878) نقدی بر یک ... (نقد تفسیر تنزیلی/ 55)

به نام پروردگار هستی که همه چیز تحت اراده و دانش او است.

امروز می‌خواهم تذکری بدهم، اول به خودم و بعد به دیگران.

در تاریخ 26/ 09 / 1403 در پایگاه اطلاع‌رسانی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی یادداشتی از این بنده منتشر شد با عنوان «معانی طولی و عرضی در یک واژه قرآنی» (http://https://iict.ac.ir/1403/09/maanii/

که ویرایش شده آن در وبلاگ این بنده نیز منتشر شد ( 813) معانی طولی و عرضی در یک واژه قرآنی/ ویرایش جدید (نقد تفسیر تنزیلی ۴۸))

آدرس https://javahery.blogfa.com/post/776/813)-%d9%85%d8%b9%d8%a7%d9%86%db%8c-%d8%b7%d9%88%d9%84%db%8c-%d9%88-%d8%b9%d8%b1%d8%b6%db%8c-%d8%af%d8%b1-%db%8c%da%a9-%d9%88%d8%a7%da%98%d9%87-%d9%82%d8%b1%d8%a2%d9%86%db%8c-%d9%88%db%8c%d8%b1%d8%a7%db%8c%d8%b4-%d8%ac%d8%af%db%8c%d8%af-(%d9%86%d9%82%d8%af-%d8%aa%d9%81%d8%b3%db%8c%d8%b1-%d8%aa%d9%86%d8%b2%db%8c%d9%84%db%8c-%db%b4%db%b8))

پس از این یادداشت که نقدی سنگین بر روش تفسیر به ترتیب نزول است، برادر ارجمند حجت الاسلام دکتر بهجت‌پور پاسخی برای آن تنظیم کرده و با ذکر نام این بنده برای حقیر فرستاد تا اگر پاسخی دارم ارائه کنم. بنده نیز پاسخ مقتضی را برای ایشان فرستادم ، لیکن نگاشته ایشان بدون هیچ تغییری صرفاً با حذف نام اینجانب در همان پایگاه منتشر شد و چون نامی از این حقیر برده نشده بود، این بنده نیز نقدهایم را که به صورت مزجی بر متن ایشان ارائه کرده بودم، در وبلاگ شخصی بارگذاری کردم و برای پایگاه یاد شده نفرستادم. ( 817) نقدی بر نقد (نقد تفسیر تنزیلی/ 52) به تاریخ 12/ 10 / 1403)

اخیراً‌ با خبر شدم یادداشت ایشان در همان زمان با ذکر نام در پایگاه مؤسسه تمهید به تاریخ (2/ 10 / 1403) و کانال اختصاصی‌شان به تاریخ (4/ 10 / 1403 ) منتشر شده و اشاره‌ای به پاسخ‌های این بنده نشده است. پاسخ‌های این بنده دو حالت دارد: یا قوی و مؤثر و باطل کننده استدلال‌های مطرح شده است، که اخلاقاً چشم‌پوشی از آن‌ها به معنای به گمراهی انداختن مخاطبان و نوعی فریب علمی است که اعاذنا الله من مثله!

یا ضعیف و بی‌مایه است که طبیعتاً پاسخ به آن‌ها و در معرض اساتید و اهل خبره قرار دادن به فایده و صلاح ایشان و آن پایگاه است و دست‌کم اخلاقاً انتظار این بود که پاسخ ایشان برای این بنده ارسال می‌شد! و این اقل پاسداشت اخلاقی در برابر دقت نگارنده در طرح این مبحث علمی است که تا کنون هیچ مفسر و مؤلفی در حوزه علوم قرآن و تفسیر - تا آن‌جا که جستجو کرده‌ام - به آن نپرداخته است! (و لافخر! و هو من عند الله و من فضله الواسع سبحانه و تعالی!)

این نکته را هم اجمالاً‌ عرض کنم که این گونه رویکردها (فریب مخاطب) در برخی نگاشته‌های برخی طرفداران این روش تفسیری دیده می‌شود (نام و دیگر اطلاعات نزد اینجانب محفوظ است) و البته این بنده وظیفه خود ندانسته‌ام به این مسائل ورود کنم و ان شاء الله به همین روش پایبند خواهم بود.

نگاشته ایشان و پاسخ‌های ابن بنده را در آدرس ذیل ببینید:

https://javahery.blogfa.com/post/781/817)-%d9%86%d9%82%d8%af%db%8c-%d8%a8%d8%b1-%d9%86%d9%82%d8%af-(%d9%86%d9%82%d8%af-%d8%aa%d9%81%d8%b3%db%8c%d8%b1-%d8%aa%d9%86%d8%b2%db%8c%d9%84%db%8c-52)

872) نقدی دیگر بر ترتیب به ترتیب نزول (وَ آتِ ذَا الْقُرْبى‏ حَقَّهُ) / 54

سوره روم بر اساس همه روایات ترتیب نزول «مکی» است. و در منابع علوم قرآنی تنها در مورد آیه 17 بحث است. استاد معرفت تنها به این آیه اشاره کرده و نوشته:‌ «جاء في المصحف الأميري وتاريخ القرآن لأبي عبداللّه الزنجاني والمجمع: استثناء قوله تعالى: «فَسُبْحانَ اللَّهِ حِينَ تُمْسُونَ وَ حِينَ تُصْبِحُونَ».[1] ولاسند لهذا الاستثناء، فضلا عن ارتباطها الوثيق مع آيات سبقتها وآيات لحقتها».

اما بر اساس روایاتی معروف که در منابع شیعی و سنی آمده، وقتی آیه 38 این سوره نازل شد، خدای متعال فدک را به حضرت فاطمه س بخشید: «فَآتِ ذَا الْقُرْبى‏ حَقَّه»، لیکن مشکل این است که در زمان نزول این آیه (بر فرض مکی بودن) فدکی در کار نبوده؛ زیرا فدک سال‌ها بعد از هجرت پیامبر اکرم ص به دست آمد!
بنابراین، یا باید بگوییم این روایات باطل‌اند که با توجه به اعتماد دانشمندان اسلامی به این روایات که در متون شیعی و سنی آمده است، این گزینه پذیرفتنی نیست و یا این‌که این آیه را استثناءاً «مدنی»‌ بدانیم که بعداً‌ به دستور پیامبر اکرم ص در این سوره قرار داده شده است. بررسی سیاق آیات همجوار سوره نشان می‌دهد حذف این آیه صدمه‌ای به سیاق نمی‌زند بلکه سیاق را روان‌تر می‌کند که نشان دهنده رحجان این احتمال است:

أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (37) فَآتِ ذَا الْقُرْبى‏ حَقَّهُ وَ الْمِسْكِينَ وَ ابْنَ السَّبِيلِ ذلِكَ خَيْرٌ لِلَّذِينَ يُرِيدُونَ وَجْهَ اللَّهِ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (38) وَ ما آتَيْتُمْ مِنْ رِباً لِيَرْبُوَا فِي أَمْوالِ النَّاسِ فَلا يَرْبُوا عِنْدَ اللَّهِ وَ ما آتَيْتُمْ مِنْ زَكاةٍ تُرِيدُونَ وَجْهَ اللَّهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُضْعِفُونَ (39) اللَّهُ الَّذِي خَلَقَكُمْ ثُمَّ رَزَقَكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ هَلْ مِنْ شُرَكائِكُمْ مَنْ يَفْعَلُ مِنْ ذلِكُمْ مِنْ شَيْ‏ءٍ سُبْحانَهُ وَ تَعالى‏ عَمَّا يُشْرِكُونَ (40)

نکته درخور توجه این است که مدنی بودن این آیه در منابع نیامده ولی بر اساس آن، روایات متعددی شیعی و سنی وجود دارد که مورد اعتماد علما نیز قرار گرفته است. حال سؤال این است که چند آیه دیکر این گونه وجود دارد؟

طرفداران تفسیر به ترتیب نزول و اعتماد کنندگان به روایات موقوفه و به لحاظ سندی بسیار ضعیف «ترتیب نزول» معامله آیات مکی را با این آیه داشته‌اند.

روایت از تفسیر عیاشی:

47- عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ قَالَ‏ قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ أَعْطَى فَاطِمَةَ فَدَكاً قَالَ: كَانَ وَقَفَهَا، فَأَنْزَلَ اللَّهُ: «وَ آتِ ذَا الْقُرْبى‏ حَقَّهُ‏» فَأَعْطَاهَا رَسُولُ اللَّهِ حَقَّهَا، قُلْتُ: رَسُولُ اللَّهِ ص أَعْطَاهَا قَالَ: بَلِ اللَّهُ أَعْطَاهَا[2].[3]

_________________________________

[1] - الروم 17: 30. راجع: تاريخ القرآن لأبيعبداللّه الزنجاني، ص 30؛ ومجمع البيان، ج 8، ص 293.

[2] ( 3)- البرهان ج 2: 415. البحار ج 8: 93.

[3] عياشى، محمد بن مسعود، التفسير ( تفسير العياشي)، 2جلد، مكتبة العلمية الاسلامية - ايران - تهران، چاپ: 1، 1380 ه.ق.

870) پاسخ به دو شبهه در حوزه جمع قرآن (از کتاب در حال انتشار)

پاسخ به دو شبهه در حوزه جمع قرآن «از کتاب برهان تاریخی بر تحریف ناپذیری قرآن کریم» (در آستانه انتشار)

نقل این متن تا پیش از انتشار کتاب تنها با ذکر سند (این وبلاگ یا کتاب برهان تاریخی بر تحریف‌ناپذیری قرآن کریم) مجاز است.
در منابع حدیثی اهل تسنن روایتی نقل شده که برخی از آن برای اثبات توقیفی نبودن ترتیب سوره‌های قرآن یا برخی از آن‌ها را استفاده کرده‌اند:

ابن عباس گويد: به عثمان گفتم: چه واداشت شما را كه انفال را كه از مثانى است و برائت را كه از مئين است، كنار هم گذاشته و بين آن‌ها "بسم اللّه" ننوشتيد و در ميان سبع طول قرارشان داديد؟ عثمان گفت: گاه بر پیامبرˆ مجموعه آیاتی نازل مى‌شد، پس هرگاه چيزى از قرآن بر او نازل مى‌شد، بعضی از نويسندگان وحى را فرا مى‌خواند و مى‌فرمود: اين آيات را در سوره‌اى قرار دهيد كه در آن چنين و چنان ذكر گرديده، و انفال از نخستين سوره‌هايى بود كه در مدينه نازل شد، و برائت از آخرين سوره‌هاى نازل‌ شدۀ قرآن بود و مطالبش شبيه مطالب آن، پس من گمان كردم اين سوره از آن است؛ پیامبرˆ از دنیا رفت و براى ما بيان نکرد كه اين‌ آیات از آن سوره است، بدين جهت آن دو را قرين هم قرار دادم و بينشان بسم اللّه ننوشتم، و در سبع الطوال قرارشان دادم.[1]

نقد و بررسی

در باره این حدیث باید به نکاتی توجه کرد:

یکم) سند حدیث ضعیف است و محقق «الاتقان» در هامش از شيخ احمد شاكر نقل کرده که گفته این حديث اصلى ندارد.

دوم) این حدیث مضطرب است؛ زیرا در پاسخ به ابن عباس که از چرایی کنار هم قرار دادن «انفال» و «توبه» پرسیده، می‌گوید: پیامبرˆ برای ما روشن نفرمود که این آیات ادامه انفال است، پس من آن را کنار هم قرار دادم! مشکل این پاسخ این است که اقناعی نیست بلکه به ضرر گوینده آن است و با توجه به این که عثمان در مقام اقناع طرف مقابل است، یا نباید سخنی از پیامبرˆ نقل کند و یا باید مطلبی بیاورد که موافق کار او باشد، درحالی که می‌گوید پیامبرص رحلت کرد و مسئله را برای ما روشن نفرمود.

سوم) تنها در یک صورت می‌توان صورت منطقی به عبارت داد و آن این‌که بدانیم پیامبرˆ همواره تکلیف هرچه نازل می‌شده از آیات و سور را بیان می‌فرمود و این مطلب پیش‌فرض ذهنی ابن عباس و عثمان هر دو است و عثمان برای دفاع از خود اول یادآور می‌شود که پیامبرˆ در این خصوص مطلبی نفرموده‌اند؛ بنابراین، من مجاز بوده‌ام خودم اقدام کنم. بر اساس این تحلیل که ظاهراً‌ در فرض پذیرش حدیث، چاره‌ای از آن نیست، این حدیث به نفع دیدگاه کسانی است که ترتیب آیات و سور – هر دو- را توقیفی می‌دانند و از این رو، بیهقی و سیوطی از آن برداشت کرده‌اند که جز این مورد، ترتیب باقی سور توقیفی است. [2]

چهارم) در مصحف «ابیّ بن کعب» که املاء کننده گروه توحید مصاحف بود، سوره انفال و توبه کنار هم قرار داشت[3]. در مقدمه تفسیر طبری آمده است: «... پس مصحف ابی بن کعب را بیاوردند و هیچ مصحف نیافتند درست‌تر از آن، و امیر المؤمنین عثمان از آن نسختی برداشت ...»[4]؛ از این رو روایت فوق مخدوش و ناپذیرفتنی است؛ زیرا در آن عثمان آن را به خود نسبت داده است!

پنجم) نکته‌ای که نباید از آن غفلت کرد و از اهمیت روش‌شناختی ویژه‌ای برخوردار است، «مسئله نبودن» ترتیب سوره‌هاست. چرا ابن عباس تنها از کنار هم قرار دادن این دو سوره سؤال کرد؟ اساساً‌ با گذشت از این روایت ضعیف السند، چرا ترتیب سوره‌ها «مسئله»[5]‌ نیست؟! اگر مسئله بود، می‌بایست در باره ترتیب سور قرآن بین صحابه گفتگو رخ می‌داد و در باره ادله همجواری سوره‌ها تبادل رأی صورت می‌گرفت؛ چنان‌که در مسائل کم‌اهمیت‌تر مانند نام‌گذاری مصحف چنین شد. چنین سکوتی نشان می‌دهد که اساساً‌ مسئله‌ای وجود نداشته که بخواهد اثری از آن در تاریخ برجای بماند.

نقد یک مغالطه (شبهه)

ادعا شده: «چون روایتی نداریم که پیامبر اکرم ˆ فرموده باشند، فلان سوره را کنار فلان سوره قرار دهید، پس ترتیب سوره‌ها توقیفی نیست و توسط صحابه انجام شده است.» یعنی روایتی نداریم که بر توقیفی بودن و دخالت پیامبر اکرم ˆ در ترتیب سور دلالت کند؛ پس ترتیب سور را صحابه انجام داده‌اند.

به نظر می‌رسد اصلی‌ترین عامل بروز چنین شبهه‌ای این است که برای حل یک مسئله تاریخی از روش حدیثی استفاده شده و از این رو از ساده‌ترین دستاوردهای عقل تحلیل‌گر غفلت صورت گرفته است. برای تبیین و نقد این مغالطه - چنان‌که در بحث «ختم فراوان قرآن» نیز اشاره شد- باید دانست:

اولاً: گذشته از نیازمندی این ادعا به پژوهش کافی که نیازمند بررسی است، پیش‌تر گذشت که بر اساس روایات متعددی، پیامبر ˆ در ترتیب سوره‌ها دخالت داشته‌اند، و افزون بر آن می‌توان گفت:

ثانیاً: بر فرض که چنین روایتی که به صراحت بر توقیفیت ترتیب سوره‌ها دلالت کند، یافت نشود، آیا یافت نشدن دلیل عدم وجود اصل آن و عدم صحت فرض فقدان آن است!!

ثالثاً: بر فرض عدم وجود چنین روایت صریحی، آیا طرفداران توقیفی بودن سور باید دلیل بیاورند یا منکران آن؟!

این که پیامبر اکرم ˆ به یکی از کم هزینه‌ترین وظایف قطعی‌اش عمل کرده باشد، دلیل می‌خواهد؟ پیامبری که شش‌هزار و اندی آیه را ترتیب داده نمی‌توانسته 114 سوره را که دو سوم آن در مکه نازل شده، ترتیب دهد تا قریب دست‌کم یک میلیون ختم قرآن در زمان حیات ایشان و بی‌شمار مرتبه با عددی که حسابش دست خداست، ختم بعد از ایشان تا قیام قیامت همه روی نظم و شکل واحدی انجام شود؛ همان‌گونه که قبله آن‌ها واحد و کتاب آن‌ها واحد و پیامبر آن‌ها واحد است؟! آیا چنین فرضی دلیل می‌خواهد یا این فرض که پیامبر نظم و حکمت مسلمانان را رها کرده که هر کس هر بار ختم قرآن را از یکجا آغاز و به جایی ختم کند! خود ایشان هم هر روز از یک جا آغاز و به جای متفاوتی ختم کند؛ حضرت علی † هم همین طور نامنظم و بقیه به همین شکل!‌!

رابعاً: طرفداران ترتیب سور توسط صحابه بفرمایند افتخار ایجاد وحدت رویه بین مسلمانان جهان تا ابد در ختم قرآن نصیب کدام مرد فهیم و حکیمی شد که پس از تعیین ترتیب موجود، از شدت حکیمانه بودن آن همه صحابه و مردم بالاتفاق کار او را پسندیدند و از او تبعیت کردند؟!!‌ (توجه داشته باشیم این شخص خیالی قطعاً حضرت علی † نبوده چون مصحف ایشان را نپذیرفتند!)

خامساً: چرا حضرت علی † که مدعی هستند پا جای پای پیامبر ˆ گذاشته‌اند، اعتراض نکردند که شما حق ندارید قرائت قرآن را به شکل واحدی انجام ‌دهید!‌ وقتی پیامبر اکرم ˆ آن را رها کرد - در حالی که می‌توانست به راحتی ترتیب مشخصی اعلان کند- حتماً حکمتی در بی‌نظمی بوده و باید همان حکمت تداوم یابد! و اساساً‌ چرا حکمت آن را بیان نفرمود؟

سادساً: اکنون به جای اندیشه در باره این که ترتیب موجود توسط چه فرد فهیم و حکیمی انجام پذیرفته، باید بنشینیم در باره این مذاکره کنیم که حکمت «بی‌نظمی»‌ عمدی زمان پیامبر در ترتیب و ختم قرآن چه بوده است؟

سابعاً: چطور می‌توانیم در باره چنین پیامبری که چنین امر لازم و واضحی را رها کرده، ادعا کنیم که در مسئله جانشینی پس از خود کوتاهی نکرده و آن را رها نکرده است؟!!


[1] . متقی هندی ، منتخب کنز العمال، ج 2، ص 48؛ جلال الدین سیوطی، الاتقان فی علوم القرآن، ج1، ص 215: «... عن ابن عباس، قال: قلت لعثمان: ما حملكم على أن عمدتم إلى الأنفال و هي من المثاني، و إلى براءة و هي من المئين، فقرنتم بينهما و لم تكتبوا بينهما سطر بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمانِ الرَّحِيمِ و وضعتموها في السّبع الطوال‌؟ فقال عثمان: كان رسول اللّه- صلّى اللّه عليه و سلّم- تنزل عليه السّور ذوات العدد، فكان إذا نزل عليه الشيء دعا بعض من كان يكتب، فيقول: ضعوا هؤلاء الآيات في السّورة التي يذكر فيها كذا و كذا. و كانت الأنفال من أوائل ما نزل في المدينة، و كانت براءة من آخر القرآن نزولا، و كانت قصّتها شبيهة بقصتها، فظننت أنها منها، فقبض رسول اللّه- صلّى اللّه عليه و سلّم- و لم يبيّن لنا أنّها منها، فمن أجل ذلك قرنت بينهما، و لم أكتب بينهما سطر بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ و وضعتها في السبع الطّوال»..

[2] . ر.ک:‌ جلال الدین سیوطی، الاتقان فی علوم القرآن، ج1، ص 223.

[3] . ر.ک: جلال الدین سیوطی، الاتقان فی علوم القرآن، ج1، ص 226.

[4]. محمدحسین جلالی،دراسة حول القرآن الکریم، ص 32.

[5] . برای آگاهی بیشتر از نقش «مسئله» بودن یا نبودن در پژوهش‌های تاریخی و نحوه استفاده از آن ر.ک: محمدحسن احمدی، روش‌شناسی تاریخی در علوم قرآن و حدیث، ص 167- 170.

868)  تعلیقات بر تقریرات آیت الله شبیری زنجانی در خصوص آیات حجاب/3

ما در دو پست قبل (861 و 862)، عین مطالب را از دو استاد نقل و به وسع خویش نقد کردیم. در این پست ضمن ارائه فهرستی از نکات مغفول، به خاستگاه برخی نگرش‌ها می‌پردازیم و البته لازم است تفصیل مطلب در قالب مقاله‌ای ارائه شود.

1. نکات مغفول از آیه

الف) خارج بودن زنان پیامبر اکرم ص از حکمت «ذٰلِكَ أَدْنىٰ أَنْ يُعْرَفْنَ فَلٰا يُؤْذَيْنَ»، به دلیل آیات 6، 33، و 53. (با شرحی که در مقاله «آیات حجاب و نقد شبهات» و «آیات حجاب و چالش‌های معاصر» آمده است.

ب) خارج بودن بسیاری از مشمولان حکم از حکمت یاد شده؛ به ویژه زنان میان‌سال.

نتیجه این دو بند (الف و ب) این است که فراز یاد شده حکمت یا جزء العلة‌ است نه تمام علت. رعایت برخی جهات روان‌شناختی و جامعه‌شناختی نیز می‌تواند جزء العلة‌‌های این حکم باشند.

ج) نادیده گرفتن «تضمین نحوی - بلاغی» در «یدنین علیهن من جلابیبهن». حاصل چنین صنعتی در آیه یادشده، این است که جلباب - هرچه هست - باید به بدن نزدیک شود ولی بر آن قرار نگیرد و نچسبد (مانند پیرهن و مانتو و امثالهما). (ر.ک: آیات حجاب و نقد شبهات).

د) از واژه «جلباب» متناسب با کاربست آن در مرد یا زن، دو معنای متفاوت متبادر است: برای مردها چیزی شبیه عبای مردانه که بر شانه قرار می‌گیرد و برای زن‌ها چیزی شبیه چادر یا عبای عربی که از سر آغاز شده و سراسر بدن را شامل می‌شود؛ بنابراین نمی‌توان و خطاست اگر تبادر معنا از کاربست این واژه برای مردان را برای کاربست آن در مورد زنان اخذ و جایگزین آن کنیم. گذشته از این، ممکن است - چنان که شواهد آن وجود دارد - این واژه در سده نخست با تحول معنایی روبه رو شده باشد و از باب حقیقت یا به صورت استعاری برای عبای مردها نیز به کار رفته باشد.

2. به باور نگارنده، نکته بسیار مهم و تأثیرگذار در بسیاری از دیدگاه‌ها و نگاشته‌ها در باره حجاب و کاستن از وسعت جلباب و گاه حتی از دامنه مشمولان آن، پیش‌فرض موجود در ترتیب آیات حجاب است. توضیح این‌که:

در بین آیات حجاب، دو آیه نقش اساسی دارند:‌ 31 سوره نور و 59 احزاب. آیه 31 نور حکم حجاب ابتدایی را شامل است و آیه 59 احزاب مشتمل بر حکم حجاب کامل و نهایی است. چنان که در مقاله «آیات حجاب و نقد شبهات» با شش قرینه و در مقاله «آیات حجاب و چالش‌های معاصر» با سه یا چهار قرینه بیان کردیم، آیه 31 سوره نور حدود دو الی سه سال قبل از آیه 59 سوره احزاب نازل شده است. روشن است که ترتیب حکم حجاب از کم به زیاد هیچ مشکلی ایجاد نمی‌کند و از این رو، در فهم آیات تنگنایی وجود ندارد، لیکن اگر کسی به عکس معتقد باشد (که هیچ قرینه‌ای بر آن دلالت نمی‌کند بلکه قرائن علیه آن است و فقط در غالب روایات بسیار ضعیف السند ترتیب نزول سوره‌ها آمده)؛ یعنی معتقد باشد سوره احزاب مقدم بر سوره نور است، با مشکل بزرگی مواجه می‌شود که باید راه حلی برای آن بیندیشد. مشکل چنین تلقی از ترتیب معکوس این است که حکم از حجاب کامل به ابتدایی تنزل پیدا کرده است:‌ از جلباب به خمار!

حال راه حل چیست؟ اولین و ساده ترین راه حل این است که گفته شود خدا در مورد حکم حجاب تخفیف داده است. اما مشکل این دیدگاه این است که هیچ پیروی در تاریخ اسلام ندارد و هیچ اثری از چنین تخفیفی آن هم در امر مهمی مانند حجاب دیده نمی‌شود؛ بنابراین، این راه حل مورد تأیید قرار نمی‌گیرد.

راه حل دیگر کم کردن از مشمولان حکم حجاب کامل است؛ مثلا گفته شود خمار حکم عام است و شامل همه زنان و جلباب حکم افراد خاص است و تنها شامل برخی از زنان!! این راه حل نیز متکی بر هیچ قرینه‌ای نیست جز همان روایات بسیار ضعیف السند و موقوف ترتیب نزول! این پاسخ بر خلاف برداشت و رویه همه مسلمانان در طول تاریخ اسلام بوده و عملاً‌ پیرو مهمی ندارد و گهگاه از گوشه و کنار از برخی افراد غیر خبره شنیده شده است.

راه حل سوم که ظاهراً‌ تنها راه حل از دیدگاه این افراد است، تخفیف در اندازه و شکل و شمایل «جلباب»‌ است. اگر این راه حل پذیرفته نشود، هیچ پاسخ دیگری برای مسئله یاد شده باقی نمی‌ماند و از این روست که دیده می‌شود در بررسی این واژه آن طور که باید و در قیاس با دیگر واژه‌ها رفتار نمی‌شود و قرائن نادیده گرفته می‌شود. گفتنی است برخی از طرفداران دیدگاه قبل (که جلباب مخصوص برخی افراد است) تنها به خاطر این به آن رأی باطل پناه برده‌اند که چاره دیگری نیافته‌اند؛ یعنی از یک سو نتوانسته‌اند به هیچ وجه دیدگاه تخفیفی را بپذیرند (تخفیف از حجاب کامل به حجاب ابتدایی) و از سوی دیگر، در بررسی معنای جلباب به صورت قاطع به «شامل بودن جلباب بر همه بدن» رسیده‌اند؛ از این رو چاره‌ای ندیده‌اند جز این که از دامنه مشمولان بکاهند!!!

بنابراین، در هر بررسی فقهی لازم است ابتدا به دقت ترتیب نزول بررسی شود و چنان‌که در مقاله «آیات حجاب و نقد شبهات»‌ بررسی کرده‌ایم، بر اساس شش قرینه که دست‌کم برخی از آن‌ها بسیار محکم است، سوره نور بر سوره احزاب مقدم است. در ضمن در مقالات و نگاشته‌های دیگری به ضعف‌های دیگر این روایات موقوف و منسوب به ابن عباس (ترتیب نزول) پرداخته‌ایم که در آدرس ذیل قابل مشاهده است.

نکته قابل تذکر و مهم این است که در بین طرفداران این روایات نوعی خودسانسوری دیده می شود. متأسفانه دیده شده که مقالاتی در تأیید آن‌ها نگاشته شده ولی تنها به اشکالاتی که به زعم خود قابلیت پاسخ دارد، پرداخته شده و از سایر ادله و اشکالات چشم پوشی شده است. این روش خواه عامدانه و خواه از روی ناآگاهی اتفاق افتاده باشد، هشداری است به کسانی که در این حوزه مطالعاتی گام برمی‌دارند. روشن است که راه حق تنها و تنها از تضارب آرا و بررسی همه جانبه خواهد بود. در این خصوص سخن بسیار است تا وقت دگر.
https://javahery.blogfa.com/category/12/%d9%86%d9%82%d8%af-%d8%b1%d9%88%d8%b4-%d8%aa%d9%81%d8%b3%db%8c%d8%b1-%d8%a8%d8%b1-%d9%85%d8%a8%d9%86%d8%a7%db%8c-%d8%aa%d8%b1%d8%aa%db%8c%d8%a8-%d9%86%d8%b2%d9%88%d9%84-(%d8%aa%d9%81%d8%b3%d8%b1%d8%aa%d9%86%d8%b2%db%8c%d9%84%db%8c-)

8ً65) آیا از ترتیب توقیفی آیات سوره‌های قرآن می‌توان به ترتیب زمان نزول یا وقوع رسید؟ 

آیا از ترتیب توقیفی آیات سوره‌های قرآن می‌توان به ترتیب زمان نزول یا وقوع رسید؟

پاسخ: در پست‌های متعدد مستنداً به آیات متعدد نشان دادیم که برخلاف تصور ابتدایی، پاسخ منفی است، مگر قرینه‌ای بر آن دلالت کند.

ممکن است در این خصوص با تنزّلی بگوییم: بر طور طبیعی و به دلیل برتری نظم بر بی‌نظمی، چینش اولیه بر اساس ترتیب نزول یا وقوع بوده مگر قرینه‌ای بر خلاف آن دلالت کند. نمونه روشن آن فرازی از آیه 3 و آیه 67 سوره مائده است که در باره غدیر نازل شده و نزول آیه 3 بعد از آیه 67 است.

- ... الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَلْ‏َمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَحِ وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْاسْلام دینا ... (3)

- يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِين‏ (67)

اینک به آیات ذیل بنگرید:

بقره:

[حادثه اول] وَ إِذْ قالَ مُوسى‏ لِقَوْمِهِ يا قَوْمِ إِنَّكُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَكُمْ بِاتِّخاذِكُمُ الْعِجْلَ فَتُوبُوا إِلى‏ بارِئِكُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ عِنْدَ بارِئِكُمْ فَتابَ عَلَيْكُمْ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ (54)

[حادثه دوم] وَ إِذْ قُلْتُمْ يا مُوسى‏ لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْكُمُ الصَّاعِقَةُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ (55) ثُمَّ بَعَثْناكُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (56)

[حادثه سوم] وَ إِذْ أَخَذْنا مِيثاقَكُمْ وَ رَفَعْنا فَوْقَكُمُ الطُّورَ خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ وَ اسْمَعُوا قالُوا سَمِعْنا وَ عَصَيْنا (93)

نساء:

[حادثه اول] يَسْئَلُكَ أَهْلُ الْكِتابِ أَنْ تُنَزِّلَ عَلَيْهِمْ كِتاباً مِنَ السَّماءِ فَقَدْ سَأَلُوا مُوسى‏ أَكْبَرَ مِنْ ذلِكَ فَقالُوا أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ بِظُلْمِهِمْ

[حادثه دوم] ثُمَّ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ فَعَفَوْنا عَنْ ذلِكَ وَ آتَيْنا مُوسى‏ سُلْطاناً مُبِيناً (153)

[حادثه سوم] وَ رَفَعْنا فَوْقَهُمُ الطُّورَ بِمِيثاقِهِمْ وَ قُلْنا لَهُمُ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً وَ قُلْنا لَهُمْ لا تَعْدُوا فِي السَّبْتِ وَ أَخَذْنا مِنْهُمْ مِيثاقاً غَلِيظاً (154)

بررسی و تحلیل

در آیات فوق، واقعه رفع کوه طور هماهنگ و پس از دو واقعه دیگر است.

اما حوادث اول و دوم در دو سوره بقره و نساء بر عکس هم چینش شده‌اند و «ثم» در آیه 153 نشان دهنده این مطلب است که فریب سامری و اخذ الواح بعد از اصرار بنی اسرائیل بر رؤیت خدا بوده؛ چیزی که عکس آن در آیات سوره بقره آمده است؛ از این رو چینش آیات دلیل بر ترتیب وقوع نیست.

البته ممکن است گفته شود که آیات 54 و 55 بقره یک‌باره و با هم نازل نشده و پیامبر اکرم ص برخلاف ترتیب وقوع و حتی چه بسا ترتیب نزول آن‌ها را ثبت کرده است. این احتمال می‌تواند درست باشد و بر این دلالت می‌کند که نازل کننده یا ترتیب دهنده قرآن عمداً‌ ترتیب نزول یا وقوع را در چینش قرآن رها کرده و ملاک دیگری را مورد نظر داشته‌اند؛ از این رو باید تمرکز بر رمزگشایی آن ملاک برتر باشد.

832) زمان نزول سوره فتح و رخنه‌ای دیگر در روایات ترتیب نزول (نقد تفسیر تنزیلی/53)

مطابق روایات ترتیب نزول، شماره ترتیب نزول سوره فتح 112 است که به بعد از فتح مکه در سال هشتم مربوط است؛ یعنی مطابق فهرست زیر:

.../ 111. سوره صف/ 112. سوره فتح/ 113. مائده/ 114. سوره توبه.

مطابق پیشینه پژوهشی در خصوص نزول این سوره، تا کنون مقالات متعددی نگارش یافته که همگی - تا آن‌جاکه نگارنده بررسی کرده- به نزول آن بعد از صلح حدیبیه و پیش از فتح مکه باور دارند و گذشته از روایات تاریخی، بررسی آیات سوره نیز به خوبی بر آن دلالت دارد. مقالاتی مانند:

- کشف استدلالی ترتیب نزول سوره فتح با روش روایی- اجتهادی، خامه‌گر؛

- تحلیل رهیافت‌های مفسران در تاریخ‌گذاری نزول سوره فتح، طیب حسینی و راد؛

- بررسی تطبیقی آیه دوم سوره فتح از منظر مفسران فریقین.

اخیرا - متأثر از روایات ضعیف السند ترتیب نزول و باور بی قید و شرط به آن - و در تقویت دیدگاه رقیب و معتقد به نزول بعد از فتح مکه مقاله‌ای منتشر شده با عنوان «تاریخ‌گذاری سوره فتح با بررسی تطبیقی آراء مفسران در خصوص مصداق "فتحا مبینا" در آیه نخست» بهجت‌پور و حاصلی ایرانشاهی.

نگارنده این سطور با بررسی ادله و نص، به دیدگاه مشهور و تقریبا مورد اتفاق (بعد از صلح حدیبیه و قبل از فتح مکه) باور داشته و به یاری خدا در مقاله‌ای مستقل به تفصیل در باره آن‌ها سخن خواهم گفت و در اینجا به اختصار و تنها به مهم‌ترین دلیل مؤید دیدگاه مختار و نیز مهم‌ترین دلیل دیدگاه رقیب (بعد از فتح مکه) اشاره کرده و به بررسی آن‌ها خواهم پرداخت.

صلح حدیبیه و فتح مکه

در سال ششم هجرت پیامبر اکرم ص در عالم خواب دید که همراه اصحابش در امنیت و آرامش کامل حج به جا آورده‌اند و این مطلب در آیه 27 سوره فتح گزارش شده است:

«لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيَا بِالْحَقِّ ۖ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ آمِنِينَ مُحَلِّقِينَ رُءُوسَكُمْ وَمُقَصِّرِينَ لَا تَخَافُونَ ۖ فَعَلِمَ مَا لَمْ تَعْلَمُوا فَجَعَلَ مِنْ دُونِ ذَٰلِكَ فَتْحًا قَرِيبًا»

ترجمه: بی تردید خدا رؤیای پیامبرش را به حق و درستی تحقق داد [که در رؤیا وعده داده بود] شما قطعاً در حال امن و امنیت در حالی که سرهایتان را تراشیده و موی [یا ناخن] کوتاه کرده اید و بیمی ندارید، وارد مسجدالحرام خواهید شد. خدا آنچه را که شما نمی دانستید [که وعده ورود به مسجدالحرام در سال آینده است] دانست و پیش از آن پیروزی نزدیکی [که صلح حدیبیه بود برای شما] قرارداد.

نکته این است که در «لقد صدق الله» از فعل ماضی استفاده شده است، درحالی که اگر نزول سوره قبل از فتح مکه و بعد از صلح حدیبیه باشد، این ساخت و صیغه مورد سؤال خواهد بود. همین مشکل در صیغه «إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحًا مُبِينًا» (آیه اول) نیز وجود دارد؛ زیرا اگر سوره قبل از فتح مکه نازل شده باشد، آمدن فعل با صیغه ماضی محل سؤال و خلاف ظاهر است؛ گذشته از این‌که اساساً پیمان صلح حدیبیه چگونه فتح نامیده شده است؛ آن هم فتح مبین و آشکار؟! و این نوع تسمیه نیز خلاف ظاهر و تکلف آمیز است. این دو (صیغه ماضی و اطلاق فتح به همراه مبین) مهم‌ترین و شاید تنهاترین دلیل طرفداران تأخیر نزول سوره به بعد از فتح مکه و درستی گزارش روایات فهرست ترتیب نزول در خصوص سوره توبه است.

در خصوص صیغه باید به شعر معروف

فعل ماضی مضارع می‌شود در هشت جا// عطف ماضی بر مضارع یا لام ابتدا...

تمسک جست که در ادبیات و زبان عربی شناخته شده است.

و اساساً گاه در برخی موارد به صورت غالب کاربست معنای مضارع در ساخت ماضی رخ می‌دهد؛ مانند گفته صاحب خانه هنگام آمدن برای گشودن درب منزل «آمدم صبر کن!»؛ یعنی دارم می‌آیم.

در آیات قرآن نیز موارد بسیاری وجود دارد که فعل ماضی به معنای مضارع به کار رفته است به ویژه افعالی که در مورد حوادث آخر الزمان و قیامت به کار رفته‌اند.

بنابراین، استدلال به ماضی بودن صیغه «فتحنا» نهایتاً‌ در اندازه یک مؤید کارایی دارد نه بیش.

اما تبیین دیدگاه مشهور که مطابق روایات نیز هست و بر نزول این سوره پس از صلح حدیبیه دلالت دارد:

در سال ششم هجرت پیامبر اکرم ص به همراه 1400 نفر با وعده حج در رؤیای صادقه به سوی مکه رهسپار می‌شوند، لیکن پیش از رسیدن به مکه با ممانعت مشرکان مکه رو‌به رو شده و ناگزیر کار به پیمان‌ صلحی می‌رسد که به نام محل انعقاد آن «صلح حدیبیه» خوانده می‌شود. پیامبر اکرم ص پس از انعقاد صلح دستور می‌دهند مسلمانان قربانی کرده و از احرام خارج شوند. ناکامی ظاهری این سفر بر برخی مسلمانان دشوار آمد، به ویژه که رؤیای پیامبر اکرم ص نیز در ظاهر تحقق نیافته بود؛ از این رو حتی برخی در برابر دستور پیامبر برای خروج از احرام اراده مقاومت هم داشتند و در مجموع غم و اندوه بر مسلمانان سایه افکند تا جایی که حتی برخی در اصل صداقت پیامبر ص در نبوت نیز شک کردند و در نتیجه، مسلمانان با کوله‌باری از غم و اندوه و بعضاً‌ شک و تردید و عدم وقوع وعده‌ها به سوی مدینه باز می‌گشتند که در منطقه کراع الغمیم در حدود 40 کیلومتری مکه سوره فتح نازل شده و با آیه آغازین خود «انا فتحنا لک فتحا مبینا»‌ به مسلمانان نهیب زد که چه خبر است؟‌ چرا به لشکر شکست خورده می مانید؟ از چه در سینه غم دارید؟ هشیار باشید و آینده را ببینید؛ این صلحی که رخ داد برخلاف ظاهرش برای شما در حکم فتح الفتوح خواهد بود؛ بعدها خواهید دید که چه صلح بابرکتی بوده است و همین صلح زمینه فتح مکه را با ابهت فراوان به زودی برای شما فراهم خواهد آورد و فتح مبین و آشکار و غیر قابل انکار را برای شما رقم خواهد زد و آن‌گاه است که رویای سفر حج شما که مقدمه آن در این سفر فراهم آمده و کلید خورده، تحقق خواهد یافت!‌ یعنی تا این‌جای کار مقدمات تحقق آن‌رویا فراهم آمده و هنوز تا تحقق آن حادثه بزرگ راه است. به وعده های الهی و وعده پیامبر ص باور داشته باشید و این قدر ظاهر و کوتاه بین نباشید!

نزول چنین آیاتی بصیرت افزا و سرشار از انرژی مثبت و بشارت، روحیه‌ پیروزی و انتظار شیرین را در مسلمانان ایجاد کرد و غم و اندوه را از دل آنان زدود و امیدواری را در دل آنان زنده کرد؛ لذا در تاریخ هر گونه مجادله در خصوص این صلح کنار گذاشته شد و جایش را انتظار تحقق فتح مبین از رهگذر این صلح فراگرفت و چنان که در تاریخ ثبت است حدودا دو سال بعد این وعده و این چهره از آن صلح در فتح مکه که مقتدرانه انجام پذیرفت، تجلی یافت.

اینک می‌پرسیم آیا رواست چنین کارکردی سازنده را از آیات این سوره بگیریم و آن را به خبری نه چندان تازه تبدیل کنیم و آن را مربوط به بعد از فتح مکه بدانیم، آن هم به بهانه‌هایی که اگر پذیرفته شود، پیش از مؤید و شاهد نخواهد بود؟!

تذکر

در مقاله مورد بحث گفته شده صلح حدیبیه نمی‌تواند نتیجه‌ای در اندازه «لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ» را به همراه داشته باشد؛ از این رو مراد از فتح لزوما فتح مکه است نه صلح حدیبیه.

پاسخ چنین استدلال ضعیفی کاملاً‌ روشن است؛ زیرا صلح حدیبیه آغازگر یک برنامه هوشمندانه الهی بود که گام به گام اجرا شد و تحقق یافت و نتیجه یاد شده و نیز اطلاق «فتح» و «مبین»‌ بر آن به اعتبار آینده برخاسته از آن است. این درست مانند این کلام حضرت زینب س است که فرمود:‌ « ما رؤیت الا جمیلا»‌ و نیز اطلاق پیروز بر شهید کربلاست؛ هرچند در نگاه اولیه و ظاهری و سطحی چنین نباشد ولی نهضت امام حسین ع موجب حرکت به سوی صلاح و رستگاری و رشد و تعالی شد و اوصافی مانند "پیروز" به این اعتبار است؛ یعنی نعمت بسیار بزرگ در لباس نقمت «وَ عَسَی أنْ تَکْرَهُوا شَیئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُم...». اعتراض خضر نبی به حضرت موسی ع نیز از بابت همین امر بود؛ او نگاهش به آینده بود و از این رو کارهای به ظاهر ناروایش را زیبا و نیکو می‌دید و نگاه موسی ع به ظاهر آن بود و آن را «ناپسند» و «ناشایست» و مانند آن‌ها تلقی می‌کرد. این تفاوت نگاه به نوعی در داستان سوره فتح و نزول آن پس از صلح حدیبیه نیز دیده می‌شود.

توضیحی در خصوص «لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ»

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‏ ؛ إِنَّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبِيناً ؛ لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ وَ يُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَ يَهْدِيَكَ صِراطاً مُسْتَقِيماً

با توجه به عصمت پیامبر اکرم - صلی الله علیه و اله- این سؤال مطرح شده که مقصود از «لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ» چیست؟

بسیاری از مفسران مراد را گناهانی می دانند که قریشیان برای آن حضرت قبل از فتح یا پس از آن و یا قبل از هجرت یا پس از آن قائل بودند. به نظر نگارنده نیز این تفسیر (چه با مبدأ فتح و چه هجرت) صحیح تر و دلچسب تر است؛ زیرا رابطه صلح حدیبیه و غفران از ذنب جز با چنین تفسیری بر قرار نمی شود و سیاق در این آیات قوی است. البته بیان برخی مفسران در ادای مقصود کوتاه است و نگارنده در چند سطر ذیل مطلب را با بیانی رساتر باز می گوید:

مشرکان مکه در دورانی که حضرت در مکه حضور داشت، به خاطر حضور اسلام خسارت زیادی کردند؛ برای مثال، کسی که پنج برده داشت، چهار برده او اسلام می آوردند و می گریختند یا از اطاعت سر باز می زدند و یا به دست صاحب خود شکنجه و کشته می شدند و در عمل دیگر برای آن ها مال نبود. در دوران حضور حضرت در مدینه نیز وضع بدتر شد؛ زیرا کاروان های آن هاتوسط مسلمانان در برابر خسارت هایی که از مشرکان در مکه دیده بودند، غارت می شد، در جنگ های مختلف مانند جنگ بدر خانواده های قریشی بسیاری بی سرپرست و داغدار شدند و اموال بسیاری از بین رفت. مردم مکه عامل همه این خسارات را محمد بن عبدالله- صلی الله علیه و آله- می دانستند و همواره علیه او موضع می گرفتند. آن ها معتقد بودند که محمد با این تفکراتش باعث مصیبت و خسارت فراوان آن ها شده و هرچه هست زیر سر او است؛ لیکن بعد از فتح مکه و اسلام آوردن آن ها و بعد از این که فهمیدند پیامبر - صلی الله علیه و آله- به راستی از جانب خدا مأمور بوده و سخنان و باورهای او همه حق است، دیگر کینه ای از او به دل نداشتند و مقصر را خود می دیدند که زودتر دنبال حق نرفتند و با حق در افتادند و در واقع این همه خسارت ها به خاطر جهل و ندانم کاری خودشان است نه پیامبر - صلی الله علیه و آله- و این سبب شد پیامبر - صلی الله علیه و آله- از ذنبی که آن ها برای او در خیال خود می پنداشتند، مبرا شود. جالب است بدانیم که حضرت موسی وقتی آن مجرم مستحق مرگ را با یک مشت به طور ناخواسته کشت و فراری شد، به خدا عرضه داشت: خدایا: «وَ لَهُمْ‏ عَلَيَ‏ ذَنْبٌ‏ فَأَخافُ أَنْ يَقْتُلُونِ » و آن ها در باور خود علیه من جرمی را تصور می کنند ؛ از این رو نگران آنم که مرا بکشند [و رسالتم نا تمام بماند].

https://eitaa.com/jotting

مجموعه نقدهای تفسیر تنزیلی

https://javahery.blogfa.com/category/12/%d9%86%d9%82%d8%af-%d8%b1%d9%88%d8%b4-%d8%aa%d9%81%d8%b3%db%8c%d8%b1-%d8%a8%d8%b1-%d9%85%d8%a8%d9%86%d8%a7%db%8c-%d8%aa%d8%b1%d8%aa%db%8c%d8%a8-%d9%86%d8%b2%d9%88%d9%84-(%d8%aa%d9%81%d8%b3%d8%b1%d8%aa%d9%86%d8%b2%db%8c%d9%84%db%8c-)

818) ادله کثرت ختم قرآن

پیوست پست ذیل

https://javahery.blogfa.com/post/312/%d9%81%d8%b5%d9%84-%d8%a7%d9%84%d8%ae%d8%b7%d8%a7%d8%a8-%d9%85%d8%b3%d8%a6%d9%84%d9%87-%d8%ac%d9%85%d8%b9-%d9%82%d8%b1%d8%a2%d9%86-%c2%ab%d8%af%d8%a7%d8%b3%d8%aa%d8%a7%d9%86-%d8%ae%d8%aa%d9%85-%d9%82%d8%b1%d8%a2%d9%86%c2%bb

بزرگواری پیام داد:

«در مورد ختم قرآن در زمان پیامبر اکرم فرموده بودید در زمان ایشان خصوصا ماه‌های آخر بالغ بر چند هزار ختم صورت گرفت. اگر ممکنه یک بار به تفصیل مستند این ادعا را بفرمایید. در مورد ختم های فراوان که به یک شکل واحد بوده هم مستنداتی اگر دارید لطفا آدرس ر ممکنه اشاره کنید؟»

پاسخ:

نقل قول از کتاب "برهان تاریخی بر تحریف‌ناپذیری قرآن کریم (تاریخ قرآن و قرائات)" نگاشته نگارنده که آماده انتشار است.

بر اساس آنچه در اسباب و شأن نزول سوره‌ها در اخبار و گزاره‌های تاریخی نقل شده، بیشتر سوره‌های قرآن تا حدود سال هفتم بعد از هجرت نازل شده بود. چند سوره و برخی آیات نیز در دو سه سال آخر عمر شریف پیامبرˆ نازل شد. بر این اساس، در چند سال آخر عمر شریف پیامبرˆ غالب سوره‌های قرآن نازل و بسته شده بوده‌اند. حال با توجه به این که ختم قرآن یکی از کارهای اساسی پیامبرˆ و مسلمانان بوده و بر اساس برخی اسناد، بسیاری در هر هفته یک‌بار کل قرآن را تلاوت می‌کردند؛ چنان‌که از پیامبرˆ نقل شده که فرمودند: «اقرأ القرآن فى كل سبع و لا تزد»[1] و نیز با توجه به وجود حفاظ بسیار- که در ادامه در باره آن‌ها سخن خواهیم گفت و غالب آن‌ها یکی از اصلی‌ترین کارهای روزمره‌شان تلاوت قرآن بوده- نمی‌توان تصور کرد که این حجم بالای ختم قرآن که بالغ بر ده‌ها بلکه صدها هزار بار در مدینه است، بدون هیچ‌گونه نظمی رخ داده باشد! علامه مرتضی عاملی روایاتی را در باره اهتمام صحابه به ختم قرآن گرد آورده است[2] که نقل بخشی از آن‌ها می‌تواند راهگشا باشد:

- پيامبر اكرم9 به عبد اللّه بن عمرو بن عاص دستور داد كه هر هفت شب يا سه شب، يك بار قرآن را ختم كند. در حالى كه او هر شب يك بار قرآن را ختم مى‏كرد. اين ماجرا در كتب حديث اهل سنت، معروف است.[3]

- پيامبر اكرم9 به سعد بن منذر فرمان داد تا قرآن را در سه [روز] ختم كند. سعد اين توصيه را انجام مى‏داد تا درگذشت.[4]

- پيامبر9 به «قيس بن ابى صعصعه» دستور داد قرآن را در پانزده نوبت ختم كند.[5]

- مرفوعه عرباض بن ساريه: «هر كس قرآن را ختم كند يا گفت هر كس قرآن را جمع كند، يك دعاى مستجاب خواهد داشت».[6]

- ترمذى و ديگران روايت كرده‏اند: «بهترين اعمال نزد خداوند آغاز و ختم پى در پى قرآن است به صورتى كه وقتى به آخر قرآن رسيد مجددا ختم جديدى را آغاز كند».[7]

- از پيامبر9: «هر كه قرآن را در هفت شب ختم كند، كار «مقربين» را انجام داده است و هر كس قرآن را در پنج شب ختم كند، عمل «صديقين» را بجا آورده است.» در اين روايت همچنين از ختم قرآن در سه شب پرسش مى‏شود و حضرتش9 از اين عمل نهى مى‏فرمايد».[8]

در خصوص این روایات توجه به دو نکته لازم است:

نخست این‌که اوامر آن حضرت در خصوص زمان ختم قرآن به طور طبیعی با ملاحظه استعداد و ظرفیت مخاطب بوده است؛ از این رو شمار روزها در مورد افراد مختلف مختلف است.

و دیگر این‌که این حجم ختم بدون ترتیب مشخص نبوده و یکی از شواهد آن «مسئله»‌ نبودن آن است؛ یعنی نه تذکری از پیامبر اکرمˆ نقل شده و نه صحابه در این باره پرسشی مطرح کرده‌اند، درحالی که اگر ختم مشخص نبود، پرسش از چگونگی ختم جزو ابتدایی‌ترین درخواست‌ها و پرسش‌های مخاطبان است.

همچنین می‌توان تصور کرد بسیاری از ملازمان، علاقه‌مندان و صحابه پیامبرˆ در بسیاری از ایام سال به ویژه ماه‌های حرام و بالاخص ماه مبارک رمضان که بهار قرآن است، و نیز فصل زمستان که معمولا در جامعه متکی به اقتصاد کشاورزی و دامداری فعالیت‌های اقتصادی با خمودی روبه‌ رو می‌شود - اگر نگوییم همه سال به ویژه در مورد شماری از اصحاب مانند اصحاب صفّه که جز ملازمت با پیامبرˆ کار مهم دیگری برای خود تعریف نمی‌کردند- در مسجد پیامبرˆ گرد می‌آمدند و اراده ختم قرآن داشتند. می‌دانیم یکی از وظایف مهم پیامبرˆ - که در قرآن نیز به آن تصریح شده- آموزش قرائت و تفسیر قرآن بوده است و به طور طبیعی جلسات ختم قرآن در محضر آن حضرت نیز تشکیل می‌شده است که فراوانی نیز داشته است، به ویژه سال‌های آخر عمر شریف ایشان که مشرکان فوج فوج مسلمان می‌شدند (یدخلون فی دین الله افواجا) و بسیاری از آن‌ها علاقه‌مند بودند در جلسات ختم قرآن شرکت کنند، با این وصف آیا می‌توان پذیرفت پیامبر تقوا و نظم که آثار نظم در ساده‌ترین امور زندگی ایشان تجلّی داشته، هر بار به شکل جدیدی قرآن را ختم کرده باشد؟! آیا می‌توان پذیرفت که اهل‌ بیت پیامبرˆ- صرف‌نظر از همسران او- یعنی تنها پیامبر و حضرت علی و حضرت فاطمه زهرا و حسنین‰ که در مجموع در همان سال آخر عمر شریف پیامبرˆ و بلکه ماه‌های آخر حداقل صدها بار قرآن را ختم کرده‌اند، هیچ نظمی برای ختم خود قرار نداده و در این خصوص با هم هماهنگ نباشند، حتی اگر کاملاً ذوقی و بدون هیچ حکمتی باشد؟ و باز آیا می‌توان تصور کرد صحابه‌ای که تلاش می‌کردند گام‌های خود را جای گام‌های پیامبرˆ قرار دهند و حتی- چنان که در جریان فتح مکه در تاریخ ثبت شده- [9]برای ربودن قطرات وضوی پیامبرˆ که به سوی زمین رها می‌شد، برای تبرک، بر هم سبقت می‌گرفتند، به ترتیب پیامبرˆ توجه نکنند و ترتیبی مخالف پیامبرˆ برگزینند؟!

به راستی چگونه می‌توان پذیرفت پیامبر تقوا و نظم[10] با در اختیار داشتن سال‌های سال فرصت، این قدر به خود زحمت ندهد که برای سوره‌های قرآن – بزرگ‌ترین معجزه الهی و ثقل اکبر - ترتیب اختیار کند و آن را رها کند تا دیگران پس از رحلت ایشان به داد آن برسند و به آن سر و سامان بدهند! آیا چنین فرضی در حد انکار بدیهیات نیست؟!

از این رو، بر اساس بیان فوق، بسیاری از روایات تحریف رنگ می‌بازند؛ زیرا بر این فرض نادرست استوارند که قرآن در زمان پیامبرˆ جمع و ترتیب نیافته باشد.

تذکر1: مشخص شدن ترتیب سور قرآن در زمان پیامبرˆ بدین معنا نبوده که رعایت آن همواره در ختم و حفظ قرآن واجب بوده و کسی نمی‌توانسته خلاف آن را انتخاب کند یعنی مثلا بعد از سوره بقره سوره لقمان را بخواند، لیکن سخن در ختم قرآن و نظم شاخص برای آن است.

تذکر2: در اخبار آمده که جبرئیل هرساله یک‌بار و سال آخر عمر پیامبرˆ دو بار قرآن را بر او عرضه کرد،[11] سؤال این است که بر اساس ظاهر روایت، آیا جبرئیل هربار که قرآن را عرضه می‌کرد،‌ با ترتیبی متفاوت عرضه می‌کرد یا در راستای همان ترتیب سابق بوده است؟‌ پاسخ بدون نیاز به منابع روایی روشن است! وقتی مطابق آموزه‌های پیامبر اکرمˆ و اهل بیت ع نظم بهتر از بی‌نظمی است و در بی‌نظمی هیچ حکمتی وجود ندارد- که اگر وجود می‌داشت،‌ به دلیل غیر عادی بودن آن نصّی دال بر آن به دست ما می‌رسید- چرا جبرئیل که پیام‌آور وحی و برگزیده فرشتگان است و در مرتبه بالاتر، خود خدای متعال از روش غیر معمول بی‌نظمی استفاده کنند؟!

تذکر3: اگر کسی ختم قرآن را دلیل قاطع بر معلوم بودن ترتیب سور در زمان پیامبرˆ- که آثار بسیاری بر جای می‌گذارد- نداند، لاجرم می‌باید به پیامدهای ناخوشایندی گردن نهد:

یکم) اگر پیامبرˆ به سور قرآن نظم نداده با توجه به این که اولاً: هم زمان کافی در اختیار داشته و هم می‌توانسته نظم دهد و ثانیاً: بر این باوریم که او از بین چند گزینه بهترین آن‌ها را اختیار می‌کرده و انجام می‌داده، در می‌یابیم که به طور خاص بی‌نظمی از نظم در ترتیب سور بهتر است؛ اما با توجه به این که نظم از بی‌نظمی بهتر است و پیامبرˆ به نظم اهمیت فوق العاده می‌داده و سنت او و اهل بیت‰ مطابق با دریافت و رفتار عقلا و سنت حاکم بر جهان رعایت حداکثری نظم بوده، و همچنین، بر اساس حکمت و درایت جهت دفع اتهام به بی‌نظمی، لازم بوده وجه حکمت‌ داشتن بی‌نظمی در ختم سور قرآن را هرچند به طور اجمال برای مردم توضیح دهد و در این فرض، پس از او اهل بیت‰ می‌بایست دست‌کم به این مسئله بپردازند و همچنان بی‌نظمی را ادامه دهند!! و البته هیچ‌یک از این فرض‌ها رخ نداده است.

اشکال1: ممکن است گفته شود پیامبر ص به حضرت علی† دستور داد بعد از او قرآن را بین الدفتین جمع کند، اگر ختم قرآن دلیل وجود ترتیب است، چرا پیامبرˆ خود به جمع قرآن بین دو جلد اقدام نکرد؟ از این می‌توان نتیجه گرفت که تأخیر ترتیب نیز جائز بوده.

پاسخ: این اشکال نابه‌جاست؛ زیرا قیاس نظم در ختم قرآن و ترتیب بین سور با جمع بین الدفتین مع الفارق است؛ توضیح این‌که:‌ تأخیر نظم در ختم قرآن با توجه به برتری نظم بر بی‌نظمی و وجود فرصت لازم برای این کار، پیامدهای ناخوشایندی دارد که در حال بررسی آن هستیم، ولی تأخیر جمع بین الدفتین از نواشت‌افزارهای گوناگون هیچ صدمه‌ای به شخصیت پیامبر ص نمی‌رساند و هیچ پیامدی ندارد، گذشته از این که ممکن است تأخیر جمع بین الدفتین حکمت‌هایی داشته باشد؛ مانند این احتمال که پیامبر ص می‌خواسته فضیلت جمع بین الدفتین همراه با اضافاتی در شرح و تفسیر و بیان امور لازم به حضرت علی† تعلق گیرد و نیز این احتمال که ممکن است نوشت‌افزار لازم برای بازنویسی سوره‌هایی که روی نوشت‌افزارهای غیر کاغذ (مانند چوب و سنگ و استخوان و پوست) مکتوب بوده، در دوران حیات پیامبرˆ در اختیار نبوده باشد، و نیز احتمالات دیگر که پیش‌تر به آن‌ها اشاره شد.[12]

اشکال2: ممکن است گفته شود که پیامبرˆ ترتیب سوره‌ها را مشخص نکرد؛ زیرا ممکن بود سوره‌ای جدید نازل شود.

پاسخ: این اشکال نیز باطل است؛ زیرا پیامبرˆ در مورد آیات یک سوره در زمانی که آیاتی نازل می‌شود، به کتّاب وحی دستور نگارش می‌دادند و ترتیب بین آیات را نیز مشخص می‌کردند و گاه می‌شد که دستور می‌دادند آیه‌ای که سال‌ها بعد نازل شده را در سوره‌ای که قبلاً نازل شده و نگارش شده بوده، جای دهند و کتاب وحی چنین می‌کردند. این رفتار در مورد سوره‌ها بسیار ساده‌تر و روشن‌تر است و هیچ مشکلی در این خصوص به نظر نمی‌رسد؛ زیرا اگر قرار است مشکلی بروز کند، باید در خصوص آیات سوره‌های قرآن باشد نه ترتیب بین سوره‌ها و حال می‌دانیم که همگان به توقیفی بودن چینش آیات سوره‌ها باور دارند.

دوم) تبعیت حضرت علی† از پیامبرˆ که در دعای ندبه با عبارت «يَحْذُو حَذْوَ الرَّسُول؛ پا جای پای رسول خداˆ قرار می‌داد‏» از آن یاد شده، مورد تشکیک جدی قرار می‌گیرد؛ زیرا می‌بایست یا از نحوه ختم قرآن پیامبرˆ جهت پیروی پرسش کند و یا پس از او به بی‌نظمی ادامه دهد و در باره آن دست‌کم سخن گوید!

سوم) بر اساس این فرض اهتمام برخی صحابه یعنی ابوبکر یا عثمان به نظم قرآن و ختم هماهنگ آن بیش از پیامبرˆ بوده است؛ زیرا آن‌ها به بی‌نظمی ختم قرآن پایان دادند و چنان‌که می‌دانیم احدی به چنین پیامدی گردن نمی‌گذارد و هیچ قرینه‌ای آن را تأیید نمی‌کند.

اشکال: ممکن است گفته شود که نظم متخّذ در توحید مصاحف با ارشاد حضرت علی† به وجود آمد که در پاسخ می‌گوییم: اولاً:‌ چرا از سنت پیامبرˆ - بر فرض اختیار بی‌نظمی در ترتیب سور- دست برداشته و ثانیاً: حضرت در زمان ابوبکر و عمر نیز حضور داشته و به چنین کاری دست نزده و حتی ارشادی در این باره از او نقل نشده، بنابراین، بازگرداندن نظم بر فرض تحقق آن در توحید مصاحف به حضرت علی† بی اساس است و تنها راه باور به وجود نظم در حیات پیامبرˆ است.

روشن است اگر کسی به نظم و ترتیب در زمان پیامبر اکرمˆ باور نداشته باشد، باید برای یکایک مسائل و اشکالات فوق پاسخ‌های قانع‌کننده ارائه کند.

بنابراین، مسلم است که قرآن در ترتیب آیه‌های سور و نیز در ترتیب سور در زمان پیامبرˆ نظم کاملاً مشخصی داشته و از این‌ رو بی‌پایگی بسیاری از روایات تحریف که بر اساس دخالت صحابه در تدوین قرآن استوارند، آشکار می‌شود؛ البته از این نتیجه در نقد روایات تحریف در حوزه قرائات نیز استفاده خواهیم کرد.

در خصوص ادله مشخص بودن ترتیب سور قرآن در زمان پیامبر ص (و بین الدفتین قرار گرفتن آن پس از رحلت) ادله زیادی وجود دارد که به تفصیل در کتاب یادشده ارائه خواهد شد.


[1] . «قرآن را در هر هفت شب يكبار ختم كنيد و بر اين‏ مقدار نيفزاييد». محمدبن بهادر زركشى، البرهان، ج 2، ص 101 از تحقيق محمد ابو الفضل ابراهيم، ج 1، ص 471.

[2] . در کتاب حقائق هامة‌ حول القرآن الکریم، سیدجعفر مرتضی عاملی، (ص 88 - 92)

[3] . ر ك: صحيح بخارى، ج 3، ص 151 و 152. تفسير ابن كثير، ج 4. (ذيل)، ص 49 ...؛ سنن دارمى ج 2، ص 471، برهان زركشى، ج 1، ص 471 به نقل از: الباجى. سنن ابى داود، ج 2، ص 54 و 55 الجامع الصحيح ترمذى، ج 5، ص 196 و 197. المصنف صنعانى، ج 3، ص 356. مسند احمد، ج 2، ص 163. نوادر الاصول، ص 221 و الاتقان، جلال الدین سیوطی، ج 1، ص 104 و 105 ...

[4] . الاتقان، جلال الدین سیوطی، ج 1، ص 104 و 72 به نقل از: احمد و ابى عبيد؛ تفسير القرآن العظيم ابن كثير، ج 4، ذيل ص 49، فتح البارى، ابن حجر عسقلانی، ج 9، ص 49. محاضرات الراغب، ج 2، جزء چهارم، ص 436. و مجمع الزوائد، ج 7، ص 171.

[5] . الاتقان، جلال الدین سیوطی، ج 1، ص 104 به نقل از: ابى عبيد و ديگران. تفسير القرآن العظيم ابن كثير، ج 4، ذيل ص 49. و محاضرات الراغب، ج 2، جزء چهارم، ص 436.

[6] . النشر في القراءات العشر، ابن جزری، ج 2، ص 452 و 453؛ الاتقان فی علوم القرآن، جلال الدین سیوطی، ج 1، ص 111 به نقل از: طبرانى و ابن عباس در كنز العمال، ج 1، ص 482 به نقل از: بيهقى در شعب الايمان و به نقل از: ابن عدى در الكامل و مجمع الزوائد، ج 7 ص 172.

[7] . الاتقان فی علوم القرآن، جلال الدین سیوطی، ج 1، ص 111. ثواب الاعمال، ص 127 و 128 و در حاشيه آن كتاب از: الكافى و النهايه. كنز العمال، ج 1، ص 537. به نقل از: ترمذى و ابى داود و ج 2، ص 208 به نقل از: رامهرمزى در الامثال و نوادر الاصول، ص 335.

[8] . کنز العمال، متقی هندی، ج1، ص 479.

[9] . الصحيح من سيرة النبي الأعظم ، مرتضی عاملی، ج 22، ص 184

[10] . اشاره به نامه 47 حضرت علی†:‌ «... أُوصِیکُمَا وَ جَمِیعَ وَلَدِی وَ أَهْلِی وَ مَنْ بَلَغَهُ کِتَابِی بِتَقْوَى اللَّهِ وَ نَظْمِ‏ أَمْرِکُمْ‏ وَ صَلاَحِ ذَاتِ بَیْنِکُم‏...» (نهج‌البلاغه/نامه 47).

[11] . ر.ک: النص و الاجتهاد، عبدالحسین شرف الدین، ص‏93 -95.

817) نقدی بر نقد (نقد تفسیر تنزیلی/ 52)

با خبر شدم جناب حجت الاسلام و المسلمین عبدالکریم بهجت‌پور در یادداشتی به تفسیر آیه «لا یمسه الا المطهرون» پرداخته و در حقیقت کوشیده - بدون این‌که به این مطلب تصریح شود - به نوعی پاسخی به نقد مندرج در پست شماره 813 اینجانب (معانی طولی و عرضی در یک واژه قرآنی (نقد تفسیر تنزیلی ۴۸)) که در همان منبع خبری منتشر شد، ارائه کند. مقاله‌ای نیز با عنوان «نقد رویکردهای معناشناسی واژه "مسّ" در آیه "لایمسه الاالمطهرون"» در مجله «آموزه‌های قرآنی»، دانشگاه علوم اسلامی رضوی, شماره 18, پاییز و زمستان 1392 منتشر شده که با مفاد این یادداشت مشترکات زیادی دارد؛ از این رو نقد ذیل متوجه هر دو است. با توجه به اهمیت موضوع از جهت فقهی و قرآنی و نیز اهمیت آن از جهت تفسیر به ترتیب نزول لازم دانستم به آن پرداخته و نقدهای خود را ارائه کنم. یادآور می‌شوم در پست 813 به برخی از شبهات و اشکالات مطرح شده در مقاله و یادداشت ایشان اشاره شده ولی در این پست به تفصیل و انسجام بیشتری به آن خواهم پرداخت. باشد که به خواست خدا بیان تفصیلی را در مقاله‌ای عرضه کنم.

نکته مهم این است که بدانیم کجای بحث هستیم و در پست 813 چه گذشت و چه نسبتی با مباحث پیشین دارد.

خلاصه مطلب این است که ما پیش‌تر در مقاله «قرینه زمان نزول و خطاب راهبردی در فهم مفسر» که در مجله ذهن، شماره 80، سال 1398 منتشر شد، «مبنا» بودن زمان نزول در تفسیر را بدون حجت دانستیم ولی قرینه بودن آن را در چهارچوب «اصول عقلایی محاوره» پذیرفتیم، لیکن در پست 813 قرینه بودن را نیز محل بحث دانستیم و فرضیه اولیه آن است که قرینه زمان نزول تنها در انعقاد ظهور مطابق معنای مطابقی کارامد و حجت است لیکن در مسئله جری و تطبیق محل بحث است و بر اساس روایات محل اعتبار ذیل این آیه، در اطلاق اعتبار قرینه زمان نزول نقد جدی وجود دارد.

نکته تأسف‌بار این است که همین همنامی دو تفسیر صحیح و سقیم موجب شده برخی به راحتی مغالطه کرده، هرگاه نقدی وارد کنیم قسمت صحیح را نشان دهند و حکم برائت گیرند و هرگاه از بوته نقد خارج شدند، به قسمت‌ ممنوعه و سقیم وارد شوند!! در هر صورت، یک واقعیت انکارناپذیر است و آن این که حرف باطل با تکرار باورپذیر می‌شود ولی به حق تبدیل نمی‌شود! بگذریم!

تذکر:

1. تنها به نکات مهم اشاره شده و بنای ناقد بر این نبوده که به هرچیز کوچک و بزرگی پرداخته شود.

2. نقد اینجانب به صورت مزجی لابه‌لای متن در قلاب نگاشته می‌شود.

متن یادداشت:

نفی امکان دست‌یابی به حقیقت محفوظ قرآن در آیه ۷۹ سوره واقعه

«سوره واقعه چهل‌وششمین سوره‌ای است [نقد و توضیح: در شماره شک است، لیکن مهم مکی بودن آن است که اختلافی در آن نیست.] که بعد از رسالت پیامبر اکرم۹ در مکه نازل شده است. در این سوره مردم به سه دسته تقسیم شده‌اند و آیه ۷۹ سوره واقعه به همراه تعداد دیگری از آیات این بخش از سوره خطاب به تکذیب‌گران قرآن و رسالت پیامبر(ص) فروآمده است. خدای متعال در این آیات مخاطبان را که قران را دروغ و مطالب آن را تکذیب می‌کردند، با سوگندی که بیان می‌فرمایند، از حقیقت الهی بودن کلام جاری شده بر زبان پیامبر اکرم(ص) آگاه کرده‌اند؛ بیان می‌دارند:

«فَلَا أُقْسِمُ بِمَوَاقِعِ النُّجُومِ. وَ إِنَّهُ لَقَسَمٌ لَّوْ تَعْلَمُونَ عَظِيمٌ. إِنَّهُ لَقُرْءَانٌ كَرِيمٌ. فىِ كِتَابٍ مَّكْنُونٍ لَّا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ تَنزِيلٌ مِّن رَّبِّ الْعَالَمِينَ»؛ «پس سوگند به غروبگاه ستارگان. و اين سوگندى است‌ ـ اگر بدانيد ـ بزرگ. هر آينه، اين قرآنى است گرامى‏قدر، در كتابى محفوظ. كه جز پاكان دست بر آن نزنند. نازل شده از جانب پروردگار جهانيان است» (واقعه: ۷۵ـ۸۰).

