717) مصاحبه: ادله علمی تاریخی بر وجود حضرت رقیه(س)

سرویس : اندیشه - سبک زندگیزمان : ۱۴۰۲/۵/۳۱ - ۱۰:۰۲شناسه خبر :۱۲۸۴۸۳۱
ادله علمی تاریخی بر وجود حضرت رقیه(س)/ این شخصیت غیرقابل انکار است

حجت‌الاسلام والمسلمین جواهری، با اشاره به برخی شبهاتی که در مورد دختر سه ساله امام حسین (ع)مطرح می‌شود، گفت: وجود حضرت رقیه (س) طفل سه ساله سیدالشهدا (ع) از نظر علمی و تاریخی امری اثبات شده است

به گزارش خبرنگار گروه اندیشه خبرگزاری شبستان: یکی از جانگدازترین صفحاتی که در واقعه عاشورا و پس از آن به وقوع پیوست؛ رنجی بود که به یکی از اطفال امام حسین (ع) وارد شد. هجمه سنگین و مواجهه با سر بریده امام حسین (ع) در طشت اتفاقی نبود که طفلی سه ساله بتواند آن را تحمل کند لذا حضرت رقیه (س) فرزند خردسال سیدالشهدا(ع) پس از مشاهده سر پدر پس از چند روز به شهادت رسید. اما نکته ای که در مورد این ماجرا وجود دارد آن است که برخی از اساس وجود دختری سه ساله به نام رقیه را در کربلا انکار می‌کنند.

خبرنگار گروه اندیشه خبرگزاری شبستان در راستای پاسخ به شبهات در مورد وجود حضرت رقیه (س) در واقعه کربلا اقدام به گفت وگو با حجت الاسلام و المسلمین دکتر «سید محمدحسن جواهری» عضو هیئت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی کرده است. وی در مقام نقد به شبهات وارده نسبت به مسایل مذکور نیز کار پژوهشی ارایه کرده و در مقام اثبات این مساله برآمده است که رقیه (س) در واقعه عاشورا حضور داشته است. آنچه که در ادامه می خوانید حاصل گفت وگوی خبرنگار شبستان با عضو هیئت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی است:

حجت‌الاسلام جواهری با بیان اینکه آنچه که در مورد حضرت رقیه (س) در واقعه عاشورا مطرح شده یک بحث تاریخی است، افزود: هر گفتمانی در مورد ایشان صورت می گیرد باید با روش تاریخی باشد، نمی شود با روش های دیگری سراغ این مقوله رفت و در واقع برخی از اختلافاتی که در این رابطه به وجود آمده به این دلیل است که روش تاریخی رعایت نمی شود.

عضو هیئت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی ادامه داد: در این رابطه چند نکته وجود دارد، نخست آنکه برخی افراد که به این مساله ورود پیدا می‌کنند چون پایبند روش پژوهش در منابع تاریخ نبودند و به طور کلی با متدهای پژوهش در تاریخ آشنا نیستند، انباشته‌ای از دلایل را ارایه می کنند که ارزش علمی ندارد و در نتیجه اختلافات بالا می رود، از سوی دیگر مردم نیز که به اهل بیت (ع) علاقه دارند، به دلیل اینکه عرصه مسائل تاریخی در حیطه تخصصی شان نیست، به صورت احساسی به مسئله وارد شده و در نتیجه واکنش های منفی نامطلوب ایجاد می شود.

وی افزود: مساله دوم این است که هر دو طرف که در این ماجرا اظهار نظر دارند حسینی و عاشق اهل بیت (ع) هستند، به ائمه اطهار (ع) توسل می کنند و این گونه نیست که طرف مخالف و گروهی که وجود حضرت رقیه (س) را انکار می کنند به ائمه (ع) علاقه نداشته باشند، بلکه روش پژوهشی که به کار بسته‌اند آنها را به این نتیجه رسانده که بگویند رقیه(س) در کربلا نبوده و گروه مقابل عکس این رویکرد را اثبات می کنند؛ بنابراین چنین نیست که اگر شخصی نفی کرد او را زیر سوال ببریم، این اتفاق ناشایستی است که از سوی برخی بروز کرده و بعضا او را مورد حمله قرار داده‌اند.

حجت‌الاسلام والمسلمین جواهری تصریح کرد: نکته سومی که در مورد حضرت رقیه (س) وجود دارد این است که بی تردید بخشی از داستان‌ها و گزارش‌هایی که در برخی مجالس بیان می شود هیچ سندی نداشته و ساخته و پرداخته تخیل گوینده است. برخی دیگر نیز به اصطلاح زبان حال است ولی حتی به زبان حال هم نمی خورد چراکه خاستگاه زبان حال باید ظرفیت داشته باشد، نمی شود انسان هرچه می‌خواهد بگوید و به این شکل توجیه کند که زبان حال است.

وی در مورد علت بروز این مسایل گفت: مهمترین موضوع آن است که افرادی که چنین مطالبی را بیان می کنند مسایل تاریخی را به روش قیاس و تطبیقی حل می‌کنند؛ برای مثال در مسیر کوفه تا شام رنجی که اهل کاروان دیده باشند، به این اعتبار که حضرت رقیه س نیز جزو کاروان بوده، به طور خاص در مورد ایشان بیان شود.

عضو هیئت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی با بیان اینکه مصیبت در کربلا فراوان است و وعاظ و مداحان باید به این مساله توجه بیشتری داشته باشند، خاطر نشان کرد: نباید سراغ مسایلی رفت که موجب اختلاف شوند.
نکته آخر در مورد حضرت ر قیه (س) این است که آثار تا قرون هفتم و هشتم هجری در مورد حضرت رقیه (س) اعتبار دارند و برخی داستان های دیگر که بیان شده هیچ منبعی ندارد، ما تا سده هفتم و هشتم اگر در کتابی مطلبی در مورد حضرت رقیه (س) باشد نمی‌گوییم سند را نمی پذیریم چراکه بخشی از منابع که اکنون در دست ما نیست در اختیار محققان آن دوره بوده است اما اگر کسی در قرن چهاردهم داستانی نقل کرد می توانیم سوال کنیم که از کجا این ادعا را مطرح کرده ای؟

حجت‌الاسلام والمسلمین جواهری در خصوص ادله اثبات وجود نازنین حضرت رقیه افزود: یکی از منابع مهم مورد استناد، کتاب «لباب الأنساب والألقاب والأعقاب» ابوالحسن بیهقی مشهور به ابن فندق متوفا در سال 565 هجری است. البته این شخص غیر از ابوالفضل بیهقی است و نباید با او اشتباه شود. ابوالحسن بیهقی در کتاب خود به صراحت یکی از اولاد سیدالشهدا (ع) را به نام رقیه ثبت کرده است. بنابراین به لحاظ علمی نمی‌توان وجود رقیه (س) را انکار کرد.

وی گفت: انکار از سوی برخی بزرگان نسبت به وجود حضرت رقیه (س) در مقاطعی صورت پذیرفته که کتاب مذکور در اختیارشان نبوده است؛ از این رو این افراد نیز عندالله مأجورند؛ لیکن در زمان حاضر و با توجه به منابع و امکانات پژوهشی جدید که در اختیار است، به مرحله ای از رشد رسیده ایم که وجود رقیه (س) در کربلا برایمان اثبات شده است.

عضو هیئت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی ادامه داد: کتاب دوم که می توان به آن اشاره کرد کتاب کامل طبری مشهور به کامل بهایی است. طبری متوفا به سال 698 هجری یعنی قرن هشتم است و از این رو سخن او ارزشمند تلقی می‌شود. این اثر به زبان فارسی نوشته شده و البته نامی از رقیه در کتاب مطرح نشده اما آمده است: «دخترکی بود چهارساله، شبی از خواب بیدار شد و گفت: پدر من حسین کجاست؟ این ساعت او را به خواب دیدم؛ سخت پریشان بود. زنان و کودکان جمله در گریه افتادند و فغان از ایشان برخاست. یزید خفته بود، از خواب بیدار شد و از ماجرا سؤال کرد. خبر بردند که ماجرا چنین است. آن لعین در حال گفت: ‌بروند سر پدر را بیاورند و در کنار او نهند. پس آن سر مقدس را بیاوردند و در کنار آن دختر چهارساله نهادند. پرسید این چیست؟ گفتند:‌سر پدر تو است. دختر بترسید و فریاد برآورد و رنجور شد و در آن چند روز جان به حق تسلیم کرد.» (ج2، ص 179)

این پژوهشگر تصریح کرد: در نتیجه، انکار اینکه حضرت امام حسین (ع) دختری به نام رقیه داشته، پذیرفتنی نیست، بله ممکن است ادعا شود دلیل محکمی بر این‌که این دختر چهارساله که در شام به شهادت رسیده، رقیه نبوده و رقیه مورد اشاره بیهقی، به صورت معمول زندگی کرده و بزرگ شده است؛ اما در کامل بهائی آمده بود «پدر من حسین کجاست؟» و درکاروان شهید دیگری به نام «حسین» شناخته شده نیست. در هر صورت، تا این‌جا روشن شد انکار وجود دختری برای امام به نام رقیه درست نیست.

وی گفت: البته در کربلا یک رقیه دیگر به نام رقیه بنت علی نیز حضور داشته که همسر حضرت مسلم بوده و سنی از او گذشته است. شاید برخی خطاب ها در کربلا به نام ایشان باشد و رقیه خردسال را با نام و کنیه مثل ام کلثوم تطبیق دهند، لذا کلیت ماجرا خالی از ابهام نیست اما همان طور که اشاره کردم با توجه به امکاناتی که ما در اختیار داریم اصل وجود حضرت رقیه (س) غیر قابل انکار است.

این پژوهشگر ادامه داد: مساله دیگر این است که برخی گفته‌اند مقبره فعلی متعلق به رقیه سه‌ساله در شام تا قرن ششم مشهور به رقیه بنت علی (ع) بوده و نه رقیه سه ساله و بعد به رقیه سه ساله تبدیل شده است و از این رهگذر در وجود این دختر چند ساله برای امام حسین(ع) در شام تشکیک کرده‌اند. در برابر این استدلال می‌پرسیم: چرا در تاریخ سخنی در باره درگذشت رقیه بنت علی (ع) که همسر حضرت مسلم بوده در شام سخنی نقل نشده است؟ (بلکه مدفن ایشان را در جای دیگری (مدینه یا مصر) گزارش کرده‌اند) به طور طبیعی این سؤال مطرح است که چرا رقیه بنت علی (ع ) به شام رفته و چرا هیچ مطلبی در باره وقایع او نقل نشده است با این که زن فاضله و بزرگوار و با منقبتی بوده است؟ و چرا نتوان حدس زد که قصه برعکس باشد؛ یعنی برای کم کردن آثار روانی وجود یک شهیده چند ساله در شام، آن را به در گذشت طبیعی رقیه بنت علی (ع) که بانوی کاملی بوده و درگذشت او تحریک کننده نبوده، تبدیل کرده باشند.

حجت‌الاسلام والمسلمین جواهری گفت: یک نکته نیز قابل توجه است هرچند به لحاظ علمی چندان قابل استناد نیست ولی مؤیدی است که به سادگی نمی‌توان از کنار آن عبور کرد و آن حضور حضرت رقیه با شکل و شمایل یک دختربچه در شماری از تجربه‌های مرگ موقت یا وقایع زندگی پس از زندگی است که در شبکه 4 به نمایش درآمد. در یکی از این تجربه‌ها حضور حضرت رقیه بسیار شفاف و روشن بوده است.

عضو هیئت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی با بیان اینکه نباید این اختلافات را بزرگ کنیم، افزود: گاهی فردی منبع متقنی در دست ندارد و از این رو منکر مطلبی شده، نباید این مطلب بهانه‌ای شود که به شخصیت او توهین شود.

وی ادامه داد: البته حواشی و مسایل بی سند درباره حضرت رقیه (س) فراوان است؛ از سوی دیگر مصائب کربلا به اندازه ای وسیع است که نیازی نباشد به بهانه اشک گرفتن از مردم با ورود به چنین مسایلی اقدام به طرح مسایلی کنیم که شبهه‌زا هستند.

پایان پیام/248
http://shabestan.ir/detail/News/1284831

716) داستان گاو بنی‌اسرائیل و چند سؤال مهم

داستان گاو بنی‌اسرائیل راهمه شنیده و بارها و بارها در سوره بقره خوانده‌اند. شخصی مرتکب قتل می‌شود، قاتل مجهول است؛ قضیه بالا می‌گیرد، به حضرت موسی ع مراجعه می‌کنند برای فیصله دادن کار. حضرت از طرف خدا می‌فرماید: گاوی بکشید و قسمتی از آن را به آن شخص بزنید. به إذن الهی زنده شده و شما را از حقیقت آگاه می‌کند. آن‌ها ابتدا گفتند: مارا مسخره می‌کنی و حضرت فرمود:‌به خدا پناه می‌بردم از این که از جاهلان باشم. قصه ادامه می‌یابد و مرتب از ویژگی‌های گاو می‌پرسند تا آخر داستان (سوره بقره، آیات 68- 73).

اینک چند سؤال مهم که معمولاً‌ در تفاسیر مورد غفلت قرار گرفته است:

1. چرا خدا قدرت زنده کردن مرده را در جسم بی‌جان یک «گاو» قرار داد و چرا این قدرت را در مثلا گوسفند، مرغ، خروس، کبوتر و ... قرار نداد؟ این سؤال از این رو است که آن‌ها پیشینه گاوپرستی داشتند و داستان سامری و گوساله بنی‌اسرائیل نیز گویا پیش از این داستان رخ داده؛ از این رو انتخاب گاو برای بنی‌اسرائیل شبهه‌انگیز و به نوعی هل دادن به سوی عقاید فاسد پیشین آن‌هاست.

2. چرا وقتی بنی‌اسرائیل شروع کردند از خصوصیات گاو پرسیدن، حضرت موسی ع به آن‌ها هشدار نداد که این خصوصیات در قدرت این گاو و زندن‌کردن این مرده دخیل نیست، بلکه این قدرت خداست که در جسم بی‌جان این گاو قرار داده شده است؟ بلکه از این بالاتر، چرا با بیان ویژگی‌های بیشتر آن گاو و انحصار آن در یک مصداق خاص به قوی‌تر و عمیق‌تر شدن شبهه کمک کرد؟

3. چرا بنی‌اسرائیل این قدر چانه زنی کردند و مشکل کجا بود؟

پاسخ‌ها

پاسخ پرسش 1: زیرا خدا می‌خواهد مردم را رشد دهد و این رشد می‌باید بر پایه تحرک فکری و اندیشه‌ای خودشان شکل گیرد و این رشد راحت الحلقوم نیست که کسی آن را بخورد و به رشد برسد، بلکه زحمت و صبر و تفکر دائم نیاز دارد. نمونه این رفتار را در آیات متشابه می‌بینیم که ظرفیت به انحراف کشیدن مخاطب را دارد و بسته به سلامت یا بیماری قلب او دارد که در پی صلاح و سداد برود یا خطا و انحراف.

پاسخ پرسش 2: زیرا حضرت موسی ع نیز در برنامه خدا نقش ایفا می‌کند. پیچیده‌تر و سخت‌تر شدن شبهه نیز در حقیقت مجازات عدم تفکر است. حرکت در مسیر تعالی باید توسط خود مردم باشد و اگر پیامبر مطلب را سریع برای مردم باز می‌گفت و توضیح می‌داد، این درست مانند این بود که خدا به جای گاو یک گوسفند یا خروس را برای این کار انتخاب کند که به لحاظ باورهای پیشینی بنی‌اسرائیل مشکلی ایجاد نکند.

