510)  نقد ادعاهای واهی در حوزه تاریخ قرائات (قسمت دوم)

پیش از ورود به اصل بحث لازم است به چند نکته مهم توجه دهم:

یکم) اگر بگویم این پست سخت‌ترین پستی است که تا کنون گذاشته ام، احتمالاً به جا سخن گفته‌ام؛ از این رو از مخاطبان بزرگوار نیز استدعا دارم با دقتی مضاعف این پست را از نظر بگذرانند.

دوم) گاه برخی انسان‌ها که می‌توانند مصدر افعال خیر باشند و به قوه محرکه‌ پیش برنده تبدیل شوند،‌ به هردلیل گرفتار آفتی شده و نه تنها به حرکت پیش برنده و مثبت موفق نمی‌شوند که موجب حرکت قهقرایی و منفی می‌شوند. داریم محققانی که هزاران ساعت از وقت خود و شاگردان را صرف مسائلی بی‌حاصل می‌کنند و آخر کار هم - اگر توفیق یارشان باشد - بی آسیب و دست خالی بازمی‌گردند. همین الآن که این سطور را می‌نویسم به یاد پروژه‌ای افتادم که ده‌ها نفر در طول بیش از ده سال روی آن کار کردند و بعد با آمدن رایانه و نرم‌افزار، تقریباً‌ یا تحقیقاً زحماتشان بر باد رفت! البته حتماً اجرشان عندالله محفوظ است ولی قبل از بهرمندی جامعه از حاصل تلاششان و به تعبیر دیگر، قبل از تولد از بین رفت و سقط شد! من اکنون به یاد مرحوم حاجی نوری افتادم که پس از آن‌همه خدمت، کتاب خسارت‌بار «فصل الخطاب» را نگاشت که مثلاً از حق اهل بیت ع دفاع کند ولی هیهات، که بیش از صد سال چماقی شد بر سر شیعه! البته چند سال بعد از نگارش کتاب، خود متوجه خطایش شد و جزوه‌ای نوشت که مقصودش چیز دیگری بوده، ولی چه سود که اگر در توجیه موفق نیز باشد تازه نوش‌دارو بعد از مرگ سهراب است! خدایش بیامرزاد! حقیقت این است که ما هم از این خطر مصون نیستیم. نکند برخی با حرف‌های نسنجیده فصل الخطاب را روسفید کنند! باید از شر نفس و شیطان رجیم و حیله‌های تو در توی او به خدا پناه ‌برد! ابلیس برخی را با شراب و ربا و فحشا گمراه می‌کند و برخی را با انفاق، نماز، کرامت و قرائت قرآن و مسجد و محراب! آری، مسجد و محراب و چشم ماورایی و برزخی! خدا رحمت کند مرحوم آیة الله سید موسی زرآبادی، آن عارف بزرگ را! از او نقل شده است: «در روزهایی که در قزوین امام جماعت بودم مدتی به سیر و سلوک پرداختم و به قدری پیش رفتم که پرده‌ها از جلو چشمم برداشته شد. دیوارها در برابر من حائل نبود، وقتی که در خانه نشسته بودم رهگذرها را در کوچه و خیابان می‌دیدم، روزی به من گفته شد: «حالا که به این مقام رسیده‌ای اگر بخواهی به مدارج بالاتر و مقامات والاتر برسی، یک راه دارد و‌ آن ترک اعمال ظاهری است».

گفتم: این اعمال ظاهری با دلائل قطعی و براهین مسلم شرعی به ما ثابت شده است. من هرگز تا زنده‌ام آن‌ها را ترک نخواهم کرد.

گفته شد: در این صورت همه آنچه به شما داده شده از شما سلب خواهد شد.

گفتم: «به جهنم»!

از همان لحظه آن حالت از من سلب شد و یک فرد عادی شدم؛ دیگر از آن کشف و شهود هیچ خبری نبود. در آن هنگام متوجه شدم که شیطان از این اعمال ظاهری، با آن همه نقشی که دارد شدیداً در رنج و عذاب است و لذا تصمیم گرفتم که با تمام قدرت ـ علاوه بر واجبات ـ به اعمال مستحبی روی بیاورم و در حدّ توان چیزی از مستحبات را ترک نکنم. از فضل پروردگار در پرتو التزام به شرع مبین، حالاتی به من دست داد که حالات پیشین در برابر آن ناچیز بود.» (مکتب تفکیک، ص ۱۹۶ (با تلخیص).‌)

سوم) در باره امور خارق العاده و تفاوت‌های پدیده‌های خارق العاده شیطانی، کرامت، و معجزه در کتاب اعجاز و تحدی و نقد شبهات به تفصیل سخن گفته‌ایم، علاقه‌مندان می‌توانند مراجعه کنند.