دقت در آیات فوق معلوم می کند که اشاره خدای متعال به قرآن ارجمندی است که در کتاب مکنون است. «مکنون» اسم مفعول به معنی پوشیده است. از «کنّ» که به معنی سر پوش (مفردات/ ۷۲۶) است. «کتاب» نیز به معنی اسم مفعولی است یعنی مکتوب است. بنابراین «کتاب مکنون» یعنی مکتوبی که پوشیده است. یا در سرپوشی قرار دارد. کلمه «مطهّرون» نیز اسم مفعول به معنی کسانی است که پاک شده‌اند. این کلمه بر خلاف «متطهّرون» است که بعد از ادغام به شکل «مطّهّرون» با دو تشدید نوشته می‌شود. کلمه دوم به معنای کسی است که خود را پاک می‌کند. مفسران محترم که قرائت جمهور یعنی قرائت حفص از عاصم بن ابی النجود را معتبر می‌دانند، آیه را با کلمه «المطهّرون» به یک تشدید خوانده و معنا کرده‌اند و در بیان مصداق آن گفته‌اند مراد یا فرشتگان پاک و یا معصومانی پاک چون پیامبر و امامان(ع) هستند. روایاتی از شیعه نیز این معنا را تأیید کرده است.(ر.ک: کنز الدقائق، نور الثقلین، البرهان، مجمع البیان بحث روایی المیزان، ذیل آیه) حرف «لا» در «لا یمسّه» را نیز لا نفی جنس گرفته‌اند یعنی جمله را خبریه دانسته‌اند. بنابر این توضیحات، مراد خدای متعال را آن دانسته‌اند که به مخاطبان تکذیب کننده قرآن می‌فرماید: این قرآنی را مکتوبی نگهداری شده در لوح محفوظ از دستبرد شیاطین و امثال آن است، جز پاکانی همچون فرشتگان دسترسی ندارند. و بر اساس آنکه مراد معصومان باشد گفته‌اند: به حقیقت آن جز پاکانی چون پیامبر و امامان معصوم(ع) دست نخواهند یافت. کنایه از اینکه تکذیب شما از این قرآن به جهت پلیدی و آلودگی درونی شما است نه باطل بودن قرآن و فقد حقیقت در آن.

آیا این آیه را می‌توان به طهارت از نجاسات بدنی شامل آلودگی‌های بدنی، حیض و امثال آن، جنابت و نداشتن وضو توسعه داد؟

ابتدا لازم است توجه شود که معنای بالا معنای تنزیلی آیه است یعنی وقتی آیه نازل شده است با توجه به سیاق آیات، مخاطب آیات و با لحاظ زمان نزول و فضای تکذیب، مراد آیه همان معنای بالاست.[نقد: اولاً: در روایات معصومین ع دستور داده شده مردم برای مس قرآن کسب طهارت شرعی کنند و با این‌کار مصداق «المطهرون» شوند، و فقها و مفسران بر اساس این روایات فتوا داده و تفسیر کرده‌اند و چنان‌که روشن است، کسی که طهارت شرعی کسب می‌کند فاعل است ولی به اعتبار کسب طهارت از فعل وضو و غسل، منفعل و به تعبیری مفعول به شمار می‌رود؛ یعنی این وضو و غسل است که آن شخص را طاهر و حالت طهر را در او ایجاد می‌کند، همان‌گونه که آب انسان آلوده را تطهیر کرده و انسان آلوده به اعتباری مفعول آن است؛ یعنی متأثر از تغییری است که آب در او ایجاد می‌کند؛ از این رو تفسیر مفسران و تأویلی دانستن طهارت درونی به لحاظ ادبی هیچ اشکالی ندارد.

ثانیاً: با توجه به این که در روایات عموم مردم موظف شده‌اند برای ورود به جرگه «الا المطهرون» کسب طهارت شرعی کنند؛ این بدین معنی است که طهارت امری تشکیکی است و مصادیق بسیار زیاد دارد و اهل بیت و ملائکه ع از مصادیق اعلای آن‌اند و حال آن‌که بیان روایات مورد استناد، انحصاری است و قرینه‌ای نیز بر تشکیکی بودن معنا وجود ندارد.

ثالثاً: یکی از زیبایی‌های فوق العاده قرآن زبان استعاری آن است. قرآن در کتابی مکنون و سرپوشیده همچون گنجی نهفته در صندوقی زیبا و گران‌قیمت است که زیبنده نیست دست آلوده به آن برسد. این تشبیه (آیات قرآن به جواهرات و کتاب مکنون به صندوق مرصع جواهرنشان) بسیار دلنشین است و به ذهن عرب آن روز نزدیک؛ یعنی شما منکران هیچ می‌دانید چه آیاتی را تکذیب می‌کنید؟! آیاتی که بسان جواهرات در صندوق جواهرات گران‌قیمت قرار دارد که دست آلوده را نشاید که به آن دست زند! و این نشانه عظمت آن است. طهارت از این آلودگی در تبادر مکیان «پاکیزگی» و در تبادر اهل مدینه «طهارت شرعی» است که پاکیزگی را نیز در ضمن و با اولویت در بر دارد؛ یعنی خدایی که می‌داند در مدینه طهارت شرعی را تشریع می‌کند، در آیه مکی از این لفظ استفاده می‌کند؛ مخاطب آن روز آن را پاکیزگی تلقّی می‌کند و مخاطب مدنی آن را در قالب طهارت شرعی می‌جوید، که غالباً و عرفاً پاکیزگی را نیز در بر دارد و روایات تأویلی نیز راه خود را می‌پیماید و سطحی فرادستی را در نظر دارد.

دقت شود! این کاربست متکی به علم خدا در خصوص تشریع طهارت شرعی در مدینه است؛ یعنی چون می‌داند که طهارت شرعی را تشریع خواهد کرد و ما نیز می‌دانیم که او از پیش می‌دانسته (و از همین رو قرینه تبادر مکی که با آن برای آیه ظهور موقّت منعقد شده بود، تخریب می‌شود)، آن را بر مفهوم کلی طهارت از هر نوع آلودگی حمل می‌کنیم، بلکه باید بگوییم قرینه لفظیه منفصله بر اراده شدن معنای اعم دلالت دارد؛ زیرا روایت بر طهارت شرعی تصریح دارد و آن قابل جمع با پاکیزگی است (یعنی معارض آیه نیست که به سبب روایات عرض بر قرآن کنار گذاشته شود) و همچنین در روایت به آیه استناد و استدلال شده و این در حالی است که ظاهر به علم خدا مخدوش شده است. در حقیقت مشکل مهم روایت منفصله که طهارت را مستندا به آیه به معنای شرعی تفسیر می‌کند، خود تفسیر نیست؛ زیرا قابل جمع است بلکه استناد و استدلال به آیه است. به بیان دیگر، اگر حضرت صرفاً‌ می‌فرمود: برای مسّ قرآن وضو لازم است، ما با مشکل چندانی روبه‌رو نبودیم مشکل این‌جاست که حضرت به آیه استدلال کرده درحالی که بر اساس قرینه زمان نزول «ظهور» برای آن منعقد شده است. ما دو راه برای رفع این مشکل به علم پیشین خدا تمسک کرد و معنای کلی را در نظر گرفتیم که شامل هر دو طهارت یعنی پاکیزگی و شرعی بشود. توجه به این نکته ضروری است که پاکیزگی قطعا اراده شده وگرنه نزول آن درمکه معنا نداشت (فتأمل!).

نکته جالب و تکمیلی این که اتفاقا کاربست خود «مس»‌ برای دریافت مطالب قرآن که ما آن را بطن و این تفسیر آن را ظاهر می‌داند، خود استعاری است و این کاربست‌های استعاری به ذهن عرب جاهلیِ مکه که با مادیات انس دارد، خوش‌تر می‌نشیند. بنابراین، چنین نیست که این قرائن ما را به ضرورت تلقی طهارت درونی در جایگاه تفسیر ناگزیر کند (و از این رو، این تفسیر باطل است به ویژه که بر فرض چنین تفسیری فرامادی از مس و طهارت و تمسک به معانی استعاری آن‌ها، افزون بر تکلّف در معنای ظاهر و روساخت، با روایات مفسره طهارت به طهارت شرعی با استناد به آیه، ناهماهنگ است).] منتهی از دو راه می‌توان معنای آیه را توسعه داد:

  1. توسعه به معنای ادب واجب الرعایه ظاهری به منظور دست یافتن به طهارت باطنی

تأثیر این آداب رسیدن به فهم حقائق قرآن است. برخی از ویژگی‌های باطنی انسان‌ها با آداب ظاهری شکل می‌گیرد یا تقویت می‌شود. به طور مثال بندگی خدای سبحان با اظهار بندگی از راه نماز، یا حج تقویت می‌شود. ذکر لفظی زمینه ذکر قلبی و باز شدن دریچه‌های باطنی قلب می‌شود، خود را به صبر وادار کردن زمینه شکیبایی را فراهم می‌کند. رعایت ادب در مقابل بزرگان و پادشاهان، زمینه تجلیل باطنی از ایشان یا تداوم آن می‌گردد. از این‌رو برای کسانی که می‌خواهند به صف وارستگان معنوی بپیوندند و توفیق بهره گرفتن از معانی والا و پنهان قرآن را پیدا کنند، یا همین مقامات را تداوم دهند، رعایت طهارت‌های ظاهری الزام دارد. حال اگر دستور به رعایت نظافت یا طهارت‌های از خباثت‌ها و جنابت و بول و نقض وضو داده می‌شود، به منظور زمینه‌سازی برای تحقق آن طهارت باطنی است. برخی از این‌گونه دستورات، در شرع مقدس از روایات استفاده می‌شود و تفصیلی بر آیات قرآن است. می‌توان این نوع از تفصیلات را «وحی تبیینی» نامید. ریشه این تعبیر در آیه ۴۴ سوره نحل است: «وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ‏ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ» مطابق این آیه وحی دیگری افزون بر قران در اختیار پیامبر قرار گرفت تا قرآنی را که بر مردم نازل شده بود، تبیین کند؛ مجملاتش را بیان کند و مردم را از راه این تبیینات برای فهم کامل معارف یا امتثال اوامر مجمل قرآن توانا کند. برخی از این تبیینات را خود پیامبر و الباقی را امامان معصوم(ع) که وارث وی بودند، بر عهده داشتند. به طور مثال در قرآن دستور به نماز آمد اما این مبینان شریعت (معصومان) بودند که هیات ترکیبی و شرایط و اجزاء و موانع و کیفیت رفع موانع و چالش‌های پیش آمده در نماز و کیفیت گذر از آنها را تبیین کردند. روزه، خمس، حج و بسیاری از دستورات دینی از این قبیل است.

[نقد: بند فوق و نیز بعد دوم که در ادامه می‌آید را می‌توان این گونه بازگفت: بر اساس طهارت درونی دانستن «مطهرون» در مقام تفسیر و تنزیل معانی «پاکیزگی» و «طهارت شرعی» - که یکی بر اساس برداشت از ظاهر آیه با توجه به قرینه زمان نزول و دیگری بر اساس روایات است - در حقیقت تبیینی برای آیه بوده و ادب رسیدن به آن کمال نفسانی و طهارت روحی است.

پاسخ: این تقریر و تبیین صحیح نیست؛ زیرا مس منحصر به «مطهرون»‌ بوده و تنها شامل ملائکه و معصومان است و جنس این نوع عصمت و طهارت جدای از جنس طهارت اکتساب شده از طریق پاکیزگی و وضو و غسل است؛ یعنی ما هرچه خود را پاکیزه کرده و با طهارت شرعی باشیم، باز نمی‌توانیم مصداق «طهارت خاص» ملائکه و معصومان قرار گیریم و هرچند چنین طهارتی تشکیکی است، لیکن جنس آن با جنس طهارت حاصل از تبیین فوق متفاوت است. بله، اگر – چنان‌که بیشتر علما بر آن‌اند – طهارت روحی را نه تفسیر بلکه تأویل و باطن آیه بدانیم، دیگر تعارضی در بین نخواهد بود.]

  1. ۲. تطبیق معنی آیه بر طهارت ظاهری

در این مورد مفسر و فقیه تلاش می‌کند تا روایت معصوم را تفسیری ـ نه تبیینی ـ از آیه بداند. به این معنا که ظاهر آیه را چنان معنا کند که با مضمون روایت هماهنگ شود. به طور مثال در اینجا «لا یمسه» را لا نفی جنس نگیرد بلکه آن را «لای نفی» ای بگیرد که هر چند ظاهرش نفی است (لمس نمی‌کنند)، اما در مقام انشاء (نباید مس کنند) معنی شود. [نقد: خبر در مقام انشاء از وجوه بلاغی پربسامد و زیباست که در متون ادبی و قرآن فراوان به کار رفته است.] یا «المطّهرون» به یک تشدید را «مطّهّرون» به دو تشدید تبدیل کنند. [نقد: این استدلال را در بالا نقد کردیم: (اولاً: در روایات معصومین ع دستور داده شده مردم برای مس قرآن کسب طهارت شرعی کنند و با این‌کار ...) .] سپس مراد از روایت را که به فاصله گرفتن از خط آیات «مکتوب» توجه داده (ر.ک: کنز الدقائق، ۱۳/ ۵۳) به همان معنای مس قرآن (مجموعه کلام) معنا کنند. [نقد: منظور این است که بر اساس تفسیر معروف "مسّ" مجاز خواهد بود؛ پاسخ: "مسّ" حتی بر اساس تفسیر طهارت به طهارت معنوی و آنچه نویسنده یادداشت و مقاله اراده کرده‌اند نیز مجاز است و گریزی از آن نیست!!؛ زیرا مس ملائکه قطعا ظاهری و لغوی و وضعی نیست!]

افزون بر سه مجازی که به آن اشاره شد دو مشکل دیگر در روش دوم هست؛ نخست: آیه زمانی نازل شده است که هنوز حکم غسل و تیمم و بلکه وضو نازل نشده بود؛ غسل و تیمم در سوره نساء آیه ۹۳ نازل شد. این سوره ۹۲مین سوره در نزول و پس از هجرت نازل شد. همچنین وضو در سوره مائده آیه ۶ نازل شد که ۱۱۳مین سوره در نزول شمرده می شود. به طور قطع وقتی آیه سوره واقعه پیش از هجرت نازل شده، حکم غسل از جنابت و وضو نازل نشده بود. پس تا آن زمان دست زدن به متن قرآن با نجاست جنابت و حدث وضویی ممکن بود و چنین برداشتی از آیه وجود نداشت. اگر مراد از لا نفی جنس، نهی بود و مسلمانان موظف بودند تا هنگام نجاست‌های مذکور [نقد: مراد از "مذکور" مشخص نیست که آیا نجاست ظاهری و خبثی است یا نجاست باطنی و حدثی؟] قرآن را لمس نکنند، چرا حکم رافع نجاست [نقد: کدام نجاست: خبثی یا حدثی؟]، همزمان یا پیش از آن نازل نشده است؟! و چرا دستور به وضو و غسل باید حدود هشت تا ده سال به تعویق افتد؟ [نقد: اولاً: مخاطبان اصلی قرآن (اهل بیت ع) به علم لدنی می دانند که مراد خدا از طهارت، از جهت ظاهر، طهارت ظاهری و شرعی هر دو است و در باطن نیز طهارت معنوی مراد است، لیکن مردم هر زمان مکلف به قدر استطاعتشان هستند نه بیشتر، به ویژه که معنای مورد فهمشان که بخشی از معنای کل است، مستقل از بخش‌های دیگر است. بر این اساس، قرینه زمان نزول نمی تواند قرینه مطمئنی در فهم معانی آیات در همه سطوح به شمار آید. توجه کنیم، اگر به قرینه نزول پایبند باشیم [حتی در تبادر اولیه ] و ظاهر را بر اساس آن منعقد و نهایی بدانیم، باید بگوییم روایات استدلال کننده به این آیه (لایمسه الا المطهرون) در استدلال معارض آیه است (هرچند در معنا قابل جمع با مفاد آیه است؛ یعنی پاکیزگی و طهارت شرعی قابل جمع‌اند) و بر اساس روایات عرض، کنار گذاشته می شود که البته دشواری‌ها و گرفتاری‌های آن بر کسی پوشیده نیست؛ زیرا در اصل مطلب با آیه تعارضی ندارد و با صرف اشکال در استدلال مشمول ظاهر روایات عرض نمی‌شود و نیز کارآمد بودن قرینه در همه سطوح خود نیازمند دلیل است.

ثانیاً: چه اشکال دارد مسئله طهارت از خبث و آلودگی ظاهری در مکه و طهارت از آلودگی باطنی و حدث در مدینه نازل شود؟ و این تأخیر در بخشی از حکم می‌تواند به دلیل مصلحت در تأخیر احکام وضو و غسل باشد؛ زیرا اسباب آشکار شدن اسلام تقیه‌ای را که در میان مسلمانان مکه غلبه داشت، فراهم می‌کرد.]

مشکل دیگر اینکه ظاهراً نهی از لمس قرآن هنگام جنابت و حدث اصغر در کلام پیامبر یا معصومان تا زمان امام باقر(ع) (ر.ک: مجمع‌البیان ۵/ ۲۳۶) و امام صادق(ع) (ر.ک: کافی ۳/ ۱۰۶، ح ۵) و امام علی بن موسی الرضا(ع) (الاستبصار ۱/ ۱۱۳ـ۱۱۴، ح۳۷۸) نیامده است. یا اگر بوده به دست ما نرسیده است. دلیل این تأخیر برغم دلالت ظاهر آیه بر لزوم طهارت از حدث اکبر و حدث اصغر چیست؟ [نقد: عجیب است!‌ اولا: خود نویسنده اذعان کرده که ممکن است بوده باشد ولی به دلیل از بین رفتن به دست ما نرسیده باشد! ثانیاً:‌ چه ضرورتی دارد که پیش از امامان معصوم ع بیان شده باشد؛ همین که ثابت شود از امام معصوم ع صادر شده، کافی است و در حوزه فقه با سخت‌گیری فراوانی که فقها دارند، این گونه عمل می‌شود و فقها بر همین اساس، بر اساس این روایات فتوا داده و چنین اشکالی مطرح نکرده‌اند.]

بنابر مجازهای غیر ضروری که به عرض رسید و نیز دو مشکلی که در برداشت از آیات به عنوان تفسیر بیان شد [نقد: به همه پاسخ داده شد و در پست 813 به نکات سودمند دیگری نیز اشاره شده که از تکرار آن‌ها خودداری می‌شود.]، مناسب است تا آیه به همان معنای نفی امکان دست‌یابی به حقیقت محفوظ قرآن مگر به طهارت باطن حمل شود و طهارت از نجاسات تابع اسناد و بدون تغییر در متن آیه به عنوان تبیینات آیات شمرده شود. چنانکه این رویه در معارف بسیار زیادی و احکام فراوان رسیده از معصومان و تبیین گران شریعت رواج داشته باشد.والله اعلم».

816) بررسی یک مغالطه (نقد تفسیر تنزیلی/ 51)

گاهی ادعا می‌شود:

«چون روایتی نداریم که پیامبر اکرم ص فرموده باشند فلان سوره را کنار فلان سوره قرار دهید، پس ترتیب سوره‌ها توقیفی نیست و توسط صحابه انجام شده است.» یعنی روایتی نداریم که بر توقیفی بودن و دخالت پیامبر اکرم ص در ترتیب سور دلالت کند، پس ترتیب سور را صحابه انجام داده‌اند.

این ادعا مکرر از سور طرفداران تفسیر به ترتیب نزول ارائه شده است!

نقد و بررسی

چنین ادعایی مغالطه آشکار است؛ زیرا:

✅ اولاً: به چه دلیل قانع کننده‌ای بپذیریم که هیچ روایت و اشاره در روایات در این خصوص وجود ندارد و ادعای صرف نیز پذیرفتنی نیست به ویژه که ضعف در تحقیق و پژوهش در آثار طرفداران این روش بی‌سابقه نیست (و مواردی برای اثبات این ادعا محفوظ است که به دلایلی از ذکر آن‌ها خودداری می‌شود).

✅ ثانیاً: بر فرض که یافت نشود (هرچند غیر صریح وجود دارد)، آیا یافت نشدن دلیل عدم وجود اصل آن و عدم صحت فرض فقدان آن است!!!

✅ ثالثاً: فرض کنیم هیچ چیزی وجود ندارد؛ بر اساس این فرض، آیا طرفداران توقیفی بودن سور باید دلیل بیاورند یا منکران آن؟!

این که پیامبر اکرم ص به یکی از کم هزینه‌ترین وظایف قطعی‌اش عمل کرده باشد، دلیل می‌خواهد؟

پیامبری که شش‌هزار و اندی آیه را ترتیب داده نمی‌توانسته 114 سوره را که دو سوم آن در مکه نازل شده، ترتیب دهد تا دست‌کم قریب یک میلیون ختم قرآن در زمان حیات ایشان و بی‌شمار مرتبه با عددی که حسابش دست خداست، ختم بعد از ایشان تا قیام قیامت همه روی نظم و شکل واحدی انجام شود؛ همان‌گونه که قبله آن‌ها واحد و کتاب آن‌ها واحد و پیامبر آن‌ها واحد است؟! آیا چنین فرضی دلیل می‌خواهد یا این فرض که پیامبر نظم و حکمت مسلمانان را رها کرده که هر کس هر بار ختم قرآن را از یکجا آغاز و به جایی ختم کند! خود ایشان هم هر روز از یک جا آغاز و به جای متفاوتی ختم کند؛ حضرت علی ع هم همین طور نامنظم و بقیه به همین شکل!‌ کلام عقل سلیم چنین حرف مضحکی را می‌پذیرد!!

✅ رابعاً: طرفداران ترتیب سور توسط صحابه بفرمایند افتخار ایجاد وحدت رویه بین مسلمانان جهان تا ابد در ختم قرآن نصیب کدام مرد فهیم و حکیمی شد که پس از تعیین ترتیب موجود، از شدت حکیمانه بودن آن همه صحابه و مردم بالاتفاق کار او را پسندیدند و از او تبعیت کردند؟!!!!!‌ (توجه داشته باشیم این شخص خیالی قطعا حضرت علی ع نبوده چون مصحف ایشان را نپذیرفتند!)

✅ خامساً: چرا حضرت علی ع که مدعی هستند پا جای پای پیامبر ص گذاشته‌اند، اعتراض نکردند که شما غلط می‌کنید قرائت قرآن را به شکل واحدی انجام دهید!‌ وقتی پیامبر اکرم ص آن را رها کرد - در حالی که می‌توانست به راحتی ترتیب مشخصی اعلان کند- حتماً حکمتی در بی‌نظمی بوده و باید همان حکمت تداوم یابد! و اساساً‌ چرا حکمت آن را بیان نفرمود؟

✅ سادساً: اکنون به جای اندیشه در باره این که ترتیب موجود توسط چه فرد فهیم و حکیمی انجام پذیرفته، باید بنشینیم در باره این مذاکره کنیم که حکمت «بی‌نظمی»‌ عمدی زمان پیامبر در ترتیب و ختم قرآن چه بوده است؟

✅ سابعاً: چطور می‌توانیم در باره چنین پیامبری که چنین امر لازم و واضحی را رها کرده، ادعا کنیم که در مسئله جانشینی پس از خود کوتاهی نکرده و آن را رها نکرده است؟!!
✅ ثامنا: ادله متعددی وجود دارد که بر توقیفی بودن سوره‌های قرآن دلالت دارد؛ مانند شهرت نام «فاتحة الکتاب» در زمان پیامبر ص، تدوین مصحف‌های آموزشی در زمان آن حضرت، روایات مشهور و مستفیض «أعطيت الطوال مكان‏ التوراة، و أعطيت المئين مكان الانجيل، و أعطيت المثاني مكان الزبور، و فضلت بالمفصل سبع و ستين سورة» و برخی دیگر (ر.ک: برهان تاریخی بر تحریف‌ناپذیری قرآن کریم)
در پایان یادآور می‌شویم که ادله توقیفی بودن ترتیب سوره‌ها بسیار است که ان شاءالله در کتابی که به یاری خدا به زودی منتشر می‌شود (برهان تاریخی بر تحریف‌ناپذیری قرآن کریم (تاریخ قرآن و قرائات)) ذیل عنوان «نشانه‌های وجود ترتیب بین سوره‌های قرآن در زمان پیامبر ص» ارائه خواهد شد.

https://eitaa.com/jotting

816) روش تفسیر به ترتیب نزول و مسئله توقیفی بودن ترتیب سور (نقد تفسیر تنزیلی/ 50)

گاهی گفته می‌شود:

«اساسا کسانی که امروز از تفسیر تنزیلی سخن می گویند مشکلی با حتی توقیفی بودن مصحف موجود ندارند.»؛ «مساله آن است که در تفسیر تنزیلی تلاش محقق بر آن است تا با به دست آوردن سیر نزول سوره ها حتی بر فرض توقیفی بودن ترتیب سوره ها در مصحف بتوان الگوی تحول زمان تاسیس اسلام را کشف کرد و با کشف آن بتوان در مدل سازی جوامع بعدی استفاده کرد ».

نقد و بررسی

اولاً: یکی از مبانی مهم تفسیر به ترتیب نزول نسبت دادن ترتیب مصحف فعلی به صحابه است و لذا برخی از طرفداران آن در تفسیر خود سور را بر اساس نزول ترتیب داده‌اند (مانند همگام با وحی که تفسیر را بر اساس نزول مورد ادعا ترتیب داده‌ و برخی تفاسیر دیگر). دلیل این مبنا نیز روشن است؛ زیرا اگر ثابت شود ترتیب سور در زمان پیامبر اکرم ص توقیفی بوده بین الدفتین قرار گرفتن به بعد از آن حضرت واگذار شده، چینش برخلاف نزول می‌تواند دو معنا در بر داشته باشد که هر دو به ضرر طرفداران تفسیر به ترتیب نزول است:

الف) پیامبر اکرم ص از ترتیب نزول اعراض کرده‌اند؛ از این جهت که این روش تفسیری را مناسب نمی‌دانند.

ب) اعراض ایشان از ترتیب سور بر اساس نزول این رو بوده که می‌دانستند به دلیل جابجایی آیات و عدم چینش آن‌ها در سور بر اساس نزول یا دست کم در بخشی از آن‌ها، رعایت صرف ترتیب نزول سوره‌ها کارآمد نیست و جوینده را به حق نمی‌رساند؛ از این رو و برای جلوگیری از وقوع در خطا عمداً‌ ترتیب را بر اساس غیر نزول شکل دادند و البته این در فرضی است که ترتیب حقیقی در اختیار باشد نه ترتیب مورد ادعای بدون اعتباری که محفوف به قرائن بطلان و خطاست!!

با توجه به یاد شده، ادعای این که «اساسا کسانی که امروز از تفسیر تنزیلی سخن می گویند مشکلی با حتی توقیفی بودن مصحف موجود ندارند.» نوعی عقب‌نشینی ناشیانه و استراتژیک است.

ثانیاً: الگوی تحولی استخراجی - بر فرض واقعی و درست بودن (که در موارد بسیاری اول الکلام است)- به درد جامعه‌ای همانند آن روز می‌خورد نه جامعه امروز با اقتضائات و شرایط بسیار متفاوت!!

815) بررسی یک دستاویز (نقد تفسیر تنزیلی 49)

◀️ برشی از کتاب «برهان تاریخی بر تحریف‌ناپذیری قرآن کریم»:
در منابع حدیثی اهل تسنن روایتی نقل شده که برخی از آن برای اثبات توقیفی نبودن ترتیب سوره‌های قرآن یا برخی از آن‌ها را استفاده کرده‌اند:
👈 ابن عباس گويد: به عثمان گفتم: چه واداشت شما را كه انفال را كه از مثانى است و برائت را كه از مئين است، كنار هم گذاشته و بين آن‌ها "بسم اللّه" ننوشتيد و در ميان سبع طول قرارشان داديد؟ عثمان گفت: گاه بر پیامبر مجموعه آیاتی نازل مى‌شد، پس هرگاه چيزى از قرآن بر او نازل مى‌شد، بعضی از نويسندگان وحى را فرا مى‌خواند و مى‌فرمود: اين آيات را در سوره‌اى قرار دهيد كه در آن چنين و چنان ذكر گرديده، و انفال از نخستين سوره‌هايى بود كه در مدينه نازل شد، و برائت از آخرين سوره‌هاى نازل‌ شدۀ قرآن بود و مطالبش شبيه مطالب آن، پس من گمان كردم اين سوره از آن است؛ پیامبر از دنیا رفت و براى ما بيان نکرد كه اين‌ آیات از آن سوره است، بدين جهت آن دو را قرين هم قرار دادم و بينشان بسم اللّه ننوشتم، و در سبع الطوال قرارشان دادم.
👈 نقد و بررسی
در باره این حدیث باید به نکاتی توجه کرد:
◀️ یکم) سند حدیث ضعیف است و محقق «الاتقان» در هامش از شيخ احمد شاكر نقل کرده که گفته این حديث اصلى ندارد.
◀️ دوم) این حدیث مضطرب است؛ زیرا در پاسخ به ابن عباس که از چرایی کنار هم قرار دادن «انفال» و «توبه» پرسیده، می‌گوید: پیامبر برای ما روشن نفرمود که این آیات ادامه انفال است، پس من آن را کنار هم قرار دادم! مشکل این پاسخ این است که اقناعی نیست بلکه به ضرر گوینده آن است و با توجه به این که عثمان در مقام اقناع طرف مقابل است، یا نباید سخنی از پیامبر نقل کند و یا باید مطلبی بیاورد که موافق کار او باشد، درحالی که می‌گوید پیامبرص رحلت کرد و مسئله را برای ما روشن نفرمود.
◀️ سوم) تنها در یک صورت می‌توان صورت منطقی به عبارت داد و آن این‌که بدانیم پیامبر همواره تکلیف هرچه نازل می‌شده از آیات و سور را بیان می‌فرمود و این مطلب پیش‌فرض ذهنی ابن عباس و عثمان هر دو است و عثمان برای دفاع از خود اول یادآور می‌شود که پیامبر در این خصوص مطلبی نفرموده‌اند؛ بنابراین، من مجاز بوده‌ام خودم اقدام کنم. بر اساس این تحلیل که ظاهراً‌ در فرض پذیرش حدیث، چاره‌ای از آن نیست، این حدیث به نفع دیدگاه کسانی است که ترتیب آیات و سور – هر دو- را توقیفی می‌دانند و از این رو، بیهقی و سیوطی از آن برداشت کرده‌اند که جز این مورد، ترتیب باقی سور توقیفی است.
◀️ چهارم) در مصحف «ابیّ بن کعب» که املاء کننده گروه توحید مصاحف بود، سوره انفال و توبه کنار هم قرار داشت . در مقدمه تفسیر طبری آمده است: «... پس مصحف ابی بن کعب را بیاوردند و هیچ مصحف نیافتند درست‌تر از آن، و امیر المؤمنین عثمان از آن نسختی برداشت ...» ؛ از این رو روایت فوق مخدوش و ناپذیرفتنی است؛ زیرا در آن عثمان آن را به خود نسبت داده است!
◀️ پنجم) نکته‌ای که نباید از آن غفلت کرد و از اهمیت روش‌شناختی ویژه‌ای برخوردار است، «مسئله نبودن» ترتیب سوره‌هاست. چرا ابن عباس تنها از کنار هم قرار دادن این دو سوره سؤال کرد؟ اساساً‌ با گذشت از این روایت ضعیف السند، چرا ترتیب سوره‌ها «مسئله» ‌ نیست؟! اگر مسئله بود، می‌بایست در باره ترتیب سور قرآن بین صحابه گفتگو رخ می‌داد و در باره ادله همجواری سوره‌ها تبادل رأی صورت می‌گرفت؛ چنان‌که در مسائل کم‌اهمیت‌تر مانند نام‌گذاری مصحف چنین شد. چنین سکوتی نشان می‌دهد که اساساً‌ مسئله‌ای وجود نداشته که بخواهد اثری از آن در تاریخ برجای بماند.
https://eitaa.com/jotting

813) معانی طولی و عرضی در یک واژه قرآنی/ ویرایش جدید (نقد تفسیر تنزیلی ۴۸))

یک مسئله مهم:
در آیه "لایمسه الا المطهرون" چون در مکه نازل شده و هنوز احکام طهارت شرعی، یعنی وضو و غسل، نازل نشده بود، طهارت به معنی پاکیزگی است؛ اما در روایات با استناد به این آیه طهارت شرعی شرط مس قرآن بیان شده و معنای این حرف این است که در روایت "قرینه زمان نزول" نادیده گرفته شده است!
دقت شود: رابطه بین طهارت شرعی و لغوی (پاکیزگی) من وجه است؛ زیرا فرض طهارت شرعی با آلودگی ظاهری قابل جمع است.
ضمنا معنای بطنی و (احتمالا) تأویلی " طهارت معنوی" نیز در روایات آمده. قید "احتمالا" از این جهت است که اگر از طریق گسترش معنایی یا روح معنا مشکل را حل کنیم، معنای بطنی به طور مستقیم و مطابقی در دامنه معنا قرار می‌گیرد؛ البته مشکل عمده اثبات حجیت حل مسئله با کمک روح معنا یا گسترش معنایی است که ظاهرا ساده نیست. فتأمل!

تذکر:

ما تا کنون از قرینه زمان نزول در برابر مبنا قرار دادن آن (تفسیر به ترتیب نزول/ تنزیلی) دفاع می کردیم لیکن بر اساس این تعامل اهل بیت ع که مبنای فتوای فقها نیز هست، اعتبار اصل قرینه بودن نزول مخدوش و اول الکلام است!!
اما راه حل:
از روح معنا که بگذریم (چون اثبات حجیتش ساده نیست!)، حل مسئله به این است که مخاطبان اصلی قرآن به علم لدنی می دانند که مراد خدا از طهارت، از جهت ظاهر، طهارت ظاهری و شرعی هر دو است و در باطن نیز طهارت معنوی مراد است، لیکن مردم هر زمان مکلف به قدر استطاعتشان هستند نه بیشتر، به ویژه که معنای مورد فهمشان که بخشی از معنای کل است، مستقل از بخش‌های دیگر است. بر این اساس، قرینه زمان نزول نمی تواند قرینه مطمئنی در فهم معانی آیات به شمار آید. توجه کنیم، اگر به قرینه نزول پایبند باشیم و ظاهر را بر اساس آن منعقد و نهایی بدانیم، باید بگوییم روایات استدلال کننده به این آیه (لایمسه الا المطهرون) در استدلال معارض آیه است (هرچند در معنا قابل جمع با مفاد آیه است؛ یعنی پاکیزگی و طهارت شرعی قابل جمع‌اند) و بر اساس روایات عرض، کنار گذاشته می شود که البته دشواری‌ها و گرفتاری‌های آن بر کسی پوشیده نیست.

ان قیل: چرا «طهارت روحی‌» را تأویل به شمار آوریم؟ می‌توانیم بلکه باید بر اساس قرائن آیه آن را تنزیل و ظاهر و تفسیر آیه به شمار آوریم. اما قرائن آیه عبارت‌اند از:

الف) آیه به قرآن ارجمندی اشاره دارد که در کتاب مکنون است. مکنون اسم مفعون به معنی پوشیده است، از «کنّ» که به معنی سرپوش است. «کتاب» ‌نیز به معنی اسم مفعولی است؛ یعنی مکتوب است؛ بنابراین کتاب مکنون یعنی مکتوبی که پوشیده است یا در سرپوشی قرار دارد.

کلمه «مطهّرون» (قرائت آیه) نیز اسم مفعول به معنی کسانی است که پاک شده‌اند، بر خلاف «مطّهّرون» یا «متطهّرون» به معنای کسانی که خود را پاک می‌کنند.

ب) بر اساس روایاتی شیعی مراد از «مطهرون» فرشتگان پاک یا معصومانی همچون پیامبر اکرم ص و اهل بیت ع اند.

ج) سیاق نیز در پاسخ به تکذیب‌کنندگان قرآن است.

با توجه به قرائن فوق، مراد از طهارت منحصراً‌ روحی است نه جسمی و شرعی و این معنا «تفسیر»‌ و «تنزیل»‌ آیه است نه «تأویل»‌ آن؛ چنان‌که غالب مفسران گفته‌اند. معنای آیه بر این اساس چنین است: به حقیقت قرآن جز پاکانی چون پیامبرص و امامان معصوم ع دست نیابند؛ کنایه از این که تکذیب شما از این قرآن به جهت پلیدی و آلودگی درونی شماست نه باطل بودن قرآن و فقد حقیقت در آن.

یقال:

جواب الف) در روایات معصومین ع دستور داده شده مردم برای مس قرآن کسب طهارت شرعی کنند و با این‌کار مصداق «المطهرون» شوند، و فقها و مفسران بر اساس این روایات فتوا داده و تفسیر کرده‌اند و چنان‌که روشن است، کسی که طهارت شرعی کسب می‌کند فاعل است ولی به اعتبار کسب طهارت از فعل وضو و غسل، مفعول به شمار می‌رود؛ یعنی این وضو و غسل است که آن شخص را طاهر و حالت طهر را در او ایجاد می‌کند، همان‌گونه که آب انسان آلوده را تطهیر کرده و انسان آلوده به اعتباری مفعول آن است؛ یعنی متأثر از تغییری است که آب در او ایجاد می‌کند؛ از این رو تفسیر مفسران و تأویلی دانستن طهارت درونی به لحاظ ادبی هیچ اشکالی ندارد.

جواب ب) با توجه به این که در روایات عموم مردم موظف شده‌اند برای ورود به جرگه «الا المطهرون» کسب طهارت شرعی کنند؛ این بدین معنی است که طهارت امری تشکیکی است و مصادیق بسیار زیاد دارد و اهل بیت و ملائکه ع از مصادیق اعلای آن‌اند و حال آن‌که بیان روایات مورد استناد، انحصاری است و قرینه‌ای نیز بر تشکیکی بودن معنا وجود ندارد.

جواب ج) یکی از زیبایی‌های فوق العاده قرآن زبان استعاری آن است. قرآن در کتابی مکنون و سرپوشیده همچون گنجی نهفته در صندوقی زیبا و گران‌قیمت است که زیبنده نیست دست آلوده به آن برسد. این تشبیه (آیات قرآن به جواهرات و کتاب مکنون به صندوق مرصع جواهرنشان) بسیار دلنشین است و به ذهن عرب آن روز نزدیک؛ یعنی شما منکران هیچ می‌دانید چه آیاتی را تکذیب می‌کنید؟! آیاتی که بسان جواهرات در صندوق جواهرات گران‌قیمت قرار دارد که دست آلوده را نشاید که به آن دست زند! و این نشانه عظمت آن است. طهارت از این آلودگی در تبادر مکیان «پاکیزگی» و در تبادر اهل مدینه «طهارت شرعی» است که پاکیزگی را نیز در ضمن و با اولویت در بر دارد؛ یعنی خدایی که می‌داند در مدینه طهارت شرعی را تشریع می‌کند، در آیه مکی از این لفظ استفاده می‌کند؛ مخاطب آن روز آن را پاکیزگی تلقّی می‌کند و مخاطب مدنی آن را در قالب طهارت شرعی می‌جوید، که غالباً و عرفاً پاکیزگی را نیز در بر دارد و روایات تأویلی نیز راه خود را می‌پیماید و سطحی فرادستی را در نظر دارد.

دقت شود! این کاربست متکی به علم خدا در خصوص تشریع طهارت شرعی در مدینه است؛ یعنی چون می‌داند که طهارت شرعی را تشریع خواهد کرد و ما نیز می‌دانیم که او از پیش می‌دانسته (و از همین رو قرینه تبادر مکی که با آن برای آیه ظهور موقّت منعقد شده بود، تخریب می‌شود)، آن را بر مفهوم کلی طهارت از هر نوع آلودگی حمل می‌کنیم، بلکه باید بگوییم قرینه لفظیه منفصله بر اراده شدن معنای اعم دلالت دارد؛ زیرا روایت بر طهارت شرعی تصریح دارد و آن قابل جمع با پاکیزگی است (یعنی معارض آیه نیست که به سبب روایات عرض بر قرآن کنار گذاشته شود) و همچنین در روایت به آیه استناد و استدلال شده و این در حالی است که ظاهر به علم خدا مخدوش شده است. در حقیقت مشکل مهم روایت منفصله که طهارت را مستندا به آیه به معنای شرعی تفسیر می‌کند، خود تفسیر نیست؛ زیرا قابل جمع است بلکه استناد و استدلال به آیه است. به بیان دیگر، اگر حضرت صرفاً‌ می‌فرمود: برای مسّ قرآن وضو لازم است، ما با مشکل چندانی روبه‌رو نبودیم مشکل این‌جاست که حضرت به آیه استدلال کرده درحالی که بر اساس قرینه زمان نزول «ظهور» برای آن منعقد شده است. ما دو راه برای رفع این مشکل به علم پیشین خدا تمسک کرد و معنای کلی را در نظر گرفتیم که شامل هر دو طهارت یعنی پاکیزگی و شرعی بشود. توجه به این نکته ضروری است که پاکیزگی قطعا اراده شده وگرنه نزول آن درمکه معنا نداشت (فتأمل!).

نکته جالب و تکمیلی این که اتفاقا کاربست خود «مس»‌ برای دریافت مطالب قرآن که ما آن را بطن و این تفسیر آن را ظاهر می‌داند، خود استعاری است و این کاربست‌های استعاری به ذهن عرب جاهلیِ مکه که با مادیات انس دارد، خوش‌تر می‌نشیند. بنابراین، چنین نیست که این قرائن ما را به ضرورت تلقی طهارت درونی در جایگاه تفسیر ناگزیر کند[t1] .

ان قیل: روح معنا چه اشکالی دارد؟ ما معنای طهارت کلی را در نظر می‌گیریم و همه موارد (پاکیزگی، طهارت شرعی، طهارت روحی) را مصادیق آن می‌دانیم.

یقال:

اولاً: بر این اساس نمی‌توان «طهارت روحی» را تأویل نامید بلکه مصداقی از مفهوم وسیع طهارت است؛ از این رو جزو تفسیر قرار می‌گیرد.

ثانیاً: طهارت در آیات مدنی نیز به کار رفته در حالی که هیچ‌یک در معنای کلی (روح معنای طهارت) به کار نرفته است.

ان قیل: بر اساس طهارت درونی دانستن «مطهرون» در مقام تفسیر و تنزیل – که در بالا نقد شد- معانی «پاکیزگی» و «طهارت شرعی» - که یکی بر اساس برداشت از ظاهر آیه با توجه به قرینه زمان نزول و دیگری بر اساس روایات است - در حقیقت تبیینی برای آیه بوده و ادب رسیدن به آن کمال نفسانی و طهارت روحی است.

یقال: این تقریر و تبیین صحیح نیست؛ زیرا مس منحصر به «مطهرون»‌ بوده و تنها شامل ملائکه و معصومان است و جنس این نوع عصمت و طهارت جدای از جنس طهارت اکتساب شده از طریق پاکیزگی و وضو و غسل است؛ یعنی ما هرچه خود را پاکیزه کرده و با طهارت شرعی باشیم، باز نمی‌توانیم مصداق «طهارت خاص» ملائکه و معصومان قرار گیریم و هرچند چنین طهارتی تشکیکی است، لیکن جنس آن با جنس طهارت حاصل از تبیین فوق متفاوت است. بله، اگر – چنان‌که بیشتر علما بر آن‌اند – طهارت روحی را نه تفسیر بلکه تأویل و باطن آیه بدانیم، دیگر تعارضی در بین نخواهد بود.

ان قیل: تفسیر آیه (نه تأویل) آن بر اساس سیاق طهارت روحی است و پاکیزگی و طهارت شرعی تفسیری دیگر از آیه است؛ یعنی آیه سه معنای تفسیری هم عرض دارد: طهارت روحی، پاکیزگی و طهارت شرعی. رابطه این سه نیز من وجه است؛ یعنی پاکیزگی بدون طهارت روحی و شرعی امکان پذیر است؛ همچنین طهارت روحی بدون پاکیزگی و طهارت شرعی؛ و نیز طهارت شرعی بدون طهارت روحی و پاکیزی، و افزون بر این، این سه قابل جمع نیز هستند.

یقال: هیچ قرینه‌ای بر این این سه تفسیر هم عرض وجود ندارد مگر «روح معنا» در نظر گرفتن طهارت و مس هر دو؛ یعنی طهارت کلی که شامل روحی، جسمی و شرعی است و مس کلی (که نمی‌دانم به چه چیز تفسیر کنم) که شامل بهره‌مند شدن (مس روحانی) و تماس ظاهری شود!

مشکل این نحوه تعامل اولاً: عدم وجود دامنه مشترکِ مفهومی (دقت شود) در هر سه مصداق طهارت و دو مصداق مس است؛ و ثانیاً: چنان‌که در ثانیاً‌ در بالا نیز گذشت، دیگر کاربست‌های «طهارت»‌ و «مس» نیز می‌باید بر همین روح معنا حمل شود که بالاتفاق چنین نشده و هیچ مفسری به آن پایبند نبوده است.

ان قیل: می‌توانیم از باب استعمال لفظ در بیشتر از یک معنا و تفاسیر هم عرض بگیریم.

یقال: شرط استعمال لفظ در بیشتر از یک معنا، اولاً: عدم سرایت ابهام به عبارت است؛ زیرا برخلاف حکمت و بلاغت است و این شرایط در معانی‌ای رخ می‌دهد که در تبادر به ذهن در یک تراز نباشند، و ثانیاً: تراز بلاغی و زیبایی‌شناختی یکسانی داشته باشند. بله، در خصوص پاکیزگی و طهارت شرعی – چنان‌چه بر حسب عرف طهارت شرعی را اعم از طهارت لغوی بگیریم- تنها در خصوص دو معنای پاکیزگی و طهارت شرعی می‌توان تلقی ظاهر کرد ولی طهارت معنوی در این فرض «تأویلی»‌ خواهد بود.


[t1]و از این رو، این تفسیر باطل است به ویژه که بر فرض چنین تفسیری فرامادی از مس و طهارت و تمسک به معانی استعاری آن‌ها، افزون بر تکلّف در معنای ظاهر و روساخت، با روایات مفسره طهارت به طهارت شرعی با استناد به آیه، ناهماهنگ است

ادامه دارد.

https://eitaa.com/jotting

پست ۳۸۱و ۳۸۱+ تا ۳۸۱++++

https://iict.ac.ir/1403/09/maanii/

806) نقدی بر "تفسیر  موضوعی تنزیلی/ به ترتیب نزول" (نقد تفسیر تنزیلی 47))

تفسیر موضوعی تنزیلی یا به ترتیب نزول روشی است که هرچند اندک، ولی طرفدارانی دارد و تا آن‌جا که نگارنده مطلع است - ابتدا آقای دکتر محمد خامه‌گر در مقاله «شبکه معنایی موضوعات قرآن» (پژوهش‌های قرآنی, 62-63؛ 1389) از این نوع تفسیر موضوعی با عنوان «تفسیر موضوعی به حسب نزول» همراه با مبانی و پیش‌فرض‌هایش رونمایی کرد و سپس در دانشکده علوم و معارف قرآن شعبه شیراز، در سال 1395 با برپایی کرسی نظریه‌پردازی، «اصول و قواعد روش‌تفسیر موضوعی به حسب نزول» را ارائه کرد. البته وی در این مقاله از پیشینه سخنی به میان نیاورده و نگارنده از متن ارائه شده در کرسی یاد شده نیز بی اطلاع است.

حدود یک دهه بعد‌ آقای دکتر عبدالکریم بهجت‌پور کتاب «قواعد تفسیر تنزیلی موضوعی» را نگاشت که اخیراً‌ منتشر شده است (تاریخ انتشار 1403ش). گویا نویسنده این اثر از مقاله جناب آقای خامه‌گر و کرسی وی مطلع نبوده‌ است؛ زیرا در پیشینه هیچ گزارشی در این خصوص دیده نمی شود. همچنین در پیشینه این کتاب آمده است:‌ «مزید اطلاع خواننده محترم، تا کنون در جهان اسلام تحقیقی موضوعی از قرآن به سبک ترتیب نزولی جز تعدادی کتاب و مقاله تألیف نشده است.» (ص 26) لیکن کتاب‌ها و مقالات مورد اشاره معرفی نشده است. درهرصورت، با توجه به نکته فوق، ما نقد این دیدگاه را با تمرکز بر مقاله آقای خامه‌گر ارائه می‌کنیم و در وقت مناسب نقد کتاب یادشده را نیز تقدیم خواهیم کرد. در پایان این نقد نیز به نکاتی در باره کتاب یادشده اشاره خواهیم کرد.

آقای خامه‌گر در تعریف این نوع تفسیر موضوعی آورده است:‌

«یکی از روش‌های نوپدید در بررسی موضوعی دیدگاه‌های قرآن، بررسی سیر تطور و شکل‌گیری موضوع در بستر نزول است. بدین‌سان که مفسر به جای چینش آیات مربوط به یک موضوع بر اساس نظم مورد نظر خود، آن‌ها را به ترتیب چینش الهی در هنگام نزول مورد بررسی و پژوهش قرار می‌دهد تا از این رهگذر نکات تربیتی، تاریخی و روش‌شناسانه را پیرامون دیدگاه قرآن در باره یک موضوع به دست آورد. استفاده از این روش دستاوردهای فراوانی دارد؛ از جمله آن‌که با بررسی یک موضوع به ترتیب نزول می‌توان به روش نهادینه کردن ارزش‌های دینی در جامعه پی برد؛ امری که با تفسیر موضوعی به روش‌های رایج در بیشتر موارد مقدور و میسر نمی‌باشد؛ برای مثال، کسانی که آیات مربوط به انفاق را به روش تفسیر موضوعی در قرآن بررسی کرده‌اند، به عناوینی همچون اهمیت انفاق، انواع، موارد مصرف و موانع آن اشاره کرده‌اند، اما به این پرسش پاسخ نداده‌اند که چگونه و با طی چه مراحلی می‌توان رفتار افراد را در رابطه با انفاق تغییر داد و آن را به یک خصلت اخلاقی ثابت در آورد؟ ... به گزارش سوره بلد که در سال دوم بعثت نازل شده، برخی از نومسلمانان به راحتی حاضر نبودند در راه خدا انفاق کنند و وظایف مالی خود را به درستی انجام دهند؛ از این رو هنگامی که می‌خواستند چیزی در راه خدا بدهند، آن را با اکراه انجام داده و می‌گفتند:‌"مالی را که به سختی به دست آوردم، تباه کردم (یقول اهلکت مالا لبدا) (بلد،‌6)" اما همین افراد در مدت چند سال و با پیروی از تعالیم قرآن به مرحله‌ای می‌رسند که به گزارش سوره حشر که در مدینه نازل شده، برای جلب رضای خدا همه اموال خود را در مکه رها نموده و به فرمان رسول خدا به مدینه هجرت می‌کنند: «للفقراء المهاجرین الذین اخرجوا می دیارهم و اموالهم یبتغون فضلا من الله و رضوانا و ینصرون الله و رسوله اولئک هم الصادقون» (حشر، 8). برای آن‌که مشخص شود مسلمانان چه فرآیندی را طی نمودند تا به این مرحله رسیدند، باید سراغ روش تفسیر موضوعی به حسب نزول رفت و مجموعه آیاتی که در باره انفاق نازل شده است را به ترتیب نزول بررسی نمود و روش گام به گام قرآن برای فرهنگ‌سازی و نهادینه نمودن این ارزش را تبیین کرد. » (شبکه معنایی موضوعات قرآن، خامه‌گر، پژوهش‌های قرآنی، شماره 62-63، ص 243).

نقد و بررسی

از اشکالات عمده این روش که در مقالات متعدد از آن‌ها سخن گفته شده مانند نحوه دست‌یابی به ترتیب نزول آیات و نیز حجیت مبنا قرار دادن ترتیب نزول در استنباط و لحاظ تفاوت ماهوی آن با قرینه بودن زمان نزول و ... («قرینه زمان نزول و خطای راهبردی در فهم مفسر»، فصلنامه ذهن، سال بیستم شماره 4 (پیاپی 80، زمستان 1398)؛ «نقد نظریه تفسیر بر پایه ترتیب نزول»، پژوهشنامه معارف قرآنی (آفاق دین) سال نهم تابستان 1397 شماره 33؛ و ... ) بگذریم، همین مثال به شدت مخدوش است؛ زیرا اولاً: از یک سو گفته می‌شود برخی نو مسلمان‌ها خست مالی داشتند و از سوی دیگر، حکایت برخی افراد که از مالشان گذشتند، روایت می‌شود در حالی که معلوم نیست این افراد همان‌هایی باشند که پیش‌تر خست مالی داشتند و در نهایت نتیجه گرفته می‌شود که مسیر تعالیم چقدر در ترک کردن رذیله اخلاقی خست مالی و بخل مؤثر بوده است!!

ثانیاً: همان طور که نویسنده نیز اشاره کرده، در ابتدای کار کسانی نیز همچون حضرت خدیجه بودند که فداکارانه اموالشان را در خدمت اسلام قرار دادند و نمونه واضح آن اهالی مدینه بودند. آن ‌ها نومسلمان بودند و با این‌حال بخشندگی آن‌ها زبان‌زد تاریخ شد. (ر.ک:‌ حشر، 9، و ...) و از سوی دیگر، در همان مدینه و حتی تا آخر کسانی بودند که خست به خرج می‌دادند و در آیاتی مذمت شده‌اند. کسانی بودند که احتکار می‌کردند و زراندوزی داشتند و مذمت شدند (مانند: وَالَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلَا يُنْفِقُونَهَا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ (توبه، 34) و ...)؛ بنابراین، در ابتدا و اواسط و اواخر دوران بعثت تا رحلت همواره از هر دو گروه حضور داشتند و از این رو برداشت نویسنده اگر محکوم به بطلان نباشد، مخدوش یا غیر دقیق است؛ بنابراین نمی‌توان از چینش آیات بر اساس نزول - حداقل در این شاهد مورد استناد - به فرایند روشنی دست یافت و نحوه فرهنگ‌سازی و نهادینه کردن انفاق فی سبیل الله را استخراج کرد.

ثالثاً‌: بر فرض که بتوانیم با چینش آیات در باره یک موضوع به فرایند تحول و فرهنگ‌سازی دست یابیم، آیا لزوماً می‌توانیم آن را الگوی جوامع امروزی قرار دهیم آن هم با توجه به تفاوت‌های آشکار جامعه زمان نزول و جامعه امروز؟ مثلاً‌ به کسی که تازه مسلمان شده بگوییم: جز وقت نماز می توانی شراب و مسکرات بنوشی! و رفته رفته به او بگوییم شراب کلاً‌ حرام است. او در این روش همواره متزلزلانه به احکام می‌نگرد و منتظر است احکام کامل شده را دریافت کند، در حالی که بهتر - بلکه متعین- این است که به تازه مسلمان فعلاً و در همان وهله نخست سخنی از حرام ها و حلال‌ها نکنیم و اجازه دهیم او خود سراغ احکام را بگیرد، یا مدت زمانی به او فرصت دهیم و پس از آن و تثبیت اصل ایمان، به صراحت حکم الهی را به او بگوییم. در حقیقت تدریج در بیان اصل حکم است نه در چگونگی آن که موجب نگاه غیر مطمئن و متزلزلانه شود.

رابعاً: تفسیر موضوعی تنزیلی هدفی واسطه‌ای و میانی و مقدمه رسیدن به تفسیر موضوعی متعارف و منطقی و رایج است؛ زیرا در روش تفسیر موضوعی رایج، ابتدا آیات مربوط به یک موضوع گردآوری می‌شود؛ سپس بر اساس منطقی که بین آن‌ها حاکم است، ساختاری مناسب تعریف شده و بر اساس آن، آیات گردآوری شده دسته‌بندی و مرتب می‌شود. سپس تک تک آیات به صورت مستقل تفسیر می‌شود و در تفسیر آن‌ها یکی از قرائن می‌تواند «زمان و مکان نزول» باشد. این قرینه حتی در تفاسیر ترتیبی نیز لازم است مراعات شود. پس از این مرحله - یعنی فراهم شدن تفاسیر تک تک آیات چیده شده در ساختار منطقی و رایج، بر اساس روش صحیح تفسیر که قرینه نزول نیز جزو قرائن معتبر در فهم آن است (دقت شود: قرینه زمان نزول نه مبنا بودن زمان نزول) - تلاش می‌شود مفهوم آیه از چارچوب محصور و زندانی شده در زمان و مکان خاص، در آمده و خاصیت فرازمانی و فرامکانی پیدا کند و باید دانست که هنر اصلی مفسر در این‌ مرحله بروز و ظهور می‌یابد؛ زیرا باید بتواند آیات تفسیر شده بر اساس قرائن را به نحوی از چارچوب‌های محدود کننده مانند زمان و مکان و سبب نزول خارج کند و به نظام حاکم بر آیات در باب یک موضوع برسد و این مرحله ادامه مسیر پژوهش بر اساس شیوه رایج در تفسیر موضوعی قرآن کریم است. بر اساس این بیان، اصل تفسیر موضوعی رایج است و تفسیر موضوعی تنزیلی یا به ترتیب نزول در خدمت آن و جزو هدف‌‌های غیرمستقل و میانی است و بازماندن از حرکت در آن به معنای بازماندن از هدف اصلی است.

تذکر:

گفتیم قرینه زمان و مکان نزول گاه در فهم آیات دخالت دارد لیکن پس از فهم آن‌ها، باید از چارچوب‌‌های محدود کننده خارج شده و به مراد اصلی که در همه زمان‌ها و مکان‌ها جاری است برسیم. در تفسیر موضوعی، پس از فهم آیات و تلاش برای دریافت معنای اصلی و فرازمانی و مکانی آن، با کمک دیگر آیات در ساختاری منطقی، نظام حاکم بر آیات و پاسخ کلی مبتنی بر تجمیع و تحلیل آیات دریافت می‌شود. البته گاه سؤال از چگونگی تحول در جامعه مسلمان زمان نزول است؛ برای مثال، اگر مسئله تحقیق از چگونگی تحول باورمندی مردم به چند خدایی به باورمندی به توحید باشد، طبیعی است سیر نزول آیات مربوط به تحول این باور نفس پاسخ است. همچنین اگر مثلاً سؤال از چگونگی تحول مردم از بی‌حجابی به حجاب اسلامی در زمان نزول باشد، به طور طبیعی برای پاسخ باید به سیر نزول آیات حجاب از حجاب ابتدایی به نهایی و کامل (نور- احزاب) توجه شود و این خود مورد سؤال است، لیکن آیا برای تبلیغ امر حجاب در جوامع بی‌حجاب کنونی - بر فرض پذیرش اصل اسلام - می‌توان از همین الگو استفاده کرد؟ همین مسئله در مورد تحریم شراب، نهادینه کردن امر به معروف و نهی از منکر، و بسیاری از مسائل دیگر جاری و برقرار است. برای پاسخ به این گونه پرسش‌ها، باید از چینش نزولی آیات عبور کرده و به نظام و مراد حاکم بر معنای مقید به زمان و مکان رسید.

این نقد ادامه دارد و ان شاء الله در قالب مقاله یا پست ارائه خواهد شد.

798) داستان ترتیب حوادث در چینش آیات /نقد روش تفسیر بر مبنای ترتیب نزول (تفسرتنزیلی) 45

در این ایام به تفسیر زیبایی‌شناختی و بلاغی آیات 49 - 61 سوره بقره که شامل فرازهایی از داستان حضرت موسی ع است، اشتغال دارم. گذشته از نکات بلاغی و زیبایی‌شناختی این آیات، آنچه جلب توجه کرد، چینش آیات و ترتیب زمان رخداد حوادث است که عجیب است..

پیش از شرح ماجرا، ترتیب حوادث زمان حضرت موسی ع پس از عبور از دریا تا ورود به شهر را از نظر می‌گذرانیم:

1. پیشنهاد بت‌سازی و خدای قابل رؤیت؛

2. گرفتار تشنگی شدن بنی‌اسرائیل در ادامه مسیر به سوی بیت المقدس و اعجاز دوازده چشمه؛

3. ادامه مسیر و گرفتار شدن در صحرای سینا به سیطره گرما و اعجاز سایه و بهره‌مندی از من و سلوی؛

4. عدم ورود به فلسطین و مبارزه با عمالقه و گرفتار شدن به بیابان تیه (سینا)؛

5. به کوه طور رفتن حضرت موسی ع برای دریافت شریعت تازه؛

6. تقاضای دیدن خدا، مردم گروهی از بنی‌اسرائیل و دوباره زنده شدن آن‌ها؛

7. انحراف بنی‌اسرائیل و داستان سامری؛

8. توبه و مجازات بنی‌اسرائیل؛

9. قرار گرفتن کوه بر بالای سر بنی‌اسرائیل؛

10. ورود به شهر و خلاصی از سرگردانی؛

11. شرط و شیوه ورود به شهر.

با توجه به ترتیب فوق که تا حد زیادی مطابق قرائن و درست و اجمالاً‌ مورد اتفاق است، می‌توان دریافت که در چینش آیات به هم ریختگی زیادی رخ داده است:

ابتدا آیه 49 تا 53 نگاه گذرا به نجات بنی‌اسرائیل و داستان عبور از دریا و وعده خدا با حضرت موسی ع و انحراف بنی‌اسرائیل و توبه دارد و خیلی کوتاه بحث را جمع می‌کند.

-آیه 60 (شماره 2)

- 57 (شماره 3)

- 55 و 56 (شماره 6)

- 54 (شماره 8)

- 61 (شماره 10)

- 58 و 59 (شماره 11)

آیات:

وَ إِذْ نَجَّيْناكُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذابِ يُذَبِّحُونَ أَبْناءَكُمْ وَ يَسْتَحْيُونَ نِساءَكُمْ وَ فِي ذلِكُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَظِيمٌ (49)

وَ إِذْ فَرَقْنا بِكُمُ الْبَحْرَ فَأَنْجَيْناكُمْ وَ أَغْرَقْنا آلَ فِرْعَوْنَ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ (50) وَ إِذْ واعَدْنا مُوسى‏ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَنْتُمْ ظالِمُونَ (51) ثُمَّ عَفَوْنا عَنْكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (52) وَ إِذْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ وَ الْفُرْقانَ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ (53)

* وَ إِذْ قالَ مُوسى‏ لِقَوْمِهِ يا قَوْمِ إِنَّكُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَكُمْ بِاتِّخاذِكُمُ الْعِجْلَ فَتُوبُوا إِلى‏ بارِئِكُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ عِنْدَ بارِئِكُمْ فَتابَ عَلَيْكُمْ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ (54)

* وَ إِذْ قُلْتُمْ يا مُوسى‏ لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْكُمُ الصَّاعِقَةُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ (55) ثُمَّ بَعَثْناكُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (56)

* وَ ظَلَّلْنا عَلَيْكُمُ الْغَمامَ وَ أَنْزَلْنا عَلَيْكُمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوى‏ كُلُوا مِنْ طَيِّباتِ ما رَزَقْناكُمْ وَ ما ظَلَمُونا وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ (57)

* وَ إِذْ قُلْنَا ادْخُلُوا هذِهِ الْقَرْيَةَ فَكُلُوا مِنْها حَيْثُ شِئْتُمْ رَغَداً وَ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً وَ قُولُوا حِطَّةٌ نَغْفِرْ لَكُمْ خَطاياكُمْ وَ سَنَزِيدُ الْمُحْسِنِينَ (58)

فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظَلَمُوا قَوْلاً غَيْرَ الَّذِي قِيلَ لَهُمْ فَأَنْزَلْنا عَلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا رِجْزاً مِنَ السَّماءِ بِما كانُوا يَفْسُقُونَ (59)

* وَ إِذِ اسْتَسْقى‏ مُوسى‏ لِقَوْمِهِ فَقُلْنَا اضْرِبْ بِعَصاكَ الْحَجَرَ فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتا عَشْرَةَ عَيْناً قَدْ عَلِمَ كُلُّ أُناسٍ مَشْرَبَهُمْ كُلُوا وَ اشْرَبُوا مِنْ رِزْقِ اللَّهِ وَ لا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ (60)

* وَ إِذْ قُلْتُمْ يا مُوسى‏ لَنْ نَصْبِرَ عَلى‏ طَعامٍ واحِدٍ فَادْعُ لَنا رَبَّكَ يُخْرِجْ لَنا مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ مِنْ بَقْلِها وَ قِثَّائِها وَ فُومِها وَ عَدَسِها وَ بَصَلِها قالَ أَ تَسْتَبْدِلُونَ الَّذِي هُوَ أَدْنى‏ بِالَّذِي هُوَ خَيْرٌ اهْبِطُوا مِصْراً فَإِنَّ لَكُمْ ما سَأَلْتُمْ وَ ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْكَنَةُ وَ باؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كانُوا يَكْفُرُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَ يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ الْحَقِّ ذلِكَ بِما عَصَوْا وَ كانُوا يَعْتَدُونَ (61)

ما نمونه‌های متعددی در قرآن از این گونه بهم‌رختگی‌ها مشاهده می‌کنیم که به نوعی عبور عامدانه از قصه‌گویی را به نمایش می‌گذارد؛ زیرا اصلی‌ترین رکن قصه‌گویی ترتیب حوادث آن است. یک سؤال مشخص این است که علت چنین بهم‌ریختگی عامدانه چیست؟ آیا وجه بلاغی و زیبایی‌شناختی دارد یا جهت دیگری لحاظ شده است؟

از مخاطبان گرامی درخواست دارم در حل این مسئله مشارکت فرمایند.

ادامه دارد.

791) بررسی یک مبنا در باره چینش آیات سوره‌های قرآن

در باره چینش آیات سوره‌های قرآن چند پرسش اساسی جود دارد؟
1.
در تفسیر عیاشی با سند مرسل روایتی از امام صادق ع نقل شده که همین معنا را می‌رساند: «عن صفوان الجمال قال: قال أبو عبد الله ع‏ ما أنزل الله من السماء كتابا إلا و فاتحته‏ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‏، و إنما كان‏ يعرف‏ انقضاء السورة- بنزول‏ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‏ ابتداء للأخرى‏» (تفسير العياشي ؛ ج‏1، ص19)

همچنین به گزارش تاریخ یعقوبی از ابن عباس (ر.ک: اليعقوبى، تاريخ اليعقوبى، [بی تا]، ج 2، ص 34)، چینش آیات سوره‌ها این گونه بوده که با نزول هر «بسم الله الرحمن الرحیم» آغاز سوره مشخص می‌شد و سپس هرچه آیه نازل می‌شد، ذیل هم نوشته می‌شد تا بسمله دیگر نازل و روشن می‌شد سوره تمام شده و نزول سوره دیگری آغاز شده است.

2. مواردی وجود دارد که نشان می‌دهد چینش همه آیات سوره‌های بلند زمانی نیست؛ مانند:

- آیات 3 و 67 مائده که آیه 3 بعد از آیه 67 نازل شده است.

- آیات افک (11-26) در سوره نور بر اساس یک شأن نزول در سال پنجم و بر اساس شأن نزول دیگر در سال دهم نازل شده و این درحالی است که شأن نزول آیات لعان (آیات 6-9) در همان سوره مربوط به سال نهم هجری است. (ر.ک: تفسیر قمی، ذیل آیات)

- آیه 281 سوره بقره که سال‌ها آخر عمر شریف پیامبر ص نازل و به دستور حضرت به آن اضافه شد. (طباطبائی، 1417ق، ج‏2، ص 424)

- آیات مربوط به داستان گاو بنی‌اسرائیل در سوره بقره که به ترتیب نزول بیان نشده است.

- همین‌طور آیات 65 تا 73 سوره حجر که برخلاف ترتیب منطقی حوادث آن چینش یافته‌اند.

- اختلاف در مکی یا مدنی بودن حدود یک چهارم سوره‌های قرآن (هرچند بسیاری از ادعاها قابل توجه نیست). (ر.ک: التمهید، معرفت، ج‏1، ص 146- 168)

- در سوره ممتحنه، آیات ابتدایی در سال هشتم، آیات دهم و یازدهم در سال ششم، آیه دوازدهم پس از فتح مکه،‌ و آیه سیزدهم از نظر معنا متناسب با آیات صدر سوره و آستانه فتح مکه است. (برای آگاهی بیشتر ر.ک: بابائی و دیگران، 1379، ص 105) بر اساس قول ابن عباس، تاریخ نزول این سوره بر حسب آیات ابتدایی آن تنظیم می‌شود وآیات دیگر مربوط به زمان‌های دیگر است؛ از این رو کسانی که زمان نزول سوره را مبنای زمان نزول آیات قلمداد می‌کنند، به صورت مبنایی دچار خطا شده‌اند.

- آیات ابتدایی سوره علق ابتدای رسالت و بقیه آیات بعدها نازل و به این سوره ملحق شده است.

- و ...

شمار این موارد که بر خلاف زمان نزول در بین آیات قرار گرفته‌اند، مشخص نیست ولی از پراکندگی نسبی برخوردار است و در سوره‌های کوتاه و بلند هر دو دیده می‌شود. البته روایات وادعاها در باره این گونه آیات که به آیات استثنائی مشهورند، بسیار است ولی بررسی‌ها نشان می‌دهد شماری از آن‌ها قابل اعتماد نیستند.

3. با توجه به این‌که این مبنا وابسته به صرفا یک روایت مرسل و یک نقل تاریخی از قول یک صحابی متأخر است (ابن عباس حدود دو سال قبل از هجرت به دنیا آمد و عملاً زمان تدوین سوره‌ها کودکی بود که احتمال ورود مستقیم به این قضایا در مورد او به طور طبیعی نمی رود؛ بنابراین، این مطالب را از کسان دیگری شنیده است)؛ در تفسیر قرآن که محاط به روایات نهی از تفسیر به رأی است، و به ویژه تفسیر آیات الاحکام، آیا می‌توان به آن به عنوان یک مبنا نگاه کرد؟

4. سند این روایت «محمد بن حفص ابن أسد الكوفي عن محمد بن كثير و محمد بن السائب الكلبي عن أبي صالح عن ابن عباس‏» است که در مورد آن اختلاف است. مرحوم آیت الله معرفت در التمهید این طریق را «اوهی الطرق» معرفی می‌کند ولی در التفسیر و المفسرون فی ثوبه القشیب برخی رجال آن را می‌ستاید. «و أمّا طریق الکلبی الى ابن‌عباس عن طریق أبی صالح فموهون بالاتفاق؛ قال جلال الدین السیوطی: هی أوهى الطرق (الإتقان، سیوطی، ج2، ص189).» التمهید فی علوم القرآن، معرفت، ج‏1، ص89.

5. گذشته از این‌ها، حدود سه چهار هزار روایت به ابن عباس نسبت داده شده که به گفته آیت الله معرفت نهایتاً‌ بتوان دویست سیصد تای آن‌ها را واقعاً‌ از خود او دانست و مابقی جعلی است. ولی نکته مهم این است که بر اساس فقه شیعی روایت ابن عباس بر فرض صحت نقل از او و وثاقت روایانش اعتبار ندارد مگر در چیزی مثل لغت و تاریخ، لیکن با توجه به نقل غیر مستقیم او این مطلب نیز مخدوش است.

6. به نظر می‌رسد با توجه به اشکالات فوق این مبنا اعتبار نداشته باشد و از این رو می‌باید در خصوص هر سوره‌ بررسی مستقل صورت گیرد. اگر به طور یقینی یا اطمینان آور به نتیجه‌ای دست یافتیم، به عنوان قرینه از آن استفاده می‌کنیم وگرنه راهی برای اطمینان از این‌که لزوما چینش آیات درون سوره‌ها زمانی است، وجود ندارد.

7. یکی از راه‌های دسترسی به ترتیب زمانی آیات نقل روایت از اهل بیت ع یا صحابی است که خود مستقیماً‌ در زمان نزول شاهد و حاضر بوده باشد (نقل مستقیم) البته به شرط اطمینان نسبی از سند.

راه دیگر این است که آیات مرتبط به یک موضوع باشد و از سیاق همان آیات به توان به ترتیب زمانی آن ها پی برد.

8. فرض کنیم کسی به این مبنا یعنی به پذیرش این نقل تاریخی اعتماد کند و معتقد باشد در وهله نخست باید چینش را به ترتیب نزول گرفت و تنها آیاتی را از این مبنا خارج‌ کرد که نقل تاریخی یا روایی بر تقدم یا تأخر زمانی نزول آن‌ها وجود داشته باشد. حال پرسش این است که در خصوص چنین نگرشی اگر در سوره‌ای در ترتیب آیه‌ای تشکیک شد، یعنی مشخص شد آیه یا آیاتی از این سوره بعدا به آن اضافه شده است، آیا این تشکیک به اجرای این مبنا در کل سوره صدمه وارد می‌کند یا خیر؟ چه میزان تشکیک در آیات یک سوره تشکیک را به کل سوره سرایت می‌دهد؟

9. با توجه به این ادعا که سوره‌های قرآن ساختارمند‌ند؛ یعنی نظامی بر آن حاکم است، می‌توان فرض کرد که چینش آیات سوره بر اساس ساختار و نظام حاکم بر سوره تدبیر شده باشد و در نتیجه لزوماً‌ زمانی نیست. حال با توجه به این مطلب، حجت حاکم کردن مبنای یاد شده (اصل بر چینش بر اساس نزول) چیست؟

ممکن است کسی ادعا کند که همه حوادث که بر اساس آن آیه یا آیاتی نازل شده، هماهنگ با نظام حاکم بر سوره وقرآن رخ داده و از این رو چینش بر اساس زمان نزول با نظام حاکم بر سوره هماهنگ است، لیکن روشن است که چنین مبنایی نیازمند یک حجت و دلیل شرعی است و تا کنون چنین حجتی از سوی کسی ارائه نشده است.

