846) نقد و بررسی التمهید فی علوم القرآن (تحریف ناپذیری قرآن کریم)/17

تذکر:

آنچه در ذیل می‌آید و در پست‌های دیگر ادامه می‌یابد، از کتاب آشنایی با دانش علوم قرآن (فلسفه علوم قرآن) و نیز: واکاوی دانش و منابع جامع علوم قرآنی - دو اثر نگارنده (سیدمحمدحسن جواهری) که یکی از آن‌ها در آستانه انتشار است - انتخاب شده و نقل آن‌ها تنها با ذکر منبع مجاز است.


8. صیانة القرآن من التحریف

جلد هفتم موسوعه التمهید فی علوم القرآن به مسئله تحریف‌ناپذیری قرآن کریم اختصاص یافته است. نویسنده در این کتاب مطالب و گزارش‌های ارزشمندی در باره اتهام تحریف قرآن و دیدگاه علما آورده و در فصل هفتم ده‌ها مورد از روایات تحریف و سوره‌های ساختگی را نقل و نقد کرده است. وی هرچند به تفصیل وارد نقد روایات تحریف نشده و به ذکر مثال‌هایی بسنده کرده، لیکن در فصل هشتم به وثاقت و اعتبار منابع روایات تحریف روی آورده و با دقتی درخور به نقد و تضعیف آن‌ها اقدام نموده است. ترتیب ادله او برای تحریف‌ناپذیری عبارت است از: ضرورت تاریخی، تواتر قر آن، اعجاز قرآن، آیات قرآن (آیه حفظ و آیه نفی باطل)، روایات عرض بر قرآن و نصوص اهل بیت ع.

برای واکاوی نحوه ورود و خروج نویسنده لازم است به چند مسئله توجه شود:

8-1. مسئله تحریف قرآن هرچند از ابعادی حدیثی و کلامی است، لیکن در اصل تاریخی است؛ زیرا حادثه‌ مورد ادعا (تحریف) در بستر تاریخ رخ داده و داده‌های آن فی الجمله یا بالجمله تاریخی است هرچند در قالب روایات غیر تاریخی بیان شده باشد؛ بنابراین، اولویت پاسخ به این شبهه با برهان تاریخی است.

8-2. برای اثبات تحریف‌ناپذیری قرآن به ادله گوناگون نقلی و عقلی تمسک شده است، لیکن محدودیت‌های متعددی فراروی این ادله قرار دارد که برخی از آن‌ها عبارت‌اند از:‌

- برخی ادله در برابر شیعیانِ قائلِ به تحریف، کارآمد نبوده و تنها می‌توانند در محاجه با اهل تسنن قائل به تحریف به کارآیند (مانند استدلال به حدیث ثقلین؛ زیرا شیعیان با تکیه بر روایات شیعی، قرآن موجود را حجت می‌دانند، به ویژه که این روایات تأیید کننده پس از حدیث ثقلین صادر شده‌اند)؛

- برخی ادله نیز تنها می‌توانند در محاجه با طرفدران شیعی قائل به تحریف قرآن به کار آیند و در برابر اهل تسنن قائلِ به تحریف ناکام‌اند (مانند استدلال به روایات شیعی لزوم عرضه احادیث بر قرآن)؛

- استدلال به آیات قرآن مانند آیه حفظ،‌ تنها به معتقدان به قرآن اختصاص دارد و نمی‌تواند پاسخ‌گوی طرفداران غیر مسلمان تحریف باشد.

این‌ها محدودیت‌هایی فراروی ادله پس از تثبیت و تحکیم آن‌هاست؛ لیکن برهان تاریخی از تمامی این اشکالات رسته است و به باور نگارنده مهم‌ترین و شامل‌ترین برهان بر تحریف‌ناپذیری است. ساختار منطقی برهان تاریخی عبارت است از:

الف) بر اساس گزاره‌های تاریخی، جمع و تدوین قرآن در فضای خاصی انجام پذیرفته است؛

ب) هر کتابی در چنین فضایی و با چنین شرایطی جمع و تدوین شود، امکان تحریف در آن وجود ندارد؛

نتیجه) احتمال تحریف در قرآن منتفی است.

8-3. چنان‌که ملاحظه می‌شود، یکی از اصلی‌ترین مقدمات استدلال در برهان تاریخی «جمع و تدوین قرآن (در حد ترتیب و نظم یافتن آیات سوره‌ها و خود سوره‌ها با هم)» است و چون معتقدان به جمع قرآن توسط صحابه و از جمله صاحب التمهید از این جهت با آسیب‌ روبه‌رو هستند، در ارائه برهان تاریخی زبان محاجّه قوی ندارند و از این رو از برهان تاریخی تنها به ادعای تواتر قرآن موجود و تعارض بین اخبار تحریف با اخبار دالّ بر وسواس شدید صحابه به متن قرآن بسنده کرده‌اند؛ یعنی برهان تاریخی از نگاه آنان در این اندازه با تنزّل روبه‌رو است.

با توجه به مطالب فوق، هرچند صیانة القرآن من التحریف حاوی گزارش‌ها و نقدهای عالمانه و ارزشمند فراوانی است، لیکن در خصوص پاسخ اصلی شبهه تحریف قرآن کامروایی لازم را ندارد. در نگاه تاریخی به تحریف می‌بایست زمینه تحقق تحریف به دقت و با شناخت و ترسیم فضای حاکم بر آن بازسازی و واکاوی شود. طبیعی است کسانی که در جمع قرآن به ترتیب سور و جمع قرآن توسط صحابه معتقد می‌شوند، زبانشان در برهان تاریخی بر تحریف‌ناپذیری ناکام خواهد بود. ما برای تقریب به ذهن، مصداقی از تحریف‌های قرائی را که غالب دانشمندان شیعی آن را پذیرفته ولی در عین حال آن را آسیب‌زننده به صیانت قرآن ندانسته‌‌اند، با رعایت اختصار از نظر می‌گذرانیم. این مثال از ابعاد مختلفی دارای اهمیت است و نتایج مهمی در بر دارد.

نویسنده قواعد تفسیر قرآن در باره قرائت «ملک» دفاعی تمام‌ عیار دارد:

«آیه چهارم سوره حمد در مصحف‌های موجود «مالک یوم الدین» است و گفته‌اند: بسیاری از صحابه (همچون أبیّ، ابن ‌مسعود، معاذ، ابن ‌عباس) و بسیاری از تابعین (مانند قتاده و اعمش) و عاصم و کسائی (از قاریان هفت‌گانه) و خلف و یعقوب (از قاریان ده‌گانه) نیز به همین صورت قرائت کرده‌اند. اما زید، ابوالدرداء،‌ ابن ‌عمر،‌ مِسوَر و بسیاری دیگر از صحابه و تابعین و پنج قاری از قاریان هفت‌گانه (عبد الله بن عامر دمشقی، ابن ‌کثیر مکی، ابوعمرو بصری، حمزه کوفی، نافع مدنی) آن را «ملک» خوانده‌اند[1] و با توجه به این‌که هم در عصر صحابه و تابعان قرائت «ملک» شایع و رایج بوده و هم پنج تن از قاریان هفت‌گانه که هرکدام امام قرائت بوده و گروه زیادی از مسلمانان از آنان پیروی می‌کرده‌اند، «ملک» قرائت کرده‌اند‌ و در روایات نقل شده از معصومان‰ نیز قرائت مالک[2] ‌و قرائت «ملک»[3] هر دو دیده می‌شود و اکنون نیز هرچند قرائت «مالک یوم الدین» مشهورتر است، ولی قرائت «ملک یوم الدین» هم شایع و رایج است و فقها و مراجع بزرگ هر دو قرائت را صحیح دانسته و می‌دانند.[4] با این وضعیت، چگونه اطمینان حاصل می‌شود که قرائت «مالک» که با اعراب کنونی قرآن مطابقت دارد، قرائت تلقی شده از رسول خدا9 و قرائت «ملک» قرائت اختراعی و نادرست است؟!»[5]

نقد و بررسی

پیش از بررسی تاریخی مسئله، لازم است به سه مطلب توجه شود:

1. از بین دو قرائت مالک و ملک تنها یکی از آن‌ دو صحیح است و نمی‌توان صحت هر دو را پذیرفت؛ زیرا «مالک» و «ملک» تفاوت معنایی روشنی دارند و نمی‌توان از باب لهجه و مانند آن هر دو را پذیرفت. در صحیحه زراره از امام باقر† آمده است: «إن القرآن واحد نزل من عند واحد و لكن الاختلاف يجيئ من قبل الرواة؛ قرآن يكى است و از جانب يكى نازل شده است؛ اما اين اختلاف قرائات از جانب قاريان پديد مى‏آيد.»[6]

2. بین روایات دو قرائت تعارض وجود دارد؛ برای مثال، سجستانی (238ق) در کتاب المصاحف آورده است: «[269] حدثنا عبداللّه حدثنا عبداللّه بن سعيد حدثنا ابن يمان عن معمر عن الزهري أن النبي- صلى اللّه عليه و سلّم- و أبا بكر و عمر و عثمان قرءوا "مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ‏" و أول من قرأها "ملك" مروان.»[7] نیز: انس گويد: با رسول خدا 9 و ابوبکر و عمر و عثمان و علي نماز خواندم، آنان همگي "مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ" قرائت مي کردند.[8]

پس از نکات مقدماتی فوق، برای بررسی شهرت ادعایی قرائت «ملک»، به بررسی قرائن پرداخته و فضای نزول را بازخوانی می‌کنیم:

سوره حمد تنها یا جزو معدود سوره‌هایی است که همه مردم از کوچک و بزرگ در حافظه دارند و روزانه بارها و بارها آن را قرائت می‌کنند. در زمان رسول خدا9 شمار بسیار زیادی از مردم در نمازهای واجب و غیر آن قرائت صحیح سوره فاتحة الکتاب را از شخص پیامبر9 شنیده بودند و با تأسّی از ایشان درست ادا می‌کردند. همچنین عموم مردم فرق بین ملک و مالک را می‌دانستند و پیامبر9 نیز در برابر چنین انحراف‌هایی به شدّت موضع می‌گرفت[9]؛ زیرا تحریف آشکار آیه به شمار می‌رفت؛ بنابراین، قرائت صحیح که مطابق قرائت پیامبر9 بود تا ایشان زنده بود، بر قرار و در جهان اسلام پخش شده بود؛ زیرا اولین چیزی که هر مسلمانی می‌آموزد سوره حمد بوده و نماز بدون این سوره باطل است. پس از پیامبر9 نیز قرائت ایشان همچنان بر قرار بود و تا زمان توحید مصاحف هیچ گزارشی مبنی بر تغییر مالک به ملک شنیده نشده است. در جریان توحید مصاحف نیز قاریانی که برای ایجاد وحدت در قرائت از مدینه به عالم اسلام سفر کردند، همچنان هماهنگ و صحیح قرائت می‌کردند؛ زیرا آنان قرائت را از شخص رسول خدا9 و صحابه آن حضرت که مانند آن حضرت صحیح قرائت می‌کردند، شنیده بودند. تا اینجا روشن است که در دهه‌های نخست قرائت صحیح در عالم اسلام پخش شده و به طور صحیح قرائت می‌شد. حال فرض بگیریم که در جایی از جهان اسلام یک قاری بر اساس اجتهاد شخصی خود گمان کند که بهتر است به جای مالک، ملک بخواند، و باز فرض کنیم که این قاری طرفدارانی دارد که از او تبعیت می‌کنند، سؤال این است که تغییر قرائت او چقدر در تغییر قرائت عموم مردم که هر روز بارها در نماز واجبشان حمد را قرائت می‌کردند، می‌توانسته تأثیر بگذارد و مردم چقدر از او می‌پذیرند؟ در آن زمان که رسانه‌ای نبوده و بسیاری از قراء بر قرائت صحیح و اصلی اصرار می‌کرده‌اند و عموم مردم نیز از کودکی بر قرائت صحیح عادت کرده‌اند، در آن پهنه بسیار وسیع جهان اسلام، تغییر قرائت این کلمه در نقطه‌ای از جهان اسلام چقدر تأثیر‌گذار بوده است؟

قدیمی‌ترین گزارشی که از شهرت این قرائت شده از کیست؟ فرض کنیم بر اساس برخی گزارش‌ها بپذیریم چند قاری از قراء سبعه که عمدتاً به اواخر قرن اول و اوائل قرن دوم هجری باز می‌گردند، ملک قرائت کرده‌ باشند، این چند قاری در جهان اسلام چقدر تأثیرگذارند؟ مثلاً‌ ابن عامر قاری شام است[10]؛ او نهایتاً‌ در یک یا چند مسجد از شهر دمشق یا مرکزی که در آن می‌زیسته قرائت می‌کرده، چگونه می‌توان فرض کرد او توانسته باشد قرائت عموم مردم سرزمین شام را که در صدها شهر و هزاران روستا‌ پراکنده بوده‌اند و به قرائت آباء و اجدادی خود یعنی «مالک» قرائت می‌کرده‌اند، تغییر دهد؟ یا نافع مدنی و ابن کثیر مکی که قاریان حجاز می‌باشند، چگونه می‌توانسته‌اند قرائت میلیون‌ها نفر ساکن اقصی نقاط حجاز را تغییر دهند و قرائتشان را بر قرائتی که ده‌ها سال مردم ساکن در صدها و هزارها شهر و روستا بر اساس آن قرائت می‌کردند، تفوق و برتری بخشند و به شهرت برسانند؟

مهم‌تر از این، قدیمی‌ترین گزارش‌هایی که از قاریان بر جای مانده، خود با واسطه و محتمل الخطاست و در باره گزارش‌ها اطمینانی در اختیار نیست. هیچ‌یک از دو راوی ابن‌ عامر قاری شام که به سال 118 درگذشته، او را ندیده‌اند؛ زیرا هشام بن عمار در سال 153 به دنیا آمد و ابن ذکوان در سال 173 متولد شد! دو راوی ابن کثیر الداری قاری مکه نیز همین مشکل را دارند! ابن کثیر متوفای 120 هجری قمری است و بزّی متولد سال 170 و قنبل متولد سال 195 هجری قمری! روایان ابوعمرو مازنی قاری بصره (متوفای 154ق) و حمزة زیّات کوفی (متوفای 156ق) نیز همین مشکل را دارند! یعنی دوری (حفص بن عمر) متوفای 246هجری و سوسی (صالح بن زیاد) متوفای 261 هجری راویان ابوعمرو و خلف بن هشام بزّاز (150 – 229ق) و خلاد بن خالد شیبانی متوفای 220هجری راویان حمزه. با این وصف چقدر به نقل این راویان در مورد صدها اختلاف قرائت از کسانی که آن‌ها را ندیده‌اند و خدا می‌داند بین این راویان و آن‌ها چند واسطه بوده، اطمینان می‌شود؟ حفص بن سلیمان و شعبة بن عیّاش دو راوی عاصم کوفی‌اند لیکن روایت این‌دو از عاصم 520 مورد با هم اختلاف دارد![11] در دنیای کنونی با وجود این که رسانه‌ها و امکانات رسانه‌ای دنیا را فراگرفته‌اند، در نقل سخنان افراد خطای فراوان عمدی و غیر عمدی صورت می‌گیرد، حال وضعیت آن روزگاران چگونه بوده است؟

این مشکلات هنوز آن‌چنان که باید بررسی نشده و مورد توجه قرار نگرفته و حق این است که در مورد همه قرائت‌ها در همه سوره‌ها به ویژه سوره‌های بلند این دقت‌ها به کار گرفته شود.

باز سخن را کمی گسترده کنیم،‌ مؤلفانی که کوشیده‌اند اختلاف قاریان را از سراسر جهان اسلام گردآورند، چقدر در کار خود دقت به خرج داده‌اند؟ کتاب «التيسير في القراءات السبع‏» نوشته ابوعمرو دانی اندلسی مؤلف سرشناس قرن چهارم و پنجم هجری و مؤلف «جامع البيان في القراءات السبع‏» پیش روی ماست. او در کتابش اسناد قرائات را نگاشته است. او تلاش کرده اختلاف قاریان را پس از دویست سیصد سال گزارش کند، اما براستی چقدر می‌توان به این اسناد و نقل قول‌ها آن‌هم با آن‌همه ریزکاری اعتماد کرد؟ تازه این کتاب جزو کتب برتر این دانش است و اگر نگوییم معتبرترین کتاب، بی‌تردید جزو معتبرترین و مشهورترین تألیفات قرائات به شمار می‌رود. البته این را نیز اضافه کنیم که ابوعمرو دانی در هیچ‌یک از دو کتاب معروفش اختلاف مورد بحث (مالک و ملک) را گزارش نکرده است و تفسیر خوش‌بینانه آن این است که برای این اختلاف شأنیّتی قائل نبوده است؛ زیرا پیش از او ابن خالویه (م370ق) در کتاب «الحجة في القراءات السبع‏» به این اختلاف بدون داوری اشاره کرده است.

در هر صورت، نزول قرآن بر قرائت واحد، پیروی شدید و مشتاقانه مردم از پیامبر ص (که پیش‌تر در بحث جمع قرآن در باره آن سخن گفتیم) و موضع‌گیری شدید ایشان در برابر انحراف در قرائت (مگر مواردی که شخص از قرائت صحیح ناتوان باشد و با لهجه قرآن را تلاوت کند)، گسترش قرائت مالک در جهان اسلام در همان دهه نخست پس از رحلت که گزارشی از قرائت «ملک» در میان نبود، ضعف شدید اسناد روایات قرائی قراء سبعه، اعتراف ائمه فن به منشأ غیر الهی و غیر نبوی این قرائت، و جز این‌ها قرائن و ادله‌ای است که می‌توانند به بازسازی فضای نزول کمک کرده و بی‌پایگی فرضیه شهرت قرائت «ملک» را به اثبات رسانند.

اینک به سراغ التمهید می‌رویم و نگرش استاد معرفت را در برابر این قرائت جویا می‌شویم:

«... گویا هر دو قرائت جایز است؛ هرچند قرائت با الف (مالک) ارجح بلکه متعین است؛ زیرا همین قرائت در سینه همه مسلمانان، عوام و خواص ثبت شده و این، خود دلیلی است بر این که قرائت اصلی و مأثور و متواتر همین قرائت است. افزون بر این، رویه امام صادق ع همین قرائت بوده و اگر گفته شده که امام گاهی بدون الف قرائت کرده، شاید برای همراهی با قاریان آن روز حجاز (مکه و مدینه) [12] بوده باشد [یعنی نوعی تقیه در کار باشد]؛ البته اگر این روایت ناشی از اشتباه نباشد. شاید امام ع با اماله الف- که لهجه قریش است- قرائت کرده ولی ابن فرقد آن را بدون الف پنداشته باشد. روش عرب‌های امروز نیز همین است؛ آنان الف را در چنین کلماتی آشکار نمی‌خوانند، به گونه‌ای که گمان می‌رود بدون الف قرائت می‌کنند.

... و در نهایت، آنچه به این اختلاف پایان می‌دهد، این است که قرائت رسیده از پیشینیان با الف است و پیامبر ص و بزرگان صحابه نیز «مالک» خوانده‌اند و نخستین کسی که «ملک» قرائت کرد، مروان بن حکم و افرادی از هم‌کیشان او در آن عصر بودند. [ضمناً] از هیچ‌یک از بزرگان صحابه و تابعی نیز قرائت بدون الف گزارش نشده است[13][14]

چنان‌که دیده می‌شود استاد معرفت می‌کوشد بین دیدگاه خویش در مورد این همانی قرائت موجود و قرائت واحده- که پیش‌تر در باره آن سخن گفتیم- و نقد دلالی روایت و نیز تعارض آن با روایات دیگر جمع کند بدون این‌که به مسئله تاریخی و حرکت تاریخی قرائت اصلی به روش تاریخی ورود کرده باشد. روشن است اگر به این همانی قرائت موجود و قرائت واحده نازل شده از سوی خدا گردن نهیم، اساساً روایات مخالف قرائت موجود به دلیل تعارض با قرائت موجود به حکم روایات عرض بر قرآن کنار گذاشته می‌شوند و دیگر نیازی به بررسی سندی و دلالی آن‌ها نخواهد بود و بررسی سندی و دلالی در حقیقت مسامحه و همراهی با کسانی است که به این همانی یاد شده باور ندارند. گفتنی است در تفسیر اثری جامع کوشیده شده با نقل تفصیلی روایات قرائت مالک و ملک و با کمک گرفتن از زبان روایات، باطل بودن قرائت ملک آشکار شود.


[1] . ر.ک: مجمع البیان، طبرسی، ج1، ص 58، ذیل آیه 4 سوره حمد؛ روح المعانی، آلوسی، ج1، ص 82، ذیل همان آیه.

[2] . برای دیدن قرائت «مالک» در روایات ر.ک: تفسیر العیاشی، عیاشی، ج1، ص 22-23، ح 21 و 23؛ بحار الانوار، مجلسی، ج46، ص 107، ح 101؛ ج 84، ص 247؛ ج 85، ص 22- 23، ح 11 و 12 و ص 66؛ و ... .

[3] . قرائت «ملک» هم در کتاب‌های شیعه از امام سجاد و امام صادق- علیهما السلام- روایت شده است (ر.ک: تفسیر عیاشی، عیاشی، ص 22، حدیث 22؛ وسائل الشیعة، حر عاملی، ج4، ص 813؛ بحار الانوار،‌ مجلسی، ج82، ص 22، 239) و هم در کتاب‌های اهل تسنن از رسول خدا9 و گروهی از صحابه نقل شده است. (ر.ک: سنن الترمذی، ترمذی، ج4، ص 257؛ سنن ابی‌داوود، ابوداوود، ج1، ص 261 و ج2، ص 248؛ ...)

[4] . ر.ک:‌ العروة الوثقی، طباطبائی یزدی، ج1، ص 656، مسئله 57؛ برخی فقها پس از بیان جواز قرائت «مالک» و «ملک»، قرائت مالک را ارحج دانسته‌اند و برخی قرائت ملک را (ر.ک: تحریر الوسیلة،‌ خمینی، ج1، ص 168؛ هدایة العباد، گلپایگانی، ج1، ص 153).

[5] . قواعد تفسیر قرآن، بابائی، ص 61- 62.

[6] . اصول الكافى، كلينى، ج 2، ص 630، حديث 12.

[7] . كتاب المصاحف، سجستانی، ص 229؛ الدرالمنثور، سيوطي، ج 1، ص 36.

[8] . منتخب کنز العمال، متقي هندي، ج 2، ص 609، حديث 4876.

[9] . عاصم از زر بن حبیش و او از ابن مسعود نقل کرده است که گفت: «به مردی گفتم سی‌آیه از سوره احقاف برایم قرائت کن و او خلاف آنچه رسول خدا ص بر من اقراء کرده بود، قرائت کرد. به دیگری گفتم سی‌ آیه از سوره احقاف برایم قرائت کن و او خلاف آنچه فرد اول بر من اقراء کرده بود، قرائت کرد. همراه با آن دو نزد رسول خدا صص رفتم. پیامبر صص خشمگین شد و علی که نزدش نشسته بود، فرمود: [رسول خدا] به شما می‌فرماید: همان گونه که به شما آموزش داده شده، قرائت کنید. (إقرؤوا کما علمتم)» (المسند، احمد بن حنبل، ج2، ص 199؛ الشریعة، آجری، ج1، ص 472؛ المسند، ابویعلی موصلی، ج1، ص 408 و ج8، ص 470؛ جامع البیان، طبری، ج1، ص 23؛ جامع البیان فی القراءات السبع، دانی، ج1، ص 125؛ و ...ر.ک: شاه‌پسند، «دلالت و مصداق روایت "إقرأ کما یقرء الناس"» پژوهش‌های قرآن و حدیث، سال چهل و هفتم، شماره دوم، 1393ش، ص 224)

[10] . «ابن عامر الشامي: هو عبد اللّه بن عامر اليحصبي قاضي دمشق في خلافة الوليد بن عبد الملك و يكنّى أبا عمران و هو من التابعين و ليس في القرّاء السبعة من العرب غيره و غير أبي عمرو و الباقون هم موال و توفي بدمشق سنة ثماني عشرة و مائة.» كتاب التيسير في القراءات السبع، ابوعمرو دانی، ص 18.

[11] . قراء سبعه و قرائات سبع، لسانی فشارکی، ص 46؛ السبعة فی القراءات، ابن مجاهد، پاورقی ص 71.

[12] - ابن كثير قارئ مكة من السبعة مات سنة 120 ونافع قارئ المدينة مات سنة 169. وعاش الإمام جعفربن محمدالصادق عليه السلام- 148.

[13] - قد فصّلنا الكلام فيه عند الكلام عن قراءة السلف لسورة الحمد في كتابنا الكبير« التفسير الأثري الجامع». وراجع أيضا: سنن أبي داود، ج 4، ص 37، رقم 4000 و 4001 كتاب الحروف والقراءات. وجامع الترمذي، ج 5، ص 185- 186، رقم 2928، كتاب القراءات عن رسول اللّه. والمصاحف للسجستاني، ص 92- 94. وغيرها من مصادر ذكرناها هناك.

[14] . ر.ک: التمهيد في علوم القرآن (ويرايش جديد)، ج‏2، ص 231- 232.

845) نقد و بررسی التمهید فی علوم القرآن (اعجاز قرآن4)/16

7-1-5. نکته بسیار مهم در جلد چهارم نظریه نویسنده در باره اعجاز بیانی است، هرچند در جلد پنجم که به این وجه اختصاص یافته، نیامده است. بر اساس جلد پنجم، آنچه مخاطب از اعجاز بیانی دریافت می‌کند، معجزه بودن بیان قرآن است، لیکن نویسنده در جلد چهارم دیدگاه شگفتی ارائه کرده است. نگارنده این سطور شخصاً‌ از آیت الله معرفت در خصوص اعجاز بیانی و تأثیری و نظر ایشان سؤال کردم و ایشان در پاسخ مطابق دیدگاهش در التمهید پاسخ دادند که تفصیلش مناسب این مقام نیست. در جلد چهارم ایشان با برخی علما همراهی کرده و معتقد شده که عرب می‌توانسته مانند قرآن را در صرفاً بیان و ادبیات بیاورد و آنچه موجب ناکامی او شده، مشروط بودن محتوا در کنار لفظ است. او به بنت الشاطی حمله می‌کند که اگر تحدی را محدود به زمان نزول دانسته از این بابت بوده که می‌ترسیده عرب بعدها مانند قرآن را بیاورد، لیکن این اتفاق هرگز نخواهد افتاد و ترس او بی‌مورد است؛ زیرا عرب ملزم بوده مطابق آیات تحدی لفظ و محتوا هر دو را بیاورد؛ برای مثال اگر می‌خواهد در برابر سوره توحید سوره‌ای بیاورد، اعتقادات خود در مورد بت‌هایشان را می‌باید در قالب معارض سوره توحید بیاورد و نمی‌تواند همان محتوای سوره توحید را در قالب جدیدی ارائه کند. این دیدگاه بی‌تردید مردود و ناشی از بی‌توجهی به همان قید «مفتریات» پیش‌گفته است. مطابق برداشت نگارنده این سطور از آیات تحدی عرب ملزم به آوردن مانند قرآن شد؛ سپس تخفیف گرفت و قرار شد یک سوره در لفظ و محتوا مانند قرآن بیاورد، و پس از ناکامی مجدد، بار دیگر تخفیفی داده شد و مقرر شد اگر می‌تواند به اندازه ده سوره از «مفتریات» بیاورد؛ یعنی زحمت محتوا را نکشد و همان افسانه‌ها و اباطیل خود را در قالب ده سوره (و نه ده برابر یک سوره) بیاورد که البته از آن هم ناکام ماند.[1]

7-1-6. فصل دیگر جلد چهارم به بررسی و نقد نظریه صرفه اختصاص یافته است؛ اما سیر منطقی رسیدن به این نظریه چیست و این بحث در کجای زنجیره مباحث اعجاز قرآن قرار دارد و اساساً چه ارتباطی با مباحث قبل و بعد دارد؟ این‌ها و بسیاری دیگر مجهول‌های بزرگ التمهید است که احساس رها بودن عناوین را به مخاطب القا می‌کند.

7-2. بررسی جلد5

جلد پنجم به اعجاز بیانی اختصاص یافته است. نویسنده در جلد پنجم در زمان خود موفق عمل کرده و توانسته زیبایی‌های ادبی و ساختار خارق العاده آن را تا حد مطلوبی به تصویر بکشد که کام خواننده را شیرین می‌کند، لیکن یک سؤال در ذهن مخاطب جولان می‌دهد و آن این‌که بسامد این عناصر بلاغی در قرآن چقدر است؟ این پرسشی فراروی همه تألیفات در حوزه اعجاز بیانی خواهد بود. البته در دفاع از نویسنده می‌توان گفت بررسی بسامد این عناصر بی‌تردید به مجلدات زیادی نیازمند است و با یک جلد و دو جلد کار بر نمی‌آید؛ زیرا مصادیق عناصر بلاغی سراسر قرآن به وفور پراکنده‌ شده‌اند.

البته ساختار ارائه شده از او نیز خالی از تأمل نیست:

1. تعابیر دقیق و آراسته؛

2. سبک جدید و زیبا؛

3. الفاظ دلنشین و عبارت‌های روان؛

4. چینش و نظم یکدست و ضرب‌آهنگ متناسب؛

5. معنا بخشی به حروف (تناسب الفاظ، آهنگ و نظم با معنا)؛

6. همخوانی و پیوند دستاوردها؛

7. تشبیه‌های نیکو و تصویر سازی‌های زیبا؛

8. استعاره‌های به جا و دلنشین؛

9. کنایه‌های لطیف و اشاره‌های ظریف؛

10. ادب‌مندی فراوان و گفتار پالوده؛

11. نکته‌ها و ظرافت‌ها؛

12. سوگندهای ماهرانه‌[2].

بررسی

فارغ از محتوا و با توجه به مدلول ظاهری عناوین، به نظر می‌رسد شماره‌های 1 و 11 و 12 قابل جمع باشند و یا تباین کامل ندارند؛ نیز 4 و 5 و نیز 1 و 3 و 4. برخی از بندها نیز تحقیق صنایع بیانی بلاغت در قرآن است؛ مانند شماره‌های 7 و 8 و 9 که به تشبیه و استعاره و کنایه اختصاص دارند و در مجموع، فارغ از محتوا انسجام روشنی در ساختار دیده نمی‌شود.

مؤلف جلد پنجم را با افزودن دو رساله پایان می‌دهد. نخست رساله‌ای از زمخشری نقل می‌کند که در پاسخ کسی که از دلائل برتری زبان عربی و اعجاز بیانی می‌پرسد، نگاشته است. این رساله دو بخش دارد؛ بخش نخست آن به برتری زبان عربی اختصاص دارد که زمخشری با مهارت زیاد در عبارت‌پردازی و سجع‌گویی می‌کوشد پاسخی به او بدهد ولی به نظر می‌رسد که جز تمسک به برخی روایات و ادعاهای اثبات نشده و مطالبی خارج از دایره پرسش- که در روشی تعبّدی است- نتیجه دیگری به دست نمی‌دهد و مخاطب را در برابر پرسش‌هایی بدون پاسخ رها می‌گذارد و شگفت از این که از کنار چنین پاسخ‌هایی با سکوت عبور کرده است.

زمخشری در ادامه به مسئله اعجاز بیانی وارد شده، هرچند پاسخی روشن و قانع‌کننده‌ به پرسش‌گر نمی‌دهد، می‌کوشد با واکاوی بلاغی سوره کوثر جلوه‌هایی از اعجاز بیانی را به تصویر بکشد، ولی ای کاش در کنار همه تلاش‌هایش، به آنچه در درون خود می‌یافت و بسیاری همچون سکاکی با توانایی‌های فراوان ادبی بعد اللتیا و اللتی به آن اعتراف کردند، صادقانه و صریح اعتراف می‌کرد و آن درک اعجاز بیانی و ناتوانی در بیان آن است. به قول سکاکی – زبان‌شناس معروف- اعجاز بیانی «مما یدرک و لایوصف» است؛ بسان چهره نمکین که می‌توان درک کرد و نمی‌توان با زبان انعکاس داد.[3]

البته زمخشری در بخش دوم رساله خود با توفیق روبه‌رو شده است، ولی سخن بر این است که آیا آنچه گفته با آنچه دریافته یکسان است؟ و آیا توانسته تمام دریافت‌هایش را به درستی انعکاس دهد؟

رساله دیگر در باره حکم موسیقی است که تا حدود زیادی به موضوع کتاب ارتباط ندارد.

7-3. بررسی جلد6

بخش نخست: اعجاز علمی

نویسنده در بخش نخست جلد ششم به مبحث مهم اعجاز علمی پرداخته است. از مباحث نظری اعجاز علمی به دو مسئله بسنده کرده است: آیا قرآن همه علوم را در بر دارد؟ و آیا تحدی بر اعجاز علمی واقع شده است؟ دیدگاه مؤلف در بخش نخست مطابق مشهور علما و از این قرار است:

«نتیجه آن‌که اصول معارف و مبانی احکام شریعت، همگی در قرآن‌ یاد شده است. در این مسئله تردیدی نیست و باید هم چنین باشد؛ نه بیشتر و نه کمتر. این بدان جهت است که گوینده – که این بیان را عهده‌دار گشته – همان شارع است؛ پس باید در زمینه امور مرتبط با شرع باشد و نه چیز دیگر. روایات نیز در این باره بسیار است[4]».[5] بر این اساس، مطالب علمی قرآن استطرادی و افزون بر آن چیزی است که بر عهده آن است.

در خصوص سؤال دوم، دیدگاه استاد معرفت را از نظر می‌گذرانیم:

تحدی و اعجاز علمی

مؤلف به درستی تحدی را شامل اعجاز علمی دانسته است، لیکن فراگیری تحدی را با نگاهی منفردانه به اعجاز علمی تعقیب کرده است. عبارت ایشان از این قرار است:

«... وما شأنه ذلك لايعقل اقتصاره على جانب الفصاحة والبيان، إذ ليس كلّ الناس عرباً ولاكلّ العرب فصحاء. فلابدّ أنّ في القرآن شيئاً هو الّذي تُحُدِّيَ به تحدّياً على وجه العموم، ومن ثمّ كان بمجموع الكتاب، لابسورة واحدة أو آية أو آيات بالذات...؛ البته تحدی قرآن به دوره زمانی خاص یا امتی محدود نمی‌باشد. قرآن ندای بلند خود را خطاب به همه انسان‌ها در دل زمان سر داده است، ندایی که همه نسل‌ها و اقوام گوناگون را در بر می‌گیرد. خردمندانه نیست که چنین ندایی محدود به جنبه فصاحت و بیان باشد؛ زیرا همه انسان‌ها عرب نیستند و هر انسان عرب نیز فصیح نیست؛ از این رو است که قرآن باید در بردارنده عنصری باشد که بدان تواند به صوررت همگانی همه را به تحدی فراخواند. این عنصر نیز در مجموع کتاب وجود دارد نه در تک سوره یا یک آیه یا چنین آیه.»[6]

برای این که بتوانیم ابعاد این سخن را درک کنیم، لازم است دایره تحدی را از نظر بگذرانیم. تحدی به همه قرآن، یک سوره در لفظ و محتوا و ده سوره در لفظ است و مطابق دیدگاه استاد معرفت تحدی از اکثر به اقل و به لفظ و محتواست. بر این اساس، اگر کسی بخواهد با همه قرآن معارضه کند، می‌باید مِثلی که می‌آورد همه مزایای قرآن را در بر داشته باشد اعم از اعجاز علمی، اعجاز غیبی و ... و اگر کسی می‌خواهد با توحید معارضه کند، به طور طبیعی آوردن اعجاز علمی ضرورت ندارد، بله اگر بخواهد سوره‌ای معارضه کند که در آن مصداقی از اعجاز علمی وجود دارد، چون آن سوره مشتمل بر آن مزیت است، مثل نیز می‌باید افزون بر اعجاز بیانی، مصداقی از اعجاز علمی نیز داشته باشد؛ یعنی پرده از یک مطلب علمی بردارد که برای هیچ‌کس تا زمان معارضه آشکار نباشد. این چیزی است که از دیدگاه استاد معرفت بر می‌آید، لیکن وی در این‌جا اعجاز بیانی را در تحدی به اعجاز علمی لازم ندانسته است؛ یعنی معارض می‌تواند با ارائه شماری از کشفیات علمی ادعای پیروزی در هماوردی قرآن را داشته باشد که گمان نمی‌رود استاد معرفت به چنین پیامدی رضایت دهد.

مؤلف پس از عبور سریع از مباحث نظری و نپرداختن به برخی مباحث مهم مانند شرایط و ضوابط درج یک گزاره علمی جزو مصادیق اعجاز علمی، به مصادیق اعجاز علمی وارد شده و شماری را توضیح می‌دهد، لیکن در مورد برخی جای درنگ وجود دارد، مانند شفا بودن عسل؛ زیرا به نظر می‌رسد اطبای قدیم از خواص شگفت عسل مطلع بوده‌اند و شرط اعجاز علمی این است که دست‌کم در عصر نزول احتمال آگاهی مردم از آن نرود. در حقیقت این مصداق از مصادیق آیات علمی به شمار می‌رود نه اعجاز علمی.

بخش دوم: اعجاز تشریعی

مبحث دیگر جلد ششم، اعجاز تشریعی است. استاد معرفت اعجاز تشریعی را محدود مطرح کرده است، بدون این‌که امی بودن را مقدمه استدلال قرار دهد. وی در تبیین دیدگاه خود آورده است:‌ «قرآن، چيزى را بر انسان عرضه داشته كه خود جوياى آن بوده و نتوانسته به خوبى و روشنى به آن راه يابد، اين خود دليل اعجاز قرآن است. اگر اين لطف و عنايت نبود، انسان هرگز به مقصود خويش دست نمى‌يافت و انديشۀ كوتاه بشرى به اين روشنى و گستردگى، به مطلوب خود نمى‌رسيد.»[7] وی سپس نوآوری‌های قرآن را در چهار ساحت بیان می‌کند: «معارف رفیع و قوانین مترقّی»، «صفات جمال و جلال الهی»، «قداست مقام انبیا» و «قرآن و قوانین مترقّی آن». البته تباین بین این چهار قسم برقرار نیست و ساحت دوم و سوم و چهارم را می‌توان زیرمجموعه معارف و احکام تلقی کرد.

مقصود از صفات جمال و جلال الهی این است که دیدگاه قرآن در این خصوص منطبق بر عقل و فطرت است در حالی که دیدگاه ادیان محرَّف دیگر در خصوص صفات الهی مناسب مقام الوهیت نیست و عقل و فطرت با آن‌ همراهی نمی‌کند. همین نسبت را در خصوص قداست و مقام انبیا نیز تعقیب کرده است.

در خصوص جامعیت احکام اسلام، افزون بر در نظر گرفتن سه بعد روابط انسان با نفس خود، ارتباط با هم‌نوعان و جامعه، و ارتباط با پروردگار، نوآوری در خصوص قوانین خانواده، حقوق شخصی (مدنی و جزائی) و حقوق عمومی (حقوق اساسی، حقوق اداری و حقوق اموال عمومی) مورد توجه است.

نویسنده مطالب خود را در قیاس ابدیّت مطرح کرده است لیکن مقایسه را با ادیان سابق و دانش عصر نزول به پیش برده و از «امّی» بودن پیامبر ص نیز برای جلوه دادن به این وجه اعجاز استفاده کرده است: «اعجاز قرآن از این رو است که معارفی برتر از معارف بشری و شرایع و قوانینی عالی‌تر از قوانین موضوعه و دون‌مایه بشر آورد و به سبب آن از شرایع و ادیان دیگر ممتاز گشت، آن گونه که شباهتی با قوانین بشر متمدن روزگار نزول نداشت»[8] و «آن‌گاه این برهان آشکارتر می‌شود که بدانیم آورنده قرآن امّی بود که از کسی درس نیاموخته و برای آموختن بار سفر نبسته بود.» [9]

پس از التمهید، برخی محققان بر ابعاد فوق افزودند و از نوآوری‌های معجز‌گون قرآن در اقتصاد و سیاست نیز سخن گفتند.[10]

به نظر می‌رسد اگر استاد معرفت مسئله «امّی» بودن پیامبر ص و نسبت اعجاز تشریعی با دانش بشر در عصر نزول و دانش حال و آینده بشر را به روشنی بیان می‌کرد، احتمال سردرگمی مخاطب در تشخیص قلمرو اعجاز برطرف می‌شد. افزون بر این، لازم بود نسبت نظریه با آموزه‌های برجای مانده از ادیان سابق اصیل و تحریف ناشده هرچند پیروانی به شدت کم‌شمار داشت، روشن شود؛ زیرا به رغم انحراف غالب مردم، همواره موحدانی نیز در جامعه حضور داشته‌اند که بر آیین خداپرستی ادیان الهی پیشین مشی می‌کردند.

