فقه میراث فرهنگی و توسعه 18

تکمله پست1

در پست نخست این پرسش را مطرح کردیم که :

اما از نظر میراث دینی این مسئله (عدم تعریض) چگونه است؟

در پاسخ گفتیم:

پاسخ خیلی مختصر این است که در روایات آمده امام زمان (عج) بعد از ظهور راه‌های اصلی را توسعه می‌دهد و یا تعریض می‌کند: «إذا قام القائم † ... و وسع الطریق الاعظم و ...» (بحار، 52، ص339) از عبارت می‌توان استفاده کرد که تفکر حاکم توسعه معابر و تسهیل در امر عبور و مرور مردم است که کاملاً عقلایی است.

در این پست می خواهم این پاسخ را کمی باز کنم: 

[بعد از ظهور امام زمان عج]... همان روزهای اول که حضرت شروع می کنند به اصلاحات، راههای اصلی را توسعه می دهند. حداقلی که برای جاده ها آن روز تعیین شده شصت ذراع است که تقریبا برابر سی متر است. یعنی در آن زمان خیابانی باریک تر از سی متر نخواهد بود. بعد دستور می دهند هر بالکنی را که به سوی خیابان است خراب کنند. یعنی سبک بناها هم عوض می شود. دستور می دهد که هر ناودانی را که رو به خیابان است ببندند. شهرها خیلی بزرگ می شود مثلاً در مورد کوفه ذکر شده که مساحت آن به دویست و پنجاه و چند کیلومتر می رسد. البته در روایات تعبیر ذراع است که وقتی آن ذراع را حساب می کنیم به دویست و پنجاه و چند کیلومتر بالغ می شود. در روایت دیگری وارد شده است که کوفه به دو نهر؛ یعنی دجله و فرات متصل می شود. در حدیثی داریم که خانه های کوفه به خانه های کربلا متصل می شود. این توسعه را از لحاظ شهرسازی داریم و آن نظم را از لحاظ این که ناودانی به بیرون نباشد، بالکنی به بیرون نباشد. در روایتی آمده است که آن حضرت هر مسجدی را که در مسیر راهها باشد از بین می برد. یعنی اجازه نمی دهد جاده ها کج و معوج شود.
در حدیث دیگر داریم که در زمان ظهور مسیر پیاده از مسیر سواره جدا و دستور داده می شود که هیچ پیاده ای حق ندارد از مسیر سواره برود و اگر از مسیر سواره برود و آسیبی به او برسد بر عهده خودش است. در اینجا این نکته را باید یادآور شوم که در احادیث ملاحم معمولاً دنبال سند نمی گردند چون در آن زمانها این مسائل را کسی نمی توانست تصور کند تا به دنبال جعل روایت درباره آنها باشد. مثلاً این که در روایت آمده است: هنگامی که امام مهدی(ع) در شرق عالم است در غرب عالم او را می بینند یا صدایش را می شنوند، این الآن برای ما قابل فهم و تصور است ولی 1400 سال پیش اصلاً قابل فهم و تصور نبود تا کسی این مطلب را جعل کند، لذا این مطالبی که در احادیث ملاحم آمده راه گشای خوبی است و تا حدی می تواند آینده را برای ما مشخص کند.

 نقل از:  علی اکبر مهدی پور، موعود 1382 شماره 39

توضیح بیشتر

از جمع بین اخبار می‌توان استفاده کرد که به احتمال قوی حضرت خیابان‌های حدود 30 متری را در دستور کار قرار می‌دهد ولی در ضمن آن به گسترش کمی خیابان‌ها نیز اقدام می‌کند تا عبور و مرور گرفتار ترافیک نشود. بر این اساس هم حق عبور ماشین حفظ می‌شود و هم حق عبور افراد پیاده به ویژه کسانی که می‌خواهند از خیابان‌ها عبور کنند؛ زیرا عبور از بلوار و خیابان‌های خیلی عریض خطرناک و دشوار است و مردم ناگزیر می‌باید از پل هوایی و مانند آن استفاده کنند که دشواری‌های خود را دارد و پیش‌تر در باره آن سخن گفته‌ایم. 

گذری بر فقه میراث فرهنگی 16 (معماری سنتی و جدید)

پیش‌تر در خصوص الگوگیری از معماری سنتی سخن گفتیم، لیکن برای تشویق مردم به الگوگرفتن از معماری سنتی و یا حرکت به سوی الگوهای تلفیقی که نمونه‌های آن بسیار اندک است، لازم است پژوهش‌های ذیل انجام شود:

1. آیا معماری سنتی در قیاس با معماری جدید و مدرن به لحاظ روان‌شناختی تفاوت آشکاری دارد؟

برای مثال، آیا می‌توان اثبات کرد که خط‌های منحنی در معماری‌های سنتی نسبت به خط‌های شکسته و زاویه‌دار در معماری‌های جدید آرام‌بخش‌تر است؟

مشابه این تحقیقات بعضاً در حوزه‌های دیگر مانند موسیقی نیز قابل اجراست و البته کارهایی نیز شده است؛ هم در حوزه موسیقی و هم در حوزه معماری اما کافی نیست یا بسیار ناکافی است.

2. آیا می‌توان اثبات کرد که برخی مصالح و حتی برخی تزئینات و کچ‌بری‌های به کاررفته در بناهای تاریخی در روان انسان تأثیر مثبت برجای می‌گذارند؟

برای مثال‌، نماهای کاهگل و آجرفرش چه تفاوتی با سنگ‌فرش و نماهای گچ و سنگ یا دیگر مصالح ساختمانی جدید دارند؟ اگر ثابت شود که بوی حاصل از کاهگل تأثیر مثبتی در آرامش انسان برجای می‌گذارد، آنگاه می‌توان توصیه کرد که به جای گچکاری کامل مثلاً اتاق خواب، به صورت تلفیقی از کچ و گاهگل استفاده شود. با این روش انسان می‌تواند هنگام خواب با پاشیدن کمی آب با آب‌پاش بر دیوار کاهگل، فضای بسیار آرام‌بخشی را برای خود در اتاق خواب فراهم آورد (البته به شرط اثبات مطلب یاد شده).  

3. واکنش مصالح سنتی و جدید در خصوص امواج مضر موجود در فضا از دیگر تحقیقات بایسته معماری است. اگر برتری مصالح سنتی استفاده شود، می‌توان با تلفیقی از آن مصالح با مصالح و سازه‌های ایمن جدید، معماری تازه‌ای را تعریف و توصیه کرد.

لازمه‌ توفّق بر معماری غربی و جدید، تجمیع دانش و زیبایی و ارائه الگو به کارفرمایان و معماران و عموم مردم است.

