537) بررسی اسناد روایات بیانگر ترتیب نزول سورههای قرآن/ تفسیر تنزیلی (به ترتیب نزول) 29
نقد نظریه تفسیر بر پایه ترتیب نزول
منبع: پژوهشنامه معارف قرآنی (آفاق دین) سال نهم تابستان 1397 شماره 33
بررسی اسناد روایات بیانگر ترتیب نزول سورههای قرآن
چکیده: بر اساس قواعد و اصول عقلایی محاوره، یکی از قرائن پیوسته غیر لفظی تفسیری، زمان نزول آیات و سور قرآن کریم است. بر پایه این قرینه گاه معنایی از آیه تأیید یا رد و یا دامنه معنایی آن دستخوش تغییر میشود؛ از این رو لازم است منابع و اسناد آبشخور ترتیب نزول سورهها به لحاظ اعتبار از آیه تأیید یا رد و یا دامنه معنایی آن (از حیث سند و محتوا) و به لحاظ دامنه و جغرافیای اعتبار بررسی شود تا در کنار دیگر راههای تشخیص و تقویم، تفسیر آیات قرآن ضمن مصونیت از مهلکه تفسیر به رأی، از اتقان پسندیده برخوردار شود. گفتنی است با این که روایات ترتیب نزول در شماری از پژوهش های قرآنی نقشی مبنایی ایفا میکند، لیکن تا کنون تحقیقی درخور در خصوص اسناد این روایات شکل نگرفته است؛ از این رو مقاله حاضر ضمن مشخص کردن ابعاد کاربست صحیح قرینه زمانی در تفسیر، توصیه هایی در جهت تصحیح مسیر پژوهش های مبتنی بر ترتیب نزول خواهد داشت.
نگارنده بر پایه پژوهش پیش رو، اعتبار ترتیب نزول سورهها را برای ایفای نقش پایه ای نپذیرفته و اعتبار محتمل و در برخی موارد قطعی را در حد قرینه تفسیری پذیرفتنی میداند.
کلید واژگان: روایات ترتیب نزول، مکی و مدنی، روش تفسیر به ترتیب نزول، قرائن تفسیری1. کلیات بحث
منظور از «روایات ترتیب نزول» روایاتی است که ترتیب نزول سورههای قرآن در آن آمده است. ملاک سورههای بزرگ در ترتیب این روایات ابتدای سوره بوده و ترتیب آیات به طور کامل از فهرست این روایات خارج است. از سوی دیگر، روایات ترتیب نزول سورههای قرآن کریم در روش تفسیری برخی پژوهشگران به جای ترتیب آیات پایه و مبنا قرار داده شده و بر اساس آن معانی در ابعاد عقیدتی، تاریخی و احکام بررسی و استخراج شده است؛ از این رو، با گذشت از مغالطه جایگزینی ترتیب سور به جای ترتیب آیات و چالشهای آن، لازم است پایه استواری این روایات نیز روشن شود. بررسی رویات یاد شده میتواند از دو جهت صورت گیرد. نخست اسناد آن بررسی و تحلیل گردد و سپس، اگر از حداقل اعتبار برخوردار بود، از جهت محتوا مورد توجه و بررسی قرار گیرد؛ زیرا در عرضه روایات بر قرآن فرقی بین روایات تاریخی، فقهی، اخلاقی و غیر اینها وجود ندارد و چنانچه مضمون روایاتی با آیات و قرائن موجود در سورههای قرآن تعارض و ناهماهنگی غیر قابل حلی داشته باشد، کنار گذاشته میشود.
در مورد بررسی محتوایی، جز اشاره به چند مورد در کلیات بحث، تفصیل نیازمند مقالی مستقل و پردامنه است و البته پیش از آن لازم است بررسی نخست صورت گیرد. تا آنجا که نگارنده در مقالات، کتب و حتی سایتهای فضای مجازی بررسی کرده، تحقیق در خور در خصوص اسناد این روایات وجود ندارد و از این جهت میتوان این مقاله را نخستین پژوهش در این باره تلقی کرد.
پس از بیان مقدمه کوتاه فوق و پیش از ورود به بحث، همچنین لازم است چند نکته مورد توجه قرار گیرد که تحقیق تفصیلی برخی از آنها خود نیازمند مقاله و یا مقالات مستقلی است، لیکن طرح اجمالی آنها زمینه مناسب برای روشن شدن اهمیت و کارکرد موضوع مقاله حاضر را فراهم میآورد.1-1. دامنه تأثیر قرینه زمانی نزول
دخالت قرینه تاریخ نزول در فهم تفسیر، در چهارچوب قواعد و اصول عقلایی محاوره که مبنای محوری تفسیر قرآن است (بابایی و دیگران، 1379، ص 23)، تبیین میشود و به روش تفسیر به ترتیب نزول که اخیرا مطرح شده و نقش مبنایی به این قرینه داده، ارتباطی ندارد؛ برای مثال، طهارت در آیات مکی که هنوز حکم طهارت فقهی نازل نشده بود، به تمیز کردن و شست و شو تفسیر میشود و طهارت در آیات مدنی شامل طهارت فقهی و یا معطوف به آن است. لحاظ زمان نزول در این مثال تنها برای درک صحیح معانی الفاظ بر پایه اصول عقلایی محاوره است. هر گاه گوینده در باره یک موضوع مشخص سخن بگوید، تقدم و تأخر سخن او نیز مبتنی بر اصول قواعد محاوره جزو ملاک های ارزیابی قرار میگیرد. اما مبنا قرار دادن روایات ترتیب نزول به این است که مثلا از بررسی تقدیم و تأخیر دو حکم که در باره یک موضوع مشخص نیستند (هرچند هدف مشترکی را تعقیب کنند) نتیجهای تربیتی، جامعهشناختی، اخلاقی، و ... دریافت شود؛ روشن است که این گونه تعامل با قرینه زمان نزول- به ویژه با توجه به موانعی که در ادامه بیان خواهد شد- در دائره اصول عقلائی محاوره نمیگنجد.1-2. ضرورت بررسی اسناد روایات ترتیب نزول
چنان که میدانیم، روایات نهی از تفسیر به رأی بر تفسیر قرآن سایه انداخته و از این بُعد تفسیر قرآن را به حیطه اوامر و نواهی فقهی داخل کرده است؛ از این رو، لازم است روایات ترتیب نزول و نیز روایات تاریخی و جز اینها که در مسیر تفسیر و به ویژه تفسیر آیات الاحکام قرار میگیرند، بیش از روایات مثلا اخلاقی و مانند آن، که در اسناد آنها مسامحه میشود، مورد دقت قرار گیرند، به ویژه اگر مانند برخی گرایشهای تفسیری مبنای تفسیر قرار گیرند. این مهم در تفسیر برخی آیات الاحکام که ابعاد فقهی دارند، ضرورت و جلوهای بیش مییابد.1-3. موانع مهم فراروی روایات ترتیب نزول
به رغم فرضیه نگارنده در عدم اعتبار روایات ترتیب نزول و بر فرض تأیید آنها، باز نمیتوان بدون لحاظ و گذر از موانع ذیل، پا را از بند نخست (1-1) فراتر گذاشت؛ توضیح این که شواهد و ادله متعددی وجود دارد که مانع میشود نگاهی فراتر از اصول عقلائی محاوره به نقش این روایات- بر فرض اعتبار - داشته باشیم:
الف) از برخی قرائن استفاده میشود که پیامبر اکرم از ترتیب نزول دست کشیده است:
الف/1- یک نظریه بسیار قوی و پرطرفدار این است که سورههای قرآن در زمان پیامبر به دستور ایشان و یا در مرآی و منظر ایشان ترتیب مشخصی منطبق بر ترتیب فعلی یا نزدیک به آن یافته است. (برای نمونه ر.ک: ایازی، 1387)
گفتنی است نکتهای که نباید از نظر دور داشت این است که ترتیب سورهها به جهت مثلا نظم دادن به تلاوت، حفظ و ختم قرآن، مستلزم جمعآوری سورههای نوشته شده بر نوشت افزارها بین دو جلد به نام مصحف نیست؛ به بیان دیگر، باید بین ترتیب یافتن سورهها و بین قرار گرفتن در یک مجموعه میان دو جلد، فرق گذاشت؛ نکتهای که مغفول بسیاری از نگارشهای علوم قرآنی است! این مطلبی است که برخی قرآن پژوهان پیشتر به آن اشاره داشتهاند؛ برای مثال، حسین بن علی کاشفی سبزواری- دانشمند سده نهم و اول سده دهم- در تفسیر جواهر التفسیر آورده است: «علماء دین و ائمه کشف و یقین متفقاند بر آنکه قرآن را در زمان حضرت رسالت پناه- صلی الله علیه و سلم- در مصحف که جامع قرآن است به ترتیبی مقرر نمینوشتند، بلکه پراگنده بر اوراق و الواح و جز آن مسطور میشد و اگرچه در کتاب ترتیبی نداشت، اما به همین تألیف که حالا مکتوب میگردد، در صدور رجال محفوظ میبود و سبب نانوشتن علی الترتیب بقاء زمان نسخ بود؛ چه اگر در مصاحف نوشتندی و آیتی و سورتی لفظا منسوخ شدی، و از مصحف محو بایستی کرد، یمکن که بعضی از مصاحف حاضر نبودی و این منسوخ از او محو نگشتی و بدین تجهت تفاوت در مصاحف پدید آمده، ماده اختلاف و منشأ نزاع شدی». (جلالی نائینی، 1390ش، ص 55)
ما در باره نقل کاشفی که مطابق با فضای حاکم بر تاریخ آن دوره است، سخنی نداریم لیکن تحلیل و تعلیل او را که از اجتهاد او ناشی شده، نمیپذیریم، بلکه وجه آن را تسهیل نگارش بر کسانی میدانیم که به دلیل سفر و مریضی و مانند اینها توفیق نمییافتند سورهها را به ترتیب مرسوم و مورد تأیید پیامبر بنگارند و چون از سفر باز میآمدند و یا از بیماری میرستند، مصحف خویش را تکمیل میکردند و همین سبب اختلاف میشد. این مطلب را صاحب تفسیر غرائب القرآن و رغائب الفرقان که در حاشیه تفسیر طبری به چاپ رسیده، از انس نقل کرده است. (جلالی نائینی، 1390ش، ص 46) )
الف/2- با توجه به توقیفی بودن چینش آیات در سورهها، پیامبر اکرم در چینش برخی آیات در برخی سورهها ترتیب بر اساس نزول را بر هم زده و آنچه شأنش تأخیر است، بر آیاتی که قبلاً نازل شده بوده، مقدم داشته است. این مطلب حتی به صورت یک موجبه جزئیه نیز قابل طرح و توجه است؛ یعنی حتی اگر یک مورد خلاف روش ترتیب نزول ثابت شود، جواز تمسک به این ترتیب مورد سؤال و تردید قرار میگیرد. (مانند آیات سوره ممتحنه[1] و نیز تقدیم آیه اکمال (مائده، 3) بر آیه تبلیغ (مائده، 67) و ...)