790) قرائن تقدم سوره نور بر احزاب و نقد روایات ترتیب نزول

پیش‌تر در موضوع حجاب در مقالاتی، به مسئله تقدم سوره نور بر احزاب پرداخته‌ایم و در این پست تنها به قرائن این تقدم و تأخر اشاره کرده و مطالب را همراه با ویرایش و تکمیل تقدیم می کنیم.

ترتیب نزول آیات حجاب

دست‌یافتن به ترتیب نزول آیات حجاب در سوره‌های نور و احزاب نقشی مهم در تفسیر آن‌ها و کشف مهندسی حجاب و دفع شبهات دارد و چنان‌که پیش‌تر گذشت، یک راه روایات ترتیب نزول بود که بر اساس آن‌ها سوره احزاب بر سوره نور تقدم دارد، لیکن در جای خود روشن شد این روایات قابل اعتماد نیستند (برای آگاهی بیشتر ر.ک‌: جواهری، 1397ش، ص271-287؛ همو، 1397، پژوهشنامه معارف قرآنی، شماره 33، «نقد نظریه تفسیر بر پایه ترتیب نزول»)؛‌ از این رو، بهترین راه برای دست‌یافتن به پاسخ، بررسی قرائن دو آیه یا متن دو سوره است. اگر بتوانیم به قرائنی در متن آیات یا سوره‌های نور و احزاب که در بردارنده آیات حجاب هستند، دست‌یابیم که زمان نزول را به کمک گزاره‌های تاریخی مشخص کند، خواهیم توانست به نتیجه مطلوب در این باره برسیم و آن را در فهم مراد آیات به کار بندیم. (ر.ک: جواهری، 1400، فصلنامه پژوهش‌های قرآنی، «نقد محتوایی روایات ترتیب نزول با تأکید بر آیات حجاب»، شماره 98) روشن است که تنها در صورتی می‌توانیم از نتیجه این بررسی‌ها در تفسیر آیات مدد بجوییم که از اتقان لازم برخوردار باشند وگرنه با مانند اعتماد به روایات غیر معتبر دچار خطای در تفسیر شده و در معرض تفسیر به رأی قرار می‌گیریم که با نگاه خوش‌بینانه حرکت بر لبه پرتگاه و دره هلاکت است.

قرینه اول: مستثنیات

خوشبختانه در متن آیات حجاب قرینه مهمی وجود دارد که ترتیب نزول آیات حجاب و به تبع آن‌ها ترتیب سوره‌های نور و احزاب را به صورت قاطع مشخص می‌کند. این قرینه به قدری مهم است که بر دیگر قرائن تفوّق آشکار دارد و احتمالاً‌ به جهت همین قرینه بوده که برخی مفسران و قرآن‌پژوهان همچون استاد شهید مطهری به صورت قاطع به تقدم سوره نور بر احزاب باور دارند. (ر.ک: مطهری، مجموعه آثار، ج19، ص 505)

قرینه یاد شده واکنش مخاطبان در برابر نخستین آیه حجاب است و آن این است که از چه کسانی باید حجاب گرفت؟ آیا در برابر پدر، پدربزرگ، برادر و برادرزاده، خواهرزاده، و ... نیز باید حجاب داشت؟

پاسخ به این پرسش‌ها بی‌تردید همراه نخستین آیات حجاب است؛ زیرا نمی‌توان پذیرفت که نخستین آیه حجاب نازل شود و بدون این که به این سؤالات پاسخی داده شود، مدت‌های طولانی مردم به زحمت بیفتند و آن‌گاه پاسخ به این پرسش‌ها با آیات دیگر حجاب نازل شود! (در این خصوص به پیامدهای تقدم احزاب بر نور که پیش‌تر گذشت، مراجعه شود.) نکته مهم این است که پاسخ به پرسش‌ فوق همراه با آیات حجاب ابتدایی نازل شده و از دستور حجاب ابتدایی به لحاظ متنی جدا نشده است تا این شبهه پیش بیاید که در ترتیب آیات حجاب در سوره، تغییری صورت گرفته است و مثلا پاسخ به پرسش‌های فوق می‌بایست در سوره احزاب قرار داده شود، لیکن در سوره نور قرار داده شده است (هرچند با توجه به ادبیات قرآن و سیاق ادبی، چنین شبهه ارزش طرح ندارد)؛ بنابراین، هر آیه‌ای که حامل پاسخ به پرسش‌های فوق باشد، آن آیه نخست نازل شده است و می‌دانیم که پاسخ به پرسش‌های فوق در آیه 31 سوره نور آمده است که حامل حکم ابتدایی حجاب است. جالب این است که بدانیم مدتی بعد وقتی آیه 53 سوره احزاب نازل شد که در آن به زنان پیامبر ص دستور داده شد با هیچ مردی رودررو نشوند (وَ إِذا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتاعاً فَسْئَلُوهُنَّ مِنْ وَراءِ حِجاب‏؛ و زمانى كه از همسرانش چیزی خواستيد از پشت پرده و حجاب از آن‌ها بخواهيد) بی‌درنگ بعد از یک گریز کوتاه چند کلمه‌ای، در آیه بعد موارد استثنا بیان شده است تا زنان پیامبر ص به زحمت اضافی مبتلا نشوند: «لا جُناحَ عَلَيْهِنَّ فِي آبائِهِنَّ وَ لا أَبْنائِهِنَّ وَ لا إِخْوانِهِنَّ وَ لا أَبْناءِ إِخْوانِهِنَّ وَ لا أَبْناءِ أَخَواتِهِنَّ وَ لا نِسائِهِنَّ وَ لا ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُنَّ وَ اتَّقِينَ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ شَهِيداً».

قرینه دوم: داستان افک

آیات مربوط به افک (نور، 11- 26) است. این واقعه در سال پنجم هجری قمری در مدینه و پیش از نزول واقعه احزاب (ماه دهم یعنی در 17شوال سال پنجم هجری)- که در سوره احزاب آمده- رخ داده است. (ر.ک:‌ مکارم شیرازی و همکاران، تفسیر نمونه، ج14، ص388)

تذکر 1: آیه افک دو شأن نزول دارد. شأن نزولی که منابع اهل تسنن نقل کرده‌اند، مربوط به عایشه است که در جنگ بنی‌مصطلق و پس از آن در سال پنجم هجری رخ داد. شأن نزول دیگر در برخی منابع شیعی آمده که مربوط به ماریه قبطیه است و سال نهم هجری رخ داده است، لیکن این شأن نزول از نظر محتوا بسیار ضعیف و پر از ابهام است[1]. البته برخی جزئیات شأن نزول نخست نیز خالی از مناقشه نیست ولی روشن است موافق شأن نزول‌ها، بر فرض عایشه بودن شخص یاد شده، حتی کسانی که نقدهای جدی به عایشه دارند (مانند خروج بر امام زمان خود) نیز چنین خطاهایی را بر هیچ‌یک از همسران انبیاء و از جمله همسران نبی خاتم ص روا نمی دانند.

تذکر2: آیات افک (11-26) به گفته عایشه به نقل واحدی در اسباب نزول پس از نزول آیه حجاب نازل شده است (و قد كان يراني قبل أن يضرب عليَّ الحِجَابُ). ( واحدی، 1411ق، ص 329) حکم حجاب مورد اشاره عایشه مربوط به آیه خمار (نور، 31) است؛ زیرا فرض آیه 59 سوره احزاب به قرینه شواهد ذیل پذیرفتنی نیست:

اولاً: با توجه به این‌که پیش از آن، آیه 33 به آن‌ها دستور داده که در خانه بمانند (وَ قَرْنَ في‏ بُيُوتِكُن‏) فرض خروج از خانه در جنگ بنی‌مصطلق صحیح به نظر نمی‌رسد. (ر.ک‌: قرینه چهارم)

ثانیاً: غزوه بنی مصطلق یا مُرَیسیع که در سبب نزول یاد شده آمده، در شعبان سال پنجم هجری روی داد (واقدی، 1409ق ، ج‏1،ص404) در حالی که جنگ احزاب در 17 شوال سال پنجم هجری رخ شده است و آیات مربوط به جنگ احزاب اوائل سوره احزاب است و آیه حجاب اواخر آن و حوادث بین این دو زمان‌بر بوده است.

گفتنی است بر اساس برخی تواریخ، جنگ بنی‌مصطلق در شوال سال ششم رخ داده است (صالحی شامی، 1414ق، ج 4، ص 502)[2] لیکن این قول را نمی‌توان پذیرفت؛ زیرا

ثانیاً/1) با توجه به این که سعد بن معاذ به گفته واقدی پرچم‌دار انصار در جنگ بنی‌مصطلق بوده (واقدی، 1409ق، ج 1، ص 405) و وی پس از غزوه بنی‌قریظه در اثر زخمی که داشته به شهادت رسیده است.

از طرفی، بین جنگ احزاب و بنی‌قریظه فاصله‌ای نبوده، ناگزیر می‌بایست جنگ بنی‌مصطلق قبل از جنگ خندق یا احزاب رخ داده باشد و تصوری جز این با گزاره‌های تاریخی تناسب ندارد. گفتنی است نام سعد بن معاذ در شأن نزول نخست نیز آمده است. (مکارم شیرازی و همکاران، ‌1371ش، ج14، ص389)

(قرینه سوم: فاصله زمانی بین دو سوره)

ثانیاً/2) (قرینه سوم: فاصله زمانی بین دو سوره) اگر جنگ بنی‌مصطلق را مربوط به شوال سال ششم هجری و آیه حجاب را مربوط به سوره احزاب بدانیم، با توجه به جنگ احزاب در شوال سال پنجم و حوادثی که بعد از آن رخ داد تا آیه حجاب کامل نازل شد، کم‌ترین احتمال زمان بین جنگ احزاب و حجاب کامل نمی‌تواند از پنج شش ماه نزدیک‌تر باشد،‌ که بر این اساس،‌ زمان باقی مانده بین نزول آخرین آیه احزاب و نزول اولین آیه سوره نور کم‌تر از شش ماه خواهد بود، لیکن آنچه مطلب را به شدت غریب و ناپذیرفتنی می‌کند این است که طبق اخباری که احزاب را مقدم بر نور دانسته‌اند، سوره‌های پرحجم ممتحنه، نساء، زلزال، حدید، محمدŒ، رعد، الرحمن، دهر، طلاق، بینه،‌ حشر، و احتمالا سوره نصر (ر.ک: بهجت‌پور، 1392ش، 1392ش، ص 334-335) در این فاصله (بین احزاب و نور) نازل شده‌اند؛ یعنی در این مدت حدود شش ماه کوتاه، که نگارنده گمان نمی‌کند در جهان اسلام از گذشته تا کنون کسی به چنین چیزی قائل باشد!!

تذکر3:‌ از تذکر 2 می‌توان به نکته مهم دیگری دست یافت و آن این که بر اساس شأن نزول نخست، ترتیب آیات این سوره همانند سوره ممتحنه، بر اساس نزول نخواهد بود.

(نقد افک به روایت شیعی: )

تذکر 4: (نقد افک به روایت شیعی:) اگر شأن نزول دوم را ملاک قرار دهیم- با صرف نظر از مشکلات فراوان آن- و از آن استفاده کنیم که پس آیه خُمر در سال نهم نازل شده، خواهیم پرسید:

اولاً: با توجه به تقدم نزول حکم جلباب (در سوره احزاب) در این فرض، تکلیف استثناهای آن (مانند پدر، پسر، پسران فرزند و ... و نیز القواعد من النساء) تا سال نهم چه بوده است؟ ‌

ثانیاً: چرا با وجود نزول حجاب کامل در این فرض، حجاب ابتدایی (خمر) (که موافق با قرائن آیه نسبت به جلباب ساده‌تر است ) تا سال نهم به تأخیر افتاده است؟ آیا بر فرض اصرار بر این شأن نزول نمی توان فرض کرد که آیات افک بعدها به سوره نور اضافه شده است؟ که در این صورت، ترتیب سوره را در این مورد نمی‌توان برای آیات آن در نظر گرفت.

ثالثاً: مشکل دیگر این فرض این است که بر اساس روایت ابوصالح از ابن عباس (یعقوبی، تاریخ یعقوبی، [بی تا]، ج 2، ص33) سوره نور بلافاصله پس از سوره احزاب نازل شده که با این شأن نزول دوم هماهنگ نیست. گفتنی است اگر اختلاف روایات ترتیب نزول در این حد است، بر فرض اعتماد به روایات ترتیب نزول سوره‌ها، آیا نمی‌توان حدس زد که یک جابجایی ساده بین سوره احزاب و نور نیز رخ داده باشد؟

قرینه چهارم: مذمت تاریخی عایشه در خروج از منزل و مخالف با دستور «قرن فی بیوتکن»

در روایات و مناظرات بسیاری از گذشته‌های دور تا کنون مذمت عایشه به جهت خروجش بر حضرت علی ع مستند به آیه «وَ قَرْنَ فِى بُيُوتِكُنَّ» نقل شده و این امری مسلم نزد همه مسلمانان و مطلبی پذیرفته بوده است. برخی روایات از پشیمانی خود عایشه به این جهت حکایت دارد؛ مانند:

- الطبقات الكبرى عن عمارة بن عمير :حَدَّثَني مَن سَمِعَ عائِشَةَ إذا قَرَأَت هذِهِ الآيَةَ: «وَ قَرْنَ فِى بُيُوتِكُنَّ»۵ بَكَت حَتّى تَبُلَّ خِمارَها ۶؛ كسى برايم روايت كرد كه شنيده بود وقتى عايشه آيه «و در خانه هايتان بنشينيد» را تلاوت مى كرد ، چندان مى گريست كه روسرى اش خيس مى شد. (دانش نامه اميرالمؤمنين (ع) بر پايه قرآن، حديث و تاريخ، ج5، ص 255)

- تاريخ بغداد عن عروة :ما ذَكَرَت عائِشَةُ مَسيرَها في وَقعَةِ الجَمَلِ قَطُّ ، إلّا بَكَت حَتّى تَبُلَّ خِمارَها وتَقولُ : يا لَيتَني كُنتُ نَسيا مَنسِيّا؛ هيچ گاه عايشه حضور در جنگ جمل را به ياد نمى آورْد ، مگر آن كه مى گريست تا آن جا كه روسرى اش خيس مى شد و مى گفت: اى كاش از ياد رفته بودم و فراموش شده بودم! (همان)

روشن است اگر آیه جلباب که بعد از قرن فی بیوتکن است، قبل از جنگ نازل شده بود و با فرض وجود آن با پیامبرˆ از خانه خارج شده بود، دیگر به جهت حکم قرن فی بیوتکن مذمتی بر او نبود و عایشه به راحتی می توانست از خود دفاع کند و جهتی نداشت که با شنیدن و خواندن این آیه شرمنده و ناراحت شود؛ پس آیه نازل شده قبل از جنگ (بر فرض نزول) آیه خمار بوده نه جلباب.

قرینه پنجم: دلالت «فَسئَلُوهُنَّ مِن وَرَاءِ حِجَاب‏»

در آیه 53 سوره احزاب حکم پرده‌نشینی همسران پیامبر اکرمˆ صادر شد. اگر فرض کنیم سوره احزاب قبل از سوره نور نازل شده باشد، نزول این آیه پیش از حکم حجاب خواهد بود؛ یعنی در زمانی که هیچ حکمی در باره حجاب نازل نشده، زنان پیامبر اکرمˆ خانه‌نشین (و قرن فی بیوتکن) و پرده‌نشین (فسئلوهن...) می‌شوند. با توجه به این که زنان پیامبرˆ الگو بودند، به ویژه که به سمت تشریفی مادری امت نیز رسیده بودند، از طرفی ما می‌دانیم هیچ‌گاه عموم زنان محکوم به پرده‌نشینی نشدند؛ همچنین با توجه به حکمت مصرّح در آیه (ذَالِكُمْ أَطْهَرُ لِقُلُوبِكُمْ وَ قُلُوبِهِن‏)، این حکم «غیر حکیمانه» جلوه می‌کند؛ زیرا برای حصول طهارت قلوب زنان پیامبرˆ به جای نزول حکم اولیه حجاب که طهارت همگان را در پی داشته باشد و حیاء و عفاف را بیش از پیش در جامعه نهادینه کند، و پیامد آن، حکم ویژه زنان پیامبرˆ در پرده‌نشینی اجباری را منطقی و برای صیانت بیشتر و همه‌جانبه آن‌ها جلوه داده و به لحاظ الگو بودن آن‌ها، این حکم در تحکیم حکم حجاب ابتدایی و نزول احکام سخت‌گیرانه بعدی (هرچند در آن زمان کسی از آن خبر نداشت) تأثیر مثبت برجای گذارد، یک طرفه و به صورت سخت‌گیرانه تنها به سراغ زنان پیامبر رفته و طهارت آن‌ها را به سخت‌ترین وجه، یعنی پرده‌نشینی اجباری، اراده کرده است.

گذشته از این، اساساً‌ «فَسْئَلُوهُنَّ مِنْ وَراءِ حِجاب‏» نشان می‌دهد نصب پرده برای خانه و اتاق نزد مردم شناخته شده بوده است و این پرده و حجاب برای خانه‌ها بدون فرض و جود حکم حجاب، هرچند به صورت ابتدایی، منطقی نمی‌نماید، و این درحالی است که اگر نزول سوره نور پیش از سوره احزاب در نظر گرفته شود، تفسیر آیات کاملاً‌ منطقی و عقلایی و حکیمانه خواهد بود.

تذکر مهم

اگر کسی با قرائن یاد شده- هرچند به نظر می‌رسد وافی به مقصود باشد- به تقدم سوره نور بر احزاب نرسد، ناگزیر باید آیات حجاب را بدون ترتیب در نظر بگیرد و نمی‌تواند به عکس آن قائل شود؛ زیرا تقدم جلباب بر خمر نیز دلیل و حجت می‌خواهد و حجتی وجود ندارد.

گفتنی است با فرضیه در نظر گرفتن آیات حجاب بدون ترتیب زمانی، نتایج چندان تفاوتی نمی‌کند هرچند برخی فواید از دست می‌رود؛ فوایدی که به راحتی می‌توان با آن‌ها برخی شبهات را پاسخ گفت.

ممکن است گفته شود در صورتی که قرینه بر خلاف نباشد، به روایات ترتیب نزول می‌توان اعتماد کرد، که در پاسخ می‌گوییم: چنین گزینه‌ای روا نیست؛ زیرا

اولاً: روایت از ابن عباس است و اصطلاحاً‌ به آن موقوفه گفته می‌شود که حجت نیست و در این خصوص نظر مخالفی بین علمای فقه و اصول وجود ندارد و اما از جهت تفسیری، باید توجه داشت که ابن عباس تقریباً‌ دو سال قبل از هجرت به دنیا آمد و هنگام نزول آیات قرآن و چینش سور و آیات آن‌ها، او در عالم کودکی بود که احتمال ورود به این مسائل در وی نمی‌رود و معمول نیست؛ بنابراین، او این مطالب را غیر مستقیم نقل کرده است که منبع آن مشخص نیست و از این رو اعتبار ندارد.

تذکر: هرگونه تفسیری باید در چهارچوب جواز فقهی صورت پذیرد؛ زیرا محاط به نهی از تفسیر به رأی است؛ به تعبیر دیگر تفسیر آیات الاحکام و غیر آن‌ها تفاوتی در جواز یا عدم جواز ندارد و ابزار ورود به تفسیر برای همه آیات یکسان است. البته مواردی که به باورها مربوط می‌شود و ارتباطی به عمل ندارد، اگر تفسیر در خصوص آن‌ها با لسان احتمال ارائه شود، ظاهراً‌ از دامنه آنچه گفت شد، خارج است.

ثانیاً: به روایات ابن عباس حتی در مثل واژه‌شناسی و حوادث تاریخی نیز به سادگی نمی‌توان اعتماد کرد؛ زیرا روایات منسوب به او متهم است. در منابع اهل تسنن حدود 4000 هزار روایت به او نسبت داده شده در حالی که به گفته برخی دانشمندان، حداکثر بتوان 200 الی 300 روایت را واقعاً‌ از او دانست والبته کشف چنین روایاتی در بین آن همه روایات جعلی- اگر ممکن باشد - کار بسیار دشواری است.

ثالثاً: در مسئله «اتهام» چند نکته قابل توجه است:

نخست این‌که به باور برخی کارشناسان تلاش شد «ابن عباس»‌ به عنوان مرجع علمی معرفی شود تا جایگاه امام حسن و امام حسین - علیهما السلام- از دیدگان مردم پنهان بماند. در جانب علم و تفسیر قرآن روی ابن عباس و در جانب عرفان و عبادت بر ابن عمر تمرکز شد و به این طریق از مرجعیت حسنین ع کاسته شد.

دیگر این‌که در خصوص روایات ترتیب نزول این احتمال وجود دارد که چون هیئت حاکم مصحف امیر المؤمنین ع را نپذیرفتند و از سویی، لازم بود به سؤال پرتکرار زمان نزول از سوی مردم پاسخ گویند - چیزی که در مصحف امیر المؤمنین ع ثبت بود- از این رو کوشیدند از طریق مصاحبه با صحابه‌ و کسانی که احتمالاً‌ تا حدودی زمان نزول‌ها را - با واسطه یا بی‌واسطه - در خاطر داشتند، فهرستی تهیه کنند که بتوانند مردم را اقناع کنند و بهترین فردی که می‌توانستند به او منتسب کنند تا فهرستشان در جایگاه معتبری قرار گیرد، ابن عباس بود؛ از این رو به نظر می‌رسد اساساً‌ این روایات که بین آن‌ها اختلاف هم وجود دارد، از ابن عباس نباشد. خطاهای متعدد در ترتیب منقول از طریق این روایات نیز شاهدی بر احتمال بالای صحت چنین فرضیه‌ای است، هرچند صرفاً‌ احتمالی بر پایه تحلیل تاریخی باشد.


[1] . این شأن نزول هم با قرائن موجود در آیه نمی‌سازد و هم با عصمت پیامبرˆ؛ برای آگاهی بیشتر ر.ک:‌ مکارم شیرازی و همکاران، تفسیر نمونه، ج14، ص 391-392؛ نیز ر.ک:‌ http://commonmistakes.blogsky.com/1392/07/04؛ ر.ک: سبحانی، 1385ش ج2، ص 182

[2] . محمد بن یوسف صالحی شامی متوفی 942 قمری است. قتاده و عروة بن زبير آن را در سال پنجم دانسته‌اند، در كتاب بخارى (ج 5، ص 54) آمده كه در سال چهارم بوده و البته هيچ كس چنين چيزى را نگفته است نك: صالحی شامی، سبل الهدى، 1414ق، ص 502؛ و بايد دانست كه آگاهي‌هاى تاريخى بخارى اندك بوده و اين از بخش مغازى آن به دست مى‌آيد.

745) توقیفی بودن ترتیب سوره‌ها در زمان پیامبر اکرم ص

یکی از نظریه‌های مورد علاقه تحریف‌گرایان، تأخیر جمع و ترتیب یافتن سوره‌های قرآن به بعد از رحلت پیامبر اکرم ص است. این نظریه مورد پذیرش بیشتر علمای شیعه نبوده و دلائل و شواهد متعددی بر بطلان آن دلالت دارد که عبارت‌اند از:
1. اگر در زمان پیامبر ص ترتیب سوره‌ها مشخص نشد، چه کسی بعد از پیامبر ص آن را مرتب کرد و از بی‌نظمی درآورد و چنین افتخار بزرگی را به نام خود رقم زد؟

2. می‌گویند چون احتمال داشت سوره‌ای نازل شود، به همین دلیل پیامبر ص تا آخر عمر آن‌ها را مرتب نکرد و ده‌ها هزار بلکه صدها هزار ختم قرآن در چند سال آخر عمر شریف ایشان و هزاران ختم دهه‌های آخر، همه بی‌نظم بوده است!!!!!
👈 اگر چنین است، لازم بود چینش آیات درون سوره‌ها هم مشخص نشود؛ چون تا آخرین روزهای عمر شریف ایشان احتمال داشت آیه یا آیاتی نازل شود!!
(و ما می‌دانیم که چنین نبود و ایشان چینش آیات را مشخص کرده بود و هرگاه آیاتی نازل می‌شد که مربوط به سوره‌های قبل بود، می‌فرمود: این آیه را بین فلان آیه و فلان آیه در فلان سوره قرار دهید. خب نمی‌توانستند در مورد سوره‌ها هم همین‌طور عمل کنند؟!!!)

3. صاحب جواهر التفسیر در قرن نهم در مقدمه به صراحت گفته علما اتفاق نظر دارند که ترتیب سور در زمان پیامبر ص مشخص بوده (و بر اساس آن قرآن ختم می‌شده) ولی به دلیل مشکلاتی بین الدفتین قرار گرفتن آن به بعد از رحلت موکول شد (که البته این تأخیر هیچ تأثیری ندارد).

4. روایات فراوان از طرق فریقین رسیده که حضرت فرمود:‌ «اعطیت الطوال مکان ... » این روایات مطابق ترتیب فعلی است.

5. در زمان پیامبر ص سوره حمد با عنوان «فاتحة الکتاب» خوانده می‌شد.

6. روایتی در دست است که پیامبر اکرم ص شخصا دستور داده‌اند فلان سوره را در کنار فلان سوره قرار دهید با این که زمان نزول آن دو از هم فاصله داشته است.

7. هیچ مدرکی در اختیار نیست که مصحف حضرت علی ع ( که البته کسی آن را ندیده جز چند نفری بعد از رحلت پیامبر ص ) به شیوه‌ای غیر از ترتیب فعلی مرتب شده باشد بلکه برعکس آن موجود است. (ر.ک:‌ مقاله: «قرینه زمان نزول و خطای راهبردی در فهم مفسر» ، مجله ذهن، شماره 80)

8. در توحید مصاحف، با این که ابیّ مسؤول تیم بود، لیکن ترتیب سوره‌ها را برخلاف مصحف شخصی خودش مرتب کرد؛ یعنی بر اساس ترتیبی که از زمان پیامبر ص معلوم بود، مشخص کرد.

9. در تاریخ هیچ روایتی وجود ندارد که بعد از پیامبر ص کسی در مورد ترتیب سوره‌ها اعتراضی کرده باشد، و حال این که اگر ترتیب سور بر عهده اصحاب گذاشته شده بود، اول مصیبت و دعوا و حرف و حدیث بود و سر و صدا گوش فلک را کر می‌کرد.

10. اختلاف مصاحف صحابه اولاً: اندک است و همه تقریبا شبیه هم هستند و نزدیک ترتیب موجود و ثانیاً:‌ چون مصحف آن‌ها شخصی بوده و تهیه نوشت‌افزارها دشوار، و گاه سفر و مریضی موجب می شده در نگارش برخی سوره‌ها تأخیر بیفتد؛ از این رو چندان به نگارش به وقت آن‌‌ها و مرتب بودن سوره‌ها اهتمام نشان نمی‌دادند ولی غالباً‌ سوره‌ها را حفظ بوده و بر اساس ترتیب مشخص و معروف قرآن را ختم می‌کردند و نه چینش سوره‌ها در مصحف شخصی‌شان؛ از این رو می‌بینیم ابیّ که مسئول تیم توحید مصاحف بود، چینش را برخلاف مصحف شخصی خویش و مطابق ترتیب عمومی و رسمی تنظیم کرد و مقبول همگان هم قرار گرفت و هیچ اعتراضی هم بروز نکرد.

11. و سخن آخر این‌که: کسانی که قائل‌اند پیامبر ص با این که وقت کافی داشته تا ترتیب سوره را مشخص کند ولی با این حال این کار را نکرده، چگونه می‌توانند از ادعای به حق «اهتمام حداکثری پیامبر ص به قرآن» حمایت و طرفداری و دفاع کنند؟!

تفصیل مطالب فوق را ان شاء الله در نوشتاری با عنوان «برهان تاریخی بر تحریف‌ناپذیری قرآن کریم در تاریخ قرآن و قرائات» (تقریباً‌ نهایی شده است) ارائه خواهم کرد.

722) پاسخی به یک شبهه   (نقد تفسیر به ترتیب نزول/تنزیلی 42)

شبهه شده که پیامبر اکرم ص در ترتیب سور دخالتی نداشته و هیچ روایتی وجود ندارد که نشان دهد پیامبر اکرم ص در خصوص ترتیب سوره‌ها اظهار نظری کرده باشند.

پاسخ: برشی از کتاب «برهانی تاریخی بر تحریف‌ناپذیری قرآن (تاریخ قرآن و قرائات)»، فصل سوم: «

از ابن عباس نقل شده که گفت:‌ از عثمان پرسیدم: چرا سوره انفال (نزول 87) را کنار سوره برائت (نزول 113 یا 114) قرار دادی؟ عثمان در پاسخ گفت: پیامبرˆ دستور داد آیات سوره برائت در ادامه سوره انفال نوشته شود و برای ما روشن نکرد که این دو یک سوره هستند یا دو سوره؟[1] در اسباب نزول نقل از بستان فقیه از ابواللیث از قول عثمان آمده که گفت: من کاتب خاتمه سوره انفال و فاتحه سوره برائت بودم، رسول اللهˆ میان این دو سوره املای تسمیه نفرمود (مثلا نفرمود: آغاز سوره برائت یا از این‌جا به بعد سوره برائت است).[2]

در باره این روایت چند نکته حائز توجه و تذکر است:

الف) ابن عباس تنها از این دو سوره سؤال کرده است و این نشان می‌دهد در مورد دیگر سوره‌ها طبق متعارف عمل شده است.

ب) پیامبرˆ این دو سوره را به رغم فاصله زیاد در زمان نزول، کنار هم قرار داده است.

ج) خود حضرت املاء فرموده‌اند و بر اساس نقل فوق، املای حضرت مشتمل بر ترتیب سوره‌ها هم می‌شده است و این نمونه‌ای برای رفع این شبهه است که پیامبر اکرم ص ترتیب هیچ دو سوره‌ای را بیان نکرده‌اند و در این خصوص هیچ روایتی نداریم.[3]

د) انفال و توبه در مصحف ابی بن کعب (به هر دو روایتش (ابن ندیم و شهرستانی))[4] کنار هم قرار گرفته است، با این که ترتیب مصحف او با مصحف موجود تفاوت‌هایی دارد؛ بنابراین، کنار هم قرار گرفتن آن دو نمی‌تواند به اجتهاد عثمان بوده باشد؛ زیرا چنان که در ادامه می‌آید، روایتی موهم این است که ترتیب این دو سوره از اجتهاد عثمان است.

ه) قرائت دیگری از گفتمان ابن عباس و عثمان وجود دارد که بر اساس آن عثمان می‌گوید: رسول خدا ˆ هراز چند گاهی سوره‌ای بر وی با تعدادی آیه نازل می‌شد و هر گاه چیزی بر وی نازل می‌شد برخی از کاتبان را نزد خود فرا می‌خواند و می‌فرمود: این آیات را در سوره‌ای که در آن کذا وکذا ذکر شده قرار دهید، و همچنین آیاتی دیگر نازل می‌شد و می‌فرمود: این نازل شده را در سوره‌ای که کذا و کذا در آن ذکر شده قرار دهید. [دقت شود: از ظاهر عبارت فهمیده می‌شود این گونه موارد کم نبوده است.] انفال از اول سوره‌های نازل شده در مدینه بود و برائت از جمله سوره‌های پایانی نزول، قصه آن‌ها نیز شبیه یکدیکر بود. به گمانم رسید که این سوره بخشی از آن است. رسول الله ˆ نیز قبض روح شدند و برای ما روشن نفرمودند که این سوره بخشی از آن سوره ( انفال) است به همین دلیل میان آن‌ها مقارنه ایجاد کردم و بین آن ‌دو بسمله را ننوشتم و درهفت سوره طولانی گذاردم.[5] از این نقل به صراحت استفاده می‌شود که کنار هم قرار گرفتن این دو به اجتهاد عثمان بوده و حال آن‌که پیش‌تر در مصحف ابی بن کعب که به گفته ذهبی سید قراء بوده (أقرأ الصحابة وسيد القراء)[6]، کنار هم قرار داشته‌اند. گفتنی است ابی بن کعب خود مسئولیت تیم نگارش مصحف امامِ عثمان را بر عهده داشته است و بر اساس نقلی مصحف امام از روی مصحف او و زیر نظر او نگارش شده است. در مقدمه تفسیر طبری آمده است: «... پس مصحف ابی بن کعب را بیاوردند و هیچ مصحف نیافتند درست‌تر از آن، و امیر المؤمنین عثمان از آن نسختی برداشت ... »[7] این نشان می‌دهد نقل ما از گفتمان ابن عباس صحیح‌تر است و در حقیقت اجتهاد عثمان به یک سوره تلقی کردن این دو سوره بوده (به دلیل نبود بسمله بین آن دو) و نه قرار دادن آن دو کنار هم.

و) در تتمه بند پیشین، یادآور می‌شویم که یکی از مهم‌ترین دلایل معتقدان به عدم جمع در زمان پیامبرˆ اختلاف مصاحف صحابه است، لیکن به اختصار باید دانست که

اولاً: این مصاحف شخصی بوده است؛ از این رو می‌بینیم ابیّ با این که خود عهده‌دار مسئولیت تیم یکسان‌سازی مصاحف و املای مصحف امام بود، ترتیب سوره‌ها را بر اساس آنچه از زمان پیامبرˆ رایج بود، تنظیم کرد نه مصحف خودش.

ثانیاً: هم از ابیّ و هم از ابن مسعود که مصحف این دو نماد اختلاف با مصحف موجود می‌باشند[8]، مصاحف گوناگونی نقل شده است که هیچ‌یک با دیگری هماهنگ نیست! ابن ندیم در مورد مصحف ابن مسعود می‌گوید من مصاحف گوناگون و متفاوتی دیدم که ترتیب همه آن‌ها منسوب به ابن مسعود بود[9] مقایسه ترتیب مصاحف ابیّ منقول از ابن ندیم و شهرستانی نیز نشان می‌دهد مطلب فوق درست است؛ البته نکته درخور توجه در بررسی مصاحف صحابه این است که غالب قریب به اتفاق آن‌ها ترتیبی نزدیک به ترتیب مصحف موجود دارند و این نشان دهنده ریشه‌دار بودن ترتیب موجود در زمان پیامبرˆ است.... »

714) ترتیب مصحف حضرت علی ع بر اساس نسخه‌ای از ابن ندیم به روایت نولدکه (نقد 41)

بنا به نقل یعقوبی (تحقیق M.Th.Houtsma ، ج1، ص 152- 154) ترتیب سوره‌ها در مصحفی که علی [ع] پس از وفات پیامبر گردآور ی کرد، چنین بوده است:

بخش نخست:‌بقره2؛ یوسف؛ عنکبوت؛ روم؛ لقمان؛ فصلت؛ ذاریات؛ انسان؛ سجده؛ نازعات؛ تکویر؛ انفطار؛ انشقاق؛ اعلی؛ بینه.

بخش دوم: آل عمران, هود, حج, حجر, احزاب, دخان, الرحمن؛ حاقه؛ معارج؛ عبس؛ شمس؛ قدر؛ زلزله؛ همزه؛ فیل؛ قریش.

بخش سوم: نساء؛ نحل،؛ مؤمنون؛، یس؛، شوری؛ واقعه؛، ملک؛ مدثر؛ ماعون؛، مسد؛ اخلاص؛ عصر؛ قارعة؛ بروج؛ تین؛، نمل.

بخش چهارم: ماده؛ یونس؛ مریم؛ شعراء؛ زخرف؛ حجرات؛ ق؛ قمر؛ ممتحنه؛ طارق؛ بلد؛ عادیات؛ کوثر؛ کافرون.

بخش پنجم: انعام؛ اسراء؛ انبیا؛ فرقان؛ قصص؛ غافر؛ مجادله؛ حشر؛ جمعه؛ منافقون؛ قلم؛ نوح؛ جن؛ مرسلات؛، ضحی؛ تکاثر.

بخش ششم: اعراف؛ ابراهیم؛ کهف؛ نور؛ ص؛ زمر؛ جاثیه؛ بینه؛ حدید؛ مزمل؛ قیامت؛ نبأ؛ غاشیه, فجر؛ لیل؛ نصر.

بخش هفتم: انفال؛ توبه؛ طه؛ فاطر؛ صاغفات؛ احقاف؛ فتح؛ طور؛ نجم؛ صف؛ تغابن؛ طلاق؛ مطففین؛ فلق؛ ناس.

با این که در این روایت نام برخی سوره‌ها ( مانند فاتحه؛ رعد؛ سبا؛ محمد [ص]؛ ماعون) سهوا از قلم افتاده, مبنای ترتیب سوره‌ها کاملا مشخص است. این ترتیب برگرفته از دسته‌بندی خاصی از ترتیب سوره‌ةا در مصحف رسمی قرآن همراه با برش‌ها یا اجزای قرائت است.

تذکر: این ترتیب در نسخه‌های در دسترس ابن ندیم وجود ندارد.

برای آگاهی بیشتر ر.ک:‌ «نقد و بررسی روایات جمع قرآن», نولدکه, ترجمه‌ , فصلنامه علمی-تخصصی علوم حدیث, سال 1384, شماره 35و 36,

تذکر

این ترتیب مانند ترتیب‌های دیگر منسوب به مصحف حضرت علی ع قابل پذیرش نیست؛ زیرا کسی آن مصحف را رؤیت نکرده است، هرچند از برخی روایات بر می‌آید که در ترتیب سور همانند ترتیب فعلی عمل شده که در پست مربوط به مصحف حضرت علی ع بیان شده است.

696) اولین حکم حجاب:‌ خمر یا جلباب؟

اولین حکم حجاب:‌ خمر یا جلباب؟

برخی با توجه به روایات ترتیب نزول بر این باورند که سوره احزاب قبل از سوره نور نازل شده و از این رو حکم جلباب پیش از حکم خمار نازل شده و به توجیهاتی روی می‌آورند. نگارنده در مقاله علمی‌ پژوهشی «نقد محتوایی روایات ترتیب نزول با تأکید بر آیات حجاب»‌ (فصلنامه علمی پژوهشی پژوهش‌های قرآنی، شماره 98، سال انتشار بهار 1400 )‌به تفصیل و با کمک گرفتن از سه قرینه اثبات کرد که نزول این دو سوره بر عکس بوده است؛ یعنی اول سوره نور و سپس سوره احزاب نازل شده‌اند. (البته به غیر این مقاله، مقالات و نگاشته‌های دیگری نیز در نقد این روایات از بعد سندی و جز آن نگاشته شده است؛ مانند:‌ نقد نظریة تفسیر بر پایة ترتیب نزول - پژوهشنامه معارف قرآنی، شماره 33 و ...)

گفتنی است دیدگاه برخی عالمان شیعی مانند مرحوم شیهد مطهری نیز همین است.

-اخیرا مقاله‌ای با عنوان «نقد آرای آمنه ودود در تفسیر آیات حجاب (عفاف‌گرایی و حجاب‌گریزی)» نگاشته شده و در دو فصلنامه علمی قرآن‌پژوهی خاورشناسان، سال هفدهم، شماره 33 (سال انتشار پاییز و زمستان 1401ش) منتشر گردیده است. در این مقاله با استناد به روایات ترتیب نزول و یک قرینه، نزول سوره احزاب پیش از سوره نور معرفی شده است.

در باره روایات ترتیب نزول و نقد سندی و محتوایی آن‌ها مقالات گوناگونی نگاشته شده و در مقاله فوق الذکر «نقد محتوایی ...» دقیقاً مسئله تقدم یا تأخر این دو سوره به تفصیل مورد بحث قرار گرفته است و انتظار این بود که مقاله اخیر ناظر به آن مقاله باشد (خواه نقد خواه تأیید).

در هر صورت، در این پست متن استدلال در مقاله اخیر و پاسخ به آن از مقاله فوق الذکر تقدیم حضور مخاطبان می‌شود و البته تفصیل به مقاله واگذار می‌شود:

استدلال مقاله اخیر در تأیید تقدم نزول سوره احزاب بر نور:

«با توجه به سیر نزول آیات حجاب، خداوند ابتدا آیه جلباب و بعد آیه خمار را نازل کرد (زیرا سوره احزاب به جنگ احزاب می‌پردازد که در سال پنجم اتفاق افتاد (ر.ک:‌ طبری، تفسیر طبری، 1377: ج2، ص 564-565؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، 1385: ج2، ص 177-178؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، 1410: ج2، ص 50) ولی داستان افک که در سوره نور مطرح شده، مربوط به غزوه بنی‌المصطلق است که در سال ششم اتفاق افتاد (طبری، تفسیر طبری، 1387: ج2، ص 604؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، 1385: ج2، 192) . ...»

نقد و بررسی

این دیدگاه با اشکالاتی روبه‌رو است:

الف) در این خصوص بین مورخان اختلاف نظر وجود دارد و مشاهیری همچون واقدی و بیهقی و ذهبی زمان غزوه بنی مصطلق یا مُرَیسیع را شعبان سال پنجم هجری دانسته‌اند. (واقدی، 1409ق ، ج‏1،ص404؛ دلائل‏النبوة،ج‏4،ص:44) ذهبی آن را مربوط به سال پنجم دانسته و در باره این رأی گفته «علی الصحیح بل المجزوم به» (تاریخ الاسلام، ج2، ص 258)

همچنین به گفته مورخان جنگ احزاب در 17 شوال سال پنجم هجری رخ داده و آیات مربوط به جنگ احزاب اوائل سوره احزاب است و آیه حجاب اواخر آن و حوادث بین این دو زمان‌بر بوده است. جالب این که یعقوبی که غزوه بنی المصطلق را در حوادث سال ششم آورده، جنگ احزاب را نیز جزو حوادث سال ششم ذکر کرده است.

در هر صورت، برای داوری صحیح در مسائل اختلافی ، راهکار جمع‌آوری هرچه دقیق‌تر قرائن است. در ذیل به برخی قرائن اشاره شده است.

ب) با توجه به این که سعد بن معاذ پرچم‌دار انصار در جنگ بنی‌مصطلق بوده (واقدی، 1409ق، ج 1، ص 405) و وی پس از غزوه بنی‌قریظه در اثر زخمی که داشته به شهادت رسیده و از طرفی، بین جنگ احزاب و بنی‌قریظه فاصله‌ای نبوده، ناگزیر می‌بایست جنگ بنی‌مصطلق قبل از جنگ خندق یا احزاب رخ داده باشد و تصوری جز این با حضور سعد در جنگ بنی‌مصطلق تناسب ندارد.

ج) به نقل واحدی در اسباب نزول، به گفته عایشه آیات افک پس از نزول آیه حجاب نازل شده است (و قد كان يراني قبل أن يضرب عليَّ الحِجَابُ). ( واحدی، 1411ق، ص 329) حکم حجاب مورد اشاره عایشه مربوط به آیه خمار (نور، 31) است؛ زیرا فرض آیه 59 سوره احزاب به قرینه ذیل پذیرفتنی نیست:

اگر جنگ بنی‌مصطلق را مربوط به شوال سال ششم هجری و آیه حجاب را مربوط به سوره احزاب بدانیم، با توجه به جنگ احزاب در شوال سال پنجم و حوادثی که بعد از آن رخ داد تا آیه حجاب کامل (جلباب) نازل شد، کم‌ترین احتمال زمان بین جنگ احزاب و حجاب کامل نمی‌تواند از پنج شش ماه نزدیک‌تر باشد،‌ که بر این اساس،‌ زمان باقی مانده بین نزول آخرین آیه احزاب و نزول اولین آیه سوره نور کم‌تر از شش ماه خواهد بود، لیکن آنچه مطلب را به شدت غریب و ناپذیرفتنی می‌کند این است که طبق اخباری که احزاب را مقدم بر نور دانسته‌اند، سوره‌های پرحجم ممتحنه، نساء، زلزال، حدید، محمدŒ، رعد، الرحمن، دهر، طلاق، بینه،‌ حشر، و احتمالا سوره نصر در این فاصله (بین احزاب و نور) نازل شده‌اند؛ یعنی در این مدت حدود شش ماه کوتاه، که نگارنده گمان نمی‌کند در جهان اسلام از گذشته تا کنون کسی به چنین چیزی قائل باشد!!

نکته مهم

بر فرض تقدم نزول حکم جلباب (در سوره احزاب)، تکلیف استثناهای آن (مانند عمو، دایی، داماد، و ... و نیز قواعد من النساء) تا نزول آیه خمر و قواعد من النساء چگونه بوده است؟

تفصیل مطالب را در دو مقاله یاد شده دنبال کنید.

690) نقد مهم‌ترین دلیل تفسیر تنزیلی (بر مبنای نزول)/ 39

پیش‌تر در پست 538 در مقاله «قرینه زمان نزول و خطای راهبردی در فهم مفسر» یکایک ادله مشروعیت تفسیر تنزیلی (بر مبنای نزول) را بررسی و نقد کرده و تفاوت قرینه و مبنا را بیان کرده‌ایم، لیکن در این پست پاسخ دلیل نخست آن مقاله را با تفصیل بیشتر ارائه خواهیم کرد:

دلیل اول و شاید مهم‌ترین دلیل مشروعیت تفسیر بر مبنای ترتیب نزول:

سیر ابلاغی و تعلیمی رسول اکرمˆ

در توضیح این دلیل آمده است: «اصلی‌ترین پایه مشروعیت این سبک سیر ابلاغي وتعليمي رسول اللهˆ است. آیات قرآن مجید در نوبت‌های مختلف نزول برایشان خوانده می‌شد و آن حضرت نیز به همین نسبت برمردم تلاوت می‌کردند، آنان را از نظر روحی آماده می‌نمودند وبه تعلیم محتوای آیات و بیان حکمت‌های نهفته درآنها می‌پرداختند.» (بهجت‌پور، 1392، ص 49)

نویسنده با استنناد به روایاتی مبنی بر این‌که پیامبر ص پس از نزول آیه یا آیات و یا سوره‌ای از قرآن، آن را بر مردم تلاوت می‌کردند و تعلیم می‌دادند،‌ کوشیده مطلب خود را بیان کند.

نقد و بررسی

الف) این استدلال تمام نیست؛ زیرا زمانی می‌توان به روش ابلاغی و تعلیمی پیامبرˆ بر مبنا بودن ترتیب نزول در تعلیم و تفسیر قرآن استناد کرد که همه قرآن نازل شده باشد،‌ آن‌گاه پیامبرˆ روش ترتیب نزول را در تفسیر برگزیند نه این‌که تعلیم همگام با نزول سند چنین برداشتی باشد. از نوشته نه چندان صریح تفسیر تنزیلی بر می‌آید که نویسنده تلاش کرده با تمسک به نزول دفعی و این‌که پیامبرˆ اجمالاً از قرآن خبر داشته، لیکن بر اساس ترتیب مصحفی عمل نکرده بلکه بر اساس ترتیب نزول عمل کرده، به استدلال خود وجاهت بخشد (بهجت‌پور، 1392، ص 49- 50)، لیکن سستی این رویکرد بی‌نیاز از توضیح و تبیین است؛ زیرا بر فرض که پیامبرˆ از همه آیات با خبر باشد، لیکن حکمت اقتضا می‌کرده آیات به تدریج بیان شود و هر راهی جز این خلاف حکمت پروردگار است:‌ «وَ قالَ الَّذينَ كَفَرُوا لَوْ لا نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً واحِدَةً كَذلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَكَ وَ رَتَّلْناهُ تَرْتيلاً» (فرقان:‌32).

ب) یک نکته دقیق که مغفول مانده این است که اگر پیامبر اکرم ص بخواهد قرآن را به شکل موجود ترتیب دهد تا بعد در ختم قرآن مورد استفاده قرار گیرد و یا ذهنیت پایه بودن (نه قرینه) ترتیب نزول را از بین ببرد و یا بر اساس حکمت دیگری که ما نمی‌دانیم، ناگزیر است تا مدینه صبر کند تا بخش قابل توجهی از سوره‌ها نازل شوند و گذشته از این و حتی پس از ترتیب دادن در مدینه، ناگزیر با نزول سوره‌ها و آیات جدید تعلیم آن‌ها در دستور کار قرار می‌گیرد؛ از این رو نمی‌توان به شیوه تبلیغی پیامبر اکرم ص بر حجت بودن تفسیر بر مبنای نزول استدلال کرد.

افزون بر این، اساساً‌ ابلاغ‌ها و تعلیم‌های پیامبرˆ همگام با نزول وحی مستند به زمان نزول نیست! یعنی پیامبرˆ پس از نزول هر آیه نمی‌فرمودند می‌خواهم این آیه را با توجه به زمان حال که نازل شده و بر مبنای آن تفسیر کنم! در این خصوص حتی پیامبر اکرم ص گاه برخلاف ترتیب نزول، آیه را مطابق سیاق آیات سوره‌ای دیگر که پیش‌تر و گاه چند سال قبل‌تر نازل شده، تفسیر می‌کردند و می‌فرمودند این آیه را در فلان سوره و بین آیات کذا و کذا قرار دهید.

ج) بر پاسخ‌های فوق می‌افزاییم اگر اراده پیامبرˆ در ابلاغ و تعلیم همگام با نزول وحی مبنا قرار دادن ترتیب نزول بود، چرا گاه دستور می‌دادند برخی آیات بر خلاف ترتیب نزول در سوره‌های دیگر ثبت شوند؟ (مانند آیه 281 سوره بقره (طباطبائی، 1417ق، ج‏2، ص 424) و آیه اکمال (مائده:‌3) به ویژه در مقایسه با آیه ابلاغ در همان سوره (مائده: 67) و جز این‌ها) این دقیقاً به معنای بطلان فرضیه پایه بودن ترتیب نزول در تفسیر و ابلاغ همگام با وحی است. این نکته را نیز می‌افزاییم که ما نمی‌دانیم چه تعداد آیه بر خلاف ترتیب نزول ثبت شده‌اند،‌ اما آنچه بر آن بحث شده کم‌ نیست! (ر.ک: معرفت، 1415، ج‏1، ص 170- 240)؛ همچنین در باره مکی یا مدنی بودن حدود یک‌چهارم سور قرآن نیز بحث است (ر.ک: همان، ج‏1، ص 146- 168)، هرچند بسیاری از مطالب مطرح شده در این باره استوار نیست همان گونه که بعضاً‌ نقد آن‌ها نیز چندان استوار نیست! (مانند سوره الرحمن که بر خلاف روایات ترتیب نزول مکی بودن آن ادعا شده و نقد ضعیفی که در این خصوص ارائه گردیده است. (ر.ک:‌ معرفت، 1415، ج1، ص 150- 151) ) حتی بسیار شده که سوره‌ای آغاز شده و نیمه‌کاره رها شده و سوره‌ دیگری آغاز شده و سپس سوره قبل تکمیل شده است. پنج آیه سوره علق نمونه آن است (معرفت، 1415، ج‏1، ص 127). جالب این است که کسانی که قائل‌اند ترتیب سوره‌های قرآن پس از پیامبرˆ شکل گرفته – که از نظر نگارنده این نظریه مخدوش و مرجوح است- عنوان «فاتحة الکتاب» را که در زمان پیامبرˆ نیز به سوره حمد اطلاق می‌شد، به «اولین سوره‌ای که کامل نازل شد» تفسیر می‌کنند (معرفت، 1415، ج‏1، ص 109 و 127) و این یعنی سوره علق در وهله نخست کامل نازل نشده بوده است. ما هیچ راهی نداریم که حتی بتوانیم به شکل معتبری حدس بزنیم که چه تعداد آیه بر اساس غیر ترتیب نزول چینش شده‌اند. جالب‌تر این است که حتی خدای متعال نیز گاه یک حادثه را برخلاف وقوعش در قرآن نقل کرده است. نمونه آن را می‌توان در آیات 65 تا 73 سوره حجر مشاهده کرد: « فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ بِقِطْعٍ مِّنَ الَّيْلِ وَ اتَّبِعْ أَدْبَارَهُمْ وَ لَا يَلْتَفِتْ مِنكم أَحَدٌ وَ امْضُواْ حَيْثُ تُؤْمَرُونَ، وَ قَضَيْنَا إِلَيْهِ ذَالِكَ الْأَمْرَ أَنَّ دَابِرَ هَؤُلَاءِ مَقْطُوعٌ مُّصْبِحِينَ، وَ جَاءَ أَهْلُ الْمَدِينَةِ يَسْتَبْشِرُونَ، قَالَ إِنَّ هَؤُلَاءِ ضَيْفِى فَلَا تَفْضَحُونِ، وَ اتَّقُواْ اللَّهَ وَ لَا تخزُونِ، قَالُواْ أَ وَ لَمْ نَنْهَكَ عَنِ الْعَالَمِينَ، قَالَ هَؤُلَاءِ بَنَاتىِ إِن كُنتُمْ فَاعِلِينَ، لَعَمْرُكَ إِنهمْ لَفِى سَكْرَتهِمْ يَعْمَهُونَ، فَأَخَذَتهمُ الصَّيْحَةُ مُشْرِقِينَ».

د) همه متفق‌اند که ترتیب آیات در سوره‌های قرآن توقیفی است؛ یعنی به دستور پیامبر اکرمˆ و با راهنمایی پروردگار چیده شده است و هیچ کس حق تغییر در آن‌ها را ندارد،‌ لیکن گاه در این چینش‌ها ترتیب نزول یکسره طرح شده است؛ برای نمونه،‌ در سوره ممتحنه، آیات ابتدایی در سال هشتم، آیات دهم و یازدهم در سال ششم، آیه دوازدهم پس از فتح مکه،‌ و آیه سیزدهم از نظر معنا متناسب با آیات صدر سوره و آستانه فتح مکه است. (برای آگاهی بیشتر ر.ک: بابائی و دیگران، 1379، ص 105)

ه) این دلیل بر این مبنا استوار است که «ترتیب و زمان نزول»‌ نیز مانند «تدریج در نزول» حکیمانه است؛ توضیح این‌که:‌

به نص قرآن تدریج در نزول حکیمانه است (وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْلَا نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً وَاحِدَةً كَذَلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤَادَكَ وَرَتَّلْنَاهُ تَرْتِيلًا) اما نیاز ما اثبات حکیمانه بودن ترتیب نزول است؛‌ یعنی باید ثابت شود حوادثی که در طول ۲۳ سال رخ داده، همه متناسب با زمان نزول آیات بوده؛ یعنی اگر زمان نزول آیه‌ای فرا می‌رسیده، خدا حادثه آن را ایجاد می‌کرده تا آیه را نازل کند. برای آسان شدن فهم مطلب، مثالی می‌زنیم: فرض کنیم استادی بخواهد مطلبی که 10 بند دارد، بر اساس ترتیب منطقی آن بیان کند، لیکن در مقام ارائه پس از بیان سه بند با پرسشی از سوی دانشجویان رو به رو می‌شود که ناگزیر می‌گردد بند مثلا نهم را بر بند چهارم مقدم کند، و سپس بندهای دیگر را به ترتیب ارائه نماید. حال اگر دانشجویی بخواهد مطلب استاد را تقریر کند، باید بکوشد با الغای تأثیر حادثه پرسش دانشجویان بر ارائه منطقی بندها و درهم ریختن نظم آن‌ها، نظام حاکم در ذهن استاد را به دست آورده و مطلب را بر اساس آن تنظیم کند نه این که برای آن حادثه در تنظیم بندها نقشی قائل شود؛ یعنی تصور کند حوادث در کلاس درس با ارائه استاد تنظیم شده و بند نهم در واقع بند چهارم است و پرسش دانشجویان از بند نهم دقیقاً به وقت ارائه آن بوده و در واقع آن بند چهارم است نه غیر آن! او برای چنین تصور عجیبش باید دلیل و حجت بیاورد؛ زیرا به صورت طبیعی، جریان برعکس است و ارائه با حوادث هماهنگ می‌شود نه حوادث با ارائه!!

اگر این مطلب (روند بر عکس روند طبیعی) ثابت شود، ما می‌توانیم ترتیب نزول را – البته بر فرض که از راه صحیحی به آن دست یافتیم – با احتیاط فراتر از قرینه به کار ببریم؛ اما دست یافتن به چنین حجتی و اثبات چنین مطلبی به قول عرب‌ «اصعب من خرط القتاد» است!

و) این دلیل بر فرض پذیرش نهایتاً‌ «قرینه بودن زمان نزول»‌ را مشروع معرفی می‌کند نه مبنا بودن آن را؛ منظور از قرینه بودن این است که مثلاً اگر در سوره قبل تعریفی از طهارت آمده و در سوره بعد سخن از طهارت شد، معنای آن همان معنایی است که در سوره پیش آمده بود. اما «مبنا» پا را از «قرینه» فراتر می‌گذارد؛ مانند این که بگوییم:‌ چون حکم حج زودتر از حکم حجاب نازل شده، پس حکم حج از حکم حجاب مهم‌تر است؛ ... (ر.ک: مقاله قرینه زمان نزول و خطای راهبردی در فهم مفسر)؛ (ر.ک:‌ بند آخر)

بنابراین، زمان نزول (آن هم نزول آیات نه سوره‌ها) نهایتاً‌ در اندازه قرینه تفسیری به کار می‌آیند نه مبنا (البته مبنا وجوه مختلفی دارد که دو نمونه ذکر شد)؛ حتی ما نمی‌توانیم مطلوب بودن سبک تبلیغ دین را بر اساس ترتیب و زمان نزول استفاده کنیم و تنها چیزی که می‌توان استفاده کرد این است که در زمان پیامبر اکرم ص چه حوادثی رخ داده و ترتیب رخداد این حوادث چگونه بوده است؛ همین!

ز) در جای خود ثابت شده که بر اساس قرائن بسیار مهم، ترتیب سوره‌های قرآن به شکل حاضر در زمان پیامبر اکرم ص بوده (هرچند بنا به مصالحی بین الدفتین قرار نگرفت و بر عهده امیر المؤمنین علی ع گذاشته شد) (در این باره در چند پست مفصل توضیح داده شده است؛ در این بحث و در بحث تحریف ناپذیری). این در حقیقت تعیین مسیر تفسیر در آینده است؛ یعنی تفسیر قرآن بر اساس ترتیب آیات سوره‌ها که توقیفی است ولی در مورد ترتیب مصحفی سوره‌ها ما دلیلی بر مبنا یا قرینه قرار دادن آن‌ها در دست نداریم.

ح) قرینه بودن زمان نزول در تفسیر نیز مشروط به عدم وجود قرینه‌ای بر خلاف آن است؛ یعنی اگر قرینه دیگری متصل یا منفصل یافت شود که بر اساس آن نتوان به قرینه زمان نزول تمسک کرد، بی‌تردید قرینه دوم مقدم بوده و قرینه زمان نزول کنار گذاشته می‌شود ولی در هر صورت، مبنا بودن قرینه نزول پذیرفتنی نیست؛ زیرا حجتی ندارد.

592) خلاصه نقدهای روش تفسیر به ترتیب نزول /38

تا کنون مقالات و پست‌های متعددی در نقد روش تفسیر به ترتیب نزول (تفسیر تنزیلی) ارائه کرده‌ایم. همچنین در چند پست و یک مقاله (پست 537) خلاصه نقدها نیز ارائه شد، لیکن در این پست شالوده‌ها نقدها را در دو بند ارائه می‌کنم که اصل بحث ذیل این دو محور است و سایر اشکالات فرع این دو به شمار می‌رود:

1. خلط بزرگ بین قرینه بودن زمان نزول و مبنا بودن آن.

2. دسترسی مطمئن به زمان نزول آیات.

توضیح 1:

بررسی تفاسیر و مباحث حول تفسیر به ترتیب نزول ما را به دو واقعیت تلخ مواجه می‌کند: عدم توجه کافی به «قرینه زمان نزول» در بسیاری از تفاسیر و «خلط قرینه و مبنا» در شماری دیگر. در پست 538 و مقاله علمی- پژوهشی «قرینه زمان نزول و خطای راهبردی در فهم مفسر» در باره این بند توضیحات لازم بیان شده است

توضیح 2:

برخی دسترسی به زمان نزول سوره‌ها را کافی دانسته‌اند و ضرورت آگاهی از زمان نزول آیات را انکار کرده‌اند. در پست 531 به این شبهه پرداخته شده است. (نیز به پست 570 مراجعه شود.)

نگارنده در چند پست به این بحث پرداخت که راه مطمئن و حتی ضعیفی (ولی حجت) به زمان نزول آیات و حتی سور قرآن نداریم (پست 537؛ مقاله «نقد نظریه تفسیر بر پایه ترتیب نزول») و مطابق اصول و قواعد پذیرفته شده تفسیر، زمانی می‌توانیم زمان نزول را قرینه بگیریم که نسبت به آن اطمینان (حجت) داشته باشیم؛ بنابراین، مفسران وظیفه دارند برای این‌که تفسیری کامل و دقیق داشته باشند، به قرینه زمان نزول توجه کنند؛ یعنی اولا: بکوشند از راه‌های صحیح که در یک پست به آن‌ها اشاره شده است، به زمان نزول دست یابند (که روایات ترتیب نزول به هیچ وجه مصداق راه اطمینان آور و حجت نیست) و ثانیاً: آن را در جایگاه قرینه ببینند نه مبنا.

588) معرفی دو مقاله در نقد تفسیر به ترتیب نزول (تنزیلی)/ 37

1. تحلیل انتقادی روش و منابع تفسیری محمد عزت دروزه در تفسیر تنزیلی الحدیث، علی اکبر شایسته نژاد؛ مطالعات قرآن و حدیث، سال هفتم، شماره اول، 1392؛

2. تفسیر تنزیلی در بوته نقد با تأکید بر تفسیر الحدیث، همو، مجله معرفت، سال بیست و سوم، شماره 197، 1393.

580)  نقد تفسیر به ترتیب نزول (تفسیر تنزیلی) 36

سیوطی در اتقان از ابوجعفر نَحَّاس[1][I1] نقل کرده است: «به نظر من ترتیب سوره‌های قرآن از جانب رسول خدا ص است به دلیل روایت واثلة ابن الاسقع: «به جای تورات، سبع طوال به من داده شده است و به جای ...».‏[2] سیوطی این روایت را در جای دیگری نیز آورده است: «أخرج أحمد و غيره من حديث واثلة بن الأسقع: أن رسول اللّه- صلّى اللّه عليه و سلّم- قال: "أعطيتُ مكان‏ التوراة السّبعُ الطّول، و أعطيتُ مكان الزبور المئين، و أعطيت مكان الإنجيل المثاني، و فُضّلتُ بالمفصّل"[3][4]

روایت یاد شده در منابع شیعی نیز با تفاوت‌هایی آمده است:

«عیاشی به سند خود از سعد بن طریف نقل کرده است که گفت: از امام باقر ع شنیدم که فرمود:‌ رسول خدا ص فرمود: «أعطيت الطوال مكان‏ التوراة، و أعطيت المئين مكان الانجيل، و أعطيت المثاني مكان الزبور، و فضلت بالمفصل سبع و ستين سورة».[5]

مرحوم کلینی نیز از سعد اسکاف از پیامبر اکرم ص روایت مشابهی نقل کرده است که اختلاف جزئی دارد: «أعطيت السور الطوال مكان‏ التوراة، و اعطيت المئين مكان الإنجيل، و اعطيت المثاني مكان الزبور، و فضّلت بالمفصّل ثمان و ستون سورة، و هو مهيمن على سائر الكتب»‏[6][I2] .

مقایسه این روایات با ترتیب موجود قرآن هماهنگی بسیاری را گوشزد می‌کند و نشان می‌دهد همان‌گونه که نحاس فهمیده، شخص پیامبر اکرم ص در ترتیب موجود نقش اساسی داشته است؛ یعنی او شخصاً از ترتیب نزول دست برداشته و مردم را به سوی دیگری هدایت کرده است. همین رویکرد را در چینش آیات نیز می‌توان دید که در پست‌های قبل بیان شده است.


[1] . ر.ک: ر.ک:‌ البرهان 6/ 258، و المناهل 1/ 289.

[2] . رواه أحمد في المسند 4/ 107، و الطبراني في المعجم الكبير( 186- 187) 22/ 75- 76، و في مسند الشاميين( 2732)، و الطيالسي( 1012). قلت: و سنده حسن إن شاء اللّه تعالى؛ نیز ر.ک: الإتقان في علوم القرآن، سیوطی، ج‏1، ص: 222.

[3]. رواه أحمد في المسند 4/ 107، و الطيالسي( 1012)، و الطبراني في المعجم الكبير( 186- 187) 22/ 75- 76، و في مسند الشاميين( 2732). قلت: سنده حسن إن شاء اللّه تعالى؛ الإتقان في علوم القرآن، سیوطی، ج‏1، ص: 206.

[4] .

[5] . تفسير العياشي، محمد بن مسعود، 1/ 25. و عن واثلة بن الاسقع- رضي اللّه عنه- أن رسول اللّه- صلى الله عليه و آله)- قال:

أعطيت مكان التوراة السبع، و أعطيت مكان الزبور المئين، و أعطيت مكان الانجيل المثاني، و فضلت بالمفصل، رواه أحمد، و في إسناده عمران القطان، انظر: الترغيب و الترهيب، المنذري، 2/ 368.

[6] . الكافي: ج 2 ص 601 ح 10 كتاب فضل القرآن.


570) شبهه و نقد / نقد تفسیر به ترتیب نزول (تفسیر تنزیلی) 34

ما پیش‌تر در مقالات متعدد مردود بودن روایات ترتیب نزول را از جهت سند و محتوا بررسی کردیم. در مقاله‌ « قرینه زمان نزول و خطای راهبردی در فهم مفسر» نیز مشروعیت این روش تفسیری را به بحث گذاشتیم. حال گفته شده:

ما به دنبال حجیت فقهی - اصولی (یعنی معذریت و منجزیت) نیستیم؛ یعنی این گونه نیست که مفسر تنها به دنبال معذر و منجز باشد، بلکه خود را مشغول به کشف معنای متن، در راستای کشف یکی از واقعیات هستی می‌بیند. مفسر کاشف واقع است و متن قرآن را همچون متن طبیعت و متن تکوین، بستری معرفتی برای اکتشاف قوانین زندگی بشری می‌داند؛ از این‌رو، در دایره‌ای وسیع‌تر از معذریت و منجزیت، می‌اندیشد.

نقد و بررسی

1. به دلیل وجود نهی از تفسیر به رأی، تفسیر با همه ابعادش تحت این نهی کلی قرار می‌گیرد مگر تفسیرهایی که به رأی نباشد؛ بنابراین، تنها در صورتی می‌توان تفسیر کرد (حتی در مورد آیات غیر فقهی) که روشمان در تفسیر مشروع باشد و مشروع بودن آن نیاز به برهان دارد.

2. روش فقها در کشف معانی در حوزه مباحث الفاظ با روش مفسرانی که دنبال تفسیر به رأی نیستند، یکسان است. اختلاف نظرها نیز در هر دو طیف مشترک است.

3. معذریت و منجزیت قسیم کشف معنای واقع نیست بلکه در طول آن است؛ بحث بر این است که آیا با "مبنا قرار دادن ترتیب نزول" (به جای قرینه قرار دادن آن) و آیا با "اعتماد بر روایات ترتیب نزول"، و آیا با فرض "حکیمانه بودن زمان رخدادهای دوران نزول که منجر به نزول شمار زیادی از آیات قرآن شده" و برخی مبانی دیگر (مانند "لحاظ ترتیب نزول در چینش آیات در بیشتر سور") دریافت‌های ما متن از سوی ماتن نیز اراده شده یا خیر؟ این مسئله هرچند در فقه نیز به نوعی مطرح است ولی اختصاصی آن نیست. ما حتی در کشف معانی یک شعر از یک شاعر نیز با چنین پرسش‌هایی روبه‌رو هستیم. بله، به موجب پایبندی بر اصول عقلائی محاوره و اقتضائات یک زبان، معانی مستفاد از متن مبتنی بر آن‌ها حجت و معذر است؛ یعنی اگر کسی مثلاً‌ به بدهی‌ای اقرار کرد، می‌توانیم بر اساس فهم خود از جملات او - اگر در شکل‌گیری این فهم اصول عقلایی محاوره و مقتضیات پذیرفته شده زبان ملاک باشد- با او احتجاج کنیم. حرف این است چه ملاک‌هایی در کشف معانی واقعی متن حاکم است؟

4. از این بالاتر، اگر قرار باشد ملاک ما کشف معانی واقعی و حقیقی باشد و توجهی به صرف حجیت و معذریت نکنیم، دشواری ما به مراتب بیشتر از روش فقها خواهد بود و به تعبیر دیگر دایره معذریت و منجزیت اوسع است نه کشف واقع؛ توضیح این‌که

بر فرض مشروعیت این روش تفسیری، و نیز بر فرض اعتبار روایات ترتیب نزول سوره‌ها، یک فقیه به راحتی می‌تواند بر اساس روش خود به این روایات اعتماد کند ولی هرگز یک کاشف حقیقت نمی‌تواند به این روایات اعتماد کند؛ زیرا او تنها دنبال کشف حقیقت و مراد واقعی ماتن است نه معذریت! او باید ترتیب نزول را اولاً‌ در آیات و ثانیاً در سوره‌ها با جمع‌آوری قرائن قطعی متنی جستجو کند و در این راستا هرگز نمی‌تواند به روایاتی که صحت آن‌ها یقینی نیست (هرچند به لحاظ فقهی معتبر باشد)، اعتماد نماید.

567)  نقدی دیگر بر روایات ترتیب نزول (نقد تفسیر به ترتیب نزول) 33

فرازی از کتاب: «تفسیر زیبایی‌شناختی داستان حضرت موسی ع» (در حال نگارش):
نقدی دیگر بر روایات ترتیب نزول
بر اساس روایات ترتیب نزول سوره طه 45، سوره شعراء 47 و سوره قصص 49 است، لیکن این ترتیب درست به نظر نمی‌رسد و ترتیب هماهنگ با محتوا ظاهراً همان است که در جدول قرار داده شد. در این باره پیش‌تر بارها سخن گفتیم (و با توجه به قرائن نشان دادیم که نزول سوره قصص بر سوره طه مقدم بوده است) و به مناسبت این سوره نیز با توجه به یک قرینه زیبایی‌شناختی ترتیب مذکور در روایات ترتیب نزول نقد می‌شود. در سوره شعراء‌ می‌خوانیم: « وَ لَهُمْ عَلَيَّ ذَنْبٌ فَأَخافُ أَنْ يَقْتُلُونِ ». مخاطب از خود می‌پرسد: این «ذنب» چیست و از چه واقعه‌ای خبر می‌دهد؟ این درحالی است که در سوره طه سخنی در باره این ذنب نیامده و در سوره قصص برای نخستین بار در باره آن سخن رفته است؛ بنابراین، بر اساس نگرش زیبایی‌شناختی می‌بایست نخست سوره قصص نازل شده باشد و سپس سوره طه یا شعراء.

برای آگاهی بشتر:

http://javahery.blogfa.com/category/12/%d9%86%d9%82%d8%af-%d8%b1%d9%88%d8%b4-%d8%aa%d9%81%d8%b3%db%8c%d8%b1-%d8%a8%d8%b1-%d9%be%d8%a7%db%8c%d9%87-%d8%aa%d8%b1%d8%aa%db%8c%d8%a8-%d9%86%d8%b2%d9%88%d9%84-(%d8%aa%d9%81%d8%b3%d8%b1%d8%aa%d9%86%d8%b2%db%8c%d9%84%db%8c-)

561) تأملی در روش تفسیر بر پایه ترتیب نزول (نقد تفسیر تنزیلی ) 32

نقدی دیگر بر محتوای روایات ترتیب نزول

بر اساس روایات ترتیب نزول سوره فتح 112 و سوره ممتحنه 91 است. تنها یک روایت (ابوصالح از ابن عباس) از روایات ترتیب نزول نزول سوره ممتحنه را بعد از سوره فتح دانسته ولی در فهرست آیت الله معرفت و شاگردان او (بهجت‌پور و ...) این سوره بعد از احزاب یعنی همان 91 است.

