869) نگاهی تازه و زیبایی‌شناختی به آیات 30-33 سوره صاد (نماز حضرت سلیمان ع)

در باره تفسیر این آیات بین مفسران اختلاف است: ««وَوَهَبْنَا لِدَاوُودَ سُلَیمَانَ نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ * إِذْ عُرِضَ عَلَیهِ بِالْعَشِی الصَّافِنَاتُ الْجِیادُ * فَقَالَ إِنِّی أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَیرِ عَن ذِکرِ رَبِّی حَتَّی تَوَارَتْ بِالْحِجَابِ * رُدُّوهَا عَلَی فَطَفِقَ مَسْحًا بِالسُّوقِ وَالْأَعْنَاقِ».[سوره ص، 30_33.]

در کتاب‌های «درسنامه ترجمه قرآن کریم (اصول، مبانی وفرایند ترجمه قرآن)» و نیز در کتاب «روش‌شناسی ترجمه قرآن کریم»‌ در باره این آیات نوشته‌ام:

_ ... گفت: «من این اسبان را به خاطر پروردگارم دوست دارم [و می‏خواهم از آنها در جهاد استفاده کنم». او همچنان به آنها نگاه می‏کرد] تا از دیدگانش پنهان شدند (مکارم شیرازی)؛

_ ... [سلیمان] گفت: «واقعاً من دوستی اسبان را بر یاد پروردگارم ترجیح دادم تا [هنگام نماز گذشت و خورشید] در پس حجاب ظلمت شد» (فولادوند)؛

_ ... پس گفت: من دوستی خیر - یعنی اسبان - را بر یادکردِ پروردگارم - یعنی نماز عصر - بگزیدم تا [آفتاب] در پرده [شب] پنهان گشت - یعنی فروشد (مجتبوی)؛

_ ... گفت: من دوستی اسبان جهاد را از سرِ یاد پروردگارم دارم [و سرگرم تماشا شد] تا آنها از نظر غایب شدند یا خورشید غروب کرد [و یا مشغول تماشای اسب‏ها گردید تا وقت وِردش گذشت] گفت: همانا من دوستی اسبان را [ناآگاه] بر یاد پروردگارم ترجیح دادم تا خورشید در حجاب شد [پس من ترک اولی کردم] (مشکینی)؛

_ ... او گفت: من اسب‏ها را به خاطرِ یاد پروردگارم دوست می‏دارم، تا اینکه از برابر چشم‏هایش پنهان شدند (ارفع)؛

_ ... و او گفت: به‌یقین من دوست داشتن [این] اسب‏ها را به خاطر پروردگارم خواسته‏ام؛ [چرا که من در راه حق و عدالت از آنها بهره می‏برم؛ و همچنان به آنها نگریست] تا در پرده [افق] ناپدید شدند (کرمی).

خواننده برخی از این ترجمه‏ها از خود می‏پرسد: سلیمان عجب پیامبری بوده که دوست داشتن اسب‏ها او را از عبادت، به‏ویژه نماز (براساس توضیح تفسیری برخی ترجمه‏ها) بازداشته، با این حال خدا او را ستوده است «نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ»!![1]

با صرف نظر از بررسی درجه اتقان و استواری برداشت‏های تفسیری مترجمان، در میان ترجمه‏های یادشده، ترجمه ‏های آقایان مکارم شیرازی، کرمی، ارفع و تا حدی مشکینی، از مشکل یادشده دور مانده ‏اند.

سپس در پاورقی برای توضیح بیشتر اضافه کردم:

«پشتوانه اصلی چنین تفسیری برخی روایات است. این تفسیر با الفاظ و سیاق آیه ناسازگار است؛ زیرا نخست اینکه، بنا بر صحت روایات، اطلاق نماز بر «‌ذکر» بدون هیچ قیدی توضیحی به دلیل اینکه معلوم نیست نماز حضرت سلیمان واجب بوده یا خیر، قابل پذیرش نیست.

دوم، اگر بر فرض نمازی که از او فوت شده، در حدی بوده باشد که بتوان بر آن گناه اطلاق کرد (در مقابل ترک اولی)، سؤال این است که حضرت سلیمان به جای درخواست مجدد برگشت اسب‌ها، باید به استغفار می‌پرداخت و از خدا طلب بخشش می‌کرد.

سوم، بر فرض صحت تفسیر کردن ذکر به نماز، حتی در حد ترک اولی، حضرت باید به جبران خطا بپردازد و از این‌رو باید «ردّوها» را به خورشید بازگرداند - چنان که برخی طرفداران این تفسیر چنین کرده‌اند - آنگاه سه سؤال پیش می‌آید:

اینکه چرا آمرانه و آنچنان که متناسب خطاب به خدمتکارانش است، به فرشتگان الهی فرمود «ردّوها»؟! در حالی که اقتضای ادب و مقام جز این است؛ یعنی باید به درگاه خدا راز و نیاز کند و از خدا بخواهد که فرصت دوباره‌ای به او بدهد تا بتواند جبران کند.

پس از باز گشت خورشید نیز باید به نماز بایستد و راز و نیاز و استغفار کند، ولی می‌بینیم که پس از این امر خارق‌العاده، سخن از «فَطَفِقَ مَسْحًا بِالسُّوقِ وَالْأَعْنَاقِ» است، یعنی برگشت به همان کاری که چنین ترک اولایی را باعث شده بود!

اساساً اگر نماز مستحبی بوده (یعنی در فرض ترک اولی) چه نیازی به بازگرداندن خورشید است؟

چهارم، براساس این تفسیر، این آیه که در مذمت حضرت است، با آیه پیشین که در مقام ستایش و تمجید ایشان است، منافات دارد.

خلاصه اینکه چنین تفسیری با دشواری‌های فراوانی مواجه است و مرحوم طبرسی آن را با «قیل» نقل کرده و بسیاری از بزرگان شیعه و برخی از بزرگان اهل تسنن مانند فخر رازی به‌شدت در برابر آن موضع گرفته‌اند (برای آگاهی بیشتر ر.ک: مکارم شیرازی و همکاران، تفسیر نمونه؛ تفسیر فخر رازی، ذیل آیات مورد بحث و نیز مقاله «نماز سلیمان در قرآن کریم»، بینات، ش35).»

نگاه تازه به آیات فوق

اگر با رویکرد زیبایی‌شناخی و بلاغی به آیات فوق نگاه کنیم، نتیجه دیگری به دست می‌آید:

1. هر تفسیری برای آیات 31- 33 باید با «اواب» همخوانی داشته باشد؛ یعنی باید مصداقی از آن باشد؛ زیرا بعد از آن و ابتدای آیه 31 با «إِذ» آغاز شده است؛ یعنی سلیمان به راستی بنده‌ای نیکو و بسیار رجوع کننده [به خدا] بود (اواب).

2. در آیات قبل (سوره صاد، آیات 21-25 ) خطایی در قضاوت برای حضرت داود علیه السلام و توبه او گزارش شده است. در آیه 25 می‌خوانیم: «فَغَفَرْنَا لَهُ‏ ذلک...؛ پس ما آن لغزش را بر او آمرزیدیم...».

3. در آیه 34 یعنی بلافاصله بعد از داستان مورد بحث، سخن از آزمون دیگری برای سلیمان به میان آمده است.

با توجه به این سه قرینه می‌توان دریافت:

در داستان عرضه شده اسب‌های چابک و تیزرو بر سلیمان نبی- علیه السلام- خطایی [که بر اساس مبانی کلامی «ترک اولی»‌ بوده] از سلیمان سر زد، لیکن او بلافاصله متوجه شده و به درگاه خدا توبه و انابه کرد (نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ) بعد برای تدارک و جبران خطای خود، دستور دارد: «رُدُّوهَا عَلَی فَطَفِقَ مَسْحًا بِالسُّوقِ وَالْأَعْنَاقِ».

تا این‌جا حرکت ما در چهارچوب قرائن متن و رعایت اصول بلاغی و زیبایی‌شناختی است؛ زیرا منطقی نیست پیامبری به «اواب»‌ ستوده شود و در ادامه با «إذ» خاطره‌ای بازگو شود و بین این دو ارتباطی نداشته باشد، درحالی که این آیات با هم نازل شده اند. باز به همین دلیل معنا ندارد چنین پیامبر مورد ستایشی بعد از فهمیدن خطا، به کار خود ادامه دهد بلکه به فکر تدارک می‌افتد و دستور «ردّوها» بر همین اساس معنا پیدا می‌کند.

افزون بر این‌ها، ما نگران اثبات خطا برای او [در اندازه ترک اولی] نیستیم؛ زیرا سیاق سوره قبل و بعد از این آیه در باره آزمون‌ها و فتنه‌هایی است که برای امتحان خدا برای پیامبران ایجاد می‌کند. ساختار سوره صاد به قرار زیر است: (به نقل از کتاب: ساختار سوره‌های قرآن کریم، محمدخامه‌گر)

سوره صاد: وظایف پیامبر در برابر تهمت‌های کافران

1. وظیفه اول:‌ پاسخ دادن به شبهات کافران (آیات 1-16)

2. وظیفه دوم: صبر در برابر آزمون‌ الهی همانند پیامبران پیشین (آیات 17- 48) (یادکرد پاداش و صبر حضرت داود، سلیمان، ایوب، ابراهیم، اسحاق، یعقوب، اسماعیل، یسع و ذوالکفل علیهم السلام در برابر آزمون الهی)

3. وظیفه سوم: یادآوری فرجام متقین و کافران در قیامت (49-64)

4. وظیفه چهارم: تبیین اهداف و برنامه‌های خود (65- 88)

با توجه به آنچه گفته شد، اصل اثبات ترک اولایی برای حضرت در آیات مورد بحث روشن و جبران خطا نیز گزارش شده لیکن این که ترک اولای او به چه صورت بوده و کفاره و جبران او دقیقا چطور بوده، با ابهام همراه است. ظاهرا چندان مهم هم نبوده که خیلی روشن بیان شود یا خدا متعال عمداً از باب پرده پوشی لایه‌ای از ابهام را بر آیات یاد شده انداخته است.
این تفسیر با روایاتی نیز همراه است. در روایتی از امیر المؤمنین علیه السلام که در کتاب ترجمه تفسیر طبری آمده می‌خوانیم:

حضرتش اسب‌ها را به جهت کفاره در راه خدا با علامت گذاشتن بر دست‌ها و پاها و گردن‌های آن‌ها بخشید. (ر.ک: ترجمه تفسیر طبری, ج6, ص 1562- 1565؛ «نماز سلیمان ع در قرآن کریم, مهدی عصاره, ص 88.)

یعنی حضرتش در زمان سان دیدن از اسب‌ها از یاد پروردگارش که زمانش رسیده بوده، غفلت کرده و به همین جهت کفاره داده است. روشن است در آیه سخنی از نماز یا واجب بودن آن دعا به میان نیامده فقط اشاره شده که از نظر داود ع این گناه بوده و او بلافاصله بعد از توجه به مطلب به سوی خدا بازگشته و کفاره داده است. گفتنی است بر اساس مبانی کلامی خطاهای انبیاء در اندازه ترک اولی است و از بیش از آن به سبب عصمتی که از آن برخوردارند، مصون‌اند. یادآور می‌شویم کسانی که «ذکر رب» را به نماز تفسیر کرده‌اند، منظورشان دعای مخصوص شریعت داود علیه السلام است وگرنه در زمان نزول آیه در مکه اساساً نمازهای پنچ‌گانه هنوز مطرح و آیات آن‌ها هنوز نازل نشده بود.

792) اصلاحیه‌ای در حوزه ترجمه قرآن

این حقیر فقیر الی الله در «درسنامه ترجمه» و نیز «روش‌شناسی ترجمه قرآن» بحثی را ذیل عنوان «واحد ترجمه»‌ داشتم که نیاز به اصلاحیه دارد:

عبارت پیشین:

... «بعض... بعض»: اصطلاحی است در قالب یک گروه یا عبارت. این عبارت در آیات فراوانی آمده و مقصود از آن «همدیگر» یا «یکدیگر» است.[1] اگر مترجم برای ترجمه عبارت «بعض... بعض» از واحدهای کوچک‏تر از گروه، استفاده کند، ترجمه‏ای دشوار و گاه گنگ به دست می‏دهد؛ مثال:

«لَا تَجْعَلُوا دُعَاء الرَّسُولِ بَینَکمْ کدُعَاء بَعْضِکم بَعْضًا».[2]

_ خطاب کردن پیامبر را در میان خود، مانند خطاب کردن بعضی از خودتان به بعضی [دیگر] قرار مدهید... (فولادوند)؛

_ صدا کردن پیامبر را در میان خود، مانند صدا کردن یکدیگر قرار ندهید... (مکارم شیرازی)؛

_ خواندن پیامبر را در میان خودتان، همانند خواندن همدیگر مشمارید (خرمشاهی)؛

_ ندا دادن پیامبر را در میان [جامعه] خویش به‌سان ندا دادن یکدیگر قرار ندهید [که به‏طور عادی همدیگر را ندا می‏دهید...] (کرمی)؛

_ دعوت و خواندن پیامبر را [به سوی هر امر دینی و دنیوی] میان خودتان همانند دعوت و خواندن برخی از شما برخی دیگر را قرار مدهید [و آن را بی‏اهمیت تلقی نکنید...] (مشکینی)؛

_ وقتی که پیامبر را صدا می‏زنید، این‏طور خودمانی نباشد که گویی یکی از افراد خودتان را صدا می‏زنید، بلکه احترام خاصی باید رعایت شود (صفارزاده).

از میان ترجمه‏های یادشده، ترجمه‏های آقایان: مکارم شیرازی، خرمشاهی، کرمی و خانم صفارزاده، در ترجمه عبارت «بعض... بعض» موفق‏تر است.

افزون بر نکته یادشده، لازم است یادآور شویم که برای آیه مورد بحث تفسیرهای گوناگونی از سوی مفسران ارائه شده است که مترجم باید با توجه به تفسیر مورد تأیید خویش، ترجمه را به‌روشنی ارائه کند؛ ولی چهار ترجمه اول (فولادوند، مکارم شیرازی، خرمشاهی و کرمی) کژتاب هستند؛ یعنی به‌روشنی مشخص نیست که پیامبر(ص) مردم را صدا می‏زند یا مردم او را؟ یعنی براساس این ترجمه، هر دو تفسیر ممکن است به ذهن خواننده برسد. ترجمه آزاد خانم صفارزاده - در این مورد - روشن‏ترین ترجمه است و ترجمه آیت‌الله‏ مشکینی با عبارتی توضیحی، از دام کژتابی رهیده است. همچنین یادآور می‌شویم که عبارت «بعض... بعض» با حروف «مِن»، «ل»، «الی» و «علی» به کار رفته است، به معنای: یکدیگر، با یکدیگر، برای هم یا برای یکدیگر، از یکدیگر، بر یکدیگر و ... .

اصلاحیة:

تذکر: گاهی «یکدیگر» نسبت به «بعضی از شما بعضی دیگر را»‌ و امثاله، دامنه معنا را وسیع‌تر نشان می‌دهد (یعنی گویی همه چنین‌اند که برخی برخی دیگر را ... نه این‌که بعضی از مردم که بسیار کم‌اند، بعضی دیگر را که آن‌ها نیز بسیار کم‌اند ...) که اگر چنین باشد، نمی‌توان از «یکدیگر و همدیگر»‌ استفاده کرد. نمونه چنین موردی را می‌توان در آیه ذیل دید:

قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ تَعالَوْا إِلى‏ كَلِمَةٍ سَواءٍ بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللَّهَ وَ لا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَ لا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ (آل عمران، 64)

ترجمه پیشنهادی: ... و بعضى از ما بعضى ديگر را به پروردگار بودن [و در جایگاه ربوبیّت] نپذيرد، مگر خدا را [که تنها او شایسته ربوبیت است] ...

ترجمه المیزان: ... و يكديگر را به جاى خداى خود به ربوبيت نگيريم‏ ...


[1]. برای آگاهی بیشتر ر.ک: قلی‌زاده، مشکلات ساختاری قرآن کریم، ص151 و 152.

[2]. نور، 63.

736) درسنامه ترجمه 1-2 (قسمت سیزدهم)

ویرایش جدید (منتشر نشده)

درسنامه ترجمه 1-2 (اصول، مبانی و فرایند ترجمه قرآن کریم)

* این کتاب از جایزه کتاب سال جمهوری اسلامی و کتاب سال حوزه علمیه قم بهره‌مند شده است.


*ویرایش جدید این کتاب که در قالب دو جلد عرضه می‌شود (هنوز منتشر نشده)، در چند پست تقدیم می‌شود.

*فایل درسنامه ترجمه (جلد اول) در نرم افزار دانشنامه علوم قرآن کامپیوتر نور موجود است.

* به دلیل کپی و جایگزینی ممکن است برخی فونت ها به هم ریخته باشد که قابل فهم و اصلاح است.

* حق انتشار محفوظ است. اگر ناشری مایل به انتشار مکتوب اثر بود، با مؤلف هماهنگ کند. (حق تألیف رایگان است).

قسمت 13
(i) 3. بررسی ترجمه‌های آیه29 سوره انفال




- يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقَانًا وَ يُكَفِّرْ عَنكُمْ سَيِّئَاتِكُمْ وَيَغْفِرْ لَكُمْ وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ (الانفال،29)

اعراب: (إن) حرف شرط جازم (تتّقوا) مضارع مجزوم فعل الشرط و علامة الجزم حذف النون ، و الواو فاعل (اللّه) لفظ الجلالة مفعول به منصوب (يجعل) مضارع مجزوم جواب الشرط و الفاعل هو أي اللّه (اللام) حرف جرّ و (كم) ضمير في محلّ جرّ متعلّق ب (يجعل) ( أو بمحذوف مفعول به ثان لفعل جعل المتعدّيّ المفعولين)، (فرقانا) مفعول به منصوب (الواو) عاطفة (يكفّر) مضارع مجزوم معطوف على (يجعل) و الفاعل هو، (عنكم) مثل لكم متعلّق ب (يكفّر)، (سيّئات) مفعول به‏ منصوب و علامة النصب الكسرة و (كم) ضمير مضاف إليه (الواو) عاطفة (يغفر لكم) مثل يجعل لكم فهو معطوف عليه (الواو) استئنافيّة (اللّه) لفظ الجلالة مبتدأ مرفوع (ذو) خبر مرفوع و علامة الرفع الواو (الفضل) مضاف إليه مجرور (العظيم) نعت للفضل مجرور..

تذکر: «العظیم» می‌تواند وصف «الله» باشد، لیکن هیچ یک از ترجمه‌های موجود در نرم افزار جامع التفاسیر به این ترکیب توجه نکرده‌اند، جز کشف الاسرار میبدی که در ترجمه فراز انتهایی آیه آورده است:‌ « و أللَّه با فضل بزرگوار است» هرچند به نظر می‌رسد ترکیب اول با سیاق آیه متناسب‌تر است.

لغت: تَتَّقُوا از وقی: مقاییس اللغة:‌ الواو و القاف و الياء: كلمةٌ واحدة تدلُّ على دَفْعِ شى‏ءٍ عن شى‏ءٍ بغيره. و وقيْتُه أَقِيه وَقْياً. و الوِقاية: ما يقى الشَّى‏ء. و اتَّقِ اللَّهَ: توَقَّهُ، أى اجعل بينَك و بينه كالوِقاية. مفردات راغب:‌ الْوِقَايَةُ: حفظُ الشي‏ءِ ممّا يؤذيه و يضرّه...؛

فرقان:‌ صحاح جوهری: « و الْفُرْقَانُ: القرآنُ، و كل ما فُرِّقَ به بين الحق و الباطل فهو فُرْقَانٌ، فلهذا قال تعالى: وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسى‏ وَ هارُونَ الْفُرْقانَ‏. »[1]؛ الفروق فی اللغة: « (الفرق) بين القرآن و الفرقان، أن القرآن يفيد جمع السور و ضم بعضها الى بعض، و الفرقان يفيد أنه يفرق بين الحق و الباطل و المؤمن‏ و الكافر.»

يُكَفِّرْ از کفر: مقاییس:‌ الكاف و الفاء و الراء أصلٌ صحيحٌ يدلُّ على معنًى واحد، و هو السَّتْر و التَّغطية.

فَضل: مقاییس: الفاء و الضاد و اللام أصلٌ صحيح يدلُّ على زيادةٍ فى شى‏ء. صحاح: الفَضْلُ و الفَضِيلَةُ: خلاف النَقْص و النقيصة؛ و لسان:‌ الفَضْل و الفَضِيلة معروف: ضدُّ النَّقْص و النَّقِيصة، ....

بررسی چند ترجمه

انصاریان: اى اهل ايمان! اگر [در همه امورتان‏] از خدا پروا كنيد، براى شما [بينايى و بصيرتى ويژه‏] براى تشخيص حق از باطل قرار مى‏دهد، و گناهانتان را محو مى‏كند، و شما را مى‏آمرزد؛ و خدا داراى فضل بزرگ است.

- اى اهل ايمان، ترجمه یا ایها المؤمنون است نه «یا أیها الذین آمنوا».

- توضیح تفسیری [در همه امورتان‏] بدون پیشینه مبهم می نماید.

- براى شما [بينايى و بصيرتى ويژه‏] براى تشخيص ...: اگر توضیح را حذف کنیم، می‌شود: «براى شما براى تشخيص ...» و این نحوه افزودن توضیح صحیح نیست.

- « محو» ترجمه دقیقی برای « يُكَفِّرْ» نیست و ترجمه دقیق‌تر: پوشانیدن است و می دانیم که پوشانیدن با محو کردن از نظر مفهومی متفاوت است.

- « گناهانتان» ترجمه دقیقی برای «سیئات» نیست و بهتر است گفته شود: بدی‌هایتان.

- فضل ترجمه نشده است.

مکارم:‌ اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! اگر از (مخالفت فرمان) خدا بپرهيزيد، براى شما وسيله‏اى جهت جدا ساختن حق از باطل قرار مى‏دهد؛ (روشن‏بينى خاصّى كه در پرتو آن، حق را از باطل خواهيد شناخت؛) و گناهانتان را مى‏پوشاند؛ و شما را ميآمرزد؛ و خداوند صاحب فضل و بخشش عظيم است!

- در «پرهیز» نوعی دور شدن نهفته است، و بهتر است گفته شود: و در برابر خدا خویشتن داری کنید. پ

دو نوع عبارت توضيحي داريم .... ؟؟؟؟؟

- اطلاق «وسیله» بر فرقان که امر معنوی است، مناسب نیست.

- فضل ترجمه نشده است و بخشش یکی از مصادیق فضل است.

- عظیم ترجمه نشده است.

رضایی و همکاران: اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! اگر خودتان را از (مخالفت فرمان) خدا حفظ كنيد، براى شما جداكننده [حق از باطل‏] قرار مى‏دهد و بدى‏هايتان را از شما مى‏زدايد؛ و شما را مى‏آمرزد؛ و خدا داراى بخشش بزرگ است.

- اگر عبارت توضیحی از «اگر خودتان را از (مخالفت فرمان) خدا حفظ كنيد» حذف شود، معنای مناسبی ندارد.

عبارت توضيحي (مخالفت فرمان) اگر حذف شود صدمه به ترجمه وارد مي شود.

- «می‌زداید» ترجمه مناسبی برای «یکفر» نیست.

- فضل به معنای بخشش نیست و بخشش یکی از مصادیق آن است.

- به الف و لام فضل توجه نشده است.

صفوی: اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، اگر از خدا پروا كنيد، براى شما نيرويى قرار مى‏دهد كه به با وسيله آن حق را از باطل تشخيص دهيد، و بدى‏هايتان را از شما مى‏زدايد و گناهانتان را مى‏آمرزد، و خدا داراى فضلى بزرگ است.

- می زداید، برابر مناسبی نیست.

- فضلی نکره است‌، در حالی که «الفضل» معرفه است و در هر صورت، به الف و لام توجه نشده است.

- اگر الف و لام را برای استغراق بگیریم، باز به آن توجه نشده است.

- نیروی ویژه که بتوان با آن حق را از باطل جدا کرد، نمی‌تواند ترجمه دقیقی برای فرقان باشد؛‌ زیرا فرقان می‌تواند با حتی اشیاء اتفاق بیفتد؛ یعنی اشیاء و یا راهنمایی دیگران سنجه بازشناخت حق از باطل گردد که هیچ یک مصداق نیرو به معنای متبادر نیست.

مشکینی:‌ اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، اگر از خدا پروا كنيد براى شما نيرويى جدا كننده (تشخيص‏دهنده حق از باطل) قرار مى‏دهد و گناهان (صغيره) شما را مى‏زدايد و (گناهان كبيره) شما را مى‏آمرزد و خدا داراى فضل و احسان بزرگ است.

- می زداید، برابر مناسبی نیست.

- الف و لام فضل ترجمه نشده است.

- فضل و احسان، ترجمه ترکیبی مناسبی است که با آن معانی فضل تدارک شده است و البته اگر «احسان» در قلاب یا پرانتز می‌آمد، مناسب‌تر بود.

- محدود کردن به گناهان صغیره و کبیره، بر اساس تفسیری است که از ظاهر الفاظ آیه نمی‌توان آن‌ها را دریافت کرد.

گرمارودی:‌ اى مؤمنان! اگر از خداوند پروا كنيد در شما نيروى شناخت درستى از نادرستى مى‏نهد[2] و از گناهانتان چشم مى‏پوشد و شما را مى‏آمرزد و خداوند داراى بخشش سترگ است.

- ای مؤمنان: ترجمه دقیقی به شمار نمی‌رود. (به ویژه که ترجمه آقای گرمارودی وفادار یا معنایی- وفادار است) و اگر گفته شود «ای اهل ایمان» از «ای مؤمنان» به «ای کسانی که ایمان آورده‌اید» نزدیک‌تر است؛ زیرا در آیه تذکاری به این معنا وجود دارد که شما که ایمان‌ آورده‌اید به مقتضای ایمان که تقواست، پایبند باشید و از مواهب و آثار آن نیز برخوردار گردید. این تعریض اجمالا در «ای اهل ایمان» وجود دارد.

- نیروی، مشکل پیش گفته را دارد.

- الف و لام «الفضل» ترجمه نشده است.

- الفضل، دقیق ترجمه نشده است.



خرم دل (از اهل تسنن):‌ اى مؤمنان! اگر از خدا (بترسيد و از مخالفت فرمان او) بپرهيزيد، خدا بينش ويژه‏اى به شما مى‏دهد كه در پرتو آن حق را از باطل مى‏شناسيد، و گناهانتان را مى‏زدايد و شما را مى‏آمرزد، چرا كه يزدان داراى فضل و بخشش فراوان است.

- ای مؤمنان (در ترجمه وفادار)، بینش، می‌زداید، اشکالات پیش گفته را دارند.

- چراکه ...؛ تعلیل است، در حالی که «و الله ذو الفضل العظیم» عطف است نه تعلیل.

- فراوان: ترجمه مناسبی برای عظیم نیست. فراوان به اجزای یک کل توجه دارد و عظیم به یک مصداق با وصف بزرگ بودن.پ

ترجمه كثيير است نه .....









بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ‏

طس تِلْكَ ءَايَاتُ الْقُرْءَانِ وَ كِتَابٍ مُّبِينٍ(1)

ترکیب اجمالی: تلك مبتدأ و آيات القرآن خبر و كتاب مبين عطف على القرآن و مبين صفة

لغت: مقاییس: الباء و الياء و النون أصلٌ واحدُ، و هو بُعْدُ الشَّئ و انكشافُه. ... و بانَ الشَّى‏ءُ و أبَانَ إذا اتَّضَحَ و انْكشَفَ. و فلانٌ أبْيَنُ مِنْ فلانٍ، أى أوضَحُ كلاماً منه.

صحاح: و بَانَ الشئ بَيَاناً: اتَّضَحَ فهو بَيِّنٌ، و الجمع أَبْيِنَاءُ، مثل هَيِّنٍ و أَهْيِنَاءَ، و كذلك أَبَانَ الشئُ فهو مُبِينٌ.

علامه در المیزان در تفسیر مبین آورده است: « و المبين من الإبانة بمعنى الإظهار» و در مجمع البیان آمده:‌ «... و وصفه بأنه مبين تشبيه له بالناطق بكذا».

انصاریان: طس- اين آيات [باعظمت‏] قرآن و كتابى روشنگر است،

- [باعظمت‏] به اعتبار اشاره به دور (تلک) است که بر بزرگی و عظمت دلالت دارد.

گرمارودی:‌ طا، سين، اينها آيات قرآن و كتابى روشنگر «1» است.

مترجم در پانوشت ترجمه آیه 30 سوره شعرا (قَالَ أَ وَ لَوْ جِئْتُكَ بِشىَ‏ْءٍ مُّبِين‏) آورده است: مبين: مصدرش ابانه است يعنى آشكار كردن و روشن كردن، پس« مبين» هم به معنى آشكارا و آشكار است و هم به معنى روشن و روشنگر. بنابراين تعجب نفرماييد كه در يك صفحه و در دو آيه، كلمه مبين يك‏بار روشنگر و يك‏بار آشكار ترجمه شده است.

- آشکار و روشن معمولا به یک معنا به کار می‌روند،‌لیکن آشکار از نظر مفهومی با روشن متفاوت است؛ ممکن است چیزی آشکار باشد، ولی روشن نباشد (یعنی مبهم باشد)، البته این دو معمولا با هم جمع می‌شوند.

- تلک مفرد و اشاره به دور است و کاربست مفرد برای آیات به اعتبار هدف واحد و نگاه کلی به آن‌ها و اشاره به دور برای بیان عظمت آن است؛ از این رو، ترجمه دقیق تلک «آن» است، لیکن ترجمه آن به «این‌ها» و الغای بلاغت اشاره به دور (که برگردان این بلاغت به زبان فارسی به مانند ادبیات عربی کارکرد ندارد) و نیز الغای کل نگری به آیات، نمی‌تواند نادرست تلقی شود.

- بلاغت اشاره به دور که در ترجمه انصاریان با عبارت توضیحی داخل قلاب بیان شده بود، در این ترجمه مفقود است.

مکارم: طس- اين آيات قرآن و كتاب مبين است،

- اشاره به دور که بر عظمت دلالت دارد، در ترجمه منعکس نشده است.

- مبین ترجمه نشده است، هرچند معنای آن برای بسیاری از مردم روشن است.

مشکینی: طا، سين. اين حروف رمزهايى ميان اللَّه و رسول اوست. اين كتاب مركب از همين حروف است ولى كسى را توان آوردن نظير آن نيست. و اين كتاب داراى محكمات و اين گونه متشابهات است. سوگند به طور سينا و طير و سليمان كه اين سوره آيه‏هاى قرآن و كتابى روشن و روشنگر است.

- صرف نظر از مباحث تفسیری، تداخل تفسیر در این سطح و ترجمه تعجب آورد است!

- مترجم «مبین» را به معنای لازم و متعدی ترجمه کرده است.

صفوی: طا. سين. اينها كه بر تو نازل مى‏شود، آيات قرآن و آيات كتابى بلندمرتبه است كه مقصود خود را به روشنى بيان مى‏كند. (1)

- « كه بر تو نازل مى‏شود» توضیح واضحات و خارج از چهارچوب الفاظ آیه است.

- آیات دوم در ترجمه حشو است.

- «بلندمرتبه» به اعتبار نکره آمدن کتاب است که بر عظمت دلالت دارد. اگر این صفت بعد از آیات آورده می‌شود، به اعتبار اشاره به دور بود که بر عظمت دلالت دارد (چنان که در ترجمه آقای انصاریان بیان شد).

- « كه مقصود خود را به روشنى بيان مى‏كند.» جمله وصفی است، در حالی که «مبین» مفرد است و بهتر بود مترجم از «روشن» و مانند آن استفاده می‌کرد. گذشته از این که از نظر محتوایی عبارت توضیحی وصف لازم است و «مبین» به نظر علامه از باب افعال است و متعدی؛ از این رو می‌توان این ترجمه را که قرار بوده بر اساس المیزان شکل گیرد، نادرست تلقی کرد.

- ویرایش شده ترجمه به قرار ذیل است: طا. سين. اينها آيات قرآن و كتاب بلندمرتبه و روشنگر است.





هُدًى وَ بُشْرَى‏ لِلْمُؤْمِنِينَ(2)

ترکیب اجمالی: (هُدىً وَ بُشْرى) يجوز في هدى النصب على الحال و العامل فيها ما في تلك من معنى الاشارة أي هادياً و مبشرا، و يجوز فيها الرفع على أنها خبر لمبتدء محذوف أي هي هدى و بشرى، و معنى هداها للمؤمنين و هم مهديون زيادتها في هداهم، (لِلْمُؤْمِنِينَ) جار و مجرور متعلّق ب (بُشْرى)، أو بمحذوف نعت له، و علامة الجر الياء لأنّه جمع مذكّر سالم‏.

انصاریان:‌ [كه سراسر] هدايت‏ كننده [انسان‏ها] و براى مؤمنان مژده‏ دهنده است.

- در این ترجمه «لِلْمُؤْمِنِينَ» تنها متعلق به « بُشْرى» دانسته شده است.

- مترجم فراز پایانی آیه 97 سوره بقره (... وَ هُدىً وَ بُشْرى‏ لِلْمُؤْمِنينَ) را این گونه ترجمه کرده است: ... و هدايت و بشارت براى مؤمنان است.‏

گرمارودی:‌ كه رهنمود و نويدى است براى مؤمنان. (نیز: بقره، 97)

- در این ترجمه «لِلْمُؤْمِنِينَ» که به هدایت تعلق دارد به قرینه «لِلْمُؤْمِنِينَ» بعد حذف شده است؛ بنابراین، از نظر مفهومی دامنه هدایت در این ترجمه از ترجمه قبل محدودتر است.

- مترجم در ترجمه خویش تلاش کرده عبارت‌های مشابه را یکسان ترجمه کند و تا آن جا که نگارنده بررسی کرده، در کار خود موفق بوده است.

مشکینی: راهنما و بشارت ‏دهنده براى مؤمنان است.

- هدایت به دلیل این که با واژه مبدأ هم ریشه و از نظر آوایی خوش خوان‌تر است، از راهنما مناسب‌تر است.

- عبارت از همایش لازم برخوردار نیست؛ زیرا دهنده تنها می‌تواند مربوط به بشارت باشد و نمی‌تواند به راهنما باز گردد و راهنما دهنده معنا ندارد؛ از این رو این لازم است تغییری جمله ایجاد شود؛ مانند مثال‌های ذیل:

_ بررسی و پاسخ به شبهه‌های مطرح‌شده... ï بررسی شبهه‌های مطرح‌شده و پاسخ به آنها

_ تقویت و حمایت از نیروهای جهادی وظیفه همه است ï تقویت نیروهای جهادی و حمایت از آنها وظیفه همه است.

ویرایش شده ترجمه عبارت است از: راهنما [هدایت] کننده و بشارت ‏دهنده براى مؤمنان است.

- مترجم فراز پایانی آیه 97 سوره بقره را این گونه ترجمه کرده است:‌ ... و هدايت و بشارت است براى ايمان‏آورندگان‏.

صفوی: كتابى كه هدايت ‏كننده مؤمنان است و آنان را به رستگارى و ورود به بهشت نويد مى‏دهد.

- در این ترجمه، متعلق بشارت به مؤمنان در ترجمه اشراب گردیده و به شیوه معنایی- تفسیری ارائه شده است.

- اضافه شدن بدون نشانه سجاوندی کتابی و متعلق بشارت شیوه این ترجمه است.

- مترجم در ترجمه فراز پایانی آیه 97 سوره بقره آورده است: ... و براى كسانى كه به آن ايمان مى‏آورند مايه هدايت و بشارت است.

مکارم: وسيله هدايت و بشارت براى مؤمنان است؛

- «وسیله» از معنای الفاظ آیه استفاده شده و می‌توان آن را واژه تفسیری تلقی کرد.

- اگر به جای واژه تفسیری «وسیله» از موجب، مایه و مانند آن استفاده می‌شد، مناسب‌تر بود.

- مترجم فراز پایانی آیه 97 سوره بقره را این گونه ترجمه کرده است: ... و هدايت و بشارت است براى مؤمنان‏.







الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَوةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكَوةَ وَ هُم بِالاَْخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ(3)

ترکیب اجمالی: الذين نعت للمؤمنين و لك أن تقطعه على أنه خبر لمبتدء محذوف أي: هم الذين، و جملة يقيمون الصلاة صلة الذين و جملة يؤتون الزكاة عطف على يقيمون الصلاة، و الواو للحال و هم مبتدأ أو للعطف و جملة يوقنون خبره و بالآخرة متعلقان بيوقنون و هم مبتدأ جي‏ء للفصل بين المبتدأ و خبره ليتصل بالخبر في الصورة.

انصاریان:‌ همانان كه نماز برپا مى‏دارند و زكات مى‏پردازند، و قاطعانه به آخرت يقين دارند؛

- آنان (اولئک) ترجمه الذین نیست- چنان که خود مترجم در موارد بسیاری درست عمل کرده است- بنابراین باید گفته شود: کسانی که ... .

- قاطعانه تأکیدی برابر تأکیدهای مکرر فراز پایانی آیه (اسمیه بودن جمله، ضمیر فصل، و تقدم بالاخرة).

گرمارودی:‌ آنان كه نماز را برپا مى‏دارند و زكات مى‏پردازند و به جهان واپسين يقين دارند.

- اشکال آنان گذشت.

- برخی از ظرایف از ترجمه ساقط شده- مانند غالب ترجمه‌ها- لیکن ترجمه روان و مناسب ارائه شده است.

مشکینی: آنها كه نماز را برپا مى‏دارند و زكات مى‏دهند و آنها كه به روز واپسين يقين دارند.

- در آیه «آخرت» آمده و سخن از یوم نیست؛ از این رو ترجمه به آخرت، جهان واپسین و مانند این‌ها مناسب‌تر است.

صفوی: همانان كه همواره نماز را برپا مى‏دارند و زكات اموالشان را مى‏پردازند و آنان به آخرت يقين دارند.

- اشکال آنان گذشت.

- آنان دوم برابر ضمیر «هم» در آیه است، لکین از نظر ادب فارسی ضمن از بین بردن سلاست ترجمه، حشو می‌نماید؛ زیرا مخاطب تأکید مورد نظر مترجم را از ترجمه دریافت نمی‌کند، برخلاف ترجمه مشکینی که تکرار آن‌ها صدمه‌ای به سلاست عبارت نمی‌زد (به دلیل حرف «که» که ایست بعد از آنان در ترجمه صفوی را از بین برده است) و چه بسا تأکیدی را هم اجمالا می‌رساند.

- «همواره» برداشتی تفسیری از آیه و یا به ازای کاربرد فعل مضارع در آیه است که در فرض اخیر در فرازهای بعدی نیز فعل مضارع به کار رفته و در ترجمه منعکس نشده است. ویرایش ترجمه با انعکاس نکته یاد شده می‌تواند به قرار ذیل باشد:

همان کسانی كه همواره نماز را برپا مى‏دارند و زكات اموالشان را مرتب مى‏پردازند و به آخرت يقين دائم دارند.

مکارم: همان كسانى كه نماز را برپا مى‏دارند، و زكات را ادا مى‏كنند، و آنان به آخرت يقين دارند.

- آنان دوم اشکال ترجمه یاد شده را دارد.

- ویرگول‌های پیش از فراز دوم آیه و چه بسا فراز سوم، به نظر اضافه و بی‌فایده است.

إِنَّ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالاَْخِرَةِ زَيَّنَّا لهَُمْ أَعْمَالَهُمْ فَهُمْ يَعْمَهُونَ(4)

ترکیب اجمالی: كلام مستأنف، و ان و اسمها و جملة لا يؤمنون صلة الذين و بالآخرة جار و مجرور متعلقان بيؤمنون و جملة زينا خبر إنّ، و زينا فعل و فاعل و لهم متعلقان بزيّنّا، و أعمالهم مفعول به و الفاء عاطفة و هم مبتدأ و جملة يعمهون خبره.

مقاییس اللغة:‌ العين و الميم و الهاء أصلٌ صحيح واحد، يدلُّ على حَيرة و قِلّة اهتداء. قال الخليل: عَمِهَ الرّجل يَعْمَهُ عَمَهاً، و ذلك إذا تردَّد لا يدرِى أين يتوجَّه. المیزان: «العمه» التحير في الأمر و معنى «تزيين» العمل جعله بحيث ينجذب إليه الإنسان.‏

انصاریان:‌ به راستى كسانى كه به آخرت ايمان ندارند، اعمال [زشتشان‏] را در نظرشان آراستيم، پس همواره در حيرت و سرگردانى‏اند،

- «آراستیم» مربوط به زمان گذشته است، لیکن مفهوم آیه مربوط به همه زمان‌هاست؛ از این رو است که برخی مترجمان (مانند ارفع و الهی قمشه‌ای) «زینا» را مضارع ترجمه کرده‌اند.

- «در نظرشان» تفسیر «لهم» و مناسب است.

- پیوند فراز پایانی آیه با فرازهای قبل از آن برای مخاطب فارسی زبان خالی از ابهام نیست و بسیار مناسب می‌بود اگر توضیحی برای پیوند فرازها ارائه می‌شد (مانند ترجمه آقای صفوی).

صفوی: كسانى كه سراى آخرت را باور ندارند، ما كارهايشان را براى آنان زيبا جلوه داده‏ايم، و چون منكر آخرتند، زندگى دنيا را بى‏هدف مى‏دانند، ازاين‏رو هميشه سرگردانند. (4)

- ترجمه فراز پایانی آیه (فَهُمْ يَعْمَهُونَ) کاملا تفسیری و مناسب است، ولی اگر عبارت «و چون ... می‌دانند» به نحوی از بقیه جمله مشخص می‌شد (هرچند با تغییر فنت یا خط زیر عبارت و یا قلاب) مناسب‌تر بود. در هر صورت، این روش بر این ترجمه غالب است.

مکارم: كسانى كه به آخرت ايمان ندارند، اعمال (بد) شان را براى آنان زينت مى‏دهيم[،] بطورى كه سرگردان مى‏شوند.

- در آیه اشاره‌ای به اعمال بد نشده و این جزو آرای تفسیری به شمار می‌رود. مترجم در ترجمه فراز مشابه (زَيَّنَّا لِكُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُم) از آیه 108 سوره انعام آورده است:‌ ... اينچنين براى هر امّتى عملشان را زينت داديم‏... .

- آنان از نظر ادبی مؤدبانه‌تر از آن‌هاست و شاید به همین جهت باشد که آنان در مورد حیوانات به کار نمی‌رود ولی آن‌ها به کار می‌رود؛ از این رو استفاده از آن‌ها به جای آنان در ترجمه آیه که مربوط به کافران است، مناسب‌تر به نظر می‌آید.

مشکینی: همانا كسانى كه به روز واپسين ايمان نمى‏آورند[،] اعمال (زشت و باطل) آنها را (به وسيله رها كردن به حال خود و مسلّط نمودن شيطان بر آنها) در نظرشان آراستيم، از اين رو همواره در سرگردانى‏اند.

- در آیه به «روز» اشاره نشده؛ از این رو «آخرت» مناسب‌تر است.

- (زشت و باطل) که تفاوت مفهومی دارند و معلوم نیست مراد مترجم تجمیع آن دو قید است یا علی البدل و یا هر دو- چه در کنار هم و چه متفرق- خارج از چهارچوب صریح آیه است. وی در ترجمه فراز «زَيَّنَّا لِكُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُم‏» (انعام، 108) آورده است: ...ما براى هر گروهى كردارشان را آراستيم‏... .

- عبارت تفسیری (به وسيله رها كردن به حال خود و مسلّط نمودن شيطان بر آنها) مورد مناقشه و بحث است؛ زیرا خدای متعال شیطان را بر کسی مسلط نمی‌کند، بلکه خود افراد هستند که با کردارشان زمینه تسلط شیطان را فراهم می‌کنند. بله، این تفسیر پذیرفتنی است اگر مراد این باشد که خدای متعال توفیق‌ها و هدایت‌هایی که معمولا افراد صالح را به عنوان پاداش از آن‌ها بهره‌مند می‌کند، از کافران و منکران سلب می‌نماید.

گرمارودی:‌ كارهاى كسانى را كه به جهان واپسين ايمان ندارند[،] در نظرشان آراسته‏ايم[؛] از اين رو آنان سرگشته‏اند.

- ضمیر « لهَُمْ» به « الَّذِينَ» باز می‌گردد؛ یعنی اعمال همان کسانی را که ایمان ندارند، آراستیم، لیکن این معنا در ترجمه مخدوش است و ضمیر به الذین بازگشت نکرده است. به بیان دیگر، «کسانی» مرجع «...شان» (در نظرشان) نیست.

بر اساس این ترجمه، فاء در « فَهُمْ يَعْمَهُونَ » برای تفریع است نه عطف و این تفسیری خاص از آیه است.









أُوْلَئكَ الَّذِينَ لهَُمْ سُوءُ الْعَذَابِ وَ هُمْ فىِ الاَْخِرَةِ هُمُ الْأَخْسَرُونَ(5)

ترکیب اجمالی: أولئك مبتدأ و الذين خبره و لهم خبر مقدم و سوء العذاب مبتدأ مؤخر و الجملة صلة و هم مبتدأ و في الآخرة متعلقان بالأخسرون و الأخسرون خبره و هم مبتدأ جي‏ء به للفصل بين المبتدأ و خبره ليتصل بالخبر في الصورة هذا و لا بد من الاشارة الى أن قوله «الأخسرون» يحتمل أنها على بابها من التفضيل و ذلك بالنسبة للكفار و يحتمل أنها للمبالغة لا للتشريك لأن المؤمن لا خسران له في الآخرة البتة.

انصاریان:‌ اينان كسانى هستند كه عذاب سختى براى آنان است و بى‏ترديد آنان در آخرت زيانكارترين [مردم‏] اند.

- «سختی» ترجمه صعب و مانند آن است، و ترجمه «سُوءُ» بد و مانند آن است.

- «آنان» دوم حشو است و حذف آن تأثیری در عبارت ندارد.

- "برای آنان" نگاه مثبت را در خود دارد (مانند برخوردار[3]) و بهتر است از «گرفتار بودن»، «داشتن» و مانند این‌ها استفاده شود.

گرمارودی:‌ آنانند كه عذاب سخت دارند و در جهان واپسين زيانكارترند.

- آنان ترجمه مناسبی برای الذین نیست.

- گذشته از اشکال پیش گفته، آنان رتبه بالاتری نسبت (پیش‌تر توضیح آن گذشت) به آن‌ها دارد و از این رو بهتر است آنان در مورد بدکاران به آن‌ها تبدیل شود.

- سخت ترجمه مناسبی برای «سُوءُ» نیست.

- صفت برتر «-ترند» موصوف دیگری می‌خواهد تا سخن با آن کامل شود. برای مثال، گفته می‌شود علی از حسین برتر است. نمی‌توان گفت:‌ "علی برتر است" زیرا پرسیده می‌شود:‌ از چه کسی؟ اما صفت برترین نیاز به ذکر موصوف مورد قیاس ندارد و می‌توان گفت:‌ "علی برترین است" زیرا مخاطب در ذهن خود موارد قیاس را فی البداهه حاضر می‌کند. در مورد صفت برتر پرسیده می‌شود: از چه کسی یا چه کسانی زیانکارترند؟ ولی در مورد صفت برترین به طور ناخوداگاه همه بدکاران مورد قیاس تلقی می‌شوند.

- گذشته از آنچه گفته شد، مراد آیه ظاهرا صفت برترین است و سایر مترجمان نیز چنین برداشتی داشته‌اند.

مشکینی: آنها كسانى هستند كه برايشان عذاب سختى است و آنهايند كه در آخرت زيانكارترند (زيرا مؤمن در مقابل گناه ثواب هم دارد ولى آنها ثوابشان حبط شده است).

- برای، سختی و زیانکارترند، اشکال‌های پیش‌گفته را دارند.

صفوی: آنان كسانى‏اند كه در دنيا و آخرت بد عذابى خواهند داشت و در آخرت از همه زيانكارترند، زيرا كارهاى پسنديده‏شان تباه شده است.

- "در دنیا و آخرت" نگاه تفسیری به آیه است و سیاق آیه و قرینه فراز بعدی، تحمل آن را دارد؛ از این رو مترجم آن را بدون نشانه سجاوندی آورده است.

- زیانکارترند"‌ مشکل پیش گفته را دارد.

- توضیح پایانی نیز بدون نشانه سجاوندی در متن آورده شده که شایسته است از متن به نحوی جدا شود،‌ لیکن- چنان که پیش‌تر گفته شد- مترجم معتقد به داخل کردن هر تفسیری است که آیه با قرینه پیوسته بر آن دلالت دارد.

مکارم: آنان كسانى هستند كه عذاب بد (و دردناك) براى آنهاست؛ و آنها در آخرت، زيانكارترين مردمند!

- "برای" مشکل پیش گفته را دارد.

- نقطه ویرگول نشانه مناسبی برای این ترجمه نیست؛ زیرا این نشانه پیش از واو قرار نمی‌گیرد.






1.02 منابع و مآخذ




قرآن کریم، ترجمه محمدکاظم معزی، قم: اسوه، 1372.

قرآن کریم، ترجمه سیدکاظم ارفع، چ1، تهران: مؤسسه تحقیقاتی و انتشاراتی فیض کاشانی، 1381.

قرآن کریم، ترجمه جلال‌الدین فارسی، چ1، تهران: انجام کتاب، 1369.

قرآن کریم، ترجمه علی مشکینی، چ1، قم: الهادی، 1380.

قرآن کریم، ترجمه مهدی الهی قمشه‏ای، ویرایش حسین استاد ولی، چ1، تهران: دارالکتب الاسلامیه، 1377.

قرآن کریم، ترجمه سیدجلال‌الدین مجتبوی، چ1، تهران: حکمت، 1371.

قرآن کریم، ترجمه محمود یاسری، چ1، تهران: اسلامیه، 1372.

قرآن حکیم، ترجمه طاهره صفارزاده، چ2، تهران: مؤسسه فرهنگی جهان رایانه کوثر، 1380.

قرآن کریم، ترجمه سیدعلی موسوی گرمارودی، چ1، [تهران]: قدیانی، 1383.

قرآن کریم، ترجمه محمد صادقی تهرانی، چ1، [تهران]: کلیدر، 1382.

قرآن کریم، ترجمه محمد یزدی، چ1، [بی‌جا]: اسوه، 1387.

قرآن کریم، ترجمه موزون و شیوای محمد صلواتی، چ1، تهران: مؤسسه نشر و تحقیقات ذِکر، 1381.

قرآن کریم و فرقان عظیم، ترجمه محمود اشرفی تبریزی، چ4، تهران: جاویدان، 1373.

قرآن کریم، ترجمه ابوالفتوح رازی، به کوشش محمد مهیار، چ1، قم: مطبوعات دینی، 1380.

قرآن کریم، ترجمه کاظم پورجوادی، چ1، تهران: بنیاد دائرةالمعارف اسلامی، 1372.

قرآن کریم، توضیحات و واژه‏نامه، ترجمه بهاءالدین خرمشاهی، چ1، تهران: جامی و نیلوفر، 1374.

قرآن کریم، ترجمه ابوالقاسم امامی، چ1، قم: اسوه، 1377.

قرآن کریم، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران: سازمان جاویدان، [بی‌تا].

قرآن کریم، ترجمه سیدرضا سراج، تهران: شرکت سهامی طبع کتاب، [بی‌تا].

قرآن کریم، ترجمه عبدالمحمد آیتی، چ4، تهران: سروش، 1374.

قرآن کریم، ترجمه محمدمهدی فولادوند، چ1، قم: دارالقرآن الکریم (دفتر مطالعات تاریخ و معارف اسلامی)، 1373.

قرآن کریم، ترجمه علی‏اصغر حلبی، چ1، تهران: اساطیر، 1380.

قرآن کریم، ترجمه عباس مصباح‏زاده، چ3، تهران: سازمان چاپ و انتشارات جاویدان، 1372.

قرآن کریم، ترجمه محمدعلی رضایی اصفهانی و دیگران، قم: مؤسسه فرهنگی تحقیقاتی دارالذکر، 1383.

قرآن کریم، ترجمه ناصر مکارم شیرازی، قم: مدرسة الامام امیرالمؤمنین(ع)، 1378.

قرآن‏شناسی، محمدمهدی فولادوند، چ1، تهران: مؤسسه فرهنگی هنری، سینمایی الست فردا، 1381.

نهج‏البلاغه، ترجمه سیدجعفر شهیدی، تهران: سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، 1372.

ابن‌انباری، عبدالرحمن بن محمد، نزهة الألباء فی طبقات الأدب، قاهره: دار نهضه، [بی‌تا].

ابن‌الجزری، النشر فی القرائات العشر، مصر: چاپ مکتبة مصطفی محمد، [بی‌تا].

ابن‌الخطیب، عبداللطیف، الفرقان جمع القرآن، بیروت: دارالکتب العلمیه، [بی‌تا].

ابن‌جنی، الخصائص، تحقیق محمد علی النجار، [بی‌جا]: دارالکتب‏ القاهره،1952م.

ابن‌عاشور (محمد بن طاهر)، التحریر والتنویر، لیبی: الدار التونسیه للنشر، [بی‌تا].

ابن‌فارس بن زکریا، ابوالحسین احمد، ترتیب مقاییس اللغه، به کوشش سعیدرضا علی‌عسکری و حیدر مسجدی، چ2، قم: پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، 1387.

ابن‌قتیبه، ادب الکاتب، بیروت: دار صادر، 1387ق.

ابن‌منظور، لسان العرب، به کوشش علی شیری، بیروت: احیاء التراث العربی، 1408ق.

ابن‌هشام انصاری، مغنی البیب عن کتب الاعاریب، با تحقیق مازن مبارک محمد علی حمدالله‏، قم: سیدالشهداء، [بی‌تا].

ابوزهره، محمد، المعجزة الکبری القرآن، [بی‌جا]: دارالفکر العربی.

ابومحبوب، احمد، ساخت زبان فارسی، چ2، تهران: نشر میترا، 1381.

ابوملحم، علی، فی الاسلوب الادبی، بیروت: مکتبة الهلال، 1421ق.

ابی‏الحسن علی بن اسماعیل الاندلسی المعروف بابن‏سیده، المخصَّص، بیروت: دارالکتب العلمیه، [بی‌تا].

ابی‌هلال العسکری و سیدنورالدین و جزائری، معجم الفروق للغویه، ط الاولی، قم: مؤسسه النشر الاسلامی، 1412ق.

اجسون، جین، زبان‏شناسی همگانی، ترجمه وثوقی، چ3، تهران: علوی، 1370.

استادولی، حسین، «درباره تضمین و نقش آن در ترجمه قرآن کریم»، بینات، ش8، زمستان 1374، ص143_147.

اسعدی، محمد و همکاران، آسیب‌شناسی جریان‌های تفسیری، چ1، قم: پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، 1389.

اسفراینی، تاج التراجم فی تفسیر القرآن للاعاجم، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، 1375.

اسلامی، حسن، «وظیفه مترجم قرآن، ترجمه یا تفسیر؟»، بینات، ش49 و 50.

اشرف صادقی، علی و زهرا زندی مقدم، ‏فرهنگ املائی خط فارسی، چ1، تهران: فرهنگستان زبان و ادب فارسی، 1385.

اصفهانی و محمدعلی رضایی، پژوهشی در اعجاز علمی قرآن، چ1، قم: کتاب مبین، 1380.

انوری، حسن و حسن احمدی گیوی، دستور زبان فارسی2، چ21، [بی‌جا]: انتشارات فاطمی، 1380.

انوری، حسن و همکاران، فرهنگ بزرگ سخن، چ1، تهران: سخن، 1381.

انوشه، حسن، فرهنگنامه ادبی فارسی، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1376.

بابایی، علی‌اکبر و دیگران، روش‏شناسی تفسیر قرآن، چ1، قم: پژوهشگاه حوزه و دانشگاه و سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاه‏ها (سمت)، 1379.

بابایی، علی‌اکبر، مکاتب تفسیری، ج1، چ4، قم: پژوهشگاه حوزه و دانشگاه و سمت، 1389.

باطنی، محمدرضا، پیرامون زبان و زبان‏شناسی، تهران: فرهنگ معاصر، 1371.

باطنی، محمدرضا، نگاهی تازه به دستور زبان، چ3، تهران: آگاه، 1366.

باقری، مهری، مقدمات زبان‏شناسی (مجموعه فنون و مفاهیم ادبی4)، چ4، تهران: نشر قطره، 1380.

باقوری، احمد حسن، تأثیر قرآن بر زبان عربی، ج1، ترجمه مهدی خرمّی، [بی‌جا]: نشر مؤسسه فرهنگی هنری انتظار، 1382.

بحرانی، سیدهاشم، البرهان فی تفسیر القرآن، چ1، [بی‌جا]: بنیاد بعثت، 1416ق.

بدیع یعقوب، امیل، موسوعة علوم اللغة العربیه، ط الاولی، [بی‌جا]: دارالکتب العلمیه، 1427ق/ 2006م.

بررسی و نقد واژه‏هایی از کتاب وجوه قرآن (همراه با پژوهشی در ترجمه الهی قمشه‏ای)، چ1، پرچم، اصفهان: اعظم انتشارات مانی، 1373.

بلخی، مقاتل بن سلیمان، الاشباه والنظائر فی القرآن الکریم، تحقیق عبدالله‏ شحاته، قاهره: دار غریب، 2001م.

بهار (ملک‌الشعراء)، محمدتقی، سبک‌شناسی، چ8، [تهران]: امیرکبیر، 1384.

بهنام، غلامرضا، پژوهشی در فروق لغات در قرآن کریم، وزارت علوم تحقیقات و فناوری دانشگاه قم، دانشکده الهیات، پایان‏نامه کارشناسی ارشد علوم قرآن و حدیث، خطی، تابستان، 1381.

بی‌آزار شیرازی، عبدالکریم، قرآن ناطق، (ج1، مقدمه در تاریخ و مبانی علمی)، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1376.

بیطار، حسام، اعجاز الکلمة فی القرآن الکریم، ط الاولی، [بی‌جا]: عمان، 1426ق/2005م.

بینات (فصلنامه مؤسسه معارف اسلامی امام رضا(ع))، شماره‏های متعدد.

پژوهش و حوزه (فصلنامه)، قم: معاونت پژوهشی مرکز مدیریت حوزه علمیه قم، ش19 و 20.

پژوهش‏های قرآنی (فصلنامه)، قم: دفتر تبلیغات اسلامی، شماره‏های متعدد.

ترجمان وحی، قم: مرکز ترجمه قرآن مجید به زبان‏های خارجی.

تفتازانی، سعدالدین مسعود، مختصر المعانی، چ1، ‍[بی‌جا]: دارالفکر، 1411ق.

تقیه، «ترجمه قرآن چالش‏ها و راهکارها»، مطالعات ترجمه، ش1، ص50.

التوحید (مجله)، تهران: سازمان تبلیغات اسلامی.

تهانوی، محمدعلی، کشاف اصطلاحات الفنون، ج2، [بی‌جا: بی‌نا، بی‌تا].

تهذیب المغنی، چ2، تهران: مجمع علمی اسلامی، 1371.

تی بل، راجر، ترجمه و فرایند آن، ترجمه ویدا صدرالممالکی، چ1، اردبیل: انتشارات علمی دانشگاه آزاد اسلامی، 1384.

ثعالبی، یتیمة الدهر فی محاسن شعراء اهل العصر، ج3، [بی‌جا: بی‌نا، بی‌تا].

الجاحظ، کتاب الحیوان، به کوشش عبدالسلام محمد، بیروت: دارالجیل، 1416ق.

جرجانی، عبدالقاهر، دلائل الإعجاز فی علم المعانی، تصحیح: محمد عبده و همکاران، چ2، بیروت: دارالمعرفه، 1419ق/1998م.

جرجانی، عبدالقاهر، شرح رسالة الرّمانی فی اعجاز القرآن، تحقیق زکریا سعید علی، ط الاولی، قاهره: دارالفکر العربی، 1417ق/1997م.

جعفری، یعقوب، «دشواری ترجمه کلمات مترادف در قرآن»، ترجمان وحی، ش2، س1، ص60.

جمال‌الدین، ابن‌الفرج عبدالرحمن الجوزی، نزهة الاعین النواظر فی علم الوجوه والنظائر، تحقیق محمد عبدالکریم کاظم الراضی، ط الثالثه، بیروت: مؤسسة الرساله، 1407ق/1987م.

جوادی آملی، عبدالله، تسنیم، قم: اسراء، 1378.

جوادی آملی، عبدالله، تفسیر موضوعی قرآن مجید، چ3، قم: مرکز نشر فرهنگی رجاء، 1375.

جوادی آملی، عبدالله، قرآن در قرآن (تفسیر موضوعی قرآن کریم)، چ2، قم: مرکز نشر اسراء، 1378.

جوادی آملی، عبدالله، نزاهت قرآن از تحریف، چ1، قم: مرکز نشر اسراء، 1383.

جواهری، سیدمحمدحسن، پرسمان علوم قرآنی، چ4، قم: بوستان کتاب، 1386.

جواهری، سیدمحمدحسن، درسنامه ترجمه (اصول، مبانی و فرایند ترجمه قرآن کریم)، چ1، قم: پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، 1388.

جواهری، سید محمدحسن، «قاموس شناسی و تحلیل واژگان قرآن»، فصنامه بینات، سال نوزدهم، 1391، شماره 74، ص 117-144.

جوهری، اسماعیل بن حَمَّاد، الصّحاح (تاج اللغة و صحاح العربیه)، تحقیق شهاب‏الدین ابوعمرو، [بی‌جا]: دارالفکر، [بی‌تا].

جوهری، الصحاح تاج اللغه، به کوشش عبدالغفور العطاری، بیروت: دارالعلم للملایین، 1407ق.

حجت، هادی، عیار نقد بر ترجمان وحی: گزارشی تحلیلی تاریخی از نقادی ترجمه‏های فارسی قرآن کریم، چ1، تهران: نشر فرهنگ‏گستر، 1379.

حداد، زهره، وجود یا عدم ترادف در قرآن کریم، دانشگاه تربیت مدرس، دانشکده علوم انسانی، پایان‏نامه کارشناسی ارشد علوم قرآن و حدیث، دانشگاه تربیت مدرس، دانشکده علوم انسانی.

حدادی، محمود، مبانی ترجمه، چ3، تهران: جمال‌الحق، 1375.

حر عاملی، وسائل الشیعه، قم: آل‏البیت(ع) لاحیاء التراث، 1412ق.

حسینی (ژرفا)، سیدابوالقاسم، بر بال قلم (چهل درس در قلمرو ادبیات پارسی و آیین نگارش)، چ2، قم: ظفر،1380.

حسینی طهرانی، سیدمحمدحسین، نور ملکوت قرآن، چ1، مشهد: علامه طباطبایی، 1417ق.

حسینی، سیدمحمدباقر، اسالیب المعانی فی القرآن، چ1، قم: بوستان کتاب، 1388.

حسینی، صالح، نظری به ترجمه، تهران: نشر نیلوفر، 1375.

حسینی، محمدضیاء، مبانی زبان‌شناسی، چ1، تهران: رهنما، 1388.

خاتمی، احمد، فرهنگ علم کلام، چ1، تهران: صبا، 1370.

خُجندی، عبدالمنان نصرالدین، آشنایی با ترجمه‏های فارسی قرآن کریم در ایران و تاجیکستان، چ1، [بی‌جا]: نشر میترا، 1385.

خرمشاهی، بهاءالدین، «نکات قرآنی 4»، بینات، س3، ش9، ص24_31.

خرمشاهی، بهاءالدین، در خاطره شط، تهران: جاویدان، 1376.

خرمشاهی، بهاءالدین، سیر بی‏سلوک، (مباحثی در زمینه دین، فلسفه، زبان، نقد و نشر)، چ1، تهران: معین، 1370.

خزاعی نیشابوری، حسین بن علی محمد بن احمد، روض الجنان و روح الجنان (تفسیر ابوالفتوح رازی)، چ1، مشهد: بنیاد پژوهش‏های اسلامی آستان قدس رضوی، 1366.

خلیل جر، فرهنگ لاروس، ترجمه حمید طبیبیان، تهران: امیرکبیر، 1375.

خمینی، سیدروح‌الله، تحریر الوسیله، قم: انتشارات جامعه مدرسین، [بی‌تا].

خوری شرتونی لبنانی، سعید، اقرب الموارد فی فُصَح العربیة الشوارد، ط الاولی، [بی‌جا]: دارالاسوة للطباعة والنشر، 1374.

خویی، البیان فی تفسیر القرآن، انوارالهدی، 1401ق.

دانشنامه جهان اسلام، زیر نظر حداد عادل و دیگران، تهران: بنیاد دائرةالمعارف اسلامی، 1378.

دانشنامه قرآنی و قرآن‏پژوهی، به کوشش بهاءالدین خرمشاهی، تهران: دوستان و ناهید، 1377.

داوری، پیام خوبان قصه یوسف(ع) در ادب فارسی، ج46، [بی‌جا: بی‌نا، بی‌تا].

درباره ترجمه (برگزیده مقاله‏های نشر دانش(3))، زیر نظر نصرالله‏ پورجوادی، چ2، تهران: انتشارات مرکز نشر دانشگاهی، 1366.

درویش، محیی‌الدین، اعراب القرآن الکریم و جیانه، ط السادسة، بیروت: الیمامه و دار ابن‏کثیر، 1419ق.

دقر، عبدالغنی، معجم القواعد العربیة فی النحو والتصریف، ط الاولی، قم: منشورات الحمید، 1410ق.

دهخدا و دیگران، لغتنامه، تهران: مؤسسه لغتنامه و دانشگاه تهران، 1373.

رادفر، ابوالقاسم، کتاب‏شناسی ترجمه‏های قرآن به زبان‏های خارجی، چ1، تهران: مرکز بازشناسی اسلام در ایران، 1383.

راغب اصفهانی، معجم مفردات الفاظ القرآن، مترجم مصطفی رحیمی‏نیا، چ1، تهران: نشر سبحان، 1386.

رامپوری مصطفی‌آبادی، غیاث‏الدین، غیاث اللغات، به کوشش منصور ثروت، تهران: امیرکبیر، 1363.

رامیار، محمود، تاریخ قرآن، چ4، تهران: امیرکبیر، 1379.

رشید رضا، تفسیر المنار، قاهره: دارالمنار، 1373ق.

رضایی اصفهانی، محمدعلی، منطق ترجمه قرآن، چ1، قم: انتشارات مرکز جهانی علوم اسلامی، 1386.

رمضان عبدالتواب، مباحثی در فقه اللغة و زبان‌شناسی عربی، ترجمه حمیدرضا شیخی، مشهد: به‌نشر (آستان قدس رضوی)، 1367.

رواقی، علی، قرآن قدس (کهن‏ترین برگردان قرآن به فارسی)، [بی‌جا]: مؤسسه فرهنگی شهید رواقی، 1364.

روحانی، نوترین گنج در کهن‏ترین گنجینه، [بی‌جا: بی‌نا، بی‌تا].

زبیدی، محمدمرتضی، تاج العروس من جواهر القاموس، مصر: المطبعة الخیریه، 1306ق.

زرقانی، محمد عبدالعظیم، مناهل العرفان فی علوم القرآن، به کوشش امین سلیم، بیروت: احیاء التراث العربی، 1416ق.

زرکشی، بدرالدین، البرهان فی علوم القرآن، تحقیق جمال حمدی الذهبی و ابراهیم عبدالله الکردی، ط الاولی، بیروت: دارالمعرفه،1410ق/1990م.

زرکوب، منصوره، روش نوین فن ترجمه، چ2، اصفهان: نشر مانی، 1372.

زقروق، محمود حمدی، «الموسوعة القرآنیة المتخصصه»، دانشنامه علوم قرآن، قاهره: وزارة الاوقاف مصر، 1423ق/2002م.

زمخشری، جارالله، الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل و عیون الاقاویل فی وجوه التأویل، ط الاولی، قم: مکتب الإعلام الاسلامی، 1414ق.

سامرائی، فاضل صالح، بلاغة الکلمة فی التعبیر القرآنی، ط الخامسة، عمان: دار عمار، 1429ق/ 2008م.

سرخسی، شمس‌الدین ابوبکر محمد بن احمد، المبسوط، بیروت: دارالمعرفه، 1406ق.

سعدی الضناوی و جوزیف مالک، معجم المترادفات والاضداد، ط الاولی، طرابلس: المؤسسة الحدیثه، 2007م.

سعیدی‌مهر، محمد، آموزش کلام اسلامی، چ2، [بی‌جا]: کتاب طه، 1381.

سلوی، محمد العوا، بررسی زبان‏شناختی وجوه و نظایر در قرآن، ترجمه سیدحسین سیدی، چ1، مشهد: به‌نشر، 1382.

سمیعی (گیلانی)، احمد، نگارش و ویرایش، چ1، تهران: سازمان مطالعه و تدوین علوم انسانی دانشگاه‏ها (سمت)، 1378.

سیاح، احمد، فرهنگ بزرگ جامع نوین (ترجمه المنجد)، مقدمه علامه حسن‏زاده آملی، چ19، تهران: اسلام، 1377.

سیوطی، جلال‌الدین عبدالرحمن، الاتقان فی علوم القرآن، ترجمه سیدمهدی حائری قزوینی، چ2، تهران: امیرکبیر، 1376.

سیوطی، جلال‌الدین، الدر المنثور فی التفسیر بالمأثور، ط الاولی، بیروت: دار احیاء التراث العربی، 1421ق/2001م.

سیوطی، جلال‌الدین، المزهر فی علوم اللغة و انواعها، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم و همکاران، [بی‌جا]: دار احیاء الکتب العربیه.

شاطر، القول السدید فی حکم ترجمة القرآن المجید، ج1، [بی‌جا: بی‌نا، بی‌تا].

شاکر، محمد کاظم، روش‌های تأویل قرآن (معناشناسی و روش‌شناسی تأویل در سه حوزه روایی، باطنی و اصولی)، چ1، [بی‌جا]: انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی (بوستان کتاب)، 1376.

شانه‌چی، کاظم، آیات الاحکام، تهران: سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاه‏ها (سمت)، 1378.

شاهسوندی، شهره، «ترجمه‌پذیری قرآن میان نفی و اثبات»، پژوهش‌های قرآنی، ش44.

شاه‌عبدالعظیمی، حسین بن احمد الحسین، تفسیر اثنی‏عشری، چ1، تهران: میقات، 1364.

شرتوتی، رشید، مبادی العربیه (قسم النحو)، تنقیح و اعداد حمید محمدی، چ11، قم: دارالعلم، 1420ق.

شریف لاهیجی، بهاءالدین محمد شیخ علی، تفسیر شریف لاهیجی، تهران: مؤسسه مطبوعاتی علمی، 1363.

شکورزاده بلوری، ابراهیم، دوازده هزار مثل فارسی و سی هزار معادل آنها، مشهد: آستان قدس رضوی، شرکت به‌نشر، 1380.

شمیسا، سیروس، نگاهی تازه به بدیع، چ3، تهران: فردوس، 1370.

شواخ اسحاق، علی، معجم مصنفات القرآن الکریم، ریاض: دارالرفاعی، 1404ق.

شیبانی، کتاب الجیم، دار و مکتبة الهلال.

شیرازی، احمد امین، البلیغ فی المعانی والبیان والبدیع، ط الاولی، قم: المؤسسة النشر الاسلامی، 1422ق.

صانعی‌پور، محمدحسن، مبانی تحلیل کارگفتی در قرآن کریم، چ1، [بی‌جا]: انتشارات امام صادق(ع)، 1390.

صدوق، عیون اخبار الرضا، [بی‌جا]: جهان، 1378.

صدوق، من لا یحضره الفقیه، قم: انتشارات جامعه مدرسین، 1413ق.

صفارزاده، طاهره، اصول و مبانی ترجمه (تجزیه و تحلیل از فن ترجمه)، چ4، تهران: نشر همراه، 1369.

صفارزاده، طاهره، ترجمه مفاهیم بنیادی قرآن مجید، چ1، تهران: نشر سایه، 1379.

صفوی، کورش، هفت گفتار درباره ترجمه، چ6، تهران: کتاب ماد، 1383.

صلواتی، محمود، آوای قرآن، چ1، قم: نشر تفکر، 1372.

طباطبایی، سیدمحمدحسین، آداب زندگی پیامبر (سنن النبی)، ترجمه لطیف راشدی و سعید مطوف راشدی، چ2، قم: تهذیب، 1384.

طباطبایی، سیدمحمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، چ5، [بی‌جا]: دفتر انتشارات اسلامی جامعۀ مدرسین حوزه علمیه قم، 1417ق.‏

طباطبایی، محمدحسین، تفسیر المیزان، ترجمه سیدمحمدباقر موسوی همدانی، [قم]: دفتر انتشارات اسلامی جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1364.

طبرسی، ابو‌علی الفضل بن احسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، بیروت: مؤسسه الاعلمی المطبوعات، [بی‌تا].

طبرسی، ابوعلی، مجمع البیان، ترجمه آیات، تحقیق و نگارش: علی کرمی، چ1، تهران: سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1380.

طبری، محمد بن جریر، جامع البیان عن تأویل آی القرآن، بیروت: دارالکتب الاسلامیه، 1412ق.

طبل، حسن، اسلوب الالتفات فی البلاغة القرآنیه، ط الاولی، [بی‌جا]: دارالفکر العربی، 1418ق/ 1998م.

طریحی، مجمع البحرین، [بی‌جا: بی‌نا، بی‌تا].

طهرانی، شیخ آقابزرگ، الذریعة الی تصانیف الشیعه، بیروت: دارالافواد، [بی‌تا].

عاملی، حسن محمد علی، الالهیات علی هدی الکتاب والسنة والعقل (محاضرات استاذ شیخ جعفر سبحانی)، ط الثانیة، قم: المرکز العالم للدراسات الاسلامیة، 1411ق.

عبدالرحمان بنت الشاطی، عایشه، اعجاز بیانی قرآن، ترجمه حسین صابری، چ1، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، 1376.

عرفان، حسن، فرهنگ غلط‏های رایج، چ1، قم: دفتر مطالعات تاریخ و معارف اسلامی، 1372.

عروسی حویزی، عبد علی، تفسیر نورالثقلین، ط الاولی، بیروت: مؤسسه التاریخ العربی، 1422ق.

عطار، احمد عبدالغفور، مقدمه صحاح، ترجمه غلامرضا فدایی عراقی، تهران: نشر زرنگار، 1375.

عظیم‌پور مقدم، عظیم، اختلاف ترجمه‏های قرآن کریم، تهران: ماهرنگ، 1383.

عمید زنجانی، عباسعلی، روش‌شناسی تفسیر قرآن (مبانی و روش‏های تفسیر قرآن)، چ4، تهران: سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1379.

غالی، محمد محمود، المترادفات فی القرآن المجید، ط الثانیه، مصر: دارالنشر الجامعات، 1424ق.

فاتحی‌نژاد، عنایت‌الله و سیدبابک فرزانه، درآمدی بر مبانی ترجمه (فارسی به عربی _ عربی به فارسی)، چ2، تهران: مؤسسه فرهنگی انتشاراتی آیه، 1382.

فاکر میبدی، محمد، قواعد التفسیر لدی الشیعة والسنه، چ1، [بی‌جا]: مجمع جهانی تقریب اسلامی، 1428ق/2007م.

فراهیدی، خلیل بن احمد، ترتیب کتاب العین، تحقیق مهدی مخزومی و ابراهیم سامرائی، و تصحیح اسعد الطیب، چ1، [بی‌جا]: اسوه، 1414ق.

فرحزاد، فرزانه، نخستین درس‏های ترجمه، چ5، تهران: مرکز نشر دانشگاهی، 1375.

فرهنگستان زبان و ادب فارسی، دستور خط فارسی، چ1، 1384.

فهمی حجازی، محمود، زبان‏شناسی عربی (درآمدی تاریخی _ تطبیقی در پرتو فرهنگ و زبان‏های سامی)، ترجمه سیدحسین سیدی، چ1، تهران: انتشارات آستان قدس رضوی (به‌نشر) و سمت، 1379.

فیومی، احمد بن محمد، المصباح المنیر فی غریب شرح الکبیر، [بی‌جا]: دارالهجره، 1405ق.

قرشی، سیدعلی‌اکبر، تفسیر احسن الحدیث، چ1، تهران: واحد تحقیقات اسلامی بینا (بعثت)، 1366.

قُرَشی، سیدعلی‌اکبر، قاموس قرآن، چ7، تهران: دارالکتب الاسلامیه، 1375.

قلی‌زاده، حیدر، مشکلات ساختاری ترجمه قرآن کریم، چ1، تبریز: مؤسسه تحقیقاتی علوم اسلامی _ انسانی دانشگاه تبریز، 1380.

کاشانی، ملا فتح‌الله، تفسیر کبیر، منهج الصادقین، چ3، تهران: کتابفروشی اسلامیه، 1346ق.

کتفورد، جی. سی.، یک نظریه ترجمه از دیدگاه زبان‏شناسی، ترجمه احمد صلواتی، تهران: نشر نی، چ1، 1370.

کریمی‌نیا، مرتضی، «چه را ترجمه نکنیم و چرا؟»، ترجمان وحی، س1، ش2، 1376.

کسایی، اللسان، ج3، [بی‌جا: بی‌نا، بی‌تا].

کلانتری ارسنجانی، علی‌اکبر، نقش دانش رجال در تفسیر و علوم قرآنی، چ1، قم: بوستان کتاب، 1384.

کلینی، محمد بن یعقوب، اصول کافی، ترجمه محمدباقر کمره‏ای، چ4، [بی‌جا]: اسوه، 1379.

کمال‏الدین حسین، (تفسیر حسینی)، تفسیر مواهب علیه واعظ کاشفی (م910ق)، چ1، تهران: کتابفروشی اقبال، 1317.

کواز، محمد کریم، الاسلوب فی الاعجاز البلاغی، [بی‌جا]: جمعیة الدعوة الاسلامیة العلمیه، [بی‌تا].

کواز، محمد کریم، سبک‌شناسی اعجاز بلاغی قرآن، ترجمه سیدحسین سیدی، چ1، تهران: سخن، 1386.

گرامی، محمدعلی، درس‏هایی از علوم قرآن، قم: احسن‌الحدیث، 1376.

گفتگوهای قرآنی، ش10، چ1، قم: کتاب مبین، 1380.

لازار، ژیلبر، «پرتوی نو بر چگونگی شگل‏گیری زبان فارسی، ترجمه‏ای از قرآن به پارسی گویش»، ترجمه احمد سمیعی، مجله زبان‏شناسی، ش1 و 2، س4، ص70.

لسان التنزیل، به اهتمام و تصحیح مهدی محقق، تهران: مرکز انتشارات علمی و فرهنگی.

لطفی پورساعدی، کاظم، درآمدی بر اصول و روش ترجمه، چ2، تهران: مرکز نشر دانشگاهی، 1374.

مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(قدس‏سره)، فصلنامه معرفت (مجله)، قم.

ماندی، جرمی، آشنایی با مطالعات ترجمه (نظریه‏ها و کاربردها)، ترجمه حمید کاشانیان، چ1، [بی‌جا]: مؤسسه انتشارات و خدمات فرهنگی هنری رخ، 1384.

ماهنامه پاسدار اسلام، ش258، خرداد 1382.

مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت: مؤسسه الوفاء، 1403ق.

مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، تهران: المکتبة للاسلامیه، [بی‌تا].

مجله التوحید الاسلامی، سال دوم، ش9.

مجله زبان‏شناسی، س3، ش1، 1365، ص85_88.

مجله زبان‏شناسی، شماره‏های متعدد.

مجله معرفت، ش26.

مجموعه آثار شهید مطهری، ج1، تهران: صدرا، [بی‌تا].

مجموعه مقالات کنفرانس بررسی مسائل ترجمه، تبریز: دانشگاه تبریز، 1369.

محمد عبدالغنی حسن، فن ترجمه، ترجمه عباس عرب، چ1، مشهد: مؤسسه چاپ و انتشارات آستان قدس رضوی، 1376.

مسعودی، عبدالهادی، روش فهم حدیث، چ3، تهران: انتشارات سمت و دانشکده علوم حدیث، 1386.

مشکوة‌الدینی، مهدی، دستور زبان فارسی (بر پایه نظریه گشتاری)، چ3، مشهد: دانشگاه فردوسی مشهد، 1382.

مشهدی قمی، محمد، تفسیر کنزالدقائق، مؤسسه النشر الاسلامی، ط الاولی، 1410ق.

مصاحب، غلامحسین و دیگران، دائرة‏المعارف فارسی، تهران: امیرکبیر، 1356.

مصباح یزدی، محمدتقی، آموزش فلسفه، چ4، تهران: امیرکبیر، شرکت چاپ و نشر بین‌الملل، 1383.

مصطفوی، حسن، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ط الاولی، تهران: وزارة الثقافة والارشاد الاسلامی الدائرة العامة للمراکز والعلاقات الثقافیه، 1368.

مصطفوی، حسن، روش علمی در ترجمه و تفسیر قرآن مجید، چ1، [بی‌جا]: دارالقرآن الکریم، 1409ق.

مطالعات ترجمه (فصلنامه)، س1، ش1، بهار 1382ش و ش2، تابستان 1382.

مظفر، محمدرضا، اصول الفقه، [بی‌جا]: دفتر تبلیغات اسلامی، 1368.

مظفر، محمدرضا، اصول الفقه، تعلیق و تحقیق: علی شیروانی، چ2، قم: دارالعلم، 1381.

معدنی، میترا، «بررسی گونه‏های ابهام در زبان فارسی»، مجله زبان‌شناسی، س13، ش1 و 2، 1375.

معرفت، محمدهادی، تفسیر و مفسران، ترجمه علی خیاط، چ1، قم: مؤسسه فرهنگی التمهید، 1380.

معرفت، محمدهادی، علوم قرآنی، چ1، قم: مؤسسه فرهنگی انتشاراتی التمهید، 1377.

معروف، یحیی، فن ترجمه (اصول نظری و علمی ترجمه از عربی به فارسی و فارسی به عربی)، چ2، تهران: دانشگاه رازی و سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاه‏ها (سمت)، 1381.

معلوف، لوئیس، المنجد فی اللغه، ترجمه احمد سیاح، چ17، [بی‌جا]: اسلام، [بی‌تا].

معین، فرهنگ فارسی، تهران: امیرکبیر، 1375.

مغنیه، محمدجواد، التفسیر الکاشف، بیروت: دارالعلم للملایین، 1981م.

مکارم شیرازی، ناصر و همکاران، تفسیر نمونه، چ مکرر، تهران: دارالکتب الاسلامیه، 1371.

ملکوتی، سیدسعید، نقد و بررسی برابر نهادهای مفعول مطلق در برگردان‏های فارسی در قرآن کریم، تهران: دانشگاه تربیت مدرس، 1379.

المنجّد، محمد نورالدین، الاشتراک اللفظی فی القرآن الکریم (بین النظریة والتطبیق)، ط الاولی، سوریه: دارالفکر، 1419ق/1999م.

المنجّد، محمد نورالدین، الترادف فی القرآن الکریم (بین النظریة والتطبیق)، ط الاولی، دمشق: دارالفکر، 1417ق/1997م.

المنجّد، محمد نورالدین، التضاد فی القرآن الکریم بین النظریة والتطبیق، ط الاولی، دمشق: دارالفکر، 1420ق/1999م.

مولایی‌نیا، عزت‌الله، اسالیب بیانی قرآن کریم، چ1، [بی‌جا]: فرهنگ سبز، 1383.

میراث جاویدان، ش18، تابستان 1376.

نجفی، ابوالحسن، غلط ننویسیم (فرهنگ دشواری‏های زبان فارسی)، چ8، تهران: مرکز نشر دانشگاهی، 1376.

نجفی، ابوالحسن، مبانی زبان‏شناسی و کاربرد آن در زبان فارسی، [بی‌جا]: نیلوفر، 1387.

نخلة الیسوعی، رفائیل، غرائب اللغة العربیه، چ2، بیروت: [بی‌نا، بی‌تا].

نسفی، ابوحفض نجم‌الدین محمد، تفسیر نسفی، به کوشش عزیزالله‏ جوینی، تهران: سروش، 1367.

نصیریان، یدالله، علوم بلاغت و اعجاز قرآن، چ1، تهران: سمت، 1378.

نفیسی، علی‌اکبر، فرهنگ نفیس، ناظم الاطباء، تهران: کتابفروشی خیام، [بی‌تا].

نوری، میرزا حسین، مستدرک الوسائل، قم: آل‌البیت، 1408ق.

نووی، ابی‌زکریا محیی‌الدین بن شرف، المجموع (شرح المهذب)، [بی‌جا]: دارالفکر، [بی‌تا].

نهج‏البلاغه، ترجمه شهیدی، ص537، تعلیقه 9.

وحیدیان کامیار، تقی، با همکاری غلامرضا عمرانی، دستور زبان فارسی(1)، چ3، تهران: سمت، 1381.

وحیدیان، تقی، نوای گفتار در فارسی، [بی‌جا]: دانشگاه اهواز، 1357.

هادوی تهرانی، مهدی، مبانی کلامی اجتهاد، چ1، قم: مؤسسه فرهنگی خانه خرد و مؤسسه بیت الحکمة الثقافیه، 1377.

هاشمی، سیدحسین، «گسست‌ها و پیوست‌های ترجمه و تفسیر»، پژوهش‌های قرآنی، ش42 و 43، ص42_63.

همدانی، سیدمحمدحسین، انوار درخشان در تفسیر قرآن، تهران: کتابفروشی لطفی، 1380ق.

یادگارنامه فیض‏الاسلام، خمینی‌شهر: دانشگاه آزاد اسلامی، 1383.

یارمحمدی، لطف‏الله، «طرحی کلی پیرامون اصول و ضوابط حاکم بر ترجمه و...»، مترجم، ش13 و 14، سال سوم (تابستان 1373).

یکی قطره باران (یادنامه ذریاب خویی)، چاپ نقره، 1370ق.

M. L. Larson, Meaning-Based Translation: A Guide to Cross-Language Equivalence, University Press of American, Inc., 1984.



[1] . المیزان، طباطبائی:‌ فرقان" به معناى چيزى است كه ميان دو چيز فرق مى‏گذارد، و آن در آيه مورد بحث به قرينه سياق و تفريعش بر تقوا فرقان ميان حق و باطل است، چه در اعتقادات و چه در عمل، فرقان در اعتقادات جدا كردن ايمان و هدايت است از كفر و ضلالت، و در عمل جدا كردن‏ اطاعت و هر عمل مورد خشنودى خدا است از معصيت و هر عملى كه موجب غضب او باشد، و فرقان در رأى و نظر جدا كردن فكر صحيح است از فكر باطل، همه اينها نتيجه و ميوه‏اى است كه از درخت تقوا به دست مى‏آيد، در آيه شريفه هم فرقان مقيد به يكى از اين چند قسم تفرقه نگشته، و اطلاقش همه را شامل مى‏شود، علاوه بر اينكه در آيات قبلى تمامى خيرات و شرور را ذكر كرده بود، پس فرقان در آيه مورد بحث شامل همه انحاء خير و شر مى‏شود، چون همه احتياج به فرقان دارند.

نظير آيه مورد بحث از جهت معنا آيه شريفه" وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ" (طلاق، 2و3) است.

[2]. در اصل: براى شما فرقان قرار مى‏دهد.

[3] . گفته نمی‌شود این خانه از چشم‌انداز بدی برخوردار است؛ زیرا برخوردار برای جهت مثبت به کار می‌رود،؛ بنابراین باید گفته شود:‌ این خانه چشم‌انداز بدی دارد.

735) درسنامه ترجمه 1-2 (قسمت دوازدهم)


(i) 2. بررسی ترجمه‌های سوره بقره



وَ أَلْقِ عَصاكَ فَلَمَّا رَآها تَهْتَزُّ كَأَنَّها جَانٌّ وَلَّى مُدْبِراً وَ لَمْ يُعَقِّبْ يا مُوسى‏ لا تَخَف‏ إِنِّي لا يَخافُ لَدَيَّ الْمُرْسَلُون‏ (10)

إِلَّا مَن ظَلَمَ ثُمَّ بَدَّلَ حُسْنَا بَعْدَ سُوءٍ فَإِنىّ غَفُورٌ رَّحِيمٌ(11)



ترکیب: إلا أداة استثناء بمعنى لكن لأن الاستثناء منقطع و من اسم موصول مستثنى في موضع نصب (و يجوز أن تكون شرطية فتكون مبتدأ و الجملة مستثناة من أعم الأحوال) و ظلم فعل ماض في محل جزم فعل الشرط ثم بدل عطف على ظلم و حسنا مفعول به و بعد سوء ظرف متعلق بمحذوف صفة لحسنا, الفاء تعليليّة, غفور خبر, رحيم خبر ثان.

الهی قمشه‌ای: (ستمكاران عالم بايد بترسند) مگر كسى كه ستم و كار بد كند آن گاه به زودى (توبه كند و) نيكويى را جايگزين بدى كند (تا خدايش ببخشد) كه همانا خدا بسيار آمرزنده و مهربان است.

- استثناء از « إِنِّي لا يَخافُ لَدَيَّ الْمُرْسَلُون» است؛ یعنی برخی از پیامبران که مرتکب ظلم شده باشند! خواننده ترجمه از خود می‌پرسد مگر پیامبران معصوم نیستند؟ پاسخ روشن است؛ یا استثنا منقطع است و یا ظلم معنای ترک اولی دارد. در تفسیر نمونه (ذیل این آیه) آمده است: « در اينكه اين استثناء چگونه با جمله قبل ارتباط دارد دو نظر متفاوت از سوى مفسران ابراز شده است. نخست اينكه در ذيل آيه گذشته محذوفى وجود دارد و آن اين‌كه: غير پيامبران در امان نيستند، سپس استثناء كرده مى‏گويد: مگر كسانى كه بعد از ظلم و گناه توبه و اصلاح كنند كه آن‌ها نيز مشمول امنيت الهى هستند.

ديگر اين‌كه استثناء از خود جمله مزبور باشد و ظلم اشاره به ترك اولايى كه گاهى از پيامبران سر مى‏زند و با مقام عصمت منافات ندارد؛ يعنى اگر پيامبران ترك اولايى انجام دهند، آن‌ها نيز در امنيت نيستند و خداوند بر آن‌ها سخت مى‏گيرد، همان گونه كه درباره" آدم" و" يونس" در آيات قرآن آمده است. مگر آن دسته از پيامبران كه به زودى متوجه ترك اولاى خويش شوند، و به دامان پر مهر پروردگار درآيند و با اعمال صالح و حسنات خود آن را جبران كنند؛ چنان كه در مورد موسى در داستان كشتن آن مرد قبطى آمده است كه موسى به ترك اولاى خود اعتراف كرد و عرض نمود: "رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي فَاغْفِرْ لِي؛ پروردگارا من بر خويشتن ستم كردم و مرا ببخش" (قصص, 16). »

بر این اساس لازم است مترجم عبارتی توضیحی به ترجمه اضافه کند تا مطلب را برای خواننده آشکار نماید و زمینه شک و تردید را از بین ببرد. از بین ترجمه‌های موجود هیچ‌ یک توضیحی مناسب ارائه نکرده‌اند و غالبا استثنا را منقطع دانسته‌اند, مگر آیت الله مشکینی که در ترجمه آورده است: « (و ترك اولاى برخى از پيامبران هر چند ستمى خفيف است) لكن كسى كه ستم نمايد آن گاه پس از بدى كار نيكى به جاى آن آورد همانا كه من بسيار آمرزنده و مهربانم.»

- «کار بد» اگر به معنای ستم باشد, حشو است؛ از این رو بهتر است به همان ظلم یا ستم بسنده شود.

- عبارت «به زودى (توبه كند و) نيكويى را جايگزين بدى كند » افزون بر تکرار «کند», ترجمه سیبدل الحسنة مکان السیئة است. به نظر می‌رسد چون استثنا از فراز پایانی آیه قبل است و پیامبر اسلام- صلی الله علیه و آله- خاتم پیامبران است, بنابراین, مستثنی باید مربوط به زمان گذشته باشد؛ مطابق ترجمه آیت الله یزدی. افزون بر این‌ها, اگر به جای قید «به زودی» از خیلی زود استفاده می‌شد, با وقوع در زمان گذشته تناسب بیشتری دارد. برای مثال, گفته می‌شود: من دیروز به کلاس درس رسیدم و بعد از من خیلی زود معلم به کلاس آمد. (و نه: ...‌ به زودی معلم ...)

- عبارت توضیحی (تا خدايش ببخشد) معنی را به مواردی محدود می‌کند که انجام حسنه را برای جبران ستم خود انجام داده باشند.

- عبارت به توضیح دیگری نیز- که مقدر است- نیاز دارد: مگر کسی که ستم کرده و سپس خوبی را جایگزین آن کرده باشد, [او نیز ایمن‌ است؛ زیرا] که من بسیار آمرزنده, بخشنده و مهربانم.

- « كه همانا خدا بسيار آمرزنده و مهربان است. » اولا:‌ «فإنّی» که در آن اسم یای متکلم است, به «خدا» که غائب است, ترجمه شده است و این مقدار تغییر در ترجمه الهی قمشه‌ای که معنایی- تفسیری است, نادرست تلقی نمی‌شود.

- «مهربان» ترجمه «رحیم» تلقی شده است, لیکن در جای خود گفته‌ایم که ماده «رحیم» از رحم در مجموع مشتمل بر دو معنای «بخشنده و مهربان» است؛ از این رو اگر این تفسیر پذیرفته شود, باید گفت: بسیار آمرزنده و رحیم است یا بسیار آمرزنده, بخشنده و مهربان است.

یزدی: مگر کسی که ستم کرده باشد, سپس خوبی را جایگزین بدی نموده باشد, که به راستی من با گذشت و مهربانم.

- از توضیح ضروری اولیه خالی است.

- از توضیح ضروری پایانی نیز خالی است. (مگر کسی که ستم کرده باشد, سپس خوبی را جایگزین بدی نموده باشد, [او نیز ایمن است؛ چرا] که به راستی من با گذشت و مهربانم).

- «با گذشت» مبالغه «غفور» را منعکس نمی‌کند.

صادقی: «مگر کسی که ستم کرد. سپس- بعد از بدی‌ای- نیکی‌ای را جایگزین (آن) گردانید, پس من همواره بسی پوشنده‌ی رحمتگر بر ویژگانم.»

- عبارت از روانی و سَلاست لازم برخوردار نیست.

- جای توضیحات یاد شده خالی است.

- «ثم» برای بیان تراخی است و « بعد از» با آن چندان همخوانی ندارد و پیوستگی و عدم تراخی را القا می‌کند؛ اما سپس می‌تواند معنای ثم را القا کند, لیکن در ترجمه یاد شده, «بعد از» قید «سپس» را تحت الشعاع قرار داده است.

- «بسی پوشنده‌ی» ترجمه «غفور» است, لیکن «پوشنده» برای مخاطب ترجمه مبهم می‌نماید؛ زیرا مراد از غفور, پوششی همراه با آمرزیدن است تا بین غفور و ستار فرقی باشد. در لسان العرب آمده است: «الغَفُورُ الغَفّارُ، جلّ ثناؤه، و هما من أَبنية المبالغة و معناهما الساترُ لذنوب عباده المتجاوِزُ عن خطاياهم و ذنوبِهم.»

- در باره «رحمتگر بر ویژگان» پیش‌تر سخن گفته‌ایم.

- ظاهرا «همواره» از اسمیه بودن جمله استنباط شده است.

امینیان:

غير آنكس كاو ستمگر بوده است پس به احسانش بَدَل بنموده است‏

بعد ترك سوءِ كردار آن زمان يابَدم آمرزگار مهربان‏

- گر در «ستمگر» برای ایجاد صفت فاعلی پایدار است و بر پایدار بودن دلالت دارد, در حالی که در آیه سخن از فعل و «ظلم» ناپایدار است و نه ظالم و یا ظلم پایدار؛ بنابراین می‌توان این ترجمه را نادرست تلقی کرد.

- همه توضیحات لازم پیش گفته و نیز مبالغه غفور و جز این‌ها, در این ترجمه مورد توجه قرار نگرفته است.

تشکری:

ور كسى خوب شد ز بعد جفا پس غفور است و هم رحيم خدا (11)

- «خوب شد» می‌تواند کنایه از توبه و جبران به نیکی باشد, و می‌تواند به معنای کسی باشد که بعد از جور و ستم, دست از این گونه اعمال برداشته باشد, لیکن آیا توبه و جبران نیز کرده است یا خیر؟ عبارت بر آن دلالتی ندارد.

- جفا یعنی بی‌مهری, بی‌وفایی و جور و ستم؛ بنابراین, ستم و ظلم که مردد بین چند معنا نیست, مناسب‌تر است.

- «غفور» و «رحیم» ترجمه نشده است.





وَ أَدْخِلْ يَدَكَ فىِ جَيْبِكَ تخرُجْ بَيْضَاءَ مِنْ غَيرِ سُوءٍ فىِ تِسْعِ ءَايَاتٍ إِلىَ‏ فِرْعَوْنَ وَ قَوْمِهِ إِنهُّمْ كاَنُواْ قَوْمًا فَاسِقِينَ(12)



ترکیب: الواو عاطفة و أدخل عطف على و ألق عصاك و يدك مفعول به و في جيبك متعلقان بأدخل و تخرج فعل مضارع مجزوم لأنه جواب شرط مقدر و فاعل تخرج ضمير مستتر تقديره هي و بيضاء حال من فاعل تخرج و من غير سوء متعلقان ببيضاء لما فيها من معنى الفعل و یحتمل أن يكون الجار و المجرور حالا أخرى أو صفة لبيضاء. (فِي تِسْعِ آياتٍ إِلى‏ فِرْعَوْنَ وَ قَوْمِهِ إِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً فاسِقِينَ) كلام مستأنف و حرف الجر يتعلق بالفعل المحذوف أي اذهب في تسع آيات الى فرعون، و قدره بعضهم بمحذوف أي مرسلا فيكون محله النصب على الحال، و قومه عطف على فرعون و جملة انهم تعليل للأمر بالذهاب لا محل لها، و جملة كانوا خبر إن و قوما خبر كانوا و فاسقين صفة.

الهی قمشه‌ای: و دست در گريبان خود كن تا چون بيرون آيد نه از مرض (برص، بلكه از نظر لطف خدا) سپيد و روشن (چون ماه تابان) گردد، آن گاه با نه معجز الهى (يعنى عصا و يد بيضا و ملخ و قمّل و ضفدع و خون و شكافتن دريا و كوه و طوفان) به سوى فرعون و قومش كه گروهى فاسق و نابكارند به رسالت روانه شو.

- تا در «تا چون ...» نادرست است؛ زیرا «تخرج» جواب شرط مقدر است «إن تدخل یدک تخرج بیضاء»‌؛ بنابراین, ترجمه دقیق چنین است:‌ و دستت را در گریبانت فرو بر [که اگر دستت را فرو بری], بدون عیب سپید و درخشان بیرون می‌آید.

- (چون ماه تابان) مبالغه است.

- «از نظر لطف» باید به «به لطف» تبدیل گردد.

- «آن گاه» پیوند صدر و ذیل ترجمه را بر قرار کرده است.

- لازم است توضیحات برای مخاطبان معنای روشنی داشته باشد؛ بنابراین, ضمن ترجمه قمل و ضفدع, لازم است توضیحی کوتاه در پانوشت یا پی نوشت ارائه شود.

توضیح کوتاه نه معجزه:‌ ید بیضا و عصا؛ طوفان‌هاى كوبنده (فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمُ الطُّوفانَ) (اعراف- 133)؛ «ملخ» كه بر زراعت‌ها و درختان آن‌ها مسلط گشت و آفت كشاورزى آبادشان شد (و الجراد) (اعراف- 133)؛ «قمل» يك نوع آفت نباتى كه غلات را نابود مى‏كرد (وَ الْقُمَّلَ) (اعراف- 133)؛ «ضفادع» قورباغه‏ها كه از رود نيل سر برآوردند و آن قدر توليد مثل كردند كه زندگى آن‌ها را قرين بدبختى و مشكلات كرد- (وَ الضَّفادِعَ) (اعراف- 133)؛ «دم» يا ابتلاى عمومى به خون دماغ شدن و يا به رنگ خون درآمدن رود نيل بطورى كه نه براى شرب قابل استفاده بود و نه كشاورزى (وَ الدَّمَ آياتٍ مُفَصَّلاتٍ) (اعراف- 133)؛ قحطى و خشكسالى و كمبود ميوه‏ها (وَ لَقَدْ أَخَذْنا آلَ فِرْعَوْنَ بِالسِّنِينَ وَ نَقْصٍ مِنَ الثَّمَراتِ) (اعراف- 130).

تذکر: معجزات حضرت موسی- علیه السلام- بیش از این‌هاست, لیکن مراد معجزاتی است که به هدایت فوعون و قوم او اختصاص یافت.

یزدی: و ای موسی! دستت را در یقه‌ات ببر, آن سپید و درخشان بیرون آید بدون آن که عیب و بیماری در آن پیدا شده باشد. با نه نشانه ( معجزه) به سوی فرعون و مردمش می‌روی که به راستی آنان مردمی فاسق و گنه‌‌کارند.

- «یقه» واژه‌ای گفتاری و از زبان عامیانه است و گریبان بر آن ترجیح دارد.

- «در ... ببر» بهتر است به «فرو بر» تغییر یابد.

- به جای «آن» بهتر است از «که» استفاده شود که ترجمه انسجام بهتری بیابد. (دستت را به گریبانت فرو بر که سپید و درخشان بیرون می‌آید, نه به سبب عیب [پیسی] بلکه به جهت اعجاز).

- اضافه کردن واژه «اینک» یا «آن‌گاه» بین صدر و ذیل ترجمه,‌ انسجام مناسب‌تری به ترجمه می‌دهد. (... اینک با نه نشانه ...)

صادقی: «و دستت را در گریبانت فرو بر تا سپیدی بی‌عیب برون آید؛ در نشانه‌های نه‌گانه‌ای (که باید) سوی فرعون و قومش (ببری). آنان بی‌گمان مردمی نافرمان بودند.»

- «تا» اشکال پیش گفته را دارد.

- «بی‌عیب» موهم این است که این صفت برای سپیدی به معنای سپیدی خالص است، نه علت پدید آمدن آن.

- به پیوندهای بین فرازهای آیه توجه نشده است.

- نافرمان می‌تواند برابر عاصی (کنهکار) قرار گیرد؛ از این رو بهتر است از واژه «فاسق» نیز استفاده کرد. مقاییس اللغة:‌ «الفاء و السين و القاف كلمة واحدة، و هى الفِسْق، و هو الخُروج عن الطَّاعة.» لسان العرب: « الفِسْق: العصيان و الترك لأَمر الله- عز و جل- و الخروج عن طريق الحق‏». در معجم الفروق اللغویة فسق خروج از طاعت با ارتکاب معاصی کبیرة دانسته شده است. (معجم الفروق اللغویة, شماره 1620 و 1621) در مجمع البیان آمده است:‌ «"إِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً فاسِقِينَ" أي خارجين عن طاعة الله إلى أقبح وجوه الكفر».