اما بعد:

جناب آقای مفیدی - از اساتید مدرسه فقهی امام باقر علیه السلام - در سخنرانی خود برای اثبات تعدد قرائات به داستانی از زندگی کربلایی کاظم متوسل شده و گویا این داستان خیلی روی ذهن ایشان تأثیر گذاشته است. وی از بزرگواری نقل می‌کند که کربلایی کاظم ساروقی آیه «وَ اللَّيْلِ إِذْ أَدْبَر» را «و اللیل إذا أدبر» خوانده است؛ یعنی به جای «إذ» خوانده «إذا». نکته مهم این‌که در ابتدای داستان از او در پاسخ به این سؤال که «قرآن افاضه شده بر شما با کدام قرائت است؟» نقل شده که گفت: «همین قرآن‌های رایج».

جناب آقای مفیدی می‌خواهد با استناد به این داستان بگوید که چون این قرائت افاضه شده، قرائت‌ موجود هم متواتر است، پس

ثابت می‌شود که قرائت‌های مختلف از سوی جبرئیل آورده شده و بحث اختلاف قرائت نداریم بلکه تعدد قرائت داریم.

نقد و بررسی

1. قبل از پرداختن به این داستان، ابتدا باید در باره توانایی خارق العاده مرحوم کربلایی کاظم ساروقی بیندیشیم؛ اولین سؤال این است که او از کرامت الهی برخوردار بود یا توانایی او شیطانی بوده است؟

در پاسخ می‌گوییم: به لحاظ داده‌های علم و تجربه هر دو ممکن است؛ یعنی پدیده شگفت‌انگیز کربلایی کاظم می‌تواند هم الهی باشد هم شیطانی؛ اما او مصداق کدام‌یک است؟

شرایط را بررسی می‌کنیم. مکانی که این توانایی در آنجا به او افاضه شد؛ شیوه زندگی عجین شده با تقوا؛ حلال‌خواری و جز این‌ها. همه این‌ها نشان از ممتاز و نوارنی بودن این پیرمرد بی‌سواد ولی حافظ ویژه قرآن دارد. اما ما با او کاری نداریم؛ سخن ما در باره «توانایی‌ او» است نه «خود او»؛ او انسان خیلی خوبی است؛ قبول، اما از کجا می‌توان دریافت که توانایی او نیز الهی باشد؟ در پاسخ گفته می‌شود: توانایی او معمول نیست؛ خارق العاده است. او قرآن را از حفظ دارد آن‌هم به گونه‌ای که احدی از بشر معمول جز او ندارد!

باز می‌گوییم: قرآن نور است، درست، ولی همین قرآن به راهنمایی عمروعاص بر سر نیزه رفت و با فریب عوام الناس تدبیر و حکومت امیرالمؤمنین را زمین زد. آن عابد جاهل بنی‌اسرائیل را نمازهای شگفت‌آور شیطان فریب داد. در روایتی تکان دهنده از کافی شریف می‌خوانیم: جابر به امام باقر ـ علیه السلام ـ عرض می‌کند: افرادی هستند که چون چیزی از قرآن را به یاد می‌آورند یا برای آن‌ها قرائت می‌شود، چنان از خود بی‌خود می‌شوند که اگر دست‌ها یا پاهایشان را قطع کنند، متوجه نمی‌شوند. [حال اینان چگونه است؟]

امام در پاسخ فرمود:‌ سبحان الله! این امری شیطانی است؛ [مؤمنان] این گونه وصف نشده‌اند! بلکه قرآن [توأم با] نرمی [و آرام بودن]، رقت، اشک و ترس است.» (الكافي، کليني، ج2، ص617؛ البرهان في تفسير القرآن، بحراني، ج‏4، ص707.)

