820)تفسیر زیبایی‌شناختی قصص قرآن (داستان حضرت موسی ع / فصل اول)

بسم الله الرحمن الرحیم

بخشی از کتاب تفسیر زیبایی‌شناختی قصص قرآن (داستان حضرت موسی ع / فصل اول)، سیدمحمدحسن جواهری، پژوهشگاه فرهنگ واندیشه اسلامی.

نمونه‌ای از تفسیر زیبایی شناختی که به ابعاد گرایشی، روشی، و بین‌سوره‌ای توجه شده است. (ر.ک:‌ تفسیر زیبایی‌شناختی شش‌ضلعی قرآن کریم/ التفسیر الجمالی السداسی للقرآن الکریم؛

https://javahery.blogfa.com)

******************

فصل اول: از تولد تا فرار

آیات این فصل:

قصص

نَتْلُوا عَلَيْكَ مِنْ نَبَإِ مُوسى‏ وَ فِرْعَوْنَ بِالْحَقِّ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (3) إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِي الْأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَها شِيَعاً يَسْتَضْعِفُ طائِفَةً مِنْهُمْ يُذَبِّحُ أَبْناءَهُمْ وَ يَسْتَحْيِي نِساءَهُمْ إِنَّهُ كانَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ (4) وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِينَ (5) وَ نُمَكِّنَ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَ نُرِيَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ ما كانُوا يَحْذَرُونَ (6)

وَ أَوْحَيْنا إِلى‏ أُمِّ مُوسى‏ أَنْ أَرْضِعيهِ فَإِذا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقيهِ فِي الْيَمِّ وَ لا تَخافي‏ وَ لا تَحْزَني‏ إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَ جاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلينَ (7) فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِيَكُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَ حَزَناً إِنَّ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما كانُوا خاطِئينَ (8)؛

وَ قالَتِ امْرَأَتُ فِرْعَوْنَ قُرَّتُ عَيْنٍ لي‏ وَ لَكَ لا تَقْتُلُوهُ عَسى‏ أَنْ يَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ (9) وَ أَصْبَحَ فُؤادُ أُمِّ مُوسى‏ فارِغاً إِنْ كادَتْ لَتُبْدي بِهِ لَوْ لا أَنْ رَبَطْنا عَلى‏ قَلْبِها لِتَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ (10) وَ قالَتْ لِأُخْتِهِ قُصِّيهِ فَبَصُرَتْ بِهِ عَنْ جُنُبٍ وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ (11) وَ حَرَّمْنا عَلَيْهِ الْمَراضِعَ مِنْ قَبْلُ فَقالَتْ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى‏ أَهْلِ بَيْتٍ يَكْفُلُونَهُ لَكُمْ وَ هُمْ لَهُ ناصِحُونَ (12) فَرَدَدْناهُ إِلى‏ أُمِّهِ كَيْ تَقَرَّ عَيْنُها وَ لا تَحْزَنَ وَ لِتَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ (13)؛

وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ اسْتَوى‏ آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنينَ (14)؛

وَ دَخَلَ الْمَدينَةَ عَلى‏ حينِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِها فَوَجَدَ فيها رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلانِ هذا مِنْ شيعَتِهِ وَ هذا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغاثَهُ الَّذي مِنْ شيعَتِهِ عَلَى الَّذي مِنْ عَدُوِّهِ فَوَكَزَهُ مُوسى‏ فَقَضى‏ عَلَيْهِ قالَ هذا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبينٌ (15) قالَ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسي‏ فَاغْفِرْ لي‏ فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحيمُ (16) قالَ رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهيراً لِلْمُجْرِمينَ (17) فَأَصْبَحَ فِي الْمَدينَةِ خائِفاً يَتَرَقَّبُ فَإِذَا الَّذِي اسْتَنْصَرَهُ بِالْأَمْسِ يَسْتَصْرِخُهُ قالَ لَهُ مُوسى‏ إِنَّكَ لَغَوِيٌّ مُبينٌ (18) فَلَمَّا أَنْ أَرادَ أَنْ يَبْطِشَ بِالَّذي هُوَ عَدُوٌّ لَهُما قالَ يا مُوسى‏ أَ تُريدُ أَنْ تَقْتُلَني‏ كَما قَتَلْتَ نَفْساً بِالْأَمْسِ إِنْ تُريدُ إِلاَّ أَنْ تَكُونَ جَبَّاراً فِي الْأَرْضِ وَ ما تُريدُ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْمُصْلِحينَ (19) وَ جاءَ رَجُلٌ مِنْ أَقْصَى الْمَدينَةِ يَسْعى‏ قالَ يا مُوسى‏ إِنَّ الْمَلَأَ يَأْتَمِرُونَ بِكَ لِيَقْتُلُوكَ فَاخْرُجْ إِنِّي لَكَ مِنَ النَّاصِحينَ (20) فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً يَتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّني‏ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمينَ (21). ... قالَ لا تَخَفْ نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمينَ (25)...؛

فَلَمَّا قَضى‏ مُوسَى الْأَجَلَ ... (29).

طه

وَ هَلْ أَتاكَ حَديثُ مُوسى‏ (9)... قَالَ قَدْ أُوتِيتَ سُؤْلَكَ يَامُوسىَ‏(36) وَ لَقَدْ مَنَنَّا عَلَيْكَ مَرَّةً أُخْرى‏ (37) إِذْ أَوْحَيْنا إِلى‏ أُمِّكَ ما يُوحى‏ (38) أَنِ اقْذِفيهِ فِي التَّابُوتِ فَاقْذِفيهِ فِي الْيَمِّ فَلْيُلْقِهِ الْيَمُّ بِالسَّاحِلِ يَأْخُذْهُ عَدُوٌّ لي‏ وَ عَدُوٌّ لَهُ وَ أَلْقَيْتُ عَلَيْكَ مَحَبَّةً مِنِّي وَ لِتُصْنَعَ عَلى‏ عَيْني‏ (39) إِذْ تَمْشي‏ أُخْتُكَ فَتَقُولُ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى‏ مَنْ يَكْفُلُهُ فَرَجَعْناكَ إِلى‏ أُمِّكَ كَيْ تَقَرَّ عَيْنُها وَ لا تَحْزَنَ وَ قَتَلْتَ نَفْساً فَنَجَّيْناكَ مِنَ الْغَمِّ وَ فَتَنَّاكَ فُتُوناً فَلَبِثْتَ سِنينَ في‏ أَهْلِ مَدْيَنَ ثُمَّ جِئْتَ عَلى‏ قَدَرٍ يا مُوسى‏ (40).

1-1. بررسی زیبایی‌شناختی آیات

ابتدای داستان حضرت موسی ع که مربوط به تولد او است، در دو سوره قصص و طه گزارش شده است. بر اساس روایات ترتیب نزول سوره طه پیش از سوره قصص نازل شده است، لیکن قرائن متعدد درون این دو سوره به وضوح بر خطا بودن فرضیه تقدم نزول سوره طه بر قصص دلالت دارد و عکس بودن آن را تأیید می‌کند. یکی از این قرائن چگونگی آغاز داستان در این دو سوره است. پیش فرض ما در فهم این قرینه، عدم آگاهی از داستان است؛ یعنی مخاطب می‌باید خود را جای کسی قرار دهد که برای نخستین بار داستان حضرت موسی ع را از قرآن می‌شنود و به مرور و با نزول حلقات مختلف داستان در سوره‌های مختلف، آگاهی او نسبت به داستان کامل‌تر می‌شود. این پیش‌فرض مهم یکی از اساسی‌ترین شروط برای درک هرچه کامل‌تر جنبه‌های زیبایی‌شناختی آیات مربوط به داستان حضرت موسی ع نیز هست و نادیده گرفتن این پیش‌فرض به این می‌ماند که معمایی را برای کسی که از پاسخ آن آگاه است، طرح کنیم!

قصص:

از ابتدای داستان تا آیه 8 (نَتْلُوا عَلَيْكَ مِنْ نَبَإِ مُوسى‏ وَ فِرْعَوْنَ ... إِنَّ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما كانُوا خاطِئينَ) ‌(3-8) بحث کامل و تمام است و فهم معنای آن وابسته به آیات بعد نیست و به کسی که از داستان حضرت موسی ع آگاهی ندارد، تصویری اجمالی ارائه می‌نماند تا بعد رفته‌رفته جزئیات ضرور آن را بیان کند؛ از این رو آیات بعد را باید مصداق آرایه تفصیل بعد از اجمال تلقی کرد. ارائه تصویر اجمالی از داستان در همان گام نخست از این جهت ضروری است که سبک بیان این داستان پیوسته و یکجا نیست و جزئیات در حلقه‌ها و پرده‌های متعدد و در سوره‌ها و زمان‌های گوناگون بیان می‌شود و بی‌خبری مخاطب از اجمال داستان به کاهش درس‌آموزی او از این حلقات گسسته از هم می‌انجامد. این نکته با قرائت داستان حضرت موسی ع در سوره طه- که بدون ارائه تصویر اجمالی از داستان ارائه شده- در مورد کسی که از داستان حضرت موسی ع کاملاً بی‌اطلاع است، به خوبی نمایان است.

در این قسمت از داستان صنایع ایجاز و حذف در نهایت زیبایی به کار رفته است و نظمی را شکل داده که مفسران بلاغی را حیرت‌زده رها کرده است.

در آیه نخست از مؤثرترین افراد داستان از دو طیف ایمان و کفر یاد شده است: «نَتْلُوا عَلَيْكَ مِنْ نَبَإِ مُوسى‏ وَ فِرْعَوْنَ بِالْحَقِّ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ». در این آیه داستان بسیار مهم معرفی شده و از این رو از «نبأ» استفاده شده است. «نبأ» به قول راغب «خبري است كه داراى فائده بزرگ و مفيد علم يا ظنّ است‏» [1]در کلیات ابوالبقا هم آمده که این واژه در قرآن تنها در مورد اخبار مهم به کار رفته است؛ مانند «عَمَّ يَتَسَاءَلُونَ؟ عَنِ النَّبَإِ الْعَظِيم‏» (نبأ، 1-2).[2]

در آیه بعد در حدود یک سطر شش خبر داده شده: فرعون طغیان کرد، تفرقه انداخت، بنی‌اسرائیل را تضعیف و تحقیر کرد، فرزندانشان را از دم تیغ گذراند، زنانشان را به خدمت گرفت، و او از فاسدان بود! این شش خبر مانند شش کد و نمایه هستند که شرح یک داستان را در دل خود نهفته دارند و با زبان راز و اشاره به مخاطبان خود منتقل می‌کنند: «إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِي الْأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَها شِيَعاً يَسْتَضْعِفُ طائِفَةً مِنْهُمْ يُذَبِّحُ أَبْناءَهُمْ وَ يَسْتَحْيي‏ نِساءَهُمْ إِنَّهُ كانَ مِنَ الْمُفْسِدينَ».

دو آیه بعد محتوای داستان را کامل می‌کند بدون نیاز به آیات 7 و 8؛ یعنی از آیه 3-6 داستان کامل می‌شود و آیات 7 و 8 تفصیل بعد از اجمال و تکمیل کننده بحث است و بعد از آیه 8 نیز تفصیل ماجرا آمده و در حقیقت از ابتدای داستان تا مرحله فرار از مصر سه بار داستان کامل و دو باره تفصیل داده شده و این به لحاظ بلاغی یک رویکرد فوق العاده و بدیع است. در آیه 5 اراده الهی و پاداش صبوری بنی‌اسرائیل و رسیدن به منزلگاه شایسته آنان و نیز نابودی ستمگران و علت آن و افتادن اموال و امکانات آن‌ها به دست بنی‌اسرائیل اشاره شده و همه این مطالب تنها در یک سطر یا کم‌تر از آن آمده است: «وَ نُريدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثينَ». استضعاف کلیدی‌ترین نمایه ستمکاری فرعونیان است. خدا با این تلمیح سبب این منت را گوشزد کرد و با واژه «الوارثین» خبر از اضمحلال و نابودی ستمکاران دارد و مقام امامت آنان را به اهلش سپرد و مستضعفان را وارث آنان قرار داد. در آیه بعد فرازی در بسط «الوارثین» آورده و قلمرو و دامنه آن را افزون بر مقام امامت قوم که در آیه 5 به صراحت آمده، به امکانات زمینی نیز گسترانید و در پایان آیه یادآور شد که فرعون و هامان و لشکریان آنان را به آن‌ چیزی مبتلا کرد که از آن فرار می‌کردند: «وَ نُمَكِّنَ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَ نُرِيَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ ما كانُوا يَحْذَرُونَ» و در واقع می‌توان به لحاظ بلاغی این آیه را تفصیل و تکمیل خاتمه آیه پیشین دانست؛ یعنی این «وارث شدن» با نابودی فرعونیان و همه‌جانبه است.

دو آیه بعد (7-8) نیز همچون آیات پیشین در اوج ایجاز و بلاغت است. در این دو آیه بیان قبل تفصیل یافته و یکبار دیگر در دو سطر شالوده قصه به زیبایی و در قالبی نو تکرار می‌شود تا در جان مخاطب بنشیند: «وَ أَوْحَيْنا إِلى‏ أُمِّ مُوسى‏ أَنْ أَرْضِعيهِ فَإِذا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقيهِ فِي الْيَمِّ وَ لا تَخافي‏ وَ لا تَحْزَني‏ إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَ جاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلينَ»؛ از سلامت جان موسی ع و اوضاع پریشان و خفقان گسترده و بی‌رحمی ستمگران با «أَنْ أَرْضِعيهِ» و «خِفْتِ عَلَيْهِ» خبر می‌دهد و راهکار نجات از ترس را در کاری به مراتب ترسناک‌تر قرار می‌دهد و در عین حال تمام ایمان مخاطب را خطاب کرده و با اطناب زیبای بلاغی[3] مژده می‌دهد که نه بترس و نه محزون باش؛ چرا که سلامتش می‌داریم و به تو بازش می‌گردانیم و این هر دو را با «رَادُّوهُ إِلَيْكِ» بیان نموده و مژده سروری او را نیز می‌افزاید و البته به مقتضای حال و بر طریق بلاغت هر دو را به صیغه اسم فاعل می‌آورد (رَادُّوهُ؛ جاعِلُوهُ) که قطعی بودن فعل را نشان دهد؛ چراکه اسم فاعل بر ثبات و پایداری دلالت می‌کند؛ چیزی که دست فعل (نردّه و نجعله) از آن کوتاه است. همچنین در بیان ماجرا الهام مباشر خدا به قلب مادر موسی ع را با صنعت التفات به مخاطب زنده کرده و به الفاظ حیات می‌بخشد (أَوْحَيْنا إِلى‏ أُمِّ مُوسى‏ أَنْ أَرْضِعيهِ).

زیبایی دیگر در این آیه، اجتماع دو امر (أرضعيه، فألقيه) و دو نهی (لا تخافي، و لا تحزني) و دو خبر و دو بشارت (إنا رادوه إليك، و جاعلوه من المرسلين) است[4] که تراز ادبی آن را به اوج آسمان و عرش سهل– ممتنع می‌رساند.

در آیه بعد بیان آیات قبل تکمیل شده، به صورت مستقل بار دیگر داستان از بعدی دیگر بازخوانی می‌شود و آن‌قدر این کار زیبا اتفاق می‌افتد که مخاطب قرآن بدون تأمل نمی‌تواند به ظرافت تکرار پی ببرد و این تکرارهاست که همچون ضربه‌های ریز چکشی بر میخ، مفهوم را در جان مخاطب جای‌گیر می‌کند: «فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِيَكُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَ حَزَناً إِنَّ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما كانُوا خاطِئينَ (8)»؛ نجات از آب (فَالْتَقَطَهُ)، پرورش در دامان فرعونیان (فَالْتَقَطَهُ ... لیکون)، دشمنی با آنان و هدایت و رستگاری موسی ع (عَدُوًّا)، و موفقیت او در برابر فرعونیان (حَزَناً) همه و همه در نصف سطر آمده است! نصف دیگر نیز به قضاوت خداوند در باره فرعونیان اختصاص می‌یابد که با بیانی شامل، دو مفهوم قریب و بعید را منظور می‌کند: هم در امید بستن به موسی ع خطاکارند و هم در ستمکاری‌ و طغیان و عصیانشان.

آیه 9 به بعد تا آیه 13 را می‌توان شرح و تفصیلی بر دو آیه قبل دانست؛ زیرا چرایی و اسباب و مقدمات التقاط و چگونگی بازگشت به دامان مادر با تفصیلی روشن بازگو شده است. بیان این چند آیه گزارشی و خبری است و غالباً، جز فرازهایی کوتاه، به غایب التفات دارد.

در آیه 9 بلاغت و چینش زیبای واژگان خودنمایی می‌کند: «يَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً». زن فرعون می‌خواهد خواسته خود را به شوهر تحمیل کند؛ محبت به این نوزاد او را فراگرفته ولی حکیمانه ابتدا از منفعت مالی (خدمتکار و برده شدن) سخن به میان می‌آورد که به میل همسر نزدیک‌تر است و در پس آن سخن از فرزندخواندگی می‌کند که به میل و خواهش او نزدیک و با آن هماهنگ است. او هوشمندانه قبل از این‌که امید به فایده را مطرح کند، با فراز «قُرَّتُ عَيْنٍ لي‏ وَ لَكَ» احساسات او را تحریک می‌کند و نیز این فراز می‌تواند خبر از انعطاف درونی فرعون و محبت او نسبت به این نوزاد باشد. نکته جالب این است آیه به زیبایی و با نهایت ایجاز که از نگاه بلاغی جزو مصادیق اعجاز بیانی قرآن در واژه‌گزینی به شمار می‌رود، از همسر فرعون با واژه «امْرَأَتُ فِرْعَوْنَ» یاد می‌کند (نه زوجة فرعون) تا بفهماند که رابطه این زن و شوهر محبت‌آمیز نبوده و گویا بالاجبار زیر یک سقف زندگی می‌کرده‌اند (چنان که آیه 11 سوره تحریم به آن تصریح دارد: «وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ إِذْ قالَتْ رَبِّ ابْنِ لِي عِنْدَكَ بَيْتاً فِي الْجَنَّةِ وَ نَجِّنِي مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ وَ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِين‏») و یا دست‌کم به مخاطب می‌فهماند که ازدواج این دو فرد ثمره‌ای نداشته و به اصطلاح اجاقشان کور است و بدین روی همنشینی معنایی مناسب با سیاق بر قرار می‌کند، و البته هر دو نیز می‌تواند مراد باشد. بنت الشاطی در باره فرق معنایی زوج و مرأة آورده است: «ما به تأمل در سیاق استعمال این دو واژه در قرآن می‏پردازیم و این تأمل، ما را به رازی که در دلالت این دو واژه نهفته است، رهنمون می‏گردد: واژه زوج یا همسر زمانی به کار رفته که مسئله زوجیت یا جفت بودن مرد برای زن محور و معیار سخن اصلی آیه بوده است که یا حکمت و آیتی را بیان می‏دارد و یا در مقام تشریع و تبیین حکمی است...؛ اما هر جا آنچه آیتِ زوجیت است، یعنی آن آرامش و دوستی و مهربانی، به سبب خیانت یا ناسازگاری در عقاید، رخت از میان بربسته باشد، دیگر زوج نیست، بلکه إمرأة (زن) است؛ چنان که می‏خوانیم «زن (إمرأة) عزیز در پی کامجویی از غلام خویش است[5] ...».[6] البته مطابق توضیحی که ذیل آیه 23 سوره قصص در فصل بعد ارائه خواهیم کرد، حضور تنهای یک زن در یک حادثه، هرچند همسر نیز داشته باشد ولی همسرش حاضر نباشد، به مقتضای آنچه گفته شد، می‌تواند با واژه «مرأة» یاد شود.

«لاتقتلوه» جلوه‌ دیگری از بلاغت است که در این آیه می‌درخشد. در حالی که همسر فرعون با او سخن می‌گفت، ناگاه نگاهش را به سربازان فرعون معطوف کرده، بر سر آن‌ها فریاد می‌زند که دست نگه‌دارید! «نکشیدش!» شاید به ما نفعی برساند یا او را به فرزندی گرفتیم! او این‌گونه سخن گفت و نمی‌دانستند که در تدبیر الهی سخن می‌گوید. «و هم لایشعرون» نشان می‌دهد غیر از فرعون و همسرش کسان دیگری هم حاضر بودند و از این رو احتمال مخاطب بودن یاران فرعون در خطاب «لاتقتلوه» بیشتر است تا دیدگاه برخی مفسران که جمع آمدن این فراز را به جهت حفظ احترام به فرعون تفسیر کرده‌اند![7] و اگر چنین می‌بود می‌بایست بگوید «قرت عین لی و لکم» نه «لک». این تفسیر هماهنگ با رویکرد زیبایی‌شناختی روشی و همایش نحوی و بلاغی آیه مطابق برداشت برخی مفسران مانند علامه در المیزان است هرچند به قرینه بلاغی آن تصریح نکرده است.[8]

خاتمه آیه گوشزد می‌کند که همه‌ آن‌ها جاهلانه در خدمت تدبیر پروردگارند و اسباب نابودی‌شان را به دست خویش فراهم می‌کنند. بسیار است که خداوند چنین تدبیرهایی را در طول تاریخ دنیا برپا کرده و آدمیان‌اند که ناآگاه در آن نقشی برعهده می‌گیرند خواه به ضرر یا سودشان باشد.

