869) نگاهی تازه و زیبایی‌شناختی به آیات 30-33 سوره صاد (نماز حضرت سلیمان ع)

در باره تفسیر این آیات بین مفسران اختلاف است: ««وَوَهَبْنَا لِدَاوُودَ سُلَیمَانَ نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ * إِذْ عُرِضَ عَلَیهِ بِالْعَشِی الصَّافِنَاتُ الْجِیادُ * فَقَالَ إِنِّی أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَیرِ عَن ذِکرِ رَبِّی حَتَّی تَوَارَتْ بِالْحِجَابِ * رُدُّوهَا عَلَی فَطَفِقَ مَسْحًا بِالسُّوقِ وَالْأَعْنَاقِ».[سوره ص، 30_33.]

در کتاب‌های «درسنامه ترجمه قرآن کریم (اصول، مبانی وفرایند ترجمه قرآن)» و نیز در کتاب «روش‌شناسی ترجمه قرآن کریم»‌ در باره این آیات نوشته‌ام:

_ ... گفت: «من این اسبان را به خاطر پروردگارم دوست دارم [و می‏خواهم از آنها در جهاد استفاده کنم». او همچنان به آنها نگاه می‏کرد] تا از دیدگانش پنهان شدند (مکارم شیرازی)؛

_ ... [سلیمان] گفت: «واقعاً من دوستی اسبان را بر یاد پروردگارم ترجیح دادم تا [هنگام نماز گذشت و خورشید] در پس حجاب ظلمت شد» (فولادوند)؛

_ ... پس گفت: من دوستی خیر - یعنی اسبان - را بر یادکردِ پروردگارم - یعنی نماز عصر - بگزیدم تا [آفتاب] در پرده [شب] پنهان گشت - یعنی فروشد (مجتبوی)؛

_ ... گفت: من دوستی اسبان جهاد را از سرِ یاد پروردگارم دارم [و سرگرم تماشا شد] تا آنها از نظر غایب شدند یا خورشید غروب کرد [و یا مشغول تماشای اسب‏ها گردید تا وقت وِردش گذشت] گفت: همانا من دوستی اسبان را [ناآگاه] بر یاد پروردگارم ترجیح دادم تا خورشید در حجاب شد [پس من ترک اولی کردم] (مشکینی)؛

_ ... او گفت: من اسب‏ها را به خاطرِ یاد پروردگارم دوست می‏دارم، تا اینکه از برابر چشم‏هایش پنهان شدند (ارفع)؛

_ ... و او گفت: به‌یقین من دوست داشتن [این] اسب‏ها را به خاطر پروردگارم خواسته‏ام؛ [چرا که من در راه حق و عدالت از آنها بهره می‏برم؛ و همچنان به آنها نگریست] تا در پرده [افق] ناپدید شدند (کرمی).

خواننده برخی از این ترجمه‏ها از خود می‏پرسد: سلیمان عجب پیامبری بوده که دوست داشتن اسب‏ها او را از عبادت، به‏ویژه نماز (براساس توضیح تفسیری برخی ترجمه‏ها) بازداشته، با این حال خدا او را ستوده است «نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ»!![1]

با صرف نظر از بررسی درجه اتقان و استواری برداشت‏های تفسیری مترجمان، در میان ترجمه‏های یادشده، ترجمه ‏های آقایان مکارم شیرازی، کرمی، ارفع و تا حدی مشکینی، از مشکل یادشده دور مانده ‏اند.

سپس در پاورقی برای توضیح بیشتر اضافه کردم:

«پشتوانه اصلی چنین تفسیری برخی روایات است. این تفسیر با الفاظ و سیاق آیه ناسازگار است؛ زیرا نخست اینکه، بنا بر صحت روایات، اطلاق نماز بر «‌ذکر» بدون هیچ قیدی توضیحی به دلیل اینکه معلوم نیست نماز حضرت سلیمان واجب بوده یا خیر، قابل پذیرش نیست.

دوم، اگر بر فرض نمازی که از او فوت شده، در حدی بوده باشد که بتوان بر آن گناه اطلاق کرد (در مقابل ترک اولی)، سؤال این است که حضرت سلیمان به جای درخواست مجدد برگشت اسب‌ها، باید به استغفار می‌پرداخت و از خدا طلب بخشش می‌کرد.

سوم، بر فرض صحت تفسیر کردن ذکر به نماز، حتی در حد ترک اولی، حضرت باید به جبران خطا بپردازد و از این‌رو باید «ردّوها» را به خورشید بازگرداند - چنان که برخی طرفداران این تفسیر چنین کرده‌اند - آنگاه سه سؤال پیش می‌آید:

اینکه چرا آمرانه و آنچنان که متناسب خطاب به خدمتکارانش است، به فرشتگان الهی فرمود «ردّوها»؟! در حالی که اقتضای ادب و مقام جز این است؛ یعنی باید به درگاه خدا راز و نیاز کند و از خدا بخواهد که فرصت دوباره‌ای به او بدهد تا بتواند جبران کند.

پس از باز گشت خورشید نیز باید به نماز بایستد و راز و نیاز و استغفار کند، ولی می‌بینیم که پس از این امر خارق‌العاده، سخن از «فَطَفِقَ مَسْحًا بِالسُّوقِ وَالْأَعْنَاقِ» است، یعنی برگشت به همان کاری که چنین ترک اولایی را باعث شده بود!

اساساً اگر نماز مستحبی بوده (یعنی در فرض ترک اولی) چه نیازی به بازگرداندن خورشید است؟

چهارم، براساس این تفسیر، این آیه که در مذمت حضرت است، با آیه پیشین که در مقام ستایش و تمجید ایشان است، منافات دارد.

خلاصه اینکه چنین تفسیری با دشواری‌های فراوانی مواجه است و مرحوم طبرسی آن را با «قیل» نقل کرده و بسیاری از بزرگان شیعه و برخی از بزرگان اهل تسنن مانند فخر رازی به‌شدت در برابر آن موضع گرفته‌اند (برای آگاهی بیشتر ر.ک: مکارم شیرازی و همکاران، تفسیر نمونه؛ تفسیر فخر رازی، ذیل آیات مورد بحث و نیز مقاله «نماز سلیمان در قرآن کریم»، بینات، ش35).»

نگاه تازه به آیات فوق

اگر با رویکرد زیبایی‌شناخی و بلاغی به آیات فوق نگاه کنیم، نتیجه دیگری به دست می‌آید:

1. هر تفسیری برای آیات 31- 33 باید با «اواب» همخوانی داشته باشد؛ یعنی باید مصداقی از آن باشد؛ زیرا بعد از آن و ابتدای آیه 31 با «إِذ» آغاز شده است؛ یعنی سلیمان به راستی بنده‌ای نیکو و بسیار رجوع کننده [به خدا] بود (اواب).

2. در آیات قبل (سوره صاد، آیات 21-25 ) خطایی در قضاوت برای حضرت داود علیه السلام و توبه او گزارش شده است. در آیه 25 می‌خوانیم: «فَغَفَرْنَا لَهُ‏ ذلک...؛ پس ما آن لغزش را بر او آمرزیدیم...».

3. در آیه 34 یعنی بلافاصله بعد از داستان مورد بحث، سخن از آزمون دیگری برای سلیمان به میان آمده است.

با توجه به این سه قرینه می‌توان دریافت:

در داستان عرضه شده اسب‌های چابک و تیزرو بر سلیمان نبی- علیه السلام- خطایی [که بر اساس مبانی کلامی «ترک اولی»‌ بوده] از سلیمان سر زد، لیکن او بلافاصله متوجه شده و به درگاه خدا توبه و انابه کرد (نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ) بعد برای تدارک و جبران خطای خود، دستور دارد: «رُدُّوهَا عَلَی فَطَفِقَ مَسْحًا بِالسُّوقِ وَالْأَعْنَاقِ».

تا این‌جا حرکت ما در چهارچوب قرائن متن و رعایت اصول بلاغی و زیبایی‌شناختی است؛ زیرا منطقی نیست پیامبری به «اواب»‌ ستوده شود و در ادامه با «إذ» خاطره‌ای بازگو شود و بین این دو ارتباطی نداشته باشد، درحالی که این آیات با هم نازل شده اند. باز به همین دلیل معنا ندارد چنین پیامبر مورد ستایشی بعد از فهمیدن خطا، به کار خود ادامه دهد بلکه به فکر تدارک می‌افتد و دستور «ردّوها» بر همین اساس معنا پیدا می‌کند.

افزون بر این‌ها، ما نگران اثبات خطا برای او [در اندازه ترک اولی] نیستیم؛ زیرا سیاق سوره قبل و بعد از این آیه در باره آزمون‌ها و فتنه‌هایی است که برای امتحان خدا برای پیامبران ایجاد می‌کند. ساختار سوره صاد به قرار زیر است: (به نقل از کتاب: ساختار سوره‌های قرآن کریم، محمدخامه‌گر)

سوره صاد: وظایف پیامبر در برابر تهمت‌های کافران

1. وظیفه اول:‌ پاسخ دادن به شبهات کافران (آیات 1-16)

2. وظیفه دوم: صبر در برابر آزمون‌ الهی همانند پیامبران پیشین (آیات 17- 48) (یادکرد پاداش و صبر حضرت داود، سلیمان، ایوب، ابراهیم، اسحاق، یعقوب، اسماعیل، یسع و ذوالکفل علیهم السلام در برابر آزمون الهی)

3. وظیفه سوم: یادآوری فرجام متقین و کافران در قیامت (49-64)

4. وظیفه چهارم: تبیین اهداف و برنامه‌های خود (65- 88)

با توجه به آنچه گفته شد، اصل اثبات ترک اولایی برای حضرت در آیات مورد بحث روشن و جبران خطا نیز گزارش شده لیکن این که ترک اولای او به چه صورت بوده و کفاره و جبران او دقیقا چطور بوده، با ابهام همراه است. ظاهرا چندان مهم هم نبوده که خیلی روشن بیان شود یا خدا متعال عمداً از باب پرده پوشی لایه‌ای از ابهام را بر آیات یاد شده انداخته است.
این تفسیر با روایاتی نیز همراه است. در روایتی از امیر المؤمنین علیه السلام که در کتاب ترجمه تفسیر طبری آمده می‌خوانیم:

حضرتش اسب‌ها را به جهت کفاره در راه خدا با علامت گذاشتن بر دست‌ها و پاها و گردن‌های آن‌ها بخشید. (ر.ک: ترجمه تفسیر طبری, ج6, ص 1562- 1565؛ «نماز سلیمان ع در قرآن کریم, مهدی عصاره, ص 88.)

یعنی حضرتش در زمان سان دیدن از اسب‌ها از یاد پروردگارش که زمانش رسیده بوده، غفلت کرده و به همین جهت کفاره داده است. روشن است در آیه سخنی از نماز یا واجب بودن آن دعا به میان نیامده فقط اشاره شده که از نظر داود ع این گناه بوده و او بلافاصله بعد از توجه به مطلب به سوی خدا بازگشته و کفاره داده است. گفتنی است بر اساس مبانی کلامی خطاهای انبیاء در اندازه ترک اولی است و از بیش از آن به سبب عصمتی که از آن برخوردارند، مصون‌اند. یادآور می‌شویم کسانی که «ذکر رب» را به نماز تفسیر کرده‌اند، منظورشان دعای مخصوص شریعت داود علیه السلام است وگرنه در زمان نزول آیه در مکه اساساً نمازهای پنچ‌گانه هنوز مطرح و آیات آن‌ها هنوز نازل نشده بود.

8ً65) آیا از ترتیب توقیفی آیات سوره‌های قرآن می‌توان به ترتیب زمان نزول یا وقوع رسید؟ 

آیا از ترتیب توقیفی آیات سوره‌های قرآن می‌توان به ترتیب زمان نزول یا وقوع رسید؟

پاسخ: در پست‌های متعدد مستنداً به آیات متعدد نشان دادیم که برخلاف تصور ابتدایی، پاسخ منفی است، مگر قرینه‌ای بر آن دلالت کند.

ممکن است در این خصوص با تنزّلی بگوییم: بر طور طبیعی و به دلیل برتری نظم بر بی‌نظمی، چینش اولیه بر اساس ترتیب نزول یا وقوع بوده مگر قرینه‌ای بر خلاف آن دلالت کند. نمونه روشن آن فرازی از آیه 3 و آیه 67 سوره مائده است که در باره غدیر نازل شده و نزول آیه 3 بعد از آیه 67 است.

- ... الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَلْ‏َمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَحِ وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْاسْلام دینا ... (3)

- يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِين‏ (67)

اینک به آیات ذیل بنگرید:

بقره:

[حادثه اول] وَ إِذْ قالَ مُوسى‏ لِقَوْمِهِ يا قَوْمِ إِنَّكُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَكُمْ بِاتِّخاذِكُمُ الْعِجْلَ فَتُوبُوا إِلى‏ بارِئِكُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ عِنْدَ بارِئِكُمْ فَتابَ عَلَيْكُمْ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ (54)

[حادثه دوم] وَ إِذْ قُلْتُمْ يا مُوسى‏ لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْكُمُ الصَّاعِقَةُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ (55) ثُمَّ بَعَثْناكُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (56)

[حادثه سوم] وَ إِذْ أَخَذْنا مِيثاقَكُمْ وَ رَفَعْنا فَوْقَكُمُ الطُّورَ خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ وَ اسْمَعُوا قالُوا سَمِعْنا وَ عَصَيْنا (93)

نساء:

[حادثه اول] يَسْئَلُكَ أَهْلُ الْكِتابِ أَنْ تُنَزِّلَ عَلَيْهِمْ كِتاباً مِنَ السَّماءِ فَقَدْ سَأَلُوا مُوسى‏ أَكْبَرَ مِنْ ذلِكَ فَقالُوا أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ بِظُلْمِهِمْ

[حادثه دوم] ثُمَّ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ فَعَفَوْنا عَنْ ذلِكَ وَ آتَيْنا مُوسى‏ سُلْطاناً مُبِيناً (153)

[حادثه سوم] وَ رَفَعْنا فَوْقَهُمُ الطُّورَ بِمِيثاقِهِمْ وَ قُلْنا لَهُمُ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً وَ قُلْنا لَهُمْ لا تَعْدُوا فِي السَّبْتِ وَ أَخَذْنا مِنْهُمْ مِيثاقاً غَلِيظاً (154)

بررسی و تحلیل

در آیات فوق، واقعه رفع کوه طور هماهنگ و پس از دو واقعه دیگر است.

اما حوادث اول و دوم در دو سوره بقره و نساء بر عکس هم چینش شده‌اند و «ثم» در آیه 153 نشان دهنده این مطلب است که فریب سامری و اخذ الواح بعد از اصرار بنی اسرائیل بر رؤیت خدا بوده؛ چیزی که عکس آن در آیات سوره بقره آمده است؛ از این رو چینش آیات دلیل بر ترتیب وقوع نیست.

البته ممکن است گفته شود که آیات 54 و 55 بقره یک‌باره و با هم نازل نشده و پیامبر اکرم ص برخلاف ترتیب وقوع و حتی چه بسا ترتیب نزول آن‌ها را ثبت کرده است. این احتمال می‌تواند درست باشد و بر این دلالت می‌کند که نازل کننده یا ترتیب دهنده قرآن عمداً‌ ترتیب نزول یا وقوع را در چینش قرآن رها کرده و ملاک دیگری را مورد نظر داشته‌اند؛ از این رو باید تمرکز بر رمزگشایی آن ملاک برتر باشد.

832) زمان نزول سوره فتح و رخنه‌ای دیگر در روایات ترتیب نزول (نقد تفسیر تنزیلی/53)

مطابق روایات ترتیب نزول، شماره ترتیب نزول سوره فتح 112 است که به بعد از فتح مکه در سال هشتم مربوط است؛ یعنی مطابق فهرست زیر:

.../ 111. سوره صف/ 112. سوره فتح/ 113. مائده/ 114. سوره توبه.

مطابق پیشینه پژوهشی در خصوص نزول این سوره، تا کنون مقالات متعددی نگارش یافته که همگی - تا آن‌جاکه نگارنده بررسی کرده- به نزول آن بعد از صلح حدیبیه و پیش از فتح مکه باور دارند و گذشته از روایات تاریخی، بررسی آیات سوره نیز به خوبی بر آن دلالت دارد. مقالاتی مانند:

- کشف استدلالی ترتیب نزول سوره فتح با روش روایی- اجتهادی، خامه‌گر؛

- تحلیل رهیافت‌های مفسران در تاریخ‌گذاری نزول سوره فتح، طیب حسینی و راد؛

- بررسی تطبیقی آیه دوم سوره فتح از منظر مفسران فریقین.

اخیرا - متأثر از روایات ضعیف السند ترتیب نزول و باور بی قید و شرط به آن - و در تقویت دیدگاه رقیب و معتقد به نزول بعد از فتح مکه مقاله‌ای منتشر شده با عنوان «تاریخ‌گذاری سوره فتح با بررسی تطبیقی آراء مفسران در خصوص مصداق "فتحا مبینا" در آیه نخست» بهجت‌پور و حاصلی ایرانشاهی.

نگارنده این سطور با بررسی ادله و نص، به دیدگاه مشهور و تقریبا مورد اتفاق (بعد از صلح حدیبیه و قبل از فتح مکه) باور داشته و به یاری خدا در مقاله‌ای مستقل به تفصیل در باره آن‌ها سخن خواهم گفت و در اینجا به اختصار و تنها به مهم‌ترین دلیل مؤید دیدگاه مختار و نیز مهم‌ترین دلیل دیدگاه رقیب (بعد از فتح مکه) اشاره کرده و به بررسی آن‌ها خواهم پرداخت.

صلح حدیبیه و فتح مکه

در سال ششم هجرت پیامبر اکرم ص در عالم خواب دید که همراه اصحابش در امنیت و آرامش کامل حج به جا آورده‌اند و این مطلب در آیه 27 سوره فتح گزارش شده است:

«لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيَا بِالْحَقِّ ۖ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ آمِنِينَ مُحَلِّقِينَ رُءُوسَكُمْ وَمُقَصِّرِينَ لَا تَخَافُونَ ۖ فَعَلِمَ مَا لَمْ تَعْلَمُوا فَجَعَلَ مِنْ دُونِ ذَٰلِكَ فَتْحًا قَرِيبًا»

ترجمه: بی تردید خدا رؤیای پیامبرش را به حق و درستی تحقق داد [که در رؤیا وعده داده بود] شما قطعاً در حال امن و امنیت در حالی که سرهایتان را تراشیده و موی [یا ناخن] کوتاه کرده اید و بیمی ندارید، وارد مسجدالحرام خواهید شد. خدا آنچه را که شما نمی دانستید [که وعده ورود به مسجدالحرام در سال آینده است] دانست و پیش از آن پیروزی نزدیکی [که صلح حدیبیه بود برای شما] قرارداد.

نکته این است که در «لقد صدق الله» از فعل ماضی استفاده شده است، درحالی که اگر نزول سوره قبل از فتح مکه و بعد از صلح حدیبیه باشد، این ساخت و صیغه مورد سؤال خواهد بود. همین مشکل در صیغه «إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحًا مُبِينًا» (آیه اول) نیز وجود دارد؛ زیرا اگر سوره قبل از فتح مکه نازل شده باشد، آمدن فعل با صیغه ماضی محل سؤال و خلاف ظاهر است؛ گذشته از این‌که اساساً پیمان صلح حدیبیه چگونه فتح نامیده شده است؛ آن هم فتح مبین و آشکار؟! و این نوع تسمیه نیز خلاف ظاهر و تکلف آمیز است. این دو (صیغه ماضی و اطلاق فتح به همراه مبین) مهم‌ترین و شاید تنهاترین دلیل طرفداران تأخیر نزول سوره به بعد از فتح مکه و درستی گزارش روایات فهرست ترتیب نزول در خصوص سوره توبه است.

در خصوص صیغه باید به شعر معروف

فعل ماضی مضارع می‌شود در هشت جا// عطف ماضی بر مضارع یا لام ابتدا...

تمسک جست که در ادبیات و زبان عربی شناخته شده است.

و اساساً گاه در برخی موارد به صورت غالب کاربست معنای مضارع در ساخت ماضی رخ می‌دهد؛ مانند گفته صاحب خانه هنگام آمدن برای گشودن درب منزل «آمدم صبر کن!»؛ یعنی دارم می‌آیم.

در آیات قرآن نیز موارد بسیاری وجود دارد که فعل ماضی به معنای مضارع به کار رفته است به ویژه افعالی که در مورد حوادث آخر الزمان و قیامت به کار رفته‌اند.

بنابراین، استدلال به ماضی بودن صیغه «فتحنا» نهایتاً‌ در اندازه یک مؤید کارایی دارد نه بیش.

اما تبیین دیدگاه مشهور که مطابق روایات نیز هست و بر نزول این سوره پس از صلح حدیبیه دلالت دارد:

در سال ششم هجرت پیامبر اکرم ص به همراه 1400 نفر با وعده حج در رؤیای صادقه به سوی مکه رهسپار می‌شوند، لیکن پیش از رسیدن به مکه با ممانعت مشرکان مکه رو‌به رو شده و ناگزیر کار به پیمان‌ صلحی می‌رسد که به نام محل انعقاد آن «صلح حدیبیه» خوانده می‌شود. پیامبر اکرم ص پس از انعقاد صلح دستور می‌دهند مسلمانان قربانی کرده و از احرام خارج شوند. ناکامی ظاهری این سفر بر برخی مسلمانان دشوار آمد، به ویژه که رؤیای پیامبر اکرم ص نیز در ظاهر تحقق نیافته بود؛ از این رو حتی برخی در برابر دستور پیامبر برای خروج از احرام اراده مقاومت هم داشتند و در مجموع غم و اندوه بر مسلمانان سایه افکند تا جایی که حتی برخی در اصل صداقت پیامبر ص در نبوت نیز شک کردند و در نتیجه، مسلمانان با کوله‌باری از غم و اندوه و بعضاً‌ شک و تردید و عدم وقوع وعده‌ها به سوی مدینه باز می‌گشتند که در منطقه کراع الغمیم در حدود 40 کیلومتری مکه سوره فتح نازل شده و با آیه آغازین خود «انا فتحنا لک فتحا مبینا»‌ به مسلمانان نهیب زد که چه خبر است؟‌ چرا به لشکر شکست خورده می مانید؟ از چه در سینه غم دارید؟ هشیار باشید و آینده را ببینید؛ این صلحی که رخ داد برخلاف ظاهرش برای شما در حکم فتح الفتوح خواهد بود؛ بعدها خواهید دید که چه صلح بابرکتی بوده است و همین صلح زمینه فتح مکه را با ابهت فراوان به زودی برای شما فراهم خواهد آورد و فتح مبین و آشکار و غیر قابل انکار را برای شما رقم خواهد زد و آن‌گاه است که رویای سفر حج شما که مقدمه آن در این سفر فراهم آمده و کلید خورده، تحقق خواهد یافت!‌ یعنی تا این‌جای کار مقدمات تحقق آن‌رویا فراهم آمده و هنوز تا تحقق آن حادثه بزرگ راه است. به وعده های الهی و وعده پیامبر ص باور داشته باشید و این قدر ظاهر و کوتاه بین نباشید!

نزول چنین آیاتی بصیرت افزا و سرشار از انرژی مثبت و بشارت، روحیه‌ پیروزی و انتظار شیرین را در مسلمانان ایجاد کرد و غم و اندوه را از دل آنان زدود و امیدواری را در دل آنان زنده کرد؛ لذا در تاریخ هر گونه مجادله در خصوص این صلح کنار گذاشته شد و جایش را انتظار تحقق فتح مبین از رهگذر این صلح فراگرفت و چنان که در تاریخ ثبت است حدودا دو سال بعد این وعده و این چهره از آن صلح در فتح مکه که مقتدرانه انجام پذیرفت، تجلی یافت.

اینک می‌پرسیم آیا رواست چنین کارکردی سازنده را از آیات این سوره بگیریم و آن را به خبری نه چندان تازه تبدیل کنیم و آن را مربوط به بعد از فتح مکه بدانیم، آن هم به بهانه‌هایی که اگر پذیرفته شود، پیش از مؤید و شاهد نخواهد بود؟!

تذکر

در مقاله مورد بحث گفته شده صلح حدیبیه نمی‌تواند نتیجه‌ای در اندازه «لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ» را به همراه داشته باشد؛ از این رو مراد از فتح لزوما فتح مکه است نه صلح حدیبیه.

پاسخ چنین استدلال ضعیفی کاملاً‌ روشن است؛ زیرا صلح حدیبیه آغازگر یک برنامه هوشمندانه الهی بود که گام به گام اجرا شد و تحقق یافت و نتیجه یاد شده و نیز اطلاق «فتح» و «مبین»‌ بر آن به اعتبار آینده برخاسته از آن است. این درست مانند این کلام حضرت زینب س است که فرمود:‌ « ما رؤیت الا جمیلا»‌ و نیز اطلاق پیروز بر شهید کربلاست؛ هرچند در نگاه اولیه و ظاهری و سطحی چنین نباشد ولی نهضت امام حسین ع موجب حرکت به سوی صلاح و رستگاری و رشد و تعالی شد و اوصافی مانند "پیروز" به این اعتبار است؛ یعنی نعمت بسیار بزرگ در لباس نقمت «وَ عَسَی أنْ تَکْرَهُوا شَیئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُم...». اعتراض خضر نبی به حضرت موسی ع نیز از بابت همین امر بود؛ او نگاهش به آینده بود و از این رو کارهای به ظاهر ناروایش را زیبا و نیکو می‌دید و نگاه موسی ع به ظاهر آن بود و آن را «ناپسند» و «ناشایست» و مانند آن‌ها تلقی می‌کرد. این تفاوت نگاه به نوعی در داستان سوره فتح و نزول آن پس از صلح حدیبیه نیز دیده می‌شود.

توضیحی در خصوص «لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ»

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‏ ؛ إِنَّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبِيناً ؛ لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ وَ يُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَ يَهْدِيَكَ صِراطاً مُسْتَقِيماً

با توجه به عصمت پیامبر اکرم - صلی الله علیه و اله- این سؤال مطرح شده که مقصود از «لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ» چیست؟

بسیاری از مفسران مراد را گناهانی می دانند که قریشیان برای آن حضرت قبل از فتح یا پس از آن و یا قبل از هجرت یا پس از آن قائل بودند. به نظر نگارنده نیز این تفسیر (چه با مبدأ فتح و چه هجرت) صحیح تر و دلچسب تر است؛ زیرا رابطه صلح حدیبیه و غفران از ذنب جز با چنین تفسیری بر قرار نمی شود و سیاق در این آیات قوی است. البته بیان برخی مفسران در ادای مقصود کوتاه است و نگارنده در چند سطر ذیل مطلب را با بیانی رساتر باز می گوید:

مشرکان مکه در دورانی که حضرت در مکه حضور داشت، به خاطر حضور اسلام خسارت زیادی کردند؛ برای مثال، کسی که پنج برده داشت، چهار برده او اسلام می آوردند و می گریختند یا از اطاعت سر باز می زدند و یا به دست صاحب خود شکنجه و کشته می شدند و در عمل دیگر برای آن ها مال نبود. در دوران حضور حضرت در مدینه نیز وضع بدتر شد؛ زیرا کاروان های آن هاتوسط مسلمانان در برابر خسارت هایی که از مشرکان در مکه دیده بودند، غارت می شد، در جنگ های مختلف مانند جنگ بدر خانواده های قریشی بسیاری بی سرپرست و داغدار شدند و اموال بسیاری از بین رفت. مردم مکه عامل همه این خسارات را محمد بن عبدالله- صلی الله علیه و آله- می دانستند و همواره علیه او موضع می گرفتند. آن ها معتقد بودند که محمد با این تفکراتش باعث مصیبت و خسارت فراوان آن ها شده و هرچه هست زیر سر او است؛ لیکن بعد از فتح مکه و اسلام آوردن آن ها و بعد از این که فهمیدند پیامبر - صلی الله علیه و آله- به راستی از جانب خدا مأمور بوده و سخنان و باورهای او همه حق است، دیگر کینه ای از او به دل نداشتند و مقصر را خود می دیدند که زودتر دنبال حق نرفتند و با حق در افتادند و در واقع این همه خسارت ها به خاطر جهل و ندانم کاری خودشان است نه پیامبر - صلی الله علیه و آله- و این سبب شد پیامبر - صلی الله علیه و آله- از ذنبی که آن ها برای او در خیال خود می پنداشتند، مبرا شود. جالب است بدانیم که حضرت موسی وقتی آن مجرم مستحق مرگ را با یک مشت به طور ناخواسته کشت و فراری شد، به خدا عرضه داشت: خدایا: «وَ لَهُمْ‏ عَلَيَ‏ ذَنْبٌ‏ فَأَخافُ أَنْ يَقْتُلُونِ » و آن ها در باور خود علیه من جرمی را تصور می کنند ؛ از این رو نگران آنم که مرا بکشند [و رسالتم نا تمام بماند].

https://eitaa.com/jotting

مجموعه نقدهای تفسیر تنزیلی

https://javahery.blogfa.com/category/12/%d9%86%d9%82%d8%af-%d8%b1%d9%88%d8%b4-%d8%aa%d9%81%d8%b3%db%8c%d8%b1-%d8%a8%d8%b1-%d9%85%d8%a8%d9%86%d8%a7%db%8c-%d8%aa%d8%b1%d8%aa%db%8c%d8%a8-%d9%86%d8%b2%d9%88%d9%84-(%d8%aa%d9%81%d8%b3%d8%b1%d8%aa%d9%86%d8%b2%db%8c%d9%84%db%8c-)

831) نگاهی نو به داستان کنده شدن و بالا رفتن کوه طور

وَ إِذْ نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ كَأَنَّهُ ظُلَّةٌ وَ ظَنُّوا أَنَّهُ واقِعٌ بِهِمْ خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ وَ اذْكُرُوا ما فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ (اعراف، 171)
آیه 171 پرده‌ای مستقل از سرنوشت بنی‌اسرائیل یا شماری از آن‌ها را به نمایش گذاشته است؛ بسیار کوتاه و شگفت؛ آن گونه که شاید عجیب‌تر از آن در آیات الهی به سادگی یافت نشود! ظاهراً این نخستین بار است که این داستان در قرآن گزارش می‌شود. در سوره بقره آیات 63 و 93 آمده است:‌ «وَ إِذْ أَخَذْنا مِيثاقَكُمْ وَ رَفَعْنا فَوْقَكُمُ الطُّورَ خُذُوا ...» و در سوره نساء آیه 154 آمده است:‌ «وَ رَفَعْنا فَوْقَهُمُ الطُّورَ بِمِيثاقِهِم» با این تفاوت که در سوره نساء خطاب «خذوا» نیامده و به امری اشاره شده که ظاهراً مدت‌ها بعد رخ داده است:‌ « وَ رَفَعْنا فَوْقَهُمُ الطُّورَ بِمِيثاقِهِم وَ قُلْنا لَهُمُ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً وَ قُلْنا لَهُمْ لا تَعْدُوا فِي السَّبْتِ وَ أَخَذْنا مِنْهُمْ مِيثاقاً غَلِيظا». تفاوت دیگر «نتقنا» در سوره اعراف و «رفعنا» در سوره‌های بقره و نساء است. روشن است به لحاظ تفصیل مطلب، گزارش سوره اعراف تفصیلی‌تر است و گزارش‌های بعدی با اتکای به بیان سابق، با اجمال بیشتری همراه شده است.
در این واقعه کوه شناخته شده که بر اساس آیات دیگر، کوه طور بوده، از زمین کنده شده (نتق) و بر سر آن‌ها بلند می‌شود آن گونه که گویا سایه‌بانی مانند سقف و مانند آن است و آن‌ها گمان کرده‌اند که بر سر آن‌ها فرود خواهد آمد! اما چگونگی و چرایی این رخداد، همچنین حال آنان و نیز چگونگی پایان آن همه در پرده ابهام است و از سخنان مفسران نیز چیز روشنی به دست نمی آید! ممکن است ذیل آیه اشاره به نتیجه داستان باشد؛ یعنی این کار را کردیم تا ایمان بیاورند و به دستورهای کتاب خدا عمل کنند. در تفسیر نمونه آمده:‌ «در همان حال به آن‌ها گفتیم: آنچه از احکام به شما داده‌ایم با جدیت و قوت بگیرید ...» یعنی «و قلنا لهم» با واو حالیه در تقدیر گرفته شده است، لیکن این تفسیر نمی‌تواند صحیح باشد؛ زیرا گذشته از این‌که با بیان داستان در سوره نساء همخوانی لازم را ندارد، ایمان اجباری به جای ایمان بر اساس تعقّل هیچ‌گاه روش پروردگار نبوده است. بله، ذیل آیه نتیجه غیر مستقیم آن است و یا درسی است که مخاطب از صدر باید بگیرد؛ یعنی وقتی مخاطب می‌شنود که در واقعه‌ای سهمگین و شگفت بنی‌اسرائیل این‌چنین تهدید می‌شوند، به قدرت الهی پی می‌برد و در نتیجه شایستگی این را می‌یابد که کتاب الهی را محکم بگیرد و متذکر محتویات آن شده، به آن‌ها عمل کند. مهم این نیست که قوم در برابر این رخداد و این تهدید چه می‌کنند، مهم این است که مخاطب به قدرت خدا در چنین رخداد عجیبی پی ببرد.
در هر صورت، نقل داستان یکجا با جبل و جای دیگر با نام طور و نیز یکجا با «نتق» (کنده شدن) و جای دیگر با «رفع» راه را برای هر توجیهی در خصوص چیستی و چگونگی این رخداد و عادی‌سازی آن می‌بندد.
⭕️نگاهی تازه به داستان
در این رخداد اگر به روش تفسیر زیبایی‌شناختی بین سوره‌ای ملاحظه شود، ویژگی‌های ذیل به دست می‌آید:
- کوه طور کنده به بالای سر انتقال داده شده است. کنده شدن (قلع) را از «نتق» و انتقال به بالای سر را از «رفع» استخراج کردیم.
- کاملاً بالای سر نبوده یا دقیقاً بر بالای سر پهن نشده و این ویژگی از تشبیه به ظل استخراج شده است (كَأَنَّهُ ظُلَّةٌ).

- در فراز «وَ ظَنُّوا أَنَّهُ واقِعٌ بِهِم‏» به جای «علی»‌ از «باء»‌ استفاده شده است. این نکته تأثیرگذاری است که غالباً از آن غفلت یا چشم پوشی کرده‌اند. برخی مفسران گفته‌اند باء در این جا به معنای علی است. روشن است خدای متعال می‌توانست به جای باء از علی استفاده کند و مثلاً بفرماید: واقع علیهم، لیکن فرمود: «واقع بهم»؛ از این رو به نظر می‌رسد تضمینی در کار باشد؛ یعنی برای مثال «واقع علیهم و ذاهب بهم» در نظر گرفته شود؛ یعنی کوه کنده شد و به سوی بالای سر آن‌ها رفت و آن‌ها پنداشتند بر آن‌ها افتاده و آن‌ها را با خود به زیر ببرد. این تقدیر شاید با نزدیک‌ترین فعلی بود که به ذهن نگارنده آمد؛ فعلی که بتواند در تجسم ذهنی نیز کارآمد باشد؛ به این شکل که آن‌ها در دامنه و نزدیک پایین کوه باشند و کنار آن‌ها مثلاً دیواره‌ای از صخره بزرگ قرار داشته باشد. بعد ناگهان بر اثر حادثه‌ای مانند زلزله صخره متلاشی شده و قطعات بزرگ کوه که از آن جدا شده و به سمت آن‌ها پرتاب شود. آن‌ها که در پای صخره ایستاده و به بالا نگاه می‌کنند و می‌بینند کوه متلاشی شده و به سوی بالای سر آن‌ها روان گردیده و گویا آن‌ها در سایه و زیر آن‌ قرار دارند. آن‌ها گمان می‌کنند قطعات بزرگ کوه بر آن‌ها افتاده و آن‌ها را نابود کرده و با خود به پایین‌ترین نقطه دامنه خواهد برد. این تصویرسازی به عبارات نزدیک است ولی به قطع نمی‌توان آن را به آیات نسبت داد. دقت شود ممکن است این واقعه تنها برای شماری از بنی‌اسرائیل رخ داده باشد نه همه آن‌ها؛ زیرا فرض این داستان در خصوص همه بنی‌اسرائیل بی‌معناست. برخی مفسران با عباراتی به این تصویرسازی نزدیک شده‌اند. برای مثال، ابن عاشور در تفسیر آیه 63 سوره بقره داستان را به تجلی خدا در کوه طور ارجاع داده، آورده است:
«تذكير بقصة أخرى أرى اللّه تعالى أسلافهم فيها بطشه و رحمته فلم يرتدعوا و لم يشكروا و هي أن أخذ الميثاق عليهم بواسطة موسى عليه السلام أن يعملوا بالشريعة و ذلك حينما تجلى اللّه لموسى- عليه السلام- في الطور تجليا خاصا للجبل فتزعزع الجبل و تزلزل و ارتجف و أحاط به دخان و ضباب و رعود و برق كما ورد في صفة ذلك في الفصل التاسع‏ عشر من سفر الخروج و في الفصل الخامس من سفر التثنية فلعل الجبل من شدة الزلازل و ما ظهر حوله من الأسحبة و الدخان و الرعود صار يلوح كأنه سحابة، و لذلك وصف في آية الأعراف [171] بقوله: وَ إِذْ نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ كَأَنَّهُ ظُلَّةٌ (نتقه: زعزعه و نقضه) حتى يخيل إليهم أنه يهتز و هذا نظير قولهم استطاره إذا أزعجه فاضطرب فأعطوا العهد و امتثلوا لجميع ما أمرهم اللّه تعالى و قالوا: «كل ما تكلم اللّه به نفعله فقال اللّه لموسى فليؤمنوا بك إلى الأبد» و ليس في كتب بني إسرائيل و لا في الأحاديث الصحيحة ما يدل على أن اللّه قلع الطور من موضعه و رفعه فوقهم و إنما ورد ذلك في أخبار ضعاف فلذلك لم نعتمده في التفسير.»
وی در ذیل آیه 171 اعراف (أَنَّهُ واقِعٌ بِهِمْ) آورده است: « و عدّي واقِعٌ بالباء: للدلالة على أنهم كانوا مستقرين في الجبل فهو إذا ارتفع وقع ملابسا لهم ففتتهم، فهم يرون أعلاه فوقهم و هم في سفحه، و هذا وجه الجمع بين قوله فَوْقَهُمْ و بين باء الملابسة. و جعل بعض المفسرين الباء بمعنى (على).»
البته این که این رخداد به داستان تجلی مرتبط باشد (ر.ک:‌ اعراف، 143)، که خطاب به جمع و لحن توبیخی آیه با آن هماهنگ نیست، به ضمیمه این توضیح می‌تواند ارائه شود که هرچند حضرت موسی ع تنها بوده لیکن متلاشی شدن کوه طور در دید دیگران بوده و آن قدر این متلاشی شدن شدت داشته و قطعات بزرگ با فاصله پرتاب شده که وقتی بنی‌اسرائیل یا برخی از آن‌ها دیدند کوه با صدای مهیب متلاشی شد و قطعات بزرگ به فراز آن‌ها می‌آید، خود را در مهلکه دیدند گویی که به واقع زیر آن‌ هستند و گویی هرآن است که بر سر آن‌ها فرود آید و آن‌ها را با خود به زیر برد! که البته چنین نشد و گویا سنگ‌ها به جای دیگری افتاده‌اند. (والله العالم)
اگر تضمین در فراز مورد بحث در نظر گرفته نشود، تفسیر واقعه مورد اشاره آیه به زلزله شدید یا صاعقه و مانند آن نوعی گریز از پذیرش معجزه خواهد بود؛ یعنی بر اساس این فرض اصل واقعه معجزه و کاملاً خارق العاده و غیر معمول بوده است (مانند این‌که فرشتگان کوه را از زمین کندند و بر فراز سرشان بالا بردند). نکته مهمی که نباید مورد غفلت قرار گیرد و ابهامات در آن تأثیری ندارد، بزرگی و اهمیت حادثه است و این معنا را به خوبی می‌توان از آیات 63، 93 و به ویژه 154 سوره نساء دریافت.

🔴 برشی از تفسیر زیبایی‌شناختی قصص قرآن (داستان حضرت موسی ع)، نوشته نگارنده (درحال نگارش)

https://eitaa.com/jotting

826) نسبت فهم قرآن و حدیث و زبان عربی قدیم

در گروهی علمی بین دو نفر از فضلا چنین بحثی رد و بدل شد:

نفر اول: ... زبان عربی عصر نزول از کجا گرفته شد؟ از آیات و احادیث یا از غیر این ها؟ اگر از آیات و احادیث گرفته شده باشد، پس برای فهم ثقلین، محتاج غیرثقلین نیستیم؛ امّا اگر از غیر آیات و احادیث گرفته شده باشد، مشکل داریم؛ زیرا غیر ثقلین، در گفتارشان معصوم نیستند که بتوان از گفتار آن ها، قواعد ادبیّات عرب را بدون اشکال استخراج کرد. بالاخص گرفتن قواعد زبان از شعر، اوج حماقت است؛ چون در شعر، معمولاً قواعد ادبیّات، شکسته می‌شود.
وقتی حجم انبوهی از آیات و احادیث داریم که می‌توان ادبیّات عربی عصر نزول را از آن استخراج، چرا برویم سراغ اشعار عرب جاهلی و امثال آن؟

نفر دوم:
اگر زبان عربی قرآن و روایات و به ویژه قرآن با زبان عربی مردم زمان نزول تفاوت فاحش و گسترده ای داشت به نحوی که بتوان آن ها را دو زبان نامید؛ قاعدتاً و منطقاً آقا رسول الله ص اول باید یک کلاس زبان عربی قرآن برای مردم برگزار می کردند؛ بعد قرآن را برایشان می خواندند. آیا چنین چیزی در تاریخ یا روایات داریم؟اگر نبوده آیا نمی توان نتیجه گرفت؛ زبان عربی قرآن و روایات همان زبان عربی قوم در زمان نزول بوده؟ حالا بله یکجا یک کلمه ای نیز در قرآن یا یک روایت استعمال شده باشد که راوی معنایش را نداند و از معصوم ع بپرسد!

نفر اول: زبان عربی مبین، زبان وحیانی است؛ یعنی زبان بشر ساخته نیست. زبانی است که اوّل بار آدم ع با آن حرف زد در بهشت. بعد که هبوط کرد، زبانش به سریانی تغییر کرد. آنگاه زبان عربی مبین، بر اسماعیل ع وحی شد. و با اندک تغییراتی، شد زبان عربی فصیح عصر نزول. امّا قرآن با زبان عربی مبین نازل شد نه عربی فصیح.
زبان عربی زبان مبین خود وحی است. لذا ما با زبان خود وحی، کلام وحی را فهم می‌کنیم نه با زبان زید و عمرو و بکر و ... .

*********

مطالب بالا حاوی نکات مهمی است و البته لازم است به نکات مهم دیگری نیز توجه شود:

1. قرآن بر اساس زبان عربی مبین (بِلِسَانٍ عَرَبِيٍّ مُبِينٍ) نازل شده است؛ یعنی عربی روشن و گویا. یعنی عرب کلمات را می‌شناخت و ترکیب‌ها را درمی‌یافت، هرچند به دلیل بلندای محتوا معنا را درک نکند. مثلا در آیه «کانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ» عرب معانی ظاهری را درمی‌یافت هرچند معنای مراد را در نیابد؛ زیرا لسان عرب می‌تواند از طریق استعاره ظرف معارف بلند قرآنی باشد.

2. قرآن به زبان عربی فصیح بلکه بر اساس افصح کلمات و ترکیب‌هاست و از زبان مشترک (زبان ادبی فصیح یا زبان فرهنگی حاکم بر طبقه فرهنگی عرب جاهلی حجاز با مرکزیت زبان قریش) سود برده است؛ از این رو حتی برخی از قریشی‌ها معانی برخی کلمات را در نمی‌یافتند و از دیگران می‌پرسیدند.

3. مقصود از زبان مشترک بر اساس فقه اللغة رمضان عبدالتواب:‌

«نخستین ویژگی زبان مشترک این است که از سطح عامه مردم بالاتر است؛ بدین معنا که عامه مردم در مکالمات خود از آن استفاده نمی‏کنند و اگر بشنوند کسی با این زبان سخن می‏گوید، او را در سطحی بالاتر از فرهنگ و دانش خویش می‏شمارند. زبان عربی مشترک که آثار ادبی به آن نوشته شده است و شاعران و سخنوران در قالب آن شعر سروده و سخن سراییده‏اند نیز در سطحی بالاتر و پیشرفته‏تر از آن بود که عامه عرب بتوانند آن را به‏ کار بندند...».

4. استخراج قواعد در درجه نخست از خطابه‌ها و اشعار و سخنان عرب جاهلی و مخضرمین (مشترک بین جاهلی و اسلام) است. در این مسئله اختلاف است که آیا می‌توان از قرآن هم قواعد را استخراج کرد یا خیر؟ سبب این اختلاف این است که اگر قرار باشد قرآن را بفهمیم، لازم است در درجه اول معانی و ترکیب‌ها را در لسان عربی مردم زمان نزول دریابیم و سپس بر قرآن عرضه کنیم و از طریق کاربردشناسی تغییرات احتمالی را بر اساس قرائن و بسامد کاربست واژگانی قرآن دریابیم. توضیح بیشتر این‌که برای دریافت معانی واژگان مسیر دو مرحله‌ای را طی می‌کنیم:‌ نخست کشف معنا در استعمالات عرب و دیگر: معانی آن بر اساس کاربست قرآنی؛ زیرا ممکن است قرآن واژگان و ترکیب‌ها را با دقت و ظرافت بیشتری به کار برده باشد که نمونه آن را در «مرأة»‌ و «زوجة»‌ می‌بینیم. البته این احتمال نیز وجود دارد که این دقت‌ها بر اساس استعمال عرب باشد لیکن به دلیل نابودی منابع عملا از دسترس ما دور مانده باشد.

5. شعرا در اشعار خود گاه و به صورت نادر کلمات را مرخم به کار می‌برند و در بسیاری موارد در تقدیم و تأخیر جایگاه‌های نحوی نظم عادی را برهم می‌زنند ولی این مقدار انحراف از قواعد به شمار نمی‌رود؛ از این رو استخراج قواعد از اشعار بجاست.

6. نکته مهم این است که گاه بین استعمال قرآنی و قواعد عربی تعارض ظاهری دیده می‌شود. در این موارد، برخی به سرعت قواعد را متهم کرده و از کاربست قرآنی قاعده استخراج می‌کنند، لیکن این برخورد تنها زمانی صحیح است که نتوان به روش‌های بلاغی و زیبایی‌شناختی انحراف مثلا نحوی قرآن را توجیه کرد؛ زیرا بسیاری موارد مانند تضمین، التفات، و ... انحراف از قواعد دیده می‌شود که وجه بلاغی دارد. بله اگر موردی یافت شد که نتوانستیم به هیچ طریقی آن را توجیه کنیم، در مقام تعارض استعمال قرآن بر قواعد برتری دارد؛ زیرا زمان استخراج قواعد بسیار متأخر از قرآن است و منابع مورد استفاده در استخراج قراعد نیز به لحاظ سندیت به هیچ وجه قابل قیاس با قرآن نیست و چنان که می‌دانیم برخی پژوهش‌گران در منابع عربی برجای مانده از زمان جاهلیت خدشه وارد کرده‌اند.

