872) نقدی دیگر بر ترتیب به ترتیب نزول (وَ آتِ ذَا الْقُرْبى‏ حَقَّهُ) / 54

سوره روم بر اساس همه روایات ترتیب نزول «مکی» است. و در منابع علوم قرآنی تنها در مورد آیه 17 بحث است. استاد معرفت تنها به این آیه اشاره کرده و نوشته:‌ «جاء في المصحف الأميري وتاريخ القرآن لأبي عبداللّه الزنجاني والمجمع: استثناء قوله تعالى: «فَسُبْحانَ اللَّهِ حِينَ تُمْسُونَ وَ حِينَ تُصْبِحُونَ».[1] ولاسند لهذا الاستثناء، فضلا عن ارتباطها الوثيق مع آيات سبقتها وآيات لحقتها».

اما بر اساس روایاتی معروف که در منابع شیعی و سنی آمده، وقتی آیه 38 این سوره نازل شد، خدای متعال فدک را به حضرت فاطمه س بخشید: «فَآتِ ذَا الْقُرْبى‏ حَقَّه»، لیکن مشکل این است که در زمان نزول این آیه (بر فرض مکی بودن) فدکی در کار نبوده؛ زیرا فدک سال‌ها بعد از هجرت پیامبر اکرم ص به دست آمد!
بنابراین، یا باید بگوییم این روایات باطل‌اند که با توجه به اعتماد دانشمندان اسلامی به این روایات که در متون شیعی و سنی آمده است، این گزینه پذیرفتنی نیست و یا این‌که این آیه را استثناءاً «مدنی»‌ بدانیم که بعداً‌ به دستور پیامبر اکرم ص در این سوره قرار داده شده است. بررسی سیاق آیات همجوار سوره نشان می‌دهد حذف این آیه صدمه‌ای به سیاق نمی‌زند بلکه سیاق را روان‌تر می‌کند که نشان دهنده رحجان این احتمال است:

أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (37) فَآتِ ذَا الْقُرْبى‏ حَقَّهُ وَ الْمِسْكِينَ وَ ابْنَ السَّبِيلِ ذلِكَ خَيْرٌ لِلَّذِينَ يُرِيدُونَ وَجْهَ اللَّهِ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (38) وَ ما آتَيْتُمْ مِنْ رِباً لِيَرْبُوَا فِي أَمْوالِ النَّاسِ فَلا يَرْبُوا عِنْدَ اللَّهِ وَ ما آتَيْتُمْ مِنْ زَكاةٍ تُرِيدُونَ وَجْهَ اللَّهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُضْعِفُونَ (39) اللَّهُ الَّذِي خَلَقَكُمْ ثُمَّ رَزَقَكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ هَلْ مِنْ شُرَكائِكُمْ مَنْ يَفْعَلُ مِنْ ذلِكُمْ مِنْ شَيْ‏ءٍ سُبْحانَهُ وَ تَعالى‏ عَمَّا يُشْرِكُونَ (40)

نکته درخور توجه این است که مدنی بودن این آیه در منابع نیامده ولی بر اساس آن، روایات متعددی شیعی و سنی وجود دارد که مورد اعتماد علما نیز قرار گرفته است. حال سؤال این است که چند آیه دیکر این گونه وجود دارد؟

طرفداران تفسیر به ترتیب نزول و اعتماد کنندگان به روایات موقوفه و به لحاظ سندی بسیار ضعیف «ترتیب نزول» معامله آیات مکی را با این آیه داشته‌اند.

روایت از تفسیر عیاشی:

47- عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ قَالَ‏ قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ أَعْطَى فَاطِمَةَ فَدَكاً قَالَ: كَانَ وَقَفَهَا، فَأَنْزَلَ اللَّهُ: «وَ آتِ ذَا الْقُرْبى‏ حَقَّهُ‏» فَأَعْطَاهَا رَسُولُ اللَّهِ حَقَّهَا، قُلْتُ: رَسُولُ اللَّهِ ص أَعْطَاهَا قَالَ: بَلِ اللَّهُ أَعْطَاهَا[2].[3]

_________________________________

[1] - الروم 17: 30. راجع: تاريخ القرآن لأبيعبداللّه الزنجاني، ص 30؛ ومجمع البيان، ج 8، ص 293.

[2] ( 3)- البرهان ج 2: 415. البحار ج 8: 93.

[3] عياشى، محمد بن مسعود، التفسير ( تفسير العياشي)، 2جلد، مكتبة العلمية الاسلامية - ايران - تهران، چاپ: 1، 1380 ه.ق.

869) نگاهی تازه و زیبایی‌شناختی به آیات 30-33 سوره صاد (نماز حضرت سلیمان ع)

در باره تفسیر این آیات بین مفسران اختلاف است: ««وَوَهَبْنَا لِدَاوُودَ سُلَیمَانَ نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ * إِذْ عُرِضَ عَلَیهِ بِالْعَشِی الصَّافِنَاتُ الْجِیادُ * فَقَالَ إِنِّی أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَیرِ عَن ذِکرِ رَبِّی حَتَّی تَوَارَتْ بِالْحِجَابِ * رُدُّوهَا عَلَی فَطَفِقَ مَسْحًا بِالسُّوقِ وَالْأَعْنَاقِ».[سوره ص، 30_33.]

در کتاب‌های «درسنامه ترجمه قرآن کریم (اصول، مبانی وفرایند ترجمه قرآن)» و نیز در کتاب «روش‌شناسی ترجمه قرآن کریم»‌ در باره این آیات نوشته‌ام:

_ ... گفت: «من این اسبان را به خاطر پروردگارم دوست دارم [و می‏خواهم از آنها در جهاد استفاده کنم». او همچنان به آنها نگاه می‏کرد] تا از دیدگانش پنهان شدند (مکارم شیرازی)؛

_ ... [سلیمان] گفت: «واقعاً من دوستی اسبان را بر یاد پروردگارم ترجیح دادم تا [هنگام نماز گذشت و خورشید] در پس حجاب ظلمت شد» (فولادوند)؛

_ ... پس گفت: من دوستی خیر - یعنی اسبان - را بر یادکردِ پروردگارم - یعنی نماز عصر - بگزیدم تا [آفتاب] در پرده [شب] پنهان گشت - یعنی فروشد (مجتبوی)؛

_ ... گفت: من دوستی اسبان جهاد را از سرِ یاد پروردگارم دارم [و سرگرم تماشا شد] تا آنها از نظر غایب شدند یا خورشید غروب کرد [و یا مشغول تماشای اسب‏ها گردید تا وقت وِردش گذشت] گفت: همانا من دوستی اسبان را [ناآگاه] بر یاد پروردگارم ترجیح دادم تا خورشید در حجاب شد [پس من ترک اولی کردم] (مشکینی)؛

_ ... او گفت: من اسب‏ها را به خاطرِ یاد پروردگارم دوست می‏دارم، تا اینکه از برابر چشم‏هایش پنهان شدند (ارفع)؛

_ ... و او گفت: به‌یقین من دوست داشتن [این] اسب‏ها را به خاطر پروردگارم خواسته‏ام؛ [چرا که من در راه حق و عدالت از آنها بهره می‏برم؛ و همچنان به آنها نگریست] تا در پرده [افق] ناپدید شدند (کرمی).

خواننده برخی از این ترجمه‏ها از خود می‏پرسد: سلیمان عجب پیامبری بوده که دوست داشتن اسب‏ها او را از عبادت، به‏ویژه نماز (براساس توضیح تفسیری برخی ترجمه‏ها) بازداشته، با این حال خدا او را ستوده است «نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ»!![1]

با صرف نظر از بررسی درجه اتقان و استواری برداشت‏های تفسیری مترجمان، در میان ترجمه‏های یادشده، ترجمه ‏های آقایان مکارم شیرازی، کرمی، ارفع و تا حدی مشکینی، از مشکل یادشده دور مانده ‏اند.

سپس در پاورقی برای توضیح بیشتر اضافه کردم:

«پشتوانه اصلی چنین تفسیری برخی روایات است. این تفسیر با الفاظ و سیاق آیه ناسازگار است؛ زیرا نخست اینکه، بنا بر صحت روایات، اطلاق نماز بر «‌ذکر» بدون هیچ قیدی توضیحی به دلیل اینکه معلوم نیست نماز حضرت سلیمان واجب بوده یا خیر، قابل پذیرش نیست.

دوم، اگر بر فرض نمازی که از او فوت شده، در حدی بوده باشد که بتوان بر آن گناه اطلاق کرد (در مقابل ترک اولی)، سؤال این است که حضرت سلیمان به جای درخواست مجدد برگشت اسب‌ها، باید به استغفار می‌پرداخت و از خدا طلب بخشش می‌کرد.

سوم، بر فرض صحت تفسیر کردن ذکر به نماز، حتی در حد ترک اولی، حضرت باید به جبران خطا بپردازد و از این‌رو باید «ردّوها» را به خورشید بازگرداند - چنان که برخی طرفداران این تفسیر چنین کرده‌اند - آنگاه سه سؤال پیش می‌آید:

اینکه چرا آمرانه و آنچنان که متناسب خطاب به خدمتکارانش است، به فرشتگان الهی فرمود «ردّوها»؟! در حالی که اقتضای ادب و مقام جز این است؛ یعنی باید به درگاه خدا راز و نیاز کند و از خدا بخواهد که فرصت دوباره‌ای به او بدهد تا بتواند جبران کند.

پس از باز گشت خورشید نیز باید به نماز بایستد و راز و نیاز و استغفار کند، ولی می‌بینیم که پس از این امر خارق‌العاده، سخن از «فَطَفِقَ مَسْحًا بِالسُّوقِ وَالْأَعْنَاقِ» است، یعنی برگشت به همان کاری که چنین ترک اولایی را باعث شده بود!

اساساً اگر نماز مستحبی بوده (یعنی در فرض ترک اولی) چه نیازی به بازگرداندن خورشید است؟

چهارم، براساس این تفسیر، این آیه که در مذمت حضرت است، با آیه پیشین که در مقام ستایش و تمجید ایشان است، منافات دارد.

خلاصه اینکه چنین تفسیری با دشواری‌های فراوانی مواجه است و مرحوم طبرسی آن را با «قیل» نقل کرده و بسیاری از بزرگان شیعه و برخی از بزرگان اهل تسنن مانند فخر رازی به‌شدت در برابر آن موضع گرفته‌اند (برای آگاهی بیشتر ر.ک: مکارم شیرازی و همکاران، تفسیر نمونه؛ تفسیر فخر رازی، ذیل آیات مورد بحث و نیز مقاله «نماز سلیمان در قرآن کریم»، بینات، ش35).»

نگاه تازه به آیات فوق

اگر با رویکرد زیبایی‌شناخی و بلاغی به آیات فوق نگاه کنیم، نتیجه دیگری به دست می‌آید:

1. هر تفسیری برای آیات 31- 33 باید با «اواب» همخوانی داشته باشد؛ یعنی باید مصداقی از آن باشد؛ زیرا بعد از آن و ابتدای آیه 31 با «إِذ» آغاز شده است؛ یعنی سلیمان به راستی بنده‌ای نیکو و بسیار رجوع کننده [به خدا] بود (اواب).

2. در آیات قبل (سوره صاد، آیات 21-25 ) خطایی در قضاوت برای حضرت داود علیه السلام و توبه او گزارش شده است. در آیه 25 می‌خوانیم: «فَغَفَرْنَا لَهُ‏ ذلک...؛ پس ما آن لغزش را بر او آمرزیدیم...».

3. در آیه 34 یعنی بلافاصله بعد از داستان مورد بحث، سخن از آزمون دیگری برای سلیمان به میان آمده است.

با توجه به این سه قرینه می‌توان دریافت:

در داستان عرضه شده اسب‌های چابک و تیزرو بر سلیمان نبی- علیه السلام- خطایی [که بر اساس مبانی کلامی «ترک اولی»‌ بوده] از سلیمان سر زد، لیکن او بلافاصله متوجه شده و به درگاه خدا توبه و انابه کرد (نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ) بعد برای تدارک و جبران خطای خود، دستور دارد: «رُدُّوهَا عَلَی فَطَفِقَ مَسْحًا بِالسُّوقِ وَالْأَعْنَاقِ».

تا این‌جا حرکت ما در چهارچوب قرائن متن و رعایت اصول بلاغی و زیبایی‌شناختی است؛ زیرا منطقی نیست پیامبری به «اواب»‌ ستوده شود و در ادامه با «إذ» خاطره‌ای بازگو شود و بین این دو ارتباطی نداشته باشد، درحالی که این آیات با هم نازل شده اند. باز به همین دلیل معنا ندارد چنین پیامبر مورد ستایشی بعد از فهمیدن خطا، به کار خود ادامه دهد بلکه به فکر تدارک می‌افتد و دستور «ردّوها» بر همین اساس معنا پیدا می‌کند.

افزون بر این‌ها، ما نگران اثبات خطا برای او [در اندازه ترک اولی] نیستیم؛ زیرا سیاق سوره قبل و بعد از این آیه در باره آزمون‌ها و فتنه‌هایی است که برای امتحان خدا برای پیامبران ایجاد می‌کند. ساختار سوره صاد به قرار زیر است: (به نقل از کتاب: ساختار سوره‌های قرآن کریم، محمدخامه‌گر)

سوره صاد: وظایف پیامبر در برابر تهمت‌های کافران

1. وظیفه اول:‌ پاسخ دادن به شبهات کافران (آیات 1-16)

2. وظیفه دوم: صبر در برابر آزمون‌ الهی همانند پیامبران پیشین (آیات 17- 48) (یادکرد پاداش و صبر حضرت داود، سلیمان، ایوب، ابراهیم، اسحاق، یعقوب، اسماعیل، یسع و ذوالکفل علیهم السلام در برابر آزمون الهی)

3. وظیفه سوم: یادآوری فرجام متقین و کافران در قیامت (49-64)

4. وظیفه چهارم: تبیین اهداف و برنامه‌های خود (65- 88)

با توجه به آنچه گفته شد، اصل اثبات ترک اولایی برای حضرت در آیات مورد بحث روشن و جبران خطا نیز گزارش شده لیکن این که ترک اولای او به چه صورت بوده و کفاره و جبران او دقیقا چطور بوده، با ابهام همراه است. ظاهرا چندان مهم هم نبوده که خیلی روشن بیان شود یا خدا متعال عمداً از باب پرده پوشی لایه‌ای از ابهام را بر آیات یاد شده انداخته است.
این تفسیر با روایاتی نیز همراه است. در روایتی از امیر المؤمنین علیه السلام که در کتاب ترجمه تفسیر طبری آمده می‌خوانیم:

حضرتش اسب‌ها را به جهت کفاره در راه خدا با علامت گذاشتن بر دست‌ها و پاها و گردن‌های آن‌ها بخشید. (ر.ک: ترجمه تفسیر طبری, ج6, ص 1562- 1565؛ «نماز سلیمان ع در قرآن کریم, مهدی عصاره, ص 88.)

یعنی حضرتش در زمان سان دیدن از اسب‌ها از یاد پروردگارش که زمانش رسیده بوده، غفلت کرده و به همین جهت کفاره داده است. روشن است در آیه سخنی از نماز یا واجب بودن آن دعا به میان نیامده فقط اشاره شده که از نظر داود ع این گناه بوده و او بلافاصله بعد از توجه به مطلب به سوی خدا بازگشته و کفاره داده است. گفتنی است بر اساس مبانی کلامی خطاهای انبیاء در اندازه ترک اولی است و از بیش از آن به سبب عصمتی که از آن برخوردارند، مصون‌اند. یادآور می‌شویم کسانی که «ذکر رب» را به نماز تفسیر کرده‌اند، منظورشان دعای مخصوص شریعت داود علیه السلام است وگرنه در زمان نزول آیه در مکه اساساً نمازهای پنچ‌گانه هنوز مطرح و آیات آن‌ها هنوز نازل نشده بود.

8ً65) آیا از ترتیب توقیفی آیات سوره‌های قرآن می‌توان به ترتیب زمان نزول یا وقوع رسید؟ 

آیا از ترتیب توقیفی آیات سوره‌های قرآن می‌توان به ترتیب زمان نزول یا وقوع رسید؟

پاسخ: در پست‌های متعدد مستنداً به آیات متعدد نشان دادیم که برخلاف تصور ابتدایی، پاسخ منفی است، مگر قرینه‌ای بر آن دلالت کند.

ممکن است در این خصوص با تنزّلی بگوییم: بر طور طبیعی و به دلیل برتری نظم بر بی‌نظمی، چینش اولیه بر اساس ترتیب نزول یا وقوع بوده مگر قرینه‌ای بر خلاف آن دلالت کند. نمونه روشن آن فرازی از آیه 3 و آیه 67 سوره مائده است که در باره غدیر نازل شده و نزول آیه 3 بعد از آیه 67 است.

- ... الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَلْ‏َمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَحِ وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْاسْلام دینا ... (3)

- يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِين‏ (67)

اینک به آیات ذیل بنگرید:

بقره:

[حادثه اول] وَ إِذْ قالَ مُوسى‏ لِقَوْمِهِ يا قَوْمِ إِنَّكُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَكُمْ بِاتِّخاذِكُمُ الْعِجْلَ فَتُوبُوا إِلى‏ بارِئِكُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ عِنْدَ بارِئِكُمْ فَتابَ عَلَيْكُمْ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ (54)

[حادثه دوم] وَ إِذْ قُلْتُمْ يا مُوسى‏ لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْكُمُ الصَّاعِقَةُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ (55) ثُمَّ بَعَثْناكُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (56)

[حادثه سوم] وَ إِذْ أَخَذْنا مِيثاقَكُمْ وَ رَفَعْنا فَوْقَكُمُ الطُّورَ خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ وَ اسْمَعُوا قالُوا سَمِعْنا وَ عَصَيْنا (93)

نساء:

[حادثه اول] يَسْئَلُكَ أَهْلُ الْكِتابِ أَنْ تُنَزِّلَ عَلَيْهِمْ كِتاباً مِنَ السَّماءِ فَقَدْ سَأَلُوا مُوسى‏ أَكْبَرَ مِنْ ذلِكَ فَقالُوا أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ بِظُلْمِهِمْ

[حادثه دوم] ثُمَّ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ فَعَفَوْنا عَنْ ذلِكَ وَ آتَيْنا مُوسى‏ سُلْطاناً مُبِيناً (153)

[حادثه سوم] وَ رَفَعْنا فَوْقَهُمُ الطُّورَ بِمِيثاقِهِمْ وَ قُلْنا لَهُمُ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً وَ قُلْنا لَهُمْ لا تَعْدُوا فِي السَّبْتِ وَ أَخَذْنا مِنْهُمْ مِيثاقاً غَلِيظاً (154)

بررسی و تحلیل

در آیات فوق، واقعه رفع کوه طور هماهنگ و پس از دو واقعه دیگر است.

اما حوادث اول و دوم در دو سوره بقره و نساء بر عکس هم چینش شده‌اند و «ثم» در آیه 153 نشان دهنده این مطلب است که فریب سامری و اخذ الواح بعد از اصرار بنی اسرائیل بر رؤیت خدا بوده؛ چیزی که عکس آن در آیات سوره بقره آمده است؛ از این رو چینش آیات دلیل بر ترتیب وقوع نیست.

البته ممکن است گفته شود که آیات 54 و 55 بقره یک‌باره و با هم نازل نشده و پیامبر اکرم ص برخلاف ترتیب وقوع و حتی چه بسا ترتیب نزول آن‌ها را ثبت کرده است. این احتمال می‌تواند درست باشد و بر این دلالت می‌کند که نازل کننده یا ترتیب دهنده قرآن عمداً‌ ترتیب نزول یا وقوع را در چینش قرآن رها کرده و ملاک دیگری را مورد نظر داشته‌اند؛ از این رو باید تمرکز بر رمزگشایی آن ملاک برتر باشد.

864) دو زندانی ابد با اعمال شاقه در قرآن

بر اساس آیات قرآن دو نفر به زندان ابد با اعمال شاقه محکوم شدند:

1. حضرت یونس علیه السلام:

صافات: وَ إِنَّ يُونُسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ (139) إِذْ أَبَقَ إِلَى الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ (140) فَساهَمَ فَكانَ مِنَ الْمُدْحَضِينَ (141) فَالْتَقَمَهُ الْحُوتُ وَ هُوَ مُلِيمٌ (142) فَلَوْ لا أَنَّهُ كانَ مِنَ الْمُسَبِّحِينَ (143) لَلَبِثَ فِي بَطْنِهِ إِلى‏ يَوْمِ يُبْعَثُونَ (144) فَنَبَذْناهُ بِالْعَراءِ وَ هُوَ سَقِيمٌ (145) وَ أَنْبَتْنا عَلَيْهِ شَجَرَةً مِنْ يَقْطِينٍ (146) وَ أَرْسَلْناهُ إِلى‏ مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ يَزِيدُونَ (147) فَآمَنُوا فَمَتَّعْناهُمْ إِلى‏ حِينٍ (148)

و يونس از پيامبران بود. (139) [ياد كن‏] هنگامى را كه به سوى آن كشتى پر [از جمعيت و بار] گريخت، (140) و با سرنشينان كشتى قرعه انداخت [و قرعه به نامش افتاد] و از مغلوب شدگان شد [و او را به دريا انداختند.] (141) پس آن ماهى بزرگ او را بلعيد، در حالى كه سزاوار سرزنش بود. (142) [و در شكم ماهى به تسبيح خدا مشغول شد كه‏] اگر او از تسبيح‏كنندگان نبود، (143) بى‏ترديد تا روزى كه مردم برانگيخته مى‏شوند در شكم ماهى مى‏ماند. (144) پس او را در حالى كه بيمار بود به زمينى خشك و بى‏گياه افكنديم. (145) و بر او بوته گياهى از نوعى كدوبن رويانديم، (146) و او را به سوى [قومى‏] يكصد هزار نفر [ى‏] يا بيشتر فرستاديم. (147) پس ايمان آوردند در نتيجه آنان را تا پايان عمرشان [از نعمت ها و مواهب خود] بهره‏مند كرديم. (148)

علت چه بود:

ترک خدمت

نبیاء:‌ وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ فَنادى‏ فِي الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ (87) فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ (88)

و صاحب ماهى [حضرت يونس‏] را [ياد كن‏] زمانى كه خشمناك [از ميان قومش‏] رفت و گمان كرد كه ما [زندگى را] بر او تنگ نخواهيم گرفت، پس در تاريكى‏ها [ى شب، زير آب، و دل ماهى‏] ندا داد كه: معبودى جز تو نيست تو از هر عيب و نقصى منزّهى، همانا من از ستمكارانم؛ ‏پس ندايش را اجابت كرديم و از اندوه نجاتش داديم؛ و اين‏گونه مؤمنان را نجات مى‏ دهيم‏.

شرح مجازات دنیوی و نتیجه کار:

حبس الی قیام یوم الدین (که بسیار مافوق ابد اصطلاحی است) در شکم ماهی بزرگ همراه با بیماری حاصل از دور ماندن از افتاب و سوء تغذیه و ... بدون ملاقاتی و حتی بدون رؤیت چیزی، در دل ظلمات تمام.

عاقبت: چون از مسبحان بود و ذکر یونسیه می‌گفت، بخشوده شد و به کار بزرگ‌تری گماشته شد.

2. سامری

طه:‌ قالَ فَما خَطْبُكَ يا سامِرِيُّ (95) قالَ بَصُرْتُ بِما لَمْ يَبْصُرُوا بِهِ فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُها وَ كَذلِكَ سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي (96) قالَ فَاذْهَبْ فَإِنَّ لَكَ فِي الْحَياةِ أَنْ تَقُولَ لا مِساسَ وَ إِنَّ لَكَ مَوْعِداً لَنْ تُخْلَفَهُ وَ انْظُرْ إِلى‏ إِلهِكَ الَّذِي ظَلْتَ عَلَيْهِ عاكِفاً لَنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنْسِفَنَّهُ فِي الْيَمِّ نَسْفاً (97) إِنَّما إِلهُكُمُ اللَّهُ الَّذِي لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَسِعَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ عِلْماً (98)

[موسى‏] گفت: اى سامرى! سبب كار [بسيار خطرناك‏] تو چه بود؟ [این چه گندی بود که زدی؟!] (95) گفت: من به حقايق و اسرارى آگاه شدم كه آنان آگاه نشدند، پس اندكى از دانش و اسرار رسول را گرفتم و [بر اثر هواپرستى‏] آن را دور انداختم [و به گوساله‏سازى پرداختم‏]؛ و اين‏گونه نفس من [آن كار بسيار خطرناك را براى گمراه كردن بنى‏اسرائيل‏] در نظرم آراست. (96) [موسى‏] گفت: پس [از ميان مردم‏] برو، يقيناً كيفر تو [به خاطر دور انداختن آثار رسالت و ساختن گوساله‏] در زندگى اين است كه [دچار بيمارى مُسرى ويژه‏اى شوى تا هر كس نزديكت آيد بگويى:] به من دست نزنيد؛ و تو را وعده‏گاهى [از عذاب بسيار سخت قيامت‏] است كه هرگز نسبت به تو از آن تخلف نخواهد شد، و [اكنون‏] به معبودت كه همواره ملازمش بودى نگاه كن كه حتماً آن را در آتش بسوزانيم، سپس سوخته‏اش را در دريا مى‏پاشيم. (97) معبود شما فقط خداى يكتاست كه جز او معبودى نيست، دانش او همه چيز را فرا گرفته است. (98)

علت:

ساخت گوساله و ایجاد انحراف از توحید به سوی بت‌پرستی در بیشتر نزدیک به تمام بنی اسرائیل

شرح مجازات دنیوی و نتیجه کار:

حبس در زندان باز انفرادی تا پایان عمر و به گفته برخی مریضی خاصی که باعث می‌شد کسی نتواند به او نزدیک شود یا او نخواهد و اجازه ندهد.

چرا مجازات دنیایی حضرت یونس ع سخت‌تر بود؟

احتمال دارد از این رو باشد که نعمت‌های الهی بر او بیش از دیگران بود. هر چه نعمت بیشتر باشد، وظایف نیز سنگین‌تر و تخلف و کیفر نیز سخت‌تر خواهد بود.

831) نگاهی نو به داستان کنده شدن و بالا رفتن کوه طور

وَ إِذْ نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ كَأَنَّهُ ظُلَّةٌ وَ ظَنُّوا أَنَّهُ واقِعٌ بِهِمْ خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ وَ اذْكُرُوا ما فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ (اعراف، 171)
آیه 171 پرده‌ای مستقل از سرنوشت بنی‌اسرائیل یا شماری از آن‌ها را به نمایش گذاشته است؛ بسیار کوتاه و شگفت؛ آن گونه که شاید عجیب‌تر از آن در آیات الهی به سادگی یافت نشود! ظاهراً این نخستین بار است که این داستان در قرآن گزارش می‌شود. در سوره بقره آیات 63 و 93 آمده است:‌ «وَ إِذْ أَخَذْنا مِيثاقَكُمْ وَ رَفَعْنا فَوْقَكُمُ الطُّورَ خُذُوا ...» و در سوره نساء آیه 154 آمده است:‌ «وَ رَفَعْنا فَوْقَهُمُ الطُّورَ بِمِيثاقِهِم» با این تفاوت که در سوره نساء خطاب «خذوا» نیامده و به امری اشاره شده که ظاهراً مدت‌ها بعد رخ داده است:‌ « وَ رَفَعْنا فَوْقَهُمُ الطُّورَ بِمِيثاقِهِم وَ قُلْنا لَهُمُ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً وَ قُلْنا لَهُمْ لا تَعْدُوا فِي السَّبْتِ وَ أَخَذْنا مِنْهُمْ مِيثاقاً غَلِيظا». تفاوت دیگر «نتقنا» در سوره اعراف و «رفعنا» در سوره‌های بقره و نساء است. روشن است به لحاظ تفصیل مطلب، گزارش سوره اعراف تفصیلی‌تر است و گزارش‌های بعدی با اتکای به بیان سابق، با اجمال بیشتری همراه شده است.
در این واقعه کوه شناخته شده که بر اساس آیات دیگر، کوه طور بوده، از زمین کنده شده (نتق) و بر سر آن‌ها بلند می‌شود آن گونه که گویا سایه‌بانی مانند سقف و مانند آن است و آن‌ها گمان کرده‌اند که بر سر آن‌ها فرود خواهد آمد! اما چگونگی و چرایی این رخداد، همچنین حال آنان و نیز چگونگی پایان آن همه در پرده ابهام است و از سخنان مفسران نیز چیز روشنی به دست نمی آید! ممکن است ذیل آیه اشاره به نتیجه داستان باشد؛ یعنی این کار را کردیم تا ایمان بیاورند و به دستورهای کتاب خدا عمل کنند. در تفسیر نمونه آمده:‌ «در همان حال به آن‌ها گفتیم: آنچه از احکام به شما داده‌ایم با جدیت و قوت بگیرید ...» یعنی «و قلنا لهم» با واو حالیه در تقدیر گرفته شده است، لیکن این تفسیر نمی‌تواند صحیح باشد؛ زیرا گذشته از این‌که با بیان داستان در سوره نساء همخوانی لازم را ندارد، ایمان اجباری به جای ایمان بر اساس تعقّل هیچ‌گاه روش پروردگار نبوده است. بله، ذیل آیه نتیجه غیر مستقیم آن است و یا درسی است که مخاطب از صدر باید بگیرد؛ یعنی وقتی مخاطب می‌شنود که در واقعه‌ای سهمگین و شگفت بنی‌اسرائیل این‌چنین تهدید می‌شوند، به قدرت الهی پی می‌برد و در نتیجه شایستگی این را می‌یابد که کتاب الهی را محکم بگیرد و متذکر محتویات آن شده، به آن‌ها عمل کند. مهم این نیست که قوم در برابر این رخداد و این تهدید چه می‌کنند، مهم این است که مخاطب به قدرت خدا در چنین رخداد عجیبی پی ببرد.
در هر صورت، نقل داستان یکجا با جبل و جای دیگر با نام طور و نیز یکجا با «نتق» (کنده شدن) و جای دیگر با «رفع» راه را برای هر توجیهی در خصوص چیستی و چگونگی این رخداد و عادی‌سازی آن می‌بندد.
⭕️نگاهی تازه به داستان
در این رخداد اگر به روش تفسیر زیبایی‌شناختی بین سوره‌ای ملاحظه شود، ویژگی‌های ذیل به دست می‌آید:
- کوه طور کنده به بالای سر انتقال داده شده است. کنده شدن (قلع) را از «نتق» و انتقال به بالای سر را از «رفع» استخراج کردیم.
- کاملاً بالای سر نبوده یا دقیقاً بر بالای سر پهن نشده و این ویژگی از تشبیه به ظل استخراج شده است (كَأَنَّهُ ظُلَّةٌ).

- در فراز «وَ ظَنُّوا أَنَّهُ واقِعٌ بِهِم‏» به جای «علی»‌ از «باء»‌ استفاده شده است. این نکته تأثیرگذاری است که غالباً از آن غفلت یا چشم پوشی کرده‌اند. برخی مفسران گفته‌اند باء در این جا به معنای علی است. روشن است خدای متعال می‌توانست به جای باء از علی استفاده کند و مثلاً بفرماید: واقع علیهم، لیکن فرمود: «واقع بهم»؛ از این رو به نظر می‌رسد تضمینی در کار باشد؛ یعنی برای مثال «واقع علیهم و ذاهب بهم» در نظر گرفته شود؛ یعنی کوه کنده شد و به سوی بالای سر آن‌ها رفت و آن‌ها پنداشتند بر آن‌ها افتاده و آن‌ها را با خود به زیر ببرد. این تقدیر شاید با نزدیک‌ترین فعلی بود که به ذهن نگارنده آمد؛ فعلی که بتواند در تجسم ذهنی نیز کارآمد باشد؛ به این شکل که آن‌ها در دامنه و نزدیک پایین کوه باشند و کنار آن‌ها مثلاً دیواره‌ای از صخره بزرگ قرار داشته باشد. بعد ناگهان بر اثر حادثه‌ای مانند زلزله صخره متلاشی شده و قطعات بزرگ کوه که از آن جدا شده و به سمت آن‌ها پرتاب شود. آن‌ها که در پای صخره ایستاده و به بالا نگاه می‌کنند و می‌بینند کوه متلاشی شده و به سوی بالای سر آن‌ها روان گردیده و گویا آن‌ها در سایه و زیر آن‌ قرار دارند. آن‌ها گمان می‌کنند قطعات بزرگ کوه بر آن‌ها افتاده و آن‌ها را نابود کرده و با خود به پایین‌ترین نقطه دامنه خواهد برد. این تصویرسازی به عبارات نزدیک است ولی به قطع نمی‌توان آن را به آیات نسبت داد. دقت شود ممکن است این واقعه تنها برای شماری از بنی‌اسرائیل رخ داده باشد نه همه آن‌ها؛ زیرا فرض این داستان در خصوص همه بنی‌اسرائیل بی‌معناست. برخی مفسران با عباراتی به این تصویرسازی نزدیک شده‌اند. برای مثال، ابن عاشور در تفسیر آیه 63 سوره بقره داستان را به تجلی خدا در کوه طور ارجاع داده، آورده است:
«تذكير بقصة أخرى أرى اللّه تعالى أسلافهم فيها بطشه و رحمته فلم يرتدعوا و لم يشكروا و هي أن أخذ الميثاق عليهم بواسطة موسى عليه السلام أن يعملوا بالشريعة و ذلك حينما تجلى اللّه لموسى- عليه السلام- في الطور تجليا خاصا للجبل فتزعزع الجبل و تزلزل و ارتجف و أحاط به دخان و ضباب و رعود و برق كما ورد في صفة ذلك في الفصل التاسع‏ عشر من سفر الخروج و في الفصل الخامس من سفر التثنية فلعل الجبل من شدة الزلازل و ما ظهر حوله من الأسحبة و الدخان و الرعود صار يلوح كأنه سحابة، و لذلك وصف في آية الأعراف [171] بقوله: وَ إِذْ نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ كَأَنَّهُ ظُلَّةٌ (نتقه: زعزعه و نقضه) حتى يخيل إليهم أنه يهتز و هذا نظير قولهم استطاره إذا أزعجه فاضطرب فأعطوا العهد و امتثلوا لجميع ما أمرهم اللّه تعالى و قالوا: «كل ما تكلم اللّه به نفعله فقال اللّه لموسى فليؤمنوا بك إلى الأبد» و ليس في كتب بني إسرائيل و لا في الأحاديث الصحيحة ما يدل على أن اللّه قلع الطور من موضعه و رفعه فوقهم و إنما ورد ذلك في أخبار ضعاف فلذلك لم نعتمده في التفسير.»
وی در ذیل آیه 171 اعراف (أَنَّهُ واقِعٌ بِهِمْ) آورده است: « و عدّي واقِعٌ بالباء: للدلالة على أنهم كانوا مستقرين في الجبل فهو إذا ارتفع وقع ملابسا لهم ففتتهم، فهم يرون أعلاه فوقهم و هم في سفحه، و هذا وجه الجمع بين قوله فَوْقَهُمْ و بين باء الملابسة. و جعل بعض المفسرين الباء بمعنى (على).»
البته این که این رخداد به داستان تجلی مرتبط باشد (ر.ک:‌ اعراف، 143)، که خطاب به جمع و لحن توبیخی آیه با آن هماهنگ نیست، به ضمیمه این توضیح می‌تواند ارائه شود که هرچند حضرت موسی ع تنها بوده لیکن متلاشی شدن کوه طور در دید دیگران بوده و آن قدر این متلاشی شدن شدت داشته و قطعات بزرگ با فاصله پرتاب شده که وقتی بنی‌اسرائیل یا برخی از آن‌ها دیدند کوه با صدای مهیب متلاشی شد و قطعات بزرگ به فراز آن‌ها می‌آید، خود را در مهلکه دیدند گویی که به واقع زیر آن‌ هستند و گویی هرآن است که بر سر آن‌ها فرود آید و آن‌ها را با خود به زیر برد! که البته چنین نشد و گویا سنگ‌ها به جای دیگری افتاده‌اند. (والله العالم)
اگر تضمین در فراز مورد بحث در نظر گرفته نشود، تفسیر واقعه مورد اشاره آیه به زلزله شدید یا صاعقه و مانند آن نوعی گریز از پذیرش معجزه خواهد بود؛ یعنی بر اساس این فرض اصل واقعه معجزه و کاملاً خارق العاده و غیر معمول بوده است (مانند این‌که فرشتگان کوه را از زمین کندند و بر فراز سرشان بالا بردند). نکته مهمی که نباید مورد غفلت قرار گیرد و ابهامات در آن تأثیری ندارد، بزرگی و اهمیت حادثه است و این معنا را به خوبی می‌توان از آیات 63، 93 و به ویژه 154 سوره نساء دریافت.

🔴 برشی از تفسیر زیبایی‌شناختی قصص قرآن (داستان حضرت موسی ع)، نوشته نگارنده (درحال نگارش)

https://eitaa.com/jotting

827) نقدی بر اضافات تفسیری در ترجمه‌های قرآن

◀️ در باره اضافات تفسیری در ترجمه های قرآن:
ترجمه این دو آیه از قران را با هم مقایسه کنید:
أَ ثُمَّ إِذَا مَا وَقَعَ ءَامَنتُم بِهِ ءَالَْانَ وَ قَدْ كُنتُم بِهِ تَسْتَعْجِلُونَ(یونس، 51)
ترجمه صفوی: وانگهى، آيا هنگامى كه عذاب دررسيد، به قرآن ايمان مى ‏آوريد؟ آيا اكنون ايمان مى‏ آوريد تا عذاب از شما برداشته شود، در حالى ‏كه پيش از آن مى ‏خواستيد هرچه زودتر به سراغتان آيد؟
فَإِن تَوَلَّيْتُمْ فَمَا سَأَلْتُكمُ مِّنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِىَ إِلَّا عَلىَ اللَّهِ وَ أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ(72)
ترجمه صفوی: و اگر از دعوت من روى برتافتيد، زيانى متوجّه من نمى ‏شود، زيرا من مزدى از شما نخواسته‏ ام. پاداش من جز بر عهده خدا نيست. من فرمان يافته ‏ام كه از جمله كسانى باشم كه در برابر خدا تسليم ‏اند و كارهاى خود را به او سپرده ‏اند.
🛑 اگر ترجمه های فوق را با آیات به دقت تطبیق دهید، در ترجمه نخست اضافه «تا عذاب از شما برداشته شود» و در ترجمه دوم «زیرا من مزدی از شما نخواسته‌ام»‌ جلب توجه می‌کند. مشکل این است که هیچ یک از دو اضافه توضیحی از متن ترجمه جدا نشده‌اند و مخاطب می‌پندارد این‌ها جزو قرآن است.
اضافه تفسیری آیه 72 به نظر صحیح است و توجیه گر صدر و ذیل آیه، ولی در خصوص اضافه تفسیری نخست جای مناقشه وجود دارد.
اولا: ایمان امری درونی و غیر اختیاری و تسلیم امری اختیاری است. آنچه در دنیا از انسان خواسته شده صرفاً‌ ایمان نیست بلکه ایمان و تسلیم توأمان است. ممکن است کسی به هردلیل به وجود خدای واحدِ احد اطمینان پیدا نکند و تنها از روی احتیاط و جلوگیری از خسارت شدید ملتزم به مقتضیات داده‌های ظنی خود باشد؛ یعنی با خود بگوید: من بالاخره نفهمیدم خدا هست یا نه، ولی اگر باشد و من ایمان نداشته باشم، خسارتم در قیامت بسیار شدید خواهد بود؛ بنابراین احتیاط کرده و فرض می‌کنم خدا قطعا وجود دارد و مطابق دستورهای نسبت داده شده به او عمل می‌کنم، یعنی نماز می‌خوانم، روزه می گیرم و ...؛ اگر خدا وجود داشته باشد، من جزو کسانی خواهم بود که به دستورهای او عمل کرده‌اند و اگر وجود نداشته باشد، ضرر زیادی نکرده‌ام. درست مانند بیمه کردن وسیله نقلیه که اگر تصادفی شد، بتواند استفاده کند و اگر تصادفی نشد، حداقل خیالش راحت است و این شیوه عقلا در خسارت‌های مهم است.
در این گونه موارد ایمان قطعی نیست ولی تسلیم قطعی است و همین مقدار کافی است؛ زیرا اطمینان و علم امری درونی است و اختیاری نیست؛ یعنی چنین نیست که کسی بگوید من الآن به خدا اطمینان پیدا می‌کنم و یا برعکس! اما در قیامت انسان به وجود خدا و غیبیات اطمینان پیدا می‌کند و ذره‌ای شک در آن راه نخواهد یافت؛ از این رو ایمان آوردن او قطعی و غیر اختیاری است اما قصه تسلیم امر دیگری است و در آیه سخنی از تسلیم نیست بلکه سخن از ایمان است. بنابراین، توضیح تفسیری «تا عذاب از شما برداشته شود»‌ نادرست است؛ زیرا به تسلیم ارتباط دارد نه ایمان و البته اصل «تسلیم» در قیامت نیز محل بحث است که اساساً‌ آیا فرض عدم تسلیم نیز ممکن است یا خیر؟ زیرا در آن‌جا اختیاری برای انسان کافر نیست که بخواهد تسلیم باشد یا نباشد.

825) نگاهی تازه به معنای «لباس» در قرآن

در این آیات دقت کنید:

اعراف، 26-28:

يا بَنِي آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنا عَلَيْكُمْ لِباساً يُوارِي سَوْآتِكُمْ وَ رِيشاً وَ لِباسُ التَّقْوى‏ ذلِكَ خَيْرٌ ذلِكَ مِنْ آياتِ اللَّهِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ (26) يا بَنِي آدَمَ لا يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطانُ كَما أَخْرَجَ أَبَوَيْكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ يَنْزِعُ عَنْهُما لِباسَهُما لِيُرِيَهُما سَوْآتِهِما إِنَّهُ يَراكُمْ هُوَ وَ قَبِيلُهُ مِنْ حَيْثُ لا تَرَوْنَهُمْ إِنَّا جَعَلْنَا الشَّياطِينَ أَوْلِياءَ لِلَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ (27) وَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً قالُوا وَجَدْنا عَلَيْها آباءَنا وَ اللَّهُ أَمَرَنا بِها قُلْ إِنَّ اللَّهَ لا يَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ أَ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (28)

بقره، 187: أُحِلَّ لَكُمْ لَيْلَةَ الصِّيامِ الرَّفَثُ إِلى‏ نِسائِكُمْ هُنَّ لِباسٌ لَكُمْ وَ أَنْتُمْ لِباسٌ لَهُنَّ...

نحل، 112: وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا قَرْيَةً كانَتْ آمِنَةً مُطْمَئِنَّةً يَأْتِيها رِزْقُها رَغَداً مِنْ كُلِّ مَكانٍ فَكَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللَّهِ فَأَذاقَهَا اللَّهُ لِباسَ الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ بِما كانُوا يَصْنَعُونَ

سؤال: منظور از «لباس» چیست؟

روشن است که در «لباس التقوی» و «لباس الجوع و الخوف» و مانند این ها «لباس» استعاری است برای پوششی فرامادی.

لیکن مقصود خدای متعال از «أَنْزَلْنا عَلَيْكُمْ لِباساً يُوارِي سَوْآتِكُمْ »‌ و «يَنْزِعُ عَنْهُما لِباسَهُما لِيُرِيَهُما سَوْآتِهِما » چیست؟

غالب یا همه مفسران کلمه «لباس»‌ را در این آیات لباس مادی و همین چیزی که عورت انسان را می‌پوشاند، تلقی کرده‌اند؛ یعنی خدای متعال برای انسان لباس قرار داد که خود را بپوشاند و شیطان با فریب حضرت آدم و حوا- علی نبینا و آله و علیهما السلام- آن‌ها را برهنه کرد.

نگاه نو به معنای «لباس»

اگر قرائن آیات به خوبی بررسی شود، می‌توان دریافت که به احتمال قوی (والله العالم) لباس در این آیات برخلاف نظر مفسران، مادی نیست بلکه چیزی معنوی است؛ چیزی از صفات فطری و نهادینه شده در انسان که او را از زشتی دور می‌کند.

در سوره اعراف لازم است به نکات زیر توجه شود تا معنای لباس به درستی فهم شود:

1. ذلِكَ مِنْ آياتِ اللَّهِ؛ این لباس ( اگر مرجع «ذلک» را لباسی بدانیم که "خدا نازل فرمود: قَدْ أَنْزَلْنا) به قدری مهم است که در زمره معجزات و نشانه‌های الهی است.

2. چرا خدای متعال از «انزلنا»‌ استفاده فرمود و چرا به جای آن از واژه‌های دیگری مانند: جعل، خلق و ... استفاده نکرد؟ به نظر می‌رسد مفسران برای توجیه این کاربست و برقرار تناسب با معنای مادی لباس خود را به زحمت انداخته‌اند؟ .....

3. عبارت «لِيُرِيَهُما سَوْآتِهِما » (تا به آن‌ها بنمایاند) نشان می‌دهد تا زمانی که لباس از آن‌ها نزع و برکنده نشده بود، آن‌ها خبری از «سَوْآت» خود نداشتند؛ همان که مفسران به عورت ترجمه کرده‌اند و قرینه آن در آیه 22 سوره اعراف است: فَدَلَّاهُما بِغُرُورٍ فَلَمَّا ذاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما وَ طَفِقا يَخْصِفانِ عَلَيْهِما مِنْ وَرَقِ الْجَنَّة....؛ یعنی آن‌ها تازه بعد از خوردن از آن شجره که میوه درخت یا گیاه است، تازه متوجه سؤآت خود شدند و شروع کردند به پوشاندن آن‌. مفسران این سؤات را «شرمگاه»‌ و «عورت» ترجمه کرده‌اند.

به طور طبیعی حضرت آدم ع از وضع خود با اطلاع است ولی مطابق این قرائن نزع لباس باعث شده او از شرمگاهش مطلع شود؛ بنابراین، لباسی که شیطان از آن‌ها برکنده، نمی‌توانسته لباس مادی باشد و نشان می‌دهد زبان قرآن در خصوص «لباس»‌ کنده شده از حضرت آدم و حوا ع استعاری است؛ یعنی چیزی که اولا:‌ معنوی است و ثانیا:‌ به سبب وجود آن، آن دو از «سؤات» خود خبر نداشته‌اند.

از طرفی قرآن می‌فرماید: يا بَنِي آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنا عَلَيْكُمْ لِباساً يُوارِي سَوْآتِكُمْ وَ رِيشاً وَ لِباسُ التَّقْوى‏ ذلِكَ خَيْرٌ ؛ ما برای شما لباسی نازل کردیم که اولا: موجب می‌شود «سوآت» شما پوشیده بماند و ثانیا: موجب زیبایی شما می‌شود. بعد از تذکر می‌دهد که تقوا بهترین لباس است. در جوار تقوا بودن این لباس نازل شده به ما می‌فهماند (والله العالم) که این لباس نیز اولا: معنوی است و ثانیا: چیزی است که موجب می‌شود انسان سؤآت خود را بپوشاند و خود را بیاراید.

پس تا این‌جا «لباس»‌ که نام یک پوشش مادی است، برای سه چیز متفاوت استعاره شده است:

اول: لباس نزع شده از حضرت آدم و حوا ع که باعث شده بود اصلا متوجه زشتی خود نباشند و یا اساسا مانع ایجاد زشتی در آن‌ها شده بود که با نزل آن زشتی برایشان آشکار شد.

دوم: لباسی که خدا بر انسان نازل کرد که جزو آیات الهی است و موجب می‌شود انسان به پوشاندن زشتی‌هایش اهتمام ورزد و خود را بیاراید یا جمال خود را فطرتا پسندیده دارد.

سوم: «تقوا»‌ که صفتی اکتسابی در انسان است. با تقوا جلو زشتی‌ها گرفته می‌شود.

بر این موارد می افزاییم: مرد لباس زن و زن لباس مرد است؛ یعنی لباس استعاره است بر صفتی خدادادی در زن و مرد که به طور طبیعی و جبلی زشتی‌ها و نقص‌های هم را می‌پوشانند و همدیگر را کامل‌ و بدون زشتی و نقص جلوه‌گر می‌سازند. این زشتی و نقصی که با ازدواج پوشانده می‌شود قابل تفسیر است و می‌تواند نطاق وسیعی داشته باشد.

نتیجه این که اولا: لباس در آیات فوق به معنای مادی نیست و قرائن بر آن شهادت می‌دهد (والله العالم)

ثانیا: با فرض استعاری بودن نیز استعاره از یک معنای معنوی یکسان نیست بلکه استعاره از معانی متعدد معنوی است که بر اساس سیاق حدس زده می‌شود.

824) نگرشی نو به آیه نفر

◀️ نگرشی نو به آیه نفر
وَ ما كانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْلا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ (توبه، 122)
و مؤمنان را نسزد كه همگى [به سوى جهاد] بيرون روند؛ چرا از هر جميعتى گروهى [به سوى پيامبر] كوچ نمى‏كنند تا در دين آگاهى يابند و قوم خود را هنگامى كه به سوى آنان بازگشتند، بيم دهند باشد كه [از مخالفت با خدا و عذاب او] بپرهيزند.


👈 چند سؤال در باره آیه:

1. آیا این آیه با آیات قبل و بعد با هم و همزمان نازل شده است و آیا این مسئله در محتوا تأثیرگذار است؟
آیات قبل و بعد:
ما كانَ لِأَهْلِ الْمَدِينَةِ وَ مَنْ حَوْلَهُمْ مِنَ الْأَعْرابِ أَنْ يَتَخَلَّفُوا عَنْ رَسُولِ اللَّهِ وَ لا يَرْغَبُوا بِأَنْفُسِهِمْ عَنْ نَفْسِهِ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ لا يُصِيبُهُمْ ظَمَأٌ وَ لا نَصَبٌ وَ لا مَخْمَصَةٌ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ لا يَطَؤُنَ مَوْطِئاً يَغِيظُ الْكُفَّارَ وَ لا يَنالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَيْلاً إِلاَّ كُتِبَ لَهُمْ بِهِ عَمَلٌ صالِحٌ إِنَّ اللَّهَ لا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ (120) وَ لا يُنْفِقُونَ نَفَقَةً صَغِيرَةً وَ لا كَبِيرَةً وَ لا يَقْطَعُونَ وادِياً إِلاَّ كُتِبَ لَهُمْ لِيَجْزِيَهُمُ اللَّهُ أَحْسَنَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (121)
وَ ما كانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْلا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ (توبه، 122)
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قاتِلُوا الَّذِينَ يَلُونَكُمْ مِنَ الْكُفَّارِ وَ لْيَجِدُوا فِيكُمْ غِلْظَةً وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ (123)
باید توجه داشت که صدر و ذیل آیه بر اساس سیاق این آیات که در برخی ترجمه‌ها انعکاس یافته(مانند ترجمه فوق) از یک جنس نیست؛ اگر صدر مربوط به جهاد باشد، ذیل نیز به مقتضای موعظه دیگران که در مقطع زمانی جنگ، تشویق به شرکت در نبرد علیه تجاوزگر است، خود نیز باید در جنگ شرکت کنند تا مصداق «لم تقولون ما لاتفعلون» نشوند. از سوی دیگر، جنگ امری کوتاه‌‌مدت است و سفر برای تفقه در دین بلند مدت و این دو از یک جنس نیستند و از همین رو نیز قابل جمع‌اند؛ از این رو ظاهرا این آیات با هم نازل نشده‌اند و سیاق مشترکی ندارند و قرینه این نقد بر نگرش مشهور، قرینه بلاغی و زیبایی‌شناختی است (تفسیر زیبایی‌شناختی روشی).
اگر این تفسیر جدید را بپذیریم، نگرش به آیه کلاً عوض می‌شود و صدر آیه تعریض خواهد بود؛ یعنی: نمی‌گویم همه شما بروید و درس دین بخوانید، ولی دست‌کم شماری از خودتان را برای دین آموزی و تبلیغ دین راهی کنید. اما چرا یک طائفه؟

2. برخی عالمان اصول از این آیه برای اثبات حجیت خبر واحد بهره گرفته‌اند، لیکن ظاهر آیه برخلاف آن است و نشان می‌دهد در امور دین خبر واحد حجت نیست. توضیح این‌که: آیه می‌فرماید از هر فرقه‌ای یک «طائفه‌» عازم سفر شوند که درس دین بیاموزند و چون به وطن برگشتند، آن‌ها را موعظه کنند. منظور از «طائفه» چه حدودی از جمعیت است؟ ثعالبی در باره تعداد نفرات یک جمعیت آورده است:
«فصل في ترتيب جماعات الناس، و تدريجها من القلة إلى الكثرة على القياس و التقريب‏:
نَفَرٌ، و رَهْطٌ، و لُمَّةٌ، و شِرْذِمَةٌ، ثم قَبِيل، و عُصْبَة، وَ طائِفة، ثم ثُبَةٌ، و ثُلَّةٌ. ثم فَوْجٌ، و فِرْقَةٌ. ثمّ حِزْبٌ، و زُمْرَةٌ، و زُجْلَةٌ. ثم فِئَام، و حَزِيقٌ، و قِبْصٌ، و جِيلٌ.» (فقه اللغة، ثعالبی، ص: 246)
بر اساس گفته ثعالبی «طائفه» بیش از سه نفر است و در مراتب بالاتری از نفر و رهط و لمه و شرذمه است و سه نفر مشمول «نفر» و امثاله است.
آیه می‌فرماید تبلیغ لازم است گروهی باشد (والله العالم) که وقتی برای انذار برمی‌گردند به سوی مردم، مردم از همصدایی آن‌ها به نقل قولشان اطمینان پیدا کنند؛ یعنی مثلا اگر یکی از مبلغان و دین‌شناسان مطلبی می‌گوید، اگر دیگر مبلغان در برابر آموزه‌ القا شده از سوی او سکوت کنند، نشان دهنده درستی مطلب او است و گذشته از این و افزون بر آثار روانی تبلیغ گروهی و همصدایی، مردم فرصت دارند که برای اطمینان به پرس و جو بپردازند و از صحت مطالب اطمینان پیدا کنند؛ و این با خبر واحد متفاوت و به نوعی مصداق خبر مستفیض است؛ پس هیچ دلیلی برای خبر واحد تلقی کردن آن وجود ندارد.

تذکر:

ساعاتی پس از گذاشتن این پست، یکی از عزیزان فرهیخته دیدگاه خویش را برایم فرستاد. جهت استفاده دیگران در ذیل قرار می‌دهم و البته توضیح کوتاهی نیز اضافه می‌کنم، تا قضاوت را برای مخاطبان آسان‌تر کرده باشم:
... [ابتدای نامه که مشتمل بر لطف بزرگوارانه این عزیز است، حذف شد]...

راجع به مطلب اخیر کانال [منظور کانال ایتایی است که همین پست در آنجا نیز به اشتراک گذاشته شده بود با آدرس ذیل https://eitaa.com/jotting
پست 410]:
۱. این تحلیل، از لحاظ رویکرد بلاغی و استقلال سیاقی، نوآورانه است و برخلاف تفسیر مشهور، آیه 122 را نه به عنوان «استثناء از وجوب جهاد»، بلکه به عنوان بیان وظیفه‌ای مستقل (فریضه تفقه و تبلیغ) معرفی می‌کند.

با این حال، بسیاری از مفسران مانند، علامه طباطبایی و... سیاق آیات را مرتبط دانسته‌اند، بدین صورت که آیات قبل از لزوم مشارکت در جهاد سخن می‌گویند، اما آیه 122 استثنایی برای «ضرورت بقای برخی» جهت تعلیم دینی و تبلیغ ذکر می‌کند.

در واقع، این آیه ناظر به تنظیم اجتماعی و تقسیم وظایف است. همه نمی‌توانند جهاد بروند؛ بخشی باید به امر دین رسیدگی کنند. این برداشت با سنت اسلامی نیز هم‌خوانی دارد.

هرچند نگرش حضرتعالی از جهت بلاغی خلاقانه است، اما به نظر میرسد نادیده گرفتن پیوستگی سیاق و لایه کاربردی آیه (تقسیم وظایف در امت اسلامی) کاستی روش‌شناختی دارد.

۲. این تحلیل در توصیف لغوی "طائفه" دقیق و قابل اتکاست، و نقد درستی به استفاده برخی اصولیون از این آیه برای اثبات حجیت خبر واحد وارد می‌کند.

در علم اصول، استناد به این آیه برای اثبات حجیت خبر واحد محل مناقشه بوده و این نقد ریشه‌دار است.

نقطه قوت تحلیل در این است که تبیین می‌کند چگونه انذار جمعی با پذیرش اجتماعی و عرفی منجر به وثوق می‌شود و در نتیجه، ماهیت آن از خبر واحد به خبر مستفیض تغییر می‌کند.

البته باید توجه داشت که آیه در مقام اثبات روش استنباط احکام یا حجیت نوع خاصی از نقل نیست؛ بلکه صرفاً توصیف یک سازوکار تبلیغی در جامعه است، لذا اثبات یا نفی حجیت خبر واحد از این آیه به دقت بیشتری نیاز دارد.(تحمیل مفاهیم اصولی به آیه‌ای که کارکرد اجتماعی-تبلیغی دارد، نه فقهی یا اصولی به‌صورت مستقیم)
[لطف پایانی نگارنده پیام نیز حذف شد. با تشکر از ایشان]
◀️ توضیح تکمیلی نگارنده:
در بحث تفسیر زیبایی‌شناختی روشی - که در این کانال پیش‌تر به بحث گذاشته شده بود- یادآور شدیم که یکی از مشکلات تفاسیر موجود بلکه یکی از مشکلات جدی آن‌ها «نادیده گرفتن قرینه بلاغی و زیبایی‌شناختی»‌ است. عطف زیبایی‌شناختی به بلاغی به جهت تفاوت‌هایی است که بین آن‌ها وجود دارد و حقیر مقاله علمی‌پژوهشی مستقلی در این باره نگاشته است و در همین کانال و در وبلاگ اطلاع‌رسانی کرده است.
ادعای وجود سیاق نگرش مشهور است ولی عدم ارتباط بین صدر و ذیل از دو جهت که منجر به قضاوت فوق الذکر گردید، قرینه غیر دقیق بودن این ادعاست. مخاطب می‌پرسد:
اولاً: نمی‌توان تصور کرد که آن طائفه که قرار است برای جنگ برود، ابتدا در جنگ شرکت کند و بعد از پایان جنگ و مشارکت فعال در آن برای کسب علم حرکت کند؟ به ویژه که در آن زمان جنگ‌ها نهایتاً‌ چند روز یا چند هفته به طول می‌انجامید.
ثانیا:‌ می‌پرسند فرض کنیم تعدادی با استعداد رفتند و در دین تفقه پیدا کردند و به وطن بازگشتند و مشغول موعظه شدند، خب چرا نبایند در جنگ شرکت کنند؟ مگر مبلغان دین در زمان پیامبر اکرم ص در جنگ شرکت نمی‌کردند؟ اصلا عدم مشارکت در دفاع از مردم خود موجب امر به معروف و نهی از منکر نمی‌شود؟
👈لطفا به این نکته مهم عنایت کنید:
این آیه از آیات مشهوری است که مفسران و فقیهان و اصولیان بسیار به آن توجه کرده‌اند؛ اگر در چنین آیه‌ای بتوان نگاه نوی داشت، مهم‌تر از دستاورد این تأمل در آیه، نتیجه فرعی آن است و آن این‌که: قرینه بلاغی و زیبایی‌شناختی چقدر در تفسیر مظلوم و مهجور واقع شده و بر این اساس باید تفسیری از نو نگاشت. حقیر در تفسیر زیبایی‌شناختی حضرت موسی ع که جلد نخست آن تقریباً‌ تکمیل شده، موارد متعددی یافتم که لحاظ این قرینه نظریه مشهور مفسران را تخریب کرده است. شمار دیگری را نیز در وبلاگ گزارش کرده‌ام. به نظرم اگر این قرینه مهم مورد توجه مفسران قرار گیرد، در موارد بسیاری دیدگاه‌های تفسیری با تحول روبه‌رو خواهد شد.

821) مجازات ترک فعل مسئولان از دیدگاه قرآن

در داستان هدهد سلیمان نبی ع می‌خوانیم: هنگامی که حضرت سلیمان ع دید هدهد وظیفه‌اش را به درستی انجام نداده و حضور نیافته، او را تهدید کرد که یا دلیل موجه می‌آورد یا:

«لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذَابًا شَدِيدًا أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ أَوْ لَيَأْتِيَنِّي بِسُلْطَانٍ مُبِينٍ » (نمل، 21)

یعنی یا عذابش خواهم کرد عذاب سخت و شدید یا او را خواهم کشت!

دقت کنیم:‌ نفرمود او را از کارش عزل می‌کنم و بیرونش میرانم و هدهد دیگری جای او قرار می‌دهد یا نفرمود او را به کار دیگری می‌گمارم بلکه او را عذاب می‌کنم آن هم نه عذاب معمولی، بلکه عذاب شدید. من مایل نیستم «عذاب»‌ را شکنجه ترجمه کنم؛ زیرا شکنجه ناحق بودن آن را القا می‌کند درحالی که سلیمان نبی ع ظلم نمی‌کند، بلکه کار او عین حق و مطلوب الهی است؛ بنابراین، «عذاب» ترجمه مناسبی ندارد. خلاصه این‌که این آیه نقل یک قصه نیست بلکه یکی از مهم‌ترین دستور العمل حکام است واگر همین آیه درست فهمیده و به آن عمل شود، تأثیر فراوان آن بر کسی پوشیده نیست.

820)تفسیر زیبایی‌شناختی قصص قرآن (داستان حضرت موسی ع / فصل اول)

بسم الله الرحمن الرحیم

بخشی از کتاب تفسیر زیبایی‌شناختی قصص قرآن (داستان حضرت موسی ع / فصل اول)، سیدمحمدحسن جواهری، پژوهشگاه فرهنگ واندیشه اسلامی.

نمونه‌ای از تفسیر زیبایی شناختی که به ابعاد گرایشی، روشی، و بین‌سوره‌ای توجه شده است. (ر.ک:‌ تفسیر زیبایی‌شناختی شش‌ضلعی قرآن کریم/ التفسیر الجمالی السداسی للقرآن الکریم؛

https://javahery.blogfa.com)

******************

فصل اول: از تولد تا فرار

آیات این فصل:

قصص

نَتْلُوا عَلَيْكَ مِنْ نَبَإِ مُوسى‏ وَ فِرْعَوْنَ بِالْحَقِّ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (3) إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِي الْأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَها شِيَعاً يَسْتَضْعِفُ طائِفَةً مِنْهُمْ يُذَبِّحُ أَبْناءَهُمْ وَ يَسْتَحْيِي نِساءَهُمْ إِنَّهُ كانَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ (4) وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِينَ (5) وَ نُمَكِّنَ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَ نُرِيَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ ما كانُوا يَحْذَرُونَ (6)

وَ أَوْحَيْنا إِلى‏ أُمِّ مُوسى‏ أَنْ أَرْضِعيهِ فَإِذا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقيهِ فِي الْيَمِّ وَ لا تَخافي‏ وَ لا تَحْزَني‏ إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَ جاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلينَ (7) فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِيَكُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَ حَزَناً إِنَّ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما كانُوا خاطِئينَ (8)؛

وَ قالَتِ امْرَأَتُ فِرْعَوْنَ قُرَّتُ عَيْنٍ لي‏ وَ لَكَ لا تَقْتُلُوهُ عَسى‏ أَنْ يَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ (9) وَ أَصْبَحَ فُؤادُ أُمِّ مُوسى‏ فارِغاً إِنْ كادَتْ لَتُبْدي بِهِ لَوْ لا أَنْ رَبَطْنا عَلى‏ قَلْبِها لِتَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ (10) وَ قالَتْ لِأُخْتِهِ قُصِّيهِ فَبَصُرَتْ بِهِ عَنْ جُنُبٍ وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ (11) وَ حَرَّمْنا عَلَيْهِ الْمَراضِعَ مِنْ قَبْلُ فَقالَتْ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى‏ أَهْلِ بَيْتٍ يَكْفُلُونَهُ لَكُمْ وَ هُمْ لَهُ ناصِحُونَ (12) فَرَدَدْناهُ إِلى‏ أُمِّهِ كَيْ تَقَرَّ عَيْنُها وَ لا تَحْزَنَ وَ لِتَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ (13)؛

وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ اسْتَوى‏ آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنينَ (14)؛

وَ دَخَلَ الْمَدينَةَ عَلى‏ حينِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِها فَوَجَدَ فيها رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلانِ هذا مِنْ شيعَتِهِ وَ هذا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغاثَهُ الَّذي مِنْ شيعَتِهِ عَلَى الَّذي مِنْ عَدُوِّهِ فَوَكَزَهُ مُوسى‏ فَقَضى‏ عَلَيْهِ قالَ هذا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبينٌ (15) قالَ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسي‏ فَاغْفِرْ لي‏ فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحيمُ (16) قالَ رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهيراً لِلْمُجْرِمينَ (17) فَأَصْبَحَ فِي الْمَدينَةِ خائِفاً يَتَرَقَّبُ فَإِذَا الَّذِي اسْتَنْصَرَهُ بِالْأَمْسِ يَسْتَصْرِخُهُ قالَ لَهُ مُوسى‏ إِنَّكَ لَغَوِيٌّ مُبينٌ (18) فَلَمَّا أَنْ أَرادَ أَنْ يَبْطِشَ بِالَّذي هُوَ عَدُوٌّ لَهُما قالَ يا مُوسى‏ أَ تُريدُ أَنْ تَقْتُلَني‏ كَما قَتَلْتَ نَفْساً بِالْأَمْسِ إِنْ تُريدُ إِلاَّ أَنْ تَكُونَ جَبَّاراً فِي الْأَرْضِ وَ ما تُريدُ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْمُصْلِحينَ (19) وَ جاءَ رَجُلٌ مِنْ أَقْصَى الْمَدينَةِ يَسْعى‏ قالَ يا مُوسى‏ إِنَّ الْمَلَأَ يَأْتَمِرُونَ بِكَ لِيَقْتُلُوكَ فَاخْرُجْ إِنِّي لَكَ مِنَ النَّاصِحينَ (20) فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً يَتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّني‏ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمينَ (21). ... قالَ لا تَخَفْ نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمينَ (25)...؛

فَلَمَّا قَضى‏ مُوسَى الْأَجَلَ ... (29).

طه

وَ هَلْ أَتاكَ حَديثُ مُوسى‏ (9)... قَالَ قَدْ أُوتِيتَ سُؤْلَكَ يَامُوسىَ‏(36) وَ لَقَدْ مَنَنَّا عَلَيْكَ مَرَّةً أُخْرى‏ (37) إِذْ أَوْحَيْنا إِلى‏ أُمِّكَ ما يُوحى‏ (38) أَنِ اقْذِفيهِ فِي التَّابُوتِ فَاقْذِفيهِ فِي الْيَمِّ فَلْيُلْقِهِ الْيَمُّ بِالسَّاحِلِ يَأْخُذْهُ عَدُوٌّ لي‏ وَ عَدُوٌّ لَهُ وَ أَلْقَيْتُ عَلَيْكَ مَحَبَّةً مِنِّي وَ لِتُصْنَعَ عَلى‏ عَيْني‏ (39) إِذْ تَمْشي‏ أُخْتُكَ فَتَقُولُ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى‏ مَنْ يَكْفُلُهُ فَرَجَعْناكَ إِلى‏ أُمِّكَ كَيْ تَقَرَّ عَيْنُها وَ لا تَحْزَنَ وَ قَتَلْتَ نَفْساً فَنَجَّيْناكَ مِنَ الْغَمِّ وَ فَتَنَّاكَ فُتُوناً فَلَبِثْتَ سِنينَ في‏ أَهْلِ مَدْيَنَ ثُمَّ جِئْتَ عَلى‏ قَدَرٍ يا مُوسى‏ (40).

1-1. بررسی زیبایی‌شناختی آیات

ابتدای داستان حضرت موسی ع که مربوط به تولد او است، در دو سوره قصص و طه گزارش شده است. بر اساس روایات ترتیب نزول سوره طه پیش از سوره قصص نازل شده است، لیکن قرائن متعدد درون این دو سوره به وضوح بر خطا بودن فرضیه تقدم نزول سوره طه بر قصص دلالت دارد و عکس بودن آن را تأیید می‌کند. یکی از این قرائن چگونگی آغاز داستان در این دو سوره است. پیش فرض ما در فهم این قرینه، عدم آگاهی از داستان است؛ یعنی مخاطب می‌باید خود را جای کسی قرار دهد که برای نخستین بار داستان حضرت موسی ع را از قرآن می‌شنود و به مرور و با نزول حلقات مختلف داستان در سوره‌های مختلف، آگاهی او نسبت به داستان کامل‌تر می‌شود. این پیش‌فرض مهم یکی از اساسی‌ترین شروط برای درک هرچه کامل‌تر جنبه‌های زیبایی‌شناختی آیات مربوط به داستان حضرت موسی ع نیز هست و نادیده گرفتن این پیش‌فرض به این می‌ماند که معمایی را برای کسی که از پاسخ آن آگاه است، طرح کنیم!

قصص:

از ابتدای داستان تا آیه 8 (نَتْلُوا عَلَيْكَ مِنْ نَبَإِ مُوسى‏ وَ فِرْعَوْنَ ... إِنَّ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما كانُوا خاطِئينَ) ‌(3-8) بحث کامل و تمام است و فهم معنای آن وابسته به آیات بعد نیست و به کسی که از داستان حضرت موسی ع آگاهی ندارد، تصویری اجمالی ارائه می‌نماند تا بعد رفته‌رفته جزئیات ضرور آن را بیان کند؛ از این رو آیات بعد را باید مصداق آرایه تفصیل بعد از اجمال تلقی کرد. ارائه تصویر اجمالی از داستان در همان گام نخست از این جهت ضروری است که سبک بیان این داستان پیوسته و یکجا نیست و جزئیات در حلقه‌ها و پرده‌های متعدد و در سوره‌ها و زمان‌های گوناگون بیان می‌شود و بی‌خبری مخاطب از اجمال داستان به کاهش درس‌آموزی او از این حلقات گسسته از هم می‌انجامد. این نکته با قرائت داستان حضرت موسی ع در سوره طه- که بدون ارائه تصویر اجمالی از داستان ارائه شده- در مورد کسی که از داستان حضرت موسی ع کاملاً بی‌اطلاع است، به خوبی نمایان است.

در این قسمت از داستان صنایع ایجاز و حذف در نهایت زیبایی به کار رفته است و نظمی را شکل داده که مفسران بلاغی را حیرت‌زده رها کرده است.

در آیه نخست از مؤثرترین افراد داستان از دو طیف ایمان و کفر یاد شده است: «نَتْلُوا عَلَيْكَ مِنْ نَبَإِ مُوسى‏ وَ فِرْعَوْنَ بِالْحَقِّ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ». در این آیه داستان بسیار مهم معرفی شده و از این رو از «نبأ» استفاده شده است. «نبأ» به قول راغب «خبري است كه داراى فائده بزرگ و مفيد علم يا ظنّ است‏» [1]در کلیات ابوالبقا هم آمده که این واژه در قرآن تنها در مورد اخبار مهم به کار رفته است؛ مانند «عَمَّ يَتَسَاءَلُونَ؟ عَنِ النَّبَإِ الْعَظِيم‏» (نبأ، 1-2).[2]

در آیه بعد در حدود یک سطر شش خبر داده شده: فرعون طغیان کرد، تفرقه انداخت، بنی‌اسرائیل را تضعیف و تحقیر کرد، فرزندانشان را از دم تیغ گذراند، زنانشان را به خدمت گرفت، و او از فاسدان بود! این شش خبر مانند شش کد و نمایه هستند که شرح یک داستان را در دل خود نهفته دارند و با زبان راز و اشاره به مخاطبان خود منتقل می‌کنند: «إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِي الْأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَها شِيَعاً يَسْتَضْعِفُ طائِفَةً مِنْهُمْ يُذَبِّحُ أَبْناءَهُمْ وَ يَسْتَحْيي‏ نِساءَهُمْ إِنَّهُ كانَ مِنَ الْمُفْسِدينَ».

دو آیه بعد محتوای داستان را کامل می‌کند بدون نیاز به آیات 7 و 8؛ یعنی از آیه 3-6 داستان کامل می‌شود و آیات 7 و 8 تفصیل بعد از اجمال و تکمیل کننده بحث است و بعد از آیه 8 نیز تفصیل ماجرا آمده و در حقیقت از ابتدای داستان تا مرحله فرار از مصر سه بار داستان کامل و دو باره تفصیل داده شده و این به لحاظ بلاغی یک رویکرد فوق العاده و بدیع است. در آیه 5 اراده الهی و پاداش صبوری بنی‌اسرائیل و رسیدن به منزلگاه شایسته آنان و نیز نابودی ستمگران و علت آن و افتادن اموال و امکانات آن‌ها به دست بنی‌اسرائیل اشاره شده و همه این مطالب تنها در یک سطر یا کم‌تر از آن آمده است: «وَ نُريدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثينَ». استضعاف کلیدی‌ترین نمایه ستمکاری فرعونیان است. خدا با این تلمیح سبب این منت را گوشزد کرد و با واژه «الوارثین» خبر از اضمحلال و نابودی ستمکاران دارد و مقام امامت آنان را به اهلش سپرد و مستضعفان را وارث آنان قرار داد. در آیه بعد فرازی در بسط «الوارثین» آورده و قلمرو و دامنه آن را افزون بر مقام امامت قوم که در آیه 5 به صراحت آمده، به امکانات زمینی نیز گسترانید و در پایان آیه یادآور شد که فرعون و هامان و لشکریان آنان را به آن‌ چیزی مبتلا کرد که از آن فرار می‌کردند: «وَ نُمَكِّنَ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَ نُرِيَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ ما كانُوا يَحْذَرُونَ» و در واقع می‌توان به لحاظ بلاغی این آیه را تفصیل و تکمیل خاتمه آیه پیشین دانست؛ یعنی این «وارث شدن» با نابودی فرعونیان و همه‌جانبه است.

دو آیه بعد (7-8) نیز همچون آیات پیشین در اوج ایجاز و بلاغت است. در این دو آیه بیان قبل تفصیل یافته و یکبار دیگر در دو سطر شالوده قصه به زیبایی و در قالبی نو تکرار می‌شود تا در جان مخاطب بنشیند: «وَ أَوْحَيْنا إِلى‏ أُمِّ مُوسى‏ أَنْ أَرْضِعيهِ فَإِذا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقيهِ فِي الْيَمِّ وَ لا تَخافي‏ وَ لا تَحْزَني‏ إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَ جاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلينَ»؛ از سلامت جان موسی ع و اوضاع پریشان و خفقان گسترده و بی‌رحمی ستمگران با «أَنْ أَرْضِعيهِ» و «خِفْتِ عَلَيْهِ» خبر می‌دهد و راهکار نجات از ترس را در کاری به مراتب ترسناک‌تر قرار می‌دهد و در عین حال تمام ایمان مخاطب را خطاب کرده و با اطناب زیبای بلاغی[3] مژده می‌دهد که نه بترس و نه محزون باش؛ چرا که سلامتش می‌داریم و به تو بازش می‌گردانیم و این هر دو را با «رَادُّوهُ إِلَيْكِ» بیان نموده و مژده سروری او را نیز می‌افزاید و البته به مقتضای حال و بر طریق بلاغت هر دو را به صیغه اسم فاعل می‌آورد (رَادُّوهُ؛ جاعِلُوهُ) که قطعی بودن فعل را نشان دهد؛ چراکه اسم فاعل بر ثبات و پایداری دلالت می‌کند؛ چیزی که دست فعل (نردّه و نجعله) از آن کوتاه است. همچنین در بیان ماجرا الهام مباشر خدا به قلب مادر موسی ع را با صنعت التفات به مخاطب زنده کرده و به الفاظ حیات می‌بخشد (أَوْحَيْنا إِلى‏ أُمِّ مُوسى‏ أَنْ أَرْضِعيهِ).

زیبایی دیگر در این آیه، اجتماع دو امر (أرضعيه، فألقيه) و دو نهی (لا تخافي، و لا تحزني) و دو خبر و دو بشارت (إنا رادوه إليك، و جاعلوه من المرسلين) است[4] که تراز ادبی آن را به اوج آسمان و عرش سهل– ممتنع می‌رساند.

در آیه بعد بیان آیات قبل تکمیل شده، به صورت مستقل بار دیگر داستان از بعدی دیگر بازخوانی می‌شود و آن‌قدر این کار زیبا اتفاق می‌افتد که مخاطب قرآن بدون تأمل نمی‌تواند به ظرافت تکرار پی ببرد و این تکرارهاست که همچون ضربه‌های ریز چکشی بر میخ، مفهوم را در جان مخاطب جای‌گیر می‌کند: «فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِيَكُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَ حَزَناً إِنَّ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما كانُوا خاطِئينَ (8)»؛ نجات از آب (فَالْتَقَطَهُ)، پرورش در دامان فرعونیان (فَالْتَقَطَهُ ... لیکون)، دشمنی با آنان و هدایت و رستگاری موسی ع (عَدُوًّا)، و موفقیت او در برابر فرعونیان (حَزَناً) همه و همه در نصف سطر آمده است! نصف دیگر نیز به قضاوت خداوند در باره فرعونیان اختصاص می‌یابد که با بیانی شامل، دو مفهوم قریب و بعید را منظور می‌کند: هم در امید بستن به موسی ع خطاکارند و هم در ستمکاری‌ و طغیان و عصیانشان.

آیه 9 به بعد تا آیه 13 را می‌توان شرح و تفصیلی بر دو آیه قبل دانست؛ زیرا چرایی و اسباب و مقدمات التقاط و چگونگی بازگشت به دامان مادر با تفصیلی روشن بازگو شده است. بیان این چند آیه گزارشی و خبری است و غالباً، جز فرازهایی کوتاه، به غایب التفات دارد.

در آیه 9 بلاغت و چینش زیبای واژگان خودنمایی می‌کند: «يَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً». زن فرعون می‌خواهد خواسته خود را به شوهر تحمیل کند؛ محبت به این نوزاد او را فراگرفته ولی حکیمانه ابتدا از منفعت مالی (خدمتکار و برده شدن) سخن به میان می‌آورد که به میل همسر نزدیک‌تر است و در پس آن سخن از فرزندخواندگی می‌کند که به میل و خواهش او نزدیک و با آن هماهنگ است. او هوشمندانه قبل از این‌که امید به فایده را مطرح کند، با فراز «قُرَّتُ عَيْنٍ لي‏ وَ لَكَ» احساسات او را تحریک می‌کند و نیز این فراز می‌تواند خبر از انعطاف درونی فرعون و محبت او نسبت به این نوزاد باشد. نکته جالب این است آیه به زیبایی و با نهایت ایجاز که از نگاه بلاغی جزو مصادیق اعجاز بیانی قرآن در واژه‌گزینی به شمار می‌رود، از همسر فرعون با واژه «امْرَأَتُ فِرْعَوْنَ» یاد می‌کند (نه زوجة فرعون) تا بفهماند که رابطه این زن و شوهر محبت‌آمیز نبوده و گویا بالاجبار زیر یک سقف زندگی می‌کرده‌اند (چنان که آیه 11 سوره تحریم به آن تصریح دارد: «وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ إِذْ قالَتْ رَبِّ ابْنِ لِي عِنْدَكَ بَيْتاً فِي الْجَنَّةِ وَ نَجِّنِي مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ وَ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِين‏») و یا دست‌کم به مخاطب می‌فهماند که ازدواج این دو فرد ثمره‌ای نداشته و به اصطلاح اجاقشان کور است و بدین روی همنشینی معنایی مناسب با سیاق بر قرار می‌کند، و البته هر دو نیز می‌تواند مراد باشد. بنت الشاطی در باره فرق معنایی زوج و مرأة آورده است: «ما به تأمل در سیاق استعمال این دو واژه در قرآن می‏پردازیم و این تأمل، ما را به رازی که در دلالت این دو واژه نهفته است، رهنمون می‏گردد: واژه زوج یا همسر زمانی به کار رفته که مسئله زوجیت یا جفت بودن مرد برای زن محور و معیار سخن اصلی آیه بوده است که یا حکمت و آیتی را بیان می‏دارد و یا در مقام تشریع و تبیین حکمی است...؛ اما هر جا آنچه آیتِ زوجیت است، یعنی آن آرامش و دوستی و مهربانی، به سبب خیانت یا ناسازگاری در عقاید، رخت از میان بربسته باشد، دیگر زوج نیست، بلکه إمرأة (زن) است؛ چنان که می‏خوانیم «زن (إمرأة) عزیز در پی کامجویی از غلام خویش است[5] ...».[6] البته مطابق توضیحی که ذیل آیه 23 سوره قصص در فصل بعد ارائه خواهیم کرد، حضور تنهای یک زن در یک حادثه، هرچند همسر نیز داشته باشد ولی همسرش حاضر نباشد، به مقتضای آنچه گفته شد، می‌تواند با واژه «مرأة» یاد شود.

«لاتقتلوه» جلوه‌ دیگری از بلاغت است که در این آیه می‌درخشد. در حالی که همسر فرعون با او سخن می‌گفت، ناگاه نگاهش را به سربازان فرعون معطوف کرده، بر سر آن‌ها فریاد می‌زند که دست نگه‌دارید! «نکشیدش!» شاید به ما نفعی برساند یا او را به فرزندی گرفتیم! او این‌گونه سخن گفت و نمی‌دانستند که در تدبیر الهی سخن می‌گوید. «و هم لایشعرون» نشان می‌دهد غیر از فرعون و همسرش کسان دیگری هم حاضر بودند و از این رو احتمال مخاطب بودن یاران فرعون در خطاب «لاتقتلوه» بیشتر است تا دیدگاه برخی مفسران که جمع آمدن این فراز را به جهت حفظ احترام به فرعون تفسیر کرده‌اند![7] و اگر چنین می‌بود می‌بایست بگوید «قرت عین لی و لکم» نه «لک». این تفسیر هماهنگ با رویکرد زیبایی‌شناختی روشی و همایش نحوی و بلاغی آیه مطابق برداشت برخی مفسران مانند علامه در المیزان است هرچند به قرینه بلاغی آن تصریح نکرده است.[8]

خاتمه آیه گوشزد می‌کند که همه‌ آن‌ها جاهلانه در خدمت تدبیر پروردگارند و اسباب نابودی‌شان را به دست خویش فراهم می‌کنند. بسیار است که خداوند چنین تدبیرهایی را در طول تاریخ دنیا برپا کرده و آدمیان‌اند که ناآگاه در آن نقشی برعهده می‌گیرند خواه به ضرر یا سودشان باشد.

آیه 10 و 11 به لحاظ محتوایی معکوس‌اند؛ یعنی ابتدا محتوای آیه 11 و در پی آن آیه 10 رخ داده است. ممکن است آیه 10 ملحق به قسمت قبل باشد؛ یعنی در ادامه آیه نهم و پس از آیه دهم، پرده دیگری از داستان بازگو می‌شود و در هر صورت بی‌تردید آیه یازدهم پیش از آیه نهم رخ داده است. مفاد آیه 10 و 11 از این قرار است که فرزند گریان است و هیچ شیری را نمی‌پذیرد، مادر هم توسط خواهرش که در آیه 11 نقشش بازگو می‌شود، در جریان امر قرار دارد، نزدیک است به نزد فرعونیان رفته و فریاد کند من مادر اویم، شیر مرا خواهد گرفت او را به من بدهید تا سیرش کنم! لیکن اگر این کار را می‌کرد و آن‌ها می‌فهمیدند که این فرزند از بنی‌اسرائیلیان است، قتل او حتمی بود. خدای متعال حال مادر موسی ع را بسیار زیبا گزارش کرده است: «أَصْبَحَ فُؤادُ أُمِّ مُوسى‏ فارِغاً»؛ یعنی هیچ صبر و قراری برای او باقی نمانده بود. در این استعاره مکنیّه (آوردن مشبه همراه با یکی از اجزا یا ویژگی‌های مشبه‌ٌبه) تشبیه معقول به محسوس صورت گرفته و تهی شدن قلب مادر از صبر به ظرفی تشبیه شده که درونش تهی گردیده است و باید پرسید در مقام بیان بی‌قراری و به پایان رسیدن صبر به زبان تصویرگری، چه تشبیه و چه تعبیری از این تشبیه و تعبیر گویاتر است؟ این تعبیر به گونه‌های مختلف در زبان‌های دیگر نیز وجود دارد. در زبان فارسی نیز نهایت بی‌قراری حاصل از اضطراب و دلهره را به «خالی شدن دل» تصویر می‌کنند.

فراز بعد به تفسیر و تبیین این حالت پرداخته،‌ می‌فرماید: «إِنْ كادَتْ لَتُبْدي بِهِ لَوْ لا أَنْ رَبَطْنا عَلى‏ قَلْبِها لِتَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ؛ اگر قلبش را محكم و استوار نكرده بوديم تا از باوركنندگان وعده ما باشد، نزديك بود آن [حادثه پنهانى‏] را فاش كند»؛ این شرح بلیغانه مؤکَّد («إن» مخففه از ثقیله و لام «لتبدی» فارقه[9] است) و این استعارة تصريحية تبعية[10] برای حالت بی‌صبری مادر موسی ع بسیار عجیب است! مادری که از ترس قتل فرزند با توکل بر خدا و به فرمان او، فرزند را به دست خطری بزرگ‌ یعنی امواج دریای بی‌رحم می‌سپارد، در برابر گرسنگی موسی ع آن‌چنان بی‌تاب می‌شود که می‌خواهد مادر بودن خویش را فریاد کند و چه تعبیری زیباتر از «لَوْ لا أَنْ رَبَطْنا عَلى‏ قَلْبِها» می‌تواند این حالت را به تصویر بکشد؟ اگر کمی صبر و تحمل باقی مانده باشد، موعظه و هشدار به کار می‌آید ولی زمانی که بی‌قراری مادرانه به نهایت برسد و شکیبایی رخت بر بندد، چاره کار سخن نیست بلکه امر تکوینی ربط بر قلب و به تعبیر دیگر کنترل فیزیکی او است؛ زیرا او ظرف شنیدن ندارد؛ قلب او در حال انفجار و پاره پاره شدن است و گویا می‌بایست با طناب آن را محکم بست تا نگسلد؛ این راه برای کنترل کسانی که قرار از کف می‌دهند، ناگزیر است. مشابه این تعبیر در باره اصحاب کهف نیز آمده است: «وَ رَبَطْنا عَلى‏ قُلُوبِهِم‏» (کهف، 14)؛ یعنی قلب‌هایشان را با طناب محکم بستیم (کنایه از تزریق شکیبایی به آن‌ها) تا بتوانند بر ترک خانه و رفاه و کوچ به بیابان و غار و تحمّل سختی‌ها فائق آیند. همچنین این فراز به خوبی و در نهایت بلاغت شدت گرسنگی حضرت موسی ع را آشکار می‌سازد و نشان می‌دهد زمان گرفته شدن از آب تا رسیدن به مادر، زمان کمی نبوده است.

پایان آیه نیز وجهی بلاغی دارد و آن «مِنَ الْمُؤْمِنينَ» است؛ نفرمود: لتکون من الواثقین و نه من المطمئنین و نه چیز دیگری که بر آرامش و طمئنینه دلالت کند بلکه فرمود من المؤمنین تا احتمالاً‌ گوشزد کند که اضطراب و بی‌قراری یا آشکار کردن راز و به خطر انداختن فرزند ناشی از ضعف ایمان است! و البته برخی مفسران آن را ایمان به بشارت‌های خدا تفسیر کرده‌اند (إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْك‏...).

در آیات 10 و 11 سه تعبیر وجود دارد که به لحاظ بلاغی و ابتکار می‌درخشد: «أَصْبَحَ فُؤادُ أُمِّ مُوسى‏ فارِغاً» و «لَوْ لا أَنْ رَبَطْنا عَلى‏ قَلْبِها» و «فَبَصُرَتْ بِهِ عَنْ جُنُبٍ». صاحب الجدول این سه تعبیر را به لحاظ اسلوب عربی بی‌مانند و در حد معجزه معرفی کرده است که دست هیچ کاتب و شاعری پیش از قرآن به آن نرسیده است.[11]

در باره دو فراز نخست به اجمال سخن رفت و در این‌جا در باره بلاغت و رویکرد زیبایی‌شناختی فراز اخیر نکاتی را بیان می‌کنیم: «فَبَصُرَتْ بِهِ عَنْ جُنُبٍ». در این فراز برای بیان شدت توجه خواهر حضرت موسی ع از واژه «بصر» استفاده کرده است نه «رأی» و نه «نظر»؛ یعنی نفرمود: فنظرت الیه عن جنب و نفرمود: فرأته عن جنب. برای رمزگشایی این کاربست، لازم است به چند نکته توجه شود:

1. در فراز آیه از دو حرف قلقله که در لغت به معنای اضطراب و جنبش است، استفاده گردیده (باء و جیم) و نیز از صاد که از حروف استعلائیه است، بهره گرفته شده است که با معنی آیه که شدت قلق و نگرانی و تعقیب است، هم‌آغوشی بهتری دارد. در دو فراز دیگر تنها ظاء از حروف استعلاء است که به دلیل مفتوح بودن شدت آن از صاد مضموم در «فَبَصُرَتْ» کم‌تر است.

2. تعبیر آیه به جای مثل «فنظرت الیه» که در آن «الیه» بعد مسافت را می‌رساند، «فَبَصُرَتْ بِهِ» است. بای الصاقیه می‌فهماند که گویا خواهر چشم از موسی ع بر نمی‌داشت و این تعبیر با محتوا تناسب بیشتری دارد. در خصوص واژه «جُنُبٍ» ابن فارس دو معنای متقارب ذکر کرده است: «الجيم و النون و الباء أصلان متقاربان أحدهما: النَّاحية، و الآخر البُعْد.»[12] که به لحاظ بلاغی و همایش کلمات، به نظر می‌رسد معنای دوم مناسب‌تر باشد (زیرا خواهر موسی ع می‌بایست از فاصله‌ای حرکت کند که سرّش آشکار نشود و افزون بر آن،‌ رود نیل پهناور بوده (فِي الْيَمِّ) و به طور طبیعی صندوق حامل حضرت موسی ع احتمالاً‌ از کنار رودخانه پهناور نیل و به تعبیر قرآن «دریا» فاصله گرفته است و تعبیر «فَاقْذِفيهِ فِي الْيَمِّ» در سوره طه نیز بر این مطلب دلالت دارد)، هرچند به دلیل پهناور بودن رود نیل جمع دو معنی نیز بعید نیست!

3. در آیه 198 سوره اعراف هر سه ماده (رأی، نظر و بصر) به کار رفته است: «وَ إِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَى الْهُدى‏ لا يَسْمَعُوا وَ تَراهُمْ يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ وَ هُمْ لا يُبْصِرُون‏». دقت در تفاوت‌های این سه واژه می‌تواند در روشن‌تر شدن ظرافت‌ تعبیر آیه مورد بحث تأثیرگذار باشد.

فرق «نظر» و «رأى»: ماده «نظر» زمانى استعمال مى‌شود كه «ناظر» (بيننده) به‌دنبال ديدن چيزى باشد، خواه آن را ببيند يا نه؛ به ديگر سخن، ناظر دنبال اين است كه مجهولى را با ديدن به معلوم تبديل كند و ماده «رأى» در موردى استعمال مى‌شود كه بيننده شىء را ببيند؛ براى مثال، گفته مى‌شود: «الناس ينظرون الى السماء لرأية الهلال؛ مردم به آسمان نگاه مى‌كنند تا هلال را ببينند.» در اين مثال، مردم براى ديدن هلال به آسمان نگاه مى‌كنند (ينظرون)، ولى ممكن است هلال را نبينند، ليكن اگر ديده شد، گفته مى‌شود: «رأوا الهلال؛ هلال را ديدند.»

فرق «بصر» و «رأى»: به گفته برخى كارشناسان، هرگاه شىء به وضوح ديده شود، از ماده «بصر» استفاده مى‌گردد؛ يعنى آشكار بودن شىء ديده شده در معناى «بصر» داخل است. برخى دانشوران، معناى «بصر» و «رأى» را اين‌گونه جمع كرده‌اند كه «بصر» مرحله ديدن و انتقال تصوير اشيا به عقل است و «رأى» مرحله درك عقل مى‌باشد؛ به ديگر سخن «بصر» مرحله‌اى چونان تصوّر و «رأى» مرحله‌اى بسان تصديق است. در نتيجه، اگر بخواهيم بين سه واژه «نظر»، «بصر» و «رأى» نوعى هماهنگى برقرار كنيم، بايد بگوييم اولين مرحله «نظر» است و سپس «بصر» و آنگاه «رأى» كه مرحله درك عقل و پايان كار مى‌باشد.[13]

در آيه مورد بحث، «تراهم» خطاب به پيامبر- صلّى اللّه عليه و آله- است كه بالاترين مرحله مى‌باشد و «ينظرون» و «لا يبصرون» به بت‌ها و يا بت‌پرستان اشاره دارد؛ يعنى (براساس تفسير به بت) بت‌ها با چشم‌هاى مصنوعى‌شان به پيامبر- صلّى اللّه عليه و آله- مى‌نگرند، ولى در حقيقت او را نمى‌بينند و يا (براساس تفسير به بت‌پرستان) بت‌پرستان با چشم‌هاى خود به‌سوى پيامبر- صلّى اللّه عليه و آله- مى‌نگرند و نشانه‌هاى صدق و درستى را مى‌بينند، ولى واقعيت‌ها را نمى‌بينند.[14]

بنابراین، از بین سه ماده رأی و نظر و بصر به لحاظ آوایی و معنایی مناسب‌ترین واژه «فَبَصُرَتْ بِهِ» است.

آیه 12 با عبارت بلیغ «وَ حَرَّمْنَا عَلَيْهِ الْمَرَاضِعَ مِن قَبْل‏» آغاز شده است. در این فراز «حرمنا» استعاره تحریم است به معنای منع کردن. بلاغت این استعاره از این رو است که اجتناب فطری موسی ع را در عین تشنگی و گرسنگی اختیاری و هوشمندانه جلوه می‌دهد. مراضع نیز به معنای جمع مُرضِعه مجاز است؛ زیرا آنچه منع شده «ثدی المراضع» است. «من قبل» نیز احتمالاً به «أَنْ أَرْضِعِيهِ» راجع است که توضیح آن در شبهات خواهد آمد.

در این سوره معرفی دایه با عبارت «عَلى‏ أَهْلِ بَيْتٍ يَكْفُلُونَهُ» آمده و در سوره طه با تعبیر «هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى‏ مَنْ يَكْفُلُهُ» بیان شده است. در تفسیر چرایی دوگانگی تعبیر می‌توان به نکته بلاغی و زیبایی‌شناختی توجه کرد و آن خاتمه ایغالیه آیه در این سوره است: «وَ هُمْ لَهُ ناصِحُونَ». به بیان روشن‌تر، چون در این آیه به نقش خانواده در تربیت فرزند توجه داده شده، در صدر عبارت نیز خانواده به عنوان دایه معرفی شده است و این تعبیر قرینه‌ خوبی بر این است که حضرت موسی ع در زمان شیرخوارگی در دامان مادر بزرگ شد نه آن‌که مادر برای شیردادن به کاخ فرعون در تردد باشد؛ چنان ‌که برخی مفسران گفته‌اند و تعجب از سخنی است که وجود قرینه بر دو احتمال یاد شده (حضور موسی ع نزد مادر یا تردد مادر به کاخ در فواصل معین) را انکار می‌کند![15] البته افزون بر این‌که قرینه منحصر به مورد یاد شده نیست و ظاهر «فَرَدَدْناهُ إِلى‏ أُمِّهِ» بر آن دلالت دارد (زیرا اگر برعکس بود، زیبنده بود این فراز آیه رسیدن مادر به وصال فرزند را گزارش کند نه برعکس آن را)، به لحاظ عرفی هم امکان تردد دائم دایه به کاخ فرعون وجود ندارد؛ زیرا نوزاد وعده غذایی زیاد با فاصله کم دارد. برخلاف سوره قصص، در سوره طه چنین ذیل و خاتمه‌ای وجود ندارد؛ از این رو تعبیر مفرد به کار رفته است و از این دقت‌های بلاغی و زیبایی‌شناختی در سراسر قرآن بسیار فراوان است.

در آیه بعد (13) «وَ لِتَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ» بسا نشان ‌دهد خلجان یا نگرانی همچنان در قلب مادر موسی ع وجود داشته است و قرینه آن نیز «إِنْ كادَتْ لَتُبْدي بِهِ لَوْ لا أَنْ رَبَطْنا عَلى‏ قَلْبِها لِتَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ» است و این به دلیل سنگینی و دشواری رخداد است. خاتمه آیه (وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ) نیز به لحاظ بلاغی و زیبایی‌شناسی جایگاه ویژه‌ای دارد و از بُعد منفی خلجان قلبی مادر موسی ع می‌کاهد و آن را امری طبیعی جلوه می‌دهد؛ زیرا بیشتر مردم اساساً‌ آن‌چنان که باید به وعده‌های الهی علم ندارند و وعده‌های الهی در نهان‌گاه باورشان ظنی است و از این رو است که به مقتضای آن عمل نمی‌کنند.

در آیه 14 داستان وارد مرحله تازه‌ای می‌شود. در آن زمان حضرت موسی ع وارد دوران رشادت عقلی و جسمانی حیات خود شده و به لطف و مدد الهی خوشه‌چین حکمت و دانش گردیده بود. البته هرکس هرچه از حکمت و دانش فرا می‌گیرد، همه در طول اراده الهی است، لیکن خدای متعال حکمت و دانش او را به خود نسبت می‌دهد تا به مخاطب بفهماند سطح برخورداری موسی ع از حکمت و دانش ویژه و به عنایت الهی بوده است. نکته بلاغی مهمی که از دید بسیاری از مفسران پنهان مانده، نقش زیبای خاتمه تمکینیه[16] آیه است:‌ «وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنينَ». این خاتمه نشان می‌دهد کسب حکمت و دانش اولاً: بی‌حساب و کتاب نبوده و ثانیاً: تلاش‌های موسی ع به طور مستقیم (در دانش‌اندوزی) یا غیر مستقیم (در ارتکاب حسناتی که موجب نزول ویژه و غیر متعارف حکمت و علم الهی شده باشد) در بهره‌مندی از دانش نقش داشته است و به تعبیر دیگر، این حکمت و دانش به نوعی نتیجه (نَجْزِي) آن کار «حسن» موسی ع بوده است. باید دید حضرت موسی ع با چه نیتی و چگونه در این مسیر کوشیده و گام برداشته که مصداق محسنین شده است و مطابق با آیه هرکس در چنین مسیری گام بردارد، از این فواید (حکمت و علم) بهره‌مند می‌شود. در تفسیر نمونه آمده است: «تعبير" كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ" به خوبى نشان مى‏دهد كه موسى ع به خاطر تقواى الهی‌اش، و به خاطر اعمال نيك و پاكش، اين شايستگى را پيدا كرده بود كه خداوند پاداش علم و حكمت به او بدهد، و روشن است كه منظور از اين علم و حكمت، وحى و نبوت نيست؛ زيرا موسى آن روز با زمان وحى و نبوت فاصله زيادى داشت. بلكه منظور همان آگاهى و روشن‏بينى و قدرت بر قضاوت صحيح، و مانند آن است كه خدا به عنوان پاكدامنى و درستى و نيكوكارى به موسى داد، و از اين تعبير اجمالا برمى‏آيد كه موسى در همان كاخ فرعون كه بود رنگ آن محيط را به خود هرگز نگرفت و تا آنجا كه در توان داشت به كمك حق و عدالت مى‏شتافت هر چند جزئيات آن امروز بر ما روشن نيست.»[17] روشن است که این تفسیر دامنه بلاغی فوق را در برندارد و اتیان حکمت و علم را غیر عادی و غیر اکتسابی گرفته است هرچند به آن تصریحی ندارد.

گفتنی است احتمال‌های دیگری نیز وجود دارد مانند این که مراد از محسنین کسان دیگری باشند و رشد و برخورداری حضرت موسی ع نتیجه و برکات حسنات آن‌ها بوده باشد، لیکن مقتضای بلاغت با تفاسیر نخست همراه‌تر است.