گذری بر فقه میراث فرهنگی 15

در پست نخست سخن از تقلید در قوانین میراث فرهنگی شد. لازم است این مسئله کمی باز شود. اگر کسی قوانین میراث فرهنگی ایتالیا (181 ماده)، یونان (73 ماده)، مصر (52 ماده)، ترکیه (76 ماده )، سوریه (77ماده) و ایران (89 ماده) را با هم مقایسه کند، به عرض بنده پی می‌برد. ارقام یاد شده به غیر از تبصره‌هاست و البته ممکن است برخی مواد منسوخ شده باشند که در مجموع می‌توان رقم‌های فوق را تقریبی به شمار آورد. اگر مواد فوق از کشورهای باستانی یاد شده را با هم مقایسه کنیم، به خوبی به مسئله تقلید واقف خواهیم شد. در مسئله تقلید نیز اشکالاتی وجود دارد. برای نمونه،‌ در ماده 16 قوانین میراث  فرهنگی کشور مصر آمده است:

حقوق ارتفاقی املاک مجاور آثار باستانی [کشور باستانی مصر]

وزیر فرهنگ می‌تواند بنا به در خواست هیئت مدیره سازمان با پرداخت غرامت عادلانه‌ی حقوق ارتفاقی خود را نسبت به املاک مجاور مکان‌های باستانی و بناهای تاریخی در جهت حفظ و زیبایی چشم‌اندازها و مناظر عمومی آن تأمین کند. تصمیماتی که در این مورد اتخاذ می‌شود، آثار غیر منقول یا بخش‌های موضوع حق یا حقوق ارتفاقی و دامنه حقوق مذکور و محدودیت‌های آن بر حقوق مالکین و دارندگان آثار را تعیین خواهد کرد. (میراث فرهنگی در نظام قانون‌گذاری کشورهای باستانی، کیوان غنی‌کله‌لو، انتشارات خرسندی، ص 200)

مقصود از حق ارتفاقی در اصطلاح دانش حقوق، حق کسی در ملک دیگری است، برای کمال استفاده از ملک خود.

چنان‌که دیده می‌شود در قوانین کشور مصر به مجاوران مکان‌های باستانی و بناهای تاریخی غرامت داده می‌شود، لیکن آیا در قوانین میراث فرهنگی ایران نیز این‌گونه غرامت‌ها دیده شده است؟

گفتنی است مطابق ماده 9 قوانین میراث فرهنگی ایران به مجاورین برخی آثار و امکنه که از نظر تاریخ ایران حائز اهمیت مخصوص باشد، جهت رفع تصرف یا جهت عدم ساخت بنا و مانند آن مبلغی به تشخیص و تأیید رئیس و هم‌اینک وزیر مربوط پرداخت می‌شود، حال می‌توان پرسید آیا برای خسارت مجاورین ابنیه تاریخی از حیث عدم تراکم و اشراف و نیز در خصوص بافت تاریخی (چه لکه‌ی و چه پهنه‌ای) به لحاظ خسارت‌های وارده که در پست‌های قبل به آن‌ها اشاره شد، قانونی وجود دارد؟

گذری بر فقه میراث فرهنگی 14

اگر مجموعه قوانین میراث فرهنگی از مصوبات سال 1309 و 1311 و 1358 مجموعا مشتمل بر 73 ماده و شماری تبصره و نیز مصوبات 1375 مجازات اسلامی در خصوص میراث فرهنگی و تاریخی و مواد مصوب سال 1388 نظری بیفکنیم، خبری از قوانین مورد بحث در پست‌های قبل بافت تاریخی نمی‌یابیم. با توجه به این که اولاً: قوانین بافت تاریخی و نحوه محاسبه گستره آن بیش از صد شهر و شهرستان را در بر می‌گیرد و به نوعی عام و گسترده هستند، و ثانیاً: به شدت و با وسعت قابل توجه با حقوق شهروندی و نیز با قوانین شرع مقدس در تماس هستند، به نظر می‌رسد تصویب دست‌کم برخی از مواد کلی به ویژه تعاریف و مبانی در مجلس شورای اسلامی و شورای محترم نگهبان ضروری است. این ضرورت بر فرض فقدان پشتوانه فقهی قوانین یاد شده مطابق اشارات بیان شده در پست‌های قبل، مضاعف به نظر می‌رسد. 

گذری بر فقه میراث فرهنگی و توسعه ۱۲

در پست‌های قبل اصطلاحات و نکات متعددی به اشاره بیان شد که باید ان شاء الله به مرور به توضیح و تبیین آن‌ها بپردازم. در این پست می‌خواهم نظر حلی خودم را برای کمک به میراث فرهنگی بیان کنم تا نقدها سازنده شود. این پست از دو قسمت شکل می‌گیرد که پذیرش قسمت نخست شرط ورود به قسمت دوم است.

یکم:

۱. باید پذیرفت که میراث و شهرداری توان کافی را برای حفظ بافت تاریخی ندارند و گذشته از این معلوم نیست به لحاظ شرعی برخی هزینه‌ها را بتوان از بیت المال پرداخت کرد و بهترین کار برای آن‌ها مدیریت ساکنان بافت و فعال کردن آن‌ها در این خصوص و استفاده از توان آن‌هاست.

۲. ساکنان بافت زمانی به درخواست میراث پاسخ مثبت می‌دهند که بافت و به طور خاص ملک آنان در این بافت  ارزشمند تلقی شود و مهم‌ترین مؤلفه در این خصوص ارزش مالی ملک و کلاس محیط و بافت است.

۳. بند پیشین زمانی رخ می‌دهد که ساکنان اصلی بافت بومی برخوردار از توان مالی مناسب باشند.

دوم:

برای نیل به اهداف فوق لازم است این پرسش در دستور کار قرار گیرد: چه راهکارهایی وجود دارد که بتوان بافت را ارزشمند کرد و بومیان توانمند را به بافت باز گرداند؟

به باور نگارنده چهار شاخص بزرگی منازل، ایمنی منازل، زیبایی نما و محیط و دسترسی آسان اصلی‌ترین فاکتورهای بایسته توجه است. 

اینک پرسش مهم فراروی چگونگی جمع این شاخص‌ها با تمایلات و تخطیط‌های میراث فرهنگی است. در این فرآیند شاید امکان تحصیل همه فواید نباشد، لیکن می‌توان عالمانه و خردمندانه بر اساس قانون اولویت و با ملاحظه قاعده قطعی لاضرر تصمیم گرفت. 

گذری بر فقه میراث فرهنگی و توسعه 10

در پست پیشین سخن از طرح تثبیت شده به میان آمد. ملاک در این باره تلقی عرفی است نه مصوبات مندرج در پرونده‌ها؛ یعنی مردم معمولی بر اساس طرح به خرید و فروش اقدام کنند. در این مسئله تلقی عرف جایگاه بسیار ممتازی دارد و حتی نصب تابلو نمی‌تواند با آن رقابت کند؛ برای مثال، اگر شهرداری خیابانی را کلنگ بزند و بر ورودی آن تابلویی نصب کند که «تا تکمیل شدن این طرح، مردم بر اساس آن برنامه ریزی نکنند و شهرداری هیچ تعهدی در این خصوص ندارد» اما اگر برخی خانه‌ها خریداری و خراب و برخی از مالکان پروانه تجاری گرفته و بر اساس طرح به ساخت مشغول شدند، طرح از نظر عرف تثبیت شده است و باید همین تلقی ملاک ارزیابی و قضاوت قرار گیرد (البته نگارنده از آنچه در دادگاه‌ها در عمل ملاک قرار می‌گیرد، ناآگاهم). 

علت حاکم شدن تلقی عرف بر هشدارهای یاد شده، توجیه این هشدارها از نظر عرف و کژتابی آن‌هاست. مردم می‌پندارند این تابلو از روزهای نخست طرح باقی مانده و مربوط به زمانی است که طرح هنوز تثبیت نشده بود و یا این احتمال می‌رود که چنین تابلویی برای جلوگیری از افزایش قیمت‌ها و دشوار شدن کار بر شهرداری در خرید املاک در مسیر است و احتمالات دیگری نیز می‌رود. 

