754) ذوالفقار فاطمه‏ /بازنشر

اشك زهرا در تجلى ذو الفقار حيدر آمد

او نهان ‏جنگيد و حيدر در بر ميدان برآمد

از چه مى‏ گرييد زهرا؟ از چه ‏مى ‏ناليد زهرا؟

از چه در آن مدت كم جان آن گل به سرآمد

آه زهرا كى بود از سيلى و ضرب عدو

اشك زهرا در تبلور درد دين و همسر آمد

دین .....

فاطمه‏ غمديده دين بود و آه و اشك حرمان‏

سخت جنگيد و به اشكش تيغ‏ و مركب ‏بستر آمد

آسمان تاريك شد از رفتن خورشيد و نور

خدعه صياد شب با صد هزار اژدر درآمد

پرده وحشت زد و ابليس با نيرنگ خود

بى‏ شمار از انسيان را آتش دوزخ برآمد

فاطمه گرييد و اشكش شد تجليگاه يزدان

شافع روز جزا در دادگاه داور آمد...

در تشفّى سينه پرسوز آن گلگون احمد

با ظهور منجى عالم هماى آخر آمد

اين جواهرها كه سفتم هر يكى فرياد من شد

جز تولّى‏ و تبرى كى از اين دو برتر آمد

بازارسال: مقايسه خاك كربلا و خاك كعبه (ویرایش دوم)

حدود دو دهه پیش یک روز رفتم حرم حضرت معصومه _سلام الله علیها_ عرضه داشتم مدتی است شعری نگفته‌ام اگر لطفی کنید! محتوا و سبک را هم شما عنایت کنید، فقط چیزی قابل عرضه باشد! گمانم محتوا در همان حرم به ذهنم خطور کرد شاید هم وقتی آمدم خانه و خلاصه همان شب شعر زیر بر قلمم جاری شد؛ البته بعدها کمی ویرایشش کردم:

خاك كعبه غرّه و مسرور بود

عالمی را مقصد و منظور بود

چشم را بگشود و از نزديك و دور

پر تشعشع ديد خود را، پر ز نور

سربجنبانيد و با فخر و غرور

در ندا در داد بانگى پر سرور

كين منم برتر ز هر بالا و پست

كين منم، گِردم همه هوشيار و مست

كين منم او كه خدايش برگزيد

از فيوضاتش چنين گشتم سعيد

حضرت آدم به دست خود نواخت

قبله گاه مؤمنان بر من بساخت

وانگه ابراهيم و اسماعيل او

با هزاران فخر كردندم نكو

مردمان هر روز رو سويم كنند

چهره مى‏ سايند و سجده مى‏ برند...

در همه نعمت خودم تنهاستم

از زمين تا عرش حق برخاستم

من چنينم كس نباشد همچو من

كى بزايد مادر گيتى چو من

گفت و گفت آن شمع با دلدادگان

گه تواضع كرد گه چون سروران

تا كه ناگه بر سرش آمد فرو

بس! كه ديگر هيچ اين‏ گونه مگو

سجده، گر رو سوى تو مى‏ آورند

ليك بر خاك كدامين مى‏ کنند؟

هم تو گر بر سجده آرى، ناگزير

چهره ‏ات بر خاك من آرى به زير

قبله‏ گاه صورت مردم تويى

شمع هر پروانه و كركس شدى

هم غزال و گرگ، گرداگرد تو

هم ملك هم ديو را با وِرد تو

اين چه غوغايى است بر سر مى ‏كنى!

گوش تا اسرار ناگفته برى

قبله‏ گاه عشق جاويدان منم

سجده‌‏گاه مست دلداران منم

شمع هر چه مست و گم گشته منم

مُهردلداده به سجاده منم

من نيم از اين زمين كز جنّتم

چون كه آن خورشيد آمد در برم

خاك آن فردوس بالايم كه من

گشته‏‌ام در پاى آن سرو چمن

خفته در دامان من يك بوستان

لاله‌‏هاى بى‏ سر آن دوستان

لاله‏ هاى اوفتاده در برم

اين علم‏‌هاى سراپا خسته‏ ام

هر يكى هم كعبه و هم قبله‏ اند

بهر حق اينان به خاك افتاده ‏اند

من سر تعظيم آوردم فرود

كردحق خاك مرا بهر سجود

گشته ‏ام تاج سر شاهنشهان

چون شدم خاك پى فردوسيان

خاك من بر عارض هر كس نشست

سجده مقبول افتد و فايز بگشت

اين نصيحت بشنو و گوشى سپار

سر فرود آور كه باشى وامدار

كربلا هستم و خاكم توتياست

هر نماز عشق بر من مبتلاست

محفل من با قدوم انبياست

قلب من جاى دل آزاده‏ هاست

هستى‏ ام گر هست از آن مهتر است

خاك پايش از "جواهر" بهتر است .

یاس کبود (پست تکراری)

همه ذرات من آن دم که سخن باز نمود

مدح يكتا گل بي عيب سرآغاز نمود:

..گل بي عيب من آن ياس كبود است كه بود

ماه پر نور و گرفتار شب آتش و دود

دود باز آمده از قلب نگون دژخيم

آتش شعله‌ور از هيزم گودال جحيم

اي صبا! با بوي آتش باغبان را داد كن

گو بيا يكتا گلت را از غمش آزاد كن

ذوالفقار فاطمه‏ (پست تکراری)

اشك زهرا در تجلى ذو الفقار حيدر آمد

او نهان ‏جنگيد و حيدر در بر ميدان برآمد

از چه مى‏ گرييد زهرا؟ از چه ‏مى ‏ناليد زهرا؟

از چه در آن مدت كم جان آن گل به سرآمد

آه زهرا كى بود از سيلى و ضرب عدو

اشك زهرا در تبلور درد دين و همسر آمد

دين احمد ....

فاطمه‏ غمديده دين بود و آه و اشك حرمان‏

سخت جنگيد و به اشكش تيغ‏ و مركب ‏بستر آمد

آسمان تاريك شد از رفتن خورشيد و نور

خدعه صياد شب با صد هزار اژدر درآمد

پرده وحشت زد و ابليس با نيرنگ خود

بى‏ شمار از انسيان را آتش دوزخ برآمد

فاطمه گرييد و اشكش شد تجليگاه يزدان

شافع روز جزا در دادگاه داور آمد...

در تشفّى سينه پرسوز آن گلگون احمد

با ظهور منجى عالم هماى آخر آمد

اين جواهرها كه سفتم هر يكى فرياد من شد

جز تولّى‏ و تبرى كى از اين دو برتر آمد

545) به مناسبت تاسوعا

حضرت عباس ع تنها شهیدی است که در کربلا در اوج جنگ و هیجان چکاچک شمشیرها و فرود تیرها و نیزه‌ها وقتی بچه‌ها تشنه و منتظر آب بودند و برادرش حسین ع در اوج جنگ و تنهایی، آن هم وقتی یک دستش قطع شده بود، توانست رجز بخواند و قطع یمین را تضمین کند: والله ان قطعتموا یمینی ... و بعد به گفته مناقب شمشیر به دست چپ گرفته و به جنگ ادامه دهد و چون دست چپش را قطع کردند، بار دیگر شور درونی‌اش بر هیجان‌های بیرونی فائق آید و فکرش در فضای طمئنینه درونش به جوشش درآید و در رجزی دیگر فی البداهه قطع دست چپش را تضمین کند؛ گفتن رجز فی البداهه نیاز به آرامش و پرواز فکر دارد و هیجان بدترین حالت و آشفتگی فکر را در پی دارد و جمع این متناقضین خبر از اوج روحی این وجود مقدس دارد. این ویژگی عباس علمدار حیران کننده است....

معنی عشق و وفا را هیچ کس تقریر کرد؟

آنچه را عباس با دستان خود تعبیر کرد

یک تجلی از وفایش در میان آب بود

یک تجلی را دو دستش بر زمین تصویر کرد

یک کف از آب فرات و از درونش شعله ها

در کفش نقش وفا دید و به خود تحذیر کرد

یاد دلدار آمد و در گوش بانگ العطش

آب را بر ریخت چون عشقش چنین تفسیر کرد

مشک را بر دوش بگرفت و برون آمد ز آب

سوی کعبه، بادپایی را چه خوش تنظیر کرد

لیک امیدش به تیغ خصم چون مشکش درید

با دو بال عرش پیما عذر خود تحریر کرد

آمدش زهرا (س) به بالین و به مادر مادرش

از جوان با وفایش او چه خوش تقدیر کرد
محرم ۱۴۲۶

542) فال بد!

برخی عادت دارند دائم فال بد بزنند، مانند شخصیت حکایت ذیل که برساخته چند دهه پیش است که به تازگی ویرایشش کرده‌ام:

حکایت شنو از یکی مرد شوم

که دائم به بد قرعه می‌زد چو بوم

همه سنگرش خانه بود از هراس

که دائم یک و صفر بودش به طاس

خبر شد بزرگ ده از حال او 

بدو بازگفتند احوال او

بگفتا که تدبیر کارش کنم

ز اوهام باطل پاکش کنم

فرستاد پیکی که دعوت کند

به نامی که فالش به نیکی زند

برفت درب خانه بزد کوب در

که ای مرد خوش فال بشنو خبر

به سور و سرور دعوت آورده‌ام

بیا درب بگشا بده مژده‌ام

بگفت: چیست اسمت؟ بگفت: "اقبال" 

به سر زد که ای! "لابقا" یست فال

برو عذر من بر که این است رای

نه بتوانم آمد به مقتل به پای

***

برعکس اقبال می‌شود: لابقا؛ شاعر گفته: 

اقبال را بقا نبود دل به او مبند                  اقبال را چو قلب كني لابقا بود

493)  منظومه نور در مدح پیامبر اکرم ص ( بازنشر  به مناسبت میلاد با سعادت پیامبر اکرم ص)

"منظومه نور"

در مدح پیامبر اعظم(ص): در کتاب مناقب بحثی آمده تحت عنوان مقایسه پیامبر اکرم ص با سایر پیامبران ع ؛‌ نگارنده با استفاده از آن منبع و نیز برخی منابع دیگر، به سرودن منظومه ذیل توفیق یافتم و برای آن استخاره هم کردم که در ابیات پایانی (از مجوز ز قرآن به حسن مآب تا خطا نی رود درز پندار کس) در باره آن به زبان شعر توضیح داده‌ام ودر پانوشت توضیحات را کامل کرده‌ام. ضمناً‌ چند مورد به نظر می‌رسد خالی از مسامحه نباشد، هرچند در منابع یاد شده آمده باشد. این منظومه در تاریخ 1374 شمسی برابر با 1416 قمری سروده شده است که در یکی از ابیات پایانی به آن اشاره شده است.