نگارنده در این باره با تفصیل در جلد دوم اعجاز بیانی و تأثیری (2جلد) سخن گفته‌ام. در فراز پایانی دعای عالیة‌المضامین نکته‌ای عجیب وجود دارد؛ می‌فرماید:‌ «اَللَّهُمَّ ارْزُقْنی عَقلاً کامِلاً وَ لُبـّاً رَاجِحـاً وَ عِـزّاً بَاقِیـاً وَ قَلباً زَکِیـّاً وَ عَمَلاً کَثیـراً وَ أدَبـاً بَارِعـاً وَ اجْعَلْ ذَلِکَ کُلَّهُ لی وَ لا تَجْعَلْهُ عَلَیَّ برحمتکَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین.» بله، عقل کامل، خرد ممتاز، عزت باقی، دل پاک، عمل کثیر و ادب عالی که هر یک می‌تواند زندگی انسان را زیر و رو کند و انسان را به عالی‌ترین مراتب برساند، جمع همه این‌ها در معرض خطر «لا تَجْعَلْهُ عَلَیَّ» قرار گرفته است؛ یعنی عقل کامل و ... می‌تواند انسان را به سراشیبی سقوط بکشاند! لذا در دعا می‌فرماید خدایا این‌ها را به سود من قرار ده نه به ضرر من. (ر.ک‌: پست 500)

حال برگردیم به داستان کربلایی کاظم. از کجا بفهمیم توانایی خارق العاده او رحمانی است یا شیطانی؟

گویا چاره‌ای نیست جز این که ببینیم نتیجه‌ای که توانایی او به بار می‌آورد در خدمت به اسلام و قرآن است یا خیر؟ با تعالیم قرآن و اهل بیت ع تطبیق دارد یا خیر؟ اهل بیت ع فرمودند اگر روایتی از ما نقل شد که با قرآن مخالف بود، ما آن را نگفته‌ایم، در بعضی اخبار آمده که به دیوار بکوبید، حتماً پدیده کربلایی کاظم و حتی خیلی بزرگ‌تر از آن هم در ارزش و قیمت به گرد پای سخنان اهل بیت ع نمی‌رسد. اگر قرآن در جایگاه ارزیابی روایات چنین جایگاهی دارد،‌ در ارزیابی سخنان دیگران چه جایگاهی دارد؟ اگر سخنان آنان معارض قرآن باشد چه؟ بگذریم!

بالاخره چه کنیم؟ دست ما از همه جا کوتاه است و تنها راه گویا همین راه است؛ آری، چاره‌ای نیست جز این‌که به همین راه گردن بگذاریم؛ این راهی است برای تشخیص کرامت از سحر که همواره مورد توجه علما بوده و در کتاب‌های کلامی و معارفی از آن سخن گفته‌اند و نگارنده نیز به تفصیل در کتاب اعجاز و تحدی در باره آن سخن گفته است. باید ببینیم، حاصل توانایی او در مسیر اسلام است یا در مسیر و زمین شیطان؟ هر کدام باشد، بر منشأ آن دلالت دارد.

یک نکته مهم

باز تأکید می‌کنم ما حساب خود کربلایی کاظم را از توانایی‌ او و منشأ آن جدا می‌کنیم؛ ممکن است انسانی خیلی خوب باشد، ولی ناخواسته ناقل بیماری مهلکی نیز باشد؛ بیماری و میکروب چیزی است و شخصیت فرد چیز دیگر. این زرنگی شیطان است که گاه انسان‌های خوب را به دام انداخته و به خدمت می‌گیرد بدون آن‌که اصلاً‌ متوجه باشند!

2. ما به وثاقت راوی داستان – با این که حقیر منبع را در اختیار ندارم تا مراجعه کنم – گردن می‌گذاریم ولی این حق را برای خود محفوظ می‌دانیم که بگوییم: این نقل با تأیید علمای فراوانی مبنی بر استماع قرائت کربلایی کاظم و اعلان هماهنگی کامل قرائت او با قرآن موجود در تعارض است! و این نقل حتی با گفته خود کربلایی کاظم که قرائت او همان قرائت قرآن‌های رایج است، در تعارض است و جالب‌تر این است که این سخن کربلایی کاظم را خود راوی نقل کرده و به تعارض سخن و قرائت او توجه کرده و برای او نیز سؤال شده است!