بررسی تفصیلی‌تر این وجه اعجاز از دیدگاه آیت الله معرفت و دیگر دیدگاه‌ها را به مقالی دیگر وامی‌گذاریم.[11]


[1] . برای آگاهی بیشتر ر.ک:‌ التمهید فی علوم القرآن، معرفت، ج 4، ص 159- 160؛ علوم قرآنی، همو، ص 371. برای ملاحظه نقد ر.ک: اعجاز بیانی و تأثیری قرآن کریم، جواهری، ج1، ص 162- 168.

[2]. ر.ک: التمهید فی علوم القرآن، معرفت، ج5، ص15ـ472.

[3] . ر.ک: مفتاح العلوم، سکاکی، ص 176: «و اعلم، آن شأن الإعجاز عجيب يدرک و لايمکن وصفه کاستقامة الوزن، تدرک و لايمکن وصفها و کالملاحة،‌ و مدرک الاعجاز عندي هو الذوق ليس إلاّ، و طريقة الذوق خدمة هذين العلمين»؛ برای آگاهی بیشتر ر.ک: اعجاز بیانی و تأثیری قرآن کریم، جواهری، ج2، ص 15.

[4] . ر.ک: المیزان، طباطبائی ، ج 12، ص 350.

[5] . التمهيد (ويرايش جديد)، معرفت، ج‏6، ص 29

[6] . شیخ محمد طابر بن عاشور به اعجاز علمی برآمده از مجموع قرآن اعتقاد دارد که همان اعجاز به دست آمده از خود قرآن است و تحدی بدان، تنها به گونه اشاره واقع شده است. (التفسیر العلمی، ص 133، پاورقی1)

[7] . علوم قرآنی، معرفت، ص 432.

[8] . التمهيد (ويرايش جديد)، معرفت، ج‏6، ص 218

[9] . همان، ج‏6، ص 217

[10] . اعجاز هدایتی در قرآن، کوثری.

[11] . برای آگاهی بیشتر ر.ک:‌ «نظریه اعجاز شبکه معارفی و تشریعی»، جواهری، پژوهش‌های قرآنی، شماره 79، سال 1395، ص 83- 115؛ اعجاز علمی و تشریعی، همو، در آستانه انتشار.

844) نقد و بررسی التمهید فی علوم القرآن (اعجاز قرآن3)/15

تذکر:

آنچه در ذیل می‌آید و در پست‌های دیگر ادامه می‌یابد، از کتاب آشنایی با دانش علوم قرآن (فلسفه علوم قرآن) و نیز: واکاوی دانش و منابع جامع علوم قرآنی - دو اثر نگارنده (سیدمحمدحسن جواهری) که یکی از آن‌ها در آستانه انتشار است - انتخاب شده و نقل آن‌ها تنها با ذکر منبع مجاز است.

7-1-3. در فصلی دیگر مؤلف در حدود یا بیش از صد صفحه به نقل آرای علمای متقدم و معاصر در خصوص اعجاز قرآن پرداخته و بدون نتیجه‌گیری و نقد و بررسی فصل بزرگی را با نقل قول‌های طولانی و تکرار در بیان علما به پایان برده است، درحالی که مشخص نیست به کدام نظر باور دارد و کدام یک را نپذیرفته است! گویی مؤلف یک پرونده علمی با ارزش از اقوال علما گردآورده تا بعدها بر اساس آن اتفاقی بیفتد که نیفتاده است.

او سخنان قاضی عبدالجبار را با تفصیل نقل کرد که «چرا قرآن معجزه است؟» و در پاسخ از او نقل کرده که:‌ چون قرآن تحدی کرد و عرب از آمدن به میدان مبارزه درمانده شد؛ اما این پرسش و پاسخ را هرگز در این چند جلد نمود نبخشید. وی در ابتدای جلد چهارم ذیل عنوان «سر الاعجاز» آورده است: «اختلفت أنظار العلماء في وجه إعجاز القرآن، بين من أنهاه إلى عدّة وجوه ومن اقتصر على وجه واحد، ولا يزال البحث مستمرّا عن هذا السرّ الذي هو دليل الإسلام».[1] از این عبارت می‌توان فهمید نویسنده واسطه را در رسیدن از اعجاز قرآن به وجوه اعجاز حذف کرده است؛ خواسته یا ناخواسته؛ واسطه‌ای که آثار بزرگی بر آن مترتب است. قرآن چرا معجزه است؟ چون قرآن تحدی کرد و عرب از هماوردی ناکام ماند. چرا عرب از هماوردی ناکام ماند و وجه ناتوانایی عرب چه بود؟ این‌جاست که در پاسخ می‌گوییم:‌ ناکامی عرب به دلیل وجوه اعجاز قرآن اعم از بیانی و جز آن است. پس دو سؤال و دو پاسخ در کار است: چرا قرآن معجزه است؟ به دلیل تحدی و ناکامی عرب و چرا عرب ناکام ماند؟ به دلیل وجوه اعجاز. پس اگر کسی وجوه اعجاز را نپذیرد یا درنیابد، به معجزه بودن قرآن صدمه‌ای وارد نمی‌شود؛ زیرا پیش‌تر اعجاز آن با تحدی و ناکامی عرب اثبات شده است. همچنین وی در ابتدای جلد پنجم عنوان بحث را «دلائل الإعجاز (البيانى والعلمي والتشريعي)»[2] قرار داده است که به خوبی بر نادیده گرفتن مطلب یاد شده دلالت دارد.

نمونه دیگر، اعجاز تأثیری است. او سخنان علامه هبة‌الدین شهرستانی را نقل کرده که برترین بلکه اصلی‌ترین وجه اعجاز و مورد عنایت در تحدی را اعجاز تأثیری (جذبات روحی قرآن) دانسته است و حتی در تکمیل و تأیید سخنان او وعده می‌دهد که از برخی علمای معاصر نیز مطالبی نقل کند، ولی هرگز وارد بحث نمی‌شود که این جذبات از کجا نشأت گرفته و انواع و نسبت آن با اعجاز بیانی چیست و آیا بر آن حاکم است یا زیرمجموعه آن است و عوامل مؤثر در آن چیست و چند سؤال مهم دیگر.[3]

7-1-4. چنان‌که گفته شد، انتظار این بود که استاد معرفت جمع‌بندی مناسبی از نظریات دانشمندان ارائه کند که در آن صورت می‌توانستیم به قضاوت مناسب‌تری دست یابیم، لیکن بررسی اجمالی آرای دانشمدان در حوزه اعجاز بیانی و ادبیات قرآن، می‌تواند ما را به نوعی «لاادری‌گری» مزمن در این باب برساند که چه بسا بتوان از آن به «پاشنه‌آشیل»‌ تلاش‌های رمزگشایانه در حوزه اعجاز بیانی یاد کرد. برای روشن‌تر شدن مطلب، می‌توان دورنمایی از دیدگاه‌ها و نظریات اعجاز بیانی با ملاحظه اعجاز تأثیری را این‌گونه انعکاس داد:

از زمان نزول قرآن، مردم عرب که آیات الهی را می‌شنیدند، بر اساس فطرت و زبان مادری خود به‌خوبی و با تمام وجود به فرا بشری بودن آن‌ها پی می‌بردند و برای درک چنین حقیقتی هیچ‌گاه نیاز به حضور نزد استاد نمی‌دیدند. برخی نیز که در درونشان تعارضی بین خواهش‌های نفسانی و دریافت‌های درونی احساس می‌کردند،‌ برای رهایی از چنین غوغایی به برخی کارشناسان خبره روزگار خود مراجعه می‌کردند. زبان‌شناسان مورد رجوع نیز برخی حقیقت را به‌صراحت اعلام می‌کردند و بعضی که قلبشان بیمار بود، راه نجات را در تهمت‌هایی مانند سحر و جنون و مانند این‌ها می‌یافتند، لیکن خواسته یا ناخواسته به امتیازهای شگفت‌آور قرآن اعتراف می‌کردند. قرآن سخن یکی[4] از این گونه افراد را چنین نقل می‌کند: «إِنَّهُ فَكَّرَ وَ قَدَّرَ، فَقُتِلَ كَيفَ قَدَّرَ، ثُمَّ قُتِلَ كَيفَ قَدَّرَ؛ ثُمَّ نَظَرَ، ثُمَّ عَبَسَ وَ بَسَرَ؛ ثُمَّ أَدْبَرَ وَ اسْتَكْبَرَ، فَقالَ إِنْ هذا إِلاَّ سِحْرٌ يؤْثَرُ»[5]. او حیله کرد اما نتوانست بر تأثیرگذاری آن سرپوش گذارد. او آن را سحر نامید؛ "سحر" که از ویژگی‌های بارز آن تأثیر شگفت و غیر متعارف است. او باید چیزی می‌گفت که ضمن تأیید اجمالی درک مخاطب از ویژگی‌های ممتاز قرآن، ذهن آن‌ها را منحرف نموده و درک آن‌ها را به باطل مشوب و آن‌ها را قانع کند.

آری، مدت‌ها‌ مسلمانان نیازی به تدوین وجوه اعجاز نداشتند، اما عواملی زمینه طرح شبهات گوناگون درباره قرآن و مسائل پیرامونی آن را فراهم کرد. از سده سوم و شاید از جاحظ (255 ق) نگارش اعجاز قرآن برای پاسخ‌گویی به پرسش‌ها و دفع شبهات و دفاع از قرآن آغاز گشت. نخست نگارش‌ها سطحی بود و نویسندگان رفته‌رفته دریافت‌های خود را با ژرف اندیشی‌های بیشتر، بهتر و دقیق‌‌تر تدوین کردند، اما همواره از نوعی ابهام در عین وضوح رنج می‌بردند؛ حقیقتی که به‌خوبی درک می‌کردند، ولی نمی‌دانستند چگونه بیان کنند. آن‌ها با متنی در بالاترین مرتبه سهل‌ممتنع روبه‌رو بودند و می‌کوشیدند به راز این شگفتی پی ببرند. نویسندگان اعجاز گاه به نظم قرآن می‌اندیشیدند و چون آن را فراتر از نگارش‌های بشری می‌دیدند، آن را وجه اعجاز می‌شمردند و گاه همین نگاه را در مورد سبک و جز این‌ها و گاه نیز در ساختار آن‌ها می‌دیدند و این سرگردانی برای برخی به جایی رسید که به نظریه‌های ناسازگار و متناقض روی آوردند. بر اساس مدارک موجود، جاحظ (م 255ق)ـ ابوعثمان عمرو بن بحر، متکلم و ادیب معتزلی ـ با تألیف نظم‌القرآن مدال نخستین مؤلف اعجاز قرآن را بر گردن آویخت، هرچند کتاب او هم اکنون در دست نیست و تنها گزارش‌هایی از آن به ما رسیده است.[6] وی به نظریه صرفه[7] و اعجاز در نظم و اسلوب باور داشته، هرچند به نظر می‌رسد نظریه نظم و اسلوب را قوی‌تر می‌دانسته است.[8] همچنین می‌توان گرایش به صرفه را با توجه به باور استادش ـ نظام ـ به صرفه، از یک سو، و راهی برای گریز از ناتوانی در توجیه بُعد اصلی اعجاز قرآن[9] از دیگر سو، توجیه کرد.

در نیمه دوم قرن چهارم، رمّانی (384 یا 386ق) ـ علی بن عیسی ـ معتزلی با تألیف رساله النکت فی اعجاز القرآن به اعجاز قرآن و دستاوردهای آن پرداخت. وی با جمع اقوال پیشین درباره اعجاز قرآن، به صرفه، نظم و اسلوب و خبر از آینده و موارد دیگر[10] که بعضاً با هم در تناقض‌اند، قائل شد. وی تلاش کرد برای تحلیل ابعاد زیبایی‌شناختی بلاغت متن، معیارهایی را تعریف کند که کاربست آن‌ها در قرآن در سطحی فرابشری است. معیارهای یاد شده عبارت‌اند از: ایجاز، تشبیه، استعاره، تلاؤم، فواصل، تجانس، تصریف معانى، تضمین، مبالغه و حسن بیان.

هم‌زمان با او، خطّابی (م 388 ق) نیز به مسئله اعجاز روی آورد. بر اساس منابع موجود، او نخستین کسی بود که در مسئله اعجاز به وجهی نو اشاره کرد[11]. گویا او دستاورد پیشینیان خود در این باره را ـ که اعجاز بیانی خوانده می‌شود ـ فروتر از دریافت‌های خود می‌دید؛‌ ازاین‌رو ضمن تأکید بر فرا بشری بودن نظم قرآن، پرده از حقیقتی دیگر برداشت؛ حقیقتی که تحت عنوان تأثیر قرآن طرح نمود و یادآور شد که تنها برخی افراد خاص به آن توجه دارند.[12] البته او در تحلیل آنچه بر اثر دریافت درونی بدان رسیده بود، چندان توفیق نیافت و جز اشاره‌ای کوتاه به برخی شواهد و ادله، در برابر راز آن حیران و سرگردان ماند.

گفتنی است بر اساس برخی گزارش‌ها[13]، پیش از خطّابی نیز نظریه تعلیل‌ناپذیری اعجاز قرآن سابقه داشته است، لیکن نه آن‌چنان‌که خطّابی بدان پرداخت. به بیان دیگر، نظریه تعلیل‌ناپذیری هرچند بر تأثیر ویژه قرآن بسان تصریح خطّابی و شهرستانی و بسیاری دیگر، تصریح نمی‌کند، لیکن به مرحله‌ای از آن نزدیک می‌شود و برخی ویژگی‌های مهم آن را بازگو می‌کند. ما با توجه به شناخت و اقرارهایی که از نوع نگرش آن‌ها در مورد بیان قرآن در اختیار داریم، می‌توانیم آن را بر اعجاز تأثیری تطبیق کنیم.

باقلّانی (338ـ403ق) نویسنده مشهور قرن چهارم و تقریبا هم‌ عصر رمانی و خطابی کتاب «اعجاز القرآن» را نگاشت. باقلانی در ابتدا با نکوهش گذشتگان به دلیل عدم توجه شایسته و بایسته به موضوع اعجاز قرآن و نقد کتاب نظم‌القرآن جاحظ به این‌که «لم‌يزد فيه علي ما قاله المتکلمون قبله و لم يکشف عما يلتبس في اکثر هذا المعني؛ بر مطالبی که متکلمان پیش از او بیان کرده‌اند، چیزی نیفزود و از ابهامات موجود در این خصوص پرده بر‌میفکند»[14] به بسط کلام در اعجاز قرآن پرداخت، تلاشی وسیع کرد تا به شبهات مطرح شده تا عصر خویش پاسخ گوید و همین هدف را عامل اصلی نگاشتن کتاب خویش برشمرد. او با نقل فنون دهگانه بلاغت رمانی ـ بدون این‌که به کفایت آن‌ها اعتقاد داشته باشد ـ و توضیح تفصیلی آن‌ها، این نتیجه را اعلام می‌دارد که هیچ نظریه روشنی درباره اعجاز بلاغی نظم بدیع قرآن به دست نمی‌آید: "ثم رجع الکلام بنا إلي ما قدمناه من أنه لا سبيل الي معرفة اعجاز القرآن من البديع الذي ادَعوه في الشعر و وصفوه فيه".[15]

ناگفته نماید که «لاادری گری»‌[16] باقلّانی، به معنای خروج اعجاز از درون متن به خارج از متن (صرفه) نیست، بلکه شیوه تطبیقی او نشان از درک این حقیقت دارد که او کوشیده محدوده اعجاز را در ایده نظم و تألیف تعریف کند.[17]

در اواخر قرن پنجم، عبد‌القاهر جرجانی(471ق)ـ ادیب و متکلم اشعری ـ با تألیف کتاب‌های دلائل الاعجاز فی علم المعانی، و اسرار البلاغة، علم معانی و بیان را پایه‌گذاری کرد[18] و رساله الشافیة را در اعجاز قرآن نگاشت؛ البته رساله الشافیه تک نگاشته بخشی از دلائل الاعجاز با بن‌مایه‌ای یکسان است. درواقع، شهرت عبد‌القاهر به دلیل جمع نیکوی اقوال پیشینیان و تنظیم و ارائه مبانی و ارکان فهم اعجاز طی دانش‌های معانی، بیان و بدیع است، هرچند مرزهای این سه را آن‌چنان‌که می‌بایست، از هم تفکیک نکرد و این کار به پسینیان وا گذاشته شد. آنچه مهم است و جرجانی به آن توجه جدی داشته، ناکارآمد بودن پیگیری اعجاز قرآن از بررسی فصاحت و بلاغت اجزای جمله به تنهایی است؛ از این‌ رو وی ضمن بررسی مقوّمات اعجاز بیانی در سطح کلمات که ارتباطی غیر مستقیم با اعجاز دارد، به نظم در بافتار[19] روی آورد و بر آن بسیار تأکید کرد.[20] البته ریشه‌های این نظریه را در آثار دانشمندان پیش از او نیز می‌توان یافت، مانند خطابی، باقلّانی و قاضی عبد‌الجبار معتزلی، اما او این نظریه را با استحکام و تأکیدی بیشتر مطرح کرد؛ از این‌ رو برخی او را صاحب این نظریه دانسته‌اند.[21] او به پیوند نحو و معانی توجه کرد و علم معانی النحو یا نحو بلاغی[22] را دنبال کرد.[23] وی مزیت بلاغی کلام را در نامحدود بودن گونه‌های مختلف چینش کلمات در جمله جستجو می‌کرد و برای شناخت این مزیت، به نحو توجه داشت و توجه به صنایعی که رمانی گفته بود (ایجاز، تشبیه، استعاره، تلاؤم، فواصل، تجانس، تصریف معانى، تضمین، مبالغه و حسن بیان[24]) و نیز پژوهش‌های لغوی را ناکافی می‌دانست. جرجانی با همه اهتمامش به جوانب مختلف مقوّم اعجاز بیانی و طرح اعجاز در نظم قرآن، به راز برتری نظم قرآن بر دیگر نظم‌ها راه نیافت و کشف این راز را به دیگران واگذاشت. بنت‌الشاطی در این باره آورده است: «شاید جرجانی خود به این امر پی‌برده بود که دلائل الاعجاز او از این ناتوان مانده که از مقدمه بگذرد و به متن بپردازد و دلایل را پشت سر نهد و ادله را ببیند و ابزار را رها کند و به هدف و مقصود بپیوندد و شاید همین امر نیز او را وادار کرده باشد مباحث بلاغی خود را در این کتاب با فصل خاصّی به پایان برد و در آن فصل درک اسرار بلاغت را به امور مبهم و مجرّدی ارجاع دهد که خود آن‌ها را "ذوق و احساس روحی و امور غامض خفی" می‌نامد و مردم را بیمارانی بیابد که می‌باید درمان خود را نزد او بجویند».[25]

همچنین او به رغم تلاش فراوانش، به نقش آوایی و موسیقیایی زبان در خلق یک متن خارق العاده توجهی درخور نکرده است؛ جنبه‌ای بسیار مهم که اخلاف او به‌ویژه دانشمندان عصر حاضر بر آن تأکید فراوان کرده و حتی تک‌نگاشته‌هایی در این خصوص ارائه نموده‌اند.

بیش از صد سال بعد، سکاکی (625 ق) با اعتراف به قابل درک بودن اعجاز قرآن، ولی سر به مهر داشتن آن[26]، مفتاح العلوم را نگاشت. او ابتدا به امکان تعلیل اعجاز و بیان وجه آن روی ‌آورد و بلاغت و نظم را طرح کرد ـ که دانشمندان پیش از او نیز به آن‌ها توجه داشتند ـ ولی درنهایت از این روش روی گردان شده، آن را "مما یدرک و لا یوصف" معرفی کرد: «بدان که اعجاز قرآن امری است درک شدنی نه وصف شدنی؛ مانند استواری وزن [در شعر] که قابل درک است نه قابل وصف، یا همچون ملاحت [مثلاً چهره نمکین قابل وصف نیست و تنها با دیدن می‌توان آن را فهمید]، و درک کننده اعجاز نزد من همان ذوق سالم است و راه دست‌یابی به ذوق سالم، در محضر این دو علم [معانی و بیان] بودن است»[27]. او در توضیح سخن خود پس از نقل نظریات دیگر و نقد آن‌ها آورده است: «پنجمین قول چیزی است که اصحاب ذوق درک می‌کنند و از جنس فصاحت و بلاغت است و راهی به آن نیست مگر تلاش طولانی در دو علم معانی و بیان به ضمیمه جان مستعدی که خدای تعالی ارزانی کرده باشد ...».[28]

افزون بر نظریه نظم و بلاغت ـ که در آثار برخی نویسندگان نامدار اعجاز به نوعی لاادری‌گری و وصف‌ناپذیری انجامیده ـ در خصوص نظریه صرفه نیز ـ که در قرون نخستین طرفدارانی به‌ویژه از معتزله داشته است ـ از بررسی اقوال طرفداران آن می‌توانیم به این نکته دست ‌یابیم که وجود تأثیر ویژه و وصف‌ناپذیر قرآن و سیطره آن بر دیگر وجوه اعجاز، عامل گرایش دست‌کم برخی به این نظریه بوده است؛ کسانی که برای توجیه چرایی اعجاز قرآن نتوانستند به نظریه‌های موجود قناعت کنند و ناگزیر به اموری متناقض تمسک جسته و هم‌زمان سخن از اعجاز بیانی و صَرفه راندند. چنین رویکردی را می‌توان در آثار رمّانی، خفّاجی، فخر رازی، سید‌مرتضی و برخی دیگر، البته با لحاظ تفاوت‌هایی، ردیابی کرد.

در قرن هشتم، امیر یحیی بن حمزه عَلوی زیدی (749ق) با تألیف کتاب الطراز تلاش بسیاری کرد از چیزی که پیشینیان از دست یافتن کامل به آن ناکام مانده بودند، یعنی راز اعجاز قرآن، پرده برگشاید. به گفته او دانشمندان سلف به سرّ اعجاز پی‌نبرده‌اند و تنها به برخی ابزارِ دست‌یابی به آن پرداخته‌اند و این جای بسی شگفت است![29]

از دانشمندان هم عصر او، ابن‌کثیر (774 ق) یکی از وجوه اعجاز را تأثیر آن بر نفوس دانست، هرچند آن را در سایه بلاغت قرار داد[30]. پس از او ابن‌خلدون (808 ق) نیز به نظریه تعلیل‌ناپذیری گرایش یافت و اعجاز قرآن را "مما یدرک و لا یوصف" دانست که صاحبان ذوق عربی را تحت تأثیر قرار می‌دهد.[31]

آنچه ذکر شد، در حقیقت بازخوانی حرکت آهسته و طولانی مباحث مربوط به اعجاز بیانی و تأثیری تا قرن هشتم بود، ولی پس از قرن هشتم تا قرن چهاردهم در آثار دانشمندان تحرّکی جدّی نمی‌بینیم و نوعی بسندگی به آثار گذشتگان و جمع‌آوری آن‌ها و شرح و بسط آن‌ها حاکم است، لیکن این روند در قرن چهاردهم و عمدتاً پانزدهم شکسته شد و آثار ارزشمند و فضاهای جدیدی فراروی اعجازپژوهی نگارش یافت و باز شد. البته بررسی التمهید نشان می‌دهد مؤلف بیشتر نسبت به آثار گذشتگان عنایت دارد و سهم او از مباحث جدید چندان وسیع نیست. اعجاز علمی و تشریعی- بدون ورود تفصیلی به مباحث نظری‌ و شبهات آن‌ها- جزو ساحت‌های جدید قلمداد می‌شود که در جلد ششم التمهید به آن‌ها پرداخته شده و در باره آن‌ها سخن خواهیم گفت.


[1] . التمهيد (ويرايش جديد)، معرفت، ج‏4، ص 35

[2] . همان، ج‏5، ص 13

[3] . ر.ک: اعجاز بیانی و تأثیری قرآن کریم، نگارنده، جلد دوم.

[4]. بر اساس آنچه در شأن نزول‌ آیه آمده، این شخص «ولید ‌بن‌ مغیره مخزومی» بوده است. ر.ک:‌ مجمع البیان، طبرسی، ج‏10، ص584 ـ 586.

[5]. مدثر، 18 ـ 24: او [براى مبارزه با قرآن] اندیشید و مطلب را آماده کرد؛ مرگ بر او باد! چگونه [براى مبارزه با حق] مطلب را آماده كرد! مرگ بر او باد! چگونه مطلب [و نقشه شیطانى خود را] آماده نمود! سپس نگاهى افكند، بعد چهره درهم كشید و عجولانه دست به كار شد، سپس [به حقّ] پشت كرد و تكبّر ورزید، و سرانجام گفت: «این [قرآن] چیزى جز افسونی برگرفته [از جادوگران] نیست!.

[6]‌. «اعجاز از دیدگاه جاحظ»، ولید قصاب، ترجمه سید محمد باقر حجتی، بینات، سال چهارم (76)، شماره 16.

[7]‌. «و مثل ذلک ما رفع من أوهام العرب و صرف نفوسهم عن المعارضة للقرآن بعد أن تحدّاهم الرسول بنظمه و لذلک لم نجد أحدا طمع فیه و لو طمع فیه لتکلّفه ...» (ر.ک: فکرة الاعجاز القرآن، حمصی، ص56؛ إعجاز القرآن و البلاغة النبویة، رافعی، ص104)

[8]‌. جاحظ:‌ «و یدلنا علی أنّه [قرآن] صدق، نظمه البدیع الذی لایقدر علی مثله العباد مع ما سوی ذلک من الدلائل التی جاء بها من جاء فیه» (فکرة الاعجاز القرآن، حمصی، ص56)

[9]‌. «و نری الجاحظ یعتقد بالاعجاز و یذکر ‌أن العرب علی بلاغتهم عجزوا عن معارضة القرآن أیام صاحب الرسالة ... و قصورهم عنها کان بالذوق و الشعور النفسی الداخلی و أن هذا القصور دلیل علی الاعجاز» (فکرة الاعجاز القرآن، حمصی، ص55). توضیح مطلب را در جلد دوم (اعجاز تأثیری) خواهیم آورد.

[10]‌. «قال الرّمانی: وجوه إعجاز القرآن تظهر من جهات ترک المعارضة، مع توفّر الدواعی و شدّة الحاجة و التحدّث للکافة و الصرفة و البلاغة و الإخبار عن الأمور المستقبلة و نقض العادة و قیاسه بکل معجزة.» الإتقان فی علوم القرآن، سیوطی، ج‏2، ص249.

[11]. ر.ک: ثلاث رسائل فی الاعجاز، رمانی و...، ص70 ـ 71.

[12]. همان.

[13]. ر.ک: فکرة اعجاز القرآن، حمصی، ص61.

[14]‌. اعجاز القرآن، باقلانی، ص6. بعید نیست تعصب مذهبی، باقلانی را بر آن داشته باشد که در داوری نسبت به کتاب نظم‌القرآن‌ جاحظ چنین سخن بگوید؛ زیرا ابوالحسین خیاط معتزلی، راجع به نظم‌القرآن ‌جاحظ می‌گوید: «تا کنون کتابی در احتجاج و استدلال بر نظم قرآن و این‌که این کتاب حجت و دلیل محمدˆ بر حقانیت نبوت او است، جز کتاب جاحظ شناخته نشده است». (بینات، شماره 16، ص82) از سویی، جاحظ از طرفداران نظریه صرفه است و ممکن است برخی بی‌مهری‌ها به این مسئله باز گردد.

[15]‌. همان، ص111.

[16]‌. معنای متن، ابو‌زید، ص261.

[17]‌. برخی خواسته‌اند مسئله اعجاز را در مرتبه یک بحث کلامی قدیمی بین اشاعره و معتزله، حل و فصل کنند؛ اما این انگاره خلاف واقع است؛ زیرا از اشاعره و معتزله کسانی هستند که به راهی بر خلاف باور کلامی خود رفته‌اند. معتزلیان بسیاری هستند که سرّ اعجاز را در متن جستجو می‌کنند و از دیگر سو، پیروانی از اشاعره هستند که سرّ اعجاز را خارج از متن قرآن می‌دانند؛ یعنی تمایزی مهم برای متن قرآنی از متون بشری قائل نشده‌اند؛ که از برخی از آن‌ها در متن یاد‌شده است.

[18]‌. ر.ک: فکرة الاعجاز القرآن، حمصی، ص86؛ و ... .

[19]‌. مقصود از «بافتار» در این نوشتار، رابطه منسجم و منطقی میان چند جمله و کل متن است.

[20]‌. برای مثال، ر.ک: دلائل الاعجاز، جرجانی، ص387 به بعد، المکتبة العصریة.

[21]‌. ر.ک:‌ الإعجاز البیانی للقرآن، بنت الشاطی، ص100.

[22]‌. یعنی یافتن بهترین روابط نحوی در میان کلماتی که برای ادای مقصود بیان می‌شود، نه فن اعراب که جدای از معنا جریان می‌یابد.

[23]‌. ر.ک: دلائل الاعجاز، جرجانی، ص391ـ392.

[24]‌. ر.ک: ثلاث رسائل فى اعجاز القرآن، جرجانی و ...، ص76ـ114.

[25]‌. اعجاز بیانی قرآن، بنت الشاطی، ص128؛ فکرة الاعجاز القرآن، حمصی، ص89.

[26]‌. ر.ک: مفتاح العلوم، سکاکی، ص176؛ فکرة الاعجاز القرآن، حمصی، ص106ـ107؛ الاتقان فی علوم القرآن، سیوطی، ج2، ص120؛ معترک الاقران فی اعجاز القرآن، سیوطی، ج1، ص32؛ البرهان فی علوم القرآن، زرکشی، ج2، ص9.

[27]. مفتاح العلوم، سکاکی، ص176 «و اعلم، آن شأن الإعجاز عجيب يدرک و لايمکن وصفه کاستقامة الوزن، تدرک و لايمکن وصفها و کالملاحة،‌و مدرک الاعجاز عندي هو الذوق ليس إلاّ، و طريقة الذوق خدمة هذين العلمين».

[28]. همان، ص216.

[29]‌. «... انا اذا تکلمنا علی بلاغة غایة الاعجاز بتضمنه لافانین البلاغة، فالاحق هو ایضاح ذلک، فنظهر وجه اعجازه و بیان وجه الاعجاز و ابراز المطاعن التی للمخالفین و الجواب عنها، و الذی یقضی منه العجب، هو حال علماء البیان و اهل البراعة فیه عن آخرهم و هو إنهم اغفلوا ذکر هذه الابواب فی مصنفاتهم بحیث ان واحدا منهم لم یذکره مع ما یظهر فیه من مزید الاختصاص و عظم العلقة؛ لان ما ذکروه من تلک الاسرار المعنویة و اللطائف البیانیة من البدیع و غیره، انما کانت وصلة و ذریعة الی بیان السر و اللباب، و الغرض المقصود عند ذوی الالباب انما هو بیان لطائف الاعجاز و ادراک دقائقه و استنهاض عجائبه فکیف ساغ لهم ترکها و اعرضوا عن ذکرها و ذکروا فی آخر مصنفاتهم ما هو بمعزل عنها، کذکر مخارج الحروف و غیرها مما لیس مهمّاً و انما المهم ما ذکرناه ...». (الطراز لاسرار البلاغة و علوم حقائق الاعجاز، ابن‌حمزه علوی، ص206)

[30]. ر.ک: تفسیر القرآن العظیم، ابن‌كثیر، ج‏1، ص109.

[31]. «... و إنّما يدرك بعض الشّي‏ء منه [اعجاز القرآن] من كان له ذوق بمخالطة اللّسان العربيّ و حصول ملكته فيدرك من إعجازه على قدر ذوقه‏» تاریخ ابن‌‌خلدون، ج1، ص759.

843) نقد و بررسی التمهید فی علوم القرآن (اعجاز قرآن2)/14

تذکر:

آنچه در ذیل می‌آید و در پست‌های دیگر ادامه می‌یابد، از کتاب آشنایی با دانش علوم قرآن (فلسفه علوم قرآن) و نیز: واکاوی دانش و منابع جامع علوم قرآنی - دو اثر نگارنده (سیدمحمدحسن جواهری) که یکی از آن‌ها در آستانه انتشار است - انتخاب شده و نقل آن‌ها تنها با ذکر منبع مجاز است.

7-1-2. نویسنده در بحثی دیگر با عنوان «التحدی فی خطوات» گونه‌گونی آیات تحدی را از اکثر به اقل مرتب کرده است و ترتیب نزول را که در جلد نخست برای آن جدولی پیشنهاد کرده بود، یکسره کناری نهاد. از این گذشته به قرائن موجود در آیات تحدی نیز توجهی ننمود و به چینش ساده اکثر به اقل بسنده کرد. ابتدا تحدی به همه قرآن بعد به ده سوره و سپس به یک سوره و در نهایت اعلان ناکامی ابدی عرب از آوردن مانند قرآن.[1] این در حالی است که بر اساس جدول پیشنهادی مؤلف، تحدی به یک سوره قبل از تحدی به ده سوره است و لازم بود مؤلف به این مسئله ورود کرده و مشکل را به گونه صحیح بررسی می‌کرد. گذشته از این، در خصوص تحدی به ده سوره وصف «مُفْتَرَيات‏» آمده که در ارزیابی و طبقه‌بندی آیات نادیده گرفته شده است.[2]

دیدگاه استاد معرفت افزون بر این که با قرائن آیات و ترتیب نزول مورد تأیید وی، هماهنگ نیست، نمی‌تواند گونه‌گونی ملاکات به کار رفته در آیات تحدی را توجیه کند.

در برابر این دیدگاه، برخی مانند آیت الله محمدتقی مصباح یزدی و آیت الله محمد فاضل لنکرانی – اعلی الله مقامهما- و برخی دیگر دیدگاه‌های دیگری ارائه کرده‌اند که در کتاب اعجاز و تحدی ارائه شده است. نگارنده نیز در کتاب یاد شده کوشیده با تکمیل دیدگاه‌های موجود به نظریه‌ای در باب تحدی برسد که افزون بر هماهنگی با قرائن موجود، بتواند گونه‌گونی ملاکات تحدی در آیات آن را توجیه کند. خلاصه مطلب از این قرار است:

یکم) آیات تحدی

الف) همه قرآن

اسراء، نزول 50، آیه 88: أَن یأْتُواْ بِمِثْلِ هَذَا الْقُرْءَانِ

ب) یک سوره

یونس، نزول 51، آیه 38: فَأْتُواْ بِسُورَةٍ مِّثْلِهِ

ج) ده سوره با قید "ساختگی"

هود، نزول 52 ، آیه 13: فَأْتُواْ بِعَشْرِ سُوَرٍ مِّثْلِهِ مُفْترَیاتٍ

د) یک حدیث (کلام منعقد تازه هرچند به اندازه یک سوره نباشد)

طور، نزول 76،‌ آیات 34- 35: فَلْیأْتُواْ بحَدِیثٍ مِّثْلِهِ

ه) یک سوره مانند سوره‌های قرآن از مثل آورده قرآن (قید:‌ من در "من مثله")

بقره، نزول 87، آیه 23: فَأْتُواْ بِسُورَةٍ مِّن مِّثْلِهِ

تذکر مهم

ذکر زمان نزول به معنای تأیید نیست، بلکه برای همراهی با کسانی است که به هر دلیل نیم‌نگاهی به روایات ترتیب نزول دارند. واقعیت این است که اسناد این روایات به شدت ضعیف و غیر معتبر است و بدتر این‌که محفوف به قرائن متعدد بطلان نیز هست. می‌توان حدس زد که ترتیب‌های منقول در این روایات به صورت اجتهادی و از طریق پرس و جو از اصحاب تنظیم شده که البته خطاهای مهم و روشنی نیز دارد. شاید این کار برای نشان دادن بی‌نیازی از مصحف حضرت علی ع بوده باشد (که تاریخ نزول آیات در آن نگاشته شده بود، و آن را نپذیرفتند و دیگر هیچ کس آن را ندید و جزو ودایع امامت است). از نظر طرفداران این روایات، بهترین سند مستند به ابن عباس است ولی نگارنده بسیار بعید می‌دانم فهرست ارائه شده حتی کار خود او باشد بلکه به نظر می‌رسد کاری از دیگران باشد که به او نسبت داده شده مثل نسبت دادن هزاران روایت جعلی دیگر به او. به هر حال، بحث در این باره دامنه‌دار است.

دوم) نظریه تحدی

نظریه تحدی هرچه باشد باید دو نکته در آن لحاظ شود:

الف) قرائن موجود در آیات تحدی را دقیقاً‌ لحاظ و مراعات کند.

ب) از گونه‌گونی ملاک‌های آیات تحدی رمزگشایی نماید (یعنی بتواند دلیل تفاوت در ملاک‌های تحدی در آیات تحدی (همه قرآن، یک سوره، ده سوره و ...) را به صورت مقبولی توجیه کند).

از بین نظریه‌های موجود، برخی یکی از این دو ویژگی و برخی هیچ‌یک را ندارند؛ بنابراین، باید دنبال یک نظریه جدید و کارآمد باشیم که دو ویژگی فوق را در خود جمع داشته باشد.

نظریه مختار

مرحله اول: توضیح نظریه

نظریه تحدی مختار در کلّیت آن مطابق یا نزدیک به دیدگاه منتسب به مبرّد نحوی- از پیشوایان ادبیات عرب قرن سوم هجری- است و در بین متأخران، نزدیک به دیدگاه‌های مرحوم آیت الله مصباح یزدی و آیت الله لنکرانی – اعلی الله مقامهما - و در حقیقت تصحیح و تکمیل شده دیدگاه‌های آن‌هاست.

1. ابتدا به همه قرآن با همه اوصاف آن تحدی شد ولی بعد ملاک از همه قرآن به یک سوره در لفظ و محتوا تنزّل یافت.

2. تحدی به یک سوره در لفظ و محتوا با لحاظ همه ویژگی‌های آن سوره است. (حتی آن‌ها که صدها سال بعد از زمان نزول کشف شده‌اند[3]؛ مانند اخبار غیبی و مصادیق اعجاز علمی؛ مثلاً کسی که می‌خواهد در برابر سوره کوثر مانندی بیاورد، باید در متن خود یک خبر غیبی هم قرار دهد که در صورت برابری لفظ و محتوا و عبور از این دو مانع، باید منتظر شد تا خبر غیبی تحقق پذیرد و در صورت تحقق آن، معارضه تمام است؛ اما کسی که با سوره فیل معارضه می‌کند نیازی نیست در متن خود خبر غیبی قرار بدهد).

3. بعد از ملاک یک سوره در لفظ و محتوا، باز تخفیفی داده شد و قرار شد برابر ده سوره فقط در لفظ بیاورد. برای عربی که مهارتش در ادبیات و از معارف عالی تهی بود، این تخفیفی آشکار به شمار می‌رفت. او حتی می‌توانست محتوای ده سوره قرآن را که مصداق «مفتریات» می‌دانست، در قالب جدید ارائه کند. (ده سوره نمی‌تواند ده برابر یک سوره باشد بلکه باید ده سوره در قالب‌های تازه و مانند قالب‌های قرآنی آورده شوند؛ مثلاً برابر سوره کوثر باید حدود یک سطر باشد و می‌باید ده سوره را به این شکل در قالب جدید بیاورد و آوردن یک سوره ده سطری در برابر سوره کوثر از «عشر سور مفتریات» کفایت نمی‌کند.)

3. باز هم از یک سوره در لفظ و محتوا یا ده سوره تنها در لفظ تخفیف دیگری داده شد و قرار شد اگر می‌تواند به اندازه یک «حدیث» هم برابری بیاورد، اقدام کند. منظور از حدیث یک کلام منعقد است؛ مثلاً‌ اگر کسی می‌خواهد برابر سوره بقره سوره‌ای بیاورد، لازم نیست برابر همه آن بیاورد بلکه مثلاً اگر برابر آیه دین یا داستان طالوت و جالوت یا یکی از داستان‌های مطرح شده در سوره بقره نیز بیاورد، کافی است.

تذکر بسیار مهم:

دقت شود این تنزل‌های پیاپی تنها برای به رخ کشیدن ناتوانی مخاطب است وگرنه به فرض کسی می‌توانست برابر آیه دین که یک صفحه است، برابری بیاورد، هرگز از نگاه تماشاچیان کارش با قرآن برابری نمی‌کند هرچند مبارزه را برده باشد؛ درست مانند مثال ذیل:

فرض کنید فردی دیسکی را به میزان 400 متر پرتاب می‌کند و این در حالی است که رکورد پرتاب دیسک حدود 80 متر است. حال اگر فرد یاد شده در یک مسابقه برای گرم کردن مسابقه بگوید هرکس بتواند دیسک را 100 متر پرتاب کند، من را شکست داده و پیروز میدان است و جایزه برای او. حال اگر کسی موفق شود دیسک را 100 متر پرتاب کند، هرچند در ظاهر پیروز میدان است ولی از نظر تماشاچیان او هرگز حتی قابل مقایسه با صاحب پرتاب 400 متر نیست چه رسد به پیروزی واقعی بر او.