حضرت آدم ع

گر آدم بود قبله‌گاه ملک* /  امام النبيّين شدی در فلک

پانوشت: "و اذ قلنا للملائكة اسجدوا الآدم"... بقره، 34 .

اگر يك خطاب آمدش"اُسجُدوا"* / ز يزدان صلوة و فرشته بر او*

پ: "ان اللَّه و ملائكته يصلون علي النّبي"...احزاب، 56.

دمادم به هر لحظه آيد برش‏ / ز هر ذات روحی ثنا بر درش‏

به "صَلُّوا"* خطاب است برمؤمنين‏ / عنايت بود بر امام المبين‏

پ:"يا ايّها الذين آمنوا صلوا عليه و سلموا تسليما"...احزاب، 56.

خدا آدم آورد از ماء و طين‏ /  ز نور آفريدت جهان ‏آفرين‏

سر سلسله گر به آدم نمود / وجود تو را در سَبَق كس نبود

به الفی الف* قبل آدم بُدی‏ / به تسبيح ذات احد در شدی

پ: "انّ اللَّه خلقني من نور و خلق النور قبل آدم بالفي الف سنه". بحار الانوار ، ج 16، ص 402.

نبی و ثناگو بُدي در برش / گرفتار آدم به آب و گلش*

پ: "كنت نبياً و آدم- عليه‏ السلام- منخول في طينته". بحار الانوار ، ج 16.

ملائک اگر در برش عاجزند* / سرافكنده راهی مكتب شوند

"و علّم ادم الاسماء..." بقره، 31.

كه "سُبحانك لاعِلمَ لَنا"* / به قرآن كنی عجز در ماسوا*

پ: بقره، 32 / "قل لئن اجتمعت الانس و الجن علي ان ياتوا..." اسرا، 88.

ملك، جنّ و انس ار كشند از غلاف‏ / به يك دفعه صولت‏ كنان در مصاف‏

چنان ضربتی را نيوشيده‏ اند / كه بر سجده افتند و پوزش برند

اگر عهد آدم ز جنّت بريد / عروج پيمبر به عرشش رسيد*

"قاب قوسين أو أدني..." نجم،53

به پيغمبر و آل شد ملتجی‏ / "فَتَابَ عليه"* شد به عِرض النبی

پ: بقره،37.

ادريس ع

به رفعت "مَكاناً عليا"* چو هست‏ / مرا او را "رَفَعنا لكَ ذكرك"* است‏

پ: "ورَفعناهُ مكاناً علياً" مريم،57 / شرح، 4.

مناجات ادريس چون با خداست‏ / به شأن محمد "فأوحی‏"* رواست‏

پ: "فاحوی‏ الي عبده ما أَوحی" النجم،10.

 

نوح ع

به دنيا اگر نوح منجی بود / پيمبر(ص) به دارين منجی شود

چو كشتی بود اهل بيت نبی(ع) * / مر اين كشتی را ناخدايی علی(ع)

پ: "مثل اهل‏ بيتی كسفينة نوح من ركبها نجا و من تخلف عنها غرق".

اگر كشتی نوح جاری درآب* / به اذن محمد چو سنگی بر آب*

پ: "انا لمّا طغا الماء حملناكم في الجارية". الحاقه،1. / يكي از معجزات حضرت به درخواست مكرمة ابن ابي‏ جهل.

به كشتی سلامت اگر رفت نوح(ع) / به تار ضعيفی بود رَوح رُوح*

پ: تار عنكبوت در غار حرا هنگام هجرت از مکه به مدینه

پذيرفت از نوح گر "لاتَذَر"* / ز نفرين او جاری خُسر و ضَرَر

پ: "لاتذر علي الارض". نوح، 26.

به رحمت پذيرد ز خير الامم‏ / رسولُ النعم لارسولُ النقم‏

 

هود ع

اگر قوم عادش به باد خزان* / به سودايش آورد و محو از جهان‏

پ: "في عادٍ اذا ارسلنا عليهم الريح العقيم" الذاريات،1.

به احزاب، منصور او مصطفی‏ / به ريح و ملايک جنود خدا

 

صالح ع

اگر صالحش ناقه اعجاز بود / برون آمد و عجز مردم نمود

محمد(ص) به اعجاز مردی نمود / برون آمد از كوه و حيرت فزود

اگر ناقه را تيغ دشمن  فتاد / زآلش چه بر نيزه ‏ها سر نهاد

 

ابراهيم ع

اگر او خليل است احمد(ع) حبيب‏ / هويدا بود فرق نزد لبيب‏

خليل ار طلب كرد سير از خدا* / به "اسری"* خبر آمد از مصطفی‏

پ: "إني ذاهِبٌ الي ربّي" الصافات،99. /"اسری‏ بعبده ليلاً..."(اسراء،1) فهو المطلوب من اللَّه تعالی‏.

لسانش به حسبی در آن آتش است‏ / حبيب‏ مر حبيبش‏ ندا "حَسْبک"* است‏

پ: "يا ايّها النبي حسبك اللَّه". انفال،64.

"لسانٍ صدقٍ"* اگر در دعا / ‹رفعنا لك ذكرک"* است مصطفی

پ: "اجعل لي لسانٍ صدقٍ". الشعراء،84. / الشرح،4.

سؤال خليل از مناسك گر است* / حبيبش به اسرا بديد آنچه هست*

پ: "و ارنا مناسكنا" بقره، 128. / "لنريَه..." اسراء،1.

خليلش قسم خورد و "تاللَّه"* راند / "لَعَمرُک"* مدالی مر احمد بماند

پ: "تا اللَّه لاكيدنّ اصنامكم..."الاسراء،29 / "لعمرك انهم..." الحجر،72.

مقام خليلش اگر قبله شد* / "لكم في رسولِ اللَّه"* اسوه شد

پ: "واتخذوا من مقام ابراهيم..."بقره، 125. / احزاب،21.

چنان اسوه ‏ای كز سخاوت، عتاب / "و لاتَبْسط"* آمد ز ربّش خطاب‏

پ: "ولاتبسطها كلّ البسط" الاسراء،9.

اگر بخل بر رزق اعدا نمود* / به ‏آن"وَ ارزُقْ ‏اَهلَه"* حبيبش ستود

پ: "و ارزق اهله من الثمرات" بقره،26. / بقره،126.

"لقد اصطفيناه"* آمد اگر / به آن ابتلا رفت تاجش به سر*

پ: بقره،130. / "واذا ابتلی ابراهيم ربه كلمات..." بقره،124.

ولی مصطفی(ص) قبل هر ابتلاء / بُوَد صفوة اللَّه، رسول خدا(ص) *

پ: "اللَّه يصطفی" الحج، 75.

به‏ جای پسر، ذبح شاتی اگر / به صد ناقه آمد به‏ جای پدر*

پ: داستان پدر حضرت محمد- صلی الله علیه و آله. بعضي از محققين در صحّت اين قضيه ترديد نموده و در ردّآن دلائلي ارائه کرده ­اند.

اگر حرّ آتش بر او بی‏ ثمر* / سمّ خيبريّه* شدش بی‏ اثر

پ: "برداً و سلاماً" الانبياء،21. / نام زنی است كه در جریان جنگ خیبر قصد داشت حضرت را مسموم کند و البته به اعجاز الهی نتوانست. سال‌ها بعد افرادی از نزدیکان حضرت ایشان را مسموم کرده و به شهادت رساندند ولی اهل تسنن آن را به آن زن  خیبری نسبت دادند!

به تسخير او آتش آخرت‏ / همه خاضع و خاشع در گهت‏

اطاعت خدا را به ذبح پسر / به ذرّيه ار لاتُعدّ شد ثمر

پيمبر ص * پَسِ خونِ جاری به رُود / بديد كوثری* كز خدا مژده بود

پ: عاشورا / "انا اعطيناك الكوثر".

كه خود* يک پديدار از طيف نور / ذراری پراكنده نزديك و دور

پ: سراینده این اشعار

خداوند به عزت نگهدارشان‏ / به لطف و كرم حق بود يارشان‏

خليل ار برافراشت آن كعبه را* / بود رفعتش مر رضای خدا

پ: "واذا يرفع ابراهيم القواعد من البيت..." بقره،127.

به كعبه كند احمدش را رضا* / ز اقصی چو گرداند، خيرالوری

پ: "فلنولينّك قبلةً ترضاها" بقره،144.

طهارت* اگر باشد اندر دعا / مطهّر بوند جمله اهل كسا*

پ: "واجنبي و بني أن نعبد الاصنام". ابراهيم،35. / "انما يريد اللَّه ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيراً" احزاب، 33.

يعقوب ع

گر اسباط يعقوب اثناعشر / دوازده وصی جای خيرالبشر

بود مريم بنت عمران گرش‏ / شود فاطمه دختر و مادرش (ام ابيها)

كجا ديده بيند به جمع زنان‏ / به كرنش برش از زمين و زمان‏

چو آن گوهر پاك، بنت النبی‏ / چه كس لايق همسری چون علی

فراقش اگر نور چشمان بردد / به دوری يوسف صبوری كند

ز مرگ پسر، ظلم اعدای  دين‏ / اسارت، شهادت، به سقط جنين‏

نديده است محنت كسی اين‏ چنين‏ / عيان ديد و كوشيد در راه دين‏

نه ايّوب و يعقوب و پيغمبری  / نه از اوليا و نه در قصّه ‏اي

کسی چون رسول و وصیش علی / ندید از مصائب خفی و جلیّ

 

يوسف ع

جمال ار خدا داد مر يوسفش‏ / زليخا ربود آن جمال رخش‏

ملاحت* به احمد چنان جای شد / خجل دربرش چرخ مينای شد

پ: قال رسول اللَّه(ص): "كان يوسف عليه‏ السلام احسن و لكنّني املح".