825) نگاهی تازه به معنای «لباس» در قرآن

در این آیات دقت کنید:

اعراف، 26-28:

يا بَنِي آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنا عَلَيْكُمْ لِباساً يُوارِي سَوْآتِكُمْ وَ رِيشاً وَ لِباسُ التَّقْوى‏ ذلِكَ خَيْرٌ ذلِكَ مِنْ آياتِ اللَّهِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ (26) يا بَنِي آدَمَ لا يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطانُ كَما أَخْرَجَ أَبَوَيْكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ يَنْزِعُ عَنْهُما لِباسَهُما لِيُرِيَهُما سَوْآتِهِما إِنَّهُ يَراكُمْ هُوَ وَ قَبِيلُهُ مِنْ حَيْثُ لا تَرَوْنَهُمْ إِنَّا جَعَلْنَا الشَّياطِينَ أَوْلِياءَ لِلَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ (27) وَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً قالُوا وَجَدْنا عَلَيْها آباءَنا وَ اللَّهُ أَمَرَنا بِها قُلْ إِنَّ اللَّهَ لا يَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ أَ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (28)

بقره، 187: أُحِلَّ لَكُمْ لَيْلَةَ الصِّيامِ الرَّفَثُ إِلى‏ نِسائِكُمْ هُنَّ لِباسٌ لَكُمْ وَ أَنْتُمْ لِباسٌ لَهُنَّ...

نحل، 112: وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا قَرْيَةً كانَتْ آمِنَةً مُطْمَئِنَّةً يَأْتِيها رِزْقُها رَغَداً مِنْ كُلِّ مَكانٍ فَكَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللَّهِ فَأَذاقَهَا اللَّهُ لِباسَ الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ بِما كانُوا يَصْنَعُونَ

سؤال: منظور از «لباس» چیست؟

روشن است که در «لباس التقوی» و «لباس الجوع و الخوف» و مانند این ها «لباس» استعاری است برای پوششی فرامادی.

لیکن مقصود خدای متعال از «أَنْزَلْنا عَلَيْكُمْ لِباساً يُوارِي سَوْآتِكُمْ »‌ و «يَنْزِعُ عَنْهُما لِباسَهُما لِيُرِيَهُما سَوْآتِهِما » چیست؟

غالب یا همه مفسران کلمه «لباس»‌ را در این آیات لباس مادی و همین چیزی که عورت انسان را می‌پوشاند، تلقی کرده‌اند؛ یعنی خدای متعال برای انسان لباس قرار داد که خود را بپوشاند و شیطان با فریب حضرت آدم و حوا- علی نبینا و آله و علیهما السلام- آن‌ها را برهنه کرد.

نگاه نو به معنای «لباس»

اگر قرائن آیات به خوبی بررسی شود، می‌توان دریافت که به احتمال قوی (والله العالم) لباس در این آیات برخلاف نظر مفسران، مادی نیست بلکه چیزی معنوی است؛ چیزی از صفات فطری و نهادینه شده در انسان که او را از زشتی دور می‌کند.

در سوره اعراف لازم است به نکات زیر توجه شود تا معنای لباس به درستی فهم شود:

1. ذلِكَ مِنْ آياتِ اللَّهِ؛ این لباس ( اگر مرجع «ذلک» را لباسی بدانیم که "خدا نازل فرمود: قَدْ أَنْزَلْنا) به قدری مهم است که در زمره معجزات و نشانه‌های الهی است.

2. چرا خدای متعال از «انزلنا»‌ استفاده فرمود و چرا به جای آن از واژه‌های دیگری مانند: جعل، خلق و ... استفاده نکرد؟ به نظر می‌رسد مفسران برای توجیه این کاربست و برقرار تناسب با معنای مادی لباس خود را به زحمت انداخته‌اند؟ .....

3. عبارت «لِيُرِيَهُما سَوْآتِهِما » (تا به آن‌ها بنمایاند) نشان می‌دهد تا زمانی که لباس از آن‌ها نزع و برکنده نشده بود، آن‌ها خبری از «سَوْآت» خود نداشتند؛ همان که مفسران به عورت ترجمه کرده‌اند و قرینه آن در آیه 22 سوره اعراف است: فَدَلَّاهُما بِغُرُورٍ فَلَمَّا ذاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما وَ طَفِقا يَخْصِفانِ عَلَيْهِما مِنْ وَرَقِ الْجَنَّة....؛ یعنی آن‌ها تازه بعد از خوردن از آن شجره که میوه درخت یا گیاه است، تازه متوجه سؤآت خود شدند و شروع کردند به پوشاندن آن‌. مفسران این سؤات را «شرمگاه»‌ و «عورت» ترجمه کرده‌اند.

به طور طبیعی حضرت آدم ع از وضع خود با اطلاع است ولی مطابق این قرائن نزع لباس باعث شده او از شرمگاهش مطلع شود؛ بنابراین، لباسی که شیطان از آن‌ها برکنده، نمی‌توانسته لباس مادی باشد و نشان می‌دهد زبان قرآن در خصوص «لباس»‌ کنده شده از حضرت آدم و حوا ع استعاری است؛ یعنی چیزی که اولا:‌ معنوی است و ثانیا:‌ به سبب وجود آن، آن دو از «سؤات» خود خبر نداشته‌اند.

از طرفی قرآن می‌فرماید: يا بَنِي آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنا عَلَيْكُمْ لِباساً يُوارِي سَوْآتِكُمْ وَ رِيشاً وَ لِباسُ التَّقْوى‏ ذلِكَ خَيْرٌ ؛ ما برای شما لباسی نازل کردیم که اولا: موجب می‌شود «سوآت» شما پوشیده بماند و ثانیا: موجب زیبایی شما می‌شود. بعد از تذکر می‌دهد که تقوا بهترین لباس است. در جوار تقوا بودن این لباس نازل شده به ما می‌فهماند (والله العالم) که این لباس نیز اولا: معنوی است و ثانیا: چیزی است که موجب می‌شود انسان سؤآت خود را بپوشاند و خود را بیاراید.

پس تا این‌جا «لباس»‌ که نام یک پوشش مادی است، برای سه چیز متفاوت استعاره شده است:

اول: لباس نزع شده از حضرت آدم و حوا ع که باعث شده بود اصلا متوجه زشتی خود نباشند و یا اساسا مانع ایجاد زشتی در آن‌ها شده بود که با نزل آن زشتی برایشان آشکار شد.

دوم: لباسی که خدا بر انسان نازل کرد که جزو آیات الهی است و موجب می‌شود انسان به پوشاندن زشتی‌هایش اهتمام ورزد و خود را بیاراید یا جمال خود را فطرتا پسندیده دارد.

سوم: «تقوا»‌ که صفتی اکتسابی در انسان است. با تقوا جلو زشتی‌ها گرفته می‌شود.

بر این موارد می افزاییم: مرد لباس زن و زن لباس مرد است؛ یعنی لباس استعاره است بر صفتی خدادادی در زن و مرد که به طور طبیعی و جبلی زشتی‌ها و نقص‌های هم را می‌پوشانند و همدیگر را کامل‌ و بدون زشتی و نقص جلوه‌گر می‌سازند. این زشتی و نقصی که با ازدواج پوشانده می‌شود قابل تفسیر است و می‌تواند نطاق وسیعی داشته باشد.

نتیجه این که اولا: لباس در آیات فوق به معنای مادی نیست و قرائن بر آن شهادت می‌دهد (والله العالم)

ثانیا: با فرض استعاری بودن نیز استعاره از یک معنای معنوی یکسان نیست بلکه استعاره از معانی متعدد معنوی است که بر اساس سیاق حدس زده می‌شود.

824) نگرشی نو به آیه نفر

◀️ نگرشی نو به آیه نفر
وَ ما كانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْلا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ (توبه، 122)
و مؤمنان را نسزد كه همگى [به سوى جهاد] بيرون روند؛ چرا از هر جميعتى گروهى [به سوى پيامبر] كوچ نمى‏كنند تا در دين آگاهى يابند و قوم خود را هنگامى كه به سوى آنان بازگشتند، بيم دهند باشد كه [از مخالفت با خدا و عذاب او] بپرهيزند.


👈 چند سؤال در باره آیه:

1. آیا این آیه با آیات قبل و بعد با هم و همزمان نازل شده است و آیا این مسئله در محتوا تأثیرگذار است؟
آیات قبل و بعد:
ما كانَ لِأَهْلِ الْمَدِينَةِ وَ مَنْ حَوْلَهُمْ مِنَ الْأَعْرابِ أَنْ يَتَخَلَّفُوا عَنْ رَسُولِ اللَّهِ وَ لا يَرْغَبُوا بِأَنْفُسِهِمْ عَنْ نَفْسِهِ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ لا يُصِيبُهُمْ ظَمَأٌ وَ لا نَصَبٌ وَ لا مَخْمَصَةٌ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ لا يَطَؤُنَ مَوْطِئاً يَغِيظُ الْكُفَّارَ وَ لا يَنالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَيْلاً إِلاَّ كُتِبَ لَهُمْ بِهِ عَمَلٌ صالِحٌ إِنَّ اللَّهَ لا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ (120) وَ لا يُنْفِقُونَ نَفَقَةً صَغِيرَةً وَ لا كَبِيرَةً وَ لا يَقْطَعُونَ وادِياً إِلاَّ كُتِبَ لَهُمْ لِيَجْزِيَهُمُ اللَّهُ أَحْسَنَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (121)
وَ ما كانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْلا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ (توبه، 122)
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قاتِلُوا الَّذِينَ يَلُونَكُمْ مِنَ الْكُفَّارِ وَ لْيَجِدُوا فِيكُمْ غِلْظَةً وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ (123)
باید توجه داشت که صدر و ذیل آیه بر اساس سیاق این آیات که در برخی ترجمه‌ها انعکاس یافته(مانند ترجمه فوق) از یک جنس نیست؛ اگر صدر مربوط به جهاد باشد، ذیل نیز به مقتضای موعظه دیگران که در مقطع زمانی جنگ، تشویق به شرکت در نبرد علیه تجاوزگر است، خود نیز باید در جنگ شرکت کنند تا مصداق «لم تقولون ما لاتفعلون» نشوند. از سوی دیگر، جنگ امری کوتاه‌‌مدت است و سفر برای تفقه در دین بلند مدت و این دو از یک جنس نیستند و از همین رو نیز قابل جمع‌اند؛ از این رو ظاهرا این آیات با هم نازل نشده‌اند و سیاق مشترکی ندارند و قرینه این نقد بر نگرش مشهور، قرینه بلاغی و زیبایی‌شناختی است (تفسیر زیبایی‌شناختی روشی).
اگر این تفسیر جدید را بپذیریم، نگرش به آیه کلاً عوض می‌شود و صدر آیه تعریض خواهد بود؛ یعنی: نمی‌گویم همه شما بروید و درس دین بخوانید، ولی دست‌کم شماری از خودتان را برای دین آموزی و تبلیغ دین راهی کنید. اما چرا یک طائفه؟

2. برخی عالمان اصول از این آیه برای اثبات حجیت خبر واحد بهره گرفته‌اند، لیکن ظاهر آیه برخلاف آن است و نشان می‌دهد در امور دین خبر واحد حجت نیست. توضیح این‌که: آیه می‌فرماید از هر فرقه‌ای یک «طائفه‌» عازم سفر شوند که درس دین بیاموزند و چون به وطن برگشتند، آن‌ها را موعظه کنند. منظور از «طائفه» چه حدودی از جمعیت است؟ ثعالبی در باره تعداد نفرات یک جمعیت آورده است:
«فصل في ترتيب جماعات الناس، و تدريجها من القلة إلى الكثرة على القياس و التقريب‏:
نَفَرٌ، و رَهْطٌ، و لُمَّةٌ، و شِرْذِمَةٌ، ثم قَبِيل، و عُصْبَة، وَ طائِفة، ثم ثُبَةٌ، و ثُلَّةٌ. ثم فَوْجٌ، و فِرْقَةٌ. ثمّ حِزْبٌ، و زُمْرَةٌ، و زُجْلَةٌ. ثم فِئَام، و حَزِيقٌ، و قِبْصٌ، و جِيلٌ.» (فقه اللغة، ثعالبی، ص: 246)
بر اساس گفته ثعالبی «طائفه» بیش از سه نفر است و در مراتب بالاتری از نفر و رهط و لمه و شرذمه است و سه نفر مشمول «نفر» و امثاله است.
آیه می‌فرماید تبلیغ لازم است گروهی باشد (والله العالم) که وقتی برای انذار برمی‌گردند به سوی مردم، مردم از همصدایی آن‌ها به نقل قولشان اطمینان پیدا کنند؛ یعنی مثلا اگر یکی از مبلغان و دین‌شناسان مطلبی می‌گوید، اگر دیگر مبلغان در برابر آموزه‌ القا شده از سوی او سکوت کنند، نشان دهنده درستی مطلب او است و گذشته از این و افزون بر آثار روانی تبلیغ گروهی و همصدایی، مردم فرصت دارند که برای اطمینان به پرس و جو بپردازند و از صحت مطالب اطمینان پیدا کنند؛ و این با خبر واحد متفاوت و به نوعی مصداق خبر مستفیض است؛ پس هیچ دلیلی برای خبر واحد تلقی کردن آن وجود ندارد.

تذکر:

ساعاتی پس از گذاشتن این پست، یکی از عزیزان فرهیخته دیدگاه خویش را برایم فرستاد. جهت استفاده دیگران در ذیل قرار می‌دهم و البته توضیح کوتاهی نیز اضافه می‌کنم، تا قضاوت را برای مخاطبان آسان‌تر کرده باشم:
... [ابتدای نامه که مشتمل بر لطف بزرگوارانه این عزیز است، حذف شد]...

راجع به مطلب اخیر کانال [منظور کانال ایتایی است که همین پست در آنجا نیز به اشتراک گذاشته شده بود با آدرس ذیل https://eitaa.com/jotting
پست 410]:
۱. این تحلیل، از لحاظ رویکرد بلاغی و استقلال سیاقی، نوآورانه است و برخلاف تفسیر مشهور، آیه 122 را نه به عنوان «استثناء از وجوب جهاد»، بلکه به عنوان بیان وظیفه‌ای مستقل (فریضه تفقه و تبلیغ) معرفی می‌کند.

با این حال، بسیاری از مفسران مانند، علامه طباطبایی و... سیاق آیات را مرتبط دانسته‌اند، بدین صورت که آیات قبل از لزوم مشارکت در جهاد سخن می‌گویند، اما آیه 122 استثنایی برای «ضرورت بقای برخی» جهت تعلیم دینی و تبلیغ ذکر می‌کند.

در واقع، این آیه ناظر به تنظیم اجتماعی و تقسیم وظایف است. همه نمی‌توانند جهاد بروند؛ بخشی باید به امر دین رسیدگی کنند. این برداشت با سنت اسلامی نیز هم‌خوانی دارد.

هرچند نگرش حضرتعالی از جهت بلاغی خلاقانه است، اما به نظر میرسد نادیده گرفتن پیوستگی سیاق و لایه کاربردی آیه (تقسیم وظایف در امت اسلامی) کاستی روش‌شناختی دارد.

۲. این تحلیل در توصیف لغوی "طائفه" دقیق و قابل اتکاست، و نقد درستی به استفاده برخی اصولیون از این آیه برای اثبات حجیت خبر واحد وارد می‌کند.

در علم اصول، استناد به این آیه برای اثبات حجیت خبر واحد محل مناقشه بوده و این نقد ریشه‌دار است.

نقطه قوت تحلیل در این است که تبیین می‌کند چگونه انذار جمعی با پذیرش اجتماعی و عرفی منجر به وثوق می‌شود و در نتیجه، ماهیت آن از خبر واحد به خبر مستفیض تغییر می‌کند.

البته باید توجه داشت که آیه در مقام اثبات روش استنباط احکام یا حجیت نوع خاصی از نقل نیست؛ بلکه صرفاً توصیف یک سازوکار تبلیغی در جامعه است، لذا اثبات یا نفی حجیت خبر واحد از این آیه به دقت بیشتری نیاز دارد.(تحمیل مفاهیم اصولی به آیه‌ای که کارکرد اجتماعی-تبلیغی دارد، نه فقهی یا اصولی به‌صورت مستقیم)
[لطف پایانی نگارنده پیام نیز حذف شد. با تشکر از ایشان]
◀️ توضیح تکمیلی نگارنده:
در بحث تفسیر زیبایی‌شناختی روشی - که در این کانال پیش‌تر به بحث گذاشته شده بود- یادآور شدیم که یکی از مشکلات تفاسیر موجود بلکه یکی از مشکلات جدی آن‌ها «نادیده گرفتن قرینه بلاغی و زیبایی‌شناختی»‌ است. عطف زیبایی‌شناختی به بلاغی به جهت تفاوت‌هایی است که بین آن‌ها وجود دارد و حقیر مقاله علمی‌پژوهشی مستقلی در این باره نگاشته است و در همین کانال و در وبلاگ اطلاع‌رسانی کرده است.
ادعای وجود سیاق نگرش مشهور است ولی عدم ارتباط بین صدر و ذیل از دو جهت که منجر به قضاوت فوق الذکر گردید، قرینه غیر دقیق بودن این ادعاست. مخاطب می‌پرسد:
اولاً: نمی‌توان تصور کرد که آن طائفه که قرار است برای جنگ برود، ابتدا در جنگ شرکت کند و بعد از پایان جنگ و مشارکت فعال در آن برای کسب علم حرکت کند؟ به ویژه که در آن زمان جنگ‌ها نهایتاً‌ چند روز یا چند هفته به طول می‌انجامید.
ثانیا:‌ می‌پرسند فرض کنیم تعدادی با استعداد رفتند و در دین تفقه پیدا کردند و به وطن بازگشتند و مشغول موعظه شدند، خب چرا نبایند در جنگ شرکت کنند؟ مگر مبلغان دین در زمان پیامبر اکرم ص در جنگ شرکت نمی‌کردند؟ اصلا عدم مشارکت در دفاع از مردم خود موجب امر به معروف و نهی از منکر نمی‌شود؟
👈لطفا به این نکته مهم عنایت کنید:
این آیه از آیات مشهوری است که مفسران و فقیهان و اصولیان بسیار به آن توجه کرده‌اند؛ اگر در چنین آیه‌ای بتوان نگاه نوی داشت، مهم‌تر از دستاورد این تأمل در آیه، نتیجه فرعی آن است و آن این‌که: قرینه بلاغی و زیبایی‌شناختی چقدر در تفسیر مظلوم و مهجور واقع شده و بر این اساس باید تفسیری از نو نگاشت. حقیر در تفسیر زیبایی‌شناختی حضرت موسی ع که جلد نخست آن تقریباً‌ تکمیل شده، موارد متعددی یافتم که لحاظ این قرینه نظریه مشهور مفسران را تخریب کرده است. شمار دیگری را نیز در وبلاگ گزارش کرده‌ام. به نظرم اگر این قرینه مهم مورد توجه مفسران قرار گیرد، در موارد بسیاری دیدگاه‌های تفسیری با تحول روبه‌رو خواهد شد.

820)تفسیر زیبایی‌شناختی قصص قرآن (داستان حضرت موسی ع / فصل اول)

بسم الله الرحمن الرحیم

بخشی از کتاب تفسیر زیبایی‌شناختی قصص قرآن (داستان حضرت موسی ع / فصل اول)، سیدمحمدحسن جواهری، پژوهشگاه فرهنگ واندیشه اسلامی.

نمونه‌ای از تفسیر زیبایی شناختی که به ابعاد گرایشی، روشی، و بین‌سوره‌ای توجه شده است. (ر.ک:‌ تفسیر زیبایی‌شناختی شش‌ضلعی قرآن کریم/ التفسیر الجمالی السداسی للقرآن الکریم؛

https://javahery.blogfa.com)

******************

فصل اول: از تولد تا فرار

آیات این فصل:

قصص

نَتْلُوا عَلَيْكَ مِنْ نَبَإِ مُوسى‏ وَ فِرْعَوْنَ بِالْحَقِّ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (3) إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِي الْأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَها شِيَعاً يَسْتَضْعِفُ طائِفَةً مِنْهُمْ يُذَبِّحُ أَبْناءَهُمْ وَ يَسْتَحْيِي نِساءَهُمْ إِنَّهُ كانَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ (4) وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِينَ (5) وَ نُمَكِّنَ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَ نُرِيَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ ما كانُوا يَحْذَرُونَ (6)

وَ أَوْحَيْنا إِلى‏ أُمِّ مُوسى‏ أَنْ أَرْضِعيهِ فَإِذا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقيهِ فِي الْيَمِّ وَ لا تَخافي‏ وَ لا تَحْزَني‏ إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَ جاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلينَ (7) فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِيَكُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَ حَزَناً إِنَّ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما كانُوا خاطِئينَ (8)؛

وَ قالَتِ امْرَأَتُ فِرْعَوْنَ قُرَّتُ عَيْنٍ لي‏ وَ لَكَ لا تَقْتُلُوهُ عَسى‏ أَنْ يَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ (9) وَ أَصْبَحَ فُؤادُ أُمِّ مُوسى‏ فارِغاً إِنْ كادَتْ لَتُبْدي بِهِ لَوْ لا أَنْ رَبَطْنا عَلى‏ قَلْبِها لِتَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ (10) وَ قالَتْ لِأُخْتِهِ قُصِّيهِ فَبَصُرَتْ بِهِ عَنْ جُنُبٍ وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ (11) وَ حَرَّمْنا عَلَيْهِ الْمَراضِعَ مِنْ قَبْلُ فَقالَتْ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى‏ أَهْلِ بَيْتٍ يَكْفُلُونَهُ لَكُمْ وَ هُمْ لَهُ ناصِحُونَ (12) فَرَدَدْناهُ إِلى‏ أُمِّهِ كَيْ تَقَرَّ عَيْنُها وَ لا تَحْزَنَ وَ لِتَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ (13)؛

وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ اسْتَوى‏ آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنينَ (14)؛

وَ دَخَلَ الْمَدينَةَ عَلى‏ حينِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِها فَوَجَدَ فيها رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلانِ هذا مِنْ شيعَتِهِ وَ هذا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغاثَهُ الَّذي مِنْ شيعَتِهِ عَلَى الَّذي مِنْ عَدُوِّهِ فَوَكَزَهُ مُوسى‏ فَقَضى‏ عَلَيْهِ قالَ هذا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبينٌ (15) قالَ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسي‏ فَاغْفِرْ لي‏ فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحيمُ (16) قالَ رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهيراً لِلْمُجْرِمينَ (17) فَأَصْبَحَ فِي الْمَدينَةِ خائِفاً يَتَرَقَّبُ فَإِذَا الَّذِي اسْتَنْصَرَهُ بِالْأَمْسِ يَسْتَصْرِخُهُ قالَ لَهُ مُوسى‏ إِنَّكَ لَغَوِيٌّ مُبينٌ (18) فَلَمَّا أَنْ أَرادَ أَنْ يَبْطِشَ بِالَّذي هُوَ عَدُوٌّ لَهُما قالَ يا مُوسى‏ أَ تُريدُ أَنْ تَقْتُلَني‏ كَما قَتَلْتَ نَفْساً بِالْأَمْسِ إِنْ تُريدُ إِلاَّ أَنْ تَكُونَ جَبَّاراً فِي الْأَرْضِ وَ ما تُريدُ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْمُصْلِحينَ (19) وَ جاءَ رَجُلٌ مِنْ أَقْصَى الْمَدينَةِ يَسْعى‏ قالَ يا مُوسى‏ إِنَّ الْمَلَأَ يَأْتَمِرُونَ بِكَ لِيَقْتُلُوكَ فَاخْرُجْ إِنِّي لَكَ مِنَ النَّاصِحينَ (20) فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً يَتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّني‏ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمينَ (21). ... قالَ لا تَخَفْ نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمينَ (25)...؛

فَلَمَّا قَضى‏ مُوسَى الْأَجَلَ ... (29).

طه

وَ هَلْ أَتاكَ حَديثُ مُوسى‏ (9)... قَالَ قَدْ أُوتِيتَ سُؤْلَكَ يَامُوسىَ‏(36) وَ لَقَدْ مَنَنَّا عَلَيْكَ مَرَّةً أُخْرى‏ (37) إِذْ أَوْحَيْنا إِلى‏ أُمِّكَ ما يُوحى‏ (38) أَنِ اقْذِفيهِ فِي التَّابُوتِ فَاقْذِفيهِ فِي الْيَمِّ فَلْيُلْقِهِ الْيَمُّ بِالسَّاحِلِ يَأْخُذْهُ عَدُوٌّ لي‏ وَ عَدُوٌّ لَهُ وَ أَلْقَيْتُ عَلَيْكَ مَحَبَّةً مِنِّي وَ لِتُصْنَعَ عَلى‏ عَيْني‏ (39) إِذْ تَمْشي‏ أُخْتُكَ فَتَقُولُ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى‏ مَنْ يَكْفُلُهُ فَرَجَعْناكَ إِلى‏ أُمِّكَ كَيْ تَقَرَّ عَيْنُها وَ لا تَحْزَنَ وَ قَتَلْتَ نَفْساً فَنَجَّيْناكَ مِنَ الْغَمِّ وَ فَتَنَّاكَ فُتُوناً فَلَبِثْتَ سِنينَ في‏ أَهْلِ مَدْيَنَ ثُمَّ جِئْتَ عَلى‏ قَدَرٍ يا مُوسى‏ (40).

1-1. بررسی زیبایی‌شناختی آیات

ابتدای داستان حضرت موسی ع که مربوط به تولد او است، در دو سوره قصص و طه گزارش شده است. بر اساس روایات ترتیب نزول سوره طه پیش از سوره قصص نازل شده است، لیکن قرائن متعدد درون این دو سوره به وضوح بر خطا بودن فرضیه تقدم نزول سوره طه بر قصص دلالت دارد و عکس بودن آن را تأیید می‌کند. یکی از این قرائن چگونگی آغاز داستان در این دو سوره است. پیش فرض ما در فهم این قرینه، عدم آگاهی از داستان است؛ یعنی مخاطب می‌باید خود را جای کسی قرار دهد که برای نخستین بار داستان حضرت موسی ع را از قرآن می‌شنود و به مرور و با نزول حلقات مختلف داستان در سوره‌های مختلف، آگاهی او نسبت به داستان کامل‌تر می‌شود. این پیش‌فرض مهم یکی از اساسی‌ترین شروط برای درک هرچه کامل‌تر جنبه‌های زیبایی‌شناختی آیات مربوط به داستان حضرت موسی ع نیز هست و نادیده گرفتن این پیش‌فرض به این می‌ماند که معمایی را برای کسی که از پاسخ آن آگاه است، طرح کنیم!

قصص:

از ابتدای داستان تا آیه 8 (نَتْلُوا عَلَيْكَ مِنْ نَبَإِ مُوسى‏ وَ فِرْعَوْنَ ... إِنَّ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما كانُوا خاطِئينَ) ‌(3-8) بحث کامل و تمام است و فهم معنای آن وابسته به آیات بعد نیست و به کسی که از داستان حضرت موسی ع آگاهی ندارد، تصویری اجمالی ارائه می‌نماند تا بعد رفته‌رفته جزئیات ضرور آن را بیان کند؛ از این رو آیات بعد را باید مصداق آرایه تفصیل بعد از اجمال تلقی کرد. ارائه تصویر اجمالی از داستان در همان گام نخست از این جهت ضروری است که سبک بیان این داستان پیوسته و یکجا نیست و جزئیات در حلقه‌ها و پرده‌های متعدد و در سوره‌ها و زمان‌های گوناگون بیان می‌شود و بی‌خبری مخاطب از اجمال داستان به کاهش درس‌آموزی او از این حلقات گسسته از هم می‌انجامد. این نکته با قرائت داستان حضرت موسی ع در سوره طه- که بدون ارائه تصویر اجمالی از داستان ارائه شده- در مورد کسی که از داستان حضرت موسی ع کاملاً بی‌اطلاع است، به خوبی نمایان است.

در این قسمت از داستان صنایع ایجاز و حذف در نهایت زیبایی به کار رفته است و نظمی را شکل داده که مفسران بلاغی را حیرت‌زده رها کرده است.

در آیه نخست از مؤثرترین افراد داستان از دو طیف ایمان و کفر یاد شده است: «نَتْلُوا عَلَيْكَ مِنْ نَبَإِ مُوسى‏ وَ فِرْعَوْنَ بِالْحَقِّ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ». در این آیه داستان بسیار مهم معرفی شده و از این رو از «نبأ» استفاده شده است. «نبأ» به قول راغب «خبري است كه داراى فائده بزرگ و مفيد علم يا ظنّ است‏» [1]در کلیات ابوالبقا هم آمده که این واژه در قرآن تنها در مورد اخبار مهم به کار رفته است؛ مانند «عَمَّ يَتَسَاءَلُونَ؟ عَنِ النَّبَإِ الْعَظِيم‏» (نبأ، 1-2).[2]

در آیه بعد در حدود یک سطر شش خبر داده شده: فرعون طغیان کرد، تفرقه انداخت، بنی‌اسرائیل را تضعیف و تحقیر کرد، فرزندانشان را از دم تیغ گذراند، زنانشان را به خدمت گرفت، و او از فاسدان بود! این شش خبر مانند شش کد و نمایه هستند که شرح یک داستان را در دل خود نهفته دارند و با زبان راز و اشاره به مخاطبان خود منتقل می‌کنند: «إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِي الْأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَها شِيَعاً يَسْتَضْعِفُ طائِفَةً مِنْهُمْ يُذَبِّحُ أَبْناءَهُمْ وَ يَسْتَحْيي‏ نِساءَهُمْ إِنَّهُ كانَ مِنَ الْمُفْسِدينَ».

دو آیه بعد محتوای داستان را کامل می‌کند بدون نیاز به آیات 7 و 8؛ یعنی از آیه 3-6 داستان کامل می‌شود و آیات 7 و 8 تفصیل بعد از اجمال و تکمیل کننده بحث است و بعد از آیه 8 نیز تفصیل ماجرا آمده و در حقیقت از ابتدای داستان تا مرحله فرار از مصر سه بار داستان کامل و دو باره تفصیل داده شده و این به لحاظ بلاغی یک رویکرد فوق العاده و بدیع است. در آیه 5 اراده الهی و پاداش صبوری بنی‌اسرائیل و رسیدن به منزلگاه شایسته آنان و نیز نابودی ستمگران و علت آن و افتادن اموال و امکانات آن‌ها به دست بنی‌اسرائیل اشاره شده و همه این مطالب تنها در یک سطر یا کم‌تر از آن آمده است: «وَ نُريدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثينَ». استضعاف کلیدی‌ترین نمایه ستمکاری فرعونیان است. خدا با این تلمیح سبب این منت را گوشزد کرد و با واژه «الوارثین» خبر از اضمحلال و نابودی ستمکاران دارد و مقام امامت آنان را به اهلش سپرد و مستضعفان را وارث آنان قرار داد. در آیه بعد فرازی در بسط «الوارثین» آورده و قلمرو و دامنه آن را افزون بر مقام امامت قوم که در آیه 5 به صراحت آمده، به امکانات زمینی نیز گسترانید و در پایان آیه یادآور شد که فرعون و هامان و لشکریان آنان را به آن‌ چیزی مبتلا کرد که از آن فرار می‌کردند: «وَ نُمَكِّنَ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَ نُرِيَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ ما كانُوا يَحْذَرُونَ» و در واقع می‌توان به لحاظ بلاغی این آیه را تفصیل و تکمیل خاتمه آیه پیشین دانست؛ یعنی این «وارث شدن» با نابودی فرعونیان و همه‌جانبه است.

دو آیه بعد (7-8) نیز همچون آیات پیشین در اوج ایجاز و بلاغت است. در این دو آیه بیان قبل تفصیل یافته و یکبار دیگر در دو سطر شالوده قصه به زیبایی و در قالبی نو تکرار می‌شود تا در جان مخاطب بنشیند: «وَ أَوْحَيْنا إِلى‏ أُمِّ مُوسى‏ أَنْ أَرْضِعيهِ فَإِذا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقيهِ فِي الْيَمِّ وَ لا تَخافي‏ وَ لا تَحْزَني‏ إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَ جاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلينَ»؛ از سلامت جان موسی ع و اوضاع پریشان و خفقان گسترده و بی‌رحمی ستمگران با «أَنْ أَرْضِعيهِ» و «خِفْتِ عَلَيْهِ» خبر می‌دهد و راهکار نجات از ترس را در کاری به مراتب ترسناک‌تر قرار می‌دهد و در عین حال تمام ایمان مخاطب را خطاب کرده و با اطناب زیبای بلاغی[3] مژده می‌دهد که نه بترس و نه محزون باش؛ چرا که سلامتش می‌داریم و به تو بازش می‌گردانیم و این هر دو را با «رَادُّوهُ إِلَيْكِ» بیان نموده و مژده سروری او را نیز می‌افزاید و البته به مقتضای حال و بر طریق بلاغت هر دو را به صیغه اسم فاعل می‌آورد (رَادُّوهُ؛ جاعِلُوهُ) که قطعی بودن فعل را نشان دهد؛ چراکه اسم فاعل بر ثبات و پایداری دلالت می‌کند؛ چیزی که دست فعل (نردّه و نجعله) از آن کوتاه است. همچنین در بیان ماجرا الهام مباشر خدا به قلب مادر موسی ع را با صنعت التفات به مخاطب زنده کرده و به الفاظ حیات می‌بخشد (أَوْحَيْنا إِلى‏ أُمِّ مُوسى‏ أَنْ أَرْضِعيهِ).

زیبایی دیگر در این آیه، اجتماع دو امر (أرضعيه، فألقيه) و دو نهی (لا تخافي، و لا تحزني) و دو خبر و دو بشارت (إنا رادوه إليك، و جاعلوه من المرسلين) است[4] که تراز ادبی آن را به اوج آسمان و عرش سهل– ممتنع می‌رساند.

در آیه بعد بیان آیات قبل تکمیل شده، به صورت مستقل بار دیگر داستان از بعدی دیگر بازخوانی می‌شود و آن‌قدر این کار زیبا اتفاق می‌افتد که مخاطب قرآن بدون تأمل نمی‌تواند به ظرافت تکرار پی ببرد و این تکرارهاست که همچون ضربه‌های ریز چکشی بر میخ، مفهوم را در جان مخاطب جای‌گیر می‌کند: «فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِيَكُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَ حَزَناً إِنَّ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما كانُوا خاطِئينَ (8)»؛ نجات از آب (فَالْتَقَطَهُ)، پرورش در دامان فرعونیان (فَالْتَقَطَهُ ... لیکون)، دشمنی با آنان و هدایت و رستگاری موسی ع (عَدُوًّا)، و موفقیت او در برابر فرعونیان (حَزَناً) همه و همه در نصف سطر آمده است! نصف دیگر نیز به قضاوت خداوند در باره فرعونیان اختصاص می‌یابد که با بیانی شامل، دو مفهوم قریب و بعید را منظور می‌کند: هم در امید بستن به موسی ع خطاکارند و هم در ستمکاری‌ و طغیان و عصیانشان.

آیه 9 به بعد تا آیه 13 را می‌توان شرح و تفصیلی بر دو آیه قبل دانست؛ زیرا چرایی و اسباب و مقدمات التقاط و چگونگی بازگشت به دامان مادر با تفصیلی روشن بازگو شده است. بیان این چند آیه گزارشی و خبری است و غالباً، جز فرازهایی کوتاه، به غایب التفات دارد.

در آیه 9 بلاغت و چینش زیبای واژگان خودنمایی می‌کند: «يَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً». زن فرعون می‌خواهد خواسته خود را به شوهر تحمیل کند؛ محبت به این نوزاد او را فراگرفته ولی حکیمانه ابتدا از منفعت مالی (خدمتکار و برده شدن) سخن به میان می‌آورد که به میل همسر نزدیک‌تر است و در پس آن سخن از فرزندخواندگی می‌کند که به میل و خواهش او نزدیک و با آن هماهنگ است. او هوشمندانه قبل از این‌که امید به فایده را مطرح کند، با فراز «قُرَّتُ عَيْنٍ لي‏ وَ لَكَ» احساسات او را تحریک می‌کند و نیز این فراز می‌تواند خبر از انعطاف درونی فرعون و محبت او نسبت به این نوزاد باشد. نکته جالب این است آیه به زیبایی و با نهایت ایجاز که از نگاه بلاغی جزو مصادیق اعجاز بیانی قرآن در واژه‌گزینی به شمار می‌رود، از همسر فرعون با واژه «امْرَأَتُ فِرْعَوْنَ» یاد می‌کند (نه زوجة فرعون) تا بفهماند که رابطه این زن و شوهر محبت‌آمیز نبوده و گویا بالاجبار زیر یک سقف زندگی می‌کرده‌اند (چنان که آیه 11 سوره تحریم به آن تصریح دارد: «وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ إِذْ قالَتْ رَبِّ ابْنِ لِي عِنْدَكَ بَيْتاً فِي الْجَنَّةِ وَ نَجِّنِي مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ وَ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِين‏») و یا دست‌کم به مخاطب می‌فهماند که ازدواج این دو فرد ثمره‌ای نداشته و به اصطلاح اجاقشان کور است و بدین روی همنشینی معنایی مناسب با سیاق بر قرار می‌کند، و البته هر دو نیز می‌تواند مراد باشد. بنت الشاطی در باره فرق معنایی زوج و مرأة آورده است: «ما به تأمل در سیاق استعمال این دو واژه در قرآن می‏پردازیم و این تأمل، ما را به رازی که در دلالت این دو واژه نهفته است، رهنمون می‏گردد: واژه زوج یا همسر زمانی به کار رفته که مسئله زوجیت یا جفت بودن مرد برای زن محور و معیار سخن اصلی آیه بوده است که یا حکمت و آیتی را بیان می‏دارد و یا در مقام تشریع و تبیین حکمی است...؛ اما هر جا آنچه آیتِ زوجیت است، یعنی آن آرامش و دوستی و مهربانی، به سبب خیانت یا ناسازگاری در عقاید، رخت از میان بربسته باشد، دیگر زوج نیست، بلکه إمرأة (زن) است؛ چنان که می‏خوانیم «زن (إمرأة) عزیز در پی کامجویی از غلام خویش است[5] ...».[6] البته مطابق توضیحی که ذیل آیه 23 سوره قصص در فصل بعد ارائه خواهیم کرد، حضور تنهای یک زن در یک حادثه، هرچند همسر نیز داشته باشد ولی همسرش حاضر نباشد، به مقتضای آنچه گفته شد، می‌تواند با واژه «مرأة» یاد شود.

«لاتقتلوه» جلوه‌ دیگری از بلاغت است که در این آیه می‌درخشد. در حالی که همسر فرعون با او سخن می‌گفت، ناگاه نگاهش را به سربازان فرعون معطوف کرده، بر سر آن‌ها فریاد می‌زند که دست نگه‌دارید! «نکشیدش!» شاید به ما نفعی برساند یا او را به فرزندی گرفتیم! او این‌گونه سخن گفت و نمی‌دانستند که در تدبیر الهی سخن می‌گوید. «و هم لایشعرون» نشان می‌دهد غیر از فرعون و همسرش کسان دیگری هم حاضر بودند و از این رو احتمال مخاطب بودن یاران فرعون در خطاب «لاتقتلوه» بیشتر است تا دیدگاه برخی مفسران که جمع آمدن این فراز را به جهت حفظ احترام به فرعون تفسیر کرده‌اند![7] و اگر چنین می‌بود می‌بایست بگوید «قرت عین لی و لکم» نه «لک». این تفسیر هماهنگ با رویکرد زیبایی‌شناختی روشی و همایش نحوی و بلاغی آیه مطابق برداشت برخی مفسران مانند علامه در المیزان است هرچند به قرینه بلاغی آن تصریح نکرده است.[8]

خاتمه آیه گوشزد می‌کند که همه‌ آن‌ها جاهلانه در خدمت تدبیر پروردگارند و اسباب نابودی‌شان را به دست خویش فراهم می‌کنند. بسیار است که خداوند چنین تدبیرهایی را در طول تاریخ دنیا برپا کرده و آدمیان‌اند که ناآگاه در آن نقشی برعهده می‌گیرند خواه به ضرر یا سودشان باشد.

آیه 10 و 11 به لحاظ محتوایی معکوس‌اند؛ یعنی ابتدا محتوای آیه 11 و در پی آن آیه 10 رخ داده است. ممکن است آیه 10 ملحق به قسمت قبل باشد؛ یعنی در ادامه آیه نهم و پس از آیه دهم، پرده دیگری از داستان بازگو می‌شود و در هر صورت بی‌تردید آیه یازدهم پیش از آیه نهم رخ داده است. مفاد آیه 10 و 11 از این قرار است که فرزند گریان است و هیچ شیری را نمی‌پذیرد، مادر هم توسط خواهرش که در آیه 11 نقشش بازگو می‌شود، در جریان امر قرار دارد، نزدیک است به نزد فرعونیان رفته و فریاد کند من مادر اویم، شیر مرا خواهد گرفت او را به من بدهید تا سیرش کنم! لیکن اگر این کار را می‌کرد و آن‌ها می‌فهمیدند که این فرزند از بنی‌اسرائیلیان است، قتل او حتمی بود. خدای متعال حال مادر موسی ع را بسیار زیبا گزارش کرده است: «أَصْبَحَ فُؤادُ أُمِّ مُوسى‏ فارِغاً»؛ یعنی هیچ صبر و قراری برای او باقی نمانده بود. در این استعاره مکنیّه (آوردن مشبه همراه با یکی از اجزا یا ویژگی‌های مشبه‌ٌبه) تشبیه معقول به محسوس صورت گرفته و تهی شدن قلب مادر از صبر به ظرفی تشبیه شده که درونش تهی گردیده است و باید پرسید در مقام بیان بی‌قراری و به پایان رسیدن صبر به زبان تصویرگری، چه تشبیه و چه تعبیری از این تشبیه و تعبیر گویاتر است؟ این تعبیر به گونه‌های مختلف در زبان‌های دیگر نیز وجود دارد. در زبان فارسی نیز نهایت بی‌قراری حاصل از اضطراب و دلهره را به «خالی شدن دل» تصویر می‌کنند.

فراز بعد به تفسیر و تبیین این حالت پرداخته،‌ می‌فرماید: «إِنْ كادَتْ لَتُبْدي بِهِ لَوْ لا أَنْ رَبَطْنا عَلى‏ قَلْبِها لِتَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ؛ اگر قلبش را محكم و استوار نكرده بوديم تا از باوركنندگان وعده ما باشد، نزديك بود آن [حادثه پنهانى‏] را فاش كند»؛ این شرح بلیغانه مؤکَّد («إن» مخففه از ثقیله و لام «لتبدی» فارقه[9] است) و این استعارة تصريحية تبعية[10] برای حالت بی‌صبری مادر موسی ع بسیار عجیب است! مادری که از ترس قتل فرزند با توکل بر خدا و به فرمان او، فرزند را به دست خطری بزرگ‌ یعنی امواج دریای بی‌رحم می‌سپارد، در برابر گرسنگی موسی ع آن‌چنان بی‌تاب می‌شود که می‌خواهد مادر بودن خویش را فریاد کند و چه تعبیری زیباتر از «لَوْ لا أَنْ رَبَطْنا عَلى‏ قَلْبِها» می‌تواند این حالت را به تصویر بکشد؟ اگر کمی صبر و تحمل باقی مانده باشد، موعظه و هشدار به کار می‌آید ولی زمانی که بی‌قراری مادرانه به نهایت برسد و شکیبایی رخت بر بندد، چاره کار سخن نیست بلکه امر تکوینی ربط بر قلب و به تعبیر دیگر کنترل فیزیکی او است؛ زیرا او ظرف شنیدن ندارد؛ قلب او در حال انفجار و پاره پاره شدن است و گویا می‌بایست با طناب آن را محکم بست تا نگسلد؛ این راه برای کنترل کسانی که قرار از کف می‌دهند، ناگزیر است. مشابه این تعبیر در باره اصحاب کهف نیز آمده است: «وَ رَبَطْنا عَلى‏ قُلُوبِهِم‏» (کهف، 14)؛ یعنی قلب‌هایشان را با طناب محکم بستیم (کنایه از تزریق شکیبایی به آن‌ها) تا بتوانند بر ترک خانه و رفاه و کوچ به بیابان و غار و تحمّل سختی‌ها فائق آیند. همچنین این فراز به خوبی و در نهایت بلاغت شدت گرسنگی حضرت موسی ع را آشکار می‌سازد و نشان می‌دهد زمان گرفته شدن از آب تا رسیدن به مادر، زمان کمی نبوده است.

پایان آیه نیز وجهی بلاغی دارد و آن «مِنَ الْمُؤْمِنينَ» است؛ نفرمود: لتکون من الواثقین و نه من المطمئنین و نه چیز دیگری که بر آرامش و طمئنینه دلالت کند بلکه فرمود من المؤمنین تا احتمالاً‌ گوشزد کند که اضطراب و بی‌قراری یا آشکار کردن راز و به خطر انداختن فرزند ناشی از ضعف ایمان است! و البته برخی مفسران آن را ایمان به بشارت‌های خدا تفسیر کرده‌اند (إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْك‏...).

در آیات 10 و 11 سه تعبیر وجود دارد که به لحاظ بلاغی و ابتکار می‌درخشد: «أَصْبَحَ فُؤادُ أُمِّ مُوسى‏ فارِغاً» و «لَوْ لا أَنْ رَبَطْنا عَلى‏ قَلْبِها» و «فَبَصُرَتْ بِهِ عَنْ جُنُبٍ». صاحب الجدول این سه تعبیر را به لحاظ اسلوب عربی بی‌مانند و در حد معجزه معرفی کرده است که دست هیچ کاتب و شاعری پیش از قرآن به آن نرسیده است.[11]

در باره دو فراز نخست به اجمال سخن رفت و در این‌جا در باره بلاغت و رویکرد زیبایی‌شناختی فراز اخیر نکاتی را بیان می‌کنیم: «فَبَصُرَتْ بِهِ عَنْ جُنُبٍ». در این فراز برای بیان شدت توجه خواهر حضرت موسی ع از واژه «بصر» استفاده کرده است نه «رأی» و نه «نظر»؛ یعنی نفرمود: فنظرت الیه عن جنب و نفرمود: فرأته عن جنب. برای رمزگشایی این کاربست، لازم است به چند نکته توجه شود:

1. در فراز آیه از دو حرف قلقله که در لغت به معنای اضطراب و جنبش است، استفاده گردیده (باء و جیم) و نیز از صاد که از حروف استعلائیه است، بهره گرفته شده است که با معنی آیه که شدت قلق و نگرانی و تعقیب است، هم‌آغوشی بهتری دارد. در دو فراز دیگر تنها ظاء از حروف استعلاء است که به دلیل مفتوح بودن شدت آن از صاد مضموم در «فَبَصُرَتْ» کم‌تر است.

2. تعبیر آیه به جای مثل «فنظرت الیه» که در آن «الیه» بعد مسافت را می‌رساند، «فَبَصُرَتْ بِهِ» است. بای الصاقیه می‌فهماند که گویا خواهر چشم از موسی ع بر نمی‌داشت و این تعبیر با محتوا تناسب بیشتری دارد. در خصوص واژه «جُنُبٍ» ابن فارس دو معنای متقارب ذکر کرده است: «الجيم و النون و الباء أصلان متقاربان أحدهما: النَّاحية، و الآخر البُعْد.»[12] که به لحاظ بلاغی و همایش کلمات، به نظر می‌رسد معنای دوم مناسب‌تر باشد (زیرا خواهر موسی ع می‌بایست از فاصله‌ای حرکت کند که سرّش آشکار نشود و افزون بر آن،‌ رود نیل پهناور بوده (فِي الْيَمِّ) و به طور طبیعی صندوق حامل حضرت موسی ع احتمالاً‌ از کنار رودخانه پهناور نیل و به تعبیر قرآن «دریا» فاصله گرفته است و تعبیر «فَاقْذِفيهِ فِي الْيَمِّ» در سوره طه نیز بر این مطلب دلالت دارد)، هرچند به دلیل پهناور بودن رود نیل جمع دو معنی نیز بعید نیست!