گذری فقه میراث فرهنگی و توسعه 9

در پست‌های پیشین عمده بحث بر محور بافت تاریخی بود، ولی این پست در عین این که با میراث فرهنگی بی‌ارتباط نیست، مربوط به فقه توسعه است و تقدم آن بی ارتباط با نشست اخیر مسئولان شهر قم در باره برخی طرح‌های برزمین مانده نیست؛ البته نگاه نگارنده کلی و مربوط به همه کشور است هرچند ممکن است به عنوان شاهد به برخی طرح‌های در دست اجرای شهر مقدس قم مثال بزنم. 

یکی از ابتلائات مسئولان تصمیم‌گیری بدون توجه به تبعات آن است. متأسفانه این آفت گریبان‌گیر بسیاری از مسئولان است و مسئول گاه بدون توجه به وظایف فقهی- حقوقی خود تصمیمی می‌گیرد که دیگر نه راه رفتنی برای او باقی می‌ماند و نه راه بازگشتنی!

برخی طرح‌ها چه در بافت تاریخی و چه بیرون از آن گاه از زمان کلنگ زنی آن‌ها تا اجرا زمان زیادی فاصله‌ می‌افتد. در این مدت زمان زیاد که طرح در ذهن مردم به عنوان طرح  تثبیت شده جا می‌افتد، گاه طرح بعد از مدت‌ها دچار تغییر می‌شود و یا حتی کنار گذاشته می‌شود. سؤال این است که اولاً:  آیا زیان‌های حاصل از این تغییرات و یا حذف طرح  قابل محاسبه هست یا خیر و ثانیا: چگونه می‌توان این حقوق را استیفا کرد؟

به نظر می‌رسد هر تغییری در هر طرح تثبیت شده‌ای (منظور از تثبیت شده این است که مثلاً بر اساس طرح پروانه‌ای صادر شده یا تخریب جدی‌ای صورت گرفته باشد. بی‌تردید اگر تخریب و اخذ پروانه‌های ساختمانی متعدد صورت گرفته باشد، طرح تثبیت شده تلقی می‌شود) موجب ضرر و زیان برای برخی از مردم می‌شود. برای مثال، در طرح یک بلوار که مثلاً دو دهه از عمر آن می‌گذرد، بسیاری از مردم ساکن در طرح و مالکان، ملک خود را متأثر از طرح معامله می‌کنند و این مسئله حتی بر روی ملک‌هایی که به طور مستقیم با طرح درگیر نیستند نیز تأثیر می‌گذارد؛ مثلاً مالک ملک خود را با این وصف که در آینده ملک پشت بر بلوار خواهد بود گاه با قیمت دو برابر یا بیشتر می‌فروشد و خریدار نیز با همین وصف بهای آن را می‌پردازد. برخی  از مالکان در این مدت می‌میرند و ارثشان متأثر از طرح تقسیم می‌شود. گاه یک ملک بارها متأثر از طرح خرید و فروش می‌شود و چند دست می‌گردد که با تغییر طرح می‌باید خسارت زیان دیده داده شود و در عمل این اتفاق نمی‌افتد. بنابراین، هر طرحی پیش از تثبیت می باید به دقت بررسی شود تا پس از تثبیت دچار دگرگونی نشود و در فرض ضرورت تغییر می‌باید با دقت و با فراخوان ضررها به نحو مطلوب و عادلانه جبران شود. متأسفانه نگارنده بارها شاهد چنین تغییراتی در طرح‌های مهم بوده که مسئولان مربوط بدون حساسیت نسبت به ضرر و زیان مالکان از کنار آن گذشته‌اند! (نمونه این تغییرات از جزئی تا کلان را می‌توان در معبر باغ پنبه ( خیابان فقیهی)، ادامه بلوار عمار یاسر، اتصال میدان مفید به پردیسان از فاز هفت شهرک قدس، ادامه بلوار سمیه،‌ و جز این ها مشاهده کرد. اخیراً‌ اعلان شد در شهر اراک بلواری که شانزده یا چهارده سال از کلنگ‌زنی آن گذشته و از مرکز شهر عبور می‌کند، به دلیل مشکلات مالی دستخوش تغییر شده و یا از اساس مورد بحث قرار گرفته است!!)

نکته دیگر این که به نظر می‌رسد برخی از این تغییرات غیر ضرور است که در این موارد مدعی العموم می‌باید از طریق دیوان عدالت اداری هر تغییری را بررسی و در غیر موارد ضرور ابطال کند و علی القاعده هر فرد زیان دیده نیز می تواند به دیوان مراجعه کند و قضات می‌باید با اطلاعات کافی در این خصوص از حقوق زیان‌دیده‌ها به بهترین وجه دفاع نمایند و البته همه این‌ها مستلزم ایجاد آگاهی‌های  لازم در این خصوص است. به نظر می‌رسد شهرداری‌ها و یا کلان‌تر استانداری‌ها بلکه وزارت‌خانه‌ها می‌‌باید فقه توسعه و فقه مضاف مربوط به حوزه فعالیت دستگاه‌های زیر مجموعه خود را با کمک گرفتن از مراجع مربوط تدوین و با پیوست بسته اخلاقی به کارمندان خود آموزش دهند تا حداقل‌های وظیفه در برابر بیت المال و حقوق مردم را فرا گیرند. این پیش‌گیری‌ها می‌تواند جلو تصمیم‌های عجولانه و نابخردانه را بگیرد و تضییع مال و حقوق مردم را به حداقل برساند. قوه قضائیه نیز وظیفه دارد این موارد را در حقوق عامه پیگیری کند و منتظر ورود دیگران و مردم زیان دیده نباشد و نیز می باید تمهیدات مراجعه مردم برای استیفای حقوق مادی و معنوی خود در این خصوص را فراهم کند.

تذکر: ضررهای و خسارت‌های یاد شده تنها شامل بعد مالی است ولی باید دانست که در کنار ضرر مالی، ضررهای جسمی، روحی، حیثیتی و اجتماعی نیز قابل طرح است که بی‌تردید قابل جبران نیست.

گذری بر فقه میراث فرهنگی 8 (تاریخی یا تاریخی سازی! /ویرایش دوم)

تاریخی یا تاریخی سازی!