آیه 14 مقدمه‌ای برای فصل تازه زندگانی حضرت موسی ع است. در آیه 15 نکات مهمی وجود دارد. او در آن زمان دوست و دشمن را می‌شناخته است (هذا مِنْ شيعَتِهِ وَ هذا مِنْ عَدُوِّهِ). با توجه به این که به گفته قرآن در آن دوران از حکمت و علم سرشار (به قرینه تخصیص به ذکر شدن و نسبت آن به پروردگار (آتَيْناهُ)) برخودار بوده، به نوعی بر بنی‌اسرائیل تأثیر می‌گذاشته و ریاست و سردستگی آن‌ها را نیز داشته است (هذا مِنْ شيعَتِهِ). اما این‌که چرا در زمان غفلت مردم وارد شهر شده، احتمالاتی وجود دارد و شاید مناسب‌ترین احتمال این باشد که او از رجال حکومت بوده و چون خواسته ناشناس وارد شهر شود، زمان غفلت مردم را انتخاب کرده است. همچنین احتمال است ورود پنهانی و ناشناس به امور بنی‌اسرائیل و جلسات پنهانی با آن‌ها مربوط باشد و «من شیعته»‌ قرینه‌ای بر چنین تعامل‌های پنهانی است. او در دل شب و زمان غفلت مردم به دو فرد برخورد کرد که به شدت با هم زد و خورد می‌کردند؛ یکی قبطی و دیگری بنی‌اسرائیلی. طبیعی است این زد و خورد پر سر و صداست و مردم را دور خود جمع می‌کند. در حین زد و خورد طرف بنی‌اسرائیلی که حضرت موسی ع را می‌شناخت، از او کمک خواست و چون ظلم طرف قبطی کاملاً‌ آشکار بود، موسی ع به کمک بنی‌اسرائیلی رفت و به قبطی ضربه‌ای ‌زد که موجب مرگ غیر عمد او شد. حضرت به مردم می‌گوید که هدفش مصلحانه و جدا کردن بین آن‌دو بوده و با یک رخداد ناخواسته روبه‌رو شده است (قرینه از آیه 19: وَ ما تُريدُ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْمُصْلِحينَ). او که گویا می‌دید این رخداد مانع برخی خدمات نیکش به بنی‌اسرائیل می‌شود، در پیشگاه خدا نیز عذر می‌آورد که مداخله‌اش بر این اساس بوده که کمک‌کار ظالمان نباشد. (آیه 17) پس از این واقعه حضرت موسی در شهر پنهان می‌شود (به قرینه: فَأَصْبَحَ فِي الْمَدينَةِ خائِفاً يَتَرَقَّبُ (آیه 18) و نیز قرینه: وَ جاءَ رَجُلٌ مِنْ أَقْصَى الْمَدينَةِ يَسْعى (آیه 20)). فردای آن شب حضرت موسی ع دو باره آن مرد را دید که با یک قبطی دیگر درگیر شده و از او کمک می‌خواهد (آیه 18). موسی ع که عهد کرده بود کمک‌کار ظالم نباشد و احساس می‌کرد با سکوتش به ظالم کمک می‌کند (آیه 17) پس از تذکر به فرد ستیزه‌جوی بنی‌اسرائیلی (إِنَّكَ لَغَوِيٌّ مُبينٌ) بار دیگر می‌رود که در برابر قبطی از او دفاع کند لیکن با احتیاط و صرفا با کنترل قوی و شدید فرد قبطی و نه زدن او (أَنْ يَبْطِشَ)، اما قبطی که از جریان شب گذشته کاملاً مطلع بوده، بر جان خود ترسیده به موسی ع نسبت به قتل جدید هشدار می‌دهد و به او گوشزد می‌کند که روش او برخلاف ادعایش مصلحانه نیست بلکه خصمانه است. (آیه 19) پس از این واقعه گویا قبطی‌ها نسبت به گرایش و رفتار حضرت موسی ع به شدت موضع گرفته و تصمیم می‌گیرند او را به جهت انتقام یا خیانت به قبطیان به قتل برسانند. حال این تصمیم با هماهنگی فرعون بوده یا خیر،‌ چه بسا استفاده شود که بدون هماهنگی بوده (إِنَّ الْمَلَأَ يَأْتَمِرُونَ بِكَ؛ زیرا به ملأ نسبت داده شده و از باب افتعال آمده است) . در این حین شخصی به سرعت نیت آن‌ها را به حضرت موسی ع گزارش می‌دهد که موجب فرار فوری (به مناسبت فاء «فخرج» که بر خروج بدون درنگ دلالت دارد[18]) او به سوی مدین می‌شود. (آیه 20)

در فراز «يَأْتَمِرُونَ بِكَ» از آیه 20 یک تضمین بلاغی نیز وجود دارد که زیبایی خاصی به آیه بخشیده است؛ فعل «يَأْتَمِرُونَ» با «فی» به کار می‌رود و «بک» با «یهمّون» در تضمین مناسبت دارد[19]؛ از این رو «يَأْتَمِرُونَ بِكَ» یعنی در باره تو توطئه کرده و نسبت به اجرای آن جدی هستند.

همه این مطالب را می‌توان از قرائن بلاغی آیات 15 الی 20 استفاده کرد بدون این که عبارات گرفتار تطویل و تکرار شده باشد. اگر دقت شود صنعت حذف در آیات یاد شده به شکل گسترده‌ای به کار گرفته شده است. هرجا حذف امکان داشته و یا تصریح ضرورت نداشته، اختصار مبنا قرار داده شده است و اگر کسی بخواهد مفهوم را به درستی دریابد، باید به کوچک‌ترین قرائن توجه کند. در این آیات، دور بودن قصر از شهر، برنامه تربیتی موسی ع برای بنی‌اسرائیل، آشکار بودن درگیری نخست، اعتذار موسی ع برای مردم حاضر در صحنه، تفاوت نحوه برخورد در دو واقعه، قدرت جسمانی حضرت موسی ع، جایگاه بالای حضرت موسی ع در دستگاه فرعون، نقش توطئه‌گونه اطرافیان فرعون در نقشه قتل موسی ع، افشای سریع قتل اول، و برخی نکات دیگر از قرائن استفاده شده است. روشن است که نادیده گرفتن هریک از قرائن فوق ممکن است به خطای در تفسیر بینجامد که بیان تفصیلی نمونه‌های آن‌ها فراتر از مجال اندک این مقال است.

در بیان این فراز داستان، در عین اختصار حداقل یک مطلب کلی در قالب داستان بیان شده که با تنقیح مناط به یک اصل فرازمانی و مکانی تبدیل می‌شود و آن این است که نباید به مجرمان مدد رساند: «فَلَنْ أَكُونَ ظَهيراً لِلْمُجْرِمينَ». این فرازی ستوده شده است؛ البته مقدمه این فراز نیز خود اصل دیگری است:‌ «رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ...» یعنی شکرانه نعمت‌‌های الهی می‌بایست درخور و متناسب باشد. منظور از نعمت به قرینه آیات 6 و 7 سوره فاتحه و 69 سوره نساء «ولایت و هدایت الهی» است: «فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِينَ».[20] البته برخی منظور از نعمت را غفران الهی گرفته و سایر نعمت‌های الهی را بر آن افزوده‌اند[21] لیکن این تفاسیر با بلاغت آیه هماهنگی کاملی ندارد و تفسیری که بلاغت آیه را همراه دارد، صرفاً غفران الهی مورد اشاره است (فَغَفَرَ لَه‏)؛ زیرا اگر موارد فوق تفسیر نعمت باشد، تذکر آن بعد از رخداد قتل قبطی وجهی ندارد و پیش از آن نیز مجال تعهد بوده است، لیکن اگر مراد از نعمت همان غفران پیامد این رخداد باشد، عبارات هماهنگ با مقتضای حال و بلیغ خواهد بود. ممکن است گفته شود اطلاق نعمت بر غفران معهود عرف عرب حاضر نیست، خواهیم گفت لسان عرب زمان نزول ملاک است و در لسان قرآن اطلاق نعمت بر غفران کاربست یافته است؛ چنان‌که در آیه 49 سوره قلم می‌خوانیم: «لَوْلَا أَنْ تَدَارَكَهُ نِعْمَةٌ مِنْ رَبِّهِ لَنُبِذَ بِالْعَرَاءِ وَهُوَ مَذْمُوم؛ اگر نعمتی از سوى پروردگارش او را در نيافته بود، يقيناً نكوهش شده به صحرايى بى‏آب و گياه افكنده مى‏شد» و این نعمت در پاسخ به درخواست حضرت یونس در ذکر یونسیه است: «فَنادى‏ فِي الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمين‏». (انبیاء، 87) علامه طباطبایی در تفسیر آیه آورده است: «و فسرت النعمة بقبول التوبة».[22]

به بررسی زیبایی‌شناختی آیات یاد شده باز گردیم. در آیه 15 پس از شروع داستان بی‌درنگ صحنه بازآفرینی می‌شود: «هذا مِنْ شيعَتِهِ وَ هذا مِنْ عَدُوِّهِ». این دو اشاره نزدیک (هذا) در حقیقت تصویرسازی قوی و بازآفرینی و احضار مخاطب در صحنه است. عبارت «خائفاً‌ یترقّب» که دو بار تکرار شده به لحاظ آوایی تناسب عجیب و دلنشینی با محتوا دارد. «یترقب» حرکت یک مراقبت شدید و نگاه پیاپی به اطراف را به تصویر می‌کشد و به قول سید قطب تعبیری مصور از حالت موسی ع است.[23] در آیات فوق و نیز آیات بعد تا آیه 29 در همه آیات «قال» یا «قالت» به کار رفته است. در این میان اختلاف شده که مقول قول «قال» در آیه 19 کیست؟ برخی گوینده را فرد بنی‌اسرائیلی دانسته‌اند که ظاهراً‌ نادرست است و برخلاف بلاغت آیه؛ زیرا این مقول قول زمانی صادر شده که حضرت موسی ع تلاش می‌کند شخص قبطی را با قدرت بگیرد و کنترل کند، طبیعی است طرف بنی‌اسرائیلی نمی‌بایست نگران چیزی باشد ولی به شرحی که در بالا گذشت، فرد قبطی که هم حضرت موسی ع را می‌شناخته و هم از جریان شب گذشته آگاه بوده، نگران می‌شود که موسی ع او را نیز به قتل برساند؛ لذا پیش‌دستی کرده و او را به «جبّاریت» متهم کرده و بهانه صلح‌جویی را از او سلب می‌کند. این حذف با توجه به قرینه موجود در آیه بر زیبایی آیه افزوده است و مخاطب را نیازمند دقت می‌کند. در آیه 20 فراز «جاءَ رَجُلٌ» مبهم آمده زیرا شناخت شخص در داستان نقش کلیدی ندارد و نشان می‌دهد قرآن در عین نقل داستان، هدف قصه‌پردازی و قصه‌سرایی ندارد و این خود در مسیر صنعت ایجاز تعریف می‌شود. ایجاز در پایان آیه 19 نیز به شکل جالبی رخ داده است؛ آن‌جا که رخداد دوم مسکوت گذاشته می‌شود و معلوم نیست که آیا «جاءَ رَجُلٌ» در اثنای درگیری دوم بوده یا پس از آن. به نظر می‌رسد عطف با واو «وَ جاءَ» نشانه تأخیر از واقعه دوم است. گویا حضرت موسی ع با احتیاط و توجیه، درگیری دوم را ختم به خیر می‌کند، لیکن قضیه از سوی قبطیان پیگیری می‌شود. ابن عاشور آمدن آن مرد را در اثنای درگیری دانسته است و قطع داستان در آیه 19 را نیز دلیل آن می‌داند[24]، لیکن اگر چنین می‌بود به مقتضای بلاغت می‌بایست این مطلب به نحوی در آیه گزارش شود؛ مثلاً‌ گفته شود: «فإذا جاءه رجل یسعی ...». رها شدن داستان درگیری دوم که اوج ایجاز است، نشان می‌دهد رخداد بعد از گفتمان قبطی و موسی ع طبیعی و به خیر بوده است.

طه:

آغاز داستان همچون آیه 15 سوره نازعات، با عبارت «هَلْ أَتاكَ حَديثُ مُوسى‏» است. «حَدِيث» از تازه و نو به خبر و داستانی گفته می‌شود که به آن مثل بزنند: «فَجَعَلْناهُمْ‏ أَحادِيثَ‏ [سبأ/ 19]، أي: أخبارا يتمثّل بهم».[25] در سوره قصص با استفاده از «نبأ» به اهمیت این داستان و در این سوره با «حدیث» بر اساس گفته راغب، به شهرت آن اشاره شده است. تفاوت این دو تعبیر قرینه دیگری بر تقدم سوره قصص بر سوره طه بر اساس آغاز این دو داستان در این دو سوره است.

نکته شگفت در آیات سوره طه تعبیر «أَنِ اقْذِفيهِ فِي التَّابُوتِ فَاقْذِفيهِ فِي الْيَم» است. «قذف» به معنای رمی و پرتاب کردن است. به گفته ابن فارس «قَذَفَ الشَّي‏ءَ يقذِفُه قذْفًا، إذا رمى به»[26] و به گفته ابن ملقن: «أَنِ اقْذِفِيهِ: أي ارميه.»[27] اما متأسفانه غالب مفسران به نکته بلاغی این تعبیر روان‌شناختی توجهی نکرده‌ و نهایتاً قذف نخست را به معنای «وضع» تفسیر کرده‌اند.[28] البته ابن عاشور در این باره آورده است: قذف در اصل به معنای رمی است و در این‌جا به جای وضع به کار رفته تا سرعت و پنهان‌کاری در کار را نشان دهد؛ همچون کسی که سنگی پرتاب می‌کند: «و القذف: أصله الرمي، و أطلق هنا على الوضع في التابوت، تمثيلا لهيئة المخفي عمله، فهو يسرع وضعه من يده كهيئة من يقذف حجرا و نحوه.»[29]

یعنی مادر موسی ع می‌بایست کودک را با سرعت و در نهایت پنهان‌کاری در صندوق قرار داده و در دریا رها کند. هرچند این سخن را می‌توان پذیرفت، لیکن به نظر می‌رسد کاربست «قذف» در آیه به جای وضع در هر دو مورد، مطلبی فراتر باشد. گویا می‌خواهد بفهماند تابوت مورد اشاره، می‌بایست بزرگ‌تر یا بسیار بزرگ‌تر از اندازه یک کودک باشد و هنگامی که در دریا (رود پهناور نیل) رها می‌کند، تابوت را به طرف وسط رود یا به تعبیر قرآن دریا بفرستد تا جریان آب بعد از مدتی آن را به ساحل آورد. تعبیر دریا و ساحل نشان از پهنای زیاد و آرام بودن حرکت آب آن دارد.

افزون بر دو وجه فوق، وجه بلاغی دیگری نیز قابل فهم است که با دو وجه فوق قابل جمع نیز هست و آن این‌که تعبیر «أَنِ اقْذِفيهِ فِي التَّابُوتِ» می‌فهماند موسی ع در هر حال تحت حمایت و حفاظت الهی است و مادر موسی نباید نگران چیزی باشد و با خاطر جمع می‌بایست فرزند خود را به دل تابوت پرتاب کند و تابوت را نیز به دل دریا! در حقیقت این نوعی مبالغه در ایجاد آرامش ذهنی و به تعبیر دیگر بیانی با رویکرد روان‌شناختی است.

افزون بر فراز بلاغی فوق، آیات 36 الی 40 که موضوع بحث فعلی است، همچون آیات دیگر مشحون به نکات زیبایی‌شناختی است.

نکته نخست «تفسیر بعد از ابهام» است که برای بزرگداشت امر مبهم و با اهمیت جلوه دادن آن به کار می‌رود. در آیه 36 سخن از اجابت سؤال است و تذکر به لطفی دیگر که پیش‌تر بر او روا داشته است؛ اما این لطف و منّت الهی در آیه 37 به صورت مبهم رها می‌شود تا در ادامه تفسیر و تبیین گردد. تفسیر بعد از ابهام را می‌توان در آیه 38 و 39 نیز دید. در آیه 38 «ما يُوحى» مبهم رها شده است تا در ادامه تفسیر شود و البته معلوم نیست آنچه بیان شده تمام «ما یوحی» باشد؛ بنابراین، تفخیم در ابهام و تفسیر بعد از ابهام دو جهت بلاغی و زیبایی‌شناختی نهفته در این آیات است.

نکته زیبایی‌شناختی دیگر، تصویرگری و تشخّص بخشیدن و مجاز عقلی به کار رفته در «فَلْيُلْقِهِ الْيَمُّ بِالسَّاحِلِ» است؛ یعنی دریا هوشمندانه تابوت را سالم و در جای مناسب به ساحل می‌راند تا کودک از آب نجات یابد.

«عَدُوٌّ لي‏ وَ عَدُوٌّ لَهُ» نیز فراز زیبایی‌شناختی دیگری در این آیات است؛ زیرا این دو نوع دشمنی از جهت نوع و جنس و منشأ متفاوت است و در تفکیک آن، اوج حقارت و ناتوانی آن‌ها را منعکس می‌کند؛ زیرا کسانی که با موسی ع و خدای او دشمن بودند، به اراده و تدبیر الهی کفالت موسی ع را برعهده گرفتند.

«مَحَبَّةً مِنِّي» نیز از دو جهت رویکری زیبایی‌شناختی دارد؛ نخست ابهام در «محبت» که به واسطه ابهام بر اهمیت و عظمت آن دلالت دارد و دیگری نسبت آن به خویشتن «منّی»؛ یعنی محبتی که روشن نیست چیست ولی هرچه هست بسیار با عظمت و مهم است و این امتیاز را دارد که الهی و ویژه و متفاوت با محبت‌های معمول و شناخته شده است.

تعبیر بلاغی دیگر «لِتُصْنَعَ عَلى‏ عَيْني» است. «صناعت» نشان از تغییر و تحول بنیادی و همه جانبه دارد؛ گویا از نو و به صورت ویژه‌ای ساخته می‌شود، بر خلاف تعابیری همچون «نشئت» و مانند آن. «عَلى‏ عَيْني» نیز خود مجاز مرسل[30] است و بی‌تردید مراد از «عین» جسمانی نیست بلکه توجه ویژه و خاص الهی است که پیوسته و فراگیر است. [31]

از عجایب این آیات، ایجاز در آیه 40 است؛ گویا این آیه مجموعه‌ای از کدها یا نمایه‌های ارجاع دهنده است! از بخشی از داستان با «إِذْ تَمْشي‏ أُخْتُكَ»، از بخشی دیگر با «هَلْ أَدُلُّكُمْ ...»، از بخش دیگر از دوران جوانی با «قَتَلْتَ نَفْساً فَنَجَّيْناكَ مِنَ الْغَمِّ» و با کدی دیگر (فَتَنَّاكَ فُتُوناً) از آزمایش‌های گفته و ناگفته، و از بخشی دیگر با «فَلَبِثْتَ سِنينَ في‏ أَهْلِ مَدْيَنَ» و در نهایت از نتیجه همه این تدابیر با فراز «ثُمَّ جِئْتَ عَلى‏ قَدَرٍ يا مُوسى» یاد شده است! نه تنها ایجاز در روایت که به نمایه‌زنی شبیه است تا نقل داستان، که در خود نمایه‌ها نیز ایجاز جلوه‌گر است. در فراز «قَتَلْتَ نَفْساً فَنَجَّيْناكَ مِنَ الْغَمِّ» اوج ایجاز دیده می‌شود. در این فراز به این توجه شده که کشتن آن فرد قبطی موجب اندوه تو شده بود و من تو را از اندوه نجات دادم. در این فراز اشاره‌ای به وجه این قتل و ارزش‌گذاری آن نشده است؛ گویا درستی کار موسی ع مفروغ عنه است. آنچه در کانون توجه قرار گرفته، اثر نفسانی آن بر موسی ع است بدون این‌که علت‌یابی یا ارزش‌گذاری شود.

1-2. بررسی تکرار در آیات

موارد مشابه در فصل ولادت تا فرار از مصر که در سوره‌های طه و قصص گزارش شده‌ است، آنچه سوره طه آمده، در سوره قصص بسیار کوتاه و به اختصار آمده است (زیر فرازهای مشابه خط کشیده شده است). داستان ولادت تا جوانی حضرت موسی ع در هیچ سوره دیگری تکرار نشده است؛ از این رو به طور قاطع می‌توان تکرار این قسمت از داستان حضرت موسی ع را انکار کرد؛ زیرا بی‌تردید تکرار در این اندازه مانند اشاره‌هایی است که برای جلوگیری از تکرار در دائرة المعارف‌ها به مدخل‌های مرتبط داده می‌شود. در باره فصل‌های دیگر زندگانی حضرت موسی ع در جای خود سخن خواهیم گفت. البته گاهی بر پاره‌پاره شدن داستان حضرت موسی ع و آمدن آن‌ها در سوره‌های مختلف «تکرار» اطلاق می‌شود. در این خصوص باید توجه داشت که قرآن کتاب قصه و داستان‌سرایی نیست و در هر سوره به مناسبت و به قدر نیاز به بخش یا بخش‌هایی از داستان پیامبران اشاره کرده است؛ آن هم نه به شیوه معمول داستان‌سرایان؛ زیرا گاه در بیان پاره‌ای از داستان به نام‌های نقش‌های اصلی نیز اشاره نشده است، بلکه با ملاحظه ایجاز تنها به مقدار نیاز به حوادث اشاره شده است؛ از این رو دیده می‌شود که گاه جایی که به لحاظ هنری جای بسط و اطناب و هنرنمایی وجود دارد و حتی فضای حاکم بر قصه آن را می‌طلبد، چون فراتر از نیاز و یا حتی ضرورت بوده، بر خلاف معهود، تصویرسازی هنری نشده و خیلی موجز و کوتاه داستان ادامه یافته و یا ختم شده است. نمونه ذیل به خوبی گویای مطلب فوق است:

در فرازی از داستان حضرت نوح ع خدای متعال یکباره داستان را کوتاه کرده، می‌فرماید: «وَ قِيلَ يا أَرْضُ ابْلَعِي ماءَكِ وَ يا سَماءُ أَقْلِعِي وَ غِيضَ الْماءُ وَ قُضِيَ الْأَمْرُ وَ اسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِيِّ وَ قِيلَ بُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِين؛ و گفته شد: اى زمين! آب خود را فرو بر، و اى آسمان! [از باران‏] باز ايست، و آب فروکش کرد و كار پايان يافت و كشتى بر [كوهِ‏] جودى قرار گرفت و گفته شد: دورى باد [از رحمت خدا] بر گروه ستمكاران!» (هود، 44)

البته قرآن هرجا نیز لازم بوده همه داستان با تفصیل یا به طور موجز یکجا آورده شود، آن را یکجا نقل کرده است؛ مانند داستان حضرت یوسف ع و نیز داستان‌های ذوالقرنین و اصحاب کهف و برخی دیگر.

اما در خصوص سوره قصص به مناسبت سیاق آن اقتضا بوده به مسلمانان به استضعاف کشیده شده به دست فراعنه قریش وعده نصرت و یاری داده شود (رویکرد فراسوره‌ای در تفسیر زیبایی‌شناختی)؛ از این رو در این سوره به سرگذشت موسی ع از دوران تولد و حتی پیش از آن، دوران کودکی، دوران جوانی و مسائل مربوط به آن، مثل داستان مرد قبطی، یاری رساندن به دو دختر و ازدواج با یکی از آن دو، چوپانی گوسفندان پدرزن، دوران رسالت، دوران درگیری با فرعون و غرق شدن فرعون و فرعونیان و نجات موسی ع و اطرافیانش اشاره شده است. این سوره وقتی نازل شد که مسلمانان در مکه اندک و ضعیف و مشرکان صاحب جاه و مقام بودند. این سوره با استشهاد به داستان موسی ع و فرعون، معیارهای حقیقی قدرت‌ها و ارزش‌ها را بیان کرده ، اعلان می‌کند که در جهان هستی تنها یک قدرت و یک ارزش وجود دارد و آن قدرت خداوند و ارزش ایمان است.[32]

بعد از این سوره و در مکه سوره طه نیز نازل شد.[33] در این سوره نیز بخش‌هایی از داستان حضرت موسی ع گزارش شده است که متناسب آغاز و سیاق سوره است (رویکرد فراسوره‌ای در تفسیر زیبایی‌شناختی). آیات این سوره- چنان‌که از سیاقش بر می‌آید- با نوعی تسلّی بخشیدن و دلداری دادن به رسول خدا آغاز می‌شود تا جان شریف خود را در واداشتن مردم به قبول دعوتش به سختی نیندازد؛ زیرا قرآن نازل نشده برای این‌که آن حضرت خود را به زحمت بیندازد، بلکه آن تنزیلی است الهی که مردم را به خدا و آیات او تذکر می‌دهد تا شاید بیدار شوند و غریزه خشیت آنان هشیار گردد. آن‌گاه متذکر شده و به وی ایمان بیاورند و تقوا پیشه کنند؛ پس غیر از تبلیغ وظیفه دیگری ندارد؛ اگر مردم به ترس آمدند و گرنه يا عذاب استيصال و خانمان برانداز منقرضشان مى‏كند، و يا اين‌كه به سوى خداى خود برگشت نموده، در آن عالم به وبال ظلم و فسق خود مى‏رسند و اعمال خود را بدون كم و زياد مى‏يابند، و به هر حال نمى‏توانند با طغيان و تكذيب خود، خداى را عاجز سازند. خدای متعال در همین راستا و برای دلداری دادن و ایجاد انگیزه و افزودن بر توان استقامت، داستان حضرت موسی ع را از زمان بعثت (به همراه گریزی به بخش نخست زندگی) و سپس مبارزه با فرعون و درگيري‌هاى فراوان او با دستگاه فرعونيان و مبارزه با ساحران و ايمان آوردن آن‌ها و معجزه غرق شدن فرعونيان و رهایی موسی ع و مؤمنان بازگو کرده است.[34]

1-3. شباهت‌ها و تفاوت‌ها

در خصوص شباهت‌ها و تفاوت‌ها چند نکته قابل توجه است:

1. مقایسه آیات این فصل که مربوط به ولادت تا فرار از مصر است و تنها در دو سوره طه و قصص آمده، نشان می‌دهد که شباهت‌ها بسیار اندک و تفاوت‌ها و به تعبیر دیگر، مطالب اختصاصی سوره قصص نسبت به حجم مطالب سوره طه بسیار زیاد است تا آن‌جا که می‌توان مطالب سوره طه در خصوص این فصل را در حد اشاره تلقی کرد نه تکرار.

«أَوْحَيْنا، الْيَمِّ، هَلْ أَدُلُّكُمْ، كَيْ تَقَرَّ عَيْنُها وَ لا تَحْزَنَ» تنها واژه‌ها و فرازهای مشابه این فصل از زندگی حضرت موسی ع در این دو سوره بلکه در کل قرآن است. البته دو فراز «عَلى‏ مَنْ يَكْفُلُهُ» و «عَلى‏ أَهْلِ بَيْتٍ يَكْفُلُونَهُ» تا حدودی مشابه هم هستند جز این که در فراز اول اشاره به مادر و در فراز دوم اشاره به خانواده دارد و البته نکته این تفاوت در بالا بیان شد.

تذکر: با توجه به شباهت‌ها و تفاوت‌های بیان قرآن در خصوص این فصل از زندگی حضرت موسی ع و با توجه به این که گزارش قرآن در سوره طه بسیار خلاصه و اشاره‌ای است ولی در سوره قصص از جنبه هنری و قصه‌پردازی بیشتری برخوردار است، به مقتضای بلاغت به نظر می‌رسد برخلاف شماره سوره‌های طه و قصص در روایات ترتیب نزول (45 و 49)، سوره قصص پیش از سوره طه نازل شده باشد. ظهور این برداشت با توجه به فراز «إِذْ تَمْشي‏ أُخْتُكَ» قوی‌تر می‌نماید؛ زیرا اگر مخاطب از جریان حرکت خواهر موسی ع آگاه نباشد (وَ قالَتْ لِأُخْتِهِ قُصِّيهِ فَبَصُرَتْ بِهِ عَنْ جُنُبٍ وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ (قصص، 11)) از خود می‌پرسد: منظور قرآن از این فراز چیست و خواهر موسی ع کجا حرکت می‌کرده است؟

2. افزون بر وجه بلاغی فوق، نکته بلاغی دیگری نیز مؤید این برداشت است و آن استفاده از «نبأ» در این سوره (قصص) است؛ در سوره‌های دیگر اگر نیاز بوده از واژه «حدیث» استفاده شده است ("هَلْ أَتاكَ حَديثُ مُوسى" سوره طه، آیه 9 و سوره نازعات، آیه 15).[35]

1-4. شبهات ادبی

1-4-1. شبهه: أَنْ أَرْضِعيهِ

در باره «أَنْ أَرْضِعيهِ» ممکن است پرسیده شود که چرا خدای متعال در این آیه سخنی فرموده که روشن است و به تعبیر دیگر، چرا سخن از واضحات به میان آورده است درحالی که سیاق بیان ایجاز و اشارت و نهایت گزیده‌گویی است؟

در پاسخ می‌گوییم: به نظر می‌رسد دستور به شیردادن از آن‌ رو است که نوزاد شیر مادر را بشناسد و به آن انس گیرد و پس از آن هرگز شیرهای زن‌های دیگر را نپذیرد؛ در حقیقت خدای متعال «حَرَّمْنا عَلَيْهِ الْمَراضِعَ» را با اسباب مادی و دنیایی‌اش جاری کرده است و بیان داستان به جای منع با تعبیر «حَرَّمْنا» - که به معنای تکوینی است نه تشریعی - در حقیقت ترسیم بلاغی و زیبایی‌شناختی حقیقت یاد شده و ترسیم نوعی اختیار و شعور در کودک در برابر یک حکم تکوینی است.

1-4-2. شبهه: يَأْتَمِرُونَ بِكَ

در این آیات فراز «يَأْتَمِرُونَ بِكَ» نیز مورد سؤال است که چرا «يَأْتَمِرُونَ» که متعدی است با حرف جاره باء آمده است؟

در پاسخ می‌توان گفت:‌ در این فعل تضمینی رخ داده و چنان‌که ابن عاشور به آن اشاره کرده، فعل «یهمّون» در تضمین است.[36] آنچه می‌ماند بلاغت تضمین است که متأسفانه مورد غفلت قرار گرفته و یا به دلیل شدت وضوح رها شده است. توطئه قتل آن‌هم قتل شخصیتی مانند حضرت موسی ع که پسرخوانده پادشاه مصر است، کار ساده‌ای نیست و اساساً اگر ساده بود به توطئه و تدبیر نیاز نبود؛ از این رو این مطلب چیز ساده‌ای نیست که بطالت و تکاسل و کوتاهی در آن تصور شود؛ در نتیجه «بک» با اشاره به فعل در تقدیرش به مخاطب می‌‌فهماند که فرصتی برای تعلل نیست و باید به فوریت خویش را برهاند.

1-4-3. نیز سؤال است که در آیه 19 (فَلَمَّا أَنْ أَرَادَ أَن يَبْطِش‏ ...) چرا «أن» دو بار آمده است؟

پاسخ: ابن قیم جوزیه تکرار «أن» را از باب تأکید می‌داند. [37] زرکشی نیز بر همین رأی است. [38] برخی نیز آن را زائد می‌دانند[39] و گویا تأکید راه فراری از اقرار به زیادت است. ابن اثیر در تحلیل آیه ای در قرآن که به زعم برخی از نحویان حرف «أن» در آن تکرار شده است، در تبیین عدم زیادت آن و تحلیل بلاغی آن به این نکته اشاره می‌کند که «فایده وضع لفظ آن است که بر معنایی دلالت کند و اگر لفظی در کلام فصیح آمده باشد، بهتر آن است که حمل بر معنا شود و اگر پس از بررسی و تحقیق و جستجو معنایی یافت نشد، آن‌گاه حکم می‌شود که زائد است؛ اما اگر کسی در قرآن به زائده بودن حرفی معتقد باشد، باید بگوییم که اعجاز آن را خدشه‌دار کرده است.»[40] نحویان برای زائد بودن «أن» بعد از «لما» به آیه «فَلَمَّا أَنْ جاءَ الْبَشِيرُ أَلْقاهُ عَلى‏ وَجْهِهِ» (یوسف، 96) مثال زده‌اند. ابن اثیر در طعنی بر نحویان در خصوص آیه 19 سوره قصص نگاشته است:‌ «نحویان نتوانستند در باب فصاحت و بلاغت سخن بگویند و اگر «أن» از آیه حذف شود، بر فوریت فعل دلالت می کند و اگر باقی بماند چیزی نیست تا دلالت کند که فعل بر فوریت دلالت ندارد و تراخی و کندی در آن است. تکرار «أن» بر این دلالت دارد که موسی ع در قتل دوم شتاب نکرده بود؛ چنان که در مورد اولی چنین کرده و لذا کندی به خرج داده است.»[41] وی در باره چگونگی این برداشت تفسیری سخن نگفته ولی این احتمال وجود دارد که وی بر اساس قاعده معروف «زیادة المبانی تدل علی زیادة المعانی» چنین استفاده‌ای کرده باشد؛ چنان‌که در مثل اسطاعوا و استطاعوا دیده می‌شود: «فَمَا اسْطاعُوا أَنْ یظْهَرُوهُ وَ مَا اسْتَطاعُوا لَهُ نَقْباً (کهف، 97)؛ و [بدین‏ ترتیب یأجوج و مأجوج] نه مى‏توانستند از آن بالا روند و نه مى‏توانستند بدان رخنه کنند» گفته شده انتخاب «اسطاعوا» (بدون تاء) برای بالا رفتن از سد به دلیل آسان‌تر بودن آن نسبت «استطاعوا» (با تاء) در مورد سوراخ کردن آن است.[42]

احمد بدوی حروف- به تعبیر برخی نحویین- زائد را ابزار زیبایی‌شناختی در بیان معرفی کرده است. به باور وی و برخی دیگر این حروف زائد کاکرد زیبایی‌شناختی دارند و به قصد زیباسازی ساختار بیانی در جمله آورده می‌شوند. جمله با وجود این حروف دارای بلاغتی بیشتر و آهنگ آن زیباتر و بیان آن باشکوه‌تر است.[43]

1-5. شبهات محتوایی

الف) قتل

نکته قابل توجه در این آیات ضربه منجر به قتل حضرت موسی ع است. این مطلب مورد سؤال است که با توجه به عصمت حضرت موسی ع حتی در سابقه خود (سابقه سوء براى پيامبر حتى قبل از رسيدن به مقام نبوت قابل قبول نيست؛ زیرا موقعيت او را در افكار عمومى تنزل می‌دهد و او را در رسیدن به هدف بعثت و هدایت خلق ناکام می‌گذارد) چرا وی مرتکب این عمل شده که در آیات دیگری با تعابیر «هذا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ» و «قالَ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسي فَاغْفِرْ لي» و «فَلَنْ أَكُونَ ظَهيراً لِلْمُجْرِمينَ» (قصص، 15- 17) و «قَالَ فَعَلْتُهَا إِذًا وَأَنَا مِنَ الضَّالِّينَ» (شعراء، 20) از آن یاد کند؟

آیا می‌توان از راه بررسی زیبایی‌شناختی آیات مورد بحث پاسخی یافت؟

عمل شیطان

در آیات 15 سوره قصص حضرت موسی ع فعل را بر گردن شیطان می‌اندازد: «قالَ هذا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ». این فعل می‌تواند منازعه و ورود ناخواسته حضرت موسی ع به این درگیری و گرفتار شدن در عواقب قتل باشد. در برخی روایات اهل بیت ع مشار الیه هذا منازعه دانسته شده است[44] که به نظر می‌رسد مراد حضرت از درگیری قبطی و بنی‌اسرائیلی،‌ کل حادثه و ورود حضرت موسی ع به این داستان نیز هست.

نیز می‌تواند مراد از مشار الیه هذا، «قتل» باشد و بر این اساس،‌ دلیل انتساب آن به شیطان – با این که قبطی مهدور الدم بوده (زیرا – چنانکه خواهد آمد – به بیان قرآن حضرت موسی ع قتل او را ظلم بر او تلقی نکرده بلکه ظلم بر خود دانسته) – گرفتار شدن در آفات آن است؛ زیرا خدمت‌رسانی حضرت موسی ع به بنی‌اسرائیل را به شدت محروم کرد و همین اندازه یاری کردن فرعون و قبطیان ستمگر است و از این رو است که در ادامه تعهد می‌کند هرگز کم‌کار مجرمان نباشد (والله العالم).

بنابراین،‌ فارغ از صحت روایت و تفسیر نخست یا عدم پذیرش آن و تفسیر اخیر، نفس فعل حضرت موسی ع ماهیت شیطانی نداشته بلکه ظرف تحقق آن به این دلیل که مانع انجام وظایف شده، به شیطان انتساب دارد.

در آیه 16 حضرت موسی ع مفعول ظلم را نفس خویش (إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسي) قرار می‌دهد و این، در مقام اقرار در برابر آگاه مطلق است؛ یعنی بیانش دقیق و عین صداقت است؛ بنابراین، اگر ظلم نسبت به شخص قبطی بود نمی‌بایست ظلم را تنها به خود محدود کند و مثلاً‌ می‌بایست عرضه دارد:‌ إنی ظلمت غیری یا غیری و نفسی! ظلم به نفس نیز از باب پیامدهای سوء و زحماتی است که بروز کرد و مانع ادامه یافتن کار خیر او شد. گویا حضرت موسی ع می‌بایست بیشتر تحمل می‌کرد و بین بد و بدتر، بد را انتخاب می‌کرد تا فرصت مناسب برای دفاع از همه مظلومان فراهم شود.

غفران الهی

در ادامه آمده است:‌ «فَاغْفِرْ لي‏». برخی این فراز را به معنای لغوی یعنی پوشاندن گرفته‌اند؛ علامه در تفسیر این فراز آورده است: «"فَاغْفِرْ لِي" هو إلغاء تبعة فعله و إنجاؤه من الغم و تخليصه من شر فرعون و ملئه، كما يظهر من قوله تعالى: "وَ قَتَلْتَ نَفْساً فَنَجَّيْناكَ مِنَ الْغَمِّ" (طه، 40)؛ "فَاغْفِرْ لِي" به معنای مغفرت مصطلح و آمرزش گناه نيست، بلكه مراد از آن اين است كه خدايا اثر اين عمل را خنثى كن، و مراد از عواقب وخيم آن خلاص گردان، و از شر فرعون و درباريانش نجات بده، و اين معنا از آيه" وَ قَتَلْتَ نَفْساً فَنَجَّيْناكَ مِنَ الْغَمِّ" به خوبى استفاده مى‏شود».[45] ولی این معنا و تفسیر صحیح نیست؛ زیرا اگر «فَاغْفِرْ لي» به معنای پوشاندن باشد، «فَغَفَرَ لَهُ» نیز به همین معناست؛ زیرا عطف به آن و مشعر به معنای واژه نخست (اغْفِرْ) است و این معنی با آیه بعد به لحاظ زیبایی‌شناختی هماهنگ نیست؛ زیرا اگر مراد پوشاندن بود، معنی نداشت در آیه بعد بفرماید: «فَأَصْبَحَ فِي الْمَدينَةِ خائِفاً يَتَرَقَّبُ ...» و افزون بر این،‌ این معنی بر خلاف دیگر کاربست‌های مشابه است مانند آیه 25 سوره صاد: «فَغَفَرْنَا لَهُ ذَلِكَ» که در باره ترک اولای حضرت داود ع در قضاوت بین دو برادر و در پاسخ به استغفار او است: «وَ ظَنَّ داوُدُ أَنَّما فَتَنَّاهُ فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَ خَرَّ راكِعاً وَ أَناب‏» (سوره ص، 24).

یاری نکردن مجرمان

سؤال این است که مگر حضرت موسی ع قبل از کشتن قبطی یاری‌گر مجرمان بوده که اینک پس از غفران الهی به عدم یاری مجرمان عهد می‌بندد؟!

به نظر می‌رسد حضرت موسی ع که تا آن روز به صورت پنهانی به شکل‌های مختلف به یاری بنی‌اسرائیل می‌شتافت و با نفوذی که در دستگاه فرعون داشت، از قدرت خویش به نفع ستمدیدگان بنی‌اسرائیل استفاده می‌کرد، با ارتکاب قتل در معرض خطر قرار گرفت و از این رو فرصت خدمت از او گرفته شد. او حتی اگر در بین فرعونیان می‌ماند و آن‌ها برای قتل او توطئه نمی‌کردند، باز جایگاه سابق خود را نمی‌یافت و در جایگاه متهم قرار می‌گرفت. در نتیجه این حادثه هرچند با حذف یکی از وفاداران فرعون همراه بود، لیکن با قطع شدن کمک‌های پنهان حضرت موسی ع نهایتاً‌ به ضرر بنی اسرائیل انجامید و این از نگاه حضرت موسی ع خود نوعی یاری رساندن به دستگاه ظالم فرعون بود؛ از این رو به درگاه خدا عذر تقصیر آورد و تعهد کرد که دیگر حتی به این اندازه و به این شکل یاری‌گر فرعونیان و ظالمان و مجرمان نباشد. قرینه روشن بر تأیید این تفسیر این است که حضرت موسی ع هرگز قبل از قتل قبطی یاری‌گر مجرمان نبوده، بلکه تلاش می‌کرده یاریگر بنی‌اسرائیل باشد و فراز «كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنينَ» در آیه 14 بر آن دلالت دارد.

آنچه گفته شد- به باور نگارنده- بیشترین تطابق را با سیاق و عبارات آیات و بیشترین هماهنگی را با رعایت بلاغت و عصمت حضرت موسی ع دارد و بر این اساس می‌توان به ارزیابی تفاسیر دیگر مفسران پرداخت.

سخنی در باره آیه 20 سوره شعرا

در این آیه حضرت موسی ع در برابر فرعون که او را به شدت سرزنش می‌کند (وَ فَعَلْتَ فَعْلَتَكَ الَّتِي فَعَلْت) می‌فرماید: «قَالَ فَعَلْتُهَا إِذًا وَأَنَا مِنَ الضَّالِّينَ». در این آیه واو «وَ أَنَا» حالیه است. او بلافاصله می‌گوید: «فَفَرَرْتُ مِنكُمْ لَمَّا خِفْتُكُمْ فَوَهَبَ لىِ رَبىّ‏ حُكْمًا وَ جَعَلَنىِ مِنَ الْمُرْسَلِين‏». «لَمَّا خِفْتُكُمْ» نشان می‌دهد بین واقعه و ترس زمانی گذشته است و خبر آن مرد در مورد توطئه قتل پس از گذشت مدت زمانی می‌باشد. حضرت موسی ع به مقتضای بلاغت و تبکیت، با گفتن «فَعَلْتُهَا إِذًا وَ أَنَا مِنَ الضَّالِّينَ»، زمینه روانی لازم برای تبلیغ را فراهم می‌آورد. در تفسیر نمونه پس از بیان چند تفسیر، آمده است:‌

«تفسير سومى كه شايد از جهاتى مناسب‌تر با مقام موسى ع و عظمت كيان او باشد اين است كه موسى ع در اينجا يك نوع توريه به كار برده است، سخنى گفته كه ظاهرش اين بوده من در آن زمان راه حق را پيدا نكرده بودم بعدا خداوند راه حق را به من نشان داد و مقام رسالت بخشيد، ولى در باطن مقصود ديگرى داشته و آن اينكه من نمى‏دانستم كه اين كار مايه اين همه دردسر مى‏شود و گرنه اصل كار حق بود و مطابق قانون عدالت (و يا اينكه من آن روز كه اين حادثه واقع شد راه را گم كرده بودم و به آنجا رسيدم كه اين حادثه رخ داد)».[46]

در هر صورت، هرگونه که به عبارت بنگریم، گناهی بر حضرت موسی ع از عبارت مستفاد نیست و نهایتاً‌ اشکال این است که چرا به گناه نکرده اقرار کرده است (وَأَنَا مِنَ الضَّالِّينَ) که بر اساس بیان فوق از تفسیر نمونه، این اقرار برای آرام کردن فضا و گرفتن بهانه از دست فرعون به شکل توریه بیان شده است و مراد اصلی از ضلالت یا غفلت و ناآگاهی از پیامدهای ورود به حادثه یا گم کردن راه بوده است.

ب) شبهه زمان اعطای «حکم»

ممکن است پرسیده شود بر اساس آیه 14 سوره قصص زمان اعطای حکم قبل از فرار بوده است: «وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ اسْتَوى‏ آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنينَ» و در آیه 21 سوره شعراء زمان اعطای حکم بعد از فرار بیان شده است: «فَفَرَرْتُ مِنكُمْ لَمَّا خِفْتُكُمْ فَوَهَبَ لىِ رَبىِّ حُكْمًا وَ جَعَلَنىِ مِنَ الْمُرْسَلِين‏»، آیا این تهافتی ندارد؟

در تفسیر نمونه به این پرسش چنین پاسخ داده شده است: «علم و حكمت داراى مراحل مختلف است، موسى يك مرحله را قبلا يافته بود، و مرحله كامل‌ترى را به هنگام نبوت و رسالت پيدا كرد.»[47]

شاهد بر صحت این پاسخ همنشینی حکم و علم پیش از فرار (در سوره قصص) و حکم و رسالت پس از فرار (در سوره شعراء) است؛ یعنی حکم پیش از فرار تناسبی با علم و رشد دارد و حکم پس از آن با رسالت هماهنگ است و بسا افزون بر مرتبه، جنس این دو حکم نیز متفاوت باشد.


[1] . معجم مفردات الفاظ القرآن،‌ راغب اصفهانی، ماده «نبأ».

[2] . قاموس القرآن، فیروزآبادی، ماده «نبأ».

[3] . ر.ک: الجدول فى اعراب القرآن و صرفه و بيانه، محمود صافی،ج‏20، ص: 229.

[4] . ر.ک: همان،ج‏20، ص: 230

[5]. یوسف، 30 و 51.

[6].برای آگاهی بیشتر ر.ک: اعجاز بیانی قرآن، بنت الشاطی، ص 224- 225؛ روش‌شناسی ترجمه قرآن کریم، جواهری، ص 66- 67.

[7] . ر.ک: تفسیر شریف لاهیچی، ج 3، ص 456 37؛ انوار التنزیل و أسرار التأویل، بیضاوی، ج 4، ص 172.

[8] ر.ک: المیزان فی تفسیر القرآن، طباطبائی، ج 16، ص 11.

[9] . بین مخففه و نافیه.

[10] . در استعاره مصرحه: مستعار له با قرینه محذوف و در استعاره تبعیه: مستعار فعل یا صفت است. در این فراز «مدد رساندن الهی و آرام کردن قلب مادر حضرت موسی ع» به «بستن با طناب» تشبیه شده است. مستعار له (مدد رساندن ...) حذف و مستعار (بستن با طناب) فعل است.

[11] . الجدول فى اعراب القرآن و صرفه و بيانه، محمود صافی، ج‏20، ص: 230.

[12] . معجم مقاييس اللغة، ابن فارس،ج‏1، ص: 483

[13] . ر. ك: تفسير نمونه، مکارم شیرازی و دیگران،ج 7، ص 60؛ معجم مقاييس اللغة، ابن فارس، ماده بصر؛ معجم الفروق اللغويه، عسکری و جزائری،شماره 543 و 1533؛ الترادف فى القرآن الكريم، المنجد، ص 181-183.

[14]ر. ك: همان؛ درسنامه ترجمه قرآن کریم، جواهری، ص 137- 138.

[15] . ر.ک:‌ تفسير نمونه، مکارم شیرازی و دیگران،ج‏16، ص: 36.

[16] . معنای آن با معنای آیه وابستگی کامل دارد و اگر حذف شود، معنا مضطرب می‌گردد.

[17] . تفسير نمونه، مکارم شیرازی و دیگران،ج‏16، ص: 40.

[18] . بیان المعانی، عبدالقادر آل‌غازی، ج2، ص 363.

[19] . ر.ک: مجاز القرآن، ابوعبیده، ج‏2، ص: 100

[20] . الميزان في تفسير القرآن، طباطبائی،ج‏16، ص: 20.

[21] . تفسير نمونه، مکارم شیرازی و دیگران،ج‏16، ص: 43.

[22] . الميزان في تفسير القرآن،طباطبائی،ج‏19،ص 387.

[23] . التصویر الفنی فی القرآن، سیدقطب، ص 201.

[24] . ر.ک: التحرير و التنوير، ابن عاشور، ج‏20، ص: 34.

[25] .مفردات ألفاظ القرآن، ص: 223

[26] . معجم مقاييس اللغة، ابن فارس،ج‏5، ص: 68

[27] تفسير غريب القرآن، ابن ملقن، ص‏ 245.

[28] . الميزان في تفسير القرآن، طباطبائی،ج‏14، ص: 150.

[29] .التحرير و التنوير، ابن عاشور،ج‏16، ص: 117.

[30] . مجاز اگر علاقه‌اش مشابهت باشد «استعاره» و در غیر این صورت مرسل است.

[31] . برخی قرآن پژوهان به شماری از این نکات توجه داده‌اند؛ ر.ک: اعراب القرآن الكريم و بيانه، درویش،ج‏6، ص: 192- 194.

[32] . ر.ک: حکمت تفاوت تعابیر در آیات مشابه قرآن کریم، زهره اهوارکی، ص 26.

[33] . در باره زمان نزول این دو سوره در ادامه سخن خواهیم گفت.

[34] . ر.ک:‌الميزان في تفسير القرآن، طباطبائی،ج‏14، ص: 119؛ تفسير نمونه، مکارم شیرازی و دیگران،ج‏13، ص: 154

[35] . برای آگاهی بیشتر ر.ک:‌ مقاله «نقد محتوایی روایات ترتیب نزول با تأکید بر آیات حجاب»، پژوهش‌های قرآنی، تابستان 1400، صفحه 117-136.

[36] . ر.ک: التحرير و التنوير، ابن عاشور، ج‏20، ص 35: «و ضمن معنى (يهمون) فعدي بالباء فكأنه قيل: يأتمرون و يهمّون بقتلك».

[37] . الفوائد المشوق إلی علوم القرآن و علم البیان، ابن قیم جوزیه، ص 163.

[38] . ر.ک: البرهان فی علوم القرآن، محمد بن بهادر زرکشی، ج3، ص 99.

[39] . الجدول فی إعراب القرآن و صرفه، محمود صافی، ج 20، ص 239.

[40] . المثل السائر، ابن اثیر، ج1، ص 165؛ زیبایی‌شناسی آیات قرآن، سیدی، ص 325.

[41] . المثل السائر، ابن اثیر، ج1، ص 164؛ زیبایی‌شناسی آیات قرآن، سیدی، ص 326 (با ویرایش).

[42] . برای آگاهی بیشتر ر.ک: بلاغة الکلمة فی التعبیر القرآنی، سامرائی، ص11ـ12؛ اعجاز بیانی و تأثیری، جواهری، ج1، ص 310

[43] . من بلاغة القرآن، احمد بدوی، ص 175؛ زیبایی‌شناختی آیات قرآن، سیدی، ص 326.

[44] . ر.ک: عیون اخبار الرضا، ابن بابویه، ج1، ص 199.

[45] . الميزان في تفسير القرآن، طباطبائی،ج‏16، ص: 19.

[46] . تفسير نمونه، مکارم شیرازی و دیگران،ج‏15، ص: 204.

[47] . تفسير نمونه، مکارم شیرازی و دیگران،ج‏15، ص: 205.

819) نقد تفسیر تسنیم

◀️ معرفی کتاب نقدی قویم بر تفسیر تسنیم
کتاب الکترونیکی «نقدی قویم بر تفسیر تسنیم» نوشتهٔ حسن یوسف‌زاده گیلانی در نشر میراث ماندگار چاپ شده است. تفسیر تسنیم در ظل و ذیل تفسیر المیزان پا به میدان گذاشت و به شرح و بسط آن پرداخت و به‌شدت از آن تأثیر پذیرفت - البته فضل تقدم و تقدم فضل المیزان بر کسی پوشیده نیست - و بی‌تردید این تأثیرپذیری، در مواردی فراوان منشأ اشتباه آمده است. یعنی تفسیر تسنیم اشتباهات تفسیر المیزان را تکرار کرده است که در کتاب پیش رو به‌تفصیل به آن پرداخته‌اند.

◀️ درباره کتاب نقدی قویم بر تفسیر تسنیم
👈 علت فربهی تفسیر تسنیم: از منظر نگارنده، پنج علت عمده، موجب حجیم گشتن و فربه نمودن تفسیر تسنیم شده است که عبارت‌اند از:

علت یکم. تکرار مکررات. علت دوم. توضیح واضحات. علت سوم. اطناب و تطویل. علت چهارم. حشوو و زواید. علت پنجم. ذکر مطالبی غیر مرتبط با تفسیر

◀️ بخشی از کتاب نقدی قویم بر تفسیر تسنیم
لازم است برای چندمین بار به این دو مطلب توجه عمیق شود: یکی آن که سنت اعم از قطعی و غیرقطعی برای همیشه و نسبت به همه‌ آیات مرجع تعلیم و تبیین و شرح خواهد بود؛ لیکن مرجعیت تعبدی خصوص سنّت غیرقطعی بعد از روشن بودن محتوای همه‌ قرآن صورت می‌پذیرد. دیگری آن که هرگز قرآن بدون سنّت اعم از قطعی و غیرقطعی حجت نیست [!!!!!] و حجیّت قرآن بدون سنت قطعی یا غیرقطعی تفکیک آشکار بین دو همتای افتراق ناپذیراست [!!!!]. غرض آن که دلیل لزوم عرض سنّت بر قرآن احتمال جعل و تحریف است و این امور در سنّت قطعی راه ندارد، پس در سراسر این نوشتار باید بین سنت قطعی و سنت غیرقطعی فرق گذاشت؛ چنانکه روایات عَرْض سنّت بر قرآن، خواه در حال تعارض روایات با یکدیگر و خواهد در حالت عدم تعارض مخصوص به سنّت غیرقطعی است؛ زیرا سنت قطعتی به‌مثابه‌ی قرآن، معروض علیه است، نه معروض. از مباحث گذشته معلوم شد که محور اعتبار سنّت و مدار عرضه‌ آن بر قرآن کجاست و اعتبار سنّت در قبال قرآن کریم چگونه است ...
در مبحث همتایی قرآن و عترت نه قرآن و حدیث دو مطلب وجود دارد: یکی ثَقَل اکبر بودن قرآن نسبت به عترت و دیگری همسانی آن دو با هم؛ چنان که روایات وارد در این باره دو طایفه است: لِسانِ یکی از آن دو طایفه این است: اَحدهما اَکبر و لِستانِ طایفه‌ دیگر این است که رسول اکرم دو سبّابه از دو دست خود را کنار هم قرار داد و فرمود: «اِنّی قد ترکت فیکم اَمرین ... کهاتین»، و سبّابه و وسطی را کنار هم قرار داد و فرمود: نمی‌گویم مانند این دو: «لا اَقول کهاتَیْن»

تذکر

یکی از کاربران ذیل معرفی کتاب از سوی طاقچه نوشته:

نظر خود استاد یوسف زاده در کانال سنگ تمام ایشان: 《‼️مهم خدمت شما و دوستان دیگر عرض می شود که نسخه الکترونیکی کتاب نقدی قویم بر تفسیر تسنیم که در طاقچه هست به هیچ وجه مورد تایید بنده نیست چون ناشر شتاب کاری کرد و قبل از ویرایش نهایی در آن جا گذاشت و مطلب مهم این است که تیتر دومش که نوشته نمونه ای از نقد قویم و بعد، زیر این تیتر، حدود یک صفحه آورده اند،عبارت بنده نیست ودر نقدم نیست بلکه عبارت تفسیر تسنیم است از این جهت نسخه الکترونیکی مزبور که در طاقچه آمده،منسوخ است و فاقد اعتبار است و به هیچ وجه بدان نسخه، توصیه نمی شود مگر این که نسخه ی نهایی نقدم که اینک به صورت کتاب در دسترس است، مجددا در طاقچه قرار داده شود. دوستان لطفاً اطلاع رسانی کنند با سپاس فراوان 《@yosefzadehgilani1

******

سخن نگارنده:


1. نفس نگاشتن نقد بر کتاب‌های مهم بسیار با ارزش است و سبب تولید و رشد دانش می‌شود. بسیار به جاست اگر برخی مفسران به جای نگاشتن یک دوره تفسیر جدید به نقد تفاسیر مشهور اقدام کنند که وقت خواننده کم‌تر گرفته شود و بیشتر دیده شود. بنابراین برای نویسنده محترم این کتاب آرزوی موفقیت می‌کنم ، هرچند این تأیید به معنای تأیید محتوای کتاب نیست.
2. من هنوز این کتاب را ندیده‌ام و از محتوای آن اطلاعی ندارم. البته با برخی اشکالات تسنیم آشنا هستم و برخی از موارد حجیم شدن را تأیید می‌کنم، هرچند نکات تازه و دقت‌های و ظرافت‌ها در این تفسیر کم نیست. مدت‌هاست در نگارش تفسیر زیبایی‌شناختی مقید به رجوع به این تفسیر هستم هرچند با رأی آن مخالف باشم و یا آن را کافی ندانم و این تقید نشان دهنده این است که از نظر این بنده این تفسیر از جایگاه ممتازی برخوردار است.

813) معانی طولی و عرضی در یک واژه قرآنی/ ویرایش جدید (نقد تفسیر تنزیلی ۴۸))

یک مسئله مهم:
در آیه "لایمسه الا المطهرون" چون در مکه نازل شده و هنوز احکام طهارت شرعی، یعنی وضو و غسل، نازل نشده بود، طهارت به معنی پاکیزگی است؛ اما در روایات با استناد به این آیه طهارت شرعی شرط مس قرآن بیان شده و معنای این حرف این است که در روایت "قرینه زمان نزول" نادیده گرفته شده است!
دقت شود: رابطه بین طهارت شرعی و لغوی (پاکیزگی) من وجه است؛ زیرا فرض طهارت شرعی با آلودگی ظاهری قابل جمع است.
ضمنا معنای بطنی و (احتمالا) تأویلی " طهارت معنوی" نیز در روایات آمده. قید "احتمالا" از این جهت است که اگر از طریق گسترش معنایی یا روح معنا مشکل را حل کنیم، معنای بطنی به طور مستقیم و مطابقی در دامنه معنا قرار می‌گیرد؛ البته مشکل عمده اثبات حجیت حل مسئله با کمک روح معنا یا گسترش معنایی است که ظاهرا ساده نیست. فتأمل!

تذکر:

ما تا کنون از قرینه زمان نزول در برابر مبنا قرار دادن آن (تفسیر به ترتیب نزول/ تنزیلی) دفاع می کردیم لیکن بر اساس این تعامل اهل بیت ع که مبنای فتوای فقها نیز هست، اعتبار اصل قرینه بودن نزول مخدوش و اول الکلام است!!
اما راه حل:
از روح معنا که بگذریم (چون اثبات حجیتش ساده نیست!)، حل مسئله به این است که مخاطبان اصلی قرآن به علم لدنی می دانند که مراد خدا از طهارت، از جهت ظاهر، طهارت ظاهری و شرعی هر دو است و در باطن نیز طهارت معنوی مراد است، لیکن مردم هر زمان مکلف به قدر استطاعتشان هستند نه بیشتر، به ویژه که معنای مورد فهمشان که بخشی از معنای کل است، مستقل از بخش‌های دیگر است. بر این اساس، قرینه زمان نزول نمی تواند قرینه مطمئنی در فهم معانی آیات به شمار آید. توجه کنیم، اگر به قرینه نزول پایبند باشیم و ظاهر را بر اساس آن منعقد و نهایی بدانیم، باید بگوییم روایات استدلال کننده به این آیه (لایمسه الا المطهرون) در استدلال معارض آیه است (هرچند در معنا قابل جمع با مفاد آیه است؛ یعنی پاکیزگی و طهارت شرعی قابل جمع‌اند) و بر اساس روایات عرض، کنار گذاشته می شود که البته دشواری‌ها و گرفتاری‌های آن بر کسی پوشیده نیست.

ان قیل: چرا «طهارت روحی‌» را تأویل به شمار آوریم؟ می‌توانیم بلکه باید بر اساس قرائن آیه آن را تنزیل و ظاهر و تفسیر آیه به شمار آوریم. اما قرائن آیه عبارت‌اند از:

الف) آیه به قرآن ارجمندی اشاره دارد که در کتاب مکنون است. مکنون اسم مفعون به معنی پوشیده است، از «کنّ» که به معنی سرپوش است. «کتاب» ‌نیز به معنی اسم مفعولی است؛ یعنی مکتوب است؛ بنابراین کتاب مکنون یعنی مکتوبی که پوشیده است یا در سرپوشی قرار دارد.

کلمه «مطهّرون» (قرائت آیه) نیز اسم مفعول به معنی کسانی است که پاک شده‌اند، بر خلاف «مطّهّرون» یا «متطهّرون» به معنای کسانی که خود را پاک می‌کنند.

ب) بر اساس روایاتی شیعی مراد از «مطهرون» فرشتگان پاک یا معصومانی همچون پیامبر اکرم ص و اهل بیت ع اند.

ج) سیاق نیز در پاسخ به تکذیب‌کنندگان قرآن است.

با توجه به قرائن فوق، مراد از طهارت منحصراً‌ روحی است نه جسمی و شرعی و این معنا «تفسیر»‌ و «تنزیل»‌ آیه است نه «تأویل»‌ آن؛ چنان‌که غالب مفسران گفته‌اند. معنای آیه بر این اساس چنین است: به حقیقت قرآن جز پاکانی چون پیامبرص و امامان معصوم ع دست نیابند؛ کنایه از این که تکذیب شما از این قرآن به جهت پلیدی و آلودگی درونی شماست نه باطل بودن قرآن و فقد حقیقت در آن.

یقال:

جواب الف) در روایات معصومین ع دستور داده شده مردم برای مس قرآن کسب طهارت شرعی کنند و با این‌کار مصداق «المطهرون» شوند، و فقها و مفسران بر اساس این روایات فتوا داده و تفسیر کرده‌اند و چنان‌که روشن است، کسی که طهارت شرعی کسب می‌کند فاعل است ولی به اعتبار کسب طهارت از فعل وضو و غسل، مفعول به شمار می‌رود؛ یعنی این وضو و غسل است که آن شخص را طاهر و حالت طهر را در او ایجاد می‌کند، همان‌گونه که آب انسان آلوده را تطهیر کرده و انسان آلوده به اعتباری مفعول آن است؛ یعنی متأثر از تغییری است که آب در او ایجاد می‌کند؛ از این رو تفسیر مفسران و تأویلی دانستن طهارت درونی به لحاظ ادبی هیچ اشکالی ندارد.

جواب ب) با توجه به این که در روایات عموم مردم موظف شده‌اند برای ورود به جرگه «الا المطهرون» کسب طهارت شرعی کنند؛ این بدین معنی است که طهارت امری تشکیکی است و مصادیق بسیار زیاد دارد و اهل بیت و ملائکه ع از مصادیق اعلای آن‌اند و حال آن‌که بیان روایات مورد استناد، انحصاری است و قرینه‌ای نیز بر تشکیکی بودن معنا وجود ندارد.

جواب ج) یکی از زیبایی‌های فوق العاده قرآن زبان استعاری آن است. قرآن در کتابی مکنون و سرپوشیده همچون گنجی نهفته در صندوقی زیبا و گران‌قیمت است که زیبنده نیست دست آلوده به آن برسد. این تشبیه (آیات قرآن به جواهرات و کتاب مکنون به صندوق مرصع جواهرنشان) بسیار دلنشین است و به ذهن عرب آن روز نزدیک؛ یعنی شما منکران هیچ می‌دانید چه آیاتی را تکذیب می‌کنید؟! آیاتی که بسان جواهرات در صندوق جواهرات گران‌قیمت قرار دارد که دست آلوده را نشاید که به آن دست زند! و این نشانه عظمت آن است. طهارت از این آلودگی در تبادر مکیان «پاکیزگی» و در تبادر اهل مدینه «طهارت شرعی» است که پاکیزگی را نیز در ضمن و با اولویت در بر دارد؛ یعنی خدایی که می‌داند در مدینه طهارت شرعی را تشریع می‌کند، در آیه مکی از این لفظ استفاده می‌کند؛ مخاطب آن روز آن را پاکیزگی تلقّی می‌کند و مخاطب مدنی آن را در قالب طهارت شرعی می‌جوید، که غالباً و عرفاً پاکیزگی را نیز در بر دارد و روایات تأویلی نیز راه خود را می‌پیماید و سطحی فرادستی را در نظر دارد.

دقت شود! این کاربست متکی به علم خدا در خصوص تشریع طهارت شرعی در مدینه است؛ یعنی چون می‌داند که طهارت شرعی را تشریع خواهد کرد و ما نیز می‌دانیم که او از پیش می‌دانسته (و از همین رو قرینه تبادر مکی که با آن برای آیه ظهور موقّت منعقد شده بود، تخریب می‌شود)، آن را بر مفهوم کلی طهارت از هر نوع آلودگی حمل می‌کنیم، بلکه باید بگوییم قرینه لفظیه منفصله بر اراده شدن معنای اعم دلالت دارد؛ زیرا روایت بر طهارت شرعی تصریح دارد و آن قابل جمع با پاکیزگی است (یعنی معارض آیه نیست که به سبب روایات عرض بر قرآن کنار گذاشته شود) و همچنین در روایت به آیه استناد و استدلال شده و این در حالی است که ظاهر به علم خدا مخدوش شده است. در حقیقت مشکل مهم روایت منفصله که طهارت را مستندا به آیه به معنای شرعی تفسیر می‌کند، خود تفسیر نیست؛ زیرا قابل جمع است بلکه استناد و استدلال به آیه است. به بیان دیگر، اگر حضرت صرفاً‌ می‌فرمود: برای مسّ قرآن وضو لازم است، ما با مشکل چندانی روبه‌رو نبودیم مشکل این‌جاست که حضرت به آیه استدلال کرده درحالی که بر اساس قرینه زمان نزول «ظهور» برای آن منعقد شده است. ما دو راه برای رفع این مشکل به علم پیشین خدا تمسک کرد و معنای کلی را در نظر گرفتیم که شامل هر دو طهارت یعنی پاکیزگی و شرعی بشود. توجه به این نکته ضروری است که پاکیزگی قطعا اراده شده وگرنه نزول آن درمکه معنا نداشت (فتأمل!).

نکته جالب و تکمیلی این که اتفاقا کاربست خود «مس»‌ برای دریافت مطالب قرآن که ما آن را بطن و این تفسیر آن را ظاهر می‌داند، خود استعاری است و این کاربست‌های استعاری به ذهن عرب جاهلیِ مکه که با مادیات انس دارد، خوش‌تر می‌نشیند. بنابراین، چنین نیست که این قرائن ما را به ضرورت تلقی طهارت درونی در جایگاه تفسیر ناگزیر کند[t1] .

ان قیل: روح معنا چه اشکالی دارد؟ ما معنای طهارت کلی را در نظر می‌گیریم و همه موارد (پاکیزگی، طهارت شرعی، طهارت روحی) را مصادیق آن می‌دانیم.

یقال:

اولاً: بر این اساس نمی‌توان «طهارت روحی» را تأویل نامید بلکه مصداقی از مفهوم وسیع طهارت است؛ از این رو جزو تفسیر قرار می‌گیرد.

ثانیاً: طهارت در آیات مدنی نیز به کار رفته در حالی که هیچ‌یک در معنای کلی (روح معنای طهارت) به کار نرفته است.

ان قیل: بر اساس طهارت درونی دانستن «مطهرون» در مقام تفسیر و تنزیل – که در بالا نقد شد- معانی «پاکیزگی» و «طهارت شرعی» - که یکی بر اساس برداشت از ظاهر آیه با توجه به قرینه زمان نزول و دیگری بر اساس روایات است - در حقیقت تبیینی برای آیه بوده و ادب رسیدن به آن کمال نفسانی و طهارت روحی است.

یقال: این تقریر و تبیین صحیح نیست؛ زیرا مس منحصر به «مطهرون»‌ بوده و تنها شامل ملائکه و معصومان است و جنس این نوع عصمت و طهارت جدای از جنس طهارت اکتساب شده از طریق پاکیزگی و وضو و غسل است؛ یعنی ما هرچه خود را پاکیزه کرده و با طهارت شرعی باشیم، باز نمی‌توانیم مصداق «طهارت خاص» ملائکه و معصومان قرار گیریم و هرچند چنین طهارتی تشکیکی است، لیکن جنس آن با جنس طهارت حاصل از تبیین فوق متفاوت است. بله، اگر – چنان‌که بیشتر علما بر آن‌اند – طهارت روحی را نه تفسیر بلکه تأویل و باطن آیه بدانیم، دیگر تعارضی در بین نخواهد بود.

ان قیل: تفسیر آیه (نه تأویل) آن بر اساس سیاق طهارت روحی است و پاکیزگی و طهارت شرعی تفسیری دیگر از آیه است؛ یعنی آیه سه معنای تفسیری هم عرض دارد: طهارت روحی، پاکیزگی و طهارت شرعی. رابطه این سه نیز من وجه است؛ یعنی پاکیزگی بدون طهارت روحی و شرعی امکان پذیر است؛ همچنین طهارت روحی بدون پاکیزگی و طهارت شرعی؛ و نیز طهارت شرعی بدون طهارت روحی و پاکیزی، و افزون بر این، این سه قابل جمع نیز هستند.

یقال: هیچ قرینه‌ای بر این این سه تفسیر هم عرض وجود ندارد مگر «روح معنا» در نظر گرفتن طهارت و مس هر دو؛ یعنی طهارت کلی که شامل روحی، جسمی و شرعی است و مس کلی (که نمی‌دانم به چه چیز تفسیر کنم) که شامل بهره‌مند شدن (مس روحانی) و تماس ظاهری شود!

مشکل این نحوه تعامل اولاً: عدم وجود دامنه مشترکِ مفهومی (دقت شود) در هر سه مصداق طهارت و دو مصداق مس است؛ و ثانیاً: چنان‌که در ثانیاً‌ در بالا نیز گذشت، دیگر کاربست‌های «طهارت»‌ و «مس» نیز می‌باید بر همین روح معنا حمل شود که بالاتفاق چنین نشده و هیچ مفسری به آن پایبند نبوده است.

ان قیل: می‌توانیم از باب استعمال لفظ در بیشتر از یک معنا و تفاسیر هم عرض بگیریم.

یقال: شرط استعمال لفظ در بیشتر از یک معنا، اولاً: عدم سرایت ابهام به عبارت است؛ زیرا برخلاف حکمت و بلاغت است و این شرایط در معانی‌ای رخ می‌دهد که در تبادر به ذهن در یک تراز نباشند، و ثانیاً: تراز بلاغی و زیبایی‌شناختی یکسانی داشته باشند. بله، در خصوص پاکیزگی و طهارت شرعی – چنان‌چه بر حسب عرف طهارت شرعی را اعم از طهارت لغوی بگیریم- تنها در خصوص دو معنای پاکیزگی و طهارت شرعی می‌توان تلقی ظاهر کرد ولی طهارت معنوی در این فرض «تأویلی»‌ خواهد بود.


[t1]و از این رو، این تفسیر باطل است به ویژه که بر فرض چنین تفسیری فرامادی از مس و طهارت و تمسک به معانی استعاری آن‌ها، افزون بر تکلّف در معنای ظاهر و روساخت، با روایات مفسره طهارت به طهارت شرعی با استناد به آیه، ناهماهنگ است

ادامه دارد.

https://eitaa.com/jotting

پست ۳۸۱و ۳۸۱+ تا ۳۸۱++++

https://iict.ac.ir/1403/09/maanii/

807) ساختارشناسی کل‌نگر سوره‌های قرآن و پارالل مقاطع

گاه ماتن متنی ادبی را بر اساس الکلام یجر الکلام می‌سراید؛ یعنی از جایی شروع می‌کند و عیناً مانند گفتگوی دو نفر گاه بدون ارتباط وثیق سخن از چیزهای دیگر به میان می‌آورد، هرچند هدفی کلی را نیز در ابتدا در نظر داشته باشد. در این گونه اشعار یا متون ادبی بهترین روش مطالعه «جزء‌نگرانه» است؛ یعنی مقاطع آن مستقلاً‌ مورد توجه و تفسیر است، لیکن گاه ماتن پیش از خلق متن ساختاری کلی را مد نظر دارد و بر اساس ساختار کلی خود مقاطع و اجزای متن را جاسازی می‌کند. در این گونه متون بهترین روش مطالعه «کل‌نگرانه» است؛ یعنی خواننده باید کل متن را ببیند و مطالعه اجزا و مقاطع آن به صورت مستقل هرچند لازم ولی کافی نیست. در این گونه متون ساختارمند گاه مقطع فرضاً دوم با مقطع هفتم مرتبط است که مطالعه جزء‌نگرانه متن نمی‌تواند پرده از ارتباط این دو مقطع بردارد. این نوع ارتباط بین مقاطع را «پارالل»‌ (ارتباط غیر خطی بین دو یا چند قسمت متن) می‌نامند. «رد العجز علی الصدر» در بلاغت نمونه‌ای از پارالل است.


گذشته از ارتباط غیر خطی مقاطع داخل متن (پارالل)، گاه یک مقطع یا یک بیت کاملاً از قبل و بعد از خود جدا و منقطع است به گونه‌ای که خواننده با رویکرد جزء‌نگرانه آن را بی‌ربط حس می‌کند، لیکن اگر همین مقطع منقطع از قبل و بعد با ساختار کلی متن با رویکرد کل‌نگرانه مطالعه شود، کاملاً‌ مرتبط با متن ظاهر می‌شود؛ یعنی ماتن گاه جزئی از نظام حاکم بر متن را که از متن جا مانده و تکمیل کننده است، در مقطعی لابه‌لای متن قرار می‌دهد که تنها کسی متوجه ضرورت آن می‌شود که با نظام حاکم بر متن و ساختار آن آشنا باشد.

نگاه توأم جزء‌نگرانه و کل‌نگرانه و ساختاری به سوره‌های قرآن لازمه تفسیر زیبایی‌شناختی شش ضلعی است و در نوع تفسیر زیبایی‌شناختی ساختاری جای می‌گیرد.

805) (ترجمه پست 804 به عربی(کامل‌تر)) "التفسير الجمالي السداسي للقرآن الكريم"

"التفسير الجمالي السداسي للقرآن الكريم"[1]

التفسير الجمالي، وهو أحد المناهج الجديدة نسبياً في تفسير القرآن الكريم[2]، يتناول تفسير الآیات القرآنیة من ستة أبعاد، نذكرها بإيجاز:

1. التفسير الجمالي الاتجاهی

إن المراد من "الاتجاه" في التفسير الجمالي هنا هو اهتمام المفسر بالتقنيات البلاغية والأدبية المستخدمة في النص القرآني. ويمكن اعتبار هذا النوع من التفسير الجمالي متوافقا مع التفاسیر البلاغية إلى حد كبير، الا انّ التفاسیر البلاغية غالبا لاتدخل فی هذه المسئلة الا بشکل موجز ولا نعرف أي تفسير يعتمد على التفصيل في هذا الصدد، وإن كان في مدی إيجازها ایضاً اختلاف، وأغلب التفاسير الأدبية كالكشاف وغيره تدخل في هذا النوع من التفسیر الجمالی، رغم أنها غالبا لا تهتم بابعاد أخرى بل لا تضعها على جدول الأعمال غالباً.

2. التفسير الجمالي المنهجی

إن ما قيل آنفاً عن التفاسیر البلاغية والجمالية هو في اتجاه التفسير الجمالي، ولكن هناك بعدا آخر مهم یظهر في أسلوب هذه التفاسیر وله دور مهم جدا في فهم المعنى.

والمزید من التوضیح: أن التفسير الجمالي في مجال المنهج، بالإضافة إلى القرائن المعتادة في عملیة التفسير مثل السياق والظروف السائده أثناء النزول وغيرها، يولي اهتماما خاصا لقرینة البلاغة والعناصر الجمالية للنص والاستفادة منها في اكتشاف معنى الآیات؛ بمعنى آخر: بما أن القرآن نزل على أساس البلاغة ومن حيث الأدب والبلاغة فإنه يتفوّق على كل الكلمات بشكل غير عادي، فإن المفسر دائما ما يعزو النص إلى التفوق الأدبي والبلاغي ويجعله قرینة فهمه، (وبالطبع قد نتمكن من رفعه كأساس أيضاً، أي أن قوة البلاغة القرآنية ونطاقها تلقي بظلالها على القرآن كله وتشمل جميع الآيات) . ونتيجة لذلك، إذا احتمل معنيان في تفسير الآية، قبل المعنى الذي يتوافق مع المظهر الجمالي و البلاغی، والمعنى الذي لا يسير في طريق البلاغة العليا، ولا يتوافق مع المظهر الجمالي للآية لایقبل. والحقيقة أن نظرة المفسر في الجماليات هي أسلوب من أساليب البلاغة والجماليات، ووفقا للمستوى الأدبي للقرآن الذي هو فوق بلاغة الجن والإنس، فإنه يدرس إمكانيات وتقاليد التفسير والتأويل على أساس هذا الموقف. وهذه النظرة للتفسير الجمالي مهمة جدًا، لدرجة أنه يمكن تحديد المجال الأول (الاتجاه) في خدمة هذا المجال؛ لأن الله تعالى الحكيم، الذي أنزل القرآن في صورة معجزة التعبير والتأثير، قد نسق استخدام صنائع والمصفوفات البلاغية مع غرضه، واستخدم كل القدرات البلاغية والجمالية لإيصال المعاني والمفاهيم. وإدراكًا لذلك يحاول المفسّر الوصول إلى المعنى الحقيقي لله تعالى من خلال أولًا: معرفة العناصر الجمالية والبلاغية، وثانيًا: اكتشاف دورها في إيصال المعاني.

وبالإضافة إلى تطبيق هذا النوع من التفسير الجمالي في تقليل الاحتمالات التفسيریة واكتشاف المعنى الصحيح، فهو یستخدم ایضاً فی نقد روایات التفسيریة و بعض الشبهات، واكتشاف القراءة الصحيحة وأشياء أخرى.

يلاحظ:

أ) القرائن الجمالية والبلاغية ليست مشروطة بمستوى الإعجاز، بل يتخذ المستوى البلاغي والجمالي الرفيع والممتاز معياراً؛ ولذلك فإن هذا النوع من التفسیر الجمالی صحيح حتى بالنسبة لأولئك الذين لا یعتقدون ببلاغة القرآن بشكل معجز رغم عددهم القلیل جداً.

ب) تشارك هذه القرینة بشكل تامّ في انعقاد الظاهر للکلام؛ ولذلك فإن نظریة تعدد المعاني للفظ الواحد في القرآن (البولیزمی) تعتمد على مراعاته، و ایضاً عرض الأحاديث علی القرآن يعتمد على انتعاد الظهور للقرآن بملاحظتها.

3. التفسير الجمالي الهيكلي/ البنیوی

وهذه النظرة الجمالية لآيات القرآن تسمى أيضاً بالتفسير البنيوي، ومن الأمثلة الواضحة على هذا التفسير "التفسير البنائي للقرآن الكريم" بقلم محمود البستاني و "تفسیر ساختاری قرآن کریم [تفسير القرآن الكريم البنيوي]" لمحمد خامه‌گر، و غیرهما. أما بالنسبة لقصص القرآن وفي مثل هذا النوع من التفسير الجمالي فيتم بحث وجود قصة أو عبارة منها أو وجود موضوع في السورة بالنسبة لموضوعات السورة الأخرى وأهدافها و غاياتها؛ على سبيل المثال، قصة النبي موسى† مذكورة في مقاطع قصيرة أو طويلة في العديد من السور، ولكن في أي موضع ورد في أي سورة، وبأي نغمة، وعلى أي عنصر تم التركيز عليه، وهل وردت بشكل مختصر أم مفصل، و مسائل أخرى ويعتمد في هذا على مضمون السورة وأهدافها ومقاصدها، وعلى الانسجام والتناسب بين المواقف الأخرى المطروحة في تلك السورة.

4. التفسير الجمالي عبر السورة (ورائها)

التناسب عبر السورة هو بُعد آخر في التفسير الجمالي للقرآن الكريم، يظهر في قصص القرآن بطريقة خاصة. ولنقترب الیه، يمكننا أن نعطي مثالاً على مدى ملاءمة البرامج والأفلام لشبكة الإذاعة والتلفزيون مع التقويم اليومي؛ أي أنه على سبيل المثال، بمناسبة شهر محرم الحرام، يتم بث الأفلام والمسلسلات التي تحتوي على محتوى عاشوراء، وفي بدایة‌ السنة و ایام حفلة النوروز يتم ملاحظة نفس النسبة في عرض الأفلام. في شهر رمضان المبارك، يتم إدراج مسلسلات ذات محتوى يتناسب مع الصيام وأخلاق الصائمين وبركاته، وفي الأيام التي تسبق يوم القدس، يتم تضمين أفلام الملحمة والمقاومة في قائمة التشغيل، وبنفس الطريقة، الجهود مصنوعة لتناسب محتوى الافلام والمسلسلات والبرامج التلفزيونية والإذاعية اتباعاً‌ لالتقويم اليومي. ونفس النسبة نجدها في المواضيع المطروحة في سور القرآن والأحداث الجارية، وكذلك في القرآن كله وزمان ومكان نزوله. على سبيل المثال، في بداية الرسالة ونشر دين الإسلام، عندما كان الرسول الكريمˆ في حالة ضعف ظاهر ويحتاج إلى عزاء وقوة قلب، تحکی قصة الأنبياء الإلهيين وصراعهم مع الطواغیت زمانهم والانتصار عليهم والنصرة الإلهية للرسل، وعندما تتحقق الحكومة الإسلامية في المدينة المنورة تتحول إلى سرد القصص والموضوعات من أجل توجيه وتعزيز هذا المجتمع الإسلامي الوليد. ومن الواضح أن التناسب الجميل عبر السورة لا يعني بالضرورة أن كل موضوع ورد في القرآن يتناسب مع الخارج؛ ولذلك يتم أحياناً عرض بعض المواضيع والقضايا مجرداً من الأحداث الجارية في المجتمع الإسلامي.

ويمكن رؤية مثال على التفسير الجمالي عبر السورة في قصة طالوت وجالوت. هذه القصة مهمة لأنها يمكن أن توضح كيفية الجمع بين النظرة الجمالية ومسألة العابرة للزمان والعابرة للمحلية في الآيات.

المزید من التوضیح: أنّ الآيات المتعلقة بقصة طالوت وجالوت موجودة في سورة البقرة. الخطوة الأولى هي أن نفهم هذه الآيات في نفس جوّ الوحي؛ أي أننا نسأل: لماذا نزلت هذه الآيات، وهل كان لظروف المجتمع يومئذ تأثير في نزول هذه الآيات؟ وهذا سؤال نضعه أمام كل الآيات بنظرة جمالية عابرة للسورة، مع أننا نعلم أن إجابة هذا السؤال ليست إيجابية لجميع الآيات. في الآيات التي تمت مناقشتها، يظهر فحص تقريبي لزمن الوحي أن هذه الآيات نزلت لتقوية وتثقيف المسلمين الذين دخلوا للتو في قصة الغزوات و السریات. وكان عليهم أن يتعلموا الطريقة الصحيحة للتعامل مع قائدهم، وأن يعرفوا صفات القائد الجيد والجدير:

«وَقَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكًا قَالُوا أَنَّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَلَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمَالِ قَالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاهُ عَلَيْكُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ وَاللَّهُ يُؤْتِي مُلْكَهُ مَنْ يَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ» (البقره، ٢٤٧)

فنزول هذه الآيات مناسب جداً وجميل وبليغ؛ ويعني الجمال الناتج عن مطابقة احتياجات المجتمع ووظيفة الآية وتأثيرها. والآن مع تنقیح المناط نخرج من الإطار الزمني للآية ونحرك معنى الآية في ممر الزمان والمكان. لأن القرآن " یجری کما یجری الشمس و القمر". ومن أمثلة هذه الآية الولاية المباشرة بعد النبیˆ لأمير المؤمنين علي†؛ لأننا نسأل من أكمل بعد النبي† في "العلم والجسم"؟ الجواب واضح تماما؛ لأنه بحسب الروايات المتواترة كانت هذه الصفات هي أكمل الصفات في علي بن ابی‌طالب†، لكن نسبة وجود هذه الصفات ومجموعها فيه لا يمكن مقارنتها في الأساس بغيره.

ويمكن الحفاظ على نفس المعايير التي تم الحصول عليها بمراجعة مناط حتى اليوم، ونحن نعلم أن هذين المعيارين، "المعرفة بالعمل" و"القدرة على إدارته والقيام به"، هما من المعايير الرئيسية للجدارة على الرغم من مبدأ الكفاءة أی الإيمان.

5. التفسير الجمالي بین السور

إن التناسب الجمالي بين السور يمكن اعتباره سطحاً إعجازياً حقاً! ونوضح هذا الأمر من خلال التركيز على قصة النبي موسى و تفاصيل الأمر یأتی فی کتاب «التفسیر الجمالی لقصص القرآن، قصة النبی موسی ع» بعون الله و توفیقاته.

وكما هو واضح فإن الله تعالى قد قسم قصة النبي موسى† إلى حلقات وفصول وأقسام وعرضها في السوَر المختلفة المكية والمدنية حسب أهداف السورة ومقاصدها وموضوعاتها والأحداث الجارية للمجتمع الإسلامي. والأحداث الخارجية ولكن هذا التناسب لاينتهي هنا؛ أي أنه بالإضافة إلى التوافق و التناسب داخل السورة وخارج السورة، فإنه يشتمل أيضًا على تناسب آخر وهو "التناسب بين السور". يمكن التحقق من التناسب بين السور وتتبعه على مستويين؛ المستوی الاول تكمل الفقرات اللغز مثل الحلقات المنطقية والمنتظمة؛ أي أن كل عبارة تحمل جزءاً من الصورة الكبيرة ولها دور في استكمال هذه الصورة. المستوى الآخر هو الإدارة المنتظمة وغير العادية للفترات المتكررة؛ وهذا يعني أنه في بعض الأحيان تتكرر قطعة من الصورة الكبيرة ولغز بطرق مختلفة في عدة سور، ويبدو أن القطعة نفسها مقسمة إلى أجزاء؛ على سبيل المثال، مجيء النبي موسى† إلى جبل الطور والتحدث مع الله وإرساله للمهمة وتكليفه بالدعوة إلى الدين القويم ومحاربة الأفكار والتقاليد والسلوكيات الباطلة، وكذلك دخول قصر فرعون والمجادلة معه وعرض المعجزات، وقد ورد في سور مختلفة بطرق مختلفة، مما استهزأ به الجهال أحيانا واتهم بالتكرار، بينما:

أولاً: إن تكرار هذه الآيات كان ضرورة حتمية لغرض السورة ودعم موضوعاتها وأهدافها مثل العناوين المتكررة لموضوع أو مرجع ضمن مقالة موسوعیة.

بمعنى آخر، أحيانًا تنقل فقرة في سورة مفهومًا للجمهور حسب موضوع وسياق آياتها، ونفس الفقرة في سورة أخرى تنقل مفهومًا آخر بسبب تغير الموضوع والسياق؛ على سبيل المثال، شخص ما لديه مشكلة وفي هذه الأثناء تتلقى أمه طلباً منه فيتخلى الابن عن حل المشكلة ويستجيب لطلب الأم، و من جانب آخر تدعو الأم حل مشكلته وأخيراً تم حل مشکلته بأعجوبة. فحکایة هذه القصة مرة لبیان سرعة إجابة دعاء الأم ومرة ​​أخرى لبیان طریقة تعامل الابناء مع والديهم، ومرة ​​ثالثة لبیان طرق حل المشكلات ، ونعود مرة رابعة لبیان خصوصیة اخری؛ أي أننا روينا نفس القصة ثلاث مرات أو أربع مرات لمناسبات و أهداف مختلفة، وكان للقاری تصورات مختلفة لسرد هذه القصة المتكررة.

ثانياً: في كل سورة لا يتكرر إلا جوهر القصة، وهناك تفاصيل مختلفة ومتكاملة للقصة، مثل تقسيم قطعة اللغز (جورتشين) إلى أجزاء أصغر و متداخلة؛ أي إذا كان عذاب أمة له صفتان، قد وردت مثلاً خاصية في سورة، وسمة أخرى في سورة أخرى؛ کعذاب قوم عاد:

الذاریات، 41-42: وَفِي عَادٍ إِذْ أَرْسَلْنَا عَلَيْهِمُ الرِّيحَ الْعَقِيمَ؛ مَا تَذَرُ مِن شَيْءٍ أَتَتْ عَلَيْهِ إِلَّا جَعَلَتْهُ كَالرَّمِيمِ.

قمر، 18- 20: ... إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ رِيحاً صَرْصَراً فِي يَوْمِ نَحْسٍ مُسْتَمِرٍّ؛ تَنْزِعُ النَّاسَ كَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ مُنْقَعِرٍ.

الحاقة، 6: وَأَمَّا عَادٌ فَأُهْلِكُوا بِرِيحٍ صَرْصَرٍ عَاتِيَةٍ.

ومن مقارنة هذه الآیات يتبين أن عذاب هذا القوم كان الريح أو الريح الشديدة وهي "العقیم" و"صرصر" و"عاتية"؛ أی مدمرة.

أو مثلا إذا كانت حادثة من قصة وردت في القرآن لها خمس ميزات، في سورة واحدة خاصيتين وفي سورة أخرى خاصية من الخاصيتين السابقتين مع خاصية جديدة وفي السورة الثالثة خاصيتين سابقتين مع ميزة واحدة جديدة وكذلك السور الأخرى حتى يتم سرد جميع خصائص الحادثة في عدة تكرارات للفقرة بحيث أنه بتلخيص الفقرات المتكررة من القصة تكتمل خصائص تلك الحادثة. ويمكن رؤية مثال على هذا الأسلوب في التعبير، على سبيل المثال، في ظروف وموقع الجبل الذي بعث فيه النبي موسى رسولا، وأيضا بشكل أكثر وضوحا في الأحداث التي وقعت في قصر فرعون عندما ذهب النبي موسى وأخيه هناك لتسليم المهمة. (المرجع: قسيس 30؛ طه 12؛ نمال 8؛ مريم 52 و...)

ثالثا: في كل مرة يتكرر جزء من القصة تضاف مراوغات و معارف واخلاقیات و أشیاء جديدة تتناسب مع أهداف السورة أو خارج السورة ومقاصدها، وهو ما يمكن ملاحظته في الآيات 28-45 من سورة المؤمنون، وخاصة الآيات 39 و40.

رابعاً: كل تكرار في النغمة و الترکیز علی نقاط مهمه، وكذلك فی طوله و کیفیته يتناسب مع سياق السورة؛ ولذلك ففي سورة تقتضي ذلك يكون طويلا وفي سورة أخرى قصيرة كما ذكرنا في سورتي يونس والمؤمنين، وتفصيل الأمر فی محله.

وخلاصة المقال أن التناسب بين السور ملحوظ في بُعدين عامين:

1. إكمال لغز (جورشين) بذكر أجزائه غير المتكررة في السور المختلفة.

2. استكمال جوانب وخصائص حادثة مّا بتقسيم هذه الخصائص والتعبير عنها في فقرات متكررة يكون تكرارها فقط في الإطار العام والمحاور الرئيسية لتلك الفقرة وليس في التفاصيل.

6. التفسير الجمالي عبر القرآن (ورائه)

ونحن نعلم أن القرآن رغم كونه عابرا للزمان والمكان، إلا أنه نزل لا محالة في زمان ومكان محددين، مما ترك أثرا في ظاهره له بعد جمالي. على سبيل المثال، على الرغم من أن هناك حسب بعض الروايات أكثر من مائة ألف نبي، إلا أن القرآن لم يذكر سوى عدد قليل منهم، وعاش معظمهم في غرب آسيا (الشرق الأوسط)، بل هناك آثار حيث وعاش بعضهم - مثل قبيلة ثمود- التي كانت تقع على طريق قوافل أهل الحجاز، وكان الناس يعرفون قصص بعضهم. هذا مما زاد من جاذبية القصص القرآنية والتعلم منها و الاعتقاد بها، وهو بُعد مهم في التفسير الجمالي للقرآن الکریم. بالإضافة إلى قصص القرآن والدراسات المقارنة مع الكتب المقدسة الأخرى، يمكن البحث في هذا الجانب ومتابعته من أمثلة وتشبيهات واستعارات ونحوها - طبعاً مع إثبات عدم إسناد المحتوى إلیهم - وهذا مجال جميل في دراسة محتوى القرآن الكريم.

والنتيجة أننا أخذنا بعين الاعتبار ستة أبعاد في التفسير الجمالي لكل سورة وآية من القرآن الكريم: الاتجاه، المنهج، الهیکل أو البنیوی ، بین السور، عبر السورة، و عبر القرآن.

ومن الواضح أن نطاق هذا النوع من التفسير محدود أكثر من الأنواع الأخرى.


[1] . لمزيد من التفاصيل، راجع: سیدمحمدحسن، جواهری، « پژوهشی تطبییقی در چیستی تفاسیر زیبایی‌شناختی و بلاغی»، پژوهش‌های قرآنی، شماره 106، 1402ش.

[2] . وهناك اختلافات بينه وبين التفسير البلاغي راجع نفس المصدر.

804) معرفی «تفسیر شش‌ضلعی زیبایی‌شناختی قرآن کریم»

معرفی «تفسیر شش‌ضلعی/ بُعدی زیبایی‌شناختی قرآن کریم»

https://iict.ac.ir/1403/07/zibaeish/

۱۴۰۳-۰۷-۲۱

معرفی «تفسیر شش‌ ضلعی زیبایی‌شناختی قرآن کریم»
نوشتاری از حجت الاسلام و المسلمین سیدمحمدحسن جواهری عضو هیأت علمی گروه قرآن پژوهی پژوهشگاه

تفسیر زیبایی‌شناختی که از رویکردهای نسبتاً نوین در تفسیر قرآن کریم است و با تفاسیر بلاغی تفاوت‌هایی دارد (ر.ک: مقاله « پژوهشی تطبییقی در چیستی تفاسیر زیبایی‌شناختی و بلاغی»، جواهری، پژوهش‌های قرآنی، شماره ۱۰۶، ۱۴۰۲ش)، از شش بعد به تفسیر آیات قرآن می‌پردازد که به اختصار بیان می‌شود:

  1. تفسیر زیبایی‌شناختی گرایشی

منظور از «گرایش» در تفسیر زیبایی‌شناختی توجه مفسر به بلاغت و صنایع ادبی به کار رفته در متن قرآن است. می‌توان این گونه از تفسیر زیبایی‌شناختی را تا حدود زیادی بر تفاسیر بلاغی منطبق دانست، با این فصل ممیّز که تفاسیر بلاغی غالباً با رعایت اختصار وارد شده‌اند و ما تفسیری سراغ نداریم که در این خصوص بنای بر تفصیل داشته باشد، هرچند در شدت و میزان اختصار نیز تفاوت‌های آشکاری بین آن‌ها دیده می‌شود. غالب تفاسیر ادبی مانند کشاف و غیر آن در این گونه تفسیری جای می‌گیرند. بررسی این گونه تفسیری نشان می‌دهد نویسندگان آن‌ها غالباً از ابعاد دیگر غفلت کرده و یا اساساً از ابتدا در دستور کار نداشته‌اند.

۲. تفسیر زیبایی‌شناختی روشی

آنچه در بالا در باره تفاسیر بلاغی و زیبایی‌شناختی بیان شد، در وادی گرایش تفسیر زیبایی‌شناختی است، لیکن بعد مهم دیگری نیز وجود دارد که در روش این تفاسیر تجلّی می‌کند و نقشی بس مهم در فهم مراد و درک معانی دارد. توضیح این‌که تفسیر زیبایی‌شناختی در ساحت روش افزون بر قرائن معهود در روش‌شناسی تفسیر همچون سیاق، فضای نزول و جز این‌ها، به صورت ویژه به قرینه بلاغت و عناصر زیبایی‌‌شناختی متن توجه کرده و در کشف مراد خدای متعال از آن‌ها بهره‌مند می‌شود؛ به بیان دیگر، با توجه به این‌که قرآن بر پایه اعجاز بیانی نازل شده و به لحاظ ادبی و بلاغی بر همه سخن‌ها به شکل خارق العاده‌ای چیره است، مفسر همواره متن را متصف به برتری ادبی و بلاغی می‌داند و آن را قرینه فهم خود قرار می‌دهد؛ در نتیجه اگر در تفسیر آیه‌ای دو معنا محتمل باشد، معنایی پذیرفته می‌شود که با ظاهر زیبایی‌شناختی هماهنگ باشد و معنایی که در مسیر بلاغت برتر گام برنداشته و با ظاهر زیبایی‌شناختی آیه هماهنگ نباشد، کنار گذاشته می‌شود. در حقیقت، نگاه مفسر در روش زیبایی‌شناختی از درگاه بلاغت و زیبایی‌شناختی است و به مقتضای تراز ادبی قرآن که فوق بلاغت جن و انس است، محتملات و روایات تفسیری را بررسی می‌کند و بر اساس همین نگرش به تفسیر می‌پردازد. این نگاه به تفسیر زیبایی‌شناختی از اهمیت بسیار زیادی برخوردار است، آن‌چنان که می‌توان ساحت اول (گرایش) را در خدمت این ساحت تعریف کرد؛ زیرا خدای متعال که حکیم است و قرآن را در قالب اعجاز بیانی نازل فرموده، کاربست آرایه‌ها و صنایع بلاغی را با مراد خویش هماهنگ کرده و از همه ظرفیت‌های بلاغی و زیبایی‌شناختی برای انتقال معانی و مفاهیم استفاده کرده است. مفسر با اذعان به این امر می‌کوشد اولا: با شناخت عناصر زیبایی‌شناختی و بلاغی و ثانیاً:‌ با کشف نقش آن‌ها در انتقال معانی، به مراد واقعی خدای متعال دست یابد.

افزون بر کاربست این گونه تفسیر زیبایی‌شناختی در تقلیل احتمالات تفسیری و کشف معنای صحیح، در نقد روایات تفسیری و شبهات، کشف قرائت صحیح و جز این‌ها نیز کارآمد است.

تذکر

الف) قرینه زیبایی‌شناختی و بلاغی مشروط به تراز معجز نیست بلکه تراز برتر و عالی بلاغت و زیبایی‌شناختی را ملاک می‌گیرد؛ از این رو این قرینه حتی برای کسانی که به بلاغت قرآن به طور مستقل در حد اعجاز باور ندارند – که شمار اینان کم‌ و یا بسیار کم است- معتبر و جاری است.

ب) این قرینه در انعقاد و تشکیل ظاهر دخالت تام دارد؛ از این رو چند معنایی در قرآن منوط به رعایت آن است و نیز عرضه روایات بر قرآن با ملاحظه انعقاد ظاهر مشتمل بر آن است.

3. تفسیر زیبایی‌شناختی ساختاری (درون‌سوره‌ای)

این نگاه زیبایی‌شناختی به آیات قرآن را تفسیر ساختاری نیز می‌نامند و نمونه روشن چنین تفسیر زیبایی‌شناختی ساختاری «التفسیر البنائی للقرآن الکریم» نوشته محمود البستانی است. در خصوص قصص قرآن و در چنین نگاه تفسیر زیبایی‌شناختی درون‌سوره‌ای، حضور یک داستان یا فرازی از آن و یا حضور موضوعی در یک سوره با توجه به موضوعات دیگر سوره و اهداف و مقاصد آن بررسی می‌شود؛ برای مثال، داستان حضرت موسی ع در فرازها و مقاطع کوتاه یا بلند در سوره‌های متعددی آمده است، لیکن این‌که چه مقطعی در کدام سوره آمده، با چه لحنی آمده، بر کدام عنصر آن تأکید شده، به اجمال یا تفصیل گزارش شده، و مسائلی از این دست وابسته به محتوای سوره و اهداف و مقاصد آن و هماهنگی و تناسب بین موضعات دیگر طرح شده در آن سوره است.