امینیان:

دست خود را در گريبانت ببر تا از آن نور و فروغ آيد بدر

خالى از بيمارى است آن نور [نيز] معجز نُه‏گانه را برگير [و خيز]

جانب فرعون و قومش شو روان ز انكه ايشان فاسقند [و تيره‏جان‏]

- به نظر می‌رسد [نيز] از باب ضرورت شعری آورده شده است.

- «برگیر» موهم وجود خارجی آن نه معجزه است, در حالی که آن معجزات در زمان مناسب خود که بعد از تبلیغ دین به فرعون و قوم او است, حادث می‌شود.

- فاسق ترجمه نشده است.

تشکری:

دست خود را تو در گريبان بر پس بر آيد سفيد و نيست خطر

اين يك از نه نشانه است تو را پس به فرعون و اهل و قوم درآ

كانهمه فاسقند و نافرمان

- مراد از «نيست خطر» بی‌عیب بودن است.

- «قوم درآ» دچار سکت شده و از شیرینی و لطافت و سَلاست آن کاسته است.

- در آیه سخن از «اهل» به میان نیامده است, هرچند قوم شامل آن‌ها هم می‌شود.

- ترجمه از ادبیات زیبایی برخوردار نیست.

فَلَمَّا جاءَتْهُمْ آياتُنا مُبْصِرَةً قالُوا هذا سِحْرٌ مُبِين‏ (13)

ترکیب: الفاء استئنافيّة و مبصرة حال و جملة قالوا لا محل لها, جواب شرط غير جازم‏ و هذا مبتدأ و سحر خبر و مبين صفة و الجملة مقول القول.

الهی قمشه‌ای: اما چون آيات و معجزات ما به طور روشن به آنها ارائه شد[،] گفتند كه اين سحر بودنش روشن و آشكار است.

- عطف معجزات بر آیات, موهم این مطلب است که مقصود از آیات, سخنان الهی در قالب کتاب است, در حالی که چنین نیست.

- فعل فراز اول معلوم است, لیکن مجهول ترجمه شده است, هرچند این مقدار تغییر در ترجمه معنایی بی‌اشکال است.

- روشن یا آشکار - یکی از آن دو- حشو است, هرچند پیش‌تر گفته شد که آن دو تفاوت اندکی نیز با هم دارند؛ زیرا ممکن است شیئی آشکار باشد (دیده شود), ولی روشن نباشد؛ یعنی مثلا مبهم باشد.

- «سحر بودنش» ترجمه «کونه سحرا» است؛ بنابراین, باید گفته شود: گفتند که این سحری آشکار است.

یزدی: چون آیات روشن و روشنگر ما برای آنان آمد[،] گفتند: این سحری آشکار است.

- روشن و روشنگر صفت آیات است, در حالی که «مبصرة» حال برای آیاتنا است؛ از این رو بدون هیچ دلیلی تغییر ساختار رخ داده است، هرچند از نظر مفهومی تغییری نکرده باشد.

- آیات ترجمه نشده است و بهتر بود اگر به «معجزات» ترجمه می‌شد.

صادقی: پس چون نشانه‌های- بینا کننده‌ی ما- برایشان آمد[،] گفتند: «این سحری آشکارگر است.»

- مقصود از «بینا کننده» بینا کننده به حق یعنی آشکار کننده حق در چشم مخاطبان است.

- «سحری آشکارگر» به نظر بی‌معناست؛ زیرا مقصود آنان اتهام به سحر بودن است و تأکید باید بر سحر بودن باشد نه این که سحر چیزی را آشکار می‌کند؛ به بیان دیگر, واضح بودن آن از جهت سحر بودن مراد است نه این که سحری آشکارگر باشد.



امینیان:

[ليك‏] چون روشنگران آيات ما آمد اندر نزد آن قوم [دغا]

[از ره تكذيب‏] گفتند اين‏چنين: سحر باشد اين، [يكى سحرى‏] مبين‏

- صفت موصوف جمع در فارسی مفرد است نه جمع؛ بنابراین «روشنگران» از باب ضرورت شعری و موجب ضعف شعر است.

- [یکی سحری] در برابر «هذا» آمده است, لیکن نباید فراموش کرد که هذا به همه معجزات و به تعبیر دیگر, به جنس کارهای خارق العاده اشاره دارد؛ بنابراین, محدود کردن به یک سحر خلاف مراد آیه است.

تشکری:

پس چو آمد به جانب ايشان با همه آيه‏هاى روشن‏مان‏

گفته‏اند اين بود فسون عيان

- تغییر در ساختار نحوی رخ داده و آمدن آیات به آوردن حضرت موسی- علیه السلام- تبدیل شده است.

- آیه ترجمه نشده است. (با همه معجزات روشنمان)

- «جانب ایشان» محترمانه است در حالی که گزارش آیه کاملا معمولی است.

- «روشن‌مان» وصف «آیه‌های» است, در حالی که «مبصرة» حال برای آن است.

- «گفته‌اند» ماضی نقلی است در حالی که «قالوا» ماضی ساده است.

وَ جَحَدُواْ بهَا وَ اسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ ظلْمًا وَ عُلُوًّا فَانظرْ كَيْفَ كاَنَ عَاقِبَة الْمُفْسِدِينَ (14)

ترکیب: و جحدوا عطف على قالوا و بها متعلقان بجحدوا و الواو للحال و قد بعدها مضمرة و استيقنتها أنفسهم فعل ماض و مفعول به مقدم و فاعل مؤخر و ظلما مفعول لأجله لأنه علة للجحد أو حال من فاعل جحدوا بتقدير قد أي ظالمين مستكبرين. (فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ) الفاء الفصيحة و انظر فعل أمر و فاعله مستتر تقديره أنت و كيف اسم استفهام في محل نصب خبر مقدم لكان و عاقبة المفسدين اسم كان و الجملة معلقة لانظر عن العمل فهي محل نصب بنزع الخافض لأن انظر بمعنى تفكر.

الهی قمشه‌ای: و با آنكه پيش نفس خود به يقين دانستند كه آنها معجزه خداست[،] باز از كبر و نخوت و ستمگرى انكار آن كردند، پس بنگر تا عاقبت آن مردم فاسد به كجا انجاميد (و چگونه هلاك شدند)؟

- « كبر و نخوت و ستمگرى» مطابق نص نیست و لازم است ابتدا ترجمه ظلم و سپس ترجمه علو ذکر شود.

- تا در «تا عاقبت» نامناسب و باید به جای آن از «که» استفاده کرد, هرچند گاه تا در معنای که هم به کار می رود؛ مانند:

عمر گرانمایه در این صرف شد تا چه خورم صیف و چه پوشم شتا

- «مفسد» اسم فاعل است؛ یعنی کسی که فاسد می‌کند نه این که صرفا خود فاسد باشد. بنابراین, ترجمه «مفسدین» به مردم فاسد کافی نیست و باید گفت: کسانی که به فساد می‌کشانند.

- مترجم الف و لام «المفسدین» را عهد ذکری گرفته و به «آن مردم فاسد» ترجمه کرده است که رویکردی متفاوت است و غالب مفسران و مترجمان آن را به معنای موصول در نظر گرفته‌اند.

یزدی: و فرعونیان با آن که دل‌هاشان به درستی آن آیات اطمینان و یقین داشتند, از روی ستم و خود بزرگ‌ بینی آن‌‌ها را انکار کردند. پس ببین پایان کار خراب کاران و مفسدان چگونه شد؟

- «دل‌هایشان ... باور داشتند» بین نهاد و گزاره تطابق وجود ندارد و بهتر است گفته شود «باور داشت»؛ زیرا دل‌هایشان در کنار خودشان نقش برعهده دارد و وجهی ندارد که برای هر دو در کنار هم قدرت تفکر در نظر گرفت.

- آیات ترجمه نشده است.

- «اطمینان» تفسیری از یقین است که نمی‌توان آن را مدلول آیه دانست.

- «خود بزرگ‌بینی» می‌تواند تفسیری از آیه باشد و برتری‌جویی تفسیری دیگر از آیه است.

- قبل از «پس ببین ...» باید از نقطه ویرگول استفاده کرد نه نقطه.

صادقی: و حال آنکه ( از عمق) جان‌هایشان به آن (نشانه‌های ربانی) یقین داشتند, از روی ظلم و تکبر آن‌ها را انکار* (و انگار) کردند. پس بنگر (که) فرجام افسادگران چگونه بود.

* این انکاری زبانی و عملی است که از روی عناد بر ضد یقینشان ابراز می‌کند, که اگر انکار و یا شک از روی قصور- و یا حتی تقصیری بدون عناد- باشد, این گونه مورد سرزنش نیست.

- «و حال آنکه» باید به «و در حالی که» تا همایش جمله‌ها بر قرار شود.

- «جحد» با «انگار» همخوانی ندارد.

-مترجم در ترجمه آیه 83 سوره قصص (تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذينَ لا يُريدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقينَ) آورده است: «... آن است (همان) سرای آخرت؛ برای کسانی قرارش می‌دهیم که در زمین خواستار هیچ برتری (ظالمانه) و هیچ فسادی نیستند ...» در حالی که «علوا» در آیه مورد بحث را به تکبر ترجمه کرده است. بنابر این, مناسب می‌بود اگر «علوا» در این آیه را نیز برتری‌جویی ترجمه می‌کرد.

امینیان:

چون ستم مى‏بود و طغيان كارشان روى بنهادند بر انكارشان‏

هم [در آن طغيان كه بر سر داشتند] در دل [آن آيات‏] باور داشتند

[نيك‏] بنگر كاخرِ اهلِ فساد [روى خذلان بر كجا خواهد نهاد]

- این ترجمه معنایی- آزاد و تفسیری است و ساختار در آن کاملا تغییر پذیرفته است.

- «کارشان» ستم را به یک وصف پایدار تبدیل کرده در حالی که در متن آیه چنین نشانه‌ای وجود ندارد، هرچند در عالم واقع معمولا چنین انکارهایی به دلیل نهادینه شدن ستمگری و بدکرداری در نهادشان است.

- «علوا» به طغیان ترجمه شده که ترجمه دقیقی نیست؛ زیرا یکی از موجبات طغیان برتری‌جویی است. «طغیانا» بارها در آیات قرآن به کار رفته (مانند سوره اسراء, 60) و معمولا به «سرکشی» و مانند آن ترجمه شده است.

تشکری:

گر چه از جان يقين بياوردند از سر كبر و جور ابا كردند

پس نگه كن كه چون بود فرجام بر تبه كار و مفسد [خودكام‏]

- این ترجمه را می‌توان معنایی تلقی کرد؛ زیرا با اضافات کمی همراه شده است, لیکن به ضرورت شعری در ساختار تغییراتی رخ داده است؛ ازجمله در تقدیر گرفتن متعلق ابا کردند.

- ابا با انکار تفاوت دارد و در انکار مبارزه نهفته است، در حالی که در ابا کردن چنین مفهومی وجود ندارد. انکار به ترجمه «حجد» نزدیک‌تر است.

وَ لَقَدْ ءَاتَيْنَا دَاوُدَ وَ سُلَيْمَانَ عِلْمًا وَ قَالَا الحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى فَضَّلَنَا عَلىَ‏ كَثِيرٍ مِّنْ عِبَادِهِ الْمُؤْمِنِينَ(15)

ترکیب: الواو استئنافية و الكلام مستأنف للشروع في القصة الثانية و هي قصة داود و سليمان، و اللام للقسم لقسم مقدّر و قد حرف تحقيق و آتينا فعل و فاعل و داود مفعول به و سليمان عطف على داود و علما مفعول به ثان. (وَ قالا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي‏ فَضَّلَنا عَلى‏ كَثِيرٍ مِنْ عِبادِهِ الْمُؤْمِنِينَ) الواو حرف عطف و قالا معطوف على مقدر تقديره فعملا بما أعطيا بالقلب بالعزم و عملا به بالجوارح بالمباشرة و عملا به باللسان فقالا و الحمد مبتدأ و للّه خبر و الجملة مقول القول و الذي اسم موصول صفة لله و جملة فضلنا صلة و على كثير متعلقان بفضلنا و من عباده صفة لكثير و المؤمنين صفة لعباده.

الهی قمشه‌ای: و همانا ما به داود و سليمان مقام دانشى بزرگ عطا كرديم و گفتند: ستايش و سپاس خداى را كه ما را بر بسيارى از بندگان با ايمانش فضيلت و برترى عطا فرمود.

- «مقام دانشی بزرگ» مقید کردن دانش به مقام, از ظاهر الفاظ آیه به دست نمی‌آید؛ از این رو «مقام» لازم است حذف شود.

- بزرگ از ابهام در «علماً» استفاده شده است؛ زیرا یکی از کاربردهای تنوین, تنکیر و ایجاد ابهام در محتوا و بزرگ نمایی بلاغی است.

- همانا در برابر قد آمده و لام جواب قسم بدون انعکاس در ترجمه رها شده است. ترجمه دقیق چنین است:‌ سوگند که البته ما به داود و سلمیان دانشی والا عطا کردیم.

- «فضیلت» تفسیری از آیه است و ترجمه «فضلنا» برتری داد ما را است.

- چنان که پیش‌تر گفته‌ایم, سپاس ترجمه «شکر» است نه «حمد».

- «برتری عطا فرمود» باید به «برتری داد» ویرایش شود که افزون بر فارسی بودن, از واژه‌های کم‌تری ساخته شده و با شم زبانی سازگارتر است.

یزدی: و به راستی که ما به داوود و سلیمان دانشی دادیم. و آن‌ دو گفتند: سپاس خدایی را که ما را بر بسیاری از بندگان مؤمن خود برتری داد. (دانش نبوّت به ما عطا کرد.)

- دانشی در برابر تنکیر علما آمده و مترجم از تنکیر برداشت عظمت نکرده و یا آن را انعکاس نداده است.

- لام جواب قسم در این ترجمه نیز نادیده گرفته شده است.

- سپاس در برابر «شکر» است نه حمد و مترجم در ترجمه آیه دوم سوره حمد از سپاس و ستایش هردو استفاده کرده است: «هر سپاس و ستایش ویژه خداوند, پروردگار جهانیان است.»

صادقی: و همواره به داوود و سلیمان به راستی علمی (وحیانی) دادیم, و آن دو گفتند: «تمام ستایش‌ها در انحصار خدایی است که ما را بر بسیاری از بندگان با ایمانش برتری داده است.»

- ظاهرا «همواره» از الفاظ آیه قابل اصطیاد نیست.

- علما تنها نکره ترجمه شده و «وحیانی» تفسیری خاص و البته کلی از دانش یاد شده است.

- لام جواب قسم نیز در این ترجمه نادیده گرفته شده است.

امینیان:

ما به داود و سليمان راستى دانشى كرديم عطا [بى‏كاستى‏]

هردو مى‏گفتند: شكر آن داورى كاو بما بخشيد فضل و برترى،

بر بسا از بندگان خويشتن كاهل ايمانند [در سرّ و علن‏]

- [بی‌کاستی] و [در سرّ و علن‏] ظاهرا حشو است و به ضرورت قافیه افزوده شده است.

- در این ترجمه نیز لام جواب قسم نادیده گرفته شده و نیز تنها به تنکیر علماً بسنده شده و به معنای بلاغی این تنکیر اشاره‌ای نشده است.

- ترجمه حمد به شکر نادرست تلقی می‌شود و افزون بر این, الف و لام «الحمد» نیز نادیده گرفته شده است. مترجم در ترجمه آیه دوم سوره حمد آورده است:

ايزدى را [سپاس و] حمد سزاست كه خداوند [جمله‏] عالم‏هاست‏

که البته در این ترجمه نیز «رب» به خداوند ترجمه شده که نادرست است؛ چرا که خداوند در این مصراع یا به معنی «الله» است و یا مالک که البته هر دو نادرست است.

تشکری:

بر سليمان و باب او داود داد دانش خداى حى ودود

پس بگفتند حمد بهر خدا كه بدادست برترى ما را

كه خدا بهر ما فضيلت داد بر كثيرى ز مؤمنان عباد

- این ترجمه کاملا آزاد است و ریزش و تغییر و اضافات در آن دیده می‌شود.

- «بهر ما» یعنی به خاطر ما و نه به ما و این خطای در انعکاس مفهوم آیه است.

وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ وَ قالَ يا أَيُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّيْر وَ أُوتِينا مِنْ كُلِّ شَيْ‏ءٍ إِنَّ هذا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِين‏(16)



ترکیب: الواو استئنافية و ورث سليمان داود فعل و فاعل و مفعول به و قال عطف على ورث و الواو عاطفة في المواضع الثلاثة, أيّها منادى نكرة مقصودة مبنيّ على الضمّ في محلّ نصب و ها للتنبيه لا محل لها, الناس بدل من أيّ- أو عطف بيان- مرفوع لفظا و علمنا فعل ماض مبني للمجهول و نا نائب فاعل و منطق الطير مفعول به ثان, أوتينا عطف على علمنا و من كل شي‏ء متعلقان بأوتينا و إن هذا ان و اسمها و هو كلام مستأنف مسوق على سبيل إيراد الشكر و المحمدة و اللام المزحلقة و هو ضمير فصل أو مبتدأ و الفضل خبر إن أو خبر هو و الجملة خبر إن و المبين صفة للفضل.

الهی قمشه‌ای: و سليمان وارث (ملك) داود شد (و مقام سلطنت و خلافت يافت) و گفت: اى مردم، ما را زبان مرغان آموختند و از هر گونه نعمت عطا كردند، اين همان فضل و بخشش آشكار است.

- فراز اول ترجمه, جمله اسمی است (مشتمل بر فعل ربطی شدن است), درحالی که فراز اول آیه جمله فعلیه‌ است؛ بنابراین, ترجمه آن به سلیمان از داود میراث برد, با ساختار آیه هماهنگ‌تر است, لیکن از آن‌جا که ترجمه مرحوم الهی قمشه‌ای معنایی- تفسیری است, این مقدار تغییر در ساختار اشکالی به وجود نمی‌آورد.

- تفسیر میراث به «مُلک» تفسیری خاص است و بسیاری از مفسران معنایی اعم را برداشت کرده‌اند, و ما پیش‌تر گفته‌ایم که بهترین نوع اضافات تفسیری, توضیح‌هایی است که مقبول اغلب مفسران باشد.

- ترجمه «قال» در زبان فارسی اگر از بالا به پایین باشد, «فرمود» و اگر از پایین به بالا باشد«عرض کرد» است, مگر در شرایط و فضای خاص.

- مرغان جمع مرغ, هرچند ترجمه طیر است و در گذشته به کار می‌رفته است, لیکن امروزه «مرغ» نام پرنده اهلی مخصوص و معروفی است و تبادر از آن «پرنده» نیست؛ از این رو ترجمه «طیر» به پرنده مناسب‌تر است.

- «ما را» منطبق بر ادبیات تاریخی است و بهتر است از متمم استفاده شود: به ما زبان پرندگان آموخته‌اند.

- «آموختند» ماضی ساده است و در آیه دو ماضی کنار هم آمده و در این گونه موارد, در صورت تناسب معنا با ماضی نقلی, می‌توان فعل دوم را ماضی نقلی ترجمه کرد: «آموخته‌اند», «عطا کرده‌اند».

- «أتی» با «أعطی» تفاوت دارد و ترجمه «أوتینا» "آورده ‌شده‌ است" می‌باشد نه داده شده‌ایم و مانند آن, لیکن در ترجمه معنایی این مقدار تغییر در ساختار اشکالی ندارد.

- «فضل» در قرآن به دو معنا به کار رفته است: 1. برتری؛ 2. احسان, نعمت و رحمت. نمونه اول را می‌توان در آیه 24 سوره مؤمنون مشاهده کرد: «فَقالَ الْمَلَأُ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ ما هذا إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُريدُ أَنْ يَتَفَضَّلَ عَلَيْكُمْ ...» و نمونه دوم را می‌توان در آیه 174 سوره آل عمران دید:‌«فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ ...», و نیز آیه 64 سوره بقره: « فَلَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ لَكُنْتُمْ مِنَ الْخاسِرِين‏». به نظر می‌رسد مرحوم الهی قمشه‌ای خواسته‌اند به هر دو معنا اشاره کنند, لیکن «فضل» را ترجمه نکرده‌اند و بهتر می‌بود اگر به «برتری و بخشش» و مانند این‌ها ترجمه می‌کردند.

یزدی: و سلیمان وارث داوود شد و او به مردم گفت:‌ هان, این مردم! ما را زبان پرندگان آموخته‌اند و از هر چیزی به ما عطا شده است, و این فضل و بخشش آشکار است.

- با توجه به آنچه در ذیل ترجمه الهی قمشه‌ای بیان کردیم, برخی نکات مورد اشاره در این ترجمه رعایت شده است و البته برخی نیز رعایت نشده است؛ مانند ترجمه فراز اول به شکل جمله اسمی,‌ ترجمه قال گفت (به جای فرمود) و ترجمه نشدن فضل.

صادقی: و سلیمان از داوود میراث (این میراث همانا میراث مال پیمبری از پیامبری دیگر است «برخلاف حدیث ابی‌بکر از رسول گرامی» و رسالت هم مورد ارث نیست تا اینجا مقصودی ویژه باشد مگر اینکه با قرینه‌ای مشمول میراث باشد.) یافت و گفت: «ای مردمان! ما زبان پرندگان را آموخته‌ایم و از هرچیزی داده‌ شده‌ایم. به راستی این همانا فضیلت روشنگر است.»

- «یافت» ترجمه دقیقی برای فعل «ورث» نیست, بلکه باید از «برد» و مانند آن استفاده شود.

- «گفت»- بر اساس نکته پیش‌گفته- بهتر است به فرمود ترجمه شود.

- «آموخته‌ایم» فعل معلوم است, در حالی که « عُلِّمْنا» مجهول است و این تغییر پذیرفتنی نیست و چه بسا معنا را نیز مخدوش کند؛ زیرا پیامبران در انتقال این علم نقشی نداشته‌اند و این آگاهی از زبان پرندگان معجزه بوده است و «آموخته‌ایم» به نوعی بر تلاش و کوشش و طی طریق طبیعی دلالت دارد.

- « به راستی این همانا» دو قید تأکیدی است که پشت سر هم آمده و ترجمه را از زبان معیار دور کرده است.

- «مبین»

امینیان:

پس سليمان ارث از داود بُرد [حال خود با مردمان اينسان شمرد]:

مردمان! فهم زبان مرغكان داده شد بر ما [ز دادار جهان‏]

نيز بخشش‏ها [ز سوى كردگار] اين [مرا] باشد عطايى آشكار

- منظور از «ارث», میراث است.

- تصغیر مرغ (مرغک) بی‌وجه است.

- تکرار «مردمان» از زیبایی نظم کاسته است.



تشکری:

شد سليمان چو وارث داود پس چنين بهر مردمان فرمود

حق به ما هر چه بود كرد عطا منطق الطير ياد داد به ما

اين بود نعمتى كه هست عيان

- «هرچه بود کرد عطا» منطبق بر آیه نیست. (نفرموده «اوتینا کلَّ شیء» بلکه فرموده «من کل شیء»), هرچند برخی احتمال بیانی بودن «من» را داده‌اند.

- اگر به جای «یاد داد» که در دو کلمه پشت سر هم اوج می‌گیرد, از «آموخت» استفاده می‌شد, مناسب‌تر و با «کرد» و «هست» هماهنگ‌تر بود.









وَ حُشِرَ لِسُلَيْمانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ وَ الطَّيْر فَهُمْ يُوزَعُونَ(17)



ترکیب: الواو استئنافية و حشر فعل ماض مبني للمجهول و لسليمان متعلقان بحشر و جنوده نائب فاعل و من الجن و الانس و الطير حال من جنوده و الفاء الفصيحة لأنها جواب شرط مقدر (ان ترید تعلم کیف کان حضورهم عنده،‌ فهم یوزعون)، و هم مبتدأ و جملة يوزعون خبر.

الهی قمشه‌ای: و سپاهيان سليمان از گروه جن و انس و مرغان (هر سپاهى تحت فرمان رئيس خود) در ركابش گرد آورده شدند.

- «گروه» حشو است و برابری در متن مبدأ ندارد.

- « فَهُمْ يُوزَعُونَ» ترجمه نشده است و متن توضیحی دلالت روشنی بر آن ندارد. لسان العرب (ماده وزع): « الوَزْعُ: كَفُّ النفْسِ عن هَواها. وزَعَه و به يَزَعُ و يَزِعُ وزْعاً: كفَّه فاتَّزَعَ هو أَي كَفَّ، و كذلك ورِعْتُه. و الوازِعُ في الحرْبِ: المُوَكَّلُ بالصُّفُوفِ يَزَعُ من تقدَّم منهم بغير أَمره. و يقال: وزَعْتُ الجَيْشَ إِذا حَبَسْتَ أَوَّلَهم على آخرهم. و في الحديث: أَن إِبليس رأَى جبريلَ، عليه السلام، يوم بَدْرٍ يَزَعُ الملائكةَ. أَي يُرتِّبُهم و يُسَوِّيهِم و يَصُفُّهم للحربِ فكأَنه يَكُفُّهم عن التفَرُّقِ و الانْتِشار » در تفسیر نمونه ذیل آیه نیز آمده است: « " يوزعون" از ماده" وزع" (بر وزن جمع) به معنى بازداشتن است، اين تعبير هر گاه در مورد لشكر به كار رود به اين معنى است كه اول لشكر آن را نگاه دارند تا آخر لشكر به آن ملحق گردد و از پراكندگى و تشتت آنها جلوگيرى شود. واژه" وزع" به معنى حرص و علاقه شديد به چيزى آمده است كه انسان را از امور ديگر بازمى‏دارد. از اين تعبير استفاده مى‏شود كه لشكريان سليمان، هم بسيار زياد بودند و هم تحت نظام خاص.»

- «در رکابش» برابری در متن مبدأ ندارد.

یزدی: و برای سلیمان، لشکریانش همگی از پریان و آدمیان و پرندگان گردآوری شدند و روانه گشتند و هر گروه در جایگاه خود قرار گرفتند و از پراکندگی باز داشته می‌شدند.

- در ترجمه اضافه گسسته رخ داده که آن را از زبان معیار دور می‌کند. (و برای سلیمان،‌ لشکریانش ...: و لشکریان سلیمان را از پریان و آدمیان و پرندگان برای وی گرد آوردند ...)

- قید «همگی» برابری در متن مبدأ ندارد و برخی مفسران خلاف این برداشت را داشته‌اند.

علامه طباطبائی در تفسیر این آیه آورده است: «كلمه" حشر" و همچنين وصف کسانی که گردآوری و روانه شده‌اند، به اين ‌كه لشكريان او بودند و همچنين سياق آيات بعدى، همه دليل‌اند بر اين كه لشكريان آن حضرت طوايف خاصى از انسان‌ها و از جن و طير، بوده‏اند، براى اين‌كه در آيه شريفه فرموده:" براى سليمان جمع آورى شد لشكريانى‏ كه از جن و انس و طير داشت" و كلمه" من" تبعيض و يا بيان را مى‏رساند. بنا بر اين سخن فخر رازى در تفسير كبير كه گفته: "آيه دلالت دارد بر اينكه همه جن و انس و طير لشكر او بودند و همه روى زمين را مالك بوده و جن و طير زمان او مانند انسان‌ها عاقل و مكلف بوده‏اند و بعد از زمان او دوباره به حالت توحش قبلى برگشته‏اند" حرف عجيب و غريبى است.»

و عجیب این که جناب آقای صفوی که ترجمه خویش را بر اساس المیزان نگاشته‌, در ترجمه این آیه آورده است: « و براى سليمان سپاهيانش از جنّ و انس و پرندگان، همه گردآورى شدند ...».

- «روانه گشتند» برابری در متن اصلی ندارد و ظاهرا برداشتی از «حشر» و «یوزعون» است.

- افعال «قرار گرفتند» و «باز داشته می‌شدند» هماهنگ نیستند, در حالی که به طور طبیعی باید هماهنگ باشند.

صادقی: و برای سلیمان, سپاهیانش- از جن و انس و پرندگان- جمع‌آوری شدند, پس آنان (از پراکندگی) نگهبانی می‌شوند: متفرق نمی‌گردند.

- اضافه گسسته پیش‌گفته در این ترجمه نیز وجود دارد.

- دو نقطه به معنای «تا» است که وجود تاء با خوش‌خوانی عبارت مناسب‌تر است.

- عبارت «پس آنان ... نمی‌گردند» خوش‌خوان نیست.

- « فَهُمْ يُوزَعُونَ» مجهول است در حالی که «متفرق نمی‌گردند» معلوم است.

- بهتر است جن و انس و پرنده از نظر تعداد همسان نگاشته شودند؛ یعنی یا هر سه جمع بسته شوند (جن‌ها،‌ آدمیان و پرندگان) و یا هر سه مفرد و در معنای جنس به کار برده شوند (جن و انس و پرنده).

امینیان:

پس سليمان را [تمامى‏] جنود جنّ و انس و مرغكان [هركس كه بود]

[جملگى در حضرتش‏] گرد آمدند پس بيكديگر همه ملحق شدند

- قید تمامی،‌ برابر ندارد.

- تصغیر «مرغکان» جمع «مرغک» وجهی ندارد.

- قید [هر کس که بود] وجهی ندارد.

- «در حضرتش» در زبان فارسی یعنی در درون او و نه در محضرش! اگر به جای آن از «در محضرش» استفاده می‌شد،‌ این اشکال بر طرف می‌شد.

- عبارت‌ «پس به یکدیگر ...» معلوم است, در حالی که فراز مربوط مجهول است.

- عبارت فوق نتیجه «یوزعون» است؛ آن‌ها که جلو بودند،‌ نگهداشته شدند تا دیگران هم برسند و پراکندگی در لشکریان ایجاد نشود.

- همه به هم ملحق نمی‌شوند, بلکه آن‌ها که عقب بودند به آن‌ها که جلوتر بودند، ملحق می‌شوند, و این مطابق با مفهوم «الحاق» است, بله می‌توانیم بگوییم همه گرد هم آمدند یا همه یکجا جمع شدند.

تشکری:

پس سليمان بخواست لشكريان جمع گشتند جن و انس به وى‏

دسته دسته شدند و پى در پى

- در آیه نیامده که سلیمان خواسته است جنود گرد آورده شوند.

- «الطیر» از شعر جا مانده است!

- ترجمه «فهم یوزعون» کاملا معنایی و تفسیری و سلیقه‌ای است. «پی در پی» به فاصله نیفتادن بی لشکریان اشاره دارد.





حَتَّى إِذا أَتَوْا عَلى‏ وادِ النَّمْلِ قالَتْ نَمْلَةٌ يا أَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساكِنَكُم‏ لا يَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمانُ وَ جُنُودُهُ وَ هُمْ لا يَشْعُرُون‏ (18)

ترکیب: حتى حرف غاية لمحذوف تقديره فساروا حتى إذا أتوا، و يجوز أن يكون غاية ليوزعون لأنه مضمن معنى فهم يسيرون ممنوعا بعضهم من مفارقة بعض حتى إذا أتوا، و على وادي النمل جار و مجرور متعلقان بأتوا، و جملة قالت نملة لا محل لها و ادخلوا مساكنكم فعل‏ و فاعل و مفعول به (لا يَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمانُ وَ جُنُودُهُ وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ) نهي مستأنف لا تعلق له بما قبله؛ أي لا تكونوا بحيث يحطمونكم و يجوز أن يكون الكلام بدلا من جملة الأمر مثله و هو ادخلوا مساكنكم، و لا ناهية و يحطمنكم فعل مضارع مبني على الفتح في محل جزم بلا، و الكاف مفعول به و سليمان فاعل و جنوده عطف على سليمان و هم الواو حالية و هم مبتدأ و جملة لا يشعرون خبر و الجملة حالية.

الهی قمشه‌ای: تا چون به وادى مورچگان رسيد مورى (يعنى پيشواى موران) گفت: اى موران، همه به خانه‏هاى خود اندر رويد مبادا سليمان و سپاهيانش ندانسته شما را پايمال كنند.

- «وادی» ترجمه نشده است. (وادی: محل حرکت سیل، دره؛ مفردات راغب: أصل الْوَادِي: الموضع الذي يسيل فيه الماء، و منه سُمِّيَ المَفْرَجُ بين الجبلين وَادِياً، و جمعه: أَوْدِيَةٌ...)

- «أَتَوْا» جمع است و «رسید» مفرد و باید اصلاح شود.

- (پیشوای موران) تفسیری است که آیه بر آن دلالت ندارد, لیکن معمولا چنین کاری بر عهده فرمانروا و بزرگ و پیشوای یک جمعیت است.

- «همه» برابری در آیه ندارد, لیکن از معنای آیه فهمیده می‌شود و اضافه تفسیری است.

- «ندانسته» مفرد است و «و هم لایشعرون» جمله جالیه, ولی این مقدار تغییر با توجه به این که ترجمه را به خوش‌خوان‌تر می‌کند, و نیز با توجه به ترجمه معنایی- تفسیری مرحوم الهی قمشه‌ای بی‌اشکال است.

- به نظر می‌رسد «در حالی که آن‌ها متوجه شما نمی‌شوند» نوع توجه به موران را از سلیمان و سپاه او انکار می‌کند, لیکن «ندانسته» محدودتر است و صرفا عدم توجه در یک رخدارد را انکار می‌کند؛ اگر این تفاوت پذیرفته شود, لازم است از جمله حالیه استفاده شود نه حال مفرد.

- «اندر روید» ساختاری از ادبیات تاریخی است و در زبان معیار کاربردی ندارد و با ترجمه الهی قمشه‌ای هماهنگ نیست.

یزدی: تا آن‌گاه که بر دشتی که مورچگان در آن زندگی می‌کردند گذر کردند. موری گفت: هان, ای مورچگان! به خانه‌های خود بروید تا لشکریان سلیمان که از وجود شمار ناآگاه‌اند و توجه ندارند, شما را پای‌مال نکنند.

- «که مورچگان در آن زندگی می‌کردند» توضیحی خارج از صریح الفاظ آیه است. عبارت یاد شده موهم انحصار زندگی مورچگان در آن وادی است و اگر می‌نوشتند «که مورچگان فراوانی در آن می‌زیستند» با واقعیت هماهنگ‌تر است.

- «از وجود شما ناآگاه‌اند» و «توجه ندارند» تکرار غیر مفید است.

صادقی: تا آن‌گاه که به مکان مورچگان رسیدند. مورچه‌ای (از فرماندهان مورچگان) گفت: «این مورچگان! به جایگاه‌هایتان داخل شوید, مبادا سلیمان و سپاهیانش- ندیده و ندانسته- به سختی شما را پایمان کنند.»

- مکان ترجمه مناسبی برای «وادی» نیست.

- «جایگاه» ترجمه مناسبی برای «مساکن» به معنای خانه‌ها نیست.

- «ندیده و ندانسته» گرفتار زیاده‌ نویسی است و اگر به جای آن می‌نوشتند «ناآگاهانه» مناسب‌تر بود.

- «به سختی» برداشتی از معنای «حطم» است. (لسان العرب:‌ الحَطْمُ: الكسر في أي وجه كان، و قيل: هو كسر الشي‏ء اليابس خاصَّةً كالعَظْم و نحوه.)

امینیان:

تا كه بر وادى موران آن سپاه [راحل و راكب همه‏] بردند راه‏

گفت مورى: هاى موران [بشنويد] بر درون خانه‏ها پنهان شويد

تا سليمان و سپاهش بى‏خبر جسم‏تان درهم نكوبند [الحذر]

- [راحل و راکب همه] برای درست شدن وزن شعر اضافه شده است؛ گذشته از این که «راحل» یعنی کوچ کننده و یا شتری که برای بارکشی مناسب باشد, و در معنای اول چندان با حرکت سپاه که بر آن کوچ کردن اطلاق نمی‌شود, تناسب ندارد و در کنار همه قرار گرفتن آن دو (راحل و راکب) باید تناسب بر قرار باشد و معمولا پیاده و سواره (راکب و راجل) را کنار هم می‌آورند؛ چرا که بر اساس معنای نخست, راحل شامل راکب نیز هست.

- «بر درون خانه‌ها» همایش ندارد و باید گفته شود: «به درون خانه‌ها».

- پنهان شدن واژه مناسبی نیست؛ زیرا با وجود ناآگاهی سپاه, نیازی به پنهان شدن نیست, بلکه باید گفته شود: پناه بگیرید یا فرار کنید.

تشکری:

تا رسيدند نزد مورچه‏ها پس يكى گفت در شويد سرا

كه سليمان و لشكرش ما را له كند زير پا ز راه خطا

- «وادی» ترجمه نشده و به جای آن «نزد مورچه‌ها» آمده که آن مجاز است؛ زیرا قبل از رسیدن به نزد مورچه‌ها, آن‌ها به فکر فرار افتادند.

- «در شوید سرا» با حذف حرف اضافه «به» است: به سرا.

- اشکال مهم این ترجمه, مثبت آمدن بیت دوم است؛ یعنی از مورچه‌ها به خانه‌هایتان بروید تا سلیمان و لشکرش شما را له کنند!! بنابراین, «کند» باید به «نکند» تغییر یابد.

- «کند» مفرد است و باید جمع به کار رود و این خطای روشنی در این دو بیت است.

- در مجموع این دو بیت از زیبایی خاصی برخوردار نیست.





فَتَبَسَّمَ ضَاحِكاً مِّن قَوْلِهَا وَ قالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَ عَلى‏ والِدَي‏ وَ أَنْ أَعْمَلَ صَالِحًا تَرْضَاهُ وَ أَدْخِلْنىِ بِرَحْمَتِكَ فىِ عِبَادِكَ الصَّلِحِينَ(19)

ترکیب: الفاء عاطفة على محذوف يقتضيه السياق أي فسمع قولها المذكور فتبسم، و ضاحكا حال مؤكدة و من قولها متعلقان بضاحكا. (وَ قالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَ عَلى‏ والِدَيَّ) و قال عطف على فتبسم و رب منادى مضاف الى ياء المتكلم المحذوفة و حرف النداء محذوف و أوزعني فعل دعاء و فاعل مستتر و مفعول به و أن و ما في حيزها مفعول ثان لأوزعني لأنه مضمن معنى الإلهام أو نصب بنزع الخافض أي بأن أشكر نعمتك، و التي صفة لنعمتك و جملة أنعمت صلة و عليّ متعلقان بأنعمت و على والدي عطف على عليّ. (وَ أَنْ أَعْمَلَ صالِحاً تَرْضاهُ) جملة معطوفة.

(وَ أَدْخِلْنِي بِرَحْمَتِكَ فِي عِبادِكَ الصَّالِحِينَ) الواو حرف عطف و أدخلني فعل دعاء و فاعل و مفعول به و برحمتك متعلقان بمحذوف حال و الباء للسببية و في عبادك متعلقان بأدخلني و الصالحين نعت لعبادك.

الهی قمشه‌ای: سليمان از گفتار مور بخنديد و گفت: پروردگارا، مرا توفيق شكر نعمت خود كه به من و پدر و مادر من عطا فرمودى عنايت فرما و مرا به عمل صالح خالصى كه تو بپسندى موفق بدار و مرا به لطف و رحمت خود در صف بندگان خاص شايسته‏ات داخل گردان.

- خندیدن ترجمه مناسبی برای «فتبسم ضاحکا» نیست؛ زیرا در آیه سخن از تبسمی است که حالت خنده به خود می‌گیرد نه خندیدن.

- واژه «خاص» برابری در آیه ندارد, لیکن از بررسی موادی که «عبادک الصالحین» در قرآن به کار رفته می‌توان به خاص بودن آن پی برد و در برخی تفاسیر مانند تفسیر المیزان ذیل آیه 130 سوره بقره (وَ مَن يَرْغَبُ عَن مِّلَّةِ إِبْرَاهِمَ إِلَّا مَن سَفِهَ نَفْسَهُ وَ لَقَدِ اصْطَفَيْنَاهُ فىِ الدُّنْيَا وَ إِنَّهُ فىِ الاَخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِين‏) به این مسئله اشاره شده است. (ر.ک:‌ الميزان في تفسير القرآن، ج‏1، ص: 305)

یزدی: سلیمان از گفته‌ی این مور لب‌خندی زد (خنده‌ی معنی داری نمود) و گفت: پروردگارا! مرا موفّق بدار که همواره نعمتت را که بر من و پدر و ماردم ارزانی داشته‌ای سپاس‌گزاری کنم و کار نیکی که تو آن را می‌پسندی انجام دهم و از راه لطف و مهربانیت مرا در میان بندگان شایسته‌ات قرار بده. 19

صادقی: پس (سلمیان) از گفتارش- در حال خنده‌اش- تبسمی کرد و گفت: «پروردگارم! مرا از گسیختگی نگه‌ دار تا نعمتی را که به من و پدر و ماردم داده‌ای سپاس بگزارم, و به کار شایسته‌ای که آن را می‌پسندی بپردازم, و مرا به رحمت خویش در میان شایستگان (معصومان از) بندگانت داخل گردان.» 19

امینیان:

19- چون سليمان اين سخن از او شنود [شاد] از بهر تبسّم لب گشود

گفت: يا ربّ كن مرا توفيق عطاى تا بجاى آرم ترا حمد و ثناى‏

بهر نعمت‏ها كه بنمودى نصيب بر من و بر والدينم [اى حبيب‏]

[نيز آن كن‏] تا كنم آنگونه كار كان ترا باشد پسند [اى كردگار]

هم مرا با رحم خود پروردگار در رديف صالحان خود درآر

تشکری:

پس بخنديد و گفت اى دادار تو زبانم به كار شكر بدار

بر من و والدين نعمت توست كارى آرم كه آن رضايت توست‏

كن مرا اهل رحمت اى غفار همره بندگان نيكوكار (19)

734) درسنامه ترجمه 1-2 (قسمت یازدهم)

فصل هشتم

کارورزی ترجمه قرآن

1. بررسی ترجمه‌های سوره حمد

چند تذکر

1. نقدهای نگارنده بر پایه تفاسیر مشهور از آیات است و از این رو، تلاش شده نقد وارد حوزه تفسیری نشود.

2. نقدها به ضرورت یک طرفه است و این احتمال وجود دارد که اگر مجالی برای مترجم باز شود، بتواند توجیه پذیرفتنی برای ترجمه خویش ارائه دهد. نگارنده در خصوص مترجمان محترمی که در قید حیات نیستند، اعتذار ویژه دارد و در هر صورت، به هیچ وجه نقد خود را حتمی و قطعی قلمداد نمی‌کند بلکه قضاوت نهایی را بر عهده خوانندگان می‌گذارد.

3. ؟؟؟

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ(1)

ترکیب اجمالی:‌ (بِسْمِ) جار و مجرور متعلقان بمحذوف و الباء هنا للاستعانة أو للالصاق، و تقدير المحذوف أبتدئ فالجار و المجرور في محل نصب مفعول به مقدم أو ابتدائي فالجار و المجرور متعلقان بمحذوف خبر لمبتدإ محذوف و كلاهما جيد و (اللَّهِ) مضاف اليه و (الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ) صفتان للّه تعالى و جملة البسملة ابتدائية لا محلّ لها من الاعراب.

الرَّحْمنِ: صيغة فعلان في اللغة تدل على وصف فعليّ فيه معنى المبالغة للصفات الطارئة كعطشان (تشنه) و غرثان (گرسنه).

الرَّحِيمِ: صيغة فعيل تدل على وصف فعليّ فيه معنى المبالغة للصفات الدائمة الثابتة و لهذا لا يستغنى بأحد الوصفين عن الآخر.

- الرحمن و الرحیم: بین رحمان و جواد و بین رحیم و رئوف فرق است. مترجمان غالباً جواد را بخشنده و رئوف را مهربان (بقره، 207؛ نور، 20 (...وَ أَنَّ اللَّهَ رَؤُفٌ رَحيمٌ[1])؛ و...) ترجمه می‌کنند.

- مقاییس: رحم: الراء والحاء والمیم، اصل یدل علی الرقة و العطف والرأفة. یقال من ذلک: رَحِمَه یَرحَمَه: اذا رقَّ له و تعطَّف علیه.

رأف: الراء والهمزه والفاء، کلمة واحدة تدلّ علی رقّة و رحمة، و هی الرأفة؛ (ترتیب مقاییس اللغه، ص355) و (همان، ص368). [یعنی رؤف: مهربانی و رحم: مهربانی که در آن نوعی بخشش است.]

- ابن‌منظور نیز در لسان العرب (ماده رأف) می‌نویسد: الرأفة: الرحمة، و قیل: أشدّ الرحمة. رأف به یرأف و رئف و رَؤُفَ رأفة و رآفة. ... و من صفات اللّه عزّوجلّ: الرؤوف و هو الرحیم لعباده العطوف علیهم بألطافه. والرأفة أخصّ من الرحمة و أرقّ، ... و لا تکاد تقع فی الکراهة، والرحمة قد تقع فی الکراهة للمصلحة... (ماده رحم:) الرَّحْمة: الرِّقَّةُ و التَّعَطُّفُ... و (ماده عطف:) ... تَعَطَّفَ علیه‏: وصَلَه و برَّه؛

بنابراین، مهربانی، بخشیدن و بخشودن و مشتقات آنها هیچ‌یک نمی‌توانند به‌تنهایی به جای الرحمن یا الرحیم قرار گیرند؛ زیرا ماده «رحم» در معانی ارائه ‌شده از لغویان و استعمالات قرآنی گسترده‌تر از هر یک از آنهاست. البته در استعمالات قرآنی، کاربست رحمان در نعمت‌ها و الطاف مادی به صورت ویژه است؛ چنان که سوره الرحمن که نعمت‌های گوناگون خدا بر جن و انس را برمی‌شمرد، با «الرحمن» آغاز شده است.

- علامه طباطبایی در تفسیر «الرحمن و الرحیم» آورده است: «فهما من الرحمة، و هی وصف انفعالی و تأثر خاص یلم بالقلب عند مشاهدة من یفقد أو یحتاج إلی ما یتم به أمره فیبعث الإنسان إلی تتمیم نقصه و رفع حاجته، إلا أن هذا المعنی یرجع بحسب التحلیل إلی الإعطاء والإفاضة لرفع الحاجة و بهذا المعنی یتصف سبحانه بالرحمه»؛

- رحیم به نعمت‌های معنوی و اخروی بر مؤمنان به ‌طور ویژه دلالت دارد؛ چنان که کاربرد آن در قرآن نیز مؤید آن است و در برخی روایات نیز تفسیرهایی در این خصوص وارد شده است؛ مانند: ابوبصیر از امام صادق- علیه السلام- روایت کرده است: «... والرحمن بجمیع خلقه، والرحیم بالمؤمنین خاصه» (بحرانی، البرهان فی تفسیر القرآن، ج‏1، ص102).

- با توجه به این نکات می‌توان گفت: اشاره تنها به مهر و مشتقات آن در ترجمه، نمی‌تواند نمایانگر ابعاد این دو صفت به ‌ویژه «رحمان» باشد؛ از سوی دیگر، بخشنده و بخشاینده با اینکه این امتیاز را دارند که هر دو از یک ماده هستند، چون از معنای اصلی «رحم» که رأفت و عطوفت است، دور شده‌اند، ترجیحی نمی‌یابند، هرچند بخشنده مناسب‌تر از بخشاینده است؛ زیرا بخشاینده به امری معنوی اشاره دارد و چنان که گفتیم، رحمان شامل مؤمن و کافر است؛ از این‌رو، اگر قرار است رحمان را به بخشنده یا بخشاینده ترجمه کنیم، بخشنده مناسب‌تر است.

انصاریان:

به نام خدا كه رحمتش بى‏اندازه است‏ و مهربانى‏اش هميشگى.

- «خدا» و «خداوند»، هر دو به يك معنا به ‏كار مى‏روند، ولى در معناى «خداوند» به دليل «وند» (پسوند مالكيت و نسبت، مانند فولادوند و كمالوند) به نوعى معناى مالكيت نهفته است و از سوی دیگر، خدا اختصاصا برای معبود به کار می‌رود، در حالی که «خداوند» مشترک بین معبود و مالک است؛ مانند خداوند خانه و باغ و خداوند مزرعه و مانند این‌ها؛ بنابراين، ترجمه به «خدا» از نظر ساختارى و معنايى چه بسا وفادارتر باشد (ترديد در برتر بودن آن به ترديد در تلقى عموم مردم از جايگاه ارزشى آن دو ارتباط مى‏يابد).

- بی‌اندازه و همیشگی در ظاهر آیه وجود ندارد.

- از واو عطف بین دو صفت استفاده شده که در متن مبدأ وجود ندارد (الرحمن الرحیم نه: الرحمن و الرحیم).

مکارم شیرازی:

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر/ به نام خداوند بخشنده مهربان.

- "بخشنده بخشايشگر" بخشنده صفت فاعلی از مصدر بخشیدن (عطا کردن) و بخشایشگر (کسی که کارش بخشودن است) صفت فاعلی از مصدر بخشودن (عفو کردن) بوده و از این حسن برخوردارند که از یک ریشه ساخته شده‌اند، مانند رحمن و رحیم.

- بخشایشگر هرچند بر عفو کردن دلالت دارد و عفو کردن غالباً برخاسته از صفت مهربانی است،‌ لیکن دلالت مستقیمی بر رأفت و مهربانی ندارد.

- بخشایشگر بر عفو کردن دلالت دارد، لیکن مشخص نیست که این عفو کردن مخصوص مؤمنین است یا شامل مؤمن و کافر می‌شود، در حالی که طبق روایت، رحمن شامل مؤمن و کافر و رحیم تنها شامل مؤمنان است.

- بخشنده مهربان: توضیح آن خواهد آمد.

صفوی:

به‏نام خداوند گسترده‏مهر مهربان

- گسترده‏مهر مهربان، هرچند از یک ریشه است، لیکن دست‌کم بر اساس معنای متبادر به جنبه اعطای نعمت به بندگان اشاره ندارد، همان‌طور که اشاره به تفاوت رحمن و رحیم خالی است.

- "گسترده" به اشتمال رحمن بر مؤمن و کافر در دنیا اشاره دارد.

رضایی و همکاران:

به نام خداى گسترده مهرِ مهرورز

- گسترده مهر، صفت مشبهه است و باید با نیم‌فاصله نگاشته شود.

- مهرورز، صفت فاعلی مرخم (مهرورزنده) است و «رحیم» صفت مشبهه؛‌ بنابراین «مهربان» که صفت مشبهه است و بر نوعی دوام دلالت دارد، مناسب‌تر است.

الهی قمشه‌ای، مشکینی و بسیاری دیگر:

به نام خداوند بخشنده مهربان

- خوش‌آوا و مشهور است و در حقیقت معنای ترکیبی برای ماده «رحم» است. روشن است که این ترکیب پاسخ‌گویی تفاوت رحمن و رحیم نیست.

گرمارودی:

به نام خداوند بخشنده بخشاينده‏

- " بخشنده بخشاينده" از یک ریشه‌ و صفت فاعلی‌اند، لیکن به مانند رحمن رحیم به بعد رأفت و مهربانی اشاره ندارند.

- بخشنده (عطا کننده) از بخشیدن و بخشاینده (عفو کننده) از بخشودن است (توضیح آن گذشت).

فولادوند:

به نام خداوند رحمتگر مهربان

- گر در این‌جا پسوند فاعلی است و از رحمت،‌ صفت فاعلی رحمتگر ساخته است، لیکن رحم در این واژه ترجمه نشده است و ترجمه متبادر آن، همان مهربانی است و خلاصه از اشاره به جنبه اعطای نعمت به بندگان بی‌بهره است.

ترجمه طبری:

بنام خداى مهربان بخشاينده

- توضیح مفردات پیش‌تر گذشت.

صلواتی:

به نام خداوند مهرگستر مهربان،

- مهرگستر صفت فاعلی است و بر دوام به مانند صفت مشبهه دلالت ندارد و برابر مناسبی برای رحمان که صفت مشبهه است، نمی‌باشد.

- مهرگستر مهربان، از یک ریشه‌اند ولی بر جنبه اعطای نعمت به بندگان اشاره ندارند.

صادقی تهرانی:

به نام خدای[2] رحمتگر بر آفریدگان، رحتمگر بر ویژگان[3].

- چنان که مترجم پانوشت آورده، رحمن بخشنده و رحیم مهربان نیست، بلکه این دو در کنار هم تا حدی به ماده «رحم» نزدیک می‌شود.

- ماده «رحم» ترجمه نشده و تنها به معنای متبادر که مهربان باشد، بسنده شده است.

- در این ترجمه به حدیث یاد شده اشاره شده، لیکن بر جنبه بخشش اشاره درخوری نشده است

یزدی:

به نام خداوندی که از سر مهر بخشش فراگیر و همیشگی دارد.

- در این ترجمه،‌ مفرد به جمله ترجمه شده است که نوعی آسیب به شمار می‌رود.

- بخشش گاهی از سر مهر است و گاه از سر حکمت و این اشکالی بر این ترجمه است.

- بخشش در دنیا همیشگی نیست و اگر صرفا بخشش بر خاسته از مهر مقصود باشد، مربوط به بخشش به مؤمنان است و شامل کفار در دنیا نمی‌شود که ریزش معنایی به شمار می‌رود.

جمع‌بندی

چنان که دیده شد، هیچ یک از ترجمه‌های فوق نتوانست معنای بسمله را به درستی و به طور کامل منتقل کند؛ از این رو، با توجه به ضیق مجال و پرهیز از بسط بیشتر، به نظر می‌رسد «رحمان» و «رحیم» را بهتر است با توجه به ماده آن‌ها، در مجموع به «بخشنده مهربان» ترجمه کرد و این ترجمه با همه کاستی‌هایش نسبت به ترجمه‌های نابرابر دیگر از توفیق شهرت و خوش‌آوایی نیز برخوردار است؛ از این‌رو به نظر می‌رسد از دیگر موارد مناسب‌تر باشد.

تذکر:‌ از نابرابری ترجمه بسمله، یکی از پاسخ‌های عدم جواز قرائت ترجمه در نماز آشکار می‌شود.

الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَلَمِينَ(2)

ترکیب اجمالی: (الْحَمْدُ) مبتدأ (لِلَّهِ) جار و مجرور متعلقان بمحذوف خبر (رَبِّ): صفة للّه أو بدل منه (الْعالَمِينَ) مضاف إليه مجرور و علامة جره الياء نيابة عن الكسرة لأنه ملحق بجمع المذكّر السالم‏.

الحمد: مصدر سماعي لفعل حمد يحمد باب نصر وزنه فعل بفتح فسكون.

ربّ: مصدر يرب باب نصر، ثم استعمل صفة كعدل و خصم، وزنه فعل بفتح فسكون.

العالمين: جمع العالَم.

لغت: الحاء و الميم و الدال كلمة واحدة و أصلٌ واحد يدلّ على خلاف الذم‏ (معجم مقاييس اللغة، ابن فارس)؛ الْحَمْدُ للّه تعالى: الثناء عليه بالفضيلة، و هو أخصّ من المدح و أعمّ من الشكر، ... (مفردات راغب). در مجموع: حمد اختیاری، همراه با ذکر و در برابر عظمت است و شکر اختیاری یا غیر اختیاری، با ذکر یا بدون ذکر (حرکت بدن و اشاره و ...) و در مورد نعمت است.

- ال در الحمد برای جنس یا استغراق است.

بلاغت:

إن جملة "الْحَمْدُ لِلَّهِ" خبر، لكنها استعملت لإنشاء الحمد و فائدة الجملة الاسمية ديمومة الحمد و استمراره و ثباته. و في قوله «للّه» فن الاختصاص للدلالة على أن جميع المحامد مختصة به سبحانه و تعالى.

- توصيف" اللَّه" به" رَبِّ الْعالَمِينَ"، از قبيل ذكر دليل بعد از بيان مدعا است، گويى كسى می‌پرسد: چرا همه حمدها مخصوص خدا است، در پاسخ گفته مى‏شود: براى اينكه او" رَبِّ الْعالَمِينَ" و پروردگار جهانيان است.

انصاریان:

همه ستايش‏ها، ويژه خداست كه مالك و مربّى جهانيان است.

- رب بر اساس برخی آراء بر مالکیت دلالت ندارد و ترجمه آن به پروردگار مناسب‌تر است.

- متبادر از معنای مربی، تربیت است. مقاییس اللغه:‌ الراء و الباء يدلُّ على أُصولٍ. فالأول إصلاح الشى‏ءِ و القيامُ عليه... و اللَّه جلّ ثناؤُه الرَّبُّ؛ لأنه مصلحُ أحوالِ خَلْقه. ... و الأصل الآخرُ لُزوم الشى‏ءِ و الإقامةُ عليه، و هو مناسبٌ للأصل الأوّل‏... و الأصل الثالث: ضمُّ الشى‏ء للشَّى‏ء، و هو أيضاً مناسبٌ لما قبله... . مفردات: الرَّبُّ في الأصل: التربية...

- در ترجمه یا باید بگوییم «ستایش» و یا «همه ستایش‌ها» زیرا جنس خود بر همه مصادیق و افراد دلالت دارد و اگر جمع بسته شود، لازم است صفت مبهم «همه» به آن اضافه شود.

مکارم شیرازی:

ستايش مخصوص خداوندى است كه پروردگار جهانيان است.

- ستایش جنس است و در جنس «همه» نهفته است. (توجه:‌ «ستایش‌ها» جمع است و به همه مصادیق اشاره دارد.)

صفوی:

ستايش از آن خداست كه پروردگار جهانيان است.

- انحصار حمد به خدا از عبارت فهمیده نمی‌شود، مگر آن که مترجم قائل به آن نباشد.

رضایی و همکاران:

ستايش مخصوص خدايى است كه پروردگار جهانيان است.

- «خدایی» نکره است که با جمله وصفی معرفه شده است، در حالی که «الله» معرفه است؛ پس ترجمه به «ویژه خداست یا مخصوص خداست که ...» مناسب‌تر است.

الهی قمشه‌ای:

ستايش خداى را كه پروردگار جهانيان است.

- را در "خدای را" برای اختصاص[4] و به معنای برای است و البته در آن از ادبیات معیار فاصله گرفته شده است.

گرمارودی:

سپاس، خداوند، پروردگار جهانيان را.

- سپاس ترجمه شکر و مقابل کفر است و حمد مقابل ذم، و چنان که پیش‌تر گفته شد، ترجمه حمد ستایش است.[5]

- در این ترجمه "پروردگار جهانیان" بدل از خداوند گرفته شده که ترکیب دیگری از آیه و بی‌اشکال است.

- "برای خداوند" مناسب‌تر از "خداوند را" است؛ زیرا به ساختار مبدأ نزدیک‌تر است.

- به باور نگارنده ستایش از سپاس مناسب‌تر است و وجه آن گذشت.

مشکینی:

سپاس و ستايش از آن خداست كه مدبّر و ولىّ امر و پرورش دهنده جهان‏هاست (جهان فرشتگان، آدميان، پريان، حيوان‏ها و جمادات).

- سپاس بر اساس آنچه گفته شد، در ظرف الفاظ آیه نمی‌گنجد.

- جهان‌ها به عالم عقلا و غیر عقلا هر دو اشاره دارد و این اشاره بالسویه است، در حالی که جمع «عالم» با «ین» است و این نشان دهنده این است که «العالمین» مربوط به موجودات صاحب عقل است و یا دست‌کم در آن‌ها غلبه دارد؛ از این رو ترجمه به جهانیان مناسب‌تر است.

ترجمه طبری:

شكر خداى را خداوند جهانيان

- شکر مقابل کفر است و حمد مقابل ذم، و چنان که پیش‌تر گفته شد، ترجمه حمد ستایش است.

الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ(3)

ترکیب اجمالی: (الرَّحْمنِِ الرَّحِيمِ) صفتان للّه تعالى ايضا

(الرَّحْمنِ): صيغة فعلان في اللغة تدل على وصف فعليّ فيه معنى المبالغة للصفات الطارئة كعطشان (تشنه) و غرثان (گرسنه). (الرَّحِيمِ) صيغة فعيل تدل على وصف فعليّ فيه معنى المبالغة للصفات الدائمة الثابتة و لهذا لا يستغنى بأحد الوصفين عن الآخر.

انصاریان:

رحمتش بى‏اندازه و مهربانى‏اش هميشگى است.

مکارم شیرازی:

(خداوندى كه) بخشنده و بخشايشگر است (و رحمت عام و خاصش همگان را فرا گرفته).

صفوی:

همو كه گسترده‏مهر و مهربان است.

نکته: «همو که» موصوف است و در متن الفاظ آیه وجود ندارد، لیکن معنا بر پایه آن مستقر است؛ از این رو مترجم آن را بدون پرانتز آورده است و در حقیقت، پرانتز را برای جدا کردن توضیح‌های غیر موجود در متن، هرچند به صورت مستتر، به کار می‌گیرد که به نظر می‌رسد روش مناسبی برای کاهش پرانتز باشد.

رضایی و همکاران:

(همان خدايى) كه گسترده مهرِ مهرورز است.

الهی قمشه‌ای:

خدايى كه بخشنده و مهربان است.

صلواتی:

آن مهرگستر مهربان

تفاوت گسترده مهر و مهرگستر: اولی صفت مشبهه است و بر وسعت دامنه مهر او دلالت دارد و جنبه فاعلی در عطف توجه نیست، لیکن مهرگستر صفت فاعلی و جنبه فاعلیت مفهوم مستقیم آن است.

گرمارودی:

آن بخشنده «1» بخشاينده «2».

1 و 2) رحمان: بخشنده/ رحيم: بخشاينده- بديع الزمان فروزانفر، فرهنگ تازى به پارسى، تهران، 1319 ش.

چاپ دبيرخانه فرهنگستان، وزارت فرهنگ، ج 1، ص 350 و 351.

فولادوند:

[خداوند] رحمتگر مهربان،

مشکینی:

خداى رحمتگر مهربان (به رحمت و مهر عامّ در دنيا براى همه، و خاصّ در آخرت براى مؤمن).

یزدی:

همان که رحمت گستر و مهرورز است؛

- با ترجمه «الرحمن و الرحیم» آیه اول از زمین تا آسمان تفاوت دارد!

ترجمه طبری:

مهربان بخشاينده

مٰلِكِ يَوْمِ الدِّينِ(4)

ترکیب اجمالی: (مالِكِ) صفة رابعة للّه و قرئ ملك و بينهما فرق دقيق و هو أن المالك هو ذو المِِلك بكسر الميم و المَلِك ذو المُلك بضمّها ... (يَوْمِ الدِّينِ) مضاف إليه‏.

لغت: (مالك) اسم فاعل من مَلَك يَملِكُ على معنى الصفة المشبهة لدوام الملكية.

انصاریان:

صاحب و داراى روز پاداش است.

- به نظر می‌رسد ترجمه گرفتار حشو شده باشد؛ زیرا صاحب و دارای تقریبا به یک معناست. وجه تقریب و افتراق این است که ممکن است کسی از «دارای» در اختیار بودن استفاده کند؛ یعنی چیزی را که مال او نیست، دارا باشد (فلانی ماشین دارد؛ یعنی در اختیار او است، لیکن مال او نیست، بلکه مثلا مال شرکت است) و ممکن است کسی صاحب چیزی باشد، لیکن در اختیار او نباشد و مثلا کرایه داده باشد (فلانی خودرو (در اختیار) ندارد، لیکن صاحب یک دستگاه خودرو است).

- به سزا یا کیفر اشاره نشده در حالی که ظاهرا «دین» در آیه آن را شامل می‌شود.

مکارم شیرازی:

(خداوندى كه) مالك روز جزاست.

- بهتر است به جای «خداوندی» ضمیر گذاشته شود؛ زیرا موصوف در آیه معرفه است.

- بسیاری «دین» را به جزا ترجمه کرده‌اند، ولی از آن‌جا که متبادر این واژه (جزا) در زبان فارسی کیفر است یا در کیفر غلبه دارد، بهتر است به پاداش و کیفر تجزیه شود.

صفوی:

خداوندگار روز پاداش و جزاست.

- واژه "خداوندگار" اولا،‌ مهجور است، و ثانیا، به نظر می‌رسد «گار» در خداوندگار پسوند لیاقت باشد (مانند: ماندگار (= ماندنی))؛ یعنی کسی که لیاقت مالکیت دارد، و ظاهرا این معنا در مالک وجود ندارد.

- پاداش حشو است؛ زیرا جزا شامل آن است، هرچند در تبادل عرف "جزا" به صورت مجرد برای کیفر به کار می‌رود یا در آن غلبه دارد.

رضایی و همکاران:

خداوند روز جزاست.

- خداوند در این جا به معنای مالک است، لیکن چون تبادر عموم مردم در زمان ما از خداوند، خدای متعال است نه مالک، این ترجمه مناسب نیست.

الهی قمشه‌ای:

مالك (و پادشاه) روز جزاست (روز كيفر نيك و بد خلق).

- مفهوم مالک و پادشاه یا فرمانروا متفاوت‌اند. ممکن است کسی مالک باشد اما اختیاری نداشته باشد و شاید از این رو مترجم پادشاه را نیز افزوده است. البته روشن است که منظور آیه مالک و فرمانروایی هر دو است.

- این احتمال نیز وجود دارد که مترجم داخل پرانتز را با توجه به قرائت «مَلِک» افزوده باشد تا بین دو قرائت جمع کرده باشد.

- بهتر بود مترجم به جای «پادشاه» از فرمانروا استفاده می‌کرد؛ زیرا پادشاه انسان را به یاد پادشاهان ظلم و جور می‌اندازد؛ بنابراین بار منفی دارد.

گرمارودی:

مالك «3» روز پاداش و كيفر «4».

(3). در چاپ اوّل، «خداوند» را در اين آيه به معنى «مالك» و «دارنده» به كار برده بودم كه در متون قديم هم به همين معنى آمده است؛ احمد جام مى‏نويسد: «در هر خروار بار، تعبيه‏اى كرده كه هيچ كس نداند، مگر خداوند آن بار ...»- دكتر حسن انورى، فرهنگ بزرگ سخن، نشر سخن، تهران، 1381، ذيل خداوند./ «خداوند» دست كم داراى سه معناى پادشاه، دارنده و خداست [پدر امير معزّى هنگام سفارش فرزند خود به ملكشاه سلجوقى مى‏گويد: «او را به خدا و به خداوند سپردم»]، من در اين ترجمه، در سراسر قرآن الله را، خداوند و اله را، خدا ترجمه كرده‏ام.

(4). برابر كلمه «دين»- كه كلمه‏اى مشترك ميان فارسى و سامى است- در اينجا «جزا» ست به معنى پاداش و پادافراه، هر دو با هم. (- فرهنگ تازى به پارسى، تهران، ص 250) «پادافراه» امروز مهجور است، كيفر به جاى آن نهادم. «سزا» هم مى‏توان نهاد.

- ترجمه مناسبی است.

مشکینی:

مالك و فرمانرواى روز جزا.

- بهتر است «و فرمانروای» داخل قلاب باشد، هرچند بر مبنای ترجمه معنایی و تفسیری نمی‌توان آن را نادرست پنداشت.

صادقی تهرانی:

مالک روز بُروزِِ طاعت.

توضیح مترجم: مالک یوم الدین: روز [: زمان] آشکار شدن صورت ظاهری هر عملی، همراه با حقیقت باطنی یا ملکوت آن است. «دین» در جای جای قرآن به معنای طاعت- ربانی یا شیطانی- است و در هر صورت دارای دو مرحله‌ی تکلیفی ظاهری و بروز واقعی است. ...

- روز بروز طاعت؛ یعنی روز ظهور حقیقت طاعت و چون واژه طاعت در معصیت به کار نمی‌رود،‌ بروز طاعت شامل بروز معصیت نمی‌شود و از این جهت ترجمه ناقص است.

- روز بروز از نظر آهنگ، سنگین است و از نوعی ستیز آوایی رنج می‌برد.

- بر فرض که طاعت شامل مه کردارها اعم از طاعت و معصیت شود، روز بروز طاعت در حقیقت همان روز پاداش و کیفر است که این پاداش و کیفر حقیقت اعمال مکلف در دنیاست، با این فرق که روز پاداش و کیفر خوش فهم و سریع الانتقال به ذهن مخاطب است، لیکن روز بروز طاعت در ذهن غالب مخاطبان به نوعی رمزگشایی نیازمند است.

یزدی:

صاحب اختیار روز پاداش و جزاست.

- به مالکیت اشاره نشده است.

- جزا مشتمل بر پاداش نیز هست با توضیحی که گذشت.

ترجمه طبری:

پادشاه روز رستخيز

- بر اساس توضیحات فوق، اشکال این ترجمه روشن می‌شود.

- روز رستخیز به نظر ترجمه یوم القیامة است نه یوم الدین، ولی از نظر مصداقی و به حمل شایع یکی است.

صلواتی:

روز پاداش را خدايگان؛

- به کیفر اشاره نشده است.

- خدایگان، مهجوز و متروک است.

- گان پسوند نسبت است (مانند: مهرگان، خردادگان، شایگان) و در این جا روز پاداش را به خدا نسبت داده که البته از جهت مالکیت و صاحب اختیار بودن است، لیکن بعد مالکیت به مانند لفظ آیه مورد توجه نیست؛ بنابراین، ترجمه مناسبی به نظر نمی‌رسد.

- هرچند هدف مترجم ایجاد نوعی خوش‌آوایی در متن است، لیکن به باور نگارنده نتیجه عکس است!

إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ(5)

ترکیب اجمالی: (إِيَّاكَ) ضمير منفصل في محل نصب مفعول به مقدّم للاختصاص (نَعْبُدُ) فعل مضارع مرفوع و فاعله ضمير مستتر فيه وجوبا تقديره نحن (وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ) عطف على إياك نعبد و نستعين فعل مضارع مرفوع و هو معتلّ أجوف و الأصل فيه نستعون فاستثقلت الكسرة على الواو فنقلت الى العين فانقلبت الواو ياء لانكسار ما قبلها فصار نستعين‏

انصاریان:

[پروردگارا!] فقط تو را مى‏پرستيم وتنها از تو يارى مى‏خواهيم.

- می‌خواهیم از می‌جوییم به متن مبدأ نزدیک‌تر است.

مکارم شیرازی:

(پروردگارا!) تنها تو را مى‏پرستيم؛ و تنها از تو يارى مى‏جوييم.

صفوی:

بارالها، تنها تو را مى‏پرستيم و در آن، تنها از تو يارى مى‏جوييم.

- «بارالها» ترجمه عین لفظ نیست، لیکن نمی توان آن را خارج از متن مبدأ دانست؛ از این رو این ترجمه را معنایی می نامیم.

- تفسیر خاص «و در آن» که نستعین را محدود به «ایاک نعبد» کرده است. (ایاک نعبد و فیه ایاک نستعین)

رضایی و همکاران:

(خدايا) تنها تو را مى‏پرستيم و تنها از تو يارى مى‏جوييم.

الهی قمشه‌ای:

(پروردگارا) تنها تو را مى‏پرستيم، و از تو يارى مى‏جوييم و بس.

گرمارودی:

تنها تو را مى‏پرستيم و تنها از تو يارى مى‏جوييم.

فولادوند:

تو را مى‏پرستيم تنها و بس، بجز تو نجوييم يارى ز كس.

مشکینی:

(پروردگارا) تنها تو را مى‏پرستيم و تنها از تو يارى مى‏جوييم.

ترجمه طبری:

ترا پرستيم و از تو يارى خواهيم

- انحصار ضمنی را می توان از عبارت استفاده کرد.

صادقی تهرانی:‌

تنها تو را می‌پرستیم، و تنها تو را (به) کمک می‌طلبیم.

- کمک:‌ از ادبیات محاوره ای است.

- «می‌طلبیم» واژه‌ای عربی- فارسی است.

- اگر کلمه توضیحی (به) را حذف کنیم، عبارت ناقص خواهد شد؛ بنابراین حرف اضافه «به» نباید داخل پرانتز باشد.

صلواتی:

تنها تورا مى‏پرستيم، و تنها تو را فرا مى‏خوانيم به ياريمان؛

- عبارت می جوییم نسبت به فرا می‌خوانیم، مؤدبانه‌تر است.

اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ(6)

ترکیب اجمالی: (اهْدِنَا) فعل أمر مبني على حذف العلّة و هو هنا بمعنى الدّعاء و نا ضمير متصل في محل نصب مفعول به و فاعله ضمير مستتر فيه وجوبا تقديره أنت‏ (الصِّراطَ) مفعول به ثان‏ أو منصوب بنزع الخافض لأنّ هدى لا تتعدى إلا الى مفعول واحد و تتعدى الى الثاني باللام كقوله تعالى: «يهدي للتي هي أقوم» أو بإلى كقوله تعالى «و إنك لتهدى الى صراط مستقيم» (الْمُسْتَقِيمَ) صفة للصراط و هو معتلّ و عين الفعل فيه واو و الأصل مستقوم فاستثقلت الكسرة على الواو فنقلت الى القاف فانقلبت الواو ياء لانكسار ما قبلها.

مکارم شیرازی و انصاریان:

ما را به راهِ راست هدايت كن.

صفوی:

ما را به راه راست هدايت فرما.

- فرما مؤدبانه تر از کن است.

رضایی و همکاران:

ما را به راه راست راهنمايى فرما.

- هدایت به دلیل این که با واژه مبدأ هم ریشه و از نظر آوایی خوش خوان‌تر است، از راهنمایی مناسب‌تر است.

الهی قمشه‌ای:

تو ما را به راه راست هدايت فرما.

- تو ترجمه انت است، که در عبارت وجود ندارد.

گرمارودی:

راه راست را به ما بنماى «5».

(5). يا: «ما را به راه راست، استوار بدار» چنانكه در تفسيرها آمده است.

- استوار ترجمه ثبِّت و مانند آن است نه اهدنا؛ در هر صورت، این ترجمه بر اساس تفسیر خاص است.

- حرف اضافه «به» با استوار بدار همنشینی مطلوب را ندارد و عبارت «ما را در راه راست، استوار بدار» از همایش بیشتری برخوردار است، مگر این که از نظر معنی تغییری در آن ایجاد شود و مترجم بر «به» اصرار بورزد.

- به ما بنمای ترجمه «أرِنا» است نه «إهدنا».

فولادوند:

به راه راست ما را راهبر باش،

- راهبر بودن با هدایت کردن از نظر مفهوم تفاوت دارد. هدایت کردن مستلزم همراهی نیست، لیکن راهبر بر اساس معنای متبادر مستلزم همراهی است.

مشکینی:

ما را به راه راست (در عقايد و علوم و اخلاق و اعمال) هدايت كن (و بر آن ثابت قدم بدار).

- توضیح اخیر مترجم اشاره به این معناست که نماز گذار از هدایت اجمالی اولیه برخوردار است و هدایت بیشتری درخواست دارد و یا هدایت خاصی که مراد آیه است، مطلوب او است. البته توضیح یاد شده تنها متناسب احتمال اول از دو احتمال مذکور است.

ترجمه طبری:

راه‏نماى ما را راه راست

صلواتی:

راه راست را بنمايمان،

- عبارت خوش‌خوان نیست.

- بنمایمان ترجمه «أرنا» است نه «إهدنا».

صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَير الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لَا الضَّالِّينَ(7)

ترکیب اجمالی: (صِراطَ) بدل مطابق من الصراط (الَّذِينَ) اسم موصول مضاف اليه في محل جر (أَنْعَمْتَ) فعل ماض مبني على السكون لاتصاله بضمير رفع متحرك و التاء ضمير متصل في محل رفع فاعل و جملة أنعمت لا محل لها من الاعراب لأنها صلة الموصول‏ (عَلَيْهِمْ) جار و مجرور متعلقان بأنعمت‏ (غَيْرِ) بدل من الضّمير في عليهم أو من الذين أو نعت للذين و سيأتي بحث مسهب عن غير في باب الفوائد (الْمَغْضُوبِ) مضاف اليه‏ (عَلَيْهِمْ) جار و مجرور في محل رفع نائب فاعل للمغضوب لأنه اسم مفعول‏ (وَ لَا) الواو حرف عطف و لا زائدة لتأكيد معنى النفي و هو ما في غير من معنى النفي و هذه الزيادة مطّردة (الضَّالِّينَ) معطوفة على المغضوب عليهم مجرور و علامة جره الياء لأنه جمع مذكر سالم.

انصاریان:

راه كسانى [چون پيامبران، صدّيقان، شهيدان و صالحان‏] كه به آنان نعمتِ [ايمان، عمل شايسته و اخلاق حسنه‏] عطاكردى، هم آنان كه نه مورد خشم تواند و نه گمراه‏اند.

مکارم شیرازی:

راه كسانى كه آنان را مشمول نعمت خود ساختى؛ نه كسانى كه بر آنان غضب كرده‏اى؛ و نه گمراهان.

- نه کسانی که ... بدل از «الذین» گرفته شده است.

تذکر: این ترکیب به نظر می رسد خالی از اشکال نباشد؛ زیرا وقتی ابتدا گفته می‌شود:‌ «خدایا! ما را به راه راست، راه کسانی که به آن‌ها نعمت داده‌ای، هدایت فرما!» اگر بعد از آن گفته شود:‌ «راه کسانی که مغضوب نشده‌اند» در حقیقت درخواست را تنزل داده‌ایم. گذشته از این که درخواست از خدا برای هدایت به راه کسانی که به آن‌ها نعمت داده شده بدون تتمه آن (غیر المغضوب علیم و لاالضالین...) ناقص است؛ زیرا ممکن است کسانی از نعمت‌های خدا بهره‌مند بشوند و با این حال گمراه نیز باشند!‌ پس بهتر است «غیر المغضوب» را صفت الذین بگیریم؛ مانند ترجمه آقایان انصاریان و صفوی و برخی دیگر.

صفوی:

راه كسانى كه به آنان نعمت دادى؛ همانان كه نه به بيراهه رفته و به خشم تو گرفتار شده‏اند و نه گم‏گشتگانند كه راه درست نشناخته‏اند.

- «ضال» مستلزم نشناختن راه نیست؛ ممکن است کسی حق را بشناسد و ترک کند و البته دشمنی و ستیزه‌جویی نیز نداشته باشد؛ مثلا مخفیانه از مسکرات استفاده کند در حالی که می‌داند حکم چیست، البته بدون این که آن را تبلیغ کند و یا در ظاهر با حکم حرمت مقابله کند. بنابراین، عبارت «که راه درست نشناخته‌اند» مناسب نیست. بله اگر در تفسیر معنای «ضال» را به کسی محدود کنیم که راه را نشناخته، مطلب دیگری است.

- «گم‏گشتگانند» ستیزآوایی دارد.

رضایی و همکاران:

راه كسانى كه به آنان نعمت دادى، (همان كسانى كه) بر آنان خشم نشده است و [از] گمراهان نيستند. (7)

- اگر عبارت توضیحی (همان كسانى كه) حذف شود، ترجمه انسجام خود را از دست خواهد داد.

الهی قمشه‌ای:

راه آنان كه به آنها انعام فرمودى، نه راه كسانى كه بر آنها خشم فرمودى (قوم يهود) و نه گمراهان (چون اغلب نصارى).

- به نظر می‌رسد که خشم فرمودن از همایش مناسب برخوردار نباشد؛ بهتر است گفته شود:‌ خشم گرفتی یا خشم کردی.

- آنان ترجمه هؤلاء است نه الذین؛ بنابراین،‌ کسانی که مناسب‌تر است.

گرمارودی:

راه آنان كه به نعمت پرورده‏اى؛ كه نه بر ايشان خشم آورده‏اى و نه گمراه‏اند «6».

(6). براى آهنگين‏تر بودن، آيه واپسين سوره فاتحه را در متن، همان گونه كه خوانديد، آوردم و ترجمه دقيق چنين است: راه آنان كه به ايشان نعمت دادى كه آنها نه مورد خشم قرار گرفته‏اند و نه گمراه‏اند.

- پرورده‌ای ترجمه‌ای از ماده ربوبیت است که در الفاظ آیه به صراحت موجود نیست (نفرموده:‌ الذین ربیتهم بنعمتک و مانند آن)

- خشم آورده‌ای، معلوم است درحالی که فاعل در «غیر المغضوب علیهم» ذکر نشده است،‌ هرچند معلوم است. (ترجمه معنایی است)

- آنان:‌ ر.ک:‌ نقد و بررسی ترجمه الهی قمشه‌ای.

فولادوند:

راه آنهايى كه برخوردارشان كرده‏اى، همانان كه نه درخور خشم‏اند و نه گمگشتگان.

- درخور خشم نبودن با مورد خشم واقع نشدن تفاوت می‌کند. ممکن است کسی در خور خشم باشد، لیکن به جهتی از عفو الاهی بهره‌مند شده باشد.

- آنان:‌ ر.ک:‌ نقد و بررسی ترجمه الهی قمشه‌ای.

- «گمگشتگان» ستیزآوایی دارد.

مشکینی:

راه كسانى كه به آنها نعمت دادى (همانند انبيا و پيروان راستين آنها) آنان كه نه مورد خشم (تو) قرار گرفته‏اند و نه گمراهند.

- آنچه در مورد ترجمه آیت الله مکارم شیرازی گفته شد، این‌جا نیز وجود دارد.

- «اند» در گرفته‌اند، زاید است و بهتر است به «... گرفته و نه گمراهند» ویرایش شود.

ترجمه طبری:

راه آن كَسْهاى كه منّت نهادى بر ايشان نه آن كَسْهاى كه خشم گرفته‏اى- يعنى جُهودان- بر ايشان، و نه گم‏شدگان از راه- يعنى ترساان-*

- غیر در این ترجمه نیز بدل از الذین در نظر گرفته شده است.

صلواتی:

راه آنان كه گرامى‏شان داشته‏اى، كه نه خشم شدگانند و نه گمراهان.

- گرامی‌شان داشته‌ای ترجمه «اکرمتهم» است نه انعمت علیهم.

- مترجم در آیه 13 سوره حجرات گرامی را ترجمه اکرام در نظر گرفته است: «إِنَّ‏َّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّه‏أَتْقاكُمْ؛ گرامى‏ترينِ شما نزدِ خدا پرهيزگارترين شماست‏...».


[1] . انصاریان:‌ ... و اينكه خدا رئوف و مهربان است‏ ...؛ مکارم شیرازی: ... و اينكه خدا مهربان و رحيم است‏...؛ صفوی: ... و اين‏كه خدا رئوف و مهربان است‏...؛ رضایی و همکاران: ... و اينكه خدا مهربانى مهرورز است،...؛ الهی قمشه‌ای: ... رأفت و مهربانى‏...؛ گرمارودی: ... و اينكه خداوند مهربانى بخشاينده است‏...؛ فولادوند: ... و اينكه خدا رئوف و مهربان است‏...؛ مشکینی: ... و اينكه خدا رئوف و مهربان است‏...؛ صلواتی: ... و نرمخويى مهربان است خداوند؛ صادقی: ... و اینکه خدا مهربان رحمتگر بر ویژگان است ...؛ یزدی: ... و اگر خدا رئوف و مهربان نبود ...؛ ترجمه طبری: ...و حقّا كه خداى عزّ و جلّ مهربانست و بخشاينده‏.

[2] . مترجم: «خداوند» غیر «الله» را نیز در بر دارد و «خدا» ترجمه درست «الله» است.

[3] . مترجم: «رحمن» بخشنده نیست؛ زیرا عربی آن «وهّاب» است، بلکه «رحمن» رحمت عام الهی بر کل آفریدگان است. همچنین «رحیم» مهربان نیست که ترجمه‌ی «عطوف» می‌باشد، بلکه «رحیم» رحمتگری خاص الهی و ویژگانی برگزیده چون حضرت محمد و معصومان محمدی- علیهم السلام- نسبت به دیگر آفریدگان است، و در مرحله‌ی بعد هر موجود برتر نسبت به موجود پایین‌تر ازخود، رحمت رحیمی نسبی خدا را داراست؛‌چنان که در عکسش رحمت رحمانی نسبی است.

[4] . را معمولا نشانه مفعول است (مانند: کتاب را گرفت.) ولی گاه به معنای برای و نشانه اختصاص است؛ مانند:‌ منت خدای را عزوجل که طاعتش موجب ... .

[5] . تفاوت‌های دیگر حمد و شکر:‌ حمد به جهت شایستگی و فضیلت و بزرگی و شکر در برابر بخشش است؛ حمد زبانی است و شکر زبانی و فعلی هر دو می‌تواند باشد.

733) درسنامه ترجمه 1-2 (قسمت دهم)


1_3. جمله‌های محذوف

یکی از جلوه‌های زیبا و مؤلفه‌های اعجاز بیانی قرآن، ایجاز و اختصار آن است و اهل بلاغت در این‌باره داد سخن داده‌اند.[1] و چنان که در منابع مربوط به‌تفصیل آمده، یکی از روش‌های ایجاز، حذف با قرینه است. قرآن پُر است از جمله‌های مقدری که درک آنها به فهم مخاطب آشنای با زبان عربی و صنعت ایجاز وانهاده شده، و البته مخاطبی که با زبان عربی بیگانه است یا بر اثر گذر زمان ابهام‌هایی برای او به وجود آمده، نیازمند آشکار شدن این‌گونه محذوف‌ها و مقدرهاست. بنابراین، غفلت از این مورد ممکن است به سرگردانی وی بینجامد؛ برای مثال:

_ «لَوْلَا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیکمْ وَرَحْمَتُهُ وَأَنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ حَکیمٌ».[2]

_ و اگر نبود فضل خدا بر شما و رحمت او و اینکه خدا توبه‌پذیر و درست‌کردار است‏ (اشرفی)؛

_ فضل خدا شامل حالتان نمی‏شد، اگر نه این بود که او توبه‏پذیر و حکیم است‏ (ارفع)؛

_ و اگر فضل و رحمت خدا شامل حال شما نبود و اینکه او توبه‏پذیر و حکیم است (بسیاری از شما گرفتار مجازات سخت الهی می‏شدید)! (مکارم شیرازی)؛

_ و اگر بخشش و بخشایش خداوند بر شما نمی‏بود و اینکه خداوند توبه‏پذیری فرزانه است (کارتان دشوار می‏شد) (گرمارودی)؛

_ و اگر فضل و رحمت خدا بر شما نبود و اینکه خدا توبه‏پذیر سنجیده‏کار است [رسوا می‏شدید] (فولادوند).

این آیه به صورت جمله شرطیه‏ای است که جزای آن ذکر نشده است و از مجموع آیات گذشته می‌توان بدان پی برد؛ چنان که برخی مترجمان به آن اشاره کرده‌اند. در تفسیر نمونه آمده است:

... می‏فرماید: اگر فضل و رحمت الهی و اینکه خداوند تواب و حکیم است، در کار نبود... ولی نمی‏فرماید چه می‏شد، اما با توجه به قراین کلام، جزای این شرط روشن است و گاه می‏شود که حذف و سکوت درباره یک مطلب ابهت و اهمیت بیشتری به آن می‏بخشد، و احتمالات زیادی را در ذهن انسان برمی‏انگیزد که هر کدام به آن سخن مفهوم تازه‏ای می‏دهد. مثلاً در اینجا ممکن است جزای شرط این باشد: اگر فضل و رحمت الهی نبود، پرده از روی کارهای شما برمی‏داشت و اعمالتان را برملا می‏ساخت تا رسوا شوید؛ و یا اگر فضل و رحمت الهی نبود، فوراً شما را مورد مجازات قرار می‏داد و هلاک می‏کرد؛ و یا اگر فضل و رحمت الهی نبود این چنین احکام حساب‌شده را برای تربیت شما انسان‌ها مقرر نمی‏داشت. درواقع، این حذف جزای شرط، ذهن شنونده را به تمام این امور سوق می‏دهد.[3]

بر این اساس، ترجمه نخست مبهم است و ترجمه دوم و مانند آن، نادرست. البته اگر مترجم ترجمه نخست بر ترجمه صرف و بدون حتی ظاهر کردن جمله‌های در تقدیر اصرار ورزد - که به نظر روش درست جز این است - لازم است با گذاشتن سه نقطه در پایان عبارت، زمینه مناسب را برای تفکر مخاطب فراهم کند. خواننده چنین ترجمه‌ای - که با ایجاز قرآن و نقش بلاغی آن در زبان عربی و به‌ویژه در قرآن بیگانه است - پیش خود می‌پندارد در مرحله حروف‌نگاری، عبارتی از ترجمه ساقط شده است!

تذکر: اگر جمله محذوف را قبل از خاتمه در نظر بگیریم، ترجمه به صورت ذیل ویرایش می شود:‌

- و اگر فضل و رحمت خدا شامل حال شما نبود [بسیاری از شما گرفتار مجازات سخت الهی می‏شدید] و [البته باید دانست که] او توبه‏پذیر و حکیم است.

- و اگر بخشش و بخشایش خداوند بر شما نمی‏بود (کارتان دشوار می‏شد) و [البته باید دانست که] خداوند توبه‏پذیری فرزانه است (گرمارودی).



1_4. انسجام درونی بافت و بافتار[4]

درباره انسجام درونی جمله سخن بسیار است، ولی می‌توان گفت برقراری همنشینی[5] میان عناصر نحوی یک جمله و تشکیل یک بافت منطقی و متناسب با ادبیات زبان مقصد، عامل مهمی در ایجاد آن است؛ چیزی که، برای نمونه، در ترجمه‌های ذیل نادیده گرفته شده است:

«فَصَبَّ عَلَیهِمْ رَبُّک سَوْطَ عَذَابٍ».[6]

_ به همین سبب خداوند تازیانه عذاب را بر آنان فروریخت! (مکارم شیرازی)؛

_ و پروردگارت تازیانه عذاب را بر آنان فروریخت! (رضایی و...)؛

_ سرانجام پروردگارت بر (سر) آنان تازیانه عذاب فروکشید (گرمارودی)؛

_ [تا آنکه‏] پروردگارت بر سر آنان تازیانه عذاب را فرونواخت، (فولادوند).

با توجه به اینکه در ادبیات فارسی، ترکیب «تازیانه» با «فروریختن» به کار نمی‌رود، ترجمه‌های پیش‌گفته انسجام لازم و همنشینی بین عناصر نحوی را ندارند. البته «فروکشید» باظرافت تلاش کرده از مشکل یادشده به نحوی عبور کند، ولی «فرونواخت» هرچند از این مشکل خلاصی یافته، از چاله‌ای به چاه افتاده و آن لطف و مرحمتی است که در نهاد «نواختن» به مخاطب هم‌عصر ما القا می‌کند!

انسجام میان چند جمله خواه در یک آیه یا چند آیه در یک سوره، به‌ویژه اگر با هم نازل شده باشند، دارای اهمیت است؛ مانند:

«أَلَمْ تَرَ کیفَ فَعَلَ رَبُّک بِأَصْحَابِ الْفِیلِ * أَلَمْ یجْعَلْ کیدَهُمْ فِی تَضْلِیلٍ * وَأَرْسَلَ عَلَیهِمْ طَیرًا أَبَابِیلَ * تَرْمِیهِم بِحِجَارَةٍ مِّن سِجِّیلٍ».[7]

_ آیا ندیدی پروردگارت با پیل‌سواران چه کرد؟ آیا نیرنگ آنان را بیرنگ نکرد؟ و بر (سر) ایشان پرندگانی دسته‏دسته فرستاد (گرمارودی)؛

_ ... آیا نقشه آنها را در ضلالت و تباهی قرار نداد؟! و بر سر آنها پرندگانی را گروه‌گروه فرستاد... (مکارم شیرازی)؛

_ ... آیا نیرنگ آنان را گمگشته قرار نداد؟! و پرندگانی دسته‌دسته بر آنان فرستاد... (رضایی و...)؛

_ ... یا مکر آنها را بی‏نتیجه نساخت؟ و بر آنها پرندگان «ابابیل» را نفرستاد، (رهنما و خرمدل)؛

_ ... آیا نیرنگشان را در گمراه کردن [خود و دیگران] قرار نداد؟ و بر سروسامانشان، پرندگانی صف اندر صف فرستاد (صادقی).

بر اساس اقتضائات زبان فارسی، بین ترجمه آیات یکم و دوم، انسجام معنایی برقرار است، ولی ناگهان در ترجمه آیات سوم به بعد سبک تغییر کرده و انسجام از بین رفته است؛ البته در معدود ترجمه‌هایی به این نکته توجه شده است؛ از جمله ترجمه رهنما[8] و برخی دیگر. البته همنشینی در ترجمه آیه دوم در برخی ترجمه‌ها نیز مخدوش است؛ زیرا نیرنگ با گمگشته تناسبی ندارد و نیز با ضلالت و تباهی، بلکه نقشه با بطلان و بی‌اثر شدن و مانند اینها همنشینی دارد. مشابه ترجمه‌های یادشده، عبارت غیر منسجم ذیل است که به ویرایش نیاز دارد:

از خواست‌های فطری انسان، میل به آزادی است و او نمی‌خواهد زیر سلطه دیگران باشد ï از خواست‌های فطری انسان میل به آزادی و سلطه‌ناپذیری است.



1_5. پیوند بین جملات آیات

وحدت و نیز ارتباط موضوعی آیات از مباحث مهم و دامنه‌دار قرآنی است، ولی آنچه می‌توان در مجال اندک این نوشتار بیان کرد، آن است که مجموعه آیاتی که با هم نازل شده و یک بافتار را تشکیل می‌دهند، با هم پیوند دارند و مخاطب در پی پیوند آنهاست. البته فهم پیوندها همه‌جا آسان نیست و بر مترجمی که پیوندها را آشکار نمی‌کند، نمی‌توان خرده گرفت، ولی با توجه به اینکه فلسفه ترجمه، پاسخگویی به نیازهای کسانی است که به متن اصلی دسترسی علمی ندارند، می‌توان گفت که ترجمه زمانی می‌تواند به توفیق دست یابد که دست‌کم پیوند آیات یک بافتار منسجم و واحد را اگر لازم بود، آشکار نماید، هرچند به صورت افزوده تفسیری، و با فراتر از یک بافتار (مثلاً کل سوره در سوره‌های طولانی) نیز می‌توان چنین رفتار کرد. این نیازی است که معدود ترجمه‌هایی از ترجمه‌های موجود قرآن بدان توجه داشته‌اند. البته پیوند میان جملات یک آیه کم و بیش در ترجمه‌های تفسیری گزارش شده است، ولی سخن در مورد پیوندهای میان آیات است. طبیعی است به دلیل بی‌سابقه یا سابقه کوتاه این کار، دشواری‌های بسیاری فراروی مترجمان ظهور می‌کند، ولی شیرینی سرانجام آن می‌تواند مرارتش را تا حدی برطرف نماید.

در میان ترجمه‌های قرآن، ترجمه صفوی به صورت محدود و برگزیده تفسیر نمونه - که به ترجمه‌ای تفسیری می‌ماند - به صورت گسترده‌تر به این مسئله توجه داشته‌اند و برخی ترجمه‌ها نیز با دادن تیترهایی، تلاش کرده‌اند موضوعات مختلف یک سوره را از هم تفکیک و فهم معانی یک سوره را برای مخاطب آسان سازند. در این رابطه برخی مترجمان نیز با بررسی موضوع کلی هر سوره، تلاش کرده‌اند جایگاه آیات را در هر سوره مشخص کنند.

گفتنی است قرار دادن تیتر برای مجموعه‌ای از آیات که بافتاری روشن و پیوسته دارند و مشخص کردن ساختاری کلی برای سوره‌های قرآن، هرچند در حوزه تفسیر کاری مفید و در برخی موارد حتی لازم تلقی می‌شود، ولی در حوزه ترجمه مخالفانی دارد. مخالفان قرار دادن تیتر بر سر برخی آیات یا مجموعه‌ای از آیات (به‌ویژه در سوره‌های طولانی) بر این باورند که بسیاری از آیات، محدود به یک موضوع نیستند و گاه می‌شود که صدر یک آیه به چیزی و ذیل آن به چیزی دیگر اشاره دارد و تیتر چون به یک موضوع اشاره می‌نماید، دامنه معانی آیات را محدود و ترجمه را مخدوش می‌کند. روشن است که نمی‌توان دلیل یادشده را در مورد همه تیترها مطرح کرد، ولی نمی‌توان از صدق آن در مورد برخی آیات چشم پوشید.

از سوی دیگر، در حوزه ترجمه، ارائه ساختاری مشخص برای همه معانی یک سوره و تیتر دادن آیات و بندبند کردن آنها براساس آن، به‌ویژه در مورد سوره‌های بلند قرآن، به دلیل اختلاف آرا و نیز دخالت فراوان ذوق مترجم در تولید آن، می‌تواند به ذهن مخاطبان ترجمه آسیب رساند. البته در این خصوص به دلیل عدم پژوهش مناسب، قضاوت نهایی زودهنگام می‌نماید، ولی مترجمان ارجمند نباید جانب احتیاط را از دست بدهند.

تذکر:

در خصوص ترجمه جمله آسیب‌های دیگری مانند تتابع افعال و غیر مستقیم بودن جمله و جز اینها نیز قابل بررسی است که به جهت پرهیز از تطویل سخن از طرح تفصیلی آنها خودداری کرده، و به همین تذکر اجمالی بسنده می‌کنیم که پس از تجزیه جمله و ترجمه کلمات و فرازهای آن، لازم است فراورده تا حد امکان به زمان معیار نزدیک شود و لازمه این امر ویرایش‌های مکرر بر روی ترجمه است. اساساً- چنان که پیش‌تر نیز اشاره شده- نقطه آغازین ترجمه تحت اللفظی و یا حتی لفظ به لفظ است که پس از تکمیل اجمالی آن، بر اساس واحد ترجمه مورد نظر، با ویرایش‌های مکرر به سوی ترجمه دلخواه پیش می‌رویم. گفتنی است تتابع افعال بیشتر در ترجمه چند جمله مرتبط با هم در یک بند رخ می‌دهد که تنها راه، تجزیه آن به چند جمله مستقل و معطوف به هم است.

2. فعل

فعل بر چهار مفهوم دلالت دارد: شخص، تعداد، زمان و معنا.[9] در این میان، مفهوم زمان درخور تأمل است. باید دانست هر فعلی دو زمان دارد: زمان دستوری و زمان حقیقی. منظور از زمان دستوری، زمانی است که فعل به آن نامیده می‌شود؛ مانند: «آمد»‌. فعل آمد افزون بر زمان دستوری که معمولاً از نظر معنا نیز بر آن منطبق است، گاه به معنای حال، یا آینده نزدیک به کار می‌رود؛ مانند: «آمدم» در پاسخ کسی که می‌پرسد: «پس چرا نمی‌آیی؟» این زمان، زمان حقیقی و کاربردی فعل است که در ترجمه به آن توجه می‌شود. مثال‌های ذیل مطلب را روشن‌تر می‌کند:

- التماس نکن، اگر می‌دانستم می‌گفتم (ماضی استمراری به جای مضارع: یعنی اگر بدانم می‌گویم).

- دلم می‌خواست الآن می‌آمد (ماضی استمراری به جای مضارع: دلم می‌خواهد الآن بیاید).

- برنامه‌ام مشخص نیست، شاید فردا آمدم. (ماضی ساده به جای مضارع:‌ فردا بیایم).

- هر روز منتظر بودم، ولی هیچ نگفتم. (ماضی ساده به جای ماضی استمراری: هر روز انتظار می‌کشیدم، ولی هیچ نمی‌گفتم).

- احتمالا به خانه رفته است (ماضی نقلی به جای ماضی التزامی:‌ شاید به خانه رفته باشد).

- کاش دوباره می‌آمد (ماضی استمراری به جای ماضی التزامی:‌ کاش دوباره بیاید).

- آرام بلند شد تا تذکری داده باشد (ماضی التزامی به جای مضارع التزامی:‌ ... تا تذکری بدهد).

چنان که می‌دانیم گذشته، حال و آینده زمان‌های افعال را تشکیل و مباحث زیادی را به خود اختصاص می‌دهند که بررسی هرچند اجمالی آنها سخن را به درازا کشانیده، نوشتار را پُردامنه می‌کند که ضرورتی ندارد؛ از این‌رو برای یادآوری، تنها به صرف زمان‌های سه‌گانه و بیان برخی نکات مهم که ممکن است از آنها غفلت شود، بسنده می‌کنیم. گفتنی است همه موارد ذیل ممکن است در قرآن مصداق نداشته باشند، ولی برای آگاهی خوانندگان و نیز روشن‌تر شدن بحث، موارد غیر قرآنی نیز - که البته ممکن است در احادیث مصداق داشته باشند - بیان می‌شود.

2_1. ماضی

ماضی در زبان فارسی گونه‌های متعددی دارد و در زبان عربی، ساخت معروف با زمان دستوری‌اش تنها بر ماضی ساده دلالت می‌کند، ولی به مدد ترکیب و قرینه، در زمان‌های دیگر کاربردهای فراوانی یافته که شناخت آنها حائز اهمیت است.



2_1_1. ماضی ساده (مطلق) Z گفتم (اول‌شخص مفرد)، گفتی (دوم‌شخص مفرد)، گفت (سوم‌شخص مفرد)، گفتیم (اول‌شخص جمع)، گفتید (دوم‌شخص جمع)، گفتند (سوم‌شخص جمع) (بن فعل + شناسه/ ضمایر متصل فاعلی)

ماضی ساده معمولاً ترجمه عبارت‌هایی با فرمول‌های ذیل است:

_ فعل ماضی عربی (قال، ذهب)؛

_ لم + فعل مضارع (ماضی ساده منفی مانند نگفتم).



2_1_2. ماضی استمراری Z می‌گفتم (می + ماضی ساده)، می‌گفتی، می‌گفت، می‌گفتیم، می‌گفتید، می‌گفتند

_ کان/ عاد + فعل مضارع: «... وَلاَ تُسْأَلُونَ عَمَّا کانُوا یعْمَلُونَ؛[10] و بر آنچه انجام می‌دادند، بازخواست نمی‌شوید»؛

_ لو + فعل و جواب شرط: «... وَ لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلُواْ....[11]؛ اگر خدا می‌خواست، نمی‌جنگیدند... »؛ نیز: لو صبرنا لفزنا؛ اگر صبر می‌کردیم، پیروز می‌شدیم.

_ فعل ماضی + فاعل/ مفعول معرفه + جمله حالیه: «... ذَالِكَ مِنْ أَنبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ وَ مَا كُنتَ لَدَيهِْمْ إِذْ أَجْمَعُواْ أَمْرَهُمْ وَ هُمْ يمَْكُرُون[12]؛‏ [اى پيامبر] اين از خبرهاى غیب است كه به تو وحى مى‏كنيم و تو هنگامى كه [برادران يوسف] بر كار خود هم‏داستان شدند و نيرنگ می‌کردند، نزد آنها نبودى‏‏»؛ رجع الیه و هو لایدری من هو؛ نزد او بازگشت در حالی که نمی‌دانست او کیست.

