818) ادله کثرت ختم قرآن

پیوست پست ذیل

https://javahery.blogfa.com/post/312/%d9%81%d8%b5%d9%84-%d8%a7%d9%84%d8%ae%d8%b7%d8%a7%d8%a8-%d9%85%d8%b3%d8%a6%d9%84%d9%87-%d8%ac%d9%85%d8%b9-%d9%82%d8%b1%d8%a2%d9%86-%c2%ab%d8%af%d8%a7%d8%b3%d8%aa%d8%a7%d9%86-%d8%ae%d8%aa%d9%85-%d9%82%d8%b1%d8%a2%d9%86%c2%bb

بزرگواری پیام داد:

«در مورد ختم قرآن در زمان پیامبر اکرم فرموده بودید در زمان ایشان خصوصا ماه‌های آخر بالغ بر چند هزار ختم صورت گرفت. اگر ممکنه یک بار به تفصیل مستند این ادعا را بفرمایید. در مورد ختم های فراوان که به یک شکل واحد بوده هم مستنداتی اگر دارید لطفا آدرس ر ممکنه اشاره کنید؟»

پاسخ:

نقل قول از کتاب "برهان تاریخی بر تحریف‌ناپذیری قرآن کریم (تاریخ قرآن و قرائات)" نگاشته نگارنده که آماده انتشار است.

بر اساس آنچه در اسباب و شأن نزول سوره‌ها در اخبار و گزاره‌های تاریخی نقل شده، بیشتر سوره‌های قرآن تا حدود سال هفتم بعد از هجرت نازل شده بود. چند سوره و برخی آیات نیز در دو سه سال آخر عمر شریف پیامبرˆ نازل شد. بر این اساس، در چند سال آخر عمر شریف پیامبرˆ غالب سوره‌های قرآن نازل و بسته شده بوده‌اند. حال با توجه به این که ختم قرآن یکی از کارهای اساسی پیامبرˆ و مسلمانان بوده و بر اساس برخی اسناد، بسیاری در هر هفته یک‌بار کل قرآن را تلاوت می‌کردند؛ چنان‌که از پیامبرˆ نقل شده که فرمودند: «اقرأ القرآن فى كل سبع و لا تزد»[1] و نیز با توجه به وجود حفاظ بسیار- که در ادامه در باره آن‌ها سخن خواهیم گفت و غالب آن‌ها یکی از اصلی‌ترین کارهای روزمره‌شان تلاوت قرآن بوده- نمی‌توان تصور کرد که این حجم بالای ختم قرآن که بالغ بر ده‌ها بلکه صدها هزار بار در مدینه است، بدون هیچ‌گونه نظمی رخ داده باشد! علامه مرتضی عاملی روایاتی را در باره اهتمام صحابه به ختم قرآن گرد آورده است[2] که نقل بخشی از آن‌ها می‌تواند راهگشا باشد:

- پيامبر اكرم9 به عبد اللّه بن عمرو بن عاص دستور داد كه هر هفت شب يا سه شب، يك بار قرآن را ختم كند. در حالى كه او هر شب يك بار قرآن را ختم مى‏كرد. اين ماجرا در كتب حديث اهل سنت، معروف است.[3]

- پيامبر اكرم9 به سعد بن منذر فرمان داد تا قرآن را در سه [روز] ختم كند. سعد اين توصيه را انجام مى‏داد تا درگذشت.[4]

- پيامبر9 به «قيس بن ابى صعصعه» دستور داد قرآن را در پانزده نوبت ختم كند.[5]

- مرفوعه عرباض بن ساريه: «هر كس قرآن را ختم كند يا گفت هر كس قرآن را جمع كند، يك دعاى مستجاب خواهد داشت».[6]

- ترمذى و ديگران روايت كرده‏اند: «بهترين اعمال نزد خداوند آغاز و ختم پى در پى قرآن است به صورتى كه وقتى به آخر قرآن رسيد مجددا ختم جديدى را آغاز كند».[7]

- از پيامبر9: «هر كه قرآن را در هفت شب ختم كند، كار «مقربين» را انجام داده است و هر كس قرآن را در پنج شب ختم كند، عمل «صديقين» را بجا آورده است.» در اين روايت همچنين از ختم قرآن در سه شب پرسش مى‏شود و حضرتش9 از اين عمل نهى مى‏فرمايد».[8]

در خصوص این روایات توجه به دو نکته لازم است:

نخست این‌که اوامر آن حضرت در خصوص زمان ختم قرآن به طور طبیعی با ملاحظه استعداد و ظرفیت مخاطب بوده است؛ از این رو شمار روزها در مورد افراد مختلف مختلف است.

و دیگر این‌که این حجم ختم بدون ترتیب مشخص نبوده و یکی از شواهد آن «مسئله»‌ نبودن آن است؛ یعنی نه تذکری از پیامبر اکرمˆ نقل شده و نه صحابه در این باره پرسشی مطرح کرده‌اند، درحالی که اگر ختم مشخص نبود، پرسش از چگونگی ختم جزو ابتدایی‌ترین درخواست‌ها و پرسش‌های مخاطبان است.

همچنین می‌توان تصور کرد بسیاری از ملازمان، علاقه‌مندان و صحابه پیامبرˆ در بسیاری از ایام سال به ویژه ماه‌های حرام و بالاخص ماه مبارک رمضان که بهار قرآن است، و نیز فصل زمستان که معمولا در جامعه متکی به اقتصاد کشاورزی و دامداری فعالیت‌های اقتصادی با خمودی روبه‌ رو می‌شود - اگر نگوییم همه سال به ویژه در مورد شماری از اصحاب مانند اصحاب صفّه که جز ملازمت با پیامبرˆ کار مهم دیگری برای خود تعریف نمی‌کردند- در مسجد پیامبرˆ گرد می‌آمدند و اراده ختم قرآن داشتند. می‌دانیم یکی از وظایف مهم پیامبرˆ - که در قرآن نیز به آن تصریح شده- آموزش قرائت و تفسیر قرآن بوده است و به طور طبیعی جلسات ختم قرآن در محضر آن حضرت نیز تشکیل می‌شده است که فراوانی نیز داشته است، به ویژه سال‌های آخر عمر شریف ایشان که مشرکان فوج فوج مسلمان می‌شدند (یدخلون فی دین الله افواجا) و بسیاری از آن‌ها علاقه‌مند بودند در جلسات ختم قرآن شرکت کنند، با این وصف آیا می‌توان پذیرفت پیامبر تقوا و نظم که آثار نظم در ساده‌ترین امور زندگی ایشان تجلّی داشته، هر بار به شکل جدیدی قرآن را ختم کرده باشد؟! آیا می‌توان پذیرفت که اهل‌ بیت پیامبرˆ- صرف‌نظر از همسران او- یعنی تنها پیامبر و حضرت علی و حضرت فاطمه زهرا و حسنین‰ که در مجموع در همان سال آخر عمر شریف پیامبرˆ و بلکه ماه‌های آخر حداقل صدها بار قرآن را ختم کرده‌اند، هیچ نظمی برای ختم خود قرار نداده و در این خصوص با هم هماهنگ نباشند، حتی اگر کاملاً ذوقی و بدون هیچ حکمتی باشد؟ و باز آیا می‌توان تصور کرد صحابه‌ای که تلاش می‌کردند گام‌های خود را جای گام‌های پیامبرˆ قرار دهند و حتی- چنان که در جریان فتح مکه در تاریخ ثبت شده- [9]برای ربودن قطرات وضوی پیامبرˆ که به سوی زمین رها می‌شد، برای تبرک، بر هم سبقت می‌گرفتند، به ترتیب پیامبرˆ توجه نکنند و ترتیبی مخالف پیامبرˆ برگزینند؟!