به حبس و فراق و به عصيان، به چاه‏ / اگر صبر مركوب يوسف به راه‏

به غربت، به فرقت، به شعب و به غار / بسی رنج برد و همی پايدار

 

موسی ع

اگر دست موسی شود چون قمر* / دو و دَه برون چشمه گر ز آن حجر*

پ: "اسلك يدك في جيبك تخرج بيضاء". قصص،32. / "فانفجرت منه اثناعشره عيناً" بقره،60.

اگر بحر* بشكافد او با عصا / به تيه آن ستون گر شدش رهنما

پ: دريای احمر و يا رود نيل.

ز نور محمد به جنب يمين‏ / به وقت جلوس امام المبين‏

ز سبّابه نوری  تشعشع ‏كنان‏ / به از ماه و خورشيد در آسمان‏

به اعجاز، تير كمان در چهی / دوازده چشمه برآرد همی‏

نه تنها به يوم الميضاه* ز چاه‏ / كه اعجب اصابع اگر چشمه ‏گاه

پ: پیامبر(ص) در جنگ حدیبیه تیرشان را در درون چاهی خشک قرار دادند و به برکت وجود ایشان آب فراوانی حاصل شد. ر.ک: بحار الانوار، ج 17، 286.

بود نور عرجون و نور عصا / دو اعجاز روشنگر مصطفی ص

ز وادی خزان* آيدت در خبر / چو دريای موسی شدش در ممرّ*

پ: يا "خزاز" / به روايت انس.

اگر منّ و سلوی بود اكلشان‏ / زآن "تسع آيات"* آيد نشان‏

پ: "و لقد اتينا موسي تسع آيات بينات". الاسراء،107. قال ابن عباس و الضحاك: "اليد، و العصا و الحجر و البحر و الطوفان و الجراد [=ملخ‏] و القمل [= شپش‏] و الضفادع [= قورباغه‏] و الدم [= خون]".

غنائم حلالست بر مصطفی ص / چو آن نُه بود مر رسول خدا ص

جَراد و دَم و قُمَّل و جِرذان‏ / ز نفرين رعلا و ذكوانيان*

پ: دو قبيله ‏ای كه مورد نفرين پيامبر اكرم ص قرار گرفتند. در ذیل هر يك از موارد ذکر شده (جراد و دم...) حكايت و معجزه‏ ای شگفت‏ وجود دارد.

اگر شرح صدر* خواهد او از خدا / "اَلَم نَشرَح"*آمد بر مصطفی‏

پ: "رب اشرح لي صدري" طه، 25. / سوره الشرح، آیه 1.

اگر همچو هارون وصيی بود / كه را چون علی(ع) در وزارت شود

دو قسمت كند بحر گر با عصا* / بُدش انشقاق القمر در سما

پ: "فاضرب بعصاك البحر" الشعراء،63.

وَ إن كَلَّم اللَّهُ موسی علی‏ / جبَل طورِ سيناء بيوم الندا

و مِن قاب قوسَين لمّا دَنا / فَناجا محمّد بقرب نجا

عَلي الارض إن إرتقی فی النَّهار / ففی الليل مِعْرَجهُ دُون انتظار*

پ: معراج پیامبر اگرم ص بدون انتظار بود ولی انتظار حضرت موسي چهل روز به طول انجامید.

و هل مَن ناداهُ ربُّنا / كمن ناجاه فَوقَ السما

داود(ع)

اگر نغمه آموخت آواز او / اگر بلبلان رقص‏ پرداز او

حلاوت* چنان در بيانش نمود / به قرآن خود عقل‏ها می ‏ربود

پ: "و اذا سمعوا ما انزل..."المائده،83.

هزاران* اگر تيرداران او / خدای محمد(ص) نگهبان او*

پ: بر اساس برخی روایات سی هزار سرباز. / "و اللَّه يعصمك من الناس" المائده، 67 .

گر آهن به دستان او نرم بود* / دل احمدش را به نرمی گشود*

پ: "و النّا له الحديد" سبأ،10. / "فبما رحمة من اللَّه لِنْتَ لهم". آل عمران،159.

و فی حَولِ داود إن سَبَّحت‏ / طيور الهوا و الجبالْ أوّبَت‏

صِغار الحِصی‏ في كفِّ النبّی‏ / يُسَبِّحْنَ للَّه بصوتٍ جَلی‏

اگر آن "شَدَدْنا مُلكه"* بُدش / رسالت به نسخ شرايع شدش‏

پ: سوره ص، آیه 20.

 

سليمان ع

اگر مركبش باد و منزل چو قَصر / به صبحش مَهی راه بود و به عصر*

پ: "غُدُوّها شهر و رَواحها شهر" سبأ،12.

اگر منطق الطير دادش خدا / اگر در برش جنّ و شيطان دوتا*

پ: دوتا: خم تا کمر بسان احترام عبد به صاحب و مولای خویش

محمّد(ص) براقی بدش تيز پا / ففی خُطوةٍ مَدّ عين طَوَی

و فِی الحُمَّرَة*، اليه شكَت‏ / وَ فی الجِنّ "قُل أوحي"* نُزِّلت‏

پ: حُمّرة : نوعي پرنده مثل گنجشك / سوره جن، آیه 1

سليمان اگر جنّ به فرمان كشيد / به عصيانشان آرزوها دريد

محمد به رغبت برش آمدند / سخن را شنيدند و مُسلم شدند*

پ: "و اذا صرفنا اليك نفراً من الجن" الاحقاف،29.

اگر ربِّ هَب لي مُلكاً* بگفت‏ / محمد(ص) دل از هرچه غيرش بسُفت‏

پ: "قال رب اغفرلي وهب لي ملكا". ص، 35

كليد خزائن، كنوز زمين‏ / كند رَدّ همه دلبر نازنين‏

شفاعت خدا داد و كوثر به‏ جای‏ / به محمود جایی نشاندش خدای*

پ: "عسي ان يبعثك ربك مقام محموداً". الاسراء،79

فَشَتّانَ بينَ مَن يَسألْ‏ / وَمَن يُعطی فَلا يَقبَلْ‏

 

يحيي ع

و ان كانَ قد أُوتی يَحیی ‏ / مِنَ اللَّه حكماً بوقتِ الصِّبا*

پ: "وآتيناه الحكم صبيّاً" مريم،12.

ففی الجاهليّه اَتی‏ مصطفی ص / و ما كانَ يَحیی‏ بيومٍ كذا

 

عيسی ع

وان كانَ قَد ابرءَ سُوئَهم* / بإذن إلاله و أَحيی لَهم‏

پ: "و ابری الاكمه و الأبرص" آل‏ عمران،49.

كعيسی ع مُحمّدص خَير الوری‏ / فإبراءُ، إحيائُهُ قَد فَشا

   * * *

شكور* نوح و ابراهيمش* حليم‏ / كليم بنده آن رَؤوفٌ رحيم‏

پ: "انه كان عبداً شكوراً" الاسراء،3. / "ان ابراهيم لحليم" هود،75.

به ‏شوقش* شعيب و"بقلب‏ سليم"* / خليل و مناجات*، موسی‏ كليم‏

پ: مقام الشوق / مقام السلام "اذا جاء ربه بقلب سليم" الصافات،84 / "و قربناه نجيا". مريم،52

به حُبَّ "قاب قوسين لمّا دنا" / "رؤوفٌ رحيم"* خواند او را خدا

پ: "و بالمؤمنين رؤوف رحيم" التوبه،128

"لعَمرُك"قسم خورده پروردگار / ز فرط محبّت به آن رستگار

ز حبّ حبيبی كه ربّش ستود / به "لَولاك"* خود شأن احمد نمود

پ: "لولاك لما خلقت الافلاك"...

چو او كس نياورد صاحب نفس‏ / كه گيتی مادر عقيم است و بس‏

كجا چون منی آرد از ذَين او / كه مدح همه نيست جز شَين او

به عرفان او كس نيابد رهی‏ / كه بشناسدش جز خدا و علی؟

كجا دست يازد به لعل نگار / به كفچه كه يابد تمام بحار

ز اوصاف بي‏ حَدّ شاه عريف‏ / چهارده و شانزده به وقت خريف*

پ: 16 + 14 = پاييز 1416.

كند مدح او طامعی در ثواب‏ / مجوّز ز قرآن به"حسنُ مَأب"*

پ: به سبب ترديد در شروع اين منظومه به قرآن استخاره نمودم، آيه شريف "الذين آمنوا و عملوا الصالحات طوبي‏ لهم و حُسُن مَأب" آمد و الحمد للَّه.

بود مدح پيغمبران و رُسُل‏ / همه در يكی راه ‏يابی سُبُل‏

چو قطبی به انجم درون سَما / كلامم زبالا و ما در ثری

هر آنچه بيامد همه مدح و بس‏ / خطا ني‏رود درز پندار كس*

پ: اين چند بيت در رفع توهّمي است كه ممكن است براي كسي پيش آيد و آن اين است كه اين ‏منظومه، خداي نكرده، نوعي كوتاهي در حق بقيه انبيا است، در حالي كه اين چنين نيست، اگرچه ‏ممكن است بعضي موارد از راه تسامح باشد، لیكن چنانكه گفتيم، گویي مقايسه ستارگان آسمان‏ است با يكديگر؛ مانند اين كه بگویيم اين ستاره پر نورتر است و اين به هيچ وجه تضعيف ديگران ‏نيست؛ زيرا همه آنان داراي كمالاتي مي‏باشند كه بشر معمولي فاقد آن است. صلوات اللَّه و سلامه ‏علي جميع الانبياء و المرسلين و رحمة اللَّه و بركاته

به درگاه خاتم خيرالأنام‏ / قبول و شفاعت بود در مرام‏

أُقَدِّم أماديحك يا رسول‏ / اليك جَدّا و أرجو القبول‏

به لطفش اگر ذرهّ ‏ای در نظر / جواهر گذارد، عَلَم در سَمَر

491)  در احوال شهید

پیش‌تر در باره شبیه‌سازی ادبی مطالبی نوشتم و مثال‌هایی زدم؛ تلمیح زیر هم نمونه‌ای دیگر.