تذکر1: این داستان و این نحوه برخورد خدا و پیامبر با انحراف اولیه مردم زنگ هشداری برای همگان است که مراقب باشند اگر گام اول را بدون لحاظ تفکر و اندیشه برداشتند - درحالی که ظرفیت تفکر فراهم باشد - ممکن است خدای متعال مسیر را برای آن‌ها سخت‌تر و شبهه را عمیق‌تر کند؛ زیرا رشد آن‌ها با نوعی تنبیه همراه خواهد بود. آن‌ها هم می‌بایست مجازات کفران نعمت یعنی ترک اندیشه و تفکر و تأمل را پرداخت کنند و هم مسیر سداد و تعالی را طی نمایند.

تذکر2: این قصه با خطوات شیطان و شیاطین فرق می‌کند؛ این در حقیقت سنتی از سنت‌های الهی است که توقع دارد بندگان به مقتضای علم و دانسته‌ها عمل کنند و شکر نعمت بزرگ دانستن و توان بر تفکر را پاس بدارند وگرنه دچار زحمت اضافه می‌شوند. در قرآن می‌خوانیم: وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ وَلَا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَسَارًا (اسرا، 82). در دعای ابوحمزه می‌خوانیم:

اَللّـهُمَّ اِنّي كُلَّما قُلْتُ قَدْ تَهَياْتُ وَتَعَبَّاْتُ

اي پروردگار جهانيان، خدايا من هر زمان پيش خود گفتم كه ديگر مهيا و مجهز شده‌‌ام

وَقُمْتُ لِلصَّلوةِ بَينَ يدَيكَ وَناجَيتُكَ اَلْقَيتَ عَلَي نُعاساً اِذا اَنـَا

و برخاستم براي خواندن نماز در برابرت و با تو به راز پرداختم تو بر من چرت را مسلط كردي در آن هنگامي كه

صَلَّيتُ وَسَلَبْتَني مُناجاتَكَ اِذا اَ نَا ناجَيتُ مالي كُلَّما قُلْتُ قَدْ

داخل نماز شدم و حال مناجات را از من گرفتي در آن وقتي كه به راز و نياز پرداختم، مرا چه شده است كه هرگاه با خود گفتم

صَلَُحَتْ سَريرَتي وَقَرُبَ مِنْ مَجالِسِ التَّوّابينَ مَجْلِسي عَرَضَتْ

باطن و درونم نيكو شده و نزديك شده از مجالس توبه‌كنندگان مجلس من، گرفتاري

لي بَلِيةٌ اَزالَتْ قَدَمي وَحالَتْ بَيني وَبَينَ خِدْمَتِكَ سَيدي لَعَلَّكَ عَنْ

و پيش آمدي برايم رخ داده كه پايم لغزش پيدا كرده و ميان من و خدمتگزاري‌ات حائل گشته، اي آقاي من، شايد مرا از در

بابِكَ طَرَدْتَني وَعَنْ خِدْمَتِكَ نَحَّيتَني اَوْ لَعَلَّكَ رَاَيتَني مُسْتَخِفّاً

خانه‌ات رانده‌اي و از خدمتت دورم كرده‌اي يا شايد ديده‌اي سبك شمارم

بِحَقِّكَ فَاَقْصَيتَني اَوْ لَعَلَّكَ رَاَيتَني مُعْرِضاً عَنْكَ فَقَلَيتَني اَوْ لَعَلَّكَ

حقت را پس دورم كرده‌اي يا شايد ديده‌اي از تو رو گردانده‌ام پس خشمم كرده‌اي يا شايد مرا

وَجَدْتَني في مَقامِ الْكاذِبينَ فَرَفَضْتَني اَوْ لَعَلَّكَ رَاَيتَني غَيرَ شاكِر

در جايگاه دروغگويانم ديده‌اي پس رهايم كرده‌اي يا شايد ديده‌اي سپاسگزار

لِنَعْمآئِكَ فَحَرَمْتَني اَوْ لَعَلَّكَ فَقَدْتَني مِنْ مَجالِسِ الْعُلَمآءِ فَخَذَلْتَني

نعمت‌هايت نيستم پس محرومم ساخته‌اي يا شايد مرا در مجلس علما، نيافته‌اي پس خوارم كرده‌‌اي

اَوْ لَعَلَّكَ رَاَيتَني فِي الْغافِلينَ فَمِنْ رَحْمَتِكَ آيسْتَني اَوْ لَعَلَّكَ

يا شايد مرا در زمره غافلانم ديده‌اي پس از رحمت خويش بي بهره ام كرده‌اي يا شايد

رَاَيتَني آلِفَ مَجالِسِ الْبَطّالينَ فَبَيني وَبَينَهُمْ خَلَّيتَني اَوْ لَعَلَّكَ لَمْ

مرا مأنوس با مجالس بيهوده گذرانم ديده‌اي پس مرا به آنها واگذاشته‌اي يا شايد

تُحِبَّ اَنْ تَسْمَعَ دُعآئي فَباعَدْتَني اَوْ لَعَلَّكَ بِجُرْمي وَجَريرَتي

دوست نداشتي دعايم را بشنوي پس از درگاهت دورم كرده‌اي يا شايد به جرم و گناهم كيفرم داده‌اي

كافَيتَني اَوْ لَعَلَّكَ بِقِلَّةِ حَيآئي مِنْكَ جازَيتَني فَاِنْ عَفَوْتَ يا رَبِّ

يا شايد به بي شرمي‌ام مجازاتم كرده‌اي پس اگر از من بگذري پروردگارا

فَطالَ ما عَفَوْتَ عَنِ الْمُذْنِبينَ قَبْلي لاَِنَّ كَرَمَكَ اَي رَبِّ يجِلُّ عَنْ

بجاست چون بسيار اتفاق افتاده كه از گنهكاران پيش از من گذشته‌اي زيرا كرم تو پروردگارا برتر از

مُكافاتِ الْمُقَصِّرينَ وَاَ نَا عائِذٌ بِفَضْلِكَ هارِبٌ مِنْكَ اِلَيكَ مُتَنَجِّزٌ ما

كيفر كردن تقصيركاران است و من پناهنده به فضل توام و از ترس تو به‌سوي خودت گريخته‌ام و درخواست

وَعَدْتَ مِنَ الصَّفْحِ عَمَّنْ اَحْسَنَ بِكَ ظَنّاً ...

پاسخ پرسش 3: زیرا آن‌ها قدرت زنده کردن را در خصوصیات گاو جستجو می کردند و آن را الهی نمی‌دانستند؛ به تعبیر دیگر گمان می‌کردند این گاو باید ویژگی‌های خاصی داشته باشد تا بتواند مرده را زنده کند درحالی که اگر کمی می‌اندیشیدند می‌فهمیدند که این یک امتحان الهی است و زنده کردن آن کشته کار خداست نه آن گاو.

تذکر مهم

بیان این داستان در نوع خود جالب است:‌ داستان به صورت کاملاً مبهم از چانه‌زنی شروع می‌شود و سپس با بیان اصل قصه تمام می گردد. این تأخیر و تقدیم افزون بر جنبه‌های بلاغی و زیبایی‌شناختی، آیا نمی‌تواند بسان بُلد کردن مطلب عمل کند؟ فتأمل جیدا.

ان شاء الله به یاری خدا و به لطف ایزد منان تفصیل مطلب را در کتاب تفسیر زیبایی‌شناختی قصص قرآن (داستان حضرت موسی ع) ارائه خواهم کرد.

715) تضمین نحوی - بلاغی

گاه در یک کلمه معنای کلمه ‏ای دیگر را اشراب می‏ کنند و حکم کلمه اشراب ‌شده را به آن می‏ دهند و به آن تضمین می ‏گویند (البرهان فی علوم القرآن، زرکشی، ج3، ص401_409؛ معجم القواعد العربیة فی النحو والتصریف، الدقر، مدخل تضمین، ص153)، با این هدف که یک کلمه معنای دو کلمه را بدهد؛ مانند: «وَلاَ تَأْکلُواْ أَمْوَالَهُمْ إِلَی أَمْوَالِکمْ»(نساء، 2). در این آیه به‌‏طور طبیعی باید به جای «الی» «مع» می‏ آمد، ولی به جای آن از «الی» استفاده شده است تا به مخاطب بفهماند «تَأْکلُواْ» معنای «تضموا» را در خود دارد، و «تضموا» با «الی» به‏ کار می‏ رود نه «مع». (برای آگاهی بیشتر ر.ک: درسنامه ترجمه، جواهری، ص158ـ161؛ روش‌شناسی ترجمه قرآن کریم، همو، ص74ـ77.)

نمونه‌های دیگر تضمین:

- « وَإِذَا خَلَوْاْ إِلَی شَیاطِینِهِمْ» ← ژَرف‌ساخت: و إ‌ذا خلوا مع شیاطینهم و صغوا الیهم (ضمن اراده «صغوا» بر «خلوا» تأکید شده؛ زیرا این فعل باقی مانده).

تذکر: می‌توان ژَرف‌ساخت عبارت را این‌گونه در نظر گرفت:‌ و إذا خلوا مع شیاطینهم و صغوا الیهم؛ یعنی هم خلوت می‌کنند و هم گوش نزدیک می‌کنند تا خوب بشنوند و نیز پنهانی و وسوسه بودن را انعکاس می‌دهد. به نظر می‌رسد در نظر گرفتن «صغوا» مناسب‌تر از «ذهبوا» یا «انصرفوا»‌ باشد (به باور زرکشی «خَلَوْاْ» به قرینه «إِلی» معنای «ذَهَبوا» یا «انْصَرفوا» را در تضمین دارد)؛ به ویژه که ذهبوا به لحاظ تقدم زمانی بر «خلوا»‌ مقدم است نه مأخر؛ یعنی اول به سوی شیاطین می‌روند و بعد خلوت می‌کنند نه برعکس.

- «يُدْنِينَ عَلَيْهِنَّ مِنْ جَلَابِيبِهِنَّ» ← ژرف‌ساخت: یدنین إلیهن / منهن و یضعن علیهن («یدنین» با «علی»‌ به کار نمی‌رود. معنی عبارت:‌ جلابیب چیزی است که بر بدن قرار می‌گیرد ولی به آن نمی‌چسبد؛ در این فراز بر «یدنین»‌ تأکید شده است).

- «أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذِی حَآجَّ إِبْرَاهِیمَ» ← الم تر الذی حاجّ ابراهیم و تنظر الیه؟

«أَلَمْ تَرَ» متعدی به بنفسه است، ولی با حرف جر «إِلی» آمده و این نشان‏ دهنده در تضمین بودن معنای «تَنْظُرُ» است. این تضمین در موارد مشابه نیز دیده می‏شود؛ مانند: بقره، 24 و 246، آل‏عمران، 23 و جز این‌ها. وجه تضمین در این مثال را می‏‌توان این‏‌گونه بازگفت که پیامبر گرامی اسلام(ص) برای اولین‏‌بار از ماجرای مذکور در آیه آگاهی می‌‏یابد؛ بنابراین گویا استفاده از «رأی» به جای «نظر» به این معناست که حضرت بلافاصله ماجرا را آنچنان که گویا خود در مجلس مباحثه آنان حاضر بوده، تصدیق می‏‌کند؛ چرا که «یری» در مرحله‏‌ای بالاتر از «تنظر» است. (ر.ک: درسنامه ترجمه، جواهری، ص 137-138 )

گفتنی است در تضمین فعل مقدر با توجه به سیاق و موضوع حدس زده می‌شود و ممکن است بیش از گزینه داشته باشد که باید مناسب‌ترین گزینه انتخاب شود؛ از این رو شمّ زبانی و توانایی مفسر در تشخیص موضوعیت دارد.

714) ترتیب مصحف حضرت علی ع بر اساس نسخه‌ای از ابن ندیم به روایت نولدکه (نقد 41)

بنا به نقل یعقوبی (تحقیق M.Th.Houtsma ، ج1، ص 152- 154) ترتیب سوره‌ها در مصحفی که علی [ع] پس از وفات پیامبر گردآور ی کرد، چنین بوده است:

بخش نخست:‌بقره2؛ یوسف؛ عنکبوت؛ روم؛ لقمان؛ فصلت؛ ذاریات؛ انسان؛ سجده؛ نازعات؛ تکویر؛ انفطار؛ انشقاق؛ اعلی؛ بینه.

بخش دوم: آل عمران, هود, حج, حجر, احزاب, دخان, الرحمن؛ حاقه؛ معارج؛ عبس؛ شمس؛ قدر؛ زلزله؛ همزه؛ فیل؛ قریش.

بخش سوم: نساء؛ نحل،؛ مؤمنون؛، یس؛، شوری؛ واقعه؛، ملک؛ مدثر؛ ماعون؛، مسد؛ اخلاص؛ عصر؛ قارعة؛ بروج؛ تین؛، نمل.

بخش چهارم: ماده؛ یونس؛ مریم؛ شعراء؛ زخرف؛ حجرات؛ ق؛ قمر؛ ممتحنه؛ طارق؛ بلد؛ عادیات؛ کوثر؛ کافرون.

بخش پنجم: انعام؛ اسراء؛ انبیا؛ فرقان؛ قصص؛ غافر؛ مجادله؛ حشر؛ جمعه؛ منافقون؛ قلم؛ نوح؛ جن؛ مرسلات؛، ضحی؛ تکاثر.

بخش ششم: اعراف؛ ابراهیم؛ کهف؛ نور؛ ص؛ زمر؛ جاثیه؛ بینه؛ حدید؛ مزمل؛ قیامت؛ نبأ؛ غاشیه, فجر؛ لیل؛ نصر.

بخش هفتم: انفال؛ توبه؛ طه؛ فاطر؛ صاغفات؛ احقاف؛ فتح؛ طور؛ نجم؛ صف؛ تغابن؛ طلاق؛ مطففین؛ فلق؛ ناس.

با این که در این روایت نام برخی سوره‌ها ( مانند فاتحه؛ رعد؛ سبا؛ محمد [ص]؛ ماعون) سهوا از قلم افتاده, مبنای ترتیب سوره‌ها کاملا مشخص است. این ترتیب برگرفته از دسته‌بندی خاصی از ترتیب سوره‌ةا در مصحف رسمی قرآن همراه با برش‌ها یا اجزای قرائت است.

تذکر: این ترتیب در نسخه‌های در دسترس ابن ندیم وجود ندارد.

برای آگاهی بیشتر ر.ک:‌ «نقد و بررسی روایات جمع قرآن», نولدکه, ترجمه‌ , فصلنامه علمی-تخصصی علوم حدیث, سال 1384, شماره 35و 36,

تذکر

این ترتیب مانند ترتیب‌های دیگر منسوب به مصحف حضرت علی ع قابل پذیرش نیست؛ زیرا کسی آن مصحف را رؤیت نکرده است، هرچند از برخی روایات بر می‌آید که در ترتیب سور همانند ترتیب فعلی عمل شده که در پست مربوط به مصحف حضرت علی ع بیان شده است.

713) مراحل و چگونگی نزول آیات حجاب (به زبان ساده و خلاصه)

(خلاصه چند مقاله)

حکم حجاب به دلیل اهمیت و اقتضائات زمانه در چند نوبت و به تدریج نازل شد:

1. مرحله اول: نهادینه شدن عفاف و حیا و ایجاد زمنیه لازم برای فرود آمدن حکم حجاب. این مرحله قریب به پانزده سال به طور انجامید.

2. مرحله دوم: حدود سال چهارم پنجم بعد از هجرت آیات 30 و 31 سوره نور که شامل حکم ابتدایی حجاب است، نازل شد. در این آیات:

2-1. به مردها و زن‌ها دستور داده شد چشم‌ها را درویش کنند و پاک‌دامن باشند.