3. در آیه 198 سوره اعراف هر سه ماده (رأی، نظر و بصر) به کار رفته است: «وَ إِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَى الْهُدى‏ لا يَسْمَعُوا وَ تَراهُمْ يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ وَ هُمْ لا يُبْصِرُون‏». دقت در تفاوت‌های این سه واژه می‌تواند در روشن‌تر شدن ظرافت‌ تعبیر آیه مورد بحث تأثیرگذار باشد.

فرق «نظر» و «رأى»: ماده «نظر» زمانى استعمال مى‌شود كه «ناظر» (بيننده) به‌دنبال ديدن چيزى باشد، خواه آن را ببيند يا نه؛ به ديگر سخن، ناظر دنبال اين است كه مجهولى را با ديدن به معلوم تبديل كند و ماده «رأى» در موردى استعمال مى‌شود كه بيننده شىء را ببيند؛ براى مثال، گفته مى‌شود: «الناس ينظرون الى السماء لرأية الهلال؛ مردم به آسمان نگاه مى‌كنند تا هلال را ببينند.» در اين مثال، مردم براى ديدن هلال به آسمان نگاه مى‌كنند (ينظرون)، ولى ممكن است هلال را نبينند، ليكن اگر ديده شد، گفته مى‌شود: «رأوا الهلال؛ هلال را ديدند.»

فرق «بصر» و «رأى»: به گفته برخى كارشناسان، هرگاه شىء به وضوح ديده شود، از ماده «بصر» استفاده مى‌گردد؛ يعنى آشكار بودن شىء ديده شده در معناى «بصر» داخل است. برخى دانشوران، معناى «بصر» و «رأى» را اين‌گونه جمع كرده‌اند كه «بصر» مرحله ديدن و انتقال تصوير اشيا به عقل است و «رأى» مرحله درك عقل مى‌باشد؛ به ديگر سخن «بصر» مرحله‌اى چونان تصوّر و «رأى» مرحله‌اى بسان تصديق است. در نتيجه، اگر بخواهيم بين سه واژه «نظر»، «بصر» و «رأى» نوعى هماهنگى برقرار كنيم، بايد بگوييم اولين مرحله «نظر» است و سپس «بصر» و آنگاه «رأى» كه مرحله درك عقل و پايان كار مى‌باشد.[13]

در آيه مورد بحث، «تراهم» خطاب به پيامبر- صلّى اللّه عليه و آله- است كه بالاترين مرحله مى‌باشد و «ينظرون» و «لا يبصرون» به بت‌ها و يا بت‌پرستان اشاره دارد؛ يعنى (براساس تفسير به بت) بت‌ها با چشم‌هاى مصنوعى‌شان به پيامبر- صلّى اللّه عليه و آله- مى‌نگرند، ولى در حقيقت او را نمى‌بينند و يا (براساس تفسير به بت‌پرستان) بت‌پرستان با چشم‌هاى خود به‌سوى پيامبر- صلّى اللّه عليه و آله- مى‌نگرند و نشانه‌هاى صدق و درستى را مى‌بينند، ولى واقعيت‌ها را نمى‌بينند.[14]

بنابراین، از بین سه ماده رأی و نظر و بصر به لحاظ آوایی و معنایی مناسب‌ترین واژه «فَبَصُرَتْ بِهِ» است.

آیه 12 با عبارت بلیغ «وَ حَرَّمْنَا عَلَيْهِ الْمَرَاضِعَ مِن قَبْل‏» آغاز شده است. در این فراز «حرمنا» استعاره تحریم است به معنای منع کردن. بلاغت این استعاره از این رو است که اجتناب فطری موسی ع را در عین تشنگی و گرسنگی اختیاری و هوشمندانه جلوه می‌دهد. مراضع نیز به معنای جمع مُرضِعه مجاز است؛ زیرا آنچه منع شده «ثدی المراضع» است. «من قبل» نیز احتمالاً به «أَنْ أَرْضِعِيهِ» راجع است که توضیح آن در شبهات خواهد آمد.

در این سوره معرفی دایه با عبارت «عَلى‏ أَهْلِ بَيْتٍ يَكْفُلُونَهُ» آمده و در سوره طه با تعبیر «هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى‏ مَنْ يَكْفُلُهُ» بیان شده است. در تفسیر چرایی دوگانگی تعبیر می‌توان به نکته بلاغی و زیبایی‌شناختی توجه کرد و آن خاتمه ایغالیه آیه در این سوره است: «وَ هُمْ لَهُ ناصِحُونَ». به بیان روشن‌تر، چون در این آیه به نقش خانواده در تربیت فرزند توجه داده شده، در صدر عبارت نیز خانواده به عنوان دایه معرفی شده است و این تعبیر قرینه‌ خوبی بر این است که حضرت موسی ع در زمان شیرخوارگی در دامان مادر بزرگ شد نه آن‌که مادر برای شیردادن به کاخ فرعون در تردد باشد؛ چنان ‌که برخی مفسران گفته‌اند و تعجب از سخنی است که وجود قرینه بر دو احتمال یاد شده (حضور موسی ع نزد مادر یا تردد مادر به کاخ در فواصل معین) را انکار می‌کند![15] البته افزون بر این‌که قرینه منحصر به مورد یاد شده نیست و ظاهر «فَرَدَدْناهُ إِلى‏ أُمِّهِ» بر آن دلالت دارد (زیرا اگر برعکس بود، زیبنده بود این فراز آیه رسیدن مادر به وصال فرزند را گزارش کند نه برعکس آن را)، به لحاظ عرفی هم امکان تردد دائم دایه به کاخ فرعون وجود ندارد؛ زیرا نوزاد وعده غذایی زیاد با فاصله کم دارد. برخلاف سوره قصص، در سوره طه چنین ذیل و خاتمه‌ای وجود ندارد؛ از این رو تعبیر مفرد به کار رفته است و از این دقت‌های بلاغی و زیبایی‌شناختی در سراسر قرآن بسیار فراوان است.

در آیه بعد (13) «وَ لِتَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ» بسا نشان ‌دهد خلجان یا نگرانی همچنان در قلب مادر موسی ع وجود داشته است و قرینه آن نیز «إِنْ كادَتْ لَتُبْدي بِهِ لَوْ لا أَنْ رَبَطْنا عَلى‏ قَلْبِها لِتَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ» است و این به دلیل سنگینی و دشواری رخداد است. خاتمه آیه (وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ) نیز به لحاظ بلاغی و زیبایی‌شناسی جایگاه ویژه‌ای دارد و از بُعد منفی خلجان قلبی مادر موسی ع می‌کاهد و آن را امری طبیعی جلوه می‌دهد؛ زیرا بیشتر مردم اساساً‌ آن‌چنان که باید به وعده‌های الهی علم ندارند و وعده‌های الهی در نهان‌گاه باورشان ظنی است و از این رو است که به مقتضای آن عمل نمی‌کنند.

در آیه 14 داستان وارد مرحله تازه‌ای می‌شود. در آن زمان حضرت موسی ع وارد دوران رشادت عقلی و جسمانی حیات خود شده و به لطف و مدد الهی خوشه‌چین حکمت و دانش گردیده بود. البته هرکس هرچه از حکمت و دانش فرا می‌گیرد، همه در طول اراده الهی است، لیکن خدای متعال حکمت و دانش او را به خود نسبت می‌دهد تا به مخاطب بفهماند سطح برخورداری موسی ع از حکمت و دانش ویژه و به عنایت الهی بوده است. نکته بلاغی مهمی که از دید بسیاری از مفسران پنهان مانده، نقش زیبای خاتمه تمکینیه[16] آیه است:‌ «وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنينَ». این خاتمه نشان می‌دهد کسب حکمت و دانش اولاً: بی‌حساب و کتاب نبوده و ثانیاً: تلاش‌های موسی ع به طور مستقیم (در دانش‌اندوزی) یا غیر مستقیم (در ارتکاب حسناتی که موجب نزول ویژه و غیر متعارف حکمت و علم الهی شده باشد) در بهره‌مندی از دانش نقش داشته است و به تعبیر دیگر، این حکمت و دانش به نوعی نتیجه (نَجْزِي) آن کار «حسن» موسی ع بوده است. باید دید حضرت موسی ع با چه نیتی و چگونه در این مسیر کوشیده و گام برداشته که مصداق محسنین شده است و مطابق با آیه هرکس در چنین مسیری گام بردارد، از این فواید (حکمت و علم) بهره‌مند می‌شود. در تفسیر نمونه آمده است: «تعبير" كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ" به خوبى نشان مى‏دهد كه موسى ع به خاطر تقواى الهی‌اش، و به خاطر اعمال نيك و پاكش، اين شايستگى را پيدا كرده بود كه خداوند پاداش علم و حكمت به او بدهد، و روشن است كه منظور از اين علم و حكمت، وحى و نبوت نيست؛ زيرا موسى آن روز با زمان وحى و نبوت فاصله زيادى داشت. بلكه منظور همان آگاهى و روشن‏بينى و قدرت بر قضاوت صحيح، و مانند آن است كه خدا به عنوان پاكدامنى و درستى و نيكوكارى به موسى داد، و از اين تعبير اجمالا برمى‏آيد كه موسى در همان كاخ فرعون كه بود رنگ آن محيط را به خود هرگز نگرفت و تا آنجا كه در توان داشت به كمك حق و عدالت مى‏شتافت هر چند جزئيات آن امروز بر ما روشن نيست.»[17] روشن است که این تفسیر دامنه بلاغی فوق را در برندارد و اتیان حکمت و علم را غیر عادی و غیر اکتسابی گرفته است هرچند به آن تصریحی ندارد.

گفتنی است احتمال‌های دیگری نیز وجود دارد مانند این که مراد از محسنین کسان دیگری باشند و رشد و برخورداری حضرت موسی ع نتیجه و برکات حسنات آن‌ها بوده باشد، لیکن مقتضای بلاغت با تفاسیر نخست همراه‌تر است.

آیه 14 مقدمه‌ای برای فصل تازه زندگانی حضرت موسی ع است. در آیه 15 نکات مهمی وجود دارد. او در آن زمان دوست و دشمن را می‌شناخته است (هذا مِنْ شيعَتِهِ وَ هذا مِنْ عَدُوِّهِ). با توجه به این که به گفته قرآن در آن دوران از حکمت و علم سرشار (به قرینه تخصیص به ذکر شدن و نسبت آن به پروردگار (آتَيْناهُ)) برخودار بوده، به نوعی بر بنی‌اسرائیل تأثیر می‌گذاشته و ریاست و سردستگی آن‌ها را نیز داشته است (هذا مِنْ شيعَتِهِ). اما این‌که چرا در زمان غفلت مردم وارد شهر شده، احتمالاتی وجود دارد و شاید مناسب‌ترین احتمال این باشد که او از رجال حکومت بوده و چون خواسته ناشناس وارد شهر شود، زمان غفلت مردم را انتخاب کرده است. همچنین احتمال است ورود پنهانی و ناشناس به امور بنی‌اسرائیل و جلسات پنهانی با آن‌ها مربوط باشد و «من شیعته»‌ قرینه‌ای بر چنین تعامل‌های پنهانی است. او در دل شب و زمان غفلت مردم به دو فرد برخورد کرد که به شدت با هم زد و خورد می‌کردند؛ یکی قبطی و دیگری بنی‌اسرائیلی. طبیعی است این زد و خورد پر سر و صداست و مردم را دور خود جمع می‌کند. در حین زد و خورد طرف بنی‌اسرائیلی که حضرت موسی ع را می‌شناخت، از او کمک خواست و چون ظلم طرف قبطی کاملاً‌ آشکار بود، موسی ع به کمک بنی‌اسرائیلی رفت و به قبطی ضربه‌ای ‌زد که موجب مرگ غیر عمد او شد. حضرت به مردم می‌گوید که هدفش مصلحانه و جدا کردن بین آن‌دو بوده و با یک رخداد ناخواسته روبه‌رو شده است (قرینه از آیه 19: وَ ما تُريدُ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْمُصْلِحينَ). او که گویا می‌دید این رخداد مانع برخی خدمات نیکش به بنی‌اسرائیل می‌شود، در پیشگاه خدا نیز عذر می‌آورد که مداخله‌اش بر این اساس بوده که کمک‌کار ظالمان نباشد. (آیه 17) پس از این واقعه حضرت موسی در شهر پنهان می‌شود (به قرینه: فَأَصْبَحَ فِي الْمَدينَةِ خائِفاً يَتَرَقَّبُ (آیه 18) و نیز قرینه: وَ جاءَ رَجُلٌ مِنْ أَقْصَى الْمَدينَةِ يَسْعى (آیه 20)). فردای آن شب حضرت موسی ع دو باره آن مرد را دید که با یک قبطی دیگر درگیر شده و از او کمک می‌خواهد (آیه 18). موسی ع که عهد کرده بود کمک‌کار ظالم نباشد و احساس می‌کرد با سکوتش به ظالم کمک می‌کند (آیه 17) پس از تذکر به فرد ستیزه‌جوی بنی‌اسرائیلی (إِنَّكَ لَغَوِيٌّ مُبينٌ) بار دیگر می‌رود که در برابر قبطی از او دفاع کند لیکن با احتیاط و صرفا با کنترل قوی و شدید فرد قبطی و نه زدن او (أَنْ يَبْطِشَ)، اما قبطی که از جریان شب گذشته کاملاً مطلع بوده، بر جان خود ترسیده به موسی ع نسبت به قتل جدید هشدار می‌دهد و به او گوشزد می‌کند که روش او برخلاف ادعایش مصلحانه نیست بلکه خصمانه است. (آیه 19) پس از این واقعه گویا قبطی‌ها نسبت به گرایش و رفتار حضرت موسی ع به شدت موضع گرفته و تصمیم می‌گیرند او را به جهت انتقام یا خیانت به قبطیان به قتل برسانند. حال این تصمیم با هماهنگی فرعون بوده یا خیر،‌ چه بسا استفاده شود که بدون هماهنگی بوده (إِنَّ الْمَلَأَ يَأْتَمِرُونَ بِكَ؛ زیرا به ملأ نسبت داده شده و از باب افتعال آمده است) . در این حین شخصی به سرعت نیت آن‌ها را به حضرت موسی ع گزارش می‌دهد که موجب فرار فوری (به مناسبت فاء «فخرج» که بر خروج بدون درنگ دلالت دارد[18]) او به سوی مدین می‌شود. (آیه 20)

در فراز «يَأْتَمِرُونَ بِكَ» از آیه 20 یک تضمین بلاغی نیز وجود دارد که زیبایی خاصی به آیه بخشیده است؛ فعل «يَأْتَمِرُونَ» با «فی» به کار می‌رود و «بک» با «یهمّون» در تضمین مناسبت دارد[19]؛ از این رو «يَأْتَمِرُونَ بِكَ» یعنی در باره تو توطئه کرده و نسبت به اجرای آن جدی هستند.

همه این مطالب را می‌توان از قرائن بلاغی آیات 15 الی 20 استفاده کرد بدون این که عبارات گرفتار تطویل و تکرار شده باشد. اگر دقت شود صنعت حذف در آیات یاد شده به شکل گسترده‌ای به کار گرفته شده است. هرجا حذف امکان داشته و یا تصریح ضرورت نداشته، اختصار مبنا قرار داده شده است و اگر کسی بخواهد مفهوم را به درستی دریابد، باید به کوچک‌ترین قرائن توجه کند. در این آیات، دور بودن قصر از شهر، برنامه تربیتی موسی ع برای بنی‌اسرائیل، آشکار بودن درگیری نخست، اعتذار موسی ع برای مردم حاضر در صحنه، تفاوت نحوه برخورد در دو واقعه، قدرت جسمانی حضرت موسی ع، جایگاه بالای حضرت موسی ع در دستگاه فرعون، نقش توطئه‌گونه اطرافیان فرعون در نقشه قتل موسی ع، افشای سریع قتل اول، و برخی نکات دیگر از قرائن استفاده شده است. روشن است که نادیده گرفتن هریک از قرائن فوق ممکن است به خطای در تفسیر بینجامد که بیان تفصیلی نمونه‌های آن‌ها فراتر از مجال اندک این مقال است.

در بیان این فراز داستان، در عین اختصار حداقل یک مطلب کلی در قالب داستان بیان شده که با تنقیح مناط به یک اصل فرازمانی و مکانی تبدیل می‌شود و آن این است که نباید به مجرمان مدد رساند: «فَلَنْ أَكُونَ ظَهيراً لِلْمُجْرِمينَ». این فرازی ستوده شده است؛ البته مقدمه این فراز نیز خود اصل دیگری است:‌ «رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ...» یعنی شکرانه نعمت‌‌های الهی می‌بایست درخور و متناسب باشد. منظور از نعمت به قرینه آیات 6 و 7 سوره فاتحه و 69 سوره نساء «ولایت و هدایت الهی» است: «فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِينَ».[20] البته برخی منظور از نعمت را غفران الهی گرفته و سایر نعمت‌های الهی را بر آن افزوده‌اند[21] لیکن این تفاسیر با بلاغت آیه هماهنگی کاملی ندارد و تفسیری که بلاغت آیه را همراه دارد، صرفاً غفران الهی مورد اشاره است (فَغَفَرَ لَه‏)؛ زیرا اگر موارد فوق تفسیر نعمت باشد، تذکر آن بعد از رخداد قتل قبطی وجهی ندارد و پیش از آن نیز مجال تعهد بوده است، لیکن اگر مراد از نعمت همان غفران پیامد این رخداد باشد، عبارات هماهنگ با مقتضای حال و بلیغ خواهد بود. ممکن است گفته شود اطلاق نعمت بر غفران معهود عرف عرب حاضر نیست، خواهیم گفت لسان عرب زمان نزول ملاک است و در لسان قرآن اطلاق نعمت بر غفران کاربست یافته است؛ چنان‌که در آیه 49 سوره قلم می‌خوانیم: «لَوْلَا أَنْ تَدَارَكَهُ نِعْمَةٌ مِنْ رَبِّهِ لَنُبِذَ بِالْعَرَاءِ وَهُوَ مَذْمُوم؛ اگر نعمتی از سوى پروردگارش او را در نيافته بود، يقيناً نكوهش شده به صحرايى بى‏آب و گياه افكنده مى‏شد» و این نعمت در پاسخ به درخواست حضرت یونس در ذکر یونسیه است: «فَنادى‏ فِي الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمين‏». (انبیاء، 87) علامه طباطبایی در تفسیر آیه آورده است: «و فسرت النعمة بقبول التوبة».[22]

به بررسی زیبایی‌شناختی آیات یاد شده باز گردیم. در آیه 15 پس از شروع داستان بی‌درنگ صحنه بازآفرینی می‌شود: «هذا مِنْ شيعَتِهِ وَ هذا مِنْ عَدُوِّهِ». این دو اشاره نزدیک (هذا) در حقیقت تصویرسازی قوی و بازآفرینی و احضار مخاطب در صحنه است. عبارت «خائفاً‌ یترقّب» که دو بار تکرار شده به لحاظ آوایی تناسب عجیب و دلنشینی با محتوا دارد. «یترقب» حرکت یک مراقبت شدید و نگاه پیاپی به اطراف را به تصویر می‌کشد و به قول سید قطب تعبیری مصور از حالت موسی ع است.[23] در آیات فوق و نیز آیات بعد تا آیه 29 در همه آیات «قال» یا «قالت» به کار رفته است. در این میان اختلاف شده که مقول قول «قال» در آیه 19 کیست؟ برخی گوینده را فرد بنی‌اسرائیلی دانسته‌اند که ظاهراً‌ نادرست است و برخلاف بلاغت آیه؛ زیرا این مقول قول زمانی صادر شده که حضرت موسی ع تلاش می‌کند شخص قبطی را با قدرت بگیرد و کنترل کند، طبیعی است طرف بنی‌اسرائیلی نمی‌بایست نگران چیزی باشد ولی به شرحی که در بالا گذشت، فرد قبطی که هم حضرت موسی ع را می‌شناخته و هم از جریان شب گذشته آگاه بوده، نگران می‌شود که موسی ع او را نیز به قتل برساند؛ لذا پیش‌دستی کرده و او را به «جبّاریت» متهم کرده و بهانه صلح‌جویی را از او سلب می‌کند. این حذف با توجه به قرینه موجود در آیه بر زیبایی آیه افزوده است و مخاطب را نیازمند دقت می‌کند. در آیه 20 فراز «جاءَ رَجُلٌ» مبهم آمده زیرا شناخت شخص در داستان نقش کلیدی ندارد و نشان می‌دهد قرآن در عین نقل داستان، هدف قصه‌پردازی و قصه‌سرایی ندارد و این خود در مسیر صنعت ایجاز تعریف می‌شود. ایجاز در پایان آیه 19 نیز به شکل جالبی رخ داده است؛ آن‌جا که رخداد دوم مسکوت گذاشته می‌شود و معلوم نیست که آیا «جاءَ رَجُلٌ» در اثنای درگیری دوم بوده یا پس از آن. به نظر می‌رسد عطف با واو «وَ جاءَ» نشانه تأخیر از واقعه دوم است. گویا حضرت موسی ع با احتیاط و توجیه، درگیری دوم را ختم به خیر می‌کند، لیکن قضیه از سوی قبطیان پیگیری می‌شود. ابن عاشور آمدن آن مرد را در اثنای درگیری دانسته است و قطع داستان در آیه 19 را نیز دلیل آن می‌داند[24]، لیکن اگر چنین می‌بود به مقتضای بلاغت می‌بایست این مطلب به نحوی در آیه گزارش شود؛ مثلاً‌ گفته شود: «فإذا جاءه رجل یسعی ...». رها شدن داستان درگیری دوم که اوج ایجاز است، نشان می‌دهد رخداد بعد از گفتمان قبطی و موسی ع طبیعی و به خیر بوده است.

طه:

آغاز داستان همچون آیه 15 سوره نازعات، با عبارت «هَلْ أَتاكَ حَديثُ مُوسى‏» است. «حَدِيث» از تازه و نو به خبر و داستانی گفته می‌شود که به آن مثل بزنند: «فَجَعَلْناهُمْ‏ أَحادِيثَ‏ [سبأ/ 19]، أي: أخبارا يتمثّل بهم».[25] در سوره قصص با استفاده از «نبأ» به اهمیت این داستان و در این سوره با «حدیث» بر اساس گفته راغب، به شهرت آن اشاره شده است. تفاوت این دو تعبیر قرینه دیگری بر تقدم سوره قصص بر سوره طه بر اساس آغاز این دو داستان در این دو سوره است.

نکته شگفت در آیات سوره طه تعبیر «أَنِ اقْذِفيهِ فِي التَّابُوتِ فَاقْذِفيهِ فِي الْيَم» است. «قذف» به معنای رمی و پرتاب کردن است. به گفته ابن فارس «قَذَفَ الشَّي‏ءَ يقذِفُه قذْفًا، إذا رمى به»[26] و به گفته ابن ملقن: «أَنِ اقْذِفِيهِ: أي ارميه.»[27] اما متأسفانه غالب مفسران به نکته بلاغی این تعبیر روان‌شناختی توجهی نکرده‌ و نهایتاً قذف نخست را به معنای «وضع» تفسیر کرده‌اند.[28] البته ابن عاشور در این باره آورده است: قذف در اصل به معنای رمی است و در این‌جا به جای وضع به کار رفته تا سرعت و پنهان‌کاری در کار را نشان دهد؛ همچون کسی که سنگی پرتاب می‌کند: «و القذف: أصله الرمي، و أطلق هنا على الوضع في التابوت، تمثيلا لهيئة المخفي عمله، فهو يسرع وضعه من يده كهيئة من يقذف حجرا و نحوه.»[29]

یعنی مادر موسی ع می‌بایست کودک را با سرعت و در نهایت پنهان‌کاری در صندوق قرار داده و در دریا رها کند. هرچند این سخن را می‌توان پذیرفت، لیکن به نظر می‌رسد کاربست «قذف» در آیه به جای وضع در هر دو مورد، مطلبی فراتر باشد. گویا می‌خواهد بفهماند تابوت مورد اشاره، می‌بایست بزرگ‌تر یا بسیار بزرگ‌تر از اندازه یک کودک باشد و هنگامی که در دریا (رود پهناور نیل) رها می‌کند، تابوت را به طرف وسط رود یا به تعبیر قرآن دریا بفرستد تا جریان آب بعد از مدتی آن را به ساحل آورد. تعبیر دریا و ساحل نشان از پهنای زیاد و آرام بودن حرکت آب آن دارد.

افزون بر دو وجه فوق، وجه بلاغی دیگری نیز قابل فهم است که با دو وجه فوق قابل جمع نیز هست و آن این‌که تعبیر «أَنِ اقْذِفيهِ فِي التَّابُوتِ» می‌فهماند موسی ع در هر حال تحت حمایت و حفاظت الهی است و مادر موسی نباید نگران چیزی باشد و با خاطر جمع می‌بایست فرزند خود را به دل تابوت پرتاب کند و تابوت را نیز به دل دریا! در حقیقت این نوعی مبالغه در ایجاد آرامش ذهنی و به تعبیر دیگر بیانی با رویکرد روان‌شناختی است.

افزون بر فراز بلاغی فوق، آیات 36 الی 40 که موضوع بحث فعلی است، همچون آیات دیگر مشحون به نکات زیبایی‌شناختی است.

نکته نخست «تفسیر بعد از ابهام» است که برای بزرگداشت امر مبهم و با اهمیت جلوه دادن آن به کار می‌رود. در آیه 36 سخن از اجابت سؤال است و تذکر به لطفی دیگر که پیش‌تر بر او روا داشته است؛ اما این لطف و منّت الهی در آیه 37 به صورت مبهم رها می‌شود تا در ادامه تفسیر و تبیین گردد. تفسیر بعد از ابهام را می‌توان در آیه 38 و 39 نیز دید. در آیه 38 «ما يُوحى» مبهم رها شده است تا در ادامه تفسیر شود و البته معلوم نیست آنچه بیان شده تمام «ما یوحی» باشد؛ بنابراین، تفخیم در ابهام و تفسیر بعد از ابهام دو جهت بلاغی و زیبایی‌شناختی نهفته در این آیات است.

نکته زیبایی‌شناختی دیگر، تصویرگری و تشخّص بخشیدن و مجاز عقلی به کار رفته در «فَلْيُلْقِهِ الْيَمُّ بِالسَّاحِلِ» است؛ یعنی دریا هوشمندانه تابوت را سالم و در جای مناسب به ساحل می‌راند تا کودک از آب نجات یابد.

«عَدُوٌّ لي‏ وَ عَدُوٌّ لَهُ» نیز فراز زیبایی‌شناختی دیگری در این آیات است؛ زیرا این دو نوع دشمنی از جهت نوع و جنس و منشأ متفاوت است و در تفکیک آن، اوج حقارت و ناتوانی آن‌ها را منعکس می‌کند؛ زیرا کسانی که با موسی ع و خدای او دشمن بودند، به اراده و تدبیر الهی کفالت موسی ع را برعهده گرفتند.

«مَحَبَّةً مِنِّي» نیز از دو جهت رویکری زیبایی‌شناختی دارد؛ نخست ابهام در «محبت» که به واسطه ابهام بر اهمیت و عظمت آن دلالت دارد و دیگری نسبت آن به خویشتن «منّی»؛ یعنی محبتی که روشن نیست چیست ولی هرچه هست بسیار با عظمت و مهم است و این امتیاز را دارد که الهی و ویژه و متفاوت با محبت‌های معمول و شناخته شده است.

تعبیر بلاغی دیگر «لِتُصْنَعَ عَلى‏ عَيْني» است. «صناعت» نشان از تغییر و تحول بنیادی و همه جانبه دارد؛ گویا از نو و به صورت ویژه‌ای ساخته می‌شود، بر خلاف تعابیری همچون «نشئت» و مانند آن. «عَلى‏ عَيْني» نیز خود مجاز مرسل[30] است و بی‌تردید مراد از «عین» جسمانی نیست بلکه توجه ویژه و خاص الهی است که پیوسته و فراگیر است. [31]

از عجایب این آیات، ایجاز در آیه 40 است؛ گویا این آیه مجموعه‌ای از کدها یا نمایه‌های ارجاع دهنده است! از بخشی از داستان با «إِذْ تَمْشي‏ أُخْتُكَ»، از بخشی دیگر با «هَلْ أَدُلُّكُمْ ...»، از بخش دیگر از دوران جوانی با «قَتَلْتَ نَفْساً فَنَجَّيْناكَ مِنَ الْغَمِّ» و با کدی دیگر (فَتَنَّاكَ فُتُوناً) از آزمایش‌های گفته و ناگفته، و از بخشی دیگر با «فَلَبِثْتَ سِنينَ في‏ أَهْلِ مَدْيَنَ» و در نهایت از نتیجه همه این تدابیر با فراز «ثُمَّ جِئْتَ عَلى‏ قَدَرٍ يا مُوسى» یاد شده است! نه تنها ایجاز در روایت که به نمایه‌زنی شبیه است تا نقل داستان، که در خود نمایه‌ها نیز ایجاز جلوه‌گر است. در فراز «قَتَلْتَ نَفْساً فَنَجَّيْناكَ مِنَ الْغَمِّ» اوج ایجاز دیده می‌شود. در این فراز به این توجه شده که کشتن آن فرد قبطی موجب اندوه تو شده بود و من تو را از اندوه نجات دادم. در این فراز اشاره‌ای به وجه این قتل و ارزش‌گذاری آن نشده است؛ گویا درستی کار موسی ع مفروغ عنه است. آنچه در کانون توجه قرار گرفته، اثر نفسانی آن بر موسی ع است بدون این‌که علت‌یابی یا ارزش‌گذاری شود.

1-2. بررسی تکرار در آیات

موارد مشابه در فصل ولادت تا فرار از مصر که در سوره‌های طه و قصص گزارش شده‌ است، آنچه سوره طه آمده، در سوره قصص بسیار کوتاه و به اختصار آمده است (زیر فرازهای مشابه خط کشیده شده است). داستان ولادت تا جوانی حضرت موسی ع در هیچ سوره دیگری تکرار نشده است؛ از این رو به طور قاطع می‌توان تکرار این قسمت از داستان حضرت موسی ع را انکار کرد؛ زیرا بی‌تردید تکرار در این اندازه مانند اشاره‌هایی است که برای جلوگیری از تکرار در دائرة المعارف‌ها به مدخل‌های مرتبط داده می‌شود. در باره فصل‌های دیگر زندگانی حضرت موسی ع در جای خود سخن خواهیم گفت. البته گاهی بر پاره‌پاره شدن داستان حضرت موسی ع و آمدن آن‌ها در سوره‌های مختلف «تکرار» اطلاق می‌شود. در این خصوص باید توجه داشت که قرآن کتاب قصه و داستان‌سرایی نیست و در هر سوره به مناسبت و به قدر نیاز به بخش یا بخش‌هایی از داستان پیامبران اشاره کرده است؛ آن هم نه به شیوه معمول داستان‌سرایان؛ زیرا گاه در بیان پاره‌ای از داستان به نام‌های نقش‌های اصلی نیز اشاره نشده است، بلکه با ملاحظه ایجاز تنها به مقدار نیاز به حوادث اشاره شده است؛ از این رو دیده می‌شود که گاه جایی که به لحاظ هنری جای بسط و اطناب و هنرنمایی وجود دارد و حتی فضای حاکم بر قصه آن را می‌طلبد، چون فراتر از نیاز و یا حتی ضرورت بوده، بر خلاف معهود، تصویرسازی هنری نشده و خیلی موجز و کوتاه داستان ادامه یافته و یا ختم شده است. نمونه ذیل به خوبی گویای مطلب فوق است:

در فرازی از داستان حضرت نوح ع خدای متعال یکباره داستان را کوتاه کرده، می‌فرماید: «وَ قِيلَ يا أَرْضُ ابْلَعِي ماءَكِ وَ يا سَماءُ أَقْلِعِي وَ غِيضَ الْماءُ وَ قُضِيَ الْأَمْرُ وَ اسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِيِّ وَ قِيلَ بُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِين؛ و گفته شد: اى زمين! آب خود را فرو بر، و اى آسمان! [از باران‏] باز ايست، و آب فروکش کرد و كار پايان يافت و كشتى بر [كوهِ‏] جودى قرار گرفت و گفته شد: دورى باد [از رحمت خدا] بر گروه ستمكاران!» (هود، 44)

البته قرآن هرجا نیز لازم بوده همه داستان با تفصیل یا به طور موجز یکجا آورده شود، آن را یکجا نقل کرده است؛ مانند داستان حضرت یوسف ع و نیز داستان‌های ذوالقرنین و اصحاب کهف و برخی دیگر.

اما در خصوص سوره قصص به مناسبت سیاق آن اقتضا بوده به مسلمانان به استضعاف کشیده شده به دست فراعنه قریش وعده نصرت و یاری داده شود (رویکرد فراسوره‌ای در تفسیر زیبایی‌شناختی)؛ از این رو در این سوره به سرگذشت موسی ع از دوران تولد و حتی پیش از آن، دوران کودکی، دوران جوانی و مسائل مربوط به آن، مثل داستان مرد قبطی، یاری رساندن به دو دختر و ازدواج با یکی از آن دو، چوپانی گوسفندان پدرزن، دوران رسالت، دوران درگیری با فرعون و غرق شدن فرعون و فرعونیان و نجات موسی ع و اطرافیانش اشاره شده است. این سوره وقتی نازل شد که مسلمانان در مکه اندک و ضعیف و مشرکان صاحب جاه و مقام بودند. این سوره با استشهاد به داستان موسی ع و فرعون، معیارهای حقیقی قدرت‌ها و ارزش‌ها را بیان کرده ، اعلان می‌کند که در جهان هستی تنها یک قدرت و یک ارزش وجود دارد و آن قدرت خداوند و ارزش ایمان است.[32]

بعد از این سوره و در مکه سوره طه نیز نازل شد.[33] در این سوره نیز بخش‌هایی از داستان حضرت موسی ع گزارش شده است که متناسب آغاز و سیاق سوره است (رویکرد فراسوره‌ای در تفسیر زیبایی‌شناختی). آیات این سوره- چنان‌که از سیاقش بر می‌آید- با نوعی تسلّی بخشیدن و دلداری دادن به رسول خدا آغاز می‌شود تا جان شریف خود را در واداشتن مردم به قبول دعوتش به سختی نیندازد؛ زیرا قرآن نازل نشده برای این‌که آن حضرت خود را به زحمت بیندازد، بلکه آن تنزیلی است الهی که مردم را به خدا و آیات او تذکر می‌دهد تا شاید بیدار شوند و غریزه خشیت آنان هشیار گردد. آن‌گاه متذکر شده و به وی ایمان بیاورند و تقوا پیشه کنند؛ پس غیر از تبلیغ وظیفه دیگری ندارد؛ اگر مردم به ترس آمدند و گرنه يا عذاب استيصال و خانمان برانداز منقرضشان مى‏كند، و يا اين‌كه به سوى خداى خود برگشت نموده، در آن عالم به وبال ظلم و فسق خود مى‏رسند و اعمال خود را بدون كم و زياد مى‏يابند، و به هر حال نمى‏توانند با طغيان و تكذيب خود، خداى را عاجز سازند. خدای متعال در همین راستا و برای دلداری دادن و ایجاد انگیزه و افزودن بر توان استقامت، داستان حضرت موسی ع را از زمان بعثت (به همراه گریزی به بخش نخست زندگی) و سپس مبارزه با فرعون و درگيري‌هاى فراوان او با دستگاه فرعونيان و مبارزه با ساحران و ايمان آوردن آن‌ها و معجزه غرق شدن فرعونيان و رهایی موسی ع و مؤمنان بازگو کرده است.[34]

1-3. شباهت‌ها و تفاوت‌ها

در خصوص شباهت‌ها و تفاوت‌ها چند نکته قابل توجه است:

1. مقایسه آیات این فصل که مربوط به ولادت تا فرار از مصر است و تنها در دو سوره طه و قصص آمده، نشان می‌دهد که شباهت‌ها بسیار اندک و تفاوت‌ها و به تعبیر دیگر، مطالب اختصاصی سوره قصص نسبت به حجم مطالب سوره طه بسیار زیاد است تا آن‌جا که می‌توان مطالب سوره طه در خصوص این فصل را در حد اشاره تلقی کرد نه تکرار.

«أَوْحَيْنا، الْيَمِّ، هَلْ أَدُلُّكُمْ، كَيْ تَقَرَّ عَيْنُها وَ لا تَحْزَنَ» تنها واژه‌ها و فرازهای مشابه این فصل از زندگی حضرت موسی ع در این دو سوره بلکه در کل قرآن است. البته دو فراز «عَلى‏ مَنْ يَكْفُلُهُ» و «عَلى‏ أَهْلِ بَيْتٍ يَكْفُلُونَهُ» تا حدودی مشابه هم هستند جز این که در فراز اول اشاره به مادر و در فراز دوم اشاره به خانواده دارد و البته نکته این تفاوت در بالا بیان شد.

تذکر: با توجه به شباهت‌ها و تفاوت‌های بیان قرآن در خصوص این فصل از زندگی حضرت موسی ع و با توجه به این که گزارش قرآن در سوره طه بسیار خلاصه و اشاره‌ای است ولی در سوره قصص از جنبه هنری و قصه‌پردازی بیشتری برخوردار است، به مقتضای بلاغت به نظر می‌رسد برخلاف شماره سوره‌های طه و قصص در روایات ترتیب نزول (45 و 49)، سوره قصص پیش از سوره طه نازل شده باشد. ظهور این برداشت با توجه به فراز «إِذْ تَمْشي‏ أُخْتُكَ» قوی‌تر می‌نماید؛ زیرا اگر مخاطب از جریان حرکت خواهر موسی ع آگاه نباشد (وَ قالَتْ لِأُخْتِهِ قُصِّيهِ فَبَصُرَتْ بِهِ عَنْ جُنُبٍ وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ (قصص، 11)) از خود می‌پرسد: منظور قرآن از این فراز چیست و خواهر موسی ع کجا حرکت می‌کرده است؟

2. افزون بر وجه بلاغی فوق، نکته بلاغی دیگری نیز مؤید این برداشت است و آن استفاده از «نبأ» در این سوره (قصص) است؛ در سوره‌های دیگر اگر نیاز بوده از واژه «حدیث» استفاده شده است ("هَلْ أَتاكَ حَديثُ مُوسى" سوره طه، آیه 9 و سوره نازعات، آیه 15).[35]

1-4. شبهات ادبی

1-4-1. شبهه: أَنْ أَرْضِعيهِ

در باره «أَنْ أَرْضِعيهِ» ممکن است پرسیده شود که چرا خدای متعال در این آیه سخنی فرموده که روشن است و به تعبیر دیگر، چرا سخن از واضحات به میان آورده است درحالی که سیاق بیان ایجاز و اشارت و نهایت گزیده‌گویی است؟

در پاسخ می‌گوییم: به نظر می‌رسد دستور به شیردادن از آن‌ رو است که نوزاد شیر مادر را بشناسد و به آن انس گیرد و پس از آن هرگز شیرهای زن‌های دیگر را نپذیرد؛ در حقیقت خدای متعال «حَرَّمْنا عَلَيْهِ الْمَراضِعَ» را با اسباب مادی و دنیایی‌اش جاری کرده است و بیان داستان به جای منع با تعبیر «حَرَّمْنا» - که به معنای تکوینی است نه تشریعی - در حقیقت ترسیم بلاغی و زیبایی‌شناختی حقیقت یاد شده و ترسیم نوعی اختیار و شعور در کودک در برابر یک حکم تکوینی است.

1-4-2. شبهه: يَأْتَمِرُونَ بِكَ

در این آیات فراز «يَأْتَمِرُونَ بِكَ» نیز مورد سؤال است که چرا «يَأْتَمِرُونَ» که متعدی است با حرف جاره باء آمده است؟

در پاسخ می‌توان گفت:‌ در این فعل تضمینی رخ داده و چنان‌که ابن عاشور به آن اشاره کرده، فعل «یهمّون» در تضمین است.[36] آنچه می‌ماند بلاغت تضمین است که متأسفانه مورد غفلت قرار گرفته و یا به دلیل شدت وضوح رها شده است. توطئه قتل آن‌هم قتل شخصیتی مانند حضرت موسی ع که پسرخوانده پادشاه مصر است، کار ساده‌ای نیست و اساساً اگر ساده بود به توطئه و تدبیر نیاز نبود؛ از این رو این مطلب چیز ساده‌ای نیست که بطالت و تکاسل و کوتاهی در آن تصور شود؛ در نتیجه «بک» با اشاره به فعل در تقدیرش به مخاطب می‌‌فهماند که فرصتی برای تعلل نیست و باید به فوریت خویش را برهاند.

1-4-3. نیز سؤال است که در آیه 19 (فَلَمَّا أَنْ أَرَادَ أَن يَبْطِش‏ ...) چرا «أن» دو بار آمده است؟

پاسخ: ابن قیم جوزیه تکرار «أن» را از باب تأکید می‌داند. [37] زرکشی نیز بر همین رأی است. [38] برخی نیز آن را زائد می‌دانند[39] و گویا تأکید راه فراری از اقرار به زیادت است. ابن اثیر در تحلیل آیه ای در قرآن که به زعم برخی از نحویان حرف «أن» در آن تکرار شده است، در تبیین عدم زیادت آن و تحلیل بلاغی آن به این نکته اشاره می‌کند که «فایده وضع لفظ آن است که بر معنایی دلالت کند و اگر لفظی در کلام فصیح آمده باشد، بهتر آن است که حمل بر معنا شود و اگر پس از بررسی و تحقیق و جستجو معنایی یافت نشد، آن‌گاه حکم می‌شود که زائد است؛ اما اگر کسی در قرآن به زائده بودن حرفی معتقد باشد، باید بگوییم که اعجاز آن را خدشه‌دار کرده است.»[40] نحویان برای زائد بودن «أن» بعد از «لما» به آیه «فَلَمَّا أَنْ جاءَ الْبَشِيرُ أَلْقاهُ عَلى‏ وَجْهِهِ» (یوسف، 96) مثال زده‌اند. ابن اثیر در طعنی بر نحویان در خصوص آیه 19 سوره قصص نگاشته است:‌ «نحویان نتوانستند در باب فصاحت و بلاغت سخن بگویند و اگر «أن» از آیه حذف شود، بر فوریت فعل دلالت می کند و اگر باقی بماند چیزی نیست تا دلالت کند که فعل بر فوریت دلالت ندارد و تراخی و کندی در آن است. تکرار «أن» بر این دلالت دارد که موسی ع در قتل دوم شتاب نکرده بود؛ چنان که در مورد اولی چنین کرده و لذا کندی به خرج داده است.»[41] وی در باره چگونگی این برداشت تفسیری سخن نگفته ولی این احتمال وجود دارد که وی بر اساس قاعده معروف «زیادة المبانی تدل علی زیادة المعانی» چنین استفاده‌ای کرده باشد؛ چنان‌که در مثل اسطاعوا و استطاعوا دیده می‌شود: «فَمَا اسْطاعُوا أَنْ یظْهَرُوهُ وَ مَا اسْتَطاعُوا لَهُ نَقْباً (کهف، 97)؛ و [بدین‏ ترتیب یأجوج و مأجوج] نه مى‏توانستند از آن بالا روند و نه مى‏توانستند بدان رخنه کنند» گفته شده انتخاب «اسطاعوا» (بدون تاء) برای بالا رفتن از سد به دلیل آسان‌تر بودن آن نسبت «استطاعوا» (با تاء) در مورد سوراخ کردن آن است.[42]

احمد بدوی حروف- به تعبیر برخی نحویین- زائد را ابزار زیبایی‌شناختی در بیان معرفی کرده است. به باور وی و برخی دیگر این حروف زائد کاکرد زیبایی‌شناختی دارند و به قصد زیباسازی ساختار بیانی در جمله آورده می‌شوند. جمله با وجود این حروف دارای بلاغتی بیشتر و آهنگ آن زیباتر و بیان آن باشکوه‌تر است.[43]

1-5. شبهات محتوایی

الف) قتل

نکته قابل توجه در این آیات ضربه منجر به قتل حضرت موسی ع است. این مطلب مورد سؤال است که با توجه به عصمت حضرت موسی ع حتی در سابقه خود (سابقه سوء براى پيامبر حتى قبل از رسيدن به مقام نبوت قابل قبول نيست؛ زیرا موقعيت او را در افكار عمومى تنزل می‌دهد و او را در رسیدن به هدف بعثت و هدایت خلق ناکام می‌گذارد) چرا وی مرتکب این عمل شده که در آیات دیگری با تعابیر «هذا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ» و «قالَ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسي فَاغْفِرْ لي» و «فَلَنْ أَكُونَ ظَهيراً لِلْمُجْرِمينَ» (قصص، 15- 17) و «قَالَ فَعَلْتُهَا إِذًا وَأَنَا مِنَ الضَّالِّينَ» (شعراء، 20) از آن یاد کند؟

آیا می‌توان از راه بررسی زیبایی‌شناختی آیات مورد بحث پاسخی یافت؟

عمل شیطان

در آیات 15 سوره قصص حضرت موسی ع فعل را بر گردن شیطان می‌اندازد: «قالَ هذا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ». این فعل می‌تواند منازعه و ورود ناخواسته حضرت موسی ع به این درگیری و گرفتار شدن در عواقب قتل باشد. در برخی روایات اهل بیت ع مشار الیه هذا منازعه دانسته شده است[44] که به نظر می‌رسد مراد حضرت از درگیری قبطی و بنی‌اسرائیلی،‌ کل حادثه و ورود حضرت موسی ع به این داستان نیز هست.

نیز می‌تواند مراد از مشار الیه هذا، «قتل» باشد و بر این اساس،‌ دلیل انتساب آن به شیطان – با این که قبطی مهدور الدم بوده (زیرا – چنانکه خواهد آمد – به بیان قرآن حضرت موسی ع قتل او را ظلم بر او تلقی نکرده بلکه ظلم بر خود دانسته) – گرفتار شدن در آفات آن است؛ زیرا خدمت‌رسانی حضرت موسی ع به بنی‌اسرائیل را به شدت محروم کرد و همین اندازه یاری کردن فرعون و قبطیان ستمگر است و از این رو است که در ادامه تعهد می‌کند هرگز کم‌کار مجرمان نباشد (والله العالم).

بنابراین،‌ فارغ از صحت روایت و تفسیر نخست یا عدم پذیرش آن و تفسیر اخیر، نفس فعل حضرت موسی ع ماهیت شیطانی نداشته بلکه ظرف تحقق آن به این دلیل که مانع انجام وظایف شده، به شیطان انتساب دارد.

در آیه 16 حضرت موسی ع مفعول ظلم را نفس خویش (إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسي) قرار می‌دهد و این، در مقام اقرار در برابر آگاه مطلق است؛ یعنی بیانش دقیق و عین صداقت است؛ بنابراین، اگر ظلم نسبت به شخص قبطی بود نمی‌بایست ظلم را تنها به خود محدود کند و مثلاً‌ می‌بایست عرضه دارد:‌ إنی ظلمت غیری یا غیری و نفسی! ظلم به نفس نیز از باب پیامدهای سوء و زحماتی است که بروز کرد و مانع ادامه یافتن کار خیر او شد. گویا حضرت موسی ع می‌بایست بیشتر تحمل می‌کرد و بین بد و بدتر، بد را انتخاب می‌کرد تا فرصت مناسب برای دفاع از همه مظلومان فراهم شود.