آیه 10 و 11 به لحاظ محتوایی معکوس‌اند؛ یعنی ابتدا محتوای آیه 11 و در پی آن آیه 10 رخ داده است. ممکن است آیه 10 ملحق به قسمت قبل باشد؛ یعنی در ادامه آیه نهم و پس از آیه دهم، پرده دیگری از داستان بازگو می‌شود و در هر صورت بی‌تردید آیه یازدهم پیش از آیه نهم رخ داده است. مفاد آیه 10 و 11 از این قرار است که فرزند گریان است و هیچ شیری را نمی‌پذیرد، مادر هم توسط خواهرش که در آیه 11 نقشش بازگو می‌شود، در جریان امر قرار دارد، نزدیک است به نزد فرعونیان رفته و فریاد کند من مادر اویم، شیر مرا خواهد گرفت او را به من بدهید تا سیرش کنم! لیکن اگر این کار را می‌کرد و آن‌ها می‌فهمیدند که این فرزند از بنی‌اسرائیلیان است، قتل او حتمی بود. خدای متعال حال مادر موسی ع را بسیار زیبا گزارش کرده است: «أَصْبَحَ فُؤادُ أُمِّ مُوسى‏ فارِغاً»؛ یعنی هیچ صبر و قراری برای او باقی نمانده بود. در این استعاره مکنیّه (آوردن مشبه همراه با یکی از اجزا یا ویژگی‌های مشبه‌ٌبه) تشبیه معقول به محسوس صورت گرفته و تهی شدن قلب مادر از صبر به ظرفی تشبیه شده که درونش تهی گردیده است و باید پرسید در مقام بیان بی‌قراری و به پایان رسیدن صبر به زبان تصویرگری، چه تشبیه و چه تعبیری از این تشبیه و تعبیر گویاتر است؟ این تعبیر به گونه‌های مختلف در زبان‌های دیگر نیز وجود دارد. در زبان فارسی نیز نهایت بی‌قراری حاصل از اضطراب و دلهره را به «خالی شدن دل» تصویر می‌کنند.

فراز بعد به تفسیر و تبیین این حالت پرداخته،‌ می‌فرماید: «إِنْ كادَتْ لَتُبْدي بِهِ لَوْ لا أَنْ رَبَطْنا عَلى‏ قَلْبِها لِتَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ؛ اگر قلبش را محكم و استوار نكرده بوديم تا از باوركنندگان وعده ما باشد، نزديك بود آن [حادثه پنهانى‏] را فاش كند»؛ این شرح بلیغانه مؤکَّد («إن» مخففه از ثقیله و لام «لتبدی» فارقه[9] است) و این استعارة تصريحية تبعية[10] برای حالت بی‌صبری مادر موسی ع بسیار عجیب است! مادری که از ترس قتل فرزند با توکل بر خدا و به فرمان او، فرزند را به دست خطری بزرگ‌ یعنی امواج دریای بی‌رحم می‌سپارد، در برابر گرسنگی موسی ع آن‌چنان بی‌تاب می‌شود که می‌خواهد مادر بودن خویش را فریاد کند و چه تعبیری زیباتر از «لَوْ لا أَنْ رَبَطْنا عَلى‏ قَلْبِها» می‌تواند این حالت را به تصویر بکشد؟ اگر کمی صبر و تحمل باقی مانده باشد، موعظه و هشدار به کار می‌آید ولی زمانی که بی‌قراری مادرانه به نهایت برسد و شکیبایی رخت بر بندد، چاره کار سخن نیست بلکه امر تکوینی ربط بر قلب و به تعبیر دیگر کنترل فیزیکی او است؛ زیرا او ظرف شنیدن ندارد؛ قلب او در حال انفجار و پاره پاره شدن است و گویا می‌بایست با طناب آن را محکم بست تا نگسلد؛ این راه برای کنترل کسانی که قرار از کف می‌دهند، ناگزیر است. مشابه این تعبیر در باره اصحاب کهف نیز آمده است: «وَ رَبَطْنا عَلى‏ قُلُوبِهِم‏» (کهف، 14)؛ یعنی قلب‌هایشان را با طناب محکم بستیم (کنایه از تزریق شکیبایی به آن‌ها) تا بتوانند بر ترک خانه و رفاه و کوچ به بیابان و غار و تحمّل سختی‌ها فائق آیند. همچنین این فراز به خوبی و در نهایت بلاغت شدت گرسنگی حضرت موسی ع را آشکار می‌سازد و نشان می‌دهد زمان گرفته شدن از آب تا رسیدن به مادر، زمان کمی نبوده است.

پایان آیه نیز وجهی بلاغی دارد و آن «مِنَ الْمُؤْمِنينَ» است؛ نفرمود: لتکون من الواثقین و نه من المطمئنین و نه چیز دیگری که بر آرامش و طمئنینه دلالت کند بلکه فرمود من المؤمنین تا احتمالاً‌ گوشزد کند که اضطراب و بی‌قراری یا آشکار کردن راز و به خطر انداختن فرزند ناشی از ضعف ایمان است! و البته برخی مفسران آن را ایمان به بشارت‌های خدا تفسیر کرده‌اند (إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْك‏...).

در آیات 10 و 11 سه تعبیر وجود دارد که به لحاظ بلاغی و ابتکار می‌درخشد: «أَصْبَحَ فُؤادُ أُمِّ مُوسى‏ فارِغاً» و «لَوْ لا أَنْ رَبَطْنا عَلى‏ قَلْبِها» و «فَبَصُرَتْ بِهِ عَنْ جُنُبٍ». صاحب الجدول این سه تعبیر را به لحاظ اسلوب عربی بی‌مانند و در حد معجزه معرفی کرده است که دست هیچ کاتب و شاعری پیش از قرآن به آن نرسیده است.[11]

در باره دو فراز نخست به اجمال سخن رفت و در این‌جا در باره بلاغت و رویکرد زیبایی‌شناختی فراز اخیر نکاتی را بیان می‌کنیم: «فَبَصُرَتْ بِهِ عَنْ جُنُبٍ». در این فراز برای بیان شدت توجه خواهر حضرت موسی ع از واژه «بصر» استفاده کرده است نه «رأی» و نه «نظر»؛ یعنی نفرمود: فنظرت الیه عن جنب و نفرمود: فرأته عن جنب. برای رمزگشایی این کاربست، لازم است به چند نکته توجه شود:

1. در فراز آیه از دو حرف قلقله که در لغت به معنای اضطراب و جنبش است، استفاده گردیده (باء و جیم) و نیز از صاد که از حروف استعلائیه است، بهره گرفته شده است که با معنی آیه که شدت قلق و نگرانی و تعقیب است، هم‌آغوشی بهتری دارد. در دو فراز دیگر تنها ظاء از حروف استعلاء است که به دلیل مفتوح بودن شدت آن از صاد مضموم در «فَبَصُرَتْ» کم‌تر است.

2. تعبیر آیه به جای مثل «فنظرت الیه» که در آن «الیه» بعد مسافت را می‌رساند، «فَبَصُرَتْ بِهِ» است. بای الصاقیه می‌فهماند که گویا خواهر چشم از موسی ع بر نمی‌داشت و این تعبیر با محتوا تناسب بیشتری دارد. در خصوص واژه «جُنُبٍ» ابن فارس دو معنای متقارب ذکر کرده است: «الجيم و النون و الباء أصلان متقاربان أحدهما: النَّاحية، و الآخر البُعْد.»[12] که به لحاظ بلاغی و همایش کلمات، به نظر می‌رسد معنای دوم مناسب‌تر باشد (زیرا خواهر موسی ع می‌بایست از فاصله‌ای حرکت کند که سرّش آشکار نشود و افزون بر آن،‌ رود نیل پهناور بوده (فِي الْيَمِّ) و به طور طبیعی صندوق حامل حضرت موسی ع احتمالاً‌ از کنار رودخانه پهناور نیل و به تعبیر قرآن «دریا» فاصله گرفته است و تعبیر «فَاقْذِفيهِ فِي الْيَمِّ» در سوره طه نیز بر این مطلب دلالت دارد)، هرچند به دلیل پهناور بودن رود نیل جمع دو معنی نیز بعید نیست!

3. در آیه 198 سوره اعراف هر سه ماده (رأی، نظر و بصر) به کار رفته است: «وَ إِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَى الْهُدى‏ لا يَسْمَعُوا وَ تَراهُمْ يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ وَ هُمْ لا يُبْصِرُون‏». دقت در تفاوت‌های این سه واژه می‌تواند در روشن‌تر شدن ظرافت‌ تعبیر آیه مورد بحث تأثیرگذار باشد.

فرق «نظر» و «رأى»: ماده «نظر» زمانى استعمال مى‌شود كه «ناظر» (بيننده) به‌دنبال ديدن چيزى باشد، خواه آن را ببيند يا نه؛ به ديگر سخن، ناظر دنبال اين است كه مجهولى را با ديدن به معلوم تبديل كند و ماده «رأى» در موردى استعمال مى‌شود كه بيننده شىء را ببيند؛ براى مثال، گفته مى‌شود: «الناس ينظرون الى السماء لرأية الهلال؛ مردم به آسمان نگاه مى‌كنند تا هلال را ببينند.» در اين مثال، مردم براى ديدن هلال به آسمان نگاه مى‌كنند (ينظرون)، ولى ممكن است هلال را نبينند، ليكن اگر ديده شد، گفته مى‌شود: «رأوا الهلال؛ هلال را ديدند.»

فرق «بصر» و «رأى»: به گفته برخى كارشناسان، هرگاه شىء به وضوح ديده شود، از ماده «بصر» استفاده مى‌گردد؛ يعنى آشكار بودن شىء ديده شده در معناى «بصر» داخل است. برخى دانشوران، معناى «بصر» و «رأى» را اين‌گونه جمع كرده‌اند كه «بصر» مرحله ديدن و انتقال تصوير اشيا به عقل است و «رأى» مرحله درك عقل مى‌باشد؛ به ديگر سخن «بصر» مرحله‌اى چونان تصوّر و «رأى» مرحله‌اى بسان تصديق است. در نتيجه، اگر بخواهيم بين سه واژه «نظر»، «بصر» و «رأى» نوعى هماهنگى برقرار كنيم، بايد بگوييم اولين مرحله «نظر» است و سپس «بصر» و آنگاه «رأى» كه مرحله درك عقل و پايان كار مى‌باشد.[13]

در آيه مورد بحث، «تراهم» خطاب به پيامبر- صلّى اللّه عليه و آله- است كه بالاترين مرحله مى‌باشد و «ينظرون» و «لا يبصرون» به بت‌ها و يا بت‌پرستان اشاره دارد؛ يعنى (براساس تفسير به بت) بت‌ها با چشم‌هاى مصنوعى‌شان به پيامبر- صلّى اللّه عليه و آله- مى‌نگرند، ولى در حقيقت او را نمى‌بينند و يا (براساس تفسير به بت‌پرستان) بت‌پرستان با چشم‌هاى خود به‌سوى پيامبر- صلّى اللّه عليه و آله- مى‌نگرند و نشانه‌هاى صدق و درستى را مى‌بينند، ولى واقعيت‌ها را نمى‌بينند.[14]

بنابراین، از بین سه ماده رأی و نظر و بصر به لحاظ آوایی و معنایی مناسب‌ترین واژه «فَبَصُرَتْ بِهِ» است.

آیه 12 با عبارت بلیغ «وَ حَرَّمْنَا عَلَيْهِ الْمَرَاضِعَ مِن قَبْل‏» آغاز شده است. در این فراز «حرمنا» استعاره تحریم است به معنای منع کردن. بلاغت این استعاره از این رو است که اجتناب فطری موسی ع را در عین تشنگی و گرسنگی اختیاری و هوشمندانه جلوه می‌دهد. مراضع نیز به معنای جمع مُرضِعه مجاز است؛ زیرا آنچه منع شده «ثدی المراضع» است. «من قبل» نیز احتمالاً به «أَنْ أَرْضِعِيهِ» راجع است که توضیح آن در شبهات خواهد آمد.

در این سوره معرفی دایه با عبارت «عَلى‏ أَهْلِ بَيْتٍ يَكْفُلُونَهُ» آمده و در سوره طه با تعبیر «هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى‏ مَنْ يَكْفُلُهُ» بیان شده است. در تفسیر چرایی دوگانگی تعبیر می‌توان به نکته بلاغی و زیبایی‌شناختی توجه کرد و آن خاتمه ایغالیه آیه در این سوره است: «وَ هُمْ لَهُ ناصِحُونَ». به بیان روشن‌تر، چون در این آیه به نقش خانواده در تربیت فرزند توجه داده شده، در صدر عبارت نیز خانواده به عنوان دایه معرفی شده است و این تعبیر قرینه‌ خوبی بر این است که حضرت موسی ع در زمان شیرخوارگی در دامان مادر بزرگ شد نه آن‌که مادر برای شیردادن به کاخ فرعون در تردد باشد؛ چنان ‌که برخی مفسران گفته‌اند و تعجب از سخنی است که وجود قرینه بر دو احتمال یاد شده (حضور موسی ع نزد مادر یا تردد مادر به کاخ در فواصل معین) را انکار می‌کند![15] البته افزون بر این‌که قرینه منحصر به مورد یاد شده نیست و ظاهر «فَرَدَدْناهُ إِلى‏ أُمِّهِ» بر آن دلالت دارد (زیرا اگر برعکس بود، زیبنده بود این فراز آیه رسیدن مادر به وصال فرزند را گزارش کند نه برعکس آن را)، به لحاظ عرفی هم امکان تردد دائم دایه به کاخ فرعون وجود ندارد؛ زیرا نوزاد وعده غذایی زیاد با فاصله کم دارد. برخلاف سوره قصص، در سوره طه چنین ذیل و خاتمه‌ای وجود ندارد؛ از این رو تعبیر مفرد به کار رفته است و از این دقت‌های بلاغی و زیبایی‌شناختی در سراسر قرآن بسیار فراوان است.

در آیه بعد (13) «وَ لِتَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ» بسا نشان ‌دهد خلجان یا نگرانی همچنان در قلب مادر موسی ع وجود داشته است و قرینه آن نیز «إِنْ كادَتْ لَتُبْدي بِهِ لَوْ لا أَنْ رَبَطْنا عَلى‏ قَلْبِها لِتَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ» است و این به دلیل سنگینی و دشواری رخداد است. خاتمه آیه (وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ) نیز به لحاظ بلاغی و زیبایی‌شناسی جایگاه ویژه‌ای دارد و از بُعد منفی خلجان قلبی مادر موسی ع می‌کاهد و آن را امری طبیعی جلوه می‌دهد؛ زیرا بیشتر مردم اساساً‌ آن‌چنان که باید به وعده‌های الهی علم ندارند و وعده‌های الهی در نهان‌گاه باورشان ظنی است و از این رو است که به مقتضای آن عمل نمی‌کنند.

در آیه 14 داستان وارد مرحله تازه‌ای می‌شود. در آن زمان حضرت موسی ع وارد دوران رشادت عقلی و جسمانی حیات خود شده و به لطف و مدد الهی خوشه‌چین حکمت و دانش گردیده بود. البته هرکس هرچه از حکمت و دانش فرا می‌گیرد، همه در طول اراده الهی است، لیکن خدای متعال حکمت و دانش او را به خود نسبت می‌دهد تا به مخاطب بفهماند سطح برخورداری موسی ع از حکمت و دانش ویژه و به عنایت الهی بوده است. نکته بلاغی مهمی که از دید بسیاری از مفسران پنهان مانده، نقش زیبای خاتمه تمکینیه[16] آیه است:‌ «وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنينَ». این خاتمه نشان می‌دهد کسب حکمت و دانش اولاً: بی‌حساب و کتاب نبوده و ثانیاً: تلاش‌های موسی ع به طور مستقیم (در دانش‌اندوزی) یا غیر مستقیم (در ارتکاب حسناتی که موجب نزول ویژه و غیر متعارف حکمت و علم الهی شده باشد) در بهره‌مندی از دانش نقش داشته است و به تعبیر دیگر، این حکمت و دانش به نوعی نتیجه (نَجْزِي) آن کار «حسن» موسی ع بوده است. باید دید حضرت موسی ع با چه نیتی و چگونه در این مسیر کوشیده و گام برداشته که مصداق محسنین شده است و مطابق با آیه هرکس در چنین مسیری گام بردارد، از این فواید (حکمت و علم) بهره‌مند می‌شود. در تفسیر نمونه آمده است: «تعبير" كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ" به خوبى نشان مى‏دهد كه موسى ع به خاطر تقواى الهی‌اش، و به خاطر اعمال نيك و پاكش، اين شايستگى را پيدا كرده بود كه خداوند پاداش علم و حكمت به او بدهد، و روشن است كه منظور از اين علم و حكمت، وحى و نبوت نيست؛ زيرا موسى آن روز با زمان وحى و نبوت فاصله زيادى داشت. بلكه منظور همان آگاهى و روشن‏بينى و قدرت بر قضاوت صحيح، و مانند آن است كه خدا به عنوان پاكدامنى و درستى و نيكوكارى به موسى داد، و از اين تعبير اجمالا برمى‏آيد كه موسى در همان كاخ فرعون كه بود رنگ آن محيط را به خود هرگز نگرفت و تا آنجا كه در توان داشت به كمك حق و عدالت مى‏شتافت هر چند جزئيات آن امروز بر ما روشن نيست.»[17] روشن است که این تفسیر دامنه بلاغی فوق را در برندارد و اتیان حکمت و علم را غیر عادی و غیر اکتسابی گرفته است هرچند به آن تصریحی ندارد.

گفتنی است احتمال‌های دیگری نیز وجود دارد مانند این که مراد از محسنین کسان دیگری باشند و رشد و برخورداری حضرت موسی ع نتیجه و برکات حسنات آن‌ها بوده باشد، لیکن مقتضای بلاغت با تفاسیر نخست همراه‌تر است.

آیه 14 مقدمه‌ای برای فصل تازه زندگانی حضرت موسی ع است. در آیه 15 نکات مهمی وجود دارد. او در آن زمان دوست و دشمن را می‌شناخته است (هذا مِنْ شيعَتِهِ وَ هذا مِنْ عَدُوِّهِ). با توجه به این که به گفته قرآن در آن دوران از حکمت و علم سرشار (به قرینه تخصیص به ذکر شدن و نسبت آن به پروردگار (آتَيْناهُ)) برخودار بوده، به نوعی بر بنی‌اسرائیل تأثیر می‌گذاشته و ریاست و سردستگی آن‌ها را نیز داشته است (هذا مِنْ شيعَتِهِ). اما این‌که چرا در زمان غفلت مردم وارد شهر شده، احتمالاتی وجود دارد و شاید مناسب‌ترین احتمال این باشد که او از رجال حکومت بوده و چون خواسته ناشناس وارد شهر شود، زمان غفلت مردم را انتخاب کرده است. همچنین احتمال است ورود پنهانی و ناشناس به امور بنی‌اسرائیل و جلسات پنهانی با آن‌ها مربوط باشد و «من شیعته»‌ قرینه‌ای بر چنین تعامل‌های پنهانی است. او در دل شب و زمان غفلت مردم به دو فرد برخورد کرد که به شدت با هم زد و خورد می‌کردند؛ یکی قبطی و دیگری بنی‌اسرائیلی. طبیعی است این زد و خورد پر سر و صداست و مردم را دور خود جمع می‌کند. در حین زد و خورد طرف بنی‌اسرائیلی که حضرت موسی ع را می‌شناخت، از او کمک خواست و چون ظلم طرف قبطی کاملاً‌ آشکار بود، موسی ع به کمک بنی‌اسرائیلی رفت و به قبطی ضربه‌ای ‌زد که موجب مرگ غیر عمد او شد. حضرت به مردم می‌گوید که هدفش مصلحانه و جدا کردن بین آن‌دو بوده و با یک رخداد ناخواسته روبه‌رو شده است (قرینه از آیه 19: وَ ما تُريدُ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْمُصْلِحينَ). او که گویا می‌دید این رخداد مانع برخی خدمات نیکش به بنی‌اسرائیل می‌شود، در پیشگاه خدا نیز عذر می‌آورد که مداخله‌اش بر این اساس بوده که کمک‌کار ظالمان نباشد. (آیه 17) پس از این واقعه حضرت موسی در شهر پنهان می‌شود (به قرینه: فَأَصْبَحَ فِي الْمَدينَةِ خائِفاً يَتَرَقَّبُ (آیه 18) و نیز قرینه: وَ جاءَ رَجُلٌ مِنْ أَقْصَى الْمَدينَةِ يَسْعى (آیه 20)). فردای آن شب حضرت موسی ع دو باره آن مرد را دید که با یک قبطی دیگر درگیر شده و از او کمک می‌خواهد (آیه 18). موسی ع که عهد کرده بود کمک‌کار ظالم نباشد و احساس می‌کرد با سکوتش به ظالم کمک می‌کند (آیه 17) پس از تذکر به فرد ستیزه‌جوی بنی‌اسرائیلی (إِنَّكَ لَغَوِيٌّ مُبينٌ) بار دیگر می‌رود که در برابر قبطی از او دفاع کند لیکن با احتیاط و صرفا با کنترل قوی و شدید فرد قبطی و نه زدن او (أَنْ يَبْطِشَ)، اما قبطی که از جریان شب گذشته کاملاً مطلع بوده، بر جان خود ترسیده به موسی ع نسبت به قتل جدید هشدار می‌دهد و به او گوشزد می‌کند که روش او برخلاف ادعایش مصلحانه نیست بلکه خصمانه است. (آیه 19) پس از این واقعه گویا قبطی‌ها نسبت به گرایش و رفتار حضرت موسی ع به شدت موضع گرفته و تصمیم می‌گیرند او را به جهت انتقام یا خیانت به قبطیان به قتل برسانند. حال این تصمیم با هماهنگی فرعون بوده یا خیر،‌ چه بسا استفاده شود که بدون هماهنگی بوده (إِنَّ الْمَلَأَ يَأْتَمِرُونَ بِكَ؛ زیرا به ملأ نسبت داده شده و از باب افتعال آمده است) . در این حین شخصی به سرعت نیت آن‌ها را به حضرت موسی ع گزارش می‌دهد که موجب فرار فوری (به مناسبت فاء «فخرج» که بر خروج بدون درنگ دلالت دارد[18]) او به سوی مدین می‌شود. (آیه 20)

در فراز «يَأْتَمِرُونَ بِكَ» از آیه 20 یک تضمین بلاغی نیز وجود دارد که زیبایی خاصی به آیه بخشیده است؛ فعل «يَأْتَمِرُونَ» با «فی» به کار می‌رود و «بک» با «یهمّون» در تضمین مناسبت دارد[19]؛ از این رو «يَأْتَمِرُونَ بِكَ» یعنی در باره تو توطئه کرده و نسبت به اجرای آن جدی هستند.

