید: شنیدم امام صادق (فرمود: که چون نطفه در رحم افتد خدای عزّوجلّ فرشته‌ای می‌فرستد تا از آن خاک که در آن دفن می‌شود برگیرد و به آن نطفه می‌آمیزد و پیوسته دلش به آنجا گرایش دارد تا اینکه در آن به خاک دفن شود. (تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۹، ص۲۲۶؛ الکافی، ج۳، ص ۲۰۳ / نورالثقلین)

    - الصّادق (علیه السلام)- إِنَّ اللَّهَ تَعَالَی خَلَقَ خَلَّاقِینَ فَإِذَا أَرَادَ أَنْ یَخْلُقَ خَلْقاً أَمَرَهُمْ فَأَخَذُوا مِنَ التُّرْبَهًِْ الَّتِی قَالَ فِی کِتَابِهِ مِنْها خَلَقْناکُمْ وَ فِیها نُعِیدُکُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُکُمْ تارَةً أُخْری فَعَجَنَ النُّطْفَهًَْ بِتِلْکَ التُّرْبَهًِْ الَّتِی یَخْلُقُ مِنْهَا بَعْدَ أَنْ أَسْکَنَهَا الرَّحِمَ أَرْبَعِینَ لَیْلَهًًْ فَإِذَا تَمَّتْ لَهَا أَرْبَعَهًُْ أَشْهُرٍ قَالُوا یَا رَبِّ نَخْلُقُ مَا ذَا فَیَأْمُرُهُمْ بِمَا یُرِیدُ مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثَی أَبْیَضَ أَوْ أَسْوَدَ فَإِذَا خَرَجَتِ الرُّوحُ مِنَ الْبَدَنِ خَرَجَتْ هَذِهِ النُّطْفَهًُْ بِعَیْنِهَا مِنْهُ کَائِناً مَا کَانَ صَغِیراً أَوْ کَبِیراً ذَکَراً أَوْ أُنْثَی فَلِذَلِکَ یُغَسَّلُ الْمَیِّتُ غُسْلَ الْجَنَابَهًْ؛

    امام صادق ( خداوند متعال دو [فرشته] خلق‌کننده آفریده است و زمانی‌که اراده‌اش بر خلق مخلوقی قرار گیرد، به آنان فرمان می‌دهد از آن خاکی که خداوند در کتابش فرموده است: مِنْهَا خَلَقْنَاکُمْ وَفِیهَا نُعِیدُکُمْ وَمِنْهَا نُخْرِجُکُمْ تَارَةً أُخْرَی برگیرند و نطفه را با آن خاک که قرار است از آن خلق شوند، بیامیزند. البتّه پس از آنکه نطفه را چهل شب در رحم جای داد. وقتی چهار ماه به پایان می‌رسد، خلق‌کنندگان می‌گویند: «پروردگارا! چه چیزی را خلق کنیم»؟ آنگاه خداوند آنچه را که اراده‌ی او باشد، اعم از نر یا ماده و سیاه یا سفید، فرمان می‌دهد و هرگاه روح از بدن جدا شود (شخص بمیرد)، نطفه، همان‌گونه که نخستین بار بوده، هرطورکه هست از بدن خارج می‌شود و به‌صورت خرد یا کلان، نر یا ماده، بیرون می‌آید و به‌همین‌سبب است که مرده را غسل جنابت می دهند. (تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۹، ص۲۲۴؛ الکافی؛ ج۳، ص۱۶۱/ بحار الأنوار، ج۴۶، ص۳۰۴/ البرهان)

    اما پاسخ چیست و چگونه می‌توان آیه را تفسیر کرد؟

    به نظر می‌رسد بهتر این است که به ظاهر آیه اعتماد کرده و بپذیریم که از خاک خلق شده‌ایم و به فرموده خدا: «وَ ما أُوتيتُمْ‏ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَليلاً ».

    مطابق روایات انسان قبل از ورود به عالم دنیا در عالم یا عوالمی دیگر وجود داشته است (عالم ذرّ و ...) و هنگام خلق شدن در دنیا، از آن عالم به این جسم منتقل می‌شود. اما این که چه چیزی از آن عالم یا عوالم به کالبد دنیایی منتقل می‌شود، آیا مجرد است یا غیر مجرد و چیز ناشناخته دیگر، ما نمی‌دانیم.

    دیگر این‌که ما نمی‌دانیم چه زمانی از عالم ذرّ‌ یا عالم قبل از دنیا - هر کجا و هرچه که هست - به این کالبد و جسم دنیایی منتقل می‌شویم؛ آیا همزمان با انتقال نطفه است؟ آیا در چهار ماهگی است؟ آیا زمان دیگری است؟ این چیزی است که ما از آن هیچ اطلاعی نداریم ولی یک نکته بعید نیست و آن این‌که خمیرمایه نطفه همه انسان‌ها همزمان با حضرت آدم ع از خاک خلق شده باشند و با او و خلقاً بعد خلق منتقل شده باشد؛ یعنی به اراده الهی ذراتی که مربوط به یک فرد و فرزندان او است در هر طبقه‌ای جدا و در یک مسیر مشخص قرار گیرد و به این ترتیب خمیرمایه همه انسان‌ها همزمان با حضرت آدم ع از خاک خلق شده باشند، لیکن تا زمان به دنیا آمدن از پشتی به پشت دیگر منتقل شده باشند. (منظور از خمیرمایه، ذرات بنیادی هر فرد است که می‌تواند بسیار کوچک باشد؛ آن گونه که میلیون‌ها یا حتی میلیاردها ذره در اتمی گرد آورده شود!)

    حال که سخن به اینجا رسید به این نکته هم اشاره کنم که اخیراً در برنامه «زندگی پس از زندگی» (فصل سوم، 7 اردیبهشت 1401) تجربه یک خانم (الهام موحدی) رونمایی شد که در آن، سال‌ها قبل از به دنیا آمدن از رحم مادر، از عالمی دیگر با همراهی افرادی که شرح آن در تجربه بیان شده، از طریق تونل نوری با عبور از فضای بسیار وسیع به این کره خاکی وارد شده بوده است. این تجربه‌ها هرچند حجت نیست (با این که قرائن صحت آن را همراهی می‌کند) لیکن می‌تواند ظرف اندیشه را گسترش دهد تا زود و بدون آگاهی قضاوت نکند. 

     

     

     

     

     

     

    526)  کرامتی از حضرت زینب س

    به مناسبت رحلت بانوی بزرگ اسلام حضرت زینب کبری - سلام الله علیها - خاطره‌ و کرامتی را نقل می‌کنم تا به یادگار بماند.
    اوایل طلبگی که مشغول خواندن لمعه بودم، رفیقی داشتم که هم‌کلاسی بود و سر بحث حاضر می‌شد. مدت‌ها بود که در کیفش کنار کتاب مشتی چاقو و کارد و از این جور وسائل آشپزی به همراه می‌آورد و برمی‌گرداند. کسی از این موضوع اطلاع نداشت مگر برخی خواص. جریان از این قرار بود که خانمش گرفتار مشکلات روانی شده و مدت‌ها بود که حالش کمی حادّ شده بود و رفیقمان و خانواده‌ خانمش تقریباً‌ از درمانش ناامید شده بودند. رفیقمان می‌گفت پدرخانمش به او گفته بود دختر من دیگر قابل زندگی نیست، می‌توانی به فکر زن دیگری باشی! خیلی به این امید نبند. وضع بسیار ناراحت کننده‌ای بود. این بنده خدا مدت‌ها بود که صبوری می‌کرد. تا آنجا که در خاطر دارم بعد از مدت کوتاهی از هم فاصله گرفتیم و چند سالی هم را ندیدم. بعد از سال‌ها یک وقت قسمت شد در حرم مطهر حضرت معصومه س او را دیدم و از احوال او جویا شدم. گفت وضع مدت‌ها ادامه یافت و من همواره چاقوها و وسائل تیز را با خودم می‌آوردم و می‌بردم و تدابیری اندیشیده بودم که نتواند به خودش صدمه بزند. فراوان توسل کردم و اصلا نمی‌توانستم با آن وضع رهایش کرده و با کس دیگری ازدواج کنم تا این‌که شخصی - گویا از اقوامش - یک از اولیای الهی را به خواب دید که گفت به فلانی بگویید برای حل مشکل به حضرت زینب س متوسل شود. او هم به جد به حضرتش متوسل شد. رفیقمان - این طور که در ذهنم مانده - گفت:‌ یک روز که آمدم سر درس و بحث و کاردهای خانه را هم با خود آورده بودم، وقتی به خانه برگشتم با کمال تعجب دیدم خانمم خیلی طبیعی غذا پخته و انگار که نه انگار حالش خوب نبوده و بعد از آن هم دیگر هیچ‌گاه بیماری‌اش بازنگشت و آن زمان که با هم صحبت می‌کردیم، سال‌ها از این قضیه گذشته بود. حضرت زینب س باب الحوائجی است که بسیاری با توسل به ایشان به حاجت خود رسیده و رفع گرفتاری از آن‌ها شده است. ان شاء الله خدا به همه ما توفیق دهد در حرمش مطهرش از نزدیک عرض ادب کنیم.

    525)  جنگ روایات و مظلومیت امیر المؤمنین علی ع

    در باره امیرالمؤمنین علی ع دو روایت وجود دارد که برخی مداح‌ها و وعاظ محترم بدون توجه به محتوا و مسائل پیرامونی آن‌ها، به نقل آن‌ها مبادرت می‌کنند. این دو روایت را به صورت بسیار مختصر نقل و بررسی می‌کنیم.

    روایت اول

    علامه مجلسی در بحار الانوار از مناقب آل ابی‌طالب از امام صادق ع نقل کرده که چون حضرت علی ع با مادرش از خانه کعبه پس از ولادت بیرون آمدند، وقتی در آغوش پیامبر اکرم ص قرار گرفت،‌ چشم به جمال آن حضرت باز کرد و آیات ابتدایی سوره مؤمنون (1- 10) را قرائت کرد. این روایت در امالی شیخ طوسی نیز آمده است.

    چند سؤال: از ضعف سند این روایت که بگذریم، سؤال مهم این است که حضرت علی ع ده سال قبل از بعثت به اضافه چند سال تا نزول این آیات، چگونه از این آیات خبر داشته است؟ چگونه ممکن است آیاتی که هنوز بر پیامبر اکرم ص نازل نشده، بر زبان حضرت علی ع جاری شود؟

    گاه برخی گویندگان که به این اشکال واقف می‌شوند،‌ مسئله را این گونه حل می‌کنند که پیامبر اکرم ص از ابتدای کودکی و نوجوانی نبوت داشته و در 40 سالگی به رسالت مبعوث شده است و کل قرآن پیش‌تر بر او نازل شده و او از آیات قرآن خبر داشته است.

    نقد و نظر

    این توجیه به قدری ضعیف و عجیب و پراشکال است که انسان نمی‌داند وارد نقد بشود یا خیر؟ همین مقدار عرض کنم که ظاهراً‌ چنین قولی بین دانشمندان شیعه و سنی سابقه نداشته است! دانشمندان سنی و برخی از دانشمندان شیعی در نزول دفعی قرآن هم سخن دارند (مانند آیت الله معرفت در التمهید فی علوم القرآن) چه رسد به این‌که نزول دفعی بیش از ده سال قبل از رسالت بوده باشد و بعیدتر از این، حضرت علی ع قبل از تولد از قرآن آگاه باشد!

    از این‌‌ها بگذریم، تعارض این روایت را با آیات و روایات دیگر چه کنیم؟ مطابق روایات،‌ نزول دفعی قرآن در آسمان چهارم بوده و نه در زمین و معلوم نیست پیامبر اکرم ص به تفصیل از محتویات آن باخبر بوده باشد، چنان‌که آیات زیادی از قرآن بر آن دلالت دارد. (مانند پرسش از حضرت در باره اصحاب کهف و تأخیر وحی و بسیاری دیگر) روایات زیادی نیز با این روایت در تعارض است و یکی از مسلمات این است که اگر روایتی با آیه یا روایت معتبر دیگری که در اعتبار از آن بالاتر باشد، معارض بود، از اعتبار ساقط می‌شود و قابل استناد نیست، حال وضع این روایت با تعارض با آیات و روایات بسیار دیگر چگونه است؟

    وقتی مردم چنین روایاتی را می‌شنوند،‌ آیا از خود نمی‌پرسند: نکند مابقی فضائل نیز چنین است؟! و از این رو شیعه و فضائل متهم می‌شود.

    روایت دوم

    در روایت دوم آمده وقتی حضرت ابراهیم ع از خدا درخواست «لسان صدق» کرد (وَ اجْعَلْ لي‏ لِسانَ صِدْقٍ فِي الْآخِرين‏ (شعرا، 84)) خدا در سوره مریم آیه 50 درخواست او را اجابت کرد و فرمود: «وَ وَهَبْنا لَهُمْ مِنْ رَحْمَتِنا وَ جَعَلْنا لَهُمْ لِسانَ صِدْقٍ عَلِيًّا». طبق گفته عموم مفسران «علیاً» به معنای عالی و برجسته است؛ یعنی «وبراى آنان [در ميان مردم‏] نامى نيك و ستايشى والامرتبه قرار داديم‏» لیکن طبق این روایت منظور از «علیاً» نام حضرت علی ع است!

    نقد و نظر

    «لسان صدق» یعنی نام نیک و ذکر خیر. حضرت ابراهیم ع از خدا خواست برای او «لسان صدق» در آیندگان قرار دهد. حال چند سؤال:

    بر فرض که روایت را بپذریم، حضرت علی ع چگونه لسان صدق حضرت ابراهیم ع است؟ چرا خود پیامبر اکرم ص لسان صدق حضرت ابراهیم ع نباشد؟ خدا در آیه قبل فرمود: «فَلَمَّا اعْتَزَلَهُمْ وَ ما يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ كُلاًّ جَعَلْنا نَبِيًّا (49)» در این آیه از حضرت اسماعیل که جد اعلای حضرت پیامبر اکرم و خود حضرت علی ع است،‌ نامی برده نشده و در آیه بعد فرموده:‌ ما برای ابراهیم و اسحاق و یعقوب که همه را نبی قرار دادیم، «لسان صدق علیا» قرار دادیم:‌ « وَ وَهَبْنا لَهُمْ مِنْ رَحْمَتِنا وَ جَعَلْنا لَهُمْ لِسانَ صِدْقٍ عَلِيًّا (50)».

    سؤال این است که اگر این روایت صحیح باشد و منظور از «علیا» نام حضرت علی ع باشد، آیا شایسته نبود حداقل نام حضرت اسماعیل نیز در آیه قبل ذکر می‌شد؟! آیا این خلاف بلاغت معمول نیست چه رسد به بلاغت فرابشری قرآن؟!

    ممکن است گفته شود:‌ بله، ظاهر آیه با روایت همخوانی ندارد و آن را همراهی نمی‌کند ولی روایت اشاره به تأویل آیه دارد. در پاسخ می‌گوییم: اگر قرار باشد هر روایت خلاف ظاهر آیه را به بهانه تأویل بپذریم، پس با روایات عرض بر قرآن چه کنیم؟ اگر ظاهر را از کار بیندازیم، چگونه به آیات قرآن احتجاج کنیم؟ این که مصداق کور کردم چشم برای اصلاح ابرو است!!

    خلاصه این که ضعف سند و دلالت و از طرف دیگر ناهمخوانی با ظاهر آیه، مانع پذیرش روایت است. از این بالاتر،  حتی اگر سند روایت طلایی هم بود، با توجه به کثرت روایات عرض بر قرآن، و عدم وجود قرینه صحت ما نمی‌توانستیم آن را بپذیریم و حجت قرار دهیم و نهایتاً‌ آن را کنار می‌گذاشتیم تا بعد از ظهور امام زمان عج تکلیف آن‌ها روشن شود و خلاصه این که اگر پذیرش این روایت مخالف دستور اهل بیت ع (مطابق روایات عرض بر قرآن) نباشد- که همه چیز علیه آن است - موجب تمسخر شیعه از سوی بدخواهان است.

    گزینش این گونه روایات که بر فرض پذیرش، پر از حرف و حدیث است، موهم خالی بودن دست ما از روایات قوی است و این ظلمی بس بزرگ است هم در حق حضرت علی ع و هم در حق کسانی که زحمت کشیدند و با تحمل سختی‌های فراوان انبوهی از روایات ارزشمند و موافق قرآن و تاریخ و مجموعه احادیث را برای ما ضبط و نقل کردند که حتی شمار قابل توجهی از آن‌ها در حد تواتر و استفاضه است.

    522) دستور "جهاد تبیین" صادر شد!

    امروز در تاریخ انقلاب واقعه مهمی رخ داد. رهبر معظم انقلاب به «جهاد تبیین» فرمان عمومی داد و هیچ‌ کس را که تریبونی دارد، مأذون به ترک جهاد نکرد.
    جهاد چهره‌های مختلفی دارد؛ گاه میدان جنگ و وسط بیابان است و گاه در جایگاه برگذاری نماز جمعه و گاه به اندازه مساحت چند کشور گسترده است و فرودگاه پایتخت یک کشور بسان خط مقدم میدان نبرد به شمار می‌رود؛ آن‌چنان که شنیده شد حتی لازم نبوده پیکر حاج قاسم شهید را غسل و کفن کنند و غسل و کفن او زحمتی اضافی و ندانسته بوده است! گاه نیز میدان نبرد فضای مجازی است و سلاح از سخت‌افزار به نرم ‌افزار تغییر چهره می‌دهد. طبیعی است گاه اثر این جهاد از جهاد در میدان نبرد گسترده‌تر و ماندگارتر است. کسانی که آرزوی شرکت در جهاد و شهادت را در سر داشتند و در دعا از خدا مسئلت می‌کردند، به هوش باشند که فرمان جهاد صادر شده است و هیچ بهانه‌ای در پیشگاه خدا پذیرفته نیست. البته ایمان، اخلاص، منطق، دانش، جدال احسن، و هوشمندی شرط موفقیت در میدان این جهاد نوظهور است؛ هم‌چنان‌که چالاکی، دانش، ابزار، ... و به ویژه اراده و ایمان پولادین لازمه حضور در میدان نبردِ سخت‌افزاری است. بله،‌ در میدان جنگ مجروحیّت از قبل ابزار و ادوات جنگی و زخم بر پیکر است و در این میدان زخم از قبل تیرهای زبانی و بر قلب و آبرو خواهد بود، هرچند خداوند وعده غلبه حزب الله را داده است و العاقبة‌ للمتقین.
    امید که محبان اهل بیت ع و ساکتان و مصلحت‌ اندیشان بصیرت درک این وظیفه مهم را داشته و با نیت الهی پا به میدان تبیین بگذارند و به جرگه حزب الله درآیند.
    گفتنی است پیش‌تر نیز فرمان جهاد تبیین به گونه دیگری و در قالب «آتش به اختیار» صادر شده بود: «من به همه‌ی آن هسته‌های فکری و عملیِ جهادی، فکری، فرهنگی در سرتاسر کشور مرتّباً میگویم: هرکدام کار کنید؛ مستقل و به‌قول میدان جنگ، آتش‌به‌اختیار.»

    520)  گفت و شنود در باره نجاست سگ

    اخیراً کلیپی به طور وسیع در باره طهارت سگ در فضای مجازی پخش شده، نگارنده استدلال‌های مطرح شده در این کلیپ را همراه با پاسخ در متن ذیل تنظیم کرده‌ام:

    گفت: میگن سگ پاکه.

    گفتم: پاک! حاشا و کلاً!

    گفت: آخه در قرآن نجاستش نیامده.

    گفتم:‌ خب، نجاست منی و ادرار و مدفوع و خیلی چیزهای دیگه مثل تعداد رکعات نمازها و ... نیامده!

    گفت: پس چرا نجاست خون و خوک آمده؟

    گفتم: اولاً: قرآن فرموده: «قُلْ لا أَجِدُ في‏ ما أُوحِيَ إِلَيَّ مُحَرَّماً عَلى‏ طاعِمٍ يَطْعَمُهُ إِلاَّ أَنْ يَكُونَ مَيْتَةً أَوْ دَماً مَسْفُوحاً أَوْ لَحْمَ خِنزيرٍ فَإِنَّهُ رِجْسٌ» «رجس» پلیدی است برخلاف «نجس». قرآن فرموده: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَس‏ فَلا يَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرامَ بَعْدَ عامِهِمْ هذا...»؛ یعنی: اى كسانى كه ايمان آورده ‏ايد! مشركان ناپاك‌اند؛ پس نبايد بعد از امسال، نزديك مسجد الحرام شوند! ؛ روشنه منظور تمیزی و کثیفی نیست بلکه مراد پاکی و نجس بودنه وگرنه خیلی از مشرکان به ظاهر کثیف نیستند.این‌ها دو عنوان‌اند هرچند در بسیاری از مصادیق یکسان باشند؛ برخی پلیدی‌ها نجس‌اند و برخی نجس نیستند. 

    ثانیاً:‌ قبلاً‌ هم گفتم، نجاست منی و ادرار و مدفوع هم نیامده و همه مسلمانان شیعه و سنی به نجاست ادرار و مدفوع باور دارند و این‌ها جزو ضروری‌های دین اسلامه و کسی انکار کنه از جرگه مسلمانان خارجه. قرآن بیان خیلی چیزها را بر عهده پیامبر اکرم ص قرار داده و فرموده:‌ «ما آتاكُمُ‏ الرَّسُولُ‏ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا» و «وَ ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ إِلاَّ لِتُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي اخْتَلَفُوا فيه‏...» و «وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِم‏».

    گفت: قرآن فرموده: « فَكُلُوا مِمَّا أَمْسَكْنَ عَلَيْكُمْ ؛ بنابراين از آنچه آنان [سگ‌های شکاری] براى شما [گرفته ‏اند و] نگاه داشته‏ اند بخوريد ».

    گفتم:‌ مطلب را قیچی شده و نصفه و نیمه شنیدی!‌ اگر همه آیه را بخوانی مطلب چیز دیگه است. همه آیه اینه:

    «يَسْئَلُونَكَ ما ذا أُحِلَّ لَهُمْ قُلْ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّباتُ وَ ما عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوارِحِ مُكَلِّبينَ تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمَّا عَلَّمَكُمُ اللَّهُ فَكُلُوا مِمَّا أَمْسَكْنَ عَلَيْكُمْ وَ اذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَيْهِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَريعُ الْحِساب‏؛ از تو مى‏پرسند: چه چيزى بر آنان حلال شده؟ بگو: همه پاكيزه‏ها و شكارى كه حيوانات شكارى كه به آنها شكار كردن را تعليم داده‏ايد، در حالى كه از احكام تزكيه‏اى كه خدا به شما آموخته به آنها مى‏آموزيد، بر شما حلال شده است؛ بنابراين از آنچه آنان براى شما [گرفته‏اند و] نگاه داشته‏اند بخوريد، و نام خدا را [هنگام فرستادن حيوان شكارى‏] بر آن بخوانيد، و از خدا پروا كنيد؛ زيرا خدا حسابرسى سريع است‏».

    یعنی بحث حلال و حرام است و می‌فرماید اگر سگ شکار را به دندان گرفت و فرصت نکردی ذبح شرعی کنی، وقتی می‌خواهی سگ را بفرستی بسم الله بگو و بفرست، شکار حلال میشه و نیاز به ذبح اسلامی نداره. این مطلب چه ربطی به پاکی و نجسی خون‌های ریخته شده روی بدن حیوان و نجاست محل گازگرفتن داره؟! آیه می‌فرماید حیوان حلاله و میته نیست ولی وظیفه طهارت ظاهری و آب کشیدن جای دندان و آلودگی از خون لازمه.

    گفت: اصحاب کهف سگ داشتند؟

    گفتم: اولاً: کی گفته سگ قاطی زندگی‌شون بوده؟ سگ دنبالشون رفته و بعد هم در غار با فاصله قرار گرفته؛ ثانیاً: از کجا معلوم احکام آن‌ها مثل ما بوده باشه؟

    گفت: اگر در قرآن طهارت و نجاست سگ نیامده پس به چه دلیل سگ نجسه؟

    گفتم: روایات زیادی در باره نجاست سگ در ابواب مختلف فقه آمده؛ برای مثال در جلد  سوم کتاب وسائل الشیعه، ص 414 به بعد بخشی از این روایات تحت عنوان «بَابُ نَجَاسَةِ الْكَلْبِ وَ لَوْ سَلُوقِيّاً‌»‌ آمده است. کثرت روایات به حدی است که به گفته بسیاری از علما نیازی به بررسی سندی ندارند، هرچند اسناد خیلی از آن‌ها خوب و برخی خیلی خوب است. البته افزون بر روایات، همه علمای شیعه و همه شیعیان از صدر اسلام تا کنون انواع سگ را نجس می‌دانسته‌ و مطابق آن عمل می‌کردند؛ برای نمونه یک روایت صریح و صحیح السند را ذکر می‌کنم:

    مُعَاوِيَةَ بْنِ شُرَيْحٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فِي حَدِيثٍ أَنَّهُ سُئِلَ عَنْ سُؤْرِ الْكَلْبِ- يُشْرَبُ مِنْهُ أَوْ يُتَوَضَّأُ قَالَ لَا- قُلْتُ أَ لَيْسَ سَبُعٌ قَالَ لَا وَ اللَّهِ إِنَّهُ نَجَسٌ- لَا وَ اللَّهِ إِنَّهُ نَجَسٌ.

    شخص از امام صادق ع می‌پرسد:‌ اگر سگ از ظرف آبی خورد، آیا می‌شود بقیه آن را خورد یا با آن وضو گرفت؟ حضرت در پاسخ فرمود:‌ خیر، و دو بار قسم یاد کرد که سگ نجس است.

    گفت:‌ از بین علما کسی قائل به طهارت سگ نیست؟

    گفتم: نجاست سگ اجماعی است و همه علما بر آن اتفاق دارند؛ البته ممکن است عالمی بگوید من اصلاً‌ اجماع را حجت نمی‌دانم چون مدرکی است ولی اصل نجاست سگ مستند به روایات اتفاقی بین همه علما و شیعیان از صدر اسلام تا کنون است و اختلافی وجود ندارد؛ به عبارت دیگر، غالب علما نجاست سگ را از بیش از یک راه (روایات، اجماع علما، سیره شیعیان در طول تاریخ) اثبات می‌کنند و برخی از یک راه یعنی فقط از راه روایات.

    گفت:‌ حالا از این‌ها بگذریم، واقعاً‌ چرا خدا یک همچو حیون باوفایی را نجس قرار داده؟

    به شوخی گفتم: بله؟! برای این‌که ببینه فضولش کیه! فرض کن هیچ عیبی نداشته باشه و هیچ حکمتی هم نداشته باشه جز این‌که ببینه کدام یک از بنی بشر حرف شنوه وکدام حرف شنو نیست و چموشی میکنه.

    بعد گفتم: البته برخی دانشمندان میگن حکمتش تقویت روابط خانواده است، برخی دیگه در باره میکروب هایی که توسط جنس سگ به انسان منتقل میشه صحبت می‌کنن و الآن هم به خاطر همین بسیاری از غربی‌ها و مسیحی‌ها سگ نگه نمی‌دارن. ممکنه هم همه این‌ها باشه یا اصلاً چیز دیگه باشه!‌ خدا خودش بهتر می‌دونه ولی یک چیز مسلمه، هیچ حکمی بی مصلحت و حکمت نیست و ما وظیفه داریم بدون توجه به حکمت احکام و به دلیل این‌که خدا خواسته اطاعت کنیم. 

    518)  خلاصه مقاله «چگونه با اهل تسنن مناظره کنیم؟» /میانبُری به حقیقت

    در یکی دو پست در باره روش مناظره با اهل تسنن سخن گفتیم. عرض شد در وهله نخست می‌بایست مسئله اصلی و مسائل فرعی از هم بازشناخته شوند. اگر بر مسئله اصلی تمرکز شود، همه مسائل فرعی وابسته به آن است. توضیح مسئله اصلی به قرار ذیل است:

    1. بعد از پیامبر اکرم ص دو نفر از صحابه ادعای خلافت بلافصل کردند و تا آخر بر ادعای خویش باقی ماندند. (علی بن ابیطالب ع و ابوبکر بن ابی قحافه)

    2. بی‌تردید تنها یک نفر از این دو می‌تواند خلیفه بلافصل باشد و امکان خلافت هر دو نفر به صورت هم‌زمان وجود بلکه معنی و منطق ندارد.

    3. اگر ابوبکر خلیفه بلافصل باشد، طبیعتاً خلیفه پس از او عمر و سپس عثمان و در نهایت علی ع است و فقه و باورهای اعتقادی نیز در همین مسیر تعریف می‌شود؛ بنابراین، سخن گفتن در باره عمر و عثمان و مسائل فقهی و مانند این‌ها همه و همه جزو مسائل فرعی است و می‌توان از آن‌ها صرف‌نظر کرد. 

    4. اگر حضرت علی ع خلیفه و امام بلافصل باشد نیز تکلیف امامان و خلفای بعد از او و نیز مسائل فقهی، مشخص و مطابق با روش و راهنمایی‌های او است؛ بنابراین، سخن گفتن از مثلاً تفاوت‌های نماز شیعه و سنی و حیات امام زمان عج و بسیاری مسائل دیگر همه فرعی است.

    5. پس در مناظره و مباحثه و جدال احسن می‌باید بر یک و فقط یک مسئله متمرکز شد و تنها آن را دنبال کرد و آن این است که از بین دو نفر مدعی خلافت بلافصل پیامبر اکرم ص ادعای کدام یک پذیرفتنی است؟ 

    در مقاله مورد اشاره، پاسخ این پرسش تعقیب شده است. خلاصه این پاسخ به قرار ذیل است:

    الف) آیات فراوانی - چه صریح و چه غیر صریح - وجود دارد که بر خلافت بلافصل حضرت علی ع دلالت دارد و هیچ آیه‌ای وجود ندارد که بر خلافت - بلافصل یا با فصل - ابوبکر دلالت کند.

    ب) روایات متواتر فراوانی از پیامبر اکرم ص در منابع شیعه و سنی وجود دارد که بر خلافت بلافصل حضرت علی ع دلالت دارد و هیچ روایتی در مورد خلافت بلافصل یا با فصل ابوبکر در اختیار نیست.

    ج) شاه بیت همه دلیل‌ها برهان فاطمی است (از این بابت که راهی برای تأویل و فرار از آن وجود ندارد، هرچند در بسیاری دیگر نیز چنین است!). خلاصه این برهان به قرار ذیل است:

    1. فاطمه زهرا س به تصریح روایات منقول در صحیح بخاری و غیر آن سیدة نساء اهل الجنة و سیدة نساء العالمین است و نیز مشمول آیه تطهیر و آیه مباهله و جز این‌هاست.

    2. بر اساس نصوص مندرج در صحیح بخاری و دیگر منابع مهم سنی و شیعی بین فاطمه زهرا س و ابوبکر و عمر درگیری رخ داد و حضرت فاطمه زهرا بر آن دو غضب کرد و بر همین حال بود تا به لقاء الله پیوست. او وصیت کرد که ابوبکر و عمر بر او نماز نخوانند و در مراسم تشییع جنازه او شرکت نکنند و سر قبر او نیایند و از این رو، قبر آن حضرت پنهان است.

    3. در روایات صحیح و مورد قبول شیعه و سنی و شبه ضرور آمده که: «من مات و لم یعرف امام زمانه مات میتة جاهلیة؛ هر کس امام زمانش را نشناسد [و در بیعت او نباشد] به مرگ جاهلی خواهد مرد [یعنی از اهل آتش خواهد بود]».

    4. از این‌که حضرت زهرا س اهل بهشت است، می‌فهمیم او حتماً امام زمانش را شناخته و بیعت او را به گردن داشته ولی ما می‌دانیم که او بر ابوبکر و عمر غضب کرد و حتی پس از رحلت نیز با وصیت به دشمنی خود با آن دو نفر ادامه داد، سؤال این است که او بیعت کدام امام  و خلیفه بلافصل را به گردن داشته است؟ (علی ع یا ابوبکر)

    نتیجه این مباحث

    یکم) فارغ از بررسی اوصاف علی ع و ابوبکر، هر کسی مانند حضرت زهرا س بیعت حضرت علی ع را بر گردن داشته و مطابق باورها و دستورها و فقه او عمل کند، مسیر او به بهشت ختم می‌شود؛ یعنی با با نگاه به حضرت زهرا س به یقین می‌رسیم که این مسیر روشن و به سوی رضای خداست؛ زیرا کسی که این مسیر را پیموده بهترین زنان عالم و بهشت است.

    دوم) ما هیچ دلیل یقینی نداریم که نشان دهد اگر کسی بیعت ابوبکر را بر گردن داشته باشد و به باورها و فقه او پایبند باشد، مسیرش به سوی بهشت است.

    سخن پایانی این‌که

    در هر مناظره و جدال احسن اول باید تکلیف مسئله اصلی روشن شود و پرداختن به مسائل فرعی برای تقویت ایمان و محکم کاری است و از ابتدا رفتن سراغ مسائل فرعی به معنای طولانی کردن راه و نامطمئن کردن آن است.

    لطفاً‌ در انعکاس این مطلب سهیم باشید.

    مقاله چگونه با اهل تسنن مناظره کنیم؟ / میانبُری به حقیقت

    http://javahery.blogfa.com/post/368/%d9%85%db%8c%d8%a7%d9%86%d8%a8%d9%8f%d8%b1%db%8c-%d8%a8%d9%87-%d8%ad%d9%82%db%8c%d9%82%d8%aa-%d8%a8%d9%87-%d8%b6%d9%85%db%8c%d9%85%d9%87-%d9%be%db%8c%d9%88%d8%b3%d8%aa1

    برهان قاطع فاطمی

    http://javahery.blogfa.com/post/450/%d8%a8%d8%b1%d9%87%d8%a7%d9%86-%d9%82%d8%a7%d8%b7%d8%b9-%d9%81%d8%a7%d8%b7%d9%85%db%8c

    514)  دو هجمه ناموفق!

    در تاریخ اسلام دشمنان و منافقان سخت کوشیدند چهره دو پدیده خارق العاده را تخریب کنند و آن‌ دو را وارونه جلوه دهند، لیکن خدا اراده کرد جلوه آن دو عالم را بگیرد و بر هر کوی و برزنی حقیقت آن‌ها فریاد شود؛ نخست علی بن ابیطالب امام المؤمنین و یعسوب الدین و قائد الغر المحجلین - علیه السلام - بود که کوشیدند نام او را محو و ذکرش را نابود کنند و او را در حضیض جهنم نشان دهند ولی خدا اراده کرده بود فضائلش عالم‌گیر شود و حقیقتش - آن مقدار که بشر توفیق یابد- آشکار گردد.

    https://fa.wikifeqh.ir/%D9%85%D8%B9%D8%A7%D9%88%DB%8C%D9%87_%D9%88_%D9%86%D8%A7%D8%B3%D8%B2%D8%A7%DA%AF%D9%88%DB%8C%DB%8C_%D8%A8%D9%87_%D8%A7%D9%85%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%84%D9%85%D8%A4%D9%85%D9%86%DB%8C%D9%86

    و دیگری قرآن بود که کوشیدند آن را محرَّف و دگرگونه جلوه دهند، لیکن خدایی که وعده حفظ آن را داده بود، آن را حفظ کرد و تهمت‌ها را آشکار نمود. دشمنان و منافقان با تمام تلاش و از سر دشمنی و برخی دوستان از سر ناآگاهی بر آن دمیدند تا قرآن را از اثر بیندازند و در این راستا صدها روایت جعل و در کوی و برزن پخش و هزینه‌ها کردند تا مگر ساده‌ لوحان را بفریبند، لیکن خدای متعال در لابه‌لای روایات جعلی‌ و در دل صفحات تاریخ آنچه روشن‌کننده حقیقت بود، به ودیعه گذاشت تا چشمان با بصیرت مردمان امروز و فردا را روشنی بخشد و به جمال حقیقت باز کند. آری، در کنار روایاتی جعلی همچون روایتی که بین صدر و ذیل یک آیه دو سوم قرآن را جا داده و ادعای نابودیش را سر داده، روایاتی نقل شد که به خاطر حفظ یک واو زائده که صرفا زبانی است و حامل معنایی نیست و حاکم وقت می‌خواست آن را حذف کند، صحابی پیامبر ص شمشیر به دست می‌گیرد و آماده رزم و فدا کردن جان خود می‌شود تا آن‌جا که دست از حذف واو بر می‌دارند تا  خونشان بر زمین ریخته و آبرویشان بر باد نرود!

    و اینچنین خدا این دو پدیده خارق العاده و این دو ستون اسلام را از شر اشرار و یاوه‌گویان حفظ کرد.

    برهان قاطع فاطمی

    1) بخاری از پیامبر اکرم- صلی الله علیه و آله-  نقل کرده است که فرمود: 

    « فاطمة بضعة منی، فمن أغضبها أغضبنی» ترجمه: فاطمه پاره تن من است، پس هر کس او را آزار دهد، مرا آزار داده است.

    متقی هندی نیز آورده است:

    «إن الله یغضب لغضب فاطمة و یرضی لرضاها» (کنز العمال، ح34222 و 34223)

    حاکم در المستدرک علی الصحیحین این حدیث صحیح (حاکم به صحیح بودن تصریح دارد و اساسا کل مستدرک از دیدگاه او همین طور است) را آورده است: «هر کس فاطمه را آزار دهد، خدا را آزار داده است» (المستدرک، ج 3، ص 154،  دار المعرفة)

    نتیجه:‌ اگر این احادیث را کنار هم بگذاریم به دست می آید: هر کس فاطمه را آزار دهد، خدا و پیامبر او را آزار داده  و غضب خدا و پیامبرش را به دست آورده است.

    حال در صحیح بخاری می خوانیم:

    «فاطمه بر ابوبکر خشم گرفت و با او سخن نگفت تا رحلت کرد.» (صحیح بخاری، ح 1265)

    این احادیث را چگونه باید جمع بندی کنیم؟

    اگر گفته شود:‌ فاطمه بی خود غضبناک شده، گوییم: پس به تصریح پیامبر، خدا و رسولش نیز بی خود غضبناک می شوند، راه دیگر این است که سخن صریح پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله- را تحریف معنوی کنیم!

    2) ابن حجر در شرح صحیح بخاری نقل کرده است:

    «فاطمه بر ابوبکر خشم گرفت و از او دوری جست تا آن که پس از شش روز از دنیا رفت. همسرش علی بر او نماز گزارد و ابوبکر را ز این ماجرا آگاه نکرد» (فتح الباری، کتاب المغازی، باب خیبر، ج 7، ص 493، ح 4240؛ الفرائض، ج 12، ص 5، ح 6726)

    سؤال: دخت گرامی پیامبر اکرم- صلی الله علیه و آله- به حکم روایت بخاری و دیگران که در شمار قبل (دوم) گذشت، بهترین زنان جهان بود [بخاری نقل می کند که پیامبر- صلی الله علیه و آله- فرمود: «فاطمة سیدة نساء اهل الجنة» (صحیح بخاری، ج4، ص 25، باب مناقب قرابة رسول الله (ص)) نیز فرمود: «یا فاطمة! إن الله یغضب لغضبک و یرضی لرضاک» (صحیح بخاری، ج4، ص 210؛ مستدرک حاکم، ج3، ص 154) و احادیث مشابه که بسیار است.] و طبعاً چنین زنی معصوم یا تالی تلو معصوم است،‌ حال چنین زنی چرا با ابوبکر بیعت نکرد؟ اگر واقعا خلافت ابوبکر مشروع بود، چرا دخت گرامی پیامبر اعظم- صلی الله علیه و آله- نسبت به وی خشمگین بود؟

    پیامبر- صلی الله علیه و آله- فرمود:

    «من مات و لم یکن فی عنقه بیعة امام فقد مات میتة جاهلیتة» (صحیح مسلم، ج 6، ص 22؛ سنن بیهقی، ج8، ص 156؛ و ...)

    اکنون دو نکته قابل توجه است، باید ببینیم کدام درست است:

    1. فاطمه زهرا سلام الله علیها- با ابوبکر بیعت نکرد و بیعت امامی را بر گردن نداشت، در این صورت- العیاذ بالله- مرگ جاهلی داشته است!!
    2. کسی که خود را امام زمان معرفی می کرد، امام واقعی نبود بلکه در جایگاه امام واقعی نشسته بود و فاطمه زهرا- سلام الله علیها- بیعت امام دیگری (علی (ع)) را بر گردن داشت.

    کدام یک را بپذیریم؟

    روشن است که پاسخ دوم صحیح و مؤید به آیات و روایات متواتر است.

    شبهات

    برخی برای خلاصی از این برهان کوشیده‌اند شبهاتی را مطرح کنند. در ذیل به این شبهات پاسخ داده می‌شود:

     

    شبهه1: رضایت بعد از خشم      
    بر اساس نقل شعبی، پس از ناراحتی فاطمه س از ابوبکر و عمر و عیادت آن‌ها از او، حضرت فاطمه س از ابوبکر و عمر راضی شد. متن روایت: عن الشعبي قال لما مرضت فاطمة أتاها أبو بكر الصديق فأستئذن عليها فقال علي يا فاطمة هذا أبو بكر يستئذن عليك فقالت أتحب أن أأذن؟ قال نعم فأذنت له فدخل عليها يترضاها وقال والله ما تركت الدار والمال والأهل والعشيرة إلا لإبتغاء مرضاة الله ومرضاة رسوله ومرضاتكم أهل البيت ثم ترضاها حتي رضيت.
    پاسخ: این نقل پذیرفته نیست؛‌ زیرا:        
    اولاً: شعبی از تابعین است و خود شاهد ماجرا نبوده و سند روایت مرسل است و بر اساس روش اهل تسنن در ارزیابی روایات، چنین روایتی اگر بر فرض مشکل دیگری نداشته باشد توان مقابله با روایت صحیح السند موجود در صحیح بخاری را ندارد و پذیرفته نمی‌شود.       
    ثانیاً: شعبی ناصبی و دشمن امیرمؤمنان ع است و روایت فرد ناصبی که دشمن اهل بیت ع است، پذیرفته نیست؛ به ویژه که محتوای این روایت به نفع او است.        
    دلیل ناصبی بودن او:       
    بلاذري و ابوحامد غزالي به نقل از خود شعبي مي نويسند: «عن مجالد عن الشعبي قال: قدمنا علي الحجاج البصرة، وقدم عليه قراء من المدينة من أبناء المهاجرين والأنصار، فيهم أبو سلمة بن عبد الرحمن بن عوف رضي الله عنه... وجعل الحجاج يذاكرهم ويسألهم إذ ذكر علي بن أبي طالب فنال منه ونلنا مقاربة له وفرقاً منه ومن شره...؛ در شهر بصره همراه عده اي بر حجاج وارد شديم گروهي از قاريان مدينه از فرزندان مهاجر و انصار كه ابوسلمه بن عبد الرحمن بن عوف نيز در جمع آنان بود، حضور داشتند. حجاج با آنان مشغول گفتگو بود يادي از علي بن ابوطالب كرد و از او بدگويي نمود و ما نيز به خاطر رضايت حجاج و در امان ماندن از شرّ او از علي بدگويي كرديم ...».
    (البلاذري (متوفاي279هـ) أنساب الأشراف، ج 4، ص 315؛ الغزالي (متوفاي505هـ)، إحياء علوم الدين، ج 2، ص 346، ناشر: دار االمعرفة - بيروت.)  
    ثالثاً: قرائن زیر موافق نقل صحیح بخاری و مخالف نقل مرسل شعبی ناصبی است.        
    1. دفن شبانه    
    اگر فاطمه از ابوبکر و عمر راضی شد، چرا وصیت کرد قبر او مخفی باشد و همسرش علی بن ابی‌طالب ع نیز به وصیتش عمل کرد؟ ابن قتيبه دينوري در تأويل مختلف الحديث مي نويسد:
    «وقد طالبت فاطمة رضي الله عنها أبا بكر رضي الله عنه بميراث أبيها رسول الله صلي الله عليه وسلم فلما لم يعطها إياه حلفت لا تكلمه أبدا وأوصت أن تدفن ليلا لئلا يحضرها فدفنت ليلا؛ فاطمه از ابوبكر ميراث پدرش رسول خدا را درخواست نمود و چون ابوبكر سرپيچي كرد سوگند ياد كرد كه ديگر با وي سخن نگويد و وصيت كرد شبانه او را دفن كنند تا ابوبكر در تشييعش شركت نكند». 
    (دينوري (متوفاي276هـ)، تأويل مختلف الحديث، ج 1، ص 300، تحقيق: محمد زهري النجار، ناشر: دار الجيل، بيروت، 1393، 1972).
    و عبد الرزاق صنعاني مي نويسد: 
    «عن بن جريج وعمرو بن دينار أن حسن بن محمد أخبره أن فاطمة بنت النبي صلي الله عليه وسلم دفنت بالليل قال فر بها علي من أبي بكر أن يصلي عليها كان بينهما شيء؛ از حسن بن محمد نقل است كه گفت: فاطمه دختر پيامبر شب دفن شد. گفت علی با این کار از ابوبکر فرار کرد تا بر پيكرش نماز نخواند؛ زيرا كدورتي بين آن دو وجود داشت».

    و در ادامه نيز مي گويد: 
    «عن بن عيينة عن عمرو بن دينار عن حسن بن محمد مثله الا أنه قال اوصته بذلك؛ از حسن بن محمد نيز همانند روايت پيشين نقل شده است؛ الا اين كه در اين روايت گفته شده: فاطمه بر دفن شبانه وصيت كرد».
    (الصنعاني (متوفاي211هـ)، المصنف، ج 3، ص 521، ح 6554 و ح 6555، تحقيق حبيب الرحمن الأعظمي، ناشر: المكتب الإسلامي - بيروت، الطبعة: الثانية، 1403هـ)        
    شبهه
    شخصی به نام محمدباقر سجودی به این که چرا ابوبکر در تشییع جنازه حضرت فاطمه س شرکت نکرد، گفته است چون عرب رسم نداشت در تشییع جنازه زنان جز فامیل شرکت کنند و از این رو ابوبکر شرکت نکرد!! «زن عمر و ابوبکر هم که مردند در جایی نخواندم همه مردم جمع شده باشند؛ کسی جار نزده که جمع شوید ملکه اسلام مرده».
    پاسخ: حق این بود که به این شبهه اشاره نکنم؛ بیچاره عوامی که مشکلات عقیدتی‌شان را از راه مشاوره با چنین افرادی حل و فصل می‌کنند! ولی چون مقیدم هرچه در نقد برهان فاطمی گفته شده، بیاورم هرچند خیلی سست باشد، آن را آوردم. اگر این مطلب را به خود امام بخاری عرضه می‌کردند احتمالاً‌ از عصبانیت داد می‌کشید که ای نادان:‌ اولاً‌: مگر ابوبکر پدر زن پیغمبر - غریبه این خانواده بود؟! غریبه‌تر از سلمان و ابوذر و مقداد و عمار و حذیفه و زبیر و ...؟! ثانیاً: آخر این همه ایستادگی و خیال‌بافی در برابر نصوص چه محلی از اعراب دارد؟! ثالثاً: زن ابوبکر و عمر جایگاه فاطمه دختر پیامبر ص را داشتند؟ آن‌ها هم سیدة نساء اهل الجنة بودند که چنین سخنی بر زبان راندی؟ رابعاً: مگر همه چیز را در تاریخ می‌نویسند؟ تو جایی نخواندی هم دلیل بر نبودن است؟ آخر بی‌سوادی و بلاهت تا کجا؟!!!! خامساً: چرا عایشه شرکت نکرد؟ او که زن بود و زن پدر فاطمه س ؟!!! (گزارش‌های متعددی وجود دارد که عایشه خواست بیاید ولی اسما بنا به وصیت حضرت زهرا س به او اجازه ورود نداد. (ابن‌عبدالبر،الاستیعاب، ج4، ص 1897ـ1898؛ ابن اثیر جزری، ج5، ص524؛ ذهبی، تاریخ اسلام، ج3، ص48؛ و((

    2. وصیت بر منع از نماز خواندن ابوبکر و عمر بر پیکر مطهر
    همچنین وصیت کرد که علی ع اجازه ندهد ابوبکر و عمر بر او نماز بگذارند؛ از این رو شبانه بر او نماز خواند و آن‌ها را خبر نکرد و این را بخاری در صحیحش آورده است:    
    «وَعَاشَتْ بَعْدَ النبي صلي الله عليه وسلم سِتَّةَ أَشْهُرٍ فلما تُوُفِّيَتْ دَفَنَهَا زَوْجُهَا عَلِيٌّ لَيْلًا ولم يُؤْذِنْ بها أَبَا بَكْرٍ وَصَلَّي عليها؛ فاطمه پس از رسول خدا شش ماه زنده بود و چون از دنيا رفت همسرش علي شبانه او را دفن كرد و به ابوبكر خبر نداد و خودش بر بدن فاطمه نماز خواند».      
    )صحيح البخاري، ج 4، ص 1549، ح3998(      
    ابن حجر نیز در شرح صحیح بخاری آورده است: «فاطمه بر ابوبکر خشم گرفت و از او دوری جست تا آن که پس از شش روز از دنیا رفت. همسرش علی بر او نماز گزارد و ابوبکر را ز این ماجرا آگاه نکرد»
    (فتح الباری، کتاب المغازی، باب خیبر، ج 7، ص 493، ح 4240؛ الفرائض، ج 12، ص 5، ح 6726)

    **************************************

    شبهه 2: عدم جواز قهر بیش از سه روز    
    قهر مسلمان از مسلمان دیگر بیش از سه روز جایز نیست و فاطمه س کسی نبود که این را نداند از این رو حتماً‌ با ابوبکر آشتی کرده‌ است.      
    پاسخ:
    الف) اولاً: رفتار حضرت فاطمه زهرا س ملاک است؛ زیرا به حکم آیه تطهیر او پاک است و برترین زن بهشتی است که روایت آن در صحیح بخاری و بسیاری از منابع شیعه و سنی آمده و مطلب متواتر است؛ از این رو یا این حکم (قهر سه روز) قیود و شروطی دارد و یا از اساس درست نیست. 
    ثانیاً: این فرضیه یا بهتر بگوییم توقع گوینده مخالف مهم‌ترین نصوص است که در ذیل می‌آید و اگر قرار باشد با نصوص این گونه عمل شود، از دین و مذهب فقط نامش باقی می‌ماند البته اگر بماند!      
    ثالثاً: داده‌های تاریخی را با تخیّلات و یک حکم اختلافی فقهی اخلاقی نقد نمی‌کنند و این مقدار خطای فاحش روشی نشان می‌دهد گوینده در مراحل ابتدایی کسب دانش است! و نیز نشان می‌دهد مخالف چقدر از پاسخ منطقی و منطبق بر روش علمی درمانده شده است!       
    رابعاً: راوی و بخاری که روایت او را صحیح دانسته و روایت کرده (فلم تَزَلْ مُهَاجِرَتَهُ حتي تُوُفِّيَتْ) به اندازه این آقا از احکام فقهی آگاهی نداشته‌اند که چنین روایتی نقل کرده‌اند؟
    ب) تداوم قهر بلکه خشم 
    بار دیگر روایات صحیح بخاری را مرور می‌کنیم که بر تداوم خشم فاطمه س دلالت روشن دارد. در كتاب أبواب الخمس، مي نويسد: 
    «فَغَضِبَتْ فَاطِمَةُ بِنْتُ رسول اللَّهِ- صلي الله عليه وسلم- فَهَجَرَتْ أَبَا بَكْرٍ فلم تَزَلْ مُهَاجِرَتَهُ حتي تُوُفِّيَتْ؛ فاطمه دختر رسول خدا از ابوبكر ناراحت و از وي روي گردان شد و اين ناراحتي ادامه داشت تا از دنيا رفت».
    (صحيح البخاري، ج 3، ص 1126، ح2926)      
    در كتاب المغازي، باب غزوة خيبر، حديث 3998 مي گويد:
    «فَوَجَدَتْ فَاطِمَةُ علي أبي بَكْرٍ في ذلك فَهَجَرَتْهُ فلم تُكَلِّمْهُ حتي تُوُفِّيَتْ؛ فاطمه بر ابوبكر غضب كرد وبا وي سخن نگفت تا ازدنيا رفت». 
    (صحيح البخاري، ج 4، ص 1549، ح3998)      
    در كتاب الفرائض، بَاب قَوْلِ النبي (ص) لا نُورَثُ ما تَرَكْنَا صَدَقَةٌ حديث 6346 مي نويسد:     
    «فَهَجَرَتْهُ فَاطِمَةُ فلم تُكَلِّمْهُ حتي مَاتَتْ؛ پس فاطمه از ابوبكر كناره گيري كرد وبا وي سخن نگفت تا از دنيا رفت».
    (صحيح البخاري، ج 6، ص 2474، ح6346(      
    و در روايت ابن قتيبه آمده است كه هنگامي كه آن دو براي عيادت آمدند، فاطمه زهرا سلام الله عليها اجازه ورود نداد و ناچار شدند به اميرمؤمنان علي عليه السلام متوسل شوند و آن حضرت وساطت كرد، در پاسخ اميرمؤمنان عليه السلام فرمود: «البيت بيتك؛ يعني علي جان!» خانه خانه تو است، تو مختاري هر كسي را كه دوست داري اجازه ورود بدهي. امير مؤمنان عليه السلام براي اتمام حجت و اين كه آن دو بعداً بهانه نياورند كه ما مي‌خواستيم از فاطمه رضايت بگيريم، ولي علي نگذاشت، به آن دو اجازه ورود داد . هنگامي كه آن دو عذرخواهي كردند، صديقه طاهره نپذيرفت، بلكه از آن ها اين چنين اعتراف گرفت:  
    «نشدتكما الله ألم تسمعا رسول الله يقول «رضا فاطمة من رضاي وسخط فاطمة من سخطي فمن أحب فاطمة ابنتي فقد أحبني ومن أ رضي فاطمة فقد أرضاني ومن أسخط فاطمة فقد أسخطني؛ شمارا به خدا سوگند مي دهم آيا شما دو نفر از رسول خدا نشنيديد كه فرمود: خوشنودي فاطمه خوشنودي من، و ناراحتي او ناراحتي من است. هر كس دخترم فاطمه را دوست بدارد و احترام كند مرا دوست داشته و احترام كرده است و هر كس فاطمه را خوشنود نمايد مرا خوشنود كرده است و هر كس فاطمه را ناراحت كند مرا ناراحت كرده است؟»
    هر دو نفر اعتراف كردند: آري ما از رسول خدا اين‌گونه شنيده‌ايم.   
    «نعم سمعناه من رسول الله صلي الله عليه وسلم»   
    سپس صديقه طاهره فرمود:       
    «فإني أشهد الله وملائكته أنكما أسخطتماني وما أرضيتماني ولئن لقيت النبي لأشكونكما إليه؛ پس من خدا و فرشتگان را شاهد مي گيرم كه شما دو نفر مرا اذيت و ناراحت كرده ايد و در ملاقات با پدرم از شما دو نفر شكايت خواهم كرد».      
    به اين نيز بسنده نكرده و فرمود:  
    «والله لأدعون الله عليك في كل صلاة أصليها؛ به خدا قسم پس از هر نماز بر شما نفرين خواهم كرد».  
    (الدينوري، الإمامة والسياسة، ج 1، ص 17، تحقيق: خليل المنصور، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1418هـ - 1997م.)

    *****************************

    شبهه 3 
    ممکن است گفته شود ابوبکر بعداً‌ پشیمان شده و توبه کرد. 
    پاسخ
    1. توبه پس از رحلت حضرت فاطمه س بر فرض پذیرش شاید به کار خود او بیاید ولی راه مناسبی برای فرار مخالفان شیعه از برهان قاطع فاطمی نیست؛ زیرا اولاً: طبق روایت صحیح بخاری خشم حضرت فاطمه س ملاک است و اگر توبه برفرض پذیرش این فرضیه مؤثر می‌بود، می‌بایست پیامبر ص در روایت می‌فرمود: هرکس فاطمه را به خشم آورد من را به خشم آورده، مشروط به این‌که توبه نکند! ثانیاً: در برهان قاطع فاطمی به عدم بیعت فاطمه با ابوبکر استناد شده و بر فرض ابوبکر توبه هم کرده باشد، تأثیری در مطلب ندارد؛ زیرا برهان تنها مستند به رفتار حضرت فاطمه س تنظیم شده است.

    2. اگر چنین بود حداقل می‌بایست عایشه دختر ابوبکر از آن اطلاع داشته باشد و خبر دهد،‌ درحالی که برعکس است.
    3. اگر چنین می‌بود فدک را به او بازمی‌گرداند.    
     http://javahery.blogfa.com/post/368/%d9%85%db%8c%d8%a7%d9%86%d8%a8%d9%8f%d8%b1%db%8c-%d8%a8%d9%87-%d8%ad%d9%82%db%8c%d9%82%d8%aa-%d8%a8%d9%87-%d8%b6%d9%85%db%8c%d9%85%d9%87-%d9%be%db%8c%d9%88%d8%b3%d8%aa1

    505)  من و علوم قرآن/1

    من و علوم قرآن

    به نام خدای متعال که همه چیز به ید پرقدرت او است و درود بی‌پایان بر محمد و آلش که هرچه داریم به برکت وجود آن‌هاست.

    اما بعد

    شاید بیان گذشته آشنایی نگارنده با دانش علوم‌قرآن برای برخی علاقه‌مندان به این دانش جالب بوده و فوایدی در بر داشته باشد؛ از این رو به طور خیلی مختصر و به اشاره گذری بر گذشته می‌کنم و شاید در فرصت‌های دیگر آن را تکمیل نمایم.

    سال چهارم طلبگی دست به قلم شدم و دانستنی‌های علوم قرآن را در دویست و اندی صفحه نگاشتم. برای نگارش این کتاب به کتابخانه فیضیه و دفتر تبلیغات سر می‌زدم و متأسفانه چون قفسه باز نبودند، با زحمت و از طریق نمایه موضوعی به یک سری کتاب دست یافتم. یکی از مسئولان آن روزگاران کتابخانه دفتر تبلیغات هم به سختی همراهی می‌کرد و گویی با هر بار درخواست کتاب، به او سیخی می‌زدم! بماند! با زحمت کتاب‌ها را تهیه و مطالعه می‌کردم. اما حقیقتاً مهم‌ترین کتابی که مشوق اصلی بلکه منبع اصلی من بود، التمهید مرحوم آیت الله معرفت بود. البته همه جلدها در آن زمان هنوز منتشر نشده بود. همچنین در زمان نگارش بخش تناسب آیات التمهید ترجمه حجت الاسلام دکتر مولایی نیا را نیز که حدود 200 صفحه بود، کلمه به کلمه خواندم و حتی از پاورقی‌های آن نگذشتم و جدا لذت بردم. یک روز یکی از رفقا که الآن هیئت علمی مؤسسه‌ای است، آمد منزل ما. در حین صحبت گفت امروز در جلسه ویژه اساتید فلان جا، یکی از اساتید نکاتی را در باره فواصل قرآنی بیان کرد که فوق العاده بود و خلاصه کلی تمجید کرد.