تمام مباحثی که مسوغ ورود اضرار همراه با جبران بر دیگران می‌شود، باید به معنای حقیقی تاریخی و میراث باشد و به قول یکی از اعضای شورای شهر « هر اثر معماری فاخر بر جای مانده از تاریخ که اصیل و بیانگر دوره‌ای از تاریخ است را بافت تاریخی می‌نامیم» ای تعریف و تعریف‌های مشابه نشان از حقیقی بودن بافت یا بنای تاریخی دارد و در صورتی که مطلب ساختگی باشد، از موضوع بحث خارج است. این مقدمه‌ای بود برای بیان این که گاه  دیده می‌شود میراث فرهنگی مشغول تاریخی سازی است و نه حفظ تاریخ. اخیراً مد شده که برخی محورهای بافت تاریخی را که سابقه طولانی‌تری نسبت به مناطق دیگر همان شهر دارند، کف‌سازی و جدار سازی می‌کنند؛ یعنی کف راه‌های مورد نظر سنگ‌فرش و اخیراً‌ طرح سنگ می‌شود و دیوارهای منازل هم با اجازه صاحبانش تا حدود یک متر آجرکاری به سبک سنتی و مابقی کاهگل می‌شود. نمونه این محورها را می‌توان در مثل محله باغ‌پنبه و کوچه ۱۸ و ۱۷ چهارمردان شهر قم دید، لیکن باید  توجه داشت که هیچ‌یک از این محله‌ها و محورها به عمر خود چنین سبک و سیاقی را ندیده است! در زمان قدیم وسط کوچه‌ها جوی آب بود و مانند آب گرفتن باغ‌های کشاورزی، هفتگی یا بر حسب زمان مشخص آب جوی‌ها به منازل هدایت می‌شد و آب‌انبارهای خانه‌ها را پر کرده و باغچه‌ها را نیز سیراب می‌کرد. خانه‌های کوچک‌تر نیز از آب ذخیره خانه‌های بزرگ‌تر استفاده می‌کردند و یا چاه سنگ‌بست عمیقی در یکی از خانه‌های محل می‌زدند و بقیه از این چاه به وقت ضرورت آب می‌کشیدند. اما به هیچ وجه چنین کف سازی و جدار سازی که در دستور کار میراث فرهنگی و شهرداری قرار گرفته در پیشینه این محله‌های قدیمی دیده و یاشنیده نشده است؛ در حقیقت چون محورهای یاد شده  تقریباً از آثار تاریخی تهی است و جز یکی دو خانه آن‌هم در حد بسیار ابتدایی اثری از عمارت تاریخی در آن دیده نمی‌شود و اگر کسی این محورها را عبور کند و چپ و راست خود را ببیند،‌ در حسرت دیدن یک اثر تاریخی می‌ماند، میراث و شهردای کوشیده‌اند با  کف سازی و جدار سازی، به شکل مصنوعی نوعی تاریخی بودن را القا کنند و جالب این که ظاهراً این نوع کف‌سازی در همه شهرها برقرار است ، در حالی که در پیشینه تاریخی هر شهر باید پیشینه آن ملاحظه شود.

در هر صورت با این گونه تاریخی‌سازی نمی‌توان از مسوغ اضرار سخن گفت و این گونه طرح‌ها اگر ضرورتی داشته باشند و فایده مهمی بر آن‌ها بار شود، نهایتا ملحق به توسعه شهری (؟) و یا محمل دیگری است.

بعد دیگری از تاریخی‌‌سازی

یکی از مهم‌ترین آثار فرهنگی و میراث یک قوم، آثار بزرگان و فرهیختگان آنان است؛ اعم از آثار مکتوب و یا آثار بر جای مانده از سبک زندگی آنان.

میراث فرهنگی با نیت حفظ آثار بزرگان به بازسازی منازل آن‌ها اقدام می‌کند،‌ در این فرایند گاه بازسازی به نحوی است که ظاهر بنا هیچ شباهتی به پیش از بازسازی ندارد؛ در حقیقت تلاش می‌شود جلوه‌های زیباسازی تاریخی به آن اضافه شود. نمونه چنین رفتاری را می‌توان در کوچه جنب مسجد چهارمردان شهر مقدس قم و خانه تاریخی بازسازی‌شده در آن به خوبی ملاحظه کرد. این گونه تعامل‌ها ممکن است نتیجه‌ای عکس آنچه باید حفظ شود - یعنی حفظ فرهنگ و سبک زندگی صاحب خانه - به بار بیاورد و به تعبیر دیگر به دست خودمان و با نیت خیر به نابودی و کژتابی آثار تاریخی اقدام می‌کنیم و این خطری است که بناهای تاریخی منسوب به بزرگان یک قوم را تهدید می‌کند. بازسازی نباید به گونه‌ای باشد که سبک زندگی متفاوت با واقعیت را گزارش کند. اگر بخواهم مثالی بزنم به ترجمه آثار هنری و ساده مثال می‌زنم. اگر کسی بخواهد گلستان سعدی را به زبان عربی ترجمه کند، می‌باید زبان و ادبیات تاریخی زبان عربی را به کار گیرد تا نشان دهد نویسنده کتابش را با قلم ادبی مربوط به سده‌های گذشته نگاشته است. همچنین نمی‌توان کتابی که با ادبیات محاوره‌ای نگاشته شده، با ادبیات علمی ترجمه کرد؛ زیرا یک ویژگی بسیار مهم کتاب در فرایند ترجمه از بین می‌رود. نمی‌توان خانه آیت الله بروجردی یا روحانی و یا بزرگان اهل تقوا و زهد را به گونه‌ای بازسازی کرد که هر بیننده‌ای حسرت آن را بخورد.

گذری بر فقه میراث فرهنگی 7

مسئله عدم اشراف بر بناهای تاریخی 

یکی از قوانین میراث فرهنگی و محدودیت‌هایی که برای مالکان همجوار ابنیه تاریخی ایجاد کرده، لزوم عدم اشراف ملک مجاورین بر بناهای تاریخی است. فلسفه این قانون ممکن است یکی از موارد ذیل یا همه آن‌ها باشد:

1. با فرض این که یک بنای تاریخی سرمایه ملی به شمار می‌رود، اشراف مجاورین بر آن ارزش این سرمایه عمومی را کاهش داده و یا حتی در برخی فرض‌ها از بین می‌برد؛ از این رو مجاورین می‌باید به لحاظ سطح ارتفاع بنای تاریخی، عدم اشراف را رعایت کنند.

این فرض زمانی بر قرار است که مردم بتوانند بین ساختمان‌های مجاور و بنای تاریخی مقایسه کنند؛ یعنی هردو در چهارچوب دید‌ آن‌ها قرار گیرد؛ بنابراین، اگر بنایی از پشت بنای تاریخی مجاور شناخته شود به گونه‌ای که مقایسه بین آن‌ها تنها از پشت بام یا با بالگرد ممکن باشد، عرف چنین اشرافی را موجب کاهش ارزش بنای تاریخی تلقی نمی‌کند. البته سطح ارتفاع و میزان اشراف نیز مؤثر است. بله اگر ساختمانی چند طبقه بلندتر از بنای تاریخی باشد به حدی که قابل رؤیت باشد، موجب این خسارت خواهد بود. نقش عرف در این گونه موارد اساسی است.

در این فرض حفظ ارزش بنای تاریخی مستلزم ورود اضرار بر مالکان حقیقی است و تا آن‌جا که نگارنده بررسی کرده، تدبیری در خصوص جبران این خسارت برای مجاوران ارائه نشده است.

2. ممکن است عدم اشراف مُنشأ از حفظ شعائر الله باشد؛ مانند عدم اشراف بر بنای حرم یک امام‌زاده و یا امام معصوم ع. روشن است که سایه انداختن بناهای مجاوران بر بنای معنوی مورد توجه مردم، نوعی بی احترامی به شمار می‌رود.