به راستی چگونه می‌توان پذیرفت پیامبر تقوا و نظم[10] با در اختیار داشتن سال‌های سال فرصت، این قدر به خود زحمت ندهد که برای سوره‌های قرآن – بزرگ‌ترین معجزه الهی و ثقل اکبر - ترتیب اختیار کند و آن را رها کند تا دیگران پس از رحلت ایشان به داد آن برسند و به آن سر و سامان بدهند! آیا چنین فرضی در حد انکار بدیهیات نیست؟!

از این رو، بر اساس بیان فوق، بسیاری از روایات تحریف رنگ می‌بازند؛ زیرا بر این فرض نادرست استوارند که قرآن در زمان پیامبرˆ جمع و ترتیب نیافته باشد.

تذکر1: مشخص شدن ترتیب سور قرآن در زمان پیامبرˆ بدین معنا نبوده که رعایت آن همواره در ختم و حفظ قرآن واجب بوده و کسی نمی‌توانسته خلاف آن را انتخاب کند یعنی مثلا بعد از سوره بقره سوره لقمان را بخواند، لیکن سخن در ختم قرآن و نظم شاخص برای آن است.

تذکر2: در اخبار آمده که جبرئیل هرساله یک‌بار و سال آخر عمر پیامبرˆ دو بار قرآن را بر او عرضه کرد،[11] سؤال این است که بر اساس ظاهر روایت، آیا جبرئیل هربار که قرآن را عرضه می‌کرد،‌ با ترتیبی متفاوت عرضه می‌کرد یا در راستای همان ترتیب سابق بوده است؟‌ پاسخ بدون نیاز به منابع روایی روشن است! وقتی مطابق آموزه‌های پیامبر اکرمˆ و اهل بیت ع نظم بهتر از بی‌نظمی است و در بی‌نظمی هیچ حکمتی وجود ندارد- که اگر وجود می‌داشت،‌ به دلیل غیر عادی بودن آن نصّی دال بر آن به دست ما می‌رسید- چرا جبرئیل که پیام‌آور وحی و برگزیده فرشتگان است و در مرتبه بالاتر، خود خدای متعال از روش غیر معمول بی‌نظمی استفاده کنند؟!

تذکر3: اگر کسی ختم قرآن را دلیل قاطع بر معلوم بودن ترتیب سور در زمان پیامبرˆ- که آثار بسیاری بر جای می‌گذارد- نداند، لاجرم می‌باید به پیامدهای ناخوشایندی گردن نهد:

یکم) اگر پیامبرˆ به سور قرآن نظم نداده با توجه به این که اولاً: هم زمان کافی در اختیار داشته و هم می‌توانسته نظم دهد و ثانیاً: بر این باوریم که او از بین چند گزینه بهترین آن‌ها را اختیار می‌کرده و انجام می‌داده، در می‌یابیم که به طور خاص بی‌نظمی از نظم در ترتیب سور بهتر است؛ اما با توجه به این که نظم از بی‌نظمی بهتر است و پیامبرˆ به نظم اهمیت فوق العاده می‌داده و سنت او و اهل بیت‰ مطابق با دریافت و رفتار عقلا و سنت حاکم بر جهان رعایت حداکثری نظم بوده، و همچنین، بر اساس حکمت و درایت جهت دفع اتهام به بی‌نظمی، لازم بوده وجه حکمت‌ داشتن بی‌نظمی در ختم سور قرآن را هرچند به طور اجمال برای مردم توضیح دهد و در این فرض، پس از او اهل بیت‰ می‌بایست دست‌کم به این مسئله بپردازند و همچنان بی‌نظمی را ادامه دهند!! و البته هیچ‌یک از این فرض‌ها رخ نداده است.

اشکال1: ممکن است گفته شود پیامبر ص به حضرت علی† دستور داد بعد از او قرآن را بین الدفتین جمع کند، اگر ختم قرآن دلیل وجود ترتیب است، چرا پیامبرˆ خود به جمع قرآن بین دو جلد اقدام نکرد؟ از این می‌توان نتیجه گرفت که تأخیر ترتیب نیز جائز بوده.

پاسخ: این اشکال نابه‌جاست؛ زیرا قیاس نظم در ختم قرآن و ترتیب بین سور با جمع بین الدفتین مع الفارق است؛ توضیح این‌که:‌ تأخیر نظم در ختم قرآن با توجه به برتری نظم بر بی‌نظمی و وجود فرصت لازم برای این کار، پیامدهای ناخوشایندی دارد که در حال بررسی آن هستیم، ولی تأخیر جمع بین الدفتین از نواشت‌افزارهای گوناگون هیچ صدمه‌ای به شخصیت پیامبر ص نمی‌رساند و هیچ پیامدی ندارد، گذشته از این که ممکن است تأخیر جمع بین الدفتین حکمت‌هایی داشته باشد؛ مانند این احتمال که پیامبر ص می‌خواسته فضیلت جمع بین الدفتین همراه با اضافاتی در شرح و تفسیر و بیان امور لازم به حضرت علی† تعلق گیرد و نیز این احتمال که ممکن است نوشت‌افزار لازم برای بازنویسی سوره‌هایی که روی نوشت‌افزارهای غیر کاغذ (مانند چوب و سنگ و استخوان و پوست) مکتوب بوده، در دوران حیات پیامبرˆ در اختیار نبوده باشد، و نیز احتمالات دیگر که پیش‌تر به آن‌ها اشاره شد.[12]

اشکال2: ممکن است گفته شود که پیامبرˆ ترتیب سوره‌ها را مشخص نکرد؛ زیرا ممکن بود سوره‌ای جدید نازل شود.

پاسخ: این اشکال نیز باطل است؛ زیرا پیامبرˆ در مورد آیات یک سوره در زمانی که آیاتی نازل می‌شود، به کتّاب وحی دستور نگارش می‌دادند و ترتیب بین آیات را نیز مشخص می‌کردند و گاه می‌شد که دستور می‌دادند آیه‌ای که سال‌ها بعد نازل شده را در سوره‌ای که قبلاً نازل شده و نگارش شده بوده، جای دهند و کتاب وحی چنین می‌کردند. این رفتار در مورد سوره‌ها بسیار ساده‌تر و روشن‌تر است و هیچ مشکلی در این خصوص به نظر نمی‌رسد؛ زیرا اگر قرار است مشکلی بروز کند، باید در خصوص آیات سوره‌های قرآن باشد نه ترتیب بین سوره‌ها و حال می‌دانیم که همگان به توقیفی بودن چینش آیات سوره‌ها باور دارند.

دوم) تبعیت حضرت علی† از پیامبرˆ که در دعای ندبه با عبارت «يَحْذُو حَذْوَ الرَّسُول؛ پا جای پای رسول خداˆ قرار می‌داد‏» از آن یاد شده، مورد تشکیک جدی قرار می‌گیرد؛ زیرا می‌بایست یا از نحوه ختم قرآن پیامبرˆ جهت پیروی پرسش کند و یا پس از او به بی‌نظمی ادامه دهد و در باره آن دست‌کم سخن گوید!