2-2. خانم‌ها نباید زینت‌های خود را آشکار کنند به جز آن‌ها که آشکارند؛ مانند انگشتر (در روایات تا مچ و گردی صورت استثنا شده و در مورد قدم‌ها یعنی زیر و روی پا بین فقها اختلاف است و باید از مرجع تقلید استفتاء کرد) (وَ لَا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا مَا ظَهَرَ مِنْهَا ).

2-3. پوششی که بر سر می‌اندازند را محکم به گونه‌ای ببندند که سر و گردن و گریبان را بپوشاند (وَ لْيَضْرِبْنَ بخُمُرِهِنَّ عَلىَ‏ جُيُوبهِنَّ ).

2-4. نه تنها زینت‌های خود را آشکار نکنند بلکه کاری نکنند که نامحرمان بفهمند زینت دارند. (وَ لَا يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِيُعْلَمَ مَا يخُفِينَ مِن زِينَتِهِنَّ)

2-5. لباس‌های بدن نما نبوشند. (دقت شود وقتی دامن یا شلوار به گونه‌ای است که خلخال پیدا نیست و آن‌ها باید پا زمین بکوبند که نامحرمان بفهمند خلخال دارند، یعنی دامنشان به قدری بلند است و یا شلوارشان به قدری بلند و گشاد است که خلجال پا پیدا نیست.)

2-6. بیشتر محارم در آیه 31 نام برده شده‌اند.

3. مرحله سوم: مدتی بعد (شاید چند ماه بعد) در حکمی (آیه 60 سوره نور) حکم حجاب از زنان سالمند (وَ الْقَوَاعِدُ مِنَ النِّسَاءِ ) برداشته شد. زنان سالمند که تا آن موقع ححاب نداشتند مشروط به عدم خوآرایی با زیورآلات و آرایش از پوشیدن حجاب عفو شدند (غَير مُتَبرَّجَتِ بِزِينَةٍ) ولی به آن‌ها گفته شد که با کنار گذاشتن حجاب عفاف (البته درجات اولیه آن) کنار گذاشته شده است؛ از این رو در ادامه آمده ولی اگر عفاف داشته باشند برایشان بهتر است (یعنی به جای حجاب از عفاف استفاده شده است). (وَ أَن يَسْتَعْفِفْنَ خَيرٌ لَّهُنَّ)

دقت شود در این آیه تعبیر «ثیاب»‌ آمده که لباسی بوده که روی لباس‌های دیگر (شعار و دثار) می‌پوشیدند. در برخی روایات به خمار یا جلباب تفسیر شده. شاید چیزی بوده مانند «مانتو».

4. مرحله چهارم:‌ حدود دو سال یا دو سال و نیم بعد حکم نهایی حجاب با جزئیات مهی نازل شد. (آیه 59 سوره احزاب) در این آیه حدود حجاب نهایی به شکل زیبایی مشخص شده است. حجاب نهایی باید چیزی باشد که اولاً: همه بدن را فرا گیرد؛ ثانیاً: بر بدن قرار گیرد؛ ثالثاً‌: به بدن نچسبد؛ یعنی حجاب نهایی این ویژگی‌ها را دارد، لیکن پیش از نازل شدن حجاب نهایی می‌بایست مقدماتی فراهم شود و مهم‌ترین آن‌ها ایجاد الگو بود. به این منظور:

4-1. زنان پیامبر اکرم ص به عنوان الگو از شأن و ارزش ویژه‌ای برخوردار شدند. مطابق آیه 6 سوره احزاب به آن‌ها عنوان «مادری امت»‌ داده شد. (وَ أَزْوٰاجُهُ أُمَّهٰاتُهُمْ )

4-2. در آیه 32 سوره احزاب و آیات قبل از آن گفته شد که زنان پیامبر مانند زنان دیگر نیستند و ثواب و عقاب آن‌ها مضاعف خواهد بود. (يَا نِسَاءَ النَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ النِّسَاءِ...)

4-3. در آیه 33 دستور داده شد در خانه بمانند (وقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَ ...)؛

4-4. سپس دستور داده شد نه تنها در خانه بمانند بلکه چشم در چشم مردها قرار نگیرند و اگر کسی می‌خواهد چیزی از آن‌ها بگیرد باید از پس پرده باشد؛ یعنی زنان پیامبر اکرم ص پرده نشین شدند. (وَإِذَا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتَاعًا فَاسْأَلُوهُنَّ مِنْ وَرَاءِ حِجَابٍ)

4-5. در نهایت خدا در آیه 59 احزاب دستور داد:‌ به زنان و دختران و زنان مؤمنان بگو که «جلباب» بگیرند. جلبات دو ویژگی دارد: اولاً: فراگیر است و همه بدن را می‌گیرد. ثانیاً: بر بدن قرار می‌گیرد ولی به بدن نمی‌چسبد.

دقت شود در «يُدْنِينَ عَلَيهِنَّ» قاعده ادبی - بلاغی «تضمین» به کار رفته است که برخی مفسران از آن با «مَجاز»‌ یاد کرده‌اند ولی صحیح همان تضمین است. ژرف‌ساخت عبارت این است:‌ «یدنین الیهن و یضعن علیهن»‌ یعنی جلباب هرچه هست:‌ بر بدن قرار می‌گیرد ولی به بدن نمی‌چسبد.

4-6. برای تشویق به یکی از مهم‌‌ترین فواید حجاب نهایی اشاره می‌فرماید که زنان مؤمن با جلبات به ایمان شناخته می‌شوند و مورد تعرض قرار نمی‌گیرند؛ گویا جلباب با دو ویژگی مهم آن بسان یک حصار امن ایمن‌بخش زنان مؤمن خواهد بود. (ذَالِكَ أَدْنىَ أَن يُعْرَفْنَ فَلَا يُؤْذَيْنَ)

برای آگاهی بیشتر به دو مقاله ذیل مراجعه فرمایید:

- «آیات حجاب و چالش‌های معاصر (نقد شبهات)»، مجله شبهه‌پژوهی مطالعات قرآنی، سال 1399، شماره 2.

- «داستان حجاب در قرآن»، ماهنامه الکترونیکی معارف (ویژه اساتید دانشگاه‌ها)، شماره 10، آذر و دی 1401.

712) نقد یک ادعا

یادداشت:

نقد یک ادعا/ سیدمحمدحسن جواهری

مرداد ۷, ۱۳۹۹ آخرین اخبار, اجتهاد و اصول فقه, دیدگاه (گفت‌وگو/یاداشت), یادداشت فقهی و اصولی

شبکه اجتهاد: اخیرا کلیپی از آقای عبدالعلی بازرگان منتشر شده که در آن ادعا کرده پیامبر(ص) از نگارش حدیث منع کرده‌اند و دلیل آن نگرانی پیامبر اکرم (ص) از به وجود آمدن دکان دیگری در برابر قرآن و نیز بی‌اعتباری نقل شفاهی از آن حضرت است. وی ادعا کرده در صد سال نخست هیچ‌کس هیچ چیز ننوشته است و نیز ادعا کرده امامان شیعه علیهم السلام نه چیزی نوشته‌اند و نه به نوشتن تشویق کرده‌اند.

حجت‌الاسلام والمسلمین سیدمحمدحسن جواهری عضو هیأت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی در یادداشتی به این مدعا پاسخ داده است، متن این یادداشت در ادامه می‌آید:

اگر بخواهیم به مدعیات وی پاسخ تفصیلی بدهیم باید کتابی پرحجم تألیف کنیم، لیکن بدون این که وارد جزئیات شویم و به طور بسیار مختصر به چند نکته اشاره می‌کنم:

۱- قرآن سخن پیامبر(ص) را حجت قرار داده و مردم را به او ارجاع داده است و از این رو منع نقل حدیث از پیامبر (ص) مخالفت با قرآن است؛ زیرا قرآن محدود به مردمان عصر نزول نیست که می‌توانستند مستقیم به پیامبر (ص) مراجعه کنند، بلکه برای همه انسان‌ها تا برپایی قیامت است؛ از این رو این نسبت به پیامبراکرم (ص) باطل است.

۲- قانون منع کتابت و نقل حدیث از پیامبر اکرم (ص) پس از رحلت آن ‌حضرت و توسط ابوبکر و عمر وضع شد و یکی از دلائل آن روایتی است که کنز العمال حدیث ۲۹۴۶۰ و تذکره الحفاظ، ج۱، ص ۵ داراحیاء التراث العربی، نقل کرده است مبنی بر این که ابوبکر پس از درگذشت رسول خدا (ص) دستور داد پانصد حدیث از احادیث پیامبر (ص) را آتش زدند. عمر و عثمان نیز کار او را در حذف احادیث پیامبر (ص) با جدیت دنبال کردند.

۳- شیعیان و امامان اهل بیت (ع) به این قانون پایبند نبودند و کتاب‌هایی در این صد سال و پس از آن نگاشته شد که بعضاً به املای آن‌ها بوده است. این کتاب‌ها و نگاشته‌ها بسیار است و نمونه مسلم آن کتاب سلیم بن قیس هلالی است هرچند این‌همانی کتاب موجود سلیم مشکوک است لیکن در وجود اصل کتاب تردید نیست. استاد مهدوی راد کتاب با ارزشی با عنوان «تدوین الحدیث عند الشیعه الامامیه» نگاشته که در این خصوص اسناد باارزشی در آن آمده و نیز گزارشی از نگارش‌های شیعیان در زمان ائمه اطهار ارائه شده است (ر.ک‌: فصل دوم). این را نیز اضافه کنم که کتب اربعه شیعه برگرفته از اصول چهارصد گانه (اصول اربعمائه) شیعی است که در دوران اهل بیت ع نگاشته شده است.

۴- خطیب بغدادی در تقیید العلم در نص جالبی آورده است: «عبد الله بن عمرو می‌گوید: من هرچه از رسول خدا (ص) می‌شنیدم می‌نوشتم. قریش مرا از این کار نهی کرده، گفتند: تو هرچیز از رسول خدا (ص) می‌شنوی می‌نویسی در حالی که او بشری است که در غضب و رضا سخن می‌گوید [بنابراین اعتباری به گفتار او نیست]. من هم دیگر ننوشتم. این مطلب را به رسول خدا ص عرض کردم، فرمود: بنویس! به خدایی که جانم در دست اوست، هیچ بر زبانم جاری نمی‌شود مگر حق» (تقیید العلم، خطیب بغدادی، ص ۸۰- ۸۱، دار احیاء السنه‌النبویه، چاپ دوم، ۱۹۷۴)

در باره توصیه حضرت به نگاشتن و نقل حدیث و البته منع او از کذب بر او روایات متعدد در منابع شیعی و سنی از پیامبر (ص) نقل شده که در کتاب پیش‌گفته نقل شده است.

۵- در مجموع اطلاعات آقای عبدالعلی بازرگان در این کلیپ بسیار ضعیف و شگفت‌آور و تأسف‌بار است!
متن خبر
http://ijtihadnet.ir/%D9%86%D9%82%D8%AF-%DB%8C%DA%A9-%D8%A7%D8%AF%D8%B9%D8%A7-%D8%B3%DB%8C%D8%AF%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF%D8%AD%D8%B3%D9%86-%D8%AC%D9%88%D8%A7%D9%87%D8%B1%DB%8C/

711) فهرست مترادف‏‌‌نماهاى قرآن

فهرست مترادف‏‌نماهاى قرآن

نقل از کتاب درسنامه ترجمه قرآن کریم (اصول، مبانی و فرایند ترجمه قرآن). (فایل این کتاب در دانشنامه علوم قرآنی کامپیوتر نور وجود دارد.)

به دليل اهميت شناخت واژه‏ هاى مترادف، لازم است اين واژگان را كه معمولاً در ترجمه‏ ها مورد توجه قرار نمى‏ گيرند، و يا نمى‏ توان براى آن‏ ها برابر مناسبى يافت، تقديم كنيم و بيش از آن چند نكته را يادآور مى ‏شويم:

تذكر 1. تفاوت الفاظ مترادف در فهرست‏ هاى ذيل گاه بسيار روشن و مشهور است (مانند رسول و نبى) ولى ترجمه‏ هاى بسيارى به اين تفاوت‏ها بى ‏توجه بوده‏ اند، هر چند به تفاوت برخى از آن‏ ها در تفسيرها نيز توجه لازم نشده است.

تذكر 2. نگارنده تاكنون به فهرستى از واژگان مترادف كه كاملاً قرآنى و يا كامل باشد، دست نيافته؛ از اين‏رو، در ذيل دو فهرست را كه تا حدى جامع‏تر از فهرست‏ هاى ارائه شده ديگر مى ‏باشند، ارائه مى‏ كند. مقايسه و بررسى اين دو فهرست نشان ‏دهنده دو نكته است:

نخست اين‏ كه هيچ ‏يك كامل نيست؛ براى مثال، «وتد» (جمع: اوتاد) و «دِسار» (جمع: دُسُر) كه در ترجمه‏ ها به يك معنا گرفته شده‏ اند (ميخ و ميخ‏ها)، در هيچ ‏يك از دو فهرست گزارش نشده است. مقايسه الفبايى اين دو فهرست نيز نشان‏ دهنده نواقص هر يك از آن‏ هاست. نكته ديگر اين‏ كه در اين دو فهرست اغلب به ريشه‏ ها و مصادر توجه شده و چه بسا در قرآن مشتقات آن‏ ها به ‏كار رفته باشد. همچنين به نظر مى رسد در برخى گروه‏ هاى هم‏ معنا واژه‏ هاى غير قرآنى گزارش شده كه در مجموع وجود آن‏ها مى‏تواند به فهم واژه‏ هاى قرآنى كمك كند و همين مقدار توجيه ‏كننده گزارش آن‏ هاست.

تذكر 3. در فهرست نخست، الفاظ داخل قلاب كه مقابل واژه‏ ها آمده، معرف قبيله ‏اى است كه آن واژه را به‏ كار مى‏ برده است.

تذكر 4. فهرست نخست از پايان‏نامه ارشد خانم زهره حداد به نقل الترادف فى القرآن الكريم نوشته نورالدين المنجد كه با كمى اضافات مى‏باشد، گزارش مى‏شود و فهرست دوم از كتاب المترادفات فى القرآن المجيد (عربى ـ انگليسى) نوشته دكتر محمد محمود غالى استخراج شده است.1

فهرست 1

1. آب، حار [حبشى]، رجع، ارتدّ، عاد،

فاء، انقلب، نكص [سليم]

2. آثر، اختار، اصطفى، فضّل

3. آذن، أعلم

4. آناء [هذيل]، ساعات

5. آنس، أبصر، رأى، نظر

6. آنية، سقاية [حمير]، صحاف [قريش]،

صواع

7. آنية [مدين]، حامية، غسلين [أزد شنوءة]

8. آية، سمة، علامة

9. ائتلى [قريش]، حلف، قسم، يمين

10. ابتغى، أراد، شاء، أصاب [عُمان]

11. ابتلاء، اختبار، غرام [حمير]، تمحيص

12. إبل، بعير

13. ابليس، جبت [حبشى]، شيطان

14. ابن، ولد

15. اتّبع، اطاع

16. أتى، اعطى

17. أتى، جاء، حضر، أقبل

18. أثبت [قريش]، حبس، أحصر، سجن، عكف [حمير]، عضل [أزدشنوءة]

19. إثم، جرم، حنث، حوب [حبشى]،

خطيئة، ذنب، معصية، عدوان، عنت

[هذيل و قريش]، وزر

20. اجابة، استجابة، طاعة

21. اجتماع، لقاء

22. أجر، ثواب، جزاء، حساب، دَين،

[حمير]

23. أجل، أمد، عمر

24. احسان، فضل

25. احياء انشر

26. أخبت، خشع، خضع، نزل، هبط

27. أخبر، أعلم، أنبا

28. أخذ، سفع [قريش]

1. گفتنى است هر دو فهرست بر اساس حروف الفبا تنظيم شده است، از اين‏رو ممكن است جاى برخى گروه‏ها تغيير كرده باشد.