این فرض به شرطی مسموع است که اولاً: فاصله مجاورین با بنای معنوی به حدی کم باشد که عرف نوعاً اشراف را مایه بی احترامی تلقی کند. ثانیاً: اشراف به گونه‌ای باشد که عرف این سایه انداختن را احساس کند و برای مثال اگر فاصله مجاور صد متر و اشراف آن در حد یک طبقه یا دو طبقه از بام بنای معنوی باشد، به ویژه اگر در دید عموم نباشد و تنها از پشت بام‌ها بتوان آن را احساس کرد، بی‌احترامی این اشراف محل تأمل و منع است و مسوغی بر اضرار بر مجاور به دست نمی‌دهد. این فرض در بافت تاریخی پهنه‌ای بسیار بعید به نظر می‌رسد؛ زیرا در چنین بافت‌هایی گاه محدودیت یا چند محله و صدها متر دورتر از ابنیه تاریخی اعمال می‌شود که به هیچ وجه از روی زمین و گاه حتی پشت‌بام مقایسه برای درک اشراف یا عدم اشراف ممکن است و تنها با بالگرد می‌توان اجمالاً‌ و به صورت بسیار محدود به آن رسید که این نوع اشراف به هیچ وجه مورد توجه عرف نیست و عرف آن را بی‌احترامی تلقی نمی‌کند.

3. ممکن است عدم اشراف ریشه در کاهش تراکم جمعیت داشته باشد که از بحث ما خارج است و البته مسئله اضرار و جبران آن در این مسئله نیز قابل بررسی است و به طور کلی مسئله به فقه توسعه شهری باز می‌گردد.

با توجه به مباحث مطرح شده، اولاً : بسیاری از محدودیت‌ها به ویژه در بافت‌های پهنه‌ای مجوزی ندارند و ثانیاً: بر فرض شرعی بودن این اضرار، جبران خسارت دیده نشده است. 

در مورد فرض اخیر شهرداری (و نه میراث فرهنگی) می‌تواند با تکیه بر خدماتی که به مردم ارائه می‌کند و آسیب‌های تراکم جمعیت در یک بافت به دلیل محدودیت‌های آن‌ها، محدودیت‌هایی را اعمال کند که البته این مسئله فروعاتی دارد که می‌باید در فقه توسعه به آن پرداخت.

به یاری خدا در ادامه بحث در باره قاعده لاضرر با ملاحظه مسائل فقه میراث و توسعه توضیحاتی ارائه خواهدشد.

 

گذری بر فقه میراث فرهنگی 6

در پست‌های قبل قاعده لاضرر را در حوزه میراث فرهنگی، بخش بافت تاریخی پیگیری کردیم. ضرر ممکن است متوجه افراد و مالکان حقیقی باشد و ممکن است به عموم مردم باز گردد. در مورد اخیر اضرار به بیت المال از یک سو و اضرار به حقوق عموم مردم در خصوص مالکیت معنوی آثار تاریخی و فرهنگی موطن آن‌ها از سوی دیگر قابل تحقیق و بررسی است. 

تا کنون به اجمال در خصوص عدم تعریض معابر و ابنیه  تاریخی و قدیمی طرح بحث شد. در ادامه در خصوص عدم اشراف بافت بر ابنیه تاریخی سخن خواهیم گفت و آن را واکاوی خواهیم کرد تا بیش از پیش چگونگی ابتناء قوانین بر قواعد فقهی و زوایای پنهان آن آشکار شود، لیکن در این پست به عنوان تکمله پست‌های قبل اشاره می‌کنم که بر اساس جستجویی که در مصاحبه‌های کارشناسان و مدیران میراث فرهنگی چند شهر و استان انجام دادم متوجه شدم یک مشکل اساسی بافت‌های تاریخی که گویا فراگیر است، گسست فرهنگی در آن است. در این گسست، افراد بومی بافت تاریخی جای خود را به غیر بومی و غالباً طبقه ضعیف داده‌اند و در شهر مقدس قم نگارنده شاهد جدی بودن این گسست است و به نظر می‌رسد این گسست پیشرفت دارد. مدیران میراث فرهنگی هدف خود را رفع این گسست و آماده کردن زمینه مناسب برای بازگشت افراد بومی به بافت قرار داده‌اند، لیکن افراد خبیر با ملاحظه قوانین و نحوه عملکرد میراث اذعان دارند که این هدف برای آنان دست‌نایافتنی می‌نماید و علت العلل آن نیز در درجه نخست قوانین میراث است؛ به تعبیر دیگر، همان کسانی که عهده‌دار این تکلیف شده‌اند، با وضع قوانین و تخطیط نامناسب به مشکلات دامن زده و در عمل دست‌یافتن به  هدف یادشده را منتفی و یا دورتر کرده‌اند.

این اتهامی است که اثبات آن چندان دشوار نمی‌نماید. یک شاهد آن عدم تعریض معابر است. این قانون بدین معنی است که سبک زندگی گذشتگان که در دوران حاضر نامناسب می‌نماید، بر جامعه ساکن در بافت تحمیل شود و این یعنی گسست. این را هم بدانیم که گسست اجتماعی مساوی است با نابودی بافت تاریخی؛ البته فهم ادعای اخیر کمی دشوار است و شاید هرکسی زود به عمق آن نرسد. حقیقت این است که نگهداری از بافت تاریخی جز با حمایت مردم شکل نمی‌گیرد و تنها بومی منطقه است که دلسوز آثار تاریخی است و تعلقی در خود به آن‌ها احساس می‌کند. گذشته از این حفظ آثار تاریخی نیازمند توانایی مالی است که این نیز متکی به بازگشت بومیان و متمکنان به منطقه است که ضرورت آن به ویژه در شرایط حاضر بدیهی است. 

گذشته از مباحث فوق که کمی هم به حوزه جامعه‌شناسی ورود کرد، لازم است قاعده لاضرر به معنای مشهور و مورد قبول آن نزد علما و فقهای شیعه، در قوانین میراث فرهنگی ردیابی شود تا از همه‌جانبه بودن نقش و لحاظ آن در خصوص حقوق مالکان حقیقی و حقوقی اطمینان حاصل شود. مسئله عدم اشراف را در پست بعد به یاری خدا تعقیب خواهیم کرد.  

گذری بر فقه میراث فرهنگی 5

این پست به دو پرسش پست پیشین یعنی فقه میراث فرهنگی4 می‌پردازد:

«1. ملاک قدیمی بودن یک ساختمان چیست؟

آیا زمان ساخت مهم است یا نوع معماری؟ در مورد اخیر پرسش ذیل بروز می‌کند؟

2. اگر صاحب خانه بگوید من ساختمان تاریخی خود را تخریب و با مصالح مطمئن و جدید بازسازی و در مرحله معماری و ظاهرسازی آن را بر اساس الگوهای تاریخی تکمیل می‌کنم، تکلیف چیست؟  »

تا آنجا که نگارنده اطلاع دارد، گویا میرث فرهنگی ملاک زمانی قدیمی را صدسال در نظر گرفته است. در این خصوص سخنی نیست و ملاک‌ها می‌تواند با صدق عرفی عنوان «قدیمی» یا «تاریخی» بر آن  مورد توجه قرار گیرد. (در قوانین مصوب سال 1309 ماده 1 آمده است: "کلیه آثار صنعتی و ابنیه و اماکنی که تا اختتام دوره سلسله زندیه در مملکت ایران حداث شده اعم از منقول و غیر منقول با رعایت ماده سه این قانون می‌توان جزو آثار ملی ایران محسوب داشت و در  تحت حفاظت و نظارت دولت می‌باشد". البته بعدها با تصویب قوانینی اجمالا تغییراتی در مفاد و مضمون آن حاصل شد لیکن به صراحت قانونی در این خصوص وضع نشده و به تعبیر دیگر مسئله چندان شفاف نیست.) 