الف/3- پیامبر اکرم گاه دستور میدادند برخی آیات (که شمار آنها مشخص نیست) را بین آیاتی قرار دهند که مدتها پیش از آن نازل شده بوده است؛ مانند آیاتی که در بند پیش گذشت و نیز: آیه 281 سوره بقره (ر.ک: طبرسی، مجمع البيان في تفسير القرآن، ج1، ص: 111؛ قمیمشهدی، تفسير كنز الدقائق و بحر الغرائب، ج2، ص: 462))
الف/4- تقدم و تأخر بر خلاف نزول حتی در فهرست غالب روایات ترتیب نزول نیز دیده میشود که نشان دهنده ورود خطا و اجتهاد به این فهرستهاست؛ مانند تقدم سوره احزاب بر حشر با این که وقایع گزارش شده در سوره حشر پیش از وقایع سوره احزاب است[2] و نیز تقدم سوره احزاب بر سوره نور. در این خصوص قرائن متعددی در این دو سوره وجود دارد که به یک مورد اشاره میکنیم و تفصیل مطلب را در مقالی مستقل ارائه خواهیم کرد:
بر اساس تأخر سوره نور از سوره احزاب- بر خلاف روایات ترتیب نزول- داستان حجاب بر اساس آیات 31 و 60 سوره نور و 59 سوره احزاب چنین است:
پس از هجرت پیامبر ص به مدینه و پس از آن که تا حدی حکومت ایشان استوار و تثبت شد (حدود سال چهارم هجری) سوره نور و اولین آیات حجاب نازل شد:
آیات 30 و 31 سوره نور
ابتدا دستور حجاب به مردها: آیه 30: قُل لِّلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّواْ مِنْ أَبْصَارِهِمْ وَ يحْفَظُواْ فُرُوجَهُمْ ذَالِكَ أَزْكىَ لهَمْ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرُ بِمَا يَصْنَعُونَ؛
بعد دستور حجاب به زنها: آیه 31: وَ قُل لِّلْمُؤْمِنَاتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ وَ يحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ وَ لَا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَ لْيَضْرِبْنَ بخُمُرِهِنَّ عَلىَ جُيُوبهِنَّ وَ لَا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ[3]
از آنجا که برای مخاطب سؤال پیش می آید آیا باید از همسر و پدر و برادر و ... نیز پوشش سرو گردن را داشته باشیم؟ خدای متعال در همین آیه و بیدرنگ تکلیف این موارد را هم روشن می کند:
ادامه آیه 31: و زينت خود را آشكار نكنند مگر براى شوهرانشان، يا پدرانشان، يا پدران شوهرانشان، يا پسرانشان، يا پسران شوهرانشان، يا برادرانشان، يا پسران برادرانشان، يا پسران خواهرانشان، يا زنان [هم كيش خود] شان، يا بردگان زر خريدشان، يا خدمتكارانشان از مردانى كه ساده لوح و كم عقلاند و نياز شهوانى حس نمىكنند، يا كودكانى كه [به سنّ تميز دادن خوب و بد نسبت به اميال جنسى] نرسيدهاند. و زنان نبايد پاهايشان را [هنگام راه رفتن آن گونه] به زمين بزنند تا آنچه از زينتهايشان پنهان مىدارند [به وسيله نامحرمان] شناخته شود. و [شما] اى مؤمنان! همگى به سوى خدا بازگرديد تا رستگار شويد.
این دستور قرآن برای پیرزنهایی که فصل ازدواج آن ها گذشته و قابلیت مسائل جنسی ازدواج را ندارند، سخت شد؛ مثلا یک پیرزن 80 ساله که تا کنون اصلا حجابی نداشته هم می باید حجاب داشته باشد؛ از این رو پس از مدتی آیه 60 سوره نور نازل شد و آن ها را که از آفات بیحجابی مصون بودند، به صورت مشروط استثنا کرد. این وضعیت چند سال (چیزی حدود دو تا سه سال یا کمی بیشتر) به طول انجامید و زمانی که حکومت پیامبر به نهایت قدرت و اقتدار خویش رسید (در این باره نکات مهمی وجود دارد که در نوشتار مستقل خواهم گفت)، قانون حجاب کامل با هیبتی خاص (که بیان آن را به همان نوشتار وامیگذارم) نازل شد و پس از آن دیگر سخنی مطرح نشد و حکم حجاب کامل نازل و ابدی شد:
احزاب، 59: يَأَيهَُّا النَّبىُِّ قُل لّأَِزْوَاجِكَ وَ بَنَاتِكَ وَ نِسَاءِ الْمُؤْمِنِينَ يُدْنِينَ عَلَيهِْنَّ مِن جَلَابِيبِهِنَّ ذَالِكَ أَدْنىَ أَن يُعْرَفْنَ فَلَا يُؤْذَيْنَ وَ كاَنَ اللَّهُ غَفُورًا رَّحِيمًا.[4]
لیکن اگر بر اساس روایات ترتیب نزول، نزول سوره احزاب را قبل سوره نور فرض کنیم و ترتیب و زمان نزول آیات هر دو سوره را نیز منطبق بر تاریخ نزول سورهها در نظر بگیریم، ناگزیریم به سیر غیر منطقی نزول حجاب طبق بیان ذیل گردن نهیم و یا پیامدهای نادرست آن را بپذیریم:
داستان حجاب بر اساس روایات ترتیب نزول
ابتدا حجاب کامل نازل شد (احزاب، 59) بدون این که مشخص کند از چه کسانی باید حجاب کامل داشته باشند؛ مثلا آیا از همسر، پدر، برادر و ... نیز باید حجاب کامل داشته باشند یا خیر؟ پس از چند سال که زنها ملزم به حجاب کامل بودند، تازه حجاب ناقص و اولیه نازل می شود و ضمن بیان حجاب ناقص به صورت دقیق تکلیف آن را در خصوص محارم روشن می کند! جالب این که حتی بیان تفصیلی محارم در آیهای جدا ذکر نشده که کسی بتواند به فکر توجیه بیفتد! آنگاه پس از مدتی بعد از نزول حجاب ناقص، تازه به فکر پیرزنها و سالخوردهها افتاده و پس از این که چند سال حجاب کامل داشتهاند، و مدتی هم حجاب ناقص، اکنون حکم آنها میآید که شما حتی حجاب ناقص هم نیاز نیست داشته باشید!!
پیامدهای تفسیر آیات حجاب بر اساس روایات ترتیب نزول
یکم. برای گریز از تنگنای فوق، ناگزیر باید به تفسیری حداقلی از جلباب قائل شویم؛ یعنی جلابیب چیزی است که زینتها و گلو و سینه را نمیپوشاند؛ زیرا اگر چنین فرضی نداشته باشیم، نمیتوانیم نزول حجاب آیه 31 سوره نور را که به پوشش گردن و سینه دستور میدهد، توجیه کنیم. لیکن باید دانست که تفسیر حداقلی از جلباب با قرینه پیوسته خود آیه 59 سوره احزاب هماهنگ نیست؛ زیرا پوششی که نتواند گردن و سینه و زیورآلات را بپوشاند، نمیتواند مصداق « ذَالِكَ أَدْنىَ أَن يُعْرَفْنَ فَلَا يُؤْذَيْنَ » باشد. به ویژه در روزگار ما پوششی این گونه خود برای ایجاد جذابیت بیشتر به کار میرود.
دوم. زنان و دختران پیامبر به همراه «نساء المومنین» مخاطب این آیهاند، لیکن به صراحت جزو مخاطبان آیات سوره نور نیستند و این مطلب موهم این است که آنها مشمول حجاب به خُمُر نیستند، لیکن این استنتاج هم با شأن نزول آیات حجاب ابتدایی (خمر) نمیسازد و هم با روایات همسو نیست؛ زیرا در هیچ خبری و روایتی بیان نشده که حجاب بر زنان پیامبر از دیگران کمتر بوده بلکه با برخی آیات همان سوره یعنی 33 (وَ قَرْنَ في بُيُوتِكُنَّ) و 53 (وَ إِذا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتاعاً فَسْئَلُوهُنَّ مِنْ وَراءِ حِجابٍ ذلِكُمْ أَطْهَرُ لِقُلُوبِكُمْ وَ قُلُوبِهِن) نیز ناسازگار است؛ زیرا حریم بیان شده برای زنان پیامبر در آیات یاد شده شدیدتر از حجاب به خمر بلکه از جهاتی حتی از حجاب به جلباب است.