همه این مطالب را می‌توان از قرائن بلاغی آیات 15 الی 20 استفاده کرد بدون این که عبارات گرفتار تطویل و تکرار شده باشد. اگر دقت شود صنعت حذف در آیات یاد شده به شکل گسترده‌ای به کار گرفته شده است. هرجا حذف امکان داشته و یا تصریح ضرورت نداشته، اختصار مبنا قرار داده شده است و اگر کسی بخواهد مفهوم را به درستی دریابد، باید به کوچک‌ترین قرائن توجه کند. در این آیات، دور بودن قصر از شهر، برنامه تربیتی موسی ع برای بنی‌اسرائیل، آشکار بودن درگیری نخست، اعتذار موسی ع برای مردم حاضر در صحنه، تفاوت نحوه برخورد در دو واقعه، قدرت جسمانی حضرت موسی ع، جایگاه بالای حضرت موسی ع در دستگاه فرعون، نقش توطئه‌گونه اطرافیان فرعون در نقشه قتل موسی ع، افشای سریع قتل اول، و برخی نکات دیگر از قرائن استفاده شده است. روشن است که نادیده گرفتن هریک از قرائن فوق ممکن است به خطای در تفسیر بینجامد که بیان تفصیلی نمونه‌های آن‌ها فراتر از مجال اندک این مقال است.

در بیان این فراز داستان، در عین اختصار حداقل یک مطلب کلی در قالب داستان بیان شده که با تنقیح مناط به یک اصل فرازمانی و مکانی تبدیل می‌شود و آن این است که نباید به مجرمان مدد رساند: «فَلَنْ أَكُونَ ظَهيراً لِلْمُجْرِمينَ». این فرازی ستوده شده است؛ البته مقدمه این فراز نیز خود اصل دیگری است:‌ «رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ...» یعنی شکرانه نعمت‌‌های الهی می‌بایست درخور و متناسب باشد. منظور از نعمت به قرینه آیات 6 و 7 سوره فاتحه و 69 سوره نساء «ولایت و هدایت الهی» است: «فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِينَ».[20] البته برخی منظور از نعمت را غفران الهی گرفته و سایر نعمت‌های الهی را بر آن افزوده‌اند[21] لیکن این تفاسیر با بلاغت آیه هماهنگی کاملی ندارد و تفسیری که بلاغت آیه را همراه دارد، صرفاً غفران الهی مورد اشاره است (فَغَفَرَ لَه‏)؛ زیرا اگر موارد فوق تفسیر نعمت باشد، تذکر آن بعد از رخداد قتل قبطی وجهی ندارد و پیش از آن نیز مجال تعهد بوده است، لیکن اگر مراد از نعمت همان غفران پیامد این رخداد باشد، عبارات هماهنگ با مقتضای حال و بلیغ خواهد بود. ممکن است گفته شود اطلاق نعمت بر غفران معهود عرف عرب حاضر نیست، خواهیم گفت لسان عرب زمان نزول ملاک است و در لسان قرآن اطلاق نعمت بر غفران کاربست یافته است؛ چنان‌که در آیه 49 سوره قلم می‌خوانیم: «لَوْلَا أَنْ تَدَارَكَهُ نِعْمَةٌ مِنْ رَبِّهِ لَنُبِذَ بِالْعَرَاءِ وَهُوَ مَذْمُوم؛ اگر نعمتی از سوى پروردگارش او را در نيافته بود، يقيناً نكوهش شده به صحرايى بى‏آب و گياه افكنده مى‏شد» و این نعمت در پاسخ به درخواست حضرت یونس در ذکر یونسیه است: «فَنادى‏ فِي الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمين‏». (انبیاء، 87) علامه طباطبایی در تفسیر آیه آورده است: «و فسرت النعمة بقبول التوبة».[22]

به بررسی زیبایی‌شناختی آیات یاد شده باز گردیم. در آیه 15 پس از شروع داستان بی‌درنگ صحنه بازآفرینی می‌شود: «هذا مِنْ شيعَتِهِ وَ هذا مِنْ عَدُوِّهِ». این دو اشاره نزدیک (هذا) در حقیقت تصویرسازی قوی و بازآفرینی و احضار مخاطب در صحنه است. عبارت «خائفاً‌ یترقّب» که دو بار تکرار شده به لحاظ آوایی تناسب عجیب و دلنشینی با محتوا دارد. «یترقب» حرکت یک مراقبت شدید و نگاه پیاپی به اطراف را به تصویر می‌کشد و به قول سید قطب تعبیری مصور از حالت موسی ع است.[23] در آیات فوق و نیز آیات بعد تا آیه 29 در همه آیات «قال» یا «قالت» به کار رفته است. در این میان اختلاف شده که مقول قول «قال» در آیه 19 کیست؟ برخی گوینده را فرد بنی‌اسرائیلی دانسته‌اند که ظاهراً‌ نادرست است و برخلاف بلاغت آیه؛ زیرا این مقول قول زمانی صادر شده که حضرت موسی ع تلاش می‌کند شخص قبطی را با قدرت بگیرد و کنترل کند، طبیعی است طرف بنی‌اسرائیلی نمی‌بایست نگران چیزی باشد ولی به شرحی که در بالا گذشت، فرد قبطی که هم حضرت موسی ع را می‌شناخته و هم از جریان شب گذشته آگاه بوده، نگران می‌شود که موسی ع او را نیز به قتل برساند؛ لذا پیش‌دستی کرده و او را به «جبّاریت» متهم کرده و بهانه صلح‌جویی را از او سلب می‌کند. این حذف با توجه به قرینه موجود در آیه بر زیبایی آیه افزوده است و مخاطب را نیازمند دقت می‌کند. در آیه 20 فراز «جاءَ رَجُلٌ» مبهم آمده زیرا شناخت شخص در داستان نقش کلیدی ندارد و نشان می‌دهد قرآن در عین نقل داستان، هدف قصه‌پردازی و قصه‌سرایی ندارد و این خود در مسیر صنعت ایجاز تعریف می‌شود. ایجاز در پایان آیه 19 نیز به شکل جالبی رخ داده است؛ آن‌جا که رخداد دوم مسکوت گذاشته می‌شود و معلوم نیست که آیا «جاءَ رَجُلٌ» در اثنای درگیری دوم بوده یا پس از آن. به نظر می‌رسد عطف با واو «وَ جاءَ» نشانه تأخیر از واقعه دوم است. گویا حضرت موسی ع با احتیاط و توجیه، درگیری دوم را ختم به خیر می‌کند، لیکن قضیه از سوی قبطیان پیگیری می‌شود. ابن عاشور آمدن آن مرد را در اثنای درگیری دانسته است و قطع داستان در آیه 19 را نیز دلیل آن می‌داند[24]، لیکن اگر چنین می‌بود به مقتضای بلاغت می‌بایست این مطلب به نحوی در آیه گزارش شود؛ مثلاً‌ گفته شود: «فإذا جاءه رجل یسعی ...». رها شدن داستان درگیری دوم که اوج ایجاز است، نشان می‌دهد رخداد بعد از گفتمان قبطی و موسی ع طبیعی و به خیر بوده است.

طه:

آغاز داستان همچون آیه 15 سوره نازعات، با عبارت «هَلْ أَتاكَ حَديثُ مُوسى‏» است. «حَدِيث» از تازه و نو به خبر و داستانی گفته می‌شود که به آن مثل بزنند: «فَجَعَلْناهُمْ‏ أَحادِيثَ‏ [سبأ/ 19]، أي: أخبارا يتمثّل بهم».[25] در سوره قصص با استفاده از «نبأ» به اهمیت این داستان و در این سوره با «حدیث» بر اساس گفته راغب، به شهرت آن اشاره شده است. تفاوت این دو تعبیر قرینه دیگری بر تقدم سوره قصص بر سوره طه بر اساس آغاز این دو داستان در این دو سوره است.

نکته شگفت در آیات سوره طه تعبیر «أَنِ اقْذِفيهِ فِي التَّابُوتِ فَاقْذِفيهِ فِي الْيَم» است. «قذف» به معنای رمی و پرتاب کردن است. به گفته ابن فارس «قَذَفَ الشَّي‏ءَ يقذِفُه قذْفًا، إذا رمى به»[26] و به گفته ابن ملقن: «أَنِ اقْذِفِيهِ: أي ارميه.»[27] اما متأسفانه غالب مفسران به نکته بلاغی این تعبیر روان‌شناختی توجهی نکرده‌ و نهایتاً قذف نخست را به معنای «وضع» تفسیر کرده‌اند.[28] البته ابن عاشور در این باره آورده است: قذف در اصل به معنای رمی است و در این‌جا به جای وضع به کار رفته تا سرعت و پنهان‌کاری در کار را نشان دهد؛ همچون کسی که سنگی پرتاب می‌کند: «و القذف: أصله الرمي، و أطلق هنا على الوضع في التابوت، تمثيلا لهيئة المخفي عمله، فهو يسرع وضعه من يده كهيئة من يقذف حجرا و نحوه.»[29]

یعنی مادر موسی ع می‌بایست کودک را با سرعت و در نهایت پنهان‌کاری در صندوق قرار داده و در دریا رها کند. هرچند این سخن را می‌توان پذیرفت، لیکن به نظر می‌رسد کاربست «قذف» در آیه به جای وضع در هر دو مورد، مطلبی فراتر باشد. گویا می‌خواهد بفهماند تابوت مورد اشاره، می‌بایست بزرگ‌تر یا بسیار بزرگ‌تر از اندازه یک کودک باشد و هنگامی که در دریا (رود پهناور نیل) رها می‌کند، تابوت را به طرف وسط رود یا به تعبیر قرآن دریا بفرستد تا جریان آب بعد از مدتی آن را به ساحل آورد. تعبیر دریا و ساحل نشان از پهنای زیاد و آرام بودن حرکت آب آن دارد.

افزون بر دو وجه فوق، وجه بلاغی دیگری نیز قابل فهم است که با دو وجه فوق قابل جمع نیز هست و آن این‌که تعبیر «أَنِ اقْذِفيهِ فِي التَّابُوتِ» می‌فهماند موسی ع در هر حال تحت حمایت و حفاظت الهی است و مادر موسی نباید نگران چیزی باشد و با خاطر جمع می‌بایست فرزند خود را به دل تابوت پرتاب کند و تابوت را نیز به دل دریا! در حقیقت این نوعی مبالغه در ایجاد آرامش ذهنی و به تعبیر دیگر بیانی با رویکرد روان‌شناختی است.

افزون بر فراز بلاغی فوق، آیات 36 الی 40 که موضوع بحث فعلی است، همچون آیات دیگر مشحون به نکات زیبایی‌شناختی است.

نکته نخست «تفسیر بعد از ابهام» است که برای بزرگداشت امر مبهم و با اهمیت جلوه دادن آن به کار می‌رود. در آیه 36 سخن از اجابت سؤال است و تذکر به لطفی دیگر که پیش‌تر بر او روا داشته است؛ اما این لطف و منّت الهی در آیه 37 به صورت مبهم رها می‌شود تا در ادامه تفسیر و تبیین گردد. تفسیر بعد از ابهام را می‌توان در آیه 38 و 39 نیز دید. در آیه 38 «ما يُوحى» مبهم رها شده است تا در ادامه تفسیر شود و البته معلوم نیست آنچه بیان شده تمام «ما یوحی» باشد؛ بنابراین، تفخیم در ابهام و تفسیر بعد از ابهام دو جهت بلاغی و زیبایی‌شناختی نهفته در این آیات است.

نکته زیبایی‌شناختی دیگر، تصویرگری و تشخّص بخشیدن و مجاز عقلی به کار رفته در «فَلْيُلْقِهِ الْيَمُّ بِالسَّاحِلِ» است؛ یعنی دریا هوشمندانه تابوت را سالم و در جای مناسب به ساحل می‌راند تا کودک از آب نجات یابد.

«عَدُوٌّ لي‏ وَ عَدُوٌّ لَهُ» نیز فراز زیبایی‌شناختی دیگری در این آیات است؛ زیرا این دو نوع دشمنی از جهت نوع و جنس و منشأ متفاوت است و در تفکیک آن، اوج حقارت و ناتوانی آن‌ها را منعکس می‌کند؛ زیرا کسانی که با موسی ع و خدای او دشمن بودند، به اراده و تدبیر الهی کفالت موسی ع را برعهده گرفتند.

«مَحَبَّةً مِنِّي» نیز از دو جهت رویکری زیبایی‌شناختی دارد؛ نخست ابهام در «محبت» که به واسطه ابهام بر اهمیت و عظمت آن دلالت دارد و دیگری نسبت آن به خویشتن «منّی»؛ یعنی محبتی که روشن نیست چیست ولی هرچه هست بسیار با عظمت و مهم است و این امتیاز را دارد که الهی و ویژه و متفاوت با محبت‌های معمول و شناخته شده است.

تعبیر بلاغی دیگر «لِتُصْنَعَ عَلى‏ عَيْني» است. «صناعت» نشان از تغییر و تحول بنیادی و همه جانبه دارد؛ گویا از نو و به صورت ویژه‌ای ساخته می‌شود، بر خلاف تعابیری همچون «نشئت» و مانند آن. «عَلى‏ عَيْني» نیز خود مجاز مرسل[30] است و بی‌تردید مراد از «عین» جسمانی نیست بلکه توجه ویژه و خاص الهی است که پیوسته و فراگیر است. [31]

از عجایب این آیات، ایجاز در آیه 40 است؛ گویا این آیه مجموعه‌ای از کدها یا نمایه‌های ارجاع دهنده است! از بخشی از داستان با «إِذْ تَمْشي‏ أُخْتُكَ»، از بخشی دیگر با «هَلْ أَدُلُّكُمْ ...»، از بخش دیگر از دوران جوانی با «قَتَلْتَ نَفْساً فَنَجَّيْناكَ مِنَ الْغَمِّ» و با کدی دیگر (فَتَنَّاكَ فُتُوناً) از آزمایش‌های گفته و ناگفته، و از بخشی دیگر با «فَلَبِثْتَ سِنينَ في‏ أَهْلِ مَدْيَنَ» و در نهایت از نتیجه همه این تدابیر با فراز «ثُمَّ جِئْتَ عَلى‏ قَدَرٍ يا مُوسى» یاد شده است! نه تنها ایجاز در روایت که به نمایه‌زنی شبیه است تا نقل داستان، که در خود نمایه‌ها نیز ایجاز جلوه‌گر است. در فراز «قَتَلْتَ نَفْساً فَنَجَّيْناكَ مِنَ الْغَمِّ» اوج ایجاز دیده می‌شود. در این فراز به این توجه شده که کشتن آن فرد قبطی موجب اندوه تو شده بود و من تو را از اندوه نجات دادم. در این فراز اشاره‌ای به وجه این قتل و ارزش‌گذاری آن نشده است؛ گویا درستی کار موسی ع مفروغ عنه است. آنچه در کانون توجه قرار گرفته، اثر نفسانی آن بر موسی ع است بدون این‌که علت‌یابی یا ارزش‌گذاری شود.

1-2. بررسی تکرار در آیات

موارد مشابه در فصل ولادت تا فرار از مصر که در سوره‌های طه و قصص گزارش شده‌ است، آنچه سوره طه آمده، در سوره قصص بسیار کوتاه و به اختصار آمده است (زیر فرازهای مشابه خط کشیده شده است). داستان ولادت تا جوانی حضرت موسی ع در هیچ سوره دیگری تکرار نشده است؛ از این رو به طور قاطع می‌توان تکرار این قسمت از داستان حضرت موسی ع را انکار کرد؛ زیرا بی‌تردید تکرار در این اندازه مانند اشاره‌هایی است که برای جلوگیری از تکرار در دائرة المعارف‌ها به مدخل‌های مرتبط داده می‌شود. در باره فصل‌های دیگر زندگانی حضرت موسی ع در جای خود سخن خواهیم گفت. البته گاهی بر پاره‌پاره شدن داستان حضرت موسی ع و آمدن آن‌ها در سوره‌های مختلف «تکرار» اطلاق می‌شود. در این خصوص باید توجه داشت که قرآن کتاب قصه و داستان‌سرایی نیست و در هر سوره به مناسبت و به قدر نیاز به بخش یا بخش‌هایی از داستان پیامبران اشاره کرده است؛ آن هم نه به شیوه معمول داستان‌سرایان؛ زیرا گاه در بیان پاره‌ای از داستان به نام‌های نقش‌های اصلی نیز اشاره نشده است، بلکه با ملاحظه ایجاز تنها به مقدار نیاز به حوادث اشاره شده است؛ از این رو دیده می‌شود که گاه جایی که به لحاظ هنری جای بسط و اطناب و هنرنمایی وجود دارد و حتی فضای حاکم بر قصه آن را می‌طلبد، چون فراتر از نیاز و یا حتی ضرورت بوده، بر خلاف معهود، تصویرسازی هنری نشده و خیلی موجز و کوتاه داستان ادامه یافته و یا ختم شده است. نمونه ذیل به خوبی گویای مطلب فوق است:

در فرازی از داستان حضرت نوح ع خدای متعال یکباره داستان را کوتاه کرده، می‌فرماید: «وَ قِيلَ يا أَرْضُ ابْلَعِي ماءَكِ وَ يا سَماءُ أَقْلِعِي وَ غِيضَ الْماءُ وَ قُضِيَ الْأَمْرُ وَ اسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِيِّ وَ قِيلَ بُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِين؛ و گفته شد: اى زمين! آب خود را فرو بر، و اى آسمان! [از باران‏] باز ايست، و آب فروکش کرد و كار پايان يافت و كشتى بر [كوهِ‏] جودى قرار گرفت و گفته شد: دورى باد [از رحمت خدا] بر گروه ستمكاران!» (هود، 44)

البته قرآن هرجا نیز لازم بوده همه داستان با تفصیل یا به طور موجز یکجا آورده شود، آن را یکجا نقل کرده است؛ مانند داستان حضرت یوسف ع و نیز داستان‌های ذوالقرنین و اصحاب کهف و برخی دیگر.

اما در خصوص سوره قصص به مناسبت سیاق آن اقتضا بوده به مسلمانان به استضعاف کشیده شده به دست فراعنه قریش وعده نصرت و یاری داده شود (رویکرد فراسوره‌ای در تفسیر زیبایی‌شناختی)؛ از این رو در این سوره به سرگذشت موسی ع از دوران تولد و حتی پیش از آن، دوران کودکی، دوران جوانی و مسائل مربوط به آن، مثل داستان مرد قبطی، یاری رساندن به دو دختر و ازدواج با یکی از آن دو، چوپانی گوسفندان پدرزن، دوران رسالت، دوران درگیری با فرعون و غرق شدن فرعون و فرعونیان و نجات موسی ع و اطرافیانش اشاره شده است. این سوره وقتی نازل شد که مسلمانان در مکه اندک و ضعیف و مشرکان صاحب جاه و مقام بودند. این سوره با استشهاد به داستان موسی ع و فرعون، معیارهای حقیقی قدرت‌ها و ارزش‌ها را بیان کرده ، اعلان می‌کند که در جهان هستی تنها یک قدرت و یک ارزش وجود دارد و آن قدرت خداوند و ارزش ایمان است.[32]

بعد از این سوره و در مکه سوره طه نیز نازل شد.[33] در این سوره نیز بخش‌هایی از داستان حضرت موسی ع گزارش شده است که متناسب آغاز و سیاق سوره است (رویکرد فراسوره‌ای در تفسیر زیبایی‌شناختی). آیات این سوره- چنان‌که از سیاقش بر می‌آید- با نوعی تسلّی بخشیدن و دلداری دادن به رسول خدا آغاز می‌شود تا جان شریف خود را در واداشتن مردم به قبول دعوتش به سختی نیندازد؛ زیرا قرآن نازل نشده برای این‌که آن حضرت خود را به زحمت بیندازد، بلکه آن تنزیلی است الهی که مردم را به خدا و آیات او تذکر می‌دهد تا شاید بیدار شوند و غریزه خشیت آنان هشیار گردد. آن‌گاه متذکر شده و به وی ایمان بیاورند و تقوا پیشه کنند؛ پس غیر از تبلیغ وظیفه دیگری ندارد؛ اگر مردم به ترس آمدند و گرنه يا عذاب استيصال و خانمان برانداز منقرضشان مى‏كند، و يا اين‌كه به سوى خداى خود برگشت نموده، در آن عالم به وبال ظلم و فسق خود مى‏رسند و اعمال خود را بدون كم و زياد مى‏يابند، و به هر حال نمى‏توانند با طغيان و تكذيب خود، خداى را عاجز سازند. خدای متعال در همین راستا و برای دلداری دادن و ایجاد انگیزه و افزودن بر توان استقامت، داستان حضرت موسی ع را از زمان بعثت (به همراه گریزی به بخش نخست زندگی) و سپس مبارزه با فرعون و درگيري‌هاى فراوان او با دستگاه فرعونيان و مبارزه با ساحران و ايمان آوردن آن‌ها و معجزه غرق شدن فرعونيان و رهایی موسی ع و مؤمنان بازگو کرده است.[34]

1-3. شباهت‌ها و تفاوت‌ها

در خصوص شباهت‌ها و تفاوت‌ها چند نکته قابل توجه است:

1. مقایسه آیات این فصل که مربوط به ولادت تا فرار از مصر است و تنها در دو سوره طه و قصص آمده، نشان می‌دهد که شباهت‌ها بسیار اندک و تفاوت‌ها و به تعبیر دیگر، مطالب اختصاصی سوره قصص نسبت به حجم مطالب سوره طه بسیار زیاد است تا آن‌جا که می‌توان مطالب سوره طه در خصوص این فصل را در حد اشاره تلقی کرد نه تکرار.

«أَوْحَيْنا، الْيَمِّ، هَلْ أَدُلُّكُمْ، كَيْ تَقَرَّ عَيْنُها وَ لا تَحْزَنَ» تنها واژه‌ها و فرازهای مشابه این فصل از زندگی حضرت موسی ع در این دو سوره بلکه در کل قرآن است. البته دو فراز «عَلى‏ مَنْ يَكْفُلُهُ» و «عَلى‏ أَهْلِ بَيْتٍ يَكْفُلُونَهُ» تا حدودی مشابه هم هستند جز این که در فراز اول اشاره به مادر و در فراز دوم اشاره به خانواده دارد و البته نکته این تفاوت در بالا بیان شد.