غفران الهی

در ادامه آمده است:‌ «فَاغْفِرْ لي‏». برخی این فراز را به معنای لغوی یعنی پوشاندن گرفته‌اند؛ علامه در تفسیر این فراز آورده است: «"فَاغْفِرْ لِي" هو إلغاء تبعة فعله و إنجاؤه من الغم و تخليصه من شر فرعون و ملئه، كما يظهر من قوله تعالى: "وَ قَتَلْتَ نَفْساً فَنَجَّيْناكَ مِنَ الْغَمِّ" (طه، 40)؛ "فَاغْفِرْ لِي" به معنای مغفرت مصطلح و آمرزش گناه نيست، بلكه مراد از آن اين است كه خدايا اثر اين عمل را خنثى كن، و مراد از عواقب وخيم آن خلاص گردان، و از شر فرعون و درباريانش نجات بده، و اين معنا از آيه" وَ قَتَلْتَ نَفْساً فَنَجَّيْناكَ مِنَ الْغَمِّ" به خوبى استفاده مى‏شود».[45] ولی این معنا و تفسیر صحیح نیست؛ زیرا اگر «فَاغْفِرْ لي» به معنای پوشاندن باشد، «فَغَفَرَ لَهُ» نیز به همین معناست؛ زیرا عطف به آن و مشعر به معنای واژه نخست (اغْفِرْ) است و این معنی با آیه بعد به لحاظ زیبایی‌شناختی هماهنگ نیست؛ زیرا اگر مراد پوشاندن بود، معنی نداشت در آیه بعد بفرماید: «فَأَصْبَحَ فِي الْمَدينَةِ خائِفاً يَتَرَقَّبُ ...» و افزون بر این،‌ این معنی بر خلاف دیگر کاربست‌های مشابه است مانند آیه 25 سوره صاد: «فَغَفَرْنَا لَهُ ذَلِكَ» که در باره ترک اولای حضرت داود ع در قضاوت بین دو برادر و در پاسخ به استغفار او است: «وَ ظَنَّ داوُدُ أَنَّما فَتَنَّاهُ فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَ خَرَّ راكِعاً وَ أَناب‏» (سوره ص، 24).

یاری نکردن مجرمان

سؤال این است که مگر حضرت موسی ع قبل از کشتن قبطی یاری‌گر مجرمان بوده که اینک پس از غفران الهی به عدم یاری مجرمان عهد می‌بندد؟!

به نظر می‌رسد حضرت موسی ع که تا آن روز به صورت پنهانی به شکل‌های مختلف به یاری بنی‌اسرائیل می‌شتافت و با نفوذی که در دستگاه فرعون داشت، از قدرت خویش به نفع ستمدیدگان بنی‌اسرائیل استفاده می‌کرد، با ارتکاب قتل در معرض خطر قرار گرفت و از این رو فرصت خدمت از او گرفته شد. او حتی اگر در بین فرعونیان می‌ماند و آن‌ها برای قتل او توطئه نمی‌کردند، باز جایگاه سابق خود را نمی‌یافت و در جایگاه متهم قرار می‌گرفت. در نتیجه این حادثه هرچند با حذف یکی از وفاداران فرعون همراه بود، لیکن با قطع شدن کمک‌های پنهان حضرت موسی ع نهایتاً‌ به ضرر بنی اسرائیل انجامید و این از نگاه حضرت موسی ع خود نوعی یاری رساندن به دستگاه ظالم فرعون بود؛ از این رو به درگاه خدا عذر تقصیر آورد و تعهد کرد که دیگر حتی به این اندازه و به این شکل یاری‌گر فرعونیان و ظالمان و مجرمان نباشد. قرینه روشن بر تأیید این تفسیر این است که حضرت موسی ع هرگز قبل از قتل قبطی یاری‌گر مجرمان نبوده، بلکه تلاش می‌کرده یاریگر بنی‌اسرائیل باشد و فراز «كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنينَ» در آیه 14 بر آن دلالت دارد.

آنچه گفته شد- به باور نگارنده- بیشترین تطابق را با سیاق و عبارات آیات و بیشترین هماهنگی را با رعایت بلاغت و عصمت حضرت موسی ع دارد و بر این اساس می‌توان به ارزیابی تفاسیر دیگر مفسران پرداخت.

سخنی در باره آیه 20 سوره شعرا

در این آیه حضرت موسی ع در برابر فرعون که او را به شدت سرزنش می‌کند (وَ فَعَلْتَ فَعْلَتَكَ الَّتِي فَعَلْت) می‌فرماید: «قَالَ فَعَلْتُهَا إِذًا وَأَنَا مِنَ الضَّالِّينَ». در این آیه واو «وَ أَنَا» حالیه است. او بلافاصله می‌گوید: «فَفَرَرْتُ مِنكُمْ لَمَّا خِفْتُكُمْ فَوَهَبَ لىِ رَبىّ‏ حُكْمًا وَ جَعَلَنىِ مِنَ الْمُرْسَلِين‏». «لَمَّا خِفْتُكُمْ» نشان می‌دهد بین واقعه و ترس زمانی گذشته است و خبر آن مرد در مورد توطئه قتل پس از گذشت مدت زمانی می‌باشد. حضرت موسی ع به مقتضای بلاغت و تبکیت، با گفتن «فَعَلْتُهَا إِذًا وَ أَنَا مِنَ الضَّالِّينَ»، زمینه روانی لازم برای تبلیغ را فراهم می‌آورد. در تفسیر نمونه پس از بیان چند تفسیر، آمده است:‌

«تفسير سومى كه شايد از جهاتى مناسب‌تر با مقام موسى ع و عظمت كيان او باشد اين است كه موسى ع در اينجا يك نوع توريه به كار برده است، سخنى گفته كه ظاهرش اين بوده من در آن زمان راه حق را پيدا نكرده بودم بعدا خداوند راه حق را به من نشان داد و مقام رسالت بخشيد، ولى در باطن مقصود ديگرى داشته و آن اينكه من نمى‏دانستم كه اين كار مايه اين همه دردسر مى‏شود و گرنه اصل كار حق بود و مطابق قانون عدالت (و يا اينكه من آن روز كه اين حادثه واقع شد راه را گم كرده بودم و به آنجا رسيدم كه اين حادثه رخ داد)».[46]

در هر صورت، هرگونه که به عبارت بنگریم، گناهی بر حضرت موسی ع از عبارت مستفاد نیست و نهایتاً‌ اشکال این است که چرا به گناه نکرده اقرار کرده است (وَأَنَا مِنَ الضَّالِّينَ) که بر اساس بیان فوق از تفسیر نمونه، این اقرار برای آرام کردن فضا و گرفتن بهانه از دست فرعون به شکل توریه بیان شده است و مراد اصلی از ضلالت یا غفلت و ناآگاهی از پیامدهای ورود به حادثه یا گم کردن راه بوده است.

ب) شبهه زمان اعطای «حکم»

ممکن است پرسیده شود بر اساس آیه 14 سوره قصص زمان اعطای حکم قبل از فرار بوده است: «وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ اسْتَوى‏ آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنينَ» و در آیه 21 سوره شعراء زمان اعطای حکم بعد از فرار بیان شده است: «فَفَرَرْتُ مِنكُمْ لَمَّا خِفْتُكُمْ فَوَهَبَ لىِ رَبىِّ حُكْمًا وَ جَعَلَنىِ مِنَ الْمُرْسَلِين‏»، آیا این تهافتی ندارد؟

در تفسیر نمونه به این پرسش چنین پاسخ داده شده است: «علم و حكمت داراى مراحل مختلف است، موسى يك مرحله را قبلا يافته بود، و مرحله كامل‌ترى را به هنگام نبوت و رسالت پيدا كرد.»[47]

شاهد بر صحت این پاسخ همنشینی حکم و علم پیش از فرار (در سوره قصص) و حکم و رسالت پس از فرار (در سوره شعراء) است؛ یعنی حکم پیش از فرار تناسبی با علم و رشد دارد و حکم پس از آن با رسالت هماهنگ است و بسا افزون بر مرتبه، جنس این دو حکم نیز متفاوت باشد.


[1] . معجم مفردات الفاظ القرآن،‌ راغب اصفهانی، ماده «نبأ».

[2] . قاموس القرآن، فیروزآبادی، ماده «نبأ».

[3] . ر.ک: الجدول فى اعراب القرآن و صرفه و بيانه، محمود صافی،ج‏20، ص: 229.

[4] . ر.ک: همان،ج‏20، ص: 230

[5]. یوسف، 30 و 51.

[6].برای آگاهی بیشتر ر.ک: اعجاز بیانی قرآن، بنت الشاطی، ص 224- 225؛ روش‌شناسی ترجمه قرآن کریم، جواهری، ص 66- 67.

[7] . ر.ک: تفسیر شریف لاهیچی، ج 3، ص 456 37؛ انوار التنزیل و أسرار التأویل، بیضاوی، ج 4، ص 172.

[8] ر.ک: المیزان فی تفسیر القرآن، طباطبائی، ج 16، ص 11.

[9] . بین مخففه و نافیه.

[10] . در استعاره مصرحه: مستعار له با قرینه محذوف و در استعاره تبعیه: مستعار فعل یا صفت است. در این فراز «مدد رساندن الهی و آرام کردن قلب مادر حضرت موسی ع» به «بستن با طناب» تشبیه شده است. مستعار له (مدد رساندن ...) حذف و مستعار (بستن با طناب) فعل است.

[11] . الجدول فى اعراب القرآن و صرفه و بيانه، محمود صافی، ج‏20، ص: 230.

[12] . معجم مقاييس اللغة، ابن فارس،ج‏1، ص: 483

[13] . ر. ك: تفسير نمونه، مکارم شیرازی و دیگران،ج 7، ص 60؛ معجم مقاييس اللغة، ابن فارس، ماده بصر؛ معجم الفروق اللغويه، عسکری و جزائری،شماره 543 و 1533؛ الترادف فى القرآن الكريم، المنجد، ص 181-183.

[14]ر. ك: همان؛ درسنامه ترجمه قرآن کریم، جواهری، ص 137- 138.

[15] . ر.ک:‌ تفسير نمونه، مکارم شیرازی و دیگران،ج‏16، ص: 36.

[16] . معنای آن با معنای آیه وابستگی کامل دارد و اگر حذف شود، معنا مضطرب می‌گردد.

[17] . تفسير نمونه، مکارم شیرازی و دیگران،ج‏16، ص: 40.

[18] . بیان المعانی، عبدالقادر آل‌غازی، ج2، ص 363.

[19] . ر.ک: مجاز القرآن، ابوعبیده، ج‏2، ص: 100

[20] . الميزان في تفسير القرآن، طباطبائی،ج‏16، ص: 20.

[21] . تفسير نمونه، مکارم شیرازی و دیگران،ج‏16، ص: 43.

[22] . الميزان في تفسير القرآن،طباطبائی،ج‏19،ص 387.

[23] . التصویر الفنی فی القرآن، سیدقطب، ص 201.

[24] . ر.ک: التحرير و التنوير، ابن عاشور، ج‏20، ص: 34.

[25] .مفردات ألفاظ القرآن، ص: 223

[26] . معجم مقاييس اللغة، ابن فارس،ج‏5، ص: 68

[27] تفسير غريب القرآن، ابن ملقن، ص‏ 245.

[28] . الميزان في تفسير القرآن، طباطبائی،ج‏14، ص: 150.

[29] .التحرير و التنوير، ابن عاشور،ج‏16، ص: 117.

[30] . مجاز اگر علاقه‌اش مشابهت باشد «استعاره» و در غیر این صورت مرسل است.

[31] . برخی قرآن پژوهان به شماری از این نکات توجه داده‌اند؛ ر.ک: اعراب القرآن الكريم و بيانه، درویش،ج‏6، ص: 192- 194.

[32] . ر.ک: حکمت تفاوت تعابیر در آیات مشابه قرآن کریم، زهره اهوارکی، ص 26.

[33] . در باره زمان نزول این دو سوره در ادامه سخن خواهیم گفت.

[34] . ر.ک:‌الميزان في تفسير القرآن، طباطبائی،ج‏14، ص: 119؛ تفسير نمونه، مکارم شیرازی و دیگران،ج‏13، ص: 154

[35] . برای آگاهی بیشتر ر.ک:‌ مقاله «نقد محتوایی روایات ترتیب نزول با تأکید بر آیات حجاب»، پژوهش‌های قرآنی، تابستان 1400، صفحه 117-136.

[36] . ر.ک: التحرير و التنوير، ابن عاشور، ج‏20، ص 35: «و ضمن معنى (يهمون) فعدي بالباء فكأنه قيل: يأتمرون و يهمّون بقتلك».

[37] . الفوائد المشوق إلی علوم القرآن و علم البیان، ابن قیم جوزیه، ص 163.

[38] . ر.ک: البرهان فی علوم القرآن، محمد بن بهادر زرکشی، ج3، ص 99.

[39] . الجدول فی إعراب القرآن و صرفه، محمود صافی، ج 20، ص 239.

[40] . المثل السائر، ابن اثیر، ج1، ص 165؛ زیبایی‌شناسی آیات قرآن، سیدی، ص 325.

[41] . المثل السائر، ابن اثیر، ج1، ص 164؛ زیبایی‌شناسی آیات قرآن، سیدی، ص 326 (با ویرایش).

[42] . برای آگاهی بیشتر ر.ک: بلاغة الکلمة فی التعبیر القرآنی، سامرائی، ص11ـ12؛ اعجاز بیانی و تأثیری، جواهری، ج1، ص 310

[43] . من بلاغة القرآن، احمد بدوی، ص 175؛ زیبایی‌شناختی آیات قرآن، سیدی، ص 326.

[44] . ر.ک: عیون اخبار الرضا، ابن بابویه، ج1، ص 199.

[45] . الميزان في تفسير القرآن، طباطبائی،ج‏16، ص: 19.

[46] . تفسير نمونه، مکارم شیرازی و دیگران،ج‏15، ص: 204.

[47] . تفسير نمونه، مکارم شیرازی و دیگران،ج‏15، ص: 205.

807) ساختارشناسی کل‌نگر سوره‌های قرآن و پارالل مقاطع

گاه ماتن متنی ادبی را بر اساس الکلام یجر الکلام می‌سراید؛ یعنی از جایی شروع می‌کند و عیناً مانند گفتگوی دو نفر گاه بدون ارتباط وثیق سخن از چیزهای دیگر به میان می‌آورد، هرچند هدفی کلی را نیز در ابتدا در نظر داشته باشد. در این گونه اشعار یا متون ادبی بهترین روش مطالعه «جزء‌نگرانه» است؛ یعنی مقاطع آن مستقلاً‌ مورد توجه و تفسیر است، لیکن گاه ماتن پیش از خلق متن ساختاری کلی را مد نظر دارد و بر اساس ساختار کلی خود مقاطع و اجزای متن را جاسازی می‌کند. در این گونه متون بهترین روش مطالعه «کل‌نگرانه» است؛ یعنی خواننده باید کل متن را ببیند و مطالعه اجزا و مقاطع آن به صورت مستقل هرچند لازم ولی کافی نیست. در این گونه متون ساختارمند گاه مقطع فرضاً دوم با مقطع هفتم مرتبط است که مطالعه جزء‌نگرانه متن نمی‌تواند پرده از ارتباط این دو مقطع بردارد. این نوع ارتباط بین مقاطع را «پارالل»‌ (ارتباط غیر خطی بین دو یا چند قسمت متن) می‌نامند. «رد العجز علی الصدر» در بلاغت نمونه‌ای از پارالل است.


گذشته از ارتباط غیر خطی مقاطع داخل متن (پارالل)، گاه یک مقطع یا یک بیت کاملاً از قبل و بعد از خود جدا و منقطع است به گونه‌ای که خواننده با رویکرد جزء‌نگرانه آن را بی‌ربط حس می‌کند، لیکن اگر همین مقطع منقطع از قبل و بعد با ساختار کلی متن با رویکرد کل‌نگرانه مطالعه شود، کاملاً‌ مرتبط با متن ظاهر می‌شود؛ یعنی ماتن گاه جزئی از نظام حاکم بر متن را که از متن جا مانده و تکمیل کننده است، در مقطعی لابه‌لای متن قرار می‌دهد که تنها کسی متوجه ضرورت آن می‌شود که با نظام حاکم بر متن و ساختار آن آشنا باشد.

نگاه توأم جزء‌نگرانه و کل‌نگرانه و ساختاری به سوره‌های قرآن لازمه تفسیر زیبایی‌شناختی شش ضلعی است و در نوع تفسیر زیبایی‌شناختی ساختاری جای می‌گیرد.

805) (ترجمه پست 804 به عربی(کامل‌تر)) "التفسير الجمالي السداسي للقرآن الكريم"

"التفسير الجمالي السداسي للقرآن الكريم"[1]

التفسير الجمالي، وهو أحد المناهج الجديدة نسبياً في تفسير القرآن الكريم[2]، يتناول تفسير الآیات القرآنیة من ستة أبعاد، نذكرها بإيجاز:

1. التفسير الجمالي الاتجاهی

إن المراد من "الاتجاه" في التفسير الجمالي هنا هو اهتمام المفسر بالتقنيات البلاغية والأدبية المستخدمة في النص القرآني. ويمكن اعتبار هذا النوع من التفسير الجمالي متوافقا مع التفاسیر البلاغية إلى حد كبير، الا انّ التفاسیر البلاغية غالبا لاتدخل فی هذه المسئلة الا بشکل موجز ولا نعرف أي تفسير يعتمد على التفصيل في هذا الصدد، وإن كان في مدی إيجازها ایضاً اختلاف، وأغلب التفاسير الأدبية كالكشاف وغيره تدخل في هذا النوع من التفسیر الجمالی، رغم أنها غالبا لا تهتم بابعاد أخرى بل لا تضعها على جدول الأعمال غالباً.

2. التفسير الجمالي المنهجی

إن ما قيل آنفاً عن التفاسیر البلاغية والجمالية هو في اتجاه التفسير الجمالي، ولكن هناك بعدا آخر مهم یظهر في أسلوب هذه التفاسیر وله دور مهم جدا في فهم المعنى.

والمزید من التوضیح: أن التفسير الجمالي في مجال المنهج، بالإضافة إلى القرائن المعتادة في عملیة التفسير مثل السياق والظروف السائده أثناء النزول وغيرها، يولي اهتماما خاصا لقرینة البلاغة والعناصر الجمالية للنص والاستفادة منها في اكتشاف معنى الآیات؛ بمعنى آخر: بما أن القرآن نزل على أساس البلاغة ومن حيث الأدب والبلاغة فإنه يتفوّق على كل الكلمات بشكل غير عادي، فإن المفسر دائما ما يعزو النص إلى التفوق الأدبي والبلاغي ويجعله قرینة فهمه، (وبالطبع قد نتمكن من رفعه كأساس أيضاً، أي أن قوة البلاغة القرآنية ونطاقها تلقي بظلالها على القرآن كله وتشمل جميع الآيات) . ونتيجة لذلك، إذا احتمل معنيان في تفسير الآية، قبل المعنى الذي يتوافق مع المظهر الجمالي و البلاغی، والمعنى الذي لا يسير في طريق البلاغة العليا، ولا يتوافق مع المظهر الجمالي للآية لایقبل. والحقيقة أن نظرة المفسر في الجماليات هي أسلوب من أساليب البلاغة والجماليات، ووفقا للمستوى الأدبي للقرآن الذي هو فوق بلاغة الجن والإنس، فإنه يدرس إمكانيات وتقاليد التفسير والتأويل على أساس هذا الموقف. وهذه النظرة للتفسير الجمالي مهمة جدًا، لدرجة أنه يمكن تحديد المجال الأول (الاتجاه) في خدمة هذا المجال؛ لأن الله تعالى الحكيم، الذي أنزل القرآن في صورة معجزة التعبير والتأثير، قد نسق استخدام صنائع والمصفوفات البلاغية مع غرضه، واستخدم كل القدرات البلاغية والجمالية لإيصال المعاني والمفاهيم. وإدراكًا لذلك يحاول المفسّر الوصول إلى المعنى الحقيقي لله تعالى من خلال أولًا: معرفة العناصر الجمالية والبلاغية، وثانيًا: اكتشاف دورها في إيصال المعاني.

وبالإضافة إلى تطبيق هذا النوع من التفسير الجمالي في تقليل الاحتمالات التفسيریة واكتشاف المعنى الصحيح، فهو یستخدم ایضاً فی نقد روایات التفسيریة و بعض الشبهات، واكتشاف القراءة الصحيحة وأشياء أخرى.

يلاحظ:

أ) القرائن الجمالية والبلاغية ليست مشروطة بمستوى الإعجاز، بل يتخذ المستوى البلاغي والجمالي الرفيع والممتاز معياراً؛ ولذلك فإن هذا النوع من التفسیر الجمالی صحيح حتى بالنسبة لأولئك الذين لا یعتقدون ببلاغة القرآن بشكل معجز رغم عددهم القلیل جداً.

ب) تشارك هذه القرینة بشكل تامّ في انعقاد الظاهر للکلام؛ ولذلك فإن نظریة تعدد المعاني للفظ الواحد في القرآن (البولیزمی) تعتمد على مراعاته، و ایضاً عرض الأحاديث علی القرآن يعتمد على انتعاد الظهور للقرآن بملاحظتها.

3. التفسير الجمالي الهيكلي/ البنیوی

وهذه النظرة الجمالية لآيات القرآن تسمى أيضاً بالتفسير البنيوي، ومن الأمثلة الواضحة على هذا التفسير "التفسير البنائي للقرآن الكريم" بقلم محمود البستاني و "تفسیر ساختاری قرآن کریم [تفسير القرآن الكريم البنيوي]" لمحمد خامه‌گر، و غیرهما. أما بالنسبة لقصص القرآن وفي مثل هذا النوع من التفسير الجمالي فيتم بحث وجود قصة أو عبارة منها أو وجود موضوع في السورة بالنسبة لموضوعات السورة الأخرى وأهدافها و غاياتها؛ على سبيل المثال، قصة النبي موسى† مذكورة في مقاطع قصيرة أو طويلة في العديد من السور، ولكن في أي موضع ورد في أي سورة، وبأي نغمة، وعلى أي عنصر تم التركيز عليه، وهل وردت بشكل مختصر أم مفصل، و مسائل أخرى ويعتمد في هذا على مضمون السورة وأهدافها ومقاصدها، وعلى الانسجام والتناسب بين المواقف الأخرى المطروحة في تلك السورة.

4. التفسير الجمالي عبر السورة (ورائها)

التناسب عبر السورة هو بُعد آخر في التفسير الجمالي للقرآن الكريم، يظهر في قصص القرآن بطريقة خاصة. ولنقترب الیه، يمكننا أن نعطي مثالاً على مدى ملاءمة البرامج والأفلام لشبكة الإذاعة والتلفزيون مع التقويم اليومي؛ أي أنه على سبيل المثال، بمناسبة شهر محرم الحرام، يتم بث الأفلام والمسلسلات التي تحتوي على محتوى عاشوراء، وفي بدایة‌ السنة و ایام حفلة النوروز يتم ملاحظة نفس النسبة في عرض الأفلام. في شهر رمضان المبارك، يتم إدراج مسلسلات ذات محتوى يتناسب مع الصيام وأخلاق الصائمين وبركاته، وفي الأيام التي تسبق يوم القدس، يتم تضمين أفلام الملحمة والمقاومة في قائمة التشغيل، وبنفس الطريقة، الجهود مصنوعة لتناسب محتوى الافلام والمسلسلات والبرامج التلفزيونية والإذاعية اتباعاً‌ لالتقويم اليومي. ونفس النسبة نجدها في المواضيع المطروحة في سور القرآن والأحداث الجارية، وكذلك في القرآن كله وزمان ومكان نزوله. على سبيل المثال، في بداية الرسالة ونشر دين الإسلام، عندما كان الرسول الكريمˆ في حالة ضعف ظاهر ويحتاج إلى عزاء وقوة قلب، تحکی قصة الأنبياء الإلهيين وصراعهم مع الطواغیت زمانهم والانتصار عليهم والنصرة الإلهية للرسل، وعندما تتحقق الحكومة الإسلامية في المدينة المنورة تتحول إلى سرد القصص والموضوعات من أجل توجيه وتعزيز هذا المجتمع الإسلامي الوليد. ومن الواضح أن التناسب الجميل عبر السورة لا يعني بالضرورة أن كل موضوع ورد في القرآن يتناسب مع الخارج؛ ولذلك يتم أحياناً عرض بعض المواضيع والقضايا مجرداً من الأحداث الجارية في المجتمع الإسلامي.

ويمكن رؤية مثال على التفسير الجمالي عبر السورة في قصة طالوت وجالوت. هذه القصة مهمة لأنها يمكن أن توضح كيفية الجمع بين النظرة الجمالية ومسألة العابرة للزمان والعابرة للمحلية في الآيات.

المزید من التوضیح: أنّ الآيات المتعلقة بقصة طالوت وجالوت موجودة في سورة البقرة. الخطوة الأولى هي أن نفهم هذه الآيات في نفس جوّ الوحي؛ أي أننا نسأل: لماذا نزلت هذه الآيات، وهل كان لظروف المجتمع يومئذ تأثير في نزول هذه الآيات؟ وهذا سؤال نضعه أمام كل الآيات بنظرة جمالية عابرة للسورة، مع أننا نعلم أن إجابة هذا السؤال ليست إيجابية لجميع الآيات. في الآيات التي تمت مناقشتها، يظهر فحص تقريبي لزمن الوحي أن هذه الآيات نزلت لتقوية وتثقيف المسلمين الذين دخلوا للتو في قصة الغزوات و السریات. وكان عليهم أن يتعلموا الطريقة الصحيحة للتعامل مع قائدهم، وأن يعرفوا صفات القائد الجيد والجدير:

«وَقَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكًا قَالُوا أَنَّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَلَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمَالِ قَالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاهُ عَلَيْكُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ وَاللَّهُ يُؤْتِي مُلْكَهُ مَنْ يَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ» (البقره، ٢٤٧)

فنزول هذه الآيات مناسب جداً وجميل وبليغ؛ ويعني الجمال الناتج عن مطابقة احتياجات المجتمع ووظيفة الآية وتأثيرها. والآن مع تنقیح المناط نخرج من الإطار الزمني للآية ونحرك معنى الآية في ممر الزمان والمكان. لأن القرآن " یجری کما یجری الشمس و القمر". ومن أمثلة هذه الآية الولاية المباشرة بعد النبیˆ لأمير المؤمنين علي†؛ لأننا نسأل من أكمل بعد النبي† في "العلم والجسم"؟ الجواب واضح تماما؛ لأنه بحسب الروايات المتواترة كانت هذه الصفات هي أكمل الصفات في علي بن ابی‌طالب†، لكن نسبة وجود هذه الصفات ومجموعها فيه لا يمكن مقارنتها في الأساس بغيره.

ويمكن الحفاظ على نفس المعايير التي تم الحصول عليها بمراجعة مناط حتى اليوم، ونحن نعلم أن هذين المعيارين، "المعرفة بالعمل" و"القدرة على إدارته والقيام به"، هما من المعايير الرئيسية للجدارة على الرغم من مبدأ الكفاءة أی الإيمان.

5. التفسير الجمالي بین السور

إن التناسب الجمالي بين السور يمكن اعتباره سطحاً إعجازياً حقاً! ونوضح هذا الأمر من خلال التركيز على قصة النبي موسى و تفاصيل الأمر یأتی فی کتاب «التفسیر الجمالی لقصص القرآن، قصة النبی موسی ع» بعون الله و توفیقاته.

وكما هو واضح فإن الله تعالى قد قسم قصة النبي موسى† إلى حلقات وفصول وأقسام وعرضها في السوَر المختلفة المكية والمدنية حسب أهداف السورة ومقاصدها وموضوعاتها والأحداث الجارية للمجتمع الإسلامي. والأحداث الخارجية ولكن هذا التناسب لاينتهي هنا؛ أي أنه بالإضافة إلى التوافق و التناسب داخل السورة وخارج السورة، فإنه يشتمل أيضًا على تناسب آخر وهو "التناسب بين السور". يمكن التحقق من التناسب بين السور وتتبعه على مستويين؛ المستوی الاول تكمل الفقرات اللغز مثل الحلقات المنطقية والمنتظمة؛ أي أن كل عبارة تحمل جزءاً من الصورة الكبيرة ولها دور في استكمال هذه الصورة. المستوى الآخر هو الإدارة المنتظمة وغير العادية للفترات المتكررة؛ وهذا يعني أنه في بعض الأحيان تتكرر قطعة من الصورة الكبيرة ولغز بطرق مختلفة في عدة سور، ويبدو أن القطعة نفسها مقسمة إلى أجزاء؛ على سبيل المثال، مجيء النبي موسى† إلى جبل الطور والتحدث مع الله وإرساله للمهمة وتكليفه بالدعوة إلى الدين القويم ومحاربة الأفكار والتقاليد والسلوكيات الباطلة، وكذلك دخول قصر فرعون والمجادلة معه وعرض المعجزات، وقد ورد في سور مختلفة بطرق مختلفة، مما استهزأ به الجهال أحيانا واتهم بالتكرار، بينما:

أولاً: إن تكرار هذه الآيات كان ضرورة حتمية لغرض السورة ودعم موضوعاتها وأهدافها مثل العناوين المتكررة لموضوع أو مرجع ضمن مقالة موسوعیة.

بمعنى آخر، أحيانًا تنقل فقرة في سورة مفهومًا للجمهور حسب موضوع وسياق آياتها، ونفس الفقرة في سورة أخرى تنقل مفهومًا آخر بسبب تغير الموضوع والسياق؛ على سبيل المثال، شخص ما لديه مشكلة وفي هذه الأثناء تتلقى أمه طلباً منه فيتخلى الابن عن حل المشكلة ويستجيب لطلب الأم، و من جانب آخر تدعو الأم حل مشكلته وأخيراً تم حل مشکلته بأعجوبة. فحکایة هذه القصة مرة لبیان سرعة إجابة دعاء الأم ومرة ​​أخرى لبیان طریقة تعامل الابناء مع والديهم، ومرة ​​ثالثة لبیان طرق حل المشكلات ، ونعود مرة رابعة لبیان خصوصیة اخری؛ أي أننا روينا نفس القصة ثلاث مرات أو أربع مرات لمناسبات و أهداف مختلفة، وكان للقاری تصورات مختلفة لسرد هذه القصة المتكررة.

ثانياً: في كل سورة لا يتكرر إلا جوهر القصة، وهناك تفاصيل مختلفة ومتكاملة للقصة، مثل تقسيم قطعة اللغز (جورتشين) إلى أجزاء أصغر و متداخلة؛ أي إذا كان عذاب أمة له صفتان، قد وردت مثلاً خاصية في سورة، وسمة أخرى في سورة أخرى؛ کعذاب قوم عاد:

الذاریات، 41-42: وَفِي عَادٍ إِذْ أَرْسَلْنَا عَلَيْهِمُ الرِّيحَ الْعَقِيمَ؛ مَا تَذَرُ مِن شَيْءٍ أَتَتْ عَلَيْهِ إِلَّا جَعَلَتْهُ كَالرَّمِيمِ.

قمر، 18- 20: ... إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ رِيحاً صَرْصَراً فِي يَوْمِ نَحْسٍ مُسْتَمِرٍّ؛ تَنْزِعُ النَّاسَ كَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ مُنْقَعِرٍ.

الحاقة، 6: وَأَمَّا عَادٌ فَأُهْلِكُوا بِرِيحٍ صَرْصَرٍ عَاتِيَةٍ.

ومن مقارنة هذه الآیات يتبين أن عذاب هذا القوم كان الريح أو الريح الشديدة وهي "العقیم" و"صرصر" و"عاتية"؛ أی مدمرة.

أو مثلا إذا كانت حادثة من قصة وردت في القرآن لها خمس ميزات، في سورة واحدة خاصيتين وفي سورة أخرى خاصية من الخاصيتين السابقتين مع خاصية جديدة وفي السورة الثالثة خاصيتين سابقتين مع ميزة واحدة جديدة وكذلك السور الأخرى حتى يتم سرد جميع خصائص الحادثة في عدة تكرارات للفقرة بحيث أنه بتلخيص الفقرات المتكررة من القصة تكتمل خصائص تلك الحادثة. ويمكن رؤية مثال على هذا الأسلوب في التعبير، على سبيل المثال، في ظروف وموقع الجبل الذي بعث فيه النبي موسى رسولا، وأيضا بشكل أكثر وضوحا في الأحداث التي وقعت في قصر فرعون عندما ذهب النبي موسى وأخيه هناك لتسليم المهمة. (المرجع: قسيس 30؛ طه 12؛ نمال 8؛ مريم 52 و...)

ثالثا: في كل مرة يتكرر جزء من القصة تضاف مراوغات و معارف واخلاقیات و أشیاء جديدة تتناسب مع أهداف السورة أو خارج السورة ومقاصدها، وهو ما يمكن ملاحظته في الآيات 28-45 من سورة المؤمنون، وخاصة الآيات 39 و40.

رابعاً: كل تكرار في النغمة و الترکیز علی نقاط مهمه، وكذلك فی طوله و کیفیته يتناسب مع سياق السورة؛ ولذلك ففي سورة تقتضي ذلك يكون طويلا وفي سورة أخرى قصيرة كما ذكرنا في سورتي يونس والمؤمنين، وتفصيل الأمر فی محله.

وخلاصة المقال أن التناسب بين السور ملحوظ في بُعدين عامين:

1. إكمال لغز (جورشين) بذكر أجزائه غير المتكررة في السور المختلفة.

2. استكمال جوانب وخصائص حادثة مّا بتقسيم هذه الخصائص والتعبير عنها في فقرات متكررة يكون تكرارها فقط في الإطار العام والمحاور الرئيسية لتلك الفقرة وليس في التفاصيل.

6. التفسير الجمالي عبر القرآن (ورائه)

ونحن نعلم أن القرآن رغم كونه عابرا للزمان والمكان، إلا أنه نزل لا محالة في زمان ومكان محددين، مما ترك أثرا في ظاهره له بعد جمالي. على سبيل المثال، على الرغم من أن هناك حسب بعض الروايات أكثر من مائة ألف نبي، إلا أن القرآن لم يذكر سوى عدد قليل منهم، وعاش معظمهم في غرب آسيا (الشرق الأوسط)، بل هناك آثار حيث وعاش بعضهم - مثل قبيلة ثمود- التي كانت تقع على طريق قوافل أهل الحجاز، وكان الناس يعرفون قصص بعضهم. هذا مما زاد من جاذبية القصص القرآنية والتعلم منها و الاعتقاد بها، وهو بُعد مهم في التفسير الجمالي للقرآن الکریم. بالإضافة إلى قصص القرآن والدراسات المقارنة مع الكتب المقدسة الأخرى، يمكن البحث في هذا الجانب ومتابعته من أمثلة وتشبيهات واستعارات ونحوها - طبعاً مع إثبات عدم إسناد المحتوى إلیهم - وهذا مجال جميل في دراسة محتوى القرآن الكريم.

والنتيجة أننا أخذنا بعين الاعتبار ستة أبعاد في التفسير الجمالي لكل سورة وآية من القرآن الكريم: الاتجاه، المنهج، الهیکل أو البنیوی ، بین السور، عبر السورة، و عبر القرآن.

ومن الواضح أن نطاق هذا النوع من التفسير محدود أكثر من الأنواع الأخرى.


[1] . لمزيد من التفاصيل، راجع: سیدمحمدحسن، جواهری، « پژوهشی تطبییقی در چیستی تفاسیر زیبایی‌شناختی و بلاغی»، پژوهش‌های قرآنی، شماره 106، 1402ش.

[2] . وهناك اختلافات بينه وبين التفسير البلاغي راجع نفس المصدر.

804) معرفی «تفسیر شش‌ضلعی زیبایی‌شناختی قرآن کریم»

معرفی «تفسیر شش‌ضلعی/ بُعدی زیبایی‌شناختی قرآن کریم»

https://iict.ac.ir/1403/07/zibaeish/

۱۴۰۳-۰۷-۲۱

معرفی «تفسیر شش‌ ضلعی زیبایی‌شناختی قرآن کریم»
نوشتاری از حجت الاسلام و المسلمین سیدمحمدحسن جواهری عضو هیأت علمی گروه قرآن پژوهی پژوهشگاه

تفسیر زیبایی‌شناختی که از رویکردهای نسبتاً نوین در تفسیر قرآن کریم است و با تفاسیر بلاغی تفاوت‌هایی دارد (ر.ک: مقاله « پژوهشی تطبییقی در چیستی تفاسیر زیبایی‌شناختی و بلاغی»، جواهری، پژوهش‌های قرآنی، شماره ۱۰۶، ۱۴۰۲ش)، از شش بعد به تفسیر آیات قرآن می‌پردازد که به اختصار بیان می‌شود:

  1. تفسیر زیبایی‌شناختی گرایشی

منظور از «گرایش» در تفسیر زیبایی‌شناختی توجه مفسر به بلاغت و صنایع ادبی به کار رفته در متن قرآن است. می‌توان این گونه از تفسیر زیبایی‌شناختی را تا حدود زیادی بر تفاسیر بلاغی منطبق دانست، با این فصل ممیّز که تفاسیر بلاغی غالباً با رعایت اختصار وارد شده‌اند و ما تفسیری سراغ نداریم که در این خصوص بنای بر تفصیل داشته باشد، هرچند در شدت و میزان اختصار نیز تفاوت‌های آشکاری بین آن‌ها دیده می‌شود. غالب تفاسیر ادبی مانند کشاف و غیر آن در این گونه تفسیری جای می‌گیرند. بررسی این گونه تفسیری نشان می‌دهد نویسندگان آن‌ها غالباً از ابعاد دیگر غفلت کرده و یا اساساً از ابتدا در دستور کار نداشته‌اند.

۲. تفسیر زیبایی‌شناختی روشی

آنچه در بالا در باره تفاسیر بلاغی و زیبایی‌شناختی بیان شد، در وادی گرایش تفسیر زیبایی‌شناختی است، لیکن بعد مهم دیگری نیز وجود دارد که در روش این تفاسیر تجلّی می‌کند و نقشی بس مهم در فهم مراد و درک معانی دارد. توضیح این‌که تفسیر زیبایی‌شناختی در ساحت روش افزون بر قرائن معهود در روش‌شناسی تفسیر همچون سیاق، فضای نزول و جز این‌ها، به صورت ویژه به قرینه بلاغت و عناصر زیبایی‌‌شناختی متن توجه کرده و در کشف مراد خدای متعال از آن‌ها بهره‌مند می‌شود؛ به بیان دیگر، با توجه به این‌که قرآن بر پایه اعجاز بیانی نازل شده و به لحاظ ادبی و بلاغی بر همه سخن‌ها به شکل خارق العاده‌ای چیره است، مفسر همواره متن را متصف به برتری ادبی و بلاغی می‌داند و آن را قرینه فهم خود قرار می‌دهد؛ در نتیجه اگر در تفسیر آیه‌ای دو معنا محتمل باشد، معنایی پذیرفته می‌شود که با ظاهر زیبایی‌شناختی هماهنگ باشد و معنایی که در مسیر بلاغت برتر گام برنداشته و با ظاهر زیبایی‌شناختی آیه هماهنگ نباشد، کنار گذاشته می‌شود. در حقیقت، نگاه مفسر در روش زیبایی‌شناختی از درگاه بلاغت و زیبایی‌شناختی است و به مقتضای تراز ادبی قرآن که فوق بلاغت جن و انس است، محتملات و روایات تفسیری را بررسی می‌کند و بر اساس همین نگرش به تفسیر می‌پردازد. این نگاه به تفسیر زیبایی‌شناختی از اهمیت بسیار زیادی برخوردار است، آن‌چنان که می‌توان ساحت اول (گرایش) را در خدمت این ساحت تعریف کرد؛ زیرا خدای متعال که حکیم است و قرآن را در قالب اعجاز بیانی نازل فرموده، کاربست آرایه‌ها و صنایع بلاغی را با مراد خویش هماهنگ کرده و از همه ظرفیت‌های بلاغی و زیبایی‌شناختی برای انتقال معانی و مفاهیم استفاده کرده است. مفسر با اذعان به این امر می‌کوشد اولا: با شناخت عناصر زیبایی‌شناختی و بلاغی و ثانیاً:‌ با کشف نقش آن‌ها در انتقال معانی، به مراد واقعی خدای متعال دست یابد.

افزون بر کاربست این گونه تفسیر زیبایی‌شناختی در تقلیل احتمالات تفسیری و کشف معنای صحیح، در نقد روایات تفسیری و شبهات، کشف قرائت صحیح و جز این‌ها نیز کارآمد است.

تذکر

الف) قرینه زیبایی‌شناختی و بلاغی مشروط به تراز معجز نیست بلکه تراز برتر و عالی بلاغت و زیبایی‌شناختی را ملاک می‌گیرد؛ از این رو این قرینه حتی برای کسانی که به بلاغت قرآن به طور مستقل در حد اعجاز باور ندارند – که شمار اینان کم‌ و یا بسیار کم است- معتبر و جاری است.

ب) این قرینه در انعقاد و تشکیل ظاهر دخالت تام دارد؛ از این رو چند معنایی در قرآن منوط به رعایت آن است و نیز عرضه روایات بر قرآن با ملاحظه انعقاد ظاهر مشتمل بر آن است.

3. تفسیر زیبایی‌شناختی ساختاری (درون‌سوره‌ای)

این نگاه زیبایی‌شناختی به آیات قرآن را تفسیر ساختاری نیز می‌نامند و نمونه روشن چنین تفسیر زیبایی‌شناختی ساختاری «التفسیر البنائی للقرآن الکریم» نوشته محمود البستانی است. در خصوص قصص قرآن و در چنین نگاه تفسیر زیبایی‌شناختی درون‌سوره‌ای، حضور یک داستان یا فرازی از آن و یا حضور موضوعی در یک سوره با توجه به موضوعات دیگر سوره و اهداف و مقاصد آن بررسی می‌شود؛ برای مثال، داستان حضرت موسی ع در فرازها و مقاطع کوتاه یا بلند در سوره‌های متعددی آمده است، لیکن این‌که چه مقطعی در کدام سوره آمده، با چه لحنی آمده، بر کدام عنصر آن تأکید شده، به اجمال یا تفصیل گزارش شده، و مسائلی از این دست وابسته به محتوای سوره و اهداف و مقاصد آن و هماهنگی و تناسب بین موضعات دیگر طرح شده در آن سوره است.

4. تفسیر زیبا‌یی‌شناختی فراسوره‌ای

تناسب فراسوره‌ای نیز بُعدی دیگر در تفسیرزیبایی‌شناختی قرآن کریم است که در قصص قرآن به صورت ویژه ظهور می‌یابد. برای تقریب به ذهن می‌توان به تناسب فیلم‌های سیما با تقویم روز مثال زد؛ یعنی مثلاً به مناسبت ایام محرم فیلم‌ها و سریال‌هایی با محتوایی عاشورایی پخش می‌شود و در ایام نوروز همین تناسب در پخش فیلم‌ها رعایت می‌شود. در ماه مبارک رمضان سریال‌هایی با محتوای متناسب با روزه‌داری و اخلاق روزه‌داران و برکات آن و در روزهای منتهی به روز قدس، فیلم‌های حماسی و مقاومت در فهرست پخش قرار می‌گیرد و به همین ترتیب تلاش می‌شود حداکثر تناسب محتوای فیل‌ها و سریال‌ها و برنامه‌های تلویزیون و رادیو با تقویم روز رعایت شود. همین تناسب را می‌توان در مورد موضوعات مطرح شده در سوره‌های قرآن و حوادث جاری و نیز کلیت قرآن و مقطع زمانی و مکانی نزول جستجو کرد. برای مثال، در اوائل بعثت و تبلیغ دین مبین اسلام، زمانی که پیامبر اکرم ص به ظاهر در موضع ضعف است و به دلداری و قوّت قلب نیاز دارد، داستان پیامبران الهی و مواجهه آن‌ها با طواغیت زمان و پیروزی بر آن‌ها و حمایت الهی از رسولان خود بازگو می‌شود و آن‌گاه که حکومت اسلامی در مدینه تحقق یافت، جهت نقل داستان‌ها و موضوعات به سویی می‌گراید تا این جامعه نوپای اسلامی را هدایت کرده و استحکام بخشد. روشن است تناسب زیبای فراسوره‌ای بدین معنا نیست که لزوماً هر موضوعی که در قرآن ارائه شده، تناسبی با بیرون دارد؛ زیرا رسالت قرآن فرازمانی و فرامکانی است و به مقتضای آن، گاه برخی مباحث و مسائل مجرد از حوادث جاری در جامعه اسلامی ارائه شده است.

5. تفسیر زیبایی‌شناختی بین‌سوره‌ای

تناسب زیبایی‌شناختی بین سوره‌ای را به راستی می‌توان ساحتی اعجازین به شمار آورد! این مطلب را با تمرکز بر داستان حضرت موسی توضیح می‌دهیم. چنان‌که روشن است خدای متعال داستان حضرت موسی ع را در حلقه‌ها و مقاطع و فرازهایی تقسیم کرده و در سوره‌های مکی و مدنی متناسب با اهداف و مقاصد و موضوعات سوره و حوادث جاری جامعه اسلامی و وقایع بیرونی ارائه کرده است، لیکن این تناسب به همین‌جا ختم نمی‌شود؛ یعنی افزون بر تناسب درون‌سوره‌ای و فرا‌سوره‌ای، تناسب دیگری را نیز لحاظ کرده و آن «تناسب بین‌ سوره‌ای» است. تناسب بین سوره‌ای در دو سطح قابل بررسی و ردیابی است؛ نخست این‌که فرازها بسان حلقه‌های منطقی و منظم، تکمیل کننده یک پازل‌اند؛ یعنی هر فرازی قطعه‌ای از یک تصویر بزرگ را حمل کرده و نقشی در تکمیل این تصویر فراسوره‌ای دارد. سطح دیگر مدیریت منظم و فوق العاده فرازهای تکراری است؛ بدین معنا که گاه یک قطعه از تصویر بزرگ و پازل فراسوره‌ای خود به شکل‌های مختلف در چند سوره تکرار شده و گویا همان یک قطعه خود به قطعاتی تقسیم شده است؛ برای مثال، آمدن حضرت موسی ع به کوه طور و سخن گفتن او با خدا و مبعوث شدن به رسالت و مأموریت یافتن به تبلیغ آیین درست و مبارزه با اندیشه‌ها و سنت‌ها و رفتارهای باطل و نیز ورود به کاخ فرعون و محاجه با او و ارائه معجزات، در سوره‌های مختلف به شیوه‌های مختلفی بیان شده که گاه از سوی ناآگاهان مورد طعن قرار گرفته و به تکرار متهم شده است، حال آن‌که

اولاً: تکرار این فرازها از جهت درون‌سوره‌ای و پشتیبانی مباحث و اهداف و مقاصد سوره ضرورتی اجتناب‌ناپذیر بوده است؛ درست مانند آدرس‌های مکرر درون یک مقاله دائرة المعارفی به یک موضوع و یا مرجع. به بیان دیگر، گاه یک فراز در سوره‌ای با توجه به موضوع و سیاق آیات آن مفهومی را به مخاطب القا می‌کند و همان فراز در سوره‌ای دیگر با توجه به تغییر موضوع و سیاق، مفهومی دیگر را القا می‌نماید؛ برای مثال، شخصی مشکلی برایش پیش می‌آید. در همین حین، مادرش از او خواسته‌ای دارد و فرزند رفع مشکل را رها کرده و به دنبال خواسته مادر می‌رود. مادر نیز برای رفع مشکل او دعا می‌کند و در نهایت مشکل به شکل معجزه‌واری برطرف می‌شود. حال یک وقت سخن در باره استجابت دعای مادر است و ما این داستان را ضمیمه می‌کنیم و زمانی دیگر سخن در باره نحوه تعامل فرزندان با والدین است و ما باز به این داستان اشاره می‌کنیم و بار سوم سخن از راه‌های حل‌ مشکلات است و باز ما به این داستان اشاره کرده و می‌گوییم یک راه حل نیز دعای مادر است؛ یعنی یک داستان را سه بار و به سه مناسبت و با سه هدف متفاوت بیان کردیم و مخاطب از بیان این داستان تکراری سه برداشت متفاوت داشت.