مرحله دوم: رمزگشایی از تفاوت ملاکات آیات تحدی مبتنی بر این نظریه

نظریه مختار افزون بر هماهنگی با ظاهر آیات و قرائن موجود در آن‌ها، با سیاق آیات تحدی نیز کاملا هماهنگ است و این پرسش را پاسخ می دهد که چرا در سوره‌های مختلف، ملاک‌های متفاوتی در نظر گرفته شده است؟

توضیح این که‌:‌ آیه 88 سوره اسراء در فضایی نازل شده که سخن از علم ‌الهی دارد. خدای متعال پس از این که بیان می‌کند جن و انس که مخاطبان قرآن هستند، جز اندکی از علم در اختیار ندارند، احتجاج در این آیه را مطرح فرموده است. در فضای حاکم بر این آیه، انکاری از مخاطبان گزارش نشده است، برخلاف آیات یونس و هود و طور. آیات پیش و پس آیه مورد بحث در سوره طه مطلب یاد شده را آشکار می‌کند: «وَ یسْئَلُونَک عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَ ما أُوتیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَلیلاً (85) وَ لَئِنْ شِئْنا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذی أَوْحَینا إِلَیک ثُمَّ لا تَجِدُ لَک بِهِ عَلَینا وَکیلاً (86) إِلاَّ رَحْمَةً مِنْ رَبِّک إِنَّ فَضْلَهُ کانَ عَلَیک کبیراً (87) قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى‏ أَنْ یأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا یأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ کانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهیراً (88) وَ لَقَدْ صَرَّفْنا لِلنَّاسِ فی‏ هذَا الْقُرْآنِ مِنْ کلِّ مَثَلٍ فَأَبى‏ أَکثَرُ النَّاسِ إِلاَّ کفُوراً (89)»[4].

جالب این که آیه 88 زمینه و مقدمه آیه 89 است که در آن سخن از همه قرآن به میان آمده است.

پس از این تحدی که «کل قرآن» با سیاق آیات هماهنگی کاملی دارد، تخفیفی بسیار بزرگی داده شد و به یک سوره در لفظ و محتوا رسید؛ یعنی آیه 38 سوره یونس.

یونس، 38:

آیه 38 سوره یونس در فضایی قرار دارد که

اولاً: اتهام به افترا از سوی مخاطبان آن صورت گرفته و ثانیاً: علم و آگاهی مخاطبان به چالش کشیده شده است:

«قُلْ هَلْ مِنْ شُرَکائِکمْ مَنْ یبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یعیدُهُ قُلِ اللَّهُ یبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یعیدُهُ فَأَنَّى تُؤْفَکونَ(34) قُلْ هَلْ مِنْ شُرَکائِکمْ مَنْ یهْدی إِلَى الْحَقِّ قُلِ اللَّهُ یهْدی لِلْحَقِّ أَ فَمَنْ یهْدی إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یتَّبَعَ أَمَّنْ لا یهِدِّی إِلاَّ أَنْ یهْدى‏ فَما لَکمْ کیفَ تَحْکمُونَ(35) وَ ما یتَّبِعُ أَکثَرُهُمْ إِلاَّ ظَنًّا إِنَّ الظَّنَّ لا یغْنی‏ مِنَ الْحَقِّ شَیئاً إِنَّ اللَّهَ عَلیمٌ بِما یفْعَلُونَ(36) وَ ما کانَ هذَا الْقُرْآنُ أَنْ یفْتَرى‏ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لکنْ تَصْدیقَ الَّذی بَینَ یدَیهِ وَ تَفْصیلَ الْکتابِ لا رَیبَ فیهِ مِنْ رَبِّ الْعالَمینَ(37) أَمْ یقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ کنْتُمْ صادِقینَ(38) بَلْ کذَّبُوا بِما لَمْ یحیطُوا بِعِلْمِهِ وَ لَمَّا یأْتِهِمْ تَأْویلُهُ کذلِک کذَّبَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَانْظُرْ کیفَ کانَ عاقِبَةُ الظَّالِمینَ(39) وَ مِنْهُمْ مَنْ یؤْمِنُ بِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ لا یؤْمِنُ بِهِ وَ رَبُّک أَعْلَمُ بِالْمُفْسِدینَ(40)»[5]

با توجه به سیاق که سخن از محتوا در میان است، تحدی نیز به یک سوره در لفظ و محتواست.

هود، 13:

بر خلاف آیات پیشین، فضای حاکم بر آیه 13 سوره هود، فضای دنیا طلبی و نگاه ساده جاهلان و بی‌خردان مشرکان مکه است: «فَلَعَلَّک تارِک بَعْضَ ما یوحى‏ إِلَیک وَ ضائِقٌ بِهِ صَدْرُک أَنْ یقُولُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیهِ کنْزٌ أَوْ جاءَ مَعَهُ مَلَک إِنَّما أَنْتَ نَذیرٌ وَ اللَّهُ عَلى‏ کلِّ شَی‏ءٍ وَکیلٌ(12) أَمْ یقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَیاتٍ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ کنْتُمْ صادِقینَ(13) فَإِلَّمْ یسْتَجیبُوا لَکمْ فَاعْلَمُوا أَنَّما أُنْزِلَ بِعِلْمِ اللَّهِ وَ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ(14) مَنْ کانَ یریدُ الْحَیاةَ الدُّنْیا وَ زینَتَها نُوَفِّ إِلَیهِمْ أَعْمالَهُمْ فیها وَ هُمْ فیها لا یبْخَسُونَ (15)»[6]

طبیعی است تحریض و تقریع آن‌ها به این است که از آن‌ها خواسته شود آنچه در آن تخصص دارند، به کار گیرند و به میدان بیایند؛ ازاین‌رو ده سوره مفتریات، با توضیحی که پیش‌تر گذشت، ملاک قرار داده شده است.

طور، 35:

فضای حاکم بر آیه 35 سوره طور، فضایی توأم با استدلال است. مخاطبان، منکر و اتهام زننده و ظاهرا از مشرکان‌ هستند؛ ازاین‌رو خدای متعال آنها را ضمن توجه دادن به اندیشیدن، به آسان‌ترین وجهِ متناسب به مبارزه فرا می‌خواند: «فَذَکرْ فَما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّک بِکاهِنٍ وَ لا مَجْنُونٍ (29) أَمْ یقُولُونَ شاعِرٌ نَتَرَبَّصُ بِهِ رَیبَ الْمَنُونِ (30) قُلْ تَرَبَّصُوا فَإِنِّی مَعَکمْ مِنَ الْمُتَرَبِّصینَ (31) أَمْ تَأْمُرُهُمْ أَحْلامُهُمْ بِهذا أَمْ هُمْ قَوْمٌ طاغُونَ (32) أَمْ یقُولُونَ تَقَوَّلَهُ بَلْ لا یؤْمِنُونَ (33) فَلْیأْتُوا بِحَدیثٍ مِثْلِهِ إِنْ کانُوا صادِقینَ (34) أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیرِ شَی‏ءٍ أَمْ هُمُ الْخالِقُونَ (35) أَمْ خَلَقُوا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بَلْ لا یوقِنُونَ (36) أَمْ عِنْدَهُمْ خَزائِنُ رَبِّک أَمْ هُمُ الْمُصَیطِرُونَ (37) ...».[7]


[1] . همان، ج‏4، ص 30

[2] . برای آگاهی بیشتر از نظریه‌های تحدی و چگونگی طبقه‌بندی آیات تحدی ر.ک: «واکاوی ملاک تحدی در قرآن و نقد منطق تنزّلی»، جواهری، پژوهش‌های قرآنی، شماره 79، سال 1395؛ اعجاز و تحدی و نقد شبهات، همو، فصل دوم.

[3] . فرض کنیم شخصی دستگاهی ساخته که می‌تواند مانند رادیو دوازده موج را دریافت کند. اما این دستگاه ویژگی‌های دیگری نیز دارد که فعلاً از عموم مردم پنهان است؛ مانند ضبط صدا و تصویر. روشن است که اگر کسی دستگاه دیگری درست کند که همین دوازده موج را بگیرد، اختراع او از نگاه عموم مردم با دستگاه موجود برابری کرده است. اما اگر مردم از قابلیت ضبط آن نیز آگاه شوند، در چنین فرضی، دیگر دستگاه جدید از نظر عرف، معارض و برابر واقعی دستگاه موجود و مفروض به شمار نمی‌رود، حتی اگر از نظر قانون مسابقه، ضبط صدا و تصویر جزو ملاک‌های برتری نباشد.

بر اساس دیدگاه مختار ویژگی‌های دیگر (ضبط و ...) نیز جزو ملاک ارزیابی است؛ بله اگر هیچ‌کس از آن ویژگی‌ها آگاهی نداشته باشد، بر اساس تعاملات عرفی و اصول عقلائی محاوره، مجالی برای بروز و ظهور ندارد و ملاک ارزیابی به دامنه آگاهی محدود می‌شود.

[4]. ترجمه: «و از تو درباره روح مى‏پرسند، بگو: روح از امر پروردگار من است، و از دانش و علم جز اندکى به شما نداده‏اند؛ و اگر بخواهیم قطعاً آنچه را به تو وحى کرده‏ایم، محو مى‏کنیم، آن‌گاه در برابر ما [براى بازگرفتنش‏] کارسازى براى خود نخواهى یافت؛ [ولى محو نشدن قرآن از یادها و نوشته‏ها، نیست‏] مگر رحمتى از سوى پروردگارت؛ به یقین فضل او بر تو همواره بزرگ است؛ بگو: قطعاً اگر جنّ و انس گرد آیند که مانند این قرآن را بیاورند، نمى‏توانند مانندش را بیاورند، و اگرچه پشتیبان یکدیگر باشند؛ و همانا در این قرآن براى [هدایت‏] مردم از هر مَثَل و داستانى به صورت‏هاى گوناگون بیان کردیم، ولى بیشتر مردم جز انکار وکفران [آن نعمت عظیم را] نخواستند.»

[5]. ترجمه: «بگو: آیا از معبودهاى شما کسى هست که جهان آفرینش را ایجاد نماید و سپس آن را بازگرداند؟ بگو: فقط خداست که جهان آفرینش را مى‏آفریند آن‌گاه آن را بازمى‏گرداند، پس چگونه [از حق‏] منصرفتان مى‏کنند؟ بگو: آیا از معبودان شما کسى هست که به سوى حق هدایت کند؟ بگو: فقط خداست که به سوى حق هدایت مى‏کند؛ پس آیا کسى که به سوى حق هدایت مى‏کند، براى پیروى شدن شایسته‏تر است یا کسى که هدایت نمى‏یابد مگر آن‌که هدایتش کنند؟ شما را چه شده؟ چگونه [بدون بصیرت و دانش‏] داورى مى‏کنید؟ و بیشتر آنان [در عقاید و آرایشان‏] جز از گمان و ظن پیروى نمى‏کنند، یقیناً گمان و ظن انسان را از حق بى‏نیاز نمى‏کند، مسلماً خدا به آنچه انجام مى‏دهند، داناست؛ و این قرآن را نسزد که دروغى ساختگى از سوى غیر خدا باشد، بلکه تصدیق‌کننده کتاب‏هاى پیش از خود و شرح و توضیحى بر هر کتاب [آسمانى‏] است، در آن هیچ تردیدى نیست که از سوى پروردگار جهانیان است، ولى [کوردلان‏] مى‏گویند: [پیامبر] آن را به دروغ بافته است. بگو: پس اگر [در ادعاى خود] راستگو هستید، سوره‏اى مانند آن بیاورید، و هر که را جز خدا مى‏توانید [براى این کار] به یارى خود دعوت کنید. آرى، [عجولانه‏] حقیقتى را تکذیب کردند که به معارف و مفاهیمش احاطه نداشتند و هنوز تفسیر عینى و تحقّق و ظهور آیاتش براى آنان نیامده است. کسانى که پیش از آنان بودند [نیز آیات الهى و پیامبران را] این‏گونه تکذیب کردند؛ پس با تأمل بنگر که سرانجام ستمکاران چگونه بود؟»

و گروهى از مردم به قرآن ایمان مى‏آوردند و گروهى ایمان نمى‏آورند و پروردگارت به مفسدان، داناتر است‏»

[6]. ترجمه: «ممکن است به‌سبب آن‌که [منکران‏] مى‏گویند: چرا گنجى بر او نازل نشده، یا فرشته‏اى همراهش نیامده؟ [ابلاغ] برخى از آنچه را به تو وحى مى‏شود، ترک کنى [و به تأخیر اندازی] و سینه‏ات [از این بابت] تنگ شود، تو فقط بیم دهنده‏اى و خدا بر هر چیز نگهبان است، بلکه [در برابر همه قرآن مى‏ایستند و] مى‏گویند: او این قرآن را از نزد خود ساخته [و به خدا نسبت مى‏دهد] بگو: اگر راست می‌گویید، شما هم ده سوره مانند آن بیاورید و هر کس را غیر خدا مى‏توانید به یارى خود دعوت کنید. پس اگر آنان دعوت شما را اجابت نکردند [که هرگز اجابت نمى‏کنند] بدانید که آنچه نازل شده به دانش خداست و هیچ معبودى جز او نیست، پس آیا تسلیم مى‏شوید؟»

[7]. ترجمه: پس [مشرکان را] هشدار ده که تو به لطف و رحمت پروردگارت نه کاهنى نه دیوانه؛ بلکه این سبک‏مغزان‏اند که مى‏گویند: او شاعرى است که براى او حوادث تلخ روزگار و آمدن مرگش را انتظار مى‏بردیم. بگو: انتظار برید که من هم با شما از منتظرانم! آیا عقل‌هایشان آنان را به این گفتارهاى باطل و یاوه وا مى‏دارد، یا آنان مردمى طغیان گر و سرکش‏اند؟ یا مى‏گویند: قرآن را از پیش خود ساخته [و به خدا نسبت داده است؟ چنین نیست که مى‏پندارند]، بلکه [قرآن وحى الهى است، ولى اینان‏] ایمان نمى‏آورند. پس اگر [در ادعاى خود] راستگویید، سخنى مانند آن بیاورید. آیا آنان از غیر [آن‏] چیزى [که دیگران را از آن آفریده‏اند،] آفریده شده‏اند؟! یا آنان آسمان‏ها و زمین را آفریده‏اند؟! نه بلکه یقین ندارند. آیا خزانه‏هاى پروردگارت نزد آنان است [که هر کس را اینان به پیامبرى برگزینند، پیامبر است و چون تو را پیامبر نمى‏دانند، پس پیامبر نیستى؟] یا بر تدبیر امور هستى و بر خدا مسلط‌اند [که اگر بخواهند این مقام را از تو سلب کنند بتوانند؟]».

842) نقد و بررسی التمهید فی علوم القرآن (اعجاز قرآن1)/13

تذکر:

آنچه در ذیل می‌آید و در پست‌های دیگر ادامه می‌یابد، از کتاب آشنایی با دانش علوم قرآن (فلسفه علوم قرآن) و نیز: واکاوی دانش و منابع جامع علوم قرآنی - دو اثر نگارنده (سیدمحمدحسن جواهری) که یکی از آن‌ها در آستانه انتشار است - انتخاب شده و نقل آن‌ها تنها با ذکر منبع مجاز است.

7. اعجاز قرآن

مبحث بزرگ التمهید �اعجاز قرآن� است. جلد چهارم التمهید به مباحث مقدماتی و نظری و گزارش‌هایی درخصوص اعجاز قرآن اختصاص دارد.

7-1. بررسی جلد4

7-1-1. نویسنده در ابتدای این جلد، در بحثی با عنوان �الإعجاز ضرورة دفاعيّة� معجزه را ابزاری دفاعی معرفی می‌کند نه تبلیغی و می‌نویسد: �دلیل این که معجزه ابزاری دفاعی است نه نیازی تبلیغاتی، آن است که دعوت همه پیامبران ع آن‌چنان آشکار بوده است که نیازی به اقامه برهان ندارد؛ زیرا �لَهُ دَعْوَةُ الْحَق‏� (رعد، 14) و �لَقَدْ جاءَتْ رُسُلُ رَبِّنا بِالْحَق‏� (اعراف، 43) ...�.[1]

در برابر این دیدگاه، برخی قائل به تبلیغی بودن و برخی قائل به جمع هر دو هستند؛ یعنی وجودش از همان ابتدا تبلیغی و ضروری و در ادامه تبلیغ رسالت و در برابر برخی درخواست‌ها ممکن است جنبه دفاعی داشته باشد.

در این مختصر در پی نقد ادله التمهید نیستیم و این وظیفه در اعجاز بیانی و تأثیری به حد وسع به انجام رسیده است،[2] لیکن در این مختصر به همین مقدار بسنده می‌کنیم که ادعای دفاعی بودن معجزه دست‌کم در مورد بزرگ‌ترین معجزه انبیاء نادرست است؛ زیرا آیات و سوره‌هایی از قرآن از همان ابتدای رسالت بلکه به احتمالی که در بحث نزول ارائه شد، پیش از مبعث نازل شده بود؛ با این وصف چگونه می‌توان از دفاعی بودن معجزه سخن گفت؟!

ممکن است برخی به تأخیر چند ساله نزول آیات تحدی استدلال کنند، لیکن این استدلال باطل است؛ زیرا مطابق روایات تاریخی سوره مسدّ که تحدی شدید غیر رسمی قرآن با بزرگ قریشیان بلکه کفار قریش بود، همان روز نخست تبلیغ اسلام نازل شد. توضیح این‌که:

ابولهب- بزرگ قریش- که ثروتمند و جایگاه والایی نزد آنان داشت، در نخستین روز تبلیغ علنی و نخستین فراخوان پیامبر اکرم ص برای تبلیغ اسلام به ایشان جسارت کرد و در پی آن سوره مسد او و همسر شاعره‌اش را هجو کرد. هجوی که آنان را چون دیوانگان از خانه بیرون کشید. استاد معرفت خود این داستان را این ‌گونه نقل کرده است: �ابولهب از همان روز آغاز دعوت، این موضع را نسبت به رسول خدا ص گرفت؛ همان روزی که پیامبر ص به سور سرزمین بطحاء برآمد و بر بالای کوه رفت و ندا سر داد: �یا صباحاه� [یا �صباحاه� تعبیری است که هنگام رخداد پیش‌آمد بزرگی سرمی‌دادند تا مردم گرد آیند] قریشیان پیرامون او گرد آمدند. حضرت پرسید: �اگر به شما خبر دهم دشمن صبحگاه یا شب‌هنگام می‌رسد، آیا شما سخن مرا باور می‌کنید؟� آنان گفتند:‌ �آری�. حضرت فرمود: �پس من شما را از عذابی سخت که در پیش است، هشدار می‌دهم�. ابولهب پرسید: �برای همین ما را جمع کردی؟ تباً لک!� در این هنگام در شأن او سوره مسد نازل شد [و آغاز آن نیز همان عبارتی بود که ابولهب به کار برد:‌ �تَبَّتْ يَدا أَبِي لَهَبٍ و تب!�].�[3]

قدرت هجو سوره مسد آن‌چنان بود که ام جمیل سنگ به دست در کوچه‌های مکه دنبال پیامبر ص می‌گشت تا او را با سنگ بزند و فریاد می‌زد: محمد ص مرا هجو کرده است. البته اشعاری توهین آمیز سرود ولی عرب می‌فهمید که جواب هجو باید در خور هجو باشد وگرنه ارزش عرضه ندارد و خود هجوی دیگر علیه خود آنان است.

عرب می‌دانست که هجو بی‌پاسخ نمی‌ماند ولی این هجو بی‌پاسخ ماند! سوره مسد نماد خواری و ذلت بود که به مدت تقریبا ده سال بر گردن ابولهب بلکه مشرکان قریش آویزان بود ولی آن‌ها نتوانستند آن را با معارضه پاسخ دهند و بعد از مرگ ابولهب نیز هرگز نتوانستند آن را از گردن خود بازکنند. ابولهب به راحتی می‌توانست همه شاعران مکه و غیر آن را در زمان اوج ضعف پیامبر ص به خدمت بگیرد تا هجوی بسازند در مقابل هجو پیامبر ص ولی عاجز ماند و او و هم‌پیالگی‌های بت‌برستش برای دفاع به شمشیر و دادن جان و مال پناه بردند. این خواری و ذلت با فرود آمدن پی در پی آیات تحدی در سال‌های بعد روز به روز وسیع‌تر و عمیق‌تر می‌شد؛ زیرا مطالبه معارضه را از آنان به ویژه در برابر مسد چند چندان کرد. عجز ابولهب در برابر این تحدی غیر رسمی ولی بسیار شدید دور از چشم مردم نبود. آمدن آیات تحدی زبان آنان را باز می‌کرد که خب!‌ چرا برابر این سوره پنج‌آیه‌ای سوره‌ای نمی‌سازید تا هم کار محمد ص و اسلامش را یکسره کنید و هم خواری و مذلت هجو او را از چهره بزدایید؟ تأثیری و تحدی سوره مسد برای قریش از آیات تحدی سخت‌تر و گران‌تر بود که با آیات تحدی تقویت شد. آیات تحدی عالمیان را به هماوردی فراخواند ولی سوره مسد قریشیان را بیچاره کرد!

گذشته از سوره مسد، با سوره توحید نیز تحدی غیر رسمی ولی شدید شکل گرفت. در سوره توحید خدای متعال خود را معرفی کرد:‌ من احد و صمدم و نه زاده شده و نه می‌زایم و نه کسی در شأن و در تراز من است و این ردّی بود بر خدایان مشرکان. اینک مشرکان و منکران می‌بایست خدایان خود را معرفی می‌کردند. طبیعی است آن‌ها نه می‌توانستند در قالبی بسان سوره توحید خدایان خود را معرفی کنند و نه می‌توانستند خدایان عاجز و ناتوان خود را در برابر اوصاف خدای محمد ص عرضه نمایند. این شکستی روشن و برهانی قاطع بود که مشرکان را در برابر قدرت تبلیغ پیامبر اکرم ص در اذهان مردم زمین‌گیر کرد.

و گذشته از این‌ها، تبلیغی بودن یعنی ضرورت وجود معجزه از همان ابتدا (مگر آن‌که پیامبر قبلی در حال حیات باشد و پیامبر جدید را تأیید کند که در این صورت نیازی به معجزه نیست) در تعریف استاد معرفت وجود دارد:‌ �والمُعجزة- في مصطلحهم- تطلق على كلّ أمر خارق للعادة، إذا قرن بالتحدّي وسلم عن المعارضة، يظهره اللّه على يد أنبيائه ليكون دليلًا على صدق رسالتهم؛ معتجزه در اصطلاح قرآن‌پژوهان، هر کار خارق العاده‌ای است که با هم‌آورد طلبی و سالم از مخالفت و رویارویی همراه باشد... ‏�.[4]


[1] . التمهيد (ويرايش جديد)، معرفت، ج‏4، ص 28

[2] . اعجاز و تحدی، جواهری، ص 130- 136.

[3] . التمهيد (ويرايش جديد)، معرفت، ج‏4، ص 202

[4] . همان، ج‏4، ص 23

841) نقد و بررسی التمهید فی علوم القرآن (ناسخ و منسوخ)/12

تذکر:

آنچه در ذیل می‌آید و در پست‌های دیگر ادامه می‌یابد، از کتاب آشنایی با دانش علوم قرآن (فلسفه علوم قرآن) و نیز: واکاوی دانش و منابع جامع علوم قرآنی - دو اثر نگارنده (سیدمحمدحسن جواهری) که یکی از آن‌ها در آستانه انتشار است - انتخاب شده و نقل آن‌ها تنها با ذکر منبع مجاز است.

6. ناسخ و منسوخ

ذیل مباحث التمهید در خصوص ناسخ و منسوخ چند نکته شایسته توجه است:

6-1. شمار آیات ناسخ و منسوخ: در روایات بر لزوم شناخت ناسخ و منسوخ تأکید بسیاری شده است؛ مانند: امیر المؤمنین علی ع به یکی از قاضیان فرمود: آیا ناسخ را از منسوخ می‌شناسی؟ گفت:‌ خیر. فرمود: «إذن هلکت و أهلکت؛ در این صورت هم خودت به هلاکت افتادی و هم دیگران را به هلاکت انداختی!».[1] استاد معرفت با نقل برخی از این روایات- که ناآگاهی از ناسخ و منسوخ را موجب خطای در تفسیر و فتوا و مانند آن بیان می‌کنند- آن‌ها را مستفیض معرفی کرده است.[2]

با توجه به مطلب فوق که به اختصار بیان شد، سؤال این است: بر اساس آمار ارائه شده از سوی مؤلف تنها هشت آیه در دایره ناسخ و منسوخ قرار دارند، هرچند بر اساس شنیده‌ها بعدها ایشان از نظر خود برگشت و همه یا غالب این موارد را نیز از دایره ناسخ و منسوخ خارج کرد: «آیت الله معرفت در کتاب التمهید هشت آیه را جزو آیات منسوخه قرار داده و از آن‌ها بحث و گفتگو کرده است؛ اما در اواخر عمر در گفتارهای شفاهی و مقالات جدید در همان موارد نیز تشکیک کرده و فقط نسخ مشروط را پذیرفته است.»[3] البته در بین آثار ایشان به مطلبی که ادعای فوق را تأیید کند نرسیدیم. در علوم قرآنی به صراحت چنین نگاشته است:‌ «استاد آيت اللّه خويى - طاب ثراه - به بيش از يك آيه (آيۀ نجوى) قايل به نسخ نيست و آن به جهت ناظر بودن آيۀ ناسخ به آيۀ منسوخ است. ولى با ملاحظۀ آيات ديگرى كه در همين راستا آورديم و نيز با در نظر گرفتن مسألۀ نسخ مشروط، آيات منسوخه حدود بيست و اندى خواهد بود؛ كه در مورد بيشتر آن‌ها نسخ مطلق صورت نگرفته است. ازاين‌رو شبهۀ وجود آيات منسوخۀ در قرآن كه موجب گمراه شدن مراجعه‌كنندگان باشد، اساسا منتفى است.»[4]

استاد ایشان- آیت الله خویی- تنها به یک مورد آیه نسخ شده باور داشت (آیه نجوا)؛ با این وصف، چگونه می‌توان روایات را توجیه کرد؟ اگر آمار آیات ناسخ و منسوخ به این تعداد قلیل برسد، آن‌هم آیاتی که جنبه فقهی ندارد، این چه تحذیر و تخویف و بزرگداشتی است که از اهل بیت ع در باره آگاهی از ناسخ و منسوخ رسیده است؟ آیت الله معرفت این مشکل را این گونه حل کرده که نسخ در اصطلاح پیشینیان معنایی فراگیر داشت و تخصیص، تقیید و نسخ مصطلح امروزی را در بر می‌گرفت.[5] با این وصف نمی‌توان برای بیان اهمیت این بحث، یا در استدلال‌ها از روایات اهل بیت ع که در آن‌ها «نسخ» به کار رفته بدون تحلیل و تدقیق بهره گرفت؛ چنان‌که در ادامه نمونه آن خواهد آمد.

6-2. مصادیق ناسخ و منسوخ: چنان که در بالا اشاره شد، آیت الله معرفت در التمهید و پیش از تبدّل رأی تنها هشت مورد را مصداق ناسخ و منسوخ دانسته است: آیه نجوا، عدد مقاتلان، امتاع، جزای فاحشه، توارث به ایمان، آیات صفح، آیات معاهده و آیات تدریجی بودن تشریع قتال. وی در خصوص آیه امتاع گفته است که پیش‌تر آیه را مصداق آیات منسوخ می‌دانسته ولی از نظر خود بازگشته و نظر استاد خود – آیت الله خوئی- را برگزیده است.[6]

بررسی موارد یاد شده نشان می‌دهد ادعای نسخ در مورد آن‌ها خالی از مناقشه نیست و ادعای یاد شده در خصوص بازگشت استاد معرفت از نظر خود بعید به نظر نمی‌رسد. برای این‌که سخن خود را در خلأ بیان نکرده باشیم، یک مورد را از نظر می‌گذرانیم:

آیت الله معرفت یکی از موارد نسخ را مربوط به آیات مربوط به نبرد و پایداری می‌داند:

دربارۀ قتال و جنگ با دشمنان اسلام ابتدا دستور آمد كه هريك از مؤمنان معادل ده نفر از كافران مى‌باشد؛ لذا اگر عدد مقاتلين (جنگ‌جويان) كافران ده برابر جنگ‌جويان مؤمنان باشد، بر مؤمنان واجب است بپاخيزند و با آنان ستيز كنند و بر آنان پيروز مى‌گردند:

«... إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ عِشْرُونَ صابِرُونَ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ. وَ إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ مِائَةٌ يَغْلِبُوا أَلْفاً مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَفْقَهُونَ (انفال، 65)؛ اى پيامبر! مؤمنان را بر جنگ وادار و ترغيب نما. هرگاه بيست تن از شما شكيبا باشند، بر دويست تن غلبه خواهند كرد، و اگر از شما صد تن باشند، بر هزار تن از كافران غلبه خواهند كرد، زيرا آنان مردمى هستند كه چيزى در نمى‌يابند [و فاقد هدفند و نمى‌دانند براى چه مى‌جنگند]».

ولى مؤمنان از انجام چنين دستورى تعلّل ورزيدند و جرأت اقدام از خود نشان ندادند؛ از این رو خداوند به جهت ناتوانى و ضعف ايمان ايشان در تكليف صادره تخفيف داده، دستور مقابلۀ يك با دو را صادر فرمود:

«اَلْآنَ خَفَّفَ اللّهُ عَنْكُمْ وَ عَلِمَ أَنَّ فِيكُمْ ضَعْفاً، فَإِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ مِائَةٌ صابِرَةٌ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ وَ إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ أَلْفٌ يَغْلِبُوا أَلْفَيْنِ بِإِذْنِ اللّهِ (انفال، 66)؛ اكنون خداوند، تخفيفى [در تكليف] روا داشت و دانست كه در نهاد شما سستى وجود دارد، پس هر صد تن از شما كه شكيبا باشد با دويست نفر و هر هزار نفر با دو هزار نفر مقابله ورزند و در اين صورت با اذن و مشيّت الهى پيروز مى‌گردند».

اين آيه ناظر به آيۀ نخست است، وگرنه جاى «اَلْآنَ خَفَّفَ اللّهُ عَنْكُمْ وَ عَلِمَ أَنَّ فِيكُمْ ضَعْفاً» نبود؛ زيرا از اين آيه معلوم مى‌گردد كه پس از دستور نخست مسلمانان كوتاهى كردند و سستى از خود نشان دادند، تا موجب تخفيف ثانوى گرديد؛ لذا آيۀ دوم ناسخ آيۀ نخست مى‌باشد و از قسم نسخ ناظر به شمار مى‌رود. امام صادق- عليه السّلام- مى‌فرمايد: «نسخ الرجلان العشرة[7]؛ تكليف مقابلۀ با دو نفر، تكليف مقابلۀ با ده نفر را نسخ نمود».[8]

در باره این دو آیه باید دانست:

1. از آیه 65 - پیش از نزول آیه 66- وجوبی استفاده نمی‌شود و اخباری از یک حقیقت خارجی است؛ یعنی انسان‌های با ایمان و صابر یک به ده نتیجه می‌یابند و اثر می‌گذارند.

2. آیه 66 که نازل شد و خطاب «اَلْآنَ خَفَّفَ اللّهُ عَنْكُمْ» که آمد، با توجه به این که زمان عمل به آیه 65 تمام شد، مخاطبان متوجه شدند که انتظار بوده آن‌ها آن‌چنان با ایمان و صابر باشند که مصداق یک به ده شوند، ولی روشن شد که اینان مصادیق این حقیقت واقعی نیستند؛ از این رو در آیه 66 با اعلان این‌که آن‌ها ضعف دارند و جزو افراد ویژه یک به ده نیستند، از آن‌ها درخواست شد در حد خودشان، یعنی یک به دو، تلاش کنند. در حقیقت، این دو آیه از دو مرتبه اثرگذاری ایمان و صبر خبر می‌دهد و چه بسا بتوان مراتب دیگر را نیز استفاده کرد؛ یعنی ایمان و صبری که نتیجه یک به سه دهد و یا یک به چهار تا همین‌طور تا یک به ده.

3. با تفصیل یاد شده، آیه 65 منسوخ نشده بلکه مصداقی نیافته و در هر زمان که این‌چنین افرادی پیدا شوند، نتیجه تلاششان یک به ده خواهد بود. گفتنی است برخی مفسران نیز به این مطلب اشاره کرده‌اند.[9]

4. استدلال به حدیث امام صادق ع با توجه به تفاوت تعریف نسخ از دیدگاه آن حضرت و مصطلح زمان ما، نادرست است و نکته جالب توجه این‌ است که در روایتی از حضرت علی ع، ایشان به این آیه (65) استشهاد کرده است و این به معنای عدم نسخ آیه به معنای مصطلح امروزی آن است.[10]

6-3. نسخ موقت/ مشروط/ مُنسأ[11]: اين گونه نسخ مطلق نبوده، بلكه به شرايط خاص همان دوران بستگى داشته است؛ به اين معنا كه با تغيير آن شرايط و بهبود وضع، حكم سابق منسوخ گرديده و حكمى متناسب با شرايط جديد تشريع گرديده است و اگر احيانا همان شرايط زمانى و مكانى پيش آيد، آيات مربوط از نو قوّت گرفته و قابل اجرا است. روشن‌ترين شاهد براى نسخ مشروط آيات صفح (گذشت) و چشم‌پوشى از آزار مشركان و معاندان اسلام است. مسلمانان صدر اسلام به‌ويژه در مكّه دستور يافتند تا در مقابل آزار مشركان خويشتن‌دارى كنند و صبر و بردبارى از خود نشان دهند، زيرا آنان در مكه در موضع ضعف قرار داشتند و در صورت مقابلۀ به مثل، امكان نابودى آنان مى‌رفت. در سورۀ جاثيه (نزول 65) آمده:

«قُلْ لِلَّذِينَ آمَنُوا يَغْفِرُوا لِلَّذِينَ لا يَرْجُونَ أَيّامَ اللّهِ (جاثیه، 14) ؛ [اى پيامبر] به كسانى كه ايمان آورده‌اند بگو تا از كسانى كه از ايام اللّه بيمى ندارند، درگذرند».

مقصود از «ايّام اللّه» وقايع هولناك و كنايه از عقوبت‌هاى سخت الهى است. دستور گذشت در اين آيه صرفاً به جهت ضعف موضع مسلمانان بوده كه بايد رعايت مى‌كردند؛ اما موقعى كه جامعۀ اسلامى شوكت و قدرت خود را يافت، اذن در قتال صادر شد: «أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اللّهَ عَلى نَصْرِهِمْ لَقَدِيرٌ (حج، 39)؛ به كسانى كه جنگ بر آنان تحميل شده، رخصت [جهاد] داده شده است، چرا كه مورد ظلم قرار گرفته‌اند و البته خدا بر پيروزى آنان سخت تواناست».

سپس دستور مقابله آمد و آيۀ «حَرِّضِ الْمُؤْمِنِينَ عَلَى الْقِتالِ (انفال، 65)؛ مؤمنان را به جهاد برانگيز»، و نيز آيۀ «فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدى عَلَيْكُمْ (بقره، 194)؛ همان گونه كه بر شما تعدى كرده، بر او تعدى كنيد». و آيۀ «فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ (توبه، 5)؛ مشركان را هر كجا يافتيد بكشيد». صدور يافت. تمامى اين آيات در سوره‌هاى مدنى است.

همچنين در رويارويى با يهود مدينه ابتدا دستور گذشت آمد، ولى در عين حال مشخص نموده كه اين گذشت موقّت است: «فَاعْفُوا وَ اصْفَحُوا حَتّى يَأْتِيَ اللّهُ بِأَمْرِهِ؛ پس عفو كنيد و درگذريد، تا خدا فرمان خويش را بياورد»،[12] ولى پس از قدرت يافتن اسلام و توسعه يافتن توطئه‌هاى يهود پيرامون مدينه دستور جنگ با آنان صادر گشت تا هنگامى كه خفّت جزيه دادن را بپذيرند: «حَتّى يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَنْ يَدٍ وَ هُمْ صاغِرُونَ؛ تا با [كمال] خوارى به دست خود جزيه دهند».[13] برخى اين گذشت را بر روح تسامح دينى حمل كرده‌اند، كه بايد روح گذشت و چشم‌پوشى بر مسلمانان حاكم باشد؛ لذا آيات صفح را منسوخ نمى‌دانند[14]. ولى همان گونه كه متذكر شديم، گذشت در مقابل بى‌شرمى دشمن غدّار، يك گونه سازش و تساهل بشمار مى‌رود كه با روح عزّت اسلامى منافات دارد، مگر آن كه موقعيّت ايجاب كند تا آمادگى لازم فراهم گردد.

اين گونه آيات را با عنوان «نسخ مشروط» مطرح ساختيم، بدين جهت كه آيات منسوخه مربوط به شرايط خاص زمانى و مكانى خويش است و چنانچه در رقعۀ مكانى يا برهۀ زمانى آن‌گونه شرايط پيش آيد، آيات صفح قوّت يافته و حاكم خواهد بود. از همين قبيل است آياتى كه برخى احكام را تدريجاً تشريع نموده است. به اين ترتيب كه ابتدا با لحنى ملايم حكمى بيان شده، سپس شديد و شديدتر گرديده است، مانند آيات تشريع قتال كه از مرحلۀ اذن در قتال شروع شده،[15] سپس مقاتلۀ با كفّار معتدى و متجاوز را شامل شده است.[16] آن‌گاه كفّار مجاور و نزديك به حوزۀ اسلامى را در برگرفته[17] و بالاخره اعلام استيصال (نابود كردن مطلق) كفّار و مشركين صادر شده است.[18]

اين مراحل ممكن است امروز هم اتفاق بيفتد و هر دستورى متناسب با شرايط زمانى و مكانى خود حاكم است؛ لذا در اين قبيل آيات، نسخ مطلق انجام نگرفته است. آيات مراحل تحريم خمر نيز از همين قبيل شمرده مى‌شود. همچنين مطلق احكامى كه تدريجاً و مرحله به مرحله تشريع گرديده، در هيچ‌كدام نسخ، مطلق نيست و همۀ آن‌ها نسخ مشروط‌اند.[19]

در باره این نوع نسخ که در متن گذشتگان از آن با عنوان «حکم مُنسَأ» یاد شده[20]، نکات ذیل قابل توجه است:

1. اساساً شایستگی نامیدن این نوع تغییر در رفتار به «نسخ» محل تأمل است؛ زیرا اساساً چیزی از بین نرفته است. حکم نخست مشروط به حضور شرایطی بود و حکم پسین مشروط به حضور شرایط دیگر. انسان وقتی می‌خواهد از این سر دنیا به آن سر دنیا برود، بخشی از مسیر را با ماشین، بخشی را با کشتی، بخشی را با مرکب حیوانی، بخشی را با دوچرخه، و بخشی را با وسیله دیگری طی می‌کند. در این فرض نمی‌گوییم تردد با ماشین با کشتی فسخ شد و یا سفر با کشتی با فلان وسیله نقلیه فسخ شد! بلکه تردد با هر وسیله‌ای متناسب با محیط و شرایط تعریف می‌شود؛ هرگاه شرایط فراهم نباشد، آن حکم نیز منتفی می‌شود؛ بنابراین اساساً حکم جدید بر موضوع قبلی نیامده بلکه بر موضوع جدیدی بار شده که در برخی شرایط با موضوع حکم قبلی مشترک است و این کجا و نسخ اصطلاحی کجا!

2. در خصوص آیات مورد اشاره استاد معرفت، از کجا معلوم همه علت حکم نخست ضعف مسلمانان بوده باشد؟ شاید مهلت دادن برای هدایت و روشن‌گری بیشتر کفار باشدکه با گذر زمان دیگر مجال مهلت دادن نخواهد بود. بله، اگر بتوانیم با تنقیح مناط به علت یاد شده برسیم، می‌توانیم حکم را در موارد مشابه نیز پیاده کنیم. این مثل این است که بگوییم: اگر کسی به تو توهین کرد، اگر بار نخست او باشد، با او مدارا کن و از راه نصیحت و ارشاد درآی ولی اگر تکرار شد، مسیر برخورد را شدت ببخش. در آیات مورد بحث، ممکن است ضعف، مهلت دادن برای ارشاد، و برخی مسائل دیگر در احکام اولیه مورد نظر باشد؛ یعنی احکام مشروط به این شرایط باشد که هر زمان برقرار باشد، حکم نیز برقرار است.

6-4. نسخ تدریجی: پیش از ورود به بحث لازم است یادآور شویم که استاد معرفت این بحث را در اثر مختصر التمهید، یعنی «علوم قرآنی»، نیاورده است و نگارنده احتمال می‌دهد علت آن انصراف از آن باشد. در هر صورت، ایشان در التمهید نسخ تدریجی را چنین توضیح داده است:

«نسخ تدریجی نوع دیگری از نسخ است که حکم یک‌باره و به صراحت نسخ نمی‌شود، بلکه با زمینه‌سازی، نسخ به تدریج صورت می‌پذیرد. این در شرایطی است که مصلحت اقتضای هم‌گامی با سنت‌های رایج را داشته باشد. گاه یک سنت سال‌ها بر حیات عموم مردم حاکم بوده و ریشه‌کنی یک‌باره آن دشوار است؛ از این رو نخست باید با زمینه‌سازی سستی آن را روشن ساخت تا رفته‌رفته پایه‌های آن لرزان شود و خود به خود نسخ گردد؛ مانند گام‌های تشریع در مسئله شراب‌خواری.