سوم. زنها میبایست در برابر محارم نیز از جلابیب استفاده کنند؛ زیرا محارم در آیه 31 سوره نور (خمار) استثنا شدهاند، ولی در آیه جلابیب چنین استثنایی وجود ندارد. این پیامد مورد پذیرش هیچ گروهی از مسلمانان نیست.
چهارم. با توجه به این که حکم تخفیف پوشش سالخوردگان و کسانی که امید ازدواج در باره آنها نمیرود، بعد از آیه خمر، یعنی آیه 60 سوره نور است، این بدین معناست که این قسم از زنها از ابتدای نزول جلباب مکلف به رعایت آن بودهاند. با نزول آیه خمار، به آن نیز مکلف میشوند، لیکن پس از مدتی یکباره جلباب و خمار یکسره برداشته میشود! زیرا آیه سخن از «ثیاب» دارد: «فَلَيْسَ عَلَيْهِنَّ جُنَاحٌ أَن يَضَعْنَ ثِيَابَهُنَّ غَير مُتَبرَّجَتِ بِزِينَةٍ»؛ پیامدی که هیچ قائلی بین شیعه و سنی ندارد و هیچ نشانی از آن در تاریخ و روایات وجود ندارد!
تذکر1: با توجه به اصل مسلم عرضه رویات بر آیات قرآن به ویژه روایاتی که مورد نقاش هستند، عرضه روایات ترتیب نزول بر آیات قرآن نشان دهنده نادرستی و اجتهادی بودن آنهاست و بر اساس این نتیجه، استدلال به آنها حتی در مسائل تفسیری غیر مرتبط با فقه، مصداق تفسیر به رأی خواهد بود.
تذکر2: آنچه گذشت فشردهای از نوشتار «مهندسی حجاب در عصر نبوی»[5] اثر نگارنده است که به یاری خدا ارائه خواهد شد.
ب) بیتردید حوادث دوران نزول، مفاهیم قرآن را تحت الشعاع قرار نمیدادند، لیکن آیا در ترتیب نزولِ آیات و تعالیم نیز تأثیرگذار نبودهاند؟ اگر تأثیرش را به صورت موجبه جزئیه بپذیریم، آنگاه بسان الغای خصوصیت و تنقیح مناط، باید از حصار حوادث و ترتیب نزول بگذریم و به نظام حاکم بر مفاهیم و تعالیم برسیم. (این مطلب را به جهت اهمیت آن با مثالی توضیح میدهم: فرض کنیم استادی بخواهد مطلبی را که 10 بند دارد، بر اساس ترتیب منطقی آن بیان کند، لیکن در مقام ارائه پس از بیان سه بند با پرسشی از سوی دانشجویان رو به رو میشود که ناگزیر میگردد بند مثلا نهم را بر بند چهارم مقدم کند، و سپس بندهای دیگر را به ترتیب ارائه نماید. حال اگر دانشجویی بخواهد مطلب استاد را تقریر کند، باید بکوشد با الغای تأثیر حادثه پرسش دانشجویان بر ترتیب منطقی بندها و درهم ریختن نظم آنها، نظام حاکم در ذهن استاد را به دست آورده و مطلب را بر اساس آن تنظیم کند نه اینکه برای آن حادثه در تنظیم بندها نقشی قائل شود.)2. روایات ترتیب نزول
در مجموع حدود بیست روایت در خصوص ترتیب نزول سورههای قرآن- که فهرست معتنابهی از سورهها را بیان کرده باشد- در اختیار است که با تفکیک بین اهل بیت- علیهم السلام- که در باور شیعه سخنشان- در صورت اثبات انتساب به آنان- علی الاطلاق حجت است و غیر آنها- که تنها با حفظ شرایط لازم، در جهاتی مانند گزارش از سبب و زمان نزول[6] و یا معانی لغت و مانند اینها حجت است (بابائی و دیگران، 1379ش، ص 296- 297)- به تفصیل ذیل است:2-1. روایات ترتیب نزول از اهل بیت (ع)روایت یکم
طبرسی در مجمع البیان روایتی از سعید بن مسیب از امیر المؤمنین- علیه السلام- نقل کرده است:
روی الاستاد احمد الزاهد[7] [در کتاب الایضاح فی القراءات العشر] بإسناده عن سعيد بن المسيب عن علي بن أبي طالب - علیه السلام- أنه قال: «سألت النبي عن ثواب القرآن فأخبرني بثواب سورة سورة على نحو ما نزلت من السماء فأول ما نزل عليه بمكة (فاتحة الكتاب) ثم (اقرأ باسم ربك) ثم (ن) إلى أن قال و أول ما نزل بالمدينة سورة (البقرة) ثم (الأنفال) ثم (آل عمران) ثم (الأحزاب) ثم (الممتحنة) ثم (النساء) ثم (إذا زلزلت) ثم (الحديد) ثم (سورة محمد) ثم (الرعد) ثم (سورة الرحمن) ثم (هل أتى) إلى قوله فهذا ما أنزل بالمدينة ثم قال النبي (ص) جميع سور القرآن مائة و أربع عشرة سورة و جميع آيات القرآن ستة آلاف آية و مائتا آية و ست و ثلاثون آية و جميع حروف القرآن ثلاثمائة ألف حرف واحد و عشرون ألف حرف و مائتان و خمسون حرفا لا يرغب في تعلم القرآن إلا السعداء و لا يتعهد قراءته إلا أولياء الرحمن » (طبرسی، مجمع البيان في تفسير القرآن، ج10، ص: 614)نقد و بررسی
1. از احوال زاهد اندرابی نویسنده کتاب الایضاح اطلاعات چندانی در دست نیست، لیکن مهمتر از آن سند این روایت است که در اختیار نیست تا بتوان در باره آن قضاوت کرد. در اصطلاح به چنین روایتی مقطوع گفته میشود که فاقد اعتبار است.
2. در این روایت تنها به ترتیب نزول سه سوره مکی و دوازده سوره مدنی اشاره شده است که نمی تواند کمک چندانی به حل مشکل چیستی ترتیب نزول سوره های قرآن کند.
3. متن حدیث گویا دستخوش دگرگونی و پیوست شده که ضعف دیگری برای آن است. توضیح این که: سؤال حضرت علی- علیه السلام- از ثواب سوره ها و پاسخ به شمار سوره ها و آیات و حروف انجامیده است که خروج از سؤال است و بعید است که پاسخ پیامبر حکیم- صلی الله علیه و آله- چنین خروجی از موضوع داشته باشد. روایت دوم
نویسنده مجهول کتاب المبانی فی نظم القرآن (سال تألیف 425ق) در روایتی از حضرت علی- علیه السلام- از رسول اکرم- صلی الله علیه و آله- آورده است: قال الشیخ ابوسهل: حدثنا ابو طلحة شریح ابن عبدالکریم التمیمی و محبر بن محمد و ابویعقوب یوسف بن علی و محمد بن فرّاس الطالقانیون، قالوا: حدثنا ابوالفضل جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابیطالب القرشی، قال: حدثنا سلیمان بن حرب المکی، قال: حدثنا حمّاد بن زید عن علی بن زید بن جدعان. عن سعید بن المسیب عن علی بن ابی طالب- علیه السلام- انه قال: سئلت النبی عن ثواب القرآن ... (ر.ک: مقدمتان فی علوم القرآن، تحقیق آرتور جفری، ص14) (ادامه حدیث مانند حدیث یکم است).نقد و بررسی
1. مؤلف کتاب مبانی مجهول و به ابومحمد حامد بن احمد بن جعفر بن بسطام طحیری (احتمال دارد کاتب کتاب باشد نه مؤلف) (ر.ک: مقدمتان فی علوم القرآن، ص6) یا احمد بن محمد عاصمی (حسن انصاری قمی، دو کتاب از یک مؤلف کرامی، ص 8-9) منسوب است و این ضعف بزرگی برای کتاب به شمار میرود.
2. در سند این روایت از امام صادق- علیه السلام- با کنیه «ابا الفضل» یاد شده که غریب است.
3. لقب «قرشی» نیز برای حضرت علی- علیه السلام- غریب است.
4. در سند روایت، حضرت علی- علیه السلام- راوی سلیمان بن حرب مکی قلمداد شده که نادرست است.
5. این روایت به لحاظ فنی از روایات بدون سند در سطح نازل تری قرار دارد؛ زیرا احتمال سند معتبری را که برای روایات بدون سند میتوان مطرح کرد، در خصوص این روایت نمی توان طرح نمود.روایت سوم
شهرستانی (متوفی ۵۴۸ق) در کتاب مفاتیح الاسرار روایتی از مقاتل از حضرت علی- علیه السلام- نقل کرده که مشتمل بر ترتیب نزول سوره های قرآن است. (شهرستانى، مفاتيح الاسرار و مصابيح الابرار، ج 1، ص 128- 133) البته به گفته برخی محققان، در تفسیر مقاتل (مقاتل بن سليمان، تحقيق عبد اللّه شحاته، الهيئة المصرية العامة للكتب، 1979 م) چنین روایتی موجود نیست. (ایازی، مصحف امام على (ع)، ص 32)نقد و بررسی
1. روایت مقطوع و بدون سند است و از این رو اعتباری ندارد.