29. اخّر، انظر، نسأ

30. أخطأ، مال [سبأ]

31. أخفى، أسرّ، كتم، اكنّ

32. أدبر، عسعس [قريش]

33. أدّى، أبلغ، أوصل

34. اراد، شاء، كاد

35. أرب [حمير]، حاجة

36. اَرشَد، هَدى

37. ازاغ، اَضَلَ

38. ازواج، نساء

39. أسباط [عبرانى]، قبائل

40. استطاعة، طاقة، قِبل، قدرة، قوة، مِرّة

[قريش]

41. اسراف، قتر

42. أسف، غضب

43. أسى [قريش]، ابتأس [كنده]، بثّ، حزن، كرب

44. اشمأ [لغت اشعريون]، نفر

45. اصبح، صار، ظل [هذيل]

46. اِصر [نبطى]، بيعة، عقد [بنى‏حنيفه]،

عهد، ميثاق

47. أصفاد، أغلال

48. اصنام، انصاب، اوثان

49. أطلع، اظهر

50. اطوار [هذيل]، الوان

51. اظلم، اغطش [أنمار و همدان]

52. اعترف، أقرّ

53. أعجاز [حمير]، أجذاع

54. اعلام، انذار

55. اَعْمى، اَكْمه

56. إعياء، لغوب [حضرموت]، نصب

57. اِفك [قريش]، بهتان، خرص [كنانة و

قيس عيلان]، اختلاق، شطط [خثعم]،

ظاهر القول [مذحج]، فاحشة، افتراء،

كذب

58. أفل، عزب [كنانة]، غاب

59. افيضوا [خزاعى]، انفروا

60. أقمح، اقنع [قريش]، نكس

61. ألت [بنى‏عبس]، بخش [قريش]، خسر، نقص، هضم [هذيل]، وتر [حمير]

62. ألم، وصب، عذاب

63. الهم، اوحى، أوزع [قريش]

64. إلّ [قريش]، قرابة

65. إمام [قريش، حمير]، رقيم [رومى]،

مسطور [حمير]، سِفر [كنانى يا نبطى يا

سريانى]، قِط [نبطى]، كتاب، لوح

66. أمام [نبطى]، وراء

67. أما [هذيل]، أمل، رجاء، طمع

68. إمر [قريش]، عجب

69. أم، والدة

70. امهل، انظر، انتظر

71. أمة [ازدشنوءة]، سنون

72. أمة [تميم و قيس عيلان]، ضلال، نسيان

73. أنام [جرهم]، بشر، برية، جبلّة، خلق، ناس

74. إنا [بربرى]، صَهْر [بربرى]، نضج

75. انزال، تنزيل

76. انشقت، فرجت، انفطرت، كشطت،

مارت [قريش]

77. انظار، امهال

78. أنف، خرطوم [مذحج]

79. أوّب [حبشى]، سبّح

80. أوّب [كنانى و هذيل و قيس عيلان]، أطاع

81. أوّل، فسّر

82. اهل، آل، ذرية

83. أيّد [قريش]، قوّى

84. أبق، فرّ، ناص [قبطى]، هرب

85. أب، والد

86. بئر، جب، رسّ [أزدشنوءة]

87. بئيس [غسان]، رابية [حمير]، شديد، عصيب [جرهم]، و بيل [حمير]

88. بائس، مسكين، معتر، عائل [هذيل]، فقير، قانع، مملق

89. بادر، أسرع، قصد [هذيل]، أهطع [قريش]، أوفض [قريش]

90. باطل، فاسد

91. باع، اشترى

92. بأساء، ضرّاء

93. بحر، يم [قبطى يا نبطى يا سريانى يا عبرى]

94. بخع [قريش]، عبّذ [نبطى]، قتل

95. بخيل، شحيح، شديد، ضنين [قريش]

96. بدن، جسد، جسم

97. بدو، ظهور، إعلان

98. بديع، بارئ، جاعل، خالق، ذارئ [قريش]، صانع، فاطر

99. بذّر [هذيل]، أسرف

100. بَرَد، حسبان [حمير]

101. بَرْد [هذيل]، نوم

102. برزخ، حجاب، حاجز، سِتر، غطاء

103. بركة، زيادة

104. برهان، بيان، حجة، دليل، سلطان

105. بزع، طلع

106. بسطة، سبعة

107. بصر، عين

108. بطانة، وليجة

109. بطن، جوف

110. بعث، ارسل

111. بُعد، بوار [عُمان]، تبار [حمير، سبأ، نبطى]، تدمير [حضرموت]، هلاك

112. بعل، زوج

113. بعل [حمير يا أزدشنوءة]، رب

114. بعيد، سحيق

115. بعيد، قاص، ناءٍ

116. بعير [عبرانى]، حمار

117. بغضاء، شنان، قِلى، كره، مقت [قريش]

118. بغى، ظلم

119. بغى [تميم]، حسد

120. بلس [كنانى]، خاب، قنط، بئس

121. بَهْل، رجم [قريش و عيلان]،طرد، قاتلهم اللّه‏ [قريش]، كبت [مذحج] لعن

122. بيات، ليل

123. بيوت، ديار، مساكن، صرح [حمير]، أكنان

124. تاب، أناب

125. تارة [لغت اشعربون]، مرة

126. تباب [قريش]، خسران

127. تبع، أتبع، اتّبع، قصّ، قفا، لحق

128. تبنا، أنبنا، هُدنا [عبرانى]

129. تبيّن، يئس [هوازن]، أيقن

130. تثريب، لوم

131. تجسس، تحسس

132. تحيد، تحيص، تهرب

133. تحيّة، سلام

134. تخويف، انذار

135. تدبّر، تفكّر

136. تراب، ثرى

137. تربص، ارتقب [قريش]، انتظر

138. ترجى، انتظار

139. تردّى [قريش]، زهق، مات، هلك

140. تلا، قرأ

141. تمزّق، تميّز [قريش]

142. تمّ، كمل

143. ثاقب [هذيل]، درى [حبشى]، مضى‏ء

144. ثُبات، ثلّة، حزب، رهط، زمرة، شرذمة [جرهم] طائفه، عصبة، فئة، فريق، فوج، نفر، موالى [قريش]

145. ثعبان، جانّ، حيّة

146. ثقف، ألفى، لقى، وجد

147. ثَقُلت [قريش]، خفيت

148. ثمرات، فواكه

149. ثمن، قيمة

150. ثوى، لبث، مكث

151. ثياب، لباس

152. جاب، نحت

153. جارية، سفينة، فلك، ماخرة

154. جانب، حدب [جرهم]

155. جاهل، سفيه [كنانى]

156. جبل، رواسى، صدف [تميم]، طود، طور [سريانى]

157. جبين، جبهة

158. جحد، اِنكار

159. جحيم، حريق، سعير، نار

160. جدار، سور [جرهم]

161. جدال، حجاج، مراء

162. جدث [هذيل]، قبر

163. جُدَد، حُبُك، ريع [جرهم]، سبيل، صراط [رومى]، طريق، فج [كندى ]نجد

164. جذّ [قريش]، قطع

165. جَرَم، حرج [قريش]، حسبان، رجم [هذيل]، ريب، زعم [حمير] ظن، مرض، مرية [قريش]

166. جعل، خلق، نشأ

167. جلس، قعد

168. جمع، ركم [قريش]، سجّر [خثعم]، أقّت [كنانى]

169. جمّ، غدق، كثير، لُبَد

170. جميعا، لفيفا [جرهم]

171. جناح [بنى‏حنيفه]، يد

172. جنح، جنف، ركن [كنانى]، زاغ [قريش]، صفى [خثعم]، عال [جرهم ]ماد [قريش و هذيل]، مال

173. جن، شياطين

174. جَنّة، سُعُر [عُمان]، سفاهة [حمير]، سوء [هذيل]

175. جور، رهق [قريش]، ضيز [صينى]، ظلم، هضم

176. جوع، مخمصة [قريش]، مسغبة، [هذيل]، املاق [لخم]

177. جياد، خير، خيل، عاديات

178. جيد، رقبة، عنق

179. حبل، سبب

180. حبّ، ودّ

181. حبور [بنى‏حنيفه، قيس عيلان]، سرور، فرح، مرح

182. حثّ، حرّض [هذيل]، حضّ

183. حِجْر، حلم، عقل، فؤاد، قلب، لبّ، نُهى

184. حَجَر، صفوان

185. حِجر [قريش]، حرام

186. حجة، حول، سنة، عام

187. حدث، صنع، عمل، فعل

188. حدس، خرص

189. حرام، سحت

190. حرج [قيس عيلان]، حصر [اهل يمامه]، ضاق

191. حرد، قصد

192. حرص، رجاء، طمع

193. حرق، رمض، فتن [قريش]، لفح، لوح [أزدشنوءة]

194. حرّك، نغض [حمير]

195. حريق، نار

196. حزن، خوف

197. حسر [جرهم]، قطع

198. حصب، حطب

199. حصر، صدّ، منع

200. حصون، صياصى [قيس عيلان]

201. حُقُب [مدحج]، دهر

202. حق، صدق

203. حكم، فتح، فرق [مدين]، فصل، قضى

204. حلم، رؤيا

205. حلم، سكينة، وقار

206. حليم، سيد [حمير]، صابر

207. حمأ، [حمير]، سجيل [فارسى]، صلصال، طين

208. حمد، شكر.

209. حميم، خدن، خليل، صاحب، صديق، قرين، ولى

210. حنذ [قريش]، شوى

211. حياة، عيش

212. حيله، مكر

213. حين، دهر، زمان، عصر وقت

214. خاسى‏ء [كنانى]، ذليل، مستكين [قريش]، صاغر، مهان

215. خاشعة [تميم]، مقشعره

216. خالد، دائم، سرمد، مستمر [قريش]، عدن، واصب [قريش]

217. خبال [عُمان]، رهق [قريش]، غى

218. ختم، رقم [حمير]، طبع

219. خدع، غرّ، كيد، مكر

220. خرج، نسل [جرهم]

221. خزى، خسِى‏ء [بنى‏عذره]

222. خزى، ذلّت

223. خسر [عيلان]، سفه [طى]، ضيع

224. خشية، خوف، رجاء [هذيل]، رهبة، فزع، وجف [همدان]، وجل

225. خصاصة، عيلة، فقر، إملاق

226. خطف، لمح

227. خلاق [كنانى]، ذَنوب [هذيل]، كفل [نبطى]، نصيب

228. خلال [جرهم]، سحاب، ظلة، عارض، معصرات، غمامة، مزن

229. خلت، مضت

230. خلط، شوب [جرهم]، لبس، مرح، مزج

231. خمد، أطفأ

232. خمر [عُمان]، عنب

233. خيبة، قنوط، يأس

234. خير [جرهم]، مال

235. دانٍ، قريب

236. دحر [قريش]، طرد

237. دخل، سلك

238. دسّاها [هذيل]، أفدها

239. دعا، سؤال، طلب

240. دعا، ندا

241. دعّ [قريش]، دقع، ردّ

242. دلوك [قريش]، زوال

243. دهق [هذيل]، سجر [عامر بن صعصعه]، ملأ

244. دين، شريعة، ملة

245. دَيْن، قرض

246. ذرأ، شتّى

247. ذهب، زخرف

248. ذهبوا، انفصوا [خزرج]، مضوا

249. رأفة، رحمة

250. ربّانيون [سريانى]، علما

251. رِبّى [حضرموت]، رجل، امرؤ

252. رجز، صنم، طاغوت، تمثال، وثن

253. رجز [طى]، عذاب، عقاب

254. رجع، عاد

255. رجفة، زلزلة

256. رحمان، رحيم

257. ردّ، رجع

258. رزق، غبث، مطر، ودق [جرهم]

259. رسول، نبى

260. رضا، تسليم، تفويض

261. رفث [مذحج]، افضى [خزاعه]

262. رفع، رقى، صعد، عرج، علا

263. ركبان، أفئدة [قريش]

264. ركن [كنانى]، رهط

265. روح، نفس

266. ريا، زاد، غلا [مزينة]

267. ريا، نفاق

268. ريح، غنيمة، فئ، كسب

269. رؤية، علم

270. زرع، سجر، نبات، نجم

271. زنا، سفاح [قريش]، مرض [حمير]

272. زوج، صاحبة، امرأة

273. زور، تفنيد، تكذيب

274. زير، كتب، نسخ

275. زيّل [حمير]، ماز [قريش]، عزل

276. زيّن، سوّل

277. ساحر، عالم، كاهن

278. سافر، رحل، ظعن

279. سبح، قدّس

280. سبيل، صراط، طريق

281. ستر، صفح، عفا، غفر، غطّى، كفر

[نبطى]، كند [كنانى]، محا

282. سجّر، سعّر، اشعل، اوقد

283. سجّر، فجّر

284. سحاب، غمام

285. سخرية، استهزاء، تفنيد [قيس عيلان]، لعب

286. سخط، غضب، غيظ

287. سراج، طلاق، فراق

288. سراء، نعماء

289. سرعة، عجله

290. سرّ، نجوى

291. سرور، فرح

292. سطح، طحا، مدّ

293. سفح، سكب، صبّ

294. سفر [نبطى]، قرأ

295. سقى، أسقى

296. سقيم، مريض

297. سكّر، غلّق، أوصد

298. سلامة، صحة

299. سلطان، ملك

300. سِلم [قريش]، صلح

301. سماوات، طرائق

302. سمع، استمع

303. سوم [خثعم]، رعى

304. سَوءة، عورة

305. سهو، نسيان، غفلة، غمرة، ضلال

306. سياحة [هذيل]، صيام، صوم

307. شاكر، شكور

308. شاهد، مهيمن

309. شبه، شكل

310. شدّة، قوّة

311. شديد، صعب، عَسِر

312. شرّد [جرهم]، نكّل

313. شرعة، منهاج

314. شطر [كنانى، حبشى]، تلقاء

315. شط‏ء [جرهم]، ساق

316. شقاق [جرهم]، ضلال، غواية، فتنة [هوازن]

317. شق، فلق

318. شك، ريب، ظنّ

319. شهد [قيس عيلان]، قال

320. شهوة، هوى

321. صاحب، قرين

322. صاعقة [عُمان]، موتة

323. صدف [قريش]، اعرض

324. صدقة، عطية، نحلة، هبة، هدية

325. صرهنّ [نبطى و رومى]، قطعهنّ

326. صفح، عفو، مغفرة

327. ضدّ، نقيض

328. ضد [كنانى]، عدو

329. ضِعف، كِفل [حبشى]

330. ضعف، وهن [قريش و كنانى]

331. ضياء، نور

332. طائره [أنمار]، عمله

333. طغى، عتا

334. طمست، انكدرت

335. طَوْل، فضل

336. ظل، فى‏ء

337. عاصف، قاصف

338. عاقر، عقيم

339. عتيق، قديم

340. عثر [قريش]، اطلّع

341. عثو، فساد

342. عجمى، أعجمى

343. عدل، قسط [رومى]، وسط [قريش]

344. عرش، كرسى

345. عرض، متاع

346. عرف، علم، فهم

347. عزم، قوة

348. عزم، همّ

349. عصا، منسأة [حضرموت، انمار، خثعم، حبشى]

350. عظيم، كبير

351. عفو، غفر

352. عند، لوى

353. عين، ينبوع [قريش]