4. تفسیر زیبا‌یی‌شناختی فراسوره‌ای

تناسب فراسوره‌ای نیز بُعدی دیگر در تفسیرزیبایی‌شناختی قرآن کریم است که در قصص قرآن به صورت ویژه ظهور می‌یابد. برای تقریب به ذهن می‌توان به تناسب فیلم‌های سیما با تقویم روز مثال زد؛ یعنی مثلاً به مناسبت ایام محرم فیلم‌ها و سریال‌هایی با محتوایی عاشورایی پخش می‌شود و در ایام نوروز همین تناسب در پخش فیلم‌ها رعایت می‌شود. در ماه مبارک رمضان سریال‌هایی با محتوای متناسب با روزه‌داری و اخلاق روزه‌داران و برکات آن و در روزهای منتهی به روز قدس، فیلم‌های حماسی و مقاومت در فهرست پخش قرار می‌گیرد و به همین ترتیب تلاش می‌شود حداکثر تناسب محتوای فیل‌ها و سریال‌ها و برنامه‌های تلویزیون و رادیو با تقویم روز رعایت شود. همین تناسب را می‌توان در مورد موضوعات مطرح شده در سوره‌های قرآن و حوادث جاری و نیز کلیت قرآن و مقطع زمانی و مکانی نزول جستجو کرد. برای مثال، در اوائل بعثت و تبلیغ دین مبین اسلام، زمانی که پیامبر اکرم ص به ظاهر در موضع ضعف است و به دلداری و قوّت قلب نیاز دارد، داستان پیامبران الهی و مواجهه آن‌ها با طواغیت زمان و پیروزی بر آن‌ها و حمایت الهی از رسولان خود بازگو می‌شود و آن‌گاه که حکومت اسلامی در مدینه تحقق یافت، جهت نقل داستان‌ها و موضوعات به سویی می‌گراید تا این جامعه نوپای اسلامی را هدایت کرده و استحکام بخشد. روشن است تناسب زیبای فراسوره‌ای بدین معنا نیست که لزوماً هر موضوعی که در قرآن ارائه شده، تناسبی با بیرون دارد؛ زیرا رسالت قرآن فرازمانی و فرامکانی است و به مقتضای آن، گاه برخی مباحث و مسائل مجرد از حوادث جاری در جامعه اسلامی ارائه شده است.

5. تفسیر زیبایی‌شناختی بین‌سوره‌ای

تناسب زیبایی‌شناختی بین سوره‌ای را به راستی می‌توان ساحتی اعجازین به شمار آورد! این مطلب را با تمرکز بر داستان حضرت موسی توضیح می‌دهیم. چنان‌که روشن است خدای متعال داستان حضرت موسی ع را در حلقه‌ها و مقاطع و فرازهایی تقسیم کرده و در سوره‌های مکی و مدنی متناسب با اهداف و مقاصد و موضوعات سوره و حوادث جاری جامعه اسلامی و وقایع بیرونی ارائه کرده است، لیکن این تناسب به همین‌جا ختم نمی‌شود؛ یعنی افزون بر تناسب درون‌سوره‌ای و فرا‌سوره‌ای، تناسب دیگری را نیز لحاظ کرده و آن «تناسب بین‌ سوره‌ای» است. تناسب بین سوره‌ای در دو سطح قابل بررسی و ردیابی است؛ نخست این‌که فرازها بسان حلقه‌های منطقی و منظم، تکمیل کننده یک پازل‌اند؛ یعنی هر فرازی قطعه‌ای از یک تصویر بزرگ را حمل کرده و نقشی در تکمیل این تصویر فراسوره‌ای دارد. سطح دیگر مدیریت منظم و فوق العاده فرازهای تکراری است؛ بدین معنا که گاه یک قطعه از تصویر بزرگ و پازل فراسوره‌ای خود به شکل‌های مختلف در چند سوره تکرار شده و گویا همان یک قطعه خود به قطعاتی تقسیم شده است؛ برای مثال، آمدن حضرت موسی ع به کوه طور و سخن گفتن او با خدا و مبعوث شدن به رسالت و مأموریت یافتن به تبلیغ آیین درست و مبارزه با اندیشه‌ها و سنت‌ها و رفتارهای باطل و نیز ورود به کاخ فرعون و محاجه با او و ارائه معجزات، در سوره‌های مختلف به شیوه‌های مختلفی بیان شده که گاه از سوی ناآگاهان مورد طعن قرار گرفته و به تکرار متهم شده است، حال آن‌که

اولاً: تکرار این فرازها از جهت درون‌سوره‌ای و پشتیبانی مباحث و اهداف و مقاصد سوره ضرورتی اجتناب‌ناپذیر بوده است؛ درست مانند آدرس‌های مکرر درون یک مقاله دائرة المعارفی به یک موضوع و یا مرجع. به بیان دیگر، گاه یک فراز در سوره‌ای با توجه به موضوع و سیاق آیات آن مفهومی را به مخاطب القا می‌کند و همان فراز در سوره‌ای دیگر با توجه به تغییر موضوع و سیاق، مفهومی دیگر را القا می‌نماید؛ برای مثال، شخصی مشکلی برایش پیش می‌آید. در همین حین، مادرش از او خواسته‌ای دارد و فرزند رفع مشکل را رها کرده و به دنبال خواسته مادر می‌رود. مادر نیز برای رفع مشکل او دعا می‌کند و در نهایت مشکل به شکل معجزه‌واری برطرف می‌شود. حال یک وقت سخن در باره استجابت دعای مادر است و ما این داستان را ضمیمه می‌کنیم و زمانی دیگر سخن در باره نحوه تعامل فرزندان با والدین است و ما باز به این داستان اشاره می‌کنیم و بار سوم سخن از راه‌های حل‌ مشکلات است و باز ما به این داستان اشاره کرده و می‌گوییم یک راه حل نیز دعای مادر است؛ یعنی یک داستان را سه بار و به سه مناسبت و با سه هدف متفاوت بیان کردیم و مخاطب از بیان این داستان تکراری سه برداشت متفاوت داشت.

ثانیاً: در هر سوره تنها اصل مطلب یک حلقه و فراز داستان تکرار شده و جزئیات متفاوت و تکمیل‌کننده حلقه است به مانند تقسیم یک قطعه از یک پازل به قطعات جزئی‌تر لیکن قطعاتی با همپوشانی بخشی از اجزاء؛ یعنی مثلاً‌ اگر محلی که موسی ع در آن با خدا سخن گفت، پنج ویژگی داشته باشد، در یک سوره دو ویژگی و در سوره‌ای دیگر یکی از دو ویژگی پیشین به همراه ویژگی جدید و در سوره سوره دو ویژگی سابق با یک ویژگی جدید و همین‌طور سوره‌های دیگر تا همه ویژگی‌های یک حادثه در چند بار تکرار یک فراز بازگوشود به گونه‌ای که با جمع‌بندی فرازهای تکراری از یک داستان، ویژگی‌های محل آن واقعه کامل ‌شوند. نمونه این روش در بیان را می‌توان برای مثال در شرایط و موقعیت کوه طور که حضرت موسی ع در آن‌جا به رسالت مبعوث شد و نیز به طور روشن‌تر در حوادث رخ داده در کاخ فرعون آن زمان که حضرت موسی ع و برادرش برای ابلاغ رسالت به آن‌جا رفتند، به خوبی مشاهده کرد. (ر.ک: قصص، ۳۰؛ طه، ۱۲؛ نمل، ۸؛ مریم، ۵۲ و …)

ثالثاً: در هر بار تکرار یک فراز از داستان، گریزها و پیوست‌های معرفتی جدید و متناسب با اهداف و مقاصد سوره و یا فراسوره‌ای همراه شده است که نمونه روشن آن را می‌توان در لابه‌لای آیات ۲۸- ۴۵ سوره مؤمن و به ویژه آیات ۳۹ و ۴۰ مشاهده کرد. (برای آگاهی بیشتر ر.ک: تفسیر زیبایی‌شناختی داستان حضرت موسی ع، جواهری، دست‌نویس)

رابعاً: هر بار تکرار در لحن و نقاط کانونی و محوری و نیز کوتاهی با بلندی فراز با بافتار و سیاق سوره متناسب است؛ از این رو فرازی در سوره‌ای که اقتضای آن وجود داشته باشد، بلند و در سوره‌ای دیگر کوتاه و به اشاره است که نمونه آن را می‌توان در داستان حضرت موسی ع در سوره‌های یونس و مؤمنون دید. (نقل از: تفسیر زیبایی‌شناختی داستان حضرت موسی ع، جواهری، دست‌نویس)

6. تفسیر زیبایی‌شناختی فراقرآنی

می‌دانیم قرآن به رغم فرازمانی و فرامکانی بودن، ناگزیر در زمان و مکان مشخصی نازل شد و همین امر تأثیراتی در ظاهر آن برجای گذاشته که ساحتی زیبایی‌شناختی دارد؛ برای مثال، با این‌که بر اساس برخی روایات بالغ بر صدهزار پیامبر وجود دارد، لیکن در قرآن تنها از شماری معدود یاد شده و قریب به اتفاق آن‌ها ساکن در غرب آسیا (خاور میانه) بوده‌اند و حتی آثاری از محل زندگی بعضی از آن‌ها – مانند قوم ثمود – در مسیر عبور کاروان‌های ساکنان حجاز قرار داشته و مردم اجمالاً‌ با داستان برخی از آن‌ها آشنا بوده‌اند. همین امر جذابیت داستان‌های قرآن و درس‌آموزی و باورپذیری آن‌ها را افزایش می‌داد و این بعدی مهم در تفسیر زیبایی‌شناختی بیان قرآن است. افزون بر قصص قرآن، این جنبه در خصوص مثال‌ها، تشبیهات، تمثیلات و مانند آن‌ها- البته همراه با قرینه‌ای دال بر عدم تخصیص محتوا به آن‌ها- قابل جستجو و پیگیری است و این ساحتی زیبا در بررسی محتوای قرآن کریم است.

روشن است دامنه این گونه تفسیری نسبت به گونه‌های دیگر محدودتر است.

802) معنای جلباب

معنای جلباب

◀️ شبهه:‌ اخیراً‌ برخی جلباب در آیه «یدنین علیهن من جلابیبهن» را به چیزی شبیه شنل یا عبایی که بر دوش می‌اندازند، ترجمه و تفسیر کرده‌اند.

◀️ پاسخ: این معنا گذشته از این‌که با گفته لغویان و برداشت مفسران و فقیهان در طول تاریخ مخالف است، با برخی روایات نیز تعارض آشکار دارد.
👈توضیح بیشتر:
جلباب: معانی متعددی برای آن گفته شده: «پوششی بزرگتر از خمار و کوچک‌تر از رداء که زن با آن سر و سینه‌اش را می‌پوشاند؛ لباسی گشاد که از ملحفه (چیزی شبیه چادر که با وسعتش همه بدن را می‌پوشاند) کوچک‌تر است؛ همانند ملحفه. (ابن منظور، لسان العرب، ماده «جلب»؛ زبیدی، 1306ق، ج‏1، ص374) شیخ طوسی در معنای جلباب آورده است: «جلابیب جمع جلباب، به گفته ابن عباس و مجاهد، پوشش زن و همان مقنعه است که سر و پیشانی زن را وقتی می‌خواهد پی حاجتی از خانه بیرون رود، می‌پوشاند، بر خلاف کنیزان که بدون سر برهنه خارج می‌شوند، و به قول حسن، جلابیب چادر و ملافه‌مانندی است که زن بر خود می‌گیرد و جلو صورت نزدیک می‌کند». (طوسی، 1409ق، ج8، ص 361) علامه طباطبائی نیز آورده است:‌ «جلباب لباسی است که زن همه بدن خود را با آن می‌پوشاند و یا پوششی است که زن سر و صورتش را با آن می‌پوشاند». (طباطبائی، الميزان في تفسير القرآن، 1417ق، ج‏16، ص 340) سدّی و بیضاوی نیز پوشاندن صورت را به نحوی در معنا آورده‌اند:‌ «عن السدّي: أن تغطّي إحدى عينيها و جبهتها و الشقّ الآخر إلّا العين؛ البيضاوي: مِنْ جَلَابِيبِهِنَّ: يغطّين وجوههنّ و أبدانهنّ بملاحفهنّ إذا برزن لحاجة.» (مصطفوی، 1368ش، ج‏2، ص 95)
بعید نیست معنای اصل «جلب» که راندن از سویی به سوی دیگر است (ابن فارس: جلب: أصلان، أحدهما الإتيان بالشي‏ء من موضع الى موضع، و الآخر شي‏ء يغشيّ شيئا.) در «جلباب» که حامل نوعی مبالغه (در شدت پوشانیدن بدن) نیز هست (ر.ک: مصطفوی، 1368ش، ج‏2، ص: 95- 96) نهفته باشد؛ زیرا زن پوشش را دور خود می‌پیچد و از سویی به سوی دیگر می‌گرداند و خود را کاملاً در آن پنهان می‌کند. در برخی روایات آمده که جلباب به قدری فراخ بوده (مانند ملحفه) که دو نفر می‌توانستند در آن قرار گیرند (یعنی زنی که جلباب داشته زن دیگری که جلباب نداشته را در جلباب خود قرار می ‌داده و هر دو پوشیده می‌شدند)؛ مانند: ام عطیه از رسول خدا می‌پرسد: برخی از ما جلباب نداریم؟ تکلیف ما چیست. حضرت فرمود: مشترکاً‌ جلباب سر کنید و بیرون بیایید: « - عَنْ أُمِّ عَطِيَّةَ، قالَتْ: أَمَرَنَا رَسولُ اللهِ صَلَّى اللَّهُ عليه وسلَّمَ، أَنْ نُخْرِجَهُنَّ في الفِطْرِ وَالأضْحَى، العَوَاتِقَ، وَالْحُيَّضَ، وَذَوَاتِ الخُدُورِ، فأمَّا الحُيَّضُ فَيَعْتَزِلْنَ الصَّلَاةَ، وَيَشْهَدْنَ الخَيْرَ، وَدَعْوَةَ المُسْلِمِينَ، قُلتُ: يا رَسولَ اللهِ، إحْدَانَا لا يَكونُ لَهَا جِلْبَابٌ؟ قالَ: لِتُلْبِسْهَا أُخْتُهَا مِن جِلْبَابِهَا.»(صحیح مسلم، الصفحه او رقم 883)
نیز این روایت:
24021 - حَدَّثَنَا هُشَيْمٌ قَالَ: أَخْبَرَنَا يَزِيدُ بْنُ أَبِي زِيَادٍ، عَنْ مُجَاهِدٍ، عَنْ عَائِشَةَ قَالَتْ: «كَانَ الرُّكْبَانُ يَمُرُّونَ بِنَا، وَنَحْنُ مَعَ رَسُولِ - اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ - مُحْرِمَاتٌ، فَإِذَا حَاذَوْا بِنَا، أَسْدَلَتْ إِحْدَانَا جِلْبَابَهَا مِنْ رَأْسِهَا عَلَى وَجْهِهَا، فَإِذَا جَاوَزُونَا كَشَفْنَاهُ» ( مسند أحمد، ج 40 ،ص 21)

تذکر مهم: در این روایت به صراحت آمده که زنان جلباب را از سر بر صورت کشیدند. ممکن است گفته شود این روایت از مسند احمد است و در فقه شیعی به کار نمی‌آید.

در پاسخ می‌گوییم: حتی اگر قائل نشویم که می‌توانیم معنای لغت را از آن استفاده کنیم، بلکه قائل شویم که این روایت موضوعه و جعلی است، باز به کار ما می‌آید؛ زیرا به صراحت دلالت دارد کسی که این روایت را جعل کرده در فرهنگ فکری او که فرهنگ و قاموس عموم مردم بوده، جلباب پوشش فراگیر بوده که از سر به زیر را فرا می‌گرفته و همین مقدار ما را بسنده است.
همین معنا در روایت دیگری نیز آمده است: «... فَخَمَّرْتُ وَجْهِي بِجِلْبَابِي... ». روشن است اگر جلباب به معنای شنل یا پیراهن باشد، پوشاندن صورت با آن غیر متعارف است.
◀️در مجموع به نظر می‌رسد «جلباب» در صدر اسلام و زمان نزول به معنای پوششی فراگیر بوده است.

798) داستان ترتیب حوادث در چینش آیات /نقد روش تفسیر بر مبنای ترتیب نزول (تفسرتنزیلی) 45

در این ایام به تفسیر زیبایی‌شناختی و بلاغی آیات 49 - 61 سوره بقره که شامل فرازهایی از داستان حضرت موسی ع است، اشتغال دارم. گذشته از نکات بلاغی و زیبایی‌شناختی این آیات، آنچه جلب توجه کرد، چینش آیات و ترتیب زمان رخداد حوادث است که عجیب است..

پیش از شرح ماجرا، ترتیب حوادث زمان حضرت موسی ع پس از عبور از دریا تا ورود به شهر را از نظر می‌گذرانیم:

1. پیشنهاد بت‌سازی و خدای قابل رؤیت؛

2. گرفتار تشنگی شدن بنی‌اسرائیل در ادامه مسیر به سوی بیت المقدس و اعجاز دوازده چشمه؛

3. ادامه مسیر و گرفتار شدن در صحرای سینا به سیطره گرما و اعجاز سایه و بهره‌مندی از من و سلوی؛

4. عدم ورود به فلسطین و مبارزه با عمالقه و گرفتار شدن به بیابان تیه (سینا)؛

5. به کوه طور رفتن حضرت موسی ع برای دریافت شریعت تازه؛

6. تقاضای دیدن خدا، مردم گروهی از بنی‌اسرائیل و دوباره زنده شدن آن‌ها؛

7. انحراف بنی‌اسرائیل و داستان سامری؛

8. توبه و مجازات بنی‌اسرائیل؛

9. قرار گرفتن کوه بر بالای سر بنی‌اسرائیل؛

10. ورود به شهر و خلاصی از سرگردانی؛

11. شرط و شیوه ورود به شهر.

با توجه به ترتیب فوق که تا حد زیادی مطابق قرائن و درست و اجمالاً‌ مورد اتفاق است، می‌توان دریافت که در چینش آیات به هم ریختگی زیادی رخ داده است:

ابتدا آیه 49 تا 53 نگاه گذرا به نجات بنی‌اسرائیل و داستان عبور از دریا و وعده خدا با حضرت موسی ع و انحراف بنی‌اسرائیل و توبه دارد و خیلی کوتاه بحث را جمع می‌کند.

-آیه 60 (شماره 2)

- 57 (شماره 3)

- 55 و 56 (شماره 6)

- 54 (شماره 8)

- 61 (شماره 10)

- 58 و 59 (شماره 11)

آیات:

وَ إِذْ نَجَّيْناكُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذابِ يُذَبِّحُونَ أَبْناءَكُمْ وَ يَسْتَحْيُونَ نِساءَكُمْ وَ فِي ذلِكُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَظِيمٌ (49)

وَ إِذْ فَرَقْنا بِكُمُ الْبَحْرَ فَأَنْجَيْناكُمْ وَ أَغْرَقْنا آلَ فِرْعَوْنَ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ (50) وَ إِذْ واعَدْنا مُوسى‏ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَنْتُمْ ظالِمُونَ (51) ثُمَّ عَفَوْنا عَنْكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (52) وَ إِذْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ وَ الْفُرْقانَ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ (53)

* وَ إِذْ قالَ مُوسى‏ لِقَوْمِهِ يا قَوْمِ إِنَّكُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَكُمْ بِاتِّخاذِكُمُ الْعِجْلَ فَتُوبُوا إِلى‏ بارِئِكُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ عِنْدَ بارِئِكُمْ فَتابَ عَلَيْكُمْ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ (54)

* وَ إِذْ قُلْتُمْ يا مُوسى‏ لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْكُمُ الصَّاعِقَةُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ (55) ثُمَّ بَعَثْناكُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (56)

* وَ ظَلَّلْنا عَلَيْكُمُ الْغَمامَ وَ أَنْزَلْنا عَلَيْكُمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوى‏ كُلُوا مِنْ طَيِّباتِ ما رَزَقْناكُمْ وَ ما ظَلَمُونا وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ (57)

* وَ إِذْ قُلْنَا ادْخُلُوا هذِهِ الْقَرْيَةَ فَكُلُوا مِنْها حَيْثُ شِئْتُمْ رَغَداً وَ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً وَ قُولُوا حِطَّةٌ نَغْفِرْ لَكُمْ خَطاياكُمْ وَ سَنَزِيدُ الْمُحْسِنِينَ (58)

فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظَلَمُوا قَوْلاً غَيْرَ الَّذِي قِيلَ لَهُمْ فَأَنْزَلْنا عَلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا رِجْزاً مِنَ السَّماءِ بِما كانُوا يَفْسُقُونَ (59)

* وَ إِذِ اسْتَسْقى‏ مُوسى‏ لِقَوْمِهِ فَقُلْنَا اضْرِبْ بِعَصاكَ الْحَجَرَ فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتا عَشْرَةَ عَيْناً قَدْ عَلِمَ كُلُّ أُناسٍ مَشْرَبَهُمْ كُلُوا وَ اشْرَبُوا مِنْ رِزْقِ اللَّهِ وَ لا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ (60)

* وَ إِذْ قُلْتُمْ يا مُوسى‏ لَنْ نَصْبِرَ عَلى‏ طَعامٍ واحِدٍ فَادْعُ لَنا رَبَّكَ يُخْرِجْ لَنا مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ مِنْ بَقْلِها وَ قِثَّائِها وَ فُومِها وَ عَدَسِها وَ بَصَلِها قالَ أَ تَسْتَبْدِلُونَ الَّذِي هُوَ أَدْنى‏ بِالَّذِي هُوَ خَيْرٌ اهْبِطُوا مِصْراً فَإِنَّ لَكُمْ ما سَأَلْتُمْ وَ ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْكَنَةُ وَ باؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كانُوا يَكْفُرُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَ يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ الْحَقِّ ذلِكَ بِما عَصَوْا وَ كانُوا يَعْتَدُونَ (61)

ما نمونه‌های متعددی در قرآن از این گونه بهم‌رختگی‌ها مشاهده می‌کنیم که به نوعی عبور عامدانه از قصه‌گویی را به نمایش می‌گذارد؛ زیرا اصلی‌ترین رکن قصه‌گویی ترتیب حوادث آن است. یک سؤال مشخص این است که علت چنین بهم‌ریختگی عامدانه چیست؟ آیا وجه بلاغی و زیبایی‌شناختی دارد یا جهت دیگری لحاظ شده است؟

از مخاطبان گرامی درخواست دارم در حل این مسئله مشارکت فرمایند.

ادامه دارد.

797) تفسیر «یدنین علیهن من جلابیبهن»

الف) «يُدْنينَ عَلَيْهِنَّ مِنْ جَلاَبِيبِهِن‏» یعنی جلابیب– هرچه باشد– باید دو ویژگی را همزمان داشته باشد: نه چندان به بدن بچسبد که نتوان گفت از جنس «ادناء» است و نه آن‌چنان دور باشد که نتوان گفت از جنس «وضع» یا «ارخاء»[1] است؛ به عبارت دیگر، جلباب- هرچه باشد- باید بدن را کامل فراگیرد و در عین حال به بدن نچسبد. این معنا برآمده از تضمین نحوی و بلاغی موجود در «یدنین علیهن» است که از چشم غالب مفسران دورافتاده و برخی با «کنایه» و «مجاز» از آن یاد کرده‌اند. منظور از تضمین نحوی و بلاغی این است که فعلی پشت یدنین پنهان شده که نشانه آن یعنی «علی» پیداست (نحویان از آن به اشراب فعلی در فعل دیگر تعبیر می‌کنند)؛ زیرا «یدنین» با «علی» به کار نمی‌رود و با «إلی» و «من» و «لام» به کار می‌رود (ر.ک:‌ زمخشرى، ذیل آیه؛ المعجم الوسیط، ماده دنی) . گفتنی است به نظر می‌رسد پنهان شدن فعلی و آشکار شدن فعلی دیگر نشانه اهتمام و تأکید بیشتر بر فعل آشکار شده است؛ یعنی نچسبیدن بر بدن و قرار نگرفتن بر آن جلوه و اهمیت بیشتری پیدا کرده است.

تذکر

ترکیب «ادناء»‌ و «علی»‌ به لحاظ مفهومی همایش ندارند و برای برقراری زنجیره همنشینی نیازمند در تقدیر گرفتن فعلی هستیم. وقتی در فارسی می‌گوییم: "من به تو نزدیک می‌شوم" مخاطب با تکیه بر شمّ زبانی خود ناخودآگاه عبارت را این‌گونه تکمیل و فهم می‌کند: "من به سوی تو نزدیک می‌شوم". وقتی می‌گوییم: "من از تو نزدیک می‌شوم"، مخاطب قید «جانب»‌ را به عبارت افزوده و آن را به صورت "من از جانب تو نزدیک می‌شوم" بازسازی می‌کند؛ زیرا عبارت "من از تو نزدیک می‌شوم"‌ را فاقد انسجام مفهومی می‌یابد. وقتی می‌گوییم: "من بر تو نزدیک می‌شوم" (ادنیت علیک) یا وقتی می‌گوییم: "من برای تو نزدیک می‌شوم" (ادنیت لک)، مخاطب اولی را با کمک شمّ زبانی خود- مثلاً- به صورت: "من به تو نزدیک و بر تو مسلط می‌شوم" (ادنیت منک و ولیت علیک)و دومی را به صورت: "من برای یاری رساندن به تو به تو نزدیک می‌شوم" (ادنیت لک نصرةً؛ ادنیت منک لنصرتک/ لأنصرک) تکمیل و بازسازی می‌کند. با توجه به توضیحات فوق، اگر گفته شود: «ادنت نقابها علی خدیها» یعنی نقابش را به گونه‌ای بر صورتش گذاشت که به صورتش نچسبید (مانند نقاب‌هایی که جنوب کشور استفاده می‌کنند که به دلیل لبه داشتن از صورت فاصله دارد). همین طور در آیه «وَدَانِيَةً عَلَيْهِمْ ظِلَالُهَا وَذُلِّلَتْ قُطُوفُهَا تَذْلِيلًا» (انسان، 14)؛ یعنی «دانیة الیهم/ منهم و نازلة علیهم / تنبسط علیهم ظلالها» که گویا کنایه از گستردگی پوشش گیاهی و وسعت سایه‌انداز آن است. علامه طباطبائی به تضمین این فراز اشاره کرده است: «مضمن معنى الانبساط» (المیزان, ذیل آیه). ابن عاشور در توضیح این فراز آورده است: «و دنو الظلال: قربها منهم و إذ لم يعهد وصف الظل بالقرب يظهر أن دنوّ الضلال كناية عن تدلّي الأدواح التي من شأنها أن تظلل الجنات في معتاد الدنيا و لكن الجنة لا شمس فيها فيستظلّ من حرّها، فتعين أن تركيب دانِيَةً عَلَيْهِمْ ظِلالُها مثل يطلق على تدلّي أفنان الجنة لأن الظل المظلل للشخص لا يتفاوت بدنوّ و لا بعد، و قد يكون ظِلالُها مجازا مرسلا عن الأفنان بعلاقة اللزوم.

و المعنى: أن أدواح الجنة قريبة من مجالسهم و ذلك مما يزيدها بهجة و حسنا و هو في معنى قوله تعالى: قُطُوفُها دانِيَةٌ [الحاقة: 23].» (ابن عاشور، التحریر والتنویر، ذیل آیه)

ب) «من» در «جلابیبهن» اگر به معنای تبعضیه باشد که برخی مفسران به آن باور دارند، با ملاحظه بقیه قرائن بدین معنی است که زن بخشی از جلبابش را به حالت «یدنین علیهن»‌ که جمع بین ادنا و وضع است، می‌گیرد و مابقی آن را آزادتر می‌گذارد؛ همانند چادر یا عبا که زن بالای آن را از سر تا سینه می گرد و مابقی را آزادتر می‌گذارد، و اساساً راهی نیز جز این نحوه گرفتن برای پوشش فراخی و بزرگی مانند ملحفه – که بر اساس برخی روایات پس از نزول آیه زنان مدینه بر خود می‌گرفتند و یک چشمی بیرون می‌آمدند (یعینی جلباب را تا نمی از صورت می‌آوردند و با فاصله می‌گرفتند که اگر کسی از مقابل نگاه می‌کرد، آن‌ها را یک چشمی می‌دید)- قابل تصور نیست.[2]


[1] . نزد زمخشری فعل پنهانی «یرخین» است و اصل عبارت چنین بوده: «يرخينها عليهنّ و يغطين بها وجوههنّ و أعطافهنّ» (زمخشری، 1407: 3/560)

[2] . گفتنی است برخی فقهای نامدار در گذشته بر اساس این آیه به وجوب پوشاندن صورت نیز فتوا داده‌اند . آیت الله العظمی بروجردی به نقل از تقریرات آیت الله صافی گلپایگانی (تبیان الصلاة، ج3، ص 249): «الجلباب اکبر من خمار المرأة و هو الذی یغطی رأسها و وجهها، فالظاهر من قوله تعالی هو وجوب ستر الرأس و الوجه بالجلباب» و در تقریر دیگری از آیت الله اشتهاردی (تقریر بحث السید البروجردی، ج1، ص 57) آمده است: «یحب [یجب] علیهن اسدال [مقاییس: السين و الدال و اللام أصلٌ واحد يدلُّ على نزول الشى‌ء من علوٍ إلى سُفلٍ ساتراً له] الجلباب و لا فائده فی هذا الاسدال الا ستر الوجه». که اسدال نشانه فراگیری و پوشاندن نیمی از صورت است؛ چنان که در زمان حیات این مرجع بزرگ به ویژه در شهر مقدس قم، زنان مؤمنه که بالاتفاق مقلد ایشان بودند، به همین شکل چادر می‌گرفتند و هم اکنون نیز بین زنان سالمند قمی این شهر دیده می‌شود.

794) ارزش شب قدر و ضریب اعمال در آن

چند نکته در باره شب قدر:

1. در باره شب قدر آمده است: «لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ» یعنی شب قدر از هزار ماه بهتر است؛ یعنی بهتر از 30000 شب و 30000 روز! ؛ یعنی شب قدر حداقل هفتاد هشتاد هزار برابر شب‌های معمول است؛ زیرا شب از روز کوتاه‌تر است!

اما باید توجه داشت که از آیه استفاده نمی‌شود هر کار ثوابی در این شب انجام دهیم نیز همین ضریب را دارد، بلکه ظاهرا (والله العالم) به این معنی است که مراقب باشیم چنین وقت با ارزشی را با چه چیزی عوض می‌کنیم! از این رو باید کاری کرد که ارزش چنین شبی را داشته باشد.

2. شب قدر از کی بوده و یعنی چه؟

طبیعی است باید بگوییم شب قدر مربوط به بعد از خلقت زمین و گردش آن و به وجود آمدن شب و روز است. اما همین مقدار کافی نیست. باز به نظر می‌رسد (والله العالم) شب قدر مربوط باشد به اتفاقی که در این شب افتاده یا هرساله می‌افتد. برای تقریب به ذهن مثالی می‌زنم. فرض کنید دو تیم فوتبال بازی بسیار حساسی دارند که نتیجه آن برای آن دو تیم سرنوشت‌ساز است. یک تیم یک گل زده و تیم دیگر تلاش می‌کند جبران کند. حال پنج دقیقه آخر بازی از چه حساسیتی برخوردار است؟ طبیعی است بسیار با ارزش است؛ نه از این جهت که اگر گلی بزنند هر گل دو سه برابر حساب می‌شود، خیر، هر گل فقط یکی حساب می‌شود، بلکه برای تیم گل زده از این جهت ارزشمند است که نتیجه را حفظ کند و برای تیم گل خورده از این جهت ارزشمند است که جبران کند؛ لذا حتی لحظه‌‌ای را هیچ تیمی هدر نمی‌دهند.

ضمنا اگر این بازی نبود یا وقت دیگری برگزار می شد، آن پنج دقیقه با دقائق قبل و بعد فرقی نداشت.

حال برگردیم به قصه شب قدر؛ چه اتفاقی قرار است هر ساله در این شب بیفتد، یا چه اتفاقی افتاده و یا هر دو که در قرآن و از لسان اهل بیت ع این همه در باره اهمیت و ارزش این شب گزارش شده است؛ شبی که بهتر از ده‌ها هزار برابر خودش ارزش دارد! فوق تصور است و ما در خواب! اذا ماتوا انتبهوا!

3. تا آن‌جا که این بنده سراغ دارد، تنها کاری که ثواب‌های عجیب و غریب برای آن برشمرده‌اند، "تفکر" است؛ البته روشن است تفکر در چیزی که بر انسانیت انسان بیفزاید وگرنه در دعای تعقیب روزانه می‌خوانیم: "اللهم انی اعوذ بک من علم لاینفع!"

تفکر از دو جهت بسیار مهم است: اول این که ممکن است ابدیت انسان را تغییر دهد؛ مثلاً کسی که نماز نمی‌خوانده بر اثر تفکر نمازخوان شود یا به طور کلی انسان یک قدم به طرف خدا پیش برود. این حرکت مثبت حاصل از تفکر تأثیر ابدی بر آینده انسان در عوامل دیگر می‌گذارد و چنین نتیجه‌ای فوق تصور است.

دوم این‌که تفکر و علم (به معنایی که در پست قبل 793 بیان شد) ظرفیت انسان را وسعت می‌دهد. خدا در قرآن به پیامبر ص می‌فرماید: بگو: «رب زدنی علما»‌ یعنی مرا از جهت علم زیاد کن!‌ این بدین معنی نیست (والله العالم) که مثلا اگر ظرف من به اندازه یک لیوان است و نصف آن علم است، از علم بیشتر در آن بریز، بلکه بدین معنی است که ظرف من را از بعد علمی بزرگ‌تر کن؛ یعنی از مثلاً‌ اندازه لیوان به پارچ؛ یا اگر به اندازه استخر است به دریا تبدیل کن و اگر به اندازه دریاست به اقیانوس تبدیل کن و ...

یکی از نعمت‌های انسان در بهشت «علم»‌ است که دائماً به او افاضه می‌شود. دقت کنیم!‌ پیامبر اکرم ص که علم اولین و آخرین را دارد، دستور می‌یابد که از خدا درخواست علم کند. و هل یستوی الذین یعلمون والذین لایعلمون!

793) بهترین کار در شب قدر

مرحوم شیخ صدوق در کتاب امالی مهم‌ترین کار در شب قدر را مذاکره علمی دانسته است: «مَن أحیا هاتَینِ اللَّیلَتَینِ بِمُذاکَرَةِ العِلمِ فَهُوَ أفضلُ».

برخی بر این فرمایش شیخ اعتراض کرده‌اند که شیخ عجب فرمایشی گفته! شب قدر شب انابه و توبه است؛ شب استغفار است؛ شب دعاست و غیره.

از آنجا که این سخن در سطح وسیعی منتشر شده، و پیش‌تر نیز برای برخی سؤال پیش آمده بود، نکاتی را در توضیح فرمایش متین شیخ صدوق - اعلی الله مقامه الشریف - عرض می‌کنم؛ امید که خود ایشان به توضیحات بنده راضی باشند.

اولاً: مراد از «علم»‌ و «مذاکره علمی»‌ را باید براساس قاموس ذهنی گوینده آن معنا کرد؛ از این رو مراد از «علم»‌ شیمی و فیزیک و مکانیک و امثالها نیست، بلکه مراد «نور یقذفه الله فی قلب من یشاء» و برترین آن‌ها معانی قرآن کریم است که در سخنان اهل بیت ع انعکاس یافته (کلامکم نور و امرکم رشد)؛ از این رو مذاکره علم یعنی مذاکره در معارف قرآنی و حدیثی؛ یعنی مذاکره در آنچه بر انسانیت انسان می‌افزاید و او را به خدا نزدیک می‌کند؛ یعنی مذاکره چیزی که نیتجه آن تقرب الهی و انابه به درگاه او و افزایش معرفت است.

ثانیاً: به قرینه حالیه می‌توان فهمید از میان علوم مختلف مورد اشاره (با توجه به تنوع علوم و معارف قرآن) اولویت با علمی است که تناسب بیشتری با چنین شبی دارد و این به دلیل شدت وضوح نیاز به تذکر ندارد. بنابراین، از میان انبوه معارف و معالم قرآنی، بر نکاتی مذاکره می‌شود که بیشترین تناسب را با چنین شب‌هایی دارد؛ مانند مباحث مربوط به ، خداشناسی، نبوت و امامت، معاد، حسابرسی اعمال، گونه‌ها و راه‌های جبران عمل، پیامدها و آثار اعمال، اخلاقیات و ده‌ها و صدها موضوع مهم دیگر. این‌ها از اعظم علوم‌اند و بعید است صاحب دانشی در چنین مطلب آشکاری چون و چرا کند!

ثالثاً: باید توجه داشت که مخاطبان مرحوم صدوق چه کسانی بوده‌اند. این مطلب در «امالی»‌ ایشان آمده و امالی یعنی: أمالی مطالبی که استاد در مجلس‌ها یا زمان‌های خاص از حفظ یا از کتاب خود برای شاگردان می‌خواند و آن‌ها همه مطالب را می‌نویسند؛ لذا به آن «المجالس» و «عرض المجالس» نیز می‌گویند. در منابع اسلامی بیش از سی امالی برای اساتید مسلم علوم اسلامی ثبت شده است.

حال سؤال این است‌: شاگردانی که در محضر چنین اساتید برجسته‌ای حاضر می‌شوند، خود دائم الانابة و التوبة‌اند و چنین افرادی خود قرائن کلام استاد را خوب درک می‌کنند و مذاکره را برمحور معارفی می‌بندند که نتیجه آن برترین‌ انابه‌ها و توبه‌ها و سبک‌زندگی‌هاست!

رابعاً: از مصادیق بزرگ مذاکره علم، تأمل و تفکر و مباحثه در معارف آیات قرآن به ویژه شماری از آن‌ها؛ نیز: دعاهای فوق العاده «ابوحمزه ثمالی»، «افتتاح»، ادعیه صحیفه سجادیه، دعای «کمیل» و مانند این‌هاست.

خامساً:‌ هم اکنون برنامه‌های رایج در شب‌های قدر با وضعیت مطلوب فاصله زیادی دارد؛ البته به جز تقریباً‌ نیم ساعتی که اگر شخصی روحانی منبر رفته و تذکراتی معرفتی ارائه کند! مردم معمولا دعای جوشن کبیر و بعضاً افتتاح را بدون تأمل در معانی آن‌ها می‌خوانند و طبیعی است بهره آن‌ها بیش از آن نخواهد بود.

سادساً: یکی از بزرگ‌ترین ثواب‌ها در چنین شب‌هایی بیان فضائل و تشریح جایگاه اهل بیت ع و مظلومیت آنان و مباحث مربوط به انتظار فرج است که آن نیز از اعظم علوم است. ثواب مرثیه و گریه بر مصاحب آن بزرگواران به ویژه حضرت مولی الموحدین امیر المؤمنین ع نیز نیازی به بیان ندارد؛ زیرا این توسلات اسباب توفیقات بیشتر و هدایت خواهد بود.

790) قرائن تقدم سوره نور بر احزاب و نقد روایات ترتیب نزول

پیش‌تر در موضوع حجاب در مقالاتی، به مسئله تقدم سوره نور بر احزاب پرداخته‌ایم و در این پست تنها به قرائن این تقدم و تأخر اشاره کرده و مطالب را همراه با ویرایش و تکمیل تقدیم می کنیم.

ترتیب نزول آیات حجاب

دست‌یافتن به ترتیب نزول آیات حجاب در سوره‌های نور و احزاب نقشی مهم در تفسیر آن‌ها و کشف مهندسی حجاب و دفع شبهات دارد و چنان‌که پیش‌تر گذشت، یک راه روایات ترتیب نزول بود که بر اساس آن‌ها سوره احزاب بر سوره نور تقدم دارد، لیکن در جای خود روشن شد این روایات قابل اعتماد نیستند (برای آگاهی بیشتر ر.ک‌: جواهری، 1397ش، ص271-287؛ همو، 1397، پژوهشنامه معارف قرآنی، شماره 33، «نقد نظریه تفسیر بر پایه ترتیب نزول»)؛‌ از این رو، بهترین راه برای دست‌یافتن به پاسخ، بررسی قرائن دو آیه یا متن دو سوره است. اگر بتوانیم به قرائنی در متن آیات یا سوره‌های نور و احزاب که در بردارنده آیات حجاب هستند، دست‌یابیم که زمان نزول را به کمک گزاره‌های تاریخی مشخص کند، خواهیم توانست به نتیجه مطلوب در این باره برسیم و آن را در فهم مراد آیات به کار بندیم. (ر.ک: جواهری، 1400، فصلنامه پژوهش‌های قرآنی، «نقد محتوایی روایات ترتیب نزول با تأکید بر آیات حجاب»، شماره 98) روشن است که تنها در صورتی می‌توانیم از نتیجه این بررسی‌ها در تفسیر آیات مدد بجوییم که از اتقان لازم برخوردار باشند وگرنه با مانند اعتماد به روایات غیر معتبر دچار خطای در تفسیر شده و در معرض تفسیر به رأی قرار می‌گیریم که با نگاه خوش‌بینانه حرکت بر لبه پرتگاه و دره هلاکت است.

قرینه اول: مستثنیات

خوشبختانه در متن آیات حجاب قرینه مهمی وجود دارد که ترتیب نزول آیات حجاب و به تبع آن‌ها ترتیب سوره‌های نور و احزاب را به صورت قاطع مشخص می‌کند. این قرینه به قدری مهم است که بر دیگر قرائن تفوّق آشکار دارد و احتمالاً‌ به جهت همین قرینه بوده که برخی مفسران و قرآن‌پژوهان همچون استاد شهید مطهری به صورت قاطع به تقدم سوره نور بر احزاب باور دارند. (ر.ک: مطهری، مجموعه آثار، ج19، ص 505)

قرینه یاد شده واکنش مخاطبان در برابر نخستین آیه حجاب است و آن این است که از چه کسانی باید حجاب گرفت؟ آیا در برابر پدر، پدربزرگ، برادر و برادرزاده، خواهرزاده، و ... نیز باید حجاب داشت؟

پاسخ به این پرسش‌ها بی‌تردید همراه نخستین آیات حجاب است؛ زیرا نمی‌توان پذیرفت که نخستین آیه حجاب نازل شود و بدون این که به این سؤالات پاسخی داده شود، مدت‌های طولانی مردم به زحمت بیفتند و آن‌گاه پاسخ به این پرسش‌ها با آیات دیگر حجاب نازل شود! (در این خصوص به پیامدهای تقدم احزاب بر نور که پیش‌تر گذشت، مراجعه شود.) نکته مهم این است که پاسخ به پرسش‌ فوق همراه با آیات حجاب ابتدایی نازل شده و از دستور حجاب ابتدایی به لحاظ متنی جدا نشده است تا این شبهه پیش بیاید که در ترتیب آیات حجاب در سوره، تغییری صورت گرفته است و مثلا پاسخ به پرسش‌های فوق می‌بایست در سوره احزاب قرار داده شود، لیکن در سوره نور قرار داده شده است (هرچند با توجه به ادبیات قرآن و سیاق ادبی، چنین شبهه ارزش طرح ندارد)؛ بنابراین، هر آیه‌ای که حامل پاسخ به پرسش‌های فوق باشد، آن آیه نخست نازل شده است و می‌دانیم که پاسخ به پرسش‌های فوق در آیه 31 سوره نور آمده است که حامل حکم ابتدایی حجاب است. جالب این است که بدانیم مدتی بعد وقتی آیه 53 سوره احزاب نازل شد که در آن به زنان پیامبر ص دستور داده شد با هیچ مردی رودررو نشوند (وَ إِذا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتاعاً فَسْئَلُوهُنَّ مِنْ وَراءِ حِجاب‏؛ و زمانى كه از همسرانش چیزی خواستيد از پشت پرده و حجاب از آن‌ها بخواهيد) بی‌درنگ بعد از یک گریز کوتاه چند کلمه‌ای، در آیه بعد موارد استثنا بیان شده است تا زنان پیامبر ص به زحمت اضافی مبتلا نشوند: «لا جُناحَ عَلَيْهِنَّ فِي آبائِهِنَّ وَ لا أَبْنائِهِنَّ وَ لا إِخْوانِهِنَّ وَ لا أَبْناءِ إِخْوانِهِنَّ وَ لا أَبْناءِ أَخَواتِهِنَّ وَ لا نِسائِهِنَّ وَ لا ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُنَّ وَ اتَّقِينَ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ شَهِيداً».

قرینه دوم: داستان افک

آیات مربوط به افک (نور، 11- 26) است. این واقعه در سال پنجم هجری قمری در مدینه و پیش از نزول واقعه احزاب (ماه دهم یعنی در 17شوال سال پنجم هجری)- که در سوره احزاب آمده- رخ داده است. (ر.ک:‌ مکارم شیرازی و همکاران، تفسیر نمونه، ج14، ص388)

تذکر 1: آیه افک دو شأن نزول دارد. شأن نزولی که منابع اهل تسنن نقل کرده‌اند، مربوط به عایشه است که در جنگ بنی‌مصطلق و پس از آن در سال پنجم هجری رخ داد. شأن نزول دیگر در برخی منابع شیعی آمده که مربوط به ماریه قبطیه است و سال نهم هجری رخ داده است، لیکن این شأن نزول از نظر محتوا بسیار ضعیف و پر از ابهام است[1]. البته برخی جزئیات شأن نزول نخست نیز خالی از مناقشه نیست ولی روشن است موافق شأن نزول‌ها، بر فرض عایشه بودن شخص یاد شده، حتی کسانی که نقدهای جدی به عایشه دارند (مانند خروج بر امام زمان خود) نیز چنین خطاهایی را بر هیچ‌یک از همسران انبیاء و از جمله همسران نبی خاتم ص روا نمی دانند.

تذکر2: آیات افک (11-26) به گفته عایشه به نقل واحدی در اسباب نزول پس از نزول آیه حجاب نازل شده است (و قد كان يراني قبل أن يضرب عليَّ الحِجَابُ). ( واحدی، 1411ق، ص 329) حکم حجاب مورد اشاره عایشه مربوط به آیه خمار (نور، 31) است؛ زیرا فرض آیه 59 سوره احزاب به قرینه شواهد ذیل پذیرفتنی نیست:

اولاً: با توجه به این‌که پیش از آن، آیه 33 به آن‌ها دستور داده که در خانه بمانند (وَ قَرْنَ في‏ بُيُوتِكُن‏) فرض خروج از خانه در جنگ بنی‌مصطلق صحیح به نظر نمی‌رسد. (ر.ک‌: قرینه چهارم)

ثانیاً: غزوه بنی مصطلق یا مُرَیسیع که در سبب نزول یاد شده آمده، در شعبان سال پنجم هجری روی داد (واقدی، 1409ق ، ج‏1،ص404) در حالی که جنگ احزاب در 17 شوال سال پنجم هجری رخ شده است و آیات مربوط به جنگ احزاب اوائل سوره احزاب است و آیه حجاب اواخر آن و حوادث بین این دو زمان‌بر بوده است.

گفتنی است بر اساس برخی تواریخ، جنگ بنی‌مصطلق در شوال سال ششم رخ داده است (صالحی شامی، 1414ق، ج 4، ص 502)[2] لیکن این قول را نمی‌توان پذیرفت؛ زیرا

ثانیاً/1) با توجه به این که سعد بن معاذ به گفته واقدی پرچم‌دار انصار در جنگ بنی‌مصطلق بوده (واقدی، 1409ق، ج 1، ص 405) و وی پس از غزوه بنی‌قریظه در اثر زخمی که داشته به شهادت رسیده است.

از طرفی، بین جنگ احزاب و بنی‌قریظه فاصله‌ای نبوده، ناگزیر می‌بایست جنگ بنی‌مصطلق قبل از جنگ خندق یا احزاب رخ داده باشد و تصوری جز این با گزاره‌های تاریخی تناسب ندارد. گفتنی است نام سعد بن معاذ در شأن نزول نخست نیز آمده است. (مکارم شیرازی و همکاران، ‌1371ش، ج14، ص389)

(قرینه سوم: فاصله زمانی بین دو سوره)

ثانیاً/2) (قرینه سوم: فاصله زمانی بین دو سوره) اگر جنگ بنی‌مصطلق را مربوط به شوال سال ششم هجری و آیه حجاب را مربوط به سوره احزاب بدانیم، با توجه به جنگ احزاب در شوال سال پنجم و حوادثی که بعد از آن رخ داد تا آیه حجاب کامل نازل شد، کم‌ترین احتمال زمان بین جنگ احزاب و حجاب کامل نمی‌تواند از پنج شش ماه نزدیک‌تر باشد،‌ که بر این اساس،‌ زمان باقی مانده بین نزول آخرین آیه احزاب و نزول اولین آیه سوره نور کم‌تر از شش ماه خواهد بود، لیکن آنچه مطلب را به شدت غریب و ناپذیرفتنی می‌کند این است که طبق اخباری که احزاب را مقدم بر نور دانسته‌اند، سوره‌های پرحجم ممتحنه، نساء، زلزال، حدید، محمدŒ، رعد، الرحمن، دهر، طلاق، بینه،‌ حشر، و احتمالا سوره نصر (ر.ک: بهجت‌پور، 1392ش، 1392ش، ص 334-335) در این فاصله (بین احزاب و نور) نازل شده‌اند؛ یعنی در این مدت حدود شش ماه کوتاه، که نگارنده گمان نمی‌کند در جهان اسلام از گذشته تا کنون کسی به چنین چیزی قائل باشد!!

تذکر3:‌ از تذکر 2 می‌توان به نکته مهم دیگری دست یافت و آن این که بر اساس شأن نزول نخست، ترتیب آیات این سوره همانند سوره ممتحنه، بر اساس نزول نخواهد بود.

(نقد افک به روایت شیعی: )

تذکر 4: (نقد افک به روایت شیعی:) اگر شأن نزول دوم را ملاک قرار دهیم- با صرف نظر از مشکلات فراوان آن- و از آن استفاده کنیم که پس آیه خُمر در سال نهم نازل شده، خواهیم پرسید:

اولاً: با توجه به تقدم نزول حکم جلباب (در سوره احزاب) در این فرض، تکلیف استثناهای آن (مانند پدر، پسر، پسران فرزند و ... و نیز القواعد من النساء) تا سال نهم چه بوده است؟ ‌

ثانیاً: چرا با وجود نزول حجاب کامل در این فرض، حجاب ابتدایی (خمر) (که موافق با قرائن آیه نسبت به جلباب ساده‌تر است ) تا سال نهم به تأخیر افتاده است؟ آیا بر فرض اصرار بر این شأن نزول نمی توان فرض کرد که آیات افک بعدها به سوره نور اضافه شده است؟ که در این صورت، ترتیب سوره را در این مورد نمی‌توان برای آیات آن در نظر گرفت.

ثالثاً: مشکل دیگر این فرض این است که بر اساس روایت ابوصالح از ابن عباس (یعقوبی، تاریخ یعقوبی، [بی تا]، ج 2، ص33) سوره نور بلافاصله پس از سوره احزاب نازل شده که با این شأن نزول دوم هماهنگ نیست. گفتنی است اگر اختلاف روایات ترتیب نزول در این حد است، بر فرض اعتماد به روایات ترتیب نزول سوره‌ها، آیا نمی‌توان حدس زد که یک جابجایی ساده بین سوره احزاب و نور نیز رخ داده باشد؟

قرینه چهارم: مذمت تاریخی عایشه در خروج از منزل و مخالف با دستور «قرن فی بیوتکن»

در روایات و مناظرات بسیاری از گذشته‌های دور تا کنون مذمت عایشه به جهت خروجش بر حضرت علی ع مستند به آیه «وَ قَرْنَ فِى بُيُوتِكُنَّ» نقل شده و این امری مسلم نزد همه مسلمانان و مطلبی پذیرفته بوده است. برخی روایات از پشیمانی خود عایشه به این جهت حکایت دارد؛ مانند:

- الطبقات الكبرى عن عمارة بن عمير :حَدَّثَني مَن سَمِعَ عائِشَةَ إذا قَرَأَت هذِهِ الآيَةَ: «وَ قَرْنَ فِى بُيُوتِكُنَّ»۵ بَكَت حَتّى تَبُلَّ خِمارَها ۶؛ كسى برايم روايت كرد كه شنيده بود وقتى عايشه آيه «و در خانه هايتان بنشينيد» را تلاوت مى كرد ، چندان مى گريست كه روسرى اش خيس مى شد. (دانش نامه اميرالمؤمنين (ع) بر پايه قرآن، حديث و تاريخ، ج5، ص 255)

- تاريخ بغداد عن عروة :ما ذَكَرَت عائِشَةُ مَسيرَها في وَقعَةِ الجَمَلِ قَطُّ ، إلّا بَكَت حَتّى تَبُلَّ خِمارَها وتَقولُ : يا لَيتَني كُنتُ نَسيا مَنسِيّا؛ هيچ گاه عايشه حضور در جنگ جمل را به ياد نمى آورْد ، مگر آن كه مى گريست تا آن جا كه روسرى اش خيس مى شد و مى گفت: اى كاش از ياد رفته بودم و فراموش شده بودم! (همان)

روشن است اگر آیه جلباب که بعد از قرن فی بیوتکن است، قبل از جنگ نازل شده بود و با فرض وجود آن با پیامبرˆ از خانه خارج شده بود، دیگر به جهت حکم قرن فی بیوتکن مذمتی بر او نبود و عایشه به راحتی می توانست از خود دفاع کند و جهتی نداشت که با شنیدن و خواندن این آیه شرمنده و ناراحت شود؛ پس آیه نازل شده قبل از جنگ (بر فرض نزول) آیه خمار بوده نه جلباب.

قرینه پنجم: دلالت «فَسئَلُوهُنَّ مِن وَرَاءِ حِجَاب‏»

در آیه 53 سوره احزاب حکم پرده‌نشینی همسران پیامبر اکرمˆ صادر شد. اگر فرض کنیم سوره احزاب قبل از سوره نور نازل شده باشد، نزول این آیه پیش از حکم حجاب خواهد بود؛ یعنی در زمانی که هیچ حکمی در باره حجاب نازل نشده، زنان پیامبر اکرمˆ خانه‌نشین (و قرن فی بیوتکن) و پرده‌نشین (فسئلوهن...) می‌شوند. با توجه به این که زنان پیامبرˆ الگو بودند، به ویژه که به سمت تشریفی مادری امت نیز رسیده بودند، از طرفی ما می‌دانیم هیچ‌گاه عموم زنان محکوم به پرده‌نشینی نشدند؛ همچنین با توجه به حکمت مصرّح در آیه (ذَالِكُمْ أَطْهَرُ لِقُلُوبِكُمْ وَ قُلُوبِهِن‏)، این حکم «غیر حکیمانه» جلوه می‌کند؛ زیرا برای حصول طهارت قلوب زنان پیامبرˆ به جای نزول حکم اولیه حجاب که طهارت همگان را در پی داشته باشد و حیاء و عفاف را بیش از پیش در جامعه نهادینه کند، و پیامد آن، حکم ویژه زنان پیامبرˆ در پرده‌نشینی اجباری را منطقی و برای صیانت بیشتر و همه‌جانبه آن‌ها جلوه داده و به لحاظ الگو بودن آن‌ها، این حکم در تحکیم حکم حجاب ابتدایی و نزول احکام سخت‌گیرانه بعدی (هرچند در آن زمان کسی از آن خبر نداشت) تأثیر مثبت برجای گذارد، یک طرفه و به صورت سخت‌گیرانه تنها به سراغ زنان پیامبر رفته و طهارت آن‌ها را به سخت‌ترین وجه، یعنی پرده‌نشینی اجباری، اراده کرده است.

گذشته از این، اساساً‌ «فَسْئَلُوهُنَّ مِنْ وَراءِ حِجاب‏» نشان می‌دهد نصب پرده برای خانه و اتاق نزد مردم شناخته شده بوده است و این پرده و حجاب برای خانه‌ها بدون فرض و جود حکم حجاب، هرچند به صورت ابتدایی، منطقی نمی‌نماید، و این درحالی است که اگر نزول سوره نور پیش از سوره احزاب در نظر گرفته شود، تفسیر آیات کاملاً‌ منطقی و عقلایی و حکیمانه خواهد بود.

تذکر مهم

اگر کسی با قرائن یاد شده- هرچند به نظر می‌رسد وافی به مقصود باشد- به تقدم سوره نور بر احزاب نرسد، ناگزیر باید آیات حجاب را بدون ترتیب در نظر بگیرد و نمی‌تواند به عکس آن قائل شود؛ زیرا تقدم جلباب بر خمر نیز دلیل و حجت می‌خواهد و حجتی وجود ندارد.

گفتنی است با فرضیه در نظر گرفتن آیات حجاب بدون ترتیب زمانی، نتایج چندان تفاوتی نمی‌کند هرچند برخی فواید از دست می‌رود؛ فوایدی که به راحتی می‌توان با آن‌ها برخی شبهات را پاسخ گفت.

ممکن است گفته شود در صورتی که قرینه بر خلاف نباشد، به روایات ترتیب نزول می‌توان اعتماد کرد، که در پاسخ می‌گوییم: چنین گزینه‌ای روا نیست؛ زیرا

اولاً: روایت از ابن عباس است و اصطلاحاً‌ به آن موقوفه گفته می‌شود که حجت نیست و در این خصوص نظر مخالفی بین علمای فقه و اصول وجود ندارد و اما از جهت تفسیری، باید توجه داشت که ابن عباس تقریباً‌ دو سال قبل از هجرت به دنیا آمد و هنگام نزول آیات قرآن و چینش سور و آیات آن‌ها، او در عالم کودکی بود که احتمال ورود به این مسائل در وی نمی‌رود و معمول نیست؛ بنابراین، او این مطالب را غیر مستقیم نقل کرده است که منبع آن مشخص نیست و از این رو اعتبار ندارد.

تذکر: هرگونه تفسیری باید در چهارچوب جواز فقهی صورت پذیرد؛ زیرا محاط به نهی از تفسیر به رأی است؛ به تعبیر دیگر تفسیر آیات الاحکام و غیر آن‌ها تفاوتی در جواز یا عدم جواز ندارد و ابزار ورود به تفسیر برای همه آیات یکسان است. البته مواردی که به باورها مربوط می‌شود و ارتباطی به عمل ندارد، اگر تفسیر در خصوص آن‌ها با لسان احتمال ارائه شود، ظاهراً‌ از دامنه آنچه گفت شد، خارج است.

ثانیاً: به روایات ابن عباس حتی در مثل واژه‌شناسی و حوادث تاریخی نیز به سادگی نمی‌توان اعتماد کرد؛ زیرا روایات منسوب به او متهم است. در منابع اهل تسنن حدود 4000 هزار روایت به او نسبت داده شده در حالی که به گفته برخی دانشمندان، حداکثر بتوان 200 الی 300 روایت را واقعاً‌ از او دانست والبته کشف چنین روایاتی در بین آن همه روایات جعلی- اگر ممکن باشد - کار بسیار دشواری است.

ثالثاً: در مسئله «اتهام» چند نکته قابل توجه است:

نخست این‌که به باور برخی کارشناسان تلاش شد «ابن عباس»‌ به عنوان مرجع علمی معرفی شود تا جایگاه امام حسن و امام حسین - علیهما السلام- از دیدگان مردم پنهان بماند. در جانب علم و تفسیر قرآن روی ابن عباس و در جانب عرفان و عبادت بر ابن عمر تمرکز شد و به این طریق از مرجعیت حسنین ع کاسته شد.

دیگر این‌که در خصوص روایات ترتیب نزول این احتمال وجود دارد که چون هیئت حاکم مصحف امیر المؤمنین ع را نپذیرفتند و از سویی، لازم بود به سؤال پرتکرار زمان نزول از سوی مردم پاسخ گویند - چیزی که در مصحف امیر المؤمنین ع ثبت بود- از این رو کوشیدند از طریق مصاحبه با صحابه‌ و کسانی که احتمالاً‌ تا حدودی زمان نزول‌ها را - با واسطه یا بی‌واسطه - در خاطر داشتند، فهرستی تهیه کنند که بتوانند مردم را اقناع کنند و بهترین فردی که می‌توانستند به او منتسب کنند تا فهرستشان در جایگاه معتبری قرار گیرد، ابن عباس بود؛ از این رو به نظر می‌رسد اساساً‌ این روایات که بین آن‌ها اختلاف هم وجود دارد، از ابن عباس نباشد. خطاهای متعدد در ترتیب منقول از طریق این روایات نیز شاهدی بر احتمال بالای صحت چنین فرضیه‌ای است، هرچند صرفاً‌ احتمالی بر پایه تحلیل تاریخی باشد.


[1] . این شأن نزول هم با قرائن موجود در آیه نمی‌سازد و هم با عصمت پیامبرˆ؛ برای آگاهی بیشتر ر.ک:‌ مکارم شیرازی و همکاران، تفسیر نمونه، ج14، ص 391-392؛ نیز ر.ک:‌ http://commonmistakes.blogsky.com/1392/07/04؛ ر.ک: سبحانی، 1385ش ج2، ص 182

[2] . محمد بن یوسف صالحی شامی متوفی 942 قمری است. قتاده و عروة بن زبير آن را در سال پنجم دانسته‌اند، در كتاب بخارى (ج 5، ص 54) آمده كه در سال چهارم بوده و البته هيچ كس چنين چيزى را نگفته است نك: صالحی شامی، سبل الهدى، 1414ق، ص 502؛ و بايد دانست كه آگاهي‌هاى تاريخى بخارى اندك بوده و اين از بخش مغازى آن به دست مى‌آيد.

789) خلود یا عدم خلود عذاب کفار در جهنم

باسمه تعالی

خلود یا عدم خلود عذاب کفار در جهنم

در تاریخ 28 بهمن 1402 کرسی علمی –ترویجی «بررسی و تحلیل خلود یا عدم خلود عذاب [کفار در دوزخ]»‌ در پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی برگزار شد و عرایض این بنده در نقد انقطاع عذاب کفار معاند به شرح ذیل ارائه شد:

در باب عذاب اخروی کفار دو دیدگاه عمده وجود دارد:

- دیدگاه عمومی مسلمانان

دیدگاه عمومی همه مسلمانان (شیعه و سنی) در طول تاریخ اسلام این است که حداقل برخی کافران معاند «الی الابد» یا به تعبیر دیگر «ابدالآبدین» در دوزخ معذّب خواهند بود.

- نظرگاه قائل به انقطاع عذاب کافران

برخی نویسندگان و سخنوران برای «خلود» معنای محدودی تصور کرده‌اند و آن را بعضاً به «مدت زمانی دراز» ترجمه کرده‌اند. «ابد» را نیز به این معنا گرفته‌اند که مثلاً «من تا شما منزل ما نیایی ابداً‌ منزل شما نمی‌آیم». یعنی انکار قطعی لیکن در مدت محدود و مقید به آمدن شما. این افراد بر این باورند که:

اولاً: در قیامت فرصت یا فرصت‌های مجدد به کافران داده می‌شود و بالاخره یک روزی فرا می‌رسد که همه کافران از جهنم بیرون می‌آیند. برخی کمی تخفیف داده و گفته‌اند:‌ از جهنم بیرون نمی‌آیند ولی به جهنم عادت می‌کنن و دیگر رنج نمی‌برند.

ثانیاً: در آخرت همچنان فرصت عمل باقی است.

ثالثاً: برخی از طرفداران این دیدگاه پا را فراتر گذاشته و اساساً‌ می‌گویند: روزی فرا می‌رسد که همه چیز نابود می‌شود و نه جهنم و نه بهشت و نه جهنمی و نه بهشتی هیچ چیز برجای نمی‌ماند.

نقد و بررسی

این دیدگاه آسیب‌های مهمی دارد که قابل گذشت نیست واز این رو دانشمندان هیچ‌گاه به چنین دیدگاهی - با صرف نظر از اختلاف‌های بین طرفداران اندک آن‌ها – توجه نکرده و به آن اهمیت نداده‌اند:

1. این دیدگاه مخالف ظاهر ده‌ها آیه قرآن و انبوهی از روایات اهل بیت ع است و حتی یک آیه و نیز یک روایت به نفع آن وجود ندارد.

توضیح این‌که: طبق جدولی که در ذیل آمده و توضیح داده شده، ده‌ها آیه بر خلود ابدی به معنای واقعی و مطابق با برداشت مسلمانان در طول تاریخ دلالت دارد و مجموعه آن‌ها به طور قطع این ظهور را می‌رساند که «این دنیا دار تکلیف و اختیار است و با مرگ فرصت عمل تمام می‌شود و کافران- یا دست‌کم برخی از آن‌ها- تا ابدالدهر و بی‌نهایت در دوزخ معذّب خواهند بود و هیچ‌گاه نه عذاب از آن‌ها برداشته می‌شود و نه به آن عادت می‌کنند و از شدت آن‌ کاسته می‌شود.»

خلاصه این که بهشت و جهنم دائمی و ابدی است، هرچند در ابدیت خود همواره و هر لحظه نیازمند بر قرار بودن اراده الهی بر وجود و بقای آن‌هاست و چنین اراده‌ای بر اساس آیات و روایات متظافر وجود دارد.

اما جدول فوق الذکر و توضیح آن:

بهشت:

بهشت

خالِدينَ فيها أَبَداً (نساء، 57 و 122)

مائده، 119 و توبه، 22 و 100 و تغابن، 9 و طلاق، 11 و بینه، 8

با تأکید «ابدا»

بهشت

جَنَّاتٌ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدينَ‏ فيها (آل عمران، 15)

نیز: آل عمران، 136 و 198 و نساء، 13 و مائده، 85 و توبه، 72 و 89 و ابراهیم، 23 و کهف، 108 و طه، 76 و فرقان، 76 و عنکبوت، 58 و لقمان، 9 و احقاف، 14 و فتح، 5 و حدید، 12 و مجادله، 22 و

فرقان، 16و زمر، 73 و بقره، 25 و 81 و آل عمران، 107 و اعراف، 42 و یونس، 26 و هود، 23 و مؤمنون، 11 و رخرف، 71 و

بدون تأکید

بهشت

وَ أَمَّا الَّذينَ سُعِدُوا فَفِي الْجَنَّةِ خالِدينَ فيها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ إِلاَّ ما شاءَ رَبُّكَ (هود، 108)

با تأکید

تحلیل جدول: با این که می‌دانیم بهشتیان در بهشت جاودانه ابدی هستند و هیچ‌گاه از بهشت بیرون نمی‌روند، در 27 آیه «خالدین/ خالدون» بدون تأکید به کار رفته و 8 بار نیز با تأکید «ابدا» آمده است.

در یک مورد « إِلاَّ ما شاءَ رَبُّكَ» که هیچ راهی برای فهم آن وجود ندارد و گویا به این معنی است که کسی هیچ چیز را مستقل از خدا نپندارد و اراده مایه استدامت همه چیز است. عین همین عبارت برای اهل آتش نیز آمده است که ذیل آن توضیح کوتاهی ارائه خواهد شد.

جهنم:

جهنم

وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَتَعَدَّ حُدُودَهُ يُدْخِلْهُ ناراً خالِداً فيها وَ لَهُ عَذابٌ مُهينٌ (نساء، 14)

وَ مَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فيها وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظيماً (نساء، 93)

أَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّهُ مَنْ يُحادِدِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَأَنَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ خالِداً فيها ذلِكَ الْخِزْيُ الْعَظيمُ (توبه، 63)

كَمَنْ هُوَ خالِدٌ فِي النَّارِ (محمد، 15)

مجرد از تأکید

جهنم

قالَ النَّارُ مَثْواكُمْ خالِدينَ فيها (انعام، 128) و توبه 68 و نحل، 29 و زمر، 72 و غافر، 76 و حشر، 17 و تغابن، 10 و بینه، 6 و

بقره، 39 و 81 و 217 و 257 و 275 و آل عمران، 116 و مائده، 80 و اعراف، 36 و توبه، 17 و یونس، 27 و رعد، 5 و انبیا، 99 و مؤمنون، 103 و رخرف، 74 و مجادله، 17

مجرد از تأکید

جهنم

خالِدينَ فيها لا يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذاب‏ (بقره، 162) و نیز آل عمران، 88

با تأکید

جهنم

إِلاَّ طَريقَ جَهَنَّمَ خالِدينَ فيها أَبَدا (نساء، 169) و احزاب، 65 و جن، 23

با تأکید «ابدا»

جهنم

خالِدينَ فيها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ إِلاَّ ما شاءَ رَبُّك‏ (هود، 107)

با تأکید

عین همین تأکید در مورد بهشتیان نیز آمده است در آیه 108 همین سوره

جهنم

مَّنْ أَعْرَضَ عَنْهُ فَإِنَّهُ يحْمِلُ يَوْمَ الْقِيَمَةِ وِزْرًا

خَلِدِينَ فِيهِ وَ سَاءَ لهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ حِمْلًا (طه، 100 و 101)

باقی ماندن در گناه یعنی باقی ماندن در جهنم

تحلیل جدول: در مورد جهنم و بقای اهل آتش در آن 28 بار مجرد از تأکید آمده و سه بار با تأکید «ابدا» و سه بار نیز با تأکیدهای دیگر.

یک بار نیز « إِلاَّ ما شاءَ رَبُّك» آمده که عین آن در مورد بهشتیان نیز آمده است و توضیح آن گذشت.

تحلیل هر دو جدول

با توجه به این‌که منبع اصلی دانش و باورهای ما قرآن و سپس روایاتی است که اولاً: معتبر باشند و ثانیاً: مخالف قرآن نباشند؛ از این رو می‌توان به طور قطع گفت «خلود» به معنای ابدیت است و این معنا با مفاد روایات در خصوص اهل بهشت و جهنم کاملاً همخوان است و وصف «ابد»‌ برای آن در برخی آیات به سیاق باز می‌گردد و با روش «زیبایی‌شناختی» باید تفسیر شود. دلیل عمده بر معنای ابدیت در خلود این است که در آیات بسیاری برای اهل بهشت مجرد از تأکید به کار رفته و ما با استفاده از روایات می‌دانیم که اهل بهشت در آن ابدی هستند فرض انتقطاع برای آن‌ها صحیح نیست. همچنین باید توجه کرد که فرض انقطاع – هرچند بعد از مدت‌ زمان بسیار طولانی- باز خلاف بلاغت است؛ زیرا بلیغ در مقام تبشیر و انذار هیچ‌گاه متزلزل سخن نمی‌گوید؛ بنابراین، ما هیچ آیه ‌ای که بر خلاصی اهل آتش از آتش دلالت کند، در اختیار نداریم مگر دو آیه:

- در آیه 107 سوره هود که « إِلاَّ ما شاءَ رَبُّك» به کار رفته و عین آن در آیه 108 برای بهشتیان به کار رفته است و این قید ربطی به مسئله خلود یا عدم خلود ندارد و ظاهرا به دفع شبهه کلامی باز می‌گردد که حالا چون بهشت و جهنم ابدی است، دیگر خدا هیچ کاره است (ظاهرا «ما» با توجه به سیاق مصدری و در معنای معترضه است). این فراز تأکید می‌کند که استدامه هر چیزی به اراده الهی وابسته است و هیچ چیز قابل فرضی جدای از خدا استقلال ندارد. (والله العالم)

- «لابِثِينَ فِيها أَحْقاباً» (نبا، 23):‌ بر اساس این آیه اهل دوزخ یا برخی از آن‌ها در دوزخ بقایشان «احقاب» است.

«احقاب» جمع «حقب» مدتی از زمان است که مشخص نیست چقدر است. بر اساس روایات برخی از اهل آتش پس از مدتی که خدا داند چقدر است، از دوزخ بیرون می‌آیند و به بهشت می‌روند ولی باقی اهل دوزخ جاودانه و ابدی در آن خواهند ماند. خدا در سوره نبأ پس از آیه فوق، این گونه نجات یافتگان را این گونه توصیف کرده است: « إِنَّهُمْ كانُوا لا يَرْجُونَ حِساباً (27) وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا كِذَّاباً (28)»؛ چنان که دیده می‌شود سخن از انکار حساب و کتاب قیامت نیست بلکه سخن از «امید نداشتن»‌ است. البته به معنای «عدم ترس و وحشت»‌ نیز آمده: «توجه داشته باشيد كه" لا يرجون" از ماده" رجاء" هم به معنى" اميد" است و هم به معنى" عدم ترس و وحشت" اصولا انسان وقتى اميد و انتظار كيفر داشته باشد طبعا مى‏ترسد، و اگر نداشته باشد نمى‏ترسد و اين دو لازم و ملزوم يكديگرند، لذا آنان كه اميد به حساب نداشته باشند ترسى هم ندارند.» (تفسير نمونه، ج‏26، ص 42)

وصف دیگر این افراد این است که آیات الهی را تکذیب کردند. این که مقصود از «آیات» چیست، شفاف بیان نشده و می‌تواند معجزات، احکام و هرچیزی باشد که بر وجود خدا و توحید و نبوت دلالت کند. این افراد به هر دلیل آیات را تکذیب کردند ولی در آیه سخنی از دشمنی و مبارزه در میان نیست؛ از این رو ممکن است تخفیف یاد شده و خروج از جهنم بعد از زمانی بسیار طولانی که متناسب آن جهان است، شامل کسانی باشد که در عالم انکار و الحاد خود ته ایمانی داشته باشند و یا از همه خطوط عبور نکرده باشند و البته دانش نزد خداست (والله العالم) و خلاصه این که ما تنها و به صورت اجمالی آگاهی داریم که تنها برخی جهنمیان از آتش بیرون خواهند آمد و به تفصیل مطلب راهی نیست.

با توجه به آنچه بیان شد و نیز با توجه به جدول فوق قول کسانی که پایان همه دوزخیان را خروج از آتش می‌دانند، برخلاف صریح آیات و روایات بوده و مصداق تفسیر به رأی است و در حدیث مشهور و شبه متواتری آمده است که: «هرکس قرآن را به رأی خود تفسیر کند، باید جایگاهی از آتش برای خود بجوید».

2. برخلاف این دیدگاه، همه کافران بلکه همه انسان‌ها به محض چشم بستن از دنیا نسبت به خدا معرفت کامل پیدا می‌کنند؛ زیرا حجاب‌ها از جلوی چشمانشان برداشته می‌شود و به تعبیر قرآن: «فبصرک الیوم حدید» و به تعبیر حدیث مشهور: «الناس نیام اذا ماتوا انتبهوا»؛ و آیات و روایات بسیار دیگر.

3. بر خلاف این دیدگاه تنها دنیا جای عمل است و پس از مرگ دیگر فرصت عمل بر قرار نیست؛ از این رو مجرمان می‌گویند:‌ خدای ما را بازگردان تا در دنیا عمل صالح انجام دهیم:

- «حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ لَعَلِّي أَعْمَلُ صالِحاً فِيما تَرَكْتُ كَلاَّ إِنَّها كَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى‏ يَوْمِ يُبْعَثُونَ؛ [دشمنان حق از دشمنى خود باز نمى‏ايستند] تا زمانى كه يكى از آنان را مرگ در رسد، مى‏گويد: پروردگارا! مرا [براى جبران گناهان و تقصيرهايى كه از من سر زده به دنيا] بازگردان؛ اميد است در [برابر] آنچه [از عمر، مال و ثروت در دنيا] واگذاشته‏ام كار شايسته‏اى انجام دهم. [به او مى‏گويند:] اين چنين نيست [كه مى‏گويى‏] بدون ترديد اين سخنى بى‏فايده است كه او گوينده آن است، و پيش رويشان برزخى است تا روزى كه برانگيخته مى‏شوند.» (مومنون، 99-100)

- «رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْها فَإِنْ عُدْنا فَإِنَّا ظالِمُونَ؛ قالَ اخْسَؤُا فِيها وَ لا تُكَلِّمُونِ؛ پروردگارا! ما را از دوزخ بيرون آر، پس اگر [به بدى‏ها و گمراهى‏ها] بازگشتيم، بى‏ترديد ستمكار خواهيم بود. [خدا] مى‏گويد: [اى سگان!] در دوزخ گم شويد و با من سخن مگوييد!» (مؤمنون، 107-108)

4. در جهان آخرت «اختیاری» در کار نیست و همه تسلیم محض خدا هستند و حتی بدون اجازه او سخن نمی‌توانند بگویند و نیز بدون اجازه او نمی‌توانند قدم از قدم بردارند یا حتی از جا برخیزند یا بنشینند.

بله، بر اساس برخی روایات برای کسانی که در دنیا از نعمت و فرصت «اختیار» و «عقل» برخوردار نبوده‌اند (مانند دیوانگان و کودکان) در عالم برخی یا در مرحله‌ای جدید یا خاصی که خدا می‌داند، فرصتی به آن‌ها داده می‌شود تا ارزیابی آن‌ها عادلانه تحقق پذیرد.

5. در ایمان دو عنصر و رکن وجود دارد:‌ «معرفت» و «التزام به مقتضای آن» یعنی عبودیت و تسلیم.

معرفت و خداشناسی و خداباوری در دنیا به صورت ظنّ قوی، علم الیقین، عین الیقین و برای برخی انسان‌های خاص حتی حق الیقین تحقق می‌پذیرد (چنان که امیر المؤمنین ع فرمود: لو کشف الغطاء مزددت یقیناً)که اگر فرد به مقتضای آنچه به آن رسیده و یا به او رسیده عمل کند و تسلیم درگاه خدا باشد، رستگار می‌شود (مگر در مسیر معرفت و عمل کوتاهی کرده باشد و مقصر شناخته شود نه قاصر) اما پس از پایان فرصت این دنیایی و فرارسیدن مرگ و عبور از این دنیا به عالم بعد و به ویژه همزمان با ورود به قیامت، معرفت کامل و همه افراد بدون استثناء به مرحله و مرتبه «حق الیقین»‌ که بالاترین مرتبه خداباوری است، نائل می‌شوند و این نه از جهت تأمل و تحقیق و تعقل حاصل از تلاش فکری انسان و اختیار او است بلکه بر اثر کنار رفتن حجاب‌های معرفتی است. مشکل این است که پس از مرگ «رکن دوم ایمان» یعنی «تسلیم» فرصت انتخاب ندارد؛ زیرا پس از مرگ و با برطرف شدن موانع نفسانی و شیطانی، التزام به مقتضای معرفت و تسلیم بدون اختیار حاصل می‌شود.

همچنین، هیچ مانعی وجود ندارد که مانع التزام آن‌ها به مقتضای معرفت و خداباوریشان شود؛ از این رو است که حتی متکبری مانند فرعون که ادعای خدایی می‌کرد، به محض در آستانه مرگ قرار گرفتن، ایمان ‌آورد و تسلیم ‌شد: «... حَتَّى إِذَا أَدْرَكَهُ الْغَرَقُ قَالَ آمَنتُ أَنَّهُ لا إِلِهَ إِلاَّ الَّذِي آمَنَتْ بِهِ بَنُو إِسْرَائِيلَ وَأَنَاْ مِنَ الْمُسْلِمِينَ» (یونس، 90)

اما خدا در پاسخ فرمود: «آلآنَ؟! وَقَدْ عَصَيْتَ قَبْلُ وَكُنتَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ؟!» (آیه 91)

در سوره انعام آیه 138نیز می‌خوانیم: «... يَوْمَ يَأْتِي بَعْضُ آيَاتِ رَبِّكَ لَا يَنْفَعُ نَفْسًا إِيمَانُهَا لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ فِي إِيمَانِهَا خَيْرًا ...».

در این آیه ایمان آوردن کفار مفروغ عنه و مسلم است لیکن سخن در نفع آن است (لَا يَنْفَعُ نَفْسًا إِيمَانُهَا) و اگر ما فرض کنیم – به فرض محال- روزی فرا رسد در جهنم برخی کافران که هنوز ایمان نیاورده بودند، ایمان آورده و منتفع شوند؛ در این صورت، این فرض با ظاهر آیه 138 انعام معارض و ناپذیرفتنی خواهد بود.

- گذشته از این، آیه ظاهرا سخن از عذابی مرگ‌آفرین در همین دنیاست که سخن از بی‌فایده بودن ایمان در آستانه مرگ است (همانند فرعون) نه پس از مرگ!

6. تناسب جرم و کیفر: آیا می‌توان اثبات کرد که همه جرم‌های مجرمان در دار دنیا منقطع الاثر است؟ با توجه به لزوم تناسب جرم و کیفر، انقطاع عذاب از همه کافران مساوی با فرض انقطاع آثار همه جرم‌ها در عالم دنیاست که واضح البطلان است.

7. طرفداران انقطاع عذاب به آیاتی تمسک کرده‌اند که وافی به مقصود نیستند؛ زیرا:

اولاً: اگر نگوییم همه، غالباً‌ بر اساس قواعد زبان و ادبیات عرب مرجوع یا نادرست‌اند و با بلاغت فوق بشری قرآن سازگاری ندارند.

ثانیاً: همه آیاتی که مورد استدلال قرار گرفته‌اند، در طول تاریخ اسلام همواره در کتب عالمان اسلامی از شیعه و سنی و در حوزه‌های مختلف تفسیری، کلامی و غیره مورد توجه بوده و هماهنگ با دیدگاه خلود ابدی به معنای واقع آن تفسیر شده و هیچ مشکلی بروز نکرده است! و این بدین معناست که طرفداران دیدگاهی که قرار است در مقابل ظاهر ده‌ها آیه و انبوهی از روایات و برداشت عمومی همه مسلمانان در طور تاریخ اسلام بایستد و قد علم کند، نمی‌تواند به این آیات استدلال کند؛ زیرا طرف مقابل هم به همین آیات استدلال کرده و آن را مطابق و هماهنگ با قول خود یافته است. (و با توجه به این‌که طرفداران انقطاع عذاب جز این آیات متشابه، مستمسک دیگری ندارند، مگر برخی مستحسنات مخدوش عرفانی و مانند آن، روشن می‌شود این دیدگاه از پای‌بست ویران است.)

رد برخی ادله:

- غافر، 10و 11: إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا يُنادَوْنَ لَمَقْتُ اللَّهِ أَكْبَرُ مِنْ مَقْتِكُمْ أَنْفُسَكُمْ إِذْ تُدْعَوْنَ إِلَى الْإِيمانِ فَتَكْفُرُونَ (10) قالُوا رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَ أَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ فَاعْتَرَفْنا بِذُنُوبِنا فَهَلْ إِلى‏ خُرُوجٍ مِنْ سَبِيلٍ (11)

استدلال شده که «إذ تدعون» به این دلیل که «تدعون»‌ فعل مضارع است، به آخرت مربوط است و در آخرت ایمان به آن‌ها عرضه می‌شود، درحالی که کاربرد «إذ» با فعل مضارع هم معنی ماضی می‌دهد و هم مضارع و فهم صحیح وابسته به سیاق است.

کاربرد إذ + فعل مضارع به معنای ماضی: وَ إِذْ يَرْفَعُ إِبْراهيمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَيْتِ (به معنای ماضی)؛ إِذْ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنينَ [آن زمانی که به مؤمنان می‌گفتی] أَ لَنْ يَكْفِيَكُمْ أَنْ يُمِدَّكُمْ رَبُّكُمْ بِثَلاثَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُنْزَلينَ (به معنای ماضی)؛ وَ ما كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يَخْتَصِمُونَ (به معنای ماضی).

- نساء، 146-146: إِنَّ الْمُنافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ وَ لَنْ تَجِدَ لَهُمْ نَصِيراً إِلاَّ الَّذِينَ تابُوا وَ أَصْلَحُوا وَ اعْتَصَمُوا بِاللَّهِ وَ أَخْلَصُوا دِينَهُمْ لِلَّهِ فَأُولئِكَ مَعَ الْمُؤْمِنِينَ وَ سَوْفَ يُؤْتِ اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ أَجْراً عَظِيماً.

گفته‌اند «إلا الَّذِينَ تابُوا»‌ استثنای از درک اسفل است در حالی که استثنا از نفاق در دنیاست و این بسیار واضح است؛ یعنی یا منافق‌اند و عاقبتشان وصول به درک اسفل است یا توبه می‌کنند و رستگار می‌شوند.

- قصص، 65- 67: وَ يَوْمَ يُنادِيهِمْ فَيَقُولُ ما ذا أَجَبْتُمُ الْمُرْسَلِينَ (65) فَعَمِيَتْ عَلَيْهِمُ الْأَنْباءُ يَوْمَئِذٍ فَهُمْ لا يَتَساءَلُونَ (66) فَأَمَّا مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَعَسى‏ أَنْ يَكُونَ مِنَ الْمُفْلِحِينَ (67)

گفته شده فاء در « فَأَمَّا مَنْ تابَ» تفریع بر وضع آنان در دوزخ است، لیکن – چنان که همه مفسران در طول تاریخ اسلام فهمیده‌اند – آیه 67 پاسخ آیات پیشین است. در آیه 60 و 61 می‌خوانیم:

«أَ فَمَنْ وَعَدْناهُ وَعْداً حَسَناً فَهُوَ لاقِيهِ كَمَنْ مَتَّعْناهُ مَتاعَ الْحَياةِ الدُّنْيا ثُمَّ هُوَ يَوْمَ الْقِيامَةِ مِنَ الْمُحْضَرِينَ». (قصص، 61)

در آیات 62 الی 66 حال این محضرین بیان شده و سپس بازگشته و در پیوست آیات قبل که از ارسال رسل خبر داده، می‌فرماید: «أَ فَمَنْ وَعَدْناهُ وَعْداً حَسَناً فَهُوَ لاقِيهِ كَمَنْ مَتَّعْناهُ مَتاعَ الْحَياةِ الدُّنْيا ثُمَّ هُوَ يَوْمَ الْقِيامَةِ مِنَ الْمُحْضَرِينَ».

گذشته از این‌که در عالم آخرت و در جهنم فرض عمل صالح بی‌معنی است. در آیه 99 و 100 سوره مؤمنون آمده است: «حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ؛ لَعَلِّي أَعْمَلُ صالِحاً فِيما تَرَكْتُ كَلاَّ إِنَّها كَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى‏ يَوْمِ يُبْعَثُونَ».

معنای « رَبِّ ارْجِعُونِ لَعَلِّي أَعْمَلُ صالِحاً » این است که عمل صالح نیاز به بازگشت به دار دنیا دارد و اگر قرار باشد در آخرت فضای جدیدی برای اختیار و عمل صالح فراهم شود، به معنای تکرار دنیا خواهد بود که به نص محکمات قرآن محال است.

جواهری: https://eitaa.com/jotting

http://javahery.blogfa.com/

775) کارکرد بلاغت و تفسیر زیبایی‌شناختی روشی در تفسیر

چند مصداق زیبا در خصوص کارکرد وحاکمیت بلاغت و زیبایی‌شناختی روشی در تفسیر و فهم قرآن

در آیات ذیل دقت فرمایید:

آل عمران:‌19-22

إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ وَ مَا اخْتَلَفَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ إِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْياً بَيْنَهُمْ وَ مَنْ يَكْفُرْ بِآياتِ اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسابِ (19)

فَإِنْ حَاجُّوكَ فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِيَ لِلَّهِ وَ مَنِ اتَّبَعَنِ وَ قُلْ لِلَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ وَ الْأُمِّيِّينَ أَ أَسْلَمْتُمْ فَإِنْ أَسْلَمُوا فَقَدِ اهْتَدَوْا وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَيْكَ الْبَلاغُ وَ اللَّهُ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ (20)

إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَ يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ حَقٍّ وَ يَقْتُلُونَ الَّذِينَ يَأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ مِنَ النَّاسِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِيمٍ (21) أُولئِكَ الَّذِينَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرِينَ (22)

آیه 19

در آیه 19 مصداقی از تفسیر زیبایی‌شناختی روشی دیده می‌شود. توضیح این‌که:

«وَ مَنْ يَكْفُرْ بِآياتِ اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسابِ».

در وهله نخست هر دو معنا برای این آیه در نظر گرفته می‌شود لیکن قرینه زیبایی‌شناخی احتمال نخست را ترجیح و احتمال دوم را مرجوح بلکه مردود می‌شمارد؛ زیرا تهدید کسانی که به آیات الهی کافر می‌شوند به این است که بشنوند خدا خیلی سریع به حسابشان رسیدگی کرده و مجازاتشان می‌کند، نه این که به آن‌ها گفته شود خدا هر گاه بخواهد به حساب و کتاب شما رسیدگی کند، آن را با سرعت انجام می‌دهد (هرچند احتمال دوم نیز صحیح است و از این رو می‌توانیم در توضیح به هر دو اشاره کنیم و بگوییم: «و هر كس به آيات خدا كفر ورزد، [بداند] خدا سريع الحساب است! [و خیلی زود و با سرعت به حساب آن‌ها خواهد رسید و مجازاتشان خواهد کرد]»).

همین معنا را می‌توان در آیه 199 همین سوره صائب دانست: «وَ إِنَّ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ لَمَنْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْهِمْ خاشِعِينَ لِلَّهِ لا يَشْتَرُونَ بِآياتِ اللَّهِ ثَمَناً قَلِيلاً أُولئِكَ لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ إِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسابِ»؛ یعنی خوبان و بدان هر دو تشویق و تهدید می‌شوند؛ خوب‌ها به رسیدن سریع پاداش و بدها به رسیدن سریع عقاب.

آیه 20

ذیل آیه 20 تقریباً‌ همه مفسران – جز شذّ و ندر- « حَاجُّوكَ» را به اهل کتاب بازگردانده‌اند و شاید تنها تفسیر متفاوت در تفسیر جلالین ثبت شده باشد: « فَإِنْ حَاجُّوكَ: خاصمك الكفار يا محمد في الدين ».

اگر آنچه مفسران گفته‌اند، درست باشد، با چالشی روبه‌رو خواهیم شد و آن این‌که: عبارت از بلاغت و زیبایی تنزل شدید می‌کند. عبارت را دو باره ببینید: «فَإِنْ حَاجُّوكَ فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِيَ لِلَّهِ وَ مَنِ اتَّبَعَنِ وَ قُلْ لِلَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ وَ الْأُمِّيِّينَ أَ أَسْلَمْتُمْ»؛ یعنی می‌توانست مثلاً‌ بفرماید:

- فَإِنْ حَاجُّوكَ فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِيَ لِلَّهِ وَ مَنِ اتَّبَعَنِ وَ قُلْ لهم وَ للأمیین أَ أَسْلَمْتُمْ

یعنی بلیغ نیست فاعل فعل نخست که ممکن است مورد التباس باشد، ضمیر بیاید و در ادامه با نام به آن‌ها خطاب شود.

با توجه به این نکته باید (والله العالم) فاعل «حاجوک» را شامل اهل کتاب،‌ مشرکان مکه و حتی کسانی که ادعای اسلام کرده‌ و دنبال سهم‌خواهی هستند، دانست. بر این اساس معنی عبارت چنین می‌شود:

اگر با تو محاجة کردند و در تمامیت تسلیم در برابر خدا چون و چرا آوردند، بگو: من تسلیم محض در برابر خدایم و هر کسی با من است نیز چنین باوری و تسلیمی دارد و سهم‌خواهان و تبعیض کنندگان در اسلام از من نیستند هرچند ادعای اسلام داشته باشند (مانند مسیلمه کذاب که مدعی ایمان به اسلام و دنبال سهم‌خواهی بود). خدای متعال می‌فرماید:‌ به صراحت خلوص در تسلیم خودت و پیروانت را به اطلاع آن‌ها برسان و از آن‌ها بپرس: آیا شما هم مانند من تسلیم محض هستید یا دنبال چون و چرا و سهم‌خواهی و تبعیض و امثال این‌ها؟ اگر گفتند تسلیم‌اند، به هدایت دست‌یافته‌اند و در غیر این صورت تو تکلیفی غیر از ابلاغ نداری و من نسبت به ظاهر و باطن آ‌ن‌ها آگاهم.

آیه 21

در آیه بعد (21) نیز نکته‌ای وجود دارد که اگر آن را پیوست به آیه قبل در نظر بگیریم (یعنی بگوییم « وَ اللَّهُ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ » تهدید و جلوه‌ای از آن، آیه بعد است) در حقیقت طعنی است به یهودیان که شما از زمره کسانی هستید که کافر بودند و پیامبران و آمران به عدالت را می‌کشتند. توجه کنیم که « َ يَقْتُلُونَ النَّبِيِّنَ بِغَيرِ حَق‏» در زمان پیامبر اکرم ص و بعد از او مصداق ندارد برخلاف دو مورد دیگر (کفر و قتل آمران به عدالت) و اگر این آیه طعن نباشد، خلاف بلاغت است؛ زیرا به چیزی متهمشان می‌کند که مصداقی ندارد؛ بنابراین نمی‌توان این آیه را مستقل نظاره و تفسیر کرد. (والله العالم).

https://eitaa.com/jotting

770) تأثیر بلاغت و قرائن زیبایی‌شناختی در تفسیر

در آیه 251 سوره بقره می‌خوانیم:

«پس [در نهایت] دشمنان را به إذن و توفیق الهی تار و مار کردند» (فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ)، «و داود [که به احتمال قوی جوان و کم سن و سال و همان پیامبر معروف بوده است] جالوت را كشت» (وَ قَتَلَ داوُدُ جالُوتَ) «و [بعدها] خدا فرمانروایی و حکمت به او عطا فرمود و از آنچه مى ‏خواست، به او آموخت [تا دو ملاک فرمانروایی یعنی قدرت و علم در او جمع شود]» (وَ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ وَ الْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَهُ مِمَّا يَشاءُ)، «و اگر خدا [ظلم و ستمِ] برخی از مردم را به وسيله بعضى ديگر دفع نكند، زمين به فاسد کشیده مى‏شود، ولى‏ خدا نسبت به تمام جهانيان، فضل و احسان دارد» (وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ وَ لكِنَّ اللَّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعالَمِينَ).» (ترجمه مزجی قرآن، جواهری)

در باره این که «داود» در این آیه همان پیامبر مشهور است یا خیر، تفسیر نمونه آورده است: «گر چه در اين آيه تصريح نشده كه اين داوود همان داوود، پيامبر بزرگ بنى اسرائيل، پدر سليمان است، ولى جمله‏ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ وَ الْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَهُ مِمَّا يَشاءُ، نشان مى‏دهد كه او به مقام نبوت رسيد زيرا اينگونه تعبيرات معمولا در باره انبياى الهى است به خصوص كه شبيه اين تعبير در آيه 20 سوره (ص) در باره داوود آمده است، وَ شَدَدْنا مُلْكَهُ وَ آتَيْناهُ الْحِكْمَةَ:" پايه حكومت او را محكم ساختيم و به او دانش و تدبير داديم". از رواياتى كه در تفسير اين آيه نقل شده، نيز به روشنى استفاده مى‏شود كه او همان داوود، پيامبر بنى اسرائيل است. اين تعبير ممكن است اشاره به علم تدبير كشوردارى و ساختن زره و وسائل جنگى و مانند آن باشد كه داوود ع در حكومت بسيار عظيم خود به آن نياز داشت زيرا خداوند هر مقامى را كه به كسى مى‏سپارد آمادگيهاى لازم را نيز به او مى‏ بخشد.» (تفسير نمونه، ج‏2، ص: 247)

ولی یک قرینه مهم بلاغی دیگری نیز وجود دارد که حتی اگر روایتی نداشتیم و قرائن فوق وجود نداشت، باز می‌بایست حکم می‌کردیم به این همانی این دو شخص، و آن نام بردن از این شخص مبارز است. بررسی قرآن نشان می‌دهد خدای متعال بدون حکمت از نام شخصی یاد نمی‌کند. حتی برخی انبیا را که داستان آن‌ها آمده، نامشان نیامده است؛ مانند حضرت خصر نبی ع، حضرت اشموئیل ع، و برخی دیگر.

حال می‌پرسیم چرا نام این شخص مبارز برده شده است؟ اگر این داود همان داود نبی ع باشد، برده شدن نام او منطقی و به لحاظ بلاغی توجیه پذیر است و حتی به شفاف‌تر شدن آیات مربوط به خود او نیز کمک می‌کند؛ مثل این که چرا صعنت زره سازی به او تعلیم شد و برخی نکات دیگر ولی اگر این شخص مبارز آن پیامبر نباشد، توجیهی برای ذکر نام او به نظر نمی‌رسد. والله العالم.

769) اطاعت از ولی امر و رابطه آن با «ایمان»

در آیه 249 سوره بقره در داستان طالوت و جالوت می‌خوانیم:

«پس هنگامى كه طالوت [کار را برعهده گرفت و] با سپاهيانش [برای جنگ با دشمن] به راه افتاد، [به آن‌ها] گفت: خدا شما را با يك نهر آب امتحان مى‏كند [تا میزان اطاعت‌پذیری لشکر روش و ایمان آن‌ها محک بخورد. این امتحان پس از آن چانه‌زنی‌های اولیه در خصوص فرماندهی طالوت ضروری بود]»، (فَلَمَّا فَصَلَ طالُوتُ بِالْجُنُودِ قالَ إِنَّ اللَّهَ مُبْتَلِيكُمْ بِنَهَرٍ)، «[در این امتحان] آن‌ها كه از آن بنوشند، از من نيستند [و از توفیق و افتخار همراهی در جنگ محروم‌اند] و آن‌ها كه جز يك کف آب با دست، بيشتر نخورند از من‌اند» (فَمَنْ شَرِبَ مِنْهُ فَلَيْسَ مِنِّي وَ مَنْ لَمْ يَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّي إِلَّا مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَةً بِيَدِهِ)، «لیکن [متأسفانه در این آزمونِ تشنگی] همگى، جز عده كمى، از آن نوشيدند» (فَشَرِبُوا مِنْهُ إِلَّا قَلِيلًا مِنْهُمْ). «و [در ادامه راه و در نهایت] هنگامى كه طالوت و افرادى كه ايمان آورده [و پیروز امتحان] بودند، با او از نهر آب گذشتند، گفتند: امروز ما [با اين جمعيت اندك] توانايى مقابله با جالوت و سپاهيان او را نداريم!» (فَلَمَّا جاوَزَهُ هُوَ وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ قالُوا لا طاقَةَ لَنَا الْيَوْمَ بِجالُوتَ وَ جُنُودِهِ!) «[اما] کسانی که به گمانی بسان یقین می‌دانستند خدا را ملاقات خواهند كرد [و به رستاخيز و وعده‏هاى الهى ايمان داشتند] گفتند:» (قالَ الَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا اللَّهِ) «[نگران نباشید!] چه بسيار گروه‌های كوچكی كه به إذن و توفیق الهی بر گروه‌هاى بزرگی پيروز شدند و خدا با صابران است»كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ وَ اللَّهُ مَعَ الصَّابِرِينَ).» (نقل از ترجمه مزجی قرآن، جواهری)

چند نکته

اولاً: «فلیس منی» یعنی باید از من جدا شود؛ چون مطیع من نیست و در مبارزه با دشمن سربازی که مطیع نباشد، نه تنها مفید نیست که مضر است و آسیب می‌زند.