پرسش دیگری نیز مجال طرح دارد و آن این‌که چه ملاکی برای احتساب یک بنا به عنوان میراث فرهنگی یا تاریخی وجود دارد؟ لیکن این مسئله را به پستی دیگر وامی‌نهیم و به مسئله فوق الذکر باز می‌گردیم:‌ ملاک معماری است یا فیزیک بنا؟

ظاهرا میراث فرهنگی در این خصوص پیشینه نظری ندارد و عملکرد آن‌ها خبر از اعتبار بخشی به هر دو می‌دهد. یعنی در وهله نخست حفظ بنا با همان مصالح و فیزیک اولیه و ثانیاً و در صورت لزوم بازسازی با مصالح جدید. 

با توجه به این که مصالح قدیمی در روزگار ما قابل توصیه نیست، بنابراین، حفظ بنا با مصالح اولیه نمی‌تواند با هدف الگوسازی باشد؛ بنابراین، باید حداقلی نگاه شود و وجه جواز اضرار روشن گردد. گاه یک بنا منسوب به بنا و معمار معروفی است و نام معمار و حفظ اثر او موضوعیت دارد- که البته اثبات این مطلب نیز خود بحث مفصلی دارد و باید در جای خود طرح شود و فعلاً ضرورت آن را فرض می‌گیریم- در این فرض حفظ همان فیزیک و ترمیم مسوغ اضرار است و به طور طبیعی این گونه موارد بسیار محدود است و باید اضرار به مالک به وجه مقتضی و عادلانه جبران شود و چنان که در جای خود باید گفت می‌باید وجه افزونی نیز داشته باشد که مالک را در تعامل با میراث خوش آید.

اما اگر اثر تاریخی و قدیمی منسوب به معمار خاصی نیست و از طرفی فرض قطعی ما این است که مصالح آن غیر قابل توصیه است؛ بنابراین، هیچ مسوغی برای اضرار وجود ندارد و حفظ بنا می‌باید حداقلی و بر اساس رضایت کامل مالک صورت پذیرد. 

به نظر می‌رسد آنچه از نظر عرف قابل دفاع است، حفظ معماری بناهای قدیمی و تاریخی و ارائه تلفیقی از معماری قدیم و جدید برای ارایه الگوی قابل توصیه است که بر این اساس وظیفه میراث یک گام مهم به پیش می‌رود و به تعبیری الگوسازی سازی است نه بسان یک موزه دار کلان! برای مثال، توصیه شود به جای جلوه‌های غربی در سازه‌های جدید، در مرحله ظریف‌کاری و  نماسازی ساختمان‌ها از الگوهای قدیمی و سنتی استفاده شود. میراث در این خصوص با حفظ حداقلی برخی بناهای تاریخی با رضایت کامل مالکان، می‌تواند با همکاری معماران الگوهای خود را به فعلیت برساند و در معرض دید معماران قرار دهد و از این طریق به روش صحیح به نتیجه مطلوب دست یابد. به هرحال این‌ها مسائلی است که از جهت نظری می‌باید برای میراث و قوه قضائیه کاملاً‌ روشن باشد و قوانین مربوط را به پشتوانه آن تقریر کنند.

گذری بر فقه میراث فرهنگی 4

در پست‌های قبل در خصوص عدم تعریض معابر - یکی از قوانین میراث فرهنگی در مورد بافت‌های تاریخی- اشاراتی شد و در این پست می‌خواهیم در خصوص عدم جواز تخریب برخی منازل قدیمی سخن بگوییم. 

بر طبق قوانین میراث فرهنگی صاحبان خانه‌های کهن نمی‌توانند خانه‌های خود را تخریب کنند. این قانون با چند مسئله فقهی- حقوقی روبه‌روست:

1. ملاک قدیمی / تاریخی بودن یک ساختمان چیست؟

آیا زمان ساخت مهم است یا نوع معماری؟ در مورد اخیر پرسش ذیل بروز می‌کند؟

2. اگر صاحب خانه بگوید من ساختمان تاریخی خود را تخریب و با مصالح مطمئن و جدید بازسازی و در مرحله معماری و ظاهرسازی آن را بر اساس الگوهای تاریخی تکمیل می‌کنم، تکلیف چیست؟  

3. اضرار وارد شده بر صاحب ساختمان با عدم جواز تخریب و بازسازی و توسعه چگونه جبران می‌شود؟

مثلاً اگر زلزله‌ای رخ داد و اتفاقاً بنای تاریخی بر سر مالک آن فرو ریخت و کشته‌ای داد، سهم میراث در این رخداد چقدر است؟

4. در صورت اصرار صاحب ساختمان بر عدم واگذاری و عدم رضایت به حفظ بنا تکلیف چیست؟

مثلاً‌ مالکان یک ساختمان بگویند بنای تاریخی وقف اولاد ذکور است و موقوف علیهم نیز مایل نیستند در خانه‌ای که ضد زلزله نیست سکونت کنند و از سوی دیگر، به دلیل اصرار میراث بر حفظ بنا، امکان بهره‌برداری موقوف علهیم فراهم نشود، تکلیف این اضرار از جهت مجوز و جبران چیست؟

5. نحوه ارزش‌گذاری ساختمان برای واگذاری چیست و آیا جنبه تاریخی در ارزش‌گذاری لحاظ می‌شود یا خیر؟

فرض کنیم مالک یک بنای تاریخی که به عدم تخریب ملزم شده، راضی می‌شود بنا را به میراث واگذار کند، حال در مرحله ارزش‌گذاری آیا تاریخی بودن آن لحاظ می‌شود یا صرفا ارزش صرف مصالح ساختمانی و زمین ملاک قضاوت است؟ تفاوت این دو گاه به ده‌ها برابر قیمت بنای معمولی باز می‌گردد. تکلیف این گونه موارد چیست؟

آیا میراث فرهنگی پیش از تصویب قوانین و اجرای آن‌ها به پاسخ‌های فقهی - حقوقی مسائل فوق دسترسی و توجه داشته و یا فارق از پشتوانه علمی لازم عمل می‌شود؟ 

گذری بر فقه میراث فرهنگی 3

به لطف الهی فرصتی دست داد که پست‌های پیشین را ادامه داده و کمی بحث (فعلاً عدم تعریض معابر) را دقیق‌تر کنم .

ابتدا بپذیریم که عدم تعریض معابر به معنای ایجاد یا تثبیت محدودیت برای ساکنان بافت مربوط است. دیگر بپذیریم محدودیت به حکم قطعی عرفی اضرار به شمار می‌رود و اضرار به غیر- از سوی هرکس باشد- بر اساس قوانین اسلام محکوم و حرام است و تنها حکومت می‌تواند تحت شرایطی ویژه  همراه با جبران خسارت این محدودیت‌ را اعمال کند. (حرمة مال المسلم کحرمة دمه؛ لا یصلح ذهاب حق احد؛ و ...).

اگر در هریک از بندهای بالا اختلاف نظر وجود داشته باشد، ادامه بحث مفید نیست و نگارنده کسی را نمی‌شناسد از آگاهان به فقه و حقوق که آن‌ها را انکار کنند.