امتحان عشق و باورهاست میدان نبرد

فزت خواند چون بیفتد بر سریر خاک سرد

مرغ روحش برجهد (پرکشد) از این سرا تا عرشیان

چون که بر خوان کرم گردیده‌است او میهمان

(یا: چون که بر خوان کرم گردید در عرش میهمان)

1400/7/18

دو بیتی فوق اقتباسی از دوبیتی زیر است که یکی از رفقا به نام آقای سید مجید میرمحمدی  (شاهد) از روستای آقلک/هفت‌چشمه لطف کرد و برایم فرستاد:

امتحان عاشقان است صحنه جنگ و نبرد

فزت گویم چون چکد خونم به روی خاک‌سرد

مرغ روحم از قفس پرمی‌کشد بر آسمان

بگذرد از قاب قوسین و رود تا آشیان

علي را خدا بهر خود ساخته‏

علي مير بالا و شاه زمين

به بالاييان بيش باشد قرين

‏اگر زورمند است آن قهرمان
‏به فرمان او سر نهاده جهان

اگر اختر ليل و شمس نهار
اگر ابر و باد از برش رهسپار

به نزدش اگر آسمان است خوار
اگر اين زمين است خدمتگزار

اگر برق بالا و تابنده هور
به آن برق شمشير گشتند كور

اگر گنبد آزرم ديده ز او
به نزدش اگر چرخ افتد به رو

كلاه فلك گر بيفتاد زير
حساب عوالم چو در دست مير

همه در بر آن شه ملك حق‏
به زانو اگر جملگي بي‏ رمق‏

سراسر اگر تحت فرمان او
برارند امرش اگر مو به مو

بود راز آن لطف پروردگار
كريم حكيم خداوندگار

علي را به نور خود آراسته‏
جهاني در او جملگي خواسته‏

كه ايزد روانش بپرداخته‏
علي را خدا بهر خود ساخته‏

به نيروي حق جسمش آميخته‏
كه درياي قدرت بدو ريخته‏

چه گويم من از بي‏كران قدرتش‏
كجا چون مني گويد از همّتش‏

رفيقان به افسانه‏ ها سر زنيد
كه چشمان ما كس به واقع نديد

به افسانه‏ ها هم نخواهيد ديد
هماوردي اش را كجا كس رسيد

چو آيند گردان و رزم ‏آوران‏
يلان سُترگ و همه سروران‏

به هنگامه‏ اش سرفرود آورند
به جنگ كم از او چو موري روند

جگر پشّه‏ اند و چو بر آب پاي
كجا در مصافش رود تيز راي‏

كجا وصف بي‏مثلش آرد زبان‏
هماورد او را نيارد زمان‏

چو خورشيد و فرزانه عارفان
وجودش چو انسان، نهان در نهان‏

همه خلق عالم برش سر به خاك
‏ سر پادشاهان همه در مُغاك‏

هويدا برش آنچه اندر حجاب‏
فلك زير پايش بسان ركاب‏

علي آسمان و همه خَلق خاك‏
رود امر او بر طيور و سماك‏

رجز خواند او وقت هنگامه چند
برد جانشان را چو تير از كمند

به تيغ سخن قلب آن گرد را
شكافد ز سينه ربايد ز جا

سمند كلامش چنان در مصاف‏
كه گويي بود رعد او در لفاف‏

گه جنگ چون بر تكاور سوار
زمين چاك ‏چاك و هوا تارتار

به شمشير بُرّان چو برق آسمان‏
غريويدني همچو رعد دَمان‏

به دژخيم يورش برد سرفراز
نماند به نزدش به جز برگ و ساز

به ميدان گردان و جنگ‏ آوران‏
برش همچو موري است شير ژيان‏

يكي آسمان جاي گرز گران‏
شود شش چو كوبد به گردنكشان‏

يكي تيغ دو تا يكي بر دو بر
يكي بي‏مثل ذوالفقار قَدَر

ببرد صف خصم را آن دلير
چكس رسته باشد ز چنگال شير

گهي دست و پا و گهي سر بُرَد
به طغراي تيغش كواكب كند

بريزد زمين و برارد چو جوي‏
به چوگان استَرشْ در زير گوي‏

چنان گوي‌ها را به چوگان زند
برد آسمان شب ‏نمايش كند

شود گوش اختر به طبطاب او
فلك در بماند ز پرتاب او

به پيكار خود گرم جنگاوري‏
شب و روز يكسان به نزدش بدي‏

غباري از آن پهن دشت نبرد
چو خاك آسمان را همي تيره كرد

نه خورشيد روز و نه شب مَه چراغ‏
چكاچك كند نور در دشت و راغ‏

سُرادق دگر بند بندش گسست‏
به غرّيدن آن شه حق ‏پرست‏

به ضربي ابر گرد ميدان جنگ‏
همه سركشان را بزد مُهر ننگ‏

شد آزاد خورشيد و بر رخ نشست‏

چو اُخبوط را او زد و كرد پست...‏

​⁦☝️⁩

بخشي از :منظومه شاه ولايت (قدرت علي(ع))

۱۳۷۴ شمسی

439)  تازیانه‌های رحمت!

عَسى‏ أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ

روزی از ایام توفان در گرفت

باد شلاقش به قدرت بر گرفت

آبِ دریا نعره‌اش از سر گرفت

موج هم چون تیغ کرّ و فرّ گرفت

روی آب و زیر آب آتش گرفت

هر کسی در خانه‌اش سنگر گرفت

زین میان یک ماهی لرزان ز بیم

سخت آشفته ره داور گرفت

کی خدا! گردون فلک گردیده خصم

دامن عقرب، قمر را برگرفت

کی خدا! این چیست بر ما رفته است؟

از کدامین قصه این دفتر گرفت؟

ای خدا جرم و گناه ما چه بود؟

کین سزا از جانب سرور گرفت؟

گفت و گفت آن ناتوان با خالقش

گه به آرامی گهی اخگر  (یا: بر سر) گرفت

تا که ناگه یک خطاب آمد ز حق

هر هیاهویی از آن لشکر گرفت

این همه غوغا که بر پا گشته بود

لحظه‌ای افتاد چون لنگر گرفت

ماهی خوشحال ما هم جست و خیز

همچو ایام خوشی، از سر گرفت

لیک پشت ماجرا چیز دگر

آری،‌عزمِ جزم افسونگر گرفت

در شبی صیاد دام خود بریخت

بخت ماهی هم به آن منکر گرفت

آری آن غوغا همه بهر نجات

منشأ از آن سرور دلبر گرفت 

سروده نگارنده ۱۳۹۵

 

 

مقايسه خاك كربلا و خاك كعبه (ویرایش دوم)

حدود دو دهه پیش یک روز رفتم حرم حضرت معصومه _سلام الله علیها_ عرضه داشتم مدتی است شعری نگفته‌ام اگر لطفی کنید و عنایتی! محتوا و سبک را هم شما عنایت کنید، فقط چیزی قابل عرضه باشد! گمانم محتوا در همان حرم به ذهنم خطور کرد شاید هم وقتی آمدم خانه و خلاصه همان شب شعر زیر بر قلمم جاری شد؛ البته بعدها کمی ویرایشش کردم:

خاك كعبه غرّه و مسرور بود                    عالمی را مقصد و منظور بود

چشم را بگشود و از نزديك و دور            پر تشعشع ديد خود را، پر ز نور

  سربجنبانيد و با فخر و غرور                 در ندا در داد بانگى پر سرور

 كين منم برتر ز هر بالا و پست                كين منم، گِردم همه هوشيار و مست

 كين منم او كه خدايش برگزيد               از فيوضاتش چنين گشتم سعيد

حضرت آدم به دست خود نواخت           قبله گاه مؤمنان بر من بساخت

 وانگه ابراهيم و اسماعيل او                 با هزاران فخر كردندم نكو

 مردمان هر روز رو سويم كنند               چهره مى‏ سايند و سجده مى‏ برند...

 در همه نعمت خودم تنهاستم                 از زمين تا عرش حق برخاستم

 من چنينم كس نباشد همچو من             كى بزايد مادر گيتى چو من

 گفت و گفت آن شمع با دلدادگان          گه تواضع كرد گه چون سروران

 تا كه ناگه بر سرش آمد فرو                 بس! كه ديگر هيچ اين‏ گونه مگو

 سجده، گر رو سوى تو مى‏ آورند           ليك بر خاك كدامين مى‏ کنند؟

 هم تو گر بر سجده آرى، ناگزير             چهره ‏ات بر خاك من آرى به زير

 قبله‏ گاه صورت مردم تويى                  شمع هر پروانه و كركس شدى

هم غزال و گرگ، گرداگرد تو                 هم ملك هم ديو را با وِرد تو

 اين چه غوغايى است بر سر مى ‏كنى!    گوش تا اسرار ناگفته برى

 قبله‏ گاه عشق جاويدان منم                  سجده‌‏گاه مست دلداران منم

 شمع هر چه مست و گم گشته منم         مُهردلداده به سجاده منم

 من نيم از اين زمين كز جنّتم                 چون كه آن خورشيد آمد در برم

 خاك آن فردوس بالايم كه من                گشته‏‌ام در پاى آن سرو چمن

 خفته در دامان من يك بوستان               لاله‌‏هاى بى‏ سر آن دوستان

لاله‏ هاى اوفتاده در برم                          اين علم‏‌هاى سراپا خسته‏ ام

هر يكى هم كعبه و هم قبله‏ اند                بهر حق اينان به خاك افتاده ‏اند

من سر تعظيم آوردم فرود                      كردحق خاك مرا بهر سجود 

گشته ‏ام تاج سر شاهنشهان                    چون شدم خاك پى فردوسيان

خاك من بر عارض هر كس نشست            سجده مقبول افتد و فايز بگشت

 اين نصيحت بشنو و گوشى سپار            سر فرود آور كه باشى وامدار

 كربلا هستم و خاكم توتياست               هر نماز عشق بر من مبتلاست

محفل من با قدوم انبياست                   قلب من جاى دل آزاده‏ هاست

هستى‏ ام گر هست از آن مهتر است      خاك پايش از "جواهر" بهتر است .