سوم) بر اساس این فرض اهتمام برخی صحابه یعنی ابوبکر یا عثمان به نظم قرآن و ختم هماهنگ آن بیش از پیامبرˆ بوده است؛ زیرا آن‌ها به بی‌نظمی ختم قرآن پایان دادند و چنان‌که می‌دانیم احدی به چنین پیامدی گردن نمی‌گذارد و هیچ قرینه‌ای آن را تأیید نمی‌کند.

اشکال: ممکن است گفته شود که نظم متخّذ در توحید مصاحف با ارشاد حضرت علی† به وجود آمد که در پاسخ می‌گوییم: اولاً:‌ چرا از سنت پیامبرˆ - بر فرض اختیار بی‌نظمی در ترتیب سور- دست برداشته و ثانیاً: حضرت در زمان ابوبکر و عمر نیز حضور داشته و به چنین کاری دست نزده و حتی ارشادی در این باره از او نقل نشده، بنابراین، بازگرداندن نظم بر فرض تحقق آن در توحید مصاحف به حضرت علی† بی اساس است و تنها راه باور به وجود نظم در حیات پیامبرˆ است.

روشن است اگر کسی به نظم و ترتیب در زمان پیامبر اکرمˆ باور نداشته باشد، باید برای یکایک مسائل و اشکالات فوق پاسخ‌های قانع‌کننده ارائه کند.

بنابراین، مسلم است که قرآن در ترتیب آیه‌های سور و نیز در ترتیب سور در زمان پیامبرˆ نظم کاملاً مشخصی داشته و از این‌ رو بی‌پایگی بسیاری از روایات تحریف که بر اساس دخالت صحابه در تدوین قرآن استوارند، آشکار می‌شود؛ البته از این نتیجه در نقد روایات تحریف در حوزه قرائات نیز استفاده خواهیم کرد.

در خصوص ادله مشخص بودن ترتیب سور قرآن در زمان پیامبر ص (و بین الدفتین قرار گرفتن آن پس از رحلت) ادله زیادی وجود دارد که به تفصیل در کتاب یادشده ارائه خواهد شد.


[1] . «قرآن را در هر هفت شب يكبار ختم كنيد و بر اين‏ مقدار نيفزاييد». محمدبن بهادر زركشى، البرهان، ج 2، ص 101 از تحقيق محمد ابو الفضل ابراهيم، ج 1، ص 471.

[2] . در کتاب حقائق هامة‌ حول القرآن الکریم، سیدجعفر مرتضی عاملی، (ص 88 - 92)

[3] . ر ك: صحيح بخارى، ج 3، ص 151 و 152. تفسير ابن كثير، ج 4. (ذيل)، ص 49 ...؛ سنن دارمى ج 2، ص 471، برهان زركشى، ج 1، ص 471 به نقل از: الباجى. سنن ابى داود، ج 2، ص 54 و 55 الجامع الصحيح ترمذى، ج 5، ص 196 و 197. المصنف صنعانى، ج 3، ص 356. مسند احمد، ج 2، ص 163. نوادر الاصول، ص 221 و الاتقان، جلال الدین سیوطی، ج 1، ص 104 و 105 ...

[4] . الاتقان، جلال الدین سیوطی، ج 1، ص 104 و 72 به نقل از: احمد و ابى عبيد؛ تفسير القرآن العظيم ابن كثير، ج 4، ذيل ص 49، فتح البارى، ابن حجر عسقلانی، ج 9، ص 49. محاضرات الراغب، ج 2، جزء چهارم، ص 436. و مجمع الزوائد، ج 7، ص 171.

[5] . الاتقان، جلال الدین سیوطی، ج 1، ص 104 به نقل از: ابى عبيد و ديگران. تفسير القرآن العظيم ابن كثير، ج 4، ذيل ص 49. و محاضرات الراغب، ج 2، جزء چهارم، ص 436.

[6] . النشر في القراءات العشر، ابن جزری، ج 2، ص 452 و 453؛ الاتقان فی علوم القرآن، جلال الدین سیوطی، ج 1، ص 111 به نقل از: طبرانى و ابن عباس در كنز العمال، ج 1، ص 482 به نقل از: بيهقى در شعب الايمان و به نقل از: ابن عدى در الكامل و مجمع الزوائد، ج 7 ص 172.

[7] . الاتقان فی علوم القرآن، جلال الدین سیوطی، ج 1، ص 111. ثواب الاعمال، ص 127 و 128 و در حاشيه آن كتاب از: الكافى و النهايه. كنز العمال، ج 1، ص 537. به نقل از: ترمذى و ابى داود و ج 2، ص 208 به نقل از: رامهرمزى در الامثال و نوادر الاصول، ص 335.

[8] . کنز العمال، متقی هندی، ج1، ص 479.

[9] . الصحيح من سيرة النبي الأعظم ، مرتضی عاملی، ج 22، ص 184

[10] . اشاره به نامه 47 حضرت علی†:‌ «... أُوصِیکُمَا وَ جَمِیعَ وَلَدِی وَ أَهْلِی وَ مَنْ بَلَغَهُ کِتَابِی بِتَقْوَى اللَّهِ وَ نَظْمِ‏ أَمْرِکُمْ‏ وَ صَلاَحِ ذَاتِ بَیْنِکُم‏...» (نهج‌البلاغه/نامه 47).

[11] . ر.ک: النص و الاجتهاد، عبدالحسین شرف الدین، ص‏93 -95.

817) نقدی بر نقد (نقد تفسیر تنزیلی/ 52)

با خبر شدم جناب حجت الاسلام و المسلمین عبدالکریم بهجت‌پور در یادداشتی به تفسیر آیه «لا یمسه الا المطهرون» پرداخته و در حقیقت کوشیده - بدون این‌که به این مطلب تصریح شود - به نوعی پاسخی به نقد مندرج در پست شماره 813 اینجانب (معانی طولی و عرضی در یک واژه قرآنی (نقد تفسیر تنزیلی ۴۸)) که در همان منبع خبری منتشر شد، ارائه کند. مقاله‌ای نیز با عنوان «نقد رویکردهای معناشناسی واژه "مسّ" در آیه "لایمسه الاالمطهرون"» در مجله «آموزه‌های قرآنی»، دانشگاه علوم اسلامی رضوی, شماره 18, پاییز و زمستان 1392 منتشر شده که با مفاد این یادداشت مشترکات زیادی دارد؛ از این رو نقد ذیل متوجه هر دو است. با توجه به اهمیت موضوع از جهت فقهی و قرآنی و نیز اهمیت آن از جهت تفسیر به ترتیب نزول لازم دانستم به آن پرداخته و نقدهای خود را ارائه کنم. یادآور می‌شوم در پست 813 به برخی از شبهات و اشکالات مطرح شده در مقاله و یادداشت ایشان اشاره شده ولی در این پست به تفصیل و انسجام بیشتری به آن خواهم پرداخت. باشد که به خواست خدا بیان تفصیلی را در مقاله‌ای عرضه کنم.

نکته مهم این است که بدانیم کجای بحث هستیم و در پست 813 چه گذشت و چه نسبتی با مباحث پیشین دارد.