در باره این داستان چند خرده سؤال وجود دارد:

- با تعارض سخن او با قرائت او چه کنیم؟ نمی‌توانیم بپذیریم که کربلایی کاظم که به آمار حروف کلمات و بسیاری از ظرایف - که اگر راویان مطمئن نقل نکرده بودند، باورپذیر نبود - توانایی و آگاهی داشته، ولی نفهمیده که قرائت او با قرائت قرآن موجود بلکه با قرائت قراء سبعه و بالاتر با قراء عشره مخالف است!! یعنی مشکل ما این است که به هیچ وجه نمی‌توانیم بپذیریم که او به این اختلاف آگاه نبوده باشد ولی از سوی دیگر مشهور این است که او راستگو و با تقوا بوده،‌ این تهافت و تعارض را چگونه حل کنیم؟

- چگونه این اختلاف قرائت را فقط راوی محترم این داستان با قبول وثاقت کامل او، نقل کرده و این همه عالم به این اختلاف پی نبرده‌اند؟‌ نکند دو گونه خوانده باشد یا در آن مجلس شیطان برای لحظاتی اختیار او را به دست گرفته و با ایجاد فراموشی، آن گونه بر زبانش جاری شده باشد! او که معصوم نبوده و به لحاظ علمی و مبنایی این امکان‌پذیر است. شاید راوی داستان - که در آن روزها حدودا پانزده تا بیست‌سال سن داشته - اگر از او موارد دیگری از اختلاف قرائات را سؤال می‌کرد و یا سؤالش را فنی‌تر تعقیب می‌کرد و یا با انتقال این اختلاف قرائت به اساتید آن روز زمینه تحقیق وسیع‌تری را فراهم می‌کرد، حقیقت کاملا آشکار می‌شد.

- مشکل دیگر این است که تفاوت «وَ اللَّيْلِ إِذْ أَدْبَر» و «و اللیل إذا أدبر» به لحاظ آوایی بسیار تابلو و مشخص است (این آیه را با آیات قبل و بعد بخوانید) و امکان ندارد کسی متوجه این تفاوت نشود،‌ حال این همه مراجع طراز اول قم و نجف و علمای مطرح جهان اسلام و شیعه او را امتحان کردند و سطر به سطر و کلمه به کلمه و جزء به جزء قرائت او را با قرائت موجود تطبیق دادند – به ویژه که اتهام تحریف قرآن در آن روزگاران داغ و هنوز درد کتاب فصل الخطاب تازه بوده است – و این کار را برای کشف حقیقت انجام داده‌ و در این خصوص وسواس به خرج داده‌اند، نفهمیده‌اند که او «إذا» خوانده نه «إذ» و بر هماهنگی و مطابقت کامل قرائت او با قرائت موجود شهادت داده‌اند؟!! جالب‌تر این است که این سوره جزو سوره‌های کوتاه است که بسیاری در حافظه دارند و زیادتر قرائت می‌شود و با این حال این همه مفسر، قاری، عالم و... به این تفاوت کاملاً آشکار و تابلو پی نبرده‌اند؟!!!

- مشکل دیگر این است که با وجود صدها اختلاف چطور شده همین یک اختلاف وجود داشته آن‌هم به این شکل که قرائت او با هیچ‌یک از قرائت‌های مشهور و غیر مشهور هماهنگ نیست بلکه با قرائت منقول از ابن مسعود هماهنگ است که البته قرائت او را نیز نه شیعه قبول دارد و نه اهل تسنن و البته احتمال انتساب دروغین به او نیز بسیار است؛ زیرا او با عثمان درافتاد و از این رو مورد ضرب و شتم قرار گرفت و بر اثر آن هم بدرود حیات گفت. این‌ها سؤال‌های ساده و کوچکی نیست که بشود به راحتی از آن‌ها عبور کرد!

- «إذا ادبر» و «إذا دبر» که شماری از قاریان خوانده‌اند،‌ به لحاظ معنایی نزدیک هم است؛ یعنی وقتی که شب تمام می‌شود یا در همان حدود که نزدیک آیه بعد است: «وَ الصُّبْحِ إِذا أَسْفَرَ». یعنی قسم به زمان‌هایی که هر دو هنگام صبح است ولی بر اساس قرائت موجود: «وَ اللَّيْلِ إِذْ أَدْبَرَ ، وَ الصُّبْحِ إِذا أَسْفَر» ظاهرا مراد هنگام ورود به شب و هنگام صبح است. فراء در توضیح آیه گفته است: «إذ أدبر النهار فكان فى آخره، يقال: دبرنى جاء خلفى و إذا أدبر إذا ولّى‏» (مجاز القرآن، ج‏2، ص276)