354. غبرة، قترة

355. غبطة، منافسة

356. غسار، غاض [حبشى]، نقص، هضم [هذيل]

357. غشاء، غطاء

358. غلمان، فتيان، ولدان

359. غمز، لمز، همز

360. غمّ، همّ

361. فتح، نصر

362. فتق، فصل

363. فتنه، بلا

364. فراش، مهاد

365. فرض، كتب، نحل [قيس عيلان]

366. فرقان، قرآن

367. فلاح، فوز

368. فورهم [هذيل، كنانى، قيس عيلان]، وجههم

369. قسطاس [رومى]، ميزان

370. قطر [جرهم]، نحاس

371. قول، كلام، نطق

372. كأس، كوب

373. كسب، اكتساب

374. كف، أمسك

375. كوكب، نجم

376. لا أبرح [كنانى]، لا أزال

377. لات [سريانى]، ليس

378. لجّى، عميق

379. لعب، لهو، هزل [كنانى]

380. لمس، مسّ

381. لهو [يمن]، امرأة

382. لينة [اوس و عبرانى]، نخلة

383. مبعوث، مَدين [كنانى]

384. متجانف، متعمد [قريش]

385. مثل، ندّ

386. مثوى، مستقر، مستودع

387. مخرج، سبيل [قريش]، فرقان [هذيل]

388. مدَّ، اَمدَّ

389. مرئ، هنئ

390. مزجاة [قبطى]، قليلة، يسيرة

391. مشأمة [كنده]، شمال

392. مُعتر، قانع

393. معجز [كنانى]، سابق

394. مفاتيح، مقاليد [فارسى، نبطى، حبشى]

395. مقتدر، مقيت [مذحج]

396. مكيل، موزون

397. ملجأ، ملتحد [هذيل]، مناص [قبطى]،

موئل [كنانى]، وَزَر [نبطى]

398. موت، هلاك

399. نام، هجع [هذيل]

400. نزع، وسوس

401. نزول، هبوط

402. نَعْمة، نِعمة

403. نقض، نكث

404. ولد، مولود

405. هلاك، تبار

406. يبقى، يترك، يُفرط [هذيل]، بدع، بذر

407. يدّعون، يشتهون، يتمنون

408. يرسل، يزجى، يفتح

409. يزفّون [هجر]، يسعون، يهرعون

410. يسير، يمشى

411. يغنى [جرهم]، يتمنع

412. يمين، ميمنة [كنده]

فهرست 2

1. آل، ابناء، اهل، ذريّه، عقب.