نقد و بررسی

این ترتیب نزول نمی‌تواند صحیح باشد؛ زیرا سوره ممتحنه در باره مقدمات فتح مکه است که در سال هشتم رخ داد ولی سوره فتح پس از صلح حدیبیه (سال ششم) نازل شده و به صلح حدیبیه اشاره دارد؛ بنابراین، در این مورد فهرست مشهور ترتیب نزول نادرست است.

نقدی دیگر

بر اساس روایات ترتیب نزول شماره سوره فتح 112 است و شماره سوره نور 103. آقای خامه‌گر در مقاله «کشف استدلالی ترتیب نزول سوره فتح با روش روایی- اجتهادی» (نشریه معارج، شماره3، 1395) به این باور رسیده که سوره فتح پس از سوره نور نازل شده است. از سوی دیگر، ما در بررسی آیات حجاب و در مقاله «نقد محتوایی روایات ترتیب نزول با تأکید بر آیات حجاب» (پژوهش‌های قرآنی، شماره 98، 1400) به طور قاطع ثابت کردیم که سوره نور قبل از سوره احزاب نازل شده است. این بدین معنی است که اگر سخن آقای خامه‌گر را بپذیریم، سوره فتح پس از سوره احزاب نازل شده است؛ ولی هرچه باشد فاصله زیادی بین نزول سوره فتح با نزول سوره احزاب نبوده است.

540) تأملی در روش تفسیر بر پایه ترتیب نزول (نقد تفسیر تنزیلی ) ۳۱

در پست 531 به سوره حجر و چینش آیات برخلاف ترتیب نزول اشاره شد. در این پست آیات مورد اشاره را از نظر می‌گذرانیم:

در داستان حضرت لوط ابتدا فرشتگان الهی به خانه‌ او وارد می‌شوند؛ سپس گفتگویی بین آن‌ها و حضرت لوط رخ می‌دهد. بعد قوم گنهکار لوط به خانه او می‌آیند و قصد خلاف دارند و گفتگویی بین حضرت لوط و آن‌ها رخ می‌دهد و در نهایت با خروج حضرت لوط ع و ایمان آورندگان به او، عذاب الهی نازل می‌شود. لیکن در سوره حجر این ترتیب به هم ریخته است:

«پس هنگامى كه فرستادگان خدا نزد خاندان لوط آمدند، (61) لوط گفت: بى‏ترديد شما گروهى ناشناخته‏ايد. (62) گفتند: [نه، ما آشنا هستيم‏] با چيزى نزد تو آمده‏ايم كه قومت همواره در آن ترديد داشتند. (63) و ما واقعيتى قطعى و مسلّم را [كه همان عذاب الهى است، جهت نابودى مردم‏] براى تو آورده‏ايم و يقيناً راستگوييم. (64) پس [چون‏] پاره‏اى از شب [گذشت‏] خاندانت را كوچ ده و خودت دنبال آنان برو و هيچ يك از شما [به شهر] بازنگردد، و آنجا كه مأمور هستيد، برويد. (65) ما [كيفيت‏] اين حادثه [بزرگ‏] را به او وحى كرديم كه: هنگامى كه مجرمان وارد صبح شوند، بنيادشان بركنده خواهد شد. (66)

و اهل شهر [با آگاه شدن از مهمانان لوط] شادى كنان [به خانه لوط] آمدند. (67) لوط گفت: اينان مهمانان منند، آبروى مرا نبريد. (68) از خدا پروا كنيد و مرا [نزد مهمانانم‏] خوار و بى‏مقدار نسازيد. (69) گفتند: مگر ما تو را [از مهمان كردن‏] مردمان نهى نكرديم؟ (70) [لوط] گفت: اگر مى‏خواهيد [كار درست و معقولى‏] انجام دهيد، اينان دختران منند [كه براى ازدواج مناسبند.] (71)  [اى پيامبر!] به جان تو سوگند، آنان در مستى خود فرو رفته و سرگردان بودند. (72)

[تذکر: زمان رخ دادن آیات 67 تا 72 بین آیات 62 و 63 است.]

پس به هنگام طلوع آفتاب، صدايى [مرگبار و وحشتناك و غرّشى سهمگين‏] آنان را فرا گرفت. (73) در نتيجه آن شهر را زير و رو كرديم و بر آنان سنگ‏هايى از جنس سنگِ گل بارانديم. (74) قطعاً در اين [سرگذشت اسفبار و حادثه عبرت‏آموز] نشانه‏هايى [از قدرت خدا و خوارى و رسوايى مجرمان‏] براى هوشمندان [كه جستجوگر علل حوادث‏اند] وجود دارد. (75) و آن [آثار و بقاياى شهر ويران شده قوم لوط] بر سر راهى است كه پابرجاست. (76) مسلماً در اين [شهر ويران شده‏] براى مؤمنان نشانه‏اى [پندآموز] است. (77)» (حجر، 61- 77)

ضمناً‌ به لحاظ ادبی و محتوایی به نظر می‌رسد همه این آیات باهم نازل شده‌اند و مفسران نیز در این خصوص اتفاق نظر دارند.

538) ترتیب نزول، قرینه تفسیر یا مبنا؟  / تفسیر تنزیلی (به ترتیب نزول) 30

بسم الله الرحمن الرحیم

قرینه زمان نزول و خطای راهبردی در فهم مفسر

فصلنامه ذهن، سال بیستم شماره 4 (پیاپی 80، زمستان 1398)

سیدمحمدحسن جواهری

چکیده: از نظرگاه مشهور مفسران یکی از قرائن پیوسته غیر لفظی و شناخته شده علم تفسیر،‌ قرینه زمان نزول است. غالب مفسران به ویژه مفسران معاصر به این قرینه توجه نشان داده و از آن در تفسیر برای نقد و بررسی روایات تفسیری، شأن نزول، تحدید و تعیین معانی واژگان، ترجیح آرای تفسیری،‌ و جز این‌ها استفاده کرده و می‌کنند، لیکن برخی پژوهشگران- خودآگاه یا ناخودآگاه- با گسترش در کارکرد این قرینه،‌ ارزشی مبنایی برای آن در نظر گرفته‌اند. نکته چالشی این مطلب- با گذشت از منابع دسترسی به زمان نزول سور و آیات قرآن - تبیین مفهوم قرینه و مبنا و بررسی حجیت آن دو است. بررسی ادله حجیت قرینه بودن زمان نزول و دامنه دلالت آن و نیز پایه استواری دیدگاه مبناگروان و نقد ادله آن‌ها رویکرد مقاله پیش‌رو است. فرضیه مورد نظر نگارنده در مقاله پیش‌رو حجیت قرینه بر پایه روایات و اصول عقلائی محاوره و عدم حجیت مبنا به دلیل فقدان دلیل است.

واژگان کلیدی: قرینه، مبنا، زمان نزول، ترتیب نزول، تفسیر به ترتیب نزول

1. مقدمه

وفاق اصول عقلائی محاوره، اهل بیت‰ و مفسران از دیرباز به قرینه تاریخ نزول توجه داشته‌اند و کم و بیش در تفاسیر کارکردهای آن دیده می‌شود، لیکن رویکردی تازه بر آن است که به قرینه نزول بهایی در خور مبنا داده و کارکرد مبنا را برای آن تعریف کند. بررسی آثار طرفدار این روش تفسیری و نیز بررسی فرآورده‌های آن‌ها چالش‌هایی را فراروی این روش آشکار می‌کند. نقد و بررسی این نظریه یا دیدگاه از ابعاد مختلفی بایسته است که مهم‌ترین آن‌ها ارزیابی و بررسی جایگاه و مشروعیت چنین تعاملی با تاریخ و ترتیب نزول است. تا آنجا که نگارنده بررسی کرده،‌ پیشینه‌ای برای نقد این روش از بعد یاد شده در دست نیست و می‌توان این مقال را گامی نخست در نقد این روش تفسیری ارزیابی کرد. فرضیه نگارنده در این خصوص عدم مشروعیت تعامل یاد شده و ضرورت بسنده نمودن به کارکرد قرینه بر اساس اصول عقلایی محاوره است. در این مقاله،‌ پس از مفهوم‌شناسی برخی واژگان کلیدی و بررسی اصطلاح قرینه و مبنا و تبیین معنای مراد طرفداران این روش، مشروعیت این روش تفسیری بر اساس آخرین مدعیات و آثار موجود به بحث گذاشته می‌شود.

2. مفهوم‌شناسی «قرینه» و «مبنا» 

قرینه عنصری در کلام است که در انتقال یا انصراف معنا (از یک معنا به معنایی دیگر) نقش ایفا می‌کند و به سهم خویش از تطویل کلام می‌کاهد. مردم در تعاملات اجتماعی خود به گفتگو نیازمندند و در این مسیر کوتاه‌ترین راه را برای رساندن مقصود خود به طرف مقابل انتخاب می‌کنند. برای این منظور متکلم و ماتن از کاربست قرائن گوناگون غفلت نمی‌کنند و این نوع تعامل با قرائن در ناخودآگاه آن‌ها وجود دارد. وقتی کسی در روز شنبه سخن از خرید ماشینی خاص کرده،‌ اگر معامله او به هم بخورد، برای خبردادن به دیگرانی که پیش‌تر از خرید مطلع بودند،‌ بیشترین تکیه را بر قرینه ذهنی کرده و خیلی خلاصه می‌گوید:‌ معامله بهم خورد. مخاطب نیز کاملاً متوجه مراد او می‌شود. استفاده و اعتماد و تکیه بر قرینه در همه روزگاران بر قرار بوده و قرینه یکی از عناصر دخیل در انتقال معنا به مخاطب است و هر گونه خلل در ایفای نقش قرینه به ایهام، کژتابی و اشتباه منتهی می‌شود.

قرائن در یک تقسیم‌بندی کلی به پیوسته و ناپیوسته تقسیم می‌شوند. قرینه پیوسته نیز گاه لفظی است و گاه غیر لفظی که اصطلاحاً‌ به آن «لبّی» گفته می‌شود. مقصود از قرینه پیوسته لفظی «سیاق» است که به فراوانی در تفسیر کاربرد دارد. مثال ساده آن واژه «یرمی» در مثال معروف «رأیت اسداً‌ یرمی» است. واژه یاد شده موجب تشکیل سیاق برای عبارت شده که معنای اسد را در انسان شجاع منحصر می‌کند.

بر خلاف قرینه پیوسته لفظی، قرائن پیوسته غیر لفظی بسیار است و گستردگی زیادی دارد. شماری از این قرائن عبارت‌اند از: اوصاف و احوال گوینده، اوصاف و احوال مخاطب، نسبت گوینده و مخاطب، زمان و مکان انعقاد گفتگو، ارتکازات شنونده و گوینده، موضوع گفتگو، مقام سخن، لحن سخن و جز این‌ها. منظور از مرتکزات گوینده و شنونده، هرآن چیزی است که پیش از گفتگو در ذهنشان جای دارد و بر اساس آن‌ها و با کمک آن‌ها می‌گویند و می‌شنوند. چیزهایی مانند معلومات پیشینی موجود در ذهن، معرفت‌های بدیهی، فرهنگ و رسومات طرفین و مانند این‌هاست که شامل گفتمان قبلی طرفین در باره موضوع گفتگو نیز هست؛ از این رو در علم تفسیر، سخن قبلی در خصوص یک موضوع که مخاطب از آن آگاه است، می‌تواند در جایگاه قرینه تفسیر سخن فعلی در باره همان موضوع قرار گیرد که شاخه‌ای از آن مربوط به ترتیب نزول در نوشتار حاضر است. در حوزه تفسیر، افزون بر موارد یاد شده سبب و شأن نزول نیز جزو قرائن پیوسته غیر لفظی به شمار می‌رود که در کنار فرهنگ زمان نزول و زمان و مکان نزول آیات به «فضای نزول» شهرت دارند. قرائن ناپیوسته نیز خود مشتمل بر لفظی و غیر لفظی است. قرائن ناپیوسته لفظی عبارت‌اند از آیات و روایات و قرائن ناپیوسته غیر لفظی عبارت‌اند از: معلومات عقلی نظری و ضرورت‌های دینی، مذهبی و اجماع‌های معتبر. (ر.ک: بابائی، 1394، ص 192- 193)

مبنا

مبنا در لغت به معنای بنیان، اساس، شالوده، ریشه و مانند این‌هاست (ر.ک:‌ دهخدا و دیگران، ۱۳۷۳، ج۱۲، ص۱۷۷۵۹؛ معین، ۱۳۷۵، ج۳، ص۳۷۷۷) و در اصطلاح، تعریف‌های متعددی دارد که برخی از آن‌ها عبارت است از:

- مبانی مشتمل بر مباحثی است که مسائل یک علم بر آن‌ها مبتنی است و یا به تعبیر ساده‌تر، مبانی چیزهایی است که اساس یک تحقیق قرار می‌گیرد. (ر.ک: فاکر‌میبدی،  1428ق، ص 36- 37) مبانی گاه در معنای مبادی و حتی دلیل و مانند این‌ها هم کاربرد یافته که درحقیقت کاربردی مسامحی برای آن است. (ر.ک: همان)

- مبانی یک علم قضایایی است که اثبات و نفی آن‌ها در آن علم تأثیر می‌گذارد؛ برای مثال، مبانی تفسیر قضایایی است که اثبات و نفی آن‌ها در چگونگی تفسیر اثری بنیادین ایفا می‌کند. (ر.ک: صفوی، 1391، ص 38)

- در دانش‌های گوناگون اصطلاح «مبانی» به اصول و باورهای مسلمی گفته می‌شود که موضع‌گیری‌های بعدی در آن علم و مسائل آن، بر اساس آن‌ها صورت گرفته و بر آن‌ها مبتنی گشته است. به بیان دیگر، مبانی همان پیش‌فرض‌ها، باورها، و اصول موضوعه هر علم می‌باشد که علم دیگری متکفل تبیین و اثبات آن‌هاست. (رودگر، 1397، ص 28)

تعاریف بالا و مانند آن‌ها هرچند با هم تفاوت‌هایی دارند، در یک پیام مشترک‌اند و آن این است که: مبانی (جمع مبنا) قضایایی است که تأثیری بنیادین در علم داشته و مسائل آن علم بر آن‌ها مبتنی است.

اکنون پس از بیان اجمالی مفهوم قرینه و انواع آن و نیز شناخت اجمالی مبنا و جایگاه آن در هر حوزه علمی از جمله تفسیر، لازم است نسبت این ‌دو آشکار شود. برای این منظور ابتدا لازم است خاستگاه و کارکرد زمان نزول در تفسیر و همچنین مبنا بودن ترتیب زمان نزول به بحث گذاشته شود و سپس مشروعیت و حجیت و چالش‌های آن‌ها در تفسیر ارائه گردد.

در یک جمع‌بندی، نتیجه سخن در مفهوم‌شناسی قرینه و مبنا این است که قرینه هرچند به فهم صحیح مخاطب کمک می‌کند و مانع انعقاد خطا در ذهن او می‌شود، لیکن کلام بر آن مبتنی نبوده و بدون آن فرو نمی‌ریزد و هرچند نادرست لیکن در چهارچوب اصول عقلائی محاوره – که توضیح آن در ادامه می‌آید- منعقد می‌شود؛ اما در مبنا کلام مبتنی بر آن بوده و بدون آن منعقد نمی‌شود و فهمی شکل نمی‌گیرد. اگر پدر روز شنبه به فرزندش بگوید کفش بخر و روز یکشنبه بگوید شلوار بخر،‌ تنها چیزی که در ذهن فرزند شکل می‌گیرد، جواز خرید کفش و شلوار است. به لحاظ عرفی اگر قرینه‌ای دال بر اولویت خرید شلوار در سخن پدر وجود نداشته باشد، فرزند با وجود محدودیت مالی خود را در خرید هر یک از کفش و شلوار مختار می‌بیند و تقدم و تأخر کفش و شلوار تأثیری در فهم او برجای نمی‌گذارد. حال اگر قرار باشد تقدم و تأخر مبنا قرار گیرد، بدین معنی است که پدر از ابتدا دستور به خرید کفش و شلوار را حکیمانه مدیریت کرده و نظم داده است و این مطلبی است که اثبات آن دلیل می‌خواهد و اصول عقلایی محاوره بدون وجود قرینه پاسخگوی آن نیست. در این فرض، با وجود محدودیت مالی فرزند خود را ناگزیر از خرید شلوار می‌بیند. در ادامه با تبیین نقش زمان نزول در تفسیر، تمایز این دو بیش از پیش آشکار می‌شود.

3. خاستگاه و کارکرد قرینه زمان نزول در تفسیر

تفسیر، کشف مراد خدای متعال بر مبنای ادبیات عرب و اصول عقلایی محاوره است (ر.ک:‌ بابایی و دیگران، 1379، ص 23). منظور از اصول عقلایی محاوره، روش عقلا در همه فرهنگ‌ها و زبان‌هاست و چنان که در بالا گذشت، مردم در گفته‌ها و نوشته‌های خود بر قرائن تکیه می‌کنند، به ویژه در گفتار و در فضایی خاص و شرایطی که در انتقال معنا و مفاهیم ذهنی دخیل باشد. قرآن نیز هرچند متنی است که نه بر گفتاری منطبق است و نه نوشتاری و در عین حال، برخی ویژگی‌ها را از هر دو دارد و از کاستی‌های هر دو مبراست، لیکن به فراوانی از قرائن استفاده کرده و یکی از عوامل انحراف در فهم مراد خدای متعال و تفاسیر نادرست، غفلت از قرائن است (برای آگاهی بیشتر ر.ک: بابائی و  دیگران، 1379، ص 110). در این میان، یکی از قرائن پیوسته غیر لفظی تاریخ نزول است. مفسران از قرینه تاریخ نزول آیات برای ارزیابی روایات تفسیری و شأن و سبب نزول‌ و جز این‌ها استفاده می‌کنند. نمونه‌های ذیل کارکرد و شیوه تأثیرگذاری قرینه در تفسیر را تا حدودی آشکار می‌کند:

  1. در تفسیر آیه 60 سوره اسراء (... وَ مَا جَعَلْنَا الرُّءْيَا الَّتىِ أَرَيْنَاكَ إِلَّا فِتْنَةً لِّلنَّاسِ وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فىِ الْقُرْءَان‏ ...) روایتی نقل شده که شأن نزول این آیه را به سال ششم هجرت ربط می‌دهد. برخی مفسران این روایت را به این دلیل که سوره اسراء مکی است، مردود می‌دانند. (ر.ک: مکارم شیرازی و دیگران، [بی‌تا]، ج‏12، ص [Q3] 172)
  2. در تفسیر آیه 76 همان سوره (وَ إِن كَادُواْ لَيَسْتَفِزُّونَكَ مِنَ الْأَرْضِ لِيُخْرِجُوكَ مِنْهَا وَ إِذًا لَّا يَلْبَثُونَ خِلَافَكَ إِلَّا قَلِيلا) نیز بعضی مفسران آیه را مربوط به دوران حضور پیامبرˆ در مدینه دانسته‌‌اند که برخی دیگر آن را با توجه به مکی بودن سوره مردود دانسته‌اند. (مکارم شیرازی و دیگران، [بی‌تا]، ج‏12، ص 217)
  3. مرحوم علامه در تفسیر «امّیین» آیه 2 سوره جمعه (هُوَ الَّذِى بَعَثَ فىِ الْأُمِّيِّنَ رَسُولًا مِّنهُمْ يَتْلُواْ عَلَيهِمْ ءَايَاتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الحِكْمَةَ وَ إِن كاَنُواْ مِن قَبْلُ لَفِى ضَلَالٍ مُّبِين‏) دیدگاه تفسیر مجمع البیان را با استفاده از تاریخ نزول نقد کرده است: « بعضى (مجمع البيان، ج 10، ص 284) ديگر احتمال داده‏اند كه منظور از اميين اهل مكه باشند؛ زیرا مكه را" ام القرى" مى‏گفتند. اين نيز درست نيست؛ زیرا با مدنى بودن سوره مناسبت ندارد و بوى آن مى‏دهد كه ضمير در" يزكيهم" و در" يعلمهم" به مهاجرين و ساير مسلمانان اهل مكه كه بعد از فتح، اسلام آوردند و به نسل‌هاى بعد ايشان برگردد. و اين از مذاق قرآن به دور است.» (طباطبائی، 1417ق، ج‏19، ص 264)
  4. طهارت دو معنا دارد:‌ تمیزی و طهارت شرعی از خبث و حدث. اکنون با عنایت به زمان نزول و با توجه به این‌که احکام طهارت شرعی در مدینه نازل شد، آیات مکی در باره طهارت بر تمیزی حمل می‌شود و هرچند خود طاهرند،‌ لیکن نمی‌توان به آن‌ها بر مطهِّریت استناد کرد (مانند:‌ وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ مَاءً طَهُوراً (فرقان:  48)) اما از آیات مدنی می‌توان برای اثبات مطهِّریت از حدث و خبث استفاده کرد (مانند: وَ يُنَزِّلُ عَلَيْكُمْ مِنَ السَّماءِ مَاءً لِيُطَهِّرَكُمْ بِهِ (انفال: 11)). 

این‌ها مواردی از کارکرد قرینه تاریخ نزول در فرایند تفسیر است و چنان که دیده می‌شود هیچ‌یک نقش مبنایی برای تاریخ نزول در تفسیر ارائه نمی‌کند. در حوزه روایات نیز نمونه‌هایی دیگر وجود دارد که در نقد دیدگاه قائلان به مبنا بودن ترتیب نزول خواهد آمد و مسئله را بیش از پیش روشن خواهد کرد.

4. «تاریخ نزول» یا «ترتیب نزول»

در ادبیات منابع علوم قرآن و تفسیر و نیز در ادبیات منابع روش‌شناسی تفسیر مبتنی بر نزول دو عبارت «تاریخ نزول» و «ترتیب نزول» به چشم می‌خورد و تا آن‌جا که نگارنده بررسی کرده، کارشناسان این دو را یکسان تلقی کرده‌اند (ر.ک:‌ بهجت‌پور، 1392، ص 63، س1)، لیکن با بررسی شواهد و مصادیق در می‌یابیم که تاریخ نزول با تکیه بر یک تاریخ، در فهم آیه نقش اصلی ایفا نمی‌کند و تنها در قالب معیاری برای سنجش ابعاد دیگر ظاهر می‌شود. در مثال‌های ارائه شده فوق و نیز در روایات منقول که در ادامه بررسی می‌شود، غالباً تاریخ نزول مطرح و نقش قرینه محور بحث است، لیکن در پژوهش‌هایی که بر مبنای ترتیب نزول شکل گرفته، محور ترتیب نزول است و لحاظ دو زمان نزول یا بیشتر، نقش اصلی ایفا می‌کند.

5. تبیین نقش مبنایی «زمان نزول» در تفسیر و تمییز آن از قرینه

زمان نزول از دیدگاه برخی محققان کارکردی فراتر از قرینه دارد و نقشی مبنایی ایفا می‌کند. البته بررسی آثار طرفداران تفسیر به ترتیب نزول ما را به عنایت یا تفطن آن‌ها در خصوص فرق نهادن و تمییز بین این‌ دو نمی‌رساند و چه بسا از آن غفلت شده باشد، و بهترین دلیل بر این مدعا بررسی ادله جواز تفسیر به ترتیب نزول در آخرین و جامع‌ترین آثار مکتوب طرفداران این رویکرد تفسیری است. خلط قرینه و مبنا و مغالطه در استدلال از جمله کاستی‌هایی است که می‌توان ردیابی کرد. مبنا چیزی است که پایه استدلال قرار می‌گیرد و نقشی رئیسی ایفا می‌کند. در تفسیر مبتنی بر ترتیب نزول، اساساً‌ فارغ از ترتیب نزول هویتی وجود ندارد و گویا جزئی تفکیک‌ناپذیر است. آیات و سور در چنین رویکردی به زمان نزول آیات و سور زنجیر شده‌اند و بدون ملاحظه آن جز درکی نامطمئن دست‌آوردی ندارد. چند مثال می‌تواند تا حدودی مسئله را روشن کند. حکم حرمت شراب پیش از حکم وجوب حجاب نازل شده است،‌ اکنون می‌پرسیم آیا تقدم نزول حرمت شراب نسبت به وجوب حجاب می‌تواند مبنای استنباط باشد؟ مثلاً گفته شود:‌ مسئله شراب از حجاب مهم‌تر است، یا حرمت نوشیدن شراب زمینه‌ساز اجرایی و تقویت شدن حجاب در جامعه است؟ این گزاره‌ها که بر پایه ترتیب نزول استخراج و استنباط شده، حجت نیستند و بیش از ذوق و سلیقه شخصی بدون دلیل آن را پشتیبانی نمی‌کند و بسا محکوم به تفسیر به رأی گردد. در مثال یاد شده می‌توان برعکس حکم کرد؛‌ مثلاً گفت:‌ تأخیر حکم حجاب به دلیل آماده نبودن شرایط اجتماعی بوده که چنین مشکلی در مورد شراب فراهم نبوده است (نقل از: جواهری، مهندسی حجاب در عصر نبویˆ، مقاله هنوز منتشر نشده). به هر صورت وقتی مسلم است که مثلاً باید صد حکم نازل شود و این احکام لزوماً می‌بایست به تدریج نازل شوند، برخی مقدم می‌شوند و برخی مؤخر؛ خواه در تقدیم و تأخیر حکمتی ورای تدریجی بودن وجود داشته باشد و خواه هیچ حکمتی جز تدریجی بودن وجود نداشته باشد. در این خصوص ممکن است در تقدیم و تأخیر برخی احکام بر برخی دیگر حکمت یا حتی حکمت‌هایی در کار باشد، لیکن آیا می‌توان با صرف حدس و گمان مطالبی تحت عنوان حکمت ارائه کرد و آن را حجت دانست؟ و آیا چنین حدس و گمان‌هایی می‌تواند مایه برداشت‌های تفسیری باشد؟ مثالی برای تقریب به ذهن مناسب است. فرض کنیم اساتید یک رشته در همایشی شرکت کرده‌اند،‌ در پایان همایش همه اساتید می‌خواهند از در سالن بیرون روند،‌ اینک آیا می‌توان از ترتیب بیرون آمدن اساتید،‌ نکته خاصی را برداشت کرد؟ در این مثال، ممکن است هنگام خروج جمعیت، در خصوص چند نفری که کنار درب خروج هستند، خروج‌ها بر اساس حفظ احترام و شأن و سن و مانند این‌ها اتفاق بیفتد، لیکن آیا می‌توان آن را در مورد همه اساتید گسترش داد؟ در این گونه موارد در نهایت شاید بتوان به عنوان مؤید برداشت‌ها به تقدیم و تأخیر اشاره کرد؛ مثلاً گفت:‌ هنگام خروج، آقای عمرو بر زید مقدم نشد و این به خاطر این است که عمرو شاگرد زید بوده؛ در واقع، ما از خارج می‌دانیم نسبت میان آن دو چیست و بر آن اساس این تقدیم و تأخیر را بر آن حمل می‌کنیم نه برعکس،‌ به این که مثلاً بگوییم اگر زید بر خالد مقدم نشده به خاطر این است که شاگرد او است؛ زیرا ممکن است شاگرد او نباشد و به جهت رعایت سن و یا حتی بدون هیچ دلیلی و تنها برای رعایت حق تقدم باشد. بله، یک نظم اجمالی می‌توان فرض کرد و آن خروج مَن اقرب الی الباب است که منطقی عقلایی است و در هنگام خروج برای چند نفر کنار در نیز رعایت سنی، پیش‌کسوتی و مانند آن ممکن است لحاظ شود. در مورد آیات قرآن نیز ممکن است شرایط اجتماعی، ضرورت احکام، قدرت و توانایی حکومت اسلامی، آمادگی مخاطبان و مانند این‌ها لحاظ شده باشد که کشف آن‌ها بر اساس قرائن می‌تواند مفید باشد، لیکن در تنقیح مناط و استخراج احکام و تعالیم فراگیر و جاودانه قرآن این موارد حذف و مغز و لبّ اصطیاد می‌شود.

همین‌گونه می‌توان در باره حج و حجاب سخن گفت. حج در سوره بقره مطرح شده و حجاب ابتدایی نخستین بار در سوره نور بیان شده است (نقل از: همان) و چنان که می‌دانیم سوره بقره بی‌تردید پیش از سوره نور نازل شده است. بر این اساس، آیا می‌توان گفت مسئله حج از حجاب مهم‌تر است؟[2]همین قیاس را در مورد صوم و حجاب و برخی احکام دیگر نیز می‌توان طرح کرد.

دشواری یاد شده در مورد احکامی که سبب نزول خاصی ندارند، بر قرار است، لیکن در مورد احکامی که در پی حادثه‌ای نازل شده‌اند،‌ مسئله دشوارتر و در نظر گرفتن ترتیب زمان از تعاملات عرفی دورتر است. مثال ذیل تا حدی مسئله را روشن می‌کند: فرض کنیم استادی بخواهد مطلبی که 10 بند دارد، بر اساس ترتیب منطقی آن بیان کند، لیکن در مقام ارائه پس از بیان سه بند با پرسشی از سوی دانشجویان رو به رو می‌شود که ناگزیر می‌گردد بند مثلاً نهم را بر بند چهارم مقدم کند و سپس بندهای دیگر را به ترتیب ارائه نماید. حال اگر دانشجویی بخواهد مطلب استاد را تقریر کند، باید بکوشد با الغای تأثیر حادثه پرسش دانشجویان بر ترتیب منطقی بندها و درهم ریختن نظم آن‌ها، نظام حاکم در ذهن استاد را به دست آورده و مطلب را بر اساس آن تنظیم کند نه این‌که برای آن حادثه در تنظیم بندها نقشی قائل شود. حال با توجه به این مثال می‌گوییم: بر فرض مشروعیت این روش تفسیری، استخراج طرح و نظام از ترتیب نزول بدین معناست که خدای متعال حوادثی را که سبب نزول آیات یا سور شده‌اند، به نحوی مدیریت کرده که ترتیب احکام نازل شده نظامی حکیمانه ارائه کند و روشن است که چنین فرضیه‌ای اول الکلام است.

اکنون برای اطمینان از استنتاج و استنباط اولویت، محبوبیت، مقدمیت و جز این‌ها از ترتیب نزول که گاه برایند آن تا حد ترسیم یک طرح و سیستم پیش می‌رود، و جواز استناد آن‌ها به خدای متعال، لازم است براهین و ادله مدعیان آن به دقت بررسی شود که ادامه بحث متکفل آن است.

6. مشروعیت نگرش مبنایی به ترتیب نزول در تفسیر

به نظر می‌رسد در میان آثار طرفداران تفسیر بر مبنای ترتیب نزول، کامل‌ترین اثری که به مشروعیت و اثبات حجیت تفسیر بر اساس و مبنای ترتیب نزول توجه کرده، تفسیر تنزیلی (به ترتیب نزول) است. نویسنده کوشیده فرضیه خود را با پنج دلیل اثبات کند. ما هریک  از این ادله پنج‌گانه را طرح و بررسی و نقد خواهیم کرد تا درستی و استواری آن‌‌ها آشکار شود.

6-1. سیر ابلاغی و تعلیمی رسول اکرمˆ

نخستین دلیل کتاب تفسیر تنزیلی بر مشروعیت و جواز تفسیر بر اساس ترتیب نزول، سیر ابلاغی تعلیمی رسول اکرم صص است. نویسنده در ذیل این عنوان آورده است: «اصلی‌ترین پایه مشروعیت این سبک سیر ابلاغي وتعليمي رسول اللهˆ است. آیات قرآن مجید در نوبت‌های مختلف نزول برایشان خوانده می‌شد و آن حضرت نیز به همین نسبت برمردم تلاوت می‌کردند، آنان را از نظر روحی آماده می‌نمودند وبه تعلیم محتوای آیات و بیان حکمت‌های نهفته درآنها می‌پرداختند.» (بهجت‌پور، 1392، ص 49) نویسنده با استنناد به روایاتی مبنی بر این‌که پیامبر ص پس از نزول آیه یا آیات و یا سوره‌ای از قرآن، آن را بر مردم تلاوت می‌کردند و تعلیم می‌دادند،‌ کوشیده مطلب خود را بیان کند.

نقد و بررسی

الف) این استدلال تمام نیست؛ زیرا زمانی می‌توان به روش ابلاغی و تعلیمی پیامبرˆ بر مبنا بودن ترتیب نزول در تعلیم و تفسیر قرآن استناد کرد که همه قرآن نازل شده باشد،‌ آن‌گاه پیامبرˆ روش ترتیب نزول را در تفسیر برگزیند نه این‌که تعلیم همگام با نزول سند چنین برداشتی باشد. از نوشته نه چندان صریح تفسیر تنزیلی بر می‌آید که نویسنده تلاش کرده با تمسک به نزول دفعی و این‌که پیامبرˆ اجمالاً از قرآن خبر داشته، لیکن بر اساس ترتیب مصحفی عمل نکرده بلکه بر اساس ترتیب نزول عمل کرده، به استدلال خود وجاهت بخشد (بهجت‌پور، 1392، ص 49- 50)، لیکن سستی این رویکرد بی‌نیاز از توضیح و تبیین است؛ زیرا بر فرض که پیامبرˆ از همه آیات با خبر باشد، لیکن حکمت اقتضا می‌کرده آیات به تدریج بیان شود و هر راهی جز این خلاف حکمت پروردگار است:‌ «وَ قالَ الَّذينَ كَفَرُوا لَوْ لا نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً واحِدَةً كَذلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَكَ وَ رَتَّلْناهُ تَرْتيلاً» (فرقان:‌32).

ب) اساساً‌ ابلاغ‌ها و تعلیم‌های پیامبرˆ همگام با نزول وحی مستند به زمان نزول نیست! یعنی پیامبرˆ پس از نزول هر آیه نمی‌فرمودند می‌خواهم این آیه را با توجه به زمان حال که نازل شده تفسیر کنم! بله، اگر پیامبرˆ مثلاً در مدینه آیات مکی را بر پایه ترتیب نزول تفسیر می‌کردند،‌ حجت بود،‌ لیکن چنین مستندی در دست نیست.

ج) بر پاسخ‌های فوق می‌افزاییم اگر اراده پیامبرˆ در ابلاغ و تعلیم همگام با نزول وحی مبنا قرار دادن ترتیب نزول بود، چرا گاه دستور می‌دادند برخی آیات بر خلاف ترتیب نزول در سوره‌های دیگر ثبت شوند؟ (مانند آیه 281 سوره بقره (طباطبائی، 1417ق، ج‏2، ص 424) و آیه اکمال (مائده:‌3) به ویژه در مقایسه با آیه ابلاغ در همان سوره (مائده: 67) و جز این‌ها) این دقیقاً به معنای بطلان فرضیه پایه بودن ترتیب نزول در تفسیر و ابلاغ همگام با وحی است. این نکته را نیز می‌افزاییم که ما نمی‌دانیم چه تعداد آیه بر خلاف ترتیب نزول ثبت شده‌اند،‌ اما آنچه بر آن بحث شده کم‌ نیست! (ر.ک: معرفت، 1415، ج‏1، ص 170- 240)؛ همچنین در باره مکی یا مدنی بودن حدود یک‌چهارم سور قرآن نیز بحث است (ر.ک: همان، ج‏1، ص 146- 168)، هرچند بسیاری از مطالب مطرح شده در این باره استوار نیست همان گونه که بعضاً‌ نقد آن‌ها نیز چندان استوار نیست! (مانند سوره الرحمن که بر خلاف روایات ترتیب نزول مکی بودن آن ادعا شده و نقد ضعیفی که در این خصوص ارائه گردیده است. (ر.ک:‌ معرفت، 1415، ج1، ص 150- 151) ) حتی بسیار شده که سوره‌ای آغاز شده و نیمه‌کاره رها شده و سوره‌ دیگری آغاز شده و سپس سوره قبل تکمیل شده است. پنج آیه سوره علق نمونه آن است (معرفت، 1415، ج‏1، ص 127). جالب این است که کسانی که قائل‌اند ترتیب سوره‌های قرآن پس از پیامبرˆ شکل گرفته – که از نظر نگارنده این نظریه مخدوش و مرجوح است- عنوان «فاتحة الکتاب» را که در زمان پیامبرˆ نیز به سوره حمد اطلاق می‌شد، به «اولین سوره‌ای که کامل نازل شد» تفسیر می‌کنند (معرفت، 1415، ج‏1، ص 109 و 127) و این یعنی سوره علق در وهله نخست کامل نازل نشده بوده است. ما هیچ راهی نداریم که حتی بتوانیم به شکل معتبری حدس بزنیم که چه تعداد آیه بر اساس غیر ترتیب نزول چینش شده‌اند. جالب‌تر این است که حتی خدای متعال نیز گاه یک حادثه را برخلاف وقوعش در قرآن نقل کرده است. نمونه آن را می‌توان در آیات 65 تا 73 سوره حجر مشاهده کرد: « فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ بِقِطْعٍ مِّنَ الَّيْلِ وَ اتَّبِعْ أَدْبَارَهُمْ وَ لَا يَلْتَفِتْ مِنكم أَحَدٌ وَ امْضُواْ حَيْثُ تُؤْمَرُونَ، وَ قَضَيْنَا إِلَيْهِ ذَالِكَ الْأَمْرَ أَنَّ دَابِرَ هَؤُلَاءِ مَقْطُوعٌ مُّصْبِحِينَ، وَ جَاءَ أَهْلُ الْمَدِينَةِ يَسْتَبْشِرُونَ، قَالَ إِنَّ هَؤُلَاءِ ضَيْفِى فَلَا تَفْضَحُونِ، وَ اتَّقُواْ اللَّهَ وَ لَا تخزُونِ، قَالُواْ أَ وَ لَمْ نَنْهَكَ عَنِ الْعَالَمِينَ، قَالَ هَؤُلَاءِ بَنَاتىِ إِن كُنتُمْ فَاعِلِينَ، لَعَمْرُكَ إِنهمْ لَفِى سَكْرَتهِمْ يَعْمَهُونَ، فَأَخَذَتهمُ الصَّيْحَةُ مُشْرِقِينَ».

د) همه متفق‌اند که ترتیب آیات در سوره‌های قرآن توقیفی است؛ یعنی به دستور پیامبر اکرمˆ  و با راهنمایی پروردگار چیده شده است و هیچ کس حق تغییر در آن‌ها را ندارد،‌ لیکن گاه در این چینش‌ها ترتیب نزول یکسره طرح شده است؛ برای نمونه،‌ در سوره ممتحنه، آیات ابتدایی در سال هشتم، آیات دهم و یازدهم در سال ششم، آیه دوازدهم پس از فتح مکه،‌ و آیه سیزدهم از نظر معنا متناسب با آیات صدر سوره و آستانه فتح مکه است. (برای آگاهی بیشتر ر.ک: بابائی و دیگران، 1379، ص 105)

6-2. ساختار ترتیب سوره‌ها در مصحف امیرمؤمنان†

نویسنده تفسیر تنزیلی ذیل عنوان فوق آورده است:

« از جمله مباحث دامنه‌دار تاریخ قرآن مصحف امیرمؤمنان† و ویژگی‌های آن است . به نظر دقیق مصاحف صحابه قرآن خالص نبود بلکه ترکیبی از آیات قرآنی همراه با تفسیر و تبییناتی بود که از پیامبر اکرمˆ فرا گرفته بودند. به واقع می‌توان مصاحف صحابه را تفسیر‌ها و تقریراتي از تعالیم فراگرفته صحابه از فرمایشات پیامبر دانست. به همین نسبت مصحف امیرمؤمنان† تفسیری برگرفته از آموزش‌های پیامبر اکرمˆ به آن حضرت بود. در این صورت باتوجه به گزارش‌هایی که از ویژگی‌ این مصحف رسیده جواز تفسیر قرآن به ترتیب نزول از عمل مولای متقیان† قابل استفاده است.» (بهجت‌پور، 1392، ص  56) وی پس از مقدماتی اضافه کرده است: «مصحف امیر مؤمنان† نیز نوعی تفسیری مزجی ازآیات قرآن است در این مصحف مجموعه‌ دانش‌های مرتبط با آیات را که آن حضرت از پیامبر اکرمˆ دریافت کرده بود، به ثبت رسانده بود، در این مصحف علاوه بر ترتیب نزول سوره‌ها به دیگر ویژگی‌هایی نظیر بیان اسباب نزول آیات (ر.ک. مجلسی، [بی‌تا]، ج89، ص 43) و اشخاصی که آیات درمورد آنان نازل شده ، مکان وقت نزول و ناسخ و منسوخ آیات توجه داده شده است (ر.ک. معرفت ، 1415، ج1، ص 293-292 (» (بهجت‌پور، 1392، ص  59) وی بدون تحقیق این فرضیه (چینش مصحف حضرت بر اساس ترتیب نزول) و با اعتماد به گفته برخی علما می‌نویسد: «بنابراین این مصحف با ویژگی‌های خاص خود معیار استفاده آن حضرت و تمام اوصیا بوده است و به عبارت بهتر مشروعیت فهم قرآن به ترتیب نزول در سیره مستمره تمام اوصیاء رسول اللهˆ ریشه دارد.» (همان)

نقد و بررسی

در نقد و بررسی این استدلال لازم است به نکاتی توجه شود:

الف) استناد به ارای علما در حالی که هیچ سندی از روایات نمی‌توان بر آن‌ ارائه کرد (باید توجه کنیم که حضرت پس از عدم پذیرش مردم، مصحف خویش را از دید همگان پنهان داشت (ر.ک:‌ صفار، 1404 ق، ج‏1، ص 193))، نمی‌تواند مورد پذیرش باشد، به ویژه اگر فرض کنیم روایاتی برخلاف این فرضیه در اختیار داشته باشیم!

ب) روایاتی در اختیار است که نشان می‌دهد چینش سوره‌ها در مصحف حضرت علی ع مطابق مصحف دیگران بوده است.

ج) با توجه به این‌که ترتیب آیات سوره‌ها توقیفی بوده، اگر بر فرض ترتیب مصحف حضرت علی† بر اساس نزول باشد، این ترتیب به ترتیب در سوره‌ها محدود می‌شود و ارتباطی به آیات ندارد؛‌ اما برخی بدون توجه به تبعات سخن خود و بدون ارائه هیچ سندی- معتبر و غیر معتبر- با نسبت دادن به معروف مدعی شده چینش آیات مصحف حضرت نیز بر اساس نزول می‌باشد! (معرفت، 1415ق، ج‏1، ص 275- 276)

د) بررسی روایات مربوط به مصحف حضرت علی ع خاستگاه تلقی اشتباه برخی دانشمندان را آشکار می‌کند. ما به دلیل اهمیت این موضوع به اختصار چند روایت را در این خصوص از نظر می‌گذرانیم تا بی‌پایگی این فرضیه را نشان دهیم:

د/1. ... ثم اَلَّفَ- عليه السّلام- القرآنَ و خَرَج الى الناس و قد حَمَلَه في اِزارٍ معه و هو يَئِطُ من تَحتِه فقال لهم: هذا كتابُ اللّهِ فد الَّفتُه كما أمَرَني و أوصاني رسولُ اللّهِ- صلّى اللّه عليه و آله- كما انزل. (مسعودی، 1384، ص 146)

تحلیل روایت

در لسان العرب در توضیح «الَّف»‌ آمده است:‌ « أَلَّفْتُ بينهم تأْلِيفاً إذا جَمَعْتَ بينهم بعد تَفَرُّقٍ، و أَلَّفْتُ الشي‏ء تأْلِيفاً إذا وصلْت بعضه ببعض؛ و منه تأْلِيفُ الكتب، و أَلَّفْتُ الشي‏ءَ أَي وصَلْتُه.» (ابن منظور، 1414ق، ج‏9، ص10، ماده الف) بنابراین، «الف» معنایی وسیع‌تر از ترتیب دارد و مانند تألیف کتاب،‌ شامل بیان توضیح، ناسخ و منسوخ و مانند آن می‌شود. نقطه ابهام و منشأ اختلاف در این روایت در تعبیر «کما انزل» نهفته است.

د/2. ... كما كان‏ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ- عَلَيْهِ السَّلَامُ- جَمَعَهُ، فَلَمَّا جَاءَهُمْ بِهِ قَالَ: «هَذَا كِتَابُ رَبِّكُمْ كَمَا أُنْزِلَ عَلَى نَبِيِّكُمْ، لَمْ يَزِدْ فِيهِ حَرْفٌ، وَ لَمْ يَنْقُصْ مِنْهُ حَرْفٌ» .فَقَالُوا: لَا حَاجَةَ لَنَا فِيهِ، عِنْدَنَا مِثْلُ الَّذِي عِنْدَكَ. فَانْصَرَفَ وَ هُوَ يَقُولُ: فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ وَ اشْتَرَوْا بِهِ ثَمَناً قَلِيلًا فَبِئْسَ ما يَشْتَرُونَ (صدوق، 1414ق، ص 86).

تحلیل روایت

این روایت نکات تازه‌ای را گوشزد می‌کند. «عندنا مثل الذی عندک» نشان می‌دهد که آن‌ها مصحف امیر المؤمنین† را از نظر قالب مانند مصحف‌های خود می‌دیدند و تفاوت مصحف حضرت در تفسیر و بیان قرائت، ناسخ و منسوخ و مانند آن‌ها بوده است.

از نظر روان‌شناسی به هیچ وجه نمی‌توان مصحف امیر المؤمنین† را برهم زننده ترتیب موجود در زمان پیامبرˆ دانست؛ زیرا اگر حضرت ترتیب سوره را تغییر می‌داد،‌ مخالفان فریاد بر می‌آوردند که هنوز کفن پیامبر خشک نشده، علی بن ابی‌طالب در قرآن او تغییر ایجاد کرد و دلیل طرد و رد آن را به جای بی‌نیازی، «تغییر» ذکر می‌کردند. این مشکل را در خصوص تغییر آیات که توقیفی است، بسیار شدیدتر می‌توان ارزیابی کرد.

د/3. و روي أيضا بطريق آخر عن محمّد بن سيرين عن عكرمة قال لما كان بعد بيعة أبي بكر قعد علىّ بن أبي طالب في بيته فقيل لأبى بكر قد كره بيعتك فأرسل إليه- إلى أن قال: قال أبو بكر: ما أقعدك عنّي؟ قال: رأيتُ كتابَ اللّه يزاد فيه فحدثتُ نفسى أن لا ألبسَ ردائى إلّا لصلاة حتّى أجمعه قال له أبو بكر: فانّك نعم ما رأيتَ، قال محمّد: فقلت لعكرمة: ألفوه كما أُنزل‏ الأوّل فالأوّل؟ قال: لو اجتمعت الإنس و الجن على أن يؤلفوه هذا التأليف ما استطاعوا. (هاشمی خوئى، 1400ق، ج‏16، ص 264)

تحلیل روایت

این روایت مشابه روایت د/1 است با این تفاوت که در آنجا آمده بود «کما انزل بناسخه و منسوخه» و در این جا آمده است «کما انزل الاول فالاول»؛ البته این عبارت سؤالی است و عکرمه در پاسخ تنها می‌گوید که جن و انس توان کاری مشابه او را ندارند که طبیعی است چنین کار عظیمی که جن و انس نمی‌توانند انجام دهند، فراتر از ترتیب صِرف سور و یا حتی آیات به ترتیب نزول است. این اشارات می‌تواند تا حدی از ابهام بکاهد، لیکن ابهام را به تمامه کنار نمی‌نهد.

د/4. ... وَ فِيهِ عِلْمُ الْقُرْآنِ كَمَا أُنْزِلَ،... (طبری، ۱۳۸۳ق، ص 106)

تحلیل روایت

از این روایت به خوبی می‌توان استفاده کرد که «کما انزل» مربوط به محتوای قرآن و رفع برخی تحریف‌های معنوی است نه ترتیب سور و یا حتی آیات آن بر اساس ترتیب نزول. ارتباط با محتوا هم می‌تواند در تبیین قرائت آن شکل گیرد؛ چنان که در ادامه بیان خواهیم کرد.

با توجه به روایات یاد شده متوجه می‌شویم که به احتمال بسیار قوی منشأ اشتباه برخی دانشمندان متقدم و متأخر عبارت «کما انزل» و مانند آن در روایات یاد شده است. نگارنده در خصوص این عبارت مقاله‌ای نگاشته و بر اساس کاربست این عبارت در روایات دیگر نشان داده که معنای این عبات نمی‌تواند ترتیب نزول باشد. به دلیل ضیق مجال تنها چند روایت را از نظر می‌گذانیم:

- قال رسول الله ص «مَنْ سَرَّهُ أَنْ يَقْرَأَ الْقُرْآنَ غَضّاً كَمَا أُنْزِلَ فَلْيَقْرَأْهُ عَلَى قِرَاءَةِ ابْنِ أُمِّ عَبْدٍ» (مسند أحمد، ج1، رقم7، 38، 445، 454 و ج4، رقم279؛ بلاذری، أنساب‏الأشراف، ج‏11، ص212)

- در روایتی دیگر از آن حضرت آمده است: «مَنْ سَرَّهُ أَنْ يَقْرَأَ الْقُرْآنَ رَطْباً كَمَا أُنْزِلَ» (أحمد، [بی‌تا]، ج1، رقم7 و 26؛ هیثمی، 1407ق، ج 9، ص287؛ ابن کثیر، 1398، ج9، ص149(

تحلیل دو روایت فوق

عبارت مورد بحث در این دو روایت منقول از پیامبر اکرمˆ به خوبی بر قرائت صحیح دلالت دارد و بی تردید هیچ ارتباطی به ترتیب نزول و یا تحریف ندارد. اگر ترتیب نزول مد نظر بود،‌ بی تردید خود پیامبر اکرمˆ به ترتیب نزولی اقدام می‌کرد و گذشته از این، ترتیب نزولی در زمان پیامبر اکرمˆ مطرح نبوده که اختیار آن به حسب خواست قرائت کنندگان قرآن باشد که اگر بخواهند قرآن را تر و تازه بخوانند، بر اساس آن بخوانند و اگر چنین است، چرا پیامبر اکرمˆ چینشی بر خلاف آن در ترتیب آیات اتخاذ کرد که تلاوت کنندگان قرائت رطب و غض را از دست بدهند؟!

- امام صادق ع: ... و قال پیامبر اکرمˆ: لو أنّ النّاس قرؤوا القرآن، كما أنزل‏ اللّه، ما اختلف اثنان. (قمی، 1404ق، ج‏2، ص 451؛ قمی‌مشهدی، ‏1368، ج‏14، ص 557)

تحلیل روایت

این روایت ربطی به ترتیب نزول ندارد و چنین تفسیر ناصوابی پیامبر ص را به کوتاهی و اهمال  نسبت به انجام وظیفه متهم می‌کند که توضیح آن در ذیل آمده است.

6-3. ترغیب معصومان‰ به قرائت و فهم ترتیب نزول

در کتاب تفسیر تنزیلی ذیل عنوان یاد شده آمده است:

« ظاهر برخی کلمات وارد شده در لابه لای روایات اهل بیت ع بر مشروعیت این سبک تفسیری اشعار دارد.

برای مثال، در روایت ابن بکر حضرمی از امام صادق† وارد شده است که رسول خداˆ فرمود: «لو ان الناس قَرَؤُ القرآن کما انزل ما اختلف اثنان» (مجلسی، [بی‌تا]، ج 89، ص 48) اگر مردم قرآن را آن‌گونه که فرود آمده بود می‌خواندند حتّی دو نفر در آن اختلاف نمی‌کردند.» (بهجت‌پور، 1392، ص 60) وی ضمن اشاره به تفاسیر دیگر برای «کما انزل»، با برگزیدن معنای ترتیب نزول برای آن، در پایان آورده است: «هرچند این روایت در مقام بیان تحسر امام (ع) از بهم خوردن ترتیب نزولی قرآن و تلاوت آن به این طریق است؛ اما اولویت علاقه آن حضرات در فهم قرآن با این سبک واسلوب را نیز دارد.» (همان، ص 62)

نقد و بررسی

این برداشت ناصواب است؛ زیرا معنا ندارد پیامبر- صلی الله علیه و آله- در زمان حیات خود ترتیب نزول را عامل عدم اختلاف ذکر کند و آن‌گاه در این خصوص هیچ اقدامی نکند بلکه به اتفاق مسلمانان خود ترتیبی برای آیات سوره‌ها در نظر بگیرند که عامل اختلاف است!!

بنابراین، در این روایت نیز عبارت مورد بحث بر قرائت صحیح حمل می‌شود و گرنه حمل بر ترتیب نزول و یا تحریف در غیر قرائت، چنان که پیش‌تر اشاره شد، به اثبات کوتاهی شخص پیامبرˆ در صیانت از قرآن می‌انجامد؛ یعنی اگر مراد ترتیب به نزول باشد، این سؤال مطرح می‌شود که چرا پیامبرˆ با ترتیب بر اساس نزول جلو اختلاف را نگرفتند؟

نویسنده کتاب تفسیر تنزیلی به روایت دیگری نیز استناد کرده که آن نیز از اثبات مقصودش کوتاه است: «حضرت امیرمؤمنان† تعلیم قرآن را براساس نزول در زمان حضرت مهدی(عج) پیش بینی کرده‌اند: "... قال امیرالمؤمنین†: کانی انظر الی شیعتنا بمسجد الکوفه وقد ضربوا الفساطيط، یعلمون الناس القرآن کما انزل؛ گویا به شیعیانمان در مسجد کوفه نگاه می‌کنم که چادرهایی را بر پا کرده‌اند و در آن‌ها قرآن را به شیوه‌ای که نازل شد به مردم تعلیم می‌دهند"». (نعمانی ، محمد بن ابراهیم ، کتاب الغیبه باب 21 باب  ماجاء فی ذکر احوال الشیعه؛ نوری، 1408ق، ج3،ص 396، ح 3803)

آقای بهجت‌پور با استناد به آیه 2 سوره جمعه (یتلوا علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمه) مدعی است: «در زمان حضرت حجت† علاوه بر آنکه قرائت قرآن  به همان ترتیب نزولی خواهد بود- ترتیبی که پیامبر بر مردم می‌خواندند (ر.ک. شیخ مفید، 1413ق، ص 386 ؛ مجلسی، [بی‌تا]، ج52، ص 339، ح 85، و نیز ح 139 ، 140 و 141)- تعلیم محتوای آیات قرآن نیز به همان گونه‌ای خواهد بود.» (بهجت‌پور، 1392، ص 61)

نقد و بررسی

الف) هرچند بر اساس آیه، تعلیم پس از تلاوت است، لیکن با توجه به این‌که در شماری از موارد اختلاف قرائت موجب اختلاف معنی است، تعلیم می‌باید بر اساس قرائتی باشد که جبرئیل بر پیامبرˆ نازل کرده است؛ بنابراین، هیچ لزومی ندارد که جز بر تفسیر صحیح کما انزل (قرائت صحیح) حمل شود.

ب) تعلیم بر اساس ترتیب نزول (که تفسیری از «کما انزل» و محل بحث فعلی است) مستلزم قرائت بر اساس نزول نیست؛ زیرا اگر این تفسیر را برای روایت بپذیریم، شامل ترتیب آیات سوره‌ها و ترتیب سوره‌ها هر دو می‌شود و این بدین معناست که ترتیب آیات توقیفی نبوده و به اجتهاد اصحاب بوده است؛ نتیجه‌ای که خود نویسنده نیز ظاهرا بدان قائل نیست!

ج) در باره حدیث فساطیط لازم است توجه شود که ادامه حدیث باعث اجمال ماقبل و ناکارآمدی کل حدیث می‌شود و این با گذشت از اشکالات دیگر آن است. در روایتی دیگر از امام باقر† آمده است: «إذا قام قائم آل محمد‰ ضرب فساطيط لمن يعلّم الناس القرآن على ما أنزله اللّه جلّ جلاله، فأصعب ما يكون على من حفظه اليوم، لأنه يخالف فيه التأليف».(مفید، 1413ق، ج‏2، ص 386)

استاد معرفت در توضیح کلام امام باقر - علیه السلام- آورده‌اند: «امام باقر- علیه السلام- در این روایت علت دشواری حفظ قرآن- در آن روز- را تفاوت آن با نظم و ترتیب فعلی قرآن اعلام داشته است و اگر قرآن که در دست ولی عصر(عج) است با قرآن فعلی اختلاف دیگری داشت، امام† آن را نیز بیان می‌کرد این امر نشان می‌دهد که  آن قرآن  با قرآن کنونی جز در ترتیب نزول هیچ‌گونه اختلافی ندارد.» (معرفت، 1379، ص51؛ بهجت‌پور، 1392، ص 62)

نقد و بررسی

این گفته از جهات مختلف مخدوش است. توضیح این‌که: این روایت از ابهام و عدم همایش درونی رنج می‌برد. فراز «لأنه يخالف فيه التأليف» معنای روایت را به ترتیب سوره‌های قرآن و یا ترتیب آیات منصرف می‌کند، لیکن ترتیب سوره‌های قرآن با فراز « فأصعب ما يكون على من حفظه اليوم» ناسازگار است؛ زیرا صرف به هم ریختن ترتیب سوره‌ها دشواری خاصی برای حافظ قرآن ایجاد نمی‌کند که از آن به «فأصعب» تعبیر شود. ترتیب آیات نیز- بر فرض اراده آن- تنها در شمار اندکی از آیات یا فرازهایی از آیات می‌تواند طرح شود اگر بپذیریم که معقول باشد حضرت بر خلاف چینش پیامبرˆ به چینش جدیدی رو کنند و توقیفی دیگر مثلا بر اساس نزول آیات شکل گیرد که احتمال آن با توجه به سیاق آیات نزدیک به صفر است و این که اگر چنین چینشی مفید بود، چرا پیامبر- صلی الله علیه و آله- خود به آن اقدام نکرد؟ حتی در این فرض نیز تعبیر «فأصعب» سنگین‌تر از آن فرض می‌نماید. بله،‌ تغییر فراوان قرائت می‌تواند مصداقی برای تراز «فأصعب» باشد،‌ لیکن این احتمال با فراز پایانی روایات ناسازگار می‌نماید. بنابراین،‌ این روایت هم از نظر سند و هم از نظر محتوا قابل پذیرش نیست و فراز « على ما أنزله اللّه » نیز معنای روشنی به دست نداد.

اما این برداشت که اشاره نکردن امام به تفاوت‌های دیگر نشان عدم وجود چنین تفاوت‌هایی است، زمانی درست است که امام در مقام بیان تفاوت‌های مصحف حضرت علی† با مصحف موجود باشد که در روایت هیچ قرینه‌ای بر این مطلب وجود ندارد.

6-4. استفاده معصومان و اصحاب آنان  از اين سبك در تفسير

در کتاب تفسیر تنزیلی در توضیح این عنوان آمده است:

«در میان کلمات ائمه اطهار و اصحاب آنها مواردی وجود دارد که برای اثبات مطلبی به ترتیب نزول آیه و یا سوره‌ای استناد نموده اند. نمونه آن عدم نسخ حکم آیه ازدواج موقت است. در مرفوعه علی بن ابراهیم از مذاکره ابو حنیفه با ابا جعفر محمد بن نعمان صاحب‌الطاق یاد شده که ابو حنیفه از مؤمن الطاق سؤال کرد:" یا ابا جعفر ان الآیه التی فی سأل سائل [و الذین لفروجهم حافظون الا علی ازواجهم او ما ملکت ایمانهم] تنطق بتحریم المتعه و الروایه عن النبیˆ قد جائت بنسخها. فقال له ابوجعفر: یا ابا حنیفه! ان سوره سأل سائل مکیه و آیه المتعه مدینه و روایتک شاذه ردیه». (کلینی، 1407ق، ج5، ص 450) ای ابوحنیفه! سوره «سأل سائل» (معارج) مکی است و آیه متعه (سوره نساء) در مدینه نازل شده است. و اما روایتی که از پیامبر اکرمˆ درباره نسخ حکم ازدواج موقت گفته‌ای بی قاعده و غیر عادی و مردود است.» (بهجت‌پور، 1392، ص 62- 63)

نقد و بررسی

  1. به طور کلی باید دانست استناد به نحوه استدلال اصحاب اهل بیت ع از دیدگاه شیعه حجت نیست و جزو سنت به شمار نمی‌شود.
  2. سند مطلب یاد شده مرفوعه نیست بلکه موقوفه و مردود است، هرچند اگر مرفوعه هم می‌بود از نظر علم رجال، ضعیف به شمار می‌رفت.
  3. این روایت را نمی‌توان مؤید سبک تفسیر تنزیلی قلمداد کرد؛ زیرا در این روایت ترتیب نزول تنها در حد قرینه به کار گرفته شده است و در چهارچوب اصول عقلائی محاوره می‌گنجد. اگر روز شنبه مولا به عبدش بگوید تو حق خرید و فروش نداری و روز پنج‌شنبه به او بگوید این مال را بفروش، هیچ‌کس نمی‌تواند با استناد به دستور روز شنبه مولا عمل عبد را باطل و جرم تلقی کند؛ زیرا تخصیص مولا جزو اصول عقلائی محاوره است و چنین استنادی به معنای مبنا قرار دادن زمان صدور نیست، بلکه در حد قرینه‌ای است که بتوان رابطه دو حکم را تشخیص داد. مبنا بودن به این است که مثلاً روز پنج شنبه ساعت 8 صبح مولا به عبد بگوید: این مرکب را بفروش و ساعت 9 به او دستور دهد:‌ از بازار فلان کتاب را خریداری کن. اگر زمان صدور دو فرمان را مبنا قرار دهیم، نتیجه می‌گیریم که دستور نخست بر دستور دوم اولویت دارد و عبد باید نخست مرکب را بفروشد،‌ در حالی که عرف عقلا قرائن را در تشخیص اولویت به کار می‌گیرد و زمان نقش مبنایی ندارد و اگر عبد تشخیص دهد خرید کتاب برای مولا مهم‌تر است، آن را مقدم می‌کند. خلاصه این‌که چنین مبنایی برای استنتاج در چهارچوب اصول عقلائی محاوره نمی‌گنجد و نیاز به حجت دارد.

روایت دوم مورد استناد: «عبد الرحمن از امام صادق† درمورد مراد از عفو در آیه « یسئلونک ماذا ینفقون قل العفو» (بقره، 219) سوال می کند ایشان فرمود: «الذین اذا انفقوا لم یسرفوا و لم یقتروا و کان بین ذالک قواماً» (فرقان، 67) نزلت هذه بعد هذا (عروسى‌حويزى ، 1415ق، ج 4، ص 28، ح 99) ؛ یعنی عفو حالتی میان اسراف و  بسته نگاه داشتن دست است.» (همان)

نقد و بررسی

  1. دلالت این روایت حتی بر اعتبار قرینه بودن ترتیب نزول روشن نیست چه رسد بر اعتبار مبنا بودن آن، و در حقیقت می‌توان گفت مقایسه دو آیه به قاعده «إنّ القرآن يفسّر بعضه بعضا» يا «إنّ القرآن يشهد بعضه على بعض» باز می‌گردد؛ از این رو اگر بر فرض ما از تاریخ نزول هیچ‌یک از دو آیه آگاه نباشیم و یا حتی تاریخ نزول آن دو را برعکس فرض کنیم، نتیجه یکسان است و ما از قیاس دو آیه به یک نتیجه مساوی می‌رسیم!
  2. مشخص نیست فراز « نزلت هذه بعد هذا» سخن امام است یا راوی، و با توجه به آنچه در بند پیشین گذشت، این تردید قوت می‌گیرد.
  3. برای «العفو» تفسیرهای دیگری نیز وجود دارد. (برای آگاهی بیشتر ر.ک: مکارم‌شیرازی و دیگران، [بی‌تا]، ج‏2، ص 120- 121)

روایت سوم: کافی از علی بن محمد از بعضی اصحابش از آدم بن اسحاق از عبدالرزاق بن مهران از حسین بن میمون از محمد بن سالم از امام باقر(ع): "... سوره نور پس از سوره نساء نازل شد. شاهد درستی آن‌که خدای عزوجل در سوره نساء بر  پیامبر نازل کرد: «وَاللاَّتِي يَأْتِينَ الْفَاحِشَةَ مِن نِّسَآئِكُمْ ... أَوْ يَجْعَلَ الله لَهُنَّ سَبِيلاً» (نساء: 15-16) سبیل در این آیه همان است که خدای عزوجل فرمود: «الزَّانِيَةُ وَ الزَّاني‏ فَاجْلِدُوا ... »

براساس این روایت  از جمع بین دو آیه واينکه آیه ( 15-16) سوره نساء قبل از نزول حکم سوره نور درباره زنان زناکار نازل شده، روشن مي‌شود كه مجازات آنها قبل از نزول آيه سوره نور آزار بوده ولی مقدار آزار تعییین نشده بوده که سوره نور مقدار آزار را صد تازیانه معین کرده است . بنابراین ترتیب نزول سوره ها و تقدم سوره نساء (92) درترتیب نزول بر سوره نور (103) کشف می‌شود و اینکه نسبت آیه سوره نور نسبت مفسر و مبین آیه سوره نساء است.» (بهجت‌پور، 1392، ص63- 64)

نقد و بررسی

‌ این روایت بر فرض پذیرش:

اولاً:‌ روش کشف ترتیب آیات و سوره‌ها را می‌آموزد؛ یعنی ما می‌توانیم با مقایسه محتوای سوره‌های قرآن کریم به تقدم  و تأخر آن‌ها پی ببریم و یکی را قرینه فهم دیگری قرار دهیم.

ثانیاً: به ما می‌فماند که اگر آیه‌ای در سوره‌ای بر آیه‌ای در سوره دیگر مقدم باشد، ما می‌توانیم دو سوره را نیز به تبع آن دو آیه مرتب کنیم. معنای این برداشت این است که آیات نیز به ترتیب و بر اساس نزول چیده شده‌اند. این استفاده از این رو است که ما بدون نیاز به دانستن تقدم و تأخر سوره نساء و نور نیز می‌توانستیم آیات مقدم و مؤخر را تشخیص دهیم و آن با توجه به ذیل آیه سوره نساء و جواز این مقایسه بر اساس «إنّ القرآن يفسّر بعضه بعضا» يا «إنّ القرآن يشهد بعضه على بعض» است؛‌ یعنی اگر فرض شود سوره نور بر سوره نساء مقدم باشد، می‌توان فهمید که آیه مورد بحث سوره نور از جهت نزول مستثنی است و پس از آیه سوره نساء نازل شده و بعد در سوره نور قرار داده شده است. این نکته مهمی است که اگر از اشکالاتی که مطرح می‌کنیم سالم بگذرد، برای ما مغتنم است، لیکن فراروی چنین برداشتی چالش‌هایی وجود دارد که عبارت است از:

یکم. روایت از چهار ضعف رنج می‌برد و چنان که می‌دانیم در چنین مواردی به روایت اعتماد نمی‌شود:‌ الف) مرسل است؛ ب) در رجال سند سه نفر مجهول‌اند؛ یعنی آدم بن اسحاق، عبدالرزاق بن مهران، و محمد بن سالم.

دوم. به قطع ثابت شده که برخی آیات بر خلاف ترتیب نزول در سوره‌هایی دیگر جای گرفته‌اند که پیش‌تر نمونه‌هایی از آن بیان شد و روایت بعد (روایت چهارم) نیز شاهدی دیگر بر آن است. این مطلب استدلال موجود در روایت را مخدوش و برداشت تبعیت سوره‌های قرآن از آیات آن‌ها را به ویژه در مثل سوره نساء و نور که یکباره نازل نشده‌اند،‌ باطل می‌نماید و به تبع آن به اعتبار کل روایت نیز خدشه می‌رساند و خود در جایگاه قرینه عدم اعتبار روایت قرار می‌گیرد.

سوم. بی‌ارتباط نیست اگر یک سؤال را مطرح کنیم و آن این‌که بر فرض پذیرش روایت، چرا حضرت که می‌خواستند تقدم و تأخر دو سوره را روشن کنند، افزون بر محتوا، به روایات ترتیب نزول منقول از گذشتگانشان که به طور طبیعی می‌بایست بین مردم شهره باشد، تمسک نکردند؟ آیا نمی‌توان حدس زد که یا در آن زمان ترتیب مشخصی برای نزول سوره‌ها وجود نداشته و بعدها ساخته شده است و یا ترتیب موجود و مشهور آن زمان را صحیح و دقیق نمی‌دانستند؟

چهارم. فراز مورد بحث در سیاق حدیث یاد شده که نسبتاً‌ طولانی است، قرار ندارد.

پنجم. بر فرض نادیده گرفتن همه این مطالب، این روایت چه ربطی به مبنا قرار دادن ترتیب نزول دارد؟! این‌که از ترتیب نزول برای تعیین ناسخ و منسوخ استفاده شود،‌ آیا به معنای مبنا قرار دادن ترتیب نزول است؟!

روایت چهارم: کافی به روایت صحیح از علی بن ابراهیم از پدرش از ابن ابی عمیر از عمر بن اذنیه از زارة وفضیل بن یسار و بکیر بن اعین و محمد بن مسلم و برید بن معاویه از همگی نقل می‌کند که قال ابو جعفر†:" وکان الفریضه تنزل بعد الفریضه الاخری و کانت الولایه آخر الفرائض فانزل الله عزوجل: "الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی ". امام در ادامه فرمودند: "لا انزل علیکم بعد هذه فریضة قد اکملت لکم الفرائض." (عروسى‌حويزى، 1415ق، ج1، ص587 و 646 ؛ فیض کاشانی، 1415ق، ج2، ص53)

در این روایت امام به موضوع ترتیب احکام نازل شده بر  پیامر اکرم(ص) اشاره کرده و بیان می‌فرماید آنچه باعث نزول آیه الیوم اکملت لکم دینکم در سوره مائده شد نزول آیه ولایت بود که آخرین ومهم ترین واجب را بر مردم بیان داشت. وهمین امر شاهد بر اهمیت مسأله ولایت در مجموعه فرائض الهی است. ملاحظه می‌کنید که اهل بیت‰ برای توضیح مواردی از تقیید یا نسخ آیات و بیان اهمیت حکمی از احکام به سیر تاریخ نزول آیات و سوره ها توجه داده‌اند ودر توضیح این حقایق از ترتیب نزول سوره‌ها بهره گرفته اند.

نقد و بررسی

اول. فراز « کان الفریضه تنزل بعد الفریضه الاخری» ابهام دارد؛‌ زیرا اولاً:‌ همه فرائض چنین‌اند (یعنی یکی پس از دیگری نازل می‌شود) و ثانیاً:‌ اگر مراد ملاک بودن چینش آن باشد، نقض آن در همین سوره مائده است! زیرا آیه اکمال در سومین آیه سوره مائده جای دارد و مثلا آیات 4 و 5 و 6 و 38 و 45 و 51 و ... پس از آن درج شده‌اند. همین مطلب نقضی بر برداشت نقد پیشین در بالا نیز هست و چنان استفاده‌ای را از روایت یاد شده مخدوش می‌کند.

ثانیاً: در هیچ‌یک از روایات فوق از ترتیب سوره‌ها استفاده نشده است و در یک مورد که سوره مطرح شده، افزون بر ضعف شدید، رابطه استفاده به عکس مراد نویسنده تفسیر ترتیبی است.