    گفتم: خب!‌ حالا چه گفت؟

    گفت: فواصل چهار گونه است و فلان و بهمان. رفتم دانستی‌های علوم قرآن را که دست نویس بود، آوردم و از لابه لای آن چند صفحه را بیرون کشیدم و شروع کردم به خواندن. بله، بهتر و کامل‌تر از آن استاد نوشته بودم؛ گمانم او هم تناسب آیات آیت الله معرفت را‌ خوانده بود!‌ فقط کاش منبع سخنانش را هم می‌گفت، شاید هم گفته باشد.

    خلاصه بعد اللتیا و التی کتاب علوم قرآن را در دویست و اندی صفحه به دست حروف‌نگار سپردم و بعد رفت برای انتشار. این را هم بگویم که انتشار آن را نیز خودم برعهده گرفتم البته با کلی قرض و قوله کردن و دنگ و فنگ ولی آخرش خیر بود و خیلی برکت کرد و در نهایت، با آنچه برگرداند به اضافه مبلغی یک خانه کوچک توی کوچه پس کوچه‌های چهارمردان خریدم!

    بعد از دانستنی‌های علوم قرآن کمی انحراف در مسیر پژوهش اتفاق افتاد؛ زیرا رفتم سراغ غلط‌های رایج و دانستنی‌های نگارش. بخش‌هایی از این کتاب با ویرایش جدید در وبلاگ وجود دارد و با این که از خیلی سال پیش آماده انتشار است و بارها و بارها در گذشته‌های دور در مقطع کارشناسی و ارشد آن را تدریس کرده‌ام، ولی هنوز حوصله نکرده‌ام به چاپ بسپارم.

    بعد رفتم سراغ کتاب «ابوبکر». کتاب ابوبکر عمدتاً به نقد مدت حکمرانی او مربوط و مستند به منابع اهل تسنن است. البته مخلّفاتی هم دارد در باره آیات و روایات دال بر حقانیت شیعه. زبان این کتاب نسبتاً علمی است. یک خاطره جالب هم در باره این کتاب بگویم. کتاب را سپردم به تایپیست آن روز و حروف‌نگار امروز. روزی که رفتم مغازه او و پرینت نهایی را گرفتم تا بسپارم به لیتوگرافی برای فیلم و زینگ، یکسره رفتم حرم حضرت معصومه س. عجله داشتم و می‌خواستم بروم فیضیه لذا نرفتم داخل حرم و ایستادم کنار حوض وسط صحن. رو کردم به ضریح مطهر و بعد از عرض سلام، به کتاب اشاره کردم و گفتم: "تا اینجا با من باقی با شما!" بعد خداحافظی کردم و رفتم به طرف در خروجی صحن. چند قدم برداشته بودم و هنوز به در صحن نرسیده بودم که یکی از رفقا را دیدم (حجت الاسلام ناصری). گفت این چیست زیر بغل گرفتی؟ گفتم:‌ ابوبکر است! ... گرفت و نگاهی کرد و گفت:‌ فلانی به دلم افتاد در این کتاب سهیم باشم،‌ اجازه می‌دهی آن را من چاپ کنم؟ و به این ترتیب به دست چاپ سپرده شد.

    این هم دومین کتاب که سال 1379 مؤسسه فرهنگی انتشاراتی گرگان منتشر کرد. این کتاب را هدیه کرده بودم به حضرت امیرالمؤمنین علی- علیه السلام – و صفحه اهداء را با این بیت شروع کرده‌ بودم که «هر درّ و جواهر که خدا داد به دستم // از یمن وجود شه دلدار علی بود» که اقتباسی بود از این بیت حافظ: «هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ // از یمن دعای شب و ورد سحری بود». البته متأسفانه هنوز تجدید چاپ نشده و اگر قرار باشد روزی این کار را انجام دهم، باید از نو بازنویسی کنم! بگذریم.

    بعد از انتشار دانستی‌های علوم قرآن مدتی گذشته بود. یک روز باجناق محترم زنگ زد که فلانی برو قسمت پژوهش‌های نوآمد دفتر تبلیغات قسمت پاسخ به شبهات و پرسش‌های قرآنی، نیرو می‌خواهند و درخواست دارند شما عضو شوید. گفتم چطور؟ گفت:‌ فلانی- که آن زمان در دفتر تبلیغات مسئولیتی داشت- آمده بود خانه ما. دست کرد در قفسه کتاب یک کتاب را بیرون بیاورد نگاهی کند، شانسی (؟) کتاب تو آمد به دستش. بررسی کرد. باجناق، نویسنده- یعنی این حقیر فقیر الی الله - را یه آن مسئول معرفی کرده بود و القصه جذب پژوهش‌های نوآمد شدم و مسیر تألیف کتاب پرسمان علوم قرآنی (که شش چاپ تا کنون خورده با دو ویرایش) فراهم شد و سپس کتاب درسنامه ترجمه (اصول، مبانی و فرایند ترجمه قرآن کریم) که از کتاب فصل و حوزه برنده جایزه شد و از دل آن روش‌شناسی ترجمه قرآن کریم که حاصل تعامل پژوهشگاه حوزه و دانشگاه و معاونت فناوری ریاست جمهور است، در آمد که کتاب درسی است (و البته در رابطه با این کتاب‌ها هم خاطرات جالبی دارم که بماند به وقت مناسب!) و داستان ادامه یافت...

    برگردم به اول قصه!

    آن روزگاران التمهید شاید بهترین کتاب و جامع‌ترین کتاب در حوزه علوم قرآن بود. مرحوم آیت الله معرفت هر جزء التمهید را که منتشر می‌شد به پدرم- که از عراق رفاقت ده‌ها ساله با هم داشتند- هدیه می‌داد و من هم مفت و مجّانی استفاده می‌کردم. تناسب آیات هم همین‌طوری به دستم رسید. درست به خاطر دارم که کتاب تناسب آیات را هرچند وقت یکبار از قفسه برمی‌داشتم و ورق می‌زدم و از این که حال خواندنش را نداشتم تأسف می‌خوردم! بالاخره دست به کار شدم و نذر کردم که آن را بخوانم و در نتیجه، کلمه به کلمه آن را خواندم و از باب احتیاط حتی پاورقی‌های ارجاعی آن را هم می‌خواندم وگرنه بی‌کار که نبودم هر ریز و درشتی را بخوانم!! (رجع علی الصدر) ضمناً‌ بگویم نذر مطالعه ظاهراً‌ خوب جواب می‌دهد به خصوص اگر ثوابش را به امامی یا بزرگی هدیه کنید؛ البته شخصاً‌ مطلقا پیشنهاد نمی‌کنم نذر یا عهد کنید زیرا همان واجبات کفایت می‌کند و بار دیگری را نباید بر دوش کشید که گاهی هم گرفتار کفاره و توبه شوید! لذا کلاً‌ بی‌خیال نذر!

    آری، آن روز التمهید آخرین کتاب و در صدر کتاب‌ها بود. بعدها التفسیر و المفسرون فی ثوبه القشیب و شبهات و ردود را هم نوشتند و این دومی را برایم فرستادند. کتاب شبهات و ردود را کامل و با دقت خواندم و گهگاه به ترجمه آن مراجعه می‌کردم. ترجمه آن اشکالاتی داشت که نمی‌دانم اصلاح شده یا نه و خلاصه فقط و فقط خواندن اصل این کتاب را توصیه می‌کنم. این را هم بگویم که امروز دانش علوم قرآن از بسیاری مباحث التمهید عبور کرده و امروز دیگر التمهید ملاک تخصص نیست (هرچند حق پیش‌کسوتی محفوظ خواهد بود و التمهید توانست یک حلقه ترقی و تکامل این دانش را به نام خود ثبت کند)؛ یعنی اگر کسی ادعا کند که من التمهید را کامل خوانده و از محتویات آن آگاهم و ادعای تخصص کند، فقط کم ظرفیتی خود را فریاد کرده و اگر نویسنده التمهید خود حاضر باشد، احتمالاً به او نهیبی می‌زند ...! (اخیرا نقدی بسیار فشرده در حدود ۱۵۰ صفحه بر مهم‌ترین مباحث التمهید نوشته‌ام که هنوز منتشر نشده است. این نقد بخشی از کتاب فلسفه علوم قرآن است. فلسفه علوم قرآن خلاصه‌ای دارد با عنوان «واکاوی دانش و مهم‌ترین منابع جامع علوم قرآن» که در آن نیز آورده‌ام.)

    در هر صورت، این خاصیت علم است؛ علم هرگز متوقف نمی‌شود و به تبع، هر محققی نیز که متوقف شود، مرده ‌است و فقط نفسی می‌کشد!

    یک نگاه به گذشته علوم بنیدازید، اگر دانش‌ها بر کسی توقف کرده باشند، این احتمال در زمان ما نیز وجود دارد و چون هیچ علمی متوقف نشده، پس تلاش کنیم با تصحیح نگاه، در شتاب بخشیدن به حرکت دانش نقش ایفا کنیم. متأسفانه برخی به بهانه شخصیت برجسته یک فرد نسبت به کتاب او تعصب دارند و حاضر نیستند از آن عبور کنند؛ این رفتار جز در مواقع بسیار معدود آن هم به شرط وجود برخی شرایط، قابل دفاع نیست.

    در مرکز فرهنگ و معارف سابق و پژوهشکده علوم و فرهنگ اسلامی کنونی و در بخش پژوهش‌های نوآمد حدود هفت سال در کنار برخی دوستان مشغول پاسخ به پرسش‌ها و شبهات قرآنی بودم؛ البته وقت زیادی نمی گذاشتم. در کنار پژوهش‌های نوآمد به ویرایش نیز اشتغال داشتم و بیشتر با پژوهشگاه حوزه و دانشگاه و انتشارات مرکز مطالعات حوزه همکاری می‌کردم. بسیاری از کتب علوم قرآن و برخی حوزه‌های علمی دیگر که امروزه در مقاطع دکتری و فوق دکتری محل رجوع است، ویرایش این حقیر است؛ برخی مجلدات تاریخ تفسیر، مکاتب تفسیری، روش تفسیر قرآن، هرمنوتیک و منطق فهم دین و بسیاری دیگر. به جرئت می‌توانم بگویم ویرایش برکات فراوانی برایم داشت و البته از نظر مالی هم کمک خوبی برای گذران زندگی بود.

    بعد از هفت سال مسئول واحد ترجمه شدم. سه سال آنجا بودم. با توجه به این‌که در دوران مدیریت وقت اضافه زیاد داشتم، از مدیر وقت مرکز فرهنگ اجازه گرفتم که در فرصت‌های بیکاری کتاب درسنامه ترجمه قرآن (اصول، مبانی و فرآیند) را بنویسم و در حقیقت بازنگری و بازنویسی کنم (رساله علمی مقطع ارشدم بود). این کار را انجام دادم و بعد از یکی دو سالی کار آماده شده را به شورای علمی پژوهشکده تحویل دادم و تذکر دادم که چون این کار را در اوقات بیکاری نوشته‌ام، بنابراین کلاً رایگان است و هیچ حق مالی برای خود قائل نیستم. بعد از مدتی در جلسه شورا مطرح شد و اعلان شد که این کار به درد ما نمی‌خورد و هرکار می‌خواهی با آن انجام بده! حقیقت را بخواهید از این برخورد ناراحت شدم. (البته بعدها سعی کردند جبران کنند و آن نیز داستانی دارد!)... و خلاصه این بنده هم بی‌خیال آن را کناری گذاشتم. بعد از مدت کوتاهی رئیس وقت پژوهشگاه حوزه و دانشگاه که کتاب را به مناسبتی دیده بود، به واسطه پیام داد که ما کتابت را نیاز داریم برای آموزش و به این ترتیب کتاب در آنجا منتشر شد. این کتاب از وزارت فرهنگ و نیز از کتاب سال حوزه علمیه موفق به اخذ جایزه شد و بعدها خلاصه آن همراه با ویرایش و تکمیل با عنوان روش‌شناسی ترجمه قرآن کریم منتشر شد که کتاب درسی حوزه‌های علمیه و دانشگاه‌ها در رشته‌های مرتبط است. متأسفانه قصه قضاوت آن شورا در مراکز دیگر نیز پرتکرار است و بسیار دیده شده که اعضای یک جلسه علمی بدون مطالعه و دقت اظهار نظر می کنند و در مواردی هم گرفتار خطای فاحش می‌شوند یا حقی از افراد ضایع می‌کنند و یا از بیت المال. اعاذنا الله من هذه الزلات!

    همان سال‌ها قرار شد پاسخ های مجموعه پژوهش‌های نوآمد را در موضوعات مختلف منتشر کنیم و کار بر عهده حقیر قرار گرفت. این بنده هم با تعریف ساختاری خاص چند موضوع را تعریف کردم و با تأیید گروه چند کتاب پرسمان منتشر شد که یکی از آن‌ها «پرسمان علوم قرآن»‌ بود که خودم انجام دادم. بیشتر مباحث پرسمان علوم قرآن نوشته خودم بود که بعدها همه آن را شاید جز صفحاتی بازنگری کردم و منتشر شد.

    از این کتاب یک خاطره تلخ عبرت‌آموز هم داردم. آن سال‌ها که حقیر را کسی نمی‌شناخت در آستانه انتشار به صورت اتفاقی دیدم روی کتاب نوشته‌اند این کتاب زیر نظر فلان آقا نگاشته شده؛ یعنی ناظری برای کتاب بعد از پایان یافتن آن تعیین کرده‌اند. بنده اعتراض کردم که این بزرگوار را من ببینم نمی‌شناسم چگونه ناظر بوده؟!! بعد از پرس و جو شنیدم که گفته بودند چون جواهری مشهور نیست، لازم بود نام شخص مشهوری را مطرح کنیم تا بُعد تبلیغی آن مناسب‌تر شود. من مکتوب درخواست کردم که اگر این تصمیم قطعی است، درخواست من این است که اسم من و او را از کتاب حذف و کتاب را به نام گروه منتشر کنید ولی نام کسی را که هیچ دخالتی در مسیر تدوین نداشته و من به این کار راضی نیستم، اضافه نکنید. شاید باور کردنی نباشد ولی کتاب منتشر شد و نام هیچ نویسنده ای روی آن نبود!. البته در چاپ‌های بعد ظاهراً‌ به قبح کارشان پی بردند و نام این حقیر را خودشان اضافه کردند. این کتاب چهار چاپ خورد. کتاب را با ویرایش جدید ارائه کردم که حجمی تقریبا دو برابر داشت و چاپ پنجم و ششم بسیار با چاپ اول متفاوت است و کلا بازنگری شده. البته اکنون بسیاری از دیدگاه‌هایم تغییر کرده و کتاب را مجددا بازنگری کرده‌آم ولی هنوز به دست انتشار نداده‌ام.

    ادامه دارد

    502) نقش تعداد و شمار در ذکرها

    سؤال: 

    فلان ذکر را هزار بار در سجده بگویم بهتر است یا همان هزارتا را در حالت‌های مختلف؛ مثلاً هنگام رفتم سرکار، جارو کردن خانه، تمیز کردن پنجره و غیره؟ 

    جواب:

    این سؤال ظاهر خیلی ساده ولی باطن دقیق و ظریف دارد. به نظر می‌رسد جواب کوتاه و ابتدایی برای عموم افراد (و نه افراد ویژه) دومی است؛ یعنی گفتن ذکر در حالت‌های مختلف اثر بیشتری دارد تا این که همان اندازه را در مثلاً سجده بگوییم؛ بله، خیلی خوب است بخشی از این ذکرها را در سجده و بعد از نمازها بگوییم بدون این‌که خود را به زحمت بیندازیم؛ زیرا هدف از ذکر توجه به معنای آن است و توجه به معنا با زحمت نزد همه افراد جمع نمی‌شود!

    یا دست‌کم آن را در یک سجده نگوییم، بلکه در چند سجده تقسیم کنیم؛ مثلاً فلان تعداد گفتن ذکر یونسیه را در چند سجده انجام دهیم نه در یک سجده. 

    یک نکته مهم که در پست 500 هم به آن اشاره شد، این است که روشن اهل بیت ع با روش صوفیه تفاوت آشکار دارد؛ روشن اهل بیت ع در سیر و سلوک آهسته و پیوسته بودن است که با گسترش ظرفیت‌های لازم همراه است؛ از این رو در روایات ذکر عدد برای اذکار غالبا در حد یک رقمی و دو رقمی یافت می‌شود آن هم به صورت نادر ولی روی تکرار زیاد تأکید شده است؛ مثلاً فلان دعا یا ذکر را هفت بار بعد از نماز صبح بخوانید و مانند این‌ها (البته مستحبات طولانی نیز وارد شده ولی غلبه با اذکار سهل و با دوام است.)؛ یعنی کوتاه و ساده ولی پر تکرار و مداوم. چقدر این شعر حکیمانه است: رهرو آن نیست که گه تند و گهی خسته رود  / رهرو آن است که پیوسته و آهسته رود.

    امیر المؤمنین- علیه السلام- در نهج البلاغه نامه 69 می‌فرماید: 

    وَ خَادِعْ نَفْسَكَ فِي الْعِبَادَةِ وَ ارْفُقْ بِهَا وَ لَا تَقْهَرْهَا وَ خُذْ عَفْوَهَا وَ نَشَاطَهَا، إِلَّا مَا كَانَ مَكْتُوباً عَلَيْكَ مِنَ الْفَرِيضَةِ، فَإِنَّهُ لَا بُدَّ مِنْ قَضَائِهَا وَ تَعَاهُدِهَا عِنْدَ مَحَلِّهَا؛ 

    «در انجام عبادت، نفس خود را بفريب (و آن را رام ساز) و با آن مدارا کن و خويشتن را بر آن مجبور نساز، بلکه بکوش آن را در وقت فراغت و با نشاط بجا آورى مگر فرايضى که بر تو مقرر شده است که در هر حال بايد آنها را بجا آورى و در موقعش مراقب آن باشى».

    شرح
    منظور از فريفتن نفس در عبادات (مستحبى) فريب به معناى دروغ و خلاف واقع نيست، بلکه به معناى تشويق کردن خويش نسبت به آن عبادات است; مثلاً به خود بگويد: انجام اين عبادت مايه سلامتى و وسعت رزق و حسن عاقبت و دفع کيد دشمنان مى شود و به اين ترتيب خويشتن را به عباداتى همچون تهجد و نماز شب يا روزه هاى مستحبى و امثال آن وادار سازد.
    جمله «وَارْفُقْ بِهَا...» اشاره به اين است که نبايد در عبادات مستحب انسان به خود فشار آورد مبادا از آن دلزده شود، بلکه بايد در اوقات فراغت و حالت نشاط به سراغ آن برود تا هميشه آتش عشق و علاقه به عبادات مستحب در او فروزان باشد. در روايات اسلامى نيز به اين معنا ترغيب شده است.
    در حديثى از پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) در کافى مى خوانيم: «إِنَّ لِلْقُلُوبِ إِقْبَالاً وَإِدْبَاراً فَإِذَا أَقْبَلَتْ فَتَنَفَّلُوا وَإِذَا أَدْبَرَتْ فَعَلَيْکُمْ بِالْفَرِيضَةِ; براى قلب انسان اقبال و ادبار (رويکرد و رويگردانى) است هنگامى که اقبال کند به سراغ نوافل (نيز) برويد و به هنگام ادبار به واجبات قناعت کنيد».(2)
    در روايات متعدد ديگرى نيز وارد شده که نه خود و نه ديگران را بر اعمال مستحب اجبار و اکراه ننماييد، بلکه بگذاريد از روى ميل و شوق آن را انجام دهند تا هميشه نسبت به عبادت علاقه مند و پرنشاط باشيد.
    آن گاه امام(عليه السلام) در ادامه اين سخن واجبات را استثنا کرده مى فرمايد: «مگر فرايضى که بر تو مقرر شده است که در هر حال بايد آنها را بجا آورى و در موقعش مراقب آن باشى»; (إِلاَّ مَا کَانَ مَکْتُوباً عَلَيْکَ مِنَ الْفَرِيضَةِ فَإِنَّهُ لاَ بُدَّ مِنْ قَضَائِهَا وَتَعَاهُدِهَا(3) عِنْدَ مَحَلِّهَا).
    اين سخن براى اين است که مبادا بعضى از گفتار بالا سوء استفاده کنند و به بهانه اينکه مثلاً حوصله و نشاط لازم براى اداى نماز واجب روزانه را ندارند آن را ترک کنند.

    501)  راهکار قرآن در مسئله آب و کم‌بارشی

    https://iqna.ir/fa/news/4019090/%D8%B1%D8%A7%D9%87%DA%A9%D8%A7%D8%B1-%D9%82%D8%B1%D8%A2%D9%86-%D8%AF%D8%B1-%D9%85%D8%B3%D8%A6%D9%84%D9%87-%D8%A2%D8%A8-%D9%88-%DA%A9%D9%85%E2%80%8C%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D8%B4%DB%8C

    کد خبر: ۴۰۱۹۰۹۰

    تاریخ انتشار: ۱۶ آذر ۱۴۰۰ - ۱۱:۵۷

    کار قرآن در مسئله آب و کم‌بارشی

    قرآن فقط برای زمانی که تکنولوژی امروزی وجود نداشت و علم پیشرفت زیادی نکرده بود، نازل نشده بلکه فرازمانی و فرامنطقه‌ای است و به تعبیر دیگر برای ابد است؛ یعنی حتی هزاران سال دیگر که دانش و تکنولوژی به اوج خود می‌رسد، باز این آیات زنده و پابرجا خواهد بود.

    حجت‌الاسلام والمسلمین سیدمحمدحسن جواهری، عضو هیئت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی در یادداشتی که در اختیار ایکنا، قرار داده به بررسی راهکارهای قرآن در مسئله آب و کم‌بارشی پرداخته است که در ادامه می‌خوانید:

    این روزها کم‌بارشی گریبان برخی استان‌ها را می‌فشارد و مردم و مسئولان دنبال مقصر و بعضاً فرافکنی هستند. گاه هریک به آیات و روایاتی نیز تمسک می‌کنند؛ برخی بر این‌ باور اصرار دارند که مردم گناهکار هستند و باید توبه کنند و در مقابل برخی این را بهانه کم‌کاری برخی مسئولان می‌دانند و جالب این است که هر دو گروه نیز به آیات و روایات استشهاد می‌کنند هرچند یک‌جانبه و با نقض قواعد تفسیر. اما سؤال اینجاست که حق با کدام گروه است و از دیدگاه قرآن راه برون‌رفت از این خشکسالی چیست؟

    آنچه بسیار روشن است، این است که بر اساس نص صریح قرآن توبه و استغفار و دوری از گناه موجب پربارشی و تقویت بنیه مالی است و با تنقیح مناط (یعنی مغز و شالوده سخن و یافتن علت اصلی) رفاه و خوشی و طیب عیش را در پی دارد. آیات ذیل به روشنی به آن دلالت دارد:  

    آیه ۵۲ سوره هود: «وَيَا قَوْمِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ يُرْسِلِ السَّمَاءَ عَلَيْكُم مِّدْرَارًا وَيَزِدْكُمْ قُوَّةً إِلَى قُوَّتِكُمْ وَلَا تَتَوَلَّوْا مُجْرِمِينَ»؛ ﺍﻱ ﻗﻮم ﻣﻦ، ﺍﺯ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺗﺎﻥ ﺁﻣﺮﺯﺵ ﺑﺨﻮﺍﻫﻴﺪ، ﺁﻥ ﮔﺎﻩ ﺑﻪ ﺳﻮﻱ ﺍﻭ ﺑﺎﺯﮔﺮﺩﻳﺪ، [ ﺗﺎ ] ﺑﺮﺍﻱ ﺷﻤﺎ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﻭ ﭘﻲ ﺩﺭ ﭘﻲ ﻓﺮﺳﺘﺪ ﻭ ﻧﻴﺮﻭﻳﻲ ﺑﺮ ﻧﻴﺮﻭﻳﺘﺎﻥ ﺑﻴﻔﺰﺍﻳﺪ، ﻭ ﻣﺠﺮﻣﺎﻧﻪ ﺭﻭﻱ [ ﺍﺯ ﺣﻖ ] ﺑﺮﻣﮕﺮﺩﺍﻧﻴﺪ».

    آیه ۱۰ سوره نوح: «فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كَانَ غَفَّارًا يُرْسِلِ السَّمَاءَ عَلَيْكُم مِّدْرَارًا وَيُمْدِدْكُم بِأَمْوَالٍ وَبَنِينَ وَيَجْعَل لَّكُمْ جَنَّاتٍ وَيَجْعَل لَّكُمْ أَنْهَارًا؛ﭘﺲ [ ﺑﻪ ﺁﻧﺎﻥ ] ﮔﻔﺘﻢ: ﺍﺯ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺗﺎﻥ ﺁﻣﺮﺯﺵ ﺑﺨﻮﺍﻫﻴﺪ ﻛﻪ ﺍﻭ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺁﻣﺮﺯﻧﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﺗﺎ ﺑﺮ ﺷﻤﺎ ﺍﺯ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺑﺎﺭﺍﻥ پی ﺩﺭ پی ﻭ ﺑﺎ ﺑﺮﻛﺖ ﻓﺮﺳﺘﺪ ﻭ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺍﻣﻮﺍﻝ ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﻳﺎﺭﻱ ﻛﻨﺪ، ﻭ ﺑﺮﺍﻳﺘﺎﻥ ﺑﺎﻍ ﻫﺎ ﻭ ﻧﻬﺮﻫﺎ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﻫﺪ»

    در این خصوص باید به چند نکته اساسی توجه کرد:

    ۱. قرآن فقط برای زمانی که تکنولوژی امروزی وجود نداشت و علم پیشرفت زیادی نکرده بود، نازل نشده بلکه فرازمانی و فرامنطقه‌ای است و به تعبیر دیگر برای ابد است؛ یعنی حتی هزاران سال دیگر که دانش و تکنولوژی به اوج خود می‌رسد، باز این آیات زنده و پابرجا خواهد بود.

     

    ۲. در زمان نزول آیات و به طور کلی در گذشته امرار معاش و گذران زندگی مردم عمدتاً به میزان باران وابسته بوده است؛ زیرا عمده فعالیت مردم یا کشاورزی بوده و یادامداری و یا شغل‌های وابسته به این دو صنعت؛ بنابراین می‌توان مراد آیات را با تنقیح مناط و استخراج لُب مطلب به تقویت بنیه زندگی و رفاه و آسودگی تفسیر کرد. فرازهای «يُمْدِدْكُم بِأَمْوَالٍ وَبَنِينَ» و «يَزِدْكُمْ قُوَّةً إِلَى قُوَّتِكُمْ» به خوبی به این مطلب اشعار دارد؛ لیکن باید به این واقعیت گردن نهاد که هرچقدر دانش و تکنولوژی گسترش یابد، باز وابستگی زندگانی مردم از باران قطع نخواهد شد، و کم بارشی بی‌واسطه یا باواسطه زندگی همه مردم را تحت تأثیر قرار خواهد داد.

    ۳. علم و تکنولوژی از نعمت‌های مهم خداست و در قرآن به دانش توجه زیادی داده شده است و رفتار نکردن به مقتضای دانش نوعی کفران نعمت است که خود توبه و استغفار نیاز دارد؛ بنابراین عمل نکردن به مقتضای دانش خود مشمول توصیه به توبه و استغفار برای جلب رحمت خداست؛ خواه از سوی مردم و خواه از سوی مسئولان مربوط.

    ۴. در داستان حضرت نوح، زمانی که حضرت نوح پسرش را به حضور در کشتی نجات فرا می‌خواند،‌ او می‌گفت مرا نیازی به سوار شدن بر این کشتی نیست؛ من به کوه پناه خواهم برد. «قالَ سَآوِي إِلى‏ جَبَلٍ يَعْصِمُنِي مِنَ الْماءِ قالَ لا عاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِلاَّ مَنْ رَحِمَ وَ حالَ بَيْنَهُمَا الْمَوْجُ فَكانَ مِنَ الْمُغْرَقِين» (هود/۴۳) هرچقدر پدر تلاش کرد او سوار نشد و گمان کرد که بالا رفتن از کوه نجات‌بخش او خواهد بود، لیکن توجه نداشت که این ترفندها برای مواقع معمول است نه آن زمان که عذاب الهی در میان باشد؛ در برابر عذاب الهی هر ترفندی ناکام خواهد بود و به فرموده قرآن پسر نوح درنهایت غرق شد؛ بنابراین در هزاران سال دیگر نیز - که تکنولوژی و دانش کشاورزی به اوج خود خواهد رسید - اگر خدای متعال بخواهد مردم را از راه کم‌بارشی و خشک‌سالی مجازات کند،‌ تمام تلاش‌ها ناکام خواهد ماند. به این نکته نیز باید توجه شود که یکی از آفات و آسیب‌های کم‌بارشی از بین رفتن محصولات و دام‌هاست و آفات بسیار دیگری نیز دارد؛ مانند فرونشست زمین‌ و جز این‌ها.

    ۵. نکته پایانی این‌که یکی از آثار گناهان مردم - افزون بر مجازات از طریق کم‌بارشی، افزایش بیماری،‌ گرانی، و به طور کلی دشواری زندگی - مسلط شدن مسئولان ناشایست بر مردم است (بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏۹۰، ص ۳۷۸)؛ بگذریم که عدم رأی دادن به فرد شایسته و انتخاب افراد غیر صالح در مشارکت‌های مردمی– با فرض وجود شخص صالح – خود گناهی است که پیامدهای آن ممکن است کم شدن برکات و نعمت‌های الهی باشد؛ بنابراین یک جلوه از توبه و بازگشت عموم مردم به سوی خدا انجام صحیح تکالیف و وظایف اجتماعی و پرهیز از دخالت نابجای حب و بغض وجناح‌گرایی و مانند آن است. 

    خلاصه سخن این‌که راه نجات پرهیز از فرافکنی و تمسک به مقتضای دانش و مدیریت صحیح آب از سوی مسئولان و مردم (به ویژه کشاورزان) و توبه و بازگشت عموم مردم نسبت به ادای وظایف فردی و اجتماعی و الهی خویش است و رعایت اوامر و نواهی شریعت مقدس است. 

    500) دام‌های کمال‌وش!

    در خاتمه یک دعای مأثور آمده است:
    اَللَّهُمَّ ارْزُقْنی عَقلاً کامِلاً  وَ  لُبـّاً رَاجِحـاً  وَ  عِـزّاً بَاقِیـاً  وَ  قَلباً زَکِیـّاً  وَ  عَمَلاً کَثیـراً  وَ  اََدَبـاً بَارِعـاً وَ اجْعَلْ ذَلِکَ کُلَّهُ لی وَ لا تَجْعَلْهُ عَلَیَّ برحمتکَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین
    ترجمه: خدایا مرا عقلی کامل و خردی ممتاز و عزتی پایدار و دلی پاک و عملی پُر خیر  و ادبی عالی عطا فرما و این همه (نعمت) را به سود من قرار ده، نه بر زیان من به حق مهربانی‌ت ای مهربان‌ترین مهربانان
    (فراز پایانی دعای «عالیةُ المضامین» ر.ک: مفاتیح الجنان)

    این دعایی است که پیش‌تر در پستی (487) در باره آن مطالبی عرض شد. در این پست به نکته مهمی توجه می‌دهم: در این فراز پایانی دعا عقل کامل، خرد ممتاز، عزت باقی، دل پاک، عمل کثیر و ادب عالی که هر یک می‌تواند زندگی انسان را زیر و رو کند و انسان را به عالی‌ترین مراتب برساند، جمع همه این‌ها در معرض خطر «لا تَجْعَلْهُ عَلَیَّ » قرار گرفته است؛ یعنی عقل کامل و ... می‌تواند انسان را به شراشیبی سقوط بکشاند! لذا در دعا می‌فرماید خدایا این‌ها را به سود من قرار ده نه به ضرر من. این نکته می‌تواند عنوان یک کتاب حرف باشد که فعلا نمی‌خواهم به آن بپردازم و البته در توان من هم نیست، و در این پست می‌خواهم به نکته مهم دیگری توجه دهم که نظیر این صفات عالی است. کشف و شهود و چشم برزخی از اوصاف و ویژگی‌هایی است که بر اثر ریاضت سالم و کرامت و قرب به خدا نصیب برخی انسان‌ها می‌شود. معمولاً چله نشینی‌ها چنین نشانه‌ها و ویژگی‌هایی را پیش رو دارند (هدف نیستند ولی نشانه هستند،‌ اگر درست فهمیده باشم!). نوع چله نشینی و تکرار با عدد برخی اذکار چنین خاصیت‌ها و ویژگی‌هایی را به بار می‌آورد؛ اما سؤال اینجاست که آیا دست‌یابی به چنین ویژگی‌ها و اوصاف و توانایی‌هایی به صلاح آدمی است؟ این نکته بسیار مهم است و پاسخ معلوم نیست همواره مثبت باشد! از این رو اگر دقت کنیم می‌بینیم در دستورهای سلوکی اهل بیت ع چله‌ نشینی و تکرار به عدد اذکار - آنچنان که در عالم عرفان عملی و سیر و سلوک مرسوم است - راهی ندارد. در حقیقت آن‌ بزرگواران پیروان سلوکی را به شیوه‌ای پرورش می‌دهند که بدون این‌که گرفتار برخی دام‌ها و توانایی‌های رهزن شوند،‌ به عالی‌ترین مراتب دست یابند. آری، در مراتب بالا،‌ حصول چنین اوصافی دیگر خطر چندانی ندارد و با کمی مجاهدت از آن عبور می‌کنند ولی آنچه در مسیر سیر و سلوک صوفیانه (از نوع مشروع آن) حاصل می‌شود، این توانایی‌ها ممکن است زمانی حاصل شوند که سالک به توانایی لازم دست نیافته است لذا مجاهدت سنگین‌تر و سخت‌تری در پیش روی او است. تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل! 

    498) حدیثی که معادل حسن و حسین علیهما السلام است!

    محمدبن جریر طبری آملی (قرن 4 و 5) در کتاب دلائل الإمامة حدیث مهمی از حضرت فاطمه زهرا س نقل کرده که معروف است. ابتدا حدیث را بخوانیم تا نکات مهمی در باره آن بیان کنم:

    «جاء رجل إلى فاطمة عليها السّلام فقال: يا ابنة رسول اللّه، هل ترك رسول اللّه- عندك- شيئا تطرفينيه‏[1]؟- فقالت:يا جارية؛ هات تلك الحريرة[2]، فطلبتها، فلم تجدها، فقالت: ويحك‏[3] اطلبيها فإنّها تعدل عندي حسنا و حسينا، فطلبتها، فإذا هي قد قممتها في قمامتها، فإذا فيها: قال محمّد النبيّ:

    "ليس من المؤمنين من لم يأمن جاره‏ بوائقه‏، و من كان يؤمن باللّه و اليوم الآخر، فلا يؤذي جاره، و من كان يؤمن باللّه و اليوم الآخر، فليقل خيرا، أو يسكت. إنّ اللّه يحبّ الخيّر، الحليم، المتعفّف، و يبغض الفاحش، الضنين‏[4][5]السئّال، الملحف، إنّ الحياء من الإيمان، و الإيمان في الجنّة، و إنّ الفحش من البذاء، و البذاء في النار[6]"».[7]

    ترجمه:

    ابن مسعود مي گويد: (پس از رحلت رسول الله ص) شخصی نزد حضرت فاطمه عليها السلام آمد و گفت: ای دختر رسول خدا، آيا چيزی از پيامبر نزد شماست که به من تحفه دهيد؟

    حضرت فرمود: ای کنيز، آن نگاشته بر حرير را بياور. کنيز به دنبال نگاشته رفت ولی آن را نيافت. حضرت زهرا فرمود: شگفتا از تو! بگرد پيدايش کن؛ چون آن یادداشت، براي من ارزشی معادل حسن و حسين دارد. 

    کنیز مجددا جستجو کرد تا آن را یافت. او بر اثر مرتب کردن اشیای خانه آن نوشته را در بین اشیایی گذاشته بود. در آن نوشته آمده بود:

      از مؤمنان نیست آن کسی که همسایه‌اش از آزار او در امان نیست و کسی که ایمان به خدا و روز جزا دارد، به همسایه‌اش آسیب نمی‌رساند و کسی که به خدا و روز قیامت اعتقاد دارد، سخن نیک می‌گوید و یا سکوت می‌کند، خداوند، انسان خیرخواه، بردبار و پاکدامن را دوست دارد و انسان بد زبان و کینه توز و بسیار درخواست کننده [کسی که بسیار گدایی می‌کند] را دشمن دارد، بدانکه حیاء، از ایمان است، و ایمان موجب ورود به بهشت می‌شود، و ناسزاگویی از بی شرمی است و بی‌شرمی موجب ورود به آتش دوزخ است.

    مدت‌ها بود در باره این فراز «فإنّها تعدل عندي حسنا و حسينا» فکر می‌کردم. حقیقتش درک این معنی برایم دشوار بود. البته می‌توانستم به نوعی توجیه کنم؛ مثل این‌که این دو بزرگوار در راه احیای سنت جدشان که با همین احادیث نقل شده، به شهادت رسیدند، ولی باز راضی نمی‌شدم؛ زیرا در این فرض می‌بایست به جای این حدیث کل سنت را قرار می‌دادم. البته محتوای حدیث نیز بسیار بلند است ولی باز قانعم نمی‌کرد. مدت‌ها گذشت که این فراز همچنان در ذهنم حل نشده باقی مانده بود. امروز بار دیگر در باره این حدیث فکر می‌کردم، نکته‌ای به ذهنم خطور کرد که به دلم نشست و می‌توانم بگویم قانعم کرد!

    به نظرم راز این فراز این است که حضرت در شرایطی زندگی می‌کرد که هجمه بسیار وسیع و بدی نسبت به احادیث پیامبر اکرم ص شکل گرفته بود. مسئله منع کتابت حدیث آغاز شده بود. در همان ایام ابوبکر دستور داد بود پانصد حدیث پیامبر اکرم ص را آتش زدند (کنز العمال، حدیث 29460؛ تذکرة‌الحفاظ، ج1، ص 5، دار احیاء التراث العربی). آتش زدن احادیث پیامبر اکرم ص از نگاه علمای اهل تسنن برای جلوگیری از تحریف بود ولی از نظر علمای شیعه این کار برای جلوگیری از انتشار فضائل رقیب درجه 1 آن‌ها یعنی علی ع بود؛ زیرا کتابت و نقل احادیث پیامبر اکرم ص جدای از نقل ویژگی‌های حضرت علی ع نبود. گذشته از این که نقل سنت موجب رسوایی می‌شد؛ زیرا محتوای احادیث پیامبر اکرم ص نقدی بود بر اعمال و کردار خودسرانه و خودرأیی‌ها و بدعت‌های ابوبکر و عمر و عثمال و دیگر حکام پیرو آن‌ها؛ از این رو بهترین کار برای آزادانه عمل کردن و مورد نقد قرار نگرفتن، حذف احادیث پیامبر اکرم ص بود که آتش زدن و نابود کردن آن‌ها در همین راستاست. با توجه به این مسئله، می‌توان حدس زد این فراز حضرت فاطمه زهرا س در حقیقت نقد رفتار آن‌ها بوده است؛ زیرا ارزش حسن و حسین علیهما السلام نزد پیامبر اکرم ص و نزد مادر بر کسی پوشیده نبود و همه می‌دانستند که آنان سروران جوانان بهشتند و این فراز در حقیقت شأن احادیث پیامبر اکرم ص را در آن روزگاران بی‌مهری بالا می‌برد. 

     


    [1] في سفينة البحار: تطوقينيه.

    [2] في سفينة البحار: الجريدة.

    [3] في سفينة البحار: ويلك.

    [4] في سفينة البحار: العينين.

    [5] كلينى، محمد بن يعقوب، الكافي (ط - الإسلامية) - تهران، چاپ: چهارم، 1407 ق.

    [6] دلائل الإمامة ص 1، و سفينة البحار ج 1 ص 231.

    [7] كلينى، محمد بن يعقوب، الكافي (ط - الإسلامية) - تهران، چاپ: چهارم، 1407 ق.

     

     

    497) سخنی در باره بیت شیرازی و قال و مقال آن (قسمت پنجم)

    انحراف در عزاداری و تعظیم شعائر

    در قسمت چهارم یکی از زوایای مربع ستیز در باره خروج از دایره تقیه را بازگو کردیم. در این قسمت زاویه‌ای دیگر را به بحث می‌گذاریم که تغییر هوشمندانه و مضر به حال تشیع در نحوه عزاداری‌هاست.

    واقع این است که  از بین بردن عزاداری و شکستن تعظیم شعائر به سبک رضاخوانی و با زور چماق در عمل ناکارآمد و بی‌نتیجه است و بلکه نتیجه عکس می‌دهد، در این صورت تنها راه از بین بردن شعائر یا کم رونق و کم رنگ کردن آن‌ها، زیاد کردن دوز آن‌هاست! می‌گویند اگر می‌خواهی کسی به میهمانی تو نیاید و یا اگر می‌خواهی ارتباطت را با او کم کنی، به شکل غیر طبیعی از او پذیرایی کن آن‌چنان که او ترجیح دهد دیگر میهمان تو نشود.

    اگر در یک منطقه کوچک با جمعیت کم یک مسجد وجود داشته باشد،‌ حتماً رونق دارد ولی اگر ده مسجد وجود داشته باشد، هیچ‌یک رونق نخواهد داشت.

    اگر به مردم گفته شود در سال در مجموع یک ماه یا دو ماه ایام ویژه شهادات و وفیات را حرمت نگه‌ دارید (حرمت نگهداشتن از دیدگاه عرف شامل سیاه پوشیدن، برگزاری مراسم عزاداری، تعطیلی محل کسب و کار، برگزار نکردن مراسم جشن و عقد و عروسی و حتی محدودیت در روابط زناشویی است که با شدت و ضعف در موارد یاد شده انجام می‌شود)، حتماً‌ اجابت کرده تلاش می‌کنند آن ایام را حرمت نگهدارند ولی اگر به آن‌ها گفته شود نصف سال یا یک سوم سال را عزاداری کنید یا حرمت نگهدارید، در عمل انجام نمی‌شود، هرچند به زبان اعتراضی نشود. منتقدان بیت شیرازی می‌گویند طرفداران این بیت – خواسته یا ناخواسته - می‌کوشند ایام عزاداری را گسترش دهند که در نهایت به تخفیف شعائر و کم‌اثر کردن تأثیر عزاداری‌ها می‌انجامد و هم‌اینک درقم و کربلا شاهد پیامدهای چنین رفتارهایی هستیم و بر کسی پوشیده نیست!

    محرم و صفر دو ماه، دهه محسنیه و باقریه و سه فاطمیه (با این که فاطمیه اول یعنی 40 روز بعد از رحلت پیامبر اکرم ص به لحاظ تاریخی و روایی بسیار ضعیف و معارض با روایت 75 و 95 روز است) که احتمالاً‌ به سه دهه گسترش داده شده و بعد بین سه دهه هم محدودیت بر قرار می‌شود، نیز شهادات و وفیات مربوط به منسوبین به اهل بیت ع مانند شهادت حضرت رقیه،‌ حضرت علی اکبر، زینب کبری، ام البنین، حضرت معصومه، و ... (ع) و بسیاری از شهادات را با روایات مختلف و بعضاً‌ با احتیاطات در شهود هلال و یک روز قبل و یک روز بعد به جهت رعایت احتمال کامل یا ناقص بودن ماه و جز این‌ها مجموعا قریب پنج شش ماهی مردم مشغول عزاداری و سیاه پوشی هستند، چیزی که بی‌تردید به سبک شدن شعائر شیعی می‌انجامد.

    نتیجه این حجم از زمان برای عزاداری، رونق انتقادها در خصوص تأثیر سیاه پوشیدن و گریه و زاری در افسردگی، اخلال در کسب و کار و جز این‌هاست و طبیعتاً‌ پاسخ به این انتقادها و در نتیجه ایجاد جنجال بر سر این موضوع‌ها که در نهایت به ضرر شعائرالله تمام می‌شود. چگونه می‌توان از یک کاسب در خواست کرد که در ایام شهادات – با این گستردگی زمانی - محل کسب را تعطیل کرده و حرمت‌نگهدارد؟ از این رو دیده می‌شود در قم و کربلا – بر اساس رؤیت نگارنده - روز اربعین و شهادت پیامبر اکرم ص و امام رضا ع مغازه‌های بسیاری نزدیک حرم‌های اهل بیت ع باز و مشغول کسب و کارند!

    سخن در این باره طولانی است و اگر علمای با بصیرت ورود نکنند، مسیر به سویی پیش می‌رود که ضررش بیش از نفعش خواهد بود. زمانی که پیاده‌روی اربعین بین نجف و کربلا رونق گرفت، برخی از جاماندگان اربعین در بسیاری از شهرها تحت عنوان پیاده‌روی اربعین برای جاماندگان، به پیاده‌روی اقدام کردند که مبدأ و مقصد قابل توجیهی به لحاظ شرعی هم نداشت. در همان سال برخی علمای با بصیرت شدیداً‌ موضع گرفتند و گفتند این پیاده‌روی‌ها رقیب پیاده‌روی عراق شده و از رونق آن می‌کاهد و توجیه شرعی قابل قبولی هم ندارد. اگر این کار رونق گیرد به مرور زمان از تفاوت آن‌ها و پیاده‌روی نجف-کربلا کم شده و به تضعیف اصل می‌انجامد. در مورد مراسم عزاداری نیز چنین است و گسترش زمانی آن به معنای گسترش حرمت شکنی ناخواسته و کم رونقی است. متأسفانه بیت شیرازی از دید منتقدان آن‌ها – که حقیر نیز شاهد چنین تلاشی از سوی برخی طرفداران مرتبط با آن‌ها بوده‌ام – در این مسیر قرار دارند.

    گفتنی است افزون بر انحراف از جهت زمانی، انحراف کیفی نیز در دستور کار آن‌ها قرار دارد که در بخش مربوط به قمه‌زنی در باره این نوع انحراف سخن خواهیم گفت.

    👈 ادامه دارد.

    پست های مرتبط :

    http://javahery.blogfa.com/category/24/%d8%a8%db%8c%d8%aa-%d8%b4%db%8c%d8%b1%d8%a7%d8%b2%db%8c-%d8%a8%d8%af%d9%88%d9%86-%d8%b1%d9%88%d8%aa%d9%88%d8%b4

    495) حمله به علامه حسن‌زاده آملی و نیت هتاکان / معاذ بن جبل کیست؟

    نگاشته ذیل (با ویرایش مختصر و البته کامل‌تر) در شماره 3451 روزنامه فرهیختگان، صفحه اندیشه (یکشنبه، 16 آبان 1400، ص 8) منتشر شده است.

    https://farhikhtegandaily.com/newspaper/3451/8/

    چندی پیش شخص نا اهلی در گروهی که حقیر در آن عضو هستم، به دنبال رحلت علامه حسن‌زاده آملی ره عکس‌نوشتی از ایشان بارگذاری کرد که در آن به شدت به ایشان توهین شده بود. این توهین و توهین‌های بسیار دیگر به ایشان – اگر نگوییم در همه موارد، در بسیاری موارد - معمولاً یک علت اصلی و کلی دارد و یک سری علت‌های ظاهری که در حقیقت بهانه و ابزار در خدمت علت اصلی‌اند. علت اصلی این توهین‌ها – به نظر نگارنده و البته خدا به حقایق آگاه است- حمایت شدید و همه‌جانبه علامه حسن‌زاده آملی ره از مقام معظم رهبری و باور راسخ ایشان به نایب امام زمان عج بودن ایشان است، وگرنه اختلاف علمی مسئله فراگیری است که هیچ‌گاه چنین پیامدهای توهین‌آمیزی را در پی ندارد.

    اما قضیه این پست بررسی یکی از بهانه‌های هتاکی به ایشان است. قصه از این قرار است که ایشان در یکی از تألیفاتش از «معاذ بن جبل» - که یکی از صحابی پیامبر اکرم ص است – به بزرگی یاد کرده است. از سویی مشهور است که معاذ بن جبل یکی از افراد سقیفه است و همین امر موجب توهین‌های بدی به ایشان شده است.

    اما حقیقت چیست؟

    معاذ بن جبل چنان که علامه نگاشته، انسان بزرگواری بوده یا چنان‌که مشهور شده جزو افراد اصلی سقیفه است؟

    برای پاسخ به این پرسش باید تکلیف دو گزاره تاریخی را که اتفاقاً هر دو در منابع شیعی آمده است، روشن کنیم.

    گزاره اول: در کتاب سلیم بن قیس هلالی آمده که معاذ بن جبل یکی از افراد سقیفه بوده است و دیگران این مطلب را به نقل از این کتاب در منابع خود نقل کرده‌اند.

    گزاره دوم: در بسیاری از منابع شیعی و سنی آمده که معاذ بن جبل از سوی پیامبر اکرم ص و به نمایندگی ایشان به یمن فرستاده شد و پیامبر اکرم ص وقتی ایشان را به سوی یمن راهی کردند، به او فرمودند که دیگر ایشان را نخواهد دید؛ یعنی رحلت حضرت زمانی اتفاق می‌افتد که او در مدینه نخواهد بود. پیامر اکرم ص بارها برای او نامه‌ نوشتند که نشان می‌دهد معاذ در مدینه حضور نداشته است.

    چنان‌که دیده می‌شود این دو گزاره با هم در تعارض است و حتماً‌ یکی از این دو باطل است؛ زیرا سقیفه در همان روزهای اول بعد از شهادت پیامبر اکرم ص رخ داد که هر طور حساب کنیم امکان ندارد معاذ در آن حضور داشته باشد و این تعارض کاملاً‌ روشن است.

    حل تعارض چنین است: کتاب سلیم به دلایل بسیاری قطعاً‌ دست‌کاری شده و مخدوش است. برخی از نامداران شیعه مانند شیخ مفید به طور کلی این کتاب را مردود دانسته‌اند ولی غالباً آن را با شرایطی پذیرفته‌اند و یکی از شرایط عدم تعارض روایات آن با آیات قرآن و روایات شیعی دیگر است؛ یعنی اگر روایتی در کتاب سلیم با روایتی از کتاب مثلاً کافی تعارض داشت، بدون هیچ بحثی روایت کتاب سلیم کنار گذاشته می‌شود. ما روایات متعددی در کتاب سلیم داریم که می‌توانیم به طور قطع آن‌ها را ساختگی تلقی کنیم البته غیر از اشکالات دیگر کتاب که به آن اشاره خواهد شد.

    در مجموع، از بین دو گزاره فوق، گزاره تاریخی کتاب سلیم کنار گذاشته می‌شود و گزاره دیگر شیعی که نشان از مقام والای معاذ بن جبل نزد پیامبر اکرم ص دارد که او را از طر ف خود به نمایندگی برای قضاوت و تعلیم قرآن به به سوی مردم یمن فرستاد، پذیرفته می‌شود.

    اما استنادها:

    مستند گزاره اول، یعنی کتاب سلیم (ترجمه: اسرار آل محمدص):‌ استاد معرفت در کتاب صیانة القرآن من التحریف که در نرم افزار مشکوة نور وجود دارد و دو ترجمه نیز از آن در اختیار است، نقد روشن و زیبایی از کتاب سلیم به دست داده است و سخن تند شیخ مفید و برخی دیگر از علمای شیعه علیه این کتاب را روایت کرده و پاسخ‌های مخالفان نیز نهایتاً‌ در حد تأیید مشروط مطالب این کتاب می‌تواند کارساز باشد. نقد ایشان را در ادامه بارگذاری خواهم کرد.

    چنان‌که گفته شد کتب بسیاری از کتاب سلیم این مطلب را نقل کرده‌اند که نیاز به بررسی آن‌ها که واسطه‌اند، نیست.

    اما مستندات گزاره دوم:

    - در مکاتیب الرسول (3جلد) نوشته مرحوم آیت الله میانجی نامه‌های متعدد از پیامبر ص به معاذ در یمن آمده است. این کتاب در نرم افزار جامع الاحادیث نور وجود دارد.

    - الخرائج و الجرائح، : قطب الدين راوندى ( 573 ق)، ‏ج‏1، ص: 102

    164- وَ مِنْهَا: أَنَّهُ لَمَّا نَزَلَتْ‏ إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ‏[1] قَالَ نُعِيَتْ إِلَيَّ نَفْسِي وَ إِنِّي مَقْبُوضٌ فَمَاتَ فِي تِلْكَ السَّنَةِ وَ قَالَ لَمَّا بَعَثَ مُعَاذَ بْنَ‏ جَبَلٍ‏ إِلَى الْيَمَنِ إِنَّكَ لَا تَلْقَانِي بَعْدَ هَذَا[2] (عنه البحار: 18/ 116 ح 24. و أخرج نحوه الخاصّة و العامّة، في تفاسيرهم، أحاديث متعدّدة و بألفاظ مختلفة، ضمن السورة المذكورة.)

    نقد کتاب السقیفه

    اما مطلب آیت الله معرفت در باره کتاب سلیم که نقل پشیمانی معاذ هنگام مرگ از عدم حمایت از حضرت علی ع و نیز شرکت او در سقیفه را نقل کرده:

    ترجمه شهید جانباز محمد شهرابی از نوشته آیت الله معرفت در کتاب صیانة القرآن من التحریف:

    «كتاب «سقيفه» سليم بن قيس هلالى‏: سليم (متوفاى 90 ه. ق.) يكى از ياران خاص امير المؤمنين عليه السّلام بود و كتابى نوشت كه در آن بعضى رازها و رموز امامت و ولايت گنجانده شده بود و يكى از گرانبهاترين كتابهاى شيعه در آن زمان به شمار مى‏آمد، ولى [اين پرسش مطرح است كه‏] آيا اين كتاب حاضر، همان كتاب اصلى است يا خير؟

    بيشتر پژوهشگران، در اين مسأله ترديد دارند، چون وقتى «حجاج» وى را تعقيب كرد، فرار نمود و به «ابان بن ابى عياش (فيروز)» پناه برد [و در خانه او پنهان شد]. هنگام وفات- به پاس خدمات وى- كتابش را در اختيار او نهاد.

    علّامه در «خلاصه» مى‏نويسد: «در نتيجه، اين كتاب سليم را كسى جز «ابان» يا از طريق او روايت نكرده است».

    ابان يكى از تابعين بود كه با امام باقر و امام صادق عليهما السّلام مصاحبت داشته است.

    شيخ و ابن غضائرى او را ضعيف شمرده‏اند. اصحاب، ابان را متهم كرده‏اند كه به كتاب سليم دست‏درازى كرده و از همين‏جا اين آميختگى [حق و باطل‏] پديد آمده است، تا جايى كه اصلا اين كتاب را به او نسبت داده‏اند.

    علامه تهرانى در «الذريعه» مى‏نويسد: شيخ با دو سند، كتاب سليم را روايت مى‏كند. و آية الله خوئى (ره) مى‏گويد: به‏هرحال، سند شيخ به كتاب سليم ضعيف است، چرا كه يكى از افراد سند «محمد بن على صيرفى ابا سمينه» مى‏باشد كه شخصى ضعيف و دروغپرداز است.

    اين كتاب- در اختلاف نسخه‏ها- زبانزد است و شايد مرور زمان و دست به دست شدن كتاب بين نسخه‏برداران- با وجود اختلاف آرا- آن را در معرض دست‏درازى و [تغييرات‏] قرار داده است، همانند هر كتابى كه مصنّفش نتواند آن را منتشر كند، بلكه بعد از وفاتش به دست ديگران منتشر شود.

    محقق تهرانى مى‏گويد: من از اين كتاب نسخه‏هايى ديده‏ام كه از سه جهت با هم تفاوت دارند.

    اول: تفاوت در سند آغاز نسخه‏ها؛

    دوم: تفاوت در چگونگى نظم و ترتيب احاديث؛

    سوم: تفاوت در تعداد احاديث.

    اين نكته نيز قابل ذكر است كه كتاب مزبور به صورت بريده‏بريده تنظيم شده و اين عبارت، در آن بسيار تكرار مى‏شود: «و از ابان بن ابى عياش از سليم بن قيس هلالى، گفت: شنيدم؛ ...» پس به احتمال قوى اين كتاب تأليف ابان بوده كه آن را به اين سبك تنظيم و كم‏وزياد كرده و طبق سليقه مخصوص خودش مرتب نموده است.

    در نتيجه، استناد كتاب- با شكل كنونى- به أبان بهتر است تا استناد آن به سليم، هرچند اصل كتاب از او بوده است. بنابراين، مطالب زشت و ناپسند يا ناشناخته‏اى كه در آن وجود دارد معلوم نيست از سليم باشد.

    در پايان، تحقيق ژرف و سخن بسيار سنجيده پيشواى محققان «شيخ مفيد» را يادآور مى‏شويم كه مى‏گويد: «اطمينانى به اين كتاب نيست و به بيشتر مطالب آن نمى‏توان عمل كرد، چرا كه دستخوش تخليط و تدليس‏[3] گشته است. پس شايسته است دين‏باوران از عمل كردن به همه مطالب آن بپرهيزند و بر آن اعتماد نكنند و احاديث آن را روايت ننمايند.»[4] ( مصونيت قرآن از تحريف، محمد شهرابی، ص: 194- 195)

    پایان ترجمه محمد شهرابی

     

    نکته مهم

    چنان که اشاره شد، برخی علما کتاب سلیم را اصلاً قبول ندارند و مراجعه به آن را به طور کلی نادرست می‌دانند؛ برخی دیگر تنها روایاتی از آن را می‌پذیرند که مشابه و مؤید آن در مجموعه روایات وجود داشته باشد؛ به تعبیر دیگر روایتی را از آن می‌پذیرند که روایت یا روایات هم‌خانواده داشته باشد. گروهی هم روایات مخالف قرآن و معارض روایات قابل اعتماد دیگر منابع و نیز مخالف عقل را کنار گذاشته و مابقی را می‌پذیرند. این سه گروه و این سه نحوه تعامل با کتاب سلیم در مثل داستان معاذ ممکن است رفتارهای متفاوتی داشته باشند.

    علمایی که اصلاً‌ این کتاب را نمی‌پذیرند، حمایت نکردن معاذ از جریان غدیر و شهادت ندادن او را اصلاً نمی‌پذیرند و معاذ را بر اساس ظاهر منابع حدیثی و تاریخی انسان برجسته و مثبت می‌دانند و خدا عالم به حقایق است.

    گروه دیگری که تنها روایاتی را که مؤید داشته باشد، می‌پذیرند نیز ظاهراً‌ نمی‌توانند شرکت معاذ در سقیفه و نیز عدم حمایت او و ندامت وقت مرگ را بپذیرند؛ زیرا هیچ هم‌خانواده و مؤیدی در منابع دیگر ندارد. 

    گروه سوم، علی القاعده باید بپذیرند لیکن به نظر می‌رسد این‌گروه باید دو مطلب را برای پذیرش خبر عدم حمایت معاذ از حضرت علی ع و عدم شهادت و ندامت وقت مرگ اثبات کنند و آن دو مطلب این است که معاذ در جریان غدیر خم حضور داشته باشد و سفر او به یمن بعد از آن بوده باشد و ثانیاً، اثبات کنند که معاذ بعد از رحلت پیامبر اکرم ص و زمانی که حضرت علی ع بر حقانیتش احتجاج می‌کرد، از یمن به مدینه بازگشته باشد.   

    [1] ( 1) سورة النصر.