همچنین مانند تشریع جواز زدن زن هنگام نشوز «وَ اللاّتِي تَخافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَ اهْجُرُوهُنَّ فِي الْمَضاجِعِ وَ اضْرِبُوهُنَّ...؛ و زنانی را که از نافرمانی آنان بیم دارید، بندشان دهید و [در صورت عدم فایده] در بستر و خواب‌گاه‌ها از ایشان دوری کنید و [اگر تأثیر نکرد، در نهایت] آنان را بزنید.» (نساء، 34)

مفاد این آیه همگامی با قانون جاهلی گذشته است که همواره مردان نسبت به زنان زور می‌گفتند و پروایی از این رفتار خود نداشتند. اسلام این سنت جاهلی را محدود کرد و در گام نخست، به تدریج آن را تضعیف کرد و سرانجام، زمینه زوال نهایی و برکندن ریشه آن را فراهم ساخت...».[21]

در باره این نوع نسخ چند نکته بایسته توجه است:

1. بیان تدریجی حکم، هیچ تناسبی با نسخ ندارد و اطلاق نسخ بر چنین مطلبی عجیب و ناپذیرفتنی است. در نسخ حکمی بر داشته می‌شود ولی این‌که حکمی نیمه کاره نازل شود و بعد تکمیل شود، چه ارتباطی با آن دارد؟ چه چیزی برداشته شده است؟ مثلاً‌ اگر بخواهیم بچه‌ای را که مدام در کوچه بازی می‌کند، از رفتن به کوچه منع کنیم، ابتدا از بدی‌های رفتن به کوچه سخن می‌گوییم. سپس روزهای زوج را برای او ممنوع می‌کنیم و در نهایت ممنوعیت رفتن به کوچه را در کل هفته اعلام می‌کنیم. آیا در مرحله اول ما حکم به جواز رفتن به کوچه کرده‌ایم یا صرفاً سکوتی بوده به جهت مصلحتی؟ در مسئله شراب ابتدا گفته شود: بدی آن بیشتر از خوبی آن است. بعد گفته شود مست عبادت نکنید، سپس گفته شود دیگر حق نوشیدن شراب را ندارید و حرام است. آیا در مراحل پیشین حکمی به جواز داده شده است؟ به نظر می‌رسد اطلاق نسخ بر چنین مطلبی کاملاً بیگانه و ناپذیرفتنی است.

2. از مطلب فوق عجیب‌تر مطلب ایشان در مورد زدن زنان است! فارغ از تفسیر این حکم قرآنی و بررسی شرایط و چگونگی آن که در برخی منابع فقهی و روایی و برخی تفاسیر مفصل به آن پرداخته شده و تفصیل در این مقام مناسبتی ندارد، آیا نگرش استاد معرفت به معنای وام گرفتن قرآن از فرهنگ غلط عصر نزول و تأثیر آن در احکام نیست؟ همان که وی در کتاب شبهات و ردود کوشید از بیخ و بن برکند و بنیادش بر باد دهد! این اتهامی بزرگ به قرآن است؛ به چه دلیل قرآن این دستور را به جهت همراهی با فرهنگ غلط عرب زمان نزول داده است؟ اگر چنین است، چرا در مورد حجاب چنین سخنی نگوییم؟ چرا در مورد قصاص و بسیاری از احکام دیگر این گونه نگوییم؟ ملاک تشخیص این که کدام حکم مصلحتی است و کدام غیر مصلحتی چیست؟ شاید برخی باورها نیز مأخوذ و همراهی با فرهنگ غلط عرب جاهلی باشد! با چنین نگرشی چگونه می‌توان از بقای شریعت دفاع کرد؟!

3. مطلب ایشان در مورد زدن زن و همراهی با فرهنگ غلط مخالف نص صریح قرآن کریم است: «لا يَأْتيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزيلٌ مِنْ حَكيمٍ حَميدٍ» (فصلت، 42)

حقیقت این است که اگر خدا مصلحت بداند در زمانی انحرافی را بر ندارد، مطابق آن حکم نمی‌دهد بلکه سکوت کرده و از کنار آن می‌گذرد؛ مانند برخی موارد دیگر، ولی حکم مطابق با آن و همراهی به شدت مورد انکار قرآن است:‌ «وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَيُدْهِنُون؛ ‏ آن‌ها دوست دارند نرمش نشان دهى تا آن‌ها نرمش نشان دهند (نرمشى توأم با انحراف از مسير حق).» (قلم، 9) آیا اگر بر فرض محال مطلب نویسنده صحیح باشد، نقض این آیه نخواهد بود؟


[1] . الإتقان فی علوم القرآن، سیوطی، ج 3، ص 59؛ مناهل العرفان، زرقانی، ج 2، ص 175؛ بحار الانوار، مجلسی، ج 92، ص 95.

[2] . التمهيد (ويرايش جديد)، معرفت، ج‏2، ص 293.

[3] . «بررسی ناسخ و منسوخ از دیدگاه آیت الله معرفت»، جهانگیری و داودی، تسنیم رحمت، شماره 1، سال 1396، ص 51 و 73؛ نیز بنگرید: «جایگاه نسخ آیات قرآن در مطالعات قرانی معاصر»، حسین‌زاده، جستارهایی پیرامون جریان‌شناسی علوم قرآن در دوره معاصر، ص 329.

[4] . علوم قرآنی، معرفت، ص 268.

[5] . التمهید (ویرایش جدید)، معرفت، ج2، 266.

[6] . ر.ک:‌ همان، ص 299.

[7]. تفسير صافى، فیض کاشانی، ج ۱، ص ۶۷۶.

[8]. علوم قرآنی، معرفت، ص ۲۶۲.

[9] . زمخشری در ذیل آیه آورده است: «و هذه عدة من اللّه و بشارة بأن الجماعة من المؤمنين إن صبروا غلبوا عشرة أمثالهم من الكفار بعون اللّه تعالى و تأييده‏». (الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل، ج‏2، ص 235)

[10] . تفسير نور الثقلين، عروسی حویزی، ج‏2، ص 166، حدیث 150.

[11] .ر.ک: البرهان فی علوم القرآن، زرکشی، ج2، ص 42- 43.

[12] بقره ۱۰۹:۲. (نزول سورۀ بقره از سال دوم هجرى آغاز شد) و اولين سورۀ مدنى بشمار مى‌رود.

[13] توبه، ۲۹. كه در سال‌هاى پايانى هجرت نازل گشته است.

[14] ر. ك: البيان فی تفسیر القرآن، خويى، ص ۳۰۸.

[15] . ر.ک: حج، ۴۰-۳۹.

[16] . ر.ک: انفال، 61. نساء، ۹۱.

[17] . ر.ک:‌توبه، ۱۲۳

[18] . ر.ک: توبه، ۵ و ۳۶.

.[19] علوم قرآنی، معرفت، ص ۲۶۵- 266.

[20] . ر.ک: البرهان فی علوم القرآن، زرکشی، ج2، ص 42- 43.

[21] . التمهيد (ويرايش جديد)، معرفت، ج2، ص 286.

840) نقد و بررسی التمهید فی علوم القرآن (محکم و متشابه)/11

تذکر:

آنچه در ذیل می‌آید و در پست‌های دیگر ادامه می‌یابد، از کتاب آشنایی با دانش علوم قرآن (فلسفه علوم قرآن) و نیز: واکاوی دانش و منابع جامع علوم قرآنی - دو اثر نگارنده (سیدمحمدحسن جواهری) که یکی از آن‌ها در آستانه انتشار است - انتخاب شده و نقل آن‌ها تنها با ذکر منبع مجاز است.

5. محکم و متشابه

نویسنده جلد سوم التمهید را (حدود 470 صفحه) به محکم و متشابه اختصاص داده است، لیکن همان‌گونه که در ساختارشناسی کتاب بیان شد، تنها بخش کوچکی از کتاب را به مباحث نظری اختصاص داده (حدود 30 صفحه) و با ورود به اصلی‌ترین پرسش‌های نظری، تفاسیری از محکم و متشابه، فرق تشابه و ابهام، دلیل وجود تشابه در قرآن، تشابه اصلی و عَرَضی، ظهر و بطن، معانی تأویل و راسخان در علم به دست داده است. وی در خصوص شمار آیات محکم و متشابه آورده است:

«شمار آیات متشابه نسبت به آیات محکم به شدت پایین است؛ اگر همه آیات قرآن که بیش از شش هزار آیه است، در نظر گفته شود، شمار دقیق آیه‌های متشابه با حذف موارد تکراری به دویست آیه نخواهد رسید که در مباحث آینده، نمونه‌هایی از آن خواهد آمد؛ بنابراین، هیچ تنگنایی از این بابت در راه رجوع به قرآن کریم و سیراب شدن از چشمه‌ساران گوارای آن وجود نخواهد داشت و جویندگان معارف قرآن قلمروی گسترده برابر خود خواهند یافت.»[1]

ایشان از این‌که نسبت متشابه به محکم بسیار اندک است، نتیجه می‌گیرد که بنابراین، راه رجوع به قرآن و استفاده از آن باز و فراهم خواهد بود. نویسنده همچنین معتقد است که تشابه نسبی بوده و فهم مخاطبان در آن دخالت دارد و مخاطب می‌تواند با ارجاع متشابهات به محکمات، از تشابه خلاصی می‌یابد. وی بر این باور است که شماری از آیات متشابه دارای تشابه «شأنی» و نوعی هستند؛ یعنی نوعاً مخاطبان در باره آن‌ها گرفتار اشتباه می‌شوند و دلیل آن بلندی معانی و کوتاهی الفاظ است که ناگزیر ساختاری ابهام‌زا و کژتاب به عبارت می‌دهد.[2]

اینک چند پرسش اساسی و تأثیرگذار پیش رو است:

یکم) مطلب نویسنده در خصوص آمار محکم و متشابه- که البته با ذائقه بسیاری از قرآن‌پژوهان گذشته در فروکاستن از آمار آیات متشابه هماهنگ است، هرچند برخی مسیری دیگری را اختیار کرده‌اند[3]- با ظاهر آیه 7 سوره آل عمران هماهنگ نیست. توضیح این‌که آیه می‌فرماید: «هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ»؛ «منه» در این فراز بر قلّت دلالت دارد (و با تنزّل می‌گوییم بر کثرت دلالت ندارد و اگر اکثر قریب به اتفاق محکم بود، به لحاظ بلاغی شایسته نبود از تعبیر «منه» استفاده شود). افزون بر این، «امّ» بودن محکمات نیز بر قلّت دلالت دارد؛ زیرا امّ معنای مادر، نقش محوریت، اصل و منشأ و محل اتکا و رجوع و مانند این‌ها بودن را القا می‌کند و نمی‌توان به لحاظ زیبایی‌شناختی و بلاغی اکثر قریب به اتفاق را «امّ» نامید.

گذشته از این، تعبیر «و اخر متشابهات» در همنشینی با فراز پیشین نشان‌ دهنده کثرت است؛ درحقیقت خدا از بین هزاران آیه با «منه» شماری را جدا کرد و مابقی را متشابه خواند. این رویکرد زیبایی‌شناختی به آیه، انقلابی در فهم و تفسیر محکم و متشابه ایجاد می‌کند. بر این اساس، حتی می‌توان تشابه در آیه ذیل را نیز هم‌معنای تشابه در آیه 7 آل عمران دانست نه به معنای شبیه و مثل و مانند این‌ها، واز این رو این وصف امتیاز برای قرآن است؛ زیرا لسان آیه بیان امتیاز است: «اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتاباً مُتَشابِهاً مثانی...» (زمر، 23).

اینک با توجه به توضیحات فوق چگونه می‌توان تهافت بیان ایشان و ظاهر بلاغی و زیبایی‌شناختی آیه را توجیه کرد؟

دوم) سؤال دیگر این است که به موجب این‌که محکمات «ام الکتاب» هستند و ام الکتاب متفاوت با متشابه است، بی‌تردید همه متشابهات نمی‌توانند از تشابه بیرون آیند؛ زیرا در این فرض همه آیات تبدیل به «ام الکتاب» می‌شوند و در این فرض غیر امّی باقی نمی‌ماند که این فرض نه با «امّ» بودن سازگاری دارد و نه با ظاهر آیه. اینک با این وصف، چگونه می‌توان سخن نویسنده را در خصوص نسبی بودن تشابه و نیز ارجاع متشابهات به محکمات و حل متشابهات توجیه کرد؟

اگر چالش‌های فوق پذیرفته شود- که ظاهراً گریزی از آن‌ها نیست- به مقتضای ظاهر آیه آیات محکم شمار کم‌تری نسبت به آیات متشابه بوده و تشابه نیز امری ذاتی خواهد بود که مراتب مختلفی خواهد داشت. به مقتضای ظاهر آیه، آیات متشابه را می‌توان بر اساس امکان سوء استفاده از آن‌ها بازشناخت؛ یعنی آیاتی که امکان سوء استفاده از آن‌ها وجود داشته باشد، جزو مصادیق آیات متشابه خواهد بود و آیات محکم آیاتی است که به دلیل روشن بودن معنا، امکان سوء برداشت به مخاطب نمی‌دهد.

نتیجه این سخن این است که آیات متشابه به دلیل ساختار ذاتی هیچ‌گاه از تشابه خارج نخواهند شد، لیکن این بدین معنی نیست که مخاطب با قرائت آیات متشابه گرفتار معنای انحرافی می‌شود؛ زیرا – چنان‌که گفته شد- آیات متشابه ظرفیت سوء استفاده دارد نه این‌که مخاطبانی که قصد سوء استفاده ندارند و نیتشان فهم صحیح آیات است، دچار مشکل شوند. آنان با محوریت و مرجعیت آیات محکم و در نظر گرفتن قرائن و در صورت لزوم مراجعه به راسخان در علم، به فهم صحیح آیات متشابه می‌رسند و تنها کسانی که گرفتار جهل هستند و به آیات محکم و قرائن و راهنمایی‌های راسخان در علم، تمسک نمی‌کنند، گرفتار معنای انحرافی می‌شوند و همچنین کسانی که دل‌های بیمار و نیت‌های پلید دارند می‌توانند ظرفیّت آیات متشابه در برداشت معانی انحرافی و باطل را فعّال کرده و به نیت سوء خود برسند، و مذاهب باطل، جاهلانه و یا با همین رویکرد به آیات متشابه رجوع کرده و از ظرفیت آن‌ها سوء استفاده کرده و معانی انحرافی موافق افکار باطل خود را بر قرآن تحمیل کرده و به آن مستند می‌کنند.

تذکر: بر اساس دیدگاه مختار، آیات متشابه هرچند در این وصف مشترک‌اند که ظرفیت سوء استفاده به مخاطب می‌دهند، لیکن ظرفیت یاد شده در آیات مختلف لزوماً یکسان نیست؛ یعنی ظرفیت برخی آیات برای سوء استفاده از برخی دیگر بیشتر است. همچنین باید دانست که ممکن است گذر زمان و فقدان برخی قرائن بر این ظرفیت بیفزاید؛ یعنی افزون بر تشابه ذاتی، گرفتار تشابه عرضی نیز بشود که البته مورد نظر آیه نیست.


[1] . التمهيد (ويرايش جديد)، معرفت، ج‏3، ص 14

[2] . علوم قرآنى، معرفت، ص: 276

[3] . ر.ک: پژوهشی در محکم و متشابه، اسعدی و طیب‌حسینی، ص 73- 79؛ علوم قرآنی، شاکر، ص 260- 262.

839) نقد و بررسی التمهید فی علوم القرآن (قرائات3)/10

تذکر:

آنچه در ذیل می‌آید و در پست‌های دیگر ادامه می‌یابد، از کتاب آشنایی با دانش علوم قرآن (فلسفه علوم قرآن) و نیز: واکاوی دانش و منابع جامع علوم قرآنی - دو اثر نگارنده (سیدمحمدحسن جواهری) که یکی از آن‌ها در آستانه انتشار است - انتخاب شده و نقل آن‌ها تنها با ذکر منبع مجاز است.

مبحث قرائات + ادامه

4-5. نقش ابن مجاهد، مثبت یا منفی؟

یکی دیگر از آسیب‌ها، نگاه وی به شخصیت علمی و آثار تعاملات ابن مجاهد (245- 324 ق)- شیخ القراء بغداد- در حوزه قرائات است. وی مستند به برخی اقوال، ابن مجاهد را ضعیف در دانش قرائات دانسته و انتخاب هفت‌قرائت را نامناسب توصیف کرده است؛ زیرا قرائاتی بهتر و مناسب‌تر و معتبرتر از برخی قرائات هفت‌گانه مورد توجه ابن مجاهد وجود داشته ولی ابن مجاهد به آن‌ها توجهی نکرده است. به باور نویسنده که برگرفته از برخی گزارش‌هاست، ابن مجاهد می‌توانسته قرائات بهتری را انتخاب کند. استاد معرفت با این‌که به درستی با اجتهاد در قرائت میانه‌ای ندارد و به نقل معتقد است، لیکن نوع بیان او در انحصار قرائات در هفت قرائت یاد شده (و داخل کردن برخی قرائات ضعیف) و تلاش برای سدّ باب اجتهاد و اختیار در قرائات که از کارهای مهم ابن مجاهد است، با جلوه مثبتی همراه نیست.[1] او هیچ‌گاه از ابن مجاهد به دلیل چنین کارهایی تمجید نکرده است و در این میان، آنچه استاد معرفت با تأکید و تا حدودی تفصیل از آن یاد کرده و با منتقدان همراه شده، سفر علمی نداشتن ابن مجاهد است؛ زیرا او به حضور در بغداد بسنده کرد و هرگز سختی سفر علمی بر دوش نکشید و رنج حضور در محضر اساتید بیرون از بغداد را بر خود هموار نکرد و به تعبیر دیگر، رشد علمی او محدود و به اصطلاح تک بعدی است و این ضعف بزرگی به شمار می‌رود که در گزینش قرائات ضعیف و انحصار بخشیدن به آن‌ها مؤثر بوده است. او در شرح حال ابن شنبوذ آورده است: «او می‌گفت: اين شخص (ابن مجاهد) پاهاى خود را در راه كسب دانش به غبار نيالوده است؛ یعنی از بغداد جز برای سفر حج رحل سفر بر نگرفته است. ابن شنبوذ اگر شخصی برای آموختن قرائت نزد او می‌آمد، از او می‌پرسید:‌ آیا نزد ابن مجاهد قرائت آموخته است؟ اگر می‌گفت: آری، او را نمی‌پذیرفت.»[2]

اما مقابل این نگاه به ابن مجاهد، توجه به چند نکته حائز اهمیت است:

اولاً: او در بغداد سکونت داشته یعنی در مرکز قرائات؛ جایی که قراء بزرگ از سراسر جهان اسلام حضور داشتند. درست مانند این‌که کسی بگوید فلانی در دانش ضعیف است زیرا از پایتخت به شهرهای اطراف بار سفر نبسته است؛ یا مثلاً در مورد حوزه علمیه فعلی قم گفته شود فلانی ضعیف است؛ زیرا دائماً‌ در حوزه مرکز بوده و بار سفر به حوزه‌های اطراف و اکناف نبسته است!

ثانیاً: او در بغداد بزرگ‌ترین کرسی درس را داشته و از اساتید بسیاری نیز قرائت آموخته است؛ مانند: قنبل، قاری معروف اهل مکه؛ محمد بن عبدالرحیم، شیخ القراء طبقه هفتم؛ محمد بن جریر طبری، مفسر و مورخ معروف؛ داجونی کبیر که صاحب التمهید در باره او نگاشته: « أحد من عنى بالقراءات ورحل إلى الشيوخ وجمع القراءات‏».[3]

ثالثاً: بسیاری از طعن‌ها برخاسته از سیاست‌های او در سد راه اجتهاد، عدم اختیار قرائت، نحوه تعامل او با ابن شنبوذ و ابن مقسم، انتخاب برخی قرائات ضعیف و قرار دادن در دایره هفت قرائت و بیرون راندن برخی قرائات قوی‌تر و اتهام شاذّ بر آن‌ها، انحصار قرائات در هفت قرائت و التباس آن با روایات سبعة احرف (که البته پیشینه هم داشت)، و مانند این‌هاست. روشن است که همان‌گونه این مسائل توجیهی در تضعیف شخصیت او دارد، تفسیر و توجیهی نیز در هوشمندی و تعقّل او دارد؛ همان‌گونه که العلاف می‌گوید: از ابو طاهر پرسيدم: «ابو بكر ابن مجاهد و يا ابو الحسن ابن شنبوذ كدام افضل و برتر از ديگرى است؟» ابو طاهر گفت: «عقل ابن مجاهد بالاتر و بيشتر از علمش و علم ابن شنبوذ برتر و بيشتر از عقلش مى‏باشد!».[4]

رابعاً: برخلاف آنچه از ظاهر عبارات استاد معرفت به دست می‌آید، می‌توان تصور کرد که ابن مجاهد با هوشمندی بسیار خدمتی به حوزه قرائات کرد که کسی دیگری نکرده بود؛ زیرا ابن مجاهد قرائت عامه را در قالب قرائت عاصم جزو هفت قرائت قرار داد و با انتخاب قرائت‌های نه چندان قوی – و به گفته برخی کارشناسان قرائت‌های ضعیف[5] در کنار قرائت عامه که در قالب قرائت حفص از عاصم حضور داشت، این فرصت را به قرائت عامه داد که رفته‌رفته بر همه قرائت‌ها به طور کامل چیره شده و بساط آن‌ها را برچیده و بر جهان اسلام سیطره یابد.

توضیح بیشتر

ابن مجاهد از دانشمندان طراز اول قرائات در بغداد- مرکز قرائات در آن دوره- بوده است.[6] چگونه ممکن است کسی در مرکز قرائات باشد و به ضعف در شناخت قرائات متهم شود آن هم به این بهانه که او از بغداد برای علم‌آموزی بار سفر برنبسته است؟! ابن مجاهد در مرکز قرائات ده‌ها سال کرسی مهم آموزش قرائات داشت. وی به شدت مخالف اجتهاد در قرائات و پدید آوردن خودسرانه قرائت‌های جدید بوده و حتی بر سر این تفکر دو نفر از هم‌درسی‌های گذشته خود را که از اساتید مشهور قرائت شده بودند (ابن مِقْسَم و ابن شنبوذ)، به دلیل تمایل به قرائات شاذ (برخلاف مصحف یا با سند ضعیف) به میز محاکمه کشاند که داستانش معروف است.[7] او با این بینش از یک سو و استفاده از جایگاه حکومتی و قدرت سیاسی خود و نیز استفاده از تحدیدی که ده‌ها سال قبل از او متأثر از روایات سبعة احرف در قرائات پدید آمده بود و در هفت قرائت اجمالاً (بدون تمرکز بر آن‌ها) منحصر شده بود[8] و استفاده روانی از حدیث سبعة احرف توانست جریان تحدید را در هفت قرائت خاص ثبات و قوام بخشد و دائمی کند.

از سوی دیگر، وی با زیرکی فراوان هفت قرائت را به گونه‌ای انتخاب کرد که قرائت عامه که در قرائت عاصم تجلّی یافته بود، بر دیگر قرائات تفوّق یابد. او یکی از قرائات را قرائت عاصم قرار داد. به نظر می‌رسد شروع عالم‌گیر شدن این قرائت پس از این حرکت ابن مجاهد بوده باشد. وی دو قرائت دیگر از این هفت قرائت را قرائت‌های کسایی کوفی که قرائتش بغدادی بود (قرائت را در بغداد اختیار کرده بود) و حمزه کوفی قرار داد که در حقیقت امام القرائة نبودند بلکه اختیار القرائة داشتند. روشن است که اختیار القرائه نسبت به امام القرائة بودن خود سبب ضعف است. چهار نفر دیگر یعنی نافع مدنی، ابن کثیر مکی، ابو عمرو بصری و ابن عامر شامی در بین اساتید جایگاه بالا و والایی نداشتند و از این رو بود که اساتید به ابن مجاهد خرده گرفتند که قرائت‌های صحیح‌تر و بهتر از این‌ها بود و او ناآگاهانه این قرائت‌های ضعیف را برگزیده است، لیکن به باور نگارنده ابن مجاهد به خوبی به ضعف این قرائات آگاهی داشت و خوب و بد و غثّ و سمین را می‌شناخت لیکن در نظر داشت با منحصر کردن قرائات در هفت قرائت اولاً: جلو تشتّت و تکثّر بیشتر قرائات را بگیرد و ثانیاً: با قرار دادن یک قرائت قوی در کنار قرائات ضعیف و همچنین اختیار القرائة در عمل به تقویت و شهره شدن قرائت عامه کمک کند. اگر این استنباط درست باشد که محفوف به قرائن صحت است، باید ابن مجاهد را عاملی در راستای از میدان به در کردن قرائات و جا انداختن بیش از پیش قرائت حفص قلمداد کرد و به زیرکی او اذعان نمود. برای مثال، ابن مجاهد قرائت یعقوب حضرمی را که در کنار قرائت ابوعمرو صدرنشین قرائات در بصره بودند، حذف و به جای آن قرائت کسائی را قرار داد که همین کار او موجب اعتراض بر او شد؛ البته برخی تلاش کرده‌اند این کار او را توجیه کنند؛ مثلاً گفته‌اند ابن مجاهد بار سفر نبسته و دنیا دیده نبوده و با قرائات آشنایی نداشته و یا این که «یعقوب حضرمی- با آن شخصیت والای انسانی و آن همه وجاهت و محبوبیت و نفوذ اجتماعی[9]- که پس از درگذشت ابوعمرو (م 154ق) روی کار آمد، متجاوز از نیم قرن در بصره با برخورداری کامل از مقبولیّت عامّه به اقراء پرداخت و سال‌ها امام مسجد جامع بصره بود و حوزه قرائتش در مسجد جامع شهر تشکیل می‌شد و قاعدتاً می‌بایست در این مدت طولانی قرائت ابو عمرو را از صحنه خارج کند، لیکن چنین نشد، بلکه برعکس، در سال 200 ق در اواخر عمر یعقوب حضرمی قرائت ابوعمرو همچنان در صحنه حاضر و فعّال باقی مانده بود. ابن مجاهد با توجه به این مسئله دریافت که قرائت یعقوب حضرمی از میان رفتنی و قرائت ابوعمرو بصراوی بر جای ماندنی است! از سوی دیگر اصرار و استمرار ائمه مسجد جامع بصره بر قرائت یعقوب تا سالیان دراز پس از مرگ وی از نظر ابن مجاهد جز تجلیل از امام فقید جامع بصره بر چیز دیگری دلالت نداشت؛ از این رو ابن مجاهد قرائت او را کنار زد و قرائت کسائی را برگزید.»[10] و توجیهات دیگر. او حتی قرائتی از خود در دایره انحصاری هفت قاری قرار نداد با این‌که برخی معتقدند او قرائتی اختیار کرده بوده است[11]. اگر چنین باشد، همین کار او قرینه‌ای بر هدفمند بودن گزینش‌های او است.

پس از انحصار در هفت قاری توسط ابن مجاهد، با توجه به نفوذ و کرسی درس وسیعی که او داشت و از سوی دیگر روایات سبعة احرف، خیلی زود هفت قرائت برگزیده او با تطبیق بر روایات سبعة احرف، تقدس یافت و مابقی قرائات به حاشیه رفت و بررسی آثار تألیف شده همان نیمه نخست قرن چهارم نشان دهنده این مطلب است.[12] در نیمه دوم این سده نیز جمعی دیگر همچون ابن خالویه با تألیف کتاب الحجة فی القراءات السبع، ابوعلی فارسی با الحجة فی علل القراءات السبع و ابوطیب ابن غلبون با الارشاد به تقویت این امر همت گماشتند. البته بعدها قرائات عشر و ثمان نیز تألیف شد ولی هرگز نتوانست انحصار ابن مجاهد را از رونق بیندازد.[13]


[1] . ر.ک: التمهيد في علوم القرآن (ويرايش جديد)، ج‏2، ص: 198؛ علوم قرآنى، ص: 227- 235.

[2] .التمهيد في علوم القرآن (ويرايش جديد)، ج‏2، ص: 199

[3] . التمهيد في علوم القرآن (ويرايش جديد)، ج‏2، ص: 198

[4] غاية النهاية في طبقات القرّاء، ج 2، ص 56- 54.

[5] . برای نمونه ر.ک:‌ ذهبی، معرفة‌ القراء الکبار، ج1، ص 69؛ تهذیب التهذیب، ج3، ص 27- 28؛ معرفت، التمهید (ويرايش جديد)، ج‏2، ص 52 و 63.

[6] . فهرست، ابن نديم، ۳۴؛ تاریخ بغداد، خطيب، ج۵، ص ۱۴۴- 145 و ۱۴۷؛ معرفة القراء، ذهبی، ۱ / ۲۱۷، به نقل از ابوعمرودانی

[7] . التمهید (ویرایش جدید)، معرفت، ج2، ص 39- 40

[8] . ر.ک: النشر فی قراءات العشر، ابن جزری، ج 1، ص 33- 34 و ص 37؛ غایة النهایة، ابن جزری، ج 1، ص 42- 43؛ الاتقان فی علوم القرآن، سیوطی، ج1، ص 80- 81؛ قراء سبعه و قرائات سبع،‌ لسانی، ص 127- 128.

[9] . ر.ک: معرفة القراء اکبار علی الطبقات و الاعصار، ذهبی، ج1، ص 131؛ غایة النهایة فی طبقات القراء، ابن جزری‌، ج2، ص 388.

[10] . ر.ک:‌ معرفة القراء اکبار علی الطبقات و الاعصار، ذهبی، ج1، ص 131؛ غایة النهایة فی طبقات القراء، ابن جزری‌، ج2، 388؛ قراء سبعه و قرائات سبع،‌ لسانی، ص117.

[11] . معرفة القراء، ذهبی، ج1، ص ۲۱۷؛ النشر فی قراءات العشر، ابن جزری، ج ۲، ص۲۱۲؛ دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مدخل «ابن مجاهد»، احمد پاکتچی.

[12] . ر.ک:‌ الفهرست، ابن ندیم، ص 35- 36.

[13] . ر.ک:‌ دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مدخل «ابن مجاهد»، احمد پاکتچی.

838) نقد و بررسی التمهید فی علوم القرآن(قرائات2)/9

تذکر:

آنچه در ذیل می‌آید و در پست‌های دیگر ادامه می‌یابد، از کتاب آشنایی با دانش علوم قرآن (فلسفه علوم قرآن) و نیز: واکاوی دانش و منابع جامع علوم قرآنی - دو اثر نگارنده (سیدمحمدحسن جواهری) که یکی از آن‌ها در آستانه انتشار است - انتخاب شده و نقل آن‌ها تنها با ذکر منبع مجاز است.

مبحث قرائات + ادامه

4-3. «القرآن و القراءات حقیقتان متغایرتان» !

سومین دیدگاه مهم در این مبحث التمهید استدلال به قاعده «القرآن و القراءات حقیقتان متغایرتان» برای نفی تحریف قرائی است. در باره قرآن و قرائات به طور کلی چهار دیدگاه وجود دارد:

- نظریه زرکشی، خوئی، معرفت و ...: القرآن و القراءات حقیقتان متغایرتان.

- نظریه جمهور اهل تسنن: القرآن و القراءات الصحیحة المشمولة لضوابط الصحة حقیقتان متحدتان.

- به قاضی ابن دقیق العید (قرن هفتم/ مصری) نسبت داده شده است: القرآن و القراءات بأجمعها حقیقتان متحدتان.[1]

- دیدگاه مختار: القرآن و احدی القراءات حقیقتان متحدتان.

صرف نظر از بررسی دیدگاه‌های مختلف، دیدگاه زرکشی که مورد تأیید آیت الله معرفت نیز هست، محل تأمل است؛ توضیح بیشتر این‌که:

این قاعده گویا نخستین بار از زرکشی[2] و یا به اشاره از فخررازی صادر شده است. اگر در عبارات زرکشی دقت کنیم، در می‌یابیم که او قرآن و ادبیات و قرآن و قرائات را در نظر گرفته و چنین قاعده‌ای را بر قلم رانده است، در حالی که قرآن بدون یکی از قرائات مورد اشاره او بی‌معنی است. به دیگر سخن، اشکال ما بر قاعده این است که «ان القرآن و القراءات حقیقتان متغایرتان» درست نیست بلکه «ان القرآن و اختلاف القراءات – مثلاً – حقیقتان متغایرتان» یا چیزی شبیه به این می‌تواند درست باشد ولی فایده‌ای بر آن مترتب نیست و مشکلی را حل نمی‌کند؛ زیرا به طور کلی مفاهیم نشانه‌ها و صورت‌های مختلفی دارند: نوشتاری، آوایی، نشانه، و ... و وحی قرآن با نشانه آوایی‌ وحیانی آن نازل شده و بدون نشانه آوایی یعنی قرائت نازل شده که جزو قرائات موجود است، نازل نشده است (به ویژه از نگاه نویسنده التمهیدکه تنها معتقد به نزول تدریجی است؛ زیرا مفاهیم نشانه‌ها و صورت‌های مختلفی دارند: نوشتاری، آوایی، و ... و وحی قرآن با نشانه آوایی‌ وحیانی آن القا شده و بدون نشانه آوایی یعنی قرائت نازل شده که جزو قرائات موجود و یکی از قرائات مشهور و در دسترس است، اساساً قابل انتقال نخواهد بود به ویژه در مورد قرآن که الفاظ آن نیز وحیانی است، بله اگر دفعی نازل می‌شد، ممکن بود کسی بگوید محتوا به صورت مجرّد بر قلب پیامبر اکرم ص یا آسمان چهارم نازل شده است (هرچند به نظر چنین ادعایی حتی بر اساس دو نزولی بودن قرآن نیز ناپذیرفتنی است.))؛ چنان‌که زرکشی خود به آن اشاره کرده است؛ یعنی قرآن و یکی از قراءات (قرائت نازل شده) حقیقتان متغایرتان نیستند بلکه حقیقتة واحدة هستند. سخن زرکشی به گونه‌ای است که گویا نشانه نوشتاری قرآن را اصل و نشانه آوایی آن را فرع فرض کرده باشد در حالی که هرمفهومی ابتدا با صورت آوایی و در قالب واج‌هایی القا می‌شود و حرف فرع بر واج و آواست. درنتیجه به باور نگارنده قاعده فوق با بیانی که زرکشی ارائه کرده مخدوش است. نکته جالب توضیح پایانی استاد معرفت است: «فالقرآن هو الوحى المنزل على محمد ص و القراءات هى اختلاف الفاظ الوحى المذكور فى كتبة الحروف او كيفيتها»؛[3] و به این صورت به سراغ نشانه نوشتاری که هیچ محلی از اعراب ندارد، نیز رفته است! و شاید به خاطر وجود همین اشکال باشد که آیت‌الله خویی با طرح ماده و هیئت کوشیده مسیر جدیدی را باز کند:

«إنّ الاختلاف في القراءة إنّما يكون سببا لالتباس ما هو القرآن بغيره، و عدم تميزه من حيث الهيئة أو من حيث الاعراب، و هذا لا ينافي تواتر أصل القرآن، فالمادة متواترة و إن اختلف في هيئتها أو في إعرابها، و إحدى الكيفيتين أو الكيفيات من القرآن قطعا، و إن لم تعلم بخصوصها». این سخن حقیقتاً‌ عجیب است! گویا قرآن متواتر مواد آن است نه هیئت و اعراب آن و این در حالی است که الفاظ قرآن وحیانی است و ماده و صورت آن متواتر است؛ به تعبیر بهتر: تفسیر کلام ایشان گویا این است که اصل قرآن موادّ آیات است و مواد آیات متواتر است و قرائت هیئت و اعراب آیات و غیر متواتر است و منافاتی بین آن‌ها وجود ندارد (تواتر ماده و عدم تواتر هیئت). این سخن مبهم بلکه دشوار است؛ ماده با اختلاف هیئت می‌تواند معانی متفاوتی بیابد و غالباً چنین است؛ بنابراین، ماده بدون هیئت بی‌معنی است! گذشته از این، باید پرسید حجیت ملاک قرار دادن ماده و نه هیئت چیست؟ زیرا بسیار است که بر اثر تغییر هیئت معنا به کلی تغییر می‌کند مانند «مالک» و «ملک»؛ بنابراین چگونه می‌توان به چنین ملاکی گردن نهاد و پذیرفت؟![4]

4-4. «ملاک صحة‌ القراءة»!

یکی دیگر از آسیب‌ها مبحث قرائات التمهید این است که انسجام و همایش لازم در زنجیره مباحث آشکار نیست. مثال روشنی از این آسیب را می‌توان در عنوان «ملاک صحة‌ القراءة» دید. ملاک‌های یاد شده از دید ایشان عبارت‌اند از:‌

«- با ثبت شناخته شده نزد عموم مسلمانان مطابقت داشته و این مطابقت در ساختار و ماده واژگان و جایگاه هر واژه در آیه باشد.

- با فصیح‌ترین و معروف‌ترین اصول و قواعد عربی مطابقت داشته باشد.

- با هیچ دلیل قطعی اعم از برهان عقلی، سنت متواتر یا روایت صحیح الاسناد و پذیرفته شده نزد اهل فن مغایرت و تعارضی نداشته باشد.»[5]

در نقدی کلی بر این ملاکات (و با گذشت از نقد یکایک آن‌ها) باید گفت اساساً طرح ملاک تنها برای کسانی مناسب است که به نظریه این همانی قرائت موجود و قرائت واحده باور نداشته باشند، ولی استاد معرفت که چنین دیدگاهی دارد، نمی‌تواند سخن از ملاک پذیرش قرائات به میان آورد! خود وی از قسطلانی نقل کرده است: «وقد ردّ عليه الإمام شهاب الدين القسطلاني، بأنّ التواتر إذا ثبت لايحتاج إلى الركنين الآخرين، من الرسم والعربيّة، لأنّ ما ثبت متواترا قطع بكونه قرآنا، سواء وافق الرسم أم خالفه».[6]

به بیان روشن‌تر، اگر بنا بود نویسنده بر مبنای خود حرکت کند- یعنی با اعتقاد به این همانی قرائت موجود و قرائت واحده نازل شده بر پیامبر اکرم ص – می‌بایست عنوان را مثلاً امتیاز یا توصیف قرائت واحده قرار دهد و ذیل آن هماهنگی قرائت موجود با رسم الخط و قواعد ادبی را تعقیب کند؛ عنوان «ملاک» مناسب کسی است که به تواتر هیچ قرائتی باور ندارد و اکنون می‌خواهد بر اساس این ملاک‌ها یک قرائت را برگزیند؛ البته بررسی متن این احتمال را تقویت می‌کند که نویسنده این مرحله را بر مبنای خود چیدمان نکرده و مخالفان خود را لحاظ کرده است؛ از همین رو است که گاه دیده می‌شود در لابه‌لای متن دیدگاه خود را یادآور می‌شود.

4-5. نقش ابن مجاهد، مثبت یا منفی؟

یکی دیگر از آسیب‌ها، نگاه وی به شخصیت علمی و آثار تعاملات ابن مجاهد (245- 324 ق)- شیخ القراء بغداد- در


[1] . ر.ک: القراءات القرآنية، فضلی، ص 62 (اعتبار کل قراءة قرآنا حتی القراءات الشاذة).

[2] . البرهان فی علوم القرآن، زرکشی، ج1، ص 318.

[3] . التمهيد في علوم القرآن، معرفت، ج‏2، ص 79.

[4] . برای آگاهی بیشتر از نقد دیگران در خصوص این قاعده: ر.ک: مقدمات فی علم القراءات، شکری و دیگران، ص 48- 51؛ القراءات و أثرها في علوم العربية، محمد سالم محيسن، ص 16-18.

[5] . التمهيد (ويرايش جديد)، معرفت، ج‏2، ص 142- 143.

[6] - لطائف الإشارات، قسطلاني، ج 1، ص 69.

837) نقد و بررسی التمهید فی علوم القرآن (قرائات1)/8

تذکر:

آنچه در ذیل می‌آید و در پست‌های دیگر ادامه می‌یابد، از کتاب آشنایی با دانش علوم قرآن (فلسفه علوم قرآن) و نیز: واکاوی دانش و منابع جامع علوم قرآنی - دو اثر نگارنده (سیدمحمدحسن جواهری) که یکی از آن‌ها در آستانه انتشار است - انتخاب شده و نقل آن‌ها تنها با ذکر منبع مجاز است.