و خلاصه این‌که به لحاظ معنایی «إذ أدبر» (قرائت موجود) از «‌‌إذا أدبر» (قرائت منسوب به ابن مسعود) مناسب‌تر است؛ زیرا در قرائت موجود زمان فراگیر است و صبح و شام را در بر می‌گیرد ولی در قرائت ابن مسعود و ظاهرا قرائت إذا دبر تکرار زمان رخ داده است. نکته زیباشناختی دیگر این‌که در قرائت موجود بین دو زمان به لحاظ آوایی توقفی نیست همچنانکه گردش شب و روز پی‌درپی است ولی در قرائت ابن مسعود با این که زمان قریب به هم و تقریبا تکراری است، ولی بین دو آیه به لحاظ آوایی توقفی شکل می‌گیرد که به لحاظ معنایی هماهنگی تام ندارند.

3. اگر بگوییم قرائت ابن مسعود صحیح است و آن را بپذریم، به این معنی است که همه قرائت‌های شناخته شده و حتی شواذ مورد قبول است و محدودیت به قراء هفت‌گانه و ده‌گانه و بیشتر بی‌ارزش است. با این وصف، با قرائت‌های منقول متعارض چه کنیم؟ آیا خدای متعال جبرئیل را با قرائت‌های متعارض به سوی پیامبر اکرم ص فرستاده و بعد خود در قرآن ادعا کرده که‌: «أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فيهِ اخْتِلافاً كَثيراً» !!)

___________

پست قسمت اول

http://javahery.blogfa.com/post/447/508)-%d8%aa%d8%b9%d9%84%db%8c%d9%82%d8%a7%d8%aa-%d9%86%da%af%d8%a7%d8%b1%d9%86%d8%af%d9%87-%d8%a8%d8%b1-%d8%a7%d8%af%d8%b9%d8%a7%d9%87%d8%a7%db%8c-%d9%88%d8%a7%d9%87%db%8c-%d8%af%d8%b1-%d8%ad%d9%88%d8%b2%d9%87-%d8%aa%d8%a7%d8%b1%db%8c%d8%ae-%d9%82%d8%b1%d8%a7%d8%a6%d8%a7%d8%aa-(%d9%82%d8%b3%d9%85%d8%aa-%d8%a7%d9%88%d9%84)-

برهان تاریخی بر تحریف‌ناپذیری قرآن کریم

چنان‌که در پست قبل وعده دادم، در این پست خلاصه کرسی علمی را قرار می‌دهم و ان‌شاء الله به زودی فایل کامل را تقدیم می‌کنم:

برهان تاریخی بر تحریف‌ناپذیری قرآن کریم

لازمه هر پژوهش تناسب روش با موضوع و مسئله مورد پژوهش است. مسئله کلامی را باید با روش کلامی و مسئله فلسفی را با روش فلسفی و مسئله تاریخی را با روش تاریخی بررسی کرد. قرآن در عین این‌که جاودانه و فراگیر است، در بستر تاریخ نازل و تدوین شده و از این رو متنی تاریخی است (سخن در مسائل برون قرآنی است نه معارف قرآن)؛ شبهه مربوط به تحریف نیز حیثیتی تاریخی دارد و از این رو بایسته است در نقد شبهه تحریف نیز روش تاریخی ملاک قرار گیرد. گذشته از تقدم رتبی، با توجه به این که فرآورده این برهان نقض امکان تحریف و تحدید و یا حذف کلی ظرفیت آن است, از این جهت نیز تقدمی دارد که مزید توجه به آن را موجب می‌شود. در مجموع برهان تاریخی هر داده تاریخی را در فضا و سیاق حاکم بر آن بررسی می‌کند و تنها به بررسی و ارزیابی رجالی و دلالی بسنده نمی کند و برای دست‌یابی به چنین تحلیلی در داده‌های تاریخی ناگزیر به صورت حداکثری همه قرائن و شرایط و تمام جزئیات مورد توجه قرار می‌گیرد؛ زیرا بسیار است که توجه به فضای حاکم بر مقطع تاریخ حادثه در تفسیر حادثه دخیل است و این نکته بسیار مهم است که غالباً مورد غفلت قرار گرفته است؛ بنابراین, ساختار بحث حاضر را می‌توان در صورت برهانی ذیل خلاصه کرد:

الف) بر اساس گزاره‌های تاریخی، جمع و تدوین قرآن در فضای خاصی انجام پذیرفته است؛

ب) هر کتابی با چنین شرایطی جمع و تدوین شود، امکان تحریف در آن وجود ندارد؛

نتیجه) از این رو احتمال تحریف در قرآن منتفی است.