    [2] قطب الدين راوندى، سعيد بن هبة الله، الخرائج و الجرائح، 3جلد، مؤسسه امام مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف - قم، چاپ: اول، 1409 ق.

    [3] . تدليس؛ يعنى در روايت، عملى انجام شود كه باعث اعتبار آن گردد، ولى در واقع، حديث به اين خصوصيّت نباشد، مثلا محدث، حديث را از كسى نقل كند كه او را نديده و يا اگر ديده حديثى از او نشنيده است و يا افراد ضعيف را از سند حذف كند تا حديث را در شمار احاديث مقبول درآورد.

    ( اقتباس از كاظم مدير شانه‏چى، دراية الحديث، ص 58. م).

    [4] . تصحيح الاعتقاد، ص 72؛ براى آگاهى بيشتر ر. ك: معجم رجال الحديث، ج 8، صص 216- 228 و ج 1، صص 141- 142؛ الذريعه، ج 2، صص 152- 159؛ مقدمه كتاب سليم، صص 19- 39 و ابن نديم، فهرست، ص 321، فن پنجم از مقاله ششم.

    پست‌های مرتبط :

    http://javahery.blogfa.com/category/24/%d8%a8%db%8c%d8%aa-%d8%b4%db%8c%d8%b1%d8%a7%d8%b2%db%8c-%d8%a8%d8%af%d9%88%d9%86-%d8%b1%d9%88%d8%aa%d9%88%d8%b4

    492) زندگی طلبگی۲   (دفع یک شبهه در باره حقوق طلبگی)

    گاهی می‌پرسند: مگر طلبگی شغل است که حقوق بگیرد؟ مثل دانشجوها که حقوقی دریافت نمی‌کنند،‌ آن‌ها نیز نباید حقوق دریافت کنند.

    در پاسخ به این سؤال که نوعی اعتراض را درخود نهفته دارد،‌ به چند مطلب اشاره می‌شود، امید که روشن کننده مطلب باشد.

    1. دانشجو پس از چند سال (نهایتاً‌ 6 تا 8 سال) وارد بازار کار و درآمد می‌شود و درآمد او نیز با رشته‌ای که خوانده، رابطه مستقیم دارد؛ مثلاً‌ دانشجوی حقوق وکیل می‌شود و کسب درآمد می‌کند و یا دانشجوی پزشکی به مطب یا بیمارستان می‌رود و با دست‌مایه قرار دادن دانش خود کسب درآمد می‌کند، ولی یک طلبه،‌

    اولاً: درسش پایان ندارد؛ زیرا او باید با تحصیل و تدریس و تألیف مسیر سخت اجتهاد در علوم اسلامی را طی کند تا بتواند دین را به درستی درک کند و به مردم منتقل نماید و چنان‌که اهل فن می‌دانند، این مسیری طولانی و گاه چند ده‌ساله است. ضمناً پیمودن این مسیر نیز واجب کفایی و دستور مستقیم خدای متعال است: وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً ۚ فَلَوْلَا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ.

    ثانیاً:‌ طلبه نمی‌تواند از راه دانشش درآمدی کسب کند؛ زیرا تحصیل، تدریس و تألیف از گذشته‌های دور در حوزه به صورت رایگان و فی سبیل الله انجام می‌شده است،‌ مگر طلبه‌ای که وارد مؤسسات پژوهشی یا دانشگاه‌ها شود و کسب درآمد کند که چنین افرادی شهریه نمی‌گیرند و اصولاً‌ شهریه طلاب شاغل قطع می‌شود.

    2. باید دانست که بودجه‌ای که از بیت المال برای دانشجویان هزینه می‌شود بسیار بیشتر از هزینه‌ای است که برای طلاب می‌شود و این تفاوت فاحش با قیاس مخارج دانشگاه‌ها و حوزه‌های علمیه آشکار می‌شود. (البته باید مقایسه همه‌جانبه و دقیق باشد نه گزینشی و ناقص!)

    3. بسیاری از دانشجویان نخبه و اساتید با عناوین مختلف مانند بورس و مطالعات میان‌دوره‌ای و سفرهای تحقیقی پژوهشی و ... تأمین مالی می‌شوند که مبالغ هزینه شده سرجمع در قیاس آنچه به اساتید و نخبگان حوزوی داده می‌شود، بسیار بالاتر و اساساً‌ غیر قابل قیاس است.

    4. به دلیل گستردگی فقه و اصول به طور خاص و سایر رشته‌های علوم اسلامی که حوزه متکفل آن است، به هیچ وجه یک دانش‌پژوه حوزوی نمی‌تواند حتی دو دهه آن را به سرانجام رساند (در برخی رشته‌ها چند ده سال نیاز به پژوهش دارد و با این وصف باز بسیار محدودند کسانی که فارغ التحصیل می‌شوند؛ مانند مسیر اجتهاد تا مرجعیت) و در این مدت امکان دور ماندن از زندگی مطابق عرف نیز وجود ندارد؛ لذا بر عهده حاکم جامعه اسلامی است که مسیر پژوهش در حوزه دین را فراهم کند  که متأسفانه تا حالا این کار به طور شایسته انجام نشده و دانش‌پژوهان حوزه دین به شدت در مضیقه‌اند.

    5. بسیاری از طلاب به شکل‌های مختلف درآمد شخصی دارند (جذب در موسسات پژوهشی یا آموزشی، کار آزاد، بهره‌مندی از توانمندی مالی خانوادگی، تبلیغ، و ...) که شمار زیادی از آن‌ها هرچند مردم نمی‌دانند ولی از شهریه استفاده نمی‌کنند و برخی از آن‌ها برابر و یا بیشتر و یا بسیار بیشتر از آن‌چه از ابتدای طلبگی دریافت داشته‌اند،‌ به حوزه علمیه باز می‌گردانند!‌ چیزی که بر پایه عقیده انجام می‌شود و مشابه آن در دانشگاه‌ها تقریباً‌ یا تحقیقاً‌ نایاب است.

    6. همه طلبه‌ها حتی آن‌ها که شاغل اند یا درآمدهای شخصی دارند که بسیاری از حوزوی‌ها چنین‌اند- خدمات خود را در بین مردم و در مسیر تبلیغ دین و خدمات فکری فرهنگی به مردم بدون چشم‌ داشت و تنها برای رضای خدا ادامه می‌دهند، درحالی که چنین مواردی در بین دانشجوهای فارغ التحصیل شده بسیار کم است!

    زندگی طلبگی۱

    http://javahery.blogfa.com/post/264/%d8%b2%d9%86%d8%af%da%af%db%8c-%d8%b7%d9%84%d8%a8%da%af%db%8c-1

     

    490)  سخنی در باره بیت شیرازی و قال و مقال آن (قسمت چهارم)

    در قسمت سوم از مربع ستیز سخن به میان آمد و توضیحی در باره «مستند پسر نوح» که داستانی امنیتی با محوریت بیت شیرازی است، به آن ضمیمه شد.

    اکنون لازم است طبق قراری که گذاشتیم، در این قسمت در باره «خروج از دایره تقیه» مطالبی را عرض کنیم. طبیعی است در این مختصر تقریباً‌ جمع‌بندی ارائه می‌کنیم و به تفصیل وارد نمی‌شویم زیرا بحث بسیار درازدامن و از حوصله خوانندگان خارج است!

    در روایات منابع شیعی بر دو چیز تأکید بسیاری شده است: برائت جستن از دشمنان اهل بیت ع و تقیه. 

    برای این‌که بتوانیم این دو را جمع کنیم، ابتدا باید ببینیم مراد از تقیه چیست و تقیه واجب کجاست؟

    تقیه گونه‌های مختلفی دارد که محل بحث ما تقیه واجب است. تقیه واجب جایی است که:

    اولاً: اگر تقیه نکنیم جانی در معرض خطر قرار می‌گیرد و از بین می‌رود؛

    ثانیاً: اگر تقیه نکنیم گمراهی هدایت نمی‌شود؛ یعنی جلو هدایت کسی گرفته می‌شود.

    دو نکته (در پاسخ به دو پرسش مقدر)

    ۱. اولین و بزرگ‌ترین مصداق تقیه لعن و سب علنی است وگرنه اصلا معنایی برای تقیه باقی نمی‌ماند. 

    ۲. انکار لعن و اعلان این‌که حرمت‌شکنی‌ها تنها از سوی برخی صورت می‌پذیرد و مورد قبول عموم علما و مردم نیست، حداقل این فایده را دارد که اهل تسنن را به این باور می‌رساند که بخش بزرگی از شیعه اهل حرمت‌شکنی نیستند و یا دست‌کم تقیه و در ظاهر حفظ حرمت می‌کنند و فایده این مطلب بسیار وسیع و مخالفان به همین اندازه راضی‌اند و این رضا هم بر اساس تفکیک ظاهر رفتار از باطن و درون و به تعبیر دیگر، بر اساس چهاردیواری اختیاری و عدم جواز تجسس پذیرفته شده بین مسلمان‌ها با همه اختلاف‌های کلامی و فقهی است. 

    حال نگاهی به برائت بیندازیم. برائت صورت‌های مختلفی دارد:

    1. صورتی که منش و روش علمای شیعه در طول تاریخ اسلام بوده است. برائت در این روش دوری جستن از دشمنان با ترک منش و روش و تفکرات آن‌ها و نیز با بیان و اعلان برائت و دوری و عدم پیروی از آن‌ها است و این مقدار و نیز طرح مباحث علمی که اثبات کننده حقانیت شیعه و اهل بیت ع و باطل بودن جانشینی ابوبکر و عمر و عثمان است، در غالب دوران‌ها و نیز دنیای امروز مشکلی را بروز نداده و نمی‌دهد و مخالف تقیه نیست و اهل بیت ع نیز جز در مواقع خاص، به روشنگری علمی اقدام می‌کرده‌اند.

    2. اعلان (آشکارا بیان کردن) برائت با صورت خشن آن؛ یعنی با لعن و سب و هتاکی و تهمت و مانند این‌ها. این موارد حتماً‌ مخالف تقیه و دستور و روش و منش اهل بیت ع است و در این شکی نیست و اساساً اگر لعن آشکار بر افراد خاص جایز باشد که دیگر تقیه معنی پیدا نمی‌کند و بی‌خاصیت می‌شود. 

    👈 برخی از شیعیان متأسفانه مرتکب چنین رفتارهایی می‌شوند. اینان از سه جهت ضرر می‌رسانند که هر سه جهت ممنوع و حرام قطعی است:

    الف) مانع صدور انقلاب و تفکر انقلابی و انتقادی نسبت به مستکبران عالم در جهان اسلام می‌شود؛ لذا دشمنان همواره از نزاع بین شیعه و سنی حمایت جدی کرده‌اند و مستند پسر نوح شواهد خوبی در این باره ارائه کرده است. 

    ب) مانع گسترش مذهب تشیع می‌شود و شاید بزرگ‌ترین مانع فراروی جذب است. 👈 چنان‌که پیش‌تر نیز اشاره شد، توهین به مقدسات یک فرد تعصب و نفرت او را برمی‌انگیزاند و موجب می‌شود حصاری دور او کشیده شود که دیگر هیچ منطق و سخن حقی در او نفوذ نکند. خود ما بلکه همه مردمان عالم نیز چنین‌اند. حقیقت این است که اگر کسی به خود ما توهین کند، شاید صبوری به خرج دهیم و تحمل کنیم ولی اگر کسی به مقدسات ما توهین کند، به هیچ‌وجه تحمل نکرده، یا درگیر می‌شویم و یا به سرعت جلسه را ترک می‌کنیم و دیگر به شنیدن سخنان حتی خوب طرف ادامه نمی‌دهیم و این واکنشی طبیعی و فراگیر است؛ بنابراین ترک تقیه به معنای دور شدن از فضای علمی و رشد و هدایت است که بی‌تردید خلاف شرع و عقل است.

    .ج) موجب تحریک گروه‌های متعصب و افراطی اهل تسنن می‌شود که به شیعیان بی‌پناه کشورهای همسایه ایران و حتی دوردست‌ها حمله و تجاوز کنند و مال و جان و ناموس آن‌ها را در معرض خطر شدید و هتک حرمت قرار دهند.

    👈 منتقدان بیت شیرازی - که فصل‌هایی از مستند پسر نوح نیز ادعای آن‌ها را کاملاً تأیید می‌کند - مدعی‌اند که بیت شیرازی در دام دشمنان گرفتار شده و با ترک تقیه که اصل دین است در مسیر تأمین هر سه خواسته دشمنان ایران و تشیع قرار گرفته ‌اند؛ یعنی هم اعراض و جان‌ها شیعیان بی‌پناه را در خطر انداخته‌اند و هم زمینه تسلط وتضعیف نظام اسلامی ایران را دنبال کرده و هم در روند گسترش تشیع در جهان و جهان اسلام خلل وارد کرده و حرکت آن را کند کرده‌اند. چند روایت در باره تقیه:

    👈  « لا إيمانَ لِمَن لا تَقِيَّةَ لَهُ»

    👈 «إِنَّ التَّقِيَّةَ دِينِي وَ دَيْنُ آبَائِي، وَ لَا دِينَ لِمَنْ لَا تَقِيَّةَ لَهُ»

    👈 «وَآمُرُکَ اَنْ تَسْتَعْمِلَ التَّقِیَّةَ فِی دِینِکَ، وَاِیّاکَ ثُمَّ اِیّاکَ اَنْ تَتَعَرَّضَ لِلْهَلاکِ وَاَنْ تَتْرُکَ التَّقِیَّةَ الَّتِی اَمَرْتُکَ بِها فَاِنَّکَ شائِطٌ بِدَمِکَ وَدِماءِ اِخْوانِکَ، مُعَرِّضٌ لِنِعَمِکَ وَلِنِعَمِهِمْ لِلزَّوالِ مُذِلُّهُمْ فِی اَیْدِی اَعْداءِ دِینِ اللّهِ وَقَدْ اَمَرَکَ اللّهُ تَعالی بِاِعْزازِهِمْ؛ به تو امر می کنم که تقیّه را در دینت به کار ببری. مبادا! مبادا خود را در معرض هلاک شدن قراردهی، و مبادا تقیه ای که به تو دستور می دهم، ترک کنی. در این صورت، خون خود و برادرانت را در مسیر ریخته شدن و نعمتهای خود و برادرانت را در معرض نابودی قرار داده ای و آنان را در دست دشمنان دین خدا، خوار و ذلیل کرده ای؛ در حالی که خداوند، عزیز داشتن آنها را به تو امر کرده است.»، 

    👈 حضرت امام صادق (ع) می‌فرماید: «إِيَّاكُمْ أَنْ تَعْمَلُوا عَمَلًا يُعَيِّرُونَّا بِهِ فَإِنَّ وَلَدَ السَّوْءِ يُعَيَّرُ وَالِدُهُ بِعَمَلِهِ كُونُوا لِمَنِ انْقَطَعْتُمْ إِلَيْهِ زَيْناً وَ لَا تَكُونُوا عَلَيْهِ شَيْناً صَلُّوا فِي عَشَائِرِهِمْ‏ وَ عُودُوا مَرْضَاهُمْ وَ اشْهَدُوا جَنَائِزَهُمْ وَ لَا يَسْبِقُونَكُمْ إِلَى شَيْ‏ءٍ مِنَ الْخَيْرِ فَأَنْتُمْ أَوْلَى بِهِ مِنْهُمْ وَ اللَّهِ مَا عُبِدَ اللَّهُ بِشَيْ‏ءٍ أَحَبَّ إِلَيْهِ مِنَ الْخَبْ‏ءِ، قُلْتُ وَ مَا الْخَبْ‏ءُ قَالَ التَّقِيَّةُ.» ؛از کاری که موجب سرزنش ما شود بپرهیزید؛ همانا فرزند بد، موجب سرزنش پدر (از سوی مردم) می­شود. (در مقابل مخالفان ما) مایه زینت ما باشید نه مایه سرافکندگی ما. در مساجد آنان نماز بگزارید و از بیماران آنان عیادت کنید؛ در تشییع جنازه آنان شرکت کنید؛ و در کارهای نیک پیشقدم شوید؛ به خدا سوگند که خداوند به چیزی بهتر از تقیه، عبادت نشده است. راوی می­گوید. پرسیدم «خباء» چیست؟ فرمود: «تقیه». و ...

    👈 شیخ صدوق بر اساس روایات در کتاب اعتقادات فرموده:«  اعتقادنا في التقية أنها واجبة، من تركها كان بمنزلة من ترك الصلاة [1]. وقيل للصادق - عليه السلام -: يا ابن رسول الله، انا نرى في المسجد رجلا يعلن بسب أعدائكم ويسميهم. فقال: ما له - لعنه الله - يعرض بنا.

    👈 در این میان، خوشبختانه ارتباط کسانی مانند یاسر الحبیب و الله‌یاری (که خود را خلع لباس کرد) با سفارت انگلیس کاملاً‌ آشکار شده و به راحتی در فضای مجازی قابل رصد است. این دو و نیز امثال محمد هدایتی - مدیر شبکه سلام -  در رسانه‌های تحت حمایت بیگانگان و در سرزمین آن‌ها به شدت علیه مقدسات اهل تسنن حمله کرده و هتاکی می‌کردند و حتی یاسر الحبیب (که گویا داماد (؟) سیدمجتبی شیرازی ساکن لندن است) کتابی نوشت با عنوان «الفاحشة الوجه الآخر لعائشة» (فاحشه چهرهٔ دیگر عایشه) و مدعی شد بر اساس منابع اهل تسنن این کتاب را نوشته است. این درحالی است که بر اساس روایات اهل بیت ع همسران پیامبران پاکدامن هستند هرچند گنهکار و حتی اهل آتش باشند. او با تمسک به روایاتی که از نظر همه مسلمان‌ها - شیعه و سنی - باطل‌اند، نزدیک بود فتنه بزرگی را به‌پا کند که با تدبیر گروهی از شیعیان عربستان و هوشیاری علما و مراجع بزرگ شیعه و به طور خاص رهبر معظم انقلاب تا حد قابل توجهی خاموش شد، هرچند آثار آن هنوز پابرجاست و آسیب‌رسان است. او این کارها را با با عنوان گسترش تشیع انجام داده و می‌دهد در حالی که همه دیدند که نه تنها به گسترش آن کمک نکرد که با جنباندن تعصبات علاقه‌مندان به عایشه - که عموم اهل تسنن هستند - زحمت و موانع بسیاری را برای مبلغان حقیقی مذهب تشیع ایجاد کرد.

    در هر صورت،‌ از دیدگاه منتقدان بیت شیرازی، این بیت و افراد شاخص آن در مسیری قرار گرفته‌اند که خلاف دستور صریح اهل بیت ع است و از این طریق صدمه بزرگ و جبران‌ناپذیری بر کیان شیعه و گسترش آن وارد کرده‌اند. 

    در پایان این پست یادآور می‌شویم غیر از آنچه در مستند پسر نوح آمده، سایت‌های بسیاری به مسئله ارتباط بیت شیرازی و انگلستان و سرویس‌های جاسوسی پرداخته‌اند که با یک جستجوی ساده در دسترس است (کافی است شیعه انگلیسی، فرقه شیرازی و انگلیس، و مانند این‌ها را سرج کنید تا انبوهی از اطلاعات و فیلم مستند در اختیارتان قرار گیرد). نمونه روشن این ارتباط را می‌توان در حمایت رسانه‌ای و عملی انگلیس از حمله به سفارت، نیز حمایت و اجازه فعالیت به رسانه‌های وابسته به این بیت که نسبت به مقدسات اهل تسنن و برخی علمای شیعه هتاکی می‌کنند در حالی که دیکر رسانه‌های مجاز به فعالیت نیستند. همچنین مجوز راهپیمایی قمه‌زنان وابسته به این بیت و موارد دیگر دید.

     ادامه دارد

    پست‌های مرتبط: 

    http://javahery.blogfa.com/category/24/%d8%a8%db%8c%d8%aa-%d8%b4%db%8c%d8%b1%d8%a7%d8%b2%db%8c-%d8%a8%d8%af%d9%88%d9%86-%d8%b1%d9%88%d8%aa%d9%88%d8%b4

    488)  سخنی در باره بیت شیرازی و قال و مقال آن (قسمت سوم- ویرایش دوم)

    👈 قسمت سوم  (ویرایش دوم)  

    در اشکال اول، نقد منتقدان این بیت در خصوص "تغییر خطرناک در نحوه انتخاب و معرفی مرجعیت شیعه" و در اشکال دوم، نقد آن‌ها در خصوص احراز اعلمیت تحت عناوین ،"رانت آقازادگی" و "نقد اعلمیت" را بیان کردیم.
    از نگاه منتقدان این دو اشکال بیشتر در محدوده حوزه و افعال مکفان و جایگاه بیت شیرازی و مانند آن است و بعد جهانی و ابعاد فرافقهی و اخلاقی آنچنانی ندارد، لیکن اشکال سوم از دید آنان دامنه وسیع‌تری داشته و بسیار خطرناک‌تر است.
    👈 اشکال سوم: مربع ستیز    

    از دیدگاه منتقدان بیت شیرازی، آن‌ها ناخواسته در مسیری قرار گرفته‌اند که روند گسترش تشیع در جهان را سد کرده و از ابهت آن می‌کاهند. برای این‌که نقد ناقدان روشن شود، مطلب را از چهار زاویه بیان کرده و سپس هریک را به تفصیل در قسمتی مستقل تعقیب می‌کنیم:    
    👈 الف) خروج از دایره تقیه 

    مذهب اهل بیت ع بر محور تقیه استوار شده است:‌ "ان التقيه ديني و دين آبائي و لا دين لمن لا تقية له"؛ اما - به باور منتقدان - بیت شیرازی و طرفداران آن‌ها اعتقادی به تقیه نداشته و تاریخ مصرف آن را تمام شده می‌دانند.
    ناقدان می‌گویند تندی به بزرگان اهل تسنن و مقدسات آن‌ها موجب ایجاد حائل و مانعی از تعصب فراروی تعقل و تأمل آن‌ها و موجب فراری شدن آن‌ها از مذهب شیعه و علمای شیعه و مبلغان آن‌ها شده است. در حقیقت، رفتار آن‌ها بسان فردی می‌ماند که در کمین نشسته ولی پای خود را دراز می‌کند که طرف او را ببیند!! این در حالی است که مبلغانی که به دستور صریح اهل بیت ع تقیه می‌کنند - مانند علامه زکزاکی - توانسته‌اند به راحتی میلیون‌ها بلکه ده‌ها میلیون نفر را به مذهب تشیع رهنمون شوند. به گفته منتقدان یکی از موانع مهم در مسیر تبلیغ و گسترش مذهب اهل بیت ع وجود چنین تفکرِ تعصب و جدال و نفرت  برانگیز مذهبی است.

    به بیان دیگر، منطق فکری، سخنان و تعالیم اهل بیت ع فی حد نفسه جذاب و مقبول است و اگر مزاحمتی رخ ندهد، انعکاس آن‌ها آن‌ها به راحتی می‌تواند موجب جذب فوج فوج مردم به سوی آن‌ها شود "فانّ النّاس لو علموا محاسن کلامنا لاتّبعونا"  ولی دو مانع بسیار بزرگ وجود دارد که اگر بروز و ظهور کند، کار خراب می‌شود و آن نیست جز جنباندن تعصبات مخاطب و تحریف و تغییر در چهره تعالیم. شمشیر منطق اهل بیت ع برنده و تیز است و تعصب مخاطب آن را کند می‌کند و ترک تقیه به معنای جنباندن تعصب مخاطب است.
    ​​​👈 ب) تصویرسازی خشن از شیعه

    قمه‌زنی در میان شیعیان داستان درازی دارد. امروزه این نوع عرض ارادت به ابزاری برای تصویرسازی بد و خشن از شیعه تبدیل شده است. طبیعی است مردم ادیان و مذاهب دیگر نیز تا زمانی که به مذهب شیعه وارد نشده‌اند، نسبت به آن حساس بوده و حالت نگرانی و احتیاط دارند و نیز روشن است که همه مردم به طور طبیعی از خشونت و خون‌ریزی و جنایت فراری و خسته‌‌اند و معمولاً در وهله نخست چنین افرادی تمایل دارند به دنبال دین و آیین دیگری بروند تا از خشونت و ظلم ایمن شوند. از سوی سوم، درک این که این خون‌ریزی و خودزنی نوعی عرض ارادت است، برای کسانی که هنوز تصور روشن و معنوی و معرفتی از امام حسین ع و مذهب تشیع ندارند، دشوار بلکه بسا غیر ممکن باشد. به باور منتقدان، مطابق اصول پذیرفته شده و آزموده در امر تبلیغ، در وهله نخست می‌باید چهره همراه با عطوفت و مهربانی دین و مذهب به تصویر کشیده شود و پس از آن‌که طرف جذب شد،‌ در صورت لزوم آهسته آهسته او را با برخی مسائل که ممکن است در ظاهر خشن جلوه کند، آشنا کرد. شیوه تبلیغ پیامبر ص نیز این‌چنین بوده و نتیجه چنین روشی در تبلیغ گسترش روزافزون دین و مذهب است.

     بیت شیرازی با تبلیغ غیر عادی و غیر مطابق با شیوه معمول در اختلافات فقها در فروعات فقهی، به این بحث ورود کرده و با استفاده از احساسات مردم، به شدت مانعی تبلیغی فراروی گسترش مذهب ایجاد کرده است. 
    همچنین آن‌ها به مناسبت این‌که جمهوری اسلامی ایران و شخص رهبر معظم - مانند بسیاری از فقها و مراجع دیگر - قمه‌زنی را به حکم ثانوی ممنوع می‌دانند، با استفاده از این فرصت و شوراندن احساسات مردم در صدد انتقام گرفتن از جمهوری اسلامی هستند. منتقدان بیت، این گونه سوء استفاده از احساسات را بی شباهت به قرآن بر نیزه کردن و فریاد لاحکم الا لله که مولا علی را گرفتار کرد و شیعه را در تنگنا قرار داد، نمی‌دانند.
    👈 ج) انحراف در تعظیم شعائر و اخلال در انتقال صحیح معارف

    این اشکال نیز در مسیر اشکال پیشین است. انحراف در نحوه عزاداری‌ها و توصیه به افراطی کردن و خشونت‌بار کردن آن‌ها، اصل قرار دادن و عبور از قواعد علمی و عقلی، کم کردن سهم تعقل و اندیشه در عزاداری‌ها و برخی موارد دیگر وجوه مختلف این اشکال است. آقای جهرمی با استفاده از منابع مستند اطلاعاتی، کتاب "مستند پسر نوح" را در همین ارتباط نگاشته است.

      توضیحی در باره کتاب «مستند پسر نوح»:

    نویسنده کتاب (محمدرضا حدادپور جهرمی ) پیش‌تر آثاری بر مبنای پرونده‌های امنیتی و قضایی نگاشته و قلم بسیار جذابی دارد؛‌ کتاب‌های حیفا و مستند داستانی کف خیابان و نیز کف خیابان2 و شماری دیگر از اوست که تقریباً‌ و شاید تحقیقاً همه آن‌ها تم امنیتی دارد. به قول خودش در پاسخ به سؤالی در باره واقعی بودن محتوای کتاب‌هایش «تمام این‌ها اطلاعات سوخته و آشکاری است که اگر کسی اهل مطالعه با رویکرد مسائل امنیتی و استراتژیک باشد، این کلیدواژه‌ها را پیدا می‌کند.» البته آشکار نه برای همه مخاطبان! 

    نویسنده در کتاب «مستند پسر نوح» با استفاده از داده‌های امنیتی به نوعی به افشاگری پرداخته با محوریت بیت شیرازی و تلاش کرده سه محور یا سه زاویه «ترک تقیه»،‌ «تأکید وجوب گونه بر قمه‌زنی» و «انحراف در عزاداری » را که در مربع ستیز گفته شد، تا حدی تبیین کند ولی نکته بسیار مهم که در این مستند به خوبی تشریح شده، ارتباط این بیت با دشمنان قسم خورده اسلام و شیعه و این نظام اسلامی شیعی است. این اتهام که بیت شیرازی به نوعی انگلیسی است، رواج فراوانی دارد لیکن اگر از بسیاری افراد که چنین مطلبی را بیان می‌کنند، بپرسند دلیل شما چیست؟  شاید با مشکل روبه‌رو شوند؛ نویسنده در این کتاب تا حد قابل قبولی این اتهام را به اثبات رسانده است. البته نگارنده این وبلاگ نیت خوانی ندارد و بحثی در باره آگاهانه یا ناآگاهانه بودن این ارتباط و خط و ربط با بیگانگان را طرح نمی‌کند؛ زیرا از آن آگاهی ندارد و از متن کتاب و مطالب خارج از کتاب چیزی به قطع دسترش نشده، لیکن اصل مطلب که ارتباط وجود دارد، در کتاب خوب تبیین شده است. در هر صورت، کتاب را می‌توان یک گاندو در خصوص بیت شیرازی به شمار آورد. تلاش زیبای مسئولان و نیروهای امنیتی که توانسته‌اند بخش زیادی از توطئه‌های کثیف دشمنان قسم خورده علیه این مرز و بوم و علیه مذهب تشیع یا در مرحله بالاتر، علیه اسلام را به خوبی آشکار و افشا نمایند، در این کتاب به خوبی به تصویر کشیده شده است. خوانندگان این کتاب می‌توانند بسیاری از اطلاعات طبقه‌بندی شده و امنیتی را که زمان افشای آن‌ها فرارسیده، در این کتاب مطالعه کنند و به ماهیت برخی اشخاص و جریان‌ها به خوبی پی ببرند. 

    ضمنا این را نیز بگویم که نقش‌های اصلی این ماجرا را دو زن از سرویس‌های جاسوسی اسرائیل بر عهده دارند به نام‌های ساجده و راحله که یکی عهده‌دار شکار هشت فرد ملبس به لباس روحانیت و افراطی و دیگری عهده‌دار شکار چهار مداح افراطی است. البته هر دو به زبان فارسی مسلط هستند. نکات خواندنی مهم دیگری نیز در این ماجرا وجود دارد که تنها می‌توان در کتاب خواند و گزارش آن‌ها در این مختصر چندان مصلحت نمی‌نماید!

     

    👈 د) خشونت و توهین

    معمولاً شگردهای سه‌گانه فوق در محافل عمومی و خصوصی موجب گفتگو و احتجاج متدینان و به ویژه اهل علم و اهل فضل می‌شود؛ زیرا آن‌ها وظیفه خود می‌دانند بر مبنای امر به جدال احسن، ورود کرده و جلو انحراف را بگیرند و از آن‌جا که بیت شیرازی و پیروان آن‌ها از جهت مبانی نظری دست برتری در این میدان ندارند، بهترین راه را بیرون کردن فیزیکی حریف از میدان نبرد فکری می‌دانند.

    منتقدان بر این باورند که این حجم از تندروی که به نوعی گونه شیعی با گرایش افراطی و تکفیری است، نمی‌تواند طبیعی باشد. این نحوه بیرون کردن مخاطب درحقیقت بستن باب گفتگو و خالی کردن میدان نبرد از معارض با استفاده از ابزار عریانی اخلاقی است؛ یعنی منتقدان این نحوه برخورد را در حقیقت عریان شدن از اخلاق برای منصرف کردن مخاطبان کریم و فاضل  و متدینان با اخلاق از جدال احسن می‌دانند؛ همچنان‌که در روزگاری عمروعاص توانست از این شیوه فیزیکی، یعنی عریان شدن، برای رهایی از مبارزه با حضرت علی ع استفاده کند؛ زیرا او از نگاه به عمروعاص روی گرداند. طبیعی است با بیرون کردن مخاطب از میدان نبرد فکری و به دست گرفتن عرصه، با استفاده از آنچه در بند قبل بیان شد، این فرصت به وجود می‌آید تا ابعاد سه‌گانه نخست که در حقیقت سدی فراروی گسترش تفکری شیعی است، بدون خلل و نقص اجرا شده و گسترش یابد.
    در قسمت‌های بعد موارد فوق با تفصیل و شواهد بیشتری ارائه و بررسی و ارزیابی خواهد شدمنتقدان، مربع ستیز را فراورده اتاق فکری می‌دانند که به صورت خاموش هدایت‌گر ماجراست.

    👈 ادامه دارد.

    487)  دعا و آنچه بر اساس روایات عقل را تقویت یا تضعیف می‌کند

    دعا برای عقل:
    اَللَّهُمَّ ارْزُقْنی عَقلاً کامِلاً  وَ  لُبـّاً رَاجِحـاً  وَ  عِـزّاً بَاقِیـاً  وَ  قَلباً زَکِیـّاً  وَ  عَمَلاً کَثیـراً  وَ  اََدَبـاً بَارِعـاً وَ اجْعَلْ ذَلِکَ کُلَّهُ لی وَ لا تَجْعَلْهُ عَلَیَّ برحمتکَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین
    ترجمه: خدایا مرا عقلی کامل و خردی ممتاز و عزتی پایدار و دلی پاک و عملی پُر خیر  و ادبی عالی عطا فرما و این همه (نعمت) را به سود من قرار ده، نه بر زیان من به حق مهربانی‌ت ای مهربان‌ترین مهربانان
    (فراز پایانی دعای «عالیةُ المضامین» ر.ک: مفاتیح الجنان)

    آنچه به زیادت عقل می‌انجامد:

    بوی خوش: الإمام الصادق عليه السلام: الرّيحُ الطَّيِّبَةُ‌؛ تَشُدُّ العَقلَ‌، و تَزيدُ في الباهِ‌.[1]

    بوى خوش، عقل را استوار مى‌كند و بر توان جنسى مى‌افزايد.

    باقلا: الإمام الصادق عليه السلام: أكلُ الباقِلّى يُمَخِّخُ السّاقَينِ‌، و يَزيدُ فِي الدِّماغِ‌، و يُوَلِّدُ الدَّمَ الطَّرِيَّ‌.[2]

    خوردن باقلا، استخوان‌هاى ساق را تراكم درونى مى‌دهد، توانِ مغز را افزون مى‌سازد و خون تازه توليد مى‌كند.

    حجامت: رسول اللّه صلى الله عليه و آله: الحِجامَةُ تَزيدُ العَقلَ‌، و تَزيدُ الحافِظَ حِفظاً.[3]

    حِجامت، عقل را افزون مى‌كند و بر قدرت حافظه مى‌افزايد.

    سرکه: الإمام الصادق عليه السلام: خَلُّ الخَمرِ يَشُدُّ اللِّثَةَ‌، و يَقتُلُ دَوابَّ البَطنِ‌، و يَشُدُّ العَقلَ‌.[4]

    سركه شراب، لثه را تقويت مى‌كند، جنبندگان شكم را مى‌كُشد و عقل را استحكام مى‌بخشد.

    چغندر: الإمام الرضا عليه السلام في ذِكرِ فَوائِدِ السِّلقِ‌: يَشُدُّ العَقلَ‌، و يُصَفِّي الدَّمَ‌.[5]

    امام رضا عليه السلام درباره فوايد چغندر: عقل را استحكام مى‌بخشد و خون را تصفيه مى‌كند.

    مسواک زدن: الإمام الباقر عليه السلام: السِّواكُ يَذهَبُ بِالبَلغَمِ‌، و يَزيدُ فِي العَقلِ‌.[6]

    مسواك زدن، بَلغَم را مى‌بَرَد و عقل را افزون مى‌كند.

    خرفه: رسول اللّه صلى الله عليه و آله: عَلَيكُم بِالفَرفَخِ‌؛ فَهِيَ المِكيَسَةُ‌؛ فَإِنَّهُ إن كانَ شَيءٌ يَزيدُ فِي العَقلِ فَهِيَ‌.[7]

    پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: خُرفه بخورید كه زيركى دهد و اگر تنها يك چيز باشد كه عقل را افزون مى‌كند، همان است.

    کدو: رسول اللّه صلى الله عليه و آله: عَلَيكُم بِالقَرعِ‌؛ فَإِنَّهُ يَزيدُ فِي العَقلِ‌، و يُكَبِّرُ الدِّماغَ‌.[8]

    کدو [برخی آن را کدو تنبل می‌دانند] بخورید؛ چرا كه عقل را افزون سازد و مغز را بزرگ مى‌كند.

    کرفس: رسول اللّه صلى الله عليه و آله: عَلَيكُم بِالكَرَفسِ‌؛ فَإِنَّهُ إن كانَ شَيءٌ يَزيدُ فِي العَقلِ فَهُوَ هُوَ.[9]

    كرفس بخورید؛ چرا كه اگر بنا بود تنها يك چيز عقل را افزون كند، آن، همين بود.

    کندر: رسول اللّه صلى الله عليه و آله: أطعِموا نِساءَكُم الحَوامِلَ اللُّبانَ‌؛ فَإِنَّهُ يَزيدُ في عَقلِ الصَّبِيِّ‌.[10]

    به زنان آبستن خود، كُندُر [برخی آن را از نوع سفید و شیرین می‌دانند نه زرد و تلخ (؟)] بدهيد؛ چرا كه عقل كودك را افزون مى‌كند.

    گوشت خوردن: الإمام الصادق عليه السلام: اللَّحمُ يُنبِتُ اللَّحمَ و يَزيدُ فِي العَقلِ‌، و مَن تَرَكَ أكلَهُ أيّاماً فَسَدَ عَقلُهُ‌.[11]

    گوشت، گوشت مى‌رويانَد و بر عقل مى‌افزايد؛ و هر كس آن را چند روز [در برخی روایات چهل روز آمده] وا گذارد، عقلش تباه شود.

    گوشت وحشی نخوردن: الإمام الرضا عليه السلام: الإِكثارُ مِن أكلِ لُحومِ الوَحشِ وَ البَقَرِ؛ يورِثُ تَيبيسَ العَقلِ و تَحييرَ الفَهم في بحار الأنوار: «... تغيّر العقل و تحيّر الفهم». و تَلَبُّدَ[12] الذِّهنِ و كَثرَةَ النِّسيانِ‌.[13]

    فراوان خوردنِ گوشت حيوان وحشى و گاو، خشكىِ عقل، سرگشتگىِ فهم، كُندى ذهن و فراوانىِ فراموشى مى‌آورَد.

    زنجبیل با عسل؛ هلیله با شکر و ....: الإمام الرضا عليه السلام: مَن أرادَ أن يُقِلَّ نِسيانَهُ و يَكونَ حافِظاً، فَليَأكُل في كُلِّ يَومٍ ثَلاثَ قِطَعِ زَنجَبيلٍ مُرَبّىً بِالعَسَلِ‌، و يَصطَنِعُ‌[14] بِالخَردَلِ مَعَ طَعامِهِ في كُلِّ يَومٍ‌. و مَن أرادَ أن يَزيدَ في عَقلِهِ‌، فلا يَخرُج كُلَّ يَومٍ حَتّى يَلوكَ عَلَى الرِّيقِ ثَلاثَ هَليلَجاتٍ سودٍ مَعَ سُكَّرٍ طَبَرزَدٍ[15].[16]

    هر كس بخواهد فراموشى‌اش كم شود و داراى حافظه‌اى قوى شود، هر روز، سه قطعه زَنْجَبيل به عسل درآميخته بخورد و در هر روز، با غذاى خويش، چيزى كه با خَرْدَل[17] تهيه شده نيز ميل كند. هر كس هم بخواهد عقل وى افزون شود، هيچ روزى از خانه بيرون نرود، مگر پس از آن كه ناشتا، سه هليله سياه با شكر طَبَرزَد بِجَوَد.[18]

    زمان انعقاد نطفه: الإمام الرضا عليه السلام: لا تَقرَبِ النِّساءَ في أوَّلِ اللَّيلِ ... فَإِذا اريدَ ذلِكَ فَليَكُن في آخِرِ اللَّيلِ‌؛ فَإِنَّهُ أصَحُّ لِلبَدَنِ و أرجى لِلوَلَدِ و أذكى لِلعَقلِ فِي الوَلَدِ الَّذي يُقضى بَينَهُما.[19]

    ... اگر چنين كارى را بخواهند، بايد در آخر شب باشد؛ چرا كه بيشتر موجب سلامتِ بدن است، در آن بيشترْ اميد فرزند مى‌رود و براى فرزندى كه ميان زن و مرد تقدير مى‌شود، هوش بيشترى را سبب مى‌شود.

    ______________________________________

    خوردن به: علیکم بالسفرجل فکلوه فانه یزید فی العقل والمروءه.[20]

    تجارت [داد و ستد] کردن:‌ التجاره تزید فی العقل.[21]

    ==============================================================================

    ده نشانه کمال عقل از نگاه امام رضا (ع)

    عن الرضا علیه السلام: انه سئل ما العقل؟ قال علیه السلام: التجرع للغصة، ومداهنة الاعداء، ومداراة الاصدقاء / از امام رضاعلیه السلام سؤال شد: عقل چیست؟ حضرت فرمود: عقل – اجتماعی- آن است که انسان غصه‏ها را فرو برد، - و گرفتاریهای زندگی را تحمل کند - و با دشمنان بسازد، و با دوستان مدارا نماید. در جایی فرمودند: "افضل العقل، معرفة الانسان نفسه / برترین درجه عقل، معرفت انسان به نفس خویش است." و در جای دیگری به این حقیقت اشاره کردند که: "لا یتم عقل امرء مسلم حتی تکون فیه عشر خصال: الخیر منه مأمول، والشر منه مأمون، یستکثر قلیل الخیر من غیره ویستقل کثیرالخیر من نفسه، لا یسأم من طلب الحوائج الیه، ولا یمل من طلب العلم طول دهره، الفقر فی الله احب الیه من الغنی، والذل فی الله احب الیه من العز فی عدوه، والخمول اشهی الیه من الشهرة، ثم قال: العاشرة وما العاشرة: قیل له: ماهی؟ قال (علیه السلام): لا یری احداً الا قال: هو خیر منی وأتقی. انما الناس رجلان: رجل خیر منه واتقی ورجل شر منه وادنی. فاذا لقی الذی هو شر منه وادنی قال: لعل خیر هذا باطن وهو خیر له وخیری ظاهر وهو شرلی. واذا رأی الذی هو خیر منه واتقی تواضع له لیلحق به. فاذا فعل ذلک فقد علا مجده وطاب خیره وحسن ذکره وساد اهل زمانه / امام هشتم علیه السلام فرمود: عقل هیچ مسلمانی به کمال نمی‏رسد مگر آنکه ده صفت در او یافت شود: اول آن که مردم از وی همیشه آرزوی خیر داشته باشند.دوم این که از شرش در امان باشند.

    سوم این که خیر دیگران در نظرش زیاد جلوه کند. چهارم این که  خیر خودش را اندک شمارد. پنجم این که اگر از وی هر حاجتی بخواهند، خسته نشود. ششم این که در طول عمرش، از طلب علم ملول و دلتنگ نشود. هفتم این که نیازمندی در رابطه با خدا، از ثروت در نزد او محبوبتر باشد. هشتم  خواری در رابطه با خدا، از عزت به دست آوردن در نزد دشمنان خدا، نزد او گرامی‏تر باشد. نهم این که  گمنامی نزد او لذت بخش‏تر از شهوت باشد. سپس فرمود: امام صفت دهم و چه دهمی.
    سؤال شد: آن چیست؟ فرمود: کسی را نبیند جز آنکه او را از خودش بهتر و باتقواتر بینگارد - با هر کس برخورد کرد، فرض کند آن کس بهتر و پرهیزکارتر از اوست- زیرا در این مورد مردم دو دسته‏اند: دسته‏ای بهتر و باتقواتر از او و دسته‏ای در مرتبه پایین‏تر قرار دارند. هرگاه او ملاقات کند کسی را که از وی در مرتبه پایین‏تری است، با خود اندیشد که شاید این شخص در باطن از او بالاتر است و خود را کمتر از او ارزیابی کند - به خود گوید: خیر این شخص آشکار نیست و آن از برایش بهتر است و خیر من ظاهر است و این برایم شر است - ، و اگر کسی که بهتر از اوست - بالاتر از خود - را مشاهده کرد، در برابرش تواضع کند تا به او ملحق شود - خود را به آن مرتبه برساند. -  هرگاه شخص به این درجه از کمال رسید، مقامی ارجمند یافته و خیرش همه جا را فرا خواهد گرفت و نام نیکش همه جا یاد می‏شود، و برتر از اهل زمان خویش می‏گردد."

     

     

     

     

     


    [1]  السرائر، ج ٣، ص ١٤١، دعائم الإسلام، ج ٢، ص ١٦٦، ح ٥٩٤، بحار الأنوار، ج ٦٢، ص ٢٧٥.

    [2]  الكافي، ج ٦، ص ٣٤٤، ح ١، المحاسن، ج ٢، ص ٣٠٩، ح ٢٠٢٨ و ليس فيه «الطري» و كلاهما عن محمّد بن عبد اللّه، مكارم الأخلاق، ج ١، ص ٣٩٧، ح ١٣٤٨ و فيه «كلوا الباقِلّى فإنّه يمخّخ...»، بحار الأنوار، ج ٦٦، ص ٢٦٦، ح ٣.

    [3]  مكارم الأخلاق، ج ١، ص ١٧٤، ح ٥١٨، بحار الأنوار، ج ٦٢، ص ١٢٦، ح ٨٢؛ سنن ابن ماجة، ج ٢، ص ١١٥٤، ح ٣٤٨٨، المستدرك على الصحيحين، ج ٤، ص ٢٣٤، ح ٧٤٧٩ كلاهما نحوه، الفردوس، ج ٢، ص ١٥٤، ح ٢٧٨١ كلّها عن ابن عمر.

    [4]  الكافي، ج ٦، ص ٣٣٠، ح ٩، المحاسن، ج ٢، ص ٢٨٥، ح ١٩٢٧ كلاهما عن سماعة، بحار الأنوار، ج ٦٦، ص ٣٠٢، ح ١١.

    [5]  المحاسن، ج ٢، ص ٣٢٧، ح ٢١١٠، بحار الأنوار، ج ٦٦، ص ٢١٧، ح ٧.

    [6]  ثواب الأعمال، ص ٣٤، ح ٣ عن يحيى أبي البلاد.

    [7]  المحاسن، ج ٢، ص ٣٢٣، ح ٢٠٩٤ عن حمّاد بن زكريّا، مكارم الأخلاق، ج ١، ص ٣٩٠، ح ١٣١٤ و ليس فيه «فهي المكيسة» و كلاهما عن الإمام الصادق عليه السلام، بحار الأنوار، ج ٦٦، ص ٢٣٤، ح ٣.

    [8]  شُعب الإيمان، ج ٥، ص ١٠٢، ح ٥٩٤٧ عن عطاء، كنز العمّال، ج ١٠، ص ٤٤، ح ٢٨٢٧٦.

    [9]  طبّ النبيّ صلى الله عليه و آله، ص ١١، بحار الأنوار، ج ٦٢، ص ٣٠٠.

    [10]  مكارم الأخلاق، ج ١، ص ٤٢٣، ح ١٤٣٩، بحارالأنوار، ج ٦٦، ص ٤٤٤، ح ٨؛ الفردوس، ج ١، ص ١٠١، ح ٣٣١ عن ابن عمر.

    [11]  طبّ الأئمّة لابني بسطام، ص ١٣٩، بحار الأنوار، ج ٦٦، ص ٧٢، ح ٦٨.

    [12]  في بحار الأنوار: «تبلّد»، و الظاهر أنّه الصواب. قال الطريحي: بَلُدَ الرجل فهو بَليد: إذا كان غير ذكيّ ولا فطِن (مجمع البحرين: ج ١، ص ١٨٣).

    [13]  طبّ الإمام الرضا عليه السلام، ص ٢٩، بحار الأنوار، ج ٦٢، ص ٣٢٢.

    [14]  في بحار الأنوار: «يصطبغ» بدل «يصطنع».

    [15]  في بحار الأنوار: «و من أراد أن يزيد في عقله يتناول كلّ يوم ثلاثْ هليلجات بسكر ابلوچ».

    [16]  طبّ الإمام الرضا عليه السلام، ص ٣٦، بحار الأنوار، ج ٦٢، ص ٣٢٤.

    [17]  خَردَل: گياهى از تيره چليپاييان (صليبيان) كه دو نوعِ سفيد و سياه دارد. برگ‌هايش شبيه برگ تُرُب، ولى كوچك‌تر از آن و داراى گل‌هاى زرد و دانه‌هاى ريز و قهوه‌اى و طعمِ تند است. دانه‌هاى آن را پس از كوبيدن در آب يا سركه، خمير مى‌كنند و با غذا، جهت تحريك اشتها تناول كنند. تخم سپندان، اسپندان، حب الرشاد (فرهنگ معين).

    [18]  . در طبّ الإمام الرضا عليه السلام، بخش دوم روايت، چنين آمده است: «هر كس بخواهد عقل وى افزون شود، هر روز سه هليله با شكر بلوچ بخورد». [بهترین شکر مال منطقه سیستان بوده که از نیشکر تهیه می‌شده و دو بار صاف می‌کردند و مقدار استفاده از شکر به مقدار صدق است. هرگاه هلیله به‌تنهایی بیاید معمولاً مراد هلیله سیاه است البته شاید مراد همه انواع هلیله شامل هلیله کابلی و چینی و غیره باشد. http://tabrizian.net/]

    [19]  طبّ الإمام الرضا عليه السلام، ص ٦٤، بحار الأنوار، ج ٦٢، ص ٣٢٧ نحوه.

    [20] . المحاسن، أحمد بن محمد بن خالد البرقى، ج۲، ص۵۵۰.

    [21] . الاصول من الکافی، شیخ کلینی، ج۵، ص۱۴۸.

    485)  سخنی در باره بیت شیرازی و قال و مقال آن (قسمت دوم)

    👈 قسمت دوم

    اشکال دوم: «رانت آقازادگی» و «نقد اعلمیت»

    1. رانت آقازادگی

    اشکال اول منتقدان به آسیبی پرداخت که مرجعیت خودخوانده آسیدمحمد شیرازی به حوزه علمیه شیعی وارد کرد؛ آسیبی که کام علمای وقت بلکه علمای دلسوز بعد از آن ماجرا را به شدت تلخ کرد، به ویژه وقتی دیدند این رفتار به برخی آقازاده‌های دیگر نیز جرأت داد بدون دریافت مجوز از بزرگان حوزه بلکه بدون درخواست آن‌ها و ایجاد فرصت به صورت طبیعی که روند جاری در حوزه‌های علمیه شیعه بود، به صورت خودخوانده اعلام مرجعیت کنند. تذکر می‌دهم که برخی از آقازاده‌ها ممکن است حقیقتاً‌ ملا و لایق باشند لیکن به دلیل قرار گرفتن در موضع شک و اتهام استفاده از «رانت آقازادگی» می‌باید بیش از دیگران بر خود سخت گیرند و باید بدانند علمای اعلام هرچند به ظاهر ورود نکنند، لیکن از این نکات ریز غافل نیستند و در برخی بزنگاه‌ها این هوشیاری خود را نشان می‌دهد، و این درحالی است که پیروان آن شخص که از پدر به پسر نقل مکان کرده‌اند، از این نکات به‌ کلی غافل‌اند و البته برخی از آن‌ها تغافل می‌کنند!! بگذریم. لازم است موضع شک و اتهام یعنی «رانت آقازادگی» را کمی باز کنم تا ضرورت اجتناب از آن تا حدی آشکار شود.

    در مقابل مزیت‌های بسیار حوزه‌های علمیه بر دانشگاه‌ها، دانشگاه‌ها و مؤسسات پژوهشی به لحاظ اداری یک مزیّت مهم بر حوزه‌های علمیه دارند و آن «شفافیت بیشتر» است؛ حقیر سال‌های زیادی است که با سیستم مؤسسات و دانشگاه‌ها کار می‌کنم و کار کرده‌ام و نسبتاً‌ خوب آن‌ها را می‌شناسم. در آن‌جا پایه و محور کار اداری بر پایه تقوا نیست و از این رو از همان مرحله نخست احتمال خطا و سوء استفاده را می‌دهند و برای جلوگیری از آن تلاش کرده‌اند مسیر سوء استفاده را ببندند و یا به حداقل برسانند؛ از این رو سیستم ارتقا و شهرت در آن‌جا در صورت استفاده از رانت آقازادگی هزینه بر و گاه آبرو بر است! اگر فرزند رئیس دانشگاهی بخواهد با استفاده از رانت پدر هیئت علمی شود، حداقل می‌بایست تعدادی کارشناس را راضی کند و همه آن‌ها معلوم نیست دین یا آبروی و یا موقعیت کاری خود را به دنیای دیگران بفروشند! به هر حال کار ساده نیست؛ البته گاه مسامحه می‌شود ولی به هرحال در همه مراحل ارتقا و در همه ساحت‌ها انتظار مسامحه و همراهی کمی سنگین است، هرچند گهگاه شاهد چنین مسامحه‌هایی بوده‌ایم! بماند!

    اما در حوزه‌های علمیه به دلیل رکن بودن تزکیه و تقوا تکیه بر این مقوله معنوی بسیار زیاد است؛‌ یعنی به طور طبیعی سیستم حوزه به بیت مرجعیت نگاه معنوی دارد و بر این باور است که پدر که در حقیقت پدر معنوی و علمی جامعه تحت نفوذ خود و مرجع تقلید مردم است، توانسته خانه خود را نیز به نحوی هدایت کند که از این رانت‌ها استفاده نکند، و این اعتماد حاصل رفتار آقازاده‌هایی است که در طول تاریخ شیعه همواره چشم از فرصت‌ها فروهشته‌ و ترجیح داده‌اند مسیر طبیعی را طی کنند. معمولاً‌ در حوزه‌های علمیه رسم بر این بوده که بعد از فوت پدر اساتید در خانه مرجع جمع می‌شدند و آقازاده مهر پدر را در مرأی و منظر علما می‌شکسته و اموال حسبه تحت ید پدر را به مرجع بعد تحویل می‌داده است؛ کاری که حقیر از بسیاری از آقازاده‌ها دیده و شنیده‌ام و نمونه آن رفتار آقازاده مرحوم آیت الله شیخ جواد تبریزی – اعلی الله مقامه الشریف – است.

    اما سوگمندانه باید پذیرفت که نه همواره چنین است و نه رانت‌ها به این مقدار محدود می‌شود. رانت استفاده از مقام علمی پدر و امور حسبه در اختیار پدر فرصت‌های طلایی به آقازاده می‌دهد که اگر اهل تقوا نباشد، بتواند برای خود اعتبار زیادی کسب کند. آقازاده می‌تواند برای خود شاگرد جذب کند؛‌ طبیعی است بسیاری که وام‌دار او هستند خود را به لحاظ اخلاقی موظف می‌دانند پای کرسی آقازاده زانو بزنند و درس بگیرند. افزون بر این، او می‌تواند برخی از مریدان پدر را به خدمت بگیرد و توشه نگارشی خود را انباشته سازد! یکی از دوستان حقیر نقل کرد که پنج کتاب فلانی را من نوشته‌ام بدون این‌که نامی از من برده شود و البته پول خوبی هم گرفته‌ام (البته این اتهام در مورد بیت شیرازی مطرح نیست و به مطلب از باب این‌که مقدمه را جامع و کلی بیان کنم، اشاره کردم). فرصت در اختیار گرفتن کرسی درس، فراهم آوردن شاگرد، نگارش کتاب، دسترسی به منابع علمی، انتشار (به ویژه در زمان‌های گذشته که امکانات امروزی نبوده)، ارتباط با علما، و ... همه از وجوه رانت و امتیاز ویژه است که می‌تواند استفاده از آن‌ها درست یا نادرست باشد.‌ تذکر می‌دهم که ذهن‌ها به شخصی منعکس نشود، عرض من کلی است و فعلا در مقام رانت‌شناسی و ارائه مقدمه بحث هستم.

    بنابراین،‌ اگر برای معرفی یک «آقازاده» از کرسی درس، جمعیت شاگرد حاضر در درس، تعداد کتاب و مانند این‌ها سخن به میان آمد، نباید زود تسلیم شد، بلکه به مناسبت وجود بستر رانت می‌باید بر دقت و تحقیق و تفحص افزود؛ البته در مقابل باید مراقب بود به واسطه دقت در این مسائل حق طبیعی آقازاده نادیده گرفته نشده و موجب ظلم به او نگردد.

    این را نیز اضافه کنم که این امتیازها و رانت‌ها صرفاً‌ برای آقازاده‌ها نیست و برخی افراد دیگر نیز به دلیل برخورداری از تمکن مالی و یا موقعیت‌های خاص می‌توانند چنین رانتی‌هایی داشته باشند لیکن نقطه کانونی آن آقازاده‌ها هستند.  

    با توجه به مطالب گفته شده، آقازاده‌ها می‌باید به مناسبت «اتقوا من مواضع التهم» بیش از دیگران شفاف‌سازی کنند. در این باره بیشتر سخن خواهم گفت.

    2.  نقد اعلمیت

    از داستان رانت بگذریم و برویم سراغ «مرجعیت». برای مرجعیت دو شرط اساسی وجود دارد:‌ «اعلمیت» و «صلاحیت».

    الف) اعلمیت

    «اجتهاد مطلق» هرچند به آن مطلق می‌گویند، لیکن تشکیکی است؛ مانند نور که ضعیف و قوی دارد. به یک خانه صد متری خانه می‌گویند و به یک خانه سیصد متری نیز خانه می‌گویند. علمیت و اجتهاد مطلق یک مرجع می‌باید قوی‌تر از دیگران باشد یا در حد قوی‌ترین‌ها باشد و به حداقل اجتهاد مطلق بسنده نیست؛ نه کسی زیر بار آن حداقل می‌رود و نه عقل به آن باج می‌دهد و خلاصه راهی نیست جز اجتهاد مطلق در بالاترین سطح!

    اما سؤال مهمی که فراروی مردم است این است که از چه راهی میزان علمیت بالای یک استاد یعنی اعلمیت او شناخته شود؟ آیا میزان شاگرد و تعداد کتاب و مقاله و حتی گفته استاد به روشن شدن مطلب کمک می‌کند یا خیر و اگر خیر، چرا؟ و خلاصه راه حل چیست؟

    الف-1. تعداد بالای کتاب و مقاله

    بسیاری از عوام برای شناساندن عمق تخصص یک استاد به شمار کتاب‌های او مثال می‌زنند و مثلاً می‌گویند:‌ او استاد استادان است زیرا صد جلد کتاب دارد! طبیعی است مخاطب ناآگاه هم سری تکان داده و ذوق زده شده و ادعای مدعی را تأیید و به استادی او ایمان می‌آورد!‌ لیکن نباید انتظار داشت انسان خبره نیز این‌چنین ساده به موضوع نگاه کند. او از یک سو ادعا را با استدلال مطابقت داده و ارزیابی می‌کند و از سوی دیگر کتاب‌ها را ورق می‌زند و به محتوا توجه می‌نماید. باید دید مورد ادعا میزان تلاش و فعالیت و گستردگی اطلاعات در حوزه‌ های مختلف است یا عمق و ژرف‌اندیشی و تخصص در یک حوزه علمی؟ تفاوت این دو ادعا از زمین تا آسمان است؛ اولی بسان یک استخر وسیع با عمق چند متر و دومی بسان یک چاه آب با عمق مثلا چند صد متر است! هر یک از این دو کاربردی خاص خود دارند و نمی‌توانند به جای یکدیگر به کار روند؛ بنابراین آثار دلالت کننده بر هر یک از این دو ادعا بسیار متفاوت است. گاه شمار زیاد آثار نشانه ضعف علمی است و گاه نشانه قوت آن! این مطلب به شدت به محتوای آثار مرتبط است و بدون ملاحظه آن جز ساده‌انگاری و خودفریبی یا دیگر فریبی نیست!