_ فعل ماضی + فاعل/ مفعول نکره + جمله وصفیه با فعل مضارع: «إِنِّی وَجَدتُّ امْرَأَةً تَمْلِکهُمْ...؛[13] من زنی را یافتم که بر آنان زمامداری می‏کرد».[14]



2_1_3. ماضی بعید Z گفته بودم (بن ماضی[15] + ه + فعل معین از مصدر اَستن)،...

_ کان + قد + ماضی فعل: (کنتُ قد قلتُ)؛

_ فعل ماضی + فاعل + واو حالیه + قد + فعل ماضی: (ذهب و قد اغتضب؛ رفت در حالی که غضب کرده بود)؛

_ مای نافیه + کان + فعل ماضی: (ما کان [یا: لم یکن] المسافر نزل؛ مسافر پیاده نشده بود...)؛

_ ما کاد/ لم یکاد + فعل مضارع + حتی + فعل: (لم اکد اقول له حتی سئل عنی؛ هنوز به او نگفته بودم که از من پرسید).



2_1_4. ماضی نقلی Z گفته‌ام (بن ماضی + ه + فعل معین از مصدر اَستن)،...

_ قد + فعل ماضی: «قَد تَّبَینَ:[16] آشکار شده است»؛

_ لمّا + فعل مضارع: (ماضی نقلی منفی مانند: «لَمَّا یذُوقُوا عَذَابِ؛[17] بلکه هنوز عذاب من را نچشیده‌اند»)؛

_ لم + فعل مضارع + بعد: (لم أقل بعدُ؛ هنوز نگفته‌ام)؛

_ طالَما/ کَثُرَما/ قَلَّما[18] + فعل ماضی: (قلما قلت؛ کمتر گفته‌ام)؛

- ماضی + ماضی (مطلبی دال بر زمان گذشته): (علت الصیحة بعد موته؛ پس از مرگش، فریاد برخاسته است) در این الگو حتی اگر ماضی ساده استفاده شود، در معنای ماضی نقلی است؛ زیرا ماضی نقلی فعلی است که بر وقوع یا پدید آمد حالتی در گذشته دلالت دارد که نتیجه آن تا زمان حال ادامه داشته باشد؛



2_1_5. ماضی بعید نقلی (ماضی ابعد) Z گفته بوده‌ام (بن ماضی + ه + ماضی نقلی از مصدر اَستن)،...

_ کان + قد + ماضی فعل: (کنتُ قد قلتُ/ کنت قد قلته من قبل ولادته)؛ در این مورد اگر زمان دور مورد عنایت بوده و ماضی بعید جوابگو نباشد، باید از قیدی متناسب با معنا برای ایجاد تعادل و روشن شدن حدودی زمان استفاده کرد، ولی چون موضوع بحث ما ترجمه از عربی به فارسی است، چنین مشکلی بروز نمی‌کند.



2_1_6. ماضی التزامی Z گفته باشم (بن ماضی + ه + فعل معین از مصدر باشیدن)،...

_ لَیْتَ/ لَعَلّ + ضمیر متصل یا اسم ظاهر + یکون + قد + فعل ماضی: (لیتَه یکونُ قد قال؛ ای کاش گفته باشد)؛

_ ربّما + یکون + قد + فعل ماضی: (ربّما یکون قد قال؛ چه‌بسا گفته باشد)؛

_ یحتمل + أن + یکون + قد + فعل ماضی: (یحتمل أن یکون قد قال؛ احتمال دارد گفته باشد).



2_1_7. ماضی ملموس (ناتمام) Z داشتم می‌گفتم (فعل معین از مصدر داشتن + ماضی استمراری)،...

_ فعل ماضی + جمله حالیه: (دخل علَیّ و انا کنت أقرأ کتابی؛ بر من وارد شد، در حالی که من داشتم کتابم را می‌خواندم/ من مشغول مطالعه کتابم بودم که بر من وارد شد)؛

_ کادَ[19] + فعل مضارع: (کدتُ أقرأ؛ داشتم می‌خواندم/ «وَلَوْلاَ أَن ثَبَّتْنَاک لَقَدْ کدتَّ تَرْکنُ إِلَیهِمْ شَیئًا قَلِیلاً؛[20] و اگر ما تو را ثابت قدم نمی‏ساختیم، نزدیک بود به آنان تمایل کنی/ داشتی[21] متمایل می‌شدی اگر ...»)؛

_ بینما + کان + فعل مضارع + إذْ + فعل ماضی: (بینما کنت أقرأ کتابی إذ دخل علَیَّ؛ زمانی که داشتم کتابم را می‌خواندم، بر من وارد شد)؛

_ کان + علی وَشَک/ فی حالة + مصدر فعل (کنت فی حالة القرائة؛ داشتم می‌خواندم).

2_2. مضارع

2_2_1. مضارع اخباری (حال ساده) Z می‌گویم، ... (می + بن مضارع + شناسه)

_ فعل مضارع بدون جوازم و نواصب (أقول)؛

_ اسم فاعل در نقش خبر (أنا قائل؛ من گوینده هستم).[22]



2_2_2. مضارع مستمر (ملموس/ حال استمراری) Z دارم می‌گویم، ... (فعل معین از مصدر داشتن + حال ساده)

_ یکاد + فعل مضارع: (أکاد أقول؛ دارم می‌گویم)؛

_ یکون + فی حالة/ علیٰ وشک + مصدر فعل: (أکون فی حالة القول؛ در حال گفتن هستم)؛

_ مبتدا + فی حالة/ علیٰ وشک + مصدر فعل: (أنا فی حالة القول؛ من در حال گفتن هستم).



2_2_3. مضارع التزامی Z بگویم، ... (بِ/ بی/ بُ + بن مضارع + شناسه)

_ ربّما + فعل مضارع (ربّما اقول؛ شاید/ چه‌بسا بگویم)؛

_ أن + فعل مضارع (لابدَّ لی/ یجب/ علَیَّ أن أقول؛ باید بگویم)؛

- لیتّ + اسم ظاهر یا ضمیر متصل+ فعل مضارع (لیتنی أقول).



نکته مهم

آنچه تاکنون از فرمول‌های نسبتاً مشهور ترجمه بیان کردیم، از مقایسه دو زبان به دست آمده است، ولی بدین معنا نیست که شیوه‌های برابریابی منحصر در همین موارد است؛ برای مثال، با تغییر جمله فعلیه به اسمیه در برخی موارد می‌توان برابریابی کرد؛ از جمله برابرهای مضارع اخباری و مستمر در قالب جمله‌های اسمیه؛ بنابراین، محکوم کردن ترجمه‌هایی که فرمول‌های یادشده را رعایت نکرده‌اند - که البته کم هم نیستند! - در وهله نخست، صحیح به نظر نمی‌رسد و به تأمل بیشتری نیاز دارد؛ زیرا اولاً: باید بافت و بافتار را ملاحظه کرد که چه‌بسا زمان حقیقی متفاوتی با زمان دستوری فعل القا کنند و ثانیاً: ما به‌درستی نمی‌دانیم که آیا همه برابرها و الگوهایی که مترجمان توانمند براساس دانش و تسلط بر هر دو زبان اختیار کرده‌اند، استخراج و گزارش شده‌اند یا نه؟ و اساساً آیا می‌توان مدعی چنین پژوهش گسترده‌ای شد یا نه؟

3. مفعولٌ‌به

ترجمه مفعولٌ‌به دشواری خاصی ندارد و مترجمان معمولاً آن را به‌درستی ترجمه کرده‌اند، ولی باید توجه داشت که گاه ضرورت می‌یابد نقش مفعولٌ‌به را به نقش دیگری مانند متمم، تمییز و یا جز اینها تبدیل کنیم، به‌ویژه مفعول دوم افعال قلوب و ترجمه فعل متعدی به لازم که در برخی موارد گریزی از آن نیست. در این تبدیل که بر وفق شمّ زبانی است - خواه ضروری یا غیر ضروری - گاه بخشی از معنا از میان می‌رود یا حتی تغییر می‌کند که نیاز به دقتی فراوان دارد.

مثال:

- ألبسک التقوی: لباس تقوا را به تو پوشانید (به تو: متمم) یا: تو را لباس تقوا پوشانید (لباس تقوا: تمییز)؛

- أراه الطریقَ: راه را به او نشان داد (به او: متمم) یا: او را راه نشان داد/ نمایاند (راه: تمییز).

- خافه: از او ترسید (خاف: متعدی؛ ترسید: لازم)؛

- قابله: با او مناظره/ مصاحبه کرد (قابل: متعدی؛ مناظره/ مصاحبه کرد: لازم)



4. مفعول مطلق

مفعول مطلق در زبان فارسی الگوی برابری به لحاظ نقش نحوی ندارد، جز مواردی اندک که در زبان عرف به کار می‌رود؛ مانند: خندید چه خندیدنی! غوغا به پا کرد چه غوغایی! فریاد کشید چه فریادی!

در زبان معیار، گونه‌های مختلف مفعول مطلق را با گونه‌هایی متناسب از قید (تأکیدی، تشبیهی، تکرار، نفی) معادل‌سازی می‌کنند. ما مباحث مربوط به مفعول مطلق را در چهار محور بررسی می‌کنیم:

4_1. مفعول مطلق تأکیدی

مفعول مطلق تأکیدی مفاد فعل را مؤکد می‌سازد و قیدهای تأکید، کیفیت، مقدار، نفی و مانند اینها که به نوعی بر مفهوم فعل تأکید می‌کنند یا می‌توان در این راستا از آنها استفاده کرد، می‌توانند برابرهایی مناسب برای این نوع مفعول مطلق باشند؛ برای مثال:

_ «إِذَا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزَالَهَا».

_ آنگاه که زمین به‌شدت لرزانیده شود.

«به‌شدت» متمم قیدی برای فعل جمله است که در برابر مفعول مطلق تأکیدی «زِلْزَالَهَا» آورده شده است. برخی مترجمان قرآن از برابرهایی مانند «لرزیدنی»، «با لرزشش» و مانند اینها استفاده کرده‌اند که بر فرض مفهوم بودن، نمی‌توانند برابرهایی به زبان معیار و موافق زبان فارسی تلقی شوند.

_ «کلَّا إِذَا دُکتِ الْأَرْضُ دَکا دَکا».

_ نه چنین است روزی که زمین در هم کوبیده شود (ارفع)؛

_ چنین نکنید! وقتی که زمین نرم شود نرمِ‌ِ نرم‏ (پاینده)؛

_ نه چنین است چون کوفته شود زمین کوفتن کوفتنی (شعرانی)[23]؛

_ نه چنان است، آنگاه که زمین، سخت در هم کوبیده شود (فولادوند)؛

_ این‌چنین نیست که می‏پندارید، هنگامی که زمین را به‌شدت در هم کوبند (انصاریان).

«دکاً» نخست در نقش مفعول مطلق تأکیدی و دومی در نقش تأکید برای آن است؛ از این‌رو، این جمله دو تأکید دارد. مترجمان اغلب با قیودی مانند سخت، به‌شدت، و مانند اینها تلاش کرده‌اند هر دو تأکید را در ترجمه منعکس کنند. در ترجمه‌های یادشده، ترجمه نخست فاقد تأکید است و ترجمه دوم، هرچند با روش گرته‌برداری و ترجمه لفظ‌به‌لفظ توانسته تا حدودی تأکید را منتقل کند، ولی چنان که گفتیم، این‌گونه تأکید به صورت بسیار محدود در زبان محاوره به کار می‌رود و با زبان معیار فاصله دارد؛ گذشته از اینکه ترجمه «دکاً» به نرم نیز خالی از اشکال نیست. در این‌گونه موارد می‌توان به جای یکی از تأکیدها قید تعداد قرار داد: آنگاه که زمین بسیار سخت در هم کوبیده شود. روشن است که با توجه به تکرار تأکید، با بسیار سخت از نظر بلاغی تعادل بیشتری برقرار می‌شود.

4_2. مفعول مطلق نوعی

مفعول مطلق نوعی، نوع فعل را بیان می‌کند و بر دو نوع است: موصوف و مضاف.

_ «فَاصْبِرْ صَبْرًا جَمِیلًا».[24]

_ پس به نکویی شکیب کن (گرمارودی)؛

_ پس صبر کن، صبری نیکو (فولادوند)؛

_ پس صبر جمیل پیشه کن‏ (مکارم شیرازی)؛

_ پس با شکیبایی نیکو شکیبا باش (رضایی، و...).

«صَبْرًا» مفعول مطلق نوعی موصوف و «جَمِیلًا» صفت آن است. ترجمه‌های آقایان فولادوند و رضایی با گرته‌برداری و تکرار بی‌فایده همراه‌اند. در ترجمه آیت‌الله مکارم شیرازی «صبر جمیل» مفعول‌به در نظر گرفته شده است. اما در ترجمه نخست با متمم قیدی «به نکویی» تعادل برقرار شده است.

_ «وَقُل لَّهُمَا قَوْلاً کرِیمًا».[25]

_ و با ایشان سخن به نکویی بگوی! (گرمارودی)؛

_ و گفتار لطیف و سنجیده و بزرگوارانه به آنها بگو! (مکارم شیرازی).

«قَوْلاً» می‌تواند به معنای کلام و مفعولٌ‌به یا مصدر و مفعول مطلق نوعی و موصوف باشد. ترجمه نخست براساس مفعول مطلق بودن آن و ترجمه دوم براساس مفعولٌ‌به بودن آن است. در ترجمه نخست «به نکویی» برابر «قَوْلاً کرِیمًا» در نظر گرفته شده است و بهتر بود پیش از سخن می‌آمد: و با ایشان به نکویی سخن بگوی یا: نیکو سخن بگو.

_ «فَیوْمَئِذٍ لَّا یعَذِّبُ عَذَابَهُ أَحَدٌ * وَلَا یوثِقُ وَثَاقَهُ أَحَدٌ».[26]

_ پس در آن روز، کسی چون عذاب کردن او «1» عذاب نکند. و هیچ کس چون به بند کشیدن او، به بند نکشد (گرمارودی)؛

_ در آن روز هیچ‌کس همانند او [خدا] عذاب نمی‏کند، و هیچ‌کس همچون او کسی را به بند نمی‏کشد! (مکارم شیرازی)؛

_ و در آن روز هیچ‌کس [همانند] عذاب او عذاب نمی‏کند، و هیچ‌کس [همانند] به بند کشیدن او به بند نمی‏کشد (رضایی و...).

«عَذَابَهُ» و «وَثَاقَهُ» مفعول مطلق از نوع مضاف‌اند و باید با کمک ادات تشبیه و قیدهای کیفیت ترجمه شوند. در ترجمه نخست، مترجم با استفاده از «چون» توانسته به ترجمه‌ای وفادار دست یابد. در ترجمه دوم، محورْ ترجمه معنایی است؛ از این‌رو مترجم عذاب و وثاق را به قرینه فعل جمله و به دلیل انصراف درست معنا به محذوف، حذف کرده است. در ترجمه سوم، همانند نباید داخل قلاب باشد؛ زیرا وجود مفعول مطلق نوعی مضاف بر آن دلالت دارد و توضیحی اضافه به شمار نمی‌رود. در این ترجمه، «عذاب» که مصدر است، به عذابِ فارسی که اسم مصدر است،[27] ترجمه شده است؛ گذشته از اینکه اساساً ابهام‌آور است و دو معنا را القا می‌کند: عذاب کردن و نوع آن؛ یعنی کسی به مانند عذاب کردن خدا از جهت سختی و شدت، عذاب نمی‌کند، یا: کسی به‌سان عذاب خدا از جهت نوع و صورت، عذاب نمی‌کند (در این مورد می‌توان فرض کرد که کسی عذابی متفاوت با عذاب خدا، ولی همسان با او از نظر سختی و شدت، داشته باشد). اشکال دیگر این ترجمه این است که اگر قلاب‌های توضیح‌های تفسیری را برداریم، عبارت همنشینی و انسجام خود را از دست می‌دهد.

_ «وَمَنْ أَرَادَ الآخِرَةَ وَسَعَی لَهَا سَعْیهَا وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولَئِک کانَ سَعْیهُم مَّشْکورًا».[28]

_ و هر کس آخرت را بخواهد، و برای آن کاملاً کوشش‏اش را بنماید، در حالی که او مؤمن باشد، پس آنان تلاششان سپاسگزاری خواهد شد (رضایی و...)؛

_ و آن کس که سرای آخرت را بطلبد، و برای آن سعی و کوشش کند - در حالی که ایمان داشته باشد - سعی و تلاش او، (از سوی خدا) پاداش داده خواهد شد (مکارم شیرازی)؛

_ و از کوشش آنان که جهان واپسین را بخواهند و فراخور آن بکوشند و مؤمن باشند سپاسگزاری خواهد شد «1» (گرمارودی)؛

_ و هر کس زندگی آخرت را بخواهد و برای آن تلاشی درخور آن کند و به خدا و پیامبران ایمان داشته باشند، اینانند که تلاششان سپاسگزاری شده و مورد پذیرش خدا قرار خواهد گرفت (صفوی)؛

«سَعْیهَا» مفعول مطلق نوعی مضاف است و به کیفیت سعی اشاره دارد، ولی در ترجمه نخست به مفعول مطلق تأکیدی تبدیل شده است (کاملاً). در ترجمه دوم نیز مفعول مطلق نادیده گرفته شده و تعادل برقرار نشده است، ولی در ترجمه سوم و چهارم تعادل ترجمه برقرار است. همچنین ترجمه‌های آقایان رضایی و صفوی از انسجام لازم برخوردار نیست (هر کس... آنان...) که در جای خود توضیح داده شده است.

4_3. مفعول مطلق عددی

مفعول مطلق عددی شمار وقوع فعل را بیان می‌کند که در فارسی معمولاً با قید مقدار یا تعداد بیان می‌شود:

_ «الزَّانِیةُ وَالزَّانِی فَاجْلِدُوا کلَّ وَاحِدٍ مِّنْهُمَا مِئَةَ جَلْدَةٍ...».[29]

_ هر یک از زن و مرد زناکار را صد تازیانه بزنید (مکارم شیرازی)؛

_ به هر یک از زن و مرد زناکار «1» صد تازیانه بزنید... (گرمارودی)؛

_ زن زناکار و مرد زناکار، هر یک از آن دو را صد ضربه تازیانه بزنید (رضایی و...).

«مِئَةَ جَلْدَةٍ» جانشین مفعول مطلق و بیان‌کننده عدد فعل است و هر سه ترجمه به‌درستی آن را ترجمه کرده‌اند. گفتنی است در ترجمه دوم مفعول صریح به متمم و در ترجمه سوم گرته‌برداری رخ داده است.

4_4. ترجمه مفعول مطلق با عامل محذوف

چنان که می‌دانیم، در برخی مواضع به صورت اختیاری یا وجوبی عامل مفعول مطلق حذف می‌شود. در این‌گونه موارد باید توجه داشت که فعل محذوف به‌درستی در ترجمه لحاظ شود؛ برای مثال:

_ «لَکنِ الَّذِینَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ لَهُمْ غُرَفٌ مِّن فَوْقِهَا غُرَفٌ مَّبْنِیةٌ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ وَعْدَ اللَّهِ لَا یخْلِفُ اللَّهُ الْمِیعَادَ».[30]

_ اما آنان که از پروردگارشان پروا کردند غرفه‏هایی خواهند داشت که بر فراز آنها غرفه‏هایی دیگر ساخته‏اند، از بن آنها جویبارها روان است بنا بر وعده خداوند، خداوند در وعده خلاف نمی‏ورزد (گرمارودی)؛

_ ... این وعده الهی است، و خداوند در وعده خود تخلف نمی‏کند! (مکارم شیرازی)؛

_ (این) وعده خداست، که خدا از وعده (خود) تخلف نمی‏کند (رضایی و...)؛

_ خدا این وعده را داده است خدا وعده خلافی نمی‏کند (انصاریان).

«وَعْدَ اللَّهِ» مفعول مطلق برای فعل محذوف (وعد اللّه وعده) و جمله، فعلیه است؛ اما برخی ترجمه‌ها آن را اسمیه ترجمه کرده‌اند. اگر این تغییر ساختار به تغییر مفهوم نینجامد، براساس ترجمه معنایی درست است، هرچند براساس ترجمه وفادار مخدوش تلقی می‌شود، ولی به نظر می‌رسد ترجمه فعلیه عبارت یادشده با اسمیه در نظر گرفتن آن از نظر محتوا متفاوت باشد؛ زیرا «این وعده الهی است» محدود به نعمت‌های یادشده است، ولی «خدا وعده داده است» به جنت که در آیات دیگر توصیف شده، انصراف و درنتیجه معنای اعمی دارد. البته اگر کسی این انصراف را نپذیرد و مرجع آن را همین آیه بداند، طبیعی است که دیگر تفاوت معنایی نخواهند داشت.

5. ظرف

ترجمه ظرف نیز ساده است، لیکن گاه ظرایفی در آن نادیده گرفته می‌شود که با مثال توضیح می‌دهیم:

_ «یسَبِّحُونَ اللَّیلَ وَالنَّهَارَ لَا یفْتُرُونَ».[31]

_ (او را) در شب و روز به پاکی می‏ستایند در حالی که سست نمی‏گردند (رضایی و...)؛

_ صبح و شام مشغول تسبیح پروردگارند و سستی نمی‏کنند (ارفع)؛

_ (تمام) شب و روز را تسبیح می‏گویند و سست نمی‏گردند (مکارم شیرازی).

«فی اللیل» با «اللیل» تفاوت دارد و چنان که برخی مفسران و مترجمان اشاره دارند، فی اللیل بخشی از شب را دربر می‌گیرد، ولی «اللیل» بدون حرف جرِ «فی» تمام شب را شامل است؛ از این‌رو ترجمه نخست درواقع ترجمه فی اللیل و مخدوش بوده و ترجمه سوم درست است.[32] ترجمه دوم نیز تا حدودی استغراق در همان دو زمان را می‌رساند، ولی صبح و شام خود جزئی از لیل و نهار هستند نه همه آن؛ از این‌رو نادرست است.

_ «یا أَیهَا الْمُزَّمِّلُ * قُمِ اللَّیلَ إِلَّا قَلِیلًا».[33]

_ برخیز در شب مگر اندکی‏ (روان جاوید)؛

_ پاره‏ای از شب به جز اندکی از آن را برخیز و زنده بدار (ترجمه المیزان)؛

_ شب را، جز کمی، به پا خیز! (مکارم شیرازی).

براساس آنچه در ذیل مثال قبل گذشت، ترجمه اول و دوم مخدوش است و ترجمه سوم توانسته مطلب را برساند.

6. تمییز

تمییز عنصری نحوی است که به‌سان متمم، معنای عنصر نحوی دیگری را کامل می‌کند و ابهام را از آن برمی‌دارد. تمییز در پاسخ به پرسش‌هایی مانند: از چه نظر؟ از چه جهت؟ و مانند آنها، بیان می‌شود و می‌تواند مفرد یا جمله باشد.[34] ترجمه تمییز معمولاً با دشواری همراه نیست، به‌ویژه تمییز عدد که کاملاً روشن است؛ ولی در الگوی نحوی مبهمی که تمییز پرده از ابهام آن برمی‌دارد، گاه ظرافت‌هایی نهفته است که در ترجمه ممکن است از آن غفلت شود؛ برای مثال:

_ «وَمَن یشَاقِقِ الرَّسُولَ مِن بَعْدِ مَا تَبَینَ لَهُ الْهُدَی وَیتَّبِعْ غَیرَ سَبِیلِ الْمُؤْمِنِینَ نُوَلِّهِ مَا تَوَلَّی وَنُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَسَاءتْ مَصِیرًا».[35]

_ و هر کس، پس از آنکه راه هدایت برای او آشکار شد با پیامبر به مخالفت برخیزد، و [راهی‏] غیر راه مؤمنان در پیش گیرد، وی را بدانچه روی خود را بدان‌سو کرده واگذاریم و به دوزخش کشانیم، و چه بازگشتگاه بدی است (فولادوند)؛

_ ... و این بدپایانه‏ای است! (گرمارودی)؛

_ ... و جایگاه بدی دارد (مکارم شیرازی).

«مَصِیرًا» تمییز است و به دلیل الگوی خاص جمله، با نوعی تأکید همراه است که در ترجمه‌های فولادوند و گرمارودی تلاش شده به نوعی انعکاس یابد. البته هر سه ترجمه از جهات دیگری نتوانسته‌اند امتیاز بالایی بگیرند. «بازگشتگاه» ستیزآوایی دارد و غیر فصیح به شمار می‌رود، «پایانه» دچار تحول معنایی شده، در تبادر ذهنی عموم مردم زمان ما اصطلاحی است برای ترمینال‌های مسافربری و «جایگاه» نیز نمی‌تواند برابر مناسبی برای «مصیر» باشد. گفتنی است هر دو مترجم (فولادوند و مکارم شیرازی) مصیر را در آیات دیگر (فرقان، 15؛ نساء، 97 و...) به «سرانجام»، «فرجام» و جز اینها ترجمه کرده‌اند که وضعیتی بهتر دارند.

_ «وَفَجَّرْنَا الْأَرْضَ عُیونًا فَالْتَقَی الْمَاء عَلَی أَمْرٍ قَدْ قُدِرَ».[36]

_ و از زمین چشمه‏هایی فراجوشاندیم و آب برای کاری که پیش‏بینی شده بود فراهم آمد (گرمارودی)؛

_ و زمین را شکافتیم و چشمه‏های زیادی بیرون فرستادیم... (مکارم شیرازی)؛

_ و زمین را با چشمه‌ساران شکافتیم... (رضایی و...)؛

_ و زمین را به [جوشیدن‏] چشمه‏هایی [پُر آب‏] شکافتیم... (انصاریان)؛

_ و زمین را به صورت چشمه‌های آب شکافتیم... (صفوی).

نسبت دادن تفجیر به زمین مجازی است؛ یعنی فراوانی چشمه‌ها به حدی بوده که گویا همه زمین مانند چشمه منفجر شده است؛ همانند: «وَاشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَیبًا».[37] به گفته جرجانی، راز زیبایی و قدرت نفوذ این آیه (مریم، 4) به چینش و نظم آن بازمی‌گردد؛ یعنی استناد فعل «اشْتَعَلَ» به چیزی مثل «رَّأْسُ» که درواقع فاعل نیست و آوردن فاعل (شیب) در قالب تمییز؛ مانند: «طاب زیدٌ نفساً». تمییز آوردن «شَیبًا» به جای قرار دادن در نقش فاعل، از این روی است که فراگیری اشتعال را به تصویر بکشد؛ مانند اینکه بگوییم: «اشتعلت البیت ناراً» که شمول اشتعال را نشان می‌دهد و اگر گفته شود: «اشتعلت النار فی البیت» بیش از این را نمی‌رساند که در خانه آتشی افروخته شده است، اما از گستردگی آن ساکت است. عبارت‌های «اشتعل شیب الرأس» و «و اشتعل الشیب فی الرأس» که چینش‌هایی دیگر از معنای آیه هستند، افزون بر کاستی در حلاوت، از رساندن فراگیری آن نیز عاجزند. همین مطلب را می‌توان در آیه 12 سوره قمر نیز مشاهده کرد. مطلب به همین‌جا ختم نمی‌شود. خدای متعال از قول ابراهیم نفرمود: «و اشتعل رأسی شیباً» بلکه «رأس» را با الف و لام آورده تا با کمک آن معنای اضافه را برساند و بدین طریق بر زیبایی جمله بیفزاید.[38]

حال با این تفاصیل روشن است که بیشتر ترجمه‌ها با مشکل روبه‌رو می‌شوند. در ترجمه نخست، عیوناً که محوَل از مفعولٌ‌به است (فجّرنا عیون الارض)، مفعول قلمداد شده و نکته بلاغی مذکور در آن رعایت نشده است. ترجمه دوم نیز تلفیقی از دو جمله است و اساساً تمییز در آن نادیده گرفته شده است. در ترجمه چهارم همنشینی لازم بین عناصر نحوی برقرار نیست. اما ترجمه سوم و پنجم وضعیت بهتری دارند. ترجمه سوم خود حامل مبالغه‌ای آشکار است که توانسته تا حدودی بلاغت آیه را انعکاس دهد. گفتنی است این ترجمه نکته دیگری دارد که قابل توجه است و آن اینکه چشمه‌سار نامی است که با بار عاطفی مثبت درآمیخته است[39] و حال آنکه «عُیونًا» که قرآن از آن گزارش می‌کند، چهره‌ای خشن را القا می‌کند. البته اگر به جای چشمه‌ساران «چشمه‌هایی» بیاید نیز مشکل چندان برطرف نمی شود؛ زیرا نکره آوردن آن ذهن را از جهت کمیّت، به تقلیل سوق می‌دهد، مگر اینکه در کنار آن قید فراوان را قرار دهیم (زمین را با چشمه‌هایی فراوان شکافتیم). ترجمه پنجم هرچند از حس هنری و ادبی خالی است، برای کسی که از داستان آگاهی دارد، به نظر کم‌اشکال‌ترین ترجمه است؛ البته لفظ «آب» نیز حشو است و می‌تواند حذف شود، مگر اینکه به جای آب، پُر آب اضافه شود.

افزون بر ترجمه‌های یادشده، می‌توان گفت: و [سراسر] زمین را با چشمه‌هایی [فراوان/ جوشان/ خروشان] شکافتیم... .

_ «قُل رَّبِّ زِدْنِی عِلْمًا».[40]

_ و بگو: پروردگارا! بر دانش من بیفزای! (گرمارودی)؛

_ پروردگارا! علم مرا افزون کن! (مکارم شیرازی)؛

_ پروردگارا! مرا دانش افزای (رضایی و...).

این عبارت را مترجمان - تا آنجا که دیده شده - همه به همین روش ترجمه کرده‌اند. در این مورد توضیحی لازم است و آن اینکه تمییز را می‌توان به صورت‌هایی مختلف ترجمه کرد؛ نخست با استفاده از «جهت» و مانند آن؛ یعنی در این مثال گفته شود: «بگو: پروردگارا، مرا از جهت علم فزونی بخش». این‌گونه ترجمه در برخی موارد مطابق زبان معیار و پسند شمّ ادبی است و در این صورت بهترین الگوی ترجمه تمییز است، ولی در بسیاری موارد با الگوهای زبان معیار هماهنگ نیست و شمّ ادبی آنها را نمی‌پذیرد. در این‌گونه موارد که غلبه دارد، باید از روش‌های دیگر استفاده کرد؛ مانند بازگرداندن تمییز به نقشی که خاستگاه آن است که در این مثال، مفعولٌ‌به (علم) یا نقش‌های جایگزین آن مانند متمم است. البته تغییر الگوی نحوی در ترجمه و استفاده از بازگرداندن تمییز به خاستگاه آن و نیز روش تلفیق که در ترجمه آیه 12 سوره قمر گذشت، زمانی جایز است که ظرافتی در میان نباشد، وگرنه بدون القای آن ظرافت، ترجمه مخدوش است. در این مثال، میان «رَّبِّ زِدْنِی عِلْمًا» و «ربّ زد علمی» تفاوت وجود دارد، هرچند مفسران - تا آنجا که نگارنده بررسی کرده - بدان نپرداخته‌اند و آن اینکه عبارت نخست تنها علومی را شامل می‌شود که باعث رشد معنوی و به‌طور خلاصه «زیادت» انسان می‌شود؛ یعنی خدایا مرا از جهت علمی که باعث رشد و زیادت معنوی من می‌شود، فزونی بخش. اما علم بی‌فایده که در برخی روایات و ادعیه حتی از آنها نهی شده، نمی‌تواند مایه زیادت و رشد انسان شود و نباید آنها را با الگوی «رَّبِّ زِدْنِی عِلْمًا» به کار برد. اگر ما به چنین تفاوتی قائل شویم، نمی‌توانیم ترجمه‌های یادشده را معادل آیه بدانیم و باید برای انتقال چنین ظرافت مهمی، تدبیر کنیم. نظیر این الگو در آیات دیگر نیز به کار رفته است؛ مانند: «قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکمْ بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمَالًا»[41] که از تأثیر اعمال ناپسند بر پسرفت و تنزل وجودی انسان سخن می‌گوید (براساس برداشت محتملی که گفتیم) و نیز: «... إِنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ لِیزْدَادُواْ إِثْمًا...»[42] که به تأثیر حقیقی گناه بر انسان اشاره دارد.

7. حال

حال در زبان عربی می‌تواند به سه صورت مفرد، جمله و شبه‌جمله بیاید که - چنان که پیش‌تر اشاره شد - ترجمه مفرد به قید مفرد و ترجمه جمله به جمله قیدی اولویت‌های نخست است. اغلب ترجمه حال به‌درستی و سادگی انجام می‌شود، ولی گاه نیز غفلت‌هایی باعث تبدیل غیر ضرور جمله به مفرد و برعکس و نیز تبدیل نقش حال به صفت و عطف و مانند آنها می‌شود که از آسیب‌های فراگیر ترجمه انواع حال به شمار می‌روند.

مثال 1: «وَجَاؤُواْ أَبَاهُمْ عِشَاءً یبْکونَ».[43]

_ و شبانگاه «1» گریان نزد پدرشان آمدند (گرمارودی)؛

_ و برادران شبانگاه با چشم گریان نزد پدر بازگشتند (الهی قمشه‌ای)؛

_ و (برادران) عصرگاهان در حالی که می‏گریستند، نزد پدرشان آمدند (رضایی و...).

در ترجمه نخست جمله «یبْکونَ» که می‌توانست به جمله قیدی ترجمه شود، به مفرد ترجمه شده است. در ترجمه دوم حال به متمم ترجمه شده و با توجه به امکان ترجمه آن به قید مفرد حالت و جمله قیدی، از نظر تطابق ساختاری نادرست است. ترجمه سوم برابری مناسب برای حال ارائه کرده است. گفتنی است - چنان که ابتدای بحث بیان شد - نگاه ما با ملاک قرار دادن ترجمه وفادار است و نه معنایی و آزاد؛ زیرا مترجمی که تطابق ساختاری جزء اهداف اصلی او نیست، تنها به محتوا می‌اندیشد و با او باید با ملاحظه ملاک‌های دیگر سخن گفت.[44]

مثال 2: «وَهَذَا صِرَاطُ رَبِّک مُسْتَقِیمًا قَدْ فَصَّلْنَا الآیاتِ لِقَوْمٍ یذَّکرُونَ».[45]

و این راه راست پروردگار تو است... (گرمارودی و رضایی و...)؛

و این راه مستقیم (و سنّت جاویدان) پروردگار تو است... (مکارم شیرازی)؛

و این راه خدای تو است که مستقیم است... (الهی قمشه‌ای).

بسیاری از مترجمان قرآن کریم نقش «مُسْتَقِیمًا» را که حال است، به صفت تبدیل کرده‌اند؛ همان‌گونه که در ترجمه نخست و نیز ترجمه دوم دیده می‌شود. این نوع ترجمه هرچند با نقش حال ارزش محتوایی یکسان دارد، از نظر تعادل نحوی نامتعادل به شمار می‌رود. در ترجمه سوم نقش به‌درستی ترجمه شده است، هرچند به جای قید مفرد به جمله قیدی متوسل شده است.

مثال 3: «أَیحْسَبُ الْإِنسَانُ أَلَّن نَجْمَعَ عِظَامَهُ * بَلَی قَادِرِینَ عَلَی أَن نُّسَوِّی بَنَانَهُ».[46]

چرا، (فراهم می‏آوریم) در حالی که تواناییم که (نقش‏های) سر انگشتان او را (نیز) سامان بخشیم (گرمارودی)؛

آری، بر مرتب کردن (سر) انگشتانش تواناییم (رضایی و...)؛

آری قادریم که (حتی خطوط سر) انگشتان او را موزون و مرتّب کنیم! (مکارم شیرازی)؛

آری، ما قادر هستیم که سر انگشت‌هایش را برابر کنیم‏ (آیتی).

«قَادِرِینَ» حال برای عامل مقدر است (بلی نجمعها قادرین‏) اما در برخی ترجمه‌ها مانند سه ترجمه اخیر در نقش خبر ترجمه شده است (نحن قادرون علی...). توجه به این نکته مهم است که «بَلَی» تأکیدی بر استفهام قبل آن است و فعل پس از آن باید با توجه به آن باشد و «قَادِرِینَ» مرحله بالاتری را بیان می‌کند.

مثال 4: «یخَافُونَ رَبَّهُم مِّن فَوْقِهِمْ وَیفْعَلُونَ مَا یؤْمَرُونَ».[47]

_ (و) از (مخالفت) پروردگارشان، که بر فراز آنها (حاکم) است، ترسانند و آنچه را فرمان داده شده‏اند انجام می‏دهند (رضایی و...)؛

_ آنها (تنها) از (مخالفت) پروردگارشان، که حاکم بر آنها است، می‏ترسند... (مکارم شیرازی)؛

_ از پروردگارشان که بر فراز آنان است، می‏ترسند،... (انصاریان)؛

_ از پروردگار مسلط و بالای سر خویش می‏ترسند... (مشکینی).

«مِّن فَوْقِهِمْ» که حال برای «رَبَّ» است، در ترجمه نخست درست ترجمه شده است، ولی اشکال دیگری دارد و آن تغییر نوع جمله (فعلیه به اسمیه) است؛ یعنی ترجمه «یخَافُونَ» به «ترسانند». در میان ترجمه‌های یادشده، ترجمه آخر نقش صفت را جایگزین حال کرده که از تعادل لازم نحوی برخوردار نیست.

8. حروف

حروف در ترجمه، از عناصری به شمار می‌روند که نقشی مهم ایفا می‌کنند. مشکل اصلی ترجمه حروف، با همه سادگی‌شان، تنوع آنها و گرفتار شدن مترجمان در گرته‌برداری و ترجمه تحت‌اللفظی و تحمیلی است. حروف گونه‌های مختلفی دارند؛ از جمله حروف جاره که از کاربرد فراوانی برخوردارند. حروف جاره معانی مشهوری دارند که معمولاً در ترجمه از آنها استفاده می‌شود (مانند: «... و أَنزَلَ مِنَ السَّمَاء مَاء فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَاتِ رِزْقاً لَّکمْ...؛ و از آسمان، آبی فروفرستاد که با آن از میوه‏ها برای شما روزی‌ای برآورد»)[48] ولی باید دانست که گاه حروف نقشی صرفاً تأکیدی دارند و به‌اصطلاح زائد به شمار می‌روند که در این فرض نباید ترجمه شوند؛ مانند:

_ «... وَمَا تَسْقُطُ مِن وَرَقَةٍ إِلاَّ یعْلَمُهَا...؛[49] و هیچ برگی فرو نمی‏افتد مگر که او آن را می‏داند...».

«من» در این آیه با کمک «ما» فراگیری نفی را می‌رساند و نباید ترجمه شود.

همچنین گاه «من» در معناهای غیر مشهوری به کار می‌رود که مترجم باید با شناخت دقیق آنها، معادلی مناسب برای آنها بیابد؛ مانند:

_ «... ینظُرُونَ مِن طَرْفٍ خَفِی...؛[50] و زیر چشمی (به آن) نگاه می‌کنند...»؛

_ «قُلْ إِنِّی لَن یجِیرَنِی مِنَ اللَّهِ أَحَدٌ وَلَنْ أَجِدَ مِن دُونِهِ مُلْتَحَدًا».[51]

در این آیه دوبار «مِن» به کار رفته است که هیچ‌کدام معنای «از» نمی‌دهد:

_ بگو هرگز مرا در برابر خداوند هیچ‌کس پناه نمی‏دهد و (خود نیز) جز او هرگز پناهگاهی نمی‏یابم (گرمارودی)؛

_ بگو: «(اگر من نیز برخلاف فرمانش رفتار کنم) هیچ‌کس مرا در برابر او حمایت نمی‏کند و پناهگاهی جز او نمی‏یابم‏ (مکارم شیرازی).

برخی مترجمان در ترجمه این آیه گرفتار گرته‌برداری شده و ترجمه‌ای غیر منسجم ارائه کرده‌اند:

_ بگو به‌درستی که هرگز پناه ندهد مرا از خدا احدی و هرگز نمی‏یابم از غیر او پناهی (مصباح‌زاده). در این ترجمه، با گذشت از کژتابی آن (از غیر او)، همنشینی برقرار نیست؛ زیرا از کسی پناه نمی‌دهند، بلکه رهایی می‌دهند.

حروف دیگر نیز اغلب رفتاری به‌سان «مِنْ» دارند و باید در شناخت دقیق آنها کوشید. حروف اضافه در کنار افعال نیز نقشی مهم بر عهده دارند؛ برای مثال، «فی» به معنای «در» اگر در کنار «ضرب» قرار گیرد، معنای دیگری می‌دهد:

_ «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لاَ تَکونُواْ کالَّذِینَ کفَرُواْ وَقَالُواْ لإِخْوَانِهِمْ إِذَا ضَرَبُواْ فِی الأَرْضِ أَوْ کانُواْ غُزًّی لَوْ كانُوا عِنْدَنا ما ماتُوا وَ ما قُتِلُوا لِيَجْعَلَ اللَّهُ ذلِكَ حَسْرَةً في‏ قُلُوبِهِمْ وَ اللَّهُ يُحْيي‏ وَ يُميتُ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصير».[52]

_ ای مؤمنان! مانند کسانی مباشید که کفر پیشه کردند و در مورد همگنان خویش - هنگامی که سفر رفتند یا جهادگر شدند - گفتند: اینان اگر نزد ما می‏ماندند نمی‏مردند یا کشته نمی‏شدند... (گرمارودی)؛

_ ای آن کسانی که ایمان آوردید مباشید مانند آنان که کافر شدند و گفتند مر برادرانشان را چون سفر می‌کردند در زمین یا بودند غازیان اگر بودند نزد ما نمی‏مردند و کشته نمی‌شدند تا بگرداند خدا آن را حسرت در دل‌هاشان و خدا زنده می‌کند و می‏میراند و خدا به آنچه می‌کنید بینا است (اشرفی)؛

در این آیه «ضَرَبُواْ فِی الأَرْضِ» یک واحد پیوسته است، به معنای سفر رفتند؛ همانند: «ضربوا فی الامر؛ در این کار مشارکت کردند». گفتنی است در ترجمه نخست، «هنگامی که سفر رفتند یا جهادگر شدند» بین دو خط که نشانه جملات معترضه است، قرار داده شده که درست نیست و در ترجمه آقای اشرفی «در زمین» حشو و براساس ترجمه تحت‌اللفظی است.

9. الف و لام

یکی از آسیب‌های ترجمه، نادیده گرفتن انواع الف و لام در ترجمه است. الف و لام در زبان عربی گونه‌های مختلفی دارد؛ از جمله:

یکم) الف و لام تعریف که نشانه معرفه بودن اسم است. الف و لام تعریف خود بر سه گونه است: الف و لام عهد ذهنی (براساس سابقه آشنایی گوینده و شنونده)، الف و لام عهد ذکری (براساس ذکر آن در جملات پیشین) و الف و لام عهد حضوری (به دلیل حضور که مایه رفع هر گونه ابهام است).

دوم) الف و لام جنس که بر افراد یک جنس دلالت دارد و ما در ترجمه از کل، همه، همگی و مانند اینها برای ترجمه آن استفاده می‌کنیم.

سوم) الف و لام موصول که به معنای «الذی» است و بر سر اسم فاعل یا اسم مفعول و یا صفت مشبهه می‌آید و معادل «آنکه»، «آنچه»، «کسی که» و مانند اینهاست.

چهارم) الف و لام زائد که گاه الف و لام زینت نامیده می‌شود و نقشی در ترجمه ندارد. جایگاه الف و لام زائد، اسم‌های خاص و اعلامی است که معنای وصفی دارند؛ مانند: الحسن و الحسین. برخی اسم‌ها نیز با الف و لام شهرت یافته‌اند که الف و لام آنها زائد است؛ مانند: البیت (خانه کعبه).

برای نمونه، الف و لام «الرجس» و «الانسان» از جمله مواردی است که از نظر برخی مترجمان مخفی مانده است:

_ «... إِنَّمَا یرِیدُ اللَّهُ لِیذْهِبَ عَنکمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیتِ وَیطَهِّرَکمْ تَطْهِیرًا».[53]

_ ... خداوند فقط می‏خواهد پلیدی و گناه را از شما اهل‌بیت دور کند و کاملاً شما را پاک سازد؛

_ ... جز این نیست که خداوند می‏خواهد از شما اهل‌بیت هر پلیدی را بزداید و شما را به‌شایستگی پاک گرداند (گرمارودی).

الف و لام «الرِّجْسَ» از نوع الف و لام جنس است و در ترجمه نخست به این نکته توجهی نشده است.

_ «إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِی خُسْرٍ».[54]

_ که آدمی در زیان‌مندی است (گرمارودی)؛

_ که انسان‌ها همه در زیانند (مکارم شیرازی).

الف و لام «الْإِنسَانَ» نیز برای جنس است و شامل همه افراد آن می‌شود که در ترجمه اول با «آدمی» که جنس است، و در ترجمه دوم با جمع بستن انسان به آن اشاره شده است. واژه «همه» در ترجمه دوم به جهت انعکاس تأکید جمله است.

m چکیده فصل

1. زبان‏شناسی مقابله‏ای یکی از شاخه‏های زبان‏شناسی است و موضوع آن مقابله میان دو زبان یا دو لهجه، یا زبان و لهجه، یعنی دو سطح زبانی همزمان است؛ مانند بررسی و تحلیل تقابلی زبان عربی و فارسی.

2. موضوع زبان‏شناسی تطبیقی[55] بررسی پدیده‏های آوایی، صرفی، نحوی و قاموسی در زبان‏های وابسته به یک خانواده زبانی واحد یا یکی از شاخه‏های خانواده زبانی واحد است؛ مانند بررسی و تحلیل تقابلی زبان فارسی و انگلیسی.

3. فرایند زبان‌شناسی مقابله‌ای (عربی _ فارسی) در یک تقسیم‌بندی ساده عبارت است از:

_ تشخیص نوع عناصر و الگوهای زبانی

در این مرحله زبان‏شناس به هر یک از عناصر زبانی متن مبدأ می‏پردازد و پس از بررسی‏های لازم اعلام می‏کند که عنصر بررسی‌شده صرفاً زبانی[56] است یا تأثیر و دخالت معنایی دارد و با حذف آن ریزش معنایی رخ می‏دهد. افزون بر این، به الگوهای ساختاری نیز می‌پردازد و معناداری یا چگونگی آن را بررسی می‌کند. برخی عناصر صرفاً زبانی که در ترجمه دخالتی ندارند، عبارت‌اند از:

_ عناصر صرفاً زبانی؛

واو زائد؛

واو استینافیه یا آغازگر؛

فاء جواب شرط؛

فاء بر سر خبر موصولات؛

لام در جواب شرط و جواب قسم؛

لام فارقه و موطئه.

_ برابریابی

الف) عناصر معناداری که نمی‏توان برای آنها برابر مناسبی یافت:

1. کلمات خطاب؛

2. لام ملحق به اسم‏های اشاره؛

3. های تنبیه؛

4. بَین دوم در الگوی بین... و بین...؛

5. رابط میان موصول و جمله صله؛

6. روابط میان مبتدا و خبر؛

7. برخی از ادوات تأکید.

ب) عناصر معنادار و الگوهایی که برابر ندارند، ولی راه علاجی برای آنها یافت می‌شود:

1. التفات؛

2. اولئک در جواب منِ شرطیه؛

3. ... احد منکم؛

4. خطاب با علیکم؛

5. اضافه گسسته و الگوهای مشابه؛

6. تمییز نسبت.

ج) عناصری که یک یا چند معادل دارند.



[1]. ر.ک: حسینی، اسالیب المعانی فی القرآن، ص432_482.

[2]. نور، 10.

[3]. مکارم شیرازی و همکاران، تفسیر نمونه، ج‏14، ص385.

[4]. منظور از «بافت» در این نوشتار، رابطه منطقی عناصر نحوی یک جمله، حاصل از برقراری چهار نظام واژگانی، آوایی، دستوری و معنایی، و مقصود از «بافتار» رابطه منطقی میان چند جمله و کل متن است. گفتنی است از بافت و بافتار گاه سیاق جمله و سیاق متن اراده می‌شود. همچنین برخی محققان بافت را به معنای قراین زبانی و فیزیکی (قراین حالیه) دانسته‌اند (برای آگاهی بیشتر ر.ک: حسینی، مبانی زبان‌شناسی، ص104 و 105؛ صانعی‌پور، مبانی تحلیل کارگفتی در قرآن کریم، ص49_66).

[5]. منظور از همنشینی (همایش)، پیوند و رابطه منطقی میان عناصر جمله بر پایه نظام‌های زبانی است؛ برای مثال، عناصر جمله‌‌های ذیل از همنشینی لازم برخوردار نیستند:

_ سخن باید مانند آینه زلال باشد (زلال و آینه همایش ندارند و مثلاً می‌توان به جای آن گفت: سخن باید مانند آینه صاف و گویا باشد یا مثل آب زلال و روان باشد)؛

_ نوشته خوب باید اصول و مبانی خود را از سرچشمه‌ای وام بگیرد که تشنگی انسان را سیراب (برطرف) کند ï تشنگی # سیراب؛

_ بوی شیرین/ زیبای (روح‌بخش) دوستی و محبت را می‌شنوم (به مشامم می‌رسد) ï بوی # شیرین/ زیبا؛ بو # می‌شنوم.

نمونه دیگری از فقدان همنشینی، در کاربرد نادرست حروف و عطف نامناسب رخ می‌دهد که جزء موارد شایع نیز هست؛ برای نمونه:

_ از [به] آن پاسخ گفته‌اند؛

_ در آیات قرآن بر [به] این حقیقت تصریح شده است؛

_ بررسی و پاسخ به شبهه‌های مطرح‌شده... ï بررسی شبهه‌های مطرح‌شده و پاسخ به آنها؛

_ تقویت و حمایت از نیروهای جهادی وظیفه همه است ï تقویت نیروهای جهادی و حمایت از آنها وظیفه همه است؛

_ برخی اصحاب در همراهی و پیروی از پیامبر(ص) بر دیگران سبقت گرفتند ï برخی اصحاب در همراهی با پیامبر(ص) و پیروی از ایشان از دیگران سبقت گرفتند؛

_ ممکن است نویسنده را نسبت به موضوعی علاقه‌مند یا بیزار کند ï ممکن است نویسنده را نسبت به موضوعی علاقه‌مند کرده یا از آن بیزار کند؛

_ اهتمام و برنامه‌ریزی اسلام برای سعادت انسان، ستودنی است ï اهتمام اسلام به سعادت انسان و برنامه‌ریزی برای آن ستودنی است. 1. فجر، 13.

[7]. فیل، 1_4.

[8] . گفتنی است آمدن ویرگول پس از نفرستاد در ترجمه رهنما نادرست است و باید پس از آن «؟!» می‌آمد.

[9]. مقصود از معنا یکی از موارد ذیل است: انجام دادن یا انجام گرفتن کاری (او آمد)، واقع شدن کاری بر کسی یا چیزی (نامه نوشته شد)، پذیرفتن حالتی یا صفتی (هوا روشن شد)، نسبت دادن صفتی به کسی یا چیزی، یا نفی آن (هوا روشن است/ هوا روشن نیست). گفتنی است افزون بر این مفهوم‌ها، برخی فعل‌ها، مانند «است» و «هست» وقتی به معنای خاص به کار روند و نه عام و ربطی، مفهومی غیر از مفاهیم چهارگانه یادشده دارند. است و هست وقتی خاص باشند، معنای وجود را می‌رسانند؛ مانند: علی(ع) هست (وجود دارد) پس عدالت هست (وجود دارد).

[10]. بقره، 141. 2. آل‌عمران، 110.

[11] . بقره، 253.

[12] . یوسف، 102.

[13]. نمل، 23. 2. بسیاری از مترجمان «می‌کند» ترجمه کرده‌اند.

[15]. بن فعل، جزئی از فعل است که مفهوم اصلی را می‌رساند و در همه ساخت‌های آن ثابت است. هر فعل دو بن دارد؛ بن ماضی و بن مضارع. بن ماضی در ساخت‌های گذشته و آینده و بن مضارع در ساخت‌های حال و امر تکرار می‌شود؛ مانند: «رفت» (بن ماضی) در رفتم، رفته باشم، می‌رفتم، خواهم رفت، و... «رو» (بن مضارع) در می‌روم، می‌روی، برو، بروید، و... .

[16]. «لاَ إِکرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَینَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَی...» (بقره، 256).

[17]. «أَأُنزِلَ عَلَیهِ الذِّکرُ مِن بَینِنَا بَلْ هُمْ فِی شَک مِّن ذِکرِی بَلْ لَمَّا یذُوقُوا عَذَابِ» (سوره ص، 8).

[18]. این سه فعل که با مای کافه همراه‌اند، جامد به شمار رفته، فاعل نمی‌خواهند. طالما: از مدت‌ها پیش، از مدت‌ها قبل، از دیرباز، مدت‌هاست؛ قلمّا: کمتر در گذشته؛ کثرما: بسیار در گذشته.

[19]. کاد، از افعال مقاربه و به معنای «نزدیک بود» است؛ یعنی نزدیک بود ولی به وقوع نپیوست؛ چنان که در آیه 150 سوره اعراف می‌خوانیم: «... وَکادُواْ یقْتُلُونَنِی...؛ و نزدیک بود مرا بکشند».

[20]. اسراء، 74.

[21] . در مورد «داشتن» دو گونه برداشت وجود دارد: داشتم از خانه خارج می‌شدم که آمدی؛ داشتم کتاب می‌خواندم که آمدی. از مثال نخست برمی‌آید که داشتم، یعنی می‌خواستم خارج بشوم یا نزدیک بود، ولی بافت مثال دوم و شمّ ادبی به‌خوبی نشان می‌دهد که «داشتم» واقعی و به معنای مشغول خواندن بودن است. بنابراین، متناسب با تفسیر متن می‌توان برابر مناسب را انتخاب کرد، خواه از عربی به فارسی و خواه از فارسی به عربی. روشن است که در مورد آیه داشتن به معنای نزدیک شدن است.

[22]. در برابرهایی از این دست که ساختار تغییر می‌کند، ساختارهای مبدأ و مقصد از نظر ارزش بلاغی و بعضاً محتوایی یکسان نیستند، هرچند از نظر عموم مردم یکسان تلقی شود؛ زیرا مثلاً تأکید و پایداری جزء معانی ضمنی جملات اسمیه است، برخلاف جملات فعلیه، و از همین‌جا تفاوت ساختارها آشکار می‌شود. بنابراین، در ترجمه متون بشری و به‌ویژه معاصر، توجه به این ظرایف چندان مهم نمی‌نماید و مترجمان عموماً توجهی به آنها و مانند آنها نمی‌کنند، ولی در مورد قرآن به دلیل شناختی اجمالی که از آن در اختیار داریم و شواهد فراوانی که بر دقت فرابشری آن دلالت می‌کند، ما به‌سادگی نمی‌توانیم ظرایف و مسائل بسیار دقیقی را که در این تغییر و تحول‌ها ممکن است نادیده گرفته شوند، نادیده بگیریم، ولی - چنان که در جای خود بیان شده - در ترجمه قرآن که درواقع ترجمه فهم مترجم از قرآن است و نه ترجمه قرآن، به نوع و روش ترجمه توجه می‌شود و رعایت حداکثری این ظرایف به برخی روش‌ها، مانند وفادار، اختصاص می‌یابد.

[23] . باید توجه داشت که نقد نگارنده بر اساس ترجمه وفادار است و اگر مترجمی هدفش ترجمه تحت اللفظی یا لفظ به لفظ باشد، هرچند با زبان معیار فاصله بسیاری دارد و جز موارد خاص فایده مهمی بر آن مترتب نیست، لیکن نقد وارد نیست.

[24]. معارج، 5.

[25]. اسراء، 23. 2. فجر، 25 و 26.

[27]. مصدر: عذاب کردن؛ اسم مصدر: عذاب.

[28]. اسراء، 19. 2. نور، 2.

[30]. زمر، 20.

[32]. تمام براساس آنچه گفتیم، نباید از متن جدا شود؛ زیرا جزء متن به شمار می‌رود، مگر آنکه مترجم در برداشتی که بیان کردیم، سخنی داشته باشد. 2. مزمل، 1 و 2.

[34]. شرتوتی، مبادی العربیه، ج4، ص258_260. 2. نساء، 115.

[36]. قمر، 12.

[37]. مریم، 4.

[38]. ر.ک: جرجانی، دلائل الاعجاز، ص144 و 145؛ نیز ر.ک: ابن‌عاشور، التحریر والتنویر، ج27، ص16، ذیل آیه.

[39]. پسوند «سار» به معانی مختلفی می‌آید؛ از جمله: شباهت و چگونگی، خوی و خلق، بو و شمیم، و نیز فراوانی؛ مانند: چشمه‌سار، کوهسار، سایه‌سار، خاکسار، سبک‌سار، نگون‌سار، شرمسار، گرمسار، و... .

[40]. طه، 114.

[41]. کهف، 103. 2. آل‌عمران، 178.

[43]. یوسف، 16.

[44] . ر.ک: همین کتاب، ص ؟؟؟

[45] . انعام، 126.

[46]. قیامت، 3 و 4.

[47] . نحل، 50.

[48]. بقره، 22. 2. انعام، 59.

[50]. شوری، 45. 4. مؤمنون، 5 و 6.

[51]. جن، 22.

[52]. آل‌عمران، 156.

[53]. احزاب، 33. 2. عصر، 2.



[55]. comparative linguistics

[56]. یعنی به مقتضای زبان عربی است و بار معنایی ندارد.

731) درسنامه ترجمه 1-2 (قسمت هشتم)

فصل ششم

منابع ترجمه قرآن

1. منابع لغوی و زبانی زبان مبدأ[1]

1_1. منابع لغوی

یکی از مراحل مهم شناخت واژه، شناخت منابع واژه‏شناسی است.[2] متأسفانه دیده می‏شود که برخی مترجمان و حتی مفسران این امر را ساده تلقی کرده و بدون توجه به ظرایف فراوانی که در این مسیر وجود دارد، به هر منبعی در دسترس رجوع می‏کنند که این امر می‏تواند از اطمینان به اتقان تحقیقات آنان بکاهد. ما در این مختصر امکان بررسی تفصیلی این مسئله را نداریم، ولی به دلیل ضرورت بحث تلاش می‏کنیم مهم‌ترین مباحث مربوط به منابع لغوی و فرایند رجوع به آنها را بازگو کرده، بیان قواعد واژه‌شناسی را به بحث قواعد واژه‌شناسی[3] و تفصیل بحث را به منابع مبسوط و از جمله درسنامه ترجمه، واگذاریم.

1_1_1. برخی از فرهنگ‏های لغت یک‏زبانه عربی

در مورد فرهنگ‌های لغت یک‌زبانه مطالب مهم و مؤثری بایسته ذکر و توجه است، ولی به دلیل ضیق مجال تنها به ارائه فهرست‌واره‌ای بسنده می‌کنیم:

1. کتاب العین، منسوب به خلیل بن احمد فراهیدی (100_175ق)؛ در انتساب این کتاب به خلیل به دلیل ورود برخی اشتباه‌ها،[4] ذکر سخنانی از متأخران از خلیل، و دلایل دیگر، تشکیک شده است،[5] با این حال مورد عنایت واژه‌پژوهان است.[6] این کتاب به دلیل تألیف آن در عراق و در دوران حیات اهل‌بیت- علیهم السلام- برای فهم واژگان احادیث اهل‌بیت- علیهم السلام- می‌تواند راهگشا باشد.

2. معجم الجیم، تألیف ابوعمرو اسحاق بن مِرار الشیبانی الاحمر (براساس قولی تقریباً سال 100_213ق)؛ احمر لقبی است که اغلب به غیر عرب‏ها می‏دادند. به نظر می‌رسد هدف مؤلف، تدوین الفاظ و کلمات ناآشنا و دور از ذهن زبان عربی بوده است.[7]

3. جَمْهَرَةُ اللغه، تألیف ابن‌دُرَید أَزْدی بصراوی (223_321ق)؛ ابن‌درید در لغت، انساب و اشعار عرب استاد بود. وی از سوی برخی به لغت‌سازی متهم شده است.[8] ادعا شده که همه ماده‏های مطرح‌شده در این کتاب را می‏توان در لسان العرب و المحکم و المخصص ابن‏سِیْدَه یافت.

4. تهذیب اللّغه، تألیف اَزهری (282_370ق)؛ مؤلف تلاش کرده صحیح‌ترین واژه‌ها را ثبت و کلمات غریب، تصحیف‌شده، غیر موثق و مشکوک را حذف کند.

5. المحیط فی اللغه، تألیف اسماعیل بن عَبّاد (326_385ق) - مشهور به صاحب بن عبّاد - کاتب ابن‏عمید، وزیر دانشمند رکن‏الدوله دیلمی؛[9]

6. الصّحاح (تاج اللغة و صحاح العربیه)، منسوب به اسماعیل بن حَمَّاد جوهری (332_393 یا 398ق)؛ او از ترکان اهل فاراب و پیشوای علم لغت و ادبیات در عصر خود بود. وی به عراق عزیمت کرد و از استادانی مانند ابوعلی فارسی (288_356ق) و سیرافی (284_368ق) بهره برد و سپس به حجاز سفر کرد و در بلاد ربیعه و مضر به سیر و سفر پرداخت و واژگان عرب را از عرب اصیل اخذ کرد و سپس به خراسان بازگشت و صحاح را در نیشابور به نگارش درآورد. جوهری تا زمان مرگ صحاح را تنها تا حرف ضاد پاک‌نویس کرده و مابقی آن هنوز در حد پیش‏نویس بود و پس از مرگش، یکی از شاگردان او به نام ابواسحاق ورّاق آن را به انجام رسانید که البته با اغلاط و خطاهای فاحشی همراه بود،[10] هرچند برخی این گفته را نپذیرفته و آن را بهانه‏ای برای توجیه خطاهای موجود در صحاح می‏دانند.[11] در هر صورت، این کتاب مورد اهتمام واژه‌پژوهان است.

7. معجم مقاییس اللغه، تألیف ابوالحسین احمد بن فارس بن زکریا (م395ق)؛ ابن‌فارس در این کتاب ضمن توجه به اشتقاق کبیر،[12] برای نخستین‌بار «اصول» و «نحت» (واژه‏آمیزی) را به ‏کار گرفت. «اصل» در اصطلاح وی معنای اصلی یک لفظ است؛ بنابراین، وقتی می‏گوید فلان کلمه دارای دو اصل است، بدین معناست که در اصل برای دو معنا وضع شده است.[13] مقاییس در فقه اللغة جزء منابع اصلی است و با همه انتقادهایی که در خصوص روش وی بر او وارد شده، کتاب او جزء متقن‌ترین منابع لغوی به شمار می‌رود. این کتاب - چنان که در توضیح لسان العرب خواهیم گفت - در کنار لسان العرب می‌تواند نیازمندی‌های مراجعان را تا حد زیادی برآورده سازد. منابع اصلی مقاییس عبارت‌اند از: العین، خلیل بن احمد؛ غریب الحدیث، ابوعبید قاسم بن سلاّم هروی؛ المصنّف الغریب، همو؛ اصلاح المنطق، ابن‏سکیت؛ جمهرة اللغه، ابن‏درید.

8. المُحْکمْ، تألیف ابن‏سِیْدَه اندلسی (متولد حدود 398_458ق)، نویسنده المخصص؛ این کتاب از منابع اصلی لسان العرب است.

9. اساس البلاغه، تألیف زمخشری (467_538ق)؛ از ویژگی‌های مهم این کتاب اهتمام مؤلف آن به جنبه‏ای است که در دیگر کتاب‏های لغت (به جز کتاب غراس الاساسِ ابن‌حجر) مغفول مانده، و آن تفکیک معانی حقیقی و مجازی و معانی صریح و کنایی است. بر معنای مجاز از دیدگاه زمخشری و برخی باورهای لغوی وی نقدهایی وارد شده است.

10. مختار الصحاح (برگزیده صحاح جوهری همراه با افزوده‌هایی از مصادر افعال ثلاثی)، تألیف عبدالقادر رازی (م691ق).

11. لسان العرب، تألیف ابوالفضل محمد بن مُکرَّم، مشهور به ابن‌منظور (630_711ق)؛ به گفته ابن‏منظور منابع اصلی این کتاب عبارت‌اند از: التهذیب ازهری، المُحْکم ابن‏سیده، الصحاح جوهری و حاشیه ابن‏بری بر آن، و النِّهایةُ فی غریب الحدیثِ والأثَر تألیف ابن‌اثیر؛[14] البته در این کتاب به‌وفور از جمهره ابن‏درید سخن به میان آمده تا آنجا که برخی آن را جزء منابع لسان ذکر کرده‏اند، ولی با این حال جزء منابع اصلی لسان به شمار نمی‏رود.

چنان که ذیل معجم مقاییس اللغه گفته شد، با توجه به منابع این دو کتاب، یعنی لسان و مقاییس، این دو می‌توانند مکمل یکدیگر به شمار رفته و در کار تحقیق، منبع مقدماتی نسبتاً جامعی را فراهم آورند.

12. المصباح المنیر، تألیف فیومی (م770ق).

13. القاموس المحیط، تألیف فیروزآبادی (729_817ق)؛ این کتاب دربردارنده دو فرهنگ العباب صاغانی و المحکم ابن‏سِیده به اضافه نکات مهمی از دیگر کتاب‏هاست. مؤلف کتاب سعی کرده به نقدِ صحاح جوهری بپردازد و کاستی‏های آن را برطرف سازد.

14. مجمع البحرین و مَطلع النّیرین، تألیف فخرالدین الطُریحی (979_1085ق)؛ در تدوین این لغتنامه بیشتر به واژگان قرآن و احادیث توجه شده است.

15. کلیات، تألیف ابوالبقا (1028_1094ق)؛ این کتاب فرهنگی لغوی _ تخصصی (واژه‏شناسی، بیان قواعد ادبی و...) است.

16. تاج العروس من جواهر القاموس، تألیف زَبِیدی الحنفی (1145_1183ق)؛ مؤلف، القاموس المحیط فیروزآبادی را اصل قرار داده و واژگان متعددی را که او از آنها غفلت کرده، بر آن افزوده است. گفته شده که این فرهنگ حدود120 هزار واژه دارد که بخش قابل توجهی از آنها، خارج از دامنه مورد نیاز برای پژوهشگران متون قرآنی و حدیثی است و این خود از جمله دلایلی است که باعث شده پژوهشگران قرآن و حدیث مراجعه به لسان العرب را ترجیح ‏دهند.

17. المنجد فی اللغة والاعلام، تألیف لوئیس معلوف به سال 1908 میلادی؛ المنجد، مانند اقرب الموارد و مانند آن واژه‏های قدیم و جدید را دربر دارد؛ از این‏رو و با توجه به قواعد معناشناسی واژگان قرآن، این‏گونه لغتنامه‏ها نمی‏توانند مرجع مطمئنی برای یافتن معانی قرآن باشند. افزون بر این مسئله مذهب نیز باید در مورد برخی واژه‌ها لحاظ شود.

18. اقرب الموارد فی فُصَحِ العربیة والشوارد، تألیف سعید شرتُونی (1265ق/1849م_ 1330ق/1912م)؛ مؤلف مسیحی مذهب آن، به مسائلی چون حقیقت، مجاز، اشتراک لفظی، ترادف، دخیل و لغزش‏های لغویان اهتمام داشته و تلاش کرده واژه‏های قدیم و جدید را گزارش کند. ارزش این کتاب نیز برای تحقیق در مورد واژگان قرآن به‌سان المنجد و مانند آن است و افزون بر این، چنان که در مورد المنجد یادآور شدیم، نباید دخالت احتمالی مذهب در تفسیر برخی واژه‌ها نادیده گرفته شود.

1-1-2. فرهنگ‏های لغت دوزبانه

از جمله منابع سهل ‏الوصول برای یک مترجم، فرهنگ‏های لغت دوزبانه است. این فرهنگ‏ها کوشیده‏اند زحمت جستجو در زبان دوم را از عهده مترجم بردارند و او را به‌سرعت به مقصود برسانند؛ اما با همه مزیتی که این‏گونه فرهنگ‏ها دارند، دو اشکال عمده درباره آنها برای مترجمان متون دینی کهن (مانند قرآن و حدیث) وجود دارد که عبارت‏اند از:

_ افزوده شدن دو واسطه در فهم معانی؛ بدین معنا که مترجم ابتدا با مراجعه به منابع یک‏زبانه و با استفاده از شواهد و مثال‏ها معنایی را برداشت می‏کند و در مرحله بعد آن معنای برداشت‌شده را بدون توجه دادن به نحوه کاربرد آنها در جمله، به معنایی که خود در برابر آن در زبان مقصد در نظر گرفته، به زبان مقصد بازمی‏گرداند که در این فرایند احتمال خطا بالا می‏رود؛

_ در مورد فرهنگ‏های دوزبانه قرن‌های گذشته باید گفت: افزون بر اشکال نخست، در تدوین آنها زبان معیار آن روزگاران مورد نظر بوده و برای مترجم این دوران که باید براساس زبان معیار این زمان ترجمه کند، کافی نیست؛

_ معمولاً فرهنگ‏های لغت متأخر به زبان فارسی ترجمه شده‌اند؛ مانند المنجد، لاروس، مجمع البحرین، ولی فرهنگ‏های نخست مانند: العین، مقاییس، صحاح، لسان العرب و جز اینها ترجمه نشده‏اند. گفتنی است مفردات راغب به فارسی ترجمه شده که استناد تنها به آن - چنان که خواهیم گفت - کافی نیست.

1_1_3. فرهنگ‏نامه‏های لغت قرآنی

اهمیت والا و جایگاه رفیع قرآن سبب شد از همان صدر اسلام به تناسب نیاز، گونه‏های مختلف فرهنگ‏های لغت تدوین شود و در بررسی اجمالی می‏توان گفت فاصله گرفتن از زمان نزول، اسلام آوردن غیر عرب به دلیل نفوذ اسلام و فتوحات مسلمانان صدر اسلام و همچنین بهره‏گیری قرآن از الفاظ فصیح قبایل غیر قریش به گونه‏ای که برخی واژگان برای مردمان قبیله قریش نیز روشن نبود، عوامل اصلی روی آوردن به تدوین مجموعه‏های لغت قرآن شد. برخی کارشناسان شمار تألیفات در این حوزه را به بیش از 350 رسانده‏اند که در تقسیم‏بندی موضوعی می‏توان آنها را در غریب‌القرآن، معانی‌القرآن، مفردات، وجوه و نظائر، لغات قرآن، مبهمات و فرهنگ‏های قرآنی دسته‏بندی کرد.

غریب‌القرآن، به واژه‏هایی می‏پردازد که معانی آنها برای عموم مردم عرب ناآشناست. برخی تألیفات غریب‌القرآن شکل تفسیر به خود گرفته‏اند، ولی اغلب، قالب فرهنگ‏های واژه‏ای را دارند.

معانی‌القرآن، کلمات قرآن را از جهت معنا و اعراب بررسی می‏کند و به مباحث تفسیری نیز نیم‏نگاهی دارد.

مفردات واژه‏های دشوار قرآن را به بحث می‏گذارد و «وجوه و نظایر» با اختلافی که در معنای آن بین کارشناسان وجود دارد، اغلب به همپوشی‏های معنایی و الفاظ متشابه می‏پردازد.

لغات قرآن به الفاظ وارداتی (معرب و دخیل) و «مبهمات» به اسم‏های مبهم و نامشخص اشخاص، اماکن و اعداد با تکیه بر روایات می‏پردازد.

فرهنگ‏های قرآنی نیز به همه واژه‏های قرآن می‏پردازند و بر تألیفات متأخر اطلاق می‏شود.

از آنجا که ارائه فهرست همه منابع لغوی قرآن با حجم این نوشتار تناسبی ندارد، به مهم‏ترین آنها اشاره می‏کنیم:

_ الوجوه و النظائر، عکرمة بن عبدالله‏ بربری - غلام ابن‏عباس (105ق)؛

_ غریب القرآن، زید بن علی(ع) (78_120ق)؛

_ الاشباه والنظائر فی القرآن الکریم، مقاتل بن سلیمان (150ق)؛

_ معانی القرآن، ابوزکریا یحیی بن زیاد الفراء (م207ق)؛

_ غریب القرآن، ابن‏الیزیدی، ابی‏عبدالرحمن عبدالله بن یحیی بن مبارک (م237ق)؛

_ غریب القرآن (نزهة القلوب)، ابوبکر محمد بن عزیز السجستانی (م330ق)؛

_ معجم مفردات الفاظ القرآن، أبوالقاسم حسین بن محمد مُفَضّل مشهور به راغب اصفهانی (م425ق).

مفردات راغب مشهورترین کتاب واژه‌شناسی است که به مفردات الفاظ قرآن اختصاص دارد. راغب پژوهش‌های لغوی خود را با شواهدی از آیات، روایات، ابیات و امثال همراه می‌کند و توجهی خاص به معانی کاربردی واژگان قرآن دارد.[15]

گفتنی است مفردات راغب را آقای دکتر سیدغلامرضا خسروی حسینی همراه با تحقیق در سه جلد به فارسی ترجمه و انتشارات مرتضوی منتشر کرده است. ترجمه دیگری نیز به‌تازگی از سوی نشر سبحان در یک جلد منتشر شده است. مصطفی رحیمی‌نیا - مترجم آن - در پایان فهرستی از واژه‏ها و ریشه‏های آنها را بدان افزوده است.

مفردات به لحاظ اختصاص آن به واژه‏های قرآنی، بین قرآن‏پژوهان از شهرت بسزایی برخوردار شده است و این مسئله تا زمانی که مفردات به عنوان یکی از منابع مورد استفاده قرار می‏گیرد، نه‌تنها اشکالی ندارد که ستودنی نیز هست؛ زیرا راغب افزون بر نگاه لغوی، به سیاق و دیگر ابزار معناشناسی نیز توجه دارد و واژه‏ها را براساس آنها تفسیر می‏کند؛ اما اگر این کتاب تنها منبع لغت باشد، ایجاد نگرانی می‏کند؛ زیرا چنان که گفته شد، راغب کلمات قرآن را با توجه به سیاق آیات و دیگر ابزار یادشده، مطرح می‏کند و همین امر موجب می‏شود مراجعه‌کننده نتواند به نظریات خالص لغویان دست یابد؛ به دیگر سخن، مراجعه‌کننده نمی‏تواند خود را از چنگال نظریات تفسیری و اجتهادی که همچون هاله‏ای نظریات لغوی را فراگرفته، رهایی بخشد. مراجعه‏کننده نمی‏خواهد نظریات تفسیری و اجتهادی را درباره یک لغت بداند، بلکه در پی دانستن نظریات صرف لغوی است تا خود با بینش تفسیری‏اش به معنای شایسته‏ای دست یابد. بنابراین، مفردات راغب در عین اینکه می‏تواند ما را به معنای سیاقی واژگان قرآن نزدیک کند، ممکن است ما را از حقیقت دور نماید و این مسئله قابل تأمل است؛ البته به برآورد برخی کارشناسان درصد غلبه آرای تفسیری راغب بر آرای لغوی صرف موجود در مفردات اندک است، ولی با این حال، نمی‏توان این مقدار را، هرچند اندک باشد، نادیده گرفت.

_ کتاب القرطین/ غریب القرآن، ابن‏مطّرف محمد بن احمد کنانی (م454ق)؛

_ الاشاره فی غریب القرآن، ابوجعفر محمد بن حسن بن علی طوسی (م460ق)؛

_ الوجوه والنظائر فی القرآن، ابوعبدالله‏ دامغانی (478ق)؛

_ اعجاز القرآن عن معانی القرآن، محمود بن ابی‏الحسن النیسابوری (متوفی حدود 553ق)؛

_ وجوه قرآن، حبیش بن ابراهیم ابوالفضل تفلیسی (557 ق)؛

_ نزهة الاعین النواظر فی علم الوجوه والنظائر، ابوالفرج ابن‏جوزی (597ق)؛

_ لغات القرآن (تحفة الاریب ممّا فی الکتاب العزیز من الغریب)، ابوحیان نحوی اندلسی (745ق)؛

_ معترک الاقران فی مشترک القرآن، جلال‏الدین سیوطی (911ق)؛

_ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، حسن مصطفوی (معاصر).

استاد حسن مصطفوی این کتاب را بر اساس حروف الفبا و ماده کلمات تنظیم کرد. وی نخست متعرض اقوال لغت‌شناسان مشهور شده و سپس نظریات مؤلف را گزارش می‏کند. درباره این کتاب و تأثیر نظریات اجتهادی مؤلف در آن بین کارشناسان اختلاف است و برخی بر این باورند که نظریات اجتهادی ایشان دخالت بسیاری داشته است.

_ المعجم فی فقه لغة القرآن و سرّ بلاغته: این کتاب را گروهی از محققان تألیف کرده‏اند و تاکنون چند جلد آن روانه بازار شده است.

نویسندگان این مجموعه اقوال لغویان و مفسران را درباره واژه‏های قرآنی روایت کرده و متعرض فقه اللغه، مشتقات، وجوه و نظایر، شرح اعلام و جز اینها شده‏اند. این مجموعه وسیع خدمات ارزشمندی را به محققان قرآن‏پژوه ارائه کرده است.

نشر این مجموعه را انتشارات آستان قدس رضوی بر عهده دارد.

1-1-4. چند تذکر مهم

آنچه تاکنون بیان شد، به اقتضای فصل، معرفی منابع گوناگون مورد استفاده یک مفسر و مترجم بود، ولی برای مراجعه و استفاده صحیح از منابع یادشده لازم است به دو نکته ذیل توجه شود:

الف) کاستی‏های فرهنگ‏های لغت

منابع لغت که مهم‌ترین آنها معرفی شدند، در عین اینکه برای رفع ابهام بسیار مناسب، بلکه ضروری‌اند، اما کاستی‌هایی نیز دارند که غفلت از آنها ممکن است نتیجه تحقیق را مخدوش و نامطمئن سازد. کاستی‌های یادشده فهرست‌وار عبارت‌اند از[16]:

1. از آن‏جا كه نسل اول زبان‏شناسان كار جمع‏آورى مواد اين لغت‏نامه‏ها را به پايان بردند و كوشش دانشمندان بعدى به تبويب اين مواد و عرضه آن‏ها به شيوه‏هاى گوناگون منحصر شد؛ اين عده از جنبه مهمى در بررسى‏هاى زبانى غفلت ورزيدند و آن تطور و دگرگونى در ناحيه اصوات، ساختمان، دلالت، و سبك‏هاى زبان بود؛ به همين دليل هيچ‏يك از زبان‏شناسان قرن چهارم يا پنجم هجرى سعى نكرده‏اند كه در لغت‏نامه‏هاى خود تطور معناى كلماتى را كه قبلاً دانشمندان در قرن دوم هجرى جمع‏آورى كرده بودند، بررسى و تبيين كنند؛ به عبارت ديگر، معنايى را كه از يك كلمه در عصر ايشان فهميده مى‏شده است، براى ما روشن نكرده‏اند؛ همچنان كه از چگونگى تلفظ يك كلمه در مخاطبات و گفتگوهاى آن عصر نيز سخنى به ميان نياورده‏اند و در اين‏باره، جز اشاراتى گذرا كه در كتاب‏هايى موسوم به «لحن العامه» آمده است، مطلبى در دست نداريم.

2. كوتاهى كردن در زمينه استدلال بر يك معنا از طريق شواهد. معانى بسيارى از جهت شواهد قرآنى، حديثى، شعر و مثل‏ها پربار و غنى‏اند، ولى مواد و كلمات فراوانى نيز مانند «كمثل»، «كمتل»، «كندش»، «كندس» و غيره در اين لغت‏نامه‏ها يافت مى‏شوند كه كاملاً از شواهد خالى‏هستند و اين خود صحت ورود چنين كلماتى را از عرب مورد شك و ترديد قرار مى‏دهد.

3. يكى ديگر از نواقص موجود در اين لغت‏نامه‏ها كه بى‏شك از ارزش آن‏ها مى‏كاهد، عدم تطبيق و مقايسه ميان زبان عربى و ديگر زبان‏هاى سامى است. با وجود آن‏كه زبان‏شناسان عرب به برخى از اين زبان‏ها آشنايى داشته‏اند، ولى به فكر طرح چنين مسئله‏اى نيفتاده‏اند. [بررسى تطبيقى يك واژه در زبان عربى و زبان‏هاى هم‏خانواده ما را در شناخت معناى اصيل و چه‏بسا ظرايف پيرامونى يك معنا يارى مى‏كند.]

4. از نواقص ديگرى كه در لغت‏نامه‏هاى متأخر ديده مى‏شود، بزرگى و پرحجمى آن‏هاست كه نمونه آن را در امثال لسان العرب ابن‏منظور و تاج العروس زبيدى مى‏بينيم. علت اين مطلب آن است كه چنين لغت‏نامه‏هايى يك ماده را از منابع متعددى نقل مى‏كنند؛ براى مثال، نويسنده لسان العرب ـ چنان كه پيش‏تر گذشت ـ از كتاب‏هاى تهذيب اللغه ازهرى، المحكم ابن‏سيده و صحاح جوهرى نقل قول مى‏كند، و هر يك از اين سه لغت‏نامه مأخذهايى را مانند الغريب المصنف ابوعبيد كه مورد استفاده ديگرى بوده، به‏كار گرفته است؛ از اين‏رو، مثلاً عبارت‏هاى كتاب الغريب المصف سه بار در لسان العرب از مصادر سه‏گانه بالا نقل شده است.

[نقد و بررسی: با توجه به بند ج – که در ادامه می‌آید- کتاب‌هایی مانند لسان العرب که مطالب منابع لغوی را به تفکیک و تفصیل گزارش کرده‌اند، خواسته یا ناخواسته خدمتی به محققان ارائه کرده‌اند، بر این اساس، این کاستی از زاویه‌ای دیگر خود حسنی برای آن کتاب به شمار می‌رود.]

5 . عيوب و نقايص فراوان ديگرى در اين فرهنگ‏ها موجود است كه آشكارترين آن‏ها، در هم‏آميختن فراوان مرزهاى ميان زبان عربى فصيح و گويش‏هاى قديمى آن است؛ مانند واژه سراط و صراط و زراط كه به معناى راه مى‏باشند و نيز مانند كلمه «عجوز» كه بيش از هفتاد معنا از جمله سوزن، گرسنگى، چربى، بوسه و دست راست براى آن ذكر كرده‏اند، در حالى كه محال است همه اين معانى در زبان فصيح كاربرد داشته باشد.

6 . از عيوب آشكار ديگر فرهنگ‏هاى عربى، تصحيف و تحريف مواد بسيارى از آن‏هاست كه به سبب استفاده پى‏درپى نساخ در طول تاريخ دامن آن‏ها را گرفته است. زبان‏شناسان عرب در لغت‏نامه‏هاى خود در دام چنين تصحيف و تحريف‏هايى گرفتار آمده‏اند؛ براى مثال جوهرى نويسنده صحاح گمان كرده كه كلمه «لَجِزْ» مقلوب «لَزِجْ» و به اين بيت از ابن‏مقبل نيز استشهاد كرده است:

يَعْلُون بِالْمَردَقُوس الوَرْدِ ضاحِيةً

عَلَى سَعَابِيبِ مَاءِ الضّالَةِ اللَّجِزِ

«جوهرى» فراموش كرده است كه اين بيت جزئى از قصيده نونيه است و صحت «روى» واژه «اللّجِنْ» را اقتضا مى‏كند؛ بنابراين كلمه «لَجِز» مقلوب «لَزِج» نيست بلكه بر اثر تصحيف به اين شكل درآمده است.

7. بى‏نظمى در ترتيب مفردات يك ماده از عيوب ديگر اين لغت‏نامه‏هاست؛ به همين دليل، در موارد بسيارى انسان مجبور مى‏شود براى رسيدن به مطلوب، يك مادّه را از اول تا آخر مطالعه كند؛ براى مثال كسى كه درجستجوى معناى كلمه «مَعرَفة الفرس» و امثال آن است، بايد ده صفحه را در مادّه «عرف» بخواند تا آن را پيدا كند.[17]

بر موارد فوق بيفزاييم:

8 . مشخص ننمودن معانى حقيقى از مجازى به جز سه كتاب اساس البلاغه زمخشرى، غراس الاساس ابن‏حجر و اقرب الموارد شرتوتى (تا حدى) كه دومى را اساسا نمى‏توان فرهنگ لغت به معناى مصطلح آن ناميد.

9. مشخص نكردن جغرافياى كاربرد بسيارى از واژگان. اين مسئله براى تمييز واژه‏هاى فصيح و نيز در باز شناختن معانى واژگان دخالت دارد.

10. استفاده فراوان پديدآورندگان معاجم از كلمات مهجور و مشخص نكردن آن‏ها.

11. مشخص نكردن اسم‏ها از صفات؛ براى مثال، اسد 500 اسم، ثعبان (= مار) 200 اسم، عسل 80 اسم، شمشير 1000 اسم و... دارند كه بيشتر آن‏ها اسم نيستند بلكه صفت‏اند.

12. مشخص نكردن معانى ظريف فارق بين مترادفات.

13. مشخص نكردن واژه‏هاى عربى اصيل از معرب و دخيل.

14. مشخص نكردن دامنه كاربرد زمانى يك واژه و به‏طور كلى ظهور و سقوط كاربردى واژگان.

15. توليد واژه بر اساس قياس و فاصله گرفتن هر چند اندك از تجربى بودن صرف در برخى معجم‏ها، به‏گونه‏اى كه نمى‏توان به حقيقت داشتن برخى واژه‏ها كه بدون شاهد گزارش شده‏اند، پى برد.

16. در مورد كشف معانى قرآن مهم‏ترين مشكل فرا روى محقق فاصله زمانى زياد يا بسيار زياد تدوين كتاب‏هاى لغت از عصر نزول است؛ چيزى كه همواره پژوهش‏هاى محققان را با چالش روبه‏رو مى‏كند و آن‏ها را وا مى‏دارد از متقن‏ترين منابع كه در صدر همه آن‏ها قرآن كريم قرار دارد، يارى بجويند.

مفسر و مترجم برای دریافتن معنای صحیح واژه و رهایی از کاستی‌های یادشده، لازم است به منابع متعدد مراجعه کند و پس از آن و برای اطمینان از نتیجه، تحقیق را از مسیر کاربردشناسی ادامه دهد.

ب) اجتهاد در لغت و حجیت آن

محققی که به کتاب‌های لغت مراجعه می‌کند، با مسئله‌ای مهم با عنوان «اجتهاد در لغت» روبه‌رو می‌شود. اجتهاد را چند گونه می‏توان تفسیر کرد: گونه نخست، اجتهاد در مسیر هرچه بهتر دریافتن معانی واژگان است؛ بدین معنا که مراجعه‌کنندۀ به منابع لغت، می‏کوشد با بررسی سخنان لغویان درباره یک واژه و نیز بررسی شواهدی که ارائه کرده‏اند و نیز دقت در مرجحات سخنان هر یک و بررسی تطبیقی بین زبان‏های هم‏خانواده (ریشه‏شناسی)، معنای درست را بشناسد. در این تفسیر، اجتهاد به توانمندی مراجعه کردن به منابع لغت و ارزیابی آنها اطلاق شده است که تا این حد امری نه‌تنها مفید که ضروری است. در اجتهاد به این معنا، مراجعه‏کننده از دایره نظریات لغویان خارج نمی‏شود، بلکه تلاش می‏کند با شناخت معنا یا معانی صحیح، مصادیق مورد نظر خود را بر یکی از آنها تطبیق کند.

تفسیر دوم اجتهاد در لغت به معناشناسی و کاربردشناسی واژگان، به‏ویژه واژگان قرآن بازمی‏گردد. توضیح اینکه مراجعه‌کننده با بررسی قراین پیوسته (اعم از سیاق و کاربرد واژه‏ها در سراسر متن) و ناپیوسته (اعم از معنای ارائه‌شده از سوی راسخان در علم و معانی برگرفته‌شده از دیگر منابع تفسیر) پیرامون یک واژه قرآنی مطالعه می‏کند و چه‏بسا در این راه به معنایی برسد که در منابع لغوی یافت نشود. نتیجه این بررسی‏ها از آنجا می‏تواند درست باشد که قرآن کریم برای خود واژگانی با معانی‏مخصوص وضع کرده که به آن «حقیقت قرآنی» گفته می‏شود و نیز ممکن است برخی معانی موجود از دسترس و توجه گزارشگران لغت دور مانده باشد - به‏ویژه که یکی از عیب‌های منابع لغوی، عدم تعهد به استقصای همه معانی است - و اجتهاد راهی به سوی فهم این‏گونه معانی است و احتمالاً تمجید برخی کارشناسان برجسته از اجتهاد برخی لغویان به این معنا بازمی‏گردد؛ برای مثال، مرحوم استاد معرفت اجتهاد در لغت را جزء محسنات مفردات راغب می‏داند و او را به سبب گشودن باب اجتهاد در لغت می‏ستاید. وی در مصاحبه‏ای گفته است:

... و درحقیقت [راغب] اولین کسی است که باب اجتهاد را در علم لغت گشود. هنر راغب اصفهانی این بود که اثبات کرد می‏توان در لغت اجتهاد کرد و به امر ریشه‏یابی واژه‏ها مبادرت ورزید... . المفردات یک کتاب لغت معمولی نیست، بلکه یک تفسیر است و اساساً کسانی که تاریخ تفسیر می‏نویسند، مانند ذهبی، این تفسیر را جزء تفاسیر موضوعی می‏دانند.[18]

در اجتهاد به تفسیر سوم که می‏توان آن را اجتهاد نادرست تلقی کرد، مراجعه‌کننده به سخنان لغویان به جمع‏بندی گفته‏های آنان می‏پردازد و از آن میان معنایی را استنباط می‏کند که منطبق بر هیچ‏یک از آن آرا نیست و می‏توان آن را معنایی جدید دانست که البته بدون ارائه شاهد و بررسی‏های علمی و مستند به متون و شواهد منقول به دست آمده است. استنباط برخی معانی مشترک از این قبیل است.

ج) برخی ابزارهای تحقیق

يكى از مباحث فقه اللغة طرق آگاهى يافتن از معناى لغت است. سيوطى در المزهر، نوع سوم تا پنجم را به طرق نقل اختصاص داده و راه‏هاى نقل را به متواتر و اِفراد تقسيم كرده است. مقصود از افراد در نقل، گزارش يك لغوى در مورد معناى يك لغت است كه لغوى ديگرى با او همراه نباشد. سيوطى تنها سخن لغويانى را در خصوص معانى افرادى حجت مى‏داند كه اهل دقت و دقيق در ضبط باشند؛ افرادى مانند ابوزيد [انصارى]، خليل، اصمعى، ابوحاتم، ابوعبيده، و مانند آن‏ها؛ البته به اين شرط كه بيش از يك نفر نظرى مخالف او ابراز نكرده باشد. اين مسئله ضرورت مراجعه به منابع متنوع لغت را براى تحقيق درباره معناى يك واژه به ما گوشزد مى‏كند و از ضرورت آشنايى با لغويان و پيشگامان در تدوين كتب لغت سخن مى‏گويد.

همچنين يادآور مى‏شويم كه از جمله ابزار لازم براى استفاده بهينه از كتاب‏هاى لغت و افزايش توان نقد و نظر، شناختن طبقات نحويان و ميزان تبحر آن‏ها در لغت است. معروف است كه لغت را بايد از اعرابى و قواعد را از شهرنشنيان گرفت. اين مسئله با توجه به صبغه نحويان و حوزه تدرس و مدرسه آن‏ها و منطقه‏اى كه در آن مى‏زيسته‏اند، مى‏تواند در قضاوت درباره واژگان تأثيرگذار باشد؛ چنان كه گفته‏اند كوفيان در لغت و بصريان در قواعد نحوى صائب‏ترند؛ زيرا سخن و لهجه بصريان با حضور بيشتر عجم در بصره نسبت به كوفه، از حالت اصيل و دست‏نخوردگى خود فاصله گرفت، ولى كوفه از اين جهت کم‌تر گرفتار تغییر و تحول شد.

از ابزار ديگرى كه در آسان كردن فهم و ارزيابى گفته‏هاى لغويان دخالت دارد، شناختن نام‏هاى لغويان و نحويان و آشنايى اجمالى با قبايل و لهجاتى است كه در كار شناخت واژگان فصيح به‏كار مى‏آيند؛ براى مثال، گاهى‏از نويسنده صحاح با «جوهرى» و گاه با «ابن‏حمّاد» ياد مى‏شود و نيز گاه به جاى «زجاج» كنيه او كه «ابواسحاق» است، به‏كار مى‏رود كه اگر مراجعه‏كننده از نام‏ها و كنيه‏ها آگاه نباشد، چه‏بسا در ارزيابى گفته‏هاى لغويان ناتوان گردد. گفتنى است سيوطى در المزهر چند نوع (فصل) را به بيان اين‏گونه مسائل اختصاص داده است كه علاقه‏مندان مى‏توانند مراجعه كنند.

در پايان به اين نكته توجه مى‏دهيم كه آگاهى كامل از علم صرف و اشتقاق از ضرورت‏هاى مراجعه به كتاب‏هاى لغت مى‏باشد و هرگونه لغزش در شناخت ريشه واژگان مى‏تواند سبب انحراف جوياى معنا گردد؛ براى مثال، برخى مترجمان قرآن واژه «هدنا» در آيه 156 سوره اعراف را از ماده «هدى» و معتل اللام و برخى از ماده «هود» و اجوف گرفته‏اند: «وَاكْتُبْ لَنَا فِى هَـذِهِ الدُّنْيَا حَسَنَةً وَفِى الْأَخِرَةِ إِنَّا هُدْنَآ إِلَيْكَ... .» ابن‏فارس در توضيح «هود» آورده كرده است: «هود: أصل يدلّ على إرواد و سكون. يقولون: التهويد: المشى الرويد. و هوّد، إذا نام و هوّد الشراب نفس الشارب، إذا خثرت له نفسه، والهوادة: الحال ترجى معها السلامة بين القوم. فأمّا اليهود: فمن هاد يهود، إذا تاب، و سمّوا به لأنّهم تابوا عن عبادة العجل. و فى التوبة هوادة حال و سلامة.»

ابن دريد نيز در كتاب الاشتقاق (ص549) آورده است: «و اشتقاق أهود من السكون و لين الجانب، و أحسب اشتقاق يهود من هذا، من قولهم إنّا هدنا اليك»، أى لانت قلوبنا.» تفاوت آيه بر اساس اين دو معنا آشكار است.

1_2. منابع زبانی و ادبی زبان مقصد (فارسی)

منابع زبانی و ادبی زبان و ادبیات فارسی بسیار است که به برخی از آنها اشاره می‌شود:

1. پیرامون زبان و زبان‌شناسی، محمدرضا باطنی؛

2. دستور تاریخی زبان فارسی، ابوالقاسمی، انتشارات سمت؛

3. دستور خط فارسی فرهنگستان زبان و ادب فارسی، مصوب سال 1384؛

4. دستور زبان فارسی، حسن احمدی گیوی، انتشارات فاطمی؛

5. دستور زبان فارسی (واژگان و پیوندهای ساختی)، مهدی مشکوة‌الدینی؛

6. راهنمای ویرایش، غلامحسین غلامحسین‌زاده، انتشارات سمت؛

7. غلط ننویسیم (فرهنگ دشواری‌های زبان فارسی)، ابوالحسن نجفی، مرکز نشر دانشگاهی [به باور نگارنده، این کتاب با گرایش به روش سنّتی تدوین یافته است]؛

8. فرهنگ املائی خط فارسی (براساس دستور خط فارسی)، ‏علی اشرف صادقی و زهرا زندی مقدم، فرهنگستان زبان و ادب فارسی؛

9. فرهنگ درست‌نویسی سخن، حسن انوری، انتشارات سخن [به باور نگارنده، این کتاب با رویکردی توصیفی گرد آمده است]؛

10. مبانی زبان‌شناسی، محمدضیاء حسینی؛

11. مبانی زبان‌شناسی و کاربرد آن در زبان فارسی، ابوالحسن نجفی؛

12. مقدمات زبان‌شناسی، مهری باقری؛

13. نگارش و ویرایش، احمد سمیعی، انتشارات سمت؛

14. نگاهی تازه به دستور زبان فارسی، محمدرضا باطنی.

2. منابع تفسیری

منابع تفسیر در یک تقسیم‌بندی کلی شامل منابع نقلی (قرآن و روایات تفسیری، لغت و تاریخ)، عقلی و علمی است که توضیح و تبیین مسائل نظری و کاربردی آنها در کتاب‌های مربوط آمده است؛ اما در خصوص معرفی فهرست‌گونه منابع، به‌ویژه منابع تفسیری، به دلیل ضیق مجال نوشتار حاضر از ذکر آنها معذوریم و ناگزیریم تنها به معرفی چند منبع که درباره شیوه و فرایند تفسیر و لوازم اولیه آن است، بسنده کنیم:

1. آسیب‌شناسی جریان‌های تفسیری، محمد اسعدی و همکاران، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه؛

2. تاریخ تفسیر، علی‌اکبر بابایی، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه؛

3. تفسیر و مفسران، محمد‌هادی معرفت، انتشارات التمهید؛

4. روش‌شناسی تفسیر قرآن (مبانی و روش‌های تفسیر قرآن)، عباسعلی عمید زنجانی، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی؛

5. روش‌شناسی تفسیر قرآن کریم، علی‌اکبر بابایی و همکاران، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه؛

6. روش‌های تأویل قرآن، محمدکاظم شاکر، بوستان کتاب؛

7. قواعد التفسیر لدی الشیعة والسنه، محمد فاکر میبدی، مجمع جهانی تقریب اسلامی؛

8. مکاتب تفسیری، علی‌اکبر بابایی، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه؛

9. نقش دانش رجال در تفسیر و علوم قرآنی، علی‌اکبر کلانتری ارسنجانی، بوستان کتاب.

3. منابع اختصاصی ترجمه قرآن (عربی _ فارسی)

درباره ترجمه و مباحث گوناگون آن کتاب‌ها و مجلات مستقلی منتشر شده که به برخی از آنها اشاره می‌کنیم.

کتاب‌ها

1. آشنایی با مطالعات ترجمه، نظریه‌ها و کاربردها، جرمی ماندی؛

2. اصول و مبانی ترجمه قرآن همراه با نقد و بررسی ترجمه حزب اول قرآن کریم از پنج ترجمه، علی نجار، رشت، کتاب مبین، چ1، 1381 و نیز، قم: دانشگاه قم، 1378؛

3. اصول و مبانی ترجمه، طاهره صفارزاده؛

4. بررسی ترجمه‌های امروزین فارسی قرآن کریم، بهاءالدین خرمشاهی؛

5. تاریخ ترجمه از عربی به فارسی، آذرتاش آذرنوش؛

6. تاریخ ترجمه قرآن در جهان، جواد سلماسی‌زاده؛

7. تاریخ و مبانی ترجمه قرآن، عبدالکریم بی‌آزار شیرازی؛

8. ترجمه و مترجم، غلامرضا رشیدی؛

9. ترجمه مفاهیم بنیادی قرآن مجید، طاهره صفارزاده؛

10. ترجمه و فرایند آن، راجر تی‏بل، ترجمه ویدا صدرالممالکی؛

11. ترجمه‌های ممتاز قرآن در ترازوی نقد، محمدعلی کوشا؛

12. درباره ترجمه، نصرالله پورجوادی؛

13. درآمدی به اصول و روش ترجمه، کاظم لطفی‌پور ساعدی؛

14. دراسات فی الترجمة و نقدها، محمد عصفور؛

15. روش‌شناسی ترجمه قرآن، سیدمحمدحسن جواهری؛

16. درسنامه ترجمه قرآن کریم، هادی حجت؛

17. روش نوین فن ترجمه، منصوره زرکوب، چ2، اصفهان: نشر مانی، 1372؛

18. ساخت‌های زبان فارسی و مسئله ترجمه قرآن، مرتضی کریمی‌نیا؛

19. عیار نقد بر ترجمان وحی: گزارشی تحلیلی تاریخی از نقادی ترجمه‏های فارسی قرآن کریم، هادی حجت؛

20. فن ترجمه، محمد عبدالغنی حسن، ترجمه عباس عرب؛

21. فن ترجمه، یحیی معروف؛

22. قرآن ناطق، عبدالکریم بی‌آزار شیرازی؛

23. کتاب‏شناسی ترجمه، بهنام بیوک، مجموعه مقاله‏های سومین کنفرانس بررسی مسائل ترجمه؛

24. کتاب‏شناسی ترجمه، راحله مالکی‏پور؛

25. کتاب‏شناسی ترجمه‏های قرآن به زبان‏های خارجی، ابوالقاسم رادفر؛

26. مشکلات ساختاری ترجمه قرآن کریم، حیدر قلی‌زاده؛

27. منطق ترجمه قرآن، محمدعلی رضایی اصفهانی؛

28. نخستین درس‌های ترجمه، فرزانه فرحزاد؛

29. نظری به ترجمه، صالح حسینی؛

30. نقد و بررسی برابر نهادهای مفعول مطلق در برگردان‏های فارسی در قرآن کریم، سیدسعید ملکوتی؛

31. یادگارنامه فیض‌الاسلام (جستارهای علمی و پژوهش در باب ترجمان متون مقدس)، دانشگاه آزاد اسلامی؛

32. یک نظریه ترجمه از دیدگاه زبان‌شناختی، جی. سی. کت فورد، ترجمه احمد صدارتی.

مجلات

1. دوفصلنامه ترجمان وحی، مؤسسه فرهنگی ترجمان وحی.

2. مجله الازهر، ش7.

3. مجله بینات، ش49 و 50.

4. مجله پژوهش‌های قرآنی، ش42_44.

5. مجله مترجم (ش13، ویژه ترجمه قرآن کریم).

6. مطالعات ترجمه (فصلنامه)، س1، ش1، بهار 1382ش و ش2، تابستان 1382.


[1] . تفصیل این بحث را می‌توانید در منابع ذیل پیگیری نمایید: جواهری، درسنامه ترجمه، پیوست1؛ فصلنامه «بینات»، سال نوزدهم، 1391، شماره 74، «قاموس شناسی و تحلیل واژگان قرآن»، جواهری.

[2]. سخن ما در این جا در خصوص منابع مدون لغت عرب است، لیکن در جای خود اشاره خواهیم کرد که منابع واژه‌شناسی به فرهنگ‌های لغت محدود نمی‌شود و متون گذشته عرب، اعم از شعر و نثر و نیز روایات اسلامی و مهم‌تر از همه، متن قرآن کریم نیز جزء منابع مهم لغت‌شناسی به شمار می‌رود، هرچند موارد یادشده خود جزء منابع مهم اغلب نویسندگان کتاب‌های لغت بوده و مراجعه به آنها، به‌ویژه برخی از آنها، درحقیقت مراجعه به مجموعه آثار برجای‌مانده از گذشته است، اعم از متون عرب، روایات و آیات قرآن.

[3]. ر.ک: همین کتاب، ص163.