ثانیاً:‌ وقتی از نهر عبور می‌کنند، این افراد عهد شکن و خودسر از جهاد جا می‌مانند. در آیه دو تعبیر زیبا و دقیق به کار رفته که کم‌تر به آن توجه شده و یا اصلاً‌ توجه نشده: نخست این‌که از چنین افراد عهد شکنی به «غیر مؤمن» تعبیر شده است؛ زیرا در تعبیر قرآن کسانی که ایمان آورده بودند، با طالوت بودند (وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ) یعنی آن‌ها که جا ماندند، مؤمن نبودند. پس ملاک ایمان مطابق این تفسیر از آیه اطاعت از فرمانده الهی است نه مناسک دیگر عبادی که طبیعتاً‌ همه جاماندگان داشتند؛ مانند نماز و روزه و امثاله. (این معنی امروزه نیک به کار می‌آید!. مرحوم شهید سلیمانی اطاعت از ولی امر را ملاک رستگاری می‌دانست:‌ برادران، رزمندگان، یادگاران جنگ؛ یکی از شئون عاقبت به خیری «نسبت شما با جمهوری اسلامی و انقلاب» است. والله والله والله از مهمترین شئون عاقبت به خیری همین است. والله والله والله از مهمترین شئون عاقبت به خیری، رابطه قلبی و دلی و حقیقی ما با این حکیمی است که امروز سکان انقلاب را به دست دارد. )

دیگر این‌که فرمود:‌ «معه»‌ نه «معاً». اگر معاً بود، یعنی همزمان با هم از نهر آب گذشتند، ولی چون «معه»‌ آمده، این معنی استفاده می‌شود که این افراد - که مؤمنان هستند- با او بودند و دیگران - که غیر مؤمنان- هستند، با او نبودند و جا ماندند. توجه کنیم اگر «معاً»‌ بود، تکلیف «غیر مؤمنان (کسانی که اطاعت نکردند)» مبهم رها شده بود؛ یعنی مشخص نبود که «و الذین آمنوا»‌ شامل همه آن‌هاست (اطاعت کنندگان و عهدشکنان) یا خیر تنها شامل اطاعت کنندگان است با این تفاوت که اهل اطاعت با او همزمان از نهر گذشتند ولی عهد شکنان یا جا ماندند و یا بعداً‌ از نهر عبور کرده و پیوستند، ولی چون «معه»‌ آمده، استفاده می‌شود که «الذین آمنوا» تنها اهل اطاعت هستند و آن‌ها فقط توانستند تکویناً‌ یا تشریعاً‌ با طالوت از نهر عبور کنند خواه همزمان یا در دو زمان. مقصود از تکویناً‌ این است که مثلاً و فرضاً به دلیل خوردن بیشتر از یک مشت آب آن نهر به دلیل آلودگی میکروبی آن، بیمار شده و ناخواسته از سپاه جا ماندند و تشریعاً بدین معنی که طالوت به نحوی از انحاء کسانی که بیش از یک کف آب خورده بودند را از دیگران جدا کرد و تنها کسانی را اجازه همراهی داد که از او اطاعت کرده بودند.
https://eitaa.com/jotting

768) نگاهی تازه به «فبهت الذی کفر»

حضرت ابراهیم ع با نمرود بعد از نجات از آتش محاجه کرد. بار اول فرمود: «رَبِّيَ الَّذِي يُحْيِي وَ يُمِيت‏» نمرود هم گفت:‌ «َ أَنَا أُحْيِي وَ أُمِيت‏»؛ بر اساس روایات، حضرت ابراهیم ع فرمود:‌ چطور؟ گفت کسی را که باید کشته شود، رها می‌کنم دیگری را که باید کشته شود، می‌کشم. حضرت فرمود:‌ راست می‌گویی آن را که کشتی دوباره زنده کن! بعد فرمود:‌ اصلاً‌ این را رها کن. خدای من خورشید را از مشرق بیرون می‌آورد، تو آن را از مغرب بیرون بیاور! «فَإِنَّ اللَّهَ يَأْتِي بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِها مِنَ الْمَغْرِب‏» اینجا بود که نمرود مبهوت شد و بی‌جواب ماند «ِ فَبُهِتَ الَّذِي كَفَر».

آیت الله جوادی آملی در توضیح و تفسیر این فراز آورده است:‌ «نمرود در اینجا نتوانست دست به عوام‌فریبی بزند؛ زیرا نه می‌توانست چنین طلوع و غروبی را تصادفی و بی‌سبب بداند و نه می‌توانست آن را مستند به خود خورشید بداند؛ چون خودش خلاف آن را معتقد بود و نه می‌توانست بگوید من آن را از مشرق بیرون می‌آورم؛ چون به وی گفته می‌شد حال آن را از مغرب بیرون آور!» (تسنیم، ج12، ص 243)

حال یک سؤال مهم:

نمرود یا هر کس دیگر که این داستان را می‌شنود، می‌تواند بگوید: از کجا معلوم خدای ابراهیم ع خورشید را از مشرق بیرون می‌آورد؟ او باید درستی این سخنش را اثبات کند؟ (این سؤالی است که در تفاسیر تا آنجا که دیده‌ام کسی متعرض آن نشده)

اما نمرود این سؤال را مطرح نکرد؛ زیرا او دید که خدای ابراهیم ع چگونه جهنمی را بی‌اثر و سرد کرد؛ پس او قدرت مافوق تصور دارد، و گذشته از این، اقراری بود علیه خودش.

همین تصدیق را حاضران هم داشته‌اند. آن‌ها دیدند که چگونه آتش سرد و بی‌اثر شد؛ یعنی این معجزه حسی را دیدند و در نتیجه صداقت ابراهیم ع ایمان آوردند یا حداقل چیزی برای گفتن نداشتند. آن‌ها همه می‌دانستند قصه مرگ و زندگی و درآوردن آفتاب از مشرق موضوعیت ندارد (و از این رو در قرآن ابتدای استدلال مورد بحث با فاء تفریع آمده) و مسئله قدرت بی‌نهایت و تسلط کامل خدای او بر همه کائنات است. اگر محاجه ادامه می‌یافت، حضرت ابراهیم ع مثلاً‌ می‌فرمود:‌ دیدید که خدای من آتش را بر من سرد کرد، خب شما بیایید بدون ابزار از یک چوب تر آتش بیرون آورید و خیلی چیزهای دیگر. حضرت به خورشید مثال زد که پیش از تولد نمرود و حتی پدران او وجود داشته است و تحت تسلط نمرود هم نبوده و اگر ادعایی نیز می‌کرد، حاضران نمی‌پذیرند. او مبهوت شد چون دید ابراهیم ع با یک معجزه شگفت، تمام قدرت و همه تصرفات و حرکت‌ها و فعل و انفعالات کائنات را به نفع خدای خود مصادره کرده است و او هیچ پاسخی ندارد. بار اول و در پاسخ با اماته و احیاء نیز احتمالاً‌ عجولانه و از سر هول شدن یا کم‌نیاوردن نزد حضار، به مغالطه روی آورد و اگر می‌دانست نتیجه آن چنین است، شاید هیچ نمی‌گفت.

حال چرا خدا این گفتگو را درقرآن نقل فرمود؟

به نظر می‌رسد چنین پرسشی از سوی خدا طرح شد؛ زیرا او در اینجا در پی استدلال نیست و استدلال‌ها در حقیقت صورتی از یک واقعیت دیگر است؛ او با معجزه قرآن صداقت پیامبر را اثبات کرده است- چه حضرت ابراهیم ع و چه پیامبر اکرم ص- لیکن در قرآن پر است از آیاتی که می‌خواهد با آن‌ها خود را در ذهن مخاطبانش که مکلفان هستند، جای‌گیر کند؛ او می‌خواهد همان طور که در قرآن به گونه‌های مختلفی از جمله به شیوه «متنی»‌ تجلی کرده (که محل اشاره ماست)، در ذهن مخاطب نیز تجلی کند و یا قدرت بی‌نهایت و دیگر صفات خود را در ذهن او جایگیر و تثبیت و نهادینه کند؛ زیرا در این‌جا دانستن به تنهایی کافی نیست بلکه خدایم متعال از سر لطف، فراگیرتر و مؤثرتر از انتقال علم عمل کرده است.

توضیح بیشتر

تجلی نشانه‌شناختی و متنی خدا در قرآن
در آیات بسیاری، خدای متعال خود را که در مقام الوهیت و تدبیر عالم است، معرفی کرده است. در این آیات استدلالی به کار نرفته بلکه برعکس، اگر نگاه استدلالی ملاک باشد، بسیاری از مطالب آن‌ها قابل اثبات نیست، لیکن در آن‌ها نغمه الوهیت بلند است. مخاطبانی که این آیات را می‌شنوند، به خوبی حس می‌کنند که این سخن‌ها و این ادعاها نمی‌تواند از یک مخلوق بیان شده باشد. در حقیقت خدای متعال بدون این که بخواهد با اوصاف کلیشه‌ای خود را معرفی کند، جایگاه و عظمت خود را در ذهن مخاطب ایجاد می‌کند؛ یعنی نوعی القا و اقناع و اطمینان از این گونه آیات متصاعد است و البته فطرت انسانی نیز در این مسیر در خدمت است . نمونه آیات ذیل مطلب را روشن می‌کند:
ـ أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ إِنْ يشَأْ يذْهِبْكُمْ وَ يأْتِ بِخَلْقٍ جَديدٍ؛
ـ أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يسْجُدُ لَهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ وَ النُّجُومُ وَ الْجِبالُ وَ الشَّجَرُ وَ الدَّوَابُّ وَ كَثيرٌ مِنَ النَّاسِ وَ كَثيرٌ حَقَّ عَلَيهِ الْعَذابُ وَ مَنْ يهِنِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ مُكْرِمٍ إِنَّ اللَّهَ يفْعَلُ ما يشاءُ؛
ـ أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَتُصْبِحُ الْأَرْضُ مُخْضَرَّةً إِنَّ اللَّهَ لَطيفٌ خَبيرٌ؛
ـ أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَكُمْ ما فِي الْأَرْضِ وَ الْفُلْكَ تَجْري فِي الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَ يمْسِكُ السَّماءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ إِلاَّ بِإِذْنِهِ إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُفٌ رَحيمٌ؛
ـ أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الطَّيرُ صَافَّاتٍ كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبيحَهُ وَ اللَّهُ عَليمٌ بِما يفْعَلُونَ؛
ـ أَ لَمْ تَرَ أَنَّ الْفُلْكَ تَجْري فِي الْبَحْرِ بِنِعْمَتِ اللَّهِ لِيرِيكُمْ مِنْ آياتِهِ إِنَّ في‏ ذلِكَ لَآياتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ؛
ـ أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجْنا بِهِ ثَمَراتٍ مُخْتَلِفاً أَلْوانُها وَ مِنَ الْجِبالِ جُدَدٌ بيضٌ وَ حُمْرٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُها وَ غَرابيبُ سُودٌ؛
ـ أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسَلَكَهُ ينابيعَ فِي الْأَرْضِ ثُمَّ يخْرِجُ بِهِ زَرْعاً مُخْتَلِفاً أَلْوانُهُ ثُمَّ يهيجُ فَتَراهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ يجْعَلُهُ حُطاماً إِنَّ في‏ ذلِكَ لَذِكْرى‏ لِأولِي الْأَلْبابِ؛
ـ أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يعْلَمُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ ما يكُونُ مِنْ نَجْوى‏ ثَلاثَةٍ إِلاَّ هُوَ رابِعُهُمْ وَ لا خَمْسَةٍ إِلاَّ هُوَ سادِسُهُمْ وَ لا أَدْنى‏ مِنْ ذلِكَ وَ لا أَكْثَرَ إِلاَّ هُوَ مَعَهُمْ أَينَ ما كانُوا ثُمَّ ينَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا يوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَي‏ءٍ عَليمٌ؛
ـ هُوَ الَّذي خَلَقَ لَكُمْ ما فِي الْأَرْضِ جَميعاً ثُمَّ اسْتَوى‏ إِلَى السَّماءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ وَ هُوَ بِكُلِّ شَي‏ءٍ عَليمٌ؛
ـ هُوَ الَّذي يصَوِّرُكُمْ فِي الْأَرْحامِ كَيفَ يشاءُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ؛
ـ وَ هُوَ الَّذي يتَوَفَّاكُمْ بِاللَّيلِ وَ يعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ بِالنَّهارِ ثُمَّ يبْعَثُكُمْ فيهِ لِيقْضَى‏ أَجَلٌ مُسَمًّى ثُمَّ إِلَيهِ مَرْجِعُكُمْ ثُمَّ ينَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ؛
ـ وَ هُوَ الَّذي جَعَلَ لَكُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُوا بِها في‏ ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ قَدْ فَصَّلْنَا الْآياتِ لِقَوْمٍ يعْلَمُونَ؛
ـ وَ هُوَ الَّذي أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجْنا بِهِ نَباتَ كُلِّ شَي‏ءٍ فَأَخْرَجْنا مِنْهُ خَضِراً نُخْرِجُ مِنْهُ حَبًّا مُتَراكِباً وَ مِنَ النَّخْلِ مِنْ طَلْعِها قِنْوانٌ دانِيةٌ وَ جَنَّاتٍ مِنْ أَعْنابٍ وَ الزَّيتُونَ وَ الرُّمَّانَ مُشْتَبِهاً وَ غَيرَ مُتَشابِهٍ انْظُرُوا إِلى‏ ثَمَرِهِ إِذا أَثْمَرَ وَ ينْعِهِ إِنَّ في‏ ذلِكُمْ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يؤْمِنُونَ؛
ـ وَ هُوَ الَّذي يرْسِلُ الرِّياحَ بُشْراً بَينَ يدَي رَحْمَتِهِ حَتَّى إِذا أَقَلَّتْ سَحاباً ثِقالاً سُقْناهُ لِبَلَدٍ مَيتٍ فَأَنْزَلْنا بِهِ الْماءَ فَأَخْرَجْنا بِهِ مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ كَذلِكَ نُخْرِجُ الْمَوْتَى‏ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ؛
ـ هُوَ الَّذي جَعَلَ لَكُمُ اللَّيلَ لِتَسْكُنُوا فيهِ وَ النَّهارَ مُبْصِراً إِنَّ في‏ ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يسْمَعُونَ؛
ـ وَ هُوَ الَّذي جَعَلَ لَكُمُ اللَّيلَ لِباساً وَ النَّوْمَ سُباتاً وَ جَعَلَ النَّهارَ نُشُوراً؛
ـ وَ هُوَ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ في‏ سِتَّةِ أَيامٍ وَ كانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ لِيبْلُوَكُمْ أَيكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً وَ لَئِنْ قُلْتَ إِنَّكُمْ مَبْعُوثُونَ مِنْ بَعْدِ الْمَوْتِ لَيقُولَنَّ الَّذينَ كَفَرُوا إِنْ هذا إِلاَّ سِحْرٌ مُبينٌ؛
ـ وَ هُوَ الَّذي مَدَّ الْأَرْضَ وَ جَعَلَ فيها رَواسِي وَ أَنْهاراً وَ مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ جَعَلَ فيها زَوْجَينِ اثْنَينِ يغْشِي اللَّيلَ النَّهارَ إِنَّ في‏ ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يتَفَكَّرُونَ؛
ـ هُوَ الَّذي يريكُمُ الْبَرْقَ خَوْفاً وَ طَمَعاً وَ ينْشِئُ السَّحابَ الثِّقالَ؛
ـ هُوَ الَّذي أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً لَكُمْ مِنْهُ شَرابٌ وَ مِنْهُ شَجَرٌ فيهِ تُسيمُونَ؛
ـ وَ هُوَ الَّذي سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْكُلُوا مِنْهُ لَحْماً طَرِيا وَ تَسْتَخْرِجُوا مِنْهُ حِلْيةً تَلْبَسُونَها وَ تَرَى الْفُلْكَ مَواخِرَ فيهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ؛
ـ وَ هُوَ الَّذي أَرْسَلَ الرِّياحَ بُشْراً بَينَ يدَي رَحْمَتِهِ وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً طَهُوراً؛
ـ هُوَ الَّذي يحْيي وَ يميتُ فَإِذا قَضَى‏ أَمْراً فَإِنَّما يقُولُ لَهُ كُنْ فَيكُونُ؛
ـ وَ هُوَ الَّذي فِي السَّماءِ إِلهٌ وَ فِي الْأَرْضِ إِلهٌ وَ هُوَ الْحَكيمُ الْعَليمُ؛
ـ هُوَ الَّذي أَنْزَلَ السَّكينَةَ في‏ قُلُوبِ الْمُؤْمِنينَ لِيزْدادُوا إيماناً مَعَ إيمانِهِمْ وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ كانَ اللَّهُ عَليماً حَكيماً؛
ـ هُوَ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ في‏ سِتَّةِ أَيامٍ ثُمَّ اسْتَوى‏ عَلَى الْعَرْشِ يعْلَمُ ما يلِجُ فِي الْأَرْضِ وَ ما يخْرُجُ مِنْها وَ ما ينْزِلُ مِنَ السَّماءِ وَ ما يعْرُجُ فيها وَ هُوَ مَعَكُمْ أَينَ ما كُنْتُمْ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصيرٌ؛
ـ قُلْ هُوَ الَّذي أَنْشَأَكُمْ وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ قَليلاً ما تَشْكُرُونَ.
برخی از این آیات رویدادی طبیعی را ذکر کرده و به خدا نسبت داده است؛ چیزی که پذیرش آن مستلزم ایمان قبلی به خداست و در غیر این صورت، اول الکلام است، ولی مهم آن است که مخاطب قرآن با تلاوت آیات فوق و بسیاری از آیات دیگر (مانند: «تُسَبِّحُ لَهُ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَن فِيهِنَّ وَ إِن مِّن شىءٍ إِلَّا يسَبِّحُ بِحمْدِهِ وَ لَكِن لَّا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ إِنَّهُ كاَنَ حَلِيمًا غَفُورًا»[13] و دیگر آیات که در آن‌ها فاصله مشتمل بر اسما و كاَنَ حَلِيمًا غَفُورًا»[14] و دیگر آیات که در آن‌ها فاصله مشتمل بر اسما و صفات الهی به کار رفته است) در خود احساس بندگی و در گوینده احساس سروری و ربوبیت می‌کند...

برای آگاهی بیشتر ر.ک: «تجلی متنی خدا در قرآن»، جواهری، سیدمحمدحسن، قبسات، شماره 79، سال 1395.

766) معنای خلود

باسمه تعالی

معنای خلود

بهشت:

بهشت

خالِدينَ فيها أَبَداً (نساء، 57 و 122)

مائده، 119 و توبه، 22 و 100 و تغابن، 9 و طلاق، 11 و بینه، 8

با تأکید «ابدا»

بهشت

جَنَّاتٌ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدينَ‏ فيها (آل عمران، 15)

نیز: آل عمران، 136 و 198 و نساء، 13 و مائده، 85 و توبه، 72 و 89 و ابراهیم، 23 و کهف، 108 و طه، 76 و فرقان، 76 و عنکبوت، 58 و لقمان، 9 و احقاف، 14 و فتح، 5 و حدید، 12 و مجادله، 22 و

فرقان، 16و زمر، 73 و بقره، 25 و 81 و آل عمران، 107 و اعراف، 42 و یونس، 26 و هود، 23 و مؤمنون، 11 و رخرف، 71 و

بدون تأکید

بهشت

وَ أَمَّا الَّذينَ سُعِدُوا فَفِي الْجَنَّةِ خالِدينَ فيها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ إِلاَّ ما شاءَ رَبُّكَ (هود، 108)

با تأکید

تحلیل جدول: با این که می‌دانیم بهشتیان در بهشت جاودانه ابدی هستند و هیچ‌گاه از بهشت بیرون نمی‌روند، در 27 آیه «خالدین/ خالدون» بدون تأکید به کار رفته و 8 بار نیز با تأکید «ابدا» آمده است.

در یک مورد « إِلاَّ ما شاءَ رَبُّكَ» که هیچ راهی برای فهم آن وجود ندارد و گویا به این معنی است که کسی هیچ چیز را مستقل از خدا نپندارد و اراده مایه استدامت همه چیز است. عین همین عبارت برای اهل آتش نیز آمده است که ذیل آن توضیح کوتاهی ارائه خواهد شد.

جهنم:

جهنم

وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَتَعَدَّ حُدُودَهُ يُدْخِلْهُ ناراً خالِداً فيها وَ لَهُ عَذابٌ مُهينٌ (نساء، 14)

وَ مَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فيها وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظيماً (نساء، 93)

أَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّهُ مَنْ يُحادِدِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَأَنَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ خالِداً فيها ذلِكَ الْخِزْيُ الْعَظيمُ (توبه، 63)

كَمَنْ هُوَ خالِدٌ فِي النَّارِ (محمد، 15)

مجرد از تأکید

جهنم

قالَ النَّارُ مَثْواكُمْ خالِدينَ فيها (انعام، 128) و توبه 68 و نحل، 29 و زمر، 72 و غافر، 76 و حشر، 17 و تغابن، 10 و بینه، 6 و

بقره، 39 و 81 و 217 و 257 و 275 و آل عمران، 116 و مائده، 80 و اعراف، 36 و توبه، 17 و یونس، 27 و رعد، 5 و انبیا، 99 و مؤمنون، 103 و رخرف، 74 و مجادله، 17

مجرد از تأکید

جهنم

خالِدينَ فيها لا يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذاب‏ (بقره، 162) و نیز آل عمران، 88

با تأکید

جهنم

إِلاَّ طَريقَ جَهَنَّمَ خالِدينَ فيها أَبَدا (نساء، 169) و احزاب، 65 و جن، 23

با تأکید «ابدا»

جهنم

خالِدينَ فيها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ إِلاَّ ما شاءَ رَبُّك‏ (هود، 107)

با تأکید

عین همین تأکید در مورد بهشتیان نیز آمده است در آیه 108 همین سوره

جهنم

مَّنْ أَعْرَضَ عَنْهُ فَإِنَّهُ يحْمِلُ يَوْمَ الْقِيَمَةِ وِزْرًا

خَلِدِينَ فِيهِ وَ سَاءَ لهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ حِمْلًا (طه، 100 و 101)

باقی ماندن در گناه یعنی باقی ماندن در جهنم

تحلیل جدول: در مورد جهنم و بقای اهل آتش در آن 28 بار مجرد از تأکید آمده و سه بار با تأکید «ابدا» و سه بار نیز با تأکیدهای دیگر.

یک بار نیز « إِلاَّ ما شاءَ رَبُّك» آمده که عین آن در مورد بهشتیان نیز آمده است و توضیح آن گذشت.

تحلیل هر دو جدول

با توجه به این‌که منبع اصلی دانش و باورهای ما قرآن و سپس روایاتی است که اولاً: معتبر باشند و ثانیاً: مخالف قرآن نباشند؛ از این رو می‌توان به طور قطع گفت «خلود» به معنای ابدیت است و این معنا با مفاد روایات در خصوص اهل بهشت و جهنم کاملاً همخوان است و وصف «ابد»‌ برای آن در برخی آیات به سیاق باز می‌گردد و با روش «زیبایی‌شناختی» باید تفسیر شود. دلیل عمده بر معنای ابدیت در خلود این است که در آیات بسیاری برای اهل بهشت مجرد از تأکید به کار رفته و ما با استفاده از روایات می‌دانیم که اهل بهشت در آن ابدی هستند فرض انتقطاع برای آن‌ها صحیح نیست. همچنین باید توجه کرد که فرض انقطاع – هرچند بعد از مدت‌ زمان بسیار طولانی- باز خلاف بلاغت است؛ زیرا بلیغ در مقام تبشیر و انذار هیچ‌گاه متزلزل سخن نمی‌گوید؛ بنابراین، ما هیچ آیه ‌ای که بر خلاصی اهل آتش از آتش دلالت کند، در اختیار نداریم مگر دو آیه:

- در آیه 107 سوره هود که « إِلاَّ ما شاءَ رَبُّك» به کار رفته و عین آن در آیه 108 برای بهشتیان به کار رفته است و این قید ربطی به مسئله خلود یا عدم خلود ندارد و ظاهرا به دفع شبهه کلامی باز می‌گردد که حالا چون بهشت و جهنم ابدی است، دیگر خدا هیچ کاره است (ظاهرا «ما» با توجه به سیاق مصدری و در معنای معترضه است). این فراز تأکید می‌کند که استدامه هر چیزی به اراده الهی وابسته است و هیچ چیز قابل فرضی جدای از خدا استقلال ندارد. (والله العالم)

- «لابِثِينَ فِيها أَحْقاباً» (نبا، 23):‌ بر اساس این آیه اهل دوزخ یا برخی از آن‌ها در دوزخ بقایشان «احقاب» است.

«احقاب» جمع «حقب» مدتی از زمان است که مشخص نیست چقدر است. بر اساس روایات برخی از اهل آتش پس از مدتی که خدا داند چقدر است، از دوزخ بیرون می‌آیند و به بهشت می‌روند ولی باقی اهل دوزخ جاودانه و ابدی در آن خواهند ماند. خدا در سوره نبأ پس از آیه فوق، این گونه نجات یافتگان را این گونه توصیف کرده است: « إِنَّهُمْ كانُوا لا يَرْجُونَ حِساباً (27) وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا كِذَّاباً (28)»؛ چنان که دیده می‌شود سخن از انکار حساب و کتاب قیامت نیست بلکه سخن از «امید نداشتن»‌ است. البته به معنای «عدم ترس و وحشت»‌ نیز آمده: «توجه داشته باشيد كه" لا يرجون" از ماده" رجاء" هم به معنى" اميد" است و هم به معنى" عدم ترس و وحشت" اصولا انسان وقتى اميد و انتظار كيفر داشته باشد طبعا مى‏ترسد، و اگر نداشته باشد نمى‏ترسد و اين دو لازم و ملزوم يكديگرند، لذا آنان كه اميد به حساب نداشته باشند ترسى هم ندارند.»[1]

وصف دیگر این افراد این است که آیات الهی را تکذیب کردند. این که مقصود از «آیات» چیست، شفاف بیان نشده و می‌تواند معجزات، احکام و هرچیزی باشد که بر وجود خدا و توحید و نبوت دلالت کند. این افراد به هر دلیل آیات را تکذیب کردند ولی در آیه سخنی از دشمنی و مبارزه در میان نیست؛ از این رو ممکن است تخفیف یاد شده و خروج از جهنم بعد از زمانی بسیار طولانی که متناسب آن جهان است، شامل کسانی باشد که در عالم انکار و الحاد خود ته ایمانی داشته باشند و یا از همه خطوط عبور نکرده باشند و البته دانش نزد خداست (والله العالم) و خلاصه این که ما تنها و به صورت اجمالی آگاهی داریم که تنها برخی جهنمیان از آتش بیرون خواهند آمد و به تفصیل مطلب راهی نیست.

با توجه به آنچه بیان شد و نیز با توجه به جدول فوق قول کسانی که پایان همه دوزخیان را خروج از آتش می‌دانند، برخلاف صریح آیات و روایات بوده و مصداق تفسیر به رأی است و در حدیث مشهور و شبه متواتری آمده است که: «هرکس قرآن را به رأی خود تفسیر کند، باید جایگاهی از آتش برای خود بجوید».


[1] تفسير نمونه، ج‏26، ص: 42.

764) جمل: شتر یا طناب کلفت؟

«... وَلاَ یدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّی یلِجَ الْجَمَلُ فِی سَمِّ الْخِیاطِ...؛[1] ولی [هیچ‏گاه] داخل بهشت نخواهند شد، مگر اینکه شتر از سوراخ سوزن بگذرد! این‏گونه، گنهکاران را جزا می‏دهیم».

بیشتر یا همه مترجمان، «جمل» را شتر معنا کرده ‏اند،[2] و بدون توجه به ذهن خواننده به‌راحتی از آن گذشته ‏اند. خواننده قرن بیست و یکم و شهرنشین که شاید هیچ‏گاه شتر را بدون واسطه و با چشم ندیده باشد، از خود می‏ پرسد: چرا شتر از سوراخ سوزن بگذرد؟! معمولاً اگر بخواهند تشبیهی کنند، زیباتر می‏ بود اگر به طناب و سوزن مثال می‏زدند؛ لذا برخی مفسران و مترجمان «جَمَل» را به معنای «طناب کشتی»، و درنتیجه آیه را چنین ترجمه کرده ‏اند: «تا طناب ستبر کشتی در سوراخ سوزن رود».[3]

این در حالی است که مثال شتر و سوراخ سوزن برای عرب شترسواری که دائماً و روزانه از دروازه و در طویله و خانه با شتر وارد می‏ شد، به‌مراتب خوش‏ فهم‏تر است تا طناب بسیار قطور که چه‏بسا تا آن زمان آن را ندیده باشد؛ بنابراین، اضافه کردن عبارت کوتاه توضیحی، خواننده را به فضای فکری مخاطب اولیه می ‏برد و پرسش را از ذهن او برمی‏دارد.

«... مگر اینکه شتر از سوراخ سوزن بگذرد [مقایسه سوراخ سوزن با دروازه و درِ طویله و درِ خانه...]».


[2]. در تفسیر نمونه، ج6 ، ص171، می‏خوانیم: «"جمل" در لغت به معنی شتری است که تازه دندان برآورده، ولی یکی از معانی جمل طناب‏ های محکمی است که کشتی ‏ها را با آن مهار می‏ کنند و از آنجا که طناب و سوزن تناسب بیشتری با هم دارند، بعضی این معنی را در تفسیر آیه بهتر دانسته ‏اند، ولی بیشتر مفسران اسلامی معنی اول را ترجیح داده‏اند، و حق با آنها است زیرا:

اولاً: در روایات پیشوایان اسلام نیز تعبیراتی دیده می‏شود که با تفسیر اول متناسب است.

ثانیاً: نظیر این تفسیر درباره ثروتمندان (خودخواه و متکبر) نیز در انجیل دیده می‏شود، در انجیل لوقا باب 18 جمله 24 و 25 چنین می‏خوانیم: «چون عیسی اندوهناکش ملاحظه نمود فرمود: چه بسیار مشکل است کسانی را که صاحبان دولت‏ اند، درآمدن در ملکوت خدا؛ زیرا آسان‏تر است شتر را که در چشمه سوزن درآید از اینکه صاحب دولتی در ملکوت خدا داخل شود».

حداقل از این جمله چنین استفاده می‏شود که این کنایه، از قدیم در میان اقوام معمول بوده است. امروزه هم در میان ما این ضرب‌المثل درباره افرادی که گاه زیاد سخت‌گیرند و گاه بسیار آسان می‏گیرند، رایج است و می‏ گویند: «گاه از دروازه تو نمی‌آید، گاه از سوراخ سوزن بیرون می‌رود» (به‌نقل از: شکورزاده بلوری، دوازده هزار مثل فارسی و سی هزار معادل آنها، ص813).

ثالثاً: با توجه به اینکه کلمه «جمل» بیشتر در معنی اول به‏ کار می‏رود و استعمال این کلمه در معنی طناب ضخیم بسیار کم است، تفسیر اول مناسب‏تر به نظر می‏رسد».

لازم است توجه شود چنان که برخی لغویان مانند ابن‌فارس در مقاییس‌اللغة و برخی مفسران مانند صاحب تفسیر کنز الدقائق تصریح کرده‌اند، طناب کلفت و محکم برابر واژه «جُمَّل» با جیم مضموم و میم مشدد است و «جُمَل» با جیم و میم مفتوح به صورت مخفف نیز نقل شده است (لسان العرب، ماده جمل)؛ بنابراین، ترجمه جمل به طناب کلفت در آیه براساس قرائت غیر مشهوری است که آن را به ضم جیم و میم مشدد و ساکن خوانده است (برای آگاهی بیشتر ر.ک: مشهدی، کنز الدقائق، ج3، ص448).

[3]. ترجمه ابوالقاسم امامی پاورقی؛ ترجمه تفسیر مجمع البیان، ج4، ص701. در ترجمه مجمع البیان درباره واژه «جمل» آمده است: «این واژه به دو معنا آمده است که معنای دوم در آیه شریفه بهتر به نظر می‏رسد: 1. شتر نر؛ 2. ریسمان یا طناب کشتی». گفتنی است در مجمع البیان معنای دوم با عبارت «قیل...» آمده است.

نقل از درسنامه ترجمه، جواهری

761) نکاتی در باره علم، حکمت و شکر

وَ لَقَدْ آتَيْنا داوُدَ وَ سُلَيْمانَ عِلْماً وَ قالا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي فَضَّلَنا عَلى‏ كَثِيرٍ مِنْ عِبادِهِ الْمُؤْمِنِين‏ (نمل، 15)

در آیه فوق، حضرت داود و سلیمان- علیهماالسلام- خدا را به خاطر دانشی که به آن‌ها عطا فرموده و به سبب آن بر بسیاری از بندگان مؤمنش برتری داده، شکرگزاری و سپاس‌گزاری می‌کنند. ارتباط برتری بر خلایق و دانش، از عطف این دو بر هم استفاده می‌شود. در آیات دیگر آمده است: «قُلْ هَلْ‏ يَسْتَوِي‏ الَّذينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذينَ لا يَعْلَمُون‏؟!»

اما این علم چه علمی است که چنین فایده و وظیفه‌ای را به دنبال دارد؟

در تعقیب نماز عصر می‌خوانیم: «اللّٰهُمَّ إِنِّى أَعُوذُ بِكَ مِنْ نَفْسٍ لَاتَشْبَعُ، وَمِنْ قَلْبٍ لَايَخْشَعُ، وَمِنْ عِلْمٍ لَايَنْفَعُ ...» یعنی علمی که نفع نرساند، وبال گردن و دام شیطان است. در قرآن می‌خوانیم: «وَ قُلْ رَبِّ زِدْني‏ عِلْماً» یعنی علمی به من بده که مرا زیاد کند؛ نمی‌فرماید: بگو خدایا! علم مرا زیاد کن، بلکه می‌فرماید:‌ بگو:‌ خدایا! مرا زیاد کن از جهت علم؛ یعنی علمی به من بده که من را زیاد کند؛ یعنی توسعه فکری و وجودی دهد.

نکته دیگر این‌که حکمت از علم مهم‌تر است؛ یعنی علمی مناسب است که با حکمت عجین باشد. در آیه 6 سوره نمل آمده است:‌ وَ إِنَّكَ لَتُلَقَّى الْقُرْءَانَ مِن لَّدُنْ حَكِيم عَلِيم؛ یعنی حکمت خدا را بر علم بی‌انتهای او مقدم داشت.

از سوی دیگر، در آیه معروف «وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِي لَشَدِيد» (ابراهیم، 7) می‌فرماید اگر شکرگزاری کنید، شما را زیاد می‌کنم. دقت کنیم! نمی‌فرماید: نعمت شما را زیاد می‌کنم بلکه می‌فرماید شما را زیاد می‌کنم. این تعبیر شبیه تعبیر در زیادت به سبب علم است و البته علم هم از بزرگ‌ترین نعمت‌هاست. شاید این معنا مستفاد باشد که نعمت شما را زیاد می‌کنم لیکن نعمتی که به سبب آن شما زیاد شوید؛ یعنی توسعه فکری و وجودی بیابید. این نوع شکرگزاری و فواید آن به قدری مهم است که شیطان وقتی وعده فریب بندگان را می‌دهد، عدم شکرگزاری مردمان را متذکر می‌شود نه کفر آن‌ها را؛ خدا نیز وعده عذاب را می‌دهد و سخنی از کفر در میان نیست:

سوره اعراف: قالَ فَبِما أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقِيمَ (16) ثُمَّ لَآتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَيْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ وَ لا تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شاكِرِينَ (17) قالَ اخْرُجْ مِنْها مَذْؤُماً مَدْحُوراً لَمَنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْكُمْ أَجْمَعِينَ (18)

نیز: لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزيدَنَّكُمْ وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ‏ إِنَّ عَذابي‏ لَشَديدٌ (دقت شود سخن از سلب نعمت نیست بلکه سخن از عذاب است و سلب نعمت یکی از اقسام عذاب است).

748) مقاله «پژوهشی تطبیقی در چیستی تفاسیر زیبایی‌شناختی و بلاغی»

باسمه تعالی

پژوهشی تطبییقی در چیستی تفاسیر زیبایی‌شناختی و بلاغی

سیدمحمدحسن جواهری

فصلنامه علمی - پژوهشی پژوهش‌های قرآنی، سال 1402، شماره 106، ص 25- 48

چکیده: تفسیرزیبایی‌شناختی از رویکردهای نسبتاً نوین در تفسیر قرآن است. این گونه تفسیری که در شش نوع گرایشی، روشی، درون‌سوره‌ای (ساختاری)، فراسوره‌ای، بین سوره‌ای و فراقرآنی تعقیب می‌شود، با نگاه توصیفی به تفاسیر بلاغی، با تفسیر بلاغی رابطه‌ عموم و خصوص مطلق و با نگاه دانشی به آن، رابطه عموم و خصوص من وجه دارد. این دو گونه تفسیری افزون بر تفاوت از حیث مفهوم‌شناسی، از نگاه هرمنوتیکی و قصد گوینده و نیز از جهت قلمرو اختلاف دارند. از بین انواع یادشده تفسیر زیبایی‌شناختی، دو نوع گرایشی و درون‌سوره‌ای (ساختاری) مورد توجه مفسران و قرآن‌پژوهان قرار دارد، لیکن گونه‌های دیگر به ویژه انواع روشی و بین‌ سوره‌ای کم‌تر مورد توجه بوده و می‌توان آن دو را رویکردهای غائب در فرایند تفسیری تفاسیر قلمداد کرد. نکته مهم در این حوزه مطالعاتی، حضور تفسیر زیبایی‌شناختی روشی در جایگاه قرینه تفسیری است که با تکیه بر آن می‌توان به فهم صحیح از متن دست یافت و یا به نقد و بررسی احتمالات تفسیری روی آورد. مقاله حاضر می‌کوشد انواع تفاسیر زیبایی‌شناختی را تشریح کرده و نسبت آن‌ها را با تفسیر بلاغی از ابعاد مختلف بررسی نماید.

واژگان کلیدی: تفسیر زیبایی‌شناختی، تفسیر بلاغی، تفسیر ساختاری، تفسیر ادبی، روش‌شناسی تفسیر

مفهوم‌شناسی

زیبایی‌شناسی: زیبایی شناسی (Aesthetic) شاخه‌ای از فلسفه است که موضوع آن ماهیت زیبایی و سلیقه، همچنین فلسفه هنر است. به گفته شاله «هر احساس مطبوع هنگامی که شدت و طنین معینی در وجدان می‌یابد، می‌تواند صفت و رنگ استتیک (زیبایی) به خود بگیرد». (شاله، 1347ش، ص 136-137؛ سیدی، 1390ش، ص 31) در تعریف دیگری: زیبایی‌شناسی دانشی است در خصلت، علل، قانونمندی‌ها و معنای پدیده‌های زیبایی‌شناختی که از نظر تاریخی عینی و اجتماعی حاصل دریافت زیبایی‌شناختی و هنری جهان است؛ یعنی دریافت زیبایی‌شناختی طبیعت، جامعه و انسان. (سیدی، 1390ش، ص 31) برخی نیز زیبایی‌شناسی را دارای سه عنصر دانسته‌اند:‌ الف) زیبایی؛ ب) حقیقت؛ ج) خیر. (تولستوی، 1352ش، ص 73؛ سیدی، 1390ش، ص 31.) در فرهنگ اصطلاحات فنی و نقادانه فلسفی، زیبایی‌شناسی به دو معنا تعریف شده‌است: «۱. هرآنچه به زیبایی مرتبط است و منش زیبایی را تعریف می‌کند. ۲. علمی که موضوعش داوری و ارائه حکم باشد درباره تفاوت میان زیبا و زشت.» (احمدی، 1380ش، ص 25.)

در مجموع با توجه به غیر قابل تعریف بودن «زیبایی»، زیبایی‌شناسی نیز بیش از تعریفی شرح الاسمی نخواهد یافت و ساده‌ترین تعریف برای آن، همان «شناخت هرچه بیشتر و بهتر زیبایی است.» طبیعی است قلمرو زیبایی‌شناسی وابسته به قلمرو زیبایی است و قلمرو زیبایی وابسته به اوصاف چیز زیباست که گاه تا بی‌نهایت می‌رود.

تفسیر بلاغی: تفسیر بلاغی شاخه‌ای از تفسیر ادبی است و مقصود از آن در نگاه توصیفی (بر اساس منابع تولید شده در این حوزه ادبی) توجه به فنون و صنایع معانی، بیان و بدیع در بعد "گرایش" است. این نوع نگارش از اواخر قرن دوم و اوائل قرن سوم هجری آغاز شد و نخستین اثر مهم در این خصوص «مجاز القرآن» ابوعبیده (م 210ق) است. پس از او فراء (م 207ق) با تألیف «معانی القرآن» کوشید کار ابوعبیده را تکمیل کند. پس از این دو تألیف پژوهش و نگارش در این باره در دو شاخه بلاغت عربی و اعجاز قرآن ادامه یافت و آثار بسیار ارزشمندی پدید آمد.

مطول تفتازانی، مختصر المعانی، جواهر البلاغة

پیشینه تفسیر زیبایی‌شناختی

با توجه به اشتراک فراوان زیبایی‌شناسی و بلاغت، بخش مهمی از منابع بلاغی را می‌توان جزو منابع تفسیر زیبایی‌شناختی تلقی کرد. در مجموع منابع تفسیر زیبایی‌شناختی را می‌توان در سه دسته تنظیم کرد:

الف) منابعی که به طور کامل یا بخشی از آن به مباحث نظری و نظریه‌های زیبایی‌شناسی اختصاص دارد؛ مانند: الظاهرة الجمالیة فی القرآن الکریم، نذیر حمدان؛ زیبایی‌شناسی آیات قرآن؛ سیدحسین سیدی؛ زیبایی‌شناسی، جان‌هاسپرس؛ زیبایی در متون اسلامی، محمدرضا جباران؛ و ....

ب) منابعی که با عنوان زیبایی‌شناسی یا بلاغت و یا اعجاز بیانی برخی عناصر تفسیر زیبایی‌شناختی را در دستور کار دارند. منابع دسته دوم بسیار است؛ مانند: الاعجاز البیانی (التمهید فی علوم القرآن، جلد پنجم)، معرفت؛ الاعجاز البیانی للقرآن، بنت الشاطی؛ الاعجاز القصصی فی القرآن، سعید عطیه مطاوع؛ اعجاز الکلمة فی القرآن الکریم، صالح سامرائی؛ اعجاز بیانی و تأثیری، جواهری؛ بلاغة الکلمة فی التعبیر القرآنی، صالح سامرائی؛ و ....

ج) منابعی که به تفسیر زیبایی‌شناختی آیات روی آورده‌اند که غالباً بر محور گرایش شکل گرفته‌اند. مانند: تفسیر الکشاف، زمخشری (م 538ق)؛ المحرر الوجیز، ابن عطیة (م 546ق)؛ البحر المحیط، ابوحیان غرناطی (م 745ق)؛ ارشاد العقل السلیم الى مزایا القرآن الکریم، ابوالسعود (م 982ق)؛ التحریر و التنویر، ابن عاشور (م 1393ق)؛ التفسیر البنائی للقرآن الکریم، بستانی؛ و ...

افزون بر تک‌نگاری‌های فوق و نیز تفسیرهای جامع با گرایش یا روش بلاغی و زیبایی‌شناختی، مقالات فراوانی نیز نگاشته شده که برخی به مباحث نظری، برخی به عناصر زیبایی‌شناختی در قرآن، برخی به تفسیر زیبایی‌شناختی آیاتی از قرآن و در نهایت برخی به مسئله خاص قصص قرآن و زیبایی‌های موجود در آن پرداخته‌اند.

به رغم همه این آثار باید گفت تفسیر زیبایی‌شناختی با توجه به همه ابعاد آن هنوز در ابتدای راه است و حتی تا کنون جغرافیای آن آن گونه که باید، ترسیم نشده و این مقال در همین راستا نگارش شده است.

تفاوت تفسیر زیبایی‌شناختی و تفسیر بلاغی

در نگاه اول و در آثار موجود – تا آن‌جا که نگارنده بررسی کرده – بلاغت‌پژوهان و زیبایی‌پژوهان بین تفسیر زیبایی‌شناختی و تفسیر بلاغی تفاوتی قائل نشده‌اند و یا به آن ورود نکرده‌اند و به نظر می‌رسد آن‌ دو را یکسان تلقی کرده‌اند، لیکن باید دانست که این دو را نمی‌توان یکسان تلقی کرد هرچند دامنه آن‌ها اشتراکات فراوانی داشته باشد. تفاوت این دو گونه تفسیری را که در غالب دامنه خود مشترک‌اند، می‌‌توان از چند جهت به بحث گذاشت، لیکن پیش از آن لازم است مراد از بلاغت و تفسیر بلاغی روشن شود. بلاغت شامل سه دانش معانی (ایراد سخن به مقتضای حال موضوع، گوینده و یا مخاطب[t1] )، بیان (ایراد معنای واحد به طرق مختلف[t2] ) و بدیع (زیبا‌سازی و هنری کردن سخن) است، لیکن در مورد بدیع باید دانست که صنایع بدیعی مشروط به وجود و حضور بلاغت است؛ یعنی دانش وجوه تحسین کلام فرع بر رعایت بلاغت کلام است و از این رو است که علم بدیع را علم توابع بلاغت نامیده‌اند (ر.ک: کاردگر، 1396ش، ص 318) و چنان‌که برخی بلاغت‌پژوهان گفته‌اند، رعایت صنایع بدیعی در کلامی غیر بلیغ نه تنها موجب زیادتی حسن نمی‌شود که باعث زیادتی عیب آن خواهد بود و به قلّاده‌ مرصّعی می‌ماند که بر گردن خوک آویخته باشند. (ر.ک: مازندرانی، 1375ش، ص 319)

الف) از جهت مفهوم‌شناسی

بر اساس توضیحات فوق، از دانش بلاغت، معانی و بیان در دامنه تفسیر زیبایی‌شناختی است هرچند در اطلاق تفسیر بلاغی بر آن، «اثر گذاری بر مخاطب» (البلاغ: وصول المعنی الی غیره (ر.ک: ابن فارس، 1404ق، ج1، ص 301)) در کانون توجه است و در اطلاق تفسیر زیبایی‌شناختی بر آن «ساحت زیبای این کاربست‌ها» مورد عنایت است ولی در خصوص صنایع بدیعی به نظر می‌رسد ورود آن‌ها به دامنه تفسیر زیبایی‌شناختی مطابق ماهیت آن‌ها و بالاصاله است (یعنی حتی اگر مخل به بلاغت باشد، فی حد نفسه زیباست؛ درست مانند گردنبند زیبایی که بر گردن چهارپا ببندند) و ورود آن‌ها به تفسیر بلاغی واقعی نبوده و تبعی است؛ زیرا ملاحظه تأثیرگذاری در القای پیام در عناصر بدیعی یا اصلاً‌ وجود ندارد و یا در تراز حداقلی است، بلکه باید گفت گاه کاربست آن‌ها و یا به کار گرفتن بیش از اندازه آن‌ها مخلّ بلاغت بوده و مانعی در برابر انتقال اثرگذار معانی است؛ بنابراین، اگر در تفاسیر بلاغی سخن از صنایع بدیعی به میان می‌آید، در حقیقت ورود به تفسیر زیبایی‌شناختی است هرچند به تفسیر بلاغی نامبردار باشد. اینک این سؤال کلیدی مطرح می‌شود که آیا همه صنایع بدیعی از حیطه تفسیر بلاغی خارج‌‌اند یا می‌توان بخشی از آن‌ها را مشمول عنوان تفسیر بلاغی مطابق با رسالت بلاغت دانست؟

در منابع مربوط به علم بدیع حدود 306 اصطلاح به کار رفته که این تعداد بدون شمارش زیرمجموعه برخی از صنایع چون سجع (متوازی، مطرف و متوازن)، قلب (بعض، کل و کامل)، رد العجز علی الصدر، و ... است که با احتساب تقسیم‌بندی‌های فرعی هریک از این صنایع، این تعداد به حدود 500 اصطلاح افزایش می‌یابد. در یک نگاه کلی می‌توان شمار زیادی از این صنایع را از کتب بدیعی جدا کرد؛ صنایعی که جایگاه اصلی طرح آن‌ها در علوم عروض و قافیه (مجموعاً 16 صنعت)، معانی (23 صنعت)، بیان (31 صنعت)، نقد (21 صنعت)، دستور (3 صنعت)، انواع ادبی (19 صنعت) و تاریخی (1 صنعت) است که در مجموع 114 صنعت است. (ر.ک: کاردگر، 1396ش، ص 315) البته در خصوص علم معانی نیز چنین نگرشی مطرح است و برخی بر این باورند که بسیاری از مباحث علم معانی مربوط به علم نحو است؛ زیرا علم نحو تنها منحصر به احوال اعراب کلمات و پیوند بین آن‌ها نیست بلکه نحو معرفت احوال کلمات و کلام همراه با مراعات معانی است و «معانی النحو» مطرح شده از سوی جرجانی نیز به همین مطلب اشاره دارد.( برای آگاهی بیشتر ر.ک: میرلوحی و رضوان، 1429ق، مجلة العلوم الانسانیة الدولیة، دوره 15 شماره 3، ص 111- 132.)

در هر صورت، آنچه برای ما اهمیت دارد، میزان دخالت صنایع ادبی از هر سه دانش معانی، بیان و بدیع در تفسیر بلاغی است فارغ از این که جایگاه صحیح طرح آن‌ها کجاست، هرچند اختلاف در این خصوص در نسبت بین تفسیر زیبایی‌شناختی و بلاغی مؤثر است.

پس از بیان مقدمه فوق، به بیان تفاوت و نسبت بین تفسیر بلاغی و تفسیر زیبایی‌شناختی می‌پردازیم. فارغ از ابعاد زیبایی‌شناختی که در تفاسیر بلاغی مغفول مانده و در ادامه بیان خواهند شد، به لحاظ مفهوم‌شناسی و به اعتبار دانش، بین این دو تفسیر رابطه من وجه برقرار است؛ یعنی به جز دامنه وسیع مشترک، هر یک مصادیقی متمایز از دیگری دارند. البته- چنان که بیان شد- مقایسه به اعتبار دانش است نه آنچه به واقع مصداق متن بلاغی است؛ به دیگر سخن، مقصود از تفسیر بلاغی به اعتبار دانش بلاغت است و چنان‌که می‌دانیم صنایعی در دانش بدیع وجود دارد که ارتباطی به بلاغت متن ندارد و در حقیقت پدیده‌ای زیبایی‌شناختی است، مانند فوق النقاط (شاعر از کلماتی استفاده می‌کند که نقاط آن‌ها همه روی آن‌ها باشد)، تحت النقاط (عکس فوق النقاط)، رطقا (یک حرف نقطه‌دار و یک حرف بی‌نقطه پشت سر هم در سراسر متن)، خیفا (یک کلمه نقطه‌دار و یک کلمه بدون نقطه پشت سر هم) و جز این‌ها. این صنایع اگر مخاطب را از توجه به محتوا و مقصود باز دارد یا در دریافت معنای کلام او را به تکلّف بیندازد، گاه ضد بلاغت نیز خواهد بود لیکن روشن است که نمی‌توان این صنایع را از دانش بلاغت بیرون راند؛ زیرا جایگاه طرح آن‌ها علم بدیع است؛ بنابراین، مقایسه تفسیر زیبایی‌شناختی با تفسیر بلاغی به اعتبار دانش متبوع است وگرنه هر متن بلاغی هرچند از عناصر غیر فصیح استفاده کرده باشد، به اعتبار بلاغتش زیباست و در این صورت تفسیر زیبایی‌شناختی اعم از تفسیر بلاغی خواهد بود. نمونه در تمییز زیبایی‌شناختی از بلاغی، نظم موجود در قرآن است- که به اعجاز عددی خوانده می‌شود- و همچنین مصادیق اعجاز علمی در ضمن آیات است که از مصادیق اختصاصی زیبایی‌شناختی است؛ زیرا مقتضای بلاغت قرآن که به زبان عربی جاری آن روز عرب نازل شده، وقوع در جان مخاطب اولیه و تأثیرگذاری بر او بوده است، لیکن موارد یاد شده با گذر زمان کشف شده‌اند. از اختصاصات و ممیّزات تفسیر بلاغی (در خصوص قرآن) نیز می‌توان از مواردی یاد کرد که وجه بلاغی کاربست آن‌ها به دلیل بسامد بالا از توجه مخاطبان دور می‌ماند؛ گویا که چنین کاربستی کاملاً طبیعی و بدون آرایه است؛ مانند «حرمت علیه المراضع» که مجاز بوده و در اصل «حرمت علیه ثدی المراضع» است. البته اگر تفاوت این دو تفسیر در غیر قرآن مورد بحث باشد، شماری از صنایع بدیع پیش‌گفته (رقطا، خیفا و ...) که کارکرد بلاغی ندارند، وجه تمایز خواهند بود.

بنابراین، بخش بزرگی از دامنه تفسیر بلاغی و زیبایی‌شناختی مشترک است با این تفاوت که در تفسیر بلاغی جنبه تأثیرگذاری و نتیجه در کانون توجه است و در تفسیر زیبایی‌شناختی ساحت هنری آن مورد توجه قرار می‌گیرد.

ب) از جهت قصد مؤلف

در نگاه هرمنوتیکی به تفسیر زیبایی‌شناختی، مسئله‌ای در خصوص قصد مؤلف طرح می‌شود و آن این است که آیا قصد مؤلف در تحلیل‌ و تفسیر زیبایی‌شناختی سخن او شرط است یا خیر؟ در پاسخ به این پرسش، اگر در حوزه بلاغت قصد مؤلف را شرط بدانیم، در حوزه زیبایی‌شناختی نمی‌توانیم به قصد مؤلف قائل شویم؛ زیرا نگاه زیبایی‌شناختی به متن، محدود به دامنه ذهن مؤلف نیست و همین‌ امر چنین نگاهی را به فراتر از ذهنیت مؤلف نیز سوق می‌دهد؛ برای مثال، اگر شاعری شعری سرود و ناخوداگاه پس از سرودن شعر روشن شد حروف ابتدایی ابیات آن خود مصرع یا ضرب المثلی را تشکیل می‌دهد، این ویژگی ناخواسته در تحلیل زیبایی‌شناختی این شعر مورد توجه قرار می‌گیرد، هرچند بلاغت متن را ارتقا ندهد. نیز می‌توان به تحول واژگان یک متن تاریخی مثال زد؛ یعنی اگر واژه یا تعبیری در گذر زمان تحول معنایی یافت که با توجه به تحول معنایی آن، کاربست آن زیبایی خاصی پیدا کرد، چنین زیبایی‌ای زاییده تحول در دامنه تفسیر زیبایی‌شناختی آن کلام قرار دارد در حالی که چنین تغییری را نمی‌توان در تفسیر بلاغی آن متن به بحث گذاشت.

نکته مهم این است که در خصوص مثال نخست، این تفاوت در مورد متن مقدس قرآن که خالق آن به همه‌ چیز آگاه است، قابل طرح نیست ولی در متون دیگر برقرار است ولی در خصوص مثال دوم جای سخن وجود دارد؛ زیرا هرچند بتوان آن را در مقوله زیبایی‌شناختی متن به شمار آورد لیکن نمی‌توان به مؤلف منتسب دانست و اساساً‌ چنین نگرشی به تزلزل معنای متن می‌انجامد.

ج) از جهت قلمرو

تفسیر زیبایی‌شناختی گونه‌های مختلفی دارد که برخی از این گونه‌ها مفهوماً جزو تفسیر بلاغی نیست و برخی دیگر، هرچند می‌تواند در تفسیر بلاغی مورد توجه قرار گیرد، لیکن با نگاه توصیفی به تفاسیر بلاغی موجود درمی‌یابیم که تا کنون مورد توجه نبوده‌اند و یا حق آن‌ها آن گونه که باید ادا نشده است. گونه‌های یاد شده و نسبت آن‌ها با تفاسیر بلاغی موجود در ادامه به تفصیل به بحث گذاشته خواهد شد.

گونه‌‌شناسی تطبیقی تفسیر زیبایی‌شناختی و بلاغی

تفسیر زیبایی‌شناختی گونه‌ها و ساحت‌های متعددی دارد که در ذیل به بررسی و تطبیق آن‌ها با تفسیر بلاغی می‌پردازیم:

الف) تفسیر زیبایی شناختی از جهت گرایش

همان گونه که در مفهوم‌شناسی و پیشینه اشاره شد، منظور از «گرایش» در تفسیر زیبایی‌شناختی توجه مفسر به بلاغت و صنایع ادبی به کار رفته در متن قرآن است. می‌توان این گونه از تفسیر زیبایی‌شناختی را تا حدود زیادی بر تفاسیر بلاغی منطبق دانست. گفتنی است تفاسیر بلاغی غالباً با رعایت اختصار وارد این گرایش شده‌اند و ما تفسیری سراغ نداریم که در این خصوص بنای بر تفصیل داشته باشد، هرچند در شدت و میزان اختصار نیز تفاوت‌های آشکاری بین آن‌ها دیده می‌شود. غالب تفاسیر ادبی مانند کشاف و غیر آن در این گونه تفسیری جای می‌گیرند. بررسی این گونه تفسیری نشان می‌دهد نویسندگان آن‌ها غالباً از ابعاد دیگر غفلت کرده و یا اساساً از ابتدا در دستور کار نداشته‌اند. نمونه روشن این گونه تفاسیر آیه 44 سوره هود است: وَ قِيلَ يا أَرْضُ ابْلَعِي ماءَكِ وَ يا سَماءُ أَقْلِعِي وَ غِيضَ الْماءُ وَ قُضِيَ الْأَمْرُ وَ اسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِيِّ وَ قِيلَ بُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِين‏.

1. تفسیر مختصر زیبایی‌شناختی آیه

فرزند گنهکار حضرت نوح ع به پدر گفت: من از کوه بالا می‌روم و از غرق شدن مصون می‌مانم. حضرت در پاسخ به فرزند گفت: امروز هیچ چیز نمی‌تواند تو را از غرق شدن نجات دهد. در همین حین بود که موجی بین پدر و پسر فاصله انداخت. داستان همین جا قطع شده و تنها گزارشی که ارائه شده این است که آن پسر از غرق شدگان بود. در آیه بعد نیز داستان از حالت داستانی خارج شده و تنها گزارشی کوتاه ارائه شده که آب در زمین یکباره فرو رفت و باران نیز قطع شد و کشتی به سلامت بر کوه جودی نشست و مسافران آن خدا را شکر کردند. ایجاز در این آیه به شکل عجیب و کم‌نظیری به چشم می‌خورد؛ گویا آیه 43 و 44 فهرست یک بخش طولانی از داستان حضرت نوح ع است که بسیار خلاصه واگویی شده است. اما باید دید همین مختصر چگونه پردازش شده است که همگان را متحیر کرده است.

از آن‌جا که فاعل آشکار است و التباسی نیست، از «قیل» استفاده شده موافق کاربست اوج صنعت ایجاز است. خطاب به زمین در «یا ارض» در حقیقت استعاره تبعیه است؛ زیرا خطابی در کار نبوده بلکه اراده بر فعلی تکوینی بوده است. در این خطاب زمین در قالب صاحب شعوری که گفتمان بر حیات او حاکم است، فرض شده است. همین گونه است وضع آسمان در «یا سماء». افزون بر این، در کنار هم آمدن آسمان و زمین انعکاس کاربست صنعت طباق در این بخش از آیه است. «ابلعی» از بلع استعاره از بلعیدن برای غور (فرو رفتن) آب در زمین است که به زیبایی واژه‌گزینی را به نمایش گذاشته است؛ زیرا هیچ واژه دیگری جز بلعیدن نمی‌تواند سرعت و شدت فرو رفتن این حجم بسیار زیاد آب را در مدت کم انعکاس دهد. کاربست بلعیدن نشان می‌دهد به احتمال زیاد زلزله یا شکست یا شکست‌های متعددی در زمین رخ داده که این حجم آب که کوه هم نتوانست بالاروندگان از خویش را از حجم آب محفوظ بدارد، در مدت کوتاهی که مشخص نشده چقدر بوده، به دل زمین فرو رود. از سوی دیگر اقلاع آسمان نیز استعاره از امساک و قطع باران است؛ یعنی خطاب به آسمان شد که آبت را ببند و نگه دار. بین «ابلعی» و «اقلعی» نیز صنعت مقابله و جناس ناقص بر قرار است. افزون بر این‌ها، اضافه اختصاصی و نسبت دادن آب به زمین «ماءک» خود مجاز است و مراد آب موجود روی آن است.

پس از دستور به زمین و آسمان و فروکش کردن آب که با تعبیر «غیض الماء» (آب فرو برده شد) بیان شده، می‌فرماید: امر پایان داده شد و [کشتی] بر [دامنه کوه] جودی [امروزه به آن آراراط می‌گویند] آرام گرفت و گفته شد: بعداً (دوری باد) بر قوم ظالم، و منظور از «بعداً» به گفته مفسران، دوری از رحمت خداست. در این دو فراز، به دلیل آشکار بودن به کشتی تصریح نشده و به ضمیر بسنده شده است و همچنین به نظر می‌رسد برای رعایت خوش‌آوایی و تسهیل در قرائت «قُضِيَ الْأَمْر» بر «اسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِي‏» مقدم شده است؛ زیرا پس از آرام گرفتن کشتی مجال بیان اتمام کار است نه پیش از آن. (برای آگاهی بیشتر ر.ک: زمخشری، 1407ق، ج‏2، ص 397- 398؛ ابن عاشور، 1420ق، ج‏11، ص 264 -268؛ درویش، 1415ق، ج‏4، ص 360- 370؛ و ...)

2. نکات زیبایی‌شناختی جدید

2-1. تأمل در آیه این سؤال را پیش رو قرار می‌دهد که چرا خطاب به زمین بر خطاب به آسمان مقدم شد درحالی که آب روی زمین از باران‌های سیل‌آسا ناشی می‌شود؟ مفسران غالباً‌ (جز ابن عاشور) متعرض چنین پرسشی نشده‌اند؛ اما ابن عاشور در این باره آورده است:‌ «ثم قدّم أمر الأرض على أمر السماء و ابتدئ به لابتداء الطوفان منها، و نزولها لذلك في القصة منزلة الأصل، و الأصل بالتقديم أولى‏» (ابن عاشور، 1420ق، ج 11، ص 268)؛ وی علت را آغاز شدن طوفان از زمین دانسته است، ولی در ادامه با تزلزلی آن را نازل منزل اصل قرار داده نه خود آن. در هر صورت، به نظر می‌رسد تقدم خطاب به زمین از این رو است که آب باران از آب‌های سطحی زمین نشأت می‌گیرند؛ یعنی با تبخیر آب‌های روی زمین ابرها شکل گرفته و باران به وجود می‌آید (میعان) و طبیعی است پیش از خطاب به آسمان برای قطع باران، می‌بایست به زمین امر می‌شد که منشأ تولید ابر را از بین ببرد. نکته جالب این است که در عصر نزول و صدها سال پس از آن مردم از چنین حقیقتی آگاه نبودند و گمان می‌کردند آب باران از عرش فرود می‌آید (جواهری، 1398ش، ج1، ص 200- 201 ) [ممکن است معنای تأویلی مراد باشد یعنی مراد نشئت گرفته از قدرت پروردگار است و یا فرمان باران از دستگاه الهی صادر می‌شود ولی اگر ظاهر آن مراد باشد]؛ از این رو می‌توان این تقدم را مصداقی از اعجاز علمی قرآن برشمرد که خود از زیبایی‌های نهفته در قرآن کریم است.

2-2. این آیه مصداقی از «تجلی متنی خدا در قرآن» است که از زیبایی‌های معنوی به شمار می‌رود (جواهری، 1398ش، ج2، ص 31- 35). می‌توان این نوع زیبایی نشانه‌شناختی را جستجوی اوصاف گوینده از آثار باقی مانده او در متن یا تجلی اوصاف او در متن دانست. این نوع زیبایی را در متون هنری بشری نیز می‌توان ردیابی کرد؛ برای مثال، شاعری که در زندان شعر می‌گوید، می‌کوشد با استخدام واژه‌های خاص بدون این که به شرایط خود تصریح کند، احوال خود را در شعرش انعکاس دهد. مکان، شرایط جسمی و روحی، پیری و جوانی، جنسیت و مانند این‌ها را می‌توان با استفاده از این صنعت در کلام انعکاس داد که از لطیف‌ترین زیبایی‌های یک متن هنری است.

گفتنی است منظور از این تجلی، ظهور وصفی است نه استدلال و اقناع؛ مانند آیات زیر که راهی برای اثبات آن‌ها وجود ندارد ولی مخاطب از آن‌ها وجود خدای مقتدری را درک می‌کند:

ـ أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ...(ابراهیم، 19)؛

ـ أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَتُصْبِحُ الْأَرْضُ مُخْضَرَّةً ...( حج، 63)؛

ـ أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَكُمْ ما فِي الْأَرْضِ وَ الْفُلْكَ تَجْري فِي الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَ يمْسِكُ السَّماءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ إِلاَّ بِإِذْنِهِ ...( حج، 65)؛

ـ أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ... (نور، 41)؛

ـ أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجْنا بِهِ ثَمَراتٍ مُخْتَلِفاً أَلْوانُها ... (فاطر، 27)؛

ـ هُوَ الَّذي يصَوِّرُكُمْ فِي الْأَرْحامِ ... (آل عمران، 6)؛

ـ وَ هُوَ الَّذي يتَوَفَّاكُمْ بِاللَّيلِ وَ يعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ بِالنَّهارِ ... (انعام،60)؛

ـ هُوَ الَّذي أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً لَكُمْ مِنْهُ شَرابٌ وَ مِنْهُ شَجَرٌ فيهِ تُسيمُونَ؛( نحل، 10)؛

و بسیاری دیگر. ابن عطیه روایتی را آورده که یک اعرابی وقتی آیه مورد بحث را شنید، گفت: «هذا کلام القادرین؛ این سخن انسان‌های قدرتمند است.» (ابن عطیه، 1422ق، ج‏3، ص 175)

Eاضافه شود : مثال یدنین علیهن من جلابیبهنE اعم از بلاغت یعنی معانی و بیان و بدیع است. اعجاز عددی درون سوره‌ای و اعجاز علمی و اخبار غیبی جزو این نوع از تفسیر زیبایی‌شناختی است. و همین فصل ممیز تفسیر زیبایی شناختی از تفسیر بلاغی است.

ب) تفسیر زیبایی‌شناختی از جهت روش

آنچه در بالا در باره تفاسیر بلاغی و زیبایی‌شناختی بیان شد، در وادی گرایش تفسیر زیبایی‌شناختی است، لیکن بعد مهم دیگری نیز وجود دارد که در روش این تفاسیر تجلّی می‌کند و نقشی بس مهم در فهم مراد و درک معانی دارد. توضیح این‌که تفسیر زیبایی‌شناختی در ساحت روش افزون بر قرائن معهود در روش‌شناسی تفسیر همچون سیاق، فضای نزول و جز این‌ها، به صورت ویژه به قرینه بلاغت و عناصر زیبایی‌‌شناختی متن توجه کرده و در کشف مراد خدای متعال از آن‌ها بهره‌مند می‌شود؛ به بیان دیگر، با توجه به این‌که قرآن بر پایه اعجاز بیانی نازل شده و به لحاظ ادبی و بلاغی بر همه سخن‌ها به شکل خارق العاده‌ای چیره است، مفسر همواره متن را متصف به برتری ادبی و بلاغی می‌داند و آن را قرینه فهم خود قرار می‌دهد؛ در نتیجه اگر در تفسیر آیه‌ای دو معنا محتمل باشد، معنایی پذیرفته می‌شود که با ظاهر زیبایی‌شناختی هماهنگ باشد و معنایی که در مسیر بلاغت برتر گام برنداشته و با ظاهر زیبایی‌شناختی آیه هماهنگ نباشد، کنار گذاشته می‌شود. در حقیقت، نگاه مفسر در روش زیبایی‌شناختی از درگاه بلاغت و زیبایی‌شناختی است و به مقتضای تراز ادبی قرآن که فوق بلاغت جن و انس است، محتملات و روایات تفسیری را بررسی می‌کند و بر اساس همین نگرش به تفسیر می‌پردازد. این نگاه به تفسیر زیبایی‌شناختی از اهمیت بسیار زیادی برخوردار است، آن‌چنان که می‌توان ساحت اول (گرایش) را در خدمت این ساحت تعریف کرد؛ زیرا خدای متعال که حکیم است و قرآن را در قالب اعجاز بیانی نازل فرموده، کاربست آرایه‌ها و صنایع بلاغی را با مراد خویش هماهنگ کرده و از همه ظرفیت‌های بلاغی و زیبایی‌شناختی برای انتقال معانی و مفاهیم استفاده کرده است. مفسر با اذعان به این امر می‌کوشد اولا: با شناخت عناصر زیبایی‌شناختی و بلاغی و ثانیاً:‌ با کشف نقش آن‌ها در انتقال معانی، به مراد واقعی خدای متعال دست یابد.

افزون بر کاربست این گونه تفسیر زیبایی‌شناختی در تقلیل احتمالات تفسیری و کشف معنای صحیح، در نقد روایات تفسیری و شبهات، کشف قرائت صحیح و جز این‌ها نیز کارآمد است. نمونه‌های زیر هر یک بعدی از کاربست‌های متنوع این گونه تفسیری را به نمایش می‌گذارد:

ب/1) قرائات

مثال 1: در روایات تحریف «سلام علی إل‌یاسین» در آیه 130 سوره صافات به «سلام علی آل‌یاسین» تصحیح شده است. ( ر.ک: بابائی، 1395ش، ص 62- 66)

در ردّ این روایات به ادله متعددی استناد شده است (ر.ک: http://javahery.blogfa.com پست 515) که یکی از آن‌ها روشی زیبایی‌شناختی دارد: سیاق قرینه‌ بسیار قوی است و دلیل اهمیت آن این است که اگر قرار باشد متن قرآن «سلام‌ علی آل‌یاسین» فرض شود، سیاق به کلی از هم می‌گسلد و عبارتی که در نهایت بلاغت است، نه تنها ارزش بلاغی خود را از دست می‌دهد که مایه تعجب و تمسخر و یا ایجاد شبهه می‌شود و شبهه این است که «سلام علی الیاس» و آیات آغازین در باره «آل یاسین» حذف شده است؛ چیزی که احدی از شیعه و سنی به آن باور ندارد و قائل نیست و حتی آن را مطرح نکرده است. بررسی سیاق و ادبیات آیات قبل از آیات مربوط به حضرت الیاس نیز مؤید این مطلب است (صافات، 75- 82 و 83- 110 و 114- 122 ).

نوح ع: وَ لَقَدْ نَادَئنَا نُوحٌ فَلَنِعْمَ الْمُجِيبُونَ(75) ... سَلَامٌ عَلىَ‏ نُوحٍ فىِ الْعَالَمِين‏...

ابراهیم ع : وَ إِنَّ مِن شِيعَتِهِ لَابْرَاهِيمَ(83) ... سَلَامٌ عَلىَ إِبْرَاهِيمَ(109) ...

موسی و هارون ع: وَ لَقَدْ مَنَنَّا عَلىَ‏ مُوسىَ‏ وَ هَرُونَ(114) ... سَلَامٌ عَلىَ‏ مُوسىَ‏ وَ هَرُونَ(120)

عبارت قرآن در داستان حضرت الیاس از این قرار است:

- «وَ إِنَّ إِلْياسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ (123) ... (129) سَلامٌ عَلى‏ إِلْ‏ياسِينَ (130) إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ (131) إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِينَ (132)»

اگر چنین سیاقی با این درجه از وضوع و قوت نتواند به دستور روایات عرض بر قرآن رادع روایات معارض - بر فرض عدم امکان جمع باشد- چگونه می‌توان به کارکرد روایات عرض بر قرآن دست یافت؟

مثال 2: در آیه 222 سوره بقره دو قرائت نقل شده «یَطهُرنَ» با سکون طاء و «یَطَّهَّرنَ» با طای مشدد و مفتوح و تشدید هاء. قرائت موجود سکون طاء است. وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الْمَحِيضِ ۖ قُلْ هُوَ أَذًى فَاعْتَزِلُوا النِّسَاءَ فِي الْمَحِيضِ ۖ وَلَا تَقْرَبُوهُنَّ حَتَّى يَطْهُرْنَ فَإِذَا تَطَهَّرْنَ فَأْتُوهُنَّ مِنْ حَيْثُ أَمَرَكُمُ اللَّهُ ۚ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ وَيُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ (بقره، 222)

بررسی بلاغی و زیبایی‌شناختی آیه نشان می‌دهد قرائت موجود صحیح و قرائت رقیب ناپذیرفتنی است. توضیح مطلب:

«يَطْهُرْنَ» یعنی پاک شدن از حیض و «تَطَهَّرْنَ» فعل ماضی بر وزن تفعّلن از باب تفعّل بر «مطاوعه» (اثر پذیری ) دلالت دارد؛ یعنی خود را طاهر کردند حال یا با شستشو و یا با غسل که تفسیر آن برعهده اهل بیت ع است. نکته مهم این است که اگر آیه روشن باشد، مطابق روایات عرض بر قرآن خود ملاک ارزیابی روایات خواهد بود ولی اگر ابهامی داشته باشد، ما با کمک روایات ابهام آن را می‌زداییم. حال می‌پرسیم آیا آیه ابهامی دارد؟ به نظر می‌رسد آیه هیچ ابهامی ندارد و معنای آن کاملاً روشن است؛ زیرا‌ قرآن دستور می‌دهد تا پاک شدن از حیض از زنان اجتناب کنید و پس از پاکی نیز تا تطهیر همچنان اجتناب کنید. اگر «يَطْهُرْنَ» مطابق قرائت دوم بود (یَطَّهَّرنَ)، معنای تطهیر وپاک کردن می‌داد و در این صورت این سؤال و شبهه پیش می‌آمد که قبل از اتمام زمان عادت و بعد از انقطاع خون، در صورت تطهیر اجتناب از زن لازم نیست. همچنین بر اساس این قرائت نقش اتمام دوره حیض و زمان غسل مشخص نیست و ابهام بر عبارت سایه انداخته است ولی قرائت موجود این شبهه را برطرف کرده است؛ بنابراین معنای آیه روشن و از این قرار است که الزاماً از زنان تا پایان عادت و نیز تا بعد از تطهیر (به غسل یا شستشو که بیان آن موکول به روایات است) اجتناب کنید. فای تفریع نیز نشان می‌دهد که تطهیر با غسل پس از پاک شدن از خون حیض است. (برای آگاهی بیشتر ر.ک: طبرسی، 1372ش، ج‏2، ص: 561 و563؛ طباطبائی، بی‌تا، ج‏2، ص 210)

اگر تطهیر را غسل بگیریم – چنان که غالب روایات بر آن دلالت دارند – واجب است تا پایان غسل از زنان اجتناب کرد و قبل از غسل جایز نیست و در هر صورت حمل «تطهّرن» بر استحباب بدون تکیه بر روایات خلاف قواعد زبان عربی و خلاف بلاغت و خلاف منطوق آیه است و از این جهت آیه ابهامی ندارد.

ب/2) روایات

در مثال 2 فوق الذکر، با قرینه زیبایی‌شناختی و بلاغی توانستیم از بین دو قرائت، یکی را مردود و قرائت دیگر یعنی قرائت موجود را تثبیت کنیم و بر اساس آن به ظهوری روشن برای آیه برسیم. اکنون آیه با ظهورش ملاکی برای سنجش روایات است نه آن‌که برخی روایات را قرینه بر تفسیر آیه بگیریم ؛ نتیجه این که تنها روایاتی پذیرفته می‌شود که با ظاهر زیبایی‌شناختی و بلاغی آیه موافق باشد. روایات باب را می‌توان در وسائل، کتاب الطهاره، ابواب الحیض دید. در این روایات از ابعاد مختلف اختلاف وجود دارد؛ ولی عمده آن‌ها حرمت قبل از غسل و یا کراهت قبل از غسل و یا استحباب بعد از غسل را مطرح کرده‌اند که چون ظاهر آیه کاملاً‌ روش است و ابهامی ندارد، برای حل مشکل می‌باید روایات را بر آیه عرضه کنیم که نتیجه آن حرمت قبل از غسل می‌شود.

نتیجه این که بلاغت در آیه بسان یک قرینه موفق به یاری تفسیر و فهم دقیق متن آمد و توانست قرائت مخالف قرائت موجود را به سهم خود مردود اعلان کند.

مثال هابیل و قابیل مائده: 27 تا 32

وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبا قُرْباناً فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِما وَ لَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ الْآخَرِ قالَ لَأَقْتُلَنَّكَ قالَ إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ (27) لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَيَّ يَدَكَ لِتَقْتُلَنِي ما أَنَا بِباسِطٍ يَدِيَ إِلَيْكَ لِأَقْتُلَكَ إِنِّي أَخافُ اللَّهَ رَبَّ الْعالَمِينَ (28) إِنِّي أُرِيدُ أَنْ تَبُوءَ بِإِثْمِي وَ إِثْمِكَ فَتَكُونَ مِنْ أَصْحابِ النَّارِ وَ ذلِكَ جَزاءُ الظَّالِمِينَ (29) فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخِيهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الْخاسِرِينَ (30) فَبَعَثَ اللَّهُ غُراباً يَبْحَثُ فِي الْأَرْضِ لِيُرِيَهُ كَيْفَ يُوارِي سَوْأَةَ أَخِيهِ قالَ يا وَيْلَتى‏ أَ عَجَزْتُ أَنْ أَكُونَ مِثْلَ هذَا الْغُرابِ فَأُوارِيَ سَوْأَةَ أَخِي فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمِينَ (31) مِنْ أَجْلِ ذلِكَ كَتَبْنا عَلى‏ بَنِي إِسْرائِيلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِي الْأَرْضِ فَكَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعاً وَ مَنْ أَحْياها فَكَأَنَّما أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعاً وَ لَقَدْ جاءَتْهُمْ رُسُلُنا بِالْبَيِّناتِ ثُمَّ إِنَّ كَثِيراً مِنْهُمْ بَعْدَ ذلِكَ فِي الْأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ (32)»

مطابق نظر مشهور که منبعث از برخی روایات است، قرار شد هابیل و قابیل به پیشگاه خدا قربانی یا هدیه‌ای بیاورند، هابیل قربانی با ارزشی ارائه کرد ولی قابیل با این‌که توان داشت، ولی چیز با ارزشی ارائه نکرد. نتیجه این که خدا قربانی هابیل را پذیرفت و قربانی یا هدیه قابیل را که گندم درجه پایینی بوده، نپذیرفت.

قابیل به شدت عصبانی شده و به هابیل حسادت می‌ورزد و او را به مرگ تهدید می‌کند، اما هابیل در پاسخ از خویشتن‌داری خود سخن گفت و علت نپذیرفتن قربانی قابیل را «عدم تقوا»‌ بیان کرد؛ یعنی چون تو انسان با تقوایی نیستی، خدا از تو نپذیرفت.

آنچه بیان شد، خلاصه داستان بر اساس روایات است. اما این روایات زمانی حجت‌اند (بر فرض صحت سند) که در عرضه با آیات مربوط معارض شناخته نشوند. برای ارزیابی روایات ابتدا لازم است دریافت روشنی از آیات داشته باشیم:

1. در آیات علت قربانی (هدیه) و نیز نوع آن مهم نبوده و به آن‌ها اشاره نشده است؛ همان گونه که نام دو برادر مهم نبوده فقط یکی «برادر با ایمان و تقوا و عاقل و فهمیده»‌ و دیگری «برادر بی‌تقوا، حسود و جنایت‌کار» معرفی شده‌اند.

2. علت پذیرش و نپذیرفتن قربانی نیز «تقوا»‌ بیان شده است؛ یعنی قابیل چون انسان با تقوایی بوده قربانی‌اش پذیرفته شده و قابیل چون انسانی بی‌تقوا و معصیت‌کار بوده، قربانی یا هدیه‌اش پذیرفته نشده است و ربطی به خوب یا بد بودن هدیه ندارد (بر اساس ظاهر آیه).

چنان که دیده می‌شود، تا اینجای کار بین آیات و روایات تعارضی در علت عدم پذیرش دیده می‌شود؛ زیرا در آیه علت بی‌تقوایی قابیل و در روایات علت بخل او بیان شده است. اگر بخواهیم بین روایات و ظاهر آیه جمع کنیم، باید بگوییم:‌ قابیل در خصوص ارائه قربانی یا هدیه تقوا نداشته است؛ یعنی با این که می‌توانسته چیز خوبی ارائه کند، چون بی‌تقوا بوده و برای خدا جایگاهی قائل نبوده، چیز بی‌ارزش یا کم‌ارزش ارائه کرده است؛ اما باید پرسید رابطه «تقوا»‌ و «بخل» چیست و آیا بلاغت قرآن تحمل اطلاق «بی‌تقوایی» بر بخل را دارد؟

حال برویم سراغ نقد:

مسئله ارزش قربانی و هدیه برگرفته از روایات است و روایات را پیش از استفاده باید بر قرآن عرضه کرد. اگر در عرضه بر قرآن تعارضی دریافت شود، روایات کنار گذاشته می‌شود هرچند صحیح السند باشد، چه رسد به این روایات که به لحاظ سندی وضع چندان جالبی ندارند و بدتر این‌که داستان حضرت آدم ع معرکه خیال‌پردازی‌های خیال‌پردازان بوده و انبوهی از روایات باطل در باره آن در دسترس است که اصطلاحاً‌ جزو «اسرائیلیات» است.

حال وقتی روایات را به قرآن عرضه می‌کنیم، می‌بینیم با ظاهر قرآن تعارض دارند؛ زیرا در ظاهر قرآن سخنی از ارزش قربانی به میان نیامده بود، بلکه علت «تقوا» ذکر شده و تقوای در ارائه قربانی نوعی جمع تحمیلی و به اصطلاح عوام «زورکی» بین ظاهر آیات و روایات و مستلزم این است که «بی‌ تقوایی» شامل «بخل» نیز بشود.

باید دید آیا شاهد یا قرینه‌ای وجود دارد که این استدلال را پشتیبانی کند؟

باز به سراغ آیات فوق رفته و آن‌ها را مجددا بررسی می‌کنیم:

قربانی قابیل پذیرفته نشد، قابیل به شدت عصبانی شد، حسادت کرد و برادر را به قتل تهدید نمود، و ادامه داستان. به نظر می‌رسد این شدت عصبانیت و حسادت نمی‌تواند برخاسته از نپذیرفتن قربانی‌ای باشد که مقصر اصلی کم‌ارزش بودن آن خود قابیل است، بلکه صورت درست‌تر که مطابق ظاهر آیات نیز هست، این است که هر دو برادر قربانی مشابه یا با ارزش یکسان ارائه کرده‌اند و چون قربانی او پذیرفته نشده، به شدت عصبانی شده و حسادت کرده است؛ یعنی قابیل به فهم خود قربانی‌اش باید پذیرفته می‌شده و چون پذیرفته نشده عصبانی شده است؛ زیرا او متوجه شرط معنوی آن نبوده است وگرنه به جای خدا یا هابیل خود را مقصر می‌دانسته است.

از این گذشته در ظاهر آیه نیامده که قابیل خود یا برادرش را مقصر دانسته باشد، بلکه او از خدا عصبانی شده که چرا قربانی برادر را پذیرفت ولی از او نپذیرفت که حالی که انتظار داشت از هر دو پذیرفته شود؛ از این رو قتل برادر صرفا از روی حسادت و در راستای انتقام از خدا بوده است؛ خدایی که هدیه هابیل را پذیرفت و هدیه او را نپذیرفت در حالی که در ظاهر دلیل موجهی برای این تفاوت در پذیرش نمی‌دید.

در روایتی آمده که ابلیس به قابیل گفت یا الهام کرد که برادرت را به قتل برسان؛ زیرا اگر این‌کار را نکنی، در آینده فرزندان او به دلیل پذیرش هدیه او و ردّ هدیه تو، بر فرزندان تو افتخار خواهند کرد و این کار سبب سرافکندگی فرزندان تو خواهد شد. اگر این روایت را بپذیریم، معنای آن این است که قتل برادر انتقام از خدا نبوده بلکه صرفا حسادت و پیش‌گیری از مصیبت فردای فرزندان خود بوده است که در این صورت بخشی از استبعاد فوق (این قسمت که اگر خود قابیل با ارائه هدیه کم ارزش مقصر بود و متوجه این معنا می‌شد، به طور طبیعی مقصر را خدا یا برادر نمی‌دانست و سراغ قتل نمی‌رفت بلکه در صورت امکان به فکر تهیه قربانی/ هدیه بزرگ‌تر و بهتری می‌افتاد) رفع می‌شود ولی بخش دیگر همچنان باقی می‌ماند (منظور سخن هابیل در خصوص عدم پذیرش به دلیل بی‌تقوایی نه کم ارزشی هدیه است).

اما ظاهر آیات فوق هیچ قرینه‌ای بر این روایت (قتل برای پیش‌گیری از حقارت فرزندان) ندارد و صرفا پذیرش و عدم پذیرش هدیه را عامل حسادت و تهدید به قتل بیان می‌کند.

ضمناً از تصمیم به قتل می‌توان به اهمیت این واقعه (یعنی قربانی/ هدیه دادن) و حساس بودن آن پی برد.

در مجموع اگر بخواهیم داستان را شسته رفته درک کنیم، باید عبارات را بدون روایات بفهمیم؛ یا به تعبیر دیگر نوعی تعارض بین آیات و روایات مربوط به این داستان که بیان کننده ارزش هدیه و نیز علت قتل است، دیده می‌شود که رفع و توجیه و جمع آن‌ها چندان ساده نیست؛ زیرا ارائه هدیه کم‌ارزش مربوط به صفت بخل است و ارتباطی به تقوا ندارد و مشمول تقوا کردن آن چندان ساده نیست.

نکته درس‌آموز داستان:

مطابق تفسیر زیبایی‌شناختی ارائه شده (تفسیر مختار و مطابق با ظاهر آیه که علت نپذیرفتن را مطلق بی‌تقوایی می‌داند و نه بی‌تقوایی در ارائه هدیه کم‌ارزش یا بی‌تقوایی در ابعاد مالی) خدا انفاق‌های انسان‌های بی‌تقوا را نمی‌پذیرد و این خط قرمز پذیرش انفاق‌های مالی است.

در تورات‌ وبعضی روایات اسلامی آمده که هابیل بهترین گوسفند و قابیل بدترین قسمت زراعت ...

اگر علت عدم پذیرش به جنس و نوع هدیه بازمی‌گشت، می‌بایست اشاره ای به آن می‌شد. گذشته از این که تقوا به صراحت و بدون واسطه شامل بخل نمی‌شود.

تأثیر بلاغت در نقد و ارزیابی روایات.

ب/3) احتمالات تفسیری

در داستان حضرت موسی ع آن زمان که فرعونیان او را از آب گرفتند، اختلاف است که آیا مادر به نزد او تردد داشت تا او را شیر دهد و یا او را به مادر سپردند تا در دامان او بزرگ شود؛ یعنی اختلاف در ماندن در کاخ یا ترک آن است. برخی مفسران وجود قرینه بر هر یک از دو احتمال یاد شده (حضور موسی ع نزد مادر یا تردد مادر به کاخ در فواصل معین) را انکار کرده‌اند، (ر.ک:‌ مکارم شیرازی و دیگران، 1371ش، ج‏16، ص 36) لیکن قرائن زیبایی‌شناختی متعددی بر یکی از دو احتمال وجود دارد.

نخستین قرینه زیبایی‌شناختی «فَرَدَدْناهُ إِلى‏ أُمِّهِ» است که از بازگشت فرزند به مادر سخن می‌گوید و اگر برعکس بود، زیبنده بود این فراز آیه رسیدن مادر به وصال فرزند را گزارش کند نه برعکس آن را.

قرینه زیبایی‌شناختی دوم عبارت «وَ حَرَّمْنَا عَلَيْهِ الْمَرَاضِعَ مِن قَبْلُ فَقَالَتْ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى‏ أَهْلِ بَيْتٍ يَكْفُلُونَهُ لَكُمْ وَ هُمْ لَهُ نَاصِحُون‏» (قصص، 12) زیرا سخن از «اهل بیت» است نه دایه.

قرینه سوم زیبایی‌شناختی، خاتمه ایغالیه (کلام زائد حاوی نکته مفید) همین آیه است که بر نقش «اهل بیت» تأکید دارد: «وَ هُمْ لَهُ ناصِحُونَ» و نشان می‌دهد موسی ع در دوران شیرخوارگی در دامان مادر و در خانه او بزرگ شده نه در کاخ فرعون.

ج) تفسیر زیبایی‌شناختی درون‌سوره‌ای/ ساختاری (در راستای اهداف و مقاصد و در پیوست زیبا با آیات همجوار)

این نگاه زیبایی‌شناختی به آیات قرآن را تفسیر ساختاری نیز می‌نامند و نمونه روشن چنین تفسیر زیبایی‌شناختی ساختاری «التفسیر البنائی للقرآن الکریم» نوشته محمود البستانی است. در خصوص قصص قرآن و در چنین نگاه تفسیر زیبایی‌شناختی درون‌سوره‌ای، حضور یک داستان یا فرازی از آن و یا حضور موضوعی در یک سوره با توجه به موضوعات دیگر سوره و اهداف و مقاصد آن بررسی می‌شود؛ برای مثال، داستان حضرت موسی ع در فرازها و مقاطع کوتاه یا بلند در سوره‌های متعددی آمده است، لیکن این‌که چه مقطعی در کدام سوره آمده، با چه لحنی آمده، بر کدام عنصر آن تأکید شده، به اجمال یا تفصیل گزارش شده، و مسائلی از این دست وابسته به محتوای سوره و اهداف و مقاصد آن و هماهنگی و تناسب بین موضعات دیگر طرح شده در آن سوره است. نمونه روشن این فرازها را می‌توان در فرازهای مربوط به حضرت موسی ع در سوره‌های یونس و مؤمنون مشاهده کرد:

یونس: «ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسى‏ وَ هارُونَ إِلى‏ فِرْعَوْنَ وَ مَلائِهِ بِآياتِنا فَاسْتَكْبَرُوا وَ كانُوا قَوْماً مُجْرِمِينَ (75) ... وَ ما نَحْنُ لَكُما بِمُؤْمِنِينَ (78)

مؤمنون: «ثُمَّ أَرْسَلْنا رُسُلَنا تَتْرا ... (44) ُثمَّ أَرْسَلْنا مُوسى‏ وَ أَخاهُ هارُونَ بِآياتِنا وَ سُلْطانٍ مُبِينٍ (45) إِلى‏ فِرْعَوْنَ وَ مَلائِهِ فَاسْتَكْبَرُوا وَ كانُوا قَوْماً عالِينَ (46) ... لَعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ (49)

در این دو سوره سخن از ارسال پیامبران است و مقام با تفصیل و تکثیر پیامبران تناسب دارد و از این گذشته، نظر بر بیان تفصیلی حوادث آن‌ها و مردمانشان نیست؛ از این رو دیده می‌شود:

اولاً: در هر دو سوره نام حضرت موسی و برادرش هارون – علیهما السلام- به صراحت آمده است، در حالی که در شماری از سوره‌های قرآن چون مقام بیان اصل مأموریت بوده و نه افرادی که مأمور به انجام آن بوده‌اند، تنها نام حضرت موسی ع که محور ابلاغ دین و رسالت بود، به میان آمده و نامی از هارون که وزیر و همکار تابع او بود، به میان نیامده است؛ مانند: فَلَمَّا جاءَهُمْ مُوسى‏ (قصص، 36)؛ ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسى (اعراف، 103)‏؛ وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى (هود، 96)؛ وَ فِي مُوسى‏ إِذْ أَرْسَلْناهُ (ذاریات، 38)؛ اذْهَبْ إِلى‏ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى (نازعات، 17).

ثانیاً: تنها فرازی که بر اصل مسئله تبلیغ و رسالت دلالت دارد، آمده است و به مسائل بسیار دیگر از داستان حضرت موسی ع که در سوره‌های دیگر گاه با تفصیل بیان شده، اشاره نشده است.

ثالثاً: در سوره مؤمنون متناسب با سیاق و بافتار سوره، به داستان حضرت موسی ع به صورت بسیار مختصر و در حدود سه سطر و چهار آیه کوتاه اشاره شده و در سوره یونس نیز کل داستان به صورت مختصر و در 17 آیه کوتاه گزارش و به جزئیات دیگر توجه نشده است و این در حالی است که در برخی سوره‌ها داستان حضرت موسی ع به تفصیل در ده‌ها آیه بیان شده و به جزئیات زیادی پرداخته شده است.

در خصوص تناسب درون‌سوره‌ای نمونه روشن را می‌توان در سوره بقره و دیگر سوره‌های مدنی مشتمل بر فرازهایی از داستان حضرت موسی ع و قوم بنی‌اسرائیل مشاهده کرد. در این سوره‌ها و به ویژه سوره بقره رویکرد در داستان حضرت موسی ع حوادث و مسائل اجتماعی و بیان اخلاق و رفتار و بررسی اندیشه‌های بنی‌اسرائیل است و چنین رویکردی با محتوای این سوره‌ها از یک سو و حوادث و رخدادهای جامعه اسلامی آن روز کاملاً همسو است؛ چنان‌که- در خصوص داستان حضرت موسی ع- در سوره‌های مکی مباحث توحیدی و تبلیغی و نجات و پیروزی حضرت موسی ع بر طاغوت زمان در کانون توجه است و در سوره‌های مدنی به ویژه سوره بقره مباحث اجتماعی محور اصلی سخن است و همین طور بسیاری از مباحث دیگر.

جنبه مهم دیگر تفسیر زیبایی‌شناختی ساختاری/ درون‌سوره‌ای توجه به عبور هنری از یک موضوع به موضوع دیگری در درون یک سوره‌ای است به نحوی که خواننده احساس پاره پاره بودن کلام را ندارد و آن را با تنوع موضوعات مطرح شده، به لحاظ آوایی و گریزهای پیوند دهنده دو موضوع کنار هم، کاملاً‌ منسجم احساس می‌کند، هرچند دریافت ساختار پیوسته سوره نیاز به تأمل بیشتر داشته باشد.

از باب الکلام یجر الکلام ولی در راستای هدف کلی سوره؛ مثلا اگر هدف اصلی سوره تربیت اجتماعی باشد، هر سخن و موضوعی که به نوعی به این هدف مرتبط باشد، می‌توان در قالب الکلام یجر الکلام مطرح شود البته در خصوص قرآن، الکلام یجر الکلام هدایت شده است.

د) تفسیر زیبایی‌شناختی بین‌سوره‌ای

تناسب زیبایی‌شناختی بین سوره‌ای را به راستی می‌توان ساحتی اعجازین به شمار آورد! این مطلب را با تمرکز بر داستان حضرت موسی توضیح می‌دهیم. چنان‌که روشن است خدای متعال داستان حضرت موسی ع را در حلقه‌ها و مقاطع و فرازهایی تقسیم کرده و در سوره‌های مکی و مدنی متناسب با اهداف و مقاصد و موضوعات سوره و حوادث جاری جامعه اسلامی و وقایع بیرونی ارائه کرده است، لیکن این تناسب به همین‌جا ختم نمی‌شود؛ یعنی افزون بر تناسب درون‌سوره‌ای و فرا‌سوره‌ای، تناسب دیگری را نیز لحاظ کرده و آن «تناسب بین‌ سوره‌ای» است. تناسب بین سوره‌ای در دو سطح قابل بررسی و ردیابی است؛ نخست این‌که فرازها بسان حلقه‌های منطقی و منظم، تکمیل کننده یک پازل‌اند؛ یعنی هر فرازی قطعه‌ای از یک تصویر بزرگ را حمل کرده و نقشی در تکمیل این تصویر فراسوره‌ای دارد. سطح دیگر مدیریت منظم و فوق العاده فرازهای تکراری است؛ بدین معنا که گاه یک قطعه از تصویر بزرگ و پازل فراسوره‌ای خود به شکل‌های مختلف در چند سوره تکرار شده و گویا همان یک قطعه خود به قطعاتی تقسیم شده است؛ برای مثال، آمدن حضرت موسی ع به کوه طور و سخن گفتن او با خدا و مبعوث شدن به رسالت و مأموریت یافتن به تبلیغ آیین درست و مبارزه با اندیشه‌ها و سنت‌ها و رفتارهای باطل و نیز ورود به کاخ فرعون و محاجه با او و ارائه معجزات، در سوره‌های مختلف به شیوه‌های مختلفی بیان شده که گاه از سوی ناآگاهان مورد طعن قرار گرفته و به تکرار متهم شده است، حال آن‌که

اولاً: تکرار این فرازها از جهت درون‌سوره‌ای و پشتیبانی مباحث و اهداف و مقاصد سوره ضرورتی اجتناب‌ناپذیر بوده است؛ درست مانند آدرس‌های مکرر درون یک مقاله دائرة المعارفی به یک موضوع و یا مرجع. به بیان دیگر، گاه یک فراز در سوره‌ای با توجه به موضوع و سیاق آیات آن مفهومی را به مخاطب القا می‌کند و همان فراز در سوره‌ای دیگر با توجه به تغییر موضوع و سیاق، مفهومی دیگر را القا می‌نماید؛ برای مثال، شخصی مشکلی برایش پیش می‌آید. در همین حین، مادرش از او خواسته‌ای دارد و فرزند رفع مشکل را رها کرده و به دنبال خواسته مادر می‌رود. مادر نیز برای رفع مشکل او دعا می‌کند و در نهایت مشکل به شکل معجزه‌واری برطرف می‌شود. حال یک وقت سخن در باره استجابت دعای مادر است و ما این داستان را ضمیمه می‌کنیم و زمانی دیگر سخن در باره نحوه تعامل فرزندان با والدین است و ما باز به این داستان اشاره می‌کنیم و بار سوم سخن از راه‌های حل‌ مشکلات است و باز ما به این داستان اشاره کرده و می‌گوییم یک راه حل نیز دعای مادر است؛ یعنی یک داستان را سه بار و به سه مناسبت و با سه هدف متفاوت بیان کردیم و مخاطب از بیان این داستان تکراری سه برداشت متفاوت داشت.

ثانیاً: در هر سوره تنها اصل مطلب یک حلقه و فراز داستان تکرار شده و جزئیات متفاوت و تکمیل‌کننده حلقه است به مانند تقسیم یک قطعه از یک پازل به قطعات جزئی‌تر لیکن قطعاتی با همپوشانی بخشی از اجزاء؛ یعنی مثلاً‌ اگر محلی که موسی ع در آن با خدا سخن گفت، پنج ویژگی داشته باشد، در یک سوره دو ویژگی و در سوره‌ای دیگر یکی از دو ویژگی پیشین به همراه ویژگی جدید و در سوره سوم دو ویژگی سابق با یک ویژگی جدید و همین‌طور سوره‌های دیگر تا همه ویژگی‌های یک حادثه در چند بار تکرار یک فراز بازگوشود به گونه‌ای که با جمع‌بندی فرازهای تکراری از یک داستان، ویژگی‌های محل آن واقعه کامل ‌شوند. نمونه این روش در بیان را می‌توان برای مثال در شرایط و موقعیت کوه طور که حضرت موسی ع در آن‌جا به رسالت مبعوث شد و نیز به طور روشن‌تر در حوادث رخ داده در کاخ فرعون آن زمان که حضرت موسی ع و برادرش برای ابلاغ رسالت به آن‌جا رفتند، به خوبی مشاهده کرد. (ر.ک: قصص، 30؛ طه، 12؛ نمل، 8؛ مریم، 52 و ...)

ثالثاً: در هر بار تکرار یک فراز از داستان، گریزها و پیوست‌های معرفتی جدید و متناسب با اهداف و مقاصد سوره و یا فراسوره‌ای همراه شده است که نمونه روشن آن را می‌توان در لابه‌لای آیات 28- 45 سوره مؤمن و به ویژه آیات 39 و 40 مشاهده کرد. (برای آگاهی بیشتر ر.ک: تفسیر زیبایی‌شناختی داستان حضرت موسی ع، جواهری، دست‌نویس)

رابعاً: هر بار تکرار در لحن و نقاط کانونی و محوری و نیز کوتاهی یا بلندی فراز با بافتار و سیاق سوره متناسب است؛ از این رو فرازی در سوره‌ای که اقتضای آن وجود داشته باشد، بلند و در سوره‌ای دیگر کوتاه و به اشاره است که نمونه آن را می‌توان در داستان حضرت موسی ع در سوره‌های یونس و مؤمنون دید. (نقل از: تفسیر زیبایی‌شناختی داستان حضرت موسی ع، جواهری، دست‌نویس)

ه) تفسیر زیبایی‌شناختی فرا‌سوره‌ای

تناسب فراسوره‌ای نیز بُعدی دیگر در تفسیرزیبایی‌شناختی قرآن کریم است که در قصص قرآن به صورت ویژه ظهور می‌یابد. برای تقریب به ذهن می‌توان به تناسب فیلم‌های سیما با تقویم روز مثال زد؛ یعنی مثلاً به مناسبت ایام محرم فیلم‌ها و سریال‌هایی با محتوایی عاشورایی پخش می‌شود و در ایام نوروز همین تناسب در پخش فیلم‌ها رعایت می‌شود. در ماه مبارک رمضان سریال‌هایی با محتوای متناسب با روزه‌داری و اخلاق روزه‌داران و برکات آن و در روزهای منتهی به روز قدس، فیلم‌های حماسی و مقاومت در فهرست پخش قرار می‌گیرد و به همین ترتیب تلاش می‌شود حداکثر تناسب محتوای فیل‌ها و سریال‌ها و برنامه‌های تلویزیون و رادیو با تقویم روز رعایت شود. همین تناسب را می‌توان در مورد موضوعات مطرح شده در سوره‌های قرآن و حوادث جاری و نیز کلیت قرآن و مقطع زمانی و مکانی نزول جستجو کرد. برای مثال، در اوائل بعثت و تبلیغ دین مبین اسلام، زمانی که پیامبر اکرم ص به ظاهر در موضع ضعف است و به دلداری و قوّت قلب نیاز دارد، داستان پیامبران الهی و مواجهه آن‌ها با طواغیت زمان و پیروزی بر آن‌ها و حمایت الهی از رسولان خود بازگو می‌شود و آن‌گاه که حکومت اسلامی در مدینه تحقق یافت، جهت نقل داستان‌ها و موضوعات به سویی می‌گراید تا این جامعه نوپای اسلامی را هدایت کرده و استحکام بخشد. روشن است تناسب زیبای فراسوره‌ای بدین معنا نیست که لزوماً هر موضوعی که در قرآن ارائه شده، تناسبی با بیرون دارد؛ زیرا رسالت قرآن فرازمانی و فرامکانی است و به مقتضای آن، گاه برخی مباحث و مسائل مجرد از حوادث جاری در جامعه اسلامی ارائه شده است.