تذکر: با توجه به شباهت‌ها و تفاوت‌های بیان قرآن در خصوص این فصل از زندگی حضرت موسی ع و با توجه به این که گزارش قرآن در سوره طه بسیار خلاصه و اشاره‌ای است ولی در سوره قصص از جنبه هنری و قصه‌پردازی بیشتری برخوردار است، به مقتضای بلاغت به نظر می‌رسد برخلاف شماره سوره‌های طه و قصص در روایات ترتیب نزول (45 و 49)، سوره قصص پیش از سوره طه نازل شده باشد. ظهور این برداشت با توجه به فراز «إِذْ تَمْشي‏ أُخْتُكَ» قوی‌تر می‌نماید؛ زیرا اگر مخاطب از جریان حرکت خواهر موسی ع آگاه نباشد (وَ قالَتْ لِأُخْتِهِ قُصِّيهِ فَبَصُرَتْ بِهِ عَنْ جُنُبٍ وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ (قصص، 11)) از خود می‌پرسد: منظور قرآن از این فراز چیست و خواهر موسی ع کجا حرکت می‌کرده است؟

2. افزون بر وجه بلاغی فوق، نکته بلاغی دیگری نیز مؤید این برداشت است و آن استفاده از «نبأ» در این سوره (قصص) است؛ در سوره‌های دیگر اگر نیاز بوده از واژه «حدیث» استفاده شده است ("هَلْ أَتاكَ حَديثُ مُوسى" سوره طه، آیه 9 و سوره نازعات، آیه 15).[35]

1-4. شبهات ادبی

1-4-1. شبهه: أَنْ أَرْضِعيهِ

در باره «أَنْ أَرْضِعيهِ» ممکن است پرسیده شود که چرا خدای متعال در این آیه سخنی فرموده که روشن است و به تعبیر دیگر، چرا سخن از واضحات به میان آورده است درحالی که سیاق بیان ایجاز و اشارت و نهایت گزیده‌گویی است؟

در پاسخ می‌گوییم: به نظر می‌رسد دستور به شیردادن از آن‌ رو است که نوزاد شیر مادر را بشناسد و به آن انس گیرد و پس از آن هرگز شیرهای زن‌های دیگر را نپذیرد؛ در حقیقت خدای متعال «حَرَّمْنا عَلَيْهِ الْمَراضِعَ» را با اسباب مادی و دنیایی‌اش جاری کرده است و بیان داستان به جای منع با تعبیر «حَرَّمْنا» - که به معنای تکوینی است نه تشریعی - در حقیقت ترسیم بلاغی و زیبایی‌شناختی حقیقت یاد شده و ترسیم نوعی اختیار و شعور در کودک در برابر یک حکم تکوینی است.

1-4-2. شبهه: يَأْتَمِرُونَ بِكَ

در این آیات فراز «يَأْتَمِرُونَ بِكَ» نیز مورد سؤال است که چرا «يَأْتَمِرُونَ» که متعدی است با حرف جاره باء آمده است؟

در پاسخ می‌توان گفت:‌ در این فعل تضمینی رخ داده و چنان‌که ابن عاشور به آن اشاره کرده، فعل «یهمّون» در تضمین است.[36] آنچه می‌ماند بلاغت تضمین است که متأسفانه مورد غفلت قرار گرفته و یا به دلیل شدت وضوح رها شده است. توطئه قتل آن‌هم قتل شخصیتی مانند حضرت موسی ع که پسرخوانده پادشاه مصر است، کار ساده‌ای نیست و اساساً اگر ساده بود به توطئه و تدبیر نیاز نبود؛ از این رو این مطلب چیز ساده‌ای نیست که بطالت و تکاسل و کوتاهی در آن تصور شود؛ در نتیجه «بک» با اشاره به فعل در تقدیرش به مخاطب می‌‌فهماند که فرصتی برای تعلل نیست و باید به فوریت خویش را برهاند.

1-4-3. نیز سؤال است که در آیه 19 (فَلَمَّا أَنْ أَرَادَ أَن يَبْطِش‏ ...) چرا «أن» دو بار آمده است؟

پاسخ: ابن قیم جوزیه تکرار «أن» را از باب تأکید می‌داند. [37] زرکشی نیز بر همین رأی است. [38] برخی نیز آن را زائد می‌دانند[39] و گویا تأکید راه فراری از اقرار به زیادت است. ابن اثیر در تحلیل آیه ای در قرآن که به زعم برخی از نحویان حرف «أن» در آن تکرار شده است، در تبیین عدم زیادت آن و تحلیل بلاغی آن به این نکته اشاره می‌کند که «فایده وضع لفظ آن است که بر معنایی دلالت کند و اگر لفظی در کلام فصیح آمده باشد، بهتر آن است که حمل بر معنا شود و اگر پس از بررسی و تحقیق و جستجو معنایی یافت نشد، آن‌گاه حکم می‌شود که زائد است؛ اما اگر کسی در قرآن به زائده بودن حرفی معتقد باشد، باید بگوییم که اعجاز آن را خدشه‌دار کرده است.»[40] نحویان برای زائد بودن «أن» بعد از «لما» به آیه «فَلَمَّا أَنْ جاءَ الْبَشِيرُ أَلْقاهُ عَلى‏ وَجْهِهِ» (یوسف، 96) مثال زده‌اند. ابن اثیر در طعنی بر نحویان در خصوص آیه 19 سوره قصص نگاشته است:‌ «نحویان نتوانستند در باب فصاحت و بلاغت سخن بگویند و اگر «أن» از آیه حذف شود، بر فوریت فعل دلالت می کند و اگر باقی بماند چیزی نیست تا دلالت کند که فعل بر فوریت دلالت ندارد و تراخی و کندی در آن است. تکرار «أن» بر این دلالت دارد که موسی ع در قتل دوم شتاب نکرده بود؛ چنان که در مورد اولی چنین کرده و لذا کندی به خرج داده است.»[41] وی در باره چگونگی این برداشت تفسیری سخن نگفته ولی این احتمال وجود دارد که وی بر اساس قاعده معروف «زیادة المبانی تدل علی زیادة المعانی» چنین استفاده‌ای کرده باشد؛ چنان‌که در مثل اسطاعوا و استطاعوا دیده می‌شود: «فَمَا اسْطاعُوا أَنْ یظْهَرُوهُ وَ مَا اسْتَطاعُوا لَهُ نَقْباً (کهف، 97)؛ و [بدین‏ ترتیب یأجوج و مأجوج] نه مى‏توانستند از آن بالا روند و نه مى‏توانستند بدان رخنه کنند» گفته شده انتخاب «اسطاعوا» (بدون تاء) برای بالا رفتن از سد به دلیل آسان‌تر بودن آن نسبت «استطاعوا» (با تاء) در مورد سوراخ کردن آن است.[42]

احمد بدوی حروف- به تعبیر برخی نحویین- زائد را ابزار زیبایی‌شناختی در بیان معرفی کرده است. به باور وی و برخی دیگر این حروف زائد کاکرد زیبایی‌شناختی دارند و به قصد زیباسازی ساختار بیانی در جمله آورده می‌شوند. جمله با وجود این حروف دارای بلاغتی بیشتر و آهنگ آن زیباتر و بیان آن باشکوه‌تر است.[43]

1-5. شبهات محتوایی

الف) قتل

نکته قابل توجه در این آیات ضربه منجر به قتل حضرت موسی ع است. این مطلب مورد سؤال است که با توجه به عصمت حضرت موسی ع حتی در سابقه خود (سابقه سوء براى پيامبر حتى قبل از رسيدن به مقام نبوت قابل قبول نيست؛ زیرا موقعيت او را در افكار عمومى تنزل می‌دهد و او را در رسیدن به هدف بعثت و هدایت خلق ناکام می‌گذارد) چرا وی مرتکب این عمل شده که در آیات دیگری با تعابیر «هذا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ» و «قالَ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسي فَاغْفِرْ لي» و «فَلَنْ أَكُونَ ظَهيراً لِلْمُجْرِمينَ» (قصص، 15- 17) و «قَالَ فَعَلْتُهَا إِذًا وَأَنَا مِنَ الضَّالِّينَ» (شعراء، 20) از آن یاد کند؟

آیا می‌توان از راه بررسی زیبایی‌شناختی آیات مورد بحث پاسخی یافت؟

عمل شیطان

در آیات 15 سوره قصص حضرت موسی ع فعل را بر گردن شیطان می‌اندازد: «قالَ هذا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ». این فعل می‌تواند منازعه و ورود ناخواسته حضرت موسی ع به این درگیری و گرفتار شدن در عواقب قتل باشد. در برخی روایات اهل بیت ع مشار الیه هذا منازعه دانسته شده است[44] که به نظر می‌رسد مراد حضرت از درگیری قبطی و بنی‌اسرائیلی،‌ کل حادثه و ورود حضرت موسی ع به این داستان نیز هست.

نیز می‌تواند مراد از مشار الیه هذا، «قتل» باشد و بر این اساس،‌ دلیل انتساب آن به شیطان – با این که قبطی مهدور الدم بوده (زیرا – چنانکه خواهد آمد – به بیان قرآن حضرت موسی ع قتل او را ظلم بر او تلقی نکرده بلکه ظلم بر خود دانسته) – گرفتار شدن در آفات آن است؛ زیرا خدمت‌رسانی حضرت موسی ع به بنی‌اسرائیل را به شدت محروم کرد و همین اندازه یاری کردن فرعون و قبطیان ستمگر است و از این رو است که در ادامه تعهد می‌کند هرگز کم‌کار مجرمان نباشد (والله العالم).

بنابراین،‌ فارغ از صحت روایت و تفسیر نخست یا عدم پذیرش آن و تفسیر اخیر، نفس فعل حضرت موسی ع ماهیت شیطانی نداشته بلکه ظرف تحقق آن به این دلیل که مانع انجام وظایف شده، به شیطان انتساب دارد.

در آیه 16 حضرت موسی ع مفعول ظلم را نفس خویش (إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسي) قرار می‌دهد و این، در مقام اقرار در برابر آگاه مطلق است؛ یعنی بیانش دقیق و عین صداقت است؛ بنابراین، اگر ظلم نسبت به شخص قبطی بود نمی‌بایست ظلم را تنها به خود محدود کند و مثلاً‌ می‌بایست عرضه دارد:‌ إنی ظلمت غیری یا غیری و نفسی! ظلم به نفس نیز از باب پیامدهای سوء و زحماتی است که بروز کرد و مانع ادامه یافتن کار خیر او شد. گویا حضرت موسی ع می‌بایست بیشتر تحمل می‌کرد و بین بد و بدتر، بد را انتخاب می‌کرد تا فرصت مناسب برای دفاع از همه مظلومان فراهم شود.

غفران الهی

در ادامه آمده است:‌ «فَاغْفِرْ لي‏». برخی این فراز را به معنای لغوی یعنی پوشاندن گرفته‌اند؛ علامه در تفسیر این فراز آورده است: «"فَاغْفِرْ لِي" هو إلغاء تبعة فعله و إنجاؤه من الغم و تخليصه من شر فرعون و ملئه، كما يظهر من قوله تعالى: "وَ قَتَلْتَ نَفْساً فَنَجَّيْناكَ مِنَ الْغَمِّ" (طه، 40)؛ "فَاغْفِرْ لِي" به معنای مغفرت مصطلح و آمرزش گناه نيست، بلكه مراد از آن اين است كه خدايا اثر اين عمل را خنثى كن، و مراد از عواقب وخيم آن خلاص گردان، و از شر فرعون و درباريانش نجات بده، و اين معنا از آيه" وَ قَتَلْتَ نَفْساً فَنَجَّيْناكَ مِنَ الْغَمِّ" به خوبى استفاده مى‏شود».[45] ولی این معنا و تفسیر صحیح نیست؛ زیرا اگر «فَاغْفِرْ لي» به معنای پوشاندن باشد، «فَغَفَرَ لَهُ» نیز به همین معناست؛ زیرا عطف به آن و مشعر به معنای واژه نخست (اغْفِرْ) است و این معنی با آیه بعد به لحاظ زیبایی‌شناختی هماهنگ نیست؛ زیرا اگر مراد پوشاندن بود، معنی نداشت در آیه بعد بفرماید: «فَأَصْبَحَ فِي الْمَدينَةِ خائِفاً يَتَرَقَّبُ ...» و افزون بر این،‌ این معنی بر خلاف دیگر کاربست‌های مشابه است مانند آیه 25 سوره صاد: «فَغَفَرْنَا لَهُ ذَلِكَ» که در باره ترک اولای حضرت داود ع در قضاوت بین دو برادر و در پاسخ به استغفار او است: «وَ ظَنَّ داوُدُ أَنَّما فَتَنَّاهُ فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَ خَرَّ راكِعاً وَ أَناب‏» (سوره ص، 24).

یاری نکردن مجرمان

سؤال این است که مگر حضرت موسی ع قبل از کشتن قبطی یاری‌گر مجرمان بوده که اینک پس از غفران الهی به عدم یاری مجرمان عهد می‌بندد؟!

به نظر می‌رسد حضرت موسی ع که تا آن روز به صورت پنهانی به شکل‌های مختلف به یاری بنی‌اسرائیل می‌شتافت و با نفوذی که در دستگاه فرعون داشت، از قدرت خویش به نفع ستمدیدگان بنی‌اسرائیل استفاده می‌کرد، با ارتکاب قتل در معرض خطر قرار گرفت و از این رو فرصت خدمت از او گرفته شد. او حتی اگر در بین فرعونیان می‌ماند و آن‌ها برای قتل او توطئه نمی‌کردند، باز جایگاه سابق خود را نمی‌یافت و در جایگاه متهم قرار می‌گرفت. در نتیجه این حادثه هرچند با حذف یکی از وفاداران فرعون همراه بود، لیکن با قطع شدن کمک‌های پنهان حضرت موسی ع نهایتاً‌ به ضرر بنی اسرائیل انجامید و این از نگاه حضرت موسی ع خود نوعی یاری رساندن به دستگاه ظالم فرعون بود؛ از این رو به درگاه خدا عذر تقصیر آورد و تعهد کرد که دیگر حتی به این اندازه و به این شکل یاری‌گر فرعونیان و ظالمان و مجرمان نباشد. قرینه روشن بر تأیید این تفسیر این است که حضرت موسی ع هرگز قبل از قتل قبطی یاری‌گر مجرمان نبوده، بلکه تلاش می‌کرده یاریگر بنی‌اسرائیل باشد و فراز «كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنينَ» در آیه 14 بر آن دلالت دارد.

آنچه گفته شد- به باور نگارنده- بیشترین تطابق را با سیاق و عبارات آیات و بیشترین هماهنگی را با رعایت بلاغت و عصمت حضرت موسی ع دارد و بر این اساس می‌توان به ارزیابی تفاسیر دیگر مفسران پرداخت.

سخنی در باره آیه 20 سوره شعرا

در این آیه حضرت موسی ع در برابر فرعون که او را به شدت سرزنش می‌کند (وَ فَعَلْتَ فَعْلَتَكَ الَّتِي فَعَلْت) می‌فرماید: «قَالَ فَعَلْتُهَا إِذًا وَأَنَا مِنَ الضَّالِّينَ». در این آیه واو «وَ أَنَا» حالیه است. او بلافاصله می‌گوید: «فَفَرَرْتُ مِنكُمْ لَمَّا خِفْتُكُمْ فَوَهَبَ لىِ رَبىّ‏ حُكْمًا وَ جَعَلَنىِ مِنَ الْمُرْسَلِين‏». «لَمَّا خِفْتُكُمْ» نشان می‌دهد بین واقعه و ترس زمانی گذشته است و خبر آن مرد در مورد توطئه قتل پس از گذشت مدت زمانی می‌باشد. حضرت موسی ع به مقتضای بلاغت و تبکیت، با گفتن «فَعَلْتُهَا إِذًا وَ أَنَا مِنَ الضَّالِّينَ»، زمینه روانی لازم برای تبلیغ را فراهم می‌آورد. در تفسیر نمونه پس از بیان چند تفسیر، آمده است:‌

«تفسير سومى كه شايد از جهاتى مناسب‌تر با مقام موسى ع و عظمت كيان او باشد اين است كه موسى ع در اينجا يك نوع توريه به كار برده است، سخنى گفته كه ظاهرش اين بوده من در آن زمان راه حق را پيدا نكرده بودم بعدا خداوند راه حق را به من نشان داد و مقام رسالت بخشيد، ولى در باطن مقصود ديگرى داشته و آن اينكه من نمى‏دانستم كه اين كار مايه اين همه دردسر مى‏شود و گرنه اصل كار حق بود و مطابق قانون عدالت (و يا اينكه من آن روز كه اين حادثه واقع شد راه را گم كرده بودم و به آنجا رسيدم كه اين حادثه رخ داد)».[46]

در هر صورت، هرگونه که به عبارت بنگریم، گناهی بر حضرت موسی ع از عبارت مستفاد نیست و نهایتاً‌ اشکال این است که چرا به گناه نکرده اقرار کرده است (وَأَنَا مِنَ الضَّالِّينَ) که بر اساس بیان فوق از تفسیر نمونه، این اقرار برای آرام کردن فضا و گرفتن بهانه از دست فرعون به شکل توریه بیان شده است و مراد اصلی از ضلالت یا غفلت و ناآگاهی از پیامدهای ورود به حادثه یا گم کردن راه بوده است.

ب) شبهه زمان اعطای «حکم»

ممکن است پرسیده شود بر اساس آیه 14 سوره قصص زمان اعطای حکم قبل از فرار بوده است: «وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ اسْتَوى‏ آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنينَ» و در آیه 21 سوره شعراء زمان اعطای حکم بعد از فرار بیان شده است: «فَفَرَرْتُ مِنكُمْ لَمَّا خِفْتُكُمْ فَوَهَبَ لىِ رَبىِّ حُكْمًا وَ جَعَلَنىِ مِنَ الْمُرْسَلِين‏»، آیا این تهافتی ندارد؟

در تفسیر نمونه به این پرسش چنین پاسخ داده شده است: «علم و حكمت داراى مراحل مختلف است، موسى يك مرحله را قبلا يافته بود، و مرحله كامل‌ترى را به هنگام نبوت و رسالت پيدا كرد.»[47]

شاهد بر صحت این پاسخ همنشینی حکم و علم پیش از فرار (در سوره قصص) و حکم و رسالت پس از فرار (در سوره شعراء) است؛ یعنی حکم پیش از فرار تناسبی با علم و رشد دارد و حکم پس از آن با رسالت هماهنگ است و بسا افزون بر مرتبه، جنس این دو حکم نیز متفاوت باشد.


[1] . معجم مفردات الفاظ القرآن،‌ راغب اصفهانی، ماده «نبأ».

[2] . قاموس القرآن، فیروزآبادی، ماده «نبأ».

[3] . ر.ک: الجدول فى اعراب القرآن و صرفه و بيانه، محمود صافی،ج‏20، ص: 229.

[4] . ر.ک: همان،ج‏20، ص: 230

[5]. یوسف، 30 و 51.

[6].برای آگاهی بیشتر ر.ک: اعجاز بیانی قرآن، بنت الشاطی، ص 224- 225؛ روش‌شناسی ترجمه قرآن کریم، جواهری، ص 66- 67.

[7] . ر.ک: تفسیر شریف لاهیچی، ج 3، ص 456 37؛ انوار التنزیل و أسرار التأویل، بیضاوی، ج 4، ص 172.

[8] ر.ک: المیزان فی تفسیر القرآن، طباطبائی، ج 16، ص 11.

[9] . بین مخففه و نافیه.

[10] . در استعاره مصرحه: مستعار له با قرینه محذوف و در استعاره تبعیه: مستعار فعل یا صفت است. در این فراز «مدد رساندن الهی و آرام کردن قلب مادر حضرت موسی ع» به «بستن با طناب» تشبیه شده است. مستعار له (مدد رساندن ...) حذف و مستعار (بستن با طناب) فعل است.

[11] . الجدول فى اعراب القرآن و صرفه و بيانه، محمود صافی، ج‏20، ص: 230.

[12] . معجم مقاييس اللغة، ابن فارس،ج‏1، ص: 483

[13] . ر. ك: تفسير نمونه، مکارم شیرازی و دیگران،ج 7، ص 60؛ معجم مقاييس اللغة، ابن فارس، ماده بصر؛ معجم الفروق اللغويه، عسکری و جزائری،شماره 543 و 1533؛ الترادف فى القرآن الكريم، المنجد، ص 181-183.

[14]ر. ك: همان؛ درسنامه ترجمه قرآن کریم، جواهری، ص 137- 138.

[15] . ر.ک:‌ تفسير نمونه، مکارم شیرازی و دیگران،ج‏16، ص: 36.

[16] . معنای آن با معنای آیه وابستگی کامل دارد و اگر حذف شود، معنا مضطرب می‌گردد.

[17] . تفسير نمونه، مکارم شیرازی و دیگران،ج‏16، ص: 40.

[18] . بیان المعانی، عبدالقادر آل‌غازی، ج2، ص 363.

[19] . ر.ک: مجاز القرآن، ابوعبیده، ج‏2، ص: 100

[20] . الميزان في تفسير القرآن، طباطبائی،ج‏16، ص: 20.

[21] . تفسير نمونه، مکارم شیرازی و دیگران،ج‏16، ص: 43.

[22] . الميزان في تفسير القرآن،طباطبائی،ج‏19،ص 387.

[23] . التصویر الفنی فی القرآن، سیدقطب، ص 201.

[24] . ر.ک: التحرير و التنوير، ابن عاشور، ج‏20، ص: 34.

[25] .مفردات ألفاظ القرآن، ص: 223

[26] . معجم مقاييس اللغة، ابن فارس،ج‏5، ص: 68

[27] تفسير غريب القرآن، ابن ملقن، ص‏ 245.

[28] . الميزان في تفسير القرآن، طباطبائی،ج‏14، ص: 150.

[29] .التحرير و التنوير، ابن عاشور،ج‏16، ص: 117.

[30] . مجاز اگر علاقه‌اش مشابهت باشد «استعاره» و در غیر این صورت مرسل است.

[31] . برخی قرآن پژوهان به شماری از این نکات توجه داده‌اند؛ ر.ک: اعراب القرآن الكريم و بيانه، درویش،ج‏6، ص: 192- 194.

[32] . ر.ک: حکمت تفاوت تعابیر در آیات مشابه قرآن کریم، زهره اهوارکی، ص 26.

[33] . در باره زمان نزول این دو سوره در ادامه سخن خواهیم گفت.

[34] . ر.ک:‌الميزان في تفسير القرآن، طباطبائی،ج‏14، ص: 119؛ تفسير نمونه، مکارم شیرازی و دیگران،ج‏13، ص: 154

[35] . برای آگاهی بیشتر ر.ک:‌ مقاله «نقد محتوایی روایات ترتیب نزول با تأکید بر آیات حجاب»، پژوهش‌های قرآنی، تابستان 1400، صفحه 117-136.

[36] . ر.ک: التحرير و التنوير، ابن عاشور، ج‏20، ص 35: «و ضمن معنى (يهمون) فعدي بالباء فكأنه قيل: يأتمرون و يهمّون بقتلك».