 

7. جمع بندی و نتیجه‌گیری

  1. در آثار طرفداران تفسیر بر مبنای ترتیب نزول بین قرینه بودن و مبنا بودن زمان نزول و نیز بین تاریخ و ترتیب نزول تفاوتی قرار داده نشده و این نشان‌دهنده ناپخته بودن بحث نزد آنان است.
  2. در نگاشته‌های طرفداران تفسیر بر مبنای ترتیب نزول، ترتیب نزول سوره‌ها با ترتیب نزول آیات قرآن یکسان تلقی شده، در حالی که هیچ دلیلی بر چنین نگرشی وجود ندارد.
  3. پیامبر اکرم ص همگام با نزول وحی آیات را ابلاغ می‌کرند و چون این تنها گزینه پیش‌روی پیامبر ص بوده، دلالتی بر جواز مبنا قرار دادن نزول آیات و سوره‌ها ندارد.
  4. مصحف امیر المؤمنین† مشتمل بر ثبت قرائت صحیح، مطالب تفسیری و انتقال و ثبت فضای نزول و مانند این‌ها بود و رعایت ترتیب نزول در آن برداشتی نادرست از عبارت «کما انزل» است و در این باره مستند دیگری وجود ندارد.
  5. روایات مورد استناد طرفداران تفسیر بر مبنای ترتیب نزول بر کارکرد قرینه زمان نزول در تفسیر دلالت دارند و نه مبنا بودن آن.
  6. در هیچ‌یک از روایات از ترتیب نزول سوره‌های قرآن استفاده نشده و تنها از تاریخ نزول در حد قرینه تفسیری استفاده شده است.

 

 

8. کتابنامه

..........

537) بررسی اسناد روایات بیانگر ترتیب نزول سوره‌های قرآن/ تفسیر تنزیلی (به ترتیب نزول) 29

نقد نظریه تفسیر بر پایه ترتیب نزول

منبع: پژوهشنامه معارف قرآنی (آفاق دین) سال نهم تابستان 1397 شماره 33
بررسی اسناد روایات بیانگر ترتیب نزول سوره‌های قرآن
چکیده: بر اساس قواعد و اصول عقلایی محاوره، یکی از قرائن پیوسته غیر لفظی تفسیری، زمان نزول آیات و سور قرآن کریم است. بر پایه این قرینه گاه معنایی از آیه تأیید یا رد و یا دامنه معنایی آن دست‌خوش تغییر می‌شود؛ از این رو لازم است منابع و اسناد آبشخور ترتیب نزول سوره‌ها به لحاظ اعتبار از آیه تأیید یا رد و یا دامنه معنایی آن (از حیث سند و محتوا) و به لحاظ دامنه و جغرافیای اعتبار بررسی شود تا در کنار دیگر راه‌های تشخیص و تقویم، تفسیر آیات قرآن ضمن مصونیت از مهلکه تفسیر به رأی، از اتقان پسندیده برخوردار شود. گفتنی است با این که روایات ترتیب نزول در شماری از پژوهش های قرآنی نقشی مبنایی ایفا می‌کند، لیکن تا کنون تحقیقی درخور در خصوص اسناد این روایات شکل نگرفته است؛ از این رو مقاله حاضر ضمن مشخص کردن ابعاد کاربست صحیح قرینه زمانی در تفسیر، توصیه هایی در جهت تصحیح مسیر پژوهش های مبتنی بر ترتیب نزول خواهد داشت.
نگارنده بر پایه پژوهش پیش ‌رو، اعتبار ترتیب نزول سوره‌ها را برای ایفای نقش پایه ای نپذیرفته و اعتبار محتمل و در برخی موارد قطعی را در حد قرینه تفسیری پذیرفتنی می‌داند.
کلید واژگان:‌ روایات ترتیب نزول، مکی و مدنی، روش تفسیر به ترتیب نزول، قرائن تفسیری1. کلیات بحث
منظور از «روایات ترتیب نزول»  روایاتی است که ترتیب نزول سوره‌های قرآن در آن آمده است. ملاک سوره‌های بزرگ در ترتیب این روایات ابتدای سوره بوده و ترتیب آیات به طور کامل از فهرست این روایات خارج است. از سوی دیگر، روایات ترتیب نزول سوره‌های قرآن کریم در روش تفسیری برخی پژوهشگران به جای ترتیب آیات پایه و مبنا قرار داده شده و بر اساس آن معانی در ابعاد عقیدتی، تاریخی و احکام بررسی و استخراج شده است؛ از این رو، با گذشت از مغالطه جایگزینی ترتیب سور به جای ترتیب آیات و چالش‌های آن، لازم است پایه استواری این روایات نیز روشن شود. بررسی رویات یاد شده می‌تواند از دو جهت صورت گیرد. نخست اسناد آن بررسی و تحلیل گردد و سپس، اگر از حداقل اعتبار برخوردار بود، از جهت محتوا مورد توجه و بررسی قرار گیرد؛ زیرا در عرضه روایات بر قرآن فرقی بین روایات تاریخی، فقهی، اخلاقی و غیر این‌ها وجود ندارد و چنانچه مضمون روایاتی با آیات و قرائن موجود در سوره‌های قرآن تعارض و ناهماهنگی غیر قابل حلی داشته باشد، کنار گذاشته می‌شود.    
در مورد بررسی محتوایی، جز اشاره به چند مورد در کلیات بحث، تفصیل نیازمند مقالی مستقل و پردامنه است و البته پیش از آن لازم است بررسی نخست صورت گیرد. تا آن‌جا که نگارنده در مقالات، کتب و حتی سایت‌های فضای مجازی بررسی کرده، تحقیق در خور در خصوص اسناد این روایات وجود ندارد و از این جهت می‌توان این مقاله را نخستین پژوهش در این باره تلقی کرد.
پس از بیان مقدمه کوتاه فوق و پیش از ورود به بحث، همچنین لازم است چند نکته مورد توجه قرار گیرد که تحقیق تفصیلی برخی از آن‌ها خود نیازمند مقاله و یا مقالات مستقلی است،‌ لیکن طرح اجمالی آن‌ها زمینه مناسب برای روشن شدن اهمیت و کارکرد موضوع مقاله حاضر را فراهم می‌آورد.1-1. دامنه تأثیر قرینه زمانی نزول
دخالت قرینه تاریخ نزول در فهم تفسیر، در چهارچوب قواعد و اصول عقلایی محاوره که مبنای محوری تفسیر قرآن است (بابایی و دیگران، 1379، ص 23)، تبیین می‌شود و به روش تفسیر به ترتیب نزول که اخیرا مطرح شده و نقش مبنایی به این قرینه داده، ارتباطی ندارد؛ برای مثال، طهارت در آیات مکی که هنوز حکم طهارت فقهی نازل نشده بود، به تمیز کردن و شست و شو تفسیر می‌شود و طهارت در آیات مدنی شامل طهارت فقهی و یا معطوف به آن است. لحاظ زمان نزول در این مثال تنها برای درک صحیح معانی الفاظ بر پایه اصول عقلایی محاوره است. هر گاه گوینده در باره یک موضوع مشخص سخن بگوید، تقدم و تأخر سخن او نیز مبتنی بر اصول قواعد محاوره جزو ملاک های ارزیابی قرار می‌گیرد. اما مبنا قرار دادن روایات ترتیب نزول به این است که مثلا از بررسی تقدیم و تأخیر دو حکم که در باره یک موضوع مشخص نیستند (هرچند هدف مشترکی را تعقیب کنند) نتیجه‌ای تربیتی، جامعه‌شناختی، اخلاقی، و ... دریافت شود؛ روشن است که این گونه تعامل با قرینه زمان نزول- به ویژه با توجه به موانعی که در ادامه بیان خواهد شد- در دائره اصول عقلائی محاوره نمی‌گنجد.1-2. ضرورت بررسی اسناد روایات ترتیب نزول
چنان که می‌دانیم، روایات نهی از تفسیر به رأی بر تفسیر قرآن سایه انداخته و از این بُعد تفسیر قرآن را به حیطه اوامر و نواهی فقهی داخل کرده است؛ از این رو، لازم است روایات ترتیب نزول و نیز روایات تاریخی و جز این‌ها که در مسیر تفسیر و به ویژه تفسیر آیات الاحکام قرار می‌گیرند، بیش از روایات مثلا اخلاقی و مانند آن، که در اسناد آن‌ها مسامحه می‌شود، مورد دقت قرار گیرند، به ‌ویژه اگر مانند برخی گرایش‌های تفسیری مبنای تفسیر قرار گیرند. این مهم در تفسیر برخی آیات الاحکام که ابعاد فقهی دارند، ضرورت و جلوه‌ای بیش می‌یابد.1-3. موانع مهم فراروی روایات ترتیب نزول
به رغم فرضیه نگارنده در عدم اعتبار روایات ترتیب نزول و بر فرض تأیید آن‌ها، باز نمی‌توان بدون لحاظ و گذر از موانع ذیل، پا را از بند نخست (1-1) فراتر گذاشت؛ توضیح این که شواهد و ادله متعددی وجود دارد که مانع می‌شود نگاهی فراتر از اصول عقلائی محاوره به نقش این روایات- بر فرض اعتبار - داشته باشیم:
الف) از برخی قرائن استفاده می‌شود که پیامبر اکرمˆ از ترتیب نزول دست کشیده است:
الف/1- یک نظریه بسیار قوی و پرطرفدار این است که سوره‌های قرآن در زمان پیامبرˆ به دستور ایشان و یا در مرآی و منظر ایشان ترتیب مشخصی منطبق بر ترتیب فعلی یا نزدیک به آن یافته است. (برای نمونه ر.ک: ایازی، 1387)
گفتنی است نکته‌ای که نباید از نظر دور داشت این است که ترتیب سوره‌ها به جهت مثلا نظم دادن به تلاوت، حفظ و ختم قرآن، مستلزم جمع‌آوری سوره‌های نوشته شده بر نوشت ‌افزارها بین دو جلد به نام مصحف نیست؛ به بیان دیگر، باید بین ترتیب یافتن سوره‌ها و بین قرار گرفتن در یک مجموعه میان دو جلد،‌ فرق گذاشت؛ نکته‌ای که مغفول بسیاری از نگارش‌های علوم قرآنی است! این مطلبی است که برخی قرآن پژوهان پیش‌تر به آن اشاره داشته‌اند؛ برای مثال،‌ حسین بن علی کاشفی سبزواری- دانشمند سده نهم و اول سده دهم- در تفسیر جواهر التفسیر آورده است: «علماء دین و ائمه کشف و یقین متفق‌اند بر آن‌که قرآن را در زمان حضرت رسالت پناه- صلی الله علیه و سلم- در مصحف که جامع قرآن است به ترتیبی مقرر نمی‌نوشتند، بلکه پراگنده بر اوراق و الواح و جز آن مسطور می‌شد و اگرچه در کتاب ترتیبی نداشت، اما به همین تألیف که حالا مکتوب می‌گردد، در صدور رجال محفوظ می‌بود و سبب نانوشتن علی الترتیب بقاء زمان نسخ بود؛ چه اگر در مصاحف نوشتندی و آیتی و سورتی لفظا منسوخ شدی، و از مصحف محو بایستی کرد، یمکن که بعضی از مصاحف حاضر نبودی و این منسوخ از او محو نگشتی و بدین تجهت تفاوت در مصاحف پدید آمده، ماده اختلاف و منشأ نزاع شدی». (جلالی نائینی، 1390ش، ص 55)
ما در باره نقل کاشفی که مطابق با فضای حاکم بر تاریخ آن دوره است، سخنی نداریم لیکن تحلیل و تعلیل او را که از اجتهاد او ناشی شده، نمی‌پذیریم، بلکه وجه آن را تسهیل نگارش بر کسانی می‌دانیم که به دلیل سفر و مریضی و مانند این‌ها توفیق نمی‌یافتند سوره‌ها را به ترتیب مرسوم و مورد تأیید پیامبرˆ بنگارند و چون از سفر باز می‌آمدند و یا از بیماری می‌رستند، مصحف خویش را تکمیل می‌کردند و همین سبب اختلاف می‌شد. این مطلب را صاحب تفسیر غرائب القرآن و رغائب الفرقان که در حاشیه تفسیر طبری به چاپ رسیده، از انس نقل کرده است. (جلالی نائینی، 1390ش، ص 46) )
الف/2- با توجه به توقیفی بودن چینش آیات در سوره‌ها، پیامبر اکرمˆ در چینش برخی آیات در برخی سوره‌ها ترتیب بر اساس نزول را بر هم زده و آنچه شأنش تأخیر است، بر آیاتی که قبلاً نازل شده بوده، مقدم داشته است. این مطلب حتی به صورت یک موجبه جزئیه نیز قابل طرح و توجه است؛ یعنی حتی اگر یک مورد خلاف روش ترتیب نزول ثابت شود، جواز تمسک به این ترتیب مورد سؤال و تردید قرار می‌گیرد. (مانند آیات سوره ممتحنه[1] و نیز تقدیم آیه اکمال (مائده، 3) بر آیه تبلیغ (مائده، 67) و ...)
الف/3- پیامبر اکرمˆ گاه دستور می‌دادند برخی آیات (که شمار آن‌ها مشخص نیست) را بین آیاتی قرار دهند که مدت‌ها پیش از آن نازل شده بوده است؛ مانند آیاتی که در بند پیش گذشت و نیز: آیه 281 سوره بقره (ر.ک:‌ طبرسی، مجمع البيان في تفسير القرآن، ج‏1، ص: 111؛ قمی‌مشهدی، تفسير كنز الدقائق و بحر الغرائب، ج‏2، ص: 462))
الف/4- تقدم و تأخر بر خلاف نزول حتی در فهرست غالب روایات ترتیب نزول نیز دیده می‌شود که نشان دهنده ورود خطا و اجتهاد به این فهرست‌هاست؛‌ مانند تقدم سوره احزاب بر حشر با این که وقایع گزارش شده در سوره حشر پیش‌ از وقایع سوره احزاب است[2] و نیز تقدم سوره احزاب بر سوره نور. در این خصوص قرائن متعددی در این دو سوره وجود دارد که به یک مورد اشاره می‌کنیم و تفصیل مطلب را در مقالی مستقل ارائه خواهیم کرد:
بر اساس تأخر سوره نور از سوره احزاب- بر خلاف روایات ترتیب نزول- داستان حجاب بر اساس آیات 31 و 60 سوره نور و 59 سوره احزاب چنین است:
پس از هجرت پیامبر ص به مدینه و پس از آن که تا حدی حکومت ایشان استوار و تثبت شد (حدود سال چهارم هجری) سوره نور و اولین آیات حجاب نازل شد:
آیات 30 و 31 سوره نور
ابتدا دستور حجاب به مردها: آیه 30: قُل لِّلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّواْ مِنْ أَبْصَارِهِمْ وَ يحْفَظُواْ فُرُوجَهُمْ  ذَالِكَ أَزْكىَ‏ لهَمْ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرُ  بِمَا يَصْنَعُونَ؛
بعد دستور حجاب به زن‌ها: آیه 31: وَ قُل لِّلْمُؤْمِنَاتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ وَ يحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ وَ لَا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا مَا ظَهَرَ مِنْهَا  وَ لْيَضْرِبْنَ بخُمُرِهِنَّ عَلىَ‏ جُيُوبهِنَّ وَ لَا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ[3]
از آنجا که برای مخاطب سؤال پیش می آید آیا باید از همسر و پدر و برادر و ... نیز پوشش سرو گردن را داشته باشیم؟ خدای متعال در همین آیه و بی‌درنگ تکلیف این موارد را هم روشن می کند:‌
ادامه آیه 31: و زينت خود را آشكار نكنند مگر براى شوهرانشان، يا پدرانشان، يا پدران شوهرانشان، يا پسرانشان، يا پسران شوهرانشان، يا برادرانشان، يا پسران برادرانشان، يا پسران خواهرانشان، يا زنان [هم كيش خود] شان، يا بردگان زر خريدشان، يا خدمتكارانشان از مردانى كه ساده لوح و كم عقل‏اند و نياز شهوانى حس نمى‏كنند، يا كودكانى كه [به سنّ تميز دادن خوب و بد نسبت به اميال جنسى‏] نرسيده‏اند. و زنان نبايد پاهايشان را [هنگام راه رفتن آن گونه‏] به زمين بزنند تا آنچه از زينت‏هايشان پنهان مى‏دارند [به وسيله نامحرمان‏] شناخته شود. و [شما] اى مؤمنان! همگى به سوى خدا بازگرديد تا رستگار شويد.
این دستور قرآن برای پیرزن‌هایی که فصل ازدواج آن ها گذشته و قابلیت مسائل جنسی ازدواج را ندارند، سخت شد؛ مثلا یک پیرزن 80 ساله که تا کنون اصلا حجابی نداشته هم می باید حجاب داشته باشد؛ از این رو پس از مدتی آیه 60 سوره نور نازل شد و آن ها را که از آفات بی‌حجابی مصون بودند، به صورت مشروط استثنا کرد. این وضعیت چند سال (چیزی حدود دو تا سه سال یا کمی بیشتر) به طول انجامید و زمانی که حکومت پیامبر ˆ به نهایت قدرت و اقتدار خویش رسید (در این باره نکات مهمی وجود دارد که در نوشتار مستقل خواهم گفت)، قانون حجاب کامل با هیبتی خاص (که بیان آن را به همان نوشتار وامی‌گذارم) نازل شد و پس از آن دیگر سخنی مطرح نشد و حکم حجاب کامل نازل و ابدی شد:
احزاب، 59: يَأَيهَُّا النَّبىِ‏ُّ قُل لّأَِزْوَاجِكَ وَ بَنَاتِكَ وَ نِسَاءِ الْمُؤْمِنِينَ يُدْنِينَ عَلَيهِْنَّ مِن جَلَابِيبِهِنَّ ذَالِكَ أَدْنىَ أَن يُعْرَفْنَ فَلَا يُؤْذَيْنَ  وَ كاَنَ اللَّهُ غَفُورًا رَّحِيمًا.[4]
لیکن اگر بر اساس روایات ترتیب نزول، نزول سوره احزاب را قبل سوره نور فرض کنیم و ترتیب و زمان نزول آیات هر دو سوره را نیز منطبق بر تاریخ نزول سوره‌ها در نظر بگیریم، ناگزیریم به سیر غیر منطقی نزول حجاب طبق بیان ذیل گردن نهیم و یا پیامدهای نادرست آن را بپذیریم:
داستان حجاب بر اساس روایات ترتیب نزول
ابتدا حجاب کامل نازل شد (احزاب، 59) بدون این که مشخص کند از چه کسانی باید حجاب کامل داشته باشند؛ مثلا آیا از همسر، پدر، برادر و ... نیز باید حجاب کامل داشته باشند یا خیر؟ پس از چند سال که زن‌ها ملزم به حجاب کامل بودند، تازه حجاب ناقص و اولیه نازل می شود و ضمن بیان حجاب ناقص به صورت دقیق تکلیف آن را در خصوص محارم روشن می کند! جالب این که حتی بیان تفصیلی محارم در آیه‌ای جدا ذکر نشده که کسی بتواند به فکر توجیه بیفتد! آن‌گاه پس از مدتی بعد از نزول حجاب ناقص، تازه به فکر پیرزن‌ها و سالخورده‌ها افتاده و پس از این که چند سال حجاب کامل داشته‌اند، و مدتی هم حجاب ناقص، اکنون حکم آن‌ها می‌آید که شما حتی حجاب ناقص هم نیاز نیست داشته باشید!!
پیامدهای تفسیر آیات حجاب بر اساس روایات ترتیب نزول
یکم. برای گریز از تنگنای فوق، ناگزیر باید به تفسیری حداقلی از جلباب قائل شویم؛ یعنی جلابیب چیزی است که زینت‌ها و گلو و سینه را نمی‌پوشاند؛ زیرا اگر چنین فرضی نداشته باشیم، نمی‌توانیم نزول حجاب آیه 31 سوره نور را که به پوشش گردن و سینه دستور می‌دهد، توجیه کنیم.‌ لیکن باید دانست که تفسیر حداقلی از جلباب با قرینه پیوسته خود آیه 59 سوره احزاب هماهنگ نیست؛ زیرا پوششی که نتواند گردن و سینه و زیورآلات را بپوشاند، نمی‌تواند مصداق « ذَالِكَ أَدْنىَ أَن يُعْرَفْنَ فَلَا يُؤْذَيْنَ » باشد. به ویژه در روزگار ما پوششی این گونه خود برای ایجاد جذابیت بیشتر به کار می‌رود.
دوم. زنان و دختران پیامبر ˆ به همراه «نساء المومنین» مخاطب این آیه‌اند، لیکن به صراحت جزو مخاطبان آیات سوره نور نیستند و این مطلب موهم این است که آن‌ها مشمول حجاب به خُمُر نیستند، لیکن این استنتاج هم با شأن نزول‌ آیات حجاب ابتدایی (خمر) نمی‌سازد و هم با روایات همسو نیست؛ زیرا در هیچ خبری و روایتی بیان نشده که حجاب بر زنان پیامبر ˆ  از دیگران کم‌تر بوده بلکه با برخی آیات همان سوره یعنی 33 ‌(وَ قَرْنَ في‏ بُيُوتِكُنَّ) و 53  (وَ إِذا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتاعاً فَسْئَلُوهُنَّ مِنْ وَراءِ حِجابٍ ذلِكُمْ أَطْهَرُ لِقُلُوبِكُمْ وَ قُلُوبِهِن‏) نیز ناسازگار است؛ زیرا حریم بیان شده برای زنان پیامبر ˆ در آیات یاد شده شدیدتر از حجاب به خمر بلکه از جهاتی حتی از حجاب به جلباب است.
سوم. زن‌ها می‌بایست در برابر محارم نیز از جلابیب استفاده کنند؛ زیرا محارم در آیه 31 سوره نور (خمار) استثنا شده‌اند، ولی در آیه جلابیب چنین استثنایی وجود ندارد. این پیامد مورد پذیرش هیچ گروهی از مسلمانان نیست.
چهارم. با توجه به این که حکم تخفیف پوشش سالخوردگان و کسانی که امید ازدواج در باره آن‌ها نمی‌رود، بعد از آیه خمر،‌ یعنی آیه 60 سوره نور است،‌ این بدین‌ معناست که این قسم از زن‌ها از ابتدای نزول جلباب مکلف به رعایت آن بوده‌اند. با نزول آیه خمار، به آن نیز مکلف می‌شوند، لیکن پس از مدتی یکباره جلباب و خمار یکسره برداشته می‌شود! زیرا آیه سخن از «ثیاب» دارد:‌  «فَلَيْسَ عَلَيْهِنَّ جُنَاحٌ أَن يَضَعْنَ ثِيَابَهُنَّ غَير مُتَبرَّجَتِ بِزِينَةٍ»؛ پیامدی که هیچ قائلی بین شیعه و سنی ندارد و هیچ نشانی از آن در تاریخ و روایات وجود ندارد! 
تذکر1: با توجه به اصل مسلم عرضه رویات بر آیات قرآن به ویژه روایاتی که مورد نقاش هستند، عرضه روایات ترتیب نزول بر آیات قرآن نشان دهنده نادرستی و اجتهادی بودن آن‌هاست و بر اساس این نتیجه، استدلال به آن‌ها حتی در مسائل تفسیری غیر مرتبط با فقه، مصداق تفسیر به رأی خواهد بود.
تذکر2:‌ آنچه گذشت فشرده‌ای از نوشتار «مهندسی حجاب در عصر نبوی»[5] اثر نگارنده است که به یاری خدا ارائه خواهد شد.
ب) بی‌تردید حوادث دوران نزول، مفاهیم قرآن را تحت الشعاع قرار نمی‌دادند، لیکن آیا در ترتیب نزولِ آیات و تعالیم نیز تأثیرگذار نبوده‌اند؟ اگر تأثیرش را به صورت موجبه جزئیه بپذیریم، آن‌گاه بسان الغای خصوصیت و تنقیح مناط، باید از حصار حوادث و ترتیب نزول بگذریم و به نظام حاکم بر مفاهیم و تعالیم برسیم. (این مطلب را به جهت اهمیت آن با مثالی توضیح می‌دهم: فرض کنیم استادی بخواهد مطلبی را که 10 بند دارد، بر اساس ترتیب منطقی آن بیان کند، لیکن در مقام ارائه پس از بیان سه بند با پرسشی از سوی دانشجویان رو به رو می‌شود که ناگزیر می‌گردد بند مثلا نهم را بر بند چهارم مقدم کند، و سپس بندهای دیگر را به ترتیب ارائه نماید. حال اگر دانشجویی بخواهد مطلب استاد را تقریر کند، باید بکوشد با الغای تأثیر حادثه پرسش دانشجویان بر ترتیب منطقی بندها و درهم ریختن نظم آن‌ها، نظام حاکم در ذهن استاد را به دست آورده و مطلب را بر اساس آن تنظیم کند نه این‌که برای آن حادثه در تنظیم بندها نقشی قائل شود.)2. روایات ترتیب نزول
در مجموع حدود بیست روایت در خصوص ترتیب نزول سوره‌های قرآن- که فهرست معتنابهی از سوره‌ها را بیان کرده باشد- در اختیار است که با تفکیک بین اهل بیت- علیهم السلام- که در باور شیعه سخنشان- در صورت اثبات انتساب به آنان- علی الاطلاق حجت است و غیر آن‌ها- که تنها با حفظ شرایط لازم، در جهاتی مانند گزارش از سبب و زمان نزول[6] و یا معانی لغت و مانند این‌ها حجت است (بابائی و دیگران، 1379ش، ص 296- 297)- به تفصیل ذیل است:2-1. روایات ترتیب نزول از اهل بیت (ع)روایت یکم
طبرسی در مجمع البیان روایتی از سعید بن مسیب از امیر المؤمنین- علیه السلام- نقل کرده است:
روی الاستاد احمد الزاهد[7] [در کتاب الایضاح فی القراءات العشر] بإسناده عن سعيد بن المسيب عن علي بن أبي طالب - علیه السلام- أنه قال: «سألت النبي عن ثواب القرآن فأخبرني بثواب سورة سورة على نحو ما نزلت من السماء فأول ما نزل عليه بمكة (فاتحة الكتاب) ثم (اقرأ باسم ربك) ثم (ن) إلى أن قال و أول ما نزل بالمدينة سورة (البقرة) ثم (الأنفال) ثم (آل عمران) ثم (الأحزاب) ثم (الممتحنة) ثم (النساء) ثم (إذا زلزلت) ثم (الحديد) ثم (سورة محمد) ثم (الرعد) ثم (سورة الرحمن) ثم (هل أتى) إلى قوله فهذا ما أنزل بالمدينة ثم قال النبي (ص) جميع سور القرآن مائة و أربع عشرة سورة و جميع آيات القرآن ستة آلاف آية و مائتا آية و ست و ثلاثون آية و جميع حروف القرآن ثلاثمائة ألف حرف واحد و عشرون ألف حرف و مائتان و خمسون حرفا لا يرغب في تعلم القرآن إلا السعداء و لا يتعهد قراءته إلا أولياء الرحمن‏ » (طبرسی، مجمع البيان في تفسير القرآن، ج‏10، ص: 614)نقد و بررسی
 1. از احوال زاهد اندرابی نویسنده کتاب الایضاح اطلاعات چندانی در دست نیست، لیکن مهم‌تر از آن سند این روایت است که در اختیار نیست تا بتوان در باره آن قضاوت کرد. در اصطلاح به چنین روایتی مقطوع گفته می‌شود که فاقد اعتبار است.
2. در این روایت تنها به ترتیب نزول سه سوره مکی و دوازده سوره مدنی اشاره شده است که نمی تواند کمک چندانی به حل مشکل چیستی ترتیب نزول سوره های قرآن کند.
3. متن حدیث گویا دست‌خوش دگرگونی و پیوست شده که ضعف دیگری برای آن است. توضیح این که: سؤال حضرت علی- علیه السلام- از ثواب سوره ها و پاسخ به شمار سوره ها و آیات و حروف انجامیده است که خروج از سؤال است و بعید است که پاسخ پیامبر حکیم- صلی الله علیه و آله- چنین خروجی از موضوع داشته باشد. روایت دوم
نویسنده مجهول کتاب المبانی فی نظم القرآن (سال تألیف 425ق) در روایتی از حضرت علی- علیه السلام- از رسول اکرم- صلی الله علیه و آله- آورده است: قال الشیخ ابوسهل: حدثنا ابو طلحة شریح ابن عبدالکریم التمیمی و محبر بن محمد و ابویعقوب یوسف بن علی و محمد بن فرّاس الطالقانیون، قالوا: حدثنا ابوالفضل جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابی‎طالب القرشی، قال: حدثنا سلیمان بن حرب المکی، قال: حدثنا حمّاد بن زید عن علی بن زید بن جدعان. عن سعید بن المسیب عن علی بن ابی طالب- علیه السلام- انه قال: سئلت النبی عن ثواب القرآن ... (ر.ک:‌ مقدمتان فی علوم القرآن، تحقیق آرتور جفری، ص14) (ادامه حدیث مانند حدیث یکم است).نقد و بررسی
1. مؤلف کتاب مبانی مجهول و به ابومحمد حامد بن احمد بن جعفر بن بسطام طحیری (احتمال دارد کاتب کتاب باشد نه مؤلف) (ر.ک:‌ مقدمتان فی علوم القرآن، ص6) یا احمد بن محمد عاصمی (حسن انصاری قمی، دو کتاب از یک مؤلف کرامی، ص 8-9) منسوب است و این ضعف بزرگی برای کتاب به شمار می‌رود.
2. در سند این روایت از امام صادق- علیه السلام- با کنیه «ابا الفضل» یاد شده که غریب است.
3. لقب «قرشی» نیز برای حضرت علی- علیه السلام- غریب است.
4. در سند روایت،‌ حضرت علی- علیه السلام- راوی سلیمان بن حرب مکی قلمداد شده که نادرست است.
5. این روایت به لحاظ فنی از روایات بدون سند در سطح نازل تری قرار دارد؛ زیرا احتمال سند معتبری را که برای روایات بدون سند می‌توان مطرح کرد، در خصوص این روایت نمی توان طرح نمود.روایت سوم
شهرستانی (متوفی ۵۴۸ق) در کتاب مفاتیح الاسرار روایتی از مقاتل از حضرت علی- علیه السلام- نقل کرده که مشتمل بر ترتیب نزول سوره های قرآن است. (شهرستانى، مفاتيح الاسرار و مصابيح الابرار، ج 1، ص 128- 133) البته به گفته برخی محققان، در تفسیر مقاتل (مقاتل بن سليمان، تحقيق عبد اللّه شحاته، الهيئة المصرية العامة للكتب، 1979 م) چنین روایتی موجود نیست. (ایازی، مصحف امام على (ع)، ص 32)نقد و بررسی
1. روایت مقطوع و بدون سند است و از این رو اعتباری ندارد.
2. ظاهراً مراد از مقاتل‌،‌ ابو الحسن مقاتل بن سلیمان بن بشیر أزدی بلخی (م 150ق) صاحب تفسیر است. شیخ طوسی او را از اصحاب امام باقر و امام صادق- علیهما السلام- شمرده است، ولی شیخ و کشی هر دو او را بُتری مذهب معرفی کرده‌اند (رجال کشی، ج2، ص 349 -350؛ رجال طوسی، ص 138، رقم 49؛ بابائی، تاریخ تفسیر قرآن، ج1، ص 229). از نظر وثاقت، پیشینیان رجالی سخنی در باره وی ندارند و از متأخران مامقانی او را ضعیف توصیف کرده است (مامقانی، تنقیح المقال، ج1، ص 153، رقم 12094). به گفته ابن حجر رجال شناسان اهل تسنن او را تکذیب و روایاتش را ترک کرده اند (ابن حجر،‌ تقریب التهذیب، ج2، ص 272، رقم 1347؛ بابائی، تاریخ تفسیر قرآن، ج1، ص 229). بنابر آنچه گفته شد، مقاتل مورد اعتماد نیست و روایاتش نمی تواند پایه تفسیر قرار گیرد.
3. در تفسیر مقاتل موجود روایتی از مقاتل نقل شده که سوره فاتحة الکتاب را مدنی دانسته است! (قال: حدثنا عبيد اللّه، قال: و حدثني أبى عن الهذيل عن مقاتل عن الضحاك عن ابن عباس عن النبي- صلى اللّه عليه و سلم- قال: فاتحة الكتاب مدنية (تفسير مقاتل بن سليمان، ج‏1، ص: 35)) با توجه به قطعی بودن نزول فاتحة الکتاب در مکه، این روایت نشان می‌دهد باید نسبت به اسناد روایات منسوب به وی دقت بیشتری لحاظ کرد.روایت چهارم
شهرستانی در همان منبع جدولی از شعبه (82- 160 ق) از امام صادق- علیه السلام- نقل کرده است.نقد و بررسی
1. این روایت شهرستانی نیز مقطوع و بدون سند بوده و از این جهت فاقد اعتبار است.
2. وثاقت شعبه (شعبة بن حجاج بن ورد ازدی بصری) (م160ق) نزد شیعه ثابت نیست و در منابع رجالی مطلبی در باره او در دست نیست،‌ جز این که أبو بسطام الأزدي العتكي الواسطي ثقه از او نقل حدیث کرده است. (طوسی،‌ رجال،‌ باب الشین، 224) همچنین شیخ طوسی او را از اصحاب امام صادق(ع) می‌داند و سندوبی او را شیعی مذهب و از ارباب حدیث می‌شمرد؛ البته اهل تسنن او را ثقه دانسته اند. روایات فوق در یک نگاه
روایات منقول از اهل بیت- علیهم السلام- که در بالا بیان شد، فاقد اعتبارند و کم‌ترین اشکال آن‌ها سند نداشتن آن‌هاست؛ از این رو نمی توان هیچ تفسیری را بر پایه آن‌ها مبتنی کرد و هرگونه تفسیر بر اساس آن‌ها از مصادیق تفسیر به رأی قلمداد می‌شود. ممکن است ارائه تفسیر مبتنی بر این روایات و به صورت احتمالی بدون اشکال قلمداد شود، در پاسخ گفته می‌شود:‌ ارائه تفسیر بر گونه محتمل نیز باید شأنیت ارائه داشته باشد وگرنه حتی تفسیری که بر اساس سند صحیح ارائه می‌شود به دلیل قطعی الصدور نبودن روایت، احتمالی است.2-2. روایات ترتیب نزول از صحابه2-2-1. روایات عطا از ابن عباسروایت یکم:‌
ابن ضريس در فضائل القرآن:‌ أخبرنا أحمد، قثنا محمد قال: أنبا محمد بن عبد اللّه بن أبي جعفر الرازي قال: قال عمر بن هارون: قثنا عثمان بن عطاء، عن أبيه، عن ابن عباس قال: أول ما نزل من القرآن بمكة و ما أنزل منه بالمدينة الأول فالأول، فكانت إذا نزلت فاتحة سورة بمكة فكتبت بمكة، ثم يزيد اللّه فيها ما يشاء. و كان أول ما أنزل من القرآن اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ ثم ن وَ الْقَلَمِ ثم يا أَيُّهَا الْمُزَّمِّلُ.نقد و بررسی
1. مهم‌ترین اشکال این روایت موقوف بودن آن است. در مذهب شیعه تنها قرآن و سنت اهل بیت- علیهم السلام- حجت است و اقوال صحابه- در صورت موثق بودن، تنها در فهم لغت، سبب نزول، و مانند این‌ها،‌ حجت است و از آن ‌جا که تفسیر قرآن (به دلیل روایات نهی از تفسیر به رأی) و نیز برخی نتایج مبتنی بر ترتیب نزول به حوزه فقه و آیات الاحکام مربوط است- که در مورد آن‌ها روش فقهی و رعایت دقت‌های معمول مورد اتفاق است- استناد به این گونه روایات حجت نیست و مشمول مناهی شریعت است. البته اهل تسنن استناد به روایات صحابه به ویژه ابن عباس و ابتنای تفسیر بر آن‌ها را روا دانسته‌اند و این یکی از اصلی ترین اختلافات مبانی تفسیر شیعی و سنی است.
برخی در دفاع گفته‌اند که می‌توان موقوف بودن را به دشمنی بنی‌امیه با حضرت علی- علیه السالم- و منع کتابت و نقل حدیث مرتبط دانست (ر.ک: نکونام، 1380ش، ص 140؛ تفسیر تنزیلی، بهجت‌پور، ص 347) لیکن این دفاع با توجه به کثرت نقل ابن عباس از پیامبر- صلی الله علیه و آله- و نیز نقل فضائل امیر المؤمنین- علیه السلام- که با جستجوی ساده قابل دسترسی است، پذیرفتنی نیست، بلکه با توجه به روایات فضائل امیر المؤمنین- علیه السلام- از ابن عباس و آنچه تاریخ در باره دفاع او از آن حضرت ثبت کرده، ذکر نکردن منبع و مأخذ به احتمال انتساب آن به حضرت علی- علیه السلام- بیش از پیش آسیب می‌رساند. علامه طباطبائی در باره موقوف بودن و منبع اخذ این ترتیب از سوی ابن عباس آورده است:‌ «آنچه درباره این روایات می‌توان گفت این ا‌ست که به‌ هیچ وجه قابل اعتماد نیستند؛ زیرا نه ارزش روایت دینى را دارند و نه ارزش نقل تاریخى؛ [1] أما ارزش روایت دینى، زیرا اتصال پیغمبر اکرمˆ را ندارد و تازه روشن نیست که ابن عباس این ترتیب را از خود پیغمبر اکرمˆ فرا گرفته یا از کسانى دیگر که معلوم نیست چه کسانى بوده‏اند یا از راه نظر و اجتهاد که تنها براى خودش حجیت دارد، [2] و اما ارزش نقل تاریخى، زیرا ابن عباس جز زمان‏ ناچیزى از زمان حیات پیغمبر اکرمˆ صحابت آن حضرت را درک نکرده و بدیهى است که در نزول این همه سوره‏هاى قرآنى حاضر و شاهد نبوده و اگر ترتیب نامبرده را از راه نظر و اجتهاد نیز به دست نیاورده باشد، از دیگران شنیده و در نتیجه خبرى می‌شود بى ‏ذکر مدرک و چنین نقل تاریخى بى‌ارزش است. ...» (قرآن در اسلام، طباطبایی، ص87.)
وی همچنین در تفسیر آیه 44 سوره نحل آورده است: «اين آيه دلالت دارد بر حجيت قول رسول خدا- صلی الله علیه و اله- در بيان آيات قرآن و تفسير آن ... و اهل بیت- علیهم السلام- نیز ملحق به ایشان هستند؛ زيرا به حكم حديث ثقلين بيان ايشان هم بيان رسول خدا - صلی الله علیه و اله- و ملحق به آن است، به خلاف ساير افراد، هر چند صحابه و يا تابعين و يا علماى امت باشند؛ زیرا آيه شريفه شامل آنان نمى‏شود، نصى هم كه بتوان به آن اعتماد نمود و دلالت بر حجيت على الاطلاق كلام ايشان كند، در كار نيست.» (طباطبائی، الميزان في تفسير القرآن، ج‏12، ص 262)
گفتنی است روایات تاریخی را می‌باید با روش تاریخی بررسی کرد؛ یعنی زمانی به یک روایت تاریخی می‌توان اعتنا کرد که یا توسط افراد متعددی نقل شده باشد و یا محفوف به قرائن اطمینان بخش باشد، وگرنه دست‌کم در تفسیر قرآن نمی‌توان به آن اعتنا کرد و بر اساس آن نمی‌توان از تفسیر به رأی مصون ماند. البته اگر بر اساس این روایات قرار باشد احکام فقهی استخراج و استنباط شود و یا روایات تاریخی در مسیر استنباط دخیل باشد، همچنان که ترتیب نزول گاه در برخی آیات الاحکام چنین نقشی ایفا می‌کند، می‌باید دقتی مضاعف به کار گرفت،‌ البته اگر معتقد نباشیم که اساساً‌ به دلیل موانعی که برای این روش در ابتدای مقاله بیان شد، اقوال غیر اهل بیت ‰ در این موارد اثری نداشته و قابل استناد نمی‌باشد.
2. برخی روایان حدیث مجهول (چه نامی از آن‌ها نیامده باشد و چه در باره آن‌ها مطلبی گفته نشده باشد) می‌باشند و این ضعف دیگر این روایت است. البته برخی در دفاع از راویان مجهول گفته‌اند که وجود افراد مجهول در اسناد روایات غیر فقهی به معنای بی‌اعتباری محتوای گزارش قلمداد نمی‌شود؛ از آن جهت که رجالیون و محدثان عمده همّت خود را به بررسی اسناد روایات فقهی مصروف کرده‌اند (ر.ک: نکونام، درآمدی بر تاریخ گذاری قرآن، ص 134؛ بهجت پور، تفسیر تنزیلی، ص 347) لیکن – چنان که گفتیم- تفسیر قرآن با توجه به روایات نهی از تفسیر به رأی به حوزه فقه ورود می‌کند و باید بیش از روایات مثلا اخلاقی و مانند آن، که در اسناد آن‌ها مسامحه می‌شود، مورد دقت قرار گیرند، به‌ویژه اگر مانند روایات ترتیب نزول مبنای برخی تفسیرها و به ویژه برخی برداشت‌های فقهی باشد.
3. وثاقت عطاء یاد شده ثابت نشده است. توضیح این که: راوی عطای یاد شده، عثمان - فرزندش - است[8] و در بین سه معاصر به نام عطاء، تنها عطای خراسانی دارای فرزندی به نام عثمان بوده است[9]. در جدول ذیل وضعیت سه عطاء مقایسه شده است:
 
 
 
نام
تاریخ
مذهب
توضیح
عطاء خراسانی (عطاء‌ بن‌ ابی مسلم ابو عثمان خراسانی)
50-135ق
نامشخص
تابعی و نزد شیعه مجهول و نزد اهل تسنن در وثاقت او اختلاف است.[10] ‌به گفته داوودی وی راستگو بوده، لیکن زیاد اشتباه می‌کرده و در نقل روایت ارسال و تدلیس داشته است.[11]
عطاء‌ بن‌ ابی رَباح قریشی ملکی (ابو محمد)
27 - 114/115ق
شیعه
تابعی و از راویان مذکور در تفسیر قمی است که به نظر برخی، مشمول توثیق عام مقدمه آن تفسیر می‌باشد. وی از جمله راویان برخی روایات امامت اهل بیت‰ است.
گفتنی است ظاهرا شخص دیگری به نام عطاء‌ بن‌ ریاح وجود دارد که از اصحاب حضرت علی† و مخلِّط[12] (از نظر رجالی ضعیف) بوده است.[13] احتمال یکی بودن این دو نیز وجود دارد.
عطاء‌ بن‌ سائب (ابو محمد/ ابوزید/ ابو السائب عطاء‌ بن‌ سائب ثقفی کوفی)
م136ق
نامشخص
تابعی است و اهل تسنن در وثاقت وی اختلاف دارند و رجالیان شیعه در مورد وی سخنی نگفته‌اند؛ ازاین‌رو، وثاقت او نامشخص است. بر اساس قرائنی احتمال می‌رود مستبصر و شیعه شده باشد، که اگر این مطلب اثبات شود، ممکن است در اثبات وثاقت او نیز به کار آید.[14]
4. عمر بن هارون واسطه دیگر این سند است که در غالب اسناد عطا حضور دارد. منظور از عمر بن هارون، بلخی است نه ثقفی؛ زیرا عمر بن هارون ثقفی تنها یک راوی دارد و آن عون بن جریر است که البته او هم مجهول الحال است و مانند عمر بن هارون در تراجم شیعی سخنی در باره آن‌ها به میان نیامده است جز این که شیخ در باره او گفته است:‌ « عون بن جرير صاحب عمر بن هارون الثقفي، له كتاب، أخبرنا به جماعة عن أبي المفضل عن ابن بطة عن أحمد بن أبي عبد الله عن أبيه عنه.» (رجال ‏الطوسي، باب‏ذكرأسماء...، باب‏العين، 435) گفتنی است هرچند احمد بن ابی عبدالله برقی ثقه و جلیل القدر است،‌ لیکن پدرش به گفته نجاشی- رجال شناس معروف- در حدیث ضعیف بوده هرچند به وثاقت او اذعان کرده است. (‏النجاشي، باب‏الميم، ص335، شماره 898)
اما عمر بن هارون بلخی نزد رجال شناسان شیعه مجهول الحال است؛ اما علامه امینی در باره او گفته است: « عمر بن هارون البلخي أبو حفص المتوفى 194، كذاب خبيث متروك الحديث. قال أبو زكريا: قد كتبت عنه ثم تبين لنا أمره بعد ذلك فخرقت حديثه كله ما عندي عنه كلمة إلا أحاديث على ظهر دفتر خرقتها كلها ؛ عمر بن هارون بلخى ابو حفص، متوفى در سال 194 ق كذاب و خبيث و متروك الحديث است. ابو زكريا گفته است: از او مطالبی نوشته ‌بودم سپس حالش براى ما آشكار شد نوشته را پاره كردم، تا جائى كه يك سخن از او پيش من باقى نماند مگر آنچه كه پشت دفتر واره شده باقى مانده است.» علامه سید جعفرمرتضی عاملی نیز او را از وضاعین دانسته که هفتاد هزار حدیث او دور ریخته شده است! (مرتضی عاملی، سیدجعفر،‌ أفلا تذکرون،‌ ج1، ص 102)روایت دوم:‌
طبرسی در مجمع البیان: حدثنا السيد أبو الحمد مهدي بن نزار الحسيني القايني قال أخبرنا الحاكم أبو القسم عبيد الله بن عبد الله الحسكاني قال حدثنا أبو نصر المفسر قال حدثني عمي أبو حامد إملاء قال حدثني الفزاري أبو يوسف يعقوب بن محمد المقري قال حدثنا محمد بن يزيد السلمي قال حدثنا زيد بن موسى قال حدثنا عمرو بن هارون عن عثمان بن عطاء عن أبيه عن ابن عباس قال أول ما أنزل بمكة (اقرأ باسم ربك) ثم (ن و القلم) ثم‏ ... . نقد و بررسی
این روایت نیز مشمول نقد روایت پیشین است، مضافا که برخی روایان این روایت مانند روایت پیشین مجهول الحال و النسب هستند و از این رو تعیین وثاقت آن ها از دیدگاه شیعه امکان پذیر نخواهد بود.روایت سوم و چهارم:‌
ابن ضريس (محمد بن ایوب  متوفی 294ق) در فضائل القرآن: أخبرنا أحمد، قثنا محمد قال: أنبا ابن أبي جعفر قال: قال عمر [بن هارون]: حدثني ابن جريج، عن عطاء الخراساني، عن ابن عباس بنحوه [روایت اول] إلا أنّ ابن جريج قال: وَ الضُّحى‏ مكي أو مدني و لم يذكر الحروف و لا الآي.
همین روایت را ابن ندیم (متوفی 438) در فهرست خود با سند مختصر (حدّث ابن جریح عن عطاءالخراسانی عن ابن عباس) گزارش کرده است؛ البته با تفاوت در مکان چند سوره.[15]نقد و بررسی
1. روایت موقوف است و به دلیل آنچه پیش‌تر از علامه در مورد عدم حضور ابن عباس در طول نزول سوره‌های قرآن نقل کردیم، قابل اعتنا و اعتماد نیست.
2. برخی راویان حدیث مجهول‌اند.
3. تشیع و ثقه بودن ابن جریج نزد رجال شناسان شیعه ثابت نیست. ابن داوود و علامه حلی او را در زمره ضعفا و غیر معتمدان آورده اند (ر.ک:‌ ابن داوود، کتاب الرجال، ص 257، رقم 311؛ علامه حلی، رجال، ص 240، رقم 3؛ بابائی، همان، 230‌) ابن جریج از نظر اهل تسنن ثقه است،‌ لیکن به گفته ابن حبان و ذهبی تدلیس می‌کرده است. (ابوحاتم، کتاب الثقات، 7، ص 93؛ ابن حجر، تقریب التهذیب، ج1، ص 617؛ بابائی، تاریخ تفسیر قرآن، ج1،  ص 231) ابن حجر او را در طبقات المدلسین آورده و از دار قطنی نقل کرده که گفته است: ‌بدترین تدلیس تدلیس ابن جریج است. (ر.ک: ‌ابن حجر، تعریف اهل التقدیس بمراتب الموصوفین بالتدلیس (طبقات المدلسین)، ‌ص 41، رقم 83؛ بابائی، همان، ص 231)
در مجموع، با توجه به توصیفات یاد شده، نمی توان به روایات ابن جریج اعتماد کرد.روایت پنجم:‌
حسکانی در شواهد التنزيل آورده است:
«الف) فَلَقَدْ حَدَّثُونَا عَنْ أَبِي الشَّيْخِ الْأَصْبَهَانِيِّ [قَالَ:] أَخْبَرَنَا بُهْلُولٌ الْأَنْبَارِيُّ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِي جَعْفَرٍ الرَّازِيُ‏ حَدَّثَنَا عُمَرُ بْنُ‏ هَارُونَ‏ حَدَّثَنَا عُثْمَانُ‏ بْنُ‏ عَطَاءٍ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ‏.[16]
ب) وَ حَدَّثَنَا أَبُو نَصْرٍ الْمُفَسِّرُ حَدَّثَنَا عَمِّي أَبُو حَامِدٍ إِمْلَاءً سَنَةَ سَبْعٍ وَ أَرْبَعِينَ [وَ ثَلَاثِمِائَةٍ قَالَ:] حَدَّثَنَا أَبُو يُوسُفَ يَعْقُوبُ بْنُ مَحْمُودٍ الْمُقْرِئُ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ يَزِيدَ السُّلَمِيُّ حَدَّثَنَا زَيْدُ بْنُ أَبِي مُوسَى حَدَّثَنَا عُمَرُ بْنُ هَارُونَ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عَطَاءٍ عَنْ أَبِيهِ‏ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ أَنَّهُ قَالَ: أَوَّلُ مَا نَزَلَ بِمَكَّةَ اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ‏ وَ ذَكَرَ [كَلَامَهُ‏] إِلَى قَوْلِهِ: هَذَا مَا نَزَلَ بِمَكَّةَ [وَ هِيَ‏] خَمْسٌ وَ ثَمَانُونَ سُورَةً.
وَ أَوَّلُ مَا نَزَلَ بِالْمَدِينَةِ الْبَقَرَةُ، وَ آلُ عِمْرَانَ، وَ الْأَنْفَالُ، وَ الْأَحْزَابُ، وَ الْمُمْتَحِنَةُ، وَ إِذَا زُلْزِلَتْ وَ الْحَدِيدُ، وَ مُحَمَّدٌ، وَ الرَّعْدُ، وَ الرَّحْمَنُ، وَ هَلْ أَتَى عَلَى الْإِنْسَانِ!، وَ الطَّلَاقُ. وَ ذَكَرَ إِلَى قَوْلِهِ: فَذَلِكَ ثَمَانِي وَ عِشْرُونَ سُورَةً- مِمَّا نَزَلَ بِالْمَدِينَةِ.
هَذَا لَفْظُ أَبِي نَصْرٍ، وَ قَالَ: بُهْلُولٌ: ثُمَّ أُنْزِلَ بِالْمَدِينَةِ، الْبَقَرَةُ، ثُمَّ الْأَنْفَالُ، ثُمَّ آلُ عِمْرَانَ، ثُمَّ الْأَحْزَابُ، ثُمَّ الْمُمْتَحِنَةُ، ثُمَّ النِّسَاءُ، ثُمَّ إِذَا زُلْزِلَتْ ثُمَّ الْحَدِيدُ، ثُمَّ سُورَةُ مُحَمَّدٍ، ثُمَّ الرَّعْدُ، ثُمَّ سُورَةُ الرَّحْمَنِ، ثُمَّ هَلْ أَتَى عَلَى الْإِنْسَانِ، ثُمَّ الطَّلَاقُ.
وَ ذَكَرَ إِلَى قَوْلِهِ: «فَذَلِكَ ثَمَانِيَةٌ وَ عِشْرُونَ» وَ زَادَ:
ج) قَالَ عُمَرُ بْنُ هَارُونَ: [وَ] حَدَّثَنِي ابْنُ جُرَيْجٍ، عَنْ عَطَاءٍ الْخُرَاسَانِيِّ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ نَحْوَهُ.» (حسكاني، شواهد التنزيل لقواعد التفضيل، ج‏2، ص:409- 410)نقد و بررسی
1. وجود مجاهیل در اسناد این روایات مشکل عمومی آن‌هاست.
2. چنان که در روایت سوم و چهارم گذشت، ابن جریج مورد اعتماد نیست.
3. وضعیت عمر بن هارون نیز در نقد روایات پیشین روشن شد.
4. در مورد روایت شماره ج به روایات سوم و چهارم مراجعه شود.روایت ششم:‌
در کتاب المبانی لنظم المعانی آمده است: « اخبرنا ابونصر المفسر قال حدثنا ابوسهل الانماری قال حدثنا محمد بن حاتم الجوزجانی وغیره قالوا: اخبرنا ابراهیم بن یوسف (ت249ق) قال حدثنا عمر بن ‎هارون، حدثنا عثمان بن عطاء عن ابیه عن ابن عباس قال: اول ما انزل بمکة ....نقد و بررسی
1. مؤلف کتاب المبانی لنظم المعانی (چاپ شده در مقدمتان فی علوم القرآن، به کوشش آرتورجفری، قاهره 1392ق/1972م) مجهول بوده و چنان که در بالا گذشت، این ضعف بزرگی برای کتاب به شمار می‌رود.
2. عدم وثاقت عمر بن هارون و بررسی شخصیت او گذشت.
2. در سند افراد مجهول وجود دارند که ضعفی برای آن است. از جمله در باره ابو سهل (محمد بن محمد بن علی طالقانی) انماری به جز این که نام وی در ضمن برخی از احادیث آمده اطلاعی در دست نداریم. (برای آگاهی بیشتر ر.ک: محمد کاظم رحمتی، «زین الفتی و مؤلف آن»، آییه پژوهش 88، ص 37-52، پاورقی شماره 31؛ همو، «پژوهشی در باره کرامیة»، کتاب ماه دین اردیبهشت 1380 شماره 43، ص 65 )جمع‌بندی روایات عطا
1. این روایات جز در موارد اندک ترتیب یکسانی گزارش کرده‌اند.
2. وثاقت خود عطا و برخی راویان او ثابت نشده و یا مخدوش است و برخی راویان نیز مجهول‌اند.
3. روایات عطا از ابن عباس موقوف و از نظر علمای شیعه غیر معتبر است.
4. از بین روایات شش‌گانه فوق، روایت سوم و چهارم از طریق ابن جریج و بقیه از طریق عمر بن هارون بلخی نقل شده است. بنابراین، همه این روایات در دو طبقه از یک فرد و در طبقه سوم یا چهارم از طریق دو نفر نقل شده است. بر اساس بررسی فوق وثاقت ابن جریج نزد شیعه ثابت نیست و نزد برخی رجال شناسان اهل تسنن اهل تدلیس بوده است.
عمر بن هارون نیز نزد رجال شناسان شیعه مجهول الحال و نزد برخی رجال شناسان اهل تسنن و تشیع جزو وضاعین و کذابینی است که هفتاد هزار حدیث او دور انداخته شده است! بنابراین،‌ به هیچ وجه نمی توان به روایات عطا که تنها از این دو نفر نقل شده، اعتماد کرد.
5. با توجه به مطالب فوق بطلان این ادعا که «در میان اسناد بالا [روایات ترتیب نزول]، روایات منقول از ابن عباس از طریق عطا، همگی از افراد قابل اعتماد و موثق شمرده شده‎اند»[17] آشکار می‌شود. نویسنده تفسیر تنزیلی با تکیه بر اعتماد شماری از علما به این روایات[18] تأکید کرده است: «در میان اسناد بالا، روایات منقول از ابن عباس از طریق عطا همگی از افراد قابل اعتماد و موثق شمرده شده‌اند. این امر نگرانی نسبت به فقدان چند طریق معتبر در میان روایات فوق را مرتفع می‌کند»[19]. البته در جایی دیگر به صراحت گفته‌ است: «به عبارت دیگر چون امکان اعتماد به یک سند قطعی وجود نداشت، از طریق تجمیع روایات مسند و مقایسه میان آن‌ها و داوری متن قرآن در موارد اختلاف به جدول قابل اعتماد دست یافتیم.»[20]2-2-2. روایات مجاهد از ابن عباس روایت یکم
بیهقی (م: 458) در کتاب دلائل النبوه سندی بدین گونه آورده است: « و قد اخبرنا علی بن احمد بن عبدان، قال اخبرنا احمد بن عبید الصفار، قال حدثنا محمد بن الفضل بن جابر، قال حدثنا اسماعیل بن عبدالله زراره الرقی، قال حدثنا عبد العزیز بن عبدالرحمن القرشی، قال حدثنا خصیف، عن مجاهد عن ابن عباس انه قال: ان اول ما انزل الله علی نبیه علیه السلام من القرآن اقرء باسم ربک الذی خلق ... فذکر معنی هذا الحدیث و ذکر السور التی سقطت من الروایة الاول فی ذکر ما نزل بمکة و لهذا الحدیث شاهد فی تفسیر مقاتل وغیره من اهل التفسیر، مع المرسل الصحیح الذی تقدم ذکره.»[21] (بیهقی، محمد بن حسین، دلائل النبوة و معرفة أحوال صاحب الشريعة ، ج7، ص144)نقدو بررسی
1. مانند روایات پیشین، موقوف و غیر قابل استناد است.
2. سند از رجال مجهول رنج می‌برد؛ مانند اسماعیل بن عبد الله زراره الرقی و احمد بن عبید الصفار و ....
3. ذهبی در سیر اعلام النبلاء در باره خصیف ابن عبد الرحمن که از راویان این حدیث است،‌ نقل کرده: « وثقه يحيى بن معين . وقال النسائي : صالح . وقال أحمد بن حنبل : ليس بحجة . وقال أبو حاتم : سيئ الحفظ ... وقال ابن أبي نجيح : كان من صالحي الناس ... وقال أحمد أيضا : ليس بقوي ، تكلم في الإرجاء . وقال يحيى القطان : كنا نجتنب خصيفا .» (ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج6، ص 145-146)
با این وصف، حتی وثاقت او نزد اهل تسنن محل بحث است.روایت دوم:‌
حسکانی در شواهد التنزیل: « واخبرنا علی بن احمد، اخبرنا احمد ابن عبید، حدثنا محمد بن الفضل بن جابر حدثنا اسماعیل بن عبدالله بن زرارة الرقی، قال: حدثنی عبد العزیز بن عبد الرحمان القرشی حدثنا خضیف، عن مجاهد عن ابن عباس انه قال:.. ». (حسکانی، عبیدالله بن عبدالله، شواهد التنزيل لقواعد التفضيل، ج2، ص  411)نقد و بررسی
این روایت مانند روایت اول ابن مجاهد است. در نتیجه از مجاهد تنها یک روایت از ابن عباس نقل شده که افزون بر موقوف بودن، به دلائل پیش‌گفته معتبر نیست. 2-2-3. روایات ابوصالح از ابن عباس
از دیگر شاگردان ابن عباس، ابوصالح است که در چند روایت، راوی ترتیب نزول از ابن عباس است:
روایت یکم: یعقوبی (م:284) در تاریخ خود آورده است: نزل من القرآن بمکة اثنتان وثمانون (البته فقط 79 سوره مکی را ذکر کرده است) علی ما رواه محمد بن حفص ابن اسد الکوفی، عن محمد بن کثیر و محمد بن السائب الکلبی عن ابی صالح عن ابن عباس: وکان اول ما نزل علی رسول الله اقرء باسم ربک الذی خلق ...(ابن واضح یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج 2، ص33)
روایت دوم: صاحب المبانی فی نظم القرآن (تألیف425) سندش را  چنین گزارش می‌کند: اخبرنا الامام ابوعبدالله محمد بن علی رضی الله عنه وارضاه وجعل النة منقلبه ومأواه قال اخبرنا الامام ابوالنضر محمد بن علی الطالقانی الانماری رحمة الله و ذکره فی کتاب فیه ما فیه و اخبرنی الشیخ ابو القاسم عبدالله بن محمشاد رضی الله عنه بهراه قال اجازلی الشیخ ابوسهل محمد بن محمد بن علی الانماری بکتاب فیه ما فیه قال حدثنا عبدالله بن محمد بن سلیم قال حدثنا صالح بن محمد الترمذی، قال حدثنا محمد بن مروان الکلبی (ت ح195) عن ابی صالح عن ابن عباس، قال: اول شیء نزل بمکة اقرء باسم ربک. (المباني في نظم القرآن، ص 8)
روایت سوم:‌ حاکم حسکانی (م:  524 ) نیز همین روایت را از ابی صالح از ابن عباس با سند خود آورده است: قرات فی التفسیر تألیف ابی القاسم عبدالله بن محمشاد بن اسحاق قال کتب الینا ابوسهل محمد بن محمد بن علی الطالقانی (قال) اخبرنا عبدالله بن محمد بن سلیم حدثنا محمد بن مروان عن الکلبی عن ابی صالح عن ابن عباس؛ قال: اول شيء نزل بمكه اقراء باسم ربک الذی خلق ... (حسکانی، عبیدالله بن عبدالله، شواهد التنزيل لقواعد التفضيل، 2/  411 و 412)نقد و بررسی
1. روایات یاد شده موقوف و بی اعتبارند.
2. در دو روایت «محمد بن مروان» قرار دارد با این تفاوت که در روایت دوم موصوف به کلبی است و در روایت سوم از کلبی نقل کرده است که البته احتمال خطا در روایت دوم بعید نیست؛ زیرا عنوان «محمد بن مروان کلبی» شناخته شده نیست. محمد بن مروان عنوان مشترکی بین حداقل شش عنوان است که همه آن‌ها از نظر رجال شناسان شیعی مجهول به شمار می‌روند. (ر.ک: معجم الرجال الحدیث، خوئی، ج 17، ص 219 – 221.) البته اگر محمد بن مروان را سدی صغیر به شمار آوریم، نزد اهل تسنن ضعیف شمرده شده (ر.ک: بابایی، تاریخ تفسیر قرآن، ج1، ص 240، به نقل از: ذهبی، تهذیب التهذیب، ج9، ص 387، رقم721) و نزد شیعه مجهول است. (ر.ک: معجم الرجال الحدیث، خوئی، ج 17، ص 219 – 221) البته اگر نزد رجالیان شیعی مورد وثوق و تأیید بود،‌ ما بر اساس مبانی شیعی در اصول، تضعیف های اهل تسنن را نادیده می‌گرفتیم. گفتنی است نویسنده التفسیر و المفسرون فی ثوبه القشیب (ج‏1، ص 294)  از سدی صغیر تمجید کرده و وی را ثقه دانسته است، لیکن به نظر می‌رسد وی بین محمد‌ بن‌ مروان سدّی صغیر و محمد‌ بن‌ مروان بصری خلط کرده است؛ ازاین‌رو تأیید و تمجید وی از سدّی مورد تأمل است. (برای آگاهی بیشتر ر.ک: رجال کشی، ج 3، ص 214) همچنین وی در بحث غرانیق، با تضعیف طریق کلبی از ابی صالح از ابن عباس گفته است: «و أمّا طریق الکلبی الى ابن عباس عن طریق أبی صالح فموهون بالاتفاق؛ قال جلال الدین السیوطی: هی أوهى الطرق (الإتقان، سیوطی، ج 2، ص 189).» معرفت، التمهید فی علوم القرآن، ج‏1، ص 89.
3. در روایت نخست « محمد بن حفص ابن اسد الکوفی» ناشناخته است.
4. ضعف های دیگر روایات سوم و چهارم، مجهول بودن مؤلف المبانی و ناشناخته بودن ابوسهل است که پیش‌تر گذشت.
در مجموع، با توجه به نقدهای فوق روایات فوق بی اعتبار و غیر قابل استناد می‌باشند.2-2-4. روایت ترتیب نزول از جابر بن زید
سيوطي (م: 911) در الاتقان في علوم القرآن: «قال أبو بكر محمد بن‏ الحارث‏ بن أبيض‏ في جزئه المشهور: حدّثنا أبو العباس عبيد اللّه بن محمد بن أعين البغدادي، حدّثنا حسان بن إبراهيم الكرماني، حدّثنا أميّة الأزدي، عن جابر بن زيد، قال: ... (سیوطی، الاتقان فی علوم القرآن، ج، ص 110)نقد و بررسی
1. ظاهرا مراد از «جابر بن زید» (م 93 یا 103 ق) ابو الشعثاء از فقهای تابعین و محدثان اباضیه[22] است. بر این اساس، حتی نزد اهل تسنن نیز روایت او حجت نیست.
2.  ابوبکر محمد بن حارث بن ابیض  و نیز ابو العباس عبید الله ... مجهول‌اند.
3. حسان بن ابراهیم کرمانی، قاضی کرمان، نیز از سوی بزرگان رجال شناس اهل تسنن تضعیف شده است. ابن حجر عسقلانی گفته است:‌ «حسان بن ابراهیم بن عبد الله الکرمانی ..سمعت احمد یوثق حسان بن ابراهیم ...  قال النسائی:‌لیس بالقوی و قال ابن عدی:‌ قد حدث بأفراد کثیرة و هو عندی من أهل الصدق إلا أنه یغلط فی الشیء و لا یتعمد و ... قال ابن حبان فی الثقات: ربما أخطأ و ...» (عبقات الانوار فی إمامة الائمة الاطهار، ج18، ص 61)
بنابراین، این روایت نیز مانند روایات پیشین مخدوش و غیر معتبر و غیر قابل استناد است.2-2-5. روایت ترتیب نزول از عکرمه و حسن
از عكرمه و حسن نيز جدول ترتيب نزول وارد شده است.
روایت یکم: بيهقي در تاريخ خود آورده است: « أخبرنا أبو عبد الله الحافظ، قال: أخبرنا أبو محمد بن زياد العدل، قال: حدثنا محمد بن إسحاق، قال: حدثنا يعقوب بن إبراهيم الدّورقي، قال: حدثنا أحمد بن نصر بن مالك الخزاعي، قال: حدثنا عليّ بن الحسين ابن واقد، عن أبيه، قال: حدثنا يزيد النحوي عن عكرمة، و الحسن بن أبي الحسن، قالا: انزل الله من القرآن بمكة: اقرء باسم ربك الذي خلق و ن و القلم و ... قال ابوبكر: والتاسعة يريد سوره يونس قلت: وقد سقط من هذه الرواية ذكر فاتحة الكتاب والاعراف كهيعص، ... فيها نزل بمكة. ( بیهقی، دلائل‏النبوة، ج‏7،ص:142-144)
روایت دوم: زهري در كتاب تنزيل القرآن ترتيب نزول سور را بدون ذكر سند آورده است. زهري جزء اوّلين مؤلفين در ترتيب نزول قرآن مي‌باشد.
نقد و بررسی
1. این روایات نیز به دلیل موقوف بودن غیرقابل استناد‌اند.
2. غالب رجال سند شناخته شده نیستند و آن‌ها که شناخته شده‌اند، وثاقتشان روشن نیست. مثلا علی بن حسین بن واقد که برخی محدثان مانند نسائی او را توثیق کرده اند،  ابوحاتم او را تضعیف کرده (مجموعة اجزاء حدیثیة، ابوعبیدة‌ مشهور بن حسن آل‌سلمان، ج2، ص 134)  و البانی گفته که او را نمی شناسد (التعلیقات الحسان علی صحیح ابن حبان، البانی، حدیث 4413، ص 426).
3. راوی دیگر عکرمه است. در مذهب عکرمه (27- 107ق) اختلاف است. مصعب زبيرى گفته است: عكرمه ديدگاه خوارج را داشته است. (ر. ك: ابن‌حجر عسقلانی، 1404ق ، ج 7، ص 240). مامقانى فرموده است: «... به هر حال اين كه عكرمه غلام ابن عباس، منحرف بوده، نيازى به برهان ندارد، چنان كه سيد بن طاووس در تحرير طاووسى به اين موضوع تنبيه كرده و گفته است: حديثى وارد شده كه گواهى مى‏دهد عكرمه بر طريق [مستقيم‏] نبوده و حال او از اين جهت ظاهر است و احتياجى به اعتبار روايت ندارد، از خبرى كه سروى (ابن شهر آشوب) در مناقب نقل كرده، ظاهر مى‏شود عكرمه به مقام ابا جعفر (امام باقر)، عليه السلام، ناآگاه بوده و مزيّتى براى حضرت قائل نبوده، تا آن‏جا كه ابن عباس و غير او را بر حضرت تفضيل مى‏داده است. علامه نيز فرموده است: او [عكرمه‏] از اصحاب ما و بر طريقه ما نيست». (تنقيح المقال، ج 2، ص 256)
عکرمه در ذيل آيه «إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً» (احزاب، 33) از عكرمه روايت شده كه منظور از اهل بيت در اين آيه خصوص همسران پيامبر است و هر كس بخواهد، در اين مدّعا با او مباهله مى‏كنم. (ابن كثير، تفسير القرآن العظيم، ج 3، ص 491، الدر المنثور، ج 5، ص 198؛ برای آگاهی بیشتر ر.ک: بابائی،‌ مکاتب تفسیری، ج1، ص176- 179) 
4. به باور نگارنده،‌ اگر بخواهیم از بین رویات فوق، کم اشکال‌ترین روایت را انتخاب کنیم، روایت بیهقی از عکرمه و حسن بصری است. بیهقی عین همین ترتیب را به نقل از مجاهد از ابن عباس نیز آورده که سند آن پیش‌تر گذشت. از نظر محتوا نیز این ترتیب بر ترتیب های دیگر به لحاظ مقایسه محتوای سوره احزاب و حشر و نور برتری دارد و برخی اشکالات محتوایی این سوره ها بر اساس ترتیب دیگر جداول پیش نمی آید. (بررسی محتوایی این سه به مجالی مستقل نیاز دارد و در این مختصر نمی گنجد).  4. جمع بندی
از بررسی روایات ترتیب نزول، نتایج ذیل حاصل است:
1. هیچ یک از روایات یاد شده (که فهرست کاملی و یا نسبتا جامعی از سوره های قران ارائه کرده اند)، به دلیل کلی مقطوع یا موقوف بودن قابل استناد نیست.
2. افزون بر اشکال فوق، اسناد آن ها- البته آن ها که سند دارند- نیز از یک یا چند راوی ضیف یا مجهول رنج می‌برد.
3.  گذشته از اشکالات سندی، اشکالات محتوایی و برخی موانع دیگر نیز فراروی این روایات قرار دارد؛ مانند تقدم سوره احزاب بر حشر و تقدم و تأخر بر خلاف نزول در آیات سوره ممتحنه و ... .
4. فهرست های ترکیبی نیز افزون بر اشکالات یاد شده، از عدم تأیید کلی نیز رنج می‌برد.
5. با توجه به روایت نهی از تفسیر به رأی، تفسیر بر پایه روایات نزول ورود به حوزه فقه است و لازم است تعامل مفسر با روایات ترتیب نزول، چونان فقیه دقیق و بر اساس اصول و ضوابط مربوط باشد و تسامح در ادله سنن بر آن سایه نمی اندازد.
6. نگارنده ترتیب نزول را- البته آنچه از آن که به روش علمی و ظن معتبر به دست آید- تنها در چهارچوب اصول عقلائی محاوره می‌پذیرد و بررسی تفصیلی آن را به مقاله یا کتابی مستقل وامی گذارد. 
 