داستان طالوت و جالوت

أَ لَمْ تَرَ إِلَى الْمَلَإِ مِنْ بَنِي إِسْرائِيلَ مِنْ بَعْدِ مُوسى‏ إِذْ قالُوا لِنَبِيٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنا مَلِكاً نُقاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ قالَ هَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتالُ أَلاَّ تُقاتِلُوا قالُوا وَ ما لَنا أَلاَّ نُقاتِلَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ قَدْ أُخْرِجْنا مِنْ دِيارِنا وَ أَبْنائِنا فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتالُ تَوَلَّوْا إِلاَّ قَلِيلاً مِنْهُمْ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ (246) وَ قالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طالُوتَ مَلِكاً قالُوا أَنَّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنا وَ نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَ لَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمالِ قالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاهُ عَلَيْكُمْ وَ زادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ وَ اللَّهُ يُؤْتِي مُلْكَهُ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ (247)

و) تفسیر زیبایی‌شناختی فراقرآنی

می‌دانیم قرآن به رغم فرازمانی و فرامکانی بودن، ناگزیر در زمان و مکان مشخصی نازل شد و همین امر تأثیراتی در ظاهر آن برجای گذاشته که ساحتی زیبایی‌شناختی دارد؛ برای مثال، با این‌که بر اساس برخی روایات بالغ بر صدهزار پیامبر وجود دارد، لیکن در قرآن تنها از شماری معدود یاد شده و قریب به اتفاق آن‌ها ساکن در غرب آسیا (خاور میانه) بوده‌اند و حتی آثاری از محل زندگی بعضی از آن‌ها – مانند قوم ثمود - در مسیر عبور کاروان‌های ساکنان حجاز قرار داشته و مردم اجمالاً‌ با داستان برخی از آن‌ها آشنا بوده‌اند. همین امر جذابیت داستان‌های قرآن و درس‌آموزی و باورپذیری آن‌ها را افزایش می‌داد و این بعدی مهم در تفسیر زیبایی‌شناختی بیان قرآن است. افزون بر قصص قرآن، این جنبه در خصوص مثال‌ها، تشبیهات، تمثیلات و مانند آن‌ها- البته همراه با قرینه‌ای دال بر عدم تخصیص محتوا به آن‌ها- قابل جستجو و پیگیری است و این ساحتی زیبا در بررسی محتوای قرآن کریم است.

نتیجه این‌که ما در تفسیر زیبایی‌شناختی هر سوره و آیه‌ای از آیات قرآن شش بعد را در نظر می‌گیریم: گرایش زیبایی‌شناختی، روش ‌زیبایی‌شناختی، زیبایی‌شناختی درون ‌سوره‌ای، بین سوره‌ای، فراسوره‌ای، و فرا‌قرآنی.

نتایج بحث

1. تفسیر زیبایی‌شناختی قلمرو وسیع و گونه‌های متعددی دارد و یکی از مهم‌ترین قرائن تفسیری را به دست می‌دهد.

2. تفسیر زیبایی شناختی با تفسیر بلاغی هرچند در بیشتر دامنه مشترک‌اند، لیکن از جهت جهات متعدد تفاوت‌هایی دارند. نسبت تفسیر زیبایی‌شناختی و تفسیر بلاغی به لحاظ ملاحظه دانش بلاغت من وجه و به لحاظ ملاحظه متن بلاغی خاص و عام مطلق است.

3. تفاوت دو تفسیر زیبایی‌شناختی و بلاغی از جهت مفهوم‌شناسی: در تفسیر بلاغی اثرگذاری بر مخاطب در کانون توجه است ولی در تفسیر زیبایی‌شناختی جنبه هنری و زیبایی کاربست عناصر مورد عنایت است؛ یعنی عنصری زیبا از جهت کارکرد بلاغی آن ذیل تفسیر بلاغی و از جهت زیبایی‌شناختی آن ذیل تفسیر زیبایی‌شناختی است، هرچند نتیجه یکسان باشد.

4. تفاوت دو تفسیر زیبایی‌شناختی و بلاغی از جهت هرمنوتیکی: در تفسیر زیبایی‌شناختی قصد مؤلف دخالتی ندارد ولی در متن بلاغی قصد مؤلف مورد توجه است، هرچند در مورد قرآن به جهت علم مطلق پروردگار، این تفاوت وجود ندارد.

5. از گونه‌های تفسیرزیبایی‌شناختی، تفسیر روشی و بین سوره‌ای از قلمرو تفسیر بلاغی خارج است ولی با نگاه توصیفی به تفاسیر بلاغی موجود می‌توان گونه‌های روشی، درون‌سوره‌ای، فراسوره‌ای و فراقرآنی را نیز تا حدود زیادی به آن دو ملحق کرد؛ یعنی تفاسیر موجود بلاغی بیشتر معطوف به گرایش‌اند تا گونه‌های دیگر.

6. از بین گونه‌های تفسیر زیبایی‌شناختی، گونه روشی آن در جایگاه یکی از مهم‌ترین قرائن پرکاربرد و تأثیرگذار تفسیری نقش ایفا می‌کند که می‌توان آن را یکی از مغفول‌ترین قرائن تفاسیر موجود قلمداد کرد.

کتابنامه

...............


  1. [t1]اسناد خبری (خبر، مسندالیه، مسند)
  2. قصر.
  3. انشاء.
  4. وصل و فصل.
  5. ایجاز و اطناب و مساوات.[۱]

740) آیات حجاب و نقد شبهات (تجمیع سه مقاله)

این مقاله حاصل تجمیع سه مقاله ذیل است:

1. «آیات حجاب و چالش‌های معاصر (نقد شبهات)»، شبهه‌پژوهی مطالعات قرآنی، سال 1399، شماره 2.

2. «نقد محتوایی روایات ترتیب نزول با تأکید بر آیات حجاب»، پژوهش‌های قرآنی، سال 1400، شماره 98.

3. «داستان حجاب»، ماهنامه الکترونی معارف (ویژه استادان معارف، مبلغان و دفاتر نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه‌ها)، شماره 10، سال 1401.

باسمه تعالی

آیات حجاب و نقد شبهات[1]

سیدمحمدحسن جواهری[2]

چکیده: یکی از شبهات پر تکرار شبکه‌های مجازی عدم الزام به حجاب در عصر نبوی و پیامد آن عدم جواز الزام به حجاب یا به اصطلاح حجاب اجباری در عصر کنونی است. اهمیت نداشتن حجاب، و بسنده بودن حجاب حداقلی به دلیل تأخیر در نزول آیات حجاب، و نزول حجاب حداکثری (جلباب) بر نزول حجاب حداقلی (خمار) از دیدگاه برخی بر پایه غالب روایات ترتیب نزول، و نیز رفع حکم حجاب با رفع حکمت آن- که مصونیت زنان از آزار بیماردلان است- چالش‌ها و شبهات دیگر حجاب می‌باشد که فراروی تحقیق درباره آیات حجاب و چگونگی تحقّق و رواج آن در عصر نزول با وجود بقای فرهنگ جاهلی است. به باور نگارنده به‌رغم تلاش‌های فراوانی که تا کنون برای شبهه‌زدایی از قانون حجاب و مسائل پیرامونی آن صورت گرفته، هنوز زوایای نکاویده و مجال تلاش‌های تازه وجود دارد و می‌توان به شبهات فوق افزون بر آنچه دیگران با گرایش‌های فقهی- حقوقی ارائه کرده‌اند، پاسخ‌هایی مبتنی بر آیات قرآن ارائه داد. طبیعی است پاسخ مبتنی بر آیات قرآن با توجه به منبعیت آیات برای هر پژوهش دینی و اولویت آن، از اهمیت بسیار زیادی برخوردار است و در مورد شماری از شبهات که خاستگاه اصلی آن‌ها استفاده نادرست از تفاسیر ناصحیح و یا برداشت‌های ناصواب از آیات حجاب است، نقشی کلیدی و ممتاز و بسا یگانه برعهده دارد. بر اساس تحقیق پیش‌رو، مبتنی بر پژوهش روش‌مند در آیات حجاب و شرایط معاصر نزول قرآن و با تمرکز بر چهار محور چرایی تأخیر حکم حجاب، حکمت دو مرحله‌ای بودن نزول آن، بسترسازی هوشمندانه بین دو مرحله نزول، و استفاده حداکثری از فضای حاکم بر جامعه عصر نبوی، می‌توان به پاسخ‌های مناسبی برای شبهات فوق دست‌یافت؛ پاسخ‌هایی کاملاً هماهنگ با قرائن آیات و منطبق بر روش عقلا در تحلیل آیات حجاب که به سهم خویش بسترساز برخی احکام ثانوی و حکومتی خواهد بود.

کلیدواژه:‌ حجاب، عفاف، خمار،‌ جلباب، تبرج، زینت

1. مقدمه

در باره حجاب در فضاهای مجازی و برخی نوشته‌جات سؤالاتی مطرح می‌باشد که در قالب شبهه ارائه شده است؛ مانند:

1. با توجه به این‌که پیامبر اکرم ص برای تحقق حجاب به زور متوسل نشد، چرا در جامعه کنونی حجاب اجباری است؟ این شبهه به بیان‌های گوناگونی بازپرداخت می‌شود؛ مانند این‌که حجاب حکمی فردی است و ورود حکومت‌ها به مسئله حجاب به لحاظ قرآنی بی‌پشتوانه است.

2. چرا آیات حجاب در مثلاً مکه یا حتی در اوائل تشکیل حکومت در مدینه نازل نشد و با تأخیر نازل شد؟ حکمت این تأخیر چه بود؟

3. ترتیب نزول آیات حجاب چگونه است؟ آیا جلباب قبل از خمر نازل شده یا خمر پیش از آن؟ قرائن دریافت حقیقت چیست؟

4. با توجه به ذکر حکمت حکم حجاب کامل در آیه 59 احزاب، آیا با انتفای حکمت، حکم حجاب برداشته نمی‌شود؟

5. آیا حدود حجاب ابتدایی (خمار) و کامل (جلباب) در قرآن آمده است؟ و به تعبیر دیگر، آیا از آیات قرآن می‌توان به حدود حجاب دست یافت؟

6. آیا بین حجاب و عفاف از دیدگاه قرآن تلازمی وجود دارد یا خیر؟

در مقاله حاضر کوشیده‌ایم مبتنی بر آیات قرآن به شبهات فوق و برخی دیگر پاسخ گوییم و البته این پاسخ‌ها درکنار دیگر پاسخ‌های فقهی و حقوقی است که احیاناً‌ از سوی متخصصان امر ارائه شده است.

پیش از ورود به بحث لازم است دو نکته که در نوشتار حاضر نقش دارد، روشن شود:

الف) مفهوم‌شناسی انواع پوشش

شِعار: لباس زیر که به بدن می‌چسبد؛ مانند زیر پیراهنی. (ابن منظور، لسان العرب، ج‏4، ص: 409) دِثار: لباسی که روی شعار پوشیده می‌شود. (الطراز، ج‏7، ص: 423؛ تاج العروس، زبیدی، ج‏6، ص: 392) ثیاب: به معنی لباس است (ابن منظور، لسان العرب، ج‏1، ص: 245) ثیاب لباسی است که فوق دثار پوشیده می‌شود. نقاب: پوششی که بر چهره می‌اندازند (لسان العرب، واژه «نقب»؛ تاج العروس من جواهر القاموس، ج‏2، ص: 443) خِمار: خمار در اصل به معنای پوشاندن است و برخی از مصادیق آن عبارت‌اند از: عمامه، دستار، مقنعه، روسری، و مانند این‌ها. (ابن منظور، لسان العرب،‌ ذیل واژه «خمر»؛ شیخ طوسی، 1409ق، ج2، ص 212؛ طبرسی، 1372ش، ج7، ص 217) قِناع: قناع چیزی است که زن با آن سر و یا سر و سینه‌اش را می‌پوشاند. (ابن منظور، لسان العرب، ذیل واژه «قنع»؛ راغب اصفهانی، المفردات فی غریب القرآن، ذیل واژه «قنع») جلباب: معانی متعددی برای آن گفته شده: «پوششی بزرگتر از خمار و کوچک‌تر از رداء که زن با آن سر و سینه‌اش را می‌پوشاند؛ لباسی گشاد که از ملحفه (چیزی شبیه چادر که با وسعتش همه بدن را می‌پوشاند) کوچک‌تر است؛ همانند ملحفه. (ابن منظور، لسان العرب، ماده «جلب»؛ زبیدی، 1306ق، ج‏1، ص374) شیخ طوسی در معنای جلباب آورده است: «جلابیب جمع جلباب، به گفته ابن عباس و مجاهد، پوشش زن و همان مقنعه است که سر و پیشانی زن را وقتی می‌خواهد پی حاجتی از خانه بیرون رود، می‌پوشاند، بر خلاف کنیزان که بدون سر برهنه خارج می‌شوند، و به قول حسن، جلابیب چادر و ملافه‌مانندی است که زن بر خود می‌گیرد و جلو صورت نزدیک می‌کند». (طوسی، 1409ق، ج8، ص 361) علامه طباطبائی نیز آورده است:‌ «جلباب لباسی است که زن همه بدن خود را با آن می‌پوشاند و یا پوششی است که زن سر و صورتش را با آن می‌پوشاند». (طباطبائی، الميزان في تفسير القرآن، 1417ق، ج‏16، ص 340) سدّی و بیضاوی نیز پوشاندن صورت را به نحوی در معنا آورده‌اند:‌ « عن السدّي: أن تغطّي إحدى عينيها و جبهتها و الشقّ الآخر إلّا العين؛ البيضاوي: مِنْ جَلَابِيبِهِنَّ: يغطّين وجوههنّ و أبدانهنّ بملاحفهنّ إذا برزن لحاجة.» (مصطفوی، 1368ش، ج‏2، ص 95)

بعید نیست معنای اصل «جلب» که راندن از سویی به سوی دیگر است (ابن فارس: جلب: أصلان، أحدهما الإتيان بالشي‏ء من موضع الى موضع، و الآخر شي‏ء يغشيّ شيئا.) در «جلباب» که حامل نوعی مبالغه (در شدت پوشانیدن بدن) نیز هست (ر.ک: مصطفوی، 1368ش، ج‏2، ص: 95- 96) نهفته باشد؛ زیرا زن پوشش را دور خود می‌پیچد و از سویی به سوی دیگر می‌گرداند و خود را کاملاً در آن پنهان می‌کند.

ب) پوشش‌های مردم در زمان جاهلیت

بررسی تاریخ جاهلیت عرب نشان می‌دهد زنان دوران جاهلی از پوشش‌های گوناگونی استفاده می‌کرده‌اند که بعضاً با جایگاه اجتماعی آنان مرتبط بوده است. به نظر می‌رسد طبقه‌ای از زنان آزاد که از جایگاه اجتماعی ویژه‌ای برخوردار بوده‌اند (مانند زنان امرا و تجار و افراد بلند پایه)، با پوشش کامل و البته آراسته و مجلل در مجامع عمومی ظاهر می‌شده‌اند و عموم زنان آزاد و زنان دون پایه پوشش ناقص و ضعیفی داشته‌ و گویا به حریم طبقه نخست وارد نمی‌شده‌اند و گروه سوم کنیزان بودند که از حجاب بی‌بهره بوده و مجاز به استفاده از حجاب هم نبوده‌اند. در عین حال گزارش‌های موجود از آن دوران نشان می‌دهد پوشش در قبیله‌های گوناگون لزوماً‌ یکسان نبوده و برخی مراسم در دوران جاهلی گاه با کشف کامل حجاب حتی در خصوص زنانی که از جایگاه اجتماعی بالایی برخوردار بودند، همراه بوده است. نمونه های ذیل برخی مستندات برداشت فوق را تشکیل می‌دهد:

- فِجار دوم که جنگی بود بین قریش و هوازن، یکی از حوادث دوران جاهلیت است. سبب جنگ این بود که زن زیبایی توجه چند جوان قریشی را که در بازار عکاظ نشسته بودند، به خود جلب کرد. زن از قبیله بنی‌عامر بود و پوششی بر چهره و پیراهنی بلند بر بدن داشت. جوانان از او خواستند که صورت خود را نشان دهد، لیکن آن زن در برابر خواسته جوانان از کنار زدن نقاب خود مقاومت کرد. یکی از اراذل پیراهن آن زن را از پشت سرش به وسیله خاری به هم دوخت و آن زن که متوجه نشده بود، وقتی از جایش برخاست، پشت او دیده شد. جوانان تمسخر کنان گفتند: او ما را از نگاه کردن به صورتش منع می‌کرد ولی حالا ما پشت او را دیدیم! آن زن فریاد زد و بنی عامر را به یاری فرا خواند. قبیله او به دفاع آمدند و جنگ خونینی رخ داد که به فجار دوم مشهور شد. (ر.ک: بغدادی، 1405ق، ص 163؛ فلاح، 1397ش، ص 76 )

- در تائیه شنفری، از شعرای دوره جاهلیت، آمده است:

لقد أعجبتْنی لاسقوطاً قِناعُها .... إذا ما مشتْ و لا بذاتِ تَلفُّتِ (ابو الفرج اصفهانی، 1415ق، ج 21، ص 123)

شاعر می‌گوید از شدت حیائش وقتی راه می‌رود، روبند و نقابش نمی‌افتد و به این طرف و آن طرف نگاه نمی‌کند.

- سبرة بن عمرو فقعسی در بیان عیب‌های قبیله بنی‌نهشل می‌گوید: زنان آن‌ها خودشان را از ترس اسارت شبیه کنیزان برهنه می‌کنند و خمار از چهره بر می‌دارند و این رفتار را ننگی بزرگ می‌شمرد:‌

و نِسوَتُکم فی الروع بادٍ وجوهَها .... یُخَلْنَ إماء و الإماء حرائرُ / اَعَیَّرَتْنا البانُها و لحومُها .... و ذلک عارٌ یا ابن‌رَیطَة ظاهرٌ (تبریزی، 1421ق، ج1، ص 88)

تذکر

1. مسئله عریان بودن زنان در زمان جاهلی که برخی نویسندگان آن را محور پژوهش‌های‌ خود قرار داده‌اند، حتی در مسئله طواف نیز محل بحث است و به نظر می‌رسد نوعی بزرگ‌نمایی رخ داده باشد. آنچه از داده‌های تاریخی بر می‌آید این است که تنها کسانی عریان طواف می‌کردند که اولا، طواف اولی بوده باشند و ثانیاً، لباس مخصوص طواف که کرایه می‌دادند، را نتوانسته باشند کرایه کنند و یا نتوانسته باشند قرض بگیرند. گذشته از این که حتی این افراد نیز مردها در روز و زن‌ها در تاریکی شب طواف می‌کردند که دیده نشوند و البته ممکن است به صورت نادر زنانی حتی در روز به صورت عریان طواف کنند که این را می‌توان شاذ تلقی کرد.

2. پوشش زنان اهل کتاب نیز در دوران جاهلیت مطابق آیین خودشان و احتمالاً‌ در نوع متفاوت بوده است (هرچند مطابق گزارش‌های پژوهشی حجاب زنان اهل کتاب نیز مانند حجاب مسلمانان کامل بوده است)؛ هرچند اساساً محل سکونت آن ها از مسلمانان جدا بوده است.

2. آیات حجاب

مهم‌ترین آیات مربوط به حجاب که محور بحث‌های اصلی قرآنی حجاب است، آیات مربوط به سوره‌های نور و احزاب می‌باشد.

- آیات 30 و 31 سوره نور

الف) قُل لِّلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّواْ مِنْ أَبْصَارِهِمْ وَ يحْفَظُواْ فُرُوجَهُمْ ذَالِكَ أَزْكىَ‏ لهَمْ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرُ بِمَا يَصْنَعُونَ؛ وَ قُل لِّلْمُؤْمِنَاتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ وَ يحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ وَ لَا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَ لْيَضْرِبْنَ بخُمُرِهِنَّ عَلىَ‏ جُيُوبهِنَّ وَ لَا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا لِبُعُولَتِهِنَّ أَوْ ءَابَائهِنَّ أَوْ ءَابَاءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ أَبْنَائهِنَّ أَوْ أَبْنَاءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ إِخْوَانِهِنَّ أَوْ بَنىِ إِخْوَانِهِنَّ أَوْ بَنىِ أَخَوَاتِهِنَّ أَوْ نِسَائهِنَّ أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُهُنَّ أَوِ التَّابِعِينَ غَير أُوْلىِ الْارْبَةِ مِنَ الرِّجَالِ أَوِ الطِّفْلِ الَّذِينَ لَمْ يَظْهَرُواْ عَلىَ‏ عَوْرَاتِ النِّسَاءِ وَ لَا يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِيُعْلَمَ مَا يخُفِينَ مِن زِينَتِهِنَّ وَ تُوبُواْ إِلىَ اللَّهِ جَمِيعًا أَيُّهَ الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّكم تُفْلِحُونَ.

- آیه 60 سوره نور

ب) وَ الْقَوَاعِدُ مِنَ النِّسَاءِ الَّاتىِ لَا يَرْجُونَ نِكاَحًا فَلَيْسَ عَلَيْهِنَّ جُنَاحٌ أَن يَضَعْنَ ثِيَابَهُنَّ غَير مُتَبرَّجَتِ بِزِينَةٍ وَ أَن يَسْتَعْفِفْنَ خَيرٌ لَّهُنَّ وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ.

- آیه 59 سوره احزاب

ج) يَأَيها النَّبى قُل لّأزْوَاجِكَ وَ بَنَاتِكَ وَ نِسَاءِ الْمُؤْمِنِينَ يُدْنِينَ عَلَيهِنَّ مِن جَلَابِيبِهِنَّ ذَالِكَ أَدْنىَ أَن يُعْرَفْنَ فَلَا يُؤْذَيْنَ وَ كاَنَ اللَّهُ غَفُورًا رَّحِيمًا.

3. مبانی متّخَذ در بحث

3-1. چینش آیات در سوره‌های قرآن

یکی از مبانی متّخذ در بحث، نحوه چینش آیات در سوره‌هایی است که یکباره نازل نشده‌اند. بر اساس برخی روایات که از نظر سند چندان قابل اعتماد نبوده و یا در دلالت تمام نیست (ر.ک: اليعقوبى، تاريخ اليعقوبى، [بی تا]، ج 2، ص 34؛ مجلسی، بحار الانوار، ج 92، ص 36؛ عیاشی، 1380ق، ج 1 ص 19) لیکن مورد توجه علمای قرآن پژوه قرار گرفته، چینش آیات در سوره‌هایی که در فواصل زمانی مختلف و پی در پی نازل شده‌اند،‌ چنین بوده که سوره با نزول بسمله و آیات آغازین آغاز می‌شده و آیاتی که نازل می‌شده زیر هم قرار می‌گرفته تا بسمله دیگر نازل و معلوم شود که سوره بعد آغاز شده است. البته در برخی موارد برخی آیات به دستور پیامبر ˆ در جای دیگر قرار می‌گرفته که بعضاً در منابع علوم قرآن به آن‌ها اشاره شده است.

آثار این مبنا در تفسیر آیات حجاب

اگر چنین روشی در چینش آیات سوره‌های قرآن را بپذیریم و مبنای کار قرار دهیم،‌ طبیعی است می‌توانیم از مهندسی حجاب در عصر نبوی بر اساس آیات قرآن سخن بگوییم، لیکن اگر به دلایل فقهی نتوانیم به چنین روشی گردن نهیم که در ذیل توضیح بیشتری در باره آن خواهیم داد، راهی جز تحلیل قرائن آیات و جمع آن‌ها به شیوه تفسیر موضوعی سنتی نخواهیم داشت که البته خوشبختانه بر این اساس نیز شالوده دیدگاه مختار در این مقاله دستخوش تغییر قابل اعتنایی نمی‌شود و حتی دورنمایی از مهندسی حجاب در عصر نزول نیز از قرائن قابل اصطیاد است، لیکن نوع تعامل با آیات دچار تحول روشی می‌شود. توضیح این که اگر حکمی به تدریج نازل شود و در مرحله نخست با تخصیص‌هایی همراه باشد و پس از مدتی حکم تکمیل شود بدون این که به آن تخصیص‌ها توجهی شده باشد، آیا ما پس از نزول حکم کامل می‌توانیم به آن تخصیص‌ها استدلال کنیم درحالی که اصل حکمی که ابتدایی بوده و تخصیص خورده کارایی خود را از دست داده و تکمیل شده است؟ آیات حجاب نیز چنین است. در حجاب ابتدایی حکمی همراه با تخصیص آمد و پس از مدتی حکم کامل شد به نحوی که بدون تصریح استنثاها را پوشش داد، اکنون آیا اگر به روش یاد شده قائل باشیم، می‌توانیم به تخصیص‌های حکم ابتدایی که خود به مرحله کامل‌تری تبدیل شده، استناد کنیم؟ طبیعی است که اگر به چنین روشی قائل نباشیم، استناد به موارد یاد شده جایز است.

اما علت عدم اعتنای فقیه در برداشت فقهی به روش یاد شده اولاً:‌ عدم اعتماد به سند آن است و ثانیاً: به صورت موجبه جزئیه ثابت شده که برخی آیات بر خلاف ترتیب در نزول چینش شده‌اند که نمونه آن را می‌توان در سوره‌های ممتحنه، نور و بقره مشاهده کرد. در این صورت وقتی به صورت موجبه جزئیه اعتبار چینش آیات مخدوش شد،‌ استناد به آن در برداشت‌های فقهی و غیر آن نیازمند دلیل خاص برای اعتبار بخشی به چینش آیاتی است که مبنای استدلال قرار گرفته‌اند.

3-2. ترتیب نزول

استفاده از ترتیب نزول آیات در حد قرینه تفسیری جایز بلکه لازم است (جواهری، 1398، ذهن، شماره 80، «قرینه زمان نزول و خطای راهبردی در فهم مفسر») لیکن برخی آن را در مقیاس مبنا اخذ کرده و به طور مستقیم یا غیر مستقیم در تفسیر آیات حجاب دخالت داده‌اند که صحیح نیست. (برای آگاهی بیشتر ر.ک: همان)، افزون بر این، برخی نویسندگان ترتیب بین آیات را از ترتیب بین سور و ترتیب بین سور را از روایات ترتیب سوره‌های قرآن کریم استفاده کرده‌اند لیکن اعتماد به این روایات با اشکالاتی همراه است:

اولاً: اسناد این روایات از ضعف شدیدی رنج می‌برد. (اسناد روایات ترتیب نزول- که برخی قرآن پژوهان به آن‌ها اعتماد کرده‌اند- موقوف بوده (یعنی به اهل بیت- علیهم السلام- نمی‌رسند بلکه غالبا از ابن عباس نقل شده‌اند) و افزون بر آن، از سند معتبر و قابل استنادی نیز برخوردار نیستند (برای آگاهی بیشتر ر.ک‌: جواهری، 1397ش، ص271-287؛ همو، 1397، پژوهشنامه معارف قرآنی، شماره 33، «نقد نظریه تفسیر بر پایه ترتیب نزول»)

ثانیاً: با قرائن موجود در آیات هماهنگ نیست که در ادامه بررسی خواهد شد.[3]

ثالثاً:‌ مبنای حقیقی ترتیب نزول آیات است، لیکن آنچه در عمل ملاک قرار می‌گیرد، ترتیب نزول سوره‌های قرآن است که می‌توان آن را مغالطه در استدلال قلمداد کرد. بر اساس این مغالطه، باید به ملازمه بین ترتیب سور و ترتیب آیات گردن نهیم در حالی که چنین ملازمه‌ای نیاز به اثبات دارد؛ زیرا به صورت موجبه جزئیه می‌دانیم که ترتیب آیات در برخی سور به صورت قطع یا بر اساس تفاسیر صحیح‌تر و مشهورتر به ترتیب نزول نبوده (مانند آیات سوره ممتحنه که در سال‌های گوناگون نازل شده و در کنار هم قرار گرفته‌اند (برای آگاهی بیشتر ر.ک: رجبی و همکاران، 1383ش، ص: 105) ، نور، و ...) و این به معنای تخریب کلی ملازمه و نیاز احراز حجیت آن به دلیل متقن است. در هر صورت اگر ترتیب متَّخذ از روایات ترتیب نزول را در آیات حجاب لحاظ کنیم، ناگزیریم نزول سوره احزاب را قبل از سوره نور بدانیم که پیامدهای غیر قابل قبولی خواهد داشت. پیش از بررسی پیامدهای این مبنا، آیات حجاب را از نظر می‌گذرانیم:

پیامدهای مبنا قرار دادن ترتیب متخذ از روایات ترتیب نزول

الف) زنان و دختران پیامبر ص به همراه «نساء المومنین» مخاطب این آیه‌اند، لیکن به صراحت جزو مخاطبان آیات سوره نور نیستند و این مطلب- با توجه به آنچه در بند پیشین گذشت- موهم این است که آن‌ها مشمول حجاب به خُمُر نیستند، لیکن این استنتاج هم با شأن نزول‌ آیات حجاب ابتدایی (خمر) نمی‌سازد و هم با روایات همسو نیست؛ زیرا در هیچ خبری و روایتی بیان نشده که حجاب بر زنان پیامبر ص از دیگران کم‌تر بوده بلکه با برخی آیات همان سوره یعنی 33 ‌(وَ قَرْنَ في‏ بُيُوتِكُنَّ) و 53 (وَ إِذا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتاعاً فَسْئَلُوهُنَّ مِنْ وَراءِ حِجابٍ ذلِكُمْ أَطْهَرُ لِقُلُوبِكُمْ وَ قُلُوبِهِن‏) نیز ناسازگار است؛ زیرا حریم بیان شده برای زنان پیامبر ص در آیات یاد شده شدیدتر از حجاب به خمر بلکه از جهاتی حتی از حجاب به جلباب است.

ب) زن‌ها می‌بایست در برابر محارم نیز از جلابیب استفاده کنند؛ زیرا محارم در آیه 31 سوره نور (خمار) استثنا شده‌اند، ولی در آیه جلابیب چنین استثنایی وجود ندارد. این پیامد مورد پذیرش هیچ گروهی از مسلمانان نیست.

ج) باید به تفسیری حداقلی از جلباب قائل شویم؛ یعنی جلابیب چیزی است که زینت‌ها و گلو و سینه را نمی‌پوشاند؛ زیرا اگر چنین فرضی نداشته باشیم، نمی‌توانیم نزول حجاب آیه 31 سوره نور را که به پوشش گردن و سینه دستور می‌دهد، توجیه کنیم.

د) تفسیر حداقلی از جلباب افزون بر مخالفت با اقوال بسیاری از لغویان و مفسران- که در ادامه می‌آید- با قرینه پیوسته خود آیه 59 سوره احزاب نیز هماهنگ نیست؛ زیرا پوششی که نتواند گردن و سینه و زیورآلات را بپوشاند، نمی‌تواند مصداق «ذَالِكَ أَدْنىَ أَن يُعْرَفْنَ فَلَا يُؤْذَيْنَ» باشد. به ویژه در روزگار ما پوششی این گونه خود برای ایجاد جذابیت بیشتر به کار می‌رود.

ه) با توجه به این که حکم تخفیف پوشش سالخوردگان و کسانی که امید ازدواج در باره آن‌ها نمی‌رود، بعد از آیه خمر،‌ یعنی آیه 60 سوره نور است،‌ این بدین‌ معناست که این قسم از زن‌ها از ابتدای نزول جلباب مکلف به رعایت آن بوده‌اند. با نزول آیه خمار، به آن نیز مکلف می‌شوند، لیکن پس از مدتی یکباره جلباب و خمار یکسره برداشته می‌شود! زیرا آیه سخن از «ثیاب» دارد:‌ «فَلَيْسَ عَلَيْهِنَّ جُنَاحٌ أَن يَضَعْنَ ثِيَابَهُنَّ غَير مُتَبرَّجَتِ بِزِينَةٍ»؛ پیامدی که هیچ قائلی بین شیعه و سنی ندارد و هیچ نشانی از آن در تاریخ و روایات وجود ندارد!

4. ترتیب نزول آیات حجاب

دست‌یافتن به ترتیب نزول آیات حجاب در سوره‌های نور و احزاب نقشی مهم در تفسیر آن‌ها و کشف مهندسی حجاب و دفع شبهات دارد و چنان‌که پیش‌تر گذشت، یک راه روایات ترتیب نزول بود که بر اساس آن‌ها سوره احزاب بر سوره نور تقدم دارد. لیکن در جای خود روشن شد این روایات قابل اعتماد نیستند(برای آگاهی بیشتر ر.ک‌: جواهری، 1397ش، ص271-287؛ همو، 1397، پژوهشنامه معارف قرآنی، شماره 33، «نقد نظریه تفسیر بر پایه ترتیب نزول»)؛‌ از این رو، بهترین راه برای دست‌یافتن به پاسخ، بررسی قرائن دو آیه یا متن دو سوره است. اگر بتوانیم به قرائنی در متن آیات یا سوره‌های نور و احزاب که در بردارنده آیات حجاب هستند، دست‌یابیم که زمان نزول را به کمک گزاره‌های تاریخی مشخص کند، خواهیم توانست به نتیجه مطلوب در این باره برسیم و آن را در فهم مراد آیات به کار بندیم. (ر.ک: جواهری، 1400، فصلنامه پژوهش‌های قرآنی، «نقد محتوایی روایات ترتیب نزول با تأکید بر آیات حجاب»، شماره 98) روشن است که تنها در صورتی می‌توانیم از نتیجه این بررسی‌ها در تفسیر آیات مدد بجوییم که از اتقان لازم برخوردار باشند وگرنه با مانند اعتماد به روایات غیر معتبر دچار خطای در تفسیر شده و در معرض تفسیر به رأی قرار می‌گیریم که با نگاه خوش‌بینانه حرکت بر لبه پرتگاه و دره هلاکت است.

قرینه اول: مستثنیات

خوشبختانه در متن آیات حجاب قرینه مهمی وجود دارد که ترتیب نزول آیات حجاب و به تبع آن‌ها ترتیب سوره‌های نور و اجزاب را به صورت قاطع مشخص می‌کند. قرینه یاد شده واکنش مخاطبان در برابر نخستین آیه حجاب است و آن این است که از چه کسانی باید حجاب گرفت؟ آیا در برابر پدر، پدربزرگ، برادر و برادرزاده، خواهرزاده، و ... نیز باید حجاب داشت؟

پاسخ به این پرسش‌ها بی‌تردید همراه نخستین آیات حجاب است؛ زیرا نمی‌توان پذیرفت که نخستین آیه حجاب نازل شود و بدون این که به این سؤالات پاسخی داده شود، مدت‌های طولانی مردم به زحمت بیفتند و آن‌گاه پاسخ به این پرسش‌ها با آیات دیگر حجاب نازل شود! (در این خصوص به پیامدهای تقدم احزاب بر نور که پیش‌تر گذشت، مراجعه شود.) نکته مهم این است که پاسخ به پرسش‌ فوق همراه با آیات حجاب ابتدایی نازل شده و از دستور حجاب ابتدایی به لحاظ متنی جدا نشده است تا این شبهه پیش بیاید که در ترتیب آیات حجاب در سوره، تغییری صورت گرفته است و مثلا پاسخ به پرسش‌های فوق می‌بایست در سوره احزاب قرار داده شود، لیکن در سوره نور قرار داده شده است (هرچند با توجه به ادبیات قرآن و سیاق ادبی، چنین شبهه ارزش طرح ندارد)؛ بنابراین، هر آیه‌ای که حامل پاسخ به پرسش‌های فوق باشد، آن آیه نخست نازل شده است و می‌دانیم که پاسخ به پرسش‌های فوق در آیه 31 سوره نور آمده است که حامل حکم ابتدایی حجاب است.[4] جالب این است که بدانیم مدتی بعد وقتی آیه 53 سوره احزاب نازل شد که در آن به زنان پیامبر ص دستور داده شد با هیچ مردی رودررو نشوند (وَ إِذا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتاعاً فَسْئَلُوهُنَّ مِنْ وَراءِ حِجاب‏؛ و زمانى كه از همسرانش چیزی خواستيد از پشت پرده و حجاب از آن‌ها بخواهيد) بی‌درنگ بعد از یک گریز کوتاه چند کلمه‌ای, در آیه بعد موارد استثنا بیان شده است تا زنان پیامبر ص به زحمت اضافی مبتلا نشوند: «لا جُناحَ عَلَيْهِنَّ فِي آبائِهِنَّ وَ لا أَبْنائِهِنَّ وَ لا إِخْوانِهِنَّ وَ لا أَبْناءِ إِخْوانِهِنَّ وَ لا أَبْناءِ أَخَواتِهِنَّ وَ لا نِسائِهِنَّ وَ لا ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُنَّ وَ اتَّقِينَ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ شَهِيداً».

قرینه دوم: داستان افک

آیات مربوط به افک (نور، 11- 26) است. این واقعه در سال پنجم هجری قمری در مدینه و پیش از نزول واقعه احزاب (ماه دهم یعنی در 17شوال سال پنجم هجری)- که در سوره احزاب آمده- رخ داده است. (ر.ک:‌ مکارم شیرازی و همکاران، تفسیر نمونه، ج14، ص388)

تذکر 1: آیه افک دو شأن نزول دارد. شأن نزولی که منابع اهل تسنن نقل کرده‌اند، مربوط به عایشه است که در جنگ بنی‌مصطلق و پس از آن در سال پنجم هجری رخ داد. شأن نزول دیگر در برخی منابع شیعی آمده که مربوط به ماریه قبطیه است و سال نهم هجری رخ داده است، لیکن این شأن نزول از نظر محتوا بسیار ضعیف و پر از ابهام است[5]. البته برخی جزئیات شأن نزول نخست نیز خالی از مناقشه نیست ولی روشن است موافق شأن نزول‌ها، بر فرض عایشه بودن شخص یاد شده، حتی کسانی که نقدهای جدی به عایشه دارند (مانند خروج بر امام زمان خود) نیز چنین خطاهایی را بر هیچ‌یک از همسران انبیاء و از جمله همسران نبی خاتم ص روا نمی دانند.

تذکر2: آیات افک (11-26) به گفته عایشه به نقل واحدی در اسباب نزول پس از نزول آیه حجاب نازل شده است (و قد كان يراني قبل أن يضرب عليَّ الحِجَابُ). ( واحدی، 1411ق، ص 329) حکم حجاب مورد اشاره عایشه مربوط به آیه خمار (نور، 31) است؛ زیرا فرض آیه 59 سوره احزاب به قرینه شواهد ذیل پذیرفتنی نیست:

اولاً: با توجه به این‌که پیش از آن، آیه 33 به آن‌ها دستور داده که در خانه بمانند (وَ قَرْنَ في‏ بُيُوتِكُن‏) فرض خروج از خانه در جنگ بنی‌مصطلق صحیح به نظر نمی‌رسد.

ثانیاً: غزوه بنی مصطلق یا مُرَیسیع که در سبب نزول یاد شده آمده، در شعبان سال پنجم هجری روی داد (واقدی، 1409ق ، ج‏1،ص404) در حالی که جنگ احزاب در 17 شوال سال پنجم هجری رخ شده است و آیات مربوط به جنگ احزاب اوائل سوره احزاب است و آیه حجاب اواخر آن و حوادث بین این دو زمان‌بر بوده است.

گفتنی است بر اساس برخی تواریخ متأخر، جنگ بنی‌مصطلق در شوال سال ششم رخ داده است (صالحی شامی، 1414ق، ج 4، ص 502)[6] لیکن این قول را نمی‌توان پذیرفت؛ زیرا الف) با توجه به این که سعد بن معاذ پرچم‌دار انصار در جنگ بنی‌مصطلق بوده (واقدی، 1409ق، ج 1، ص 405) و وی پس از غزوه بنی‌قریظه در اثر زخمی که داشته به شهادت رسیده و از طرفی، بین جنگ احزاب و بنی‌قریظه فاصله‌ای نبوده، ناگزیر می‌بایست جنگ بنی‌مصطلق قبل از جنگ خندق یا احزاب رخ داده باشد و تصوری جز این با گزاره‌های تاریخی تناسب ندارد. گفتنی است نام سعد بن معاذ در شأن نزول نخست نیز آمده است. (مکارم شیرازی و همکاران، ‌1371ش، تفسیر نمونه، ج14، ص389) ب) اگر جنگ بنی‌مصطلق را مربوط به شوال سال ششم هجری و آیه حجاب را مربوط به سوره احزاب بدانیم، با توجه به جنگ احزاب در شوال سال پنجم و حوادثی که بعد از آن رخ داد تا آیه حجاب کامل نازل شد، کم‌ترین احتمال زمان بین جنگ احزاب و حجاب کامل نمی‌تواند از پنج شش ماه نزدیک‌تر باشد،‌ که بر این اساس،‌ زمان باقی مانده بین نزول آخرین آیه احزاب و نزول اولین آیه سوره نور کم‌تر از شش ماه خواهد بود، لیکن آنچه مطلب را به شدت غریب و ناپذیرفتنی می‌کند این است که طبق اخباری که احزاب را مقدم بر نور دانسته‌اند، سوره‌های پرحجم ممتحنه، نساء، زلزال، حدید، محمدŒ، رعد، الرحمن، دهر، طلاق، بینه،‌ حشر، و احتمالا سوره نصر (ر.ک: بهجت‌پور، 1392ش، 1392ش، ص 334-335) در این فاصله (بین احزاب و نور) نازل شده‌اند؛ یعنی در این مدت حدود شش ماه کوتاه، که نگارنده گمان نمی‌کند در جهان اسلام از گذشته تا کنون کسی به چنین چیزی قائل باشد!!

تذکر3:‌ از تذکر 2 می‌توان به نکته مهم دیگری دست یافت و آن این که بر اساس شأن نزول نخست، ترتیب آیات این سوره همانند سوره ممتحنه، بر اساس نزول نخواهد بود.

تذکر 4: اگر شأن نزول دوم را ملاک قرار دهیم- با صرف نظر از مشکلات فراوان آن- و از آن استفاده کنیم که پس آیه خُمر در سال نهم نازل شده، خواهیم پرسید:

اولاً: با توجه به تقدم نزول حکم جلباب (در سوره احزاب) در این فرض، تکلیف استثناهای آن (مانند عمو، دایی، داماد، و ... و نیز القواعد من النساء) تا سال نهم چه بوده است؟ ‌

ثانیا: چرا با وجود نزول حجاب کامل در این فرض، حجاب ابتدایی (خمر) (که موافق با قرائن آیه نسبت به جلباب ساده‌تر است ) تا سال نهم به تأخیر افتاده است؟ آیا بر فرض اصرار بر این شأن نزول نمی توان فرض کرد که آیات افک بعدها به سوره نور اضافه شده است؟ که در این صورت، ترتیب سوره را در این مورد نمی‌توان برای آیات آن در نظر گرفت.

ثالثا: مشکل دیگر این فرض این است که بر اساس روایت ابوصالح از ابن عباس (یعقوبی، تاریخ یعقوبی، [بی تا]، ج 2، ص33) سوره نور بلافاصله پس از سوره احزاب نازل شده که با این شأن نزول دوم هماهنگ نیست. گفتنی است اگر اختلاف روایات ترتیب نزول در این حد است، آیا نمی‌توان حدس زد که یک جابجایی ساده بین سوره احزاب و نور نیز رخ داده باشد؟

در مجموع،‌ از بررسی آیات افک نتایج ذیل به دست می‌آید:

1. به هیچ‌وجه با استناد به شأن نزول دوم نمی‌توان سوره نور را به تمامه مربوط به سال نهم دانست و به تبع نمی‌توان نزول آیه 30 و 31 را مربوط به آن سال دانست.

2. همه شأن نزول‌ها با ابهام و اشکال روبه‌رو هستند، لیکن شأن نزول نخست کم‌اشکال‌تر است؛ همچنین این شأن نزول موافق قرائن متعدد، مربوط به قبل از نزول سوره احزاب است.

5. تحلیل و بررسی قرائن آیات حجاب

5-1. آیات 30- 31 سوره نور

1. حکم حجاب در آیه 31 به تفصیل آمده و پیش از این زن‌ها- هرچند حجابی اجمالی و در سطوح مختلف که پیش‌تر بیان آن گذشت، داشته‌اند، به ویژه زنان آزاد که برای بازشناخته شدن از کنیزها چیزی بر سر می‌بستند- به این نوع حجاب مقید نبوده‌اند و یا عمومیت نداشته است.

2. چون عبارت «وَ لَا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا مَا ظَهَرَ مِنْهَا» قبل از خُمر آمده به ناحیه‌ای غیر از سر و سینه بر می‌گردد؛ یعنی موارد استثنا در وهله نخست شامل دست‌ها، پاها، نقش و نگار روی صورت و مانند این‌هاست. فراز «وَ لَا يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِيُعْلَمَ مَا يخْفِينَ مِن زِينَتِهِن‏» نشان می‌دهد در دستور پوشش، ساق پاها تا قوذک (محل قرار گرفتن خلخال‌) نیز مشمول حکم است و مراد از زینتی که پنهان شده، خلخال و مانند آن است؛ زیرا «لیُعلم» یعنی دانسته شود و خلخال اگر پنهان شود، با ضربه پا دیگران می‌فهمند که خانم خلخال به پا دارد و گفته برخی که مراد زینت طبیعی است،‌ درست نیست؛ زیرا اگر زینت طبیعی مراد بود،‌ می‌بایست بفرماید پاها را به زمین نزنند تا زینت‌های طبیعی‌شان آشکار شود (به جای دانسته شود)؛ یعنی همه از وجود زینت طبیعی آگاه‌اند و آنچه با ضربه زدن پا به زمین به وجود می‌آید، آشکار شدن است نه دانسته شدن؛ اما در مورد خلخال اگر پنهان باشد و زن پایش را به زمین نزند، همچنان پنهان می‌ماند. زینت در این معنا در مواضع دیگر قرآن نیز کاربرد داشته است؛ مانند آیه 79 سوره قصص (فَخَرَجَ عَلى‏ قَوْمِهِ في‏ زينَتِهِ قالَ الَّذينَ يُريدُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا يا لَيْتَ لَنا مِثْلَ ما أُوتِيَ قارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظيم‏).

نتیجه این‌که وقتی آیه می‌فرماید کاری نکنند که نامحرمان و بیماردلان از وجود مانند خلخال در پایشان آگاه شوند، یعنی در فرض آیه پاها تا قوذک که محل خلخال و مانند آن است، پوشیده می‌باشد.

در این آیه در خصوص زینت دست‌ها و حدود آن تا حدودی ابهام وجود دارد؛ آن مقدار که از « إِلَّا مَا ظَهَرَ مِنْهَا» خارج است، مشمول حکم است و باید پوشانده شود و آنچه مشمول مستثناست، از دامنه حکم خارج است. روشن است که بیان این گونه موارد بر عهده نبی مکرم اسلام ص قرار گرفته است؛ مانند رکعات نمازهای واجب.

3. «وَ لْيَضْرِبْنَ بخُمُرِهِنَّ عَلىَ‏ جُيُوبهِنَّ» نشان می‌دهد مردم پیش‌تر از خمار استفاده می‌کرده‌اند لیکن در آیه به آن‌ها نحوه استفاده از خمر آموزش داده شده است و شأن نزول آیه نیز مؤید این معناست. ضمنا اگر صرفا پوشاندن سینه مراد باشد- چنان که در برخی نگرش‌های سطحی به آیه آمده است- معنایی نداشت با عبارت زدن خمار بر هم مسیر طولانی و غیر بلاغی را طی کرده و به اصطلاح «اکل از قفا» کند بلکه به راحتی می‌توانست بفرماید «و لیُغطِینَ جیوبهن وَ لَا يُبْدِينَ زِينَتَهُن‏»! گذشته که «خمار» بی‌تردید بر پوششی اطلاق می‌شده که سر را می‌پوشانده و این از بررسی سخنان لغویان- که پیش‌تر به اجمال گذشت- و نیز بررسی کاربست این واژه در روایات اسلامی که بعضا به دوران نزول قرآن باز می‌گردد، به خوبی قابل استفاده است. (مانند: کان یمسح علی الخف و الخمار (لسان العرب، ماده خمر) که مراد از خمار در این عبارت عمامه یا دستاری بوده که بر سر بسته می‌شده است.)

4. از عبارت «وَ لْيَضْرِبْنَ بخُمُرِهِنَّ عَلىَ‏ جُيُوبهِنَّ» به خوبی می‌توان به طریق اولویت استفاده کرد که پوشش پایین‌تنه مفروغ عنه است؛ چنان که فراز پایانی آیه یعنی «وَ لَا يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِيُعْلَمَ مَا يخُفِينَ مِن زِينَتِهِن‏» بر آن دلالت دارد.

5. همچنین از فراز یاد شده «وَ لَا يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ ...» می‌توان دریافت که پوشش پایین تنه فراخ و بلند بوده به گونه‌ای که خلخال آشکار نبوده و برخی زنان برای این‌که به دیگران بفهمانند که خلخال دارند، پا به زمین می‌کوبیدند که خلخالشان به صدا درآید. می‌توان این مسئله را از طریق اولویت در پوشش ابتدایی لحاظ کرد؛ یعنی در پوشش ابتدایی غیر از آنچه در خصوص پوشش سر و سینه بیان کردیم، پوشش پایین تنه نیز چه شلوار و چه دامن، می‌باید فراخ و بلند باشد به گونه‌ای که اگر زنی خلخالی به پا ببندد، دیده و فهمیده نشود.

6. از عدم تصریح به زنان پیامبرˆ در حجاب ابتدایی- بر خلاف آنچه در آیه حجاب کامل آمده- می‌توان دانست که احتمالا آن‌ها این مقدار را رعایت می‌کرده‌اند؛ چنان‌که برخی شأن نزول‌ها مؤید این مطلب است.

7. این آیه در مدینه و پس از جنگ احد و بر اساس سبب نزولی که واحدی از عایشه نقل کرده، قبل از داستان افک که مربوط به سال پنجم هجری است، نازل شده و این نشان دهنده نیازمندی حکومت به اقتدار برای اجرای آن است وگرنه، می‌توانست در مکه و یا دست‌کم سال اول هجری در مدینه نازل شود. همچنین می‌توان دریافت که حجاب نماد اسلامیت یک جامعه است و صرفا یک حکم فقهی نیست؛ زیرا می‌توانست در مکه نازل شود و در عین حال به تقیه امر شود؛ بنابراین، تأخیر این حکم تا زمان به قدرت رسیدن نظام اسلامی و ایجاد شرایط لازم و عدم تمسّک به مثل تقیّه که در اصل ایمان و اسلام آوردن می‌توانسته وجود داشته باشد و جائز بوده، نشان‌دهنده حساسیت بالای آن است. طبیعی است چنین حکمی اجتماعی‌ را که در جایگاه نماد قرار دارد، به هیچ وجه نمی‌توان با دیگر احکام فقهی حتی مانند نماز مقایسه کرد، هرچند نماز از اهمیت بیشتری برخوردار باشد؛ زیرا «اجتماعی» و «نماد»‌ بودن خود مستلزم احکام و تعامل متفاوتی از سوی حاکم جامعه اسلامی در خصوص آن است.

8. با توجه به نکات یاد شده، می‌توان استفاده کرد که آیه همه بدن را مشمول پوشش اجباری قرار داده و تنها صورت، دست‌ها (بنا بر تفسیری که برای زینت با استفاده از قرینه «لیعلم» و آیه 60 سوره نور می‌توان ارائه کرد) و مقداری از پاها از انگشتان تا پایین قوذک پا (به گونه‌ای که محل خلخال پوشیده بماند) از صراحت آیه خارج‌ و مشمول ابهام «الا ما ظهر منها» هستند که روشن شدن میزان رعایت اجباری پوشش و چگونگی آن در آن‌ها بر عهده روایات قابل اعتماد و حوزه فقه است.

5-2. آیه 60 سوره نور

1. پس از نزول آیه قبل (31) زنانی که مصداق القواعد (زنان سالمند) بودند، برای رعایت حجاب مذکور به زحمت افتادند که خدای متعال در این آیه آن‌ها را از ضرورت اتخاذ حجاب عفو کرد.

3. «غَير مُتَبرَّجَتِ بِزِينَةٍ» (با آرایش و زیورآلات زیورنمایی کننده نیستند) نشان می‌دهد مراد از «زینت»- چنان‌که در ذیل آیه 31 گذشت- زینت‌های غیر طبیعی اعم از رنگ‌ آمیزی‌های گوناگون و زیورآلات است؛ زیرا زینت طبیعی اولاً: چندان در قواعد بر قرار نیست و جذابیت ندارند و ثانیاً: چندان تحت اختیار نیست؛ بنابراین، به نظر می‌رسد مراد از «تبرّج» که تکلف در ابراز زینت است، به زینت غیر طبیعی باز می‌گردد.

4. مراد از «ثیاب» خِمار، جلباب و مانند آن است که فوق شعار و دثار پوشیده می‌شود. شعار لباس زیر و دثار مافوق آن و ثیاب لباس‌های رویین است؛ در برخی روایت نیز به خمار و جلباب تفسیر شده است. (حر عاملی، 1409ق، ج14، ص 147، باب 110 ؛ مکارم شیرازی و همکاران، تفسیر نمونه، ج14، ص 543)

5. پوشش و حجاب مایه عفت و ابزاری برای دست‌یافتن به آن است (وَ أَن يَسْتَعْفِفْنَ خَيرٌ لهنَّ). در حقیقت این دو لازم و ملزوم هم‌اند؛ بله عفاف مراتب مختلفی دارد لیکن حجاب ابتدایی از نظر قرآن مرز عفت است که می‌تواند با رعایت حجاب کامل به اوج برسد یا از آن سوی دیگر، با هرزگی و فساد رو به بی‌عفتی کامل نهد. در خصوص القواعد، مفهوم آیه این است که اگر حجاب نداشته باشند، گویا عفت را رعایت نکرده‌اند، لیکن عدم رعایت عفت از زنان سالخورده‌ای که امید ازدواج برای آن‌ها نیست و به طور طبیعی از زیبایی ظاهری تحریک کننده نیز برخوردار نیستند (البته به شرط عدم تبرج به زینت که ممکن است آفات دیگری داشته باشد) گویا برای جامعه زحمت درست نمی‌کند؛ از این رو آسان گرفتن بر چنین زن‌هایی بر مصلحت رعایت حال جامعه مقدم شده است، و خداوند به مصالح جامعه و افراد آگاه‌تر است! نکته قابل توجه این است که در آیه سخن از ثیاب است. مراد از «ثیاب» بر اساس مستفاد از روایات خمار و جلباب است ولی اگر کسی این معنا را به هر دلیل نپذیرد، ثیاب به طریق اولی خمار را هم شامل است؛ یعنی تخفیف به این بانوان سالخورده در آن روزگاران کمی بیش از نداشتن خمار است. به همین تناسب، رعایت عفاف که در آیه بهتر دانسته شده، با رعایت پوشش تحقق می‌پذیرد و ثیاب و مافوق آن خمار و حتی جلبابی را که بعدها نازل شد، شامل است.

5-3. آیه 59 سوره احزاب

1. حکم به حجاب کامل از دشواری خاصی برخوردار است و مقاومت جامعه زنان و حتی مردان در برابر آن بسیار است؛‌ از این رو خدای متعال در این آیه حکم جلباب را در پوشش ارائه اسوه ( قُل لأِزْوَاجِكَ و بناتک) و بیان یکی از حکمت‌های تحریض کننده (فَلَا يُؤْذَيْنَ ) نازل فرموده است؛ اسوه قرار دادن برای امور مهم و از جمله آن‌ها حجاب کامل، بخشی از مهندسی حجاب در عصر نبوی است؛ بنابراین، ترویج فرهنگ حجاب در جامعه ما نیز نیازمند اسوه‌سازی است که می‌تواند شامل همسران مسئولان و به طور کلی همسران و دختران خواص جامعه باشد.

2. پیش از اسوه‌سازی و آغاز از خانه، در آیات پیشین طرح اسوه بودن زن‌های پیامبر ص با اوج دادن به جایگاه آن‌ها در جامعه (وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ؛ يا نِساءَ النَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ النِّساءِ إِنِ اتَّقَيْتُن‏؛ وَ قَرْنَ في‏ بُيُوتِكُن‏ و ... ) و قرار دادن حریم برای آن‌ها (وَ إِذا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتاعاً فَسْئَلُوهُنَّ مِنْ وَراءِ حِجابٍ)،‌ فراهم شده بود و نزول این آیات با فاصله صورت پذیرفته که بر این اساس، زنان پیامبرˆ به خوبی می‌توانستند نقش سازنده خود را ایفا کنند. این نیز بخش دیگری از مهندسی حجاب و عفاف در عصر نبوی است که می‌تواند در زمانه ما در قالب تشویق‌ مراعات کننده‌گان حجاب کامل تجلّی پیدا کند.

3. بیان یکی از کاربردی‌ترین حکمت‌های حکم حجاب کامل در مقایسه با بسیاری از احکام (مانند حج) که حکمتی برای آن ها بیان نشده، نشان دهنده اهمیت و دشواری و حساسیت این حکم است.

4. خطاب به «نساء المؤمنین» نشان می‌دهد که این آیه عمومیت دارد بلکه عمومیت این آیه به لحاظ ظاهر و نص از عمومیت آیه 30 سوره نور روشن‌تر است؛ زیرا مخاطبان این آیه به طور مستقیم شامل زنان و دختران پیامبرˆ نیز شده است.

5. به کنیزان و زنان اهل کتاب خطاب نشده است؛ کنیزان به جهت شدت اختلاف طبقاتی و مصلحت نبودن تخریب آن (که دلیل آن بیان خواهد شد) و زنان اهل کتاب یا از جهت پوشش مخصوص خودشان (که پوشش کاملی بوده و آن را رعایت می‌کردند)، یا از این جهت که زیستگاهشان از مسلمانان جدا بود (برخلاف عصر ما که اهل کتاب و مسلمانان یکجا زندگی می‌کنند و همین فارقِ نوع تعامل با آن‌هاست) و یا این که هرچند پوشش داشتند ولی از جهت تشخیص از آن‌ها نام برده نشد؛ یعنی لازم بوده به نحوی پوشش بگیرند که از زنان مسلمان بازشناخته شوند.

6. «يُدْنينَ عَلَيْهِنَّ مِنْ جَلاَبِيبِهِن‏» یعنی جلابیب– هرچه باشد– باید دو ویژگی را همزمان داشته باشد: نه چندان به بدن بچسبد که نتوان گفت از جنس «ادناء» است و نه آن‌چنان دور باشد که نتوان گفت از جنس «وضع» است؛ به عبارت دیگر، جلباب- هرچه باشد- باید بدن را کامل فراگیرد و در عین حال به بدن نچسبد. این معنا برآمده از تضمین نحوی و بلاغی موجود در «یدنین علیهن» است که از چشم غالب مفسران دورافتاده و برخی با «کنایه» و «مجاز» از آن یاد کرده‌اند. منظور از تضمین نحوی و بلاغی این است که فعلی پشت یدنین پنهان شده که نشانه آن یعنی «علی» پیداست (نحویان از آن به اشراب فعلی در فعل دیگر تعبیر می‌کنند)؛ زیرا «یدنین» با «علی» به کار نمی‌رود و با «إلی» و «من» و «لام» به کار می‌رود. البته ظاهراً پنهان شدن فعلی و آشکار شدن فعلی دیگر نشانه تأکید بیشتر بر فعل آشکار شده است؛ یعنی بر نچسبیدن بر بدن تأکید شده است.

7. ممکن است گفته شود حکمت حکم به جلباب «ذلک ادنی ...» شامل زنان پیامبرˆ هم می‌شود، لیکن به نظر می‌رسد در مورد زنان پیامبرˆدرست نیست؛ توضیح این که:

اولاً: قبل از نزول آیه، دستور «قرن فی بیوتکن» و «فسئلوهن من وراء حجاب» نازل شده بود و زنان پیامبرˆ پس از نزول این آیات جز به ضرورت از خانه بیرون نمی‌رفتند و بیرون رفتن آن‌ها نیز- اگر امر خطیری بود و ضرورت اقتضا می‌کرد- با رعایت پوششی کامل که «فسئلوهن من وراء حجاب» به صورت حداکثر ممکن با آن تحقق داشته باشد، بوده است، و به طور طبیعی زنان پیامبر ص با چنان جایگاهی اگر به ضرورت از خانه بیرون می‌آمدند، تنها نبودند و با شخص یا اشخاصی همراهی می‌شدند.

ثانیاً: زنان پیامبرˆ شناخته شده بودند و شأن آن‌ها شأن مادری امت بود و کسی نسبت به آن‌ها تعرض نمی‌کرد.

بنابراین با توجه به این که همسران و دختران پیامبرˆ از تعرض‌هایی مشابه آنچه در شأن نزول آمده ، مصون بوده‌اند، می‌توان نتیجه گرفت که با توجه به مخاطب بودن آن‌ها در این آیه‌، شأن نزول- بر فرض اعتبار- آیه را تحدید نمی‌کند و حکمت یاد شده هم انحصاری و تمام سبب و علت نیست.

تذکر:‌ زنان آزاد از کنیزان با خمار بر سر تمییز داده می‌شدند، لیکن از آن‌جا که برخی کنیزان نیز با اجازه صاحب خود خمار بر سر می‌گرفتند، پوشیدن جلباب در شناسایی زنان حره سریع‌تر و کامل‌تر بود (چنان که برخی مفسران جلباب را نشانه تمییز زن آزاد از کنیز دانسته‌اند)؛ همین مطلب در گرایش هرچه بیشتر زنان آزاد به جلباب تأثیر گذار بود که در مهندسی حجاب بیان خواهد شد.

8. چنان‌که اشاره شد، در این آیه تنها به یک حکمت روان‌شناختی غالبی که مورد نیاز مخاطب بوده و آن‌ها را به اطاعت تحریض می‌کرده،‌ توجه داده شده است و به حکمت‌های دیگر که کاملا طبیعی بلکه بسیار قوی است (مانند سالم‌سازی جامعه) توجه نشده؛ زیرا اگر تنها حکمت نخست ملاک بود، نمی‌بایست زنان پیامبر اکرم ص را شامل شود که توضیح آن گذشت؛‌ از این رو این آیه مصداقی نقضی برای دیدگاه کسانی است که با نگاهی ظاهربینانه و انکار حکمت‌های غیر منصوص، حکمت را به جای علت تامه گذاشته و بر اساس این نگرش نادرست، با رفع حکمت، رفع حکم و موقتی بودن آن را نتیجه می‌گیرند.

9. در آیه سخنی از کنیز به میان نیامده و این می‌تواند- افزون بر اختلاف طبقاتی که در بالا اشاره شد- به مسئله نماد بودن حجاب برای زنان حره مسلمان باز گردد. برخی گفته‌اند که علت عدم مشمول شدن آن‌ها به این دلیل بوده که حجاب مانع کار و فعالیت می‌شده است، لیکن این سخن درستی نیست و بر فرض که جلباب مانع کار و تلاش آن‌ها شود، لیکن خمار چنین مانعی ایجاد نمی‌کند بلکه از جهاتی مفیدتر نیز هست و بر فعالیت و افزایش راندمان کار آن‌ها می‌افزاید همان گونه که این مسئله نتیجه قطعی دریافت جوامع بشری از تجربیات است، لیکن با این وصف کنیزان مخاطبان آیه 31 سوره نور نیز نبوده‌اند.

10. چنان‌که اشاره شد، تأخیر در نزول این آیه را می‌توان به حساسیت و اهمیت این حکم و نیاز به ایجاد زمینه لازم برای آن حمل کرد مانند برخی آیات که در سال های پایانی عمر شریف پیامبرˆ نازل شدند مانند آیه تبلیغ، اکمال، ربا و ... . البته بحث عفاف که این حسّاسیّت را نداشته، از همان مکه مورد توجه بوده است لیکن مهم‌ترین ابزار برقراری، فراگیری و نهادینه شدن عفاف در سطح جامعه حجاب است که نزول آن می‌بایست با مقدماتی همراه باشد و تأخیر در نزول به فراهم شدن مقدمات باز می‌گردد و البته یکی از همین مقدمات تبیین ارزش و جایگاه عفاف به دلیل پیوستگی عفاف و حجاب است.

6. مهندسی حجاب بر اساس قرائن آیات حجاب

بررسی آیات حجاب نشان از مهندسی بودن نزول آن‌ها دارد. منظور از مهندسی حجاب، طراحی یک الگو برای رسیدن به هدف عمومی‌سازی و اجرای حکم حجاب است. (ر.ک: شمسینی‌غیاثوند، 1385ش، ص 20-21؛ فلاح‌تفتی، 1397ش، ص 312-313) خدای متعال با توجه به بازتاب‌های وسیع حجاب در جامعه و تأثیر فراوانی که در زندگی مردم بر جای می‌گذاشت و واکنش‌های منفی احتمالی که روی روند رشد اسلام‌خواهی تأثیر منفی می‌گذاشت، نزول حکم حجاب را تا زمان برقراری حکومت اسلامی و اقتدار اجمالی آن و نیز آماده‌سازی جامعه از جهت مطالبه عمومی عفاف و حیا در جامعه و ایجاد زمینه لازم برای حجاب- که بیش از یک دهه به طول انجامید- به تأخیر انداخت. آن‌گاه با نزول حکم ابتدایی حجاب و سکوت از تدریجی بودن این حکم (بسان آنچه در مورد شراب رخ داد) زمینه مساعد را برای حجاب کامل فراهم کرد. در مرحله نخست با محدود کردن بانوان و بیان استثناها شرایطی را فراهم آورد که در فعالیت‌های پیشین زنان تغییر یک‌باره و کلی ایجاد نشود. حتی بانوان سالخورده را با قید ساده اجتناب از نمایش زر و زیور و تبرج به زینت از حجاب معاف کرد. جامعه زمان نزول در عادات فرهنگی خود کم و بیش با این نوع حجاب قبل از نزول این قانون آشنا بود و این قانون را به نوعی غلبه یک عادت بر عادات دیگر تلقی می‌کرد؛ به ویژه که این عادت جزو عادات طبقه برتر جامعه به شمار می‌رفت. نکته درخور توجه سکوت آیات حجاب در مورد کنیزان است. این نشان می‌دهد در مهندسی حجاب، عادات و باورهای فرهنگی عرب آن روز ملاحظه و از آن‌ها در جهت ایجاد یک نماد شخصیت و دینداری و جهش فرهنگی کمال استفاده شده است. افزون بر این، پیامبرˆ وظیفه آگاه‌سازی و تعلیم و بازشمردن فواید عفاف و حجاب (که مطابق با آیه 60 سوره نور لازم و ملزوم‌ هم‌اند) را در جامعه به عنوان یک معلم و مفسر قرآن انجام می‌داد و به این ترتیب زمینه رفته‌رفته برای حجاب کامل فراهم می‌شد.

خدای متعال در فاصله حجاب ابتدایی و کامل به ایجاد اسوه پرداخت. این اسوه‌سازی از دو جهت قابل بررسی است: اولاً: هرکار دشواری اگر با اسوه همراه باشد، به سهولت در جامعه رواج می‌یابد، به ویژه اگر الگو به لحاظ اجتماعی از طبقه برتر انتخاب شده باشد، خصوصاً‌ اگر از خانواده و نزدیکان مجری آن کار دشوار باشد. ثانیاً: درخصوص حجاب کامل چون این نوع پوشش شباهت زیادی به پوشش خاص زنان طبقه برتر زمان جاهلی داشت و معمولاً چنین زنانی حریم داشتند و دیگران معمولاً‌ حریم نگه می‌داشتند و به حریم آن‌ها وارد نمی‌شدند- چنان که زنان آزاد نیز به سهم خویش حریم داشتند و اجازه نمی‌دادند کنیزان پوششی روی سر داشته باشند تا از آن‌ها بازشناخته شوند- در چنین وضعیتی نزول آیه حجاب کامل بدون انتقال الگو از آن زنان به زنان دیگری که حریم نداشتند، ممکن بود با بروز مشکل و مانع در برابر این حکم الهی روبه‌رو شود؛ از این رو انتقال الگو پیش از نزول حکم حجاب کامل این مانع احتمالی را از میان برمی‌داشت.

مطابق آیاتی از سوره احزاب که در چینش آیات پیش از آیه حجاب کامل قرار دارند، خدای متعال زنان پیامبر ˆ را در جایگاه مادران امت قرار داد (احزاب، 6) و به آنان فرمود: «اى همسران پيامبر! شما اگر پرهيزكارى پيشه كنيد [از نظر منزلت و موقعيت‏] مانند هيچ‌يك از زنان نيستيد...» (احزاب، 32)؛ حسناتشان مضاعف و گناهانشان مضاعف خواهد بود. حتی به آنان دستور داد «در خانه‏هايتان قرار و آرام گيريد، و [در ميان نامحرمان و كوچه و بازار] مانند زنان دوران جاهليت پيشين [كه براى خودنمايى با زينت و آرايش و بدون پوشش در همه‏جا ظاهر مى‏شدند] ظاهر نشويد» (احزاب، 33) و کمی قبل از نزول آیه حجاب کامل حریم ویژه‌ای برای آن‌ها قرار داد:‌ «و زمانى كه از همسرانش متاعى خواستيد از پشت پرده و حجابى از آنان بخواهيد» (احزاب، 53)؛ هنوز حجاب کامل نیامده بود لیکن آن‌ها به دستور پروردگار می‌بایست با مردان نامحرم رودر رو نشوند؛ یعنی از جهتی در اوج عفاف و چیزی مافوق حجاب کامل! مردم این‌ها را به چشم می‌دیدند و این مستوری و حریم در نگاه آنان بزرگ و باعظمت جلوه‌گر شد. اکنون زمان نزول حجاب کامل است؛ قانونی که ابدی شد؛ قانونی که حتی زنان پیامبر ˆ را نیز شامل شد!‌ این حکم چه ویژگی‌هایی داشت که حتی زنان پیامبرˆ را با آن‌که حتی از رو در رو شدن با مردان نامحرم نیز منع شده بودند، مخاطب قرار داد؟ این نشان از مرحله کامل حجاب است که اگر ضرورتی پیش‌آمد زنان پیامبر ˆ از خانه بیرون روند، به آن شیوه خود را بپوشانند؛ این جاست که تفسیری از شیخ طوسی از جلباب - که ابتدای این مقال گذشت- به خوبی فهم می‌شود‌.

مهندسی خدای متعال در آیه حجاب کامل همه جانبه است؛ از یک سو به الگو توجه دارد و زنان و دختران پیامبرˆ را به طور ویژه مخاطب قرار می‌دهد؛ یعنی پیامبر!‌ این حکم سنگین است و به الگوسازی نیاز دارد، تو باید با همه امکاناتت به میدان بیایی و همسران و دخترانت را برای این کار الگو قرار دهی. در مرحله بعد، به یکی از مهم‌ترین حکمت‌ها که بسامد زیادی در جامعه دارد، اشاره می‌کند که خیل عظیم مخاطبان را به این حکم ترغیب کند: «اين [پوشش‏] به اينكه [به عفت و پاكدامنى‏] شناخته شوند نزديك‏تر است، و در نتيجه [از سوى اهل فسق و فجور] مورد آزار قرار نخواهند گرفت‏» (دقت شود چنین حکمتی برای حجاب ابتدایی یعنی خمار بیان نشده است و این نشان می‌دهد این حکمت در حجاب ابتدایی به شکل مطلوب حاصل نمی‌شود)؛ در پایان هم وعده‌ غفران و رحمت می‌دهد که این خود از بزرگ‌ترین تشویق‌ها به شمار می‌رود: «وَ كاَنَ اللَّهُ غَفُورًا رَّحِيمًا‏» و با این مهندسی بدون هیچ مشکل خاصی جامعه به سوی یکی از مهم‌ترین نمادها مسلمانی و ابزارهای سالم‌سازی و تعالی جامعه که بستر ترویج و گسترش نیکی‌هاست، سوق داده شد.

7. نقش پیامبرˆ در مهندسی حجاب در عصر نزول

آنچه تا کنون بیان شد، مهندسی حجاب مستفاد از آیات قرآن بود،‌ لیکن شخص پیامبرˆ نیز به علم الهی نقش مهمی در جاری کردن این حکم دارد. مطلب را با تشبیه به یک معلم با تجربه و یا بی‌تجربه پی‌می‌گیریم. یک معلم با تجربه آرامش کلاس را با سخنان و تنوع در سخن و تعامل با شاگردان و مانند این‌ها و به طور خلاصه با روشی روان‌شناختی حفظ می‌کند بدون این‌که نیازی به اعمال زور پیدا کند ولی یک معلم بی‌تجربه با زور و اخراج از کلاس درس و تنبیه آرامش را در کلاس درس برقرار می‌کند و تفاوت این دو از زمین تا آسمان است. پیامبرˆ با استفاده از فرهنگ آن روز عرب که کنیزان را هم‌رتبه زنان آزاد که گاه مالک آن‌ها بودند، قرار نمی‌دادند، نماد مسلمانی بودن حجاب را به تراز شخصیت و ارزش و جایگاه رفیع اجتماعی توسعه داد و به این ترتیب مجالی را گشود که حتی اگر زنی به اسلام اعتقاد نداشت، برای حفظ شخصیت و شأن خود در جامعه، اگر می‌توانست، به پوشش حجاب کامل اقدام می‌کرد؛ از این رو پیامبرˆ بدون نیاز به برخورد حکومتی با کشف حجاب، جامعه را به شدت به سوی اجرایی شدن حکم الهی سوق داد، و این خود در فرایند مهندسی حجاب در عصر نبوی نقش داشته است، لیکن در زمان ما که شرایط آن‌ روز جامعه عرب بر قرار نیست، باید از عناصر جایگزین در مهندسی حجاب و عفاف در عصر کنونی بهره جست. عناصر جایگزین خود محل پژوهش و بررسی است، لیکن مثلا حجاب را می‌توان شرط بهره‌مندی از خدمات دولتی و حکومتی و ورود به اماکن خاص قرار داد؛ یعنی بدون این که لازم باشد الزام به شکل خشونت‌بار گسترانیده شود، آهسته و با ملایمت این حکم در جامعه اجرا شود.

آنچه مهم است این است که بر اساس آنچه گفتیم، نمی‌توان از عدم اجبار پیامبر ص عدم جواز را نتیجه گرفت زیرا شرایط دو زمان یکسان نیست. در حقیقت پیامبر ص نیازمند استفاده از زور نشد اما ممکن است در زمان ما حکومت اسلامی به نحوی که صلاح می‌داند مصادیقی از اعمال جبر و الزام را در دستور کار قرار دهد.

8. نتایج بحث

1. نزول حکم حجاب به تدریج بوده است؛ یعنی ابتدا آیات 30 و 31 سوره نور (خمار) نازل شده، سپس قواعد از نساء استثنا شده‌اند (آیه 60) و پس از مدتی که حدود دو سه سال تخمین زده می‌شود، و با ایجاد زمینه لازم برای فرود حکم حجاب کامل، آیه حجاب کامل (جلباب) نازل شد.

2. حکم حجاب ابتدایی و کامل زمانی نازل شده که جامعه اسلامی از اقتدار لازم برخوردار بود و این نشان دهنده اهمیت و آثار وسیع اجتماعی این حکم از یک سو و وظیفه نظام اسلامی در قبال اجرای آن از سوی دیگر است. پیامبر ص برای گسترش حجاب از روشی روان‌شناختی بهره جست و از این رو ضرورتی برای برخورد فیزیکی پدید نیامد.

3. به توجه به مطلب فوق، مسئولیت حاکم اسلامی به تناسب آثار و تبعات اجتماعی این حکم، تعریف می‌شود، لیکن نکته درخور توجه این است که وجوب الزام حجاب از سوی حکومت به معنای برخورد شدید نیست، بلکه تشویق به شکل‌های گوناگون و تنبیه در قالب محرومیت از برخی امکانات (در کنار فرهنگ‌سازی و ارائه الگو) می‌تواند ضمانت اجرای این حکم باشد.

4. حجاب ابتدایی بر اساس آیات قرآن شامل همه بدن است و حکم پاها تا قوزک، حد دست‌ها و گردی صورت با مراجعه به روایات آشکار می‌شود.

5. حجاب کامل پس از زمینه‌چینی لازم و اسوه‌سازی همراه با بیان اثرگذارترین حکمت آن نازل شد تا تأثیرگذارتر باشد.

6. حکم حجاب کامل دائمی است و حفظ زنان از تعرّض، حکمت آن بوده و زنان پیامبر ص در آن دوره هم هرچند مخاطب آیه هستند ولی مخاطب این حکمت نبوده‌اند؛ زیرا با آیاتی قبل از نزول حجاب کامل ایمنی لازم را به دست آورده‌اند؛ از این رو این حکمت غالبی بوده وحکم با انتفای این حکمت رفع نمی‌شود.

کتابنامه

  1. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغة، ط الاولی، بیروت: دار احیاء الکتب العلمیة، 1378ق/ 1959م.
  2. ابن بابويه، محمد بن على، علل الشرائع، ج‏1 ؛ ص163- قم، چاپ: اول، 1385ش / 1966م.
  3. ابن حيون، نعمان بن محمد مغربى، شرح الأخبار في فضائل الأئمة الأطهار ع ، ج‏3 ، ص34؛ قم، چاپ: اول، 1409 ق.
  4. ابن فارس، احمد بن فارس، معجم مقاییس اللغة، تحقیق: عبد السلام محمد هارون، ط اول، قم: مکتب الاعلام الاسلامی، 1404ق.
  5. ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، تحقیق: جمال الدین میردامادی، ط الثالث، بیروت: دار الفکر للطباعة و النشر و التوزیع، دار صادر، 1414ق.
  6. ابن واضح یعقوبی، احمد بن یعقوب بن جعفر، تاريخ اليعقوبى، بيروت ، دار صادر، [بی تا].
  7. أبو جعفر الطبري، محمد بن جرير، تاريخ الأمم و الملوك ، تحقيق محمد أبو الفضل ابراهيم ، ط الثانية، بيروت: دار التراث ، 1387ق.
  8. ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ط الاولی، بیروت: دار احیاء التراث العربی، 1415ق.
  9. بحرانى، سيد هاشم بن سليمان، الإنصاف في النصّ على الأئمة الإثني عشرعليهم السلام / ترجمه رسولى محلاتى - تهران، چاپ: دوم، 1378ق.
  10. البغدادی، ‌محمد بن حبیب، کتاب المنمق فی اخبار قریش، تحقیق خورشید احمدفاروق، ط الاولی، بیروت: عالم الکتب، 1405ق.
  11. بهجت‌پور، عبدالکریم، تفسیر تنزیلی، چ اول، تهران:‌ پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، 1392ش.
  12. جواهری،‌ سیدمحمدحسن، اعجاز و تحدی، چ اول، تهران: پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی،‌ 1397ش.
  13. _______________، «قرینه زمان نزول و خطای راهبردی در فهم مفسر»، مجله ذهن، شماره 80، 1398ش.
  14. _______________، «نقد نظریه تفسیر بر پایه ترتیب نزول»، پژوهشنامه معارف قرآنی، شماره 33، 1397ش.
  15. ___________، «نقد محتوایی روایات ترتیب نزول با تأکید بر آیات حجاب»، پژوهش‌های قرآنی, شماره 98، سال 1400ش.
  16. جوهری، اسماعیل بن حماد، تاج اللغة و صحاح العربية، تحقیق: احمدعبد الغفور العطار، ط الرابع، بیروت: دار العلم، 1407ق.
  17. حر عاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعة، ط الاولی، قم: مؤسسة آل البیت ‰، 1409ق.
  18. حسن شمسینی‌غیاثوند، 1385ش،
  19. الخطیب التبریزی، یحی بن علی، شرح دیوان الحماسة لأبی تمام، تحقیق غرید الشیخ، بیروت: دار الکتب العلمیة، 1421ق/ 2000م.
  20. خطیب خوارزمی، ابوبکر موفق بن احمد، مقتل الحسین †، قم: منشورات مکتبة المفید، 1409ق.
  21. راغب اصفهانی، حسین بن محمد، المفردات إلفاظ الاقرآن (معجم مفردات الفاظ القرآن)، تحقیق: ‌صفوان عدنان داوودی، ط الاولی، بیروت: دار القلم- دار الشامیة،‌1412ق.
  22. رجبى، محمود، [و همکاران]، ‏روش تفسير قرآن‏، چ اول، قم: پژوهشكده حوزه و دانشگاه‏،1383ش.
  23. زبیدی، محمدمرتضی، تاج العروس من جواهر القاموس، مصر: الطبعة الخیریة، 1306ق.
  24. سبحانى، جعفر، فروغ ابديت، قم:‌ بوستان کتاب، 1385ش.
  25. سید‌المرتضی، الشافی فی الإمامة، تهران، مؤسسة الامام الصادق ع، 1410ق.
  26. الصالحى الشامى (م942هـ)، محمد بن يوسف، سبل الهدى و الرشاد فى سيرة خير العباد، تحقيق عادل احمد عبد الموجود و على محمد معوض، بيروت، دار الكتب العلمية، ط الأولى، 1414/1993.
  27. طباطبائی، سید محمدحسین، الميزان في تفسير القرآن، چ پنجم، قم: دفتر انتشارات اسلامی، 1417ق.
  28. طبرسی،‌ احمد بن علی، الاحتجاج علی اهل اللجاج، چ اول، قم: انتشارات اسوه، 1413ق.
  29. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، چ سوم، تهران: انتشارات ناصرخسرو، 1372ش.
  30. طبرى، محمد بن جرير، جامع البيان فى تفسير القرآن (تفسير الطبرى)، ط الاولی، بيروت‏: دار المعرفة، 1412ق‏.
  31. طوسی، محمد بن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، تحقیق احمد قصیر عاملی، ط الاولی: بیروت: مکتب الاعلام الاسلامی، 1409ق.
  32. ___________، تلخیص الشافی، ط الثالث، تهران، دار الکتب الاسلامیة، 1394ق/ 1374ش.
  33. عياشى، محمد بن مسعود، تفسير العيّاشيّ، محقق: هاشم‏رسولى، چ اول،‌ تهران: ‏مكتبة العلمية الاسلامية، 1380ق‏.
  34. فلاح‌تفتی، فاطمه، حاکمیت، حجاب و عفاف، چ اول، تهران: پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، 1397ش.
  35. مجلس، محمدباقر، بحار الانوار،
  36. مدنی، علیخان بن احمد،‌ الطراز الأول و الكناز لما عليه من لغة العرب المعول، چ اول، مشهد:‌ مؤسسه آل اللبیت ‰، [بی‌تا].
  37. مصطفوی، حسن، التحقيق في كلمات القرآن الكريم، چ اول، تهران:‌وزارة‌ الثقافة و الارشاد الاسلامی الدائرة العامه للمراکز و العلاقات الثقافیة،‌ 1368ش.
  38. معرفت‏، محمدهادى، التمهيد في علوم القرآن‏، چ دوم، قم: مؤسسة النشر الاسلامى، 1415ق.
  39. مکارم شیرازی و همکاران، تفسیر نمونه، تهران:‌ دار الکتب الاسلامیة،‌1371ش.
  40. واحدی، اسباب نزول القرآن، تحقیق زغلول کمال بسیونی، ط الاولی، بیروت:‌ دار‌ الکتب‌ العلمیة، 1411ق.
  41. الواقدي، محمد بن عمر، كتاب المغازى، تحقيق مارسدن جونس، بيروت، مؤسسة الأعلمى، ط الثالثة، 1409ق/1989م.


[1] . این مقاله حاصل تجمیع سه مقاله ذیل است:

1. «آیات حجاب و چالش‌های معاصر (نقد شبهات)»، شبهه‌پژوهی مطالعات قرآنی، سال 1399، شماره 2.

2. «نقد محتوایی روایات ترتیب نزول با تأکید بر آیات حجاب»، پژوهش‌های قرآنی، سال 1400، شماره 98.

3. «داستان حجاب»، ماهنامه الکترونی معارف (ویژه استادان معارف، مبلغان و دفاتر نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه‌ها)، شماره 10، سال 1401.

[2] . عضو هیئت علمی پژوهشگاه فرهنگ واندیشه اسلامی؛ s.javahery@gmail.com ؛ http://javahery.blogfa.com/

[3] . در این خصوص نگارنده مقاله‌ای با عنوان «نقد محتوایی روایات ترتیب نزول با تأکید بر آیات حجاب» نگاشته که در مجله پژوهش‌های قرآنی، شماره 98، بهار 1400 منتشر شد.

[4] . تذکر: مدتی پس از انتشار مقاله، بر نگارنده روشن شد مرحوم استاد شهید مطهری نیز به تقدم سوره احزاب بر سوره نور رأی داده است؛ درود خدا بر آن شهید والامقام!

[5] . این شأن نزول هم با قرائن موجود در آیه نمی‌سازد و هم با عصمت پیامبرˆ؛ برای آگاهی بیشتر ر.ک:‌ مکارم شیرازی و همکاران، تفسیر نمونه، ج14، ص 391-392؛ نیز ر.ک:‌ http://commonmistakes.blogsky.com/1392/07/04؛ ر.ک: سبحانی، 1385ش ج2, ص 182

[6] . محمد بن یوسف صالحی شامی متوفی 942 قمری است. قتاده و عروة بن زبير آن را در سال پنجم دانسته‌اند، در كتاب بخارى (ج 5، ص 54) آمده كه در سال چهارم بوده و البته هيچ كس چنين چيزى را نگفته است نك: صالحی شامی، سبل الهدى، 1414ق، ص 502؛ و بايد دانست كه آگاهي‌هاى تاريخى بخارى اندك بوده و اين از بخش مغازى آن به دست مى‌آيد.

739) تفسیری نو برای «قدم صدق» در سوره یونس

در باره این فراز از قرآن «وَ بَشِّرِ الَّذِينَ آمَنُوا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ‏» (یونس، 2) و تفسیر «قدم صدق» بین مفسران اختلاف است:

«نخست اين كه اشاره به آن است كه ايمان" سابقه فطرى" دارد و در حقيقت مؤمنان با ابراز ايمان، مقتضاى فطرت خود را تصديق و تاكيد كرده ‏اند (زيرا يكى از معانى قدم، سابقه است) چنان كه مى ‏گويند لفلان قدم فى الاسلام- او قدم فى الحرب (يعنى: فلان كس در اسلام يا در جنگ و مبارزه، سابقه دارد).

دوم اين كه اشاره به مساله معاد و نعمتهاى آخرت باشد، زيرا يكى از معانى قدم، مقام و منزلة است (به تناسب اينكه انسان با پاى خود به منزلگاهش وارد مى ‏شود) يعنى براى افراد با ايمان مقام و منزله ثابت و مسلمى در پيشگاه خدا است كه هيچ چيز نمى‏تواند آن را تغيير دهد و دگرگون سازد.

سوم اين كه قدم به معنى پيشوا و رهبر است، يعنى براى مؤمنان پيشوا و رهبرى صادق فرستاده شده است.

روايات متعددى كه در تفاسير شيعه و اهل تسنن در ذيل اين آيه وارد شده و قدم صدق را به شخص پيامبر ص يا ولايت على ع تفسير كرده است، مؤيد همين معنى است‏[1].» (تفسير نمونه، ج‏8، ص 217)

نقد و بررسی

تفسیر نخست با «بشر»‌ و «عند ربهم» همخوانی لازم را ندارد؛ زیرا «بشر» بدین معنی است که هنوز تحقق نیافته و «عند ربهم»‌ بدین معنی است که منفک از خودشان است.

تفسیر دوم نیز غیر متبادر و به نظر تحمیلی است؛ زیرا تفسیر قدم به مقام چندان مناسب نیست و ما مثلاً «مقام محمود»‌ را «قدم محمود»‌ نمی‌نمامیم!

تفسیر سوم نیز به خودی خود قابل پذیرش نیست؛ زیرا «پیشوا» و «امام»‌ تحقق خارجی دارد و مصداق «بشارت»‌ و «عند ربهم»‌ نیست.

تقریباً همه تفاسیر - تا آنجا که نگارنده بررسی کرده- به همه این موارد یا یکی از این موارد بسنده کرده‌اند. لیکن به نظر می‌رسد تفسیر چهارمی به ظاهر آیه نزدیک‌تر باشد و آن این‌که:

خدا بشارت مي‌دهد کساني که ايمان آورده‌اند، نزد خدا «قدم صدق»‌ دارند و قدم صدق در «مدخل صدق» است: «وَقُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَلْ لِي مِنْ لَدُنْكَ سُلْطَانًا نَصِيرًا» (اسرا، 80)؛ يعني ايمان آورندگان به توفيق الهي به مرتبه مناسبشان از مدخل صدق بارمي‌يابند و معناي «بشر» اشاره دارد که اين گام مثبت و صدق به توفيق الهي خواهد بود و خدا آن را به عهده گرفته است (عند ربهم). (والله العالم) بر اين اساس، رهبر و امام نيز در رسيدن مؤمن به مدخل صدق نقش‌آفرينند و وجودشان و حضورشان نعمتي از جانب خداست (تفسير سوم) و از این رهگذر، روایات مفسر آیه نیز با الفاظ آیه ارتباط روشنی می‌یابند. همچنین از این نکته بسا بتوان استفاده کرد که حداقل اوائل سوره یونس بعد از آیه مورد اشاره در سوره اسرا نازل شده است. البته نظر نهایی نیاز به بررسی همه جانبه دارد.


[1] ( 1) تفسير برهان جلد 2 صفحه 177 و تفسير قرطبى جلد 5 صفحه 3145.

737) دو مقاله تازه منتشر شده در حوزه تفسیر زیبایی شناختی و قرائات

1. «پژوهشی تطبییقی در چیستی تفاسیر زیبایی‌شناختی و بلاغی»
پژوهش‌های قرآنی، شماره 106، خرداد 1402.
چکیده مقاله:
تفسیر زیبایی‌شناختی از رویکردهای به‌نسبت جدید در تفسیر قرآن است. این گونه تفسیری که در شش نوع گرایشی، روشی، درون‌سوره‌ای (ساختاری)، فراسوره‌ای، بین‌سوره‌ای و فراقرآنی تعقیب می‌شود، با نگاه توصیفی به تفاسیر بلاغی، با تفسیر بلاغی رابطه‌ عموم و خصوص مطلق، و با نگاه دانشی به آن، رابطه عموم و خصوص من وجه دارد. بیشتر تفاوت این دو گونه تفسیری افزون بر تفاوت از حیث مفهوم‌شناسی، از نگاه هرمنوتیکی و قصد گوینده و نیز از جهت قلمرو می‌باشد. از میان انواع یادشده تفسیر زیبایی‌شناختی، دو نوع گرایشی و درون‌سوره‌ای (ساختاری) مورد توجه مفسران و قرآن‌پژوهان قرار دارد، اما گونه‌های دیگر، به‌ویژه‌ انواع روشی و بین‌‌سوره‌ای، کمتر مورد توجه بوده و می‌توان آن دو را رویکردهای غایب در فرایند تفسیری غالب تفاسیر قلمداد کرد. نکته مهم در این حوزه مطالعاتی، حضور تفسیر زیبایی‌شناختی روشی در جایگاه قرینه تفسیری است که با تکیه بر آن، می‌توان به فهم صحیح از متن دست یافت و یا به نقد و بررسی احتمالات تفسیری روی آورد. مقاله حاضر می‌کوشد انواع تفاسیر زیبایی‌شناختی را تشریح کرده و نسبت آنها را با تفسیر بلاغی از ابعاد مختلف بررسی نماید.

2. «نظریه این همانی قرائات واحده، عامه و حفص از عاصم»
قرآن‌پژوهی, شماره 3، بهار 1401
چکیده مقاله:
چکیده: یکی از شبهات پرتکرار مربوط به کیان قرآن «تحریف قرائی قرآن» است. عموم قرآن‌پژوهان در پاسخ به این شبهه از روش‌های مختلف روایی،‌ کلامی، زبان‌شناختی و ...استفاده کرده‌اند، و البته برخی نیز در راستای پاسخ به شبهه یاد شده به نظریه «این‌همانی قرائت حفص از عاصم، قرائت واحده و قرائت عامه» تمسک کرده‌اند. بر اساس این نظریه قرائاتی که در لغت و محتوا با قرائت حفص از عاصم متفاوت باشند، نامعتبر و ساختگی‌اند و تنها قرائت موجود که قرائت حفص از عاصم است، معتبر و متواتر است. این نظریه افزون بر پاسخ به شبهه تحریف قرائی، در پژوهش‌های فقهی مربوط به جواز قرائت‌های گوناگون در نماز به کار می‌آید. همچنین با توجه به این‌که فرایند تفسیر صحیح رهین اتخاذ مبنای قرائی صحیح است، فراورده این پژوهش به طور مستقیم در خدمت این مبنای مهم تفسیری خواهد بود. این نظریه که از سوی برخی قرآن‌پژوهان معاصر ارائه شده، به رغم فراگیر شدن آن، نتوانسته همه ابهامات و شبهات پیش روی خود را، به ویژه برخی شبهات که در سال‌های اخیر مطرح شده است، دفع و رفع کند و پاسخ‌های درخور دهد؛ از این رو مقاله حاضر می‌کوشد ضمن ارتقای اثباتی آن و بر طرف کردن آسیب‌ها و پاسخ به شبهات، به ویژه شبهاتی که تا کنون پاسخی دریافت نکرده‌اند، نظریه یادشده را با ساختار و بیان تازه‌ای ارائه کند. فرضیه این مقال درستی این نظریه، وجود شواهد مهم و متعدد بر آن و مردود بودن نقدها و شبهات است.
واژگان کلیدی: تحریف قرائی، قرائت العامة، قرائت ناس، قرائت واحده، روایت حفص از عاصم

723) اطلاع رسانی؛ انتشار مقاله‌ای در باره تفسیر زیبایی‌شناختی قرآن کریم

منتشر شد👇
پژوهشی تطبییقی در چیستی تفاسیر زیبایی‌شناختی و بلاغی
چکیده
تفسیر زیبایی‌شناختی از رویکردهای به‌نسبت جدید در تفسیر قرآن است. این گونه تفسیری که در شش نوع گرایشی، روشی، درون‌سوره‌ای (ساختاری)، فراسوره‌ای، بین‌سوره‌ای و فراقرآنی تعقیب می‌شود، با نگاه توصیفی به تفاسیر بلاغی، با تفسیر بلاغی رابطه‌ عموم و خصوص مطلق، و با نگاه دانشی به آن، رابطه عموم و خصوص من وجه دارد. بیشتر تفاوت این دو گونه تفسیری افزون بر تفاوت از حیث مفهوم‌شناسی، از نگاه هرمنوتیکی و قصد گوینده و نیز از جهت قلمرو می‌باشد. از میان انواع یادشده تفسیر زیبایی‌شناختی، دو نوع گرایشی و درون‌سوره‌ای (ساختاری) مورد توجه مفسران و قرآن‌پژوهان قرار دارد، اما گونه‌های دیگر، به‌ویژه‌ انواع روشی و بین‌‌سوره‌ای، کمتر مورد توجه بوده و می‌توان آن دو را رویکردهای غایب در فرایند تفسیری غالب تفاسیر قلمداد کرد. نکته مهم در این حوزه مطالعاتی، حضور تفسیر زیبایی‌شناختی روشی در جایگاه قرینه تفسیری است که با تکیه بر آن، می‌توان به فهم صحیح از متن دست یافت و یا به نقد و بررسی احتمالات تفسیری روی آورد. مقاله حاضر می‌کوشد انواع تفاسیر زیبایی‌شناختی را تشریح کرده و نسبت آنها را با تفسیر بلاغی از ابعاد مختلف بررسی نماید.
👈پژوهش‌های قرآنی، شماره 106، سال 1402

721) نقدی بر تفسیر مشهور داستان هابیل و قابیل

داستان هابیل و قابیل را همه شنیده‌ایم، لیکن در این پست می‌خواهم این داستان را بازخوانی کنم. ابتدا داستان را به نقل قرآن بخوانیم:

سوره مائده: وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبا قُرْباناً فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِما وَ لَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ الْآخَرِ قالَ لَأَقْتُلَنَّكَ قالَ إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ (27) لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَيَّ يَدَكَ لِتَقْتُلَنِي ما أَنَا بِباسِطٍ يَدِيَ إِلَيْكَ لِأَقْتُلَكَ إِنِّي أَخافُ اللَّهَ رَبَّ الْعالَمِينَ (28) إِنِّي أُرِيدُ أَنْ تَبُوءَ بِإِثْمِي وَ إِثْمِكَ فَتَكُونَ مِنْ أَصْحابِ النَّارِ وَ ذلِكَ جَزاءُ الظَّالِمِينَ (29)

فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخِيهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الْخاسِرِينَ (30) فَبَعَثَ اللَّهُ غُراباً يَبْحَثُ فِي الْأَرْضِ لِيُرِيَهُ كَيْفَ يُوارِي سَوْأَةَ أَخِيهِ قالَ يا وَيْلَتى‏ أَ عَجَزْتُ أَنْ أَكُونَ مِثْلَ هذَا الْغُرابِ فَأُوارِيَ سَوْأَةَ أَخِي فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمِينَ (31) مِنْ أَجْلِ ذلِكَ كَتَبْنا عَلى‏ بَنِي إِسْرائِيلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِي الْأَرْضِ فَكَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعاً وَ مَنْ أَحْياها فَكَأَنَّما أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعاً وَ لَقَدْ جاءَتْهُمْ رُسُلُنا بِالْبَيِّناتِ ثُمَّ إِنَّ كَثِيراً مِنْهُمْ بَعْدَ ذلِكَ فِي الْأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ (32)

مطابق نظر مشهور که منبعث از برخی روایات است، قرار شد هابیل و قابیل به پیشگاه خدا قربانی بیاورند، هابیل قربانی با ارزشی ارائه کرد ولی قابیل با این‌که توان داشت، ولی قربانی با ارزشی ارائه نکرد. نتیجه این که خدا قربانی هابیل را پذیرفت و قربانی یا هدیه قابیل را که گندم درجه پایینی بوده، نپذیرفت.

قابیل به شدت عصبانی شده و به هابیل حسادت می‌ورزد و او را به مرگ تهدید می‌کند، اما هابیل در پاسخ از خویشتن‌داری خود سخن می‌گوید و علت نپذیرفتن قربانی قابیل را «عدم تقوا»‌ بیان می‌کند؛ یعنی چون تو انسان با تقوایی نیستی، خدا از تو نپذیرفت.

آنچه بیان شد، خلاصه داستان است. حال برویم سراغ نقدها و «بازخوانی».

1. در آیات علت قربانی (هدیه) و نیز نوع آن مهم نبوده و به آن‌ها اشاره نشده است؛ همان گونه که نام دو برادر مهم نبوده فقط یکی «برادر با ایمان و تقوا و عاقل و فهمیده»‌ و دیگری «برادر بی‌تقوا، حسود و جنایت‌کار» معرفی شده‌اند.

2. علت پذیرش و نپذیرفتن قربانی نیز «تقوا»‌ بیان شده است؛ یعنی قابیل چون انسان با تقوایی بوده قربانی‌اش پذیرفته شده و قابیل چون انسانی بی‌تقوا و معصیت‌کاری بوده، قربانی یا هدیه‌اش پذیرفته نشده است و ربطی به خوب یا بد بودن هدیه ندارد (بر اساس ظاهر آیه).

3. اگر بخواهیم بین روایات و ظاهر آیه جمع کنیم، باید بگوییم:‌ قابیل در خصوص ارائه قربانی تقوا نداشته است؛ یعنی با این که می‌توانسته قربانی خوبی ارائه کند، چون بی‌تقوا بوده و برای خدا جایگاهی قائل نبوده، قربانی بی‌ارزش ارائه کرده؛ قربانی و هدیه‌ای که اگر هم ارائه نمی‌کرد، چندان ارزشی نداشت.