گفتنی است در بررسی ارزش معرفتی برهان تاریخی در قیاس با دیگر ادله اعم از نقلی و عقلی باید توجه داشت که فراروی این ادله محدودیت‌های متعددی قرار دارد که برخی از آن‌ها عبارت‌اند از:

- برخی ادله در برابر شیعیانِ قائلِ به تحریف، کارآمد نبوده و تنها می‌توانند در محاجه با اهل تسنن قائل به تحریف به کارآیند (مانند استدلال به حدیث ثقلین؛ زیرا آنان با تکیه بر روایات شیعی قرآن موجود را حجت می‌دانند، به ویژه که این روایات تأیید کننده پس از حدیث ثقلین صادر شده‌اند.)؛

- از سوی دیگر، برخی ادله تنها می‌توانند در محاجه با طرفدران شیعی قائل به تحریف قرآن به کار آیند و در برابر اهل تسنن قائلِ به تحریف ناکام‌اند (مانند استدلال به روایات شیعی لزوم عرضه احادیث بر قرآن)؛

- استدلال به آیات قرآن مانند آیه حفظ،‌ تنها به معتقدان به قرآن اختصاص دارد و نمی‌تواند پاسخ‌گوی طرفداران غیر مسلمان تحریف باشد؛

- برخی ادله تنها در حد یک ملاک و ابزار ارزیابی ظاهر می‌شوند؛ مانند استدلال به اعجاز بیانی قرآن برای اثبات این‌که برخی عبارت‌هایی که ادعا شده جزو قرآن بوده‌اند، در تراز اعجاز بیانی نیستند (با توجه به این که تحدی قرآن در مورد اعجاز بیانی حداقل به یک سوره است نه آیه؛ همچنین برخی اساسا اعجاز بیانی را نپذیرفته و برخی در شاخص‌های آن اختلاف دارند).

این‌ها محدودیت‌هایی فراروی ادله پس از تثبیت و تحکیم آن‌هاست؛ لیکن برهان تاریخی از تمامی این اشکالات و محدودیت‌ها رسته است و به باور نگارنده مهم‌ترین و شامل‌ترین برهان بر تحریف‌ناپذیری است. البته این واقعیت را نیز نمی‌توان انکار کرد که برخی نویسندگان که در خصوص تحریف ناپذیری به تحریر کتاب توفیق یافته‌اند، بر اثر برخی آرای محل تأمل در حوزه جمع‌آوری قرآن، زبان و قلمشان در تحریف‌ناپذیری کامیابی لازم را ندارد. افزون بر این‌که به باور نگارنده هنوز ابعادی از برهان تاریخی آن گونه که باید آشکار و بر آن تأکید شود، تا کنون مورد توجه قرار نگرفته است.

تبیین بیشتر

یکی از مؤلفه‌های تشکیل دهنده برهان تاریخی، ختم قرآن است. شیخ صدوق ره برای اثبات عدم تحریف قرآن به روایات ثواب ختم قرآن، نهى از ختم قرآن در يك شب و اقل مدت ختم قرآن در سه شب استناد کرده است». (ر ك: المحجة البيضاء، ج 2، ص 264 به نقل از: اعتقادات صدوق. و اوائل المقالات و النشر، ج 2، ص 445، 446 و 447 با اسانيد متعدد و الفاظ مختلف.)

بررسی چند نمونه از این روایات راهگشاست:

از پیامبرˆ نقل شده که فرمودند: «اقرؤوا القرآن فى كل سبع و لا تزد». (زركشى، البرهان، ج 2، ص 101 از تحقيق محمد ابو الفضل ابراهيم، ج 1، ص 471)

پيامبر اكرم9 به عبد اللّه بن عمرو بن عاص دستور داد كه هر هفت شب يا سه شب، يك بار قرآن را ختم كند. در حالى كه او هر شب يك بار قرآن را ختم مى‏كرد. اين ماجرا در كتب حديث اهل سنت، معروف است‏ (ر ك: صحيح بخارى، ج 3، ص 151 و 152و ...)

پيامبر اكرم9 به سعد بن منذر فرمان داد تا قرآن را در سه [روز] ختم كند. سعد اين توصيه را انجام مى‏داد تا درگذشت. (الاتقان، ج 1، ص 104 و 72 و ...)