2. ظاهراً مراد از مقاتل، ابو الحسن مقاتل بن سلیمان بن بشیر أزدی بلخی (م 150ق) صاحب تفسیر است. شیخ طوسی او را از اصحاب امام باقر و امام صادق- علیهما السلام- شمرده است، ولی شیخ و کشی هر دو او را بُتری مذهب معرفی کردهاند (رجال کشی، ج2، ص 349 -350؛ رجال طوسی، ص 138، رقم 49؛ بابائی، تاریخ تفسیر قرآن، ج1، ص 229). از نظر وثاقت، پیشینیان رجالی سخنی در باره وی ندارند و از متأخران مامقانی او را ضعیف توصیف کرده است (مامقانی، تنقیح المقال، ج1، ص 153، رقم 12094). به گفته ابن حجر رجال شناسان اهل تسنن او را تکذیب و روایاتش را ترک کرده اند (ابن حجر، تقریب التهذیب، ج2، ص 272، رقم 1347؛ بابائی، تاریخ تفسیر قرآن، ج1، ص 229). بنابر آنچه گفته شد، مقاتل مورد اعتماد نیست و روایاتش نمی تواند پایه تفسیر قرار گیرد.
3. در تفسیر مقاتل موجود روایتی از مقاتل نقل شده که سوره فاتحة الکتاب را مدنی دانسته است! (قال: حدثنا عبيد اللّه، قال: و حدثني أبى عن الهذيل عن مقاتل عن الضحاك عن ابن عباس عن النبي- صلى اللّه عليه و سلم- قال: فاتحة الكتاب مدنية (تفسير مقاتل بن سليمان، ج1، ص: 35)) با توجه به قطعی بودن نزول فاتحة الکتاب در مکه، این روایت نشان میدهد باید نسبت به اسناد روایات منسوب به وی دقت بیشتری لحاظ کرد.روایت چهارم
شهرستانی در همان منبع جدولی از شعبه (82- 160 ق) از امام صادق- علیه السلام- نقل کرده است.نقد و بررسی
1. این روایت شهرستانی نیز مقطوع و بدون سند بوده و از این جهت فاقد اعتبار است.
2. وثاقت شعبه (شعبة بن حجاج بن ورد ازدی بصری) (م160ق) نزد شیعه ثابت نیست و در منابع رجالی مطلبی در باره او در دست نیست، جز این که أبو بسطام الأزدي العتكي الواسطي ثقه از او نقل حدیث کرده است. (طوسی، رجال، باب الشین، 224) همچنین شیخ طوسی او را از اصحاب امام صادق(ع) میداند و سندوبی او را شیعی مذهب و از ارباب حدیث میشمرد؛ البته اهل تسنن او را ثقه دانسته اند. روایات فوق در یک نگاه
روایات منقول از اهل بیت- علیهم السلام- که در بالا بیان شد، فاقد اعتبارند و کمترین اشکال آنها سند نداشتن آنهاست؛ از این رو نمی توان هیچ تفسیری را بر پایه آنها مبتنی کرد و هرگونه تفسیر بر اساس آنها از مصادیق تفسیر به رأی قلمداد میشود. ممکن است ارائه تفسیر مبتنی بر این روایات و به صورت احتمالی بدون اشکال قلمداد شود، در پاسخ گفته میشود: ارائه تفسیر بر گونه محتمل نیز باید شأنیت ارائه داشته باشد وگرنه حتی تفسیری که بر اساس سند صحیح ارائه میشود به دلیل قطعی الصدور نبودن روایت، احتمالی است.2-2. روایات ترتیب نزول از صحابه2-2-1. روایات عطا از ابن عباسروایت یکم:
ابن ضريس در فضائل القرآن: أخبرنا أحمد، قثنا محمد قال: أنبا محمد بن عبد اللّه بن أبي جعفر الرازي قال: قال عمر بن هارون: قثنا عثمان بن عطاء، عن أبيه، عن ابن عباس قال: أول ما نزل من القرآن بمكة و ما أنزل منه بالمدينة الأول فالأول، فكانت إذا نزلت فاتحة سورة بمكة فكتبت بمكة، ثم يزيد اللّه فيها ما يشاء. و كان أول ما أنزل من القرآن اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ ثم ن وَ الْقَلَمِ ثم يا أَيُّهَا الْمُزَّمِّلُ.نقد و بررسی
1. مهمترین اشکال این روایت موقوف بودن آن است. در مذهب شیعه تنها قرآن و سنت اهل بیت- علیهم السلام- حجت است و اقوال صحابه- در صورت موثق بودن، تنها در فهم لغت، سبب نزول، و مانند اینها، حجت است و از آن جا که تفسیر قرآن (به دلیل روایات نهی از تفسیر به رأی) و نیز برخی نتایج مبتنی بر ترتیب نزول به حوزه فقه و آیات الاحکام مربوط است- که در مورد آنها روش فقهی و رعایت دقتهای معمول مورد اتفاق است- استناد به این گونه روایات حجت نیست و مشمول مناهی شریعت است. البته اهل تسنن استناد به روایات صحابه به ویژه ابن عباس و ابتنای تفسیر بر آنها را روا دانستهاند و این یکی از اصلی ترین اختلافات مبانی تفسیر شیعی و سنی است.
برخی در دفاع گفتهاند که میتوان موقوف بودن را به دشمنی بنیامیه با حضرت علی- علیه السالم- و منع کتابت و نقل حدیث مرتبط دانست (ر.ک: نکونام، 1380ش، ص 140؛ تفسیر تنزیلی، بهجتپور، ص 347) لیکن این دفاع با توجه به کثرت نقل ابن عباس از پیامبر- صلی الله علیه و آله- و نیز نقل فضائل امیر المؤمنین- علیه السلام- که با جستجوی ساده قابل دسترسی است، پذیرفتنی نیست، بلکه با توجه به روایات فضائل امیر المؤمنین- علیه السلام- از ابن عباس و آنچه تاریخ در باره دفاع او از آن حضرت ثبت کرده، ذکر نکردن منبع و مأخذ به احتمال انتساب آن به حضرت علی- علیه السلام- بیش از پیش آسیب میرساند. علامه طباطبائی در باره موقوف بودن و منبع اخذ این ترتیب از سوی ابن عباس آورده است: «آنچه درباره این روایات میتوان گفت این است که به هیچ وجه قابل اعتماد نیستند؛ زیرا نه ارزش روایت دینى را دارند و نه ارزش نقل تاریخى؛ [1] أما ارزش روایت دینى، زیرا اتصال پیغمبر اکرم را ندارد و تازه روشن نیست که ابن عباس این ترتیب را از خود پیغمبر اکرم فرا گرفته یا از کسانى دیگر که معلوم نیست چه کسانى بودهاند یا از راه نظر و اجتهاد که تنها براى خودش حجیت دارد، [2] و اما ارزش نقل تاریخى، زیرا ابن عباس جز زمان ناچیزى از زمان حیات پیغمبر اکرم صحابت آن حضرت را درک نکرده و بدیهى است که در نزول این همه سورههاى قرآنى حاضر و شاهد نبوده و اگر ترتیب نامبرده را از راه نظر و اجتهاد نیز به دست نیاورده باشد، از دیگران شنیده و در نتیجه خبرى میشود بى ذکر مدرک و چنین نقل تاریخى بىارزش است. ...» (قرآن در اسلام، طباطبایی، ص87.)
وی همچنین در تفسیر آیه 44 سوره نحل آورده است: «اين آيه دلالت دارد بر حجيت قول رسول خدا- صلی الله علیه و اله- در بيان آيات قرآن و تفسير آن ... و اهل بیت- علیهم السلام- نیز ملحق به ایشان هستند؛ زيرا به حكم حديث ثقلين بيان ايشان هم بيان رسول خدا - صلی الله علیه و اله- و ملحق به آن است، به خلاف ساير افراد، هر چند صحابه و يا تابعين و يا علماى امت باشند؛ زیرا آيه شريفه شامل آنان نمىشود، نصى هم كه بتوان به آن اعتماد نمود و دلالت بر حجيت على الاطلاق كلام ايشان كند، در كار نيست.» (طباطبائی، الميزان في تفسير القرآن، ج12، ص 262)
گفتنی است روایات تاریخی را میباید با روش تاریخی بررسی کرد؛ یعنی زمانی به یک روایت تاریخی میتوان اعتنا کرد که یا توسط افراد متعددی نقل شده باشد و یا محفوف به قرائن اطمینان بخش باشد، وگرنه دستکم در تفسیر قرآن نمیتوان به آن اعتنا کرد و بر اساس آن نمیتوان از تفسیر به رأی مصون ماند. البته اگر بر اساس این روایات قرار باشد احکام فقهی استخراج و استنباط شود و یا روایات تاریخی در مسیر استنباط دخیل باشد، همچنان که ترتیب نزول گاه در برخی آیات الاحکام چنین نقشی ایفا میکند، میباید دقتی مضاعف به کار گرفت، البته اگر معتقد نباشیم که اساساً به دلیل موانعی که برای این روش در ابتدای مقاله بیان شد، اقوال غیر اهل بیت در این موارد اثری نداشته و قابل استناد نمیباشد.