اکنون میراث فرهنگی باید اثبات کند که

اولاً: شرایط شرعی و قانونی بار کردن این محدودیت و به تبع آن اضرار به مردم فراهم است؛

ثانیاً: جبران خسارت (نوعی یا شخصی) متناسب است که مرجع تشخیص آن عرف و متخصصان از عرف‌اند؛

ثالثاً:‌ محدوده اجرای حکم ضرورت دارد.

مورد اخیر نیاز به توضیح دارد و آن این که فرض کنیم کوزه‌ای مربوط به سه هزار سال پیش یافت شود که ارزش تاریخی و فرهنگی دارد و باید حفظ شود یعنی مصداق تعریف ذیل است: «میراث فرهنگی شامل آثار باقی‌مانده از گذشتگان است که نشانگر حرکت انسان در طول تاریخ است و با شناسایی آن زمینه شناخت هویت و خط حرکت فرهنگی او میسر می‌گردد و از این طریق زمینه‌ای عبرت برای انسان فراهم می‌آید» (قانون اساسنامه سازمان میراث فرهنگی کشور مصوب 1367). حال فرض کنید حفظ این کوزه هزینه‌هایی بر بیت المال دارد و میراث فرهنگی قرار است با استفاده از بیت المال این کوزه را حفظ کند. تا این‌جا به ظاهر مشکلی نیست و عرف این اجازه را می‌دهد و آن را می‌ستاید، حال اگر از همین کوزه صدهزار عدد یافت شود،‌ چطور؟ آیا باز چنین تعاملی را از عرف خواهیم دید؟ طبیعی است عرف عقلا به حکم عقل و منطق و با توجه به هدف خواهد گفت تعداد محدودی از سالم‌ترین آن‌ها را نگه دارید و باقی را بفروشید و یا کناری بگذارید و برای حفظ آن‌ها هزینه نکنید. مسئله عدم تعریض نیز مشابه داستان کوزه است. اگر به فرض بپذیریم که عدم تعریض مصداق قانون فوق است و باید حفظ شود، با توجه به اضرار پیش‌گفته، طبیعی است که به حکم عقل و عقلا باید به حداقل بسنده کرد؛ حداقلی که هم هدف را تأمین کند و هم هزینه حداقلی داشته باشد؛ یعنی یک منطقه کوچک که بهترین مصداق است با پرداخت خسارت متناسب حفظ شود (به صورت لکه‌ای) و مصادیق دیگر به اختیار مالکان و عرف متخصص گذاشته شود تا به حسب نیاز خود و قوانین جاری عمل کنند.

بنابراین،‌ اگر میراث این محدودیت را پهنه‌ای در نظر بگیرد،‌ باید ضرورت آن را اثبات کند که گشت و گذار نگارنده در منابع آن‌ها خبر از انبان تهی دارد!

اکنون برویم سراغ بند نخست. آیا شرایط احتساب راه‌های تنگ به عنوان  مصداقی از « آثار باقی‌مانده از گذشتگان که نشانگر حرکت انسان در طول تاریخ است و با شناسایی آن زمینه شناخت هویت و خط حرکت فرهنگی او میسر می‌گردد و از این طریق زمینه‌ای عبرت برای انسان فراهم می‌آید » هست یا خیر؟

البته خواننده حق دارد بپرسد که انسان باید از کوچه‌های تنگ عبرت بگیرد یا الگو؟ زیرا هنوز تکلیف الگو و عبرت در خصوص مسئله مورد بحث در ادبیات منابع میراثیان و عملکرد آن‌ها روشن نیست.

اما در خصوص فراهم بودن شرایط، اگر بحث الگو مطرح باشد،‌ میراث می‌تواند ادعا کند که بافت را حداکثری در نظر می‌گیرم زیرا در الگو وجه حسنی وجود دارد و البته قضاوت بر عهده عرف است- و پیش‌فرض ما اضرار بود و نه امتیاز و اکرام و این پیش‌فرض را از روز روشن‌تر می‌دانیم!- و اگر عبرت و یا صرفاً آگاهی از شیوه زندگی پیشینیان مطرح باشد (که البته مورد اخیر  ,یعنی صرف آگاهی, اگر از عبرت مندرج در قانون تهی باشد, یعنی مایه عبرت نباشد،‌ برای این که بتواند موجب اعمال محدودیت و اضرار گردد، چالش بزرگی فقهی و حقوقی پیش رو دارد که پیش از هر اقدام باید به آن پرداخته شود) میراث تنها می‌تواند حداقلی بیندیشد آن هم با جبران خسارت کافی. البته این قضاوت با این پیش‌فرض است که اصل حفظ ضرورت دارد هرچند حداقلی.

اما جبران خسارت، با یک مسئله مهم فقهی روبه‌رو است که باید پیش از هر اقدامی حل شود و آن این که آیا جبران خسارت به نحو نوعی است یا شخصی؟ توضیح این‌که: مثلاً اگر میراث بگوید:‌ من در برابر این اضرار به همه ساکنان این بافت اجازه می‌دهم که ملک خود را در مسیر تجاری استفاده کنند. حال اگر بعضی از مالکان بگویند این امتیاز مناسب ملک آن‌ها نیست، تکلیف چیست؟ به لحاظ فقهی اضرار یقینی جبران یقینی می‌طلبد و پاسخ نگارنده به این مسئله جبران خسارت نوعی و در مواردی که مالک یا مالکانی نتوانند یا مایل نباشند از امتیاز استفاده کنند،‌ شخصی است؛ یعنی به هرحال باید از همه مالکان متضرر رضایت گرفت.

 

گذری بر فقه میراث فرهنگی 1

در بررسی فقه میراث فرهنگی به نکات جالبی رسیدم که یکی از آن‌ها را در ذیل می‌آورم:

یکی از بلاهای اجتماعی که گریبان‌گیر قریب 150 شهر کوچک و بزرگ ایران شده، برخی قوانین میراث فرهنگی جاری تحت عنوان کلی «بافت تاریخی» است. قصه این است که در بسیاری از شهرهای بزرگ و کوچک ایران بخش‌هایی با عنوان بافت تاریخی معین و ضوابطی خاص بر آن‌ها بار شده است. یکی از این ضوابط که محور اصلی این پست است، عدم تعریض معابر است. پیش از توضیح به چند نکته ذیل توجه کنید:

1. این ضابطه بافت تاریخی به اجبار بر ملک‌های مناطق تاریخی بار شده و ساکنین اختیاری در خصوص آن ندارند؛ یعنی چه بخواهند و چه نخواهند ملزم به رعایت آن هستند.

2. در گذشته مردم برحسب نیازشان،‌ معماری‌ معابر و سازه‌های خود را تنظیم می‌کردند و اصل تناسب نیاز و معماری همواره بر ساختار مهندسی شهرها و ساخت بناها حتی الامکان حاکم بوده است.