از پيامبر9: «هر كه قرآن را در هفت شب ختم كند، كار «مقربين» را انجام داده است و هر كس قرآن را در پنج شب ختم كند، عمل «صديقين» را بجا آورده است.» در اين روايت همچنين از ختم قرآن در سه شب پرسش مى‏شود و حضرتش9 از اين عمل نهى مى‏فرمايد». (کنز العمال، ج1، ص 479. به نقل از: حكيم ترمذى در نوادرش.)

از حضرت رسول9: «قرآن را در هر هفت شب يكبار ختم كنيد و بر اين‏ مقدار نيفزاييد». (همان مدرك، ص 470 و 471. به نقل از: ابى داوود.)

بر اساس برخی روایات ختم قرآن با آغاز آن همراه است:

«هر وقت پيامبر اكرم9 قرآن را ختم مى‏نمودند، پنج آيه از اوّل قرآن تلاوت مى‏كردند.» (نوادر الاصول، ص 334 و 335.)

تذکر: لازمه اين روايت آن است كه: قرآن مجموع و اوّل و آخر آن معين شده بود.

- «هنگامى كه ابن عباس نزد «ابى» قرآن را قراءت و ختم كرد، ابى به او گفت: سوره حمد و پنج آيه از سوره بقره را بخوان؛ زیرا وقتى كه من نزد پيامبر9 قرآن را ختم كردم، اين دستور را به من داد». (النشر، ج 2، ص 441 و 440 به طرق و الفاظ گوناگون.)

تذکر: مفاد حديث آن است كه قرآن در زمان پيامبر9  جمع آورى شده و اوّل و آخر آن معروف و شناخته شده بود.

حال پس از این مقدمه کوتاه در باره ختم قرآن به تبیین آن می‌پردازیم:

 

 

بر اساس آنچه در اسباب و شأن نزول سوره‌ها در اخبار و گزاره‌های تاریخی نقل شده، بیشتر سوره‌های قرآن تا حدود سال هفتم بعد از هجرت نازل شده بود. چند سوره و برخی آیات نیز در دو سه سال آخر عمر شریف پیامبرˆ نازل شد. بر این اساس، در چند سال آخر عمر شریف پیامبرˆ غالب سوره‌های قرآن نازل شده بوده‌اند. حال با توجه به این که ختم قرآن یکی از کارهای اساسی پیامبرˆ و مسلمانان بوده و بر اساس برخی اسناد که برخی از آن‌ها را در بالا نقل کردیم، بسیاری در هر هفته یک‌بار کل قرآن را تلاوت می‌کردند و نیز با توجه به وجود حفاظ بسیار در مدینه- که غالب آن‌ها یکی از اصلی‌ترین کارهای روزمره‌شان تلاوت قرآن بوده- نمی‌توان تصور کرد که این حجم بالای ختم قرآن که بالغ بر صدها هزار بار است، بدون هیچ‌گونه نظمی رخ داده باشد! می‌توان تصور کرد که در بسیاری از ایام سال به ویژه ماه‌های حرام و بالاخص ماه مبارک رمضان که بهار قرآن است، و نیز فصل زمستان که معمولا در جامعه متکی به اقتصاد کشاورزی و دامداری فعالیت‌های اقتصادی با خمودی روبه‌ رو می‌شود، بسیاری از ملازمان، علاقه‌مندان و صحابه پیامبرˆ در مسجد پیامبرˆ گرد می‌آمدند و اراده ختم قرآن داشتند. طبیعی است یکی از وظایف پیامبرˆ نیز آموزش قرائت و تفسیر قرآن بوده است و جلسات ختم قرآن در محضر آن حضرت تشکیل می‌شده است که به طور طبیعی فراوانی نیز داشته است، به ویژه سال‌های آخر عمر شریف ایشان که مشرکان فوج فوج مسلمان می‌شدند (یدخلون فی دین الله افواجا) و به طور طبیعی بسیاری از آن‌ها علاقه‌مند بودند در جلسات ختم قرآن شرکت کنند، با این وصف آیا می‌توان پذیرفت پیامبر تقوا و نظم که آثار نظم در ساده‌ترین امور زندگی ایشان تجلی داشته، هر بار به شکل جدیدی قرآن را ختم کرده باشد؟! آیا می‌توان پذیرفت که اهل بیت پیامبرˆ یعنی خود پیامبر  و حضرت علی و حضرت فاطمه زهرا و حسنین‰ که در مجموع در همان سال آخر عمر شریف پیامبرˆ و بلکه ماه‌های آخر حداقل صدها بار قرآن را ختم کرده‌اند، هیچ نظمی برای ختم خود قرار نداده و در این خصوص با هم هماهنگ نباشند، حتی اگر کاملا ذوقی و بدون هیچ حکمتی باشد؟ و باز آیا می‌توان تصور کرد صحابه‌ای که تلاش می‌کردند گام‌های خود را جای گام‌های پیامبرˆ قرار دهند و حتی- چنان که در جریان فتح مکه در تاریخ ثبت شده- برای ربودن قطرات وضوی پیامبرˆ که به سوی زمین رها می‌شد، برای تبرک، بر هم سبقت می‌گرفتند، به ترتیب پیامبرˆ توجه نکنند و ترتیبی مخالف پیامبرˆ برگزینند؟!