2. آيه، اثر، علامة

3. ابتلاء، اختيار، ابلاء، تجريب، فتنه

4. ابرام، اتقان، احكام

5. ابلاغ، ايصال، اداء

6. ابن، غلام، ولد

7. اثم، جرم، خطيئه، ذنب، سوء، سيئّه، عصيان، عدوان، لمم، سيئات، حرب

8. اجتباء، اختيار، اصطفاء، ايثار

9. اجر، ثواب

10. اجل، عمر، مدّة

11. احساس، ادارك، اطلاع، اعتقاد، بصيرت، عقل، علم، فقه، فكر، فهم

12. احسان، انعام، افضال، تمتّع، فضل

13. اختلاق، افتراء، خلق

14. اختيار، تجريب، فتنه

15. اراده، رضا، شهوت، طلب، مشيّت، اختيار

16. استواء، استقامة، انتصاب

17. اعانة، امداد، نصرة

18. اعتماد، سكون، كون

19. اعطاء، بذل، هبه، هديّة

20. اعلام، اخبار، اطلاّع، تعلّم

21. امت، شعب، قبليه، قوم، ملة

22. انام، برّية، ناس

23. اناة، تؤدة، حلم

24. انتظار، امهال، انظار، تربّص

25. انذار، اعلام، تخويف

26. انشاء، ابداع، خلق، فعل

27. انظار، امهال، تأخير

28. برّ، خير، صله

29. بزوق، شروق، طلوع

30. بصر، رؤيت، نظر

31. بعث، حشر، نشور

32. بيان، برهان، سلطان

33. تثريت، تفنيد، لوم

34. ترك، تخليه، كفّ

35. تشبيه، استعاره، تمثيل

36. تصّور، تخيّل، توهّم

37. تمنّى، اراده، محبّت

38. توبه، انابه، اعتذار، ندامت

39. ثتاء، مدح، نثاء

40. ثلّه، امّت، جماعة، حزب، زمرة، طائفة،

فئه، فريق، فوج، ملاء، ملّة

41. ثواب، اجر، عوض

42. جانب، جهت، ناحيه

43. جدال، حجاج، مراء

44. جود، سخا، كرم

45. حجاب، ستر، غطاء

46. حرث، زرع، نيت

47. حزن، بت، كرب

48. حسان، زعم، ظن

49. حسرت، اسف، غم

50. حشر، بعث، جمع

51. حلال، طيّب، مباح

52. حمد، شكر، مدح

53. حيله، تدبير، خدعه، مكر

54. خرص، افتراء، حدس، كذب

55. خوف، خشيت، فزع، وجل

56. خير، اطلاع، علم، نباء

57. دلالت، اماره، علامت

58. دهر، ابد، زمان، عصر، مدة

59. ذهب، زهق، مرّ، مضى

60. رجوع، انقلاب، عود

61. رزق، حظّ، طعام، غذا

62. زُبُر، سفر، صحف، كتاب

63. سابق، اوّل، قدم

64. سبط، ذريّة، موالى

65. سعير، حجيم، حريق، نار

66. سُنه، تطّوع، نافلة

67. شاهد، شهيد، حاضر

68. شرعه، سبيل، صراط، طريق، منهاج

69. شكل، شِبه، مِثل

70. شهادة، اطلاع، خبر، علم، نبأ

71. شهوة، تمنّى، لذّة، محبت

72. صداق، خلّة، مهر

73. صدقه، برّ، عطيّه

74. صنع، عمل، فعل

75. صوت، صباح، كلام

76. ضرّ، سوء، شر

77. ضُعف، ضَعف، وهن

78. طاقة، استطاعت، قدرة

79. ظفر، فوز، نجاح

80. ظلم، بغى، تجاوز

81. ظن، تصّور، حسبان

82. ظهور، بدّو، جلاء

83. عادة، دأب، سنه، عرف

84. عبث، لعب، لهو

85. عدواة، بغضاء، شنأن

86. عديل، شبيه، مثل، ندّ

87. عذاب، الم، كيفر،

88. عزم، اراده، مشيّة، همّ

89. عشق، محبّت، ودّ،

90. عفو، صفح

91. عفو، عافيه، معافات

92. عقاب، عذاب، كيفر

93. عقل، تدبر، علم، فكر، لُبّ

94. علم، شعور، يقين

95. عمل، جعل، فعل

96. عَىّ، ظلال، فساد

97. غفران، ستر، صفح

98. غفله، سهو، نسيان

99. فسق، خروج، فجور

100. فصل، فرق، قطع

101. فطانت، علم، كياست

102. فقه، علم، فهم

103. قدرت، سلطه، غلبه، قهر، قوت

104. قربان، برّ، صله

105. قرب، قربة، قرابة

106. قسم، حظ، سهم، نصيب

107. قسوة، صلابة، صعبوة

108. قصد، اراده، تيمّم، عزم

109. قصص، انباء، حديث

110. قلب، بال، فؤاد، نفس

111. قنوط، خيبه، يأس

112. قنوع، دعا، سؤال

113. قول، عباره، كلمه

114. كائن، ثابت، واقع

115. كبر، استكبار، تيه، عتو

116. كتاب، زُبر، مصحف

117. كتمان، اخفاء، سِرّ

118. كثير، كبير، وافر

119. كذب، افتراء، افك، بهتان، حجد

120. كذب، افك، بهتان، حجد

121. كراهة، اباء، امتناع، نفور

122. كنف، جهة جانب، طرف

123. كيّس، حذق، خطنة

124. لبّ، عقل، فكر، نفس

125. لوم، ذم، عتاب

126. مِثل، مَثَل، مثال، مساواة، مماثله، ندّ، نظير

127. محظور، حرام، ممنوع، منهى

128. مداراة، لطف، مداهنه

129. معنا، اراده، غرض

130. مكر، خدعه، غدر، كيد

131. مَلِك، دولة، سلطنت، مُلك

132. منحه، عطيه، هبه، هديه

133. منع، ترك، كفّ

134. منفعة، خير، متعه، نعمة

135. ناس، خلق، ورى

136. نجاة، فوز

137. نِحله، عطّيه، هِبه

138. نحو، اراده، عزم، قصد

139. نصيب، حظّ، سهم، قسط

140. نظر، تأمّل، تدبر، روية، فكر

141. نعماء، نعمت

142. وجدان، اداك، احساس

143. وجع، الم، وصب

144. وحيد، احد، فريد، واحد

145. هم، اراده، عزم، قصد

146. هول، خوف، خشيت، فزع، وجل

710) نقش شخصیت امام معصوم ع در نقد روایات /2

ادامه پست 704

3. حديث قدسی
حَدَّثَنِي أَبُو اَلْقَاسِمِ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ قُولَوَيْهِ قَالَ حَدَّثَنِي أَبُو عِيسَى عُبَيْدُ اَللَّهِ بْنُ اَلْفَضْلِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ هِلاَلٍ اَلطَّائِيُّ اَلْبَصْرِيُّ ره قَالَ حَدَّثَنِي أَبُو عُثْمَانَ سَعِيدُ بْنُ مُحَمَّدٍ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ سَلاَّمِ بْنِ يَسَارٍ [سَيَّارٍ] اَلْكُوفِيُّ قَالَ حَدَّثَنِي أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ اَلْوَاسِطِيُّ قَالَ حَدَّثَنِي عِيسَى بْنُ أَبِي شَيْبَةَ اَلْقَاضِي قَالَ حَدَّثَنِي نُوحُ بْنُ دَرَّاجٍ قَالَ حَدَّثَنِي قُدَامَةُ بْنُ زَائِدَةَ عَنْ أَبِيهِ قَالَ قَالَ عَلِيُّ بْنُ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِمَا اَلسَّلاَمُ : بَلَغَنِي يَا زَائِدَةُ أَنَّكَ تَزُورُ قَبْرَ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ أَحْيَاناً فَقُلْتُ إِنَّ ذَلِكَ لَكَمَا بَلَغَكَ فَقَالَ لِي فَلِمَا ذَا تَفْعَلُ ذَلِكَ وَ لَكَ مَكَانٌ عِنْدَ سُلْطَانِكَ اَلَّذِي لاَ يَحْتَمِلُ أَحَداً عَلَى مَحَبَّتِنَا وَ تَفْضِيلِنَا وَ ذِكْرِ فَضَائِلِنَا وَ اَلْوَاجِبُ عَلَى هَذِهِ اَلْأُمَّةِ مِنْ حَقِّنَا فَقُلْتُ وَ اَللَّهِ مَا أُرِيدُ بِذَلِكَ إِلاَّ اَللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لاَ أَحْفِلُ بِسَخَطِ مَنْ سَخِطَ وَ لاَ يَكْبُرُ فِي صَدْرِي مَكْرُوهٌ يَنَالُنِي بِسَبَبِهِ فَقَالَ وَ اَللَّهِ إِنَّ ذَلِكَ لَكَذَلِكَ - فَقُلْتُ وَ اَللَّهِ إِنَّ ذَلِكَ لَكَذَلِكَ يَقُولُهَا ثَلاَثاً وَ أَقُولُهَا ثَلاَثاً فَقَالَ أَبْشِرْ ثُمَّ أَبْشِرْ ثُمَّ أَبْشِرْ فَلَأُخْبِرَنَّكَ بِخَبَرٍ كَانَ عِنْدِي فِي اَلنُّخَبِ [اَلْبَحْرِ] اَلْمَخْزُونِ - فَإِنَّهُ لَمَّا أَصَابَنَا بِالطَّفِّ مَا أَصَابَنَا وَ قُتِلَ أَبِي عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ وَ قُتِلَ مَنْ كَانَ مَعَهُ - مِنْ وُلْدِهِ وَ إِخْوَتِهِ وَ سَائِرِ أَهْلِهِ وَ حُمِلَتْ حَرَمُهُ وَ نِسَاؤُهُ عَلَى اَلْأَقْتَابِ يُرَادُ بِنَا اَلْكُوفَةُ فَجَعَلْتُ أَنْظُرُ إِلَيْهِمْ صَرْعَى وَ لَمْ يوُاَرَوْا فَعَظُمَ ذَلِكَ فِي صَدْرِي وَ اِشْتَدَّ لِمَا أَرَى مِنْهُمْ قَلَقِي فَكَادَتْ نَفْسِي تَخْرُجُ وَ تَبَيَّنَتْ ذَلِكَ مِنِّي عَمَّتِي زَيْنَبُ اَلْكُبْرَى بِنْتُ عَلِيٍّ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ فَقَالَتْ مَا لِي أَرَاكَ تَجُودُ بِنَفْسِكَ يَا بَقِيَّةَ جَدِّي وَ أَبِي وَ إِخْوَتِي فَقُلْتُ وَ كَيْفَ لاَ أَجْزَعُ وَ أَهْلَعُ وَ قَدْ أَرَى سَيِّدِي وَ إِخْوَتِي وَ عُمُومَتِي وَ وُلْدَ عَمِّي وَ أَهْلِي مُصْرَعِينَ بِدِمَائِهِمْ مُرَمَّلِينَ بِالْعَرَاءِ مُسَلَّبِينَ لاَ يُكَفَّنُونَ وَ لاَ يُوَارَوْنَ وَ لاَ يُعَرِّجُ عَلَيْهِمْ أَحَدٌ وَ لاَ يَقْرَبُهُمْ بَشَرٌ كَأَنَّهُمْ أَهْلُ بَيْتٍ مِنَ اَلدَّيْلَمِ وَ اَلْخَزَرِ فَقَالَتْ لاَ يُجْزِعَنَّكَ مَا تَرَى فَوَ اَللَّهِ إِنَّ ذَلِكَ لَعَهْدٌ مِنْ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ إِلَى جَدِّكَ وَ أَبِيكَ وَ عَمِّكَ وَ لَقَدْ أَخَذَ اَللَّهُ الميثاق[مِيثَاقَ]أُنَاسٍ مِنْ هَذِهِ اَلْأُمَّةِ لاَ تَعْرِفُهُمْ فَرَاعِنَةُ هَذِهِ اَلْأُمَّةِ وَ هُمْ مَعْرُوفُونَ فِي أَهْلِ اَلسَّمَاوَاتِ أَنَّهُمْ يَجْمَعُونَ هَذِهِ اَلْأَعْضَاءَ اَلْمُتَفَرِّقَةَ فَيُوَارُونَهَا وَ هَذِهِ اَلْجُسُومَ اَلْمُضَرَّجَةَ وَ يَنْصِبُونَ لِهَذَا اَلطَّفِّ عَلَماً لِقَبْرِ أَبِيكَ سَيِّدِ اَلشُّهَدَاءِ لاَ يَدْرُسُ أَثَرُهُ وَ لاَ يَعْفُو رَسْمُهُ عَلَى كُرُورِ اَللَّيَالِي وَ اَلْأَيَّامِ وَ لَيَجْتَهِدَنَّ أَئِمَّةُ اَلْكُفْرِ وَ أَشْيَاعُ اَلضَّلاَلَةِ فِي مَحْوِهِ وَ تَطْمِيسِهِ فَلاَ يَزْدَادُ أَثَرُهُ إِلاَّ ظُهُوراً وَ أَمْرُهُ إِلاَّ عُلُوّاً فَقُلْتُ وَ مَا هَذَا اَلْعَهْدُ وَ مَا هَذَا اَلْخَبَرُ فَقَالَتْ نَعَمْ حَدَّثَتْنِي أُمُّ أَيْمَنَ أَنَّ رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ زَارَ مَنْزِلَ فَاطِمَةَ عَلَيْهَا اَلسَّلاَمُ فِي يَوْمٍ مِنَ اَلْأَيَّامِ فَعَمِلْتُ لَهُ حَرِيرَةً وَ أَتَاهُ عَلِيٌّ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ بِطَبَقٍ فِيهِ تَمْرٌ ثُمَّ قَالَتْ أُمُّ أَيْمَنَ فَأَتَيْتُهُمْ بِعُسٍّ فِيهِ لَبَنٌ وَ زُبْدٌ فَأَكَلَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ عَلِيٌّ وَ فَاطِمَةُ وَ اَلْحَسَنُ وَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِمُ اَلسَّلاَمُ مِنْ تِلْكَ اَلْحَرِيرَةِ - وَ شَرِبَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ شَرِبُوا مِنْ ذَلِكَ اَللَّبَنِ ثُمَّ أَكَلَ وَ أَكَلُوا مِنْ ذَلِكَ اَلتَّمْرِ وَ اَلزُّبْدِ ثُمَّ غَسَلَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ يَدَهُ - وَ عَلِيٌّ يَصُبُّ عَلَيْهِ اَلْمَاءَ فَلَمَّا فَرَغَ مِنْ غَسْلِ يَدِهِ مَسَحَ وَجْهَهُ ثُمَّ نَظَرَ إِلَى عَلِيٍّ وَ فَاطِمَةَ وَ اَلْحَسَنِ وَ اَلْحُسَيْنِ نَظَراً عَرَفْنَا بِهِ اَلسُّرُورَ فِي وَجْهِهِ ثُمَّ رَمَقَ بِطَرْفِهِ نَحْوَ اَلسَّمَاءِ مَلِيّاً ثُمَّ إِنَّهُ وَجَّهَ وَجْهَهُ نَحْوَ اَلْقِبْلَةِ وَ بَسَطَ يَدَيْهِ وَ دَعَا ثُمَّ خَرَّ سَاجِداً وَ هُوَ يَنْشِجُ فَأَطَالَ اَلنُّشُوجَ وَ عَلاَ نَحِيبُهُ وَ جَرَتْ دُمُوعُهُ ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ وَ أَطْرَقَ إِلَى اَلْأَرْضِ وَ دُمُوعُهُ تَقْطُرُ كَأَنَّهَا صَوْبُ اَلْمَطَرِ فَحَزِنَتْ فَاطِمَةُ وَ عَلِيٌّ وَ اَلْحَسَنُ وَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِمُ اَلسَّلاَمُ وَ حَزِنْتُ مَعَهُمْ لِمَا رَأَيْنَا مِنْ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ هِبْنَاهُ أَنْ نَسْأَلَهُ حَتَّى إِذَا طَالَ ذَلِكَ قَالَ لَهُ عَلِيٌّ وَ قَالَتْ لَهُ فَاطِمَةُ مَا يُبْكِيكَ يَا رَسُولَ اَللَّهِ لاَ أَبْكَى اَللَّهُ عَيْنَيْكَ فَقَدْ أَقْرَحَ قُلُوبَنَا مَا نَرَى مِنْ حَالِكَ فَقَالَ يَا أَخِي سُرِرْتُ بِكُمْ وَ قَالَ مُزَاحِمُ بْنُ عَبْدِ اَلْوَارِثِ فِي حَدِيثِهِ هَاهُنَا فَقَالَ يَا حَبِيبِي إِنِّي سُرِرْتُ بِكُمْ سُرُوراً مَا سُرِرْتُ مِثْلَهُ قَطُّ - وَ إِنِّي لَأَنْظُرُ إِلَيْكُمْ وَ أَحْمَدُ اَللَّهَ عَلَى نِعْمَتِهِ عَلَيَّ فِيكُمْ إِذْ هَبَطَ عَلَيَّ جَبْرَئِيلُ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ فَقَالَ يَا مُحَمَّدُ إِنَّ اَللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى اِطَّلَعَ عَلَى مَا فِي نَفْسِكَ وَ عَرَفَ سُرُورَكَ بِأَخِيكَ وَ اِبْنَتِكَ وَ سِبْطَيْكَ فَأَكْمَلَ لَكَ اَلنِّعْمَةَ وَ هَنَّأَكَ اَلْعَطِيَّةَ بِأَنْ جَعَلَهُمْ وَ ذُرِّيَّاتِهِمْ وَ مُحِبِّيهِمْ وَ شِيعَتَهُمْ مَعَكَ فِي اَلْجَنَّةِ لاَ يُفَرِّقُ بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُمْ يُحِبُّونَ كَمَا تُحِبُّ وَ يُعْطَوْنَ كَمَا تُعْطَي حَتَّى تَرْضَى وَ فَوْقَ اَلرِّضَا عَلَى بَلْوَى كَثِيرَةٍ تَنَالُهُمْ فِي اَلدُّنْيَا وَ مَكَارِهَ تُصِيبُهُمْ بِأَيْدِي أُنَاسٍ يَنْتَحِلُونَ مِلَّتَكَ وَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ مِنْ أُمَّتِكَ بِرَاءٍ مِنَ اَللَّهِ وَ مِنْكَ خَبْطاً خَبْطاً وَ قَتْلاً قَتْلاً - شَتَّى مَصَارِعُهُمْ نَائِيَةً قُبُورُهُمْ خِيَرَةً مِنَ اَللَّهِ لَهُمْ وَ لَكَ فِيهِمْ فَاحْمَدِ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى خِيَرَتِهِ وَ اِرْضَ بِقَضَائِهِ فَحَمِدْتُ اَللَّهَ وَ رَضِيتُ بِقَضَائِهِ بِمَا اِخْتَارَهُ لَكُمْ ثُمَّ قَالَ لِي جَبْرَئِيلُ يَا مُحَمَّدُ إِنَّ أَخَاكَ مُضْطَهَدٌ بَعْدَكَ مَغْلُوبٌ عَلَى أُمَّتِكَ مَتْعُوبٌ مِنْ أَعْدَائِكَ ثُمَّ مَقْتُولٌ بَعْدَكَ يَقْتُلُهُ أَشَرُّ اَلْخَلْقِ وَ اَلْخَلِيقَةِ - وَ أَشْقَى اَلْبَرِيَّةِ يَكُونُ نَظِيرَ عَاقِرِ اَلنَّاقَةِ بِبَلَدٍ تَكُونُ إِلَيْهِ هِجْرَتُهُ وَ هُوَ مَغْرِسُ شِيعَتِهِ وَ شِيعَةِ وُلْدِهِ وَ فِيهِ عَلَى كُلِّ حَالٍ يَكْثُرُ بَلْوَاهُمْ وَ يَعْظُمُ مُصَابُهُمْ وَ إِنَّ سِبْطَكَ هَذَا وَ أَوْمَأَ بِيَدِهِ إِلَى اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ مَقْتُولٌ فِي عِصَابَةٍ مِنْ ذُرِّيَّتِكَ وَ أَهْلِ بَيْتِكَ وَ أَخْيَارٍ مِنْ أُمَّتِكَ بِضَفَّةِ اَلْفُرَاتِ بِأَرْضٍ يُقَالُ لَهَا كَرْبَلاَءُ مِنْ أَجْلِهَا يَكْثُرُ اَلْكَرْبُ وَ اَلْبَلاَءُ عَلَى أَعْدَائِكَ وَ أَعْدَاءِ ذُرِّيَّتِكَ فِي اَلْيَوْمِ اَلَّذِي لاَ يَنْقَضِي كَرْبُهُ وَ لاَ تَفْنَى حَسْرَتُهُ وَ هِيَ أَطْيَبُ بِقَاعِ اَلْأَرْضِ وَ أَعْظَمُهَا حُرْمَةً يُقْتَلُ فِيهَا سِبْطُكَ وَ أَهْلُهُ وَ أَنَّهَا مِنْ بَطْحَاءِ اَلْجَنَّةِ فَإِذَا كَانَ ذَلِكَ اَلْيَوْمُ اَلَّذِي يُقْتَلُ فِيهِ سِبْطُكَ وَ أَهْلُهُ وَ أَحَاطَتْ بِهِ كَتَائِبُ أَهْلِ اَلْكُفْرِ وَ اَللَّعْنَةِ تَزَعْزَعَتِ اَلْأَرْضُ مِنْ أَقْطَارِهَا وَ مَادَتِ اَلْجِبَالُ وَ كَثُرَ اِضْطِرَابُهَا وَ اِصْطَفَقَتِ اَلْبِحَارُ بِأَمْوَاجِهَا وَ مَاجَتِ اَلسَّمَاوَاتُ بِأَهْلِهَا غَضَباً لَكَ يَا مُحَمَّدُ وَ لِذُرِّيَّتِكَ - وَ اِسْتِعْظَاماً لِمَا يَنْتَهِكُ مِنْ حُرْمَتِكَ وَ لِشَرِّ مَا تُكَافَى بِهِ فِي ذُرِّيَّتِكَ وَ عِتْرَتِكَ وَ لاَ يَبْقَى شَيْءٌ مِنْ ذَلِكَ إِلاَّ اِسْتَأْذَنَ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فِي نُصْرَةِ أَهْلِكَ - اَلْمُسْتَضْعَفِينَ اَلْمَظْلُومِينَ اَلَّذِينَ هُمْ حُجَّةُ اَللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ بَعْدَكَ فَيُوحِي اَللَّهُ إِلَى اَلسَّمَاوَاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ اَلْجِبَالِ وَ اَلْبِحَارِ وَ مَنْ فِيهِنَّ إِنِّي أَنَا اَللَّهُ اَلْمَلِكُ اَلْقَادِرُ اَلَّذِي لاَ يَفُوتُهُ هَارِبٌ وَ لاَ يُعْجِزُهُ مُمْتَنِعٌ وَ أَنَا أَقْدَرُ فِيهِ عَلَى اَلاِنْتِصَارِ وَ اَلاِنْتِقَامِ وَ عِزَّتِي وَ جَلاَلِي لَأُعَذِّبَنَّ مَنْ وَتَرَ رَسُولِي وَ صَفِيِّي وَ اِنْتَهَكَ حُرْمَتَهُ وَ قَتَلَ عِتْرَتَهُ وَ نَبَذَ عَهْدَهُ وَ ظَلَمَ أَهْلَ بَيْتِهِ [أَهْلَهُ] عَذَاباً لاَ أُعَذِّبُهُ أَحَداً مِنَ اَلْعَالَمِينَ فَعِنْدَ ذَلِكَ يَضِجُّ كُلُّ شَيْءٍ فِي اَلسَّمَاوَاتِ وَ اَلْأَرَضِينَ بِلَعْنِ مَنْ ظَلَمَ عِتْرَتَكَ وَ اِسْتَحَلَّ حُرْمَتَكَ فَإِذَا بَرَزَتْ تِلْكَ اَلْعِصَابَةُ إِلَى مَضَاجِعِهَا - تَوَلَّى اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ قَبْضَ أَرْوَاحِهَا بِيَدِهِ وَ هَبَطَ إِلَى اَلْأَرْضِ مَلاَئِكَةٌ مِنَ اَلسَّمَاءِ اَلسَّابِعَةِ مَعَهُمْ آنِيَةٌ مِنَ اَلْيَاقُوتِ وَ اَلزُّمُرُّدِ مَمْلُوَّةً مِنْ مَاءِ اَلْحَيَاةِ وَ حُلَلٌ مِنْ حُلَلِ اَلْجَنَّةِ وَ طِيبٌ مِنْ طِيبِ اَلْجَنَّةِ فَغَسَّلُوا جُثَثَهُمْ بِذَلِكَ اَلْمَاءِ وَ أَلْبَسُوهَا اَلْحُلَلَ وَ حَنَّطُوهَا بِذَلِكَ اَلطِّيبِ وَ صَلَّتِ اَلْمَلاَئِكَةُ صَفّاً صَفّاً عَلَيْهِمْ ثُمَّ يَبْعَثُ اَللَّهُ قَوْماً مِنْ أُمَّتِكَ لاَ يَعْرِفُهُمُ اَلْكُفَّارُ لَمْ يَشْرَكُوا فِي تِلْكَ اَلدِّمَاءِ بِقَوْلٍ وَ لاَ فِعْلٍ وَ لاَ نِيَّةٍ فَيُوَارُونَ أَجْسَامَهُمْ وَ يُقِيمُونَ رَسْماً لِقَبْرِ سَيِّدِ اَلشُّهَدَاءِ بِتِلْكَ اَلْبَطْحَاءِ يَكُونُ عَلَماً لِأَهْلِ اَلْحَقِّ وَ سَبَباً لِلْمُؤْمِنِينَ إِلَى اَلْفَوْزِ وَ تَحُفُّهُ مَلاَئِكَةٌ مِنْ كُلِّ سَمَاءٍ مِائَةُ أَلْفِ مَلَكٍ فِي كُلِّ يَوْمٍ وَ لَيْلَةٍ - وَ يُصَلُّونَ عَلَيْهِ وَ يَطُوفُونَ عَلَيْهِ وَ يُسَبِّحُونَ اَللَّهَ عِنْدَهُ وَ يَسْتَغْفِرُونَ اَللَّهَ لِمَنْ زَارَهُ وَ يَكْتُبُونَ أَسْمَاءَ مَنْ يَأْتِيهِ زَائِراً مِنْ أُمَّتِكَ مُتَقَرِّباً إِلَى اَللَّهِ تَعَالَى وَ إِلَيْكَ بِذَلِكَ وَ أَسْمَاءَ آبَائِهِمْ وَ عَشَائِرِهِمْ وَ بُلْدَانِهِمْ وَ يُوسِمُونَ فِي وُجُوهِهِمْ بِمِيسَمِ نُورِ عَرْشِ اَللَّهِ هَذَا زَائِرُ قَبْرِ خَيْرِ اَلشُّهَدَاءِ وَ اِبْنِ خَيْرِ اَلْأَنْبِيَاءِ فَإِذَا كَانَ يَوْمُ اَلْقِيَامَةِ سَطَعَ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ ذَلِكَ اَلْمِيسَمِ نُورٌ تُغْشَى مِنْهُ اَلْأَبْصَارُ - يَدُلُّ عَلَيْهِمْ وَ يُعْرَفُونَ بِهِ وَ كَأَنِّي بِكَ يَا مُحَمَّدُ بَيْنِي وَ بَيْنَ مِيكَائِيلَ وَ عَلِيٌّ أَمَامَنَا وَ مَعَنَا مِنْ مَلاَئِكَةِ اَللَّهِ مَا لاَ يُحْصَى عَدَدُهُمْ وَ نَحْنُ نَلْتَقِطُ مِنْ ذَلِكَ اَلْمِيسَمِ فِي وَجْهِهِ مِنْ بَيْنِ اَلْخَلاَئِقِ حَتَّى يُنْجِيَهُمُ اَللَّهُ مِنْ هَوْلِ ذَلِكَ اَلْيَوْمِ وَ شَدَائِدِهِ وَ ذَلِكَ حُكْمُ اَللَّهِ وَ عَطَاؤُهُ لِمَنْ زَارَ قَبْرَكَ يَا مُحَمَّدُ أَوْ قَبْرَ أَخِيكَ أَوْ قَبْرَ سِبْطَيْكَ لاَ يُرِيدُ بِهِ غَيْرَ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ سَيَجْتَهِدُ أُنَاسٌ مِمَّنْ حَقَّتْ عَلَيْهِمُ اَللَّعْنَةُ مِنَ اَللَّهِ وَ اَلسَّخَطُ - أَنْ يَعْفُوا رَسْمَ ذَلِكَ اَلْقَبْرِ وَ يَمْحُوا أَثَرَهُ فَلاَ يَجْعَلُ اَللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَهُمْ إِلَى ذَلِكَ سَبِيلاً ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَهَذَا أَبْكَانِي وَ أَحْزَنَنِي قَالَتْ زَيْنَبُ فَلَمَّا ضَرَبَ اِبْنُ مُلْجَمٍ لَعَنَهُ اَللَّهُ أَبِي عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ وَ رَأَيْتُ عَلَيْهِ أَثَرَ اَلْمَوْتِ مِنْهُ قُلْتُ لَهُ يَا أَبَتِ حَدَّثَتْنِي أُمُّ أَيْمَنَ بِكَذَا وَ كَذَا وَ قَدْ أَحْبَبْتُ أَنْ أَسْمَعَهُ مِنْكَ فَقَالَ يَا بُنَيَّةِ اَلْحَدِيثُ كَمَا حَدَّثَتْكِ أُمُّ أَيْمَنَ وَ كَأَنِّي بِكِ وَ بِنِسَاءِ أَهْلِكِ سَبَايَا بِهَذَا اَلْبَلَدِ أَذِلاَّءَ خَاشِعِينَ تَخٰافُونَ أَنْ يَتَخَطَّفَكُمُ اَلنّٰاسُ فَصَبْراً صَبْراً فَوَ اَلَّذِي فَلَقَ اَلْحَبَّةَ وَ بَرَأَ اَلنَّسَمَةَ مَا لِلَّهِ عَلَى ظَهْرِ اَلْأَرْضِ يَوْمَئِذٍ وَلِيٌّ غَيْرُكُمْ وَ غَيْرُ مُحِبِّيكُمْ وَ شِيعَتِكُمْ وَ لَقَدْ قَالَ لَنَا رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ حِينَ أَخْبَرَنَا بِهَذَا اَلْخَبَرِ - إِنَّ إِبْلِيسَ لَعَنَهُ اَللَّهُ فِي ذَلِكَ اَلْيَوْمِ يَطِيرُ فَرَحاً فَيَجُولُ اَلْأَرْضَ كُلَّهَا بِشَيَاطِينِهِ وَ عَفَارِيتِهِ فَيَقُولُ يَا مَعَاشِرَ اَلشَّيَاطِينِ قَدْ أَدْرَكْنَا مِنْ ذُرِّيَّةِ آدَمَ اَلطَّلِبَةَ وَ بَلَغْنَا فِي هَلاَكِهِمْ اَلْغَايَةَ وَ أَوْرَثْنَاهُمُ اَلنَّارَ إِلاَّ مَنِ اِعْتَصَمَ بِهَذِهِ اَلْعِصَابَةِ فَاجْعَلُوا شُغُلَكُمْ بِتَشْكِيكِ اَلنَّاسِ فِيهِمْ وَ حَمْلِهِمْ عَلَى عَدَاوَتِهِمْ وَ إِغْرَائِهِم بِهِمْ وَ أَوْلِيَائِهِمْ حَتَّى تَسْتَحْكِمُوا ضَلاَلَةَ اَلْخَلْقِ وَ كُفْرَهُمْ وَ لاَ يَنْجُو مِنْهُمْ نَاجٍ- وَ لَقَدْ صَدَّقَ عَلَيْهِمْ إِبْلِيسُ وَ هُوَ كَذُوبٌ أَنَّهُ لاَ يَنْفَعُ مَعَ عَدَاوَتِكُمْ عَمَلٌ صَالِحٌ وَ لاَ يَضُرُّ مَعَ مَحَبَّتِكُمْ وَ مُوَالاَتِكُمْ ذَنْبٌ غَيْرُ اَلْكَبَائِرِ قَالَ زَائِدَةُ ثُمَّ قَالَ عَلِيُّ بْنُ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِمَا اَلسَّلاَمُ بَعْدَ أَنْ حَدَّثَنِي بِهَذَا اَلْحَدِيثِ خُذْهُ إِلَيْكَ مَا لَوْ ضَرَبْتَ فِي طَلَبِهِ آبَاطَ اَلْإِبِلِ حَوْلاً لَكَانَ قَلِيلاً . (کامل الزيارات ج ۱، ص ۲۶۰)