ثانیاً: در هر سوره تنها اصل مطلب یک حلقه و فراز داستان تکرار شده و جزئیات متفاوت و تکمیل‌کننده حلقه است به مانند تقسیم یک قطعه از یک پازل به قطعات جزئی‌تر لیکن قطعاتی با همپوشانی بخشی از اجزاء؛ یعنی مثلاً‌ اگر محلی که موسی ع در آن با خدا سخن گفت، پنج ویژگی داشته باشد، در یک سوره دو ویژگی و در سوره‌ای دیگر یکی از دو ویژگی پیشین به همراه ویژگی جدید و در سوره سوره دو ویژگی سابق با یک ویژگی جدید و همین‌طور سوره‌های دیگر تا همه ویژگی‌های یک حادثه در چند بار تکرار یک فراز بازگوشود به گونه‌ای که با جمع‌بندی فرازهای تکراری از یک داستان، ویژگی‌های محل آن واقعه کامل ‌شوند. نمونه این روش در بیان را می‌توان برای مثال در شرایط و موقعیت کوه طور که حضرت موسی ع در آن‌جا به رسالت مبعوث شد و نیز به طور روشن‌تر در حوادث رخ داده در کاخ فرعون آن زمان که حضرت موسی ع و برادرش برای ابلاغ رسالت به آن‌جا رفتند، به خوبی مشاهده کرد. (ر.ک: قصص، ۳۰؛ طه، ۱۲؛ نمل، ۸؛ مریم، ۵۲ و …)

ثالثاً: در هر بار تکرار یک فراز از داستان، گریزها و پیوست‌های معرفتی جدید و متناسب با اهداف و مقاصد سوره و یا فراسوره‌ای همراه شده است که نمونه روشن آن را می‌توان در لابه‌لای آیات ۲۸- ۴۵ سوره مؤمن و به ویژه آیات ۳۹ و ۴۰ مشاهده کرد. (برای آگاهی بیشتر ر.ک: تفسیر زیبایی‌شناختی داستان حضرت موسی ع، جواهری، دست‌نویس)

رابعاً: هر بار تکرار در لحن و نقاط کانونی و محوری و نیز کوتاهی با بلندی فراز با بافتار و سیاق سوره متناسب است؛ از این رو فرازی در سوره‌ای که اقتضای آن وجود داشته باشد، بلند و در سوره‌ای دیگر کوتاه و به اشاره است که نمونه آن را می‌توان در داستان حضرت موسی ع در سوره‌های یونس و مؤمنون دید. (نقل از: تفسیر زیبایی‌شناختی داستان حضرت موسی ع، جواهری، دست‌نویس)

6. تفسیر زیبایی‌شناختی فراقرآنی

می‌دانیم قرآن به رغم فرازمانی و فرامکانی بودن، ناگزیر در زمان و مکان مشخصی نازل شد و همین امر تأثیراتی در ظاهر آن برجای گذاشته که ساحتی زیبایی‌شناختی دارد؛ برای مثال، با این‌که بر اساس برخی روایات بالغ بر صدهزار پیامبر وجود دارد، لیکن در قرآن تنها از شماری معدود یاد شده و قریب به اتفاق آن‌ها ساکن در غرب آسیا (خاور میانه) بوده‌اند و حتی آثاری از محل زندگی بعضی از آن‌ها – مانند قوم ثمود – در مسیر عبور کاروان‌های ساکنان حجاز قرار داشته و مردم اجمالاً‌ با داستان برخی از آن‌ها آشنا بوده‌اند. همین امر جذابیت داستان‌های قرآن و درس‌آموزی و باورپذیری آن‌ها را افزایش می‌داد و این بعدی مهم در تفسیر زیبایی‌شناختی بیان قرآن است. افزون بر قصص قرآن، این جنبه در خصوص مثال‌ها، تشبیهات، تمثیلات و مانند آن‌ها- البته همراه با قرینه‌ای دال بر عدم تخصیص محتوا به آن‌ها- قابل جستجو و پیگیری است و این ساحتی زیبا در بررسی محتوای قرآن کریم است.

روشن است دامنه این گونه تفسیری نسبت به گونه‌های دیگر محدودتر است.

798) داستان ترتیب حوادث در چینش آیات /نقد روش تفسیر بر مبنای ترتیب نزول (تفسرتنزیلی) 45

در این ایام به تفسیر زیبایی‌شناختی و بلاغی آیات 49 - 61 سوره بقره که شامل فرازهایی از داستان حضرت موسی ع است، اشتغال دارم. گذشته از نکات بلاغی و زیبایی‌شناختی این آیات، آنچه جلب توجه کرد، چینش آیات و ترتیب زمان رخداد حوادث است که عجیب است..

پیش از شرح ماجرا، ترتیب حوادث زمان حضرت موسی ع پس از عبور از دریا تا ورود به شهر را از نظر می‌گذرانیم:

1. پیشنهاد بت‌سازی و خدای قابل رؤیت؛

2. گرفتار تشنگی شدن بنی‌اسرائیل در ادامه مسیر به سوی بیت المقدس و اعجاز دوازده چشمه؛

3. ادامه مسیر و گرفتار شدن در صحرای سینا به سیطره گرما و اعجاز سایه و بهره‌مندی از من و سلوی؛

4. عدم ورود به فلسطین و مبارزه با عمالقه و گرفتار شدن به بیابان تیه (سینا)؛

5. به کوه طور رفتن حضرت موسی ع برای دریافت شریعت تازه؛

6. تقاضای دیدن خدا، مردم گروهی از بنی‌اسرائیل و دوباره زنده شدن آن‌ها؛

7. انحراف بنی‌اسرائیل و داستان سامری؛

8. توبه و مجازات بنی‌اسرائیل؛

9. قرار گرفتن کوه بر بالای سر بنی‌اسرائیل؛

10. ورود به شهر و خلاصی از سرگردانی؛

11. شرط و شیوه ورود به شهر.

با توجه به ترتیب فوق که تا حد زیادی مطابق قرائن و درست و اجمالاً‌ مورد اتفاق است، می‌توان دریافت که در چینش آیات به هم ریختگی زیادی رخ داده است:

ابتدا آیه 49 تا 53 نگاه گذرا به نجات بنی‌اسرائیل و داستان عبور از دریا و وعده خدا با حضرت موسی ع و انحراف بنی‌اسرائیل و توبه دارد و خیلی کوتاه بحث را جمع می‌کند.

-آیه 60 (شماره 2)

- 57 (شماره 3)

- 55 و 56 (شماره 6)

- 54 (شماره 8)

- 61 (شماره 10)

- 58 و 59 (شماره 11)

آیات:

وَ إِذْ نَجَّيْناكُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذابِ يُذَبِّحُونَ أَبْناءَكُمْ وَ يَسْتَحْيُونَ نِساءَكُمْ وَ فِي ذلِكُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَظِيمٌ (49)

وَ إِذْ فَرَقْنا بِكُمُ الْبَحْرَ فَأَنْجَيْناكُمْ وَ أَغْرَقْنا آلَ فِرْعَوْنَ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ (50) وَ إِذْ واعَدْنا مُوسى‏ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَنْتُمْ ظالِمُونَ (51) ثُمَّ عَفَوْنا عَنْكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (52) وَ إِذْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ وَ الْفُرْقانَ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ (53)

* وَ إِذْ قالَ مُوسى‏ لِقَوْمِهِ يا قَوْمِ إِنَّكُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَكُمْ بِاتِّخاذِكُمُ الْعِجْلَ فَتُوبُوا إِلى‏ بارِئِكُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ عِنْدَ بارِئِكُمْ فَتابَ عَلَيْكُمْ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ (54)

* وَ إِذْ قُلْتُمْ يا مُوسى‏ لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْكُمُ الصَّاعِقَةُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ (55) ثُمَّ بَعَثْناكُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (56)

* وَ ظَلَّلْنا عَلَيْكُمُ الْغَمامَ وَ أَنْزَلْنا عَلَيْكُمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوى‏ كُلُوا مِنْ طَيِّباتِ ما رَزَقْناكُمْ وَ ما ظَلَمُونا وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ (57)

* وَ إِذْ قُلْنَا ادْخُلُوا هذِهِ الْقَرْيَةَ فَكُلُوا مِنْها حَيْثُ شِئْتُمْ رَغَداً وَ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً وَ قُولُوا حِطَّةٌ نَغْفِرْ لَكُمْ خَطاياكُمْ وَ سَنَزِيدُ الْمُحْسِنِينَ (58)

فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظَلَمُوا قَوْلاً غَيْرَ الَّذِي قِيلَ لَهُمْ فَأَنْزَلْنا عَلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا رِجْزاً مِنَ السَّماءِ بِما كانُوا يَفْسُقُونَ (59)

* وَ إِذِ اسْتَسْقى‏ مُوسى‏ لِقَوْمِهِ فَقُلْنَا اضْرِبْ بِعَصاكَ الْحَجَرَ فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتا عَشْرَةَ عَيْناً قَدْ عَلِمَ كُلُّ أُناسٍ مَشْرَبَهُمْ كُلُوا وَ اشْرَبُوا مِنْ رِزْقِ اللَّهِ وَ لا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ (60)

* وَ إِذْ قُلْتُمْ يا مُوسى‏ لَنْ نَصْبِرَ عَلى‏ طَعامٍ واحِدٍ فَادْعُ لَنا رَبَّكَ يُخْرِجْ لَنا مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ مِنْ بَقْلِها وَ قِثَّائِها وَ فُومِها وَ عَدَسِها وَ بَصَلِها قالَ أَ تَسْتَبْدِلُونَ الَّذِي هُوَ أَدْنى‏ بِالَّذِي هُوَ خَيْرٌ اهْبِطُوا مِصْراً فَإِنَّ لَكُمْ ما سَأَلْتُمْ وَ ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْكَنَةُ وَ باؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كانُوا يَكْفُرُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَ يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ الْحَقِّ ذلِكَ بِما عَصَوْا وَ كانُوا يَعْتَدُونَ (61)

ما نمونه‌های متعددی در قرآن از این گونه بهم‌رختگی‌ها مشاهده می‌کنیم که به نوعی عبور عامدانه از قصه‌گویی را به نمایش می‌گذارد؛ زیرا اصلی‌ترین رکن قصه‌گویی ترتیب حوادث آن است. یک سؤال مشخص این است که علت چنین بهم‌ریختگی عامدانه چیست؟ آیا وجه بلاغی و زیبایی‌شناختی دارد یا جهت دیگری لحاظ شده است؟

از مخاطبان گرامی درخواست دارم در حل این مسئله مشارکت فرمایند.

ادامه دارد.

797) تفسیر «یدنین علیهن من جلابیبهن»

الف) «يُدْنينَ عَلَيْهِنَّ مِنْ جَلاَبِيبِهِن‏» یعنی جلابیب– هرچه باشد– باید دو ویژگی را همزمان داشته باشد: نه چندان به بدن بچسبد که نتوان گفت از جنس «ادناء» است و نه آن‌چنان دور باشد که نتوان گفت از جنس «وضع» یا «ارخاء»[1] است؛ به عبارت دیگر، جلباب- هرچه باشد- باید بدن را کامل فراگیرد و در عین حال به بدن نچسبد. این معنا برآمده از تضمین نحوی و بلاغی موجود در «یدنین علیهن» است که از چشم غالب مفسران دورافتاده و برخی با «کنایه» و «مجاز» از آن یاد کرده‌اند. منظور از تضمین نحوی و بلاغی این است که فعلی پشت یدنین پنهان شده که نشانه آن یعنی «علی» پیداست (نحویان از آن به اشراب فعلی در فعل دیگر تعبیر می‌کنند)؛ زیرا «یدنین» با «علی» به کار نمی‌رود و با «إلی» و «من» و «لام» به کار می‌رود (ر.ک:‌ زمخشرى، ذیل آیه؛ المعجم الوسیط، ماده دنی) . گفتنی است به نظر می‌رسد پنهان شدن فعلی و آشکار شدن فعلی دیگر نشانه اهتمام و تأکید بیشتر بر فعل آشکار شده است؛ یعنی نچسبیدن بر بدن و قرار نگرفتن بر آن جلوه و اهمیت بیشتری پیدا کرده است.

تذکر

ترکیب «ادناء»‌ و «علی»‌ به لحاظ مفهومی همایش ندارند و برای برقراری زنجیره همنشینی نیازمند در تقدیر گرفتن فعلی هستیم. وقتی در فارسی می‌گوییم: "من به تو نزدیک می‌شوم" مخاطب با تکیه بر شمّ زبانی خود ناخودآگاه عبارت را این‌گونه تکمیل و فهم می‌کند: "من به سوی تو نزدیک می‌شوم". وقتی می‌گوییم: "من از تو نزدیک می‌شوم"، مخاطب قید «جانب»‌ را به عبارت افزوده و آن را به صورت "من از جانب تو نزدیک می‌شوم" بازسازی می‌کند؛ زیرا عبارت "من از تو نزدیک می‌شوم"‌ را فاقد انسجام مفهومی می‌یابد. وقتی می‌گوییم: "من بر تو نزدیک می‌شوم" (ادنیت علیک) یا وقتی می‌گوییم: "من برای تو نزدیک می‌شوم" (ادنیت لک)، مخاطب اولی را با کمک شمّ زبانی خود- مثلاً- به صورت: "من به تو نزدیک و بر تو مسلط می‌شوم" (ادنیت منک و ولیت علیک)و دومی را به صورت: "من برای یاری رساندن به تو به تو نزدیک می‌شوم" (ادنیت لک نصرةً؛ ادنیت منک لنصرتک/ لأنصرک) تکمیل و بازسازی می‌کند. با توجه به توضیحات فوق، اگر گفته شود: «ادنت نقابها علی خدیها» یعنی نقابش را به گونه‌ای بر صورتش گذاشت که به صورتش نچسبید (مانند نقاب‌هایی که جنوب کشور استفاده می‌کنند که به دلیل لبه داشتن از صورت فاصله دارد). همین طور در آیه «وَدَانِيَةً عَلَيْهِمْ ظِلَالُهَا وَذُلِّلَتْ قُطُوفُهَا تَذْلِيلًا» (انسان، 14)؛ یعنی «دانیة الیهم/ منهم و نازلة علیهم / تنبسط علیهم ظلالها» که گویا کنایه از گستردگی پوشش گیاهی و وسعت سایه‌انداز آن است. علامه طباطبائی به تضمین این فراز اشاره کرده است: «مضمن معنى الانبساط» (المیزان, ذیل آیه). ابن عاشور در توضیح این فراز آورده است: «و دنو الظلال: قربها منهم و إذ لم يعهد وصف الظل بالقرب يظهر أن دنوّ الضلال كناية عن تدلّي الأدواح التي من شأنها أن تظلل الجنات في معتاد الدنيا و لكن الجنة لا شمس فيها فيستظلّ من حرّها، فتعين أن تركيب دانِيَةً عَلَيْهِمْ ظِلالُها مثل يطلق على تدلّي أفنان الجنة لأن الظل المظلل للشخص لا يتفاوت بدنوّ و لا بعد، و قد يكون ظِلالُها مجازا مرسلا عن الأفنان بعلاقة اللزوم.

و المعنى: أن أدواح الجنة قريبة من مجالسهم و ذلك مما يزيدها بهجة و حسنا و هو في معنى قوله تعالى: قُطُوفُها دانِيَةٌ [الحاقة: 23].» (ابن عاشور، التحریر والتنویر، ذیل آیه)

ب) «من» در «جلابیبهن» اگر به معنای تبعضیه باشد که برخی مفسران به آن باور دارند، با ملاحظه بقیه قرائن بدین معنی است که زن بخشی از جلبابش را به حالت «یدنین علیهن»‌ که جمع بین ادنا و وضع است، می‌گیرد و مابقی آن را آزادتر می‌گذارد؛ همانند چادر یا عبا که زن بالای آن را از سر تا سینه می گرد و مابقی را آزادتر می‌گذارد، و اساساً راهی نیز جز این نحوه گرفتن برای پوشش فراخی و بزرگی مانند ملحفه – که بر اساس برخی روایات پس از نزول آیه زنان مدینه بر خود می‌گرفتند و یک چشمی بیرون می‌آمدند (یعینی جلباب را تا نمی از صورت می‌آوردند و با فاصله می‌گرفتند که اگر کسی از مقابل نگاه می‌کرد، آن‌ها را یک چشمی می‌دید)- قابل تصور نیست.[2]


[1] . نزد زمخشری فعل پنهانی «یرخین» است و اصل عبارت چنین بوده: «يرخينها عليهنّ و يغطين بها وجوههنّ و أعطافهنّ» (زمخشری، 1407: 3/560)

[2] . گفتنی است برخی فقهای نامدار در گذشته بر اساس این آیه به وجوب پوشاندن صورت نیز فتوا داده‌اند . آیت الله العظمی بروجردی به نقل از تقریرات آیت الله صافی گلپایگانی (تبیان الصلاة، ج3، ص 249): «الجلباب اکبر من خمار المرأة و هو الذی یغطی رأسها و وجهها، فالظاهر من قوله تعالی هو وجوب ستر الرأس و الوجه بالجلباب» و در تقریر دیگری از آیت الله اشتهاردی (تقریر بحث السید البروجردی، ج1، ص 57) آمده است: «یحب [یجب] علیهن اسدال [مقاییس: السين و الدال و اللام أصلٌ واحد يدلُّ على نزول الشى‌ء من علوٍ إلى سُفلٍ ساتراً له] الجلباب و لا فائده فی هذا الاسدال الا ستر الوجه». که اسدال نشانه فراگیری و پوشاندن نیمی از صورت است؛ چنان که در زمان حیات این مرجع بزرگ به ویژه در شهر مقدس قم، زنان مؤمنه که بالاتفاق مقلد ایشان بودند، به همین شکل چادر می‌گرفتند و هم اکنون نیز بین زنان سالمند قمی این شهر دیده می‌شود.

781) التفسیر الجمالی للقرآن الکریم/ 3

3-2. التفسير الجمالي المنهجی

إن ما قيل آنفاً عن التفاسیر البلاغية والجمالية هو في اتجاه التفسير الجمالي، ولكن هناك بعدا آخر مهم یظهر في أسلوب هذه التفاسیر وله دور مهم جدا في فهم المعنى.

والمزید من التوضیح: أن التفسير الجمالي في مجال المنهج، بالإضافة إلى القرائن المعتادة في عملیة التفسير مثل السياق والظروف السائده أثناء النزول وغيرها، يولي اهتماما خاصا لقرینة البلاغة والعناصر الجمالية للنص والاستفادة منها في اكتشاف معنى الآیات؛ بمعنى آخر: بما أن القرآن نزل على أساس البلاغة ومن حيث الأدب والبلاغة فإنه يتفوّق على كل الكلمات بشكل غير عادي، فإن المفسر دائما ما يعزو النص إلى التفوق الأدبي والبلاغي ويجعله قرینة فهمه، (وبالطبع قد نتمكن من رفعه كأساس أيضاً، أي أن قوة البلاغة القرآنية ونطاقها تلقي بظلالها على القرآن كله وتشمل جميع الآيات) . ونتيجة لذلك، إذا احتمل معنيان في تفسير الآية، قبل المعنى الذي يتوافق مع المظهر الجمالي و البلاغی، والمعنى الذي لا يسير في طريق البلاغة العليا، ولا يتوافق مع المظهر الجمالي للآية لایقبل. والحقيقة أن نظرة المفسر في الجماليات هي أسلوب من أساليب البلاغة والجماليات، ووفقا للمستوى الأدبي للقرآن الذي هو فوق بلاغة الجن والإنس، فإنه يدرس إمكانيات وتقاليد التفسير والتأويل على أساس هذا الموقف. وهذه النظرة للتفسير الجمالي مهمة جدًا، لدرجة أنه يمكن تحديد المجال الأول (الاتجاه) في خدمة هذا المجال؛ لأن الله تعالى الحكيم، الذي أنزل القرآن في صورة معجزة التعبير والتأثير، قد نسق استخدام صنائع والمصفوفات البلاغية مع غرضه، واستخدم كل القدرات البلاغية والجمالية لإيصال المعاني والمفاهيم. وإدراكًا لذلك يحاول المفسّر الوصول إلى المعنى الحقيقي لله تعالى من خلال أولًا: معرفة العناصر الجمالية والبلاغية، وثانيًا: اكتشاف دورها في إيصال المعاني.

وبالإضافة إلى تطبيق هذا النوع من التفسير الجمالي في تقليل الاحتمالات التفسيریة واكتشاف المعنى الصحيح، فهو یستخدم ایضاً فی نقد روایات التفسيریة و بعض الشبهات، واكتشاف القراءة الصحيحة وأشياء أخرى.

يلاحظ:

أ) القرائن الجمالية والبلاغية ليست مشروطة بمستوى الإعجاز، بل يتخذ المستوى البلاغي والجمالي الرفيع والممتاز معياراً؛ ولذلك فإن هذا النوع من التفسیر الجمالی صحيح حتى بالنسبة لأولئك الذين لا یعتقدون ببلاغة القرآن بشكل معجز رغم عددهم القلیل جداً.

ب) تشارك هذه القرینة بشكل تامّ في انعقاد الظاهر للکلام؛ ولذلك فإن نظریة تعدد المعاني للفظ الواحد في القرآن (البولیزمی) تعتمد على مراعاته، و ایضاً عرض الأحاديث علی القرآن يعتمد على انتعاد الظهور للقرآن بملاحظتها.

وتوضح الأمثلة التالية كل بعد من التطبيقات المختلفة لهذا النوع من التفسير:

ب/1) القراءات

المثال الاول: في الأحاديث، تم تصحيح تحريف "السلام على الياسين" في الآية 130 من سورة الصافات إلى "السلام على آل یاسین". (راجع: قواعد تفسير قرآن، علي أكبر بابائي، ص62-66)

وقد تم الاستشهاد في رفض هذه الروایات بعدة حجج، أحدها له منهج جمالي:

سياق القرآن قوي جداً، وسبب أهميته أنه إذا كان من المفترض أن يكون نص القرآن هو "السلام على آل ياسين"، فإن السياق سوف ينهار تماماً، وجملة وهو في نهاية المطاف بلاغة، لن يفقد قيمته البلاغية فحسب، بل سيُفاجأ ويُسخر منه أو يُواجه بالغموض فيتحول إلى شك أكبر. كما أن دراسة سياق الآيات وأدبها قبل الآيات المتعلقة بالنبي إلياس تؤكد ذلك. ونقرأ العبارة القرآنية في حالتين:

- «وَ لَقَدْ نادانا نُوحٌ فَلَنِعْمَ الْمُجِيبُونَ (75) وَ نَجَّيْناهُ وَ أَهْلَهُ مِنَ الْكَرْبِ الْعَظِيمِ (76) وَ جَعَلْنا ذُرِّيَّتَهُ هُمُ الْباقِينَ (77) وَ تَرَكْنا عَلَيْهِ فِي الْآخِرِينَ (78) سَلامٌ عَلى‏ نُوحٍ فِي الْعالَمِينَ (79) إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ (80) إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِينَ (81) ثُمَّ أَغْرَقْنَا الْآخَرِينَ (82)»

- «وَ إِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لَإِبْراهِيمَ (83) إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ (84) ... إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبِينُ (106) وَ فَدَيْناهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ (107) وَ تَرَكْنا عَلَيْهِ فِي الْآخِرِينَ (108) سَلامٌ عَلى‏ إِبْراهِيمَ (109) كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ (110)»

- «وَ لَقَدْ مَنَنَّا عَلى‏ مُوسى‏ وَ هارُونَ (114) وَ نَجَّيْناهُما وَ قَوْمَهُما مِنَ الْكَرْبِ الْعَظِيمِ (115) وَ نَصَرْناهُمْ فَكانُوا هُمُ الْغالِبِينَ (116) وَ آتَيْناهُمَا الْكِتابَ الْمُسْتَبِينَ (117) وَ هَدَيْناهُمَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ (118) وَ تَرَكْنا عَلَيْهِما فِي الْآخِرِينَ (119) سَلامٌ عَلى‏ مُوسى‏ وَ هارُونَ (120) إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ (121) إِنَّهُما مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِينَ (122)»

- «وَ إِنَّ إِلْياسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ (123) إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ لا تَتَّقُونَ (124) أَ تَدْعُونَ بَعْلاً وَ تَذَرُونَ أَحْسَنَ الْخالِقِينَ (125) اللَّهَ رَبَّكُمْ وَ رَبَّ آبائِكُمُ الْأَوَّلِينَ (126) فَكَذَّبُوهُ فَإِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ (127) إِلاَّ عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ (128) وَ تَرَكْنا عَلَيْهِ فِي الْآخِرِينَ (129) سَلامٌ عَلى‏ إِلْ‏ياسِينَ (130) إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ (131) إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِينَ (132)»

وإذا كان مثل هذا السياق بهذه الدرجة من الوضوح والقوة لا یتدخل فی تشکیل الظهور أو لايستطيع أن یقیّمَ الروایات اتباعاً لروایات العرض، فاذاً كيف يمكن تمسک بروایات العرض علی القرآن؟

كما أن افتراض صحة هذا الحديث فيه ازدراء لإلیاس النبي وأهل البيت -علیهم السلام- کلهم؛ لأنه من ناحيةٍ لم تسلم علیه فی الاخیر من قصته کما سلم للأنبياء الآخرين المذكورين، ومن ناحية أخرى وضع أهل البيت ع تحت نبي غير اولوالعزم، وكان المتوقع أنه إذا كانت هناك کلام من أهل البيت ع كغيرهم من الأنبياء الذين ذكرت أسماؤهم، فينبغي أن يذكر أولاً قصتهم و ثانیاً یختم الکلام باالسلام عليهم. وهذا ایضاً يثير الشك في أن خطاب "السلام على إلياس فی العالمین" وكذلك ذکر قصة اهل البیت ع فی بدایة الکلام عنهم، قد حذفت من السورة في وسط الآيات؟ شك لا يعتقده أحد من أنصار التحريف، ولا يمكن طرحه.

المثال الثانی: في الآية 222 من سورة البقرة وردت قراءتان: «یَطهُرنَ» بالطاء الصامتة، و«یَطَّهَّرنَ» بالطاء المشددة والمفتوحة. و اما القراءة الموجودة هي الطاء الصامتة. «وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الْمَحِيضِ ۖ قُلْ هُوَ أَذًى فَاعْتَزِلُوا النِّسَاءَ فِي الْمَحِيضِ ۖ وَلَا تَقْرَبُوهُنَّ حَتَّىٰ يَطْهُرْنَ ۖ فَإِذَا تَطَهَّرْنَ فَأْتُوهُنَّ مِنْ حَيْثُ أَمَرَكُمُ اللَّهُ ۚ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ وَيُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ» (البقرة، 222)

ولقد فسر بعض المفسرين «يَطْهُرْنَ» و «تَطَهَّرْنَ» بعمنی واحد، وهذا غير صحيح بلا شك.

ويبين التحليل البلاغي والجمالي للآية أن القراءة الموجودة صحيحة والقراءة المنافسة غير مقبولة. مزيد من التوضيح:

«يَطْهُرْنَ» أي يطهر من الحيض، و«تَطَهَّرْنَ» فعل ماضي من باب التفعّل الذی یدل علی المطاوعة؛ يعني تطهروا إما بالغسل أو بالاغتسال، وتفسيره على أهل البيت ع. النقطة المهمة هي أنه إذا كانت الآية واضحة یتم لها الظهور، بحسب احاديث العرض، فستكون الآیه هی المعيار في تقييم الأحاديث، أما إذا كانت غامضة فسنزيل الغموض بمساعدة الأحاديث.

والآن نسأل هل الآية غامضة؟

وجاء في تفسیر الامثل: «و على هذا فالآية لا تخلو من إبهام، و لكن مع الالتفات إلى أنّ الجملة الثانية تفسير للجملة الاولى و نتيجة لها (و لهذا اعطفت بفاء التفريع) فالظاهر أنّ (تطهّرن) أيضا بمعنى الطهارة من دم الحيض، و بذلك تجوز المقاربة الجنسيّة بمجرّد الطّهارة من العادة الشهريّة» (الأمثل، ج‏2، ص 132)

والظاهر أنه خلافاً لما يقوله هذا التفسير، ليس هناك غموض ومعناها واضح تماماً؛ لأن القرآن يأمرك باجتناب النساء حتى یطهرن من الحيض، وبعد أن یطهرن عليك أن تستمر في اجتنابهن حتى تطهّرن بالغُسل أو الغَسل علی ما بینه الروایات. ولو فُرض على القراءة الثانية (یَطَّهَرنَ)، کان معناه لزوم التطهیر، وفي هذه الحالة ينشأ السؤال والشك فی أنه قبل انتهاء مدة العادة وبعد انقطاع الدم و التطهّر بالغَسل، يجب الاجتناب من النساء أو لا یجب؟، لكن القراءة الموجودة قد زالت هذا الشبهة. لكن هذا القول في التفسير الامثل بأن «فالظاهر أنّ "تطهّرن" أيضا بمعنى الطهارة من دم الحيض» ليس مفهومًا وصحيحًا؛ فكيف نحكم أن الله تعالى قد استخدم كلمتين بصيغتين مختلفتين فی فقرة واحدة ولكن بنفس المعنى في القرآن مع ما فیه من الدقة الأدبية والبلاغية الفائقة؟!، ولذلك فإن معنى الآية واضح: عليكم باجتناب النساء حتى تنتهي العادة وأيضا بعد الطهر (و هو الغُسل علی ما جاء فی الأحاديث). ويبين فاء التفریع أيضاً أن التطهیر بالغُسل يكون بعد انتهاء مدة العادة.

فإذا فسرنا التطهیر بالغُسل - كما دلت علیه أغلب الأحاديث - وجب اجتناب النساء حتى نهاية الغُسل، ولا يجوز قبل الغُسل، وعلى كل حال حمل «تطهّرن» على الاستحباب دون الاعتماد على الأحاديث، مخالف لقواعد اللغة العربية وضد البلاغة و المنطوق للآیة، والأحاديث التفسیریة مفیدة عندما لا تتعارض مع القرآن.

ب/2) الروایات

وفي المثال 2 المذكور آنفاً، بالقرینة الجمالي والبلاغي، تمكنا من إقامة إحدى القراءتين و رفض الأخرى، وبناء على ذلك وصلنا إلى ظهور واضح للآية. والآن الآية بظاهرها هي معيارة لتقییم الأحاديث لا العکس؛ بأن نأخذ الأحاديث فی خدمة التفسیر و فهمها؛ والنتيجة هي عدم قبول الروايات التي لا تتفق و لا تتلائم مع المظهر الجمالي والبلاغي للآية. ويمكن الاطلاع على أحاديث الباب في وسائل الشیعة، كتاب الطهارة، أبواب الحيض. وفي هذه الروايات اختلافات من أبعاد مختلفة؛ لكن أغلبهم اقترح الحرمة قبل الغُسل، أو الکراهة قبل الغُسل، أو الاستحباب بعد الغسل، وبما أن ظاهر الآية واضح تماما وليس فيه غموض، فلحل المشكلة لا بد من عرض الأحاديث علی الآیه، والتي يترتب عليه – علی ما یبدو- الحرمة قبل الغُسل.

والنتيجة أن البلاغة في الآية، كالمثال، نجحت في المساعدة على التفسير والفهم الدقيق للنص، واستطاعت أن تعلن قراءة مخالفة للقراءة الموجودة مرفوضة.

مثال آخر

وجاءت قصة هابيل وقابيل في الآيات 27-32 من سورة المائدة:

«وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبا قُرْباناً فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِما وَ لَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ الْآخَرِ قالَ لَأَقْتُلَنَّكَ قالَ إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ (27) لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَيَّ يَدَكَ لِتَقْتُلَنِي ما أَنَا بِباسِطٍ يَدِيَ إِلَيْكَ لِأَقْتُلَكَ إِنِّي أَخافُ اللَّهَ رَبَّ الْعالَمِينَ (28) إِنِّي أُرِيدُ أَنْ تَبُوءَ بِإِثْمِي وَ إِثْمِكَ فَتَكُونَ مِنْ أَصْحابِ النَّارِ وَ ذلِكَ جَزاءُ الظَّالِمِينَ (29) فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخِيهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الْخاسِرِينَ (30) فَبَعَثَ اللَّهُ غُراباً يَبْحَثُ فِي الْأَرْضِ لِيُرِيَهُ كَيْفَ يُوارِي سَوْأَةَ أَخِيهِ قالَ يا وَيْلَتى‏ أَ عَجَزْتُ أَنْ أَكُونَ مِثْلَ هذَا الْغُرابِ فَأُوارِيَ سَوْأَةَ أَخِي فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمِينَ (31) مِنْ أَجْلِ ذلِكَ كَتَبْنا عَلى‏ بَنِي إِسْرائِيلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِي الْأَرْضِ فَكَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعاً وَ مَنْ أَحْياها فَكَأَنَّما أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعاً وَ لَقَدْ جاءَتْهُمْ رُسُلُنا بِالْبَيِّناتِ ثُمَّ إِنَّ كَثِيراً مِنْهُمْ بَعْدَ ذلِكَ فِي الْأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ (32)»

وبحسب الرأي المشهور الذي نشأ من بعض الروايات، كان من المفترض أن يقدم هابيل وقابيل هدية لله، فقد قدم هابيل هدية ثمينة، لكن قابيل، رغم أنه كان يملك القوة، لم يقدم شيئًا ذا قيمة. والنتيجة أن الله قبل هدية هابيل وهي خروف سمين، ولم يقبل هدية قايين وهي قمح رديء الجودة.

فغضب قابیل بشدة وحسد على هابيل وهدده بالقتل، لكن هابيل تحدث عن ضبط النفس ردًا على ذلك وذكر سبب عدم قبول ذبيحة قابیل بأنه "قلة التقوى"؛ أي لأنك لست شخصاً تقياً، لم يقبل الله منک.

إنّ ما ذکرنا هو خلاصة القصة بناء على الروايات. ولكن هذه الأحاديث صحيحة إذا لم تتعارض مع الآيات المرتبطة بها. ولذلك، لتقييم الروايات لا بد من فهم واضح للآيات:

1. في الآيات لم يكن سبب الهدية ونوعها مهمّاً ولم يُذكرا؛ وكما أن اسمي الأخوين لم يكن مهمّاً، فقد تمّ رسم أحدهما بأنّه "أخ صاحب الإيمان والتقوى والحكيم والفهيم" والآخر بأنّه"أخ فاسق ومجرم".

2. أن سبب قبول الهدیة وعدم قبولها هو "التقوى"؛ أي لأن هابیل كان تقيًا قُبلت هديته، ولأن قابیل كان إنسانًا غير متقی وخاطئًا لم تقبل هديته، ولا علاقة لها بكون الهبة جيدة أم سيئة (بناءً على الظاهر من الآية).

وكما هو واضح، حتى الآن هناك تعارض بين الآيات والروايات في سبب عدم القبول؛ لأن السبب المذكور في الآية هی عدم تقواه والسبب المذکور في الروايات هو بخله. وإذا أردنا أن نجمع بين الروايات وظاهر الآية فلا بد أن نقول: إن قابيل لم يكن تقياً في تقديم الهدية؛ وهذا يعني أنه على الرغم من أنه كان بإمكانه أن يقدم شيئًا صالحًا، لأنه كان غير متقی ولم يكن لله لديه قیمة، فقد قدم شيئًا عديم القيمة أو قليل القيمة؛ لكن يجب أن نتساءل ما حجة هذا التفسیر للتقوَی و ما العلاقة بين "التقوَی" و"البخل"، وهل يحتمل بلاغة القرآن تطبيق "الفجور" على البخل؟

ونذكركم أن قصة آدم ع هي معركة من خيالات الحالمین والوضاعین التی سمیت «اسرائلیات»، وقد توافرت عنها الكثير من الروايات المكذوبة. عدا عن هذا فإن الفرق بين عطية هابيل وقابیل ورفض عطية قابیل لقلة قيمتها هو بحسب نقل التوراة.

ولتوضيح الأمر نعود إلى الآية ونقرأها مرة أخرى:

لم تقبل هدية قابیل، فغضب قابیل غضبًا شديدًا وغار وهدد بقتل أخيه، وتستمر القصة. ويبدو أن شدة الغضب والغيرة هذه لا يمكن أن تُنشأ من عدم قبول الهدية، والمتهم الرئيسي في تدني قيمتها هو قابیل نفسه، ولكن الصورة الأصح، والتي هي أيضاً على حسب ظاهر الآيات، هي أن كلا من الأخوين لقد قدم بهدیة مثل اخیة من جهة‌ القیمة سواء کان من نوع واحد أو مختلفة، و لما لم تقبل هدیته ؛غضب وغار؛ أي أن قابیل، بحسب فهمه، كان یتوقّع قبول هدیتة، ولمّا لم يُقبل، غضب؛ لأنه لم یتوجه الی شرطه المعنویة (و هو لزوم التقوَی فیه)، وإلا لكان قد لوم نفسه بدلاً من الله، أو كان هابيل قد أوضح له ذلك، بينما كان يشير فقط إلى الفجور و عدم التقوَی.

ففي النهاية، لا يظهر في الآية أن قابیل لام نفسه أو أخاه، بل يبدو أنه غضب من الله لأنه قبل هدیة أخيه ولم يقبلها منه عندما كان يتوقع قبولهما لانهما فی قیمة واحدة. لذلك فإن قتل الأخ لم يكن إلا حسدًا وانتقامًا من الله. فالله الذي قبل هدية هابيل ولم يقبل هديته ظاهريا، لم يرى سببا وجيها لهذا الاختلاف في القبول.

وقد ورد في رواية أن إبليس قال أو ألهم قابيل أن أقتل أخيك؛ لأنك إذا لم تقتله، فإن أطفاله في المستقبل سوف يفتخرون بأبنائك لقبول هديته ورفض هديتك، وهذا سوف يسبب ذل أبنائک. وإذا قبلنا هذه الرواية فمعناها أن قتل الأخ لم يكن انتقاما من الله، وإنما كان مجرد حسد ودرء لمصيبة أولاده في المستقبل، و في هذه الحالة یرتفع جزء من الاستبعاد الذی مضی آنفاً (أی إذا كان قابیل نفسه مذنبًا بتقديم هدية منخفضة القيمة فقد فهم هذا المعنى، فمن الطبيعي أنه لم يعتبر الله أو أخيه هو المذنب ولم يذهب إلى القتل بل فكر في إعداد هدية أكبر وأفضل إن أمكن) لكن الجزء الآخر لا يزال قائما (أی كلام هابيل حول سبب عدم القبول و هو ليس انخفاض قيمة الهدية بل عدم تقوی الله).

لكن ظهور الآيات لا علاقة له بهذه الرواية (القتل لمنع إذلال الأطفال) وينص ببساطة على أنّ مجرد قبول الهدية وعدم قبولها هو سبب الغيرة والتهديد بالقتل.

بالإضافة إلى ذلك کله، من قرار القتل يمكن فهم أهمية هذا الحدث (أي تقديم هدية لله) وحساسيته.

وبشكل عام، أقل المشاكل تتعلق بالفهم الذي يتم الحصول عليه دون روايات؛ أو بمعنى آخر، هناك نوع من التعارض بين الآيات والروايات المتعلقة بهذه القصة، والتي تعبر عن قيمة الهدية وأيضا سبب القتل، وهو أمر ليس من السهل حله وتبريره؛ لأن تقديم هدية قليلة القيمة يتعلق بالبخل ولا علاقة له بالتقوى، وليس من السهل اشتمالها للتقوى.

وكما هو واضح، فإن ظاهر الآية المبنية على البلاغة هو سبب عدم قبول الروايات المذكورة.

ب/3) الاحتمالات التفسيرية

وفي قصة موسى (ع) عندما أخرجه الفراعنة من الماء، اختلف المفسرون بين أن تأتيه أمه لترضعه أو يترك للأم ليكبر في حجرها. يعني الفرق بين البقاء في القصر أو الخروج منه. وقد نفى بعض المفسرين وجود أدلة على كل من الاحتمالين المذكورين (وجود موسى مع أمه أو حركة أمه إلى القصر في فترات معينة)، ولكن هناك العديد من الدلائل الجمالية (اللفظية) والعرفية (غير اللفظية) تدل على أحد الاحتمالين.

القرینة الجمالية الأولی هی «فَرَدَدْناهُ إِلى‏ أُمِّهِ» والتی تتحدث عن عودة الطفل إلى أمه، ولو كان العكس لكان جميلا الإبلاغ عن وصول الأم إلى الطفل وليس طريقة بديلة.

أما القرینة الجمالیة الثانیة في عبارة «عَلى‏ أَهْلِ بَيْتٍ يَكْفُلُونَهُ» (القصص، 12)؛ لأنها تتکلم عن "أهل بيت" ولا مربية.

القرینة الجمالية الثالثة هي خاتمة الإیغالیة (كلمة زائدة بعد خاتمة كلام فيها نقطة مفيدة) فی هذه الآية التی تؤكد على دور "أهل البيت": «وَ هُمْ لَهُ ناصِحُونَ» وتظهر أنّ موسى نشأ في حضن أمه فی بیتها أثناء الطفولة، وليس في قصر فرعون.

والدليل غير اللفظي والعرفي على هذا الاحتمال هو صعوبة تواجد المربية بشكل متكرر وفي غير وقته على مدار الساعة وعدم تقليدية فصل المربية عن الأسرة؛ لأن المربية بالإضافة إلى هذا الطفل يجب عليها أيضًا أن ترضع طفلها.

مثال آخر

وفي الآية «إِنَّ اللَّهَ لا يَسْتَحْيِي أَنْ يَضْرِبَ مَثَلًا ما بَعُوضَةً فَما فَوْقَها» عبارة «فما فوقها»‌ علی ما جاء فی تفسیر الامثل تشمل الحيوانات الصغيرة والكبيرة کلیهما:

«و ما المقصود من‏ "فَما فَوْقَها" للمفسرين في هذه رأيان: الأوّل: «فوقها» في الصغر، لأن المقام مقام بيان صغر المثال. و هذا مستعمل في الحوار اليومي، نسمع مثلا رجل يقول لآخر: ألا تستحي أن تبذل كل هذا الجهد من أجل دينار واحد؟! فيجيب الآخر: لا، بل أكثر من ذلك أنا مستعد لأبذل هذا الجهد من أجل نصف دينار! فالزيادة هنا في الصغر.

الثّاني: «فوقها» في الكبر. أي إن اللّه يضرب الأمثال بالصغير و بالكبير، حسب مقتضى الحال.

لكن الرأي الأوّل يبدو أنسب.» (الأمثل، ج‏1، ص 136)

مراجعة و نقاش

وفيما يتعلق باالاحتمالات التفسيرية لـ«فما فوقها» فيبدو أن احتمال كونها أصغر من البعوضة غير مقبول من الناحية الجمالية، لا أنها ضعيفة؛ لأنه إذا كان الأمر كذلك، فلا بد من استخدام عبارة «فاما دونها» أو «فما تحتها» واستخدام «فوق» يكشف عن نوع من التناقض الداخلي المخالف للبلاغة؛ مثل التركيبات المشهورة "على الأقل" (= ليس أقل) بمعنى الحد الأدنى، و"چرک‌تاب" بالفارسیة (= يظهر القيح) بمعنى إخفاء القيح.

3-3. التفسير الجمالي الهيكلي/ البنیوی

وهذه النظرة الجمالية لآيات القرآن تسمى أيضاً بالتفسير البنيوي، ومن الأمثلة الواضحة على هذا التفسير "التفسير البنائي للقرآن الكريم" بقلم محمود البستاني و "تفسیر ساختاری قرآن کریم [تفسير القرآن الكريم البنيوي]" لمحمد خامه‌گر، و غیرهما. أما بالنسبة لقصص القرآن وفي مثل هذا النوع من التفسير الجمالي فيتم بحث وجود قصة أو عبارة منها أو وجود موضوع في السورة بالنسبة لموضوعات السورة الأخرى وأهدافها و غاياتها؛ على سبيل المثال، قصة النبي موسى (ع) مذكورة في مقاطع قصيرة أو طويلة في العديد من السور، ولكن في أي موضع ورد في أي سورة، وبأي نغمة، وعلى أي عنصر تم التركيز عليه، وهل وردت بشكل مختصر أم مفصل، و مسائل أخرى ويعتمد في هذا على مضمون السورة وأهدافها ومقاصدها، وعلى الانسجام والتناسب بين المواقف الأخرى المطروحة في تلك السورة. ويمكن رؤية مثال واضح في الآيات المتعلقة بالنبي موسى في سورة يونس و سورة المؤمنون:

یونس: ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسى‏ وَ هارُونَ إِلى‏ فِرْعَوْنَ وَ مَلائِهِ بِآياتِنا فَاسْتَكْبَرُوا وَ كانُوا قَوْماً مُجْرِمِينَ (75) فَلَمَّا جاءَهُمُ الْحَقُّ مِنْ عِنْدِنا قالُوا إِنَّ هذا لَسِحْرٌ مُبِينٌ (76) قالَ مُوسى‏ أَ تَقُولُونَ لِلْحَقِّ لَمَّا جاءَكُمْ أَ سِحْرٌ هذا وَ لا يُفْلِحُ السَّاحِرُونَ (77) قالُوا أَ جِئْتَنا لِتَلْفِتَنا عَمَّا وَجَدْنا عَلَيْهِ آباءَنا وَ تَكُونَ لَكُمَا الْكِبْرِياءُ فِي الْأَرْضِ وَ ما نَحْنُ لَكُما بِمُؤْمِنِينَ (78)...

مؤمنون: «ثُمَّ أَرْسَلْنا رُسُلَنا تَتْرا كُلَّ ما جاءَ أُمَّةً رَسُولُها كَذَّبُوهُ فَأَتْبَعْنا بَعْضَهُمْ بَعْضاً وَ جَعَلْناهُمْ أَحادِيثَ فَبُعْداً لِقَوْمٍ لا يُؤْمِنُونَ (44) ُثمَّ أَرْسَلْنا مُوسى‏ وَ أَخاهُ هارُونَ بِآياتِنا وَ سُلْطانٍ مُبِينٍ (45) إِلى‏ فِرْعَوْنَ وَ مَلائِهِ فَاسْتَكْبَرُوا وَ كانُوا قَوْماً عالِينَ (46) فَقالُوا أَ نُؤْمِنُ لِبَشَرَيْنِ مِثْلِنا وَ قَوْمُهُما لَنا عابِدُونَ (47) فَكَذَّبُوهُما فَكانُوا مِنَ الْمُهْلَكِينَ (48) وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ لَعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ. (49)

وفي هاتين السورتين يتعلق الأمر بإرسال الأنبياء، والموقف يتناسب مع تفصيل الأنبياء وكثرتهم، وبعد هذا ليس هناك تعليق على تفصيل أحداثهم وأحداث قومهم؛ ومن هنا يمكن ملاحظة:

أولاً: في كلتا السورتين ذكر اسم النبی موسى وأخيه هارون (عليهما السلام) بشكل واضح، بينما في بعض سور القرآن الكريم موقف التعبير عن مبدأ الرسالة، وليس الأشخاص. ولم يذكر إلا اسم موسى (ع) الذي كان محور ابلاغ الدين والرسالة، واسم هارون الذي كان وزيره وزميله، لم يتم ذكرها؛ علی سبیل المثال: فَلَمَّا جاءَهُمْ مُوسى‏ (القصص، 36)؛ ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسى (اعراف، 103)‏؛ وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى (هود، 96)؛ وَ فِي مُوسى‏ إِذْ أَرْسَلْناهُ (الذاریات، 38)؛ اذْهَبْ إِلى‏ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى (النازعات، 17).

ثانيًا: تم ذكر العبارة الوحيدة التي تشير إلى القضية الأساسية وهي الدعوة والرسالة، ولم يتم ذكر مسائل أخرى كثيرة من قصة النبي موسى، والتي يتم وصفها أحيانًا بالتفصيل في سور أخرى.