[37] . الفوائد المشوق إلی علوم القرآن و علم البیان، ابن قیم جوزیه، ص 163.

[38] . ر.ک: البرهان فی علوم القرآن، محمد بن بهادر زرکشی، ج3، ص 99.

[39] . الجدول فی إعراب القرآن و صرفه، محمود صافی، ج 20، ص 239.

[40] . المثل السائر، ابن اثیر، ج1، ص 165؛ زیبایی‌شناسی آیات قرآن، سیدی، ص 325.

[41] . المثل السائر، ابن اثیر، ج1، ص 164؛ زیبایی‌شناسی آیات قرآن، سیدی، ص 326 (با ویرایش).

[42] . برای آگاهی بیشتر ر.ک: بلاغة الکلمة فی التعبیر القرآنی، سامرائی، ص11ـ12؛ اعجاز بیانی و تأثیری، جواهری، ج1، ص 310

[43] . من بلاغة القرآن، احمد بدوی، ص 175؛ زیبایی‌شناختی آیات قرآن، سیدی، ص 326.

[44] . ر.ک: عیون اخبار الرضا، ابن بابویه، ج1، ص 199.

[45] . الميزان في تفسير القرآن، طباطبائی،ج‏16، ص: 19.

[46] . تفسير نمونه، مکارم شیرازی و دیگران،ج‏15، ص: 204.

[47] . تفسير نمونه، مکارم شیرازی و دیگران،ج‏15، ص: 205.

748) مقاله «پژوهشی تطبیقی در چیستی تفاسیر زیبایی‌شناختی و بلاغی»

باسمه تعالی

پژوهشی تطبییقی در چیستی تفاسیر زیبایی‌شناختی و بلاغی

سیدمحمدحسن جواهری

فصلنامه علمی - پژوهشی پژوهش‌های قرآنی، سال 1402، شماره 106، ص 25- 48

چکیده: تفسیرزیبایی‌شناختی از رویکردهای نسبتاً نوین در تفسیر قرآن است. این گونه تفسیری که در شش نوع گرایشی، روشی، درون‌سوره‌ای (ساختاری)، فراسوره‌ای، بین سوره‌ای و فراقرآنی تعقیب می‌شود، با نگاه توصیفی به تفاسیر بلاغی، با تفسیر بلاغی رابطه‌ عموم و خصوص مطلق و با نگاه دانشی به آن، رابطه عموم و خصوص من وجه دارد. این دو گونه تفسیری افزون بر تفاوت از حیث مفهوم‌شناسی، از نگاه هرمنوتیکی و قصد گوینده و نیز از جهت قلمرو اختلاف دارند. از بین انواع یادشده تفسیر زیبایی‌شناختی، دو نوع گرایشی و درون‌سوره‌ای (ساختاری) مورد توجه مفسران و قرآن‌پژوهان قرار دارد، لیکن گونه‌های دیگر به ویژه انواع روشی و بین‌ سوره‌ای کم‌تر مورد توجه بوده و می‌توان آن دو را رویکردهای غائب در فرایند تفسیری تفاسیر قلمداد کرد. نکته مهم در این حوزه مطالعاتی، حضور تفسیر زیبایی‌شناختی روشی در جایگاه قرینه تفسیری است که با تکیه بر آن می‌توان به فهم صحیح از متن دست یافت و یا به نقد و بررسی احتمالات تفسیری روی آورد. مقاله حاضر می‌کوشد انواع تفاسیر زیبایی‌شناختی را تشریح کرده و نسبت آن‌ها را با تفسیر بلاغی از ابعاد مختلف بررسی نماید.

واژگان کلیدی: تفسیر زیبایی‌شناختی، تفسیر بلاغی، تفسیر ساختاری، تفسیر ادبی، روش‌شناسی تفسیر

مفهوم‌شناسی

زیبایی‌شناسی: زیبایی شناسی (Aesthetic) شاخه‌ای از فلسفه است که موضوع آن ماهیت زیبایی و سلیقه، همچنین فلسفه هنر است. به گفته شاله «هر احساس مطبوع هنگامی که شدت و طنین معینی در وجدان می‌یابد، می‌تواند صفت و رنگ استتیک (زیبایی) به خود بگیرد». (شاله، 1347ش، ص 136-137؛ سیدی، 1390ش، ص 31) در تعریف دیگری: زیبایی‌شناسی دانشی است در خصلت، علل، قانونمندی‌ها و معنای پدیده‌های زیبایی‌شناختی که از نظر تاریخی عینی و اجتماعی حاصل دریافت زیبایی‌شناختی و هنری جهان است؛ یعنی دریافت زیبایی‌شناختی طبیعت، جامعه و انسان. (سیدی، 1390ش، ص 31) برخی نیز زیبایی‌شناسی را دارای سه عنصر دانسته‌اند:‌ الف) زیبایی؛ ب) حقیقت؛ ج) خیر. (تولستوی، 1352ش، ص 73؛ سیدی، 1390ش، ص 31.) در فرهنگ اصطلاحات فنی و نقادانه فلسفی، زیبایی‌شناسی به دو معنا تعریف شده‌است: «۱. هرآنچه به زیبایی مرتبط است و منش زیبایی را تعریف می‌کند. ۲. علمی که موضوعش داوری و ارائه حکم باشد درباره تفاوت میان زیبا و زشت.» (احمدی، 1380ش، ص 25.)

در مجموع با توجه به غیر قابل تعریف بودن «زیبایی»، زیبایی‌شناسی نیز بیش از تعریفی شرح الاسمی نخواهد یافت و ساده‌ترین تعریف برای آن، همان «شناخت هرچه بیشتر و بهتر زیبایی است.» طبیعی است قلمرو زیبایی‌شناسی وابسته به قلمرو زیبایی است و قلمرو زیبایی وابسته به اوصاف چیز زیباست که گاه تا بی‌نهایت می‌رود.

تفسیر بلاغی: تفسیر بلاغی شاخه‌ای از تفسیر ادبی است و مقصود از آن در نگاه توصیفی (بر اساس منابع تولید شده در این حوزه ادبی) توجه به فنون و صنایع معانی، بیان و بدیع در بعد "گرایش" است. این نوع نگارش از اواخر قرن دوم و اوائل قرن سوم هجری آغاز شد و نخستین اثر مهم در این خصوص «مجاز القرآن» ابوعبیده (م 210ق) است. پس از او فراء (م 207ق) با تألیف «معانی القرآن» کوشید کار ابوعبیده را تکمیل کند. پس از این دو تألیف پژوهش و نگارش در این باره در دو شاخه بلاغت عربی و اعجاز قرآن ادامه یافت و آثار بسیار ارزشمندی پدید آمد.

مطول تفتازانی، مختصر المعانی، جواهر البلاغة

پیشینه تفسیر زیبایی‌شناختی

با توجه به اشتراک فراوان زیبایی‌شناسی و بلاغت، بخش مهمی از منابع بلاغی را می‌توان جزو منابع تفسیر زیبایی‌شناختی تلقی کرد. در مجموع منابع تفسیر زیبایی‌شناختی را می‌توان در سه دسته تنظیم کرد:

الف) منابعی که به طور کامل یا بخشی از آن به مباحث نظری و نظریه‌های زیبایی‌شناسی اختصاص دارد؛ مانند: الظاهرة الجمالیة فی القرآن الکریم، نذیر حمدان؛ زیبایی‌شناسی آیات قرآن؛ سیدحسین سیدی؛ زیبایی‌شناسی، جان‌هاسپرس؛ زیبایی در متون اسلامی، محمدرضا جباران؛ و ....

ب) منابعی که با عنوان زیبایی‌شناسی یا بلاغت و یا اعجاز بیانی برخی عناصر تفسیر زیبایی‌شناختی را در دستور کار دارند. منابع دسته دوم بسیار است؛ مانند: الاعجاز البیانی (التمهید فی علوم القرآن، جلد پنجم)، معرفت؛ الاعجاز البیانی للقرآن، بنت الشاطی؛ الاعجاز القصصی فی القرآن، سعید عطیه مطاوع؛ اعجاز الکلمة فی القرآن الکریم، صالح سامرائی؛ اعجاز بیانی و تأثیری، جواهری؛ بلاغة الکلمة فی التعبیر القرآنی، صالح سامرائی؛ و ....

ج) منابعی که به تفسیر زیبایی‌شناختی آیات روی آورده‌اند که غالباً بر محور گرایش شکل گرفته‌اند. مانند: تفسیر الکشاف، زمخشری (م 538ق)؛ المحرر الوجیز، ابن عطیة (م 546ق)؛ البحر المحیط، ابوحیان غرناطی (م 745ق)؛ ارشاد العقل السلیم الى مزایا القرآن الکریم، ابوالسعود (م 982ق)؛ التحریر و التنویر، ابن عاشور (م 1393ق)؛ التفسیر البنائی للقرآن الکریم، بستانی؛ و ...

افزون بر تک‌نگاری‌های فوق و نیز تفسیرهای جامع با گرایش یا روش بلاغی و زیبایی‌شناختی، مقالات فراوانی نیز نگاشته شده که برخی به مباحث نظری، برخی به عناصر زیبایی‌شناختی در قرآن، برخی به تفسیر زیبایی‌شناختی آیاتی از قرآن و در نهایت برخی به مسئله خاص قصص قرآن و زیبایی‌های موجود در آن پرداخته‌اند.

به رغم همه این آثار باید گفت تفسیر زیبایی‌شناختی با توجه به همه ابعاد آن هنوز در ابتدای راه است و حتی تا کنون جغرافیای آن آن گونه که باید، ترسیم نشده و این مقال در همین راستا نگارش شده است.

تفاوت تفسیر زیبایی‌شناختی و تفسیر بلاغی

در نگاه اول و در آثار موجود – تا آن‌جا که نگارنده بررسی کرده – بلاغت‌پژوهان و زیبایی‌پژوهان بین تفسیر زیبایی‌شناختی و تفسیر بلاغی تفاوتی قائل نشده‌اند و یا به آن ورود نکرده‌اند و به نظر می‌رسد آن‌ دو را یکسان تلقی کرده‌اند، لیکن باید دانست که این دو را نمی‌توان یکسان تلقی کرد هرچند دامنه آن‌ها اشتراکات فراوانی داشته باشد. تفاوت این دو گونه تفسیری را که در غالب دامنه خود مشترک‌اند، می‌‌توان از چند جهت به بحث گذاشت، لیکن پیش از آن لازم است مراد از بلاغت و تفسیر بلاغی روشن شود. بلاغت شامل سه دانش معانی (ایراد سخن به مقتضای حال موضوع، گوینده و یا مخاطب[t1] )، بیان (ایراد معنای واحد به طرق مختلف[t2] ) و بدیع (زیبا‌سازی و هنری کردن سخن) است، لیکن در مورد بدیع باید دانست که صنایع بدیعی مشروط به وجود و حضور بلاغت است؛ یعنی دانش وجوه تحسین کلام فرع بر رعایت بلاغت کلام است و از این رو است که علم بدیع را علم توابع بلاغت نامیده‌اند (ر.ک: کاردگر، 1396ش، ص 318) و چنان‌که برخی بلاغت‌پژوهان گفته‌اند، رعایت صنایع بدیعی در کلامی غیر بلیغ نه تنها موجب زیادتی حسن نمی‌شود که باعث زیادتی عیب آن خواهد بود و به قلّاده‌ مرصّعی می‌ماند که بر گردن خوک آویخته باشند. (ر.ک: مازندرانی، 1375ش، ص 319)

الف) از جهت مفهوم‌شناسی

بر اساس توضیحات فوق، از دانش بلاغت، معانی و بیان در دامنه تفسیر زیبایی‌شناختی است هرچند در اطلاق تفسیر بلاغی بر آن، «اثر گذاری بر مخاطب» (البلاغ: وصول المعنی الی غیره (ر.ک: ابن فارس، 1404ق، ج1، ص 301)) در کانون توجه است و در اطلاق تفسیر زیبایی‌شناختی بر آن «ساحت زیبای این کاربست‌ها» مورد عنایت است ولی در خصوص صنایع بدیعی به نظر می‌رسد ورود آن‌ها به دامنه تفسیر زیبایی‌شناختی مطابق ماهیت آن‌ها و بالاصاله است (یعنی حتی اگر مخل به بلاغت باشد، فی حد نفسه زیباست؛ درست مانند گردنبند زیبایی که بر گردن چهارپا ببندند) و ورود آن‌ها به تفسیر بلاغی واقعی نبوده و تبعی است؛ زیرا ملاحظه تأثیرگذاری در القای پیام در عناصر بدیعی یا اصلاً‌ وجود ندارد و یا در تراز حداقلی است، بلکه باید گفت گاه کاربست آن‌ها و یا به کار گرفتن بیش از اندازه آن‌ها مخلّ بلاغت بوده و مانعی در برابر انتقال اثرگذار معانی است؛ بنابراین، اگر در تفاسیر بلاغی سخن از صنایع بدیعی به میان می‌آید، در حقیقت ورود به تفسیر زیبایی‌شناختی است هرچند به تفسیر بلاغی نامبردار باشد. اینک این سؤال کلیدی مطرح می‌شود که آیا همه صنایع بدیعی از حیطه تفسیر بلاغی خارج‌‌اند یا می‌توان بخشی از آن‌ها را مشمول عنوان تفسیر بلاغی مطابق با رسالت بلاغت دانست؟

در منابع مربوط به علم بدیع حدود 306 اصطلاح به کار رفته که این تعداد بدون شمارش زیرمجموعه برخی از صنایع چون سجع (متوازی، مطرف و متوازن)، قلب (بعض، کل و کامل)، رد العجز علی الصدر، و ... است که با احتساب تقسیم‌بندی‌های فرعی هریک از این صنایع، این تعداد به حدود 500 اصطلاح افزایش می‌یابد. در یک نگاه کلی می‌توان شمار زیادی از این صنایع را از کتب بدیعی جدا کرد؛ صنایعی که جایگاه اصلی طرح آن‌ها در علوم عروض و قافیه (مجموعاً 16 صنعت)، معانی (23 صنعت)، بیان (31 صنعت)، نقد (21 صنعت)، دستور (3 صنعت)، انواع ادبی (19 صنعت) و تاریخی (1 صنعت) است که در مجموع 114 صنعت است. (ر.ک: کاردگر، 1396ش، ص 315) البته در خصوص علم معانی نیز چنین نگرشی مطرح است و برخی بر این باورند که بسیاری از مباحث علم معانی مربوط به علم نحو است؛ زیرا علم نحو تنها منحصر به احوال اعراب کلمات و پیوند بین آن‌ها نیست بلکه نحو معرفت احوال کلمات و کلام همراه با مراعات معانی است و «معانی النحو» مطرح شده از سوی جرجانی نیز به همین مطلب اشاره دارد.( برای آگاهی بیشتر ر.ک: میرلوحی و رضوان، 1429ق، مجلة العلوم الانسانیة الدولیة، دوره 15 شماره 3، ص 111- 132.)

در هر صورت، آنچه برای ما اهمیت دارد، میزان دخالت صنایع ادبی از هر سه دانش معانی، بیان و بدیع در تفسیر بلاغی است فارغ از این که جایگاه صحیح طرح آن‌ها کجاست، هرچند اختلاف در این خصوص در نسبت بین تفسیر زیبایی‌شناختی و بلاغی مؤثر است.

پس از بیان مقدمه فوق، به بیان تفاوت و نسبت بین تفسیر بلاغی و تفسیر زیبایی‌شناختی می‌پردازیم. فارغ از ابعاد زیبایی‌شناختی که در تفاسیر بلاغی مغفول مانده و در ادامه بیان خواهند شد، به لحاظ مفهوم‌شناسی و به اعتبار دانش، بین این دو تفسیر رابطه من وجه برقرار است؛ یعنی به جز دامنه وسیع مشترک، هر یک مصادیقی متمایز از دیگری دارند. البته- چنان که بیان شد- مقایسه به اعتبار دانش است نه آنچه به واقع مصداق متن بلاغی است؛ به دیگر سخن، مقصود از تفسیر بلاغی به اعتبار دانش بلاغت است و چنان‌که می‌دانیم صنایعی در دانش بدیع وجود دارد که ارتباطی به بلاغت متن ندارد و در حقیقت پدیده‌ای زیبایی‌شناختی است، مانند فوق النقاط (شاعر از کلماتی استفاده می‌کند که نقاط آن‌ها همه روی آن‌ها باشد)، تحت النقاط (عکس فوق النقاط)، رطقا (یک حرف نقطه‌دار و یک حرف بی‌نقطه پشت سر هم در سراسر متن)، خیفا (یک کلمه نقطه‌دار و یک کلمه بدون نقطه پشت سر هم) و جز این‌ها. این صنایع اگر مخاطب را از توجه به محتوا و مقصود باز دارد یا در دریافت معنای کلام او را به تکلّف بیندازد، گاه ضد بلاغت نیز خواهد بود لیکن روشن است که نمی‌توان این صنایع را از دانش بلاغت بیرون راند؛ زیرا جایگاه طرح آن‌ها علم بدیع است؛ بنابراین، مقایسه تفسیر زیبایی‌شناختی با تفسیر بلاغی به اعتبار دانش متبوع است وگرنه هر متن بلاغی هرچند از عناصر غیر فصیح استفاده کرده باشد، به اعتبار بلاغتش زیباست و در این صورت تفسیر زیبایی‌شناختی اعم از تفسیر بلاغی خواهد بود. نمونه در تمییز زیبایی‌شناختی از بلاغی، نظم موجود در قرآن است- که به اعجاز عددی خوانده می‌شود- و همچنین مصادیق اعجاز علمی در ضمن آیات است که از مصادیق اختصاصی زیبایی‌شناختی است؛ زیرا مقتضای بلاغت قرآن که به زبان عربی جاری آن روز عرب نازل شده، وقوع در جان مخاطب اولیه و تأثیرگذاری بر او بوده است، لیکن موارد یاد شده با گذر زمان کشف شده‌اند. از اختصاصات و ممیّزات تفسیر بلاغی (در خصوص قرآن) نیز می‌توان از مواردی یاد کرد که وجه بلاغی کاربست آن‌ها به دلیل بسامد بالا از توجه مخاطبان دور می‌ماند؛ گویا که چنین کاربستی کاملاً طبیعی و بدون آرایه است؛ مانند «حرمت علیه المراضع» که مجاز بوده و در اصل «حرمت علیه ثدی المراضع» است. البته اگر تفاوت این دو تفسیر در غیر قرآن مورد بحث باشد، شماری از صنایع بدیع پیش‌گفته (رقطا، خیفا و ...) که کارکرد بلاغی ندارند، وجه تمایز خواهند بود.

بنابراین، بخش بزرگی از دامنه تفسیر بلاغی و زیبایی‌شناختی مشترک است با این تفاوت که در تفسیر بلاغی جنبه تأثیرگذاری و نتیجه در کانون توجه است و در تفسیر زیبایی‌شناختی ساحت هنری آن مورد توجه قرار می‌گیرد.

ب) از جهت قصد مؤلف

در نگاه هرمنوتیکی به تفسیر زیبایی‌شناختی، مسئله‌ای در خصوص قصد مؤلف طرح می‌شود و آن این است که آیا قصد مؤلف در تحلیل‌ و تفسیر زیبایی‌شناختی سخن او شرط است یا خیر؟ در پاسخ به این پرسش، اگر در حوزه بلاغت قصد مؤلف را شرط بدانیم، در حوزه زیبایی‌شناختی نمی‌توانیم به قصد مؤلف قائل شویم؛ زیرا نگاه زیبایی‌شناختی به متن، محدود به دامنه ذهن مؤلف نیست و همین‌ امر چنین نگاهی را به فراتر از ذهنیت مؤلف نیز سوق می‌دهد؛ برای مثال، اگر شاعری شعری سرود و ناخوداگاه پس از سرودن شعر روشن شد حروف ابتدایی ابیات آن خود مصرع یا ضرب المثلی را تشکیل می‌دهد، این ویژگی ناخواسته در تحلیل زیبایی‌شناختی این شعر مورد توجه قرار می‌گیرد، هرچند بلاغت متن را ارتقا ندهد. نیز می‌توان به تحول واژگان یک متن تاریخی مثال زد؛ یعنی اگر واژه یا تعبیری در گذر زمان تحول معنایی یافت که با توجه به تحول معنایی آن، کاربست آن زیبایی خاصی پیدا کرد، چنین زیبایی‌ای زاییده تحول در دامنه تفسیر زیبایی‌شناختی آن کلام قرار دارد در حالی که چنین تغییری را نمی‌توان در تفسیر بلاغی آن متن به بحث گذاشت.

نکته مهم این است که در خصوص مثال نخست، این تفاوت در مورد متن مقدس قرآن که خالق آن به همه‌ چیز آگاه است، قابل طرح نیست ولی در متون دیگر برقرار است ولی در خصوص مثال دوم جای سخن وجود دارد؛ زیرا هرچند بتوان آن را در مقوله زیبایی‌شناختی متن به شمار آورد لیکن نمی‌توان به مؤلف منتسب دانست و اساساً‌ چنین نگرشی به تزلزل معنای متن می‌انجامد.

ج) از جهت قلمرو

تفسیر زیبایی‌شناختی گونه‌های مختلفی دارد که برخی از این گونه‌ها مفهوماً جزو تفسیر بلاغی نیست و برخی دیگر، هرچند می‌تواند در تفسیر بلاغی مورد توجه قرار گیرد، لیکن با نگاه توصیفی به تفاسیر بلاغی موجود درمی‌یابیم که تا کنون مورد توجه نبوده‌اند و یا حق آن‌ها آن گونه که باید ادا نشده است. گونه‌های یاد شده و نسبت آن‌ها با تفاسیر بلاغی موجود در ادامه به تفصیل به بحث گذاشته خواهد شد.