خلاصه مطلب این است که ما پیش‌تر در مقاله «قرینه زمان نزول و خطاب راهبردی در فهم مفسر» که در مجله ذهن، شماره 80، سال 1398 منتشر شد، «مبنا» بودن زمان نزول در تفسیر را بدون حجت دانستیم ولی قرینه بودن آن را در چهارچوب «اصول عقلایی محاوره» پذیرفتیم، لیکن در پست 813 قرینه بودن را نیز محل بحث دانستیم و فرضیه اولیه آن است که قرینه زمان نزول تنها در انعقاد ظهور مطابق معنای مطابقی کارامد و حجت است لیکن در مسئله جری و تطبیق محل بحث است و بر اساس روایات محل اعتبار ذیل این آیه، در اطلاق اعتبار قرینه زمان نزول نقد جدی وجود دارد.

نکته تأسف‌بار این است که همین همنامی دو تفسیر صحیح و سقیم موجب شده برخی به راحتی مغالطه کرده، هرگاه نقدی وارد کنیم قسمت صحیح را نشان دهند و حکم برائت گیرند و هرگاه از بوته نقد خارج شدند، به قسمت‌ ممنوعه و سقیم وارد شوند!! در هر صورت، یک واقعیت انکارناپذیر است و آن این که حرف باطل با تکرار باورپذیر می‌شود ولی به حق تبدیل نمی‌شود! بگذریم!

تذکر:

1. تنها به نکات مهم اشاره شده و بنای ناقد بر این نبوده که به هرچیز کوچک و بزرگی پرداخته شود.

2. نقد اینجانب به صورت مزجی لابه‌لای متن در قلاب نگاشته می‌شود.

متن یادداشت:

نفی امکان دست‌یابی به حقیقت محفوظ قرآن در آیه ۷۹ سوره واقعه

«سوره واقعه چهل‌وششمین سوره‌ای است [نقد و توضیح: در شماره شک است، لیکن مهم مکی بودن آن است که اختلافی در آن نیست.] که بعد از رسالت پیامبر اکرم۹ در مکه نازل شده است. در این سوره مردم به سه دسته تقسیم شده‌اند و آیه ۷۹ سوره واقعه به همراه تعداد دیگری از آیات این بخش از سوره خطاب به تکذیب‌گران قرآن و رسالت پیامبر(ص) فروآمده است. خدای متعال در این آیات مخاطبان را که قران را دروغ و مطالب آن را تکذیب می‌کردند، با سوگندی که بیان می‌فرمایند، از حقیقت الهی بودن کلام جاری شده بر زبان پیامبر اکرم(ص) آگاه کرده‌اند؛ بیان می‌دارند:

«فَلَا أُقْسِمُ بِمَوَاقِعِ النُّجُومِ. وَ إِنَّهُ لَقَسَمٌ لَّوْ تَعْلَمُونَ عَظِيمٌ. إِنَّهُ لَقُرْءَانٌ كَرِيمٌ. فىِ كِتَابٍ مَّكْنُونٍ لَّا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ تَنزِيلٌ مِّن رَّبِّ الْعَالَمِينَ»؛ «پس سوگند به غروبگاه ستارگان. و اين سوگندى است‌ ـ اگر بدانيد ـ بزرگ. هر آينه، اين قرآنى است گرامى‏قدر، در كتابى محفوظ. كه جز پاكان دست بر آن نزنند. نازل شده از جانب پروردگار جهانيان است» (واقعه: ۷۵ـ۸۰).

دقت در آیات فوق معلوم می کند که اشاره خدای متعال به قرآن ارجمندی است که در کتاب مکنون است. «مکنون» اسم مفعول به معنی پوشیده است. از «کنّ» که به معنی سر پوش (مفردات/ ۷۲۶) است. «کتاب» نیز به معنی اسم مفعولی است یعنی مکتوب است. بنابراین «کتاب مکنون» یعنی مکتوبی که پوشیده است. یا در سرپوشی قرار دارد. کلمه «مطهّرون» نیز اسم مفعول به معنی کسانی است که پاک شده‌اند. این کلمه بر خلاف «متطهّرون» است که بعد از ادغام به شکل «مطّهّرون» با دو تشدید نوشته می‌شود. کلمه دوم به معنای کسی است که خود را پاک می‌کند. مفسران محترم که قرائت جمهور یعنی قرائت حفص از عاصم بن ابی النجود را معتبر می‌دانند، آیه را با کلمه «المطهّرون» به یک تشدید خوانده و معنا کرده‌اند و در بیان مصداق آن گفته‌اند مراد یا فرشتگان پاک و یا معصومانی پاک چون پیامبر و امامان(ع) هستند. روایاتی از شیعه نیز این معنا را تأیید کرده است.(ر.ک: کنز الدقائق، نور الثقلین، البرهان، مجمع البیان بحث روایی المیزان، ذیل آیه) حرف «لا» در «لا یمسّه» را نیز لا نفی جنس گرفته‌اند یعنی جمله را خبریه دانسته‌اند. بنابر این توضیحات، مراد خدای متعال را آن دانسته‌اند که به مخاطبان تکذیب کننده قرآن می‌فرماید: این قرآنی را مکتوبی نگهداری شده در لوح محفوظ از دستبرد شیاطین و امثال آن است، جز پاکانی همچون فرشتگان دسترسی ندارند. و بر اساس آنکه مراد معصومان باشد گفته‌اند: به حقیقت آن جز پاکانی چون پیامبر و امامان معصوم(ع) دست نخواهند یافت. کنایه از اینکه تکذیب شما از این قرآن به جهت پلیدی و آلودگی درونی شما است نه باطل بودن قرآن و فقد حقیقت در آن.

آیا این آیه را می‌توان به طهارت از نجاسات بدنی شامل آلودگی‌های بدنی، حیض و امثال آن، جنابت و نداشتن وضو توسعه داد؟

ابتدا لازم است توجه شود که معنای بالا معنای تنزیلی آیه است یعنی وقتی آیه نازل شده است با توجه به سیاق آیات، مخاطب آیات و با لحاظ زمان نزول و فضای تکذیب، مراد آیه همان معنای بالاست.[نقد: اولاً: در روایات معصومین ع دستور داده شده مردم برای مس قرآن کسب طهارت شرعی کنند و با این‌کار مصداق «المطهرون» شوند، و فقها و مفسران بر اساس این روایات فتوا داده و تفسیر کرده‌اند و چنان‌که روشن است، کسی که طهارت شرعی کسب می‌کند فاعل است ولی به اعتبار کسب طهارت از فعل وضو و غسل، منفعل و به تعبیری مفعول به شمار می‌رود؛ یعنی این وضو و غسل است که آن شخص را طاهر و حالت طهر را در او ایجاد می‌کند، همان‌گونه که آب انسان آلوده را تطهیر کرده و انسان آلوده به اعتباری مفعول آن است؛ یعنی متأثر از تغییری است که آب در او ایجاد می‌کند؛ از این رو تفسیر مفسران و تأویلی دانستن طهارت درونی به لحاظ ادبی هیچ اشکالی ندارد.

ثانیاً: با توجه به این که در روایات عموم مردم موظف شده‌اند برای ورود به جرگه «الا المطهرون» کسب طهارت شرعی کنند؛ این بدین معنی است که طهارت امری تشکیکی است و مصادیق بسیار زیاد دارد و اهل بیت و ملائکه ع از مصادیق اعلای آن‌اند و حال آن‌که بیان روایات مورد استناد، انحصاری است و قرینه‌ای نیز بر تشکیکی بودن معنا وجود ندارد.