حال برویم سراغ نقد:

مسئله ارزش قربانی و هدیه برگرفته از روایات است و روایات را پیش از استفاده باید بر قرآن عرضه کرد. اگر در عرضه بر قرآن تعارضی دریافت شود، روایات کنار گذاشته می‌شود هرچند صحیح السند باشد، چه رسد به این روایات که به لحاظ سندی وضع چندان جالبی ندارند و بدتر این‌که داستان حضرت آدم ع معرکه خیال‌پردازی‌های خیال‌پردازان بوده و انبوهی از روایات باطل در باره آن در دسترس است که اصطلاحاً‌ جزو «اسرائیلیات» است.

حال وقتی روایات را به قرآن عرضه می‌کنیم، می‌بینیم با ظاهر قرآن تعارض دارند؛ زیرا در ظاهر قرآن سخنی از ارزش قربانی به میان نیامده بود، بلکه علت «تقوا» ذکر شده و تقوای در ارائه قربانی نوعی جمع تحمیلی و به اصطلاح عوام «زورکی» بین ظاهر آیات و روایات و مستلزم این است که «بی‌ تقوایی» شامل «بخل» نیز بشود.

باید دید آیا شاهد یا قرینه‌ای وجود دارد که این استدلال را پشتیبانی کند؟

باز به سراغ آیات فوق رفته و آن‌ها را مجددا بررسی می‌کنیم:

قربانی قابیل پذیرفته نشد، قابیل به شدت عصبانی شد، حسادت کرد و برادر را به قتل تهدید نمود، و ادامه داستان. به نظر می‌رسد این شدت عصبانیت و حسادت نمی‌تواند برخاسته از نپذیرفتن قربانی‌ای باشد که مقصر اصلی کم‌ارزش بودن آن خود قابیل است، بلکه صورت درست‌تر که مطابق ظاهر آیات نیز هست، این است که هر دو برادر قربانی مشابه یا با ارزش یکسان ارائه کرده‌اند و چون قربانی او پذیرفته نشده، به شدت عصبانی شده و حسادت کرده است؛ یعنی قابیل به فهم خود قربانی‌اش باید پذیرفته می‌شده و چون پذیرفته نشده عصبانی شده است؛ زیرا او متوجه شرط معنوی آن نبوده است وگرنه به جای خدا یا هابیل خود را مقصر می‌دانسته است.

از این گذشته در ظاهر آیه نیامده که قابیل خود یا برادرش را مقصر دانسته باشد، بلکه او از خدا عصبانی شده که چرا قربانی برادر را پذیرفت ولی از او نپذیرفت که حالی که انتظار داشت از هر دو پذیرفته شود؛ از این رو قتل برادر صرفا از روی حسادت و در راستای انتقام از خدا بوده است؛ خدایی که هدیه هابیل را پذیرفت و هدیه او را نپذیرفت در حالی که در ظاهر دلیل موجهی برای این تفاوت در پذیرش نمی‌دید.

در روایتی آمده که ابلیس به قابیل گفت یا الهام کرد که برادرت را به قتل برسان؛ زیرا اگر این‌کار را نکنی، در آینده فرزندان او به دلیل پذیرش هدیه او و ردّ هدیه تو، بر فرزندان تو افتخار خواهند کرد و این کار سبب سرافکندگی فرزندان تو خواهد شد. اگر این روایت را بپذیریم، معنای آن این است که قتل برادر انتقام از خدا نبوده بلکه صرفا حسادت و پیش‌گیری از مصیبت فردای فرزندان خود بوده است که در این صورت بخشی از استبعاد فوق (این قسمت که اگر خود قابیل با ارائه هدیه کم ارزش مقصر بود و متوجه این معنا می‌شد، به طور طبیعی مقصر را خدا یا برادر نمی‌دانست و سراغ قتل نمی‌رفت بلکه در صورت امکان به فکر تهیه قربانی/ هدیه بزرگ‌تر و بهتری می‌افتاد) رفع می‌شود ولی بخش دیگر همچنان باقی می‌ماند (منظور سخن هابیل در خصوص عدم پذیرش به دلیل بی‌تقوایی نه کم ارزشی هدیه است).

اما ظاهر آیات فوق هیچ قرینه‌ای بر این روایت (قتل برای پیش‌گیری از حقارت فرزندان) ندارد و صرفا پذیرش و عدم پذیرش هدیه را عامل حسادت و تهدید به قتل بیان می‌کند.

ضمناً از تصمیم به قتل می‌توان به اهمیت این واقعه (یعنی قربانی/ هدیه دادن) و حساس بودن آن پی برد.

در مجموع اگر بخواهیم داستان را شسته رفته درک کنیم، باید عبارات را بدون روایات بفهمیم؛ یا به تعبیر دیگر نوعی تعارض بین آیات و روایات مربوط به این داستان که بیان کننده ارزش هدیه و نیز علت قتل است، دیده می‌شود که رفع و توجیه و جمع آن‌ها چندان ساده نیست؛ زیرا ارائه هدیه کم‌ارزش مربوط به صفت بخل است و ارتباطی به تقوا ندارد و مشمول تقوا کردن آن چندان ساده نیست.

نکته درس‌آموز داستان:

مطابق تفسیر زیبایی‌شناختی ارائه شده (تفسیر مختار و مطابق با ظاهر آیه که علت نپذیرفتن را مطلق بی‌تقوایی می‌داند و نه بی‌تقوایی در ارائه هدیه کم‌ارزش یا بی‌تقوایی در ابعاد مالی) خدا انفاق‌های انسان‌های بی‌تقوا را نمی‌پذیرد و این خط قرمز پذیرش انفاق‌های مالی است.

716) داستان گاو بنی‌اسرائیل و چند سؤال مهم

داستان گاو بنی‌اسرائیل راهمه شنیده و بارها و بارها در سوره بقره خوانده‌اند. شخصی مرتکب قتل می‌شود، قاتل مجهول است؛ قضیه بالا می‌گیرد، به حضرت موسی ع مراجعه می‌کنند برای فیصله دادن کار. حضرت از طرف خدا می‌فرماید: گاوی بکشید و قسمتی از آن را به آن شخص بزنید. به إذن الهی زنده شده و شما را از حقیقت آگاه می‌کند. آن‌ها ابتدا گفتند: مارا مسخره می‌کنی و حضرت فرمود:‌به خدا پناه می‌بردم از این که از جاهلان باشم. قصه ادامه می‌یابد و مرتب از ویژگی‌های گاو می‌پرسند تا آخر داستان (سوره بقره، آیات 68- 73).

اینک چند سؤال مهم که معمولاً‌ در تفاسیر مورد غفلت قرار گرفته است:

1. چرا خدا قدرت زنده کردن مرده را در جسم بی‌جان یک «گاو» قرار داد و چرا این قدرت را در مثلا گوسفند، مرغ، خروس، کبوتر و ... قرار نداد؟ این سؤال از این رو است که آن‌ها پیشینه گاوپرستی داشتند و داستان سامری و گوساله بنی‌اسرائیل نیز گویا پیش از این داستان رخ داده؛ از این رو انتخاب گاو برای بنی‌اسرائیل شبهه‌انگیز و به نوعی هل دادن به سوی عقاید فاسد پیشین آن‌هاست.

2. چرا وقتی بنی‌اسرائیل شروع کردند از خصوصیات گاو پرسیدن، حضرت موسی ع به آن‌ها هشدار نداد که این خصوصیات در قدرت این گاو و زندن‌کردن این مرده دخیل نیست، بلکه این قدرت خداست که در جسم بی‌جان این گاو قرار داده شده است؟ بلکه از این بالاتر، چرا با بیان ویژگی‌های بیشتر آن گاو و انحصار آن در یک مصداق خاص به قوی‌تر و عمیق‌تر شدن شبهه کمک کرد؟

3. چرا بنی‌اسرائیل این قدر چانه زنی کردند و مشکل کجا بود؟

پاسخ‌ها

پاسخ پرسش 1: زیرا خدا می‌خواهد مردم را رشد دهد و این رشد می‌باید بر پایه تحرک فکری و اندیشه‌ای خودشان شکل گیرد و این رشد راحت الحلقوم نیست که کسی آن را بخورد و به رشد برسد، بلکه زحمت و صبر و تفکر دائم نیاز دارد. نمونه این رفتار را در آیات متشابه می‌بینیم که ظرفیت به انحراف کشیدن مخاطب را دارد و بسته به سلامت یا بیماری قلب او دارد که در پی صلاح و سداد برود یا خطا و انحراف.

پاسخ پرسش 2: زیرا حضرت موسی ع نیز در برنامه خدا نقش ایفا می‌کند. پیچیده‌تر و سخت‌تر شدن شبهه نیز در حقیقت مجازات عدم تفکر است. حرکت در مسیر تعالی باید توسط خود مردم باشد و اگر پیامبر مطلب را سریع برای مردم باز می‌گفت و توضیح می‌داد، این درست مانند این بود که خدا به جای گاو یک گوسفند یا خروس را برای این کار انتخاب کند که به لحاظ باورهای پیشینی بنی‌اسرائیل مشکلی ایجاد نکند.

تذکر1: این داستان و این نحوه برخورد خدا و پیامبر با انحراف اولیه مردم زنگ هشداری برای همگان است که مراقب باشند اگر گام اول را بدون لحاظ تفکر و اندیشه برداشتند - درحالی که ظرفیت تفکر فراهم باشد - ممکن است خدای متعال مسیر را برای آن‌ها سخت‌تر و شبهه را عمیق‌تر کند؛ زیرا رشد آن‌ها با نوعی تنبیه همراه خواهد بود. آن‌ها هم می‌بایست مجازات کفران نعمت یعنی ترک اندیشه و تفکر و تأمل را پرداخت کنند و هم مسیر سداد و تعالی را طی نمایند.

تذکر2: این قصه با خطوات شیطان و شیاطین فرق می‌کند؛ این در حقیقت سنتی از سنت‌های الهی است که توقع دارد بندگان به مقتضای علم و دانسته‌ها عمل کنند و شکر نعمت بزرگ دانستن و توان بر تفکر را پاس بدارند وگرنه دچار زحمت اضافه می‌شوند. در قرآن می‌خوانیم: وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ وَلَا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَسَارًا (اسرا، 82). در دعای ابوحمزه می‌خوانیم:

اَللّـهُمَّ اِنّي كُلَّما قُلْتُ قَدْ تَهَياْتُ وَتَعَبَّاْتُ

اي پروردگار جهانيان، خدايا من هر زمان پيش خود گفتم كه ديگر مهيا و مجهز شده‌‌ام

وَقُمْتُ لِلصَّلوةِ بَينَ يدَيكَ وَناجَيتُكَ اَلْقَيتَ عَلَي نُعاساً اِذا اَنـَا

و برخاستم براي خواندن نماز در برابرت و با تو به راز پرداختم تو بر من چرت را مسلط كردي در آن هنگامي كه

صَلَّيتُ وَسَلَبْتَني مُناجاتَكَ اِذا اَ نَا ناجَيتُ مالي كُلَّما قُلْتُ قَدْ

داخل نماز شدم و حال مناجات را از من گرفتي در آن وقتي كه به راز و نياز پرداختم، مرا چه شده است كه هرگاه با خود گفتم

صَلَُحَتْ سَريرَتي وَقَرُبَ مِنْ مَجالِسِ التَّوّابينَ مَجْلِسي عَرَضَتْ

باطن و درونم نيكو شده و نزديك شده از مجالس توبه‌كنندگان مجلس من، گرفتاري

لي بَلِيةٌ اَزالَتْ قَدَمي وَحالَتْ بَيني وَبَينَ خِدْمَتِكَ سَيدي لَعَلَّكَ عَنْ

و پيش آمدي برايم رخ داده كه پايم لغزش پيدا كرده و ميان من و خدمتگزاري‌ات حائل گشته، اي آقاي من، شايد مرا از در

بابِكَ طَرَدْتَني وَعَنْ خِدْمَتِكَ نَحَّيتَني اَوْ لَعَلَّكَ رَاَيتَني مُسْتَخِفّاً

خانه‌ات رانده‌اي و از خدمتت دورم كرده‌اي يا شايد ديده‌اي سبك شمارم

بِحَقِّكَ فَاَقْصَيتَني اَوْ لَعَلَّكَ رَاَيتَني مُعْرِضاً عَنْكَ فَقَلَيتَني اَوْ لَعَلَّكَ

حقت را پس دورم كرده‌اي يا شايد ديده‌اي از تو رو گردانده‌ام پس خشمم كرده‌اي يا شايد مرا

وَجَدْتَني في مَقامِ الْكاذِبينَ فَرَفَضْتَني اَوْ لَعَلَّكَ رَاَيتَني غَيرَ شاكِر

در جايگاه دروغگويانم ديده‌اي پس رهايم كرده‌اي يا شايد ديده‌اي سپاسگزار

لِنَعْمآئِكَ فَحَرَمْتَني اَوْ لَعَلَّكَ فَقَدْتَني مِنْ مَجالِسِ الْعُلَمآءِ فَخَذَلْتَني

نعمت‌هايت نيستم پس محرومم ساخته‌اي يا شايد مرا در مجلس علما، نيافته‌اي پس خوارم كرده‌‌اي

اَوْ لَعَلَّكَ رَاَيتَني فِي الْغافِلينَ فَمِنْ رَحْمَتِكَ آيسْتَني اَوْ لَعَلَّكَ

يا شايد مرا در زمره غافلانم ديده‌اي پس از رحمت خويش بي بهره ام كرده‌اي يا شايد

رَاَيتَني آلِفَ مَجالِسِ الْبَطّالينَ فَبَيني وَبَينَهُمْ خَلَّيتَني اَوْ لَعَلَّكَ لَمْ

مرا مأنوس با مجالس بيهوده گذرانم ديده‌اي پس مرا به آنها واگذاشته‌اي يا شايد

تُحِبَّ اَنْ تَسْمَعَ دُعآئي فَباعَدْتَني اَوْ لَعَلَّكَ بِجُرْمي وَجَريرَتي

دوست نداشتي دعايم را بشنوي پس از درگاهت دورم كرده‌اي يا شايد به جرم و گناهم كيفرم داده‌اي

كافَيتَني اَوْ لَعَلَّكَ بِقِلَّةِ حَيآئي مِنْكَ جازَيتَني فَاِنْ عَفَوْتَ يا رَبِّ

يا شايد به بي شرمي‌ام مجازاتم كرده‌اي پس اگر از من بگذري پروردگارا

فَطالَ ما عَفَوْتَ عَنِ الْمُذْنِبينَ قَبْلي لاَِنَّ كَرَمَكَ اَي رَبِّ يجِلُّ عَنْ

بجاست چون بسيار اتفاق افتاده كه از گنهكاران پيش از من گذشته‌اي زيرا كرم تو پروردگارا برتر از

مُكافاتِ الْمُقَصِّرينَ وَاَ نَا عائِذٌ بِفَضْلِكَ هارِبٌ مِنْكَ اِلَيكَ مُتَنَجِّزٌ ما

كيفر كردن تقصيركاران است و من پناهنده به فضل توام و از ترس تو به‌سوي خودت گريخته‌ام و درخواست

وَعَدْتَ مِنَ الصَّفْحِ عَمَّنْ اَحْسَنَ بِكَ ظَنّاً ...

پاسخ پرسش 3: زیرا آن‌ها قدرت زنده کردن را در خصوصیات گاو جستجو می کردند و آن را الهی نمی‌دانستند؛ به تعبیر دیگر گمان می‌کردند این گاو باید ویژگی‌های خاصی داشته باشد تا بتواند مرده را زنده کند درحالی که اگر کمی می‌اندیشیدند می‌فهمیدند که این یک امتحان الهی است و زنده کردن آن کشته کار خداست نه آن گاو.

تذکر مهم

بیان این داستان در نوع خود جالب است:‌ داستان به صورت کاملاً مبهم از چانه‌زنی شروع می‌شود و سپس با بیان اصل قصه تمام می گردد. این تأخیر و تقدیم افزون بر جنبه‌های بلاغی و زیبایی‌شناختی، آیا نمی‌تواند بسان بُلد کردن مطلب عمل کند؟ فتأمل جیدا.

ان شاء الله به یاری خدا و به لطف ایزد منان تفصیل مطلب را در کتاب تفسیر زیبایی‌شناختی قصص قرآن (داستان حضرت موسی ع) ارائه خواهم کرد.

715) تضمین نحوی - بلاغی

گاه در یک کلمه معنای کلمه ‏ای دیگر را اشراب می‏ کنند و حکم کلمه اشراب ‌شده را به آن می‏ دهند و به آن تضمین می ‏گویند (البرهان فی علوم القرآن، زرکشی، ج3، ص401_409؛ معجم القواعد العربیة فی النحو والتصریف، الدقر، مدخل تضمین، ص153)، با این هدف که یک کلمه معنای دو کلمه را بدهد؛ مانند: «وَلاَ تَأْکلُواْ أَمْوَالَهُمْ إِلَی أَمْوَالِکمْ»(نساء، 2). در این آیه به‌‏طور طبیعی باید به جای «الی» «مع» می‏ آمد، ولی به جای آن از «الی» استفاده شده است تا به مخاطب بفهماند «تَأْکلُواْ» معنای «تضموا» را در خود دارد، و «تضموا» با «الی» به‏ کار می‏ رود نه «مع». (برای آگاهی بیشتر ر.ک: درسنامه ترجمه، جواهری، ص158ـ161؛ روش‌شناسی ترجمه قرآن کریم، همو، ص74ـ77.)

نمونه‌های دیگر تضمین:

- « وَإِذَا خَلَوْاْ إِلَی شَیاطِینِهِمْ» ← ژَرف‌ساخت: و إ‌ذا خلوا مع شیاطینهم و صغوا الیهم (ضمن اراده «صغوا» بر «خلوا» تأکید شده؛ زیرا این فعل باقی مانده).

تذکر: می‌توان ژَرف‌ساخت عبارت را این‌گونه در نظر گرفت:‌ و إذا خلوا مع شیاطینهم و صغوا الیهم؛ یعنی هم خلوت می‌کنند و هم گوش نزدیک می‌کنند تا خوب بشنوند و نیز پنهانی و وسوسه بودن را انعکاس می‌دهد. به نظر می‌رسد در نظر گرفتن «صغوا» مناسب‌تر از «ذهبوا» یا «انصرفوا»‌ باشد (به باور زرکشی «خَلَوْاْ» به قرینه «إِلی» معنای «ذَهَبوا» یا «انْصَرفوا» را در تضمین دارد)؛ به ویژه که ذهبوا به لحاظ تقدم زمانی بر «خلوا»‌ مقدم است نه مأخر؛ یعنی اول به سوی شیاطین می‌روند و بعد خلوت می‌کنند نه برعکس.

- «يُدْنِينَ عَلَيْهِنَّ مِنْ جَلَابِيبِهِنَّ» ← ژرف‌ساخت: یدنین إلیهن / منهن و یضعن علیهن («یدنین» با «علی»‌ به کار نمی‌رود. معنی عبارت:‌ جلابیب چیزی است که بر بدن قرار می‌گیرد ولی به آن نمی‌چسبد؛ در این فراز بر «یدنین»‌ تأکید شده است).

- «أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذِی حَآجَّ إِبْرَاهِیمَ» ← الم تر الذی حاجّ ابراهیم و تنظر الیه؟

«أَلَمْ تَرَ» متعدی به بنفسه است، ولی با حرف جر «إِلی» آمده و این نشان‏ دهنده در تضمین بودن معنای «تَنْظُرُ» است. این تضمین در موارد مشابه نیز دیده می‏شود؛ مانند: بقره، 24 و 246، آل‏عمران، 23 و جز این‌ها. وجه تضمین در این مثال را می‏‌توان این‏‌گونه بازگفت که پیامبر گرامی اسلام(ص) برای اولین‏‌بار از ماجرای مذکور در آیه آگاهی می‌‏یابد؛ بنابراین گویا استفاده از «رأی» به جای «نظر» به این معناست که حضرت بلافاصله ماجرا را آنچنان که گویا خود در مجلس مباحثه آنان حاضر بوده، تصدیق می‏‌کند؛ چرا که «یری» در مرحله‏‌ای بالاتر از «تنظر» است. (ر.ک: درسنامه ترجمه، جواهری، ص 137-138 )

گفتنی است در تضمین فعل مقدر با توجه به سیاق و موضوع حدس زده می‌شود و ممکن است بیش از گزینه داشته باشد که باید مناسب‌ترین گزینه انتخاب شود؛ از این رو شمّ زبانی و توانایی مفسر در تشخیص موضوعیت دارد.

711) فهرست مترادف‏‌‌نماهاى قرآن

فهرست مترادف‏‌نماهاى قرآن

نقل از کتاب درسنامه ترجمه قرآن کریم (اصول، مبانی و فرایند ترجمه قرآن). (فایل این کتاب در دانشنامه علوم قرآنی کامپیوتر نور وجود دارد.)

به دليل اهميت شناخت واژه‏ هاى مترادف، لازم است اين واژگان را كه معمولاً در ترجمه‏ ها مورد توجه قرار نمى‏ گيرند، و يا نمى‏ توان براى آن‏ ها برابر مناسبى يافت، تقديم كنيم و بيش از آن چند نكته را يادآور مى ‏شويم:

تذكر 1. تفاوت الفاظ مترادف در فهرست‏ هاى ذيل گاه بسيار روشن و مشهور است (مانند رسول و نبى) ولى ترجمه‏ هاى بسيارى به اين تفاوت‏ها بى ‏توجه بوده‏ اند، هر چند به تفاوت برخى از آن‏ ها در تفسيرها نيز توجه لازم نشده است.

تذكر 2. نگارنده تاكنون به فهرستى از واژگان مترادف كه كاملاً قرآنى و يا كامل باشد، دست نيافته؛ از اين‏رو، در ذيل دو فهرست را كه تا حدى جامع‏تر از فهرست‏ هاى ارائه شده ديگر مى ‏باشند، ارائه مى‏ كند. مقايسه و بررسى اين دو فهرست نشان ‏دهنده دو نكته است:

نخست اين‏ كه هيچ ‏يك كامل نيست؛ براى مثال، «وتد» (جمع: اوتاد) و «دِسار» (جمع: دُسُر) كه در ترجمه‏ ها به يك معنا گرفته شده‏ اند (ميخ و ميخ‏ها)، در هيچ ‏يك از دو فهرست گزارش نشده است. مقايسه الفبايى اين دو فهرست نيز نشان‏ دهنده نواقص هر يك از آن‏ هاست. نكته ديگر اين‏ كه در اين دو فهرست اغلب به ريشه‏ ها و مصادر توجه شده و چه بسا در قرآن مشتقات آن‏ ها به ‏كار رفته باشد. همچنين به نظر مى رسد در برخى گروه‏ هاى هم‏ معنا واژه‏ هاى غير قرآنى گزارش شده كه در مجموع وجود آن‏ها مى‏تواند به فهم واژه‏ هاى قرآنى كمك كند و همين مقدار توجيه ‏كننده گزارش آن‏ هاست.

تذكر 3. در فهرست نخست، الفاظ داخل قلاب كه مقابل واژه‏ ها آمده، معرف قبيله ‏اى است كه آن واژه را به‏ كار مى‏ برده است.

تذكر 4. فهرست نخست از پايان‏نامه ارشد خانم زهره حداد به نقل الترادف فى القرآن الكريم نوشته نورالدين المنجد كه با كمى اضافات مى‏باشد، گزارش مى‏شود و فهرست دوم از كتاب المترادفات فى القرآن المجيد (عربى ـ انگليسى) نوشته دكتر محمد محمود غالى استخراج شده است.1

فهرست 1

1. آب، حار [حبشى]، رجع، ارتدّ، عاد،

فاء، انقلب، نكص [سليم]

2. آثر، اختار، اصطفى، فضّل

3. آذن، أعلم

4. آناء [هذيل]، ساعات

5. آنس، أبصر، رأى، نظر

6. آنية، سقاية [حمير]، صحاف [قريش]،

صواع

7. آنية [مدين]، حامية، غسلين [أزد شنوءة]

8. آية، سمة، علامة

9. ائتلى [قريش]، حلف، قسم، يمين

10. ابتغى، أراد، شاء، أصاب [عُمان]

11. ابتلاء، اختبار، غرام [حمير]، تمحيص

12. إبل، بعير

13. ابليس، جبت [حبشى]، شيطان

14. ابن، ولد

15. اتّبع، اطاع

16. أتى، اعطى

17. أتى، جاء، حضر، أقبل

18. أثبت [قريش]، حبس، أحصر، سجن، عكف [حمير]، عضل [أزدشنوءة]

19. إثم، جرم، حنث، حوب [حبشى]،

خطيئة، ذنب، معصية، عدوان، عنت

[هذيل و قريش]، وزر

20. اجابة، استجابة، طاعة

21. اجتماع، لقاء

22. أجر، ثواب، جزاء، حساب، دَين،

[حمير]

23. أجل، أمد، عمر

24. احسان، فضل

25. احياء انشر

26. أخبت، خشع، خضع، نزل، هبط

27. أخبر، أعلم، أنبا

28. أخذ، سفع [قريش]

1. گفتنى است هر دو فهرست بر اساس حروف الفبا تنظيم شده است، از اين‏رو ممكن است جاى برخى گروه‏ها تغيير كرده باشد.

29. اخّر، انظر، نسأ

30. أخطأ، مال [سبأ]

31. أخفى، أسرّ، كتم، اكنّ

32. أدبر، عسعس [قريش]

33. أدّى، أبلغ، أوصل

34. اراد، شاء، كاد

35. أرب [حمير]، حاجة

36. اَرشَد، هَدى

37. ازاغ، اَضَلَ

38. ازواج، نساء

39. أسباط [عبرانى]، قبائل

40. استطاعة، طاقة، قِبل، قدرة، قوة، مِرّة

[قريش]

41. اسراف، قتر

42. أسف، غضب

43. أسى [قريش]، ابتأس [كنده]، بثّ، حزن، كرب

44. اشمأ [لغت اشعريون]، نفر

45. اصبح، صار، ظل [هذيل]

46. اِصر [نبطى]، بيعة، عقد [بنى‏حنيفه]،

عهد، ميثاق

47. أصفاد، أغلال

48. اصنام، انصاب، اوثان

49. أطلع، اظهر

50. اطوار [هذيل]، الوان

51. اظلم، اغطش [أنمار و همدان]

52. اعترف، أقرّ

53. أعجاز [حمير]، أجذاع

54. اعلام، انذار

55. اَعْمى، اَكْمه

56. إعياء، لغوب [حضرموت]، نصب

57. اِفك [قريش]، بهتان، خرص [كنانة و

قيس عيلان]، اختلاق، شطط [خثعم]،

ظاهر القول [مذحج]، فاحشة، افتراء،

كذب

58. أفل، عزب [كنانة]، غاب

59. افيضوا [خزاعى]، انفروا

60. أقمح، اقنع [قريش]، نكس

61. ألت [بنى‏عبس]، بخش [قريش]، خسر، نقص، هضم [هذيل]، وتر [حمير]

62. ألم، وصب، عذاب

63. الهم، اوحى، أوزع [قريش]

64. إلّ [قريش]، قرابة

65. إمام [قريش، حمير]، رقيم [رومى]،

مسطور [حمير]، سِفر [كنانى يا نبطى يا

سريانى]، قِط [نبطى]، كتاب، لوح

66. أمام [نبطى]، وراء

67. أما [هذيل]، أمل، رجاء، طمع

68. إمر [قريش]، عجب

69. أم، والدة

70. امهل، انظر، انتظر

71. أمة [ازدشنوءة]، سنون

72. أمة [تميم و قيس عيلان]، ضلال، نسيان

73. أنام [جرهم]، بشر، برية، جبلّة، خلق، ناس

74. إنا [بربرى]، صَهْر [بربرى]، نضج

75. انزال، تنزيل

76. انشقت، فرجت، انفطرت، كشطت،

مارت [قريش]

77. انظار، امهال

78. أنف، خرطوم [مذحج]

79. أوّب [حبشى]، سبّح

80. أوّب [كنانى و هذيل و قيس عيلان]، أطاع

81. أوّل، فسّر

82. اهل، آل، ذرية

83. أيّد [قريش]، قوّى

84. أبق، فرّ، ناص [قبطى]، هرب

85. أب، والد

86. بئر، جب، رسّ [أزدشنوءة]

87. بئيس [غسان]، رابية [حمير]، شديد، عصيب [جرهم]، و بيل [حمير]

88. بائس، مسكين، معتر، عائل [هذيل]، فقير، قانع، مملق

89. بادر، أسرع، قصد [هذيل]، أهطع [قريش]، أوفض [قريش]

90. باطل، فاسد

91. باع، اشترى

92. بأساء، ضرّاء

93. بحر، يم [قبطى يا نبطى يا سريانى يا عبرى]

94. بخع [قريش]، عبّذ [نبطى]، قتل

95. بخيل، شحيح، شديد، ضنين [قريش]

96. بدن، جسد، جسم

97. بدو، ظهور، إعلان

98. بديع، بارئ، جاعل، خالق، ذارئ [قريش]، صانع، فاطر

99. بذّر [هذيل]، أسرف

100. بَرَد، حسبان [حمير]

101. بَرْد [هذيل]، نوم

102. برزخ، حجاب، حاجز، سِتر، غطاء

103. بركة، زيادة

104. برهان، بيان، حجة، دليل، سلطان

105. بزع، طلع

106. بسطة، سبعة

107. بصر، عين

108. بطانة، وليجة

109. بطن، جوف

110. بعث، ارسل

111. بُعد، بوار [عُمان]، تبار [حمير، سبأ، نبطى]، تدمير [حضرموت]، هلاك

112. بعل، زوج

113. بعل [حمير يا أزدشنوءة]، رب

114. بعيد، سحيق

115. بعيد، قاص، ناءٍ

116. بعير [عبرانى]، حمار

117. بغضاء، شنان، قِلى، كره، مقت [قريش]

118. بغى، ظلم

119. بغى [تميم]، حسد

120. بلس [كنانى]، خاب، قنط، بئس

121. بَهْل، رجم [قريش و عيلان]،طرد، قاتلهم اللّه‏ [قريش]، كبت [مذحج] لعن

122. بيات، ليل

123. بيوت، ديار، مساكن، صرح [حمير]، أكنان

124. تاب، أناب

125. تارة [لغت اشعربون]، مرة

126. تباب [قريش]، خسران

127. تبع، أتبع، اتّبع، قصّ، قفا، لحق

128. تبنا، أنبنا، هُدنا [عبرانى]

129. تبيّن، يئس [هوازن]، أيقن

130. تثريب، لوم

131. تجسس، تحسس

132. تحيد، تحيص، تهرب

133. تحيّة، سلام

134. تخويف، انذار

135. تدبّر، تفكّر

136. تراب، ثرى

137. تربص، ارتقب [قريش]، انتظر

138. ترجى، انتظار

139. تردّى [قريش]، زهق، مات، هلك

140. تلا، قرأ

141. تمزّق، تميّز [قريش]

142. تمّ، كمل

143. ثاقب [هذيل]، درى [حبشى]، مضى‏ء

144. ثُبات، ثلّة، حزب، رهط، زمرة، شرذمة [جرهم] طائفه، عصبة، فئة، فريق، فوج، نفر، موالى [قريش]

145. ثعبان، جانّ، حيّة

146. ثقف، ألفى، لقى، وجد

147. ثَقُلت [قريش]، خفيت

148. ثمرات، فواكه

149. ثمن، قيمة

150. ثوى، لبث، مكث

151. ثياب، لباس

152. جاب، نحت

153. جارية، سفينة، فلك، ماخرة

154. جانب، حدب [جرهم]

155. جاهل، سفيه [كنانى]

156. جبل، رواسى، صدف [تميم]، طود، طور [سريانى]

157. جبين، جبهة

158. جحد، اِنكار

159. جحيم، حريق، سعير، نار

160. جدار، سور [جرهم]

161. جدال، حجاج، مراء

162. جدث [هذيل]، قبر

163. جُدَد، حُبُك، ريع [جرهم]، سبيل، صراط [رومى]، طريق، فج [كندى ]نجد

164. جذّ [قريش]، قطع

165. جَرَم، حرج [قريش]، حسبان، رجم [هذيل]، ريب، زعم [حمير] ظن، مرض، مرية [قريش]

166. جعل، خلق، نشأ

167. جلس، قعد

168. جمع، ركم [قريش]، سجّر [خثعم]، أقّت [كنانى]

169. جمّ، غدق، كثير، لُبَد

170. جميعا، لفيفا [جرهم]

171. جناح [بنى‏حنيفه]، يد

172. جنح، جنف، ركن [كنانى]، زاغ [قريش]، صفى [خثعم]، عال [جرهم ]ماد [قريش و هذيل]، مال

173. جن، شياطين

174. جَنّة، سُعُر [عُمان]، سفاهة [حمير]، سوء [هذيل]

175. جور، رهق [قريش]، ضيز [صينى]، ظلم، هضم

176. جوع، مخمصة [قريش]، مسغبة، [هذيل]، املاق [لخم]

177. جياد، خير، خيل، عاديات

178. جيد، رقبة، عنق

179. حبل، سبب

180. حبّ، ودّ

181. حبور [بنى‏حنيفه، قيس عيلان]، سرور، فرح، مرح

182. حثّ، حرّض [هذيل]، حضّ

183. حِجْر، حلم، عقل، فؤاد، قلب، لبّ، نُهى

184. حَجَر، صفوان

185. حِجر [قريش]، حرام

186. حجة، حول، سنة، عام

187. حدث، صنع، عمل، فعل

188. حدس، خرص

189. حرام، سحت

190. حرج [قيس عيلان]، حصر [اهل يمامه]، ضاق

191. حرد، قصد

192. حرص، رجاء، طمع

193. حرق، رمض، فتن [قريش]، لفح، لوح [أزدشنوءة]

194. حرّك، نغض [حمير]

195. حريق، نار

196. حزن، خوف

197. حسر [جرهم]، قطع

198. حصب، حطب

199. حصر، صدّ، منع

200. حصون، صياصى [قيس عيلان]

201. حُقُب [مدحج]، دهر

202. حق، صدق

203. حكم، فتح، فرق [مدين]، فصل، قضى

204. حلم، رؤيا

205. حلم، سكينة، وقار

206. حليم، سيد [حمير]، صابر

207. حمأ، [حمير]، سجيل [فارسى]، صلصال، طين

208. حمد، شكر.

209. حميم، خدن، خليل، صاحب، صديق، قرين، ولى

210. حنذ [قريش]، شوى

211. حياة، عيش

212. حيله، مكر

213. حين، دهر، زمان، عصر وقت

214. خاسى‏ء [كنانى]، ذليل، مستكين [قريش]، صاغر، مهان

215. خاشعة [تميم]، مقشعره

216. خالد، دائم، سرمد، مستمر [قريش]، عدن، واصب [قريش]

217. خبال [عُمان]، رهق [قريش]، غى

218. ختم، رقم [حمير]، طبع

219. خدع، غرّ، كيد، مكر

220. خرج، نسل [جرهم]

221. خزى، خسِى‏ء [بنى‏عذره]

222. خزى، ذلّت

223. خسر [عيلان]، سفه [طى]، ضيع

224. خشية، خوف، رجاء [هذيل]، رهبة، فزع، وجف [همدان]، وجل

225. خصاصة، عيلة، فقر، إملاق

226. خطف، لمح

227. خلاق [كنانى]، ذَنوب [هذيل]، كفل [نبطى]، نصيب

228. خلال [جرهم]، سحاب، ظلة، عارض، معصرات، غمامة، مزن

229. خلت، مضت

230. خلط، شوب [جرهم]، لبس، مرح، مزج

231. خمد، أطفأ

232. خمر [عُمان]، عنب

233. خيبة، قنوط، يأس

234. خير [جرهم]، مال

235. دانٍ، قريب

236. دحر [قريش]، طرد

237. دخل، سلك

238. دسّاها [هذيل]، أفدها

239. دعا، سؤال، طلب

240. دعا، ندا

241. دعّ [قريش]، دقع، ردّ

242. دلوك [قريش]، زوال

243. دهق [هذيل]، سجر [عامر بن صعصعه]، ملأ

244. دين، شريعة، ملة

245. دَيْن، قرض

246. ذرأ، شتّى

247. ذهب، زخرف

248. ذهبوا، انفصوا [خزرج]، مضوا

249. رأفة، رحمة

250. ربّانيون [سريانى]، علما

251. رِبّى [حضرموت]، رجل، امرؤ

252. رجز، صنم، طاغوت، تمثال، وثن

253. رجز [طى]، عذاب، عقاب

254. رجع، عاد

255. رجفة، زلزلة

256. رحمان، رحيم

257. ردّ، رجع

258. رزق، غبث، مطر، ودق [جرهم]

259. رسول، نبى

260. رضا، تسليم، تفويض

261. رفث [مذحج]، افضى [خزاعه]

262. رفع، رقى، صعد، عرج، علا

263. ركبان، أفئدة [قريش]

264. ركن [كنانى]، رهط

265. روح، نفس

266. ريا، زاد، غلا [مزينة]

267. ريا، نفاق

268. ريح، غنيمة، فئ، كسب

269. رؤية، علم

270. زرع، سجر، نبات، نجم

271. زنا، سفاح [قريش]، مرض [حمير]

272. زوج، صاحبة، امرأة

273. زور، تفنيد، تكذيب

274. زير، كتب، نسخ

275. زيّل [حمير]، ماز [قريش]، عزل

276. زيّن، سوّل

277. ساحر، عالم، كاهن

278. سافر، رحل، ظعن

279. سبح، قدّس

280. سبيل، صراط، طريق

281. ستر، صفح، عفا، غفر، غطّى، كفر

[نبطى]، كند [كنانى]، محا

282. سجّر، سعّر، اشعل، اوقد

283. سجّر، فجّر

284. سحاب، غمام

285. سخرية، استهزاء، تفنيد [قيس عيلان]، لعب

286. سخط، غضب، غيظ

287. سراج، طلاق، فراق

288. سراء، نعماء

289. سرعة، عجله

290. سرّ، نجوى

291. سرور، فرح

292. سطح، طحا، مدّ

293. سفح، سكب، صبّ

294. سفر [نبطى]، قرأ

295. سقى، أسقى

296. سقيم، مريض

297. سكّر، غلّق، أوصد

298. سلامة، صحة

299. سلطان، ملك

300. سِلم [قريش]، صلح

301. سماوات، طرائق

302. سمع، استمع

303. سوم [خثعم]، رعى

304. سَوءة، عورة

305. سهو، نسيان، غفلة، غمرة، ضلال

306. سياحة [هذيل]، صيام، صوم

307. شاكر، شكور

308. شاهد، مهيمن

309. شبه، شكل

310. شدّة، قوّة

311. شديد، صعب، عَسِر

312. شرّد [جرهم]، نكّل

313. شرعة، منهاج

314. شطر [كنانى، حبشى]، تلقاء

315. شط‏ء [جرهم]، ساق

316. شقاق [جرهم]، ضلال، غواية، فتنة [هوازن]

317. شق، فلق

318. شك، ريب، ظنّ

319. شهد [قيس عيلان]، قال

320. شهوة، هوى

321. صاحب، قرين

322. صاعقة [عُمان]، موتة

323. صدف [قريش]، اعرض

324. صدقة، عطية، نحلة، هبة، هدية

325. صرهنّ [نبطى و رومى]، قطعهنّ

326. صفح، عفو، مغفرة

327. ضدّ، نقيض

328. ضد [كنانى]، عدو

329. ضِعف، كِفل [حبشى]

330. ضعف، وهن [قريش و كنانى]

331. ضياء، نور

332. طائره [أنمار]، عمله

333. طغى، عتا

334. طمست، انكدرت

335. طَوْل، فضل

336. ظل، فى‏ء

337. عاصف، قاصف

338. عاقر، عقيم

339. عتيق، قديم

340. عثر [قريش]، اطلّع

341. عثو، فساد

342. عجمى، أعجمى

343. عدل، قسط [رومى]، وسط [قريش]

344. عرش، كرسى

345. عرض، متاع

346. عرف، علم، فهم

347. عزم، قوة

348. عزم، همّ

349. عصا، منسأة [حضرموت، انمار، خثعم، حبشى]

350. عظيم، كبير

351. عفو، غفر

352. عند، لوى

353. عين، ينبوع [قريش]

354. غبرة، قترة

355. غبطة، منافسة

356. غسار، غاض [حبشى]، نقص، هضم [هذيل]

357. غشاء، غطاء

358. غلمان، فتيان، ولدان

359. غمز، لمز، همز

360. غمّ، همّ

361. فتح، نصر

362. فتق، فصل

363. فتنه، بلا

364. فراش، مهاد

365. فرض، كتب، نحل [قيس عيلان]

366. فرقان، قرآن

367. فلاح، فوز

368. فورهم [هذيل، كنانى، قيس عيلان]، وجههم

369. قسطاس [رومى]، ميزان

370. قطر [جرهم]، نحاس

371. قول، كلام، نطق

372. كأس، كوب

373. كسب، اكتساب

374. كف، أمسك

375. كوكب، نجم

376. لا أبرح [كنانى]، لا أزال

377. لات [سريانى]، ليس

378. لجّى، عميق

379. لعب، لهو، هزل [كنانى]

380. لمس، مسّ

381. لهو [يمن]، امرأة

382. لينة [اوس و عبرانى]، نخلة

383. مبعوث، مَدين [كنانى]

384. متجانف، متعمد [قريش]

385. مثل، ندّ

386. مثوى، مستقر، مستودع

387. مخرج، سبيل [قريش]، فرقان [هذيل]

388. مدَّ، اَمدَّ

389. مرئ، هنئ

390. مزجاة [قبطى]، قليلة، يسيرة

391. مشأمة [كنده]، شمال

392. مُعتر، قانع

393. معجز [كنانى]، سابق

394. مفاتيح، مقاليد [فارسى، نبطى، حبشى]

395. مقتدر، مقيت [مذحج]

396. مكيل، موزون

397. ملجأ، ملتحد [هذيل]، مناص [قبطى]،

موئل [كنانى]، وَزَر [نبطى]

398. موت، هلاك

399. نام، هجع [هذيل]

400. نزع، وسوس

401. نزول، هبوط

402. نَعْمة، نِعمة

403. نقض، نكث

404. ولد، مولود

405. هلاك، تبار

406. يبقى، يترك، يُفرط [هذيل]، بدع، بذر

407. يدّعون، يشتهون، يتمنون

408. يرسل، يزجى، يفتح

409. يزفّون [هجر]، يسعون، يهرعون

410. يسير، يمشى

411. يغنى [جرهم]، يتمنع

412. يمين، ميمنة [كنده]

فهرست 2

1. آل، ابناء، اهل، ذريّه، عقب.

2. آيه، اثر، علامة

3. ابتلاء، اختيار، ابلاء، تجريب، فتنه

4. ابرام، اتقان، احكام

5. ابلاغ، ايصال، اداء

6. ابن، غلام، ولد

7. اثم، جرم، خطيئه، ذنب، سوء، سيئّه، عصيان، عدوان، لمم، سيئات، حرب

8. اجتباء، اختيار، اصطفاء، ايثار

9. اجر، ثواب

10. اجل، عمر، مدّة

11. احساس، ادارك، اطلاع، اعتقاد، بصيرت، عقل، علم، فقه، فكر، فهم

12. احسان، انعام، افضال، تمتّع، فضل

13. اختلاق، افتراء، خلق

14. اختيار، تجريب، فتنه

15. اراده، رضا، شهوت، طلب، مشيّت، اختيار

16. استواء، استقامة، انتصاب

17. اعانة، امداد، نصرة

18. اعتماد، سكون، كون

19. اعطاء، بذل، هبه، هديّة

20. اعلام، اخبار، اطلاّع، تعلّم

21. امت، شعب، قبليه، قوم، ملة

22. انام، برّية، ناس

23. اناة، تؤدة، حلم

24. انتظار، امهال، انظار، تربّص

25. انذار، اعلام، تخويف

26. انشاء، ابداع، خلق، فعل

27. انظار، امهال، تأخير

28. برّ، خير، صله

29. بزوق، شروق، طلوع

30. بصر، رؤيت، نظر

31. بعث، حشر، نشور

32. بيان، برهان، سلطان

33. تثريت، تفنيد، لوم

34. ترك، تخليه، كفّ

35. تشبيه، استعاره، تمثيل

36. تصّور، تخيّل، توهّم

37. تمنّى، اراده، محبّت

38. توبه، انابه، اعتذار، ندامت

39. ثتاء، مدح، نثاء

40. ثلّه، امّت، جماعة، حزب، زمرة، طائفة،

فئه، فريق، فوج، ملاء، ملّة

41. ثواب، اجر، عوض

42. جانب، جهت، ناحيه

43. جدال، حجاج، مراء

44. جود، سخا، كرم

45. حجاب، ستر، غطاء

46. حرث، زرع، نيت

47. حزن، بت، كرب

48. حسان، زعم، ظن

49. حسرت، اسف، غم

50. حشر، بعث، جمع

51. حلال، طيّب، مباح

52. حمد، شكر، مدح

53. حيله، تدبير، خدعه، مكر

54. خرص، افتراء، حدس، كذب

55. خوف، خشيت، فزع، وجل

56. خير، اطلاع، علم، نباء

57. دلالت، اماره، علامت

58. دهر، ابد، زمان، عصر، مدة

59. ذهب، زهق، مرّ، مضى

60. رجوع، انقلاب، عود

61. رزق، حظّ، طعام، غذا

62. زُبُر، سفر، صحف، كتاب

63. سابق، اوّل، قدم

64. سبط، ذريّة، موالى

65. سعير، حجيم، حريق، نار

66. سُنه، تطّوع، نافلة

67. شاهد، شهيد، حاضر

68. شرعه، سبيل، صراط، طريق، منهاج

69. شكل، شِبه، مِثل

70. شهادة، اطلاع، خبر، علم، نبأ

71. شهوة، تمنّى، لذّة، محبت

72. صداق، خلّة، مهر

73. صدقه، برّ، عطيّه

74. صنع، عمل، فعل

75. صوت، صباح، كلام

76. ضرّ، سوء، شر

77. ضُعف، ضَعف، وهن

78. طاقة، استطاعت، قدرة

79. ظفر، فوز، نجاح

80. ظلم، بغى، تجاوز

81. ظن، تصّور، حسبان

82. ظهور، بدّو، جلاء

83. عادة، دأب، سنه، عرف

84. عبث، لعب، لهو

85. عدواة، بغضاء، شنأن

86. عديل، شبيه، مثل، ندّ

87. عذاب، الم، كيفر،

88. عزم، اراده، مشيّة، همّ

89. عشق، محبّت، ودّ،

90. عفو، صفح

91. عفو، عافيه، معافات

92. عقاب، عذاب، كيفر

93. عقل، تدبر، علم، فكر، لُبّ

94. علم، شعور، يقين

95. عمل، جعل، فعل

96. عَىّ، ظلال، فساد

97. غفران، ستر، صفح

98. غفله، سهو، نسيان

99. فسق، خروج، فجور

100. فصل، فرق، قطع

101. فطانت، علم، كياست

102. فقه، علم، فهم

103. قدرت، سلطه، غلبه، قهر، قوت

104. قربان، برّ، صله

105. قرب، قربة، قرابة

106. قسم، حظ، سهم، نصيب

107. قسوة، صلابة، صعبوة

108. قصد، اراده، تيمّم، عزم

109. قصص، انباء، حديث

110. قلب، بال، فؤاد، نفس

111. قنوط، خيبه، يأس

112. قنوع، دعا، سؤال

113. قول، عباره، كلمه

114. كائن، ثابت، واقع

115. كبر، استكبار، تيه، عتو

116. كتاب، زُبر، مصحف

117. كتمان، اخفاء، سِرّ

118. كثير، كبير، وافر

119. كذب، افتراء، افك، بهتان، حجد

120. كذب، افك، بهتان، حجد

121. كراهة، اباء، امتناع، نفور

122. كنف، جهة جانب، طرف

123. كيّس، حذق، خطنة

124. لبّ، عقل، فكر، نفس

125. لوم، ذم، عتاب

126. مِثل، مَثَل، مثال، مساواة، مماثله، ندّ، نظير

127. محظور، حرام، ممنوع، منهى

128. مداراة، لطف، مداهنه

129. معنا، اراده، غرض

130. مكر، خدعه، غدر، كيد

131. مَلِك، دولة، سلطنت، مُلك

132. منحه، عطيه، هبه، هديه

133. منع، ترك، كفّ

134. منفعة، خير، متعه، نعمة

135. ناس، خلق، ورى

136. نجاة، فوز

137. نِحله، عطّيه، هِبه

138. نحو، اراده، عزم، قصد

139. نصيب، حظّ، سهم، قسط

140. نظر، تأمّل، تدبر، روية، فكر

141. نعماء، نعمت

142. وجدان، اداك، احساس

143. وجع، الم، وصب

144. وحيد، احد، فريد، واحد

145. هم، اراده، عزم، قصد

146. هول، خوف، خشيت، فزع، وجل

702) فرق رسول و نبی

در باره فرق «رسول»‌ و «نبی» گفتگو بسیار است لیکن بررسی آیات نشان می‌دهد تنها فرق قابل دفاع این است که کاربست رسول و نبی متناسب ماده آن‌هاست (والله العالم)؛ یعنی هرگاه عظمت پیامبر و اتصال او به مبدأ وحی و أخذ وحی و مانند این‌ها مورد نظر باشد، از «نبی» و هرگاه جنبه رسالت و مأموریت او مورد توجه باشد، از «رسول» استفاده شده است. در نتیجه نمی‌توان از مهم‌تر بودن رسول یا نبی سخن گفت بلکه باید از تناسب کاربست رسول یا نبی با موضوع سخن گفت. دو آیه ذیل را مقایسه کنید:

- يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ ۖ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ ۚ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ ۗ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ (مائده، 67)

- يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْوَاجِكَ وَبَنَاتِكَ وَنِسَاءِ الْمُؤْمِنِينَ يُدْنِينَ عَلَيْهِنَّ مِنْ جَلَابِيبِهِنَّ ذَٰلِكَ أَدْنَىٰ أَنْ يُعْرَفْنَ فَلَا يُؤْذَيْنَ وَكَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَحِيمًا (احزاب، 59)

یک مثال برای روشن شدن مطلب:

اگر کسی در معرض خطر قرار گیرد، به حضرت ابالفضل العباس- علیه السلام- این گونه خطاب می‌کند: ای باب الحوائج ای علمدار کربلا به دادم برس!

ولی اگر همان فرد از بابت تشنگی در معرض خطر قرار گیرد، این گونه خطاب می‌کند:‌ ای باب الحوائج ای سقای تشنگان کربلا به فریادم برس!

علمدار کربلا و سقای تشنگان کربلا هر دو یک نفرند لیکن هر یک با توجه به موضوع انتخاب شده و به کار رفته‌اند و این یکی از مهم‌ترین شؤون بلاغت است؛ یعنی تناسب واژه با محتوا.

701) معنای دوام بر نماز «الَّذِينَ هُمْ عَلى‏ صَلاتِهِمْ دائِمُون‏»

وَ الَّذِينَ هُمْ عَلى‏ صَلَواتِهِمْ يُحافِظُون‏ (مؤمنون، 9)

الَّذِينَ هُمْ عَلى‏ صَلاتِهِمْ دائِمُون‏ (معارج، 23)

این دو آیه را مقایسه کنید؛ ما معنای «یحافظون» را اجمالاً متوجه می‌شویم حتی بدون مراجعه به روایات. محافظت از نظر زمان، محافظت از نظر محتوا و توجه به مفاهیم، محافظت از نظر توجه به نحوه قرائت، محافظت از نظر حضور قلب و جز این‌ها می‌توانند مصادیقی از این محافظت باشند، لیکن ما مفهوم روشنی از معنای آیه دوم دریافت نمی‌کنیم؛ «دائمون» وصف روشنی است، لیکن چگونه می‌توان دائماً در نماز بود؟ اساساً آیا مصداقی برای این آیه یافت می‌شود؟ در برخی روایات «دوام» به تداوم بر نوافل تفسیر شده است، لیکن حتی انجام همه نوافل هم مصداق دوام نیست؛ بنابراین، راهی جز این نیست که یا «دوام»‌ را مجاز کل از جزء بگیریم و وجه این مجاز نیز اهتمام تام به نمازهای واجب و مستحب است.

راه دیگر این است که در «دوام» تصرف نکنیم بلکه در معنای «صلاة» توسعه دهیم. در روایتی از امام باقر ع آمده است:

اَلْعِدَّةُ عَنِ اَلْبَرْقِيِّ عَنْ أَبِيهِ عَنْ فَضَالَةَ عَنْ عُمَرَ بْنِ أَبَانٍ عَنْ مَنْصُورٍ اَلصَّيْقَلِ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ يَقُولُ:
تَذَاكُرُ اَلْعِلْمِ دِرَاسَةٌ وَ اَلدِّرَاسَةُ صَلاَةٌ حَسَنَةٌ. (اَلْكَافِي ،۱/۹/۴۱/۱)
گفت وگوى علمى درس است و درس نمازى نيكو است .

بر اساس توسعه‌ای که این روایات در معنای «صلاة»‌ می‌دهد، اگر کسی- افزون بر پایبندی به نماز‌های واجب- به صورت دائم در خدمت دانش باشد، او بر «صلاة» دوام دارد، هرچند اصلاً‌ نماز مستحبی نخواند.

تذکر

بزرگواری در باره پست فوق پیام ذیل را برای این حقیر فقیر الی الله ارسال کرد:

با سلام
با مراجعه به روایات اهل بیت ذیل این آیه روایات زیر مشاهده شد.
امام باقر (علیه السلام)- فضیل گوید: از امام باقر (علیه السلام) درباره‌ی این آیه: الَّذِینَ هُمْ عَلَی صَلَاتِهِمْ دَائِمُونَ، پرسیدم. فرمود: «منظور، نماز مستحبّی است».

تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۱۷، ص۲۸ الکافی، ج۳، ص۲۶۹/ تهذیب الأحکام، ج۲، ص۲۴۰/ وسایل الشیعهًْ، ج۴، ص۲۹/ وسایل الشیعهًْ، ج۴، ص۵۷؛ «فی النوافل» بدل «هی النافلهًْ»/ وسایل الشیعهًْ، ج۴، ص۷۰/ عوالی اللآلی، ج۲، ص۲۱/ نورالثقلین/ البرهان

و یا
امام باقر (علیه السلام)- در روایت ابوالجارود آمده است که امام باقر (علیه السلام) درباره‌ی آیه: الَّذِینَ هُمْ عَلَی صَلَاتِهِمْ دَائِمُونَ فرمود: «اگر امر مستحبّی را بر خویش واجب بداند، همواره به انجام‌دادن آن تداوم خواهد داشت».

تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۱۷، ص۳۰ بحارالأنوار، ج۸۴، ص۲۲/ القمی، ج۲، ص۳۸۶

امام صادق (علیه السلام)- این [آیه]: الَّذِینَ هُمْ عَلی صَلاتِهِمْ دائِمُونَ در مورد [نماز] مستحبّی است. کسی که بر آن محافظت نماید و آنچه وقتش گذشته قضا نماید.

تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۱۷، ص۳۰ مستدرک الوسایل، ج۳، ص۱۵۸/ بحارالأنوار، ج۸۴، ص۴۸

آیا با وصف اینکه اهل بیت تفسیر یک آیه رو بیان کردن، ما میتونیم ذیل آیات تفسیر دیگری ارائه بدیم؟

آیا معانی آیات محدود به همین موارد هست که در احادیث اومده و ما حق تفحص در جدای از اون رو نداریم؟

پاسخ:

1. اگر از فرمایش اهل بیت ع انحصار در تفسیر استفاده شود، روشن است که هیچ تفسیر دیگری پذیرفته نیست لیکن گاه اهل بیت ع به مناسبت حال مخاطب یا ملاحظات دیگر مصداقی از معانی آیه را بیان می‌کنند و مطلب آن‌ها انحصاری نیست، که در این صورت می‌توان مبتنی بر قواعد تفسیر به صورت محتمل تفسیر یا تفاسیر دیگری نیز ارائه کرد. البته شرط اصلی این مطلب این است که روایات به لحاظ سندی پذیرفته شده باشند ؛ یعنی واقعا از اهل بیت ع صادر شده باشند. (ضمنا در متن پست فوق به وجود این تفسیر در روایات اشاره شده است.)

2. در خصوص پست فوق، تفسیری که ارائه شده مبتنی بر روایت امام باقر ع است و اگر این روایت نبود، بی‌تردید ما حق ارائه چنین تفسیری نداشتیم و البته پذیرش آن نیز مبتنی بر صحت سند این روایت است.

700) مراحل خلقت آسمان و زمین

👈نقل از کتاب «اعجاز علمی و تشریعی»، اثر نگارنده (هنوز منتشر نشده؛ از این رو نقل بدون آدرس مجاز نیست.)
اجمالی:
آسمان و زمین ابتدا یکی بوده و سپس از هم جدا شده‌اند؛
آن‌گاه زمین اجمالاً (در حد فراهم شدن معادن کانی و نه مثلاً چراگاه و مانند آن) برای حیات بشری آماده شده است
و در پی آن، آسمان در هفت آسمان تنظیم و شاکله یافته
و در پی آن زمین به حرکت در آمد (دَحاها ) و چراگاه و مانند آن فراهم شد.
البته حرکت زمین در این مرحله وضعی است نه انتقالی (زیرا حرکت انتقالی از همان ابتدای جدا شدن زمین از آسمان می‌بایست وجود داشته باشد تا نیروی گریز از مرکز در مقابل نیروی جاذبه خورشید قرار گیرد)، و بر اساس تفسیر دیگر از «دَحاها» زمین گسترده شد.
نکته دیگر این است که به وجود آمدن کوه‌ها هم قبل از حرکت یا گسترش زمین بوده (وَ جَعَلَ فِيهَا رَوَاسِىَ مِن فَوْقِهَا) و هم بعد از آن (وَ الْجِبالَ أَرْساها) و این نشان می‌دهد زمین در دو مرحله نیازمند استحکام با کوه‌ بوده است که بسان میخ در زمین کوفته شده‌اند (و ریشه‌ دارند به نحوی که لایه‌هایی از زمین را به هم بدوزند: «کوه‌ها از لرزش زمین جلوگیری می‌کنند. این موضوع جدیداً توسط جیولوجی [زمین‌شناسی] شناخته شده است. علما دریافتند که هر کوه ریشه‌ای به اندازه ده تا پانزده برابر در زمین دارد» )؛
ابتدا استحکام متناسب در مرحله نخست و پیش از حرکت یا گسترش زمین؛ استحکامی متناسب حرکت انتقالی زمین و در مرحله بعد که مرحله حرکت و یا گسترش زمین است، استحکامی دیگر و احتمالاً متناسب حرکت وضعی.

تفصیلی:

مراحل خلقت

  1. اعراف، 54: إِنَّ رَبَّكُمُ اللَّهُ الَّذِى خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ فىِ سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَى‏ عَلىَ الْعَرْشِ يُغْشىِ الَّيْلَ النَّهَارَ يَطْلُبُهُ حَثِيثًا وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومَ مُسَخَّرَاتِ بِأَمْرِهِ أَلَا لَهُ الخَلْقُ وَ الْأَمْرُ تَبَارَكَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِين؛ به راستى پروردگارتان همان خداوند است كه آسمان‏ها و زمين را در شش روز آفريد، سپس بر تخت [فرمانروايى و تدبير امور آفرينش‏] چيره و مسلط شد، شب را در حالى كه همواره با شتابْ روز را مى‏جويد، بر روز مى‏پوشاند و خورشيد و ماه و ستارگان را كه مُسخّر فرمان اويند [پديد آورد]؛ آگاه باشيد كه آفريدن و فرمان [نافذ نسبت به همه موجودات‏] مخصوص او است؛ هميشه سودمند و با بركت است پروردگار عالميان‏.
  2. یونس، 3: إِنَّ رَبَّكم اللَّهُ الَّذِى خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ فىِ سِتَّةِ أَيَّامٍ ثمَّ‏ اسْتَوَى‏ عَلىَ الْعَرْشِ يُدَبِّرُ الْأَمْرَ مَا مِن شَفِيعٍ إِلَّا مِن بَعْدِ إِذْنِهِ ذَالِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ أَ فَلَا تَذَكَّرُون.‏[1]
  3. هود، 7: وَ هُوَ الَّذِى خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ فىِ سِتَّةِ أَيَّامٍ وَ كَانَ عَرْشُهُ عَلىَ الْمَاءِ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا وَ لَئنِ قُلْتَ إِنَّكُم مَّبْعُوثُونَ مِن بَعْدِ الْمَوْتِ لَيَقُولَنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ إِنْ هَذَا إِلَّا سِحْرٌ مُّبِين؛ و او كسى است كه آسمان‏ها و زمين را در شش روز آفريد، در حالى كه تخت فرمانروايى‏اش بر آب قرار داشت، تا شما را بيازمايد كه كدام‏يك نيكوكارتريد؟ و اگر بگويى: [اى مردم!] شما يقيناً پس از مرگ برانگيخته مى‏شويد، بى‏ترديد كافران مى‏گويند: اين سخنان جز جادويى آشكار نيست‏.
  4. حدید، 4: هُوَ الَّذِى خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ فىِ سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَى‏ عَلىَ الْعَرْشِ يَعْلَمُ مَا يَلِجُ فىِ الْأَرْضِ وَ مَا يَخرُجُ مِنهَا وَ مَا يَنزِلُ مِنَ السَّمَاءِ وَ مَا يَعْرُجُ فِيهَا وَ هُوَ مَعَكم أَيْنَ مَا كُنتُمْ وَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِير؛ او است كه آسمان‌ها و زمين را در شش روز آفريد، سپس بر تخت فرمانروايى و تدبير امور آفرينش چيره و مسلط شد. آنچه در زمين فرو مى‏رود و آنچه از آن بيرون مى‏آيد و آنچه از آسمان نازل مى‏شود، و آنچه را در آن بالا مى‏رود مى‏داند و او با شماست هرجا كه باشيد، و خدا به آنچه انجام مى‏دهيد، بيناست‏.
  5. سجده، 4: اللَّهُ الَّذِى خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَا فىِ سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَى‏ عَلىَ الْعَرْشِ مَا لَكُم مِّن دُونِهِ مِن وَلىٍ وَ لَا شَفِيعٍ أَ فَلَا تَتَذَكَّرُون؛ خداوند كسى است كه آسمان‌ها و زمين و آنچه را ميان اين دو است، در شش روز [شش دوران‏] آفريد، سپس بر عرش (قدرت) قرار گرفت؛ هيچ سرپرست و شفاعت كننده‏اى براى شما جز او نيست، آيا متذكّر نمى‏شويد؟!
  6. ق، 38: وَ لَقَدْ خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَا فىِ سِتَّةِ أَيَّامٍ وَ مَا مَسَّنَا مِن لُّغُوب.‏[2]
  7. فرقان، 59: الَّذِى خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَا فىِ سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَى‏ عَلىَ الْعَرْشِ الرَّحْمَانُ فَسئلْ بِهِ خَبِيرًا؛ همان كه آسمان‏ها و زمين و آنچه را ميان آن‌هاست در شش روز آفريد، آن‌گاه بر تخت فرمانروايى و تدبير امور آفرينش چيره شد، او رحمان است پس [اى انسان! درباره خدا و كيفيت آفرينش جهان هستى‏] از خبير آگاهى بپرس‏.
  8. فصلت، 9- 12: قُلْ أَ ئنَّكُمْ لَتَكْفُرُونَ بِالَّذِى خَلَقَ الْأَرْضَ فىِ يَوْمَين وَ تَجْعَلُونَ لَهُ أَندَادًا ذَالِكَ رَبُّ الْعَالَمِين‏ وَ جَعَلَ فِيهَا رَوَاسِىَ مِن فَوْقِهَا وَ بَارَكَ فِيهَا وَ قَدَّرَ فِيهَا أَقْوَاتهَا فىِ أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ سَوَاءً لِّلسَّائلِينَ، ثمَّ اسْتَوَى إِلىَ السَّمَاءِ وَ هِىَ دُخَانٌ فَقَالَ لهَا وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قَالَتَا أَتَيْنَا طَائعِينَ، فَقَضَاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ فىِ يَوْمَين وَ أَوْحَى‏ فىِ كلِّ سَمَاءٍ أَمْرَهَا وَ زَيَّنَّا السَّمَاءَ الدُّنْيَا بِمَصَابِيحَ وَ حِفْظًا ذَالِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيم؛ بگو: آيا شما به كسى كه زمين را در دو روز آفريد، كفر مى‏ورزيد و براى او همتايانى قرار مى‏دهيد؟! آن پروردگار جهانيان است‏ و در روى زمين كوه‏هاى استوارى پديد آورد و در آن منافع فراوانى آفريد و رزق [روزى خوارانش‏] را در آن به مدت چهار دوره [بهار، تابستان، پاييز و زمستان‏] تقدير كرد [آن هم‏] يكسان و به‏ اندازه براى خواهندگان. آن‌گاه آهنگ آفرينش آسمان كرد، در حالى كه به ‏صورت دود بود، پس به آن و به زمين فرمود: خواه يا ناخواه بياييد. آن دو گفتند: فرمانبردار آمديم. پس آن‌ها را در دو روز به صورت هفت آسمان به انجام رسانيد و محكم و استوار ساخت، و در هر آسمانى كار آن را وحى كرد، و آسمان دنيا را با چراغ‏هايى آرايش داديم و [از استراق سمع شيطان‏ها] حفظ كرديم، اين است اندازه‏گيرى تواناى شكست‏ناپذير و دانا.
  9. نازعات، 27- 33: أَ أَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّماءُ بَناها، رَفَعَ سَمْكَها فَسَوَّاها، وَ أَغْطَشَ لَيْلَها وَ أَخْرَجَ ضُحاها، وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِكَ دَحاها، أَخْرَجَ مِنْها ماءَها وَ مَرْعاها، وَ الْجِبالَ أَرْساها، مَتاعاً لَكُمْ وَ لِأَنْعامِكُمْ؛ آيا آفريدن شما [پس از مرگ‏] دشوارتر است يا آسمان كه او آن را بنا كرد؟ سقفش را برافراشت، پس آن را درست و نيكو قرار داد، و شبش را تاريك ‏و روزش را روشن ساخت، و زمين را پس از آن به حرکت درآورد (یا گسترانید)؛ از زمین آب‏ و چراگاهش را بيرون آورد، و كوه‏ها را محكم و استوار نمود تا مايه بهره‏ورى‏شما و دام‏هايتان باشد.

شرح کوتاه

الف) مراد از «یوم» دوره است[3]؛ چنان‌که قرآن می‌فرماید: «يَوْمَ الْقِيامَة» و در کلام امیر المؤمنین آمده است: «... وَ الدَّهْرُ يَوْمَانِ يَوْمٌ لَكَ وَ يَوْمٌ عَلَيْكَ فَإِذَا كَانَ لَكَ فَلَا تَبْطَرْ وَ إِذَا كَانَ عَلَيْكَ فَاصْبِر».[4]

ب) خلقت آسمان‌ها و زمین و آنچه میان آن دو قرار دارد، در شش دوره رخ داده است.

ج) از شش دوره، دو دوره مربوط به خلقت زمین است. (خَلَقَ الْأَرْضَ فىِ يَوْمَين).

د) به نظر می‌رسد- هرچند به طور قاطع نمی‌توان سخن گفت- تبدیل آسمان‌ها به هفت آسمان (فصلت، 9- 12) که در دو دوره اتفاق افتاده، می‌تواند در ضمن شش دوره و یا خارج از شش دوره باشد؛ یعنی پس از خلقت آسمان‌ها و زمین، آسمان‌ها در دو دوره دیگر به هفت آسمان تبدیل شده باشند (فَقَضَاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ فىِ يَوْمَين‏).

ه) خلقت ما بین زمین و آسمان در ضمن خلقت آسمان‌ها و زمین شکل گرفته است؛ زیرا در سه آیه مانند آیه 54 سوره اعراف، خلقت شش روز مربوط به خلقت آسمان‌ها و زمین دانسته شده است نه آسمان‌ها و زمین و ما بین آن‌ها (خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ فىِ سِتَّةِ أَيَّامٍ)؛ بنابراین آیاتی که در آن‌ها خلقت آسمان‌ها و زمین و ما بین آن دو در شش روز دانسته شده (وَ لَقَدْ خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَا فىِ سِتَّةِ)، در حقیقت بسط و توضیح بیشتر همان آیات است و «وَ مَا بَيْنَهُمَا»[5] داخل در همان شش روز است.

و) «قَدَّرَ فِيهَا أَقْوَاتهَا فىِ أَرْبَعَةِ» به خلقت زمین ربطی ندارد، بلکه به تکمیل، اندازه‌گیری، تقدیر ارزاق و مواد و فراهم شدن شرایط مورد نیاز زندگی جانداران روی آن مربوط است و افزون بر این، می‌تواند بخشی از این چهار دوره هم‌زمان با خلقت زمین اتفاق افتاده باشد و این دو با هم قابل جمع‌اند.[6]

ز) با توجه به تنوع آیات و دقائق آن‌ها، جمع‌بندی آیات برای برخی دشوار و موجب شبهه شده است. برخی نیز با غرض‌ورزی شبهاتی را مطرح کرده‌اند؛ از این رو جمع‌بندی آیات و تبیین مراحل خلقت ضروری است. در این خصوص در مجموع به نظر می‌رسد بتوان جریان خلقت را بر اساس آیات فوق به شکل خطی ذیل ترسیم کرد:

آسمان و زمین ابتدا یکی بوده و سپس از هم جدا شده‌اند؛ آن‌گاه زمین اجمالاً (در حد فراهم شدن معادن کانی و نه مثلاً چراگاه و مانند آن) برای حیات بشری آماده شده است و در پی آن، آسمان در هفت آسمان تنظیم و شاکله یافته و در پی آن زمین به حرکت در آمد (دَحاها[7]) و چراگاه و مانند آن فراهم شد. البته حرکت زمین در این مرحله وضعی است نه انتقالی (زیرا حرکت انتقالی از همان ابتدای جدا شدن زمین از آسمان می‌بایست وجود داشته باشد تا نیروی گریز از مرکز در مقابل نیروی جاذبه خورشید قرار گیرد)، و بر اساس تفسیر دیگر از «دَحاها» زمین گسترده شد. نکته دیگر این است که به وجود آمدن کوه‌ها هم قبل از حرکت یا گسترش زمین بوده (وَ جَعَلَ فِيهَا رَوَاسِىَ مِن فَوْقِهَا) و هم بعد از آن (وَ الْجِبالَ أَرْساها) و این نشان می‌دهد زمین در دو مرحله نیازمند استحکام با کوه‌ بوده است که بسان میخ در زمین کوفته شده‌اند (و ریشه‌ دارند به نحوی که لایه‌هایی از زمین را به هم بدوزند: «کوه‌ها از لرزش زمین جلوگیری می‌کنند. این موضوع جدیداً توسط جیولوجی [زمین‌شناسی] شناخته شده است. علما دریافتند که هر کوه ریشه‌ای به اندازه ده تا پانزده برابر در زمین دارد»[8])؛ ابتدا استحکام متناسب در مرحله نخست و پیش از حرکت یا گسترش زمین؛ استحکامی متناسب حرکت انتقالی زمین و در مرحله بعد که مرحله حرکت و یا گسترش زمین است، استحکامی دیگر و احتمالاً متناسب حرکت وضعی.

ح) برخی این آیات را جزو اعجاز علمی قرآن تلقی کرده‌اند، لیکن پیش از ارائه نظر در باره آن باید به چند نکته توجه داشت:

یکم. در تورات خلقت در شش روز دانسته شده و گفته شده که خدا در روز هفتم به استراحت پرداخت[9]؛ بنابراین، پیش از قرآن نظریه خلقت جهان در شش روز یا هفت روز با یک روز استراحت و تعطیلی سابقه داشته است.

دوم. در باره مراحل آفرینش نظریه قابل اعتمادی وجود ندارد، هرچند آنچه مطرح شده با بیان قرآن در تعارض نیست.[10]

سوم. مراحل بیان شده در بیان قرآن کلی است و نمی‌توان آن را بر نظریه‌های علمی جدید تطبیق کرد، بلکه باید گفت دست علم بشر از رسیدن به چنان علومی کوتاه است؛ از این رو نظریه قرآن بدون رقیب است.

نتیجه این‌که نمی‌توان بیان قرآن در مورد مراحل خلقت را جزو اعجاز علمی به شمار آورد، لیکن همین که روز استراحت که در تورات محرّف آمده و به نظر نمادی از روزهای هفته است، در قرآن نیامده، می‌تواند بر عظمت و تفوّق دانش خالق قرآن بر دانش‌های موجود عصر نزول دلالت کند.


...

695) چند نکته مغفول عنه در تفسیر سوره حاقه

چند نکته جالب مغفول عنه در تفسیر سوره حاقه

نکته 1: «سَخَّرَها عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيالٍ وَ ثَمانِيَةَ أَيَّامٍ حُسُوماً فَتَرَى الْقَوْمَ فِيها صَرْعى‏ كَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ خاوِيَةٍ» (حاقه، 7)

تفسیر نمونه:آن قوم همگى به روى زمين افتاده، همچون تنه‏ هاى پوسيده و تو خالى درختان نخل‏

چه تشبيه جالبى كه هم بزرگى قامت آنها را مشخص مى‏كند، و هم ريشه‏ كن شدن آنها را، و هم تو خالى بودن در برابر عذابهاى الهى به گونه ‏اى كه تندباد آنها را به آسانى جابه‏ جا مى‏ كرد.

" خاوية" از ماده" خواء" (بر وزن هواء) در اصل به معنى خالى شدن است، اين تعبير در مورد شكم‌هاى گرسنه، ستارگان خالى از باران (به اعتقاد عرب جاهلى) و گردوى پوك نيز به كار مى‏ رود.

نکته‌ بایسته توجه: خاویه یعنی تنه توخالی درخت خرما؛ بسا بتوان دریافت که آن‌ها در مدت طولانی عذاب مجبور بودند در خانه گرسنه بمانند و بیرون نروند؛ زیرا بیرون شرایط مرگ‌بارتری حاکم بود و این‌گونه آنان در حالی جان دادند که گرسنه و توخالی و بی‌حال و رمق بودند.

*********************

نکته 2: إِنَّا لَمَّا طَغَى الْماءُ حَمَلْناكُمْ فِي الْجارِيَةِ (حاقه، 11)

تفسیر نمونه: تعبير به" حَمَلْناكُمْ‏" (شما را حمل كرديم) كنايه از اسلاف و نياكان ما چرا كه اگر آنها نجات نيافته بودند ما نيز امروز وجود نداشتيم‏. پاورقی: لذا بعضى گفته ‏اند آيه محذوفى دارد و در تقدير" حملنا آبائكم" مى ‏باشد.

نکته بایسته توجه:‌ این احتمال وجود دارد که خود آن‌ها مراد باشند؛ زیرا از آیات و روایات برمی‌آید که همه انسان‌ها در اصلاب پدرانشان می‌باشند؛ یعنی هر فرد حامل نسل بعد از او است؛ البته انسان در اصلاب احتمالا به صورت ذره بسیار بسیار ریز است.

این نکته در آیه 11 سوره اعراف نیز دیده می‌شود: وَ لَقَدْ خَلَقْناكُمْ ثُمَّ صَوَّرْناكُمْ ثُمَّ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلِيسَ لَمْ يَكُنْ مِنَ السَّاجِدِين‏؛ و شما را آفريديم، سپس شما را صورت‏گرى كرديم، آن گاه به فرشتگان گفتيم: بر آدم سجده كنيد؛ بى‏درنگ همه سجده كردند، جز ابليس كه از سجده‏كنندگان نبود.

در ادامه آمده است:‌ قالَ ما مَنَعَكَ أَلاَّ تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ قالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ ...

شیطان در ادامه گفت: قالَ فَبِما أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقِيمَ ...

شاید خلاصه داستان این باشد (هرچند در تفسیری ندیده‌ام و از باب احتمال عرض می‌کنم): حضرت آدم ع را خدا خلق کرد و در صلب او نسل او را قرار داد؛ آن گاه به ملائکه و ابلیس که ملحق به آنان بود، دستور داد بر آدم سجده کنند. ابلیس از قصه آگاه نبود و نمی‌دانست این آدم یک نفر نیست بلکه نسلی در او مندمج است و شاید اگر این را می‌دانست، جرأت نمی‌کرد، جسارت کرده و خود را صرفا با حضرت آدم مقایسه کند، هرچند این قیاس شامل فرزندان او هم می‌شود. لذا ابلیس گفت: خدایا!‌ مرا فریب دادی! یعنی اگر صرفا حضرت آدم ع مطرح بود، فریبی (در پندار ابلیس) در کار نبود؛ چه فریبی؟ خدا خواست درجه اطاعت و فرمانبرداری او را بسنجد. اگر این بود که ابلیس نمی‌گفت مرا فریب دادی. فریب - شاید از این جهت باشد والله العالم- که قصه فقط حضرت آدم ع نبود، بلکه او و همه فرزندانش بود. ابلیس بعد که متوجه قصه شد، خود فهمید که کوچک‌تر از آن است که بخواهد خود را با حضرت آدم ع که فرزندانش در صلب او قرار دارند، مقایسه کند و از این رو گفت مرا فریب دادی. یعنی اگر از همان ابتدا می‌دانستم که این شخصی که آفریدی یک نفر نیست بلکه انبوهی از انسان‌ها به صورت احتمالاً ذره و مانند آن در صلب او هستند، هرگز خود را قیاس نمی‌کردم؛ زیرا قصه فقط آفرینش و جنس آفرینش نیست بلکه قصه آفرینش یک نفر و اندماج بی‌شمار انسان در صلب او است. باز هم می‌گویم «والله العالم». قطعیتی در عرض بنده نیست. البته این دیدگاه می‌تواند جاهای متعددی به فهم کمک کند که باید در مقالی جدا به آن پرداخت.

در زیارت هم آمده: یا مَوْلایَ یا اَبا عَبْدِ اللَّهِ اَشْهَدُ اَنَّکَ کُنْتَ نُوراً فِی الاَْصْلابِ الشّامِخَةِ وَالاَْرْحامِ الْمُطَهَّرَةِ لَمْ تُنَجِّسْکَ الْجاهِلِیَّةُ بِاَنْجاسِها وَلَمْ تُلْبِسْکَ مِنْ مُدْلَهِمّاتِ ثِیابِها

***************************

نکته 3: فَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِيَمِينِهِ فَيَقُولُ هاؤُمُ اقْرَؤُا كِتابِيَهْ (19) إِنِّي ظَنَنْتُ أَنِّي مُلاقٍ حِسابِيَهْ (20) فَهُوَ فِي عِيشَةٍ راضِيَةٍ (21) فِي جَنَّةٍ عالِيَةٍ (22) قُطُوفُها دانِيَةٌ (23) كُلُوا وَ اشْرَبُوا هَنِيئاً بِما أَسْلَفْتُمْ فِي الْأَيَّامِ الْخالِيَةِ (24)

تفسیر نمونه: ظن" در اين گونه موارد به معنى" يقين" است‏.

المیزان فی تفسیر القرآن: الظن‏ بمعنى اليقين‏

نکته بایسته توجه:‌ عرض این حقیر فقیر الی الله این است که چرا باید «ظنّ» به معنای «یقین» باشد؟ خدا می‌توانست به جای «ظننت» بفرماید: «ایقنت» و مانند آن؛ لازم است ما مداخله کرده و متن را تحریف کنیم. عرض این است - والله العالم - که در قیامت با ظنّ که به مقتضای آن عمل شود، معامله یقین می‌شود؛ یعنی اگر کسی به هردلیل به یقین نرسید که معاد هست (إِنِّي ظَنَنْتُ أَنِّي مُلاقٍ حِسابِيَهْ ) ولی مانند کسی که یقین کرده، عمل کرد، خدا او را مانند کسی که به قیامت یقین کرده، پاداش می‌دهد و این دیدگاه تخفیفی برای کسانی است که بر پایه عقل عمل می‌کنند ولی هنوز قلبشان مطمئن نشده است. باز هم عرض می‌کنم این صرفا احتمالی در تفسیر است و ندیدم مفسری چنین بگوید والله العالم.

691) نگرش فراسوره‌ای در تفسیر

یکی از قرائن مهم تفسیری «نگرش فراسوره‌ای در تفسیر»‌ است. این قاعده خود نوعی از انواع تفسیر زیبایی‌شناختی با عنوان «تفسیر زیبایی‌شناختی فراسوره‌ای» است که هدفش شناخت زیبایی حاصل از هماهنگی آیات نازل شده با نیاز جامعه است. درک کامل این زیبایی زمانی است که بدانیم مثلاً فلان آیات در چه فضایی نازل شده و چه کمکی به رشد و تعالی و تربیت و هدایت مخاطبان آن کرده و به تعبیر دیگر درجه تأثیرگذاری آن چقدر بوده است. این گام نخست در فهم صحیح آیات و شرط لازم برای حرکت آیات (کما یجری الشمس و القمر) با ابزاری مانند جری و تطبیق و تأویل و تنقیح مناط و تخریج مناط و مانند این‌هاست؛ یعنی قبل از کاربست ابزار تحرّک می‌بایست شناخت مناسبی از آیات حاصل شود و چون آیات در زمان خاصی نازل شده و گرد زمان بر آن پاشیده شده، لازم است با بازسازی فضای نزول، فهم آیات در آن فضا شکل بگیرد. مطلب را با مثالی روشن می‌کنم:

آیات مربوط به داستان طالوت و جالوت در سوره بقره آمده است. اولین گام فهم این آیات در همان فضای نزول است؛ یعنی می‌پرسیم:‌ چرا این آیات نازل شد و آیا شرایط موجود در جامعه آن روز تأثیری در نزول این آیات داشته است؟ این سؤالی است که پیش روی همه آیات خواهد بود. در پاسخ می‌گوییم:‌ بله، به احتمال قوی این آیات برای تقویت و تربیت مسلمانان نازل شده که تازه وارد داستان غزوات و سریه‌ها شده بودند. آنان می‌بایست روش درست تعامل با فرمانده خود را می‌آموختند و نیز می‌بایست با اوصاف یک فرمانده خوب و لایق آشنا می‌شدند:

وَقَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكًا ۚ قَالُوا أَنَّىٰ يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَلَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمَالِ ۚ قَالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاهُ عَلَيْكُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ ۖ وَاللَّهُ يُؤْتِي مُلْكَهُ مَنْ يَشَاءُ ۚ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ ﴿بقره، ٢٤٧﴾

پس نزول این آیات بسیار به جا و زیبا و بلیغ است؛ یعنی زیبایی حاصل از همخوانی نیاز جامعه و کارکرد و تأثیر آیه. حال با تنقیح مناط می‌رویم سراغ جری و تطبیق در همه زمان‌ها و مکان‌ها و یکی از مصادیق نیز ولایت بلافصل امیر المؤمنین علی ع است؛ زیرا می‌پرسیم چه کسی بعد از پیامبر اکرم ص از همه در «علم و جسم (قدرت)» کامل‌تر بوده است؟ پاسخ کاملاً روشن است؛ زیرا بر اساس روایات متواتر این اوصاف در حضرت حضرت علی ع از همه کامل‌تر بود بلکه اساساً نمی‌توان او را با دیگران مقایسه کرد و اگر ترازویی برای چنین مقایسه‌ای وجود داشت، احتمالاً‌ از شدت ناترازی از کارمی‌افتاد!!

همین ملاک‌ها را که با تنقیح مناط به دست آمد، امروز نیز می‌توان بلکه باید برقرار دانست و ما می‌دانیم که این دو یعنی «دانش کار»‌ و «‌توان مدیریت و انجام آن» با وجود اصل ایمان، جزو اصلی‌ترین ملاک‌های شایسته‌سالاری است.

685) شبهات حجاب

پاسخ به برخی شبهات آقای ... در مورد حجاب

1. شبهه:‌ تنها آیه‌ای که بر حجاب دلالت دارد، آیه 31 سوره احزاب است: «ولیضربن بخُمُرهنّ علی جیوبهنّ»

پاسخ: آیات دیگری نیز بر حجاب دلالت دارد، بلکه اصلی ترین و آخرین حکم حجاب در آیه 59 سوره احزاب نازل شد: «يا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْواجِکَ وَ بَناتِکَ وَ نِساءِ الْمُؤْمِنينَ يُدْنينَ عَلَيْهِنَّ مِنْ جَلاَبِيبِهِنَّ ذلِکَ أَدْني‏ أَنْ يُعْرَفْنَ فَلا يُؤْذَيْنَ وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحيماً».

2. شبهه: «خمر» جمع «خمار» به معنای پوشش است: «خُمُر (که در آیه آمده) جمع است و مفردش خِمار. توجه کنید که خَمَرَ ( که فعل ماضیِ آن است) یعنی پوشید، و اَخمَرَ (باب اِفعالِ آن) یعنی پوشاند؛ حال به خِمار باز گردیم: خمار بر وزن فِعال است که اسم آلت و وسیله می‌باشد پس بر اساس این وزن و آن معنا، خِمار به معنای وسیله پوشش و در یک کلام پوشاک است)

خب حال اگر خِمار در آیه ولیضربن بخمرهن علی جیوبهن را به معنای پوشاک/جامه/تن‌پوش بگیریم در این صورت معنای این بخش از آیه چنین می‌شود: زنان باید تن‌پوش‌شان را بر جیوب قرار دهند.»

پاسخ: گذشته از این که فهم مفسران و گزارش شأن نزول‌ها همه بر پوشش سر تا بخشی از بالاتنه بودن خمار دلالت دارد،‌ مغالطه مفتضح « خِمار به معنای وسیله پوشش و در یک کلام پوشاک است ... خب حال اگر خِمار در آیه ولیضربن بخمرهن علی جیوبهن را به معنای پوشاک/جامه/تن‌پوش بگیریم ... » بی نیاز از توضیح است؛ از پوشش رفت به پوشاک و شد جامه و تن پوش!!!!!!!!!!!!!!

3. شبهه: «جیوب»‌جمع جیب است و به لای پا، شکم، سینه، فاصله باز میان دو طر ف جامه و تن پوش دلالت دارد.

پاسخ:

اولا: برای این‌که خمار را به پوشش لای پا و کنار ران برسانیم، باید خمار را به معنای تن پوش بگیریم که ما قال به احد!

ثانیاً: در قرآن آمده:‌ « اسْلُكْ يَدَكَ في‏ جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضاءَ» و « وَ أَدْخِلْ يَدَكَ في‏ جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضاءَ»؛ بر اساس گفته ترکاشنوند یعنی حضرت موسی ع می‌بایست دست خود را لای پا یا در کنار ران فرو کند و درآورد!‌ که چنین تفسیری را احدی از مفسران نگفته و در هیچ روایتی نیامده و همه گفته‌ها و روایات بر این دلالت دارند که حضرت موسی ع دست در گریبان خود کرد. این تفسیر مصداق تفسیر به رأی است که پیامبر ص فرمود:‌ هرکس قرآن را به رأیش تفسیر کند، جایگاهش را از آتش پر کرده است.

ثالثاً: اقوال مفسران و روایات تفسیری در داستان حضرت موسی ع می تواند به کمک تفسیر حجاب بیاید و معنای چاک گریبان را تفسیر کند، هرچند اقوال مفسران و لغویان و روایات تفسیری و شأن‌نزول‌ها بی‌نیاز از آن است و جیب را در آیه به چاک لباس در قسمت سینه و گردن منحصر می‌نماید.

4. شبهه: زینت در آیه 31 سوره نور «ولا یبدین زینتهن إلا ما ظهر منها»‌ به معنای زینت اندامی زن‌هاست نه آنچه با خود همراه دارند و بر خود آویزان می‌کنند.

پاسخ: تفسیر زینت به زینت اندامی در آیه « ولا یبدین زینتهن إلا ما ظهر منها» برخلاف معنای آن در ذیل همان آیه است!‌ توضیح این‌که: در ذیل همان آیه (نور، 31) آمده: «وَ لا يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِيُعْلَمَ ما يُخْفينَ مِنْ زينَتِهِن‏ » روشن است که «لیعلم» یعنی چون پنهان است مردم نمی‌دانند و با کوبیدن پا روی زمین دانسته می‌شود، حال سؤال این است که آیا کسی در عالم پیدا می‌شود که از زینت طبیعی و اندامی زن ناآگاه باشد و با کوبیدن پا به روی زمین با خبر شود!!! بنابراین، زینت در این صدر و ذیل آیه به معنای زینت غیر اندامی است.

5. شبهه: اگر «خمر» را به معنای سرپوش و روسری و مانند آن بگیریم، مراد آیه این نیست که حتماً‌ خمار بر سر بیفکنند بلکه مراد این است که با همان خماری که بر سر دارند، جیب (چاک روی سینه) را بپوشانند؛ یعنی تمرکز روی پوشاندن سینه است نه پوشاندن سر و اگر مثلاً‌ به جای خمار از شال دور گردن استفاده می‌کردند، خدا به آن مثال می‌زد؛ یعنی خمار یک مثال است چون زن‌ها معمولا چیزی بر سرشان می‌انداختند.

پاسخ: این نظریه بر خلاف سطح نازل بلاغت است چه رسد به بلاغت قرآن که در مرتبه خارق العاده‌ای قرار دارد؛ زیرا اولاً: اگر قرار است صرفا پوشاندن جیب مراد باشد، خب خیلی بهتر بود فقط می‌فرمود «جیب» تان را بپوشانید و وسیله پوشاندن را به اجمال رها می‌کرد؛ چرا باید به چیزی مثال بزند که ممکن است برخی نداشته باشند؟! ثانیاً: هر کس مختصری با بلاغت و فن مراتب گزیده گویی آشنا باشد، می داند که شیوه بیان قرآن بسیار دقیق است؛ قرآن نمی‌فرماید خمار بر سر بیندازید و ذیل آن را بر جیب قرار دهید، بلکه اصل خمار را مفروغ عنه گرفته و به ذیل آن توجه نموده است؛ مانند مدیر مدرسه که به دانش‌‌آموزان می‌گوید: فردا دفتر و قلم را روی میزتان ببینم. این یعنی فردا خودتان هم بیایید نه این که دفتر و قلمتان را توسط دیگری بفرستید تا روی میز قرار دهد. این نحوه حرف زدن به این معنی است که اساساً‌ مجالی برای سخن گفتن در باره اصل آمدن وجود ندارد.

587) تبیین نادرستی تفسیر «کوثر» به «نهری در بهشت» (قسمت دوم)

بسم الله الرحمن الرحیم

در پست قبل در باره سوره کوثر نکاتی بیان شد. در این پست روشن خواهیم کرد که تفسیر کوثر جز به حضرت صدیقه طاهره نادرست بلکه «جسارت به آن حضرت» است.

توضیح مطلب:

یک خطای آشکار در روش تفسیری برخی مفسران این است که ابتدا سراغ روایات می‌روند و پس از شکل گرفتن معنایی در ذهنشان، به تفسیر آیه می‌پردازند که این روش ممکن است به خطای در تفسیر و گمراهی مفسر بینجامد. متأسفانه در تفسیر سوره کوثر نیز چنین اتفاقی افتاد است؛ یعنی مفسران به جای این که نخست به سراغ سوره بروند و آن را بفهمند و بعد روایات را بررسی کنند، برعکس عمل کرده‌اند!

در این سوره خدای متعال در باره توهین کننده به پیامبر اکرم ص که گفته بود:‌ "چون پیامبر ص فرزند پسری ندارد که نسل با او حفظ شود؛ بنابراین «ابتر» است" فرمود: ای محمد ناراحت نباش، تو ابتر نیستی بلکه خود او ابتر است؛ چگونه تو ابتر باشی و حال آن که من به تو «کوثر» را دادم! حال اگر به جای کوثر «نهری در بهشت» را قرار دهیم، معنای آیه این گونه می‌شود:

ای پیامبر! آن کس که به تو گفته چون فرزند پسر نداری پس ابتر و مقطوع النسلی، خودش مقطوع النسل است نه تو؛ چون ما به تو «نهری در بهشت» دادیم!!

انصافاً‌ یک انسان بلیغ این گونه سخن می‌گوید که خدای بلیغان بگوید؟!!

بدتر از این عدم انسجام و همنشینی در صدر و ذیل و موضوع و حکم، پیامد این تفسیر است؛ زیرا پیامد تفسیر «توهین به حضرت زهرا» است نه تمجید او!! برای فهم این معنا، آیه را دو باره بازخوانی می‌کنیم:

ای پیامبر!‌ ناراحت نباش!‌ تو ابتر نیستی چون من به تو نهری در بهشت دادم؛ یعنی این دختری که الآن داری همان گونه که عرب جاهلی اعتقاد دارد، نمی‌تواند نسل تو را حفظ کند بلکه نهری در بهشت جایگزین و برطرف کننده این توهین به تو است!!!!

معنای صحیح: بنابراین معنای صحیح از این قرار است: ای پیامبر!‌ تو ابتر نیستی بلکه او خود ابتر است؛ چرا که ما به تو «الکوثر» دادیم؛ یعنی این «الکوثر» هر معنایی که داشته باشد، باعث می‌شود که دیگر مصداق «ابتر و مقطوع النسل» نباشی؛ یعنی این دختری که داری و آن‌ها او را برای حفظ نسل کافی نمی‌دانند، نه تنها کافی است و می‌تواند نسل و نام تو را حفظ کند بلکه با دیگران متفاوت است؛ زیرا او «الکوثر» و محل تجمع همه خوبی‌هاست!

در حقیقت شاید همه ابعاد معنای «الکوثر» برای ما کاملاً‌ روشن نباشد، لیکن بخشی از قیود و معانی آن به کمک قرائن قطعی جزو دریافت‌های واضح و بیّن است و هر روایتی که با این قسمت‌ها و قیود در تعارض باشد، پذیرفتنی نیست. به تعبیر دیگر، ما «الکوثر» را به هرچه تفسیر کنیم، نمی‌توانیم آن را از دختر پیامبر ص منسلخ کنیم؛ چراکه در این فرض آیه به این معنی است که عرب جاهلی درست می‌پنداشته‌ و پیامبر با داشتن این دختر نیز ابتر است هرچند این کاستی و نقص جایگزین دارد و مثلاً‌ نهری در بهشت یا پایداری نام او به واسطه دین یا چیز دیگر است!ً که بر اساس این فرض، نمی‌بایست بفرماید: «إن شانئک هو الابتر» تا ذهن مخاطب به تنها فرزند دختر او منعطف شود و این به صورت آشکار خلاف بلاغت است.

جالب این است که بدانیم در منابع اهل تسنن تفسیر به نهری در بهشت که ذهن‌ها را کلاً‌ از حضرت زهرا س دور می‌کند، بعضاً از عایشه نقل شده، هر چند در برخی منابع شیعی نیز از اهل بیت ع نقل شده است.

مشکل اصلی در تفسیر ( که کم هم نیست) باور نداشتن به عرضه روایات بر آیات قرآن است؛ یعنی ما در علم اصول مفصل آن را بحث می‌کنیم ولی در مقام عمل مرعوب روایات می‌شویم و سر روایات «عرض بر قرآن» را می‌شکنیم!

586) نکاتی مهم و کلیدی در باره سوره کوثر (قسمت اول)

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‏

إِنَّا أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ (1) فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَ انْحَرْ (2) إِنَّ شانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ (3)

1. از ظاهر سوره فهمیده می‌شود که در پاسخ به طعن فردی (عاص بن وائل) به پیامبر اکرم ص نازل شده است و طعن نیز اتهام «ابتر» به ایشان بوده است؛ زیرا از نظر عرب زمان پیامبر اکرم ص نسل تنها از طریق فرزندان پسر برقرار می‌شده و دختر نمی‌توانسته نسل را حفظ کند. در حقیقت این سوره افزون بر دفاع از جایگاه حضرت زهرا س، از جایگاه زن نیز دفاع کرده است.

2. این طعن زمانی رخ داده که پیامبر ص پسری نداشته و یا پس از فوت وی بوده است؛ اما بی‌تردید حضرت فاطمه س وجود داشته است.

3. به دلیل قرینه بلاغت، خدای متعال با آیه «إِنَّ شانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ» اولاً: اتهام را به طعن زننده بازگرداند که بر اساس گزارش‌های تاریخی تحقق یافت و نسل او از بین رفت. و

ثانیاً: «ابتر» نبودن پیامبر اکرم ص را اثبات کرد. توضیح مطلب با ذکر مثال این گونه است که شخصی به شخص دیگری بگوید: تو ناشنوا هستی! رفیق این شخص در پاسخ به اتهام یا توهین شخص اول می‌گوید: خودش ناشنواست! هرکس این سخن را بشنود این معنا در ذهن او شکل می‌گیرد که شخص دوم ناشنوا نیست! بله، اگر می‌گفت: خودش هم ناشنواست، همه می‌فهمیدند شخص دوم ناشنواست ولی ناشنوایی مثلا عیب نیست.

4. با توجه به این که اثبات ابتر نبودن با عبارت «إنا اعطیناک» تنها و تنها به فرزند موجود پیامبر ص یعنی حضرت فاطمه س باز می‌گردد، خدا متعال به جای نام بردن او - که به دلیل شدت وضوح مخالف ایجاز کلام است- وصف او را قرار داد و دستور فرمود به دلیل آن وصف خاص (به دلیل وجود فاء در: فَصَلِّ) شکرانه به جای آورد (آیه دوم).

5. «کوثر» وصف خاص حضرت فاطمه زهرا س است؛ زیرا مخاطب آن روز آگاهی نداشت که قرار است فرزندان فراوانی نصیب او شود؛ بنابراین، دامنه این وصف بسیار وسیع است و یکی از معانی آن «کثرت فرزند» است و انحصار در این معنی پذیرفتنی نیست.

6. معنای وصف خاص این است که مخاطب به دلیل شدت وضوح، «کوثر» را وصف فاطمه زهرا س تلقی کرد نه این‌که کوثر را مجرد از دختر پیامبر ص تلقی کند و یکی از مصادیق آن را فاطمه زهرا س بداند (چنان‌که برخی مفسران گفته‌اند) که به باور حقیر خطای روشن است.

7. با توجه به این که این سوره به صورت خاص در تمجید و توصیف حضرت زهرا س است، بعید نیست (زمینه جدی وجود دارد) که روایاتی ساخته شده باشد تا سوره را عام نشان دهد و حضرت زهرا س را نهایتاً‌ یکی از مصادیق آن قرار دهد؛ از این رو چنین روایاتی با وسواس بیشتر به لحاظ سندی و دلالی بررسی می‌شوند.

8. چنان‌که اشاره شد، اگر مطلب فوق را به عنوان «ظاهر» آیه بپذیریم - که البته دلیل و مانعی فراروی انعقاد چنین ظاهری وجود ندارد- باید روایات معارض را ( هرچند در تقلیل و توسعه و تغییر دامنه و معنای کوثر باشد) کنار بگذاریم وگرنه به روایات «لزوم عرضه احادیث بر قرآن» عمل نکرده‌ایم.

مطالب فوق را می‌توان ملاک ارزیابی تفاسیر در نظر گرفت و سراغ آن‌ها رفت. روشن است هر داده و تفسیری که با مطالب فوق که از ظاهر آیات به دست آمد و حجت است، در تعارض باشد، مردود است مگر این‌که با حجتی قوی بتواند ظاهر آیات این سوره را ابطال کند که ظاهرا چنین حجتی وجود ندارد.

585) بلاغت در نحو (کاربست جمع قلة) /1

بسم الله الرحمن الرحیم

بلاغت در صرف و نحو

بسیاری از قواعد صرفی و نحوی نیازمند بررسی بلاغی است. البته بخشی از آن‌ها از دیدگاه بلاغی مورد مطالعه قرار گرفته و بعضاً‌ از علم نحو جدا شده و به علم معانی وارد شده است، لیکن هنوز نکات فراوانی وجود دارد که نیازمند بررسی است. نمونه واضح آن بلاغت تضمین نحوی است که متأسفانه تقریباً رها شده است. در هر صورت، بناداریم اگر خدا یاری کند، به مرور به برخی نکات بلاغی قواعد ادبی صرف و نحو اشاره کنیم. نمونه ذیل یکی از آن‌هاست:

مثال: در علم صرف می‌خوانیم: برخی مفردها هم جمع قله دارند و هم جمع کثرت، ولی گاه با این‌که جمع کثرت برای مفردی وجود دارد، جمع قله به کار گرفته می‌شود. علمای زبان عربی معمولاً این موارد را جزو شذوذ آورده و از آن عبور می‌کنند و می‌گویند: جمع قلة معمولاً بر کم‌تر از ده دلالت دارد ولی گاه برای کثرت نیز به کار می‌رود؛ برای مثال: در آیه «يَعْلَمُ خَائِنَةَ الْأَعْيُنِ وَمَا تُخْفِي الصُّدُورُ ....» تقلیل «اعین» می‌تواند به جهت ترغیب به تقلیل آن باشد؛ یعنی شایسته است چشم‌های خیانت‌کار اندک باشد.