 
 
[1] . برای آگاهی بیشتر ر.ک: روش تفسیر قرآن، بابائی و دیگران، ص ۱۰۴- ۱۰۵.
[2] . سوره حشر که غزوه بنی نضیر در آن آمده و در ابتدای سال چهارم نازل شده، در بیشتر فهرست‌ها و حتی در فهرست‌های ترکیبی بعد از سوره احزاب که در سال پنجم نازل شده، قرار گرفته است. طبری تصریح دارد که غزوه خندق در پی غزوه بنی‌نضیر رخ داده است. «و كان الذى جر غزوه رسول الله ص الخندق- فيما قيل- ما كان من اجلاء رسول الله ص بنى النضير عن ديارهم. (‏الطبري، 1967م، ج‏2، ص565)» (برای آگاهی بیشتر ر.ک: ‏ابن‏خلدون،1363ش، ج‏1،ص423؛ ذهبی، 1413 ج‏2، ص:245 ؛ و ...)
[3] . و به زنان باايمان بگو: چشمان خود را از آنچه حرام است فرو بندند، و شرمگاه خود را حفظ كنند، و زينت خود را [مانند لباس‏هاى زيبا، گوشواره و گردن بند] مگر مقدارى كه [طبيعتاً مانند انگشتر و حنا و سرمه، بر دست و صورت‏] پيداست [در برابر كسى‏] آشكار نكنند، و [براى پوشاندن گردن و سينه‏] مقنعه‏هاى خود را به روى گريبان‏هايشان بيندازند ...
[4] . اى پيامبر! به همسرانت و دخترانت و همسران مؤمنان بگو: پوشش کامل را بر خود فرو پوشند. اين [پوشش‏] به اينكه [به عفت و پاكدامنى‏] شناخته شوند نزديك‏تر است، و در نتيجه [از سوى اهل فسق و فجور] مورد آزار قرار نخواهند گرفت؛ و خدا همواره بسيار آمرزنده و مهربان است.
[5] . در مهر ماه سال 1397 در پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی و به همت حلقه تخصصی مطالعات خانواده کرسی علمی- ترویجی با عنوان «مهندسی حجاب در عصر پیامبرˆ» بر پایه نوشتار یادشده و با ارائه نگارنده برگزار شده است.
[6] . در خصوص سبب و زمان نزول گفتار غیر معصومین به شرطی حجت است که از نقل آن‌ها اطمینان حاصل شود و پایه این اطمینان نقل از حس خود آن‌ها باشد؛ بنابراین، اگر تابعی حادثه‌ای را که خود حضور نداشته از دیگری نقل کند، باید مشخص باشد آن‌که از او نقل کرده وثاقت لازم را دارد و خود حادثه را دیده یا خیر و خلاصه این‌که بررسی‌ها عیناً بر شخص منقول عنه ارجاع می‌شود و مسیر پژوهش رجالی باید در همه روایان تا فردی که خود حادثه را دیده برپا شود. افزون بر این، سخنان غیر معصوم تنها در نقل اخبار تا توصیف فضا و شرایط زمان و مانند این‌ها حجت است و اجتهاد از آن‌ها که از خطا و اشتباه مصون نیستند، پذیرفتنی نیست و حجت نمی‌باشد.
[7] . وی « احمد بن ابی عمر زاهد اندرابی (متوفی 470ق) مشهور به ابوعبدالله خراسانی» است. وی به وثاقت، زهد و عبادت مشهور و در علم قراءات نیز زبانزد بوده و در این حیطه تألیفاتی نیز داشته است. اندرابی سالیانی در نیشابور اقامت داشته است. عبدالغافر وی را به هنگام سماع صحیح مسلم و دیگر کتب دیده است. اندرابی در روز پنج شنبه 21 ربیع الاول سال 470ق در گذشته است. (ر.ک: عبدالغافر بن اسماعیل الفارسی، المنتخب من کتاب السیاق لتاریخ نیسابور، تحقیق محمد کاظم المحمودی، تلخیص ابراهیم بن محمد الصریفینی در The Historeis of Nishapur ,f33a، ص 138.)
[8] . «و قد رواه الأستاذ أحمد الزاهد بإسناده عن عثمان‌ بن‌ عطاء عن أبیه عن ابن عباس ...» مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج‏10، ص: 613.
[9] . در برخی روایات «عطاء خراسانی» آمده است؛ مانند:‌ «و رواه عن عثمان‌ بن‌ عطاء جماعة أخبرونا عن أحمد‌ بن‌ حرب الزاهد، قال: حدثنی صالح‌ بن‌ عبدالله الترمذی فی التفسیر من تألیفه [قال:] حدثنا عمر‌ بن‌ هارون، عن ابن جریج، عن عطاء الخراسانی عن ابن عباس». (شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، حسکانی، ج2، ص 409 – 411؛ تفسیر تنزیلی، بهجت پور، ص323- 324)
[10]. تاریخ تفسیر قرآن، بابایی، ج1، ص 207نیز: ر.ک: تهذیب التهذیب، ابن حجر، ج7، ص 191؛ کتاب الضعفاء الصغیر، بخاری، ص 94؛ التاریخ الکبیر، همو، ج1، ص 270».
[11]. ر.ک: معجم المفسرین، نویهض، 1409ق،ج1، ص 379، 380، رقم 329.
[12]. مخلِّط به کسی می‌گویند که اعتقاد حق و باطل یا روایات منکر و غیر منکر یا سند روایات و یا مطالب صحیح و ناصحیح را به هم آمیخته باشند. (سماء المقال فی تحقیق الرجال، کلباسی، ج 2، ص 98)
[13]. برای آگاهی بیشتر ر.ک:‌ تاریخ تفسیر قرآن، بابایی، ج1، ص 191‌- 192).
[14]. برای آگاهی بیشتر ر.ک: همان، ج1، ص 210.
[15] . ابن نديم، محمد بن اسحاق ، الفهرست، ص36.
.[16]  وَ رَوَاهُ أَيْضاً الْبَيْهَقِيُّ فِي عُنْوَانِ: «ذِكْرِ السُّوَرِ الَّتِي نَزَلَتْ بِمَكَّةَ وَ الَّتِي نَزَلَتْ بِالْمَدِينَةِ» مِنْ كِتَابِ دَلَائِلِ النُّبُوَّةِ الْوَرَقِ 272- ب-
[17]. تفسیر تنزیلی، بهجت‌پور، ص 344.
[18]. نویسنده تفسیر تنزیلی مدعی است: «دانشمندان علوم قرآن و کسانی که در این گونه روایات ورود دارند، بر این راویان و اسناد روایات اعتماد کرده‌اند» (ص 347) و به منابع ذیل آدرس داده‌اند: «مفاتیح الاسرار و مصابیح الابرار، شهرستانی، ج 1، ص 127؛ البرهان، زرکشی، بدرالدین محمد‌ بن‌ عبدالله، ج1، ص 250؛ التمهید فی علوم القرآن، معرفت، ج1، ص 99‌- 103». این در حالی است که مثلا استاد معرفت آورده است: «وثق بها العلماء أکثریا». البته ایشان روشن نکرده‌اند که موضع علمای شیعه در این خصوص چیست و آیا آن‌ها جزو اکثریت‌اند یا اقلیت.
[19]. همان، ص 344.
[20]. ر.ک:‌ همان
[22] . فرقه‌ای منسوب به عبدالله بن اباض تمیمی و بازمانده از خوارج که نه جزو اهل تسنن به شمار می روند و نه تشیع. ر.ک:‌ دائره‌المعارف الاسلامیه، ج۱۴، ص۲۳۰.

536) نقد محتوایی روایات ترتیب نزول / تفسیر تنزیلی (به ترتیب نزول) 28

باسمه تعالی

نقد محتوایی روایات ترتیب نزول با تأکید بر آیات حجاب

پژوهشهای قرآنی بهار 1400 - شماره 98 رتبه علمی-پژوهشی (حوزه علمیه)/ISC (‎20 صفحه - از 117 تا 136 )
سیدمحمدحسن جواهری[1]
چکیده: زمان نزول یکی از قرائن مهم تفسیری است که از گذشته‌های دور جسته و گریخته مورد توجه مفسران بوده و در عصر حاضر با اقبال بیشتری روبه‌رو شده است. این قرینه (و نه مبنای)[2] تفسیری را می‌توان از راه‌های متعددی به دست آورد و یکی از اصلی‌ترین راه‌های دست‌یابی به آن از دیدگاه شماری از مفسران، روایات ترتیب نزول است. روشن است اگر فهرستی که این روایات گزارش کرده‌اند دچار آسیب باشد، برداشت مفسرانی که با اتکای به آن‌ها به سراغ قرآن می‌روند، با خلل روبه‌رو خواهد بود. بنابراین، در گام نخست باید اعتبار و حجیت این روایات از جهات مختلف از جمله محتوا بررسی شود. نگارنده در این مقال می‌کوشد این روایات را از جهت محتوا به بوته نقد برد و با واکاوی محتوایی اعتبار آن‌ها را به دست آورد. در نقد محتوا لازم است هم چینش آیات یک سوره با توجه به جایگاه آن سوره در فهرست نزولی سوره‌های قرآن بررسی شود و هم دو یا چند سوره با توجه به آیات درون آن‌ها با هم قیاس شوند و قرائن هریک مورد توجه قرار گیرد. طبیعی است ناهماهنگی در هر دو دسته از جهت محتوا به فهرست‌های این روایات آسیب وارد می‌کند که این آسیب‌ها می‌تواند در فرایند تفسیر و برداشت مفسر ظاهر شود. فرضیه نگارنده در این مقاله این است که چینش آیات درون برخی سوره‌ها با جایگاه سوره در فهرست نزولی همخوانی ندارد و نیز بررسی آیات چند سوره با هم با توجه به جایگاه سوره‌ها نشان از عدم اعتمار فهرست‌های روایات ترتیب نزول سوره‌هاست. افزون بر تحقیق فرضیه فوق، مقاله حاضر می‌کوشد الگویی برای ارزیابی ترتیب دیگر سوره‌ها و نیز اصطیاد جایگاه نزول آن‌ها را به دست دهد.
واژگان کلیدی: روایات ترتیب نزول، قرینه تفسیری، تفسیر تنزیلی1. مقدمه و مفهوم‌شناسی1-1. روایات ترتیب نزول
در منابع تفسیری و حدیثی روایاتی وجود دارد که ترتیب نزول سوره‌های قرآن را بر اساس نزول ابتدای سوره‌ها نقل کرده است. توضیح این‌که بسیاری از سوره‌ها یکباره نازل شده‌اند و برخی به تدریج؛ در مورد اخیر، از آن‌جا که آغاز سوره‌ها نمایانگر آغاز نزول یک سوره بوده،‌ نزول همان آیات ابتدایی ملاک تاریخ نزول قلمداد شده است، هرچند آیاتی از آن در سال‌ها بعد نازل شده و در بین آیات سوره‌ای که سال‌ها پیش نازل شده است، قرار داده شده باشد (جواهری، 1397، شماره 33). در مجموع حدود بیست روایت در خصوص ترتیب نزول سوره‌های قرآن- که فهرست معتنابهی از سوره‌ها را بیان کرده باشد- در اختیار است. در بین این روایات، روایاتی که به اهل بیت‰ نسبت داده شده است، به اتفاق مفسران مردود و غیر قابل مراجعه است و تنها روایاتی که عمدتاً‌ به ابن عباس باز می‌گردد، پایه جمع‌بندی و استفاده قرار گرفته است. ما در صدد آن نیستیم که در باره اسناد این روایات یا حتی جمع‌بندی مورد استفاده طرفداران این روایات بحث کنیم؛ زیرا اسناد را در مقاله‌ای مستقل به بحث گذاشتیم و در خصوص اختلافات هم پایه کار خود را بر مصادیقی قرار می‌دهیم که همه روایات ترتیب نزول مورد اعتنا در باره آن‌ها اتفاق داشته باشند. 1-2. قرینه تفسیری بودن زمان نزول آیات
قرینه عنصری در کلام است که در انتقال یا انصراف معنا (از یک معنا به معنایی دیگر) نقش ایفا می‌کند و به سهم خویش از تطویل کلام می‌کاهد. مردم در تعاملات اجتماعی خود به گفتگو نیازمندند و در این مسیر کوتاه‌ترین راه را برای رساندن مقصود خود به طرف مقابل انتخاب می‌کنند. برای این منظور متکلم و ماتن از کاربست قرائن گوناگون غفلت نمی‌کنند و این نوع تعامل با قرائن در ناخودآگاه آن‌ها وجود دارد. وقتی کسی در روز شنبه سخن از خرید ماشینی خاص کرده،‌ اگر معامله او به هم بخورد، برای خبردادن به دیگرانی که پیش‌تر از خرید مطلع بودند،‌ بیشترین تکیه را بر قرینه ذهنی کرده و خیلی خلاصه می‌گوید:‌ معامله بهم خورد. مخاطب نیز کاملاً متوجه مراد او می‌شود. استفاده و اعتماد و تکیه بر قرینه در همه روزگاران بر قرار بوده و قرینه یکی از عناصر دخیل در انتقال معنا به مخاطب است و هر گونه خلل در ایفای نقش قرینه به ایهام، کژتابی و اشتباه منتهی می‌شود.
در حوزه تفسیر، شماری از قرائن پیوسته غیر لفظی وجود دارد که به «فضای نزول» شهرت یافته است و عبارت‌اند از:‌ سبب و شأن نزول، فرهنگ زمان نزول، و زمان و مکان نزول آیات. (ر.ک: بابائی، قواعد تفسیر قرآن، 1394، ص 192- 193) اشکال مهمی که بروز می‌کند این است که قرینه معتبر زمان و مکان نزول آیات است نه سور مگر این‌که همه آیات سوره یکباره نازل شده باشد، لیکن آنچه روایات ترتیب نزول به دست می‌دهد،‌ ترتیب نزول سوره‌هاست بدون در نظر گرفتن نزول آیات. غفلت از این نکته مهم می‌تواند مفسر را به خطا بیندازد؛ البته ما در این مقال نمی‌خواهیم بر این مبنا سخن بگوییم و فعلاً‌ از باب مماشات این نکته بسیار مهم را نادیده می‌گیریم و هرجا لازم باشد،‌ آن را لحاظ می‌کنیم و در باره آن توضیحات لازم را ارائه می‌نماییم.1-3. وظیفه و دامنه این مقاله
هدف ما در این مقاله بررسی محتوایی روایات ترتیب نزول است؛ بنابراین،‌ اگر ثابت شود بین آیات یک سوره، سوره‌ یا سوره‌هایی نازل شده و یا آیات یک سوره به لحاظ زمانی مقدم و مأخر ثبت شده باشند، این دو نشان ‌دهنده ناکارآمدی و نامطمئن بودن فهرست‌های روایات ترتیب نزول است؛ زیرا قرینه مورد استفاده در تفسیر، ترتیب و زمان نزول آیات است نه سور قرآن و زمانی ما می‌توانیم از ترتیب سوره‌های قرآن برای دریافت ترتیب آیات استفاده کنیم که چینش آیات نیز بر اساس زمان نزول باشد و یا دست‌کم قرینه‌ای در میان باشد، وگرنه استفاده از ترتیب سوره‌های قرآن به سوَری محدود خواهد شده که یکباره نازل شده باشند و یا قرینه‌ دیگری در میان باشد که نشان دهد ترتیب آیات مطابق نزول آن‌ها بوده است. موارد یاد شده مربوط به درون سوره‌هاست. همین ارزیابی بین آیات بین سوره‌های قرآن نیز قابل طرح است؛ یعنی بررسی شود که آیا نزول آیات دو سوره با ترتیب آن‌ها همخوان است یا خیر. در نتیجه، اگر بین آیات دو سوره بر اساس سیاق یا محتوا ترتیبی حاکم باشد که با ترتیب گزارش شده در روایات ترتیب نزول سوره‌های قرآن ناهماهنگ و معارض باشد، ضربه مهمی به اعتبار این روایات و کارکرد آن‌ها وارد خواهد شد.
گفتنی است این مقاله تنها آسیب‌های محتوایی فهرست‌های مستفاد از روایات ترتیب نزول یا منصوص آن‌ها را در دستور کار دارد و آسیب‌های دیگر به مجال‌های مستقل دیگری وانهاده شده است.[3]1-4. راه‌های کشف رتبه و جایگاه نزول آیات و سور قرآن
در خصوص ترتیب و زمان نزول سوره‌های قرآن، نخست روایات ترتیب نزول و سپس گزاره‌های تاریخی به کار می‌آیند با این تفاوت که روایات ترتیب نزول – به رغم اشکالات آن‌ها – غالباً کامل بوده و ترتیب همه سوره‌ها را ارائه می‌کند ولی گزاره‌های تاریخی ترتیب دو یا نهایتاً چند سوره را گزارش می‌کنند؛ از این رو عمده مستند ترتیب بین سوره‌ها روایات ترتیب نزول است. منظور از گزاره‌های تاریخی داده‌هایی است که یا به صراحت ترتیب نزول دو یا چند سوره را با نام گوشزد کرده‌اند و یا با نقل وقایع تاریخی و زمان رخداد آن‌ها و عرضه آن‌ها بر حوادثی که قرآن نقل کرده، ترتیب آیات و به تبع آن‌ها ترتیب سوره‌های مشتمل بر آن‌ها به دست می‌آید مگر آن‌که قرینه‌ای در بین باشد و بر غیر آن دلالت کند. شأن نزول‌ها و روایات مشتمل بر ناسخ و منسوخ نیز که بسیاری از آن‌ها مشترک بین منابع تاریخی و تفسیری و علوم قرآنی است، از دیگر منابع استخراج ترتیب نزول آیات و سور است.
اما در خصوص ترتیب آیات در یک سوره، افزون بر روایات ترتیب نزول به ویژه در سوره‌هایی که یکباره نازل شده‌اند و نیز روایات ناسخ و منسوخ و آیات استثنایی (آیاتی که در زمانی خارج از زمان نزول سوره نازل شده و به دستور پیامبر اکرم ص در میان آن سوره قرار داده شده است)، سیاق محتوایی و سیاق و قرائن ادبی و آوایی بین آیات یک سوره نیز از راه‌های دست‌یابی به ترتیب بین آیات یک سوره و یا قرینه‌ و مؤیدی بر آن‌هاست.1-5. فرضیه مختار
2. نمونه‌هایی از تعارض چینش آیات درون یک سوره با جایگاه آن در روایات ترتیب نزول 2-1. آیات سوره ممتحنه
در سوره ممتحنه، آياتى كه در سال‏ هشتم هجرى و در آستانه فتح مكّه درباره حاطب بن ابى بلتعه نازل شده است، (طبری، تاريخ الطبرى، 1387ق، ج 2، ص 155؛ سبحانى، 1385ش، ج 2، ص 712- 713؛ طبرسی، 1372ش، ج 9، ص 445،( ذيل نخستين آيات سوره ممتحنه)، مجلسی، [بی‌ تا]، ج 92، ص 69) در ابتداى سوره واقع شده و آيه دهم و يازدهم كه در سال ششم هجرى در ارتباط با مواد پيمان حديبيّه درباره سبيعه اسلميّه و ام كلثوم دختر عقبه نازل شده، (طبرسی، 1372ش، ج 9، ص 452 ذيل آيه 10 و 11 سوره ممتحنه؛ طبری، 1412ق، ج 2، ص 125؛ سبحانى، 1385ش، ج 2، ص 602، مجلسی، [بی‌ تا]، ج 92، ص 68 و 92.) پس از آن آورده شده است و آيه دوازدهم درباره بيعت با زنان است كه پس از فتح مكّه نازل شده است (طبرسی، 1372ش، ج 9، ص 456، ذيل آيه 12 سوره ممتحنه؛ طبری، 1412ق، ج 2، ص 161؛ سبحانی, 1385ش، ج 2، ص 737 و 738.) و آخرين آيه آن (آيه سيزدهم) نيز از نظر معنا با آيات صدر سوره متناسب است (طبرسی، مجمع البیان، 1372ش، ج 9، ص 458، در پايان تفسير سوره ممتحنه، تحت عنوان« النظم»؛ التمهيد، ج 1، ص 278، در مورد پراكندگى نزول آيات سوره ممتحنه و بر وفق ترتيب نزول نبودن آن، ر. ك: مجلسی، [بی‌ تا]، ج 92، ص 67، به بعد.) كه در آستانه فتح مكّه درباره حاطب بن ابى بلتعه نازل شده است. (برای آگاهی بیشتر ر.ک: بابایی و همکاران، 1383ش، ص: 105)2-2. آیات سوره مائده
در آیه 3 سوره مائده آمده است: «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلَامَ دِينًا؛ امروز دين شما را برايتان كامل و نعمت خود را بر شما تمام گردانيدم، و اسلام را براى شما [به عنوان‌] آيينى برگزيدم».
در آیه 64 همین سوره آمده است:‌ «يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّـهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّـهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ؛ اى پيامبر، آنچه را از جانب پروردگارت به تو نازل شده، ابلاغ كن و اگر نكنى، رسالتش را به انجام نرسانده‌اى ...».
مفسران شیعه اتفاق نظر دارند که آیه سوم سوره مائده درباره واقعه غدیر خم و ولایت علی(ع) در روز ۱۸ ذی‌الحجه، نازل شده است. (امینی، الغدیر، ۱۴۱۶ق، ج۱، ص۴۴۷. برای دیدن روایاتی که نزول این آیه را در مورد غدیر می‌دانند ر.ک: حویزی، ۱۴۱۵ق، ج۱، ص۵۸۷. بحرانی، ۱۴۱۵ق، ج۲، ص۲۲۳.) علامه امینی در کتاب الغدیر و میر حامد حسین در عبقات الانوار شواهد بسیاری را از منابع اهل تسنن در تأیید و اثبات نزول این آیه در‌ شأن علی(ع) و واقعه غدیر آورده‌اند. (ر.ک: امینی، ۱۴۱7ق، ج۱، ص۴۴۸-۴۵۶؛ حسینی میلانی، ۱۴۲6ق، ج۸، ص۲۶۱.)
به تصریح مفسران شیعی و برخی از مفسران اهل تسنن آیه تبلیغ پس از بازگشت رسول خدا از حجة الوداع در منطقه غدیر خم در روز ۱۸ ذی‌الحجه نازل شد. (ر.ک: قمی، ۱۴۱۲ق، ج۱، ص۱۷۹؛ عیاشی، ۱۳۸۰ق، ج۱، ص۳۳۱-۳۳۲؛ فیض کاشانی، ، ۱۴۱۵ق، ج۲، ص۵۱؛ حویزی، ۱۴۱۵ق، ج۱، ص۶۵۳-۶۵۵؛ کلینی، ۱۴۰۱ق، ج‌۱، ص‌۲۹۰، ح‌۶؛ طبرسی، 1413ق، ج۱، ص۵۷؛ ابوالفتوح رازی، ۱۳۸۲-۱۳۸۷ش، ج۴، ص۲۷۵-۲۸۱؛ قمی مشهدی، ۱۳۶۸ش، ج۴، ص۱۶۷. برای آگاهی از روایات منابع اهل تسنن ر.ک: سیوطی، ۱۴۱۴ق، ج۲، ص۲۹۸؛ آلوسی، 1415ق، ج۶، ص۱۹۴.)
روشن است که آیه 3 بعد از آیه 64 همین سوره نازل شده است و این نشان می‌دهد که آیات این سوره به ترتیب نزول ثبت نشده است.2-3. آیه 281 سوره بقره
«وَ اتَّقُوا يَوْماً تُرْجَعُونَ فِيهِ إِلَى اللَّهِ ثُمَّ تُوَفَّى كُلُّ نَفْسٍ ما كَسَبَتْ وَ هُمْ لا يُظْلَمُون‏» بر اساس روایات این آیه آخرین آیه‌ای است که بر پیامبر اکرم ص نازل شده است. (بحرانی، 1415ق، البرهان في تفسير القرآن، ج‏1،ص 560) پیامبر اکرم ص پس از نزول این آیه دستور داد آن را در سوره بقره و در جای فعلی آن قرار دهند.2-4. کمیّت ناسازگاری چینش آیات با محتوای آن‌ها به لحاظ زمان نزول
ممکن است گفته شود با چند مثال نمی‌توان به نتیجه‌ مطمئنی دست یافت و از این رو از این ناهماهنگی‌ها نمی‌توان به گسترش ترتیب نزول سوره‌ها به ترتیب آیات سور و اصطیاد ترتیب نزول از چینش آیات خدشه‌ای وارد کرد. در پاسخ گفته می‌شود: اولاً: حتی یک مورد ناهماهنگی قطعی در چینش آیات بر اساس نزول کافی است که پایه استدلال به ترتیب آیات برای تعیین ترتیب نزول را مخدوش سازد؛ زیرا احتمال ورود ناهماهنگی در چینش بر اساس نزول در باره هر دسته‌ آیاتی که یقین به نزول یکباره آن‌ها در اختیار نباشد، استدلال را ظنّی و غیر معتبر خواهد کرد.
ثانیاً: ترتیب سوره‌ها بر اساس نزول آیات ابتدایی سوره است، مگر این که آیات یک سوره با هم نازل شده باشند. (برای آگاهی بیشتر ر.ک: معرفت، التمهيد في علوم القرآن، 1415ق، ج‏1، ص: 275) اما آیات میانی و پایانی سوره در سوره‌هایی که یکباره نازل نشده‌اند، از ترتیب سوره‌ها خارج‌اند و به فهرست جداگانه ای نیاز دارند که به ترتیب آیات فارغ از ترتیب سوره‌ها بپردازد. به گفته زرقانی آیات بسیاری این گونه‌اند که در میان آیاتی که از نظر زمان نزول با هم همخوانی ندارند،‌ جای گرفته‌اند با حکمتی که ما از آن‌ها بی‌خبریم و غالبا حتی نمی‌توانیم حدس بزنیم. مرحوم آیت الله معرفت در جلد نخست التمهید فی علوم القرآن اختلافات در ترتیب نزول سوره‌ها وآیات را تحت عنوان «آيات مستثنيات‏» آورده و البته بیشتر آن‌ها را ضعیف و مبتنی بر اجتهاد و حدس شمرده است. (معرفت، 1415ق.، ج‏1، ص: 169) البته برخی دفاع‌ها از ترتیب موجود هم خالی از مناقشه و ضعف نیست و این نشان می‌دهد مستثنیات آیات و اختلافات در مورد سوره‌ها نیازمند تحقیق و تفحص بیشتر است. نمونه برخی از دفاع‌های ضعیف را می‌توان در باره سوره الرحمن مشاهده کرد. این سوره بر اساس روایات ترتیب نزول مدنی است ولی برخی به مکی بودن آن اعتقاد دارند. نویسنده التمهید در این باره گزارش کرده است:‌‌ «جاء في نصّ الفهرست و اليعقوبي: أنّها مكيّة و ذهب المشهور أيضا الى ذلك.» وی سپس تأیید سیوطی و سیدقطب را نیز ضمیمه کرده و سپس به دفاع از مدنی بودن آن پرداخته است. ( ر.ک: معرفت، 1415ق.،‌ ج1، ص 150)3. ناسازگاری روایات ترتیب نزول با محتوای سوره‌ها
در نقد ترتیب روایات ترتیب نزول می‌توان مثال‌های متعددی ارائه کرد لیکن ارائه یک مثال با ویژگی‌های خاص بسیار ارزشمند است. اتکا به قرائن داخلی آیه و روشن بودن قرائن و نیز مورد اتفاق بودن ترتیب آن‌ها در روایات ترتیب نزول از جمله این ویژگی‌هاست. بررسی محتوایی سوره احزاب و سوره نور و سوره احزاب و سوره حشر تا حدی از ویژگی‌های یاد شده برخوردار است. در روایات ترتیب نزول شماره سوره احزاب 90، سوره حشر 101 و شماره سوره نور 103 است. روشن است که اگر بررسی محتوای این سه سوره نشان دهد سوره‌های حشر و نور بر سوره احزاب مقدم است، اعتماد به روایات ترتیب نزول فروخواهد ریخت. 3-1. تقدم احزاب بر نور یا برعکس؟
اگر بتوانیم به قرائنی در متن دو سوره دست یابیم که زمان نزول را به کمک گزاره‌های تاریخی مشخص کند، خواهیم توانست به نتیجه مطلوب در این باره برسیم و آن را در فهم مراد آیات به کار بندیم. روشن است که تنها در صورتی می‌توانیم از نتیجه این بررسی‌های در تفسیر آیات مدد بجوییم که از اتقان لازم برخوردار باشند وگرنه مانند اعتماد به روایات غیر معتبر دچار خطای در تفسیر شده و در معرض تفسیر به رأی قرار می‌گیریم که ،خوش‌بینانه، حرکت بر لبه پرتگاه و دره هلاکت است.
از بررسی متن دو سوره مطالب ذیل مستفاد است:3-1-1. قرینه اول: آیات حجاب
در هر دو سوره آیاتی در باره حجاب آمده است:
1. آیه 59 سوره احزاب
يَأَيها النَّبى قُل لّأزْوَاجِكَ وَ بَنَاتِكَ وَ نِسَاءِ الْمُؤْمِنِينَ يُدْنِينَ عَلَيهِنَّ مِن جَلَابِيبِهِنَّ ذَالِكَ أَدْنىَ أَن يُعْرَفْنَ فَلَا يُؤْذَيْنَ وَ كاَنَ اللَّهُ غَفُورًا رَّحِيمًا.
مفهوم‌شناسی جلباب: معانی متعددی برای آن گفته شده: «پوششی بزرگتر از خمار و کوچک‌تر از رداء که زن با آن سر و سینه‌اش را می‌پوشاند؛ لباسی گشاد که از ملحفه (چیزی شبیه چادر که با وسعتش همه بدن را می‌پوشاند) کوچک‌تر است؛ همانند ملحفه. (زبیدی، 1306ق، ج‏1، ص374)
شیخ طوسی در معنای جلباب آورده است: «جلابیب جمع جلباب، به گفته ابن عباس و مجاهد، پوشش زن و همان مقنعه است که سر و پیشانی زن را وقتی می‌خواهد پی حاجتی از خانه بیرون رود، می‌پوشاند، بر خلاف کنیزان که بدون سر برهنه خارج می‌شوند، و به قول حسن، جلابیب چادر و ملافه‌مانندی است که زن بر خود می‌گیرد و جلو صورت نزدیک می‌کند». (طوسی، 1409ق، ج8، ص 361))
علامه طباطبائی نیز آورده است:‌ «جلباب لباسی است که زن همه بدن خود را با آن می‌پوشاند و یا پوششی است که زن سر و صورتش را با آن می‌پوشاند». (طباطبائی، 1417ق، ج‏16، ص 340))
سدّی و بیضاوی نیز پوشاندن صورت را به نحوی در معنا آورده‌اند:‌ « عن السدّي: أن تغطّي إحدى عينيها و جبهتها و الشقّ الآخر إلّا العين؛ البيضاوي: مِنْ جَلَابِيبِهِنَّ: يغطّين وجوههنّ و أبدانهنّ بملاحفهنّ إذا برزن لحاجة.» (مصطفوی، 1368ش، ج‏2، ص 95)
بعید نیست معنای اصل «جلب» که راندن از سویی به سوی دیگر است (ابن فارس: جلب: أصلان، أحدهما الإتيان بالشي‏ء من موضع الى موضع، و الآخر شي‏ء يغشيّ شيئا.) در «جلباب» که حامل نوعی مبالغه (در شدت پوشانیدن بدن) نیز هست (مصطفوی، 1368ش، ج‏2، ص: 95- 96) ، نهفته باشد؛ زیرا زن پوشش را دور خود می‌پیچد و از سویی به سوی دیگر می‌گرداند و خود را کاملاً در آن پنهان می‌کند.
2. آیات 30 و 31 سوره نور
قُل لِّلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّواْ مِنْ أَبْصَارِهِمْ وَ يحْفَظُواْ فُرُوجَهُمْ ذَالِكَ أَزْكىَ‏ لهَمْ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرُ بِمَا يَصْنَعُونَ؛ وَ قُل لِّلْمُؤْمِنَاتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ وَ يحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ وَ لَا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَ لْيَضْرِبْنَ بخُمُرِهِنَّ عَلىَ‏ جُيُوبهِنَّ وَ لَا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا لِبُعُولَتِهِنَّ أَوْ ءَابَائهِنَّ أَوْ ءَابَاءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ أَبْنَائهِنَّ أَوْ أَبْنَاءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ إِخْوَانِهِنَّ أَوْ بَنىِ إِخْوَانِهِنَّ أَوْ بَنىِ أَخَوَاتِهِنَّ أَوْ نِسَائهِنَّ أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُهُنَّ أَوِ التَّابِعِينَ غَير أُوْلىِ الْارْبَةِ مِنَ الرِّجَالِ أَوِ الطِّفْلِ الَّذِينَ لَمْ يَظْهَرُواْ عَلىَ‏ عَوْرَاتِ النِّسَاءِ وَ لَا يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِيُعْلَمَ مَا يخُفِينَ مِن زِينَتِهِنَّ وَ تُوبُواْ إِلىَ اللَّهِ جَمِيعًا أَيُّهَ الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّكم تُفْلِحُونَ.
مفهوم‌شناسی خِمار (جمع: خمر): خمار در اصل به معنای پوشاندن است و برخی از مصادیق آن عبارت‌اند از: عمامه، دستار، مقنعه، روسری، و مانند این‌ها. (ابن منظور، 1414ق، ذیل واژه «خمر»؛ طوسی، 1409ق، ج2، ص 212؛ طبرسی، 1372ش، ج7، ص 217)
3. آیه 60 سوره نور
وَ الْقَوَاعِدُ مِنَ النِّسَاءِ الَّاتىِ لَا يَرْجُونَ نِكاَحًا فَلَيْسَ عَلَيْهِنَّ جُنَاحٌ أَن يَضَعْنَ ثِيَابَهُنَّ غَير مُتَبرَّجَتِ بِزِينَةٍ وَ أَن يَسْتَعْفِفْنَ خَيرٌ لَّهُنَّ وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ؛ و بر زنان از كار افتاده‏اى كه اميد ازدواجى ندارند، گناهى نيست كه حجاب و روپوش خود را كنار بگذارند، در صورتى كه با زيور و آرايش خويش قصد خودآرايى نداشته باشند، و پاكدامنى براى آنان بهتر است؛ و خدا شنوا و داناست.
ثوب: لباس (ابن منظور، 1414ق، ج‏1، ص: 245)) و جمع ثوب اثواب و ثیاب است. ثیاب لباس‌هایی است که فوق دثار (لباسی که روی شعار (= لباس زیر) پوشیده می‌شود. پوشیده می‌شود.) (مدنی، [بی‌تا]، ج‏7، ص: 423)؛ ابن منظور، 1414ق، ج‏4، ص: 409؛ زبیدی، 1306ق ، ج‏6، ص: 392)
بررسی تقدم سوره احزاب بر سوره نور
نخستین قرینه بر تقدم سوره نور بر احزاب، برخلاف ترتیب موجود در روایات ترتیب نزول سوره‌ها، واکنش مخاطبان در وهله نخست برابر حکم حجاب است و آن این است که از چه کسانی باید حجاب گرفت؟ آیا در برادر و عمو و دائی و پدربزرگ و داماد و ... نیز باید حجاب داشت؟
پاسخ به این پرسش‌ها بی‌تردید می‌بایست همراه نخستین آیات حجاب باشد؛ زیرا نمی‌توان پذیرفت که نخستین آیه حجاب نازل شود و بدون این که به این سؤالات پاسخی داده شود، مدت‌های طولانی مردم به زحمت بیفتند و آن‌گاه پاسخ به این پرسش‌ها با آیات دیگر حجاب نازل شود!
تذکر: نکته مهم این است که پاسخ به پرسش‌های‌ فوق همراه با آیه خُمُر و در خاتمه همان آیه نازل شده و از دستور حجاب به خُمُر به لحاظ متنی جدا نشده است؛ زیرا اگر پاسخ به سؤالات فوق در آیه‌ای مستقل – هرچند در آیه بعد از آیه خمر نازل می‌شد – این شبهه می‌توانست مطرح شود که در ترتیب آیات حجاب در دو سوره احزاب و نور تغییری صورت گرفته و مثلا پاسخ به پرسش‌های فوق می‌بایست در سوره احزاب قرار داده شود (بنابر فرض تقدم احزاب بر نور) ولی به دلیل تغییر و تحول از سوی خود پیامبر ص یا مسلمانان در سوره نور قرار داده شده است.
حال باید دید اگر مطابق روایات ترتیب نزول احزاب را بر سوره نور مقدم بدانیم با توجه به این‌که پاسخ به پرسش‌های فوق در آیه 31 نور جای دارد، محتوای آیات حجاب چگونه خواهد بود:
الف) بر خلاف گفته لغویان و مفسران، باید به تفسیری حداقلی از جلباب بسنده کنیم؛ یعنی جلابیب چیزی است که زینت‌ها و گلو و سینه را نمی‌پوشاند؛ زیرا اگر جلباب را شامل این موارد بدانیم، نمی‌توانیم نزول حجاب آیه 31 سوره نور را که به پوشش گردن و سینه دستور می‌دهد، توجیه کنیم.‌
ب) تفسیر حداقلی از جلباب با قرینه پیوسته خود آیه 59 سوره احزاب نیز هماهنگ نیست؛ زیرا پوششی که نتواند گردن و سینه و زیورآلات را بپوشاند، نمی‌تواند مصداق « ذَالِكَ أَدْنىَ أَن يُعْرَفْنَ فَلَا يُؤْذَيْنَ » باشد. به ویژه در روزگار ما پوششی این گونه خود برای ایجاد جذابیت بیشتر به کار می‌رود.
ج) زنان و دختران پیامبر ص به همراه «نساء المومنین» مخاطب این آیه‌اند، لیکن به صراحت جزو مخاطبان آیات سوره نور نیستند و این مطلب موهم این است که آن‌ها مشمول حجاب به خُمُر نیستند، لیکن این استنتاج هم با شأن نزول‌ آیات حجاب در سوره نور نمی‌سازد و هم با روایات همسو نیست؛ زیرا در هیچ خبری و روایتی بیان نشده که حجاب بر زنان پیامبرŒ از دیگران کم‌تر بوده بلکه با برخی آیات سوره احزاب یعنی 33 ‌(وَ قَرْنَ في‏ بُيُوتِكُنَّ) و 53 (وَ إِذا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتاعاً فَسْئَلُوهُنَّ مِنْ وَراءِ حِجابٍ ذلِكُمْ أَطْهَرُ لِقُلُوبِكُمْ وَ قُلُوبِهِن‏) نیز ناسازگار است؛ زیرا حریم بیان شده برای زنان پیامبر ص در آیات یاد شده شدیدتر از حجاب به خمر است بلکه از جهاتی حتی از حکم حجاب به جلباب نیز شدیدتر است.
د) زن‌ها می‌بایست در برابر محارم نیز از جلابیب استفاده کنند؛ زیرا محارم در آیه 31 سوره نور (خمار) استثنا شده‌اند، ولی در آیه جلابیب چنین استثنایی وجود ندارد. این پیامد مورد پذیرش هیچ گروهی از مسلمانان نیست.
ه) با توجه به این که حکم تخفیف پوشش سالخوردگان و کسانی که امید ازدواج در باره آن‌ها نمی‌رود، بعد از آیه خُمُر (آیه 60 سوره نور) نازل شده است،‌ این بدین‌ معناست که این قسم از زن‌ها از ابتدای نزول حکم جلباب مکلف به رعایت آن بوده‌اند و تا سالیانی پس از آن یعنی تا نزول آیه خمار (بر حسب تقدم احزاب بر نور) همچنان به خمار مکلف بوده‌اند، لیکن پس از مدتی یکباره جلباب و خمار یکسره برداشته می‌شود! زیرا آیه سخن از «ثیاب» دارد:‌ «فَلَيْسَ عَلَيْهِنَّ جُنَاحٌ أَن يَضَعْنَ ثِيَابَهُنَّ غَير مُتَبرَّجَتِ بِزِينَةٍ»؛ پیامدی که هیچ قائلی بین شیعه و سنی و هیچ نشانی از آن در تاریخ و روایات وجود ندارد! واقعیت داستان حجاب چیست؟
تا این‌جا مشکلات مدل احزاب – نور (بر اساس ترتیب روایات ترتیب نزول) را بررسی کردیم و به نادرستی آن پی بردیم، لیکن سؤال اساسی این است که پس واقعیت چیست و احکام مربوط به حجاب با چه ترتیبی و در چه شرایطی نازل شده‌اند؟
بحث تفصیلی در این باره نیازمند مجالی وسیع است لیکن به اختصار و متناسب با این مجال اندک، تنها برخی نکات مهم‌ و کلیدی را که به روشن شدن بحث کمک می‌کند،‌ بیان می‌کنیم. بررسی اجمالی آیات حجابالف) آیات خمر: آیات 30- 31 سوره نور
1. حکم حجاب در آیه 31 به تفصیل آمده و پیش از این زن‌ها- هرچند حجابی اجمالی و در سطوح مختلف داشته‌اند- به این نوع حجاب مقید نبود‌ه‌اند و یا عمومیت نداشته است.
2. بیان تفصیلی در آیه 31 نشان می‌دهد که نزول آن پیش از آیه جلباب است؛ زیرا این تفصیل ها در آن‌جا نیامده و علی القاعده می‌بایست اگر جلباب پیش از خمر نازل شده بود، به طریق اولویت تفصیل ها هم همزمان با آن می‌آمد؛ زیرا سختی جلباب بر زن‌ها بیش از خمار است و طبیعی است رفع سختی باید همزمان با آن باشد و بر اساس این فرض، بیان مجدد آن در آیه بعد تکرار است و از این رو می‌توان قاطعانه نزول آیه خمر را پیش از جلباب دانست.
3. از عدم تصریح به زنان پیامبرˆ در حجاب ابتدایی (خمر)- بر خلاف آنچه در آیه حجاب کامل (جلباب) آمده- می‌توان دانست که احتمالا آن‌ها این مقدار را رعایت می‌کرده‌اند؛ چنان‌که برخی شأن نزول‌ها مؤید این مطلب است.
4. با توجه به نکات یاد شده، می‌توان استفاده کرد که آیه همه بدن را مشمول پوشش اجباری قرار داده و تنها صورت، دست‌ها (بنا بر تفسیری که برای زینت با استفاده از قرینه «لیعلم» و آیه 60 سوره نور می‌توان ارائه کرد) و مقداری از پاها از انگشتان تا پایین قوذک پا (به گونه‌ای که محل خلخال پوشیده بماند) از صراحت آیه خارج‌ و مشمول ابهام «الا ما ظهر منها» هستند که روشن شدن میزان رعایت اجباری پوشش و چگونگی آن در آن‌ها بر عهده روایات قابل اعتماد و حوزه فقه است.ب) آیه قواعد: قرائن آیه 60 سوره نور
1. پس از نزول آیه قبل (31) قواعد من النساء برای رعایت حجاب مذکور به زحمت افتادند که خدای متعال در این آیه رفع شبهه کرد.
2. اگر جلباب قبل از این آیه نازل می‌شد، می‌بایست این آیه پس از نزول جلباب نازل می‌شد و نزول آن پس از نزول خمر نشان دهنده نزول مقدم خمر است.
3. حجاب مایه عفت و ابزاری برای دست‌یافتن به آن است (وَ أَن يَسْتَعْفِفْنَ خَيرٌ لهنَّ). مفهوم آیه این است که اگر حجاب نداشته باشند، گویا عفت را رعایت نکرده‌اند، لیکن عدم رعایت عفت از زنان سالخورده‌ای که امید ازدواج برای آن‌ها نیست و به طور طبیعی از زیبایی ظاهری تحریک کننده نیز برخوردار نیستند (البته به شرط عدم تبرج به زینت که ممکن است آفات دیگری داشته باشد) گویا برای جامعه زحمت درست نمی‌کند؛ از این رو آسان گرفتن بر چنین زن‌هایی بر مصلحت رعایت حال جامعه مقدم شده است.ج) آیه جلباب: قرائن آیه 59 سوره احزاب
1. حکم به جلباب (حجاب کامل) از دشواری خاصی برخوردار است و مقاومت جامعه زنان و حتی مردان در برابر آن بسیار است؛‌ از این رو خدای متعال در این آیه حکم جلباب را در پوشش ارائه اسوه ( قُل لأِزْوَاجِكَ) و بیان یکی از حکمت‌های تحریض کننده (فَلَا يُؤْذَيْنَ ) نازل فرموده است؛ اسوه قرار دادن برای امور مهم و از جمله آن‌ها حجاب کامل، بخشی از مهندسی حجاب در عصر نبوی است که در ادامه بیان خواهد شد؛ بنابراین، اسوه‌سازی برای حجاب و عفاف در جامعه ما نیز نیازمند اسوه‌سازی است که می‌تواند شامل همسران مسئولان و به طور کلی همسران و دختران خواص جامعه باشد.
2. پیش از اسوه‌سازی و آغاز از خانه، در آیات پیشین طرح اسوه بودن زن‌های پیامبر ˆ با اوج دادن به جایگاه آن‌ها در جامعه (وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ؛ يا نِساءَ النَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ النِّساءِ إِنِ اتَّقَيْتُن‏؛ وَ قَرْنَ في‏ بُيُوتِكُن‏ و ... ) و قرار دادن حریم برای آن‌ها (وَ إِذا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتاعاً فَسْئَلُوهُنَّ مِنْ وَراءِ حِجابٍ)،‌ فراهم شده بود و نزول این آیات با فاصله صورت پذیرفته که بر این اساس، زنان پیامبرˆ به خوبی می‌توانستند نقش سازنده خود را ایفا کنند. این نیز بخش دیگری از مهندسی حجاب و عفاف در عصر نبوی است که می‌تواند در زمانه ما درقالب تشویق‌ مراعات کننده‌گان حجاب کامل تجلی پیدا کند.
3. در این آیه تنها به یک حکمت روان‌شناختی که مورد نیاز مخاطب بوده و آن‌ها را به اطاعت تحریض می‌کرده،‌ توجه داده شده است و وجود حکمت‌های دیگر کاملا طبیعی بلکه بسیار قوی است (مانند سالم‌سازی جامعه)؛‌ زیرا همسران پیامبرˆ که پیش‌تر به منزله امهات مردم قرار گرفته‌اند، از هرگونه تعرض مصون بوده و مصداق فراز مورد بحث (فَلَا يُؤْذَيْنَ) نبوده‌اند، ولی با این همه مخاطب آیه قرار گرفته‌اند. این آیه مصداق خوبی برای کسانی است که با نگاهی ظاهربینانه و انکار حکمت‌های غیر منصوص، حکمت را به جای علت تامه گذاشته و بر اساس این نگرش نادرست، با رفع حکمت، رفع حکم را نتیجه گرفته‌اند.
4. بیان حکمت در باره حکم حجاب کامل در مقایسه با بسیاری از احکام (مانند روزه) که حکمتی برای آن ها بیان نشده، نشان دهنده اهمیت و دشواری و حساسیت این حکم است.
6 . با توجه به این که همسران و دختران پیامبرˆ از تعرض‌هایی مشابه آنچه در شأن نزول آمده ، مصون بوده‌اند، می‌توان نتیجه گرفت که با توجه به مخاطب بودن آن‌ها در این آیه‌، شأن نزول- بر فرض اعتبار- آیه را تحدید نمی‌کند.
7. خطاب به «نساء المؤمنین» نشان می‌دهد که این آیه عمومیت دارد بلکه عمومیت این آیه به لحاظ ظاهر و نص از عمومیت آیه 30 سوره نور اجلی است؛ زیرا مخاطبان این آیه به طور مستقیم شامل زنان و دختران پیامبرˆ نیز شده است.
10. گفته شده حکمت حکم به جلباب «ذلک ادنی ...» شامل زنان پیامبرˆ هم می‌شده، لیکن به نظر می‌رسد در مورد زنان پیامبرˆدرست نیست؛ توضیح این که: اولاً: قبل از نزول آیه، دستور «قرن فی بیوتکن» و «فسئلوهن من وراء حجاب» نازل شده بود و زنان پیامبرˆ پس از نزول این آیات جز به ضرورت از خانه بیرون نمی‌رفتند و بیرون رفتن آن‌ها نیز- اگر امر خطیری بود و ضرورت اقتضا می‌کرد- با رعایت «جلباب» و «من وراء حجاب» هر دو بوده و از این رو، همواره در حریم امن بوده‌اند. ثانیاً: زنان پیامبرˆ شناخته شده بودند و شأن آن‌ها شأن مادری امت بود و کسی نسبت به آن‌ها تعرض نمی‌کرد.تکمیل و تبیین الگوی نور – احزاب با تبیین مهندسی حجاب در عصر نزول
1. حجاب در عصر جاهلی: از بررسی برخی اشعار برجای مانده از دوران جاهلی و نیز برخی گزاره‌های تاریخی آن دوران می‌توان چنین استنباط کرد که زنان در دوران جاهلی با پوشش‌های گوناگونی ظاهر می‌شده‌اند که بعضا به جایگاه اجتماعی آنان ارتباط داشته است. به نظر می‌رسد زنان آزاد به ویژه آنان که از جایگاه اجتماعی ویژه‌ای برخوردار بوده‌اند، با پوشش کامل و البته آراسته و مجلل در مجامع عمومی ظاهر می‌شده‌اند و زنان دون پایه و کنیزان پوشش ناقص و ضعیفی داشته‌اند. این گونه‌گونی پوشش در بین زنان جاهلی در قبیله‌های گوناگون نیز متفاوت بوده و گاه قبیله‌ای قائل به پوشش نبوده است. همچنین از بررسی اسناد تاریخی بر می‌آید که برخی مراسم دوران جاهلی در خصوص برخی قبایل گاه با کشف حجاب حتی در خصوص زنان بلند پایه همراه بوده است. نمونه های ذیل برخی مستندات برداشت فوق را تشکیل می‌دهد:
- یکی از حوادث دوران جاهلیت، فِجار دوم است که جنگی بود بین قریش و هوازن. سبب جنگ این بود که زن زیبایی توجه چند جوان قریشی را که در بازار عکاظ نشسته بودند، به خود جلب کرد. زن از قبیله بنی‌عامر بود و روپوشی بر چهره و پیراهنی بلند پوشیده بود. جوانان از او خواستند که صورت خود را باز کند، ولی آن زن از کنار زدن نقاب خود خودداری کرد. یکی از جوان‌ها پیراهن آن زن را از پشت سرش به وسیله خاری به هم بست و آن زن که متوجه نشده بود، وقتی از جایش برخاست، پشت او دیده شد. جوانان خنده‌کنان گفتند: او ما را از نگاه کردن به صورتش منع می‌کرد ولی حالا ما پشت او را دیدیم! آن زن فریاد زد و آل عامر را به یاری فرا خواند. قبیله او به دفاع آمدند و جنگ خونینی رخ داد که به فجار دوم مشهور شد. (ر.ک: بغدادی، 1405ق، ص 163؛ فلاح، 1397ش، ص 76 )
- در تائیه شنفری، از شعرای دوره جاهلیت، آمده است:
لقد أعجبتْنی لاسقوطاً قِناعُها .... إذا ما مشتْ و لا بذاتِ تَلفُّتِ (ابو الفرج اصفهانی، الاغانی، 1415ق، ج 21، ص 123)
شاعر می‌گوید از شدت حیائش وقتی راه می‌رود، روبند و نقابش نمی‌افتد و به این طرف و آن طرف نگاه نمی‌کند.
- سبرة بن عمرو فقعسی در بیان عیب‌های قبیله بنی‌نهشل می‌گوید: زنان آن‌ها خودشان را از ترس اسارت شبیه کنیزان برهنه می‌کنند و خمار از چهره بر می‌دارند و این رفتار را ننگی بزرگ می‌شمرد:‌
و نِسوَتُکم فی الروع بادٍ وجوهَها .... یُخَلْنَ إماء و الإماء حرائرُ / اَعَیَّرَتْنا البانُها و لحومُها .... و ذلک عارٌ یا ابن‌رَیطَة ظاهرٌ (خطیب تبریزی، 1421ق، ج1، ص 88)
2. حجاب ابتدایی و کامل: خدای متعال با توجه به بازتاب‌های وسیع حجاب در جامعه و تأثیر فراوانی که در زندگی مردم بر جای می‌گذاشت و واکنش‌های منفی احتمالی که روی روند رشد اسلام‌خواهی تأثیر منفی می‌گذاشت، نزول حکم حجاب را تا زمان برقراری حکومت اسلامی و اقتدار اجمالی آن به تأخیر انداخت. آن‌گاه با نزول حکم ابتدایی حجاب و سکوت از تدریجی بودن این حکم (بسان آنچه در مورد شراب رخ داد) زمینه مساعد را برای حجاب کامل فراهم کرد. در مرحله نخست با محدود کردن بانوان و بیان استثناها شرایطی را فراهم آورد که در فعالیت‌های پیشین زنان تغییر یک‌باره و کلی ایجاد نشود. حتی بانوان سالخورده را با قید ساده اجتناب از نمایش زر و زیور و تبرّج به زینت از قانون حجاب معاف کرد. جامعه زمان نزول در عادات فرهنگی خود کم و بیش با این نوع حجاب (نور، 31) قبل از نزول این قانون آشنا بود و این قانون را به نوعی غلبه یک عادت بر عادات دیگر تلقی می‌کرد؛ به ویژه که این عادت جزو عادات طبقه برتر جامعه به شمار می‌رفت. پیامبرˆ نیز وظیفه آگاه‌سازی و تعلیم و بازشمردن فواید حجاب را در جامعه به عنوان یک معلم و مفسر قرآن انجام می‌داد و به این ترتیب زمینه رفته‌رفته برای حجاب کامل فراهم می‌شد. خدای متعال در فاصله حجاب ابتدایی (نور، 31) و کامل (احزاب، 59) به ایجاد اسوه پرداخت؛ زنان پیامبر اکرمŒ را در جایگاه مادران امت قرار داد (احزاب، 6) و به آنان فرمود: «اى همسران پيامبر! شما اگر پرهيزكارى پيشه كنيد [از نظر منزلت و موقعيت‏] مانند هيچ‌يك از زنان نيستيد...» (احزاب، 32)؛ حسناتشان مضاعف و گناهانشان مضاعف خواهد بود. حتی به آنان دستور داد «در خانه‏هايتان قرار و آرام گيريد، و [در ميان نامحرمان و كوچه و بازار] مانند زنان دوران جاهليت پيشين [كه براى خودنمايى با زينت و آرايش و بدون پوشش در همه‏جا ظاهر مى‏شدند] ظاهر نشويد» (احزاب، 33) و کمی قبل از نزول آیه حجاب کامل حریم ویژه‌ای برای آن‌ها قرار داد:‌ «و زمانى كه از همسرانش متاعى خواستيد از پشت پرده و حجابى از آنان بخواهيد»؛ هنوز حجاب کامل نیامده بود لیکن آن‌ها به دستور پروردگار می‌بایست با مردان نامحرم رودر‌رو نشوند؛ چیزی مافوق حجاب کامل! مردم این‌ها را به چشم می‌دیدند و این مستوری و حریم در نگاه آنان بزرگ و باعظمت جلوه‌گر شد. اکنون زمان نزول حجاب کامل است؛ قانونی که ابدی شد؛ قانونی که حتی زنان پیامبرŒ را نیز شامل شد!‌ این حکم چه ویژگی‌هایی داشت که حتی زنان پیامبرŒ را با آن‌که حتی از رو در رو شدن نیز منع شده بودند، مخاطب قرار داد؟ این نشان از مرحله کامل حجاب است که اگر ضرورتی پیش‌آمد زنان پیامبرŒ از خانه بیرون روند، به آن شیوه خود را بپوشانند؛ این جاست که تفسیر شیخ طوسی از جلباب - که ابتدای این مقال گذشت- به خوبی فهم می‌شود‌. مهندسی خدای متعال در آیه حجاب کامل همه جانبه است؛ از یک سو به الگو توجه دارد و زنان و دختران پیامبرˆ را به طور ویژه مخاطب قرار می‌دهد؛ یعنی پیامبر!‌ این حکم سنگین است و به الگوسازی نیاز دارد، تو باید با همه امکاناتت به میدان بیایی و همسران و دخترانت را برای این کار الگو قرار دهی. در مرحله بعد، به یکی از مهم‌ترین حکمت‌ها که بسامد زیادی در جامعه دارد، اشاره می‌کند که خیل عظیم مخاطبان را به این حکم ترغیب کند: «اين [پوشش‏] به اينكه [به عفت و پاكدامنى‏] شناخته شوند نزديك‏تر است، و در نتيجه [از سوى اهل فسق و فجور] مورد آزار قرار نخواهند گرفت‏»؛ در پایان هم وعده‌ غفران و رحمت می‌دهد که این خود از بزرگ‌ترین تشویق‌ها به شمار می‌رود: «وَ كاَنَ اللَّهُ غَفُورًا رَّحِيمًا‏» و با این مهندسی بدون هیچ مشکل خاصی جامعه به سوی یکی از مهم‌ترین نمادها مسلمانی و ابزارهای سالم‌سازی و تعالی جامعه که بستر ترویج و گسترش نیکی‌هاست، سوق داده شد.[4] 3-1-2. قرینه دوم: داستان افک
آیات مربوط به افک (نور، 11- 26) است. این واقعه در سال پنجم هجری قمری در مدینه و پیش از نزول واقعه احزاب (ماه دهم یعنی در 17شوال سال پنجم هجری)- که در سوره احزاب آمده- رخ داده است. (ر.ک:‌ مکارم شیرازی و همکاران، تفسیر نمونه، ج14، ص388)
تذکر 1: آیه افک دو شأن نزول دارد. شأن نزولی که منابع اهل تسنن نقل کرده‌اند، مربوط به عایشه است که در جنگ بنی‌مصطلق و پس از آن در سال پنجم هجری رخ داد. شأن نزول دیگر در برخی منابع شیعی آمده که مربوط به ماریه قبطیه است و سال نهم هجری رخ داده است، لیکن این شأن نزول از نظر محتوا بسیار ضعیف و پر از ابهام است[5]. البته برخی جزئیات شأن نزول نخست نیز خالی از مناقشه نیست ولی روشن است موافق شأن نزول‌ها، بر فرض عایشه بودن شخص یاد شده، حتی کسانی که نقدهای جدی به عایشه دارند (مانند خروج بر امام زمان خود) نیز چنین خطاهایی را بر هیچ‌یک از همسران انبیاء و از جمله همسران نبی خاتم ص روا نمی دانند.
تذکر2: آیات افک (11-26) به گفته عایشه به نقل واحدی در اسباب نزول پس از نزول آیه حجاب نازل شده است (و قد كان يراني قبل أن يضرب عليَّ الحِجَابُ). ( واحدی، 1411ق، ص 329) حکم حجاب مورد اشاره عایشه مربوط به آیه خمار (نور، 31) است؛ زیرا فرض آیه 59 سوره احزاب به قرینه شواهد ذیل پذیرفتنی نیست:
اولاً: با توجه به این‌که پیش از آن، آیه 33 به آن‌ها دستور داده که در خانه بمانند (وَ قَرْنَ في‏ بُيُوتِكُن‏) فرض خروج از خانه در جنگ بنی‌مصطلق صحیح به نظر نمی‌رسد.
ثانیاً: غزوه بنی مصطلق یا مُرَیسیع که در سبب نزول یاد شده آمده، در شعبان سال پنجم هجری روی داد (واقدی، 1409ق ، ج‏1،ص404) در حالی که جنگ احزاب در 17 شوال سال پنجم هجری رخ شده است و آیات مربوط به جنگ احزاب اوائل سوره احزاب است و آیه حجاب اواخر آن و حوادث بین این دو زمان‌بر بوده است.
گفتنی است بر اساس برخی تواریخ متأخر، جنگ بنی‌مصطلق در شوال سال ششم رخ داده است (صالحی شامی، 1414ق، ج 4، ص 502)[6] لیکن این قول را نمی‌توان پذیرفت؛ زیرا الف) با توجه به این که سعد بن معاذ پرچم‌دار انصار در جنگ بنی‌مصطلق بوده (واقدی، 1409ق، ج 1، ص 405) و وی پس از غزوه بنی‌قریظه در اثر زخمی که داشته به شهادت رسیده و از طرفی، بین جنگ احزاب و بنی‌قریظه فاصله‌ای نبوده، ناگزیر می‌بایست جنگ بنی‌مصطلق قبل از جنگ خندق یا احزاب رخ داده باشد و تصوری جز این با گزاره‌های تاریخی تناسب ندارد. گفتنی است نام سعد بن معاذ در شأن نزول نخست نیز آمده است. (مکارم شیرازی و همکاران، ‌1371ش، تفسیر نمونه، ج14، ص389) ب) اگر جنگ بنی‌مصطلق را مربوط به شوال سال ششم هجری و آیه حجاب را مربوط به سوره احزاب بدانیم، با توجه به جنگ احزاب در شوال سال پنجم و حوادثی که بعد از آن رخ داد تا آیه حجاب کامل نازل شد، کم‌ترین احتمال زمان بین جنگ احزاب و حجاب کامل نمی‌تواند از پنج شش ماه نزدیک‌تر باشد،‌ که بر این اساس،‌ زمان باقی مانده بین نزول آخرین آیه احزاب و نزول اولین آیه سوره نور کم‌تر از شش ماه خواهد بود، لیکن آنچه مطلب را به شدت غریب و ناپذیرفتنی می‌کند این است که طبق اخباری که احزاب را مقدم بر نور دانسته‌اند، سوره‌های پرحجم ممتحنه، نساء، زلزال، حدید، محمدŒ، رعد، الرحمن، دهر، طلاق، بینه،‌ حشر، و احتمالا سوره نصر (ر.ک: بهجت‌پور، 1392ش، 1392ش، ص 334-335) در این فاصله (بین احزاب و نور) نازل شده‌اند؛ یعنی در این مدت حدود شش ماه کوتاه، که نگارنده گمان نمی‌کند در جهان اسلام از گذشته تا کنون کسی به چنین چیزی قائل باشد!!
تذکر3:‌ از تذکر 2 می‌توان به نکته مهم دیگری دست یافت و آن این که بر اساس شأن نزول نخست، ترتیب آیات این سوره همانند سوره ممتحنه، بر اساس نزول نخواهد بود.
تذکر 4: اگر شأن نزول دوم را ملاک قرار دهیم- با صرف نظر از مشکلات فراوان آن- و از آن استفاده کنیم که پس آیه خُمر در سال نهم نازل شده، خواهیم پرسید:
اولاً: با توجه به تقدم نزول حکم جلباب (در سوره احزاب) در این فرض، تکلیف استثناهای آن (مانند عمو، دایی، داماد، و ... و نیز قواعد من النساء) تا سال نهم چه بوده است؟ ‌
ثانیا: چرا با وجود نزول حجاب کامل در این فرض، حجاب ابتدایی (خمر) (که موافق با قرائن آیه نسبت به جلباب ساده‌تر است ) تا سال نهم به تأخیر افتاده است؟ آیا بر فرض اصرار بر این شأن نزول نمی توان فرض کرد که آیات افک بعدها به سوره نور اضافه شده است؟ که در این صورت، ترتیب سوره را در این مورد نمی‌توان برای آیات آن در نظر گرفت.
ثالثا: مشکل دیگر این فرض این است که بر اساس روایت ابوصالح از ابن عباس (یعقوبی، تاریخ یعقوبی، [بی تا]، ج 2، ص33) سوره نور بلافاصله پس از سوره احزاب نازل شده که با این شأن نزول دوم هماهنگ نیست. گفتنی است اگر اختلاف روایات ترتیب نزول در این حد است، آیا نمی‌توان حدس زد که یک جابجایی ساده بین سوره احزاب و نور نیز رخ داده باشد؟
در مجموع،‌ از بررسی آیات افک نتایج ذیل به دست می‌آید:
1. به هیچ‌وجه با استناد به شأن نزول دوم نمی‌توان سوره نور را به تمامه مربوط به سال نهم دانست و به تبع نمی‌توان نزول آیه 30 و 31 را مربوط به آن سال دانست.
2. همه شأن نزول‌ها با ابهام و اشکال روبه‌رو هستند، لیکن شأن نزول نخست کم‌اشکال‌تر است؛ همچنین این شأن نزول موافق قرائن متعدد، مربوط به قبل از نزول سوره احزاب است.3-2. تقدم احزاب بر حشر یا برعکس؟
در سوره احزاب – چنان‌که نام آن بر آن دلالت دارد – گزارش جنگ احزاب در سال پنجم هجری (ذی القعده یا شوال) آمده است. (مغازی، 1409ق،ج ۲،ص ۴۴۰- ۴۲۱؛ ابن الورى،1389ق، ج ۱، ص ۱۶۰؛ ابن هشام، [بى‌تا]، ج۳، ص ۲۲۴؛ توزری، 2013م،ج ۲، ص ۱۵۸؛ بیهقى، 1408ق،ج ۳،ص ۳۹۵؛ ابوالفلاح، 1406ق ، ج۱، ص ۱۱؛ ابوالفداء، 1907م، ج۱، ص ۱۳۴؛ ابوالفتح، 1414ق، ج۲، ص ۵۵؛ ابن واضح یعقوبی، [بی تا]، ج۲، ص۵۰؛ ابن الأثير، 1385ق، ج ۲،ص ۱۷۸؛ و ...) در سوره حشر نیز مطابق نام آن، جنگ بنی‌نضیر و کوچ اجباری آنان گزارش شده است و تقدم جنگ بنی‌نضیر بر جنگ احزاب جزو مطالب روشن تاریخ اسلام است. جنگ بنی‌نضیر به گزارش واقدی در ربیع الاول سال چهارم هجری رخ داده است (واقدی، 1409ق ، ج۱، ص۳۶۳) و یکی از عوامل اصلی بروز جنگ احزاب، تلاش برخی یهودیان کوچ کرده بنی‌نضیر بود که با نام شمارش شده‌اند.
نتیجه‌گیری
1. روایات ترتیب نزول سوره‌های قرآن کریم افزون بر اشکال سندی و برخی موانع دیگر، از جهت ترتیب نزولی آیات درون سوره‌ها و نیز از جهت ترتیب آیات چند سوره در قیاس با هم با چالش اساسی روبه‌روست.
2. شماری از سوره‌ها که عمدتاً‌ یکباره نازل نشده‌اند، از جهت چینش آیات درون آن‌ها به ترتیب نزول نیستند و این نشان می‌دهد ترتیب بین سوره‌ها اگر ثابت شود، قابل گسترش و استفاده برای دریافت ترتیب نزول بین آیات سوره‌ها نیست.
3. در روایات ترتیب نزول سوره احزاب بر سوره نور مقدم و بیش از ده سوره بین آن‌ها فاصله است، لیکن بر اساس دو قرینه مهم موجود در این دو سوره یعنی داستان افک و آیات حجاب، نزول سوره نور بر احزاب مقدم بوده است.
4. افزون بر دلالت قرائن یاد شده بر تقدم سوره نور بر احزاب، سوره حشر نیز بر احزاب به دلیل سال‌های رخداد جنگ‌های احزاب (سال پنجم) و بنی‌نضیر (سال چهارم) مقدم است


[1] . استادیارپژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، گروه قرآن پژوهی s.javahery@gmail.com
[2] . برخی برای این روایات کارکردی در اندازه مبنا تعریف کرده‌اند که در جای خود نقد و بررسی شده است. ر.ک: «قرینه زمان نزول و خطای راهبردی در فهم مفسر» (جواهری، 1398،‌ شماره 80).
[3] . ر.ک: مقاله «نقد نظریه تفسیر بر پایه ترتیب نزول» (جواهری، 1397، شماره 33) و «قرینه زمان نزول و خطای راهبردی در فهم مفسر» (جواهری، 1398،‌ شماره 80).
[4] . برای آگاهی بیشتر ر.ک: http://javahery.blogfa.com/.
[5] . این شأن نزول هم با قرائن موجود در آیه نمی‌سازد و هم با عصمت پیامبرˆ؛ برای آگاهی بیشتر ر.ک:‌ مکارم شیرازی و همکاران، تفسیر نمونه، ج14، ص 391-392؛ نیز ر.ک:‌ http://commonmistakes.blogsky.com/1392/07/04؛ ر.ک: سبحانی، 1385ش ج2, ص 182
[6] . محمد بن یوسف صالحی شامی متوفی 942 قمری است. قتاده و عروة بن زبير آن را در سال پنجم دانسته‌اند، در كتاب بخارى (ج 5، ص 54) آمده كه در سال چهارم بوده و البته هيچ كس چنين چيزى را نگفته است نك: صالحی شامی، سبل الهدى، 1414ق، ص 502؛ و بايد دانست كه آگاهي‌هاى تاريخى بخارى اندك بوده و اين از بخش مغازى آن به دست مى‌آيد.

532) انتشار خلاصه مقالات در نقد تفسیر بر پایه ترتیب نزول (تفسیر تنزیلی) 27

هفتمین شماره الکترونیکی نشریه معارف (فروردین و اردیبهشت ماه 1400) با پرونده اختصاصی «با عرفان در رمضان» منتشر شد


- عناوین مطالب این شماره:
 - ید بیضاء را چگونه تفسیر کنیم؟
- نقد و بررسی روش «تفسیر تنزیلی» تفسیر به ترتیب نزول [متن این مقاله به طور کامل در پست 517 آمده است.]

متن مقاله: http://maarefmags.ir/node/3505
-  نمادهای جاهلیت مدرن با تکیه بر قرآن و سنت
- چیستی و چونی «عبادت»
- ....

www.instagram.com/maarefmags_ir

:green_heart:صفحه معارف در پیام رسان ایتا
https://eitaa.com/maarefmags_ir

http://maarefmags.ir/node/3505

531)  تأملی در روش تفسیر بر پایه ترتیب نزول (نقد تفسیر تنزیلی ) 26 (نقد یک پاسخ)

نقد یک پاسخ

بیان اشکال

یکی از اشکالات اساسی بر تفسیر بر اساس ترتیب نزول این است که روایات (با صرف نظر از اشکالات دیگر) ترتیب نزول سوره‌ها را گزارش کرده درحالی که نیازمندی عمده ما ترتیب نزول سوره‌ها نیست بلکه ترتیب نزول آیات است و این مشکل بزرگی است که طرفداران تفسیر به ترتیب نزول، به آن ورودی علمی نکرده‌اند. ما می‌دانیم که شمار زیادی از سوره‌ها در یک زمان و به صورت یکجا نازل نشده و درست مشخص نیست که ترتیب سوره‌ها با توجه به مشکل یاد شده، بر چه اساسی بوده است؟ همچنین ترتیب و چینش آیات در سوره‌ها (به ویژه سوره‌های بلند) نیز چندان روشن نیست و روایت قابل اعتماد و اعتباری در اختیار نیست که مطلب را روشن کرده و حجت باشد. این‌قدر می‌دانیم که به دستور پیامبر اکرم ص برخی آیات که تعداد آن‌ها را نمی‌دانیم، به ترتیب نزول قرار نگرفته‌اند؛ برای مثال، آیه 281 سوره بقره در سال آخر عمر شریف پیامبر اکرم ص نازل شد و آیه اکمال (مائده،‌3) به ویژه در مقایسه با آیه ابلاغ در همان سوره (مائده، 67) در جای خود قرار نگرفته است. نمونه جالب‌تر را می‌توان در سوره ممتحنه یافت. در این سوره، آیات ابتدایی در سال هشتم، آیات دهم و یازدهم در سال ششم، آیه دوازدهم پس از فتح مکه،‌ و آیه سیزدهم از نظر معنا متناسب با آیات صدر سوره و آستانه فتح مکه است (برای آگاهی بیشتر ر.ک: بابائی و دیگران، 1379، ص 105). این نحوه چینش به معنای بطلان فرضیه پایه بودن ترتیب نزول در تفسیر است.