4. قرائات

یکی از مباحث پردامنه التمهید فی علوم القرآن، مبحث قرائات است. به باور نگارنده پس از گذشت چند دهه‌ از انتشار این بخش از کتاب، هنوز این اثر جایگاه خود را در بین آثار دیگر حفظ کرده است. در ذیل برخی دیدگاه‌های نویسنده بررسی می‌شود:

4-1. این همانی قرائت موجود و قرائت واحده و قرائت عامه

نویسنده در این مبحث و در باره موضوعات مختلف دیدگاه‌هایی را ارائه کرده، لیکن مهم‌ترین دیدگاه وی که به واسطه التمهید بین جامعه علمی گسترش و نفوذ پیدا کرد، "این همانی قرائت موجود و قرائت واحده" است. منظور از قرائت موجود، قرائت حفص از عاصم و منظور از قرائت واحده قرائتی است که جبرئیل بر پیامبر اکرم ص از سوی خدا نازل کرد. نویسنده کوشیده این دیدگاه را- که پیشینه کوتاهی نیز دارد- مدلل کند، لیکن ادله وی از سوی منتقدان طی مقالات متعدد نقد شده است.[1] به نظر می‌رسد پایداری این نظریه منوط به نقد ادله مخالفان است. در این رابطه دو مقاله نگاشته شده[2] و نگارنده نیز توفیق یافته طی مقاله‌ای با عنوان «این همانی قرائت موجود، قرائت عامه و قرائت واحده»[3] و نیز بخشی از کتاب «برهان تاریخی بر تحریف‌ناپذیری قرآن کریم (تاریخ قرآن و قرائات)»[4] به این نیاز - به سهم و توان خویش- پاسخ گوید. گفتنی است نگاشته نگارنده افزون بر اصل مسئله، ناظر به مقالات پیش‌گفته نیز هست و بعضاً‌ به نقد برخی مدعیات و ادله مطرح شده از سوی نویسندگان آن‌ها پرداخته است. روشن است کسانی که می‌خواهند در حوزه قرائات و نیز تحریف‌ناپذیری مطالعه کنند، مستغنی از مطالعه دقیق و همه‌جانبه این مسئله نیستند.

4-2. علل اختلاف قرائات

مسئله مهم دیگر این مبحث التمهید، علل اختلاف قرائات است. نویسنده برای اختلاف قرائات علت‌هایی ذکر کرده است، لیکن عامل اصلی را ضعف رسم الخط دانسته است: «بی‌تردید تفاوت مصحف‌های مناطق مختلف، مهم‌ترین عامل پیدایش اختلاف قرائت بوده است.»[5] منظور از ضعف رسم الخط تشابه نوشتاری حروف، بی‌نقطه بودن حروف، تجزیه یک کلمه، حذف حرف یا اسقاط الف، اضافه کردن حرف، و خطاهای نگارشی در مصاحف است.

در نقد این دیدگاه، برخی قرآن‌پژوهان آن را متأثر از دیدگاه مستشرق مشهور گلدزیهر دانسته‌اند.[6] به گفته استاد فضلی، ابراهیم ابیاری (تاریخ قرآن) و جوادعلی (نویسنده تاریخ العرب قبل الاسلام) نیز متأثر از گلدزیهر به چنین دیدگاهی گرایش داشته‌اند.

در هر صورت، شواهد زیادی وجود دارد که نشان می‌دهد خطاهای رسم الخطی نمی‌توانسته در اختلاف قرائات تأثیر مهمی برجای گذارد. از جمله این شواهد اغلاط املائی فراوانی است که نویسنده خود در جلد نخست التمهید به آن پرداخته است. اگر رسم الخط در قرائت تأثیرگذار بود، می‌بایست این خطاهای رسم الخطی موجب خطای در قرائت شود، لیکن مقایسه قرائت موجود و خطاهای ثبت شده نشان از بی اثر بودن این خطاها در قرائت دارد. برای نمونه، سه مورد غلط نگارشی در قرآن که هیچ کس غلط و مطابق رسم الخط نخوانده است: «جایء» (زمر، 69) (وَ جِاْى‏ءَ بِالنَّبِيِّنَ وَ الشُهَّدَاء) را با الفى قبل از ياء، و كلمۀ «لأاذبحنّه» (نمل،‌21) و نيز «لا أوضعوا» (توبه، 47) را با الفى بعد از «لا» مى‌نگارند.

مثال زیبای دیگر آیات 1 و2 سوره ایلاف است: «لِإِيل‌افِ قُرَيْشٍ (1) إِی‌ل‌افِهِمْ رِحْلَةَ الشِّتاءِ وَ الصَّيْفِ (2)»

شاطبى در مصرعی آورده است: «و ايلافِ كلٌّ، و هو فى الخطّ ساقط» ابو شامه در شرح این مصرع در کتاب «ابراز المعانى» مى‌نويسد:

«يعنى همه قراء سبعة در قرائت خود، ياء را در كلمۀ دوم، يعنى در «ايلافهم رحلة» اثبات كرده‌اند، يعنى آن را تلفظ نموده‌اند، درحالى‌كه اين ياء در خط و كتابت مصحف، محذوف مى‌باشد، و نيز همين ياء در كلمۀ اول اين سوره از لحاظ خط و نگارش، ثابت است. و در هر دو مورد، الفى كه پس از لام «ايلاف» تلفظ مى‌شود در خط و نوشتۀ مصحف وجود ندارد، شكل و فرم نوشته در مصحف بدين صورت آمده است: «1 - لايلف قريش (یاء ثبت است و الف بعد الام نیامده) 2 – الفهم (نه یاء دارد نه الف بعد الام:‌ ایلافهم )»[7] .

قراء بالاتفاق «ايلاف» دوم را با ياء قرائت كرده‌اند، درحالى‌كه اين كلمه در رسم الخط فاقد ياء مى‌باشد، اما در مورد «ايلاف» اول - با وجود اينكه از لحاظ رسم الخط، داراى ياء مى‌باشد - اختلاف نظر دارند. اين نكته، كار اين قراء را - كه در قرائت خود به نقل و روايت صحيح تكيه مى‌كردند و به رسم الخط و مقتضيات قواعد و دستور زبان عربى اعتناء و توجهى مبذول نمى‌نمودند - تقويت و تأييد مى‌كند.

این شواهد و شواهد دیگر نشان می‌دهد اجتهاد مهم‌ترین عامل اختلاف قرائت بوده و ضعف‌های رسم الخط بهانه اجتهاد و انحراف را فراهم کرده است؛ به بیان دیگر، اجتهاد و اختیار قرائتی متفاوت با قرائت عامه – که از دیدگاه استاد معرفت همان قرائت پیامبر اکرم ص است – بدون حجتی که مقبول علمای قرائت باشد، زیبنده نبوده است؛ از این رو غالب قاریان تنها در مواردی که رسم الخط چنین فرصتی به آن‌ها می‌داده به اجتهاد قرائی می‌پرداختند.

4-3. «القرآن و القراءات حقیقتان متغایرتان» !

سومین دیدگاه مهم در این مبحث التمهید استدلال به قاعده «القرآن و القراءات حقیقتان متغایرتان» برای نفی تحریف


[1] . مهم‌ترین مقالات در نقد این نظریه عبارت‌اند از:

- بررسی و تحلیل سندی روایت قرآنی حفص از عاصم، بستانی، مطالعات قرآئت قرآن، 1395، شماره 6، ص 9- 37؛

- جایگاه روایت شعبه از عاصم (نظر مفسرین امامیه)، عابدی و میبدی، مطالعات قرائت قرآن، 1394، شماره 4، ص 46- 58؛

- بررسی دلایل تواتر قرائات رایج، کاظمی، مطالعات قرائت قرآن، 1393، شماره 3، ص 75- 102.

[2] . در این باره دو مقاله ذیل نگارش شده که ورود مقاله نخست به مسئله تفصیلی‌تر است:

- بررسی تاریخی «قراءة‌ العامة» و ارتباط آن با روایت حفص از عاصم، حسینی و ایروانی، مطالعات قرآن و حدیث، 1394، شماره 16، ص 159- 186؛

- تعیّن و تواتر قرائت حفص در عصر پیامبر تا کنون، رجبی قدسی و لسانی فشارکی، مطالعات قرآئت قرآن، 1399، شماره 14، ص 293- 314.

[3] . مجله قرآن پژوهی، شماره 3، سال 1401، ص 75- 100.

[4] . کتاب تکمیل شده و در مسیر انتشار است.

[5] . التمهيد (ويرايش جديد)، معرفت، ج‏2، ص 14.

[6] . ر.ک: القراءات القرآنية، فضلی، ص 97

[7] . ابراز المعانی، ابوشامه، ص 406.

836) نقد و بررسی التمهید فی علوم القرآن (+مصحف حضرت علی ع)/7

3-4. مصحف حضرت علی †

استاد معرفت در مبحث تاریخ قرآن در باره اوصاف مصحف امیر المؤمنین† آورده است: «امتاز مصحفه- عليه السلام- أوّلا: بترتيبه الموضوع على ترتيب النزول، الأوّل فالأوّل في دقّة فائقة؛ مصحف حضرت علی ع از دیگر مصاحف به اوصافی ممتاز است؛ اولاً: ترتیب آن، که بر اساس ترتیب نزول است؛ از اول به ترتیب و با دقت.»[1] وی در علوم قرآنی نیز آورده است:‌ «ترتيب دقيق آيات و سور، طبق نزول آن‌ها رعايت شده بود؛ يعنى در اين مصحف مكى پيش از مدنى آمده و مراحل و سير تاريخى نزول آيات روشن بود. بدين وسيله سير تشريع و احكام، مخصوصا مسألۀ ناسخ و منسوخ در قرآن به خوبى به دست مى‌آمد.»[2]

لیکن به نظر این سخن ناصواب است؛ زیرا:

الف) حضرت علی ع پس از عرضه مصحف و عدم پذیرش مردم، مصحف خویش را از دید همگان پنهان کرد[3]؛ بنابراین نمی‌توان به گزارش‌هایی در باره مصحف حضرت که حاصل رؤیت از مصحف بوده و یا بدون منبع قابل دفاعی ذکر شده‌اند، اعتماد کرد.

ب) روایاتی در اختیار است که نشان می‌دهد چینش سوره‌ها در مصحف حضرت علی ع مطابق مصحف دیگران بوده است (در ادامه ذکر می‌شود).

ج) با توجه به این‌که ترتیب آیات سوره‌ها توقیفی بوده، اگر بر فرض ترتیب مصحف حضرت علی ع بر اساس نزول باشد، این ترتیب به سوره‌ها محدود می‌شود و ارتباطی به آیات ندارد؛ بنابراین، ادعای چینش آیات بر اساس ترتیب نزول ادعایی بی‌مورد و ناپذیرفتنی است.

د) بررسی روایات مربوط به مصحف حضرت علی ع خاستگاه اشتباه را آشکار می‌کند. ما به دلیل اهمیت این موضوع به اختصار چند روایت را در این خصوص از نظر می‌گذرانیم تا بی‌پایگی این دیدگاه را نشان دهیم:

د/1. «... ثم اَلَّفَ- عليه السّلام- القرآنَ و خَرَج الى الناس و قد حَمَلَه في اِزارٍ معه و هو يَئِطُ من تَحتِه فقال لهم: هذا كتابُ اللّهِ فد الَّفتُه كما أمَرَني و أوصاني رسولُ اللّهِ- صلّى اللّه عليه و آله- كما انزل».[4]

تحلیل روایت

در لسان العرب در توضیح «الَّف»‌ آمده است:‌ «أَلَّفْتُ بينهم تأْلِيفاً إذا جَمَعْتَ بينهم بعد تَفَرُّقٍ، و أَلَّفْتُ الشي‏ء تأْلِيفاً إذا وصلْت بعضه ببعض؛ و منه تأْلِيفُ الكتب، و أَلَّفْتُ الشي‏ءَ أَي وصَلْتُه.»[5] بنابراین، «الف» معنایی وسیع‌تر از ترتیب دارد و مانند تألیف کتاب،‌ شامل بیان توضیح، ناسخ و منسوخ و مانند آن می‌شود. نقطه ابهام و منشأ اختلاف در این روایت در تعبیر «کما انزل» نهفته است.

د/2. «... كما كان‏ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ- عَلَيْهِ السَّلَامُ- جَمَعَهُ، فَلَمَّا جَاءَهُمْ بِهِ قَالَ: «هَذَا كِتَابُ رَبِّكُمْ كَمَا أُنْزِلَ عَلَى نَبِيِّكُمْ، لَمْ يَزِدْ فِيهِ حَرْفٌ، وَ لَمْ يَنْقُصْ مِنْهُ حَرْفٌ» .فَقَالُوا: لَا حَاجَةَ لَنَا فِيهِ، عِنْدَنَا مِثْلُ الَّذِي عِنْدَكَ. فَانْصَرَفَ وَ هُوَ يَقُولُ: فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ وَ اشْتَرَوْا بِهِ ثَمَناً قَلِيلًا فَبِئْسَ ما يَشْتَرُونَ».[6]

تحلیل روایت

این روایت نکات تازه‌ای را گوشزد می‌کند. «عندنا مثل الذی عندک» نشان می‌دهد که آن‌ها مصحف امیر المؤمنین ع را از نظر قالب مانند مصحف‌های خود می‌دیدند و تفاوت مصحف حضرت در تفسیر و بیان قرائت، ناسخ و منسوخ و مانند آن‌ها بوده است.

از نظر روان‌شناسی به هیچ وجه نمی‌توان مصحف امیر المؤمنین ع را برهم زننده ترتیب موجود در زمان پیامبر ص دانست؛ زیرا اگر حضرت ترتیب سوره را تغییر می‌داد،‌ مخالفان فریاد بر می‌آوردند که هنوز کفن پیامبر خشک نشده، علی بن ابی‌طالب در قرآن او تغییر ایجاد کرد و دلیل طرد و رد آن را به جای بی‌نیازی، «تغییر» ذکر می‌کردند. این مشکل را در خصوص تغییر آیات که توقیفی است، بسیار شدیدتر می‌توان ارزیابی کرد.

د/3. «و روي أيضا بطريق آخر عن محمّد بن سيرين عن عكرمة قال لما كان بعد بيعة أبي بكر قعد علىّ بن أبي طالب في بيته فقيل لأبى بكر قد كره بيعتك فأرسل إليه- إلى أن قال: قال أبو بكر: ما أقعدك عنّي؟ قال: رأيتُ كتابَ اللّه يزاد فيه فحدثتُ نفسى أن لا ألبسَ ردائى إلّا لصلاة حتّى أجمعه قال له أبو بكر: فانّك نعم ما رأيتَ، قال محمّد: فقلت لعكرمة: ألفوه كما أُنزل‏ الأوّل فالأوّل؟ قال: لو اجتمعت الإنس و الجن على أن يؤلفوه هذا التأليف ما استطاعوا».[7]

تحلیل روایت

این روایت مشابه روایت د/1 است با این تفاوت که در آنجا آمده بود «کما انزل بناسخه و منسوخه» و در این جا آمده است «کما انزل الاول فالاول»؛ البته این عبارت سؤالی است و عکرمه در پاسخ تنها می‌گوید که جن و انس توان کاری مشابه او را ندارند که طبیعی است چنین کار عظیمی که جن و انس نمی‌توانند انجام دهند، فراتر از ترتیب صِرف سور و یا حتی آیات به ترتیب نزول است. این اشارات می‌تواند تا حدی از ابهام بکاهد، لیکن ابهام را به تمامه کنار نمی‌نهد.

د/4. «... وَ فِيهِ عِلْمُ الْقُرْآنِ كَمَا أُنْزِلَ،...».[8]

تحلیل روایت

از این روایت به خوبی می‌توان استفاده کرد که «کما انزل» مربوط به محتوای قرآن و رفع برخی تحریف‌های معنوی است نه ترتیب سور و یا حتی آیات آن بر اساس ترتیب نزول. ارتباط با محتوا هم می‌تواند در تبیین قرائت آن شکل گیرد؛ چنان که در ادامه بیان خواهیم کرد.

با توجه به روایات یاد شده متوجه می‌شویم که به احتمال بسیار قوی منشأ اشتباه برخی دانشمندان متقدم و متأخر عبارت «کما انزل» و مانند آن در روایات یاد شده است. نگارنده در خصوص این عبارت مقاله‌ای نگاشته و بر اساس کاربست این عبارت در روایات دیگر نشان داده که معنای این عبات نمی‌تواند ترتیب نزول باشد. به دلیل ضیق مجال تنها چند روایت را از نظر می‌گذانیم:

- قال رسول الله ص «مَنْ سَرَّهُ أَنْ يَقْرَأَ الْقُرْآنَ غَضّاً كَمَا أُنْزِلَ فَلْيَقْرَأْهُ عَلَى قِرَاءَةِ ابْنِ أُمِّ عَبْدٍ».[9]

- در روایتی دیگر از آن حضرت آمده است: «مَنْ سَرَّهُ أَنْ يَقْرَأَ الْقُرْآنَ رَطْباً كَمَا أُنْزِلَ ...».[10]

تحلیل دو روایت فوق

عبارت مورد بحث در این دو روایت منقول از پیامبر اکرم ص به خوبی بر قرائت صحیح دلالت دارد و بی تردید هیچ ارتباطی به ترتیب نزول و یا تحریف ندارد. اگر ترتیب نزول مد نظر بود،‌ بی تردید خود پیامبر اکرم ص به ترتیب نزولی اقدام می‌کرد و گذشته از این، ترتیب نزولی در زمان پیامبر اکرم ص مطرح نبوده که اختیار آن به حسب خواست قرائت کنندگان قرآن باشد که اگر بخواهند قرآن را تر و تازه بخوانند، بر اساس آن بخوانند و اگر چنین است، چرا پیامبر اکرم ص چینشی بر خلاف آن در ترتیب آیات اتخاذ کرد که تلاوت کنندگان قرائت رطب و غض را از دست بدهند؟!

- امام صادق ع: «... و قال پیامبر اکرم ص: لو أنّ النّاس قرؤوا القرآن، كما أنزل‏ اللّه، ما اختلف اثنان».[11]

تحلیل روایت

این روایت ربطی به ترتیب نزول ندارد و چنین تفسیر ناصوابی پیامبر ص را به کوتاهی و اهمال نسبت به انجام وظیفه متهم می‌کند که توضیح آن در ذیل آمده است.


[1] . التمهيد (ويرايش جديد)، معرفت، ج‏1، ص 295

[2] . علوم قرآنی، معرفت، ص 121.

[3] . ر.ک:‌ بصائر الدرجات، صفار، ج‏1، ص 193

[4] . اثبات الوصية، مسعودی، ص 146

[5] . لسان العرب، ابن منظور، ج‏9، ص10، ماده الف

[6] . إعتقادات الإمامية، صدوق، ص 86

[7] . منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة، هاشمی خوئى، ج‏16، ص 264

[8] . دلائل الإمامة، طبری، ص 106

[9] . مسند أحمد، ج1، رقم7، 38، 445، 454 و ج4، رقم279؛ أنساب‏الأشراف، بلاذری، ج‏11، ص212

[10] . مسند احمد، ج1، رقم7 و 26؛ مجمع الزوائد و منبع الفوائد، هیثمی، ج 9، ص287؛ البداية و النهاية، ابن کثیر، ج9، ص149.

[11] . تفسير القمي‏، ج‏2، ص 451؛ تفسير كنز الدقائق و بحر الغرائب، مشهدی قمی، ج‏14، ص 557.

835) نقد و بررسی التمهید فی علوم القرآن (+تاریخ قرآن)/6

تذکر:

آنچه در ذیل می‌آید و در پست‌های دیگر ادامه می‌یابد، از کتاب آشنایی با دانش علوم قرآن (فلسفه علوم قرآن) و نیز: واکاوی دانش و منابع جامع علوم قرآنی - دو اثر نگارنده (سیدمحمدحسن جواهری) که یکی از آن‌ها در آستانه انتشار است - انتخاب شده و نقل آن‌ها تنها با ذکر منبع مجاز است.

3-3. بازخوانی و رمزگشایی از توحید مصاحف

در مطالعه تاریخ اسلام و تاریخ قرآن با پدیده‌ای به نام «توحید مصاحف»‌ روبه‌رو هستیم. در این داستان مطابق روایت «الکامل فی التاریخ» حذیفة بن یمان پس از بازگشت از جنگ «إرمینیّه و آذربایجان» به سعید بن عاص گفت: «در این سفر پس بردم که اگر مردم به حال خود رها شوند، در قرآن اختلاف می‌کنند؛ سپس از مواظبت قرآن تا ابد دست می‌کشند.

سعید پرسید: جریان چیست؟

حذیفه گفت: مردمانی از حِمص را دیدم که می‌پندارند قرائت آن‌ها از دیگران بهتر است و آنان قرائت را از مقداد فراگرفتند. اهل دمشق را دیدم که می‌گویند:‌ قرائت ما از دیگران بهتر است. اهل کوفه را دیدم که مانند همین سخن را قائل‌اند و آنان قرائت را از ابن مسعود آموخته‌اند. اهل بصره را دیدم که مثل همین نگرش را دارند و قرائت را از ابوموسی یاد گرفته‌اند و مصحف او را "لباب القلوب" می‌نامند.

وقتی به کوفه رسیدند، حذیفه مردم را به این ماجرا آگاه کرد و از آنچه می‌ترسید بیمشان داد. اصحاب پیامبر و بسیاری از تابعان با وی هم‌داستان شدند. اصحاب ابن مسعود گفتند: چه چیزی را انکار می‌کنی؟ مگر قرآن را به قرائت ابن مسعود نمی‌خوانیم؟

[تذکر: مطابق برخی روایات قرائت ابن مسعود از قرائات مورد تأیید بود؛ چنان که در ادامه بیان خواهد شد].

حذیفه و کسانی که با وی موافق بودند، به خشم آمدند و گفتند: شما اعراب [و بی سواد]اید. دهانتان را ببندید که قرائت شما خطاست.

حذیفه گفت: والله! اگر زنده ماندم پیش امیرمؤمنان می‌روم و راهنمایی‌اش می‌کنم که جلو این کار را بگیرد.

ابن مسعود به وی تندی کرد. سعید به خشم آمد و برخاست. مردم نیز پراکنده شدند. حذیفه غضبناک نزد عثمان رفت و او را به آنچه دید، خبر داد....»[1]

سجستانی نیز در المصاحف آورده است:‌ «مردمانی در عراق بودند؛ کسی از آن‌ها از آیه‌ای می‌پرسید، وقتی بر او خوانده می‌شد، می‌گفت: "من به این قرائت کافرم!" این امر میان مردم رواج یافت و در قرآن اختلاف کردند.»[2]

حذیفه مطابق وعده‌ای که داده بود، نزد عثمان رفت و به وی هشدار داد که باید جلو این اختلاف‌ها را با یکسان‌سازی مصاحف بگیرد. عثمان نیز پذیرفت و پس از فراخوان و یاری خواستن از بزرگان صحابه و مشورت در مورد اصل کار، کار را به گروهی ضعیف سپرد که ضعف آن‌ها آسیب‌هایی نیز بر جای گذاشت؛ هرچند پس از آشکار شدن ضعف آن‌ها و در میانه راه، مسئول گروه را برکنار و مدیریت آن بر عهده یکی از صحابه مشهور و توانا در امر قرائت، یعنی ابیّ بن کعب، واگذار کرد. عثمان غالب مصاحف را به هر شکل ممکن از چنگ صاحبان آن بیرون آورده و آتش زد تا اثری از آن‌ها برجای نماند و از این رو به «حرّاق المصاحف» که لقب ناپسندی است، ملقّب و مشهور شد. آنچه معروف شده این است که عثمان نظر مساعد صحابه بزرگ به ویژه حضرت علی† را نیز همراه داشت.[3]

نقد و بررسی

روایت المصاحف مبهم است ولی نشان دهنده تندروی دو گروه مسلمان به هم به خاطر قرائت است؛ آن گونه که هم را تکفیر کنند. این معنا در روایت الکامل فی التاریخ نیز وجود دارد و نشان می‌دهد می‌توان به آن بسان یک قرینه صارفه نگریست. باید دید چگونه اختلافی است که می‌تواند مؤونه اتهام به کفر یک قاری را فراهم کند!

مشکل در روایت الکامل بیشتر و اضطراب در آن سنگین‌تر است؛ اضطرابی که متأسفانه در منابع علوم قرآن مورد بی‌توجهی قرار گرفته است.

یکم) اختلاف قرائتی که موجب ناراحتی حذیفه شده تا آن‌جا که رودرروی «ابن مسعود» و طرفداران او ایستاد و به آن‌ها اتهام بی‌سوادی زد، باید مسئله مهمی باشد که اولاً: با روایات سبعة احرف نتوان از کنار آن‌ها گذشت؛ و ثانیاً: بتوان با توحید مصاحف آن را برطرف کرد؛ زیرا صرف قرائت یک کلمه چندان منوط به نگارش نبوده و اساساً از طریق سینه به سینه دریافت می شده است.

دوم) قرائت ابن مسعود مورد پذیرش و احترام بود. ابو وائل از مسروق، از عبد اللّه بن عمر روايت كرده است كه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلم) فرمود: "استقرءوا القرآن من اربعة: عبد اللّه بن مسعود، و سالم مولى حذيفة، و معاذ بن جبل، و ابىّ بن كعب"[4]؛ قرائت [صحيح] قرآن را از چهار نفر فرا گيريد و آن را نزد آنان بجویيد: عبد اللّه مسعود، و سالم مولى حذيفه، و معاذ بن جبل، و ابىّ بن كعب.[5] جالب این است که در این روایت نفر اول ابن مسعود است، هرچند «واو عاطفه» در زبان عربی به صورت قطع افاده ترتیب نمی‌کند. (دقت شود قرائت ابن مسعود با آنچه به ابن مسعود نسبت داده شده، متفاوت است. بی‌اعتباری و مشکوک بودن این نسبت‌ها به قدری است که حتی از نگاه مستشرقان نیز پنهان نبوده است.)[6]

در نتیجه، پرسش مهم این است که چه اختلافی بوده که حذیفه و ابن مسعود را - که هر دو از اصحاب رسول خداˆ و از یاران و محبان امیر المؤمنین بوده‌اند - این گونه رو در روی هم قرار داده است؟

سوم) در روایت سخنی از مشورت با حضرت علی† در میان نیست و مراد از تعبیر «أمیرالمؤمنین» عثمان است که در رأس خلافت قرار داشت. در بسیاری از منابع دیگر مانند المصاحف، فتح الباری، صحیح بخاری و برخی دیگر نیز سخنی از مشورت با حضرت علی† نیامده است.[7]

با توجه به نکات فوق، لازم است نگاهی دقیق‌تر به توحید مصاحف داشته باشیم. در جریان توحید مصاحف چند سؤال مطرح است:

الف)‌ خاستگاه اختلاف و ابعاد و حدود اختلاف چیست؟

ب) آیا به راستی حضرت علی† با توحید مصاحف همراه بوده است؟

ج) چرا عثمان مصاحف صحابه را آتش زد؟ آیا راه معقولانه دیگری نبود؟

د) آیا این فرمایش مشهور حضرت علی† که «لایهاج القرآن من بعد» بر هجوم پیش از توحید مصاحف به قرآن دلالت ندارد؟

نکته مهم در طرح این پرسش‌ها واکاوی داستان «توحید مصاحف» است؛ زیرا گذشته از اهمیت ذاتی مسئله در حوزه تاریخ قرآن، در خصوص دفع شبهات تحریف نیز تأثیر مهمّی برجای می‌گذارد.

در پاسخ به پرسش‌های فوق دو مسیر پژوهش وجود دارد؛ نخست، بررسی روایات و جمع‌بندی آن‌ها که نتیجه چندانی به دست نمی‌دهد و فرآورده آن تفاوت مهمی با نظر مشهور ندارد و دیگری روش تاریخی در بررسی این مسئله تاریخی است که نتیجه‌ای متفاوت به دست می‌دهد. فرآورده این روش این است که گویا هدف هیئت حاکم چیزی فراتر از صرف رفع اختلاف قرائت بین مردم است و چون ظاهری خیرخواهانه داشته، به طور طبیعی هیچ صحابی به ویژه حضرت علی† نمی‌توانسته موضع منفی بگیرد، لیکن نظر موافق آن‌ها با همه تصمیم‌ها و یا حتی اصل تصمیم محل سؤال بلکه خدشه است. نتیجه این پژوهش برای مسئله تحریف این است که نمی‌توان به توحید مصاحف برای اثبات «شدت» اختلاف قرائات بعد از رحلت پیامبر اکرمˆ و پایه قرار دادن آن برای اثبات تحریف قرآن تمسک کرد، و به تعبیر دیگر، اختلاف قرائت اندک بود لیکن علت درگیری‌ها توضیحات تفسیری مصاحف بود که به صورت مزجی لابه‌لای آیات نگاشته و هنگام قرائت خوانده و تذکر داده می‌شد و همان‌ها مایه اختلاف شدید می‌گردید. بلاشر می‌نویسد: روایات اسلامی پذیرفته‌اند که برخی شخصیت‌ها مانند ابن عباس یا ابن زبیر موقع از حفظ خواندن قرآن برای بعضی از کلمات نادر و عبارات مبهم که در وحی‌ها آمده، عباراتی کوتاه اضافه کرده‌اند. انسان حق دارد از خود بپرسد که آیا در بعضی از مواقع این توضیحات شفاهی همچون قسمتی از متن به نظر نمی‌رسیده‌اند؟[8]

ابن مسعود نقل کرده است: «كنّا نقرأ على عهد رسول اللّهˆ: يا أيّها الرسول بلّغ ما انزل إليك من ربّك - إن عليّا مولى المؤمنين - و إن لم تفعل فما بلّغت رسالته (مائده، 67)».[9]

به ابن مسعود قرائتی منسوب است که سوره عصر را این‌ گونه می‌خوانده است: «والعصر ان الانسان لفى خسر- و انّه لفيه الى آخرالدهر- الا الذين...»[10] به امیرالمؤمنین على† نیز منسوب است که این سوره را این گونه می‌خوانده است: «والعصر- و نوائب الدهر- ان الانسان لفى خسر- و انّه فيه الى آخر الدهر- الا الذين آمنوا و...».[11]

در مثال‌های فوق، قرائت منسوب به ابن مسعود می‌تواند موجب درگیری برخی پیروان عثمانی با دیگران شود و ما نمی‌دانیم چه مقدار از این توضیحات در لابه‌لای آیات قرآن وجود داشته است. البته با توجه به این‌که به گفته ابن عباس در باره امیرالمؤمنین علی† سیصد آیه[12] و به گفته مجاهد هفتاد آیه[13] نازل شده، این گونه توضیحاتِ مخالف میل و مصلحت هیئت حاکم نمی‌توانسته اندک باشد؛ بنابراین، داستان توحید مصاحف را باید از مقدمات و مستمسکات استدلال بر تحریف قرآن خارج کرد.

اما تفصیل مطلب:

پاسخ الف) در مورد عوامل اختلاف بین مردم که منجر به توحید مصاحف شد، از چند عامل می‌توان به صورت احتمال یاد کرد:

1. اختلاف مصاحف؛

2. اختلاف قرائات؛ (این عامل را می‌توان به دومین عامل ارجاع داد.)

3. اضافات تفسیری.

لیکن پیش از پرداختن اجمالی به عوامل فوق و بررسی آن‌ها، لازم است به یک «قرینه صارفه» مهم در داستان توحید مصاحف اشاره کرد که در تحلیل و بررسی عوامل سه‌گانه فوق نیک به کار می‌آید و غفلت از آن ما را در پژوهش ناکام می‌گذارد. منظور از قرینه صارفه قرینه‌ای است که می‌تواند سهم هریک از عوامل فوق را مشخص کند. در روایت حذیفه کلیدواژه‌های «تکفیر» و «تعابیر خشن» مورد توجه است. این تعابیر نمی‌تواند ناشی از اختلاف بر سر کلماتی باشد که تأثیر محتوایی مهمی برجای نمی‌گذارند؛ همچنین نمی‌تواند شامل اختلاف لهجه‌ها باشد، به ویژه که روایات «سبعة احرف» از نگاه اهل تسنن تا حدی اختلاف قرائات را توجیه می‌کند، هرچند از نگاه شیعی بر فرض پذیرش آن‌ها، نهایتاً‌ شامل اختلاف لهجه غیر مؤثر در معنا می‌شود.

از بین عوامل فوق الذکر، چنان‌که پیش‌تر گذشت، اختلاف مصاحف امری شخصی بود و تأثیری در اختلاف‌ها نداشت، به ویژه که اختلاف مصاحف عمدتاً‌ در ترتیب سوره‌ها بود نه قرائت؛ زیرا قرائت از طریق شفاهی منتقل می‌شد نه کتابت به ویژه در صدر نخست؛ یعنی مثلاً «ملک» و «مالک» به شکل یکسانی کتابت می‌شود و تفاوت تنها در قرائت بود که از طریق شفاهی تلقّی می‌شد. البته سال طولانی پس از توحید مصاحف برخی «رسم الخط» را نیز در صحت قرائت سهیم دانستند، لیکن پذیرش یا عدم پذیرش آن به بحث فعلی ارتباط نمی‌یابد و از این رو از بررسی آن می‌گذریم.

بنابراین، اختلاف مصاحف برفرض تأثیرگذاری نیز نمی‌توانست آن چنان تأثیر برجای گذارد که موجب اتهام به «تکفیر»‌ و مانند آن را فراهم کند؛ بنابراین، هیچ گاه ادعاه تأثیرگذاری اختلاف مصاحف نمی‌تواند اقناع کننده باشد.

بنابراین، به نظر می‌رسد- چنان‌که برخی محققان نیز اذعان داشته‌اند[14]- عمده اختلاف بر سر اضافات تفسیری برخی صاحبان مصاحف بود که لابه‌لای متن قرآن افزوده بودند و هنگام قرائت به همراه آن قرائت و بازگو می‌شد. برخی از این اضافات در حقیقت تأیید یک محتمل تفسیری بود و نوع اعراب را نشان می‌داد و بعضی نیز تفسیر صریح آیات بود که گاه در کنار متن قرآن و در هنگام تلاوت قرآن قرائت می‌شد که شماری از آن‌ها نیز سیاسی تلقّی و دردسرساز می‌گردید؛ مثلاً‌ در آیه‌ای که سبب نزول آن حضرت علی† بود، نام ایشان لابه‌لای آیه قرائت می‌شد که در حقیقت تفسیر آیه بود و البته برخی بعدها آن را جزو قرآن پنداشته و مدعی حذف و تحریف شدند.

در باره ابعاد اختلاف در قرائات چیز زیادی در دست نیست لیکن به نظر می‌رسد- چنان که اشاره شد- اضافات تفسیری عامل اصلی نگرانی هیئت حاکم بوده است؛ زیرا چنان که در منابع مربوط به توحید مصاحف آمده، همان گروه عهده‌دار توحید مصاحف به دلیل ناتوانی و ضعف در نگارش مجددا زمینه اختلاف در قرائت را در حد لهجه و مانند آن موجب شدند و یا فرصت سوء استفاده را به دست دادند و عثمان نیز با این که به این مسئله واقف بود، از آن درگذشت و تصحیح آن را بر عهده عرب گذاشت: «أرى فيه شيئا من لحن! لكن ستقيمه العرب بألسنتها؟؛ در آن غلط می‌بینم ولی عرب با زبانش آن را درست ادا می‌کند!»[15]؛ گویا مسئله اصلی که نگران آن بود، برطرف شده بود و آنچه مانده بود از جنسی نبود که او را نگران کند! و شاید به همین منظور در آغاز از قاریان مشهور و مورد توجه و تأیید که با هیئت حاکم زاویه داشتند، مانند ابیّ بن کعب و ابن مسعود استفاده نشد و برعکس از کسانی استفاده شد که با هیئت حاکم همراه بودند. زید بن ثابت انصاری- رئیس گروه توحید مصاحف- که چند صباحی در اوان جوانی در جمع کاتبان وحی حضور داشت، جزو کسانی بود که در تجمّع پشت درخانه حضرت فاطمه زهرا- علیها السلام- حضور و در آن شرارت تاریخی سهم داشت. او همواره مورد عنایت هیئت حاکم بود، لیکن به لحاظ تخصص و توانایی در فن قرائت و تسلط بر قرائت قرآن قابل قیاس با برخی قاریان برجسته مانند ابن مسعود و ابیّ بن کعب نبود؛ البته با گذشت از امام علی† که اساساً خارج از دایره قیاس است.

این قصه سر دراز دارد و پرداختن تفصیلی به آن ما را از هدف دور می‌کند و اجمالاً هدف این بود که نشان دهیم در نقل واقعه ابعاد مختلف و صداقت در نقل کامل حادثه آن چنان که باید رعایت نشده و ما باید حقیقت را از لابه‌لای داده‌های تاریخی دریابیم؛ یعنی این احتمال قوی که اضافات تفسیری روشن‌گرانه مربوط به امامت و ولایت و حقّانیت اهل بیت ع و اختلاف فکری و مذهبی عامل اصلی توحید مصاحف است نه چیز دیگر؛ زیرا چنان‌که از برخی روایات تاریخی مستفاد است، در گذشته هنگام قرائت قرآن بخشی از اضافات تفسیری نیز قرائت می‌شد (تحریف‌گرایات بخشی از این توضیحات را جزو متن قرآن پنداشته‌ و ادعا کرده‌اند که از متن قرآن حذف شده است) و همین امر حساسیت‌زا بود؛ چراکه موجب انتقال مطالب ممنوعه می‌گردید؛ همان که به خاطر آن نهضت ممنوعیت نقل و نگارش حدیث از سوی ابوبکر و بعد عمر به راه انداخته شد و تقریباً‌ صدسال به طول انجامید. گیل کرایسِ مستشرق در این باره گفته است: «هدف واقعی از واجب کردن مصحف زید پایان دادن به سیطره سیاسی‌ای بود که برخی قاریان در شهرهایی داشتند که عثمان حضور پررنگ خود را به خاطر سیاستی که در پیش گرفت، از دست داد؛ زیرا او خویشاوندان بنی‌امیه‌اش را که دشمنان محمد [ص] به شمار می‌آمدند، به جای صحابیانی که در طول حیاتشان به محمد [ص] وفادار ماندند، گارگزار ساخت و مسئولیت داد».[16]

او در ردّ دیدگاه‌هایی که هدف از ارجاع صحابه به مصحف زید را یکدست‌سازی قرائت می‌شمارند، گفته است: «اگر در قرائت‌ها اختلاف بود، به نص منطوق باز می‌گشت و در نص مکتوب نمایان نمی‌شد، لیکن عثمان دستور داد متون مکتوب خاصی را بسوزانند و در زمانی که قرآن گردآوری شد، هنوز کلمات و حروف مقطعه [ظاهراً‌ خطای تایپی اتفاق افتاده و مراد حروف نقطه‌دار است] شکل نگرفته بود.»[17]

ابن جزری (م 833ق) نیز نگاشته‌ای دارد که نشان می‌دهد موضع اختلاف مطالبی بوده که لابه‌لای آیات قرآن نگاشته می‌شده است:‌ «... عبدالله ابن مسعود آنچه را از قرآن نسخ[18] شد [دقت شود، تعبیر از ابن جزری است] و آنچه را تغییر یافت، دید؛ از این رو قرائت عبدالله آخرین قرائت قرآن است [که به باور اهل تسنن جبرئیل در سال پایانی حیات پیامبر اکرم ˆنازل کرده است]. حال که این مطلب ثابت شد، اشکالی در این نیست که صحابه در این مصاحف چیزهایی را که قرآن می‌یافتند، می‌نوشتند و نیز چیزهایی که می‌دانستند در عرضه پایانی تثبیت شده و چیزهایی که نسخ نشده و صحت آن‌ها را از پیامبرˆ به تحقیق درمی‌یافتند هرچند در عرضه قرائت پایانی نبوده باشد؛ از این رو بعضی از اختلاف‌ها در قرآن‌ها پیش آمد؛ زیرا اگر فقط عرضه پایانی می‌بود، مصحف‌ها به زیادت و نقصان و جز آن با هم اختلاف نمی‌یافتند.»[19]

این معنا را می‌توان در برهان زرکشی نیز یافت: «این که می‌گویند عثمان مصحف‌ها را سوزاند؛ ثابت نشده است؛ اگر ثابت شود باید حمل کرد بر این‌که وی قرآن‌هایی را سوزاند که در آن‌ها چیزهای ناروا را گنجاندند».[20] روشن است که ناروا از دیدگاه او تفسیرهایی است که به مذاق هیئت حاکم خوش نمی‌آمد و از این رو است که می‌بینیم برای تصاحب برخی مصاحف مانند مصحف ابن مسعود که با عثمان زاویه و به حضرت علی ع نظر داشت، متوسل به خشونت شدید شد به گونه‌ای که قهر و در نهایت به مرگ این صحابه پرآوازه انجامید.