نقد و بررسی

ما با توجه به شخصیت و جایگاه امام سجاد ع که به حکم امامت از گذشته و حال و آینده خبر دارد، نمی‌توانیم این روایت را به این شکل بپذیریم؛ زیرا اولاً: این داستان مربوط به بعد از تحویل گرفتن ودایع امامت است و حتی بعد از شهادت امام حسین ع و در جایگاه امام قرار گرفتن امام سجاد ع. ثانیاً: اطلاع از آینده حتی از انسان‌های عارف شنیده شده چه رسد به امام معصوم ع ؛ مثلاً عارف نامدار سید علی قاضی مکرر از آینده خبر می‌داد یا مرحوم مدرس خبر داد که مزارم در آینده زیارتگاه است، حال چگونه بپذیریم امام سجاد ع در زمان امامتش از زیارتگاه شدن قبر امام حسین ع خبر نداشته باشد؟! ثالثاً: این داستان و زیارتگاه شدن قبر امام حسین ع مربوط به حوزه امامت و ولایت ایشان نیز هست؛ زیرا زیارت امام حسین ع رمز پایداری مذهب حقه است (حسین منی و انا من حسین) و نیز زیارت اربعین علامت مؤمن معرفی شده؛ با این وصف چگونه بتوان به چنین روایتی گردن نهاد؟!!

709) روضه قاسم بن الحسن ع

قاسم بن حسن ع

قاسم فرزند امام حسن عليه السلام است. مادرش كنيز بود و نرجس نام داشت. چهره او چون پاره ماه بود. به گزارش خوارزمى، وى هنگام شهادت، به سنّ بلوغ نرسيده بود؛ ولى مؤلّف لباب الأنساب [ابوالحسن بیهقی که نام حضرت رقیه را هم ذکر کرده. متوفای 565. او نویسنده تاریخ بیهقی نیست. تاریخ بیهقی از ابوالفضل بیهقی متوفای 470 است]، او را شانزده ساله مى‌داند.

چگونگى اجازه گرفتن اين نوجوان از امام حسين عليه السلام براى رفتن به ميدان، حاكى از قوّت معرفت و كمال درايت و شهامت و ايمان اوست. شايد به دليل كمىِ سن، ابتدا امام حسين عليه السلام به او اجازه ميدان رفتن نداد؛ امّا قاسم، آن قدر دست و پاى امام عليه السلام را بوسيد و پافشارى و التماس كرد تا اجازه گرفت و در حالى كه اشك‌هايش بر گونه‌اش مى‌غلتيد، با خواندن اين رَجَز به صف دشمن، حمله بُرد:

إن تُـنكِروني فَأَنَا فَرعُ الحَسَنْ

سِـبـطُ الـنَّـبِيِّ المُصطَفى وَالمُؤتَمَنْ

هذا حُسَينٌ كَالأَسيرِ المُرتَهَنْ

بَينَ اناسٍ لا سُقوا صَوبَ المُزَنْ‌[288]

اگر مرا نمى‌شناسيد، من شاخه حسن

نواده پيامبرِ برگزيده و امين هستم.

اين حسين، همانند اسيرِ به گروگان گرفته شده

در ميان مردم است كه از آب باران هم دريغ داشته شده است.

او پس از هلاك نمودن تعدادى از سپاه ابن سعد، به خيل شهيدان پيوست. در «زيارت رجبيّه»، نام وى آمده و در «زيارت ناحيه مقدّسه» نيز در باره وى آمده است:

سلام بر قاسم، فرزند حسن بن على؛ ضربت خورده بر سرش، و زِرهش كَنْده شده، هنگامى كه عمويش حسين را صدا زد! پس عمويش، خود را مانند بازى شكارى، بر بالاى سرش رسانْد و او، پاهايش را به خاك مى‌ساييد؛ و حسين عليه السلام مى‌فرمود: «[از رحمت خدا] دور باشند قاتلان تو؛ كسانى كه روز قيامت، دشمنشان، جدّ تو و پدر تو هستند!».

سپس فرمود: «به خدا سوگند، بر عمويت گران است كه او را بخوانى و پاسخت را ندهد، يا پاسخت را بدهد، ولى تو كشته شده، بر خاك افتاده باشى و سودى برايت نداشته باشد. به خدا سوگند، امروز، روزى است كه كُشندگان او (عمويت)، فراوان و ياورانش، اندك اند!».

خداوند، مرا در روز قيامت، با شما دو نفر (قاسم و امام حسين عليه السلام)، قرار دهد و در جايگاه شما، جاى دهد. خداوند، قاتلت عمر بن سعد بن عروة بن نُفَيل ازْدى را لعنت كند و او را به دوزخ برساند و عذابى دردناك، برايش آماده سازد!

(السَّلامُ عَلَى القاسِمِ بنِ الحَسَنِ بنِ عَلِيٍّ‌، المَضروبِ عَلى هامَتِهِ‌، المَسلوبِ لامَتَهُ‌[290]، حينَ نادَى الحُسَينَ عَمَّهُ‌، فَجَلا[291] عَلَيهِ عَمُّهُ كَالصَّقرِ، وهُوَ يَفحَصُ‌[292] بِرِجلَيهِ التُّرابَ‌، وَالحُسَينُ يَقولُ‌: «بُعدا لِقَومٍ قَتَلوكَ‌! ومَن خَصمُهُم يَومَ القِيامَةِ جَدُّكَ و أبوكَ‌». ثُمَّ قالَ‌: «عَزَّ وَاللّهِ عَلى عَمِّكَ أن تَدعُوَهُ فَلا يُجيبَكَ‌، أو أن يُجيبَكَ و أنتَ قَتيلٌ جَديلٌ‌[293] فَلا يَنفَعَكَ‌، هذا وَاللّهِ يَومٌ كَثُرَ واتِرُهُ‌[294] وقَلَّ ناصِرُهُ‌»، جَعَلَنِيَ اللّهُ مَعَكُما يَومَ جَمعِكُما، وبَوَّأَني مُبَوَّأَكُما، ولَعَنَ اللّهُ قاتِلَكَ عُمَرَ بنَ سَعدِ بنِ عُروَةَ بنِ نُفَيلٍ الأَزدِيَّ‌، و أصلاهُ جَحيما و أعَدَّ لَهُ عَذابا أليما.[295][0] محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین علیه السلام بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، جلد: ۷، صفحه: ۱۲۰، مؤسسه علمی فرهنگی دار الحديث. سازمان چاپ و نشر، قم - ایران، 1388 ه.ش. [290] الّلأْمة بهمزة ساكنة ويجوز تخفيفها: الدِّرْعُ (المصباح المنير: ص ٥٦٠ «لوم»). [291] جلا: علا (القاموس المحيط: ج ٤ ص ٣١٣ «جلا»). [292] الفحص: البحث والكشف (النهاية: ج ٣ ص ٤١٥ «فحص»). [293] مجدّل: أي ملقى على الأرض قتيلا (لسان العرب: ج ١١ ص ١٠٤ «جدل»). [294] الوتر: هي الجناية (النهاية: ج ٥ ص ١٤٨ «وتر»). [295] راجع: ج ١٢ ص ٢٤٨ (القسم الثالث عشر/الفصل الثالث عشر/الزيارة الثانية برواية الإقبال). )

دو نكته

١. در كتاب الهداية الكبرى، نوشته حسين بن حَمْدان خَصيبى،[304] از امام زين

العابدين عليه السلام در شرح وقايع شب عاشورا، گزارش شده است:

قاسم گفت: عموجان! آيا من كشته مى‌شوم‌؟ حسين عليه السلام با او مهربانى كرد و فرمود: «اى برادرزاده! مرگ در نظرت چگونه است‌؟». گفت: عموجان! شيرين‌تر از عسل. فرمود: «آرى. به خدا سوگند، شيرين‌تر است...».

گفتنى است كه مشابه اين مطلب، در كتاب مدينة المَعاجز نيز آمده كه ما به دليل معتبر نبودن منبع گزارش، آن را در متن نياورديم. همچنين، در باره عروسى قاسم (!) و مصائب او، مطالبى در روضة الشهدا و المنتخب طُرَيحى و برخى كتاب‌هاى ديگر آمده است كه صحيح و قابل استناد نيستند.[305]

٢. آيا قاسم، زيرِ دست و پاى اسب‌ها مانده است‌؟

در چگونگى به شهادت رسيدن قاسم، آمده است:

قاسم، پس از ضربت خوردن و فرو افتادن [از اسب]، عمويش را صدا زد و حسين عليه السلام به سرعت، خود را به او رسانْد و كشنده قاسم را با شمشير، هدف قرار داد و دستش را قطع كرد. لشكر دشمن هم براى نجات آن فرد، هجوم آوردند.

بر اساس كتب مقاتل كهن و مشهور، در اين هجوم، به شهادت رساننده قاسم، زير دست و پاى لشكر قرار گرفت و هلاك شد؛ امّا در برخى كتب متأخّر و به تبع آن، در افواه، مطرح شده كه قاسم، زيرِ دست و پاى لشكريان، كشته شد. به نظر مى‌رسد منشأ اين اشتباه، بحار الأنوار باشد و پس از آن، به كتاب‌هايى چون: ناسخ التواريخ، مخزن البكاء، مهيّج الأحزان و أسرار الشهادات، راه يافته است. در متن بحار الأنوار، آمده است:

سپاه كوفه، هجوم بردند تا عمرو (كشنده قاسم) را از دست حسين عليه السلام نجات

دهند. پس اسب‌ها با سينه‌هايشان به سوى او تاختند و با سم‌هايشان، او را زخمى و پايمال كردند و آن نوجوان، كشته شد. هنگامى كه غبار جنگ، فرو نشست، ناگهان ديدند كه حسين عليه السلام بر سرِ آن جوان، ايستاده و او در حال دست و پا زدن است.

اينك به پانوشتى كه محقّق محترم بحار الأنوار، براى جمله «حتّى مات الغلام (تا آن كه آن جوان، كشته شد)» آورده، بنگريد:

كلمه «غلام» در اين عبارت، گذاشته (افزوده) شده است و ظاهرا از سرِ غفلت بوده است و اين، مخالف با نسخه مقاتل الطالبيّين، الإرشاد و المناقب ابن شهرآشوب است و با كلمات خود كتاب (بحار الأنوار) هم سازگار نيست؛ چون پس از آن مى‌گويد: «و آن جوان، دست و پا مى‌زد»؛ يعنى در حال جان دادن بود و هنوز شهيد نشده بود؛ بخصوص با خطاب امام حسين عليه السلام به او كه فرموده: «به خدا سوگند، اين، بر عمويت بسيار گران است...!». پس آن كه زيرِ دست و پاى اسب‌ها مُرده، دشمن خدا، عمرو بن سعد بن نُفَيل ازْدى بوده كه از رحمت خدا دور باشد؛ ولى عبارت مصنّف رحمه‌الله اين معنا را القا مى‌كند كه آن جوان، قاسم بن حسن بوده است؛ امّا در نسخه مقاتل الطالبيّين آمده: «عمرو را با شمشير زد و او، مچ دستش را در برابر آن گرفت، كه آن را از مِرفَق بُريد و كَنْد. لشكر عمر بن سعد، هجوم آوردند تا او را از دست حسين عليه السلام بِرَهانند. زمانى كه لشكر، هجوم آوردند، سينه اسبان، او را هدف قرار دادند و زير پا و سُم اسب‌ها انداختند و نتوانست فرار كند تا مُرد. لعنت و خوارى خدا بر او باد! زمانى كه غبار نبرد، فرو نشست، ديدند كه حسين عليه السلام بر بالاى سر نوجوان، ايستاده و او، در حال دست و پا زدن است و حسين عليه السلام مى‌گويد:...» تا پايان روايت.