ثالثاً: یکی از زیبایی‌های فوق العاده قرآن زبان استعاری آن است. قرآن در کتابی مکنون و سرپوشیده همچون گنجی نهفته در صندوقی زیبا و گران‌قیمت است که زیبنده نیست دست آلوده به آن برسد. این تشبیه (آیات قرآن به جواهرات و کتاب مکنون به صندوق مرصع جواهرنشان) بسیار دلنشین است و به ذهن عرب آن روز نزدیک؛ یعنی شما منکران هیچ می‌دانید چه آیاتی را تکذیب می‌کنید؟! آیاتی که بسان جواهرات در صندوق جواهرات گران‌قیمت قرار دارد که دست آلوده را نشاید که به آن دست زند! و این نشانه عظمت آن است. طهارت از این آلودگی در تبادر مکیان «پاکیزگی» و در تبادر اهل مدینه «طهارت شرعی» است که پاکیزگی را نیز در ضمن و با اولویت در بر دارد؛ یعنی خدایی که می‌داند در مدینه طهارت شرعی را تشریع می‌کند، در آیه مکی از این لفظ استفاده می‌کند؛ مخاطب آن روز آن را پاکیزگی تلقّی می‌کند و مخاطب مدنی آن را در قالب طهارت شرعی می‌جوید، که غالباً و عرفاً پاکیزگی را نیز در بر دارد و روایات تأویلی نیز راه خود را می‌پیماید و سطحی فرادستی را در نظر دارد.

دقت شود! این کاربست متکی به علم خدا در خصوص تشریع طهارت شرعی در مدینه است؛ یعنی چون می‌داند که طهارت شرعی را تشریع خواهد کرد و ما نیز می‌دانیم که او از پیش می‌دانسته (و از همین رو قرینه تبادر مکی که با آن برای آیه ظهور موقّت منعقد شده بود، تخریب می‌شود)، آن را بر مفهوم کلی طهارت از هر نوع آلودگی حمل می‌کنیم، بلکه باید بگوییم قرینه لفظیه منفصله بر اراده شدن معنای اعم دلالت دارد؛ زیرا روایت بر طهارت شرعی تصریح دارد و آن قابل جمع با پاکیزگی است (یعنی معارض آیه نیست که به سبب روایات عرض بر قرآن کنار گذاشته شود) و همچنین در روایت به آیه استناد و استدلال شده و این در حالی است که ظاهر به علم خدا مخدوش شده است. در حقیقت مشکل مهم روایت منفصله که طهارت را مستندا به آیه به معنای شرعی تفسیر می‌کند، خود تفسیر نیست؛ زیرا قابل جمع است بلکه استناد و استدلال به آیه است. به بیان دیگر، اگر حضرت صرفاً‌ می‌فرمود: برای مسّ قرآن وضو لازم است، ما با مشکل چندانی روبه‌رو نبودیم مشکل این‌جاست که حضرت به آیه استدلال کرده درحالی که بر اساس قرینه زمان نزول «ظهور» برای آن منعقد شده است. ما دو راه برای رفع این مشکل به علم پیشین خدا تمسک کرد و معنای کلی را در نظر گرفتیم که شامل هر دو طهارت یعنی پاکیزگی و شرعی بشود. توجه به این نکته ضروری است که پاکیزگی قطعا اراده شده وگرنه نزول آن درمکه معنا نداشت (فتأمل!).

نکته جالب و تکمیلی این که اتفاقا کاربست خود «مس»‌ برای دریافت مطالب قرآن که ما آن را بطن و این تفسیر آن را ظاهر می‌داند، خود استعاری است و این کاربست‌های استعاری به ذهن عرب جاهلیِ مکه که با مادیات انس دارد، خوش‌تر می‌نشیند. بنابراین، چنین نیست که این قرائن ما را به ضرورت تلقی طهارت درونی در جایگاه تفسیر ناگزیر کند (و از این رو، این تفسیر باطل است به ویژه که بر فرض چنین تفسیری فرامادی از مس و طهارت و تمسک به معانی استعاری آن‌ها، افزون بر تکلّف در معنای ظاهر و روساخت، با روایات مفسره طهارت به طهارت شرعی با استناد به آیه، ناهماهنگ است).] منتهی از دو راه می‌توان معنای آیه را توسعه داد:

  1. توسعه به معنای ادب واجب الرعایه ظاهری به منظور دست یافتن به طهارت باطنی

تأثیر این آداب رسیدن به فهم حقائق قرآن است. برخی از ویژگی‌های باطنی انسان‌ها با آداب ظاهری شکل می‌گیرد یا تقویت می‌شود. به طور مثال بندگی خدای سبحان با اظهار بندگی از راه نماز، یا حج تقویت می‌شود. ذکر لفظی زمینه ذکر قلبی و باز شدن دریچه‌های باطنی قلب می‌شود، خود را به صبر وادار کردن زمینه شکیبایی را فراهم می‌کند. رعایت ادب در مقابل بزرگان و پادشاهان، زمینه تجلیل باطنی از ایشان یا تداوم آن می‌گردد. از این‌رو برای کسانی که می‌خواهند به صف وارستگان معنوی بپیوندند و توفیق بهره گرفتن از معانی والا و پنهان قرآن را پیدا کنند، یا همین مقامات را تداوم دهند، رعایت طهارت‌های ظاهری الزام دارد. حال اگر دستور به رعایت نظافت یا طهارت‌های از خباثت‌ها و جنابت و بول و نقض وضو داده می‌شود، به منظور زمینه‌سازی برای تحقق آن طهارت باطنی است. برخی از این‌گونه دستورات، در شرع مقدس از روایات استفاده می‌شود و تفصیلی بر آیات قرآن است. می‌توان این نوع از تفصیلات را «وحی تبیینی» نامید. ریشه این تعبیر در آیه ۴۴ سوره نحل است: «وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ‏ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ» مطابق این آیه وحی دیگری افزون بر قران در اختیار پیامبر قرار گرفت تا قرآنی را که بر مردم نازل شده بود، تبیین کند؛ مجملاتش را بیان کند و مردم را از راه این تبیینات برای فهم کامل معارف یا امتثال اوامر مجمل قرآن توانا کند. برخی از این تبیینات را خود پیامبر و الباقی را امامان معصوم(ع) که وارث وی بودند، بر عهده داشتند. به طور مثال در قرآن دستور به نماز آمد اما این مبینان شریعت (معصومان) بودند که هیات ترکیبی و شرایط و اجزاء و موانع و کیفیت رفع موانع و چالش‌های پیش آمده در نماز و کیفیت گذر از آنها را تبیین کردند. روزه، خمس، حج و بسیاری از دستورات دینی از این قبیل است.

[نقد: بند فوق و نیز بعد دوم که در ادامه می‌آید را می‌توان این گونه بازگفت: بر اساس طهارت درونی دانستن «مطهرون» در مقام تفسیر و تنزیل معانی «پاکیزگی» و «طهارت شرعی» - که یکی بر اساس برداشت از ظاهر آیه با توجه به قرینه زمان نزول و دیگری بر اساس روایات است - در حقیقت تبیینی برای آیه بوده و ادب رسیدن به آن کمال نفسانی و طهارت روحی است.

پاسخ: این تقریر و تبیین صحیح نیست؛ زیرا مس منحصر به «مطهرون»‌ بوده و تنها شامل ملائکه و معصومان است و جنس این نوع عصمت و طهارت جدای از جنس طهارت اکتساب شده از طریق پاکیزگی و وضو و غسل است؛ یعنی ما هرچه خود را پاکیزه کرده و با طهارت شرعی باشیم، باز نمی‌توانیم مصداق «طهارت خاص» ملائکه و معصومان قرار گیریم و هرچند چنین طهارتی تشکیکی است، لیکن جنس آن با جنس طهارت حاصل از تبیین فوق متفاوت است. بله، اگر – چنان‌که بیشتر علما بر آن‌اند – طهارت روحی را نه تفسیر بلکه تأویل و باطن آیه بدانیم، دیگر تعارضی در بین نخواهد بود.]