گونه‌‌شناسی تطبیقی تفسیر زیبایی‌شناختی و بلاغی

تفسیر زیبایی‌شناختی گونه‌ها و ساحت‌های متعددی دارد که در ذیل به بررسی و تطبیق آن‌ها با تفسیر بلاغی می‌پردازیم:

الف) تفسیر زیبایی شناختی از جهت گرایش

همان گونه که در مفهوم‌شناسی و پیشینه اشاره شد، منظور از «گرایش» در تفسیر زیبایی‌شناختی توجه مفسر به بلاغت و صنایع ادبی به کار رفته در متن قرآن است. می‌توان این گونه از تفسیر زیبایی‌شناختی را تا حدود زیادی بر تفاسیر بلاغی منطبق دانست. گفتنی است تفاسیر بلاغی غالباً با رعایت اختصار وارد این گرایش شده‌اند و ما تفسیری سراغ نداریم که در این خصوص بنای بر تفصیل داشته باشد، هرچند در شدت و میزان اختصار نیز تفاوت‌های آشکاری بین آن‌ها دیده می‌شود. غالب تفاسیر ادبی مانند کشاف و غیر آن در این گونه تفسیری جای می‌گیرند. بررسی این گونه تفسیری نشان می‌دهد نویسندگان آن‌ها غالباً از ابعاد دیگر غفلت کرده و یا اساساً از ابتدا در دستور کار نداشته‌اند. نمونه روشن این گونه تفاسیر آیه 44 سوره هود است: وَ قِيلَ يا أَرْضُ ابْلَعِي ماءَكِ وَ يا سَماءُ أَقْلِعِي وَ غِيضَ الْماءُ وَ قُضِيَ الْأَمْرُ وَ اسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِيِّ وَ قِيلَ بُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِين‏.

1. تفسیر مختصر زیبایی‌شناختی آیه

فرزند گنهکار حضرت نوح ع به پدر گفت: من از کوه بالا می‌روم و از غرق شدن مصون می‌مانم. حضرت در پاسخ به فرزند گفت: امروز هیچ چیز نمی‌تواند تو را از غرق شدن نجات دهد. در همین حین بود که موجی بین پدر و پسر فاصله انداخت. داستان همین جا قطع شده و تنها گزارشی که ارائه شده این است که آن پسر از غرق شدگان بود. در آیه بعد نیز داستان از حالت داستانی خارج شده و تنها گزارشی کوتاه ارائه شده که آب در زمین یکباره فرو رفت و باران نیز قطع شد و کشتی به سلامت بر کوه جودی نشست و مسافران آن خدا را شکر کردند. ایجاز در این آیه به شکل عجیب و کم‌نظیری به چشم می‌خورد؛ گویا آیه 43 و 44 فهرست یک بخش طولانی از داستان حضرت نوح ع است که بسیار خلاصه واگویی شده است. اما باید دید همین مختصر چگونه پردازش شده است که همگان را متحیر کرده است.

از آن‌جا که فاعل آشکار است و التباسی نیست، از «قیل» استفاده شده موافق کاربست اوج صنعت ایجاز است. خطاب به زمین در «یا ارض» در حقیقت استعاره تبعیه است؛ زیرا خطابی در کار نبوده بلکه اراده بر فعلی تکوینی بوده است. در این خطاب زمین در قالب صاحب شعوری که گفتمان بر حیات او حاکم است، فرض شده است. همین گونه است وضع آسمان در «یا سماء». افزون بر این، در کنار هم آمدن آسمان و زمین انعکاس کاربست صنعت طباق در این بخش از آیه است. «ابلعی» از بلع استعاره از بلعیدن برای غور (فرو رفتن) آب در زمین است که به زیبایی واژه‌گزینی را به نمایش گذاشته است؛ زیرا هیچ واژه دیگری جز بلعیدن نمی‌تواند سرعت و شدت فرو رفتن این حجم بسیار زیاد آب را در مدت کم انعکاس دهد. کاربست بلعیدن نشان می‌دهد به احتمال زیاد زلزله یا شکست یا شکست‌های متعددی در زمین رخ داده که این حجم آب که کوه هم نتوانست بالاروندگان از خویش را از حجم آب محفوظ بدارد، در مدت کوتاهی که مشخص نشده چقدر بوده، به دل زمین فرو رود. از سوی دیگر اقلاع آسمان نیز استعاره از امساک و قطع باران است؛ یعنی خطاب به آسمان شد که آبت را ببند و نگه دار. بین «ابلعی» و «اقلعی» نیز صنعت مقابله و جناس ناقص بر قرار است. افزون بر این‌ها، اضافه اختصاصی و نسبت دادن آب به زمین «ماءک» خود مجاز است و مراد آب موجود روی آن است.

پس از دستور به زمین و آسمان و فروکش کردن آب که با تعبیر «غیض الماء» (آب فرو برده شد) بیان شده، می‌فرماید: امر پایان داده شد و [کشتی] بر [دامنه کوه] جودی [امروزه به آن آراراط می‌گویند] آرام گرفت و گفته شد: بعداً (دوری باد) بر قوم ظالم، و منظور از «بعداً» به گفته مفسران، دوری از رحمت خداست. در این دو فراز، به دلیل آشکار بودن به کشتی تصریح نشده و به ضمیر بسنده شده است و همچنین به نظر می‌رسد برای رعایت خوش‌آوایی و تسهیل در قرائت «قُضِيَ الْأَمْر» بر «اسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِي‏» مقدم شده است؛ زیرا پس از آرام گرفتن کشتی مجال بیان اتمام کار است نه پیش از آن. (برای آگاهی بیشتر ر.ک: زمخشری، 1407ق، ج‏2، ص 397- 398؛ ابن عاشور، 1420ق، ج‏11، ص 264 -268؛ درویش، 1415ق، ج‏4، ص 360- 370؛ و ...)

2. نکات زیبایی‌شناختی جدید

2-1. تأمل در آیه این سؤال را پیش رو قرار می‌دهد که چرا خطاب به زمین بر خطاب به آسمان مقدم شد درحالی که آب روی زمین از باران‌های سیل‌آسا ناشی می‌شود؟ مفسران غالباً‌ (جز ابن عاشور) متعرض چنین پرسشی نشده‌اند؛ اما ابن عاشور در این باره آورده است:‌ «ثم قدّم أمر الأرض على أمر السماء و ابتدئ به لابتداء الطوفان منها، و نزولها لذلك في القصة منزلة الأصل، و الأصل بالتقديم أولى‏» (ابن عاشور، 1420ق، ج 11، ص 268)؛ وی علت را آغاز شدن طوفان از زمین دانسته است، ولی در ادامه با تزلزلی آن را نازل منزل اصل قرار داده نه خود آن. در هر صورت، به نظر می‌رسد تقدم خطاب به زمین از این رو است که آب باران از آب‌های سطحی زمین نشأت می‌گیرند؛ یعنی با تبخیر آب‌های روی زمین ابرها شکل گرفته و باران به وجود می‌آید (میعان) و طبیعی است پیش از خطاب به آسمان برای قطع باران، می‌بایست به زمین امر می‌شد که منشأ تولید ابر را از بین ببرد. نکته جالب این است که در عصر نزول و صدها سال پس از آن مردم از چنین حقیقتی آگاه نبودند و گمان می‌کردند آب باران از عرش فرود می‌آید (جواهری، 1398ش، ج1، ص 200- 201 ) [ممکن است معنای تأویلی مراد باشد یعنی مراد نشئت گرفته از قدرت پروردگار است و یا فرمان باران از دستگاه الهی صادر می‌شود ولی اگر ظاهر آن مراد باشد]؛ از این رو می‌توان این تقدم را مصداقی از اعجاز علمی قرآن برشمرد که خود از زیبایی‌های نهفته در قرآن کریم است.

2-2. این آیه مصداقی از «تجلی متنی خدا در قرآن» است که از زیبایی‌های معنوی به شمار می‌رود (جواهری، 1398ش، ج2، ص 31- 35). می‌توان این نوع زیبایی نشانه‌شناختی را جستجوی اوصاف گوینده از آثار باقی مانده او در متن یا تجلی اوصاف او در متن دانست. این نوع زیبایی را در متون هنری بشری نیز می‌توان ردیابی کرد؛ برای مثال، شاعری که در زندان شعر می‌گوید، می‌کوشد با استخدام واژه‌های خاص بدون این که به شرایط خود تصریح کند، احوال خود را در شعرش انعکاس دهد. مکان، شرایط جسمی و روحی، پیری و جوانی، جنسیت و مانند این‌ها را می‌توان با استفاده از این صنعت در کلام انعکاس داد که از لطیف‌ترین زیبایی‌های یک متن هنری است.

گفتنی است منظور از این تجلی، ظهور وصفی است نه استدلال و اقناع؛ مانند آیات زیر که راهی برای اثبات آن‌ها وجود ندارد ولی مخاطب از آن‌ها وجود خدای مقتدری را درک می‌کند:

ـ أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ...(ابراهیم، 19)؛

ـ أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَتُصْبِحُ الْأَرْضُ مُخْضَرَّةً ...( حج، 63)؛

ـ أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَكُمْ ما فِي الْأَرْضِ وَ الْفُلْكَ تَجْري فِي الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَ يمْسِكُ السَّماءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ إِلاَّ بِإِذْنِهِ ...( حج، 65)؛

ـ أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ... (نور، 41)؛

ـ أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجْنا بِهِ ثَمَراتٍ مُخْتَلِفاً أَلْوانُها ... (فاطر، 27)؛

ـ هُوَ الَّذي يصَوِّرُكُمْ فِي الْأَرْحامِ ... (آل عمران، 6)؛

ـ وَ هُوَ الَّذي يتَوَفَّاكُمْ بِاللَّيلِ وَ يعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ بِالنَّهارِ ... (انعام،60)؛

ـ هُوَ الَّذي أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً لَكُمْ مِنْهُ شَرابٌ وَ مِنْهُ شَجَرٌ فيهِ تُسيمُونَ؛( نحل، 10)؛

و بسیاری دیگر. ابن عطیه روایتی را آورده که یک اعرابی وقتی آیه مورد بحث را شنید، گفت: «هذا کلام القادرین؛ این سخن انسان‌های قدرتمند است.» (ابن عطیه، 1422ق، ج‏3، ص 175)

Eاضافه شود : مثال یدنین علیهن من جلابیبهنE اعم از بلاغت یعنی معانی و بیان و بدیع است. اعجاز عددی درون سوره‌ای و اعجاز علمی و اخبار غیبی جزو این نوع از تفسیر زیبایی‌شناختی است. و همین فصل ممیز تفسیر زیبایی شناختی از تفسیر بلاغی است.

ب) تفسیر زیبایی‌شناختی از جهت روش

آنچه در بالا در باره تفاسیر بلاغی و زیبایی‌شناختی بیان شد، در وادی گرایش تفسیر زیبایی‌شناختی است، لیکن بعد مهم دیگری نیز وجود دارد که در روش این تفاسیر تجلّی می‌کند و نقشی بس مهم در فهم مراد و درک معانی دارد. توضیح این‌که تفسیر زیبایی‌شناختی در ساحت روش افزون بر قرائن معهود در روش‌شناسی تفسیر همچون سیاق، فضای نزول و جز این‌ها، به صورت ویژه به قرینه بلاغت و عناصر زیبایی‌‌شناختی متن توجه کرده و در کشف مراد خدای متعال از آن‌ها بهره‌مند می‌شود؛ به بیان دیگر، با توجه به این‌که قرآن بر پایه اعجاز بیانی نازل شده و به لحاظ ادبی و بلاغی بر همه سخن‌ها به شکل خارق العاده‌ای چیره است، مفسر همواره متن را متصف به برتری ادبی و بلاغی می‌داند و آن را قرینه فهم خود قرار می‌دهد؛ در نتیجه اگر در تفسیر آیه‌ای دو معنا محتمل باشد، معنایی پذیرفته می‌شود که با ظاهر زیبایی‌شناختی هماهنگ باشد و معنایی که در مسیر بلاغت برتر گام برنداشته و با ظاهر زیبایی‌شناختی آیه هماهنگ نباشد، کنار گذاشته می‌شود. در حقیقت، نگاه مفسر در روش زیبایی‌شناختی از درگاه بلاغت و زیبایی‌شناختی است و به مقتضای تراز ادبی قرآن که فوق بلاغت جن و انس است، محتملات و روایات تفسیری را بررسی می‌کند و بر اساس همین نگرش به تفسیر می‌پردازد. این نگاه به تفسیر زیبایی‌شناختی از اهمیت بسیار زیادی برخوردار است، آن‌چنان که می‌توان ساحت اول (گرایش) را در خدمت این ساحت تعریف کرد؛ زیرا خدای متعال که حکیم است و قرآن را در قالب اعجاز بیانی نازل فرموده، کاربست آرایه‌ها و صنایع بلاغی را با مراد خویش هماهنگ کرده و از همه ظرفیت‌های بلاغی و زیبایی‌شناختی برای انتقال معانی و مفاهیم استفاده کرده است. مفسر با اذعان به این امر می‌کوشد اولا: با شناخت عناصر زیبایی‌شناختی و بلاغی و ثانیاً:‌ با کشف نقش آن‌ها در انتقال معانی، به مراد واقعی خدای متعال دست یابد.

افزون بر کاربست این گونه تفسیر زیبایی‌شناختی در تقلیل احتمالات تفسیری و کشف معنای صحیح، در نقد روایات تفسیری و شبهات، کشف قرائت صحیح و جز این‌ها نیز کارآمد است. نمونه‌های زیر هر یک بعدی از کاربست‌های متنوع این گونه تفسیری را به نمایش می‌گذارد:

ب/1) قرائات

مثال 1: در روایات تحریف «سلام علی إل‌یاسین» در آیه 130 سوره صافات به «سلام علی آل‌یاسین» تصحیح شده است. ( ر.ک: بابائی، 1395ش، ص 62- 66)

در ردّ این روایات به ادله متعددی استناد شده است (ر.ک: http://javahery.blogfa.com پست 515) که یکی از آن‌ها روشی زیبایی‌شناختی دارد: سیاق قرینه‌ بسیار قوی است و دلیل اهمیت آن این است که اگر قرار باشد متن قرآن «سلام‌ علی آل‌یاسین» فرض شود، سیاق به کلی از هم می‌گسلد و عبارتی که در نهایت بلاغت است، نه تنها ارزش بلاغی خود را از دست می‌دهد که مایه تعجب و تمسخر و یا ایجاد شبهه می‌شود و شبهه این است که «سلام علی الیاس» و آیات آغازین در باره «آل یاسین» حذف شده است؛ چیزی که احدی از شیعه و سنی به آن باور ندارد و قائل نیست و حتی آن را مطرح نکرده است. بررسی سیاق و ادبیات آیات قبل از آیات مربوط به حضرت الیاس نیز مؤید این مطلب است (صافات، 75- 82 و 83- 110 و 114- 122 ).

نوح ع: وَ لَقَدْ نَادَئنَا نُوحٌ فَلَنِعْمَ الْمُجِيبُونَ(75) ... سَلَامٌ عَلىَ‏ نُوحٍ فىِ الْعَالَمِين‏...

ابراهیم ع : وَ إِنَّ مِن شِيعَتِهِ لَابْرَاهِيمَ(83) ... سَلَامٌ عَلىَ إِبْرَاهِيمَ(109) ...

موسی و هارون ع: وَ لَقَدْ مَنَنَّا عَلىَ‏ مُوسىَ‏ وَ هَرُونَ(114) ... سَلَامٌ عَلىَ‏ مُوسىَ‏ وَ هَرُونَ(120)

عبارت قرآن در داستان حضرت الیاس از این قرار است:

- «وَ إِنَّ إِلْياسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ (123) ... (129) سَلامٌ عَلى‏ إِلْ‏ياسِينَ (130) إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ (131) إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِينَ (132)»

اگر چنین سیاقی با این درجه از وضوع و قوت نتواند به دستور روایات عرض بر قرآن رادع روایات معارض - بر فرض عدم امکان جمع باشد- چگونه می‌توان به کارکرد روایات عرض بر قرآن دست یافت؟

مثال 2: در آیه 222 سوره بقره دو قرائت نقل شده «یَطهُرنَ» با سکون طاء و «یَطَّهَّرنَ» با طای مشدد و مفتوح و تشدید هاء. قرائت موجود سکون طاء است. وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الْمَحِيضِ ۖ قُلْ هُوَ أَذًى فَاعْتَزِلُوا النِّسَاءَ فِي الْمَحِيضِ ۖ وَلَا تَقْرَبُوهُنَّ حَتَّى يَطْهُرْنَ فَإِذَا تَطَهَّرْنَ فَأْتُوهُنَّ مِنْ حَيْثُ أَمَرَكُمُ اللَّهُ ۚ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ وَيُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ (بقره، 222)

بررسی بلاغی و زیبایی‌شناختی آیه نشان می‌دهد قرائت موجود صحیح و قرائت رقیب ناپذیرفتنی است. توضیح مطلب:

«يَطْهُرْنَ» یعنی پاک شدن از حیض و «تَطَهَّرْنَ» فعل ماضی بر وزن تفعّلن از باب تفعّل بر «مطاوعه» (اثر پذیری ) دلالت دارد؛ یعنی خود را طاهر کردند حال یا با شستشو و یا با غسل که تفسیر آن برعهده اهل بیت ع است. نکته مهم این است که اگر آیه روشن باشد، مطابق روایات عرض بر قرآن خود ملاک ارزیابی روایات خواهد بود ولی اگر ابهامی داشته باشد، ما با کمک روایات ابهام آن را می‌زداییم. حال می‌پرسیم آیا آیه ابهامی دارد؟ به نظر می‌رسد آیه هیچ ابهامی ندارد و معنای آن کاملاً روشن است؛ زیرا‌ قرآن دستور می‌دهد تا پاک شدن از حیض از زنان اجتناب کنید و پس از پاکی نیز تا تطهیر همچنان اجتناب کنید. اگر «يَطْهُرْنَ» مطابق قرائت دوم بود (یَطَّهَّرنَ)، معنای تطهیر وپاک کردن می‌داد و در این صورت این سؤال و شبهه پیش می‌آمد که قبل از اتمام زمان عادت و بعد از انقطاع خون، در صورت تطهیر اجتناب از زن لازم نیست. همچنین بر اساس این قرائت نقش اتمام دوره حیض و زمان غسل مشخص نیست و ابهام بر عبارت سایه انداخته است ولی قرائت موجود این شبهه را برطرف کرده است؛ بنابراین معنای آیه روشن و از این قرار است که الزاماً از زنان تا پایان عادت و نیز تا بعد از تطهیر (به غسل یا شستشو که بیان آن موکول به روایات است) اجتناب کنید. فای تفریع نیز نشان می‌دهد که تطهیر با غسل پس از پاک شدن از خون حیض است. (برای آگاهی بیشتر ر.ک: طبرسی، 1372ش، ج‏2، ص: 561 و563؛ طباطبائی، بی‌تا، ج‏2، ص 210)

اگر تطهیر را غسل بگیریم – چنان که غالب روایات بر آن دلالت دارند – واجب است تا پایان غسل از زنان اجتناب کرد و قبل از غسل جایز نیست و در هر صورت حمل «تطهّرن» بر استحباب بدون تکیه بر روایات خلاف قواعد زبان عربی و خلاف بلاغت و خلاف منطوق آیه است و از این جهت آیه ابهامی ندارد.

ب/2) روایات

در مثال 2 فوق الذکر، با قرینه زیبایی‌شناختی و بلاغی توانستیم از بین دو قرائت، یکی را مردود و قرائت دیگر یعنی قرائت موجود را تثبیت کنیم و بر اساس آن به ظهوری روشن برای آیه برسیم. اکنون آیه با ظهورش ملاکی برای سنجش روایات است نه آن‌که برخی روایات را قرینه بر تفسیر آیه بگیریم ؛ نتیجه این که تنها روایاتی پذیرفته می‌شود که با ظاهر زیبایی‌شناختی و بلاغی آیه موافق باشد. روایات باب را می‌توان در وسائل، کتاب الطهاره، ابواب الحیض دید. در این روایات از ابعاد مختلف اختلاف وجود دارد؛ ولی عمده آن‌ها حرمت قبل از غسل و یا کراهت قبل از غسل و یا استحباب بعد از غسل را مطرح کرده‌اند که چون ظاهر آیه کاملاً‌ روش است و ابهامی ندارد، برای حل مشکل می‌باید روایات را بر آیه عرضه کنیم که نتیجه آن حرمت قبل از غسل می‌شود.

نتیجه این که بلاغت در آیه بسان یک قرینه موفق به یاری تفسیر و فهم دقیق متن آمد و توانست قرائت مخالف قرائت موجود را به سهم خود مردود اعلان کند.

مثال هابیل و قابیل مائده: 27 تا 32

وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبا قُرْباناً فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِما وَ لَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ الْآخَرِ قالَ لَأَقْتُلَنَّكَ قالَ إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ (27) لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَيَّ يَدَكَ لِتَقْتُلَنِي ما أَنَا بِباسِطٍ يَدِيَ إِلَيْكَ لِأَقْتُلَكَ إِنِّي أَخافُ اللَّهَ رَبَّ الْعالَمِينَ (28) إِنِّي أُرِيدُ أَنْ تَبُوءَ بِإِثْمِي وَ إِثْمِكَ فَتَكُونَ مِنْ أَصْحابِ النَّارِ وَ ذلِكَ جَزاءُ الظَّالِمِينَ (29) فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخِيهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الْخاسِرِينَ (30) فَبَعَثَ اللَّهُ غُراباً يَبْحَثُ فِي الْأَرْضِ لِيُرِيَهُ كَيْفَ يُوارِي سَوْأَةَ أَخِيهِ قالَ يا وَيْلَتى‏ أَ عَجَزْتُ أَنْ أَكُونَ مِثْلَ هذَا الْغُرابِ فَأُوارِيَ سَوْأَةَ أَخِي فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمِينَ (31) مِنْ أَجْلِ ذلِكَ كَتَبْنا عَلى‏ بَنِي إِسْرائِيلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِي الْأَرْضِ فَكَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعاً وَ مَنْ أَحْياها فَكَأَنَّما أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعاً وَ لَقَدْ جاءَتْهُمْ رُسُلُنا بِالْبَيِّناتِ ثُمَّ إِنَّ كَثِيراً مِنْهُمْ بَعْدَ ذلِكَ فِي الْأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ (32)»

مطابق نظر مشهور که منبعث از برخی روایات است، قرار شد هابیل و قابیل به پیشگاه خدا قربانی یا هدیه‌ای بیاورند، هابیل قربانی با ارزشی ارائه کرد ولی قابیل با این‌که توان داشت، ولی چیز با ارزشی ارائه نکرد. نتیجه این که خدا قربانی هابیل را پذیرفت و قربانی یا هدیه قابیل را که گندم درجه پایینی بوده، نپذیرفت.