پاسخ ب[21]) بر اساس برخی گزارش‌های اهل تسنن حضرت علی† با عثمان در توحید مصاحف همراه و مورد مشورت بوده است[22]، هرچند ضعف‌های آشکاری در این نقل وجود دارد؛[23] لیکن از برخی روایات استفاده می‌شود که همراهی حضرت – در صورت حقیقت داشتن - تنها محدود به حذف اضافات تفسیری و احتمالاً برخی قرائات ناراست بوده است و نه امحای مصاحف. معنای این سخن این است که حضرت با اصل اضافات تفسیری اگر صحیح باشد، مشکلی نداشته بلکه اضافه آن در متن و تلقّی قرآن بودن مشکل اصلی بوده است؛ چنان که خود وی هنگام تدوین مصحف خویش فرمود: «رأيتُ كتابَ اللّه يُزاد فيه فحدثتُ نفسى أن لا ألبسَ ردائى إلّا لصلاة [جمعة] حتّى أجمعه».[24]

در رجال کشی از ابوبصیر روایت است که گفت:‌ برای ما حدیث کرد عمرو بن سعید بن هلال از عبدالملک بن أبی‌ذر، گفت: روزی که عثمان مصحف‌ها را پاره کرد، امیرالمؤمنین† را دیدم. فرمود:‌ پدرت را فراخوان. [پیغام را به او رساندم] پدرم با شتاب آمد، حضرت فرمود: «یا أباذر! أتی الیوم فی الاسلام أمرٌ عظیم؛ مُزّق کتابُ الله و وُضِع فیه الحدید و حقٌّ علی الله أن یسلّطَ الحدیدَ علی مَن مَزّق کتابَ الله بالحدید؛ ای ابوذر! امروز حادثه بزرگی در اسلام رخ داد؛ کتاب خدا پاره پاره شد و از دم تیغ گذشت. برخداست که آهن را مسلط کند بر کسی که بر کتاب خدا تیغ کشید. (یعنی او را به غل و زنجیر کشد یا به دم شمشیر سپرد)».[25] گفتنی است ممکن است پاره کردن مصاحف مقدمه و پیش از آتش زدن آن‌ها باشد؛ زیرا حرّاق المصاحف به لحاظ تاریخی نسبتی مشهور به شمار می‌رود.[26] افزون بر این، مخالفت «ابن مسعود» با توحید مصاحف مورد اتفاق است.[27] این مسئله با توجه به سرسپردگی ابن مسعود نسبت به حضرت علی† نشان می‌دهد از نظر او آن حضرت با این اقدام و یا دست‌کم در همه چیز موافق نبوده است.

پاسخ ج[28]) از ذیل پاسخ ب می‌توان به پاسخی برای پرسش ج نیز دست یافت. او می‌توانست به تمزیق و پاره پاره کردن مصاحف بسنده کند و یا حتی آن‌ها را بشورد و امحا کند که برخی نیز ادعا کرده‌اند لیکن به سوزاندن روی آورد که عرفاً ناپسند و موجب خشم و طعن عموم مردم است (چنان که تحریق مصاحف در شوریدن مردم علیه او بی‌تأثیر نبود). تحمّل هزینه انتخاب این گزینه نمی‌تواند از این احتمال دور باشد که با تمزیق و پاره پاره کردن آسودگی کامل حاصل نمی‌شود؛ زیرا احتمال بازیافت وجود دارد لیکن در سوزاندن چنین احتمالی وجود ندارد؛ چنان‌که پیش از او نیز ابوبکر پانصد حدیث پیامبر ص را آتش زد و عمر نیز خط او را دنبال کرد. شاهد این مدعا حفظ برخی مصاحف و عدم امحای آن‌هاست؛ مصحف‌هایی که از لحاظ یاد شده (اضافات تفسیری) مشکل ساز نبودند؛ مانند مصحف حفصه که پس از رؤیت به او بازگردانده شد.

پاسخ د[29]) در فصل آینده (ذیل «ب/4. طلح/ طلع») در باره این روایت و نادرستی و ناپذیرفتنی بودن آن توضیح لازم بیان خواهد شد.

از مجموع مطالب فوق که به اختصار بیان شد، می‌توان دریافت که از مسئله توحید مصاحف نمی‌توان به اختلاف و تشتّت در قرائات به نحوی که نشان دهنده ضعف در جمع و انتقال قرآن به نسل‌ بعد از پیامبر اکرمˆ باشد، دست یافت، بلکه می‌توان نگران این مطلب شد که مسائل سیاسی و مذهبی در گزارش این بخش از تاریخ قرآن حضوری فعال داشته و آن را دستخوش سستی و بی‌اعتباری کرده است و این هوشمندی مضاعف در بررسی تاریخ جمع قرآن را می‌سزد. در این خصوص و برای تکمیل مطالب فوق کافی است تعامل عمر بن الخطاب با ابی بن کعب که از مقطعی به بعد جایگزین زید در گروه توحید مصاحف شد و نیز ابن مسعود که مصحفش با زور و ضرب و شتم او از او گرفته و سوزانده شد، نگاهی بیفکنیم. بر اساس برخی روایات، اختلاف در قرائات بعد از رحلت پیامبر اکرمˆ به دلیل رخصتی بود که عمر بن الخطاب به قراء اعلان کرد- هرچند تأثیر وسیع چنین دستوری بر فرض صحت بسیار محل تأمل و خدشه است. او اجازه داد قرآن بر هفت وجه قرائت شود (و در حقیقت این تطبیقی بود بر روایات "سبعة احرف" که بر اساس آن‌ها قرآن بر هفت حرف نازل شده است و به گونه‌های مختلفی تفسیر شده است[30]) و نیز اجازه داد معنای قرآن به جای الفاظ آن قرار داده شود.[31]

از سوی دیگر، برخی مشاهیر اهل تسنن از عمر بن الخطاب در باره ابن مسعود نقل کرده‌اند که پیامبر اکرمˆ فرمود: «من سره أن يقرأ القرآن غضاً كما أنزل فليقرأه من ابن أم عبد؛ هر کس دوست دارد قرآن را تر و تازه و دست‌نخورده همان طور که نازل شده بخواند، به قرائت ابن ام عبد (ابن مسعود) بخواند»[32]، لیکن با این وصف ابن مسعود را متهم کرد که قرآن را «کما انزل» نمی‌خواند؛ چراکه قرآن به لغت قریش نازل شده و ابن مسعود آن را تحریف کرده و بر اساس لغت قبیله هذیل می‌خواند نه قریش.[33]

ابن مسعود نیز در برابر قرائت مصحف زیدی (مصحفی که در توحید مصاحف ابتدا زید متولی امر آن بود) موضع داشت و معتقد بود زید لیاقت این کار را ندارد که البته معلوم شد او درست می‌گوید و در میانه راه کنار گذاشته شد. او می‌گفت آن زمان که شخص خودش هفتاد سوره را از پیامبر ص اخذ کرده بود، زید با کودکان در مکتب‌خانه به بازی مشغول بود.[34] به روایتی دیگر به ابن مسعود گفته می‌شد چرا از قرائت زید پیروی نمی‌کنی [این نشان می‌دهد این سؤال و جواب مربوط به بعد از توحید مصاحف است؛ زیرا قبل از توحید مصاحف مصحف زید مصحفی بود که زید برای خلیفه فراهم کرده بود و در اختیار عموم نبود و به اصطلاح «شخصی» بود.] ابن مسعود در پاسخ می‌گوید: «من را به زید و قرائتش چکار؟! آن زمان که من هفتاد سوره را از رسول خداˆ آموخته بودم، زید کودکی بود یهودی و که همچون کودکان موی بافته داشت! (و له ذؤابتان)».[35]

عمر در مورد «ابی بن کعب» نیز رفتار دوگانه‌ای داشت و در حالی که روایاتی در تکریم أبی از عمر نقل شده، در قرائت برخی مواضع قرآن با او اختلاف کرد و تیره‌گی روابط او با أبی به جایی رسید که هنگام خروج از مسجد و در مرأی و منظر مردم أبی را با تازیانه زد.[36] این رفتارها به خاطر موضع‌گیری‌های سیاسی به نفع حضرت علی† بود، هرچند چندان هم قوی و تأثیرگذار نبود. همین تعامل‌ها باعث شد او [عمر] مصحف أبی را نپذیرد و به جمع‌آوری جدیدی روی آورد و این کار را بر عهده زید گذاشت؛ کاری که به قول بلاشر سیاسی بود: پس از درگذشت پیامبرˆ بزرگانی از صحابه به جمع آوری قرآن همت گماشتند و قرآن و سوره‌های آن را مرتب کردند، کاری که انجام آن وظیفه خلافت اسلامی بود ولی از انجام آن غفلت کرد و چه بسا این غفلت موجبات اعتراض وانتقاد مردم را از مسؤولان امور فراهم می‌آورد و از این جهت جوانی را که در معرض اتهامی نبود، مأمور کردند که با استنساخ از مصحف‌های صحابه مصحفی به وجود آورد تا نشان دهند که خلیفه نیز مصحفی جمع کرده است و لذا این عمل را نمی‌توان جمع‌آوری قرآن نامید.[37]

آثار این نحوه تعامل با بزرگان قرائت قرآن همچنان ادامه یافت و حتی گروه توحید مصاحف در مرحله نخست بدون حضور ابی برگذار شد و سپس بر اساس بروز ضعف از زید و گروه او، کار بر عهده ابی گذاشته شد. همه این گزارش‌ها و بسیاری دیگر موجب می‌شود مسئله توحید مصاحف و جمع و تدوین قرآن پس از رسول اکرمˆ و در نهایت توحید مصاحف در معرض شک قرار گرفته و پای سیاسی‌کاری، انحراف افکار عمومی و مبالغه در آن‌ها به میدان باز شود.


[1] . ر.ک: الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، ج 3، ص 8؛ جمع القرآن، شهرستانی، ج2، ص 236.

[2] . المصاحف، سجستانی، ج1، ص 206، حدیث 80؛ تاریخ المدینة، ابن شبه،‌ ج2، ص 121، حدیث 1725.

[3] . ر.ک: جمع القرآن، شهرستانی، ج2، ص 235- 249.

[4] . در صحيح بخارى آمده است: «خذوا القرآن...».

[5] مقدمه ای بر تاریخ قراءات قرآن کریم، فضلی، صفحه: ۲۷.

[6] . «نقد و بررسی آراء بلاشر در باره جمع و تدوین قرآن»، معارف، مجله قرآن و مستشرقان، ج1، ص 110.

[7] . ر.ک:‌ المصاحف، ص 18-19؛ و فتح الباري، ج 10، ص 390- 396 و ج8، ص 359؛ صحيح البخاري، كتاب فضائل القرآن، باب جمع القرآن، ج3، ص 150.

[8] . در آستانه قرآن، بلاشر، 219.

[9] . القرآن الکریم و روایات المدرستین، عسکری، ج2، ص692.

[10] . قرآن پژوهی خاور شناسان، رضایی اصفهانی، ج1، ص 105.

[11] . همان.

[12] . تفسير مقاتل بن سليمان، ج‏6، ص: 251

[13] . شواهد التنزيل لقواعد التفضيل، حسکانی، ج‏1، ص: 53

[14] . ر.ک: دراسة حول القرآن الکریم، جلالی، ص 121. « و لم يكن عمل عثمان سوى استنساخ القرآن الذي كان مجموعا من قبل و تكثيره بين المسلمين كنسخة رسمية مجردة من التفاسير و الزيادات التي الحقت كتفاسير. ... إن قراره كان قرارا سياسيا لصد الخلاف الذي حصل في الجيش الإسلامي آنذاك حسب هذه الروايات حيث ذهبت فرقة من الجيش إلى قراءة الصحابي أبي موسى الأشعري و سموا مصحفه «لباب القلوب» و هذه التسمية لا بد و أن تكون لما زيد على القرآن من تفسير إذ لا يمكن أن يسمّى القرآن إلا قرآنا».

[15] . المصاحف، ابن ابی داود، ص 32- 33؛ التمهید فی علوم القران، معرفت، ج1، ص 345.

[16] . مجله المصباح، شماره 5، بهار 1432ق، ص 123؛ جمع و تدوین قرآن کریم، شهرستانی، ج2، ص 294.

[17] . ر.ک:‌ همان.

[18] . [برای نقد نسخ التلاوة ر.ک:‌ البیان، خوئی، ص 206-207؛ تحريف ناپذيرى قرآن، نجار زادگان، ص 228- 232.]

[19] . النشر فی القراءات العشر، ابن جزری، ج1، ص 32.

[20] . البرهان، زرکشی، ج1، ص 240.

[21] . آیا به راستی حضرت علی† با توحید مصاحف همراه بوده است؟

[22] . ر.ک: المصاحف، ابن ابی داود، ج1، ص 205- 206، حدیث 77.

[23] . برای مثال، در روایت تاریخی المصاحف آمده: سوید بن غفلة نقل می کند: رهسپار مکه شدم، داشتم می‌رفتم که ناگهان شخصی دست بر شانه‌ام نهاد. دیدم مختار است. گفت:‌ ای شیخ! آیا از محبت آن مرد (یعنی علی) در دلت چیزی باقی است؟ گفتم: خدا را شاهد می‌گیرم که با گوش و دل و چشم و زبانم او را دوست می‌دارم. مختار گفت: لیکن من، خدا گواه است که با دل و گوش و چشم و زبانم او را دشمن می‌دارم؛ یا گفت: علی از کسانی است که به سوزاندن مصحف‌ها دامن زد (تردید از ابن ابی داود است). سوید می‌گوید: والله این سخن را می‌گویی تا مردم را از آل محمد باز داری و سوزاندن قرآن‌ها را ناچیز بنمایانی! سوید می‌گوید: والله این سخنی را که می‌گویم از علی بن ابی‌طالب شنیدم. فرمود: ای مردم! در باره عثمان بد نگویید و جز سخن به نیکی بر زبان نیاورید (یا فرمود: در باره مصح‌ها و سوزاندن آن‌ها از وی به نیکی یاد کنید) به خدا سوگند، آنچه را در این راستا انجام داد با مشورت همه ما صورت گرفت... (ر.ک: همان)

[24] . ر.ک‌: همین کتاب، فصل سوم، جمع قرآن (2-3-2/ الف)، صص

[25] . رجال کشی، ص 108، حدیث 50؛ مستدرک الوسائل، ج4، ص 23، حدیث 4584.

[26] . برای نمونه ر.ک: المصاحف، ابن ابی داود، ج1، ص 205- 206، حدیث 77.

[27] . ر.ک:‌ الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، ج3، ص 55؛ کتاب المصاحف، ابن ابی داود، ص 70؛ التمهید فی علوم القرآن، معرفت، ج1، ص 332.

. [28] چرا عثمان مصاحف صحابه را آتش زد؟ آیا راه معقولانه دیگری نبود؟

[29] . آیا این فرمایش مشهور حضرت علی† که «لایهاج القرآن من بعد» بر هجوم پیش از توحید مصاحف به قرآن دلالت ندارد؟

[30] . برای آگاهی بیشتر: ر.ک: التمهيد في علوم القرآن (ويرايش جديد)، معرفت، ج‏2، ص: 83- 94؛ نزول قرآن و رؤیای هفت حرف، سیدرضا مؤدب، بوستان کتاب؛ و ... .

[31] . ر.ک:‌ تدوین القرآن، کورانی، ص 267.

[32] . ر.ک:‌ مسند احمد، ج1، ص 454، و ج4، ص 278؛ سنن ابن ماجه، ج1، ص 49؛ مستدرک، حاکم نیشابوری، ج2، ص 227 (وی سند روایت را بر شیوه شیخین صحیح دانسته است).

[33] . ر.ک:‌ تاریخ المدینه، عمر ابن شبة، ج3، ص 1010.

[34] . حقائق مهم پیرامون قرآن کریم، جعفر مرتضی عاملی، ص 72- 73.

[35] . تدوین القرآن، کورانی، ص 274. ذؤابتان تثنیه الذئابه:‌ الناصیة لنوسانها» (لسان) موی پیشانی که از دو طرف بافته می‌شود و با آمدن نسیم حرکت می‌کند. کنایه از کودکی زید است. در روایت دیگری گفته شده:‌‌ «... غلام له ذؤابتان یلعب مع الغلمان».

[36] . ر.ک:‌ تدوین القرآن، کورانی، ص 261.

[37] . ر.ک: التمهید فی علوم القرآن، معرفت، ج1، ص 240- 241.

834) نقد و بررسی التمهید فی علوم القرآن (+تاریخ قرآن)/5

تذکر:

آنچه در ذیل می‌آید و در پست‌های دیگر ادامه می‌یابد، از کتاب آشنایی با دانش علوم قرآن (فلسفه علوم قرآن) و نیز: واکاوی دانش و منابع جامع علوم قرآنی - دو اثر نگارنده (سیدمحمدحسن جواهری) که یکی از آن‌ها در آستانه انتشار است - انتخاب شده و نقل آن‌ها تنها با ذکر منبع مجاز است.

3-2. دیدگاه استاد معرفت در مورد عقل تحلیل‌گر و ابزاری

استدلال فوق به ختم قرآن بر روشن بودن ترتیب سور در زمان پیامبر اکرم ص (هرچند پس از ایشان بین الدفتین قرار گرفته باشد) با استفاده از عقل ابزاری یا تحلیل‌گر بود. این روشی است که آیت‌الله خویی در جمع قرآن اتخاذ کرده است:

«اين روايت‏ها كه جمع‏آورى قرآن را به خلفا و دوران بعد از رسول خدا مستند مى‏سازند با حكم عقل موافق و سازگار نيستند، زيرا عظمت خود قرآن، اهتمام فوق العاده پيامبر به خواندن و حفظ نمودن آن، اهميت فراوانى كه مسلمانان به قرآن قائل بودند، اجر و ثواب بى‏پايان قرآن خواندن و ... اقتضا مى‏كند كه قرآن از نخستين روز نزولش و در عصر خود رسول خدا جمع‏آورى و تدوين شده باشد. و هر روايتى كه جمع‏آورى قرآن را به دوران‏هاى بعد از پيامبر مستند مى‏كند، با اين حقايق مسلم تاريخى و افكار مسلمانان و با احتياج و نگرش خاص مسلمانان نسبت به قرآن و با ده‏ها مطلب ديگر، كوچك‏ترين سازشى ندارد بلكه مخالف همه اين‏ها مى‏باشد.»[1]

اما کاربست این روش یعنی استفاده از عقل ابزاری در تحلیل داده‌های تاریخی مورد اعتراض آیت الله معرفت قرار گرفته است. وی به استاد خود - آیت الله خویی- اشکال کرده که شما در مسئله تاریخی از روش عقلی بهره گرفته اید، در حالی که روش نقلی بایسته پژوهش در داده‌های تاریخی است: «واقعه جمع قرآن یک حادثه از حوادث تاریخ است و مسئله عقلی نیست تا در آن بحث و جدل شود؛ از این رو باید به نصوص تاریخ مستند مراجعه کرد بدون این‌که مجالی برای تفکر و تأمل در آن باقی بماند...».[2]

داوری در خصوص روش پژوهش

آیت الله خویی مسئله تاریخ جمع قرآن را با عقل ابزاری تحلیل کرد و نتیجه گرفت که جمع قرآن در زمان پیامبرˆ تدوین شده است. شاگرد ایشان آیت الله معرفت به ایشان اشکال کرده که در باره یک داده تاریخی نمی‌بایست از عقل استفاده می‌کردید؛ زیرا مسئله تاریخی است و می‌بایست به نصوص مراجعه می‌کردید. تا این‌جا ظاهر سخن شاگرد بر استاد غلبه دارد،‌ لیکن در پاسخ به استاد معرفت می‌توان گفت:

یکم) از نظر آیت‌الله خویی روایات جمع قرآن به دلایل متعدد مانند تعارض و تناقض باطل است؛ از این رو استفاده از دلیل عقلی و روان شناختی کاملاً به جاست.

دوم) استدلال عقلی چون به پشتوانه روایات دیگر است، در زمره روش نقلی جای‌‌ می‌‌گیرد.

دلیل نادرستی اعتراض استاد معرفت از این رو است که حرکت عقل در استدلال استادش در حقیقت حرکت عقل در داده‌های تاریخی و با مواد نقلی است و چنین استدلالی را نمی‌توان روش عقلی مصطلح (که یکی از مقدمات استدلال یا هر دوی آن‌ها عقلی است) و مقابل روش معهود در بررسی‌های تاریخی تلقّی کرد، بلکه‌‌ می‌‌توان آن را کاملاً بر تحلیل‌های تاریخی منطبق دانست.


[1] . البيان في تفسير القرآن، خوئی، ص 251

[2] . التمهيد في علوم القرآن، معرفت، ج‏1، ص 285. «ان قضية جمع القرآن حدث من احداث التاريخ و ليست مسألة عقلانية قابلة للبحث و الجدل فيها ...».

833) نقد و بررسی التمهید فی علوم القرآن (تاریخ قرآن)/4

3. تاریخ قرآن

3-1. جمع وتدوین

یکی از مهم‌ترین مباحث التمهید «جمع و تدوین قرآن» است. نویسنده جمع و چینش آیات را توقیفی دانسته ولی جمع و ترتیب سوره‌ها را به صحابه نسبت داده است: «و أمّا جمع السور وترتيبها بصورة مصحف مؤلّف بين دفّتين، فهذا قد حصل بعد وفاة النبيّ صلى الله عليه و آله‏».[1]

نکته بایسته توجه این است که این مسئله آثار و تبعات مهمّی در حوزه قرائات و در مواجهه با شبهات تحریف قرآن در بر دارد و یکی از مستمسکات تحریف‌گرایان همین دیدگاه است؛ البته ناگفته نماند که به گفته برخی شاگردان ایشان، وی در اواخر حیات خود از این نظر بازگشته است.[2] مطلب ما ناظر بر نگاشته التمهید است خواه مؤلف با آن همراه مانده باشد یا خیر.

محققان برای «جمع قرآن» معانی متعددی گفته‌اند، لیکن آنچه مهم است و نباید از آن غفلت شود، این است که مسئله تدوین سور در مصحف با تعیین چینش و ترتیب سوره‌ها در زمان حیات پیامبر اکرم ص متفاوت است؛ یعنی ممکن است سوره‌ها بدون این‌که بین الدفتین گردآوری و تدوین شوند، در ختم قرآن ترتیب یافته باشند و این دو لازم و ملزوم هم نیستند، لیکن – بر اساس عبارت فوق - در التمهید این دو خلط و یکسان قلمداد شده‌ است؛ حتی صاحب التمهید بر کسانی که به ختم قرآن بر جمع در زمان پیامبر اکرم ص احتجاج کرده‌اند، با این بیان نقد وارد کرده که مراد از حفظ و ختم قرآن، ختم قرآن بدون لحاظ ترتیب بین سوره‌هاست؛ یعنی حفظ قرآن و ختم آن را یکسان و با یک بیان نقد کرده است و حال آن که استدلال معارضان دقیقاً‌ ناظر به ترتیب بین سوره‌هاست: «وإنَّ جماعة من الصحابة مثل عبداللّه بن‏مسعود و أُبيّ بن‏كعب وغيرهما ختموا القرآن على النبيّ- صلى الله عليه و آله- عدّة ختمات، وكلّ ذلك يدلّ بأدنى تأمّل على أنّه كان مجموعاً مرتّباً غير مبتور ولامبثوث.[3]»[4]

آنچه سید‌مرتضی، شیخ صدوق[5] و دیگران به آن استدلال کرده‌اند، به شکل وسیع‌تری قابل طرح است که به اختصار از این قرار است:

بر اساس آنچه در اسباب و شأن نزول سوره‌ها در اخبار و گزاره‌های تاریخی نقل شده، بیشتر سوره‌های قرآن تا حدود سال هفتم بعد از هجرت نازل شده بود. چند سوره و برخی آیات نیز در دو سه سال آخر عمر شریف پیامبر ص نازل شد. بر این اساس، در چند سال آخر عمر شریف پیامبر ص غالب سوره‌های قرآن نازل شده بوده‌اند. حال با توجه به این که ختم قرآن یکی از کارهای اساسی پیامبر ص و مسلمانان بوده و بر اساس برخی اسناد، بسیاری در هر هفته یک‌بار کل قرآن را تلاوت می‌کردند[6] و نیز با توجه به وجود حفّاظ بسیار نمی‌توان تصور کرد که این حجم بالای ختم قرآن که بالغ بر ده‌ها بلکه صدها هزار بار در مدینه است، بدون هیچ‌گونه نظمی رخ داده باشد! [7] می‌توان تصور کرد بسیاری از ملازمان، علاقه‌مندان و صحابه پیامبر ص در بسیاری از ایام سال به ویژه ماه‌های حرام و بالاخص ماه مبارک رمضان که بهار قرآن است، و نیز فصل زمستان که معمولا در جامعه متکی به اقتصاد کشاورزی و دامداری فعالیت‌های اقتصادی با خمودی روبه‌ رو می‌شود - اگر نگوییم همه سال به ویژه در مورد شماری از اصحاب که جز ملازمت با پیامبر ص کار مهم دیگری برای خود تعریف نمی‌کردند- در مسجد پیامبر ص گرد می‌آمدند و اراده ختم قرآن داشتند. طبیعی است یکی از وظایف پیامبر ص نیز آموزش قرائت و تفسیر قرآن بوده است و جلسات ختم قرآن بسیاری مواقع در محضر آن حضرت تشکیل می‌شده است که به طور طبیعی فراوانی نیز داشته است، به ویژه سال‌های آخر عمر شریف ایشان که مشرکان فوج فوج مسلمان می‌شدند (یدخلون فی دین الله افواجا) و به طور طبیعی بسیاری از آن‌ها علاقه‌مند بودند در جلسات ختم قرآن شرکت کنند، با این وصف آیا می‌توان پذیرفت پیامبر تقوا و نظم که آثار نظم در ساده‌ترین امور زندگی ایشان تجلّی داشته، هر بار به شکل جدیدی قرآن را ختم کرده باشد؟! آیا می‌توان پذیرفت که اهل بیت پیامبر ص- صرف‌نظر از همسران او- یعنی خود پیامبر ص و حضرت علی و حضرت فاطمه زهرا و حسنین ع که در مجموع در همان سال آخر عمر شریف پیامبر ص و بلکه ماه‌های آخر حداقل صدها بار قرآن را ختم کرده‌اند، هیچ نظمی برای ختم خود قرار نداده و در این خصوص با هم هماهنگ نباشند، حتی اگر کاملاً ذوقی و بدون هیچ حکمتی باشد؟ و باز آیا می‌توان تصور کرد صحابه‌ای که تلاش می‌کردند گام‌های خود را جای گام‌های پیامبر ص قرار دهند و حتی- چنان که در جریان فتح مکه در تاریخ ثبت شده - برای ربودن قطرات وضوی پیامبر ص که به سوی زمین رها می‌شد، برای تبرک، بر هم سبقت می‌گرفتند، به ترتیب پیامبر ص توجه نکنند و ترتیبی مخالف پیامبر ص برگزینند؟!

براستی چگونه می‌توان پذیرفت پیامبر با در اختیار داشتن سال‌های سال فرصت این قدر به خود زحمت ندهد که برای سوره‌های قرآن – بزرگ‌ترین معجزه الهی و ثقل اکبر- ترتیب اختیار کند و آن را رها کند تا دیگران پس از رحلت ایشان به داد آن برسند و به آن سر و سامان بدهند!

تذکر: اگر کسی ختم قرآن را دلیل قاطع بر معلوم بودن ترتیب سور در زمان پیامبر ص- که آثار بسیاری بر جای می‌گذارد- نداند، لاجرم می‌باید به پیامدهای ناخوشایندی گردن نهد:

الف) اگر پیامبر ص به سور قرآن نظم نداده با توجه به این که اولاً: هم زمان کافی در اختیار داشته و هم می‌توانسته نظم دهد و ثانیاً: بر این باوریم که او از بین چند گزینه بهترین آن‌ها را اختیار می‌کرده و انجام می‌داده، در می‌یابیم که به طور خاص بی‌نظمی از نظم در ترتیب سور بهتر است؛ از این رو با توجه به این‌که پیامبر ص به نظم اهمیت فوق العاده می‌داده و سنت او و اهل بیت ع مطابق با دریافت و رفتار عقلا و سنت حاکم بر جهان رعایت حداکثری نظم بوده، و همچنین بر اساس حکمت و درایت جهت دفع اتهام به بی‌نظمی، لازم بوده وجه حکمت‌ داشتن بی‌نظمی در ختم سور قرآن را هرچند به طور اجمال برای مردم توضیح دهد و در این فرض، پس از او اهل بیت ع می‌بایست دست‌کم به این مسئله بپردازند و همچنان بی‌نظمی را ادامه دهند!! و البته هیچ‌یک از این فرض‌ها رخ نداده است.

ب) تبعیت حضرت علی ع از پیامبر ص که در دعای ندبه با عبارت «ٍيَحْذُو حَذْوَ الرَّسُول؛ پا جای پای رسول خدا ص قرار می‌داد‏» از آن یاد شده، مورد تشکیک جدی قرار می‌گیرد؛ زیرا می‌بایست یا از ختم پیامبر ص جهت پیروی پرسش کند و یا پس از او به بی‌نظمی ادامه دهد و در باره آن دست‌کم سخن گوید!

ج) اهتمام برخی صحابه یعنی ابوبکر یا عثمان به نظم قرآن و ختم هماهنگ آن بیش از پیامبر ص بوده است؛ زیرا آن‌ها به بی‌نظمی ختم قرآن پایان دادند!! و چنان‌که می‌دانیم احدی به چنین پیامدی گردن نمی‌گذارد و هیچ قرینه‌ای آن را تأیید نمی‌کند و در منابع تاریخی چنین افتخار بزرگی به نام هیچ‌کس بعد از پیامبر اکرم ص ثبت نشده است.

ممکن است گفته شود که این نظم در توحید مصاحف و با ارشاد حضرت علی ع به وجود آمد که در پاسخ می‌گوییم: اولاً:‌ چرا از سنت پیامبر ص - بر فرض اختیار بی‌نظمی در ترتیب سور- دست برداشته و ثانیاً: حضرت در زمان ابوبکر و عمر نیز حضور داشته و به چنین کاری دست نزده و حتی ارشادی در این باره از او نقل نشده، بنابراین، بازگرداندن نظم بر فرض تحقق آن در توحید مصاحف به حضرت علی ع بی اساس است و تنها راه باور به وجود نظم در حیات پیامبر ص است.

د) برای اثبات تحریف‌ناپذیری نمی‌توان به اهتمام پیامبر ص به قرآن تمسک جست و گمان نمی‌رود کسی به چنین پیامدی راضی شود.

بنابراین، مسلم است که قرآن در ترتیب آیه‌های سور و نیز در ترتیب سور در زمان پیامبر ص نظم کاملاً مشخصی داشته و از این‌ رو بی‌پایگی بسیاری از روایات تحریف که بر اساس دخالت صحابه در تدوین قرآن استوارند، آشکار می‌شود.[8]


[1]. التمهيد (ويرايش جديد)، معرفت، ج‏1، ص 285 .

[2] . ر.ک:‌ خبرگزاری مهر (شناسه خبر: 3003543 )؛ دکتر علی نصیری: «مرحوم آیت‌الله معرفت معقتد بود قرآن را صحابه تنظیم کرده‌اند، اگر چه در اواخر عمر در جلسات خصوصی از نظریه خود برگشت اما این تغییر نظریه در جایی مکتوب نشد».

[3] . مجمع البيان، ج 1، ص 15.

[4] . التمهيد (ويرايش جديد)، معرفت، ج‏1، ص 287

[5] . ر.ک: المحجة البيضاء، ج 2، ص 264 به نقل از: اعتقادات صدوق. و اوائل المقالات و النشر، ج 2، ص 445، 446 و 447 با اسانيد متعدد و الفاظ مختلف.

[6] . از پیامبرˆ نقل شده که فرمودند: «اقرؤوا القرآن فى كل سبع و لا تزد». (زركشى، البرهان، ج 2، ص 101 از تحقيق محمد ابو الفضل ابراهيم، ج 1، ص 471)

[7] . علامه جعفر مرتضی عاملی در کتاب حقائق هامة‌ حول القرآن الکریم (ص 88 - 92) روایاتی را در باره اهتمام صحابه به ختم قرآن روایت کرده است که نقل بخشی از آن‌ها می‌تواند راهگشا باشد:

- پيامبر اكرم9 به عبد اللّه بن عمرو بن عاص دستور داد كه هر هفت شب يا سه شب، يك بار قرآن را ختم كند، در حالى كه او هر شب يك بار قرآن را ختم مى‏كرد. اين ماجرا در كتب حديث اهل سنت، معروف است‏ (ر ك: صحيح بخارى، ج 3، ص 151 و 152؛ تفسير ابن كثير، ج 4. (ذيل)، ص 49 به نقل از: بخارى، مسلم، ابى داوود و نسائى كنز العمال، ج 1، ص 541 و ج 2، ص 208 و 211. به نقل از: افراد بالا و ابن عساكر، ابن منده؛ سنن دارمى ج 2، ص 471؛ برهان، زركشى، ج 1، ص 471 به نقل از: الباجى؛ سنن ابى داوود، ج 2، ص 54 و 55؛ الجامع الصحيح ترمذى، ج 5، ص 196 و 197. المصنف صنعانى، ج 3، ص 356. مسند احمد، ج 2، ص 163. نوادر الاصول، ص 221 و الاتقان، سیوطی، ج 1، ص 104 و 105.)

تذکر: به طور طبیعی فرمایش حضرت با ملاحظه استعداد و ظرفیت طرف است؛ از این رو شمار روزها در مورد افراد مختلف مختلف است.

- پيامبر اكرم9 به سعد بن منذر فرمان داد تا قرآن را در سه [روز] ختم كند. سعد اين توصيه را انجام مى‏داد تا درگذشت. (الاتقان، سیوطی، ج 1، ص 104 و 72 به نقل از: احمد و ابى عبيد. تفسير القرآن العظيم ابن كثير، ج 4، ذيل ص 49، فتح البارى، ج 9، ص 49. محاضرات الراغب، ج 2، جزء چهارم، ص 436. و مجمع الزوائد، ج 7، ص 171؛ حقايقى مهم پيرامون قرآن، مرتضی عاملی، ص: 55)

- پيامبر9 به «قيس بن ابى صعصعه» دستور داد قرآن را در پانزده نوبت ختم كند. (الاتقان، سیوطی، ج 1، ص 104 به نقل از: ابى عبيد و ديگران. تفسير القرآن العظيم ابن كثير، ج 4، ذيل ص 49. و محاضرات الراغب، ج 2، جزء چهارم، ص 436.)

[تذکر: چنان‌که در بالا اشاره شد، ممن است دستور پيامبر9 متناسب با مخاطب باشد.]

- مرفوعه «عرباض بن ساريه»: «هر كس قرآن را ختم كند يا گفت هر كس قرآن را جمع كند، يك دعاى مستجاب خواهد داشت». (النشر في القرآت العشر، ج 2، ص 452 و 453. الاتقان، سیوطی، ج 1، ص 111 به نقل از: طبرانى و ابن عباس در كنز العمال، ج 1، ص 482 به نقل از: بيهقى در شعب الايمان و به نقل از: ابن عدى در الكامل و مجمع الزوائد، ج 7 ص 172.)

- «ترمذى» و ديگران روايت كرده‏اند: كه بهترين اعمال نزد خداوند آغاز و ختم پى در پى قرآن است به صورتى كه وقتى به آخر قرآن رسيد مجددا ختم جديدى را آغاز كند». (الاتقان، سیوطی، ج 1، ص 111. ثواب الاعمال، ص 127 و 128 و در حاشيه آن كتاب از: الكافى و النهايه. كنز العمال، ج 1، ص 537. به نقل از: ترمذى و ابى داوود و ج 2، ص 208 به نقل از: رامهرمزى در الامثال و نوادر الاصول، ص 335.)

- مرحوم صدوق يكى از مؤيدات عدم تحريف قرآن را مضمون اين روايت قرار مى‏دهد: «ثواب ختم قرآن، نهى از ختم قرآن در يك شب و اقل مدت ختم قرآن در سه شب بودن است‏». (ر ك: المحجة البيضاء، ج 2، ص 264 به نقل از: اعتقادات صدوق. و اوائل المقالات و النشر، ج 2، ص 445، 446 و 447 با اسانيد متعدد و الفاظ مختلف.)

- از پيامبر9: «هر كه قرآن را در هفت شب ختم كند، كار «مقربين» را انجام داده است و هر كس قرآن را در پنج شب ختم كند، عمل «صديقين» را بجا آورده است.» در اين روايت همچنين از ختم قرآن در سه شب پرسش مى‏شود و حضرتش9 از اين عمل نهى مى‏فرمايد». (کنز العمال، ج1، ص 479. به نقل از: حكيم ترمذى در نوادرش.)

- از حضرت رسول9: «قرآن را در هر هفت شب يكبار ختم كنيد و بر اين‏ مقدار نيفزاييد». (همان مدرك، ص 470 و 471. به نقل از: ابى داوود.)

- «هر وقت پيامبر اكرم9 قرآن را ختم مى‏نمودند، پنج آيه از اوّل قرآن تلاوت مى‏كردند.» (نوادر الاصول، ص 334 و 335.)

تذکر: لازمه اين روايت آن است كه: قرآن مجموع و اوّل و آخر آن معين شده بود.

- «هنگامى كه ابن عباس نزد «ابى» قرآن را قراءت و ختم كرد، ابى به او گفت: سوره حمد و پنج آيه از سوره بقره را بخوان؛ زیرا وقتى كه من نزد پيامبر9 قرآن را ختم كردم، اين دستور را به من داد». (النشر، ج 2، ص 441 و 440 به طرق و الفاظ گوناگون.)

تذکر: مفاد حديث آن است كه قرآن در زمان پيامبر9 جمع آورى شده و اوّل و آخر آن معروف و شناخته شده بود.

[8] . گفتنی است بر جمع قرآن در زمان پیامبر قرائن و شواهد دیگری نیز وجود دارد که به منابع مبسوط واگذار می‌شود.

830) نقد و بررسی التمهید فی علوم القرآن (نزول قرآن)/3

تذکر:

آنچه در ذیل می‌آید و در پست‌های دیگر ادامه می‌یابد، از کتاب آشنایی با دانش علوم قرآن (فلسفه علوم قرآن) و نیز: واکاوی دانش و منابع جامع علوم قرآنی - دو اثر نگارنده (سیدمحمدحسن جواهری) که یکی از آن‌ها در آستانه انتشار است - انتخاب شده و نقل آن‌ها تنها با ذکر منبع مجاز است.

2. نزول

2-1. نزول تدریجی

در مبحث نزول قرآن، استاد معرفت نظریه دو نزولی بودن قرآن را نادرست و تک نزولی بودن (نزول تدریجی) را صحیح دانسته است. این دیدگاه مطابق آنچه در ادامه خواهیم گفت، به صواب نزدیک‌تر است لیکن مشکلاتی فراروی آن است که اگر حل نشود، نمی‌تواند دیدگاه نزول تدریجی را چندان موجه جلوه دهد. در ادامه خلاصه نظریه ایشان و مهم‌ترین نظریه رقیب را بیان و به اشکالات اساسی اشاره کرده و به سهم خویش می‌کوشیم پاسخی برای حل آن‌ها ارائه دهیم.

- نظریه اول بر دو نزولی بودن قرآن استوار است. بسیاری از علمای اهل تسنن نزول اول (دفعی) را در شب قدر به بیت المعمور و آغاز نزول تدریجی را از مبعث دانسته‌اند. مرحوم صدوق با نگرش روایی این نظر را جزو اعتقادات شیعه معرفی کرده[1] ولی شیخ مفید به ایشان اشکال کرده و مستند این نظر را روایت واحد معرفی کرده است.[2] علامه طباطبائی با باور به دو نزولی بودن قرآن، نزول دفعی را بر قلب پیامبر اکرم ص دانسته است. [3]

- نظریه دوم تک‌نزولی بودن قرآن است که با تفاوت‌هایی به گونه‌های مختلفی بیان شده است.[4] در یکی از دیدگاه‌ها، آیاتی از سوره علق در روز مبعث نازل شد و پس از سه سال (فترت وحی) از شب قدر نزول تدریجی قرآن آغاز گردید. این نظریه را صاحب التمهید فی علوم القرآن ارائه کرده است.[5] برخی نیز نزول اولین آیات سوره علق را در شب قدر دانسته و بر این باورند که در روز مبعث آیه‌ای نازل نشده است.[6]

از بین این دو نظریه‌، نظریه نخست با دو رویکردش در حل مشکل تفاوت زمان نزول قرآن در شب قدر و نزول آیات ابتدایی سوره علق روز مبعث در ماه رجب موفق‌تر است، هرچند در باره اوصاف قرآنی که یکباره در شب قدر نازل شده و حکمت چنین نزولی، و برخی مسائل و ابهامات پیرامونی که ادامه به برخی اشاره می‌شود - هیچ توضیح مناسبی ندارد و افزون بر این، مستندات روایی آن قابل اعتماد نیست. در خصوص نظریه دوم (تک نزولی) چند نکته قابل تأمل است:

1. نویسند التمهید در نقد نزول قرآن به بیت المعمور یا هرجای دیگر پس از توضیحاتی آورده است: «خبر دادن از نزول قرآن از جایگاه بلندتر به جایگاه پایین‌تر که هر دو از دسترس مردم و حتی پیامبر اکرم ص به دور است، چه فایده‌ای می‌تواند داشته باشد تا با این بّهت و عظمت از آن یاد کند؟»[7]

در نقد این مطلب باید دانست - گذشته از این که به حکم آیه «وَ ما أُوتيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَليلا» (اسرا، 85) تمسک به عدم آگاهی برای استدلال نادرست است - ایشان با تمسک به «ابّهت و عظمت خبر» («إِنَّا أَنْزَلْناهُ في‏ لَيْلَةِ الْقَدْرِ» و «إِنَّا أَنْزَلْناهُ في‏ لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ» (دخان، 3)) به رد نظریه رقیب پرداخته ولی نفرموده نزول آیاتی از قرآن و شروع نزول تدریجی آن در شب قدر آن هم در فرضی که پیش‌تر و چند سال قبل آیاتی از سوره علق نازل شده، چگونه با این ابّهت در خبر بلکه با ظاهر آیه و اطلاق آن سازگاری دارد؟

2. برخی برای تقریب مشکل یاد شده به قنات مثال زده‌اند. کسی که مدت‌ها قنات می‌کنده پس از اتمام کار- مثلاً- در روز جمعه، می‌گوید: «آب قنات روز جمعه بیرون آمد.» روشن است که مرادش شروع بیرون آمدن است.