[4]. برخی نقدها، به‌ویژه برخی نقدهای ازهری به العین و اقوال لیث (که منظور همان العین است) مخدوش است (برای آگاهی بیشتر ر.ک: فراهیدی، ترتیب کتاب العین، ج1، مقدمه تحقیق، ص24_30).

[5]. جواهری، درسنامه ترجمه (اصول، مبانی و فرایند ترجمه قرآن کریم)، ص248.

[6]. همه یا بخشی از العین به لیث بن مظفر نسبت داده شده که از شاگردان خلیل بوده است. لیث هرچند به پایه خلیل نمی‌رسد، ولی به گفته ابن‌معتز، از بزرگان ادب و نویسندگان توانا و آگاه به شعر و نحو بوده است: «کان اللیث من اکتب الناس فی زمانه، بارع الادب، بصیراً بالشعر والنحو، یکتب للبرامکة و کانوا معجبین به...» (بدیع یعقوب، موسوعة العلوم اللغة العربیه، ج7، ص610 و 611) ابن‌منظور گویا این کتاب را از آنِ لیث می‌دانسته؛ از این‌رو بسیار از لیث نقل می‌کند که عین عبارت العین است (برای نمونه ر.ک: ابن‌منظور، لسان العرب، ماده روع). ابن‌فارس نیز واژه‌های خود از خلیل را به واسطه لیث می‌داند، هرچند نویسنده العین را خلیل دانسته است؛ گویی خلیل املا کرده و لیث نگاشته است.

[7]. برای آگاهی بیشتر ر.ک: شیبانی، کتاب الجیم، دار و مکتبة الهلال، مقدمه محقق، ص17 و 35.

[8]. در این مورد از ازهری در تهذیب اللغه مطالبی نقل شده که برخی آن را به اختلاف‏های وی با نفطویه و تحت تأثیر نفطویه بودن ازهری مرتبط دانسته‏اند (برای آگاهی بیشتر ر.ک: ابن‌درید، جمهرة اللغه، مقدمه محقق، ص27).

[9]. ثعالبی، یتیمة الدهر فی محاسن شعراء اهل العصر، ج3، ص169.

[10]. جوهری، الصحاح، ص15. 2. ر.ک: همان، ص151.

[12]. اشتقاقی است که مشتق و مشتق منه در تمام حروف اصلی مانند هم بوده، ولی در ترتیب مغایرت داشته باشند؛ مانند: جذب و جبذ (ر.ک: تهانوی، کشاف اصطلاحات الفنون، ج2، ص767؛ لغتنامه دهخدا، ذیل کلمه اشتقاق).

[13] . صبحى صالح كار ابن‏فارس را در برشمردن معانى اصلى‏متعدد براى يك كلمه نوعى بازى عقلى و يا اظهار فضل دانسته و گفته است: «شايد اين علامه بزرگوار بدين وسيله خواسته است توان علمى خويش را در زمينه كشف تفاوت‏هاى دقيق ميان واژگان اظهار كند؛ تفاوت‏هايى كه اگر با روش علمى سنجيده شوند، بى‏شك كفه انشعاب آن‏ها از يك اصل بر كفّه انشعاب آن‏ها از اصول متعدد مى‏چربد.» (دراسات فی فقه اللغة، ص 126 ) اما چرا به چنين كارى دست زد و راز اين‏كه وى براى هر ماده لغوى معانى اصلى متعددى آورده است، چيست؟ پاسخ اين است كه در فاصله زمانى كه از ابتدا تا دوران تدوين زبان عربى به دست ابن‏فارس و ديگران وجود داشت، تغيير و تحولاتى در زبان عربى رخ داد و همين امر موجب گسستن رابطه ميان معانى مفردات يك ماده لغوى گرديد؛ آن‏چنان كه گويى اصلاً رابطه‏اى ميان آن‏ها وجود نداشته است. (مباحثی در فقه اللغة و زبان شناسی عربی، عبد التواب، ص 334)

[14]. این ابن‌اثیر (المبارک بن محمد بن محمد بن عبدالکریم) (544_606ق) برادر ابن‏اثیر - نویسنده الکامل فی التاریخ (555_630ق) - است و چنان که از نام کتاب پیداست، مشتمل بر شرح دشواری‏های احادیث (اهل سنّت) و چیزی شبیه مجمع البحرین مرحوم طریحی است. مانند این کتاب، چند کتاب دیگر نیز در منابع لغوی اهل سنّت وجود دارد؛ از جمله الغریبین فی القرآن والحدیث تألیف ابوعبید احمد بن محمد الهروی (م401ق).

[15]. ر.ک: اصفهانی، مُعْجَم مفردات ألفاظ القرآن، تحقیق نَدِیم مَرْعَشْلِی.

[16] . کاستی های 1 تا 7 برگرفته از زبان‏شناسى عربى، رمضان عبدالتواب، ص322ـ324 و مطالب داخل قلاب ها و نیز باقی کاستی ها از نگارنده است.

[17]. [این کاستی امروزه به مدد ویرایش‌های جدید اغلب کتاب‌های لغت و نیز وجود نرم‌افزارهایی لغوی تا حدود زیادی برطرف شده است.]

[18]. ویژه ‏نامه همایش بین‏ المللی قرآن کریم و مسائل جامعه معاصر، ص46 و 47.

730) درسنامه ترجمه 1-2 (قسمت هفتم)



فصل پنجم

فرایند ترجمه قرآن کریم

ترجمه همواره با چهره ظاهری خویش با ما سخن می‏گوید و فرایند پدید آمدن و دشواری‏هایش را از ما پنهان می‏کند. ما وقتی به حاصل کار مترجم می‏نگریم، به‏ویژه در مورد ترجمه متون حساس، هیچ‏گاه نمی‏توانیم دشواری‏ها و سختی‏هایی که او برای پدید آوردن یک ترجمه موفق بر خود هموار ساخته، به عیان ببینیم و به قول شاعر:

یَرَی الناسُ دهناً فِی القَواریرِ صافِیا

وَ لَم یَدرِ ما یَجری علی رأسِ سمسمٍ

از این‏رو، می‏کوشیم با دست‏مایه‏هایی که تاکنون از مباحث پیشین به دست آمده، مسیر حرکت مترجم و فرایند کار او را در تولید فرآورده بازکاوی کنیم. فرایند ترجمه قرآن می‏کوشد پابه‌پای مترجم از نخستین گام تا گام پایانی حرکت کند و مرحله‌به‌مرحله ضبط و تصویرسازی نماید. ما در این مجموعه مختصر می‏کوشیم این فرایند را با دقت نسبی و به صورت خطی و مرحله‌به‌مرحله -__ هرچند صورت خطی آن خالی از مسامحه نمی‌دانیم -__ بازگوییم.

1. تحلیل واژگانی متن مبدأ

نخستین گام در ترجمه یک متن، تحلیل واژگان آن متن و شناخت صرفی، نحوی، بلاغی و آوایی آنهاست. گذر از این مرحله در برخی زبان‏ها به دلیل وسعت واژگان، بسیار دشوار و حساس است و نیاز به شناخت دقیق ابزار مورد نیاز دارد که این حساسیت در مورد قرآن بسیار بیشتر است؛ از این‌رو و برای پیشگیری از برخی آسیب‌ها، لازم است به برخی قواعد واژه‌شناسی هرچند به‌اختصار، اشاره و مثال‌هایی در این‌باره بررسی شود. البته درباره واژه‌شناسی مباحث مفید دیگری نیز مطرح است که به برخی از آنها در جایگاه مناسب آنها پرداخته شده است.

1_1. فرایند واژه‌شناسی

برای شناخت معنای واژه، باید کاوشی دومرحله‌ای سامان یابد:

الف) معناشناسی، یعنی دریافت معنای پایه (اصطلاح‌های مرتبط با آن: اساسی، وضعی، لغوی، معجمی، مفاد استعمالی)؛

ب) کاربردشناسی، یعنی دریافت معنای سیاقی (اصطلاح‌های مرتبط با آن: بافتی، نسبی، کاربردی، استعمالی، حقیقت شرعی، حقیقت قرآنی).

توضیح اینکه کشف معنای یک واژه از طریق منابع لغوی، به‌تنهایی نمی‌تواند معنایی اطمینان‌بخش از یک واژه در عبارت به دست دهد؛ زیرا گاه یک واژه معناهای گوناگونی دارد، یا گوینده آن را در معنایی مجازی به کار می‌برد، یا خود معنایی برای آن در نظر می‌گیرد که غالباً برخاسته از اصل لغت، ولی با آن متفاوت است. بنابراین، لازم است پس از شناخت معنای لغوی یک واژه -__ فارق از سیاق و بافت -__ به سراغ بافتی که آن واژه درون آن کاربرد یافته، رفت تا از رهگذر دقت در سیاق، قراین متنی و قراین فرامتنی (مانند ویژگی‌های گوینده، فضای فرهنگی و اجتماعی حاکم بر فضای متن و جز اینها)، معنای لغوی بر متن تطبیق و یا معنای دقیق آن کشف شود.[1]

درباره منابع معناشناسی در فصل هفتمپنجم سخن خواهیم گفتگفتیم و در اینجا تنها به این نکته اشاره می‌کنیم که مهم‌ترین منبع در حوزه کاربردشناسی واژگان قرآن، بررسی موارد کاربست واژگان قرآنی در خود قرآن کریم است. قرآن کریم می‌تواند در تعیین دقیق معنای واژه و حدود آن (در مانند واژه‌های مترادف و متضاد)، یا مشخص کردن یک یا برخی معانی واژه از مجموع معانی آن (در مانند اشتراک لفظی) یاری رساند. گفتنی است در این‌باره افزون بر خود قرآن و کتاب‌های لغتی که در طبقه کاربردشناسی جای می‌گیرند و ما پیش‌تر درباره آنها توضیحاتی داده‌ایم (مانند مفردات راغب، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم مصطفوی)، می‌توان از برخی تفسیرها مانند مجمع البیان، کشاف، التحریر والتنویر، و مانند اینها بهره گرفت، هرچند باید توجه داشت که میزان توجه مؤلفان آنها در تطبیق معنا بر بافت قرآنی یکسان نیست. برای مثال، در مقایسه تفسیر کشاف و مجمع البیان، به نظر می‌رسد نقش سیاق در تفسیر واژگان قرآنی در تفسیر کشاف بیش از مجمع البیان است.

1_2. قواعد واژه‏شناسی

برای شناخت معانی واژگان یک متن، لازم است واژگان را در زمان و مکان پیدایش متن مطالعه کرد و این یکی از شرایط ضروری صحت کالبدشکافی واژگانی متن است. برای دستیابی به این هدف لازم است به دو نکته توجه شود:

1_2_1. رهایی از دام معانی ارتکازی

یکی از لغزشگاه‏های مفسران و مترجمان قرآن، اطمینان ‏کردن به معانی ارتکازی ذهنی است. کسانی که به فراوانی با واژه‏های عربی سروکار دارند، ممکن است بدون تأمل، معنایی را که در ذهن دارند، معنای واژه تلقی کنند و گرفتار اشتباه شوند. تنها راه مصون ماندن از این آسیب، مراجعه به منابع معناشناسی و کاربردشناسی و تصحیح یا تأیید معنای ارتکازی است:

مثال اول: «سِیمَا» در آیه 29 سوره فتح از مواردی است که معنای اصلی و ارتکازی آن متفاوت است:

«مُّحَمَّدٌ رَّسُولُ اللَّهِ وَالَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاء عَلَی الْکفَّارِ رُحَمَاء بَینَهُمْ تَرَاهُمْ رُکعًا سُجَّدًا یبْتَغُونَ فَضْلًا مِّنَ اللَّهِ وَرِضْوَانًا سِیمَاهُمْ فِی وُجُوهِهِم مِّنْ أَثَرِ السُّجُودِ».

معنای ارتکازی «سیما» در ذهن مترجم فارسی زبان «چهره» است، ولی «سیما» در زمان نزول به معنای «نشانه» بوده است.

مثال دوم: «اعراب» در آیه 97 سوره توبه: «الأَعْرَابُ أَشَدُّ کفْرًا وَنِفَاقًا» دو معنا دارد؛ یک معنای ارتکازی که «عرب‏ها» هستند و دیگری معنای زمان پیدایش متن که «بادیه‌نشینان» بوده است.

مثال سوم: «لبن» در عربی امروز به‌ویژه زبان محلی مناطقی از عراق به معنای «ماست» است، ولی در گذشته به معنای شیر به ‏کار می‏رفته است و استعمال قرآنی آن نیز به همین معناست؛ بنابراین اگر مترجمی در ترجمه آیه 15 سوره محمد(ص): «وَأَنْهَارٌ مِن لَّبَنٍ لَّمْ یتَغَیرْ طَعْمُهُ» و روایاتی که «لبن» در آنها به ‏کار رفته، دقت نکند، ممکن است واژه یادشده را به «ماست» ترجمه کند.

مثال چهارم: «وَ هُوَ الَّذي أَرْسَلَ الرِّياحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً طَهُورا» (فرقان، 48)

کاربست «طهور» در معنای رفع کثیفی و آلودگی ظاهری است و نه طهارت فقهی از حدث؛ زیرا سوره فرقان در مکه نازل شده است و افزون بر آن، آیه در مقام بر شمردن نعمت های الهی است؛ از این رو ترجمه آن به معنای فقهی نادرست است («... و از آسمان آبى طاهر و مطهّر نازل كرديم‏» (الهی قمشه ای))، مگر آن که ثابت شود طهارت فقهی در زمان نزول آیه مطرح شده است که گویا چنین نبوده است.

مثال پنجم: «قَالَ کذَلِک أَتَتْک آیاتُنَا فَنَسِیتَهَا وَکذَلِک الْیوْمَ تُنسَی».

معنای ارتکازی «نسَی» فراموشی است، ولی در لغت برای آن دو معنا ذکر کرده‏اند: پاک شدن از ذهن و ترک کردن و بی‌توجهی که در فارسی گاه از آن با «به دست فراموشی سپردن» تعبیر می‏کنند. در معجم مقاییس اللغه آمده است:

نسی...: أصلان صحیحان: یدلّ أحدهما علی إغفال الشی‏ء، والثانی علی ترک شی‏ء. فالأوّل نسیت الشی‏ء إذا لم تذکره نسیاناً. و ممکن أن یکون النسی منه. والنسی: ما سقط من منازل المرتحلین من رُذال أمتعتهم، فیقال: تتبّعوا أنساءَکم... و قال بعضهم: الأصل فی الباب النسیان، و هو غُروب الشی‏ء عن النفس بعد حضوره لها. والنسا: عرق فی الفخذ، لأنّه متأخّر عن أعالی البدن الی الفخذ، مشبَّه بالمنسیّ الّذی اُخِّر و تُرک.

اما به فرض که مانند برخی لغویان تنها برای آن یک اصل قائل شویم،[2] باز در مورد آیات لازم است قراین و سیاق مورد ملاحظه قرار گیرد؛ چنان که صاحب التحقیق کاربرد آن را در قرآن به سه معنا دانسته است که در مورد پروردگار «به دست فراموشی سپردن و نه فراموش کردن» را معنای صحیح می‏داند.[3] این معنایی است که بسیاری از مفسران و مترجمان بدان توجه داشته‏اند. برخی مترجمان با عنایت به آنچه بیان کردیم، در ترجمه به این مسئله توجه داده‏اند:

_ فیض‏الاسلام: خدای تعالی (در پاسخ او) می‏فرماید: سزای تو چنین است (در دنیا) آیات و نشانه‏های (توحید و معاد و پیغمبری پیغمبران) ما برای تو آمد و تو آنها را فراموش کرده و رها نمودی (نپذیرفتی) و همچنین امروز ترک و رهاشده (در کوری و آتش دوزخ) می‏شوی؛

_ مجتبوی: گوید: بدین‏گونه [امروز کور محشور شدی زیرا] آیات ما به تو رسید و تو آنها را به فراموشی سپردی -__ از آنها تغافل کردی -__ و همچنان امروز فراموش می‏شوی؛

_ اشرفی: گفت همچنین آمد تو را آیت‏های ما پس واگذاشتی آنها را و همچنین امروز واگذاشته شوی.

مشکل معانی ارتکازی در فهم و ترجمه احادیث نیز بسیار رخ می‏نماید. مثال ذیل می‏تواند نمایانگر اهمیت توجه به این موضوع در واژه‏شناسی باشد. در روایتی از امام سجاد(ع) در پاسخ به پرسشی درباره توحید آمده است:

ان اللّه -__ عزّوجلّ -__ علم انه یکون فی آخر الزمانِ اقوامٌ مُتَعَمِّقُونَ فَأنزَل اللّه تعالی: «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» والآیات من سورة الحدید إلی قوله: «وَهُوَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ»، فَمَن رام وَراءَ ذلک فَقَدْ هلک.[4]

عاصم بن حمید می‏گوید:

از امام سجاد(ع) درباره «توحید» پرسیدند، ایشان فرمود: خدای -__ عزّوجلّ -__ می‏دانست که در آخرالزمان گروه‏هایی متعمِّق خواهند آمد، پس «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» و آیات سوره حدید تا «وَهُوَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ» را نازل کرد؛ پس هر کس بیش از آن بجوید، هلاک می‏شود.

«تعمّق» در روزگار ما به معنای دوراندیشی در کار یا فصاحت و دوراندیشی در سخن است.[5] تعمق در فارسی نیز رواج دارد و انسان متعمّق به کسی گفته می‏شود که محقق و ژرف‏اندیش و صاحب فکر و تأمل باشد و خلاصه، «متعمّق» وصفی ارزشمند به شمار می‏رود، اما با بررسی منابع لغوی درمی‏یابیم که در عربی قدیم و در لسان روایات «تعمق» وصفی ناشایست است و برای مذمت به کار می‏رفته است؛ چنان که نویسندهخلیل در العین -__ که برای فهم واژگان روایات اهل‌بیت(ع) نیک به کار می‏آید -__ درباره واژه یادشده آورده است: «المتعمق: المبالغ فی الأمر المنشود فیه الذی یطلب اقصی غایته؛ متعمّق کسی است که در طلب مقصود خود زیاده‏روی و تا آخرین حد آن را پیگیری می‏کند». در لسان العرب نیز همین جمله و به جای «المنشود»، «المتشدّد» آمده است.[6]

برای تقریب به ذهن، می‏توان از «استثمار»، «استعمار»، «روشنفکر»، «شکنجه» و مانند اینها نام برد که معنای متبادر آنها منفی است، ولی معنای اصلی و لغوی آنها مثبت است، یا کاربردهای مثبت و منفی بدون غلبه یکی بر دیگری داشته است؛ بنابراین، اگر کسی در متون گذشته مثلاً به «استعمار» برخورد کند، نباید از آن معنای بدی استفاده کند. البته مثال‏های یادشده از جهت بار مثبت و منفی، عکس واژه تعمّق هستند و در هر صورت، باید در این‏گونه موارد با تأمل و تحقیق گام برداشت و باید توجه داشت که نمونه‏های این‏چنینی در احادیث بسیار است و کارشناسان همواره به این مسئله توجه داده‏اند.[7]

1_2_2. توجه به معانی واژه‏ها در زمان و مکان نزول

این بند تا حدی با بند پیشین همپوشی دارد و وجه افتراق آن دو این است که برخی واژه‏ها معنای ارتکازی ندارند و باید برای به دست آوردن معنای آنها در زمان و مکان نزول تلاش کرد. قید مکان نزول یا مناطقی که در حکم مکان نزول هستند -__ مانند مناطقی که رفت و آمد تجاری یا دیگر تعامل‏های اجتماعی در آن با قریش بسیار بوده و یا مناطق بسیار نزدیک -__ از این روی است که برخی واژه‏ها در مکان‏های متفاوت معانی متفاوت داشته‏اند و چنان که پیش‌تر گفتیم، یکی از عوامل پدید آمدن واژگان مترادف همین مسئله است. «رُؤُوسُ الشَّیاطِینِ» در آیه 65 سوره صافات براساس تفسیری که «رُؤُوسُ الشَّیاطِینِ» را نام گیاهی بدچهره می‏داند، می‏تواند مصداقی برای این قاعده در قرآن باشد. «رُؤُوسُ الشَّیاطِینِ» معنای عامی دارد که در اغلب ترجمه‏ها حضور دارد؛ اما برخی تفسیرها و برخی ادبا آن را نام گیاهی می‏دانند که عرب‏ها احتمالاً به دلیل زشتی آن چنین نامی را به آن اطلاق می‏کرده‏اند. تفسیری دیگر «شیطان» را نام ماری بدمنظر دانسته که شکوفه زقّوم به آن تشبیه شده است.[8] روشن است که معنایی را می‌توان به آیه نسبت داد که در منطقه نزول قرآن یا مناطق مرتبط با آن رواج داشته باشد.

نمونه دیگر، واژه «بور» است که در لغت قبیله أزد عمان[9] به معنی فاسد، ولی نزد دیگر عرب‌ها به معنی هلاکت است. ابن‌فارس ذیل ماده «بور» آورده است: «بور دو اصل دارد، یکی هلاکت شیء و مانند آن است از بی‌خاصیت و بی‌فایده شدن و دیگری ابتلاء و گرفتاری و آزمودن یک شیء است...».[10] بنابراین، در تفسیر آیه 12 سوره فتح:

«بَلْ ظَنَنتُمْ أَن لَّن ینقَلِبَ الرَّسُولُ وَ الْمُؤْمِنُونَ إِلی أَهْلِیهِمْ أَبَدًا وَ زُیّنَ ذَالِک فی قُلُوبِکمْ وَ ظَنَنتُمْ ظَنَّ السَّوْءِ وَ کنتُمْ قَوْمَا بُورًا» شایسته است معنای «بور» را هلاکت و بی‌خاصیت بودن بدانیم، نه فاسد بودن. البته بسیاری از مفسران هر دو وجه را محتمل دانسته‌اند، ولی برخی تنها هلاکت را مطرح کرده، یا مانند طبرسی هر دو را با هم مطرح کرده و درواقع فاسد را به هالک بازگردانده‌اند (الفاسد الهالک).[11]

از واژه‏های غیر قرآنی نیز می‏توان به «لَمَقَ» مثال زد. لمق در بنی‏عقیل به معنای نوشتن و در برخی تیره‏های قبیله قیس به معنای پاک کردن نوشته است؛ یعنی دو معنای متضاد برای یک واژه.[12]

این قاعده را به گونه‏ای دیگر نیز می‏توان طرح کرد و آن توجه به تغییر و تحول واژگان قرآنی از زمان و مکان نزول تا صدها سال بعد است. توضیح اینکه گذر زمان ممکن است برای یک واژه معانی گوناگونی پدید آورد که زمان تولد برخی از آنها پس از زمان نزول است. در میان معانی یک کلمه، تنها معنا یا معناهایی معتبرند و در تفسیر ارزش بررسی دارند که در زمان نزول و منطقه نزول یا مناطقی که با منطقه نزول در ارتباط بوده‏اند، به کار رفته باشند. آیه 4 سوره ابراهیم نیز بر این مطلب دلالت دارد: «وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلاَّ بِلِسَانِ قَوْمِهِ...». واژه «تأویل» از مصادیق این قاعده است. رشید رضا در المنار در این‌باره می‏گوید:

... واجب است کسی که می‏خواهد فهم درستی از آیات قرآن داشته باشد، اصطلاح‏های ساخته‌شده میان مردم را بررسی کند تا بین آنها و آنچه مانند آنها در قرآن آمده، فرق نهد؛ زیرا بسیار پیش می‏آید مفسران اصطلاح‏های قرآن را به معنای اصطلاح‏های ساخته‌شده پس از قرن سوم گرفته‏اند؛ پس یک مفسر توانمند باید قرآن را با توجه به معناهایی که در عصر نزول رایج بوده‏اند، تفسیر کند.[13]

برای نمونه می‏توان به واژه‏های «تأویل»، «زکات» و «استمتاع» در آیات ذیل اشاره کرد:

_ «هَلْ ینظُرُونَ إِلاَّ تَأْوِیلَهُ یوْمَ یأْتِی تَأْوِیلُهُ یقُولُ الَّذِینَ نَسُوهُ مِن قَبْلُ قَدْ جَاءتْ رُسُلُ رَبِّنَا بِالْحَقِّ»؛[14]

_ «أَوْحَینَا إِلَیهِمْ فِعْلَ الْخَیرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلَاةِ وَإِیتَاء الزَّکاةِ...»؛[15]

_ «وَکانَ یأْمُرُ أَهْلَهُ بِالصَّلَاةِ وَالزَّکاةِ»؛[16]

_ «فَمَا اسْتَمْتَعْتُم بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِیضَةً...».[17]

در آیات یادشده:

«تأویل» به معنای عاقبت، واقعیت و حقیقت شیء است نه معانی دیگر؛

«قضا» به معنای انجام دادن عبادت است و نه به معنای ارتکازی در برابر ادای وظیفه؛

«زکات» به معنای مطلق انفاق است نه به معنای شرعی آن؛

«استمتاع» به معنای متعه کردن (ازدواج موقت) است نه معنای لغوی آن، که بهره‏مند شدن، کامجویی و لذت بردن (با توجه به این که سوره نساء در مدینه نازل شده است).

2. تحلیل آوایی و دستوری متن مبدأ

مرحله دوم در کار ترجمه، درک صحیح نظام‏های آوایی و معنایی حاکم بر متن و فهم صحیح و تحلیل دستوری متن مبدأ و شناخت تک‏تک عناصر تشکیل‏دهنده آن است. در اغلب موارد به محض قرائت متن، مفهومی خاص به ذهن تبادر می‏کند، ولی به دلیل فاصله گرفتن از زمان نزول و پنهان ماندن احتمالی برخی قراین، لازم است مفهوم متبادر ارزیابی و پایه اتقان آن روشن شود. این کار لازمه ورود به مرحله بعد و برابریابی نیز هست. البته آنچه در این مرحله -__ افزون بر کنترل معنای متبادر از راه شناخت تک‏تک عناصر نحوی و بلاغی و حتی آوایی مانند تکیه‏گاه [18]-__ اهمیت می‏یابد، روشن شدن برخی مبانی است؛ مانند استعمال لفظ در بیش از یک معنا و چگونگی تعامل با انواع ابهام و جز اینها؛ زیرا ممکن است مثلاً با تحلیل دستوری، ترکیب‏های دیگری و به تبع آنها، معانی دیگری نیز استفاده شود که با فرض پذیرش چندمعنایی، می‏تواند به گونه‏ای در ترجمه انعکاس یابد.

گفتنی است در تحلیل دستوری، ملاک، فصیح‏ترین قواعد زبان عرب است و در صورت مخالفت با قواعد، اگر محمل و توجیهی مناسب برای آیات یافت شود، در نظر گرفته می‏شود و در غیر این صورت، با استفاده از آیات قرآن- که افصح کلام‏هاست و به دلیل اجماع امت بر تحریف نشدن قرآن و نیز تضمین صریح خدای متعال در حفظ الفاظ و دلایل دیگر که در مبحث تحریف‏ناپذیری علوم قرآن طرح می‏شود،[19] از اعتبار قطعی برخوردار است- و نیز سخنان پیامبر اسلام(ص) و امیرمؤمنان علی(ع) که فصیح‌ترین مردم بوده‏اند، البته به شرطی که نقل به معنا نباشند، قانون و قاعده ادبی مورد نظر استخراج می‏شود؛ زیرا تدوین قواعد ادبی موجود مدت‏ها پس از نزول قرآن بوده و احتمال خطا و کاستی در آنها وجود دارد.[20]

3. فهم مراد واقعی آیات قرآن

با توجه به اینکه قرآن متنی ویژه است که در آن به قراین پیوسته و ناپیوسته (مانند سخنان معصومین(ع)) تکیه می‏کند، لازم است به دریافت صرف معنای ظاهری عبارت‏های قرآنی بسنده نکرده، مطمئن شویم که مراد واقعی پروردگار نیز عیناً همان معنای ظاهری الفاظ است؛ در غیر این صورت لازم است با ابزار مخصوص تفسیر، مراد واقعی پروردگار کشف و در نظر گرفته شود و در ترجمه، همان لحاظ گردد. بررسی فرایند عبور از ظاهر به مراد واقعی (در صورت تفاوت آنها) به حوزه تفسیر و قواعد آن مربوط است و علاقه‏مندان می‏توانند به کتاب‏های مربوط مراجعه نمایند.[21]

گفتنی است این بند گاه پیوندی ناگسستنی با بند پیشین (تحلیل آوایی و دستوری متن مبدأ) برقرار می‏کند و مترجم با ملاحظه هر دو آنها به مراد می‏رسد. برای مثال، در آیات 76 و 78 سوره انعام از قول حضرت ابراهیم(ع) نقل شده که در مورد خورشید و ماه و ستارگان فرمود: «هَذَا رَبِّی». با ملاحظه این دو آیه، ممکن است در وهله اول آهنگ جمله خبری به نظر آید، ولی با توجه به اینکه ساحت آن بزرگوار از دروغ پاک است، چنان که در روایات معصومین(ع) نیز آمده،[22] لحن هر دو عبارت استفهامی و انکاری در نظر گرفته می‏شود.[23]

4. برابریابی واژگانی، دستوری و ایجاد تعادل

یکی از اصلی‏ترین و دشوارترین مراحل ترجمه، برابریابی واژگانی و دستوری و برقراری تعادل میان متن مبدأ و مقصد است. وظیفه مهم مترجم در این مرحله پس از کالبدشکافی واژگانی و دستوری متن مبدأ و فهم مراد واقعی آن، انتقال ساختارهای دستوری مبدأ به قالب‏های مناسب زبان مقصد با توجه به نوع ترجمه است. گفتنی است منظور از ایجاد تعادل، «تشابه» نیست؛ زیرا اساساً تشابه ساختاری در بیشتر موارد امکان ندارد، بلکه مقصود قالب‏هایی است که در خواننده ترجمه همان تأثیری را بر جای گذارد که متن اصلی مؤلف بر جای می‏گذارد؛ به دیگر سخن، اگر مؤلف می‏خواست آن را به زبان مقصد بیان کند، این‏چنین بیان می‏کرد. البته دو نکته را نباید از نظر دور داشت:

الف) ایجاد ترجمه‏ای برابر برای متن مقدس قرآن به دلیل اعجاز آن امکان‏پذیر نیست، و تلاش مترجم برای انتقال تأثیر متن در حد توان و امکان است و نه تأثیر برابر؛

ب) افزون بر «تأثیر»، مؤلفه‏های دیگری نیز فراروی مترجم وجود دارد که مترجم برحسب نوع و شیوه ترجمه، آنها را در نظر دارد و همین ملاحظه‏ها ممکن است در افزایش تأثیر ترجمه یا کاهش آن دخیل باشد؛ برای مثال، پایبندی به روش تحت‏اللفظی به‌شدت در کاهش تأثیر برابر دخالت دارد و به‏عکس، در روش ترجمه آزاد می‏توان به بالاترین تأثیرگذاری ممکن در ترجمه قرآن دست یافت.

برابریابی و ایجاد تعادل به مقدماتی نیاز دارد که در حوزه زبان‏شناسی مقابله‏ای پیگیری می‏شود. ابزار مهم ایجاد تعادل مانند حذف، اضافه، تغییر در عناصر نحوی و صرفی و جز اینها[24] نیز از مسائل مهم زبان‏شناسی مقابله‏ای است که در فصل پایانی بدان خواهیم پرداخت.

5. ایجاد تعادل در سبک

افزون بر برابریابی واژگانی و دستوری، لازم است از جهت سبک - که شاخه‌ای از بلاغت متن است - نیز تعادل برقرار شود. تعادل در سبک در ترجمه مسئله‌ای مهم به شمار می‌رود که غفلت از آن، گاه ترجمه را از جهت ارزش و تعادل به‌طور کلی ساقط می‌کند. متنی که با ادبیات کودکانه تدوین یافته، باید با همان ادبیات ترجمه شود و همین‌طور متنی ادیبانه، باید به قالبی همسان و ادیبانه انتقال یابد. متنی که ادب بر سراسر آن سایه افکنده، باید مؤدبانه ترجمه شود و متنی که عبارت‌های رکیک و پلشت جزء ویژگی‌های حاکم بر آن است، باید یا اصلاً ترجمه نشود، یا با توضیح یا اعتذاری از سوی مترجم همراه باشد. در مورد ترجمه قرآن نیز لازم است سبک‌های آن - که پیش‌تر در مورد آن سخن گفته‌ایم - تا حد امکان ملاحظه شود. البته باب تعادل در سبک و مقتضیات آن در مورد ترجمه قرآن وسیع است که مجالی برای پرداختن به آنها نیست، ولی اشاره به یک بعد از موارد یادشده، خالی از لطف نیست.

چنان که گفتیم، وظیفه مترجم در وهله اول، رعایت سبک و قصد مؤلف است. اگر مؤلف در متن اصلی بنای بی‏ادبی داشته، مترجم مجاز نیست آن را مؤدبانه ترجمه کند و برعکس، اگر مؤلف مؤدبانه سخن گفته، مترجم لازم است جانب ادب را رعایت کند. خدای متعال در جای‏جای قرآن که به اقتضا از مسائل جنسی و غیر آن، که تصریح زیبنده آنها نیست، سخن به میان آمده، جانب ادب را رعایت کرده و با پرده‌پوشی سخن رانده است؛ از این‏رو، مترجم نیز لازم است در مواردی این‏چنین جانب ادب را نگه دارد. بررسی واژه‏های «غَآئِطِ» و «مَسْ» درآیه 43 سوره نساء، گویای این مسئله است.

در تفسیر نمونه آمده است:

عفت بیان قرآن در این آیه، همانند بسیاری از آیات دیگر کاملاً مشهود است؛ زیرا هنگامی که می‏خواهد از قضای‏حاجت سخن بگوید، تعبیری را انتخاب می‏کند که هم مطلب را بفهماند و هم واژه صریح و نامناسبی به کار نبرده باشد و می‏گوید: «أَوْجَآءَ أَحَدٌ مِّنکم مِّنَ الْغَآئِطِ». توضیح اینکه «غائط» برخلاف مفهومی که امروزه از آن می‏فهمند (در تعبیرات امروزی، غالباً به مدفوع انسان گفته می‏شود) در اصل به معنی زمین گودی است که انسان را از انظار دور می‏دارد... و همچنین آنجا که از آمیزش جنسی سخن می‏گوید، تعبیر «أَوْ لَامَسْتُمُ النِّسَآءَ؛ یا با زنان تماس گرفته باشید...». مطلب را می‏فهماند و واژه «لمس» کنایه زیبایی از آمیزش جنسی است.[25]

نمونه دیگر را می‌توان در آیات ذیل یافت:

«قَالَ هِی رَاوَدَتْنِی عَن نَّفْسِی...»؛[26]

«... امْرَأَةُ الْعَزِیزِ تُرَاوِدُ فَتَاهَا عَن نَّفْسِهِ».[27]

فولادوند: «او از من کام خواست»؛ «زن عزیز از غلام خود کام خواسته»؛

مکارم شیرازی: «او مرا بااصرار به سوی خود دعوت کرد»؛ «... جوانش [غلامش] را به سوی خود دعوت می‏کند»؛

الهی قمشه‏ای: «این زن خود [با وجود انکار من] با من قصد مراوده کرد»؛

کرمی: «[حقیقت این است که] او برخلاف میل من [با نرمی و رفاقت] به سراغ من می‏آمد [من هرگز در اندیشه بدی و گناه نبودم] زن عزیز برخلاف میلِ برده خویش، به سراغ او می‏رود...».

با توجه به مطالب یادشده، بهترین ترجمه از جهت رعایت بیشتر «ادب گفتار»، ترجمه آیت‌الله‏ مکارم شیرازی و آقای کرمی است، و مرحوم الهی قمشه‏ای احتمالاً برای گریز از این مسئله مراوده را ترجمه نکرده است.[28]

6. یکسان‏سازی در ترجمه

یکی از مراحل پایانی ترجمه، یکسان‏سازی است. مراد از یکسان‏سازی، رفتاری یکسان در ترجمه عناصر و الگوهای مشابه است. باید دانست که این امر کاملاً منطقی و صواب است؛ زیرا تغییر در نوع تعبیر در بسیاری موارد موجب تغییر معنا، یا تغییر بلاغت یا تغییر درجه اثرگذاری می‏شود و چه‌بسا خواننده را سرگردان کند. نمونه‌هایی از تفاوت‌های حاصل از تغییر در تعبیر را می‌توان در گزارش‏های گوناگون از مرگ دید:

1. «إلتَحَقَ بالرفیق (او: بالملأ) الاعلَی؛ به رفیق (یا: ملأ) اعلی پیوست» (بسیار محترمانه و ادبی)؛

2. «نَقَلَهُ رَبُّهُ إلی دار کرامته؛ پروردگارش، او را به سرای کرامت خویش منتقل کرد» (بسیار محترمانه و ادبی)؛

3. «اِخْتَارَ اللّه‏ُ له ما اخْتَارَ لأَصْفِیائِهِ مِن جِوارِ رَحْمَتِهِ؛ خداوند آنچه را جوارِ رحمت خود برای برگزیدگانش اختیار کرد، برایش برگزید» (بسیار محترمانه)؛

4. «اِنْتَقَلَ إلی رَحْمَتِه تَعَالی؛ به رحمت ایزدی پیوست» (محترمانه)؛

5. «اِسْتَأْثَرَ اللّه بِهِ؛ خداوند او را برگزید» (محترمانه و ادبی)؛

6. «غَیَّبَتْهُ حُفْرَتُهُ؛ حفره گور (یا: گورش) او را پنهان ساخت» (معمولی، سبُک)؛

7. «اِنْقَضَتْ أَنْفَاسُهُ المَعْدُودَة؛[29] نفس‏های محدودش به پایان رسید» (ادبی)؛

8. «قَضَی نَحْبَهُ؛ به عهدش با خدا وفا کرد (مرد)»[30] (ادبی، قرآنی)؛

9. «ماتَ حَتْفَ[31] أَنْفِهِ؛[32] به مرگ طبیعی از دنیا رفت» (تقریباً ادبی)؛

10. «تَوَفَّاهُ اللّه؛ خداوند (جان) او را گرفت»[33] (ادبی)؛

11. «أَدْرَکهُ الموتُ؛ مرگ او را درربود» (معمولی)؛

12. «لَقِی حَتْفَهُ؛[34] از بین رفت،[35] کشته شد» (معمولی)؛

13. «لَقِی مَصْرَعَهُ؛ از بین رفتن، کشته شد» (معمولی)؛

14. «وافاهُ الأَجلُ؛ اجل به سراغش آمد» (تقریباً معمولی)؛

15. «أَفْضَی إِلی رَبِّهِ؛ به جانب پروردگارش رهسپار شد» (ادبی)؛

16. «لَفَظَ نَفْسَهُ؛ جان از تن به درکرد» (معمولی، سبک)؛

17. «لَقِی رَبَّهُ؛ به دیدار پروردگارش شتافت» (معمولی)؛

18. «لاقاهُ (وافاهُ) حِمَامُهُ؛[36] مرگ به ملاقاتش آمد»[37] (ادبی)؛

19. «وُورِی[38] جُثْمانُهُ؛ پیکرش [از دیده‏ها] نهان گشت؛[39] چهره در نقابِ خاک کشید» (ادبی)؛

20. «تُوُفِّی؛ وفات یافت» (معمولی)؛

21. «مات؛ مُرد» (محاوره‌ای)؛

22. «هَلَک؛ به هلاکت رسید» (توهین‏آمیز)؛[40]

23. «اِلْتَحَقَ بالِدَّرْک الأَسْفَلِ مِنَ النَّار؛ به اسفل‌السافلین رفت» (توهین‏آمیز).

گزارش مرگ در فارسی نیز با عبارت‏های گوناگونی چون «شمع وجودش خاموش شد»، «گُل وجودش پرپر شد»، «دار فانی را وداع گفت»، «خرقه تهی کرد»، «به درک واصل شد»، «مرد»، «هلاک شد»، «جان سپرد»، «به دیار باقی شتافت»، «مرغ روحش از قفسه سینه پرید»، «جان به جان‌آفرین تسلیم کرد»، «کالبد تیره به مادر سپرد»، «به وادی مرگ کوچ کرد»، «به رحمت ایزدی پیوست»، «به لقاء الله رسیدی»، «ارتحال یافت» و... بیان می‏شود. درنتیجه، مترجم توانا باید در برابریابی دقت فراوانی به ‏کار گیرد تا ترجمه‏ای هم‏سنگ ارائه دهد.[41]

مثال ذیل نیز گویای تفاوت ارزش ادبی است:

_ ما عندی بیت فی الدنیا؛

_ در این دنیا خانه‏ای ندارم (ساده)؛

_ مرا در این دنیا خانه‏ای نیست (ساده _ ادبی)؛

_ مرا در این گیتی کاشانه‏ای نیست (ادبی)؛

_ در این گیتی مرا کاشانه‏ای نیست (موزون و ادیبانه)؛

_ و... .

واژه‏های مترادف اغلب بار معنایی متفاوت دارند و استفاده از آنها در مواضع یکسان، موجب اختلاف معنایی می‏شود. واژه‏های دنیا و گیتی، مالامال و پُر، نیاز و احتیاج، یاری و کمک، گام و قدم، تمام کرد و به پایان برد، سعی کرد و کوشید، گفت، فرمود و عرض کرد، و بسیاری دیگر، هرچند مترادف به شمار می‏روند، اما نمی‏توان بار معنایی آنها را نادیده گرفت. در ترجمه آیات قرآن نیز همین موضوع مطرح می‏شود. بنابراین، در واژه‏ها و ساختارهای کاملاً مشابه نباید به بهانه عبارت‌پردازی و تفنّن، ترجمه‏هایی متفاوت ارائه کرد، مگر در مواردی که بار معنایی ترجمه‏ها کاملاً برابر باشند؛ البته اگر الگوهای مشابه در یک سطر یا در جایگاهایی نزدیک به هم قرار داشته باشند، ممکن است مسئله زیباشناختی آن بر مسئله یکسان‏سازی برتری و ترجیح یابد.

درنتیجه، آنچه در کنار توصیه به یکسان‏سازی اهمیتی فراوان دارد، نادیده نگرفتن ظرایف فراوان آیات است؛ یعنی گاه واژه‏های یک عبارت تکراری در ظاهر یکسان‏اند، ولی با کمی دقت، روشن می‏شود که هر یک بار معنایی خاصی بر دوش می‏کشند و رعایت یکسان‏سازی در آنها به معنای نابود کردن بار معنایی آنهاست. در حوزه احادیث نیز چنین است؛ برای مثال، در گفتگویی میان امام معصوم(ع) و دشمنش، خصم لب به سخن می‏گشاید و ما آن را با «گفت» (ترجمۀ قال) گزارش می‏کنیم، ولی اگر طرفِ سخن از ارادتمندان و پیروان واقعی امام باشد، ما شروع سخن را با «عرض کرد» (ترجمۀ قال) گزارش می‏نماییم، و از این راه فضای حاکم بر گفتگو را به تصویر می‏کشیم. این مطلب در کاربرد نشانه‏های ویرایشی نیز جای خود را دارد؛ برای مثال، گاه در ترجمه دو مورد مشابه، از دو نوع نشانه سجاوندی بهره می‏گیریم؛ به عبارت ذیل توجه کنید:

پدر رو به فرزندش کرد و گفت: حمید، این کار شایسته نیست و مناسب است چنین کاری را مرتکب نشوی، ولی حمید همچنان به کار ناشایست خود ادامه داد. این‌بار پدر با عصبانیت بر سر پسر فریاد کشید: حمید! گفتم این کار را نکن. چنان که ملاحظه می‏شود، در دو جای به ظاهر مشابه، از دو نوع نشانه (،/!) استفاده کردیم و این برای انتقال فضای حاکم به نوشتار است. در ترجمه آیات قرآن و روایات اهل‌بیت(ع) نیز توجه به این ظرایف و ظرایف بسیار دیگر که گاه ناپیوسته و برون‌متنی است، اهمیتی فراوان دارد و گاه بی‌توجهی به آنها ترجمه را از ارزش ساقط می‏کند.

با توجه به مطالب یادشده، اگر واژه‏ها و ساختارهایی کاملاً مشابه وجود داشته باشد، به نظر می‏رسد رعایت یکسان‏سازی ترجیح می‏یابد؛ البته اگر رعایت نکردن یکسان‏سازی تفاوتی معنایی دربرداشته باشد، ایجاد و هماهنگی و رعایت یکسان‏سازی الزامی به نظر می‏رسد. یکسان‏سازی ابعاد گوناگونی دارد که به‌اختصار گزارش می‏شود:

6_1. یکسان‏سازی در ترجمه واژه‏ها و عبارت‏های مشابه

آیات بسیاری از قرآن کریم به صورت کامل یا بخشی از آنها تکرار شده که مترجم شایسته است جز مواردی که سیاق آیات و قرائن داخلی و خارجی کلام اقتضای معنایی متفاوت را دارند، از ترجمه‏ای یکسان برای آنها استفاده کند؛ برای مثال،آیات 134 و 141 سوره بقره مشابه‏اند. بیشترین تکرار نیز از آنِ آیه 13 سوره الرحمن است که 31بار تکرار شده است. برخی فقرات تکراری نیز عبارت‏اند از:

_ «إِنَّ اللَّه عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ»؛

_ «جَنَّاتٍ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ»؛

_ «لاَ خَوْفٌ عَلَیهِمْ وَلاَ هُمْ یحْزَنُونَ»؛

_ «إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِیمٌ»؛

_ «إِنَّ اللّهَ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ»؛

_ و... .

درباره آیات و عبارت‏های مشابه قرآن معجم‏هایی به‏طور مستقل تألیف شده است که می‏توانند مترجم را یاری رسانند.

تذکر: شماری از آیات به ظاهر مشابه تفاوت‏هایی دارند که لازم است مورد توجه قرار گیرند؛ برای مثال «لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ» یک جا ممکن است به معنای «باشد که پرهیزکار باشید»[1] ترجمه شود و در جایی دیگر «باشد که در امان بمانید» یا «باشد که [از قتل و خونریزی] خویشتن‌داری کنید».[2]

در خصوص ترجمه واژه‌ها نیز لحاظ یکسان‌سازی ضرورت دارد مگر آن‌که قرینه‌ای بر تفاوت معنا دلالت کند:

مثال1: «العهن» دو بار در قرآن به کار رفته است:

- وَ تَكُونُ الْجِبالُ كَالْعِهْنِ (معارج، 9)

ترجمه صفوی (بر اساس المیزان): و كوه‏ها مانند پشم مى‏گردند.

- وَ تَكُونُ الْجِبالُ كَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ (قارعه، 5)

صفوی: و كوه‏ها مانند پشم رنگارنگ زده شده متلاشى مى‏گردند.

چنانکه دیده می‌شود «العهن» یکجا «پشم» و جای دیگر «پشم رنگارنگ»‌ ترجمه شده است.

مثال2: «خاویة» چند بار در قرآن به کار رفته است؛ سه بار «َ خاوِيَةٌ عَلى‏ عُرُوشِها»‌ و یک بار «خاوِيَةً بِما ظَلَمُوا»:

- انصاریان: فَكَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ أَهْلَكْناها وَ هِيَ ظالِمَةٌ فَهِيَ خاوِيَةٌ عَلى‏ عُرُوشِها ...؛ و چه بسيار شهرها را در حالى كه اهلش ستمكار بودند، هلاك كرديم، پس [به سبب نزول عذاب سقف‏هاى خانه‏هايشان خراب شده و ديوارهايشان بر] سقف‏ها فرو ريخته است‏ ... (حج، 45)

- انصاریان: فَتِلْكَ بُيُوتُهُمْ خاوِيَةً بِما ظَلَمُوا ...؛ اين خانه‏هاى آنان است كه به سبب ستمشان [از سكنه‏] خالى مانده ... (نمل، 52)

یکجا نابودی و جای دیگر خالی بودن معنا شده است و این درحالی است که در ترجمه آیه قبل آیه اخیر آمده است: «پس با تأمل بنگر كه سرانجام نيرنگشان چگونه بود؟ كه ما آنان و قومشان را همگى درهم كوبيديم و هلاك كرديم. (نمل،51)». چنان‌که ملاحظه می‌شود، بر اساس سیاق این دو آیه، معنای آیه 51 با معنای تخریب و نابودی برای «خاویة» سازگاری بیشتری دارد.



[1]. «یا أَیهَا النَّاسُ اعْبُدُواْ رَبَّکمُ الَّذِی خَلَقَکمْ وَالَّذِینَ مِن قَبْلِکمْ لَعَلَّکمْ تَتَّقُونَ» (بقره، 21).

[2]. «وَلَکمْ فِی الْقِصَاصِ حَیاةٌ یاْ أُولِی الأَلْبَابِ لَعَلَّکمْ تَتَّقُونَ» ( بقره، 179).

6_2. یکسان‏سازی در ترجمه عناصر صرفی و ساختارهای نحوی

رعایت هماهنگی و یکسان بودن ترجمه در ساختارهای مشابه متن مبدأ، خواه صرفی باشد یا نحوی، هرچند به ضرورت مورد پیشین (آیات مشابه) نیست، ولی توصیه‏ای درخور توجه و از ویژگی‏های یک ترجمه ممتاز است؛ برای مثال، مترجمی که بر مبنای ترجمه معنایی به سراغ موصول‏های مشابه می‏رود، باید ترجمه‏ای مشابه ارائه کند؛ مانند: «الَّذِینَ آمَنُوا: مؤمنان» و «الَّذِینَ کَفَرُواْ: کافران»، نه اینکه یکجا ترجمه کند: «کسانی که ایمان آوردند» و در مورد دیگر ترجمه کند: «کافران»، مگر بُعدی زیباشناختی یا بلاغی مورد نظر باشد. مثال‏های زیرساختارها و الگوهای مشابهی هستند که یکسان‏سازی در ترجمه آنها از برخی ترجمه‏ها گزارش شده است.

مثال: «مَا لَکُمْ لَا تَنَاصَرُونَ»؛[44]

_ «مَا لَکُمْ لَا تَنطِقُونَ»؛[45]

_ «فَمَا لَکُمْ کَیفَ تَحْکُمُونَ»؛[46]

فولادوند:

شما را چه شده است که همدیگر را یاری نمی‏کنید؟!

شما را چه شده که سخن نمی‏گویید؟!

شما را چه شده؟ چگونه داوری می‏کنید؟

مکارم شیرازی:

شما را چه شده که از هم یاری نمی‏طلبید؟!

(اصلاً) چرا سخن نمی‏گویید؟!

شما را چه شده است؟! چگونه حکم می‏کنید؟! (هیچ می‏فهمید چه می‏گویید؟!)

شما را چه می‏شود؟! چگونه داوری می‏کنید؟! (قلم، 36)

مشکینی:

(ای دوزخیان) شما را چه شده که یکدیگر را یاری نمی‏کنید؟!

شما را چیست که سخن نمی‏گویید؟!

شما را چه شده، چگونه قضاوت می‏کنید؟!

صفارزاده:

[به آنها گفته می‏شود:] پس چرا حالا از یکدیگر یاری نمی‏طلبید؟ [شما که در دنیا به روابط بیهوده‏تان متّکی بودید»].

«چگونه است که شما حرف نمی‏زنید؟»

شما را چه می‏شود که این‏گونه داوری می‏کنید؟

استاد ولی:

(ای مشرکان) شما را چیست که یاری یکدیگر نمی‏کنید؟

شما را چیست که سخن نمی‏گویید؟

شما را چیست؟ چگونه داوری می‏کنید؟!

6_3. یکسان‏سازی در حذف و اضافه

مترجم گاه ناگزیر است برخی الفاظ را به دلایل زبانی یا جز آن، حذف یا به ترجمه اضافه کند که لازم است این فرایند تا آنجا که امکان دارد، یکسان مورد توجه قرار گیرد؛ برای مثال، اگر مبنای ‏مترجم بر صرفاً زبانی در نظر گرفتن واو زایده و دلالت نداشتن آن بر معناست، لازم است همه‌جا آن را حذف کرده و به ترجمه منتقل نکند.

6_4. یکسان‏سازی در ویرایش

امروزه ویراستار آگاه و با تجربه، بازوی مؤلف به شمار می‏رود که گاه آبروی مؤلف را با اصلاحیه‏های خود می‏خرد و به نوشته او حیاتی دیگر می‏بخشد. ای کاش در این مجال اندک امکان آن می‌‏بود تا با نقل موارد فراوان، ضرورت ویرایش یک اثر را بیش از پیش روشن کنیم که البته این ضرورت در مورد ترجمه قرآن بسیار جدی‌تر است.

بررسی ترجمه‏های موجود از نظرگاه ویرایشی ما را به نکاتی رهنمون می‏شود:

1. ویراستار ترجمه قرآن لازم است افزون بر زبان فارسی، با زبان عربی ‏نیز آشنایی داشته باشد؛

2. سطح و نوع ویرایش باید متناسب با گروه مخاطبان ترجمه باشد؛

3. بسیار مناسب است ویراستار در طول تدوین ترجمه، مترجم را همراهی کند نه اینکه در پایان باعجله این کار را سامان دهد؛

4. ویراستار باید در سراسر ترجمه از یک مبنا و روش ویرایشی بهره گیرد و روش خود را گونه‏گون نسازد؛[47]

5. ویراستار ترجمه قرآن افزون بر لزوم آگاهی از دانش لازم، باید سابقه ویرایشی داشته باشد و نگارنده بعید می‏داند کسی هرچند از نظر دانش نظری در مرتبه خوبی باشد، بدون تجربه کافی در امر ویرایش بتواند کاری کارستان، یا حتی کاری پذیرفتنی ارائه دهد.

متأسفانه باید گفت اغلب ترجمه‏های قرآن از ویرایشی دقیق برخوردار نیستند؛ مثال‏های ذیل دلیلی بر این مدعاست:

ترجمه مرکز فرهنگ و معارف:[48] [خدایا] فقط تو را می‏پرستیم و فقط از تو کمک می‏طلبیم؛

پیشنهادی (ویرایش‌شده): [خدایا] تنها تو را می‏پرستیم و تنها از تو یاری می‏جوییم؛

صفوی:[49] بهشتیان در آن روز جایگاهشان بهتر و آسایشگاهشان برای استراحت نیمروز نیکوتر است؛

ویرایش پیشنهادی: جایگاه بهشتیان در آن روز بهتر و استراحتگاه نیمروزشان نیکوتر است (توجه: آسایشگاه یک اصطلاح است. ر.ک: تحول معنایی)؛

استاد ولی:[50] آنگاه به یکدیگر روکرده، سرزنش یکدیگر می‏نمودند؛

ویرایش پیشنهادی: آنگاه به یکدیگر روکرده، همدیگر را سرزنش می‏نمودند؛

_ نور، 33: ... و از بردگانتان آنان که خواستار بازخرید و آزادی خویشند، تقاضای بازخرید آنان را بپذیرید اگر خیری در آنها سراغ دارید...؛

ویرایش پیشنهادی: ... و تقاضای کسانی از بردگانتان را که خواستار خرید آزادی خویش‌اند، اگر خیری در آنها سراغ دارید، بپذیرید... (توجه: بازخرید یک اصطلاح است. ر.ک: تحول معنایی)؛

گرمارودی:[51] و در آسمان‏ها و زمین، خداوند است؛ پنهان و آشکار شما را می‏داند و آنچه را به دست می‏آورید، می‏داند؛

ویرایش پیشنهادی: ... پنهان و آشکار و آنچه را به دست می‏آورید، می‏داند؛ یا: ... پنهان و آشکار شما را می‏داند و از آنچه به دست می‏آورید، آگاه است.

آنچه بیان شد، تنها نمونه‏هایی از کاستی‏های فراوان ویرایشی در ترجمه‏های قرآن است و ما پیش‏تر بارها به ضعف‏های ویرایشی اشاره داشته‏ایم؛ از این‏رو به همین مقدار بسنده می‏کنیم.

6_5. یکسان‏سازی در نوع و نثر ترجمه

انتخاب کردن نوعی از ترجمه که متناسب با هدف باشد و رعایت کردن آن در سراسر ترجمه، به باور نگارنده، جزء ضرورت‏های ترجمه قرآن کریم است. این مطلب درباره نثر ترجمه نیز صادق است، مگر آنکه سبک متن مبدأ تغییر کند که در این صورت، رعایت تعادل در سبک بر یکسان بودن نثر در سراسر ترجمه برتری دارد.

7. ویرایش، ارزیابی و کنترل نهایی ترجمه

کارشناسان برای تشکیل یک گروه ترجمه یا بازنگری گروهی آن، پیشنهادهای متنوعی ارائه کرده‏اند که گاه تصویر افراط‏گونه‏ای به خود گرفته است.[52] به باور نگارنده، در مرحله ارزیابی و کنترل نهایی، وجود گروه‏های ذیل بسیار ضروری و در اغلب موارد استفاده از آنها - به‏ویژه برای مؤسسات پژوهشی - عملی است، هرچند تقویت گروه ارزیاب با افزودن بر تخصص‏های آنان طبق پیشنهادهای ارائه‌شده از سوی کارشناسان،[53] می‏تواند به تقویت بیشتر ترجمه بینجامد.

7-1. گروه تفسیر

این گروه متشکل از یک یا چند مفسر یا آشنای با اصول، مبانی و فرایند تفسیر، ترجمه قرآن را براساس مبانی اتخاذشده از سوی مترجم، بازنگری و ارزیابی می‏کند؛ زیرا به تجربه ثابت شده که کمتر کسی می‏تواند به همه عیوب خویش آگاهی یابد و چنان که گفته‏اند: «حبّ الشی‏ء یعمی و یصم».

7-2. گروهی متشکل از کارشناسان ادبیات (مبدأ و مقصد)، زبان‏شناس و ویراستار

حوزه‏های کاری این سه، هرچند در بخش‏هایی مشترک است، موارد افتراق نیز دارند؛ از این‏رو، حضور دیدگاه‏های آشنا با حوزه‏های یادشده در مقام ارزیابی ترجمه ضروری است.

7-3. گروهی متشکل از مترجمان و منتقدان برجسته

به باور نگارنده، در کنار گروه‏های نظارت‏کننده یا ارزیاب، لازم است گروهی متشکل از برخی مترجمان و منتقدان، ترجمه را ارزیابی کنند؛ زیرا نادیده گرفتن توانایی‏ها و تجربه‏های آنان ناشایست است؛ البته استفاده از آنها به معنای اعمال همه نظریات و تذکرهای آنها نیست، بلکه صرفاً به تذکرهای قابل توجه (براساس مبانی و روش مترجم) ترتیب اثر داده می‏شود.

7-4. گروهی منتخب از مخاطبان

مترجم زمانی توفیق کامل می‏یابد که بتواند خود را در موقعیت مخاطبانش قرار دهد. روشن است که انجام دادن چنین کاری بسیار دشوار است و بسیاری از مترجمان در این کار لغزش‏ها و کاستی‏هایی از خود بروز می‏دهند. به باور نگارنده، بهترین راه برای دستیابی به توفیق کامل در این زمینه، استفاده از خود مخاطبان است. این گروه، از افراد مختلف سطح مورد نظر از مخاطبان ترجمه تشکیل می‏یابد که با روش علمی انتخاب می‏شوند و ترجمه پیش از انتشار به رؤیت آنها می‏رسد و با توجه به دیدگاه‏های آنان، ارزیابی نهایی می‏شود.

نکته حائز اهمیت که می‌تواند ارزیابی را سامان دهد و به سرانجام موفقیت نزدیک کند، نموداری از وظایف نظارتی مترجم و ارزیاب است. چنین نموداری زمینه ارزیابی دقیق اثر را فراهم می‌آورد و مترجم نیز با توجه دائمی به آن، از هر گونه انحراف که گاه از سیر فراموشی بروز می‌کند، رهایی می‌یابد. پرسش‌های ذیل نمونه‌ای از این پرسش‌ها هستند:

1. آیا نوع و روش ترجمه را متناسب با مخاطبان خود انتخاب کرده و آیا به آن پایبند بوده است؟

2. آیا واحدهای ترجمه را متناسب اهداف و نوع ترجمه انتخاب کرده است؟

3. آیا پیام به‌درستی منتقل و امانت رعایت شده است؟

4. آیا مترجم در برابریابی واژه‌ها به ترادف، تضمین و مسائلی از این دست، توجه داشته است؟

5. آیا فضای فکری مخاطب مورد توجه بوده است؟

6. آیا به روان‌شناسی واژگان عبارت (تحول معنایی، ستیزآوایی، کراهت سمع و...) توجه داشته است؟

7. آیا افزوده‌های توضیحی را بجا و متناسب به کار برده است؟

8. آیا عوامل نفسانی مانند مسئله جنسیت در ترجمه دخالت داشته است؟

9. آیا عبارت، حشو یا گرته‏برداری دارد؟

10. آیا عبارت از ابهام یا کژتابی پیراسته است؟

11. آیا بیگانه‏زدگی در آن دیده می‏شود؟

12. آیا چینش عناصر جمله، منطقی و درست است؟

13. آیا عناصرِ طولانی قابل تجزیه دارد؟

14. آیا عنصری بی‏دلیل تجزیه شده است؟

15. آیا نهاد و گزاره متناسب‏اند؟

16. آیا تتابع افعال دارد؟

17. آیا بین اجزای فعل مرکب فاصله افتاده است؟

18. آیا نشانه‌های سجاوندی به‌درستی به کار رفته‌اند؟

و... .

گسترش پرسش‌های یادشده و تقسیم‌بندی و واگذاری آنها به گروه‌های ارزیاب می‌تواند نقش مهمی در بالا رفتن دقت ارزیابان و ارتقای ترجمه داشته باشد.[54]

m چکیده فصل

1. منظور از فرایند ترجمه، مراحلی است که مترجم از ابتدای ترجمه تا پایان کار و آماده شدن فرآورده طی می‌کند. معمولاً برای تصویرسازی، فرایند ترجمه را به صورت خطی نشان می‌دهند که از واژه‌شناسی آغاز می‌شود و به ویرایش نهایی می‌انجامد.

2. فرایند ترجمه را می‌توان در مراحل ذیل بازآفرید:

1. تحلیل واژگانی متن مبدأ

نخستین گام در ترجمه یک متن، تحلیل واژگان آن متن و شناخت صرفی، نحوی، بلاغی و آوایی آنها است. برای پیمودن صحیح این مسیر لازم است از فرایند و قواعد واژه‌شناسی آگاهی لازم به دست آید.

1_1. فرایند واژه‌شناسی

برای شناخت معنای واژه، باید کاوشی دومرحله‌ای سامان یابد:

الف) معناشناسی یعنی دریافت معنای پایه (اساسی/ وضعی/ لغوی/ معجمی/ مفاد استعمالی)؛

ب) کاربردشناسی یعنی دریافت معنای سیاقی (بافتی/ نسبی/ کاربردی/ استعمالی/ حقیقت شرعی/ حقیقت قرآنی).

این فرایند از این روی است که گاه واژه معانی گوناگونی دارد، یا گوینده آن را در معنایی مجازی به کار می‌برد، یا خود معنایی برای آن در نظر می‌گیرد؛ بنابراین لازم است پس از شناخت معنای لغوی یک واژه - فارق از سیاق و بافت - به سراغ بافتی که آن واژه درون آن کاربرد یافته، رفت تا از رهگذر دقت در سیاق، قراین متنی و فرامتنی معنای درست آن را دریافت.

1_2. قواعد واژه‏شناسی

برای شناخت معانی واژگان یک متن، لازم است واژگان را در زمان و مکان پیدایش متن مطالعه کرد و این یکی از شرایط ضروری صحت کالبدشکافی واژگانی متن است. برای دستیابی به این هدف لازم است به دو نکته توجه شود:

الف) رهایی از دام معانی ارتکازی

معناهای ارتکازی یک واژه گاه با معنای به‌کاررفته برای آن واژه در عصر نزول متفاوت‌اند که باید با کنار زدن معناهای ارتکازی، معنای اصلی را یافت؛ مانند: سیما که در گذشته به معنای نشانه و امروزه به معنای چهره به کار می‌رود.

مثال دیگر: امروزه بیشترین معنای کاربردی «نسی» فراموشی است، ولی در گذشته به معنای به فراموشی سپردن نیز به کار رفته است؛ بنابراین، برای ترجمه آیات (مانند: اعراف، 51 و طه، 126و...) باید به همه معانی توجه داشت.

ب) توجه به معانی واژه‌ها در زمان و مکان نزول

قرآن به زبان عربی چهارده قرن پیش نازل شده است. برخی واژه‌ها در بستر زمان معناهای گوناگونی یافته‌اند، برخی نیز در بستر زمان از میان رفته یا دچار تحول معنایی شده‌اند؛ از این‌رو باید معانی متداول در عصر نزول را ملاک تفسیر و ترجمه قرار داد، نه معانی تغییریافته یا جدید را.

2. تحلیل آوایی و دستوری (صرفی، نحوی) متن مبدأ

پس از واژه‌شناسی و طی مراحل آن، لازم است متن از نظر آوایی و دستوری به‌دقت تحلیل شود و بلاغت موجود در بُعد آوایی و نکات و ظرایف صرفی و نحوی استخراج گردد تا در برابریابی، نزدیک‌ترین برابر انتخاب شود. در این مرحله لازم است مبانی مورد نیاز در خصوص چندمعنایی، ساخت‌ها و ترکیب‌های فصیح و جز اینها اتخاذ شود.

3. فهم مراد واقعی آیات قرآن

با توجه به اینکه قرآن متنی ویژه است که در آن به قراین پیوسته و ناپیوسته (مانند روایات اهل‌بیت(ع) تکیه می‏کند، لازم است به دریافت صرف معنای ظاهری عبارت‏های قرآنی بسنده نکرده، مطمئن شویم که مراد واقعی پروردگار نیز عیناً همان معنای ظاهری الفاظ است؛ در غیر این صورت لازم است با ابزار مخصوص تفسیر، مراد واقعی پروردگار کشف و در نظر گرفته شود و در ترجمه، همان لحاظ گردد.

4. برابریابی واژگانی، دستوری و ایجاد تعادل

وظیفه مهم مترجم در این مرحله پس از کالبدشکافی واژگانی و دستوری متن مبدأ، انتقال ساختارهای دستوری مبدأ به قالب‏های مناسب زبان مقصد با توجه به نوع ترجمه است. البته برابریابی و ایجاد تعادل به مقدماتی نیازمند است که در حوزه زبان‏شناسی مقابله‏ای پیگیری می‏شود.

5. ایجاد تعادل در سبک

یکی از ابعاد مهم ترجمه، رعایت سبک مؤلف متن اصلی است؛ خواه سبکی خاص به خود داشته باشد و خواه از سبک‌های شناخته‌شده تبعیت کند. برای مثال، اگر سبک متنی عامیانه یا کودکانه باشد، ترجمه نیز باید مطابق با همان سبک باشد و نمی‌توان متنی جدی را کودکانه یا عامیانه ترجمه کرد و برعکس، نمی‌توان متنی کودکانه یا طنز را به صورت جدی و علمی ترجمه نمود.

6. یکسان‌سازی در ترجمه

مراد از یکسان‏سازی، رفتاری یکسان در ترجمه عناصر و الگوهای مشابه است. یکسان‌سازی امری کاملاً منطقی و صواب است؛ زیرا تغییر در نوع تعبیر در بسیاری موارد موجب تغییر معنا، یا تغییر بلاغت یا تغییر درجه اثرگذاری می‏شود و چه‌بسا خواننده را سرگردان کند؛ البته اگر الگوهای مشابه در یک سطر یا در جایگاهایی نزدیک به هم قرار داشته باشند، ممکن است مسئله زیباشناختی آن بر مسئله یکسان‏سازی برتری و ترجیح یابد.

یکسان‏سازی ابعاد گوناگونی دارد که عبارت‌اند از:

_ یکسان‏سازی در ترجمه واژه‏ها و عبارت‏های مشابه؛

_ یکسان‏سازی در ترجمه عناصر صرفی و ساختارهای نحوی؛

_ یکسان‏سازی در حذف و اضافه؛

_ یکسان‏سازی در ویرایش؛

_ یکسان‏سازی در نوع و نثر ترجمه.

7. ویرایش، ارزیابی و کنترل نهایی ترجمه

کارشناسان برای ویرایش و ارزیابی نهایی ترجمه قرآن حضور متخصصان متعددی را پیشنهاد کرده‌اند که گرد آوردن همه آنها اغلب بسیار دشوار و گاه ناممکن است؛ از این‌رو نگارنده در جمع بین افراط و تفریط، حضور گروه‌های چهارگانه‌ای ذیل را پیشنهاد داده است:

_ گروهی از کارشناسان تفسیر؛

_ گروهی متشکل از کارشناسان ادبیات (مبدأ و مقصد)، زبان‏شناس و ویراستار؛

_ گروهی متشکل از مترجمان و منتقدان برجسته؛

_ گروهی منتخب از مخاطبان.

فوايد جدول ارزيابى

1. مترجم از ابتداى كار، ترجمه را همه‏جانبه مى‏بيند و اين امر رفته‏رفته به نگاه او توسعه
مى‏دهد و در كل به ارتقاى سطح ترجمه او مى‏انجامد. ويراستار علمى و فنى نيز چونان
مترجم در مسيرى مشخص حركت مى‏كند و نگاهى همه جانبه دارد؛ زيرا در ترجمه هر
آيه مواد جدول را كنترل مى‏كند؛ يعنى ذيل هر آيه از خود مى‏پرسد: آيا واحد ترجمه با
توجه به نوع ترجمه در ترجمه اين آيه رعايت شده است؟ آيا برداشت تفسيرى مترجم با
توجه به مبنايى كه اتخاذ كرده، صحيح است؟ آيا مترجم در واژه‏شناسى موفق بوده
است؟ آيا معادل مناسبى را در برابر واژه‏هاى آيه اختيار كرده است؟ آيا ظرافت‏هاى
ادبى در حد امكان به ترجمه منتقل شده است؟ آيا ترجمه از ادبيات معيار و البته
متناسب نوع ترجمه برخوردار است؟ آيا مترجم به قدر نياز از توضيح‏هاى تفسيرى بهره
برده است؟ آيا ويرايش ترجمه مناسب و منطقى و يا بر مبانى در نظر گرفته شده، منطبق
است؟ آيا در ترجمه اين آيه ابتكار و خلاقيتى نهفته است؟ آيا مى‏توان در ترجمه اين آيه
به ابتكارى دست يافت؟

2. كار ارزيابى ترجمه به‏ويژه اگر ارزيابان آيه به آيه با مترجم همراهى كنند، مشخص، آسان
و دقيق‏تر مى‏شود.

3. بين ناقد ترجمه و مترجم رابطه سازنده برقرار مى‏شود؛ زيرا نقدكننده مى‏تواند خود را
در مسير حركت مترجم قرار دهد و نقدهاى خود را با اهداف و چهارچوب‏هاى او
هماهنگ كند و فراتر از آنچه مترجم براى خود تعريف كرده، انتقاد نكند كه به تضييع حق
مترجم و كم اثر شدن نقد بينجامد.

4. بند نهم باعث مى‏شود مترجم ابتكارها و خلاقيت‏هاى خود را ثبت و ارائه كند و اين خود.
به حركت سازنده و ارتقاى سطح ترجمه مترجمان مى‏انجامد. انگيزه ايجاد خلاقيت نيز
از آثار ملاحظه دائمى اين بند است كه اثر سازنده خود را به مرور بر جاى مى‏گذارد.

5 . مشكلى كه همواره مراكز ارزيابى‏كننده با آن روبه‏رو بوده‏اند، به‏ويژه در مورد ترجمه‏هايى كه مركزى متولى آن مى‏شود، چگونه كنترل كردن ترجمه و ارزيابى آن است كه اين
جدول مى‏تواند سرآغاز طراحى يك روش مؤثر باشد.

6 . تعيين سقف امتياز نشان‏دهنده اهميت هر يك و اولويت‏هاى يك مترجم در ترجمه قرآن
است و افزون بر آن، به خواننده ترجمه نيز كمك مى‏كند تا بر اساس اولويت‏هاى
ياد شده، ترجمه مناسب و مورد نظر خويش را بيابد.

7. از فوايد ديگر اين جدول تقسيم روشن كار ارزيابى و تكميل و تصحيح ترجمه‏هاى قرآن
و واگذار كردن هر بخش به متخصص آن است.

8 . دستاورد بند نهم افزون بر آشنايى با ابتكارهاى هر مترجم، در صورت جمع‏آورى
ابتكارها و خلاقيت‏هاى همه مترجمان مى‏تواند منبع بسيار مفيدى براى دانشجويان و
مترجمانى شود كه فرصت كافى براى مطالعه همه ترجمه‏ها را ندارند.[55]

9. امكان اضافه كردن شناسنامه‏اى برخاسته از اين جدول و يا چيزى مشابه آن
به ترجمه‏هاى قرآن از سوى مركز ذى صلاح براى آگاهى بيشتر خوانندگان. در اين
شناسنامه، افزون بر اطلاعات فوق و يا برخى از آن‏ها، لازم است مذهب مترجم نيز
درج شود.

البته بايد توجه داشت كه برخى بندها (مانند 3 و 4) به دليل كلى بودن و وسعت داشتن و
نبود چهارچوبى مشخص براى آن‏ها، ارزيابى را با دشوارى‏هايى روبه‏رو مى‏كنند كه گزينش
مصداق‏هايى براى ارزيابى مى‏تواند تا حدى مشكل را برطرف نمايد.

آنچه نگارنده به عنوان يك مؤلفه در ارزيابى و ارزش‏گذارى برآن تأكيد دارد، در نظر
گرفتن نياز مخاطبان است. اگر ترجمه‏اى با صرف هزينه‏اى سنگين و وقت بسيار و
كارشناسى كارشناسان و خلاصه بعد اللتيا والتى به ثمر نشيند، ولى نتواند جواب‏گوى
مخاطبان خود باشد، نمى‏تواند از امتياز زيادى برخودار شود. بيشتر مترجمان ادعا
مى‏كنند عموم مردم مخاطبان ترجمه آن‏ها هستند، اما آيا به واقع چنين است؟ يك
نظرخواهى اجمالى از سطوح مختلف مخاطبان، حقيقت را تا حدى روشن مى‏كند. عموم
مردم به چه مؤلفه‏هايى در ترجمه قرآن اهتمام دارند؟ آيا مردم نيز همان دغدغه‏هاى نقّادان و
برخى مترجمان را دارند؛ يعنى به اين مى‏انديشند كه مثلاً چرا فلان مفعول، جار و مجرور
ترجمه شد و يا چرا فلان جمله فعليه به صورت اسميّه برگردان شد و چراها و چراهاى ادبى
ديگر؟ يا به اين مى‏انديشند كه چرا ترجمه‏هاى قرآن مانندكتاب‏هاى ديگر خوش‏خوان
نيستند؟ چرا نمى‏توان ترجمه‏اى يافت كه بتوان به‏سادگى و بدون دست‏اندازهاى فراوان در
آن پيش رفت؟

اين پرسش‏ها و مانند آن‏ها ما را به اين نتيجه مى‏رساند كه بايد در مصداق «بهترين
ترجمه» بيشتر تأمل كنيم. آيا اگر مترجمى ترجمه‏اى آزاد ولى بسيار موفق (بر اساس
معيارهاى ترجمه آزاد) ارائه كند، در مقايسه با مترجم ديگرى كه در پى ترجمه موفق و
وفادار و يا معنايى براى قرآن است، از امتياز كمترى برخوردار مى‏گردد؟ به بيان ديگر، آيا
ترجمه موفق آزاد همواره از ترجمه موفق معنايى يا وفادار در سطحى نازل‏تر قرار دارد؟

به باور نگارنده، نگارش و تدوين ترجمه آزاد كه معيارهاى ترجمه آزاد تا حد قابل قبولى
در آن رعايت شده باشد، ساده‏تر از ترجمه وفادار يا معنايى نيست. به‏ويژه كه جامعه ما از
وجود نمونه موفق ترجمه آزاد تاكنون محروم مانده است. آيا نبايد اين مسير آن‏چنان كه بايد
و شايد گشوده شود و ذوق‏هاى سليم و هنرمند زير نظر كارشناسان خبره به ارائه ترجمه‏هاى
موفق روى آورند؟

يك راهكار

ما همواره در پى آنيم كه يك مترجم هم از نظر محتوا و هم از نظر قالب عهده‏دار ترجمه
شود و ترجمه موفقى نيز ارائه دهد و حال آن‏كه مى‏دانيم چنين توفيقى چقدر دور از
دسترس است؛ آيا زمان آن نرسيده كه راهكارهاى جديدى آزموده شود؟ اخيرا جناب
آقاى صفوى ترجمه‏اى را بر اساس تفسير الميزان ارائه كرده است. در اين ترجمه قالب بر
عهده ايشان و محتوا برعهده علامه طباطبايى بوده است.[56] آيا شخصى خبره و كارآزموده
در تفسير و اديبى خوش‏نويس با همكارى هم نمى‏توانند كار مشتركى را در مورد ترجمه
قرآن ارائه دهند؟

براى اين‏كه سخنان ما در خلأ طرح نشود، مناسب است به مقايسه نمونه‏اى از ترجمه
آزاد ـ تفسيرى و ترجمه معنايى ـ وفادار بپردازيم با اين هدف كه گشايشى هر چند اندك در
حوزه ترجمه‏هاى قرآن پديد آيد تا اهل قلم و توانمندان، اين راه را تكميل كنند و به آثارى
جاودان و ارزشمند دست يابند. آيات 1 تا 45 سوره انعام از ترجمه استاد فولادوند و ترجمه
همين آيات به قلم ناتوان نگارنده كه براى نمونه ارائه مى‏شود و از نظر تفسيرى تا حد زيادى
بر پايه تفسير الميزان سامان يافته، مى‏تواند تا اندازه‏اى گوياى مطلب باشد.

به نام خداوند رحمت‏گر مهربان

ستايش خدايى را كه آسمان‏ها و زمين را آفريد، و
تاريكى‏ها و روشنايى را پديد آورد. با اين همه
كسانى كه كفر ورزيده‏اند، [غير او را] با پروردگار
خود برابر مى‏كنند.(1)

اوست كسى كه شما را از گِل آفريد. آنگاه مدّتى را
[براى شما عمر] مقرّر داشت. و اجَل حتمى نزد
اوست. با اين همه، [بعضى از] شما [در قدرت او]
ترديد مى‏كنيد.(2)

و او در آسمان‏ها و زمين خداست. نهان و آشكار
شما را مى‏داند، و آنچه را به دست مى‏آوريد [نيز]
مى‏داند.(3)

و هيچ نشانه‏اى از نشانه‏هاى پروردگارشان به
سويشان نمى‏آمد مگر آن‏كه از آن روى
برمى‏تافتند.(4)

آنان حقّ را هنگامى كه به سويشان آمد تكذيب
كردند، پس به زودى، [حقيقت] خبرهاى آنچه را
كه به ريشخند مى‏گرفتند به آنان خواهد رسيد.(5)

آيا نديده‏اند كه پيش از آنان چه بسيار امّت‏ها را

هلاك كرديم؟ [امّت‏هايى كه ]در زمين به آنان
نمونه نگارنده (تا حدى آزاد و تفسيرى):

به نام خداوند بخشنده مهربان

توحيد، رهيافت كاوش در آفاق و انفس

ستايش از آن خداست كه آسمان‏ها و زمين را
آفريد و تاريكى‏ها و نور را در آن‏ها برقرار ساخت؛
اما كافران به جاى درس‏آموزى از چنين نظام
پيچيده و شگفتى، براى پروردگارشان همتا
تراشيدند؛(1)

براى خدايى كه انسان را از گل آفريد و براى او
مدتى مقرر داشت تا در مسير تكامل گام بردارد
ـ و البته آگاهى از زمان پايان حتمى آن مدت به
خدا اختصاص دارد ـ ولى كافران به جاى ايمان
آوردن به يكتايى او در اداره جهان، ترديد
روا مى‏دارند؛(2)

ترديد در خداوند آسمان‏ها و زمين چرا كه او خالق
آن دو است، همو كه پنهان و آشكار شما و آنچه را
انجام مى‏دهيد، مى‏داند زيرا او عالم مطلق و
آفريننده شما نيز هست.(3)

آرى، لجوجان كافر از هر نشانه آشكارى كه از
جانب خدا بر آن‏ها فرود آمد، روى برتافتند(4)

و در نتيجه، به انكار و استهزاى حق كه بر آن‏ها
فرود آمد، پرداختند و به زودى خبر نتايج ناگوار
رفتارشان را خواهند شنيد و آن‏ها را درخواهند
يافت.(5)

آينه عبرت در سرنوشت لجوجان طغيانگر

اى منكران لجوج! آيا نديده‏ايد مردمان بسيارى را
كه پيش از شما زندگى مى‏كردند و هلاكشان

امكاناتى داديم كه براى شما آن امكانات را فراهم
نكرده‏ايم، و [باران‏هاى] آسمان را پى‏درپى بر آنان
فرو فرستاديم، و رودبارها از زير [شهرهاى ]آنان
روان ساختيم. پس ايشان را به [سزاى]
گناهانشان هلاك كرديم، و پس از آنان نسل‏هاى
ديگرى پديد آورديم.(6)

و اگر مكتوبى، نوشته بر كاغذ، بر تو نازل مى‏كرديم
و آنان، آن را با دست‏هاى خود لمس مى‏كردند
قطعا كافران مى‏گفتند: «اين [چيزى] جز سحر
آشكار نيست.»(7)

و گفتند: «چرا فرشته‏اى بر او نازل نشده است؟» و
اگر فرشته‏اى فرود مى‏آورديم، قطعا كار تمام شده
بود سپس مهلت نمى‏يافتند.(8)

و اگر او را فرشته‏اى قرار مى‏داديم، حتما وى را [به
صورت] مردى درمى‏آورديم، و امر را همچنان بر
آنان مشتبه مى‏ساختيم.(9)

كرديم؟ آن‏ها كه توانايى‏هايشان بيشتر و حال و
وضعشان از شما بهتر بود؛ ابرهاى پربار به
سويشان فرستاديم و نهرهاى بسيارى را روان
ساختيم تا بر فراز آن‏ها لذت ببرند، اما آن‏ها با
اين همه نعمت كه در اختيارشان گذاشتيم، به گناه
روى آوردند و ما نيز به دليل گناهانشان نابودشان
كرديم و به جاى آن‏ها مردمى ديگر پديد
آورديم.(6)

بهانه‏اى بى‏نتيجه

اى پيامبر، اگر ـ چنان كه مشركان مى‏خواهند ـ
كتابى نگاشته بر كاغذى بر تو فرو فرستيم، آن‏گونه
كه آن‏ها با دست‏هاى خود آن را لمس كنند، باز
بهانه مى‏آورند كه اين جز سحرى آشكار
نيست.(7)

بهانه‏اى ديگر

كافران بهانه آوردند كه چرا فرشته‏اى بر او نازل
نشده تا برهان صداقت او باشد؟ اما آن‏ها، اگر
فرشته‏اى نيز نازل مى‏كرديم، باز ايمان
نمى‏آوردند، و در آن صورت، چون عالم غيب با
ديدن فرشتگان به عالم شهود تبديل مى‏گرديد،
حجت بر آنان تمام و مهلت تجديد نظر از آن‏ها
گرفته مى‏شد و همگى نابود مى‏شدند(8)

اما از آن‏جا كه حكمت اقتضا دارد آن‏ها مدتى در
اين دنيا بمانند تا پرورش و تكامل يابند، حتى اگر
ما پيامبرى از جنس فرشته براى آن‏ها نازل
مى‏كرديم، او را در هيئت انسانى قرار مى‏داديم تا
همچون ديگران لباس پوشد و زندگى كند و
بدين ترتيب زمينه تكامل براى مردم فراهم آيد
و پيش از تو پيامبرانى به استهزا گرفته شدند. پس
آنچه را ريشخند مى‏كردند گريبانگير
ريشخندكنندگان ايشان گرديد.(10)

بگو: «در زمين بگرديد، آنگاه بنگريد كه فرجام
تكذيب‏كنندگان چگونه بوده است؟»(11)

بگو: «آنچه در آسمان‏ها و زمين است از آنِ
كيست؟» بگو: «از آنِ خداست» كه رحمت را بر
خويشتن واجب گردانيده است. يقينا شما را در روز
قيامت ـ كه در آن هيچ شكى نيست ـ گِرد خواهد
آورد. خودباختگان كسانى‏اند كه ايمان
نمى‏آورند.(12)

و آنچه در شب و روز آرام [و تكاپو] دارد، از آنِ

اوست و او شنواى داناست.(13)

و بتوانند او را بسان الگويى براى خود قرار دهند و
از اين‏رو، باز هم زمينه همان بهانه براى آن‏ها به
وجود مى‏آمد.(9)

دلدارى به پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و تهديد كافران

اى پيامبر، از بهانه‏هاى واهى و تمسخرهاى آن‏ها
نگران نباش كه پيش از تو نيز پيامبرانى را به باد
تمسخر مى‏گرفتند؛ اما در نتيجه اين كارشان، آنچه
از وعده‏هاى عذاب كه مسخره مى‏كردند،
دامنگيرشان شد.(10)

آرى، به آن‏ها بگو به سير و سفر بپردازند و ببينند
چه بر سر كسانى كه پيامبران را تكذيب كردند، آمد
و از آن‏ها عبرت بگيرند. (گفتنى است آثار
بر جاى‏مانده از قوم عاد و ثمود كه گرفتار عذاب الهى
شدند، در زمان پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در سرزمين عربستان بين
مدينه و شام باقى بود و مسافران در سفرهايشان گاه از
كنار آن‏ها مى‏گذشتند.)(11)

همچنين از آن‏ها بپرس آنچه در آسمان‏ها و زمين
است، از آن كيست؟ و خود از زبان آن لجوجان كه
به جان حقيقت را دريافته و به زبان انكار
مى‏كنند، بگو: براى خداوند است؛ همو كه رحمت بر
بندگان را بر خود واجب كرده؛ از اين‏رو، براى
پاسداشت ايمان و رفتار نيك مومنان، همگان را
در روز ترديدناپذير قيامت گرد مى‏آورد؛ اما آنان كه
سرمايه وجود را به پاى دشمنى با حق باختند، به
اين حقيقت ايمان نمى‏آورند و از رحمت خدا
سودى نمى‏برند.(12)

بارى، هر آنچه در شب و روز قرار مى‏يابد، از آن او
است و او شنوا و داناست؛ از اين‏رو مشركان نه
بگو: «آيا غير از خدا ـ پديدآورنده آسمان‏ها و
زمين ـ سرپرستى برگزينم؟ و اوست كه خوراك
مى‏دهد، و خوراك داده نمى‏شود.» بگو: «من
مأمورم كه نخستين كسى باشم كه اسلام آورده
است، و [به من فرمان داده شده كه: ]هرگز از
مشركان مباش.»(14)

بگو: «اگر به پروردگارم عصيان ورزم از عذاب روزى
بزرگ مى‏ترسم.»(15)

آن روز، كسى كه [عذاب] از او برگردانده شود، قطعا
[خدا] بر او رحمت آورده، و اين است همان
رستگارى آشكار.(16)

و اگر خدا به تو زيانى برساند، كسى جز او
برطرف‏كننده آن نيست، و اگر خيرى به تو برساند
پس او بر هر چيزى تواناست.(17)

و اوست كه بر بندگان خويش چيره است، و اوست
ايمن باشند و نه از توبه و رحمت پروردگار نااميد؛
زيرا خدا از احوال و اعمال آنان آگاه است و سخن
آن‏ها را مى‏شنود.(13)

چرا فقط خدا؟

اى پيامبر به مشركان بگو: آيا من هم مانند شما
غير خدا ـ پديدآورنده آسمان‏ها و زمين ـ را به
سرورى برگزينم، در حالى كه او به ديگران روزى
مى‏دهد و نيازهايشان را برآورده مى‏سازد و خود به
ديگران نيازى ندارد؟! اين پرسش بر مبناى حكم
عقل سالم مى‏باشد؛ اما پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آلهبه دستور خدا
تنها به اين مقدار بسنده نمى‏كند و دستور مى‏يابد
بگويد: من دستور اكيد دارم كه در اطاعت از خدا و
تسليم شدن در برابر او پيشگام باشم، و نيز به من
تأكيد شده كه در زمره مشركان قرار نگيرم.(14)

اى پيامبر، به آن‏ها بگو: استثنايى در كار نيست و
من نيز اگر از دستور پروردگارم سرپيچى كنم، از
عذاب روزى بزرگ در هراسم؛(15)

چنان روزى كه هر كس از عذاب آن برهد، مشمول
رحمت الهى شده و به رستگارى تابناكى درست
يافته است.(16)

در ادامه، خدا براى اين‏كه كسى گمان نبرد
مى‏تواند خود را از عذاب الهى برهاند، روى خود
را به پيامبر كرده و از باب «به پسر بگو داماد
بشود» به او مى‏فرمايد: اگر خدا تو را به بلايى
گرفتار كند، كسى جز او نمى‏تواند بلا را برطرف
نمايد و اگر به تو خيرى برساند، هيچ‏كس نمى‏تواند

مانع شود؛ چرا كه او بر هر كارى تواناست.(17)

آرى، او بر بندگان خويش چيره است و بر پايه
حكيم آگاه.(18)

بگو: «گواهى چه كسى از همه برتر است؟» بگو:
«خدا ميان من و شما گواه است. و اين قرآن به من
وحى شده تا به وسيله آن، شما و هر كس را [كه
اين پيام به او] برسد، هشدار دهم. آيا واقعا شما
گواهى مى‏دهيد كه در جنب خدا، خدايان ديگرى
است؟» بگو: «من گواهى نمى‏دهم.» بگو: «او تنها
معبودى يگانه است، و بى‏ترديد، من از آنچه
شريك [او ]قرار مى‏دهيد بيزارم.»(19)

كسانى كه كتاب [آسمانى] به آنان داده‏ايم،
همان‏گونه كه پسران خود را مى‏شناسد، او [پيامبر]
را مى‏شناسد. كسانى كه به خود زيان زده‏اند، ايمان
نمى‏آورند.(20)

و كيست ستمكارتر از آن كس كه بر خدا دروغ بسته
يا آيات او را تكذيب نموده؟ بى‏ترديد، ستمكاران
رستگار نمى‏شوند.(21)

حكمت و آگاهى اِعمال قدرت مى‏نمايد؛ زيرا او
حكيم و آگاه است.(18)

پاسخ دندان‏شكن!

گروهى از مشركان مكه در اوايل رسالت
پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به حضرت گفتند: تو چه پيامبرى
هستى كه هيچ‏كس تو را تأييد نكرده است حتى
يهود و نصارا! خدا به پيامبر دستور مى‏دهد به
آن‏ها بگويد: گواهى چه چيزى از همه برتر است؟
آن‏گاه خود در پاسخ مى‏فرمايد: گواهى خدا از همه
برتر و او ميان من و شما گواه است و به حقانيت من
گواهى داده و بر من قرآن را وحى كرده است؛
قرآنى كه معجزه‏اى جاويد و براى همگان تا
قيامت نازل شده است؛ زيرا بر من وحى شده تا
شما و هر كس را كه نداى قرآن به او برسد، بيم
دهم. آيا شما واقعا بر اين باوريد كه با خدا، خدايانى
ديگر نيز هست؟ اما من هرگز چنين باورى ندارم؛
او خداى يگانه است و من از شريكانى‏كه براى خدا
باور داريد، بيزارم.(19)

اين از يك‏سو، اما از سوى ديگر بايد دانست كه
اهل كتاب بر اساس نشانه‏هاى پيامبر در
كتاب‏هايشان، وى را چونان فرزندانشان
مى‏شناسند؛ اما چه سود كه حق را پنهان داشتند،
و آنان كه با كتمان حق زيانكار شدند، توفيق ايمان
آوردن را نخواهند يافت.(20)

جايگاه و درماندگى مشركان

اينك پس از پاسخ‏هاى ارائه شده در آيات قبل،

به تبيين جايگاه و درماندگى مشركان پرداخته،
مى‏فرمايد: و كيست ستمكارتر از كسى كه بر خدا
و [ياد كن] روزى را كه همه آنان را محشور
مى‏كنيم، آنگاه به كسانى كه شرك آورده‏اند
مى‏گوييم: «كجايند شريكان شما كه [آن‏ها را
شريك خدا ]مى‏پنداشتيد؟»(22)

آنگاه عذرشان جز اين نيست كه مى‏گويند: «به
خدا، پروردگارمان سوگند كه ما مشرك
نبوديم.»(23)

ببين، چگونه به خود دروغ مى‏گويند و آنچه
برمى‏بافتند از ايشان ياوه شد.(24)

و برخى از آنان به تو گوش فرا مى‏دهند، و [لى] ما
بر دل‏هايشان پرده‏ها افكنده‏ايم تا آن را نفهمند، و
در گوش‏هايشان سنگينى [قرار داده‏ايم]. و اگر هر
معجزه‏اى را ببينند به آن ايمان نمى‏آورند. تا آن‏جا
كه وقتى نزد تو مى‏آيند و با تو جدال مى‏كنند،
كسانى كه كفر ورزيدند، مى‏گويند: «اين [كتاب]
چيزى جز افسانه‏هاى پيشينيان نيست.»(25)

دروغ بندد يا آيات او را دروغ شمارد؟ آرى،
ستمكاران مشرك روى رستگارى را نخواهند
ديد.(21)

اى پيامبر، روزى خواهد آمد كه همه مشركان را
گرد مى‏آوريم و به آن‏ها كه براى خدا شريكانى
قائل شدند، مى‏گوييم: شريكان پندارى‏تان
كجايند؟!(22)

آنان وحشت زده دست و پايشان را گم مى‏كنند و
بسان عادتشان در دنيا، لب به دروغ مى‏گشايند
كه به خدا ـ پرودگارمان ـ سوگند! ما مشرك
نبوديم.(23)

آرى، خطا و ستمكارى آنان در شريك قائل شدن
براى خدا و انكار توحيد آن‏قدر روشن است كه
مجالى براى توجيه باقى نمى‏ماند؛ از اين‏رو، تنها
راه نجات را در انكار مى‏بينند. اى پيامبر، ببين از
شدت درماندگى چگونه به خودشان نيز دروغ
مى‏گويند و رشته‏هايشان را يك‏جا پنبه
مى‏كنند!(24)

البته برخى مشركان كه از شدت لجاجت و
پاگذاشتن بر حق، وجدانشان مرده و قلب‏هايشان
تيره و سخت گشته، به تو گوش فرا مى‏دهند، ولى
سود نمى‏برند؛ زيرا بر اثر لجاجت و اعمال سوئشان
بر دل‏هايشان پوششى در برابر حقيقت و بر
گوش‏هايشان سنگينى مانع از دريافت حق قرار
داديم. اينان هر نشانه‏اى بر حقانيت پيامبر و دين
اسلام ببينند، ايمان نمى‏آورند و نه تنها ايمان
نمى‏آورند كه چون نزد تو آيند، به جدال و
خرده‏گيرى برخيزند و پا را فراتر نهاده، قرآن را
و آنان [مردم را] از آن باز مى‏دارند و [خود نيز] از آن
دورى مى‏كنند، و [لى ]جز خويشتن را به هلاكت
نمى‏افكنند و نمى‏دانند.(26)

و اى كاش [منكران را] هنگامى كه بر آتش عرضه
مى‏شوند، مى‏ديدى كه مى‏گويند: «كاش باز گردانده
مى‏شديم و [ديگر ]آيات پروردگارمان را تكذيب
نمى‏كرديم و از مؤمنان مى‏شديم.»(27)

[ولى چنين نيست] بلكه آنچه را پيش از اين نهان
مى‏داشتند، براى آنان آشكار شده است. و اگر هم
باز گردانده شوند قطعا به آنچه از آن منع شده بودند
برمى‏گردند و آنان دروغگويند.(28)

و گفتند: «جز زندگى دنياى ما [زندگى ديگرى]
نيست و برانگيخته نخواهيم شد.»(29)

و اگر بنگرى هنگامى را كه در برابر پروردگارشان
باز داشته مى‏شوند. [خدا] مى‏فرمايد: «آيا اين حقّ
نيست؟» مى‏گويند: «چرا، سوگند به پروردگارمان
[كه حق است»]. مى‏فرمايد: «پس به [كيفر] آن‏كه
كفر مى‏ورزيديد، اين عذاب را بچشيد.»(30)

كسانى كه لقاى الهى را دروغ انگاشتند قطعا زيان

ديدند. تا آنگاه كه قيامت بناگاه بر آنان دررسد،
افسانه‏اى ساخته پيشينيان قلمداد كنند.(25)

آن‏ها در راستاى به نابودى كشاندن آيين
پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به همين مقدار بسنده نمى‏كنند، بلكه
افزون بر خود، ديگران را نيز از قرآن باز مى‏دارند؛
اما نمى‏دانند كه تيشه به ريشه خود مى‏زنند و خود
را به هلاكت مى‏افكنند.(26)

اى كاش مى‏ديدى حال و روز اسفبارشان را زمانى
كه بر آتش نگه داشته مى‏شوند و فرياد برمى‏كشند
كه اى كاش بار ديگر به دنيا بازمان مى‏گرداندند تا
آيات را تكذيب نكنيم ودر صف مومنان قرار
گيريم.(27)

اما آنان پشيمان نشده‏اند، بلكه آتش دوزخ و يا
نيّات و باورهاى نادرست و زشتشان كه در دنيا
پنهان مى‏داشتند، آشكار شده؛ از اين‏رو، براى
خلاصى از آن به فكر چاره افتاده‏اند. اينان اگر به
دنيا بازگردانده شوند نيز بار ديگر به سراغ همان
كارهاى گذشته‏شان مى‏روند و ادعاى ايمان
آوردنشان دروغى بيش نيست.(28)

آن‏ها در دنيا مى‏گفتند: جز اين زندگى دنيايى
خبرى نيست و ما برانگيخته نمى‏شويم.(29)

اى پيامبر، كاش آن‏ها را مى‏ديدى كه چون در
پيشگاه پروردگارشان نگاه داشته مى‏شوند و
خداوند توبيخ‏كنان مى‏فرمايد: آيا اين جهان بر حق
نيست؟! مى‏گويند: به پروردگارمان سوگند! چنين
است؛ آن‏گاه خداى متعال مى‏فرمايد: پس عذاب
دوزخ را به سزاى انكار آن در دنيا بچشيد.(30)

كسانى كه لقاى پرودگار و معاد را انكار كردند،
زيانكار شدند؛ اما اين انكار ديرى نمى‏پايد؛ زيرا
مى‏گويند: «اى دريغ بر ما، بر آنچه درباره آن
كوتاهى كرديم.» و آنان بار سنگين گناهانشان را
به دوش مى‏كشند. چه بد است بارى كه
مى‏كشند.(31)

و زندگى دنيا جز بازى و سرگرمى نيست، و قطعا
سراى بازپسين براى كسانى كه پرهيزگارى
مى‏كنند بهتر است. آيا نمى‏انديشيد؟(32)

به يقين، مى‏دانيم كه آنچه مى‏گويند تو را سخت
غمگين مى‏كند. در واقع آنان تو را تكذيب
نمى‏كنند، ولى ستمكاران آيات خدا را انكار
مى‏كنند.(33)

و پيش از تو نيز پيامبرانى تكذيب شدند، ولى بر
آنچه تكذيب شدند و آزار ديدند شكيبايى كردند تا
يارى ما به آنان رسيد، و براى كلمات خدا هيچ
تغييردهنده‏اى نيست. و مسلّما اخبار پيامبران به
تو رسيده است.(34)

زمان مى‏گذرد و فرصت‏ها پايان مى‏پذيرد و
ناگهان چنگال‏هاى مرگ آن‏ها را مى‏ربايد؛

چشم‏هاى خفته را مى‏گشايند و حقيقت را با تمام
وجود درك مى‏كنند و در حالى كه بار سنگين و
ناشايست گناهانشان را بر دوش مى‏كشند، از
تقصيرشان فرياد واحسرتاه سر مى‏دهند.(31)

بارى، زندگى دنيا چيزى جز بازيچه و سرگرمى
نيست و بى‏گمان سراى آخرت براى با تقوايان
بهتر است؛ پس‏آيا سزا نيست كه در اين‏باره
بينديشيد؟(32)

دلدارى خدا به پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله

لجاجت مشركان در پذيرش حق و سرسختى و
بهانه‏جويى‏هاى آن‏ها گاه پيامبر را به شدت
اندوهگين و متأسف مى‏كرد. خداى متعال در مقام
دلدارى به پيامبرش مى‏فرمايد: ما خوب مى‏دانيم
كه آنچه مشركان مى‏گويند، تو را اندوهگين
مى‏كند؛ اما اندوهگين مباش؛ زيرا آن ظالمان آيات
خدا را انكار مى‏كنند؛ بنابراين آن‏ها با خدا رو در
رويند نه با تو.(33)

گذشته از اين‏كه بايد بدانى اين‏گونه ناراحتى‏ها
در مسير تبليغ كاملاً طبيعى است و پيش از تو نيز
پيامبرانى تكذيب شده و آزار ديدند و شكيبايى
پيشه كردند تا يارى ما به آن‏ها رسيد، تو نيز
شكيبايى كن كه مشمول نصرت ما خواهى شد.
آرى، اين فرايند از سنت‏هاى الهى است و
هيچ‏كس نمى‏تواند در آن تغييرى ايجاد كند و مثلا
مانع رسيدن يارى ما شود و شاهد اين ادعا
داستان‏هاى پيامبران گذشته است كه برخى از
و اگر اعراض كردن آنان [از قرآن] بر تو گران است،
اگر مى‏توانى نقبى در زمين يا نردبانى در آسمان
بجويى تا معجزه‏اى [ديگر] برايشان بياورى [پس
چنين كن] و اگر خدا مى‏خواست قطعا آنان را بر
هدايت گِرد مى‏آورد، پس زنهار از نادانان
مباش.(35)

تنها كسانى [دعوت تو را] اجابت مى‏كنند كه گوش
شنوا دارند، و [امّا ]مردگان را خداوند [در قيامت]
برخواهد انگيخت سپس به سوى او باز گردانيده
مى‏شوند.(36)

و گفتند: «چرا معجزه‏اى از جانب پروردگارش بر او
نازل نشده است؟» بگو: «بى‏ترديد، خدا قادر است
كه پديده‏اى شگرف فرو فرستد، ليكن بيشتر آنان
نمى‏دانند.»(37)

و هيچ جنبنده‏اى در زمين نيست و نه هيچ پرنده‏اى
آن‏ها به تو رسيده است.(34)

و فكر نكن كه از سر شفقت بتوانى‏كارى براى
چنين لجوجانى سرسخت انجام دهى و اگر انكار
آنان براى‏تو دشوار است، پس براى آوردن
نشانه‏اى ديگر بر صداقتت اگر مى‏توانى راهى به
اعماق زمين يا نردبانى به اوج آسمان بياب و براى
آن‏ها نشانه‏اى بياور؛ اما تلاش تو در اين لجوجان
تاثير نمى‏گذارد، ولى گمان مبر كه اين كار بر خدا
نيز دشوار است؛ زيرا او اگر مى‏خواست ـ كه به
اقتضاى حكمتش نخواست ـ همه آن‏ها را هدايت
مى‏كرد؛ پس از جاهلان مباش تا شكيبايى و
استقامت را از دست ندهى.(35)

آرى، كسانى‏كه گوش شنوا دارند، دعوت تو را لبيك
مى‏گويند؛ اما مرده صفتان همچنان بر باور
باطلشان پا فشارى مى‏كنند و تنها زمانى هشيار
مى‏شوند و به سوى او باز مى‏گردند كه مرده و سپس
برانگيخته شوند.(36)

بهانه‏تراشى مشركان و پاسخ قرآن

مشركان وامانده در برابر قرآن و تحدى آن،
بهانه تراشيدند كه چرا بر پيامبر معجزه‏اى مطابق
خواسته ما نازل نمى‏شود؟ خداوند در پاسخ
مى‏فرمايد: اى پيامبر، به آن‏ها بگو: خداوند قادر
است معجزه‏اى مطابق خواسته‏شان نازل كند، ولى
بيشتر آن‏ها نمى‏دانند كه در صورت نازل كردن
معجزه درخواستى‏شان اگر انكار كنند، گرفتار
عذاب زودرس پروردگار مى‏شوند و حكمت
خداوند جز اين را اقتضا دارد.(37)

خداوند در ادامه به بيانى ديگر مى‏پردازد كه از
كه با دو بال خود پرواز مى‏كند مگر آن‏كه آن‏ها
[نيز ]گروه‏هايى مانند شما هستند، ما هيچ چيزى
را در كتاب [لوح محفوظ ]فرو گذار نكرده‏ايم سپس
[همه] به سوى پروردگارشان محشور خواهند
گرديد.(38)

و كسانى كه آيات ما را دروغ پنداشتند، در
تاريكى‏ها [ىِ كفر] كر و لالند، هر كه را خدا بخواهد
گمراهش مى‏گذارد و هر كه را بخواهد بر راه راست
قرارش مى‏دهد.(39)

بگو: «به نظر شما، اگر عذاب خدا شما را دررسد يا
رستاخيز شما را دريابد، اگر راستگوييد، كسى غير از

خدا را مى‏خوانيد؟»(40)

نظر روانى نيز پذيرش حق را بر مشركان آسان
مى‏نمايد. مى‏فرمايد: گمان نكنيد فقط شما
اجتماعى زندگى مى‏كنيد و براى خود تشكيلاتى
داريد و براى شما قيامتى قرار داده شده است،
بلكه هيچ جنبنده‏اى در زمين و هيچ پرنده‏اى كه به
مدد دو بالش پرواز مى‏كند، نيست مگر اين‏كه
گروه‏هايى همچون شما هستند كه به سوى
پرودگارشان محشور خواهند شد. آرى، ما آنچه را
لازمه هدايت شما بود، در اين كتاب فروگذار
نكرديم.(38)

با اين وصف، كسانى كه آيات الهى را تكذيب
كردند، كران و لالانى هستند كه در تاريكى به سر
مى‏برند؛ (سلب نعمت ديدن، شنيدن و گفتن، نتيجه
طبيعى انكار حق است؛ چنان كه در آيه 10 سوره روم
مى‏خوانيم «ثُمَّ كَانَ عَـقِبَةَ الَّذِينَ أَسَــٔواْ السُّوأَى أَن كَذَّبُواْ
بِـٔايَـتِ اللَّهِ وَ كَانُواْ بِهَا يَسْتَهْزِءُونَ؛ سپس سرانجام كسانى
كه اعمال ناشايست مرتكب شدند، به جايى رسيدند كه
آيات خدا را تكذيب كردند و آن را به مسخره گرفتند.»)
در نتيجه نمى‏توانند راه درست را بشناسند، و
اين‏چنين اراده خدا بر اين تعلق گرفته كه هركس
بر حق پاى كوبد و آيات الهى را ناديده انگارد، به
سراشيبى سقوط و گمراهى در افتد و هر كس در
پى‏دريافت حق و پيروى از آن باشد، به راه درست
و گلستان هدايت بار يابد.(39)

نداى ناخودآگاه فطرت خداى متعال به نداى ناخواسته فطرى مشركان

هنگام نزول بلا اشاره كرده، مى‏فرمايد: بگو: آيا
مى‏پنداريد اگر عذاب خدا بر شما فرود آيد يا قيامت
[نه،] بلكه تنها او را مى‏خوانيد، و اگر او بخواهد رنج
و بلا را از شما دور مى‏گرداند، و آنچه را شريك [او]
مى‏گردانيد فراموش مى‏كنيد.(41)

و به يقين، ما به سوى امّت‏هايى كه پيش از تو
بودند [پيامبرانى ]فرستاديم، و آنان را به تنگى
معيشت و بيمارى دچار ساختيم، تا به زارى و
خاكسارى درآيند.(42)

پس چرا هنگامى كه عذاب ما به آنان رسيد تضرّع
نكردند؟ ولى [حقيقت اين است كه ]دل‏هايشان
سخت شده، و شيطان آنچه را انجام مى‏دادند
برايشان آراسته است.(43)

پس چون آنچه را كه بدان پند داده شده بودند
فراموش كردند، درهاى هر چيزى [از نعمت‏ها] را
بر آنان گشوديم، تا هنگامى كه به آنچه داده شده
بودند شاد گرديدند ناگهان [گريبان] آنان را گرفتيم،
و يكباره نوميد شدند.(44)

بر پا شود، كسى جز خدا را خواهيد خواند؟(40)

خير، بلكه خدايان دروغينتان را از ياد برده، و تنها
پرودگار را مى‏خوانيد و او اگر بخواهد مشكلتان را
برطرف مى‏سازد.(41)

سرانجام عبرت‏آموز انذارناپذران

خداى متعال در ادامه، گمراهان را به گذر تاريخ و
عبرت‏آموزى از سرانجام انذارناپذيران توجه
مى‏دهد و مى‏فرمايد: ما براى امت‏هاى پيش از تو
پيامبرانى فرستاديم و چون اعتنا نكردند، به
سختى و رنج گرفتارشان كرديم تا به اقتضاى
نداى فطرتشان به سوى خدا باز گشته و زارى و
توبه كنند.(42)

اما آن‏ها را چه مى‏شود؟ چرا زمانى كه بلا و سختى
ما به سراغ آن‏ها آمد، زارى و توبه نكردند؟! بلكه
نه تنها به خود نيامدند كه از شدت گمراهى و
لجاجت، قلب‏هايشان سخت‏تر و تاريك‏تر نيز شد
و شيطان اعمال ناپسندشان را در نظرشان آراست
و نيكو جلوه داد و مثلاً امر به معروف و نهى از منكر
را ناپسند و سكوت در برابر منكر را پسنديده
جلوه داد.(43)

از اين‏رو، چون آن‏ها به دعوت پيامبران و سخن
حق بى‏اعتنايى كردند، راه خطرناك ديگرى بر
آن‏ها گشوديم و انواع نعمت‏ها را به سوى آن‏ها
سرازيركرديم؛ اما وجدان خقته گمراهان به جاى
آن‏كه آن‏ها را به سپاسگزارى وا دارد، از تحرك
باز ماند و نفس اماره آن‏ها را به سرمستى و غفلت
بيشتر سوق داد و اين‏چنين بود كه ناگاه فرصت
تمام و همه درها بسته شد و آن‏ها را كه كاملاً نااميد
پس ريشه آن گروهى كه ستم كردند بركنده شد، و
ستايش براى خداوند، پروردگار جهانيان
است.(45)

شده بودند، براى مجازات گرفتيم(44)

و اين‏چنين جمعيت ستمكاران ريشه كن شد و
چون اتمام حجت و سپس ريشه‏كن كردن آن‏ها
ستودنى است؛ پس ستايش از آنِ پروردگار
جهانيان است.(45)

[1]. در حوزه روایات نیز این دو مرحله انجام می‌شود، ولی در مورد روایات باید از راه جمع‌آوری کاربردهای یک واژه و مشتقات هم ریشه آن از روایات دیگر اقدام کرد که نمونه آن در «متعمّقون» (ر.ک: قواعد واژه‌شناسی، بخش الف) خواهد آمد.