قابیل به شدت عصبانی شده و به هابیل حسادت می‌ورزد و او را به مرگ تهدید می‌کند، اما هابیل در پاسخ از خویشتن‌داری خود سخن گفت و علت نپذیرفتن قربانی قابیل را «عدم تقوا»‌ بیان کرد؛ یعنی چون تو انسان با تقوایی نیستی، خدا از تو نپذیرفت.

آنچه بیان شد، خلاصه داستان بر اساس روایات است. اما این روایات زمانی حجت‌اند (بر فرض صحت سند) که در عرضه با آیات مربوط معارض شناخته نشوند. برای ارزیابی روایات ابتدا لازم است دریافت روشنی از آیات داشته باشیم:

1. در آیات علت قربانی (هدیه) و نیز نوع آن مهم نبوده و به آن‌ها اشاره نشده است؛ همان گونه که نام دو برادر مهم نبوده فقط یکی «برادر با ایمان و تقوا و عاقل و فهمیده»‌ و دیگری «برادر بی‌تقوا، حسود و جنایت‌کار» معرفی شده‌اند.

2. علت پذیرش و نپذیرفتن قربانی نیز «تقوا»‌ بیان شده است؛ یعنی قابیل چون انسان با تقوایی بوده قربانی‌اش پذیرفته شده و قابیل چون انسانی بی‌تقوا و معصیت‌کار بوده، قربانی یا هدیه‌اش پذیرفته نشده است و ربطی به خوب یا بد بودن هدیه ندارد (بر اساس ظاهر آیه).

چنان که دیده می‌شود، تا اینجای کار بین آیات و روایات تعارضی در علت عدم پذیرش دیده می‌شود؛ زیرا در آیه علت بی‌تقوایی قابیل و در روایات علت بخل او بیان شده است. اگر بخواهیم بین روایات و ظاهر آیه جمع کنیم، باید بگوییم:‌ قابیل در خصوص ارائه قربانی یا هدیه تقوا نداشته است؛ یعنی با این که می‌توانسته چیز خوبی ارائه کند، چون بی‌تقوا بوده و برای خدا جایگاهی قائل نبوده، چیز بی‌ارزش یا کم‌ارزش ارائه کرده است؛ اما باید پرسید رابطه «تقوا»‌ و «بخل» چیست و آیا بلاغت قرآن تحمل اطلاق «بی‌تقوایی» بر بخل را دارد؟

حال برویم سراغ نقد:

مسئله ارزش قربانی و هدیه برگرفته از روایات است و روایات را پیش از استفاده باید بر قرآن عرضه کرد. اگر در عرضه بر قرآن تعارضی دریافت شود، روایات کنار گذاشته می‌شود هرچند صحیح السند باشد، چه رسد به این روایات که به لحاظ سندی وضع چندان جالبی ندارند و بدتر این‌که داستان حضرت آدم ع معرکه خیال‌پردازی‌های خیال‌پردازان بوده و انبوهی از روایات باطل در باره آن در دسترس است که اصطلاحاً‌ جزو «اسرائیلیات» است.

حال وقتی روایات را به قرآن عرضه می‌کنیم، می‌بینیم با ظاهر قرآن تعارض دارند؛ زیرا در ظاهر قرآن سخنی از ارزش قربانی به میان نیامده بود، بلکه علت «تقوا» ذکر شده و تقوای در ارائه قربانی نوعی جمع تحمیلی و به اصطلاح عوام «زورکی» بین ظاهر آیات و روایات و مستلزم این است که «بی‌ تقوایی» شامل «بخل» نیز بشود.

باید دید آیا شاهد یا قرینه‌ای وجود دارد که این استدلال را پشتیبانی کند؟

باز به سراغ آیات فوق رفته و آن‌ها را مجددا بررسی می‌کنیم:

قربانی قابیل پذیرفته نشد، قابیل به شدت عصبانی شد، حسادت کرد و برادر را به قتل تهدید نمود، و ادامه داستان. به نظر می‌رسد این شدت عصبانیت و حسادت نمی‌تواند برخاسته از نپذیرفتن قربانی‌ای باشد که مقصر اصلی کم‌ارزش بودن آن خود قابیل است، بلکه صورت درست‌تر که مطابق ظاهر آیات نیز هست، این است که هر دو برادر قربانی مشابه یا با ارزش یکسان ارائه کرده‌اند و چون قربانی او پذیرفته نشده، به شدت عصبانی شده و حسادت کرده است؛ یعنی قابیل به فهم خود قربانی‌اش باید پذیرفته می‌شده و چون پذیرفته نشده عصبانی شده است؛ زیرا او متوجه شرط معنوی آن نبوده است وگرنه به جای خدا یا هابیل خود را مقصر می‌دانسته است.

از این گذشته در ظاهر آیه نیامده که قابیل خود یا برادرش را مقصر دانسته باشد، بلکه او از خدا عصبانی شده که چرا قربانی برادر را پذیرفت ولی از او نپذیرفت که حالی که انتظار داشت از هر دو پذیرفته شود؛ از این رو قتل برادر صرفا از روی حسادت و در راستای انتقام از خدا بوده است؛ خدایی که هدیه هابیل را پذیرفت و هدیه او را نپذیرفت در حالی که در ظاهر دلیل موجهی برای این تفاوت در پذیرش نمی‌دید.

در روایتی آمده که ابلیس به قابیل گفت یا الهام کرد که برادرت را به قتل برسان؛ زیرا اگر این‌کار را نکنی، در آینده فرزندان او به دلیل پذیرش هدیه او و ردّ هدیه تو، بر فرزندان تو افتخار خواهند کرد و این کار سبب سرافکندگی فرزندان تو خواهد شد. اگر این روایت را بپذیریم، معنای آن این است که قتل برادر انتقام از خدا نبوده بلکه صرفا حسادت و پیش‌گیری از مصیبت فردای فرزندان خود بوده است که در این صورت بخشی از استبعاد فوق (این قسمت که اگر خود قابیل با ارائه هدیه کم ارزش مقصر بود و متوجه این معنا می‌شد، به طور طبیعی مقصر را خدا یا برادر نمی‌دانست و سراغ قتل نمی‌رفت بلکه در صورت امکان به فکر تهیه قربانی/ هدیه بزرگ‌تر و بهتری می‌افتاد) رفع می‌شود ولی بخش دیگر همچنان باقی می‌ماند (منظور سخن هابیل در خصوص عدم پذیرش به دلیل بی‌تقوایی نه کم ارزشی هدیه است).

اما ظاهر آیات فوق هیچ قرینه‌ای بر این روایت (قتل برای پیش‌گیری از حقارت فرزندان) ندارد و صرفا پذیرش و عدم پذیرش هدیه را عامل حسادت و تهدید به قتل بیان می‌کند.

ضمناً از تصمیم به قتل می‌توان به اهمیت این واقعه (یعنی قربانی/ هدیه دادن) و حساس بودن آن پی برد.

در مجموع اگر بخواهیم داستان را شسته رفته درک کنیم، باید عبارات را بدون روایات بفهمیم؛ یا به تعبیر دیگر نوعی تعارض بین آیات و روایات مربوط به این داستان که بیان کننده ارزش هدیه و نیز علت قتل است، دیده می‌شود که رفع و توجیه و جمع آن‌ها چندان ساده نیست؛ زیرا ارائه هدیه کم‌ارزش مربوط به صفت بخل است و ارتباطی به تقوا ندارد و مشمول تقوا کردن آن چندان ساده نیست.

نکته درس‌آموز داستان:

مطابق تفسیر زیبایی‌شناختی ارائه شده (تفسیر مختار و مطابق با ظاهر آیه که علت نپذیرفتن را مطلق بی‌تقوایی می‌داند و نه بی‌تقوایی در ارائه هدیه کم‌ارزش یا بی‌تقوایی در ابعاد مالی) خدا انفاق‌های انسان‌های بی‌تقوا را نمی‌پذیرد و این خط قرمز پذیرش انفاق‌های مالی است.

در تورات‌ وبعضی روایات اسلامی آمده که هابیل بهترین گوسفند و قابیل بدترین قسمت زراعت ...

اگر علت عدم پذیرش به جنس و نوع هدیه بازمی‌گشت، می‌بایست اشاره ای به آن می‌شد. گذشته از این که تقوا به صراحت و بدون واسطه شامل بخل نمی‌شود.

تأثیر بلاغت در نقد و ارزیابی روایات.

ب/3) احتمالات تفسیری

در داستان حضرت موسی ع آن زمان که فرعونیان او را از آب گرفتند، اختلاف است که آیا مادر به نزد او تردد داشت تا او را شیر دهد و یا او را به مادر سپردند تا در دامان او بزرگ شود؛ یعنی اختلاف در ماندن در کاخ یا ترک آن است. برخی مفسران وجود قرینه بر هر یک از دو احتمال یاد شده (حضور موسی ع نزد مادر یا تردد مادر به کاخ در فواصل معین) را انکار کرده‌اند، (ر.ک:‌ مکارم شیرازی و دیگران، 1371ش، ج‏16، ص 36) لیکن قرائن زیبایی‌شناختی متعددی بر یکی از دو احتمال وجود دارد.

نخستین قرینه زیبایی‌شناختی «فَرَدَدْناهُ إِلى‏ أُمِّهِ» است که از بازگشت فرزند به مادر سخن می‌گوید و اگر برعکس بود، زیبنده بود این فراز آیه رسیدن مادر به وصال فرزند را گزارش کند نه برعکس آن را.

قرینه زیبایی‌شناختی دوم عبارت «وَ حَرَّمْنَا عَلَيْهِ الْمَرَاضِعَ مِن قَبْلُ فَقَالَتْ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى‏ أَهْلِ بَيْتٍ يَكْفُلُونَهُ لَكُمْ وَ هُمْ لَهُ نَاصِحُون‏» (قصص، 12) زیرا سخن از «اهل بیت» است نه دایه.

قرینه سوم زیبایی‌شناختی، خاتمه ایغالیه (کلام زائد حاوی نکته مفید) همین آیه است که بر نقش «اهل بیت» تأکید دارد: «وَ هُمْ لَهُ ناصِحُونَ» و نشان می‌دهد موسی ع در دوران شیرخوارگی در دامان مادر و در خانه او بزرگ شده نه در کاخ فرعون.

ج) تفسیر زیبایی‌شناختی درون‌سوره‌ای/ ساختاری (در راستای اهداف و مقاصد و در پیوست زیبا با آیات همجوار)

این نگاه زیبایی‌شناختی به آیات قرآن را تفسیر ساختاری نیز می‌نامند و نمونه روشن چنین تفسیر زیبایی‌شناختی ساختاری «التفسیر البنائی للقرآن الکریم» نوشته محمود البستانی است. در خصوص قصص قرآن و در چنین نگاه تفسیر زیبایی‌شناختی درون‌سوره‌ای، حضور یک داستان یا فرازی از آن و یا حضور موضوعی در یک سوره با توجه به موضوعات دیگر سوره و اهداف و مقاصد آن بررسی می‌شود؛ برای مثال، داستان حضرت موسی ع در فرازها و مقاطع کوتاه یا بلند در سوره‌های متعددی آمده است، لیکن این‌که چه مقطعی در کدام سوره آمده، با چه لحنی آمده، بر کدام عنصر آن تأکید شده، به اجمال یا تفصیل گزارش شده، و مسائلی از این دست وابسته به محتوای سوره و اهداف و مقاصد آن و هماهنگی و تناسب بین موضعات دیگر طرح شده در آن سوره است. نمونه روشن این فرازها را می‌توان در فرازهای مربوط به حضرت موسی ع در سوره‌های یونس و مؤمنون مشاهده کرد:

یونس: «ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسى‏ وَ هارُونَ إِلى‏ فِرْعَوْنَ وَ مَلائِهِ بِآياتِنا فَاسْتَكْبَرُوا وَ كانُوا قَوْماً مُجْرِمِينَ (75) ... وَ ما نَحْنُ لَكُما بِمُؤْمِنِينَ (78)

مؤمنون: «ثُمَّ أَرْسَلْنا رُسُلَنا تَتْرا ... (44) ُثمَّ أَرْسَلْنا مُوسى‏ وَ أَخاهُ هارُونَ بِآياتِنا وَ سُلْطانٍ مُبِينٍ (45) إِلى‏ فِرْعَوْنَ وَ مَلائِهِ فَاسْتَكْبَرُوا وَ كانُوا قَوْماً عالِينَ (46) ... لَعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ (49)

در این دو سوره سخن از ارسال پیامبران است و مقام با تفصیل و تکثیر پیامبران تناسب دارد و از این گذشته، نظر بر بیان تفصیلی حوادث آن‌ها و مردمانشان نیست؛ از این رو دیده می‌شود:

اولاً: در هر دو سوره نام حضرت موسی و برادرش هارون – علیهما السلام- به صراحت آمده است، در حالی که در شماری از سوره‌های قرآن چون مقام بیان اصل مأموریت بوده و نه افرادی که مأمور به انجام آن بوده‌اند، تنها نام حضرت موسی ع که محور ابلاغ دین و رسالت بود، به میان آمده و نامی از هارون که وزیر و همکار تابع او بود، به میان نیامده است؛ مانند: فَلَمَّا جاءَهُمْ مُوسى‏ (قصص، 36)؛ ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسى (اعراف، 103)‏؛ وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى (هود، 96)؛ وَ فِي مُوسى‏ إِذْ أَرْسَلْناهُ (ذاریات، 38)؛ اذْهَبْ إِلى‏ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى (نازعات، 17).

ثانیاً: تنها فرازی که بر اصل مسئله تبلیغ و رسالت دلالت دارد، آمده است و به مسائل بسیار دیگر از داستان حضرت موسی ع که در سوره‌های دیگر گاه با تفصیل بیان شده، اشاره نشده است.

ثالثاً: در سوره مؤمنون متناسب با سیاق و بافتار سوره، به داستان حضرت موسی ع به صورت بسیار مختصر و در حدود سه سطر و چهار آیه کوتاه اشاره شده و در سوره یونس نیز کل داستان به صورت مختصر و در 17 آیه کوتاه گزارش و به جزئیات دیگر توجه نشده است و این در حالی است که در برخی سوره‌ها داستان حضرت موسی ع به تفصیل در ده‌ها آیه بیان شده و به جزئیات زیادی پرداخته شده است.

در خصوص تناسب درون‌سوره‌ای نمونه روشن را می‌توان در سوره بقره و دیگر سوره‌های مدنی مشتمل بر فرازهایی از داستان حضرت موسی ع و قوم بنی‌اسرائیل مشاهده کرد. در این سوره‌ها و به ویژه سوره بقره رویکرد در داستان حضرت موسی ع حوادث و مسائل اجتماعی و بیان اخلاق و رفتار و بررسی اندیشه‌های بنی‌اسرائیل است و چنین رویکردی با محتوای این سوره‌ها از یک سو و حوادث و رخدادهای جامعه اسلامی آن روز کاملاً همسو است؛ چنان‌که- در خصوص داستان حضرت موسی ع- در سوره‌های مکی مباحث توحیدی و تبلیغی و نجات و پیروزی حضرت موسی ع بر طاغوت زمان در کانون توجه است و در سوره‌های مدنی به ویژه سوره بقره مباحث اجتماعی محور اصلی سخن است و همین طور بسیاری از مباحث دیگر.

جنبه مهم دیگر تفسیر زیبایی‌شناختی ساختاری/ درون‌سوره‌ای توجه به عبور هنری از یک موضوع به موضوع دیگری در درون یک سوره‌ای است به نحوی که خواننده احساس پاره پاره بودن کلام را ندارد و آن را با تنوع موضوعات مطرح شده، به لحاظ آوایی و گریزهای پیوند دهنده دو موضوع کنار هم، کاملاً‌ منسجم احساس می‌کند، هرچند دریافت ساختار پیوسته سوره نیاز به تأمل بیشتر داشته باشد.

از باب الکلام یجر الکلام ولی در راستای هدف کلی سوره؛ مثلا اگر هدف اصلی سوره تربیت اجتماعی باشد، هر سخن و موضوعی که به نوعی به این هدف مرتبط باشد، می‌توان در قالب الکلام یجر الکلام مطرح شود البته در خصوص قرآن، الکلام یجر الکلام هدایت شده است.

د) تفسیر زیبایی‌شناختی بین‌سوره‌ای

تناسب زیبایی‌شناختی بین سوره‌ای را به راستی می‌توان ساحتی اعجازین به شمار آورد! این مطلب را با تمرکز بر داستان حضرت موسی توضیح می‌دهیم. چنان‌که روشن است خدای متعال داستان حضرت موسی ع را در حلقه‌ها و مقاطع و فرازهایی تقسیم کرده و در سوره‌های مکی و مدنی متناسب با اهداف و مقاصد و موضوعات سوره و حوادث جاری جامعه اسلامی و وقایع بیرونی ارائه کرده است، لیکن این تناسب به همین‌جا ختم نمی‌شود؛ یعنی افزون بر تناسب درون‌سوره‌ای و فرا‌سوره‌ای، تناسب دیگری را نیز لحاظ کرده و آن «تناسب بین‌ سوره‌ای» است. تناسب بین سوره‌ای در دو سطح قابل بررسی و ردیابی است؛ نخست این‌که فرازها بسان حلقه‌های منطقی و منظم، تکمیل کننده یک پازل‌اند؛ یعنی هر فرازی قطعه‌ای از یک تصویر بزرگ را حمل کرده و نقشی در تکمیل این تصویر فراسوره‌ای دارد. سطح دیگر مدیریت منظم و فوق العاده فرازهای تکراری است؛ بدین معنا که گاه یک قطعه از تصویر بزرگ و پازل فراسوره‌ای خود به شکل‌های مختلف در چند سوره تکرار شده و گویا همان یک قطعه خود به قطعاتی تقسیم شده است؛ برای مثال، آمدن حضرت موسی ع به کوه طور و سخن گفتن او با خدا و مبعوث شدن به رسالت و مأموریت یافتن به تبلیغ آیین درست و مبارزه با اندیشه‌ها و سنت‌ها و رفتارهای باطل و نیز ورود به کاخ فرعون و محاجه با او و ارائه معجزات، در سوره‌های مختلف به شیوه‌های مختلفی بیان شده که گاه از سوی ناآگاهان مورد طعن قرار گرفته و به تکرار متهم شده است، حال آن‌که

اولاً: تکرار این فرازها از جهت درون‌سوره‌ای و پشتیبانی مباحث و اهداف و مقاصد سوره ضرورتی اجتناب‌ناپذیر بوده است؛ درست مانند آدرس‌های مکرر درون یک مقاله دائرة المعارفی به یک موضوع و یا مرجع. به بیان دیگر، گاه یک فراز در سوره‌ای با توجه به موضوع و سیاق آیات آن مفهومی را به مخاطب القا می‌کند و همان فراز در سوره‌ای دیگر با توجه به تغییر موضوع و سیاق، مفهومی دیگر را القا می‌نماید؛ برای مثال، شخصی مشکلی برایش پیش می‌آید. در همین حین، مادرش از او خواسته‌ای دارد و فرزند رفع مشکل را رها کرده و به دنبال خواسته مادر می‌رود. مادر نیز برای رفع مشکل او دعا می‌کند و در نهایت مشکل به شکل معجزه‌واری برطرف می‌شود. حال یک وقت سخن در باره استجابت دعای مادر است و ما این داستان را ضمیمه می‌کنیم و زمانی دیگر سخن در باره نحوه تعامل فرزندان با والدین است و ما باز به این داستان اشاره می‌کنیم و بار سوم سخن از راه‌های حل‌ مشکلات است و باز ما به این داستان اشاره کرده و می‌گوییم یک راه حل نیز دعای مادر است؛ یعنی یک داستان را سه بار و به سه مناسبت و با سه هدف متفاوت بیان کردیم و مخاطب از بیان این داستان تکراری سه برداشت متفاوت داشت.

ثانیاً: در هر سوره تنها اصل مطلب یک حلقه و فراز داستان تکرار شده و جزئیات متفاوت و تکمیل‌کننده حلقه است به مانند تقسیم یک قطعه از یک پازل به قطعات جزئی‌تر لیکن قطعاتی با همپوشانی بخشی از اجزاء؛ یعنی مثلاً‌ اگر محلی که موسی ع در آن با خدا سخن گفت، پنج ویژگی داشته باشد، در یک سوره دو ویژگی و در سوره‌ای دیگر یکی از دو ویژگی پیشین به همراه ویژگی جدید و در سوره سوم دو ویژگی سابق با یک ویژگی جدید و همین‌طور سوره‌های دیگر تا همه ویژگی‌های یک حادثه در چند بار تکرار یک فراز بازگوشود به گونه‌ای که با جمع‌بندی فرازهای تکراری از یک داستان، ویژگی‌های محل آن واقعه کامل ‌شوند. نمونه این روش در بیان را می‌توان برای مثال در شرایط و موقعیت کوه طور که حضرت موسی ع در آن‌جا به رسالت مبعوث شد و نیز به طور روشن‌تر در حوادث رخ داده در کاخ فرعون آن زمان که حضرت موسی ع و برادرش برای ابلاغ رسالت به آن‌جا رفتند، به خوبی مشاهده کرد. (ر.ک: قصص، 30؛ طه، 12؛ نمل، 8؛ مریم، 52 و ...)