فاطمه زهرا س

همه ذرات من آن دم که سخن باز نمود

مدح يكتا گل بي عيب سرآغاز نمود:

..گل بي عيب من آن ياس كبود است كه بود

ماه پر نور و گرفتار شب آتش و دود

دود باز آمده از قلب نگون دژخيم

آتش شعله‌ور از هيزم گودال جحيم

اي صبا! با بوي آتش باغبان را داد كن

گو بيا يكتا گلت را از غمش آزاد كن

جواهری

به یاد حضرت ابو الفضل (ع)

به یاد حضرت ابو الفضل العباس (ع)

 

 

معنی عشق و وفا را هیچ کس تقریر کرد؟

آنچه را عباس با دستان خود تعبیر کرد

یک تجلی از وفایش در میان آب بود

یک تجلی را دو دستش بر زمین تصویر کرد

یک کف از آب فرات و از درونش شعله ها

در کفش نقش وفا دید و به خود تحذیر کرد

 یاد دلدار آمد و در گوش بانگ العطش

 آب را بر ریخت چون عشقش چنین تفسیر کرد

مشک را بر دوش بگرفت و برون آمد ز آب

سوی کعبه، بادپایی را چه خوش تنظیر کرد

لیک امیدش به تیغ خصم چون مشکش درید

با دو بال عرش پیما عذر خود تحریر کرد

آمدش زهرا (س) به بالین و به مادر مادرش 

از جوان با وفایش او چه خوش تقدیر کرد

نگارنده، محرم ۱۴۲۶

عَسى‏ أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ

یک تمثیل: دریایی بر اثر توفان، طوفانی می شود و موج‌های سهمگین سر بلند می کنند. در این میان، یک ماهی ظاهربین به خدا شکایت می برد که این چه طوفانی است که همه چیز را به هم ریخته و .... دریا آرام می شود و ماهی خوشحال. لیکن وقتی دریا آرام می گیرد، صیاد به فکر ماهیگری می افتد و این جا بود که ماهی بیچاره به تور او می افتد. در قرآن کریم می خوانیم: «... عَسى‏ أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ عَسى‏ أَنْ تُحِبُّوا شَيْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُون‏؛ بسا چيزى را خوش نداريد و آن براى شما خير است، وبسا چيزى را دوست داريد و آن براى شما بد است؛ و خدا [مصلحت شما را] مى‏ داند و شما نمى‏ دانيد» (بقره، 216) این داستان انسان را به یاد حضرت خضر و سوراخ کردن کشتی می اندازد.

داستان فوق را در قالب شعر این گونه باز گفته ام:

روزی از ایام توفان در گرفت

باد شلاقش به قدرت بر گرفت

آبِ دریا نعره‌اش از سر گرفت

موج هم چون تیغ کرّ و فرّ گرفت

روی آب و زیر آب آتش گرفت

هر کسی در خانه‌اش سنگر گرفت

زین میان یک ماهی لرزان ز بیم

سخت آشفته ره داور گرفت

کی خدا! گردون فلک گردیده خصم

دامن عقرب، قمر را برگرفت

کی خدا! این چیست بر ما رفته است؟

از کدامین قصه این دفتر گرفت؟

ای خدا جرم و گناه ما چه بود؟

کین سزا از جانب سرور گرفت؟

گفت و گفت آن ناتوان با خالقش

گه به آرامی گهی بر سر (یا: اخگر) گرفت

تا که ناگه یک خطاب آمد ز حق

هر هیاهویی از آن لشکر گرفت

این همه غوغا که بر پا گشته بود

لحظه‌ای افتاد چون لنگر گرفت

ماهی خوشحال ما هم جست و خیز

همچو ایام خوشی، از سر گرفت

لیک پشت ماجرا چیز دگر

آری،‌عزمِ جزم افسونگر گرفت

در شبی صیاد دام خود بریخت

بخت ماهی هم به آن منکر گرفت

آری آن غوغا همه بهر نجات

منشأ از آن سرور دلبر گرفت

یک رؤیای جالب

یک رؤیای جالب

خیلی سال‌ پیش،‌ در اوایل طلبگی قصیده‌ای 35 بیتی در موضوع شمع و پروانه سرودم با آغاز و انجام ذیل:

عاشقم اما ندانم رسم عشق

عاشقی آموز این پروانه را

پرتوهای مه‌رخ اندر ظلمتم

شمع جانم هست در غیم خطا

آینه پیراست از زنگار جان

مروه در نزدم هویدا تا صفا

...

و سه بیت آخر:

دست درمانده بگیرد، گوش دار

از ثری ره باشد او تا کبریا

رو قدم در محفل او می گذار

چون جواهر می کنی آن سنگ را

جوهر مس گونه ات در محضرش

هاله لعلش کند همچون طلا.

چندی پیش خواستم این قصیده را - با این که اشکالاتی از نظر ادبی در آن وجود دارد (مانند حشو در نزدم) و کمی البته خوش فهم نیست- در وبلاگم بگذارم،‌ در عالم رؤیا مرحوم پدرم را دیدم که سرزنش می کند:‌ این ها به چه درد مخاطب می خورد؟!‌ این لغز گویی‌ها چیست؟ بگذاری در وبلاگت که چی؟! ... (تقریبا نقل به معنا) خلاصه این که بالکل منصرف شدم؛ اما این رؤیای حقیقی را بهانه کردم که اعلان کنم: من ضامن وقت هیچ مراجعه کننده‌ای به این وبلاگ نیستم؛ خواستند مراجعه کنند خواستند نکنند، ولی این را نیز می‌گویم که تلاش می‌کنم چیزهای با فایده را پست کنم.

شبیه سازی ...

در شبیه سازی ادبی/ قالب نویسی (جریان شبیه سازی ادبی را می توانید در عنوان آن بیابید و مطالعه کنید) آمده است:‌

«خدا كشتي آنجا كه خواهد برد / و گر ناخدا جامه بر تن درد»

«برد كشتي آنجا كه خواهد خداي / و گر جامه بر تن دَرَد ناخداي»

«ناخدا گر جامه را بر تن درد / هر كجا خواهد خدا كشتي برد»

بر موارد فوق می توان افزود:

پي امر حق كشتي است در سفر / ولو ناخدا سخت كوبد به سر

خدا كشتي را سوي مقصد برد / نه از ناخدا كشتي يوقي كشد

به كشتي شود امر چون از خدا / نماند به جز نام از ناخدا


چو فرمان دهد حق بر كشتي‌اي / شود ناخدا همچو بازيچه‌اي

نیز آمده است:‌

ادامه نوشته

قبله جان

بي تلاطم ماندم این‌جا ای بت مه‌سای من

آی و با یک دم بده موجی بر این دریای من

 

همچنان در کوی تو مر دیدنت چشم انتظار

یک نظر با گوشه چشمی ببر سودای من

 

غیر تو هیچم نباشد رو به سوی قبله‌ای

سوده‌ام بر خاک کویت جبهه ای مولای من

 

عشق ما پر سوخته گرد حریمت ای نگار

آتشی افکن بسوزان جان و سر تا پای من

 

هر چه هست و نیست از جام تو ما را سوخته

قطره‌ای این تشنه را در بر  هوی و های من

 

ذره‌ای بودم به لطف تو ز جا برخاستم

مهربان من! به جمع عاشقان ده جای من

 

کام من در پای نا اهلان به تلخی بر کشید

 آی و بر گیرم از این گرداب جان فرسای من

 

ما همه ذوبیم در گرمای لعل بی‌مثال

 غسل در آب نگاهت می‌کنم مولای من

در باره قرآن

متن زیر مقدمه اولین کتاب نگارنده با عنوان «دانستنی های علوم قرآن» است که دهه 70 منتشر شد:

 

در باره قرآن

تصوير هست عالم قرآن بى مثال است
از يقظه تا به توحيد آن منزل كمال ‏است
هر حرف حرف قرآن، هر آيه آيه آن
سراج بيت ظلمت، منير بى‏ زوال است

قرآن مژده خير و بركت
كتاب رستگارى و سعادت
نامه هدايت و بشارت

نورى است كه خاموش نگردد
مشعل فروزانى كه افول نپذيرد
خانه‏ اى كه اركانش سست نگردد
آب سلسالى كه نتين نشود
مايه حياتى كه كدر نگردد

رودخانه‏ اى است با آبگيرهاى حق
دريايى است با ژرفاى بى‏ نهايت
دژى است كه مسخّر كس نشود
و آن معدن ايمان است و سرچشمه دانش

عطش علما به قطره‏اى نشاند
و دل خاموش به رشحه‏ اى تپاند
حق‏ طلبان را والِه انوارش كند
و منكران را به براهينش منكوب سازد

سرمنزلى است كه مسافرانش ره گم نكنند
رهى است كه نشانه‏ هاى رهنمايی‌اش گم نشود
فرقانى است كه برهانش سست نگردد

»كتابٌ أنزَلناهُ إلَيكَ لِتُخرِج النّاسَ مِنَ الظُّلُماتِ إلَى النُّورِ«(1)

كتابى است هستى بخش
گنجينه ‏اي است بزرگ
مصدر تمام و كمال

»ونزَّلنا عَليكَ الكتابَ تِبياناً لِكُلِّ شَى‏ء...«(2)

معانى توى در تويش در استار الفاظ جمع گشته، و طراوت و تابناكي‌اش در برگ برگ دفتر زمان جلوه ‏اى بيش يافته، نامش بر تارك افلاك‏ و ذروه افكار به طَيَران آورده و معاندينش بر خاك سفلى منهزم گردانيده

»لَها مَعانٍ كموج البحر في مَدَدٍ
وَفوقَ جَوهره فى الحُسن والقِيَمِ
فلاتُعَدُّ وَلاتُحصى عَجائِبُها
ولاتُسامُ على الاكثارِ بالسَّاَمِ
قرَّت بها  عَينُ قاربها فقلتُ له
لَقد ظَفرتَ بحبل اللَّه فاعتَصِمِ
ان تَتْلُها خِيفةً من حَرِّ نار لَظَى
أطفأتَ حَرَّ لَظى مِن وِردِها الشَّبِمِ
كانها الحَوضُ تَبيَضُّ الوجوهُ به
من العُصاةِ وقد جاؤوهُ كالحُمَمِ
وكالصِّراط و كالميزان مَعدِلَةً
فالقِسطُ مِن غيرها فى‏النّاس لم‏ يَقُمِ
لاتَعْجَبَن لِحَسود راحَ يُنكِرُها
تَجاهُلا وَهو عين الحاذِقِ الفَهِمِ
قَد تُنكِرُ العَينُ ضوءَ الشَّمْسِ مِن رَمَدٍ
وَ يُنكِرُ الفَمُ طعمَ الماءِ من سَقَمِ«(3)

اين چنين كتابی باعظمت را توصيف در حصار الفاظ نايد كه گنجينه ‏الفاظ قاصر است و زبان افهام خاسر
نور را ظلمت كجا توصيف باشد در توان
سنخ خود خواهد معرَّف تا بيايد در بيان

فضائل على(ع)

 

عن ابن عباس، قال: قال رسول اللَّه‏ (صلى الله عليه و آله):

"لَوْ أَنَّ الرياضَ أقلامٌ و البحرَ مدادٌ و الجنَّ حُسّابٌ و الإِنسَ‏ كتّاب ما أحصَوا فضائِلَ علىِّ بنِ ابى طالب."