[2]. ابن‌منظور، لسان العرب: نسی: والنسیان: ضدّ الذکر والحفظ.

[3]. مصطفوی، التحقیق: 3. حصول حالة النسیان بالاختیار والتعمّد: و هذا کما فی‏أعمال الربّ - عزّوجلّ - فیراد منه نتیجة النسیان و أثره، و هو قطع التوجّه والذکر، و حصول الترک والإعراض - کما فی: «فَالْیوْمَ نَنسَاهُمْ کمَا نَسُواْ لِقَاء یوْمِهِمْ هَذَا» (اعراف، 51)؛ «نَسُواْ اللّهَ فَنَسِیهُمْ إِنَّ الْمُنَافِقِینَ هُمُ الْفَاسِقُونَ» (توبه، 67)؛ «قَالَ کذَلِک أَتَتْک آیاتُنَا فَنَسِیتَهَا وَکذَلِک الْیوْمَ تُنسَی» (طه، 126). فانّ حقیقة النسیان عبارة عن انقطاع الذکر والتوجّه و حصول حالة الترک والإعراض عن شی‏ء، و لا مدخلیة فی السبب الموجب لهذا المعنی، سواء کان بجریان طبیعی، أو بتوجّه الی ما یقابله و ینافیه حتّی یشغله عن الذکر والتوجّه، أو بداع باطنی یوجب قطع التوجّه، کما فی مقام الجزاء و سلب الرحمة والانعطاف واللطف من اللّه‏ تعالی. فانّ المجازاة بمقتضی الحکمة والعدل و لإجراء ضوابط النظم والتقدیر التامّ فی الخلق، و لازم أن یکون مماثلاً بالجرم. فالعبد إذا نسی آیات اللّه‏ و غفل عن یوم اللقاء و أعرض عن ذکر اللّه‏ تعالی، فللّه تعالی أن یجازیه بالإعراض و ترک التوجّه واللطف عنه بحکم العدل والحقّ. «مَن جَاء بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا وَمَن جَاء بِالسَّیئَةِ فَلاَ یجْزَی إِلاَّ مِثْلَهَا وَهُمْ لاَ یظْلَمُونَ» (انعام، 160)؛ و من هذا القبیل نسیان العبد فی تعمّد و اختیار، إذا کان بداع باطنی من ضعف الاعتقاد و فساده، و من انکدار القلب و غشاوة فیه، فهو ینسی و یعرض عن الذکر اختیارا و عمدا (مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج12، ص115).

[4]. کلینی، الکافی، ج1، ص91، ح3؛ شیخ صدوق، التوحید، ص283، ح2.

[5]. خلیل جر، فرهنگ لاروس، ج1، ص603.

[6]. با مراجعه به کاربرد این واژه در دیگر روایات، ناپسند بودن این زیاده‏روی نمایان می‏شود؛ برای مثال، در مسند احمد بن حنبل، ج2، ص219، از پیامبر گرامی اسلام(ص) روایت شده است: «سیکون له شیعةٌ یتَعَمّقون فی‏الدین حتی یخرُجوا منهُ کما یخرُجُ السهم من الرمیه». حضرت این عبارت را درباره کسی فرمود که در مورد تقسیم غنایم در جنگ حنین به پیامبر خدا(ص) اعتراض کرد. آن شخص به شهادت تاریخ گروه خوارج را سامان داد و با امیرمؤمنان علی(ع) به نبرد برخاست. واژه تعمق در نهج‏البلاغه نیز در معنای مذمت به کار رفته است: «... والکفر علی اربع دعائم: علی التعمّق والتنازع والزیغ والشقاق؛ فمن تعمّق لم ینب الی الحق... (حکمت 31)؛ ...و کفر بر چهار پایه استوار است: بر تعمق و تنازع و کجروی و جدایی؛ پس هر کس که تعمق کرد، به حق بازنگشت...». استاد سیدجعفر شهیدی در تعلیقه خود می‏گوید: «عَمق و عُمق کرانه‏های بیابان بی‏آب و علف است و تعمّق، در شدن در عمق است. کسی که در کرانه‏های بیابان روَد و به عمق آن در شود، خود را هلاک سازد و این تعبیری است لطیف از آن کس که پیِ وهم را گیرد» (نهج‏البلاغه، ترجمه شهیدی، ص537، تعلیقه 9).

مرحوم لاهیجی در تفسیر خویش درباره روایت یادشده به دو تفسیر با دید مثبت و منفی اشاره می‏کند و دست‏کم استفاده می‏شود که نباید به معنای متبادر اطمینان شود.

[7]. برای آگاهی بیشتر ر.ک: مسعودی، روش فهم حدیث، ص217_222.

[8]. ر.ک: مکارم شیرازی و همکاران، تفسیر نمونه، ج19، ص72.

[9]. معرفت، تفسیر و مفسران، ج1، ص230.

[10]. «بور: الباء و الواو و الراء، أصلان، أحدهما هلاک الشی‏ء و ما یشبهه من تَعطُّلِه و خلوّه، والآخر ابتلاء الشی‏ء و امتحانه. فأمّا الأوّل فقال الخلیل: البوار: الهلاک، تقول: باروا و هم بور: أی ضالّون هلکی و أبارهم فلان. و قدیقال للواحد والجمیع والنساء والذکور بور. قال الله تعالی: «وَکنتُمْ قَوْمًا بُورًا» [الفتح، 12] قال الکسائی: و منه الحدیث: «انّه کان یتعوذ من بوار الأیّم. و ذلک أن تکسد فلا تجد زوجا... و أرض بوار: لیس فیها زرع... و الثانی التجربة والاختبار تقول: برت فلانا و برت ما عنده: أی جرّبته‏». 4. طبرسی، مجمع البیان، ج9، ص175.

[12]. ر.ک: عبدالتواب، مباحثی در فقه اللغه و زبان‏شناسی عربی، ص395 و 396.

[13]. رشید رضا، تفسیر المنار، ج1، ص21. 2. اعراف، 53.

[16]. مریم، 54. 6. نساء، 24.

[18] . مانند آنچه در «وَالْوَزْنُ یوْمَئِذٍ الْحَقُّ» بیان شد.

[19]. ر.ک: جوادی آملی، نزاهت قرآن از تحریف؛ جواهری، پرسمان علوم قرآن، بخش تحریف‏ناپذیری.

[20]. قواعد عربی اعم از صرف، نحو، معانی و بیان دو گونه است. بخش بزرگی از آنها مورد اتفاق علمای ادب عرب و زبان‏شناساس خبره روزگاران گذشته و حال است و از آنجا که قواعد اتفاقی علما براساس متون موجود در عصر نزول استخراج شده که متن مقدس قرآن و سخنان پیامبر(ص) و حضرت علی(ع) که براساس برخی روایات خود اولین مدون علم نحو بوده است، در شمار متون مستند آن قواعد بوده است؛ از این‌رو، به احتمال قریب به یقین این‏گونه قواعد براساس فصیح‏ترین متون عرب است؛ اما در مورد قواعدی که بین علما در مورد آنها اختلاف وجود دارد، نمی‏توانیم به افصح بودن آنها قائل شویم و از این‏رو، در موارد تعارض نص قرآن با آن قواعد، ابتدا توجیه معقول و سپس استخراج قواعد جدید چاره کار خواهد بود.

[21]. ر.ک: علی اکبر بابائی، قواعد تفسیر قرآن؛ عمید زنجانی، روش‌شناسی تفسیر قرآن، کلیات.

[22]. ر.ک: مجلسی، بحارالانوار، ج69، ص241؛ شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا، ج2، ص175.

[23]. گفتنی است براساس خبری بودن آن نیز می‌توان توجیهی مناسب ارائه کرد؛ زیرا هدف حضرت ابراهیم(ع) آموزش دادن بوده و این سخن را به‌طور جدی نفرموده است، مانند فن تبکیت که هیچ‌کس آن را منع نکرده است.

[24]. برخی از این تغییرها عبارت‌اند از: تغییر ساختارهای صرفی و نحوی، تغییر در ترتیب عناصر، تغییر در معنا که گاه با ریزش معنا نیز همراه است، تغییر در واحدهای ترجمه در مثل اصطلاح‏ها، کنایه‏ها و مانند آنها، تغییر در مثبت و منفی بودن عبارت، تغییر در جزء و کل، تغییر در علت و معلول، و جز اینها؛ برای نمونه «کرَامٍ بَرَرَةٍ؛ گرامیان نیکوکار» به جای گرامیان نیکوکاران (عبس، 16)؛ «لأَمَةٌ مُّؤْمِنَةٌ؛ کنیز مؤمن» (بقره، 221) (در فارسی بین صفت و موصوف مطابقت وجود ندارد)؛ «أَوْ لاَمَسْتُمُ النِّسَاء؛ یا با زنان نزدیکی کرده‏اید» (نساء، 43) «لاَمَسْتُمُ» در این آیه کنایه از آمیزش جنسی است که به گونه‏ای به ترجمه منتقل می‏شود (شانه‌چی، آیات الاحکام، ص11 و 12؛ «بَینَ یدَیهِ؛ نزد او» (به جای بین دستانش)؛ «وَمَا أَدْرَاک؛ و چه می‏دانی؟!» (قدر، 2) (به جای: و چه آگاه کرد تو را)... .

[25]. مکارم شیرازی و همکاران، تفسیر نمونه، ج3، ص441_442، ذیل آیه.

[26]. یوسف، 26. 3. یوسف، 30.

[28]. بسیار بعید است حضرت یوسف(ع) در آن شرایط نزد همسر زلیخا از واژه‌های تهییج‌آمیز استفاده کند؛ بلاغت ایجاب می‌کند او به کنایه مطلب را به همسر زلیخا فهمانده باشد نه به گونه‌ای که غیرت او را به جوش آورد. افزون بر این، «راود» - چنان که از بررسی گفتار لغویان برمی‌آید - بر رفت و آمدهای مکرر، همراه با حیله‌گری، برای وصول به هدفی اشاره دارد؛ بنابراین، ترجمه آن به واژه‌ای که این معنا در آن به نحوی وجود داشته باشد، اولویت دارد. 1. المعدود: قابل شمارش.

[30]. این ترجمه معادل دقیق جمله عربی نیست.

[31]. نحویان نصب «حَتْفَ» را بنابر مفعول مطلق بودن می‏دانند. از این واژه فعلی به نام «حَتَفَ» بنا نشده است تا مصدرش مفعول مطلق باشد، اما چنین توهم شده که «حَتْفَ» مصدری برای فعلِ «حَتَفَ» است؛ یعنی «حَتَفَ حَتْفَ أَنْفِهِ» (ابن‌منظور، لسان العرب، ذیل ماده «حتف»).

[32]. یا: ماتَ حتفَ أَنفَیهِ. «الأنفانِ» در لغت به معنای دهان و بینی است.

[33]. معادل تقریبی.

[34]. الحَتْف: مرگ، و جمع آن حُتُوف است. 2. معادل تقریبی.

[36]. الحِمَام: کنایه از مرگ. 4. مرگ، او را ملاقات کرد.

[38]. مجهولِ «وَارَیٰ». 6. یا «پیکرش به خاک سپرده شد».

[40]. هلاک شد «در فارسی، همیشه توهین‏آمیز است؛ اما «هَلَک» را در عربی نمی‏توان همیشه توهین‏آمیز دانست؛ مانند: «وَ لَقَدْ جَآءَکمْ یوسُفُ مِن قَبْلُ بِالْبَینَتِ فَمَا زِلْتُمْ فِی شَک مِّمَّا جَآءَکم بِهِ حَتَّی إِذَا هَلَک قُلْتُمْ لَن یبْعَثَ اللَّهُ مِنم بَعْدِهِ رَسُولاً» (غافر، 34).

[41]. برای آگاهی بیشتر ر.ک: معروف، فن ترجمه، ص35_42.

[42]. «یا أَیهَا النَّاسُ اعْبُدُواْ رَبَّکمُ الَّذِی خَلَقَکمْ وَالَّذِینَ مِن قَبْلِکمْ لَعَلَّکمْ تَتَّقُونَ» (بقره، 21).

[43]. «وَلَکمْ فِی الْقِصَاصِ حَیاةٌ یاْ أُولِی الأَلْبَابِ لَعَلَّکمْ تَتَّقُونَ» ( بقره، 179).

[44]. صافات، 25. 2. صافات، 92.

[46]. صافات، 154؛ قلم، 36.

[47]. در بخش املای واژگان، بهترین روش و متعادل‏ترین آنها - به باور نگارنده - دستور خط فارسی فرهنگستان زبان و ادب فارسی است که در 1384 به تصویب رسید و در سال 1385 فرهنگ املائی خط فارسی نیز براساس دستور خط فارسی زیر نظر فرهنگستان تدوین شد که نیک به کار ویراستاران گرامی می‏آید.

[48]. حمد، 5. 2. فرقان، 24.

[50]. قلم، 30. 4. انعام، 3.

[52]. ر.ک: خرمشاهی، ترجمه قرآن، ص620_631؛ تقیه، «ترجمه قرآن چالش‏ها و راهکارها»، مطالعات ترجمه، ش1، ص50. 2. همان.

[54] . برای آگاهی بیشتر ر.ک: جواهری،‌ درسنامه ترجمه، ص 223- 240.

[55]. پيشنهاد نگارنده به مراكز مسئول و مربوط اين است كه با جويا شدن ابتكارات مترجمان از خودشان، آن‏ها را در
دفترى جمع‏آورى كنند. همچنين اين پروژه مى‏تواند طى پايان‏نامه‏هايى به دانشجويان واگذار شود تا با كاوش در ترجمه‏هاى قرآن و از راه مصاحبه با مترجمان، اين مسير را هر چه بهتر بپيمايند.

[56]. البته نقدهايى از جهت قالب و محتوا از جهت انتساب به علامه بر اين ترجمه مطرح شده است كه در اين مجال از تأييد يا ردّ آن‏ها خوددارى مى‏نماييم.

729) درسنامه ترجمه 1-2 (قسمت ششم)

1_4_1. اضداد در قرآن

اضداد می‏تواند در حروف، معانی، واژگان و برخی ساخت‏های صرفی مطرح شود؛ برای مثال «اذ» در آیه 40 سوره توبه به معنای ماضی و در آیه 71 سوره غافر به معنای مستقبل است.

حروف مشمول تضاد عبارت‏اند از: اذ، اذا، إن، أو، لا، ما، مِن و هل.[1]

1_4_2. برخی مفردات قرآن مشمول تضاد

_ «عَسْعَسَ»[2] به معنای اقبل و أدبَرَ؛

_ «قَرء»[3] که به صورت جمع «قُرُوءٍ» به‏کار رفته است، به معنای طُهر و حِیض؛

_ «رجاء» به معنای خوف[4] و امید؛[5]

_ «صرِیم»[6] به معنای صبح و شب؛

_ «وَلی» به معنای روی آوردن[7] و پشت کردن؛[8]

_ «مَسْجُورِ»[9] به معنای پُر و خالی؛

_ «مُقْوِینَ»[10] به معنای فقیر و غنی؛

_ «ندَ» (جمع _ انداد) به معنای مثل،[11] و ضد؛[12]

_ «لحن» به معنای خطا و صواب؛[13]

_ «عَزِّرُ»[14] به معنای تعظیم و ترس.

1_4_3. برخی ساخت‌های صرفی مشمول اضداد

الف) مفعول در قالب فاعل؛ مانند: «آمِنًا» در آیه 67 عنکبوت: «أَوَلَمْ یرَوْا أَنَّا جَعَلْنَا حَرَمًا آمِنًا وَیُتَخَطَّفُ النَّاسُ مِنْ حَوْلِهِمْ»؛ همچنین ر.ک: «دَاحِضَةٌ»؛[15] «دَافِقٍ»؛[16] «رَّاضِیةٍ»؛[17] «السَّاحِلِ»؛[18] «عَاصِمَ»[19] و «مُبْصِرَةً».[20] و[21]

ب) فاعل در قالب مفعول؛ مانند: «مَأْتِی» در آیه 61 سوره مریم: «إِنَّهُ کانَ وَعْدُهُ مَأْتِیا» و «مَّسْتُور» در آیه 45 اسراء: «وَإِذَا قَرَأْتَ الْقُرآنَ جَعَلْنَا بَینَک وَبَینَ الَّذِینَ لاَ یؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ حِجَابًا مَّسْتُورًا».[22]

ج) صیغه «فعول» برای فاعل و مفعول؛ مانند: «رَکوبُ»[23] و «لَبُوسٍ».[24] و[25]

د) صیغه «فعیل» برای فاعل و مفعول؛ مانند: «أَلِیمٌ»؛[26] «أَمِینٌ»؛[27] «تَبِیعً»؛[28] «ربیبه»؛[29] «سَّمِیعُ»[30] «صَرِیخَ»؛[31] «هَضِیمٌ»[32] و «ولی».[33]

ﻫ) صیغه «مفتعل» برای فاعل و مفعول؛ مانند: «مُّرْتَابٌ»[34] و «الْمُضْطَرَّ».[35] و[36]

در پایان یادآور می‏شویم که ذکر کلمات یادشده، بدون هیچ‏گونه قضاوت درباره درستی یا نادرستی نسبت اضداد به آنهاست.

1_5. تضمین

یکی از قواعد مهم نحوی و بلاغی «تضمین»[37] است. در تعریف تضمین نحوی گفته‏اند:

گاه در یک کلمه معنای کلمه‏ای دیگر را اشراب می‏کنند و حکم کلمه اشراب‌شده را به آن می‏دهند و به آن تضمین می‏گویند،[38] با این هدف که یک کلمه معنای دو کلمه را بدهد؛ مانند: «وَلاَ تَأْکلُواْ أَمْوَالَهُمْ إِلَی أَمْوَالِکمْ».[39] در این آیه به‌‏طور طبیعی باید به جای «الی» «مع» می‏آمد، ولی به جای آن از «الی» استفاده شده است تا به مخاطب بفهماند «تَأْکلُواْ» معنای «تضموا» را در خود دارد، و «تضموا» با «الی» به‏ کار می‏رود نه «مع».

ویژگی‌های تضمین

1. هر دو معنا مقصود است؛[40]

2. وجود قرینه برای در نظر گرفتن معنای دوم لازم است و معمولاً در تضمین افعال، قرینه، همنشینی حروف ناسازگار، یا دادن نقش فعل متعدی به فعل لازم و نقش فعل لازم به فعل متعدی است؛

3. معنای واژه و معنای تضمین‌شده در راستای هم هستند و می‏توانند معنای یکدیگر را تکمیل کنند.

تضمین معمولاً در ترجمه‏ها رعایت نشده است؛ از این‏رو آن را با توضیح و مثال‏های بیشتری گزارش می‏کنیم.

تضمین معمولاً در فعل انجام می‏شود. گروهی بر این باورند که در اسم[41] و حرف نیز تضمین وجود دارد، هرچند برخی مفسران مانند زمخشری و برخی نحویان، مانند سیبویه، تضمین در حرف را انکار کرده‏اند.[42] در تضمین فعل، گوینده می‏تواند از فعل لازم، فعلی متعددی را اراده کند و مفعول بیاورد، یا برعکس، یا فعل یک مفعولی را به دو مفعول سرایت دهد و نیز می‏تواند به جای حرفی، حرفی دیگر را قرار دهد؛ مانند آمدن حرف «الی» برای فعل متعدی «لَمْ تَرَ» در آیه 258 سوره بقره و یا آمدن «الی» به معنای «باء» یا «مع» در آیه 14 همان سوره[43] «وَإِذَا لَقُواْ الَّذِینَ آمَنُواْ قَالُواْ آمَنَّا وَإِذَا خَلَوْاْ إِلَی شَیاطِینِهِمْ قَالُواْ إِنَّا مَعَکمْ إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُونَ».

چند مثال

1. «وَإِذَا خَلَوْاْ إِلَی شَیاطِینِهِمْ».[44]

برخی نحویان «إِلَی» را در این آیه به جهت تناسب با «خَلَوْاْ» به معنای «باء» یا «مع» گرفته‏اند، ولی به باور برخی دیگر مانند زرکشی «خَلَوْاْ» به قرینه «إِلی» معنای «ذَهَبوا» یا «انْصَرفوا» را در تضمین دارد.

_ مکارم شیرازی: «... [ولی] هنگامی که با شیطان‏های خود خلوت می‏کنند...»؛

_ فولادوند: «... و چون با شیطان‏های خود خلوت کنند...»؛

_ خرمشاهی: «... و چون با پیشوایان خویش تنها شوند...».

می‌توان ژَرف‌ساخت عبارت را این‌گونه در نظر گرفت:‌ و إذا خلوا مع شیاطینهم و صغوا الیهم؛ یعنی هم خلوت می‌کنند و هم گوش نزدیک می‌کنند تا خوب بشنوند و نیز پنهانی و وسوسه بودن را انعکاس می‌دهد. به نظر می‌رسد در نظر گرفتن «صغوا» مناسب‌تر از «ذهبوا» یا «انصرفوا»‌ باشد؛ به ویژه که ذهبوا به لحاظ تقدم زمانی بر «خلوا»‌ مقدم است نه مأخر؛ یعنی اول به سوی شیاطین می‌روند و بعد خلوت می‌کنند نه برعکس.

2. «وَلاَ تَأْکلُواْ أَمْوَالَهُمْ إِلَی أَمْوَالِکمْ».[45]

«لاَ تَأْکلُواْ» با «إِلی» آمده است و این بدین معناست که «لاَ تَأْکلُواْ»، «لا تَضُمُّوا» را در تضمین دارد؛ یعنی، مال یتیم را به مال خود ضمیمه نکنید.

_ مکارم شیرازی: «... و اموال آنان را همراه اموال خودتان [با مخلوط کردن یا تبدیل نمودن] نخورید...»؛

_ فولادوند: «... و اموال آنان را همراه با اموال خود مخورید...»؛

_ صفارزاده: «... و مال‏های آنها را با اموال خود درنیامیزید و مصرف نکنید...»؛

_ ترجمه وفادار پیشنهادی: «... و اموال آنان را [به دارایی‏های خود ملحق و] با اموال خود مصرف نکنید...».

3. «أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذِی حَآجَّ إِبْرَاهِیمَ».[46]

«أَلَمْ تَرَ» متعدی به بنفسه است، ولی با حرف جر «إِلی» آمده و این نشان‏دهنده در تضمین بودن معنای «تَنْظُرُ» است. این تضمین در موارد مشابه نیز دیده می‏شود؛ مانند: بقره، 24 و 246، آل‏عمران، 23 و جز اینها.[47]

باری، اگر مترجم کلمه‏ای را دارای تضمین، می‏داند، شایسته است معنای اشراب‌شده را در ترجمه گزارش کند و در غیر این صورت، به نظر می‏رسد با ریزش معنا روبه‏رو خواهیم بود.

تذکر: نکته درخور توجه در باب تضمین حکمت آن است که باید بادقت در مصادیق آنها جستجو شود. گفتنی است این مطلب را بسیاری از تفسیرها - تا آنجا که نگارنده جستجو کرده - متذکر نشده‏اند و این، ما را بر آن می‏دارد تا با تأملی بیشتر به این مقوله بپردازیم.

برای مثال، وجه و حکمت تضمین در مثال اول را می‏توان این‏گونه بازگفت که آنها خود نیز شیطان‏صفت بودند و به سراغ آنها می‏رفتند و اگر آنها قدمی برنمی‏داشتند، چه‏بسا در دام شیاطین گرفتار نمی‏شدند.

وجه تضمین در مثال دوم را می‏توان چنین تقریر کرد که نه‌تنها اموال یتیمان را نخورید که آنها به اموال خود ملحق نیز نکنید؛ زیرا الحاق قبل از مصرف است و ممکن است کسی اموال آنها را به اموال خویش ملحق کند، ولی مصرف ننماید. چنین الحاقی امکان بازیافت دارد؛ بنابراین، این تضمین شدّت حرمت این حکم را به تصویر می‏کشد.

وجه تضمین را در مثال سوم، هرچند پیچیده به نظر می‏رسد، می‏توان این‏گونه بازگفت که پیامبر گرامی اسلام(ص) برای اولین‏بار از ماجرای مذکور در آیه آگاهی می‏یابد؛ بنابراین گویا استفاده از «رأی» به جای «نظر» به این معناست که حضرت بلافاصله ماجرا را آنچنان که گویا خود در مجلس مباحثه آنان حاضر بوده، تصدیق می‏کند؛ چرا که «یری» در مرحله‏ای بالاتر از «تنظر» است. در هر صورت، وجوه یادشده صرفاً احتمال است و روی دیگر سکۀ احتمال، خطاست.

1_6. حقیقت قرآنی

گاه برخی واژه‏ها در یک معنا با وضع تعیّنیِ حاصل از کثرت استعمال، حقیقت می‏شوند؛ یعنی اگر بدون قرینه به کار روند، آن معنا به ذهن شنونده می‏آید و گوینده اگر بخواهد آن را در معانی دیگر، هرچند حقیقی باشند نه مجاز، به‏ کار برد، باید قرینه بیاورد، در غیر این صورت، بر معنای معروف (جدید) حمل می‏شود. در قرآن ممکن است از این دست کلمات یافت شوند که بر اثر کثرت استعمال در معنایی، حقیقت‌شده باشند و در صورت نبود قرینه، بر معنای قرآنی حمل می‏شوند - و نه معنای عرفی یا لغوی - بنابراین، مفسر و مترجم باید در بررسی واژگان قرآن، در پی یافتن حقیقت قرآنی بودن یا نبودن آن نیز باشد؛ برای مثال «قلب» و «فؤاد» در استعمال قرآن به معنای قلب صنوبری به کار نرفته و مقصود از آن، مرکز احساسات عواطف و ادراکات انسان است. واژه «صراط» در معنای «راه غیر حسی» نیز در برابر معنای لغوی آن، که «راه حسی» است، ممکن است از نمونه‏های حقیقت قرآنی به شمار آید.

مثال: «وَاتَّخِذُواْ مِن مَّقَامِ إِبْرَاهِیمَ مُصَلًّی».[48]

«مُصَلًّی» اسم مکان از «صلاة» است و معنای لغوی آن «مکان دعا» است، ولی این واژه در قرآن به معنای نماز استعمال‌شده و در آن معنا حقیقت شده است، به‏ویژه در مورد سوره بقره که مدنی است و استعمال صلاة در معنای نماز در آن زمان رواج تمام داشت؛[49] بنابراین، مترجم قرآن اگر قرینه‏ای بر معنای لغوی نداشته باشد، باید آن را به جایگاه نماز و مانند آن ترجمه کند نه دعا. اغلب مترجمان قرآن مصلی را به معنای جایگاه نماز، یا کلمه‏ای به این معنا ترجمه کرده‏اند؛ اما برخی آن را به معنای کلی «عبادتگاه» و «محل پرستش» و مانند آن ترجمه کرده‏اند که شامل دعا و نماز می‏شود؛ برخی نیز به تبعیت از تفسیر المیزان که مصلی را به معنای دعا می‏داند، محل دعا ترجمه کرده‏اند.

_ و چون خانه کعبه را مرجع امور دینی مردم و محل امن قرار دادیم (و گفتیم) از مقام ابراهیم جایی برای دعا بگیرید و به ابراهیم و اسماعیل فرمان دادیم که خانه را برای طواف‏کنندگان و آنها که معتکف می‏شوند و نمازگزاران که رکوع و سجود می‏کنند پاک کنید (ترجمه المیزان، موسوی همدانی)؛

_ و یاد کن زمانی را که آن خانه (کعبه) را بازگشتگاهی برای مردم و مکانی امن قرار دادیم؛ پس برای انجام مراسم حج به آنجا بروید و از مقام ابراهیم جایگاهی برای دعا برگزینید و به ابراهیم و اسماعیل فرمودیم: خانه‏ام را ویژه عبادت سازید و آن را به طواف‏کنندگان و معتکفان و نمازگزارانِ رکوع‏کننده و سجده‏کننده اختصاص دهید (ترجمه صفوی براساس المیزان).

تذکرات

1. «حقیقت قرآنی» درواقع زیرمجموعه «حقیقت شرعی» است که در علم اصول به‌تفصیل از آن بحث شده است. درحقیقت شرعی گفته می‏شود که برخی الفاظ بر اثر کثرت استعمال با وضع تعیّنی[50] برای معانی جدید وضع می‏شوند و در این فرض، جز با قرینه بر معانی اصلی حمل نمی‏شوند؛

2. حقیقت‏های شرعی در زمان پیامبر(ص) باید بررسی شوند، ولی در روایات اهل‏بیت(ع) می‏توان به آنها اطمینان کرد و آنها را نباید بر معانی غیر شرعی و لغوی حمل کرد. حقیقت‏های قرآنی نیز مانند حقیقت‏های شرعی زمان پیامبر(ص) نیاز به بررسی دارند و بدون قرینه و در مواردی که تردید وجود دارد، بر معانی لغوی و اصلی حمل می‏شوند نه حقایق قرآنی و شرعی.[51]

2. مبانی تفسیری

مقصود ما از «مبانی تفسیری مترجم» اعم از اصطلاح «مبانی تفسیر» حوزه علوم قرآن است و شامل مبانی اتخاذی از حوزه‏های تفسیر، ادبیات، لغت و جز آنها می‏شود و از آنجا که این نوشتار کوتاه توان به بحث گذاشتن همه آن مبانی را ندارد و از نظر حفظ تقسیم‏بندی حوزه‏های علمی، آن را شایسته نیز نمی‏داند، از بررسی تفصیلی آنها می‏گذرد و پیگیری آنها را به منابع مربوط به آنها از حوزه‏های علوم قرآن، ادبیات و... وامی‏نهد؛ اما برای نمونه به یکی از مبانی تفسیری پُرتأثیر در عالم تفسیر اشاره می‏شود. «زبان قرآن» یکی از مباحث مهم در مبانی تفسیر است. در این مبحث پرسش‏هایی مانند پرسش‏های ذیل مطرح می‏شوند:

_ آیا زبان قرآن مطابق زبان عرف عام است یا نه؟ یعنی آیا مفسر یا مترجم می‏تواند با ابزار موجود برای فهم زبان عرف، به تفسیر قرآن بپردازد یا به ابزار ویژه‏ای نیاز دارد که فراتر از زبان عرف عام باشد؟

_ زبان قرآن گفتاری یا نوشتاری، یا جز این دو است؟ تأثیر این بحث در ارتباط با مجموعه آیات یک سوره و نیز برخی مسائل تفسیری ظاهر می‏شود؛

_ زبان قرآن حقیقت است یا سمبلیک، یا جز اینها؟

_ ویژگی‏های تمییزدهنده یا منحصربه‌فرد زبان قرآن کدام ویژگی‌ها هستند؟

_ آیا زبان قرآن چندساحتی و دارای لایه‏های درونی به شکل طولی و عرضی است یا جز این است؟

_ اصطلاحات و ابزارهای فهم اختصاصی قرآن کدام‏اند؟

اگر ما بخواهیم فارغ از بحث‏های تخصصی، زبان قرآن را در چند سطر معرفی کنیم، خواهیم گفت: زبان قرآن معرفت‏بخش و حقیقت است و از مجاز، تشبیه و کنایه جز با قرینه استفاده نمی‏کند؛ چندساحتی است و به صورت طولی و عرضی لایه‏هایی را در درون خود دارد. زبان قرآن در عین اینکه منطبق بر زبان عرف است، اصطلاحات و ویژگی‏هایی مختص به خود دارد که درک آنها ابزار ویژه‏ای می‏طلبد؛ ابزاری که برای درک زبان عرف مورد نیاز نیست. زبان قرآن نه کاملاً بر ویژگی‏های زبان گفتاری منطبق است و نه به‏طور کامل بر زبان نوشتاری، ولی از هر یک ویژگی‏هایی دارد و همین امر آن را خارق‏العاده و منحصربه‌فرد کرده است. تک‏تک واژه‏ها و ساختارهای قرآن حساب‌شده و دقیق است و هیچ‏گونه تنزل در سطح واژگانی و ساختاری و کم‏‌دقتی و مسامحه که لازمه زبان‏های گفتاری است، در آن دیده نمی‏شود. زبان قرآن به‌سان زبان نوشتاری منسجم است و سوره‏های قرآن ساختاری نامرئی و در برخی موارد کاملاً مرئی دارند و کار استخراج ساختارهای نامرئی گاه بر مفسر دشوار می‏نماید.

مترجم در روش تفسیر و فهم قرآن نیز لازم است مبانی متعددی را اساس کار خویش قرار دهد و برای مثال، باید بداند کدام قرائت را در تفسیر باید ملاک بداند و در ترجمه، همواره از کدام قرائت پیروی کند.

در بُعد واژه‏شناسی باید بداند از چه منابعی بهره گیرد و از کدام طبقه‏بندی تبعیت کند.

در ابعاد شناخت قرینه‌های تفسیری، باید روشن باشد که آیا - برای مثال - باید سیاق را بر روایات ترجیح دهد یا خیر؟ و یا با کدام شرط و در چه جایگاهی.

همچنین مترجم در حوزه روایات که جزو قرائن ناپیوسته تفسیری است، باید آگاهی لازم و کافی داشته باشد و بداند در ارزیابی روایات تفسیری چه روش و چه ملاک‏هایی را در نظر گیرد؟ (در این باره کتاب‌های مفیدی نگاشته شده است که از میان آنها می‌توان به کتاب روش فهم حدیث[52]، نوشته عبدالهادى مسعودى اشاره کرد.)[53]

دست بهره گيرند. نويسنده كتاب ياد شده، ضمن دو مرحله‏اى دانستن فهم حديث (مفاد
استعمالى يا معناى ظاهرى و مراد جدى يا معناى مراد) به نكات سودمندى در فهم حديث
ـ مشابه آنچه متناسب با فهم آيات در كتاب روش‏شناسى بيان شده ـ طرح كرده است كه نيك به كار دانش‏پژوهان علاقه‏مند به فهم بهتر حديث مى‏آيد.[54]

مبانی مترجم یا مفسر درباره مترادفات چیست، آیا به اصل ترادف اعتراف دارد؟

منابع تفسیر قرآن کدام‌اند؟ برای مثال آیا می‏توان به روایات تفسیری فلان منبع اعتماد کرد؟ با چه شرایطی؟

از این نوع پرسش‏ها و پیش‏فرض‏ها که درنهایت هر یک خود به یک مبنا تبدیل می‏شود، بسیار است که بخشی از آنها در طول کار ظاهر می‏شود و مترجم باید تکلیف خود را با آنها روشن کند و از روش‏های پراکنده و گونا‏گون در سراسر اثر به‌شدت بپرهیزد و وحدت رویه را از ابتدا تا انتهای ترجمه حفظ کند.

3. مبانی کلامی مترجم قرآن

به تصریح قرآن کریم، برخی آیات قرآن متشابه‌اند: «هُوَ الَّذِی أَنزَلَ عَلَیک الْکتَابَ مِنْهُ آیاتٌ مُّحْکمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیغٌ فَیتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِیلِهِ».[55]

مهم‏ترین مباحثی که این‏گونه آیات بدانها پرداخته‌اند، یا از آنها استفاده می‏شود، مربوط به رؤیت خداوند، رابطه ذات و صفات، علم خداوند، عصمت پیامبران، جبر و اختیار، هدایت و ضلالت، احباط و تکفیر و مانند اینهاست که در علم کلام نیز باتفصیل مطرح شده و معرکه آرا گردیده‌اند.

گذشته از آیات متشابه، آیاتی دیگر نیز هستند که بیانی کلی دارند، یا اجمالی در آنها دیده می‏شود که بیان و تفسیر آنها به اهل‏بیت(ع) واگذار شده است. این‏گونه آیات نیز حساسیت بالایی در ترجمه دارند.

اینک این پرسش کلی را مطرح می‏کنیم که در ترجمه کردن این‏گونه آیات، تکلیف مترجم چیست؟ آیا باید آیات را همان‏گونه که در قرآن مطرح شده، ترجمه کرد و زمینه را برای برداشت‏های گوناگون از آیات قرآن باز گذاشت، یا خیر؛ باید در ترجمه چنین آیاتی، مبانی مسلّم کلامی مذهب را دخالت داد و برداشت از آیات را به تفسیر راجح محدود ساخت؟

در پاسخ به این پرسش، از دو جهت می‏توان سخن گفت: جهت نخست اینکه مترجم، به‌ویژه مترجم شیعی، نباید از عقاید خویش دست کشد و به آنها بی‏تفاوت باشد و زمینه را برای هر انحرافی باز بگذارد؛ بنابراین، مترجم باید نسبت به برداشت‏های درست و نادرست خواننده حساسیت به خرج دهد و در رفع ابزار انحراف بکوشد و ترجمه خویش را با رعایت اصول مذهب ارائه کند.

پاسخ دوم این است که مترجم با نگاهی پیراسته از هر گونه داوری به سراغ ترجمه می‏رود و چنین استدلال می‏کند که اگر ترجمه عین الفاظ آیات ناپسند است، بیان خود آیات قرآن نیز مشمول چنین حکمی می‏شود؛ چرا که اشکال یادشده (احتمال انحراف خواننده) به خود قرآن نیز بازمی‏گردد و از این گذشته، چه‏بسا محدود کردن معنا در یک تفسیر، اجحاف به آیات نیز باشد و سبب شود معانی دیگر فدای چنین دیدگاهی گردد.

به نظر می‏رسد در نقد و بررسی هر یک از دو نظریه یادشده و جمع‏بندی آنها، نظریه اول با در نظر گرفتن شرایط به صواب نزدیک‏تر باشد.

توضیح اینکه: گسترش اشکال به متن اصلی چندان پذیرفتنی نیست؛ زیرا:

اولاً: متن اصلی و متن ترجمه در جایگاهی یکسان قرار ندارند و مقایسه آنها با یکدیگر ناصواب است؛ زیرا اسلوب ویژه قرآن سرشار است از ظرافت‏ها، نکته‏های ادبی و غیر آن و مترجم خود اذعان دارد که هرگز ترجمه‏ای هم‌سنگ با قرآن ارائه نکرده است، بلکه معترف است که برداشت‏هایش را برای کسانی که توانایی استنباط از آیات را ندارند و با زبان قرآن آشنا نیستند، بازگو می‏کند.

ثانیاً: مترجم با ترجمه ناقص خود بسیاری از قراین را از بین می‏برد و بستر مناسب تفسیر صحیح نیز به تبع آن از میان می‏رود. درنتیجه ترجمه قرآن درواقع برداشت تفسیری مترجم از متن مقدس قرآن است و بر این اساس، رعایت عقاید مسلّم مذهبی جزء مبانی وی به شمار می‏رود.

ثالثاً: در انتقال مفاهیم، مخاطبان نخستین قرآن ملاک‌اند و نه مخاطبان کنونی.

درباره جواز افزودن توضیح‌های تفسیری در اصل سوم بیشتر سخن خواهیم گفت؛ از این‌رو، در اینجا به همین مقدار بسنده کرده و به برخی مبانی کلامی مترجم اشاره می‌نماییم.

3_1. صفات خبری خداوند در قرآن

در قرآن کریم برای خداوند متعال صفاتی ذکر شده که اگر آنها را به معنای ظاهری تفسیر کنیم، لازمه آن در نظر گرفتن تجسیم و تشبیه برای خداوند است.

مثال: «وَجَاء رَبُّک وَالْمَلَک صَفًّا صَفًّا».[56]

منظور از آمدن خدا در آیه «وَجَاء رَبُّک»، آمدنِ «امر» خدا برای رسیدگی به حساب مردم است.

تذکر

لحاظ باورهای مسلّم از دید مترجم ضروری است، ولی در برخی آیات که بیان آنها از دیدگاه کسانی است که ایمانی محکم و باوری راستین ندارند، انعکاس دیدگاه آنها لازم است؛ مانند آیه «هَلْ ینظُرُونَ إِلاَّ أَن یأْتِیهُمُ اللّهُ فِی ظُلَلٍ مِّنَ الْغَمَامِ وَالْمَلآئِکةُ وَقُضِی الأَمْرُ وَإِلَی اللّهِ تُرْجَعُ الأمُورُ».[57] البته اگر این آیه را تهدید بدانیم، از واژه‌ای که بر عذاب الهی دلالت می‌کند، بهره می‌گیریم.

_ آیا (پیروان شیطان، پس از این همه نشانه‏ها و برنامه‏های روشن) انتظار دارند که خداوند و فرشتگان، در سایه‏هایی از ابرها به سوی آنان بیایند (و دلایل تازه‏ای در اختیارشان بگذارند؟ با اینکه چنین چیزی محال است) و همه چیز انجام شده و همه کارها به سوی خدا بازمی‏گردد (مکارم شیرازی)؛

_ مگر انتظار آنان غیر از این است که خدا و فرشتگان در [زیر] سایبان‏هایی از ابر سپید به سوی آنان بیایند و کار [داوری] یکسره شود؟ و کارها به سوی خدا بازگردانده می‏شود (فولادوند)؛

_ آیا اینان جز این انتظار دارند که خدا و فرشتگان در سایبان‏هایی از ابر بدی‌شان آیند - به نشانه عذاب - و کار گزارده شود؟ (مجتبوی)؛

_ آیا انتظار می‏برند مگر آنکه آید ایشان را عذاب خدا در سایبان‏ها از ابر و فرشتگان و... (اشرفی تبریزی).

در ترجمه این آیه، برخی مترجمان با در نظر گرفتن پیشینه ذهنی مخاطبان به ترجمه ظاهر آیه بسنده کرده‏اند و چه‌بسا ترجمه ظاهر را صحیح‏تر بدانند و برخی دیگر با افزودن مقدرهایی چون «عذاب خدا» از بسنده کردن به ترجمه ظاهر الفاظ خودداری ورزیده‏اند. آقای مجتبوی در پانویس ترجمه خویش آورده است:

در چندجا از تورات آمده است که خدا یا فرشته خدا در ستونی از ابر آمد و چنین و چنان کرد. در این آیه به کسانی که ایمان درستی ندارند - یهودیان نیمه‏مسلمان و منافقان - می‏فرماید: آیا اینها انتظار دارند که خدا و فرشتگان در پاره‏هایی از ابر بیایند و بر آنها عذاب فرود آرَد تا کار انجام شود؟! روشن است که مراد از آمدن خدا و فرشتگان، آمدن امر و کیفر یا رحمت خداست نه خود خدا که به دلیل دیگر آیات منزّه است از اینکه دیده شود یا مانند چیزی باشد؛ پس نظر به سابقه یهودیان از تورات، این آیه می‏فرماید: چه انتظار می‏کشید؟! آیا می‏خواهید در راه کج خود باشید تا عذاب خدا به شما برسد؟!

3_1_1. رؤیت خداوند

شیعه و معتزله از فرقه‌های اسلامی، براساس دلایل عقلی و نقلی بر این باورند که رؤیت خدا در دنیا و آخرت امکان ندارد، ولی برخی فرقه‌های اهل سنّت مانند اشاعره و حشویه،[58] عقیده دارند که خدا را در قیامت با همین چشمان سر نیز می‏توان دید. حال با توجه به وجود این‏گونه عقاید باطل، باید در ترجمه آیاتی که ممکن است از آنها سوءاستفاده شود، دقتی دوچندان کرد و حساسیت آنها را ملاحظه نمود. به نمونه ذیل توجه فرمایید:

«وُجُوهٌ یوْمَئِذٍ نَّاضِرَةٌ * إِلَی رَبِّهَا نَاظِرَةٌ».[59]

_ ... و به سوی پروردگار خود می‏نگرند (فولادوند)؛

_ ... و به پروردگارش می‏نگرد (مکارم شیرازی)؛

_ ... ‌و به سوی [نعمت‏های] پروردگار خویش نگران است (خواجوی)؛

_ ... که [پاداش] پروردگار خویش را چشم می‏دارند (مجتبوی)؛

_ ... و به چشم قلب، جمال حق را مشاهده می‏کنند [و در بهشت رضوان به دیدار دوست منتعّمند] (الهی قمشه‏ای)؛

_ ... [به دیده دل] به سوی پروردگار خود [و به دیده سر] به تجلی و ظهورات آثار جلال و جمال او [نظاره‏گر] است (مشکینی)؛

_ ... چشم به سوی پروردگار خویش دارند (امامی).

از بین ترجمه‏های یادشده، ترجمه آقایان خواجوی،[60] مجتبوی، الهی قمشه‏ای و مشکینی مناسب‏تر و ترجمه امامی قالبی کنایی دارد و ممکن است انتظار را القا کند؛ از این‌رو چندان مناسب نیست. البته از امتیاز عدم تصریح به رؤیت جسمانی برخوردار است.

3_1_2. علم الهی

مسئله علم خدا از مباحث مهم علم کلام و فلسفه الهی است و حساسیتی بسیار دارد. علم خداوند ذاتی و ازلی است و هیچ‌چیز از علم او خارج نیست و هرگز در علم او نقصی راه ندارد تا تکاملی برای آن فرض شود؛ بنابراین، ترجمه کلمه‏هایی مانند: «عَلِمَ اللّهُ»،[61] «لِیعْلَمَ اللّهُ»،[62] «لَمَّا یعْلَمِ اللّهُ»[63] و مانند اینها به «خدا دانست»، «تا خدا بداند»، «هنوز خدا ندانسته است» و مانند آنها نادرست یا با مسامحه[64] همراه است.

مثال 1: «الآنَ خَفَّفَ اللّهُ عَنکمْ وَعَلِمَ أَنَّ فِیکمْ ضَعْفًا...».[65]

_ ... و معلوم داشت که در شما ضعفی هست... (فولادوند و خرمشاهی)؛

_ ... چون می‏دانست که در بین شما افرادی ضعیف هستند (ارفع)؛

_ ... و دانست [علم ازلی‏اش تحقق خارجی یافت] که در شما ناتوانی [روحی و عددی] است (مشکینی)؛

_ ... و دانست که در شما سستی و ناتوانی هست... (مجتبوی)؛

_ ... و دانست که در شما ضعف ایمان راه یافته... (الهی قمشه‏ای)؛

_ ... و دانست که در شما ضعفی است... (مکارم شیرازی).

در بین ترجمه‏های یادشده، ترجمه‏های آقایان فولادوند، خرمشاهی، ارفع و مشکینی مشکل را به نحوی تدبیر کرده‌اند.

مثال 2: «وَمَا جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتِی کنتَ عَلَیهَا إِلاَّ لِنَعْلَمَ مَن یتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّن ینقَلِبُ عَلَی عَقِبَیهِ».[66]

_ ... تنها برای این قرار دادیم که افرادی که از پیامبر پیروی می‏کنند، از آنها که به عقب بازمی‏گردند، مشخص شوند (مکارم شیرازی)؛

_ ... بازشناسیم (فولادوند)؛

_ ... بازشناسیم [علم ازلی ما منطبق بر معلوم خارجی شود] (مشکینی)؛

_ ... شناخته شود (ارفع)؛

_ ... بازشناسانیم (خرمشاهی)؛

_ ... مگر بر اینکه بیازماییم و جدا سازیم گروهی را که از پیغمبر خدا پیروی می‏کنند (الهی قمشه‏ای).

چنان که دیده می‏شود، ترجمه استاد فولادوند از مشکل یادشده دور نمانده است، هرچند راه توجیه در این مقوله باز است.

3_2. عصمت پیامبران

عصمت انبیا(ع) از گناهان عمدی و سهوی، از عقاید قطعی و معروف شیعه است که ائمه اطهار(ع) آن را به پیروانشان تعلیم داده و خود بر آن احتجاج کرده‏اند. بیشتر اهل سنّت نیز در کلّیت عصمت با شیعیان همراه‏اند، هرچند در برخی جزئیات اختلاف نظر دارند. در هر صورت، مترجم شیعی باید در ترجمه آیه‏هایی که ممکن است ظاهر آنها به لغزش و گناه و نفی عصمت تفسیر شود، نهایت دقت را به کار گرفته و مبانی کلامی شیعه را در این‌باره، مورد نظر داشته باشد. به نمونه‏های ذیل توجه نمایید:

مثال 1: «وَعَصَی آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَی».[67]

_ ... و آدم پروردگار خود را [در نهی ارشادی که مخالفتش ضرر زندگی داشت نه عصیان تکلیفی] نافرمانی کرد؛ پس به راه خطا افتاد (مشکینی)؛

_ ... و آدم پروردگار خویش را نافرمانی نمود. پس راه راست را گم کرد (مجتبوی).

وی در پاورقی آورده است: این نافرمانی، نپذیرفتن نصیحت و امر ارشادی است، نه امر تکلیفی و مولوی، و بعضی گفته‏اند: این نافرمانی قبل از نبوت بوده است.

_ ... و [این‏گونه] آدم به پروردگار خود عصیان ورزید و بیراهه رفت (فولادوند)؛

_ ... [آری] آدم پروردگارش را نافرمانی کرد و از پاداش او محروم شد (مکارم شیرازی)؛

_ ... و بدین‏سان آدم از امر پروردگارش سرپیچی کرد و گمراه شد (خرمشاهی).

در ترجمه‏های مزبور، ترجمه‏های آقایان مشکینی و مجتبوی با ارائه توضیحی درباره عصیان حضرت آدم(ع) و جمع‏بندی آن با عصمت آن حضرت، ذهن مخاطب را از به خطا رفتن و نفی عصمت بازداشته است.[68]

مثال 2: «لِیغْفِرَ لَک اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنبِک وَمَا تَأَخَّرَ...».[69]

_ تا خداوند گناهان گذشته و آینده‏ای را که به تو نسبت می‏دادند، ببخشد [و حقانیت تو را ثابت کرده] و... (مکارم شیرازی)؛

_ تا خداوند گناهان گذشته و آینده تو را بیامرزد و [گناهانی را که کفار بر تو می‏دیدند، مانند هتک مقدساتشان، به اِعلای کلمة الله‏ بزداید و ترک اولی‏ها که خود گناه می‏دیدی، به شمول رحمت ببخشاید...] (مشکینی)؛

_ تا سرانجام خداوند گناه نخستین و آینده [امت] تو را برای تو بیامرزد... (خرمشاهی)؛

_ تا خدا گناه تو - کارهای ناروایی که مشرکان و دشمنان درباره تو رواداشتند - را آنچه در گذشته بوده و آنچه تااکنون و پس‏تر باشد، بیامرزد - بپوشاند و بزداید... (مجتبوی)؛

_ تا خداوند از گناه گذشته و آینده تو درگذرد... (فولادوند)؛

_ تا خداوند آنچه از گناهت که پیش رفته و آنچه که سپس آیدت، بیامرزد (خواجوی)؛

_ تا از گناهان گذشته و آینده تو درگذریم... (ارفع).

در ترجمه‏های یادشده، ترجمه‏های آقایان مکارم شیرازی، مشکینی، خرمشاهی، مجتبوی که با توضیح‏های کوتاه و بلند خود، جلو برداشت نادرست مخاطب را سد کرده‏اند، درست و مناسب به نظر می‏رسند.

مثال 3: «فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَاسْتَغْفِرْ لِذَنبِک وَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّک بِالْعَشِی وَالْإِبْکارِ».[70]

_ ... و برای گناهت استغفار کن... (مکارم شیرازی)؛

_ ... و برای گناهت آمرزش بخواه (فولادوند و خرمشاهی)؛

_ ... و از گناهت آمرزش طلب... (مشکینی)؛

_ ... و بر گناه خود از خدا آمرزش طلب کن [یعنی بر گناه امت نادان از درگاه خدا آمرزش خواه...] (الهی قمشه‏ای)؛

_ ... و برای گناهت آمرزش خواه (امامی).

وی در پاورقی آورده است: آن را ترک اولی دانند. برخی گویند: یعنی برای گناهی که پیروانت در حق تو کرده‏اند.

_ ... و برای گناهت آمرزش بخواه (مجتبوی).

وی در پانوشت آورده است: این گناه جز ترک اولی نتواند بود که مقام ختمی‏مرتبت بالاتر از آن است که به گناهی آلوده شود... .

از میان ترجمه‏های نقل‌شده، ترجمه‏های آقایان الهی قمشه‏ای، امامی و مجتبوی با افزودن توضیحاتی، ذهن خوانندگان خود را از وقوع در خطا بازداشته‏اند.

مثال 4: «وَوَهَبْنَا لِدَاوُودَ سُلَیمَانَ نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ * إِذْ عُرِضَ عَلَیهِ بِالْعَشِی الصَّافِنَاتُ الْجِیادُ * فَقَالَ إِنِّی أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَیرِ عَن ذِکرِ رَبِّی حَتَّی تَوَارَتْ بِالْحِجَابِ * رُدُّوهَا عَلَی فَطَفِقَ مَسْحًا بِالسُّوقِ وَالْأَعْنَاقِ».[71]

_ ... گفت: «من این اسبان را به خاطر پروردگارم دوست دارم [و می‏خواهم از آنها در جهاد استفاده کنم». او همچنان به آنها نگاه می‏کرد] تا از دیدگانش پنهان شدند (مکارم شیرازی)؛

_ ... [سلیمان] گفت: «واقعاً من دوستی اسبان را بر یاد پروردگارم ترجیح دادم تا [هنگام نماز گذشت و خورشید] در پس حجاب ظلمت شد» (فولادوند)؛

_ ... پس گفت: من دوستی خیر - یعنی اسبان - را بر یادکردِ پروردگارم - یعنی نماز عصر - بگزیدم تا [آفتاب] در پرده [شب] پنهان گشت - یعنی فروشد (مجتبوی)؛

_ ... گفت: من دوستی اسبان جهاد را از سرِ یاد پروردگارم دارم [و سرگرم تماشا شد] تا آنها از نظر غایب شدند یا خورشید غروب کرد [و یا مشغول تماشای اسب‏ها گردید تا وقت وِردش گذشت] گفت: همانا من دوستی اسبان را [ناآگاه] بر یاد پروردگارم ترجیح دادم تا خورشید در حجاب شد [پس من ترک اولی کردم] (مشکینی)؛

_ ... او گفت: من اسب‏ها را به خاطرِ یاد پروردگارم دوست می‏دارم، تا اینکه از برابر چشم‏هایش پنهان شدند (ارفع)؛

_ ... و او گفت: به‌یقین من دوست داشتن [این] اسب‏ها را به خاطر پروردگارم خواسته‏ام؛ [چرا که من در راه حق و عدالت از آنها بهره می‏برم؛ و همچنان به آنها نگریست] تا در پرده [افق] ناپدید شدند (کرمی).

خواننده برخی از این ترجمه ‏ها از خود می‏ پرسد: سلیمان عجب پیامبری بوده که دوست داشتن اسب‏ها او را از عبادت، به‏ ویژه نماز (براساس توضیح تفسیری برخی ترجمه‏ ها) بازداشته، با این حال خدا او را ستوده است «نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ»!![72]

با صرف نظر از بررسی درجه اتقان و استواری برداشت‏های تفسیری مترجمان، در میان ترجمه‏ های یادشده، ترجمه‏ های آقایان مکارم شیرازی، کرمی، ارفع و تا حدی مشکینی، از مشکل یادشده دور مانده‏ اند.

تذکر

حرف «عن» در «عن ذکر ربی» همانند حرف «عن» در «وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَىٰ» برای نشان دادن خاستگاه و منشأ است؛ از این رو ترجمه آیت الله مکارم و مانند آن صحیح‌ و البته موافق سیاق آیات است.

3_3. جبر و اختیار

یکی از مباحث مهم علم کلام، مسئله «جبر و اختیار و امر بین‌الامرین» است. اینکه آیا انسان به اختیار کامل به اعمال خیر یا شرّ اقدام می‏کند یا دستی پنهان او را به این کارها وادار می‏سازد، یا هیچ‏یک از این دو پذیرفته نیست، بلکه نه‏چندان اختیار دارد که از قدرت و اراده الهی بیرون باشد و نه‌چندان مجبور است که بار مسئولیت اعمالش را از دوش بنهد و به سخن اهل‏بیت(ع) نه جبر است و نه تفویض «بل امر بین الامرین» است. توضیح بیشتر را به کتاب‌های مبسوط کلامی وامی‏گذاریم و تنها به ذکر این نکته بسنده می‏کنیم که مترجم شیعی باید در ترجمه آیاتی که ممکن است از آن نظریه جبری‏گرایی استفاده شود، با کمال دقت و هوشمندی نظریه برحق اهل‏بیت(ع) را منعکس نماید. به نمونه‏های ذیل توجه فرمایید:

مثال 1: «... إِنْ هِی إِلاَّ فِتْنَتُک تُضِلُّ بِهَا مَن تَشَاء وَتَهْدِی مَن تَشَاء...».[73]

_ ... این جز آزمایش تو نیست؛ هر که را بخواهی به وسیله آن گمراه و هر که را بخواهی هدایت می‏کنی (فولادوند و نیز مشابه آن خرمشاهی، الهی قمشه‏ای، ارفع، مشکینی، و برخی دیگر)؛

_ ... که هر که را بخواهی [و مستحق بدانی] به وسیله آن گمراه می‏سازی و هر کس را بخواهی [و شایسته ببینی] هدایت می‏کنی (مکارم شیرازی)؛

این مسئله در ترجمه آیه 4 سوره ابراهیم نیز وجود دارد: «فَیضِلُّ اللّهُ مَن یشَاء وَیهْدِی مَن یشَاء».

در ترجمه این‏گونه آیات باید با افزودن توضیحی در متن یا پاورقی روشن ساخت که مسبب اصلی این هدایت و اضلال خود آنها هستند، نه اینکه چیزی از خارج بر آنها تحمیل شده باشد یا می‏توان گفت که این هدایت کردن و گمراه نمودن، ابتدایی و آغازی نیست، بلکه جنبه پاداشی و کیفری دارد و محروم شدن از فیض و توفیق الهی خود مصداق روشنی از گمراه شدن است.

مثال 2: «وَإِذَا أَرَدْنَا أَن نُّهْلِک قَرْیةً أَمَرْنَا مُتْرَفِیهَا فَفَسَقُواْ فِیهَا فَحَقَّ عَلَیهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْنَاهَا تَدْمِیرًا».[74]

_ و چون بخواهیم شهری را هلاک کنیم، خوشگذرانانش را وامی‏داریم تا در آن به انحراف [و فساد] بپردازند، و درنتیجه عذاب بر آنها [شهر] لازم گردد، پس آن را [یکسره] زیر و زبر کنیم (فولادوند).

این ترجمه و مانند آن مُلِهم جبر در نظام آفرینش و افعال انسان است، ولی با اندکی تأمل و مدد از حوزه تفسیر، ترجمه‏ای مطلوب‏تر به دست می‏آید:

_ و هنگامی که بخواهیم شهر و دیاری را هلاک کنیم، نخست اوامر خود را برای مترفین [و ثروتمندان مستِ شهوت] آنجا، بیان می‏داریم، سپس هنگامی که به مخالفت برخاستند و استحقاق مجازات یافتند، آنها را به‌شدت در هم می‏کوبیم (مکارم شیرازی).

این ترجمه نیز بی‏اشکال نیست؛ زیرا مشخص نیست ضمیر «آنها» به مترفان و زراندوزان متکبر بازمی‏گردد یا به قریه و اهل آن و همچنین آیا اهل قریه، همان ثروتمندان متکبرند یا افراد دیگری نیز در میان آنها هستند؟

4. مبانی فقهی مترجم قرآن

از جمله پیش‏فرض‏های تأثیرگذار مترجم در ترجمه قرآن، مبانی فقهی اوست. مترجمان شیعی قرآن در برابر صدها آیه مربوط به فقه، یا به گونه‏ای ترجمه می‏کنند که با همه مذاهب اسلامی (حنفی، حنبلی، مالکی، شافعی و شیعه) همخوان باشد، یا به ضرورت، مبنای فقهی مذهب خویش را در ترجمه آیات دخالت می‏دهند. البته برخی مفسران شیعی نیز مبانی فقهی خود را حتی در آیاتی که صراحتی در آنها نسبت به فقه شیعی نشده، وارد می‏کنند؛ برای مثال، در آیه 41 سوره انفال که مربوط به خمس است[75]، در ترجمه سراج آمده است:

و بدانید آنچه به دست آورید از هر چیزی (از غنایم جنگی یا از راه تجارت و غیر آن) برای خداست پنج‏یک آن و برای رسول و برای نزدیکان (امام و قائم‏مقامش) و یتیمان و تهیدستان و راه‏ماندگان (سادات) است اگر ایمان آورده‏اید به خدا.

در توضیحات بیشتر این ترجمه، «تجارت» نیز وارد شده که در الفاظ آیه تصریحی در باره آن وجود ندارد، هرچند برخی مفسران «أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْ‏ءٍ» را شامل آن دانسته‌اند. در ترجمه آیت‌الله‏ مکارم شیرازی که معتقد به توسعه معنای آیه و قرار داشتن تجارت و امثال آن در مفهوم آن است[76]، آمده است:

بدانید هر گونه غنیمتی به دست آورید، خمس آن برای خدا و برای پیامبر و برای ذی‏القربی و یتیمان و مسکینان و واماندگان در راه (از آنها) است... .

در این‏گونه موارد (که در برداشت یک مسئله فقهی از یک آیه بین فقهای مذهب اختلاف است) و مهم‏تر، مواردی که برای مخاطب بار فقهی دارد و مسئله اختلافی است، بهتر آن است که مترجمان قرآن به انتقال ظاهر آیه بسنده کنند و مسئله فقهی را با تذکر نظریه مشهور در پی‏نوشت گوشزد نمایند (البته در صورت لزوم) و توجه داشته باشند که همه مخاطبان ترجمه آنها مقلد آنها یا نظریه آنها نیستند و این خود می‏تواند به تشویش اذهان بینجامد.

آری، در برخی آیات مترجم ناگزیر است مبانی فقهی خویش را در ترجمه دخالت دهد. نمونه‏های ذیل بازگوکننده این ضرورت است:

مثال 2: «وَالَّذِینَ یرْمُونَ الْمُحْصَنَاتِ ثُمَّ لَمْ یأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَدَاء فَاجْلِدُوهُمْ ثَمَانِینَ جَلْدَةً وَلَا تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهَادَةً أَبَدًا وَأُوْلَئِک هُمُ الْفَاسِقُونَ».[77]

_ مکارم شیرازی: و کسانی که زنان پاکدامن را متهم می‏کنند، سپس چهار شاهد [بر مدعای خود] نمی‏آورند، آنها را هشتاد تازیانه بزنید و شهادتشان را هرگز نپذیرید...؛

_ فولادوند: و کسانی که نسبت زنا به زنان شوهردار می‏دهند... .

واژه «الْمُحْصَنَاتِ» هم به زنان عفیف و پاکدامن اطلاق می‏شود و هم به زنان شوهردار[78] و از آنجا که براساس فقه شیعی شوهر داشتن یا نداشتن تأثیری در حکم ندارد،[79] مترجم باید آن را به پاکدامن، یا هر دو ترجمه کند تا خواننده گمان نکند حکم مختص به زنان شوهردار است.

در برخی موارد نیز یادآور شدن حکم فقهی براساس مذهب شایسته است؛ برای مثال در آیه 24 سوره نساء می‏خوانیم: «فَمَا اسْتَمْتَعْتُم بِهِ مِنْهُنَّ».

_ و زنانی را که مُتعه کرده‏اید... (فولادوند)؛

_ و زنانی را که متعه [ازدواج موقت] می‏کنید... (مکارم شیرازی)؛

_ پس هرچند کامیاب شدید از ایشان (معزی).

آیه درباره ازدواج موقت است و مترجم شایسته است این مسئله را که مطابق مذهب تشیع است، به گونه‏ای صراحت ببخشد.

از ترجمه‏های نقل‌شده، ترجمه آقای معزی به‌هیچ‏وجه وافی به مقصود نیست و در ترجمه آقای فولادوند واژه «متعه» به کار رفته، ولی سزاوار است به‌سان ترجمه آیت‌الله‏ مکارم شیرازی با صراحت بیشتری بیاید تا خواننده مطلب را به‌روشنی دریابد.


[1]. برای آگاهی بیشتر ر.ک: منجّد، التضاد فی القرآن الکریم بین النظریة والتطبیق، ص89_93.

[2]. تکویر، 17. 4. بقره، 228.

[4]. جاثیه، 14. 6. بقره، 218.

[6]. قلم، 20. 8. بقره، 115 و 177.

[8]. کهف، 18؛ توبه، 25.

[9]. طور، 6. 2. واقعه، 73.

[11]. بقره، 22. 4. زمر، 8.

[13]. محمد، 30. 6. فتح، 9.

[15]. شوری، 16. 8. طارق، 6.

[17]. حاقه، 21. 10. طه، 39.

[19]. هود، 43. 12. طه، 39.

[21]. ر.ک: منجّد، التضاد فی القرآن الکریم بین النظریة والتطبیق، ص221 و 222.

[22]. ر.ک: همان، ص93_218. 15. یس، 72.

[24]. انبیاء، 80.

[25]. منجّد، التضاد فی القرآن الکریم بین النظریة والتطبیق، ص223.

[26]. بقره، 10 و 74. 19. شعراء، 107 و 125 و 143.

[28]. اسراء، 69. 21. نساء، 23.

[30]. بقره، 181 و... . 23. یس، 43.

[32]. شعراء، 147. 25. بقره، 189.

[34]. غافر، 34. 2. نمل، 62.

[36]. برای آگاهی بیشتر ر.ک: منجّد، التضاد فی القرآن الکریم بین النظریة والتطبیق، ص231.

[37]. تضمین در علم بدیع به معنای استفاده از شعر یا گفته دیگری در شعر یا نثر است و با معنای مراد در این بحث متفاوت می‏باشد. برای آگاهی بیشتر (ر.ک: ابن‌هشام، مغنی اللبیب عن کتب الاعاریب، باب هشتم، تضمین؛ جرجانی، شرح رسالة الرّمانی فی اعجاز القرآن، ص124_134؛ شیرازی، البلیغ فی المعانی والبیان والبدیع، ص314؛ بحرانی، البرهان فی علوم القرآن، ج3، ص409؛ ابومحبوب، ساخت زبان فارسی، ص136.

[38]. «قد یشربون لفظاً معنی لفظ فیعطونه حکمَهُ و یسمّی ذلک تضمیناً و فائدته: ان تودی کلمةٌ مؤدی کلمتین؛ قال اللّه‏ تعالی: «وَلاَ تَأْکلُواْ أَمْوَالَهُمْ إِلَی أَمْوَالِکمْ» (نساء، 2) ای و لاتضموها الیها آکلین والذی افاد التضمین «إلی» و مثله «الرَّفَثُ إِلَی نِسَآئِکمْ» (بقره، 187) اصل «الرَّفَثُ» ان یتعدی بالباء فلمّا ضمّن معنی الافضاء عُدِّی به «الی» مثل «وَقَدْ أَفْضَی بَعْضُکمْ إِلَی بَعْضٍ» (دقر، معجم القواعد العربیة فی النحو والتصریف، مدخل تضمین، ص153؛ نیز ر.ک: زرکشی، البرهان فی علوم القرآن، ج3، ص401_409؛ بینات، ش7، ص73؛ ج8، ص144 و 145).

[39]. نساء، 2.

[40]. برخلاف مثل مجاز و کنایه که معنای مقصود در مجاز حقیقی نیست و در کنایه، لازم معنای اصلی مراد است؛ مانند دلالت «اسد» بر «مرد شجاع» و «خاکستر خانه» بر «میهمان‏نوازی». در فرق تضمین با توریه/ ایهام (ر.ک: شیرازی، البلیغ فی المعانی والبیان والبدیع، ص256) نیز می‌توان گفت: در ایهام، اولاً، در نظر گرفتن معنای اول در همه‌جا ضرورتی ندارد؛ ثانیاً، قرینه، بیشتر تناسب معنوی بین معنای واژه و معانی واژه‏های دیگر کلام است و ثالثاً، در ایهام لازم نیست بین دو معنا تناسبی برقرار باشد.

[41]. زرکشی، البرهان فی علوم القرآن، ج3، ص401. 2. برای آگاهی بیشتر ر.ک: همان، بحث تضمین.

[43]. برای آگاهی بیشتر ر.ک: حسین استادولی، «درباره تضمین و نقش آن در ترجمه قرآن کریم»، بینات، ش8، زمستان 1374، ص143_147. 4. بقره، 14.

[45]. نساء، 2. 2. بقره، 258.

[47]. ر.ک: بینات، ش7، ص74.

[48]. بقره، 125.

[49]. برای آگاهی بیشتر ر.ک: بابایی، مکاتب تفسیری، ج2، ص235 و 236.

[50]. وضع تعیینی آن است که لفظی از سوی فرد یا گروه خاصی برای معنایی قرار داده می‏شود؛ مانند پدری که نامی را برای فرزند خویش انتخاب می‏کند؛ اما در وضع تعیّنی، عمل وضع یک لفظ برای معنا به صورت غیر ارادی و به دلیل کثرت استعمال است؛ یعنی شخص خاصی در این وضع دخالت مستقیم ندارد.

با توجه به تعریفی که ارائه شد، در نقل برخی الفاظ از معانی لغوی به معانی شرعی از سوی شارع یا بر اثر کثرت استعمال، اختلاف است و تعیّنی بودن آن نزدیک‏تر به واقع به نظر می‏رسد.

[51]. برای آگاهی بیشتر از حقیقت شرعی ر.ک: مظفر، اصول الفقه، ج1، مقدمه، مبحث 14.

[52] . بخش‏ها و فصل‏هاى اصلى كتاب بدين شرح است: بخش اول: درآمد تعريف و كاربرد، و پيشينه فقه الحديث؛ بخش دوم: سير فهم حديث (پيش‏نيازهاى فهم، فهم مفردات، فهم تركيبات، گردآورى قرينه‏ها، يافتن اسباب ورود حديث [قرينه‏هاى پيوسته/ متصل غير لفظى] تشكيل خانواده حديث [قرائن ناپيوسته/ منفصل ] بخش سوم: موانع فهم حديث موانع فهم حديث، موانع فهم مقصود.

[53]. با توجه به نقش فراوان روایات در تفسیر و ترجمه، آگاهی وسیع مترجمان قرآن با دنیای روایات بسیار ضروری است؛ زیرا گاه ديده شده كه ناآگاهى و يا بى‏توجهى به اين مسئله مترجم را گرفتار سخنان نادرست كرده است؛ براى مثال، آقاى خرمشاهى در توضيح آيه 1 سوره اسراء، روايتى را از ابن‏هشام نقل مى‏كند كه:

«... روايت دوم از حسن بصرى است و گويد ابوبكر نخستين كسى بود كه صدق و صحت معراج را تأييد كرد و حضرت صلى‏الله‏عليه‏و‏آله او را صديق نام نهاد.»

«ايشان اين حديث جعلى و دروغين را بدون اظهار نظرى روايت كرده است، در حالى كه علامه امينى در الغدير ج2، ص314 و علامه سيد شرف‏الدين در المراجعات (پاسخ نامه 24، حديث 7) آورده‏اند: قال على عليه‏السلام: «أنا الصديقُ الاكبرُ لايقولها بعدى الا كاذِبٌ»» همچنين در روايت ديگرى از كنزالعمال (حديث 32990) كه علامه امينى در الغدير(ج2، ص313) نيز آورده، مى‏خوانيم: قال رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فى على عليه‏السلام: «انّ هذا اوّلُ مَنْ امَنَ بى و اوّلُ مَنْ يُصافِحُنى يوم القيامة و هذا الصديق الاكبر و هذا فاروق هذه الامة يفرِّق بين الحق و الباطل و هذا يعسوب المؤمنين؛ على عليه‏السلاماولين كسى است كه به من ايمان آورده و اولين كسى است كه روز قيامت با من مصافحه مى‏كند. او صديق اكبر و فاروق اين امت است كه حق و باطل را جدا مى‏كند و او پيشتاز و سَروَر مؤمنان است.» (نيز بنگريد: كفاية الطالب، ص187، باب 44؛ تاريخ مدينه دمشق، ج12، ص130؛ معرفة الصحابه، ج1، ص301؛ كنز العمال، ج13، ص122، حديث 36389؛ المستدرك على الصحيحين، ج13، ص121، حديث 4584؛ و... .)

علامه امينى در الغدير يادآور مى‏شود كه اين لقب مخصوص اميرالمؤمنين على عليه‏السلام است.

ابونعيم در معرفة الصحابة و ابن‏عساكر در تاريخ مدينة دمشق از ابن‏ليلى روايت كرده‏اند:

«عن ابن‏عباس عن رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: «الصديقون ثلاثة: حزقيل ـ مؤمن آل‏فرعون ـ و حبيب النجّار ـ صاحب آل‏يس ـ و على ابن‏ابى‏طالب (و هو افضلهم) (مانند آن را در مناقب نيز مى‏توان ديد، البته بدون فقره پايانى (و هو افضلهم (الغدير، ج2، ص312؛ معرفة الصحابه، ج1، ص303؛ تاريخ ابن‏عساكر، ج12، ص131)).

همين مترجم، در شرح آيه 60 سوره نساء، طى نقل روايتى از تفسير قرطبى، آورده است:

«... حضرت صلى‏الله‏عليه‏و‏آله [چون ماجرا را شنيدند] به عمر گفتند: تو فاروقى، و جبرئيل نازل شد و گفت: عمر بين حق و باطل به نيكى فرق نهاد و لذا فاروق ناميده شد و آيه «وَيُسَلِّمُواْ تَسْلِيمًا» (نساء، 65) در اين‏باره نازل شد». (قرآن قطع رحلى، ترجمه بهاءالدين خرمشاهى)

استاد ابوالفضل بهرام‏پور در مقاله «ترجمان غير چرا؟» پس از برشمردن مشكلاتى از اين دست، مى‏نويسد: «اشكال عمده ما به حضرت‏عالى [آقاى خرمشاهى] اين است كه اصولاً روش شما در تفسير و انتخاب موضوعات و گزينش شأن نزول و ارائه نظريه‏ها، روش يك‏طرفه الهام گرفته از اهل سنت است و كم‏تر ديده مى‏شود كه شما جز بر تفسير الميزان كه جامع تفاسير علمى شيعه است، و يا مجمع البيان تكيه كرده باشيد. يك محقق انديشمند ـ شيعه يا سنى ـ مى‏بايد در موارد اختلافى، نظرهاى طرفين را مطرح و بين آنها مقايسه كند و در نهايت قضاوت كند.[كه چون در ترجمه چنين فضايى وجود ندارد؛ مترجم نظر برتر را اعمال مى‏كند و در نهايت به احتمال‏هاى ديگر اشاره مى‏نمايد؛ البته اگر احتمال‏هاى تفسيرى ديگر قابل مطرح شدن باشد ]اگر كسى شما را كه يك شيعه هستيد، نشناسد، خواهد گفت من يك تفسير سنّى مطالعه مى‏كنم و از آراى آنها آگاهى پيدا مى‏كنم، و اگر بعدا پى ببرد كه شما اهل تشيع هستيد، خواهد گفت: اينها آراى شيعه بوده است؛ بنابراين، اختلافات علمى كه ميان برادران سنى و شيعه مطرح بود، حقيقت نداشته است.» (بينات، شماره 18، تابستان 77)

[54]. بخش‏ها و فصل‏هاى اصلى كتاب بدين شرح است: بخش اول: درآمد تعريف و كاربرد، و پيشينه فقه الحديث؛
بخش دوم: سير فهم حديث (پيش‏نيازهاى فهم، فهم مفردات، فهم تركيبات، گردآورى قرينه‏ها، يافتن اسباب ورود حديث [قرينه‏هاى پيوسته/ متصل غير لفظى] تشكيل خانواده حديث [قرائن ناپيوسته/ منفصل ]بخش سوم: موانع فهم حديث موانع فهم حديث، موانع فهم مقصود.

[55]. آل‏عمران، 7.

[56]. فجر، 22.

[57]. بقره، 210.

[58]. ر.ک: عاملی، الالهیات علی هدی الکتاب والسنة والعقل، ج2، ص125_141.

[59]. قیامت، 22 و 23.

[60]. در ترجمه آقای خواجوی مشکل دیگری وجود دارد که کژتاب بودن نگران است.

[61]. بقره، 235. 2. آل‏عمران، 140.

[63]. آل‏عمران، 142.

[64]. برخی در دامنه علم ازلی، علم فعلی برای خداوند مطرح کرده‏اند که بر این فرض نیز هرچند با حصول تغییرات در موجودات، در علم فعلی خدا که حضوری است، نیز به‌تبع، تغییر حاصل می‏شود، ولی این تغییرها نیز نزد علم ازلی خدا معلوم است و مجهولی نزد خدا در هیچ مرحله‏ای متصور نیست که با معلوم شدن رفع شود، بلکه به اقتضا معلومی به معلومی دیگر تبدیل می‏شود. برای آگاهی بیشتر از علم ازلی و فعلی خدا. ر.ک: سعیدی‌مهر، آموزش کلام اسلامی، ج1، ص219 و 220؛ مصباح یزدی، آموزش فلسفه، ج2، ص380_382؛ خاتمی، فرهنگ علم کلام، مدخل علم الهی؛ مطهری، مجموعه آثار، ج1، ص433_435.

[65]. انفال، 66. 6. بقره، 143.

[67]. طه، 121.

[68]. مسئله ترک اولی و تلقی گناه از سوی پیامبران و اولیای الهی کاملاً منطقی و تا حدودی قابل درک است. برای تقریب به ذهن و ارائه مثال، می‌توان کسی را فرض کرد که نزد بزرگی مثلاً یکی از مشهورترین و بزرگ‌ترین مراجع تقلید نشسته و برای اولین‌بار فرصت یافته تا چند جمله‌ای با وی سخن گوید، حال در همان هنگام گرفتار حساسیت شده و ده‌بار به‌شدّت عطسه می‌کند، هرچند آن بزرگ با رفتاری اخلاقی او را آرام می‌کند، اما نمی‌توان ناراحتی چنین شخصی را از این رخداد غیر اختیاری انکار کرد. با اینکه هیچ تقصیری متوجه او نیست، ولی احساس او به وی می‌گوید آنچنان که باید نتوانسته شأن او را حفظ کند. پیامبر اکرم(ص) که خود را همواره در محضر خدا می‌دید، حتی از یک ترک اولی آنچنان ناراحت و آزرده می‌شد که چه‌بسا بشر معمولی از گناه کبیره به چنین حالتی دچار نشود؛ از این‌رو خطاب گناه به ترک اولی کاملاً منطقی است. البته مفسران آیه را از زوایای مختلفی بررسی کرده و تفسیرهای دیگری نیز ارائه کرده‌اند که می‌توان مراجعه کرد؛ از جمله: مکارم شیرازی و همکاران، تفسیر نمونه و طباطبایی، تفسیر المیزان، ذیل آیه.

[69]. فتح، 2. بسیاری از مفسران مراد را گناهانی می دانند که قریشیان برای آن حضرت قبل از فتح یا پس از آن و یا قبل از هجرت یا پس از آن قائل بودند. به نظر نگارنده (جواهری) نیز این تفسیر (چه با مبدأ فتح و چه هجرت) صحیح تر و دلچسب تر است؛ زیرا رابطه صلح حدیبیه و غفران از ذنب جز با چنین تفسیری بر قرار نمی شود و سیاق در این آیات قوی است. البته بیان برخی مفسران در ادای مقصود کوتاه است و نگارنده در چند سطر ذیل، مطلب را با بیانی رساتر باز می گوید: مشرکان مکه در دورانی که حضرت در مکه حضور داشت، به خاطر حضور اسلام خسارت زیادی کردند؛ برای مثال، کسی که پنج برده داشت، چهار برده او اسلام می آوردند و می گریختند یا از اطاعت سر باز می زدند و یا به دست صاحب خود شکنجه و کشته می شدند و در عمل دیگر برای آن ها مال نبود. در دوران حضور حضرت در مدینه نیز وضع بدتر شد؛ زیرا کاروان‌های آنها توسط مسلمانان در برابر خسارت هایی که از مشرکان در مکه دیده بودند، غارت می شد، در جنگ‌های مختلف مانند جنگ بدر خانواده‌های قریشی بسیاری بی سرپرست و داغدار شدند و اموال بسیاری از بین رفت. مردم مکه عامل همه این خسارات را محمد بن عبدالله- صلی الله علیه و آله- می دانستند و همواره علیه او موضع می گرفتند. آنها معتقد بودند که محمد با این تفکراتش باعث مصیبت و خسارت فراوان آنها شده و هرچه هست زیر سر او است؛ لیکن بعد از فتح مکه و اسلام آوردن آنها و بعد از این‌که فهمیدند پیامبر - صلی الله علیه و آله- به راستی از جانب خدا مأمور بوده و سخنان و باورهای او همه حق است، دیگر کینه‌ای از او به دل نداشتند و مقصر را خود می‌دیدند که زودتر دنبال حق نرفتند و با حق در افتادند و در واقع این همه خسارت‌‌ها به خاطر جهل و ندانم کاری خودشان است نه پیامبر - صلی الله علیه و آله- و این سبب شد پیامبر - صلی الله علیه و آله- از ذنبی که آنها برای او در خیال خود می پنداشتند، مبرا شود. جالب است بدانیم که حضرت موسی وقتی آن مجرم مستحق مرگ را با یک مشت به طور ناخواسته کشت و فراری شد، به خدا عرضه داشت: خدایا: «وَ لَهُمْ‏ عَلَيَ‏ ذَنْبٌ‏ فَأَخافُ أَنْ يَقْتُلُونِ » و آن ها در باور خود علیه من جرمی را تصور می کنند؛ از این رو نگران آنم که مرا بکشند [و رسالتم نا تمام بماند]. همچنین باید توجه داشته باشیم که خدای متعال نفرمود: «اثم» بلکه فرمود: «ذنب» و تفاوت این دو بر اهل نظر آشکار است. 2. غافر، 55.

[71]. سوره ص، 30_33.

[72]. پشتوانه اصلی چنین تفسیری برخی روایات است. این تفسیر با الفاظ و سیاق آیه ناسازگار است؛ زیرا نخست اینکه، بنا بر صحت روایات، اطلاق نماز بر «‌ذکر» بدون هیچ قیدی توضیحی به دلیل اینکه معلوم نیست نماز حضرت سلیمان واجب بوده یا خیر، قابل پذیرش نیست.

دوم، اگر بر فرض نمازی که از او فوت شده، در حدی بوده باشد که بتوان بر آن گناه اطلاق کرد (در مقابل ترک اولی)، سؤال این است که حضرت سلیمان به جای درخواست مجدد برگشت اسب‌ها، باید به استغفار می‌پرداخت و از خدا طلب بخشش می‌کرد.

سوم، بر فرض صحت تفسیر کردن ذکر به نماز، حتی در حد ترک اولی، حضرت باید به جبران خطا بپردازد و از این‌رو باید «ردّوها» را به خورشید بازگرداند - چنان که برخی طرفداران این تفسیر چنین کرده‌اند - آنگاه سه سؤال پیش می‌آید:

اینکه چرا آمرانه و آنچنان که متناسب خطاب به خدمتکارانش است، به فرشتگان الهی فرمود «ردّوها»؟! در حالی که اقتضای ادب و مقام جز این است؛ یعنی باید به درگاه خدا راز و نیاز کند و از خدا بخواهد که فرصت دوباره‌ای به او بدهد تا بتواند جبران کند.

پس از باز گشت خورشید نیز باید به نماز بایستد و راز و نیاز و استغفار کند، ولی می‌بینیم که پس از این امر خارق‌العاده، سخن از «فَطَفِقَ مَسْحًا بِالسُّوقِ وَالْأَعْنَاقِ» است، یعنی برگشت به همان کاری که چنین ترک اولایی را باعث شده بود!

اساساً اگر نماز مستحبی بوده (یعنی در فرض ترک اولی) چه نیازی به بازگرداندن خورشید است؟

چهارم، براساس این تفسیر، این آیه که در مذمت حضرت است، با آیه پیشین که در مقام ستایش و تمجید ایشان است، منافات دارد.

خلاصه اینکه چنین تفسیری با دشواری‌های فراوانی مواجه است و مرحوم طبرسی آن را با «قیل» نقل کرده و بسیاری از بزرگان شیعه و برخی از بزرگان اهل تسنن مانند فخر رازی به‌شدت در برابر آن موضع گرفته‌اند (برای آگاهی بیشتر ر.ک: مکارم شیرازی و همکاران، تفسیر نمونه؛ تفسیر فخر رازی، ذیل آیات مورد بحث و نیز مقاله «نماز سلیمان در قرآن کریم»، بینات، ش35).

[73]. اعراف، 155. 2. اسراء، 16.

[75] . «وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْ‏ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبى‏ وَ الْيَتامى‏ وَ الْمَساكينِ وَ ابْنِ السَّبيلِ إِنْ كُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ وَ ما أَنْزَلْنا عَلى‏ عَبْدِنا يَوْمَ الْفُرْقانِ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ وَ اللَّهُ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَديرٌ».

[76] . ر.ک: مکارم شیرازی و دیگران، تفسير نمونه، ج‏7، ص 175- 181.

[77]. نور، 4.

[78]. ر.ک: راغب اصفهانی، معجم مفردات الفاظ القرآن؛ مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم.

[79]. امام خمینی (تحریر الوسیله، ج2، ص472) چنین آورده‏اند: «یشترط فی ‏المقذوف و هو فی المقام عبارة عن البلوغ والعقل والحریة والاسلام والعفة فمن استکملها وجب الحد بقذفه و من فقدها أو فقد بعضها فلاحد علی قاذفه».

728) درسنامه ترجمه 1-2 (قسمت پنجم)


درسنامه ترجمه 1-2 / قسمت پنجم


اصل چهارم: رعایت فضای فکری و فرهنگی مخاطب[1]



رعایت فضای فکری و فرهنگی مخاطب از اصول مهم ترجمه است که از چند جهت قابل بررسی است:



1. تحول معنایی[2]





برخی واژه‏ها با گذر زمان در یکی از معانی خود مشهور می‏شوند، یا معنای عام و لغوی خود را از دست می‏دهند؛ مانند: «شکنجه»، «بازنشسته»، «گروگان»، «آسایشگاه»، «بازخرید»، «دادستان»، «درویش»، «کین‌توز»، «نگران»، «وِرد» و جز اینها که در ترجمه‏های ذیل به کار رفته‏اند:

آیتی: «و بر سرش آب جوشان بریزید تا شکنجه (عذاب) شود»؛[3]

«خدا شما را به شکنجه‏ای دردناک عذاب کند»؛[4]

الهی قمشه‏ای: «... و خداوند مجاهدان را بر بازنشستگان (الْقَاعِدِینَ) به اجر و ثوابی بزرگ برتری داده است»؛[5]

مشکینی: «... و جهادگران را بر بازنشستگان (الْقَاعِدِینَ) به پاداشی بزرگ مزیت عطا کرده است»؛[6]

حلبی: «هر کس گروگان (رهینة) آن چیزی است که انجام داده است»؛[7]

مجتبوی: «ایشانند که بهشت‏های پاینده دارند... نیکو پاداش و نیکو آسایشگاهی (مُرْتَفَقاً) است»؛[8]

صفوی: «بهشتیان در آن روز جایگاهشان بهتر و آسایشگاهشان برای استراحت نیمروز نیکوتر است»؛

امامی: «خداوند‌، توانا و کین‌توز (ذُوانتقامٍ) است»؛[9]

خواجوی: «... و به سوی [نعمت‏های] پروردگار خویش نگران (ناظرة) است»؛[10]

فولادوند: «برای کسانی که پروردگارشان را اجابت کرده‏اند پاداش نیکو است و کسانی که وی را اجابت نکرده‏اند، اگر سراسر آنچه در زمین است و مانند آن را با آن داشته باشند، قطعا آن را برای بازخرید خود خواهند داد...»؛

مجتبوی: «و فرزندان خود را از بیم درویشی (املاق) مکشید...»؛[11]

ترجمه بیان السعاده: «و هر کس که خداوند هدایتش کند، گمراه‏کننده‏ای ندارد، آیا خداوند پیروزمند دادستان (ذی‌انتقام) نیست؟»؛[12]

مشکینی: «... گفت: من دوستی اسبان جهاد را از سرِ یاد پروردگارم دارم [و سرگرم تماشا شد] تا آنها از نظر غایب شدند یا خورشید غروب کرد [و یا مشغول تماشای اسب‏ها گردید تا وقت وِردش گذشت]...».[13]

این‏گونه واژه‏ها برای ترجمه قرآن به این می‏ماند که بازیگری روی صحنه در نقش سعدی شیرازی، ساعتی بر مچ دست داشته باشد! در مثال‌های یادشده، «شکنجه» واژه‌ای با بار منفی است که ظلم و ناجوانمردی را در درون نهفته دارد و به کار گرفتن آن در مورد عذاب جهنم که عین عدالت و حکمت است، نادرست می‌باشد. مثال‌های دیگر نیز مشمول چنین ناهماهنگی‌هایی هستند که با تأملی اندک آشکار می‌شوند.

رعایت تحول معنایی در حوزه احادیث و متون گذشته نیز مصادیق بسیاری دارد؛ برای مثال، در ترجمه سنن النبی[14] حدیث «و کان له مُطهِِّرةٌ مِن فَخَّار یَتوضَّأُ فیها و یَشرب» چنین ترجمه شده است: «همچنین آفتابه‏ای داشت از سفال که با آن وضو می‏گرفت و آب می‏نوشید». چنان که خواننده این نوشتار نیز احساس می‏کند، ترجمه «مطهره» که نوعی ظرف بوده، به «آفتابه» که در عرف معاصر ما اغلب برای قضای حاجت مورد استفاده قرار می‏گیرد، ناشایست است.





2. بازتاب فرهنگی و اجتماعی ترجمه





مترجم باید دقت کند ترجمه او در جامعه و ذهن مخاطب، بازتاب منفی بر جای نگذارد؛ برای مثال، اغلب مترجمان در ترجمه «... وَلْیضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَی جُیوبِهِنَّ...»[15] آورده‏اند:

_ [و باید روسری خود را بر گردن خویش] فرواندازند (فولادوند)؛

_ و [اطراف] روسری‏های خود را بر سینه خود افکنند [تا گردن و سینه با آن پوشانده شود] (مکارم شیرازی)؛

_ روسری‏هایشان را بر گریبان‏هایشان بیندازند (خرمشاهی)؛

_ و اطراف مقنعه خود را بر سینه خویش بیندازند تا سینه‌شان را بپوشاند (صفوی)؛

_ و اطراف پوشش‌های سرشان را زیر گلو و گریبانشان بیندازند (یزدی).

«روسری» در جامعه ما معنای خاصی دارد و باید به این معنا توجه شود که استفاده از آن، درواقع، تأیید روسری در برابر چادر و مقنعه است! (البته این مثال از جهت تحول معنایی «روسری» از مصادیق بند 7_1 است). بنابراین، واژه «پوشش سر» (یزدی)، «سرانداز» (امامی)، «مقنعه» (الهی قمشه‏ای، اشرفی، مهیار و سراج) و مانند آنها مناسب‏تر از «روسری» است. همچنین ناگفته نماند که مقنعه نیز جزء مصادیق بند 7_1 است، ولی وضعیت آن به اسفناکی روسری نیست، هرچند تعبیرهای دیگر به باور نگارنده مناسب‌تر است.

نکته: افزون بر مطالب یادشده، ترجمه‏های آقایان، فولادوند، خرمشاهی و مانند آنها، نوعی کژتابی نیز دارد که این خود ضعف نوشتار است و آیت‌الله‏ مکارم شیرازی با توضیح [اطراف] جلو آن را گرفته است.





3. ایجاد نکردن سؤال و شبهه





نویسنده موفق کسی است که بی‏جهت در ذهن مخاطب خود، شبهه و پرسش ایجاد نکند و اگر پرسشی ایجاد می‏کند، بتواند از عهده پاسخ آن به‌خوبی برآید. این مسئله در سطح عموم از اهمیت بیشتری برخوردار است؛ بنابراین عموم نویسندگان، داستان‏نویسان، گزارشگران، سخنرانان و کسانی که مخاطبی دارند و برای امنیت ذهنی او ارزش قائل‌اند، باید به این مهم اهتمام ورزند.

در آیات قرآن، موارد بسیاری می‏توان یافت که به دلیل گذر زمان یا دلیلی دیگر، اگر با توضیح و تفسیر کوتاه همراه نباشد، در ذهن خواننده، پرسش و شبهه ایجاد می‏کند و او را اگر مشکلی نداشته، مشکل‏دار می‏سازد! این مسئله بیشتر در مباحث کلامی قرآن رخ می‏نماید که گزارشی از آن را پیش‏تر بیان کردیم؛ ولی موارد این‏چنینی به مباحث کلامی محدود نمی‏شوند و در همه معارف قرآنی ممکن است رخ دهند.



(ii) m چکیده فصل



1. «اصل» در تعریف این کتاب قواعد و قوانینی است که رعایت آنها بر هر مترجمی، از هر زبانی به هر زبانی، الزامی است، آن‏گونه که هیچ‏کس در موجودیت آن قواعد و قوانین اختلاف نکند؛ مانند فارسی‏دانی برای مترجم به زبان فارسی. اصل نخست در ترجمه قرآن کریم، تسلط بر زبان عربی و آشنایی کافی با متن مقدس قرآن است که نسبت به متون بشری پیچیدگی خاص و ابزار ویژه‌ای دارد که در «اصول تفسیر» یا «قواعد تفسیر» به بحث گذاشته می‌شود.

2. اصل دوم، آشنایی کامل با زبان مقصد است. مقصود از این اصل آشنایی مترجم با ابعاد مختلف زبان مقصد و نظام‏های زبانی حاکم بر آن است؛ مانند آواشناسی، واژه‏شناسی، معنی‏شناسی، و نظام‏های دستوری، و افزون بر اینها لازم است مترجم «شمّ ادبی» داشته باشد. شمّ ادبی در یک زبان از رهگذر مطالعه فراوان متون آن به دست می‌آید که چیزی فراتر از تکلم به یک زبان است.

3. اصل سوم، امانتداری در ترجمه است. یکی از مباحث مهم نظری زبان‌شناسی ترجمه، آگاهی از گونه‌های مختلف ابهام و وظایف مترجم در برابر آنهاست که در سه محور واژه‌های متشابه و خاص، ضمیمه کردن آرای تفسیری مترجم به فرآورده، و امانتداری در مبهمات قابل بررسی‌اند.

4. شماری از کلمات قرآن، از اصل متشابه‌اند؛ مانند حروف مقعطه، لوح محفوظ، کتاب مبین و مانند اینها. برخی نیز به دلیل وجود تفسیرهای متعدد و گاه متناقض و روایات متعارض و مشکلات دیگر تفسیری، چهره متشابه به خود گرفته که برابریابی برای آنها تقریباً ناممکن گردیده است؛ مانند: صمد، عرش، کرسی، تأویل، و... . شماری از واژگان قرآنی نیز اساساً هیچ برابری ندارند؛ مانند واژه‏های «رحمن»، «رحیم»، «قصاص»، «غیب»، «شهادت»، «تیمم» و جز اینها. مترجم، در ترجمه این‏گونه واژه‏ها، پسندیده و گاه ناگزیر است آنها را عیناً به ترجمه منتقل کند و در ترجمه اگر لازم باشد، توضیح یا تفسیری کوتاه بین دو قلاب بیاورد.