این مثال با نزول تدریجی قابل مقایسه نیست؛ زیرا در نزول تدریجی اطلاق «القرآن» با الف و لام عهد مَجاز نیست بلکه حقیقت است، لیکن اطلاق آب قنات بر جزء اولیه آن اطلاق کل بر جزء و مَجاز است و در حقیقت آب قنات یک واحد به هم پیوسته است. این مشکل زمانی عمیق‌تر به نظر می‌رسد که بدانیم مراد از «القرآن» در آیه 32 سوره فرقان بی‌تردید همه قرآن است نه جزء آن (وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ لا نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً واحِدَة) و بالاتر این‌که در روایات ترتیب نزول منتخب التمهید نزول قدر 25 و نزول فرقان 42 است. بله، همان قریشیان که از قرآن همه آن را- که در آینده قرار بوده نازل و کامل شود- اراده کردند، می‌دانستند که مراد از قرآن در سوره قدر همه قرآن نیست وگرنه به جای سؤال از چرایی عدم نزول دفعی، از ماهیت و چگونگی آن سؤال می‌کردند. خدای متعال در سوره دخان (نزول 64) می‌فرماید: «حم (1) وَ الْكِتابِ الْمُبِينِ (2) إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ إِنَّا كُنَّا مُنْذِرِينَ (3)»و این در حالی است که مخاطب می‌دانست مراد همه کتاب نیست بلکه جزئی از آن است؛ همان که در سوره قدر پیش‌تر به آن اشاره شده بود؛‌ زیرا در غیر این‌صورت از کتاب و قرآنی که یکدفعه نازل شده پرس و جو می‌کرد و البته به مقتضای بلاغت و رویکرد زیبایی‌شناختی به قرآن چنین برداشتی از نگاه مخاطب عجیب نبود و سکوت مخاطب بهترین دلیل بر آن است. گذشته از این، حتی اگر نزول دفعی هم مراد بود، مخاطب مشرک جز نزول تدریجی نمی‌فهمید؛ زیرا نزول دفعی ادعایی بدون امکان اثبات بود، و بر فرض اگر چنین می‌بود و پیامبر ص آن را به مخاطبان بازمی‌گفت و توضیح می‌داد که مثلاً قرآن یکجا به آسمان چهارم نازل شده، جنجالی آغاز می‌شد و تکذیب‌ها و اثبات‌ها رواج می‌یافت و فراگیر می‌شد و در تاریخ انعکاس می‌یافت که آنچه به ما رسیده کاملاً‌ با چنین فرضی بیگانه است. در هر صورت، به نظر می‌رسد نظریه دو نزولی اگر اشکالاتش بیش از نظریه تک‌نزولی نباشد، کم‌تر نیست و البته هیچ‌یک از دو نظریه نمی‌توانند به همه سؤالات پاسخ گویند.

3. ایشان نزول سوره حمد را پس از فترت سه ساله وحی (مورد ادعای ایشان) و پس از نزول آیاتی از ابتدای سوره‌های علق، قلم، مزمّل و مدثّر دانسته است[8]؛ زیرا مطابق این نظریه تنها آیات ابتدایی سوره علق در روز مبعث و آیات ابتدایی سوره‌های قلم، مزمل و مدثر در اوائل بعثت و پیش از علنی شدن رسالت نازل شد و دیگر آیاتی فرود نیامد تا این‌که رسماً نزول قرآن در شب قدر (پس از گذشت سه سال از بعثت) با نزول سوره حمد آغاز شد (هرچند به نظر می‌رسد کلام ایشان اضطراب دارد و در مجموع نزول سوره حمد را در همان ابتدا و پس از اوائل چند سوره می‌داند[9]). همچنین نام «فاتحه الکتاب» برای سوره حمد را به مناسبت این دانسته که اولین سوره نازل شده به صورت کامل بوده است. این درحالی است که دیگران نام فاتحة الکتاب را به مناسبت قرار گرفتن این سوره در ابتدای ترتیب فعلی سوره‌ها در مصحف دانسته و آن را دلیلی بر این گرفته‌اند که جمع قرآن و ترتیب فعلی سوره‌ها مشخصاً با آغاز سوره حمد در زمان پیامبر اکرم ص رایج بوده است.[10]

در هر صورت، نظریه تک نزولی ایشان هرچند از برخی مشکلات نظریه دو نزولی خلاصی یافته، لیکن گرفتار ابهامات و پرسش‌هایی است که به چند نمونه اشاره شد.

پیشنهاد و راهکار

گام اول) به نظر می‌رسد بتوان نظریه تک‌نزولی را به گونه‌ای مطرح کرد که برخی از مشکلات اساسی مرتفع شود. توضیح این‌که:

هیچ مانعی وجود ندارد که لیلة القدر پیش از مبعث رخ داده و مبعث سال بعد (در ماه رجب) نخستین آیات سوره علق نازل شده باشد. از سوی دیگر، به نظر می‌رسد اولین سوره نازل شده حمد یا فاتحة‌ الکتاب است[11] و نام «فاتحة الکتاب»- در صورتی که بپذیریم از ابتدا بر آن گذاشته شده و این نام حاصل آغاز شدن ختم قرآن با آن نیست[12]- نیز بر همین امر دلالت دارد و بر همین اساس در ترتیب سور و ختم قرآن، افتتاح با سوره حمد است (توضیح بیشتر در ادامه می‌آید). تا اینجا دو اشکال برطرف شد:

1. چرا آغاز نزول در شب قدر اعلان شده ولی پیش از آن آیاتی از سوره علق همزمان با بعثت نازل شده بوده است؟

2. وجه اطلاق «فاتحة الکتاب» بر سوره حمد چیست؟

اینک باید به این پرسش نیز پاسخ دهیم که سوره نازل شده چه اهمیتی دارد که با این ابّهت و عظمت از آن یاد شده است؟ از سوی دیگر این چه جزئی از قرآن و کتاب است که عنوان «قرآن» و «کتاب» بر آن اطلاق شده است (قدر، 1؛ دخان، 2-3؛ بقره، 185).

در پاسخ به این سؤال می‌گوییم: با توجه به این‌که مطابق بیان فوق شب قدر پیش از مبعث است، در نتیجه ادعای آغاز نزول تدریجی قرآن از آن شب مبارک کاملاً بجا و صحیح است و این خود به تنهایی با عظمت است و افزون بر این، نخستین سوره نازل شده می‌تواند «حمد» باشد که هیچ نمازی پس از نزول آن، بدون آن پذیرفتنی نیست (لا صلاة‌ الا بفاتحة الکتاب)[13] (به ویژه که پیامبر اکرم ص از همان روزهای نخستین نماز می‌گزارد) و در باره این سوره است:‌ «وَ لَقَدْ آتَيْناكَ سَبْعاً مِنَ الْمَثاني‏ وَ الْقُرْآنَ الْعَظيم‏» (حجر، 87)؛ توصیف سوره حمد به قرآن عظیم نشان ‌دهنده عظمت فوق العاده این سوره است.

در نتیجه، بر اساس این دیدگاه که با قرائن و روایات همخوانی بیشتری دارد و اشکالات دیدگاه التمهید را نیز ندارد، قرآن تنها یک نزول داشته و آن نزول تدریجی بوده است. نزول تدریجی نیز پیش از بعثت و در شب قدر آغاز شده و نخستین سوره نازل شده بر آن حضرت به احتمال قوی سوره حمد بوده که مؤید به روایات نیز هست.[14]

گام دوم) در گام نخست کوشیدیم از راهی که دیگران رفته‌اند، به نتیجه مطمئن و قابل دفاع برسیم، لیکن در گام دوم با تمسک به ظاهر بلاغی آیه 32 سوره فرقان - که به نظر می‌رسد تا کنون حقش ادا نشده - نظریه تک‌نزولی را تنها نظریه صائب معرفی می‌کنیم، چه بتوانیم مشکلات آن را برطرف کنیم و چه نتوانیم! توضیح این‌که:

در سوره فرقان می‌خوانیم:‌ «وَ قالَ الَّذينَ كَفَرُوا لَوْ لا نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً واحِدَةً كَذلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَكَ وَ رَتَّلْناهُ تَرْتيلا؛ و كافران گفتند: چرا قرآن يك باره بر او نازل نشد؟ همان‌گونه [نازل می‌کنیم] تا قلب تو را به آن استوار سازيم، و آن را بر تو با مهلت و آرامى خوانديم‏».

مشرکان می‌پرسند: اگر او واقعاً پیامبر و قرآن وحی الهی است، چرا مانند دیگر کتب آسمانی یکجا نازل نشده است؟ قرآن در پاسخ می‌فرماید:‌ «کذلک». این عبارت تأیید باور مشرکان در انحصار نزول به نزول تدریجی است و در این مطلب ظهور دارد؛ یعنی اگر قرآن نزول دفعی می‌داشت، می‌بایست نفرماید «کذلک» بلکه مثلا بفرماید:‌ «ذلک» (یعنی نزول دفعی را مسکوت بگذارد نه این‌که عدم آن را تأیید کند) یا اساساً سخن مشرکان را نقل نکند که بخواهد آن را تأیید کند؛ زیرا سؤال و انکار مشرکان بر نظریه تدریجی بار نشده بلکه بر عدم نزول دفعی نشسته و به طور طبیعی «کذلک» عبور با تأیید از سخن مشرکان است؛ اگر قرآن نزول دفعی می‌داشت (حتی در فرض پنهان بودن از مخاطب)، روا نبود تأیید به ذهن مخاطب القا شود.

در نتیجه، اگر دلیل نظریه دو نزولی روایات[15] باشد فارغ از ضعف یا ضعف شدید سند- می‌باید آن را بر قرآن عرضه کنیم و اگر مخالف ظهور آیات باشد، کنار بگذاریم و نپذیریم.[16] دریافت زیبایی‌شناختی از آیه در این ظهور دارد که قرآن نزول دفعی ندارد و از این رو روایات دو نزولی قرآن مخالف ظاهر قرآن بوده و مردود است. گفتنی است نویسندگان تفسیر نمونه در ذیل آیه 2 و 3 سوره دخان آورده‌اند: «اين نكته لازم به تذكر است كه ظاهر آيه اين است كه تمام قرآن در شب قدر نازل گرديد.»[17] لیکن چنان که اشاره شد تحقق چنین ظهوری در ذهن مخاطب روزگار نزول قرآن بسیار بعید به نظر می‌رسد؛ زیرا در این فرض از وجود و چگونگی آن پرس و جو می‌کرد و این خود مجالی برای گفتمانی فراگیر و ماندنی بود که البته هیچ نشانی از آن در دست نیست.

گذشته از این، بر فرض قرآن نزول دفعی نیز داشته باشد، طبیعتاً قرآن آن را ذکر نمی‌کند؛ زیرا - چنان که در بالا اشاره شد- امکان اثبات ندارد و امری شخصی است؛ از این رو، چرا باید اهل بیت ع آن را بازگو کنند و چه فایده‌ای بر آن مترتب است؟ بنابراین، احتمال این‌که دو نزولی بودن قرآن برای فرار از شبهه مشرکان ارائه شده باشد، بعید نیست؛ زیرا مشرکان می‌گفتند قرآن به صورت تدریجی نازل می‌شود و مطابق با حوادث، ما این احتمال را می‌دهیم که محمد ص به تدریج آن را ساخته باشد. اگر قرآن یکجا نازل می‌شد، این شبهه برطرف می‌شد. در کتب آسمانی قبل نیز همین طور عمل شده؛ چرا باید در مورد قرآن که از همان خداست، متفاوت عمل شده باشد؟ البته ممکن است سؤال آنان از این جهت باشد که چون کتب آسمانی پیشین یکباره نازل شده‌اند و این قرآن را نیز همان خدا فروفرستاده، پس می‌بایست آن را دفعی می‌فرستاد نه تدریجی.

بر فرض نخست، شاید اگر مشرکان از حجم آیاتی که قرار بود در آینده نازل شود، مطلع می‌شدند، چنین شبهه‌ای در ذهنشان شکل نمی‌گرفت؛ زیرا می‌یافتند که حتی با گذر زمان نیز امکان فراهم کردن آن حجم اطلاعات و تعالیم از شخصی امّی امکان‌پذیر نیست.

در هر صورت، قرآن در پاسخ به علت تدریجی بودن اشاره کرده (لِنُثَبِّتَ...) و آن را برخلاف دیگر کتب الهی، معجزه قرار داده و بر آن تحدی کرده است.

این احتمال وجود دارد که برخی برای بیان امتیاز ویژه قرآن و یا برای رفع شبهه یادشده، دو نزولی بودن را مطرح کرده باشند و برای فرار از پاسخ‌گویی در باره ماهیت و چیستی آن، آن را تنها تا آسمان چهارم فرود آورده باشند. اینان با چنین ساخت و پرداختی مشکل متفاوت بودن زمان بعثت و لیلة القدر را نیز توجیه ‌می‌کنند.

2-2. فترت وحی

در آیات و روایات اشاره شده که وحی قرآنی مدتی قطع شده است و این مدت در لسان قرآن‌پژوهان «فترت وحی» خوانده شده است. در باره مدت زمان فترت وحی اختلاف زیادی وجود دارد از چند روز تا چند سال. احمد بن حنبل از شعبی روایت سه سال را برای فترت وحی نقل کرده است. از طرفی در برخی روایات شیعی مورد اعتماد مدت زمان رسالت بیست سال ذکر شده است. از سوی سوم، پیامبر اکرم ص سه سال ابتدای رسالت به صورت پنهانی تبلیغ می‌کرد و مأمور به اعلام علنی رسالت نبود. استاد معرفت برای حل مشکل بیست سال بودن مدت رسالت (نه 23 سال)، به نقل احمد بن حنبل پناه برده و می‌گوید: آغاز مدت بیست سال رسالت از ابتدای علنی شدن تبلیغ بوده و مدت سه سال تبلیغ پنهانی جزو رسالت نیست و آنچه آیه در این مدت نازل شده به نام قرآن نبوده، هرچند بعدها جزو قرآن قرار داده شده است.[18] به نظر ایشان پنج آیه ابتدای سوره علق برای بشارت در آغاز این سه سال و پس از آن آیاتی از سوره مدثر نازل شد و دیگر آیه‌ای نازل نشد (فترت وحی) تا این‌که پس از سه سال سوره حمد به عنوان قرآن نازل شد[19] و به این ترتیب مشکل تفاوت نزول قرآن در شب قدر و نزول اولین آیات قرآن در روز مبعث را نیز حل و فصل کرد.

بنابراین، نوآوری استاد معرفت این‌همانی سه سال فترت و سه سال تبلیغ پنهانی است که ظاهراً‌ کسی پیش از وی چنین نظری را ارائه نکرده است.

این دیدگاه از چند جهت با مشکل روبه‌رو است:

یکم) ضعف شدید روایت احمد بن حنبل به روایت شعبی که حتی بزرگانی از اهل تسنن نیز آن را نپذیرفته‌اند. گفتنی است استاد معرفت برای فترت سه ‌ساله مستند دیگری ارائه نکرده است.[20]

دوم) با توجه به این‌که پیامبر اکرم ص در مدت سه سال تبلیغ پنهانی داشته، بی‌تردید مأمور به تبلیغ بوده و از این رو قائل شدن به غیر قرآنی بودن آیات ابتدایی سوره علق و مدثر و نیز انقطاع وحی در این مدت بی‌معنی است! چه تلازمی بین پنهانی بودن تبلیغ و عدم نیاز به وحی بوده با این که به طور طبیعی پیامبر اکرم ص در ابتدای کار بیشتر به قوت قلب حاصل از نزول پیاپی وحی نیاز داشته است.

سوم) ظاهرا از بین مشکلات متعددی که استاد معرفت با آن روبه‌رو بوده، مسئله روایات نزول قرآن در بیست سال اساسی‌تر بوده است. ایشان این قول را اتفاقی معرفی کرده است.[21] وی که ظاهراً نخواسته هزینه عبور از این روایات را بپذیرد، منشأ را در فترت وحی جستجو کرده است.

برخی محققان روایات بیست‌ساله را تقریبی و نه تحدیدی و دقیق ارزیابی کرده‌اند.[22]

البته منشأ را می‌توان در زمان مبعث نیز جستجو کرد؛ زیرا به نقل سعید بن مسیب سن حضرت در زمان رسالت 43 سال بوده است[23]، هرچند مطابق قول مشهور بلکه اجماع قریب به اتفاق همه مورخان عمر شریف آن حضرت 40 و مدت اقامت پس از بعث 13 سال بوده است. سیوطی بر اساس اختلاف در مدت اقامت آن حضرت در مکه اقوال 20 و 23 و 25 سال را برای دوران رسالت آن حضرت ذکر کرده است.[24]

در هر صورت، از جمله شرایط پذیرش روایت، عدم مخالفت با ظاهر قرآن و مسلمات تاریخی است و در صورتی که این دو یا یکی از این‌ها حاصل شود، روایات بیست‌ساله کنار گذاشته می‌شوند.

چهارم) در تفاسیر عمدتاً دو جا سخن از فترت وحی رفته است؛ نخست در تفسیر آیه «مَا وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَ مَا قَلى‏» (ضحی، 3) و دیگری سبب نزول سوره کهف (نزول 69) و آیات 23 و 24 آن (وَ لا تَقُولَنَّ لِشَيْ‏ءٍ إِنِّي فاعِلٌ ذلِكَ غَداً، إِلاَّ أَنْ يَشاءَ اللَّه‏...).

در سبب نزول سوره کهف آمده که قریش از پیامبر اکرم ص در باره اصحاب کهف و ذوالقرنین سؤال کردند، حضرت وعده دادند که فردا پاسخ می‌دهد. فردا شد و جبرئیل نیامد و به نقل ابن عباس چهل روز به تأخیر افتاد. برخی آیات 23 و 24 سوره کهف را اشاره به این سبب نزول دانسته‌اند.[25] اگر فترت وحی مربوط به سوره کهف باشد، اساساً ارتباطی به دوران اولیه بعد از بعثت ندارد؛ زیرا نزول این سوره حدود سال هشتم بعد از بعثت است.

اما اگر مربوط به سوره ضحی باشد، به دلیل محتوای سوره که با ترتیب نزول منتخب صاحب التمهید نیز همراه است، باز مربوط به دوران بعد از تبلیغ پنهانی است و از این رو خدمتی به نظریه مورد بحث نمی‌کند. البته در برخی نقل‌ها انقطاع وحی به دوران اولیه پس از بعث نیز نسبت داده شده که اولاً: به لحاظ سند ضعیف‌اند و ثانیاً: سخن از چند روز انقطاع است نه سه سال! و ثالثاً: هیچ‌یک از اقوال مؤیدی در آیات ندارند جز آنچه در باره سوره کهف آمده است.

پنجم) اساساً انقطاع سه ساله وحی اولاً: با حکمت تدریج در نزول سازگاری ندارد به ویژه سال‌های نخست پس از بعثت. ثانیاً:‌ با لطف خدا به پیامبر اکرم ص سازگار نیست و هیچ نشانه‌ صحت و مؤیدی هم برای فترت سه ساله در اختیار نیست.

با توجه به موارد فوق، می‌توان با قاطعیت نظریه فترت سه ساله وحی را مردود اعلام کرد؛ اما در خصوص روایات نزول بیست ساله وحی قرآن، می‌توان این گونه گفت (والله العالم) که در سه سال از 23 سال رسالت، وحی قرآنی نازل نشده است؛ از این رو در روایات یاد شده (20 سال) این سه سال لحاظ نشده است ؛ البته نظریه علامه سیدجعفر مرتضی عاملی در خصوص بیان تقریبی بودن آن‌ها (نه تحدیدی و دقیق) و نیز بازگرداندن به مدت اقامت حضرت در مکه - که روشی تاریخی برای حل مسئله است- راه‌های دیگر حل مسئله است.

2-3. روایات ترتیب نزول

یکی از مهم‌ترین مباحث این بخش از التمهید، تاریخ‌نگاری آیات و سور قرآن کریم و ارائه فهرست ترتیب نزول است. ما در بالا با نمونه‌ای از کارکردهای تاریخ‌نگاری روبه‌رو بودیم ولی عمده اهمیت این بحث از این‌جاست که ترتیب نزول آیات و بعضاً سوره‌های قرآنی قرینه تفسیری است. از این خطیرتر، برخی با این قرینه تفسیری معامله مبنا کرده و آن را مبنای تفسیری قرار داده‌اند[26] حتی در آیات الاحکام که به لحاظ بعد فقهی آن ناگزیر می‌باید افزون بر اصول و قواعد تفسیر، به قواعد جاری در فقه نیز پایبند باشد.[27]

بررسی التمهید نشان می‌دهد نویسنده به برخی روایات ترتیب نزول اعتماد کرده و با تکمیل نقص‌های آن، فهرستی کامل و مورد تأیید خود ارائه کرده است. البته عجیب این است که خواسته یا ناخواسته هیچ‌گاه به آن پایبندی لازم را نشان نداده است که شاهد آن در بررسی نظریه تحدی ایشان ارائه خواهد شد.

اما در باره این بحث لازم است به نکاتی توجه شود:

الف) اعتبار روایات: استاد معرفت در همان ابتدای بحث آورده است: «اعتمدنا في هذا العرض على عدّة روايات متفق عليها؛ وثق بها العلماء أكثريا، و عمدتها رواية ابن عباس بطرق وأسانيد اعترف بها أئمّة الفن؛ ما در عرضه فهرست به شماری از روایات مورد اتفاق اعتماد کردیم؛ روایاتی که بیشتر علما به آن‌ها اعتماد کرده‌اند و عمده آن‌ها روایات ابن عباس به طرق و استنادهایی‌ است که اهل فن به اعتبار آن‌ها اعتراف کرده‌اند‏» و به مجمع البیان [28] و اتقان سیوطی[29] ارجاع داده است.

وی در علوم قرآنی با تفصیل بیشتر مطلب را بازگفته است: «در ترتيب نزول سوره‏ها رواياتى در دست است كه مورد اعتماد بزرگان است و عمدتا از ابن عباس نقل شده است. مانند روايتى كه احمد بن ابى يعقوب كاتب، معروف به ابن واضح يعقوبى (متوفاى 292) در تاريخ خود از محمد بن سائب كلبى‏ از ابى صالح از ابن عباس نقل مى‏كند[30] و يا روايتى كه محمد بن اسحاق ورّاق، معروف به ابن نديم (متوفاى 385) در كتاب الفهرست خود آورده است‏[31] و يا علّامه طبرسى صاحب تفسير از شيخ خود ابو محمد مهدى بن نزار حسينى قاينى از علّامه قرن پنجم حافظ كبير عبيد اللّه بن عبد اللّه بن احمد، معروف به حاكم حسكانى نيشابورى صاحب كتاب «شواهد التنزيل» روايت ترتيب را از ابن عباس آورده است و نيز از كتاب «الايضاح» استاد احمد زاهد روايتى را نقل كرده است‏[32] و نيز امام بدر الدين زركشى، اولين محقق مسايل قرآنى (متوفاى 794) در كتاب خود «البرهان في علوم القرآن» كه در سال 773 آن را نگاشته، تفصيلا روايات ترتيب را آورده است و مى‏گويد: «هذا نزل من القرآن و عليه استقرت الرواية من الثقات»[33] و بالاخره جلال الدين سيوطى، علّامه عصر خود (متوفاى 911) در كتاب معروف خود «الاتقان» اين روايات را آورده است، و از ابو الحسن بن حصّار، در اين زمينه منظومه‏اى مى‏آورد كه در كتاب الناسخ و المنسوخ وى درج شده است. سيوطى روايت ترتيب را از جابر بن زيد[34] نيز مى‏آورد كه تكميل ‏كننده روايت ابن عباس به شمار مى‏رود[35]».[36]

نویسنده در این دو سطر مدعیات ذیل را مطرح کرده است:

- روایات متفق علیها؛

-وثق بها العلماء اکثریاً؛

- عمدتها رواية ابن عباس بطرق و أسانید اعترف بها ائمة الفن.

متأسفانه این مدعیات در التمهید هیچ‌گاه رنگ اثبات و تحقیق به خود نگرفته است. عجیب‌‌تر این‌که برای نمونه به طریق «محمد بن سائب كلبى‏ از ابى صالح از ابن عباس» مثال می‌زند و آن را می‌ستاید در حالی که وی در بحث غرانیق همین طریق را به اتفاق علما ضعیف دانسته است و از سیوطی نقل کرده که ضعیف‌ترین طریق‌هاست! : «و أمّا طریق الکلبی الى ابن‌عباس عن طریق أبی صالح فموهون بالاتفاق؛ قال جلال الدین السیوطی: هی أوهى الطرق[37]».[38]

اما برخلاف ادعای التمهید، تحقیق نشان می‌دهد[39] روایات ترتیب نزول با هیچ ملاک شیعی مورد اعتماد نیستند[40] و اگر اعتمادی هست از علمای اهل تسنن است.

ب) ملاک ترتیب سوره‌ها: آیت الله معرفت ترتیب نزول فهرست‌ را بر اساس آیات ابتدایی سوره‌ها دانسته است[41]، مگر سوره‌هایی که یکجا نازل شده باشند.

سؤال مهم در این خصوص این است که چقدر آگاهی از ترتیب سور بر اساس آیات ابتدایی آن بر فرض که از طریق صحیحی به دست آید - کارآمد است؟ زیرا قرینه ترتیب نزول در تفسیر بر اساس آیات شکل می‌گیرد نه ترتیب سور. متأسفانه طرح این مسائل مبنایی و مهم در التمهید خالی است.

گفتنی است ایشان بحثی تحت عنوان «آیات مستثنیات» دارند که مراد بررسی آیات مکی و مدنی است، لیکن مراد ما اعم از آن بوده و تقدم و تأخر نزول آیات از جایگاه‌ آن‌ها در سوره‌هاست که مشخص نیست شمار این جابجایی‌ها چقدر است.[42]

ج) اعتبار فهرست اجتهادی: سؤال مهم دیگر این است که اجتهاد در تکمیل فهرست هرچند به صورت موجبه جزئیه- چقدر معتبر است؟ به ویژه در خصوص تفسیر قرآن که در باره آن روایات تفسیر به رأی صادر شده و از این رو از حساسیت بسیار بالایی برخوردار است. متأسفانه این جهت بحث نیز در التمهید مغفول مانده است.

د) اشکالات محتوایی: فهرست ارائه شده از سوی استاد معرفت و اعتماد سهل‌گیرانه به روایات ترتیب نزول، مورد اعتماد برخی محققان قرار گرفته است و همین امر سبب شده رفته رفته مورد نقد محتوایی قرار بگیرد که پیش‌تر در بحث پژوهش‌های نوآمد معاصران، گفتار دوم (ه/2. تاریخ‌گذاری قرآن)[43] اشاره‌ای شد و نیاز به تکرار نیست.

3. تاریخ قرآن


[1] . بحار الانوار، مجلسی، ج18، ص 250- 251.

[2] . تصحیح اعتقادات الامامیة، شیخ مفید، ص 123- 124.

[3] . ر.ک:‌ المیزان فی تفسیر القرآن، طباطبائی، ج2، ص 16- 18 (تفسیر آیه 185 سوره بقره).

[4] . ر.ک: الاتقان فی علوم القرآن، سیوطی، نوع شانزدهم، مسئله اول.

[5] . ر.ک: التمهید فی علوم القرآن، معرفت، ج1، ص 76- 77.

[6] . ر.ک:‌ اتقان، سیوطی، نوع شانزدهم، مسئله اول، تنبیه دوم.

[7] . علوم قرآنی، معرفت، ص 73.

[8] . ر.ک: التمهيد (ويرايش جديد)، معرفت، ج‏1، ص 159.

[9] . «قلت: لاشكّ أنّ النبيّ صلى الله عليه و آله كان يصلّي منذ بعثته، وكان يصلّي معه علي وجعفر وزيدبن حارثة وخديجة. (تفسير علي بن‏إبراهيم القمّي، ج 1، ص 378) ولاصلاة لمن لم يقرأ بفاتحة الكتاب (المستدرك على الصحيحين، ج 1، ص 238- 239؛ وصحيح مسلم، ج 2، ص 9) فقد ورد في الأثر: أوّل ما بدأ به جبرائيل: أن علّمه الوضوء والصّلاة (سيرة ابن‏هشام، ج 1، ص 260- 261؛ وبحار الأنوار، ج 18، ص 184، ح 14 وص 194، ح 30) فلابدّ أنّ سورة الفاتحة كانت مقرونة بالبعثة». (التمهيد (ويرايش جديد)، معرفت، ج‏1، ص 159)

اما در ادامه آورده است: «أما سورة الفاتحة فهي اولى سورة نزلت بصورة كاملة، وبسمة كونها سورة من القرآن كتابا سماويا للمسلمين، فهي أوّل قرآن نزل عليه صلى الله عليه و آله بهذا العنوان الخاص، وأمّا آيات غيرها سبقتها نزولًا، فهي إنّما نزلت لغايات اخرى، وإن سجّلت بعدئذ قرآنا ضمن آياته وسوره.» (همان) یعنی اولین سوره‌ای که با عنوان قرآن نازل شد، سوره حمد بود. این در حالی است که در مسئله «فترة ثلاث سنوات» آورده‌ است: «ولنفرض أنّ البعثة كانت في رجب، حسب رواية أهل البيت ولفيف من غيرهم، لكن القرآن- بسمة كونه كتابا سماويّا ودستورا إلهيا خالدا- لم ينزل عليه إلّا بعد فترة ثلاث سنين. كان النبيّ صلى الله عليه و آله خلالها يكتم أمره من ملأ الناس، ويدعو إلى‏اللّه سرّا، ومن ثمّ لم يكن المشركون يتعرّضون أذاه، سوى طعنات لسنية، حيث لايرون من شأنه ما يخشى على دينهم. وكان يصلّي إذ ذاك مع رسول‏اللّه صلى الله عليه و آله أربعة: علي وجعفر وزيد وخديجة. وكلّما مرّ بهم ملأ من قريش سخروا منهم.» (همان، ج1، ص 143)

[10] . ر.ک: تفسير نمونه، مکارم شیرازی و دیگران، ج‏1، ص 8.

[11] . نویسنده کتاب درآمدی بر تاریخ‌گذاری قرآن در فصل ششم، تاریخ‌گذاری سوره حمد را با هدف اثبات تقدم نزول آن به تفصیل به بحث گذاشته است. (درآمدی بر تاریخ‌گذاری قرآن، نکونام، ص 262- 285)

[12] . استاد معرفت نام «فاتحة الکتاب» را بدین مناسبت می‌داند که این سوره نخستین سوره‌ای است که "به طور کامل" نازل شده است (ج1، ص 109). وی برای این ادعای خود به دو سند استناد کرده است (صحيح مسلم، ج 2، ص 9 و منتخب كنز العمال بهامش المسند، ج 3، ص 180)، لیکن نگارنده هر دو منبع بلکه برخی منابع دیگر را بررسی نمود و متنی دال بر این‌که عنوان «فاتحة الکتاب» از ابتدا بر سوره حمد اطلاق می‌شده، نیافت. در صحیح مسلم در باب «قراءة أمّ القرآن فی الصلاة» سه روایت از عُبادة ‌بن الصامت از رسول خدا ص نقل شده که تنها در یکی آمده: «لا صلاة‌ لمن لم یقرأ بفاتحة الکتاب» و در دو روایت دیگر آمده: «لا صلاة ‌لمن لم یقرأ بأمّ الکتاب» و در مجموع در روایات «ام الکتاب» غلبه دارد و در کتاب خطی صحیح مسلم عنوان باب هم «ام القرآن» آمده نه «فاتحة الکتاب» و در کتاب‌های چاپی به فاتحة الکتاب تبدیل شده. جالب این که حتی مجاهد معتقد است - هرچند در اعتقادش تنهاست - فاتحة‌ الکتاب در مدینه نازل شده و تا آنجا که نگارنده بررسی کرد، در نقد وی به مطلبی که نشان دهد فاتحة الکتاب عنوانی است که بر نزول آن در ابتدای دعوت پیامبر ص دلالت دارد، استناد نشده است. (برای مثال بنگرید:‌ اللباب في علوم الكتاب، أبو حفص الدمشقي، ج1،‌ص 160) در هر صورت، به نظر می‌رسد عنوان فاتحة الکتاب بعدها یا در مدینه بر اثر ابتدای ختم قرآن به این سوره به وجود آمده باشد و در این خصوص با قاطعیت نمی‌توان سخن گفت و البته استدلال صاحب التمهید نیز به همین نسبت مخدوش است.

[13] . فقه القرآن، راوندی، ج1، ص 102.

[14] . مجمع البيان في تفسير القرآن، طبرسی، ج‏10، ص 613- 614و 780؛ «بإسناده عن سعيد بن المسيب عن علي بن أبي طالب (ع) أنه قال سألت النبي عن ثواب القرآن فأخبرني بثواب سورة سورة على نحو ما نزلت من السماء فأول ما نزل عليه بمكة (فاتحة الكتاب) ثم (اقرأ باسم ربك)».

.[15] در این خصوص سه روایت از امام صادق ع نقل شده که راوی در یک مورد حفص بن غیاث است (الکافی، محمد بن یعقوب کلینی، ، ج2، ص 628) که تضعیف شده، و راوی دو روایت دیگر مشخص نیست ولی شباهت متن نشان می‌دهد همان روایت حفص بن غیاث است (تفسیر قمی، ، ص 66 و تفسیر عیاشی، ج1، ص 80). روایت غیر صریح دیگری نیز نقل شده که مضمونش (... و لم‌ینزل القرآن إلا فی لیلة القدر...) یا قابل قبول نیست و یا باید تأویل کرد. (ر.ک: من لایحضره الفقیه، شیخ صدوق، ج1، ص 80)

[16] . نکته مهم در خصوص رابطه قرآن با روایات این است که غالب آیات قرآن بدون روایات دارای ظهور هستند. اگر روایتی مفسر باشد، انعقاد ظهور آیه یا حجیت آن به لحاظ آن وابسته است؛ مانند این که روایتی «صعید» را معنا کند. همچنین اگر روایتی به ظهور آیه‌ای اعتراف کرده، لیکن آن را تخصیص زند، در صورت اعتبار سند، پذیرفتنی است، لیکن سخن در روایتی است که اساساً‌ با کلیت ظهور آیه در تعارض است (نه آن‌که خاصی برای عام یا قیدی برای مطلق باشد)، چنین روایتی به حکم روایات عرض بر قرآن کنار گذاشته می‌شود.

[17] . تفسير نمونه، مکارم شیرازی و دیگران، ج‏21، ص 147

[18] . ر.ک:‌ التمهيد (ويرايش جديد)، معرفت، ج‏1، ص 159

[19] . ر.ک: همان.

[20] . التمهيد في علوم القرآن (ويرايش جديد)، ج‏1، ص 144

[21] . «وهذه الرواية وإن كانت فيها أشياء لانعرفها، ولعلّها من اجتهاد الشعبي الخاصّ، لكن الذي نريده من هذه الرواية هو جانب تحديد نزول القرآن في مدّة عشرين عاما، وأنّ نزوله تأخّر عن البعثة بثلاث سنين، وهذا شي‏ء متّفق عليه.» (التمهید (ویرایش جدید)، معرفت، ج1، ص 145)

[22] . الصحیح من سیرة النبی الاعظم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم ، جعفر مرتضی عاملی، ج۲، ص۲۴۷.

[23] . ر.ک:‌ المستدرك على الصحيحين، ج 2، ص 610؛ التمهید (ویرایش جدید)، معرفت، ج1، ص144.

[24] . الاتقان فی علوم القرآن، سیوطی، نوع شانزدهم، مسئله اول (ج1، ص 156).

[25] . مجمع البيان في تفسير القرآن، طبرسی، ج‏6، ص 711

[26] . برای آگاهی از تفاوت این دو نگرش (قرینه و مبنا) و ارزیابی حجیت آن‌ها ر.ک:‌ «قرینه زمان نزول و خطای راهبردی در فهم مفسر»، جواهری، فصلنامه ذهن، سال بیستم شماره 4 (پیاپی 80، زمستان 1398)

[27] . بر این روش تفسیری اشکالات متعدد و مهمی مطرح شده است. برای آگاهی بیشتر ر.ک: «نقد نظریه تفسیر بر پایه ترتیب نزول»، جواهری، پژوهشنامه معارف قرآنی (آفاق دین) سال نهم تابستان 1397 شماره 33؛ «نقد و بررسی روش «تفسیر تنزیلی» تفسیر به ترتیب نزول»، همو، نشریه معارف (ویژه استادان معارف، مبلغان و دفاتر)، فروردین و اردیبهشت 1400، شماره 17 (http://maarefmags.ir).

[28] . ج10، ص 405- 406.

[29] . ج1، ص 26 و 72.

[30] تاريخ يعقوبى؛ ج 2، ص 26 و 35.

[31] الفهرست، ابن النديم، فن سوم از مقاله اول، ص 47- 43.

[32] تفسير طبرسى؛ ج 10، ص 406- 405. نيز رجوع شود به شواهد التنزيل، ج 2، ص 311 به بعد.

[33] البرهان؛ ج 1، ص 193.

[34] جابر بن زيد، از فقهاى بنام بصره و از بزرگان تابعين بشمار مى‏رود. از ابن‌عباس و عكرمه روايت كرده است.

وفات او به سال 103 اتفاق افتاده است. روز وفات او قتاده گفت:«امروز داناترين اهل عراق وفات نمود».

[35] الاتقان؛ ج 1، ص 29- 22.

[36] . علوم قرآنی، معرفت، ص 8- 89.

[37] . الإتقان، سیوطی، ج2، ص189

[38] . التمهید فی علوم القرآن، معرفت، ج‏1، ص89

[39] . ر.ک:‌ «نقد نظریه تفسیر بر پایه ترتیب نزول»، همو، پژوهشنامه معارف قرآنی (آفاق دین)، تابستان 1397، شماره 33؛ اعجاز و تحدی، نگارنده، ص 271- 278.

[40] . ممکن است گفته شود ابن‌عباس آن را از حضرت علی ع اخذ کرده و چون احساس خطر می‌کرده، نامی از حضرت نبرده و یا مشاهده او است. در پاسخ می‌گوییم: ابن‌عباس بارها و بارها به صراحت و با شدت از حضرت علی ع دفاع کرده است و مطالبی در باره آن حضرت گفته که روایات ترتیب نزول در باره آن‌ها هیچ است؛ اگر تقیه‌ای در کار بود، می‌بایست در خصوص ولایت و فضائل حضرت علی ع باشد نه مثل ترتیب نزول که هیچ حساسیتی ندارد! گذشته از این‌که بعدها فرصت کافی برای معرفی حضرت داشته و حتی در دوران حکومت حضرت از طرف حضرت برای مدتی والی بصره بوده است! و افزون بر این، این فهرست حاوی نکته خاصی نیست که انتسابش به حضرت علی ع مشکلی برای هیئت حاکم ایجاد کند و حساسیت‌زا باشد؛ بنابراین، هیچ قرینه‌ای بر این ادعا وجود ندارد بلکه قرینه برخلاف آن وجود دارد. اما در خصوص اجتهاد یا مشاهده خود او: ابن‌عباس دو یا سه سال قبل از هجرت به دنیا آمد؛ از این رو چنان که علامه طباطبائی فرموده- نقل او ارزش تاریخی ندارد، اما اگر حاصل اجتهاد او باشد (ممکن است این فهرست را در مدت 18 سالی که بعد از شهادت حضرت علی ع زنده بود، فراهم کرده باشد) نیز به دلیل خطاهای بسیار پذیرفتنی نیست. برای آگاهی بیشتر ر.ک: http://javahery.blogfa.com/ (نقد روش تفسیر بر پایه ترتیب نزول).

[41] . التمهيد (ويرايش جديد)، معرفت، ج‏1، ص 167؛ علوم قرآنی، همو، ص 89.

[42]. چند نمونه: یکم) در سوره ممتحنه آیات ابتدایی در سال هشتم هجری نازل شده و آیات 10 و 11 در سال ششم هجری و آیه 12 پس از فتح مکه (سال هشتم) و آیه 13 از نظر معنا با آیات صدر سوره متناسب است که در آستانه فتح مکه در باره حاطب بن ابی‌بلتعه نازل شده است. (برای آگاهی بیشتر ر.ک: روش تفسير قرآن، علی اکبر بابائی و دیگران، ص 105).