ثالثاً: في سورة المؤمنون حسب سياق السورة، وردت قصة النبي موسى بإيجاز شديد وفي حوالي ثلاثة أسطر وأربع آيات قصيرة، وفي سورة يونس وردت القصة كاملة باختصار وفي 17 آية قصيرة. ولم يتم الاهتمام بتفاصيل أخرى، وذلك على الرغم من أنه في بعض السور تم وصف قصة سيدنا موسى (ع) بالتفصيل في عشرات الآيات وتم تناولها بتفصيل كبير.

وفيما يتعلق بالتناسب داخل السورة، فيمكن رؤية مثال واضح في سورة البقرة وغيرها من السور المدنية التي تحتوي على فقرات من قصة النبي موسى (ع) وبني إسرائيل. وفي هذه السور، وخاصة سورة البقرة، المنهج في قصة النبي موسى (ع) هو الأحداث والقضايا الاجتماعية، والتعبير عن الأخلاق والسلوك، ودراسة أفكار بني إسرائيل، ومثل هذا المنهج مع مضمون هذه السور من جهة، وأحداث وأحداث المجتمع الإسلامي في ذلك اليوم - وسنتناوله بمزيد من التفصيل - متطابق تمامًا؛ أما بالنسبة لقصة موسى ع، ففي السور المكية، فإن المواضيع التوحيدية والوعظية وخلاص موسى ع وانتصاره على فرعون، هي محور الاهتمام، وفي السور المدنية، وخاصة سورة البقرة، المواضيع الاجتماعية هي المحور الرئيسي للخطاب، وبالمثل، العديد من المواضيع الأخرى

و من جانب آخر أنّ المهم من التفسير الجمالي داخل السورة أو البنيوية هو الاهتمام بالانتقال الفني من موضوع إلى موضوع آخر داخل السورة الواحدة بحيث لا يشعر القارئ بأن الكلمات مجزأة ومرتبطة بالتنوع من المواضيع المطروحة، بل یحسب الکلام مع تنوع الموضوعات من حيث الصوتيات وکیفیة الاتصال، جميل ومتماسک تمامًا، على الرغم من أن فهم البنية المستمرة للسورة يتطلب المزيد من التأمل؛ بمعنى آخر، يمكن اعتبار هذا النوع من التفسير مبنيًا على نموذج "الكلام يجر الكلام" ولكنه يتماشى مع الهدف العام للسورة و مبنی‌ علی الحکمة، وهو مظهر آخر من مظاهر تناسب السورة. على سبيل المثال، إذا كان الهدف الرئيسي للسورة هو التربية الاجتماعية، فإن الكلمات والموضوعات المرتبطة بهذا الهدف بشكل أو بآخر يمكن رفعها بنمط "الكلام يجر الكلام" ونقوم بتقييم محتويات السورة على أساس على الهدف الرئيسي وليس منفردا منه.

3-4. التفسير الجمالي بین السور

إن التناسب الجمالي بين السور يمكن اعتباره سطحاً إعجازياً حقاً! ونوضح هذا الأمر من خلال التركيز على قصة النبي موسى و تفاصيل الأمر یأتی فی کتاب «التفسیر الجمالی لقصص القرآن، قصة النبی موسی ع» بعون الله و توفیقاته.

وكما هو واضح فإن الله تعالى قد قسم قصة النبي موسى (ع) إلى حلقات وفصول وأقسام وعرضها في السوَر المختلفة المكية والمدنية حسب أهداف السورة ومقاصدها وموضوعاتها والأحداث الجارية للمجتمع الإسلامي. والأحداث الخارجية ولكن هذا التناسب لاينتهي هنا؛ أي أنه بالإضافة إلى التوافق و التناسب داخل السورة وخارج السورة، فإنه يشتمل أيضًا على تناسب آخر وهو "التناسب بين السور". يمكن التحقق من التناسب بين السور وتتبعه على مستويين؛ المستوی الاول تكمل الفقرات اللغز مثل الحلقات المنطقية والمنتظمة؛ أي أن كل عبارة تحمل جزءاً من الصورة الكبيرة ولها دور في استكمال هذه الصورة. المستوى الآخر هو الإدارة المنتظمة وغير العادية للفترات المتكررة؛ وهذا يعني أنه في بعض الأحيان تتكرر قطعة من الصورة الكبيرة ولغز بطرق مختلفة في عدة سور، ويبدو أن القطعة نفسها مقسمة إلى أجزاء؛ على سبيل المثال، مجيء النبي موسى (ع) إلى جبل الطور والتحدث مع الله وإرساله للمهمة وتكليفه بالدعوة إلى الدين القويم ومحاربة الأفكار والتقاليد والسلوكيات الباطلة، وكذلك دخول قصر فرعون والمجادلة معه وعرض المعجزات، وقد ورد في سور مختلفة بطرق مختلفة، مما استهزأ به الجهال أحيانا واتهم بالتكرار، بينما:

أولاً: إن تكرار هذه الآيات كان ضرورة حتمية لغرض السورة ودعم موضوعاتها وأهدافها مثل العناوين المتكررة لموضوع أو مرجع ضمن مقالة موسوعیة.

بمعنى آخر، أحيانًا تنقل فقرة في سورة مفهومًا للجمهور حسب موضوع وسياق آياتها، ونفس الفقرة في سورة أخرى تنقل مفهومًا آخر بسبب تغير الموضوع والسياق؛ على سبيل المثال، شخص ما لديه مشكلة وفي هذه الأثناء تتلقى أمه طلباً منه فيتخلى الابن عن حل المشكلة ويستجيب لطلب الأم، و من جانب آخر تدعو الأم حل مشكلته وأخيراً تم حل مشکلته بأعجوبة. فحکایة هذه القصة مرة لبیان سرعة إجابة دعاء الأم ومرة ​​أخرى لبیان طریقة تعامل الابناء مع والديهم، ومرة ​​ثالثة لبیان طرق حل المشكلات ، ونعود مرة رابعة لبیان خصوصیة اخری؛ أي أننا روينا نفس القصة ثلاث مرات أو أربع مرات لمناسبات و أهداف مختلفة، وكان للقاری تصورات مختلفة لسرد هذه القصة المتكررة.

ثانياً: في كل سورة لا يتكرر إلا جوهر القصة، وهناك تفاصيل مختلفة ومتكاملة للقصة، مثل تقسيم قطعة اللغز (جورتشين) إلى أجزاء أصغر و متداخلة؛ أي إذا كان عذاب أمة له صفتان، قد وردت مثلاً خاصية في سورة، وسمة أخرى في سورة أخرى؛ کعذاب قوم عاد:

الذاریات، 41-42: وَفِي عَادٍ إِذْ أَرْسَلْنَا عَلَيْهِمُ الرِّيحَ الْعَقِيمَ؛ مَا تَذَرُ مِن شَيْءٍ أَتَتْ عَلَيْهِ إِلَّا جَعَلَتْهُ كَالرَّمِيمِ.

قمر، 18- 20: ... إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ رِيحاً صَرْصَراً فِي يَوْمِ نَحْسٍ مُسْتَمِرٍّ؛ تَنْزِعُ النَّاسَ كَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ مُنْقَعِرٍ.

الحاقة، 6: وَأَمَّا عَادٌ فَأُهْلِكُوا بِرِيحٍ صَرْصَرٍ عَاتِيَةٍ.

ومن مقارنة هذه الآیات يتبين أن عذاب هذا القوم كان الريح أو الريح الشديدة وهي "العقیم" و"صرصر" و"عاتية"؛ أی مدمرة.

أو مثلا إذا كانت حادثة من قصة وردت في القرآن لها خمس ميزات، في سورة واحدة خاصيتين وفي سورة أخرى خاصية من الخاصيتين السابقتين مع خاصية جديدة وفي السورة الثالثة خاصيتين سابقتين مع ميزة واحدة جديدة وكذلك السور الأخرى حتى يتم سرد جميع خصائص الحادثة في عدة تكرارات للفقرة بحيث أنه بتلخيص الفقرات المتكررة من القصة تكتمل خصائص تلك الحادثة. ويمكن رؤية مثال على هذا الأسلوب في التعبير، على سبيل المثال، في ظروف وموقع الجبل الذي بعث فيه النبي موسى رسولا، وأيضا بشكل أكثر وضوحا في الأحداث التي وقعت في قصر فرعون عندما ذهب النبي موسى وأخيه هناك لتسليم المهمة. (المرجع: قسيس 30؛ طه 12؛ نمال 8؛ مريم 52 و...)

ثالثا: في كل مرة يتكرر جزء من القصة تضاف مراوغات و معارف واخلاقیات و أشیاء جديدة تتناسب مع أهداف السورة أو خارج السورة ومقاصدها، وهو ما يمكن ملاحظته في الآيات 28-45 من سورة المؤمنون، وخاصة الآيات 39 و40.

رابعاً: كل تكرار في النغمة و الترکیز علی نقاط مهمه، وكذلك فی طوله و کیفیته يتناسب مع سياق السورة؛ ولذلك ففي سورة تقتضي ذلك يكون طويلا وفي سورة أخرى قصيرة كما ذكرنا في سورتي يونس والمؤمنين، وتفصيل الأمر فی محله.

وخلاصة المقال أن التناسب بين السور ملحوظ في بُعدين عامين:

1. إكمال لغز (جورشين) بذكر أجزائه غير المتكررة في السور المختلفة.

2. استكمال جوانب وخصائص حادثة مّا بتقسيم هذه الخصائص والتعبير عنها في فقرات متكررة يكون تكرارها فقط في الإطار العام والمحاور الرئيسية لتلك الفقرة وليس في التفاصيل.

3-5. التفسير الجمالي عبر السورة (ورائها)

التناسب عبر السورة هو بُعد آخر في التفسير الجمالي للقرآن الكريم، يظهر في قصص القرآن بطريقة خاصة. ولنقترب الیه، يمكننا أن نعطي مثالاً على مدى ملاءمة البرامج والأفلام لشبكة الإذاعة والتلفزيون مع التقويم اليومي؛ أي أنه على سبيل المثال، بمناسبة شهر محرم الحرام، يتم بث الأفلام والمسلسلات التي تحتوي على محتوى عاشوراء، وفي بدایة‌ السنة و ایام حفلة النوروز يتم ملاحظة نفس النسبة في عرض الأفلام. في شهر رمضان المبارك، يتم إدراج مسلسلات ذات محتوى يتناسب مع الصيام وأخلاق الصائمين وبركاته، وفي الأيام التي تسبق يوم القدس، يتم تضمين أفلام الملحمة والمقاومة في قائمة التشغيل، وبنفس الطريقة، الجهود مصنوعة لتناسب محتوى الافلام والمسلسلات والبرامج التلفزيونية والإذاعية اتباعاً‌ لالتقويم اليومي. ونفس النسبة نجدها في المواضيع المطروحة في سور القرآن والأحداث الجارية، وكذلك في القرآن كله وزمان ومكان نزوله. على سبيل المثال، في بداية الرسالة ونشر دين الإسلام، عندما كان الرسول الكريم (ص) في حالة ضعف ظاهر ويحتاج إلى عزاء وقوة قلب، تحکی قصة الأنبياء الإلهيين وصراعهم مع الطواغیت زمانهم والانتصار عليهم والنصرة الإلهية للرسل، وعندما تتحقق الحكومة الإسلامية في المدينة المنورة تتحول إلى سرد القصص والموضوعات من أجل توجيه وتعزيز هذا المجتمع الإسلامي الوليد. ومن الواضح أن التناسب الجميل عبر السورة لا يعني بالضرورة أن كل موضوع ورد في القرآن يتناسب مع الخارج؛ ولذلك يتم أحياناً عرض بعض المواضيع والقضايا مجرداً من الأحداث الجارية في المجتمع الإسلامي.

ويمكن رؤية مثال على التفسير الجمالي عبر السورة في قصة طالوت وجالوت. هذه القصة مهمة لأنها يمكن أن توضح كيفية الجمع بين النظرة الجمالية ومسألة العابرة للزمان والعابرة للمحلية في الآيات.

المزید من التوضیح: أنّ الآيات المتعلقة بقصة طالوت وجالوت موجودة في سورة البقرة. الخطوة الأولى هي أن نفهم هذه الآيات في نفس جوّ الوحي؛ أي أننا نسأل: لماذا نزلت هذه الآيات، وهل كان لظروف المجتمع يومئذ تأثير في نزول هذه الآيات؟ وهذا سؤال نضعه أمام كل الآيات بنظرة جمالية عابرة للسورة، مع أننا نعلم أن إجابة هذا السؤال ليست إيجابية لجميع الآيات. في الآيات التي تمت مناقشتها، يظهر فحص تقريبي لزمن الوحي أن هذه الآيات نزلت لتقوية وتثقيف المسلمين الذين دخلوا للتو في قصة الغزوات و السریات. وكان عليهم أن يتعلموا الطريقة الصحيحة للتعامل مع قائدهم، وأن يعرفوا صفات القائد الجيد والجدير:

«وَقَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكًا قَالُوا أَنَّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَلَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمَالِ قَالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاهُ عَلَيْكُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ وَاللَّهُ يُؤْتِي مُلْكَهُ مَنْ يَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ» (البقره، ٢٤٧)

فنزول هذه الآيات مناسب جداً وجميل وبليغ؛ ويعني الجمال الناتج عن مطابقة احتياجات المجتمع ووظيفة الآية وتأثيرها. والآن مع تنقیح المناط نخرج من الإطار الزمني للآية ونحرك معنى الآية في ممر الزمان والمكان. لأن القرآن " یجری کما یجری الشمس و القمر". ومن أمثلة هذه الآية الولاية المباشرة بعد النبی (ص) لأمير المؤمنين علي (ع)؛ لأننا نسأل من أكمل بعد النبي (ص) في "العلم والجسم"؟ الجواب واضح تماما؛ لأنه بحسب الروايات المتواترة كانت هذه الصفات هي أكمل الصفات في علي بن ابی‌طالب (ع)، لكن نسبة وجود هذه الصفات ومجموعها فيه لا يمكن مقارنتها في الأساس بغيره.

ويمكن الحفاظ على نفس المعايير التي تم الحصول عليها بمراجعة مناط حتى اليوم، ونحن نعلم أن هذين المعيارين، "المعرفة بالعمل" و"القدرة على إدارته والقيام به"، هما من المعايير الرئيسية للجدارة على الرغم من مبدأ الكفاءة أی الإيمان.

3-6. التفسير الجمالي عبر القرآن (ورائه)

ونحن نعلم أن القرآن رغم كونه عابرا للزمان والمكان، إلا أنه نزل لا محالة في زمان ومكان محددين، مما ترك أثرا في ظاهره له بعد جمالي. على سبيل المثال، على الرغم من أن هناك حسب بعض الروايات أكثر من مائة ألف نبي، إلا أن القرآن لم يذكر سوى عدد قليل منهم، وعاش معظمهم في غرب آسيا (الشرق الأوسط)، بل هناك آثار حيث وعاش بعضهم - مثل قبيلة ثمود- التي كانت تقع على طريق قوافل أهل الحجاز، وكان الناس يعرفون قصص بعضهم. هذا مما زاد من جاذبية القصص القرآنية والتعلم منها و الاعتقاد بها، وهو بُعد مهم في التفسير الجمالي للقرآن الکریم. بالإضافة إلى قصص القرآن والدراسات المقارنة مع الكتب المقدسة الأخرى، يمكن البحث في هذا الجانب ومتابعته من أمثلة وتشبيهات واستعارات ونحوها - طبعاً مع إثبات عدم إسناد المحتوى إلیهم - وهذا مجال جميل في دراسة محتوى القرآن الكريم.

والنتيجة أننا أخذنا بعين الاعتبار ستة أبعاد في التفسير الجمالي لكل سورة وآية من القرآن الكريم: الاتجاه، المنهج، الهیکل أو البنیوی ، بین السور، عبر السورة، و عبر القرآن.

4. نتائج المناقشة

1. التفسير الجمالي له نطاق واسع وأنواع عديدة ويقدم أحد أهم قرائن التفسير.

2. التفسير الجمالي والتفسير البلاغي، وعلى الرغم من شيوع في معظم المجالات، إلا أن بينهما اختلافات من جهات شتی. إن نسبة التفسير الجمالي إلى التفسير البلاغي مطلقة من حيث النظر في علم البلاغة، ومن حيث النظر في النص البلاغي الخاص والعامة.

3. الفرق بين التفسيرين الجمالي والبلاغي من وجهة نظر المفهوم: في التفسير البلاغي يكون التأثير على الجمهور هو التركيز، لکن في التفسير الجمالي فيؤخذ الجانب الفني وجمال استخدام العناصر و يعتني به؛ أي أن العنصر الجميل يخضع للتفسير البلاغي من حيث وظيفته البلاغية، ومن حيث جمالياته فإنه يخضع للتفسير الجمالي، وإن كانت النتيجة واحدة.

4. الفرق بين التفسيرين الجمالي والبلاغي من وجهة نظر تأويلية: في التفسير الجمالي لا تدخل قصدية المؤلف، أما في النص البلاغي فإن قصدية المؤلف تكون ذات أهمية، لکن فی خصوص القرآن لا يوجد هذا الاختلاف، بسبب علم الله المطلق.

5. من بين أنواع التفسير الجمالي، فإن التفسير المنهجي وتفسير ما بين السور يقع خارج نطاق التفسير البلاغي، ولكن مع نظرة وصفية إلى التفاسیر البلاغية الموجودة، يمكن إضافة التفسير منهجي، والبنیوی، و الجمالی عبر السورة، و الجمالی عبر القرآن لهذين النوعين؛ أي أن التفاسیر البلاغية الحالية تركز على الاتجاهات أكثر من الأنواع الأخرى.

6. ومن بين أنواع التفسير الجمالي، يلعب المنهجی دورا في وضع أحد أهم قرائن التفسير وأكثرها تأثيرا، والذي يمكن اعتباره من أكثر قرائن التفاسیر الموجودة إهمالا.

فهرس اهم المصادر

ابن عطیه، عبدالحق بن غالب‏، المحرر الوجیز فی تفسیر الکتاب العزیز، ط الاولی، بیروت: دار الكتب العلمية، منشورات محمد علي بيضون‏، 1422ق.

ابن فارس ، احمد بن فارس بن زکریا ، معجم مقاییس اللغة ، تحقیق عبدالسلام محمد هارون ، دفتر تبلیغات اسلامی ، قم، 1404ق.

ابن‏عاشور، محمدطاهر، تفسير التحرير و التنوير المعروف بتفسير ابن عاشور، ط الاولی، بيروت: مؤسسة التاريخ العربي، ‏1420ق‏.

احمدی، بابک، حقیقت و زیبایی، چ پنجم، تهران: نشر مرکز، 1380ش.

بابائی، علی اکبر و عزیزی‌کیا، غلامعلی، و روحانی‌راد، مجتبی، روش‌شناسی تفسیر قرآن، چ اول ناشر، قم: انتشارات سمت و پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، 1392ش.

___________، قواعد تفسیر قرآن،‌ چ اول، سازمان سمت و پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، 1395ش.

بوذری نژاد، یحیی، تعریف هنر و زیبایی نزد قاضی سعید قمی، 1390ش.

تولستوی، لئون، هنر چیست، ترجمه کاوه دهگان، چ چهارم، تهران:‌ انتشارات امیرکبیر، 1352ش.

جباران، محمدرضا، زیبایی در متون اسلامی، چ اول، قم: مؤسسه بوستان کتاب، 1396ش.

جواهری، سیدمحمدحسن، اعجاز بیانی و تأثیری قرآن کریم، چ اول، تهران: پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، 1398ش.

___________، روش‌شناسی ترجمه قرآن کریم، چ ششم، قم: پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، 1398ش.

___________، تفسیر زیبایی‌شناختی داستان حضرت موسی ع، دستنویس (پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی).

درویش، محی الدین، اعراب القرآن الکریم و بیانه، ط الرابعة، سوریه: الارشاد، 1415ق.

دهخدا، علی اکبر؛ لغت نامه دهخدا؛ زیر نظر دکتر محمد معین و دکتر سید جعفر شهیدی؛ چ2، تهران: موسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، 1377.

رامین، علی، نظریه‌های فلسفی و جامعه شناختی در هنر، چ سوم، تهران، نشر نی، 1394ش.

الزمخشری، محمود بن عمر، الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل و عیون الأقاویل فی وجوه التأویل، ط الثالثة، بیروت: دار الکتاب العربی، 1407ق.

سیدی، سیدحسین، زیبایی‌شناسی آیات قرآن، چ اول، قم: پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، 1390ش.

سیوطی، جلال الدین عبدالرحمن، التحبیر فی علم التفسیر، بیروت: دار الکتب العلمیة، 1408ق.

صالحی مازندرانی، محمدهادی بن محمد، انوار البلاغة، به کوشش محمدعلی غلامی نژاد، چ اول، تهران: میراث مکتوب، 1375ش.

الطباطبائي، السید محمد حسین، الميزان فی تفسیر القرآن، قم: انتشارات جامعه مدرسین.

الطبرسی، الفضل بن حسن، مجمع البيان في تفسير القرآن، ط الثالثة، تهران: ناصر خسرو، 1372ش.

کاردگر، یحیی، فن بدیع در زبان فارسی، چ اول، تهران، صدای معاصر، 1396ش.

معین، محمد، فرهنگ فارسی، چ 27، تهران: امیرکبیر، 1391ش.

مکارم شیرازی و دیگران، تفسير نمونه، چ دهم، تهران: دار الکتب الاسلامیة، 1371ش.

میرلوحی و رضوان، «نظرة جدیدة إلی المسائل المشترکه بین النحو و البلاغة و أثرها فی الدراسات البلاغیة و النحویة»، مجلة العلوم الانسانیة الدولیة، دوره 15 شماره 3، سال 2008/ 1429ق، ص 111- 132.

شاله، فیلیسین، ‌شناخت زیبایی، ترجمه علی‌اکبر بامداد، چ سوم، تهران: کتابخانه طهوری، 1347ش.

[1] . تم نشر هذه المقالة البحثیة العلمیة فی «پژوهش‌های قرآنی»، عنوانه بالفارسیة «پژوهشی تطبییقی در چیستی تفاسیر زیبایی‌شناختی و بلاغی»، رقم 106، سنه 1402، ص 25- 48.

[2] . s.javahery@gmail.com

[3] . وقد تناولنا هذا الرأي في كتاب "إعجاز العلمي" وملخصه موجود في كتاب "إعجاز القرآن ونقد الشبهات". خلاصته:

«ومعنى "النظم الاجمالی" مقابل "النظم التفصيلي" هو افتراض أن بعض إحصائيات ليست صحيحة تماما في بعض الحالات، وعلى سبيل المثال، الرقم x بحوالي 100 مرة تکرار مع الرقم y - نقيضه المفهومی - ليس بالضبط نفس 97 مرة تكرار، لكنه قريب منه، ويمكن افتراض ترتيب عام بينهما في مجموعة كبيرة نسبيا مثل القرآن، وخاصة إذا كانت هناك أمثلة كثيرة على النظام العام. الادعاء هو أنه على الرغم من أن القرآن ليس لديه ترتيب تفصيلي ودقيق من حيث الإعجاز العددي، إلا أنه یلقی بظلاله عليه ترتيب موجز واضح المعالم، وهذا الترتيب التلخيصي لا يمكن للناس العاديين أن يجدوا مثله في كتاب مثل هذا القرآن الكريم الذي تم كتابته على مر السنين وعرضه في بعض الأحيان في مناسبات مختلفة.

مزيد من التوضيح:

وفي نقد نظرية الإعجاز العددي في تكرار الکلمات، ذكر أنه يبدو أن النوع السائد من تفاعل الباحثين مع نظرية الإعجاز العددي في القرآن، ولا سيما تناسبها المعجمي، لقد کان مصحوبا بقلة من اللطف و العنایة. والحقيقة أن أولاً: جزء من هذه الإحصائيات الذی لیس بقلیل، صحيح ولم يكن هناك إنكار لها وثانياً: نفس الجزء الصادق من الإحصائيات يخبرنا عن النظام العام مقابل الترتيب التفصيلي. إذا أراد المؤلف أن يدرج هذا القدر من التناسب في كتاب يكتبه - مرة واحدة وليس على مدى سنوات عديدة - فما هو مقدار الحساب والدقة الذي يحتاجه، وهل وجدنا كتابة بهذا القدر من التناسب في الكلمات؟ والآن قم بوزن هذه النقطة بناءاً علی الآتی:

الاول: والذي جاء بالقرآن هو أمي وقد جاء بالكتاب لمدة 23 سنة.

الثانی: ولم يذكر هذه النسبة مطلقاً، ولم يرفع الحجاب عن هذه المفاجأة (طبعاً قد نعتبر "المثاني" أن يدخلها بحسب بعض التفاسير، لا سيما وفق الفقرة التالية).

الثالث: وعلى افتراض أن بعض الإحصائيات، وهي أرقام كبيرة، تكون خاطئة مع فارق بسيط، لكن أ ليست هذه النسبة كبيرة حتى مع افتراض الفارق البسيط؟

للحصول على إجابة مناسبة، نحتاج إلى إعطاء مثال. هل القرآن مسجّع؟ الجواب واضح: لا.

أليس القرآن مسجّع؟ مرة أخرى، الجواب واضح: لا!

والنتيجة التي يمكن الحصول عليها من هذين السؤالين هي أن القرآن، وإن لم يكن مسجّاً كاملاً، إلا أنه استخدمه مثل ملح الطعام، دون أن يقع في تکلّف السجع ، وبالأساس، فإن إحدى السمات الجمالية للقرآن هي هذا النوع من النظر إلى الصناعات البدیعیة. والآن نطرح هذين السؤالين حول الإعجاز العددي:

- هل يخلو القرآن من التناسب العددي من حيث الترتيب التلخيصي؟ الجواب: لا.

- هل سعى القرآن كاملا أو أقصى إلى خلق الانسجام بين كلماته: الجواب: لا.

وما هي نتيجة الجمع بين هذين السؤالين؟ إن القرآن مليء بالمفاجآت! ولكن هذا النوع من الجمال لا يجوز له أبداً أن يهيمن على وجه القرآن بحيث يصرف انتباه القارئ عن المضمون ... إذا أردنا هندسة مائة هكتار من الأرض بالأشجار، فإن مجرد رؤية الأشجار متتالية من مسافة بعيدة يكفي لتحقيق الهدف، على الرغم من أن الأشجار قد تكون على بعد 20 أو 30 سنتيمترًا خلف وأمام و وهذا القدر من الفرق لا یظهر من مسافة ثلاثة أو أربعة أمتار بين الصفوف، وكذلك الحال إذا زاد أو نقص شیئاً بالنسبة إلی عدد ليس بالقليل.

780)التفسیر الجمالی للقرآن الکریم /2

2. الفرق بین التفسیر الجمالی و البلاغی

للوهلة الأولى وفي المؤلفات الموجودة – على حد نظر المؤلف – لم يفرق البلاغيون وعلماء الجمال بين التفسير الجمالي والتفسير البلاغي أو لم يدخلوا فيه ويبدو أنهم اعتبروا الاثنين شيئا واحدا، ولكن يجب أن نعلم أن هذين الأمرين لا يمكن اعتبارهما واحدًا، على الرغم من وجود قواسم مشتركة كثيرة في نطاقهما. ويمكن مناقشة حول الفرق بين هذين التفسيرين الشائعين في أغلب مجالاتهما بعدة طرق، لكن قبل ذلك لا بد من توضيح معنى البلاغة والتفسير البلاغي. تشتمل البلاغة على ثلاث علوم: المعاني (التعبير عن الكلام حسب حال الموضوع أو المتكلم أو المستمع)، والتعبير (التعبير عن معنى واحد بطرق مختلفة)، والبدیع (تجميل الكلام وتفنينه)، لکن الاخیر مشروط بحضور و توفر البلاغة أی التأثیر علی المخاطب بأکثر وجهه؛ و بعبارة اخری أن معرفة طرق تجمیل و تحسین الكلام متوقفة على ملاحظة بلاغة الكلام، ولهذا أطلقوا على علم البدیع علم "تابع البلاغة" (راجع: کاردگر، 2016، ص 318) وكما قال بعض علماء البلاغة إن مراعاة أساليب البدیع في غير البلاغة لا يؤدي إلى زيادة الخير فحسب، بل يؤدي إلى زيادة عيوبه أيضا، فيكون مثل الطوق المعلق على عنق الخنزير. . (راجع: المازندراني، 1375، ص 319)

أ) من الناحية المفاهيمية

وبحسب ما سبق، فمن علم البلاغة، المعاني والبیان تدخل في مجال التفسير الجمالي وإن كان في تطبيق التفسير البلاغي عليه "انطباعا على المتلقي" (البلاغ: وصول المعنی الی غیره (راجع ابن فارس 1404هـ، ج 1، ص 301)) في محل الاهتمام وفي تطبيق التفسير الجمالي عليه، يتم الاهتمام بـ "معرفة جماله و مظاهره الفنیة"، ولكن في خصوص البدیع و صنائعه، يبدو أن دخولها في مجال التأويل الجمالي يكون بحسب طبيعتها وذاتها (أي حتى لو تعارضت مع البلاغة)، نعم إنها جميلة في حد ذاتها، مثل القلادة الجميلة التي توضع علی رقبة ذوات الأربع) ودخولهم في التفسير البلاغي ليس حقيقيا بل ثانويا؛ لأن اعتبار التأثير علی المخاطب في صناعات البدیع إما غير موجود مطلقا أو يكون في حده الأدنى، بل ينبغي القول بأنّ استخدامها أو الإفراط في استخدامها يعطل البلاغة ويشكل عائقا أمام النقل الفعال للمعاني. ; ولذلك، إذا كنا نتحدث في التفاسیر البلاغية عن صناعات البدیع، فهو في الحقيقة تفسير جمالي، وإن كان يشار إليه بالتفسير البلاغي. والآن يطرح هذا السؤال الأساسي هل صناعات البدیع كلها خارج نطاق التفسير البلاغي أم يمكن إدراج بعضها تحت هذا العنوان بحسب تأثیرها علی المخاطب؟

وذکرت في المصادر المتعلقة بالعلم البدیع تقریباً 306 مصطلحاً لهذا العلم، وهذا العدد دون احتساب الأقسام الفرعية لبعض الصناعات مثل السجع (الموازي و المطرف والمتوازن)، والقلب (بعض، كل، كامل)، ورد العجز علي الصدر، والخ، وبضم أقسام كل من هذه الصناعات یزداد هذا العدد إلى نحو 500 مصطلح، ومن وجهة نظر عامة، يمكن فصل عدد كبير من هذه الصناعات عن الكتب البدیع؛ الصناعات التي موقعها الاصلیة هي علوم العروض والقافية (إجمالي 16 صناعة)، والمعاني (23 صناعة)، والبیان (31 صناعة)، والنقد (21 صناعة)، والنظام (3 صناعات)، والأنواع الأدبية (19 صناعة) والتاريخية (صناعة واحدة) وهي فی المجموع عبارة عن 114 صناعة. (راجع: کاردگر، 1396 شمسی، ص 315) وبالطبع فإن مثل هذا الموقف موجود أيضًا في مجال علم المعانی، ويعتقد البعض أن العديد من موضوعات علم المعانی تتعلق بالنحو؛ لأن علم النحو لا يقتصر على أحوال الكلمات العربية والارتباط بينها فحسب، بل النحو هو معرفة أحوال الألفاظ والألفاظ مع معانيها، و هو المراد من "معاني النحو" التي اقترحها الجرجاني. (وللمزيد من المعلومات راجع: ميرلوحي ورضوان، 1429هـ، المجلة للعلوم الإنسانية الدولية، المجلد 15، العدد 3، ص 111-132).

وعلى كل حال، فإن ما يهمنا هو مستوى انخراط الصناعات الأدبية من المعارف الثلاثة المعنى والبیان والبدیع في التفسير البلاغي، بغضّ النظر عن المكان الصحيح لخطتها، وإن كان لاختلاف في هذا الصدد تأثیر في النسبة بين الجمالية والتفسير البلاغي الفعال.

وبعد المقدمة أعلاه سنناقش الفرق والعلاقة بين التفسير الجمالي والتفسير البلاغي. وبغض النظر عن الأبعاد الجمالية المهملة في التفاسیر البلاغية (کتفسیر الجمالی بین السور)، والتي سيتم التعبير عنها بشكل اکمل، من حيث المفهوم وبحسب علم البلاغة، فإن علاقتمها العموم و الخصوص من وجه؛ أي ما عدا النطاق الواسع المشترك فلكل منهما أمثلة تختلف عن الآخر. وبطبيعة الحال -كما ذكرنا- فإن المقارنة تكون على أساس علم البلاغة لا على ما هو في الخارج مثال للنص البلاغي کتفاسیر البلاغیة من مثل کشاف و غیره؛ وبعارة اخری أن معنى التفسير البلاغي يرتكز على علم البلاغة، وكما نعلم أن هناك صنائع فنية و بدیعیة في العلم البلاغة لا علاقة لها ببلاغة النص وهي في الحقيقة ظاهرة جمالية. مثل فوق النقاط (يستخدم الشاعر كلمات نقاطها كلها عليها)، تحت النقاط (عکس فوق النقاط)، الرطقا (حرف واحد منقط وحرف واحد غير منقط على التوالي في النص بأكمله) و الخیفا (كلمة منقطه وكلمة غير منقطه على التوالي) وغيرها. إذا كانت هذه الصناعات تمنع المخاطب من الاهتمام بالمحتوى والهدف أو تجعل من الصعب عليه فهم معنى الكلمات، فسيكون ذلك أحيانًا ضد البلاغة، لكن من الواضح أن هذه الصناعات لا يمكن إزالتها من علم البلاغة؛ لأن موقف خطتهم هو العلم البدیع؛ ولذلك فإن مقارنة التفسير الجمالي مع التفسير البلاغي ترتبط بملاحظة علم البلاغة او عدم لحاظها، وإلا فإن أي نص بلاغى، حتى لو استخدم عناصر غير بليغة، يكون جميلا بحكم بلاغته، وفي هذه الحالة یشمل التفسير الجمالي التفسير البلاغي. ومثال في تمييز الجمالی عن البلاغی «النظم الاجمالی في القرآن»[3] - وهو قریب مما يسمى بالإعجاز العددي - وكذلك أمثلة الإعجاز العلمي في الآيات، وهي أمثلة جمالية محددة؛ لأن مقتضی بلاغة القرآن التي نزلت باللغة العربية الحالية في ذلك اليوم العربي كان لا بد أن تحدث في نفس المتلقي فی زمن النزول وأن يكون لها تأثير فيه، إلا أنها قد تم اكتشافها مع مرور الزمن.

ومن تخصصات وخصائص التفسير البلاغي (فيما يتعلق بالقرآن)، يمكننا أيضًا أن نذكر الامثلة التي يظل فيها الجانب البلاغي لتطبيقها بعيدًا عن اهتمام الجمهور لكثرة تكرارها؛ کأنّ مثل هذا التطبيق طبيعي تمامًا وبدون استخدام صنعة بلاغیة؛ مثل «حرمت علیه المراضع» وهو مجاز وهو في الأصل کان «حرمت علیه ثدی المراضع».

ولذلك فإن جزءا كبيرا من نطاق التفسير البلاغي والجمالي شائع، مع اختلاف أن في التفسير البلاغي جانب التأثير والنتيجة يكون في مركز الاهتمام، وفي التفسير الجمالي يعتبر مجاله الفني.

ب) من ناحیة نية المؤلف

في النظرة التأويلية للتفسير الجمالي تطرح إشكالية تتعلق بقصد المؤلف، وهي هل قصد المؤلف شرط في التحليل والتفسير الجمالي لحديثه أم لا؟ جواباً على هذا السؤال، إذا اعتبرنا قصدية المؤلف شرطاً في مجال البلاغة، فلا نستطيع أن نعتبر قصدية المؤلف في المجال الجمالي؛ لأن النظرة الجمالية إلى النص لا تقتصر على مجال فهم و ارادة المؤلف، وهذا أيضاً يدفع بمثل هذه النظرة إلى ما هو أبعد من قصد المؤلف؛ على سبيل المثال، إذا كتب الشاعر قصيدة وفجأة بعد كتابة القصيدة يتضح أن الحروف الأولى من الأبيات تشكل مقطعا أو مثلا، فإن هذه الميزة غير المرغوب فيها تؤخذ بعين الاعتبار في التحليل الجمالي لهذه القصيدة، حتى لو كانت لا يحسن بلاغة النص. كما يمكننا أن نعطي مثالا على تحول مفردات النص التاريخي؛ أي أنه إذا وجدت كلمة أو عبارة معنى مع مرور الزمن، ونظراً لتطورها الدلالي، وجد تطبيقها جمالاً خاصاً، فمثل هذا الجمال المولود من التحول يدخل في نطاق التفسير الجمالي لتلك الكلمة بينما لا يمكن رؤية مثل هذا التغيير في التفسير البلاغي لذلك النص.

النقطة المهمة هي أنه بالنسبة للمثال الأول، فإن هذا الاختلاف لا يمكن أن يطرح بالنسبة لنص القرآن الكريم، الذي مبدعه عالم بكل شيء، لكنه ثابت في نصوص أخرى، أما بالنسبة للمثال الثاني، فهناك مجال لـ مناقشة؛ لأنه على الرغم من أنه يمكن اعتباره ضمن الفئة الجمالية للنص، إلا أنه لا يمكن أن ينسب إلى المؤلف، ومثل هذا الموقف يؤدي في الأساس إلى إضعاف معنى النص.

ج) من حيث الإقليم

وللتفسير الجمالي أنواع مختلفة، فبعض هذه الأنواع لا يعتبر من الناحية المفهوم جزءا من التفسير البلاغي، وبعضها الآخر رغم أنه يمكن اعتباره في التفسير البلاغي، إلا أنه بنظرة وصفية إلى التفاسیر البلاغية الموجودة نجد أنها لم تؤخذ في الاعتبار حتى الآن، أو أن حقهم لم يتم سداده. سيتم مناقشة الأنواع المذكورة وعلاقتها بالتفاسیر البلاغية الموجودة بالتفصيل أدناه.

د) تطور القيمة البلاغية للكلمات

وهناك فرق آخر بين التفسير الجمالي والبلاغي، وهو أن المعيار في البلاغة القرآنية هو مخاطب الاول للنص لا الذي اختلفت لغته ولهجته مع لغة أهل زمن الوحي بسبب التغيير القسري وتطور اللغة؛ لأن ضرورة البلاغة والتأثير على المخاطب ليس إلا هذا. وربما كان ما كان يعتبر بليغاً يومها لا يعتبر اليوم بليغاً، لكنه يعتبر في التفسیر الجمالي من الناحيتين؛ أولاً: سيتم دراسته من خلال تحديد معايير المخاطبین الحالي وفهمهم الحالي، وثانياً: من خلال تحديد معايير الجمهور آنذاک (زمن النزول) سنبحث عن جمالها بنظرة تاريخية للنص.

3. اصناف التفسير الجمالي

والتفسير الجمالي له أنواع ومجالات عديدة سنتناولها فيما يلي:

3-1. التفسير الجمالي الاتجاهی

إن المراد من "الاتجاه" في التفسير الجمالي هنا هو اهتمام المفسر بالتقنيات البلاغية والأدبية المستخدمة في النص القرآني. ويمكن اعتبار هذا النوع من التفسير الجمالي متوافقا مع التفاسیر البلاغية إلى حد كبير، الا انّ التفاسیر البلاغية غالبا لاتدخل فی هذه المسئلة الا بشکل موجز ولا نعرف أي تفسير يعتمد على التفصيل في هذا الصدد، وإن كان في مدی إيجازها ایضاً اختلاف، وأغلب التفاسير الأدبية كالكشاف وغيره التي ذكرناها في الخلفية تدخل في هذا النوع من التفسیر الجمالی، رغم أنها غالبا لا تهتم بابعاد أخرى بل لا تضعها على جدول الأعمال غالباً.

ومن الأمثلة الواضحة على هذا التفسير الآية 44 من سورة هود: «وَ قِيلَ يا أَرْضُ ابْلَعِي ماءَكِ وَ يا سَماءُ أَقْلِعِي وَ غِيضَ الْماءُ وَ قُضِيَ الْأَمْرُ وَ اسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِيِّ وَ قِيلَ بُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِين».

أ) تفسير جمالي مختصر للآية

قال ابن نوح الخاطئ لأبيه (ع): سأصعد الجبل وأمن من الغرق. فأجابه نوح (ع): «لا عَاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِلَّا مَنْ رَحِمَ». وفي الوقت نفسه، فصلت موجة بين الأب والابن. وتتوقف القصة هنا، والتقرير الوحيد الذي تم تقديمه هو أن الابن كان أحد الغرقى. وفي الآية التالية تم رفع القصة من نمط القصة ولم يتم تقديم سوى تقرير قصير عن أن الماء غاص في الأرض دفعة واحدة وتوقف المطر وهبطت السفينة بسلام على جبل الجودي وحمد ركابها الله. إن الإيجاز في هذه الآية يظهر بطريقة غريبة وغير عادية؛ ويبدو أن الآيتين 43 و 44 هما قائمة بجزء طويل من قصة النبي نوح، والتي رويت باختصار شديد. ولكن يجب أن نرى كيف تمت معالجة هذا الموجز، الأمر الذي فاجأ الجميع.

وبما أن فاعل هنا معلوم، فإن كلمة "قيل" المستخدمة تتوافق مع استخدام أعلى مستوى من الإيجاز. إن مخاطبة الأرض بـ "یا ارض" هي في الواقع "الاستعارة التبعیة". لأنه لم يكن هناك خطاب، بل كان ارادته امر تکوینی. في هذا الخطاب تُفترض الأرض في صورة موجود ذی شعور واعٍ، و هذا هو حال السماء في "يا سماء". وبالإضافة إلى ذلك، فإن اجتماع السماء والأرض هو مصداق لاستخدام صناعة "الطباق" في هذا الجزء من الآية. و"ابلعی" من البلع استعارة عن البلع ليغوص الماء في الأرض، وهو ما يظهر بشكل جميل "اختيار الكلمات" بشکل مدهش؛ لأنه لا توجد كلمة أخرى غير البلع يمكن أن تعكس سرعة وشدة غرق هذا الحجم الهائل من الماء في فترة زمنية قصيرة. واستخدام "البلع" يدل على أنه من المحتمل جدًا أن يحدث زلزال أو فشل أو عدة أعطال في الأرض، وأن هذا الحجم من الماء، الذي حتى الجبل لم يستطع أن يحمي المتسلقين من حجم الماء، يغوص في الأرض في فترة زمنية قصيرة لم يتم تحديدها. ومن ناحية أخرى، فإن اقلاع السماء أيضًا كناية عن انقطاع المطر؛ أي أنها كانت موجهة إلى السماء لتغلق وتحبس ماءك. وبين "ابلعی" و"اقلعی" أيضاً فن المقابلة والجناس الناقص. ويضاف إلى ذلك إضافة الماء وإسناده إلى أرض "مائک" فإنها مجاز، و المراد هو الماء الذي عليها.

وبعد أن أمر الأرض والسماء وخسف الماء، وهو ما يعبر عنه بكلمة "غيض الماء"، يقول: انتهى الأمر و[السفينة] على [جبل] الجودي [يسمى اليوم أرارات] فهدأ وقيل: "بُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِين"، والمراد عند المفسرين: البعد عن رحمة الله. وفي هذين المقطعين، لم یذکر "السفينة" واستخدم مکانه الضمير، ويبدو أيضًا أن «اسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِي‏» قد سبقه «قُضِيَ الْأَمْر» لجمال النطق ولتسهيل القراءة؛ لأنه بعد أن تهدأ السفينة حان وقت التعبير عن انتهاء العمل وليس قبل ذلك.

ب) نقاط جمالية جديدة

ب/1) إن دراسة الآية يثير هذا السؤال: لماذا سبق الخطاب إلى الأرض الخطاب إلى السماء، في حين أن الماء الذي على الأرض يأتي من السماء بسبب الامطار الغزیرة؟ ولم يتعرض لمثل هذا السؤال أغلب المفسرين عدا ابن عاشور الذی قال في هذا الصدد و ان کان کلماته لا تتمتع بالوضوح اللازم : «ثم قدّم أمر الأرض على أمر السماء و ابتدئ به لابتداء الطوفان منها، و نزولها لذلك في القصة منزلة الأصل، و الأصل بالتقديم أولى‏» (ابن عاشور، 1420ق، ج 11، ص 268.) وعلى أي حال، يبدو أن الأولوية موجهة إلى الأرض، إذ أن مياه الأمطار تنبع من المياه السطحية للأرض؛ أي أنه مع تبخر الماء على الأرض تتشكل السحب ويحدث المطر (التكثف)، ومن الطبيعي أنه قبل مخاطبة السماء بوقف المطر كان ينبغي أن تأمر الأرض بتدمير مصدر إنتاج السحاب. والملفت في الأمر أنه في عصر النزول وبعد مئات السنين لم يكن الناس على علم بمثل هذه الحقيقة وكانوا يظنون أن ماء المطر ينزل من العرش؛ (جواهری، 1398ش، ج1، ص 200- 201) ولذلك يمكن اعتبار هذه السبقة مثالاً للإعجاز العلمي للقرآن الذي يعد من الجماليات المخبأة في القرآن الكريم.

ب/2) هذه الآية مثال لنظریة "تجلي الله في القرآن" والذي يعتبر من الجمالات الروحانية. ويمكن النظر إلى هذا النوع من الجمال السيميائي على أنه البحث عن صفات المتكلم من أعماله المتبقية في النص أو إظهار صفاته في النص. ويمكن تتبع هذا النوع من الجمال أيضًا في النصوص الفنية الإنسانية؛ على سبيل المثال، يحاول الشاعر الذي يكتب الشعر في السجن أن يعكس حالته في قصيدته من خلال استخدام كلمات محددة دون تحديد بشرائطه و احواله. يمكن أن ينعكس المكان والحالة الجسدية والعقلية وكبار السن والجنس وما إلى ذلك، في الكلمات باستخدام هذا الفن الذي يعد من أدق جماليات النص الفني.

وتجدر الإشارة إلى أن معنى هذا التجلّي هو الظهور الوصفي، وليس الحجة والإقناع؛ مثل الآيات التالية التي لا سبيل لإثباتها، ولكن الجمهور يفهم منها وجود الله القدیر المتعال:

ـ أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ...(ابراهیم، 19)؛

ـ أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَتُصْبِحُ الْأَرْضُ مُخْضَرَّةً ...( حج، 63)؛

- أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَكُمْ ما فِي الْأَرْضِ وَ الْفُلْكَ تَجْري فِي الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَ يمْسِكُ السَّماءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ إِلاَّ بِإِذْنِهِ ...( حج، 65)؛

ـ أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ... (نور، 41)؛

ـ أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجْنا بِهِ ثَمَراتٍ مُخْتَلِفاً أَلْوانُها ... (فاطر، 27)؛

ـ هُوَ الَّذي يصَوِّرُكُمْ فِي الْأَرْحامِ ... (آل عمران، 6)؛

ـ وَ هُوَ الَّذي يتَوَفَّاكُمْ بِاللَّيلِ وَ يعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ بِالنَّهارِ ... (انعام،60)؛

ـ هُوَ الَّذي أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً لَكُمْ مِنْهُ شَرابٌ وَ مِنْهُ شَجَرٌ فيهِ تُسيمُونَ؛( نحل، 10)؛

و امثلة أخرى عديدة. وقد أخرج ابن عطية حديثا أن أحد العرب إذ سمع هذه الآية قال: «هذا كلام القادرين».( ابن عطیه، 1422ق، ج‏3، ص 175)

وينبغي القول أن الإعجاز العددي فی نطاق سورة واحدة والإعجاز العلمي والأخبار الغیبیة هي جزء من هذا النوع من التفسير الجمالي، وهذا في حد ذاته هو الفصل الممیز للتفسير الجمالي عن التفسير البلاغي.