5. امانتداری در ترجمه تنها به سطح معنا خلاصه نمی‏شود، بلکه گاه واژه‏ای، افزون بر معنا، بار معنوی و ارزشی خاصی را به همراه دارد و در جایگزینی، بار معنوی‏اش از بین می‏رود؛ مانند: ایمان، تقوا، زهد، جهاد، و مانند آنها.

6. گذشته از واژگان قرآنی، حفظ واژه‏های ارزشی نیز در ترجمه ضروری است؛ مانند واژه‏های پیش‏گفته و نیز: ایثار، شهید و شهادت، ولیّ و ولایت، انفاق، امام و... .

7. از آنجا که ترجمه قرآن کریم با ریزش و بعضاً تغییر معنا همراه است، نمی‌توان آن را به خدای متعال نسبت داد، بلکه ترجمه انتقال برداشت‌های مترجم از متن مبدأ به زبان مقصد است؛ از این‌رو، طرح حفظ ساختارهای مبدأ و نیفزودن توضیح‌های تفسیری به جهت رعایت همسانی با متن مبدأ، خالی از وجاهت علمی است. از سوی دیگر، ترجمه برای آشنا کردن مخاطب با متن مبدأ است و انتقال متن مبهم به زبان مقصد نوعی نقض غرض به شمار می‌رود؛ و از سوی سوم، مخاطب نخستین قرآن به دلیل نزدیکی زمانی و مکانی با زمان و مکان صدور وحی و آشنایی با زبان عربی آن روز و ظرایف آن، از بسیاری قراین پیوسته و ناپیوسته تفسیری آگاه بوده و فهمی دقیق‌تر نسبت به مخاطبان زمان‌های بعد داشته است؛ از این‌رو نقل قراین و ارائه برخی توضیح‌های تفسیری، مخاطب را به طراز فهم مخاطبان نخستین نزدیک می‌کند و این مقدار خارج از وظیفه مترجم در انتقال پیام نیست و اساساً بدون ذکر این‌گونه موارد نمی‌توان مدعی انتقال پیام شد؛ زیرا متن متکی بر قراین پیوسته و ناپیوسته تفسیری است و جدا دانستن آنها از یکدیگر خطا به نظر می‌رسد.

8. افزوده‌های تفسیری ممکن است برجسته سازی قراین پیوسته یا ناپیوسته و نیز لفظی یا غیر لفظی متن باشد که در ترجمه انعکاس می‌یابد و ممکن است کاملاً بیگانه و صرفاً ارائه مصداق یا تأویل، یا تعرضی به فرقه یا مکتب یا تفکری باشد.

افزوده می‌تواند در متن یا پانوشت یا پی‌نوشت ارائه شود که هر یک معایب و فوایدی دارند. همچنین افزوده در متن می‌تواند از متن با کمانک یا قلاب و یا با تغییر قلم (فونت) و مانند اینها از متن جدا شود، یا در متن اشراب گردد که روش اخیر مخالفان بسیار دارد. افزوده باید به گونه‌ای در متن به صورت متمایز درج شود که در صورت باقی بودن و قرائت آن با متن یا با فرض حذف آن، انسجام متن مخدوش نشود.

9. در یک تقسیم‌بندی کلی، افزوده‌های تفسیری را می‌توان به لازم و ضروری، پسندیده و ناپسند و مجاز و غیر مجاز تقسیم کرد. موارد ضروری زمانی است که فقدان افزوده خواننده را به گمراهی می‌کشاند. روشن است که افزوده‌هایی این‌چنین بر اثر گذر زمان و فاصله ایجادشده بین ما و زمان نزول و ناآگاهی ما از زبان قرآن و قواعد تفسیر به وجود می‌آید که با ارائه افزوده‌هایی توضیحی زمینه برداشت‌های نادرست از بین می‌رود.

10. یکی از مباحث مهم زبان‌شناسی «ابهام‌شناسی» است. ابهام، در یک تقسیم به ادبی یا خودآگاه و زبانی یا ناخودآگاه تقسیم می‌شود. ابهام ادبی، مانند ایهام و توجیه، از بحث خارج است و در ترجمه موفق به گونه‌ای به زبان مقصد منتقل می‌شود.

ابهام زبانی که محل بحث است، در زبان مبدأ و مقصد و در ابعاد آوایی، واژگانی، ساختاری، و معنایی قابل بحث است.

11. مهم‌ترین عوامل رفع ابهام آوایی و زبر زنجیری، ثبت صحیح نشانه‌های سجاوندی و دقت در قرار دادن قراین لازم در بافت است. در بحث ابهام، شناختن مواضع و موارد ابهام بسیار مهم است؛ چیزی که معمولاً گوینده و نویسنده خود کمتر بدان توجه دارد.

12. واژه‌های دوزبانه بستر مناسبی برای بروز ابهام به شمار می‌روند که نمونه‌های فراوانی از آن دیده می‌شود. مثال: جاء زید و ید غلامه بیده...؛ زید آمد در حالی که دست پسر نوجوانش/ برده‌اش در دست او بود... .

13. بخشی از ابهام‌های واژگانی مربوط به ساخت آنهاست؛ مانند «آنها» که در مذکر و مؤنث بودن و تثنیه و جمع یکسان است و در ارجاع به مرجع‌های گوناگون زمینه ابهام را فراهم می‌آورد. اشتراک افعالی مانند «بیاموزد» که می‌توانند با متمم‌های مغایر به کار روند (به دیگران/ از دیگران) و نیز افعال دووجهی (لازم و متعدی)، مانند شکست، زمینه مناسبی برای ابهام به وجود می‌آورند؛ مانند شکستن او مایه تعجب من شد (شکست خورد/ شکست داد).

14. ابهام صرفی در زبان مبدأ نیز بر اثر اشتراک برخی ساخت‌ها در معانی گوناگون به وجود می‌آید؛ مانند: مَفعِل در زمان و مکان (مسجد: زمان عبادت/ مکان عبادت).

15. ابهام در زنجیره عناصر نحوی در زبان فارسی و عربی به دلایل گوناگونی می‌تواند به وجود آید و می‌توان دامنه آن را گسترده‌تر از دیگر انواع ابهام دانست. در زبان فارسی برخی چینش‌ها در غالب موارد ابهام‌زاست که شناخت آنها می‌تواند از بسیاری ابهام‌ها جلوگیری کند. برای رهایی از این‌گونه ابهام‌ها، ثبت صحیح و به جای نشانه‌های سجاوندی و تغییر زنجیره عناصر نحوی مهم‌ترین راهکارهاست.

16. ابهام محتوایی در زبان مقصد، تعقید و پیچیدگی عبارت است که این کاستی گاه برخاسته از نوع ترجمه است؛ مانند این ترجمه تحت‌اللفظی از آیه 50 سوره نحل: «از پروردگارشان از بالاتر خویش می‏ترسند...».

17. ابهام معنایی در زبان مبدأ را می‏توان براساس آرای مفسران - و نه دیدگاه راسخان در علم - به ابهام درونی و ابهام عرضی تقسیم کرد.

18. اصل چهارم، رعایت فضای فکری و فرهنگی مخاطب است که در محورهای تحول معنایی، بازتاب فرهنگی و اجتماعی ترجمه، و ایجاد نکردن سؤال و شبهه قابل بحث و بررسی است.



(iii) m خودآزمایی و پژوهش



1. مقصود از «شمّ ادبی» چیست و چه دخالتی در ترجمه دارد؟

2. فرایند و پیش‏نیازهای درک بهتر متن مقدس قرآن را بیان کنید.

3. با مقایسه یک جزء از چند ترجمه قرآن کریم با هم، از میزان دخالت آرای تفسیری مترجمان در ترجمه‏های آنان، آماری ارائه کنید.

4. با بررسی قواعد تفسیری، دخالت آنها را در ترجمه بررسی کنید.

5. بخشی از یک ترجمه تفسیری را انتخاب کرده، پاسخ پرسش‏های ذیل را در آن جستجو نمایید.

_ آیا افزوده‏های تفسیری از متن اصلی متمایز است یا نه؟ توضیح دهید؛

_ آیا بین افزوده‏های تفسیری، افزوده‏هایی وجود دارد که بدون وجود قرینه، مفهوم آیه را تضییق کرده یا توسعه داده باشد؟ مواردی را مثال بزنید؛

_ آیا قرائت افزوده‏های تفسیری متمایز همراه با ترجمه متن اصلی، گسستگی ایجاد می‏کند یا زنجیره پیوسته‏ای را تشکیل می‏دهد؟ از هر دو مورد چند نمونه ذکر کنید؛

_ به نظر شما چه مقدار از توضیح‏های تفسیری را بدون اینکه خللی در متن ترجمه ایجاد کند، می‏توان حذف کرد؟

6. دلایلی که ضمیمه کردن توضیحات تفسیری را به ترجمه، البته به صورت محدود، مجاز می‏شمارد کدام‏اند؟

7. عناصر زبر زنجیری را تعریف کرده، دخالت آنها را در ایجاد ابهام با ذکر چند مثال بیان کنید.

8. گونه‏های مختلف ابهام را نام برده و برای هر یک مثالی بیاورید.

9. این واژه‏ها را از جهت ابهام‌زایی در ترجمه‏های قرآن بررسی کنید: 1. آثار؛[16] 2. آیة؛[17] 3. اجنّه؛[18] 4. اختلاف؛[19] 5. ارباب؛[20] 6. اعراب؛[21] 7. امّت؛[22] 8. بلاء؛[23] 9. بدیع؛[24] 10. بشر؛[25] 11. تابوت؛[26] 12. تحویل؛[27] 13. جلاء؛[28] 14. حرف؛[29] 15. الخالیة؛[30] 16. شراب؛[31] 17. شرک؛[32] 18. شهید؛[33] 19. عصر؛[34] 20. ظاهراً؛[35] 21. يصلونها؛[36] 22. ثانِي عِطفِه‏.[37]

10. ترجمه آیه 30 سوره یوسف را از پنج ترجمه معروف، با هم مقایسه و ارزیابی کنید.

11. افزون بر مثال‏های قرآنی انواع ابهام، پنج مثال قرآنی دیگر را ذکر کرده، بررسی کنید.

12. افزون بر واژه‏های دوزبانه یادشده، چند واژه قرآنی دیگر بیابید.

13. منظور از تحول معنایی چیست؟ مثالی بزنید.

14. ترجمه عبارت «یدْنِینَ عَلَیهِنَّ مِن جَلَابِیبِهِنَّ‏»[38] را در ده ترجمه قرآن با توجه به «بازتاب فرهنگی ترجمه» بررسی کنید.

15. ترجمه عبارت «لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ»[39] را با توجه به بازتاب آن در مخاطب و افزوده‌های تفسیری مناسب، بررسی نمایید.





1.02فصل چهارم






مبانی ترجمه




پیش از بررسی مبانی ترجمه، لازم است تفاوت «مبنا» و «اصل» روشن شود. لغت‏شناسان، در نوشته‏های خود - تا جایی که نگارنده بررسی کرده است - بین «اصل» و «مبنا» تفاوت صریحی نیاورده‏اند و نویسندگان نیز گاه این دو را به جای یکدیگر به ‏کار می‏برند و بین منابعی که به تعریف و تمییز این دو اقدام کرده‌اند نیز اختلاف فراوانی دیده می‌شود، با این وصف، با استفاده از اشاراتی که در کتاب‌های لغت آمده و در نظر گرفتن تعریف‌هایی که در منابع گوناگون ارائه شده، می‏توان در حوزه ترجمه بین آنها فرقی قائل شد، هرچند تأسیسی در اصطلاح باشد؛ به این ترتیب که «اصل» قاعده و قانونی است که مورد اتفاق همه مترجمان در همه زبان‌هاست، آن‏گونه که هیچ‏کس در موجودیت آن اختلاف نکند؛ مانند انتقال صحیح پیام متن مبدأ به زبان مقصد، و «مبنا» قاعده و پیش‏فرضی است که مترجم در ابتدای کار به‌سان یک اصل برای خود قرار می‏دهد، خواه دیگران آن را بپذیرند یا نپذیرند؛[40] مانند در نظر گرفتن اعتقادها و باورهای مسلّم شیعی در حوزه کلام و فقه برای یک مترجم شیعی. بر این اساس، مبانی ترجمه وسیع‌تر از اصول آن در نظر گرفته می‌شود.

اینک پس از روشن شدن منظور ما از اصل و مبنا، به بررسی مبانی یک مترجم می‌پردازیم و به عنوان مقدمه به این پرسش پاسخ می‌دهیم که آیا در نظر گرفتن پیش‏فرض در تفسیر و ترجمه جایز، بلکه لازم است یا نه؟



ضرورت وجود پیش‏فرض

پیش‏فرض‏ها گونه‏های مختلفی دارند؛ برخی درست و برخی نادرست‏اند و لازم است با معیارهایی قوی‏تر تصحیح شوند؛ اما به‌طور کلی وجود آنها از یک جهت ضرورتی برای تفسیر و ترجمه به شمار می‏آیند و آن اینکه مفسر برای تفسیر نیازمند طرح سؤال است و با ذهنی خالی نمی‏تواند از قرآن فایده زیادی ببرد؛ بنابراین، نخستین فایده پیش‏فرض‏ها، طرح سؤال برای دستیابی به فواید بیشتر تفسیری است. فایده دوم پیش‏فرض‏ها، تصحیح یا تأیید آنها از سوی قرآن است. مفسر ابتدا با بهره‏گیری از پیش‏فرض‏های خود طرح سؤال می‏کند و سپس خاموش می‏شود و میدان را به قرآن می‏دهد تا پاسخ بگوید. مفسر به این شیوه پیش‏فرض‏های حتی نادرست خود را به نقطه مثبتی تبدیل می‏کند؛ اما اگر مفسر پس از طرح سؤال به دنبال اثبات رأی و تحمیل پیش‏فرض بر قرآن باشد، گرفتار تفسیر به رأی مذموم می‏شود.[41]

از سوی دیگر، برخی پیش‏فرض‏ها از ضروریات یا مسلّمات دینی یا عقلی به شمار می‏روند و در مقابل، برخی آیات متشابه نیز نمی‏توانند معنایی روشن و قاطع به مخاطب ارائه کنند که در این صورت، براساس قواعد تفسیر، این‏گونه پیش‏فرض‏ها به عنوان قرینه ناپیوسته مورد استفاده قرار می‏گیرند. نمونه‏های این‏گونه پیش‏فرض‏ها را می‏توان در تفسیر برخی آیات کلامی مشاهده کرد.




1. مبانی زبان‌شناختی




مبانی زبان‌شناسی را می‌توان در محورهای کلی منطبق بر نظام‌های زبانی جستجو کرد. نظام‌های آوایی، واژگانی، دستوری و معنایی چهار محور کلی زبانی هستند که می‌توانند به بحث گذاشته شوند، ولی با توجه به نیاز حوزه ترجمه و مجال اندک این نوشتار، تنها به برخی مسائل و مباحث زبان‌شناختی که مورد نیاز مترجم قرآن کریم است، می‌پردازیم و در این میان، نگاه غالب معطوف به حوزه واژگان قرآن و مسائل و مبانی متّخَذ مرتبط با آن خواهد بود.





1_1. هم‏معنایی واژگانی





ترادف یا هم‏معنایی - در معنای کلی دلالت دو یا چند واژه بر یک معنا - در زبان عربی یا در قرآن کریم موافقان و مخالفانی داشته است. نام برخی موافقان وجود ترادف در زبان عربی بدین شرح است:

1. سیبویه (ابوبشر عمرو بن عثمان) (148_180/183ق)؛

2. قطرب (محمد بن مستنیر) (206ق)؛

3. ابوزید انصاری (سعید بن اوس بن ثابت) (119_ حدود 215ق)؛

4. اصمعی (ابوسعید) (122_216ق)؛

5. ابن‏خال/ ابن‏جنی (ابوالفتح عثمان بن جنّی الموصلی) (م392ق)؛

6. علی بن عیسی الرمانی (ابوالحسن علی بن عیسی/ الاخشیدی/ الوراق) (م384ق)؛

7. ابن‏ویه (370ق)؛

8. ابن‏سیده (ابوالحسن علی بن اسماعیل) (398_458ق)؛

9. فیروزآبادی (مجدالدین ابوطاهر) (729_816ق).

برخی منکران نامدار ترادف و قائلان به فروق لغات نیز عبارت‏اند از:

1. ابن‏الاعرابی (ابوعبدالله‏ محمد بن زیاد) (150_231ق)؛

2. ابن‏الانباری (ابوبکر محمد بن قاسم) (م328ق)؛

3. ابن‏درستویه (عبدالله بن جعفر) (م347ق)؛

4. احمد ابن‏فارس (ابوالحسین _ کوفی) (م395ق)؛

5. ابوهلال عسکری (م395ق)؛

6. راغب اصفهانی (ابوالقاسم حسین بن محمد بن المفضل) (425ق)؛

7. نورالدین جزایری (1088_1158ق)؛

8. مجمع اللغة العربیه (قاهره).

در میان موافقان و مخالفان که نام برخی از آنها گزارش شد، گروهی راهی میانه رفته‏اند و با انکار ترادف در قرآن، وجود ترادف را در لغت عرب جایز شمرده و از وقوع آن خبر داده‏اند.[42]

اینک برای بررسی مسئله ترادف و اختلاف آرا لازم است به دو نکته توجه شود: نخست اینکه اختلاف نظرها در اصل وجود ترادف است نه فراوانی آن، و دیگر اینکه پذیرش اقوال موافقان و مخالفان باید با در نظر گرفتن تعریف ترادف از دیدگاه آنان باشد که با توضیحی در ادامه آمده است.

شرایط تحقق ترادف

چنان که اشاره شد، برخی اختلاف نظرها درباره ترادف لغات، به تعریف آن بازمی‌گردد؛ مانند فرق گذاشتن بین اسم و صفت. ابن‏اثیر می‏گوید:

گاه برخی نام‏ها که برای یک چیز وضع شده‏اند، اسم ذات هستند؛ مانند: «سَیف» که برای مطلق شمشیر با هر کیفیت و کمیتی که باشد، وضع شده است و گاه اسم معنا؛ یعنی اطلاق آنها بر یک چیز با توجه به صفات آن صورت گرفته است؛ مانند «صارِم»؛ یعنی شمشیر تیز و برنده.[43]

از دیگر عوامل دخیل در ترادف واژگان، مکان‏های وضع لغت‏های مترادف، یا تطور زبانی در یک واژه و مانند آنهاست.[44]

دکتر رمضان عبدالتواب شرایطی را که برخی زبان‏شناسان عرب برای تحقق ترادف بیان کرده‏اند، در چهار مورد ذیل خلاصه کرده است:

1. اتحاد کامل میان معنای دو واژه؛ بنابراین، اگر با دلایل قطعی روشن شود که مثلاً یک نفر عرب از واژه «جَلَس» (نشست) چیزی را می‏فهمد که واژه «قَعَدَ» (= نشست) فاقد آن است، در این صورت نمی‏توان گفت که این دو واژه مترادف یکدیگرند.

2. وحدت محیط پیدایش زبان؛ هیچ‏یک از معتقدان افراطی به وجود پدیده ترادف به چنین شرطی پی نبرده‏اند. آنها همۀ گویش‏ها را یک واحد به‌هم‏پیوسته و همه جزیرة‏العرب را به عنوان یک محیط تلقی کرده‏اند، ولی ما زبان مشترک[45] یا زبان فصیح ادبی را یک اجتماع زبانی و هر یک از گویش‏ها یا مجموعه هماهنگی از آنها را نیز یک اجتماع زبانی دیگر قلمداد می‏کنیم.[46]

3. معاصر بودن؛ زبان‏شناسان جدید به هنگام بحث از مترادف‏ها، آنها را در یک دوره خاص و زمانی معین مورد ملاحظه قرار می‏دهند؛ بنابراین، اگر بخواهیم این‏گونه واژه‏ها را مورد بررسی و پژوهش قرار دهیم، نباید کلمه‏ای را که یک شاعر جاهلی به ‏کار برده است با کلمه‏ای که در یک سنگ‌نوشته قدیمی که مثلاً به دوران مسیحیت مربوط می‏شود، مقایسه کنیم.[47]

4. و سرانجام یکی دیگر از شرایط ترادف میان دو واژه این است که یکی از آنها نتیجه تطور صوتی دیگری نباشد؛ برای نمونه وقتی که دو کلمه جَثَل و جَفَل (= مورچه) را با یکدیگر مقایسه می‏کنیم، می‏توانیم یکی از آنها را به عنوان اصل و دیگری را صورت تکامل‌یافته آن تلقی کنیم.[48] و[49]

تعریف‏های دیگری نیز با شرط‏هایی دیگر مطرح شده که از ذکر آنها به دلیل ضیق مجال خودداری می‏شود.[50]

بنابراین، به صرف نسبت دادن نظریه ترادف به شخصی نمی‏توان آن را تأیید یا انکار کرد، بلکه ابتدا باید به تعریف وی رجوع کرد.

چکیده سخن

از آنچه گفته شد، چند نکته به دست می‏آید:

1. شرایط تشکیل یک گروه واژگان مترادف، در ترجمه به‌طور کلی و در ترجمه قرآن - اگر موردی یافت شود - ملاحظه نمی‌شود و همواره این‌گونه واژه‌ها، مترادف به شمار می‌آیند و باید در شناسایی و برابریابی نهایت دقت را به کار بست.

2. برای دریافت مقصود زبان‏شناسان در تأیید ترادف در لغات یا انکار آن، لازم است به تعریف ترادف از دیدگاه هر یک از آنها رجوع شود.

3. چنان که بیضاوی در منهاج[51] آورده، همواره بین لغات اصل تباین حاکم است نه ترادف، به‏ویژه در مورد قرآن کریم، ولی این به معنای انکار حتی احتمال ترادف نیست.

4. بیشتر زبان‏شناسان و مفسران وجود کلمات مترادف را در قرآن انکار کرده‏اند، ولی باید دانست بر فرض وجود ترادف در قرآن، از تابش بی‏مثال آن نمی‏کاهد؛ زیرا تأکید، تنوع و تفنن، و رعایت نظم‌آهنگ در عبارت، خود موضوعیت دارد که نمی‏توان و نباید از آنها غفلت کرد. بررسی آیات ذیل به‌تنهایی و در ضمن آیات سوره - بر فرض هم‏معنایی واژه‏های مشابه آنها - می‏تواند گویای حکمت‏های یادشده باشد:

«فَلَا یخَافُ ظُلْمًا وَلَا هَضْمًا»؛[52]

«لَّا تَخَافُ دَرَکا وَلَا تَخْشَی»؛[53]

«ثُمَّ عَبَسَ وَبَسَرَ»؛[54]

«إِنَّمَا أَشْکو بَثِّی وَحُزْنِی إِلَی اللّهِ»؛[55]

«لَا تُبْقِی وَلَا تَذَرُ»؛[56]

«لَا تَرَی فِیهَا عِوَجًا وَلَا أَمْتًا»؛[57]

«أَنَّا لَا نَسْمَعُ سِرَّهُمْ وَنَجْوَاهُم»؛[58]

«لِکلٍّ جَعَلْنَا مِنکمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجًا»؛[59]

«إِلاَّ دُعَاء وَنِدَاء»؛[60]

«وَقَالُوا رَبَّنَا إِنَّا أَطَعْنَا سَادَتَنَا وَکبَرَاءنَا»؛[61]

«لَا یمَسُّنَا فِیهَا نَصَبٌ وَلَا یمَسُّنَا فِیهَا لُغُوبٌ».[62]

5. وجود واژه‏های مترادف اگر اثبات شود، بسیار اندک است؛ زیرا مفسران و لغت‏شناسان برای بسیاری از آنها فرق‏هایی ذکر کرده‏اند، هرچند به گفته برخی کارشناسان، شماری از فرق‏هایی که برخی مفسران بین واژه‏های مترادف بیان کرده‏اند، بدون دلیل و همراه با تکلف‌اند و چندان قابل اعتماد نیستند.[63]

6. به باور برخی کارشناسان، بعضی از واژه‏ها که در گذشته مترادف نبوده‏اند، ممکن است در دوره معاصر مترادف تلقی شوند؛ بدین جهت که بر اثر گذر زمان بخشی از معانی یک واژه از تبادر به ذهن مخاطب خارج می‏شود و همین امر بستر ایجاد ترادف است؛ به سخن دیگر، ملاک در ترادف معنای استعمالی است نه وضعی،[64] و روشن است که این‏گونه مترادف‏ها هرچند از دامنه اختلاف در ترادف بین زبان‌شناسان بیرون است، ولی در ترجمه مورد توجه قرار می‌گیرند، مگر در مورد قرآن کریم که در مورد آن باید به معنای اولیه توجه کرد و بدین ترتیب، این‌گونه ترادف‌ها خودبه‌خود از بحث خارج می‌شوند.

7. برخی واژه‏های مترادف افزون بر معنایی که موجب ترادف با واژه‏ای دیگر را فراهم آورده، معنا یا معانی دیگری نیز دارند که ارتباطی با بحث ترادف ندارد؛ یعنی یک واژه می‏تواند از جهت یک معنا با واژه‏ای دیگر مترادف باشد و از جهت معنای دیگرش مترادف نباشد.

8. پذیرش ترادف در قرآن بدین معنا نیست که در صورت جواز، بتوان واژه‏ای مترادف را به جای واژه‏ای دیگر گذاشت؛ زیرا در گزینش واژه‏ها تنها معنا ملاک نبوده و آهنگ و چه‏بسا مسائل دیگری نیز مدّ نظر بوده است.





1_2. فروق اللغات





چنان که اشاره شد، اصل در واژگان قرآن بر تباین بین آنهاست و بیشتر یا همه واژه‌های مترادف‌نما ملحق به فروق اللغات‌اند. فروق جمع «فرق» به معنای تمایز و جدایی بین دو چیز است،[65] و در اصطلاح بدین معناست که در هر یک از دو واژه‏ای که عرب بر یک معنا اطلاق کرده، مفهومی وجود دارد که در دیگری نیست، خواه این مفهوم در روزگار ما روشن باشد، خواه پنهان.[66] فروق اللغات، عنوانی است برای مجموعه‌هایی که بیان تفاوت‌های ظریف واژگان مترادف‌نما را بر عهده دارند. «زوج» و «مرأة» نمونه‌ای از این دسته واژگان در آیه‌های ذیل آمده است:



زوج و امرأة

_ «... اِمْرَأَةَ نُوحٍ وَاِمْرَأَةَ لُوطٍ کانَتَا تَحْتَ عَبْدَینِ مِنْ عِبَادِنَا صَالِحَینِ فَخَانَتَاهُمَا...»؛[67]

_ «وَمِنْ آیاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکم مِّنْ أَنفُسِکمْ أَزْوَاجًا لِّتَسْکنُوا إِلَیهَا وَجَعَلَ بَینَکم مَّوَدَّةً وَرَحْمَةً...»؛[68]

_ «وَالَّذِینَ یقُولُونَ رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَذُرِّیاتِنَا قُرَّةَ أَعْینٍ وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِینَ إِمَامًا»؛[69]

_ «قال رَبِّ أَنَّی یکونُ لِی غُلاَمٌ وَقَدْ بَلَغَنِی الْکبَرُ وَامْرَأَتِی عَاقِرٌ»؛[70]

_ «وَقَالَ نِسْوَةٌ فِی الْمَدِینَةِ امْرَأَةُ الْعَزِیزِ تُرَاوِدُ فَتَاهَا عَن نَّفْسِهِ...».[71]

معنایی «زوج» و «مرأة» در آیات یادشده و دیگر آیات به‌خوبی روشن است. بنت الشاطی در این‌‏باره آورده است:

ما به تأمل در سیاق استعمال این دو واژه در قرآن می‏پردازیم و این تأمل، ما را به رازی که در دلالت این دو واژه نهفته است، رهنمون می‏گردد: واژه «زوج» یا «همسر» زمانی به کار رفته که مسئله زوجیت یا جفت بودن مرد برای زن محور و معیار سخن اصلی آیه بوده است که یا حکمت و آیتی را بیان می‏دارد و یا در مقام تشریع و تبیین حکمی است...؛ اما هر جا آنچه آیتِ زوجیت است، یعنی آن آرامش و دوستی و مهربانی، به سبب خیانت یا ناسازگاری در عقاید، رخت از میان بربسته باشد، دیگر زوج نیست، بلکه «إمرأة» (زن) است؛ چنان که می‏خوانیم «زن (إمرأة) عزیز در پی کامجویی از غلام خویش است...».[72] و[73]

اغلب مترجمان «زوج» را در آیات 21 سوره روم و 74 سوره فرقان به «همسر» ترجمه کرده‏اند، ولی ترجمه‏ها در سه آیه دیگر «امرأة» مختلف است:

فولادوند: «... زن نوح و زن لوط را مَثَل آورده [که] هر دو در نکاحِ دو بنده از بندگان شایسته ما بودند و به آنها خیانت کردند...»؛

مکارم شیرازی: «... به همسر نوح و همسر لوط مَثَل زده است؛ آن دو تحت سرپرستی دو بنده از بندگان صالح ما بودند، ولی به آن دو خیانت کردند...»؛

خرمشاهی: «... و آن همسر نوح است و همسر لوط که در حباله دو بنده از بندگان شایسته ما بودند...»؛

مشکینی: «... زن نوح و زن لوط را مَثَل زده که در تحت [زوجیت] دو بنده صالح از بندگان ما بودند...»؛

مجتبوی: «... زن نوح و زن لوط را، که این دو زیر [فرمانِ] دو بنده از بندگان شایسته ما بودند...»؛

امامی: «... زن نوح و زن لوط را، که زنان دو بنده از بندگان نیک ما بودند...».

در این آیه، افزون بر نکته مورد بحث، نکته دیگری نیز وجود دارد و آن وهنی است که در آیه نسبت به آن دو زن وجود دارد: «کانَتَا تَحْتَ عَبْدَینِ». این‏چنین تعبیری شایسته آن دو گنهکار است؛ آنان شایسته همسری و هم‏دوشی نیستند؛ از این‌رو به لوازم مادی ازدواج اشاره می‌شود. این نکته در ترجمه‏های آیت‌الله‏ مشکینی و استاد خرمشاهی انعکاس بهتری دارد و ترجمه آیت‌الله‏ مکارم شیرازی، افزون بر اینکه نکته یادشده را نمی‏رساند، به نظر می‌رسد دارای ضعف دیگری نیز هست و آن، استناد سرپرستی آن دو به پیامبران الهی است؛ چرا که ناخواسته نوعی کوتاهی در همسرداری را به آن دو بزرگوار نسبت می‏دهد (با استفاده از واژه سرپرستی)، در حالی که چنین نیست؛ البته واژه سرپرستی، زشتی کار آن دو زن را بیشتر می‌رساند؛ زیرا در واژه سرپرستی توجه ویژه به رسیدگی به آن دو نهفته است و خیانت آنان، افزون بر نادیده گرفتن حق زوجیت، کفران نعمت و به‌اصطلاح نادیده گرفتن حق نمک نیز هست. در هر صورت، در برابریابی مطابقت با الفاظ متن اصلی و بلاغت آن باید لحاظ گردد. گفتنی است از عبارت «مِنْ عِبَادِنَا صَالِحَینِ» دو نکته برداشت می‏شود؛ نخست آنکه منشأ و خاستگاه رفتار ناپسند و خیانت آن دو زن، مدیریت و همسرداری آن دو مرد خدا نبود، بلکه عامل انحراف در وجود خودشان بوده است و به بیان دیگر، عبارت یادشده، دایره مذمت را به‌طور کامل از آن دو مرد خدا دور می‏نماید و هر گونه شبهه‌ای را از میان برمی‏دارد، و نکته دوم اینکه شوهران آنان از شایستگان بودند و این مسئله آن دو زن را بیش از پیش مستحق مذمت، توبیخ و عذاب می‏کند.



ترجمه آیه 30 سوره یوسف

فولادوند: «... زن عزیز از غلام خود کام خواسته و سخت خاطرخواه او شده است...»؛

مکارم شیرازی: «... همسر عزیز، جوانش [غلامش] را به سوی خود دعوت می‏کند...»؛

مشکینی: «... زن عزیز از غلام خود درخواست کامجویی می‏کند!...»؛

خرمشاهی: «... همسر عزیز [مصر] از غلامش کام خواسته است...»؛

امامی: «... زن عزیز از برده خویش کام می‏خواهد...».

ترجمه‏های یادشده از جهات گوناگونی قابل نقد هستند و از جمله آنها این است که واژه «همسر» با توجه به مطالب بیان‌شده، گزینه مناسبی برای جایگزینی «امرأة» نیست؛ زیرا علقه زوجیت در واژه «همسر» نمایان‏تر از «زن» است و در آیه به دلیل رفتار ناپسند زن عزیز مصر، این علقه مخدوش شده است.



ترجمه آیه 40 سوره آل‏عمران

فولادوند و مجتبوی: «... و زنم نازاست...»؛

مکارم شیرازی و خرمشاهی و مشکینی: «... و همسرم نازاست...».

بنت الشاطی در توضیح «مرأة» در این آیه می‏نویسد:

اما زمانی که این فلسفه ازدواج در انسان، با مسئله‏ای چون عقیم شدنِ یکی از طرفین یا مردن مرد از میان رود، دیگر «امرأة» (زن) است، نه «زوج» (همسر)؛ از قبیل آیاتی که از زن ابراهیم و زن عمران سخن می‏گوید.[74] و[75]

واژه‏های نزدیک به هم و یا مترادف (در معنای اعم آن) فراوان است که می‏توان در منابع ارائه‌شده، جستجو کرد.

يك نمونه جالب

در پايان اين بحث، به نمونه‏اى ديگر اشاره مى‏كنيم:



«وَإِن تَدْعُوهُمْ إِلَى الْهُدَى لاَ يَسْمَعُواْ وَتَرَلـهُمْ يَنظُرُونَ إِلَيْكَ وَهُمْ لاَ يُبْصِرُونَ.»[76]

در اين آيه سه واژه تقريبا هم‏معنا به چشم مى‏خورد: «رأى»، «نظر» و «بصر». توضيح
فرق‏هاى اين سه واژه چنين است:

فرق «نظر» و «رأى»: ماده «نظر» زمانى استعمال مى‏شود كه «ناظر» (= بيننده) به دنبال
ديدن چيزى باشد، خواه آن را ببيند يا نه؛ به ديگر سخن، ناظر دنبال اين است كه مجهولى را
با ديدن به معلوم تبديل كند و ماده «رأى» در موردى استعمال مى‏شود كه بيننده شى‏ء را
ببيند؛ براى مثال، گفته مى‏شود: «الناس ينظرون الى السماء لرأية الهلال؛ مردم به آسمان نگاه
مى‏كنند تا هلال را ببينند.» در اين مثال، مردم براى ديدن هلال به آسمان نگاه مى‏كنند
(ينظرون)، ولى ممكن است هلال را نبينند، ليكن اگر ديده شد، گفته مى‏شود: «رأوا الهلال؛
هلال را ديدند.»

فرق «بصر» و «رأى»: به گفته برخى كارشناسان، هر گاه شى‏ء به وضوح ديده شود، از
ماده «بصر» استفاده مى‏گردد؛ يعنى آشكار بودن شى‏ء ديده شده در معناى «بصر» داخل
است. برخى دانشوران، معناى «بصر» و «رأى» را اين‏گونه جمع كرده‏اند كه «بصر» مرحله
ديدن و انتقال تصوير اشيا به عقل است و «رأى» مرحله درك عقل مى‏باشد؛ به ديگر سخن
«بصر» مرحله‏اى چونان تصوّر و «رأى» مرحله‏اى بسان تصديق است.

در نتيجه، اگر بخواهيم بين سه واژه «نظر»، «بصر» و «رأى» نوعى هماهنگى برقرار كنيم،
بايد بگوييم اولين مرحله «نظر» است و سپس «بصر» و آنگاه «رأى» كه مرحله درك عقل و
پايان كار مى‏باشد.

در آيه مورد بحث، «تراهم» خطاب به پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله است كه بالاترين مرحله مى‏باشد و
«ينظرون» و «لا يبصرون» به بت‏ها و يا بت‏پرستان اشاره دارد؛ يعنى (بر اساس تفسير به بت)
بت‏ها با چشم‏هاى مصنوعى‏شان به پيامبرˆ مى‏نگرند، ولى در حقيقت او را نمى‏بينند و يا
(بر اساس تفسير به بت‏پرستان) بت‏پرستان با چشم‏هاى خود به سوى پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مى‏نگرند و نشانه‏هاى صدق و درستى را مى‏بينند، ولى واقعيت‏ها را نمى‏بينند.[77]

اينك به چند ترجمه توجه نماييد:



فولادوند: ... و آن‏ها را مى‏بينى كه به سوى تو مى‏نگرند، در حالى كه نمى‏بينند.

مكارم: ... و آن‏ها را مى‏بينى [كه با چشم‏هاى مصنوعى‏شان] به تو نگاه مى‏كنند؛ اما
در حقيقت نمى‏بينند.

مجتبوى: ... و مى‏بينى كه به تو مى‏نگرند و حال آن‏كه نمى‏بينند.

مشكينى: ... و [اى پيامبر] آن‏ها را [مشركان را] مى‏بينى كه به سوى تو مى‏نگرند، ولى
[در حقيقت] نمى‏بينند.

خرمشاهى: ... مى‏نگرى‏شان كه به سوى تو مى‏نگرند، ولى نمى‏بينند.

ارفع: ... مى‏بينى كه فقط به تو نگاه مى‏كنند؛ ولى در واقع نمى‏بينند.

كرمى: ... و آن‏ها را مى‏بينى كه [گويى] به سوى تو مى‏نگرند، در حالى كه [در حقيقت شما
را] نمى‏بينند.

در بين ترجمه‏هاى ياد شده، تنها آخرين ترجمه تا حدى مفهوم را منتقل كرده است.

ترجمه پيشنهادى: و آن‏ها را مى‏نگرى كه به سوى تو چشم مى‏اندازند،[78] ولى تو را
نمى‏بينند] درك نمى‏كنند].



فهرست مترادف‏نماهاى قرآن

به دليل اهميت شناخت واژه‏هاى مترادف، لازم است اين واژگان را كه معمولاً در ترجمه‏ها
مورد توجه قرار نمى‏گيرند، و يا نمى‏توان براى آن‏ها برابر مناسبى يافت، تقديم كنيم و بيش از
آن چند نكته را يادآور مى‏شويم:

تذكر 1. تفاوت الفاظ مترادف در فهرست‏هاى ذيل گاه بسيار روشن و مشهور است (مانند
رسول و نبى) ولى ترجمه‏هاى بسيارى به اين تفاوت‏ها بى‏توجه بوده‏اند، هر چند به تفاوت
برخى از آن‏ها در تفسيرها نيز توجه لازم نشده است.

تذكر 2. نگارنده تاكنون به فهرستى از واژگان مترادف كه كاملاً قرآنى و يا كامل باشد،

دست نيافته؛[79] از اين‏رو، در ذيل دو فهرست را كه تا حدى جامع‏تر از فهرست‏هاى ارائه شده
ديگر مى‏باشند، ارائه مى‏كند. مقايسه و بررسى اين دو فهرست نشان‏دهنده دو نكته است:
نخست اين‏كه هيچ‏يك كامل نيست؛ براى مثال، «وتد» (جمع: اوتاد) و «دِسار» (جمع: دُسُر)
كه در ترجمه‏ها به يك معنا گرفته شده‏اند (ميخ و ميخ‏ها)، در هيچ‏يك از دو فهرست گزارش
نشده است. مقايسه الفبايى اين دو فهرست نيز نشان‏دهنده نواقص هر يك از آن‏هاست. نكته
ديگر اين‏كه در اين دو فهرست اغلب به ريشه‏ها و مصادر توجه شده و چه بسا در قرآن
مشتقات آن‏ها به‏كار رفته باشد. همچنين به نظر مى‏رسد در برخى گروه‏هاى هم‏معنا واژه‏هاى
غير قرآنى گزارش شده كه در مجموع وجود آن‏ها مى‏تواند به فهم واژه‏هاى قرآنى كمك كند
و همين مقدار توجيه‏كننده گزارش آن‏هاست.

تذكر 3. در فهرست نخست، الفاظ داخل قلاب كه مقابل واژه‏ها آمده، معرف قبيله‏اى
است كه آن واژه را به‏كار مى‏برده است.

تذكر 4. فهرست نخست از پايان‏نامه ارشد خانم زهره حداد به نقل الترادف فى القرآن
الكريم نوشته نورالدين المنجد كه با كمى اضافات مى‏باشد، گزارش مى‏شود و فهرست دوم
از كتاب المترادفات فى القرآن المجيد (عربى ـ انگليسى) نوشته دكتر محمد محمود غالى
استخراج شده است.1



فهرست 1





1. آب، حار [حبشى]، رجع، ارتدّ، عاد،
فاء، انقلب، نكص [سليم]

2. آثر، اختار، اصطفى، فضّل

3. آذن، أعلم

4. آناء [هذيل]، ساعات

5. آنس، أبصر، رأى، نظر

6. آنية، سقاية [حمير]، صحاف [قريش]،
صواع

7. آنية [مدين]، حامية، غسلين [أزد شنوءة]

8. آية، سمة، علامة

9. ائتلى [قريش]، حلف، قسم، يمين

10. ابتغى، أراد، شاء، أصاب [عُمان]

11. ابتلاء، اختبار، غرام [حمير]، تمحيص

12. إبل، بعير

13. ابليس، جبت [حبشى]، شيطان

14. ابن، ولد



15. اتّبع، اطاع

16. أتى، اعطى

17. أتى، جاء، حضر، أقبل

18. أثبت [قريش]، حبس، أحصر، سجن، عكف [حمير]، عضل [أزدشنوءة]

19. إثم، جرم، حنث، حوب [حبشى]،
خطيئة، ذنب، معصية، عدوان، عنت
[هذيل و قريش]، وزر

20. اجابة، استجابة، طاعة

21. اجتماع، لقاء

22. أجر، ثواب، جزاء، حساب، دَين،
[حمير]

23. أجل، أمد، عمر

24. احسان، فضل

25. احياء انشر

26. أخبت، خشع، خضع، نزل، هبط

27. أخبر، أعلم، أنبا

28. أخذ، سفع [قريش]





1. گفتنى است هر دو فهرست بر اساس حروف الفبا تنظيم شده است، از اين‏رو ممكن است جاى برخى گروه‏ها تغيير كرده باشد.



29. اخّر، انظر، نسأ

30. أخطأ، مال [سبأ]

31. أخفى، أسرّ، كتم، اكنّ

32. أدبر، عسعس [قريش]

33. أدّى، أبلغ، أوصل

34. اراد، شاء، كاد

35. أرب [حمير]، حاجة

36. اَرشَد، هَدى

37. ازاغ، اَضَلَ

38. ازواج، نساء

39. أسباط [عبرانى]، قبائل

40. استطاعة، طاقة، قِبل، قدرة، قوة، مِرّة
[قريش]

41. اسراف، قتر



42. أسف، غضب

43. أسى [قريش]، ابتأس [كنده]، بثّ، حزن، كرب

44. اشمأ [لغت اشعريون]، نفر

45. اصبح، صار، ظل [هذيل]

46. اِصر [نبطى]، بيعة، عقد [بنى‏حنيفه]،
عهد، ميثاق

47. أصفاد، أغلال

48. اصنام، انصاب، اوثان

49. أطلع، اظهر

50. اطوار [هذيل]، الوان

51. اظلم، اغطش [أنمار و همدان]

52. اعترف، أقرّ

53. أعجاز [حمير]، أجذاع

54. اعلام، انذار

55. اَعْمى، اَكْمه

56. إعياء، لغوب [حضرموت]، نصب

57. اِفك [قريش]، بهتان، خرص [كنانة و
قيس عيلان]، اختلاق، شطط [خثعم]،
ظاهر القول [مذحج]، فاحشة، افتراء،
كذب

58. أفل، عزب [كنانة]، غاب

59. افيضوا [خزاعى]، انفروا

60. أقمح، اقنع [قريش]، نكس

61. ألت [بنى‏عبس]، بخش [قريش]، خسر، نقص، هضم [هذيل]، وتر [حمير]

62. ألم، وصب، عذاب

63. الهم، اوحى، أوزع [قريش]

64. إلّ [قريش]، قرابة

65. إمام [قريش، حمير]، رقيم [رومى]،
مسطور [حمير]، سِفر [كنانى يا نبطى يا
سريانى]، قِط [نبطى]، كتاب، لوح

66. أمام [نبطى]، وراء

67. أما [هذيل]، أمل، رجاء، طمع

68. إمر [قريش]، عجب

69. أم، والدة

70. امهل، انظر، انتظر

71. أمة [ازدشنوءة]، سنون

72. أمة [تميم و قيس عيلان]، ضلال، نسيان

73. أنام [جرهم]، بشر، برية، جبلّة، خلق،
ناس

74. إنا [بربرى]، صَهْر [بربرى]، نضج

75. انزال، تنزيل

76. انشقت، فرجت، انفطرت، كشطت،
مارت [قريش]

77. انظار، امهال

78. أنف، خرطوم [مذحج]

79. أوّب [حبشى]، سبّح

80. أوّب [كنانى و هذيل و قيس عيلان]، أطاع

81. أوّل، فسّر

82. اهل، آل، ذرية

83. أيّد [قريش]، قوّى

84. أبق، فرّ، ناص [قبطى]، هرب

85. أب، والد



86. بئر، جب، رسّ [أزدشنوءة]

87. بئيس [غسان]، رابية [حمير]، شديد،
عصيب [جرهم]، و بيل [حمير]

88. بائس، مسكين، معتر، عائل [هذيل]،
فقير، قانع، مملق

89. بادر، أسرع، قصد [هذيل]، أهطع
[قريش]، أوفض [قريش]

90. باطل، فاسد

91. باع، اشترى

92. بأساء، ضرّاء

93. بحر، يم [قبطى يا نبطى يا سريانى يا
عبرى]

94. بخع [قريش]، عبّذ [نبطى]، قتل

95. بخيل، شحيح، شديد، ضنين [قريش]

96. بدن، جسد، جسم

97. بدو، ظهور، إعلان

98. بديع، بارئ، جاعل، خالق، ذارئ
[قريش]، صانع، فاطر

99. بذّر [هذيل]، أسرف

100. بَرَد، حسبان [حمير]

101. بَرْد [هذيل]، نوم

102. برزخ، حجاب، حاجز، سِتر، غطاء

103. بركة، زيادة

104. برهان، بيان، حجة، دليل، سلطان

105. بزع، طلع

106. بسطة، سبعة

107. بصر، عين

108. بطانة، وليجة

109. بطن، جوف

110. بعث، ارسل

111. بُعد، بوار [عُمان]، تبار [حمير، سبأ،
نبطى]، تدمير [حضرموت]، هلاك

112. بعل، زوج

113. بعل [حمير يا أزدشنوءة]، رب

114. بعيد، سحيق

115. بعيد، قاص، ناءٍ

116. بعير [عبرانى]، حمار

117. بغضاء، شنان، قِلى، كره، مقت [قريش]

118. بغى، ظلم

119. بغى [تميم]، حسد

120. بلس [كنانى]، خاب، قنط، بئس

121. بَهْل، رجم [قريش و عيلان]،
طرد، قاتلهم اللّه‏ [قريش]، كبت [مذحج]
لعن

122. بيات، ليل

123. بيوت، ديار، مساكن، صرح [حمير]، أكنان

124. تاب، أناب

125. تارة [لغت اشعربون]، مرة

126. تباب [قريش]، خسران

127. تبع، أتبع، اتّبع، قصّ، قفا، لحق

128. تبنا، أنبنا، هُدنا [عبرانى]

129. تبيّن، يئس [هوازن]، أيقن

130. تثريب، لوم



131. تجسس، تحسس

132. تحيد، تحيص، تهرب

133. تحيّة، سلام

134. تخويف، انذار

135. تدبّر، تفكّر

136. تراب، ثرى

137. تربص، ارتقب [قريش]، انتظر

138. ترجى، انتظار

139. تردّى [قريش]، زهق، مات، هلك

140. تلا، قرأ

141. تمزّق، تميّز [قريش]

142. تمّ، كمل

143. ثاقب [هذيل]، درى [حبشى]، مضى‏ء

144. ثُبات، ثلّة، حزب، رهط، زمرة، شرذمة [جرهم] طائفه، عصبة، فئة، فريق، فوج، نفر، موالى [قريش]

145. ثعبان، جانّ، حيّة

146. ثقف، ألفى، لقى، وجد

147. ثَقُلت [قريش]، خفيت

148. ثمرات، فواكه

149. ثمن، قيمة

150. ثوى، لبث، مكث

151. ثياب، لباس

152. جاب، نحت

153. جارية، سفينة، فلك، ماخرة

154. جانب، حدب [جرهم]

155. جاهل، سفيه [كنانى]

156. جبل، رواسى، صدف [تميم]، طود، طور [سريانى]

157. جبين، جبهة

158. جحد، اِنكار

159. جحيم، حريق، سعير، نار

160. جدار، سور [جرهم]

161. جدال، حجاج، مراء

162. جدث [هذيل]، قبر

163. جُدَد، حُبُك، ريع [جرهم]، سبيل،
صراط [رومى]، طريق، فج [كندى ]نجد

164. جذّ [قريش]، قطع

165. جَرَم، حرج [قريش]، حسبان، رجم
[هذيل]، ريب، زعم [حمير] ظن، مرض،
مرية [قريش]

166. جعل، خلق، نشأ

167. جلس، قعد

168. جمع، ركم [قريش]، سجّر [خثعم]، أقّت [كنانى]

169. جمّ، غدق، كثير، لُبَد

170. جميعا، لفيفا [جرهم]

171. جناح [بنى‏حنيفه]، يد

172. جنح، جنف، ركن [كنانى]، زاغ [قريش]، صفى [خثعم]، عال [جرهم ]ماد [قريش و هذيل]، مال

173. جن، شياطين

174. جَنّة، سُعُر [عُمان]، سفاهة [حمير]، سوء [هذيل]



175. جور، رهق [قريش]، ضيز [صينى]، ظلم،
هضم

176. جوع، مخمصة [قريش]، مسغبة،
[هذيل]، املاق [لخم]

177. جياد، خير، خيل، عاديات

178. جيد، رقبة، عنق

179. حبل، سبب

180. حبّ، ودّ

181. حبور [بنى‏حنيفه، قيس عيلان]، سرور،
فرح، مرح

182. حثّ، حرّض [هذيل]، حضّ

183. حِجْر، حلم، عقل، فؤاد، قلب، لبّ، نُهى

184. حَجَر، صفوان

185. حِجر [قريش]، حرام

186. حجة، حول، سنة، عام

187. حدث، صنع، عمل، فعل

188. حدس، خرص

189. حرام، سحت

190. حرج [قيس عيلان]، حصر [اهل يمامه]،
ضاق

191. حرد، قصد

192. حرص، رجاء، طمع

193. حرق، رمض، فتن [قريش]، لفح، لوح
[أزدشنوءة]

194. حرّك، نغض [حمير]

195. حريق، نار

196. حزن، خوف

197. حسر [جرهم]، قطع

198. حصب، حطب

199. حصر، صدّ، منع

200. حصون، صياصى [قيس عيلان]

201. حُقُب [مدحج]، دهر

202. حق، صدق

203. حكم، فتح، فرق [مدين]، فصل،
قضى

204. حلم، رؤيا

205. حلم، سكينة، وقار

206. حليم، سيد [حمير]، صابر

207. حمأ، [حمير]، سجيل [فارسى]،
صلصال، طين

208. حمد، شكر.

209. حميم، خدن، خليل، صاحب، صديق،
قرين، ولى

210. حنذ [قريش]، شوى

211. حياة، عيش

212. حيله، مكر

213. حين، دهر، زمان، عصر وقت

214. خاسى‏ء [كنانى]، ذليل، مستكين
[قريش]، صاغر، مهان

215. خاشعة [تميم]، مقشعره

216. خالد، دائم، سرمد، مستمر [قريش]،
عدن، واصب [قريش]

217. خبال [عُمان]، رهق [قريش]، غى

218. ختم، رقم [حمير]، طبع



219. خدع، غرّ، كيد، مكر

220. خرج، نسل [جرهم]

221. خزى، خسِى‏ء [بنى‏عذره]

222. خزى، ذلّت

223. خسر [عيلان]، سفه [طى]، ضيع

224. خشية، خوف، رجاء [هذيل]، رهبة،
فزع، وجف [همدان]، وجل

225. خصاصة، عيلة، فقر، إملاق

226. خطف، لمح

227. خلاق [كنانى]، ذَنوب [هذيل]، كفل
[نبطى]، نصيب

228. خلال [جرهم]، سحاب، ظلة، عارض،
معصرات، غمامة، مزن

229. خلت، مضت

230. خلط، شوب [جرهم]، لبس، مرح، مزج

231. خمد، أطفأ

232. خمر [عُمان]، عنب

233. خيبة، قنوط، يأس

234. خير [جرهم]، مال

235. دانٍ، قريب

236. دحر [قريش]، طرد

237. دخل، سلك

238. دسّاها [هذيل]، أفدها

239. دعا، سؤال، طلب

240. دعا، ندا

241. دعّ [قريش]، دقع، ردّ

242. دلوك [قريش]، زوال

243. دهق [هذيل]، سجر [عامر بن صعصعه]،
ملأ

244. دين، شريعة، ملة

245. دَيْن، قرض

246. ذرأ، شتّى

247. ذهب، زخرف

248. ذهبوا، انفصوا [خزرج]، مضوا

249. رأفة، رحمة

250. ربّانيون [سريانى]، علما

251. رِبّى [حضرموت]، رجل، امرؤ

252. رجز، صنم، طاغوت، تمثال، وثن

253. رجز [طى]، عذاب، عقاب

254. رجع، عاد

255. رجفة، زلزلة

256. رحمان، رحيم

257. ردّ، رجع

258. رزق، غبث، مطر، ودق [جرهم]

259. رسول، نبى

260. رضا، تسليم، تفويض

261. رفث [مذحج]، افضى [خزاعه]

262. رفع، رقى، صعد، عرج، علا

263. ركبان، أفئدة [قريش]

264. ركن [كنانى]، رهط

265. روح، نفس

266. ريا، زاد، غلا [مزينة]

267. ريا، نفاق

268. ريح، غنيمة، فئ، كسب



269. رؤية، علم

270. زرع، سجر، نبات، نجم

271. زنا، سفاح [قريش]، مرض [حمير]

272. زوج، صاحبة، امرأة

273. زور، تفنيد، تكذيب

274. زير، كتب، نسخ

275. زيّل [حمير]، ماز [قريش]، عزل

276. زيّن، سوّل

277. ساحر، عالم، كاهن

278. سافر، رحل، ظعن

279. سبح، قدّس

280. سبيل، صراط، طريق

281. ستر، صفح، عفا، غفر، غطّى، كفر
[نبطى]، كند [كنانى]، محا

282. سجّر، سعّر، اشعل، اوقد

283. سجّر، فجّر

284. سحاب، غمام

285. سخرية، استهزاء، تفنيد [قيس عيلان]،
لعب

286. سخط، غضب، غيظ

287. سراج، طلاق، فراق

288. سراء، نعماء

289. سرعة، عجله

290. سرّ، نجوى

291. سرور، فرح

292. سطح، طحا، مدّ

293. سفح، سكب، صبّ

294. سفر [نبطى]، قرأ

295. سقى، أسقى

296. سقيم، مريض

297. سكّر، غلّق، أوصد

298. سلامة، صحة

299. سلطان، ملك

300. سِلم [قريش]، صلح

301. سماوات، طرائق

302. سمع، استمع

303. سوم [خثعم]، رعى

304. سَوءة، عورة

305. سهو، نسيان، غفلة، غمرة، ضلال

306. سياحة [هذيل]، صيام، صوم

307. شاكر، شكور

308. شاهد، مهيمن

309. شبه، شكل

310. شدّة، قوّة

311. شديد، صعب، عَسِر

312. شرّد [جرهم]، نكّل

313. شرعة، منهاج

314. شطر [كنانى، حبشى]، تلقاء

315. شط‏ء [جرهم]، ساق

316. شقاق [جرهم]، ضلال، غواية، فتنة
[هوازن]

317. شق، فلق

318. شك، ريب، ظنّ

319. شهد [قيس عيلان]، قال



320. شهوة، هوى

321. صاحب، قرين

322. صاعقة [عُمان]، موتة

323. صدف [قريش]، اعرض

324. صدقة، عطية، نحلة، هبة، هدية

325. صرهنّ [نبطى و رومى]، قطعهنّ

326. صفح، عفو، مغفرة

327. ضدّ، نقيض

328. ضد [كنانى]، عدو

329. ضِعف، كِفل [حبشى]

330. ضعف، وهن [قريش و كنانى]

331. ضياء، نور

332. طائره [أنمار]، عمله

333. طغى، عتا

334. طمست، انكدرت

335. طَوْل، فضل

336. ظل، فى‏ء

337. عاصف، قاصف

338. عاقر، عقيم

339. عتيق، قديم

340. عثر [قريش]، اطلّع

341. عثو، فساد

342. عجمى، أعجمى

343. عدل، قسط [رومى]، وسط [قريش]

344. عرش، كرسى

345. عرض، متاع

346. عرف، علم، فهم

347. عزم، قوة

348. عزم، همّ

349. عصا، منسأة [حضرموت، انمار، خثعم،
حبشى]

350. عظيم، كبير

351. عفو، غفر

352. عند، لوى

353. عين، ينبوع [قريش]

354. غبرة، قترة

355. غبطة، منافسة

356. غسار، غاض [حبشى]، نقص، هضم
[هذيل]

357. غشاء، غطاء

358. غلمان، فتيان، ولدان

359. غمز، لمز، همز

360. غمّ، همّ

361. فتح، نصر

362. فتق، فصل

363. فتنه، بلا

364. فراش، مهاد

365. فرض، كتب، نحل [قيس عيلان]

366. فرقان، قرآن

367. فلاح، فوز

368. فورهم [هذيل، كنانى، قيس عيلان]،
وجههم

369. قسطاس [رومى]، ميزان

370. قطر [جرهم]، نحاس

371. قول، كلام، نطق



372. كأس، كوب

373. كسب، اكتساب

374. كف، أمسك

375. كوكب، نجم

376. لا أبرح [كنانى]، لا أزال

377. لات [سريانى]، ليس

378. لجّى، عميق

379. لعب، لهو، هزل [كنانى]

380. لمس، مسّ

381. لهو [يمن]، امرأة

382. لينة [اوس و عبرانى]، نخلة

383. مبعوث، مَدين [كنانى]

384. متجانف، متعمد [قريش]

385. مثل، ندّ

386. مثوى، مستقر، مستودع

387. مخرج، سبيل [قريش]، فرقان [هذيل]

388. مدَّ، اَمدَّ

389. مرئ، هنئ

390. مزجاة [قبطى]، قليلة، يسيرة

391. مشأمة [كنده]، شمال

392. مُعتر، قانع

393. معجز [كنانى]، سابق

394. مفاتيح، مقاليد [فارسى، نبطى، حبشى]

395. مقتدر، مقيت [مذحج]

396. مكيل، موزون

397. ملجأ، ملتحد [هذيل]، مناص [قبطى]،
موئل [كنانى]، وَزَر [نبطى]

398. موت، هلاك

399. نام، هجع [هذيل]

400. نزع، وسوس

401. نزول، هبوط

402. نَعْمة، نِعمة

403. نقض، نكث

404. ولد، مولود

405. هلاك، تبار

406. يبقى، يترك، يُفرط [هذيل]، بدع، بذر

407. يدّعون، يشتهون، يتمنون

408. يرسل، يزجى، يفتح

409. يزفّون [هجر]، يسعون، يهرعون

410. يسير، يمشى

411. يغنى [جرهم]، يتمنع

412. يمين، ميمنة [كنده]



فهرست 2





1. آل، ابناء، اهل، ذريّه، عقب.

2. آيه، اثر، علامة

3. ابتلاء، اختيار، ابلاء، تجريب، فتنه

4. ابرام، اتقان، احكام

5. ابلاغ، ايصال، اداء

6. ابن، غلام، ولد

7. اثم، جرم، خطيئه، ذنب، سوء، سيئّه،
عصيان، عدوان، لمم، سيئات، حرب

8. اجتباء، اختيار، اصطفاء، ايثار

9. اجر، ثواب

10. اجل، عمر، مدّة



11. احساس، ادارك، اطلاع، اعتقاد،
بصيرت، عقل، علم، فقه، فكر، فهم

12. احسان، انعام، افضال، تمتّع، فضل

13. اختلاق، افتراء، خلق

14. اختيار، تجريب، فتنه

15. اراده، رضا، شهوت، طلب، مشيّت،
اختيار

16. استواء، استقامة، انتصاب

17. اعانة، امداد، نصرة

18. اعتماد، سكون، كون

19. اعطاء، بذل، هبه، هديّة

20. اعلام، اخبار، اطلاّع، تعلّم

21. امت، شعب، قبليه، قوم، ملة

22. انام، برّية، ناس

23. اناة، تؤدة، حلم

24. انتظار، امهال، انظار، تربّص

25. انذار، اعلام، تخويف

26. انشاء، ابداع، خلق، فعل

27. انظار، امهال، تأخير

28. برّ، خير، صله

29. بزوق، شروق، طلوع

30. بصر، رؤيت، نظر

31. بعث، حشر، نشور

32. بيان، برهان، سلطان

33. تثريت، تفنيد، لوم

34. ترك، تخليه، كفّ

35. تشبيه، استعاره، تمثيل

36. تصّور، تخيّل، توهّم

37. تمنّى، اراده، محبّت

38. توبه، انابه، اعتذار، ندامت

39. ثتاء، مدح، نثاء

40. ثلّه، امّت، جماعة، حزب، زمرة، طائفة،
فئه، فريق، فوج، ملاء، ملّة

41. ثواب، اجر، عوض

42. جانب، جهت، ناحيه

43. جدال، حجاج، مراء

44. جود، سخا، كرم

45. حجاب، ستر، غطاء

46. حرث، زرع، نيت

47. حزن، بت، كرب

48. حسان، زعم، ظن

49. حسرت، اسف، غم

50. حشر، بعث، جمع

51. حلال، طيّب، مباح

52. حمد، شكر، مدح

53. حيله، تدبير، خدعه، مكر

54. خرص، افتراء، حدس، كذب

55. خوف، خشيت، فزع، وجل

56. خير، اطلاع، علم، نباء

57. دلالت، اماره، علامت

58. دهر، ابد، زمان، عصر، مدة

59. ذهب، زهق، مرّ، مضى

60. رجوع، انقلاب، عود

61. رزق، حظّ، طعام، غذا



62. زُبُر، سفر، صحف، كتاب

63. سابق، اوّل، قدم

64. سبط، ذريّة، موالى

65. سعير، حجيم، حريق، نار

66. سُنه، تطّوع، نافلة

67. شاهد، شهيد، حاضر

68. شرعه، سبيل، صراط، طريق، منهاج

69. شكل، شِبه، مِثل

70. شهادة، اطلاع، خبر، علم، نبأ

71. شهوة، تمنّى، لذّة، محبت

72. صداق، خلّة، مهر

73. صدقه، برّ، عطيّه

74. صنع، عمل، فعل

75. صوت، صباح، كلام

76. ضرّ، سوء، شر

77. ضُعف، ضَعف، وهن

78. طاقة، استطاعت، قدرة

79. ظفر، فوز، نجاح

80. ظلم، بغى، تجاوز

81. ظن، تصّور، حسبان

82. ظهور، بدّو، جلاء

83. عادة، دأب، سنه، عرف

84. عبث، لعب، لهو

85. عدواة، بغضاء، شنأن

86. عديل، شبيه، مثل، ندّ

87. عذاب، الم، كيفر،

88. عزم، اراده، مشيّة، همّ

89. عشق، محبّت، ودّ،

90. عفو، صفح

91. عفو، عافيه، معافات

92. عقاب، عذاب، كيفر

93. عقل، تدبر، علم، فكر، لُبّ

94. علم، شعور، يقين

95. عمل، جعل، فعل

96. عَىّ، ظلال، فساد

97. غفران، ستر، صفح

98. غفله، سهو، نسيان

99. فسق، خروج، فجور

100. فصل، فرق، قطع

101. فطانت، علم، كياست

102. فقه، علم، فهم

103. قدرت، سلطه، غلبه، قهر، قوت

104. قربان، برّ، صله

105. قرب، قربة، قرابة

106. قسم، حظ، سهم، نصيب

107. قسوة، صلابة، صعبوة

108. قصد، اراده، تيمّم، عزم

109. قصص، انباء، حديث

110. قلب، بال، فؤاد، نفس

111. قنوط، خيبه، يأس

112. قنوع، دعا، سؤال

113. قول، عباره، كلمه

114. كائن، ثابت، واقع

115. كبر، استكبار، تيه، عتو



116. كتاب، زُبر، مصحف

117. كتمان، اخفاء، سِرّ

118. كثير، كبير، وافر

119. كذب، افتراء، افك، بهتان، حجد

120. كذب، افك، بهتان، حجد

121. كراهة، اباء، امتناع، نفور

122. كنف، جهة جانب، طرف

123. كيّس، حذق، خطنة

124. لبّ، عقل، فكر، نفس

125. لوم، ذم، عتاب

126. مِثل، مَثَل، مثال، مساواة، مماثله، ندّ،
نظير

127. محظور، حرام، ممنوع، منهى

128. مداراة، لطف، مداهنه

129. معنا، اراده، غرض

130. مكر، خدعه، غدر، كيد

131. مَلِك، دولة، سلطنت، مُلك

132. منحه، عطيه، هبه، هديه

133. منع، ترك، كفّ

134. منفعة، خير، متعه، نعمة

135. ناس، خلق، ورى

136. نجاة، فوز

137. نِحله، عطّيه، هِبه

138. نحو، اراده، عزم، قصد

139. نصيب، حظّ، سهم، قسط

140. نظر، تأمّل، تدبر، روية، فكر

141. نعماء، نعمت

142. وجدان، اداك، احساس

143. وجع، الم، وصب

144. وحيد، احد، فريد، واحد

145. هم، اراده، عزم، قصد

146. هول، خوف، خشيت، فزع، وجل











1_3. وجوه و نظایر





یکی از مباحث مهم حوزه واژه‏شناسی، شناخت «وجوه و نظایر» است که نقشی مؤثر در کار تفسیر و ترجمه دارد. درباره تعریف وجوه و نظایر اختلاف نظر وجود دارد؛ برخی آن دو را منطبق بر اشتراک لفظی دانسته‌اند[80] که براساس آن، منظور از «وجوه» معانی، برداشت‏ها و تفسیرهای مختلف از یک لفظ در جاهای مختلف قرآن و مقصود از «نظایر» خود لفظ است که در مواضع متعددی تکرار شده است. ابن‏جوزی (597 ق) در مقدمه کتاب نزهة الأعین النواظر فی علم الوجوه والنظائر آورده است:

معنای وجوه و نظایر این است که یک واژه در جاهای مختلفی از قرآن عیناً ذکر شود و در هر جا یک معنای متفاوت داشته باشد؛ یعنی نظایر نام الفاظی است که عیناً تکرار می‌شود و وجوه نامی است برای معانی متفاوتی که از الفاظ مشابه اراده می‌شود.[81]

در تعریفی دیگر، «وجوه»، به‌سان مشترک لفظی، نام واژه‏ای است که در معانی گوناگون به ‏کار رفته است؛ مانند واژه «عین» که بر چشم، چشمه و جز اینها دلالت می‏کند:

المرتمی فی الدّجی والمبتلی بعمی




والمشتکی ظمأ والمبتغی دینا


یأتون سدته من کل ناحیةٍ




و یستفیدون من نعمائه عینا


شاعر می‏گوید: «گرفتاری مانده در تاریکی و نابینا و تشنه و بدهکار به سوی پیامبر(ص) می‏آیند تا هر یک «عین» از او بخواهد» (عین به معنای چراغ، چشم، چشمه و طلا).

در این تعریف، منظور از «نظایر» کلمه‏های متساوی،[82] هماهنگ و همتا[83] است (مانند واژه‏های مترادف)؛[84] نظیر جواد و کریم: «فالوجوه اللفظ المشترک الذی یستعمل فی عدة معان کلفظ الامّة... والنظائر کالأفاظ المتواطئة...».[85]



تفاوت مشترک لفظی و وجوه و نظایر

منظور از مشترک لفظی، دلالت یک واژه بر دو یا چند معنای مختلف به وضع تعیینی یا تعیّنی است. با توجه به این تعریف، وجوه دامنه گسترده‏تری نسبت به مشترک لفظی دارد؛ زیرا در مشترک لفظی شرط است که هر ‌یک از معانی برای لفظ وضع شده باشند، خواه به صورت تعیینی یا تعیّنی، ولی وجوه معانی مجازی‌ای که تعیّنی برای لفظ نداشته باشند و یا معانی باطنی و لازمی لفظ را نیز دربر می‌گیرد.



مثال

«ظلم»، به معنای قرار دادن ناعادلانه چیزی در غیر جای خویش،[86] از واژگانی است که در قرآن به معانی گوناگونی آمده که درواقع مصادیق آن است.[87] ظلم به‌طور کلی در سه محور قابل بررسی است؛ ظلم به نفس، ظلم به غیر و ظلم به خدا، که مورد اخیر به معنای «شرک» است. خدای متعال می‏فرماید: «یبُنَی لاَ تُشْرِک بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْک لَظُلْمٌ عَظِیمٌ»[88] ظلم در این آیه و نیز در آیه 82 سوره انعام: «الَّذِینَ آمَنُواْ وَلَمْ یلْبِسُواْ إِیمَانَهُم بِظُلْمٍ» به معنای شرک آمده است. علامه طباطبایی در تفسیر آیه اخیر آورده است:

بنا بر اطلاقی که کلمه «بظلم» در آیه شریفه دارد، اطلاقی است که برحسب اختلاف مراتب ایمان مختلف می‏شود، و چون مقام آیه مورد بحث، مقام محاجّه با مشرکان است، ناگزیر بر ظلم مشرکان، یعنی شرک آنان، منطبق می‏شود... .[89]

برخی مترجمان که این تفسیر را پذیرفته‌اند، این معنا را داخل قلاب یا در پانوشت به‏طور خلاصه یادآور شده‌اند:

مکارم شیرازی: «... و ایمان خود را با شرک و ستم نیالوده‏اند...»؛

مشکینی: «... و ایمانشان را به ستمی نیامیختند [اعتقاد به مبدأ را با ثنویت یا تثلیث یا تعدّد ارباب و یا عقاید قلبی را با فسق عملی مخلوط نکرده‏اند...]»؛

مجتبوی: «... و ایمانشان را به ستمی - شرک - نیامیختند...»؛

اشرفی: «... و نیامیختند ایمانشان را به ستم...».

ایشان در پانوشت اضافه کرده‏اند: مراد از این ستم شرک است؛ به دلیل آیه دیگر: «پسرم، برای خدا شریک قرار مده که شرک، ظلمی بزرگ است»[90] (مجمع البیان).





1_4. اضداد (تضاد معنایی واژگان)





اضداد جمع «ضد» مجموعه واژگانی است که دو معنای متضاد دارند؛ برای مثال: «عَسْعَسَ» به معنای «روی‌آورد» و «پشت کرد» آمده است.

اضداد که به واژگان متضاد نیز شهرت یافته‌اند، زیرمجموعه مشترکات لفظی هستند و درباره آنها و البته به شکلی حادتر، نظریات موافق و مخالف وجود دارد. مهم‏ترین مخالفان اضداد در لغت، مبرّد (م285ق)، ابن‏درستویه (م347ق) و حسن بن بشر آمدی (370ق) و نامداران موافق آن، قطرب (م206ق)، سجستانی (م248ق) و ابن‏فارس (395ق) هستند.

در این میان، برخی زبان‏شناسان راهی میانه جستجو کرده و برای پذیرش اضداد، شرط‌هایی را قائل شده‏اند که در صورت نبود آن شرط‌ها، کلمه، از اضداد به شمار نمی‏رود.

«به نظر ما، شرط تحقق اضداد این است که کلمه و وابسته‏های آن، هنگام دلالت بر دو معنای متضاد اتحاد و یگانگی داشته باشند؛ زیرا با پدید آمدن هر گونه تغییری در کلمه یا وابسته‏های آن نمی‏توان آن را از اضداد که ذاتاً حامل دو معنای متضادند، به شمار آورد...».[91]

گفتنی است برخی منکران اضداد، منکر اضداد در مقام استعمال نیستند، بلکه اضداد را در مقام وضع محال می‏دانند؛ زیرا معتقدند امکان ندارد واضع حکیم یک لفظ را برای دو معنای متضاد وضع کند؛ از این‏رو، تلاش می‏کنند واژه‏های متضاد را به یک معنای کلی بازگردانند؛ ابن‏درستویه و آمدی هر دو این راه را پیمودند؛ برای مثال: واژه «دون» به معنای پیش رو و پشت سر را به معنای «التقصیر عن الغایة» می‏دانند و هر گاه چیزی پشت یا جلوی چیز دیگر باشد و از رسیدن به آن بازداشته شود، صحیح است به آن «دون» اطلاق شود. البته این احتمال نیز وجود دارد که توجیه اینان برای دفاع در برابر کسانی باشد که اضداد را نقصی برای زبان عربی به شمار می‏آورند.







1_4_1. اضداد در قرآن







[1]. توجه به این نکته لازم است که گرچه بتوان این اصل را به اصل دوم و بعضاً سوم بازگرداند، ولی به دلیل اهمیت و شأنیت طرح مستقل آن و نیز عدم ورود به مباحث فراوان اصل دوم، آن را به‌طور مستقل به بحث گذاشتیم.

[2]. توجه به این نکته لازم است که تحول معنایی را می‌توان با نگرشی ادیبانه نگریست و به اصل دوم ملحق کرد.

[3]. دخان، 48. 3. توبه، 39.

[5]. نساء، 95. 5. نساء، 95.

[7]. مدثر، 38. 7. کهف، 31.

[9]. آل‌عمران، 4. 9. قیامت، 22 و 23.

[11]. اسراء، 31.

[12]. زمر، 37. 2. سوره ص، 30_33.

[14]. حدیث 131، ص174. 4. نور، 31.

[16]. مائده، 46. 2. مائده، 2.

[17]. شعراء، 128. 4. نجم، 32.

[19]. یونس، 6. 6. توبه، 31.

[21]. توبه، 97. 8. یوسف، 45.

[23]. انفال، 17. 10. بقره، 117.

[25]. مدثر، 29.

[26]. طه، 39. 2. اسراء، 56.

[28]. حشر، 3. 4. حج، 11.

[30]. حاقه، 24. 6. نبأ، 24.

[32]. احقاف، 4. 8. حج، 78.

[34]. عصر، 1. 10. احزاب، 59.

[35] . کهف،‌ 22.

[36] . ابراهیم, 21.

[37] . حج, 9.

[39]. بقره، 256.

[40]. برای آگاهی بیشتر ر.ک: جواهری، درسنامه ترجمه (اصول، مبانی و فرایند ترجمه قرآن کریم)، ص76.

[41]. برای آگاهی بیشتر، ر.ک: جوادی آملی، تسنیم، ج1، ص224_229.

[42]. برای آگاهی بیشتر ر.ک: عبدالتواب، مباحثی در فقه اللغة و زبان‏شناسی عربی، ص352 و 353؛ ابن‌جنی، الخصائص، ج3، ص133.

[43]. عبدالتواب، همان، ص360؛ به نقل از: المرصع، ص352.

[44]. برای آگاهی بیشتر از عوامل پیدایش و گسترش واژه‏های مترادف، افزون بر کتاب الترادف فی القرآن الکریم، به کتاب مباحثی در فقه اللغه و زبان‏شناسی عربی، ص358_363 مراجعه شود.

[45]. رمضان عبدالتواب درباره زبان مشترک می‏گوید: «نخستین ویژگی زبان مشترک این است که از سطح عامه مردم بالاتر است؛ بدین معنا که عامه مردم در مکالمات خود از آن استفاده نمی‏کنند و اگر بشنوند کسی با این زبان سخن می‏گوید، او را در سطحی بالاتر از فرهنگ و دانش خویش می‏شمارند. زبان عربی مشترک که آثار ادبی به آن نوشته شده است و شاعران و سخنوران در قالب آن شعر سروده و سخن سراییده‏اند نیز در سطحی بالاتر و پیشرفته‏تر از آن بود که عامه عرب بتوانند آن را به‏ کار بندند...».

ویژگی دوم زبان مشترک این است که خصیصه‏ها و عناصر تشکیل‏دهنده آن به اجتماع محلی مشخص، وابسته نیست؛ به این معنا که هر گاه خطیبی به زبان مشترک سخن بگوید، شنونده نمی‏تواند از نوع سخن گفتن او قبیله و اجتماع محلی او را کشف کند؛ ... کوتاه سخن آنکه زبان عربی مشترک، تنها زبان قریش نیست... بلکه زبان مستقلی است که در هنگام پیدایش، پاره‏ای از ویژگی‏های خوب و مناسب سایر گویش‏های عربی را - از قریش و دیگران - به خود جذب کرده است (فهمی حجازی، زبان‏شناسی عربی، ص89_110.

[46]. [برخی ترادف را نقصی برای زبان به شمار آورده‌اند و راز انکار برخی منکران ترادف نیز همین است؛ از این‌رو وضع چنین شرطی به‌شدت از آمار ترادف می‌کاهد، اما اگر کسی ترادف را نقصی برای یک زبان به شمار نیاورد، می‌تواند دامنه ترادف را به گویش‌ها و مناطق مختلف نیز گسترش دهد، هرچند باید این گسترش را در تعریف گزارش کند و باید راز برخی تأییدها و برخی انکارها را نیز به این وجه مرتبط دانست؛ البته روشن است که فلسفه به وجود آمدن ترادف در یک جامعه زبانی با چگونگی پیدایش آن در چند جامعه زبانی که وجه اشتراک‌هایی دارند (مانند گویش‌های مختلف عربی) مختلف است؛ برای مثال، «تفنن» نمی‌تواند عاملی برای ترادف در گویش‌های مختلف باشد، در حالی که می‌توان آن را عاملی برای ایجاد ترادف در یک جامعه زبانی به شمار آورد].

[47]. [ملاحظه بازه زمانی نیز مانند وحدت محیط است و همان مطالبی که در بند پیشین گفته شد، اینجا نیز به تناسب می‌توان ارائه کرد].

[48]. [بنابراین نمی‏توان دو واژه را مترادف دانست که البته باز همان تعلیقه گفته شده در مورد دو بند پیشین، اینجا نیز قابل تکرار است].

[49]. عبدالتواب، مباحثی در فقه اللغه و زبان‏شناسی عربی، ص365. دو واژه قرآنی «جدف» و «جدث» نیز به گفته فراء (م207ق) از این باب است. ابن‌منظور، لسان العرب: الجَدَثُ: القَبْر؛ جوهری، الصحاح: الجَدَفُ القبر و هو إبدال الجَدَثِ و [عن فراء:] العرب تُعَقِّبُ بین الفاء والثاء فی اللغة فیقولون جَدَثٌ و جَدَفٌ، و هی الأَجداثُ والأَجْداف.

[50]. برای مثال، نویسنده الترادف فی القرآن الکریم در تعریف ترادف آورده است:

«الترادف عندنا أنْ یدل لفظان مفردان فاکثر دلالة حقیقیةً، اصلیة، مستقلةً، علی معنی واحد، باعتبار واحد، و فی بیئةٍ لغویة واحدة، فلا اعتداد بلألفاظ المرکبة و لا المعانی المجازیة والأسباب البلاغیة و بشرط الأصالة یخرج التابع والتوکید و بشرط الاعتبار الواحد یخرج ما یدلّ علی ذات و صفة کالسیف والصارم او صفتین کالصارم والمهنّد، أو صفة و صفة الصفة کالناطق والفصیح، و بشرط البیئة الواحدة یخرج ما تداخل من الفاظ وضعتها قبائل مختلفة علی معنی واحد؛ ترادف نزد ما یعنی دلالت دو واژه یا بیشتر بر یک معنا به شرطی که مفرد [در برابر مرکب]، حقیقی [در برابر مجاز]، اصیل [در برابر واژه‌های زاییده تطور صوتی]، مستقل [در برابر واژه‌های مهمل تأکیدی؛ مانند: زمین‌ممین یا چاقوماقو]، دالّ بر یک معنا [خارج‌کننده مترادف‌نماها؛ مانند جلس و قعد]، با اعتبار و ارزش یکسان [خارج‌کننده ترادف مانند اسم و صفت (سیف و صارم به معنای برنده)]، و از یک منطقه باشند... (منجّد، الترادف فی القرآن الکریم، ص35) شرط «واحد بودن محیط پیدایش» به‌خوبی می‏تواند از دامنه اختلاف‏ها فروکاهد؛ زیرا برخی اختلاف‏ها بر اثر در نظر نگرفتن این شرط است؛ البته دیگر شرط‏ها نیز کم و بیش در این اختلاف‏ها تأثیر گذارند. 1. سیوطی، المزهر فی علوم الغة و انواعها، ص309.

[52]. طه، 112. 3. طه، 77.

[54]. مدثر، 22. 2. یوسف، 86.

[56]. مدثر، 28. 4. طه، 107.

[58]. زخرف، 80. 6. مائده، 48.

[60]. بقره، 171. 8. احزاب، 67.

[62]. فاطر، 35.

[63]. ر.ک: جعفری، «دشواری ترجمه کلمات مترادف در قرآن»، ترجمان وحی، ش2، ص60.

[64]. همین مسئله باعث اختلاف بعضی از کارشناسان زبان عرب در مورد ترادف شده است؛ یعنی برخی، ملاک را استعمال و برخی وضع گرفته‏اند؛ از این‏رو چه‏بسا بتوان بخشی از اختلاف‏ها را لفظی دانست (ر.ک: منجّد، الترادف فی القرآن‏الکریم، ص69، 70 و 78).

[65]. ر.ک: ابن‌فارس، ترتیب مقاییس اللغه، ص781، ماده فرق.

[66]. ر.ک: بنت الشاطی، اعجاز بیانی قرآن، ص224. 3. تحریم، 10.

[68]. روم، 21. 5. فرقان، 74.

[70]. آل‏عمران، 40. 7. یوسف، 30.

[72]. یوسف، 30 و 51. 2. بنت الشاطی، اعجاز بیانی قرآن، ص224 و 225.

[74]. هود، 71؛ ذاریات، 9؛ آل‏عمران، 181. 2. بنت الشاطی، اعجاز بیانی قرآن، ص245.

[76]. اعراف، 198.

[77]. ر.ك: تفسير نمونه، ج7، ص60 ؛ مقاييس اللغة، ابن‏فارس، ماده بصر؛ معجم الفروق اللغويه، شماره 543 و 1533؛ الترادف فى القرآن الكريم، المنجد، ص181ـ183.

[78]. ممكن است اشكال شود كه «مى‏اندازد» نمى‏تواند ترجمه دقيقى باشد و در واقع ترجمه «يلقون اليك النظر» است و نه «ينظرون اليك»، مى‏گوييم نخست اين‏كه بر اساس تحقيقى كه انجام شد، چنين تركيبى در زبان معيار عرب استعمال ندارد؛ از اين‏رو، با التباس روبه‏رو نمى‏شود و بدون اشكال است و ديگر اين‏كه اگر ما «مى‏اندازند» را به «مى‏بينند» ترجمه كنيم، بخشى از معناى لفظ را ترجمه كرده‏ايم نه همه آن را؛ براى مثال در آخرين ترجمه معناى مورد بحث در «گويى» منعكس شده است، ولى به باور نگارنده اين معنا در درجه اول بايد در خود لفظ منعكس شود و نه در توضيحات تفسيرى.

[79]. اخيرا المؤسسه الحديثة للكتاب كتابى با عنوان «معجم المترادفات والاضداد» كه به همت سعدى الضناوى و جوزيف مالك تدوين شده، در 848 صفحه منتشر كرده است كه اختصاصى به قرآن كريم ندارد.

[80]. منّجد در این‌باره آورده است: «اما سبب اضراب العلماء والمصنفین عن تسمیة کتبهم بالمشترک اللفظی فی القرآن الکریم، فنظن أنهم ینزِّهون بذلک القرآن عما لایلیق به و یدرؤون عن انفسهم شبهة القول بخلق القرآن. یقول الامام ابوالحسن الاشعری: "ان قال: حدّثونا عن اللفظ بالقرآن کیف تقولون فیه؟ قیل له: القرآن یقرأ فی الحقیقة و یتلی و لایجوز أنْ یلفظ به؛ لان القائل لایجوز له أن یقول انه کلام ملفوظ به»؛ لان العرب اذا قال قائلهم: لفظتُ باللّقمة من فیّ، معناه: رمیتُ بها، و کلام اللّه‏ - عزّوجلّ - لایقال یلفظ به و انما یقال: یقرأ و یتلی و یکتب و یحفظ، و انما قال قوم لفظنا بالقرآن لیثبتوا أنه مخلوق"» (منجد، الاشتراک اللفظی فی القرآن الکریم، ص94).

[81]. «و اعلم أن معنی الوجوه والنظائر أن تکون الکلمة واحدة ذکرت فی مواضع من القرآن علی لفظ واحد و حرکة واحدة و ارید بکل مکان معنی غیر الاخر، فلفظ کل کلمة ذکرت فی موضع نظیر للفظ الکلمة المذکورة فی الموضع الآخر، و تفسیر کل کلمة بمعنی غیر معنی الاخری هو الوجوه. فاذن النظائر: اسم للالفاظ والوجوه: اسم للمعانی، فهذ الاصل فی موضع کتب الوجوه والنظائر» (ابن‌جوزی، نزهة الأعین النواظر فی علم الوجوه والنظائر، ص 83؛ زقروق، «الموسوعة القرآنیة المتخصصه»، دانشنامه علوم قرآن،‏ ص602).

[82]. سیوطی، الاتقان فی علوم القرآن، ج1، ص487. 2. معرفت، علوم قرآنی، ص320.

[84]. همان.

[85]. سیوطی، الاتقان فی علوم القرآن، نوع 39؛ بلخی، الاشباه والنظائر فی القرآن الکریم، ص83؛ معرفت، همان.

[86]. «وضع الشی‏ء غیر موضعه تعدّیاً» (ابن‌فارس، ترتیب مقاییس اللغه، ص593، ماده ظلم)؛ «الظلم: وَضْع الشی‏ء فی غیر موضِعه» (ابن‌منظور، لسان العرب، ماده ظلم). 6. ر.ک: بلخی، الاشباه والنظائر فی القرآن الکریم، ص115.

[88]. لقمان، 13.

[89]. طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج7، ص202. 2. لقمان، 13.

[91]. ر.ک: عبدالتواب، مباحثی در فقه اللغة و زبان‏شناسی عربی، ص383 و 384.

727) درسنامه ترجمه 1-2 (قسمت چهارم)


درسنامه ترجمه 1-2 / قسمت چهارم

فصل سوم
اصول ترجمه قرآن

در فصل‌های گذشته گونه‌ها و روش‌های ترجمه و برخی نکات لازم و برخی آسیب‌ها در انتقال پیام از متن مبدأ به مقصد بیان شد، لیکن باید توجه داشت که همین مقدار در ترجمه کافی نیست و مترجم باید فرایندی روشن در ترجمه داشته باشد. همچنین وی باید اصول ترجمه که در همه ترجمه‌ها جاری است و به زبان خاصی اختصاص ندارد و نیز مبانی مورد نیاز و اختصاصی خود را اتخاذ کند؛ از این رو، در ادامه، اصول و مبانی و فرایند ترجمه و در پایان، منابع ترجمه را که بی ارتباط با مباحث فصول قبلی خود نیست، به بحث می‌گذاریم.

اصول ترجمه

چنان که در تعریف اصل آمده،[1] یک متن خاص، در پذیرش یا عدم پذیرش یک اصل دخالتی ندارد، ولی در چگونگی تحقق آن دخیل است. توضیح اینکه اصول کلی ترجمه بین ‏زبانی، فارغ از توجه به متنی خاص، عبارت است از: تسلط بر زبان مبدأ، تسلط بر زبان مقصد، امانتداری و رعایت فضای فکری و فرهنگی مخاطب در ترجمه.

مقصود ما از تسلط فراتر از آشنایی است؛ زیرا آشنایی صرف نمی‏تواند جوابگوی یک ترجمه موفق و مطمئن باشد. امانتداری نیز مراتبی دارد که حفظ پیام‏های متن مبدأ و انتقال دقیق آنها و تحریف نکردن نظریات صاحب متن مبدأ جزء ابتدایی‏ترین مراحل آن است.

اصل اول: تسلط بر زبان مبدأ و درک صحیح آن

کلیت این اصل بدیهی و بی‏نیاز از توضیح است، ولی ممکن است در دامنه آن غفلت‏هایی رخ دهد. مقصود از آشنایی با زبان مبدأ (زبان عربی) و تسلط بر آن تنها قاعده‌دانی و مانند اینها نیست؛ چرا که معانی درست بسیاری از واژه‌ها، خواه قاموسی و خواه اشتقاقی و نیز بسیاری از الگوهای نحوی و بلاغی تنها در عبارات به دست می‌آیند، بلکه مراد «عربیت» است که ما در زبان فارسی از معادل آن با «شمّ زبانی» یاد می‏کنیم. مترجمی که عربیت او کامل نباشد، به‌قطع در درک صحیح متن دچار اشکال می‏شود و چنان که در ابهام‏شناسی خواهیم گفت، اساساً یکی از عوامل مهم بروز ابهام ساختاری در متن مبدأ، ضعف عربیت است؛ بنابراین، مترجمی که ترجمه حرفه اوست، نباید تنها به دانستن قواعد اکتفا کند و هیچ‏گاه نباید از زبان مبدأ دور افتد و همواره باید انس خود را با زبان مبدأ حفظ کند.

آنچه گذشت، درباره متون عربی به‌طور کلی بود؛ اما در خصوص متن مقدس قرآن به دلیل ویژگی‏های منحصربه‌فرد آن، افزون به فهم عرفی، به راهکارهای ویژه‏ای نیاز است که کارشناسان آنها را با عنوان «اصول تفسیر» و عنوان‏هایی از این دست مطرح می‏کنند. در اصول تفسیر، پیش‏فرض‏ها، پیش‏نیازها و ابزار تفسیر و شرایط مفسر و مسائلی دیگر طرح می‏شوند تا مفسر آگاهانه وارد تفسیر شود و از خطا در برداشت‏های تفسیری مصون بماند. در این‌باره از گذشته تاکنون، به اجمال و تفصیل نوشتارهایی عرضه شده‌اند که به باور نگارنده، مناسب‏ترین آنها روش‏شناسی تفسیر قرآن، نوشته علی‏اکبر بابایی و دیگران است که از سوی پژوهشگاه حوزه و دانشگاه و انتشارات سمت انتشار یافته است. در ضمن، این کتاب به صورت درسنامه تلخیص و با عنوان مناسب‌تر روش تفسیر قرآن کریم[2]، از سوی همان ناشران منتشر شده است. همچنین مهم‌ترین فصول کتاب که در حقیقت فرایند تفسیر را گزارش می کند، پس از تکمیل و بازنویسی در قالب جدیدی با عنوان قواعد تفسیر قرآن از سوی همان نویسنده و همان ناشران عرضه شده است.

کتاب‌های یاد شده چهار محور «قواعد تفسیر»، «منابع تفسیر»، «علوم مورد نیاز مفسر» و «شرایط مفسر» را به بحث گذاشته‌اند و مبانی تفسیر و شیوه‏ها و گرایش‏های تفسیری و دیگر مسائل ضروری را می‏توان در منابعی دیگر مانند التمهید فی علوم القرآن، تفسیر و مفسران، نوشته استاد معرفت مکاتب تفسیری، از استاد بابایی و جز اینها یافت.

اصل دوم: آشنایی کامل با زبان مقصد

در تراز بالاتری از نیازمندی نسبت به زبان مبدأ، زبان مقصد جای گرفته که تسلط کافی مترجم را می‌طلبد. در مورد زبان فارسی باید دانست که کثرت مطالعه در آثار فاخر معاصر و کهن در مترجم ملکه‌ای ایجاد می‌کند که بتواند فراتر از قواعد حرکت کند.[3] ملکه یادشده را «شمّ ادبی» می‌نامند. شمّ ادبی، نقشی بسیار مهم در درست‌نویسی و زیبانویسی ایفا می‌کند و هر گونه خلل در آن ممکن است به تنزل و بسا خطای ادبی بینجامد؛ برای مثال، ما عبارت‌های «این خانه از چشم‏انداز بدی برخوردار است»، «سند عده‏ای از روایات...»، «پاره‏ای از انسان‏ها...»، و مانند اینها را به دلیل شمّ ادبی خود که از انس با ادبیات فارسی حاصل شده، نادرست می‌دانیم، در حالی که برای چنین تشخیصی قاعده و نظامی مشخص وجود ندارد. البته ضرورت آگاهی کافی از زبان و ادبیات فارسی به همین‌جا ختم نمی‌شود و نیاز به سطوح مختلف آن در ابعاد و مراحل مختلف ترجمه احساس می‌شود؛ برای مثال، آشنایی کافی با دستور تاریخی این امکان را برای مترجم فراهم می‌آورد که بتواند واژه‌ها و الگوهای غیر معیار را شناسایی کند و نیز آشنایی کافی با روش دستور توصیفی، دست او را در ارائه ترجمه‌ای کاملاً منطبق با زبان معیار باز می‌کند. بنابراین، تسلط مترجم به زبان مقصد باید همه‌جانبه باشد و به هر میزان کاستی در این خصوص، تنزلی در رتبه ترجمه، نتیجه منطقی آن است.

اصل سوم: امانتداری در ترجمه

یکی از مباحث مهم حوزه ترجمه، بررسی جوانب امانتداری مترجم است. پرسش‏هایی ذیل تا حدی حوزه بحث را روشن می‏کند:

_ مترجم در ترجمه واژه‏هایی که برابر ندارند، چه وظیفه‏ای دارد؟

_ وظیفه مترجم در برابر ابهام‏های گوناگون موجود در متن مبدأ چیست؟

_ آیا مترجم می‏تواند آرا و نظریات خود را در ترجمه القا کند، راهکار آن چیست؟

_ آیا وظیفه امانتداری تنها در ترجمه واژگان و انتقال پیام‏های متن مبدأ است یا به سبک و بلاغت و مانند آن نیز گسترش می‏یابد؟

پرسش‏هایی از این دست، همواره ذهن کارشناسان ترجمه را به خود مشغول داشته و به ارائه نظریه‏های گوناگونی انجامیده است. ما در این مجال کوتاه عنوان کلی امانتداری مترجم را تحت سه عنوان به بحث خواهیم گذاشت.

1. امانتداری در ترجمه واژه‏های متشابه و خاص

مقصود از «متشابه» در گفتار ما، اعم از «متشابه» در آیه 7 سوره آل‌عمران است:

«... مِنْهُ آیاتٌ مُّحْکمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ...».

شماری از کلمات قرآن متشابه‌اند؛ مانند لوح محفوظ و کتاب مبین؛[4] برخی نیز به دلیل وجود تفسیرهای متعدد و گاه متناقض و روایات متعارض و مشکلات دیگر تفسیری، چهره متشابه به خود گرفته، برابریابی برای آنها عملاً ناممکن گردیده است؛ مانند: صمد، عرش، کرسی، تأویل، و... .

شماری از واژگان قرآنی نیز اساساً برابری ندارند. واژه‏های «رحمان»، «رحیم»، «لطیف»، «شهادت»، «تیمم» و... را می‏توان از این دسته برشمرد.

مترجم، در ترجمه این‏گونه واژه‏ها گاه ناگزیر است که آنها را عیناً به ترجمه منتقل کند و در ترجمه اگر لازم باشد، توضیح یا تفسیری کوتاه بین دو قلاب بیاورد؛ برای مثال، «غیب» و «شهود» در آیه 9 سوره رعد:

«عَالِمُ الْغَیبِ وَالشَّهَادَةِ الْکبِیرُ الْمُتَعَالِ».

مکارم شیرازی: «او از غیب و شهود آگاه و بزرگ و متعالی است»؛

فولادوند: «دانای نهان و آشکار [و] بزرگ بلندمرتبه است»؛

مشکینی: «دانای نهان و آشکار است و...».

غیب و شهود- که در معرض اختلاف نظر مفسران بوده و جزو معانی نسبی به شمار می‌روند[5]- بر اساس گستردگی معانی، شامل اعیان و غیر اعیان می‏شوند و ترجمه آنها به «نهان» و «آشکار» و یا «پیدا» و «ناپیدا» که بیشتر در اعیان به ‏کار می‏روند، نمی‏تواند راهگشا باشد.

مفسران در واژه «مشهود» در آیه 78 سوره اسراء: «أَقِمِ الصَّلاَةَ لِدُلُوک الشَّمْسِ إِلَی غَسَقِ اللَّیلِ وَقُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ کانَ مَشْهُودًا» نیز اختلاف کرده‏اند و از این‏رو، شماری از مترجمان «مشهود» را عیناً نقل کرده‏اند:

_ مشکینی: «... همانا قرآن صبح مشهود [فرشتگان شب و روز برای نوشتن آن] است»؛

_ مکارم شیرازی: «... چرا که قرآن فجر مشهود [فرشتگان شب و روز] است»؛

_ الهی قمشه‏ای: «... به حقیقت مشهود [نظر فرشتگان شب و فرشتگان روز] است».

ولی برخی مترجمان، با جانبداری از تفسیری خاص، آن را به «حضور» (فولادوند) و «گواهی» (کرمی) ترجمه کرده‏اند. «قرآن فجر» نیز در همین آیه، از این موارد است و برخی آن را به «نماز بامدادی» و «نماز صبح» ترجمه کرده‏اند و برخی که آن را عیناً نقل کرده‏، «نماز صبح» و مانند آن را برای توضیح بدان افزوده‏اند.

در هر صورت، با صرف نظر از مثال‏های یادشده، مترجم، هر جا که خود را ناگزیر از ترجمه تفسیری ببیند، باید آرای تفسیری خود را بین دو قلاب و در توضیح واژه یا عبارت بیاورد، تا مجال گسترده‏تری را برای مخاطبان خود فراهم سازد.

امانتداری در ترجمه تنها در معنا خلاصه نمی‏شود، بلکه گاه واژه‏ای، افزون بر معنا، بار معنوی و ارزشی خاصی را به همراه دارد و در جایگزینی، بار معنوی‏اش از بین می‏رود؛ مانند: ایمان، تقوا، زهد، جهاد، و مانند آنها.

گذشته از واژگان قرآنی، حفظ واژه‏های ارزشی در جامعه اسلامی تا جایی که مقدور باشد، ضروری است؛ مانند واژه‏های پیش‌گفته و نیز: ایثار، شهید و شهادت، ولیّ و ولایت، انفاق، امام و... .

2. ضمیمه کردن برداشت‏ها و نظریه‏های تفسیری مترجم در ترجمه

افزودن آرا و توضیح‌های تفسیری از دو جهت قابل بررسی است:

2_1. افزوده‌های تفسیری

هر متنی می‏تواند با قراین پیوسته و ناپیوسته همراه باشد که فهم مفاد، مراد و تفسیر آن، بدون توجه به آن قراین، امکان‏پذیر نیست، یا دست‏کم دشوار است. قرآن نیز چنین است و در بسیاری موارد فهم آن وابسته به آگاهی از قراین یادشده است؛ قراینی همچون سیاق و لحن آیات، فرهنگ زمان نزول، زمان و مکان نزول، آیات، روایات و... . اینک این پرسش مطرح می‌شود که آیا ضمیمه کردن قراین یادشده، به‌ویژه قراین ناپیوسته، مانند روایات، با فرض متمایز کردن از متن،[6] برخلاف اصل امانتداری است یا خیر؟ برخی کارشناسان در این‌باره دیدگاهی منفی دارند و آن را برخلاف اصل امانتداری در ترجمه می‌دانند. اما به نظر می‌رسد خاستگاه این نظرگاه و صحت و سقم آن، به دو پیش‏فرض ذیل مرتبط باشد:

یکم) ترجمه به معنای واقعی، ترجمه است نه برداشت و دورنمایی از متن مبدأ.

این پیش‌فرض با توجه به ویژگی‌های منحصربه‌فرد قرآن پذیرفتنی نمی‌نماید و اساساً مقایسه ترجمه با قرآن نادرست است؛ توضیح اینکه، قرآن کریم به زبان عربی و با بیان و سبکی کاملاً ویژه و منحصربه‌فرد و فرابشری نازل شده و از همه ظرفیت‏های بیانی برای القای پیام‏های خود بهره برده است. کاربرد قراین پیوسته و ناپیوسته در آیات قرآن و ساخت‏های چندمعنایی در آن به‌وفور دیده می‏شود و هیچ مترجمی نمی‏تواند همه این قراین را که زمینه‏ساز برداشت صحیح و کامل مخاطب است، به زبان مقصد منتقل کند. این نکته‏ای است که تحدّی قرآن نیز بر آن دلالت دارد و بر ناتوانی مترجم مُهر تأیید می‏زند؛ بنابراین، از همان آغاز لازم است پیش‏فرض خود را کمی تغییر دهیم و بگوییم مترجم قرآن می‏کوشد آنچه را از متن اصلی دریافت کرده با کمترین ریزش معنا و به کوتاه‏ترین شکل به زبان مقصد منتقل کند. با این فرض، هیچ‏گاه نمی‏توان ترجمه را به‌واقع گفتار خداوند دانست، بلکه ترجمه برداشت مترجم از متن مبدأ، یعنی کلام خداوند است؛ درنتیجه، اصل کلی و عقلایی[7] که مترجم را از هر گونه دخالت در ترجمه بازمی‏داشت، در اینجا تحقق کامل نمی‏یابد.

این گفته زمانی روشن می‏شود که فرض کنیم یک آیه مشتمل بر پنج قرینه است و مخاطب متن اصلی با توجه به پنج قرینه به مفهومی از متن دست می‌یابد؛ اما زمانی که مترجم مفهوم آیه را به همراه سه قرینه از پنج قرینه به زبان مقصد منتقل کند، آیا باز هم مخاطب ترجمه می‏تواند با توجه به فقدان دو قرینه، به همان برداشت مخاطب متن اصلی دست یابد؟ بنابراین، حتی بر فرض دخالت ندادن آرای تفسیری، باز امانت در ترجمه رعایت نشده است.

دوم) در انتقال مفاهیم، مخاطبانِ کنونی قرآن ملاک‌اند، نه مخاطبان نخستین.