    اگر مورد ادعا مثلاً استادی در ریاضیات است، ارائه صد کتاب شعر و داروشناسی و جغرافیا و زیست‌شناسی و مانند این‌ها ارزشی ندارد! بله بر این دلالت می‌کند که او نویسنده و مطلع و پژوهشگری واسع‌نگر و جامع‌نگر است، لیکن از صد کتاب این‌چنینی بلکه از هزار کتاب مانند این‌ها دو کلاس درس خواندن در علم ریاضیات در نمی‌آید که نمی‌آید! پس برای اثبات ادعای علمیت در مثلاً فقه شمارش کتاب در حوزه تاریخ و شعر و کلام و ... بی‌فایده است بلکه ضرر می‌زند و نشان می‌دهد فرد مورد نظر به اندازه آثارش وقتش را در حوزه‌های غیر مرتبط صرف کرده و از حوزه فقه کم گذاشته است!!

    برای اثبات قدرت فقهی حتی شمار بالای کتاب فقهی نیز کافی نیست؛ بلکه تنها کتب فقهی استدلالی فایده دارد و ملاحظه می‌شود. مثالی بزنم:‌ اگر کسی که در حوزه مثلا تاریخ مطالعه دارد، مدعی اجتهاد در علم تاریخ است،‌ اگر چنین فردی یک دوره دائرة‌ المعارف تاریخی نوشته باشد برای اثبات اجتهاد و خبرگی در حوزه تاریخ کافی نیست هرچند کمک زیادی می‌کند و چنین فردی می‌باید حتماً‌ آثار تحلیلی و تحقیقی در حوزه تاریخ ارائه کند و تا این کار صورت نگیرد کار پیش نمی‌رود؛ بله بر تلاش فراوان او در فراگیری و انتقال دانش دلالت دارد ولی خبرگی از آن در نمی‌آید. این مطلب در مورد تفسیر قابل فهم‌تر است. واقع این است که به راحتی و در عرض نهایتاً پنج تا ده سال می‌توان تفسیری با صد جلد ولی سطحی و به روش جمع‌آوری و تحلیل ساده نوشت، لیکن اگر بخواهد کاری دقیق همراه با نوآوری و کشف مجهولات دیگران انجام دهد، اگر در تمام عمر ده جلد هم بنویسد،‌ شاهکار کرده است! گاه می‌شود که علمیت بالا با چند مقاله یا یکی دو کتاب اثبات می‌شود ولی گاه با صد کتاب اثبات نمی‌شود!

    اخیرا باب شده مؤسسات معتبر از نویسنده می‌خواهند نوآوری‌های خود و نوع آن را در مقدمه کتاب توضیح دهد تا معلوم شود که کتاب قطور او چیز جدیدی هم دارد یا خیر؟ این کار بسیار مهم است. چه کتاب‌های قطوری نوشته می‌شود و حسرت از نوآوری در آن‌ها! در قدیم حاشیه زنی مرسوم بوده. در حاشیه زنی فقط اشکالات و نکات نو گوشزد می‌شده و علمیت حاشیه زننده به راحتی مورد قضاوت قرار می‌گرفته، ولی کسانی که آثار مستقل تولید می‌کنند، اگر جهات نوآوری تذکر داده نشود، قضاوت در باره آن‌ها مشکل است. در خصوص آثار بیت شیرازی این نقیصه وجود دارد که به جهات نو اشاره نشده - و البته در گذشته چندان مرسوم نبوده - و ناقدان منکر نوآوری در حد قابل توجه هستند و یکی از نشانه‌های آن را عدم مراجعه به آثار آن‌ها در درس‌های خارج اساتید عالی حوزه علمیه می‌دانند. خوب است طرفداران بیت شیرازی در خصوص نوآوری‌های آثار اقدام کنند و بهتر است بخش‌هایی که به نظر آنان اوج علمیت را نشان می‌دهند،‌ جدا و برای ارزیابی ارائه کنند که بهتر بتوان قضاوت کرد.

    در هر صورت، این‌ها همه بر این فرض استوار است که آثار را خود نوشته باشد وگرنه اگر با کمک دیگران نوشته باشد و به اصطلاح کار جمعی باشد که داستان جدایی دارد و ترجیح می‌دهم وارد نشوم که تحریر و تقریر آن نیازمند صد من کاغذ است!‌ ولی همین‌مقدار اشاره کنم که اثبات علمیت با کارهای جمعی و کارهایی که شریک نگارشی و تحقیقی دارد صد بار مشکل‌تر است!! (البته ظاهرا و تا آن‌جا که شنیده‌ام در مورد بیت شیرازی- و به ویژه در مورد آثار آیت الله سیدمحمد شیرازی، مطابق بیان مرحوم والد که آشنایی دیرینه با او داشت - نگارش آثار آن‌ها جمعی نبوده است.)

    الف-2. کرسی درس

    چنان‌که عرض شد،‌ کرسی درس برای آقازاده‌ها موضع شک است و تنها کرسی‌ای بر علمیت دلالت دارد که اولاً: سالیانی متمادی بر قرار بوده باشد و ثانیاً:‌ شاگردان شاخصی از آن بیرون آمده باشند و ثالثاً‌: شاگردان عالم و فاضل و صاحب کرسی بر علمیت و برای مرجعیت بر اعلمیت استادشان تأکید کنند.

    این سه شرط می‌باید یک جا جمع شوند تا از کرسی استادی بتوان اعلمیت و تفوّق او را استفاده کرد و در صورت نقص در شرایط فوق، نیازمند جبران با قرائن دیگر مانند آثار تخصصی و امضای استاد است.

    الف-3. امضای استاد

    امضای استاد بسیار مهم است ولی یک ضمیمه بسیار مهم دارد و آن «قرائن صحت» است. وجود این ضمیمه و در حقیقت شرط از این رو است که گاه استاد نسبت به شاگردی انعطاف روحی و یا ملاحظاتی دارد. این شرط در مورد استادانی که از وابستگان به ویژه درجه یک هستند، ضرورت بیشتری دارد و در حقیقت حیاتی است. (در مورد آسیدصادق شیرازی نیز این مطلب وجود دارد و استاد او برادر او است.)

    منظور از قرائن صحت، آثار متقن و علمی،‌ تعدد استادان امضا کننده تخصص و علمیت یا اعلمیت یک شاگرد (که در مقام وصیت و سفارش برای بعد از فوت خود بیان می‌شود)، همراهی شاگردان متخصص و صاحب کرسی با استادان و جز این‌هاست.

    ب) صلاحیت

    مهم‌ترین گزینه‌های دال بر صلاحیت تقوا و آگاهی به زمانه است. این دو شرط برای احراز صلاحیت بی‌نیاز از توضیح است؛ زیرا اگر مرجع تقلیدی یکی از این دو را نداشته باشد یا به قدر نیاز نباشد، جامعه را به پرتگاه تباهی می‌کشد و خسارتی می‌زند که به هیچ وجه قابل جبران نیست.

    این دو شرط این‌قدر واضح و مهم هستند که ورود به آن – هرچند حرف در باره آن‌ها و مستندات آن‌ها مفصل است- لیکن در این مقال مختصر ضروری نیست.

    اما بیت شرازی و اشکال منتقدان در خصوص اعلمیت و صلاحیت

    مقدمه نسبتاً‌ طولانی فوق برای درک وضع بیت شیرازی ضروری بود. اکنون می‌پرسیم: با فرض گذشت از مسئله اجتهاد و ورود به حوزه مرجعیت و اعلمیت، چگونه می‌توان به اعلمیت آسیدمحمد و آسیدصادق شیرازی دست‌یافت؟ منتقدان این بیت بر این باورند که به هیچ وجه نمی‌توان اعلمیت یا در حد اعلمیت بودن آن‌ها را اثبات کرد، بلکه رؤسای این بیت یعنی آسیدمحمد و برادرش آسیدصادق با طراز اعلمیت فاصله زیادی دارند. اکنون باید این مدعای منتقدان  را بر اساس مقدمه‌ای که بیان کردیم، بررسی و ارزیابی کنیم.

    مطابق مقدمه پیش‌گفته،‌ یکی از راه‌های وصول به اعلمیت یک فرد، شهادت دادن تعدادی از استادان او یا شهادت یک استاد که خود اعلم بوده به همراه قرائن صحت است به گونه‌ای که از گفته وی به اعلمیت فرد اطمینان شود. غالباً‌ مراجع از این طریق برگزیده می‌شوند و البته معمولاً در همه یا غالب آن‌ها قرائت صحت متعددی یافت می‌شود.

    اما این توفیق در مورد سیدمحمد شیرازی و سیدصادق شیرازی – هر دو – مفقود است، بله در مورد آسیدصادق اگر برادرش- آسیدمحمد- او را معرفی کرده باشد، چون اعلمیت خود او محل بحث است، نمی‌توان از تأیید او به اعلمیت آسید صادق رسید و نهایتاً‌ امضای اجتهاد او تلقی می‌شود (نه اعلمیت) و حتی اگر در مورد اعلمیت آسیدمحمد بحثی نبود،‌ مطابق مقدمه پیش گفته،‌ وجود قرائت صحت ضروری است. 

    کرسی درس نیز در هر دو مفقود است و اساساً‌ تنها کرسی‌های درسی می‌تواند بر اعلمیت دلالت کند که شاگردان متعدد و صاحب‌ نام و وجاهت و مشهور به اجتهاد و دارای کرسی مهم درس در درس استاد شرکت کنند و چنین کرسی‌هایی به ندرت در هر دوره یافت می‌شود. مثلاً‌ در دوره معاصر در حوزه علمیه قم کرسی درس آیت الله وحید خراسانی و آیت الله شیخ جواد تبریزی - به نظر نگارنده - چنین وجاهتی داشته است و باقی کرسی‌ها حتی کرسی‌های تدریس غالب مراجع وقت از چنین ویژگی‌ای برخوردار نبوده است؛ بنابراین، با شناختی که از حوزه تدریس آسیدمحمد و برادرش وجود دارد، این مورد نیز به نظر مفقود است.

    آثار آسیدمحمد و آسیدصادق نیز به باور منتقدان نهایتاً‌ می‌تواند اجتهاد را اثبات کند و به هیچ وجه نمی‌توانند اعلمیت را نتیجه دهند (که در بالا اشاره شد). توضیحات مقدمه فوق برای درک این معنا لازم بود . گفتنی - چنان‌که در مقدمه نیز اشاره شد - از نشانه‌های برتری یک کتاب ارجاع اساتید برتر به آن و استفاده از آن است، لیکن چنین مطلبی برای آثار فقه استدلالی بیت شیرازی شنیده نشده است.

    صلاحیت

    با گذشت از مسئله اعلمیت، در محافل علمی و نیز در محافل منتقدان بیت شیرازی در خصوص صلاحیت، هم در بعد اخلاقی یعنی تقوا و هم در بعد سیاسی و فروع مربوط به احکام مسائل روز بحث و گفتگو است و یکی از جهات نقد جدی بر این بیت همین دو مورد یعنی تقوا و آگاهی از زمانه است.

    البته در خصوص آسید محمد منتقدان بر این باورند که وی پس از اعلام مرجعیت و واکنش به شدت منفی استاد او و بزرگان و اساطین حوزه نجف، او از حرکت خود عقب نکشید و بر موضع خود باقی ماند. اصرار بر این حرکت غیر معمول از دیدگان منتقدان نشانه[t1]  بی‌اخلاقی تلقی شده که هیچ‌گاه جبرانی برای آن ارائه نشده است. نا گفته نماند که صلاحیت اخلاقی و مسئله آگاهی به زمانه با هم تلاقی‌هایی دارند که در ادامه بحث به آن‌ها خواهیم پرداخت.

     [t1] در روایت است: «مَنْ تَقَدَّمَ عَلی قَومٍ مِنَ الْمُسْلِمینَ وَ هُوَ یَری أَنَّ فیهِمْ مَن هو افضلُ منه فقد خانَ اللَّه‏ و رسولَه و المُسلمیِن» و چه مسئولیتی مهم‌تر و سخت‌تر از مرجعیت؟! مگر این‌که بگوییم آسیدمحمد شیرازی در زمان اعلام مرجعیت، خود را برتر از مراجع وقت و اساطین حوزه علمیه نجف و قم می‌دیده و از این رو تنها متهم به تشخیص نادرست و خودشیفتگی شود. امید که چنین باشد!

    👈 ادامه دارد.

    پست‌های مرتبط

    http://javahery.blogfa.com/category/24/%d8%a8%db%8c%d8%aa-%d8%b4%db%8c%d8%b1%d8%a7%d8%b2%db%8c-%d8%a8%d8%af%d9%88%d9%86-%d8%b1%d9%88%d8%aa%d9%88%d8%b4

     

    484)  تأملی در عاملان شهادت پیامبر اکرم ص

    پیامبر اکرم ص به اتفاق شیعه و سنی به شهادت رسیدند، هرچند از لفظ رحلت برای ایشان استفاده می‌کنند و کم‌اند کسانی که به شهادت ایشان باور نداشته باشند، لیکن اختلاف بر این است که به باور اهل تسنن و بر اساس برخی اخبار سنی و بعضا شیعی عامل شهادت سمی بوده که یک زن یهودی در جریات فتح خیبر به حضرت خوراند، لیکن بر اساس روایتی از تفسیر عیاشی عاملان قتل از زنان پیامبر اکرم ص بوده‌اند ...

    نکته مهم این است که برخی به بهانه مرسله بودن این روایت و انحصار اتهام به زنان پیامبر ص به این روایت، کوشیده‌اند روایت سم زن خیبری را تقویت کنند. در این خصوص یک قرینه مهم وجود دارد که روایت عیاشی را تقویت بلکه اثبات می‌کند (به دلیل حصر بین دو گزینه) و آن عدم یافت سمی در جهان است که اثرش پس از چهار سال ظاهر شود! نکته اینجاست که تمام سم‌های آن دوره شناخته شده بوده و هرگز چنین سمی با تأخیر اثر چند ساله در منابع قدیمی نیز گزارش نشده و به لحاظ علم جدید نیز تأخیر این مقدار زمان محال عقلایی و علمی است. هیچ تأخیر مشابه برای سمی نیز در جهان و در حتی منابع قدیمی و افسانه‌ای وجود ندارد.

    بنابراین به نظر می‌رسد شدت ظهور سم در جسم پیامبر ص در روزهای پایانی عمر شریف به حدی بوده که مجال انکار به مخالفان نداده و از این رو تنها راه نجات را تمسک به قصه‌ سم زن یهودی خیبری دیده‌اند که خواسته بوده در جریان فتح خیبر به پیامبر اکرم ص سم بخوراند و نکته جالب این است که بر اساس برخی نقل‌ها وقتی حضرت گوشت سمی را در دهان گذاشتند، بلافاصله درآوردند و فرمودند گوشت یا استخوان گوشت به من خبر داد سمی است که بعد آن زن هم به موضوع اقرار کرد و بهانه آورد که می‌خواستم امتحان کنم که آیا واقعا شما پیامبر خدا هستید یا فرد معمول؛ زیرا اگر پیامبر باشید به علم الهی متوجه خواهید شد، پیامبر هم از مجازات او درگذشت.

    افزون بر این:

    ۱. شاید در تاریخ دست برده و کلمه «خیبر» را بدان افزوده باشند تا خط گم کنند.

    ۲. نمی‌توان پذیرفت در خیبر با حضور جمع زیادی از اصحاب زنی یهودی غذایی از گوشت تهیه کند و بدون احتیاط پیامبر ص ابتدا به خوردن آغاز نمایند و در این خصوص اختبار و احتیاط صورت نگیرد در حالی که کشتن با سم چیز غیر معمولی نبوده است.

    ۳. از ابهامات این داستان وضع آن زن است؛ علی القاعده آن زن باید خود را جزو مسلمان‌ها جا زده باشد وگرنه مسئله ذبح غیر شرعی مطرح می‌شود با توجه به این‌که غذا گوشت بوده.

    ۵. زمان شهادت حضرت بسیار حساس بود و این نشان می‌دهد خوراندن سم در همان مقطع بوده نه چهار سال پیش از آن. زمان مسمومیت هم‌زمان بود با آماده شدن و حرکت سپاه اسامه به سوی موته که در صورت پیروزی، سد یهود در برابر بیت المقدس فرو می‌ریخت و در ضمن پرده نفاق از برخی اصحاب نیز کنار می‌رفت. بنابراین احتمال این‌که منافقان مدینه در همان برهه از طریق نزدیکان پیامبر ص به او سم خورانده باشند، بسیار قوی است.ر.ک: تفسیر العیاشی، ج١، ص٢٠٠.

    483)  سخنی در باره بیت شیرازی و قال و مقال آن (قسمت اول)

    قسمت اول

    👈سخن در باره بیت شیرازی و «[آیت الله] سید محمد شیرازی» و برادر او آ«سیدصادق» فرزندان آیت الله حاج سید میرزا مهدی شیرازی ره – از نوادگان مرحوم میرزا حبیب‌الله شیرازی (برادرِ میرزا حسن شیرازی صاحب فتوای معروف تحریم تنباکو) - است. 
    بعد از رحلت مرحوم آیت الله میرزا مهدی شیرازی داستان بیت شیرازی بیش از پیش سر زبان‌ها افتاد و هموراه در عراق و ایران مورد توجه و نقد و داد و قال و کشمکش و اتهام‌های سنگین بوده است. 
    سؤال اصلی این است بیت شیرازی و اطرافیان او چه اشکالاتی دارند که این‌قدر در باره آن‌ها حرف و حدیث زیاد شد؟‌ اصلاً‌ انحرافات بر شمرده شده برای آن‌ها چیست و چرا از نگاه برخی اساتید حوزه بسیار خطرناک قلمداد شده؟ چه مشکلی دارند؟ 
    در واقع هدف از این مقال در گام نخست برشمردن اشکالات کلی و مهم که از سوی مخالفان آن‌ها ارائه شده و راه‌حل‌هایی برای رفع یا داوری به قدر استطاعت است. 
    تأکید می‌کنم من به زندگی شخصی افراد به هیچ وجه کاری ندارم و آنچه مورد توجه خواهد بود چیزی است که به زندگی مردم و امور آن‌ها مربوط است. همچنین بحث من ان شاء الله ژورنالیستی و عوام‌فریبانه نخواهد بود و دنبال چیزهای ناپیدا نیز نخواهم بود!
    برخی اشکالات مبنایی و برخی راهبردی است. اهم اشکالات به قرار ذیل است:
    👈 اشکال اول: تغییر خطرناک در نحوه انتخاب و معرفی مرجعیت شیعه
    در شیعه بر اساس مبانی فقهی مرجعیت بر عهده فقیه اعلم است. یعنی برای مرجعیت دو شرط مطرح است: 1. فقیه و مجتهد مطلق (نه متجزی) بودن؛ 2. اعلم بودن. زیرا مراجعه به مرجع تقلید تنها برای ناآگاهان جایز است و مراجعه از باب رجوع جاهل به عالم است و چون مسئله تقلید بسیار مهم و به عاقبت انسان و زندگانی پس از مرگ تا ابد مربوط است،‌ به حکم مسلم عقل می‌باید به کارشناس اعلم مراجعه کرد.
    پس از رحلت آیت الله میرزا مهدی شیرازی که عالم و مرجع اهالی کربلا و مورد احترام عموم علمای نجف و مورد وثوق آنان بود، پسرش که کم‌تر از 40 سال داشت ادعای مرجعیت کرد. این ادعا در حالی بود که هنوز بحث اجتهاد او در سطح عموم کارشناسان مطرح نشده و در کانون توجه و کنکاش نبود. این حرکت او عموم علما و کارشناسان مسله فقه را حیرت زده کرد و در وهله نخست این سؤال بروز کرد که بر فرض اجتهاد، چطور او می‌تواند ادعای مرجعیت کند با وجود آن‌ همه مراجع و اساطین معروف در نجف! 

    (در زمانی که او  (متولد 1928) اعلام مرجعیت کرد (حدود 1960)، مراجع ذیل که بعضاً کهن‌سال و بسیار مقبول بودند، حضور داشتند:

    مرحوم امام خمینی ره، (با اختصار و حذف العظمی👈) آیت الله سید محسن حکیم متوفی 1970، آیت الله سید ابوالقاسم خویی متوفی 1992، آیت الله میرزا حسین فقیه سبزواری م 1967، آیت الله شاهرودی م 1974، آیت الله سیدمحمدهادی میلانی م 1974، آیت الله گلپایگانی م 1993، آیت الله مرعشی نجفی م 1990، آیت الله اراکی1994، آیت الله سیدعبد الاعلی سبزواری م 1994، آیت الله سید احمد خوانساری م 1985، آیت الله سید عبد الله شیرازی م 1984، آیت الله سیدمحمدباقر صدر شهادت م01981م و ....)
    رسم بین علمای شیعه چنین بود که بعد از فوت مرجعی اگر مرجعیت او عام بود و به اصطلاح بر مراجع دیگر سر بود، علمای حوزه جلسه می‌گذاشتند و مرجع بعدی را معرفی می‌کردند. روال علمای شیعه این بود که از مرجعیت ابا داشتند و حتی المقدور تلاش می‌کردند اگر فرد دیگری را در حد می‌دیدند، گردن او بندازند و مثال‌های این سبک رفتاری بسیار بود. گذشته از این معمولاً مرجعی که انتخاب می‌شد جزو اساتید مطرح و برتر حوزه و مشهور و معروف بین اساتید و عموم حوزویان بود و از این رو با انتخاب او خیلی سریع همه به فرد منتخب رجوع می‌کردند و وهن و طعنی در این کار بروز نمی‌کرد.
    در هر حال، این حرکت او سبب شد بسیاری به استاد او رجوع کنند و در باره علمیت این جوان زیر چهل سال پرس و جو نمایند. استاد او یعنی آیت‌الله شیخ یوسف خراسانی حائری ره – که نزد علمای نجف شناخته شده و محترم بود - در جواب اعلام کردند که «سید محمد شیرازی قطعاً مجتهد نیست و تقلید از او جایز نیست.» 
    ‌  پس از استاد او آیت‌الله العظمی خویی - بزرگ حوزه علمیه نجف و یکی از مراجع وقت - و آیت‌الله سید محمود شاهرودی نیز مسئله ورود کرده و صلاحیت او را رد کردند. البته ردّیات و عدم احرازهای این بزرگواران در مورد اصل اجتهاد او بود نه اعلمیت و مرجعیت که مرحله بسیار بالاتری است.
    این را نیز عرض کنم که پس از این اظهار نظرها، متأسفانه برخی اهالی کربلا تندی‌های به آیت الله شیخ یوسف حائری و آیت الله خویی و برخی دیگر از بزرگان و مراجع روا داشتند که داستان غم‌انگیزی دارد!
    بعدها امام خمینی ره نیز که در ایام تبعید در نجف ساکن شده بود، تصمیم گرفت در این خصوص مطلبی بنویسد. پدرم ، مرحوم حجت الاسلام و المسلمین سیدمحمدعلی جواهری، که درس او در نجف حاضر می‌شد، نقل کرد – بر اساس آنچه در ذهنم مانده - من با چند نفر که مجموعاً‌ دو ماشین شدیم از کربلا رفتیم نجف و با امام صحبت کردیم و ایشان را قانع کردیم که به این قضیه وارد نشوند و ایشان نیز پذیرفت.  (البته بعدها در ایران گرایش سیاسی مرحوم ابوی با او بسیار تفاوت کرد).
    در هر صورت این داستان به جایگاه بیت و به ویژه شخص آسید محمد آسیب جدی زد. البته بعد با استقبال خوبی که آسیدمحمد شیرازی از امام هنگام ورود به کربلا انجام داد و حتی محل نماز خویش را در کربلا به امام راحل سپرد، جایگاه او کمی ترمیم شد.
    بیت شیرازی پس از اختلاف با رژیم بعث ابتدا به کویت رفته و بعد از پیروزی انقلاب به ایران آمدند. آسید محمد در ایران سالیان طولانی به تدریس ادامه داد تا این‌که در سال 1380 بدورد حیات گفت. نکته قابل توجه این است که با وجود اختلافات او با رهبر معظم انقلاب، رهبر معظم در پیامی درگذشت او را تسلیت گفتند و در متن پیام او را «آیت الله» خطاب کردند. 
    نگارنده عمداً در مراحل نخست ادعای مرجعیت عنوان «آیت الله» را برای او به کار نبرد؛ زیرا آیت الله بودن او در آن مقطع مخدوش و از سوی علمای طراز اول مردود بود، لیکن به کار بردن این عنوان به مناسبت تأییدهایی که بعدها از سوی علما برای او شد، مانعی ندارد.
    یادآور می‌شویم که عنوان «آیت الله»‌ بر اجتهاد دلالت دارد نه مرجعیت و برای مرجعیت باید اعلمیت یا در حد اعلمیت او اثبات شود که در اشکال دوم به آن خواهیم پرداخت.
    روند اظهار مرجعیت او بعد از درگذشت او در خصوص برادرش آسیدصادق نیز تکرار شد؛ البته جایگاه او به لحاظ سن و سال و سابقه حضور در درس و تأیید برادرش که استادش به شمار می‌رفت، بسیار بهتر از خود آسیدمحمد در زمان اظهار مرجعیت بود، ولی ناقدان مدعی‌اند که این نحو جانشینی این پیام را به دیگران مخابره کرد که مرجعیت نباید از بیت شیرازی خارج شود و در حقیقت مرجعیت در این بیت موروثی شده که این اتهام از نظر حوزویان طعن سنگینی به شمار می‌رود. برای رفع این اتهام می‌باید قبل از ادعای مرجعیت،‌ مراتب فضل مدعی مرجعیت برای عموم اساتید آشکار شود،‌ ولی در مورد آسیدصادق چنین اتفاقی نیفتاد؛ زیرا او در زمان درگذشت برادرش – به هر دلیل - جایگاه شناخته شده‌ای بین اساتید سطح عالی حوزه نداشت و چهره علمی ممتاز تلقی نمی‌شد ( توجه کنیم مطلب مرجعیت است نه اجتهاد).  
    شاید یکی از علت‌های این برداشت برای برخی اساتید سطوح عالی حوزه، تکرار جانشینی خودخواسته پس از رحلت پدر، از سوی برخی آقازاده‌های دیگر بود که سالیانی بعد اتفاق افتاد. این اساتید ادامه این روند در بیوت علما را که شاید بتوان از آن با «رانت آقازادگی» یاد کرد، برای مذهب تشیع انحرافی و خطرناک تلقی کردند. 
    به نظر می‌رسد این نقد به لحاظ عقلایی کاملاً وارد باشد؛ به هرحال، در یک حوزه علمیه که ده‌ها مجتهد مسلم و مطلق و به نام مشغول تلاش علمی‌اند، باید معرفی مرجعیت علمی حساب و کتاب داشته باشد و چنین نباشد که یک فرد بتواند به راحتی چنین ادعایی کند؛ زیرا زمینه سوء استفاده در این روند کاملاً منطقی و سوء استفاده در چنین منصبی بسیار بسیار خطرناک است و هیچ کس نمی‌تواند اهمیت جایگاه مرجعیت و تأثیرگذاری آن را انکار کند. در دانشگاه‌ها اگر استادیاری بخواهد به مرحله بالاتر یعنی دانشیار ارتقا یابد، می‌باید کارنامه علمی ارائه کند. بعد از دانشیاری نیز برای ارتقا به مرحله استاد تمامی ارائه کارنامه متناسب ضروری است. بله ممکن است در برخی مراحل تقلبی صورت پذیرد ولی احتمال تقلب در همه مراحل بسیار نادر و بعید است. در این خصوص حتی اگر مراتب فضل استادیاری آشکار و لیاقت او به لحاظ توانایی علمی محرز باشد،‌ باز ارائه کارنامه شرط است. اگر در دانشگاه روند ارتقا چنین است، آیا معقول نیست در حوزه علمیه و در مسئله مرجعیت که بسیار بسیار خطیرتر و مهم‌تر از ارتقای دانشگاهی است، چنین پالایش و ارزیابی‌ای صورت پذیرد؟ ناقدان می‌گویند چنین ارزیابی‌ای در روند سنتی انتخاب مرجعیت همواره برقرار بوده و نحوه ورود آسیدمحمد خروج از این روند منطقی و دقیق و سخت‌گیرانه بوده و بعد از او نیز ادامه یافته است.
    👈 ادامه دارد.

    482)  اولین زائر اربعین حسینی ع

    زیارة‌الاربعین (نقل از دانشنامه امام حسین ع)

    مصباح الزائر  نوشته سید بن طاووس (متوفای ۶۶۴ق) - به نقل از عطا:

    كُنتُ مَعَ جابِرِ بنِ عَبدِ اللّٰهِ يَومَ العِشرينَ مِن صَفَرٍ، فَلَمّا وَصَلنَا الغاضِرِيَّةَ‌[742] اغتَسَلَ في شَريعَتِها، ولَبِسَ قَميصاً كانَ مَعَهُ طاهِراً.

    ثُمَّ قالَ لي: أمَعَكَ شَيءٌ مِنَ الطّيبِ يا عَطا؟ قُلتُ‌: مَعي سُعدٌ[743]، فَجَعَلَ مِنهُ عَلىٰ رَأسِهِ وسائِرِ جَسَدِهِ‌. ثُمَّ مَشىٰ حافِياً حَتّىٰ وَقَفَ عِندَ رَأسِ الحُسَينِ عليه السلام، وكَبَّرَ ثَلاثاً ثُمَّ خَرَّ مَغشِيّاً 

    عَلَيهِ‌، فَلَمّا أفاقَ سَمِعتُهُ يَقولُ‌: السَّلامُ عَلَيكُم يا آلَ اللّٰهِ‌....(_مصباح الزائر: ص ٢٨٦، بحار الأنوار: ج ١٠١ ص ٣٢٩ الرقم ١ وراجع: هذه الموسوعة: ج ١٢ ص ٩ ح ٣٢ (القسم الثالث عشر / الفصل الثاني عشر / زيارة جابر بن عبد اللّٰه الأنصاري))

    ترجمه: 

    روز بيستم صفر، با جابر بن عبد اللّٰه بودم.  هنگامى كه به غاضريّه رسيديم، در جوى آن جا غسل كرد و پيراهن پاكيزه‌اى را كه همراه داشت، پوشيد. سپس به من گفت: اى عطا! آيا عطرى به همراه دارى‌؟

    گفتم: سُعد (مادّه‌اى خوش‌بو كننده) دارم. او از آن به سر و بقيّۀ بدنش ماليد. سپس پابرهنه رفت تا نزد سرِ امام حسين عليه السلام ايستاد و سه تكبير گفت و بيهوش، بر زمين افتاد و هنگامى كه به هوش آمد، شنيدم كه مى‌گويد: سلام بر شما، اى خاندان خدا...!

    ________________________________________________

    بشارة المصطفى (نوشته: عماد الدین طبری آملی، قرن 6) عن عطيّة العوفي[746]: 
    

    خَرَجتُ مَعَ جابِرِ بنِ عَبدِ اللّٰهِ الأَنصارِيِّ زائِرَينِ قَبرَ الحُسَينِ بنِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام، فَلَمّا وَرَدنا كَربَلاءَ دَنا جابِرٌ مِن شاطِئِ الفُراتِ فَاغتَسَلَ‌، ثُمَّ اتَّزَرَ بِإِزارٍ وَارتَدىٰ بِآخَرَ، ثُمَّ فَتَحَ صُرَّةً فيها سُعدٌ فَنَثَرَها عَلىٰ بَدَنِهِ‌، ثُمَّ لَم يَخطُ خُطوَةً إلّاذَكَرَ اللّٰهَ تَعالىٰ‌.

    حَتّىٰ إذا دَنا مِنَ القَبرِ قالَ‌: ألمِسنيهِ‌، فَأَلمَستُهُ‌، فَخَرَّ عَلَى القَبرِ مَغشِيّاً عَلَيهِ‌، فَرَشَشتُ عَلَيهِ شَيئاً مِنَ الماءِ‌، فَلَمّا أفاقَ قالَ‌: يا حُسَينُ‌، ثَلاثاً، ثُمَّ قالَ‌: حَبيبٌ لا يُجيبُ حَبيبَهُ‌. ثُمَّ قالَ‌: وأنّىٰ لَكَ بِالجَوابِ وقَد شُحِطَت أوداجُكَ‌[747] عَلىٰ أثباجِكَ‌[748]، وفُرِّقَ بَينَ بَدَنِكَ ورَأسِكَ‌، فَأَشهَدُ أنَّكَ ابنُ خاتَمِ النَّبِيّينَ‌، وَابنُ سَيِّدِ المُؤمِنينَ‌، وَابنُ حَليفِ التَّقوىٰ وسَليلِ الهُدىٰ وخامِسُ أصحابِ الكِساءِ‌، وَابنُ سَيِّدِ النُّقَباءِ‌، وَابن 

    فاطِمَةَ سَيِّدَةِ النِّساءِ‌، وما لَكَ لا تَكونُ هٰكَذا وقَد غَذَّتكَ كَفُّ سَيِّدِ المُرسَلينَ‌، ورُبّيتَ في حِجرِ المُتَّقينَ‌، ورُضِعتَ مِن ثَديِ الإِيمانِ وفُطِمتَ بِالإِسلامِ‌، فَطِبتَ حَيّاً وطِبتَ مَيِّتاً، غَيرَ أنَّ قُلوبَ المُؤمِنينَ غَيرُ طَيِّبَةٍ لِفِراقِكَ‌، ولا شاكَّةٍ فِي الخِيَرَةِ لَكَ‌، فَعَلَيكَ سَلامُ اللّٰهِ ورِضوانُهُ‌، وأشهَدُ أنَّكَ مَضَيتَ عَلىٰ ما مَضىٰ عَلَيهِ أخوكَ يَحيَى بنُ زَكَرِيّا.

    ثُمَّ جالَ بِبَصَرِهِ حَولَ القَبرِ وقالَ‌: السَّلامُ عَلَيكُم أيَّتُهَا الأَرواحُ الَّتي حَلَّت بِفِناءِ الحُسَينِ وأناخَت بِرَحلِهِ‌، وأشهَدُ أنَّكُم أقَمتُمُ الصَّلاةَ وآتَيتُمُ الزَّكاةَ‌، وأمَرتُم بِالمَعروفِ ونَهَيتُم عَنِ المُنكَرِ، وجاهَدتُمُ المُلحِدينَ‌، وعَبَدتُمُ اللّٰهَ حَتّىٰ أتاكُمُ اليَقينُ‌.

    وَالَّذي بَعَثَ مُحَمَّداً بِالحَقِّ نَبِيّاً لَقَد شارَكنا كُم فيما دَخَلتُم فيهِ‌.

    قالَ عَطِيَّةُ‌: فَقُلتُ لَهُ‌: يا جابِرُ! كَيفَ ولَم نَهبِط وادِياً ولَم نَعلُ جَبَلاً ولَم نَضرِب بِسَيفٍ‌، وَالقَومُ قَد فُرِّقَ بَينَ رُؤوسِهِم وأبدانِهِم، واُوتِمَت أولادُهُم، وأرمَلَت أزواجُهُم‌؟!

    فَقالَ‌: يا عَطِيَّةُ‌! سَمِعتُ حَبيبي رَسولَ اللّٰهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ‌: مَن أحَبَّ قَوماً حُشِرَ مَعَهُم، ومَن أحَبَّ عَمَلَ قَومٍ اشرِكَ في عَمَلِهِم، وَالَّذي بَعَثَ مُحَمَّداً بِالحَقِّ نَبِيّاً، إنَّ نِيَّتي ونِيَّةَ أصحابي عَلىٰ ما مَضىٰ عَلَيهِ الحُسَينُ عليه السلام وأصحابُهُ‌، خُذوا بي نَحوَ أبياتِ كوفانَ‌.[750]

    فَلَمّا صِرنا في بَعضِ الطَّريقِ قالَ‌: يا عَطِيَّةُ‌! هَل اوصيكَ وما أظُنُّ أنَّني بَعدَ هٰذِهِ السَّفَرَةِ مُلاقيكَ؟ أحبِب مُحِبَّ آلِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ما أحَبَّهُم، وأبغِض مُبغِضَ آلِ مُحَمَّدٍ ما أبغَضَهُم وإن كانَ صَوّاماً قَوّاماً، وَارفُق بِمُحِبِّ مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ، فَإِنَّهُ إن تَزِلَّ لَهُ قَدَمٌ بِكَثرَةِ ذُنوبِهِ ثَبَتَت لَهُ اخرىٰ بِمَحَبَّتِهِم، فَإِنَّ مُحِبَّهُم يَعودُ إلَى الجَنَّةِ‌، ومُبغِضَهُم 

    يَعودُ إلَى النّارِ.[751]

    [746]  . عطيّة بن سعد بن جنادة العوفي الجدلي القيسي الكوفي، أبو الحسن. سمّاه أمير المومنين عليه السلام، وقال‌فيه: «هذا عطيّة اللّٰه». كان من مشاهير التابعين، وذكره الطوسي في أصحاب عليّ والباقر عليهما السلام، وعدّه البرقي في أصحاب الباقر والصادق عليهما السلام. كان ثقة، كثير الحديث، خرج مع ابن الأشعث على الحجّاج، وضُرب بأمر الحجّاج ٤٠٠ سوطاً، لامتناعه عن سبّ عليّ عليه السلام، وحلق رأسه ولحيته. ثمّ لجأ إلى فارس، واستقرّ بخراسان بقيّة أيّام الحجّاج، وعاد إلى الكوفة لمّا ولي العراق عمر بن هبيرة، وتوفّي بها سنة ١١١ على المشهور، أو ١٢٧ كما قيل، وهو الظاهر بقرينة روايته عن الصادق عليه السلام وراجع: رجال الطوسي: ص ٧٦ وص ١٤٠ ورجال البرقي: ص ٤٠ والطبقات الكبرى: ج ٦ ص ٣٠٤ وسير أعلام النبلاء: ج ٥ ص ٣٢٥ وتهذيب الكمال: ج ٢٠ ص ١٤٥ وتهذيب التهذيب: ج ٤ ص ١٣٨ وتاريخ الطبري: ج ١١ (المنتخب من ذيل المذيل) ص ٦٤٠.

     

    [747]  . الأوداجُ‌: هي ما أحاط بالعنق من العروق (النهاية: ج ٥ ص ١٦٥ «ودج»).

    [748]  . الثَّبَجُ‌: ما بين الكاهل إلى الظهر (الصحاح: ج ١ ص ٣٠١ «ثبج»).

    [750]  . في المصدر: «خذني نحو إلى أبيات كوفان»، والتصويب من بحار الأنوار.

    [751]  . بشارة المصطفى: ص ٧٤، الحدائق الورديّة: ج ١ ص ١٢٩، تيسير المطالب: ص ٩٣ كلاهما نحوه، بحار الأنوار: ج ٦٨ ص ١٣٠ ح ٦٢؛ مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي: ج ٢ ص ١٦٧ نحوه.

    ترجمه

    بشارة المصطفى - به نقل از عطيّۀ عوفى[749] -: همراه جابر بن عبد اللّٰه انصارى، براى زيارت قبر حسين بن على بن ابى‌طالب عليه السلام حركت كرديم. هنگامى كه به كربلا رسيديم، جابر به كرانۀ فرات، نزديك شد و غسل كرد و پيراهن و ردايى به تن كرد و كيسۀ عطرى را گشود و آن را بر بدنش پاشيد و هيچ گامى برنداشت، جز آن كه ذكر خداى متعال گفت، تا اين كه به قبر، نزديك شد و [به من] گفت: دست مرا بر قبر بگذار.

    چون دست او را بر قبر گذاشتم، بيهوش، بر روى قبر افتاد. مقدارى آب بر او پاشيدم و هنگامى كه به هوش آمد، سه بار صدا زد: حسين! آن گاه گفت: دوست، پاسخ دوست را نمى‌دهد؟! سپس گفت: چگونه پاسخ دهى، در حالى كه خون رگ‌هايت را بر ميان شانه‌ها و پشتت ريختند و ميان سر و پيكرت، جدايى انداختند؟! گواهى مى‌دهم كه تو، فرزندخاتم پيامبران و فرزند سَرور مؤمنان و فرزند هم‌پيمان تقوا و چكيدۀ هدايت و 

    پنجمين فرد از اصحاب كسايى و فرزند سالار نقيبان و فرزند فاطمه، سَرور زنانى‌؟! و چگونه چنين نباشى، در حالى كه از دست سَرور پيامبران، غذا خورده‌اى و در دامان تقواپيشگان، پرورش يافته‌اى و از سينۀ ايمان، شير نوشيده‌اى و با اسلام، تو را از شير گرفته‌اند.

    پاك زيستى و پاك رفتى؛ امّا دل‌هاى مؤمنان، در فراق تو خوش نيست، بى آن كه در اين، ترديدى رود كه همۀ اينها به خيرِ تو بود. سلام و رضوان خدا بر تو باد! و گواهى مى‌دهم كه تو بر همان روشى رفتى كه برادرت يحيى بن زكريّا رفت.

    آن گاه جابر، ديدۀ خود را گِرد قبر چرخاند و گفت: سلام بر شما، اى روح‌هايى كه گرداگردِ حسين، فرود آمده، همراهش شديد! گواهى مى‌دهم كه نماز را به پا داشتيد و زكات داديد و به نيكى فرمان داديد و از زشتى، باز داشتيد و با مُلحدان جنگيديد و خدا را پرستيديد تا به شهادت رسيديد. سوگند به آن كه محمّد را به حق برانگيخت، در آنچه به آن در آمديد، با شما شريك هستيم. 

    به جابر گفتم: اى جابر! چگونه [با آنان شريك باشيم]، با آن كه ما نه به درّه‌اى فرود آمديم و نه از كوهى بالا رفتيم و نه شمشيرى زديم، در حالى كه اينان، سرهايشان از پيكر، جدا شد و فرزندانشان يتيم و زنانشان بيوه شدند؟!

    جابر گفت: اى عطيّه! شنيدم كه حبيبم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى‌فرمايد: «هر كس گروهى را دوست داشته باشد، با آنان محشور مى‌شود، و هر كس كارِ كسانى را دوست داشته باشد، در كارشان شريك مى‌شود»، و سوگند به آن كه محمّد را به حق به پيامبرى بر انگيخت، نيّت من و همراهانم، همان است كه حسين عليه السلام و يارانش بر آن رفته‌اند. مرا به سوى خانه‌هاى كوفه ببر.

    هنگامى كه بخشى از راه را رفتيم، گفت: اى عطيّه! آيا سفارشى به تو بكنم، كه ديگر گمان ندارم پس از اين سفر، تو را ببينم‌؟ دوستدار خاندان محمّد را، تا زمانى كه آنان را دوست مى‌دارد، دوست بدار و دشمن خاندان محمّد را، تا زمانى كه با آنان دشمن است، دشمن بدار، هر چند روزه‌گير و شب‌زنده‌دار باشد، و با دوستدار محمّد و خاندان محمّد، رفاقت كن، كه اگر يك گامش از فراوانىِ گناهش بلغزد، گام ديگرش به محبّت آنان استوار مى‌مانَد؛ چرا كه دوستدار آنان، به بهشت باز مى‌گردد و دشمن آنان، به سوى آتش [دوزخ] مى‌رود.

    [749]  . ابو الحسن عطيّة بن سعد بن جُنادۀ عوفى جدلى قيسى كوفى. امير مؤمنان عليه السلام، نام او را انتخاب كرد ودر باره‌اش فرمود: «اين، عطيّۀ (هديۀ) خداست». وى از تابعيان مشهور است و شيخ طوسى، او را در زمرۀ اصحاب امام على عليه السلام و امام باقر عليه السلام بر شمرده است و بَرقى، او را از اصحاب امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام دانسته است.
    او مورد اعتماد و كثير الحديث است. وى همراه ابن اشعث، عليه حَجّاج، قيام كرد و حَجّاج، به دليل خوددارى وى از دشنامگويى به امام على عليه السلام، دستور داد چهارصد ضربه شلّاق به وى زدند و سر و ريشش را تراشيدند. او سپس به فارس پناه بُرد و در باقى‌ماندۀ دوران حكومت حَجّاج، در خراسان، سُكنا گزيد و زمانى كه عمر بن هُبَيره، حاكم عراق شد، به كوفه باز گشت.
    او به سال ١١١ ق (بنا بر قول مشهور) و يا ١٢٧ ق (بنا بر قولى ديگر، كه ظاهراً به قرينۀ روايت كردنش از امام صادق عليه السلام، همين تاريخ، درست است)، در همان كوفه در گذشت.

     

     

    477)  آیات حجاب و چالش‌های معاصر (نقد شبهات) /  (نقد تفسیر تنزیلی ) 18

    به لطف الهی مقاله «آیات حجاب و چالش‌های معاصر (نقد شبهات)» در مجله شبهه‌پژوهی مطالعات قرآنی شماره 2 منتشر شده است و در فضای مجازی در دسترس قرار دارد. در این مقاله شماری از مهم‌ترین شبهات قرآنی پاسخ داده شده است؛ شبهاتی مانند:

    1. با توجه به این‌که پیامبر اکرم ص برای تحقق حجاب به زور متوسل نشد، چرا در جامعه کنونی حجاب اجباری است؟ این شبهه به بیان‌های گوناگونی بازپرداخت می‌شود؛ مانند این‌که حجاب حکمی فردی است و ورود حکومت‌ها به مسئله حجاب به لحاظ قرآنی بی‌پشتوانه است.

    2. چرا با توجه به امکان نزول آیات حجاب در مثلاً مکه یا حتی در اوائل تشکیل حکومت در مدینه با تأخیر نازل شد؟ آیا این نشان‌دهنده اهمیت کم آن نیست؟

    ​​​​​​3. با توجه به این‌که بر اساس غالب روایات ترتیب نزول آیه جلباب بعد از آیه خمر نازل شده، آیا این نوعی تخفیف و یا بسنده بودن حجاب به اندازه خمر در برابر جلباب نیست؟4. با توجه به ذکر حکمت حکم حجاب کامل در آیه 59 احزاب، آیا با انتفای حکمت، حکم حجاب برداشته نمی‌شود؟

    5. آیا در آیات قرآن بین عفاف و پوشش ملازمه و نسبتی بر قرار شده است؟

    چکیده مقاله یکی از شبهات پر تکرار شبکه‌های مجازی عدم الزام به حجاب در عصر نبوی و پیامد آن عدم جواز الزام به حجاب یا به اصطلاح حجاب اجباری در عصر کنونی است. اهمیت نداشتن حجاب، و بسنده بودن حجاب حداقلی به دلیل تأخیر در نزول آیات حجاب، و نزول حجاب حداکثری (جلباب) بر نزول حجاب حداقلی (خمار) از دیدگاه برخی بر پایه غالب روایات ترتیب نزول، و نیز رفع حکم حجاب با رفع حکمت آن- که مصونیت زنان از آزار بیماردلان است- چالش‌ها و شبهات دیگر حجاب می‌باشد که فراروی تحقیق درباره آیات حجاب و چگونگی تحقّق و رواج آن در عصر نزول با وجود بقای فرهنگ جاهلی است. به باور نگارنده به‌رغم تلاش‌های فراوانی که تا کنون برای شبهه‌زدایی از قانون حجاب و مسائل پیرامونی آن صورت گرفته، هنوز زوایای نکاویده و مجال تلاش‌های تازه وجود دارد و می‌توان به شبهات فوق افزون بر آنچه دیگران با گرایش‌های فقهی- حقوقی ارائه کرده‌اند، پاسخ‌هایی مبتنی بر آیات قرآن ارائه داد. طبیعی است پاسخ مبتنی بر آیات قرآن با توجه به منبعیت آیات برای هر پژوهش دینی و اولویت آن، از اهمیت بسیار زیادی برخوردار است و در مورد شماری از شبهات که خاستگاه اصلی آن‌ها استفاده نادرست از تفاسیر ناصحیح و یا برداشت‌های ناصواب از آیات حجاب است، نقشی کلیدی و ممتاز و بسا یگانه برعهده دارد. بر اساس تحقیق پیش‌رو، مبتنی بر پژوهش روش‌مند در آیات حجاب و شرایط معاصر نزول قرآن و با تمرکز بر چهار محور چرایی تأخیر حکم حجاب، حکمت دو مرحله‌ای بودن نزول آن، بسترسازی هوشمندانه بین دو مرحله نزول، و استفاده حداکثری از فضای حاکم بر جامعه عصر نبوی، می‌توان به پاسخ‌های مناسبی برای شبهات فوق دست‌یافت؛ پاسخ‌هایی کاملاً هماهنگ با قرائن آیات و منطبق بر روش عقلا در تحلیل آیات حجاب که به سهم خویش بسترساز برخی احکام ثانوی و حکومتی خواهد بود.

    تذکر

    این مقاله مکمل مقاله «نقد محتوایی روایات ترتیب نزول با تأکید بر آیات حجاب است » که در پژوهش‌های قرآنی بهار 1400 شماره 98 منتشر شده است.

    پست‌های مرتبط:

    http://javahery.blogfa.com/category/12/%d8%aa%d8%a3%d9%85%d9%84%db%8c-%d8%af%d8%b1-%d8%b1%d9%88%d8%b4-%d8%aa%d9%81%d8%b3%db%8c%d8%b1-%d8%a8%d9%87-%d8%aa%d8%b1%d8%aa%db%8c%d8%a8-%d9%86%d8%b2%d9%88%d9%84-(%d8%aa%d9%81%d8%b3%db%8c%d8%b1-%d8%aa%d9%86%d8%b2%db%8c%d9%84%db%8c-)

    476)  جهل و انحراف مقدس!

    https://farhikhtegandaily.com/page/205703/

    روزنامه فرهیختگان ۰۲:۲۳ - ۱۴۰۰/۰۶/۰۴ صفحه اندیشه
    جهل و انحراف مقدس!
    مریض شدن در دستگاه اهل‌بیت(ع) به‌معنای ضعف جایگاه آنان نیست، بلکه به این معناست که آنها تنها جایی که صلاح بدانند و اقتضای آن باشد، برخلاف جریان طبیعی اراده می‌کنند و این جزء معارف اهل‌بیت(ع) است و انتظار بیش از این خارج از تعالیم آنهاست و درحقیقت یک آسیب است که از ناآشنایی با تعالیم اهل‌بیت(ع) حاصل می‌شود.

     

    جهل و انحراف مقدس!
    سیدمحمدحسن جواهری، عضو هیات‌علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی: کسی می‌گفت: من تنها برای زیارت امام‌رضا(ع) به مشهد سفر کردم، در مشهد به‌شدت سرما خوردم، به ذهنم آمد خربزه بخورم خوب می‌شوم، خربزه‌ بزرگی خریدم و نیمی از آن را خوردم و خوب شدم! حال آیا می‌توانیم از این واقعه نتیجه بگیریم که بنابراین خربزه برای سرماخوردگی خوب است؟ پاسخ روشن است: حتما خیر!‌ اما چرا؟ امام رئوف به مسافری که میهمان او بوده و از سر غفلت خربزه را داروی خود پنداشته، رحم کرده و شفایش داده، درحقیقت کرامت و معجزه‌ای بوده که از آن حضرت سرزده نه خاصیت خربزه. حال اگر مثلا در زمان فراگیری کرونا در اربعین جمعیت زیادی در کربلای معلی جمع شدند و بیمار نشدند، آیا دلیل بر این است که بیماری مسری در حرم امامان یا شهری که حرم امامی در آن قرار دارد، قدرت سرایتش را از دست می‌دهد؟ حتما خیر! این موارد کرامت و معجزه است؛ یعنی از امور خارق‌العاده است که بر اساس حکمت اهل‌بیت(ع) رخ می‌دهد و اگر قرار باشد همیشگی باشد دیگر خارق‌العاده و معجزه نیست! گذشته از این، اگر حرم امام و شهر امام ایمنی‌ساز بود، چرا مردم شهر امام مریض می‌شوند و چرا در آن شهر بیمارستان و درمانگاه وجود دارد؟

    به چه دلیل قرآنی و روایی حرم امامان معصوم(ع) و مجالس اهل‌بیت(ع) همواره از هر نوع آفت دور است؟ بله، اگر اهل‌بیت(ع) – که بر کائنات تسلط دارند - بر سلامت کامل اهل مجلس و حاضران در حرم و مجاوران اراده‌‌ای داشته باشند، از باب کرامت و اعجاز این اتفاق می‌افتد؛ ولی از کجا می‌توان دریافت که آنها همواره چنین اراده‌ای داشته و دارند؟

    اگر بخواهیم مساله را عمیق‌تر بررسی کنیم، باید به مساله معجزه و کرامت نگاه دقیق‌تری بیفکنیم. در قرآن آمده که گاه به پیامبر اکرم(ص) مراجعه و از آن‌حضرت مطالبه معجزه می‌کردند، ولی پاسخ منفی می‌شنیدند، چرا؟ زیرا –چنانکه اشاره شد- معجزه امری خارق‌العاده است که براساس اراده الهی و خارج از قوانین طبیعی رخ می‌دهد و امر فراگیری نیست، بلکه بسیار نادر ازسوی پیامبر یا امامی که منصب الهی دارد، رخ می‌دهد و هدف‌دار است و هدف آن می‌تواند هدایت کسانی باشد که به‌طور طبیعی ابزار هدایت برای آنها فراهم نیست یا حکمت اقتضا دارد به‌صورت ویژه ابزار هدایت برای آنها فعال شود. امامانی که افراد بسیاری را به کرامت و اعجاز شفا داده و می‌دهند، خود بیمار می‌شدند. روایات متعددی داریم که امامی بیمار می‌شده و دارو مصرف می‌کرده است؛ یعنی اهل‌بیت(ع) همواره تلاش کرده‌اند جنبه بشری بودن آنها کم‌رنگ نشود و مردم فضایل و جهات برتری آنها را در زندگی عادی و بشری آنها جست‌وجو نکنند.

    در این خصوص می‌توان به علم امام نیز مثال زد؛ علم امام یک مساله کلامی مهم است و در آنجا بین علمای شیعه اتفاقی است که امام درصورتی‌که مصلحت بداند و اراده کند، مطلع و آگاه می‌شود و آگاهی او دائما بالفعل نیست. در روایات هست که در سفر تبوک ناقه پیامبر اکرم(ص) گم شد. اصحاب به‌دنبال مرکب حضرت اطراف را جست‌وجو می‌کردند، برخی منافقان به طعن گفتند او مدعی است با خدا ارتباط دارد و از غیب خبر می‌دهد، ولی نمی‌داند مرکب گمشده‌اش کجاست؟! حضرت در واکنش به این طعن بلافاصله گفتند: «به خدا قسم من چیزی غیر از آنچه خدا به من تعلیم دهد نمی‌دانم و هم‌اکنون خداوند مرا به محل آن رهنمون فرمود و او در این دره در فلان شکاف است و افسارش به درختی گیر کرده و همان‌جا مانده است.» پیامبر(ص) با دست به آن شکاف و تنگه میان دو کوه اشاره کرد و فرمود: «حالا بروید و آن را بیاورید! رفتند و حیوان را آوردند.» فرمایش حضرت بدین معنی است که من اگر بخواهم بدانم می‌دانم و چنین نیست که ضرورت باشد همه‌چیز را بالفعل بدانم؛ یعنی زندگی پیامبر اکرم(ص) نیز مانند دیگران محکوم به قوانین طبیعی است؛ آن حضرت نیز اگر ویروسی در جامعه گسترش یابد، برحسب قوانین طبیعت ممکن است بیمار شوند.

    در غررالحکم آمده که حضرت علی(ع) فرمود:‌ «إنّ کرم الله لاینقض حکمته فلذالک لا تقع الإجابة فی کل دعوة» یعنی کرم خدا حکمتش را نقض نمی‌کند؛ از این‌رو اگر حکمت اقتضا داشته باشد دعای کسی مستجاب نشود، کرم خدا باعث نمی‌شود دعای او مستجاب شود، بلکه کرم خدا موجب می‌شود خدا هرطور صلاح بداند به‌جای استجابت دعای او جایگزینی قرار دهد در دنیا یا آخرت. یکی از حکمت‌های مهم خدا این است که جریان طبیعی برقرار باشد: «ابی الله ان یجری الاشیاء الا باسباب» (کافی، ج۱، ص۱۸۳) یک وقتی حضرت موسی(ع) بیمار شد. بنی‌اسرائیل نزد او آمدند و بیماری او را شناختند و گفتند: «اگر فلان دارو را مصرف کنی، شفا یابی.» موسی(ع) گفت: «مداوا نمی‌کنم تا خدا مرا بی‌دوا بهبود بخشد.» پس بیماری او طولانی شد. خدا به او وحی فرمود: به عزت و جلالم سوگند! تو را عافیت نمی‌دهم تا به دوایی که گفته‌اند درمان کنی. پس موسی به بنی‌اسرائیل فرمود: «دارویی که می‌گفتید به آن مرا معالجه می‌کنید، بیاورید.» دارو را آوردند و او استفاده کرد تا بهبود یافت. نقل است که این واقعه برای حضرت موسی سوال شد. خدای تعالی به او وحی فرستاد: «خواستی حکمت مرا با توکل خود باطل کنی، چه کسی غیر از من داروها و منفعت‌ها را در گیاهان و اشیا قرار داد؟» (ر.ک: جامع‌السعادات، ج3، ص 228)

    علم و توانایی و عقل نقش مهمی ایفا می‌کنند؛ اینها نعمت‌های بزرگ خدا هستند و شکر چنین نعمت‌هایی استفاده از آنها و رعایت آنهاست. ممکن است اهل‌بیت(ع) کسی را که به داروی بیماری‌اش آگاهی دارد و توان تهیه آن را نیز دارد، شفا ندهند و فرد دیگری را که به دارویش آگاهی ندارد یا توان تهیه آن را ندارد مشروط به اینکه حکمت اقتضا داشته باشد، به کرامت و اعجاز شفا دهند.

    خلاصه اینکه مریض شدن در دستگاه اهل‌بیت(ع) به‌معنای ضعف جایگاه آنان نیست، بلکه به این معناست که آنها تنها جایی که صلاح بدانند و اقتضای آن باشد، برخلاف جریان طبیعی اراده می‌کنند و این جزء معارف اهل‌بیت(ع) است و انتظار بیش از این خارج از تعالیم آنهاست و درحقیقت یک آسیب است که از ناآشنایی با تعالیم اهل‌بیت(ع) حاصل می‌شود و آثار سوء مهمی دارد که یکی از آنها سرد کردن و جدا کردن مبتلایان در این مجالس از اهل‌بیت(ع) و فاصله انداختن بین آنها است.