گفتنی است - چنان‌که اشاره شد - ما نمی‌دانیم چه تعداد آیه بر خلاف ترتیب نزول ثبت شده‌اند،‌ اما آنچه بر آن بحث شده کم‌ نیست! (ر.ک: التمهید، معرفت، ج‏1، ص 170- 240)؛ همچنین در باره مکی یا مدنی بودن حدود یک‌چهارم سوره‌های قرآن نیز بحث است (ر.ک: همان، ج‏1، ص 146- 168)؛ البته بسیاری از مطالب مطرح شده در این باره استوار نیست ولی باید پذیرفت که نقد آن‌ها نیز بعضاً محل بحث است! (مانند سوره الرحمن که بر خلاف روایات ترتیب نزول مکی بودن آن ادعا شده و نقد ضعیفی که در این خصوص ارائه گردیده است. (ر.ک:‌ همان، ج1، ص 150- 151) ) همچنین بسیار شده که سوره‌ای آغاز شده و نیمه‌کاره رها شده و سوره‌ دیگری آغاز شده و سپس سوره قبل تکمیل شده است. پنج آیه سوره علق نمونه آن است (همان، ج‏1، ص 127). ما هیچ راهی نداریم که حتی بتوانیم به شکل معتبری حدس بزنیم که چه تعداد آیه بر اساس غیر ترتیب نزول چینش شده‌اند. جالب‌تر این است که حتی خدای متعال نیز گاه یک حادثه را برخلاف وقوعش در قرآن نقل کرده است. نمونه آن را می‌توان در آیات 65 تا 73 سوره حجر مشاهده کرد

برادر ارجمند و فاضل گرامی جناب حجت الاسلام و المسلمین بهجت‌پور پس از تقریر مختصر اشکال، به آن پاسخی داده‌اند که در ذیل بررسی و نقد می‌کنیم:

خلاصه اشکال: «همچنان‌که ترتیب نزول سوره‌ها ناسازگار با ترتیب چینش مصحف رسمی است، برخی از آیات نیز به ترتیب نزول سامان نیافته، بلکه به دستور پیامبر اکرم ص در میان آیات دیگر سوره‌ها جای گرفته‌اند. حال چرا مفسران این سبک که به تفسیر قرآن بر پایه ترتیب نزول سوره‌ها می‌پردازند، به تفسیر بر اساس ترتیب نزول آیات توجه نکرده‌اند؟»

پاسخ: «به نظر می‌رسد [تعلیقه: اگر از باب تواضع باشد، اشکالی نیست ولی اگر از باب عدم اطمینان باشد، نمی‌تواند رافع نهی حاصل از تفسیر به رأی باشد.] توقیفی دانستن چینش آیات در سوره‌ها و حفظ هویت واحد هر سوره موجب این امر [توضیح: در نظر نگرفتن ترتیب نزول آیات و ملاک قرار دادن ترتیب نزول سوره‌ها به جای آن] شده است؛ زیرا پیامبر اکرم ص در فرایند ثبت و تدوین مجموعه آیات هر سوره مستقیماً نقش داشت و این کار چنان مشهور بود که گروهی آن را اجماعی دانسته‌اند (سیوطی، الاتقان، 1/167؛ زرقانی، 1/339) [تعلیقه: یعنی از دو مقدمه 1. چون چینش توسط پیامبر اکرم ص بوده پس حکیمانه است؛ 2. هر سوره هویت واحد دارد. نتیجه گرفته شده که پس برای تفسیر به ترتیب نزول آیات، لحاظ ترتیب سوره‌ها کافی است و نیازی به لحاظ دقیق زمان نزول آیات نیست!

این استدلال اشکالاتی دارد:

1. حکیمانه بودن چینش آیات در سوره‌ها تنها به جهت رعایت سیاق و بافتار نیست بلکه ممکن است رعایت موضوع، بلاغت، دفع شبهه، ادبیات، مسائل زیبایی‌شناختی و جز این‌ها عامل چینش باشند و یا بخشی از علت را به خود اختصاص دهند؛ برای مثال، آیه تطهیر با فاصله زمانی نازل و در آیه 33 سوره احزاب قرار داده شده و وجه آن ظاهراً دفع شبهه بوده است؛ زیرا اگر به حسب نزول در جای دیگری قرار داده می‌شد، مشمول بودن زنان پیامبر اکرم ص محتمل بود ولی چون داخل آیات مربوط به زنان پیامبر اکرم ص قرار داده شد و ادبیات و ضمائر و لحن آن با آیات قبل و بعد متفاوت است، احتمال ورود زنان پیامبر ص به جمع اهل بیت ع منتفی است. حال می‌پرسیم: نادیده گرفتن زمان نزول آیه تطهیر در تفسیر و در عین حال ادعای محور بودن زمان نزول در تفسیر چگونه قابل جمع است؟!

2. بر فرض بپذیریم که هر سوره هویتی "واحد" دارد،‌ وحدت هویت ممکن است به لحاظ موضوع باشد و این چه ارتباطی به ترتیب نزول آیات دارد؟ ممکن است آیه‌ای در باره ربا مثلاً در سال دهم بعد از هجرت نازل شده باشد و به تناسب بین آیاتی در باره ربا که در سال دوم نازل شده‌اند، قرار داده شود، و به این ترتیب بافتار هماهنگ و هویت سوره واحد شود (البته بر فرض؛ زیرا در این خصوص بحث زیاد است)، حال این چه کمکی به تفسیر به ترتیب نزول می‌کند؟ در تفسیر به ترتیب نزول ما می‌خواهیم بفهمیم در سال دهم چه فضایی حاکم بوده که آیه ربا نازل شده و اگر زمان نزول آیه را در نظر نگیریم، از این هدف دور شده‌ایم. بله اگر بخواهیم آیات را به شیوه موضوعی تعقیب کنیم، نیازی نیست که زمان نزول آیه را در نظر بگیریم.

3. این‌که هویت واحد یک سوره ما را از در نظر گرفتن زمان نزول آیات بی‌نیاز می‌کند، صرفاً‌ یک ادعاست؛ این ادعا چگونه اثبات می‌شود؟ از این بالاتر، وقتی ما زمان نزول سوره‌ را که بر اساس زمان نزول آیات ابتدایی آن رقم می‌خورد، ملاک تفسیر بر اساس ترتیب نزول آیات قرار می‌دهیم، در حقیقت از زمان آیات بی‌نیاز نشده‌ایم بلکه به جای زمان نزول آیاتی که بعدها نازل شده و در این سوره قرار داده‌ شده‌اند، زمان نزول آیات ابتدایی سوره را جایگزین می‌کنیم و نادرستی و تناقض این روش و ادعا کاملاً‌ آشکار است.

4. فرض کنیم می‌خواهیم آیات حجاب در سوره نور و احزاب را بر اساس ترتیب نزول بررسی کنیم، هویت واحد هر یک این دو سوره (بر فرض وجود و اثبات) چگونه ما را از در نظر گرفتن زمان نزول آیات حجاب بی‌نیاز می‌کند؟ آیا بر این اساس، تفسیر ما همچنان بر محور ترتیب نزول خواهد بود یا بر اساس هویت سوره‌های قرآن یا چیز دیگر؟] حال باید دانست که ترتیب چینش آیات تا چه میزان با ترتیب طبیعی نزول آن‌ها سازگار است. ... [تعلیقه: فرض کنیم بیشتر آیات قرآن مطابق زمان نزول و پشت سر هم در سوره‌ها چیده شده باشند، با شمار زیادی که چینش آن‌ها موافق زمان نزول نیست و ما دقیقاً از شمار آن‌ها بی‌اطلاعیم، چه کنیم؟ چه حجتی وجود دارد که چون شمار این گونه آیات کم است (بر فرض)، پس نادیده گرفته شده و به همین صورت موجود لحاظ شوند؟ به تعبیر دیگر، فرض کنیم آیاتی که بر خلاف جایگاه نزول خود چیده شده‌اند، کم‌شمار باشند، چه حجتی وجود دارد که آین آیات هرچند کم‌شمار را با زمان غیر واقعی ملاک تفسیر قرار دهیم؟!] اثبات رعایت نزول طبیعی آیات برای چینش در سوره‌ها به این معنا نیست که جابه‌جایی‌های احتمالی و استثنایی در برخی آیات روی نداده است؛ منتها این موارد در راستای تأمین غرض سوره دانسته شده‌اند، به گونه‌ای که به وحدت و پیوستگی آن آسیب نزند [تعلیقه: وحدت و پیوستگی دو مقوله است؛ بر فرض در وحدت تأثیر نگذارند ولی حتماً‌ به پیوستگی در نزول آسیب می‌زند لذا می‌بینیم سیاق این گونه آیات با آیات قبل و بعد که زمان نزولشان یکسان نیست، حجت نبوده و اعتبار ندارد، هرچند سیاق در موضوع متحد و منسجم باشد و به تعبیر ساده‌تر، آیه به نحوی بین آیات دیگر قرار داده شود که به سادگی تفاوت زمان نزول آن‌ها قابل درک نباشد و باز به تعبیر عوامانه، آیات خوب با هم چفت شوند!]؛ بر این اساس توقیفی بودن چینش آیات با تفسیر تنزیلی ناسازگاری نداشته [تعلیقه: چنان که ذکر شد این صرفا ادعایی بدون دلیل است بلکه شواهد نادرستی آن و قرائن علیه آن در تعلیقه قبل بیان گردید] و در راستای هدفی است که این تفسیر در پی کشف آن است. [تعلیقه:‌ این سخن عجیب است! در همین مقاله می خوانیم: «تفسیر تنزیلی سبکی است که برابر آن، سوره‌ها بر پایه ترتیب طبیعی نزول تفسیر می‌شوند» (دانشنامه علوم قرآن،‌ ج3، ص 513)].» («مدخل تفسیر تنزیلی»، بهجت‌پور، دانشنامه علوم قرآن، ج 3، ص 529- 530)

به یاری خدا در فرصت‌های دیگر نکات دیگری از این مقاله بررسی و نقد خواهد شد.

پست‌های مربوط:

http://javahery.blogfa.com/category/12/%d9%86%d9%82%d8%af-%d8%b1%d9%88%d8%b4-%d8%aa%d9%81%d8%b3%db%8c%d8%b1-%d8%a8%d8%b1-%d9%be%d8%a7%db%8c%d9%87-%d8%aa%d8%b1%d8%aa%db%8c%d8%a8-%d9%86%d8%b2%d9%88%d9%84-(%d8%aa%d9%81%d8%b3%d8%b1%d8%aa%d9%86%d8%b2%db%8c%d9%84%db%8c-)

517)  نقد و بررسی روش "تفسیر بر پایه ترتیب نزول" (تفسیر تنزیلی)

بسم الله الرحمن الرحیم

نقد و بررسی روش "تفسیر بر پایه ترتیب نزول" (تفسیر تنزیلی)

سیدمحمدحسن جواهری[1]

چکیده و جمع‌بندی مقالات

روش تفسیر به ترتیب نزول که اخیراً در برخی نگاشته‌ها با اصطلاح «تفسیر تنزیلی» معرفی می‌شود، از جهات گوناگون با اشکالاتی روبه‌رو است که مهم‌ترین آن‌ها را در سه محور ذیل به اختصار به بحث می‌گذاریم:

1. زمان نزول قرینه تفسیر نه مبنای آن

تفسیر قرآن همواره از با ارزش‌ترین و مهم‌ترین اموری است که مسلمانان به آن اهتمام داشته و دارند؛ در عین حال به دلیل نهی متواتر نبوی از تفسیر به رأی که وعده آتش بر آن داده شده، تفسیر از مخاطره‌انگیزترین امور نیز بوده و هست (اهمیت و حساسیت آن حتی از فروعات فقهی بالاتر است؛ بگذریم که شمار زیادی از آیات قرآن جزو آیات الاحکام است)؛ از این رو دانشمندان برای محفوظ ماندن از خطر وقوع در تفسیر به رأی بسیار کوشیده‌اند تا مبانی، قواعد و فرایند تفسیر را با دقت تحقیق و ترسیم کنند.

در این میان، از جمله  قرائنی که مفسران از گذشته‌ گهگاه از آن بهره گرفته‌اند، قرینه «زمان نزول آیات» است؛ برای مثال، آیه‌ای که در باره تطهیر است، اگر در سوره‌های مکی باشد (مانند:‌ وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ مَاءً طَهُوراً (فرقان: 48)) ، به معنای پاکیزگی و نه تطهیر کننده شرعی و اگر در سور مدنی باشد کرد (مانند: وَ يُنَزِّلُ عَلَيْكُمْ مِنَ السَّماءِ مَاءً لِيُطَهِّرَكُمْ بِهِ (انفال: 11))، به معنای طهارت شرعی است و می‌توان از آن برای اثبات مطهِّریت از حدث و خبث استفاده کرد؛ زیرا احکام مربوط به طهارت شرعی از حدث و خبث در مدینه نازل شده است. همین‌طور «زکاة» در سوره‌های مکی به معنای انفاق و در سوره‌های مدنی به معنای زکاة شرعی است، مگر آن‌که قرینه‌ای جز این را گوشزد کند. این قرینه (زمان نزول) به رغم کارکردش، هیچ‌گاه با دقت درخور، به بحث گذاشته نشده و به همین دلیل برخی با عبور از حدود مجاز آن، از آن در اندازه «مبنای تفسیری» و نه «قرینه تفسیری» بهره‌ گرفته‌اند و البته در خصوص حجیت این نوع کاربست بر فرض توجه به آن - نیز پژوهشی ارائه نکرده‌اند. این اشکال بنیادین به "تفسیر بر مبنای ترتیب نزول" است که ترتیب نزول در حد قرینه معتبر است نه مبنا، و عبور از قرینه حجت می‌خواهد و اگر حجتی در میان نباشد، مصداق تفسیر به رأی است. نگارنده مقاله «قرینه زمان نزول و خطای راهبردی در فهم مفسر» را برای روشن کردن تفاوت قرینه و مبنا و بررسی مشروعیت هریک از آن‌ها نگاشته است. نگارنده در این مقاله تک تک دلیل‌ها و شواهدی را که طرفداران این روش تفسیری بر حجیت آن ارائه کرده‌اند، به بررسی و نقد گذاشته و نشان‌داده که همه آن‌ها اگر دلالتی داشته‌ باشند، نهایتاً در چهارچوب اصول عقلایی محاوره قرینه بودن زمان نزول را اثبات می‌کنند نه بیشتر از آن را، لیکن نیازمندی و مدعا قرینه بودن نیست بلکه مبنا بودن زمان نزول است. در این مختصر امکان بیان تفصیلی نیست ولی گذری کوتاه ناگزیر است:

مبنا چیزی است که پایه استدلال قرار می‌گیرد و نقشی رئیسی ایفا می‌کند. در تفسیر مبتنی بر ترتیب نزول، اساساً‌ فارغ از ترتیب نزول هویتی وجود ندارد و گویا جزئی تفکیک‌ناپذیر است. آیات و سور در چنین رویکردی به زمان نزول آیات و سور زنجیر شده‌اند و بدون ملاحظه آن جز درکی نامطمئن دست‌آوردی ندارد. اما قرینه هرچند به فهم صحیح مخاطب کمک می‌کند و مانع انعقاد خطا در ذهن او می‌شود، لیکن کلام بر آن مبتنی نبوده و بدون آن فرو نمی‌ریزد. چند مثال می‌تواند تا حدودی مسئله را روشن کند. حکم حرمت شراب پیش از حکم وجوب حجاب نازل شده است،‌ اکنون می‌پرسیم آیا تقدم نزول حرمت شراب نسبت به وجوب حجاب می‌تواند مبنای استنباط باشد؟ مثلاً گفته شود:‌ مسئله شراب از حجاب مهم‌تر است، یا حرمت نوشیدن شراب زمینه‌ساز اجرایی و تقویت شدن حجاب در جامعه است؟ این گزاره‌ها که بر پایه ترتیب نزول استخراج و استنباط شده، حجت نیستند و بیش از ذوق و سلیقه شخصی بدون دلیل، چیزی آن را پشتیبانی نمی‌کند و بسا محکوم به تفسیر به رأی گردد. در مثال یاد شده می‌توان برعکس حکم کرد؛‌ مثلاً گفت:‌ تأخیر حکم حجاب به دلیل آماده نبودن شرایط اجتماعی بوده که چنین مشکلی در مورد شراب فراهم نبوده است. به هر صورت وقتی مسلم است که مثلاً باید صد حکم نازل شود و این احکام لزوماً می‌بایست به تدریج نازل شوند، برخی مقدم می‌شوند و برخی مؤخر؛ خواه در تقدیم و تأخیر حکمتی ورای تدریجی بودن وجود داشته باشد و خواه هیچ حکمتی جز تدریجی بودن وجود نداشته باشد. در این خصوص ممکن است در تقدیم و تأخیر برخی احکام بر برخی دیگر حکمت یا حتی حکمت‌هایی در کار باشد، لیکن آیا می‌توان با صرف حدس و گمان مطالبی تحت عنوان حکمت ارائه کرد و آن را حجت دانست؟ و آیا چنین حدس و گمان‌هایی می‌تواند مایه برداشت‌های تفسیری باشد؟ مثالی برای تقریب به ذهن مناسب است. فرض کنیم اساتید یک رشته در همایشی شرکت کرده‌اند،‌ در پایان همایش همه اساتید می‌خواهند از در سالن بیرون روند،‌ اینک آیا می‌توان از ترتیب بیرون آمدن اساتید،‌ نکته خاصی را برداشت کرد؟ در این مثال، ممکن است هنگام خروج جمعیت، در خصوص چند نفری که کنار درب خروج هستند، خروج‌ها بر اساس حفظ احترام و شأن و سن و مانند این‌ها اتفاق بیفتد، لیکن آیا می‌توان آن را در مورد همه اساتید گسترش داد؟ در این گونه موارد در نهایت شاید بتوان به عنوان مؤید برداشت‌ها به تقدیم و تأخیر اشاره کرد؛ مثلاً گفت:‌ هنگام خروج، آقای عمرو بر زید مقدم نشد و این به خاطر این است که عمرو شاگرد زید بوده؛ در واقع، ما از خارج می‌دانیم نسبت میان آن دو چیست و بر آن اساس این تقدیم و تأخیر را بر آن حمل می‌کنیم نه برعکس،‌ به این که مثلاً بگوییم اگر زید بر خالد مقدم نشده به خاطر این است که شاگرد او است؛ زیرا ممکن است شاگرد او نباشد و به جهت رعایت سن و یا حتی بدون هیچ دلیلی و تنها برای رعایت حق تقدم باشد. بله، یک نظم اجمالی می‌توان فرض کرد و آن خروج مَن اقرب الی الباب است که منطقی عقلایی است و در هنگام خروج برای چند نفر کنار در نیز رعایت سنی، پیش‌کسوتی و مانند آن ممکن است لحاظ شود. در مورد آیات قرآن نیز ممکن است شرایط اجتماعی، ضرورت احکام، قدرت و توانایی حکومت اسلامی، آمادگی مخاطبان و مانند این‌ها لحاظ شده باشد که کشف آن‌ها بر اساس قرائن می‌تواند مفید باشد، لیکن در تنقیح مناط و استخراج احکام و تعالیم فراگیر و جاودانه قرآن این موارد حذف و مغز و لبّ اصطیاد می‌شود.

همین‌گونه می‌توان در باره حج و حجاب سخن گفت. حج در سوره بقره مطرح شده و حجاب ابتدایی نخستین بار در سوره نور بیان شده است (ر.ک: جواهری، 1400، «نقد محتوایی روایات ترتیب نزول با تأکید بر آیات حجاب») و چنان که می‌دانیم سوره بقره بی‌تردید پیش از سوره نور نازل شده است. بر این اساس، آیا می‌توان گفت مسئله حج از حجاب مهم‌تر است؟[2]همین قیاس را در مورد صوم و حجاب و برخی احکام دیگر نیز می‌توان طرح کرد.

دشواری یاد شده در مورد احکامی که سبب نزول خاصی ندارند، نیز بر قرار است، لیکن در مورد احکامی که در پی حادثه‌ای نازل شده‌اند،‌ مسئله دشوارتر و در نظر گرفتن ترتیب زمان از تعاملات عرفی دورتر است.

 

2. بررسی سندی و محتوایی روایات ترتیب نزول

2-1. با گذشت از اشکال نخست، مشکل دیگری رخ می‌نماید و آن چگونگی دست‌یافتن به ترتیب نزول است؟

ما مدعی هستیم هیچ راه مطمئنی که بتواند در برابر تفسیر به رأی حجت باشد و ما را از مخاطره وقوع در آن حفظ کند، وجود ندارد و آنچه به صورت مطمئن در دسترس است، بسیار محدود و کلی است که به فرمایش قرآن «لایسمن و لایغنی من جوع»!

اما مدعیان تفسیر به ترتیب نزول مدعی‌اند که روایات ترتیب نزول سوره‌های قرآن در این خصوص پاسخ‌گو است و می‌توان به آن‌ها اعتماد کرد. این روایات که شمار آن‌ها حدودا به 20 مورد می‌رسد، یا بدون سند و یا موقوف است و سند آن‌ها به اهل بیت ع نمی‌رسد. بهترین این روایات به لحاظ سندی و محتوایی که مورد استناد قرار گرفته، از ابن عباس است. برخی برای این‌که ضعف مستند نبودن این روایات به اهل بیت ع را جبران کنند تا بتوانند پایه کار تفسیر قرار دهند و خود را از گرفتاری سندی این روایات خلاص کنند، گفته‌اند چون ابن عباس شاگرد حضرت علی ع بوده است، پس او فهرست ترتیب نزول سوره‌ها را از آن حضرت گرفته و اعتماد به روایات موقوف او در حقیقت اخذ از حضرت علی ع است. سپس در برابر این سؤال که اگر این گونه است، چرا ابن عباس به صراحت فهرست ترتیب نزول را به آن حضرت منتسب نکرد؟ می‌گویند: شرایط در آن زمان به گونه ای بود که ابن عباس تقیه می‌کرده و جرأت نداشت انتساب فهرستش را به حضرت علی ع آشکار کند.

 نقد و بررسی

این استدلال اشکالات مهمی دارد، که به اختصار عبارت‌اند از:

الف) این فهرست حاوی نکته خاصی نیست که انتسابش به حضرت علی ع مشکلی برای هیئت حاکم ایجاد کند و حساسیت‌زا باشد؛ بنابراین، هیچ قرینه‌ای بر این ادعا وجود ندارد بلکه قرینه برخلاف آن وجود دارد.

ب) ابن عباس بارها و بارها به صراحت و با شدت از حضرت علی ع دفاع کرده است و مطالبی در باره آن حضرت گفته که روایات ترتیب نزول در باره آن‌ها هیچ است؛ اگر تقیه‌ای در کار بود، می‌بایست در خصوص ولایت و فضائل حضرت علی ع باشد نه مثل ترتیب نزول که هیچ حساسیتی ندارد!

ج) حضرت علی ع در مصحفش زمان نزول آیات و سور را ثبت کرده بود (دقت شود به ترتیب نزول تنظیم نشده بود ولی زمان نزول آیات در آن ثبت بود) و چون مصحف ایشان از سوی هیئت حاکم و مردم پذیرفته نشد، فرمود دیگر آن را نخواهید دید؛ از این رو بیان دقیق زمان نزول همه آیات به ابن عباس مخالف این فرموده حضرت است یا حداقل ادعایی است که به دلیل و قرینه قوی نیاز دارد.

د) به نظر می‌رسد ابن عباس بر اساس اجتهاد خودش این فهرست را فراهم کرده باشد (ممکن است این فهرست را در مدت 18 سالی که بعد از شهادت حضرت علی ع زنده بود، فراهم کرده باشد.) یا افراد دیگری این کار را کرده و به ابن عباس نسبت داده باشند. یک نکته مهم احتمال اخیر را قوت می‌بخشد و آن این‌ است که ارائه فهرستی برای ترتیب نزول سوره‌ها نوعی بی‌نیازی از مصحف حضرت علی ع نیز بوده است؛ زیرا مخالفان حضرت به تفسیر ایشان نیازی نداشتند و تنها نیازشان احتمالاً‌ زمان نزول آیات بوده است و با فراهم آوردن فهرستی (هرچند در مورد سوره‌ها نه آیات) این نیاز هم اجمالاً برطرف و مذمت رد مصحف اجمالا برداشته و مرتفع می‌شد.

تذکر: فاصله فهرست ترتیب نزول سوره‌ها با فهرست زمان نزول آیات بسیار زیاد است؛ زیرا در فهرست زمان نزول آیات، زمان نزول یکایک آیات قرآن ثبت می‌شود ولی در فهرست ترتیب نزول سوره‌ها - با صرف نظر از مشکلات آن - تنها ترتیب نزول سوره‌ها و نه زمان دقیق نزول سوره‌ها و نه زمان نزول آیات آن‌ها ثبت است و به بیان دیگر، در ترتیب نزول سوره‌ها بر فرض صحت - زمان نزول سوره‌ها به صورت حدسی و تقریبی به دست می‌آید نه دقیق.

2-2. گذشته از اشکال سندی، این روایات ترتیب نزول سوره‌ها را گزارش کرده و نیازمندی عمده ما ترتیب نزول سوره‌ها نیست بلکه ترتیب نزول آیات است و این نیز مشکل بزرگی است که طرفداران تفسیر به ترتیب نزول، به آن ورودی علمی نکرده‌اند. ما می‌دانیم که شمار زیادی از سوره‌ها در یک زمان و به صورت یکجا نازل نشده و درست مشخص نیست که ترتیب سوره‌ها با توجه به مشکل یاد شده، بر چه اساسی بوده است؟ همچنین ترتیب و چینش آیات در سوره‌ها (به ویژه سوره‌های بلند) نیز چندان روشن نیست و روایت قابل اعتماد و اعتباری در اختیار نیست که مطلب را روشن کرده و حجت باشد. این‌قدر می‌دانیم که به دستور پیامبر اکرم ص برخی آیات که تعداد آن‌ها را نمی‌دانیم، به ترتیب نزول قرار نگرفته‌اند؛ برای مثال، آیه 281 سوره بقره در سال آخر عمر شریف پیامبر اکرم ص نازل شد و آیه اکمال (مائده،‌3) به ویژه در مقایسه با آیه ابلاغ در همان سوره (مائده، 67) در جای خود قرار نگرفته است. نمونه جالب‌تر را می‌توان در سوره ممتحنه یافت. در این سوره، آیات ابتدایی در سال هشتم، آیات دهم و یازدهم در سال ششم، آیه دوازدهم پس از فتح مکه،‌ و آیه سیزدهم از نظر معنا متناسب با آیات صدر سوره و آستانه فتح مکه است (برای آگاهی بیشتر ر.ک: بابائی و دیگران، 1379، ص 105). این نحوه چینش به معنای بطلان فرضیه پایه بودن ترتیب نزول در تفسیر است.

گفتنی است - چنان‌که اشاره شد - ما نمی‌دانیم چه تعداد آیه بر خلاف ترتیب نزول ثبت شده‌اند،‌ اما آنچه بر آن بحث شده کم‌ نیست! (ر.ک: التمهید، معرفت، ج‏1، ص 170- 240)؛ همچنین در باره مکی یا مدنی بودن حدود یک‌چهارم سوره‌های قرآن نیز بحث است (ر.ک: همان، ج‏1، ص 146- 168)؛ البته بسیاری از مطالب مطرح شده در این باره استوار نیست ولی باید پذیرفت که نقد آن‌ها نیز بعضاً محل بحث است! (مانند سوره الرحمن که بر خلاف روایات ترتیب نزول مکی بودن آن ادعا شده و نقد ضعیفی که در این خصوص ارائه گردیده است. (ر.ک:‌ همان، ج1، ص 150- 151) ) همچنین بسیار شده که سوره‌ای آغاز شده و نیمه‌کاره رها شده و سوره‌ دیگری آغاز شده و سپس سوره قبل تکمیل شده است. پنج آیه سوره علق نمونه آن است (همان، ج‏1، ص 127). ما هیچ راهی نداریم که حتی بتوانیم به شکل معتبری حدس بزنیم که چه تعداد آیه بر اساس غیر ترتیب نزول چینش شده‌اند. جالب‌تر این است که حتی خدای متعال نیز گاه یک حادثه را برخلاف وقوعش در قرآن نقل کرده است. نمونه آن را می‌توان در آیات 65 تا 73 سوره حجر مشاهده کرد: «فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ بِقِطْعٍ مِّنَ الَّيْلِ وَ اتَّبِعْ أَدْبَارَهُمْ وَ لَا يَلْتَفِتْ مِنكم أَحَدٌ وَ امْضُواْ حَيْثُ تُؤْمَرُونَ، وَ قَضَيْنَا إِلَيْهِ ذَالِكَ الْأَمْرَ أَنَّ دَابِرَ هَؤُلَاءِ مَقْطُوعٌ مُّصْبِحِينَ، وَ جَاءَ أَهْلُ الْمَدِينَةِ يَسْتَبْشِرُونَ، قَالَ إِنَّ هَؤُلَاءِ ضَيْفِى فَلَا تَفْضَحُونِ، وَ اتَّقُواْ اللَّهَ وَ لَا تخزُونِ، قَالُواْ أَ وَ لَمْ نَنْهَكَ عَنِ الْعَالَمِينَ، قَالَ هَؤُلَاءِ بَنَاتىِ إِن كُنتُمْ فَاعِلِينَ، لَعَمْرُكَ إِنهمْ لَفِى سَكْرَتهِمْ يَعْمَهُونَ، فَأَخَذَتهمُ الصَّيْحَةُ مُشْرِقِينَ».

نگارنده در مقاله «نقد محتوایی روایات ترتیب نزول با تأکید بر آیات حجاب» (پژوهش‌های قرآنی، شماره 98) که ابعادی از آن با مقاله «آیات حجاب و چالش‌های معاصر (نقد شبهات)» تکمیل شد (مجله شبهه‌پژوهی مطالعات قرآنی، شماره 2)، نشان داد ترتیب سوره‌های نور و احزاب برخلاف ترتیبی است که در روایات ترتیب نزول گزارش شده است. همین طور با بررسی قرائن نشان داد ترتیب نزول سوره‌های طه و قصص و نمل نیز برخلاف ترتیبی است که در روایات ترتیب نزول گزارش شده است.

بر این اساس، ترتیب نزول گزارش شده در روایات مورد استناد، هم از سند، هم از جهت ترتیب سوره و هم از جهت چینش آیات با چالش‌های بزرگی روبه‌رو است و در صورت اتکا به این روایات (در قرینه یا مبنا) پیش از حل و فصل این مشکلات بر اساس روش صحیح مورد قبول همه علما که در جای خود به تفصیل آمده، تفسیر مصداق تفسیر به رأی و ممنوع خواهد بود.

3. حکیمانه بودن ترتیب نزول

حال با گذشت از مشکلات 1 و 2 که دومی خود مقسمی برای چند اشکال بود، اشکال چه بسا مهم‌تری در کمین است که رفته‌رفته رخ می‌نماید و آن حکیمانه بودن ترتیب رخدادها و حوادثی است که موجب نزول آیات می‌شده است.

توضیح این‌که: به نص قرآن تدریج در نزول حکیمانه است (وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْلَا نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً وَاحِدَةً كَذَلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤَادَكَ وَرَتَّلْنَاهُ تَرْتِيلًا) اما نیاز ما اثبات حکیمانه بودن ترتیب نزول است؛‌ یعنی باید ثابت شود حوادثی که در طول ۲۳ سال رخ داده، همه متناسب با زمان نزول آیات بوده؛ یعنی اگر زمان نزول آیه‌ای فرا می‌رسیده، خدا حادثه آن را ایجاد می‌کرده تا آیه را نازل کند. برای آسان شدن فهم مطلب، مثالی می‌زنیم:  فرض کنیم استادی بخواهد مطلبی که 10 بند دارد، بر اساس ترتیب منطقی آن بیان کند، لیکن در مقام ارائه پس از بیان سه بند با پرسشی از سوی دانشجویان رو به رو می‌شود که ناگزیر می‌گردد بند مثلا نهم را بر بند چهارم مقدم کند، و سپس بندهای دیگر را به ترتیب ارائه نماید. حال اگر دانشجویی بخواهد مطلب استاد را تقریر کند، باید بکوشد با الغای تأثیر حادثه پرسش دانشجویان بر ارائه منطقی بندها و درهم ریختن نظم آن‌ها، نظام حاکم در ذهن استاد را به دست آورده و مطلب را بر اساس آن تنظیم کند نه این که برای آن حادثه در تنظیم بندها نقشی قائل شود؛ یعنی تصور کند حوادث در کلاس درس با ارائه استاد تنظیم شده و بند نهم در واقع بند چهارم است و پرسش دانشجویان از بند نهم دقیقاً به وقت ارائه آن بوده و در واقع آن بند چهارم است نه غیر آن! او برای چنین تصور عجیبش باید دلیل و حجت بیاورد؛ زیرا به صورت طبیعی، جریان برعکس است و ارائه با حوادث هماهنگ می‌شود نه حوادث با ارائه!!

اگر این مطلب (روند بر عکس روند طبیعی) ثابت شود، ما می‌توانیم ترتیب نزول را البته بر فرض که از راه صحیحی به آن دست یافتیم با احتیاط فراتر از قرینه به کار ببریم؛ اما دست یافتن به چنین حجتی و اثبات چنین مطلبی به قول عرب‌ «اصعب من خرط القتاد» است!

اشکالات مورد اشاره که رؤؤس آن سه اشکال عمده بالاست، متأسفانه با بی‌مهری شدید در نوشتجات طرفداران این روش تفسیری رو‌به رو شده است.

اشکالات دیگر این روش را در منابع ذیل دنبال کنید.

منابع

متن فوق خلاصه مقالات مربوط به نقد تفسیر به ترتیب نزول است که بعضاً با اصطلاح «تفسیر تنزیلی» از آن یاد می‌شود. علاقه‌مندان می‌توانند برای آگاهی بیشتر از ابعاد این روش و نقد آن به منابع یاد شده مراجعه کنند که عمده آن‌ها به قرار ذیل است:

1. ر.ک: پیش از بیست پست با عنوان «تأملی در روش تفسیر به ترتیب نزول (تفسیر تنزیلی )» در       http://javahery.blogfa.com .

2. جواهری، سیدمحمدحسن، «نقد محتوایی روایات ترتیب نزول با تأکید بر آیات حجاب»، مجله علمی - پژوهشی پژوهش‌های قرآنی، دوره 26، شماره 98 - شماره پیاپی 98، تابستان 1400، صفحه 117-136.

3. ______________، «نقد نظریه تفسیر بر پایه ترتیب نزول»، معارف قرآنی، دوره 9، شماره 33، تابستان 1397.

4. ______________، «قرینه زمان نزول و خطای راهبردی در فهم مفسر»، مجله علمی - پژوهشی ذهن، شماره 80

5. ______________، «آیات حجاب و چالش‌های معاصر (نقد شبهات)»، مجله شبهه‌پژوهی مطالعات قرآنی، شماره 2، 1399.

 

 

 

 


[1] . عضو هیئت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی؛ s.javahery@gmail.com ؛ http://javahery.blogfa.com.

[2] . تأخیر آیات حجاب به جهت رعایت مسائل اجتماعی و رسیدن حکومت اسلامی پیامبر ص به قدرت و ثبات لازم بود که شرح آن فراتر از این مقاله است.

516)  روایات فساطیط (نقد تفسیر به ترتیب نزول 25 )

در پست 515 در باره «سلام علی آل یسین» که دستاویزی برای تحریف‌گرایان بود، سخن گفتیم و در این پست به روایت دیگری که آن نیز دستاویزی برای اتهام به قرآن شده، خواهیم پرداخت. (متن ذیل نیز از کتاب «نگرشی نو به تحریف‌ناپذیری قرآن کریم» اثر حقیر نقل می‌شود که هنوز منتشر نشده است.)

در روایتی از امام باقر† آمده است: «إذا قام قائم آل محمد‰ ضرب فساطيط لمن يعلّم الناس القرآن على ما أنزله اللّه جلّ جلاله، فأصعب ما يكون على من حفظه اليوم، لأنه يخالف فيه التأليف».[1]

استاد معرفت در توضیح کلام امام باقر - علیه السلام- آورده‌ است: «امام باقر- علیه السلام- در این روایت علت دشواری حفظ قرآن- در آن روز- را تفاوت آن با نظم و ترتیب فعلی قرآن اعلام داشته است و اگر قرآن که در دست ولی عصر(عج) است با قرآن فعلی اختلاف دیگری داشت، امام† آن را نیز بیان می‌کرد این امر نشان می‌دهد که  آن قرآن با قرآن کنونی جز در ترتیب نزول هیچ‌گونه اختلافی ندارد.»[2]

نویسنده کتاب «تفسیر تنزیلی» با استفاده از این روایت، نگاشته‌ است: «حضرت امیرمؤمنان(ع) بر اساس ارزش تعلیم قرآن براساس نزول، دوره تعلیم قرآن در زمان حضرت مهدی(عج) را با این سبک پیش بینی کرده‌اند»[3]

نقد و بررسی

این گفته از جهات مختلف مخدوش است. توضیح این‌که: این روایت از ابهام و عدم همایش درونی رنج می‌برد. فراز «لأنه يخالف فيه التأليف» معنای روایت را به ترتیب سوره‌های قرآن و یا ترتیب آیات منصرف می‌کند، لیکن ترتیب سوره‌های قرآن با فراز « فأصعب ما يكون على من حفظه اليوم» ناسازگار است؛ زیرا صرف به هم ریختن ترتیب سوره‌ها دشواری خاصی برای حافظ قرآن ایجاد نمی‌کند که از آن به «فأصعب» تعبیر شود.

ترتیب آیات نیز- بر فرض اراده آن- تنها در شمار اندکی از آیات یا فرازهایی از آیات می‌تواند طرح شود اگر بپذیریم که معقول باشد حضرت بر خلاف چینش پیامبرˆ به چینش جدیدی رو کنند و توقیفی دیگر مثلا بر اساس نزول آیات شکل گیرد که احتمال آن با توجه به سیاق آیات نزدیک به صفر است و این که اگر چنین چینشی مفید بود، چرا پیامبرˆ خود به آن اقدام نکرد؟

حتی در این فرض نیز تعبیر «فأصعب» سنگین‌تر از آن فرض می‌نماید، مگر آن‌که آیات زیادی در جای خود قرار نگرفته باشند که بر این اساس این روایت علیه روش به ترتیب نزول است نه به نفع آن؛ زیرا فرض طرفداران این روش تفسیری این است که آیات کمی برخلاف نزول آن‌ها جای گرفته‌اند. اضافه می‌کنم در این فرض مثل سوره ممتحنه کلا متلاشی می‌شود زیرا در این سوره آياتى كه در سال‏ هشتم هجرى و در آستانه فتح مكّه درباره حاطب بن ابى بلتعه نازل شده است، در ابتداى سوره واقع شده و آيه دهم و يازدهم كه در سال ششم هجرى در ارتباط با مواد پيمان حديبيّه درباره سبيعه اسلميّه و ام كلثوم دختر عقبه نازل شده، پس از آن آورده شده است و آيه دوازدهم درباره بيعت با زنان است كه پس از فتح مكّه نازل شده است و آخرين آيه آن (آيه سيزدهم) نيز از نظر معنا با آيات صدر سوره متناسب است كه در آستانه فتح مكّه درباره حاطب بن ابى بلتعه نازل شده است. (برای آگاهی بیشتر ر.ک:روش تفسير قرآن، متن، ص: 105)

بله،‌ شاید تغییر فراوان قرائت بتواند مصداقی برای تراز «فأصعب» باشد،‌ لیکن این احتمال با فراز پایانی روایات ناسازگار می‌نماید. بنابراین،‌ این روایت هم از نظر سند و هم از نظر محتوا قابل پذیرش و استناد نیست و فراز «على ما أنزله اللّه» نیز معنای روشنی به دست نمی دهد.

اما این برداشت که اشاره نکردن امام به تفاوت‌های دیگر نشان عدم وجود چنین تفاوت‌هایی است، زمانی درست است که امام در مقام بیان تفاوت‌های مصحف حضرت علی† با مصحف موجود باشد که در روایت هیچ قرینه‌ای بر این مطلب وجود ندارد.

خلاصه این‌که ادامه حدیث باعث اجمال ماقبل و ناکارآمدی کل حدیث می‌شود و این با گذشت از اشکالات دیگر آن است؛ بنابراین استناد به این روایت برای هیچ نگرشی (تحریف یا ترتیب نزول ) مفید و سازنده نیست بلکه برای طرفداران تفسیر به ترتیب نزول به شدت مضر است.

نقل با ذکر منبع بل اشکال است.


[1] . الارشاد، مفید، ج‏2، ص 386.

[2] . صيانة القرآن من التحريف‏، معرفت، 1379، ص51.

[3] . تفسیر تنزیلی، بهجت‌پور، ص 62.

513) تأملی در روش تفسیر بر پایه ترتیب نزول (نقد تفسیر تنزیلی ) 24

در مقاله «نقد نظریه تفسیر بر پایه نزول» (پژوهشنامه معارف قرآنی، شماره 33) (ر.ک: پست 458) گذشت که روایات ترتیب نزول سوره‌های قرآن که مورد استناد قرار گرفته به ابن عباس منسوب است و به اهل بیت ع مستند نیست. در خصوص ابن عباس نیز باید دانست که چند هزار روایت به او منتسب است که برخی از آن‌ها متناقض است و به قول یکی از علما اگر با سعه صدر نگاه کنیم، شاید چند صد روایت را اجمالاً‌ بپذیریم و مابقی ساختگی است و از ابن عباس نیست!

برخی برای این‌که ضعف مستند نبودن این روایات به اهل بیت ع را جبران کنند تا بتوانند پایه کار تفسیر قرار دهند و خود را از گرفتاری سندی این روایات خلاص کنند، گفته‌اند چون ابن عباس شاگرد حضرت علی ع است، پس او ترتیب نزول را از آن حضرت گرفته و اعتماد به روایات مقطوع یا موقوف او در حقیقت اخذ از حضرت علی ع است. سپس در برابر این سؤال که خب، اگر این گونه است چرا ابن عباس به صراحت فهرست ترتیب نزول را به آن حضرت منتسب نکرد؟ می‌گویند: شرایط در آن زمان به گونه ای بود که ابن عباس تقیه می‌کرد و جرأت نداشت انتساب فهرستش را به حضرت علی ع آشکار کند.

نقد و بررسی 

این گونه استدلال کردن حقیقتاً‌ از وادی علم به دور است و اشکالات مهمی دارد، به قرار ذیل:

1. این فهرست حاوی نکته خاصی نیست که انتسابش به حضرت علی ع مشکلی برای هیئت حاکم ایجاد کند و حساسیت‌زا باشد، بنابراین، هیچ قرینه‌ای بر این ادعا وجود ندارد بلکه قرینه برخلاف آن وجود دارد.

2. ابن عباس بارها و بارها به صراحت و با شدت از حضرت علی ع دفاع کرده است و مطالبی در باره آن حضرت گفته که روایات ترتیب نزول در باره آن‌ها هیچ است؛ اگر تقیه‌ای در کار بود، می‌بایست در خصوص ولایت و فضائل حضرت علی ع باشد نه مثل ترتیب نزول که هیچ حساسیتی ندارد!

3. حضرت علی ع در مصحفش زمان نزول آیات و سور را ثبت کرده بود (دقت شود به ترتیب نزول نبود ولی زمان نزول در آن ثبت بود (ر.ک: پست 509)) و چون مصحف ایشان از سوی هیئت حاکم و مردم پذیرفته نشد، فرمود دیگر آن را نخواهید دید؛ از این رو بیان دقیق زمان نزول همه آیات به ابن عباس مخالف این فرموده حضرت است یا حداقل ادعایی است که به دلیل و قرینه قوی نیاز دارد. البته ممکن است برخی موارد را بیان کرده باشند.

4. به نظر می‌رسد ابن عباس یا خود بر اساس اجتهاد خود این فهرست را فراهم کرده باشد (که ممکن است این فهرست را در سال‌هایی که بعد از شهادت حضرت علی ع زنده بود، فراهم کرده باشد. او 18 سال بعد از حضرت در قید حیات بود.) یا افراد دیگری این کار را کرده و به ابن عباس نسبت داده باشند. یک نکته مهم احتمال اخیر را قوت می‌بخشد و آن این‌ است که ارائه فهرستی برای ترتیب نزول سوره‌ها نوعی بی‌نیازی از مصحف حضرت علی ع نیز بوده است؛ زیرا مخالفان حضرت به تفسیر ایشان نیازی نداشتند و تنها نیازشان احتمالاً‌ زمان نزول آیات بوده است و با فراهم آوردن فهرستی این نیاز هم اجمالاً برطرف و مذمت رد مصحف اجمالا برداشته مرتفع می‌شده است.

تذکر: فاصله فهرست ترتیب نزول سوره‌ها با فهرست زمان نزول آیات بسیار زیاد است؛ زیرا در فهرست زمان نزول، زمان نزول یکایک آیات قرآن ثبت می‌شود ولی در ترتیب نزول سوره‌ها - با صرف نظر از مشکلات آن - تنها ترتیب نزول سوره‌ها و نه آیات آن‌ها ثبت است و بینهما بون شاسع!

509)  آیا مصحف امیر المؤمنین ع به ترتیب نزول بود؟ (نقد ترتیب نزول/ 23)

آیا مصحف حضرت علی ع مطابق ترتیب نزول تنظیم شده بود؟

پاسخ اجمالی: خیر؛ در این خصوص خطای مهمی اتفاق افتاده و نگارنده در مقاله علمی - پژوهشی «قرینه زمان نزول و خطای راهبردی در فهم مفسر» که در مجله ذهن شماره 80  سال 1398 منتشر شد،‌ این مطلب را به نقد و بررسی گذاشته است.

مطلب  مقاله یاد شده از این قرار است:

نویسنده کتاب "تفسیر تنزیلی" آورده است: « از جمله مباحث دامنه‌دار تاریخ قرآن مصحف امیرمؤمنان† و ویژگی‌های آن است . به نظر دقیق مصاحف صحابه قرآن خالص نبود بلکه ترکیبی از آیات قرآنی همراه با تفسیر و تبییناتی بود که از پیامبر اکرمˆ فرا گرفته بودند. به واقع می‌توان مصاحف صحابه را تفسیر‌ها و تقریراتي از تعالیم فراگرفته صحابه از فرمایشات پیامبر دانست. به همین نسبت مصحف امیرمؤمنان† تفسیری برگرفته از آموزش‌های پیامبر اکرمˆ به آن حضرت بود. در این صورت باتوجه به گزارش‌هایی که از ویژگی‌ این مصحف رسیده جواز تفسیر قرآن به ترتیب نزول از عمل مولای متقیان† قابل استفاده است.» (بهجت‌پور، 1392، ص  56) وی پس از مقدماتی اضافه کرده است: «مصحف امیر مؤمنان† نیز نوعی تفسیری مزجی ازآیات قرآن است در این مصحف مجموعه‌ دانش‌های مرتبط با آیات را که آن حضرت از پیامبر اکرمˆ دریافت کرده بود، به ثبت رسانده بود، در این مصحف علاوه بر ترتیب نزول سوره‌ها به دیگر ویژگی‌هایی نظیر بیان اسباب نزول آیات (ر.ک. مجلسی، [بی‌تا]، ج89، ص 43) و اشخاصی که آیات درمورد آنان نازل شده ، مکان وقت نزول و ناسخ و منسوخ آیات توجه داده شده است (ر.ک. معرفت ، 1415، ج1، ص 293-292 (» (بهجت‌پور، 1392، ص  59) وی بدون تحقیق این فرضیه (چینش مصحف حضرت بر اساس ترتیب نزول) و با اعتماد به گفته برخی علما می‌نویسد: «بنابراین این مصحف با ویژگی‌های خاص خود معیار استفاده آن حضرت و تمام اوصیا بوده است و به عبارت بهتر مشروعیت فهم قرآن به ترتیب نزول در سیره مستمره تمام اوصیاء رسول اللهˆ ریشه دارد.» (همان)

نقد و بررسی

در نقد و بررسی این استدلال لازم است به نکاتی توجه شود:

الف) استناد به ارای علما در حالی که هیچ سندی از روایات نمی‌توان بر آن‌ ارائه کرد (باید توجه کنیم که حضرت پس از عدم پذیرش مردم، مصحف خویش را از دید همگان پنهان داشت (ر.ک:‌ صفار، 1404 ق، ج‏1، ص 193))، نمی‌تواند مورد پذیرش باشد، به ویژه اگر فرض کنیم روایاتی برخلاف این فرضیه در اختیار داشته باشیم!

ب) روایاتی در اختیار است که نشان می‌دهد چینش سوره‌ها در مصحف حضرت علی ع مطابق مصحف دیگران بوده است.

ج) با توجه به این‌که ترتیب آیات سوره‌ها توقیفی بوده، اگر بر فرض ترتیب مصحف حضرت علی† بر اساس نزول باشد، این ترتیب به ترتیب در سوره‌ها محدود می‌شود و ارتباطی به آیات ندارد؛‌ اما برخی بدون توجه به تبعات سخن خود و بدون ارائه هیچ سندی- معتبر و غیر معتبر- با نسبت دادن به معروف مدعی شده چینش آیات مصحف حضرت نیز بر اساس نزول می‌باشد! (معرفت، 1415ق، ج‏1، ص 275- 276)

د) بررسی روایات مربوط به مصحف حضرت علی ع خاستگاه تلقی اشتباه برخی دانشمندان را آشکار می‌کند. ما به دلیل اهمیت این موضوع به اختصار چند روایت را در این خصوص از نظر می‌گذرانیم تا بی‌پایگی این فرضیه را نشان دهیم:

د/1. ... ثم اَلَّفَ- عليه السّلام- القرآنَ و خَرَج الى الناس و قد حَمَلَه في اِزارٍ معه و هو يَئِطُ من تَحتِه فقال لهم: هذا كتابُ اللّهِ فد الَّفتُه كما أمَرَني و أوصاني رسولُ اللّهِ- صلّى اللّه عليه و آله- كما انزل. (مسعودی، 1384، ص 146)

تحلیل روایت

در لسان العرب در توضیح «الَّف»‌ آمده است:‌ « أَلَّفْتُ بينهم تأْلِيفاً إذا جَمَعْتَ بينهم بعد تَفَرُّقٍ، و أَلَّفْتُ الشي‏ء تأْلِيفاً إذا وصلْت بعضه ببعض؛ و منه تأْلِيفُ الكتب، و أَلَّفْتُ الشي‏ءَ أَي وصَلْتُه.» (ابن منظور، 1414ق، ج‏9، ص10، ماده الف) بنابراین، «الف» معنایی وسیع‌تر از ترتیب دارد و مانند تألیف کتاب،‌ شامل بیان توضیح، ناسخ و منسوخ و مانند آن می‌شود. نقطه ابهام و منشأ اختلاف در این روایت در تعبیر «کما انزل» نهفته است.

د/2. ... كما كان‏ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ- عَلَيْهِ السَّلَامُ- جَمَعَهُ، فَلَمَّا جَاءَهُمْ بِهِ قَالَ: «هَذَا كِتَابُ رَبِّكُمْ كَمَا أُنْزِلَ عَلَى نَبِيِّكُمْ، لَمْ يَزِدْ فِيهِ حَرْفٌ، وَ لَمْ يَنْقُصْ مِنْهُ حَرْفٌ» .فَقَالُوا: لَا حَاجَةَ لَنَا فِيهِ، عِنْدَنَا مِثْلُ الَّذِي عِنْدَكَ. فَانْصَرَفَ وَ هُوَ يَقُولُ: فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ وَ اشْتَرَوْا بِهِ ثَمَناً قَلِيلًا فَبِئْسَ ما يَشْتَرُونَ (صدوق، 1414ق، ص 86).

تحلیل روایت

این روایت نکات تازه‌ای را گوشزد می‌کند. «عندنا مثل الذی عندک» نشان می‌دهد که آن‌ها مصحف امیر المؤمنین† را از نظر قالب مانند مصحف‌های خود می‌دیدند و تفاوت مصحف حضرت در تفسیر و بیان قرائت، ناسخ و منسوخ و مانند آن‌ها بوده است.

از نظر روان‌شناسی به هیچ وجه نمی‌توان مصحف امیر المؤمنین† را برهم زننده ترتیب موجود در زمان پیامبرˆ دانست؛ زیرا اگر حضرت ترتیب سوره را تغییر می‌داد،‌ مخالفان فریاد بر می‌آوردند که هنوز کفن پیامبر خشک نشده، علی بن ابی‌طالب در قرآن او تغییر ایجاد کرد و دلیل طرد و رد آن را به جای بی‌نیازی، «تغییر» ذکر می‌کردند. این مشکل را در خصوص تغییر آیات که توقیفی است، بسیار شدیدتر می‌توان ارزیابی کرد.

د/3. و روي أيضا بطريق آخر عن محمّد بن سيرين عن عكرمة قال لما كان بعد بيعة أبي بكر قعد علىّ بن أبي طالب في بيته فقيل لأبى بكر قد كره بيعتك فأرسل إليه- إلى أن قال: قال أبو بكر: ما أقعدك عنّي؟ قال: رأيتُ كتابَ اللّه يزاد فيه فحدثتُ نفسى أن لا ألبسَ ردائى إلّا لصلاة حتّى أجمعه قال له أبو بكر: فانّك نعم ما رأيتَ، قال محمّد: فقلت لعكرمة: ألفوه كما أُنزل‏ الأوّل فالأوّل؟ قال: لو اجتمعت الإنس و الجن على أن يؤلفوه هذا التأليف ما استطاعوا. (هاشمی خوئى، 1400ق، ج‏16، ص 264)

تحلیل روایت

این روایت مشابه روایت د/1 است با این تفاوت که در آنجا آمده بود «کما انزل بناسخه و منسوخه» و در این جا آمده است «کما انزل الاول فالاول»؛ البته این عبارت سؤالی است و عکرمه در پاسخ تنها می‌گوید که جن و انس توان کاری مشابه او را ندارند که طبیعی است چنین کار عظیمی که جن و انس نمی‌توانند انجام دهند، فراتر از ترتیب صِرف سور و یا حتی آیات به ترتیب نزول است. این اشارات می‌تواند تا حدی از ابهام بکاهد، لیکن ابهام را به تمامه کنار نمی‌نهد.

د/4. ... وَ فِيهِ عِلْمُ الْقُرْآنِ كَمَا أُنْزِلَ،... (طبری، ۱۳۸۳ق، ص 106)

تحلیل روایت

از این روایت به خوبی می‌توان استفاده کرد که «کما انزل» مربوط به محتوای قرآن و رفع برخی تحریف‌های معنوی است نه ترتیب سور و یا حتی آیات آن بر اساس ترتیب نزول. ارتباط با محتوا هم می‌تواند در تبیین قرائت آن شکل گیرد؛ چنان که در ادامه بیان خواهیم کرد.

با توجه به روایات یاد شده متوجه می‌شویم که به احتمال بسیار قوی منشأ اشتباه برخی دانشمندان متقدم و متأخر عبارت «کما انزل» و مانند آن در روایات یاد شده است. نگارنده در خصوص این عبارت مقاله‌ای نگاشته و بر اساس کاربست این عبارت در روایات دیگر نشان داده که معنای این عبات نمی‌تواند ترتیب نزول باشد. به دلیل ضیق مجال تنها چند روایت را از نظر می‌گذانیم:

- قال رسول الله ص «مَنْ سَرَّهُ أَنْ يَقْرَأَ الْقُرْآنَ غَضّاً كَمَا أُنْزِلَ فَلْيَقْرَأْهُ عَلَى قِرَاءَةِ ابْنِ أُمِّ عَبْدٍ» (مسند أحمد، ج1، رقم7، 38، 445، 454 و ج4، رقم279؛ بلاذری، أنساب‏الأشراف، ج‏11، ص212)

- در روایتی دیگر از آن حضرت آمده است: «مَنْ سَرَّهُ أَنْ يَقْرَأَ الْقُرْآنَ رَطْباً كَمَا أُنْزِلَ» (أحمد، [بی‌تا]، ج1، رقم7 و 26؛ هیثمی، 1407ق، ج 9، ص287؛ ابن کثیر، 1398، ج9، ص149(

تحلیل دو روایت فوق

عبارت مورد بحث در این دو روایت منقول از پیامبر اکرمˆ به خوبی بر قرائت صحیح دلالت دارد و بی تردید هیچ ارتباطی به ترتیب نزول و یا تحریف ندارد. اگر ترتیب نزول مد نظر بود،‌ بی تردید خود پیامبر اکرمˆ به ترتیب نزولی اقدام می‌کرد و گذشته از این، ترتیب نزولی در زمان پیامبر اکرمˆ مطرح نبوده که اختیار آن به حسب خواست قرائت کنندگان قرآن باشد که اگر بخواهند قرآن را تر و تازه بخوانند، بر اساس آن بخوانند و اگر چنین است، چرا پیامبر اکرمˆ چینشی بر خلاف آن در ترتیب آیات اتخاذ کرد که تلاوت کنندگان قرائت رطب و غض را از دست بدهند؟!

- امام صادق ع: ... و قال پیامبر اکرمˆ: لو أنّ النّاس قرؤوا القرآن، كما أنزل‏ اللّه، ما اختلف اثنان. (قمی، 1404ق، ج‏2، ص 451؛ قمی‌مشهدی، ‏1368، ج‏14، ص 557)

تحلیل روایت

این روایت ربطی به ترتیب نزول ندارد و چنین تفسیر ناصوابی پیامبر ص را به کوتاهی و اهمال  نسبت به انجام وظیفه متهم می‌کند که توضیح آن در ذیل آمده است.

ادامه بحث را در مقاله یاد شده دنبال کنید.

507) قرینه دیگر بر بطلان روایات ترتیب نزول سوره‌های قرآن (22)

در پست شماره 504 در بررسی ترتیب نزول دو سوره قصص و طه که بر اساس روایات ترتیب نزول سوره طه قبل از سوره قصص نازل شده، مبتنی بر بررسی قرینه بیانی نشان دادیم که ترتیب بر عکس است؛ یعنی نخست سوره قصص نازل شده آن‌گاه سوره طه. در این پست به قرینه دیگری از این دو سوره و نیز سوره نمل - که اتفاقاً بر اساس روایات ترتیب نزول سور قرآن، نزول آن نیز قبل از سوره قصص است - دست یافتیم که نشان می دهد نتیجه حاصل از بررسی پیشین صحیح بوده و برخلاف روایات ترتیب نزول، سوره قصص قبل از طه و نمل نازل شده است. نوشته ذیل بخشی از تفسیر زیبایی‌شناختی قصه حضرت موسی ع است که در حال نگارش آن هستم. 

«...گام نخست در بررسی زیبایی‌شناختی و بلاغی این آیات مشابه، تعیین ترتیب نزول آن‌هاست. پیش‌تر متکی بر قرائن تشخیص این بود که آیات مورد بحث در سوره قصص نخست نازل شده و سپس آیات سوره طه نازل گردیده است. در این فرازها نیز شاهدی وجود دارد که نشان می‌دهد سوره یاد شده (قصص) پیش از دو سوره دیگر نازل شده است؛ اما بررسی تقدم و تأخر سوره‌های طه و نمل مورد نیاز این پژوهش نیست.   در آیه 29 سوره قصص آمده است: «فَلَمَّا قَضى‏ مُوسَى الْأَجَلَ وَ سارَ بِأَهْلِهِ»؛ این فراز که در حکم پیوندی برای پلان‌های داستان می‌باشد، در دو سوره دیگر تکرار نشده است. در این سوره برای مخاطب سؤالی که مخل به بلاغت باشد، پیش نمی‌آید ولی اگر بر فرض ابتدا سوره طه نازل می‌شد، مخاطب از همه جا بی‌خبر از خود می‌پرسد: ‌حضرت موسی ع کجا آتش دیده و چرا به اهلش گفته صبر کنید که شاید شعله‌ای بیاورم یا راهنمایی بگیرم؟ مگر او کجا بوده و چه اتفاقی افتاده؟ آتش را کجا دیده و به کجا رفته که مقدس بوده است؟ این سؤالات و امثال این‌ها ذهن مخاطب را درگیر کرده و به شدت به بلاغت بیان آسیب می‌رساند، ولی وقتی پیش‌تر سوره قصص را مطالعه کرده و از جریان سفر آگاه شده باشد، برای او سؤالی پیش نمی‌آید و به راحتی با داستان ارتباط برقرار می‌کند. همین آسیب در مورد سوره نمل نیز برقرار است؛ یعنی مخاطب از خود سؤال می‌کند که چرا موسی ع به خانواده‌اش وعده آوردن خبر یا آتش را داد؟ مگر چه اتفاقی افتاده بوده و یا او کجا بوده؟ ولی وقتی پیش‌تر از جریان آگاه بوده باشد، این سؤالات پیش نمی‌آید؛ بنابراین می‌توان با کمک این قرینه زمان نزول را اجمالاً تشخیص داد؛ یعنی نخست سوره قصص و پس از آن دو سوره دیگر (طه و نمل) نازل شده است و خوشبختانه قرینه پیشین در گفتار گذشته نیز مؤید این نتیجه است. در ترتیب نزول نقل شده از ابن عباس که در باره بطلان سندی و محتوایی آن سخن طولانی است، زمان نزول سوره قصص بعد از طه و نمل گزارش شده است!!»

قصص:‌

فَلَمَّا قَضى‏ مُوسَى الْأَجَلَ وَ سارَ بِأَهْلِهِ آنَسَ مِنْ جانِبِ الطُّورِ ناراً قالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّي آنَسْتُ ناراً لَعَلِّي آتِيكُمْ مِنْها بِخَبَرٍ أَوْ جَذْوَةٍ مِنَ النَّارِ لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ (29) فَلَمَّا أَتاها نُودِيَ مِنْ شاطِئِ الْوادِ الْأَيْمَنِ فِي الْبُقْعَةِ الْمُبارَكَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ أَنْ يا مُوسى‏ إِنِّي أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِينَ (30)

طه:

وَ هَلْ أَتاكَ حَدِيثُ مُوسى‏ (9) إِذْ رَأى‏ ناراً فَقالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّي آنَسْتُ ناراً لَعَلِّي آتِيكُمْ مِنْها بِقَبَسٍ أَوْ أَجِدُ عَلَى النَّارِ هُدىً (10) فَلَمَّا أَتاها نُودِيَ يا مُوسى‏ (11) إِنِّي أَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً (12)

نمل:

إِذْ قالَ مُوسى‏ لِأَهْلِهِ إِنِّي آنَسْتُ ناراً سَآتِيكُمْ مِنْها بِخَبَرٍ أَوْ آتِيكُمْ بِشِهابٍ قَبَسٍ لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ (7) فَلَمَّا جاءَها نُودِيَ أَنْ بُورِكَ مَنْ فِي النَّارِ وَ مَنْ حَوْلَها وَ سُبْحانَ اللَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ (8) يا مُوسى‏ إِنَّهُ أَنَا اللَّهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (9)

پست‌های مرتبط با این پست را دنبال کنید:

http://javahery.blogfa.com/category/12/%d8%aa%d8%a3%d9%85%d9%84%db%8c-%d8%af%d8%b1-%d8%b1%d9%88%d8%b4-%d8%aa%d9%81%d8%b3%db%8c%d8%b1-%d8%a8%d9%87-%d8%aa%d8%b1%d8%aa%db%8c%d8%a8-%d9%86%d8%b2%d9%88%d9%84-(%d8%aa%d9%81%d8%b3%db%8c%d8%b1-%d8%aa%d9%86%d8%b2%db%8c%d9%84%db%8c-)

۵۰۶)  مهم‌ترین اشکالات تفسیر به ترتیب نزول در یک نگاه (۲۱)

مهم‌ترین اشکالات تفسیر بر اساس ترتیب نزول: 
۱. ما به ترتیب نزول آیات به شکل صحیح دسترسی نداریم و گذشته از آیات، ما حتی به شکل صحیح به ترتیب نزول سوره‌ها هم دسترسی نداریم، هرچند اگر می‌داشتیم نیز مشکلی از ما حل نمی‌کرد! (وجه آن قبلا توضیح داده شده است.) 
۲. بر فرض کالمحال ما به ترتیب نزول به شکل معتبری دست یافتیم، نمی‌توانیم آن را فراتر از قرینه تفسیری به کار ببریم- یعنی در اندازه مبنا- و در باره آن پیش‌تر به تفصیل در قالب مقاله علمی- پژوهشی سخن گفته‌ایم.
۳. بر فرض که از گردنه اول و دوم به سلامتی عبور کردیم - که فرض محال محال نیست - با گرفتاری سوم چه کنیم و آن اینکه باید اثبات کنیم همان‌طور که نزول تدریجی حکیمانه است، ترتیب نزول نیز حکیمانه است؛ یعنی حوادثی که در طول ۲۳ سال رخ داده، همه متناسب با زمان نزول آیات بوده؛ یعنی اگر زمان نزول آیه‌ای فرا می‌رسیده، خدا حادثه آن را ایجاد می‌کرده تا آیه را نازل کند. اثبات چنین مطلبی اصعب من خرط القتاد است!
۴. حالا فرض کنیم معجزه‌ای شد و ما از همه این‌ موانع عبور کردیم، با کار پیامبر اکرم ص چه کنیم که در ترتیب دادن آیات شماری از سوره‌ها و جانمایی برخی آیات - که تعداد آن را نمی‌دانیم - ترتیب نزول را نادیده گرفت و بر خلاف آن عمل کرد؟ اگر ترتیب نزول فراتر از قرینه کاری می‌کرد، خب خود پیغمبر ص سزاوارتر بود آن را رعایت کند! یعنی ما کاسه داغ‌تر از آش شویم؟! (این را هم عرض کنم که از امامان معصوم ع نیز ترتیب نزول سوره‌ها نقل نشده و این درحالی است که برای جزئی‌ترین مسائل  مثل توالت رفتن، چند روایت داریم!)

تذکرات مهم

۱. تفسیر آیات قرآن از دایره فقه خارج نیست و به دلیل نهی از تفسیر به رأی، تفسیر در دایره فقه قرار می‌گیرد؛ بنابراین مشمول تسامح و تساهل نیست. گذشته از این، آیات فراوانی جزو منابع استنباط احکام فقهی در ساحت‌های مختلف است؛ از این رو باید به ضرورت‌ها و حداقل‌های حوزه استنباط فقهی گردن نهاد. 

۲. روایات ترتیب نزول مورد استناد، از ابن عباس است و از اهل بیت ع نیست و ابن عباس دو سه سال قبل از هجرت به دنیا آمده؛ بنابراین - همانطور که علامه طباطبایی فرموده - این روایات و گزارش‌های منتسب به ابن عباس - بر فرض که به کار آید و مشکلات فوق الذکر نادیده گرفته شود - ارزش تاریخی ندارد. از نظر فقهی نیز بی‌ارزش بودن آن‌ها از نظر فقه شیعی بی‌نیاز از توضیح است و به تعبیر دیگر حتی با پایین‌ترین حداقل‌های اعتبار هم فاصله زیادی دارد و باز به تعبیر دیگر، اگر بدون سند از اهل بیت ع نقل می‌شد،  وضعیت بسیار بهتری نسبت به شرایط فعلی می‌داشت. گذشته از این‌که، به جای این‌که محفوف به قرائن صحت باشد، محفوف به قرائن بطلان و خطا و اشتباه است. ر.ک: پست 458

http://javahery.blogfa.com/post/399/458)-%d8%aa%d8%a3%d9%85%d9%84%db%8c-%d8%af%d8%b1-%d8%b1%d9%88%d8%b4-%d8%aa%d9%81%d8%b3%db%8c%d8%b1-%d8%a8%d9%87-%d8%aa%d8%b1%d8%aa%db%8c%d8%a8-%d9%86%d8%b2%d9%88%d9%84-(%d8%aa%d9%81%d8%b3%db%8c%d8%b1-%d8%aa%d9%86%d8%b2%db%8c%d9%84%db%8c-)-15

 

۳. در باره همه موارد فوق در مقالات متعدد و پست‌های گذشته توضیح داده شده است.

پست‌های مربوط: 

http://javahery.blogfa.com/category/12/%d8%aa%d8%a3%d9%85%d9%84%db%8c-%d8%af%d8%b1-%d8%b1%d9%88%d8%b4-%d8%aa%d9%81%d8%b3%db%8c%d8%b1-%d8%a8%d9%87-%d8%aa%d8%b1%d8%aa%db%8c%d8%a8-%d9%86%d8%b2%d9%88%d9%84-(%d8%aa%d9%81%d8%b3%db%8c%d8%b1-%d8%aa%d9%86%d8%b2%db%8c%d9%84%db%8c-)

 

504) نقدی دیگر بر روایات ترتیب نزول سوره‌های قرآن (۲۰)

تا کنون در پست‌های متعدد در نقد  روایات ترتیب نزول سخن گفته‌ایم. اخیراً‌ به مناسبت «تفسیر زیبایی‌شناختی قصص قرآن (آیات داستان حضرت موسی ع)» -که به توفیق الهی مشغول نگارش آن هستم - در مقایسه بین آیات سوره طه و قصص در خصوص ولادت تا فرزندخواندگی حضرت موسی ع به نکاتی رسیدم که نشان می‌دهد ترتیب ارائه شده در روایات ترتیب نزول مخدوش و غیر مطمئن است؛ همان‌طور که در مقاله حجاب بیان شد. اما تفصیل مطلب:

آیات مربوط از سوره طه:  

وَ هَلْ أَتاكَ حَديثُ مُوسى‏ (9)... وَ لَقَدْ مَنَنَّا عَلَيْكَ مَرَّةً أُخْرى‏ (37) إِذْ أَوْحَيْنا إِلى‏ أُمِّكَ ما يُوحى‏ (38) أَنِ اقْذِفيهِ فِي التَّابُوتِ فَاقْذِفيهِ فِي الْيَمِّ فَلْيُلْقِهِ الْيَمُّ بِالسَّاحِلِ يَأْخُذْهُ عَدُوٌّ لي‏ وَ عَدُوٌّ لَهُ وَ أَلْقَيْتُ عَلَيْكَ مَحَبَّةً مِنِّي وَ لِتُصْنَعَ عَلى‏ عَيْني‏ (39) إِذْ تَمْشي‏ أُخْتُكَ فَتَقُولُ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى‏ مَنْ يَكْفُلُهُ فَرَجَعْناكَ إِلى‏ أُمِّكَ كَيْ تَقَرَّ عَيْنُها وَ لا تَحْزَنَ وَ قَتَلْتَ نَفْساً فَنَجَّيْناكَ مِنَ الْغَمِّ وَ فَتَنَّاكَ فُتُوناً فَلَبِثْتَ سِنينَ في‏ أَهْلِ مَدْيَنَ ثُمَّ جِئْتَ عَلى‏ قَدَرٍ يا مُوسى‏ (40).

آیات مربوط از سوره قصص:

 نَتْلُوا عَلَيْكَ مِنْ نَبَإِ مُوسى‏ وَ فِرْعَوْنَ بِالْحَقِّ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (3) ..... وَ قالَتِ امْرَأَتُ فِرْعَوْنَ قُرَّتُ عَيْنٍ لي‏ وَ لَكَ لا تَقْتُلُوهُ عَسى‏ أَنْ يَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ (9) وَ أَصْبَحَ فُؤادُ أُمِّ مُوسى‏ فارِغاً إِنْ كادَتْ لَتُبْدي بِهِ لَوْ لا أَنْ رَبَطْنا عَلى‏ قَلْبِها لِتَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ (10) وَ قالَتْ لِأُخْتِهِ قُصِّيهِ فَبَصُرَتْ بِهِ عَنْ جُنُبٍ وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ (11) وَ حَرَّمْنا عَلَيْهِ الْمَراضِعَ  مِنْ قَبْلُ فَقالَتْ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى‏ أَهْلِ بَيْتٍ يَكْفُلُونَهُ لَكُمْ وَ هُمْ لَهُ ناصِحُونَ (12) فَرَدَدْناهُ إِلى‏ أُمِّهِ كَيْ تَقَرَّ عَيْنُها وَ لا تَحْزَنَ وَ لِتَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ (13)؛

 

اما اصل مطلب:

« ... با توجه به شباهت‌ها و تفاوت‌های بیان قرآن در خصوص این فصل از زندگی حضرت موسی ع و با توجه به این که گزارش قرآن در سوره طه بسیار خلاصه و اشاره‌ای است ولی در سوره قصص از جنبه هنری و قصه‌پردازی بیشتری برخوردار است، به مقتضای بلاغت به نظر می‌رسد برخلاف شماره سوره‌های طه و قصص در روایات ترتیب نزول (45 و 49)، سوره قصص پیش از سوره طه نازل شده باشد. ظهور این برداشت با توجه به فراز «إِذْ تَمْشي‏ أُخْتُكَ» بیشتر می‌نماید؛ زیرا اگر مخاطب از جریان حرکت خواهر موسی ع آگاه نباشد (وَ قالَتْ لِأُخْتِهِ قُصِّيهِ فَبَصُرَتْ بِهِ عَنْ جُنُبٍ وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ) از خود می‌پرسد: منظور قرآن از این فراز چیست و خواهر موسی ع کجا حرکت می‌کرده است؟  افزون بر وجه بلاغی فوق، نکته بلاغی دیگری نیز مؤید این برداشت است و آن استفاده از «نبأ» در این سوره (قصص 28/ 49) است؛ در سوره‌های دیگر اگر نیاز بوده از واژه «حدیث» استفاده شده است ("هَلْ أَتاكَ حَديثُ مُوسى" سوره طه 20/ 45، آیه 9 و سوره نازعات 79 / 81، آیه 15). ...». 