براستی چگونه می‌توان پذیرفت پیامبر با در اختیار داشتن سال‌های سال فرصت این قدر به خود زحمت ندهد که برای سوره‌های قرآن – بزرگ‌ترین معجزه الهی و ثقل اکبر - ترتیب اختیار کند و آن را رها کند تا دیگران بلافاصله پس از رحلت ایشان به داد آن برسند و به آن سر و سامان بدهند!  چه ناپسند است در باره پیامبر نظم و تقوا این اندیشه خام و ناکام!

به نظر می‌رسد کسانی که ترتیب یافتن جمع سوره‌های قرآن در زمان پیامبرˆ (و نه جمع آن از نوشت‌افزارهای گوناگون در بین یک جلد به شکل کتاب) را انکار می‌کنند، به حداقل دریافت از زندگی پیامبرˆ دست نیافته و یا از توجه به آن غافل شده‌ و امری بدیهی را انکار کرده‌اند.

با این وصف، زمینه تحریف در قرآن از اساس برداشته می‌شود؛ زیرا بسیاری از روایات تحریف بر این فرض نادرست استوارند که قرآن در زمان پیامبرˆ  جمع و ترتیب نیافته باشد.

تذکر1: ترتیب یافتن سور قرآن در زمان پیامبرˆ بدین معنا نبوده که رعایت ترتیب واجب است و کسی نتواند خلاف آن را انتخاب کند؛ مثلا بعد از سوره بقره سوره لقمان را بخواند، لیکن سخن در ختم قرآن و نظم شاخص برای آن است.

تذکر2: در اخبار آمده که جبرئیل هرساله یک‌بار و سال آخر عمر پیامبرˆ دو بار قرآن را بر او عرضه کرد (ر.ک: شرف الدین، 1404ق، ص‏93 -95)، سؤال این است که بر اساس ظاهر روایت، آیا جبرئیل هربار که قرآن را عرضه می‌کرد،‌ با ترتیبی متفاوت عرضه می‌کرد یا در راستای همان ترتیب سابق بوده است؟‌ پاسخ بدون نیاز به منابع روایی روشن است! وقتی نظم بهتر از بی‌نظمی است و در بی‌نظمی هیچ حکمتی وجود ندارد- که اگر وجود می‌داشت،‌ به دلیل غیر عادی بودن آن نصّی دال بر آن به دست ما می‌رسید- چرا جبرئیل که پیام‌آور وحی و برگزیده فرشتگان است و در مرتبه بالاتر، خود خدای متعال از روش غیر معمول بی‌نظمی استفاده کنند؟!

بنابراین، مسلم است که قرآن در ترتیب آیه‌های سور و نیز در ترتیب سور در زمان پیامبر 9 نظم کاملاً مشخصی داشته و از این‌ رو بی‌پایگی بسیاری از روایات تحریف که بر اساس دخالت صحابه در تدوین قرآن استوارند، آشکار می‌شود.

در کرسی علمی مؤلفه‌های دیگر برهان تاریخی نیز به بحث گذاشته شد که قرار است در قالب مقاله و کتاب عرضه شود.

در پایان این نکته را نیز گوشزد می‌کنم که برهان تاریخی در خصوص روایات تحریف در حوزه جمع و تدوین و نیز در حوزه قرائات قابل طرح است که هریک به پژوهش مستقلی نیازمند است.