    475)  کراهت استفاده از بیت المال/ بلاغت قرآن

    خلاصه: بر اساس روایات خدا به حضرت داود ع وحی کرد که تو بنده خوبی هستی الا این‌که از بیت المال ارتزاق می‌کنی . داود نبی چهل روز به درگاه خدا گریه و ناله کرد که خدایا راهی برای نجات من پیش پای من بگذار. (نعم العبد انت الا انك تاكل من بيت المال فبكى داود اربعين صباحا فالان اللَّه له الحديد و كان يعمل كل يوم درعا ... فاستغنى عن بيت المال) خدا در قرآن راه نجات او را این‌گونه گزارش کرده است: «وَ أَلَنَّا لَهُ الْحَدِيد» خدا به آهن دستور داد در دستان حضرت داود نرم شود تا او بتواند از آن زره بسازد و با فروش آن‌ها از بیت المال بی‌نیاز گردد. 

    نکته: خدای متعال شغلی را به او آموخت که اولا: تولید است و ثانیا: به درد مردم می‌خورد و جانشان را حفظ می‌کند، و ثالثا: موجب قدرت بخشیدن به نیروهای رزمندگان لشکر حق است. وَعَلَّمْنَاهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَكُمْ لِتُحْصِنَكُمْ مِنْ بَأْسِكُمْ ۖ فَهَلْ أَنْتُمْ شَاكِرُونَ؟

    سؤال این است که چرا خدا به آهن دستور داد نرم شود و چرا نفرمود ما به داود قدرت تصرف در آهن را دادیم؟

    چندی پیش شخصی در رسانه به این پرسش این گونه پاسخ داد که این تنبیهی بود برای داود! من هرچه در اطراف آیه جستجو و تأمل کردم وجه تنبیه را نیافتم بلکه قرائنی بر عکس در آیات وجود دارد. به نظر می‌رسد وجه آن این باشد که قدرت حضرت داود ع اضافه نشد و چنین نبود که چون می‌تواند در آهن تصرف کند، بتواند مثلاً یک چوب قوی و ضخیم را که هیچ پهلوانی نمی‌تواند از وسط بشکند، با دست بشکند و این خود نمایش اعجاز بود؛ یعنی او و چه بسا دیگران ببینند که قدرت خارق العاده تنها محدود به آهن است و  به اشیای دیگر گسترش ندارد و به بیان دیگر، وجه دستور به آهن این است که غیر عادی بودن نرم شدن آن همواره بروز و ظهور داشته باشد.  البته این به شرطی است که «النا له الحدید» را اعجاز گونه بدانیم، ولی اگر آن را به تعلیم دانش تصرف در آهن و ابزار خاص ذوب و حالت دادن به آن تفسیر کنیم - که البته با ظاهر آیه چندان همراه نیست - این برداشت‌ها پسندیده نیست. 

    نکته: گفتنی است جمع بین این دو نیز بعید نیست بلکه چه بسا قرینه بر آن هم وجود داشته باشد؛ یعنی خدا هم آهن را در دستان او نرم کرده و هم دانش آن را به او داده باشد.

     

    474)  چند نکته در باره حضرت عباس علیه السلام

    چند نکته در باره عباس بن علی قمر بنی هاشم علیه السلام

    1. مطالبی که از حضرت علی ع در شب شهادت (21 ماه رمضان) خطاب به حضرت ابالفضل ع در باره سفارش نسبت به برادرش امام حسین ع در منابع متأخر (مانند معالی السبطین، شعشعة الحسینی، اسرار الشهادات،  و ...) نقل شده، در منابع قدیمی وجود ندارد. (برای آگاهی بیشتر ر.ک: دانشنامه امام حسین ع، ج7، ص 84)

    2. حضرت ابالفضل بارها به شریعه رفت و آب آورد. در یکی از این موارد به همراه برادرانش جعفر،‌ عبدالله و عثمان برای آب آوردن رفت که در برگشت سه برادر شهید شدند و حضرت عباس ع پس از قتل افراد بسیاری از لشکر دشمن سالم به خیمه‌ها بازگشت. این مطلب را در کتاب نسب قریش، ص 43 و دانشنامه امام حسین ع ج7، ص 90 ببینید.

    3. در دو منبع قدیمی آمده که هر دو دست و هر دو پای حضرت ابالفضل ع را قطع کردند. (المناقب و المثالب,قاضی نعمان مغربی (م363ق)، ص 309) گویا پاهای حضرت را بعد از این‌که بر زمین افتاد، از شدت خشم و در برابر انبوه افرادی که به دست حضرت ابالفضل ع کشته شده بودند، قطع کردند. (و قطعوا یدیه و رجلیه حنقاً علیه؛ دست‌ها و پاهایش را از سر کینه‌ورزی با او و به سبب گرفتاری[هایی که برایشان به وجود آورده بود] و کشتاری که از آن‌ها کرده بود،‌قطع کردند) (شرح الاخبار، قاضی نعمان مغربی (م363ق)، ج3، ص 191)

    هر دو منبع از منابع قدیمی و مهم و نوشته قاضی نعمان مغربی متوفای به سال 363 ق که گویا شیعی اسماعیلی بوده، می‌باشد.

    4. نکته‌ای از مقتل حضرت عباس ع که توجه مرا به خود جلب کرد،‌ این بود که حضرت در حال جنگ و پس از قطع دست راست و چب آنچنان رجزی می‌خواند که گویا یک شاعر در آرامش کامل چنین سروده است: 

    والله إن قطعتم یمینی / انی احامی ابدا عن دینی

    و عن امام صادق الیقین / نجل النبی الطاهر الامین

    بعد جنگید تا دست چپ قطع شد، فی البداهه رجز خواند: 

    یا نفس لاتخشی من الکفار/  ابشری برحمة الجبار

    مع النبی السید المختار / قد قطعوا ببغیهم یساری

    فأصلهم یا رب حر النار

    این ادبیات در آن حال فقط از مثل او بر می‌آید!

    5. کنیه‌های او: ابا الفضل و أبا القربة (صاحب مشک) و القابش: السقاء و قمر بنی هاشم است. 

    6. در نسب قریش (ابو عبدالله، مصعب بن عبدالله بن مصعب زبیری ، در قرن سوم هجری) برای حضرت عباس ع فرزندی به نام عبیدالله ذکر شده است. این مطلب را عمدة الطالب ابن عنبه (م 828ق) نیز دارد و گفته که نسل عباس ع اندک و از طریق عبیدالله هستند.

    7. در دانشنامه ج7، ص 84، مطلبی آمده از اسرار الشهادات که جریان مشورت حضرت علی ع با برادرش در مورد انتخاب همسری که فرزندی شجاع برایش بیاورد، را بی اساس دانسته است (یا از متن این‌گونه تلقی می‌شود و ممکن است قصد نویسندگان این مطلب نباشد) ولی مطلب یاد شده در منبع قدیمی عمدة الطالب  آمده و اتفاقا خود دانشنامه در ص 106 آن را نقل کرده است مگر این‌که این منبع را قدیمی لحاظ نکنیم.

    8. 

    در باره حضرت ابالفضل مطلب بسیار است که در منابع دم دستی مثل لهوف یافت می‌شود. چند نکته فوق به نظرم نیاز به تذکر داشت.

    472)  ماسک زدن در روایات / تأثیر شناخت فرهنگ زمان صدور در فهم احادیث

    چند روز پیش کلیپی در یکی از گروه‌ها بارگذاری شده بود که بزرگواری از طرفداران طب سنتی- اسلامی با استناد به یک روایت، از زدن ماسک منع و نهی می‌کرد. در روایات آمده که حضرات اهل بیت ع از فوت کردن به غذا منع کرده‌اند. آن بزرگوار با استناد به این روایت که با الفاظ متفاوت نقل شده، چنین استدلال کرد که چون با فوت کردن بازدم که حاوی دی‌اکسید کربن است، بر غذا می‌نشیند، غذا فاسد شده و ما آن را می‌خوریم؛ از این رو از آن نهی شده است! ماسک زدن نیز در همین راستاست؛ زیرا ما بازدم خود را که همان دی‌اکسید کربن است، دو باره استنشاق می‌کنیم.

    در پاسخ به این بزرگوار علاقه‌مند به طب سنتی- اسلامی عرض می‌کنم: 

    اولاً: اگر دی‌اکسید کربن غذا را فاسد کند، کباب کردن آن روی ذغال به مراتب بیشتر موجب فساد می‌شود زیرا دود آن انباشته از دی‌اکسید کربن است!!

    ثانیاً: فرهنگ عرب زمان صدور چنین بوده که چند نفر از یک ظرف غذا می‌خوردند، از این رو ممکن است نهی از فوت کردن جهت روانی داشته باشد؛ زیرا ممکن است با فوت کردن چیزی از دهان فوت کننده خارج شود و دیگران از آن کراهت داشته باشند.

    ثالثاً: ممکن است نهی از فوت کردن به غذا از این بابت باشد که اگر فرد فوت کننده مریض باشد، با فوت کردن او به غذا،‌ ویروس و میکروب از دهان او خارج و بر غذا بنشیند و به همین سبب موجب مریض شدن دیگر استفاده کنندگان از غذا شود. اگر این تفسیر مورد نظر باشد، می‌توان از این روایت به نفع ماسک زدن استفاده کرد؛ یعنی دقیقا برخلاف استفاده صاحب کلیپ یادشده؛ به بیان دیگر، عدم توجه به فرهنگ مردم زمان صدور حدیث که تا امروز هم در برخی مناطق عربی بر قرار است، موجب شده که تفسیری برعکس از یک روایت ارائه شود.

    471)  شرایط و ضوابط نقل داستان و رؤیا

    https://www.tasnimnews.com/fa/news/1400/05/23/2553210/%D9%85%D9%84%D8%A7%DA%A9-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%DA%AF%D8%B2%DB%8C%D9%86%D8%B4-%D9%85%D8%B7%D8%A7%D9%84%D8%A8-%D9%88%DB%8C%DA%98%D9%87-%D9%85%D8%AD%D8%B1%D9%85-%D9%85%D9%87%D9%85-%D8%AA%D8%B1%DB%8C%D9%86-%D9%85%D9%84%D8%A7%DA%A9-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D9%86%D8%A7%D8%A8%D8%B9-%D8%AA%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%AE%DB%8C

    به گزارش خبرنگار فرهنگی تسنیم، حجت الاسلام محمدحسن جواهری، عضو هیئت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، در گفت‌وگو با تسنیم ملاک‌های گزینش مطلب را برای نقل در منابر و مجالس عزاداری،  از منظر موازین عقلی و شرعی بررسی کرده است که در ادامه می‌خوانید:

    ماه محرم است و فصل خطابه و وعظ و یکی از ابزارهای مهم وعظ، نقل حکایات آموزنده واقعی است. این روش را قرآن نیز برگزیده و با این‌که قرآن بسیار فشرده و موجز است لیکن بخش مهم و بزرگی از آن به نقل داستان‌های پیشینان اختصاص یافته است. در حقیقت قرآن تعالیم بسیاری را در قالب داستان ارائه کرده است. در این باره جای سخن بسیار است و آنچه در این مجال قابل عرض است و نیک به کار اهل وعظ و خطابه می‌آید ملاک‌های گزینش داستان یا یک رؤیای صادقه است. مهم‌ترین ملاک‌ها را در چند بند عرض می‌کنم:

    1. معتبر بودن سند یا دست‌کم بی‌اعتبار نبودن سند، همراه با قرائن صحت

    با توجه به فراوانی داستان‌های ساختگی، نقل بدون سند یک داستان ممکن است ما را به دام آن‌ها بیندازد. متأسفانه برخی خیانتکارانه به بهانه‌های مختلف مانند دلسوزی، جذب مردم به دین، به گریه درآوردن مردم، اثبات نظریه و مدعای خود و جز این‌ها، به داستان‌سرایی روی‌آورده‌اند یا نقل آن‌ها را بر خود مجاز شمرده‌اند که بی‌تردید این کار خطرناک و نادرست است و باید از چنین رفتارهایی به جدّ دوری جست. البته اگر کسی از باب تمثیل داستانی ساخته باید حتما به ساختگی و تعلیمی بودن آن تصریح کرده یا قرینه‌ای بر آن قرار دهد.

    همچنین لازم است یادآور شویم که برخی منابع، معتبر و برخی نامعتبرند و نقل کننده باید به این مطلب آگاهی داشته باشد. سالیانی پیش کتابی در باره یکی از متعلقان به اهل بیت(ع) و جریان عاشورا به فرزندم هدیه داده شد که مملو از دروغ بود. با ناشر آن تماس گرفتم و تذکراتی در باره کتاب و نویسنده کم‌سواد و داستان‌سرای آن دادم. داستان‌های کتاب‌ یادشده غالبا بدون سند بود یا به دروغ سند کلی ارائه شده بود تا کسی نتواند آن را به بی‌سندی متهم کند. چندی بعد کتابی در باره همان شخصیت از نویسنده دیگری به دستم رسید که هر چند ظاهرش بهتر از کتاب قبلی بود، لیکن یکی از منابع آن همان کتاب بود، با این فرق که داستان‌های بدون سند آن اینک سند‌دار شده بود!!

    2.عدم مخالفت با عقل

    شرط مهم نقل یک داستان این است که با عقل مخالفتی نداشته باشد. البته گاه عقل با داستانی مخالف نیست ولی آن را درک نمی‌کند و به تعبیر دیگر مورد تأیید آن نیست، در این گونه موارد بهتر است که نه نقل شود و نه انکار، ولی اگر قرار باشد داستانی نقل شود، باید تا حدی عقل آن را همراهی کند. نگارنده متأسفانه داستان‌های متعددی از گویندگان و سرایندگان شنیده و در کتاب‌های گوناگون خوانده که به صراحت با حکم عقل در تعارض است.

    3.تعارض با اصول مذهب

    برخی داستان‌ها هرچند جنبه مثبتی دارند، لیکن با اصول مذهب در تعارض‌اند؛ برای مثال، آن چنان که از برخی گویندگان و سرایندگان شنیدم و در برخی کتاب‌های غیر معتبر- و البته به شکل‌های گوناگون و متفاوت- خواندم، شخصی از بزرگان شیعه که همگان مدیون اویند و بر سفره علمی او نشسته‌اند، در رؤیای کسی می‌آید و می‌گوید هیچ‌ یک از آثار و تحقیقاتم در عالم برزخ به کارم نیامد جز کمکی که روزی به فقیری کردم و او را از گرفتاری نجات دادم! شخصیت یاد شده تاکنون انسان‌های بی‌شماری را از فقر فکری نجات داده و از قضا- آن گونه که در کتاب مشهور لؤلؤ و مرجان ثبت شده‏-  بر اساس رؤیای صادقه یکی از فضلا به دلیل آثارش در جایگاه بزرگان قرار داشته و مورد احترام اهل بیت(ع) بوده است . بنده به قاطعیت می‌توانم بگویم اگر کسی نهایت اخلاص را نداشته و مؤید به تأیید الهی و لطف اهل بیت(ع) نباشد، نمی تواند به مانند او- که افتخار شیعه است- این همه آثار ارزشمند و گران‌بها خلق کند. این داستان ساختگی هم از ارزش تحقیق و پژوهش می‌کاهد و هم ارزش عالم را که برخلاف صریح روایات بلکه آیات قرآن است، تنزل می‌دهد.

    درهر صورت،‌ داستان نباید با اصول مذهب در تعارض باشد. مثلاً گاه داستان با عدالت خدای متعال و یا با عصمت اهل بیت(ع) در تعارض است و جز این‌ها که در این گونه موارد می‌باید از نقل چنین داستان‌هایی اجتناب کرد.

    4.کژتاب نبودن

    گاهی برخی داستان‌ها در زمان وقوع آن‌ها درست و به جاست و نقل آن‌ها هم مفید و خالی از تالی فاسد است، لیکن گذر زمان شرایط را متفاوت و نقل آن‌ها را بی‌خاصیت و یا همراه تالی فاسد می‌کند، به‌گونه‌ای که در مجموع آفت و ضرر آن‌ها بیش از نفع آن‌ها خواهد بود؛ از این رو راوی داستان باید فضای فرهنگی و شرایط تحقق آن داستان را نیز به دقت ملاحظه کرده و از کژتابی داستان در ذهن مخاطب جلوگیری نماید. ممکن است قهرمان داستان کاری کرده باشد که در زمان خودش پذیرفته و مؤدبانه تلقی شود، ولی در زمان‌های دیگر کاری ضد اخلاقی به شمار آید. نقل کننده یک داستان باید به شدت مراقب این امور باشد.

    مطلب فوق را می‌توان این گونه گفت که ناقل داستان نباید با اثبات یک مطب، مطلب حق دیگری را زیر سؤال ببرد و مخدوش کند. یکی از اساتید حوزه علمیه نقل کرد: یادم نمی‌رود یک ماه رمضانی برای نماز به حرم مشرف شدم. یکی از مشاهیر منبری‌ها در حرم صحبت می‌کرد و داشت از رحمت خدا می‌گفت. گفت خدا این قدر رحمت دارد که وقتی قارون رفت سراغ موسی، دعایش مستجاب نشد و رد شد، روایت داریم که اگر قارون سراغ موسی نرفته بود و مستقیما از خدا خواسته بود، خدا اجابت می‌کرد؛ یعنی اشتباهی که قارون کرد این بود که رفت سراغ موسی؛ مطلب با بیان فلسفی فی‌الجمله درست است و غلط نیست و در بعضی از روایات هم آمده است. اگر یک زائری آمده باشد قم و پای منبر ایشان باشد، در ذهن او دیگر بحث شفاعت از بین خواهد رفت. در این جریان بحث رحمت خدا جا می‌افتد ولی یک نهاد دیگر به نام شفاعت از بین می‌رود و زیر سوال می‌رود؛ یک ضرب المثل است که فلانی این قدر از شجاعت امام حسین(ع) گفت که صلح امام حسن(ع) زیر سوال رفت؛ باید به این نکته توجه داشته باشیم که اگر نهادی را اثبات می‌کنیم، نهاد دیگری زیر سوال نرود. اگر از توبه و رجا می‌گوییم از لزوم خوف هم بگوییم؛ قرآن همان زمان که از نعم بهشتی می‌گوید و بشارت می‌دهد، بلافاصله از جهنم نیز می‌گوید؛ البته کفه را به سمت انذار می‌برد و در قرآن حدود 120 انذار و 80 بشارت داریم و این‌ها حساب شده است؛ یعنی نمی‌خواهد نهاد خوف را بیاورد بالا و نهاد رجا از بین برود و بالعکس؛ یک حالت توازن دارد؛ پس حواستان باشد چیزی را خراب نکنید. اگر مبلّغ دید که حرفش دارد به جای دیگری می‌خورد، بگوید فلان مطلب جای خودش باید بحث کرد و آن سر جای خودش است.

    حقیر هم بر این نکته‌سنجی می‌افزایم که در تاریخ اسلام دقیقا عکس سخن آن شخص نقل شده است. داستان مربوط به خیانت یهود بنی قریظه و خیانت ابولبابه است. وقتی سپاه اسلام قلعه بنی قریظه را محاصره کرد، یهود بنی‌قریظه ابتدا پیشنهاد دادند که ابولُبابه- یکی از اصحاب پیامبر از قبیلۀ اوس که در جاهلیت با آنها هم‌پیمان بودند- برای مذاکره نزد آن‌ها برود. ابولبابه بر یهود بنی‌قریظه وارد شد. آنان پرسیدند که اگر ما تسلیم اسلام بشویم، چه سرنوشتی خواهیم داشت؟ ابولبابه برای اینکه دیگر مسلمانان همراه متوجه نشوند، در عین این که پاسخی مساعد می‌‌داد، اشاره به گلوی خود کرد؛ به این معنی که در صورت تسلیم، پیامبر شما را گردن خواهد زد؛ اما هنگامی که وی از نزد آنان بیرون آمد، متوجه شد که به رسول خدا(ص) و اسلام خیانت کرده است، از این رو به شدت منقلب شد. آیه 27 سورۀ انفال در شأن او نازل شده است که می‌فرماید:

    "یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَخُونُوا الله وَ الرَّسُولَ وَ تَخُونُوا أَمَانَاتِکمْ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ؛ ای کسانی که ایمان آورده‏اید، [با فاش کردنِ اسرار و جاسوسى براى دشمن‏] به خدا و پیامبر خیانت نکنید، و به امانت‌‏هاى میان خود هم خیانت نورزید، در حالى که می‌دانید [خیانت، عملى بسیار زشت است.]"        

    ابولبابه به سوی مدینه بازگشت و خود را به ستونی در مسجد بست و به شدت تضرّع و ناله می‌کرد. خبر او به پیغمبر اکرم(ص) رسید. حضرت فرمود:   

    اگر در آغاز نزد من می‌آمد، من از خدا برای او طلب عفو می‌کردم اما حالا که به خدا متوسل شده است، منتظر می‌مانیم تا خدا چه خواهد.       

    ابولبابه به همسرش گفته بود که او را فقط برای نماز و تجدید وضو باز کند و همین که نماز را خواند، دوباره به ستون ببندد. سرانجام خداوند با نزول آیاتی توبه ابولبابه را پذیرفت.

    این داستان به روشنی می‌فهماند که واسطه قرار دادن راه میانبر و کوتاه است. در آیه 64 سوره نساء می‌خوانیم: " ... وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُکَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحیماً؛ ... و اگر آنان هنگامى که [با ارتکاب گناه‏] به خود ستم کردند، نزد تو می‌‏آمدند و از خدا آمرزش می‌‏خواستند و پیامبر هم براى آنان طلب آمرزش می‌کرد، یقیناً خدا را بسیار توبه‏‌پذیر و مهربان می‌یافتند."؛ البته مؤیدات دیگری نیز وجود دارد که فعلا مجال پرداختن به آن‌ها نیست.

    5.گوناگونی در نقل حکایت

    یکی از مواردی که داستانی را بی‌اعتبار می‌کند، اختلاف‌های رکنی و اساسی در نقل آن است. شخصیت اصلی داستان، مکان، زمان، مخاطبان و طرف‌های داستان و جز این‌ها مواردی است که می‌تواند ملاک سنجش قرار گیرد.

    6.هماهنگی با مجموعه آیات و روایات

    گاه داستانی سند چندان محکمی ندارد، لیکن مجموعه آیات و روایات آن را تأیید می‌کند؛ یعنی وقتی به آیات، روایات و حکایات مطمئن دیگر مراجعه می‌کنیم، مشابه آن را می‌یابیم. در چنین مواردی که اصل حادثه مجال تحقق دارد و مشابه آن برای دیگران رخ داده، می‌توان از سختگیری در پذیرش یک داستان از نظر سند خودداری کرد.

    7.حکایات بر مبنای رؤیا

    چنان که می‌دانیم محمل بسیاری از داستان‌ها رؤیاست. این مسئله همواره مورد بحث بوده که آیا رؤیا حجت است یا خیر؟ آیا می‌توان چنین حکایاتی را نقل کرد؟

    در پاسخ می‌گوییم: رؤیا به طور کلی چند قسم است: رؤیای باطل، رؤیای آشفته و رؤیای صادق. از سوی دیگر، شخصیت کسی که حادثه‌ای را در خواب می‌بیند نیز در ارزش‌گذاری یک رؤیا مؤثر است. در نتیجه، به نظر می‌رسد از آن‌جا که قضاوت در مورد چگونگی رؤیا و شخصیت ناقل بسیار دشوار و چه بسا غیر ممکن است، نقل رؤیا چندان مؤثر و مفید نیست. لیکن اگر کسی اصرار بر نقل رؤیایی داشته باشد، حتماً باید به مسائلی که در بندهای فوق گفته شد، به‌ویژه بند ششم، توجه کند. البته بحث در مورد پندهای اخلاقی رؤیاهاست، ولی یادآور می‌شویم که به هیچ وجه رؤیا برای دیگران حجت نیست و چه بسا شیطان در رؤیا نقشی آفریده باشد؛ بنابراین، اگر کسی حرکت زننده‌ای را مثلا از مؤمنی  در عالم رؤیا مشاهده کرد، به هیچ وجه حق ندارد آن را برای دیگران نقل کند؛ زیرا موجب هتک حرمت وی شده و قضاوت ناعادلانه دیگران را در پی‌خواهد داشت. گذشته از این، عالم رؤیا پر از اسرار و رموز است که تنها معدود افرادی که با این علم آشنایی دارند، می‌توانند از آن‌ها عبور کنند و البته چنین علمی چندان آموختنی نیز نیست؛ بنابراین، کسی که می‌خواهد رؤیایی را نقل کند، باید بداند که اولا: رؤیا برای غیر صاحب رؤیا حجت نیست؛ ثانیاً: رؤیا از نظر صادق بودن یا نبودن چگونه است؛ ثالثاً: با رموز و اشارات آن آشنا باشد؛ رابعاً: رؤیا تکلیف آور نیست؛ خامساً: با مجموعه آیات و روایات و سنت پیامبر(ص) تأیید شود و مخالف عقل نیز نباشد.

    465)  نکات مهم خطبه پیامبر اکرم ص در غدیر خم (روزنامه جام‌جم)

    وقتی علی(ع) امیرالمومنین شد

    ۱۴۰۰-۰۵-۰۴

    بی تردید عید غدیرخم بزرگ ترین عید اسلامی شیعی است که در روایات مورد اهتمام بسیاری قرار گرفته و فضیلت بی شماری برای آن ترسیم شده است. در چنین روزی پیامبر اکرم(ص) برای بار دیگر و این بار در برابر جمع انبوهی از حج گزاران خانه خدا که از سراسر مناطق اسلامی گرد آمده بودند، حضرت علی(ع) را که از سوی خدا برای وصایت و جانشینی بعد از او انتخاب شده بود به مردم معرفی کرد و فرمود: «فلیبلغ الحاضر الغائب والوالد الولد إلی یوم القیامه»: پس بایسته است این سخن را حاضران به غایبان و پدران به فرزندان تا برپایی رستاخیز برسانند. بنابراین وظیفه همه ماست که بکوشیم این واقعه بزرگ و سرنوشت ساز را در حد توان خود به گوش همگان برسانیم. در واقعه غدیرخم که طی آن حضرت علی(ع) به جانشینی و وصایت و امارت بعد از پیامبر اکرم(ص) معرفی شد، پیامبر(ص) سخنرانی غرایی ایراد کردند که انباشته از نکات مهم و راهگشاست. این خطبه نسبتا طولانی در احتجاج و برخی منابع دیگر و فرازهایی از آن در انبوهی از منابع شیعه و سنی گزارش شده است که علامه امینی(ره) بسیاری از آنها را در کتاب بسیار ارزشمند الغدیر گرد آورده است.

    به گزارش اداره روابط عمومی و اطلاع‌رسانی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، خطبه یادشده که به لحاظ ادبی بسیار فاخر و بلیغ است، مشتمل بر نکات مهم و ارزشمند است که روزنامه جام جم در گفت وگو با حجت الاسلام والمسلمین محمدحسن جواهری، عضو هیأت علمی گروه قرآن‌پژوهی پژوهشگاه به مهم ترین آنها اشاره نموده‌است که در متن آن در ادامه می‌آید:

    درس نخستی که از مطالعه خطبه غدیر می گیریم، چیست؟

    درس اولی که از مطالعه و دقت در خطبه غدیر حضرت رسول(ص) می گیریم به نظرم این است که پیامبر اکرم(ص) مطیع محض خداوند است. آن حضرت ابتدا با بیانی آهنگین و گاه مسجع و با تفصیلی نسبی به حمد و ثنای الهی پرداخته، در فرازی از آن عرضه می دارد: «احمده کثیرا واشکره دائما علی السراء والضراء والشده والرخاءواومن به و بملائکته وکتبه ورسله. اسمع لامره واطیع وابادر إلی کل مایرضاه واستسلم لماقضاه، رغبه فی طاعته و خوفا من عقوبته، لانه الله الذی لایومن مکره ولایخاف جوره؛ او را ستایش فراوان و سپاس جاودانه می گویم بر شادی و رنج و بر آسایش و سختی و به او و فرشتگان و نبشته ها و فرستاده هایش ایمان داشته، فرمان او را گردن می گذارم و اطاعت می کنم و به سوی خشنودی او می شتابم و به حکم او تسلیمم؛ چرا که به فرمانبری او شائق و از کیفر او ترسانم. زیرا او خدایی است که کسی از مکرش در امان نبوده و از بی عدالتیش ترسان نباشد (زیرا او را ستمی نیست).»

    یک از موضوعاتی  که حضرت در سخنان خود به آن اشاره می کند، ختم نبوت  است. به نظر شما اهمیت طرح این مساله در غدیر خم تا چه حد است؟ تشبیه حضرت علی(ع) به هارون برادر موسی(ع) با این نکته که بعد از حضرت رسول، دیگر پیامبری مبعوث نمی شود هم باز به موضوع ختم نبوت اشاره دارد، ختم نبوت را قبلا بیان فرموده بودند، در جاهای دیگر؟

    حضرت پس از حمد و ثنای الهی به موضوع مورد نظر که به خاطر آن اجتماع بسیار عظیم حاجیان در غدیرخم گرد آمده بود، پرداخته، می فرماید: «خدا به من وحی کرد: «بسم الله الرحمان الرحیم، یا ایهاالرسول  بلغ ما انزل إلیک من ربک – فی علی یعنی فی الخلافه لعلی بن ابی طالب – وإن لم تفعل فما بلغت رسالته والله یعصمک من الناس»: ای فرستاده ما! آنچه از سوی پروردگارت [درباره علی و خلافت او] بر تو فرود آمده، بر مردم ابلاغ کن، وگرنه رسالت خداوندی را انجام نداده ای و [در این خصوص نگران نباش؛ زیرا] خدا تو را از آسیب مردمان نگاه می دارد. آنگاه می فرماید: جبرئیل سه مرتبه بر من فرود آمد از سوی سلام، پروردگارم که تنها او سلام است فرمانی آورد که در این مکان به پا خیزم و به هر سفید و سیاهی اعلام کنم که علی بن ابیطالب برادر، وصی و جانشین من در میان امت و امام پس از من بوده. جایگاه او نسبت به من بسان هارون نسبت به موسی است، لیکن پیامبری پس از من نخواهد بود او (علی)، صاحب اختیارتان پس از خدا و رسول است.

    علت این که خداوند علی(ع) را به امامت و جانشینی پیامبر(ص) برگزیده چه بوده است؟

    پیامبر(ص) یکی از مهم ترین صفات امام علی(ع) را عالم ترین امت بعد از خودش معرفی می کند. پس معلوم می شود عالم بودن اولین و نخستین ویژگی ولایت و امامت است. همان طور که حضرت در نهج البلاغه می فرماید: «سلونی قبل ان تفقدونی»: از من بپرسید، پیش از آن که مرا از دست بدهید. پیامبر(ص) می فرماید: حلال نیست، مگر آنچه خدا و رسول او و امامان حلال بدانند و حرام نیست مگر آنچه آنان حرام دانند.خدای عزوجل حلال و حرام را به من آموخت و من نیز آنچه پروردگارم از کتاب خویش و حلال و حرامش به من آموخته در اختیار علی قرار دادم. مردم! او را برتر بدانید؛

    چرا که هیچ دانشی نیست مگر این که خداوند آن را در جان من گرد آورده و من نیز آنچه را آموختم در جان پیشوای پرهیزکاران، علی به ودیعه نهادم. او (علی) پیشوای روشنگر است که خداوند او را در سوره یاسین یاد کرده است: «و دانش هر چیز را در امام مبین برشمرده و ثبت کرده ایم.  علی(ع) مدار حق و هدایت است. مردم! از علی رو برنتابید و از او نگریزید و از ولایت و سرپرستی اش رو برنگردانید؛ او [شما را] به درستی و راستی هدایت کرده و [خود نیز] بدان عمل می نماید؛ او باطل را نابود کرده و از آن بازدارد و در راه خدا نکوهش گران او را از کار باز ندارد.

    پیامبر اکرم(ص) در ادامه با بیان بخشی از فضایل امیرالمومنین علی(ع) که در قرآن آمده است، فرمودند: «معاشرالناس، إن فضائل علی بن ابیطالب عندا…

    عزوجل و قد انزلهافی القرآن اکثر من ان احصیها فی مقام واحد، فمن انباکم بها و عرفها فصدقوه»: مردم! فضایل علی بن ابیطالب نزد خداوند عزوجل که در قرآن نازل فرموده بیش از آن است که من یکبا ره برشمارم. پس هر کس از مقامات او خبر داد و آنها را شناخت، او را تصدیق و تایید کنید.» پیامبر اکرم(ص) در ادامه با مبالغه در بیان پند و اندرز و هشدار از کجر وی و انحراف و دعا برای پیروی کنندگان از اهل بیت(ع) و نفرین مخالفان و دشمنان به همه دستور می دهند با علی(ع) بیعت کنند.

    به نظرمی رسد در همین واقعه غدیر  حضرت به لقب امیرالمومنین مفتخر شدند.

    «الا إنه لا «امیرالمومنین» غیر اخی هذا، الا لاتحل إمره المومنین بعدی لاحد غیره» هشدار که هرگز به جز این برادرم کسی نباید امیرالمومنین خوانده شود. هشدار که پس از من، امارت مومنان برای کسی جز او جایز نیست.

    طبق آیه اکمال، چرا غدیر مایه اکمال دین است که می فرماید: «الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الإسلام دینا» (مائده/۳)

    واقعه غدیر مایه اکمال دین است. پیامبر(ص) در خطبه غدیر می فرمایند: «اللهم إنک انزلت الآیه فی علی ولیک عندتبیین ذالک ونصبک إیاه لهذا الیوم: الیوم اکملت لکم دینکم واتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الإسلام دینا»: بارالها! تو خود هنگام برپاداشتن او و بیان ولایتش نازل فرمودی: «امروز [با نصب علی بن ابیطالب به ولایت، امامت، حکومت و فرمانروایی بر امت] دینتان را برای شما کامل، و نعمتم را بر شما تمام کردم، و اسلام را برایتان به عنوان دین پسندیدم.»

    وارث امامت

    پیامبر اکرم(ص) با اشاره به جانشینان پس از خود، آخرین جانشین را نیز با تفصیلی تامل برانگیز معرفی کرده، می فرماید: آگاه باشید! همانا آخرین امام، قائم مهدی از ماست. هان! او بر تمامی ادیان چیره خواهد بود.

    هشدار! که اوست انتقام گیرنده از ستمکاران. هشدار! که اوست فاتح دژها و منهدم کننده آنها. هشدار! که اوست چیره بر تمامی قبایل مشرکان و راهنمای آنان. هشدار! که او خونخواه تمام اولیای الهی است. آگاه باشید! اوست یاور دین خدا. هشدار! که از دریایی ژرف پیمانه هایی افزون گیرد. هشدار! که او به هر ارزشمندی به اندازه ارزش او و به هر نادان و بی ارزشی به اندازه نادانی اش نیکی کند. هشدار! که او نیکو و برگزیده خداوند است. هشدار! که او وارث دانش ها و حاکم بر ادراک هاست.

    پیوست مصاحبه

    درس‌هایی از سخنرانی پیامبر اکرم ص در غدیرخم

    بی‌تردید عید غدیرخم بزرگ‌ترین عید اسلامی شیعی است که در روایات مورد اهتمام بسیاری قرار گرفته و فضیلت بی‌شماری برای آن ترسیم شده است. در چنین روزی پیامبر اکرم ص برای بار دیگر و این‌بار در برابر جمع انبوهی از حج‌گزاران خانه خدا که از سراسر مناطق اسلامی گرد آمده بودند, حضرت علی ع را - که از سوی خدا برای وصایت و جانشینی بعد از او انتخاب شده بود به مردم معرفی کرد و فرمود: «فَلْیُبَلِّغِ الْحاضِرُ الْغائِبَ وَالْوالِدُ الْوَلَدَ إِلی یَوْمِ الْقِیامَةِ؛ پس بایسته است این سخن را حاضران به غایبان و پدران به فرزندان تا برپایی رستاخیز برسانند.» بنابراین وظیفه همه ماست که بکوشیم این واقعه بزرگ و سرنوشت‌ساز را در حد توان خود به گوش همگان برسانیم.

    در واقعه غدیر خم که طی آن حضرت علی ع به جانشینی و وصایت و امارت بعد از پیامبر اکرم ص معرفی شد, پیامبر اکرم ص سخنرانی غرایی ایراد کردند که انباشته از نکات مهم و راهگشاست. این خطبه نسبتاً‌ طولانی در احتجاج و برخی منابع دیگر و فرازهایی از آن در انبوهی از منابع شیعه و سنی گزارش شده است که علامه امینی ره بسیاری از آن‌ها را در کتاب بسیار ارزشمند الغدیر گرد آورده است.

    خطبه یاد شده که به لحاظ ادبی بسیار فاخر و بلیغ است, مشتمل بر نکات مهم و ارزشمند است که در ذیل به مهم‌ترین فرازها اشاره می‌کنیم:

    1. پیامبر اکرم ص مطیع محض خدا

    ابتدا با بیانی آهنگین و گاه مسجع و با تفصیلی نسبی به حمد و ثنای الهی پرداخته, در فرازی از آن عرضه می‌دارد: «أَحْمَدُهُ کَثیراً وَأَشْکُرُهُ دائماً عَلَی السَّرّاءِ والضَّرّاءِ وَالشِّدَّةِ وَالرَّخاءِ، وَأُومِنُ بِهِ و بِمَلائکَتِهِ وکُتُبِهِ وَرُسُلِهِ. أَسْمَعُ لاَِمْرِهِ وَاُطیعُ وَأُبادِرُ إِلی کُلِّ مایَرْضاهُ وَأَسْتَسْلِمُ لِماقَضاهُ، رَغْبَةً فی طاعَتِهِ وَ خَوْفاً مِنْ عُقُوبَتِهِ، لاَِنَّهُ الله الَّذی لایُؤْمَنُ مَکْرُهُ وَلایُخافُ جَورُهُ؛ او را ستایش فراوان و سپاس جاودانه می گویم بر شادی و رنج و بر آسایش و سختی و به او و فرشتگان و نبشته ها و فرستاده هایش ایمان داشته، فرمان او را گردن می گذارم و اطاعت می کنم؛ و به سوی خشنودی او می شتابم و به حکم او تسلیمم؛ چرا که به فرمانبری او شائق و از کیفر او ترسانم. زیرا او خدایی است که کسی از مکرش در امان نبوده و از بی عدالتیش ترسان نباشد (زیرا او را ستمی نیست).»

    2. شرط اتمام رسالت

    پس از حمد و ثنای الهی به موضوع مورد نظر که به خاطر آن اجتماع بسیار عظیم حاجیان در غدیرخم گرد آمده بود, پرداخته, می‌فرماید: « خدا به من وحی کرد: "بِسْمِ الله الرَّحْمانِ الرَّحیمِ، یا أَیُهَاالرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ - فی عَلِی یَعْنی فِی الْخِلاَفَةِ لِعَلِی بْنِ أَبی طالِبٍ - وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَالله یَعْصِمُکَ مِنَ النّاسِ"؛  ای فرستاده ما! آنچه از سوی پروردگارت در باره علی و خلافت او بر تو فرود آمده، بر مردم ابلاغ کن، وگرنه رسالت خداوندی را انجام نداده‌ای؛ و [در این خصوص نگران نباش؛ زیرا] خدا تو را از آسیب مردمان نگاه می دارد.»

    3. تشبیه حضرت علی ع به هارون برادر موسی ع

    آن‌گاه می‌فرماید: « إِنَّ جَبْرئیلَ هَبَطَ إِلَی مِراراً ثَلاثاً یَأْمُرُنی عَنِ السَّلامِ رَبّی - وَ هُوالسَّلامُ - أَنْ أَقُومَ فی هذَا الْمَشْهَدِ فَأُعْلِمَ کُلَّ أَبْیَضَ وَأَسْوَدَ: أَنَّ عَلِی بْنَ أَبی طالِبٍ أَخی وَ وَصِیّی وَ خَلیفَتی (عَلی أُمَّتی) وَالْإِمامُ مِنْ بَعْدی، الَّذی مَحَلُّهُ مِنّی مَحَلُّ هارُونَ مِنْ مُوسی إِلاَّ أَنَّهُ لانَبِی بَعْدی وَهُوَ وَلِیُّکُمْ بَعْدَالله وَ رَسُولِهِ؛ جبرئیل سه مرتبه بر من فرود آمد از سوی سلام، پروردگارم - که تنها او سلام است - فرمانی آورد که در این مکان به پا خیزم و به هر سفید و سیاهی اعلام کنم که علی بن ابی طالب برادر، وصی و جانشین من در میان امّت و امام پس از من بوده. جایگاه او نسبت به من به سان هارون نسبت به موسی است، لیکن پیامبری پس از من نخواهد بود او (علی)، صاحب اختیارتان پس از خدا و رسول است».

    4. اشاره به کثرت منافقان امت

    « وَسَأَلْتُ جَبْرَئیلَ أَنْ یَسْتَعْفِی لِی (السَّلامَ) عَنْ تَبْلیغِ ذالِکَ إِلیْکُمْ - أَیُّهَاالنّاسُ - لِعِلْمی بِقِلَّةِ الْمُتَّقینَ وَکَثْرَةِ الْمُنافِقینَ وَإِدغالِ اللّائمینَ وَ حِیَلِ الْمُسْتَهْزِئینَ بِالْإِسْلامِ، الَّذینَ وَصَفَهُمُ الله فی کِتابِهِ بِأَنَّهُمْ یَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ مالَیْسَ فی قُلوبِهِمْ، وَیَحْسَبُونَهُ هَیِّناً وَ هُوَ عِنْدَالله عَظیمٌ؛ و من از جبرئیل درخواست کردم که از خداوند بخواهد مرا از این مأموریت معاف فرماید؛ زیرا کمی پرهیزگاران و فراوانی منافقان و دسیسه ملامت‌گران و مکر مسخره کنندگان اسلام را می دانم؛ همانان که خداوند در کتاب خود در وصفشان فرموده: "به زبان آنچه را می گویند که در دل هایشان نیست، و این نفاق را اندک و آسان می شمارند حال آن که نزد خداوند بس بزرگ است».

    5. اعلان رسمی خلافت بلافصل حضرت علی ع

    « وَاعْلَمُوا أَنَّ الله قَدْ نَصَبَهُ لَکُمْ وَلِیّاً وَإِماماً فَرَضَ طاعَتَهُ عَلَی الْمُهاجِرینَ وَالْأَنْصارِ وَ عَلَی التّابِعینَ لَهُمْ بِإِحْسانٍ، وَ عَلَی الْبادی وَالْحاضِرِ، وَ عَلَی الْعَجَمِی وَالْعَرَبی، وَالْحُرِّ وَالْمَمْلوکِ وَالصَّغیرِ وَالْکَبیرِ، وَ عَلَی الْأَبْیَضِ وَالأَسْوَدِ، وَ عَلی کُلِّ مُوَحِّدٍ. ماضٍ حُکْمُهُ، جازٍ قَوْلُهُ، نافِذٌ أَمْرُهُ، مَلْعونٌ مَنْ خالَفَهُ، مَرْحومٌ مَنْ تَبِعَهُ وَ صَدَّقَهُ، فَقَدْ غَفَرَالله لَهُ وَلِمَنْ سَمِعَ مِنْهُ وَ أَطاعَ لَهُ؛ بدانید که خداوند او [علی] را برایتان صاحب اختیار و امام قرار داده، پیروی او را بر مهاجران و انصار و آنان که به نیکی از ایشان پیروی می کنند و بر صحرانشینان و شهروندان و بر عجم و عرب و آزاد و برده و بر کوچک و بزرگ و سفید و سیاه و بر هر یکتاپرست لازم شمرده است. [هشدار که] اجرای فرمان و گفتار او لازم و امرش نافذ است. ناسازگارش رانده، پیرو و باورکننده‌اش در مهر و شفقت است. همانا خداوند، او و شنوندگان سخن او و پیروان راهش را آمرزیده است».

    6. علی ع عالم‌ترین امت بعد از پیامبر اکرم ص

    « لاحَلالَ إِلاّ ما أَحَلَّهُ الله وَ رَسُولُهُ وَهُمْ، وَلاحَرامَ إِلاّ ما حَرَّمَهُ الله (عَلَیْکُمْ) وَ رَسُولُهُ وَ هُمْ، وَالله عَزَّوَجَلَّ عَرَّفَنِی الْحَلالَ وَالْحَرامَ وَأَنَا أَفْضَیْتُ بِما عَلَّمَنی رَبِّی مِنْ کِتابِهِ وَحَلالِهِ وَ حَرامِهِ إِلَیْهِ؛ حلال نیست، مگر آنچه خدا و رسول او و امامان حلال بدانند؛ و حرام نیست مگر آن چه آنان حرام دانند. خدای عزوجل حلال و حرام را به من آموخت و من نیز آنچه پروردگارم از کتاب خویش و حلال و حرامش به من آموخته در اختیار علی قرار دادم».

    « مَعاشِرَالنّاسِ، علی (فَضِّلُوهُ). مامِنْ عِلْمٍ إِلاَّ وَقَدْ أَحْصاهُ الله فِی، وَ کُلُّ عِلْمٍ عُلِّمْتُ فَقَدْ أَحْصَیْتُهُ فی إِمامِ الْمُتَّقینَ، وَما مِنْ عِلْمٍ إِلاّ وَقَدْ عَلَّمْتُهُ عَلِیّاً، وَ هُوَ الْإِمامُ الْمُبینُ (الَّذی ذَکَرَهُ الله فی سُورَةِ یس: (وَ کُلَّ شَیءٍ أَحْصَیْناهُ فی إِمامٍ مُبینٍ)؛ مردم! او را برتر بدانید؛ چرا که هیچ دانشی نیست مگر اینکه خداوند آن را در جان من گرد آورده و من نیز آنچه را آموختم در جان پیشوای پرهیزکاران، علی، به ودیعه نهادم. او (علی) پیشوای روشنگر است که خداوند او را در سوره یاسین یاد کرده است: «و دانش هر چیز را در امام مبین برشمرده و ثبت كرده‏ايم‏»

    7. علی ع مدار حق و هدایت

    « مَعاشِرَالنَّاسِ، لاتَضِلُّوا عَنْهُ وَلاتَنْفِرُوا مِنْهُ، وَلاتَسْتَنْکِفُوا عَنْ وِلایَتِهِ، فَهُوَالَّذی یَهدی إِلَی الْحَقِّ وَیَعْمَلُ بِهِ، وَیُزْهِقُ الْباطِلَ وَیَنْهی عَنْهُ، وَلاتَأْخُذُهُ فِی الله لَوْمَةُ لائِمٍ؛ مردم! از علی رو برنتابید و از او نگریزید و از ولایت و سرپرستی‌اش رو برنگردانید؛ او [شما را] به درستی و راستی هدایت کرده و [خود نیز] بدان عمل می‌نماید؛ او باطل را نابود کرده و از آن بازدارد و در راه خدا نکوهش نکوهش‌گران او را از کار باز ندارد».

    8. عذاب ابدی منکران ولایت علی ع

    « مَعاشِرَالنّاسِ، إِنَّهُ إِمامٌ مِنَ الله، وَلَنْ یَتُوبَ الله عَلی أَحَدٍ أَنْکَرَ وِلایَتَهُ وَلَنْ یَغْفِرَ لَهُ، حَتْماً عَلَی الله أَنْ یَفْعَلَ ذالِکَ بِمَنْ خالَفَ أَمْرَهُ وَأَنْ یُعَذِّبَهُ عَذاباً نُکْراً أَبَدَا الْآبادِ وَ دَهْرَ الدُّهورِ. فَاحْذَرُوا أَنْ تُخالِفوهُ. فَتَصْلُوا ناراً وَقودُهَا النَّاسُ وَالْحِجارَةُ أُعِدَّتْ لِلْکافِرینَ؛ مردم! او را برتر دانید، که خداوند او را برگزیده و خدا توبه منکر ولایت او را نمی‌پذیرد و او را نمی‌امرزد. این اراده قطعی خداوند درباره مخالف امر علی است و همانا خدا چنین افرادی را به صورت ابدی و پایدار به عذاب دردناک کیفر می‌کند. از مخالفت او بر حذر باشید و بترسید و گرنه در آتشی درخواهید افتاد كه هيزمش مردم و سنگ‏هايند؛ آتشى كه براى كافران آماده شده است‏.»

    9. علی ع برترین خلایق بعد از رسول اکرم ص

    «مَعاشِرَالنّاسِ، فَضِّلُوا عَلِیّاً فَإِنَّهُ أَفْضَلُ النَّاسِ بَعْدی مِنْ ذَکَرٍ و أُنْثی ما أَنْزَلَ الله الرِّزْقَ وَبَقِی الْخَلْقُ. مَلْعُونٌ مَلْعُونٌ، مَغْضُوبٌ مَغْضُوبٌ مَنْ رَدَّ عَلَی قَوْلی هذا وَلَمْ یُوافِقْهُ؛ مردم! علی را برتر بدانید که او برترین مردمان از مرد و زن پس از من است تا آن هنگام که آفریدگان پایدارند و روزی شان فرود می‌آید. ملعون است و ملعون و مورد خشم خداست کسی که این گفته مرا نپذیرد و با آن همراه نباشد!»

    10. نسبت اهل بیت ع و قرآن

    « مَعاشِرَالنّاسِ، إِنَّ عَلِیّاً وَالطَّیِّبینَ مِنْ وُلْدی (مِنْ صُلْبِهِ) هُمُ الثِّقْلُ الْأَصْغَرُ، وَالْقُرْآنُ الثِّقْلُ الْأَکْبَرُ، فَکُلُّ واحِدٍ مِنْهُما مُنْبِئٌ عَنْ صاحِبِهِ وَ مُوافِقٌ لَهُ، لَنْ یَفْتَرِقا حَتّی یَرِدا عَلَی الْحَوْضَ؛ مردم! همانا علی و پاکان از فرزندانم از نسل او، ثقل اصغرند و قرآن ثقل اکبر؛ هر یک از این دو از دیگری خبر می دهد و با آن سازگار است؛ آن دو هرگز از هم جدا نخواهند شد تا در حوض کوثر بر من وارد شوند.»

    11. «امیر المؤمنین» لقب اختصاصی علی ع

    « أَلاإِنَّهُ لا «أَمیرَالْمُؤْمِنینَ» غَیْرَ أَخی هذا، أَلا لاتَحِلُّ إِمْرَةُ الْمُؤْمِنینَ بَعْدی لاَِحَدٍ غَیْرِهِ ؛ هشدار که هرگز به جز این برادرم کسی نباید "امیرالمؤمنین" خوانده شود. هشدار که پس از من امارت مؤمنان برای کسی جز او جایز نیست.»

    12. علی ع در جایگاه پیامبر ص

    «ایهاالنَّاسُ، مَنْ اَوْلی بِکُمْ مِنْ اَنْفُسِکُمْ؟ قالوا: الله و رَسُولُهُ. فَقالَ: اَلا من کُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلی مَوْلاهُ، اللهمَّ والِ مَنْ والاهُ و عادِ مَنْ عاداهُ وَانْصُرْمَنْ نَصَرَهُ واخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ؛ مردم! کیست سزاوارتر از شما به شما؟ گفتند: خداوند و پیامبر او! سپس دست حضرت علی ع را گرفت و بلند کرد و فرمود آگاه باشید! آن که من مولا و سرپرست اویم، پس این علی مولا و سرپرست اوست! خداوندا دوست بدار آن را که سرپرستی او را بپذیرد و دشمن بدار هر آن که او را دشمن دارد و یاری کن یار او را و تنها گذار آن را که او را تنها بگذارد.»

    13. خبر غیبی پیامبر ص: فتنه‌های پیش روی علی ع

    « إِنَّهُ خَلیفَةُ رَسُولِ الله وَ أَمیرُالْمُؤْمِنینَ وَالْإمامُ الْهادی مِنَ الله، وَ قاتِلُ النّاکِثینَ وَالْقاسِطینَ وَالْمارِقینَ بِأَمْرِالله یَقُولُ الله: "مایُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَی"؛ اوست جانشین رسول الله و امیر مؤمنان و پیشوای هدایتگر از سوی خدا و کسی که به فرمان خدا با ناکثین (پیمان شکنان/ جنگ جمل)، قاسطین (رویگردانان از راستی و درستی/ جنگ صفین) و مارقین (خارج شدگان از دین/ جنگ نهروان) پیکار کند. خداوند فرماید: "اراده من دگرگون نخواهدشد."»

    14. واقعه غدیر مایه اکمال دین

    «اللهمَّ إِنَّکَ أَنْزَلْتَ الْآیَةَ فی عَلِی وَلِیِّکَ عِنْدَتَبْیینِ ذالِکَ وَنَصْبِکَ إِیّاهُ لِهذَا الْیَوْمِ: "الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی وَ رَضیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دینا"؛ بارالها! تو خود در هنگام برپاداشتن او و بیان ولایتش نازل فرمودی که: « امروز [با نصبِ على بن ابى‏طالب به ولايت، امامت، حكومت و فرمانروايى بر امت‏] دينتان را براى شما كامل، و نعمتم را بر شما تمام كردم، و اسلام را برايتان به عنوان دين پسنديدم‏».

    15. علی ع ملاک تقوا و سعادت

    « أَلا وَ إِنَّهُ لایُبْغِضُ عَلِیّاً إِلاّشَقِی، وَ لایُوالی عَلِیّاً إِلاَّ تَقِی، وَ لایُؤْمِنُ بِهِ إِلاّ مُؤْمِنٌ مُخْلِصٌ؛ آگاه باشید! با علی نمی ستیزد مگر شقیّ و ولایت او را نمی پذیرد مگر رستگار پرهیزگار. و به او نمی گرود مگر مؤمن بی آلایش».

    15. خبر غیبی: امامان گمراهی و فتنه‌های پیش‌رو

    « مَعاشِرَالنّاسِ، إِنَّهُ سَیَکُونُ مِنْ بَعْدی أَئمَّةٌ یَدْعُونَ إِلَی النّارِ وَیَوْمَ الْقِیامَةِ لایُنْصَرونَ. مَعاشِرَالنّاسِ، إِنَّ الله وَ أَنَا بَریئانِ مِنْهُمْ. مَعاشِرَالنّاسِ، إِنَّهُمْ وَأَنْصارَهُمْ وَأَتْباعَهُمْ وَأَشْیاعَهُمْ فِی الدَّرْکِ الْأَسْفَلِ مِنَ النّارِ وَلَبِئْسَ مَثْوَی الْمُتَکَبِّرِینَ؛

    مردم! به زودی پس از من پیشوایانی خواهند بود که شما را به سوی آتش می خوانند و در روز رستاخیز تنها وبدون یاور خواهند ماند. هشیار باشید مردم! خداوند و من از آن‌ها بیزاریم. ای مردم! آنان و یاران و پیروانشان در بدترین جای جهنم- جایگاه متکبّران- خواهند بود و چه بدجایگاهی است جایگاه متکبران!»

    16. مهدی (عج) آخرین امام

    پیامبر اکرم ص با اشاره به جانشینان پس از خود، آخرین جانشین را نیز با تفصیلی تأمل بر انگیز معرفی کرده, می‌فرماید:

    « أَلا إِنَّ خاتَمَ الْأَئِمَةِ مِنَّا الْقائِمَ الْمَهْدِی؛ آگاه باشید! همانا آخرین امام، قائم مهدی از ماست.

    أَلا إِنَّهُ الظّاهِرُ عَلَی الدِّینِ؛ هان! او بر تمامی ادیان چیره خواهد بود.

    أَلا إِنَّهُ الْمُنْتَقِمُ مِنَ الظّالِمینَ؛ هشدار! که اوست انتقام گیرنده از ستمکاران.

    أَلا إِنَّهُ فاتِحُ الْحُصُونِ وَهادِمُها؛ هشدار! که اوست فاتح دژها و منهدم کننده آن‌ها.

    أَلا إِنَّهُ غالِبُ کُلِّ قَبیلَةٍ مِنْ أَهْلِ الشِّرْکِ وَهادیها؛ هشدار! که اوست چیره بر تمامی قبایل مشرکان و راهنمای آنان.

    أَلا إِنَّهُ الْمُدْرِکُ بِکُلِّ ثارٍ لاَِوْلِیاءِالله؛ هشدار! که او خونخواه تمام اولیای الهی است.

    أَلا إِنَّهُ النّاصِرُ لِدینِ الله؛ آگاه باشید! اوست یاور دین خدا.

    أَلا إِنَّهُ الْغَرّافُ مِنْ بَحْرٍ عَمیقٍ؛ هشدار! که از دریایی ژرف پیمانه هایی افزون گیرد.

    أَلا إِنَّهُ یَسِمُ کُلَّ ذی فَضْلٍ بِفَضْلِهِ وَ کُلَّ ذی جَهْلٍ بِجَهْلِهِ؛ هشدار! که او به هر ارزشمندی به اندازه  ارزش او، و به هر نادان و بی ارزشی به اندازه نادانی‌اش نیکی کند.

    أَلا إِنَّهُ خِیَرَةُالله وَ مُخْتارُهُ؛ هشدار! که او نیکو و برگزیده خداوند است.

    أَلا إِنَّهُ وارِثُ کُلِّ عِلْمٍ وَالُْمحیطُ بِکُلِّ فَهْمٍ؛ هشدار! که او وارث دانش ها و حاکم بر ادراک هاست.

    ...»

    17. فضائل امیر المؤمنین ع در قرآن

    پیامبر اکرم ص در ادامه با بیان بخشی از فضائل امیر المؤمنین علی ع که در قرآن آمده است، فرمودند:

    « مَعاشِرَالنّاسِ، إِنَّ فَضائِلَ عَلی بْنِ أَبی طالِبٍ عِنْدَالله عَزَّوَجَلَّ - وَ قَدْ أَنْزَلَهافِی الْقُرْآنِ - أَکْثَرُ مِنْ أَنْ أُحْصِیَها فی مَقامٍ واحِدٍ، فَمَنْ أَنْبَاَکُمْ بِها وَ عَرَفَها فَصَدِّقُوهُ؛ مردم! فضائل علی بن ابی طالب نزد خداوند عزّوجل - که در قرآن نازل فرموده - بیش از آن است که من یک‌باره برشمارم. پس هر کس از مقامات او خبر داد و آن ها را شناخت, او را تصدیق و تأیید کنید.»

    پیامبر اکرم ص در ادامه با مبالغه در بیان پند و اندرز و هشدار از کج‌روی و انحراف و دعا برای پیروی کنندگان از اهل بیت ع و نفرین مخالفان و دشمنان، به همه دستور می‌دهند با علی ع بیعت کنند.

    454)  خمس در آیه 41 سوره انفال و نقد برخی تفاسیر

    وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبَىٰ وَالْيَتَامَىٰ وَالْمَسَاكِينِ وَابْنِ السَّبِيلِ إِنْ كُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ وَمَا أَنْزَلْنَا عَلَىٰ عَبْدِنَا يَوْمَ الْفُرْقَانِ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعَانِ ۗ وَاللَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ.