و مثال آخر على التفسير الجمالي الاتجاهی نری في صناعة "التضمین النحوي - البلاغي" الذي يكثر استخدامه في القرآن. بعض الأمثلة توضح الأمر فی مایلی:

- «يُدْنينَ عَلَيْهِنَّ مِنْ جَلاَبِيبِهِن‏»

في هذه الفقرة من الآية 59 من سورة الأحزاب، "يدينين" غير مرتبطة بـ "علي"، أي حسب تصریح المعجميين، أن "عدنا" تستخدم مع «إلی و اللام و من»، ولكنها لا تستخدم مع علي؛ ولذلك فإن استعماله مع لفظ مخالف اما خطأ و اما هو غير الفصيح، و إذا صدر الکلام من الفصيح البليغ الذي يعرف خفايا اللغة يؤخذ صنعة "التضمین" علی ما جاء فی علم النحو. عدم تناسب و تطابق الفعل مع الحرف هو کما إذا تقول بالفارسية: «من از مدرسه درس خواندم!» هذا النمط غير صحيح في اللغة الفارسية، لكن مثل هذا النمط، أي استعمال فعل بحرف لا يتطابق معه، قد استخدم كثيراً في اللغة العربية الفصيحة و البلیغة، ومثال عليه ما سبق من الفقرة القرآنية. في هذا المثال تستخدم "يدنين" مع "الی" أو "من" والفعل المضارع المرتبط بـ "علي" اندمج و خفی في "يدنين" وظهور "يدنين" علامة الترکیز علیه اکثر مما اختفی. والبنية العميقة للعبارة هي كما يلي: یدنین الیهن أو منهن و یضعن علیهن من جلابیبهن (والجلابیب هو غطاء شامل يغطي جسم الإنسان ويوضع على الخمار) أی الجلابیب – مهما کان – يوضع على الجسم لكنه لا يلتصق به؛ أي أن الجلباب - مهما كان - يجب أن يكون له صفتان في نفس الوقت: ألا يكون ملتصقا بالجسم كثيرا بحيث لا يمكن القول بأنه من نوع "الادناء"، ولا ينبغي أن يكون بعيدا عن هذا الحد بحیث لا يمكن القول بأنه من النوع "الوضع".

بعض الأمثلة الأخرى:

- «وَإِذَا خَلَوْاْ إِلَی شَیاطِینِهِمْ»

وقد جعل بعض النحويين كلمة "إلی" في هذه الآية مناسبة لكلمة "خلوا" بمعنى "ب" أو "مع"، لكن عند البعض الآخر كالزركشي فإن "خلوا" بقرینة "إلي" یتضمن معنی "ذهبوا" أو "إنصرفوا". ويمكن اعتبار البناء العميق للعبارة كما يلي: وإذا خلوا إلى شياطينهم و صغوا إليهم؛ أی أنهم خلوا، اولاً، و یقربون آذانهم ليسمعوا کلامهم جيداً، ثانیاً، كما أنه يعكس السرية والإغراء. ويبدو أن اعتبار "صغوا" أنسب من "ذهبوا" أو "انصرفوا"؛ وخاصة، من حيث الأسبقية الزمنية، فإن "الذهاب" یكون قبل "الخلوة" وليس بعدها؛ أي أنهم يذهبون أولاً إلى الشياطين ثم یخلون معهم، وليس العكس.

- «وَلاَ تَأْکلُواْ أَمْوَالَهُمْ إِلَی أَمْوَالِکمْ».

" لاَ تَأْکلُواْ " تأتي مع "إلي" وهذا يعني أن " لاَ تَأْکلُواْ" یتضمن معنی " لا تَضُمُّوا" فی جوفه؛ أي لا تلحق مال اليتيم بأموالك.

- «أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذِی حَآجَّ إِبْرَاهِیمَ».

و" أَلَمْ تَرَ" متعدية بذاتها، ولكنها أتي بحرف العلة "إلي" وهذا يدل على ضمان معنى " تَنْظُرُ". ويظهر هذا الضمان أيضًا في حالات مماثلة؛ نحو: البقرة 24 و 246، وآل عمران 23 وغيرها. (انظر: بینات، ش7، ص74.)

هناك نقطة جديرة بالملاحظة حول صنعة التضمین النحوی – البلاغی و هی ما فیه من الحكمة البلاغية التی يجب البحث عنها بعناية في الأمثلة. فمثلاً يمكن ذكر معنى الضمان وحكمته في المثال الأول بحيث أنهم هم أنفسهم شياطين وذهبوا إليهم، ولو أنهم لم يتخذوا خطوة ربما لم يقعوا في فخ الشيطان.

ويمكن تفسير التضمین في المثال الثاني بحيث لا يقتصر الأمر على عدم أكل أموال الأيتام فحسب، بل أيضًا عدم السماح لهم بالانضمام إلى أموالهم؛ لأن الضم يكون قبل الاستهلاك، وقد يضم الإنسان مال غیره إلى ماله ولا يأكله؛ ولذلك فإن هذا الضمان يصور شدة حرمة هذا الحكم.

و وجه التضمین في المثال الثالث، رغم أنها تبدو معقدة، يمكن یبین بهذا الطریق: علم رسول الله (ص) بالحادثة المذكورة في الآية، لأول مرة؛ ولذلك يبدو أن استخدام "رأي" بدلاً من "نظر" يعني أن النبي يؤكد القصة فوراً وكأنه هو نفسه حاضر في مناظرتهم؛ لأن "يري" في مرحلة أعلى من "تنظر". وعلى أية حال فإن الوجوه المذكورة ما هي إلا صرف الاحتمال والله العالم.

779) التفسیر الجمالی للقرآن الکریم/ 1

التفسیر الجمالی للقرآن الکریم

(انواعه و اسالیبه)[1]

السيد محمدحسن الجواهري [2]

عضو الهيئة العلمية في معهد الثقافة والفكر الإسلامي

رجب المرجب 1445

* يرجى مشاركتها مع الآخرين *

بسم الله الرحمن الرحیم

و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین و اللعنة علی اعدائهم اجمعین

فهرس الموضوعات

التفسیر الجمالی للقرآن الکریم. 1

خلاصة البحث... 4

1. المفاهيم. 5

2. الفرق بین التفسیر الجمالی و البلاغی.. 8

أ) من الناحية المفاهيمية. 8

ب) من ناحیة نية المؤلف... 12

ج) من حيث الإقليم. 13

د) تطور القيمة البلاغية للكلمات.. 13

3. اصناف التفسير الجمالي.. 15

3-1. التفسير الجمالي الاتجاهی.. 15

3-2. التفسير الجمالي المنهجی.. 22

ب/1) القراءات... 23

ب/2) الروایات... 27

ب/3) الاحتمالات التفسيرية. 30

3-3. التفسير الجمالي الهيكلي/ البنیوی.. 33

3-4. التفسير الجمالي بین السور. 35

3-5. التفسير الجمالي عبر السورة /ورائها. 38

3-6. التفسير الجمالي عبر القرآن/ ورائه. 40

4. نتائج المناقشة. 42

فهرس اهم المصادر. 44

خلاصة البحث

يعتبر التفسير الجمالي من الأساليب الحديثة نسبياً في تفسير القرآن الكريم. وهذا النوع من التفسير المتبع في ستة أنواع من الاتجاهیة و المنهجیة و البنیوی او الهیکلی و بین السور و عبر السورة و عبر القرآن، علاقته مع التفسیر البلاغی، بالنظرة وصفية الی التفاسیر البلاغية، بين العام والخاص المطلق، و بالنظرة إلي البلاغة باعتبار انها «علم و معرفة»، علاقته بها العموم و الخصوص من وجه. وهذان النوعان من التفسير (الجمالیة و االبلاغیة) مختلفان من حيث المفهوم، ومن حيث التأويل وقصد المتكلم، وكذلك من حيث النطاق و الاقلیم. ومن بين أنواع التفسير الجمالي المذكورة، هناك نوعان من الاتجاه و البنيوية محل اهتمام المفسرين وعلماء القرآن، لكن الأنواع الأخرى، وخاصة الأنواع المنهجية وما بين السور، حظيت باهتمام أقل ويمكن اعتبارها غائبة في عملية التفسير... والنقطة المهمة في هذا المجال من الدراسة هو وجود التفسير الجمالي المنهجي في مقام القرینة التفسيرية، يمكن الاعتماد عليه في التوصل إلى فهم صحيح للنص أو اللجوء إلى النقد ومراجعة الاحتمالات التفسيرية. و حاولنا في هذا المقال وصف أنواع التفاسیر الجمالية ودراسة علاقتها بالتفسير البلاغي من أبعاد مختلفة.

1. المفاهيم

الجماليات: علم الجمال/ الجمالیة (Aesthetic) هو فرع من فروع الفلسفة موضوعه طبيعة الجمال والذوق، وكذلك فلسفة الفن. وبحسب فیلیسین تشالای (Felicien Challaye) فإن "كل شعور لطيف، عندما يجد قوة معينة وترددا في الوجدان، يمكن أن يتخذ نوعية ولون جماليين". (شالح، 1347، ص 136-137؛ سيدي، 1390، ص 31) وقد اعتبر البعض أن الجماليات تتكون من ثلاثة عناصر: أ) الجمال؛ ب) الحقيقة؛ ج) الخیر. (تولستوي، 1352، ص 73؛ سيدي، 1390، ص 31.) في قاموس المصطلحات الفلسفية التقنية والنقدية، يتم تعريف الجماليات بمعنيين: "1. كل ما يتعلق بالجمال ويحدد طبيعة الجمال. 2. علم موضوعه الحكم وتقديم الأحكام في الفرق بين الجميل والقبيح." (الأحمدي، 1380، ص 25.)

بشكل عام، وبسبب عدم إمكانية تعريف "الجمال"، لن تجد علم الجمال أكثر من شرح الاسم، وأبسط تعريف له هو "معرفة المزید و افضل بقدر الإمكان عن الجمال ". ومن الطبيعي أن يرتبط عالم الجماليات بعالم الجمال، وعالم الجمال مرهون بصفات الشيء الجميل، الذي يصل أحيانا إلى ما لا نهاية.

التفسير البلاغي: التفسير البلاغي فرع من فروع التفسير الأدبي، وهدفه من الناحية الوصفية (اعتمادا على المصادر المنتجة في هذا المجال الأدبي) هو الاهتمام بتقنيات و اسالیب المعانى والبیان و البدیع فی جهة الاتجاة". بدأ هذا النوع من الكتابة من نهاية القرن الثاني وبداية القرن الثالث الهجري، وأول عمل مهم في هذا الصدد هو "مجاز القرآن" لأبي عبيدة (210م). ومن بعده حاول فراء (207م) أن يتمم عمل أبي عبيدة بكتابة "معاني القرآن". وبعد هاتين الكتابتين استمر البحث والكتابة عن ذلك في فرعي البلاغة العربية وإعجاز القرآن، وظهرت مؤلفات قيمة للغاية.

خلفية التفسير الجمالي

وبالنظر إلى القواسم المشتركة الكبيرة بين الجمالیة والبلاغة، يمكن اعتبار جزء مهم من المصادر البلاغية من بين مصادر التفسير الجمالي. في المجمل، يمكن ترتيب مصادر التفسير الجمالي في ثلاث فئات:

أ) المصادر المخصصة كليًا أو جزئيًا للموضوعات النظرية والنظريات الجمالية؛ مثل: الظاهرة الجمالية في القرآن الكريم، نذير حمدان؛ "زیبایی‌شناسی آیات قرآن"؛ السيدحسين السيدي؛ علم الجمال، جون هوسبرس؛ "زیبایی در متون اسلامی"، المحمد رضا الجباران؛ و ....

ب) المصادر التي تتضمن دراسات حول بعض عناصر التفسير الجمالي تحت عنوان الجماليات أو الإعجاز البلاغي أو البیانی. ومصادر الفئة الثانية كثيرة؛ مثل: الإعجاز البيانى (التمهيد في علوم القرآن، المجلد الخامس)، المعرفة؛ الإعجاز البیانی للقرآن، بنت الشاطئ؛ الإعجاز القصصي في القرآن، السعيد عطية المطاوع؛ معجزة الكلمة في القرآن الكريم، فاضل السامرائي؛ اعجاز بیانی و تأثیری (2 مجلد)، الجواهری (الکاتب هذا السطور)؛ بلاغة الكلمة في تفسير القرآن، فاضل السامرائي؛ و ....

ج) المصادر التي اتجهت إلى التفسير الجمالي للآيات، والتي غالبا ما تتشكل على محور الاتجاه. مثل: تفسير الكشاف، الزمخشري (538هـ)؛ محرر الأوجز، ابن عطية (546م)؛ البحر المحيط، أبوحيان الغرناطي (745م)؛ إرشاد العقل السالم لمزايا القرآن الكريم، أبو السعود (982م)؛ التحرير والتنوير، ابن عاشور (1393م)؛ التفسير البنائي للقرآن الكريم، البستاني؛ و ...

بالإضافة إلى الدراسات المذكورة آنفاً وكذلك التفاسیر الجامع، الشاملة ذات الاتجاه أو الأسلوب البلاغي والجمالي، فقد تم كتابة العديد من المقالات، بعضها حول موضوعات نظرية، وبعضها حول العناصر الجمالية في القرآن، وبعضها حول التفسير الجمالي لآيات من القرآن الكريم، وأخيراً بعض ما يتعلق بالمسألة الخاصة بالقصص القرآنية، و بما فیها من الجماعیات.

وعلى الرغم من كل هذه المصادر، لا بد من القول بأن التفسير الجمالي لا يزال في البداية، وحتى الآن لم يتم تحدید حدوده كما ينبغي، وقد كتب هذا المقال في هذا الاتجاه.

775) کارکرد بلاغت و تفسیر زیبایی‌شناختی روشی در تفسیر

چند مصداق زیبا در خصوص کارکرد وحاکمیت بلاغت و زیبایی‌شناختی روشی در تفسیر و فهم قرآن

در آیات ذیل دقت فرمایید:

آل عمران:‌19-22

إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ وَ مَا اخْتَلَفَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ إِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْياً بَيْنَهُمْ وَ مَنْ يَكْفُرْ بِآياتِ اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسابِ (19)

فَإِنْ حَاجُّوكَ فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِيَ لِلَّهِ وَ مَنِ اتَّبَعَنِ وَ قُلْ لِلَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ وَ الْأُمِّيِّينَ أَ أَسْلَمْتُمْ فَإِنْ أَسْلَمُوا فَقَدِ اهْتَدَوْا وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَيْكَ الْبَلاغُ وَ اللَّهُ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ (20)

إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَ يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ حَقٍّ وَ يَقْتُلُونَ الَّذِينَ يَأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ مِنَ النَّاسِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِيمٍ (21) أُولئِكَ الَّذِينَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرِينَ (22)

آیه 19

در آیه 19 مصداقی از تفسیر زیبایی‌شناختی روشی دیده می‌شود. توضیح این‌که:

«وَ مَنْ يَكْفُرْ بِآياتِ اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسابِ».

در وهله نخست هر دو معنا برای این آیه در نظر گرفته می‌شود لیکن قرینه زیبایی‌شناخی احتمال نخست را ترجیح و احتمال دوم را مرجوح بلکه مردود می‌شمارد؛ زیرا تهدید کسانی که به آیات الهی کافر می‌شوند به این است که بشنوند خدا خیلی سریع به حسابشان رسیدگی کرده و مجازاتشان می‌کند، نه این که به آن‌ها گفته شود خدا هر گاه بخواهد به حساب و کتاب شما رسیدگی کند، آن را با سرعت انجام می‌دهد (هرچند احتمال دوم نیز صحیح است و از این رو می‌توانیم در توضیح به هر دو اشاره کنیم و بگوییم: «و هر كس به آيات خدا كفر ورزد، [بداند] خدا سريع الحساب است! [و خیلی زود و با سرعت به حساب آن‌ها خواهد رسید و مجازاتشان خواهد کرد]»).

همین معنا را می‌توان در آیه 199 همین سوره صائب دانست: «وَ إِنَّ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ لَمَنْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْهِمْ خاشِعِينَ لِلَّهِ لا يَشْتَرُونَ بِآياتِ اللَّهِ ثَمَناً قَلِيلاً أُولئِكَ لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ إِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسابِ»؛ یعنی خوبان و بدان هر دو تشویق و تهدید می‌شوند؛ خوب‌ها به رسیدن سریع پاداش و بدها به رسیدن سریع عقاب.

آیه 20

ذیل آیه 20 تقریباً‌ همه مفسران – جز شذّ و ندر- « حَاجُّوكَ» را به اهل کتاب بازگردانده‌اند و شاید تنها تفسیر متفاوت در تفسیر جلالین ثبت شده باشد: « فَإِنْ حَاجُّوكَ: خاصمك الكفار يا محمد في الدين ».

اگر آنچه مفسران گفته‌اند، درست باشد، با چالشی روبه‌رو خواهیم شد و آن این‌که: عبارت از بلاغت و زیبایی تنزل شدید می‌کند. عبارت را دو باره ببینید: «فَإِنْ حَاجُّوكَ فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِيَ لِلَّهِ وَ مَنِ اتَّبَعَنِ وَ قُلْ لِلَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ وَ الْأُمِّيِّينَ أَ أَسْلَمْتُمْ»؛ یعنی می‌توانست مثلاً‌ بفرماید:

- فَإِنْ حَاجُّوكَ فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِيَ لِلَّهِ وَ مَنِ اتَّبَعَنِ وَ قُلْ لهم وَ للأمیین أَ أَسْلَمْتُمْ

یعنی بلیغ نیست فاعل فعل نخست که ممکن است مورد التباس باشد، ضمیر بیاید و در ادامه با نام به آن‌ها خطاب شود.

با توجه به این نکته باید (والله العالم) فاعل «حاجوک» را شامل اهل کتاب،‌ مشرکان مکه و حتی کسانی که ادعای اسلام کرده‌ و دنبال سهم‌خواهی هستند، دانست. بر این اساس معنی عبارت چنین می‌شود:

اگر با تو محاجة کردند و در تمامیت تسلیم در برابر خدا چون و چرا آوردند، بگو: من تسلیم محض در برابر خدایم و هر کسی با من است نیز چنین باوری و تسلیمی دارد و سهم‌خواهان و تبعیض کنندگان در اسلام از من نیستند هرچند ادعای اسلام داشته باشند (مانند مسیلمه کذاب که مدعی ایمان به اسلام و دنبال سهم‌خواهی بود). خدای متعال می‌فرماید:‌ به صراحت خلوص در تسلیم خودت و پیروانت را به اطلاع آن‌ها برسان و از آن‌ها بپرس: آیا شما هم مانند من تسلیم محض هستید یا دنبال چون و چرا و سهم‌خواهی و تبعیض و امثال این‌ها؟ اگر گفتند تسلیم‌اند، به هدایت دست‌یافته‌اند و در غیر این صورت تو تکلیفی غیر از ابلاغ نداری و من نسبت به ظاهر و باطن آ‌ن‌ها آگاهم.

آیه 21

در آیه بعد (21) نیز نکته‌ای وجود دارد که اگر آن را پیوست به آیه قبل در نظر بگیریم (یعنی بگوییم « وَ اللَّهُ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ » تهدید و جلوه‌ای از آن، آیه بعد است) در حقیقت طعنی است به یهودیان که شما از زمره کسانی هستید که کافر بودند و پیامبران و آمران به عدالت را می‌کشتند. توجه کنیم که « َ يَقْتُلُونَ النَّبِيِّنَ بِغَيرِ حَق‏» در زمان پیامبر اکرم ص و بعد از او مصداق ندارد برخلاف دو مورد دیگر (کفر و قتل آمران به عدالت) و اگر این آیه طعن نباشد، خلاف بلاغت است؛ زیرا به چیزی متهمشان می‌کند که مصداقی ندارد؛ بنابراین نمی‌توان این آیه را مستقل نظاره و تفسیر کرد. (والله العالم).

https://eitaa.com/jotting

770) تأثیر بلاغت و قرائن زیبایی‌شناختی در تفسیر

در آیه 251 سوره بقره می‌خوانیم:

«پس [در نهایت] دشمنان را به إذن و توفیق الهی تار و مار کردند» (فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ)، «و داود [که به احتمال قوی جوان و کم سن و سال و همان پیامبر معروف بوده است] جالوت را كشت» (وَ قَتَلَ داوُدُ جالُوتَ) «و [بعدها] خدا فرمانروایی و حکمت به او عطا فرمود و از آنچه مى ‏خواست، به او آموخت [تا دو ملاک فرمانروایی یعنی قدرت و علم در او جمع شود]» (وَ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ وَ الْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَهُ مِمَّا يَشاءُ)، «و اگر خدا [ظلم و ستمِ] برخی از مردم را به وسيله بعضى ديگر دفع نكند، زمين به فاسد کشیده مى‏شود، ولى‏ خدا نسبت به تمام جهانيان، فضل و احسان دارد» (وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ وَ لكِنَّ اللَّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعالَمِينَ).» (ترجمه مزجی قرآن، جواهری)

در باره این که «داود» در این آیه همان پیامبر مشهور است یا خیر، تفسیر نمونه آورده است: «گر چه در اين آيه تصريح نشده كه اين داوود همان داوود، پيامبر بزرگ بنى اسرائيل، پدر سليمان است، ولى جمله‏ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ وَ الْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَهُ مِمَّا يَشاءُ، نشان مى‏دهد كه او به مقام نبوت رسيد زيرا اينگونه تعبيرات معمولا در باره انبياى الهى است به خصوص كه شبيه اين تعبير در آيه 20 سوره (ص) در باره داوود آمده است، وَ شَدَدْنا مُلْكَهُ وَ آتَيْناهُ الْحِكْمَةَ:" پايه حكومت او را محكم ساختيم و به او دانش و تدبير داديم". از رواياتى كه در تفسير اين آيه نقل شده، نيز به روشنى استفاده مى‏شود كه او همان داوود، پيامبر بنى اسرائيل است. اين تعبير ممكن است اشاره به علم تدبير كشوردارى و ساختن زره و وسائل جنگى و مانند آن باشد كه داوود ع در حكومت بسيار عظيم خود به آن نياز داشت زيرا خداوند هر مقامى را كه به كسى مى‏سپارد آمادگيهاى لازم را نيز به او مى‏ بخشد.» (تفسير نمونه، ج‏2، ص: 247)

ولی یک قرینه مهم بلاغی دیگری نیز وجود دارد که حتی اگر روایتی نداشتیم و قرائن فوق وجود نداشت، باز می‌بایست حکم می‌کردیم به این همانی این دو شخص، و آن نام بردن از این شخص مبارز است. بررسی قرآن نشان می‌دهد خدای متعال بدون حکمت از نام شخصی یاد نمی‌کند. حتی برخی انبیا را که داستان آن‌ها آمده، نامشان نیامده است؛ مانند حضرت خصر نبی ع، حضرت اشموئیل ع، و برخی دیگر.

حال می‌پرسیم چرا نام این شخص مبارز برده شده است؟ اگر این داود همان داود نبی ع باشد، برده شدن نام او منطقی و به لحاظ بلاغی توجیه پذیر است و حتی به شفاف‌تر شدن آیات مربوط به خود او نیز کمک می‌کند؛ مثل این که چرا صعنت زره سازی به او تعلیم شد و برخی نکات دیگر ولی اگر این شخص مبارز آن پیامبر نباشد، توجیهی برای ذکر نام او به نظر نمی‌رسد. والله العالم.

748) مقاله «پژوهشی تطبیقی در چیستی تفاسیر زیبایی‌شناختی و بلاغی»

باسمه تعالی

پژوهشی تطبییقی در چیستی تفاسیر زیبایی‌شناختی و بلاغی

سیدمحمدحسن جواهری

فصلنامه علمی - پژوهشی پژوهش‌های قرآنی، سال 1402، شماره 106، ص 25- 48

چکیده: تفسیرزیبایی‌شناختی از رویکردهای نسبتاً نوین در تفسیر قرآن است. این گونه تفسیری که در شش نوع گرایشی، روشی، درون‌سوره‌ای (ساختاری)، فراسوره‌ای، بین سوره‌ای و فراقرآنی تعقیب می‌شود، با نگاه توصیفی به تفاسیر بلاغی، با تفسیر بلاغی رابطه‌ عموم و خصوص مطلق و با نگاه دانشی به آن، رابطه عموم و خصوص من وجه دارد. این دو گونه تفسیری افزون بر تفاوت از حیث مفهوم‌شناسی، از نگاه هرمنوتیکی و قصد گوینده و نیز از جهت قلمرو اختلاف دارند. از بین انواع یادشده تفسیر زیبایی‌شناختی، دو نوع گرایشی و درون‌سوره‌ای (ساختاری) مورد توجه مفسران و قرآن‌پژوهان قرار دارد، لیکن گونه‌های دیگر به ویژه انواع روشی و بین‌ سوره‌ای کم‌تر مورد توجه بوده و می‌توان آن دو را رویکردهای غائب در فرایند تفسیری تفاسیر قلمداد کرد. نکته مهم در این حوزه مطالعاتی، حضور تفسیر زیبایی‌شناختی روشی در جایگاه قرینه تفسیری است که با تکیه بر آن می‌توان به فهم صحیح از متن دست یافت و یا به نقد و بررسی احتمالات تفسیری روی آورد. مقاله حاضر می‌کوشد انواع تفاسیر زیبایی‌شناختی را تشریح کرده و نسبت آن‌ها را با تفسیر بلاغی از ابعاد مختلف بررسی نماید.

واژگان کلیدی: تفسیر زیبایی‌شناختی، تفسیر بلاغی، تفسیر ساختاری، تفسیر ادبی، روش‌شناسی تفسیر

مفهوم‌شناسی

زیبایی‌شناسی: زیبایی شناسی (Aesthetic) شاخه‌ای از فلسفه است که موضوع آن ماهیت زیبایی و سلیقه، همچنین فلسفه هنر است. به گفته شاله «هر احساس مطبوع هنگامی که شدت و طنین معینی در وجدان می‌یابد، می‌تواند صفت و رنگ استتیک (زیبایی) به خود بگیرد». (شاله، 1347ش، ص 136-137؛ سیدی، 1390ش، ص 31) در تعریف دیگری: زیبایی‌شناسی دانشی است در خصلت، علل، قانونمندی‌ها و معنای پدیده‌های زیبایی‌شناختی که از نظر تاریخی عینی و اجتماعی حاصل دریافت زیبایی‌شناختی و هنری جهان است؛ یعنی دریافت زیبایی‌شناختی طبیعت، جامعه و انسان. (سیدی، 1390ش، ص 31) برخی نیز زیبایی‌شناسی را دارای سه عنصر دانسته‌اند:‌ الف) زیبایی؛ ب) حقیقت؛ ج) خیر. (تولستوی، 1352ش، ص 73؛ سیدی، 1390ش، ص 31.) در فرهنگ اصطلاحات فنی و نقادانه فلسفی، زیبایی‌شناسی به دو معنا تعریف شده‌است: «۱. هرآنچه به زیبایی مرتبط است و منش زیبایی را تعریف می‌کند. ۲. علمی که موضوعش داوری و ارائه حکم باشد درباره تفاوت میان زیبا و زشت.» (احمدی، 1380ش، ص 25.)

در مجموع با توجه به غیر قابل تعریف بودن «زیبایی»، زیبایی‌شناسی نیز بیش از تعریفی شرح الاسمی نخواهد یافت و ساده‌ترین تعریف برای آن، همان «شناخت هرچه بیشتر و بهتر زیبایی است.» طبیعی است قلمرو زیبایی‌شناسی وابسته به قلمرو زیبایی است و قلمرو زیبایی وابسته به اوصاف چیز زیباست که گاه تا بی‌نهایت می‌رود.

تفسیر بلاغی: تفسیر بلاغی شاخه‌ای از تفسیر ادبی است و مقصود از آن در نگاه توصیفی (بر اساس منابع تولید شده در این حوزه ادبی) توجه به فنون و صنایع معانی، بیان و بدیع در بعد "گرایش" است. این نوع نگارش از اواخر قرن دوم و اوائل قرن سوم هجری آغاز شد و نخستین اثر مهم در این خصوص «مجاز القرآن» ابوعبیده (م 210ق) است. پس از او فراء (م 207ق) با تألیف «معانی القرآن» کوشید کار ابوعبیده را تکمیل کند. پس از این دو تألیف پژوهش و نگارش در این باره در دو شاخه بلاغت عربی و اعجاز قرآن ادامه یافت و آثار بسیار ارزشمندی پدید آمد.

مطول تفتازانی، مختصر المعانی، جواهر البلاغة

پیشینه تفسیر زیبایی‌شناختی

با توجه به اشتراک فراوان زیبایی‌شناسی و بلاغت، بخش مهمی از منابع بلاغی را می‌توان جزو منابع تفسیر زیبایی‌شناختی تلقی کرد. در مجموع منابع تفسیر زیبایی‌شناختی را می‌توان در سه دسته تنظیم کرد:

الف) منابعی که به طور کامل یا بخشی از آن به مباحث نظری و نظریه‌های زیبایی‌شناسی اختصاص دارد؛ مانند: الظاهرة الجمالیة فی القرآن الکریم، نذیر حمدان؛ زیبایی‌شناسی آیات قرآن؛ سیدحسین سیدی؛ زیبایی‌شناسی، جان‌هاسپرس؛ زیبایی در متون اسلامی، محمدرضا جباران؛ و ....

ب) منابعی که با عنوان زیبایی‌شناسی یا بلاغت و یا اعجاز بیانی برخی عناصر تفسیر زیبایی‌شناختی را در دستور کار دارند. منابع دسته دوم بسیار است؛ مانند: الاعجاز البیانی (التمهید فی علوم القرآن، جلد پنجم)، معرفت؛ الاعجاز البیانی للقرآن، بنت الشاطی؛ الاعجاز القصصی فی القرآن، سعید عطیه مطاوع؛ اعجاز الکلمة فی القرآن الکریم، صالح سامرائی؛ اعجاز بیانی و تأثیری، جواهری؛ بلاغة الکلمة فی التعبیر القرآنی، صالح سامرائی؛ و ....

ج) منابعی که به تفسیر زیبایی‌شناختی آیات روی آورده‌اند که غالباً بر محور گرایش شکل گرفته‌اند. مانند: تفسیر الکشاف، زمخشری (م 538ق)؛ المحرر الوجیز، ابن عطیة (م 546ق)؛ البحر المحیط، ابوحیان غرناطی (م 745ق)؛ ارشاد العقل السلیم الى مزایا القرآن الکریم، ابوالسعود (م 982ق)؛ التحریر و التنویر، ابن عاشور (م 1393ق)؛ التفسیر البنائی للقرآن الکریم، بستانی؛ و ...

افزون بر تک‌نگاری‌های فوق و نیز تفسیرهای جامع با گرایش یا روش بلاغی و زیبایی‌شناختی، مقالات فراوانی نیز نگاشته شده که برخی به مباحث نظری، برخی به عناصر زیبایی‌شناختی در قرآن، برخی به تفسیر زیبایی‌شناختی آیاتی از قرآن و در نهایت برخی به مسئله خاص قصص قرآن و زیبایی‌های موجود در آن پرداخته‌اند.

به رغم همه این آثار باید گفت تفسیر زیبایی‌شناختی با توجه به همه ابعاد آن هنوز در ابتدای راه است و حتی تا کنون جغرافیای آن آن گونه که باید، ترسیم نشده و این مقال در همین راستا نگارش شده است.

تفاوت تفسیر زیبایی‌شناختی و تفسیر بلاغی

در نگاه اول و در آثار موجود – تا آن‌جا که نگارنده بررسی کرده – بلاغت‌پژوهان و زیبایی‌پژوهان بین تفسیر زیبایی‌شناختی و تفسیر بلاغی تفاوتی قائل نشده‌اند و یا به آن ورود نکرده‌اند و به نظر می‌رسد آن‌ دو را یکسان تلقی کرده‌اند، لیکن باید دانست که این دو را نمی‌توان یکسان تلقی کرد هرچند دامنه آن‌ها اشتراکات فراوانی داشته باشد. تفاوت این دو گونه تفسیری را که در غالب دامنه خود مشترک‌اند، می‌‌توان از چند جهت به بحث گذاشت، لیکن پیش از آن لازم است مراد از بلاغت و تفسیر بلاغی روشن شود. بلاغت شامل سه دانش معانی (ایراد سخن به مقتضای حال موضوع، گوینده و یا مخاطب[t1] )، بیان (ایراد معنای واحد به طرق مختلف[t2] ) و بدیع (زیبا‌سازی و هنری کردن سخن) است، لیکن در مورد بدیع باید دانست که صنایع بدیعی مشروط به وجود و حضور بلاغت است؛ یعنی دانش وجوه تحسین کلام فرع بر رعایت بلاغت کلام است و از این رو است که علم بدیع را علم توابع بلاغت نامیده‌اند (ر.ک: کاردگر، 1396ش، ص 318) و چنان‌که برخی بلاغت‌پژوهان گفته‌اند، رعایت صنایع بدیعی در کلامی غیر بلیغ نه تنها موجب زیادتی حسن نمی‌شود که باعث زیادتی عیب آن خواهد بود و به قلّاده‌ مرصّعی می‌ماند که بر گردن خوک آویخته باشند. (ر.ک: مازندرانی، 1375ش، ص 319)

الف) از جهت مفهوم‌شناسی

بر اساس توضیحات فوق، از دانش بلاغت، معانی و بیان در دامنه تفسیر زیبایی‌شناختی است هرچند در اطلاق تفسیر بلاغی بر آن، «اثر گذاری بر مخاطب» (البلاغ: وصول المعنی الی غیره (ر.ک: ابن فارس، 1404ق، ج1، ص 301)) در کانون توجه است و در اطلاق تفسیر زیبایی‌شناختی بر آن «ساحت زیبای این کاربست‌ها» مورد عنایت است ولی در خصوص صنایع بدیعی به نظر می‌رسد ورود آن‌ها به دامنه تفسیر زیبایی‌شناختی مطابق ماهیت آن‌ها و بالاصاله است (یعنی حتی اگر مخل به بلاغت باشد، فی حد نفسه زیباست؛ درست مانند گردنبند زیبایی که بر گردن چهارپا ببندند) و ورود آن‌ها به تفسیر بلاغی واقعی نبوده و تبعی است؛ زیرا ملاحظه تأثیرگذاری در القای پیام در عناصر بدیعی یا اصلاً‌ وجود ندارد و یا در تراز حداقلی است، بلکه باید گفت گاه کاربست آن‌ها و یا به کار گرفتن بیش از اندازه آن‌ها مخلّ بلاغت بوده و مانعی در برابر انتقال اثرگذار معانی است؛ بنابراین، اگر در تفاسیر بلاغی سخن از صنایع بدیعی به میان می‌آید، در حقیقت ورود به تفسیر زیبایی‌شناختی است هرچند به تفسیر بلاغی نامبردار باشد. اینک این سؤال کلیدی مطرح می‌شود که آیا همه صنایع بدیعی از حیطه تفسیر بلاغی خارج‌‌اند یا می‌توان بخشی از آن‌ها را مشمول عنوان تفسیر بلاغی مطابق با رسالت بلاغت دانست؟

در منابع مربوط به علم بدیع حدود 306 اصطلاح به کار رفته که این تعداد بدون شمارش زیرمجموعه برخی از صنایع چون سجع (متوازی، مطرف و متوازن)، قلب (بعض، کل و کامل)، رد العجز علی الصدر، و ... است که با احتساب تقسیم‌بندی‌های فرعی هریک از این صنایع، این تعداد به حدود 500 اصطلاح افزایش می‌یابد. در یک نگاه کلی می‌توان شمار زیادی از این صنایع را از کتب بدیعی جدا کرد؛ صنایعی که جایگاه اصلی طرح آن‌ها در علوم عروض و قافیه (مجموعاً 16 صنعت)، معانی (23 صنعت)، بیان (31 صنعت)، نقد (21 صنعت)، دستور (3 صنعت)، انواع ادبی (19 صنعت) و تاریخی (1 صنعت) است که در مجموع 114 صنعت است. (ر.ک: کاردگر، 1396ش، ص 315) البته در خصوص علم معانی نیز چنین نگرشی مطرح است و برخی بر این باورند که بسیاری از مباحث علم معانی مربوط به علم نحو است؛ زیرا علم نحو تنها منحصر به احوال اعراب کلمات و پیوند بین آن‌ها نیست بلکه نحو معرفت احوال کلمات و کلام همراه با مراعات معانی است و «معانی النحو» مطرح شده از سوی جرجانی نیز به همین مطلب اشاره دارد.( برای آگاهی بیشتر ر.ک: میرلوحی و رضوان، 1429ق، مجلة العلوم الانسانیة الدولیة، دوره 15 شماره 3، ص 111- 132.)

در هر صورت، آنچه برای ما اهمیت دارد، میزان دخالت صنایع ادبی از هر سه دانش معانی، بیان و بدیع در تفسیر بلاغی است فارغ از این که جایگاه صحیح طرح آن‌ها کجاست، هرچند اختلاف در این خصوص در نسبت بین تفسیر زیبایی‌شناختی و بلاغی مؤثر است.

پس از بیان مقدمه فوق، به بیان تفاوت و نسبت بین تفسیر بلاغی و تفسیر زیبایی‌شناختی می‌پردازیم. فارغ از ابعاد زیبایی‌شناختی که در تفاسیر بلاغی مغفول مانده و در ادامه بیان خواهند شد، به لحاظ مفهوم‌شناسی و به اعتبار دانش، بین این دو تفسیر رابطه من وجه برقرار است؛ یعنی به جز دامنه وسیع مشترک، هر یک مصادیقی متمایز از دیگری دارند. البته- چنان که بیان شد- مقایسه به اعتبار دانش است نه آنچه به واقع مصداق متن بلاغی است؛ به دیگر سخن، مقصود از تفسیر بلاغی به اعتبار دانش بلاغت است و چنان‌که می‌دانیم صنایعی در دانش بدیع وجود دارد که ارتباطی به بلاغت متن ندارد و در حقیقت پدیده‌ای زیبایی‌شناختی است، مانند فوق النقاط (شاعر از کلماتی استفاده می‌کند که نقاط آن‌ها همه روی آن‌ها باشد)، تحت النقاط (عکس فوق النقاط)، رطقا (یک حرف نقطه‌دار و یک حرف بی‌نقطه پشت سر هم در سراسر متن)، خیفا (یک کلمه نقطه‌دار و یک کلمه بدون نقطه پشت سر هم) و جز این‌ها. این صنایع اگر مخاطب را از توجه به محتوا و مقصود باز دارد یا در دریافت معنای کلام او را به تکلّف بیندازد، گاه ضد بلاغت نیز خواهد بود لیکن روشن است که نمی‌توان این صنایع را از دانش بلاغت بیرون راند؛ زیرا جایگاه طرح آن‌ها علم بدیع است؛ بنابراین، مقایسه تفسیر زیبایی‌شناختی با تفسیر بلاغی به اعتبار دانش متبوع است وگرنه هر متن بلاغی هرچند از عناصر غیر فصیح استفاده کرده باشد، به اعتبار بلاغتش زیباست و در این صورت تفسیر زیبایی‌شناختی اعم از تفسیر بلاغی خواهد بود. نمونه در تمییز زیبایی‌شناختی از بلاغی، نظم موجود در قرآن است- که به اعجاز عددی خوانده می‌شود- و همچنین مصادیق اعجاز علمی در ضمن آیات است که از مصادیق اختصاصی زیبایی‌شناختی است؛ زیرا مقتضای بلاغت قرآن که به زبان عربی جاری آن روز عرب نازل شده، وقوع در جان مخاطب اولیه و تأثیرگذاری بر او بوده است، لیکن موارد یاد شده با گذر زمان کشف شده‌اند. از اختصاصات و ممیّزات تفسیر بلاغی (در خصوص قرآن) نیز می‌توان از مواردی یاد کرد که وجه بلاغی کاربست آن‌ها به دلیل بسامد بالا از توجه مخاطبان دور می‌ماند؛ گویا که چنین کاربستی کاملاً طبیعی و بدون آرایه است؛ مانند «حرمت علیه المراضع» که مجاز بوده و در اصل «حرمت علیه ثدی المراضع» است. البته اگر تفاوت این دو تفسیر در غیر قرآن مورد بحث باشد، شماری از صنایع بدیع پیش‌گفته (رقطا، خیفا و ...) که کارکرد بلاغی ندارند، وجه تمایز خواهند بود.

بنابراین، بخش بزرگی از دامنه تفسیر بلاغی و زیبایی‌شناختی مشترک است با این تفاوت که در تفسیر بلاغی جنبه تأثیرگذاری و نتیجه در کانون توجه است و در تفسیر زیبایی‌شناختی ساحت هنری آن مورد توجه قرار می‌گیرد.

ب) از جهت قصد مؤلف

در نگاه هرمنوتیکی به تفسیر زیبایی‌شناختی، مسئله‌ای در خصوص قصد مؤلف طرح می‌شود و آن این است که آیا قصد مؤلف در تحلیل‌ و تفسیر زیبایی‌شناختی سخن او شرط است یا خیر؟ در پاسخ به این پرسش، اگر در حوزه بلاغت قصد مؤلف را شرط بدانیم، در حوزه زیبایی‌شناختی نمی‌توانیم به قصد مؤلف قائل شویم؛ زیرا نگاه زیبایی‌شناختی به متن، محدود به دامنه ذهن مؤلف نیست و همین‌ امر چنین نگاهی را به فراتر از ذهنیت مؤلف نیز سوق می‌دهد؛ برای مثال، اگر شاعری شعری سرود و ناخوداگاه پس از سرودن شعر روشن شد حروف ابتدایی ابیات آن خود مصرع یا ضرب المثلی را تشکیل می‌دهد، این ویژگی ناخواسته در تحلیل زیبایی‌شناختی این شعر مورد توجه قرار می‌گیرد، هرچند بلاغت متن را ارتقا ندهد. نیز می‌توان به تحول واژگان یک متن تاریخی مثال زد؛ یعنی اگر واژه یا تعبیری در گذر زمان تحول معنایی یافت که با توجه به تحول معنایی آن، کاربست آن زیبایی خاصی پیدا کرد، چنین زیبایی‌ای زاییده تحول در دامنه تفسیر زیبایی‌شناختی آن کلام قرار دارد در حالی که چنین تغییری را نمی‌توان در تفسیر بلاغی آن متن به بحث گذاشت.

نکته مهم این است که در خصوص مثال نخست، این تفاوت در مورد متن مقدس قرآن که خالق آن به همه‌ چیز آگاه است، قابل طرح نیست ولی در متون دیگر برقرار است ولی در خصوص مثال دوم جای سخن وجود دارد؛ زیرا هرچند بتوان آن را در مقوله زیبایی‌شناختی متن به شمار آورد لیکن نمی‌توان به مؤلف منتسب دانست و اساساً‌ چنین نگرشی به تزلزل معنای متن می‌انجامد.

ج) از جهت قلمرو

تفسیر زیبایی‌شناختی گونه‌های مختلفی دارد که برخی از این گونه‌ها مفهوماً جزو تفسیر بلاغی نیست و برخی دیگر، هرچند می‌تواند در تفسیر بلاغی مورد توجه قرار گیرد، لیکن با نگاه توصیفی به تفاسیر بلاغی موجود درمی‌یابیم که تا کنون مورد توجه نبوده‌اند و یا حق آن‌ها آن گونه که باید ادا نشده است. گونه‌های یاد شده و نسبت آن‌ها با تفاسیر بلاغی موجود در ادامه به تفصیل به بحث گذاشته خواهد شد.

گونه‌‌شناسی تطبیقی تفسیر زیبایی‌شناختی و بلاغی

تفسیر زیبایی‌شناختی گونه‌ها و ساحت‌های متعددی دارد که در ذیل به بررسی و تطبیق آن‌ها با تفسیر بلاغی می‌پردازیم:

الف) تفسیر زیبایی شناختی از جهت گرایش

همان گونه که در مفهوم‌شناسی و پیشینه اشاره شد، منظور از «گرایش» در تفسیر زیبایی‌شناختی توجه مفسر به بلاغت و صنایع ادبی به کار رفته در متن قرآن است. می‌توان این گونه از تفسیر زیبایی‌شناختی را تا حدود زیادی بر تفاسیر بلاغی منطبق دانست. گفتنی است تفاسیر بلاغی غالباً با رعایت اختصار وارد این گرایش شده‌اند و ما تفسیری سراغ نداریم که در این خصوص بنای بر تفصیل داشته باشد، هرچند در شدت و میزان اختصار نیز تفاوت‌های آشکاری بین آن‌ها دیده می‌شود. غالب تفاسیر ادبی مانند کشاف و غیر آن در این گونه تفسیری جای می‌گیرند. بررسی این گونه تفسیری نشان می‌دهد نویسندگان آن‌ها غالباً از ابعاد دیگر غفلت کرده و یا اساساً از ابتدا در دستور کار نداشته‌اند. نمونه روشن این گونه تفاسیر آیه 44 سوره هود است: وَ قِيلَ يا أَرْضُ ابْلَعِي ماءَكِ وَ يا سَماءُ أَقْلِعِي وَ غِيضَ الْماءُ وَ قُضِيَ الْأَمْرُ وَ اسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِيِّ وَ قِيلَ بُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِين‏.

1. تفسیر مختصر زیبایی‌شناختی آیه

فرزند گنهکار حضرت نوح ع به پدر گفت: من از کوه بالا می‌روم و از غرق شدن مصون می‌مانم. حضرت در پاسخ به فرزند گفت: امروز هیچ چیز نمی‌تواند تو را از غرق شدن نجات دهد. در همین حین بود که موجی بین پدر و پسر فاصله انداخت. داستان همین جا قطع شده و تنها گزارشی که ارائه شده این است که آن پسر از غرق شدگان بود. در آیه بعد نیز داستان از حالت داستانی خارج شده و تنها گزارشی کوتاه ارائه شده که آب در زمین یکباره فرو رفت و باران نیز قطع شد و کشتی به سلامت بر کوه جودی نشست و مسافران آن خدا را شکر کردند. ایجاز در این آیه به شکل عجیب و کم‌نظیری به چشم می‌خورد؛ گویا آیه 43 و 44 فهرست یک بخش طولانی از داستان حضرت نوح ع است که بسیار خلاصه واگویی شده است. اما باید دید همین مختصر چگونه پردازش شده است که همگان را متحیر کرده است.

از آن‌جا که فاعل آشکار است و التباسی نیست، از «قیل» استفاده شده موافق کاربست اوج صنعت ایجاز است. خطاب به زمین در «یا ارض» در حقیقت استعاره تبعیه است؛ زیرا خطابی در کار نبوده بلکه اراده بر فعلی تکوینی بوده است. در این خطاب زمین در قالب صاحب شعوری که گفتمان بر حیات او حاکم است، فرض شده است. همین گونه است وضع آسمان در «یا سماء». افزون بر این، در کنار هم آمدن آسمان و زمین انعکاس کاربست صنعت طباق در این بخش از آیه است. «ابلعی» از بلع استعاره از بلعیدن برای غور (فرو رفتن) آب در زمین است که به زیبایی واژه‌گزینی را به نمایش گذاشته است؛ زیرا هیچ واژه دیگری جز بلعیدن نمی‌تواند سرعت و شدت فرو رفتن این حجم بسیار زیاد آب را در مدت کم انعکاس دهد. کاربست بلعیدن نشان می‌دهد به احتمال زیاد زلزله یا شکست یا شکست‌های متعددی در زمین رخ داده که این حجم آب که کوه هم نتوانست بالاروندگان از خویش را از حجم آب محفوظ بدارد، در مدت کوتاهی که مشخص نشده چقدر بوده، به دل زمین فرو رود. از سوی دیگر اقلاع آسمان نیز استعاره از امساک و قطع باران است؛ یعنی خطاب به آسمان شد که آبت را ببند و نگه دار. بین «ابلعی» و «اقلعی» نیز صنعت مقابله و جناس ناقص بر قرار است. افزون بر این‌ها، اضافه اختصاصی و نسبت دادن آب به زمین «ماءک» خود مجاز است و مراد آب موجود روی آن است.