جالب این است که علمای زبان و ادبیات عرب در آیه یاد شده به بلاغت «خائنة» توجه کرده‌اند ولی از ذکر بلاغت «اعین» سکوت کرده‌اند.

اوزان جمع قله عبارت است از:

افعلة افعل ثم فعلة // ثمت افعال جموع قلة

تذکر

شایسته است مراکز علمی بلاغت در جمع‌های «قله» را به طور خاص در قرآن در قالب کتاب یا پایان‌نامه پیگری کنند.

565) آیا «مکاشفه» حجت است؟ (1)

سؤال:
آیا «مکاشفه» حجت است؟
پاسخ: در مورد معصومین ع بله و در مورد دیگران خیر.
توضیح:
اولاً: بین حجت بودن و آگاهی بخشی تفاوت آشکار وجود دارد. سخن بر سر حجت بودن است نه آگاهی بخشی.
ثانیاً: آگاهی‌ها، تعالیم و آموزه‌های دریافت شده از مکاشفه تنها در صورتی حجت است که با آموزه‌های معتبر مستفاد از قرآن و حدیث تأیید شود که در این صورت، در حقیقت حجیت خود را وامدار قرآن و حدیث است نه مستقل از آن‌ها؛ از این رو حجیت آن‌ها به طور مستقل در غیر معصومین ع انکار می‌شود.
دلیل انکار مطلق مکاشفه برای غیر معصوم، عدم اطمینان از دخالت نداشتن شیطان در آن است. ممکن است کسی که مکاشفه برای او رخ داده، انسان کاملاً موثقی باشد، لیکن این توثیق ربطی به مکاشفه او ندارد و از چنین توثیقی - که صیانت الهی را ضمیمه ندارد- نمی‌توان به صورت یقینی به عدم دخالت شیاطین پی برد.
بنابراین، اگر مثلاً عارفی تمام عیار در مکاشفه ببیند که فلان شخص در صورت و قالب حیوان درنده است، نمی‌تواند نزد کسی از باطن او بگوید زیرا مصداق ترر ناحق شخصیت او است؛ بله می‌تواند احتیاط کرده از او دوری گزیند و روشن است که احتیاط نتیجه حجت بودن مکاشفه نیست بلکه نتیجه آگاهی بخشی آن است؛ آگاهی‌ای نه از جنس یقینیات.

گفتنی است به باور برخی، مکاشفه فقط برای صاحب آن هرچند معصوم نباشد، مشروط به عدم تعارض با قرآن و روایات معتبر، حجت است.

563) تلسکوپ در قرآن!

آیا در قرآن به «تلسکوپ» اشاره شده است؟

برای پاسخ به پرسش فوق بخشی از کتاب «تفسیر زیبایی‌شناختی قصص قرآن (داستان حضرت موسی ع)» که در حال نگارش است، تقدیم می‌شود و چون هنوز کامل و منتشر نشده، نقل مطلب تنها با ذکر منبع مجاز است:

فرعون برای تحکیم ادعای خود که خدای مردم است، به هامان دستور می‌دهد: «فَأَوْقِدْ لِي يا هامانُ عَلَى الطِّينِ فَاجْعَلْ لِي صَرْحاً لَعَلِّي أَطَّلِعُ إِلى‏ إِلهِ مُوسى». بر اساس تفسیر رایج- و تا آنجا که نگارنده جستجو کرده تنها تفسیر موجود- معنای عبارت این است که با آجر برجی بلند بالا بساز تا سر به آسمان کشم و ادعای موسی ع مبنی بر وجود خدای واحد را در آسمان‌ بررسی کنم؛ زیرا در زمین چنین خدایی قابل رؤیت نیست. بر اساس این تفسیر، گزارش قرآن به جای لفظ آجر «فَأَوْقِدْ لِي يا هامانُ عَلَى الطِّينِ» است. این فراز اطناب دارد و دلیل آن دشوار و غیر فصیح بودن لفظ «آجر» است.[1] بررسی بلاغت آیه بر اساس تفسیر موجود و رایج

نکته مهمی که برخی اهل بلاغت متذکر شده‌اند این است که در سخنان فرعون نوعی تناقض وجود دارد؛ از یک سو می‌گوید من خدایی غیر خودم سراغ ندارم و به کلی هر خدایی غیر خودش را انکار می‌کند و از سوی دیگر می‌گوید ای هامان برجی بلند بساز تا سری به آسمان‌ کشم و بسا از خدای موسی نشانی یابم. درویش این تناقض را نشانه غباوت و کوته‌فکری فرعون دانسته است[2]، لیکن به نظر می‌رسد برخلاف دیدگاه یاد شده، این فراز جدی بیان نشده و نوعی تخفیف و تحقیر و تمسخر در آن نهفته است و مؤید آن این است که اگر نیت واقعی داشت می‌توانست بگوید از کوه بالا می‌روم تا از خدای موسی خبر گیرم (به ویژه که در داستان حضرت موسی ع بارها سخن از کوه به میان آمده است)؛ چرا که بلندی صرح هرچقدر هم بلند ساخته شود، بسیار کوتاه‌تر از کوه است. گفتنی است تفسیر نمونه به این نقد این‌گونه پاسخ داده است: «آن‌ها كه چنين مى‏انديشند از اين نكته غافل‌اند كه‏اولاً: سرزمين مصر كوهستانى نبود [تا کوه داشته باشد]، و از اين گذشته: ساده‏لوحى توده‏هاى مردم آن زمان را فراموش كرده‏اند كه چگونه ممكن بود آن‌ها را با اين مسائل اغفال كرد و فريب داد؟»[3] لیکن ضعف این پاسخ‌ها بی‌نیاز از توضیح است!

تفسیر مختار

به نظر می‌رسد آیه برخلاف تفسیر موجود، به ساخت نوعی "تلسکوپ" اشاره دارد. برای رسیدن به چنین تفسیر تازه‌ای لازم است به چند نکته توجه کنیم:

اولاً: تصریح به نوع و جنس سازه از اهمیت زیادی برخوردار نیست که در آیه که پایه اصلی آن ایجاز است، به آن اشاره شود و بدتر این که برای اجتناب از لفظ «آجر» راه دور و دراز نحوه ساختن آن انتخاب شود.

ثانیاً: دستور عمل برای ساخت آجر یا نادرست است یا ناقص! زیرا برای ساختن آجر، آن را درون کوره قرار می‌دهند که همه اطراف آن حرارت شدید وجود دارد و برای ساخت روی گل آتش روشن نمی‌کنند! این قرینه روشنی بر اراده تفسیر دیگری برای این فراز است.

ثالثاً‌: برای چنین سازه‌ای بهتر می‌بود اگر از سنگ استفاده می‌شد که هم فراوان است و هم محکم! سنگ را حتی بدون ملاط (مخلوطی از آهک و خاک رس یا ماسه) هم می‌توان به نحوی چید که بسیار محکم باشد به ویژه که ما نمونه آن را از دوران ما قبل تاریخ در هرم‌های موجود در مصر می‌بینیم.

رابعاً: در شرایطی که حضرت موسی ع معجزات مهمی ارائه کرده و به جدّ طرف مقابل را به چالش کشیده، جای شوخی و تمسخر و مانند این‌ها نیست و این‌ مقدار فرعون با هوش هست که با وجود کوه، طلب برج و مناره و مانند آن را نداشته باشد، به ویژه که ساخت آن زمان زیادی می‌طلبد.

خامساً: در آیه 44 سوره نمل می‌خوانیم: «قيلَ لَهَا ادْخُلِي الصَّرْحَ فَلَمَّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَ كَشَفَتْ عَنْ ساقَيْها» و در ادامه می‌فرماید: «قالَ إِنَّهُ صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَواريرَ». لغویان «صرح» را به معنای شفاف و روشن معنا کرده‌اند:‌ « الصاد و الراء و الحاء أصلٌ منقاس، يدلُّ على ظهور الشَّى‏ء و بُروزه. »[4] گویا به کاخ و عرصه و حیاط آن نیز به جهت بروز و ظهور صرح گفته‌اند. به نظر می‌رسد مراد بلوری بسیار شفاف و بزرگ بوده که بلقیس آن را «آب» پنداشته است.

با توجه به نکات فوق به نظر می‌رسد (و الله العالم)‌ فرعون دستور داده هامان برای او عدسی و تلسکوپ بسیار بزرگی بسازد که بتواند از درون آن به آسمان‌ها نظاره کرده و خدای موسی را جستجو کند. این نشان می‌دهد دانش ساخت تلسکوپ در آن دوران وجود داشته است.

(تفسیر زیبایی‌شناختی قرآن کریم، جواهری، در حال تألیف)


[1] . اعراب القرآن الكريم و بيانه، درویش، ج‏7، ص: 332

[2] . ر.ک:‌ همان.

[3] . تفسير نمونه، ج‏16، ص: 87.

[4] . معجم مقاييس اللغة، ج‏3، ص: 347

560) آیا مانتو  از حجاب کامل کفایت می‌کند؟

آیا مانتو از حجاب کامل کفایت می‌کند؟

مصیبت ترجمه «يُدْنينَ عَلَيْهِنَّ مِنْ جَلاَبِيبِهِن‏»

یکی از مصیبت‌های ترجمه قرآن، ترجمه این فراز مشهور است: «يُدْنينَ عَلَيْهِنَّ مِنْ جَلاَبِيبِهِن‏» (احزاب، 59)

ترجمه این عبارت چند مشکل دارد:

1. ترجمه یدنین علیهن؛ زیرا یدنین با علی به کار نمی‌رود.

2. ترجمه «من» در «من جلابیبهن».

3. خود جلابیبهن.

ابتدا چند ترجمه مشهور :

- چادرهايشان را بر خود فرو پوشند [تا بدن و آرايش و زيورهايشان در برابر ديد نامحرمان قرار نگيرد.]

نقد: در آیه سخن از پوشیدن نیست بلکه سخن از «یدنین» است؛ «من» ترجمه نشده؛ جلابیب به معنای صرفا چادر نیست و همه مخاطبان قرآن ایرانی نیستند؛ «علیهن» نیز صرفا تحت اللفظی ترجمه شده است.

- جلبابها [روسرى‏هاى بلند] خود را بر خويش فروافكنند،

نقد: ترجمه «یدنین علیهن» به فروافکنند، کامل نیست؛ ترجمه جلباب به روسری‌های بلند سلیقه‌ای است. «من» ترجمه نشده؛ «علیهن» نیز صرفا تحت اللفظی ترجمه شده است.

- بخشى از مقنعه‏هاى خويش را به خود نزديك كنند تا گردن و سينه آنان آشكار نشود.

مشکینی: روسرى‏ها و چادرهاى خود را بر خويش بيفكنند (كه گردن و سينه و بازوان و ساق‏ها پوشيده شود)

- از پوشش‏هاى بلند (چادر مانند) شان به خودشان نزديك كنند

- پوششهاى خود را بر خود فروتر گيرند.

- چادرها (جلابيب: چادرها...) يشان را بر خويش نيك بپوشند (ادناء: نزديك كردن و فرو گذاشتن...)

ترجمه پیشنهادی

1. در «یدنین علیهن» تضمین وجود دارد؛ زیرا ادناء با علی به کار نمی‌رود؛ بنابراین به موجب قاعده مهم و بلاغی تضمین پای فعلی از جنس «وضع» در میان است که پشت «یدنین» پنهان شده و «علی» که پیوست آن است، پیداست! البته به موجب همین تضمین «الی» که پیوست «یدنین» هست، نیز ناگزیر پنهان و به تعبیری حذف شده است. (این بنده حقیر فقیر الی الله تعبیر «حذف» را نمی‌پسندم؛ زیرا در ترجمه و تفسیر دیده می‌شود و البته باید هم دیده شود!)

2. به موجب بلاغت تضمین، تأکید روی «ادناء» است نه «وضع».

3. حال که عبارت از پشت ابر درآمد و تبدیل شد به «یدنین الیهن و یضعن علیهن» یعنی جلباب - هرچه هست- باید به گونه‌ای پوشیده شود که به انسان نزدیک شود ولی نچسبد و همچنین به گونه‌ای بچسبد که بتوان گفت نزدیک شده و نچسبیده! (جمع این دو با غلبه ادناء یعنی چیزی که به بدن نزدیک شود و آن را فراگیرد ولی به بدن نچسبد). این‌ چنین چیزی تنها در چادر و عبای عربی و مانند آن‌ها رخ می‌دهد.

4. «من» در «من جلابیبهن» برای تبعیض است؛ یعنی «یدنین علیهن» را بر بخشی از این جلباب اجرا کنند نه همه آن (چنان‌که پایین چادر و عبا و مانند این‌ها را نمی‌توان مانند بالای چادر و عبا به بدن نزدیک کرد؛ در حقیقت ناخودآگاه این «من» تبعیضیه خود اتفاق می‌افتد.)

5. جلباب: معانی متعددی برای آن گفته شده: «پوششی بزرگتر از خمار و کوچک‌تر از رداء که زن با آن سر و سینه‌اش را می‌پوشاند؛ لباسی گشاد که از ملحفه (چیزی شبیه چادر که با وسعتش همه بدن را می‌پوشاند) کوچک‌تر است؛ همانند ملحفه. (ابن منظور، لسان العرب، ماده «جلب»؛ زبیدی، 1306ق، ج‏1، ص374) شیخ طوسی در معنای جلباب آورده است: «جلابیب جمع جلباب، به گفته ابن عباس و مجاهد، پوشش زن و همان مقنعه است که سر و پیشانی زن را وقتی می‌خواهد پی حاجتی از خانه بیرون رود، می‌پوشاند، بر خلاف کنیزان که بدون سر برهنه خارج می‌شوند، و به قول حسن، جلابیب چادر و ملافه‌مانندی است که زن بر خود می‌گیرد و جلو صورت نزدیک می‌کند». (طوسی، 1409ق، ج8، ص 361) علامه طباطبائی نیز آورده است:‌ «جلباب لباسی است که زن همه بدن خود را با آن می‌پوشاند و یا پوششی است که زن سر و صورتش را با آن می‌پوشاند». (طباطبائی، الميزان في تفسير القرآن، 1417ق، ج‏16، ص 340) سدّی و بیضاوی نیز پوشاندن صورت را به نحوی در معنا آورده‌اند:‌ « عن السدّي: أن تغطّي إحدى عينيها و جبهتها و الشقّ الآخر إلّا العين؛ البيضاوي: مِنْ جَلَابِيبِهِنَّ: يغطّين وجوههنّ و أبدانهنّ بملاحفهنّ إذا برزن لحاجة.» (مصطفوی، 1368ش، ج‏2، ص 95)

بعید نیست معنای اصل «جلب» که راندن از سویی به سوی دیگر است (ابن فارس: جلب: أصلان، أحدهما الإتيان بالشي‏ء من موضع الى موضع، و الآخر شي‏ء يغشيّ شيئا.) در «جلباب» که حامل نوعی مبالغه (در شدت پوشانیدن بدن) نیز هست (ر.ک: مصطفوی، 1368ش، ج‏2، ص: 95- 96) نهفته باشد؛ زیرا زن پوشش را دور خود می‌پیچد و از سویی به سوی دیگر می‌گرداند و خود را کاملاً در آن پنهان می‌کند.

حال می‌خواهیم ترجمه‌ای ارائه کنیم که این مورد را بفهماند؛ اینجاست که آن مصیبتی که در عنوان عرض شد، رخ می‌دهد!

559) قدرت سیاق

در این پست می‌خواهم به نکته جالب و درس‌آموزی اشاره کنم. به آیات ذیل توجه کنید:

إِذْ قالَتِ امْرَأَتُ عِمْرانَ رَبِّ إِنِّي نَذَرْتُ لَكَ ما فِي بَطْنِي مُحَرَّراً فَتَقَبَّلْ مِنِّي إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ (35) فَلَمَّا وَضَعَتْها قالَتْ رَبِّ إِنِّي وَضَعْتُها أُنْثى‏ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما وَضَعَتْ وَ لَيْسَ الذَّكَرُ كَالْأُنْثى‏ وَ إِنِّي سَمَّيْتُها مَرْيَمَ وَ إِنِّي أُعِيذُها بِكَ وَ ذُرِّيَّتَها مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجِيمِ (36)

ترجمه: [ياد كنيد] هنگامى كه همسر عمران گفت: پروردگارا! براى تو نذر كردم كه آنچه را در شكم خود دارم [براى خدمت خانه تو از ولايت و سرپرستى من‏] آزاد باشد، بنابراين از من بپذير؛ يقيناً تو شنوا و دانايى. (35)

زمانى كه او را زاييد، گفت: پروردگارا! من او را دختر زاييدم! و خدا به آنچه او زاييد داناتر بود؛ و آن پسر [كه زاييدن او را آرزو داشت، در كرامت، عظمت، ارزش و شخصيت‏] مانند اين دختر نيست؛ [پس در مقام نام گذاريش گفت:] البته من نامش را «مريم» نهادم، و او و فرزندانش را از خطرات مهلك و وسوسه‏ هاى بنيان برانداز شيطان رانده شده به پناه تو مى‏ آورم. (36)

در این آیات فراز «لَيْسَ الذَّكَرُ كَالْأُنْثى» اگر جدای از سیاق و متن در نظر گرفته شود؛ به این معنی است که پسر مانند دختر نیست، لیکن اگر در سیاق دیده شود به این معنی است که آن پسری که مادر مریم نذر خدمت کرده بود، مانند این دختر که زاییده نیست و برکات این دختر از آن پسری که فکر می‌کرد خواهد زایید، بیشتر است.

از این مثال می‌توان دریافت که خروج از سیاق نیازمند یک قرینه قوی است؛ قرینه‌ای که بتواند در معارضه با سیاق بر آن تفوّق یابد و چیره شود.

558) ترجمه المیزان

ترجمه المیزان چاپ جامعه مدرسین در مجموع ارزشمند و جزو ترجمه‌های موفق و نشان‌دهنده تلاش فراوان مترجم است، لیکن به موجب ترجمه و انسانی بودن کار، خالی از خطا نیست که جهت تنبه مخاطبان به نمونه‌ای که اخیراً دیده‌ام، اشاره می‌کنم. یادآور می‌شوم تذکر این نمونه به معنای نادیده گرفتن زحمات طاقت‌فرسای مترجم مورد تأیید علامه و دشواری ترجمه کتاب سنگینی چون المیزان نیست.
علامه ذیل آیه 18 سوره دخان آورده است:
«و في قوله: «إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ‏» حيث وصف نفسه بالأمانة دفع لاحتمال أن يخونهم في دعوى الرسالة و إنجاء بني إسرائيل من سيطرتهم فيخرج معهم عليهم فيخرجهم من أرضهم كما حكى تعالى عن فرعون إذ قال للملإ حوله: «إِنَّ هذا لَساحِرٌ عَلِيمٌ يُرِيدُ أَنْ يُخْرِجَكُمْ مِنْ أَرْضِكُمْ بِسِحْرِهِ»: الشعراء: 25.» (الميزان في تفسير القرآن، ج‏18، ص: 139)
اما ترجمه مترجم: «و در جمله‏" إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ" كه موسى خود را به امانت توصيف مى‏كند، اين احتمال دفع شده كه: مبادا در رسالتش خيانت كند و مامور نجات بنى اسرائيل از سيطره فرعونيان و بيرون كردن آنان از سرزمين فرعونيان نباشد، و از پيش خود اين ادعاها را كند. هم چنان كه بنا به حكايت قرآن، فرعون اين احتمال را در ذهن قومش تقويت مى‏كرد و به بزرگان قوم خود مى‏گفت:" إِنَّ هذا لَساحِرٌ عَلِيمٌ يُرِيدُ أَنْ يُخْرِجَكُمْ مِنْ أَرْضِكُمْ بِسِحْرِهِ"؛ ... شعراء، آيه 34 و 35..»

ترجمه پیشنهادی: «در جمله " إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ " - که در آن خود را به امانت توصیف می‌کند- ردّ این احتمال است که در رسالت و نجات بنی‌اسرائیل از سلطه آنان خیانت کند [یعنی رسالت و مأموریت در نجات بنی‌اسرائیل را به دروغ ادعا کرده و] با آنان هماهنگ شده علیه فرعونیان شورش نماید و آنان را از سرزمینشان بیرون براند؛ چنان که فرعون [چنین برداشتی داشت] و به اطرافیانش گفت: او ساحری توانمند است که می‌خواهد شما را با سحرش از سرزمینتان بیرون براند [و آن را تصاحب کند].»
تذکر
1. با توجه به توانمندی مترجم و طبیعی بودن درصدی از خطا، هرچند این خطا از شأن ترجمه نمی‌کاهد، لیکن هشداری به همگان است که به هیچ ترجمه‌ای اعتماد کامل نداشته باشیم، به ویژه که گویا این ترجمه کنترل و تحقیق نیز شده است.
2. به گفته مترجم محترم، وی به مرور ترجمه‌های جلدهای نخستین را برای علامه قرائت می‌کرده و تأیید وی را می‌گرفته است؛ از این رو اختلاف‌های ترجمه و اصل در جلدهای نخست (؟) - به ادعای مترجم - به نوعی تأیید مؤلف را به همراه دارد؛ از این رو در مواضع حساس شاید نتوان از ترجمه جلدهای نخست (؟) چشم پوشید.

541) آیه نفر و نقد نگاه اصولیان

اصولیان - تا آن‌جا که بررسی کرده‌ام - این آیه را دلیلی بر حجیت خبر واحد دانسته‌اند، لیکن به نظر می‌رسد قصه دقیقاً‌ به عکس است و اگر قرار باشد از آیه استفاده‌ای بکنیم، رد حجیت خبر واحد است نه تأیید آن (البته حجیت خبر واحد از راه‌های دیگر ثابت است ولی بحث ما فعلاً‌ این آیه است). 

وَمَا کانَ الْمُؤْمِنُونَ لِینفِرُوا کافَّةً ۚ فَلَوْلَا نَفَرَ مِن کلِّ فِرْقَةٍ مِّنْهُمْ طَائِفَةٌ لِّیتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَلِینذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَیهِمْ لَعَلَّهُمْ یحْذَرُونَ ﴿توبه، ۱۲۲﴾

و شایسته نیست مؤمنان همگی کوچ کنند، چرا از هر گروهی از آنان، طایفه‌ای کوچ نمی‌کند (تا طایفه‌ای در مدینه بماند)، که در دین (و معارف و احکام اسلام) آگاهی یابند و به هنگام بازگشت به سوی قوم خود،آن‌ها را بیم دهند؟! شاید (از مخالفت فرمان پروردگار) بترسند، و خودداری کنند.

توضیح این‌که:

آیه می‌فرماید از هر فرقه‌ و گروهی تعدادی بروند و بازگردند تا انذار کنند؛ معنای آیه این است که کوچ یک نفر کافی نیست و مستند به این آیه،‌ اگر یک نفر رفت و بازگشت و انذار داد، انذار او تمام نیست زیرا در «طائفه» بودن مبلغین حکمتی هست که در تبلیغ انفرادی نیست؛ یعنی وقتی چند نفر می‌روند و باز می‌گردند (دقت شود: همه به سوی همان قوم برمی‌گردند)، هریک در حکم ناظر بر گفتار دیگری است و به این ترتیب یکدیگر را از اشتباه و خطا حفظ کرده و بازمی‌دارند؛ بنابراین،‌ به حکم این آیه برای تبلیغ یک نفر کافی نیست بلکه باید گروهی به تبلیغ رفت (سپاه تبلیغ). نتیجه این‌که از آیه نمی‌توان به نفع حجیت خبر واحد چیزی استفاده کرد بلکه از آیه می‌توان به نحوی علیه آن استفاده کرد. (هرچند استفاده عکس نیز خالی از بحث نیست.)

 

539) نگرشی نو به دو "جناح" در قرآن / در باب روایات عرض بر قرآن

یکی از مباحث بسیار مهم «عرضه روایات بر قرآن» است. اما چند سؤال فراروی پژوهشگران است: روایات را بر چه چیز قرآن عرضه کنیم؟ بر محکمات؟ بر ظواهر قرآنی؟ بر نصوص؟  و اساساً آیا می‌توان بدون روایات ظهوری برای آیات قرآن فرض کرد؟ این سؤالات و مانند این‌ها فضای بسیار مهمی را در مباحثه قرآنی و اصولی باز می‌کند. 

در پاسخ به پرسش‌های فوق ابتدا مقدمه‌ای به اختصار بیان می‌شود و سپس نمونه‌ای از مثال‌های مهم قرآنی - فقهی طرح و به صورت بسیار مختصر بررسی می‌گردد.

 مقدمه اول: از لزوم عرضه روایات بر آیات استفاده می‌شود که تحقق ظهور لزوما وابسته به روایات نیست. البته در انعقاد ظهور برخی روایات مفسره نیز دخیل‌اند؛ مثلاً روایتی که «صعید» را معنا می‌کند، در تشکیل ظهور قرآنی دخیل است و ظهور قبل از مراجعه به روایات مفسره یا اصلاً منعقد نمی‌شود و یا حجت نیست، ولی روایاتی که در تشکیل ظهور آیات قرآن دخیل نیستند، اگر به ظهور قرآنی اعتراف کرده،‌ آن را تخصیص زنند و یا مقید کنند، در صورت اعتبار سند، حجت بوده و ظهور قرآنی به آن تخصیص زده می‌شود، لیکن اگر ظهور قرآنی را مخدوش کند و به آن اعتراف نکند، در این صورت جای عرضه روایات بر آیات است که به موجب آن مخدوش بوده و کنار گذاشته می‌شود. 

مقدمه دوم: ظهور بیشتر آیات قرآن بدون نیاز به روایات منعقد می‌شود و روایات مخصص و مقید اندک‌اند؛ اما روایاتی که می‌باید بر قرآن عرضه شوند، بسیارند با تفاصیلی که در باب تعارض ادله اصول فقه مورد بحث قرار می‌گیرد.

مثال

نگرشی نو به دو "جناح" در قرآن
1. إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلا جُناحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِما وَ مَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً فَإِنَّ اللَّهَ شاكِرٌ عَلِيمٌ (بقره، 158)
2. وَ إِذا ضَرَبْتُمْ فِي الْأَرْضِ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلاةِ إِنْ خِفْتُمْ أَنْ يَفْتِنَكُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنَّ الْكافِرِينَ كانُوا لَكُمْ عَدُوًّا مُبِينا (نساء، 101)
«جناح» در لغت به معنای جواز است نه لزوم، لیکن مفسران «فلا جناح» در آیه 158 سوره بقره را به معنای وجوب تفسیر می‌کنند؛ زیرا سعی بین صفا و مروه واجب است نه مستحب و این مسئله مورد اختلاف نیست. دو سؤال این‌جا مطرح می‌شود: 1. چرا خدای متعال از واژه‌ای که بر جواز دلالت دارد استفاده کرد؟ 2. چرا «و من تطوع خیرا» به چه معناست؟
مفسران برای پاسخ به این دو سؤال تلاش‌هایی دارند که در غالب تفاسیر آمده است. اما دو سؤال: 1. ریشه مشکل از کجا بروز کرده است؟ 2. آیا می‌توان آیه را به گونه‌ای تفسیر کرد که این مشکلات را در پی نداشته باشد؟
پاسخ 1: ریشه این مشکلات این است که مفسران «بهما» (دور صفا و مروه) را به معنای «بینهما» (بین صفا و مروه)‌ گرفته و نتیجه می‌گیرند چون سعی بین صفا و مروة قطعاً‌ واجب است، پس «فلا جناح» به معنای جواز نیست بلکه به معنای وجوب است و بنابراین، «من تطوع خیرا» مسئله جداست و باید تفسیری مستقل برای آن ارائه کرد.
پاسخ 2: راه خلاصی از هم این مشکلات این است که «بهما» را به معنای خودش تفسیر کنیم و بی‌جهت به معنای دیگری- که تفاوت معنایی زیادی نیز در پی دارد- حمل نکنیم. « فَلا جُناحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِما » یعنی وقتی بین صفا و مروه سعی می‌کنند، جایز است این دو تپه کوچک را دور بزنند (یا بر آن بالا روند به نحوی که عرفاً جزو طواف قلمداد شود). گویا برای مسلمانان سؤال شده که آیا جایز است در سعی وقتی به صفا یا مروه می‌رسند، آن دو را دور بزنند یا طواف فقط دور خانه خدا جایز است؟ یا چون قبلاً روی صفا و مروه بت‌هایی بوده، جایز نیست دور آن‌ها بچرخند (یا از آن بالا روند به نحوی که جزو طواف شمرده شود)؟
بر اساس این دیدگاه، قرآن می‌فرماید: مشکلی نیست که در هر بار سعی بین صفا و مروه، دور صفا و مروه بچرخید (یا بالا روید به نحو که بیان شد) و ادامه دهید و البته این کار بهتر نیز هست و ثواب دارد « وَ مَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً فَإِنَّ اللَّهَ شاكِرٌ عَلِيمٌ ». براساس این تفسیر، هیچ مشکلی به وجود نمی‌آید و ظاهر آیه کاملاً روشن و منعقد است. اما اگر «بهما» را به معنای «بینهما» فرض کنیم، ناگزیریم مسیری را که مفسران طی کرده‌اند، بپیماییم. گذشته از این که حجتی در تغییر «بهما» به «بینهما» نداریم ؛ آیا خدا خود نمی‌توانست بفرماید «بینهما» و منتظر بود ما بیاییم و عبارتش را خوش‌فهم کرده و به تعبیر دیگر با شریعت موافق کنیم؟! و گذشته از این، ناگزیریم به انقطاع معنایی «و من تطوع ...» از ماقبل رأی بدهیم که نگرشی برخلاف تفسیر زیبایی‌شناختی از آیه است.
حال اگر ظاهر بر اساس «بهما» منعقد شد، دیگر نمی‌توانیم با تمسک به روایات از ظاهر آیه دست برداریم؛ زیرا در عرض روایات بر قرآن، ظاهر آیه بر روایات حاکم است.


این برداشت و این نتیجه، در تفسیر آیه دوم نیز تأثیر دارد؛ اما توضیح مطلب:
ظاهر آیه می‌فرماید: اگر برای جنگ به سفر رفتید، اشکالی ندارد اگر خواستید نمازتان را شکسته (قصر) بخوانید، ولی مفسران این «فلیس علیکم جناح» را که به معنای «اشکالی ندارد» است، به معنای واجب است تفسیر کرده‌اند؛ زیرا ما می‌دانیم که در سفر شرعی نماز قطعاً‌ شکسته می‌شود و در اصل مطلب اختلافی نیست. ضمناً‌ در این تغییر معنا به اراده وجوب از «جناح » در آیه 158 سوره بقره استناد و استشهاد می‌کنند.
اما سؤال این‌جاست: اولاً: چرا خدا فرمود «اشکالی ندارد» و نفرمود «واجب است»؟ مگر خدا نمی‌توانست به صراحت وجوب را اعلام کند؟ ثانیاً: مفهوم آیه به مناسبت قید «إِنْ خِفْتُم‏» این است که اگر ترسی در کار نبود، نماز را جایز نیست بشکنید و قصر کنید. با این وصف، به حکم مفهوم آیه در سفر شرعی که ترسی در آن وجود ندارد، باید نماز را کامل بخوانیم هرچند یک ماه و یک سال در راه باشیم. آیا راهی هست که بتوانیم بی‌دردسر این مشکلات را حل کرده و مسئله را ختم به خیر کنیم؟
در پاسخ می‌گوییم: اگر آیه را درست بفهمیم هیچ مشکلی بروز نمی‌کند و مسئله کاملاً‌ شفاف است و البته هیچ ربطی به سفر عادی شرعی که در آن نماز شکسته می‌شود، ندارد. توضیح این که:
فرض اول: حکم سفر شرعی عادی قبل از نزول این آیه نیامده باشد (که ظاهرا چنین بوده است)، در این فرض آیه می‌فرماید: اگر در سفر ترس داشتید (فارغ از این‌که چقدر راه پیموده‌اید؛ کمتر یا بیشتر از هشت فرسخ) مجاز هستید نمازتان را شکسته بخوانید.
فرض دوم: حکم سفر شرعی (هشت فرسخ = برابر یک روز راه کاروان‌های شتر) بیان شده باشد (هرچند آیه‌ای در باره آن نازل نشده باشد (این فرض خیلی بعید است)): آیه به ملاک شکسته شدن در سفرهای عادی کاری ندارد بلکه فقط به ملاک ترس که موجب شکسته شدن اختیاری نماز است، اشاره می‌کند، خواه به اندازه هشت فرسخ برابر یک روز راه از شهر دور شده باشند یا نه؛ یعنی برای شکسته شدن نماز دو ملاک وجود دارد که هر یک مستقل از دیگری است: نخست، ملاک پیمایش هشت فرسخ برابر یک روز راه در قدیم، و دیگری «ترس». آیه به ملاک دوم وارد شده و به ملاک نخست توجهی ندارد. ملاک نخست موجب شکسته شدن "اجباری" نماز است و ملاک دوم تنها جواز را در اختیار می‌نهد.
بر اساس دو ملاک ترس و پیمایش هشت فرسخ برابر یک روز راه در قدیم، این دو ملاک در کمتر از هشت فرسخ از هم جدا می‌شوند؛ یعنی در سفر عادی بدون ترس کمتر از هشت فرسخ نماز تمام است ولی در همین سفر در صورت وجود ترس، جایز است نماز شکسته شود.
بر اساس مطالب فوق، اگر ما باشیم و دو آیه مورد بحث، ظاهر آن‌ها کاملاً روشن و منعقد است. می‌ماند روایات که - اگر به لزوم عرضه روایات بر آیات قرآن و عدم مخالفت با ظاهر آیات، ایمان داشته باشیم- تکلیف آن‌ها روشن است، وگرنه، می‌باید در خصوص تعامل روایات و ظاهر آیات بحث نظری مستوفایی شکل گیرد.

534) عالم پیش از دنیا در قرآن

در سوره نجم آیه 32 آمده است:

... إِنَّ رَبَّكَ واسِعُ الْمَغْفِرَةِ هُوَ أَعْلَمُ بِكُمْ إِذْ أَنْشَأَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَ إِذْ أَنْتُمْ أَجِنَّةٌ فِي بُطُونِ أُمَّهاتِكُم‏ ...؛ بی‌تردیدآمرزش پروردگارت گسترده و وسيع است. او به شما از هنگامى كه شما را از زمين به وجود آورد و از هنگامى كه در شكم مادرانتان جنين بوديد، داناتر است‏.

در سوره طه نیز آیه 55 آمده است: 

مِنْها خَلَقْناكُمْ وَ فيها نُعيدُكُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُكُمْ تارَةً أُخْرى؛ شما را از زمين آفريديم، و به آن باز مى‏گردانيم، و بار ديگر از آن بيرونتان مى‏آوريم‏.

مفسران خلقت از خاک را به اعتبار خلقت حضرت آدم و حوا علیمها السلام می‌دانند. تفسیر نمونه: «آفرينش انسان از زمين يا به اعتبار خلقت نخستين او از طريق حضرت آدم است كه از خاك آفريده شده، و يا به اعتبار اين است كه تمام مواد تشكيل دهنده وجود انسان از زمين گرفته شده، كه از طريق تغذيه در تركيب‏ بندى نطفه، و سپس در مراحل پرورش جنين مؤثر است، و در هر حال هدف اين است كه خداوند از همان زمان كه ذرات وجود شما در لابلاى خاك هاى زمين بود و از آن روز كه نطفه ناچيزى در رحم مادر در درون پرده‏‌ هاى ظلمانى رحم بوديد از تمام جزئيات وجود شما آگاه بوده است، با اين حال چگونه ممكن است از اعمال شما بيخبر باشد؟!».

اما این تفسیر به نظر صحیح نیست؛ زیرا:

1. دلیلی قانع کننده ارائه نشده است. 

2. با بلاغت نمی‌سازد: استناد خدا به منشأ بعیده و با واسطه آن‌هم واسطه طولانی (در هر دو فرض) غیر بلیغ است.

3. خالی از مسامحه نیست: این‌که مواد اصلی نطفه از زمین بوده و به واسطه خوردن گیاه یا میوجات یا گوشت حیوانات و یا از طریق محصولات لبنی به بدن انسان منتقل شده، چندان موجه نیست، بلکه اگر هیچ واکنش شیمیایی روی آن‌ها صورت نمی‌گرفت و اجزایی هرچند بسیار ریز از زمین در آن قرار داشت، احتمالاً این سخن پذیرفتنی بود، لیکن با توجه به واکنش‌های شیمیایی گوناگون بر مواد غذایی - بر فرض که تمامی ذرات نطفه از مواد کانی و زمین تأمین شده باشد - چندان جالب و پذیرفتنی نیست. درست مثل این است که کسی در باره یک در چوبی بگوید این در از آب و خاک و کود درست شده است!

4. با روایات ناسازگار است

 

- الصّادق (علیه السلام)- عَنِ الْحَارِثِ‌بْنِ‌الْمُغِیرَهًِْ قَالَ سَمِعْتُ أَبَاعَبْدِ‌اللَّهِ (علیه السلام) یَقُولُ إِنَّ النُّطْفَهًَْ إِذَا وَقَعَتْ فِی الرَّحِمِ بَعَثَ اللَّهُ عَزَّ‌وَ‌جَلَّ مَلَکاً فَأَخَذَ مِنَ التُّرْبَهًِْ الَّتِی یُدْفَنُ فِیهَا فَمَاثَهَا فِی النُّطْفَهًِْ فَلَا یَزَالُ قَلْبُهُ یَحِنُّ إِلَیْهَا حَتَّی یُدْفَنَ فِیهَا؛ 

امام صادق ( حارث‌بن‌مغیره گوید: شنیدم امام صادق (فرمود: که چون نطفه در رحم افتد خدای عزّوجلّ فرشته‌ای می‌فرستد تا از آن خاک که در آن دفن می‌شود برگیرد و به آن نطفه می‌آمیزد و پیوسته دلش به آنجا گرایش دارد تا اینکه در آن به خاک دفن شود. (تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۹، ص۲۲۶؛ الکافی، ج۳، ص ۲۰۳ / نورالثقلین)

- الصّادق (علیه السلام)- إِنَّ اللَّهَ تَعَالَی خَلَقَ خَلَّاقِینَ فَإِذَا أَرَادَ أَنْ یَخْلُقَ خَلْقاً أَمَرَهُمْ فَأَخَذُوا مِنَ التُّرْبَهًِْ الَّتِی قَالَ فِی کِتَابِهِ مِنْها خَلَقْناکُمْ وَ فِیها نُعِیدُکُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُکُمْ تارَةً أُخْری فَعَجَنَ النُّطْفَهًَْ بِتِلْکَ التُّرْبَهًِْ الَّتِی یَخْلُقُ مِنْهَا بَعْدَ أَنْ أَسْکَنَهَا الرَّحِمَ أَرْبَعِینَ لَیْلَهًًْ فَإِذَا تَمَّتْ لَهَا أَرْبَعَهًُْ أَشْهُرٍ قَالُوا یَا رَبِّ نَخْلُقُ مَا ذَا فَیَأْمُرُهُمْ بِمَا یُرِیدُ مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثَی أَبْیَضَ أَوْ أَسْوَدَ فَإِذَا خَرَجَتِ الرُّوحُ مِنَ الْبَدَنِ خَرَجَتْ هَذِهِ النُّطْفَهًُْ بِعَیْنِهَا مِنْهُ کَائِناً مَا کَانَ صَغِیراً أَوْ کَبِیراً ذَکَراً أَوْ أُنْثَی فَلِذَلِکَ یُغَسَّلُ الْمَیِّتُ غُسْلَ الْجَنَابَهًْ؛

امام صادق ( خداوند متعال دو [فرشته] خلق‌کننده آفریده است و زمانی‌که اراده‌اش بر خلق مخلوقی قرار گیرد، به آنان فرمان می‌دهد از آن خاکی که خداوند در کتابش فرموده است: مِنْهَا خَلَقْنَاکُمْ وَفِیهَا نُعِیدُکُمْ وَمِنْهَا نُخْرِجُکُمْ تَارَةً أُخْرَی برگیرند و نطفه را با آن خاک که قرار است از آن خلق شوند، بیامیزند. البتّه پس از آنکه نطفه را چهل شب در رحم جای داد. وقتی چهار ماه به پایان می‌رسد، خلق‌کنندگان می‌گویند: «پروردگارا! چه چیزی را خلق کنیم»؟ آنگاه خداوند آنچه را که اراده‌ی او باشد، اعم از نر یا ماده و سیاه یا سفید، فرمان می‌دهد و هرگاه روح از بدن جدا شود (شخص بمیرد)، نطفه، همان‌گونه که نخستین بار بوده، هرطورکه هست از بدن خارج می‌شود و به‌صورت خرد یا کلان، نر یا ماده، بیرون می‌آید و به‌همین‌سبب است که مرده را غسل جنابت می دهند. (تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۹، ص۲۲۴؛ الکافی؛ ج۳، ص۱۶۱/ بحار الأنوار، ج۴۶، ص۳۰۴/ البرهان)

اما پاسخ چیست و چگونه می‌توان آیه را تفسیر کرد؟

به نظر می‌رسد بهتر این است که به ظاهر آیه اعتماد کرده و بپذیریم که از خاک خلق شده‌ایم و به فرموده خدا: «وَ ما أُوتيتُمْ‏ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَليلاً ».

مطابق روایات انسان قبل از ورود به عالم دنیا در عالم یا عوالمی دیگر وجود داشته است (عالم ذرّ و ...) و هنگام خلق شدن در دنیا، از آن عالم به این جسم منتقل می‌شود. اما این که چه چیزی از آن عالم یا عوالم به کالبد دنیایی منتقل می‌شود، آیا مجرد است یا غیر مجرد و چیز ناشناخته دیگر، ما نمی‌دانیم.

دیگر این‌که ما نمی‌دانیم چه زمانی از عالم ذرّ‌ یا عالم قبل از دنیا - هر کجا و هرچه که هست - به این کالبد و جسم دنیایی منتقل می‌شویم؛ آیا همزمان با انتقال نطفه است؟ آیا در چهار ماهگی است؟ آیا زمان دیگری است؟ این چیزی است که ما از آن هیچ اطلاعی نداریم ولی یک نکته بعید نیست و آن این‌که خمیرمایه نطفه همه انسان‌ها همزمان با حضرت آدم ع از خاک خلق شده باشند و با او و خلقاً بعد خلق منتقل شده باشد؛ یعنی به اراده الهی ذراتی که مربوط به یک فرد و فرزندان او است در هر طبقه‌ای جدا و در یک مسیر مشخص قرار گیرد و به این ترتیب خمیرمایه همه انسان‌ها همزمان با حضرت آدم ع از خاک خلق شده باشند، لیکن تا زمان به دنیا آمدن از پشتی به پشت دیگر منتقل شده باشند. (منظور از خمیرمایه، ذرات بنیادی هر فرد است که می‌تواند بسیار کوچک باشد؛ آن گونه که میلیون‌ها یا حتی میلیاردها ذره در اتمی گرد آورده شود!)

حال که سخن به اینجا رسید به این نکته هم اشاره کنم که اخیراً در برنامه «زندگی پس از زندگی» (فصل سوم، 7 اردیبهشت 1401) تجربه یک خانم (الهام موحدی) رونمایی شد که در آن، سال‌ها قبل از به دنیا آمدن از رحم مادر، از عالمی دیگر با همراهی افرادی که شرح آن در تجربه بیان شده، از طریق تونل نوری با عبور از فضای بسیار وسیع به این کره خاکی وارد شده بوده است. این تجربه‌ها هرچند حجت نیست (با این که قرائن صحت آن را همراهی می‌کند) لیکن می‌تواند ظرف اندیشه را گسترش دهد تا زود و بدون آگاهی قضاوت نکند. 

 

 

 

 

 

 

533) نقش سوره‌های توحید و مسد در تبلیغ اسلام

در بین سوره‌های قرآن دو سوره تأثیر شگفتی در ابتدای رسالت و تبلیغ اسلام برجای گذاشتند. نخست سوره توحید و دیگری سوره مسد.

توضیح بسیار مختصر:

اما سوره توحید: نوعی هماوردی و تحدی در باره خدایان بود؛ خدا خود را معرفی کرد:‌ من احد و صمدم و نه زاده شده و نه می‌زایم و نه کسی در شأن و در تراز من است. اینک مشرکان و منکران می‌بایست خدایان خود را معرفی می‌کردند. طبیعی است آن‌ها نه می‌توانستند در قالبی بسان سوره توحید خدایان خود را معرفی کنند و نه می‌توانستند خدایان عاجز و ناتوان خود را در برابر اوصاف خدای محمد ص عرضه نمایند. این شکستی روشن و برهانی قاطع بود که مشرکان را در برابر قدرت تبلیغ پیامبر اکرم ص در اذهان مردم زمین‌گیر کرد.

اما سوره مسد در حکم تحدی قرآن و پیامبر اکرم ص در همان روز نخست اعلان عمومی رسالت بود که قریش را از رهگذر بزرگ آن‌ها به شدت به چالش کشید. ابولهب بزرگ قریش که ثروتمند و جایگاه والایی نزد آنان داشت، در نخستین تجمع پیامبر اکرم ص به ایشان جسارت کرد و در پی آن سوره مسد او و همسر شاعره‌اش را هجو کرد. هجوی که آنان را چون دیوانگان از خانه بیرون کشید. ام جمیل سنگ به دست در کوچه‌های مکه دنبال پیامبر ص می‌گشت تا او را با سنگ بزند و فریاد می‌زد محمد ص مرا هجو کرده است. البته اشعاری توهین آمیز سرود ولی عرب می‌فهمید که جواب هجو باید در خور هجو باشد وگرنه ارزش عرضه ندارد و خود هجوی دیگر علیه خود آنان است. آری، هجو در عرب بی‌پاسخ نمی‌ماند ولی این هجو بی‌پاسخ ماند! سوره مسد نماد خواری و ذلت بود که به مدت تقریبا ده سال بر گردن ابولهب بلکه مشرکان قریش آویزان بود ولی آن‌ها نتوانستند آن را با معارضه پاسخ دهند و بعد از مرگ ابولهب نیز هرگز نتوانستند آن را از گردن خود بازکنند. ابولهب به راحتی می‌توانست همه شاعران مکه و غیر آن را در زمان اوج ضعف پیامبر ص به خدمت بگیرد تا هجوی بسازند در مقابل هجو پیامبر ص ولی عاجز ماند و او و هم‌کیشانش برای دفاع به شمشیر و دادن جان و مال پناه بردند. این خواری و ذلت با فرود آمدن پی در پی آیات تحدی در سال‌های بعد روز به روز وسیع‌تر و عمیق‌تر می‌شد؛ زیرا مطالبه معارضه را از آنان به ویژه در برابر مسد و توحید چند چندان کرد. عجز ابولهب در برابر این تحدی غیر رسمی ولی بسیار شدید دور از چشم مردم نبود. آمدن آیات تحدی زبان آنان را باز می‌کرد که خب!‌ چرا برابر این سوره پنج‌آیه‌ای سوره‌ای نمی‌سازید تا هم کار محمد ص و اسلامش را یکسرده کنید و هم خواری و مذلت هجو او را از چهره بزدایید؟ تأثیری و تحدی سوره مسد برای قریش از آیات تحدی سخت‌تر و گران‌تر بود که با آیات تحدی تقویت شد. آیات تحدی عالمیان را به هماوردی فراخواند ولی سوره مسد قریشیان را بیچاره کرد!

متأسفانه نقش این دو سوره در ترویج اسلام و قرآن در منابع تاریخ اسلام و تفاسیر دیده نشده است و جای آن‌ خالی است.

ضمناً‌ این سوره دلیل دیگری است بر این که معجزه ابزار تبلیغی و دفاعی هر دو بوده است نه صرفا دفاعی، چنان‌که برخی گفته‌اند.

529) ترجمه مزجی سوره اَعراف (در 51 بند یا موضوع)/4

26-27: بیان فضل خدا بر مردم و تحذیر آن‌ها از فتنه شیطان

(آيه 26)- اخطار به همه فرزندان آدم

در ادامه بحث پیشین و برای بهره‌برداری از آن می‌فرماید: «اى فرزندان آدم! ما لباسى برای شما فرو فرستاديم، كه زشتي‌هاى بدنتان را می‌پوشاند» (يا بَنِي آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنا عَلَيْكُمْ لِباساً يُوارِي سَوْآتِكُمْ) و افزون بر آن «مايه زينت شماست» (وَ رِيشاً). تذکر به نزول لباس مؤیّدی است بر آنچه در بالا گفتیم که لباس بهشتی که از حضرت آدم و همسرش حوّا به سبب تخلف فرو ریخت و یا برطرف شد و کنار رفت، لباس ناشناخته و ویژه‌ای بوده‌ است که پس از آن، آدم و حوا خود را پشت برگ‌ها پنهان کردند‌ و یا مطابق گفته بیشتر مفسران، از برگ‌ها برای پنهان کردن شرمگاه‌ بهره گرفتند.

توجه: اگر از بین رفتن لباس بهشتی را کنایه از تغییر ماهیت در جسم آدم و حوا بگیریم، آن‌گاه فراز «ِيَنزِعُ عَنهُمَا لِبَاسَهُم» در آیه 27 نوعی استعاره خواهد بود.

لغت:‌ " ريش" در اصل واژه عربى، به معنى پرهاى پرندگان است و از آنجا كه پرهاى پرندگان لباسى طبيعى در اندام آنها است، به هر گونه لباس، نيز گفته مى‏شود، ولى چون پرهاى پرندگان غالبا به رنگهاى مختلف و زيبا است، يك نوع مفهوم زينت در معنى كلمه" ريش" افتاده است، علاوه بر اين به پارچه‏هايى كه روى زين اسب و يا جهاز شتر مى‏اندازند" ريش" گفته مى‏شود. بعضى از مفسران و اهل لغت نيز آن را به معنى وسيعترى اطلاق كرده‏اند و آن هر گونه اثاث و وسائل مورد نياز انسان است، اما مناسبتر در آيه فوق همان لباسهاى زينتى و جالب است. (تفسیر نمونه)

این فایده لباس ظاهری، اما لباس باطنی: «و لباس خوشتن‌داری و تقوا [که مانع انحراف و گناه می‌شود] بهتر است» (وَ لِباسُ التَّقْوى‏ ذلِكَ خَيْرٌ).

و در پايان آيه مى‏افزاید: «اين [لباس (ظاهری یا تقوا یا هر دو)] از آيات و نشانه‏هاى خداست‏ تا بندگان متذكر نعمت‌هاى پروردگار شوند.» (ذلِكَ مِنْ آياتِ اللَّهِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ).

(آيه 27)- عبرتی برای همیشه!

«اى فرزندان آدم! شيطان شما را نفريبد، آن چنانكه پدر و مادر شما را از بهشت بيرون راند و لباس [ویژه و ناشناخته] آنان را از اندامشان بيرون كرد، تا آنچه را خوشآیندشان نبود، نشانشان دهد» (يا بَنِي آدَمَ لا يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطانُ كَما أَخْرَجَ أَبَوَيْكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ يَنْزِعُ عَنْهُما لِباسَهُما لِيُرِيَهُما سَوْآتِهِما).

در خصوص شیطان باید کاملاً هشیار باشید؛ زیرا: «او و دار و دسته‏اش شما را از آنجا كه شما آنان را نمى‏بينيد، مى‏بينند»: (إِنَّهُ يَراكُمْ هُوَ وَ قَبِيلُهُ مِنْ حَيْثُ لا تَرَوْنَهُمْ).

البته آن‌ها بر مؤمنان تسلط ندارند، بلکه «ما شياطين را اوليای [سرپرست و مسلط بر] افراد بى‏ايمان قرار داديم» (إِنَّا جَعَلْنَا الشَّياطِينَ أَوْلِياءَ لِلَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ) پس اگر انسان با ایمان باشد، ندیدن شیاطین به او ضرری نمی‌رساند.

528) ترجمه مزجی سوره اَعراف (در 51 بند یا موضوع)/3

19-25: آدم در بهشت و خروج از آن بسبب افتادن در دام ابلیس

(آيه 19)- وسوسه‏ هاى شيطان

در ادامه به فصل ديگرى از سرگذشت آدم ع اشاره کرده، می‌فرماید: «و اى آدم! تو و همسرت در بهشت سكونت اختيار كنيد [حضرت آدم و حوّا در بدو خلقت در بهشت نبودند ولی بعد به سوى بهشت راهنمايى شدند] »: (وَ يا آدَمُ اسْكُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُكَ الْجَنَّةَ).

نخستین تکلیف: «و از هر جا [و هر نوع ميوه‏اى‏] كه خواستيد بخوريد، اما به اين درخت نزديك نشويد كه از ستمگران خواهيد بود» (فَكُلا مِنْ حَيْثُ شِئْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونا مِنَ الظَّالِمِينَ).

(آيه 20)- سپس شيطان كه بر اثر سجده نكردن از درگاه خدا رانده شده بود و تصميم قاطع داشت تا آنجا كه مى‏تواند از آدم و فرزندانش انتقام بگيرد «آن‌ها را وسوسه کرد تا آنچه خوش نداشتند آشکار شود، آشکار کند. [مفسران آن را به شرمگاه ترجمه کرده‌اند ولی ممکن است – با توجه به همنشینی با وسوس[1] - برخی صفات زشت مانند طمع باشد]» (فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّيْطانُ لِيُبْدِيَ لَهُما ما وُورِيَ عَنْهُما مِنْ سَوْآتِهِما).

لغت: «موارات» پوشاندن در پس پرده است. و «سوآت» جمع «سوأة» و به معناى عضوى است كه آدمى از برهنه كردن و اظهار آن شرم مى‏دارد. (المیزان) همچنین می‌تواند به معنای چیزی باشد که انسان از ظاهر شدنش خوش ندارد. (معنای کاربردی)

لذا نخست به آدم و همسرش گفت: «پروردگارتان شما را از اين درخت نهى نكرده مگر از اين جهت كه [اگر از آن بخوريد يا] فرشته خواهيد شد يا از جاودانان در عمر خواهید بود» (وَ قالَ ما نَهاكُما رَبُّكُما عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ إِلَّا أَنْ تَكُونا مَلَكَيْنِ أَوْ تَكُونا مِنَ الْخالِدِينَ).

(آيه 21)- شیطان در ادامه و برای محکم‌کاری «سوگند خورد كه البته من خيرخواه شما هستم»! (وَ قاسَمَهُما إِنِّي لَكُما لَمِنَ النَّاصِحِينَ).

(آيه 22)- آدم كه هنوز تجربه كافى در زندگى نداشت، و گرفتار دامهاى شيطان و خدعه و دروغ و نيرنگ نشده بود، تسليم فريب شيطان شد، و به اين ترتيب شيطان «آن‌ها را با فريب [از مقامشان] فرود آورد» (فَدَلَّاهُما بِغُرُورٍ).

لغت: " دلى" از ماده" تدليه" به معنى فرستادن دلو در چاه است كه آن را به ريسمانى بسته و تدريجا در چاه پائين برند، و اين در حقيقت كنايه لطيفى از اين معنى است كه شيطان با طناب مكر و فريب، آن‌ها را از مقام والايشان فرود آورد و به چاهسار مشكلات و دورى از رحمت حق افكند. (تفسیر نمونه)

«همين كه آدم و همسرش از آن درخت ممنوع چشيدند، شرمگاهشان آشكار گشت [و بر اساس تفسیری که کردیم، چیز ناپسندی از هر دو آشکار شد (که با حالت ابهام رها شده). ظاهر برخی روایات – فارغ از بررسی سندی - تفسیر به شرمگاه‌ را تأیید می‌کند.]» (فَلَمَّا ذاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما).

از اين آيه به خوبى استفاده مى‏شود كه آن‌ها قبل از ارتكاب اين خلاف، برهنه نبودند بلكه پوششى داشتند كه در قرآن، نامى از چگونگى اين پوشش برده نشده است، اما هر چه بوده است، نشانه اى براى شخصيت آدم و حوا و احترام آن‌ها محسوب مى‏شده كه با نافرمانى از اندامشان فرو ريخته است. (تفسیر نمونه)

قرآن سپس مى‏فرماید: هنگامى كه آدم و حوّا چنين ديدند «بلافاصله از برگ‌هاى درختان بهشتى براى پوشيدن اندام خود، استفاده كردند [این ترجمه بر اساس پذیرش برخی روایات است ولی اگر کسی روایات را به لحاظ اشکال سندی یا محتوایی نپذیرد، علی القاعده باید این فراز از آیه را به پوشاندن همه بدن تفسیر کند؛ یعنی آن دو که مثلاً درونشان ظاهر شده بود، از شدت خجالت خود را پشت یا زیر برگ‌های درختان پنهان کردند که با آن وضع دیده نشوند.]» (وَ طَفِقا يَخْصِفانِ عَلَيْهِما مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ)

«و [در اين موقع] پروردگارشان ندا داد كه مگر شما را از آن درخت نهى نكردم و نگفتم كه شيطان دشمنی آشكار و سرسخت برای شماست؟!» (وَ ناداهُما رَبُّهُما أَ لَمْ أَنْهَكُما عَنْ تِلْكُمَا الشَّجَرَةِ وَ أَقُلْ لَكُما إِنَّ الشَّيْطانَ لَكُما عَدُوٌّ مُبِينٌ؟!)

ترجمه مزجی قرآن با رسم الخط عثمان طه، ص 153

(آيه 23)- بازگشت آدم به سوى خدا

سر انجام هنگامى كه آدم و حوّا، به نقشه شيطانى ابليس آگاه شدند و نتيجه كار خلاف خود را ديدند، به فكر جبران گذشته افتادند و نخستين گام را اعتراف به ظلم و ستم بر خويشتن، در پيشگاه خدا قرار دادند و «گفتند: پروردگار! ما بر خود ستم كرديم» (قالا رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا)

«و اگر ما را نيامرزى و به ما رحم نکنی قطعاً از زيانكاران خواهيم بود.» (وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِينَ).

(آيه 24)- گرچه توبه خالصانه آدم و همسرش در پيشگاه خدا پذيرفته شد ولى به هر حال اثر وضعى آن عمل دامانشان را گرفت و دستور خارج شدن از بهشت از سوى خداوند صادر شد: «فرمود: فرود آييد در حالى كه بعضی از شما [بنی‌آدم] با بعضی دیگر دشمن خواهيد بود» (قالَ اهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ).

«و تا مدت معينى برای شما در زمین استقرار و برخورداری خواهد بود [و بعد به عالم برزخ و قیامت خواهید رفت].» (وَ لَكُمْ فِي الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إِلى‏ حِينٍ).

(آيه 25)- و نیز «فرمود: در زمين زندگى مى‏كنيد و در آن مى‏ميريد، و از همان [براى حساب در روز رستاخيز] برانگيخته خواهيد شد.» (قالَ‏ فِيها تَحْيَوْنَ وَ فِيها تَمُوتُونَ وَ مِنْها تُخْرَجُونَ).

 


[1] . این را می‌توان نمونه‌ای از تأثیر بلاغی در تفسیر نامید. چه بر اساس روایات و چه تفسیری که ارائه شد، می‌بایست رابطه منطقی بین وسوسه کردن و ظاهر شدن سوآت در نظر گرفت؛ زیرا اگر صرف لباس معمولی در نظر گرفته شود و نه لباس ویژه ناشناخته بهشتی، رابطه آن با فریب خوردن آشکار نیست و ایجاد سؤال می‌کند. مطابق روایات لباس بهشتی که ویژه انسان‌هایی بوده که هیچ نوع مخالفتی با اوامر ارشادی و مولوی پروردگار نمی‌کنند،‌ از بدن آن‌ها زایل شده و آن‌ها تمام بدن خود را پوشانده‌اند. اگر بگوییم صرفاً شرمگاه آشکار شده یعنی تأثیر خوردن آن میوه بوده،‌ آن‌گاه انبوهی از سؤالات بی‌پاسخ پیرامون داستان رژه خواهند رفت. شاید ساده‌ترین تفسیر بی‌حاشیه همان باشد که گفتیم ولی اشکالش این است که هیچ مفسیری تا کنون با این نگاه آیه را ندیدیه و یا حقیر ندیده‌ام که کسی این گونه بگوید و اشکال دیگرش این است که با برخی روایات همخوان نیست هرچند با برخی دیگر همراه است، مانند روایتی که درخت را درخت حسد تفسیر کرده‌اند. ضمناً‌ نباید از اختلافات بین روایات نیز غفلت کرد و در هر صورت،‌ همه این تفاسیر صرفا احتمالی است و آنچه الفاظ آیات در اختیار ما قرار می‌دهد، با صرف نظر از روایات، به تفسیر مختار نزدیک‌تر است.

525)  جنگ روایات و مظلومیت امیر المؤمنین علی ع

در باره امیرالمؤمنین علی ع دو روایت وجود دارد که برخی مداح‌ها و وعاظ محترم بدون توجه به محتوا و مسائل پیرامونی آن‌ها، به نقل آن‌ها مبادرت می‌کنند. این دو روایت را به صورت بسیار مختصر نقل و بررسی می‌کنیم.

روایت اول

علامه مجلسی در بحار الانوار از مناقب آل ابی‌طالب از امام صادق ع نقل کرده که چون حضرت علی ع با مادرش از خانه کعبه پس از ولادت بیرون آمدند، وقتی در آغوش پیامبر اکرم ص قرار گرفت،‌ چشم به جمال آن حضرت باز کرد و آیات ابتدایی سوره مؤمنون (1- 10) را قرائت کرد. این روایت در امالی شیخ طوسی نیز آمده است.

چند سؤال: از ضعف سند این روایت که بگذریم، سؤال مهم این است که حضرت علی ع ده سال قبل از بعثت به اضافه چند سال تا نزول این آیات، چگونه از این آیات خبر داشته است؟ چگونه ممکن است آیاتی که هنوز بر پیامبر اکرم ص نازل نشده، بر زبان حضرت علی ع جاری شود؟

گاه برخی گویندگان که به این اشکال واقف می‌شوند،‌ مسئله را این گونه حل می‌کنند که پیامبر اکرم ص از ابتدای کودکی و نوجوانی نبوت داشته و در 40 سالگی به رسالت مبعوث شده است و کل قرآن پیش‌تر بر او نازل شده و او از آیات قرآن خبر داشته است.

نقد و نظر

این توجیه به قدری ضعیف و عجیب و پراشکال است که انسان نمی‌داند وارد نقد بشود یا خیر؟ همین مقدار عرض کنم که ظاهراً‌ چنین قولی بین دانشمندان شیعه و سنی سابقه نداشته است! دانشمندان سنی و برخی از دانشمندان شیعی در نزول دفعی قرآن هم سخن دارند (مانند آیت الله معرفت در التمهید فی علوم القرآن) چه رسد به این‌که نزول دفعی بیش از ده سال قبل از رسالت بوده باشد و بعیدتر از این، حضرت علی ع قبل از تولد از قرآن آگاه باشد!

از این‌‌ها بگذریم، تعارض این روایت را با آیات و روایات دیگر چه کنیم؟ مطابق روایات،‌ نزول دفعی قرآن در آسمان چهارم بوده و نه در زمین و معلوم نیست پیامبر اکرم ص به تفصیل از محتویات آن باخبر بوده باشد، چنان‌که آیات زیادی از قرآن بر آن دلالت دارد. (مانند پرسش از حضرت در باره اصحاب کهف و تأخیر وحی و بسیاری دیگر) روایات زیادی نیز با این روایت در تعارض است و یکی از مسلمات این است که اگر روایتی با آیه یا روایت معتبر دیگری که در اعتبار از آن بالاتر باشد، معارض بود، از اعتبار ساقط می‌شود و قابل استناد نیست، حال وضع این روایت با تعارض با آیات و روایات بسیار دیگر چگونه است؟

وقتی مردم چنین روایاتی را می‌شنوند،‌ آیا از خود نمی‌پرسند: نکند مابقی فضائل نیز چنین است؟! و از این رو شیعه و فضائل متهم می‌شود.

روایت دوم

در روایت دوم آمده وقتی حضرت ابراهیم ع از خدا درخواست «لسان صدق» کرد (وَ اجْعَلْ لي‏ لِسانَ صِدْقٍ فِي الْآخِرين‏ (شعرا، 84)) خدا در سوره مریم آیه 50 درخواست او را اجابت کرد و فرمود: «وَ وَهَبْنا لَهُمْ مِنْ رَحْمَتِنا وَ جَعَلْنا لَهُمْ لِسانَ صِدْقٍ عَلِيًّا». طبق گفته عموم مفسران «علیاً» به معنای عالی و برجسته است؛ یعنی «وبراى آنان [در ميان مردم‏] نامى نيك و ستايشى والامرتبه قرار داديم‏» لیکن طبق این روایت منظور از «علیاً» نام حضرت علی ع است!

نقد و نظر

«لسان صدق» یعنی نام نیک و ذکر خیر. حضرت ابراهیم ع از خدا خواست برای او «لسان صدق» در آیندگان قرار دهد. حال چند سؤال:

بر فرض که روایت را بپذریم، حضرت علی ع چگونه لسان صدق حضرت ابراهیم ع است؟ چرا خود پیامبر اکرم ص لسان صدق حضرت ابراهیم ع نباشد؟ خدا در آیه قبل فرمود: «فَلَمَّا اعْتَزَلَهُمْ وَ ما يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ كُلاًّ جَعَلْنا نَبِيًّا (49)» در این آیه از حضرت اسماعیل که جد اعلای حضرت پیامبر اکرم و خود حضرت علی ع است،‌ نامی برده نشده و در آیه بعد فرموده:‌ ما برای ابراهیم و اسحاق و یعقوب که همه را نبی قرار دادیم، «لسان صدق علیا» قرار دادیم:‌ « وَ وَهَبْنا لَهُمْ مِنْ رَحْمَتِنا وَ جَعَلْنا لَهُمْ لِسانَ صِدْقٍ عَلِيًّا (50)».

سؤال این است که اگر این روایت صحیح باشد و منظور از «علیا» نام حضرت علی ع باشد، آیا شایسته نبود حداقل نام حضرت اسماعیل نیز در آیه قبل ذکر می‌شد؟! آیا این خلاف بلاغت معمول نیست چه رسد به بلاغت فرابشری قرآن؟!

ممکن است گفته شود:‌ بله، ظاهر آیه با روایت همخوانی ندارد و آن را همراهی نمی‌کند ولی روایت اشاره به تأویل آیه دارد. در پاسخ می‌گوییم: اگر قرار باشد هر روایت خلاف ظاهر آیه را به بهانه تأویل بپذریم، پس با روایات عرض بر قرآن چه کنیم؟ اگر ظاهر را از کار بیندازیم، چگونه به آیات قرآن احتجاج کنیم؟ این که مصداق کور کردم چشم برای اصلاح ابرو است!!

خلاصه این که ضعف سند و دلالت و از طرف دیگر ناهمخوانی با ظاهر آیه، مانع پذیرش روایت است. از این بالاتر،  حتی اگر سند روایت طلایی هم بود، با توجه به کثرت روایات عرض بر قرآن، و عدم وجود قرینه صحت ما نمی‌توانستیم آن را بپذیریم و حجت قرار دهیم و نهایتاً‌ آن را کنار می‌گذاشتیم تا بعد از ظهور امام زمان عج تکلیف آن‌ها روشن شود و خلاصه این که اگر پذیرش این روایت مخالف دستور اهل بیت ع (مطابق روایات عرض بر قرآن) نباشد- که همه چیز علیه آن است - موجب تمسخر شیعه از سوی بدخواهان است.

گزینش این گونه روایات که بر فرض پذیرش، پر از حرف و حدیث است، موهم خالی بودن دست ما از روایات قوی است و این ظلمی بس بزرگ است هم در حق حضرت علی ع و هم در حق کسانی که زحمت کشیدند و با تحمل سختی‌های فراوان انبوهی از روایات ارزشمند و موافق قرآن و تاریخ و مجموعه احادیث را برای ما ضبط و نقل کردند که حتی شمار قابل توجهی از آن‌ها در حد تواتر و استفاضه است.

524) ترجمه مزجی سوره اَعراف (در 51 بند یا موضوع)/1

ترجمه مزجی، ص 151

تذکر:‌ جهت سرعت کار، پیش‌نویس این ترجمه از متن تفسیر نمونه انتخاب شده و سپس تغییر و ویرایش روی آن صورت گرفته است.

سوره اَعراف (در 51 بند یا موضوع)

محتواى سوره: در آغاز اشاره كوتاه و گويايى به مسأله «مبدء و معاد» كرده؛ سپس براى احياى شخصيت انسان، داستان آفرينش آدم را با اهميت فراوان شرح مى‏دهد. بعد پيمان‌هايى را كه خدا از فرزندان آدم در مسير هدايت و صلاح گرفته يك يك برمى‏شمرد.سپس براى نشان دادن شكست و ناكامى اقوامى كه از مسير توحيد و عدالت و پرهيزكارى منحرف مى‏شوند، و هم براى نشان دادن پيروزى مؤمنان راستين، سرگذشت بسيارى از اقوام پيشين و انبياى گذشته مانند «نوح» و «لوط» و «شعيب» را بيان كرده، و با سرگذشت مشروح بنى اسرائيل و مبارزه «موسى» با فرعون اين بخش را پايان مى‏دهد.در آخر سوره بار ديگر به مسئله مبدء و معاد باز مى‏گردد و انجام و آغاز را بدين وسيله تكميل مى‏كند.

 

1-9: پیروی از قرآن و عاقبت کفر و تکذیب پیامبران در دنیا و آخرت

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم به نام خداوند بخشنده مهربان

(آيه 1)- حروف مقطّعه و رمزی بین خدا و پیامبر اکرمˆ: (المص). [قرائت: الف لام میم صاد]

(آيه 2)- در اين آيه به پیامبر دلداری داده، مى‏فرمايد: «اين كتابى است كه بر تو نازل شده است، پس نبايد از ناحيه [تبليغِ‏] آن هيچ‌گونه نگرانى و ناراحتى در سینه‌ات باشد» (كِتابٌ أُنْزِلَ إِلَيْكَ - فَلا يَكُنْ فِي صَدْرِكَ حَرَجٌ مِنْهُ - )،

لغت: " حرج" در لغت به معنى گرفتگى، تنگى و هر گونه ناراحتى است، و در اصل به معنى مركز اجتماع درختان درهم پيچيده است، سپس توسعه يافته و به هر نوع گرفتگى و ضيق اطلاق شده است. تفسیر نمونه.

[این کتاب نازل شد] تا به وسيله آن مردم را بيم دهى، و براى مؤمنان [مايه‏] تذكّر و پند باشد: (لِتُنْذِرَ بِهِ وَ ذِكْرى‏ لِلْمُؤْمِنِينَ).

توجیه بلاغی جمله معترضه

«شايد قرار گرفتن اين جمله (جمله لتنذر) بعد از جمله" فَلا يَكُنْ فِي صَدْرِكَ حَرَجٌ‏" به خاطر آن است كه نخست بايد پيغمبر را در راه دعوت آماده ساخت و بعد، هدف را كه انذار است به او پيشنهاد نمود» (تفسیر نمونه) البته تعلق لتنذر به فلایکن نیز قابل تأمل است؛ یعنی عدم حرج لازمه انذار است و ضمنا این معترضه تمام کننده "کتاب انزل الیک" نیز هست.

(آيه 3)- سپس روى سخن را به عموم مردم كرده، مى‏‌فرماید: «از آنچه از طرف پروردگارتان بر شما نازل شده است، پيروى كنيد»: (اتَّبِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ). و به اين ترتيب، سخن از پيامبرˆ و مأموريت و رسالت او شروع مى‏شود و به وظيفه مردم منتهى مى‏گردد.

و براى تأكيد اضافه مى‏كند: «از فرمان غير خداوند پيروى نكنيد و از انتخاب‏ ولىّ و سرپرستى جز او خوددارى نماييد»: (وَ لا تَتَّبِعُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ).

اما چون آنها كه به تمام معنى در برابر حق تسليم‌اند و از تذكرات، پند می‌گیرند، كم‌اند، در پايان آيه مى‏گويد: «ولى بسيار اندك و كم پند مى‏گيريد»: (قَلِيلًا ما تَذَكَّرُونَ).

(آيه 4)- اقوامى كه نابود شدند!

اين آيه و آيه بعد در واقع «فهرستى» است اجمالى از سرگذشت اقوام متعددى همچون قوم نوح و فرعون و عاد و ثمود و لوط كه بعدا در ادامه سوره خواهد آمد. قرآن در اينجا به آن‌هايى كه از تعليمات پیامبران سرپيچى مى‏كنند و به جاى اصلاح خويش و ديگران بذر فساد مى‏پاشند، شديدا اخطار مى‏كند كه نگاهى به زندگانى اقوام پيشين بيفكنيد و ببينيد «چقدر از شهرها و آبادي‌ها را [به سبب گناهانشان‏] هلاک كرديم»: (وَ كَمْ مِنْ قَرْيَةٍ أَهْلَكْناها).

سپس با افزودن فرازی با فای تفسیریه، چگونگى هلاكت آن‌ها را توضیح می‌دهد: «و عذاب ما در حالى كه شب يا نيم روز در استراحت و آرامش بودند، به آنان رسيد»: (فَجاءَها بَأْسُنا بَياتاً أَوْ هُمْ قائِلُونَ).

لغت:‌ " قائلون" اسم فاعل از ماده" قيلولة" به معنى خواب نيمروز و يا به معنى استراحت در نيمروز است، و در اصل به معنى راحتى است، و لذا" پس گرفتن" جنسى كه فروخته شده" اقاله" ناميده مى‏شود، زيرا طرف را از نگرانى راحت مى‏كند. و" بيات" به معنى شبانه و شب هنگام است. (تفسیر نمونه)

(آيه 5)- «آنها هنگامى كه شلاق بلا و عذاب ما بر سرشان فرود می‌آید (از مركب غرور و نخوت پياده شده) سخنی جز این ندارند که ما ستمکار بوديم» [و اعتراف مى‏كردند كه ظلم و ستم‌هايشان دامانشان را گرفته است، اما اعتراف دیرهنگام چه سود؟!]: (فَما كانَ دَعْواهُمْ إِذْ جاءَهُمْ بَأْسُنا إِلَّا أَنْ قالُوا إِنَّا كُنَّا ظالِمِينَ).

(آيه 6)- از همه بازخواست و بر همگان حقیقت آشکار خواهد شد!

در آيه قبل سخن از مجازات دنيوى ستمكاران در ميان بود، در اين آيه و سه آيه بعد از مجازات اخروى آن‌ها بحث مى‏كند و به اين ترتيب پيوندى روشن دارند. نخست به عنوان يك قانون عمومى مى‏فرمايد: «[روز قيامت‏] از كسانى كه پيامبران به سويشان فرستاده شده [درباره پذيرفتن و نپذيرفتن رسالت پيامبران‏] به طور يقين بازخواست خواهيم كرد:» (فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذِينَ أُرْسِلَ إِلَيْهِمْ)

«و از پيامبران نیز [درباره تبليغ دين‏] خواهیم پرسید» كه رسالت خويش را چگونه انجام دادند: (وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِينَ).

(آيه 7)- در اين آيه براى اين كه كسى تصور نكند كه سؤال از امت‌ها و پيامبرانشان دليل بر اين است كه چيزى از علم خدا مخفى مى‏ماند، با صراحت و تأكيد آميخته با قسم مى‏‌فرماید: «بى‏ترديد براى آنان [در آن روز، اعمال و باورهایشان را] از روى دانشى [دقيق و فراگير] بيان خواهيم كرد؛ [زيرا] ما هرگز از آنها غايب نبوديم» همه جا با آنها و بر اعمالشان ناظر بودیم:‏ (فَلَنَقُصَّنَّ عَلَيْهِمْ بِعِلْمٍ وَ ما كُنَّا غائِبِينَ).

(آيه 8)- در اين آيه براى تكميل بحث رستاخيز، اشاره به مسأله «سنجش اعمال» مى‏كند كه نظير آن در سوره‏هاى ديگر قرآن از جمله در سوره مؤمنون آيه 102 و 103 و سوره قارعه آيه 6 و 8 آمده است.

نخست مى‏‌فرماید: «مسأله سنجش اعمال در آن روز حق است»: (وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذِنِ الْحَقُّ). [قرائت: تکیه صدا روی الوزن است نه الحقّ. اگر تکیه روی الحق باشد، معنی این می‌شود: ملاک و وزنه‌ای که با آن اعمال را در آن روز وزن می‌کنند و می‌سنجند «حق» است].

در پايان آيه مى‏ فرمايد: «كسانى كه اعمال وزن شده آنان سنگين است، رستگارند»: (فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازِينُهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ).

(آيه 9)- «و كسانى كه اعمال وزن شده آنان سبك و بی‌ارزش است،  به سبب اين كه به آيات ما ستم مى‏ ورزيدند، به خود زيان زده [و سرمايه وجودشان راتباه كرده‏]اند»: (وَ مَنْ خَفَّتْ مَوازِينُهُ فَأُولئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ بِما كانُوا بِآياتِنا يَظْلِمُونَ).

تعبير «ظلم به آيات» اشاره به اين است كه اين گونه اشخاص نه تنها به خود ستم مى‏كنند، بلكه به برنامه‏هاى هدايت الهى نيز ستم كرده ‏اند؛ زيرا اين برنامه‏ ها مى ‏بايست وسيله هدايت و نجات گردد و اگر به آن بى‏اعتنايى شد و اين اثر از آنها به دست نيامد، به آن ها ستم شده است.

520)  گفت و شنود در باره نجاست سگ

اخیراً کلیپی به طور وسیع در باره طهارت سگ در فضای مجازی پخش شده، نگارنده استدلال‌های مطرح شده در این کلیپ را همراه با پاسخ در متن ذیل تنظیم کرده‌ام:

گفت: میگن سگ پاکه.

گفتم: پاک! حاشا و کلاً!

گفت: آخه در قرآن نجاستش نیامده.

گفتم:‌ خب، نجاست منی و ادرار و مدفوع و خیلی چیزهای دیگه مثل تعداد رکعات نمازها و ... نیامده!

گفت: پس چرا نجاست خون و خوک آمده؟

گفتم: اولاً: قرآن فرموده: «قُلْ لا أَجِدُ في‏ ما أُوحِيَ إِلَيَّ مُحَرَّماً عَلى‏ طاعِمٍ يَطْعَمُهُ إِلاَّ أَنْ يَكُونَ مَيْتَةً أَوْ دَماً مَسْفُوحاً أَوْ لَحْمَ خِنزيرٍ فَإِنَّهُ رِجْسٌ» «رجس» پلیدی است برخلاف «نجس». قرآن فرموده: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَس‏ فَلا يَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرامَ بَعْدَ عامِهِمْ هذا...»؛ یعنی: اى كسانى كه ايمان آورده ‏ايد! مشركان ناپاك‌اند؛ پس نبايد بعد از امسال، نزديك مسجد الحرام شوند! ؛ روشنه منظور تمیزی و کثیفی نیست بلکه مراد پاکی و نجس بودنه وگرنه خیلی از مشرکان به ظاهر کثیف نیستند.این‌ها دو عنوان‌اند هرچند در بسیاری از مصادیق یکسان باشند؛ برخی پلیدی‌ها نجس‌اند و برخی نجس نیستند. 

ثانیاً:‌ قبلاً‌ هم گفتم، نجاست منی و ادرار و مدفوع هم نیامده و همه مسلمانان شیعه و سنی به نجاست ادرار و مدفوع باور دارند و این‌ها جزو ضروری‌های دین اسلامه و کسی انکار کنه از جرگه مسلمانان خارجه. قرآن بیان خیلی چیزها را بر عهده پیامبر اکرم ص قرار داده و فرموده:‌ «ما آتاكُمُ‏ الرَّسُولُ‏ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا» و «وَ ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ إِلاَّ لِتُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي اخْتَلَفُوا فيه‏...» و «وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِم‏».

گفت: قرآن فرموده: « فَكُلُوا مِمَّا أَمْسَكْنَ عَلَيْكُمْ ؛ بنابراين از آنچه آنان [سگ‌های شکاری] براى شما [گرفته ‏اند و] نگاه داشته‏ اند بخوريد ».

گفتم:‌ مطلب را قیچی شده و نصفه و نیمه شنیدی!‌ اگر همه آیه را بخوانی مطلب چیز دیگه است. همه آیه اینه:

«يَسْئَلُونَكَ ما ذا أُحِلَّ لَهُمْ قُلْ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّباتُ وَ ما عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوارِحِ مُكَلِّبينَ تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمَّا عَلَّمَكُمُ اللَّهُ فَكُلُوا مِمَّا أَمْسَكْنَ عَلَيْكُمْ وَ اذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَيْهِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَريعُ الْحِساب‏؛ از تو مى‏پرسند: چه چيزى بر آنان حلال شده؟ بگو: همه پاكيزه‏ها و شكارى كه حيوانات شكارى كه به آنها شكار كردن را تعليم داده‏ايد، در حالى كه از احكام تزكيه‏اى كه خدا به شما آموخته به آنها مى‏آموزيد، بر شما حلال شده است؛ بنابراين از آنچه آنان براى شما [گرفته‏اند و] نگاه داشته‏اند بخوريد، و نام خدا را [هنگام فرستادن حيوان شكارى‏] بر آن بخوانيد، و از خدا پروا كنيد؛ زيرا خدا حسابرسى سريع است‏».

یعنی بحث حلال و حرام است و می‌فرماید اگر سگ شکار را به دندان گرفت و فرصت نکردی ذبح شرعی کنی، وقتی می‌خواهی سگ را بفرستی بسم الله بگو و بفرست، شکار حلال میشه و نیاز به ذبح اسلامی نداره. این مطلب چه ربطی به پاکی و نجسی خون‌های ریخته شده روی بدن حیوان و نجاست محل گازگرفتن داره؟! آیه می‌فرماید حیوان حلاله و میته نیست ولی وظیفه طهارت ظاهری و آب کشیدن جای دندان و آلودگی از خون لازمه.

گفت: اصحاب کهف سگ داشتند؟

گفتم: اولاً: کی گفته سگ قاطی زندگی‌شون بوده؟ سگ دنبالشون رفته و بعد هم در غار با فاصله قرار گرفته؛ ثانیاً: از کجا معلوم احکام آن‌ها مثل ما بوده باشه؟

گفت: اگر در قرآن طهارت و نجاست سگ نیامده پس به چه دلیل سگ نجسه؟

گفتم: روایات زیادی در باره نجاست سگ در ابواب مختلف فقه آمده؛ برای مثال در جلد  سوم کتاب وسائل الشیعه، ص 414 به بعد بخشی از این روایات تحت عنوان «بَابُ نَجَاسَةِ الْكَلْبِ وَ لَوْ سَلُوقِيّاً‌»‌ آمده است. کثرت روایات به حدی است که به گفته بسیاری از علما نیازی به بررسی سندی ندارند، هرچند اسناد خیلی از آن‌ها خوب و برخی خیلی خوب است. البته افزون بر روایات، همه علمای شیعه و همه شیعیان از صدر اسلام تا کنون انواع سگ را نجس می‌دانسته‌ و مطابق آن عمل می‌کردند؛ برای نمونه یک روایت صریح و صحیح السند را ذکر می‌کنم:

مُعَاوِيَةَ بْنِ شُرَيْحٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فِي حَدِيثٍ أَنَّهُ سُئِلَ عَنْ سُؤْرِ الْكَلْبِ- يُشْرَبُ مِنْهُ أَوْ يُتَوَضَّأُ قَالَ لَا- قُلْتُ أَ لَيْسَ سَبُعٌ قَالَ لَا وَ اللَّهِ إِنَّهُ نَجَسٌ- لَا وَ اللَّهِ إِنَّهُ نَجَسٌ.

شخص از امام صادق ع می‌پرسد:‌ اگر سگ از ظرف آبی خورد، آیا می‌شود بقیه آن را خورد یا با آن وضو گرفت؟ حضرت در پاسخ فرمود:‌ خیر، و دو بار قسم یاد کرد که سگ نجس است.

گفت:‌ از بین علما کسی قائل به طهارت سگ نیست؟

گفتم: نجاست سگ اجماعی است و همه علما بر آن اتفاق دارند؛ البته ممکن است عالمی بگوید من اصلاً‌ اجماع را حجت نمی‌دانم چون مدرکی است ولی اصل نجاست سگ مستند به روایات اتفاقی بین همه علما و شیعیان از صدر اسلام تا کنون است و اختلافی وجود ندارد؛ به عبارت دیگر، غالب علما نجاست سگ را از بیش از یک راه (روایات، اجماع علما، سیره شیعیان در طول تاریخ) اثبات می‌کنند و برخی از یک راه یعنی فقط از راه روایات.

گفت:‌ حالا از این‌ها بگذریم، واقعاً‌ چرا خدا یک همچو حیون باوفایی را نجس قرار داده؟

به شوخی گفتم: بله؟! برای این‌که ببینه فضولش کیه! فرض کن هیچ عیبی نداشته باشه و هیچ حکمتی هم نداشته باشه جز این‌که ببینه کدام یک از بنی بشر حرف شنوه وکدام حرف شنو نیست و چموشی میکنه.

بعد گفتم: البته برخی دانشمندان میگن حکمتش تقویت روابط خانواده است، برخی دیگه در باره میکروب هایی که توسط جنس سگ به انسان منتقل میشه صحبت می‌کنن و الآن هم به خاطر همین بسیاری از غربی‌ها و مسیحی‌ها سگ نگه نمی‌دارن. ممکنه هم همه این‌ها باشه یا اصلاً چیز دیگه باشه!‌ خدا خودش بهتر می‌دونه ولی یک چیز مسلمه، هیچ حکمی بی مصلحت و حکمت نیست و ما وظیفه داریم بدون توجه به حکمت احکام و به دلیل این‌که خدا خواسته اطاعت کنیم. 

507) قرینه دیگر بر بطلان روایات ترتیب نزول سوره‌های قرآن (22)

در پست شماره 504 در بررسی ترتیب نزول دو سوره قصص و طه که بر اساس روایات ترتیب نزول سوره طه قبل از سوره قصص نازل شده، مبتنی بر بررسی قرینه بیانی نشان دادیم که ترتیب بر عکس است؛ یعنی نخست سوره قصص نازل شده آن‌گاه سوره طه. در این پست به قرینه دیگری از این دو سوره و نیز سوره نمل - که اتفاقاً بر اساس روایات ترتیب نزول سور قرآن، نزول آن نیز قبل از سوره قصص است - دست یافتیم که نشان می دهد نتیجه حاصل از بررسی پیشین صحیح بوده و برخلاف روایات ترتیب نزول، سوره قصص قبل از طه و نمل نازل شده است. نوشته ذیل بخشی از تفسیر زیبایی‌شناختی قصه حضرت موسی ع است که در حال نگارش آن هستم. 

«...گام نخست در بررسی زیبایی‌شناختی و بلاغی این آیات مشابه، تعیین ترتیب نزول آن‌هاست. پیش‌تر متکی بر قرائن تشخیص این بود که آیات مورد بحث در سوره قصص نخست نازل شده و سپس آیات سوره طه نازل گردیده است. در این فرازها نیز شاهدی وجود دارد که نشان می‌دهد سوره یاد شده (قصص) پیش از دو سوره دیگر نازل شده است؛ اما بررسی تقدم و تأخر سوره‌های طه و نمل مورد نیاز این پژوهش نیست.   در آیه 29 سوره قصص آمده است: «فَلَمَّا قَضى‏ مُوسَى الْأَجَلَ وَ سارَ بِأَهْلِهِ»؛ این فراز که در حکم پیوندی برای پلان‌های داستان می‌باشد، در دو سوره دیگر تکرار نشده است. در این سوره برای مخاطب سؤالی که مخل به بلاغت باشد، پیش نمی‌آید ولی اگر بر فرض ابتدا سوره طه نازل می‌شد، مخاطب از همه جا بی‌خبر از خود می‌پرسد: ‌حضرت موسی ع کجا آتش دیده و چرا به اهلش گفته صبر کنید که شاید شعله‌ای بیاورم یا راهنمایی بگیرم؟ مگر او کجا بوده و چه اتفاقی افتاده؟ آتش را کجا دیده و به کجا رفته که مقدس بوده است؟ این سؤالات و امثال این‌ها ذهن مخاطب را درگیر کرده و به شدت به بلاغت بیان آسیب می‌رساند، ولی وقتی پیش‌تر سوره قصص را مطالعه کرده و از جریان سفر آگاه شده باشد، برای او سؤالی پیش نمی‌آید و به راحتی با داستان ارتباط برقرار می‌کند. همین آسیب در مورد سوره نمل نیز برقرار است؛ یعنی مخاطب از خود سؤال می‌کند که چرا موسی ع به خانواده‌اش وعده آوردن خبر یا آتش را داد؟ مگر چه اتفاقی افتاده بوده و یا او کجا بوده؟ ولی وقتی پیش‌تر از جریان آگاه بوده باشد، این سؤالات پیش نمی‌آید؛ بنابراین می‌توان با کمک این قرینه زمان نزول را اجمالاً تشخیص داد؛ یعنی نخست سوره قصص و پس از آن دو سوره دیگر (طه و نمل) نازل شده است و خوشبختانه قرینه پیشین در گفتار گذشته نیز مؤید این نتیجه است. در ترتیب نزول نقل شده از ابن عباس که در باره بطلان سندی و محتوایی آن سخن طولانی است، زمان نزول سوره قصص بعد از طه و نمل گزارش شده است!!»

قصص:‌

فَلَمَّا قَضى‏ مُوسَى الْأَجَلَ وَ سارَ بِأَهْلِهِ آنَسَ مِنْ جانِبِ الطُّورِ ناراً قالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّي آنَسْتُ ناراً لَعَلِّي آتِيكُمْ مِنْها بِخَبَرٍ أَوْ جَذْوَةٍ مِنَ النَّارِ لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ (29) فَلَمَّا أَتاها نُودِيَ مِنْ شاطِئِ الْوادِ الْأَيْمَنِ فِي الْبُقْعَةِ الْمُبارَكَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ أَنْ يا مُوسى‏ إِنِّي أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِينَ (30)

طه:

وَ هَلْ أَتاكَ حَدِيثُ مُوسى‏ (9) إِذْ رَأى‏ ناراً فَقالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّي آنَسْتُ ناراً لَعَلِّي آتِيكُمْ مِنْها بِقَبَسٍ أَوْ أَجِدُ عَلَى النَّارِ هُدىً (10) فَلَمَّا أَتاها نُودِيَ يا مُوسى‏ (11) إِنِّي أَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً (12)

نمل:

إِذْ قالَ مُوسى‏ لِأَهْلِهِ إِنِّي آنَسْتُ ناراً سَآتِيكُمْ مِنْها بِخَبَرٍ أَوْ آتِيكُمْ بِشِهابٍ قَبَسٍ لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ (7) فَلَمَّا جاءَها نُودِيَ أَنْ بُورِكَ مَنْ فِي النَّارِ وَ مَنْ حَوْلَها وَ سُبْحانَ اللَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ (8) يا مُوسى‏ إِنَّهُ أَنَا اللَّهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (9)

پست‌های مرتبط با این پست را دنبال کنید:

http://javahery.blogfa.com/category/12/%d8%aa%d8%a3%d9%85%d9%84%db%8c-%d8%af%d8%b1-%d8%b1%d9%88%d8%b4-%d8%aa%d9%81%d8%b3%db%8c%d8%b1-%d8%a8%d9%87-%d8%aa%d8%b1%d8%aa%db%8c%d8%a8-%d9%86%d8%b2%d9%88%d9%84-(%d8%aa%d9%81%d8%b3%db%8c%d8%b1-%d8%aa%d9%86%d8%b2%db%8c%d9%84%db%8c-)

503)  سخنی در باره علائم موجود در مصحف عثمان طه و ترجمه‌ها

سؤال 1:

آیا همه ترجمه‌ها با علائم موجود در رسم الخط مصحف عثمان طه هماهنگ است؟

جواب: خیر. دو نمونه ذیل گویای مطلب است.

مثال اول:

1. «قالَ سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِأَخِيكَ وَ نَجْعَلُ لَكُما سُلْطاناً فَلا يَصِلُونَ إِلَيْكُماج بِآياتِنا أَنْتُما وَ مَنِ اتَّبَعَكُمَا الْغالِبُونَ‏» (قصص، 35)

شاهد علامت «ج» قبل از « بِآياتِنا» در مصحف عثمان طه است.

الف) اگر بر این علامت که جواز توقف است، توقف کنیم، معنا چنین می‌شود:

ترجمه الهی قمشه‌ای: خدا به او فرمود كه ما به همدستى برادرت (هارون) بسيار بازويت را قوى مى‏گردانيم و به شما در عالم، قدرت و حكومتى مى‏دهيم كه هرگز دشمنان به شما دست نيابند، با اين آيات و معجزات (كه شما را عطا كرديم) شما و پيروانتان غالب خواهيد بود.

رهنما: (خداى) گفت: قوى خواهيم كرد بازوى ترا به برادرت و براى هر دو شما تسلطى قرار ميدهيم كه نتوانند بشما دو تن، برسند. شما دو تن- و آنانكه پيروى از شما دو تن كنند- بوسيله آيات ما غالب باشيد.

 

ب) حال اگر بعد از «بِآياتِنا» توقف کنیم، معنا چنین است:

انصاریان: [خدا] گفت: به زودى قدرت و نيرويت را به وسيله برادرت افزون كنم، و براى هر دوى شما [در پرتو معجزاتى كه در اختيارتان نهاده‏ام‏] تسلطى قرار مى‏دهم كه آنان به شما دست نيابند، شما و آنان كه از شما پيروى كنند، پيروزيد.

صفوی: خداوند به موسى گفت: ما به زودى به وسيله برادرت هارون بازويت را محكم و استوار مى‏كنيم و تو را نيرومند و برتر مى‏سازيم و شما دو تن را به وسيله آيات و معجزات خويش بر آنها چيره مى‏سازيم، به گونه‏اى كه هرگز بر شما دست نخواهند يافت. تو و هارون و هركسى كه از شما دو تن پيروى كند، پيروز خواهيد بود.

گرمارودی: فرمود: به زودى بازوى تو را با (فرستادن) برادرت توانمند مى‏گردانيم و به هر دوتان چيرگى‏يى مى‏بخشيم كه با نشانه‏هاى ما دستشان به شما نرسد. پيروز شماييد و هر كس كه از شما پيروى كند.

 

ج) اگر بر « سُلْطاناً » توقف کنیم و « فَلا يَصِلُونَ إِلَيْكُماج بِآياتِنا » را یک واحد بگیریم،‌ ترجمه چنین است:

مکارم: فرمود: «بزودى بازوان تو را بوسيله برادرت محكم (و نيرومند) مى‏كنيم، و براى شما سلطه و برترى قرار مى‏دهيم؛ و به بركت آيات ما، بر شما دست نمى‏يابند؛ شما و پيروانتان پيروزيد!»

*******************************************

مثال دوم:

2. «هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْوِيلِهِ وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللَّهُ قلی وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وَ ما يَذَّكَّرُ إِلاَّ أُولُوا الْأَلْبابِ» (آل عمران،‌ 7)

شاهد علامت « قلی » - به معنای توقف اولی - پیش از « وَ الرَّاسِخُونَ» است.

الف) جایگاه علامت در مصحف عثمان طه پیش از « وَ الرَّاسِخُونَ » است:

صفوی: اوست آن‏كه اين كتاب را بر تو فروفرستاد. بخشى از آن، آياتى است با معانى استوار و روشن كه بخش مرجع اين كتاب است و ساير آيات به آنها تفسير مى‏شود، و بخش ديگر آياتى است كه معناى استوار آنها با معانى نااستوار مشتبه مى‏شود. كسانى كه در دل‏هايشان انحرافى هست، از قرآن آنچه را كه مشتبه است دنبال مى‏كنند تا گمراهى مردم را طلب كنند و تا از اين رهگذر بر خاستگاه احكام و معارف قرآن دست يابند، در حالى‏كه هيچ‏كس جز خدا خاستگاه آنها را نمى‏داند، و امّا كسانى كه در شناخت معارف الهى پايدارند، مى‏گويند: ما به قرآن ايمان آورده‏ايم، زيرا قرآن- چه آيات روشن و استوار آن و چه متشابهاتش- همه از جانب پروردگار ماست. و اين حقيقت را جز صاحبان خرد درنمى‏يابند.

انصاریان: ... و حال آنكه تفسير واقعى و حقيقى آنها را جز خدا نمى‏داند. و استواران در دانش [و چيره‏دستان در بينش‏] مى‏گويند: ما به آن ايمان آورديم، همه [چه محكم، چه متشابه‏] از سوى پروردگار ماست. و [اين حقيقت را] جز صاحبان خرد متذكّر نمى‏شوند.

آیتی: ... در حالى كه تأويل آن را جز خداى نمى‏داند. و آنان كه قدم در دانش استوار كرده‏اند مى‏گويند: ما بدان ايمان آورديم، همه از جانب پروردگار ماست. و جز خردمندان پند نمى‏گيرند.

مشکینی: ... در حالى كه تأويل (و بازگشت معنى حقيقى) آن را جز خدا نمى‏داند؛ و آنان كه رسوخ در دانش دارند مى‏گويند:

ما بدان ايمان آورديم، همه از جانب پروردگار ماست (چه محكم و چه متشابه، و چه معنى را بدانيم و چه ندانيم)؛ و جز صاحبان خرد ناب متذكر نمى‏شوند.

ب) بر این اساس که  علامت بعد از « الْعِلْمِ » قرار گیرد:

مکارم: ... در حالى كه تفسير آنها را، جز خدا و راسخان در علم، نمى‏دانند. (آنها كه به دنبال فهم و دركِ اسرارِ همه آيات قرآن در پرتو علم و دانش الهى) مى‏گويند: «ما به همه آن ايمان آورديم؛ همه از طرف پروردگارِ ماست.» و جز صاحبان عقل، متذكر نمى‏شوند (و اين حقيقت را درك نمى‏كنند).

ارفع: ... در حالى كه تأويل آن را جز خدا و آنها كه در دانش ريشه دارند كسى نداند. مى‏گويند: ما به آنها ايمان آورده‏ايم و همه آنها از پيش پروردگار ماست و جز انديشمندان آگاه نگردند.

 حال کدام یک درست است و کجا باید توقف کنیم؟

 در تفسیر نمونه ذیل این آیه آمده است:

« در اينجا بحث مهمى در ميان مفسران و دانشمندان ديده مى‏شود كه آيا" وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ" آغاز جمله مستقلى است و يا عطف بر" الا اللَّه" مى‏باشد، و به عبارت ديگر آيا معنى آيه اين است كه:" تاويل قرآن را جز خدا و راسخون در علم نمى‏دانند" و يا معنى آن اين است كه" تاويل قرآن را فقط خدا مى‏داند، اما راسخون در علم مى‏گويند گرچه تاويل آيات متشابه را نمى‏دانيم، اما در برابر همه آنها تسليم هستيم و همه از طرف پروردگار ما است".

طرفداران هر يك از اين دو نظر براى اثبات عقيده خود شواهدى آورده‏اند، اما آنچه با قرائن موجود در آيه و روايات مشهور هماهنگ مى‏باشد آن است كه" وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ" عطف بر" اللَّه" است زيرا:

اولا: بسيار بعيد به نظر مى‏رسد كه در قرآن آياتى باشد كه اسرار آن را جز خدا نداند. مگر اين آيات براى تربيت و هدايت مردم نازل نشده است چگونه ممكن است حتى پيامبرى كه قرآن بر او نازل شده از معنى و تاويل آن بى‏خبر باشد؟! اين درست به آن مى‏ماند كه شخصى كتابى بنويسد كه مفهوم بعضى از جمله‏هاى آن را جز خودش هيچكس نداند!