    سؤال: 

    در آیه فوق «غنمتم» غنیمت جنگی است - چنان‌که شأن نزول‌ها می‌گویند و سیاق بر آن دلالت دارد - یا مطلق درآمد است تا از رهگذر آن مطابق ادعای برخی مفسران شامل خمس بر مازاد مال از مخارج سال شود؟

    فارغ از دعوای مفسران، اگر ما باشیم و این آیه، به هیچ وجه نمی‌توان خمس بر درآمد  مازاد از مخارج سال را از آیه استفاده کرد، چه غنیمت جنگی باشد و چه معنای کلی از آن اراده شده باشد؛ بنابراین دعوا بر سر معنای غنمتم مشکلی را حل نمی‌کند. اما چرا نمی‌توان چنین استفاده‌ای کرد؟ 

    پاسخ روشن است؛ زیرا رسیدن به خمس بر مال در آیه کافی نیست و باید خمس بر مازاد مال از مخارج سال از آیه استفاده شود تا حکم خمس را شامل گردد؛ به بیان دیگر، بسیاری از درآمدها متعلق خمس نیست؛ یعنی غالب مردم لازم نیست خمس مالشان را بدهند زیرا قبل از سال مصرف می‌شود و اگر مازادی در کار باشد، نسبت به درآمد سال بسیار اندک است؛ بنابراین اگر «غنمتم» معنای کلی داشته باشد (چنان که تفسیر نمونه می‌کوشد آن را اثبات کند) نه تنها آیه مسئله فقهی را شامل نمی‌شود بلکه خود به مشکلی تبدیل می‌شود که باید راه علاجی برای آن یافت!! زیرا همه درآمدها را شامل می‌شود و معنای آن این است که خمس هر درآمدی باید پرداخت شود که در این فرض مبلغ پرداختی بسیار زیادتر از آن چیزی است که در فقه آمده؛ زیرا در آیه قید مازاد بر درآمد سال مطرح نیست. بر اساس این فرض، معنای آیه ظاهر است و وقتی معنا ظاهر باشد، باید روایات را بر آن عرضه کرد و به سخن دیگر، نمی‌توان با روایات معنای ظاهر و نص را تخصیص زد مگر روایات متواتر و قطعی باشد که در این فرض نیز به جهت تخصیص اکثر قبیح است. بنابراین، معنای آیه غنیمت است و خمس غنیمت نیز شرط مازاد ندارد بلکه به نص آیه باید خود غنیمت تخمیس شود.

    حال اگر غنیمت در آیه مربوط به جنگ باشد، آیا خمس بر مازاد درآمد سال را نفی می‌کند؟ پاسخ منفی است؛ یعنی خمس غنیمت ربطی به خمس بر مازاد درآمد سال  ندارد و خمس بر مازاد درآمد بر اساس روایات اهل بیت ع بیان شده و احکام خود را دارد و نیامدن آن در قرآن نیز مشکلی ایجاد نمی‌کند زیرا مسائل بسیاری وجود دارد که در قرآن نیامده و بیان آن‌ها بر عهده اهل بیت ع گذاشته شده است.

    446)  از نظر قرآن در برابر احتمال خیانت در تعهدات، وظیفه چیست؟

    روزنامه فرهیختگان: 

    http://farhikhtegandaily.com/page/195318/

    سایت پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی:

    http://iict.ac.ir/1399/12/naghzeahd/

    و خبرگزاری رسا:

    https://www.ghatreh.com/news/nn57693120/%D9%86%D9%82%D8%B6-%D8%B9%D9%87%D8%AF-%D9%BE%DB%8C%D9%85%D8%A7%D9%86-%D8%B4%DA%A9%D9%86-%D9%88%D8%AC%D9%88%D8%A8-%D8%AC%D9%88%D8%A7%D8%B2

    از نظر قرآن در برابر احتمال خیانت در تعهدات، وظیفه چیست؟

    در سخنان اخیر رهبر معظم انقلاب گویا حضرت ایشان به آیه شریفه «وَ إِمَّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِيانَةً فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلى‏ سَواءٍ إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْخائِنين‏» (انفال، 58) استدلال کرده‌اند: « وقتی آمریکا از برجام خارج شد دستور قرآن این است که تو هم تعهد را رها کن، با این حال باز هم دولت محترم ما تعهدات را رها نکرد».

    پس از آن آقای سروش محلاتی در استفاده امر وجوبی از فعل « فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ» تردید وارد کرده که به معنای جواز است نه وجوب و برای دلیل این‌طور نوشته است: «امر (فَانْبِذْ) در اینجا در مقام "دفع توهّم حظر" و برای زائل کردن این پندار است که نقض عهد حتی پس از خیانت طرف مقابل، ممنوع است. و در علم اصول ثابت شده که امر در چنین موقعیتی به معنی وجوب نیست و صرفا جواز و اباحه را می‌فهماند. پس معنی آیه آن است که با نقض عهد از سوی دشمنان، نقض تعهد از طرف مسلمانان "جایز" است، نه اینکه به آنها دستور داده شود که باید تعهد خود را کنار بگذارید! مشابه این ترکیب در قرآن زیاد است مثل امر به صید پس از پایان احرام، که صید را واجب نمی‌کند: «وَ إِذَا حَلَلْتُمْ فَاصْطَادُوا»(مائده/۲) و مثل امر به کسب و تجارت پس از نماز جمعه: «فَإِذَا قُضِيَتِ الصَّلاَةُ فَانْتَشِرُوا فِي الْأَرْضِ وَ ابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللَّهِ»(جمعه/۱۰) و مثل امر در آیه: «فَإِذَا تَطَهَّرْنَ فَأْتُوهُنَّ»(بقره/۲۲۲) و در این موارد، امر و دستور بمعنی الزام و اجبار بر عمل نیست.» وی در ادامه با استناد به برخی اقوال گفته‌اند که خروج از برجام که مصداقی از آیه است به عهده حاکم اسلامی است و خلاصه در قرآن وجوبی نیامده و به فهم خویش زیراب استدلال را زده است.

    در پاسخ به ایشان به چند نکته اشاره می‌شود:

    1. اگر نقد به خاطر دفاع از برجام است، باید عرض کنم رهبری معظم از باب مماشات و اولویت به آیه استشهاد کرده‌اند؛ زیرا در آیه سخن از وظیفه حکومت اسلامی در برابر احتمال نقض پیمان است نه خود نقض آن‌هم بارها و نه یک بار! درست مانند این که به کسی که والدینش را ضرب و شتم کرده، گفته شود: قرآن می‌فرماید به والدین «اُف» هم نگویید!

    2. اگر قرار باشد به آیاتی برای برجام رجوع شود که حق آن را ادا کند، به نظر می‌رسد بهتر است به آیات 12 و 13 سوره توبه استشهاد شود: «و اگر پيمان‏هايشان را پس از تعهدشان شكستند و در دين شما زبان به طعنه و عيب جويى گشودند، در اين صورت با پيشوايان كفر بجنگيد كه آنان را [نسبت به پيمان‏هايشان‏] هيچ تعهدى نيست، باشد كه [از طعنه زدن و پيمان شكنى‏] بازايستند؛ چرا و براى چه نمى‏جنگيد؟ آن هم با گروهى كه پيمان‏هاى خود را شكستند، و عزمشان را بر بيرون كردن پيامبر از وطنش جزم كردند و هم آنان بودند كه نخستين بار با شما جنگيدند، آيا از آنان مى‏ترسيد؟! در صورتى كه اگر مؤمن هستيد، خدا سزاوارتر است كه از او بترسيد».

    3. اما نقد شما در مورد آیه 58 سوره انفال نادرست است؛ زیرا مقام "دفع توهّم حظر" یا «امر عقیب حظر» (یعنی اول نهی‌ای بیاید و بعد امری بیاید و آن نهی را رفع کند؛ مثل این که مولا امروز به عبدش که می‌خواهد میهمانی بگیرد، بگوید: میهمانی نگیر، و فردا به او بگوید: میهمانی بگیر؛ این امر بعد از نهی به معنای جواز است) در مورد کسی است که توانایی و خواهش انجام کاری را دارد و مانعی سر راه او است، وقتی مانع برداشته می‌شود، به معنای جواز انجام فعل برای او و مانند او است؛ اما در آیه مورد استدلال قرینه‌ای بر اراده نقض از جانب پیامبر اکرم ص وجود ندارد که رفع مانع به معنای جواز انجام فعل باشد؛ از این رو قیاس آیه مورد استدلال «فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلى‏ سَواءٍ إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْخائِنين‏» (انفال، 58) با آیات یاد شده در سخن مستشکل مع الفارق است.

    4. بر فرض که قرینه‌ای یافت شود که پیامبر اکرم ص قصد نقض عهد را داشته و حظر پیشینی و منفصل (مانند:‌ یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ و ...) مانع بوده و امر در اینجا به اختیار پیامبر اکرم ص وا نهاده شده است، باز فهم از آیه جز وجوب نیست. توضیح بیشتر این‌که:

    4-1. طبق متفاهم عرفی و بر اساس اصول عقلائی محاوره صیغه امر از مولا به عبد برای وجوب است مگر قرینه‌ای بر اختیار و جواز دلالت کند و حظر قبل از منع به معنا و شرایطی که گفتیم  قرینه است لیکن این‌چنین قرینه‌ای در آیه 58 سوره انفال وجود ندارد.

    4-2. نه تنها قرینه‌ای بر جواز وجود ندارد که در آیه مورد بحث دو قرینه وجود دارد که با ضرورت و امر وجوبی نقض سازگاری دارد؛ یعنی بر فرض که اراده پیامبر اکرم ص بر نقض حاصل و حظر پیشینی و منفصل که شرح آن گذشت - برای فهم جواز از «فأنبذ» فراهم شود، باز قرائنی وجود دارد که به مخاطب می‌فهماند مقام مقام جواز و اختیار نیست بلکه مقام وجود و فعل است. این در حالی است که در آیات مورد استدلال آقای سروش محلاتی قرینه بر خلاف وجود دارد.

    4-2-1. اما توضیح قرائن آیه مورد بحث به قرار ذیل است:

    الف) قرینه اول:‌ خاتمه تمکینیه آیه یعنی «إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْخائِنين» است. منظور از خاتمه تمکینیه خاتمه‌ای است که بدون لحاظ آن معنای آیه مختل شده و بدفهمی به وجود می‌آید. این خاتمه با معنای جواز به لحاظ بلاغی سازگاری ندارد و مانند این می‌ماند که مولا به عبد بگوید: برو میوه بخر، من خوش ندارم میهمانم بدون خوردن میوه خانه‌ام را ترک کند! 

    ب) قرینه دوم: سیاق آیات قبل و بعد است. آیات را مرور کنیم: «پس اگر در ميدان جنگ، بر آنان دست يافتى [با وارد كردن مجازات و عقوبت سنگين بر ايشان‏] ديگر كسانى را كه دنبال آنانند [و قصد جنگ با تو را دارند] تار و مار كن تا متذكّر [قدرت شما] شوند [و از خيال جنگ با تو بازايستند.] (57) و اگر از خيانت و پيمان‏شكنى گروهى [كه با آنان هم‏پيمانى‏] بيم دارى، پس به آنان خبر ده كه [پيمان‏] به صورتى مساوى [و طرفينى‏] گسسته است؛ زيرا خدا خائنان را دوست ندارد. (58) و آنان كه كافرند گمان نكنند كه با پيمان شكنى خود [بر قدرتِ حق‏] پيشى جسته‏اند، اينان نمى‏توانند [ما را] عاجزكنند [تا از دسترس قدرت ما بيرون روند.] (59)»

    چگونه مستشکل می‌تواند مشکل بلاغی عدم همخوانی واضح آیه مورد بحث و آیه قبل و به ویژه بعد را بر فرض جواز حل کند؟! آیا در فرض بقای تعهد (آن‌هم در فرضی که هنوز شکسته نشده نه این‌که مانند برجام که بارها و بارها نقض شده است!!!) این تضعیف «إنهم لایعجزون» نیست؟

    4-2-2. اما وجود قرینه در آیات مورد استشهاد:

    - «وَ إِذَا حَلَلْتُمْ فَاصْطَادُوا» (مائده،۲): 1. در ابتدای آیه حظر آمده «... لا تُحِلُّوا شَعائِرَ اللَّه‏ ...». 2. به طور کلی می‌دانیم مشکل اصلی انبوه مردم در ایام حج «تأمین غذا» است؛ خدای متعال ضمن توجه به حفظ حرمت محرمات احرام و تأکید روی آن‌چیزی که تأمین غذا می‌کند «وَ لَا الهَدْىَ وَ لَا الْقَلَئد»، بعد از احرام به مهم‌ترین نیاز توجه فرموده و اعلان رخصت می‌کند؛ چنان‌که در آیه 95 همان سوره فرموده است: «يَأَيها الَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَقْتُلُواْ الصَّيْدَ وَ أَنتُمْ حُرُم‏» و نیز آیه 96: «أُحِلَّ لَكُمْ صَيْدُ الْبَحْرِ وَ طَعَامُهُ مَتَاعًا لَّكُمْ وَ لِلسَّيَّارَةِ  وَ حُرِّمَ عَلَيْكُمْ صَيْدُ الْبرَ مَا دُمْتُمْ حُرُمًا». این نشان‌دهنده اهمیت این مسئله است. 3. عدم امکان صید برای همه حاجیان از مرد و زن قرینه عرفی برای جواز است.  

    - «فَإِذَا قُضِيَتِ الصَّلاَةُ فَانْتَشِرُوا فِي الْأَرْضِ وَ ابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللَّهِ» (جمعه،۱۰): اینجا نیز امر بعد از نهی مذکور در آیه است: «وَ ذَرُواْ الْبَيْعَفَانْتَشِرُوا فِي الْأَرْضِ وَ ابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللَّهِ». در حقیقت خطاب آیه به کسانی است که به این کار تمایل دارند و آیه پیش‌تر آن‌ها را منع کرده بود، و به طور طبیعی دستوری همگانی و فارغ از پیشینه نیست که همه مردم مجبور باشند بعد از نماز جمعه بروند سراغ خرید و فروش حتی کسانی که کار آن‌ها خرید و فروش نیست! و فهم عرف قرینه واضحی بر این مسئله است در حالی که در آیه «فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلى‏ سَواءٍ» مخاطب یک نفر  و او پیامبر اکرم ص است که قدرت بر آن کار را نیز دارد.

    - «فَإِذَا تَطَهَّرْنَ فَأْتُوهُنَّ» (بقره،۲۲۲): این نیز امر بعد از نهی مذکور در آیه است: « فَاعْتَزِلُواْ النِّسَاءَ فىِ الْمَحِيضِ  وَ لَا تَقْرَبُوهُنَّ حَتىَ‏ يَطْهُرْن‏» و قرینه اختیار کلی در روابط خصوصی و فهم روشن عرف نیز مزید بر آن است.

    5. نقل اقوال در سخن آقای سروش محلاتی صرفاً به عنوان مؤید است؛ از این رو وارد نقد نمی‌شویم هرچند در این خصوص نیز مجال مناقشه هست.

    مسافت شرعی، زمانی یا مکانی؟

    مقاله ذیل در باره ملاک مسافت شرعی نگاشته شده و دیدگاه نگارنده ملاک زمانی است. مطالعه مقاله ذیل به غیر طلاب و پژوهشگران حوزه فقه توصیه نمی‌شود.

    این مقاله با تقویت توضیحات رجالی (که به دلیل ضیق مجال از ورود تفصیلی خودداری شده است) می‌تواند الگویی برای آموزش در سطوح عالی فقه باشد؛ بدین شیوه که اساتید محترم خارج فقه مسائلی را برای طلاب مشخص کنند و طلاب به شیوه ذیل و البته کمی تفصیلی‌تر مسائل را به صورت اجتهادی نگاشته و در کلاس درس عرضه کنند تا مورد نقد قرار گیرد. به باور نگارنده اتخاذ این شیوه میانبری به قوه اجتهاد است.

    این مقاله به زبان عربی در مجله وزین «مجلة‌الاستنباط (فصلیة تعنی بعلوم الفقه و الاصول و الحدیث)»، النجف الاشرف، شماره 11، سال پنجم، ربیع 1422ق/ 2021 م منتشر شده است.

    ************************************

    مسافت شرعی، زمانی یا مکانی؟

    سیدمحمدحسن جواهری

    چکیده: یکی از مسائل مهم فقهی زمانی یا مکانی بودن مسافت شرعی است. در این باره مقالات متعددی به نگارش درآمده و فقهای مشهور بسیاری در دروس خارج فقه خود به آن پرداخته‌اند، لیکن اختلاف همچنان برجاست و گفتمان علمی در این خصوص هنوز به پایان نرسیده است. نگارنده با بررسی مقالات و مکتوبات موجود در این باره، به این نتیجه رسیده که اولاً: عمده اختلاف فتاوی به جمع‌بندی و تفسیر روایات باب باز می‌گردد و نه قواعد اصولی مورد استفاده در مسئله و ثانیاً: روایات باب آن‌گونه که در خور آن است، مورد تفسیر و توجه قرار نگرفته‌اند و یا نگارنده در مکتوبات موجود- تا آن‌جا که بررسی کرده- نیافته است؛ از این رو نگارنده در این مقاله کانون توجه خود را روایات باب قرار داده است. فرضیه مورد توجه نگارنده ملاک بودن زمانی برای وسایل تندرو معمول زمان ماست که به طور حتم در یک روز بسیار بیشتر از هشت فرسخ راه می‌پیمایند.

    واژگان کلیدی: مسافت شرعی، بیاض یوم، مسیرة‌ یوم، هشت‌فرسخ

    مقدمه (مفهوم‌شناسی و موضوع مسئله)

    مسئله ملاک زمانی یا مکانی بودن سفر شرعی پردامنه و بسیار تأثیر‌گذار است و در ابواب مختلف

    ادامه نوشته

    پیوست1 برهان فاطمی و نقد شبهات

    بسم الله الرحمن الرحیم

    ۱۳۹۹/۱۰/۲۹

    ادامه دو پست قبل(میانبری به حقیقت)

    پیوست1 : برهان فاطمی و نقد شبهات

    در حوزه مباحثات کلامی، فقهی، تاریخی، و ... شیعه و سنی سخن بسیار است و به طور طبیعی پرداختن به همه آن‌ها نه از یک نفر بر می‌آید و نه یک نفر توان آن را دارد که به همه حوزه‌ها ورود کند؛ بنابراین گریزی نیست از این که بر مسئله اصلی تمرکز شود و از مسائل فرعی به دقت بازشناسی شود. برای مثال، در برهان فاطمی ممکن است طرف مخالف با زیرسؤال بردن فدک یا هجوم به خانه وحی و زدن دخت پیامبرص و ... دنبال تضعیف این برهان باشد، باید به او گوشزد شویم که این‌ها هیچ‌یک مسئله اصلی نیست، بلکه مسئله اصلی این است که حضرت فاطمه زهرا س به هر دلیل حتی اگر از نگاه مخالفان بی‌وجه باشد! - بیعت ابوبکر را برگردن نداشته است و در عین حال به اجماع تمام مسلمانان همه فرق برترین زن بهشتی بوده و از سوی دیگر حتماً‌ بیعت امامی را برگردن داشته وگرنه مشمول «میتة جاهلیة» یعنی مرگ کفر می‌شده، سؤال این است که او بیعت کدام امام را برگردن داشته؟ ابوبکر یا علی؟ نفر سومی هم که در کار نیست، بر ابوبکر هم خشم گرفته و بیعت او را برگردن نداشته، پس چاره‌ای نیست جز این که او بیعت همسرش امیرالمؤمنین علی ع را برگردن داشته باشد. معنای این برهان این است که در زمان حیات ابوبکر سیده زنان بهشت بیعت علی ع را برگردن داشته و این همان برهان فاطمی است. آنچه به این برهان مربوط است، به مسئله اصلی ارتباط پیدا می‌کند و آنچه این برهان را هدف نگرفته باشد، جزو مسائل فرعی به شمار می‌رود، هرچند بین مسائل فرعی نیز رتبه‌بندی وجود داشته باشد.

    شبهه1: رضایت بعد از خشم

    بر اساس نقل شعبی، پس از ناراحتی فاطمه س از ابوبکر و عمر و عیادت آن‌ها از او، حضرت فاطمه س از ابوبکر و عمر راضی شد. متن روایت: عن الشعبي قال لما مرضت فاطمة أتاها أبو بكر الصديق فأستئذن عليها فقال علي يا فاطمة هذا أبو بكر يستئذن عليك فقالت أتحب أن أأذن؟ قال نعم فأذنت له فدخل عليها يترضاها وقال والله ما تركت الدار والمال والأهل والعشيرة إلا لإبتغاء مرضاة الله ومرضاة رسوله ومرضاتكم أهل البيت ثم ترضاها حتي رضيت.

    پاسخ: این نقل پذیرفته نیست؛‌ زیرا:

    اولاً: شعبی از تابعین است و خود شاهد ماجرا نبوده و سند روایت مرسل است و بر اساس روش اهل تسنن در ارزیابی روایات، چنین روایتی اگر بر فرض مشکل دیگری نداشته باشد توان مقابله با روایت صحیح السند موجود در صحیح بخاری را ندارد و پذیرفته نمی‌شود.

    ثانیاً: شعبی ناصبی و دشمن امیرمؤمنان ع است و روایت فرد ناصبی که دشمن اهل بیت ع است، پذیرفته نیست؛ به ویژه که محتوای این روایت به نفع او است.

    دلیل ناصبی بودن او:

    بلاذري و ابوحامد غزالي به نقل از خود شعبي مي نويسند: «عن مجالد عن الشعبي قال: قدمنا علي الحجاج البصرة، وقدم عليه قراء من المدينة من أبناء المهاجرين والأنصار، فيهم أبو سلمة بن عبد الرحمن بن عوف رضي الله عنه... وجعل الحجاج يذاكرهم ويسألهم إذ ذكر علي بن أبي طالب فنال منه ونلنا مقاربة له وفرقاً منه ومن شره...؛ در شهر بصره همراه عده اي بر حجاج وارد شديم گروهي از قاريان مدينه از فرزندان مهاجر و انصار كه ابوسلمه بن عبد الرحمن بن عوف نيز در جمع آنان بود، حضور داشتند. حجاج با آنان مشغول گفتگو بود يادي از علي بن ابوطالب كرد و از او بدگويي نمود و ما نيز به خاطر رضايت حجاج و در امان ماندن از شرّ او از علي بدگويي كرديم ...».

    (البلاذري (متوفاي279هـ) أنساب الأشراف، ج 4، ص 315؛ الغزالي (متوفاي505هـ)، إحياء علوم الدين، ج 2، ص 346، ناشر: دار االمعرفة - بيروت.)

    ثالثاً: قرائن زیر موافق نقل صحیح بخاری و مخالف نقل مرسل شعبی ناصبی است.

    1. دفن شبانه

    اگر فاطمه از ابوبکر و عمر راضی شد، چرا وصیت کرد قبر او مخفی باشد و همسرش علی بن ابی‌طالب ع نیز به وصیتش عمل کرد؟ ابن قتيبه دينوري در تأويل مختلف الحديث مي نويسد:

    «وقد طالبت فاطمة رضي الله عنها أبا بكر رضي الله عنه بميراث أبيها رسول الله صلي الله عليه وسلم فلما لم يعطها إياه حلفت لا تكلمه أبدا وأوصت أن تدفن ليلا لئلا يحضرها فدفنت ليلا؛ فاطمه از ابوبكر ميراث پدرش رسول خدا را درخواست نمود و چون ابوبكر سرپيچي كرد سوگند ياد كرد كه ديگر با وي سخن نگويد و وصيت كرد شبانه او را دفن كنند تا ابوبكر در تشييعش شركت نكند».

    (دينوري (متوفاي276هـ)، تأويل مختلف الحديث، ج 1، ص 300، تحقيق: محمد زهري النجار، ناشر: دار الجيل، بيروت، 1393، 1972.)

    و عبد الرزاق صنعاني مي نويسد:

    «عن بن جريج وعمرو بن دينار أن حسن بن محمد أخبره أن فاطمة بنت النبي صلي الله عليه وسلم دفنت بالليل قال فر بها علي من أبي بكر أن يصلي عليها كان بينهما شيء؛ از حسن بن محمد نقل است كه گفت: فاطمه دختر پيامبر شب دفن شد. گفت علی با این کار از ابوبکر فرار کرد تا بر پيكرش نماز نخواند؛ زيرا كدورتي بين آن دو وجود داشت».

    و در ادامه نيز مي گويد:

    «عن بن عيينة عن عمرو بن دينار عن حسن بن محمد مثله الا أنه قال اوصته بذلك؛ از حسن بن محمد نيز همانند روايت پيشين نقل شده است؛ الا اين كه در اين روايت گفته شده: فاطمه بر دفن شبانه وصيت كرد».

    (الصنعاني (متوفاي211هـ)، المصنف، ج 3، ص 521، ح 6554 و ح 6555، تحقيق حبيب الرحمن الأعظمي، ناشر: المكتب الإسلامي - بيروت، الطبعة: الثانية، 1403هـ.)

    شبهه

    شخصی به نام محمدباقر سجودی به این که چرا ابوبکر در تشییع جنازه حضرت فاطمه س شرکت نکرد، گفته است چون عرب رسم نداشت در تشییع جنازه زنان جز فامیل شرکت کنند و از این رو ابوبکر شرکت نکرد!! «زن عمر و ابوبکر هم که مردند در جایی نخواندم همه مردم جمع شده باشند؛ کسی جار نزده که جمع شوید ملکه اسلام مرده».

    پاسخ: حق این بود که به این شبهه اشاره نکنم؛ بیچاره عوامی که مشکلات عقیدتی‌شان را از راه مشاوره با چنین افرادی حل و فصل می‌کنند! ولی چون مقیدم هرچه در نقد برهان فاطمی گفته شده، بیاورم هرچند خیلی سست باشد، آن را آوردم. اگر این مطلب را به خود امام بخاری عرضه می‌کردند احتمالاً‌ از عصبانیت داد می‌کشید که ای نادان:‌ اولاً‌: مگر ابوبکر پدر زن پیغمبر - غریبه این خانواده بود؟! غریبه‌تر از سلمان و ابوذر و مقداد و عمار و حذیفه و زبیر و ...؟! ثانیاً: آخر این همه ایستادگی و خیال‌بافی در برابر نصوص چه محلی از اعراب دارد؟! ثالثاً: زن ابوبکر و عمر جایگاه فاطمه دختر پیامبر ص را داشتند؟ آن‌ها هم سیدة نساء اهل الجنة بودند که چنین سخنی بر زبان راندی؟ رابعاً: مگر همه چیز را در تاریخ می‌نویسند؟ تو جایی نخواندی هم دلیل بر نبودن است؟ آخر بی‌سوادی و بلاهت تا کجا؟!!!! خامساً: چرا عایشه شرکت نکرد؟ او که زن بود و زن پدر فاطمه س ؟!!! (گزارش‌های متعددی وجود دارد که عایشه خواست بیاید ولی اسما بنا به وصیت حضرت زهرا س به او اجازه ورود نداد. (ابن‌عبدالبر،الاستیعاب، ج4، ص 1897ـ1898؛ ابن اثیر جزری، ج5، ص524؛ ذهبی، تاریخ اسلام، ج3، ص48؛ و ...))

    2. وصیت بر منع از نماز خواندن ابوبکر و عمر بر پیکر مطهر

    همچنین وصیت کرد که علی ع اجازه ندهد ابوبکر و عمر بر او نماز بگذارند؛ از این رو شبانه بر او نماز خواند و آن‌ها را خبر نکرد و این را بخاری در صحیحش آورده است:

    «وَعَاشَتْ بَعْدَ النبي صلي الله عليه وسلم سِتَّةَ أَشْهُرٍ فلما تُوُفِّيَتْ دَفَنَهَا زَوْجُهَا عَلِيٌّ لَيْلًا ولم يُؤْذِنْ بها أَبَا بَكْرٍ وَصَلَّي عليها؛ فاطمه پس از رسول خدا شش ماه زنده بود و چون از دنيا رفت همسرش علي شبانه او را دفن كرد و به ابوبكر خبر نداد و خودش بر بدن فاطمه نماز خواند».

    (صحيح البخاري، ج 4، ص 1549، ح3998)

    ابن حجر نیز در شرح صحیح بخاری آورده است: «فاطمه بر ابوبکر خشم گرفت و از او دوری جست تا آن که پس از شش روز از دنیا رفت. همسرش علی بر او نماز گزارد و ابوبکر را ز این ماجرا آگاه نکرد»

    (فتح الباری، کتاب المغازی، باب خیبر، ج 7، ص 493، ح 4240؛ الفرائض، ج 12، ص 5، ح 6726)

    شبهه 2: عدم جواز قهر بیش از سه روز

    قهر مسلمان از مسلمان دیگر بیش از سه روز جایز نیست و فاطمه س کسی نبود که این را نداند از این رو حتماً‌ با ابوبکر آشتی کرده‌ است.

    پاسخ:

    الف) اولاً: رفتار حضرت فاطمه زهرا س ملاک است؛ زیرا به حکم آیه تطهیر او پاک است و برترین زن بهشتی است که روایت آن در صحیح بخاری و بسیاری از منابع شیعه و سنی آمده و مطلب متواتر است؛ از این رو یا این حکم (قهر سه روز) قیود و شروطی دارد و یا از اساس درست نیست.

    ثانیاً: این فرضیه یا بهتر بگوییم توقع گوینده مخالف مهم‌ترین نصوص است که در ذیل می‌آید و اگر قرار باشد با نصوص این گونه عمل شود، از دین و مذهب فقط نامش باقی می‌ماند البته اگر بماند!

    ثالثاً: داده‌های تاریخی را با تخیّلات و یک حکم اختلافی فقهی اخلاقی نقد نمی‌کنند و این مقدار خطای فاحش روشی نشان می‌دهد گوینده در مراحل ابتدایی کسب دانش است! و نیز نشان می‌دهد مخالف چقدر از پاسخ منطقی و منطبق بر روش علمی درمانده شده است!

    رابعاً: راوی و بخاری که روایت او را صحیح دانسته و روایت کرده (فلم تَزَلْ مُهَاجِرَتَهُ حتي تُوُفِّيَتْ) به اندازه این آقا از احکام فقهی آگاهی نداشته‌اند که چنین روایتی نقل کرده‌اند؟

    ب) تداوم قهر بلکه خشم

    بار دیگر روایات صحیح بخاری را مرور می‌کنیم که بر تداوم خشم فاطمه س دلالت روشن دارد. در كتاب أبواب الخمس، مي نويسد:

    «فَغَضِبَتْ فَاطِمَةُ بِنْتُ رسول اللَّهِ- صلي الله عليه وسلم- فَهَجَرَتْ أَبَا بَكْرٍ فلم تَزَلْ مُهَاجِرَتَهُ حتي تُوُفِّيَتْ؛ فاطمه دختر رسول خدا از ابوبكر ناراحت و از وي روي گردان شد و اين ناراحتي ادامه داشت تا از دنيا رفت».

    (صحيح البخاري، ج 3، ص 1126، ح2926)

    در كتاب المغازي، باب غزوة خيبر، حديث 3998 مي گويد:

    «فَوَجَدَتْ فَاطِمَةُ علي أبي بَكْرٍ في ذلك فَهَجَرَتْهُ فلم تُكَلِّمْهُ حتي تُوُفِّيَتْ؛ فاطمه بر ابوبكر غضب كرد وبا وي سخن نگفت تا ازدنيا رفت».

    (صحيح البخاري، ج 4، ص 1549، ح3998)

    در كتاب الفرائض، بَاب قَوْلِ النبي (ص) لا نُورَثُ ما تَرَكْنَا صَدَقَةٌ حديث 6346 مي نويسد:

    «فَهَجَرَتْهُ فَاطِمَةُ فلم تُكَلِّمْهُ حتي مَاتَتْ؛ پس فاطمه از ابوبكر كناره گيري كرد وبا وي سخن نگفت تا از دنيا رفت».

    (صحيح البخاري، ج 6، ص 2474، ح6346)

    و در روايت ابن قتيبه آمده است كه هنگامي كه آن دو براي عيادت آمدند، فاطمه زهرا سلام الله عليها اجازه ورود نداد و ناچار شدند به اميرمؤمنان علي عليه السلام متوسل شوند و آن حضرت وساطت كرد، در پاسخ اميرمؤمنان عليه السلام فرمود: «البيت بيتك؛ يعني علي جان!» خانه خانه تو است، تو مختاري هر كسي را كه دوست داري اجازه ورود بدهي. امير مؤمنان عليه السلام براي اتمام حجت و اين كه آن دو بعداً بهانه نياورند كه ما مي‌خواستيم از فاطمه رضايت بگيريم، ولي علي نگذاشت، به آن دو اجازه ورود داد . هنگامي كه آن دو عذرخواهي كردند، صديقه طاهره نپذيرفت، بلكه از آن ها اين چنين اعتراف گرفت:

    «نشدتكما الله ألم تسمعا رسول الله يقول «رضا فاطمة من رضاي وسخط فاطمة من سخطي فمن أحب فاطمة ابنتي فقد أحبني ومن أ رضي فاطمة فقد أرضاني ومن أسخط فاطمة فقد أسخطني؛ شمارا به خدا سوگند مي دهم آيا شما دو نفر از رسول خدا نشنيديد كه فرمود: خوشنودي فاطمه خوشنودي من، و ناراحتي او ناراحتي من است. هر كس دخترم فاطمه را دوست بدارد و احترام كند مرا دوست داشته و احترام كرده است و هر كس فاطمه را خوشنود نمايد مرا خوشنود كرده است و هر كس فاطمه را ناراحت كند مرا ناراحت كرده است؟».

    هر دو نفر اعتراف كردند: آري ما از رسول خدا اين‌گونه شنيده‌ايم.

    «نعم سمعناه من رسول الله صلي الله عليه وسلم».

    سپس صديقه طاهره فرمود:

    «فإني أشهد الله وملائكته أنكما أسخطتماني وما أرضيتماني ولئن لقيت النبي لأشكونكما إليه؛ پس من خدا و فرشتگان را شاهد مي گيرم كه شما دو نفر مرا اذيت و ناراحت كرده ايد و در ملاقات با پدرم از شما دو نفر شكايت خواهم كرد».

    به اين نيز بسنده نكرده و فرمود:

    «والله لأدعون الله عليك في كل صلاة أصليها؛ به خدا قسم پس از هر نماز بر شما نفرين خواهم كرد».

    (الدينوري، الإمامة والسياسة، ج 1، ص 17، تحقيق: خليل المنصور، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1418هـ - 1997م.)

    شبهه 3

    ممکن است گفته شود ابوبکر بعداً‌ پشیمان شده و توبه کرد.

    پاسخ

    1. توبه پس از رحلت حضرت فاطمه س بر فرض پذیرش شاید به کار خود او بیاید ولی راه مناسبی برای فرار مخالفان شیعه از برهان قاطع فاطمی نیست؛ زیرا اولاً: طبق روایت صحیح بخاری خشم حضرت فاطمه س ملاک است و اگر توبه برفرض پذیرش این فرضیه مؤثر می‌بود، می‌بایست پیامبر ص در روایت می‌فرمود: هرکس فاطمه را به خشم آورد من را به خشم آورده، مشروط به این‌که توبه نکند! ثانیاً: در برهان قاطع فاطمی به عدم بیعت فاطمه با ابوبکر استناد شده و بر فرض ابوبکر توبه هم کرده باشد، تأثیری در مطلب ندارد؛ زیرا برهان تنها مستند به رفتار حضرت فاطمه س تنظیم شده است.

    2. اگر چنین بود حداقل می‌بایست عایشه دختر ابوبکر از آن اطلاع داشته باشد و خبر دهد،‌ درحالی که برعکس است.

    3. اگر چنین می‌بود فدک را به او بازمی‌گرداند.

    سؤال‌های بی‌پاسخ

    سؤال‌های بی‌پاسخ (پیوست شاه‌کلید‌ مناظرات شیعی-سنی)

    https://s16.picofile.com/file/8421581984/%D8%B3%D8%A4%D8%A7%D9%84%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C_%D8%A8%DB%8C%E2%80%8C%D9%BE%D8%A7%D8%B3%D8%AE_%D9%81%D9%88%D9%86%D8%AA_14.pdf.html

     

    میانبُری به حقیقت! به ضمیمه پیوست1


    بسم الله الرحمن الرحیم
    1/11/1399
    میانبُری به حقیقت!
    (شاه‌کلید مناظرات شیعی – سنی)
    به ضمیمه پیوست1

    تا کنون کتاب‌های بسیاری منتشر شده و جلسات بسیار زیادی با موضوع اثبات حقانیّت شیعه برپا شده است. اگر کسی مسائل این کتاب‌ها و جلسات را پالایش و آنالیز کند به نکته مهمی می‌رسد که می‌خواهم در این مختصر به صورت بسیار فشرده توضیح دهم. امید که مورد توجه فعالان این عرصه قرار گیرد.
    هریک از مسائلی که در این مناظرات مطرح می‌شود – با همه تنوعی که دارند – بسان قفلی هستند که طرفین تلاش می‌کنند با کلید خود آن را بگشایند. ده‌ها قفل وجود دارد که باید با ده‌ها کلید باز شود؛ اما یک شاه‌کلید وجود دارد که غالب این قفل‌ها را باز می‌کند و از هزینه و زمان به شدت می‌کاهد؛ شاه‌کلیدی که در بسیاری از مناظرات به دست فراموشی سپرده می‌شود!
    اجازه دهید مثال دیگری بزنم. اگر سیلی وارد یک شهر شود، بهترین راه این است که ورودی سیل را ببندند مگر این‌که نتوانند که در این صورت باید به سراغ تک‌تک‌ خیابان‌ها و کوچه‌ها بروند و جلوی هریک را بندند تا آب وارد آن‌ها نشود.
    در عالم پژوهش به ورودی یاد شده و به سرچشمه «مسئله اصلی» و به بقیه موارد «مسائل فرعی» گفته می‌شود. حال در مسئله اختلاف شیعه و سنی بحث در باره عمر، عثمان، معاویه، عایشه و دیگر صحابه، عدالت صحابه، و نیز فروعات فقهی و دیگر مسائل با همه فروعات و حواشی آن‌ها همه و همه جزو مسائل فرعی به شمار می‌رود نه اصلی! اگر طرف مباحثه دنبال حق نباشد و بخواهد طرف شیعی را به اصطلاح معطّل کند و سرکار بگذارد، کافی است او را به سوی مسائل فرعی بکشاند و از مسئله اصلی که یک مسئله بیش نیست، باز دارد. حال اگر او بتماند طرف را به هر نحو که شده به سوی تندی و سبّ و ناسزاگویی و مانند این‌ها بکشاند که دیگر کار تمام است، طرف را ضربه فنی کرده و نفس راحتی می‌کشد! (توجه: روش صحیح در مناظره بین شیعه و سنی که منطبق بر روش اهل‌بیت‰ است، روش جدال احسن و حفظ حرمت‌های طرفین و حفظ ادب است؛ مانند روش علامه امینی در الغدیر و علامه سید شرف‌الدین در المراجعات و علامه زکزاکی و امثالهم - که توفیق هدایت ده‌ها میلیون نفر را در کارنامه خود دارند- نه روش کسانی که از مناظره فقط فحش و ناسزایش را بلدند و ما آن‌ها را دنباله‌رو «مکتب تشیع انگلیسی» می‌دانیم که جز دورتر کردن گمراهان و جاماندگان و از کار انداختن منطق اهل‌بیت‰ و ناکام گذاشتن روش آن‌ها حاصل دیگری ندارند!)
    حال مسئله اصلی چیست که همه مسائل فرعی یا غالب آن‌ها را پوشش می‌دهد؟ اگر مناظره کننده شیعی بتواند کاری کند که فقط و فقط روی مسئله اصلی مانور داده شود، بی‌تردید در مناظره دست برتر را خواهد داشت و به یاری خداوند به رهنمون شدن طرف مقابل به حقیقت توفیق خواهد یافت و برای این کار فقط باید این جسارت را داشته باشد که بتواند جلو مسائل فرعی را سدّ کند و به آن‌ها مطلقاً ورود نکند.
    اما مسئله اصلی
    بعد از پیامبر اکرمˆ دو نفر از صحابه – فارغ از شخصیت و اوصاف آن‌ها – مدعی خلافت بلافصل او بودند و هر دو پیروانی دارند. علی بن ابی‌طالب†و ابوبکر. پس مسلّمات ما این‌هاست:
    1. دو نفر از صحابه ادعای خلافت بلافصل پیامبر اکرم ˆ کرده‌اند؛
    2. امکان ندارد هر دو نفر صادق باشند و حتماً خلیفه بلافصل یک‌نفر است؛
    پس مسئله اصلی ما این است که بفهمیم کدام یک از این دو نفر صادق‌اند؛ طبیعی است اگر علی بن ابی‌طالب† صادق باشد، تکلیف بعد از او روشن است و اگر ابوبکر در ادعای خود صادق باشد، تکلیف بعد از او نیز روشن است. پس مسئله عمر، عثمان، مسائل فقهی و بسیاری از اختلافات دیگر وصل به این مسئله اصلی هستند و هر یک از دو نفر که از بررسی‌ها به عنوان نفر صادق بیرون آمد، همه این‌ها طبق نظر او تنظیم می‌شود و دیگر بحث کردن بر سر مسائل فرعی زاید و بی‌فایده یا کم‌فایده است. کم‌فایده گفتم برای این‌که آشکار شدن حق فی نفسه مطلوب است و در مورد مسائل فقهی مناظره‌ها این فایده فرعی را دارد که نشان دهد فقه شیعی فاصله زیادی با فقه اهل تسنن ندارد.
    اما مسیر مناظره در باره مسئله اصلی چگونه است؟
    این‌جا هر کس ممکن است ذوق و تشخیصی داشته باشد و حقیر نیز فهم خود را به صورت فشرده و مختصر در ذیل ترسیم می‌کنم، چه بسا مفید افتد:
    1. در وهله اول ممکن است طرف مخالف برای عبور از مسئله اصلی و نجات خود ادعای خلافت بلافصل حضرت علی† را انکار کند و مدعی شود او از ادعای خود دست برداشته است. پس گام نخست تثبیت مسئله اصلی است. برای رد چنین اتهامی می‌گوییم:
    اولاً: آن‌که بارها از خلافت استعفا کرد، ابوبکر بود نه علی ع: «اقيلونى و لست بخيركم وعلى فيكم؛ دست از من‏برداريد كه من بهترين شما نيستم در حالى كه على بين شماست.» (تاريخ طبرى، ج‏3، ص 210 و ص 21، سنه‏11؛ نیز بنگرید به تعابیر مشابه (واللَّهِ ما أنا بخيركُم...): سيره ابن هاشم، ج 4، ص 311، دار احياء التراث العربى ؛ تاريخ يعقوبى؛ ج‏2، ص 127، ايام ابى بكر؛ مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 14، ح 81؛ تاريخ الخلقاء، ص 48-47؛ كنزالعمال، ح‏136135 و14050؛ و...).
    ثانیاً: از دیدگاه اهل‌سنت، آن‌طور که در صحیح‌ترین کتاب‌های اهل‌سنت آمده است، امیرالمومنین (علیه‌السّلام) در شش ماه اول حکومت ابوبکر با او بیعت نکردند و تنها زمانی که حضرت صدیقه طاهره به شهادت رسیدند، این بیعت آن هم از روی اجبار و اکراه صورت گرفته است که چنین بیعتی بر فرض هم صورت گرفته باشد، از روی اکراه و اجبار بوده و ارزشی ندارد. بخاری می‌نویسد: «وعاشت بعد النبی (صلی‌الله‌علیه‌وسلم)، ستة اشهر فلما توفیت دفنها زوجها علی لیلا ولم یوءذن بها ابا بکر وصلی علیها وکان لعلی من الناس وجه حیاة فاطمة فلما توفیت استنکر علی وجوه الناس فالتمس مصالحة ابی بکر ومبایعته ولم یکن یبایع تلک الاشهر». (صحیح البخاری، ج۵، ص۱۳۹)
    امام علی (علیه‌السّلام) در نهج البلاغه نامه ۲۸ می‌فرماید: «انّی کنت اقاد کما یقاد الجمل المخشوش حتی ابایع؛ مرا از خانه‌ام کشان کشان به مسجد بردند؛ همان گونه‌ای که شتر را مهار می‌زنند و هرگونه فرار و اختیار از او می‌گیرند».
    ابن قتیبه می‌نویسد: « فقالوا له: بایع. فقال: ان انا لم افعل فمه؟ ! قالوا: اذا والله الذی لا اله الا هو نضرب عنقک! قال: اذا تقتلون عبدالله واخا رسوله. وابو بکر ساکت لا یتکلم؛ به او گفتند بیعت کن. [حضرت علی ع] فرمود: اگر من بیعت نکنم، چه می‌شود؟ گفتند: قسم به خدای که شریک ندارد، گردنت را می‌زنیم. حضرت فرمود: در این هنگام بنده خدا و برادر پیامبر را کشته‌اید. ابوبکر ساکت شد و چیزی نگفت.» (ابن قتیبة دینوری، الامامة والسیاسة، بتحقیق الشیری، ص۳۰)
    فروی عن عدی بن حاتم انه قال: والله، ما رحمت احدا قط رحمتی علی بن ابی طالب (علیه‌السّلام) حین اتی به ملببا بثوبه یقودونه الی ابی بکر وقالوا: بایع، قال: فان لم افعل؟ قالوا: نضرب الذی فیه عیناک، قال: فرفع راسه الی السماء، وقال: اللهم انی اشهدک انهم اتوا ان یقتلونی فانی عبدالله واخو رسول الله، فقالوا له: مد یدک فبایع فابی علیهم فمدوا یده کرها، فقبض علی انامله فراموا باجمعهم فتحها فلم یقدروا، فمسح علیها ابو بکر و هی مضمومة....؛ به خدا قسم به اندازه علی برای هیچ‌کس دلم‌ نسوخت! ... در ادامه می‌نویسد: به او گفتند دستت را دراز و بیعت کن! حضرت این کار را نکرد و دستش را مشت کرد؛ هرچه تلاش کردند دستش را باز کنند نشد، ابوبکر دستش را بر دست علی ع کشید در حالی که دست علی مشت کرده بود (یعنی بیعت یکطرفه!)». ( مسعودی، اثبات الوصیة، ص۱۴۶؛ ابن اثیر، الشافی، ج۳، ص۲۴۴و ...)
    نتیجه این‌که: 1. از دیدگاه شیعه که مستند به قرائن بسیاری است، حضرت علی ع هرگز با ابوبکر بیعت نکرد؛ 2. از دیدگاه اهل تسنن تا حضرت فاطمه س زنده بود، بیعت نکرد و در این فرض، حتی اگر بپذیریم بعد از شهادت حضرت فاطمه س بیعت کرده باشد، بیعت او ضرری به برهان قاطع فاطمی- که در ادامه آمده- نمی‌زند.
    ثالثاً: حضرت علی† مناظرات زیادی بر خلافت بلافصل و حقّانیت خود داشته و همراهی با ابوبکر پس از نپذیرفتن مردم نه از باب عقب‌نشینی از ادعا بود بلکه سکوت به جهت مصالح مسلمانان و وصیت پیامبر ˆ بود. او در تمام زندگی‌اش هرگز روش‌ ابوبکر و عمر را نپذیرفت و حتی پس از عمر در شورای بسیار حساس برگزیدن خلیفه، عمل کردن بر اساس سنت آن‌ها را نپذیرفت. حضرت علی ع در خطبه شقشقیه به زیبایی و روشنی مطلب را بیان کرده است: «هان! به خدا قسم ابو بكر پسر ابو قحافه جامه خلافت را پوشيد در حالى كه مى‏دانست جايگاه من در خلافت چون محور سنگ آسيا به آسياست، سيل دانش از وجودم همچون سيل سرازير مى‏شود و مرغ انديشه به قلّه منزلتم نمى‏رسد، اما از خلافت چشم پوشيدم و روى از آن بر تافتم و عميقا انديشه كردم كه با دست بريده و بدون ياور بجنگم، يا آن عرصه‌گاه ظلمت كور را تحمل نمايم؛ فضايى كه پيران در آن فرسوده و كم سالان پير و مؤمن تا ديدار حق دچار مشقت مى‏شود! ديدم خويشتن‌دارى در اين امر عاقلانه‏تر است، پس صبر كردم در حالى كه گويى در ديده‏ام خاشاك بود و غصه راه گلويم را بسته بود! مى‏ديدم كه ميراثم به غارت مى‏رود. تا نوبت اولى سپرى شد، و خلافت را پس از خود به پسر خطاب واگذارد ...». (نهج البلاغة، خطبه3، ترجمه انصاریان/ E در کتاب «پرتوی از نهج البلاغه» مجموعاً ۲۲ سند برای این خطبه ذکر شده است که ۸ تا از آنها مربوط به منابع پیش از سید رضی نویسنده نهج‌البلاغة، ۵ تا مربوط به معاصران سید رضی و ۹ تا منابعی است که بعد از تألیف نهج البلاغه یا در قرن‌های بعد از قرن پنجم هجری قمری این خطبه را نقل کرده‌اند، لیکن از منبع یا منابعی مستقل از نهج البلاغه یا متفاوت با آنها(پرتوی از نهج البلاغه، طالقانی، ص۱۲۴-۱۲۸.))
    البته عملکرد حضرت فاطمه زهراƒ نیز دلیل بسیار قوی است بر بقای حضرت علی† بر ادعای خود که در ادامه خواهد آمد.
    تذکر: ادعای حضرت علی† بر خلافت بلافصل مبتنی بر نصوص نبوی مانند حدیث غدیر خم و مانند آن است که در ادامه بیان خواهد شد و ادعای ابوبکر مبتنی بر اجماع برخی مسلمانان در سقیفه است که بخاری در صحیح خود از عمر در باره آن نقل کرده است: «كانت بيعةُ أبي بكر فَلتَةً وَقى‏ اللَّهُ المسلمينَ شرَّها فمَنْ عَادَإلى مثلِها فَاقتُلوه؛ بيعت با ابوبكر امرى بود بدون تدبير، مشورت و دقت كه خدامسلمانان را از شرّ آن محفوظ داشت، پس هركس چنين كارى را تكرار كند، او را بكشيد» (صحیح بخاری، باب رجم الحبلی، ح 6681 (نرم‌افزار مکتبة الحدیث الشریف)؛ مسند احمد، ح 393؛ سیره ابن هشام، ج4، ص 308؛ الصواعق المحرقة، ص 10 و 14 و 36؛ تاریخ طبری، سنه 11، السقیفه؛ الغدیر، ج5، ص 370 و ج7، ص 80 و ...) .
    در حقیقت خاستگاه و مشروعیت خلافت ابوبکر مردم بود و خاستگاه و مشروعیت خلافت علوی الهی و نبوی بود؛ لذا حضرت علی ع هرگز از خلافت – که وظیفه الهی بود – استعفا نکرد؛ ولی ابوبکر بارها استعفا کرد (اقيلونى و لست بخيركم وعلى فيكم؛ دست از من‏برداريد كه من بهترين شما نيستم در حالى كه على بين شماست)؛ پس قیاس زیربناهای هر دو ادعا با هم برای تثبیت مسئله اصلی در این جایگاه قرار دارد.
    پس از تثبیت مسئله اصلی، باید به دنبال حل آن رفت.
    2. برای این‌که مناظره طولانی نشود، بهتر است بحث بر منشأ و زیربناهای ادعاها به بعد موکول شود و ادامه بحث بر فرض تثبیت ادعاها باشد.
    3. ممکن است در این مرحله طرف مخالف، بحث را به فضائل ابوبکر بکشد و بخواهد از آن‌ها لیاقت ابوبکر برای خلافت بلافصل را استفاده کند (که در ادامه به آن‌ها نیز خواهیم پرداخت). باید توجه داشته باشیم که نباید فعلاً‌ دنبال نقد فضائل باشیم و گوشزد کنیم که برابر این فضائل و خیلی بیشتر از آن‌ها را حضرت علی† دارد و اساساً شمردن فضائل مشکلی را حل نمی‌کند بلکه باید وقت صرف اصل ادعا شود.
    4. گام بعد برای کشف حقیقت و ادعای صادق از ادعای کاذب باید به سخنان پیامبر اکرم ˆ مراجعه کرد. آیا پیامبر ˆ یکی از این دو نفر را به عنوان جانشین بعد از خود معرفی کرده است؟
    - در این خصوص طرف سنی به نفع ابوبکر حرفی برای گفتن ندارد.
    - اما دست طرف شیعی کاملاً باز است و می‌تواند به روایات متواتری مانند حدیث غدیر (...مَن كنتُ مَولاهُ، فعلىٌ مَولاه ...)، حدیث یوم الدار/ الانذار (إِنَّ هَذَا أَخِی وَ وَصِیی وَ خَلِیفَتِی فِیکُمْ فَاسْمَعُوا لَهُ وَأَطِیعُوا)، حدیث منزلت (أَنتَ مِنّى بِمَنْزِلَةِ هارونَ مِن مُوسى‏ إلّا أَنّه لا نَبِىَّ بعدي)، حدیث سفینه نوح (إِنَّما مَثَلُ أَهْلِ بَيْتِي مَثَلُ سَفِينَةِ نوحٍ، مَنْ رَكِبَ فِيها نَجَا ومَنْ‏تَخَلَّفَ عَنها غَرِقَ)، و حدیث ثقلین (انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله وعترتی ما ان تمسکتم بهما لن تضلوا ابداً) استناد ‌کند. (به دلیل کثرت منابع و سهولت دسترسی به آن‌ها، از ذکر آن‌ها خودداری کردم.)
    البته این‌ روایات غیر از «عليٌّ مع الحقِّ والحقُّ مَعَ علىٍّ والحقُّ يَدورُ حيثُ مادَارَعلىٌّ» و «عليٌ مَعَ الحقِّ و الحقُّ مَعَه، لا يَفْتَرِقانِ حتّى يَرِدَا عَلىَ‏الحَوضَ» (سنن الترمذي، ج 5، ص 633؛ الإمامه و السياسه، ج 1، ص 98؛ المستدرک علی الصحيحين، ج 3، ص 135؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 42، ص 448؛ المناقب، ص 104. جهت اطلاع بيش‌تر از مصادر اين حديث، ن. ک: إحقاق الحق و إزهاق الباطل و ملحقات آن، ج 5، ص623 ـ 638 و ج 16، ص 384 ـ 397 و ج 21، ص 390 ـ 395 و ج 23، ص 307 و ج 30، ص 229 ـ 230؛ موسوعة الغدير في الکتاب و السنه و الأدب، ج 4، ص 251 ـ 255. در برخی از روايات اين باب به نقل از اهل سنّت آمده است: «و الحق يدور حيثما دار علي» که صريحاً اميرالمؤمنين† را محور معرفی کرده است. و...) است که اگر خدای متعال قلب کسی را روشن کرده باشد، به این فرمایش‌های پیامبر اکرم ˆ گردن می‌نهد.
    هیچ عالم سنی نمی‌تواند این احادیث را رد کند و تنها تلاششان برای توجیه این‌هاست؛ زیرا این احادیث در مهم‌ترین منابع آن‌ها موجود است. البته احادیث نیز محدود به این موارد نیست لیکن این موارد جزو احادیث روشن و متواتر بین الفریقین است.    
    5. گام بعد استمداد از آیات قرآن است. در آیات قرآن نام حضرت علی† و ابوبکر هیچ‌یک نیامده، اما آیا آیاتی وجود دارد که بتوان از طریق آن‌ها حق را کشف کرد؟
    آیات قرآن دو نوع‌اند:
    الف) آیاتی که با کمک شأن نزول حقانیت ادعای حضرت علی† را اثبات می‌کنند که عبارت‌اند از:‌ آيه تبليغ: « يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ » (مائده، 67)؛ آيه ولايت: « إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ » (مائده، 55(؛ آيه تطهير «... إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً...» (احزاب، 33)؛ آيه مباهله «فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللهِ عَلَى الْكاذِبِينَ» (آل عمران، 61)؛ و ... .
     Eاین درحالی است که در صحیح بخاری از عائشه نقل شده که ««لم ینزل اللّه فینا شیئاً من القرآن؛ خدا در قرآن هیچ آیه‌ای در باره ما نازل نکرده است.» (صحیح بخارى 6: 42؛ تاریخ ابن الاثیر 3: 199 ؛ البدایة و النهایة8: 96 ؛ الاغانی 16: 90)
    ب) آیاتی که ملاک می‌دهند؛ مانند آیه 247 سوره بقره: «وَقَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكًا ۚ قَالُوا أَنَّىٰ يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَلَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمَالِ، قَالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاهُ عَلَيْكُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ... ».
    همین معنی را می‌توان از ذیل آیه 45 سوره ص دریافت: «وَاذْكُرْ عِبَادَنَا إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ أُولِي الْأَيْدِي [در معنای «الجسم»] وَالْأَبْصَارِ [در معنای «العلم»]».
    مقدمه مهم: قرآن پر از قصه است اما کتاب قصه‌سرایی نیست؛ قصص قرآن قالب‌هایی برای بیان مفاهیم و تعالیم الهی هستند که بشر باید در طول تاریخ تا پایان عمر دنیا این مفاهیم و تعالیم را کشف کند و به کار ببندد. این کار جری و تطبیق نام دارد و یکی از ابزارهای آن تنقیح یا تخریج مناط است؛ البته در آیه 247 تصریح است و از این‌رو جلوی هر چانه‌زنی و چون و چرایی گرفته می‌شود.
    اعتراض مردم چه بود؟
    1. طالوت غریب است و سزاوار است شخصی از خودمان بر ما حکومت و فرماندهی کند؛
    2. او ثروتی ندارد؛ زیرا اگر ثروتی داشت می‌توانستیم غریب بودن او را تحمّل کنیم اما او افزون بر این‌که از ما نیست، ثروتی هم ندارد!
    در این آیه، در پاسخ به اعتراض مردم سه مطلب مهم در مورد انتخاب طالوت بیان شده است:
    1. انتخاب او الهی بوده و غیر خدا در این کار دخالت نداشته است.
    2. در طالوت دو ویژگی وجود دارد که در دیگران نبوده و این دو ویژگی دو ملاک به شمار می‌روند و در جای دیگر نیز آمده است؛ یکی: دانش و دیگری قدرت.
    3. ملاک‌های مورد نظر مردم پذیرفته نیست؛ زیرا خدا آن‌ها را نقل کرد و بعد کنار گذاشت و ملاک‌های صحیح را بیان کرد.
    خدمت آیه به حل اختلاف شیعه – سنی
    حال شیعه و سنی در مورد حضرت علی† و ابوبکر اختلاف دارند، با کمک این ملاک‌ها می‌توانند حق را کشف کنند. روشن است که ابوبکر در هیچ‌یک از این دو ملاک (علم و قدرت) حتی قابل مقایسه با حضرت علی† هم نیست وفاصله آن‌ها بسیار زیاد است.
    ضمناً ادعای حضرت علی† مبنی بر این‌که انتخاب وی الهی بوده است، با این آیه تطبیق کامل دارد و ادعای ابوبکر که مبتنی بر اجماع برخی افراد در سقیفه است، با این آیه همخوانی ندارد.
    تذکر: اگر کسی به این دو ملاک گردن ننهد و ملاک بودن آن‌ها را نپذیرد، به دو پیامد باطل گرفتار می‌شود: لغویت این فراز آیه و موجب انحراف بودن آن؛ زیرا خدا در مقام بیان علت انتخاب طالوت و برتری دادن او است. واضح است که این دو نتیجه هر دو واضح البطلان بوده و نیاز به تفصیل ندارند.
    6. چنان‌که قبلاً بیان شد، ورود به فضائل ابوبکر برای اثبات حقانیت او کمکی نمی‌کند؛ زیرا طرف مقابل بسیار بیشتر از آن‌ها را دارد؛ برای مثال:
    - اگر به نماز خواندن او به جای پیامبر اکرم ˆ در ساعات آخر عمر شریفشان تمسک شود، می‌گوییم:
    اولاً: این فضیلت را نمی‌پذیریم زیرا پیامبر ˆ با حالت بیماری خود حاضر شدند و او را کنار زده خود امامت کردند (تاریخ طبری،‌ج2، ص 230، ط بیروت؛ و ...) و در روایات این داستان اختلاف‌ها و اشکال‌های زیادی در منابع اهل تسنن وجود دارد که سلب اعتماد می‌کند.
    ثانیاً: اهل تسنّن روایت می‌کنند که «صلّوا خلف کل برّ و فاجر؛ پشت هر نیکوکار و فاجری نماز بخوانید» (کنز العمال، ح 14815؛ السنن الکبری، ج4، ص 19؛ سنن دارقطنی، ج2، ص 44 و ...) اگر پشت سر فاجر بتوان نماز خواند، این تخفیفی برای نماز است ولی به حکم آیه 124 بقره «وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا، قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي؟ قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ» امامت به ظالم و فاجر که قسمی از ظالم است،  نمی‌رسد.
    ثالثاً: اگر این فضیلت را بپذیریم، در مورد شؤون امامت نمی‌پذیریم؛ زیرا پیامبر ˆ ابتدا سوره برائت را به ابوبکر دادند تا به مشرکان مکه ابلاغ کند، ولی در راه مدینه به مکه به دستور خدا سوره برائت را از او گرفتند و به امیر المؤمنین† دادند تا او به مکه برده و ابلاغ کند.
    رابعاً: بیش از این فضیلت – بر فرض پذیرش – برای طرف مقابل او ثبت است؛ او در لیلة المبیت جای پیامبرˆ خوابید؛ او سوره برائت را به جانشینی پیامبرˆ ابلاغ کرد؛ او در جنگ تبوک بر اساس روایات صحیح جانشین پیامبرˆ در مدینه شد و در مدینه ماند.
     - اگر به همراهی او با پیامبرˆ در غار هنگام فرار از مدینه به عنوان یک فضیلت استناد شود، می‌گوییم:
    اولاً: در این که همراه پیامبرˆ چه کسی بوده، اختلاف است (در البدایة و النهایة، ج3، ص 176 آمده که مصاحب پیامبرˆ در غار شخصی به نام عبداللّه بن بکر بن اریقط یعنی همان دلیل و راهنمای سفر بوده است).
    ثانیاً: آیه نازل شده بر ابوبکر بر مذمت او دلالت دارد نه فضیلت او (خطاب لاتحزن به او و ضمایر مفرد راجع به پیامبرˆ و ...؛ منابع زیادی به این مسئله پرداخته‌اند (مانند: امام شناسی در قرآن وپاسخ به شبهات، رضوانی، ج 1، ص 439؛ مسجد مقدس جمکران، قم، 1385؛ و ....؛ در فضای مجازی هم وجود دارد.)
    ثالثاً: بر فرض که فضیلتی برای او باشد، در طرف مقابل یعنی حضرت علی† بیش از آن وجود دارد؛ زیرا او دردامان پیامبر اکرمˆ بزرگ شد و همسر یگانه دختر او بود؛ همچنین پیامبرˆ با او عقد اخوّت بست؛ او امانت‌دار و وکیل او شد تا خانواده او را به او ملحق کند و ... .
    - اگر به کهولت سن تمسک شود؛ گوییم:
    اولاً: پیامبر اکرمˆ در روزهای آخر عمر ابوبکر را تحت پرچم یک جوان حدود بیست ساله (اسامه) قرار داد (جهّزوا علی جیش أسامة لعن الله من تخلّف عنه) (ملل و نحل، شهرستانی، ج1، ˆ 23؛ تاریخ خلیفه ابن‌خیاط،‌ص 63- 64، و ...) و این نشان می‌دهد این فضیلت در امور کشورداری و فرماندهی و حکمرانی و خلافت فضیلت و اولویتی نمی‌بخشد؛
    ثانیاً: از او مسن‌تر بود؛ از سلمان فارسی که بیش از دویست یا سیصد سال داشت تا پدر خود ابوبکر.
     - اگر به خویشاوندی تمسک شود؛ گوییم: ابوبکر پدر زن پیامبرˆ بود ولی علی ابن عم و داماد او بود و این دو قابل قیاس نیست.
    فضایل علی†
    این فضائل – بر فرض پذیرش – در برابر فضائل بی‌شمار حضرت علی† قابل عرضه نیست؛ مانند: (افزون برآنچه تا کنون یاد شد: ) آیه مباهله، آیه مودت، آیه تطهیر، و ... و نیز احادیث: طیر مشوی (أُتِىَ النبىُ‏ˆ بِطيرٍ مشوىٍّ، فقال: «اللَّهمَّ اِئتنِي بِأَحَبَّ خَلْقِكَ إِلَيْك، يَأكُلَ معي مِنه». فجاء علىٌ‏عليه السلام فأكَلَ معه)، رایت (قال رسول اللَّه‏ ˆ يومَ الخيبر لعلىِ‏†: «لأُعطِيَنَّ الرّايةَ مَنْ يُحِبُّ اللَّهَ وَرسولَه، ويُحِبُّه اللَّهُ وَرسولُهُ، كَرَّاراً ليسَ بِفَرّارٍ، فَتَشَرَّف لَها اصحابُ النّبي‏ˆ فأَعطَاها عليّاً†)، تشبیه (إِنَّ فيك شَبَهاً مِنْ عيسَى‏بنِ مريمَ، ولولا أَنْ تَقُولَ فيك طوائِفُ‏ مِنْ أمّتي ما قالت النصارى‏ فى عيسى‏ بن مريم، لقلتُ فيكَ قولاً لاتَمُرُّ بِمَلأٍ مِنَ النّاسِ إِلَّا أَخَذُوا التُّرابَ مِنْ تَحتِ قَدَمَيْكَ ‏يَلْتَمِسُونَ بذلك البَرَكَة...)، قتال بر تأویل (أنا أُقاتِلُ على تنزيلِ القرآنِ، وعلىٌ يُقاتِلُ على تأويلِه)، ولایت (اِنَّ علياً منّي و أنا مِن علىّ و هو ولىُّ كلِّ مؤمنٍ مِن‏بعد)، نور (كنتُ أنا و علىٌّ نوراً بين يَدَى‏اللَّهِ - عزَّوجلّ – مُطَبِّقاً ...)، و ... . (این روایات در منابع شیعه و سنی به فراوانی آمده است و با جستجوی ساده در اینترنت در دسترس قرار می‌گیرد؛ از این رو برای پرهیز از تطویل از ذکر منابع خودداری می‌کنیم.)
    7. در مرحله بعد به دلیلی تمسک می‌کنیم که می‌توان آن را به‌راستی «برهان قاطع فاطمی» نام گذاشت. توضیح مختصر این‌که:
     الف) در صحیح بخاری می خوانیم: «فاطمه بر ابوبکر خشم گرفت و با او سخن نگفت تا رحلت کرد.» (صحیح بخاری، ح 1265)
    نیز آمده: «وَعَاشَتْ بَعْدَ النبي صلي الله عليه وسلم سِتَّةَ أَشْهُرٍ فلما تُوُفِّيَتْ دَفَنَهَا زَوْجُهَا عَلِيٌّ لَيْلًا ولم يُؤْذِنْ بها أَبَا بَكْرٍ وَصَلَّي عليها؛ فاطمه پس از رسول خدا شش ماه زنده بود و چون از دنيا رفت همسرش علي شبانه او را دفن كرد و به ابوبكر خبر نداد و خودش بر بدن فاطمه نماز خواند». (صحيح البخاري، ج 4، ص 1549، ح3998)
    ابن حجر نیز در شرح صحیح بخاری آورده است: «فاطمه بر ابوبکر خشم گرفت و از او دوری جست تا آن که پس از شش روز از دنیا رفت. همسرش علی بر او نماز گزارد و ابوبکر را ز این ماجرا آگاه نکرد» (فتح الباری، کتاب المغازی، باب خیبر، ج 7، ص 493، ح 4240؛ الفرائض، ج 12، ص 5، ح 6726)
    ب) در حدیث صحیح آمده است: پیامبرˆ: «من مات و لم یکن فی عنقه بیعة امام فقد مات میتة جاهلیتة» (صحیح مسلم، ج 6، ص 22؛ سنن بیهقی، ج8، ص 156؛ و ...)
    ج) صحیح بخاری در باره فاطمه زهراƒ آورده است: «فاطمة سیدة نساء اهل الجنة» (صحیح بخاری، ج4، ص 25، باب مناقب قرابة رسول اللهˆ) همچنین او بی‌تردید از مشمولان آیه تطهیر است.
    نتیجه این سه بند چنین است
    فاطمه زهراƒ بیعت ابوبکر را به گردن نداشته و با این‌ حال در اعلی علیین بهشت است؛ با توجه به این که اگر کسی امامی نداشته باشد، مرگش بر جاهلیت و کفر است، امامی که فاطمه زهراƒ بیعت او را برگردن داشته کیست؟
    نتیجه روشن است؛ زیرا دو نفر ادعای خلافت بلافصل داشتند:‌ ابوبکر و علی بن ‌ابی‌طالب† و روشن است که حضرت فاطمه زهراƒ بیعت همسر علی† را برگردن داشته و در بهشت جای دارد؛ از این رو هرکس بیعت حضرت علی† را به عنوان خلیفه بلافصل پیامبر اکرم ˆ برگردن داشته باشد، مسیرش به سوی بهشت خواهد بود اما آیا دلیلی وجود دارد که کسی بیعت ابوبکر را برگردن داشته باشد و «قطعاً»‌ به بهشت برود؟
    یک نکته مهم دیگر
    در صحیح بخاری (صحیح بخاری جزء۱۲ ص ۴۸۴ و ...) آمده: «فاطمةُ بَضعةٌ منی، فمن أغضبها أغضبنی»؛ متقی هندی نیز آورده است: «إن الله یَغضبُ لغضب فاطمة و یرضی لرضاها» (کنز العمال، ح34222 و 34223)؛ همچنین در آیه 57 احزاب نیز می‌خوانیم: «إنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَأَعَدَّ لَهُمْ عَذَابًا مُهِينًا»؛ نیز در آیه 13 ممتحنة آمده است: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِم‏ ...»؛ اینک دو سؤال:
    1. با توجه عرضه این احادیث بر آیات فوق, وظیفه مردم چیست؟
    2. چگونه می‌توان تصور‏ کرد کسی که خشم و غضب خدا را برانگیخته باشد، در خلیفه و جانشین واقعی پیامبر ˆ قرار گیرد؟
    تذکر
    در برخی سایت‌ها شبهاتی در این باره از سوی مخالفان شیعه مطرح شده که به دلیل ضعف شدید آن‌ها و پرهیز از تطویل در پیوست شمار 1 طرح و پاسخ داده خواهد شد و از ذکر آن‌ها در این‌جا خودداری می‌شود.
     