اما توضیح مطلب: سازمان میراث فرهنگی با این استدلال که حفظ معابر به همان شکل قدیمی گذشته جزو ارزش‌های اجتماعی- تاریخی یک جامعه و حامل فرهنگ و تاریخ آن است، مردم و شهرداری‌ها را به حفظ آن بدون تصرف اجبار کرده است؛ یعنی مثلاً کوچه دو متری باید به همان صورت باقی بماند و مالک در صورت أخذ جواز نوسازی و بازسازی حق عقب نشینی ندارد. در این خصوص چند سؤال مطرح است:

1. به چه دلیل عرض معابر تاریخی تلقی شده است؟

2. حفظ عرض کم معابر _که به هیچ وجه متناسب نیازهای زندگی معمولی مردم نیست (با توجه به نوع وسیله نقلیه و نیازمندی‌هایی مانند ورود آمبولانس و ماشین‌های آتش‌نشانی و ...)_ چگونه می‌توان حامل فرهنگ گذشتگان باشد؟

3. بر چه اساسی می‌توان هرچیز را که مربوط به گذشته است، «با ارزش» تلقی کرد؟

تا آن‌جا که نگارنده در سخنرانی‌ها و نوشتجات اهالی میراث فرهنگی جستجو کرده، نتوانسته به پاسخ‌هایی قانع کننده برای دو پرسش اخیر دست بیابد. با توجه به این که این ضابطه تأثیر بسیاری بر املاک ساکنان بافت تاریخی برجای می‌گذارد و در صورت رخداد حادثه‌ای مانند زلزله می‌تواند سدی در راه خدمت رسانی و عملیات نجات تلقی شود، لازم است با حساسیت جوانب مطلب پیگیری و بررسی شود.

در پاسخ سؤال نخست باید گفت با توجه به این که قوانین جدید شهرسازی بر توسعه و تعریض معابر تأکید دارد و مشاهده می‌شود در نقشه‌های جدید شهرسازی برخی شهرها کم‌ترین عرض معابر 12 و 15 متر در نظر گرفته می‌شود آن‌هم با کوتاهی معابر، طبیعی است معابر تنگ 1 تا 6 متر تاریخی به شمار آید.

در پاسخ سؤال دوم باید گفت:‌ بر خلاف ادعای میراث فرهنگی که عدم تعریض را موجب حفظ فرهنگ گذشته می‌داند،‌ حفظ آن دقیقاً پیامی عکس آنچه گفته می‌شود،  القا می‌کند و آن این که مردم از معماری متناسب زندگی خود بی‌بهره‌اند و به نوعی کهنه‌گرایی آزاردهنده مبتلا هستند! درحالی که فرهنگ گذشته تناسب زندگی و نیاز بوده است.

در قرآن کریم پیروی از رفتار غلط گذشتگان به شدت نکوهش شده است؛ مانند:‌ وَ إِذا قيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما أَلْفَيْنا عَلَيْهِ آباءَنا أَ وَ لَوْ كانَ آباؤُهُمْ لا يَعْقِلُونَ شَيْئاً وَ لا يَهْتَدُون‏؛ و هنگامى كه به آنان [كه آلوده به شرك و كفرند] گويند: از آنچه خدا نازل كرده پيروى كنيد، پاسخ دهند: نه، بلكه از آيينى كه پدرانمان را بر آن يافته‏ايم پيروى مى‏ كنيم. (بقره، 170) از این دست آیات کم نیست و روایات نیز از نکوهش چنین تفکری غنی است؛ بنابراین تنها زمانی رفتار گذشتگان می‌تواند ستایش شود که با علم و عقل و نیاز امروزی و شرع هماهنگ باشد وگرنه چگونه می‌توان آن را ارزشمند تلقی کرد؟

پاسخ سؤال سوم نیز از مطالب بالا اجمالاً روشن شد. زمانی یک میراث تاریخی می‌تواند ارزشمند تلقی شود که حامل پیام و فرهنگی ارزشمند باشد وگرنه تهی از ارزش است و در حقیقت میراث اگر نتواند در برابر عقلا از ادعای خود دفاع کند، به خاطر یک چیز بی‌ارزش مخاطرات و آسیب‌های بسیاری را بر مردم ساکن در بافت تاریخی بار کرده است که می‌تواند تبعات حقوقی داشته باشد.

البته مسئله از بعد فقهی و حقوقی خام است و پژوهشی جدی در این خصوص ضرورت دارد که مرجع اصلی آن حوزه‌های علمیه‌اند.

بازگشت به عنوان این پست

حال این سؤال را مطرح می‌کنیم که چرا میراث در دامی با این سطح از استدلال و پشتوانه علمی گرفتار آمده و چرا این امر فراگیر شده است؟

پاسخ آن روشن است: تقلید!‌ اگر سخنان منتشر شده از برخی کارشناسان میراث فرهنگی کالبدشکافی شود، تقلید به خوبی نمایان می‌شود:‌ فلان کشور غربی فلان محله را بافت تاریخ اعلان کرده و اجازه تعریض نمی‌دهد و چنین و چنان!‌

اما از نظر میراث دینی این مسئله چگونه است؟

پاسخ خیلی مختصر این است که در روایات آمده امام زمان (عج) بعد از ظهور راه‌های اصلی را توسعه می‌دهد و یا تعریض می‌کند: «إذا قام القائم † ... و وسع الطریق الاعظم و ...» (بحار، 52، ص339) از عبارت می‌توان استفاده کرد که تفکر حاکم توسعه معابر و تسهیل در امر عبور و مرور مردم است که کاملاً عقلایی است.

تعریض معابر آثار مثبت روان‌شناختی و جامعه‌شناختی مهمی نیز دارد که مانع شدن از تعریض به معنای محروم کردن مردم از آن‌هاست.  

البته این در مورد «عدم تعریض معابر» در بافت‌های تاریخی است؛ برخی قوانین دیگر این سازمان نیز اگر أسوء حالاً نباشد أحسن حالاً نیست! این‌ها نشان می‌دهد پژوهشی فقهی- حقوقی و روان‌شناختی و جامعه‌شناختی در باره میراث فرهنگی و بافت‌های تاریخی چقدر ضروری و تأثیر گذار است و جا دارد برخی اساتید معظم فرصت‌هایی را به بررسی این موارد اختصاص دهند و یا پژوهش‌هایی در قالب پایان‌نامه و جز آن در دستور کار قرار گیرد.

سؤال پایانی

در سبک زندگی گذشتگان نکاتی وجود داشته که بسیار با ارزش بوده و امروزه متروک شده و اگر قرار است چیزی زنده شود و اگر قرار است میراث سرمایه گذاری کند، خوب است آن‌ها به نوعی مناسب با سبک زندگی کنونی زنده شود که حکمت آمیز و حامل فرهنگ مثبت گذشتگان است. برای مثال، در درب ورودی دو نوع چکش وجود داشته که یکی مخصوص مردها و دیگری مخصوص زن‌ها بوده؛‌ اگر زنی مراجعه می‌کرد زنگ مخصوص خود را به صدا در می‌آورد که یک خانم در را باز کند و برعکس اگر مردی مراجعه می‌کرد، زنگ مخصوص خود را به صدا در می‌آورد که مرد در را باز کند. بیرونی و اندرونی خانه‌ها از ظرایف معماری روزگاران گذشته این مردم است. سکوی کنار درب منازل برای نشستن و خستگی گرفتن نکته دیگر است. حوض وسط خانه نیز مثال دیگر است که به فراموشی سپرده شده است. چرا این گونه موارد و بسیاری دیگر از این دست مطرح نمی‌شود که مردم در تحقق آن‌ها مختارند؟

تذکر: مطالب فوق فراتر از این بحث است که بافت تاریخی باید لکه‌ای در نظر گرفته شود یا پهنه‌ای و البته در این خصوص نیز تأملات قابل ملاحظه‌ای وجود دارد که از بحث این پست خارج است.