  1. ۲. تطبیق معنی آیه بر طهارت ظاهری

در این مورد مفسر و فقیه تلاش می‌کند تا روایت معصوم را تفسیری ـ نه تبیینی ـ از آیه بداند. به این معنا که ظاهر آیه را چنان معنا کند که با مضمون روایت هماهنگ شود. به طور مثال در اینجا «لا یمسه» را لا نفی جنس نگیرد بلکه آن را «لای نفی» ای بگیرد که هر چند ظاهرش نفی است (لمس نمی‌کنند)، اما در مقام انشاء (نباید مس کنند) معنی شود. [نقد: خبر در مقام انشاء از وجوه بلاغی پربسامد و زیباست که در متون ادبی و قرآن فراوان به کار رفته است.] یا «المطّهرون» به یک تشدید را «مطّهّرون» به دو تشدید تبدیل کنند. [نقد: این استدلال را در بالا نقد کردیم: (اولاً: در روایات معصومین ع دستور داده شده مردم برای مس قرآن کسب طهارت شرعی کنند و با این‌کار ...) .] سپس مراد از روایت را که به فاصله گرفتن از خط آیات «مکتوب» توجه داده (ر.ک: کنز الدقائق، ۱۳/ ۵۳) به همان معنای مس قرآن (مجموعه کلام) معنا کنند. [نقد: منظور این است که بر اساس تفسیر معروف "مسّ" مجاز خواهد بود؛ پاسخ: "مسّ" حتی بر اساس تفسیر طهارت به طهارت معنوی و آنچه نویسنده یادداشت و مقاله اراده کرده‌اند نیز مجاز است و گریزی از آن نیست!!؛ زیرا مس ملائکه قطعا ظاهری و لغوی و وضعی نیست!]

افزون بر سه مجازی که به آن اشاره شد دو مشکل دیگر در روش دوم هست؛ نخست: آیه زمانی نازل شده است که هنوز حکم غسل و تیمم و بلکه وضو نازل نشده بود؛ غسل و تیمم در سوره نساء آیه ۹۳ نازل شد. این سوره ۹۲مین سوره در نزول و پس از هجرت نازل شد. همچنین وضو در سوره مائده آیه ۶ نازل شد که ۱۱۳مین سوره در نزول شمرده می شود. به طور قطع وقتی آیه سوره واقعه پیش از هجرت نازل شده، حکم غسل از جنابت و وضو نازل نشده بود. پس تا آن زمان دست زدن به متن قرآن با نجاست جنابت و حدث وضویی ممکن بود و چنین برداشتی از آیه وجود نداشت. اگر مراد از لا نفی جنس، نهی بود و مسلمانان موظف بودند تا هنگام نجاست‌های مذکور [نقد: مراد از "مذکور" مشخص نیست که آیا نجاست ظاهری و خبثی است یا نجاست باطنی و حدثی؟] قرآن را لمس نکنند، چرا حکم رافع نجاست [نقد: کدام نجاست: خبثی یا حدثی؟]، همزمان یا پیش از آن نازل نشده است؟! و چرا دستور به وضو و غسل باید حدود هشت تا ده سال به تعویق افتد؟ [نقد: اولاً: مخاطبان اصلی قرآن (اهل بیت ع) به علم لدنی می دانند که مراد خدا از طهارت، از جهت ظاهر، طهارت ظاهری و شرعی هر دو است و در باطن نیز طهارت معنوی مراد است، لیکن مردم هر زمان مکلف به قدر استطاعتشان هستند نه بیشتر، به ویژه که معنای مورد فهمشان که بخشی از معنای کل است، مستقل از بخش‌های دیگر است. بر این اساس، قرینه زمان نزول نمی تواند قرینه مطمئنی در فهم معانی آیات در همه سطوح به شمار آید. توجه کنیم، اگر به قرینه نزول پایبند باشیم [حتی در تبادر اولیه ] و ظاهر را بر اساس آن منعقد و نهایی بدانیم، باید بگوییم روایات استدلال کننده به این آیه (لایمسه الا المطهرون) در استدلال معارض آیه است (هرچند در معنا قابل جمع با مفاد آیه است؛ یعنی پاکیزگی و طهارت شرعی قابل جمع‌اند) و بر اساس روایات عرض، کنار گذاشته می شود که البته دشواری‌ها و گرفتاری‌های آن بر کسی پوشیده نیست؛ زیرا در اصل مطلب با آیه تعارضی ندارد و با صرف اشکال در استدلال مشمول ظاهر روایات عرض نمی‌شود و نیز کارآمد بودن قرینه در همه سطوح خود نیازمند دلیل است.

ثانیاً: چه اشکال دارد مسئله طهارت از خبث و آلودگی ظاهری در مکه و طهارت از آلودگی باطنی و حدث در مدینه نازل شود؟ و این تأخیر در بخشی از حکم می‌تواند به دلیل مصلحت در تأخیر احکام وضو و غسل باشد؛ زیرا اسباب آشکار شدن اسلام تقیه‌ای را که در میان مسلمانان مکه غلبه داشت، فراهم می‌کرد.]

مشکل دیگر اینکه ظاهراً نهی از لمس قرآن هنگام جنابت و حدث اصغر در کلام پیامبر یا معصومان تا زمان امام باقر(ع) (ر.ک: مجمع‌البیان ۵/ ۲۳۶) و امام صادق(ع) (ر.ک: کافی ۳/ ۱۰۶، ح ۵) و امام علی بن موسی الرضا(ع) (الاستبصار ۱/ ۱۱۳ـ۱۱۴، ح۳۷۸) نیامده است. یا اگر بوده به دست ما نرسیده است. دلیل این تأخیر برغم دلالت ظاهر آیه بر لزوم طهارت از حدث اکبر و حدث اصغر چیست؟ [نقد: عجیب است!‌ اولا: خود نویسنده اذعان کرده که ممکن است بوده باشد ولی به دلیل از بین رفتن به دست ما نرسیده باشد! ثانیاً:‌ چه ضرورتی دارد که پیش از امامان معصوم ع بیان شده باشد؛ همین که ثابت شود از امام معصوم ع صادر شده، کافی است و در حوزه فقه با سخت‌گیری فراوانی که فقها دارند، این گونه عمل می‌شود و فقها بر همین اساس، بر اساس این روایات فتوا داده و چنین اشکالی مطرح نکرده‌اند.]

بنابر مجازهای غیر ضروری که به عرض رسید و نیز دو مشکلی که در برداشت از آیات به عنوان تفسیر بیان شد [نقد: به همه پاسخ داده شد و در پست 813 به نکات سودمند دیگری نیز اشاره شده که از تکرار آن‌ها خودداری می‌شود. فراجع ان شئت!]، مناسب است تا آیه به همان معنای نفی امکان دست‌یابی به حقیقت محفوظ قرآن مگر به طهارت باطن حمل شود و طهارت از نجاسات تابع اسناد و بدون تغییر در متن آیه به عنوان تبیینات آیات شمرده شود. چنانکه این رویه در معارف بسیار زیادی و احکام فراوان رسیده از معصومان و تبیین گران شریعت رواج داشته باشد.والله اعلم».