2. برخی روایان حدیث مجهول (چه نامی از آنها نیامده باشد و چه در باره آنها مطلبی گفته نشده باشد) میباشند و این ضعف دیگر این روایت است. البته برخی در دفاع از راویان مجهول گفتهاند که وجود افراد مجهول در اسناد روایات غیر فقهی به معنای بیاعتباری محتوای گزارش قلمداد نمیشود؛ از آن جهت که رجالیون و محدثان عمده همّت خود را به بررسی اسناد روایات فقهی مصروف کردهاند (ر.ک: نکونام، درآمدی بر تاریخ گذاری قرآن، ص 134؛ بهجت پور، تفسیر تنزیلی، ص 347) لیکن – چنان که گفتیم- تفسیر قرآن با توجه به روایات نهی از تفسیر به رأی به حوزه فقه ورود میکند و باید بیش از روایات مثلا اخلاقی و مانند آن، که در اسناد آنها مسامحه میشود، مورد دقت قرار گیرند، بهویژه اگر مانند روایات ترتیب نزول مبنای برخی تفسیرها و به ویژه برخی برداشتهای فقهی باشد.
3. وثاقت عطاء یاد شده ثابت نشده است. توضیح این که: راوی عطای یاد شده، عثمان - فرزندش - است[8] و در بین سه معاصر به نام عطاء، تنها عطای خراسانی دارای فرزندی به نام عثمان بوده است[9]. در جدول ذیل وضعیت سه عطاء مقایسه شده است:
نام
تاریخ
مذهب
توضیح
عطاء خراسانی (عطاء بن ابی مسلم ابو عثمان خراسانی)
50-135ق
نامشخص
تابعی و نزد شیعه مجهول و نزد اهل تسنن در وثاقت او اختلاف است.[10] به گفته داوودی وی راستگو بوده، لیکن زیاد اشتباه میکرده و در نقل روایت ارسال و تدلیس داشته است.[11]
عطاء بن ابی رَباح قریشی ملکی (ابو محمد)
27 - 114/115ق
شیعه
تابعی و از راویان مذکور در تفسیر قمی است که به نظر برخی، مشمول توثیق عام مقدمه آن تفسیر میباشد. وی از جمله راویان برخی روایات امامت اهل بیت است.
گفتنی است ظاهرا شخص دیگری به نام عطاء بن ریاح وجود دارد که از اصحاب حضرت علی و مخلِّط[12] (از نظر رجالی ضعیف) بوده است.[13] احتمال یکی بودن این دو نیز وجود دارد.
عطاء بن سائب (ابو محمد/ ابوزید/ ابو السائب عطاء بن سائب ثقفی کوفی)
م136ق
نامشخص
تابعی است و اهل تسنن در وثاقت وی اختلاف دارند و رجالیان شیعه در مورد وی سخنی نگفتهاند؛ ازاینرو، وثاقت او نامشخص است. بر اساس قرائنی احتمال میرود مستبصر و شیعه شده باشد، که اگر این مطلب اثبات شود، ممکن است در اثبات وثاقت او نیز به کار آید.[14]
4. عمر بن هارون واسطه دیگر این سند است که در غالب اسناد عطا حضور دارد. منظور از عمر بن هارون، بلخی است نه ثقفی؛ زیرا عمر بن هارون ثقفی تنها یک راوی دارد و آن عون بن جریر است که البته او هم مجهول الحال است و مانند عمر بن هارون در تراجم شیعی سخنی در باره آنها به میان نیامده است جز این که شیخ در باره او گفته است: « عون بن جرير صاحب عمر بن هارون الثقفي، له كتاب، أخبرنا به جماعة عن أبي المفضل عن ابن بطة عن أحمد بن أبي عبد الله عن أبيه عنه.» (رجال الطوسي، بابذكرأسماء...، بابالعين، 435) گفتنی است هرچند احمد بن ابی عبدالله برقی ثقه و جلیل القدر است، لیکن پدرش به گفته نجاشی- رجال شناس معروف- در حدیث ضعیف بوده هرچند به وثاقت او اذعان کرده است. (النجاشي، بابالميم، ص335، شماره 898)
اما عمر بن هارون بلخی نزد رجال شناسان شیعه مجهول الحال است؛ اما علامه امینی در باره او گفته است: « عمر بن هارون البلخي أبو حفص المتوفى 194، كذاب خبيث متروك الحديث. قال أبو زكريا: قد كتبت عنه ثم تبين لنا أمره بعد ذلك فخرقت حديثه كله ما عندي عنه كلمة إلا أحاديث على ظهر دفتر خرقتها كلها ؛ عمر بن هارون بلخى ابو حفص، متوفى در سال 194 ق كذاب و خبيث و متروك الحديث است. ابو زكريا گفته است: از او مطالبی نوشته بودم سپس حالش براى ما آشكار شد نوشته را پاره كردم، تا جائى كه يك سخن از او پيش من باقى نماند مگر آنچه كه پشت دفتر واره شده باقى مانده است.» علامه سید جعفرمرتضی عاملی نیز او را از وضاعین دانسته که هفتاد هزار حدیث او دور ریخته شده است! (مرتضی عاملی، سیدجعفر، أفلا تذکرون، ج1، ص 102)روایت دوم:
طبرسی در مجمع البیان: حدثنا السيد أبو الحمد مهدي بن نزار الحسيني القايني قال أخبرنا الحاكم أبو القسم عبيد الله بن عبد الله الحسكاني قال حدثنا أبو نصر المفسر قال حدثني عمي أبو حامد إملاء قال حدثني الفزاري أبو يوسف يعقوب بن محمد المقري قال حدثنا محمد بن يزيد السلمي قال حدثنا زيد بن موسى قال حدثنا عمرو بن هارون عن عثمان بن عطاء عن أبيه عن ابن عباس قال أول ما أنزل بمكة (اقرأ باسم ربك) ثم (ن و القلم) ثم ... . نقد و بررسی
این روایت نیز مشمول نقد روایت پیشین است، مضافا که برخی روایان این روایت مانند روایت پیشین مجهول الحال و النسب هستند و از این رو تعیین وثاقت آن ها از دیدگاه شیعه امکان پذیر نخواهد بود.روایت سوم و چهارم:
ابن ضريس (محمد بن ایوب متوفی 294ق) در فضائل القرآن: أخبرنا أحمد، قثنا محمد قال: أنبا ابن أبي جعفر قال: قال عمر [بن هارون]: حدثني ابن جريج، عن عطاء الخراساني، عن ابن عباس بنحوه [روایت اول] إلا أنّ ابن جريج قال: وَ الضُّحى مكي أو مدني و لم يذكر الحروف و لا الآي.
همین روایت را ابن ندیم (متوفی 438) در فهرست خود با سند مختصر (حدّث ابن جریح عن عطاءالخراسانی عن ابن عباس) گزارش کرده است؛ البته با تفاوت در مکان چند سوره.[15]نقد و بررسی
1. روایت موقوف است و به دلیل آنچه پیشتر از علامه در مورد عدم حضور ابن عباس در طول نزول سورههای قرآن نقل کردیم، قابل اعتنا و اعتماد نیست.
2. برخی راویان حدیث مجهولاند.
3. تشیع و ثقه بودن ابن جریج نزد رجال شناسان شیعه ثابت نیست. ابن داوود و علامه حلی او را در زمره ضعفا و غیر معتمدان آورده اند (ر.ک: ابن داوود، کتاب الرجال، ص 257، رقم 311؛ علامه حلی، رجال، ص 240، رقم 3؛ بابائی، همان، 230) ابن جریج از نظر اهل تسنن ثقه است، لیکن به گفته ابن حبان و ذهبی تدلیس میکرده است. (ابوحاتم، کتاب الثقات، 7، ص 93؛ ابن حجر، تقریب التهذیب، ج1، ص 617؛ بابائی، تاریخ تفسیر قرآن، ج1، ص 231) ابن حجر او را در طبقات المدلسین آورده و از دار قطنی نقل کرده که گفته است: بدترین تدلیس تدلیس ابن جریج است. (ر.ک: ابن حجر، تعریف اهل التقدیس بمراتب الموصوفین بالتدلیس (طبقات المدلسین)، ص 41، رقم 83؛ بابائی، همان، ص 231)
در مجموع، با توجه به توصیفات یاد شده، نمی توان به روایات ابن جریج اعتماد کرد.روایت پنجم:
حسکانی در شواهد التنزيل آورده است:
«الف) فَلَقَدْ حَدَّثُونَا عَنْ أَبِي الشَّيْخِ الْأَصْبَهَانِيِّ [قَالَ:] أَخْبَرَنَا بُهْلُولٌ الْأَنْبَارِيُّ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِي جَعْفَرٍ الرَّازِيُ حَدَّثَنَا عُمَرُ بْنُ هَارُونَ حَدَّثَنَا عُثْمَانُ بْنُ عَطَاءٍ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ.[16]
ب) وَ حَدَّثَنَا أَبُو نَصْرٍ الْمُفَسِّرُ حَدَّثَنَا عَمِّي أَبُو حَامِدٍ إِمْلَاءً سَنَةَ سَبْعٍ وَ أَرْبَعِينَ [وَ ثَلَاثِمِائَةٍ قَالَ:] حَدَّثَنَا أَبُو يُوسُفَ يَعْقُوبُ بْنُ مَحْمُودٍ الْمُقْرِئُ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ يَزِيدَ السُّلَمِيُّ حَدَّثَنَا زَيْدُ بْنُ أَبِي مُوسَى حَدَّثَنَا عُمَرُ بْنُ هَارُونَ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عَطَاءٍ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ أَنَّهُ قَالَ: أَوَّلُ مَا نَزَلَ بِمَكَّةَ اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ وَ ذَكَرَ [كَلَامَهُ] إِلَى قَوْلِهِ: هَذَا مَا نَزَلَ بِمَكَّةَ [وَ هِيَ] خَمْسٌ وَ ثَمَانُونَ سُورَةً.