     
     
    درخواست:
    شما خواننده عزیز که از محبّان اهل‌بیت‌ ‰ هستید و مایلید در راستای گسترش مذهب اهل‌بیت‰ سهمی داشته باشید، در انتقال این فایل و مطالب به دیگران به قدر توان خود تلاش کنید، شاید واسطه خیر شده و جامانده‌ای را به سوی حقیقت و هدایت رهنمون شوید که رستگاری شما را نیز در پی خواهد داشت.
    قرائت و توضیح آن در جلسات هفتگی و هیئت‌ها، برگزاری مسابقات و حفظ احادیث و آیات موجود در آن و سیر منطقی مناظره، حفظ و ذخیره و اشتراک در گروه‌ها و تکرار تذکر و توجه به آن راه‌هایی برای ترویج هرچه بیشتر آن است.
    امید این همکاری ذخیره نورانی و بی‌پایان شما برای روزی باشد که لابیع فیه و لاخلّة. اجرتان با حضرت فاطمه‌زهرا ƒ.

    تذکر
    متن این فایل به صورت ورد در                 http://javahery.blogfa.com موجود است و در صورت لزوم به‌روز می‌شود. هدف در این جزوه اختصار بود، لیکن متن تفصیلی آن را ان‌شاء الله در همان آدرس به مرور بارگذاری می‌کنیم. انتشار این متن مطلوب و به هرشکل آزاد و موجب امتنان است ولی درخواست نگارنده این است که اگر بزرگواری لازم دید چیزی به متن جهت تکمیل تا توضیح بیفزاید، اضافات خود را در پاورقی به صورت مشخص و متمایز از متن اصلی بیاورد تا متن دست‌نخورده باقی بماند. نظرات و پیشنهادهای خود را در همان آدرس برای نگارنده بفرستید؛ ممنون از همکاری شما.
    ضمناً برخی منابع وجود دارد که نیک به کار می‌آید و علاقه‌مندان به ادامه مباحث شیعه- سنی رایاری می‌کند؛ برخی از این منابع به قرار ذیل است:
    - پاسخ جوان شیعی به پرسش‌های وهابیان، محمد طبری؛ E اهل تسنن و وهابیان کتابی‌ منتشر کردند با عنوان «سؤالاتی که باعث هدایت جوانان شیعه شد» مشتمل بر 178 سؤال نقد گونه از شیعه. این کتاب با تیراژ میلیونی و بسیار بسیار وسیع بین شیعیان دنیا و ایران عمدتاً به صورت رایگان توزیع شد. جناب آقای طبری (متولد 1308ش) در کتاب رقعی 372 صفحه‌ای خود به صورت بسیار فشرده به همه سؤالات پاسخ داده و مؤسسه فرهنگی هنری مشعر آن را در سال 1389 منتشر کرده است. نگارنده همه کتاب را مطالعه کرده و آن را بسیار مفید می‌دانم البته شدت اختصار کمی خلل وارد کرده و ممکن است خواننده مطلع بارها و بارها از این‌که نویسنده از بیان برخی مباحث چشم‌پوشی کرده و سریع و گذرا عبور کرده ناخشنود و متأسف شود، لیکن مسئله اختصار برای این کتاب بسیار حیاتی بوده و از این رو مؤلف هوشمندانه به آن پایبند بوده است. سیر حرکت کتاب و پاسخ‌ها خسته کننده نیست و از جذّابیت لازم برخوردار است. البته جا دارد برای کتاب بسته تکمیلی نگاشته شود و یا به سه چهار برابر گسترش یابد؛ چرا که گاه از چند پاسخ تنها به یک پاسخ آن هم به صورت گذرا اشاره شده است، لیکن با همه این تفاصیل کتاب خواندنی و ارزشمند است.
    - سؤالات ما (شامل 313 سؤال پیرامون مسائل اعتقادی، کلامی، فقهی، تفسیری و تاریخی)، نوشته حسین تهرانی، نشر حاذق E در برابر حرکت پیش‌گفته اهل تسنن و وهابیت، آقای حسین تهرانی این کتاب را تدوین کرده است، البته منصفانه و همراه با ذکر منابع دقیق از اهل تسنّن. این کتاب که وزیری منتشر شده و بیش از هزار صفحه دارد، پرسش‌هایی را که در مسیر نقد باورها و منابع اهل تسنن است، طرح کرده و از طرف مقابل پاسخ می‌خواهد.
    - ألف سؤال وإشكال علي المخالفين لأهل البيت الطاهرين، علی کورانی E سیاق این کتاب نیز همانند کتاب قبل لیکن وسیع و در سه جلد است که نشر دار الهدي در سال ۱۴۲۴ق منتشر کرده است. این کتاب هزار اشکال و پرسش نقد گونه را از اهل تسنن پرسیده و در حقیقت نقد مذاهب مخالف شیعه در قالب طرح سؤال از منابع آن‌هاست.
    - «سؤال‌های بی‌پاسخ» نام فایلی است که یک طلبه و مبلغ سنی مذهب دیوبندی به نام «خدانظر طوقی مرادزهي» از استاد خود جناب مولوي ط. ن. پرسیده و چون جواب نگرفته منتشر کرده است. این فایل مختصر و شامل 150 سؤال است که به صورت مستند ارائه شده است. این فایل از فضای مجازی با عناوین مختلف قابل جستجو و دانلود است و ما آن را در http://javahery.blogfa.com/ با همین عنوان بارگذاری می‌کنیم.
    افزون بر منابع فوق کتاب‌های بسیاری در دفاع از حقانیّت تشیع و پاسخ به شبهات وهابیان و اهل تسنن منتشر شده که به برخی اشاره می‌شود: طوبای هدایت، پاسخی به شبهات وهابیت، احمد رضا آقادادی، انتشارات کومه (فایل pdf آن از اینترنت قابل دانلود است.)؛ همچنین آیت الله سید علی میلانی و آیت الله جعفر سبحانی تک نگاری های ارزشمند بسیاری در نقد دیدگاه ها وهابیت و دفاع از عقاید تشیع (مذهب اهل‌بیت ع) نگاشته اند که برای آگاهی بیشتر از آن ها می توان به نرم افزار مجموعه آثار یا سایت آن ها مراجعه کرد. همچنین بنگرید: نقد کتاب اصول مذهب الشیعة (2 جلد)، محمد الحسینی القزوینی و همکاران؛ المراجعات، علامه سید عبد الحسین شرف الدین (مشتمل بر نامه هایی که بین او و رئیس الازهر رد و بدل شده است)؛ تشیید المراجعات و تفنید المکابرات، آیت الله میلانی. (این کتاب در چهار جلد در نقد نقد مراجعات نگاشته شده و کتاب ارزشمندی است)؛ شبهای پیشاور، سلطان الواعظین. (شخصی نقدی بر این کتاب نوشته با نام روزهای پیشاور، لیکن نقدهای وی بسیار ضعیف و متزلزل است و در آن تهمت‌هایی نیز زده شده که در کتاب شبهای پیشاور نیست و به اصطلاح از جیب خود درآورده است. در اینترنت نوشته مناسبی دیدم در نقد روز‌های پیشاور که قابل استفاده است)؛ و ... .
     
    بسم الله الرحمن الرحیم

    میانبری به حقیقت: پیوست1
    در حوزه مباحثات کلامی، فقهی، تاریخی، و ... شیعه و سنی سخن بسیار است و به طور طبیعی پرداختن به همه آن‌ها نه از یک نفر بر می‌آید و نه یک نفر توان آن را دارد که به همه حوزه‌ها ورود کند؛ بنابراین گریزی نیست از این که بر مسئله اصلی تمرکز شود و از مسائل فرعی به دقت بازشناسی شود. برای مثال، در برهان فاطمی ممکن است طرف مخالف با زیرسؤال بردن فدک یا هجوم به خانه وحی و زدن دخت پیامبرص و ... دنبال تضعیف این برهان باشد، باید به او گوشزد شویم که این‌ها هیچ‌یک مسئله اصلی نیست، بلکه مسئله اصلی این است که حضرت فاطمه زهرا س به هر دلیل – حتی اگر از نگاه مخالفان بی‌وجه باشد! - بیعت ابوبکر را برگردن نداشته است و در عین حال به اجماع تمام مسلمانان همه فرق برترین زن بهشتی بوده و از سوی دیگر حتماً‌ بیعت امامی را برگردن داشته وگرنه مشمول «میتة جاهلیة» یعنی مرگ کفر می‌شده، سؤال این است که او بیعت کدام امام را برگردن داشته؟ ابوبکر یا علی؟ نفر سومی هم که در کار نیست، بر ابوبکر هم خشم گرفته و بیعت او را برگردن نداشته، پس چاره‌ای نیست جز این که او بیعت همسرش امیرالمؤمنین علی ع را برگردن داشته باشد. معنای این برهان این است که در زمان حیات ابوبکر سیده زنان بهشت بیعت علی ع را برگردن داشته و این همان برهان فاطمی است. آنچه به این برهان مربوط است، به مسئله اصلی ارتباط پیدا می‌کند و آنچه این برهان را هدف نگرفته باشد، جزو مسائل فرعی به شمار می‌رود، هرچند بین مسائل فرعی نیز رتبه‌بندی وجود داشته باشد. 

    شبهه1: رضایت بعد از خشم
    بر اساس نقل شعبی، پس از ناراحتی فاطمه س از ابوبکر و عمر و عیادت آن‌ها از او، حضرت فاطمه س از ابوبکر و عمر راضی شد. متن روایت: عن الشعبي قال لما مرضت فاطمة أتاها أبو بكر الصديق فأستئذن عليها فقال علي يا فاطمة هذا أبو بكر يستئذن عليك فقالت أتحب أن أأذن؟ قال نعم فأذنت له فدخل عليها يترضاها وقال والله ما تركت الدار والمال والأهل والعشيرة إلا لإبتغاء مرضاة الله ومرضاة رسوله ومرضاتكم أهل البيت ثم ترضاها حتي رضيت.
    پاسخ: این نقل پذیرفته نیست؛‌ زیرا:
    اولاً: شعبی از تابعین است و خود شاهد ماجرا نبوده و سند روایت مرسل است و بر اساس روش اهل تسنن در ارزیابی روایات، چنین روایتی – اگر بر فرض مشکل دیگری نداشته باشد – توان مقابله با روایت صحیح السند موجود در صحیح بخاری را ندارد و پذیرفته نمی‌شود.
    ثانیاً: شعبی ناصبی و دشمن امیرمؤمنان ع است و روایت فرد ناصبی که دشمن اهل بیت ع است، پذیرفته نیست؛ به ویژه که محتوای این روایت به نفع او است.
    دلیل ناصبی بودن او:
    بلاذري و ابوحامد غزالي به نقل از خود شعبي مي نويسند: «عن مجالد عن الشعبي قال: قدمنا علي الحجاج البصرة، وقدم عليه قراء من المدينة من أبناء المهاجرين والأنصار، فيهم أبو سلمة بن عبد الرحمن بن عوف رضي الله عنه... وجعل الحجاج يذاكرهم ويسألهم إذ ذكر علي بن أبي طالب فنال منه ونلنا مقاربة له وفرقاً منه ومن شره...؛ در شهر بصره همراه عده اي بر حجاج وارد شديم گروهي از قاريان مدينه از فرزندان مهاجر و انصار كه ابوسلمه بن عبد الرحمن بن عوف نيز در جمع آنان بود، حضور داشتند. حجاج با آنان مشغول گفتگو بود يادي از علي بن ابوطالب كرد و از او بدگويي نمود و ما نيز به خاطر رضايت حجاج و در امان ماندن از شرّ او از علي بدگويي كرديم ...».
    (البلاذري (متوفاي279هـ) أنساب الأشراف، ج 4، ص 315؛ الغزالي (متوفاي505هـ)، إحياء علوم الدين، ج 2، ص 346، ناشر: دار االمعرفة - بيروت.)
    ثالثاً: قرائن زیر موافق نقل صحیح بخاری و مخالف نقل مرسل شعبی ناصبی است.
    1. دفن شبانه

    اگر فاطمه از ابوبکر و عمر راضی شد، چرا وصیت کرد قبر او مخفی باشد و همسرش علی بن ابی‌طالب ع نیز به وصیتش عمل کرد؟ ابن قتيبه دينوري در تأويل مختلف الحديث مي نويسد:
    «وقد طالبت فاطمة رضي الله عنها أبا بكر رضي الله عنه بميراث أبيها رسول الله صلي الله عليه وسلم فلما لم يعطها إياه حلفت لا تكلمه أبدا وأوصت أن تدفن ليلا لئلا يحضرها فدفنت ليلا؛ فاطمه از ابوبكر ميراث پدرش رسول خدا را درخواست نمود و چون ابوبكر سرپيچي كرد سوگند ياد كرد كه ديگر با وي سخن نگويد و وصيت كرد شبانه او را دفن كنند تا ابوبكر در تشييعش شركت نكند».
    (دينوري (متوفاي276هـ)، تأويل مختلف الحديث، ج 1، ص 300، تحقيق: محمد زهري النجار، ناشر: دار الجيل، بيروت، 1393، 1972.)
    و عبد الرزاق صنعاني مي نويسد:
    «عن بن جريج وعمرو بن دينار أن حسن بن محمد أخبره أن فاطمة بنت النبي صلي الله عليه وسلم دفنت بالليل قال فر بها علي من أبي بكر أن يصلي عليها كان بينهما شيء؛ از حسن بن محمد نقل است كه گفت: فاطمه دختر پيامبر شب دفن شد. گفت علی با این کار از ابوبکر فرار کرد تا بر پيكرش نماز نخواند؛ زيرا كدورتي بين آن دو وجود داشت».
    و در ادامه نيز مي گويد:
    «عن بن عيينة عن عمرو بن دينار عن حسن بن محمد مثله الا أنه قال اوصته بذلك؛ از حسن بن محمد نيز همانند روايت پيشين نقل شده است؛ الا اين كه در اين روايت گفته شده: فاطمه بر دفن شبانه وصيت كرد».
    (الصنعاني (متوفاي211هـ)، المصنف، ج 3، ص 521، ح 6554 و ح 6555، تحقيق حبيب الرحمن الأعظمي، ناشر: المكتب الإسلامي - بيروت، الطبعة: الثانية، 1403هـ.)
    شبهه
    شخصی به نام محمدباقر سجودی به این که چرا ابوبکر در تشییع جنازه حضرت فاطمه س شرکت نکرد، گفته است چون عرب رسم نداشت در تشییع جنازه زنان جز فامیل شرکت کنند و از این رو ابوبکر شرکت نکرد!! «زن عمر و ابوبکر هم که مردند در جایی نخواندم همه مردم جمع شده باشند؛ کسی جار نزده که جمع شوید ملکه اسلام مرده».
    پاسخ: حق این بود که به این شبهه اشاره نکنم؛ بیچاره عوامی که مشکلات عقیدتی‌شان را از راه مشاوره با چنین افرادی حل و فصل می‌کنند! ولی چون مقیدم هرچه در نقد برهان فاطمی گفته شده، بیاورم هرچند خیلی سست باشد، آن را آوردم. اگر این مطلب را به خود امام بخاری عرضه می‌کردند احتمالاً‌ از عصبانیت داد می‌کشید که ای نادان:‌ اولاً‌: مگر ابوبکر – پدر زن پیغمبر - غریبه این خانواده بود؟! غریبه‌تر از سلمان و ابوذر و مقداد و عمار و حذیفه و زبیر و ...؟! ثانیاً: آخر این همه ایستادگی و خیال‌بافی در برابر نصوص چه محلی از اعراب دارد؟! ثالثاً: زن ابوبکر و عمر جایگاه فاطمه دختر پیامبر ص را داشتند؟ آن‌ها هم سیدة نساء اهل الجنة بودند که چنین سخنی بر زبان راندی؟ رابعاً: مگر همه چیز را در تاریخ می‌نویسند؟ تو جایی نخواندی هم دلیل بر نبودن است؟ آخر بی‌سوادی و بلاهت تا کجا؟!!!! خامساً: چرا عایشه شرکت نکرد؟ او که زن بود و زن پدر فاطمه س ؟!!! (گزارش‌های متعددی وجود دارد که عایشه خواست بیاید ولی اسما بنا به وصیت حضرت زهرا س به او اجازه ورود نداد. (ابن‌عبدالبر،الاستیعاب، ج4، ص 1897ـ1898؛ ابن اثیر جزری، ج5، ص524؛ ذهبی، تاریخ اسلام، ج3، ص48؛ و ...))
    2. وصیت بر منع از نماز خواندن ابوبکر و عمر بر پیکر مطهر
    همچنین وصیت کرد که علی ع اجازه ندهد ابوبکر و عمر بر او نماز بگذارند؛ از این رو شبانه بر او نماز خواند و آن‌ها را خبر نکرد و این را بخاری در صحیحش آورده است:
    «وَعَاشَتْ بَعْدَ النبي صلي الله عليه وسلم سِتَّةَ أَشْهُرٍ فلما تُوُفِّيَتْ دَفَنَهَا زَوْجُهَا عَلِيٌّ لَيْلًا ولم يُؤْذِنْ بها أَبَا بَكْرٍ وَصَلَّي عليها؛ فاطمه پس از رسول خدا شش ماه زنده بود و چون از دنيا رفت همسرش علي شبانه او را دفن كرد و به ابوبكر خبر نداد و خودش بر بدن فاطمه نماز خواند».
    (صحيح البخاري، ج 4، ص 1549، ح3998)
    ابن حجر نیز در شرح صحیح بخاری آورده است: «فاطمه بر ابوبکر خشم گرفت و از او دوری جست تا آن که پس از شش روز از دنیا رفت. همسرش علی بر او نماز گزارد و ابوبکر را ز این ماجرا آگاه نکرد»
    (فتح الباری، کتاب المغازی، باب خیبر، ج 7، ص 493، ح 4240؛ الفرائض، ج 12، ص 5، ح 6726)شبهه 2: عدم جواز قهر بیش از سه روز
    قهر مسلمان از مسلمان دیگر بیش از سه روز جایز نیست و فاطمه س کسی نبود که این را نداند از این رو حتماً‌ با ابوبکر آشتی کرده‌ است.
    پاسخ:
    الف) اولاً: رفتار حضرت فاطمه زهرا س ملاک است؛ زیرا به حکم آیه تطهیر او پاک است و برترین زن بهشتی است که روایت آن در صحیح بخاری و بسیاری از منابع شیعه و سنی آمده و مطلب متواتر است؛ از این رو یا این حکم (قهر سه روز) قیود و شروطی دارد و یا از اساس درست نیست.
    ثانیاً: این فرضیه یا بهتر بگوییم توقع گوینده مخالف مهم‌ترین نصوص است که در ذیل می‌آید و اگر قرار باشد با نصوص این گونه عمل شود، از دین و مذهب فقط نامش باقی می‌ماند البته اگر بماند!
    ثالثاً: داده‌های تاریخی را با تخیّلات و یک حکم اختلافی فقهی – اخلاقی نقد نمی‌کنند و این مقدار خطای فاحش روشی نشان می‌دهد گوینده در مراحل ابتدایی کسب دانش است! و نیز نشان می‌دهد مخالف چقدر از پاسخ منطقی و منطبق بر روش علمی درمانده شده است!
    رابعاً: راوی و بخاری که روایت او را صحیح دانسته و روایت کرده (فلم تَزَلْ مُهَاجِرَتَهُ حتي تُوُفِّيَتْ) به اندازه این آقا از احکام فقهی آگاهی نداشته‌اند که چنین روایتی نقل کرده‌اند؟
    ب) تداوم قهر بلکه خشم
    بار دیگر روایات صحیح بخاری را مرور می‌کنیم که بر تداوم خشم فاطمه س دلالت روشن دارد. در كتاب أبواب الخمس، مي نويسد:
    «فَغَضِبَتْ فَاطِمَةُ بِنْتُ رسول اللَّهِ- صلي الله عليه وسلم- فَهَجَرَتْ أَبَا بَكْرٍ فلم تَزَلْ مُهَاجِرَتَهُ حتي تُوُفِّيَتْ؛ فاطمه دختر رسول خدا از ابوبكر ناراحت و از وي روي گردان شد و اين ناراحتي ادامه داشت تا از دنيا رفت».
    (صحيح البخاري، ج 3، ص 1126، ح2926)
    در كتاب المغازي، باب غزوة خيبر، حديث 3998 مي گويد:
    «فَوَجَدَتْ فَاطِمَةُ علي أبي بَكْرٍ في ذلك فَهَجَرَتْهُ فلم تُكَلِّمْهُ حتي تُوُفِّيَتْ؛ فاطمه بر ابوبكر غضب كرد وبا وي سخن نگفت تا ازدنيا رفت».
    (صحيح البخاري، ج 4، ص 1549، ح3998)
    در كتاب الفرائض، بَاب قَوْلِ النبي (ص) لا نُورَثُ ما تَرَكْنَا صَدَقَةٌ حديث 6346 مي نويسد:
    «فَهَجَرَتْهُ فَاطِمَةُ فلم تُكَلِّمْهُ حتي مَاتَتْ؛ پس فاطمه از ابوبكر كناره گيري كرد وبا وي سخن نگفت تا از دنيا رفت».
    (صحيح البخاري، ج 6، ص 2474، ح6346)
    و در روايت ابن قتيبه آمده است كه هنگامي كه آن دو براي عيادت آمدند، فاطمه زهرا سلام الله عليها اجازه ورود نداد و ناچار شدند به اميرمؤمنان علي عليه السلام متوسل شوند و آن حضرت وساطت كرد، در پاسخ اميرمؤمنان عليه السلام فرمود: «البيت بيتك؛ يعني علي جان!» خانه خانه تو است، تو مختاري هر كسي را كه دوست داري اجازه ورود بدهي. امير مؤمنان عليه السلام براي اتمام حجت و اين كه آن دو بعداً بهانه نياورند كه ما مي‌خواستيم از فاطمه رضايت بگيريم، ولي علي نگذاشت، به آن دو اجازه ورود داد . هنگامي كه آن دو عذرخواهي كردند، صديقه طاهره نپذيرفت، بلكه از آن ها اين چنين اعتراف گرفت:
    «نشدتكما الله ألم تسمعا رسول الله يقول «رضا فاطمة من رضاي وسخط فاطمة من سخطي فمن أحب فاطمة ابنتي فقد أحبني ومن أ رضي فاطمة فقد أرضاني ومن أسخط فاطمة فقد أسخطني؛ شمارا به خدا سوگند مي دهم آيا شما دو نفر از رسول خدا نشنيديد كه فرمود: خوشنودي فاطمه خوشنودي من، و ناراحتي او ناراحتي من است. هر كس دخترم فاطمه را دوست بدارد و احترام كند مرا دوست داشته و احترام كرده است و هر كس فاطمه را خوشنود نمايد مرا خوشنود كرده است و هر كس فاطمه را ناراحت كند مرا ناراحت كرده است؟».
    هر دو نفر اعتراف كردند: آري ما از رسول خدا اين‌گونه شنيده‌ايم.
    «نعم سمعناه من رسول الله صلي الله عليه وسلم».
    سپس صديقه طاهره فرمود:
    «فإني أشهد الله وملائكته أنكما أسخطتماني وما أرضيتماني ولئن لقيت النبي لأشكونكما إليه؛ پس من خدا و فرشتگان را شاهد مي گيرم كه شما دو نفر مرا اذيت و ناراحت كرده ايد و در ملاقات با پدرم از شما دو نفر شكايت خواهم كرد».
    به اين نيز بسنده نكرده و فرمود:
    «والله لأدعون الله عليك في كل صلاة أصليها؛ به خدا قسم پس از هر نماز بر شما نفرين خواهم كرد».
    (الدينوري، الإمامة والسياسة، ج 1، ص 17، تحقيق: خليل المنصور، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1418هـ - 1997م.)شبهه 3
    ممکن است گفته شود ابوبکر بعداً‌ پشیمان شده و توبه کرد.
    پاسخ
    1. توبه پس از رحلت حضرت فاطمه س – بر فرض پذیرش – شاید به کار خود او بیاید ولی راه مناسبی برای فرار مخالفان شیعه از برهان قاطع فاطمی نیست؛ زیرا اولاً: طبق روایت صحیح بخاری خشم حضرت فاطمه س ملاک است و اگر توبه – برفرض پذیرش این فرضیه – مؤثر می‌بود، می‌بایست پیامبر ص در روایت می‌فرمود: هرکس فاطمه را به خشم آورد من را به خشم آورده، مشروط به این‌که توبه نکند! ثانیاً: در برهان قاطع فاطمی به عدم بیعت فاطمه با ابوبکر استناد شده و بر فرض ابوبکر توبه هم کرده باشد، تأثیری در مطلب ندارد؛ زیرا برهان تنها مستند به رفتار حضرت فاطمه س تنظیم شده است.
    2. اگر چنین بود حداقل می‌بایست عایشه دختر ابوبکر از آن اطلاع داشته باشد و خبر دهد،‌ درحالی که برعکس است.
    3. اگر چنین می‌بود فدک را به او بازمی‌گرداند.
     

    غذاها و داروهاي مؤثر در برابر کرونا و ويروس‌هاي دیگر

    از مجموع کلیپ‌ها و پیام‌هایی که در ماه‌های گذشته در باره کرونا و چگونگی مقاومت در برابر آن و نیز شیوه تقویت سیستم ایمنی بدن از منابع و راه‌های مختلف برایم ارسال شد، موارد ذیل را استخراج و فهرست کردم، شاید به کار شما نیز بیاید:

    1. داروی منسوب به امام کاظم- علیه السلام- ؛

           توضیح بیشتر (نقل از دیگران): 

    در روایت این دارو این گونه آمده:

    موسى بن جعفر علیهما السلام و قد اشتکى فجاءه المترفعون بالادویه یعنى الاطباء فجعلوا یصفون له العجایب فقال: این یذهب بکم اقتصروا على سید هذه الادویه الاهلیلج والرازیانج والسکر فی استقبال الصیف ثلاثه اشهر فی کل شهر ثلاث مرات وفی استقبال الشتاء ثلاثه اشهر کل شهر ثلاث أیام ثلاث مرات ویجعل موضع الرازیانج مصطکى فلا یمرض إلا مرض الموت؛ امام کاظم (ع) مبتلا به بیماری شدند و طبیبان داروهای مختلفی برای ایشان تجویز کردند، امام فرمودند به کجا می‌روید، از این دارو که سید داروهاست استفاده کنید، هلیله و رازیانه و شکر در ابتدای تابستان سه ماه و در هرماه سه مرتبه و در ابتدای زمستان سه ماه و در هرماه سه مرتبه به‌جای رازیانه، مصطکی جایگزین کنید، پس تا زمان مرگ مریض نخواهید شد. [(روایت ضعیف السند است ولی مردم بر اساس تجربه به آن روی آورده‌آند.) طب الائمه ابن بسطام ص ۵۰]

    ترکیب دارو:

    جزء رموز این دارو این است که ترکیب این دارو در فصل تابستان و زمستان (فصل گرم و سرد) متفاوت می شود.

    ترکیب این دارو در تابستان = هلیله سیاه، رازیانه و شکر سرخ (شکر نیشکر که فراوری صنعتی نشده باشد)

    و در زمستان = هلیله سیاه، مصطکی و شکر سرخ (شکر نیشکر که فراوری صنعتی نشده باشد)

    نحوه مصرف:

    در افرادی که مبتلا به بیماری هستند مثلا به سرماخوردگی مبتلا هستند و در حین بیماری هستند سه روز پشت سر هم شب قبل از خواب یک قاشق چای خوری، و بعد از آن هر سه روز یک بار تا بهبودی کامل . و در افرادی که مبتلا به بیماری نیستند و برای پیشگیری می خواهند مصرف کنند هر ۱۰ روز یک بار قبل از خواب.

    ****همچنین بعد از استفاده از این دارو تا یک ساعت حداقل هیچ چیز حتی آب استفاده نشود. و اگر در آخر شب قبل از خواب خورده شود و بعد از آن هیچ چیزی حتی آب خورده نشود و بخوابند اثر خیلی بهتری خواهد داشت.

    2. پرهیز از گوشت سفید و استفاده از گوشت گوسفندی؛
    3. پرهیز جدی از شکر و شیرینی جات؛
    4. مصرف میوه و مایعات غیر صنعتی ؛
    5. مصرف سبزیجات ؛
    6. مصرف غذاهای با طبع گرم مخصوصا برای شام ؛
    7. پرهیز از غذاهای مضر مثل چیپس و کالباس و مانند اینها ؛
    8. مصرف انواع مغزها مانند گردو و بادام البته در میان وعده ها ؛
    9. دمنوش ها مانند آویشن و گلاب ؛
    10. مصرف بابونه گاوی و سرگل ؛
    11. مصرف پونه زنجبیل و دارچین ؛
    12. سیاه دانه و عسل هر روز نصف قاشق چای خوری؛
    13. ویتامین d و c البته با دستور پزشک ؛
    14. تحرّک بدنی و پرهیز از ورزش‌های سنگین؛
    15. تمرینات تنفسی مانند حبس هوا در سینه و بازدم آرام‌آرام آن؛
    16. پرهیز از استرس؛
    17. خواب مناسب ؛
    18. مصرف زردچوبه؛

    19. مصرف شربت عسل -آبلیمو؛

    19. مصرف پیاز و سیر؛

    20. آب شیب و عسل (هر هشت ساعت یک بار بعد از غذا) و یا آب شلغم بخارپز با عسل.  

    21. بخور جوش شیرین؛ تذکر مهم: برخی بخور جوش شیرین را توصیه کرده‌اند، لیکن باید توجه داشت که اولاً: مصرف آن محدودیت دارد و زیاده‌روی در آن ریه را زخم می‌کند. ثانیاً: مصرف آن شیوه مخصوصی دارد به شیوه زیر

    - فقط از مانند کتری برقی، پلوپز و امثال آن استفاده شود و از گاز برای جوش آوردن آب استفاده نشود به دلیل ضرر گاز برای ریه؛

    - قبل از شروع استفاده برق را قطع کنید؛

    - از چادر و ملحفه و مانند آن استفاده شود و هرگز از پتو و پتوی مسافرتی استفاده نشود؛

    - یک سوم چای ساز را آب می‌ریزیم و وقتی به جوش آمد، یک قاشق چای خوری جوش شیرین در آن می‌ریزیم و بعد از قطع جریان برق به مدت یک دقیقه نفس عمیق از بینی و دهان می‌کشیم تا بخور به تمام ریه برسد؛

    - بعد از یک دقیقه دو باره آب را به جوش آورده و یک قاشق چای خوری دیگر در آن می‌ریزیم و برق را قطع کرده و مجددا بخور می‌دهیم و این کار را تا پانزده بار انجام می‌دهیم. 

    - روز اول دو بار بخور به مدت ده تا پانزده دقیقه انجام داده و بعد روز بعد یک بار و بعد هر 48 ساعت یک بار تا در مجموع 200 الی 300 گرم جوش شیرین مصرف شود و دیگر ادامه نمی‌دهیم زیرا جوش شیرین بعد از ویروس به سراغ خود ریه رفته و آن را آسیب می‌زند. در این خصوص باید با متخصصان مشورت کرد.

    اثبات ولایت بلافصل حضرت علی ع با یک داستان قرآنی

    در داستان طالوت و جالوت وقتی مردم اعتراض کردند که چرا طالوت را بر ما حاکم و فرمانده قرار دادی، پیامبر خدا فرمود:

    وَقَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكًا ۚ قَالُوا أَنَّىٰ يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَلَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمَالِ ۚ قَالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاهُ عَلَيْكُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ ۖ وَاللَّهُ يُؤْتِي مُلْكَهُ مَنْ يَشَاءُ ۚ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ ﴿بقره، ٢٤٧﴾

    و پیامبرشان به آنان گفت: بی تردید خدا طالوت را برای شما به زمامداری برانگیخت. گفتند: [شگفتا!] چگونه او را بر ما حکومت باشد و حال آنکه ما به فرمانروایی از او سزاوارتریم، و به او وسعت و فراخی مالی داده نشده [پس ما کجا و زمامداری انسانی تهیدست کجا!؟] [پیامبرشان] گفت: خدا او را بر شما برگزیده و وی را در دانش و نیروی جسمی فزونی داده؛ و خدا زمامداریش را به هر کس که بخواهد عطا می کند؛ و خدا بسیار عطا کننده و داناست.

    یعنی او را اولاً: خدا بر شما فرمانده قرار داد و ثانیاً: دلیل این انتخاب دو ویژگی است که او داشت و شما نداشتید: علم و قدرت.

    همین معنا را می‌توان در سوره صاد دید:

    وَاذْكُرْ عِبَادَنَا إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ أُولِي الْأَيْدِي وَالْأَبْصَارِ ﴿ص، ٤٥﴾

    و بندگان ما ابراهیم و اسحاق و یعقوب را یاد کن که دارای قدرت و چشم‌ها [علم و بصیرت] بودند.

    علم و بصیرت و قدرت، ویژگی انبیای الهی و جانشینان آن‌هاست.

    حال ما و اهل تسنن در اولین خلیفه و امام بعد از پیامبر اکرم ص اختلاف داریم، بر اساس این آیات حضرت علی ع به دلیل برتری فوق العاده علمی و قدرت و توانایی بر دیگران، امام و خلیفه بلافصل بعد از پیامبر اکرم ص است. در باره علم و قدرت حضرت علی ع نیاز به بحث نیست و انا مدینة العلم و علی بابها و جنگ‌آوری آن حضرت در جنگ های بدر، احد، احزاب، خیبر و ... بر کسی پوشیده نیست.

    اگر امام حسن ع صلح نمی‌کرد!

     بزرگواری در یک برداشت و تحلیل ذوقی می‌گفت: اگر اگر امام ع صلح نمی‌کرد یارانی داشت که ایشان را کت بسته تحویل معاویه می‌دادند و معاویه علیه ما علیه امام را شهید نمی‌کرد بلکه در مقابل آزاد کردن جدش توسط پیامبر ص در فتح مکه که با عبارت «انتم الطلقاء» معروف و تاریخی شد و همواره مایه ننگی بر پیشانی بنی‌امیة بود، امام را آزاد می‌کرد که بر اثر آن امامان شیعه و شیعیان نیز به نوعی مصداق انتم الطلقاء می‌شدند و این لکه ننگ همواره بر پیشانی شیعه می‌نشست و موجب سرزنش می‌شد. امام ع با این صلح که در حقیقت یک نوع عقب نشینی تاکتیکی و نرمش قهرمانانه بود، موفق شد از عزت اهل بیت ع و شیعیان حفاظت کند.

    مظلوم ساباط در مسجد پیامبر(ص) هم تیرباران شد

    آدرس:

    https://www.mehrnews.com/news/5032226/%D9%85%D8%B8%D9%84%D9%88%D9%85-%D8%B3%D8%A7%D8%A8%D8%A7%D8%B7-%D8%AF%D8%B1-%D9%85%D8%B3%D8%AC%D8%AF-%D9%BE%DB%8C%D8%A7%D9%85%D8%A8%D8%B1-%D8%B5-%D9%87%D9%85-%D8%AA%DB%8C%D8%B1%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D8%B4%D8%AF

    تأملی در چگونگی تشییع امام حسن مجتبی(ع)

    مظلوم ساباط در مسجد پیامبر(ص) هم تیرباران شد

    مظلوم ساباط در مسجد پیامبر(ص) هم تیرباران شد

    جسارت تیراندازی به پیکر حضرت مجتبی(ع) باعث شد تشییع کنندگان مرحله دوم انبوه شود، آن چنان که به قول طبری اگر سوزن می‌انداختند، بر زمین نمی‌افتاد.

    به گزارش خبرنگار مهر، متن زیر یادداشتی است که حجت‌الاسلام والمسلمین سید محمدحسن جواهری عضو هیئت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی به مناسبت شهادت امام حسن مجتبی (ع) و مظلومیت حضرت در مراسم تشییع نوشته است: روز هفتم صفر سالگرد شهادت امام حسن مجتبی (ع) است. مرحوم شهید در کتاب دروس و مرحوم کفعمی روز شهادت را هفتم صفر دانسته‌اند و بر اساس قول دیگر ۲۸ صفر است (بسیاری قول 28 صفر را قوی‌تر می‌دانند). گفته شده تا زمان صفویه مراسم سالگرد شهادت امام حسن مجتبی (ع) در روز هفتم صفر برگزار می‌شد تا اینکه یکی از پادشاهان در ششم صفر به دنیا آمد و برای اینکه روز تولدش در آستانه شهادت امام نباشد، به ترویج روایت ۲۸ صفر پرداخت و کوشید ولادت امام کاظم (ع) را که احتمالاً در اواخر ذی الحجة بوده در این روز برگزار کند و خلاصه اینکه اتهاماتی به او زده شده که بررسی صحت و سقم این‌ها نیازمند پژوهشی دقیق است.

    در هر صورت، بنا ندارم در این یادداشت کوتاه ماجرای شهادت و تاریخ آن را بازگو کنم فقط می‌خواهم نکته‌ای را درباره چگونگی تشییع آن حضرت متذکر شوم.

    در تاریخ طبری آمده که مراسم تشییع آن حضرت بسیار شلوغ بوده تا جایی که اگر سوزن می‌انداختند بر سر مردم می‌افتاد. از طرفی در تاریخ آمده که مروانیان و طرفداران آن زن، حضرت را به تیر بستند تا جایی که بنی‌هاشم مجبور شدند حضرت را دوباره کفن کرده و به خاک بسپارند.

    سوال این است که در این جریان ناهمخوانی وجود دارد؛ اگر چنان که طبری گفته تشییع کنندگان آن قدر زیاد بوده‌اند، هیچ گروهی به خود جرأت نمی‌داده آن حضرت را تیرباران کند و اساساً امکان این کار نیز فراهم نبوده زیرا کنار زدن انبوه جمعیت تشییع کننده از کنار جنازه کاری بس دشوار است و جرأت جسارت دشوارتر!

    آن‌ها به خوبی می‌دانستند که چنین جسارتی در میان انبوه تشییع‌کننده چقدر خطرناک بوده و احتمال شورش و تلافی و کشت و کشتار می‌رود.

    در پاسخ به این سوال، در مجموع و به طور خیلی خلاصه چند احتمال می‌رود:

    ۱. خبر طبری همراه با مبالغه باشد.

    ۲. همه تشییع کنندگان جزو محبان اهل بیت (ع) نبوده‌اند، بلکه بسیاری از آن‌ها اموی بوده‌اند و صرفاً برای تماشا آمده بوده‌اند به ویژه که بر اساس برخی روایات تاریخی مروانیان از همان ابتدا که حضرت را از خانه بیرون بردند، مزاحمت‌هایی فراهم کردند و جر و بحث بر سر دفن آن حضرت در مسجد پیغمبر (ص) بالا گرفت تا جایی که عایشه را خبر کردند و او سوار بر چهارپایی به مسجد پیامبر (ص) آمد. طبیعی است در چنین شرایطی مردم کنجکاو شده و جمعیت فراهم می‌شود که در این فرض اساساً این‌ها مشیع نبوده‌اند بلکه تماشاچی بوده‌اند.

    ۳. نکته محتمل که به نظر قوی است، این است که تشییع در دو مرحله انجام شده است: نخست تشییعی ساده و با جمعیت اندک و عمدتاً بنی‌هاشم بوده که به سبب همین قلّت جمعیت، آن‌ها جرأت جسارت پیدا کرده‌اند. در مرحله دوم که پیکر مطهر را دوباره کفن کردند و خبر تیرباران آن حضرت به گوش مردم رسید، مردم احساسی شده و وجدانشان کمی بیدار شد و غیرتشان به جوش آمد- با توجه به فرهنگ مردم که نسبت به مردگان احترام ویژه قائل بودند آن‌هم سبط پیغمبر (ص) از این رو در تشییع مرتبه دوم مردم به صحنه آمدند و مغازه‌ها را تعطیل کردند و شاید نوعی جبران مافات می‌دیدند و یا اینکه اگر دوباره مخالفان خواستند جسارتی کنند، مانع شوند و یا انگیزه دیگر.

    در مجموع، بر اساس این دیدگاه جسارت تیراندازی به پیکر حضرت باعث شد تشییع کنندگان مرحله دوم انبوه شود آن چنان که به قول طبری اگر سوزن می‌انداختند، بر زمین نمی‌افتاد. والله العالم.

    کد خبر 5032226

    •  

    رضاخان‌های امروزی را بشناسیم (در باره کشف حجاب)

    http://www.qudsonline.ir/news/686819/

    گفت‌وگو با حجت‌الاسلام جواهری در سالروز توطئه کشف حجاب

    رضاخان های امروزی را بشناسیم

    مریم احمدی شیروان

     حدود ۸۴ سال پیش، یعنی ۱۷ دی ماه ۱۳۱۴ کشف حجاب زنان که سوغات سفر رضاخان به ترکیه بود، به یک قانون تبدیل شد؛ قانونی با

    ادامه نوشته

    رمزگشایی موفقیت زکزاکی و شیوه تبلیغی امام سجاد علیه السلام

    رمزگشایی موفقیت زکزاکی و شیوه تبلیغی امام سجاد علیه السلام

    http://s15.picofile.com/file/8408781918/%D8%B1%D9%85%D8%B2%DA%AF%D8%B4%D8%A7%DB%8C%DB%8C_%D9%85%D9%88%D9%81%D9%82%DB%8C%D8%AA_%D8%B2%DA%A9%D8%B2%D8%A7%DA%A9%DB%8C_%D9%88_%D8%B4%DB%8C%D9%88%D9%87_%D8%AA%D8%A8%D9%84%DB%8C%D8%BA%DB%8C_%D8%A7%D9%85%D8%A7%D9%85_%D8%B3%D8%AC%D8%A7%D8%AF_%D8%B9.aac.html

    مقاتل و تحریف‌های عاشورا

    چگونه از تحریف‌های عاشورا مصون بمانیم؟

    فایل صوتی

    http://s11.picofile.com/file/8407312092/%D9%85%D9%82%D8%A7%D8%AA%D9%84_%D9%88_%D8%AA%D8%AD%D8%B1%DB%8C%D9%81_%D9%87%D8%A7%DB%8C_%D8%B9%D8%A7%D8%B4%D9%88%D8%B1%D8%A7.aac.html

    گام‌های شیطان در مجالس عزاداری امام حسین(ع)

    اگر پیامبران خدا و اهل بیت –علیهم السلام- و افراد معدودی از اولیای الهی را کنار بگذاریم، ابلیس از همه ما دانشمندتر است؛ زیرا قبل از خلقت حضرت آدم- علیه السلام- هزاران سال بین فرشتگان بوده و بعد که اخراج شد تا زمان ما همواره در کنار اولیای الهی و بزرگان و دانشمندان بوده و به گفته‌ها و نوشته‌های آن‌ها دسترسی داشته است. او برای هریک از ما در هر جایگاه و لباسی نقشه‌ای در خور می‌ریزد و گاه آنچنان عمل می‌کند که به قول قرآن: «قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُم بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمَالًا؟ الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا.» طرف خودش گمان می‌کند انسان خوبی است و کار خوبی انجام می‌دهد،‌ ولی واقعیت چیز دیگری است و او در جهل مرکب است.

    ۱۳۹۹-۰۵-۲۸

    گام‌های شیطان در مجالس عزاداری امام حسین علیه السلام
    نوشتاری از حجت الاسلام دکتر محمدحسن جواهری عضو هیات علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی

    https://iict.ac.ir/2020/08/azzadari/

    محرم فرا رسید و سفره معنوی اباعبدالله دوباره برپا می شود. اگر شیطان بخواهد مجالس سیدالشهدا را جمع کند و یا بی‌خاصیت کند، ممکن است چه کارهایی انجام دهد؟ با اندک تأمل خواهیم فهمید تا حدودی این کار را کرده و مردم در غفلت‌اند. به همین جهت در نوشتاری گام‌های شیطان برای انحراف مجالس عزاداری سید الشهدا را بازسازی خواهیم کرد، البته به صورت خطی و با کمی مسامحه. اما خطوات شیاطین برای مجالس سیدالشهدا می‌تواند به قرار ذیل باشد:

    یک. طولانی شدن مجالس
    طولانی شدن مجالس عزاداری سیدالشهدا خیلی خوب است به شرط مدیریت صحیح، ولی اگر مدیریت نشود مثل نماز جماعت طولانی و کش‌دار می‌ماند که اجمالا‌ً مورد نهی شرع مقدس است برخلاف نمازهای فرادا که هرچه طولانی‌تر بهتر. وقتی مجالس بیش از اندازه طولانی می‌شود:‌

    اولاً: نماز صبح بسیاری از دست می‌رود؛

    ثانیاً:‌ بسیاری از شرکت‌کنندگان به جای این که اول وقت به مجلس بیایند، از اواسط مجلس حضور می‌یابند، درست وقتی که سخنان روحانی و زمان منبر تمام می‌شود و به این ترتیب از شنیدن معارف اهل بیت- علیهم السلام- محروم می‌شوند.

    ثالثاً: با طولانی شدن مجالس، برای گرم نگهداشتن آن راه سبک‌های گوناگون و بعضاً‌ نادرست و انحرافی باز می‌شود و حالت حزن رفته‌رفته از مجلس دور می‌گردد.

    رابعاً: با تأخیر مجالس به ویژه در فصول گرم سال که شب‌ها کوتاه است، اسباب نارضایتی بخشی از همسایگان محل مجلس – که نگارنده بسیار شاهد آن بوده‌ام- فراهم می‌شود؛ زیرا اگر صدای بلندگوها هم بیروه نرود، سرو صدای ماشین و موتور و صحبت‌های عزاداران تا پاسی از شب و بعد از اتمام مراسم همچنان بر قرار خواهد بود.

    دو. تکیه روی احساسی شدن مجالس
    با احساسی شدن مجالس توجه به حضور مداح نسبت به روحانی پررنگ می‌شود و با توجه به مشکل مالی بسیاری از مساجد و هیئت‌ها، هزینه‌کردها به سوی پذیرایی و مداح گرایش می‌یابد و به این ترتیب مجال عرضه معارف اهل بیت – علیهم السلام- تنگ‌تر می‌شود.

    سه. پرهزینه شدن مجالس
    وقتی مجالس پرهزینه می‌شود، ضمن کاسته شدن از تعداد آن و بروز مشکل پیشین، پای رقابت‌های ناسالم نیز باز شده و سادگی و خلوص با آسیب‌ روبه‌رو می‌شود. در این فرض، مجالس عزاداری سید الشهدا نیز به مجالس لاکچری تبدیل شده و رفته رفته دست فقرا از آن کوتاه و عرصه مجالس خانگی تنگ‌تر می‌شود.

    چهار. حذف روحانی و تربیب مداح با افکار انحرافی
    هزینه زیاد در کنار ضرورت احساسی شدن مجالس و کم‌رنگ شدن نقش بیان معارف در مجالس، زمینه مناسبی برای فعالیت گسترده مداحان باز می‌شود و هرچه این شرایط گسترده‌تر شود، اولاً:‌ مجال حذف روحانی بیشتر می‌شود (که متأسفانه در برخی مراسم‌ها و برخی نقاط تا حدودی این اتفاق افتاده) و ثانیاً: مجال مناسبی بروز می‌کند که دشمن با تربیت مداح و الگو کردن او به عنوان یک سلبریتی از او سوء استفاده کند و یا بعضاً رسماً‌ او را به خدمت بگیرد؛ زیرا نفوذ در جامعه مداحان بسیار ساده‌تر از نفوذ در جامعه روحانیت است. ثالثاً: به صورت نهادینه پای معارف را از مجالس عزاداری کوتاه کند. در مورد اخیر یک مثال بزنم. در اربعین حسینی یک اتفاق مبارک و نادر در عراق افتاده و آن مراسم پیاده‌روی میلیون‌ها عاشق ابی‌عبدالله- علیه السلام- است. اما در شهرهای دیگر برخی کوشیدند این پیاده‌روی را به عنوان جاماندگان از کربلا به راه بیندازند. خوب این پیاده‌روی چه خاصیتی دارد؟ روشن است مجال برپایی مجالس و بیان معارف را می‌گیرد و یا محدود می‌کند و پیاده‌روی اربعین کربلا را که مانوری تمام عیار برای شیعه و مظلومان است، از اختصاصی بودن خارج می‌کند، ضمن این‌که مفهوم روشنی در این پیاده‌روی‌ها ظهور ندارد (به ویژه برخی شهرها که نه مبدأ حرکت مقدس است و نه مقصد!) و به همین راحتی با سوء استفاده از نیّت پاک مردم و همراه کردن آن‌ها اهداف دیگری تعقیب می‌شود. البته من حکم نمی‌کنم که حتماً پشت‌پرده این برنامه فکری سوء نهفته است، لیکن نتیجه آن مهم است که عرض شد. پس باید مجالس و عزاداری‌ها به درستی مدیریت شود و این یک ضرورت است تا دشمن نتواند ضربه بزند و یا یک کار ارزشی را بی‌خاصیت کند و به استخدام بگیرد.