ثانيا: همانطور كه مرحوم" طبرسى" در" مجمع البيان" مى‏گويد: هيچگاه در ميان دانشمندان اسلام و مفسران قرآن ديده نشده است كه از بحث در باره تفسير آيه‏اى خوددارى كنند و بگويند اين آيه از آياتى است كه جز خدا معنى نهايى آن را نمى‏داند، بلكه دائما براى كشف اسرار و معانى قرآن همگى تلاش و كوشش داشته‏اند.

ثالثا: اگر منظور اين باشد كه راسخون در علم در برابر آنچه نمى‏دانند، تسليم هستند مناسب‏تر اين بود كه گفته شود: راسخون در ايمان چنين هستند، زيرا راسخ در علم بودن متناسب با دانستن تاويل قرآن است نه با ندانستن و تسليم بودن.

رابعا روايات فراوانى كه در تفسير آيه نقل شده همگى تاييد مى‏كند كه راسخون در علم، تاويل آيات قرآن را مى‏دانند، بنا بر اين بايد عطف بر كلمه" اللَّه" باشد. تنها چيزى كه در اينجا باقى مى‏ماند اين است كه از جمله‏اى در خطبه" اشباح" از نهج البلاغه استفاده مى‏شود كه راسخون در علم تاويل آيات را نمى‏دانند، و به عجز و ناتوانى خود معترف‏اند:

و اعلم ان الراسخين فى العلم هم الذين اغناهم عن اقتحام السدد المضروبة دون الغيوب الاقرار بجملة ما جهلوا تفسيره من الغيب المحجوب‏

" بدان راسخان در علم، كسانى هستند كه اعتراف به عجز در برابر اسرار غيبى و آنچه از تفسير آن عاجزند، آنان را از كاوش در پيرامون آنها بى نياز ساخته است" (نهج البلاغه، خطبه 91).

ولى علاوه بر اين كه اين جمله با بعضى از روايات كه از خود آن حضرت نقل شده، كه راسخون در علم را بر" اللَّه" معطوف دانسته و آنها را آگاه از تاويل قرآن معرفى نموده (به تفسير نور الثقلين، جلد 1 صفحه 315 مراجعه شود)، سازگار نيست، با دلايل فوق نيز تطبيق نمى‏كند بنا بر اين بايد اين جمله از خطبه اشباح را چنان توجيه و تفسير كرد كه با مدارك ديگرى كه در دست ما است منافات نداشته باشد».

سؤال 2:

آیا این اختلاف‌ها مصداق تحریف است؟

این اختلاف‌ها به برداشت‌های تفسیری مربوط است و اصل آن نیز در دسترس است و اگر کسی آن را جزو تحریف بداند - که کسی چنین نگفته است - جایز نیست جز بر اساس علائم موجود قرائت و تفسیر کند. ضمنا این مقدار اختلاف در وقف و وصل منافی بقای قرائت صحیح پیامبر اکرم ص تا کنون و انطباق حداکثری قرائت موجود بر آن قرائت (که عاصم به روایت حفص مطابق آن قرائت کرده) نیست.

475)  کراهت استفاده از بیت المال/ بلاغت قرآن

خلاصه: بر اساس روایات خدا به حضرت داود ع وحی کرد که تو بنده خوبی هستی الا این‌که از بیت المال ارتزاق می‌کنی . داود نبی چهل روز به درگاه خدا گریه و ناله کرد که خدایا راهی برای نجات من پیش پای من بگذار. (نعم العبد انت الا انك تاكل من بيت المال فبكى داود اربعين صباحا فالان اللَّه له الحديد و كان يعمل كل يوم درعا ... فاستغنى عن بيت المال) خدا در قرآن راه نجات او را این‌گونه گزارش کرده است: «وَ أَلَنَّا لَهُ الْحَدِيد» خدا به آهن دستور داد در دستان حضرت داود نرم شود تا او بتواند از آن زره بسازد و با فروش آن‌ها از بیت المال بی‌نیاز گردد. 

نکته: خدای متعال شغلی را به او آموخت که اولا: تولید است و ثانیا: به درد مردم می‌خورد و جانشان را حفظ می‌کند، و ثالثا: موجب قدرت بخشیدن به نیروهای رزمندگان لشکر حق است. وَعَلَّمْنَاهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَكُمْ لِتُحْصِنَكُمْ مِنْ بَأْسِكُمْ ۖ فَهَلْ أَنْتُمْ شَاكِرُونَ؟

سؤال این است که چرا خدا به آهن دستور داد نرم شود و چرا نفرمود ما به داود قدرت تصرف در آهن را دادیم؟

چندی پیش شخصی در رسانه به این پرسش این گونه پاسخ داد که این تنبیهی بود برای داود! من هرچه در اطراف آیه جستجو و تأمل کردم وجه تنبیه را نیافتم بلکه قرائنی بر عکس در آیات وجود دارد. به نظر می‌رسد وجه آن این باشد که قدرت حضرت داود ع اضافه نشد و چنین نبود که چون می‌تواند در آهن تصرف کند، بتواند مثلاً یک چوب قوی و ضخیم را که هیچ پهلوانی نمی‌تواند از وسط بشکند، با دست بشکند و این خود نمایش اعجاز بود؛ یعنی او و چه بسا دیگران ببینند که قدرت خارق العاده تنها محدود به آهن است و  به اشیای دیگر گسترش ندارد و به بیان دیگر، وجه دستور به آهن این است که غیر عادی بودن نرم شدن آن همواره بروز و ظهور داشته باشد.  البته این به شرطی است که «النا له الحدید» را اعجاز گونه بدانیم، ولی اگر آن را به تعلیم دانش تصرف در آهن و ابزار خاص ذوب و حالت دادن به آن تفسیر کنیم - که البته با ظاهر آیه چندان همراه نیست - این برداشت‌ها پسندیده نیست. 

نکته: گفتنی است جمع بین این دو نیز بعید نیست بلکه چه بسا قرینه بر آن هم وجود داشته باشد؛ یعنی خدا هم آهن را در دستان او نرم کرده و هم دانش آن را به او داده باشد.

 

454)  خمس در آیه 41 سوره انفال و نقد برخی تفاسیر

وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبَىٰ وَالْيَتَامَىٰ وَالْمَسَاكِينِ وَابْنِ السَّبِيلِ إِنْ كُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ وَمَا أَنْزَلْنَا عَلَىٰ عَبْدِنَا يَوْمَ الْفُرْقَانِ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعَانِ ۗ وَاللَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ.

سؤال: 

در آیه فوق «غنمتم» غنیمت جنگی است - چنان‌که شأن نزول‌ها می‌گویند و سیاق بر آن دلالت دارد - یا مطلق درآمد است تا از رهگذر آن مطابق ادعای برخی مفسران شامل خمس بر مازاد مال از مخارج سال شود؟

فارغ از دعوای مفسران، اگر ما باشیم و این آیه، به هیچ وجه نمی‌توان خمس بر درآمد  مازاد از مخارج سال را از آیه استفاده کرد، چه غنیمت جنگی باشد و چه معنای کلی از آن اراده شده باشد؛ بنابراین دعوا بر سر معنای غنمتم مشکلی را حل نمی‌کند. اما چرا نمی‌توان چنین استفاده‌ای کرد؟ 

پاسخ روشن است؛ زیرا رسیدن به خمس بر مال در آیه کافی نیست و باید خمس بر مازاد مال از مخارج سال از آیه استفاده شود تا حکم خمس را شامل گردد؛ به بیان دیگر، بسیاری از درآمدها متعلق خمس نیست؛ یعنی غالب مردم لازم نیست خمس مالشان را بدهند زیرا قبل از سال مصرف می‌شود و اگر مازادی در کار باشد، نسبت به درآمد سال بسیار اندک است؛ بنابراین اگر «غنمتم» معنای کلی داشته باشد (چنان که تفسیر نمونه می‌کوشد آن را اثبات کند) نه تنها آیه مسئله فقهی را شامل نمی‌شود بلکه خود به مشکلی تبدیل می‌شود که باید راه علاجی برای آن یافت!! زیرا همه درآمدها را شامل می‌شود و معنای آن این است که خمس هر درآمدی باید پرداخت شود که در این فرض مبلغ پرداختی بسیار زیادتر از آن چیزی است که در فقه آمده؛ زیرا در آیه قید مازاد بر درآمد سال مطرح نیست. بر اساس این فرض، معنای آیه ظاهر است و وقتی معنا ظاهر باشد، باید روایات را بر آن عرضه کرد و به سخن دیگر، نمی‌توان با روایات معنای ظاهر و نص را تخصیص زد مگر روایات متواتر و قطعی باشد که در این فرض نیز به جهت تخصیص اکثر قبیح است. بنابراین، معنای آیه غنیمت است و خمس غنیمت نیز شرط مازاد ندارد بلکه به نص آیه باید خود غنیمت تخمیس شود.

حال اگر غنیمت در آیه مربوط به جنگ باشد، آیا خمس بر مازاد درآمد سال را نفی می‌کند؟ پاسخ منفی است؛ یعنی خمس غنیمت ربطی به خمس بر مازاد درآمد سال  ندارد و خمس بر مازاد درآمد بر اساس روایات اهل بیت ع بیان شده و احکام خود را دارد و نیامدن آن در قرآن نیز مشکلی ایجاد نمی‌کند زیرا مسائل بسیاری وجود دارد که در قرآن نیامده و بیان آن‌ها بر عهده اهل بیت ع گذاشته شده است.

449)  عرضه روایات بر قرآن و یک مثال

یک مثال جالب برای عرضه روایا ت بر قرآن با آثار متعدد:

وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الْمَحِيضِ ۖ قُلْ هُوَ أَذًى فَاعْتَزِلُوا النِّسَاءَ فِي الْمَحِيضِ ۖ وَلَا تَقْرَبُوهُنَّ حَتَّىٰ يَطْهُرْنَ ۖ فَإِذَا تَطَهَّرْنَ فَأْتُوهُنَّ مِنْ حَيْثُ أَمَرَكُمُ اللَّهُ ۚ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ وَيُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ (بقره، 222)

ترجمه: از تو درباره حيض مى‏پرسند، بگو: حيض، حالت ناملايم و زيان‌بارى است؛ پس در زمان حيض از [آميزش با] زنان كناره‏گيرى كنيد، و با آنان نزديكى ننماييد تا پاك شوند؛ و هنگامى كه خود را طاهر کردند (به غسل یا شستشو؟) از جايى كه خدا به شما فرمان داده با آنان آميزش كنيد. يقيناً خدا كسانى را كه بسيار توبه مى‏كنند، و كسانى را كه خود را پاكيزه مى‏كنند، دوست دارد.

_ بسیاری از مترجمان « يَطْهُرْنَ » و « تَطَهَّرْنَ » را یکسان ترجمه کرده‌اند که بی‌تردید نادرست است.

_ «يَطْهُرْنَ» یعنی پاک شدن از حیض و « تَطَهَّرْنَ » فعل ماضی بر وزن تفعّلن از باب تفعّل بر «مطاوعه » (اثر پذیری ) دلالت دارد؛ یعنی خود را طاهر کردند حال یا با شستشو و یا با غسل که تفسیر آن برعهده اهل بیت ع است.

_ نکته مهم این است که اگر آیه روشن باشد، مطابق روایات عرض بر قرآن خود ملاک ارزیابی روایات خواهد بود ولی اگر ابهامی داشته باشد، ما با کمک روایات ابهام آن را می‌زداییم. حال می‌پرسیم آیا آیه ابهامی دارد؟

_ در تفسیر نمونه آمده است: «بنا بر اين آيه خالى از ابهام نيست، ولى با توجه به اينكه جمله دوم تفسيرى است بر جمله اول و نتيجه آن- لذا با فاء تفريع عطف شده- به نظر مى‏رسد كه تطهرن نيز به معنى پاك شدن از خون است، بنا بر اين با پاك شدن از عادت، آميزش مجاز است، به خصوص اينكه در آغاز آيه هيچ سخنى از وجوب غسل در ميان نبود و اين همان قولى است كه فقهاى بزرگ نيز در فقه به آن فتوا داده‏اند كه بعد از پاك شدن از خون حتى قبل از غسل، آميزش جنسى جايز است، ولى بدون شك، بهتر اين است كه بعد از غسل كردن باشد.» (تفسير نمونه، ج‏2، ص: 140)

_ به نظر می‌رسد برخلاف گفته تفسیر نمونه آیه هیچ ابهامی ندارد و معنای آن کاملاً روشن است. توضیح این که:‌ قرآن دستور می‌دهد تا پاک شدن از حیض از زنان اجتناب کنید و پس از پاکی نیز تا تطهیر همچنان اجتناب کنید. اگر «يَطْهُرْنَ» مطابق قرائت دوم بود (یَطَّهَرنَ)، معنای تطهیر وپاک کردن می‌داد و در این صورت این سؤال و شبهه پیش می‌آمد که قبل از اتمام زمان عادت و بعد از انقطاع خون، در صورت تطهیر اجتناب از زن لازم نیست ولی قرائت موجود این شبهه را برطرف کرده است. لیکن این گفته تفسیر نمونه که « به نظر مى‏رسد كه تطهرن نيز به معنى پاك شدن از خون است » قابل فهم و صحیح نیست؛ چگونه می‌توانیم حکم کنیم که خدای متعال در قرآن با آن همه دقت‌های ادبی و بلاغی دو واژه با دو صیغه متفاوت ولی به یک معنا به کار برده است آن هم کنار هم!ً بنابراین معنای آیه روشن است: الزاماً از زنان تا پایان عادت و نیز تا بعد از تطهیر (به غسل یا شستشو) اجتناب کنید. فای تفریع نیز نشان می‌دهد که تطهیر با غسل پس از پاک شدن از خون حیض است.

اگر تطهیر را غسل بگیریم – چنان که غالب روایات بر آن دلالت دارند – واجب است تا پایان غسل از زنان اجتناب کرد و قبل از غسل جایز نیست و در هر صورت حمل «تطهّرن» بر استحباب بدون تکیه بر روایات خلاف قواعد زبان عربی و خلاف بلاغت و خلاف منطوق آیه است و از این جهت آیه ابهامی ندارد و از این رو باید آیه را ملاک ارزیابی اختلاف روایات گرفت نه آن‌که برخی روایات را قرینه بر تفسیر آیه بگیریم .

روایات باب را می‌توان در وسائل، کتاب الطهاره، ابواب الحیض دید. در این روایات از ابعاد مختلف اختلاف وجود دارد؛ ولی عمده آن‌ها حرمت قبل از غسل و یا کراهت قبل از غسل و یا استحباب بعد از غسل را مطرح کرده‌اند که چون ظاهر آیه کاملاً‌ روش است و ابهامی ندارد، برای حل مشکل می‌باید روایات را بر آیه عرضه کنیم که نتیجه آن حرمت قبل از غسل می‌شود.

فایده بحث

1. قرائات: بررسی فوق نشان داد قرائت غیر از « يَطْهُرْنَ » با بلاغت ناسازگار است.

2. فقه: بررسی فوق نشان داد که جایگاه آیه در استنباط در حکم ملاکی است که نتیجه استنباط را مشخص می‌کند نه برعکس!

3. تأثیر بلاغت در تفسیر: بلاغت در آیه بسان یک قرینه موفق به یاری تفسیر و فهم دقیق متن آمد و توانست قرائت مخالف قرائت موجود را به سهم خود مردود اعلان کند. البته روایات نیز موافق قرائت موجود است.

 

 

446)  از نظر قرآن در برابر احتمال خیانت در تعهدات، وظیفه چیست؟

روزنامه فرهیختگان: 

http://farhikhtegandaily.com/page/195318/

سایت پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی:

http://iict.ac.ir/1399/12/naghzeahd/

و خبرگزاری رسا:

https://www.ghatreh.com/news/nn57693120/%D9%86%D9%82%D8%B6-%D8%B9%D9%87%D8%AF-%D9%BE%DB%8C%D9%85%D8%A7%D9%86-%D8%B4%DA%A9%D9%86-%D9%88%D8%AC%D9%88%D8%A8-%D8%AC%D9%88%D8%A7%D8%B2

از نظر قرآن در برابر احتمال خیانت در تعهدات، وظیفه چیست؟

در سخنان اخیر رهبر معظم انقلاب گویا حضرت ایشان به آیه شریفه «وَ إِمَّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِيانَةً فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلى‏ سَواءٍ إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْخائِنين‏» (انفال، 58) استدلال کرده‌اند: « وقتی آمریکا از برجام خارج شد دستور قرآن این است که تو هم تعهد را رها کن، با این حال باز هم دولت محترم ما تعهدات را رها نکرد».

پس از آن آقای سروش محلاتی در استفاده امر وجوبی از فعل « فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ» تردید وارد کرده که به معنای جواز است نه وجوب و برای دلیل این‌طور نوشته است: «امر (فَانْبِذْ) در اینجا در مقام "دفع توهّم حظر" و برای زائل کردن این پندار است که نقض عهد حتی پس از خیانت طرف مقابل، ممنوع است. و در علم اصول ثابت شده که امر در چنین موقعیتی به معنی وجوب نیست و صرفا جواز و اباحه را می‌فهماند. پس معنی آیه آن است که با نقض عهد از سوی دشمنان، نقض تعهد از طرف مسلمانان "جایز" است، نه اینکه به آنها دستور داده شود که باید تعهد خود را کنار بگذارید! مشابه این ترکیب در قرآن زیاد است مثل امر به صید پس از پایان احرام، که صید را واجب نمی‌کند: «وَ إِذَا حَلَلْتُمْ فَاصْطَادُوا»(مائده/۲) و مثل امر به کسب و تجارت پس از نماز جمعه: «فَإِذَا قُضِيَتِ الصَّلاَةُ فَانْتَشِرُوا فِي الْأَرْضِ وَ ابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللَّهِ»(جمعه/۱۰) و مثل امر در آیه: «فَإِذَا تَطَهَّرْنَ فَأْتُوهُنَّ»(بقره/۲۲۲) و در این موارد، امر و دستور بمعنی الزام و اجبار بر عمل نیست.» وی در ادامه با استناد به برخی اقوال گفته‌اند که خروج از برجام که مصداقی از آیه است به عهده حاکم اسلامی است و خلاصه در قرآن وجوبی نیامده و به فهم خویش زیراب استدلال را زده است.

در پاسخ به ایشان به چند نکته اشاره می‌شود:

1. اگر نقد به خاطر دفاع از برجام است، باید عرض کنم رهبری معظم از باب مماشات و اولویت به آیه استشهاد کرده‌اند؛ زیرا در آیه سخن از وظیفه حکومت اسلامی در برابر احتمال نقض پیمان است نه خود نقض آن‌هم بارها و نه یک بار! درست مانند این که به کسی که والدینش را ضرب و شتم کرده، گفته شود: قرآن می‌فرماید به والدین «اُف» هم نگویید!

2. اگر قرار باشد به آیاتی برای برجام رجوع شود که حق آن را ادا کند، به نظر می‌رسد بهتر است به آیات 12 و 13 سوره توبه استشهاد شود: «و اگر پيمان‏هايشان را پس از تعهدشان شكستند و در دين شما زبان به طعنه و عيب جويى گشودند، در اين صورت با پيشوايان كفر بجنگيد كه آنان را [نسبت به پيمان‏هايشان‏] هيچ تعهدى نيست، باشد كه [از طعنه زدن و پيمان شكنى‏] بازايستند؛ چرا و براى چه نمى‏جنگيد؟ آن هم با گروهى كه پيمان‏هاى خود را شكستند، و عزمشان را بر بيرون كردن پيامبر از وطنش جزم كردند و هم آنان بودند كه نخستين بار با شما جنگيدند، آيا از آنان مى‏ترسيد؟! در صورتى كه اگر مؤمن هستيد، خدا سزاوارتر است كه از او بترسيد».

3. اما نقد شما در مورد آیه 58 سوره انفال نادرست است؛ زیرا مقام "دفع توهّم حظر" یا «امر عقیب حظر» (یعنی اول نهی‌ای بیاید و بعد امری بیاید و آن نهی را رفع کند؛ مثل این که مولا امروز به عبدش که می‌خواهد میهمانی بگیرد، بگوید: میهمانی نگیر، و فردا به او بگوید: میهمانی بگیر؛ این امر بعد از نهی به معنای جواز است) در مورد کسی است که توانایی و خواهش انجام کاری را دارد و مانعی سر راه او است، وقتی مانع برداشته می‌شود، به معنای جواز انجام فعل برای او و مانند او است؛ اما در آیه مورد استدلال قرینه‌ای بر اراده نقض از جانب پیامبر اکرم ص وجود ندارد که رفع مانع به معنای جواز انجام فعل باشد؛ از این رو قیاس آیه مورد استدلال «فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلى‏ سَواءٍ إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْخائِنين‏» (انفال، 58) با آیات یاد شده در سخن مستشکل مع الفارق است.

4. بر فرض که قرینه‌ای یافت شود که پیامبر اکرم ص قصد نقض عهد را داشته و حظر پیشینی و منفصل (مانند:‌ یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ و ...) مانع بوده و امر در اینجا به اختیار پیامبر اکرم ص وا نهاده شده است، باز فهم از آیه جز وجوب نیست. توضیح بیشتر این‌که:

4-1. طبق متفاهم عرفی و بر اساس اصول عقلائی محاوره صیغه امر از مولا به عبد برای وجوب است مگر قرینه‌ای بر اختیار و جواز دلالت کند و حظر قبل از منع به معنا و شرایطی که گفتیم  قرینه است لیکن این‌چنین قرینه‌ای در آیه 58 سوره انفال وجود ندارد.

4-2. نه تنها قرینه‌ای بر جواز وجود ندارد که در آیه مورد بحث دو قرینه وجود دارد که با ضرورت و امر وجوبی نقض سازگاری دارد؛ یعنی بر فرض که اراده پیامبر اکرم ص بر نقض حاصل و حظر پیشینی و منفصل که شرح آن گذشت - برای فهم جواز از «فأنبذ» فراهم شود، باز قرائنی وجود دارد که به مخاطب می‌فهماند مقام مقام جواز و اختیار نیست بلکه مقام وجود و فعل است. این در حالی است که در آیات مورد استدلال آقای سروش محلاتی قرینه بر خلاف وجود دارد.

4-2-1. اما توضیح قرائن آیه مورد بحث به قرار ذیل است:

الف) قرینه اول:‌ خاتمه تمکینیه آیه یعنی «إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْخائِنين» است. منظور از خاتمه تمکینیه خاتمه‌ای است که بدون لحاظ آن معنای آیه مختل شده و بدفهمی به وجود می‌آید. این خاتمه با معنای جواز به لحاظ بلاغی سازگاری ندارد و مانند این می‌ماند که مولا به عبد بگوید: برو میوه بخر، من خوش ندارم میهمانم بدون خوردن میوه خانه‌ام را ترک کند! 

ب) قرینه دوم: سیاق آیات قبل و بعد است. آیات را مرور کنیم: «پس اگر در ميدان جنگ، بر آنان دست يافتى [با وارد كردن مجازات و عقوبت سنگين بر ايشان‏] ديگر كسانى را كه دنبال آنانند [و قصد جنگ با تو را دارند] تار و مار كن تا متذكّر [قدرت شما] شوند [و از خيال جنگ با تو بازايستند.] (57) و اگر از خيانت و پيمان‏شكنى گروهى [كه با آنان هم‏پيمانى‏] بيم دارى، پس به آنان خبر ده كه [پيمان‏] به صورتى مساوى [و طرفينى‏] گسسته است؛ زيرا خدا خائنان را دوست ندارد. (58) و آنان كه كافرند گمان نكنند كه با پيمان شكنى خود [بر قدرتِ حق‏] پيشى جسته‏اند، اينان نمى‏توانند [ما را] عاجزكنند [تا از دسترس قدرت ما بيرون روند.] (59)»

چگونه مستشکل می‌تواند مشکل بلاغی عدم همخوانی واضح آیه مورد بحث و آیه قبل و به ویژه بعد را بر فرض جواز حل کند؟! آیا در فرض بقای تعهد (آن‌هم در فرضی که هنوز شکسته نشده نه این‌که مانند برجام که بارها و بارها نقض شده است!!!) این تضعیف «إنهم لایعجزون» نیست؟

4-2-2. اما وجود قرینه در آیات مورد استشهاد:

- «وَ إِذَا حَلَلْتُمْ فَاصْطَادُوا» (مائده،۲): 1. در ابتدای آیه حظر آمده «... لا تُحِلُّوا شَعائِرَ اللَّه‏ ...». 2. به طور کلی می‌دانیم مشکل اصلی انبوه مردم در ایام حج «تأمین غذا» است؛ خدای متعال ضمن توجه به حفظ حرمت محرمات احرام و تأکید روی آن‌چیزی که تأمین غذا می‌کند «وَ لَا الهَدْىَ وَ لَا الْقَلَئد»، بعد از احرام به مهم‌ترین نیاز توجه فرموده و اعلان رخصت می‌کند؛ چنان‌که در آیه 95 همان سوره فرموده است: «يَأَيها الَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَقْتُلُواْ الصَّيْدَ وَ أَنتُمْ حُرُم‏» و نیز آیه 96: «أُحِلَّ لَكُمْ صَيْدُ الْبَحْرِ وَ طَعَامُهُ مَتَاعًا لَّكُمْ وَ لِلسَّيَّارَةِ  وَ حُرِّمَ عَلَيْكُمْ صَيْدُ الْبرَ مَا دُمْتُمْ حُرُمًا». این نشان‌دهنده اهمیت این مسئله است. 3. عدم امکان صید برای همه حاجیان از مرد و زن قرینه عرفی برای جواز است.  

- «فَإِذَا قُضِيَتِ الصَّلاَةُ فَانْتَشِرُوا فِي الْأَرْضِ وَ ابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللَّهِ» (جمعه،۱۰): اینجا نیز امر بعد از نهی مذکور در آیه است: «وَ ذَرُواْ الْبَيْعَفَانْتَشِرُوا فِي الْأَرْضِ وَ ابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللَّهِ». در حقیقت خطاب آیه به کسانی است که به این کار تمایل دارند و آیه پیش‌تر آن‌ها را منع کرده بود، و به طور طبیعی دستوری همگانی و فارغ از پیشینه نیست که همه مردم مجبور باشند بعد از نماز جمعه بروند سراغ خرید و فروش حتی کسانی که کار آن‌ها خرید و فروش نیست! و فهم عرف قرینه واضحی بر این مسئله است در حالی که در آیه «فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلى‏ سَواءٍ» مخاطب یک نفر  و او پیامبر اکرم ص است که قدرت بر آن کار را نیز دارد.

- «فَإِذَا تَطَهَّرْنَ فَأْتُوهُنَّ» (بقره،۲۲۲): این نیز امر بعد از نهی مذکور در آیه است: « فَاعْتَزِلُواْ النِّسَاءَ فىِ الْمَحِيضِ  وَ لَا تَقْرَبُوهُنَّ حَتىَ‏ يَطْهُرْن‏» و قرینه اختیار کلی در روابط خصوصی و فهم روشن عرف نیز مزید بر آن است.

5. نقل اقوال در سخن آقای سروش محلاتی صرفاً به عنوان مؤید است؛ از این رو وارد نقد نمی‌شویم هرچند در این خصوص نیز مجال مناقشه هست.

خلود/2

آیا مشرکان پس از مرگ ایمان می‌آورند و آیا از آن‌ها پذیرفته می‌شود و در وضع آن‌ها تأثیری برجای می‌گذارد؟

پاسخ: آیات بسیاری پاسخ‌گوی این پرسش است؛ مانند: 

1. وَ لَوْ تَرى‏ إِذْ فَزِعُوا فَلا فَوْتَ وَ أُخِذُوا مِنْ مَكانٍ قَرِيبٍ وَ قالُوا آمَنَّا بِهِ وَ أَنَّى لَهُمُ التَّناوُشُ مِنْ مَكانٍ بَعِيدٍ (52) وَ قَدْ كَفَرُوا بِهِ مِنْ قَبْلُ وَ يَقْذِفُونَ بِالْغَيْبِ مِنْ مَكانٍ بَعِيدٍ وَ حِيلَ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ ما يَشْتَهُونَ كَما فُعِلَ بِأَشْياعِهِمْ مِنْ قَبْلُ إِنَّهُمْ كانُوا فِي شَكٍّ مُرِيبٍ (سبأ، 51- 54)

ترجمه:

اى كاش مى‏ديدى زمانى را كه مشركان قريش و هم‏مسلكانشان در آستانه مرگ در ترس و وحشت قرار مى‏گيرند و نمى‏توانند از سيطره خدا دور بمانند، و از مكانى نزديك گرفته مى‏شوند، چرا كه ميان آنان و خدا فاصله‏اى نيست. (51)

آنان در آخرت خواهند گفت: به قرآن ايمان آورديم. اما چگونه از جهان آخرت كه از سراى عمل دور است، دست يافتن به ايمانى كارساز براى آنان ميسر است؟! (52)

(در آن سرا، ايمانشان به قرآن بى‏اثر است)، چرا كه قبلا بدان كافر شدند و از دنيا، آن سراى دور از آخرت، جهان ديگر را كه از ديدشان نهان بود، هدف تيرهاى انكار كه برخاسته از گمان بود قرار دادند. (53)

با مرگ، ميان آنان و لذّت‏هايى كه به آنها رغبت داشتند فاصله افتاد؛ همان‏گونه كه پيش‏تر با امثال آنان از امت‏هاى گذشته نيز چنين رفتار شد، چرا كه آنان نيز درباره آخرت سخت در ترديد بودند. (54)

2. يَوْمَ لَا يَنْفَعُ الظَّالِمِينَ مَعْذِرَتُهُمْ ۖ وَلَهُمُ اللَّعْنَةُ وَلَهُمْ سُوءُ الدَّارِ ﴿غافر، ٥٢﴾

همان روزی که عذرخواهی ستمکاران سودشان ندهد و برای آنان لعنت خدا و سرای سخت و بدی است. 

3. فَلَمَّا رَأَوْا بَأْسَنَا قَالُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَحْدَهُ وَكَفَرْنَا بِمَا كُنَّا بِهِ مُشْرِكِينَ  فَلَمْ يَكُ يَنْفَعُهُمْ إِيمَانُهُمْ لَمَّا رَأَوْا بَأْسَنَا ۖ سُنَّتَ اللَّهِ الَّتِي قَدْ خَلَتْ فِي عِبَادِهِ ۖ وَخَسِرَ هُنَالِكَ الْكَافِرُونَ ﴿غافر، 84 و 85﴾

ترجمه: پس هنگامی که عذاب سخت ما را دیدند، گفتند: بی تردید به خدا ایمان آوردیم و به معبودانی که با او شریک قرار می دادیم، کافریم. (۸۴) ولی زمانی که عذاب سخت ما را دیدند، ایمانشان سودی به آنان نداد. سنت خداست که از دیرباز نسبت به بندگانش جاری شده است [که ایمانشان را پس از دیدن عذاب نمی پذیرد] و آنجاست که کافران زیانکار شدند. (۸۵)

خلود به معنای ابد یا مدت زمان طولانی؟ /1

ابتدا آیات مربوط به خلود را از نظر بگذرانیم:

نساء:

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ قَدْ ضَلُّوا ضَلالاً بَعِيداً (167) إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ ظَلَمُوا لَمْ يَكُنِ اللَّهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ وَ لا لِيَهْدِيَهُمْ طَرِيقاً (168) إِلاَّ طَرِيقَ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها أَبَداً وَ كانَ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيراً (169)

احزاب:

إِنَّ اللَّهَ لَعَنَ الْكافِرِينَ وَ أَعَدَّ لَهُمْ سَعِيراً (64) خالِدِينَ فِيها أَبَداً لا يَجِدُونَ وَلِيًّا وَ لا نَصِيراً (65)

جن:

... ِ وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَإِنَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها أَبَدا (23)

مائده:

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ أَنَّ لَهُمْ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً وَ مِثْلَهُ مَعَهُ لِيَفْتَدُوا بِهِ مِنْ عَذابِ يَوْمِ الْقِيامَةِ ما تُقُبِّلَ مِنْهُمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ (36) يُرِيدُونَ أَنْ يَخْرُجُوا مِنَ النَّارِ وَ ما هُمْ بِخارِجِينَ مِنْها وَ لَهُمْ عَذابٌ مُقِيمٌ (37)

محمد:

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَصَدُّوا عَن سَبِيلِ اللَّهِ ثُمَّ مَاتُوا وَهُمْ كُفَّارٌ فَلَن يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ

اهل زبان عرب می‌دانند که این آیه به تنهایی قادر است خلود ابدی را اثبات کند؛ زیرا مقتضای لن تأبید که مقید به حال غیر موسع است، جز ابدیت نخواهد بود.

بقره:

إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِينَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِينَ اتَّبَعُوا وَ رَأَوُا الْعَذابَ وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبابُ (166) وَ قالَ الَّذِينَ اتَّبَعُوا لَوْ أَنَّ لَنا كَرَّةً فَنَتَبَرَّأَ مِنْهُمْ كَما تَبَرَّؤُا مِنَّا كَذلِكَ يُرِيهِمُ اللَّهُ أَعْمالَهُمْ حَسَراتٍ عَلَيْهِمْ وَ ما هُمْ بِخارِجِينَ مِنَ النَّارِ (167)

فرقان:

وَ الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنَا اصرِف عَنَّا عَذَاب جَهَنَّمَ إِنَّ عَذَابَهَا کانَ غَرَاماً (65)

بقره:

أُولئِكَ الَّذينَ اشْتَرَوُا الْحَياةَ الدُّنْيا بِالْآخِرَةِ فَلا يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ (86)

خالِدينَ فيها لا يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ وَ لا هُمْ يُنْظَرُونَ (162)

آل عمران: خالِدينَ فيها لا يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ وَ لا هُمْ يُنْظَرُونَ (88)

نحل: وَ إِذا رَأَى الَّذينَ ظَلَمُوا الْعَذابَ فَلا يُخَفَّفُ عَنْهُمْ وَ لا هُمْ يُنْظَرُونَ (85)

فاطر: وَ الَّذينَ كَفَرُوا لَهُمْ نارُ جَهَنَّمَ لا يُقْضى‏ عَلَيْهِمْ فَيَمُوتُوا وَ لا يُخَفَّفُ عَنْهُمْ مِنْ عَذابِها كَذلِكَ نَجْزي كُلَّ كَفُورٍ (36)

غافر: وَ قالَ الَّذِينَ فِي النَّارِ لِخَزَنَةِ جَهَنَّمَ ادْعُوا رَبَّكُمْ يُخَفِّفْ عَنَّا يَوْماً مِنَ الْعَذابِ (49) قالُوا أَ وَ لَمْ تَكُ تَأْتِيكُمْ رُسُلُكُمْ بِالْبَيِّناتِ قالُوا بَلى‏ قالُوا فَادْعُوا وَ ما دُعاءُ الْكافِرِينَ إِلاَّ فِي ضَلالٍ (50) إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ يَوْمَ يَقُومُ الْأَشْهادُ (51) يَوْمَ لا يَنْفَعُ الظَّالِمِينَ مَعْذِرَتُهُمْ وَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ (52)

تذکر:‌ فراز « لا يَنْفَعُ الظَّالِمِينَ مَعْذِرَتُهُمْ» نشان می‌دهد فرصت دیگری به آن‌ها داده نخواهد شد.

نبأ:

إِنَّ جَهَنَّمَ كانَتْ مِرْصاداً (21) لِلطَّاغِينَ مَآباً (22) لابِثِينَ فِيها أَحْقاباً (23) لا يَذُوقُونَ فِيها بَرْداً وَ لا شَراباً (24) إِلاَّ حَمِيماً وَ غَسَّاقاً (25) جَزاءً وِفاقاً (26) إِنَّهُمْ كانُوا لا يَرْجُونَ حِساباً (27) وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا كِذَّاباً (28) وَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ أَحْصَيْناهُ كِتاباً (29) فَذُوقُوا فَلَنْ نَزِيدَكُمْ إِلاَّ عَذاباً (30)

تذکر

در مورد آیه 23 چند احتمال به ترتیب قوت قابل طرح است:

1. آیه 23 بر اساس برخی روایات، مربوط به گروهی از گنهکاران است که به هر دلیل مورد عفو قرار می‌گیرند و از جهنم خارج می‌شوند.

2. جهت رعایت فاصله از «احقاباً» استفاده شده و این مقدار تغییر در بیان ضرری به بیان معنی نمی‌زند؛ زیرا احقاب جمع حقبه به معنای زمان بدون تعیین حد است یا زمان بسیار طولانی؛ بر این اساس،‌ اهل دوزخ زمان‌های پی در پی و نا محدود خواهند داشت که تعبیری دیگر از بی‌نهایت است.

3. ممکن است اشاره به گونه‌گون شدن و تنوع داشتن دوره‌های مختلف عذاب باشد؛ یعنی دوره‌های گوناگون عذاب دارند.

اما بعد:

دلیل خلود به معنای ابد برای برخی دوزخیان

اگر خلود را بالاخره هرچند بعد از میلیاردها سال به سال‌ها آخرت که خیلی طولانی است، پایان پذیر بدانیم‌می‌باید به پایان پذیر بودن آثار گناهان دنیا قائل شویم وگرنه خلاف عدالت خدا سخن گفته‌ایم؛ یعنی اگر فرض کنیم کسی روی شخص دیگری جرمی مرتکب شود و آثار این جرم به صورت ابدی برقرار باشد، اگر قائل شویم که مجازات فرد خاطی پایان ‌می‌پذیرد در حالی که هنوز آثار جرم برقرار است، قائل به رفتار ناعادلانه شده‌ایم و این در مورد خدا نادرست است و بنابراین، شخص مجرمی که آثار گناهش دائمی است، عذابش نیز دائمی و متناسب با جرمش خواهد بود.

اما بیان دائمی بودن برخی آثار گناهان (که بر اساس «جزاءً وفاقا» عذاب هم دائمی و ابدی می‌شود به تناسب دائمی بودن گناه)

اگر کسی به نام الف شخص دیگری را به نام ب منحرف و بی‌دین کند و شخص ب افراد دیگری را بی‌دین و برخی را نیز به قتل برساند، فرد ب و افرادی که به دست او کشته و یا منحرف و کافر می‌شوند، از دو نکته رنج می‌برند: اولاً: آن‌ها از توفیقات و فیوضات ایمان داشتن به طور دائم محروم می‌شوند؛ ثانیاً: آن‌ها متناسب جرمشان گرفتار عذاب می‌شوند.

ممکن است گفته شود: در قیامت خدا دو باره افرادی مانند ب را آزمایش و مجددا ایمان را بر آن‌ها عرضه می‌کند، و به این ترتیب اگر آن‌ها ایمان را پذیرفتند،‌ مشمول فیوضات ایمان می‌شوند و آثار گناهان تمام می‌شود.

در جواب گفته می‌شود: اولاً‌: دلیلی بر عرضه ایمان مجدد در قیامت برای این گونه افراد لجوج و عنود وجود ندارد؛ ثانیاً: بر فرض محال که چنین فرصتی بار دیگر به آن‌ها داده شود،‌ آثار ایمان در آخرت به مراتب کم‌تر از آثار و فیوضات ایمان در دار دنیاست و بر این اساس باز نسبت به ایمان در دنیا کسر فیوضات دارند و این یعنی ادامه داشتن آثار گناه فرد الف زیرا او فرد ب را منحرف کرد و حالا هم که فرد ب در آخرت (در فرض محال) ایمان آورده، عایدی او کم‌تر از زمانی است که اگر در دنیا ایمان می‌آورد، به دست می‌آورد و این یعنی هنوز فرد ب از فرض الف شاکی است و به او می‌گوید:‌ اگر من را منحرف نمی‌کردی هم اینقدر عذاب نمی‌شدم و هم الآن جایگاهم بهتر بود اما تو باعث محرومیت دائمی من شدی و من از خدا می‌خواهم به صورت دائمی تو را عذاب کند.

ممکن است گفته شود: به چه دلیل فایده و خاصیت ایمان در آخرت - بر فرض وجود - همانند ایمان در دنیا نیست؟

می‌گوییم: غیر از این که مطلب عقلائی است، آیه 10 سوره حدید بر آن دلالت دارد: ...ِ لا يَسْتَوي مِنْكُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ‏ الْفَتْحِ‏ وَ قاتَلَ أُولئِكَ أَعْظَمُ دَرَجَةً مِنَ الَّذينَ أَنْفَقُوا مِنْ بَعْدُ وَ قاتَلُوا ...

خدا می‌فرماید: کسانی که قبل از فتح مکه انفاق و جهاد کردند با کسانی که بعد از فتح مکه که خطر مشرکان برطرف شده بود، انفاق و جهاد کردند،‌ یکسان نیستند. مثال دیگرش کسانی است که قبل از پیروزی انقلاب به میدان جهاد آمدند و کسانی که بعد از پیروزی انقلاب به جبهه‌ها رفتند. قبل از انقلاب امیدی به پیروزی نبود و فقط مسئله ادای وظیفه مطرح بود، خطر ساواک برای خانواده هم بود،‌ بی‌سرپرستی و آسیب خانواده و فرزندان هم بر قرار بود، اما با همه این احوال با توکل بر خدا به میدان آمدند در حالی که مخاطرات اطراف آن‌ها را گرفته بود؛ اما بعد از پیروزی انقلاب وضع کاملاً فرق می‌کرد. خانواده‌ها محترم بودند و مورد توجه بیشتر مردم قرار می‌گرفتند و از طرف دولت تا حدی تأمین و پشتیبانی می‌شدند و خطری آن‌ها را تهدید نمی‌کردو تازه انقلاب پیروز شده و آن ‌ها برای محافظت از آن به میدان آمدند. پس جهاد قبل از انقلاب باجهاد بعد از انقلاب فرق می‌کند و جهاد قبل از پیروزی انقلاب برتر و والاتر است. همینطور مسئله ایمان در دنیا و آخر که البته بر فرض که کسی بتواند اثبات کند در آخرت دوباره ایمان عرضه می‌شود که اثبات آن به قول عرب‌ها «دونه خرط القتاد!».

بنابراین،‌ همین یک دلیل کافی است که سخن مدعیان ابدی نبودن خلود باطل شود. ادله دیگر ان‌شاء الله در فرصت‌های دیگر ارائه می‌شود.

قرینه زمان نزول در تفسیر و تفاوت آن با مبنا بودن زمان نزول

به لطف الهی مقاله «قرینه زمان نزول و خطای راهبردی در فهم مفسر» در مجله علمی - پژوهشی ذهن شماره 80 منتشر شد. 

لینک مقاله

http://s13.picofile.com/file/8401451492/ZEHN_Volume_20_Issue_80_Pages_97_126.pdf.html

عناوین مقاله

- قرینه زمان نزول و خطای راهبردی در فهم مفسر

- مسئله، پیشینه و فرضیه پژوهش...

- مفهوم‌شناسی «قرینه» و «مبنا»

- خاستگاه و کارکرد قرینه زمان نزول در تفسیر

- «تاریخ نزول» یا «ترتیب نزول»

- تبیین نقش مبنایی «زمان نزول» در تفسیر و تمییز آن از قرینه

- مشروعیت نگرش مبنایی به ترتیب نزول در تفسیر

      1. سیر ابلاغی و تعلیمی رسول اکرمˆ..

      2. ساختار ترتیب سوره‌ها در مصحف امیرمؤمنان†.

      3. ترغیب معصومان به قرائت و فهم ترتیب نزول

      4. استفاده معصومان و اصحاب آنان  از اين سبك در تفسیر

خلاصه بحث

ما می‌دانیم زمان نزول نزد مفسران جزو قرائن تفسیری به شمار می‌رود، لیکن مستند حجیت آن چیست و حدود آن تا کجاست؟ آیا  می‌توان این قرینه را تا حد مبنا قرار دادن دنبال کرد؟ 

خلاصه بحث این است که حجیت قرینه بودن زمان نزول به اصول عقلایی محاوره باز می‌گردد ولی در روش تفسیر به ترتیب نزول پا از قرینه فراتر گذاشته شده و نقش کلیدی مبنا برای آن در نظر گرفته شده است، لیکن ادله‌ای که برای اثبات حجیت و مشروعیت آن ارائه شده، یا مخدوش است و یا مربوط به قرینه است و نه مبنا. نهایتاً در مقاله یک یک ادله مشروعیت تفسیر به ترتبی نزول یا تفسیر تنزیلی مورد بررسی قرار گرفته و نقد شده است.

 

 چگونه الگوهای مورد نیاز جامعه را از قرآن استخراج کنیم؟

فرایند استخراج الگوهای مورد نیاز جامعه امروزی در ابعاد مختلف از قرآن:

۱. فهم صحیح مفاهیم و معارف  قرآن با رعایت روش‌شناسی صحیح تفسیر آیات قرآن.

۲. استخراج لب لباب مفاهیم و تعالیم قرآن از بین پیرایه‌هایی که ممکن است آن‌ها را پوشانیده باشد؛ مانند حوادث منجر به نزول آیات؛ قالب‌های داستانی؛ چینش‌ها و نظم‌های ظاهری؛  و ...

تذکر: جدا سازی لب لباب و شالوده معنا از پیرایه‌ها به معنای بی‌تأثیری آن‌ها در فهم معانی نیست؛ دقت شود.

۳. مطالعه نتایج به دست آمده از بند د‌م در یک دستگاه فکری و استخراج و تدوین نظام فکری حاکم بر آیات و سور قرآن.

۴. عرضه نیازها و بومی سازی (جری و تطبیق) و استخراج الگوهای مورد نیاز.

مفسران مشهور /2

مفسران مشهور بعد از تابعین[1]

شهر بن حوشب(111ق) (احتمالا شیعه)؛

ابن ابی نجیح (ابو یسار عبد الله بن ابی نجیح یسار ثقفی کوفی) (م131ق) (نزد اهل سنت موثق و صاحب تفسیر است)؛

واصل بن عطاء (ابو حذیفه واصل بن عطاء غزّال بصری) (م131ق) (شیخ معتزله)؛

شبل بن عُباد (ابو داوود شبل بن عباد مکی) (م 148ق) (سنی و ثقه نزد اهل سنت)؛

مقاتل بن حیّان (ابو النضر) (م حدود150ق) (احتمالا شیعه و از اصحاب حسن بصری)؛

ابن جریج/ ابن جریح (عبد الملک بن عبد العزیز بن جریج الاموی ) (80-150ق) (نزد اهل سنت ثقه است)؛

یحیی بن کثیر (ابو النضر ) (م حدود150ق) (از راویان امام صادق(ع) و ظاهرا شیعه و از اصحاب حسن بصری)؛

مقاتل بن حیّان (ابو بسطام مقاتل بن حیان نَبَطی بلخی معروف به خرّاز)‌(م حدود150)؛

مقاتل بن سلیمان (ابو الحسن مقاتل بن سلیمان بن بشیر أزدی بلخی) (م 150ق) (وی سنی یا بُتری مذهب بوده و از نظر رجالیان شیعه قابل اعتماد نیست.)

مَعمَر (ابو عروة معمر بن راشد ازدی حدانی بصری)‌ (م 153ق) (سنی و ثقه نزد اهل سنت)؛

ابو جارود (زیاد بن منذر همْدانی کوفی خارفی) (م 150- 160ق) (زیدی و ضعیف)؛

شعبه (شعبة بن حجاج بن ورد ازدی بصری) (م160ق) (شیخ طوسی او را از اصحاب امام صادق(ع) می‌داند و سندوبی او را شیعی مذهب و از ارباب حدیث می‌شمرد)؛

 ورقاء بن عمرو (ابو بشر ورقاء بن عمرو بن کُلَیب شیبانی یشکری کوفی مروزی) (م حدود160ق) (شیخ اهل سنت و موثق نزد آنان)؛

سفیان ثوری (ابوعبدالله سفیان بن سعید بن مسروق) (م161ق) (زیدی مذهب و صاحب تفسیر)؛

ابن زید/ ابو زید (عبد الرحمان بن زید بن اسلم عدوی مدنی) (م182ق) (از اصحاب امام صادق(ع) و مورد تأیید شیخ مفید در رساله عددیه)؛

ابو معاویه (هُشیم بن بشیر سُلَمی واسطی ) (م 183ق) (از مشایخ احمد بن حنبل)؛

سُدّی صغیر (محمد بن مروان بن عبدالله بن اسماعیل، نواده سدی کبیر) (م 186ق)؛

ابن عُیَینه (ابو محمد سفیان بن عیینه هلالی کوفی) (م 198ق) (از اصحاب امام صادق(ع) و از راویان تفسیر علی بن ابراهیم قمی است)؛

وکیع (وکیع بن جراح بن ملیح رؤاسی کوفی) (م196ق) (از موالیان اهل بیت: و متهم به رافضی بودن است)؛

ابن کیسان اصمّ (ابوبکر عبد الرحمان بن کیسان اصم) (م حدود200ق) (از بزرگان معتزلی است و طبرسی در مجمع البیان بسیار از او نقل می‌کند)؛

فرّاء (ابو زکریا یحیی بن زیاد) (م 203ق) (نویسنده کتاب معروف معانی القرآن)؛

ابو منذر کلبی (هشام بن محمد بن سائب) (م204ق) (نویسنده الجمهرة و از دانشمندان و محبان اهل بیت: و مورد عنایت امام صادق(ع) بود)؛

رَوح بن عُباده (ابو محمد روح بن عباده بن علاء قیسی بصری) (م105ق)؛

یزید بن هارون (ابو خالد یزید بن هارون بن زاذان واسطی) (م 206ق)؛

صنعانی (عبد الرزاق بن همّام بن نافع حمیری) (م211ق) (یمنی، ظاهرا شیعه و از شاگردان معمر و قتاده بوده است)؛

فِریابی ( ابو عبدالله محمد بن یوسف بن واقد فریابی) (م212ق) (شاگرد سفیان ثوری است)؛

قبیصة بن عامر (ابو عامر قبیصة بن عقبه کوفی) (م215ق) (از راویان سفیان ثوری و از مشایخ احمد بن حنبل است)؛

ابو حذیفه (موسی بن مسعود نهدی بصری)‌(م240ق) (از مشایخ بخاری است)؛

جُبّایی (ابو علی محمد بن عبد الوهاب جبائی معتزلی)‌(م 303ق) (نویسنده تفسیری 10جلدی؛ شیخ طوسی در مقدمه تفسیر تبیان او را به زیاده‌روی در تفسیر متهم می‌کند)؛

عیّاشی (ابو النضر محمدبن مسعود بن عیّاش سلمی سمرقندی) (م320ق) ( از بزرگان شیعه)؛

ابو مسلم (محمد بن بحر اصفهانی) (م322ق) (تفسیری دارد که مورد تمجید شیخ طوسی قرار گرفته است)؛

قمی (ابو الحسن علی بن ابراهیم بن هاشم قمی) (م384ق)‌؛

رُمّانی (ابو الحسن علی بن عیسی رمانی اخشیدی) (م384ق) (نویسنده الجامع الکبیر فی التفسیر است که هروی آن را خلاصه کرده است. کتاب دیگرش النکت فی اعجاز القرآن نام دارد).

 


[1] . منتخبی از تاریخ تفسیر، بابایی و التفسیر و المفسرون، معرفت. برای آگاهی بیشتر به منابع یاد شده رجوع نمایید.

مفسران مشهور /1

(نقل از کتاب پرسمان علوم قرآنی، چ ششم، تألیف نگارنده)شناخت مفسران
 

   n مفسران نامی را می‌توان در سه دسته صحابی، تابعی[1] و عصر حضور[2] بررسی کرد. 

 

 

نام مفسر

تاریخ

مذهب

توضیحات

1

امام علی (ع)

ق 1

امام اول شیعیان

بزرگ‌ترین صحابی پیامبر(ص) بلکه جان پیامبر(ص)

2

امام حسن و امام حسین(ع)

ق 1

امام دوم و سوم شیعیان

برترین صحابیان پیامبر(ص)

3

عبد الله بن مسعود (ابن ام عبد)

م 32ق

احتمالا شیعه

صحابی پیامبر(ص) و شاگرد امیر المومنین(ع) و به اعتقاد بسیاری مورد ثقه است، ولی در مصحف وی تغییراتی نسبت داده شده که مورد پذیرش نیست.

4

ابیّ بن کعب الانصاری الخزرجیّ (ابو المنذر)

م19یا21یا22یا30ویا31ق

شیعه

صحابی پیامبر(ص)، کاتب وحی، شیعه، ثقه و مورد اعتماد است.

5

عبدالله بن عباس

سه سال قبل از هجرت- م 68ق

شیعه

صحابی پیامبر(ص)، شیعه، شاگرد حضرت علی(ع) و مورد ثقه است؛ اما روایات بسیاری وضع و به وی نسبت داده شده است؛ از این رو روایات منقول از وی باید به دقت بررسی شود.

6

جابر بن عبدالله انصاری

م 78ق

شیعه

صحابی بزرگ پیامبر(ص)، شیعه و مرید اهل بیت(ع)، ثقه و مورد اعتماد است.

7

میثم تمار

ش:   60ق

شیعه

از بزرگان تابعین و حواری حضرت علی(ع) و پاک‌باخته او بود.

 

8

علقمة بن قیس (نخعی)

م62ق

احتمالا شیعه

عسقلانی او را جزو صحابیان دانسته است. یار امیر المؤمنین(ع)، شاگرد و ملازم ابن مسعود و ثقه است.

 

مسروق بن اجدع

م63ق

احتمالا سنی

از تابعین است. به نقل از همسرش، وی حضرت علی(ع) را سبّ می‌کرده، ولی در پایان عمر پشیمان شده است.

10

عمروبن شرحبیل

م63ق

نا مشخص

از تابعین است. رجال شناسان شیعه در مورد وثاقت یا عدم وثاقت وی سخنی نگفته‌اند. در مجمع البیان یک روایت از وی نقل شده است.

11

عبیدة بن قیس بن عمرو سلمانی کوفی

م 72ق

احتمالا شیعه

تابعی و از یاران حضرت علی(ع) و ثقه نزد اهل سنت می‌باشد، و نزد شیعه مورد توثیق عام ابن قولویه در کامل الزیارات است.

12

مره هَمْدانی کوفی

م 76ق

نا مشخص و

احتمالا سنی

تابعی و بر اساس برخی خبرها، از دشمنان حضرت علی(ع) است.

13

زرّ بن حُبیش

م81یا82 و یا 83ق در 127سالگی

احتمالا شیعه

ایام جاهلیت را درک کرد، ولی موفق به دیدار پیامبر (ص) نشد. تابعی و از دوستداران حضرت علی(ع) بوده است. وثاقت وی مشخص نیست.

14

ابو العالیه رُفَیْع بن مهران ریاحی بصری

م 93ق

احتمالا سنی

به نقل ابن حجر، جاهلیت را درک کرد و دو سال پس از رحلت پیامبر(ص) مسلمان شد. از تابعین، راویان صحاح سته اهل سنت و نزد آنان موثق است، ولی در باره وثاقت او در کتب شیعه مطلبی نیامده است.

15

ابو سلیمان زید بن وهب جُهنی کوفی

م93 یا 83ق

نا مشخص

از تابعین و راویان صحاح سته و موثق نزد اهل سنت و از اصحاب حضرت علی(ع) است. صدوق(ره) اعتراض او بر ابوبکر در تصاحب خلافت را نقل کرده، ولی در باره وثاقت او در کتب شیعه مطلبی نیامده است.

16

سعید بن مسیّب

15/19-94ق

شیعه

تابعی و از یاران امام زین العابدین(ع)، و نزد بیش­تر رجالیان شیعی، ثقه و مورد اعتماد است.

17

سعید بن جبیر

ش:  46-95ق

شیعه

تابعی و از یاران پاک‌باخته حضرت علی(ع)، ثقه و مورد اعتماد است.

18

ابراهیم نخعی

م 96ق

احتمالا شیعه

تابعی و از فقها و مفسران مدرسه تفسیری کوفه و به نقل شیخ طوسی از اصحاب امام سجاد(ع) بوده است. مامقانی در نقل روایت، او را حَسَن دانسته است.

19

ابوصالح میزان بصری

م 100ق به بعد

احتمالا سنی

از تابعین و از شاگردان ابن عباس است. شیخ مفید او را تمجید کرده است. راوی کتاب تنویر المقباس منسوب به ابن عباس است، ولی با این احوال وثاقت او نزد شیعه ثابت نیست.

20

ابو القاسم ضحاک بن مزاحم هلالی خراسانی

م 102/105ق

شیعه

تابعی و به قول شیخ طوسی از اصحاب امام سجاد(ع) است،‌ ولی مامقانی او را امامی مجهول دانسته است.

21

جابر بن زید (ابو شعثاء اَزُدی بصری)

21-93/103ق

سنی

وی تابعی و جانشین حسن بصری در مقام فتوا بوده است. وی نزد اهل سنت موثق است، ولی در کتب شیعه از وی یاد نشده است.

22

مجاهد بن جبر (یا جبیر) مکی

21-104ق

ظاهرا سنی

تابعی و نویسنده تفسیر مجاهد و نزد اهل سنت او موثقان است. وی نزد شیعه توثیق خاص ندارد، جز این‌که از راویان تفسیر قمی و مشمول توثیق عام آن است؛ البته برای کسانی که به آن باور دارند؛‌ زیرا هم در استناد آن تفسیر به علی بن ابراهیم قمی و هم در دلالت جمله‌ای که در مقدمه آن ذکر شده و توثیق عام از آن استفاده می‌شود، گفتگو است.

23

ابو عبد الرحمان طاووس بن کیسان یمانی

م 106ق

نا مشخص و احتمالا شیعی

تابعی، ایرانی الاصل، از اصحاب امام سجاد (ع) و و  به گفته ابو نعیم، بیشتر روایاتش از ابن عباس است. وثاقتش نزد اهل سنت ثابت است، ولی رجالیان شیعی در باره او گفتگو کرده‌اند. استاد معرفت از او به بزرگی یاد کرده است. 

24

ابو عبدالله عِکرِمة بن عبد الله بربری هاشمی

27-107ق

نا مشخص

تابعی و غلام مراکشی ابن عباس بود. به گفته استاد معرفت او از مستبصران است، ولی منابع شیعی تصریحی در این باره ندارد و آرای تفسیری او مؤید غیر شیعی بودن او است. ایشان با استناد به توثیقات اهل سنت در باره عکرمه و برخی روایات شیعی، تلاش کرده او را از برخی اتهام‌ها مانند گرایش به باورهای خوارج، پاک کند.

25

عامر شعبی (ابو عمرو عامر بن شراحیل شعبی کوفی)

20-109ق

نا مشخص

تابعی و به گفته آیت الله خویی، دشمن حضرت علی(ع) بوده است؛ اما روایاتی از وی نقل شده که التزامش را به ولایت امیر المؤمنین نشان می‌دهد، همچنان که روایات معارض نیز موجود است؛ از این رو وثاقت و مذهب وی معلوم نیست.

26

حسن بصری (ابو سعید حسن بن ابی الحسن  بصری)

21-110ق

نامشخص

تابعی و جزو زهاد ثمانیه، که برخی از آن‌ها از یاران حضرت علی(ع) و برخی جزو دشمنان آن حضرت بوده‌اند. در باره مذهب و وثاقت او سخن بسیار است، ولی در مجموع، دلیل و سند بدون معارضی در وثاقت او در دسترس نیست.

27

ابو الحسن عطیة بن سعد عَوفی جدلی کوفی

م 111ق

شیعه

تابعی و از ارادتمندان اهل بیت (ع) و از اصحاب امام باقر(ع) بوده است. باید توجه داشت که این عطیه با عطیه دیگری که معروف به بکالی است، فرق می‌کند. در هر صورت، به ثقه بودن او نیز تصریح نشده و مامقانی در نتایج التنقیح او را امامی مجهول توصیف کرده است.

 

28

ابو محمد عطاء بن ابی رَباح قریشی ملکی

27-114/115ق

شیعه

تابعی و از راویان تفسیر قمی است که به نظر برخی، مشمول توثیق عام مقدمه آن تفسیر می‌باشد. وی از جمله راویان برخی روایات امامت اهل بیت(ع) است. گفتنی است ظاهرا شخص دیگری به نام عطاء بن ریاح وجود دارد که از اصحاب حضرت علی(ع) و مخلّط (از نظر رجالی سضعیف) بوده است.

29

قتادة (ابو الخطاب قَتادة بن دِعامه سدوسی بصری)

61-117ق

سنی

تابعی و به گفته محدث قمی، از جمله کسانی است که "ادعای سلونی قبل ان تفقدونی" کرد. امیر المؤمنین(ع) فرمود: "این کلمه را بعد از من جز مدّعی کذّاب نمی‌گوید" از این رو به گفته‌های او اعتماد نمی‌شود.

30

ابو حمزه محمد بن کعب قُرَظی مدنی

بنا به قولی: 40-120ق

نا مشخص

تابعی و گویا از موالیان اهل بیت(ع) بوده،‌ ولی در منابع شیعی از او سخن به میان نیامده است.

31

ابو الحسن زید بن علی بن الحسین (ع) هاشمی مدنی

79-121ق

شیعه

تابعی، فرزند امام سجاد(ع)، جلیل القدر و مورد اعتماد است.

32

سُدِّی کبیر (ابو محمد اسماعیل بن عبد الرحمان کوفی)

م 127ق

شیعه

تابعی است و براساس برخی سخنان اهل سنت در باره او و مدح او در کتب شیعه، به ضمیمه برخی قراین وثاقت او به دست می‌آید.

33

جابر جعفی (ابو عبدالله یا ابو زید جابر بن یزید جعفی کوفی)

م128ق

شیعه

تابعی، از بزرگان شیعه و از اصحاب ویژه امام باقر(ع) و امام صادق(ع) و نزد شیعه و سنی موثق است.

34

یحیی بن یَعمَر

م 129ق

نا مشخص

تابعی، اولین کسی که قرآن را نقطه‌گذاری کرد و نزد اهل سنت موثق است، ولی مذهب و وثاقت او از نظر شیعه نامعلوم است.

35

عطاء خراسانی (عطاء بن ابی مسلم میسرة خراسانی)

50-135ق

نا مشخص

تابعی و نزد شیعه مجهول و نزد اهل سنت در وثاقت او اختلاف است.

36

ابو اسامه/ ابو عبد الله زید بن اسلم عدوی مدنی

م136ق

نا مشخص

تابعی و موثق نزد اهل سنت. شیخ طوسی او را از اصحاب امام سجاد(ع) و راویان امام صادق(ع) معرفی کرده است؛ با این حال، در باره مذهب و وثاقت او مستند قابل اعتمادی در دست نیست.

37

عطاء بن سائب (ابو محمد/ ابوزید/ ابو السائب عطاء بن سائب ثقفی کوفی)

م136ق

نامشخص

تابعی و نزد اهل سنت در وثاقت وی اختلاف است و رجالیان شیعه در مورد وی سخنی نگفته‌اند؛ از این رو وثاقت او نامشخص است. بر اساس روایتی که او نقل کرده، احتمالا مستبصر و شیعه شده است، که اگر این مطلب اثبات شود، ممکن است دراثبات وثاقت او نیز به کار آید.

38

ربیع بن انس بکری بصری خراسانی

م 139ق

ظاهرا شیعه

تابعی و موثق نزد اهل سنت. نزد رجالیان شیعه مذهب و وثاقت او نامشخص است.

39

داوود به ابی هند قشیری سرخسی بصری

50-139ق

ظاهرا شیعه

تابعی و از اصحاب امام باقر(ع). نزد اهل سنت موثق است؛‌ اما رجالیان شیعه در مورد وثاقت او سخنی نگفته‌اند.

40

ابو سعید ابان بن تغلب بکری کوفی

م 141ق

شیعه

تابعی و از اصحاب بزرگوار امام سجاد، امام باقر و امام صادق- علیهم السلام. وی صاحب تألیفات از جمله الغریب فی القرآن بوده و نزد شیعه ثقه و جلیل القدر است.

41

ابو النصر (النضر) محمد بن سائب کلبی کوفی

م 146ق

شیعه

صاحب تفسیر و احتمالا تابعی. او را اولین مفسری می‌دانند که تفسیر موضوعی نوشت. از اصحاب امام باقر و امام صادق- علیهما السلام- بوده است. وی از راویان تفسیر قمی و مشمول توثیق عام آن است.

42

ابو حمزه ثمالی (ابو حمزه ثابت بن دینار ثمالی کوفی)

م 150ق

شیعه

تابعی، صاحب تفسیر، از بزرگان شیعه و نزد شیعه ثقه و جلیل القدر است. از امام صادق(ع) نقل است که فرمود: ابو حمزه سلمان زمان خود است. (معجم رجال الحدیث، ج3، ص387)

43

ابو الجارود (زیاد بن منذر هَمْدانی کوفی خارفی)

م 150-160ق

زیدی و احتمالا مستبصر

تابعی و از اصحاب امام سجاد، امام باقر و امام صادق- علیهم السلام- است. وی نابینا به دنیا آمده و گروه زیدیه جارودیه (سرحوبیّه) به وی منسوب است. وی پس از کنارگیری از اهل بیت(ع) به سرحوب(=حیوان نابینای دریایی) شهرت یافت. او تفسیری دارد به نام تفسیر ابی الجارود که گویا قبل از انحرافش نگاشته است. گویا آن را به املای امام باقر(ع) نوشته(؟) و از این رو ابن ندیم آن را به امام باقر نسبت داده است. آیت الله خویی بر اساس دو روایت احتمال داده که پس از انحراف، مستبصر شده و به مذهب حق بازگشته است. وی مستند به دلایل او را موثق دانسته است.

44

ابوروق عطیة بن حارث همدانی کوفی

؟

ظاهرا شیعه

تابعی و صاحب تفسیر. در مورد وثاقت او سخنی در منابع رجالی شیعه مطرح نشده است.

 


[1] . منظور از تابعی کسی است که رسول خدا9 را ندیده باشد، ولی در حال ایمان به حضرت با صحابی آن حضرت مصاحبت داشته و با ایمان از دنیا رفته باشد.

[2] . منظور، دوران حضور اهل بیت7 تا آغاز غیبت کبراست. مفسران عصر حضور کسانی هستند که روایت شنیدن آنان از صحابه و یا حتی دیدار آنان با یکی از صحابه ثابت نباشد، هرچند زمان وفاتشان جلوتر از تاریخ وفات برخی از تابعین باشد.

قرآن و حجاب مستور

در یکی از کانال‌ها به نقل از یکی از فضلا پست ذیل منتشر شد:

«قرآن «حجاب ندیدنی» می‌سازد...
 
[سوره الإسراء (17): آيه 45]
وَ إِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنا بَيْنَكَ وَ بَيْنَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجاباً مَسْتُوراً (45)
و هر گاه قرآن مى‌خوانى، ميان تو و كسانى كه به قيامت ايمان ندارند، حجابى ناپيدا (و معنوى) قرار مى دهيم .

وقتی انسان قرآن می خواند، خدا فواصلی بین او و غیرمومنان تعریف می کند که این فاصله ها را خود شخص متوجه نمی شود. خود فرد متوجه نمی شود که چرا دارد با عده ای پیوند می خورد و از عده ای دور می شود.
شما تجربه کنید و روزانه برنامه قرآن برای خودتان بگذارید، چه در ماه مبارک چه در غیر آن به صورت مداوم، خودتان می بینید پایتان از جمع های نامطلوبی دور می شود و با آدم هایی آشنا می شوید که خودتان آن ها را برای حیطه آشنایی خودتان انتخاب نکرده بودید. جوری که به تعبیر اشتباه، خودتان تعبیر به شانس می کنید. در حالیکه این سنت قطعی الهی است که در پس این ماجرا قرائت قرآن شماست. انگار فرد در سانتریفیوژی قرار میگیرد که جدا شود.
این حجاب را خدا «حجاب ندیدنی» معرفی می کند. «وَإِذَا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنَا بَيْنَكَ وَبَيْنَ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجَابًا مَّسْتُورًا» وقتی قرآن می خوانی بین تو و کسانی که به آخرت ایمان ندارند حجابی نادیدنی ایجاد می کند.
بهترین وقت و به قول کاسب ها سرچراغ این موضوع چه زمانی است؟ ماه رمضان است.»

نقد و بررسی و تأملی در آیه:

برداشت یاد شده زیباست ولی انطباق آن بر آیه چگونه است؟ یکبار دیگر آیه را در سیاق آن بخوانیم:

وَ إِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنا بَيْنَكَ وَ بَيْنَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجاباً مَسْتُوراً (45) وَ جَعَلْنا عَلى‏ قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ وَ فِي آذانِهِمْ وَقْراً وَ إِذا ذَكَرْتَ رَبَّكَ فِي الْقُرْآنِ وَحْدَهُ وَلَّوْا عَلى‏ أَدْبارِهِمْ نُفُوراً (46) نَحْنُ أَعْلَمُ بِما يَسْتَمِعُونَ بِهِ إِذْ يَسْتَمِعُونَ إِلَيْكَ وَ إِذْ هُمْ نَجْوى‏ إِذْ يَقُولُ الظَّالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلاَّ رَجُلاً مَسْحُوراً (47) انْظُرْ كَيْفَ ضَرَبُوا لَكَ الْأَمْثالَ فَضَلُّوا فَلا يَسْتَطِيعُونَ سَبِيلاً (48)

ترجمه: 

و هنگامى كه قرآن مى‏خوانى، ميان تو و آنها كه به آخرت ايمان نمى‏‌آورند، حجاب ناپيدايى قرار مى‏‌دهيم؛ (45) و بر دلهايشان پوشش‌هايى، تا آن را نفهمند؛ و در گوش‌هايشان سنگينى؛ و هنگامى كه پروردگارت را در قرآن به يگانگى ياد مى‏‌كنى، آن‌ها پشت مى‌‏كنند و از تو روى بر مى‏‌گردانند. (46)هنگامى كه به سخنان تو گوش فرامى‌‏دهند، ما بهتر مى‏‌دانيم براى چه گوش فرا مى‏‌دهند؛ (و همچنين) در آن هنگام كه با هم نجوا مى‏‌كنند؛ آن گاه كه ستمگران مى‏‌گويند: «شما جز از انسانى كه افسون شده، پيروى نمى‏‌كنيد!» (47) ببين چگونه براى تو مثل‌ها زدند! در نتيجه گمراه شدند، و نمى‏‌توانند راه حق را پيدا كنند. (48)

مفسران در باره آیه گفتگوهایی دارند اما کم‌تر در باره چگونگی و کارکرد «حجاب» سخن گفته‌اند. آنچه در بالا آمد، محافظت از قاری با دور شدن قاری از انسان‌های گمراه بود. این معنا به نحوی دیگر در شأن نزول آمده است:‌ 

شان نزول (نقل از تفسیر نمونه،‌ ج‏12، ص 143):

جمعى از مفسران مانند" طبرسى" در" مجمع البيان" و" فخر رازى" در" تفسير كبير" و بعضى ديگر در شان نزول آيات فوق چنين گفته‏اند كه آيه نخست در باره گروهى از مشركان نازل شده كه پيامبر ص را به هنگامى كه در شب تلاوت قرآن مى‏كرد و در كنار خانه كعبه نماز مى‏گذارد آزار مى‏دادند، و او را با سنگ مى‏زند و مانع دعوت مردم به اسلام مى‏شدند.

خداوند به لطفش چنان كرد كه آنها نتوانند او را آزار كنند (و شايد اين از طريق رعب و وحشتى بود كه از پيامبر در دل آنها افكند) (مجمع البيان.)

در روايت ديگرى مى‏خوانيم هنگامى كه پيامبر ص قرآن مى‏خواند دو نفر از مشركان در طرف راست و دو نفر در طرف چپ قرار مى‏گرفتند و كف مى‏زدند و سوت مى‏كشيدند و با صداى بلند اشعار مى‏خواندند تا صداى پيامبر ص به گوش مردم نرسد (تفسير فخر رازى ذيل آيه.)

" ابن عباس" مى‏گويد: ابو سفيان و ابو جهل و غير آنها گاهى نزد پيامبر ص مى‏آمدند و به سخنان او گوش فرا مى‏دادند، روزى يكى از آنها به ديگران گفت: اصلا من نمى‏فهمم محمد چه مى‏گويد؟ فقط مى‏بينم لبهاى او حركت مى‏كند!

ولى ابو سفيان گفت: فكر مى‏كنم بعضى از سخنانش حق است، ابو جهل اظهار داشت او ديوانه است و ابو لهب اضافه كرد او كاهن است، ديگرى گفت او شاعر است و به دنبال اين سخنان ناموزون و نسبتهاى ناروا آيات فوق نازل گشت‏ (تفسير كبير فخر رازى ذيل آيه)

بر این اساس، مستور به معنای ساتر و پست مورد بحث نیز مبتنی بر تنقیح مناطی از مفهوم آیه است.

اگر آیه 46 را بیان و تفسیر حجاب مستور بدانیم، معنایش این است که این حجاب نادیدنی نه برای حفاظت پیامبر ص بلکه برای محروم کردن کفار از توفیق فهم قرآن است. این برداشت با هدف اصلی قرآن که هدایت دیگران است نمی‌سازد مگر این که کفار مورد اشاره افراد ویژه‌ای باشند، دشمنانی که دیگر قابلیت هدایت شدن ندارند؛ یعنی این حجاب از باب کیفر کفر و دشمنی آن‌هاست.

حال اگر حجاب مستور را به معنای حجاب ساتر و مربوط به پیامبر ص و قاری قرآن و حفاظت قرآن از او در نظر بگیریم (چنان که در شأن نزول و پست آمده) انقطاعی در مفهوم آیه 45 و 46 به بعد پیش می‌آید. آنچه مسلم است این است که  حجاب مستور هرچه باشد، مانع شنیدن قرآن کفار نمی‌شود (إذ یستمعون الیک)، مگر این که بگوییم چون کفار مورد اشاره دشمن هستند و امیدی به هدایتشان نیست، خدا به برکت قرآن پیامبر ص را از شر رفتار و واکنش آن‌ها محافظت می‌کند و این محافظت با ایجاد حجاب مستور (ساتر) است. حجاب مستور در این فرض می‌تواند مثلاً ترس باشد. آن‌ها به دلیل ترس از هر گونه اقدامی خودداری می‌کنند با این که شأنیت اقدام کردن را دارند. یادمان باشد که این آیات مکی است و در زمان ضعف پیامبر ص نازل شده است؛ بر این اساس، پست یاد شده را می‌توان مصداقی از جری و تطبیق در آیات دانست.  

دیدگاه تاره

با توجه به مطالب فوق، یک راه حل که به نظر مناسب است (والله العالم ) این است که «مستور» را به همان معنا بگیریم و ساتر را از نفس «حجاب» استفاده کنیم؛ یعنی حجاب مستور و معنوی و پنهان است و در عین حال این حجاب ساتر است البته این که این ساتریت به چه نحو است با تنقیح مناط به سراغ آن می‌رویم. سؤال این است که با توجه به آیات بعد چرا حجاب را به حجاب از فهم کفار تفسیر نکردیم که آیه بعد بیان آن باشد چنان که برخی مفسران این گونه تفسیر کرده‌اند؟ پاسخ این است که افزون بر قرینه شأن نزول، تکرار لازم می‌آید (اکنه و وقر) که عدم تکرار بهتر است. حال آیا می‌توان گفت «حجاب» بدون قرینه است، از این رو هم معنای حفاظت می‌دهد و هم مانعیت از فهم کفار از باب مجازات؟ پاسخ می‌دهیم این دو معنا در طول هم نیست بلکه در عرض هم است و تصحیح و پذیرش این مطلب به این است که ما استعمال لفظ در بیش از یک معنای هم عرض را بپذیریم یا خیر؟ 

 

 

 

گرسنگی و ترس نتیجه کفران نعمت

خدای متعال در آیه 112 سوره نحل می‌فرماید: 

وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً قَرْيَةً كانَتْ آمِنَةً مُطْمَئِنَّةً يَأْتيها رِزْقُها رَغَداً مِنْ كُلِّ مَكانٍ فَكَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللَّهِ فَأَذاقَهَا اللَّهُ لِباسَ الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ‏ بما كانُوا يَصْنَعُونَ

 

و خدا [براى پندآموزى به ناسپاسان‏] مَثَلى زده است: شهرى را كه امنيت و آسايش داشت و رزق و روزىِ [مردمش‏] به فراوانى از همه جا برايش مى آمد، پس نعمت خدا را ناسپاسى كردند، در نتيجه خدا به كيفر اعمالى كه همواره مرتكب مى‏ شدند، بلاى گرسنگى و ترس فراگير را به آنان چشانيد.

یکی از مهم‌ترین نعمت‌های الهی برای هر جامعه رهبر عالم عامل آگاه به زمانه و متدین است. مبتنی بر این آیه، اگر مردم با چنین شخصیتی- به ویژه اگر تجربه و سابقه او بر علم و آگاهی و بصیرت او مهر تأیید زده باشد- همراهی نکرده و تخطیط او را نافرجام کنند، به گرسنگی و ترس مبتلا می‌شوند و اگر چنین شد تنها راه علاج بازگشت به مسیر صحیح است. 

نکته دیگر این که اگر به دلیل رفتار نادرست غالب افراد یک جامعه بلایی این چنین یا شبیه آن‌ نازل شد، آیا کسانی که مبرای از چنین کفران نعمتی بوده‌اند نیز مشمول خواهند بود؟

پاسخ قرآنی آن مثبت است. داستان قرآنی ذیل مطلب را روشن می‌کند: 

إِنَّا بَلَوْناهُمْ كَما بَلَوْنا أَصْحابَ الْجَنَّةِ إِذْ أَقْسَمُوا لَيَصْرِمُنَّها مُصْبِحِينَ (17) وَ لا يَسْتَثْنُونَ (18) فَطافَ عَلَيْها طائِفٌ مِنْ رَبِّكَ وَ هُمْ نائِمُونَ (19) فَأَصْبَحَتْ كَالصَّرِيمِ (20) فَتَنادَوْا مُصْبِحِينَ (21) أَنِ اغْدُوا عَلى‏ حَرْثِكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صارِمِينَ (22) فَانْطَلَقُوا وَ هُمْ يَتَخافَتُونَ (23) أَنْ لا يَدْخُلَنَّهَا الْيَوْمَ عَلَيْكُمْ مِسْكِينٌ (24) وَ غَدَوْا عَلى‏ حَرْدٍ قادِرِينَ (25) فَلَمَّا رَأَوْها قالُوا إِنَّا لَضَالُّونَ (26) بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ (27) قالَ أَوْسَطُهُمْ أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ لَوْ لا تُسَبِّحُونَ (28) قالُوا سُبْحانَ رَبِّنا إِنَّا كُنَّا ظالِمِينَ (29) فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ يَتَلاوَمُونَ (30) قالُوا يا وَيْلَنا إِنَّا كُنَّا طاغِينَ (31) عَسى‏ رَبُّنا أَنْ يُبْدِلَنا خَيْراً مِنْها إِنَّا إِلى‏ رَبِّنا راغِبُونَ (32) كَذلِكَ الْعَذابُ وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ (33)

ترجمه: 

بى ‏ترديد ما آنان را [كه در مكه بودند] آزموديم همان گونه كه صاحبان آن باغ را [در منطقه يمن‏] آزموديم، هنگامى كه سوگند خوردند كه صبحگاهان ميوه‏‌هاى باغ را بچينند، (17) و چيزى از آن را [براى تهيدستان و نيازمندان‏] استثنا نكردند. (18) پس در حالى كه صاحبان باغ در خواب بودند، بلايى فراگير از سوى پروردگارت آن باغ را فرا گرفت. (19) پس [آن باغ‏] به صورت شبى تاريك درآمد [و جز خاكستر چيزى در آن ديده نمى‏‌شد!] (20) وهنگام صبح يكديگر را صدا زدند، (21) كه اگر قصد چيدن ميوه داريد صبحگاه به سوى كشتزار و باغتان حركت كنيد؛ (22) پس به راه افتادند در حالى كه آهسته به هم مى‏‌گفتند: (23) امروز نبايد نيازمندى در اين باغ بر شما وارد شود، (24) و صبحگاه به قصد اينكه تهيدستان را محروم کنند، [مخفیانه] به سوى باغ روان شدند. (25) پس چون [به باغ رسيدند و آن را نابود] ديدند، گفتند: حقا که ما گمراه بوده‌‏ايم [كه چنان تصميم خلاف حقّى درباره مستمندان و تهيدستان گرفتيم.] (26) بلكه ما [از لطف خدا هم‏] محروميم. (27) عاقل‏ ترينشان گفت: آيا به شما نگفتم كه چرا خدا را [به پاك بودن از هر عيب و نقصى‏] ياد نمى‏‌كنيد [و چرا او را از انتقام گرفتن درمانده مى‏‌دانيد؟!] (28) گفتند: پروردگارا! تو را به پاكى مى‏ستاييم، مسلماً ما ستمكار بوده‌‏ايم. (29) پس به يكديگر رو كرده به سرزنش و ملامت هم پرداختند. (30) گفتند: واى بر ما كه طغيان گر بوده‌‏ايم؛ (31) اميد است پروردگارمان بهتر از آن را به ما عوض دهد چون ما [از هر چيزى دل بريديم و] به پروردگارمان راغب و علاقه‏‌منديم. (32) چنين است عذاب [دنيا] و عذاب آخرت اگر معرفت و آگاهى داشتند بزرگ تر است. (33)

شخصی که در آیه 28 از او یاد شده،‌ یکی از ورثه بوده که مؤمن هم بوده و امر به معروف و نهی از منکر هم کرده، لیکن چون غلبه از آن بدکاران بوده،‌ عذاب آمده و او نیز گرفتار شده که البته مأجور است. در زمان حضرت موسی - علیه السلام- که بنی اسرائیل محکوم به سرگردانی در بیابان تیه شدند، حضرت موسی- علیه السلام - نیز به حکم این که پیامبرشان بود، همراه آنان بود لیکن نه از باب مجازات بلکه از باب ادای تکلیف که نتیجه آن ثواب و ارتفاع درجه و تقرب بیش از پیش او و مؤمنان گرفتار دیگر است. 

آیه دیگر: وَ اتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصيبَنَّ الَّذينَ ظَلَمُوا مِنْكُمْ خَاصَّةً وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَديدُ الْعِقاب‏ (انفال، 25)و از فتنه اى پروا كنيد كه تنها به كسانى از شما كه ستم كردند نمى رسد (بلكه دامنگير همه مى شود)و بدانيد كه به راستى خداوند سخت كيفر است.

 آیه 32 نشان می‌دهد امید بازگشت نعمت وجود دارد به شرطی که توبه کنند و وظیفه شناس باشند. این مطلب در برخی دیگر از آیات آمده است: 

«وَ لَوْ أَنَّهُمْ أَقامُوا التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِيلَ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ لَأَكَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ ...» (مائده،‌66)

وَ يا قَوْمِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْراراً وَ يَزِدْكُمْ قُوَّةً إِلى‏ قُوَّتِكُمْ وَ لا تَتَوَلَّوْا مُجْرِمينَ (هود، 52)

 

 

 

 

 

 

 

چرا مائده آسمانی؟

در این پست می‌خواهم به یک نکته قرآنی اشاره کنم: 

چرا حواریون حضرت عیسی- علیه السلام- از او خواستندبه عنوان معجزه یک  سفره آسمانی بیاورد تا از آن بخورند و بیاشامند: 

إِذْ قَالَ الْحَوَارِيُّونَ يَا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ هَلْ يَسْتَطِيعُ رَبُّكَ أَنْ يُنَزِّلَ عَلَيْنَا مَائِدَةً مِنَ السَّمَاءِ قَالَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ ﴿۱۱۲﴾

و [ياد كن] هنگامى را كه حواريون گفتند اى عيسى پسر مريم آيا پروردگارت مى‏ تواند از آسمان خوانى براى ما فرود آورد [عيسى] گفت اگر ايمان داريد از خدا پروا داريد (۱۱۲)

قَالُوا نُرِيدُ أَنْ نَأْكُلَ مِنْهَا وَتَطْمَئِنَّ قُلُوبُنَا وَنَعْلَمَ أَنْ قَدْ صَدَقْتَنَا وَنَكُونَ عَلَيْهَا مِنَ الشَّاهِدِينَ ﴿۱۱۳﴾

گفتند مى‏ خواهيم از آن بخوريم و دلهاى ما آرامش يابد و بدانيم كه به ما راست گفته‏ اى و بر آن از گواهان باشيم (۱۱۳)

قَالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ اللَّهُمَّ رَبَّنَا أَنْزِلْ عَلَيْنَا مَائِدَةً مِنَ السَّمَاءِ تَكُونُ لَنَا عِيدًا لِأَوَّلِنَا وَآخِرِنَا وَآيَةً مِنْكَ وَارْزُقْنَا وَأَنْتَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ ﴿۱۱۴﴾

عيسى پسر مريم گفت بار الها پروردگارا از آسمان خوانى بر ما فرو فرست تا عيدى براى اول و آخر ما باشد و نشانه‏ اى از جانب تو و ما را روزى ده كه تو بهترين روزى ‏دهندگانى (۱۱۴)

قَالَ اللَّهُ إِنِّي مُنَزِّلُهَا عَلَيْكُمْ فَمَنْ يَكْفُرْ بَعْدُ مِنْكُمْ فَإِنِّي أُعَذِّبُهُ عَذَابًا لَا أُعَذِّبُهُ أَحَدًا مِنَ الْعَالَمِينَ ﴿۱۱۵﴾

خدا فرمود من آن را بر شما فرو خواهم فرستاد و[لى] هر كس از شما پس از آن انكار ورزد وى را [چنان] عذابى كنم كه هيچ يك از جهانيان را [آن چنان] عذاب نكرده باشم (۱۱۵)

پاسخ:

به نظر مي‌رسد چون در معجزه ممکن است برخي وسواس داشته باشند و مثلا بگويند اين‌ها واقعيت ندارد و چشم ما سحر شده است ‌(مانند:‌ فلما القوا سحروا اعين الناس) از اين رو آن‌ها خواستند تا معجزه‌اي باشد که واقعيت آن را لمس کنند و به حقيقت بودن آن پي ببرند: قَالُوا نُرِيدُ أَنْ نَأْكُلَ مِنْهَا وَتَطْمَئِنَّ قُلُوبُنَا

داستان انشقاق القمر در سوره قمر نيز همين است. آن‌ها معتقد بودند که هيچ ‌ساحري نمي تواند بر کرات آسماني تأثير بگذارد و از سوي ديگر نمي‌تواند چشم ديگران را که دهه‌ها فرسنگ از آن‌ها دور هستند، سحر کند و از اين رو آن‌ها مي‌توانند در صورت تقلب در کار مچ او را بگيرند که البته با دو نيم شدن ماه و گزارش مسافرانی که در دوردست‌ها شاهد ماجرا بودند، حقيقت بيش از پيش آشکار شد.

 

 

چینش‌های قرآن

دو نکته در مورد چینش‌های قرآن که بسیار مورد غفلت قرار می‌گیرند:

نکته 1: قاعده اولی این است که چینش‌ها در قرآن بی‌دلیل نباشد (دلیل دارد که در فرصت دیگری بیان می‌شود)، لیکن ممکن است محتوایی ( مانند: بسطة فی العلم و الجسم)، کثرت تحقق (السارق و السارقة)، سبقت یا غلبه عاملیت (الزانیة و الزانی)، آوایی (هارون و موسی برخلاف موارد دیگر که حضرت موسی ع بر برادرش مقدم شده است.)، رتبی (اسلام و ایمان)، خاصیت (تین و زیتون (؟) یا بقلها و قثائها و فومها و عدسها و بصلها (؟))، شرافت و برتری معنوی ، استاد و شاگردی، حجم، سن، زیبایی، ... باشد.

نکته 2:‌ این که چینش‌های قرآن با واو عطف یا بدون آن- که به دلیل محدودیت عالم لسان لزوماً‌ به صورت خطی ارائه می‌شود- حکمتی داشته باشد، مطلبی است و این که تحقق آن در عالم واقع و خارج نیز خطی باشد، مطلبی دیگر که نیازمند دلیل است. در این خصوص ممکن است رابطه عناصر چیده شده شبکه‌ای باشد و ...

رابطه آیه تطهیر و آیات مربوط به زنان پیامبر اکرم ص

پرسش: چه رابطه ای بین آیه تطیهر که قطعا به صورت مستقل نازل شده و آیه ای که در آن قرار گرفته وجود دارد و آیا این نشانه جابجا شدن آیات قرآن نیست و چه کسی این جابجایی را انجام داده است؟

پاسخ:

ابتدا لازم است چند نکته مورد توجه قرار گیرد:

1. آیاتی که با هم نازل نشده اند به دو شرط ذیل سیاق تشکیل می دهند وگرنه، ممکن است در کنار هم قرار 

باقی مطلب را در «ادامه مطلب» بخوانید.

ادامه نوشته

ذاتِ أَلْواحٍ وَ دُسُرٍ / فلک

 وَ فَجَّرْنَا الْأَرْضَ عُيُوناً فَالْتَقَى الْماءُ عَلى‏ أَمْرٍ قَدْ قُدِرَ؛ وَ حَمَلْناهُ عَلى‏ ذاتِ أَلْواحٍ وَ دُسُرٍ؛ تَجْرِي بِأَعْيُنِنا جَزاءً لِمَنْ كانَ كُفِر (قمر، 12-14)

ترجمه: ... و او را بر كشتى كه داراى تخته‏ ها و ميخ ها بود سوار كرديم‏ ...

سؤال: چرا در آیات متعدد خدای متعال از کشتی حضرت نوح- علی نبینا و آله و علیه السلام- با «فلک» یاد کرده ولی در سوره قمر از عبارت «ذاتِ أَلْواحٍ وَ دُسُرٍ» استفاده کرده است؟

پاسخ: 1. ممکن است به خاطر رعایت فاصله آیات در سوره قمر باشد.

2. ممکن است اشاره به این معنا باشد که کشتی حضرت نوح چندان هم شکل و شمایل «فلک» معروف و شناخته شده نزد مردم نداشته و بیشتر برای این بوده که آن‌ها را روی سطح آب نگه دارد و به اندازه کافی محکم و جا دار باشد. در حقیقت کشتی حضرت نوح هدفی برای حرکت نداشت جز این که به ساحلی برسد و خلاصی یابند؛‌ بنابراین،‌ لازم نبود که کشتی او به شکلی ساخته شود که بتواند آب را بشکافد و به سرعت پیش رود. 

 

نمونه ای از دقت فراوان قرآن به جزئیات (جراد و فراش)

نمونه ای از دقت فراوان قرآن به جزئیات: 

... يَوْمَ يَدْعُ الدَّاعِ إِلى‏ شَيْ‏ءٍ نُكُر؛ خُشَّعاً أَبْصارُهُمْ يَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْداثِ كَأَنَّهُمْ جَرادٌ مُنْتَشِرٌ ؛ مُهْطِعِينَ إِلَى الدَّاعِ يَقُولُ الْكافِرُونَ هذا يَوْمٌ عَسِر (قمر، 6-8)

ترجمه آقای انصاریان: [و] روزى را [ياد كن‏] كه آن دعوت كننده [يعنى اسرافيل‏] آنان را به امرى بس دشوار و هولناك دعوت مى‏ كند. در حالى كه ديدگانشان [از شدت ترس‏] فرو افتاده، هم چون ملخ هاى پراكنده از گورها بيرون آيند. شتابان به سوى آن دعوت كننده مى‏روند و كافران مى‏گويند: امروز روز بسيار سختى است‏.

يَوْمَ يَكُونُ النَّاسُ كَالْفَراشِ الْمَبْثُوثِ (4) وَ تَكُونُ الْجِبالُ كَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ (قارعه، 4و 5)

ترجمه: روزى كه مردم [در سراسيمگى‏] چون پروانه ‏هاى پراكنده ‏اند؛ و كوه‏ ها مانند پشم رنگين حلاجى شده گردد!

سؤال:‌ چرا در سوره قمر مردمی که از گور بر می‌خیزند به ملخ تشبیه شده‌اند و در سوره قارعه به پروانه؟

پاسخ: در سوره قمر سخن از برانگیختن و حرکت کردن به سوی فراخواننده است و در سوره قارعه تنها سخن از حالت مردم به طور کلی است؛ از این رو در سوره قمر به ملخ مثال زده شده زیرا ملخ در عین این که حرکت درهم برهم و غیر منظم دارند،‌ در مجموع با هم در حرکت‌اند (مُهْطِعِينَ إِلَى الدَّاعِ). برخی هم معتقدند این درهم برهمی حرکت ملخ‌ها در توده ملخ به جهت نوع خاص حرکت آن‌هاست. در سوره قارعه که توجه خاصی به حرکت آن‌ها نشده به تحرکات پروانه‌ها که در بی‌نظمی از ملخ‌ها شدیدتر است،‌ مثال زده شده است.

پاسخ به یک پرسش

 در قرآن می خوانیم:

فَاتَّخَذَتْ مِنْ دُونِهِمْ حِجاباً فَأَرْسَلْنا إِلَیْها رُوحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِیًّا

و جدا از آنان پوشش و پرده‏ اى براى خود قرار داد، و ما روح خود را به سوى او فرستاديم، پس براى او [به صورت‏] بشرى خوش‌اندام و معتدل نمایان شد

قالَتْ إِنِّی أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنْکَ إِنْ کُنْتَ تَقِیًّا

مريم گفت: همانا من از تو به [خداى‏] رحمان پناه مى‏برم، اگر پرهيزكار هستى [از من فاصله بگير.]

قالَ إِنَّما أَنَا رَسُولُ رَبِّکِ لِأَهَبَ لَکِ غُلاماً زَکِیًّا

گفت: جز اين نيست كه من فرستاده پروردگار تو هستم براى آنكه پسرى پاك و پاكيزه به تو ببخشم.

قالَتْ أَنَّى یَکُونُ لِی غُلامٌ وَ لَمْ یَمْسَسْنِی بَشَرٌ وَ لَمْ أَکُ بَغِیًّا

گفت: چگونه براى من پسرى خواهد بود در حالى كه نه هيچ بشرى با من ازدواج كرده است و نه بدكار بوده‏ ام‏؟

قالَ کَذلِکِ قالَ رَبُّکِ هُوَ عَلَیَّ هَیِّنٌ وَ لِنَجْعَلَهُ آیَةً لِلنَّاسِ وَ رَحْمَةً مِنَّا وَ کانَ أَمْراً مَقْضِیًّا

گفت: چنين است [كه گفتى، ولى‏] پروردگارت فرموده است: اين كار بر من آسان است و [فرزندى بدون ازدواج به او بخشيدن‏] براى اين [است‏] كه او را نشانه‏ اى [از قدرت خود] براى مردم و رحمتى از سوى خود قرار دهيم؛ و اين كار شدنى است‏.

سؤال: ممکن است پرسیده شود وجه ارسال ملک در قالب جوانی خوش اندام چیست؟ 

پاسخ:‌ 1. ممکن است مقصود امتحال سخت پیش از اعطا باشد؛ چنان که در مورد حضرت ابراهیم- علی نبینا و آله و علیه السلام- پیش از اعطای مقام امامت، امتحال سختی از او گرفته است (و اذا ابتلى ابراهيم ربّه بكلمات فاتمّهنّ قال انّى جاعلك للنّاس اماماً. ). و چه بسا بتوان از آیه استفاده کرد انسانی که از خدا طلب توفیق و نعمت می کند،‌به ویژه نعمت های بزرگ، باید خود را برای امتحال در خور آن به عنوان مقدمه، آماده کند. 

2.  این احتمال هم وجود دارد که مسئله‌ای بیولوژیک در بین باشد؛ به این معنا که تأثیراتی از طریق چشم یا امواج و مانند این ها به بچه خلق شده در رحم حضرت مریم- علیها السلام- گذاشته باشد (به جهت تأثیر در ظاهر جنین)، و تأکید روی ظاهر فرشته (بشرا سویا) از یک سو و عبارت پر معنای «لِأَهَبَ لَکِ» به نوعی می تواند این احتمال را تقویت کند، وگرنه چرا فرشته در قالب یک پیرمرد خوش سیمای کهنسان ظاهر نشد که حضرت مریم را نترساند؟ این تذکر را نیز عرض کنم که برعهده فرشته قرار دادن بخشی از لوازم خلقت منافی معجزه نیست؛ زیرا اصل خلقت به صورت اعجاز بوده است (اٍَ ن مثل عيسى عند الله كمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له كن فيكون؛مثل عيسى (در خلقت بدون پدر) در نزد خدا همچون آدم است (که خلقتش بدون پدر و مادر بود) كه او را از خاك آفريد, و سپس به او فرمود: موجود باش, او هم(طبق مشيت خدا) تحقق پذيرفت). 

نقش نحو در تفسیر قرآن

دیروز در کلاس روش شناسی ترجمه قرآن یکی از دانش پژوهان پرسشی را مطرح کرد که بازگو کردن آن برای خوانندگان این وبلاگ خالی از فایده نیست. پرسش این بود که آیا ترکیب های نحوی مختلف یک جمله در معنا تأثیر می گذارد؟

پاسخ روشن است. در بیشتر موارد خیر و در برخی موارد بله. اما مثال های هر دو گونه:

مثال برای عدم تغییر محتوا با تغییر در ترکیب نحوی: 

ادامه نوشته

عصمت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله

عصمت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‏ ؛ إِنَّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبِيناً ؛ لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ وَ يُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَ يَهْدِيَكَ صِراطاً مُسْتَقِيماً

با توجه به عصمت پیامبر اکرم - صلی الله علیه و اله- این سؤال مطرح شده که مقصود از «لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ» چیست؟

بسیاری از مفسران مراد را گناهانی می دانند که قریشیان برای آن حضرت قبل از فتح یا پس از آن و یا قبل از هجرت یا پس از آن قائل بودند. به نظر نگارنده نیز این تفسیر (چه با مبدأ فتح و چه هجرت) صحیح تر و دلچسب تر است؛ زیرا رابطه صلح حدیبیه و غفران از ذنب جز با چنین تفسیری بر قرار نمی شود و سیاق در این آیات قوی است. البته بیان برخی مفسران در ادای مقصود کوتاه است و نگارنده در چند سطر ذیل مطلب را با بیانی رساتر باز می گوید:

مشرکان مکه در دورانی که حضرت در مکه حضور داشت، به خاطر حضور اسلام خسارت زیادی کردند؛ برای مثال، کسی که پنج برده داشت، چهار برده او اسلام می آوردند و می گریختند یا از اطاعت سر باز می زدند و یا به دست صاحب خود شکنجه و کشته می شدند و در عمل دیگر برای آن ها مال نبود. در دوران حضور حضرت در مدینه نیز وضع بدتر شد؛ زیرا کاروان های آن هاتوسط مسلمانان در برابر خسارت هایی که از مشرکان در مکه دیده بودند، غارت می شد، در جنگ های مختلف مانند جنگ بدر خانواده های قریشی بسیاری بی سرپرست و داغدار شدند و اموال بسیاری از بین رفت. مردم مکه عامل همه این خسارات را محمد بن عبدالله- صلی الله علیه و آله- می دانستند و همواره علیه او موضع می گرفتند. آن ها معتقد بودند که محمد با این تفکراتش باعث مصیبت و خسارت فراوان آن ها شده و هرچه هست زیر سر او است؛ لیکن بعد از فتح مکه و اسلام آوردن آن ها و بعد از این که فهمیدند پیامبر - صلی الله علیه و آله- به راستی از جانب خدا مأمور بوده و سخنان و باورهای او همه حق است، دیگر کینه ای از او به دل نداشتند و مقصر را خود می دیدند که زودتر دنبال حق نرفتند و با حق در افتادند و در واقع این همه خسارت ها به خاطر جهل و ندانم کاری خودشان است نه پیامبر - صلی الله علیه و آله- و این سبب شد پیامبر - صلی الله علیه و آله- از ذنبی که آن ها برای او در خیال خود می پنداشتند، مبرا شود. جالب است بدانیم که حضرت موسی وقتی آن مجرم مستحق مرگ را با یک مشت به طور ناخواسته کشت و فراری شد، به خدا عرضه داشت: خدایا: «وَ لَهُمْ‏ عَلَيَ‏ ذَنْبٌ‏ فَأَخافُ أَنْ يَقْتُلُونِ » و آن ها در باور خود علیه من جرمی را تصور می کنند ؛ از این رو نگران آنم که مرا بکشند [و رسالتم نا تمام بماند].

همچنین باید توجه داشته باشیم که خدای متعال نفرمود: «اثم» بلکه فرمود : «ذنب» و تفاوت این دو بر اهل نظر آشکار است.