وَ أَوَّلُ مَا نَزَلَ بِالْمَدِينَةِ الْبَقَرَةُ، وَ آلُ عِمْرَانَ، وَ الْأَنْفَالُ، وَ الْأَحْزَابُ، وَ الْمُمْتَحِنَةُ، وَ إِذَا زُلْزِلَتْ وَ الْحَدِيدُ، وَ مُحَمَّدٌ، وَ الرَّعْدُ، وَ الرَّحْمَنُ، وَ هَلْ أَتَى عَلَى الْإِنْسَانِ!، وَ الطَّلَاقُ. وَ ذَكَرَ إِلَى قَوْلِهِ: فَذَلِكَ ثَمَانِي وَ عِشْرُونَ سُورَةً- مِمَّا نَزَلَ بِالْمَدِينَةِ.
هَذَا لَفْظُ أَبِي نَصْرٍ، وَ قَالَ: بُهْلُولٌ: ثُمَّ أُنْزِلَ بِالْمَدِينَةِ، الْبَقَرَةُ، ثُمَّ الْأَنْفَالُ، ثُمَّ آلُ عِمْرَانَ، ثُمَّ الْأَحْزَابُ، ثُمَّ الْمُمْتَحِنَةُ، ثُمَّ النِّسَاءُ، ثُمَّ إِذَا زُلْزِلَتْ ثُمَّ الْحَدِيدُ، ثُمَّ سُورَةُ مُحَمَّدٍ، ثُمَّ الرَّعْدُ، ثُمَّ سُورَةُ الرَّحْمَنِ، ثُمَّ هَلْ أَتَى عَلَى الْإِنْسَانِ، ثُمَّ الطَّلَاقُ.
وَ ذَكَرَ إِلَى قَوْلِهِ: «فَذَلِكَ ثَمَانِيَةٌ وَ عِشْرُونَ» وَ زَادَ:
ج) قَالَ عُمَرُ بْنُ هَارُونَ: [وَ] حَدَّثَنِي ابْنُ جُرَيْجٍ، عَنْ عَطَاءٍ الْخُرَاسَانِيِّ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ نَحْوَهُ.» (حسكاني، شواهد التنزيل لقواعد التفضيل، ج2، ص:409- 410)نقد و بررسی
1. وجود مجاهیل در اسناد این روایات مشکل عمومی آنهاست.
2. چنان که در روایت سوم و چهارم گذشت، ابن جریج مورد اعتماد نیست.
3. وضعیت عمر بن هارون نیز در نقد روایات پیشین روشن شد.
4. در مورد روایت شماره ج به روایات سوم و چهارم مراجعه شود.روایت ششم:
در کتاب المبانی لنظم المعانی آمده است: « اخبرنا ابونصر المفسر قال حدثنا ابوسهل الانماری قال حدثنا محمد بن حاتم الجوزجانی وغیره قالوا: اخبرنا ابراهیم بن یوسف (ت249ق) قال حدثنا عمر بن هارون، حدثنا عثمان بن عطاء عن ابیه عن ابن عباس قال: اول ما انزل بمکة ....نقد و بررسی
1. مؤلف کتاب المبانی لنظم المعانی (چاپ شده در مقدمتان فی علوم القرآن، به کوشش آرتورجفری، قاهره 1392ق/1972م) مجهول بوده و چنان که در بالا گذشت، این ضعف بزرگی برای کتاب به شمار میرود.
2. عدم وثاقت عمر بن هارون و بررسی شخصیت او گذشت.
2. در سند افراد مجهول وجود دارند که ضعفی برای آن است. از جمله در باره ابو سهل (محمد بن محمد بن علی طالقانی) انماری به جز این که نام وی در ضمن برخی از احادیث آمده اطلاعی در دست نداریم. (برای آگاهی بیشتر ر.ک: محمد کاظم رحمتی، «زین الفتی و مؤلف آن»، آییه پژوهش 88، ص 37-52، پاورقی شماره 31؛ همو، «پژوهشی در باره کرامیة»، کتاب ماه دین اردیبهشت 1380 شماره 43، ص 65 )جمعبندی روایات عطا
1. این روایات جز در موارد اندک ترتیب یکسانی گزارش کردهاند.
2. وثاقت خود عطا و برخی راویان او ثابت نشده و یا مخدوش است و برخی راویان نیز مجهولاند.
3. روایات عطا از ابن عباس موقوف و از نظر علمای شیعه غیر معتبر است.
4. از بین روایات ششگانه فوق، روایت سوم و چهارم از طریق ابن جریج و بقیه از طریق عمر بن هارون بلخی نقل شده است. بنابراین، همه این روایات در دو طبقه از یک فرد و در طبقه سوم یا چهارم از طریق دو نفر نقل شده است. بر اساس بررسی فوق وثاقت ابن جریج نزد شیعه ثابت نیست و نزد برخی رجال شناسان اهل تسنن اهل تدلیس بوده است.
عمر بن هارون نیز نزد رجال شناسان شیعه مجهول الحال و نزد برخی رجال شناسان اهل تسنن و تشیع جزو وضاعین و کذابینی است که هفتاد هزار حدیث او دور انداخته شده است! بنابراین، به هیچ وجه نمی توان به روایات عطا که تنها از این دو نفر نقل شده، اعتماد کرد.
5. با توجه به مطالب فوق بطلان این ادعا که «در میان اسناد بالا [روایات ترتیب نزول]، روایات منقول از ابن عباس از طریق عطا، همگی از افراد قابل اعتماد و موثق شمرده شدهاند»[17] آشکار میشود. نویسنده تفسیر تنزیلی با تکیه بر اعتماد شماری از علما به این روایات[18] تأکید کرده است: «در میان اسناد بالا، روایات منقول از ابن عباس از طریق عطا همگی از افراد قابل اعتماد و موثق شمرده شدهاند. این امر نگرانی نسبت به فقدان چند طریق معتبر در میان روایات فوق را مرتفع میکند»[19]. البته در جایی دیگر به صراحت گفته است: «به عبارت دیگر چون امکان اعتماد به یک سند قطعی وجود نداشت، از طریق تجمیع روایات مسند و مقایسه میان آنها و داوری متن قرآن در موارد اختلاف به جدول قابل اعتماد دست یافتیم.»[20]2-2-2. روایات مجاهد از ابن عباس روایت یکم
بیهقی (م: 458) در کتاب دلائل النبوه سندی بدین گونه آورده است: « و قد اخبرنا علی بن احمد بن عبدان، قال اخبرنا احمد بن عبید الصفار، قال حدثنا محمد بن الفضل بن جابر، قال حدثنا اسماعیل بن عبدالله زراره الرقی، قال حدثنا عبد العزیز بن عبدالرحمن القرشی، قال حدثنا خصیف، عن مجاهد عن ابن عباس انه قال: ان اول ما انزل الله علی نبیه علیه السلام من القرآن اقرء باسم ربک الذی خلق ... فذکر معنی هذا الحدیث و ذکر السور التی سقطت من الروایة الاول فی ذکر ما نزل بمکة و لهذا الحدیث شاهد فی تفسیر مقاتل وغیره من اهل التفسیر، مع المرسل الصحیح الذی تقدم ذکره.»[21] (بیهقی، محمد بن حسین، دلائل النبوة و معرفة أحوال صاحب الشريعة ، ج7، ص144)نقدو بررسی
1. مانند روایات پیشین، موقوف و غیر قابل استناد است.
2. سند از رجال مجهول رنج میبرد؛ مانند اسماعیل بن عبد الله زراره الرقی و احمد بن عبید الصفار و ....
3. ذهبی در سیر اعلام النبلاء در باره خصیف ابن عبد الرحمن که از راویان این حدیث است، نقل کرده: « وثقه يحيى بن معين . وقال النسائي : صالح . وقال أحمد بن حنبل : ليس بحجة . وقال أبو حاتم : سيئ الحفظ ... وقال ابن أبي نجيح : كان من صالحي الناس ... وقال أحمد أيضا : ليس بقوي ، تكلم في الإرجاء . وقال يحيى القطان : كنا نجتنب خصيفا .» (ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج6، ص 145-146)
با این وصف، حتی وثاقت او نزد اهل تسنن محل بحث است.روایت دوم:
حسکانی در شواهد التنزیل: « واخبرنا علی بن احمد، اخبرنا احمد ابن عبید، حدثنا محمد بن الفضل بن جابر حدثنا اسماعیل بن عبدالله بن زرارة الرقی، قال: حدثنی عبد العزیز بن عبد الرحمان القرشی حدثنا خضیف، عن مجاهد عن ابن عباس انه قال:.. ». (حسکانی، عبیدالله بن عبدالله، شواهد التنزيل لقواعد التفضيل، ج2، ص 411)نقد و بررسی
این روایت مانند روایت اول ابن مجاهد است. در نتیجه از مجاهد تنها یک روایت از ابن عباس نقل شده که افزون بر موقوف بودن، به دلائل پیشگفته معتبر نیست. 2-2-3. روایات ابوصالح از ابن عباس
از دیگر شاگردان ابن عباس، ابوصالح است که در چند روایت، راوی ترتیب نزول از ابن عباس است:
روایت یکم: یعقوبی (م:284) در تاریخ خود آورده است: نزل من القرآن بمکة اثنتان وثمانون (البته فقط 79 سوره مکی را ذکر کرده است) علی ما رواه محمد بن حفص ابن اسد الکوفی، عن محمد بن کثیر و محمد بن السائب الکلبی عن ابی صالح عن ابن عباس: وکان اول ما نزل علی رسول الله اقرء باسم ربک الذی خلق ...(ابن واضح یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج 2، ص33)
روایت دوم: صاحب المبانی فی نظم القرآن (تألیف425) سندش را چنین گزارش میکند: اخبرنا الامام ابوعبدالله محمد بن علی رضی الله عنه وارضاه وجعل النة منقلبه ومأواه قال اخبرنا الامام ابوالنضر محمد بن علی الطالقانی الانماری رحمة الله و ذکره فی کتاب فیه ما فیه و اخبرنی الشیخ ابو القاسم عبدالله بن محمشاد رضی الله عنه بهراه قال اجازلی الشیخ ابوسهل محمد بن محمد بن علی الانماری بکتاب فیه ما فیه قال حدثنا عبدالله بن محمد بن سلیم قال حدثنا صالح بن محمد الترمذی، قال حدثنا محمد بن مروان الکلبی (ت ح195) عن ابی صالح عن ابن عباس، قال: اول شیء نزل بمکة اقرء باسم ربک. (المباني في نظم القرآن، ص 8)
روایت سوم: حاکم حسکانی (م: 524 ) نیز همین روایت را از ابی صالح از ابن عباس با سند خود آورده است: قرات فی التفسیر تألیف ابی القاسم عبدالله بن محمشاد بن اسحاق قال کتب الینا ابوسهل محمد بن محمد بن علی الطالقانی (قال) اخبرنا عبدالله بن محمد بن سلیم حدثنا محمد بن مروان عن الکلبی عن ابی صالح عن ابن عباس؛ قال: اول شيء نزل بمكه اقراء باسم ربک الذی خلق ... (حسکانی، عبیدالله بن عبدالله، شواهد التنزيل لقواعد التفضيل، 2/ 411 و 412)نقد و بررسی
1. روایات یاد شده موقوف و بی اعتبارند.