قلم گر شود چوب عالم برش‏

و گر آب دريا همه جوهرش‏

اگر آسمان و زمين صفحه‏اش‏

اگر جن و انس و ملك كاتبش‏

به هر صبح و شام ار نگارش كنند

دوات و قلم گر به پايان برند

از آن بى ‏كرانه كجا برده ‏اند؟

به پيمانه‏ اى كى چو دريا كشند؟!

به فهم بشر چون بيايد على؟

كه بشناسدش جز خدا و نبى؟

كجا دست يازد به لعل نگار؟

به كفچه كه يابد تمام بحار؟

 

خیلی باور نکنید!

من را تغزلی هست در جمع خوب رویان

در مدحت چو زلفی بر کول باد پایان

یک تار موی، افسار بر هر غزل نشسته

میدان در فشانان یکجا برد به جولان

فتانه غزل خواه با صد کمند پنهان

چون تازیانه ای هست بر طبل بی زبانان

هر تار تار او را همچو دوال و سوطی

بر قلب هر خماری، چون ضرب پتک و سندان

 آتش زند به خرمن، دل برکند ز بنیان

فریاد و آه بی دل، سر بر کند ز کیوان

با تار همچو تیغی برد حصار غنچه

گل بی قرار و پویان در جای جای بستان

بر اهرمن نشاند بر دست او چو ادهم

صد فال خوش بریزد هر تار تار مژگان

هر پیچ و تاب زلفش در محفل سماعی

در رقص و پایکوبی، در گردش خرامان

بس زیر گنبد زلف از حسن او چشیدیم

کنز جواهری را چشم بسته ایم و دیوان

مسحور مردم او، مدهوش تار و دفش

از گرمی حضورش صیف است ماه آبان! 

یک کلام!

صفایی را اگر در ماهتاب است

ز لطف بی کران آفتاب است!

امان از این روزگار!

... یکی آمد و شد به گودال چاه

یکی بر جهید و بگردید ماه

 

یکی چشمه ساری است پر منفعت

یکی همچو مرداب بی خاصیت

 

یکی از سخاوت بشد چاه آب

یکی زیر انبوهی از فاضلاب

 

یکی پند آموزد و راه راست

یکی تنبل و پخمه مانند ماست

 

یکی دست در دست آموزگار

یکی همچو شب دشمن سخت کار

 

نیابی صفت بوم گرد نگار

چنین است جریان این روزگار

جواهری

حب اهل بیت(ع)

حب ما بر چهارده معصوم دان

فرض قرآنی که بر ما نازل است

منزلت را بس که شرط پاکی اند

منکران را گو عبادت باطل است

 

یا علی!

وجودم همه ذوب در یا علی است

که درمان و دردم همه با علی است

بود نام او مرهم درد ما

که دردی نباشد چو با ما علی است

التماس دعا!

یا علی(ع)!

نافه گشاى عالمى، پرتو دهى به ماسوا

كهف الورى و ملجأى، واسطه‏اى به كبريا

مشهد آسمان تويى، قبله مؤمنان تويى‏

سيد اوصيا تويى، شاهد اين ارض و سما

آن بت بتخانه تويى، ساقى ميخانه تويى‏

چنگ به تار گيسوان، عروه اوست مرتضى‏

معجز والاى نبى، وارث انبيا على‏

طاير آشنا هما، مهبط حق "هل أَتى"

سايه اگر بگسترى، راه شوى به ماورا

 بس، كه تو راه و رهبرى سفينة النجاة را

شير خدا و صفدرى، فاتح جنگ خيبرى‏

مرد مَصاف خندقى، صَولت عشق در غزا

جام جهان نما على، آينه زمان على‏

 غالب آفاق نهان، ساقى انفس الفتى

 

ذو الفقار فاطمه

 

   ذوالفقار فاطمه‏

اشك زهرا در تجلى ذو الفقار حيدر آمد

او نهان ‏جنگيد و حيدر در بر ميدان برآمد

از چه مى‏ گرييد زهرا؟ از چه ‏مى ‏ناليد زهرا؟

از چه در آن مدت كم جان آن گل به سرآمد

آه زهرا كى بود از سيلى و ضرب عدو

اشك زهرا در تبلور درد دين و همسر آمد

دين احمد ....

فاطمه‏ غمديده دين بود و آه و اشك حرمان‏

سخت جنگيد و به اشكش تيغ‏ و مركب ‏بستر آمد

آسمان تاريك شد از رفتن خورشيد و نور

خدعه صياد شب با صد هزار اژدر درآمد

پرده وحشت زد و ابليس با نيرنگ خود

بى‏ شمار از انسيان را آتش دوزخ برآمد

فاطمه گرييد و اشكش شد تجليگاه يزدان

شافع روز جزا در دادگاه داور آمد...

در تشفّى سينه پرسوز آن گلگون احمد

با ظهور منجى عالم هماى آخر آمد

اين جواهرها كه سفتم هر يكى فرياد من شد

جز تولّى‏ و تبرى كى از اين دو برتر آمد

 

درسی برای همه عمر!

مي‌گويند حكيمي از كنار جنگلي مي‌گذشت، ديد شخصي با ارّه‌اي كُند مي‌خواهد درختي تنومند را قطع كند، ولي با اينكه تلاش فراواني مي‌كرد و عرق از سر و رويش مي‌‌ريخت، كارش پيش نمي‌رفت و درخت همچنان پابرجا مانده بود و خم به ابرو نمي‌آورد. پيش رفت و پس از احوال‌پرسي، به او گفت: برادر، بهتر نيست به ده بروي و اره را تيز كرده و سپس مشغول كار شوي؟

شخص قامتي راست كرد و در حالي كه عرق از پيشاني مي‌گرفت، گفت: عموجان! من فرصت اين كار را ندارم؛ زيرا تا غروب بايد اين درخت را قطع كنم و تا آن وقت، زمان زيادي نمانده است!

اين را گفت غافل از اينكه اگر تا غروب فرداي آن روز نيز تلاش كند، راه به‌جايي نخواهد برد!

حكيمي را گذر افتاد روزي

كنار جنگل پر شاخ و برگي

نزاري ديد رنجور است و خسته
به دستش ارّه‌اي از كار گشته

به كاجي ارّه مي‌راندي به زحمت
كه تا افتد به خاك آن سرو قامت

عرق را آب آوردي به ارّه
كه تا زخمي زند با تيغ خسته

همي خم مي‌شدي از پيش و پس راست
ولي ارّه كجا و آن بر راست

دلش رنجور شد آن رادِ فرزان

به نزدش آمد و اندرزگويان

بفرمود ای جوان زحمت کش از جان!ب

رو آن اره‌ات را تیز گردان

كه تا اين قدر بر خود سخت ناري

بدين ره بر نتيجه دست یابی/يازي

نگاهي كرد سوي مرد دانا
برو راهت بگير و وعظ ننما!

كه تا شب وقت بسياري نمانده
مرا بگذار و اين بازو و ارّه
(نگارنده )



در مدح پیامبر اعظم(ص)

 در کتاب مناقب بحثی آمده تحت عنوان مقایسه پیامبر اکرم ص با سایر پیامبران ع ؛‌ نگارنده با استفاده از آن منبع و نیز برخی منابع دیگر، به سرودن منظومه ذیل توفیق یافتم و برای آن استخاره هم کردم که در ابیات پایانی (از مجوز ز قرآن به حسن مآب تا خطا نی رود درز پندار کس) در باره آن به زبان شعر توضیح داده‌ام ودر پانوشت توضیحات را کامل کرده‌ام.