ثالثاً: در هر بار تکرار یک فراز از داستان، گریزها و پیوست‌های معرفتی جدید و متناسب با اهداف و مقاصد سوره و یا فراسوره‌ای همراه شده است که نمونه روشن آن را می‌توان در لابه‌لای آیات 28- 45 سوره مؤمن و به ویژه آیات 39 و 40 مشاهده کرد. (برای آگاهی بیشتر ر.ک: تفسیر زیبایی‌شناختی داستان حضرت موسی ع، جواهری، دست‌نویس)

رابعاً: هر بار تکرار در لحن و نقاط کانونی و محوری و نیز کوتاهی یا بلندی فراز با بافتار و سیاق سوره متناسب است؛ از این رو فرازی در سوره‌ای که اقتضای آن وجود داشته باشد، بلند و در سوره‌ای دیگر کوتاه و به اشاره است که نمونه آن را می‌توان در داستان حضرت موسی ع در سوره‌های یونس و مؤمنون دید. (نقل از: تفسیر زیبایی‌شناختی داستان حضرت موسی ع، جواهری، دست‌نویس)

ه) تفسیر زیبایی‌شناختی فرا‌سوره‌ای

تناسب فراسوره‌ای نیز بُعدی دیگر در تفسیرزیبایی‌شناختی قرآن کریم است که در قصص قرآن به صورت ویژه ظهور می‌یابد. برای تقریب به ذهن می‌توان به تناسب فیلم‌های سیما با تقویم روز مثال زد؛ یعنی مثلاً به مناسبت ایام محرم فیلم‌ها و سریال‌هایی با محتوایی عاشورایی پخش می‌شود و در ایام نوروز همین تناسب در پخش فیلم‌ها رعایت می‌شود. در ماه مبارک رمضان سریال‌هایی با محتوای متناسب با روزه‌داری و اخلاق روزه‌داران و برکات آن و در روزهای منتهی به روز قدس، فیلم‌های حماسی و مقاومت در فهرست پخش قرار می‌گیرد و به همین ترتیب تلاش می‌شود حداکثر تناسب محتوای فیل‌ها و سریال‌ها و برنامه‌های تلویزیون و رادیو با تقویم روز رعایت شود. همین تناسب را می‌توان در مورد موضوعات مطرح شده در سوره‌های قرآن و حوادث جاری و نیز کلیت قرآن و مقطع زمانی و مکانی نزول جستجو کرد. برای مثال، در اوائل بعثت و تبلیغ دین مبین اسلام، زمانی که پیامبر اکرم ص به ظاهر در موضع ضعف است و به دلداری و قوّت قلب نیاز دارد، داستان پیامبران الهی و مواجهه آن‌ها با طواغیت زمان و پیروزی بر آن‌ها و حمایت الهی از رسولان خود بازگو می‌شود و آن‌گاه که حکومت اسلامی در مدینه تحقق یافت، جهت نقل داستان‌ها و موضوعات به سویی می‌گراید تا این جامعه نوپای اسلامی را هدایت کرده و استحکام بخشد. روشن است تناسب زیبای فراسوره‌ای بدین معنا نیست که لزوماً هر موضوعی که در قرآن ارائه شده، تناسبی با بیرون دارد؛ زیرا رسالت قرآن فرازمانی و فرامکانی است و به مقتضای آن، گاه برخی مباحث و مسائل مجرد از حوادث جاری در جامعه اسلامی ارائه شده است.

داستان طالوت و جالوت

أَ لَمْ تَرَ إِلَى الْمَلَإِ مِنْ بَنِي إِسْرائِيلَ مِنْ بَعْدِ مُوسى‏ إِذْ قالُوا لِنَبِيٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنا مَلِكاً نُقاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ قالَ هَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتالُ أَلاَّ تُقاتِلُوا قالُوا وَ ما لَنا أَلاَّ نُقاتِلَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ قَدْ أُخْرِجْنا مِنْ دِيارِنا وَ أَبْنائِنا فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتالُ تَوَلَّوْا إِلاَّ قَلِيلاً مِنْهُمْ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ (246) وَ قالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طالُوتَ مَلِكاً قالُوا أَنَّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنا وَ نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَ لَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمالِ قالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاهُ عَلَيْكُمْ وَ زادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ وَ اللَّهُ يُؤْتِي مُلْكَهُ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ (247)

و) تفسیر زیبایی‌شناختی فراقرآنی

می‌دانیم قرآن به رغم فرازمانی و فرامکانی بودن، ناگزیر در زمان و مکان مشخصی نازل شد و همین امر تأثیراتی در ظاهر آن برجای گذاشته که ساحتی زیبایی‌شناختی دارد؛ برای مثال، با این‌که بر اساس برخی روایات بالغ بر صدهزار پیامبر وجود دارد، لیکن در قرآن تنها از شماری معدود یاد شده و قریب به اتفاق آن‌ها ساکن در غرب آسیا (خاور میانه) بوده‌اند و حتی آثاری از محل زندگی بعضی از آن‌ها – مانند قوم ثمود - در مسیر عبور کاروان‌های ساکنان حجاز قرار داشته و مردم اجمالاً‌ با داستان برخی از آن‌ها آشنا بوده‌اند. همین امر جذابیت داستان‌های قرآن و درس‌آموزی و باورپذیری آن‌ها را افزایش می‌داد و این بعدی مهم در تفسیر زیبایی‌شناختی بیان قرآن است. افزون بر قصص قرآن، این جنبه در خصوص مثال‌ها، تشبیهات، تمثیلات و مانند آن‌ها- البته همراه با قرینه‌ای دال بر عدم تخصیص محتوا به آن‌ها- قابل جستجو و پیگیری است و این ساحتی زیبا در بررسی محتوای قرآن کریم است.

نتیجه این‌که ما در تفسیر زیبایی‌شناختی هر سوره و آیه‌ای از آیات قرآن شش بعد را در نظر می‌گیریم: گرایش زیبایی‌شناختی، روش ‌زیبایی‌شناختی، زیبایی‌شناختی درون ‌سوره‌ای، بین سوره‌ای، فراسوره‌ای، و فرا‌قرآنی.

نتایج بحث

1. تفسیر زیبایی‌شناختی قلمرو وسیع و گونه‌های متعددی دارد و یکی از مهم‌ترین قرائن تفسیری را به دست می‌دهد.

2. تفسیر زیبایی شناختی با تفسیر بلاغی هرچند در بیشتر دامنه مشترک‌اند، لیکن از جهت جهات متعدد تفاوت‌هایی دارند. نسبت تفسیر زیبایی‌شناختی و تفسیر بلاغی به لحاظ ملاحظه دانش بلاغت من وجه و به لحاظ ملاحظه متن بلاغی خاص و عام مطلق است.

3. تفاوت دو تفسیر زیبایی‌شناختی و بلاغی از جهت مفهوم‌شناسی: در تفسیر بلاغی اثرگذاری بر مخاطب در کانون توجه است ولی در تفسیر زیبایی‌شناختی جنبه هنری و زیبایی کاربست عناصر مورد عنایت است؛ یعنی عنصری زیبا از جهت کارکرد بلاغی آن ذیل تفسیر بلاغی و از جهت زیبایی‌شناختی آن ذیل تفسیر زیبایی‌شناختی است، هرچند نتیجه یکسان باشد.

4. تفاوت دو تفسیر زیبایی‌شناختی و بلاغی از جهت هرمنوتیکی: در تفسیر زیبایی‌شناختی قصد مؤلف دخالتی ندارد ولی در متن بلاغی قصد مؤلف مورد توجه است، هرچند در مورد قرآن به جهت علم مطلق پروردگار، این تفاوت وجود ندارد.

5. از گونه‌های تفسیرزیبایی‌شناختی، تفسیر روشی و بین سوره‌ای از قلمرو تفسیر بلاغی خارج است ولی با نگاه توصیفی به تفاسیر بلاغی موجود می‌توان گونه‌های روشی، درون‌سوره‌ای، فراسوره‌ای و فراقرآنی را نیز تا حدود زیادی به آن دو ملحق کرد؛ یعنی تفاسیر موجود بلاغی بیشتر معطوف به گرایش‌اند تا گونه‌های دیگر.

6. از بین گونه‌های تفسیر زیبایی‌شناختی، گونه روشی آن در جایگاه یکی از مهم‌ترین قرائن پرکاربرد و تأثیرگذار تفسیری نقش ایفا می‌کند که می‌توان آن را یکی از مغفول‌ترین قرائن تفاسیر موجود قلمداد کرد.

کتابنامه

...............


  1. [t1]اسناد خبری (خبر، مسندالیه، مسند)
  2. قصر.
  3. انشاء.
  4. وصل و فصل.
  5. ایجاز و اطناب و مساوات.[۱]

723) اطلاع رسانی؛ انتشار مقاله‌ای در باره تفسیر زیبایی‌شناختی قرآن کریم

منتشر شد👇
پژوهشی تطبییقی در چیستی تفاسیر زیبایی‌شناختی و بلاغی
چکیده
تفسیر زیبایی‌شناختی از رویکردهای به‌نسبت جدید در تفسیر قرآن است. این گونه تفسیری که در شش نوع گرایشی، روشی، درون‌سوره‌ای (ساختاری)، فراسوره‌ای، بین‌سوره‌ای و فراقرآنی تعقیب می‌شود، با نگاه توصیفی به تفاسیر بلاغی، با تفسیر بلاغی رابطه‌ عموم و خصوص مطلق، و با نگاه دانشی به آن، رابطه عموم و خصوص من وجه دارد. بیشتر تفاوت این دو گونه تفسیری افزون بر تفاوت از حیث مفهوم‌شناسی، از نگاه هرمنوتیکی و قصد گوینده و نیز از جهت قلمرو می‌باشد. از میان انواع یادشده تفسیر زیبایی‌شناختی، دو نوع گرایشی و درون‌سوره‌ای (ساختاری) مورد توجه مفسران و قرآن‌پژوهان قرار دارد، اما گونه‌های دیگر، به‌ویژه‌ انواع روشی و بین‌‌سوره‌ای، کمتر مورد توجه بوده و می‌توان آن دو را رویکردهای غایب در فرایند تفسیری غالب تفاسیر قلمداد کرد. نکته مهم در این حوزه مطالعاتی، حضور تفسیر زیبایی‌شناختی روشی در جایگاه قرینه تفسیری است که با تکیه بر آن، می‌توان به فهم صحیح از متن دست یافت و یا به نقد و بررسی احتمالات تفسیری روی آورد. مقاله حاضر می‌کوشد انواع تفاسیر زیبایی‌شناختی را تشریح کرده و نسبت آنها را با تفسیر بلاغی از ابعاد مختلف بررسی نماید.
👈پژوهش‌های قرآنی، شماره 106، سال 1402

529) ترجمه مزجی سوره اَعراف (در 51 بند یا موضوع)/4

26-27: بیان فضل خدا بر مردم و تحذیر آن‌ها از فتنه شیطان

(آيه 26)- اخطار به همه فرزندان آدم

در ادامه بحث پیشین و برای بهره‌برداری از آن می‌فرماید: «اى فرزندان آدم! ما لباسى برای شما فرو فرستاديم، كه زشتي‌هاى بدنتان را می‌پوشاند» (يا بَنِي آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنا عَلَيْكُمْ لِباساً يُوارِي سَوْآتِكُمْ) و افزون بر آن «مايه زينت شماست» (وَ رِيشاً). تذکر به نزول لباس مؤیّدی است بر آنچه در بالا گفتیم که لباس بهشتی که از حضرت آدم و همسرش حوّا به سبب تخلف فرو ریخت و یا برطرف شد و کنار رفت، لباس ناشناخته و ویژه‌ای بوده‌ است که پس از آن، آدم و حوا خود را پشت برگ‌ها پنهان کردند‌ و یا مطابق گفته بیشتر مفسران، از برگ‌ها برای پنهان کردن شرمگاه‌ بهره گرفتند.

توجه: اگر از بین رفتن لباس بهشتی را کنایه از تغییر ماهیت در جسم آدم و حوا بگیریم، آن‌گاه فراز «ِيَنزِعُ عَنهُمَا لِبَاسَهُم» در آیه 27 نوعی استعاره خواهد بود.

لغت:‌ " ريش" در اصل واژه عربى، به معنى پرهاى پرندگان است و از آنجا كه پرهاى پرندگان لباسى طبيعى در اندام آنها است، به هر گونه لباس، نيز گفته مى‏شود، ولى چون پرهاى پرندگان غالبا به رنگهاى مختلف و زيبا است، يك نوع مفهوم زينت در معنى كلمه" ريش" افتاده است، علاوه بر اين به پارچه‏هايى كه روى زين اسب و يا جهاز شتر مى‏اندازند" ريش" گفته مى‏شود. بعضى از مفسران و اهل لغت نيز آن را به معنى وسيعترى اطلاق كرده‏اند و آن هر گونه اثاث و وسائل مورد نياز انسان است، اما مناسبتر در آيه فوق همان لباسهاى زينتى و جالب است. (تفسیر نمونه)

این فایده لباس ظاهری، اما لباس باطنی: «و لباس خوشتن‌داری و تقوا [که مانع انحراف و گناه می‌شود] بهتر است» (وَ لِباسُ التَّقْوى‏ ذلِكَ خَيْرٌ).

و در پايان آيه مى‏افزاید: «اين [لباس (ظاهری یا تقوا یا هر دو)] از آيات و نشانه‏هاى خداست‏ تا بندگان متذكر نعمت‌هاى پروردگار شوند.» (ذلِكَ مِنْ آياتِ اللَّهِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ).

(آيه 27)- عبرتی برای همیشه!

«اى فرزندان آدم! شيطان شما را نفريبد، آن چنانكه پدر و مادر شما را از بهشت بيرون راند و لباس [ویژه و ناشناخته] آنان را از اندامشان بيرون كرد، تا آنچه را خوشآیندشان نبود، نشانشان دهد» (يا بَنِي آدَمَ لا يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطانُ كَما أَخْرَجَ أَبَوَيْكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ يَنْزِعُ عَنْهُما لِباسَهُما لِيُرِيَهُما سَوْآتِهِما).

در خصوص شیطان باید کاملاً هشیار باشید؛ زیرا: «او و دار و دسته‏اش شما را از آنجا كه شما آنان را نمى‏بينيد، مى‏بينند»: (إِنَّهُ يَراكُمْ هُوَ وَ قَبِيلُهُ مِنْ حَيْثُ لا تَرَوْنَهُمْ).

البته آن‌ها بر مؤمنان تسلط ندارند، بلکه «ما شياطين را اوليای [سرپرست و مسلط بر] افراد بى‏ايمان قرار داديم» (إِنَّا جَعَلْنَا الشَّياطِينَ أَوْلِياءَ لِلَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ) پس اگر انسان با ایمان باشد، ندیدن شیاطین به او ضرری نمی‌رساند.

528) ترجمه مزجی سوره اَعراف (در 51 بند یا موضوع)/3

19-25: آدم در بهشت و خروج از آن بسبب افتادن در دام ابلیس

(آيه 19)- وسوسه‏ هاى شيطان

در ادامه به فصل ديگرى از سرگذشت آدم ع اشاره کرده، می‌فرماید: «و اى آدم! تو و همسرت در بهشت سكونت اختيار كنيد [حضرت آدم و حوّا در بدو خلقت در بهشت نبودند ولی بعد به سوى بهشت راهنمايى شدند] »: (وَ يا آدَمُ اسْكُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُكَ الْجَنَّةَ).

نخستین تکلیف: «و از هر جا [و هر نوع ميوه‏اى‏] كه خواستيد بخوريد، اما به اين درخت نزديك نشويد كه از ستمگران خواهيد بود» (فَكُلا مِنْ حَيْثُ شِئْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونا مِنَ الظَّالِمِينَ).

(آيه 20)- سپس شيطان كه بر اثر سجده نكردن از درگاه خدا رانده شده بود و تصميم قاطع داشت تا آنجا كه مى‏تواند از آدم و فرزندانش انتقام بگيرد «آن‌ها را وسوسه کرد تا آنچه خوش نداشتند آشکار شود، آشکار کند. [مفسران آن را به شرمگاه ترجمه کرده‌اند ولی ممکن است – با توجه به همنشینی با وسوس[1] - برخی صفات زشت مانند طمع باشد]» (فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّيْطانُ لِيُبْدِيَ لَهُما ما وُورِيَ عَنْهُما مِنْ سَوْآتِهِما).

لغت: «موارات» پوشاندن در پس پرده است. و «سوآت» جمع «سوأة» و به معناى عضوى است كه آدمى از برهنه كردن و اظهار آن شرم مى‏دارد. (المیزان) همچنین می‌تواند به معنای چیزی باشد که انسان از ظاهر شدنش خوش ندارد. (معنای کاربردی)

لذا نخست به آدم و همسرش گفت: «پروردگارتان شما را از اين درخت نهى نكرده مگر از اين جهت كه [اگر از آن بخوريد يا] فرشته خواهيد شد يا از جاودانان در عمر خواهید بود» (وَ قالَ ما نَهاكُما رَبُّكُما عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ إِلَّا أَنْ تَكُونا مَلَكَيْنِ أَوْ تَكُونا مِنَ الْخالِدِينَ).

(آيه 21)- شیطان در ادامه و برای محکم‌کاری «سوگند خورد كه البته من خيرخواه شما هستم»! (وَ قاسَمَهُما إِنِّي لَكُما لَمِنَ النَّاصِحِينَ).

(آيه 22)- آدم كه هنوز تجربه كافى در زندگى نداشت، و گرفتار دامهاى شيطان و خدعه و دروغ و نيرنگ نشده بود، تسليم فريب شيطان شد، و به اين ترتيب شيطان «آن‌ها را با فريب [از مقامشان] فرود آورد» (فَدَلَّاهُما بِغُرُورٍ).

لغت: " دلى" از ماده" تدليه" به معنى فرستادن دلو در چاه است كه آن را به ريسمانى بسته و تدريجا در چاه پائين برند، و اين در حقيقت كنايه لطيفى از اين معنى است كه شيطان با طناب مكر و فريب، آن‌ها را از مقام والايشان فرود آورد و به چاهسار مشكلات و دورى از رحمت حق افكند. (تفسیر نمونه)

«همين كه آدم و همسرش از آن درخت ممنوع چشيدند، شرمگاهشان آشكار گشت [و بر اساس تفسیری که کردیم، چیز ناپسندی از هر دو آشکار شد (که با حالت ابهام رها شده). ظاهر برخی روایات – فارغ از بررسی سندی - تفسیر به شرمگاه‌ را تأیید می‌کند.]» (فَلَمَّا ذاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما).

از اين آيه به خوبى استفاده مى‏شود كه آن‌ها قبل از ارتكاب اين خلاف، برهنه نبودند بلكه پوششى داشتند كه در قرآن، نامى از چگونگى اين پوشش برده نشده است، اما هر چه بوده است، نشانه اى براى شخصيت آدم و حوا و احترام آن‌ها محسوب مى‏شده كه با نافرمانى از اندامشان فرو ريخته است. (تفسیر نمونه)

قرآن سپس مى‏فرماید: هنگامى كه آدم و حوّا چنين ديدند «بلافاصله از برگ‌هاى درختان بهشتى براى پوشيدن اندام خود، استفاده كردند [این ترجمه بر اساس پذیرش برخی روایات است ولی اگر کسی روایات را به لحاظ اشکال سندی یا محتوایی نپذیرد، علی القاعده باید این فراز از آیه را به پوشاندن همه بدن تفسیر کند؛ یعنی آن دو که مثلاً درونشان ظاهر شده بود، از شدت خجالت خود را پشت یا زیر برگ‌های درختان پنهان کردند که با آن وضع دیده نشوند.]» (وَ طَفِقا يَخْصِفانِ عَلَيْهِما مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ)

«و [در اين موقع] پروردگارشان ندا داد كه مگر شما را از آن درخت نهى نكردم و نگفتم كه شيطان دشمنی آشكار و سرسخت برای شماست؟!» (وَ ناداهُما رَبُّهُما أَ لَمْ أَنْهَكُما عَنْ تِلْكُمَا الشَّجَرَةِ وَ أَقُلْ لَكُما إِنَّ الشَّيْطانَ لَكُما عَدُوٌّ مُبِينٌ؟!)

ترجمه مزجی قرآن با رسم الخط عثمان طه، ص 153

(آيه 23)- بازگشت آدم به سوى خدا

سر انجام هنگامى كه آدم و حوّا، به نقشه شيطانى ابليس آگاه شدند و نتيجه كار خلاف خود را ديدند، به فكر جبران گذشته افتادند و نخستين گام را اعتراف به ظلم و ستم بر خويشتن، در پيشگاه خدا قرار دادند و «گفتند: پروردگار! ما بر خود ستم كرديم» (قالا رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا)

«و اگر ما را نيامرزى و به ما رحم نکنی قطعاً از زيانكاران خواهيم بود.» (وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِينَ).

(آيه 24)- گرچه توبه خالصانه آدم و همسرش در پيشگاه خدا پذيرفته شد ولى به هر حال اثر وضعى آن عمل دامانشان را گرفت و دستور خارج شدن از بهشت از سوى خداوند صادر شد: «فرمود: فرود آييد در حالى كه بعضی از شما [بنی‌آدم] با بعضی دیگر دشمن خواهيد بود» (قالَ اهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ).

«و تا مدت معينى برای شما در زمین استقرار و برخورداری خواهد بود [و بعد به عالم برزخ و قیامت خواهید رفت].» (وَ لَكُمْ فِي الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إِلى‏ حِينٍ).

(آيه 25)- و نیز «فرمود: در زمين زندگى مى‏كنيد و در آن مى‏ميريد، و از همان [براى حساب در روز رستاخيز] برانگيخته خواهيد شد.» (قالَ‏ فِيها تَحْيَوْنَ وَ فِيها تَمُوتُونَ وَ مِنْها تُخْرَجُونَ).

 


[1] . این را می‌توان نمونه‌ای از تأثیر بلاغی در تفسیر نامید. چه بر اساس روایات و چه تفسیری که ارائه شد، می‌بایست رابطه منطقی بین وسوسه کردن و ظاهر شدن سوآت در نظر گرفت؛ زیرا اگر صرف لباس معمولی در نظر گرفته شود و نه لباس ویژه ناشناخته بهشتی، رابطه آن با فریب خوردن آشکار نیست و ایجاد سؤال می‌کند. مطابق روایات لباس بهشتی که ویژه انسان‌هایی بوده که هیچ نوع مخالفتی با اوامر ارشادی و مولوی پروردگار نمی‌کنند،‌ از بدن آن‌ها زایل شده و آن‌ها تمام بدن خود را پوشانده‌اند. اگر بگوییم صرفاً شرمگاه آشکار شده یعنی تأثیر خوردن آن میوه بوده،‌ آن‌گاه انبوهی از سؤالات بی‌پاسخ پیرامون داستان رژه خواهند رفت. شاید ساده‌ترین تفسیر بی‌حاشیه همان باشد که گفتیم ولی اشکالش این است که هیچ مفسیری تا کنون با این نگاه آیه را ندیدیه و یا حقیر ندیده‌ام که کسی این گونه بگوید و اشکال دیگرش این است که با برخی روایات همخوان نیست هرچند با برخی دیگر همراه است، مانند روایتی که درخت را درخت حسد تفسیر کرده‌اند. ضمناً‌ نباید از اختلافات بین روایات نیز غفلت کرد و در هر صورت،‌ همه این تفاسیر صرفا احتمالی است و آنچه الفاظ آیات در اختیار ما قرار می‌دهد، با صرف نظر از روایات، به تفسیر مختار نزدیک‌تر است.