این پیش‌فرض نیز قابل تأمل است؛ توضیح اینکه، قرآن کریم به دلیل اعجاز در بیان، وجود معانی ظاهری و باطنی، سبک ویژه، اعتماد بر قراین پیوسته و ناپیوسته و لفظی و غیر لفظی و...، با نوعی دشواری در فهم معانی همراه است. دایره این مسئله با گذر زمان و دور افتادن برخی قراین و نیز تحول معنایی برخی واژگان و مسائل دیگر، گسترده‏تر شده و کار فهم را با دشواری بیشتری روبه‏رو کرده است؛ البته این دشواری از جهت نقص دریافت‏های ماست نه بیان قرآن. قرآن خود را با صفت «مبین» (آشکار)[8] ستوده است و فرض ابهام برای آن بی‏معناست؛ بله، قرآن مبین است؛ اما به این معنا نیست که هر کسی از راه برسد، قرآن را به تمامی بفهمد. فهم قرآن ابزار خود را می‏طلبد،[9] و اگر کسی در دریافت مفاهیم قرآن کامل باشد -__ مانند راسخان در علم -__ به‌هیچ‌روی ابهامی در آن نمی‏بیند؛ بنابراین، با توجه به آنچه گفته شد و اینکه بخشی از دشواری‏ها بر اثر گذر زمان رخ داده، مترجم باید خوانندگان ترجمه را با مخاطبان صدر اسلام (در دریافت قراین) مقایسه کند نه مخاطبان روزگاران بعد که به دلایل پیش‏گفته درک برخی آیات برای آنها دشوار شده است و لازمه این مطلب اضافه کردن برخی توضیح‌های لازم در ترجمه است.

افزون بر موارد یادشده، نکات دیگری نیز باید در نظر گرفته شوند که در دست یافتن به راهکار صحیح نقش‌آفرین‌اند:

اولاً: ترجمه مبهم از متنی مبهم که ابهام آن عارضی است، جفا به متن اصلی و بی‌ثمر است. به سخن دیگر، مترجمی که خود مفهوم متن را به‌طور مستقیم از الفاظ درنمی‌یابد، چگونه می‏خواهد با ترجمه تنها الفاظ آن (با همان ابهام معنایی یا ساختاری) به خواننده ترجمه خدمت کند؟ در این فرض باید پذیرفت که ترجمه هیچ فایده‌ای دربر نخواهد داشت.

ثانیاً: ممنوعیت ضمیمه کردن آرای تفسیری به ترجمه زمانی است که مترجم ادعای ترجمه برابر را داشته باشد، ولی اگر مترجم خود به‌صراحت اذعان کند، ترجمه‏ای که ارائه می‏کند، درحقیقت ترجمه برداشت‏های او از آیات قرآن است نه هر آنچه آیه بر آن دلالت دارد، آیا می‏توان به مترجم اعتراض کرد که چرا آرای تفسیری خود را در ترجمه لحاظ کرده‏ است؟

البته با همه این اوصاف، نباید از نظر دور داشت که مترجم چندان هم در ضمیمه کردن آرای تفسیری آزاد نیست. به باور نگارنده، از آنجا که مخاطبان ترجمه اغلب غیر متخصصان هستند و مجال ترجمه نیز محدود است، گزارش نظریات شاذ و نادری که مورد پذیرش عموم دانشمندان و کارشناسان نیست، در ترجمه قرآن شایسته نیست، مگر اینکه در کنار آن به نظریه مشهور و مقبول عموم علما نیز اشاره شود -__ که البته آن نیز مشکلات خود را دارد و مخاطب را بعضاً سرگردان می‌کند -__ و افزون بر این، شایسته است نظریات فردی و شاذ، در صورت اصرار مترجم، در پی‏نوشت بیاید، به‏ویژه اگر مطلبی در مورد فقه، یا باورهای کلامی باشد که این مسئله از ضرورتی چندچندان برخوردار است.



مثال

در آیه 28 سوره مریم آمده است:

«یا أُخْتَ هَارُونَ...؛ ای خواهر هارون! نه پدر تو مرد بدی بود و نه مادرت زن بدکاره‏ای!»

خطاب «ای خواهر هارون» برای خواننده ایجاد سؤال می‏کند که مگر مریم خواهر هارون است؟![10] در مجمع البیان تفسیرهای گوناگونی درباره شخصیت هارون و معنای «یا أُخْتَ هَارُونَ» آمده است و مهم‏ترین آنها که در تفسیر نمونه صحیح‏ترین وجه قلمداد شده‏ (مکارم شیرازی و همکاران،تفسیر نمونه، ذیل آیه)، عبارت‌ است از:

«به باور گروهی از جمله «ابن‌عباس»، «قتاده»، «کعب» و...، این «هارون» مردی شایسته‏کردار در بنی‏اسرائیل بود که هر کس به شایسته‏کاری شناخته می‏شد، به او نسبت داده می‏شد؛ چرا که در شایسته‏کاری، گویی به او اقتدا کرده بود. از پیامبر گرامی اسلام(ص) نیز همین دیدگاه روایت شده است».[11]

آقای بی‏آزار شیرازی، پس از اشاره به منابع تفسیری گوناگون، احتمال‏هایی را ذکر کرده است؛ از جمله:

از نظر ما احتمالی که می‏توان آن را مستند به منابع فرهنگی و تاریخی قوم یهود کرد، این است که در فرهنگ بنی‏اسرائیل، مریم، ابتدا نام خواهر هارون و موسی(ع) بوده و از آنجایی که حضرت موسی در خانواده فرعون، و مریم در خانواده اصلی با هارون بزرگ شده بودند، در میان بنی‏اسرائیل بیشتر به «اخت هارون» معروف بوده تا «اخت موسی» و همان‌‏طور که در این خانواده نام جد خود -__ عمران [پدر موسی و هارون و مریم] -__ را بر پدر حضرت مریم باکره گذاشته بودند، دختر عمران دوم را نیز مانند دختر عمران اول، «مریم» نامیدند، باشد که مانند آن دو عابد و عابده، صالح و صالحه و قانت و قانته گردند. اکنون که مریم ثانی در نظر بنی‏اسرائیل بدکاره از آب درآمده و بدون ازدواج فرزند آورده است، از روی شماتت به وی اظهار می‏دارند: «یا أُخْتَ هَارُونَ؛ یعنی ای کسی که نام خواهر هارون، یعنی مریم (به معنای عبادت‏کننده) را بر خود گرفته‏ای تا جانشین وی گردی، آیا این بود راه و رسم پدر و مادر و نیاکان تو؟!...».[12]

اینجا است که لازم است مترجم به وجه برتر یا چند وجه تفسیری در پرانتز یا پی‏نوشت اشاره کند و با عباراتی کوتاه و درخور ترجمه، خواننده را در فضای ذهنی مخاطب اولیه قرار دهد؛ برای مثال، می‏تواند بنویسد:

«ای خواهر هارون! [بر اساس تفسیری از آیه: هارون شخصی نیکوکار بوده که ضرب ‏المثل شده و هر فرد نیکوکار به او نسبت داده می‌شود.] نه پدر تو...».

تذکر: نکته‏ای که ممکن است در اینجا مطرح شود، این است که برخی از این ابهام‏ها برای عرب‏های امروزی نیز ممکن است وجود داشته باشد؛ بنابراین، چه ضرورتی دارد که ما آنها را در ترجمه با ارائه تفسیر برطرف کنیم؟ در پاسخ می‏توان گفت که مخاطب نخستین قرآن ملاک قرار می‏گیرد و برای مخاطبان عرب پس از تاریخ نزول اگر ابهام‏هایی وجود داشته باشد، نیاز به ترجمه در زبانی و تفسیر است و از همین‏جا ضرورت ارائه تفسیر و توضیح در ترجمه ظاهر می‏شود؛ البته برخی برخلاف این دیدگاه، معتقدند باید ملاک در ترجمه مخاطب امروزی متن مبدأ باشد، نه درک و فهم مخاطب زمان نزول.



مثالی دیگر

«... وَلاَ یدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّی یلِجَ الْجَمَلُ فِی سَمِّ الْخِیاطِ...؛[13] ولی [هیچ‏گاه] داخل بهشت نخواهند شد، مگر اینکه شتر از سوراخ سوزن بگذرد! این‏گونه، گنهکاران را جزا می‏دهیم».

بیشتر یا همه مترجمان، «جمل» را شتر معنا کرده‏اند،[14] و بدون توجه به ذهن خواننده به‌راحتی از آن گذشته‏اند. خواننده قرن بیست و یکم و شهرنشین که شاید هیچ‏گاه شتر را بدون واسطه و با چشم ندیده باشد، از خود می‏پرسد: چرا شتر از سوراخ سوزن بگذرد؟! معمولاً اگر بخواهند تشبیهی کنند، زیباتر می‏بود اگر به طناب و سوزن مثال می‏زدند؛ لذا برخی مفسران و مترجمان «جَمَل» را به معنای «طناب کشتی»، و درنتیجه آیه را چنین ترجمه کرده‏اند: «تا طناب ستبر کشتی در سوراخ سوزن رود».[15]

این در حالی است که مثال شتر و سوراخ سوزن برای عرب شترسواری که دائماً و روزانه از دروازه و در طویله و خانه با شتر وارد می‏شد، به‌مراتب خوش‏فهم‏تر است تا طناب بسیار قطور که چه‏بسا تا آن زمان آن را ندیده باشد؛ بنابراین، اضافه کردن عبارت کوتاه توضیحی، خواننده را به فضای فکری مخاطب اولیه می‏برد و پرسش را از ذهن او برمی‏دارد.

«... مگر اینکه شتر از سوراخ سوزن بگذرد [مقایسه سوراخ سوزن با دروازه و درِ طویله و درِ خانه...]».

2_2. طبقه‌بندی آرای تفسیری

آرای تفسیری و دخالت آنها در ترجمه از جمله مباحث کلیدی و مهم ترجمه قرآن است. مترجم با برگردان واژه‏های متشابه و ساختارهای چندمعنایی و نیز در قالب توضیح‏های تفسیری، آرای تفسیری خویش را به زبان مقصد منتقل می‏کند و چه‏بسا به بهانه رفع ابهام از خواننده، او را به دام تقلید و پیروی بی‏چون و چرا از نظریه‏های خود وادار می‏سازد. ترجمه واژه‏های متشابه و ساختارهای چندمعنایی به شیوه‏ای که جز یک معنا را منتقل نسازد و احتمال‏های دیگر را از بین ببرد، با امانتداری در ترجمه منافات دارد؛ از این‌رو مترجم می‌کوشد با افزودن توضیح‌های تفسیری این مشکل را تا حدی برطرف کند. البته افزوده‌های تفسیری با صرف نظر از عملکرد آن، مانعی بر سر راه مطالعه خواننده می‌شود و از نظر روان‌شناسی مطالعه مضر به شمار می‌رود. در هر صورت، اگر بخواهیم آرای تفسیری را طبقه‌‏بندی کنیم، چهار گروه «ضروری»، «پسندیده»، «ناپسند»، و «غیر مجاز» خواهیم داشت.

_ انتقال آرای تفسیری ضروری: ترجمه گاه خوانندۀ خود را به گمراهی می‏کشاند و برداشت‏های نادرستی به دست می‏دهد. در این مورد، آوردن هر توضیحی که مانع چنین برداشتی شود، لازم و ضروری است. این بحث در حجم بالایی به مباحث کلامی مربوط می‏شود که در مبانی کلامی مترجم به بخشی از آنها اشاره شده است.

_ پسندیده و ناپسند: نوع پسندیده و ناپسند آن به برداشت‏های تفسیری راجح و مرجوح، از یک‏سو، و به تأثیرگذاری آنها در خواننده و رفع ابهام از متن، از سوی دیگر، مربوط می‏شود. تفسیری که از نظر قواعد و اصول تفسیر راجح شمرده می‏شود و آوردن آن در آگاهانیدن مخاطب، تأثیر مثبت دارد، در حکم پسندیده است؛ البته به شرطی که از آثار جانبی دیگری چون طولانی شدن ترجمه، پراکنده شدن فکر خواننده و مانند آنها مصون باشد. در مقابل، تفسیری که از استحکام لازم برخوردار نیست و در مقام مناقشه، رنگ می‏بازد، و یا تفسیری که از مشکلات جانبی دور نمی‏ماند، از مصادیق ناپسند است. از سخنان بسیاری از کارشناسان برمی‌آید که افزوده‌هایی از این نوع را غیر مجاز تلقی می‌کنند و انعکاس آنها در ترجمه را مردود می‌شمارند.

_ غیر مجاز: اما نوع غیر مجاز آن، انتقال آرای تفسیری مردود در ترجمه است. برداشت‏های مردود تفسیری گاه به اسم ترجمه وفادار و گاه ناخواسته و در پی وفاداری بیش از حد به الفاظ و ساختارهای ادبی متن مبدأ به متن مقصد راه می‏یابند. بیشتر تفسیرهای مردود در حوزه مسائل کلامی رخ می‏دهند، ولی به‏طور کلی باید دانست که هر ترجمه تفسیری یا توضیحی، یا تفسیری که ذهن مخاطب را به گمراهی کشاند یا پرسش‏های انحرافی بدون پاسخ القا کند، محکوم به غیر مجاز بودن است؛ زیرا بسیاری از مخاطبان ترجمه قرآن، توان علمی لازم را برای تحقیق و بررسی و پیگیری مطلب ندارند، و نیز چه‌بسا بسیاری از اهل دانش که مجال تحقیق برای آنها فراهم نیست؛ بنابراین، باید شرایط مخاطب لحاظ شود.



چند نکته

یکم) برخی مترجمان قرآن، توضیحات تفسیری خویش را در بین دو کمانک یا پرانتز () قرار می‏دهند و برخی دیگر از قلاب یا کروشه [] استفاده می‏کنند. برخی نیز بسته به نوع افزوده، از هر دو بهره می‏جویند.[16] در این میان، برخی افزون بر به‏کارگیری کمانک و قلاب، گاه داخل کمانک یا قلاب علامت مساوی نیز قرار می‏دهند (=)؛ اینک این پرسش روی می‏کند که کدام‏یک از کاربردهای یادشده صحیح‏تر است و اساساً مفهوم آنها چیست؟

برای حل این مسئله ابتدا باید دانست که نشانه‏های سجاوندی یادشده از قدمتی طولانی برخوردار نیستند و اگر در متن‏های قدیمی دیده شود، از نویسنده اصلی نیست. پرانتز معمولاً برای جدا کردن توضیح‏های اضافی به ‏کار می‏رود؛ قلاب نیز چنین کاربردی دارد با این قید که متن و توضیح از دو نفر است و قلاب این معنا را به خواننده بازگو می‏کند. در ترجمه متن‏های کهن مانند ترجمه قرآن، نویسنده می‏تواند از هر یک از دو نشانه یادشده، بهره جوید؛ زیرا از اشتباه و التباس دور است، هرچند استفاده از قلاب اضافه بودن توضیحات داخل آن را سریع‏تر به مخاطب می‏رساند؛ زیرا مخاطب با چنین کاربردی آشنایی بیشتر دارد.

از هر دو آنها نیز با این شرط می‏توان استفاده کرد که برابری‏های لغوی، مرجع ضمیر و مانند اینها که در اصل متن موجود است، داخل قلاب بیاید و توضیح‏های تفسیری که لفظی به‌وضوح بر آنها دلالت نمی‏کند، داخل پرانتز قرار داده شود؛ مانند آنچه از ترجمه آیت‌الله مکارم شیرازی نقل شد؛ هرچند استفاده یکدست از قلاب در توضیح‏ها و برابری‏ها به دلیل آشنایی ذهن خواننده با کاربرد قلاب ترجیح داده می‏شود.

علامت مساوی (=) به معنای «یعنی» است، ولی به نظر می‏رسد اولاً، گذاشتن این علامت در همه انواع برابری‏ها ضرورتی نداشته باشد و ثانیاً، استفاده از این علامت باید آگاهی اضافی به خواننده منتقل کند؛ برای مثال لفظ «اجتهاد» واقعاً با «تلاش کردن» و لفظ «مصطفی» واقعاً با «برگزیده» برابر است. این نوع برابری را می‏توان با علامت مساوی گزارش کرد، ولی برای لفظ اجتهاد به معنای مصطلح آن در فقه، نمی‏توان از علامت مساوی استفاده کرد.

اجتهاد (= تلاش کردن)؛

اجتهاد (قوه استنباط احکام فرعی فقهی).

دوم) توضیح‏های تفسیری را به دو گونه می‏توان ارائه کرد؛ نوع معمول آن مزجی است که لابه‏لای ترجمه آورده می‏شود، و نوع دیگر، ارائه آنها در پانوشت است. هر یک از این دو نوع آثار مثبت و منفی ویژه خود را دارند که به اجمال بررسی می‏شوند.

ترجمه با توضیح‏های تفسیری درون‏متنی و متمایز، خواننده را متوقف می‏کند و نقش دست‏انداز را ایفا می‏نماید، ولی این فایده را برای خواننده به همراه دارد که درک موارد مبهم و دشوار را بر او آسان می‏گرداند. عکس این دو را باید برای توضیح‏های پانوشت گفت، جز اینکه در این نوع ارائه توضیح، خواننده آزاد است توضیح‏های مترجم را بخواند یا رها کرده و به خواندن ترجمه صِرف ادامه دهد. به نظر می‏رسد راه میانه مناسب‏ترین راه است؛ یعنی توضیح‏ها و تفسیرها و تذکرهای مهم به صورت کوتاه در متن بیاید تا خواننده را گریزی از آنها نباشد و توضیح‏های طولانی یا غیر ضرور در پانوشت آورده شود تا خواننده از آزادی بیشتری برخوردار باشد؛ ناگفته نماند که در پانوشت‏های توضیحی، این مشکل وجود دارد که بیشتر خوانندگان با دقت کافی به آنها نمی‏نگرند و معمولاً نگاهی کوتاه به سر تا پای آنها می‏اندازند و می‏گذرند!

بیشتر ترجمه‏ها به شیوه اول نگارش شده‌اند و برخی مانند ترجمه امامی به شیوه دوم. برخی ترجمه‏ها نیز به شیوه پیشنهادی تدوین شده‏اند؛ مانند ترجمه (رحلی) آقای خرمشاهی، ترجمه آقای طاهری قزوینی و ترجمه آقای گرمارودی.

گفتنی است برخی مترجمان افزوده‏های تفسیری خود را بدون قلاب در ترجمه اشراب می‏کنند.[17] این‏گونه ارائه آرای تفسیری هرچند برخی مشکلات پیش‌گفته را ندارد، مشکل مهم دیگری به وجود می‏آورد و آن شبهه انتساب افزوده‏ها به خداست؛ البته برخی مترجمان بین این‏گونه افزوده‏ها تفکیک قائل شده‏، آنهایی را که از چارچوب دلالت الفاظ متن خارج نیستند - هرچند از نوع غیر بیّن باشند - و نیز اختلافی در آنها وجود ندارند، مجاز شمرده‏اند، ولی با این حال، به باور نگارنده، تفکیک متن اصلی و مدلول صریح الفاظ از افزوده‏های تفسیری و مدلول‏های غیر صریح ترجیح دارد.

سوم) برخی افزوده‌های تفسیری در ترجمه تأثیر می‌گذارند و برخی بی‌تأثیرند و صرفاً برای روشن شدن متن آورده شده‌اند. به باور برخی، موارد دسته اول جزء متن است و می‌توان آنها را در متن اشراب کرد، ولی چنان که گفتیم، به نظر می‌رسد جدا کردن افزوده‌هایی که جزء مدلول‌های صریح به شمار نمی‌روند، هرچند در چارچوب الفاظ متن مبدأ قرار گیرند، بر اشراب آنها در متن ترجیح دارد.

چهارم) توضیح‌های تفسیری مزجی را می‌توان با قلاب یا تغییر فونت از متن اصلی مشخص کرد که تغییر فونت مناسب‌تر است، به شرطی که انسجام متن با توضیحات و بدون توضیحات برقرار باشد؛ مانند ترجمه ذیل: [مشکینی:] پس (به شکرانه آن) برای پروردگارت خضوع کن و نماز بخوان و (در تکبیر آن) دست‏ها را تا گلوگاه بالا بر (یا شتر قربانی کن).

اگر توضیحات را حذف کنیم، انسجام عبارت همچنان برقرار است: پس برای پروردگارت خضوع کن و نماز بخوان و دست‏ها را تا گلوگاه بالا بر.

3. ابهام‏شناسی و مسئله امانتداری در مبهمات

یکی از مباحث مهم زبان‏شناسی ترجمه، شناخت گونه‏های ابهام در زبان مبدأ و مقصد و راهکارهای برون‏رفت از آنهاست.

ابهام، در تقسیم آغازین به «ادبی» و «زبانی» تقسیم می‏شود که می‏توان از آنها به ابهام خودآگاه و ناخودآگاه یاد کرد. در ابهام ادبی، نویسنده به‌عمد در سخن خود ابهام قرار می‏دهد.[18] گاه نیز برای ایجاد ابهام از آرایه‏های بدیعی کمک می‏گیرد که در این صورت ابهام او را باید ادبی _ هنری نامید. صنایع «ایهام»، «توجیه»، «محتمل‌الضدین» و «ذوجهتین» و مانند آنها، از جمله ابهام‏های هنرمندانه و خودآگاهی هستند که گوینده به‌عمد در کلام خود آنها را به‏ کار می‏گیرد و در ترجمه باید - اگر امکان دارد - به همان صورت منتقل شود. این دسته از ابهام‏ها از موضوع سخن ما بیرون‌اند، مگر در زبان مبدأ که درباره آن و وظیفه مترجم سخن خواهیم گفت.

3_1. ابهام آوایی و زبرزنجیری

ابهام‏های آوایی و زبرزنجیری معمولاً در سطح گفتار و نوشتار رخ می‏نماید. از سوی دیگر، این نوع ابهام را هم می‏توان در زبان مقصد یافت و هم در زبان مبدأ؛ بنابراین، ما ابتدا مباحث ابهام آوایی و زبرزنجیری را در زبان مقصد و سپس در زبان مبدأ به بحث خواهیم گذاشت.



3_1_1. ابهام آوایی در زبان مقصد

«صفر» و «سفر» را اگر در بافت خاصی در نظر نگیریم، از نظر آوایی در زبان فارسی یکسان و از نظر نوشتاری متفاوت‏اند. گوینده اگر آن را در مقام گفتار به‌تنهایی و بدون همراهی بافت[19] به ‏کار ببرد، شنونده در دریافت معنای قطعی از آن درمی‏ماند. «خوان» و «خان» نیز از واژگان هم آوای ابهام‏زایی هستند که بدون بافت نمی‏توانند معنای روشنی به مخاطب القا کنند؛ برای مثال:

«خان/ خوان را آوردند» این عبارت مبهم است مگر با قراینی همراه، یا در بافتی مقید باشد: خان را با لباس‏های نو آوردند؛ خوان را در طبقی زرین آوردند.

از این نوع ابهام معمولاً رخ نمی‏دهد؛ زیرا با قراین همراه است یا در بافتی که روشن‌کننده معناست، قرار دارد؛ اما بخشی از ابهام‏های آوایی که به عناصر زبرزنجیری مرتبط می‏شود، بسیار رخ می‏دهند. مقصود از عناصر زبرزنجیری تکیه،[20] آهنگ،[21] درنگ،[22] و نواخت[23] است.[24]

تکیه: «تکیه» شدت زیر و بمی یا فشاری است که روی یکی از هجاها ظاهر می‏شود و آن هجا را نسبت به هجاهای دیگر برجسته‏تر می‏کند.[25] در هر واژه تنها می‏توان یک هجا را برجسته کرد. برای روشن شدن معنای «تکیه» به مثال‏های ذیل توجه نمایید:

مثال 1. علی پدر محسن آمد (علی، پدر محسن، آمد/ علی! پدر محسن آمد)؛

مثال 2. احدی در آن حوالی نبود (آقای احدی نبود/ هیچ‏کس نبود)؛

مثال 3. هر کس باید تنها با زمانه کشتی بگیرد (تنها و بدون یاور کشتی بگیرد/ فقط با زمانه کشتی بگیرد نه با غیر آن).

نقش تکیه در تغییر معانی مثال‏های یادشده روشن است. این نوع تکیه را که با تأکید بر واژه‏ای خاص در جمله، معنای آن را تغییر می‏دهد، «تکیه واژه» یا «تکیه جمله» می‏نامند. نوع دیگری از تکیه نیز وجود دارد که به آن «تکیه هجا» می‏گویند، در این نوع تکیه، تغییر هجا، تغییر معنا را باعث می‏شود؛ مانند:

_ نشکن (چوب را نشکن!/ این لیوان نشکن است)؛

_ دیر کرد (او دیر کرد؛ دیرکردِ وام).

تغییر جایگاه تکیه هجا در تغییر معنا دخالت فراوانی دارد؛ مانند:

_ تبدیل صفت به اسم (کتابی: یک کتاب/ به شکل کتاب)؛

_ تبدیل اسم معنا به اسم نکره (جوانمردی: فتوت/ یک جوانمرد)؛

_ تمایز اسم و اصوات (جهنم: دوزخ/ به‌جهنم!)؛

_ تبدیل اسم به منادا (پسر: فرزند ذکور/ ای پسر!)؛

_ تبدیل صفت به قید (گویا: رسا و روشن/ احتمالاً)؛

_ تبدیل صفت به فعل (برو: تندرو/ حرکت کن).

در میان عناصر زبرزنجیری، عنصر تکیه جایگاه ویژه و مهمی دارد.

درنگ: درنگ توقفی کوتاه در زنجیره گفتار است که گاه نقش تمایزدهنده دارد؛ مانند:

مثال 1. علی پیش از فارغ ‏التحصیل شدنش در سال 1370 به مکه مشرف شد.

از این جمله دو معنا به دست می‏آید:

1. علی پیش از فارغ‏التحصیل شدنش در سال 1370، به مکه مشرف شد؛

2. علی پیش از فارغ‌التحصیل شدنش، در سال 1370 به مکه مشرف شد.

براساس جمله 1، فارغ‏التحصیلی در سال 1370 و براساس جمله 2، بعد از 1370 بوده است.

مثال 2. ما همه کار می‏کنیم.

این جمله دو معنا دارد: ما، همه کاری می‏کنیم/ ما همه، کار می‏کنیم.

ابهام‏های حاصل از مشخص نبودن جای درنگ، با کمی دقت و به کار بردن ویرگول در ترجمه برطرف می‏شود.

آهنگ: منظور از «آهنگ» زیر و بمی است که روی زنجیره آوایی کل جمله پدید می‏آید که می‏تواند افتان (زید آمد.) یا خیزان (زید آمد؟) باشد. تغییر آهنگ در جمله، در معنی تأثیر می‏گذارد و چه‏بسا موجب ابهام شود (علی آمد (. / ؟)) و استفاده صحیح از نشانه‏های سجاوندی بهترین راه مقابله با چنین ابهامی است. مثال قرآنی: در آیه 70 سوره یوسف آمده است: «أَیتُهَا الْعِیرُ إِنَّکمْ لَسَارِقُونَ» و نیز در آیات 76 و 78 سوره انعام از قول حضرت ابراهیم(ع) نقل شده که «هَذَا رَبِّی». این دو عبارت قرآنی را می‌توان استفهام انکاری یا خبری دانست که براساس قرائت اول مشکلی بروز نمی‌کند، ولی براساس قرائت دوم باید در مورد مطابق با واقع نبودن آنها توجیهی ارائه کرد.[26]

نواخت: «نواخت» زیر و بم در یک واژه است و چون در زبان فارسی در معنا بی‏تأثیر می‏باشد، از بحث ما خارج است.



3_1_2. ابهام آوایی در زبان مبدأ

آنچه گفته شد، می‏تواند در زبان عربی نیز مطرح شود؛ البته برخی ابهامات در خصوص قرآن کریم جای طرح ندارد و برخی ابهام‏ها نیز با علائم وقف و ابتدا و بررسی قرائت‏ها و انتخاب قرائت صحیح برطرف می‏شود؛ به دیگر سخن، در خصوص ترجمه قرآن اشکالی از جهت ابهام‏های آوایی و زبرزنجیری موجود در متن مبدأ، رخ نمی‏نماید؛ زیرا با وجود ابزار مناسب تفسیر می‏توان از ابهام‏ها رهایی یافت و آنها را به زبان مقصد منتقل نکرد؛ برای مثال: در آیه 7 سوره آل‏عمران، بسته به اینکه درنگ پیش از «وَالرَّاسِخُونَ» باشد یا پیش از «یقُولُونَ» معنا متفاوت می‏شود؛ توضیح اینکه آیه درباره متشابهات می‏فرماید: «وَمَا یعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یقُولُونَ» اگر «وَالرَّاسِخُونَ» عطف بر «اللّهُ‏» باشد، دانش تأویل متشابهات ویژه خدا و راسخان در علم است و اگر جمله مستأنفه باشد، تأویل تنها مختص خداست.

یا در آیه 3 سوره اسراء می‏خوانیم: «ذُرِّیةَ مَنْ حَمَلْنَا مَعَ نُوحٍ» این آیه را می‏توان با دو آهنگ قرائت کرد:

1. خبری: فرزندان کسانی که با نوح [بر کشتی] سوار کردیم؛

2. انشائی: ای فرزندان کسانی که با نوح [بر کشتی] سوار کردیم!

و یا در آیه 8 سوره اعراف، بسته به جای تکیه، معنا متفاوت می‏شود:

«وَالْوَزْنُ یوْمَئِذٍ الْحَقُّ» اگر تکیه بر «الْحَقُّ» باشد، «وَزْنُ» اسم و به معنای میزان است و معنی آیه می‏شود: «حق وسیله سنجش اعمال است» و اگر تکیه بر «الْوَزْنُ» باشد، وزن مصدر و «الْحَقُّ» به معنای ثبوت و تحقق است: «ارزیابی اعمال در قیامت حتمی است». البته برخلاف مثال‌های پیشین که با کمک نشانه‌های سجاوندی می‌توانستیم معنی را مشخص کنیم، در مورد این مثال چنین امکانی وجود ندارد و از همین‌رو است که ملاک قرائت را استماع سینه‌به‌سینه از صدر اسلام تاکنون می‌دانند نه رسم‌الخط.

3_2. ابهام واژگانی

3_2_1. ابهام واژگانی در زبان مقصد

الف) درون‌واژه‌ای و برون‌واژه‌ای

مهم‏ترین ابهام سطح واژگانی مربوط به چندمعنایی است؛ خواه این چندمعنایی درون‌واژه‏ای باشد یا برون‌واژه‏ای؛[27] به مثال‏های ذیل توجه کنید:

1. زید از ساعت اول تا آخر غیبت کرد.

الف) غیبت به معنای حاضر نشدن در کلاس؛

ب) غیبت به معنای اخلاقی آن.

2. برادر آزاده‏ام آمد.

الف) آزاده به معنای آزادشده از اسارت دشمن؛

ب) آزاده به معنای جوانمرد.

3. شانه‏ام شکست.

الف) شانه به معنای ابزار آرایش؛

ب) شانه به معنای کتف.

4. برادرم آش‏خوره.

الف) برادرم تازه به خدمت سربازی رفته است؛

ب) برادرم، آش دوست دارد.

5. فرهنگ شما تعریفی ندارد!

الف) فرهنگ و آداب و باورهای شما تعریفی ندارد؛

ب) فرهنگ لغت شما تعریفی ندارد.

این نمونه‏ها و بسیاری دیگر ابهام‏زا هستند، مگر آنکه قراین حالی و مقالی به مدد آیند و ابهام را برطرف سازند. ابهام در مثال‏های اول تا سوم «درون‏واژه‏ای» یا «قاموسی» است؛ زیرا غیبت، شانه و آزاده، برای هر دو معنا به کار رفته‏اند؛ اما مثال چهارم برون‏واژه‏ای و مجازی است و سرباز بودن جزء معنای قاموسی آش‏خور نیست. مثال پنجم نمونه‏ای زنده از ابهام واژگانی برون‏واژه‏ای است؛ زیرا حذف واژه «لغت» و انتقال ناقص آن در معنای «فرهنگ»، چنین ابهامی را موجب شده است.

چندمعنایی در زبان مقصد و نیز تعامل دو زبان مبدأ و مقصد، گاه موجبات بروز ابهام را فراهم می‌کنند؛ برای مثال:

_ «وضعتُ ثیابی فی الغسّاله»؛

_ لباس‏هایم را در ماشین (اتومبیل/ ماشین لباسشویی) قرار دادم.

در مورد تعامل دو زبان و ابهام‌های برخاسته از آن نیز این توضیح لازم است که برخی واژه‏های وارداتی به دلیل تغییر معنا در زبان مقصد، با اینکه مصداق چندمعنایی نیستند، عاملی برای بروز ابهام و اشتباه می‏شوند. برخی از این واژه‏ها که می‏توان آنها را «واژه‏های دوزبانه» نامید، عبارت‏اند از:

اجلاس (نشاندن/ گردهمایی، اجتماع مخصوص)، اداره (چرخاندن/ مؤسسه)، اسباب (سبب‏ها/ وسایل)، انقلاب (کودتا، آشوب و دگرگونی/ نهضت مردمی)، برق (تلگراف/ الکتریسیته)، تجلیل (پالان گذاشتن بر چارپا[28]/ بزرگداشت)، تَخَلُّف (عقب‏ماندگی/ خلاف کردن)، تسرّی (خریدن کنیز برای تمتع جنسی، به تکلف و تظاهر بزرگی و مردمی کردن/ سرایت کردن یا سرایت دادن)، تعارف (همدیگر را شناختن/ پیشکش کردن چیزی به یکدیگر، نوع خاص خوشامدگویی)، تورّق (ورقه‏ورقه شدن جسمی، برگ خوردن شتر/ ورق زدن کتاب)، تورّم (متورم شدن/ گرانی)، دغدغه (غلغلک دادن/ نگرانی)، شاطر (زرنگ/ نانوا)، شراب (نوشیدنی/ نوشابه الکلی)، شوکت (چنگالِ غذا/ عظمت)، صورت (عربی: عکس/ فارسی: چهره)، عربی (فصیح و روشن/ لغت عربی)، غلام (نوجوان/ برده)، فتنه (آزمایش/ گرفتاری، مشکل، رخداد نامطلوب)، قهر (چیره شدن/ در مقابل آشتی)، مجتمع (اجتماع/ محل مسکونی)، مجرم (جنایتکار/ گناهکار)، مداد (مرکب/ وسیله نوشتن)، مصرف (بانک/ استفاده کردن)، معامله (رفتار/ داد و ستد)، مکتب (دفتر کار/ مدارس قدیمی)، ملت (دین/ مردم)، موظّف (کارمند/ مکلف)، میمون (مبارک/ بوزینه)، رسوم (نقاشی‏ها/ آداب و رسوم)، نشاط (چابکی/ شادمانی)، نفر (جماعت مردان/ شخص)، وفور (تام و کامل/ فراوان)، و بسیاری دیگر.

مثال. «وَکذَلِک أَنزَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِیا وَصَرَّفْنَا...».[29]

مکارم شیرازی: «و این‏گونه آن را قرآنی عربی (فصیح و گویا) نازل کردیم...»؛

احسن الحدیث: «... آن را قرآن روشن...»؛

فارسی: «و بدین‏سان آن را قرآنی روشن بیان فروفرستادیم...»؛

مجتبوی: «و این‏چنین آن را قرآنی به زبان تازی فروفرستادیم...»؛[30]

الهی قمشه‏ای: «و ما این‏گونه قرآن عظیم را با فصاحت کامل عربی بر تو فرستادیم...».

بیشتر مترجمان، «عربی» را به همان صورت به ترجمه منتقل کرده‏اند و ظاهراً منظور زبان و لغت عربی است؛ چنان که آقای جلال‏الدین فارسی و برخی دیگر به‌صراحت به «زبان تازی» ترجمه کرده‏اند. برخی نیز از واژه «فصیح» کمک گرفته‏اند که یا به معنای لغوی آن[31] اشاره کنند و یا از محذور دیگری که لغویت بیان باشد، دور بمانند. منظور از لغویت این است که اگر کلمه عربی به معنای لغت عربی گرفته شود، آیه به مطلبی کاملاً روشن اشاره کرده که هیچ نیازی به توضیح آن احساس نمی‏شود؛ بنابراین، با افزودن واژه «فصیح» بیان می‏کنند که آیه درصدد بیان مطلبی افزون بر «لغت عربی» است. در چنین مواردی دست‏کم مناسب است معنای لغوی آن (فصاحت و روشنی بیان) به ترجمه افزوده شود.



ب) ابهام در ساخت‏های صرفی

ابهام در ساخت‌های صرفی زبان فارسی معمولاً از ارجاع ضمیر به شمار مرجع یا مذکر و مؤنث بودن آنها یا زمان و جز اینها به وجود می‏آید؛ برای مثال: «آنها» شامل دو مرد، و دو زن، یک مرد و یک زن، چند مرد و چند زن می‏شود. همچنین نمی‏توان با ضمیر آنها و مانند آن در زبان فارسی بین مذکر و مؤنث فرق گذاشت، در حالی که در زبان عربی این امکان وجود دارد و همین امر ممکن است مسیر ورود ابهام را به ترجمه فراهم آورد.

اشتراک افعالی مانند «بیاموزد» که می‏توانند با متمم‏های مغایر به کار روند نیز بستر مناسبی برای ورود ابهام است:

_ علی باید این مطلب را بیاموزد تا به اجر اخروی نایل آید (از دیگران، به دیگران).

افعال دووجهی مانند «شکست» نیز گاه زمینه بروز ابهام هستند:

_ شکستن او مایه تعجب من شد (او شکست خورد، او شکست داد).

واژه «تحریم» نیز گویای لازم یا متعددی بودن نیست؛ از این‏رو زمینه ابهام در آن وجود دارد:

_ تحریم کشورهای امپریالیسم تأثیری بر اقتصاد دنیا ندارد (تحریم کردن آنها، تحریم شدن از سوی آنها).

«تحریم» از جهت زمان نیز ساکت است و همین امر می‏تواند ابهام‏زا باشد:

_ با تحریم ایران، تعامل با کشورهای اروپایی در سال آتی دچار تحول می‏شود (ایران تحریم شده یا هنوز تحریم نشده است؟).

یک مثال قرآنی:

_ «فَقَضَاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ فِی یوْمَینِ وَأَوْحَی فِی کلِّ سَمَاء أَمْرَهَا».[32]

ضمیر «امرها» به دلیل تأنیث به «سماء» که مؤنث مجازی است، بازمی‏گردد؛ اما در ترجمه چون مذکر و مؤنث بودن در ضمیر متصل «ش» مشترک است، ترجمه‏های ذیل ابهام دارند:

... و در هر آسمانی امرش را وحی کرد...؛

... و در هر آسمان، کارش را وحی کرد...؛

... و در هر آسمانی فرمان لازمه‏اش را صادر فرمود... .

مرجع ضمیر در این ترجمه‏ها می‏تواند خدای متعال یا آسمان باشد.



3_2_2. ابهام واژگانی در زبان مبدأ

ابهام واژگانی در زبان مبدأ نیز قابل پیگیری است، ولی - چنان که پیش‏تر گفته شد - مترجم اغلب با استفاده از ابزار تفسیر، از تنگنای ابهام واژگانی مبدأ بیرون می‏آید؛ مانند:

_ «وَامْرَأَتُهُ قَآئِمَةٌ فَضَحِکتْ»[33] «فَضَحِکتْ» از ریشه «ضحک» احتمال دارد به معنای خندیدن یا حائض شدن باشد[34]، ولی با توجه به این که مشتقاتی از ماده این فعل در دو آیه دیگر به معنای خندیدن آمده (فَاتَّخَذْتُمُوهُمْ سِخْرِيًّا حَتَّى أَنْسَوْكُمْ ذِكْري وَ كُنْتُمْ مِنْهُمْ تَضْحَكُونَ (مؤمنون، 110) و وَ تَضْحَكُونَ وَ لا تَبْكُونَ (نجم، 60))، می توان نتیجه گرفت که در این آیه نیز به همین معنا به کار رفته است.[35]

البته گاه مترجم در مواردی نمی‏تواند از ابهام خلاصی یابد؛ در این‏گونه موارد لازم است به هر دو معنا عنایت شود. شاید بتوان «النَّجْمُ» در آیه 6 سوره الرحمن را مصداقی از این نوع به شمار آورد.

«الشَّمْسُ وَالْقَمَرُ بِحُسْبَانٍ * وَالنَّجْمُ وَالشَّجَرُ یسْجُدَانِ».

برخی مفسران و مترجمان «نجم» را به معنای ستاره و برخی به معنای گیاه بی‏ساقه گرفته‏اند و دلیل آورده‏اند که معنای ستاره با سیاق آیه همخوانی ندارد؛ زیرا آیه 5 این سوره از خورشید و ماه و در این آیه از درخت و گیاه سخن می‏راند و معنا ندارد از خورشید و ماه و ستاره سخن گوید و یکباره به سراغ شجر رود؛ بنابراین، به حکم سیاق و تقابل (بین دو چیز بزرگ و کوچک سماوی یعنی خورشید و ماه و بزرگ و کوچک زمینی یعنی درخت و گیاه) نمی‏توان نجم را به معنای ستاره گرفت.

اما برخی مفسران به ظاهر آیه و استعمال «نجم» در قرآن تمسک کرده و معنای ستاره را ترجیح داده‏اند. «نجم» در آیات متعددی به معنای ستاره به کار رفته است:

«وَعَلامَاتٍ وَبِالنَّجْمِ هُمْ یهْتَدُونَ»،[36] «وَالنَّجْمِ إِذَا هَوَی»،[37] «النَّجْمُ الثَّاقِبُ»[38] و نیز انعام، 97؛ اعراف، 54؛ نحل، 12 و حج، 18 و 222 و جز اینها.

گذشته از این، احتمال دارد معنایی در آیه نهفته باشد که با معنای ستاره همخوانی داشته باشد، نه با معنای گیاه و این احتمال منتفی نیست. در هر صورت، اگر مترجم نتواند از ابهام واژگانی متن مبدأ رهایی یابد، شایسته است آن را به گونه‏ای مناسب، مانند پانوشت و مانند آن به مخاطب القا کند.

در برخی ساخت‏های صرفی نیز گاه ابهام بروز می‌کند. به مثال‏های ذیل توجه کنید:

_ «یا بَنِی آدَمَ خُذُواْ زِینَتَکمْ عِندَ کلِّ مَسْجِدٍ».[39]

«مَسْجِدٍ» می‏تواند اسم زمان یا اسم مکان باشد که در صورت اول، «مطلوبیت آراستگی در زمان عبادت» و در صورت دوم، «مطلوبیت آراستگی هنگام حضور در مسجد» را یادآور می‏شود.

_ «وَعِندَهُ مَفَاتِحُ الْغَیبِ لاَ یعْلَمُهَا إِلاَّ هُوَ».[40]

«مَفَاتِحُ» می‏تواند جمع «مَفْتَح» به معنای خزائن و جمع «مِفْتَح» یا «مفتاح» به معنای کلیدها باشد.

_ «وَاذْکرُوهُ کمَا هَدَاکمْ».[41]

«کمَا» می‏تواند برای تعلیل یا تشبیه باشد که براساس معنای اول: «به خاطر نعمت هدایت، خدا را یاد کنید» و براساس معنای دوم: «خدا را آنچنان که به شما آموخت، یاد کنید» معنا می‏دهد.

3_3. ابهام در ساختارهای نحوی

3_3_1. ابهام در ساختارهای نحوی زبان مقصد

ابهام در زنجیره عناصر نحوی در زبان فارسی و عربی به دلایل گوناگونی می‏تواند به وجود آید و می‏توان دامنه آن را گسترده‏تر از دیگر انواع ابهام دانست.

بررسی موارد ابهام در زبان فارسی نشان می‏دهد که برخی زنجیره‌های نحوی در اغلب موارد، و برخی از آنها در همه موارد، ابهام‏زا هستند که شناخت این فرمول‏ها در پیشگیری از انواع ابهام نحوی بسیار مؤثر است. مهم‏ترین این فرمول‏ها بدین شرح‌اند:



1. اسم + اسم + صفت

مثال: مربی پسر ورزشکار چند گل زد؟ (مربی، پسر و ورزشکار است یا او مربی شخصی است که او پسر و ورزشکار است؟)



2. اسم + و + اسم + صفت

مثال: پسر و دختر آشپز را دیدم.

_ آیا پسر هم آشپز است؟

_ آیا آن دو فرزندان آشپز هستند؟



3. اسم + اسم + و + اسم

مثال: خانواده خودم و همسرم را به مسافرت بردم.

_ فقط همسرم با ما همراه بود؛

_ خانواده همسرم با ما همراه بودند.



4. اسم + اسم + صفت + اسم

مثال: همکار زن دانشجوی او آمد؛

_ همکار او زن دانشجو است؛

_ دانشجوی او دارای یک همکار زن است؛

_ زن او دانشجو و دارای همکار است؛

_ دانشجوی مرد او زن دارد و آن زن همکار دارد.



5. اسم + بیشتر + اسم

مثال: دخالت بیشتر دانشمندان در سیاست قابل مشاهده است.

_ دخالت دانشمندان در سیاست بیشتر شده است؛

_ دانشمندان بیشتری در سیاست دخالت می‏کنند.

مثال قرآنی: «فَمَا یزِیدُهُمْ إِلاَّ طُغْیانًا کبِیرًا».[42]

ترجمه فولادوند: ولی جز بر طغیان بیشتر آنها نمی‏افزاید.

گفتنی است جایگزین کردن واژه «اکثر» یا «اکثریت» به جای بیشتر یا تغییر جایگاه عناصر جمله می‏تواند ابهام را برطرف نماید.

6. عدد + اسم + و + اسم

مثال: حمله دشمن صد کشته و زخمی بر جای گذاشت.

_ تعداد کشته‏ها و زخمی‏ها در هاله‏ای از ابهام قرار دارد. ممکن است تعداد کشته‏ها یک نفر یا نود نفر باشد!



7. اسم + اسم + بند موصولی (... که...)

مثال: دوست استاد او که ازدواج کرده، به مسافرت رفت.

_ چه کسی ازدواج کرده است: دوست استاد یا استاد؟



8. قید + قید + و + قید

مثال: او خیلی آرام و خندان بود.

_ خیلی خندان بود؛

_ فقط خیلی آرام بود.

افزون بر ابهام‏های یادشده، در ترکیب نیز ممکن است ابهام‏هایی بروز کند. به مثال‏های ذیل توجه کنید:

مثال 1. خانم دکتر به دخترش گفت که حامله است؛

مثال 2. علی به احمد گفت که به‌زودی چِکش پاس می‏شود؛

مثال 3. او از هیچ‏کس به خوبی من پرستاری نکرد؛

مثال 4. دلش می‏خواست مردود نشود که نشد؛

مثال 5. آنچه احمد را رنجاند، موضوع بحث آنها بود؛

مثال 6. منتقد پنج غلط از مقاله او گرفت که اتفاقاً همه درست بود؛

مثال 7. فلانی هنگام فتح بغداد به دست مغول به قتل رسید؛

مثال 8. خانم دکتر دیروز به سفر رفت.

ابهام در مثال‏های یادشده از ترکیب نادرست به وجود آمده است و برای برطرف کردن آنها، در برخی موارد (مانند مثال 7) یک ویرگول و در برخی، جابه‏جایی عناصر یا تغییر در ساخت لازم است.



نمونه‏هایی از ابهام نحوی در ترجمه‏های قرآن

1. «لَا تَجْعَلُوا دُعَاء الرَّسُولِ بَینَکمْ کدُعَاء بَعْضِکم بَعْضًا».[43]

«دُعَاء الرَّسُولِ» می‏تواند دو تفسیر داشته باشد: «دعاء الرسول ایاکم» و «دعائکم الرسول» برخی مترجمان قرآن به‏گونه‏ای ترجمه کرده‏اند که ابهام موجود در آیه که از نوع ابهام عرضی است، در ترجمه نیز انتقال یافته است؛ مانند ترجمه ذیل:

_ «خطاب کردن پیامبر را در میان خود مانند خطاب کردن بعضی از خودتان به بعضی [دیگر] قرار مدهید» (فولادوند).

توضیح بیشتر در ابهام عرضی خواهد آمد.

2. «... إِنَّمَا یرِیدُ اللَّهُ لِیذْهِبَ عَنکمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیتِ وَیطَهِّرَکمْ تَطْهِیرًا».[44]

_ خدا فقط می‏خواهد آلودگی را از شما خاندان [پیامبر] بزداید و شما را پاک و پاکیزه گرداند (فولادوند)؛

_ جز این نیست که خداوند می‏خواهد از شما اهل‌بیت «4»* هر پلیدی را بزداید و شما را به‌شایستگی پاک گرداند (گرمارودی).

آقایان مکارم شیرازی، رضایی و همکاران و برخی دیگر نیز از واژه «فقط»پس از واژه «خدا» استفاده کرده‏اند که کژتاب است و برای مثال، در ترجمه فولادوند باید فقط را پیش از «از شما» قرار داد:

_ خدا می‏خواهد آلودگی را فقط از شما خاندان... .

تفاوت جایگاه قید «فقط» در جمله باعث شده ترجمه‏های یادشده کژتاب باشند و این مطلب نادرست را به خواننده القا کنند که خدا فقط آلودگی را از آنها برطرف ساخته و مثلاً علم لدنی به آنها نداده؛ زیرا معنای فقط در چنین جایگاهی از زنجیره عناصر نحوی، جز این اقتضایی ندارد، در حالی که عبارت پیشنهادی از این برداشت ناصواب دور است. بار دیگر دو عبارت را با هم مقایسه کنید:

_ خدا فقط می‏خواهد آلودگی را از شما خاندان بزداید...؛

_ خدا می‏خواهد هر گونه آلودگی را فقط از شما اهل‌بیت [پیامبر] بزداید... .



تذکر

ترجمه یادشده اشکالات دیگری نیز دارد که به دلیل اهمیت آن، به اشاره بیان می‌شود:

الف و لام الرجس نادیده گرفته شده است؛

ترجمه الرجس به آلودگی نیز محل اشکال است؛

«می خواهد» بهتر است به خواسته است ترجمه شود؛

خاندان پیامبر(ص) نمی‌تواند برابر مناسبی برای اهل‌بیت(ع) باشد؛

«تَطْهِیرًا» که تأکید است، نادیده گرفته شده است؛

معنای ضمنی «بزداید» این است که آلودگی فعلاً بر آنها قرار گرفته است، ولی «دور کند» و «دفع نماید»، «ببرد» القاکننده چنین معنای خطایی نیست.

پیشنهادی: خدا می‏خواهد هر گونه پلیدی/ آلودگی را فقط از شما اهل‌بیت [پیامبر] دفع/ دور کند، و شما را کاملاً پاک گرداند.

3. «وَاتَّقُواْ فِتْنَةً لاَّ تُصِیبَنَّ الَّذِینَ ظَلَمُواْ مِنکمْ خَآصَّةً...».[45]

از فتنه‏ای که تنها به ستمکاران شما نمی‏رسد، بترسید... .

این ترجمه مبهم است؛ زیرا مشخص نیست مقصود از ستمکاران شما چیست؛ ستمکاران از شما یا ستمکاران بر شما؟

این ترجمه افزون بر ابهام یادشده، کژتابی و ابهامی دیگر نیز دارد؛ زیرا مشخص نیست که فتنه شامل همه هست، جز ستمکاران شما، یا افزون بر ستمکاران شما، شامل دیگران نیز می‏شود؟

4. «یطُوفُونَ بَینَهَا وَبَینَ حَمِیمٍ آنٍ».[46]

در میان آن و میان آب گرمی جوشان می‏گردند (خرمشاهی).

این ترجمه به دلیل تکرار «میان» با ابهام روبه‏رو شده و معلوم نیست که بین آتش و آب جوشان در رفت و آمدند یا درون آتش و درون آب جوشان. چند ترجمه دیگر از آیه:

_ فولادوند: «میان [آتش] و میان آب جوشان سرگردان باشند»؛

_ مکارم شیرازی: «امروز در میان آن و آب سوزان در رفت و آمدند»؛

_ آیتی: «و اکنون در میان آن و آب جوشان می‏گردند»؛

_ صفوی: «آنان میان آتش و آبی داغ و بس جوشان می‏گردند».



دو نکته

در ترجمه آقای خرمشاهی، «گرم» با «جوشان» همخوانی ندارد و در ترجمه آقایان مکارم شیرازی و آیتی «در» حشو است.

5. «وَوَهَبْنَا لِدَاوُودَ سُلَیمَانَ نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ».[47]

_ حجة التفاسیر: «و ما داود را به سلیمان [داوود را سلیمان] بخشیدیم، سلیمان نیکوبنده‌ای است، البته وی از ما بسیار یاد می‌کرد»؛

_ خسروی: «و ما به داود فرزندی بخشیدیم (نامش) سلیمان که نیکوبنده‏ای و همواره رجوعش در امور دین به خدا و طلب رضای او بود».

مترجمان دیگر اغلب به صورت مبهم ترجمه کرده‌اند؛ مانند:

_ مکارم شیرازی: «ما سلیمان را به داود بخشیدیم چه بنده خوبی! زیرا همواره به سوی خدا بازگشت می‏کرد (و به یاد او بود)!»؛

_ گرمارودی: «و ما به داود سلیمان را بخشیدیم (او) نیکوبنده بود که اهل بازگشت (و توبه) بود.



3_3_2. ابهام در ساختارهای نحوی زبان مبدأ

در بحث‏های گذشته، به تناسب مباحث مربوط به ابهام واژگانی و دستوری در زبان مقصد، به بخش‏هایی از گونه‏های مختلف ابهام‏های متن مبدأ نیز اشاره شد؛ در اینجا به تناسب بحث ابهام در ساختارهای نحوی زبان مقصد، ابهام در ساختارهای نحوی زبان مبدأ را به بحث خواهیم گذاشت.

نگاهی هرچند کوتاه به کتاب‌های تفسیری و اعراب‌القرآن این نکته را به دست می‏دهد که شمار بسیاری از واژه‏های قرآن از نظر نحوی می‏توانند نقش‏هایی گوناگون را پذیرا شوند؛ برای مثال: «شَیباً» در آیه 4 سوره مریم[48] می‏تواند نقش‏های تمییز، حال و مفعولٌ لاجله را پذیرا شود.

و یا «فِطْرَةَ» در آیه 30 سوره روم[49] می‏تواند مفعولٌ به برای فعل محذوف یا مفعول مطلق باشد.

«حَمَّالَةَ» در آیه 4 سوره مسد نیز می‏تواند نقش‏های مفعولٌ به، حال، نعت و بدل را بپذیرد.

در حروف نیز چنین است؛ برای مثال، «ما» در «مَا أَغْنَی عَنْهُ مَالُهُ»[50] می‏تواند نافیه یا اسم استفهام و مفعولٌ‌به مقدم باشد.[51]

اینک با توجه به این مسئله، آیا مترجم باید همه این نقش‏ها را به زبان مقصد انتقال دهد یا باید با استفاده از قراین، تنها و تنها یک نقش را مطرح کند و در شرایطی، به نقش‏های دیگر اشاره نماید؟

این مسئله در جایگاه و حوزه دیگری نیز مطرح است؛ بدین عنوان که آیا «کاربرد لفظ در بیش از یک معنا» جایز است یا خیر؟ کارشناسان پس از بررسی‏های کارشناسانه به این نتیجه رسیده‏اند که استعمال لفظ در بیش از یک معنا، اگر مانعی عقلی یا عقلایی نداشته باشد، ممنوع نیست؛ برای مثال، کاربرد ایهام از جمله مواردی است که یک لفظ دربردارنده دو معناست؛ نخست معنای ظاهری لفظ و دیگری مفهومی عمیق‏تر، که مصداقی از آن را در تخلص برخی شاعران می‏توان دید.

در نقش‏های نحوی نیز اگر مانعی وجود نداشته باشد، در نظر گرفتن نقش‏های متعدد می‏تواند پذیرفته شود، به‏ویژه در خصوص متن مقدس قرآن که فرستنده آن عالم مطلق و توانمند متعال است؛ البته مترجم لازم است از تمام ظرفیت‏ها بهره گیرد و نقش‏های متعدد را به حداقل برساند، ولی در نظر گرفتن بیش از یک نقش نیز نه مانعی عقلی دارد، نه شرعی و نه عرفی. همین امر کار را برای مترجم بسیار دشوار می‏سازد و ریزش معنا را سبب می‏شود و افزون بر آن، بستر مناسب برای تفسیرها و برداشت‏های دیگر را از میان می‏برد و معارف قرآن را به برداشت‏های مترجم محدود می‏کند.

تحقیق مطلب: چنان که گفتیم، برخورداری از بیش از یک نقش برای عناصر نحوی قرآن کریم، به شرط نبود مانع، پذیرفتنی است؛ اما دو مانع اصلی سر راه پذیرش چنین نظریه‏ای وجود دارد که لازم است به‌اختصار مورد توجه قرار گیرد:

نخست اینکه قرآن به زبان مردم نازل و اصول عقلایی محاوره در آن رعایت شده است و مردم آن زمان، بلکه مردم همه زمان‏ها و مکان‏ها جز در موارد بسیار جزئی، استعمال بیش از یک نقش را برای عناصر نحوی به کار نمی‏برند؛ بنابراین، پذیرش این نظریه درباره قرآن به معنای خروج از زبان متعارف موجود بین مردم است و خدای متعال چارچوب‏های زبان متعارف را برای الفاظ قرآن لازم دانسته است.

از این مانع می‏توان چنین گذشت که اگر قرآن قراینی را در برخی موارد بر اراده فراتر از آنچه مردم به کار می‏برند، بیاورد، یا قراینی پیوسته یا ناپیوسته (مانند روایات) دلالت کنند که قرآن از ظرفیت زبان عربی بیش از مردم بهره‏برداری کرده، چنین کاربردی نه خلاف روش عقلاست و نه می‏توان در تنگنای زبان متعارف آن را محدود کرد.

افزون بر این، در نظر گرفتن بیش از یک نقش برای عناصر نحوی، معنا را به ابهام می‏کشاند و برداشت‏های متفاوتی را سبب می‏شود، در حالی که در سطح مخاطبان نخستین قرآن چنین ابهام یا اختلاف برداشتی را جز در موارد بسیار اندک، نمی‏بینیم؛ برای مثال: آیه 102 و 103 سوره بقره، براساس ادعای برخی مفسران بیش از یک میلیون و به گفته برخی دیگر، بیش از 10 میلیون احتمال معنایی دارد. این احتمال‏های رنگارنگ، برآمده از توهمات مفسران و احتمال‏های تفسیری ضعیف و در برخی موارد بسیار ضعیف است که با پاکسازی آنها، احتمال‏ها به‌شدت کاهش می‏یابد و چه‏بسا کاملاً از میان برداشته شود؛ اما نکته قابل توجه این است که آیا مخاطب نخستین هم پس از شنیدن این آیات از پیامبر خدا(ص)، جز یک معنا برداشت کرده است؟

پاسخ این پرسش به نظر کاملاً روشن است و آن اینکه اگر جز یک معنا برداشت می‏کرد، با ابهام روبه‏رو می‏شد و این مسئله به‌قطع به نسل‏های بعدی منتقل می‏گردید، در حالی که چنین مسئله‏ای مطرح نبوده و مخاطب با شنیدن آیات قرآن و برداشت واحد، کاملاً قانع می‏گردید.

از این گذشته، پذیرش چنین نظریه‏ای خلاف بلاغت است؛ زیرا چگونه می‏توان یک گوینده را که سخن روشنی ندارد، بلیغ شمرد و چگونه چنین سخنانی می‏توانند تأثیرگذار باشند؟!

بنابراین، تنها راه‏حل این است که اساساً این نظریه را نپذیریم، یا اگر می‏پذیریم، آن را به معانی باطنی و به مخاطبان خاص ارجاع دهیم که در این صورت، انتقال نقش‏های مختلف در یک سطح و برای عموم مردم توجیهی ندارد.

دوم اینکه در برخی موارد، پذیرش بیش از یک نقش به‌قطع نادرست است و بر فرض پذیرش نظریه، باید آن را به مواردی مقید کنیم که مانعی عقلی، عرفی یا تاریخی در برابر آن وجود نداشته باشد.

به مثال‏های ذیل توجه فرمایید:

1. «لَا تَجْعَلُوا دُعَاء الرَّسُولِ بَینَکمْ کدُعَاء بَعْضِکم بَعْضًا...».[52]

چنان که پیش‌تر اشاره شد، «دُعَاء الرَّسُولِ» دو ترکیب دارد که عبارت‏اند از:

الف) اضافه مصدر به فاعل که براساس آن برداشت می‏شود: فراخوانی پیامبر(ص) را نباید هم‏سنگ با فراخوانی دیگران دانست (دعاء الرسول ایاکم؛ دعوت پیامبر از شما)؛

ب) اضافه مصدر به مفعول که براساس آن برداشت می‏شود؛ مسلمانان موظف به حفظ حرمت پیامبر(ص) در گفتارشان هستند و نباید آن حضرت را مانند دیگران صدا بزنند «دعائکم الرسول کدعائکم».

آیا می‏توان این دو معنا را برای عبارت «دُعَاء الرَّسُولِ» پذیرفت با توجه به اینکه به‌قطع هر دو این برداشت‏ها نمی‏توانند مطابق شأن نزول آیه باشند (هرچند بدون در نظر گرفتن شأن نزول بتوان هر دو آنها را با هم در نظر گرفت).

2. «وَالْمُطَلَّقَاتُ یتَرَبَّصْنَ بِأَنفُسِهِنَّ ثَلاَثَةَ قُرُوءٍ».[53]

اگر «قُرُوءٍ» به معنای طهر باشد، عده زنان مطلقه سه طُهر و اگر به معنای حیض باشد، سه حیض خواهد بود[54] و حال، آیا می‏توان هر دو را در نظر گرفت؟

3. «وَمَا یعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یقُولُونَ...».[55]

اگر «رَّاسِخُونَ» بر «اللّهُ» عطف شده باشد، تأویل قرآن ویژه خدا و راسخان در علم است و اگر جمله «وَالرَّاسِخُونَ» مستأنفه باشد، تأویل قرآن تنها به خدا اختصاص می‏یابد، مگر آنکه دلیلی دیگر از خارج آیه ذکر شود؛ با این وصف، آیا می‏توان هر دو نقش را درست پنداشت؟

4. «یرَوْنَهُم مِّثْلَیهِمْ رَأْی الْعَینِ».[56]

اگر فاعل «یرَوْنَ» مسلمانان و مفعول آن مشرکان و مرجع ضمیر «مِّثْلَیهِمْ» مسلمانان باشد، برداشت چنین است: مسلمانان در جنگ بدر دشمن را دو برابر نیروهای خود می‏دیدند (یعنی کمتر از آنچه بودند) و اگر ضمیر فاعلی «یرَوْنَ» به مشرکان و ضمیر مفعولی به مسلمانان بازگردد و مرجع ضمیر «مِّثْلَیهِمْ» مشرکان باشند، برداشت می‏شود: «مشرکان در جنگ بدر مسلمانان را دو برابر نیروهای خود دیدند» حال با توجه به این دو نقش، آیا می‏توان هر دو را پذیرفت؟!

نمونه‏هایی از این دست فراوانند که پذیرش نظریه را با مشکلات جدی روبه‏رو می‏کنند تا آنجا که از پذیرش آن صرف نظر کرده و در این مورد به اصول عقلایی محاوره پایبند شویم، واللّه العالم. بله، قرآن از تمام ظرفیت‏ها بهره گرفته تا بتواند معارف بسیار بلند الهی را در قالب‏های کوچک زبانی این مردمان بگنجاند؛ اما هرگز قالب‏شکنی نکرده و همواره خود را عربی مبین معرفی و بر آن تحدّی کرده است، مگر آنکه این مقدار خروج از شیوه کاربرد عرف را مخالف قوانین زبان عربی ندانیم و آن را به ناتوانایی عرب نسبت دهیم نه گنجایش زبان عربی برای چنین استعمال‏هایی.

3-4. ابهام محتوایی

3-4-1. ابهام محتوایی در زبان مقصد

منظور از ابهام محتوایی در زبان مقصد، تعقید و پیچیدگی عبارت و دشخوار بودن آن است. برخی انواع ترجمه به تناسب اقتضای ساختار آن، نوعی پیچیدگی و سردرگمی را به دنبال دارند؛ مانند:

مثال 1. «یخَافُونَ رَبَّهُم مِّن فَوْقِهِمْ وَیفْعَلُونَ مَا یؤْمَرُونَ».[57]

_ از پروردگارشان از بالاتر خویش می‏ترسند... (پاینده)؛

_ پروردگارشان را از فرازشان می‏ترسند... (جلال‏الدین فارسی).

مثال 2. «أُشْرِبُواْ فِی قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ بِکفْرِهِمْ».[58]

_ و بخورانید اندر دل‏های ایشان گوساله به کافری ایشان (ترجمه تفسیر طبری)؛

_ و نوشاینده شدند در دل‏های خود گوساله را (دوستی گوساله با دلشان آمیخته شد) (معزّی).

3-4-2. ابهام محتوایی در زبان مبدأ

ابهام معنایی در زبان مبدأ را می‏توان براساس آرای مفسران - و نه از دیدگاه راسخان در علم - به ابهام درونی و ابهام عَرَضی تقسیم کرد که شرح آن چنین است:



3-4-2-1. ابهام درونی

برخی آیات ابهام دورنی دارند؛ بدین معنا که با مراجعه به منابع تفسیری و بهره‏گیری از ادبیات عرب و اصول عقلایی محاوره نمی‏توان به معنای آنها دست یافت و تنها راه برای دریافت معانی آنها رجوع به راسخان در علم (اهل‌بیت(ع)) مورد اشاره قرآن است که از علم الهی برخوردارند. به نمونه‏های ذیل توجه فرمایید:

1. حروف مقطعه،[59] مانند: الم، الر، ص و... .

2. «وَهُوَ الَّذِی خَلَق السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیامٍ وَکانَ عَرْشُهُ عَلَی الْمَاء لِیبْلُوَکمْ أَیکمْ أَحْسَنُ عَمَلاً...».[60]

_ او کسی است که آسمان‏ها و زمین را در شش روز [شش دوران] آفرید و عرش [قدرت] او بر آب قرار داشت... (مکارم شیرازی)؛

_ ... و عرش او بر آب بود... (فولادوند)؛

_ ... و عرش با عظمت او [شاید یک معنی عرش که روح و حقیقت انسان است، اینجا مراد باشد] بر آب قرار یافت [شاید مراد از آب علم باشد...] (الهی قمشه‏ای)؛

_ و عرش و تخت او بر روی آب [که وسیله حیات و زندگی هر چیز است] بود [همه موجودات تحت قدرت و توانایی اویند و آن آسمان‏ها و زمین و آب را آفرید...] (فیض‌الاسلام).

دیگر مترجمان نیز مانند آقای فولادوند بدون هیچ توضیحی از ترجمه مبهم خویش گذشته‏اند.

3. «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَینَ أَن یحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنسَانُ إِنَّهُ کانَ ظَلُومًا جَهُولًا».[61]

_ ما امانت [تعهد، تکلیف و ولایت الهیه] را بر آسمان‏ها و زمین و کوه‏ها عرضه داشتیم، آنها از حمل آن سر برتافتند و از آن هراسیدند، اما انسان آن را بر دوش کشید، او بسیار ظالم و جاهل بود [چون قدر این مقام عظیم را نشناخت و به خود ستم کرد] (مکارم شیرازی)؛

_ ما امانت [الهی و بار تکلیف] را بر آسمان‏ها و زمین و کوه‏ها عرضه کردیم، پس، از برداشتن آن سر باززدند و از آن هراسناک شدند... (فولادوند).

دیگر مترجمان نیز به ارائه ترجمه‏ای مبهم بسنده کرده، هیچ‏گونه توضیحی درباره چگونگی این عرضه و یا چیستی آن ارائه نکرده‏اند.



3-4-2-2. ابهام عَرَضی

آیات مشتمل بر ابهام عرضی، در عصر نزول ابهامی نداشته‏اند، ولی بر اثر گذر زمان و فاصله افتادن بین زمان نزول و مراجعان به قرآن، ابهام‏هایی از جهت معنا یا تعیین مصداق رخ داده است که اغلب با مراجعه به منابع تفسیر و از جمله شأن و سبب نزول برطرف می‏شود. نمونه روشن این ابهام را در آیه 63 سوره نور (دُعَاء الرَّسُولِ) که شرح آن پیش‏تر گذشت، می‏توان دید. از این موارد در آیات قرآن بسیار است و رفع ابهام از آنها نیز چندان دشوار نیست، هرچند گاه به نتیجه قطعی نمی‏رسد و بین چند تفسیر مردد می‏ماند.



امانتداری در مبهمات

پس از بیان انواع ابهام در زبان مبدأ با محوریت متن مقدس قرآن، اینک وظیفه مترجم در برابر این ابهامات را به بحث می‏گذاریم. چنان که پیش‏تر گفته شد، در تقسیم‏بندی نخست، ابهام به دو نوع ادبی (خودآگاه) و زبانی (ناخودآگاه) تقسیم شد که نوع ادبی آن نه‌تنها انتقال آن به زبان مقصد اشکال ندارد، بلکه عین صواب و هنرمندی مترجم است و می‏تواند یکی از مؤلفه‏های ارتقا در ارزشیابی و ارزش‏گذاری آن به شمار آید.

اما مترجم در مورد ابهام‏های درونی و عرضی چه وظیفه‏ای بر عهده دارد؟

در پاسخ باید گفت در مورد ابهام‏های درونی ظاهراً گریزی برای خلاصی وجود ندارد، مگر اینکه مترجم مایل باشد توضیح‏هایی تفسیری به ترجمه (در صورت استناد به منابع مورد قبول) بیفزاید؛ چنان که در مثال‏های پیشین گذشت؛ اما در خصوص ابهام‏های عرضی، مترجم باید با مراجعه به تفسیرها و منابع آن، در دفع ابهام بکوشد و پس از آن، آیه را ترجمه کند.

اصل چهارم: رعایت فضای فکری و فرهنگی مخاطب[62]



[1]. ر.ک: همین کتاب، ص59.

[2] . فهرست اجمالى این کتاب بدین شرح است:

الف) قواعد تفسير؛ 1. در نظر گرفتن قرائت صحيح [كه مى‏توان آن را مبناى قرائى مترجم دانست]؛

2. توجه به مفاهيم كلمات در زمان نزول (شامل اطمينان نكردن به معانى ارتكازى، توجه به معانى زمان و مكان نزول، آگاهى از همه معانى، و فرق نهادن بين حقيقى و مجازى)؛3. در نظر گرفتن قواعد ادبيات عرب؛ 4. در نظر گرفتن قرائن [برخى قرائن از اين قرار است: فضاى نزول (سبب نزول، فرهنگ زمان نزول و...)، فضاى سخن (ويژگى‏هاى گوينده سخن، ويژگى‏هاى مخاطب، مقام، لحن و...)]، آيات، روايات معصومين عليهم‏السلام، ضروريات دينى، سياق (در واژه، جمله و آيه) و جز آن‏ها. 5 . استفاده از دلايل قطعى و يا آنچه به منزله آن (علم و يا علمى) است؛ 6 . در نظر گرفتن انواع دلالت‏ها (عقلى، طبعى، وصفى، اقتضا، اشاره و...)؛ 7. احتراز از ذكر بطون براى آيات [اين مورد بر اساس رأى خاص نويسنده درباره باطن و تأويل قرآن در نظر گرفته شده است و چه بسا ديگران در مبنا با نويسندگان روش‏شناسى تفسير هماهنگ نباشند].

ب) منابع تفسير (قرآن، روايات، منابع لغوى، منابع تاريخى، عقل و دستاوردهاى تجربى.)؛

ج) علوم مورد نياز مفسر (علوم ادبى، بلاغى، علوم قرآن، علوم استنباط معرفتى دينى (اصول فقه و فقه)، علوم حديث (رجال و درايه)، علم كلام، علم تاريخ و علم موهبت)؛

د) شرايط مفسر.

[3]. منظور ما از قواعد، قواعد مدون است، وگرنه شمّ زبانی نیز خود قاعده‌ای است که در زبان‌شناسی در مواضع مختلف از جمله مسئله همایش کلمات، به بحث گذاشته می‌شود.

[4]. انعام، 59.

[5]. برای مثال، عالم ملکوت برای ما «غیب» و برای خدای متعال «شهادت»؛ همچنین ممکن است چیزی نسبت به کسی پنهان و نسبت به دیگری آشکار باشد؛ مانند اشیای معمولی زندگی، یا یک فرمول فیزیکی (ر.ک: طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن؛ طبرسی، مجمع البیان، ذیل آیه).

[6]. افزوده‌های تفسیری برخی قابل تفکیک از متن نیستند که به ترجمه‌های معنایی ملحق می‌شوند و ما پیش‌تر درباره آنها سخن گفته‌ایم؛ اما در مواردی که افزوده‌ها قابل جداسازی از متن هستند، به نظر می‌رسد جدا کردن آنها از متن با امانتداری سازگارتر باشد و آنچه در دفاع از افزوده‌های تفسیری آمده، به افزوده‌هایی نظر دارد که از متن به گونه‌ای مشخص شده است.

[7]. در مورد چنین اصلی عقلایی حتی در موردی که مترجم نظریات خود را متمایز از متن مبدأ گزارش کند، جای تردید وجود دارد.

[8]. یوسف، 1.

[9]. ر.ک: جوادی آملی، قرآن در قرآن (تفسیر موضوعی قرآن کریم)، ج1، ص353_458.

[10]. آقای دکتر بی‏آزار شیرازی؛ به نقل از: یوسف‌علی آورده است: «هارون اولین کشیش روحانی بود. مریم نیز نخستین زن کشیش و خدمتگزار خانه خدا بود که به عنوان خواهر هارون، یعنی خواهر روحانی، خوانده می‏شد...» (بی‌آزار شیرازی، قرآن ناطق، ص244.

[11]. طبرسی، مجمع البیان، ج6، ص419، مؤسسه اعلمی.

[12]. بی‌آزار شیرازی، قرآن ناطق، ص245. 2. اعراف، 40.





[14]. در تفسیر نمونه، ج6 ، ص171، می‏خوانیم: «"جمل" در لغت به معنی شتری است که تازه دندان برآورده، ولی یکی از معانی جمل طناب‏های محکمی است که کشتی‏ها را با آن مهار می‏کنند و از آنجا که طناب و سوزن تناسب بیشتری با هم دارند، بعضی این معنی را در تفسیر آیه بهتر دانسته‏اند، ولی بیشتر مفسران اسلامی معنی اول را ترجیح داده‏اند، و حق با آنها است زیرا:

اولاً: در روایات پیشوایان اسلام نیز تعبیراتی دیده می‏شود که با تفسیر اول متناسب است.

ثانیاً: نظیر این تفسیر درباره ثروتمندان (خودخواه و متکبر) نیز در انجیل دیده می‏شود، در انجیل لوقا باب 18 جمله 24 و 25 چنین می‏خوانیم: «چون عیسی اندوهناکش ملاحظه نمود فرمود: چه بسیار مشکل است کسانی را که صاحبان دولت‏اند، درآمدن در ملکوت خدا؛ زیرا آسان‏تر است شتر را که در چشمه سوزن درآید از اینکه صاحب دولتی در ملکوت خدا داخل شود».

حداقل از این جمله چنین استفاده می‏شود که این کنایه، از قدیم در میان اقوام معمول بوده است. امروزه هم در میان ما این ضرب‌المثل درباره افرادی که گاه زیاد سخت‌گیرند و گاه بسیار آسان می‏گیرند، رایج است و می‏گویند: «گاه از دروازه تو نمی‌آید، گاه از سوراخ سوزن بیرون می‌رود» (به‌نقل از: شکورزاده بلوری، دوازده هزار مثل فارسی و سی هزار معادل آنها، ص813).

ثالثاً: با توجه به اینکه کلمه «جمل» بیشتر در معنی اول به‏ کار می‏رود و استعمال این کلمه در معنی طناب ضخیم بسیار کم است، تفسیر اول مناسب‏تر به نظر می‏رسد».

لازم است توجه شود چنان که برخی لغویان مانند ابن‌فارس در مقاییس‌اللغة و برخی مفسران مانند صاحب تفسیر کنز الدقائق تصریح کرده‌اند، طناب کلفت و محکم برابر واژه «جُمَّل» با جیم مضموم و میم مشدد است و «جُمَل» با جیم و میم مفتوح به صورت مخفف نیز نقل شده است (لسان العرب، ماده جمل)؛ بنابراین، ترجمه جمل به طناب کلفت در آیه براساس قرائت غیر مشهوری است که آن را به ضم جیم و میم مشدد و ساکن خوانده است (برای آگاهی بیشتر ر.ک: مشهدی، کنز الدقائق، ج3، ص448).

[15]. ترجمه ابوالقاسم امامی پاورقی؛ ترجمه تفسیر مجمع البیان، ج4، ص701. در ترجمه مجمع البیان درباره واژه «جمل» آمده است: «این واژه به دو معنا آمده است که معنای دوم در آیه شریفه بهتر به نظر می‏رسد: 1. شتر نر؛ 2. ریسمان یا طناب کشتی». گفتنی است در مجمع البیان معنای دوم با عبارت «قیل...» آمده است.

[16]. مانند: و زنان شوهردار (بر شما حرام است؛) مگر آنها که (از راه اسارت) مالک شده‏اید؛ (زیرا اسارت آنها در حکم طلاق است)؛ اینها احکامی است که خداوند بر شما مقرّر داشته است. اما زنان دیگر غیر از اینها (که گفته شد)، برای شما حلال است که با اموال خود، آنان را اختیار کنید؛ در حالی که پاکدامن باشید و از زنا خودداری نمایید. و زنانی را که متعه [ازدواج موقت] می‏کنید، واجب است مَهر آنها را بپردازید. و گناهی بر شما نیست در آنچه بعد از تعیین مهر، با یکدیگر توافق کرده‏اید (بعداً می‏توانید با توافق، آن را کم یا زیاد کنید). خداوند دانا و حکیم است (نساء، 24، ترجمه مکارم شیرازی).

[17]. ترجمه قرآن براساس المیزان نمونه این‌گونه ترجمه‌هاست. برای مثال ر.ک: (انبیاء، آیه 105) «وَلَقَدْ کتَبْنَا فِی الزَّبُورِ مِن بَعْدِ الذِّکرِ...؛ و به‌یقین، در زبور، کتاب آسمانی داود، پس از تورات، آن یادواره الهی نوشتیم که...» عبارتی که زیر آن خط کشیده شده از دلالت صریح متن خارج است. نیز ر.ک: (انفال، ‌48؛ حمد، 5 و...).

[18]. مانند توریه ابن‌جوزی که در پاسخ کسانی که از او درباره خلیفه پس از پیامبر(ص) پرسیده بودند، گفت: «من بنته فی بیته» که هم بر امیرالمؤمنین(ع) صادق است و هم بر ابوبکر، و نیز سخن عقیل که چون معاویه از او خواست علی(ع) را لعنت کند، بر منبر رفت و گفت: معاویه از من خواسته علی را لعنت کنم، مردم شما او را لعنت کنید! (که هم بر معاویه صادق است و هم بر...).

[19]. بافت رابطه منطقی و منسجم بین عناصر یک جمله است که گاه از آن با «سیاق» جمله یاد می‌شود.

[20]. stress 3. intonation

[22]. pause 5. tone

[24]. برای آگاهی بیشتر ر.ک: باقری، مقدمات زبان‏شناسی (مجموعه فنون و مفاهیم ادبی4)، ص124_128؛ وحیدیان، «نوای گفتار در فارسی»؛ مجله زبان‏شناسی، ش1، 1365، ص85_88؛ معدنی، «بررسی گونه‏های ابهام در زبان فارسی»، مجله زبان‌شناسی، ش1 و 2.

[25]. ابومحبوب، ساخت زبان فارسی، ص70.

[26]. ر.ک: همین کتاب، ص170.

[27]. منظور از درون‌واژه‏ای، ابهام حاصل از کاربرد واژه‏ای است که در دو یا چند معنای اصلی آن به کار رفته باشد و مقصود از برون‌واژه‏ای ابهام حاصل از به کار رفتن واژه‏ای در معنایی است که جزء معنای اصلی آن نباشد و از اضافه شدن به واژه‏ای دیگر و یا اشراب معنایی دیگر در آن به وجود آمده باشد.

[28]. عرفان، فرهنگ غلط‏های رایج، ص183.

[29]. طه، 113.

[30]. نیز بنگرید: ابوالفتوح رازی، روض الجنان و روح الجنان قرآنی تازی و گازر (قرآنی عربی، به زبان عرب و لغت ایشان) و مواهب علیه (فروفرستادیم کتاب را قرآنی به لغت تازی) و منهج الصادقین (قرآنی است به لغت تازی)، تفسیر شریف لاهیجی (قرآنی است به لغت تازی) و اثنی‌عشری (به لغت عربی) و انوار درخشان و خسروی و مخزن العرفان و جز اینها.

[31]. «والعربی، الفصیح البین من الکلام» (راغب اصفهانی، مفردات، ذیل واژه عرب).

[32]. فصلت، 12.

[33]. هود، 71.

[34]. زمخشری، الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل و عیون الاقاویل فی وجوه التأویل، ذیل آیه؛ طریحی، مجمع البحرین، ماده ضحک. 3. بقره 228.

[35]. در تفسیر نمونه آمده است: « اين خنده ممكن است به خاطر آن باشد كه او نيز از فجايع قوم لوط به شدت ناراحت و نگران بود و اطلاع از نزديك شدن مجازات آنها مايه خوشحالى و سرور او گشت. اين احتمال نيز هست كه اين خنده از روى تعجب و يا حتى وحشت بوده باشد، چرا كه خنده مخصوص به حوادث سرورانگيز نيست، بلكه گاه مى‏شود كه انسان از شدت وحشت و ناراحتى خنده مى‏كند، و در ميان عرب ضرب المثل معروفى است شر الشدائد ما يضحك:" بدترين شدائد آنست كه انسان را بخنده آورد".و يا خنده به خاطر اين بود كه چرا مهمانهاى تازه وارد با اينكه وسيله پذيرايى آماده شده دست به سوى طعام نمى‏برند.اين احتمال را نيز داده‏اند كه خنده او از جهت خوشحالى به خاطر بشارت بر فرزند بوده باشد، هر چند ظاهر آيه اين تفسير را نفى مى‏كند، زيرا بشارت به اسحاق بعد از اين خنده به او داده شد مگر اينكه گفته شود نخست به ابراهيم بشارت دادند كه صاحب فرزندى خواهد شد و ساره اين احتمال را داد كه او چنين فرزندى را براى ابراهيم خواهد آورد ولى تعجب كرد كه مگر ممكن است پير زنى در اين سن و سال براى شوهر پيرش فرزند بياورد، لذا با تعجب از آنها سؤال كرد و آنها صريحا به او گفتند كه آرى اين فرزند از تو خواهد شد، دقت در آيات سوره ذاريات نيز اين معنى را تاييد مى‏كند. قابل توجه اينكه بعضى از مفسران اصرار دارند كه" ضحكت" را در اينجا از ماده" ضحك" (بر وزن درك) به معنى عادت زنانه بوده باشد و گفته‏اند درست در همين لحظه بود كه ساره در آن سن زياد و بعد از رسيدن به حد ياس، بار ديگر عادت ماهيانه را كه نشانه امكان تولد فرزند بود پيدا كرد و لذا وقتى او را بشارت به تولد اسحاق دادند كاملا توانست اين مساله را باور كند، آنها به اين استدلال كرده‏اند كه در لغت عرب اين جمله گفته مى‏شود ضحكت الارانب يعنى" خرگوشها عادت شدند"! ولى اين احتمال از جهات مختلفى بعيد است ...» تفسير نمونه، مکارم شیرازی و همکاران، ج‏9، ص 170- 171.

[36]. نحل، 16. 5. نجم، 1.

[38]. طارق، 3.

[39]. اعراف، 31. 2. انعام، 59.

[41]. بقره، 198.

[42]. اسراء، 60.

[43]. نور، 63. 2. احزاب، 33.

* شماره مربوط به پانوشت مترجم است که به جهت پرهیز از اطاله سخن از ذکر آن اجتناب شده است.

[45]. انفال، 25. 2. الرحمن، 44.

[47]. سوره ص، 30. 2. «وَاشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَیبًا».





[49]. «فَأَقِمْ وَجْهَک لِلدِّینِ حَنِیفًا فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیهَا...».

[50]. مسد، 2.

[51] . باید توجه داشت که نقش های مختلف نحوی گاه در معنا تأثیر می‌گذارد، هرچند در بسیاری موارد چنین نیست؛ برای مثال:

... وَ أَسَرُّوا النَّجْوَى الَّذِينَ ظَلَمُوا هَلْ هذا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُكُم‏... (انبیاء, 3)

ترکیب 1. اسروا خبر مقدم و الذین مبتدای موخّر؛ ترجمه آیت الله مشکینی:

و آنان كه ستم ورزيدند، رازگويى خود را پنهان داشته (گويند:) آيا اين (محمّد) جز اين است كه بشرى همانند شماست؟!

ترکیب 2. اسروا فعل و فاعل و النجوی مفعول به و هل هذا ... بدل آن و الذین ظلموا بدل فاعل اسروا یعنی واو ضمیر. ترجمه: و مردم، آنان که ظلم کردند، رازگويى خود را پنهان داشته (گويند:) آيا اين (محمّد) جز اين است كه بشرى همانند شماست؟!

مثال برای تغییر محتوا با تغییر در ترکیب نحوی

لِيَأْكُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ وَ ما عَمِلَتْهُ أَيْدِيهِمْ أَ فَلا يَشْكُرُونَ (یس، 35)

ترکیب 1: ما نافیه: ترجمه آیت الله مکارم شیرازی:

تا از ميوه آن بخورند در حالى كه دست آنان هيچ دخالتى در ساختن آن نداشته است! آيا شكر خدا را بجا نمى‏آورند؟!

ترکیب 2: ما موصوله: ترجمه انصاریان:

تا از ميوه آن و آنچه دست‏هايشان به عمل مى‏آورد [مانند شيره، كشمش، شربت و...] بخورند، آيا سپاس گزارى نمى‏كنند؟

برای آگاهی بیشتر می‌توان به تفاسیر و کتاب های اعراب القرآن مراجعه کرد. البته اخیرا کتابی با عنوان نقش علم نحو در تفسیر قرآن کریم, نوشته جواد آسه از سوی موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی ره منتشر شده که در این باره مفید است.

[52]. نور، 63. 2. بقره، 228.

[54]. طبرسی، مجمع البیان، ذیل آیه. 4. آل‏عمران، 7.

[56]. آل‏عمران، 13.

[57]. نحل، 50. 2. بقره، 93.

[59]. براساس برخی تفاسیر. 2. هود، 7.

[61]. احزاب، 72.

[62]. توجه به این نکته لازم است که گرچه بتوان این اصل را به اصل دوم و بعضاً سوم بازگرداند، ولی به دلیل اهمیت و شأنیت طرح مستقل آن و نیز عدم ورود به مباحث فراوان اصل دوم، آن را به‌طور مستقل به بحث گذاشتیم.

726) درسنامه ترجمه 1-2 (قسمت سوم)


درسنامه ترجمه 1-2 / قسمت سوم

ارزش‏گذارى ترجمه‏ هاى آهنگين

با توجه به ريزش معنا در ترجمه‏هاى آهنگين مسجع و منظوم و نيز محدود شدن مخاطب
آن‏ها به قشرى خاص، برخى كارشناسان اين‏گونه ترجمه‏ها را با روح ترجمه قرآن كه انتقال
دقيق پيام و عام بودن مخاطب از اركان و اهداف اصلى و از معيارهاى مهم مقبوليت آن است،
مغاير مى‏دانند؛ مى‏توان افزود، قرآن گونه‏ هاى آهنگين زمان نزول را رها كرده و به سبكى نو
و ابتكارى درآمده است و ترجمه‏ هاى آهنگين به نوعى با اين عملكرد همخوانى ندارند؛
بنابراين، ترجمه‏هاى آهنگين (مسجع و منظوم) قرآن به دليل تقيد به انتقال دقيق پيام‏هاى متن
مبدأ از سويى و درگير بودن با تنگناهاى زبانى خويش از سويى ديگر، عموما در رسيدن به
اهداف يك ترجمه موفق ناكام مى‏مانند.



ترجمه‏هاى منثور

اغلب ترجمه‏هاى قرآن به نثر ساده نگارش يافته‏اند كه در يك طبقه‏بندى كلى، در مقابل
ترجمه‏هاى آهنگين قرار مى‏گيرند، ولى با اين حال مى‏توان براى آن‏ها مراتبى را در نظر
گرفت. برخى ترجمه‏ها در عين بهره‏مندى از نثر ساده هر جا كه دست داده باشد، بى‏بهره از
رايحه‏اى خوش هنر نيست؛ از اين‏رو، برخى كارشناسان ترجمه‏هاى استاد گرمارودى و
استاد فولادوند را در اين شمار قرار مى‏دهند.

اگر بخواهيم نگاه دقيق‏ترى به ترجمه‏هاى منثور قرآن داشته باشيم، ناگزير بايد
به شناخت روش‏هاى ترجمه روى آوريم و از آن‏جا كه بررسى روش‏هاى ترجمه قرآن
تنها در بخشى از مسير با بحث سبك‏شناسى همراه است، آن را در جايگاه مستقلى به
بحث مى‏گذاريم.



2_1. ترجمه‌های آوایی منثور

2_1_1. ترجمه‏ای آوایی از قرن چهارم

دانشور گرامی، رجایی بخارایی ترجمه‏ای خطی منسوب به قرن چهارم قمری را منتشر کرده که در آن بعضی آیه‏ها و سوره‏های کوتاه با آهنگ و رعایت سجع ترجمه شده‌اند. به باور برخی محققان، این ترجمه احتمالاً پس از ترجمه تفسیر طبری تدوین شده و شاید دومین ترجمه باشد؛ برای نمونه ترجمه سوره انشراح از این قرار است:

«نه فراخ گرداندیم دل تو را؟

و فرونهادیم از تو بار گران تو را

آنکه فروشکست پشت تو را

و بلند گرداندیم تو را، نام تو را

هر آینه با هر سختی آسانی است

با هر سختی آسانی است

چون بپردازی رنج بر دعا کردن

به سوی خداوند خویش رغبت کردن».[21]







2_1_2. ترجمه آوایی نسفی





ترجمه آوایی دیگر، ترجمه آیه‏های تفسیر نسفی، اثر ابوحفص نجم‏الدین عمر نسفی (462_538ق) است. ترجمه آیه 27 تا 30 سوره فجر به قرار ذیل است:

«ای جان‏ آرمیده به ذکر مولا

و دل نهاده به وعده‏های ثواب عقبی

بازگرد به پروردگار خویش

خشنود بدانچه یافتی از پروردگار خویش

اندر آی در میان بندگان من

و اندر آی در بهشت جاویدان من».[22]

ترجمه کامل آوایی دیگر، آوای قرآن اثر محمود صلواتی است. برای نمونه، ترجمه سوره مسد از این ترجمه چنین است:

«به نام خداوند بخشنده مهربان

بریده باد دستان ابولهب و نیست باد

دارایی و اندوخته‏اش سودی نداد

به‌زودی در شعله کشیده آتش وارد شود

و همسرش که بی‏امان هیزم کشد

بر گردنش از لیف ریسمانی فِتَد».







2_1_3. ترجمه‌های آوایی دیگر





افزون بر ترجمه‏های یادشده و برخی ترجمه‏های آوایی به زبان‏های دیگر (مانند ترجمه آوایی آربری)،[23] ترجمه‏های ناقص منثور و منظوم متعددی از گذشته در دسترس است؛ مانند پلی میان شعر هجایی و عروض فارسی، بازمانده از قرن‌های نخستین هجری؛ ترجمه‏های آهنگین از دو جزء قرآن و نیز ترجمه ذیل که در کنار گنبد امام رضا(ع) کشف شده و متعلق به اواخر قرن سوم هجری و از مترجمی ناشناس است: «آنان که در بلا صابران باشند، و اندر کردار از صالحان باشند، آمرزیدگان مأجوران باشند».

ترجمه‏های منظوم ناقص نیز فراوان است که مثنوی یوسف و زلیخای قریب سی تن از شعرا[24] از جمله مثنوی منسوب به فردوسی و نیز مثنوی یوسف و زلیخای جامی، و همچنین قلب قرآن با طبش منظوم و بسیاری دیگر را می‏توان نام برد.







2_1_4. ترجمه‏های منظوم





قرآن کریم می‏فرماید: «وَمَا عَلَّمْنَاهُ الشِّعْرَ وَمَا ینبَغِی لَهُ إِنْ هُوَ إِلَّا ذِکرٌ وَقُرْآنٌ مُّبِینٌ؛ و [ما] به او شعر نیاموختیم و درخور وی نیست؛ این [سخن] جز اندرز و قرآنی روشن نیست».[25] هرچند براساس تعریف مشهور شعر، بین شعر و منظومه تفاوت‌هایی وجود دارد و چنین نیست که هر منظومه‌ای شعر تلقی شود، ولی شباهت‌های آن دو به‌ویژه در قالب‌های شعری، کافی است تا توجه ملامت‌انگیز را به ترجمه‌های منظوم سوق دهد. گذشته از اینکه شأن قرآن فراتر از آن است که در غل و زنجیر قالب‏های شعری درآورده شود و به قول مرحوم شبستری:

عروض و قافیه معنی نسنجد




به هر ظرفی در او معنی نگنجد


معانی هرگز اندر حرف ناید




که بحر قلزم اندر ظرف ناید


چو ما از حرف خود در تنگناییم




چرا چیزی دگر بر وی فزاییم!


ترجمه‌های منظوم به دلیل گرفتار شدن در همین تنگناهاست که نتوانسته نظر متخصصان و ادیبان را جلب کند: «من [خرمشاهی] در [ترجمه‏های منظوم] هنری ندیدم؛ یعنی من ترجمه منظومی ندیدم که از منثور آن بهتر باشد».[26] این به جهت استوار بودن ترجمه منظوم بر اندیشه‏های پُربار و زلال قرآنی است که گاه آن را فرسنگ‏ها از روح و فضای یک شعر دور می‏کند. به گفته آقای انصاری (مترجم قرآن کریم و از برادران اهل سنّت): «هر جا که رگه‏هایی از اندیشه وارد شعر شده، شعریت از هنر افتاده است».

افزون بر آنچه گفته شد، ترجمه منظوم مخاطب عام زبان اصلی را به مخاطب خاص تبدیل می‌کند. همه مردم، خاص و عام، به ترجمه منثور روی می‏آورند، ولی همه‌کس به ترجمه منظوم علاقه‏مند نمی‏شود. البته ناگفته نماند که برای برخی مخاطبان خاص، مانند کودکان، می‌توان به روش آزاد یا اقتباسی و گزارشی از نظم کمک گرفت؛ اما سخن در مورد ترجمه همه قرآن است که نگاهی کلی می‌طلبد.

آنچه گذشت، نگاهی کلی به ترجمه منظوم بود، ولی مشکلات ترجمه منظوم به این مقدار پایان نمی‏پذیرد. تنگناهای حاصل از قیود شعری و هنرنمایی‏های بی‏مورد مترجمان، گاه ترجمه را به جایی می‏کشاند که به‌هیچ‏وجه پذیرفتنی و قابل توجیه نیست.[27] این گذشته از ناهمخوانی وزن با برخی مفاهیم است؛ برای مثال، سوره‌های یوسف، مسد و حجرات سبک‌های متفاوتی دارند که ترجمه آنها نیز سبک‌های متفاوتی می‌طلبد و چنان که از مراجعه به ترجمه‌های منظوم آشکار می‌شود، هیچ‌یک این تفاوت‌ها را رعایت نکرده‌اند.







2_1_5. ارزش‏گذاری ترجمه‏های آهنگین





با توجه به ریزش معنا در ترجمه‏های آهنگین مسجع و منظوم و نیز محدود شدن مخاطب آنها به قشری خاص، برخی کارشناسان این‌گونه ترجمه‏ها را با روح ترجمه قرآن - که انتقال دقیق پیام و عام بودن مخاطب از ارکان و اهداف اصلی و از معیارهای مهم مقبولیت آن است - مغایر می‏دانند. می‏توان افزود، قرآن گونه‏های آهنگین زمان نزول را رها کرده و به سبکی نو روی آورده است و ترجمه‏های آهنگین به نوعی با این عملکرد همخوانی ندارند؛ بنابراین، ترجمه‏های آهنگین (مسجع و منظومِ) قرآن به دلیل تقید به انتقال دقیق پیام‏های متن مبدأ از سویی و درگیر بودن با تنگناهای زبانی خویش از سویی دیگر، عموماً در رسیدن به اهداف یک ترجمه موفق ناکام می‏مانند.




3. ترجمه‏های منثور




اغلب ترجمه‏های قرآن به نثر ساده نگارش یافته‏اند که در یک طبقه‏بندی کلی، در مقابل ترجمه‏های آهنگین قرار می‏گیرند، ولی با این حال می‏توان برای آنها مراتبی را در نظر گرفت. برخی ترجمه‏ها در عین بهره‏مندی از نثر ساده هر جا که دست داده باشد، بی‏بهره از رایحه‏ خوش هنر نیست؛ از این‏رو، چه‌بسا بتوان ترجمه‏های گرمارودی، فولادوند و امامی را در این شمار قرار داد.



(ii) m چکیده گفتار اول



1. هر یک از ویژگی‌های خاص پدیدآورنده، زمان یا مکان تولید، درون‌مایه، مخاطب، هدف و زبان اثر می‌توانند به‌تنهایی یا در کنار یکدیگر وجه ممیِّز یک اثر باشند؛ اما در غالب موارد، این به‌تنهایی کافی نیست و شرط بسامد داشتن نیز بدان افزوده می‌شود. در هر صورت، مترجم لازم است با لحاظ ویژگی ممیِّز اثر، آن ویژگی را به نحوی - تا آنجا که در توان دارد - به متن یا فضای حاکم بر متن مقصد منتقل کند.

2. کارشناسان برای تشخیص نوع سبک، راهکارها و معیارهایی مطرح کرده‏اند که مهم‏ترین آنها چنین‌اند: الف) ارزشیابی واژه‏ها، اصطلاح‏ها و آرایه‌های به‏کاررفته در متن از جهت علمی، ادبی، فرهنگی، بلاغی و جز اینها؛ ب) کالبدشکافی دستوری و بلاغی آیات برای آشکار کردن ظرایف بیانی و عوامل مؤثر در سبک؛ ج) بررسی جنبه‌های آوایی متن.

3. برخی کارشناسان در یک تقسیم‌بندی کلی، آیات قرآن را در سه سبک خطابی، ادبی و علمی جای داده‏اند. در سبک خطابی، جملات معمولاً کوتاه و معانی محکم و قوی و همراه با مبالغه است که البته مبالغه در قرآن یافت نمی‌شود. در سبک خطابی بر استدلال تکیه نمی‌شود و تکیه‌گاه اصلی عواطف و شواهد عینی است.

در سبک ادبی واژه‌ها رقیق، متناسب، مأنوس و خوش‌آهنگ و چینش آنها حساب شده است و از سجع، بهره بیشتری دارند. البته همه آیات از سبک ادبی بهره‌مندند، ولی شماری از سوره‌ها و آیات از این جهت برجستگی بیشتری دارند.

در سبک علمی، مخاطب عقل آدمی است نه احساس و عواطف او؛ از این‌رو در این سبک به مجازها، استعاره‌ها، و کنایه‌های ادبی و شاعرانه بهانه‌ای داده نمی‌شود و صرفاً انتقال مفاهیم و پیام هدف است؛ البته سبک علمی قرآن، افزون بر رعایت اصول سبک علمی، از ویژگی‌های سبک ادبی نیز تا آنجا که موضوع اقتضای آن را داشته باشد، بهره‌مند است.

4. ترجمه‏های منظوم و مسجّع که اغلب از روش‌های معنایی یا آزاد برای خلق آنها استفاده می‌شود، نسبت به ترجمه‏های با نثر ساده، به دلیل محدودیت‏های آنها، اقبال و دقت کمتری دارند، ولی با این حال این نوع ترجمه از گذشته‏های دور مورد توجه برخی ادیبان بوده است.

5. ترجمه منظوم قرآن به دلیل تنگناهای که از رعایت الزامی قیود نظم مانند وزن و قافیه به وجود می‌آید که به ریزش و تغییر معنا منجر می‌شود و نیز به دلیل نوع ساختار محتوایی شعر که در زمان نزول مرسوم بوده و از سوی قرآن نهی شده، مورد استقبال بسیاری از کارشناسان قرار نگرفته است.



(iii) گفتار دوم: روش‏های ترجمه قرآن

1. روش‌های ترجمه




یکی از مباحث مهم زبان‌شناسی ترجمه، بررسی روش‌های مختلف ترجمه است. مقصود از روش ترجمه، شیوه فراهم آوردن فرآورده و معیارهای لحاظ‌شده در آن است و نه سبک و قالب آنکه در گفتار پیشین طرح شد. شناخت روش ترجمه افزون بر نظم بخشیدن به فرآورده ترجمه، تعامل بین ناقد و مترجم را سازنده و از آسیب‌های احتمالی که گهگاه دیده می‌شود، جلوگیری می‌کند. از سوی دیگر، درباره روش‌های مختلف ترجمه و انواع[28] آن از سوی کارشناسان ترجمه نظریه‌ها و تقسیم‌های مختلفی ارائه شده که كه به اختصار به برخى از آن‏ها خواهيم پرداخت:

الف) بيكر ـ ترجمه‏پژوه مصرى‏تبار ـ روش‏هاى ترجمه در دوره عباسيان (132ـ656 ق)
را چنين شرح مى‏دهد:

ـ «اولين [روش] كه به يوحنا ابن‏بطريق و ابن‏نعيمه الحمسى [يا الحمصى ]تعلق داشت،
ترجمه‏اى بى‏اندازه تحت‏اللفظى بود كه در برابر هر يك لغت يونانى، لغت معادل عربى آن
قرار مى‏گرفت و چنانچه معادلى وجود نداشت، لغت يونانى مذكور در زبان عربى به وام
گرفته مى‏شد.»[29]



اين روش ناموفق از كاردرآمد؛ از اين‏رو روش ديگرى مطرح گرديد كه مفهوم به مفهوم بود:

ـ «روش دوم كه متعلق به ابن‏اسحاق و الجوهرى بود، ترجمه مفهوم به مفهوم بود و متونى
روان در زبان مقصد به وجود مى‏آورد كه معنى متن اصلى را افاده مى‏نمود بى‏آن‏كه زبان
مقصد را تحريف كند.»[30]

تقسيم‏بندى روش ترجمه به «لفظى» و «مفهومى» پيش از گسترش مباحث زبان‏شناختى و
به‏ويژه زبان‏شناسى ترجمه بوده است و تأكيد برخى زبان‏شناسان و كارشناسان ترجمه بر اين
دو نوع، خود از نقش محورى اين دو روش حكايت دارد. «لارسون» در يك تقسيم‏بندى
عمده، دو نوع ترجمه را معرفى مى‏كند:

1. ترجمه بر اساس صورت يا قالب (From-based)؛

2. ترجمه بر اساس معنا (Meaning-based).