پس به دست مى‌آيد كه كلمه «غلام» در نسخه مصنِّف (مرحوم مجلسى)، تصحيف كلمه «لعنه اللّه» است كه «لع» نوشته مى‌شود.

آنچه در منابع قابل استناد در باره شهادت قاسم گزارش شده، در پى مى‌آيد:

[304] حسين بن حمدان خصيبى، مشهور به غلوّ است. نجاشى در باره او مى‌گويد: «مذهب او فاسد است». ابن غضائرى نيز در باره او مى‌گويد: «دروغگو و مذهب او فاسد است. گوينده سخنِ نفرين شده‌اى است و به وى اعتنا نمى‌شود».


[305] ر. ك: ج ١ ص ٩١ (پيش‌گفتار/منابع غير قابل استناد).

نقل از دانشنامه امام حسین ع

708) روضه عبدالله بن حسن ع و برخی نکات سودمند دیگر

1) در عاشورا چهار پسر از امام حسن ع به میدان روفتند؛ حسن مثنی، ابوبکر، قاسم و عبدالله. از بین این چهار فرزند تنها حسن مثنی که یک دستش قطع شده بود، جان سالم به در برد؛ زیرا همه تصور کردند که او شهید شده ولی بعد متوجه شدند که هنوز زنده است. او با وساطت اسماء بن خارجه فزاری، از معرکه نجات یافت و در کوفه تحت درمان قرار گرفت. بعد با فاطمه بنت الحسین ازدواج کرد. از ابوبکر معمولاً در منابر سخنی به میان نمی‌آید که عمده دلیل ظاهرا هم‌نامی او با ابوبکر بن ابی‌قحافه است. در باره این که چرا اهل بیت ع بعضی فرزندانشان را به نام سه غاصب اول نامگذاری می‌کردند، دلایل متعددی بیان شده ولی به باور نگارنده عمده دلیل مسئله تقیه و شهرت این نام‌ها در آن روزگاران و بین مردم بوده است؛ یعنی افراد بسیاری «عمر» یا «ابوبکر» نام داشتند ولی در گذر زمان شیعیان رفته رفته از این نام‌ها استفاده نکردند. در ادامه در باره ابوبکر بن حسن که همسر سکینه بوده، توضیح بیشتر خواهد آمد.
2) ابو بكر بن حسن يكى ديگر از فرزندان امام حسن عليه السلام كه در كربلا شهيد شد، ابو بكر نام داشت. سنّ او را 35 سال گفته‌اند. بيشتر منابع، نام او را در كنار عبد اللّه و قاسم آورده‌اند. بنا بر اين، سه تن از فرزندان امام حسن عليه السلام در كربلا شهيد شده‌اند. برخى از منابع، ابو بكر را كنيه عبد اللّه مى‌دانند. اگر اين‌چنين باشد، امام مجتبى عليه السلام، دو فرزند به نام عبد اللّه داشته است: عبد اللّه اكبر، كه شوهر سَكينه، دختر امام حسين عليه السلام بوده و در كربلا، به شهادت رسيده است؛ و ديگرى عبد اللّه اصغر، كه خُردسال بود و در آخرين ساعات روز عاشورا، در دامان امام حسين عليه السلام به شهادت رسيد. نكته‌ديگر، اين‌كه در برخى منابع، به جاى «ابو بكر بن‌حسن»، نام او «ابو بكر بن حسين»، ضبط شده است كه ظاهرا تصحيف شده است؛ زيرا كسى فرزندى با اين نام براى امام حسين عليه السلام، ذكر نكرده است. نام وى در «زيارت رجبيّه» آمده است. همچنين در «زيارت ناحيّه مقدسه»، در باره وى آمده است: سلام بر ابو بكر، فرزند حسن بن على پاك و ولى! آن تيرخورده با تير كُشنده! خداوند، قاتلش عبد اللّه بن عُقْبه غَنَوى را لعنت كند! (نقل از دانشنامه امام حسین ع)

3)روضه عبدالله بن حسن ع:
در رگ رگش نشانه خوی کریم بود
او وارث کمال پدر از قدیم بود
دست عمو به گیسوی او چون نسیم بود
این کودکی شهید که گفته یتیم بود؟
آقا ابی عبدالله هم عمو بود هم پدر
وقتی حسین سایه ی بالای سر شود
کو آن دل یتیم که تنگ پدر شود؟
خورشید را به دیده شفق‌گونه دید و رفت
از دست ماه دست خودش را کشید و رفت
از خیمه ها کبوتر عاشق پرید و رفت
تا قتلگاه مثل غزالی دوید و رفت
می رفت پا برهنه در آن صحنه ی جدال
می گفت عمّه، جانِ عمو کن مرا حلال
دارد به قتلگاه سرازیر می شود
مبهوت تیر و نیزه و شمشیر می شود
کم کم خمیده می شود و چون سپر
یک آن تعلّلی بکند دیر می شود
دستش برید و گفت: که ای وای مادرم!
رنگش پرید و گفت: که ای وای مادرم!
در خون طپید و گفت: که ای وای مادرم!
آهی کشید و گفت: که ای وای مادرم!
وقتی که ضربه آمد و بر استخوان نشست
در عرش، قلب فاطمه چون پهلویش شکست
خونش حنا به روی عمویش کشیده است
خونش حنا به روی عمویش کشیده است
از عرش، آفرینِ پدر را شنیده است
مشغول ذکر بانوی قامت خمیده است
تیری تمام قد به جسمش رسیده است

4) عبدالله بن حسن
عَبدُ اللّهِ بنُ الحَسَنِ‌ عبداللّه هو ثالث أبناء الإمام الحسن عليه السلام الذين استشهدوا في كربلاء، وقد نال هذا الوسام وهو لم يراهق بعدُ، ويبدو أنّه من بعد علي الأصغر كان أصغر شهداء كربلاء، فحينما حاصر عسكر الكوفة الإمام الحسين عليه السلام في آخر لحظات حياته، حاول هذا الطفل أن يصل إلى الإمام الحسين، و أرادت زينب عليه السلام أن تمنعه، لكنّها لم تتمكّن، فأسرع حتى وصل إلى الإمام واستُشهد إلى جانبه. جدير بالذكر أنّ بعض المصادر أوردت قصّة شهادة القاسم بشأن عبد اللّه، وهو غير صحيح. ورد اسمه في الزيارة الرجبيّة، وجاء في زيارة الناحية المقدّسة: السَّلامُ عَلى عَبدِ اللّهِ بنِ الحَسَنِ بنِ عَلِيٍّ الزَّكِيِّ‌، لَعَنَ اللّهُ قاتِلَهُ ورامِيَهُ حَرمَلَةَ بنَ كاهِلٍ الأَسَدِيَّ‌.


5) روضه عبدالله بن حسن
تاريخ الطبري عن أبي مخنف:
إنَّ شِمرَ بنَ ذِي الجَوشَنِ أقبَلَ فِي الرَّجّالَةِ نَحوَ الحُسَينِ عليه السلام؛ فَأَخَذَ الحُسَينُ عليه السلام يَشُدُّ عَلَيهِم فَيَنكَشِفونَ عَنهُ‌، ثُمَّ إنَّهُم أحاطوا بِهِ إحاطَةً‌، و أقبَلَ إلَى الحُسَينِ عليه السلام غُلامٌ مِن أهلِهِ‌، فَأَخَذَتهُ اختُهُ زَينَبُ ابنَةُ عَلِيٍّ لِتَحبِسَهُ‌، فَقالَ لَهَا الحُسَينُ عليه السلام: احبِسيهِ‌، فَأَبَى الغُلامُ وجاءَ يَشتَدُّ إلَى الحُسَينِ عليه السلام، فَقامَ إلى جَنبِهِ‌. قالَ‌: وقَد أهوى بَحرُ بنُ كَعبِ بنِ عُبَيدِ اللّهِ مِن بَني تَيمِ اللّهِ بنِ ثَعلَبَةَ بنِ عُكابَةَ إلَى الحُسَينِ عليه السلام بِالسَّيفِ‌، فَقالَ الغُلامُ‌: يَا بنَ الخَبيثَةِ‌! أتَقتُلُ عَمّي‌؟ فَضَرَبَهُ بِالسَّيفِ‌، فَاتَّقاهُ الغُلامُ بِيَدِهِ فَأَطَنَّها إلَا الجَلدَةَ‌، فَإِذا يَدُهُ مُعَلَّقَةٌ‌، فَنادَى الغُلامُ‌: يا امَّتاه. فَأَخَذَهُ الحُسَينُ عليه السلام فَضَمَّهُ إلى صَدرِهِ‌، وقالَ‌: يَا بنَ أخي، اصبِر عَلى ما نَزَلَ بِكَ‌، وَاحتَسِب في ذلِكَ الخَيرَ، فَإِنَّ اللّهَ يُلحِقُكَ بِآبائِكَ الصّالِحينَ‌؛ بِرَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وعَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ‌، وحَمزَةَ وجَعفَرٍ، وَالحَسَنِ بنِ عَلِيٍّ صَلَّى اللّهُ عَلَيهِم أجمَعينَ‌.

ترجمه:

تاريخ الطبرى به نقل از ابو مِخنَف: شمر بن ذى الجوشن، با پيادگان سپاه، به سوى حسين عليه السلام آمد. حسين عليه السلام به آنها حمله مى‌بُرد و آنها را از هم مى‌شكافت. سپس آنها، به طور كامل، گِرد حسين عليه السلام را گرفتند. پسربچّه‌اى از خاندان حسين عليه السلام، به سوى او آمد. خواهرش زينب عليها السلام، دختر على عليه السلام، او را گرفت تا نگاه دارد. حسين عليه السلام نيز به خواهرش فرمود: «او را نگاه دار!»؛ امّا پسربچّه، تسليم نشد و به سوى حسين عليه السلام دويد و در كنارش ايستاد. بحر بن كعب بن عبيد اللّه، از قبيله بنى تَيمُ اللّه بن ثَعلَبة بن عُكابه، با شمشير به سوى حسين عليه السلام حمله كرد. آن پسربچّه گفت: اى مادرْخبيث! آيا عمويم را مى‌كُشى‌؟

آن مرد، شمشيرش را بر او زد؛ امّا پسربچّه، دستش را سپر كرد و شمشير، آن را از آرنج، قطع كرد و فقط به پوست، آويزان مانْد. پسربچّه، مادرش را صدا زد. حسين عليه السلام، او را گرفت و به سينه‌اش چسبانْد و گفت: «اى فرزند برادرم! بر آنچه به تو رسيده، شكيبايى كن و اين [وقايع] را خير ببين و به حساب خدا بگذار كه خداوند، تو را به پدران شايسته‌ات، ملحق مى‌كند؛ به پيامبر خدا، على بن ابى طالب، حمزه، جعفر و حسن بن على كه خداوند، بر همه آنانْ درود فرستد».

6) الإرشاد: خَرَجَ إلَيهِم عَبدُ اللّهِ بنُ الحَسَنِ بنِ عَلِيٍّ وهُوَ غُلامٌ لَم يُراهِق مِن عِندِ النِّساءِ يَشتَدُّ حَتّى وَقَفَ إلى جَنبِ الحُسَينِ عليه السلام، فَلَحِقَتهُ زَينَبُ بِنتُ عَلِيٍّ عليها السلام لِتَحبِسَهُ‌، فَقالَ لَهَا الحُسَينُ عليه السلام: احبِسيهِ يا اختي، فَأَبى وَامتَنَعَ عَلَيهَا امتِناعاً شَديداً، وقالَ‌: وَاللّهِ لا افارِقُ عَمّي! و أهوى أبجَرُ بنُ كَعبٍ إلَى الحُسَينِ عليه السلام بِالسَّيفِ‌، فَقالَ لَهُ الغُلامُ‌: وَيلَكَ يَا بنَ الخَبيثَةِ‌! أتَقتُلُ عَمّي‌؟! فَضَرَبَهُ أبجَرُ بِالسَّيفِ‌، فَاتَّقاهَا الغُلامُ بِيَدِهِ فَأَطَنَّها إلَى الجَلدَةِ‌، فَإِذا يَدُهُ مُعَلَّقَةٌ‌، ونادَى الغُلامُ‌: يا امَّتاه!

فَأَخَذَهُ الحُسَينُ عليه السلام فَضَمَّهُ إلَيهِ وقالَ‌: يَا بنَ أخي، اصبِر عَلى ما نَزَلَ بِكَ‌، وَاحتَسِب في ذلِكَ الخَيرَ؛ فَإِنَّ اللّهَ يُلحِقُكَ بِآبائِكَ الصّالِحينَ‌.] [ثُمَّ رَفَعَ الحُسَينُ عليه السلام يَدَهُ وقالَ‌: اللّهُمَّ إن مَتَّعتَهُم إلى حينٍ‌، فَفَرِّقهُم فِرَقاً، وَاجعَلهُم طَرائِقَ قِدَداً،[347] ولا تُرضِ الوُلاةَ عَنهُم أبَداً؛ فَإِنَّهُم دَعَونا لِيَنصُرونا، ثُمَّ عَدَوا عَلَينا فَقَتَلونا.[348]

[0] محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین علیه السلام بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، جلد: ۷، صفحه: ۱۴۲، مؤسسه علمی فرهنگی دار الحديث. سازمان چاپ و نشر، قم - ایران، 1388 ه.ش.
ترجمه:‌

الإرشاد: عبد اللّه بن حسن بن على كه جوانى نابالغ بود، از نزد زنان به سوى دشمن، بيرون دويد و خود را به كنار حسين عليه السلام رساند. زينب عليها السلام، دختر على عليه السلام در پى‌اش رفت تا او را نگاه دارد. حسين عليه السلام هم به او فرمود: «خواهرم! او را نگاه دار»؛ امّا او تسليم نشد و به هيچ رو نپذيرفت و گفت: به خدا سوگند، از عمويم جدا نمى‌شوم.

ابجَر بن كعب، شمشير را به سوى حسين عليه السلام فرود آورد. آن جوان، به او گفت: اى مادرْخبيث! آيا عموى مرا مى‌كُشى‌؟

ابجَر، با شمشير به او (حسين عليه السلام) زد. آن جوان، دستش را سپر كرد كه قطع شد و به پوست، آويزان شد. فرياد برآورد: مادر جان!

حسين عليه السلام، او را گرفت و به سينه‌اش چسباند و فرمود: «اى فرزند برادرم! بر آنچه به تو رسيده، شكيبايى كن و اين را خير ببين و به حساب خدا بگذار كه خداوند، تو را به پدران شايسته‌ات، ملحق مى‌كند».

آن گاه حسين عليه السلام، دستش را به آسمان بلند كرد و گفت: «خدايا! اگر هم تا مدّتى [از زندگى] برخوردارشان ساختى، آنها را دچار تفرقه و گروه گروه كن و هر يك را به راهى ببر، و حاكمان را هيچ گاه از آنان، راضى مدار، كه آنانْ ما را دعوت كردند تا يارى‌مان

دهند؛ امّا بر ما هجوم آوردند تا ما را بكُشند».


[347] طرائِقَ قِدَدَاً: أي فِرقاً مختلفة أهواؤها (القاموس المحيط: ج ١ ص ٣٢٦ «قدد»).


[348] الإرشاد: ج ٢ ص ١١٠، إعلام الورى: ج ١ ص ٤٦٧، بحار الأنوار: ج ٤٥ ص ٥٣.