816) بررسی یک مغالطه (نقد تفسیر تنزیلی/ 51)

گاهی ادعا می‌شود:

«چون روایتی نداریم که پیامبر اکرم ص فرموده باشند فلان سوره را کنار فلان سوره قرار دهید، پس ترتیب سوره‌ها توقیفی نیست و توسط صحابه انجام شده است.» یعنی روایتی نداریم که بر توقیفی بودن و دخالت پیامبر اکرم ص در ترتیب سور دلالت کند، پس ترتیب سور را صحابه انجام داده‌اند.

این ادعا مکرر از سور طرفداران تفسیر به ترتیب نزول ارائه شده است!

نقد و بررسی

چنین ادعایی مغالطه آشکار است؛ زیرا:

✅ اولاً: به چه دلیل قانع کننده‌ای بپذیریم که هیچ روایت و اشاره در روایات در این خصوص وجود ندارد و ادعای صرف نیز پذیرفتنی نیست به ویژه که ضعف در تحقیق و پژوهش در آثار طرفداران این روش بی‌سابقه نیست (و مواردی برای اثبات این ادعا محفوظ است که به دلایلی از ذکر آن‌ها خودداری می‌شود).

✅ ثانیاً: بر فرض که یافت نشود (هرچند غیر صریح وجود دارد)، آیا یافت نشدن دلیل عدم وجود اصل آن و عدم صحت فرض فقدان آن است!!!

✅ ثالثاً: فرض کنیم هیچ چیزی وجود ندارد؛ بر اساس این فرض، آیا طرفداران توقیفی بودن سور باید دلیل بیاورند یا منکران آن؟!

این که پیامبر اکرم ص به یکی از کم هزینه‌ترین وظایف قطعی‌اش عمل کرده باشد، دلیل می‌خواهد؟

پیامبری که شش‌هزار و اندی آیه را ترتیب داده نمی‌توانسته 114 سوره را که دو سوم آن در مکه نازل شده، ترتیب دهد تا دست‌کم قریب یک میلیون ختم قرآن در زمان حیات ایشان و بی‌شمار مرتبه با عددی که حسابش دست خداست، ختم بعد از ایشان تا قیام قیامت همه روی نظم و شکل واحدی انجام شود؛ همان‌گونه که قبله آن‌ها واحد و کتاب آن‌ها واحد و پیامبر آن‌ها واحد است؟! آیا چنین فرضی دلیل می‌خواهد یا این فرض که پیامبر نظم و حکمت مسلمانان را رها کرده که هر کس هر بار ختم قرآن را از یکجا آغاز و به جایی ختم کند! خود ایشان هم هر روز از یک جا آغاز و به جای متفاوتی ختم کند؛ حضرت علی ع هم همین طور نامنظم و بقیه به همین شکل!‌ کلام عقل سلیم چنین حرف مضحکی را می‌پذیرد!!

✅ رابعاً: طرفداران ترتیب سور توسط صحابه بفرمایند افتخار ایجاد وحدت رویه بین مسلمانان جهان تا ابد در ختم قرآن نصیب کدام مرد فهیم و حکیمی شد که پس از تعیین ترتیب موجود، از شدت حکیمانه بودن آن همه صحابه و مردم بالاتفاق کار او را پسندیدند و از او تبعیت کردند؟!!!!!‌ (توجه داشته باشیم این شخص خیالی قطعا حضرت علی ع نبوده چون مصحف ایشان را نپذیرفتند!)

✅ خامساً: چرا حضرت علی ع که مدعی هستند پا جای پای پیامبر ص گذاشته‌اند، اعتراض نکردند که شما غلط می‌کنید قرائت قرآن را به شکل واحدی انجام دهید!‌ وقتی پیامبر اکرم ص آن را رها کرد - در حالی که می‌توانست به راحتی ترتیب مشخصی اعلان کند- حتماً حکمتی در بی‌نظمی بوده و باید همان حکمت تداوم یابد! و اساساً‌ چرا حکمت آن را بیان نفرمود؟

✅ سادساً: اکنون به جای اندیشه در باره این که ترتیب موجود توسط چه فرد فهیم و حکیمی انجام پذیرفته، باید بنشینیم در باره این مذاکره کنیم که حکمت «بی‌نظمی»‌ عمدی زمان پیامبر در ترتیب و ختم قرآن چه بوده است؟

✅ سابعاً: چطور می‌توانیم در باره چنین پیامبری که چنین امر لازم و واضحی را رها کرده، ادعا کنیم که در مسئله جانشینی پس از خود کوتاهی نکرده و آن را رها نکرده است؟!!
✅ ثامنا: ادله متعددی وجود دارد که بر توقیفی بودن سوره‌های قرآن دلالت دارد؛ مانند شهرت نام «فاتحة الکتاب» در زمان پیامبر ص، تدوین مصحف‌های آموزشی در زمان آن حضرت، روایات مشهور و مستفیض «أعطيت الطوال مكان‏ التوراة، و أعطيت المئين مكان الانجيل، و أعطيت المثاني مكان الزبور، و فضلت بالمفصل سبع و ستين سورة» و برخی دیگر (ر.ک: برهان تاریخی بر تحریف‌ناپذیری قرآن کریم)
در پایان یادآور می‌شویم که ادله توقیفی بودن ترتیب سوره‌ها بسیار است که ان شاءالله در کتابی که به یاری خدا به زودی منتشر می‌شود (برهان تاریخی بر تحریف‌ناپذیری قرآن کریم (تاریخ قرآن و قرائات)) ذیل عنوان «نشانه‌های وجود ترتیب بین سوره‌های قرآن در زمان پیامبر ص» ارائه خواهد شد.

https://eitaa.com/jotting

816) روش تفسیر به ترتیب نزول و مسئله توقیفی بودن ترتیب سور (نقد تفسیر تنزیلی/ 50)

گاهی گفته می‌شود:

«اساسا کسانی که امروز از تفسیر تنزیلی سخن می گویند مشکلی با حتی توقیفی بودن مصحف موجود ندارند.»؛ «مساله آن است که در تفسیر تنزیلی تلاش محقق بر آن است تا با به دست آوردن سیر نزول سوره ها حتی بر فرض توقیفی بودن ترتیب سوره ها در مصحف بتوان الگوی تحول زمان تاسیس اسلام را کشف کرد و با کشف آن بتوان در مدل سازی جوامع بعدی استفاده کرد ».

نقد و بررسی

اولاً: یکی از مبانی مهم تفسیر به ترتیب نزول نسبت دادن ترتیب مصحف فعلی به صحابه است و لذا برخی از طرفداران آن در تفسیر خود سور را بر اساس نزول ترتیب داده‌اند (مانند همگام با وحی که تفسیر را بر اساس نزول مورد ادعا ترتیب داده‌ و برخی تفاسیر دیگر). دلیل این مبنا نیز روشن است؛ زیرا اگر ثابت شود ترتیب سور در زمان پیامبر اکرم ص توقیفی بوده بین الدفتین قرار گرفتن به بعد از آن حضرت واگذار شده، چینش برخلاف نزول می‌تواند دو معنا در بر داشته باشد که هر دو به ضرر طرفداران تفسیر به ترتیب نزول است:

الف) پیامبر اکرم ص از ترتیب نزول اعراض کرده‌اند؛ از این جهت که این روش تفسیری را مناسب نمی‌دانند.