    پنج. تضعیف عقبه مجالس با تضعیف روحانی و انداختن تبلیغ از اولویت
    در زندگی طلبگی گفتیم که امرار معاش بسیاری از طلبه‌ها از راه تبلیغ است. حال اگر مطابق بندهای پیشین مجال حرکت تبلیغی روحانیت محدود شود، به طور طبیعی روحانیت نیز اولویت خود را در مسیرهای دیگری تعریف می‌کند و مهارت سخنوری در بین آن‌ها کاهش می‌یابد و رفته رفته جامعه ما روحانیان با سواد و بعضاً با ده‌ها تألیف خواهد داشت که نمی‌توانند منبر بروند و یا به دلیل این‌که اولویت آن‌ها قرار نگرفته، از آن دوری می‌کنند، چرا؟ زیرا اولاً: از نظر مالی بی‌نیازند (با توجه به ضعف جایگاه بیان معارف در مجالس در بندهای پیشین و خارج شدن تبلیغ و منبر رفتن از اولویت راه‌های معیشت)؛ چون اولویت آن‌ها در مسیر درآمدزای دیگری قرار گرفته و ثانیاً: مهارت آن را ندارند. این مطلب ‌ به ویژه اگر مجالس به سوی احساسی شدن گرایش پیدا کند و مسئله مصیبت‌خوانی به یک خط قرمز تبدیل شود، بیش از پیش آشکار می‌شود.

    شش. سرازیر کردن شبهات به مجالس و تعریف معادل‌هایی بران آن
    مجالس تهی از کارشناس دینی یا کارشناس دینی خبره بهترین هدف برای تهاجم فکری است. برخی باور ندارند که شبهات را تنها کارشناس خبره می‌تواند پاسخ گوید و باز باور ندارند که گاه یک شبهه چه قدرتی در تخریب دارد. یک مثال بزنم،‌ هیچ ابزاری نمی‌تواند چادر از سر زن مسلمان بردارد ولی با القای شبهه و تخریب بنای فکری او به راحتی این اتفاق می‌افتد، بلکه نه تنها چنین می‌شود که گاه خود زن مسلمان که پیش‌تر جان می‌داد ولی حجاب نمی‌داد، اینک جان می‌دهد که حجاب نپذیرد!

    در خصوص مجالس عزاداری و فعالیت مداحان ارجمند، لازم است سوگمندانه به نکته‌ای اشاره کنم. دشمن برای تخریب ذهن عزاداران به ویژه جوانان،‌ از یک سو با هزینه مبالغ هنگفت و برپایی مجالس برخی روضه‌های بی‌اساس را رواج می‌دهد، پس از مدتی که خوب این روضه‌ها توسط مداحانی که خود هم از ماجرا خبر ندارند، رواج پیدا کرد، یکباره محققان را به شیوه‌های مختلف حتی با سفارش دادن مقاله و مانند آن به میدان می‌آورند و بعد از زد و خورد فکری مداحان و محققان، تبلیغات وسیعی به راه می‌اندازند که این روضه‌های جعلی نمونه‌ای از خروار است و از این رهگذر و با کمک گرفتن از قدرت رسانه به تخریب ذهن‌های مذهبی رو می‌آورند. پس ریشه انحراف از جایی شروع می‌شود که مداح به تذکر کارشناس توجه نمی‌کند و مجال تنها برای او باز می‌شود. این قصه سردراز دارد و باید در یک یا چند پست مستقل به آن بپردازم.

    هفت. سکولار و بی‌خطر کردن مجالس
    آخرین گام شیطان سکولار کردن مجالس است. مجالس تهی از معارف و بی‌توجه به مقتضیات اسلام و مسلمین و غیردردمند بی‌خطرترین تجمعات است بلکه بسیار خوب هم هست؛ زیرا مردم را از دشمن به خود مشغول می‌کند. اگر دشمن بداند چنین مجلسی می‌تواند برپا شود شک نکنید که بخشی یا همه هزینه‌های آن را دو دستی تقدیم می‌کند؛ بنابراین، تعجب نکنید اگر شنیدید هزینه فلان مجلس و تقسیمی فلان آقا و قمه‌های توزیعی فلان هیئت و مخارج فلان مؤسسه از سفارت فلان دشمن خبیث بیرون آمده است!

    حال چه باید کرد؟

    شاید هیچ تجمعی باارزش‌تر از مجالس عزاداری‌ سیدالشهدا نباشد؛ مجالسی که اگر درست مدیریت شود، بهترین و عمیق‌ترین حرکت‌های زیبای انسانی و اخلاقی را به وجود می‌آورد و دست و پای دشمن را به زنجیر می‌کشد و ترفندهای آن‌ها را خنثی می‌کند. اشک برای سیدالشهدا از بزرگ‌ترین ثواب‌هاست، لیکن اشکی برآمده از معرفت و اشکی برآمده از احساس چه جای قیاس دارند؟ بله اشکی آمیخته حاصل مجالس در خط امام حسین‌- علیه السلام- است. نه مجالس تهی از احساس زیبنده و رونده است و نه مجالس تهی از معارف پای رفتن دارد. رهبری معظم در دیدار اخیر به مداحان تذکر دادند که تهی بودن برنامه آن‌ها از معارف اهل‌بیت- علیهم السلام- گناه است …

    – در برخی مجالس رسم بر این است که چند منبری پشت سر هم منبر می‌روند و گاه در برخی از آن‌ها در بین منبرها و یا در پایان دقائقی به یکی از مداحان اهل بیت – علیهم السلام- اختصاص می‌یابد. از قدیم مرسوم بوده تقریباً چهار پنجم منبرها و نهایتاً سه‌چهارم آن به بیان معارف اهل بیت – علیهم السلام – و یک چهارم یا یک پنجم به مرثیه‌خوانی اختصاص می‌یافت. این تقسیم‌بندی را حتی روضه‌خوان‌های حرفه‌ای مانند مرحوم کافی رعایت می‌کردند. شایسته است این نسبت به صورت تقریبی بر سراسر مراسم حاکم باشد. البته اگر مجلسی با زیارت عاشورا آغاز شود،‌ زمان قرائت زیارت خارج از این تقسیم‌بندی است.

    – چنان‌که اشاره شد، برخی مجالس با قرائت زیارت عاشورا و مرثیه‌خوانی آغاز می‌شود و سپس روحانی منبر می‌رود و به بیان معارف اهل بیت– علیهم السلام – می‌پردازد و در پایان و در حد ۱۰ الی ۲۰ دقیقه یکی از مداحان به نوحه‌خوانی مشغول می‌شود. این گونه مجالس نهایتاً حدود ۹۰ دقیقه به طول می‌انجامد.

    – روحانی‌ها روی افزودن جنبه‌های روانی و احساسی به بیان علمی خود کار کنند و مداحان روی گزینش اشعار با بار معرفتی و نیز دوری از تحریف و مطالب غیر واقع کار کنند.

    – در مجالس اباعبدالله – علیه السلام- نباید پذیرایی را برای نگهداشتن مردم گرو گرفت که زیبنده نیست.

    – به نظر می‌رسد این مسائل باید در یک هم‌فکری میان مداحان و روحانیت حل شود و در این زمینه حوزه علمیه قم ظرفیت مناسب برای پیگیری و مطالعات لازم را دارد. شاید نیاز باشد در این باره یک پژوهش میدانی صورت پذیرد و پس از جمع‌بندی نتیجه مطالعات و گزارش‌های وزارت اطلاعات برای بررسی ارائه شود.

    آداب نماز جماعت

    نزدیک منزل ما مسجدی است نسبتاً معروف. امام جماعت آن بزرگواری است که حدود دو دهه امام جماعت مسجد است. از ویژگی‌های این امام جماعت که مورد قبول و احترام اهالی نیز هست، این است که نمازش را طولانی می‌کند؛ من یکبار حساب کردم دیدم هر سجده‌اش حدود بیست یا بیش از بیست ثانیه طول می‌کشد؛ لذا بیشتر شرکت کنندگان در نماز جماعت میان‌سال ها و پیرمردها و پیرزن‌ها هستند. به نظرم این سبک برپا کردن نماز جماعت مورد تأیید اسلام نیست. نظر اسلام این است که نماز جماعت سریع خوانده شود ولی در عین حال ضایع هم نشود. به دستور امیر المؤمنین ع می‌باید اضعف مأمومین را ملاحظه کرد و اضعف فقط مسن‌ها نیستند بلکه نوجوان‌ها بلکه جوان‌ها نیز جزو اضعف مأمومین هستند. نوجوان که با طول دادن نماز فیلمش قضا می‌شود و یا از غذا باز می‌ماند یا باید کاری را انجام دهد و یا بازی‌اش معطل مانده و می‌باید سراغ بازی برود و جوان‌ترها که مثلاً مغازه را رها کرده و هزار جور مشغله دارد را نمی‌توان بیست ثانیه در هر سجده نگه داشت! 

    1. مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَيْنِ الرَّضِيُّ فِي نَهْجِ الْبَلَاغَةِ عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع فِي عَهْدِهِ إِلَى مَالِكٍ الْأَشْتَرِ- قَالَ: ... وَ إِذَا قُمْتَ فِي صَلَاتِكَ بِالنَّاسِ فَلَا تَكُونَنَّ مُنَفِّراً وَ لَا مُضَيِّعاً فَإِنَّ فِي النَّاسِ مَنْ بِهِ الْعِلَّةُ وَ لَهُ الْحَاجَةُ فَإِنِّي سَأَلْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص حِينَ وَجَّهَنِي إِلَى الْيَمَنِ- كَيْفَ أُصَلِّي بِهِمْ؟ فَقَالَ: صَلِ‏ بِهِمْ‏ صَلَاةَ أَضْعَفِهِمْ وَ كُنْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَحِيماً.[1]

    2. « فِي عِقَابِ الْأَعْمَالِ بِسَنَدٍ تَقَدَّمَ فِي عِيَادَةِ الْمَرِيضِ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ص فِي حَدِيثٍ قَالَ مَنْ أَمَّ قَوْماً فَلَمْ يَقْتَصِدْ بِهِمْ فِي حُضُورِهِ وَ قِرَاءَتِهِ وَ رُكُوعِهِ وَ سُجُودِهِ وَ قُعُودِهِ وَ قِيَامِهِ رُدَّتْ عَلَيْهِ صَلَاتُهُ وَ لَمْ تُجَاوِزْ تَرَاقِيَهُ وَ كَانَتْ مَنْزِلَتُهُ عِنْدَ اللَّهِ مَنْزِلَةَ أَمِيرٍ جَائِرٍ مُتَعَدٍّ لَمْ يَصْلُحْ لِرَعِيَّتِهِ وَ لَمْ يَقُمْ فِيهِمْ بِأَمْرِ اللَّهِ فَقَامَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ع فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي وَ مَا مَنْزِلَةُ أَمِيرٍ جَائِرٍ مُتَعَدٍّ لَمْ يَصْلُحْ لِرَعِيَّتِهِ وَ لَمْ يَقُمْ فِيهِمْ بِأَمْرِ اللَّهِ قَالَ هُوَ رَابِعُ أَرْبَعَةٍ مِنْ أَشَدِّ النَّاسِ عَذَاباً يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِبْلِيسَ وَ فِرْعَوْنَ وَ قَاتِلِ النَّفْسِ وَ رَابِعُهُمْ سُلْطَانٌ جَائِر»ٌ [2]

    ای کاش این احادیث بر دیوارهای مساجد نصب می‌شد. 

    تبصره

    البته برداشت شخصی من این است که این نحوه برپایی نماز جماعت در مورد محل‌هایی است که جماعت منحصر به آن است وگرنه اگر مثلا دو مسجد کنار هم باشند و یک امام جماعت طبق دستور سریع ولی بدون ضایع کردن نماز می‌خواند و دیگر آهسته و طولانی و کش‌دار، به نظرم اشکالی متوجه هیچ‌یک نیست هرچند احتیاط این است که هر دو امام جماعت طبق دستور عمل کنند و البته این بحثی فقهی می‌طلبد که فعلا مجال آن نیست.

    نکته دیگر این که هرچند روایت دلالت ندارد، لیکن معطل کردن بین دو نماز نیز نماز جماعت را دچار همان آفات می‌کند که طولانی کردن خود نمازها؛ بنابراین شاید بتوان استفاده کرد که بین دو نماز را نیز نباید طولانی کرد؛ زیرا باعث فراری شدن مردم می‌شود. 

    خدا رحمت کند مرحوم آیت الله العظمی مرعشی نجفی را! او در صحن حرم حضرت معصومه نماز می‌خواند و آن‌چنان سریع می‌خواند که معمولا مردم نگران از دست رفتن اجزای نماز بودند و از این رو نماز ایشان معمولا - نسبت به آن روزگار - بسیار شلوغ می‌شد. 

     


    [1]وسائل الشيعة / ج‏8 / 421 / 69 - باب استحباب تخفيف الإمام صلاته إذا كان معه من يضعف عن الإطالة و إلا استحب الإطالة و عدم جواز الإفراط فيهما ..... ص : 419

    [2] وسائل‏الشيعة ج : 8 ص : 421

    مقدمه شهادت

    از شهید سرافراز سلیمانی سخنی رسانه‌ای شد که به نظرم حقش ادا نشد و مراکز علمی نیز از کنارش گذشتند. سخن گزیده او این بود که «تا کسی شهید نباشد، شهید نمی‌شود».

    تحلیل این سخن این است که 

    اولاً: باب شهادت بسته نیست.

    ثانیاً: همه کسانی که به شهادت رسیده‌اند، اهلیت آن  را یافته‌اند و در مسئله شهادت اسباب ویژه در کار است و شانس و مانند آن در کار نیست. در ماه رمضان سال جاری در شبکه چهار سریالی مستند از تجربه‌های مرگ پخش شد با عنوان «زندگی پس از زندگی»، برخی گزارش‌ها از رزمندگانی که در این خصوص تجربه مرگ داشته‌اند، به خوبی بر این مسئله دلالت می‌کرد.

    ثالثاً: به جای درخواست شهادت جسمانی اولی این است که بخواهیم خدا ما را به مقام شهادت حقیقی برساند و با توفق بر دشمن جسممان در ایمنی و در خدمت اسلام قرار گیرد و اگر صلاح باشد، خون نیز در راه خدا بر زمین ریخته شود؛ با این وصف چه بسا زنده‌هایی که مقام شهید دارند هرچند جسمشان سالم است.

    نتایج بالا خام است و نیازمند بررسی و پژوهش، لیکن مسئله مهم سند و پشتوانه سخن شهید سلیمانی است که نیازمند پژوهش است. به نظرم آمد تذکر دهم شاید کسی مایل باشد در قالب مقاله یا پایان‌نامه مسئله را از ابعاد مختلف قرآنی، روایی، عرفانی و ... به بحث گذارد.

     

    کتاب السقیفه / کتاب سلیم بن قیس هلالی / اسرار آل محمد ص

    چندی پیش  با یکی از دوستان در باره کتاب سلیم بن قیس هلالی (کتاب السقیفة) که با عنوان «اسرار آل محمدص » به فارسی ترجمه شده، بحث شد. ایشان معتقد بود که اساساً‌ این کتاب واقعیت خارجی ندارد و ساختگی است، لیکن عرض کردم که اصلش واقعیت دارد ولی مشکل این است که کتاب موجود که با عنوان کتاب سلیم بن قیس مشهور است، با کتاب اصلی که خود سلیم نگاشته و نزد علمای گذشته بوده، فرق دارد و از این رو نمی‌توان این کتاب را کاملاً‌ از سلیم دانست. در پاسخ به ایشان متن ذیل را فرستادم و به نظرم آمد آن را در یک پست به محضر خوانندگان این وبلاگ نیز تقدیم کنم؛ البته در این پست دیدگاه مرحوم آیت الله معرفت را نیز اضافه می‌کنم:

    1. در کافی شریف به صراحت از ابان از سلیم و من لایحضره الفقیه شیخ از او با عبارت «روی» روایت نقل شده که در مورد اخیر بر اساس محتوا مناسب نقل از کتاب وی است.
    2. رجال و کتاب‌شناسان مشهور یعنی نجاشی، طوسی و کشی – اعلی الله مقامهم - به وجود کتاب برای او اعتراف دارند و آن‌ها که آن را به موضوع بودن متهم کرده‌اند، اولاً: به پایه آن سه نمی‌رسند و ثانیاً: دلیلشان برخی روایات و مطالب نادرست است که به قول شیخ مفید نشانه دست بردن در آن است:
    - رجال ‏النجاشي/ذكرالطبقةالأولى/8
    سليم بن قيس الهلالي: له كتاب يكنى أبا صادق أخبرني علي بن أحمد القمي قال: حدثنا محمد بن الحسن بن الوليد قال: حدثنا محمد بن أبي القاسم ماجيلويه عن محمد بن علي الصيرفي عن حماد بن عيسى و عثمان بن عيسى قال حماد بن عيسى: و حدثنا إبراهيم بن عمر اليماني عن سليم بن قيس بالكتاب.
    - فهرست‏ الطوسي/باب‏السين/باب‏الواحد/230
    سليم بن قيس الهلالي: له كتاب. أخبرنا ابن أبي جيد عن محمد بن الحسن بن الوليد عن محمد بن أبي القاسم الملقب بماجيلويه عن محمد بن علي الصيرفي عن حماد بن عيسى و عثمان بن عيسى عن أبان بن أبي عياش عن سليم بن قيس الهلالي. و حماد بن عيسى عن إبراهيم بن عمر اليماني عن سليم بن قيس.
    - رجال ‏الكشي/الجزءالأول/الجزءالثاني/104
    حدثني محمد بن الحسن البراني قال حدثنا الحسن بن علي بن كيسان عن إسحاق بن إبراهيم بن عمر اليماني عن ابن أذينة عن أبان بن أبي عياش قال: هذا نسخة كتاب سليم بن قيس العامري ثم الهلالي دفعه إلى أبان بن أبي عياش و قرأه و زعم أبان أنه قرأه على علي بن الحسين (عليهما السلام) قال صدق سليم رحمة الله عليه هذا حديث نعرفه.

    ***

    اما کسانی که اشکال کرده‌اند: 
    - ابن‏ الغضائري/الرجال‏لإبن‏الغضائري/الرجال‏لإبن‏الغضائري/63
    سليم بن قيس الهلالي العامري: روى عن أبي امير المؤمنين و الحسن و الحسين و علي بن الحسين عليهم السلام. و ينسب إليه هذا الكتاب المشهور. و كان أصحابنا يقولون: إن سليما لا يعرف و لا ذكر في خبر و قد وجدت ذكره في مواضع من غير جهة كتابه و لا من رواية أبان بن أبي عياش عنه. و قد ذكر له ابن عقدة في رجال امير المؤمنين عليه السلام أحاديث عنه. و الكتاب موضوع لا مرية فيه و على ذلك علامات فيه تدل على ما ذكرناه. منها: ما ذكر أن محمد بن أبي بكر وعظ أباه عند موته. و منها: أن الأئمة ثلاثة عشر. و غير ذلك. و أسانيد هذا الكتاب تختلف: تارة برواية عمر بن أذينة عن إبراهيم عمر الصنعاني عن أبان بن أبي عياش عن سليم. و تارة يروي عن عمر عن أبان بلا واسطة. و تقدم في أبان بن أبي عياش.
    تذکر: 1. به شهرت کتاب اعتراف کرده است. 2. به قدح‌های ابن غضائری پسر اعتباری نیست و الامر واضح .
    - رجال ‏ابن ‏داود/[الجزءالثاني.../باب‏السين‏المهملة/460
    سليم بن قيس الهلالي: ى ن سين ين [جخ‏] ينسب إليه الكتاب المشهور و هو موضوع بدليل أنه قال: إن محمد بن أبي بكر وعظ أباه عند موته. و قال فيه: أن الأئمة ثلاثة عشر مع زيد. و أسانيده مختلفة [غض‏]: لم يرو عنه إلا أبان بن أبي عياش و في الكتاب مناكير مشتهرة و ما أظنه إلا موضوعا.
    تذکر: اعتراف به شهرت 2. مدلل کردن ادعای موضوع بودن به اشکال محتوایی و استفاده از واژه أظن.
    - الخلاصةللحلي/الفصل‏الثاني‏عشر.../الباب‏الثامن‏سليم/82
    سليم بضم السين بن قيس الهلالي: روى الكشي أحاديث تشهد بشكره و صحة كتابه و في الطريق قول و قد ذكرناها في كتابنا الكبير. و قال النجاشي: سليم بن قيس الهلالي يكنى أبا صادق له كتاب أخبرني علي بن أحمد القمي قال: حدثنا محمد بن الحسن بن الوليد قال: حدثنا محمد بن أبي القاسم ماجيلويه عن محمد بن علي الصيرفي عن حماد بن عيسى و عثمان بن عيسى قال حماد بن عيسى و حدثنا إبراهيم بن عمر اليماني عن سليم بن قيس: بالكتاب. و قال السيد علي بن أحمد العقبقي: كان سليم بن قيس من أصحاب أمير المؤمنين عليه السلام طلبه الحجاج ليقتله فهرب و آوى إلى أبان بن أبي عياش. فلما حضرته الوفاة قال لأبان: إن لك علي حقا و قد حضرني الموت يا ابن أخي إنه كان من الأمر بعد رسول الله صلى الله عليه و آله كيت و كيت و أعطاه كتابا فلم يرو عن سليم بن قيس أحد من الناس سوى أبان بن أبي عياش. و ذكر أبان في حديثه قال: كان شيخا متعبدا له نور يعلوه. و قال ابن الغضائري: سليم بن قيس الهلالي العامري روى عن أبي عبد الله و الحسن و الحسين و علي بن الحسين عليهم السلام و ينسب إليه هذا الكتاب المشهور و كان أصحابنا يقولون: إن سليما لا يعرف و لا ذكر في خبر و قد وجدت ذكره في مواضع من غير جهة كتابه و لا رواية أبان بن أبي عياش. و قد ذكر له ابن عقدة في رجال أمير المؤمنين عليه السلام أحاديث عنه و الكتاب موضوع لا مرية فيه و على ذلك علامات تدل على ما ذكرنا. [منها] ما ذكر أن محمد بن أبي بكر وعظ أباه عند الموت. [و منها] أن الأئمة ثلاثة عشر و غير ذلك و أسانيد هذا الكتاب تختلف تارة برواية عمر بن أذينة عن إبراهيم بن عمر الصنعاني عن أبان بن أبي عياش عن سليم و تارة يروي عن عمر عن أبان بلا واسطة.
    و الوجه عندي: الحكم بتعديل المشار إليه و التوقف في الفاسد من كتابه.
    تذکر: اعتراف به اصل کتاب و موکول کردن به بررسی احاد روایات.

    ****

    دیدگاه مرحوم شیخ مفید و مرحوم آیت الله خویی در ضمن دیدگاه آیت الله معرفت در باره کتاب سلیم

    كتاب السقيفة لسليم بن قيس الهلالي (ت 90)

    كان سليم من خواصّ أصحاب الإمام أمير المؤمنين عليه السّلام و قد صنّف كتابا أودع فيه بعض أسرار الإمامة و الولاية، و كان من أنفس الكتب التي حظيت به الشيعة ذلك العهد.

    لكن هل النسخة الدارجة هي النسخة الأصل؟

    لقد تشكّك فيها جلّ أهل التحقيق. قال الشيخ المفيد: هذا الكتاب غير موثوق به و لا يجوز العمل على أكثره، و قد حصل فيه تخليط و تدليس. فينبغي للمتديّن أن يتجنّب العمل بكلّ ما فيه و لا يعوّل على جملته و التقليد لروايته.[راجع: آخر كتابه «تصحيح الاعتقاد»، ص 149- 150.]

    و ذلك أنّه لمّا طلبه الحجّاج ليهدر دمه هرب و آوى إلى أبان بن أبي عياش (فيروز) فلمّا حضرته الوفاة سلّم الكتاب إلى أبان مكافأة لجزيل فضله. قال العلّامة في الخلاصة:

    فلم يرو عن سليم كتابه هذا سوى أبان و عن طريقه.

    و أبان هذا كان تابعيا صحب الباقر و الصادق عليهما السّلام، و قد ضعّفه الشيخ في رجاله. و قال ابن الغضائري: ضعيف لا يلتفت إليه.

    و قد اتّهم الأصحاب أبانا بأنّه دسّ في كتاب سليم، و من ثمّ هذا التخليط. حتى أنّهم نسبوا الكتاب إليه رأسا. قال ابن الغضائري: و ينسب أصحابنا وضع كتاب سليم بن قيس الهلالي إليه.

    و للشيخ إلى كتاب سليم طريقان، أحدهما: عن طريق حمّاد بن عيسى و عثمان بن عيسى عن أبان عن سليم. و الآخر: عن حماد عن إبراهيم بن عمر اليماني عن أبان عن‏ سليم. على ما ذكره الطهراني في الذريعة. قال سيّدنا الاستاذ الخوئي قدّس سرّه: و كيفما كان فطريق الشيخ إلى كتاب سليم بكلا سنديه ضعيف.

    قال: و الصحيح أنّه لا طريق لنا إلى كتاب سليم بن قيس الهلالي المروي بطريق حماد بن عيسى، و ذلك فإنّ في الطريق «محمد بن علي الصيرفي أبا سمينة» و هو ضعيف كذّاب.

    قلت: قد اشتهر هذا الكتاب باختلاف النسخ، و لعلّ طول الزمان و تداول أيدي الكتّاب جعله عرضة للدسّ فيه مع مختلف الآراء و الأنظار. شأن كلّ كتاب لم يوفّق المصنّف لنشره بنفسه بل على أيدي الآخرين بعد وفاته.

    قال المحقّق الطهراني: رأيت منه نسخا متفاوتة من ثلاث جهات:

    اولاها: التفاوت في السند في مفتتح النسخ.

    ثانيتها: التفاوت في كيفيّة الترتيب و نظم أحاديثه.

    ثالثتها: التفاوت في كمية الأحاديث.

    و جهة رابعة ذكرها بعض المحقّقين في مقدّمة الكتاب، قال: و هناك أحاديث كثيرة أوردها العلّامة المجلسي في أجزاء البحار المتعدّدة و كذا غيره من الأعلام في كتبهم (كالكليني، و الصدوق، و الحلّي في مختصر بصائر الدرجات، و ابن عبد الوهّاب في عيون المعجزات، و الصفّار في البصائر و غيرهم) مرويّة عن سليم، لا توجد فيما بأيدينا من نسخ الكتاب. و كثيرة منها مرفوعة إليه من غير طريق أبان، الأمر الذي يؤكّد مسألة تصرّف أبان في كتاب سليم.

    و أخيرا، فإنّ الكتاب وضع على اسلوب التقطيع، فيتكرّر في أثنائه: «و عن أبان بن أبي عياش عن سليم بن قيس الهلالي، قال: سمعت ...».

    و عليه فاحتمال كون الكتاب من صنع أبان و أنّه هو الذي وضعه على هذا الاسلوب فزاد فيه و نقص و رتّب حسب تصرّفه الخاص، احتمال قويّ. فاستناد الكتاب في وضعه الحاضر إلى أبان أولى من استناده إلى سليم، و إن كان هو الأصل.

    فما يوجد فيه من مناكير أو خلاف معروف لم يثبت كونه من سليم.

    فقد صحّ ما قاله قدوة أهل التحقيق الشيخ المفيد قدّس سرّه بشأن الكتاب:

    هذا الكتاب غير موثوق به!

    و لا يجوز العمل على أكثره!

    فيه تخليط و تدليس!

    فينغبي للمتديّن أن يجتنب العمل بكلّ ما فيه!

    و لا يعوّل على جملته و التقليد لروايته![راجع: معجم رجال الحديث، ج 1، ص 141- 142 و ج 8، ص 216- 228؛ و الذريعة، ج 2، ص 152- 159؛ و مقدمة كتاب سليم، ص 19- 39؛ و الفهرست لابن النديم، ص 321، الفن الخامس من المقالة السادسة.]

    جزاه اللّه خيرا عن رأيه هذا الأنيق و عن تحقيقه هذا الرشيق.

    نقل از کتاب صیانة القرآن من التحریف

     

    نکاتی مهم در باره حجاب

    1. حکم حجاب با نماز و سایر احکام یک تفاوت بنیادین دارد و آن نماد بودن آن است. اگر فردی نماز نخواند نمی‌توان از ترک نماز او مطلع شد مگر این که کسی در وقت کامل نماز با او همراه باشد و به او تذکر بدهد، لیکن اگر زنی در جامعه اسلامی در خیابان بدون حجاب راه برود، غیر مسلمان و یا غیر معمول تلقی می‌شود و یا دست‌کم به مسلمان بودن او پی برده نمی‌شود. اگر به جامعه ناشناخته‌ای وارد شویم، اگر زنان آن جامعه همه با حجاب باشند،‌ تشخیص ما این خواهد بود که جامعه‌ای که به آن وارد شده‌ایم، جامعه مسلمان است، لیکن اگر زنان آن جامعه بی‌حجاب باشند،‌ ما به مسلمان بودن مردمان آن جامعه پی نخواهیم برد مگر آن‌که مسجد یا مساجدی را ببینیم که آن هم نماد دیگری برای جامعه مسلمان است. اگر زنان یک جامعه را بی‌حجاب و با حجاب ببینیم، یا تلقی ما این خواهد بود که مردمان این جامعه از آیین‌های مختلفی هستند و یا این که بخشی از مردم به احکام دین پایبند نیستند و خلاصه مسلمان واقعی نیستند؛ بنابراین، ممکن است برای ترک نماز مجازاتی تعیین نشود ولی برای ترک حجاب بشود. البته حجاب در خارج از جامعه اسلامی در حکم احکام فردی است و داستان خود را دارد.

    2. به دلیل نماد بودن آن - گذشته از حیثیت اجتماعی بودن آن که داستان خود را دارد- نظام و حکومت اسلامی در برابر آن وظایفی دارد و می‌باید با وضع قوانینی نسبت به اجرا و برقرار بودن آن اقدام کند.

    3. در زمان پیامبر اکرم ص اجرای حکم حجاب به دلیل شرایط ویژه جامعه آن‌ روز نیاز به پاداش و مجازات نداشت، لیکن ممکن است به تشخیص حاکم جامعه اسلامی عصر حاضر به چنین پاداش‌ها و مجازات‌هایی نیاز باشد، تشخیص این مسئله وابسته به شرایط هر عصر است. توضیح این‌که در زمان پیامبر اکرم ص و حتی پیش از اسلام در دوران جاهلیت حجاب کامل حتی با نقاب ویژه همسران افراد قدرتمند و ثروتمند جامعه عرب آن روز بود؛ وقتی اسلام حکم حجاب را اعلان کرد، در حقیقت راه را برای ورود زنان عادی جامعه عرب به منطقه ویژه باز کرد و از این رو کسب اعتبار و تمایز با دون‌پایگان (کنیزها که ممنوع الحجاب بودند) خود به خود به سوی رعایت حجاب حرکت کردند. البته حضور پیامبر اکرم ص و جو معنوی حاکم بر جامعه اسلامی در آن عصر نیز به این حرکت تسریع بخشید و بدون هیچ مخالفتی این حکم اجرا شد. تأخیر در اعلان حکم حجاب نیز به این مسئله مربوط است که در ذیل به آن اشاره می‌شود.

    4. حکم حجاب در دو مرحله نازل شد:

    *یکم: در مرحله نخست یعنی حدود سال چهارم پنجم بعد از هجرت حکم حجاب ابتدایی نازل شد؛ حجاب ابتدایی چیزی شبیه به همین مانتو روسری بود. این حکم در آیات 30 و 31 و 60 سوره نور نازل و جزئیات آن روشن شد:

    - آیات 30 و 31 سوره نورالف) قُل لِّلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّواْ مِنْ أَبْصَارِهِمْ وَ يحْفَظُواْ فُرُوجَهُمْ ذَالِكَ أَزْكىَ‏ لهَمْ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرُ بِمَا يَصْنَعُونَ؛ وَ قُل لِّلْمُؤْمِنَاتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ وَ يحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ وَ لَا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَ لْيَضْرِبْنَ بخُمُرِهِنَّ عَلىَ‏ جُيُوبهِنَّ وَ لَا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا لِبُعُولَتِهِنَّ أَوْ ءَابَائهِنَّ أَوْ ءَابَاءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ أَبْنَائهِنَّ أَوْ أَبْنَاءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ إِخْوَانِهِنَّ أَوْ بَنىِ إِخْوَانِهِنَّ أَوْ بَنىِ أَخَوَاتِهِنَّ أَوْ نِسَائهِنَّ أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُهُنَّ أَوِ التَّابِعِينَ غَير أُوْلىِ الْارْبَةِ مِنَ الرِّجَالِ أَوِ الطِّفْلِ الَّذِينَ لَمْ يَظْهَرُواْ عَلىَ‏ عَوْرَاتِ النِّسَاءِ وَ لَا يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِيُعْلَمَ مَا يخُفِينَ مِن زِينَتِهِنَّ وَ تُوبُواْ إِلىَ اللَّهِ جَمِيعًا أَيُّهَ الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّكم تُفْلِحُونَ.

    - آیه 60 سوره نورب) وَ الْقَوَاعِدُ مِنَ النِّسَاءِ الَّاتىِ لَا يَرْجُونَ نِكاَحًا فَلَيْسَ عَلَيْهِنَّ جُنَاحٌ أَن يَضَعْنَ ثِيَابَهُنَّ غَير مُتَبرَّجَتِ بِزِينَةٍ وَ أَن يَسْتَعْفِفْنَ خَيرٌ لَّهُنَّ وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ.

    *دوم: در مرحله دوم حکم حجاب کامل (آیه 59 سوره احزاب) در حدود سال‌ هفتم یعنی دو سه سال بعد از حکم حجاب ابتدایی نازل شد و دیگر بعد از آن هیچ حکمی در باره حجاب نازل نشد و حکم حجاب کامل بر همگان ابدی باقی ماند.

    - يَأَيها النَّبى قُل لّأزْوَاجِكَ وَ بَنَاتِكَ وَ نِسَاءِ الْمُؤْمِنِينَ يُدْنِينَ عَلَيهِنَّ مِن جَلَابِيبِهِنَّ ذَالِكَ أَدْنىَ أَن يُعْرَفْنَ فَلَا يُؤْذَيْنَ وَ كاَنَ اللَّهُ غَفُورًا رَّحِيمًا.

    در این حکم با توجه به این که پیش‌تر تکلیف جزئیات روشن شده بود، سخنی از جزئیات نیست؛ البته برای نازل شده آن مقدماتی نیاز بود که طی دو سه سال فاصله بین حجاب ابتدایی و حجاب کامل فراهم شد که فرصت بیان آن‌ها نیست.

    5. چنان‌که اشاره شد، مانتو و روسری و یا حتی مانتو و مقنعه مصداق حجاب کامل نیست و با مماشات نهایتاً‌ چیزی بین حجاب ابتدایی و کامل است. توضیح این‌که: در آیه حجاب کامل آمده است: « يُدْنِينَ عَلَيهِنَّ مِن جَلَابِيبِهِنَّ » اما باید توجه داشت که «یدنین» با «الی»، «من» و «لام» به کار می‌رود نه «علی»؛ بنابراین، فعلی در تضمین است که می‌توان از ماده وضع یا لصق در نظر گرفت؛ یعنی:

    - یدنین و یلصقن علیهن.

    - یدنین و یضعن علیهن.

    هر یک را در نظر بگیریم به موجب بلاغت تضمین، حجاب کامل چیزی است که نه به بدن بچسبد و نه از آن فاصله بگیرد؛ یعنی باید هر دو ویژگی‌ را در خود جمع داشته باشد و تنها حجابی که در زمان ما از چنین ویژگی‌هایی برخوردار است چادر و عبای زنانه عربی است که نه کامل به بدن می‌چسبد و نه از آن فاصله می‌گیرد.

    تذکر مهم

    مطلب بالا را در یک کانال گذاشتم، بزرگواری مسائلی مطرح کرد. نگارنده نیز مطالب ذیل را اضافه کرد تا برخی زوایا روشن‌تر شود. مناسب دیدم آن مطالب را نیز در این وبلاگ قرار دهم البته ان‌ شاء الله بحث کامل در کتاب یا مقاله‌ای عرضه خواهد شد.

    1. حجاب صرفا یک امر واجب نبود وگرنه حکمش در مکه نازل می‌شد و زنان در خطر نهایتاً مکلف به تقیه می‌شدند و یا در مدینه همان سال اول نازل می‌شد، چرا حکم حجاب ابتدایی حدود سال چهارم و حجاب کامل حدود سال هفتم که تقریبا همه احکام نازل شده بود، فرود آمد؟ پاسخ روشن است؛ چون حکم مهم و دشواری بود که مقدماتی نیاز داشت که تا آن سال‌ها فراهم کردن آن مقدمات که تبیین آن‌ها وقت زیادی می‌خواهد، زمان برد. حجاب حکمی نبود که با شکست مواجه شود و نباید می‌شد و در حقیقت در سال‌های آخر می‌بایست شاکله جامعه اسلامی شکل گیرد. در روایات هست که بعد از نزول حجاب کامل زن‌ها یک چشمی بیرون می‌آمدند؛ یعنی همان شکل که برخی زنان متدین عرب و عجم رو می‌گیرند.
    2. اصل بر رعایت حجاب است و زن مسلمان ملزم است با حجاب باشد وگرنه مسلمان واقعی نیست و خللی در ایمان او بروز کرده است. در جامعه اسلامی به معنای واقع که نظام آن نیز اسلامی باشد، زنان همه باحجاب هستند چون همه مسلمان‌اند و روشن است که حجاب ناخودآگاه نقش نماد را دارد؛ زیرا ظاهر است و با یک نگاه می‌توان تشخیص داد که این جامعه با ایمان و مسلمان است. بنابراین، در جامعه اسلامی نمادها برقرارند و اگر جامعه‌ مسلمانان از نماد مسلمانی خالی باشد، ضعف بزرگی دارد که حاکم اسلامی موظف به اصلاح آن است؛ در حقیقت تعریف جامعه اسلامی بر اساس احکام شرع مقدس است نه عرف مسلمانان و رفتار آن‌ها و نظام اسلامی ملزم است نسبت به احکامی که نماد است، حساسیت نشان دهد. البته در جامعه اسلامی افزون بر نمادها که باید با حساسیت تعقیب شود، توجه به احکامی که به نوعی آثار اجتماعی دارد نیز در دستور کار قرار دارد و حجاب افزون بر نماد بودن، از این ویژگی نیز برخوردار است یعنی آثار اجتماعی دارد و از این حیث نیز نظام اسلامی وظایفی بر عهده ‌دارد و باید از حقوق مردم در ایجاد فضای ایمانی دفاع کند.
    3. فراتر از این مباحث نظری، فرض کنید سوار کشتی هستید و در اقیانوس آرام حرکت می‌کنید. از کنار شما کشتی‌ای عبور می‌کند که شما نمی‌دانید از کجا آمده و به کجا می‌رود. مسافران آن کشتی روی عرشه برای شما دست تکان می‌دهند. اگر زنان روی عرشه با حجاب باشند، شما بلافاصله به مسلمان بودن آنان پی می‌برید و اگر بی‌حجاب باشند، شما نمی‌توانید حدسی در این باره داشته باشید؛ نماد یعنی همین. اسلام با حکم حجاب یک نماد روشن و فراگیر برای جامعه اسلامی بلکه برای جامعه مسلمانان برگزید و کسانی که حجاب ندارند صرفاً‌ تارک یک حکم واجب نیستند بلکه تنها نماد و یا یکی از دو نماد اسلامیت یک جامعه اسلامی را به سهم خویش نابود کرده‌اند؛ بنابراین مجازات آن‌ها از دو حیث است:‌ زیر پا گذاشتن یک واجب الهی و شرکت در نابودی نماد اسلامیت یک جامعه اسلامی. برعکس آن نیز صادق است؛ زنانی که حجاب را رعایت می‌کنند دو پاداش دارند: به ازای رعایت حکم الهی و شرکت در برپایی نماد اسلامی.

    نقد و بررسی کتاب «حجاب و حاکمیت»

    خلاصه‌ای از عرایض حقیر به عنوان ناقد در کرسی «حاکمیت و حجاب» که در دیماه 1397 در پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی‌ برگذار شد:

    نقد و بررسی کتاب «حجاب و حاکمیت»

    حجت الاسلام جواهری در ادامه این نشست در نقد کتاب«حجاب و حاکمیت» و توضیحات نویسنده آن، بیان داشت: این مسأله یکی از مسائل مهم روز جامعه و نیازمند روش های علمی است، چراکه هجمه‌ها به این سو افزایش یافته و به کانون توجهات بیگانگان تبدیل شده است.

    در عین این‌که تلاش‌های فراوانی توسط خانم فلاح و ارزیابان این کتاب انجام شده است، اما مانند کتاب‌های دیگری ممکن است نکاتی فراموش شده باشد، به همین جهت از نکات جزئی تر شروع کرده و برخی نکات و پیشنهادات خود را ارائه می‌دهم.

    در خصوص ویرایش به نظر این کتاب نیازمند بازخوانی اجمالی است، در تصحیح اشتباهات تایپی و ترجمه درست دقت شود. در صفحه 305 روایتی نقل شده است؛ باید توجه داشت حکم زن محرمه با زنان دیگر متفاوت است و از این‌رو این روایت در این بحث کارایی نداشته و بایستی از کتاب حذف می‌شد، اما حال که آورده شده، بایستی ترجمه و توضیح کامل در رابطه با آن آورده شود.

    برخی از اشکالات در کتاب وجود دارد که جلوه کتاب را کم کرده و سبب کاهش ارزش زحمات می‌شود که شایسته دقت بیشتر است.

    به عنوان مثال صفحه 86 در بحث نقاب این‌گونه بیان شده که « شواهد تاریخی نشان می‌دهد که بحث نقاب زدن به صورت و پوشاندن آن در صدر اسلام شیوه مسلمانان نبوده و حتی از سیره عملی حضرت زهرا(س) نیز نمی‌توان استحباب چنین کاری را استخراج نمود، چراکه اگر گفته شود که ایشان حتی از ناحیه صورت هم پوشیده بود، پاسخ آن است که چگونه امکان دارد عمر بن خطاب هنگام رفتن به سوی دارالخلافه ابوبکر، حضرت فاطمه(س) را که از دارالخلافه بازمی‌گشته است، بشناسد.»

    و این‌گونه نتیجه گیری می‌شود که پس روی حضرت زهرا(س) باز بوده است.

    همه می‌دانیم که امام حسن(ع) همراه ایشان بوده‌اند، اساسا نحوه راه رفتن و روگرفتن حضرت فاطمه(س) متفاوت بوده است، گذشته از این نمی‌توان اثبات کرد که حضرت تنها به سوی دارالخلافه رفته‌اند، بلکه ممکن است زنانی از بنی‌هاشم ایشان را همراهی کرده باشند، بنابراین احتمالات بسیاری وجود دارد و این‌طور استدلال کردن مخصوصا درباره حضرت زهرا(س) درست نیست.

    البته ما در روایات داریم که حضرت زهرا(س) جلباب پوشیده و نقاب هم می‌زدند که توسط ابن بابویه در علل‌الشرایع نقل شده است. بنابراین سطح این‌گونه استدلال‌های کتاب باید ارتقا پیدا کند و به نظر این موارد باید حذف شود.

    محدوده دخالت حکومت و در مسأله حجاب

    http://vasael.ir/fa/services/4

    کد خبر: ۱۲۴۲۹

    تاریخ انتشار: ۰۱ دی ۱۳۹۷ - ۱۵:۵۱ -22 December 2018

    خلود/2

    آیا مشرکان پس از مرگ ایمان می‌آورند و آیا از آن‌ها پذیرفته می‌شود و در وضع آن‌ها تأثیری برجای می‌گذارد؟

    پاسخ: آیات بسیاری پاسخ‌گوی این پرسش است؛ مانند: 

    1. وَ لَوْ تَرى‏ إِذْ فَزِعُوا فَلا فَوْتَ وَ أُخِذُوا مِنْ مَكانٍ قَرِيبٍ وَ قالُوا آمَنَّا بِهِ وَ أَنَّى لَهُمُ التَّناوُشُ مِنْ مَكانٍ بَعِيدٍ (52) وَ قَدْ كَفَرُوا بِهِ مِنْ قَبْلُ وَ يَقْذِفُونَ بِالْغَيْبِ مِنْ مَكانٍ بَعِيدٍ وَ حِيلَ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ ما يَشْتَهُونَ كَما فُعِلَ بِأَشْياعِهِمْ مِنْ قَبْلُ إِنَّهُمْ كانُوا فِي شَكٍّ مُرِيبٍ (سبأ، 51- 54)

    ترجمه:

    اى كاش مى‏ديدى زمانى را كه مشركان قريش و هم‏مسلكانشان در آستانه مرگ در ترس و وحشت قرار مى‏گيرند و نمى‏توانند از سيطره خدا دور بمانند، و از مكانى نزديك گرفته مى‏شوند، چرا كه ميان آنان و خدا فاصله‏اى نيست. (51)

    آنان در آخرت خواهند گفت: به قرآن ايمان آورديم. اما چگونه از جهان آخرت كه از سراى عمل دور است، دست يافتن به ايمانى كارساز براى آنان ميسر است؟! (52)

    (در آن سرا، ايمانشان به قرآن بى‏اثر است)، چرا كه قبلا بدان كافر شدند و از دنيا، آن سراى دور از آخرت، جهان ديگر را كه از ديدشان نهان بود، هدف تيرهاى انكار كه برخاسته از گمان بود قرار دادند. (53)

    با مرگ، ميان آنان و لذّت‏هايى كه به آنها رغبت داشتند فاصله افتاد؛ همان‏گونه كه پيش‏تر با امثال آنان از امت‏هاى گذشته نيز چنين رفتار شد، چرا كه آنان نيز درباره آخرت سخت در ترديد بودند. (54)

    2. يَوْمَ لَا يَنْفَعُ الظَّالِمِينَ مَعْذِرَتُهُمْ ۖ وَلَهُمُ اللَّعْنَةُ وَلَهُمْ سُوءُ الدَّارِ ﴿غافر، ٥٢﴾

    همان روزی که عذرخواهی ستمکاران سودشان ندهد و برای آنان لعنت خدا و سرای سخت و بدی است. 

    3. فَلَمَّا رَأَوْا بَأْسَنَا قَالُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَحْدَهُ وَكَفَرْنَا بِمَا كُنَّا بِهِ مُشْرِكِينَ  فَلَمْ يَكُ يَنْفَعُهُمْ إِيمَانُهُمْ لَمَّا رَأَوْا بَأْسَنَا ۖ سُنَّتَ اللَّهِ الَّتِي قَدْ خَلَتْ فِي عِبَادِهِ ۖ وَخَسِرَ هُنَالِكَ الْكَافِرُونَ ﴿غافر، 84 و 85﴾

    ترجمه: پس هنگامی که عذاب سخت ما را دیدند، گفتند: بی تردید به خدا ایمان آوردیم و به معبودانی که با او شریک قرار می دادیم، کافریم. (۸۴) ولی زمانی که عذاب سخت ما را دیدند، ایمانشان سودی به آنان نداد. سنت خداست که از دیرباز نسبت به بندگانش جاری شده است [که ایمانشان را پس از دیدن عذاب نمی پذیرد] و آنجاست که کافران زیانکار شدند. (۸۵)

    خلود به معنای ابد یا مدت زمان طولانی؟ /1

    ابتدا آیات مربوط به خلود را از نظر بگذرانیم:

    نساء:

    إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ قَدْ ضَلُّوا ضَلالاً بَعِيداً (167) إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ ظَلَمُوا لَمْ يَكُنِ اللَّهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ وَ لا لِيَهْدِيَهُمْ طَرِيقاً (168) إِلاَّ طَرِيقَ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها أَبَداً وَ كانَ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيراً (169)

    احزاب:

    إِنَّ اللَّهَ لَعَنَ الْكافِرِينَ وَ أَعَدَّ لَهُمْ سَعِيراً (64) خالِدِينَ فِيها أَبَداً لا يَجِدُونَ وَلِيًّا وَ لا نَصِيراً (65)

    جن:

    ... ِ وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَإِنَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها أَبَدا (23)

    مائده:

    إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ أَنَّ لَهُمْ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً وَ مِثْلَهُ مَعَهُ لِيَفْتَدُوا بِهِ مِنْ عَذابِ يَوْمِ الْقِيامَةِ ما تُقُبِّلَ مِنْهُمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ (36) يُرِيدُونَ أَنْ يَخْرُجُوا مِنَ النَّارِ وَ ما هُمْ بِخارِجِينَ مِنْها وَ لَهُمْ عَذابٌ مُقِيمٌ (37)

    محمد:

    إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَصَدُّوا عَن سَبِيلِ اللَّهِ ثُمَّ مَاتُوا وَهُمْ كُفَّارٌ فَلَن يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ

    اهل زبان عرب می‌دانند که این آیه به تنهایی قادر است خلود ابدی را اثبات کند؛ زیرا مقتضای لن تأبید که مقید به حال غیر موسع است، جز ابدیت نخواهد بود.

    بقره:

    إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِينَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِينَ اتَّبَعُوا وَ رَأَوُا الْعَذابَ وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبابُ (166) وَ قالَ الَّذِينَ اتَّبَعُوا لَوْ أَنَّ لَنا كَرَّةً فَنَتَبَرَّأَ مِنْهُمْ كَما تَبَرَّؤُا مِنَّا كَذلِكَ يُرِيهِمُ اللَّهُ أَعْمالَهُمْ حَسَراتٍ عَلَيْهِمْ وَ ما هُمْ بِخارِجِينَ مِنَ النَّارِ (167)

    فرقان:

    وَ الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنَا اصرِف عَنَّا عَذَاب جَهَنَّمَ إِنَّ عَذَابَهَا کانَ غَرَاماً (65)

    بقره:

    أُولئِكَ الَّذينَ اشْتَرَوُا الْحَياةَ الدُّنْيا بِالْآخِرَةِ فَلا يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ (86)

    خالِدينَ فيها لا يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ وَ لا هُمْ يُنْظَرُونَ (162)

    آل عمران: خالِدينَ فيها لا يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ وَ لا هُمْ يُنْظَرُونَ (88)

    نحل: وَ إِذا رَأَى الَّذينَ ظَلَمُوا الْعَذابَ فَلا يُخَفَّفُ عَنْهُمْ وَ لا هُمْ يُنْظَرُونَ (85)

    فاطر: وَ الَّذينَ كَفَرُوا لَهُمْ نارُ جَهَنَّمَ لا يُقْضى‏ عَلَيْهِمْ فَيَمُوتُوا وَ لا يُخَفَّفُ عَنْهُمْ مِنْ عَذابِها كَذلِكَ نَجْزي كُلَّ كَفُورٍ (36)

    غافر: وَ قالَ الَّذِينَ فِي النَّارِ لِخَزَنَةِ جَهَنَّمَ ادْعُوا رَبَّكُمْ يُخَفِّفْ عَنَّا يَوْماً مِنَ الْعَذابِ (49) قالُوا أَ وَ لَمْ تَكُ تَأْتِيكُمْ رُسُلُكُمْ بِالْبَيِّناتِ قالُوا بَلى‏ قالُوا فَادْعُوا وَ ما دُعاءُ الْكافِرِينَ إِلاَّ فِي ضَلالٍ (50) إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ يَوْمَ يَقُومُ الْأَشْهادُ (51) يَوْمَ لا يَنْفَعُ الظَّالِمِينَ مَعْذِرَتُهُمْ وَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ (52)

    تذکر:‌ فراز « لا يَنْفَعُ الظَّالِمِينَ مَعْذِرَتُهُمْ» نشان می‌دهد فرصت دیگری به آن‌ها داده نخواهد شد.

    نبأ:

    إِنَّ جَهَنَّمَ كانَتْ مِرْصاداً (21) لِلطَّاغِينَ مَآباً (22) لابِثِينَ فِيها أَحْقاباً (23) لا يَذُوقُونَ فِيها بَرْداً وَ لا شَراباً (24) إِلاَّ حَمِيماً وَ غَسَّاقاً (25) جَزاءً وِفاقاً (26) إِنَّهُمْ كانُوا لا يَرْجُونَ حِساباً (27) وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا كِذَّاباً (28) وَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ أَحْصَيْناهُ كِتاباً (29) فَذُوقُوا فَلَنْ نَزِيدَكُمْ إِلاَّ عَذاباً (30)

    تذکر

    در مورد آیه 23 چند احتمال به ترتیب قوت قابل طرح است:

    1. آیه 23 بر اساس برخی روایات، مربوط به گروهی از گنهکاران است که به هر دلیل مورد عفو قرار می‌گیرند و از جهنم خارج می‌شوند.

    2. جهت رعایت فاصله از «احقاباً» استفاده شده و این مقدار تغییر در بیان ضرری به بیان معنی نمی‌زند؛ زیرا احقاب جمع حقبه به معنای زمان بدون تعیین حد است یا زمان بسیار طولانی؛ بر این اساس،‌ اهل دوزخ زمان‌های پی در پی و نا محدود خواهند داشت که تعبیری دیگر از بی‌نهایت است.

    3. ممکن است اشاره به گونه‌گون شدن و تنوع داشتن دوره‌های مختلف عذاب باشد؛ یعنی دوره‌های گوناگون عذاب دارند.

    اما بعد:

    دلیل خلود به معنای ابد برای برخی دوزخیان

    اگر خلود را بالاخره هرچند بعد از میلیاردها سال به سال‌ها آخرت که خیلی طولانی است، پایان پذیر بدانیم‌می‌باید به پایان پذیر بودن آثار گناهان دنیا قائل شویم وگرنه خلاف عدالت خدا سخن گفته‌ایم؛ یعنی اگر فرض کنیم کسی روی شخص دیگری جرمی مرتکب شود و آثار این جرم به صورت ابدی برقرار باشد، اگر قائل شویم که مجازات فرد خاطی پایان ‌می‌پذیرد در حالی که هنوز آثار جرم برقرار است، قائل به رفتار ناعادلانه شده‌ایم و این در مورد خدا نادرست است و بنابراین، شخص مجرمی که آثار گناهش دائمی است، عذابش نیز دائمی و متناسب با جرمش خواهد بود.

    اما بیان دائمی بودن برخی آثار گناهان (که بر اساس «جزاءً وفاقا» عذاب هم دائمی و ابدی می‌شود به تناسب دائمی بودن گناه)

    اگر کسی به نام الف شخص دیگری را به نام ب منحرف و بی‌دین کند و شخص ب افراد دیگری را بی‌دین و برخی را نیز به قتل برساند، فرد ب و افرادی که به دست او کشته و یا منحرف و کافر می‌شوند، از دو نکته رنج می‌برند: اولاً: آن‌ها از توفیقات و فیوضات ایمان داشتن به طور دائم محروم می‌شوند؛ ثانیاً: آن‌ها متناسب جرمشان گرفتار عذاب می‌شوند.

    ممکن است گفته شود: در قیامت خدا دو باره افرادی مانند ب را آزمایش و مجددا ایمان را بر آن‌ها عرضه می‌کند، و به این ترتیب اگر آن‌ها ایمان را پذیرفتند،‌ مشمول فیوضات ایمان می‌شوند و آثار گناهان تمام می‌شود.

    در جواب گفته می‌شود: اولاً‌: دلیلی بر عرضه ایمان مجدد در قیامت برای این گونه افراد لجوج و عنود وجود ندارد؛ ثانیاً: بر فرض محال که چنین فرصتی بار دیگر به آن‌ها داده شود،‌ آثار ایمان در آخرت به مراتب کم‌تر از آثار و فیوضات ایمان در دار دنیاست و بر این اساس باز نسبت به ایمان در دنیا کسر فیوضات دارند و این یعنی ادامه داشتن آثار گناه فرد الف زیرا او فرد ب را منحرف کرد و حالا هم که فرد ب در آخرت (در فرض محال) ایمان آورده، عایدی او کم‌تر از زمانی است که اگر در دنیا ایمان می‌آورد، به دست می‌آورد و این یعنی هنوز فرد ب از فرض الف شاکی است و به او می‌گوید:‌ اگر من را منحرف نمی‌کردی هم اینقدر عذاب نمی‌شدم و هم الآن جایگاهم بهتر بود اما تو باعث محرومیت دائمی من شدی و من از خدا می‌خواهم به صورت دائمی تو را عذاب کند.

    ممکن است گفته شود: به چه دلیل فایده و خاصیت ایمان در آخرت - بر فرض وجود - همانند ایمان در دنیا نیست؟

    می‌گوییم: غیر از این که مطلب عقلائی است، آیه 10 سوره حدید بر آن دلالت دارد: ...ِ لا يَسْتَوي مِنْكُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ‏ الْفَتْحِ‏ وَ قاتَلَ أُولئِكَ أَعْظَمُ دَرَجَةً مِنَ الَّذينَ أَنْفَقُوا مِنْ بَعْدُ وَ قاتَلُوا ...

    خدا می‌فرماید: کسانی که قبل از فتح مکه انفاق و جهاد کردند با کسانی که بعد از فتح مکه که خطر مشرکان برطرف شده بود، انفاق و جهاد کردند،‌ یکسان نیستند. مثال دیگرش کسانی است که قبل از پیروزی انقلاب به میدان جهاد آمدند و کسانی که بعد از پیروزی انقلاب به جبهه‌ها رفتند. قبل از انقلاب امیدی به پیروزی نبود و فقط مسئله ادای وظیفه مطرح بود، خطر ساواک برای خانواده هم بود،‌ بی‌سرپرستی و آسیب خانواده و فرزندان هم بر قرار بود، اما با همه این احوال با توکل بر خدا به میدان آمدند در حالی که مخاطرات اطراف آن‌ها را گرفته بود؛ اما بعد از پیروزی انقلاب وضع کاملاً فرق می‌کرد. خانواده‌ها محترم بودند و مورد توجه بیشتر مردم قرار می‌گرفتند و از طرف دولت تا حدی تأمین و پشتیبانی می‌شدند و خطری آن‌ها را تهدید نمی‌کردو تازه انقلاب پیروز شده و آن ‌ها برای محافظت از آن به میدان آمدند. پس جهاد قبل از انقلاب باجهاد بعد از انقلاب فرق می‌کند و جهاد قبل از پیروزی انقلاب برتر و والاتر است. همینطور مسئله ایمان در دنیا و آخر که البته بر فرض که کسی بتواند اثبات کند در آخرت دوباره ایمان عرضه می‌شود که اثبات آن به قول عرب‌ها «دونه خرط القتاد!».

    بنابراین،‌ همین یک دلیل کافی است که سخن مدعیان ابدی نبودن خلود باطل شود. ادله دیگر ان‌شاء الله در فرصت‌های دیگر ارائه می‌شود.