2. در دو روایت «محمد بن مروان» قرار دارد با این تفاوت که در روایت دوم موصوف به کلبی است و در روایت سوم از کلبی نقل کرده است که البته احتمال خطا در روایت دوم بعید نیست؛ زیرا عنوان «محمد بن مروان کلبی» شناخته شده نیست. محمد بن مروان عنوان مشترکی بین حداقل شش عنوان است که همه آنها از نظر رجال شناسان شیعی مجهول به شمار میروند. (ر.ک: معجم الرجال الحدیث، خوئی، ج 17، ص 219 – 221.) البته اگر محمد بن مروان را سدی صغیر به شمار آوریم، نزد اهل تسنن ضعیف شمرده شده (ر.ک: بابایی، تاریخ تفسیر قرآن، ج1، ص 240، به نقل از: ذهبی، تهذیب التهذیب، ج9، ص 387، رقم721) و نزد شیعه مجهول است. (ر.ک: معجم الرجال الحدیث، خوئی، ج 17، ص 219 – 221) البته اگر نزد رجالیان شیعی مورد وثوق و تأیید بود، ما بر اساس مبانی شیعی در اصول، تضعیف های اهل تسنن را نادیده میگرفتیم. گفتنی است نویسنده التفسیر و المفسرون فی ثوبه القشیب (ج1، ص 294) از سدی صغیر تمجید کرده و وی را ثقه دانسته است، لیکن به نظر میرسد وی بین محمد بن مروان سدّی صغیر و محمد بن مروان بصری خلط کرده است؛ ازاینرو تأیید و تمجید وی از سدّی مورد تأمل است. (برای آگاهی بیشتر ر.ک: رجال کشی، ج 3، ص 214) همچنین وی در بحث غرانیق، با تضعیف طریق کلبی از ابی صالح از ابن عباس گفته است: «و أمّا طریق الکلبی الى ابن عباس عن طریق أبی صالح فموهون بالاتفاق؛ قال جلال الدین السیوطی: هی أوهى الطرق (الإتقان، سیوطی، ج 2، ص 189).» معرفت، التمهید فی علوم القرآن، ج1، ص 89.
3. در روایت نخست « محمد بن حفص ابن اسد الکوفی» ناشناخته است.
4. ضعف های دیگر روایات سوم و چهارم، مجهول بودن مؤلف المبانی و ناشناخته بودن ابوسهل است که پیشتر گذشت.
در مجموع، با توجه به نقدهای فوق روایات فوق بی اعتبار و غیر قابل استناد میباشند.2-2-4. روایت ترتیب نزول از جابر بن زید
سيوطي (م: 911) در الاتقان في علوم القرآن: «قال أبو بكر محمد بن الحارث بن أبيض في جزئه المشهور: حدّثنا أبو العباس عبيد اللّه بن محمد بن أعين البغدادي، حدّثنا حسان بن إبراهيم الكرماني، حدّثنا أميّة الأزدي، عن جابر بن زيد، قال: ... (سیوطی، الاتقان فی علوم القرآن، ج، ص 110)نقد و بررسی
1. ظاهرا مراد از «جابر بن زید» (م 93 یا 103 ق) ابو الشعثاء از فقهای تابعین و محدثان اباضیه[22] است. بر این اساس، حتی نزد اهل تسنن نیز روایت او حجت نیست.
2. ابوبکر محمد بن حارث بن ابیض و نیز ابو العباس عبید الله ... مجهولاند.
3. حسان بن ابراهیم کرمانی، قاضی کرمان، نیز از سوی بزرگان رجال شناس اهل تسنن تضعیف شده است. ابن حجر عسقلانی گفته است: «حسان بن ابراهیم بن عبد الله الکرمانی ..سمعت احمد یوثق حسان بن ابراهیم ... قال النسائی:لیس بالقوی و قال ابن عدی: قد حدث بأفراد کثیرة و هو عندی من أهل الصدق إلا أنه یغلط فی الشیء و لا یتعمد و ... قال ابن حبان فی الثقات: ربما أخطأ و ...» (عبقات الانوار فی إمامة الائمة الاطهار، ج18، ص 61)
بنابراین، این روایت نیز مانند روایات پیشین مخدوش و غیر معتبر و غیر قابل استناد است.2-2-5. روایت ترتیب نزول از عکرمه و حسن
از عكرمه و حسن نيز جدول ترتيب نزول وارد شده است.
روایت یکم: بيهقي در تاريخ خود آورده است: « أخبرنا أبو عبد الله الحافظ، قال: أخبرنا أبو محمد بن زياد العدل، قال: حدثنا محمد بن إسحاق، قال: حدثنا يعقوب بن إبراهيم الدّورقي، قال: حدثنا أحمد بن نصر بن مالك الخزاعي، قال: حدثنا عليّ بن الحسين ابن واقد، عن أبيه، قال: حدثنا يزيد النحوي عن عكرمة، و الحسن بن أبي الحسن، قالا: انزل الله من القرآن بمكة: اقرء باسم ربك الذي خلق و ن و القلم و ... قال ابوبكر: والتاسعة يريد سوره يونس قلت: وقد سقط من هذه الرواية ذكر فاتحة الكتاب والاعراف كهيعص، ... فيها نزل بمكة. ( بیهقی، دلائلالنبوة، ج7،ص:142-144)
روایت دوم: زهري در كتاب تنزيل القرآن ترتيب نزول سور را بدون ذكر سند آورده است. زهري جزء اوّلين مؤلفين در ترتيب نزول قرآن ميباشد.
نقد و بررسی
1. این روایات نیز به دلیل موقوف بودن غیرقابل استناداند.
2. غالب رجال سند شناخته شده نیستند و آنها که شناخته شدهاند، وثاقتشان روشن نیست. مثلا علی بن حسین بن واقد که برخی محدثان مانند نسائی او را توثیق کرده اند، ابوحاتم او را تضعیف کرده (مجموعة اجزاء حدیثیة، ابوعبیدة مشهور بن حسن آلسلمان، ج2، ص 134) و البانی گفته که او را نمی شناسد (التعلیقات الحسان علی صحیح ابن حبان، البانی، حدیث 4413، ص 426).
3. راوی دیگر عکرمه است. در مذهب عکرمه (27- 107ق) اختلاف است. مصعب زبيرى گفته است: عكرمه ديدگاه خوارج را داشته است. (ر. ك: ابنحجر عسقلانی، 1404ق ، ج 7، ص 240). مامقانى فرموده است: «... به هر حال اين كه عكرمه غلام ابن عباس، منحرف بوده، نيازى به برهان ندارد، چنان كه سيد بن طاووس در تحرير طاووسى به اين موضوع تنبيه كرده و گفته است: حديثى وارد شده كه گواهى مىدهد عكرمه بر طريق [مستقيم] نبوده و حال او از اين جهت ظاهر است و احتياجى به اعتبار روايت ندارد، از خبرى كه سروى (ابن شهر آشوب) در مناقب نقل كرده، ظاهر مىشود عكرمه به مقام ابا جعفر (امام باقر)، عليه السلام، ناآگاه بوده و مزيّتى براى حضرت قائل نبوده، تا آنجا كه ابن عباس و غير او را بر حضرت تفضيل مىداده است. علامه نيز فرموده است: او [عكرمه] از اصحاب ما و بر طريقه ما نيست». (تنقيح المقال، ج 2، ص 256)
عکرمه در ذيل آيه «إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً» (احزاب، 33) از عكرمه روايت شده كه منظور از اهل بيت در اين آيه خصوص همسران پيامبر است و هر كس بخواهد، در اين مدّعا با او مباهله مىكنم. (ابن كثير، تفسير القرآن العظيم، ج 3، ص 491، الدر المنثور، ج 5، ص 198؛ برای آگاهی بیشتر ر.ک: بابائی، مکاتب تفسیری، ج1، ص176- 179)
4. به باور نگارنده، اگر بخواهیم از بین رویات فوق، کم اشکالترین روایت را انتخاب کنیم، روایت بیهقی از عکرمه و حسن بصری است. بیهقی عین همین ترتیب را به نقل از مجاهد از ابن عباس نیز آورده که سند آن پیشتر گذشت. از نظر محتوا نیز این ترتیب بر ترتیب های دیگر به لحاظ مقایسه محتوای سوره احزاب و حشر و نور برتری دارد و برخی اشکالات محتوایی این سوره ها بر اساس ترتیب دیگر جداول پیش نمی آید. (بررسی محتوایی این سه به مجالی مستقل نیاز دارد و در این مختصر نمی گنجد). 4. جمع بندی
از بررسی روایات ترتیب نزول، نتایج ذیل حاصل است:
1. هیچ یک از روایات یاد شده (که فهرست کاملی و یا نسبتا جامعی از سوره های قران ارائه کرده اند)، به دلیل کلی مقطوع یا موقوف بودن قابل استناد نیست.