دوم) یا آیات ابتدایی سوره‌های علق، قلم، مزمل و مدثر در ابتدای رسالت و آیات مابقی آن‌ها بعدها نازل شد که برخی موارد بر اساس برخی گزارش‌ها در مدینه بوده است. طبرسی در باره سوره قلم آورده است: «حسن و عكرمه و عطاء گويند كه اين سوره مكّى است. ابن‌عباس و قتاده گفته‏اند از اولش تا آيه "سَنَسِمُهُ عَلَى الْخُرْطُومِ" مكّى است و ما بعدش تا آيه "لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ " مدنى است، و ما بعدش تا آيه "يكتبون" مكّى و ما بعدش تا آخر سوره مدنى است و آن به اتفاق مفسّرين و قاريان پنجاه و دو آيه است.

سوم) همچنین با توجه به این‌که نزول سوره‌های شعراء و حجر به ترتیب 47 و 54 است؛ آیات «وَ أَنْذِرْ عَشيرَتَكَ الْأَقْرَبين‏» (شعراء، 214) و «فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكينَ» (حجر، 94) و آیات متصل به آن‌ها در ابتدای علنی شدن دعوت و پیش از سوره مسد نازل شده‌اند.

چهارم) نمونه دیگر داستان حضرت لوط ع در سوره حجر است (آیات 61 تا 77). در این آیات زمان تحقق آیات 67 تا 72 بین آیات 62 و 63 است و نکته مهم این است که مفسران در نزول یکباره این آیات اتفاق نظر دارند: «پس هنگامى كه فرستادگان خدا نزد خاندان لوط آمدند، (61) لوط گفت: بى‏ترديد شما گروهى ناشناخته‏ايد. (62) گفتند: [نه، ما آشنا هستيم‏] با چيزى نزد تو آمده‏ايم كه قومت همواره در آن ترديد داشتند. (63) و ما واقعيتى قطعى و مسلّم را [كه همان عذاب الهى است، جهت نابودى مردم‏] براى تو آورده‏ايم و يقيناً راستگوييم. (64) پس [چون‏] پاره‏اى از شب [گذشت‏] خاندانت را كوچ ده و خودت دنبال آنان برو و هيچ يك از شما [به شهر] بازنگردد، و آنجا كه مأمور هستيد، برويد. (65) ما [كيفيت‏] اين حادثه [بزرگ‏] را به او وحى كرديم كه: هنگامى كه مجرمان وارد صبح شوند، بنيادشان بركنده خواهد شد. (66) و اهل شهر [با آگاه شدن از مهمانان لوط] شادى كنان [به خانه لوط] آمدند. (67) لوط گفت: اينان مهمانان منند، آبروى مرا نبريد. (68) از خدا پروا كنيد و مرا [نزد مهمانانم‏] خوار و بى‏مقدار نسازيد. (69) گفتند: مگر ما تو را [از مهمان كردن‏] مردمان نهى نكرديم؟ (70) [لوط] گفت: اگر مى‏خواهيد [كار درست و معقولى‏] انجام دهيد، اينان دختران منند [كه براى ازدواج مناسبند.] (71) [اى پيامبر!] به جان تو سوگند، آنان در مستى خود فرو رفته و سرگردان بودند. (72) پس به هنگام طلوع آفتاب، صدايى [مرگبار و وحشتناك و غرّشى سهمگين‏] آنان را فرا گرفت. (73) در نتيجه آن شهر را زير و رو كرديم و بر آنان سنگ‏هايى از جنس سنگِ گل بارانديم. (74) قطعاً در اين [سرگذشت اسفبار و حادثه عبرت‏آموز] نشانه‏هايى [از قدرت خدا و خوارى و رسوايى مجرمان‏] براى هوشمندان [كه جستجوگر علل حوادث‏اند] وجود دارد. (75) و آن [آثار و بقاياى شهر ويران شده قوم لوط] بر سر راهى است كه پابرجاست. (76) مسلماً در اين [شهر ويران شده‏] براى مؤمنان نشانه‏اى [پندآموز] است. (77)» (حجر، 61- 77) (تقدیم قسمت مربوط به مژده بر قسمت دیگر احتمالاً از این رو است که این سوره بعد از عام الحزن نازل شده و در آن زمان پیامبر اکرم ص در فشار بود و از این رو، مژده بر عذاب مقدم شده تا در آرامش پیامبر ص مؤثرتر باشد . ر.ک: مبانی هنری قصه‌های قرآن، ص 168)

پنجم) در نقل داستان گاو بنی‌اسرائیل نیز جابجایی رخ داده است. سیر طبیعی چنین است: کسی کشته شد، مردم اختلاف کردند، از حضرت موسی ع خواستند با معجزه قاتل را معرفی کند، حضرت موسی ع دستور می‌دهد گاوی بکشند و قطعه‌ای از آن را به مقتول بزنند تا زنده شده و قاتل را معرفی کند، مردم بهانه‌گیری کرده و سرانجام به دستور عمل کردند. اینک آیات 67 الی 73 سوره بقره:‌ «و [ياد كنيد] زمانى كه موسى به قومش گفت: خدا به شما فرمان مى‏دهد گاوى را ذبح كنيد، گفتند: آيا ما را مسخره مى‏كنى؟! گفت: به خدا پناه مى‏برم از اينكه از نادانان باشم. (67) گفتند: از پروردگارت بخواه براى ما بيان كند كه آن گاو چگونه گاوى باشد؟ گفت: او مى‏فرمايد كه: آن گاوى است نه پير از كارمانده، نه جوان نارسيده، [بلكه‏] گاوى ميان اين دو نوع گاو است. پس آنچه را به آن فرمان داده‏اند، انجام دهيد. (68) گفتند: از پروردگارت بخواه براى ما بيان كند رنگ آن چگونه است؟ گفت: او مى‏فرمايد: گاوى است زرد [رنگش روشن‏] كه بينندگان را شاد و مسرور مى‏كند. (69) گفتند: از پروردگارت بخواه براى ما بيان كند كه [نهايتاً آن گاو] چه گاوى است؟ زيرا اين گاو بر ما مُبهم و مُشتبه شده، و اگر خدا بخواهد [به شناخت آن‏] هدايت خواهيم شد. (70) گفت: او مى‏فرمايد: گاوى است كه نه رام است تا زمين را شخم زند و نه زراعت را آبيارى نمايد، [از هر عيب و نقصى‏] سالم است، و رنگى مخالف رنگ اصلى در آن نيست، گفتند: اكنون حق را براى ما آوردى. پس آن را ذبح كردند، در حالى كه نزديك بود فرمان خدا را اجرا نكنند!! (71)

و [ياد كنيد] هنگامى كه كسى را كشتيد و درباره [قاتل‏] او به نزاع و ستيز برخاستيد؛ و خدا آشكار كننده چيزى است كه پنهان مى‏داشتيد. (72) پس گفتيم: پاره‏اى از آن [گاو ذبح شده‏] را به مقتول بزنيد [تا زنده شود و قاتل را معرفى كند]. خدا مردگان را اين گونه زنده مى‏كند و نشانه‏هاىِ [قدرت و ربوبيّت‏] خود را به شما نشان مى‏دهد، تا بينديشيد. (73)». برخی در علت این به هم خوردن طبیعی بیان داستان گفته‌اند: «قرآن در این جا نیز به طبیعت و حقیقت رویداد نظر می‌کند، لیکن این طبیعت خود منقلب و وارونه است. انسان به عنوان اصلی‌ترین عنصر قصه، مسخ شده و واژگون گشته است. تردید و بد‌دلی همه وجود آدم‌ها را انباشته و آنچه را باید در آغاز بنگرند، در پایان، آ« هم پس از چند و چون‌های بسیار می‌نگرند. پس طبیعت اینان اقتضا می‌کند که قصه‌شان واژگون نقل شود تا زمان و آدم‌ها اتحاد طبیعت یابند.» (مبانی هنری قصه‌های قرآن، حسینی ژرفا، ص 174) البته بعید نیست آیات 72 و 73 در زمان دیگری (هرچند در مدینه) نازل شده و در این‌جا قرار داده شده باشند. قرینه این احتمال تکرار «إذ» است («إذ قال» و «إذ قتلتم»). البته احتمال دیگر بر فرض اتصال آیات در نزول و یا حکمت چینش به غیر ترتیب وقوع، ایضاح بعد از ابهام است که صنعتی در علم معانی است.

ششم) نیز آیه اکمال (مائده، 3) بر آیه تبلیغ (مائده، 67) مقدم شده است و جز این‌ها. علامه مجلسی در بحار الانوار (ج 99، ص 66) بحثی در باره آیاتی که در جای خود به لحاظ نزول ثبت نشده‌اند با عنوان «باب تأليف القرآن و أنه على غير ما أنزل الله عز و جل‏» باز کرده است.

[43] . ر.ک:‌ همین کتاب، ص بعد از صفحه‌آرایی درج شود.

829) نقد و بررسی التمهید فی علوم القرآن (وحی)/2

تذکر:

آنچه در ذیل می‌آید و در پست‌های دیگر ادامه می‌یابد، از کتاب آشنایی با دانش علوم قرآن (فلسفه علوم قرآن) و نیز: واکاوی دانش و منابع جامع علوم قرآنی - دو اثر نگارنده (سیدمحمدحسن جواهری) که یکی از آن‌ها در آستانه انتشار است - انتخاب شده و نقل آن‌ها تنها با ذکر منبع مجاز است.

1. وحی

در مبحث وحی دو نکته قابل توجه است؛ نخست این‌که ایشان معنای لغوی وحی را ابتدا «إعلامٌ سريعٌ خفي؛ آگاه کردن سریع و سرّی» دانسته ولی در ادامه به وصف «خفاء» بسنده کرده است: «الوحی فی القرآن: و استعمله القرآن فی اربعة معان: 1. نفس المعنى اللغوي: الإيماءة الخفيّة. و قد مرّ في آية مريم‏. ...»[1] ایشان برای اشاره پنهانی به آیه 11 سوره مردم مثال زده‌اند که ظاهراً‌ نه پنهانی بوده و نه با سرعت: «فَخَرَجَ عَلى‏ قَوْمِهِ مِنَ الْمِحْرابِ فَأَوْحى‏ إِلَيْهِمْ أَنْ سَبِّحُوا بُكْرَةً وَ عَشِيًّا». البته ممکن است بتوان اعلام با اشاره را نسبت به اعلام با کلام به نوعی پنهانی و غیر آشکار تلقی کرد.

ایشان وحی لغوی (الإيماءة الخفيّة) را قسیم وحی رسالی قرار داده‌اند؛ از این رو مشخص نیست وحی رسالی از نظر نویسنده با چه اوصافی همراه بوده است؟ (زیرا چینش کنار هم این دو نشان دهنده بیگانه بودن آن‌ دو از هم است.)

نکته دیگر این‌ است که در وحی رسالی، در خصوص وحی مستقیم نگاشته‌اند: «ولعلّ أكثريّة الوحي، كان مباشريّا لايتوسّطه ملك، على ماجاء في وصف الصحابة حالته صلى الله عليه و آله ساعة نزول الوحي عليه‏؛ بر اساس گزارش صحابه از مواقع نزول وحی بر پیامبر اکرم ص، گویا بیشتر وحی‌ها مستقیم و بدون واسطه فرشته بوده است».

ظاهر کلام ایشان این است که اکثر وحی قرآن مباشر بوده است نه همه وحی‌های قرآنی و غیر قرآنی (هرچند در عبارت کتاب به لفظ قرآن تصریح نشده است). اگر مطابق با ظاهر کلام مراد نویسنده چنین باشد، با شماری از آیات معارض است: «وَ إِنَّهُ لَتَنْزِيلُ رَبِّ الْعالَمِينَ نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ عَلى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرِين» (شعرا، 192- 194)؛ «وَ الصُّبْحِ إِذا تَنَفَّسَ إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيم» (تکویر، 18- 19)؛ «وَ النَّجْمِ إِذا هَوى، ما ضَلَّ صاحِبُكُمْ وَ ما غَوى، وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْيٌ يُوحى عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوى» (نجم، 1-5).

بعضی محققان با تفصیل بحث و نقد ادله بر این باورند که همه قرآن به واسطه جبرئیل نازل شده و هیچ آیه‌ای از قرآن بدون واسطه نبوده است.[2] البته این واسطه می‌تواند حکمت‌هایی داشته باشد که اهمیت و ارزش بیشتر وحی قرآن و یا تنزل وحی قرآن در دو مرحله از جمله‌ آن‌هاست. در هر صورت، به نظر می‌رسد و الله العالم- «اکثر» بودن وحی مستقیم استفاده‌ای بلاوجه است.

مباحث وحی در التمهید مختصر بیان شده و برخی مباحث و شبهات آن در کتاب شبهات و ردود به بحث گذاشته شده است.


[1] . التمهيد (ويرايش جديد)، معرفت، ج‏1، ص 68

[2] . تاریخ و علوم قرآن، میرمحمدی، ص 9- 11.

828) نقد و بررسی التمهید فی علوم القرآن (معرفی و نقد روش‌شناختی)/1

آنچه در ذیل می‌آید و در پست‌های دیگر ادامه می‌یابد، از کتاب آشنایی با دانش علوم قرآن (فلسفه علوم قرآن) و نیز: واکاوی دانش و منابع جامع علوم قرآنی - دو اثر نگارنده (سیدمحمدحسن جواهری) که یکی از آن‌ها در آستانه انتشار است - انتخاب شده و نقل آن‌ها تنها با ذکر منبع مجاز است.

موسوعه «التمهید فی علوم القرآن» - اثر گرانسنگ آیت الله محمدهادی معرفت - گسترده‌ترین منبع علوم قرآنی عصر حاضر به شمار می‌رود که مباحث مختلف علوم قرآنی را با تفصیل نسبی به بحث گذاشته است.

محمدهادی معرفت از دانش‌آموختگان حوزه علمیه کربلا، نجف و قم و از شاگردان آیت الله خویی در فقه و اصول است. او افزون بر فقه و اصول توان خود را در تفسیر و علوم قرآن هزینه کرد و در مجموع چهره قرآنی او بر جنبه فقه و اصولیش چیره شد. غالب آثار برجای مانده از وی مربوط به حوزه علوم قرآن و تفسیر است.

التمهید با رویکردی متفاوت در حقیقت حلقه واسطی است بین منابع گذشته و پژوهش‌های پسین که غالب آن‌ها به صورت تک‌نگاری‌ و یا موسوعه‌هایی با اختصاص به برخی مباحث بروز و ظهور یافتند. غالب پژوهش‌های معاصر و پسین از التمهید، تحقیقات این کتاب را نردبان ترقی خود قرار داده، با نقد و تحقیق و تکمیل مطالب این کتاب، مسیر تعالی را بر خود هموار ساختند. موسوعه التمهید در قالب‌های گوناگون و به صورت تک‌نگاری در برخی موضوعات عرضه شده و مورد استفاده عموم پژوهشگران قرآنی حوزوی و دانشگاهی قرار گرفته است. در باره این کتاب سخن بسیار است و ما با توجه به ضیق مجال ناگزیریم به اختصار و از جوانب گوناگون به معرفی این کتاب بپردازیم.

«التمهيد فى علوم القرآن» بر اساس نام آن مقدمه‌ای در علوم قرآن است لیکن توضیحات مؤلف و بررسی کتاب نشان می‌دهد که کتاب نمی‌تواند مقدمه‌ای بر علوم قرآن باشد بلکه مقدمه‏اى برای تفسير الوسيط است؛ تفسيرى كه مؤلف درصدد نگارش آن بوده است.

اين كتاب ابتدا در شش جلد منتشر شده بود، لیکن به سفارش مؤلف كتاب‏هاى التفسير و المفسرون فى ثوبه القشيب، صيانة القرآن من التحريف، و شبهات و ردود نيز بدان افزوده و تحت عنوان موسوعه منتشر شد.

موسوعه التمهید فی علوم القرآن با ویرایش جدید منتشر شده که در برخی مجلدات (مانند جلد سوم) اضافات قابل توجهی را شامل است ولی متأسفانه مؤسسه التمهید توضیح روشنی در باره چگونگی ویرایش جدید و میزان آن،‌ و نیز چگونه فراهم شدن آن و چگونگی نظارت مؤلف بر آن ارائه نکرده است و به نظر می‌رسد یادداشت‌های مؤلف در موضوع‌های مختلف به التمهید اضافه شده است و ویرایش محتوایی – به معنای تغییر آرا و دخل و تصرف در متن – اتفاق نیفتاده است. ضمناً گویا ویرایش جدید پس از درگذشت مؤلف انجام شده و از این رو منعکس کننده همه آرای جدید مؤلف نیز نیست؛ زیرا در برخی موضوع‌ها، مانند مسئله جمع قرآن، به گفته برخی شاگردان تغییراتی اساسی در دیدگاه مؤلف رخ داده بوده که در ویرایش جدید منعکس نشده است؛ بنابراین ویرایش جدید تنها بر اساس نوشته‌جات مکتوب بوده و قابل استناد بوده است.

ه/1. ساختار کتاب

موسوعه التمهید مشتمل بر ده جزء است با ساختار ذیل:

جلد اول مشتمل بر وحی‌شناسی و نزول قرآن است و نزول قرآن شامل تاریخ قرآن و مباحث زیرمجموعه آن نیز می‌شود.

جلد دوم مشتمل بر مباحث قرائات و ناسخ و منسوخ است.

جلد سوم مشتمل بر محکم و متشابه و برخی مباحث کلامی مانند بداء و تنزیه‌ الانبیاء است. در این جلد حدود 30 صفحه مباحث نظری شامل محکم، متشابه و تأویل است و حدود 30 صفحه نیز به معرفی فرق مذاهب کلامی و نحوه تعامل آن‌ها با آیات متشابه و کژفهمی‌های آن‌ها می‌پردازد. سپس در ادامه به نمونه‌هایی از آیات متشابه پرداخته و با تنزیه الانبیاء به پایان می‌برد؛ از این رو می‌توان بسیاری از مباحث این جلد را مصداق خروج از دایره علوم قرآن و ورود به معارف قرآن – بر اساس تعریف نویسنده – تلقی کرد.

جلد چهارم تا ششم نیز به اعجاز قرآن اختصاص دارد. جلد چهارم مشتمل بر برخی مباحث نظری مانند نظریه صرفه، دیدگاه‌ها و آراء در باره وجوه اعجاز قرآن، معارضات، و مانند این‌هاست.

جلد پنجم به اعجاز بیانی قرآن اختصاص یافته است.

جلد ششم به اعجاز علمی و تشریعی اختصاص دارد.

جلد هفتم به شبهات و ردود پرداخته که به لحاظ ساختاری قابل توزیع در مباحث مختلف است، ولی به لحاظ شبهه بودن و با این وجه اشتراک و با ملاحظه این‌که پیش‌تر مستقل منتشر شده بوده، در یک جلد مستقل قرار گرفته است. این کتاب پنج باب دارد که عبارت‌اند از: آیا قرآن از مصادر اخذ شده است؟ (وحی‌شناسی)؛ قرآن و فرهنگ زمانه (وحی‌شناسی)؛ اختلاف و تناقض‌نماها در قرآن (اعجاز قرآن)؛ مخالفت قرآن با علم و تاریخ (اعجاز قرآن)؛ قصص قرآن در بستر تحقیق (اعجاز قرآن).

جلد هشتم مشتمل بر مباحث مربوط به تحریف‌ناپذیری قرآن است.

و جلد نهم و دهم مشتمل بر تاریخ تفاسیر و مفسران است. در جلد هشتم به ترجمه قرآن و تفسیر و تأویل و برخی مباحث نظری نیز پرداخته شده است.

ه/2. نوآوری‌های التمهید

دانش‌ها هیچ‌گاه به انتها نمی‌رسند و با تلاش پژوهشگران و محققان رو به سوی کمال دارند. علوم قرآن نیز از این قاعده مستثنی‌ نیست و استاد معرفت نیز متناسب با تلاش‌هایش در ارتقای این دانش سهمی دارد. یکی از محققان در باره نوآوری‌های التمهید آورده است:‌ «گردونه علوم قرآن در بسیاری از آثار اهل سنت روندی تکراری یافته است و آیندگان، سخن گذشتگان را با همان مثال‌ها و گاه با همان عبارات و جملات باز می‌گویند. آثار تحول‌آفرین و نوآور اندک است. استاد آیت الله معرفت با افزودن مکتب اهل بیت ع و مبانی و روشن‌نگری‌های برخاسته از آن، تحولی تازه آفریدند و مطالعات قرآنی را گامی به جلو بردند. نشان دادن خطاها و لغزش‌هایی که در بیان و بنان دیگر عالمان و نویسندگان واقع شده و ارائه پیشنهادات تازه و مستدل برای حل و فصل برخی مسائل قرآنی، از جمله نوآوری‌های التمهید است. (مانند: التمهید (ویرایش قدیم)، ج1، ص 169 [آیات مستثنیات] و ج2، ص 117 [القراءات بين الصحة و الشذوذ] و ص 143)».[1]

محقق دیگری نیز ویژگی‌ها و نوآوری‌های التمهید را این‌گونه بیان داشته است:

«1. تدارك فقدان موسوعه قرآنى شيعه؛

2. تبيين جايگاه و نقش شيعه در عرصه علوم قرآنى؛ فقدان كتاب جامعى در زمينه علوم قرآن باعث شده بود در عموم كتاب‏هاى عالمان اهل سنت در اين زمينه يا از شيعه و خدمات آن در عرصه علوم قرآن ياد نمى‏شد يا اگر هم‏ ياد مى‏شد، نسبت‏ها و تهمت‏هاى ناروا نظير تهمت تحريف به شيعه نسبت داده مى‏شد. اما با تدوين كتاب‏ التمهيد در كنار ترسيم جايگاه شيعه در اين زمينه، بسيارى از سوء تفاهم‏ها و يا تهمت‏ها از دامن تشيع پيراسته شد. نظير آنكه ايشان با تأكيد بر درستى قرائت حفص منطبق با قرائت متواتر مسلمانان، انتساب شيعه به داشتن قرآن خاص با قرائت ويژه اهل بيت (ع) را مردود ساخته است.[2]

3. گستره و عمق قابل توجه مباحث علوم قرآنى؛ گرچه در كتابى همچون‏ الاتقان‏ هشتاد نوع از علوم قرآنى آمده است، اما التمهيد به‏رغم محدوديت مباحث از سه جهت بر الاتقان امتياز دارد:

الف) در كتاب‏ الاتقان‏ بر آحاد مسائل علوم قرآنى نظير «اول ما نزل» علم اطلاق شده، در حالى كه در كتاب‏ التمهيد مجموعه اين دست از مباحث ذيل تاريخ قرآن آمده است.

ب) شمارى از مباحث ارائه شده در كتاب‏هايى همچون‏ البرهان‏ و الاتقان‏ جزو مباحث ادبى صرف و خارج از مباحث علوم قرآنى به حساب مى‏آيند.

ج) مباحث ارائه شده در التمهيد از گستره و عمق زيادى برخوردار است؛ گاه مبحثى همچون محكم و متشابه يك جلد ضخيم از كتاب را به خود اختصاص داده يا مبحث اعجاز قرآن سه جلد كتاب را در برگرفته است. اين امر نشانگر گستردگى و عمق مباحث در التمهيد است.

4. اهتمام به آراى مختلف صاحب‏نظران؛ از جمله ويژگى‏هاى استاد معرفت در آثار قرآنى ايشان، اهتمام ويژه به آراى صاحب‏نظران مختلف در گذشته و حال است.

5. حاكميت صبغه نقد و نوآورى در مباحث كتاب؛ ... ايشان به‏رغم احترام شايان توجهى كه براى شخصيت و آراى آيت‏الله خوئى و علامه‏ طباطبايى‏ قائل است، در مواردى با قاطعيت، ديدگاه‏هاى آنان را مورد نقد قرار داده است.

6. اهتمام به مباحث ميدانى در كنار مباحث مبنايى و نظرى؛ چنان كه در بررسى مباحثى همچون محكم و متشابه، قرائات، ناسخ و منسوخ و اعجاز اشاره كرديم، استاد معرفت تنها به ارائه مباحث نظرى و مبنايى اكتفا نكرده و با حوصله زياد به بررسى آحاد آيات پرداخته است.

ايشان به نگارنده مى‏فرمود: در بحث محكم و متشابه، هزار آيه تفسير شده است و هنگامى كه يكى از بزرگان حوزه انتقاد داشت كه اين مباحث جزو تفسير است نه علوم قرآنى؛ در پاسخ آن عالم محترم توضيح دادم كه بررسى ميدانى آيات قرآن را از جمله اهم مباحث علوم قرآن مى‏دانم.

7. قلم استوار و محكم؛

8. تلاش علمى مضاعف براى اتقان مباحث؛ استاد خود اذعان كرده كه به‏رغم اطمينان به مباحث و ديدگاه‏هاى ارائه شده در كتاب، چندين بار پيش از انتشار آن را تدريس و تلاش كرده تا ديدگاه‏هاى فاضلان حوزه را در تكميل و بازسازى مباحث كتاب تأثير گذارد.»[3]

ه/3. کاستی‌ها و آسیب‌ها

برخلاف منابع پیشین [منظور کتاب‌های البرهان، الاتقان، مناهل العرفان،و البیان است که در دو کتاب "آشنایی با دانش علوم قرآن یا فلسفه علوم قرآن" و نیز در "واکاوی دانش‌و منابع جامع علوم قرآن" معرفی و نقد و بررسی شده است]، بررسی این منبع را به دلایل ذیل با تفصیل بیشتر ارائه می‌کنیم:

اولاً: از بین منابع جامع مطرح شده در این نوشتار، این کتاب پس از آن‌ها و ناظر به آن‌ها و تفصیلی‌تر نگاشته شده است.

ثانیاً: التمهید و آثار برگرفته از آن در برخی مراکز جزو منابع درسی و مورد عنایت قرآن‌پژوهان است.

ثالثاً: بررسی التمهید در حقیقت بررسی منابع پیشین نیز هست و بررسی تفصیلی همه‌ آن‌ها- افزون بر این که فراتر از مجال اندک این نوشتار است - به نوعی موجب تکرار نیز می‌باشد.

بررسی التمهید را از دو جهت پی می‌گیریم:‌ ابتدا ساختار و روش و دیگری، محتوا.

الف) ساختار و روش

یکی از ضروری‌ترین مراحل پژوهش «مفهوم‌شناسی» است. این نیاز جزو ضروری‌ترین مراحل استاندارد پژوهش است. در این خصوص، هرچند نویسنده در التمهید پایبند برخی توضیحات کلیشه‌ای که کتاب‌های معمول خود را به آن متکلف می‌دانند، نشده و در عین حال در بسیاری موارد لازم به تفصیل به مفهوم‌شناسی پرداخته، لیکن در برخی مواضع از برخی توضیحات ضروری در مفهوم‌شناسی غافل شده است. مثال‌های ذیل نمونه‌هایی از این کاستی را گوشزد می‌کند. در بحث جمع قرآن، مفهوم‌شناسی «جمع قرآن» در التمهید مفقود است و حق آن ادا نشده است. در بحث قرائات، مفهوم‌شناسی «قرائت»، «روایت»، «طریق»، اصول القراءة، فرش الحروف، و جز این‌ها و نیز برخی دیگر از اصطلاح‌های این حوزه مانند فرق میان «لهجه» و «لغت» به بحث گذاشته نشده است و البته جای بحث بسیاری دارد.

نمونه دیگر را در تفسیر و مفسران می‌توان دید. نویسنده در مواضعی که می‌خواهد به تمایزبخشی میان تفاسیر بپردازد،‌ از مفاهیم و اصطلاحات متنوع و متفاوتی استفاده می‌کند: «نوع»[4]، «منهج»[5]، «مدرسه»[6] «لون»[7]، «نمط»[8]، «اسلوب»، «نحو»[9]. وی بدون این‌که توضیح روشنی در باره این مفاهیم ارائه کرده باشد، در سراسر مباحث خود از آن‌ها بهره می‌گیرد و روشن نیست که گونه‌گونی در استفاده از این مفاهیم در مواضع مختلف صرفاً ذوقی و از جهت تنوع بیان است یا بار معنایی خاص و متفاوت دارند؟

اگر گزینه نخست درست باشد، نویسنده می‌بایست این مفاهیم را تعریف و بازشناسی می‌کرد، همان‌گونه که در باره واژگان «تفسیر» و «تأویل» چنین کرده است. اما اگر شق دوم در میان باشد، جای این پرسش وجود دارد که چرا در یک بحث تخصصی روش‌شناختی از مفاهیم عام، مبهم‌ و غیر تخصصی بهره می‌برد؟ به هر روی این امر نظم زبانی و مفهومی بحث و مطالعه را مختل و مخاطب را سردرگم می‌کند؛ برای نمونه، در تقسیم‌بندی‌ گونه‌های تفسیری دوره تدوین از تعبیر «انواع» استفاده می‌کند ولی در تقسیم‌بندی‌های معاصر از واژه «الوان» بهره می‌برد؛ این کاربست موهم این است که وجهی در این تفاوت لحاظ گردده، ولی با شگفتی ملاحظه می‌کنیم که در صدر و ذیل یک صفحه «نوع» و «لون» درهم آمیخته و به جای یکدیگر به کار رفته‌اند.[10] در بحث از تفسیر موضوعی نیز لون، نوع، نحو و نمط در هم آمیخته‌ شده‌اند[11].[12]

افزون بر این، در نظم و دقت زبانی این کتاب نیز خلل‌هایی مشاهده می‌شود؛ برای مثال، در کاربست عناوین گونه‌های تفسیری با اصطلاحاتی همچون تفسیر، تأویل، تفسیر مأثور، تفسیر اجتهادی، تفسیر فلسفی، تفسیر کلامی، تفسیر لغوی، تفسیر ادبی، تفسیر عرفانی صوفی، تفسیر رمزی اشاری، تفسیر فقهی، تفسیر علمی، تفسیر اجتماعی، تفسیر موجز، تفسیر جامع، تفسیر موضوعی، و تفسیر عصری برخورد می‌کنیم و انتظار داریم که نویسنده در عباراتی فنّی و دقیق به تعریف آن‌ها یا تعیین مراد خود از آن‌ها بپردازد، به گونه‌ای که برای فهم مراد نویسنده یا تعریف وی از این مفاهیم نیاز به جستجوی همه جای کتاب یا استنباط و حدس از لابه‌لای کلام او نباشیم، ولی نویسنده چنین انتظاری را برآورده نمی‌سازد و غالباً ناگزیر از جستجوی معنا و تعریف در همه عبارات متن و یافتن فرازهای مختلف مشتمل بر مراد نویسنده و استنباط از آن‌ها هستیم و به ندرت پیش می‌آید که همه معنا و مراد خود از یک مفهوم و اصطلاح را یک‌جا و در یک عبارت ریخته باشد و خواننده را با پراکندگی معنا و عبارات و ابهامات ناشی از آن تنها نگذاشته باشد.[13]

از این دو سطح از مفاهیم که بگذریم، طبقه‌بندی التمهید از تفاسیر نیز در هیچ‌جای کتاب به صورت روشن، یکجا، و با همه شقوق نیامده است و بیان‌های پراکنده نویسنده، این‌جا و آن‌جای کتاب، خواننده را با دشواری فهم ساختار و الگوی وی روبه‌رو می‌کند تا ان‌جا که باید خود دست به کار ارائه یک ساختار جامع از پاره‌های تقسیم‌بندی وی شود.[14]

افزون بر مفهوم‌شناسی، عدم پایبندی به قواعد مرسوم ویرایش و نگارش نیز مشکل دیگر این کتاب است که کار را بر محقق دشوار می‌کند و او را ملزم می‌نماید در مواقع حساس به متن اصلی رجوع کند. یک نمونه از این موارد را از نظر می‌گذرانیم. در التمهید ویرایش قدیم آمده است:

و من ذلك ما رواه ابو العالية، قال: قرأ على رسول اللّه- صلّى اللّه عليه و آله- من كل خمس رجل، فاختلفوا فى اللغة- اى فى اللهجة - فرضى قراءتهم كلهم، فكان بنو تميم اعرب القوم‏[15].[16]

متن اصلی «اى فى اللهجة» نیامده و مؤلف می‌بایست عبارت یاد شده را داخل پرانتز یا قلاب می‌آورد؛ البته عبارت توضیحی موهم برابری لهجه و لغت نیز هست که مطلب نادرستی است و این دو برابر نیستند و برابری این دو با توجه به سیاق عبارت است. توضیح این‌که – تا آنجا که نگارنده جستجو کرده - در گذشته «لهجه» به کار نمی‌رفته و به جای آن از «لغة» استفاده می‌شده که گاه در معنای «لسان» نیز به کار می‌رفته است؛ مثلاً گفته می‌شده: لسان عربی، لسان قریش، یا لسان تمیم و ...، لیکن در عصر ما «لغت» در معنای لهجه به کار نمی‌رود. در هر صورت، نویسنده بدون رعایت دستور ویرایشی توضیح خود را داخل متن قرار داده و متن را نیز داخل گیومه قرار نمی‌دهد. البته این نقیصه در این مورد در ویرایش جدید رفع گردیده است. در متن ویرایش شده جدید آمده است: كماورد في حديث أبي العالية: قال: «قرأ على رسول‏اللّه صلى الله عليه و آله من كلّ خمس رجل، فاختلفوا في اللغة، فرضي قراءتهم كلّهم، فكان بنو تميم أعرب القوم».[17]

چنان‌که ملاحظه می‌شود، افزون بر پایبندی به متن اصلی حتی در ارائه منبع نیز عنوان اصلی کتاب به جای عنوان فرعی به کار رفته است؛ یعنی «تفسیر طبری» به «جامع البیان» تبدیل و عبارت توضیحی نویسنده «ای فی لهجه» حذف شده است. البته در مورد عبارت توضیحی یادشده به جای حذف می‌بایست داخل قلاب می‌آمد تا امانت دقیقاً‌ رعایت شود؛ از این رو می‌توان نتیجه گرفت که در ویرایش جدید نیز دقت لازم به کار نرفته و از این روی نگرانی‌ همچنان باقی است و قرینه این برداشت و قضاوت نیز این است که برخلاف مرسوم که می‌بایست در ویرایش جدید «صلی الله علیه و آله» یا به صورت کلیشه می‌آمد و یا داخل دو خط تیره قرار می‌گرفت، چنین اتفاقی نیفتاده است. به نظر می‌رسد موسسه التمهید می‌بایست بار دیگر با دقت کافی و بر اساس روش استاندارد کل متن را بازنگری و گزارشی از نحوه و شیوه‌نامه ویرایشی خود به مخاطب ارائه کند.

گذشته از مفهوم‌شناسی، ساختار التمهید نیز خالی از اشکال نیست و شاید دلیل آن فقدان یک رده‌بندی مناسب برای طرح مباحث باشد. در التمهید (چ قدیم) تاریخ قرآن قسیم نزول قرآن است ولی در چاپ جدید قسمی از آن است.

بعد از نزول قرآن، بحث قرائات و ناسخ و منسوخ آمده است. این دو مبحث از جهاتی مستقل‌اند لیکن غالب زیرمجموعه‌های آن‌ها با تاریخ و نزول قرآن مرتبط است بلکه زیرمجموعه آن دو هستند. برای مثال، یکی از مهم‌ترین مباحث قرائات علل اختلاف قرائات است که به باور استاد معرفت با رسم الخط و جمع قرآن ارتباط زیادی دارد. همچنین ناسخ و منسوخ به اعتبار تقدم و تأخر نزول آن‌ها از جهت ماهیت زیرمجموعه نزول و تاریخ قرآن است بلکه مبحث ناسخ و منسوخ که زیر مجموعه نزول است، نسبت به مبحث قرائات (با توجه به غلبه مباحث) که زیرمجموعه تاریخ قرآن است، حق تقدم دارد، لیکن در جلد دوم در ادامه مبحث قرائات آمده است. در خصوص شبهات و ردود که در موسوعه جلد هفتم است، باب اول و دوم به مسئله وحی و باب‌های سوم و چهارم و پنجم به مبحث اعجاز قرآن مربوط است، هرچند باید توجه داشت که این کتاب پس از دوره شش جلدی قدیم نگاشته و سپس منتشر و در موسوعه جلد هفتم قرار داده شد. مبحث «صیانة القرآن من التحریف» نیز جلد هشتم موسوعه است، لیکن به دلیل ماهیت تاریخی مسئله تحریف، به طور طبیعی می‌باید ذیل تاریخ قرآن یا در ادامه آن می‌آمد.

ب) گذری بر محتوا

بررسی محتوایی التمهید، نوشته استاد ارجمندی همچون آیت الله معرفت، خطیر و از عهده بی‌بضاعتی همچون نگارنده به دور است، لیکن نمی‌توان به این بهانه از ارزیابی منتقدانه نیز سر باز زد؛ زیرا بررسی یک اثر توأم است با ترسیم حرکت و تطور علم، و به تعبیر دیگر، بررسی کاستی‌های یک اثر نه برای ارزش‌گذاری کار مؤلف است بلکه برای آگاهی مخاطب از حرکت علم و نحوه تعامل صحیح با اثر است.

از سوی دیگر، بررسی محتوایی التمهید – با توجه به گستردگی آن- اگر بخواهد به تفصیل صورت پذیرد، خود موسوعه‌ای نیاز دارد تا حق مطلب را ادا کند؛ از این رو:

اولاً:‌ به مهم‌ترین مباحث اشاره می‌کنیم.

ثانیاً: در برخی موارد به دلیل ضیق مجال، آسیب‌شناسی را با طرح سؤال دنبال کرده و تفصیل و تحقیق را به عهده خوانندگان فرهیخته می‌گذاریم.

ثالثاً: تنها به مطالبی که مؤلف بیان کرده می‌پردازیم و آنچه را فروگذارده و یا در آن زمان مطرح نبوده، فرومی‌گذاریم؛ روشن است که تقریباً همه شاخه‌های علوم قرآن از جهت مباحث نظری و دامنه، توسعه بعضاً فراوانی یافته و التمهید به مقتضای زمان تولید و مجال نگارش، تنها به بخشی – عمدتاً مباحث سنتی- اهتمام داشته است.

رابعاً: به بررسی شش جلد و مبحث تحریف‌ناپذیری بسنده می‌کنیم؛ زیرا جلدهای 9 و 10 (التفسیر و المفسرون فی ثوبه القشیب) ناظر به التفسیر و المفسرون ذهبی است؛ از این رو با محدودیت‌های خاصی همراه بوده است.

البته کسانی که مایل‌اند از اختلاف آراء آگاهی یابند، می‌توانند برای بخش ترجمه به «روش‌شناسی ترجمه قرآن کریم» یا «درسنامه ترجمه (اصول، مبانی و فرایند)» (پژوهشگاه حوزه و دانشگاه) و برای بخش مفسران و تفاسیر و طبقه‌بندی آن‌ها به کتاب‌های «مکاتب تفسیری»‌ و «تاریخ تفسیر»‌ استاد بابائی (پژوهشگاه حوزه و دانشگاه) مراجعه نمایند. البته در این مختصر به مسئله «تأویل» خواهیم پرداخت.

خامساً: به حکم این‌که نقدها و بیان کاستی‌ها یک‌طرفه است، نامحتمل نمی‌دانیم که اگر نویسنده فرصت دفاع می‌یافت، به طور شایسته از دیدگاه‌های خویش دفاع می‌کرد.

گفتنی است پیش‌فرض ما این است که مخاطبان فرهیخته به متن التمهید دسترسی دارند؛ از این رو این بخش را با رعایت جانب اختصار به پیش می‌بریم.


[1] . «التمهید و جایگاه آن در میان آثار قرآن‌پژوهی»، خرقانی، مجله تخصصی الهیات و حقوق، شماره 26، ص 171..

[2] . ر. ك: التمهيد فى علوم القرآن، معرفت، ج 2، ص 238. مبحث«صلة الشيعة بالقرآن الوثيقة».

[3] . معرفت قرآنى (انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامى)، به کوشش نصیری، ج‏3، ص 86- 87 (با اختصار و ویرایش اندک).

[4] . التمهید، ج10، ص 20 و 287.

[5] . همان، ج10، ص 32 و ج9، ص 205

[6] . همان، ج 9، ص 269 و ج10، ص 494.

[7] .برای نمونه: لون علمی، لون ادبی اجتماعی، لون سیاسی، لون عقلی:‌ همان، ج 10، ص 484- 485 و ص 18 و ص 288.

[8] . همان، ج 10، ص 21.

[9] . همان، ج 10، ص 18 و 13 و 23 و 525.

[10] . ر.ک: همان، ج10، ص 288.

[11] . ر.ک: همان، ج10، ص 521- 525.

[12] . ر.ک: پژوهشی در تفسیرپژوهی قرآن، جلیلی سنزیقی، ص 238.

[13] . ر.ک: همان، ص 229.

[14] . همان.

[15]. تفسير الطبرى، ج 1، ص 15.

[16] . التمهيد في علوم القرآن، معرفت، ج‏2، ص 99.

[17] . جامع البيان فی تفسیر القرآن، طبری، ج 1، ص 15.