"منظومه نور"

 1374 شمسی

گر آدم بود قبله‌گاه ملك[23]

امام النبيّين شدي در فلك‏

اگر يك خطاب آمدش"اُسجُدوا"

ز يزدان صلوة و فرشته بر او[24]

دمادم به هر لحظه آيد برش‏

ز هر ذات روحي ثنا بر درش‏

به "صَلُّوا"[25] خطاب است برمؤمنين‏

عنايت بود بر امام المبين‏

خدا آدم آورد از ماء و طين‏

ز نور آفريدت جهان ‏آفرين‏

سر سلسله گر به آدم نمود

وجود تو را در سَبَق كس نبود

به الفي الف[26] قبل آدم بُدي‏

به تسبيح ذات احد در شدي‏

نبي و ثناگو بُدي در برش‏

گرفتار آدم به آب و گلش[27]

ملائك اگر در برش عاجزند[28]

سرافكنده راهي مكتب شوند

كه "سُبحانك لاعِلمَ لَنا"[29]

به قرآن كني عجز در ماسوا[30]

ملك، جنّ و انس ار كشند از غلاف‏

به يك دفعه صولت‏كنان در مصاف‏

چنان ضربتي را نيوشيده‏اند

كه بر سجده افتند و پوزش برند

اگر عهد آدم ز جنّت بريد

عروج پيمبر به عرشش رسيد[31]

به پيغمبر و آل شد ملتجي‏

"فَتَابَ عليه"[32] شد بعِرض النبي‏

  • ادريس(ع)

به رفعت "مَكاناً عليا"[33] چو هست‏

مرا او را "رَفَعنا لكَ ذكرك"[34] است‏

مناجات ادريس چون با خداست‏

به شأن محمد "فأوحي‏"[35] رواست‏

 

  • نوح (ع)

به دنيا اگر نوح منجي بود

پيمبر(ص) به دارين منجي شود

چو كشتي بود اهل بيت نبي(ع)[36]

مر اين كشتي را ناخدايي علي(ع)

اگر كشتي نوح جاري درآب[37]

به اذن محمد چو سنگي بر آب[38]

به كشتي سلامت اگر رفت نوح(ع)

به تار ضعيفي بود رَوح رُوح[39]

پذيرفت از نوح گر "لاتَذَر"[40]

ز نفرين او جاري خُسر و ضَرَر

به رحمت پذيرد ز خير الامم‏

رسولُ النعم لارسولُ النقم‏

 

  • هود(ع)

اگر قوم عادش به باد خزان[41]

به سودايش آورد و محو از جهان‏

به احزاب، منصور او مصطفي‏

به ريح و ملايك، جنود خدا

 

  • صالح(ع)

اگر صالحش ناقه اعجاز بود

برون آمد و عجز مردم نمود

محمد(ص) به اعجاز مردي نمود

برون آمد از كوه و حيرت فزود

اگر ناقه را تيغ دشمن  فتاد

زآلش چه بر نيزه‏ها سر نهاد

 

  • ابراهيم(ع)

اگر او خليل است احمد(ع) حبيب‏

هويدا بود فرق نزد لبيب‏

خليل ار طلب كرد سير از خدا[42]

به "اسري"[43] خبر آمد از مصطفي‏

لسانش به حسبي در آن آتش است‏

حبيب‏ مر حبيبش‏ ندا "حَسْبك"[44] است‏

"لسانٍ صدقٍ"[45] اگر در دعا

‹رفعنا لك ذكرك"[46] است مصطفي‏

سؤال خليل از مناسك گر است[47]

حبيبش به اسرا بديد آنچه هست[48]

خليلش قسم خورد و "تاللَّه"[49] راند

"لَعَمرُك"[50]  مدالي مر احمد بماند

مقام خليلش اگر قبله شد[51]

"لكم في رسولِ اللَّه"[52] اسوه شد

چنان اسوه‏اي كز سخاوت، عتاب

"و لاتَبْسط"[53] آمد ز ربّش خطاب‏

اگر بخل بر رزق اعدا نمود[54]

به‏آن"وَرزُقْ‏اَهلَه"[55] حبيبش ستود

"لقداصطفيناه"[56] آمد اگر

به آن ابتلا رفت تاجش به سر[57]

ولي مصطفي(ص) قبل هر ابتلاء

بود صفوة اللَّه، رسول خدا(ص)[58]

به‏جاي پسر، ذبح شاتي اگر

به صد ناقه آمد به‏جاي پدر[59]

اگر حرّ آتش بر او بي‏ثمر[60]

سمّ خيبريّه[61] شدش بي‏اثر

به تسخير او آتش آخرت‏

همه خاضع و خاشع در گهت‏

اطاعت خدا را به ذبح پسر

به ذرّيه ار لاتُعدّ شد ثمر

پيمبر(ص)[62] پَسِ خونِ جاري به رُود

بديد كوثري[63] كز خدا مژده بود

كه خود يك پديدار از نسل (یا: طیف) نور    (یا: که این بنده خود هست از نسل نور )

ذراري پراكنده نزديك و دور

خداوند به عزت نگهدارشان‏

به لطف و كرم حق بود يارشان‏

خليل ار برافراشت آن كعبه را[64]

بود رفعتش مر رضاي خدا

به كعبه كند احمدش را رضا[65]

ز اقصي چو گرداند، خيرالوري‏

طهارت[66] اگر باشد اندر دعا

مطهّر بوند جمله اهل كسا[67]

 

  • يعقوب(ع)

گر اسباط يعقوب اثناعشر

دوازده وصي جاي خيرالبشر

بود مريم بنت عمران گرش‏

شود فاطمه دختر و مادرش[68]

كجا ديده بيند به جمع زنان‏

به كرنش برش از زمين و زمان‏

چو آن گوهر پاك، بنت النبي‏

چه كس لايق همسري چون علي‏

فراقش اگر نور چشمان برد

به دوري يوسف صبوري كند

ز مرگ پسر، ظلم اعداي  دين‏

اسارت، شهادت، به سقط جنين‏

نديده است محنت كسي اين‏چنين‏

عيان ديد و كوشيد در راه دين‏

نه يعقوب و ايّوب نه پيغمبري‏

نه از اوليا و نه در قصّه‏اي‏

كسي چون‏محمد(ص) ، علي(ع) از مِحن‏

نديد آنچه آمد زجور فِتَنْ‏

 

  • يوسف(ع)

جمال ار خدا داد مر يوسفش‏

زليخا ربود آن جمال رخش‏

ملاحت[69] به احمد چنان جاي شد

خجل دربرش چرخ ميناي شد

به حبس و فراق و به عصيان، به چاه‏

اگر صبر مركوب يوسف به راه‏

به غربت، به فرقت، به شعب و به غار

بسي رنج برد و همي پايدار

 

  • موسي(ع)

اگر دست موسي شود چون قمر[70]

دو و دَه برون چشمه گر ز آن حجر[71]

اگر بحر[72] بشكافد او با عصا

به تيه آن ستون گر شدش رهنما

زنور محمد به جنب يمين‏

به وقت جلوس امام المبين‏

ز سبّابه نوري  تشعشع ‏كنان‏

به از ماه و خورشيد در آسمان‏

به اعجاز، تير كمان در چهي‏

دوازده چشمه برآرد همي‏

نه تنها به يوم الميضاه[73] ز چاه‏

كه اعجب اصابع اگر چشمه‏گاه

بود نور عرجون و نور عصا

دو اعجاز روشنگر مصطفي(ص)

ز وادي خزان[74] آيدت در خبر

چو درياي موسي شدش در ممرّ[75]

اگر منّ و سلوي بود اكلشان‏

زآن "تسع آيات"[76] آيد نشان‏

غنائم حلالست بر مصطفي(ص)

چو آن نُه بود مر رسول خدا(ص)

جَراد و دَم و قُمَّل و جِرذان‏

زنفرين رعلا و ذكوانيان[77]

اگر شرح صدر[78] خواهد او از خدا

"اَلَم نَشرَح"[79] آمد بر مصطفي‏

اگر همچو هارون وصيي بود

كه را چون علي(ع) در وزارت شود

دو قسمت كند بحر گر با عصا[80]

بُدش انشقاق القمر در سما

وَ إن كَلَّم اللَّهُ موسي علي‏

جبَل طورِ سيناء بيوم الندا

و مِن قاب قوسَين لمّا دَنا

فَناجي‏ محمّد بقرب نجا

عَلي الارض إن إرتقي في النَّهار

ففي الليل مِعْرَجهُ دُون انتظار[81]

و هل مَن ناداهُ ربُّنا

كمن ناجاه فَوقَ السما

 

  • داود(ع)

اگر نغمه آموخت آواز او

اگر بلبلان رقص‏ پرداز او

حلاوت[82] چنان در بيانش نمود

به قرآن خود عقل‏ها مي‏ربود

هزاران[83] اگر تيرداران او

خداي محمد(ص) نگهبان او[84]

گر آهن به دستان او نرم بود[85]

دل احمدش را به نرمي گشود[86]

و في حَولِ داود إن سَبَّحت‏

طيور الهوا و الجبالْ أوّبَت‏

صِغار الحِصي‏ في كفِّ النبّي‏

يُسَبِّحْنَ للَّه بصوتٍ جَلي‏

اگر آن "شَدَدْنا مُلكه"بُدش[87]

رسالت به نسخ شرايع شدش‏

 

  • سليمان(ع)

اگر مركبش باد و منزل چو قَصر

به صبحش مَهي راه بود و به عصر[88]

اگر منطق الطير دادش خدا

اگر در برش جنّ و شيطان دوتا

محمّد(ص) براقي بدش تيز پا

ففي خُطوةٍ مَدّ عين طَوَي‏

و فِي الحُمَّرَة[89]، اليه شكَت‏

وَ في الجِنّ "قُل أوحي"[90] نُزِّلت‏

سليمان اگر جنّ به فرمان كشيد

به عصيانشان آرزوها دريد

محمد به رغبت برش آمدند

سخن را شنيدند و مُسلم شدند[91]

اگر ربِّ هَب لي مُلكاً[92] بگفت‏

محمد(ص) دل از هرچه غيرش بسُفت‏

كليد خزائن، كنوز زمين‏

كند رَدّ همه دلبر نازنين‏

شفاعت خدا داد و كوثر به‏جاي‏

به محمود جايي نشاندش خداي[93]

فَشَتّانَ بينَ مَن يَسألْ‏

وَمَن يُعطي فَلا يَقبَلْ‏

 

  • يحيي(ع)

و ان كانَ قد أُوتي يَحيي‏

مِنَ اللَّه حكماً بوقتِ الصِّبا[94]

ففي الجاهليّه اَتي‏ مصطفي(ص)

و ما كانَ يَحيي‏ بيومٍ كذا

 

  • عيسي(ع)

وان كانَ قَد ابرءَ سُوئَهم[95]

بإذن إلاله و أَحيي‏ لَهم‏

كعيسي‏(ع) مُحمّد(ص) خَير الوري‏

فإبراءُ، إحيائُهُ قَد فَشا

   * * *

شكور[96] نوح و ابراهيمش[97] حليم‏

كليم بنده آن رَؤوفٌ رحيم‏

به ‏شوقش[98] شعيب و"بقلب‏سليم"[99]

خليل و مناجات[100]، موسي‏ كليم‏

به حُبَّ "قاب قوسين لمّا دنا"

"رؤوفٌ رحيم"[101] خواند او را خدا

"لعَمرُك"قسم خورده پروردگار

ز فرط محبّت به آن رستگار

ز حبّ حبيبي كه ربّش ستود

به "لَولاك"[102] خود شأن احمد نمود

چو او كس نياورد صاحب نفس‏

كه گيتي مادر عقيم است و بس‏

كجا چون مني آرد از ذَين او

كه مدح همه نيست جز شَين او

به عرفان او كس نيابد رهي‏

كه بشناسدش جز خدا و علي؟

كجا دست يازد به لعل نگار

به كفچه كه يابد تمام بحار

ز اوصاف بي‏حَدّ شاه عريف‏

چهارده و شانزده به وقت خريف[103]

كند مدح او طامعي در ثواب‏

مجوّز ز قرآن به"حسنُ مَأب"[104]

بود مدح پيغمبران و رُسُل‏

همه در يكي راه ‏يابي سُبُل‏

چو قطبي به انجم درون سَما

كلامم زبالا و ما در ثريٰ‏

هر آنچه بيامد همه مدح و بس‏

خطا ني‏رود درز پندار كس[105]

به درگاه خاتم خيرالأنام‏

قبول و شفاعت بود در مرام‏

أُقَدِّم أماديحك يا رسول‏

اليك جَدّا و أرجو القبول‏

به لطفش اگر ذرهّ‏ اي در نظر

"جواهر" گذارد، عَلَم در سَمَر

 


 

[23] . "و اذ قلنا للملائكة اسجدوا الآدم"... بقره، 34 .