ب) اعراض ایشان از ترتیب سور بر اساس نزول این رو بوده که می‌دانستند به دلیل جابجایی آیات و عدم چینش آن‌ها در سور بر اساس نزول یا دست کم در بخشی از آن‌ها، رعایت صرف ترتیب نزول سوره‌ها کارآمد نیست و جوینده را به حق نمی‌رساند؛ از این رو و برای جلوگیری از وقوع در خطا عمداً‌ ترتیب را بر اساس غیر نزول شکل دادند و البته این در فرضی است که ترتیب حقیقی در اختیار باشد نه ترتیب مورد ادعای بدون اعتباری که محفوف به قرائن بطلان و خطاست!!

با توجه به یاد شده، ادعای این که «اساسا کسانی که امروز از تفسیر تنزیلی سخن می گویند مشکلی با حتی توقیفی بودن مصحف موجود ندارند.» نوعی عقب‌نشینی ناشیانه و استراتژیک است.

ثانیاً: الگوی تحولی استخراجی - بر فرض واقعی و درست بودن (که در موارد بسیاری اول الکلام است)- به درد جامعه‌ای همانند آن روز می‌خورد نه جامعه امروز با اقتضائات و شرایط بسیار متفاوت!!

815) بررسی یک دستاویز (نقد تفسیر تنزیلی 49)

◀️ برشی از کتاب «برهان تاریخی بر تحریف‌ناپذیری قرآن کریم»:
در منابع حدیثی اهل تسنن روایتی نقل شده که برخی از آن برای اثبات توقیفی نبودن ترتیب سوره‌های قرآن یا برخی از آن‌ها را استفاده کرده‌اند:
👈 ابن عباس گويد: به عثمان گفتم: چه واداشت شما را كه انفال را كه از مثانى است و برائت را كه از مئين است، كنار هم گذاشته و بين آن‌ها "بسم اللّه" ننوشتيد و در ميان سبع طول قرارشان داديد؟ عثمان گفت: گاه بر پیامبر مجموعه آیاتی نازل مى‌شد، پس هرگاه چيزى از قرآن بر او نازل مى‌شد، بعضی از نويسندگان وحى را فرا مى‌خواند و مى‌فرمود: اين آيات را در سوره‌اى قرار دهيد كه در آن چنين و چنان ذكر گرديده، و انفال از نخستين سوره‌هايى بود كه در مدينه نازل شد، و برائت از آخرين سوره‌هاى نازل‌ شدۀ قرآن بود و مطالبش شبيه مطالب آن، پس من گمان كردم اين سوره از آن است؛ پیامبر از دنیا رفت و براى ما بيان نکرد كه اين‌ آیات از آن سوره است، بدين جهت آن دو را قرين هم قرار دادم و بينشان بسم اللّه ننوشتم، و در سبع الطوال قرارشان دادم.
👈 نقد و بررسی
در باره این حدیث باید به نکاتی توجه کرد:
◀️ یکم) سند حدیث ضعیف است و محقق «الاتقان» در هامش از شيخ احمد شاكر نقل کرده که گفته این حديث اصلى ندارد.
◀️ دوم) این حدیث مضطرب است؛ زیرا در پاسخ به ابن عباس که از چرایی کنار هم قرار دادن «انفال» و «توبه» پرسیده، می‌گوید: پیامبر برای ما روشن نفرمود که این آیات ادامه انفال است، پس من آن را کنار هم قرار دادم! مشکل این پاسخ این است که اقناعی نیست بلکه به ضرر گوینده آن است و با توجه به این که عثمان در مقام اقناع طرف مقابل است، یا نباید سخنی از پیامبر نقل کند و یا باید مطلبی بیاورد که موافق کار او باشد، درحالی که می‌گوید پیامبرص رحلت کرد و مسئله را برای ما روشن نفرمود.
◀️ سوم) تنها در یک صورت می‌توان صورت منطقی به عبارت داد و آن این‌که بدانیم پیامبر همواره تکلیف هرچه نازل می‌شده از آیات و سور را بیان می‌فرمود و این مطلب پیش‌فرض ذهنی ابن عباس و عثمان هر دو است و عثمان برای دفاع از خود اول یادآور می‌شود که پیامبر در این خصوص مطلبی نفرموده‌اند؛ بنابراین، من مجاز بوده‌ام خودم اقدام کنم. بر اساس این تحلیل که ظاهراً‌ در فرض پذیرش حدیث، چاره‌ای از آن نیست، این حدیث به نفع دیدگاه کسانی است که ترتیب آیات و سور – هر دو- را توقیفی می‌دانند و از این رو، بیهقی و سیوطی از آن برداشت کرده‌اند که جز این مورد، ترتیب باقی سور توقیفی است.
◀️ چهارم) در مصحف «ابیّ بن کعب» که املاء کننده گروه توحید مصاحف بود، سوره انفال و توبه کنار هم قرار داشت . در مقدمه تفسیر طبری آمده است: «... پس مصحف ابی بن کعب را بیاوردند و هیچ مصحف نیافتند درست‌تر از آن، و امیر المؤمنین عثمان از آن نسختی برداشت ...» ؛ از این رو روایت فوق مخدوش و ناپذیرفتنی است؛ زیرا در آن عثمان آن را به خود نسبت داده است!
◀️ پنجم) نکته‌ای که نباید از آن غفلت کرد و از اهمیت روش‌شناختی ویژه‌ای برخوردار است، «مسئله نبودن» ترتیب سوره‌هاست. چرا ابن عباس تنها از کنار هم قرار دادن این دو سوره سؤال کرد؟ اساساً‌ با گذشت از این روایت ضعیف السند، چرا ترتیب سوره‌ها «مسئله» ‌ نیست؟! اگر مسئله بود، می‌بایست در باره ترتیب سور قرآن بین صحابه گفتگو رخ می‌داد و در باره ادله همجواری سوره‌ها تبادل رأی صورت می‌گرفت؛ چنان‌که در مسائل کم‌اهمیت‌تر مانند نام‌گذاری مصحف چنین شد. چنین سکوتی نشان می‌دهد که اساساً‌ مسئله‌ای وجود نداشته که بخواهد اثری از آن در تاریخ برجای بماند.
https://eitaa.com/jotting

814) ترجمه حب علی ...

قال رسول الله ص:
... يَا سَلْمَانُ حُبُّ فَاطِمَةَ يَنْفَعُ فِي مِائَةِ مَوْطِنٍ أَيْسَرُ تِلْكَ الْمَوَاطِنِ الْمَوْتُ وَ الْقَبْرُ وَ الْمِيزَانُ وَ الْمَحْشَرُ وَ الصِّرَاطُ وَ الْمُحَاسَبَةُ ...
نیز:
حُبُّ عَلِیٍّ حَسَنَةٌ لَا یَضُرُّ مَعَهَا سَیِّئَةٌ وَبُغْضُ عَلِیٍّ سَیِّئَةٌ لَا یَنْفَعُ مَعَهَا حَسَنَة.
👈 ترجمه عبارت‌های:
حب علی ...
و
حب فاطمه ...
👈 ترجمه: این که آنان کسی را دوست بدارند ... ادامه احادیث.
اضافه حب به شخص می تواند فاعلی یا مفعولی ترجمه شود:
این‌که ما آن‌ها را دوست بداریم (که امری ساده است) یا آن‌ها ما را دوست بدارند (که امری دشوار است)!