پس از دستور به زمین و آسمان و فروکش کردن آب که با تعبیر «غیض الماء» (آب فرو برده شد) بیان شده، می‌فرماید: امر پایان داده شد و [کشتی] بر [دامنه کوه] جودی [امروزه به آن آراراط می‌گویند] آرام گرفت و گفته شد: بعداً (دوری باد) بر قوم ظالم، و منظور از «بعداً» به گفته مفسران، دوری از رحمت خداست. در این دو فراز، به دلیل آشکار بودن به کشتی تصریح نشده و به ضمیر بسنده شده است و همچنین به نظر می‌رسد برای رعایت خوش‌آوایی و تسهیل در قرائت «قُضِيَ الْأَمْر» بر «اسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِي‏» مقدم شده است؛ زیرا پس از آرام گرفتن کشتی مجال بیان اتمام کار است نه پیش از آن. (برای آگاهی بیشتر ر.ک: زمخشری، 1407ق، ج‏2، ص 397- 398؛ ابن عاشور، 1420ق، ج‏11، ص 264 -268؛ درویش، 1415ق، ج‏4، ص 360- 370؛ و ...)

2. نکات زیبایی‌شناختی جدید

2-1. تأمل در آیه این سؤال را پیش رو قرار می‌دهد که چرا خطاب به زمین بر خطاب به آسمان مقدم شد درحالی که آب روی زمین از باران‌های سیل‌آسا ناشی می‌شود؟ مفسران غالباً‌ (جز ابن عاشور) متعرض چنین پرسشی نشده‌اند؛ اما ابن عاشور در این باره آورده است:‌ «ثم قدّم أمر الأرض على أمر السماء و ابتدئ به لابتداء الطوفان منها، و نزولها لذلك في القصة منزلة الأصل، و الأصل بالتقديم أولى‏» (ابن عاشور، 1420ق، ج 11، ص 268)؛ وی علت را آغاز شدن طوفان از زمین دانسته است، ولی در ادامه با تزلزلی آن را نازل منزل اصل قرار داده نه خود آن. در هر صورت، به نظر می‌رسد تقدم خطاب به زمین از این رو است که آب باران از آب‌های سطحی زمین نشأت می‌گیرند؛ یعنی با تبخیر آب‌های روی زمین ابرها شکل گرفته و باران به وجود می‌آید (میعان) و طبیعی است پیش از خطاب به آسمان برای قطع باران، می‌بایست به زمین امر می‌شد که منشأ تولید ابر را از بین ببرد. نکته جالب این است که در عصر نزول و صدها سال پس از آن مردم از چنین حقیقتی آگاه نبودند و گمان می‌کردند آب باران از عرش فرود می‌آید (جواهری، 1398ش، ج1، ص 200- 201 ) [ممکن است معنای تأویلی مراد باشد یعنی مراد نشئت گرفته از قدرت پروردگار است و یا فرمان باران از دستگاه الهی صادر می‌شود ولی اگر ظاهر آن مراد باشد]؛ از این رو می‌توان این تقدم را مصداقی از اعجاز علمی قرآن برشمرد که خود از زیبایی‌های نهفته در قرآن کریم است.

2-2. این آیه مصداقی از «تجلی متنی خدا در قرآن» است که از زیبایی‌های معنوی به شمار می‌رود (جواهری، 1398ش، ج2، ص 31- 35). می‌توان این نوع زیبایی نشانه‌شناختی را جستجوی اوصاف گوینده از آثار باقی مانده او در متن یا تجلی اوصاف او در متن دانست. این نوع زیبایی را در متون هنری بشری نیز می‌توان ردیابی کرد؛ برای مثال، شاعری که در زندان شعر می‌گوید، می‌کوشد با استخدام واژه‌های خاص بدون این که به شرایط خود تصریح کند، احوال خود را در شعرش انعکاس دهد. مکان، شرایط جسمی و روحی، پیری و جوانی، جنسیت و مانند این‌ها را می‌توان با استفاده از این صنعت در کلام انعکاس داد که از لطیف‌ترین زیبایی‌های یک متن هنری است.

گفتنی است منظور از این تجلی، ظهور وصفی است نه استدلال و اقناع؛ مانند آیات زیر که راهی برای اثبات آن‌ها وجود ندارد ولی مخاطب از آن‌ها وجود خدای مقتدری را درک می‌کند:

ـ أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ...(ابراهیم، 19)؛

ـ أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَتُصْبِحُ الْأَرْضُ مُخْضَرَّةً ...( حج، 63)؛

ـ أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَكُمْ ما فِي الْأَرْضِ وَ الْفُلْكَ تَجْري فِي الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَ يمْسِكُ السَّماءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ إِلاَّ بِإِذْنِهِ ...( حج، 65)؛

ـ أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ... (نور، 41)؛

ـ أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجْنا بِهِ ثَمَراتٍ مُخْتَلِفاً أَلْوانُها ... (فاطر، 27)؛

ـ هُوَ الَّذي يصَوِّرُكُمْ فِي الْأَرْحامِ ... (آل عمران، 6)؛

ـ وَ هُوَ الَّذي يتَوَفَّاكُمْ بِاللَّيلِ وَ يعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ بِالنَّهارِ ... (انعام،60)؛

ـ هُوَ الَّذي أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً لَكُمْ مِنْهُ شَرابٌ وَ مِنْهُ شَجَرٌ فيهِ تُسيمُونَ؛( نحل، 10)؛

و بسیاری دیگر. ابن عطیه روایتی را آورده که یک اعرابی وقتی آیه مورد بحث را شنید، گفت: «هذا کلام القادرین؛ این سخن انسان‌های قدرتمند است.» (ابن عطیه، 1422ق، ج‏3، ص 175)

Eاضافه شود : مثال یدنین علیهن من جلابیبهنE اعم از بلاغت یعنی معانی و بیان و بدیع است. اعجاز عددی درون سوره‌ای و اعجاز علمی و اخبار غیبی جزو این نوع از تفسیر زیبایی‌شناختی است. و همین فصل ممیز تفسیر زیبایی شناختی از تفسیر بلاغی است.

ب) تفسیر زیبایی‌شناختی از جهت روش

آنچه در بالا در باره تفاسیر بلاغی و زیبایی‌شناختی بیان شد، در وادی گرایش تفسیر زیبایی‌شناختی است، لیکن بعد مهم دیگری نیز وجود دارد که در روش این تفاسیر تجلّی می‌کند و نقشی بس مهم در فهم مراد و درک معانی دارد. توضیح این‌که تفسیر زیبایی‌شناختی در ساحت روش افزون بر قرائن معهود در روش‌شناسی تفسیر همچون سیاق، فضای نزول و جز این‌ها، به صورت ویژه به قرینه بلاغت و عناصر زیبایی‌‌شناختی متن توجه کرده و در کشف مراد خدای متعال از آن‌ها بهره‌مند می‌شود؛ به بیان دیگر، با توجه به این‌که قرآن بر پایه اعجاز بیانی نازل شده و به لحاظ ادبی و بلاغی بر همه سخن‌ها به شکل خارق العاده‌ای چیره است، مفسر همواره متن را متصف به برتری ادبی و بلاغی می‌داند و آن را قرینه فهم خود قرار می‌دهد؛ در نتیجه اگر در تفسیر آیه‌ای دو معنا محتمل باشد، معنایی پذیرفته می‌شود که با ظاهر زیبایی‌شناختی هماهنگ باشد و معنایی که در مسیر بلاغت برتر گام برنداشته و با ظاهر زیبایی‌شناختی آیه هماهنگ نباشد، کنار گذاشته می‌شود. در حقیقت، نگاه مفسر در روش زیبایی‌شناختی از درگاه بلاغت و زیبایی‌شناختی است و به مقتضای تراز ادبی قرآن که فوق بلاغت جن و انس است، محتملات و روایات تفسیری را بررسی می‌کند و بر اساس همین نگرش به تفسیر می‌پردازد. این نگاه به تفسیر زیبایی‌شناختی از اهمیت بسیار زیادی برخوردار است، آن‌چنان که می‌توان ساحت اول (گرایش) را در خدمت این ساحت تعریف کرد؛ زیرا خدای متعال که حکیم است و قرآن را در قالب اعجاز بیانی نازل فرموده، کاربست آرایه‌ها و صنایع بلاغی را با مراد خویش هماهنگ کرده و از همه ظرفیت‌های بلاغی و زیبایی‌شناختی برای انتقال معانی و مفاهیم استفاده کرده است. مفسر با اذعان به این امر می‌کوشد اولا: با شناخت عناصر زیبایی‌شناختی و بلاغی و ثانیاً:‌ با کشف نقش آن‌ها در انتقال معانی، به مراد واقعی خدای متعال دست یابد.

افزون بر کاربست این گونه تفسیر زیبایی‌شناختی در تقلیل احتمالات تفسیری و کشف معنای صحیح، در نقد روایات تفسیری و شبهات، کشف قرائت صحیح و جز این‌ها نیز کارآمد است. نمونه‌های زیر هر یک بعدی از کاربست‌های متنوع این گونه تفسیری را به نمایش می‌گذارد:

ب/1) قرائات

مثال 1: در روایات تحریف «سلام علی إل‌یاسین» در آیه 130 سوره صافات به «سلام علی آل‌یاسین» تصحیح شده است. ( ر.ک: بابائی، 1395ش، ص 62- 66)

در ردّ این روایات به ادله متعددی استناد شده است (ر.ک: http://javahery.blogfa.com پست 515) که یکی از آن‌ها روشی زیبایی‌شناختی دارد: سیاق قرینه‌ بسیار قوی است و دلیل اهمیت آن این است که اگر قرار باشد متن قرآن «سلام‌ علی آل‌یاسین» فرض شود، سیاق به کلی از هم می‌گسلد و عبارتی که در نهایت بلاغت است، نه تنها ارزش بلاغی خود را از دست می‌دهد که مایه تعجب و تمسخر و یا ایجاد شبهه می‌شود و شبهه این است که «سلام علی الیاس» و آیات آغازین در باره «آل یاسین» حذف شده است؛ چیزی که احدی از شیعه و سنی به آن باور ندارد و قائل نیست و حتی آن را مطرح نکرده است. بررسی سیاق و ادبیات آیات قبل از آیات مربوط به حضرت الیاس نیز مؤید این مطلب است (صافات، 75- 82 و 83- 110 و 114- 122 ).

نوح ع: وَ لَقَدْ نَادَئنَا نُوحٌ فَلَنِعْمَ الْمُجِيبُونَ(75) ... سَلَامٌ عَلىَ‏ نُوحٍ فىِ الْعَالَمِين‏...

ابراهیم ع : وَ إِنَّ مِن شِيعَتِهِ لَابْرَاهِيمَ(83) ... سَلَامٌ عَلىَ إِبْرَاهِيمَ(109) ...

موسی و هارون ع: وَ لَقَدْ مَنَنَّا عَلىَ‏ مُوسىَ‏ وَ هَرُونَ(114) ... سَلَامٌ عَلىَ‏ مُوسىَ‏ وَ هَرُونَ(120)

عبارت قرآن در داستان حضرت الیاس از این قرار است:

- «وَ إِنَّ إِلْياسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ (123) ... (129) سَلامٌ عَلى‏ إِلْ‏ياسِينَ (130) إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ (131) إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِينَ (132)»

اگر چنین سیاقی با این درجه از وضوع و قوت نتواند به دستور روایات عرض بر قرآن رادع روایات معارض - بر فرض عدم امکان جمع باشد- چگونه می‌توان به کارکرد روایات عرض بر قرآن دست یافت؟

مثال 2: در آیه 222 سوره بقره دو قرائت نقل شده «یَطهُرنَ» با سکون طاء و «یَطَّهَّرنَ» با طای مشدد و مفتوح و تشدید هاء. قرائت موجود سکون طاء است. وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الْمَحِيضِ ۖ قُلْ هُوَ أَذًى فَاعْتَزِلُوا النِّسَاءَ فِي الْمَحِيضِ ۖ وَلَا تَقْرَبُوهُنَّ حَتَّى يَطْهُرْنَ فَإِذَا تَطَهَّرْنَ فَأْتُوهُنَّ مِنْ حَيْثُ أَمَرَكُمُ اللَّهُ ۚ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ وَيُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ (بقره، 222)

بررسی بلاغی و زیبایی‌شناختی آیه نشان می‌دهد قرائت موجود صحیح و قرائت رقیب ناپذیرفتنی است. توضیح مطلب:

«يَطْهُرْنَ» یعنی پاک شدن از حیض و «تَطَهَّرْنَ» فعل ماضی بر وزن تفعّلن از باب تفعّل بر «مطاوعه» (اثر پذیری ) دلالت دارد؛ یعنی خود را طاهر کردند حال یا با شستشو و یا با غسل که تفسیر آن برعهده اهل بیت ع است. نکته مهم این است که اگر آیه روشن باشد، مطابق روایات عرض بر قرآن خود ملاک ارزیابی روایات خواهد بود ولی اگر ابهامی داشته باشد، ما با کمک روایات ابهام آن را می‌زداییم. حال می‌پرسیم آیا آیه ابهامی دارد؟ به نظر می‌رسد آیه هیچ ابهامی ندارد و معنای آن کاملاً روشن است؛ زیرا‌ قرآن دستور می‌دهد تا پاک شدن از حیض از زنان اجتناب کنید و پس از پاکی نیز تا تطهیر همچنان اجتناب کنید. اگر «يَطْهُرْنَ» مطابق قرائت دوم بود (یَطَّهَّرنَ)، معنای تطهیر وپاک کردن می‌داد و در این صورت این سؤال و شبهه پیش می‌آمد که قبل از اتمام زمان عادت و بعد از انقطاع خون، در صورت تطهیر اجتناب از زن لازم نیست. همچنین بر اساس این قرائت نقش اتمام دوره حیض و زمان غسل مشخص نیست و ابهام بر عبارت سایه انداخته است ولی قرائت موجود این شبهه را برطرف کرده است؛ بنابراین معنای آیه روشن و از این قرار است که الزاماً از زنان تا پایان عادت و نیز تا بعد از تطهیر (به غسل یا شستشو که بیان آن موکول به روایات است) اجتناب کنید. فای تفریع نیز نشان می‌دهد که تطهیر با غسل پس از پاک شدن از خون حیض است. (برای آگاهی بیشتر ر.ک: طبرسی، 1372ش، ج‏2، ص: 561 و563؛ طباطبائی، بی‌تا، ج‏2، ص 210)

اگر تطهیر را غسل بگیریم – چنان که غالب روایات بر آن دلالت دارند – واجب است تا پایان غسل از زنان اجتناب کرد و قبل از غسل جایز نیست و در هر صورت حمل «تطهّرن» بر استحباب بدون تکیه بر روایات خلاف قواعد زبان عربی و خلاف بلاغت و خلاف منطوق آیه است و از این جهت آیه ابهامی ندارد.

ب/2) روایات

در مثال 2 فوق الذکر، با قرینه زیبایی‌شناختی و بلاغی توانستیم از بین دو قرائت، یکی را مردود و قرائت دیگر یعنی قرائت موجود را تثبیت کنیم و بر اساس آن به ظهوری روشن برای آیه برسیم. اکنون آیه با ظهورش ملاکی برای سنجش روایات است نه آن‌که برخی روایات را قرینه بر تفسیر آیه بگیریم ؛ نتیجه این که تنها روایاتی پذیرفته می‌شود که با ظاهر زیبایی‌شناختی و بلاغی آیه موافق باشد. روایات باب را می‌توان در وسائل، کتاب الطهاره، ابواب الحیض دید. در این روایات از ابعاد مختلف اختلاف وجود دارد؛ ولی عمده آن‌ها حرمت قبل از غسل و یا کراهت قبل از غسل و یا استحباب بعد از غسل را مطرح کرده‌اند که چون ظاهر آیه کاملاً‌ روش است و ابهامی ندارد، برای حل مشکل می‌باید روایات را بر آیه عرضه کنیم که نتیجه آن حرمت قبل از غسل می‌شود.

نتیجه این که بلاغت در آیه بسان یک قرینه موفق به یاری تفسیر و فهم دقیق متن آمد و توانست قرائت مخالف قرائت موجود را به سهم خود مردود اعلان کند.

مثال هابیل و قابیل مائده: 27 تا 32

وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبا قُرْباناً فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِما وَ لَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ الْآخَرِ قالَ لَأَقْتُلَنَّكَ قالَ إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ (27) لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَيَّ يَدَكَ لِتَقْتُلَنِي ما أَنَا بِباسِطٍ يَدِيَ إِلَيْكَ لِأَقْتُلَكَ إِنِّي أَخافُ اللَّهَ رَبَّ الْعالَمِينَ (28) إِنِّي أُرِيدُ أَنْ تَبُوءَ بِإِثْمِي وَ إِثْمِكَ فَتَكُونَ مِنْ أَصْحابِ النَّارِ وَ ذلِكَ جَزاءُ الظَّالِمِينَ (29) فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخِيهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الْخاسِرِينَ (30) فَبَعَثَ اللَّهُ غُراباً يَبْحَثُ فِي الْأَرْضِ لِيُرِيَهُ كَيْفَ يُوارِي سَوْأَةَ أَخِيهِ قالَ يا وَيْلَتى‏ أَ عَجَزْتُ أَنْ أَكُونَ مِثْلَ هذَا الْغُرابِ فَأُوارِيَ سَوْأَةَ أَخِي فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمِينَ (31) مِنْ أَجْلِ ذلِكَ كَتَبْنا عَلى‏ بَنِي إِسْرائِيلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِي الْأَرْضِ فَكَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعاً وَ مَنْ أَحْياها فَكَأَنَّما أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعاً وَ لَقَدْ جاءَتْهُمْ رُسُلُنا بِالْبَيِّناتِ ثُمَّ إِنَّ كَثِيراً مِنْهُمْ بَعْدَ ذلِكَ فِي الْأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ (32)»

مطابق نظر مشهور که منبعث از برخی روایات است، قرار شد هابیل و قابیل به پیشگاه خدا قربانی یا هدیه‌ای بیاورند، هابیل قربانی با ارزشی ارائه کرد ولی قابیل با این‌که توان داشت، ولی چیز با ارزشی ارائه نکرد. نتیجه این که خدا قربانی هابیل را پذیرفت و قربانی یا هدیه قابیل را که گندم درجه پایینی بوده، نپذیرفت.

قابیل به شدت عصبانی شده و به هابیل حسادت می‌ورزد و او را به مرگ تهدید می‌کند، اما هابیل در پاسخ از خویشتن‌داری خود سخن گفت و علت نپذیرفتن قربانی قابیل را «عدم تقوا»‌ بیان کرد؛ یعنی چون تو انسان با تقوایی نیستی، خدا از تو نپذیرفت.

آنچه بیان شد، خلاصه داستان بر اساس روایات است. اما این روایات زمانی حجت‌اند (بر فرض صحت سند) که در عرضه با آیات مربوط معارض شناخته نشوند. برای ارزیابی روایات ابتدا لازم است دریافت روشنی از آیات داشته باشیم:

1. در آیات علت قربانی (هدیه) و نیز نوع آن مهم نبوده و به آن‌ها اشاره نشده است؛ همان گونه که نام دو برادر مهم نبوده فقط یکی «برادر با ایمان و تقوا و عاقل و فهمیده»‌ و دیگری «برادر بی‌تقوا، حسود و جنایت‌کار» معرفی شده‌اند.

2. علت پذیرش و نپذیرفتن قربانی نیز «تقوا»‌ بیان شده است؛ یعنی قابیل چون انسان با تقوایی بوده قربانی‌اش پذیرفته شده و قابیل چون انسانی بی‌تقوا و معصیت‌کار بوده، قربانی یا هدیه‌اش پذیرفته نشده است و ربطی به خوب یا بد بودن هدیه ندارد (بر اساس ظاهر آیه).

چنان که دیده می‌شود، تا اینجای کار بین آیات و روایات تعارضی در علت عدم پذیرش دیده می‌شود؛ زیرا در آیه علت بی‌تقوایی قابیل و در روایات علت بخل او بیان شده است. اگر بخواهیم بین روایات و ظاهر آیه جمع کنیم، باید بگوییم:‌ قابیل در خصوص ارائه قربانی یا هدیه تقوا نداشته است؛ یعنی با این که می‌توانسته چیز خوبی ارائه کند، چون بی‌تقوا بوده و برای خدا جایگاهی قائل نبوده، چیز بی‌ارزش یا کم‌ارزش ارائه کرده است؛ اما باید پرسید رابطه «تقوا»‌ و «بخل» چیست و آیا بلاغت قرآن تحمل اطلاق «بی‌تقوایی» بر بخل را دارد؟

حال برویم سراغ نقد:

مسئله ارزش قربانی و هدیه برگرفته از روایات است و روایات را پیش از استفاده باید بر قرآن عرضه کرد. اگر در عرضه بر قرآن تعارضی دریافت شود، روایات کنار گذاشته می‌شود هرچند صحیح السند باشد، چه رسد به این روایات که به لحاظ سندی وضع چندان جالبی ندارند و بدتر این‌که داستان حضرت آدم ع معرکه خیال‌پردازی‌های خیال‌پردازان بوده و انبوهی از روایات باطل در باره آن در دسترس است که اصطلاحاً‌ جزو «اسرائیلیات» است.

حال وقتی روایات را به قرآن عرضه می‌کنیم، می‌بینیم با ظاهر قرآن تعارض دارند؛ زیرا در ظاهر قرآن سخنی از ارزش قربانی به میان نیامده بود، بلکه علت «تقوا» ذکر شده و تقوای در ارائه قربانی نوعی جمع تحمیلی و به اصطلاح عوام «زورکی» بین ظاهر آیات و روایات و مستلزم این است که «بی‌ تقوایی» شامل «بخل» نیز بشود.

باید دید آیا شاهد یا قرینه‌ای وجود دارد که این استدلال را پشتیبانی کند؟

باز به سراغ آیات فوق رفته و آن‌ها را مجددا بررسی می‌کنیم:

قربانی قابیل پذیرفته نشد، قابیل به شدت عصبانی شد، حسادت کرد و برادر را به قتل تهدید نمود، و ادامه داستان. به نظر می‌رسد این شدت عصبانیت و حسادت نمی‌تواند برخاسته از نپذیرفتن قربانی‌ای باشد که مقصر اصلی کم‌ارزش بودن آن خود قابیل است، بلکه صورت درست‌تر که مطابق ظاهر آیات نیز هست، این است که هر دو برادر قربانی مشابه یا با ارزش یکسان ارائه کرده‌اند و چون قربانی او پذیرفته نشده، به شدت عصبانی شده و حسادت کرده است؛ یعنی قابیل به فهم خود قربانی‌اش باید پذیرفته می‌شده و چون پذیرفته نشده عصبانی شده است؛ زیرا او متوجه شرط معنوی آن نبوده است وگرنه به جای خدا یا هابیل خود را مقصر می‌دانسته است.

از این گذشته در ظاهر آیه نیامده که قابیل خود یا برادرش را مقصر دانسته باشد، بلکه او از خدا عصبانی شده که چرا قربانی برادر را پذیرفت ولی از او نپذیرفت که حالی که انتظار داشت از هر دو پذیرفته شود؛ از این رو قتل برادر صرفا از روی حسادت و در راستای انتقام از خدا بوده است؛ خدایی که هدیه هابیل را پذیرفت و هدیه او را نپذیرفت در حالی که در ظاهر دلیل موجهی برای این تفاوت در پذیرش نمی‌دید.

در روایتی آمده که ابلیس به قابیل گفت یا الهام کرد که برادرت را به قتل برسان؛ زیرا اگر این‌کار را نکنی، در آینده فرزندان او به دلیل پذیرش هدیه او و ردّ هدیه تو، بر فرزندان تو افتخار خواهند کرد و این کار سبب سرافکندگی فرزندان تو خواهد شد. اگر این روایت را بپذیریم، معنای آن این است که قتل برادر انتقام از خدا نبوده بلکه صرفا حسادت و پیش‌گیری از مصیبت فردای فرزندان خود بوده است که در این صورت بخشی از استبعاد فوق (این قسمت که اگر خود قابیل با ارائه هدیه کم ارزش مقصر بود و متوجه این معنا می‌شد، به طور طبیعی مقصر را خدا یا برادر نمی‌دانست و سراغ قتل نمی‌رفت بلکه در صورت امکان به فکر تهیه قربانی/ هدیه بزرگ‌تر و بهتری می‌افتاد) رفع می‌شود ولی بخش دیگر همچنان باقی می‌ماند (منظور سخن هابیل در خصوص عدم پذیرش به دلیل بی‌تقوایی نه کم ارزشی هدیه است).

اما ظاهر آیات فوق هیچ قرینه‌ای بر این روایت (قتل برای پیش‌گیری از حقارت فرزندان) ندارد و صرفا پذیرش و عدم پذیرش هدیه را عامل حسادت و تهدید به قتل بیان می‌کند.

ضمناً از تصمیم به قتل می‌توان به اهمیت این واقعه (یعنی قربانی/ هدیه دادن) و حساس بودن آن پی برد.

در مجموع اگر بخواهیم داستان را شسته رفته درک کنیم، باید عبارات را بدون روایات بفهمیم؛ یا به تعبیر دیگر نوعی تعارض بین آیات و روایات مربوط به این داستان که بیان کننده ارزش هدیه و نیز علت قتل است، دیده می‌شود که رفع و توجیه و جمع آن‌ها چندان ساده نیست؛ زیرا ارائه هدیه کم‌ارزش مربوط به صفت بخل است و ارتباطی به تقوا ندارد و مشمول تقوا کردن آن چندان ساده نیست.

نکته درس‌آموز داستان:

مطابق تفسیر زیبایی‌شناختی ارائه شده (تفسیر مختار و مطابق با ظاهر آیه که علت نپذیرفتن را مطلق بی‌تقوایی می‌داند و نه بی‌تقوایی در ارائه هدیه کم‌ارزش یا بی‌تقوایی در ابعاد مالی) خدا انفاق‌های انسان‌های بی‌تقوا را نمی‌پذیرد و این خط قرمز پذیرش انفاق‌های مالی است.

در تورات‌ وبعضی روایات اسلامی آمده که هابیل بهترین گوسفند و قابیل بدترین قسمت زراعت ...

اگر علت عدم پذیرش به جنس و نوع هدیه بازمی‌گشت، می‌بایست اشاره ای به آن می‌شد. گذشته از این که تقوا به صراحت و بدون واسطه شامل بخل نمی‌شود.

تأثیر بلاغت در نقد و ارزیابی روایات.

ب/3) احتمالات تفسیری

در داستان حضرت موسی ع آن زمان که فرعونیان او را از آب گرفتند، اختلاف است که آیا مادر به نزد او تردد داشت تا او را شیر دهد و یا او را به مادر سپردند تا در دامان او بزرگ شود؛ یعنی اختلاف در ماندن در کاخ یا ترک آن است. برخی مفسران وجود قرینه بر هر یک از دو احتمال یاد شده (حضور موسی ع نزد مادر یا تردد مادر به کاخ در فواصل معین) را انکار کرده‌اند، (ر.ک:‌ مکارم شیرازی و دیگران، 1371ش، ج‏16، ص 36) لیکن قرائن زیبایی‌شناختی متعددی بر یکی از دو احتمال وجود دارد.

نخستین قرینه زیبایی‌شناختی «فَرَدَدْناهُ إِلى‏ أُمِّهِ» است که از بازگشت فرزند به مادر سخن می‌گوید و اگر برعکس بود، زیبنده بود این فراز آیه رسیدن مادر به وصال فرزند را گزارش کند نه برعکس آن را.

قرینه زیبایی‌شناختی دوم عبارت «وَ حَرَّمْنَا عَلَيْهِ الْمَرَاضِعَ مِن قَبْلُ فَقَالَتْ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى‏ أَهْلِ بَيْتٍ يَكْفُلُونَهُ لَكُمْ وَ هُمْ لَهُ نَاصِحُون‏» (قصص، 12) زیرا سخن از «اهل بیت» است نه دایه.

قرینه سوم زیبایی‌شناختی، خاتمه ایغالیه (کلام زائد حاوی نکته مفید) همین آیه است که بر نقش «اهل بیت» تأکید دارد: «وَ هُمْ لَهُ ناصِحُونَ» و نشان می‌دهد موسی ع در دوران شیرخوارگی در دامان مادر و در خانه او بزرگ شده نه در کاخ فرعون.

ج) تفسیر زیبایی‌شناختی درون‌سوره‌ای/ ساختاری (در راستای اهداف و مقاصد و در پیوست زیبا با آیات همجوار)

این نگاه زیبایی‌شناختی به آیات قرآن را تفسیر ساختاری نیز می‌نامند و نمونه روشن چنین تفسیر زیبایی‌شناختی ساختاری «التفسیر البنائی للقرآن الکریم» نوشته محمود البستانی است. در خصوص قصص قرآن و در چنین نگاه تفسیر زیبایی‌شناختی درون‌سوره‌ای، حضور یک داستان یا فرازی از آن و یا حضور موضوعی در یک سوره با توجه به موضوعات دیگر سوره و اهداف و مقاصد آن بررسی می‌شود؛ برای مثال، داستان حضرت موسی ع در فرازها و مقاطع کوتاه یا بلند در سوره‌های متعددی آمده است، لیکن این‌که چه مقطعی در کدام سوره آمده، با چه لحنی آمده، بر کدام عنصر آن تأکید شده، به اجمال یا تفصیل گزارش شده، و مسائلی از این دست وابسته به محتوای سوره و اهداف و مقاصد آن و هماهنگی و تناسب بین موضعات دیگر طرح شده در آن سوره است. نمونه روشن این فرازها را می‌توان در فرازهای مربوط به حضرت موسی ع در سوره‌های یونس و مؤمنون مشاهده کرد:

یونس: «ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسى‏ وَ هارُونَ إِلى‏ فِرْعَوْنَ وَ مَلائِهِ بِآياتِنا فَاسْتَكْبَرُوا وَ كانُوا قَوْماً مُجْرِمِينَ (75) ... وَ ما نَحْنُ لَكُما بِمُؤْمِنِينَ (78)

مؤمنون: «ثُمَّ أَرْسَلْنا رُسُلَنا تَتْرا ... (44) ُثمَّ أَرْسَلْنا مُوسى‏ وَ أَخاهُ هارُونَ بِآياتِنا وَ سُلْطانٍ مُبِينٍ (45) إِلى‏ فِرْعَوْنَ وَ مَلائِهِ فَاسْتَكْبَرُوا وَ كانُوا قَوْماً عالِينَ (46) ... لَعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ (49)

در این دو سوره سخن از ارسال پیامبران است و مقام با تفصیل و تکثیر پیامبران تناسب دارد و از این گذشته، نظر بر بیان تفصیلی حوادث آن‌ها و مردمانشان نیست؛ از این رو دیده می‌شود:

اولاً: در هر دو سوره نام حضرت موسی و برادرش هارون – علیهما السلام- به صراحت آمده است، در حالی که در شماری از سوره‌های قرآن چون مقام بیان اصل مأموریت بوده و نه افرادی که مأمور به انجام آن بوده‌اند، تنها نام حضرت موسی ع که محور ابلاغ دین و رسالت بود، به میان آمده و نامی از هارون که وزیر و همکار تابع او بود، به میان نیامده است؛ مانند: فَلَمَّا جاءَهُمْ مُوسى‏ (قصص، 36)؛ ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسى (اعراف، 103)‏؛ وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى (هود، 96)؛ وَ فِي مُوسى‏ إِذْ أَرْسَلْناهُ (ذاریات، 38)؛ اذْهَبْ إِلى‏ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى (نازعات، 17).

ثانیاً: تنها فرازی که بر اصل مسئله تبلیغ و رسالت دلالت دارد، آمده است و به مسائل بسیار دیگر از داستان حضرت موسی ع که در سوره‌های دیگر گاه با تفصیل بیان شده، اشاره نشده است.

ثالثاً: در سوره مؤمنون متناسب با سیاق و بافتار سوره، به داستان حضرت موسی ع به صورت بسیار مختصر و در حدود سه سطر و چهار آیه کوتاه اشاره شده و در سوره یونس نیز کل داستان به صورت مختصر و در 17 آیه کوتاه گزارش و به جزئیات دیگر توجه نشده است و این در حالی است که در برخی سوره‌ها داستان حضرت موسی ع به تفصیل در ده‌ها آیه بیان شده و به جزئیات زیادی پرداخته شده است.

در خصوص تناسب درون‌سوره‌ای نمونه روشن را می‌توان در سوره بقره و دیگر سوره‌های مدنی مشتمل بر فرازهایی از داستان حضرت موسی ع و قوم بنی‌اسرائیل مشاهده کرد. در این سوره‌ها و به ویژه سوره بقره رویکرد در داستان حضرت موسی ع حوادث و مسائل اجتماعی و بیان اخلاق و رفتار و بررسی اندیشه‌های بنی‌اسرائیل است و چنین رویکردی با محتوای این سوره‌ها از یک سو و حوادث و رخدادهای جامعه اسلامی آن روز کاملاً همسو است؛ چنان‌که- در خصوص داستان حضرت موسی ع- در سوره‌های مکی مباحث توحیدی و تبلیغی و نجات و پیروزی حضرت موسی ع بر طاغوت زمان در کانون توجه است و در سوره‌های مدنی به ویژه سوره بقره مباحث اجتماعی محور اصلی سخن است و همین طور بسیاری از مباحث دیگر.

جنبه مهم دیگر تفسیر زیبایی‌شناختی ساختاری/ درون‌سوره‌ای توجه به عبور هنری از یک موضوع به موضوع دیگری در درون یک سوره‌ای است به نحوی که خواننده احساس پاره پاره بودن کلام را ندارد و آن را با تنوع موضوعات مطرح شده، به لحاظ آوایی و گریزهای پیوند دهنده دو موضوع کنار هم، کاملاً‌ منسجم احساس می‌کند، هرچند دریافت ساختار پیوسته سوره نیاز به تأمل بیشتر داشته باشد.

از باب الکلام یجر الکلام ولی در راستای هدف کلی سوره؛ مثلا اگر هدف اصلی سوره تربیت اجتماعی باشد، هر سخن و موضوعی که به نوعی به این هدف مرتبط باشد، می‌توان در قالب الکلام یجر الکلام مطرح شود البته در خصوص قرآن، الکلام یجر الکلام هدایت شده است.

د) تفسیر زیبایی‌شناختی بین‌سوره‌ای

تناسب زیبایی‌شناختی بین سوره‌ای را به راستی می‌توان ساحتی اعجازین به شمار آورد! این مطلب را با تمرکز بر داستان حضرت موسی توضیح می‌دهیم. چنان‌که روشن است خدای متعال داستان حضرت موسی ع را در حلقه‌ها و مقاطع و فرازهایی تقسیم کرده و در سوره‌های مکی و مدنی متناسب با اهداف و مقاصد و موضوعات سوره و حوادث جاری جامعه اسلامی و وقایع بیرونی ارائه کرده است، لیکن این تناسب به همین‌جا ختم نمی‌شود؛ یعنی افزون بر تناسب درون‌سوره‌ای و فرا‌سوره‌ای، تناسب دیگری را نیز لحاظ کرده و آن «تناسب بین‌ سوره‌ای» است. تناسب بین سوره‌ای در دو سطح قابل بررسی و ردیابی است؛ نخست این‌که فرازها بسان حلقه‌های منطقی و منظم، تکمیل کننده یک پازل‌اند؛ یعنی هر فرازی قطعه‌ای از یک تصویر بزرگ را حمل کرده و نقشی در تکمیل این تصویر فراسوره‌ای دارد. سطح دیگر مدیریت منظم و فوق العاده فرازهای تکراری است؛ بدین معنا که گاه یک قطعه از تصویر بزرگ و پازل فراسوره‌ای خود به شکل‌های مختلف در چند سوره تکرار شده و گویا همان یک قطعه خود به قطعاتی تقسیم شده است؛ برای مثال، آمدن حضرت موسی ع به کوه طور و سخن گفتن او با خدا و مبعوث شدن به رسالت و مأموریت یافتن به تبلیغ آیین درست و مبارزه با اندیشه‌ها و سنت‌ها و رفتارهای باطل و نیز ورود به کاخ فرعون و محاجه با او و ارائه معجزات، در سوره‌های مختلف به شیوه‌های مختلفی بیان شده که گاه از سوی ناآگاهان مورد طعن قرار گرفته و به تکرار متهم شده است، حال آن‌که

اولاً: تکرار این فرازها از جهت درون‌سوره‌ای و پشتیبانی مباحث و اهداف و مقاصد سوره ضرورتی اجتناب‌ناپذیر بوده است؛ درست مانند آدرس‌های مکرر درون یک مقاله دائرة المعارفی به یک موضوع و یا مرجع. به بیان دیگر، گاه یک فراز در سوره‌ای با توجه به موضوع و سیاق آیات آن مفهومی را به مخاطب القا می‌کند و همان فراز در سوره‌ای دیگر با توجه به تغییر موضوع و سیاق، مفهومی دیگر را القا می‌نماید؛ برای مثال، شخصی مشکلی برایش پیش می‌آید. در همین حین، مادرش از او خواسته‌ای دارد و فرزند رفع مشکل را رها کرده و به دنبال خواسته مادر می‌رود. مادر نیز برای رفع مشکل او دعا می‌کند و در نهایت مشکل به شکل معجزه‌واری برطرف می‌شود. حال یک وقت سخن در باره استجابت دعای مادر است و ما این داستان را ضمیمه می‌کنیم و زمانی دیگر سخن در باره نحوه تعامل فرزندان با والدین است و ما باز به این داستان اشاره می‌کنیم و بار سوم سخن از راه‌های حل‌ مشکلات است و باز ما به این داستان اشاره کرده و می‌گوییم یک راه حل نیز دعای مادر است؛ یعنی یک داستان را سه بار و به سه مناسبت و با سه هدف متفاوت بیان کردیم و مخاطب از بیان این داستان تکراری سه برداشت متفاوت داشت.

ثانیاً: در هر سوره تنها اصل مطلب یک حلقه و فراز داستان تکرار شده و جزئیات متفاوت و تکمیل‌کننده حلقه است به مانند تقسیم یک قطعه از یک پازل به قطعات جزئی‌تر لیکن قطعاتی با همپوشانی بخشی از اجزاء؛ یعنی مثلاً‌ اگر محلی که موسی ع در آن با خدا سخن گفت، پنج ویژگی داشته باشد، در یک سوره دو ویژگی و در سوره‌ای دیگر یکی از دو ویژگی پیشین به همراه ویژگی جدید و در سوره سوم دو ویژگی سابق با یک ویژگی جدید و همین‌طور سوره‌های دیگر تا همه ویژگی‌های یک حادثه در چند بار تکرار یک فراز بازگوشود به گونه‌ای که با جمع‌بندی فرازهای تکراری از یک داستان، ویژگی‌های محل آن واقعه کامل ‌شوند. نمونه این روش در بیان را می‌توان برای مثال در شرایط و موقعیت کوه طور که حضرت موسی ع در آن‌جا به رسالت مبعوث شد و نیز به طور روشن‌تر در حوادث رخ داده در کاخ فرعون آن زمان که حضرت موسی ع و برادرش برای ابلاغ رسالت به آن‌جا رفتند، به خوبی مشاهده کرد. (ر.ک: قصص، 30؛ طه، 12؛ نمل، 8؛ مریم، 52 و ...)

ثالثاً: در هر بار تکرار یک فراز از داستان، گریزها و پیوست‌های معرفتی جدید و متناسب با اهداف و مقاصد سوره و یا فراسوره‌ای همراه شده است که نمونه روشن آن را می‌توان در لابه‌لای آیات 28- 45 سوره مؤمن و به ویژه آیات 39 و 40 مشاهده کرد. (برای آگاهی بیشتر ر.ک: تفسیر زیبایی‌شناختی داستان حضرت موسی ع، جواهری، دست‌نویس)

رابعاً: هر بار تکرار در لحن و نقاط کانونی و محوری و نیز کوتاهی یا بلندی فراز با بافتار و سیاق سوره متناسب است؛ از این رو فرازی در سوره‌ای که اقتضای آن وجود داشته باشد، بلند و در سوره‌ای دیگر کوتاه و به اشاره است که نمونه آن را می‌توان در داستان حضرت موسی ع در سوره‌های یونس و مؤمنون دید. (نقل از: تفسیر زیبایی‌شناختی داستان حضرت موسی ع، جواهری، دست‌نویس)

ه) تفسیر زیبایی‌شناختی فرا‌سوره‌ای

تناسب فراسوره‌ای نیز بُعدی دیگر در تفسیرزیبایی‌شناختی قرآن کریم است که در قصص قرآن به صورت ویژه ظهور می‌یابد. برای تقریب به ذهن می‌توان به تناسب فیلم‌های سیما با تقویم روز مثال زد؛ یعنی مثلاً به مناسبت ایام محرم فیلم‌ها و سریال‌هایی با محتوایی عاشورایی پخش می‌شود و در ایام نوروز همین تناسب در پخش فیلم‌ها رعایت می‌شود. در ماه مبارک رمضان سریال‌هایی با محتوای متناسب با روزه‌داری و اخلاق روزه‌داران و برکات آن و در روزهای منتهی به روز قدس، فیلم‌های حماسی و مقاومت در فهرست پخش قرار می‌گیرد و به همین ترتیب تلاش می‌شود حداکثر تناسب محتوای فیل‌ها و سریال‌ها و برنامه‌های تلویزیون و رادیو با تقویم روز رعایت شود. همین تناسب را می‌توان در مورد موضوعات مطرح شده در سوره‌های قرآن و حوادث جاری و نیز کلیت قرآن و مقطع زمانی و مکانی نزول جستجو کرد. برای مثال، در اوائل بعثت و تبلیغ دین مبین اسلام، زمانی که پیامبر اکرم ص به ظاهر در موضع ضعف است و به دلداری و قوّت قلب نیاز دارد، داستان پیامبران الهی و مواجهه آن‌ها با طواغیت زمان و پیروزی بر آن‌ها و حمایت الهی از رسولان خود بازگو می‌شود و آن‌گاه که حکومت اسلامی در مدینه تحقق یافت، جهت نقل داستان‌ها و موضوعات به سویی می‌گراید تا این جامعه نوپای اسلامی را هدایت کرده و استحکام بخشد. روشن است تناسب زیبای فراسوره‌ای بدین معنا نیست که لزوماً هر موضوعی که در قرآن ارائه شده، تناسبی با بیرون دارد؛ زیرا رسالت قرآن فرازمانی و فرامکانی است و به مقتضای آن، گاه برخی مباحث و مسائل مجرد از حوادث جاری در جامعه اسلامی ارائه شده است.

داستان طالوت و جالوت

أَ لَمْ تَرَ إِلَى الْمَلَإِ مِنْ بَنِي إِسْرائِيلَ مِنْ بَعْدِ مُوسى‏ إِذْ قالُوا لِنَبِيٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنا مَلِكاً نُقاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ قالَ هَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتالُ أَلاَّ تُقاتِلُوا قالُوا وَ ما لَنا أَلاَّ نُقاتِلَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ قَدْ أُخْرِجْنا مِنْ دِيارِنا وَ أَبْنائِنا فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتالُ تَوَلَّوْا إِلاَّ قَلِيلاً مِنْهُمْ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ (246) وَ قالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طالُوتَ مَلِكاً قالُوا أَنَّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنا وَ نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَ لَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمالِ قالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاهُ عَلَيْكُمْ وَ زادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ وَ اللَّهُ يُؤْتِي مُلْكَهُ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ (247)

و) تفسیر زیبایی‌شناختی فراقرآنی

می‌دانیم قرآن به رغم فرازمانی و فرامکانی بودن، ناگزیر در زمان و مکان مشخصی نازل شد و همین امر تأثیراتی در ظاهر آن برجای گذاشته که ساحتی زیبایی‌شناختی دارد؛ برای مثال، با این‌که بر اساس برخی روایات بالغ بر صدهزار پیامبر وجود دارد، لیکن در قرآن تنها از شماری معدود یاد شده و قریب به اتفاق آن‌ها ساکن در غرب آسیا (خاور میانه) بوده‌اند و حتی آثاری از محل زندگی بعضی از آن‌ها – مانند قوم ثمود - در مسیر عبور کاروان‌های ساکنان حجاز قرار داشته و مردم اجمالاً‌ با داستان برخی از آن‌ها آشنا بوده‌اند. همین امر جذابیت داستان‌های قرآن و درس‌آموزی و باورپذیری آن‌ها را افزایش می‌داد و این بعدی مهم در تفسیر زیبایی‌شناختی بیان قرآن است. افزون بر قصص قرآن، این جنبه در خصوص مثال‌ها، تشبیهات، تمثیلات و مانند آن‌ها- البته همراه با قرینه‌ای دال بر عدم تخصیص محتوا به آن‌ها- قابل جستجو و پیگیری است و این ساحتی زیبا در بررسی محتوای قرآن کریم است.

نتیجه این‌که ما در تفسیر زیبایی‌شناختی هر سوره و آیه‌ای از آیات قرآن شش بعد را در نظر می‌گیریم: گرایش زیبایی‌شناختی، روش ‌زیبایی‌شناختی، زیبایی‌شناختی درون ‌سوره‌ای، بین سوره‌ای، فراسوره‌ای، و فرا‌قرآنی.

نتایج بحث

1. تفسیر زیبایی‌شناختی قلمرو وسیع و گونه‌های متعددی دارد و یکی از مهم‌ترین قرائن تفسیری را به دست می‌دهد.

2. تفسیر زیبایی شناختی با تفسیر بلاغی هرچند در بیشتر دامنه مشترک‌اند، لیکن از جهت جهات متعدد تفاوت‌هایی دارند. نسبت تفسیر زیبایی‌شناختی و تفسیر بلاغی به لحاظ ملاحظه دانش بلاغت من وجه و به لحاظ ملاحظه متن بلاغی خاص و عام مطلق است.

3. تفاوت دو تفسیر زیبایی‌شناختی و بلاغی از جهت مفهوم‌شناسی: در تفسیر بلاغی اثرگذاری بر مخاطب در کانون توجه است ولی در تفسیر زیبایی‌شناختی جنبه هنری و زیبایی کاربست عناصر مورد عنایت است؛ یعنی عنصری زیبا از جهت کارکرد بلاغی آن ذیل تفسیر بلاغی و از جهت زیبایی‌شناختی آن ذیل تفسیر زیبایی‌شناختی است، هرچند نتیجه یکسان باشد.

4. تفاوت دو تفسیر زیبایی‌شناختی و بلاغی از جهت هرمنوتیکی: در تفسیر زیبایی‌شناختی قصد مؤلف دخالتی ندارد ولی در متن بلاغی قصد مؤلف مورد توجه است، هرچند در مورد قرآن به جهت علم مطلق پروردگار، این تفاوت وجود ندارد.

5. از گونه‌های تفسیرزیبایی‌شناختی، تفسیر روشی و بین سوره‌ای از قلمرو تفسیر بلاغی خارج است ولی با نگاه توصیفی به تفاسیر بلاغی موجود می‌توان گونه‌های روشی، درون‌سوره‌ای، فراسوره‌ای و فراقرآنی را نیز تا حدود زیادی به آن دو ملحق کرد؛ یعنی تفاسیر موجود بلاغی بیشتر معطوف به گرایش‌اند تا گونه‌های دیگر.

6. از بین گونه‌های تفسیر زیبایی‌شناختی، گونه روشی آن در جایگاه یکی از مهم‌ترین قرائن پرکاربرد و تأثیرگذار تفسیری نقش ایفا می‌کند که می‌توان آن را یکی از مغفول‌ترین قرائن تفاسیر موجود قلمداد کرد.

کتابنامه

...............


  1. [t1]اسناد خبری (خبر، مسندالیه، مسند)
  2. قصر.
  3. انشاء.
  4. وصل و فصل.
  5. ایجاز و اطناب و مساوات.[۱]