2. افزون بر اشکال فوق، اسناد آن ها- البته آن ها که سند دارند- نیز از یک یا چند راوی ضیف یا مجهول رنج میبرد.
3. گذشته از اشکالات سندی، اشکالات محتوایی و برخی موانع دیگر نیز فراروی این روایات قرار دارد؛ مانند تقدم سوره احزاب بر حشر و تقدم و تأخر بر خلاف نزول در آیات سوره ممتحنه و ... .
4. فهرست های ترکیبی نیز افزون بر اشکالات یاد شده، از عدم تأیید کلی نیز رنج میبرد.
5. با توجه به روایت نهی از تفسیر به رأی، تفسیر بر پایه روایات نزول ورود به حوزه فقه است و لازم است تعامل مفسر با روایات ترتیب نزول، چونان فقیه دقیق و بر اساس اصول و ضوابط مربوط باشد و تسامح در ادله سنن بر آن سایه نمی اندازد.
6. نگارنده ترتیب نزول را- البته آنچه از آن که به روش علمی و ظن معتبر به دست آید- تنها در چهارچوب اصول عقلائی محاوره میپذیرد و بررسی تفصیلی آن را به مقاله یا کتابی مستقل وامی گذارد.
[1] . برای آگاهی بیشتر ر.ک: روش تفسیر قرآن، بابائی و دیگران، ص ۱۰۴- ۱۰۵.
[2] . سوره حشر که غزوه بنی نضیر در آن آمده و در ابتدای سال چهارم نازل شده، در بیشتر فهرستها و حتی در فهرستهای ترکیبی بعد از سوره احزاب که در سال پنجم نازل شده، قرار گرفته است. طبری تصریح دارد که غزوه خندق در پی غزوه بنینضیر رخ داده است. «و كان الذى جر غزوه رسول الله ص الخندق- فيما قيل- ما كان من اجلاء رسول الله ص بنى النضير عن ديارهم. (الطبري، 1967م، ج2، ص565)» (برای آگاهی بیشتر ر.ک: ابنخلدون،1363ش، ج1،ص423؛ ذهبی، 1413 ج2، ص:245 ؛ و ...)
[3] . و به زنان باايمان بگو: چشمان خود را از آنچه حرام است فرو بندند، و شرمگاه خود را حفظ كنند، و زينت خود را [مانند لباسهاى زيبا، گوشواره و گردن بند] مگر مقدارى كه [طبيعتاً مانند انگشتر و حنا و سرمه، بر دست و صورت] پيداست [در برابر كسى] آشكار نكنند، و [براى پوشاندن گردن و سينه] مقنعههاى خود را به روى گريبانهايشان بيندازند ...
[4] . اى پيامبر! به همسرانت و دخترانت و همسران مؤمنان بگو: پوشش کامل را بر خود فرو پوشند. اين [پوشش] به اينكه [به عفت و پاكدامنى] شناخته شوند نزديكتر است، و در نتيجه [از سوى اهل فسق و فجور] مورد آزار قرار نخواهند گرفت؛ و خدا همواره بسيار آمرزنده و مهربان است.
[5] . در مهر ماه سال 1397 در پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی و به همت حلقه تخصصی مطالعات خانواده کرسی علمی- ترویجی با عنوان «مهندسی حجاب در عصر پیامبر» بر پایه نوشتار یادشده و با ارائه نگارنده برگزار شده است.
[6] . در خصوص سبب و زمان نزول گفتار غیر معصومین به شرطی حجت است که از نقل آنها اطمینان حاصل شود و پایه این اطمینان نقل از حس خود آنها باشد؛ بنابراین، اگر تابعی حادثهای را که خود حضور نداشته از دیگری نقل کند، باید مشخص باشد آنکه از او نقل کرده وثاقت لازم را دارد و خود حادثه را دیده یا خیر و خلاصه اینکه بررسیها عیناً بر شخص منقول عنه ارجاع میشود و مسیر پژوهش رجالی باید در همه روایان تا فردی که خود حادثه را دیده برپا شود. افزون بر این، سخنان غیر معصوم تنها در نقل اخبار تا توصیف فضا و شرایط زمان و مانند اینها حجت است و اجتهاد از آنها که از خطا و اشتباه مصون نیستند، پذیرفتنی نیست و حجت نمیباشد.
[7] . وی « احمد بن ابی عمر زاهد اندرابی (متوفی 470ق) مشهور به ابوعبدالله خراسانی» است. وی به وثاقت، زهد و عبادت مشهور و در علم قراءات نیز زبانزد بوده و در این حیطه تألیفاتی نیز داشته است. اندرابی سالیانی در نیشابور اقامت داشته است. عبدالغافر وی را به هنگام سماع صحیح مسلم و دیگر کتب دیده است. اندرابی در روز پنج شنبه 21 ربیع الاول سال 470ق در گذشته است. (ر.ک: عبدالغافر بن اسماعیل الفارسی، المنتخب من کتاب السیاق لتاریخ نیسابور، تحقیق محمد کاظم المحمودی، تلخیص ابراهیم بن محمد الصریفینی در The Historeis of Nishapur ,f33a، ص 138.)
[8] . «و قد رواه الأستاذ أحمد الزاهد بإسناده عن عثمان بن عطاء عن أبیه عن ابن عباس ...» مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج10، ص: 613.
[9] . در برخی روایات «عطاء خراسانی» آمده است؛ مانند: «و رواه عن عثمان بن عطاء جماعة أخبرونا عن أحمد بن حرب الزاهد، قال: حدثنی صالح بن عبدالله الترمذی فی التفسیر من تألیفه [قال:] حدثنا عمر بن هارون، عن ابن جریج، عن عطاء الخراسانی عن ابن عباس». (شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، حسکانی، ج2، ص 409 – 411؛ تفسیر تنزیلی، بهجت پور، ص323- 324)
[10]. تاریخ تفسیر قرآن، بابایی، ج1، ص 207نیز: ر.ک: تهذیب التهذیب، ابن حجر، ج7، ص 191؛ کتاب الضعفاء الصغیر، بخاری، ص 94؛ التاریخ الکبیر، همو، ج1، ص 270».
[11]. ر.ک: معجم المفسرین، نویهض، 1409ق،ج1، ص 379، 380، رقم 329.
[12]. مخلِّط به کسی میگویند که اعتقاد حق و باطل یا روایات منکر و غیر منکر یا سند روایات و یا مطالب صحیح و ناصحیح را به هم آمیخته باشند. (سماء المقال فی تحقیق الرجال، کلباسی، ج 2، ص 98)
[13]. برای آگاهی بیشتر ر.ک: تاریخ تفسیر قرآن، بابایی، ج1، ص 191- 192).
[14]. برای آگاهی بیشتر ر.ک: همان، ج1، ص 210.
[15] . ابن نديم، محمد بن اسحاق ، الفهرست، ص36.
.[16] وَ رَوَاهُ أَيْضاً الْبَيْهَقِيُّ فِي عُنْوَانِ: «ذِكْرِ السُّوَرِ الَّتِي نَزَلَتْ بِمَكَّةَ وَ الَّتِي نَزَلَتْ بِالْمَدِينَةِ» مِنْ كِتَابِ دَلَائِلِ النُّبُوَّةِ الْوَرَقِ 272- ب-
[17]. تفسیر تنزیلی، بهجتپور، ص 344.
[18]. نویسنده تفسیر تنزیلی مدعی است: «دانشمندان علوم قرآن و کسانی که در این گونه روایات ورود دارند، بر این راویان و اسناد روایات اعتماد کردهاند» (ص 347) و به منابع ذیل آدرس دادهاند: «مفاتیح الاسرار و مصابیح الابرار، شهرستانی، ج 1، ص 127؛ البرهان، زرکشی، بدرالدین محمد بن عبدالله، ج1، ص 250؛ التمهید فی علوم القرآن، معرفت، ج1، ص 99- 103». این در حالی است که مثلا استاد معرفت آورده است: «وثق بها العلماء أکثریا». البته ایشان روشن نکردهاند که موضع علمای شیعه در این خصوص چیست و آیا آنها جزو اکثریتاند یا اقلیت.
[19]. همان، ص 344.
[20]. ر.ک: همان
[22] . فرقهای منسوب به عبدالله بن اباض تمیمی و بازمانده از خوارج که نه جزو اهل تسنن به شمار می روند و نه تشیع. ر.ک: دائرهالمعارف الاسلامیه، ج۱۴، ص۲۳۰.