 

[24] . "ان اللَّه و ملائكته يصلون علي النّبي"...احزاب، 56.

[25] . "يا ايّها الذين آمنوا صلوا عليه و سلموا تسليما"...احزاب، 56.

 

[26] . "انّ اللَّه خلقني من نور و خلق النور قبل آدم بالفي الف سنه". بحار الانوار ، ج 16، ص 402.

 

[27] . "كنت نبياً و آدم- عليه‏ السلام- منخول في طينته". بحار الانوار ، ج 16.

[28] . "و علّم ادم الاسماء..." بقره، 31.

[29] . بقره، 32.

[30] . "قل لئن اجتمعت الانس و الجن علي ان ياتوا..." اسرا، 88.

[31] . "قاب قوسين أو أدني..." نجم،53

[32] . بقره،37.

[33] . "ورَفعناهُ مكاناً علياً" مريم،57.

[34] . شرح، 4. 

[35] . "فاحوي‏ الي عبده ما أَوحي" النجم،10.

[36] . "مثل اهل‏بيتي كسفينة نوح من ركبها نجا و من تخلف عنها غرق".

[37] . "انا لمّا طغا الماء حملناكم في الجارية". الحاقه،1.

[38] . يكي از معجزات حضرت به درخواست مكرمة ابن ابي‏جهل.

[39] . تار عنكبوت در غار حرا.

[40] . "لاتذر علي الارض". نوح، 26.

[41] . "في عادٍ اذا ارسلنا عليهم الريح العقيم" الذاريات،1.

 

[42] . "إني ذاهِبٌ الي ربّي" الصافات،99.

[43] . "اسري‏ بعبده ليلاً..."(اسراء،1) فهو المطلوب من اللَّه تعالي‏.

[44] . "يا ايّها النبي حسبك اللَّه". انفال،64.

[45] . "اجعل لي لسانٍ صدقٍ". الشعراء،84.

[46] . الشرح،4.

[47] . "و ارنا مناسكنا" بقره، 128.

[48] . "لنريَه..." اسراء،1.

[49] . "تا اللَّه لاكيدنّ اصنامكم..."الاسراء،29

[50] . "لعمرك انهم..." الحجر،72.

[51] . "واتخذوا من مقام ابراهيم..."بقره، 125.

[52] . احزاب،21.

[53] . "ولاتبسطها كلّ البسط" الاسراء،9.

[54] . "وارزق اهله من الثمرات" بقره،26.

[55] . بقره،126.

[56] . بقره،130.

[57] . "واذا ابتلي ابراهيم ربه كلمات..." بقره،124.

[58] . "اللَّه يصطفي" الحج، 75.

[59] . داستان پدر حضرت محمد- صلی الله علیه و آله. بعضي از محققين در صحّت اين قضيه ترديد نموده و در ردّآن دلائلي ارائه کرده­اند.

[60] . "برداً و سلاماً" الانبياء،21.

[61] . نام زني است كه حضرت را مسموم كرد.

[62] . قيام عاشورا.

[63] . "انا اعطيناك الكوثر".

[64] . "واذا يرفع ابراهيم القواعد من البيت..." بقره،127.

[65] . "فلنولينّك قبلةً ترضاها" بقره،144.

[66] . "واجنبي و بني أن نعبد الاصنام". ابراهيم،35.

[67] . "انما يريد اللَّه ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيراً" احزاب، 33.

[68] . ام ابيها.

[69] . قال رسول اللَّه(ص): "كان يوسف عليه‏السلام احسن و لكنّني املح".

[70] . "اسلك يدك في جيبك تخرج بيضاء". قصص،32.

[71] . "فانفجرت منه اثناعشره عيناً" بقره،60.

[72] . درياي احمر و يا رود نيل.

[73] . پیامبر(ص) در جنگ حدیبیه تیرشان را در درون چاهی خشک قرار دادند و به برکت وجود ایشان آب فراوانی حاصل شد. ر.ک: بحار الانوار، ج 17، 286.

[74] .  يا "خزاز".

[75] . به روايت انس.

[76] . "و لقد اتينا موسي تسع آيات بينات". الاسراء،107. قال ابن عباس و الضحاك: "اليد، و العصا و الحجر و البحر و الطوفان و الجراد [=ملخ‏] و القمل [= شپش‏] و الضفادع [= قورباغه‏] و الدم [= خون]".

[77] . دو قبيله‏اي كه مورد نفرين پيامبر اكرم قرار گرفتند. در ذیل هر يك از موارد ذکر شده (جراد و دم...) حكايت و معجزه‏اي شگفت‏ وجود دارد.

[78] "رب اشرح لي صدري" طه، 25.

[79] . الشرح، 1.

[80] "فاضرب بعصاك البحر" الشعراء،63.

[81] . زیرا حضرت موسي چهل روز به انتظار نشست.

[82] . "و اذا سمعوا ما انزل..."المائده،83.

[83] . سي هزار سرباز.

[84] . "و اللَّه يعصمك من الناس" المائده، 67 .

[85] . "و النّا له الحديد" سبأ،10.

[86] . "فبما رحمة من اللَّه لِنْتَ لهم". آل عمران،159.

[87] . ص،20.

[88] . "غُدُوّها شهر و رَواحها شهر" سبأ،12.

[89] . حُمّرة : نوعي پرنده مثل گنجشك.

[90] . جن.،1

[91] . "و اذا صرفنا اليك نفراً من الجن" الاحقاف،29.

[92] . "قال رب اغفرلي وهب لي ملكا". ص، 35

[93] . "عسي ان يبعثك ربك مقام محموداً". الاسراء،79

[94] . "وآتيناه الحكم صبيّاً" مريم،12.

[95] . "و ابري الاكمه و الأبرص" آل‏عمران،49.

[96] . "انه كان عبداً شكوراً" الاسراء،3.

[97] . "ان ابراهيم لحليم" هود،75.

[98] . مقام الشوق.

[99] . مقام السلام "اذا جاء ربه بقلب سليم" الصافات،84

[100] . "و قربناه نجيا". مريم،52

[101] . "و بالمؤمنين رؤوف رحيم" التوبه،128

[102] . "لولاك لما خلقت الافلاك"...

[103] . پاييز 1416.

[104] . به سبب ترديد در شروع اين منظومه به قرآن استخاره نمودم، آيه شريف "الذين آمنوا و عملوا الصالحات طوبي‏ لهم و حُسُن مَأب" آمد و الحمد للَّه.

[105] . اين چند بيت در رفع توهّمي است كه ممكن است براي كسي پيش آيد و آن اين است كه اين ‏منظومه، خداي نكرده، نوعي كوتاهي در حق بقيه انبيا است، در حالي كه اين چنين نيست، اگرچه ‏ممكن است بعضي موارد از راه تسامح باشد، لیكن چنانكه گفتيم، گویي مقايسه ستارگان آسمان‏ است با يكديگر؛ مانند اين كه بگویيم اين ستاره پر نورتر است و اين به هيچ وجه تضعيف ديگران ‏نيست؛ زيرا همه آنان داراي كمالاتي مي‏باشند كه بشر معمولي فاقد آن است. صلوات اللَّه و سلامه ‏علي جميع الانبياء و المرسلين و رحمة اللَّه و بركاته

 

به مناسبت حوادث اخیر (فتنه سبز!)

فقط خدا می‌داند فتنه‌گران چه خسارت بزرگی به این ملت مظلوم و به اسلام وارد کردند که هنوز ادامه دارد. فتنه از قتل بدتر است (وَالْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ)

بیا قطره رها کن خودپرستی

بیا در جمع و بر خوان شعر هستی

که در وحدت صلابت جمع گردد

زبون هر دیو و هر دد منع گردد

بیا با جمع و از جمع خیز برپا 

که قطره قطره می گردد چو دریا

********************

بخوان لا تفشلوا را ای برادر !

بزن چنگی به حبل الله، خواهر!

همه در سایه یک پرچم آیید

به امر و نهی رهبر دل سپارید

مبادا ساز نامحرم سرایید

مبادا گندم دشمن بسایید

مبادا راه شیطان پیش گیرید

مبادا سامری از خویش گیرید

به آتش آورید گوساله نفس

تبر را، بشکنید این لانه نفس

سپر گردید یاران را ز هر تیر

بلا گردان شوید و از پی پیر

سبیل حق یکی است و دگر هیچ

که هفتاد و دو ملت هیچ در هیچ

اگر عزم ولایت جزم کردید

ز هفتاد و دو دام خصم رستید

ره حق وادی عشق است و هستی

چو پروانه بیابی شور مستی

ز جمع سوخته شوری به پا شد

به پای عاشقان شرط فنا شد

که در تنهایی خود می برد راه؟

که می افتد به سر از چاله در چاه.