در پست‌های آتی قرائن دیگری از این دو سوره بر صحت فرضیه تقدم نزول سوره قصص بر طه بیان خواهد شد.

برای آگاهی بیشتر ر.ک:‌ مقاله «نقد محتوایی روایات ترتیب نزول با تأکید بر آیات حجاب»، مجله علمی - پژوهشی پژوهش‌های قرآنی، تابستان 1400، صفحه 117-136.

پست‌های مرتبط:

http://javahery.blogfa.com/category/12/%d8%aa%d8%a3%d9%85%d9%84%db%8c-%d8%af%d8%b1-%d8%b1%d9%88%d8%b4-%d8%aa%d9%81%d8%b3%db%8c%d8%b1-%d8%a8%d9%87-%d8%aa%d8%b1%d8%aa%db%8c%d8%a8-%d9%86%d8%b2%d9%88%d9%84-(%d8%aa%d9%81%d8%b3%db%8c%d8%b1-%d8%aa%d9%86%d8%b2%db%8c%d9%84%db%8c-)

 

499) تأملی در روش تفسیر بر پایه ترتیب نزول (نقد تفسیر تنزیلی ) 19

به رغم اشکالات پر شمار و جدی روش تفسیر بر اساس ترتیب نزول که در پست دوازدهم خلاصه‌ای از آن‌ها بیان شد، تا کنون چند تفسیر بر این اساس نگاشته شده و یا در حال نگارش است که عبارت‌اند از:

1. تفسیر بیان المعانی علی حسب ترتیب النزول (6 جلد)، نوشته عبدالقادر ملاحویش آل‌غازی (1355ق). 

2. التفسیر الحدیث، السور مرتبة حسب النزول (10 جلد)، نگاشته محمد عزة دروزة (1404ق).

3. پا به پای وحی (ناقص، 1 جلد)، اثر مهدی بازرگان. (سال انتشار 1374ش)

4. فهم القرآن الحکیم (التفسیر الواضح حسب ترتیب النزول) (3 جلد)، محمد عابد الجابری (مراکشی)، سال انتشار 2008میلادی.

این کتاب توسط محسن آرمین به فارسی ترجمه شده است.

5. همگام با وحی (ناقص، تا کنون 6 جلد)،‌ اثر عبد الکریم بهجت‌پور (سال انتشار 1393- 1397ش. ادامه دارد).

نکته مهم

همه این تفاسیر هرچند بر اساس ترتیب نزول نام گرفته، ولی ترتیب نزول تنها در سوره‌ها لحاظ شده و آیات درون سوره‌ها تابع سوره‌ها در نظر گرفته شده است که اشکال آن واضح است. ضمناً فهرست ترتیب نزول سوره‌ها در آن‌ها یکسان نیست.

پست‌های مرتبط:

http://javahery.blogfa.com/category/12/%d8%aa%d8%a3%d9%85%d9%84%db%8c-%d8%af%d8%b1-%d8%b1%d9%88%d8%b4-%d8%aa%d9%81%d8%b3%db%8c%d8%b1-%d8%a8%d9%87-%d8%aa%d8%b1%d8%aa%db%8c%d8%a8-%d9%86%d8%b2%d9%88%d9%84-(%d8%aa%d9%81%d8%b3%db%8c%d8%b1-%d8%aa%d9%86%d8%b2%db%8c%d9%84%db%8c-)

 

477)  آیات حجاب و چالش‌های معاصر (نقد شبهات) /  (نقد تفسیر تنزیلی ) 18

به لطف الهی مقاله «آیات حجاب و چالش‌های معاصر (نقد شبهات)» در مجله شبهه‌پژوهی مطالعات قرآنی شماره 2 منتشر شده است و در فضای مجازی در دسترس قرار دارد. در این مقاله شماری از مهم‌ترین شبهات قرآنی پاسخ داده شده است؛ شبهاتی مانند:

1. با توجه به این‌که پیامبر اکرم ص برای تحقق حجاب به زور متوسل نشد، چرا در جامعه کنونی حجاب اجباری است؟ این شبهه به بیان‌های گوناگونی بازپرداخت می‌شود؛ مانند این‌که حجاب حکمی فردی است و ورود حکومت‌ها به مسئله حجاب به لحاظ قرآنی بی‌پشتوانه است.

2. چرا با توجه به امکان نزول آیات حجاب در مثلاً مکه یا حتی در اوائل تشکیل حکومت در مدینه با تأخیر نازل شد؟ آیا این نشان‌دهنده اهمیت کم آن نیست؟

​​​​​​3. با توجه به این‌که بر اساس غالب روایات ترتیب نزول آیه جلباب بعد از آیه خمر نازل شده، آیا این نوعی تخفیف و یا بسنده بودن حجاب به اندازه خمر در برابر جلباب نیست؟4. با توجه به ذکر حکمت حکم حجاب کامل در آیه 59 احزاب، آیا با انتفای حکمت، حکم حجاب برداشته نمی‌شود؟

5. آیا در آیات قرآن بین عفاف و پوشش ملازمه و نسبتی بر قرار شده است؟

چکیده مقاله یکی از شبهات پر تکرار شبکه‌های مجازی عدم الزام به حجاب در عصر نبوی و پیامد آن عدم جواز الزام به حجاب یا به اصطلاح حجاب اجباری در عصر کنونی است. اهمیت نداشتن حجاب، و بسنده بودن حجاب حداقلی به دلیل تأخیر در نزول آیات حجاب، و نزول حجاب حداکثری (جلباب) بر نزول حجاب حداقلی (خمار) از دیدگاه برخی بر پایه غالب روایات ترتیب نزول، و نیز رفع حکم حجاب با رفع حکمت آن- که مصونیت زنان از آزار بیماردلان است- چالش‌ها و شبهات دیگر حجاب می‌باشد که فراروی تحقیق درباره آیات حجاب و چگونگی تحقّق و رواج آن در عصر نزول با وجود بقای فرهنگ جاهلی است. به باور نگارنده به‌رغم تلاش‌های فراوانی که تا کنون برای شبهه‌زدایی از قانون حجاب و مسائل پیرامونی آن صورت گرفته، هنوز زوایای نکاویده و مجال تلاش‌های تازه وجود دارد و می‌توان به شبهات فوق افزون بر آنچه دیگران با گرایش‌های فقهی- حقوقی ارائه کرده‌اند، پاسخ‌هایی مبتنی بر آیات قرآن ارائه داد. طبیعی است پاسخ مبتنی بر آیات قرآن با توجه به منبعیت آیات برای هر پژوهش دینی و اولویت آن، از اهمیت بسیار زیادی برخوردار است و در مورد شماری از شبهات که خاستگاه اصلی آن‌ها استفاده نادرست از تفاسیر ناصحیح و یا برداشت‌های ناصواب از آیات حجاب است، نقشی کلیدی و ممتاز و بسا یگانه برعهده دارد. بر اساس تحقیق پیش‌رو، مبتنی بر پژوهش روش‌مند در آیات حجاب و شرایط معاصر نزول قرآن و با تمرکز بر چهار محور چرایی تأخیر حکم حجاب، حکمت دو مرحله‌ای بودن نزول آن، بسترسازی هوشمندانه بین دو مرحله نزول، و استفاده حداکثری از فضای حاکم بر جامعه عصر نبوی، می‌توان به پاسخ‌های مناسبی برای شبهات فوق دست‌یافت؛ پاسخ‌هایی کاملاً هماهنگ با قرائن آیات و منطبق بر روش عقلا در تحلیل آیات حجاب که به سهم خویش بسترساز برخی احکام ثانوی و حکومتی خواهد بود.

تذکر

این مقاله مکمل مقاله «نقد محتوایی روایات ترتیب نزول با تأکید بر آیات حجاب است » که در پژوهش‌های قرآنی بهار 1400 شماره 98 منتشر شده است.

پست‌های مرتبط:

http://javahery.blogfa.com/category/12/%d8%aa%d8%a3%d9%85%d9%84%db%8c-%d8%af%d8%b1-%d8%b1%d9%88%d8%b4-%d8%aa%d9%81%d8%b3%db%8c%d8%b1-%d8%a8%d9%87-%d8%aa%d8%b1%d8%aa%db%8c%d8%a8-%d9%86%d8%b2%d9%88%d9%84-(%d8%aa%d9%81%d8%b3%db%8c%d8%b1-%d8%aa%d9%86%d8%b2%db%8c%d9%84%db%8c-)

469)  تأملی در روش تفسیر به ترتیب نزول (نقد تفسیر تنزیلی ) 16

نقد محتوایی روایات ترتیب نزول با تأکید بر آیات حجاب

مجله علمی - پژوهشی پژوهش‌های قرآنی، دوره 26، شماره 98 - شماره پیاپی 98
تابستان 1400، صفحه 117-136

چکیده

زمان نزول یکی از قراین مهم تفسیری است [هرچند ظاهرا بسامد کاربست آن در مجموع تفسیر آیات قرآن چندان زیاد نیست] که از گذشته‌های دور، جسته و گریخته مورد توجه مفسران بوده و در عصر حاضر با اقبال بیشتری روبه‌رو شده است. این قرینه (و نه مبنای) تفسیری را می‌‌توان از راه‌های متعددی به‌دست آورد و یکی از اصلی‌ترین راه‌های دستیابی به آن از دیدگاه شماری از مفسران، روایات ترتیب نزول است. روشن است اگر فهرستی که این روایات گزارش کرده‌اند دچار آسیب باشد، برداشت مفسرانی که با اتکای به آنها سراغ قرآن می‌‌روند، با خلل روبه‌رو خواهد بود. بنابراین، در گام نخست باید اعتبار و حجیت این روایات از جهات مختلف، ازجمله محتوا بررسی شود. نگارنده در این مقال می‌‌کوشد این روایات را از جهت محتوا به بوته نقد برده، با واکاوی محتوایی، اعتبار آنها را بسنجد و بدین منظور، بررسی چینش درون سوره‌ای و بین‌سوره‌ای برخی آیات، به‌ویژه آیات حجاب (به لحاظ شفافیت و استواری قراین موجود در آنها) را در دستور کار قرار می‌‌دهد. فرضیه نگارنده این است که چینش آیات درون برخی سوره‌ها با توجه به شأن نزول و موضوعات آنها و نیز قراین روشن آیات حجاب در دو سوره نور و احزاب با جایگاه سوره‌ها در فهرست نزولی همخوانی ندارد و بر عدم اعتبار فهرست‌های روایات ترتیب نزول سوره‌ها دلالت می‌‌کند.

پست‌های مربوط: 

http://javahery.blogfa.com/category/12/%d8%aa%d8%a3%d9%85%d9%84%db%8c-%d8%af%d8%b1-%d8%b1%d9%88%d8%b4-%d8%aa%d9%81%d8%b3%db%8c%d8%b1-%d8%a8%d9%87-%d8%aa%d8%b1%d8%aa%db%8c%d8%a8-%d9%86%d8%b2%d9%88%d9%84-(%d8%aa%d9%81%d8%b3%db%8c%d8%b1-%d8%aa%d9%86%d8%b2%db%8c%d9%84%db%8c-)

458)  تأملی در روش تفسیر به ترتیب نزول (تفسیر تنزیلی ) 15

بزرگواری پیغام داد که ترتیب نزول یک مسئله تاریخی است و گزارش ابن عباس از این بابت قابل قبول است و نیازی نیست که به معصومین ع مستند باشد.

در پاسخ عرض می‌شود:

1. ابن عباس سه سال قبل از هجرت به دنیا آمد از این رو گزارش خود او ارزش ندارد.

2. اشکال سندی افزون بر خود ابن عباس،‌ در مورد رجال پس از او و واسطه‌های بعدی نیز وجود دارد که در مقاله «نقد نظریة تفسیر بر پایة ترتیب نزول» که در پژوهشنامه معارف قرآنی دوره 9، شماره 33،تابستان 1397،صفحه 35-65 آمده است.

3.  علامه طباطبائی در باره ارزش تاریخی روایت ابن عباس در باره ترتیب نزول آورده است: «آنچه درباره این روایات می‌توان گفت این ا‌ست که به‌ هیچ وجه قابل اعتماد نیستند؛ زیرا نه ارزش روایت دینى را دارند و نه ارزش نقل تاریخى؛

[1] أما ارزش روایت دینى، زیرا اتصال پیغمبر اکرم را ندارد و تازه روشن نیست که ابن عباس این ترتیب را از خود پیغمبر اکرم فرا گرفته یا از کسانى دیگر که معلوم نیست چه کسانى بوده‏اند یا از راه نظر و اجتهاد که تنها براى خودش حجیت دارد،
[2] و اما ارزش نقل تاریخى، زیرا ابن عباس جز زمان‏ ناچیزى از زمان حیات پیغمبر اکرم صحابت آن حضرت را درک نکرده و بدیهى است که در نزول این همه سوره‏هاى قرآنى حاضر و شاهد نبوده و اگر ترتیب نامبرده را از راه نظر و اجتهاد نیز به دست نیاورده باشد، از دیگران شنیده و در نتیجه خبرى می‌شود بى ‏ذکر مدرک و چنین نقل تاریخى بى‌ارزش است. ...» (قرآن در اسلام، طباطبایی، ص87.)

4. بر فرض نادیده گرفتن اشکالات فوق - که البته نمی‌توان نادیده گرفت! - باید گفت: اختلاف در روایات ترتیب نزول منقول و منسوب به ابن عباس نیز بسیار است و کم‌ نشان دادن این اختلاف‌ها و کوچک‌انگاری آن از سوی علاقمندان به روش ترتیب نزول پاک کردن مسئله و نادیده گرفتن یک حقیقت بزرگ است.

قرینه زمان نزول در تفسیر و تفاوت آن با مبنا بودن زمان نزول

به لطف الهی مقاله «قرینه زمان نزول و خطای راهبردی در فهم مفسر» در مجله علمی - پژوهشی ذهن شماره 80 منتشر شد. 

لینک مقاله

http://s13.picofile.com/file/8401451492/ZEHN_Volume_20_Issue_80_Pages_97_126.pdf.html

عناوین مقاله

- قرینه زمان نزول و خطای راهبردی در فهم مفسر

- مسئله، پیشینه و فرضیه پژوهش...

- مفهوم‌شناسی «قرینه» و «مبنا»

- خاستگاه و کارکرد قرینه زمان نزول در تفسیر

- «تاریخ نزول» یا «ترتیب نزول»

- تبیین نقش مبنایی «زمان نزول» در تفسیر و تمییز آن از قرینه

- مشروعیت نگرش مبنایی به ترتیب نزول در تفسیر

      1. سیر ابلاغی و تعلیمی رسول اکرمˆ..

      2. ساختار ترتیب سوره‌ها در مصحف امیرمؤمنان†.

      3. ترغیب معصومان به قرائت و فهم ترتیب نزول

      4. استفاده معصومان و اصحاب آنان  از اين سبك در تفسیر

خلاصه بحث

ما می‌دانیم زمان نزول نزد مفسران جزو قرائن تفسیری به شمار می‌رود، لیکن مستند حجیت آن چیست و حدود آن تا کجاست؟ آیا  می‌توان این قرینه را تا حد مبنا قرار دادن دنبال کرد؟ 

خلاصه بحث این است که حجیت قرینه بودن زمان نزول به اصول عقلایی محاوره باز می‌گردد ولی در روش تفسیر به ترتیب نزول پا از قرینه فراتر گذاشته شده و نقش کلیدی مبنا برای آن در نظر گرفته شده است، لیکن ادله‌ای که برای اثبات حجیت و مشروعیت آن ارائه شده، یا مخدوش است و یا مربوط به قرینه است و نه مبنا. نهایتاً در مقاله یک یک ادله مشروعیت تفسیر به ترتبی نزول یا تفسیر تنزیلی مورد بررسی قرار گرفته و نقد شده است.

 

فصل الخطاب مسئله جمع قرآن  «داستان ختم قرآن»

فصل الخطاب مسئله جمع قرآن
«داستان ختم قرآن»

یکی از اختلاف‌های مهم و تأثیر گذار در چند مسئله مهم علوم قرآن، جمع قرآن در زمان پیامبر  یا پس از رحلت آن حضرت است. در باره معنای جمع قرآن در برهان تاریخی و یا ترجمه آن در مقاله « البرهان التاریخی علی صیانة القرآن من التحریف» سخن گفته‌ایم. در چند پست در نقد نظریه تفسیر بر پایه ترتیب نزول نیز در باره آن سخن گفته‌ایم، لیکن در این‌جا به ختم قرآن استدلال می‌شود که می‌تواند فصل الخطاب مسئله باشد و از دید شیخ صدوق (ره) راهی برای رسیدن به این حقیقت است که قرآن در زمان پیامبر صص جمع شده است (در زمان آن حضرت ترتیب آیات و سور معلوم بوده و پس از رحلت آن‌حضرت نهایتاً سور مکتوب بر نوشت‌افزارها بین دو جلد قرار گرفته است ).

بر اساس آنچه در اسباب و شأن نزول سوره‌ها در اخبار و گزاره‌های تاریخی نقل شده، بیشتر سوره‌های قرآن تا حدود سال هفتم بعد از هجرت نازل شده بود. چند سوره و برخی آیات نیز در دو سه سال آخر عمر شریف پیامبر نازل شد. بر این اساس، در چند سال آخر عمر شریف پیامبر غالب سوره‌های قرآن نازل شده بوده‌اند. حال با توجه به این که ختم قرآن یکی از کارهای اساسی پیامبر و مسلمانان بوده و بر اساس برخی اسناد، بسیاری در هر هفته یک‌بار کل قرآن را تلاوت می‌کردند  و نیز با توجه به وجود حفاظ بسیار- که در ادامه در باره آن‌ها سخن خواهیم گفت و غالب آن‌ها یکی از اصلی‌ترین کارهای روزمره‌شان تلاوت قرآن بوده- نمی‌توان تصور کرد که این حجم بالای ختم قرآن که بالغ بر ده‌ها بلکه صدها هزار بار در مدینه است، بدون هیچ‌گونه نظمی رخ داده باشد!  می‌توان تصور کرد بسیاری از ملازمان، علاقه‌مندان و صحابه پیامبر در بسیاری از ایام سال به ویژه ماه‌های حرام و بالاخص ماه مبارک رمضان که بهار قرآن است، و نیز فصل زمستان که معمولا در جامعه متکی به اقتصاد کشاورزی و دامداری فعالیت‌های اقتصادی با خمودی روبه‌ رو می‌شود - اگر نگوییم همه سال به ویژه در مورد شماری از اصحاب مانند اصحاب صفّه که جز ملازمت با پیامبر کار مهم دیگری برای خود تعریف نمی‌کردند- در مسجد پیامبر گرد می‌آمدند و اراده ختم قرآن داشتند. طبیعی است یکی از وظایف پیامبر نیز آموزش قرائت و تفسیر قرآن بوده است و جلسات ختم قرآن در محضر آن حضرت تشکیل می‌شده است که به طور طبیعی فراوانی نیز داشته است، به ویژه سال‌های آخر عمر شریف ایشان که مشرکان فوج فوج مسلمان می‌شدند (یدخلون فی دین الله افواجا) و به طور طبیعی بسیاری از آن‌ها علاقه‌مند بودند در جلسات ختم قرآن شرکت کنند، با این وصف آیا می‌توان پذیرفت پیامبر تقوا و نظم که آثار نظم در ساده‌ترین امور زندگی ایشان تجلی داشته، هر بار به شکل جدیدی قرآن را ختم کرده باشد؟! آیا می‌توان پذیرفت که اهل بیت پیامبر- صرف‌نظر از همسران او- یعنی خود پیامبر  و حضرت علی و حضرت فاطمه زهرا و حسنین که در مجموع در همان سال آخر عمر شریف پیامبر و بلکه ماه‌های آخر حداقل صدها بار قرآن را ختم کرده‌اند، هیچ نظمی برای ختم خود قرار نداده و در این خصوص با هم هماهنگ نباشند، حتی اگر کاملاً ذوقی و بدون هیچ حکمتی باشد؟ و باز آیا می‌توان تصور کرد صحابه‌ای که تلاش می‌کردند گام‌های خود را جای گام‌های پیامبر قرار دهند و حتی- چنان که در جریان فتح مکه در تاریخ ثبت شده- برای ربودن قطرات وضوی پیامبر که به سوی زمین رها می‌شد، برای تبرک، بر هم سبقت می‌گرفتند، به ترتیب پیامبر توجه نکنند و ترتیبی مخالف پیامبر برگزینند؟! 
براستی چگونه می‌توان پذیرفت پیامبر با در اختیار داشتن سال‌های سال فرصت این قدر به خود زحمت ندهد که برای سوره‌های قرآن – بزرگ‌ترین معجزه الهی و ثقل اکبر - ترتیب اختیار کند و آن را رها کند تا دیگران پس از رحلت ایشان به داد آن برسند و به آن سر و سامان بدهند!  
به نظر می‌رسد کسانی که ترتیب یافتن جمع سوره‌های قرآن در زمان پیامبر (و نه جمع آن از نوشت‌افزارهای گوناگون در بین یک جلد به شکل کتاب) را انکار می‌کنند، به حداقل دریافت از زندگی پیامبر دست نیافته و یا از توجه به آن غافل شده‌ و امری بدیهی را انکار کرده‌اند. 
با این وصف، زمینه تحریف در قرآن از اساس برداشته می‌شود؛ زیرا بسیاری از روایات تحریف بر این فرض نادرست استوارند که قرآن در زمان پیامبر  جمع و ترتیب نیافته باشد.
تذکر1: ترتیب یافتن سور قرآن در زمان پیامبر بدین معنا نبوده که رعایت ترتیب واجب است و کسی نتواند خلاف آن را انتخاب کند؛ مثلا بعد از سوره بقره سوره لقمان را بخواند، لیکن سخن در ختم قرآن و نظم شاخص برای آن است.
تذکر2: در اخبار آمده که جبرئیل هرساله یک‌بار و سال آخر عمر پیامبر دو بار قرآن را بر او عرضه کرد،  سؤال این است که بر اساس ظاهر روایت، آیا جبرئیل هربار که قرآن را عرضه می‌کرد،‌ با ترتیبی متفاوت عرضه می‌کرد یا در راستای همان ترتیب سابق بوده است؟‌ پاسخ بدون نیاز به منابع روایی روشن است! وقتی نظم بهتر از بی‌نظمی است و در بی‌نظمی هیچ حکمتی وجود ندارد- که اگر وجود می‌داشت،‌ به دلیل غیر عادی بودن آن نصّی دال بر آن به دست ما می‌رسید- چرا جبرئیل که پیام‌آور وحی و برگزیده فرشتگان است و در مرتبه بالاتر، خود خدای متعال از روش غیر معمول بی‌نظمی استفاده کنند؟!
تذکر3: اگر کسی ختم قرآن را دلیل قاطع بر معلوم بودن ترتیب سور در زمان پیامبر- که آثار بسیاری بر جای می‌گذارد- نداند، لاجرم می‌باید به پیامدهای ناخوشایندی گردن نهد:
الف) اگر پیامبر به سور قرآن نظم نداده با توجه به این که اولاً: هم زمان کافی در اختیار داشته و هم می‌توانسته نظم دهد و ثانیاً: بر این باوریم که او از بین چند گزینه بهترین آن‌ها را اختیار می‌کرده و انجام می‌داده، در می‌یابیم که به طور خاص بی‌نظمی از نظم در ترتیب سور بهتر است؛ از این رو 
اولاً: با توجه به این‌که پیامبر به نظم اهمیت فوق العاده می‌داده و سنت او و اهل بیت مطابق با دریافت و رفتار عقلا و سنت حاکم بر جهان رعایت حداکثری نظم بوده، و ثانیاً: بر اساس حکمت و درایت جهت دفع اتهام به بی‌نظمی، لازم بوده وجه حکمت‌ داشتن بی‌نظمی در ختم سور قرآن را هرچند به طور اجمال برای مردم توضیح دهد و در این فرض، پس از او اهل بیت می‌بایست دست‌کم به این مسئله بپردازند و همچنان بی‌نظمی را ادامه دهند!! و البته هیچ‌یک از این فرض‌ها رخ نداده است. 
ب) تبعیت حضرت علی از پیامبر که در دعای ندبه با عبارت « ٍيَحْذُو حَذْوَ الرَّسُول؛ پا جای پای رسول خدا قرار می‌داد‏» از آن یاد شده، مورد تشکیک جدی قرار می‌گیرد؛ زیرا می‌بایست یا از ختم پیامبر جهت پیروی پرسش کند و یا پس از او به بی‌نظمی ادامه دهد و در باره آن دست‌کم سخن گوید!
ج) اهتمام برخی صحابه یعنی ابوبکر یا عثمان به نظم قرآن و ختم هماهنگ آن بیش از پیامبر بوده است؛ زیرا آن‌ها به بی‌نظمی ختم قرآن پایان دادند!! و چنان‌که می‌دانیم احدی به چنین پیامدی گردن نمی‌گذارد و هیچ قرینه‌ای آن را تأیید نمی‌کند.
ممکن است گفته شود که این نظم در توحید مصاحف و با ارشاد حضرت علی به وجود آمد که در پاسخ می‌گوییم: اولاً:‌ چرا از سنت پیامبر - بر فرض اختیار بی‌نظمی در ترتیب سور- دست برداشته و ثانیاً: حضرت در زمان ابوبکر و عمر نیز حضور داشته و به چنین کاری دست نزده و حتی ارشادی در این باره از او نقل نشده، بنابراین، بازگرداندن نظم بر فرض تحقق آن در توحید مصاحف به حضرت علی بی اساس است و تنها راه باور به وجود نظم در حیات پیامبر است.
د) برای اثبات تحریف‌ناپذیری نمی‌توان به اهتمام پیامبر به قرآن تمسک جست و گمان نمی‌رود کسی به چنین پیامدی راضی شود.
بنابراین، مسلم است که قرآن در ترتیب آیه‌های سور و نیز در ترتیب سور در زمان پیامبر نظم کاملاً مشخصی داشته و از این‌ رو بی‌پایگی بسیاری از روایات تحریف که بر اساس دخالت صحابه در تدوین قرآن استوارند، آشکار می‌شود.

تذکر۴: بر جمع قرآن در زمان پیامبر قرائن و شواهد دیگری نیز وجود دارد که در مقاله یاد شده بیان شده است و البته توجیه این قرائن مشکل دیگر منکران جمع قرآن در زمان پیامبر ص به معنای مورد بحث است.

فرازی خلاصه شده از کتاب نگارنده با عنوان: نگرشی نو به تحریف‌ناپذیری قرآن، در حال نگارش

 چگونه الگوهای مورد نیاز جامعه را از قرآن استخراج کنیم؟

فرایند استخراج الگوهای مورد نیاز جامعه امروزی در ابعاد مختلف از قرآن:

۱. فهم صحیح مفاهیم و معارف  قرآن با رعایت روش‌شناسی صحیح تفسیر آیات قرآن.

۲. استخراج لب لباب مفاهیم و تعالیم قرآن از بین پیرایه‌هایی که ممکن است آن‌ها را پوشانیده باشد؛ مانند حوادث منجر به نزول آیات؛ قالب‌های داستانی؛ چینش‌ها و نظم‌های ظاهری؛  و ...

تذکر: جدا سازی لب لباب و شالوده معنا از پیرایه‌ها به معنای بی‌تأثیری آن‌ها در فهم معانی نیست؛ دقت شود.

۳. مطالعه نتایج به دست آمده از بند د‌م در یک دستگاه فکری و استخراج و تدوین نظام فکری حاکم بر آیات و سور قرآن.

۴. عرضه نیازها و بومی سازی (جری و تطبیق) و استخراج الگوهای مورد نیاز.

تأملی در تفسیر به ترتیب نزول ( تفسير تنزیلی ) (13) (اسناد روایات ترتیب نزول)

نقد نظریه تفسیر بر پایه ترتیب نزول

مقاله «نقد نظریه تفسیر بر پایه ترتیب نزول» اثر جدید نگارنده منتشر شد.

معارف قرآنی، دوره 9، شماره 33، تابستان 1397

چکیده مقاله: بررسی نظریه تفسیر بر پایه ترتیب نزول نیازمند بررسی اولاً اتقان روایات ترتیب نزول، ثانیاً خاستگاه و جایگاه قرینه «ترتیب نزول» در تفسیر و ثالثاً‌ موانع نظریه یاد شده‌است. این سه با توجه به نبودِ پیشینه مناسب، نیازمند مقالات مستقلی هستند تا جوانب آن‌ها بررسی و نقد شود، لیکن با توجه به اینکه بستر پژوهش، روایات ترتیب نزول است، نگارنده ثقل مباحث مقاله حاضر را به آن اختصاص داده‌است و به قدر ضرورت، دودیگر را گزارش می‌کند تا در فرصتی مناسب ابعاد دیگر را به نقد و بررسی تفصیلی بنشیند. روایات ترتیب نزول سوره‌های قرآن نیز خود از دو جهت سند و محتوا شایسته بررسی است که در این مقال، علت نخست به دلیل نبودِ پیشینه و ضرورت آن، کانون توجه است و از نظر دوم نیز به اشارة سخن آمده‌است. نگاه منتقدانه به این نظریه بر پایه روش شیعی و سنّی، برای احتراز از تفسیر به رأی و حفظ صیانت روش تفسیری صحیح، ضرورتی اجتناب‌ناپذیر است. از بین روایات یادشده،‌ چهار روایت منسوب به اهل بیت(ع) است که به دلیل ضعف‌های متعدد و بنیادی نزد محققان شیعه و سنّی از اقبال مناسبی برخوردار نشده‌است و اغلب طرفداران این روایات، تنها به روایات منقول از برخی صحابه، مانند ابن‌عباس اعتماد کرده‌اند. در مجموع، نگارنده بر پایه پژوهش پیش ‌رو، اعتبار ترتیب نزول سوره‌ها را برای ایفای نقش مبنایی و پایه‌ای در تفسیر نمی‌پذیرد و دخالت زمان نزول را تنها در موارد اطمینان‌بخش و معتبر در حدّ قرینة تفسیری مجاز می‌داند.

http://http://s7.picofile.com/file/8391354650/200878.html

ادامه نوشته

جمع‌بندی نقدها: تأملی در تفسیر به ترتیب نزول ( تفسير تنزیلی ) (12)

برخی دوستان مایل بودند خلاصه نقدهای موجود بر تفسیر به اساس ترتیب نزول را - که در جامعه علمی به تفسیر تنزیلی مشهور شده - بدانند، از این رو این پست را به این مطلب اختصاص دادم:

 

خلاصه نقدها بر تفسیر تنزیلی (تفسیر بر اساس نزول) به قرار ذیل است:

1. همه به قرینه بودن زمان نزول در تفسیر به عنوان قرینه پیوسته غیر لفظی باور دارند و بنده مفسری را که مخالف این مطلب باشد، نمی‌‌شناسم، لیکن آیا می‌توان از قرینه به مبنا رسید؟‌ توضیح این که حجیت قرینه بودن زمان نزول بر اساس اصول عقلائی محاوره است، لیکن آیا این اصول می‌تواند حجیت مبنا بودن زمان نزول را نیز به ما نتیجه دهد؟ این نقدی است که ندیدم پیش‌تر کسی به آن اشاره کرده باشد و همچنین در منابع مربوط به پاسخی برای این پرسش نرسیدم (اگر هم باشد، بنده در کتب و سایت‌های مربوط ندیده‌ام). 

افزون بر این، باید تکلیف موانعی که فراروی این گسترش (از قرینه به مبنا) است‌ نیز روشن شود. (موانع یاد شده در پست‌های قبل گذشت. همچنین می‌ توانید به کتاب اعجاز و تحدی،‌ نوشته نگارنده، ص 281-282) مراجعه نمایید.

2. بر فرض که موفق شدیم حجیت مبنا بودن را به دست آوریم، سؤال دوم این است که بر چه اساسی به ترتیب نزول سور و آیات سوره‌ها برسیم؟

این سؤال مکرر از سوی منتقدان مطرح شده و به نظر آنان پاسخ‌های غیر قابل قبول و ضعیف و بعضاً بسیار ضعیفی (اگر روش علمی بر اساس قواعد رجال و درایه را ملاک قرار دهیم) از سوی طرفداران و معتقدان به این روش ارائه شده است که به مهم‌ترین آن‌ها در پست‌های قبل و نیز در کتاب اعجاز و تحدی ص 271-278 اشاره کرده و نقد‌ها را نیز به اجمال عرض کرده‌ام و ان‌شاء الله تفصیل نقد را - تا آن‌جا که در مجال یک مقاله می‌گنجد- در مقاله‌ مستقلی ارائه خواهم کرد.

اصلی‌ترین چالش‌ها در مورد منابع دست‌یابی به ترتیب نزول به قرار ذیل است:

2-1. روایات ترتیب نزول معتبر نیستند.

2-2. بر فرض اعتماد بر این روایات، نمی‌توان از ترتیب سوره‌ها به ترتیب‌ آیات رسید و موانع مهمی فراروی این گسترش است.

در این جمع‌بندی کوتاه این را هم اضافه کنم که بررسی فرآورده‌های این روش تفسیری- حداقل در دو مورد آیات تحدی و آیات حجاب که در پست‌های قبل به آن‌ها اشاره شده- نشان‌ دهنده جایگاه تأمل برانگیز و متزلزل این روش تفسیری است. 

 

نقد نظریه تفسیر بر پایه ترتیب نزول

نقد نظریه تفسیر بر پایه ترتیب نزول

سیدمحمدحسن جواهری[1]

پژوهش‌نامه معارف قرآن، شماره 33، سال 1397

چکیده: بررسی نظریه تفسیر بر پایه ترتیب نزول نیازمند بررسی اولاً: اتقان روایات ترتیب نزول، ثانیاً: خاستگاه و جایگاه قرینه «ترتیب نزول» در تفسیر، و ثالثاً:‌ موانع نظریه یاد شده است. این سه با توجه به عدم پیشینه مناسب نیازمند مقالات مستقلی هستند تا جوانب آن‌ها بررسی و نقد شود، لیکن با توجه به این که بستر پژوهش، روایات ترتیب نزول است، نگارنده ثقل مباحث مقاله حاضر را به آن اختصاص داده و به قدر ضرورت دو دیگر را گزارش می‌کند تا در فرصتی مناسب ابعاد دیگر را به نقد و بررسی تفصیلی بنشیند. روایات ترتیب نزول سوره‌های قرآن نیز خود از دو جهت سند و محتوا قابل بررسی است که در این مقال جهت نخست به دلیل عدم پیشینه و ضرورت آن، کانون توجه است و از جهت دوم نیز به اشاره سخن آمده است. نگاه منتقدانه به این نظریه بر پایه روش شیعی و سنی، برای احتراز از تفسیر به رأی و حفظ صیانت روش تفسیری صحیح ضرورتی اجتناب ناپذیر است. از بین روایات یاد شده،‌ چهار روایت منسوب به اهل بیت‰ است که به دلیل ضعف‌های متعدد و بنیادی نزد محققان شیعه و سنی از اقبال مناسبی برخوردار نشده است و اغلب طرفداران این روایات، تنها به روایات منقول از برخی صحابه مانند ابن عباس اعتماد کرده‌اند. در مجموع، نگارنده بر پایه پژوهش پیش‌‌رو اعتبار ترتیب نزول سوره‌ها را برای ایفای نقش مبنایی و پایه‌ای در تفسیر نپذیرفته و دخالت زمان نزول را تنها در موارد اطمینان بخش و معتبر در حد قرینه تفسیری مجاز می‌داند.

کلید واژگان:‌ روایات ترتیب نزول، مکی و مدنی، روش تفسیر به ترتیب نزول، قرائن تفسیری

1. مقدمه

نظریه تفسیر بر پایه ترتیب نزول،‌ گامی فراتر از دخالت دادن قرینه زمان نزول در تفسیر برداشته و مدعی استخراج تعالیم،


[1] . عضو هیأت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی؛ s.javahery@gmail.com

ادامه نوشته

تأملی در تفسیر به ترتیب نزول ( تفسير تنزیلی ) (11) (اسناد روایات ترتیب نزول)

در این پست می خواهم بخشی از کتاب «اعجاز و تحدی» (تألیف نگارنده و منتشر شده از سوی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی) را در باره پایه استواری اسناد روایات ترتیب نزول نقل کنم و البته بحث تفصیلی آن را در مقاله یا کتابی مستقل ارائه خواهم کرد:

 

ادامه نوشته

تیر خلاص بر روایات ترتیب نزول ( تأملی در تفسیر به ترتیب نزول ( تفسير تنزیلی ) (۱۰) )

 

در پست های قبل در نقد روش تفسیر قرآن به ترتیب نزول مطالبی گفتم. مطالب مهم دیگری هم هست که ان شاء الله پس از انتشار در مقالات و یا به صورت کتاب،‌ اضافه خواهم کرد (از جمله بررسی اسناد روایات و نیز این که چگونه می توان بین پذیرش قرینیت زمان نزول در تفسیر و رد پایه و ملاک قرار گرفتن آن در تفسیر جمع کرد؟)، اما در این پست می خواهم یک تیر خلاص به روایات ترتیب نزول سوره‌های قرآن بزنم و بحث را برای بسیاری خاتمه دهم و جلوی هدررفت وقت گران بهای آن ها را بگیرم! البته ان شاء الله مفاد این پست به همراه نکات مهم یا بسیار مهم دیگری در مقاله و یا کتابی مستقل منتشر خواهد شد.

خلاصه مطلب:

اگر ما بتوانیم به صورت موجبه جزئیه اثبات کنیم همه روایات ترتیب نزول بدون استثنا در حداقل دو سوره به صورت قطع گرفتار خطا شده‌اند، دیگر نخواهیم توانست به هیچ وجه و با هیچ توجیهی به آنها اعتماد کنیم؛ زیرا روایات یاد شده در کنار ضعف شدید سند از موقوف بودن تا راویان کذاب (همچون عمر بن هارون بلخی) و گرفتاری های دیگر، محفوف به قرائن بطلان هم خواهند شد و خلاصه این که: «هرچه بدان همه دارند تو یکجا داری».

اما توضیح مطلب

ادامه نوشته

تأملی در تفسیر به ترتیب نزول ( تفسير تنزیلی ) (9)

یک نکته که از دید برخی پژوهشگرانی که به تفسیر قرآن به ترتیب نزول معتقدند، در عمل مغفول مانده، این است که ترتیب نزول اعم از ترتیب نزول آیات و ترتیب نزول سوره‌هاست. سؤال این است که آیا بر فرض کسی بتواند به ترتیب نزول سوره‌ها دست یابد به گونه ای که حجت شرعی بر او تمام باشد، آیا می تواند از آن در مورد ترتیب نزول آیات سوره‌ها نیز استفاده کند؟ 

 

پاسخ نیاز به کمی دقت دارد. ترتیب سوره ها بر اساس نزول آیات صدر سوره است، مگر این که آیات یک سوره با هم نازل شده باشند. اما آیات میانی و پایانی سوره از ترتیب سوره‌ها خارج اند و به فهرست جداگانه ای نیاز دارند که به ترتیب آیات فارغ از ترتیب سوره ها بپردازد (مبتنی بر این که چهارچوب سوره در جغرافیای مفاهیم آیات سوره دخالت نداشته باشد)؛ مانند آیه 281 سوره بقره. به گفته زرقانی آیات بسیاری این گونه اند که در میان آیاتی که از نظر زمان نزول با هم همخوانی ندارند،‌ جای گرفته اند با حکمتی که ما از آن ها بی خبریم و غالبا حتی نمی توانیم حدس بزنیم. البته بسیاری از این آیات نیز مشخص نیست که کدام اند اما بررسی سیر تاریخی نزول سوره قرآن سخن زرقانی را تأیید می کند. 

البته ترتیب نزول سوره ها بر فرض پیشین (که بتوان به نحوی که حجت باشد بدان ها دست یافت که فعلا راهی بدان نیست!) افزون بر نگاهی بیرونی به سوره ها ، در مورد آیات سوره هایی که آیاتش یکجا نازل شده و نیز سوره هایی که به نحوی بفهمیم آیاتش پشت سر هم نازل شده اند- که ظاهرا چنین دسترسی در مورد همه سوره‌ها وجود ندارد- حجت است؛ البته اگر مانعی فراروی اتخاذ مبنایی ترتیب نزول سوره ها در کار نباشد؛ آنچنان که در مورد آیات سوره ها در کار است و ما در پست های قبل بدان پرداخته ایم.

تأملی در تفسیر به ترتیب نزول ( تفسير تنزیلی ) (8)

در پست های قبل به اجمال در باره ابهامات و آسیب‌های تفسیر بر اساس و مبنای ترتیب نزول سخن گفتیم و تفصیل آن نیز ان شاء الله بیان خواهد شد. لیکن در این پست می خواهم پاسخ به این پرسش را به اختصار مطرح کنم که اگر ما تفسیر بر پایه و مبنای ترتیب نزول را نپذیرفتیم آیا این به معنای رد دخالت تقدم و تأخر زمانی در تفسیر قرآن به مثابه یک قرینه ناپیوسته تفسیری است؟ و اساسا چگونه می توان بین این دو جمع کرد؟‌

پاسخ: به نظر می رسد عدم تفکیک بین این دو موجب گرایش برخی به سوی تفسیر به ترتیب نزول گشته است؛ گویا راه میانه ای وجود ندارد که در عین عدم ابتنای تفسیر بر قالب ترتیب نزول، از قرینه تفسیری تقدم و تأخر زمانی استفاده کنیم.

واقعیت این است که دخالت قرینه تاریخ نزول در فهم تفسیر، در چهارچوب قواعد و اصول عقلایی محاوره که مبنای محوری تفسیر قرآن است، تبیین می شود و ربطی به روش تفسیر به ترتیب نزول که اخیرا مطرح شده و نقش مبنایی به این قرینه داده، نمی‌شود؛ برای مثال، طهارت در آیات مکی که هنوز حکم طهارت فقهی نازل نشده بود، به تمیز کردن و شست و شو تفسیر می‌شود و طهارت در آیات مدنی شامل طهارت فقهی و یا معطوف به آن است. لحاظ زمان نزول در این مثال تنها برای درک صحیح معانی الفاظ بر پایه اصول عقلایی محاوره است. هر گاه گوینده در باره یک موضوع مشخص سخن بگوید، تقدم و تأخر سخن او نیز مبتنی بر اصول قواعد محاوره جزو ملاک های ارزیابی قرار می گیرد. اما مبنا قرار دادن روایات ترتیب نزول به این است که مثلا از بررسی تقدیم و تأخیر دو حکم که در باره یک موضوع مشخص نیستند (هرچند هدف مشترکی را تعقیب کنند) نتیجه‌ای تربیتی، جامعه‌شناختی، اخلاقی، و ... دریافت شود؛ روشن است که این گونه تعامل با قرینه زمانی نزول، در دائره اصول عقلائی محاوره نمی گنجد. 

توجه:‌ حق نگارنده بر خواننده‌ای که از این پست بهره‌مند شده این است که اگر نقدی دارد برایم بفرستد. با تشکر

تأملی در تفسیر به ترتیب نزول ( تفسير تنزیلی ) (7)

به لطف الهی فرصتی دست داد تا اسناد روایات ترتیب نزول را بررسی و نقد کنم که ان شاء الله به زودی در قالب مقاله یا کتاب (البته به ضمیمه برخی نکات دیگر)عرضه خواهد شد. بررسی این اسناد نکات مهم تازه‌ای را روشن کرد که ان شاء الله به تفصیل بیان خواهم کرد.

 

تأملی در تفسیر به ترتیب نزول ( تفسير تنزیلی ) (6)

در این پست می خواهم بعد دیگری از تفسیر به ترتیب نزول را مورد توجه و تذکر قرار دهم. در برخی پژوهش های متکی بر این روش تفسیری، الگوهای حاکم بر فرایند تبلیغ و یا هدایت جامعه زمان پیامبر اکرم ص و یا بعدی خاص از ابعاد گسترده فرهنگ اسلامی- مثلا مانند حجاب و عفاف- استخراج می شود و بر اساس آن‌ها الگوهایی برای جامعه فعلی پیشنهاد می گردد. اگر بخواهم خیلی کوتاه و سربسته موضوع را مطرح کنم،‌ عرض می کنم که قیاس جامعه جاهلی و عصر نزول با جامعه فعلی از ابعاد مختلفی تفاوت دارد و قیاس و مقارنه مع الفوارق است. یک بعد از جهت فکری است که اساسا گروه ها و مخاطبان جامعه آن روز با جامعه فکری امروز یکسان نیستند. حتی ملحدان این دو جامعه نیز از نظر فکری متفاوت اند. از جهت روشی نیز باید توجه داشت که جامعه عصر نزول از صفر آغاز شد و به باور نگارنده به صد نرسید. لیکن جامعه معاصر - تقریبا از نیمه دوم راه آغاز و به سوی صد در مسیر است. برخی جوامع از نقطه پنجاه و برخی از نقطه شست و برخی در سطوح دیگری هستند. 

بنابراین، هم از جهت فکری و هم از جهت سطح و روش دو جامعه متفاوت است و باید در پژوهش ها ملاحظه شود. اگر پیامبر اکرم ص ده سال دیگر نیز در قید حیات بود،‌ آیا روش او در بر پایی آیین های قرآن با دوره های قبل یکسان بود؟

به نظر می رسد راه حل وحید آن است که داده های قرآنی با الغای خصوصیت و مورد، اصطیاد شده و در نظمی فرا زمانی و منطقی تبیین و بر جامعه معاصر تطبیق و با مقتضیات آن متناسب سازی شود.

 

تأملی در تفسیر به ترتیب نزول ( تفسير تنزیلی ) (5)

تأملی در تفسیر به ترتیب نزول ( تفسير تنزیلی ) (5)

سال‌ها قبل در مصاحبه‌ای در باره دستاوردهای ادعایی تفسیر به ترتیب نزول مطالبی را در نقد آن‌ها به اجمال عرض کرده بودم. اخیرا یک نمونه از این دستاوردها و نقد آن‌ در دو مقاله علمی- پژوهشی منتشر شده که مقایسه دقیق آن دو مطلب را روشن می‌کند. من با احترام به روش علمی،‌ بدون هیچ پیش داوری و القای نتیجه، محققان علوم قرآن و تفسیر را به مطالعه و مقایسه این دو مقاله دعوت می کنم.

گفتنی است اگر مخاطبان ارجمند سؤالی در خصوص مقاله نگارنده داشته باشند، این پست (و نیز s.javahery@gmail.com) راهی برای ارتباط خواهد بود.

1. بررسی سیر تنزیلی آیات تحدی ، عبدالکریم بهجت‌پور و زهرا بهجت‌پور، قبسات، شماره 77 علمی-پژوهشی.

2. واکاوی ملاک تحدی در قرآن و نقد منطق تنزّلی،‌ سید محمدحسن جواهری، پژوهش‌های قرآنی، شماره 79، علمی پژوهشی.

 در مقاله حقیر، بحث مورد اشاره از «مرحله دوم: حکمت تفاوت در کمیت آیات تحدی» آغاز می شود لیکن نباید از نظر دور داشت که فهم آن مبتنی بر نتایج پژوهش در مرحله نخست مقاله است. مطالعه این مقاله به احتمال قوی نظر شما را در خصوص تحدی قرآن دگرگون خواهد کرد.

نظریه آیت الله معرفت در مورد جمع قرآن

در خبرگزاری مهر (شناسهٔ خبر: 3003543 ) خواندم: 

"حجت‌الاسلام نصیری، ضمن گرامی‌داشت یاد و خاطره استاد بزرگ خود، آیت‌الله معرفت، و ابراز ارادات به ایشان گفت: مرحوم آیت‌الله معرفت معقتد بود قرآن را صحابه تنظیم کرده‌اند، اگر چه در اواخر عمر در جلسات خصوصی از نظریه خود برگشت اما این تغییر نظریه در جایی مکتوب نشد، بزرگان دیگری نیز دچار این مسئله شدند، و اشکال این نظریه این است که اگر ما معتقد به این مسئله شدیم دیگر نمی‌توانیم از قرآن دفاع کنیم. "

به نظر می رسد نظریه اخیر آیت الله معرفت- بر اساس خبر آقای دکتر نصیری- به حق است؛ زیرا خلط بزرگی که در کار طرفداران جمع قرآن پس از پیامبر اکرم ص واقع شده،‌ این است که جمع قرآن از نوشت افزارهای پراکنده بین الدفتین را با ترتیب یافتن سوره ها در زمان پیامبر اکرم ص یکی گرفته اند و همین اشتباه سبب وقوع در چنین دیدگاه عجیبی شده است. حقیقت این است که سوره ها در زمان حیات پیامبر ص به همین شکل فعلی یا ترتیبی بسیار نزدیک به آن - مثلابا  جابجایی یکی دو سوره با سوره همجوار- شکل گرفت - حال یا به دستور پیامبر ص یا در مرأی و منظر ایشان- و پذیرش این که پیامبر ص به ترتیب یافتن سوره ها (و نه قرار گرفتن بین الدفتین) توجه نداشته باشند،‌ برای کسی که با تاریخ اجمالی نزول سوره‌ها و زندگی پیامبر ص و فضای حاکم بر مدینه آشنایی داشته باشد، در حکم پذیرش شبه محال است. البته این مطلب با شواهد جالبی همراه است از خود قرآن و تاریخ و روایات که ان شاء الله در فرصت مناسب طی مقاله‌ای ارائه خواهم کرد. نگارنده حتی معتقد است که احتمال این که پیامبر ص از ترتیب غیر ترتیب فعلی (مانند ترتیب نزول) اعراض کرده باشند،‌ قوی است و مطلب را به اشاره در پست تأملی در تفسیر به ترتیب نزول ( تفسير تنزیلی ) (4) گفته ام.

تأملی در تفسیر به ترتیب نزول  ( تفسير تنزیلی ) (4)

تأملی در تفسیر به ترتیب نزول ( تفسير تنزیلی ) (4)

این پست تکمله پست قبلی است.

قرینه بودن ترتیب نزول در حدی که پایه تفسیر قرار گیرد (و نه استفاده از آن به صورت یک قرینه و شاهد) با موانعی رو به رو است که طرفداران آن لازم است پاسخ‌هایی قانع کننده برای آن‌ها ارائه کنند:

یکم) از برخی قرائن چه بسا بتوان استفاده کرد که پیامبر اکرم- صلی الله علیه و آله- از ترتیب نزول دست کشیده است:

(أ- یک نظریه قوی و پرطرفدار این است که سوره‌های قرآن در زمان پیامبر- صلی الله علیه و آله- به دستور ایشان و یا در مرآی و منظر ایشان ترتیب مشخصی منطبق بر ترتیب فعلی یا نزدیک به آن یافته است. (دقت شود: ترتیب سوره‌ها به جهت مثلا نظم دادن به تلاوت، حفظ و ختم قرآن، مستلزم جمع‌آوری سوره‌های نوشته شده بر نوشت ‌افزارها بین دو جلد به نام مصحف نیست.)

ب- با توجه به توقیفی بودن چینش آیات در سوره‌ها، پیامبر اکرم- صلی الله علیه و آله- در چینش برخی آیات در برخی سوره‌ها ترتیب بر اساس نزول را بر هم زده و آنچه شأنش تأخیر است، بر آیاتی که قبلاً نازل شده بوده، مقدم داشته است. این مطلب حتی به صورت یک موجبه جزئیه قابل طرح است. (مانند آیات سوره ممتحنه؛ برای آگاهی بیشتر ر.ک: روش تفسیر قرآن، ص ۱۰۴- ۱۰۵)

ج- پیامبر اکرم- صلی الله علیه و آله- گاه دستور می‌دادند برخی آیات (که شمار آن ها مشخص نیست) را بین آیاتی قرار دهند که مدت‌ها پیش از آن نازل شده بوده است.)

دوم) بی‌تردید حوادث دوران نزول، مفاهیم قرآن را تحت الشعاع قرار نمی‌دادند، لیکن آیا در ترتیب نزولِ آیات و تعالیم نیز تأثیر گذار نبوده‌اند؟ اگر تأثیرش را به صورت موجبه جزئیه بپذیریم، آن گاه بسان الغای خصوصیت و تنقیح مناط، باید از حصار حوادث و ترتیب نزول بگذریم و به نظام حاکم بر مفاهیم و تعالیم برسیم. (این مطلب را به جهت اهمیت آن با مثالی توضیح می دهیم: فرض کنیم استادی بخواهد مطلبی که 10 بند دارد، بر اساس ترتیب منطقی آن بیان کند، لیکن در مقام ارائه پس از بیان سه بند با پرسشی از سوی دانشجویان رو به رو می‌شود که ناگزیر می‌گردد بند مثلا نهم را بر بند چهارم مقدم کند، و سپس بندهای دیگر را به ترتیب ارائه نماید. حال اگر دانشجویی بخواهد مطلب استاد را تقریر کند، باید بکوشد با الغای تأثیر حادثه پرسش دانشجویان بر ترتیب منطقی بندها و درهم ریختن نظم آن‌ها، نظام حاکم در ذهن استاد را به دست آورده و مطلب را بر اساس آن تنظیم کند نه این که برای آن حادثه در تنظیم بندها نقشی قائل شود.)

افزون بر موانعی که اصل قرینه بودن و حجیت تقدم و تأخر نزولی در تفسیر را تهدید می کند, مشکلات دیگری نیز وجود دارد که لازم است پس از پذیرفتن اصل قرینه بودن یا تعیین کردن حد و مرز و چگونگی آن- که به پژوهشی بایسته نیازمند است- به آن ها توجه ویژه شود تا از تفسیر به رأی مصونیت ایجاد گردد. از جمله این مشکلات می توان به دو مورد ذیل اشاره کرد:

اولاً) غیر قابل اعتماد بودن روایات ترتیب نزول.

ثانیاً) در خصوص مکی یا مدنی بودنِ دست‌کم یک‌چهارم سوره‌های قرآن، اختلاف نظر وجود دارد، که بعضا با دفاع ضعیفی رو به رو شده است (مانند سوره الرحمان؛ ر.ک: التمهید فی علوم القرآن، معرفت، ج1، ص 150 ). این اختلاف در مورد شمار قابل توجهی از آیات نیز وجود دارد که اطمینان به این روایات را سلب و یا مخدوش می‌کند.

تأملی در تفسیر به ترتیب نزول ( تفسیر تنزیلی ) (3)

تأملی در تفسیر به ترتیب نزول ( تفسیر تنزیلی ) (3)

برخی مطالب این پست با پست های قبلی در باره این موضوع، مشابهت هایی دارد:

تفسیر به ترتیب نزول روشی است که مبنای حرکت فکری را بر اساس ترتیب نزول سوره ها تعریف می کند و پا را از ترتیب نزول بسان یک قرینه و شاهد فراتر می نهد. این تفسیر موافقان و مخالفانی دارد. نگارنده موانعی را فراروی این روش می بینم که در نتیجه موجب می شود بیش از بهایی که مفسران پیشین به آن می داده اند، به آن ندهیم (یعنی در حد یک قرینه آن هم در مواردی که مطمئن به تقدم و تأخر آن هستیم؛ البته با لسان احتمال و احتیاط). موایع یاد شده به قرار ذیل است:

در این روش به جای این که بسان الغای خصوصیت و تنقیح مناط، قیود حوادث و فرهنگ خاص زمان نزول را از دست و پای نظام های فکری کلی قرآن- که قابل تطبیق بر همه جوامع و فرهنگ ها تا پایان عمر بشر است- بردارد، تلاش می کند جوامع را با جامعه خاص زمان نزول تطبیق دهد!‌ این روش مانند این است که در کوچکی که برای عبور ده نفر درست شده، برای عبور ده هزار نفر در نظر گرفته شود. در این فرض، در را باید فراخ کرد که عبور از آن آسان تر شود یا افراد را باید کوچک و کوتوله کرد تا بتوانند از آن عبور کنند؟!

شاید بتوانیم مطلب فوق را این گونه توضیح دهیم که حوادث زمان پیامبرص بعضا در زمان و ترتیب نزول برخی آیات قرآن دخالت داشته (فقط و فقط در زمان نزول نه محتوای آن (دقت شود!))  و ما باید در تلاشی تفسیری آثار این دخالت را حذف کنیم تا به حقیقت برسیم یا نزدیک شویم.

چنان که پیش تر گفته ایم، در باره این روش باید به نکات ذیل توجه کرد:

1.      حرکت بر عکس حرکت منطقی در تفسیر که توضیح آن پیش تر و نیز در بالا گذشت.

2.      اجمالا معلوم است که پیامبر ص از ترتیب نزول در چینش آیات یک سوره دست برداشته است. آیاتی که در مکانی غیر مکان نزول قرار داده شده و آیاتی که دیرتر نازل شده پیش از ایاتی که تاریخ نزولش قبل آن هاست، قرار داده شده است. (در پست قبل مثال زده شد.)

3.      ترتیب سور (در قرائت و ختم قرآن نه جمع آوری نوشته جات در یک مجموعه به نام مصحف) در زمان پیامبر شکل گرفته و یا دست‌کم در مرآی و منظر ایشان بوده است.

4.      روایات نزول نامعتبر و غیر قابل استناد است.

5.      بر فرض قبول روایات نزول و تصحیح سند و محتوا- که فرضی بسیار دور از دسترس است- (ان شاء الله نقد خود را بر روایات ترتیب نزول به زودی در پستی خواهم گذاشت) این روایات می تواند بسان یک قرینه تفسیری به کار آید و مفهوم را آشکار سازد، لیکن پس از آن لازم است مفسر به الغای خصوصیت و تنقیح مناط روی آورده و در اصطیاد نظام کلی فراتر از قیود زمان و مکان نزول بکوشد، و این مسیری بر عکس تفسیر به ترتیب نزول دارد چنان که در پست قبل (تفسیر تنزیلی 2) بیان شد.

6.      تا آن جا که بنده فهمیده ام، تفسیر به ترتیب نزول می کوشد با شناخت بهتر جامعه زمان نزول و آگاهی یافتن از تعامل پیامبر ص با مردم خاص آن زمان و کشف روش ایشان در هدایت آن ها، آن را برای همه جوامع تجویز کند، در حالی که انتظار عکس آن است. یعنی باید با آشنایی با روش خاص پیامبر ص، آن مقدار از روش ایشان را که وابسته به شرایط خاص جامعه زمان نزول است، کنار زده شود و نظام کلی یا روش کلی قابل تطبیق بر همه جومع از آن استخراج گردد.

اینک یک سؤال:

چرا اهل بیت ع یک فهرست از ترتیب نزول سوره ها ارائه نکرده و حتی در یک روایت نفرموده اند که مردم با ید تلاش کنند شرایط خود را با شرایط زمان پیامبر ص وفق دهند؟ بلکه فرموده اند این قرآن است که جاری است و با قوانین جامع و فرازمانی و فرامکانی خود پیوسته زنده و بر قرار است؟

 

تأملی در روش تفسیر به ترتیب نزول (تفسیر تنزیلی) (2)

 تأملی در روش  تفسیر به ترتیب نزول (تفسیر تنزیلی) (2)

در باره تفسیر قرآن به روش ترتیب نزول، پیش تر سخن گفته ایم و در این جا به چهار نکته مهم اشاره می کنیم:

1. نکته نخست را با ذکر یک مثال بیان می کنم: استادی سر کلاس درس موضوعی را در نظر داشت مطرح کند که مشتمل بر ده بند بود و این بندها را در نگارش خود منطبق بر ساختاری که در ذهن داشت، مرتب کرده و قرار بود به ترتیب و بر اساس همان منطق موجود در ذهنش، بیان کند، لیکن بند چهارم را که بیان کرد، یکی از دانشجویان سؤالی را مطرح کرد که ناگزیر شد بند هشتم را بر بند پنجم مقدم کند. بعد از بیان بند هشتم، بقیه بندها را بیان کرد. یکی ا ز دانشجویان مطالب استاد را تقریر کرد و به وی داد. استاد گفت: جای بند پنجم را با بعد از بند هشتم قرار ده. البته ممکن بود این دانشجو تقریر را به استاد ندهد. حال سؤال این است: اگر کسی بخواهد بعد از چند سال جزوه ای که در اختیار استاد قرار نگرفته را ملاک پژوهش قرار دهد، باید تلاش کند از حجاب حادثه ای که در کلاس درس رخ داده (پرسش زود هنگام دانشجو) بیرون بیاید و با استفاده از قرائن و شواهد نظام حاکم بر مطلب را به درستی کشف کند یا سیر بیان استاد در کلاس را ملاک قرار دهد؟

حال اگر کسی بخواهد آن جزوه ای را که به استاد عرضه شده و او آن را بر اساس نظام فکری خود اصلاح کرده، ملاک پژوهش خود قرار دهد، آیا شایسته است به سراغ ترتیب بیان شده در کلاس رفته و نظام حاکم بر جزوه را بر اساس ترتیب بیان استاد در کلاس درس، بازخوانی کند؟!

در مورد قرآن کریم نیز چنین تصویری مطرح است. قرآن در طول بیست یا بیست و سه سال نازل شد. ممکن است در نظام حاکم بر تعالیم قرآن که مورد نظر پروردگار متعال است،‌ برخی آیات و تعالیم بر خلاف نزول آن ها قرار داشته باشد، ولی به دلیل بروز حوادثی، نزول آیات و تعالیم پس و پیش شده باشد. پیامبر ص پس از نزول قرآن،‌ آیات را در جای خود قرار می دهد تا نظام حاکم بر تعالیم - که بر اثر ضرورت، کمی به هم ریخته است-  به حالت واقعی خود بر گردد. پس هنر ما این است که نظام واقعی را کشف کنیم و با ابزار مختلفی که در اختیار داریم از حجاب زمان و رخدادهای گوناگون زمان پیامبر ص رها شویم  (یعنی دقیقا عکس مسیری که تفسیر بر اساس نزول پیشنهاد می کند)؛ آری، به حکم اصول عقلائی محاوره (اگر آن را مبنای تفسیر آیات قرار دهیم) می توانیم در حد یک شاهد و قرینه به مواردی که زمان نزول آیات در معانی الفاظ آن دخالت دارد، استناد کنیم و به صورت تفسیر غیر حتمی بیان کنیم.
2. پیرو بند یک، باید دانست که ترتیب آیات سوره ها به دستور پیامبر - صلی الله علیه و آله- صورت گرفته است، اما می بینیم که آن حضرت در چینش آیات، گاه ترتیب نزول را رعایت نکرده است و به عبارت دیگر، حضرت از ترتیب نزول اعراض کرده است که توضیح آن در ذیل آمده است.

3. سوره یعنی حصاری که مجموعه ای از آیات را از دیگر آیات جدا می کند و این یعنی گسستگی بین آیات؛ بنابراین، اگر ما بخواهیم این حصار را در ارتباط بین مفاهیم بر داریم، دلیل خاص می خواهیم. 

4. به باور بسیاری از دانشمندان ترتیب سوره های قرآن (دقت شود: ترتیب سوره های قرآن و نه جمع آن ها بین الدفتین و در یک مصحف)در زمان پیامبر ص شکل گرفته،‌ حال یا به دستور مستقیم پیامبر ص و یا در مرأی و منظر ایشان و در مطلب قبلی راجع به تفسیر تنزیلی مطالبی در این خصوص بیان کردم. اگر چنین باشد،‌ این خود هشداری نسبت به مسئله است و به یک معنا،‌ اعراض پیامبر ص را می رساند.

توضیح بند 1: در برخى سوره‏ها، مضامين آيات آن و شواهد و قرائن تاريخى و روايى، از آن حكايت دارد كه آيات آن پراكنده و برخلاف ترتيب فعلى نازل شده است؛ براى مثال،در سوره ممتحنه، آياتى كه در سال‏ هشتم هجرى و در آستانه فتح مكّه درباره حاطب بن ابى بلتعه نازل شده است، (تاريخ الطبرى، ج 2، ص 155؛ سبحانى، جعفر، فروغ ابديت، ج 2، ص 712- 713؛ مجمع البيان، ج 9، ص 445،( ذيل نخستين آيات سوره ممتحنه)، بحار الانوار، ج 92، ص 69) در ابتداى سوره واقع شده و آيه دهم و يازدهم كه در سال ششم هجرى در ارتباط با مواد پيمان حديبيّه درباره سبيعه اسلميّه و ام كلثوم دختر عقبه نازل شده، ( مجمع البيان، ج 9، ص 452 ذيل آيه 10 و 11 سوره ممتحنه؛ تاريخ الطبرى، ج 2، ص 125؛ سبحانى، جعفر، فروغ ابديت، ج 2، ص 602، بحار الانوار، ج 92، ص 68 و 92.) پس از آن آورده شده است و آيه دوازدهم درباره بيعت با زنان است كه پس از فتح مكّه نازل شده است (همان، ج 9، ص 456، ذيل آيه 12 سوره ممتحنه؛ جامع البيان، ج 2، ص 161؛ فروغ ابديت، ج 2، ص 737 و 738.) و آخرين آيه آن (آيه سيزدهم) نيز از نظر معنا با آيات صدر سوره متناسب است (همان، ج 9، ص 458، در پايان تفسير سوره ممتحنه، تحت عنوان« النظم»؛ التمهيد، ج 1، ص 278، در مورد پراكندگى نزول آيات سوره ممتحنه و بر وفق ترتيب نزول نبودن آن، ر. ك: بحار الانوار، ج 92، ص 67، به بعد.) كه در آستانه فتح مكّه درباره حاطب بن ابى بلتعه نازل شده است. (برای آگاهی بیشتر ر.ک:روش تفسير قرآن، متن، ص: 105)

اشکال:

ممکن است گفته شود که این موارد اندک است،‌ و ما نمی توانیم ترتیب نزول را به خاطر چند مثال کنار بزنیم و یا شأن آن را پایین بیاوریم.

در پاسخ گفته می شود:‌ اولا ما دلیلی نداریم که این موارد محدود به همین مقدار بوده است و ثانیا:‌ اگر این برداشت نادرست بود،‌ علی القاعده پیامبر حکیم ص و اهل بیت گرامی اش ع به صراحت به این مسئله تذکر می دادند و یا دست کم یک فهرست از ترتیب نزول سوره ها اارئه می کردند که مجبور نباشیم و روایات مقطوع تمسک کنیم. (روایات ترتیب نزول همه ضیف اند و غالبا از ابن عباس نقل شده اند. از اهل بیت ع در باب اولین سوره نازل شده و آخرین سوره و خلاصه در همین حد یا نزدیک به این ها وارد که به کار این جا نمی آید. در باره روایات ترتیب نزول ان شاء الله مفصل بحث خواهم کرد.)

 

تأملی در روش تفسیر به ترتیب نزول (تفسیر تنزیلی) (1)

تأملی در روش تفسیر به ترتیب نزول (تفسیر تنزیلی)

اخیرا برخی نویسندگان تفسیرهایی را بر اساس روایات ترتیب نزول شکل داده اند؛ یعنی به جای رعایت ترتیب مصحفی، سوره ها را بر اساس ترتیب نزول تنظیم کرده اند. در خصوص این روش تنظیم نکاتی قابل ذکر است: الف) با توجه به فرمایش امیر المؤمنین- علیه السلام- که: «لا يهاج القرآن بعد اليوم‏» (تفسير الطبري، ج 17، ص 93؛ مجمع البيان، طبرسی، ج 9، ص 218؛ التمهيد في علوم القرآن، معرفت، ج‏1، ص: 342 )- هرچند این معنا کلی است و ممکن است شامل تغییر چینش سور قرآن نشود- ولی با توجه به این که به هم ریختن ترتیب سوره ها هیچ فایده علمی برای آن ها ندارد (توضیح بیشتر در بند «د» می آید)، بهتر است مطابق مصحف کنونی رفتار نمایند و به هم ریختن ترتیب سوره ها را به حضور و دستور خود امام عصر- عجل الله تعالی فرجه الشریف- موکول کنند. ب) با توجه به این که برخی دانشمندان و مفسران به نام شیعه و سنی معتقدند ترتیب کنونی سوره های قرآن به دستور شخص پیامبر شکل گرفته و ما از یک سو دلیل قاطع بر رد سخن آنان (که تا حدی معقول می نماید و برخی روایات مؤید آن است. توضیح بیشتر در ادامه آمده است.) نداریم و از سوی دیگر نمی توانیم به روایات نزول اعتماد کنیم، از این رو مشروعیت چنین رویکردی مورد شک و تأمل و رعایت ترتیب مصحف کنونی به حق و احتیاط نزدیک تر است. ج) بر اساس بی اعتباری روایات ترتیب نزول، به باور نگارنده با توجه به روایات نهی از تفسیر به رأی لازم است هر گونه تفسیر بر پایه ترتیب نزول با لسان احتمال و به روش احتیاط و در تراز اخذ به مؤیدات انجام گیرد و نه بیشتر. روشن است که رعایت این احتیاط هیچ مانعی فراوی فعالیت در خصوص کشف مطلبی نو بر پایه ترتیب نزول به وجود نمی آورد و تنها از بروز تحکمّ بر قرآن جلوگیری می کند. د)‌ استفاده از ترتیب نزول قرآن به ویژه تقسیم کلی مکی و مدنی، کم و بیش مورد توجه مفسران بوده و برای نمونه علامه طباطبایی که به بی پایگی روایات ترتیب نزول معتقد است، خود از آن به عنوان مؤید برای نقد دیدگاه های مخالف بهره برده است. (برای مثال ر.ک: تفسیر آیه دوم سوره جمعه) بنابراین، با رعایت ترتیب کنونی مصحف نیز می توان همه مطالب را بیان کرد و نهایتا لازم می آید در ابتدای هر جلد جدولی از ترتیب نزول سوره ها جهت استحضار خوانندگان قرار گیرد.

توضیح بیشتر بند ب: فارغ از بررسی گزارش های تاریخی و روایات مربوط به چگونگی ترتیب مصحف و تاریخ آن, توجه به یک نکته مهم است. به یقین می دانیم که یکی از مهم ترین عبادت های مردم درسال های آخر عمر شریف پیامبر اکرم- صلی الله علیه و آله- ختم قرآن بوده است, به ویژه در ماه مبارک رمضان و برخی ماه های دیگر، از سوی دیگر اغلب سوره های قرآن تا قبل از سال هفتم هجری نازل شده بود و قرآن تقریبا در شکل نهایی خود ظاهر شده بود. اینک می پرسیم آیا می توان احتمال داد که پیامبر اکرم- صلی الله علیه و آله- که در نظم و اهتمام به قرآن پیش رو همگان بودند، نسبت به بی نظمی در ختم قرآن واکنشی نشان نداده باشند؟ اگر ترتیبی فعلی بین مردم از سوی پیامبر ارائه نشده باشد و برخی از صحابه بعد از پیامبر این کار را کرده باشند، باید بین مردم در زمان حیات پیامبر یک رویه تقریبا یکسانی شکل گرفته باشد و علی القاعده نباید آشفتگی بین اصحاب فراگیر باشد و پیامبر نیز بی هیچ واکنش یا علاجی از کنار آن گذشته باشد. اگر ترتیب نزول مورد تأیید است، حداقل باید گزارشی نقل می شد که مردم در زمان پیامبر سوره ها را بر اساس روال طبیعی نزول آن قرائت می کردند، و اگر ترتیب فعلی یا چیزی نزدیک به آن در اواخر عمر شریف پیامبر رایج بوده باشد و پیامبر واکنشی نشان نداده باشند، این خود به اجمال نشان می دهد این ترتیب مورد تأیید ایشان بوده است و افزون بر این، این که پیامبر خود در چینش آیات سوره ها ترتیب نزول را بین آیات نادیده گرفته اند، که موارد متعددی گزارش شده، اعراض از کلیدی بودن نقش ترتیب نزول در تفسیر را نشان می دهد ...