وى مى‏گويد:

ترجمه‏هاى مبتنى بر صورت يا قالب زبانى از شكل يا قالب زبان مبدأ پيروى مى‏كند
كه به ترجمه‏هاى «تحت‏اللفظى» (Literal tarnslations)معروف است و ترجمه‏هاى
مبتنى بر معنا، ترجمه‏هايى است كه معناى متن زبان مبدأ را در شكل و قالب زبان مقصد
متجلّى مى‏سازد كه چنين ترجمه‏هايى «ترجمه‏هاى اصطلاحى» (Tdiomatic translations)
ناميده مى‏شود.[31]

اين تقسيم‏بندى در آثار ديگران نيز وجود دارد، هر چند رفته‏رفته زمينه پيدايش انواع
ديگرى را فراهم كرد. «ترجمه ارتباطى» (Communicative translation) و «ترجمه
معنايى» (Semantic translation)دو اصطلاحى است كه تقريبا دو روش پيش‏گفته را
بيان مى‏كند: «ترجمه معنايى، نويسنده را مهم‏تر از خواننده در نظر مى‏گيرد... . در
ترجمه معنايى سعى بر آن است تا تمامى الگوهاى ساختى و معنايى زبان مبدأ به زبان
مقصد برگردد و گاه بر آن تحميل شود و طبيعى است كه چنين ترجمه‏اى را به راحتى
نمى‏توان خواند.»



«در ترجمه ارتباطى، خواننده مهم‏تر از نويسنده به شمار مى‏رود. مترجم سعى بر آن
خواهد داشت تا متن ترجمه شده را حتى‏الامكان براى خواننده مأنوس سازد؛ بدين ترتيب
اين امكان همواره وجود دارد كه متن به دست داده شده، به‏طور كامل گفته نويسنده نباشد.»[32]

ب) «دريدن» در مقدمه‏اى بر ترجمه كتاب رسالات اثر اوويد در سال 1680 ميلادى كليه
ترجمه‏ها را در سه مقوله خلاصه كرد:

ـ لغوى: ترجمه لغت به لغت يا خط به خط كه نظير ترجمه تحت‏اللفظى است.

دريدن از مترجمانى نظير بن جانسون كه ترجمه لغوى را برگزيده‏اند، انتقاد مى‏كند و آنان
را «رونوشت‏نويس» مى‏خواند: «اين ترجمه تحت‏اللفظى و نوكر صفت را اكنون مى‏توان با
تشبيهى معروف رد كرد. اين نوع ترجمه بسيار شبيه آن است كه بخواهيم با پاهاى غل و
زنجير شده روى طنابى برقصيم كه البته كارى است احمقانه.»[33]

ـ دگرنويسى يا نقل به معنا: ترجمه‏اى است توأم با آزادى عمل كه مترجم همواره نويسنده
را در نظر دارد و هرگز او را از متن دور نمى‏سازد؛ اما لغاتى كه مترجم انتخاب مى‏كند، دقيقا
پيرو مفهوم نظر خود او نيست. اين نوع ترجمه مستلزم تغيير كل عبارات است و تقريبا به
ترجمه مفهوم به مفهوم شباهت دارد.

ـ اقتباس: كه مترجم در آن هم لغات و هم مفهوم را كنار مى‏گذارد. اين نوع ترجمه نوعى
اقتباس واقعى است.

البته دريدن در ترجمه كتاب انئيد به نظريه‏اى ميان ترجمه‏هاى تحت‏اللفظى و دگرنويسى
روى آورد: «گمان مى‏كردم بهتر آن باشد كه ميان دو ترجمه دگرنويسى و تحت‏اللفظى طى
طريق نمايم و تا حد توان خود به نويسنده نزديك شوم بى‏آن‏كه تمامى زيبايى‏هايش از دست
برود كه گران‏قدرترين اين زيبايى‏ها در دلنشينى كلام او نهفته است.»[34]

زبان‏شناس ديگر به نام «يوجين نايدا» با وارد كردن اصطلاحات جديدى در اين حوزه، به
همان دو روش پرداخته است. وى ترجمه لفظ به لفظ و تحت‏اللفظى و نيز ترجمه تعليمى را
كه بيشتر بر تحت‏اللفظى تطبيق مى‏شود، «تعادل صورى» و ترجمه معنايى را «تعادل پويا» نام
نهاد. در تعادل صورى ـ چنان كه از نامش پيداست ـ قالب و لفظ، و در تعادل پويا كه در واقع
خواننده محور است، محتوا و معنا اهميت مى‏يابد. البته بعدها درباره مفهوم تعادل و تأثير
معادل نقدهايى مطرح شد كه تا سال‏ها ادامه داشت.[35]

ج) آيت اللّه‏ مكارم شيرازى، در يادداشت خود بر ترجمه خويش، درباره انواع ترجمه
چنين آورده است:

«ترجمه به يكى از سه صورت ممكن است انجام گيرد:

نوع اول) ترجمه «كلمه به كلمه» يا به اصطلاح «تحت‏اللفظى» است كه هر واژه‏اى از زبان
اول را برمى‏دارند و واژه معادل آن را در زبان دوم به جاى آن مى‏گذارند، و اين بدترين نوع
ترجمه است كه نه تنها زيبا نيست، بلكه بسيار نارسا و احيانا غلط است. نه تنها امانت نيست،
بلكه گاه ناآگاهانه خيانت است؛ چه نازيباست كه مثلاً كلمات «بَيْنَ أَيْدِيهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَّ» را كه در
آيه 12 سوره ممتحنه آمده است، برداريم و دقيقا معنى تحت‏اللفظى آن را به جاى آن
بگذاريم، در حالى كه معادل واقعى آن در زبان فارسى «پيش رو» و «پيش پاى» آن‏هاست.

نوع دوم) ترجمه «آزاد» است كه در اين صورت، مترجم خود را مقيد به انتقال دقيق
محتواى متن مورد نظر نمى‏داند، بلكه به تناسب اهدافى كه دارد، محتوا را كم يا زياد كرده و
يا شرح و توضيحى بر آن مى‏افزايد، هر چند روح متن مورد نظر در مجموع ترجمه محفوظ
است، ولى بديهى است كه نمى‏توان نام ترجمه را بر آن نهاد.

نوع سوم) ترجمه «محتوا به محتوا» به‏طور دقيق است و همان‏طور كه در بالا اشاره شد،
در اين نوع ترجمه بايد نخست معانى دقيقا از لباس زبان اول برهنه شود و در مغز جاى گيرد،
سپس به‏طور دقيق به لباس دوم آراسته گردد، و آنچه شايسته ترجمه‏هاى قرآن و مانند آن
است، همين نوع مى‏باشد.»

د) استاد معرفت در تفسير و مفسران، روش‏هاى ترجمه را سه نوع بيان كرده است كه
عبارت‏اند از: «تحت‏اللفظى»، «آزاد» و «تفسيرى». مراد ايشان از «تحت‏اللفظى» همان
است كه از آيت اللّه‏ مكارم شيرازى به عنوان «كلمه به كلمه» نقل شد. ايشان اين نوع ترجمه
را ضعيف‏ترين و سست‏ترين روش ترجمه مى‏داند،[36] ولى «ترجمه آزاد» در توضيح ايشان
با آنچه از آيت اللّه‏ مكارم شيرازى نقل شد، يكسان نيست و با روش «محتوا به محتوا»
برابرى مى‏كند:



«در اين روش مترجم سعى مى‏كند معنايى را از قالبى به قالب ديگر بريزد تا معناى
مقصود كاملاً ادا شود؛ يعنى بى‏كم و كاست مراد متكلم برگردانده شود و حتى‏المقدور
الفاظ و كلمات متن اصلى و ترجمه مطابق هم و جايگزين هم باشد و در صورتى كه امكان
نداشته باشد، دست به تقديم و تأخير و كم و زياد كردن برخى عبارات مى‏زند. چه‏بسا يك
يا چند كلمه بر عبارت مى‏افزايد ـ نه چندان زياد ـ تا معنا به خوبى روشن شود. اين‏گونه
ترجمه را ترجمه معنوى نيز مى‏گويند؛ زيرا بيشتر سعى بر انتقال كامل مفاهيم است نه
تطابق لفظى... .»[37]

مراد از «ترجمه تفسيرى» از ديدگاه ايشان معنايى اعم از ترجمه است:

«مترجم به شرح و بسط مطالب مى‏پردازد، منتها به زبان ديگر غير زبان اصل، مانند
تفاسير فارسى يا ديگر زبان‏ها نسبت به قرآن كريم.»[38]

ه ) آقاى دكتر بى‏آزار شيرازى، انواع متنوع‏ترى را براى ترجمه‏هاى قرآن برشمرده است:

1. ترجمه لغوى يا ترجمان القرآن؛

2. ترجمه تحت‏اللفظى؛

3. ترجمه حرفى و معنوى (ترجمه امين)؛[39]

4. ترجمه و حواشى؛

5 . ترجمه به شعر معنوى (منظوم)؛

6 . ترجمه آوايى يا آهنگين؛

7. ترجمه تفسيرى.»[40]

و) «پيتر نيومارك» ترجمه را در انواع زير دسته‏بندى كرده است:

«1. ترجمه لفظ به لفظ (Word-for-translation)؛

2. ترجمه تحت‏اللفظى (Literal translation)؛

3. ترجمه وفادار يا امين (Faithful translation)؛

4. ترجمه معنايى (Semantic translation)؛

5 . اقتباس (Adaptation)؛

6 . ترجمه آزاد (Free translation)؛



7. ترجمه اصطلاحى (Tdiomatic translation)؛

8 . ترجمه ارتباطى (Translation).»[41]



نقد و بررسى

بررسى و مطالعه تقسيم‏بندى‏هاى ياد شده و جز اين‏ها، ناگزير ما را به جمع‏بندى و ارائه
فهرستى متمايز با ديگر فهرست‏ها هدايت مى‏كند. برخى از عواملى كه چنين نتيجه‏اى را به
دست داده، عبارت است از:

ـ كلى بودن برخى از تقسيم‏بندى‏ها (مانند: لفظى و معنوى)؛

ـ مسامحه در اطلاق لفظ ترجمه، هم‏پوشى با ديگر انواع ترجمه، و نداشتن
مصداق كه تقسيم‏بندى را به خلأ مى‏كشاند (مانند اقتباسى[42] و ترجمه تفسيرى به معناى
تفسيرهاى فارسى)؛

ـ تداخل و عدم تمايز روش و مصداق يا قالب و نيز عدم تباين بين مقسم‏ها (مانند ترجمه
آزاد و منظوم، و يا ادبى و منظوم و آوايى)؛[43]

دیدگاه مختار

با توجّه به مطالب ياد شده، روش‏هاى ترجمه قرآن را مى‏توان چنين برشمرد:

1. ترجمه لغوى يا لفظ به لفظ؛

2. ترجمه تحت‏اللفظى؛

3. وفادار يا امين؛

4. ترجمه معنايى؛

5 . ترجمه آزاد؛

6 . ترجمه تفسيرى.[44]

شرح موارد فوق




1_1. ترجمه لغوی یا لفظ‌به‌لفظ




از ترجمه لغوی دو معنا اراده می‏شود که عبارت‏اند از:

الف) ترجمه واژه‏های دشوار قرآنی به زبان مقصد:[45] این نوع ترجمه - البته اگر بتوان نام آن را ترجمه گذاشت - بیشتر برای گروه خاصی از مردم مفید است؛ کسانی که تا حدودی به زبان عربی آشنایی دارند و می‏توانند پس از فهمیدن معنای واژه، خود مفهوم جمله را درک کنند. این نوع ترجمه از گذشته‏های دور تاکنون رواج داشته و مورد استفاده بوده است؛ برای نمونه، ترجمه مفردات سوره اخلاص از لسان التنزیل چنین است:

«هو: وی»؛ «احد: یکی»؛ «الصمد: پناه نیازمندان»؛ «لم یلد: نزاد کسی را»؛ «و لم یولد: و نه زاده شد از کسی (الولاده: زادن)»؛ «لم یکن: نبود و نباشد (کُون؛ بودن)»؛ «له: مر او را»؛ «کفواً: همتایی»؛ «احد: هیچ‏کس».

این نوع ترجمه قرآن، افزون بر مسامحه در اطلاق ترجمه بر آن، مشکلات متعددی دارد؛ از جمله مغفول ماندن معانی واقعی اصطلاحات و تشبیهات و کنایات و نیز معادل نداشتن برخی از حروف تأکید، موصولات، نون تأکید و... .[46]

ب) ترجمه پیوسته مفردات قرآن همگام با ساختار زبان مبدأ: هدف اصلی در این نوع ترجمه، انتقال معانی واژه‏های زبان مبدأ به زبان مقصد است، البته در صورت و قالبی مشابه صورت و قالب زبان مبدأ.[47] برخی ویژگی‌های دیگر این ترجمه عبارت‌اند از:

_ انتقال پیام به‌سختی صورت می‌گیرد و گاه اساساً منتقل نمی‌شود؛

_ از میزان تأثیرگذاری بر مخاطب نسبت به متن اصلی به‌شدت کاسته می‌شود؛

_ با زبان معیار و الگوها و ساختارهای زبان مقصد بیگانه است؛

_ واحد ترجمه[48] در این نوع ترجمه معمولاً تکواژ مستقل و گاه واژه است؛

_ انسجام ساختاری فرآورده در این نوع ترجمه به دلیل دوری از الگوهای دستوری و زبانی زبان مقصد، مخدوش است؛

_ در این نوع ترجمه حذف و اضافه بسیار اندک است.

این نوع ترجمه را می‏توان به‌وفور در ترجمه‏های کهنی چون ترجمه تفسیر طبری و ترجمه‏های متأخری چون ترجمه معزی، شعرانی، یاسری، اشرفی تبریزی و مصباح‏زاده[49] یافت؛ مانند:

«فَمَا یکذِّبُک بَعْدُ بِالدِّینِ».[50]

_ پس چه چیز تکذیب کند تو را از این پس در دین؟ (معزی)؛

_ پس چه چیز تکذیب می‏نماید تو را بعد از این در دین؟ (یاسری، اشرفی، شعرانی و مصباح‏زاده).

«وَوَهَبْنَا لَهُ أَهْلَهُ وَمِثْلَهُم مَّعَهُمْ رَحْمَةً مِّنَّا وَذِکرَی لِأُوْلِی الْأَلْبَابِ».[51]

_ و بخشیدیم او را گروه او و ماننده ایشان بخشایشی از ما و پندی خداوندان خردها را (ترجمه تفسیر طبری)؛

_ و دادیمش خاندانش را و مانند آنان را با آنان رحمتی از ما و یادآوردنی برای دارندگان خردها (معزی).

«والَّذِینَ یؤْمِنُونَ بِمَا أُنزِلَ إِلَیک وَمَا أُنزِلَ مِن قَبْلِک وَبِالآخِرَةِ هُمْ یوقِنُونَ‏».

_ و کسانی که ایمان می‌آورند به آنچه نازل شده است به سوی تو و آنچه نازل شده است از قبل از تو و به آخرت آنان یقین می‌کنند.




1_2. ترجمه تحت‏اللفظی




برخی محققان و صاحب‏نظران، ترجمه لفظ‌به‌لفظ در معنای دوم را از ترجمه تحت‏اللفظی جدا نکرده‏اند و هر دو را با عناوین «تحت‏اللفظی»، «لفظ‌به‌لفظ»، «کلمه‌به‌کلمه»،[52] «براساس صورت یا قالب»،[53] «لغوی»،[54] «تعادل صوری»[55] و «ترجمه معنایی»[56] و[57] به بحث گذاشته‏اند، ولی برخی به پیروی از ترجمه‏پژوهان مغرب‏زمین، آن دو را از یکدیگر جدا کرده‏اند.[58] این نوع ترجمه در سده‌های گذشته بیشترین فراوانی را داشته است و هرچند از نظر کارشناسان ترجمه روشی نامناسب است، در کار آموزش نیک به کار می‌آید. ویژگی‏های مهم این نوع ترجمه عبارت‏اند از:

_ هدف مترجم انتقال پیام به همراه رعایت ساختارهای متن اصلی و اولویت بخشیدن به آن است؛

_ انتقال پیام یا محتوای بافتی[59] متن مبدأ بیش از ترجمه لفظ‌به‌لفظ است و خواننده تا حدودی، هرچند با دشواری، پیام را دریافت می‏کند؛

_ فاقد تعادل در تأثیرگذاری بر مخاطب نسبت به متن اصلی است؛

_ زبان این نوع ترجمه از زبان معیار به دلیل نزدیکی آن به الگوهای بیانی و ساختاری دستوری متن اصلی، فاصله دارد؛

_ واحد ترجمه در آن «واژه» و گاه «تکواژ» است؛

_ انسجام فرآورده به دلیل پایبندی بیش از حد به زبان مبدأ مخدوش است، ولی وضعیت آن نسبت به ترجمه لفظ‌به‌لفظ، کمی بهتر و پیوندی بین عناصر آن برقرار است؛

_ حذف و اضافه در آن از لفظ‌به‌لفظ بیشتر است و این امر در راستای نزدیک شدن به الگوهای بیانی زبان مقصد رخ می‏دهد.

این نوع ترجمه را کم و بیش در بسیاری از ترجمه‏ها می‏توان دید؛ مانند:

«یخَافُونَ رَبَّهُم مِّن فَوْقِهِمْ وَیفْعَلُونَ مَا یؤْمَرُونَ».[60]

_ از پروردگارشان از بالاتر خویش می‏ترسند... (پاینده)؛

_ پروردگارشان را از فرازشان می‏ترسند... (جلال‏الدین فارسی).

«وَجَاءتْهُمْ رُسُلُهُم بِالْبَینَاتِ وَمَا کانُواْ لِیؤْمِنُواْ کذَلِک نَجْزِی الْقَوْمَ الْمُجْرِمِینَ».[61]

_ پیامبرانشان با نشانه‏های آشکار آمدندشان و ایشان آن نبوده‏اند که بگروند؛ ما بزهکار را کیفر چنین دهیم (امامی).

«والَّذِینَ یؤْمِنُونَ بِمَا أُنزِلَ إِلَیک وَمَا أُنزِلَ مِن قَبْلِک وَبِالآخِرَةِ هُمْ یوقِنُونَ‏؛ و کسانی که ایمان می‌آورند به آنچه به سوی تو نازل شده است و آنچه پیش از تو نازل شده است و آنان به آخرت یقین می‌کنند».

1_3. ترجمه وفادار

ترجمه وفادار (امین/ معادل) حد فاصل ترجمه «تحت‏اللفظی» و ترجمه «معنایی» است، ولی برخی محققان، آن را از ترجمه «معنایی» جدا نکرده و از آن با عناوینی مانند: «تعادل پویا»،[62] «براساس معنا»،[63] و[64] «ترجمه‏ اصطلاحی»،[65] «ترجمه ارتباطی»،[66] و[67] «دگرنویسی»،[68] «آزاد»،[69] «محتوابه‌محتوا»[70] و جز اینها یاد کرده‌اند.

در ترجمه وفادار، مترجم خود را به متن اصلی و فرآورده، هر دو، وفادار می‌داند، ولی در مقام تعارض، به زبان مقصد سوق می‌یابد. ویژگی‏های این ترجمه چنین‌اند:

_ هدف مترجم در این نوع ترجمه اولاً، انتقال دقیق پیام و محتوای متن مبدأ و ثانیاً، انتقال و انعکاس ساختارهای ادبی، بلاغی و ظرافت‏های آنها به ساختارهای معیار زبان مقصد است؛

_ پیام به‌طور کامل منتقل می‌شود؛

_ درجه تأثیرگذاری آن نسبت به تحت‌اللفظی بیشتر و نسبت به معنایی و آزاد کمتر است؛

_ زبان متن مقصد معیار است، ولی به روانی و شیوایی ترجمه معنایی نیست؛

_ واحد ترجمه با هدف ترجمه معادل، از واژه تا جمله متغیر است. مترجم در این نوع ترجمه می‏کوشد با انتخاب واحدهای کوچک‏تر، ساختارهای مبدأ را به ساختارهای معیار مقصد منتقل کند (معمولاً ساختارهای مشابه منتقل می‏شود) و چنانچه رعایت ساختارهای مقصد او را از انتخاب واحد پایین‏تر بازداشت، به واحدهای بزرگ‏تر روی می‏آورد؛ بنابراین، در این روش واحد پایه واژه است؛

_ انسجام ساختاری فرآورده به دلیل وفاداری به زبان مقصد در حد بالایی قرار دارد؛

_ حذف و اضافه به دلیل وفاداری به ساختارهای هر دو متن (مبدأ و مقصد) بیش از تحت‏اللفظی و کمتر از معنایی است.

«والَّذِینَ یؤْمِنُونَ بِمَا أُنزِلَ إِلَیک وَمَا أُنزِلَ مِن قَبْلِک وَبِالآخِرَةِ هُمْ یوقِنُونَ‏».

و کسانی که به آنچه بر تو نازل شده و آنچه قبل از تو نازل شده است، ایمان می‌آورند، و آنان به آخرت یقین می‌کنند.




1_4. ترجمه معنایی




ترجمه معنایی یا محتوایی اغلب خوش‌خوان‏تر از ترجمه‏های پیشین و برای مترجمان از ترجمه وفادار ساده‏تر است. ترجمه معنایی با ویژگی‌هایی که دارد، می‌تواند زمینه پدید آمدن ترجمه مناسبی برای رسانه به‌ویژه رادیو باشد؛ زیرا در قرائت ترجمه توضیح‌های تفسیری از متن اصلی قابل تفکیک نیست و همین مسئله دشواری‌هایی را موجب می‌شود که باید با تدبیری مناسب برطرف شود؛ برای مثال، می‌توان از افزوده‌های مورد اتفاق در چارچوب تحمل ظاهر آیات، آن هم به صورت حداقلی و اشراب‌شده، بهره برد. همچنین می‌توان افزوده‌هایی را که مربوط به قراین پیوسته است، از افزوده‌های دیگر تفکیک کرد و از پی‌نوشت و تکمله و عبارت‌هایی که مشخص‌کننده افزوده از متن است، بهره جست.[71]

ویژگی‌های ترجمه معنایی عبارت‌اند از:

_ هدف ترجمه انتقال دقیق پیام و محتوای متن مبدأ به زبان معیار متن مقصد است. مترجم در این نوع ترجمه به ساختارهای ادبی و بلاغی متن مبدأ به‌سان ترجمه وفادار، پایبند نیست؛

_ پیام به‌طور کامل منتقل می‌شود؛

_ درجه تأثیرگذاری آن غالباً نسبت به وفادار بیشتر و نسبت به آزاد کمتر است؛

_ زبان ترجمه، معیار است؛

_ واحد ترجمه اغلب جمله است، ولی مترجم خود را برای حرکت در واحدهای پایین‏تر آزاد می‏بیند و به‌اقتضا از آنها استفاده می‏کند؛

_ انسجام ساختاری فرآورده بیش از انسجام در ترجمه وفادار است؛

_ حذف و اضافه بیش از ترجمه وفادار و کمتر از ترجمه آزاد است.

بیشتر ترجمه‏های متأخر را می‏توان نمونه‏هایی از این نوع ترجمه به شمار آورد.

«وَلَا یأْتِینَ بِبُهْتَانٍ یفْتَرِینَهُ بَینَ أَیدِیهِنَّ وَأَرْجُلِهِنَّ».[72]

_ ... تهمت و افترایی را که ساخته‌اند، به کسی نسبت ندهند... (مکارم شیرازی)؛

_ ... و بچه‏های حرام‏زاده‏ای را که پس انداخته‏اند، با بهتان [و حیله] به شوهر نبندند... (فولادوند)؛

_ ... و فرزندی را از راه بهتان به دست نیاورند که نسبت آن را به دست و پای خویش دهند... (خرمشاهی)؛

_ ... و دروغی را که در میان دست‏ها و پاهاشان فرابافته باشند، پیش نیاورند... (مجتبوی)؛

_ ... بر کسی افترا و بهتان میان دست و پای خود نبندند (یعنی فرزندی را که میان دست و پای خود پرورده و علم به آن از انعقاد و نطفه او دارند، به دروغ به کسی غیر پدرش نبندند)... (الهی قمشه‏ای با ویرایش استاد ولی)؛

_ و بچه‏های حرام‏زاده خود را به دروغ منسوب به همسر خود نکنند... (صفارزاده)؛

_ و بهتانی که خود از پیش خود ساخته‏اند، بر یکدیگر ننهند... (علی‏اصغر حلبی)؛

_ ... و فرزندان خودشان را جز به شوهرانشان نسبت ندهند... (پورجوادی).

در ترجمه‏های یادشده تأثیرپذیری مترجمان از حوزه تفسیر کاملاً آشکار و در اغلب آنها تفسیر در ترجمه اشراب شده است. از میان ترجمه‌های پیش‌گفته، ترجمه‏های فولادوند، صفارزاده، حلبی، خرمشاهی و پورجوادی آزاد و ترجمه مکارم شیرازی، معنایی و ترجمه مجتبوی تحت‏اللفظی و ترجمه الهی قمشه‏ای تحت‏اللفظی و تفسیری است.

«وَمِنَ النَّاسِ مَن یتَّخِذُ مِن دُونِ اللّهِ أَندَاداً یحِبُّونَهُمْ کحُبِّ اللّهِ...».[73]

_ وفادار: و برخی از مردم کسانی هستند که از غیر خدا، همانندهایی (معبودگونه) برمی‏گزینند، که همانند دوستی خدا، آنها را دوست دارند... (رضایی و...)؛

_ معنایی: و برخی از مردم، در برابر خدا، همانندهایی [برای او] برمی‏گزینند، و آنها را چون دوستی خدا، دوست می‏دارند... (فولادوند و...).

در ترجمه دوم «مَن» موصول که نقش خبری دارد، ترجمه نشده و به جای آن به صله نقش خبری داده شده است؛ همچنین «یحِبُّونَهُمْ» که در نقش صفت یا حال است، به خبر عطف شده است. این ساختارشکنی در ترجمه وفادار جایز نیست.

«لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ».[74]

_ وفادار: ... چرا چیزی می‏گویید که انجام نمی‏دهید؟ (فولادوند)؛

_ معنایی: ... چرا سخنی می‏گویید که عمل نمی‏کنید؟ (مکارم شیرازی).

ترجمه «ما» به «چیزی» وفادار و ترجمه آن به «سخنی» معنایی است.

«إِذَا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزَالَهَا».

_ وفادار: آنگاه که زمین به لرزش [شدید] خود لرزانیده شود (فولادوند)؛ (یا: آنگاه که زمین به‌شدت لرزانیده شود)؛

_ معنایی: هنگامی که زمین شدیداً به لرزه درآید (مکارم شیرازی).

در ترجمه دوم، فعل مجهول جمله به معلوم تبدیل شده است که در ترجمه وفادار جایز نیست.

«اعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ وَأَنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِیمٌ».[75]

_ وفادار: بدانید که خدا سخت‏کیفر است، و [بدانید] که خدا آمرزنده مهربان است (فولادوند)؛

_ معنایی: بدانید خدا دارای مجازات شدید، و (در عین حال) آمرزنده و مهربان است (مکارم شیرازی).

در ترجمه دوم، فعل اول به قرینه حذف شده است که در ترجمه وفادار در این زمینه محدودیت وجود دارد.

«وَاللّهُ یعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا تَکتُمُونَ».[76]

_ وفادار: ... و خدا آنچه را که آشکار می‏سازید و آنچه را که[77] پنهان می‏سازید، می‏داند (حجة التفاسیر)؛

_ معنایی: ... و خداوند آنچه را آشکار، و آنچه را پنهان می‏دارید می‏داند (مکارم شیرازی).

«إِنَّ هُدَی اللّهِ هُوَ الْهُدَی».[78]

_ وفادار: تنها هدایت خداوند هدایت است؛

_ معنایی: هدایت تنها هدایت الهی است.

از ترجمه نخست استفاده می‌شود دیگران نیز هدایت دارند، لیکن هدایت آنها ادعایی و غیر واقعی است، ولی ترجمه دوم که ساختار نحوی در آن تغییر یافته، وجود هرگونه هدایتی را برای دیگران منتفی می‌داند.

«إِنَّ الْمُسْلِمِینَ وَالْمُسْلِمَاتِ وَالْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ وَالْقَانِتِینَ وَالْقَانِتَاتِ وَالصَّادِقِینَ وَالصَّادِقَاتِ وَالصَّابِرِینَ وَالصَّابِرَاتِ وَالْخَاشِعِینَ وَالْخَاشِعَاتِ وَالْمُتَصَدِّقِینَ وَالْمُتَصَدِّقَاتِ وَالصَّائِمِینَ وَالصَّائِمَاتِ وَالْحَافِظِینَ فُرُوجَهُمْ وَالْحَافِظَاتِ وَالذَّاکرِینَ اللَّهَ کثِیرًا وَالذَّاکرَاتِ أَعَدَّ اللَّهُ لَهُم مَّغْفِرَةً وَأَجْرًا عَظِیمًا».[79]

_ وفادار: به‌یقین، مردان مسلمان و زنان مسلمان، مردان باایمان و زنان باایمان، مردان مطیع فرمان خدا و زنان مطیع فرمان خدا، مردان راستگو و زنان راستگو، مردان صابر و شکیبا و زنان صابر و شکیبا، مردان باخشوع و زنان باخشوع، مردان انفاق‌کننده و زنان انفاق‌کننده، مردان روزه‏دار و زنان روزه‏دار، مردان پاکدامن و زنان پاکدامن و مردانی که بسیار به یاد خدا هستند و زنانی که بسیار یاد خدا می‏کنند، خداوند برای همه آنان مغفرت و پاداش عظیمی فراهم ساخته است (مکارم شیرازی)؛

_ معنایی: به‌یقین خداوند برای مردان و زنان مسلمان، باایمان، مطیع، راستگو، شکیبا، خاشع، انفاق‌کننده، روزه‏دار، پاکدامن و بسیار یادکننده خدا، مغفرت و پاداشی بزرگ فراهم کرده است‏ (پیشنهادی).

«والَّذِینَ یؤْمِنُونَ بِمَا أُنزِلَ إِلَیک وَمَا أُنزِلَ مِن قَبْلِک وَبِالآخِرَةِ هُمْ یوقِنُونَ».

_ معنایی: و کسانی که به آنچه بر تو و آنچه پیش از تو نازل شده، ایمان آورده، و به آخرت یقین می‌کنند. یا: و کسانی که به قرآن و کتب آسمانی نازل‌شده پیش از تو، ایمان آورده و به آخرت یقین دارند.




1_5. ترجمه آزاد




آیت‌اللّه‏ مکارم شیرازی در یادداشت پایانی ترجمه خویش آورده‌اند:

... [در ترجمه آزاد] مترجم خود را مقید به انتقال دقیق محتوای متن مورد نظر نمی‏داند، بلکه به تناسب اهدافی که دارد، محتوا را کم یا زیاد کرده و یا شرح و توضیحی بر آن می‏افزاید، هرچند روح مورد نظر درمجموع ترجمه محفوظ است، ولی بدیهی است که نمی‏توان نام ترجمه را بر آن نهاد.

این تعریف مورد اتفاق نیست. استاد معرفت، ترجمه آزاد را با ترجمه معنایی برابر گرفته، چنین آورده است:

در این ترجمه، مترجم سعی می‏کند معنایی را از قالبی به قالب دیگر بریزد، تا معنای مقصود کاملاً ادا شود؛ یعنی بی‏کم و کاست مراد متکلم برگردانده شود و حتی‏المقدور الفاظ و کلمات متن اصلی و ترجمه مطابق هم و جایگزین هم باشد و در صورتی که امکان نداشته باشد، دست به تقدیم و تأخیر و کم و زیاد کردن برخی عبارات می‏زند؛ چه‏بسا یک یا چند کلمه بر عبارت می‏افزاید - نه‌چندان زیاد - تا معنا به‌خوبی روشن شود، این‏گونه ترجمه را ترجمه معنوی نیز می‏گویند؛ زیرا بیشتر سعی بر انتقال کامل مفاهیم است نه تطابق لفظی... .[80]

دکتر بی‏آزار شیرازی در تعریف ترجمه آزاد یا خلاصة التفاسیر می‏نویسد:

بعضی از مترجمان با توجه به نامفهوم بودن ترجمه‏های پیشین، بر آن شدند که خود را از قید ترجمه «حرفی» و تحت‏اللفظی رها سازند و به ترجمه معنی و مفهوم قرآن بپردازند و با حفظ معنای اولیه، آن را به زبان دوم بازگو کنند و خلاصه تفاسیر را لابه‏لای ترجمه بگنجانند؛ مانند: ترجمه با خلاصة التفاسیر مرحوم یاسری، ترجمه با خلاصة التفاسیر مرحوم الهی قمشه‏ای و معانی القرآن استاد محمدباقر بهبودی.

در ترجمه‏های آزاد متأسفانه بسیاری از ریزه‏کاری‏ها و هنرهای ادبی و مزایای دیگر قرآن مورد غفلت قرار گرفته است؛ به عنوان نمونه در آیه 36 سوره بقره: «فَأَزَلَّهُمَا الشَّیطَانُ عَنْهَا»، معنی «عَنْهَا» از ترجمه افتاده و چنین ترجمه شده است: شیطان آدم و حوا را به لغزش افکند.[81]

دکتر قلی‏زاده، در تعریف ترجمه آزاد آورده است:

این نوع ترجمه، نقطه مقابل ترجمه لفظ‌به‌لفظ است. در این روش ترجمه که اغلب مترجمان و اهل نظر آن را بدترین نوع و روش ترجمه می‏دانند، انتقال «پیام» نویسنده و نه معانی عبارات و جملات متن در قالب و ساختارهای زبان مقصد، تنها هدف مترجم است. به‌عکس آنچه تصور می‏کنند حجم متن ترجمه در ترجمه‏های آزاد لزوماً بیش از حجم متن مبدأ نیست، بلکه بسا کمتر از آن نیز باشد.[82]

در یک جمع‏بندی می‏توان ویژگی‏های ترجمه آزاد را چنین برشمرد:

_ هدف مترجم در این نوع ترجمه انتقال پیام و محتوای متن مبدأ همراه با مطابقت کامل با ادبیات زبان مقصد و بیشترین تأ‌ثیرگذاری است. مترجم در این نوع ترجمه به ساختارهای ادبی و بلاغی متن مبدأ به‌سان ترجمه وفادار و معنایی پایبند نیست؛

_ انتقال کامل پیام متن اصلی به‌سان معنایی و وفادار مورد اهتمام نیست و مترجم گاه به فراخور حال مخاطب و نوع ترجمه و سبک آن، پیام را کامل یا منتخبی از آن را منتقل کند (که مورد اخیر به سوی ترجمه اقتباسی گرایش می‌یابد)؛

_ از جهت تأثیرگذاری بهترین نوع ترجمه به شمار می‌رود؛

_ زبان ترجمه کاملاً معیار است و به‌اصطلاح بوی ترجمه از آن به مشام نمی‌رسد؛

_ واحد ترجمه اغلب یک جمله یا چند جمله یا حتی یک بند[83] است؛

_ انسجام ساختاری فرآورده به‌طور کامل برقرار است و به دلیل پایبند نبودن مترجم به متن مبدأ، نسبت به انواع دیگر ترجمه بیشتر است‏؛

_ حذف و اضافه در لفظ و معنا رخ می‌دهد و در لفظ فراوانی بیشتری دارد.

مثال: «والَّذِینَ یؤْمِنُونَ بِمَا أُنزِلَ إِلَیک وَمَا أُنزِلَ مِن قَبْلِک وَبِالآخِرَةِ هُمْ یوقِنُونَ».

_ آزاد: و مؤمنان به قرآن و کتب آسمانی پیشین و یقین‌کنندگان به آخرت؛ یا: و مؤمنان به کتاب‌های آسمانی و باورمندان به روز واپسین.

_ آزاد:

و کسانی که آورند یقین




بهر تنزیل و روز باز پسین


_ آزاد:

آنچه سوی تو یافته است نزول




و آنکه پیش از تو بوده است رسول


_ آزاد:

کسانی که دارند ایمان تمام




«بکردند باور سخن و آن کلام»


که پروردگارت فرستاده است




بر آنچه به پیشین رسل داده است





1_6. ترجمه تفسیری




ترجمه تفسیری سه تعریف دارد که براساس اولین تعریف، با مسامحه قسیم انواع دیگر ترجمه است و براساس دومین تعریف، قسیم انواع دیگر نیست و قابل جمع با همه آنهاست،[84] و در مورد تعریف سوم، ترجمه تفسیری را می‏توان جزئی از ترجمه معنایی و یا آزاد[85] تلقی کرد.

الف) «مترجم به شرح و بسط مطالب می‏پردازد، منتها به زبان دیگر غیر از زبان اصل؛ مانند تفسیرهای فارسی یا دیگر زبان‏ها نسبت به قرآن کریم».[86]

براساس این تعریف، تفسیر نمونه و منهج الصادقین جزء این تعریف‏اند.

ب) ترجمه تفسیری در این معنا شامل تفسیرهایی چون نمونه، منهج الصادقین و مانند آنها نمی‏شود، بلکه تنها به ترجمه ‏هایی گفته می‏شود که مترجم برای بازسازی فضای آیه در زبان مقصد و انتقال بهتر مفاهیم و نیز ارائه معنای تفسیری و مانند آن، توضیح‏هایی را در لابه‏لای ترجمه خویش می‌آورد.[87]

برای مثال ترجمه آیه اول سوره کوثر در ترجمه تفسیری الهی قمشه‏ای، چنین آمده است:

[ای رسول گرامی] ما تو را کوثر [عطای بسیار] بخشیدیم [به تو مقام سید انبیا، نام نیکو، کثرت فرزند، نهر کوثر، مقام رحمة للعالمینی، شفاعت کبرای امت، شرح صدر و همت عالی از لطف خود عطا کردیم].[88]

در ترجمه مکارم شیرازی آمده است: «ما به تو کوثر [خیر و برکت فراوان] عطا کردیم».

ترجمه فولادوند: «ما تو را [چشمه] کوثر دادیم».

ترجمه مشکینی: «به‌یقین ما تو را کوثر عطا کردیم. [خیر فراوان، دین قیّم، کتاب باقی، علم بی‏پایان، نسل باقی روزافزون، علمای امت، حوض کوثر و نهر بهشتی]».

ج) ترجمه تفسیری در معنای سوم از این قرار است که مترجم برداشت‏های تفسیری خود را بدون نشانه‏های مشخص‏کننده (پرانتز یا قلاب)، به ترجمه منتقل کند. ترجمه تفسیری در این معنا با یکی از معانی ترجمه آزاد پیش‌گفته، برابر است و ما در این نوشتار، چنین ترجمه‏ای را «آزاد» می‏نامیم؛ مانند:

_ ... خواستیم تا به جای او، خدایشان فرزندی بهتر و صالح‏تر و مهذب‏تر و نزدیک‏تر به ارحام‏پرستی به آن پدر و مادر بخشد (الهی قمشه‏ای)؛

_ ما بادها را به دامادی گل‏ها و درختان فرستادیم... (جواهر القرآن).[89]

توضیح‌های تفسیری اشراب‌شده بدون نشانه‌های مشخص‌کننده اگر به نحوی در قالب الفاظ آیه بگنجد، و به تعبیر دیگر، لفظ تحمل[90] آن را داشته و به صورت حداقلی باشد، جزء ترجمه معنایی به شمار می‌رود.




2. نقد، بررسی و جمع‏بندی




مطالعه و بررسی آرای گوناگون درباره روش‏های ترجمه، و نیز نگاهی به ترجمه‏های موجود و مثال‏های ارائه‌شده از سوی صاحبان آرا، نتایجی را به دست می‏دهد که عبارت‌اند از:




2_1. ارزش‌گذاری روش‌های ترجمه




هر ترجمه‏ای هرچند لفظ‌به‌لفظ و آزاد، ممکن است برای مخاطبان ویژه‏ای مفید، و چه‏بسا از دیگر ترجمه‏ها مفیدتر باشد؛ برای مثال، ترجمه لفظ‌به‌لفظ شاید مفیدترین نوع ترجمه تعلیمی باشد که در گام اول آموزش به کار می‌آید و ترجمه آزاد مناسب‏ترین نوع ترجمه برای سطح نوجوان و جوان و ترجمه معنایی _ تفسیری یا وفادار _ تفسیری برترین آنها برای سطح فرهنگی جامعه ما؛ بنابراین، قضاوت کلی و بدون در نظر گرفتن اهداف و مخاطبان نادرست است.






2_2. طبقه‌بندی ترجمه‌ها




بسیاری از ترجمه‏های موجود، هر یک مشتمل بر روش‏های گوناگون ترجمه است؛ چه‌بسا قسمتی از یک آیه، ترجمه‏ای تحت‏اللفظی داشته باشد و قسمتی وفادار یا آزاد؛ بنابراین، طبقه‏بندی دقیق ترجمه‏ها اگر بگوییم ممکن نیست، ولی دشواری‏های فراوانی دارد؛ مگر آنکه غلبه یک روش را ملاک طبقه‌بندی قرار دهیم. البته یادآور می‌شویم که مترجم شایسته است همان‌گونه که از همان ابتدا قالبی خاص را برای ترجمه خویش اختیار می‌کند، مثلاً ترجمه‌اش را در قالبی آوایی ارائه می‌کند، روش خود را نیز انتخاب کرده و نسبت به آن و مقتضیاتش پایبند باشد؛ چیزی که در اغلب ترجمه‌های موجود، به دلایلی، هنوز آنچنان که باید مورد توجه قرار نگرفته است و باید دانست که روشمند کردن ترجمه بی‌تردید به ارتقای آن می‌انجامد و فرآورده‌ای ارزشمندتر و مقبول‌تر به مخاطبان خود عرضه می‌کند.




2_3. مرز ترجمه وفادار و معنایی




ترجمه وفادار به دنبال انتقال پیام و مفهوم متن اصلی به زبان مقصد بوده و مانند ترجمه معنایی، به ساختار زبان مقصد پایبند است، ولی در ترجمه وفادار، افزون بر این، وفاداری به ساختار متن اصلی نیز دیده می‏شود و همین امر مرز جدایی این دو نوع ترجمه است. پایبندی مترجم در ترجمه وفادار به متن اصلی، گاه او را ناگزیر می‏کند از وفاداری خویش به ساختارهای زبان مقصد بکاهد، در حالی که در ترجمه معنایی چنین تنگنایی دیده نمی‏شود.

افزون بر این، ترجمه معنایی مشتمل بر ترجمه تفسیری به معنای اخیر آن نیز هست که در ترجمه وفادار چنین امکانی وجود ندارد.




2_4. مرز ترجمه معنایی و آزاد




از مقایسه ویژگی‌های ترجمه‌های معنایی و آزاد، تفاوت آنها روشن می‌شود؛ اما در مورد افزوده‌های تفسیری، لازم است یادآور شویم که آترجمه‏های همراه با برداشت‏های تفسیری، در صورتی که افزوده تفسیری از ترجمه جدا نشده باشد، جزء ترجمه‏های معنایی یا آزاد قرار می‌گیرد؛ البته معنایی زمانی است که ظاهر لفظ تحمل معنای ارائه‌شده در ترجمه را داشته باشد (مانند «سخن» در «لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ»)؛ اما اگر لفظْ بدون قراین ناپیوسته (مانند شأن نزول) تحمل افزوده تفسیری را نداشته باشد، جزء ترجمه‌های آزاد تلقی می‌شود.




2_5. زبان معیار




درباره زبان معیار دو نکته گفتنی است:

الف) یکی از مسائل مهم در شناختن بهترین ترجمه، شناخت صحیح زبان معیار است. اغلب قرآن‏پژوهان و مترجمان قرآن و چه ‏بسا همه آنان در اینکه ترجمه باید به زبان معیار باشد، اتفاق نظر دارند.[91] آنچه مهم است، شناخت صحیح زبان معیار است.

در کتاب نگارش و ویرایش، نثر معیار این‏چنین توصیف شده است:

برای آنکه زبان معیار را به‌روشنی بشناسیم، آسان‏تر آن است که معلوم کنیم چه عناصری در آن نباید باشد؛ یعنی عناصری را نشان دهیم که اگر در زبان راه یابند، خصلتِ معیاری آن را مخدوش یا ضعیف می‏سازند.

یکی از عوامل اغتشاش زبانِ معیار، ورود عناصر زبانی متروک و منسوخ یا مهجور در آن است. این عناصرِ زبانی ممکن است به مراتبِ آوایی، صرفی، نحوی یا معنایی تعلّق داشته باشند و از مقوله قاموسی یا دستوری باشند؛ مثلاً تلفظ نامأنوس شَجاعت به جای شُجاعت، یا چُنین به جای چِنین؛ و کاربرد چونان به جای مِثل یا مانندِ یا چون...؛ روز و شبان به جای روزها و شب‏ها، گوییم به جای می‏گوییم؛ ناپسندش افتاد به جای خوشش نیامد و تعبیرهایی از این قبیل را می‏توان نمونه‏های رایج یا نسبتاً رایج تکلّف در استفاده از تعبیرات منسوخ یا نیم‏مرده شمرد. کسانی چنین می‏پندارند که با این کنه‏گرایی و تصنّع ادیبانه و تقلید از شیوه قُدما، می‏توان تشخّص قلمی کسب کرد، غافل از آنکه نویسندگان، در هر دوره، به زبان همان دوره می‏نوشتند. اصولاً زنده بودن زبان به این است که متعلق به زمانه خود باشد... .

گرایش دیگری که زبان را از معیار دور می‏کند، اصرار در سره‏نویسی و عربی‏زدایی است... .

عنصر دیگری که بیرون از معیار است، گرته‌برداری2 از زبان بیگانه است که با ترجمه‏های ناشیانه شایع شده است؛ مثل کاربردِ تعبیرهایی چون نقطه‌نظر به جای نظرگاه یا دیدگاه... .[92]

کاربرد عناصرِ زبانِ محلی نیز خصلتِ معیاری را ضعیف می‏سازد و احیاناً در پیام‏رسانی خلل پدید می‏آورد... .[93]

یکی دیگر از خصوصیات زبان معیار این است که نباید در آن، بی‏ ضرورت و به عمد و به قصد تفنّن ادبی، عناصری را وارد کرد که مختص شعر است... .

نکته دیگر در زبان معیار اینکه هرچه در این زمینه به زبانِ جاری و متداول نزدیک‏تر باشد، بهتر است. می‏دانیم که زبان فارسی به تحلیل و جدایی اجزا گرایش دارد. واحدهای معنایی در آن به استقلال میل دارند. وجود حرف اضافه و نقش نمادهای دیگر و تبدیل افعال بسیط به افعال مرکب جلوه‏ای است از این گرایش کلی... .

عربی‏ گرایی متکلفانه نیز به زبان معیار صدمه می‏زند... .

ورود عناصر زبانِ صنفی را به زبان معیار نباید آزاد گذاشت؛ چون این با رسالت و نقش اصلی زبان معیار که باید مفهوم عامه تحصیلکرده‏ها باشد، منافات دارد... .

حاصل سخن اینکه زبان معیار، زبانی است شفاف و روشن و پالوده و عناصری را که با خصوصیات آن مغایرت داشته باشند، برنمی‏تابد.[94]

استاد خرمشاهی در توصیف زبان معیار می‏گوید:

نثر معیار، تعریف‏های متعددی دارد. بعضی از صاحب‏نظران هم برآنند که چنین نثری نداریم؛ اما به برداشت من، نثر معیار مفهوم و مصداق دارد و مراد از آن نثری است که خوش‏خوان، بی‏عیب یا کم‏عیب و قابل پیروی و آموزشی است و سزاوار است که اکثریت تحصیلکردگان و اهل قلم به آن شیوه بنویسند و می‏نویسند. نثری که ساده، اما نه سطحی، آسان‏یاب، دقیق، سنجیده، وافی به مقصود، بدون حشو و زواید و اطناب و ایجاز مفرط، بدون شاعرانه شدن و شعار دادن، بدون «سبک» و حتی‏المقدور بدون هیجان، بدون آب[وتاب] و انشاء و قلم‏گردانی‏های اضافی و بدون ریخت و پاش است.[95]

اگر این تعریف را بپذیریم، بسیاری از نثرهای مشمول عنوان «معیار» از رده خارج می‏شوند که گویا ایشان، چنین مقصودی ندارند. در این میان، اساسی‏ترین کار، تشخیص ملاک زبان معیار است که به نظر دستیابی به آن دشوار می‏نماید، هرچند ادبیات عموم روزنامه‏ها و مجلات و نویسندگان و گویندگان فرهنگی، می‏توانند از بهترین ملاک‏های تشخیص به شمار آیند.

به هر روی، پرونده این مقوله پُردامنه را بدون گرایش به نظری خاص، بسته و کار خطیر آن را به اهلش وامی‏گذاریم.

اینک، به نمونه‏ای از ترجمه به زبان غیر معیار در ترجمه‏های متأخر، اشاره می‌کنیم.

خطاب «یا بُنَی»[96] در ترجمه‏ها چنین آمده است:

_ مکارم شیرازی: «پسرم!» (معنایی)؛

_ قمشه‏ای: «ای فرزندم» (آزاد)؛

_ خرمشاهی: «فرزندم!» (آزاد)؛

_ مشکینی: «ای پسر عزیزم!» (معنایی _ تفسیری)؛

_ صفارزاده: «ای فرزند!» (آزاد)؛

_ کرمی: «هان ای پسرکم!» (معنایی)؛

_ مجتبوی، امامی، فولادوند و سراج: «ای پسرک من!» (معنایی)؛

_ پیشنهادی: «ای پسرم!» (وفادار).

در ترجمه‏های یادشده، شاید بهترین ترجمه، از آنِ آیت‌الله‏ مکارم شیرازی و آیت‌الله‏ مشکینی باشد و ترجمه خانم صفارزاده از مهربانی پدرانه خالی است. تصغیر «پسرک» برای تحبیب به نظر می‏رسد در زبان معیار کاربرد نداشته باشد و افزون بر آن، بر دو معنای تحبیب و تحقیر مشتمل است که این خود کژتابی آن را سبب می‏شود.

ب) اینکه ما در برخی انواع ترجمه زبان معیار را به عنوان یکی از ویژگی‏ها برشمردیم، ملاک را عام‏ترین قالب در نظر گرفتیم، ولی می‏توان قالب‏های دیگری را نیز در نظر گرفت؛ مانند زبان عامیانه یا زبان کهن[97] یا حتی قالبی آهنگین که بر این اساس، زبان معیار به معنایی که در قسمت (الف) گفته شد، در آنها وجود ندارد.






2_6. واحد ترجمه[98]




چنان که گذشت، «واحد ترجمه» می‏تواند تکواژ، واژه، گروه، جمله‏واره و جمله و گاه چند جمله و یک بند باشد (مورد اخیر بیشتر در متون ادبی به کار می‏رود و شاید در ترجمه‏های قرآن نتوان مصداقی یافت، ولی در ترجمه کاملاً آزاد و ترجمه اقتباسی[99] که می‏تواند در ترجمه متناسب با سطح کودکان یا گروه خاص مصداق یابد، می‏تواند واحد ترجمه قرار گیرد)، ولی در یک ترجمه موفق، واحد ترجمه به انگیزه و هدف مترجم از ترجمه و متن مورد ترجمه بازمی‏گردد. متن اصلی می‏تواند ساده، علمی، ادبی، مقدس و... باشد؛ طبیعی است که مترجم توانا، واحدهای گوناگونی را متناسب با آن و نیز متناسب با مخاطب خویش انتخاب می‏کند. از سوی دیگر، گاه متن اصلی اختیار را از کف مترجم گرفته او را به دنبال خود می‏کشد و آن، جایی است که ساختار زبانی زبان مقصد، توان برابری و همراهی با زبان مبدأ را نداشته باشد. در اینجا است که مترجم به‌ناچار در واحد ترجمه تا آنجا توسعه می‏دهد که بتواند پیام محتوای زبان مبدأ را به زبان مقصد به‌درستی و به‌تمامی منتقل کند؛ درنتیجه، واحد ترجمه همواره یکسان در نظر گرفته نمی‏شود و از تکواژ تا جمله و بند متغیر است، ولی مترجم لازم است پایه کار خود را بر یک واحد مشخص قرار دهد و تغییرها را برحسب ضرورت در کار گیرد.

چند مثال

چنان که گذشت، مترجم متون مقدس، گاه ناگزیر است از واحد کوچک‏تر به واحد بزرگ‏تر روی آورد و این در صورتی است که معادل در ساختار نحوی زبان مقصد، بر پایه واحد کوچک‏تر به دست نیاید. شواهد این رخداد کم نیست که به دو نمونه اشاره می‏شود:

1. «بعض... بعض»: اصطلاحی است در قالب یک گروه یا عبارت. این عبارت در آیات فراوانی آمده و مقصود از آن «همدیگر» یا «یکدیگر» است.[100] اگر مترجم برای ترجمه عبارت «بعض... بعض» از واحدهای کوچک‏تر از گروه، استفاده کند، ترجمه‏ای دشوار و گاه گنگ به دست می‏دهد؛ مثال:

«لَا تَجْعَلُوا دُعَاء الرَّسُولِ بَینَکمْ کدُعَاء بَعْضِکم بَعْضًا».[101]

_ خطاب کردن پیامبر را در میان خود، مانند خطاب کردن بعضی از خودتان به بعضی [دیگر] قرار مدهید... (فولادوند)؛

_ صدا کردن پیامبر را در میان خود، مانند صدا کردن یکدیگر قرار ندهید... (مکارم شیرازی)؛

_ خواندن پیامبر را در میان خودتان، همانند خواندن همدیگر مشمارید (خرمشاهی)؛

_ ندا دادن پیامبر را در میان [جامعه] خویش به‌سان ندا دادن یکدیگر قرار ندهید [که به‏طور عادی همدیگر را ندا می‏دهید...] (کرمی)؛

_ دعوت و خواندن پیامبر را [به سوی هر امر دینی و دنیوی] میان خودتان همانند دعوت و خواندن برخی از شما برخی دیگر را قرار مدهید [و آن را بی‏اهمیت تلقی نکنید...] (مشکینی)؛

_ وقتی که پیامبر را صدا می‏زنید، این‏طور خودمانی نباشد که گویی یکی از افراد خودتان را صدا می‏زنید، بلکه احترام خاصی باید رعایت شود (صفارزاده).

از میان ترجمه‏های یادشده، ترجمه‏های آقایان: مکارم شیرازی، خرمشاهی، کرمی و خانم صفارزاده، در ترجمه عبارت «بعض... بعض» موفق‏تر است.

افزون بر نکته یادشده، لازم است یادآور شویم که برای آیه مورد بحث تفسیرهای گوناگونی از سوی مفسران ارائه شده است که مترجم باید با توجه به تفسیر مورد تأیید خویش، ترجمه را به‌روشنی ارائه کند؛ ولی چهار ترجمه اول (فولادوند، مکارم شیرازی، خرمشاهی و کرمی) کژتاب هستند؛ یعنی به‌روشنی مشخص نیست که پیامبر(ص) مردم را صدا می‏زند یا مردم او را؟ یعنی براساس این ترجمه، هر دو تفسیر ممکن است به ذهن خواننده برسد. ترجمه آزاد خانم صفارزاده - در این مورد - روشن‏ترین ترجمه است و ترجمه آیت‌الله‏ مشکینی با عبارتی توضیحی، از دام کژتابی رهیده است. همچنین یادآور می‌شویم که عبارت «بعض... بعض» با حروف «مِن»، «ل»، «الی» و «علی» به کار رفته است، به معنای: یکدیگر، با یکدیگر، برای هم یا برای یکدیگر، از یکدیگر، بر یکدیگر و ... .

تذکر

گاهی «یکدیگر» نسبت به «بعضی از شما بعضی دیگر را»‌ و امثاله، دامنه معنا را وسیع‌تر نشان می‌دهد (یعنی گویی همه چنین‌اند که برخی برخی دیگر را ... نه این‌که بعضی از مردم که بسیار کم‌اند، بعضی دیگر را که آن‌ها نیز بسیار کم‌اند ...) که اگر چنین باشد، نمی‌توان از «یکدیگر و همدیگر»‌ استفاده کرد. نمونه چنین موردی را می‌توان در آیه ذیل دید:

قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ تَعالَوْا إِلى‏ كَلِمَةٍ سَواءٍ بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللَّهَ وَ لا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَ لا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ (آل عمران، 64)

ترجمه پیشنهادی: ... و بعضى از ما بعضى ديگر را به پروردگار بودن [و در جایگاه ربوبیّت] نپذيرد، مگر خدا را [که تنها او شایسته ربوبیت است] ...

ترجمه المیزان: ... و يكديگر را به جاى خداى خود به ربوبيت نگيريم‏ ...


2. «ما ادراک»: عبارت «ما ادراک» و «ما یدریک» بیش از پانزده‌بار در قرآن به کار رفته است. این عبارت قرآنی را دوگونه می‏توان ترجمه کرد؛ لفظ‌به‌لفظ یا تحت‌اللفظی که واحد ترجمه در آن، تکواژ و واژه است و دیگر، ترجمه معنایی که واحد ترجمه به گروه ارتقا می‏یابد؛ برای مثال، آیه «وَمَا أَدْرَاک مَا لَیلَةُ الْقَدْرِ» را می‏توان به شکل‏های زیر ترجمه کرد:

_ و چه آگاه کرد تو را چیست شب قدر؟! (لفظ‌به‌لفظ)؛

_ و از شب قدر چه آگاهت کرد (تحت‏اللفظی، فولادوند)؛

_ و تو چه می‏دانی شب قدر چیست؟! (معنایی، مکارم شیرازی).

در بین ترجمه‏های یادشده، ترجمه اخیر با واحد گروه مناسب است؛ زیرا «ما ادراک» اصطلاحی است برای بیان عظمت و دوررس بودن از فهم مخاطب و این مطلبی است که لغت‏شناسان و قرآن‏پژوهان بدان تصریح کرده‏اند.[102]



[1]. style

[2]. ر.ک: ابن‌منظور، لسان العرب، ماده سبک، ج10، ص438.

[3]. ر.ک: همان.

[4]. برای آگاهی بیشتر ر.ک: مولایی‌نیا، اسالیب بیانی قرآن کریم، ص253 و 254؛ ابوملحم، فی الاسلوب الادبی، ص12؛ کواز، سبک‌شناسی اعجاز بلاغی قرآن، ص36؛ بهار، سبک‌شناسی، ج1، ص جیم.

[5]. ناصرخسرو.

[6]. برای آگاهی بیشتر ر.ک: فرهنگنامه ادبی فارسی دانشنامه ادب فارسی، ج2، ص785، مدخل سبک؛ صفوی، هفت گفتار درباره ترجمه، ص69_76.

[7]. برای آگاهی بیشتر ر.ک: جواهری، درسنامه ترجمه (اصول، مبانی و فرایند ترجمه قرآن کریم)، ص37_39.

[8]. ناصر خسرو.

[9]. براى آگاهى بيشتر ر.ك: فرهنگ نامه ادبى فارسى دانشنامه ادب فارسى، ج2، ص785، مدخل سبك؛ هفت گفتار درباره ترجمه، صفوى، ص69 ـ76.

[10]. منطق ترجمه قرآن، رضايى، ص286ـ287 و 297ـ312.

[11]. روم، 48.

[12]. باد و باران در قرآن، بازرگان، ص154ـ156.

[13]. همان.

[14]. منطق ترجمه قرآن، رضايى، ص301.

[15]. آشنايى با ترجمه‏هاى قرآن كريم در ايران و تاجيكستان، خجندى، 127ـ 128.

[16]. قرآن ناطق، بى‏آزار شيرازى، ص256.

[17]. همان، ص257.

[18]. ر.ك: پيام خوبان قصه يوسف عليه‏السلام در ادب فارسى، داورى، ص57 ، ج46.

[19]. گفتگوهاى قرآنى، شماره 10، ص298.

[20]. براى آگاهى بيشتر از برخى ترجمه‏هاى آهنگين و ضعف‏هاى آن‏ها ر.ك: ترجمان وحى، شماره 8 ، مقاله «نگاه و نقدى بر ترجمه‏هاى آهنگين و منظوم قرآن»، نوشته محمدحسن زمانى.

[21]. خجندی، آشنایی با ترجمه‏های قرآن کریم در ایران و تاجیکستان، ص127 و 128.

[22]. بی‌آزار شیرازی، قرآن ناطق، ص256. 2. همان، ص257.

[24]. ر.ک: داوری، پیام خوبان قصه یوسف(ع) در ادب فارسی، ج46، ص57.

[25]. البته شاهد آوردن این آیه براساس تفسیر مشهور از شعر است؛ زیرا واژه «شعر» ممکن است به معانی یا فضای حاکم بر شعر و شاعر بازگشت کند، ولی چنان که گفتیم معنای مشهور شعر در گذشته همان کلام موزون مقفی بوده است که البته سخنان مبالغه‌آمیز و ابراز روحیات و احساسات و تخیلات جزء لوازم آن است. مذمت تشابه در قالب به‌ویژه برای ترجمه متنی که به‌صراحت آن را به دلیل غلبه باطل بر آن، نکوهش می‌کند، سزاوار نیست، هرچند برای کتاب‌های دیگر مناسب، یا بی‌اشکال باشد.

[26]. گفتگوهای قرآنی، ش10، ص298.

[27]. برای آگاهی بیشتر ر.ک: جواهری، درسنامه ترجمه (اصول، مبانی و فرایند ترجمه قرآن کریم)، ص42_44.

[28]. هر دو اصطلاح به يك معناست.

[29]. آشنايى با مطالعات ترجمه، ماندى، ص27.

[30]. همان؛ همين دو روش را شيخ محمد بهاءالدين عاملى م1031 به نقل از صفدى نيز آورده است. ر.ك: تفسير و
مفسران، معرفت، ص115.

[31]. مشكلات ساختارى ترجمه قرآن كريم، قليزاده، ص20 به نقل از:

M. L. Larson; Meaning-based Translation: A Guide ot Cross-Language Equivalence, University
Press of American, Inc, 1984. p.15.

[32]. هفت گفتار درباره ترجمه، صفوى، ص16. ترجمه ارتباطى خواننده محور است و ترجمه روان را كه با خواننده
ارتباطى استوار برقرار مى‏كند، بر ترجمه معنايى كه از زبان مبدأ فاصله چندانى نمى‏گيرد و به ديگر سخن بوى ترجمه مى‏دهد، ترجيح مى‏دهد. براى آگاهى بيشتر ر.ك: درباره ترجمه، ص50 ـ53 .

[33]. آشنايى با مطالعات ترجمه، ماندى، ص31.

[34]. همان، ص31ـ32.

[35]. همان، ص50 ـ52 .

[36]. ر.ك: تفسير و مفسران، معرفت، ج1، ص113 و 114.

[37]. همان، ص114.

[38]. همان، ص115.

[39]. قرآن ناطق، بى‏آزار شيرازى، ص246.

[40]. همان، ص230 و 231.

[41]. مشكلات ساختارى ترجمه قرآن كريم، قليزاده، ص21، به نقل از:

P. New Mark: A Textbook of Translatoin; U. K. Prentice Hall, a first edition, 1988, pp.45-49.

[42]. قالب ترجمه اقتباسى از نظر حذف و اضافه و جابه‏جايى عبارت‏ها و جمله‏ها و حتى آيات تا يك پاراگراف، با ترجمه آزاد تفاوت دارد؛ بر اين اساس، واحد ترجمه اقتباسى فراتر از يك جمله است و تا يك پاراگراف مى‏تواند گسترش يابد. اين نوع ترجمه مى‏تواند در موارد خاصى از جمله ترجمه كودك و ترجمه‏هاى گزارش‏گونه و چكيده‏نما كاربرد داشته باشد، ولى فعلاً در ترجمه‏هاى قرآن مصداق بارزى براى آن نمى‏توان يافت.

[43]. قرآن ناطق، بى‏آزار شيرازى، ص249، 251 و 255.

[44]. درباره قرار دادن ترجمه تفسيرى در كنار ديگر انواع ترجمه، در ذيل ترجمه تفسيرى سخن خواهيم گفت.

[45]. بی‌آزار شیرازی، قرآن ناطق، ص233_241.

[46]. ترجمه ابوالقاسم پاینده، یادداشت مترجم؛ بی‌آزار شیرازی، همان، ص239.

[47]. قلی‌زاده، مشکلات ساختاری ترجمه‏های قرآن کریم، ص22.

[48]. ر.ک: همان.

[49]. به باور برخی محققان، درصد این نوع ترجمه در ترجمه‏های یادشده، بین 70 تا 90 درصد است (ر.ک: همان، ص22 و 23). 3. تین، 7.

[51]. سوره ص، 43.

[52]. ر.ک: بی‌آزار شیرازی، قرآن ناطق، ص241 و 242؛ ترجمه مکارم شیرازی، یادداشت مترجم؛ معرفت، تفسیر و مفسران، ج1، ص113.

[53]. لارسون. ر.ک: قلی‌زاده، مشکلات ساختاری ترجمه قرآن کریم، ص20.

[54]. دریدن. ر.ک: ماندی، آشنایی با مطالعات ترجمه، ص31.

[55]. یوجین نایدا. ر.ک: همان، ص50_52.

[56]. semantic translation

[57]. ر.ک: صفوی، هفت گفتار درباره ترجمه، ص16؛ پورجوادی، درباره ترجمه، ص50_53.

[58]. قلی‌زاده، مشکلات ساختاری ترجمه قرآن کریم، ص21.

[59]. بافت یا سیاق جمله: رابطه منطقی و منسجم بین عناصر یک جمله است.

[60]. نحل، 50.

[61]. یونس، 13.

[62]. یوجین نایدا. ماندی، آشنایی با مطالعات ترجمه، ص50_52.

[63]. meaning-based

[64]. لارسون. ر.ک: قلی‌زاده، مشکلات ساختاری ترجمه قرآن کریم، ص20؛ به نقل از:

M. L. Larson, Meaning-Based Translation: A Guide to Cross-Language Equivalence, University Press of American, Inc., 1984, p.15. 5. idiomatic translations

[66]. communicative translation

[67]. صفوی، هفت گفتار درباره ترجمه، ص16. ترجمه ارتباطی خواننده محور است و ترجمه روان را که با خواننده ارتباطی استوار برقرار می‏کند، بر ترجمه معنایی که از زبان مبدأ فاصله چندانی نمی‏گیرد و به دیگر سخن بوی ترجمه می‏دهد، ترجیح می‏دهد (برای آگاهی بیشتر ر.ک: پورجوادی، درباره ترجمه، ص50_53).

[68]. دریدن. ر.ک: ماندی، آشنایی با مطالعات ترجمه، ص31 و 32.

[69]. ر.ک: معرفت، تفسیر و مفسران، ج1، ص113 و 114.

[70]. مکارم شیرازی. ر.ک: مکارم، ترجمه قرآن، پی‌نوشت.

[71]. در مورد اخیر و جواز یا عدم جواز آن، بین کارشناسان اختلاف نظر وجود دارد و برخی کارشناسان افزودن توضیح‌های تفسیری را جز در موارد ضروری، درست نمی‌دانند.

[72]. ممتحنه، 12. درباره این آیه، تفسیرهای گوناگونی مطرح شده است؛ از جمله:

«[الف] بعضی آن را چنین تفسیر کرده‏اند که فرزندان مشکوکی را از سر راه برمی‏داشتند و مدعی می‏شدند که این فرزند از همسرشان است (این امر در غیبت‏های طولانی شوهر بیشتر امکان‏پذیر بود)؛

[ب] بعضی نیز آن را اشاره به عمل شرم‏آوری دانسته‏اند که باز از بقایای عصر جاهلی بود که یک زن خود را در اختیار چند مرد قرار می‏داد، و هنگامی که فرزندی از او متولد می‏شد، به هر یک از آنها که مایل بود، فرزند را به او نسبت می‏داد [مانند: نسبت دادن «عمرو» به «عاص بن وائل السهمی» از میان پنج نفر].

ولی با توجه به اینکه مسئله زنا قبلاً ذکر شده و ادامه چنین امری در اسلام امکان‏پذیر نبود، این تفسیر بعید به نظر می‏رسد و تفسیر اول مناسب‏تر است، هرچند گستردگی مفهوم آیه هر گونه افترا و بهتان را شامل می‏شود.

تعبیر «بَینَ أَیدِیهِنَّ وَأَرْجُلِهِنَّ» (پیش دست و پاهایشان) ممکن است اشاره به همان فرزندان سرراهی باشد که به هنگام شیر دادن در دامان آنها قرار می‏گرفت و طبعاً پیش پا و دست آنها بود» (مکارم شیرازی و همکاران، تفسیر نمونه، ج24، ص46).

[73]. بقره، 165. 2. صف، 2.

[75]. مائده، 98. 2. مائده، 99.

[77]. «که» در هر دو مورد حشو است. 4. بقره، 120.

[79]. احزاب، 35.

[80]. معرفت، تفسیر و مفسران، ج1، ص114.

[81]. بی‌آزار شیرازی، قرآن ناطق، ص261_263.

[82]. قلی‌زاده، مشکلات ساختاری ترجمه قرآن کریم، ص28.

[83]. بند یا پاراگراف معمولاً در ترجمه اقتباسی، ترجمه شفاهی و به‌ندرت در ترجمه آزاد مورد استفاده قرار می‏گیرد.

[84]. برای مثال ترجمه آیه 4 سوره بقره چنین است:

لفظ‌به‌لفظ _ تفسیری: و کسانی که ایمان می‌آورند به آنچه نازل شده است [قرآن] به سوی تو و آنچه نازل شده است از قبل از تو [مانند تورات و انجیل] و به آخرت [قیامت] آنان یقین می‌کنند؛

تحت‌اللفظی _ تفسیری: و کسانی که ایمان می‌آورند به آنچه به سوی تو نازل شده است [قرآن] و آنچه پیش از تو نازل شده است [مانند تورات و انجیل] و آنان به آخرت یقین می‌کنند؛

وفادار _ تفسیری: و کسانی که به آنچه بر تو نازل شده [قرآن] و آنچه قبل از تو [بر پیامبران] نازل شده است [مانند تورات و انجیل]، ایمان می‌آورند، و آنان به آخرت یقین می‌کنند؛

معنایی _ تفسیری: و کسانی که به قرآن و آنچه بر پیامبران پیش از تو نازل شده [مانند تورات و انجیل]، ایمان آورده، و به آخرت یقین می‌کنند. 2. توضیح بیشتر خواهد آمد.

[86]. معرفت، تفسیر و مفسران، ص115.

[87]. دکتر بی‏آزار شیرازی در این‌باره آورده است:

«... ترجمه متون کهن و کتب مقدس، به‏ویژه قرآن مجید، دارای زمینه‏های خاص عصر خود از نظر لغوی، تاریخی، جغرافیایی، قومی و الهی و معنوی است و لغات و کلمات خاص عصر ما، با آن همه دگرگونی و فاصله زمانی، نمی‏تواند به‌تنهایی جایگزین متن اصلی گردد و به‏طور تحت‌اللفظی وافی به مقصد باشد و اینکه ترجمه‏های تحت‌اللفظی را این همه مبهم و نامربوط و گسسته و احیاناً موهون می‏بینیم، یکی از دلایل آن همین بیگانگی مفاهیم لغات و واژه‏های عصر تکنولوژی حاضر با مفاهیم لغات عصر قرآن است.

بنابراین، لازم است در عین حفظ پیوستگی مطالب و خارج نشدن از ترجمه مفهوم و سبک قرآن، با استفاده از تفاسیر و ارتباط آیات و سایر شرایط ترجمه تفسیری، و به‏کارگیری کلمات مناسب و با در نظر گرفتن مفاهیم آنها در عصر قرآن و زمینه‏های تاریخی آنها و احیاناً با افزودن کلمه یا جمله تفسیری و توضیحی در قلاب و پرانتز و دسته‏بندی و ردیف کردن و تیترگذاری و استفاده از علائم و رموز جدید نگارش و یا توضیح پاره‏ای از مطالب لازم در پانویس یا پی‏نوشت، فاصله زمانی را جبران کنیم و هرچه بیشتر ترجمه را به متن اصلی قرآن نزدیک‏تر و برای خوانندگان آشکارتر گردانیم، و بگذاریم خود سخن بگوید، نه اینکه خود به جای آن سخن بگوییم» (بی‌آزار شیرازی، قرآن ناطق، ص267).

3. ترجمه الهی قمشه‏ای، ویرایش حسین استاد ولی.

[89]. درباره ترجمه، مقاله «مسائل ترجمه»، ابوالحسن نجفی، ص13_14.

[90]. مقصود ما از تحمل، همخوانی ظاهر الفاظ با افزوده، هرچند به صورت غلبه و اشتمال است و به بیان دیگر، سخن ما در حوزه ترجمه است، نه مسائل مربوط به بطن و تأویل؛ چرا که در آن مباحث باید به ظرایف دیگری توجه کرد که فعلاً مجال بیان آنها نیست.

[91].به اختصار می توان گفت: قرآن کریم به زبان معیار عرب جاهلی، نازل شده است: «وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلاَّ بِلِسَانِ قَوْمِهِ» (ابراهیم، 4) و «تِلْک آیاتُ الْکتَابِ الْمُبِینِ» (یوسف، 1) و...؛ بنابراین، ترجمه آن هم باید به زبان معیار باشد؛ ولی زبان معیار نیز می‏تواند زیبا یا نازیبا باشد. قرآن نهایت زیبایی را در زبان معیار به‏ کار گرفته و در عین حال، سبکی نو درانداخته است و چنان که می‏دانیم، بین نثر معیار با سبک تفاوت است. قرآن سبکی ‏نو و بدیع دارد که تا آن زمان سابقه نداشت، ولی زبان آن معیار بود؛ یعنی مخاطبان آن، مواد آن را به‏ کار می‏بردند و زبان آن را می‏فهمیدند و به‌راحتی با آن انس می‏گرفتند.

[92]. گرته‏برداری/ ترجمه لفظ‌به‌لفظ: به ‏کار بردن کلمه‏ای در زبان فارسی است به تقلید از کاربرد آن در زبان دیگر، بدون آنکه چنان کاربردی با ویژگی‏های فرهنگ و زبان ما سازگار باشد. گرته‏برداری بیشتر از ترجمه تحت‏اللفظی به وجود می‏آید که با کمی دقت و جایگزینی معادل‏های مناسب می‏توان از آن دوری جست.

گرته‏برداری از زبان عربی بیشتر در ترجمه تحت‏اللفظی حروف پیش می‏آید و شیوه صحیح ترجمه، جایگزینی مراد و مفهوم اصلی گوینده از زبان مقصد است؛ مانند:

علیها: «... خَلَق النّاسَ عَلَیها؛ این فطرتی است که خداوند انسان‏ها را بر آن آفریده است صحیح: انسان‏ها را طبق آن آفریده است».

عن: «أجاب عَنه؛ از پرسش او چنین پاسخ داد (صحیح: به پرسش او پاسخ داد)».

ب) «نقول بانّ؛ می‏گوییم به اینکه (صحیح: می‏گوییم که...)».

مِن: «من سعادة المرء؛ از سعادت مرد (صحیح: مایه سعادت مرد» و...) (برای آگاهی بیشتر ر.ک: حسینی، بر بال قلم، ص116_119؛ سمیعی، نگارش و ویرایش، ج175، ص172؛ جواهری، درسنامه نگارش و ویرایش، ص13 (آتش گشودن) و...).

[93]. در این‏باره، نوع نوشته و اقتضای آن مهم است و نویسنده در این‏باره توضیح‏های لازم را داده است.

[94]. ر.ک: سمیعی، نگارش و ویرایش، ص48_52. 3. خرمشاهی، سیر بی‏سلوک، ص544.

[96]. لقمان، 16.

[97]. برای زبان کهن می‏توان زبان معیار آن روزگاران را در نظر گرفت.

[98]. واحدهای کلام از بزرگ به کوچک عبارت‏اند از: بند یا پاراگراف، جمله، گروه، واژه، تکواژ و واج (واج در بحث واحدهای ترجمه جایگاهی ندارد).

تکواژ/ واژک: کوچک‏ترین واحد معنادار زبان که به اجزای کوچک‏تر معنادار قابل تقسیم نباشد؛ برای مثال: دانش‏آموزان از چهار تکواژ ساخته شده است: دان تکواژ آزاد، - ش (تکواژ وابسته)، آموز (تکواژ آزاد)، ان (تکواژ وابسته). گفتنی است که تکواژ وابسته هیچ‏گاه مستقل نیست به خلاف آزاد که می‏تواند مستقل نیز باشد.

واژه: از یک یا چند تکواژ ساخته می‏شود؛ مانند: گل (یک واژه/ یک تکواژ آزاد)، گلاب (یک واژه/ دو تکواژ)، گلاب‌پاش (یک واژه/ سه تکواژ)، دستار (یک واژه/ یک تکواژ آزاد و یک تکواژ وابسته).

گروه: گروه از یک یا چند کلمه ساخته می‏شود و در ساختمان جمله به کار می‏رود؛ مانند: دانش‏آموزان کلاس پنجم (گروه اسمی در نقش نهاد) تمرین‏های ریاضی خود را (گروه اسمی در نقش مفعول) خیلی سریع (گروه قیدی) نوشتند (گروه فعلی).

جمله: واحدی از کلام است که معنای کاملی را القا می‏کند.

[99]. قالب ترجمه اقتباسی از نظر حذف و اضافه و جابه‏جایی عبارت‏ها و جمله‏ها و حتی آیات تا یک پاراگراف یا بیشتر، با ترجمه آزاد تفاوت دارد؛ بر این اساس، واحد ترجمه اقتباسی فراتر از یک جمله است و تا یک پاراگراف و یا حتی کل متن می‏تواند گسترش یابد. این نوع ترجمه می‏تواند در موارد خاصی از جمله ترجمه کودک و ترجمه‏های گزارش‏گونه و چکیده‏نما کاربرد داشته باشد، ولی فعلاً در ترجمه‏های قرآن مصداق بارزی برای آن نمی‏توان یافت.

[100]. برای آگاهی بیشتر ر.ک: قلی‌زاده، مشکلات ساختاری قرآن کریم، ص151 و 152.

[101]. نور، 63.

[102]. الشرتوتی اقرب الموارد: «و ما ادریک و ما یدریک» ای: ما تدری... (ر.ک: کلمه «درأه»؛ قُرَشی، قاموس قرآن، ماده «دری»).

آقای دکتر علی‏محمد مؤذَّنی در مجله میراث جاویدان ش18، تابستان 1376 مقاله‏ای با عنوان «(ما ادریک) در قرآن مجید» ارائه کرده است که مراجعه به آن در این‏باره مفید است.

725) درسنامه ترجمه 1-2 (قسمت دوم)

درسنامه ترجمه 1-2 / قسمت دوم

    1. 1.01 فصل دوم

      1. سبک‌ها و روش‌های ترجمه قرآن
        • (i) گفتار اول: سبک‏های ترجمه
          1. 1. سبک‌های ترجمه
            1. Description: Khat 1-1. مفهوم‌شناسی و گونه‌شناسی سبک

یکی از ویژگی‏های مهم متن مورد ترجمه که مترجم باید آن را لحاظ کند، «سبک» آن است. سبک[1] در زبان عربی به معنای گداختن و ریختن زر و نقره و «سبیکه» به معنای قطعه ذوب شده است: «سَبَک الذهبَ والفضة و نحوه من الذائب یسبُکهُ و یسبِکه سَبْکاً و سَبَّکه: ذَوَّبه و أفرغه فی قالبٍ. والسَّبِیکةُ: القِطْعة المُذوَّبة منه»‏.[2] سبک دراصطلاح، ویژگی‏هایی در کلام است که آن را از سخنان دیگر متمایز می‏کند.[3] از سبک با واژه‌های دیگری مانند طرز، شیوه، سیاق، طریقه و جز اینها نیز یاد شده است. تعریف پیش‌گفته سبک، بسیار ساده و کلی است. حقیقت این است که «سبک» معنای روشن و واحدی ندارد و تعریف‌های گوناگونی برای آن ارائه شده است؛ اما در هر صورت لفظ و معنی - چنان که مرحوم بهار نیز در سبک‌شناسی گفته - جزء مهم‌ترین اجزای آن به شمار می‌رود،[4] و در هر صورت، در ادبیات شرط احتساب یک ویژگی به عنوان ویژگی سبک، بسامد داشتن کاربرد آن است؛ یعنی در یک دوره آن‌قدر کاربرد داشته باشد که بتوان آن را ویژگی آن دوره به شمار آورد و در غیر این صورت، یک ویژگی نمی‌تواند نماینده سبکی خاص باشد؛ برای مثال، آوردن دو حرف اضافه برای متمم، از ویژگی‏های سبک خراسانی است؛ زیرا چنین شیوه بیانی در سبک خراسانی دارای بسامد است؛ مانند:

اگر با من نسازند اهل دنیا

به من بر زان نباشد هیچ عاری[5]

این روش بیانی در سبک عراقی هم دیده می‏شود، اما به دلیل عدم بسامد آن، ویژگی سبک عراقی به شمار نمی‏رود. بدین ترتیب، بسامد در حوزه ترجمه به ویژگی‌های تمایزبخش یک متن در همان متن یا آثار یک نویسنده یا زمان و دوره خاص یا مواردی دیگر که بتوان از آنها سبک را نتیجه گرفت، تعریف می‌شود. برخی نویسنده‌ها از سبکی خاص برخوردارند؛ برای مثال، از زبان کهن استفاده می‌کنند یا واژه‌های کهن و مهجور در اثر یا آثار آنان فراوان است یا اینکه بسیار احساسی می‌نویسند؛ هر یک از این ویژگی‌ها یا مانند آنها، چون در یک اثر یا آثار یک فرد تکرار می‌شود و بسامد دارد، سبک خاصی را رقم می‌زند که مترجم باید در ترجمه به گونه‌ای آنها را ظاهر کند. مثلاً اگر نویسنده از واژه‌های کهن و مهجور استفاده می‌کند، مترجم باید در ترجمه از برابرهای مربوط به زبان گذشته بهره گیرد تا تأثیری همسان بر مخاطب ترجمه بر جای گذارد.

سبک در ادبیات، براساس عناصر هنری و غیر هنری به گونه‏های ذیل تقسیم می‏شود:

1. براساس گوینده یا نویسنده اثر؛

2. براساس زمان اثر (کهن، معاصر، و...)؛

3. براساس جغرافیای اثر (خراسانی، عراقی، و...)؛

4. براساس درون‏مایه اثر (عرفانی، اخلاقی، داستانی و...)؛

5. براساس مخاطبان اثر (عالمانه، کودکانه، عامیانه، و...)؛

6. براساس هدف اثر (تهییجی، تعلیمی، و...)؛

7. براساس زبان اثر (آهنگین (نظم و نثر) و نثر ساده).

پیش از ورود به بحث لازم است یادآور شویم که برخی «سبک» را به معنای نوع و شیوه ترجمه به کار می‏برند که این معنا مقصود ما نیست.

چنان که در اعجاز بیانی قرآن به‌تفصیل بحث می‏شود، قرآن کریم سبکی‏ کاملاً ابداعی و متفاوت با سبک‏های شناخته‌شده عرب دارد؛ نه شعر است، نه نثر ساده، و نثر مسجعِ متناسب کاهنان آن روزگار. در شعر، اولویت نخست وزن و چینش کلمات است نه معانی؛ یعنی گاه معنی فدای لفظ و وزن می‌شود. نثر مسجع نیز، افزون بر محدودیت‌های شعری، در بسیاری موارد - اگر نگوییم همه موارد - با طولانی شدن، به متنی آزاردهنده تبدیل می‏شود؛ اما در سبک قرآن کریم، اهمیت نخست از آنِ معانی است، ولی هر گاه معنا مصون بوده، نمکی از سجع نیز بر آن پاشیده شده است، آن‏گونه که خواننده به‌هیچ‌روی از آهنگین بودن الفاظ فسرده و خسته نمی‏شود.

سبک قرآن دقایق و ظرایف فراوان و ابعادی گوناگون دارد که بازشناسی آنها در این مختصر نه ممکن است و نه مقدور؛ از این‏رو، به اجمال به ارائه نکاتی بسنده می‏شود، باشد که به یاری خدا صاحب‌نظران توانمند وارد این عرصه شوند و پرده‏های بیشتری از شاهد آیات الهی برگیرند و جویندگان و علاقه‏مندان را بیش از پیش از این آب حیات بهره‏مند سازند.

کارشناسان برای تشخیص نوع سبک راهکارها و معیارهایی مطرح کرده‏اند که مهم‏ترین آنها بدین شرح‌اند:

الف) ارزشیابی واژه‏ها، اصطلاح‏ها و آرایه‌های به‏کاررفته در متن از جهت علمی، ادبی، فرهنگی، بلاغی و جز اینها؛

ب) کالبد شکافی دستوری و بلاغی آیات برای آشکار کردن ظرایف بیانی و عوامل مؤثر در سبک؛

ج) بررسی جنبه‌های آوایی متن.

            1. 2_1. قالب‌های کلی سبک‏ قرآن

برخی کارشناسان در یک تقسیم‌بندی کلی، آیات قرآن را در سه سبک خطابی، ادبی و علمی جای داده‏اند. آقای باقوری در کتابی که با نام تأثیر قرآن بر زبان عربی ترجمه شده است، در تعریف سبک خطابی آورده است:

این سبک را از آن جهت به خطابه منسوب کرده‏اند که نمود و جلوه آن در خطابه آشکارتر و استفاده آن در فن خطابه نسبت به دیگر فنون مناسب‏تر است، به گونه‏ای که حُسن آن تنها در خطابه ظاهر می‏شود و شعله‏های آن در خطابه زبانه می‏کشد... .

امتیاز سبک خطابی بر دو سبک دیگر آن است که معانی در این سبک قوت بیشتری دارند و تصویر آن از مبالغه بیشتری برخوردار است. واژه‏ها در سبک خطابی واژه‏های معمولی نیستند؛ واژه‏هایی هستند که گلچین شده‏اند و از لحاظ جزالت معنا واژه‏های دهان‏پُرکنی هستند؛ واژه‏هایی که طنین آنها قلب را به لرزه می‏اندازد و پرده گوش را چون رعد آسمانی تکان می‏دهد. سبک خطابی واژه‏ها را در قالب‏هایی می‏ریزد چون نسیمی که گویی پیش از آن اجازه ورزیدن به آن نمی‏دادند و اسامی را در آن قالب چنان قرار می‏دهد که عواطف را به حرکت اندازد و احساسات خاموش را به شور آورد. سبک خطابی با تکرار فقرات کلام، شعله‏های احساس را ملتهب می‏سازد و با ذکر کلمات مترادف، بر وضوح معنا می‏افزاید.

از ویژگی‏های دیگر سبک خطابی، کوتاه بودن جمله‏های آن است. در آن چندان به استدلال توجه نمی‏شود و به جای آن بر عواطف و شواهد عینی تکیه می‏شود. از بین سوره‏های قرآن معمولاً سوره‏های کوتاه مکی در زمره سبک خطابی است. البته لازم است یادآور شویم که منظور از «خطابی» در سبک خطابی با آنچه در صناعات خمس منطق گفته می‏شود، تفاوت دارد هرچند از بعضی جهات اشتراک‏هایی نیز دارند. در اینجا مناسب است از سوره‏های کافرون، تبت، کوثر، و مانند اینها یاد کرد.

نویسنده یادشده در تفسیر سبک ادبی گفته است:

از ویژگی‏های این سبک، رقّت واژه‏ها و تناسب آنها با یکدیگر است؛ چنان که هر یک از عبارات آن به رشته‌مروارید دربندکشیده شباهت دارد. در سبک ادبی، هیچ لفظ غریب و نامأنوسی به چشم نمی‏خورد و تناسب حروف و کلمات مجاور هم کاملاً رعایت شده است. واژه‏های سبک ادبی الزاماً واژه‏هایی هستند که به سهولت و نرمی بر زبان جاری می‏شوند و با آوای دلنشینی بر گوش می‏نشینند. در این سبک، گزینش واژه‏ها و کلمات و شکل و قالب بیان آنچنان از روی دقت و تناسب اختیار شده‏اند که به روانی آب و لطافت نسیم شباهت دارند.

شاید سبک ادبی بیشترین نیاز را به درس بلاغت و ذوق ادبی داشته باشد؛ همچنان که آشنایی با متون فصیح ادبی و دست داشتن در این نوع کلام نیز از دیگر لوازم این سبک است؛ به جهت آنکه این سبک هرگز از تشبیهات دقیق و به تصویر کشیدن صور اعلای خیال بی‏نیاز نخواهد بود و پیوسته در پی آن است که برای وصول به شناخت، به جای آنکه از طریق تفکر وارد شود، از راه فطرت درآید.

لازمه سبک ادبی آن است که با انواع استعاره، با شیوه دلچسب حُسن تعلیل و با دیگر فنون و اغراض پسندیده علوم بلاغت، راه صواب را طی‏کرده تا به مقصد برسد... .

از مهم‏ترین ویژگی‏های آن، انتخاب کلماتی است که برای گوش نغمه‏ای خوش‏آهنگ و نیکو داشته و به جانب خیال عالی پرواز کند و با وضوح معانی همراه باشد.

گفتنی است جداسازی سبک ادبی از سبک‏های دیگر به معنای جدا بودن کامل آنها از هم نیست؛ زیرا همه آیات قرآن ادبیاتی معجزه‌آسا و فرابشری دارند؛ یعنی آیاتی که به سبک خطابی‏اند، همزمان ادیبانه نیز هستند؛ اما از یک‌سو، سخن در این است که برخی آیات افزون بر ادبیات بسیار عالی، ویژگی‏های سبکی دیگر را نیز دارند و همین مطلب، زمینه جداسازی آنها را فراهم می‏آورد و از دیگرسو، در مقایسه میان آیات قرآن، هرچند همه آیات قرآن اعجاز بیانی دارند و فرابشری‌اند، ولی برخی آیات جنبه‌های ادبی برجسته‌تری دارند و از همین‌رو است که می‌توان بخشی از آیات و سوره‌ها را ذیل عنوان سبک ادبی جای داد؛ اما چنان که گفتیم، سبک ادبی را می‏توان نقطه مشترک همه آیات دانست.

سبک علمی در دیدگاه نویسنده مزبور عبارت است از: آرام‏ترین و راحت‏ترین و ساده‏ترین سبک‏ها؛ سبکی است که با نزدیک‏ترین و ساده‏ترین روش‏ها برای توضیح حقایق به کار برده می‏شود. در این اسلوب از خیال شاعرانه خبری نیست؛ به جهت آنکه قوه خیال به جانب اشباع عاطفه و تغذیه وجدان فرامی‏خواند، در حالی که این سبک عقل‏ها را مورد خطاب قرار می‏دهد و با افکار نجوا می‏کند و با استعاره و مجاز و کنایه سروکاری ندارد. تشبیهی که از دقت زیادی برخوردار بوده و به تأمل و اندیشه فوق‌العاده یا به دقت نظر و موشکافی نیاز داشته باشد، در این سبک ارزش چندانی ندارد و تشبیهاتی که مورد استفاده قرار می‏گیرند، صرفاً برای آن به ‏کار رفته‏اند که یک شیء مجهول را معلوم نمایند؛ یعنی در این سبک تنها از تشبیهات ساده‏ای استفاده می‏شود که طرفین تشبیه جنس ظاهر و واضحی‏ دارند؛ زیرا قصد تشبیه در این سبک شرح و توضیح علوم است. آنچه می‏تواند برای وصول به این غرض مزاحمت ایجاد کند، وجود ابهام در خود شیوه کشف و توضیح اشیاست؛ مثل آنکه برای شناساندن یک شیء نامعلوم از شیوه‏ای استفاده شود که خود آن شیوه مبهم و سؤال برانگیز باشد.

البته مقصود آن نیست که سبک علمی از جمال و زیبایی به دور است؛ چنان که شواهد آن را در کتاب‏های برخی متأخران مشاهده می‏کنیم و هنگام مطالعه آنها گویی ذهن را به مشقت می‏اندازیم و خیال را قربانی می‏کنیم.

کسانی که به این‏گونه سبک‏ها عادت کرده‏اند، آنچنان خود را از ادبیات و مظاهر ادب دور ساخته‏اند که از عهده نگارش یک نامه زیبا یا به تصویر کشیدن یک منظره دلپذیر برنمی‏آیند؛ بلکه مراد این است که سبک علمی نیز زیبایی خاص خود را دارد و با گزینش کلماتی که از اشتراک لفظی یا معنوی به دور بوده و معنای واضحی دارند، دوشادوش دو سبک دیگر زیبایی و جمال آن شکوفا می‏گردد.

از این نوع سبک در قرآن به‌ندرت یافت می‏شود و تنها در برخی آیات مانند آیات‌الاحکام می‏توان آن را جستجو کرد؛ زیرا قرآن سخنان علمی خود را در مباحث دیگری مانند قصص قرآنی و مواعظ، اشراب و بازگو کرده است؛ اما - چنان که پیش‏تر گفتیم - این نوع سبک نیز در قرآن با سبک ادبی همراه است و مزایای سبک ادبی را نیز تا حدی که موضوع اقتضای آن را داشته باشد، به همراه دارد؛ زیرا خروج از اقتضای موضوع و نیاز مخاطب مانند این است که مسئول هواشناسی به هنگام گزارش وضع هوا به جای آسمان از «گنبد مینا» استفاده کند یا یک دندان‌پزشک به جای دندان‏ها، از «مرواریدهای نشسته در قفای غنچه رخ» بهره گیرد!

نتیجه اینکه مترجم توانا بنا را بر این نمی‏گذارد که سراسر ترجمه قرآن را بر یک سبک تنظیم نماید، بلکه همواره به معیارها و ویژگی‏های انواع سبک توجه دارد و متناسب با آنها، بیان خود را تغییر می‏دهد؛ چنان که برخی مترجمان قرآن، برای مثال، سوره‏های کوتاه قرآن را با سبکی نسبتاً ادبی ترجمه کرده‏اند، برخلاف سوره‌های بلند قرآن.

برای آثار منظوم، در ادبیات سبک‏های متعددی شناخته شده است و در آثار منثور نیز سبک، بروز و ظهور و گونه‏های متعددی دارد که می‏توان به سبک‏های مرسل ساده، مرسل عالی، فنی مرسل، فنی و جز اینها اشاره کرد؛[6] البته گفتنی است که نمی‏توان برای همه سبک‏های شناخته‌شده در ادبیات از ترجمه‏های قرآن مصادیقی یافت؛ اما آگاهی از سبک‌ها می‏تواند برای طبقه‏بندی ترجمه‏های قرآن و شناخت بهتر آنها، به‏ویژه ترجمه‏های بازمانده از گذشته و نیز ایجاد تنوع در ترجمه‌ها راهگشا باشد.[7]

در فن ترجمه به‌طور کلی، مترجم باید با شناخت هرچه دقیق‏تر سبک متن مبدأ، آن را به زبان مقصد منتقل کند، به‏ویژه اگر نویسنده یا گوینده از سبک خاص زبان مبدأ هدفی ویژه را تعقیب کرده باشد که دور افتادن از سبک گاه به معنای از دست رفتن متن مبدأ است. این مطلب در ترجمه‏های قرآن به‌خوبی قابل ردیابی است، هرچند کلیت سبک قرآن به جهت معجزه بودن آن، از دسترس مترجمان دور است؛ برای مثال، برخی آیات به دلیل ویژگی خاص زمانی و مکانی یا با ملاحظه مخاطب خاص، شعارگونه یا همراه با تمسخر و تهدید هستند که در ترجمه برتر، این فضای کلی حاکم بر الفاظ قرآن که در دایره سبک‏شناسی قرار می‏گیرد، بازسازی می‌شود.

در یک تقسیم‌بندی کلی، ترجمه‏های موجود از جهت مخاطب به عمومی و کودکانه و از جهت آفرینش متن به ساده و هنری (آهنگین) تقسیم می‌شوند که البته هر یک از موارد یادشده می‏تواند زبان و قالب‌های گوناگونی را پذیرا باشد.

          1. 2. ترجمه‏های آوایی

ترجمه‏های منظوم و مسجع که اغلب از روش‌های معنایی یا آزاد برای خلق آنها استفاده می‌شود، نسبت به ترجمه‏های با نثر ساده به دلیل محدودیت‏های آنها اقبال و دقت کمتری دارند، ولی با این حال، این نوع ترجمه از گذشته‏های دور مورد توجه برخی ادیبان بوده است.

يكى از ويژگى‏هاى مهم متن مورد ترجمه كه مترجم بايد آن را در ترجمه به زبان مقصد
رعايت كند، سبك گفتار يا نوشتار نويسنده متن اصلى است. مراد از سبك
(Style)
ويژگى‏هايى در كلام است كه آن را از سخنان ديگر متمايز مى‏كند. البته در ادبيات شرط
احتساب يك ويژگى به عنوان ويژگى سبك، بسامد داشتن كاربرد آن است؛ يعنى در يك
دوره آن‏قدر كاربرد داشته باشد كه بتوان آن را ويژگى آن دوره به شمار آورد و در غير اين
صورت، يك ويژگى سبك خاصى به شمار نمى‏رود؛ براى مثال، آوردن دو حرف اضافه
براى متمم از ويژگى‏هاى سبك خراسانى است؛ زيرا چنين شيوه بيانى در سبك خراسانى
داراى بسامد است؛ مانند: «اگر با من نسازند اهل دنيا ـ به من بر زان نباشد هيچ عارى.»[8] اين
روش بيانى در سبك عراقى هم ديده مى‏شود، اما به دليل عدم بسامد آن، ويژگى سبك
عراقى به شمار نمى‏رود؛ بنابراين، مراد از سبك در حوزه ترجمه‏شناسى كمى با ادبيات
متفاوت است.

سبك در ادبيات بر اساس عناصر هنرى و غير هنرى به گونه‏هاى ذيل تقسيم مى‏شود:

1. بر اساس گوينده يا نويسنده اثر؛

2. بر اساس زمان اثر (كهن، معاصر، و...)؛

3. بر اساس مكان جغرافيايى اثر؛

4. بر اساس درون‏مايه اثر (عرفانى، اخلاقى، داستانى و...)؛

5 . بر اساس مخاطبان اثر (عالمانه، كودكانه، عاميانه، و...)؛

6 . بر اساس هدف اثر (اقتصادى، تعليمى، و...)؛

7. بر اساس زبان اثر (آهنگين (نظم و نثر) و نثر ساده).

براى آثار منظوم، در ادبيات سبك‏هاى متعددى شناخته شده است و در آثار منثور نيز
سبك بروز و ظهور و گونه‏هاى متعددى دارد كه مى‏توان به سبك‏هاى مرسل ساده، مرسل
عالى، فنى مرسل، فنى و جز اين‏ها اشاره كرد؛[9] البته گفتنى است كه نمى‏توان براى همه
سبك‏هاى شناخته شده در ادبيات از ترجمه‏هاى قرآن مصاديقى يافت؛ اما مى‏تواند براى
طبقه‏بندى ترجمه‏هاى قرآن و شناخت بهتر آن‏ها، به‏ويژه ترجمه‏هاى بازمانده از گذشته و نيز
تدوين ترجمه‏هاى مناسب‏تر راهگشا باشد.

گفتنى است برخى كارشناسان[10] براى سبك‏هاى ترجمه قرآن تقسيماتى را ارائه كرده‏اند
كه جاى تأمل دارد و ما چكيده‏اى از تقسيمات وى را همراه با نقد خود در اين‏جا
گزارش مى‏كنيم.

سبك‏هاى ترجمه قرآن بر اساس كتاب ياد شده:

1. تقسيم ترجمه بر اساس «هدف مترجم» كه خود بر دو نوع تقسيم مى‏شود: ترجمه
جايگزين با اين هدف كه بتواند جايگزين قرآن در زبان مقصد شود و ترجمه بيانى كه فهم
نسبتا خوبى از متن قرآن ارائه دهد، هر چند نتواند جايگزين متن شود.

نقد و نظر: روشن است كه چنين اهدافى را نمى‏توان سبك شمرد و نهايت اين‏كه مى‏توان
آن را در انواع و روش‏هاى ترجمه قرآن تحليل نمود. گذشته از اين‏كه نمى‏توان ويژگى‏هاى
قابل ملاحظه‏اى براى تفكيك اين دو سبك برشمرد.

2. تقسيم ترجمه بر اساس عموم مردم و تخصصى.

3. تقسيم ترجمه بر اساس زبان ترجمه كه خود به زبان عام (زبان عرفى) و زبان خاص
(زبان فنى يا ادبى يا...) تقسيم مى‏شود.

نقد و نظر: نخست بايد به تباين ترجمه تخصصى و ترجمه به زبان خاص (فنى يا ادبى
يا...) توجه كرد. به نظر مى‏رسد نتوان بين اين دو و نيز بين زبان عرفى يا عام يا معيار و زبان
خاص تباينى در نظر گرفت؛ زيرا زبان خاص نيز حتى با بيان اصطلاحات يك رشته خاص،
باز مى‏تواند به زبان معيار باشد. اين مطلب با بررسى مثال ترجمه تخصصى و ترجمه به زبان
خاص روشن مى‏شود. نويسنده براى زبان تخصصى دو مثال آورده است؛ نخست ترجمه
«يُرْسِلَ الرِّيَاحَ»[11] به «ارسال بادها» (ترجمه لفظى) و «وزيدن مستمر و رسيدن دو جناح باد»
(ترجمه علمى) و ترجمه «يولف بينه» به «پيوسته شدن قطعات به يكديگر» (ترجمه لفظى) و
«تبديل سيروس‏ها به سيروستراتوس (پشمكى سفره‏اى) و پوشيده شدن تمام سطح آسمان
از ابرهاى سفره‏اى (استراتوس) و سفره‏اى انباشته (استراكومولوس).»[12]

مثالى كه ايشان براى زبان فنى آورده از اين قرار است: «رژه قطار ابرها از بالا سر منطقه
مشروب‏شونده، راه افتادن ابرهاى انباشته (كومولوس) و پشمكى (سيروس) به همراه جبهه
و پراكنده شدن در آسمان.»[13]

چنان كه ملاحظه مى‏شود، دو ترجمه علمى مطرح شده هر چند با اصطلاحات فنى يك
رشته همراه مى‏باشند، خارج از زبان معيار نيستند؛ البته در خصوص قرار دادن يك قسم به
نام ترجمه تخصصى و فنى در تقسيم‏بندى ترجمه‏ها به خاطر چند آيه كه به روش آزاد و يا
تفسيرى ارائه مى‏شود نيز جاى سخن است؛ زيرا هر علمى جز چند آيه را نمى‏تواند با
اصطلاحات خاص همراه كند كه آن نيز چهره غالب ترجمه را تغيير نمى‏دهد؛ بنابراين ادعاى
اين‏كه «در عصر حاضر، ناچاريم كه بر اساس تخصص مخاطبين، ترجمه‏هايى براى اديبان،
شاعران، متخصصان كيهان‏شناسى، علوم پزشكى و... پديد آوريم كه در آن از اصطلاحات
خاص آن‏ها استفاده شده و منطبق با آن مطالب آيات را توضيح دهيم»[14] ناپذيرفتنى و گزاف
است؛ زيرا مى‏توان، به فرض ضرورت، اصطلاحات را در پى‏نوشت، پانوشت، با كروشه در
درون متن و جز اين‏ها بيان كرد.

افزون بر اين‏ها، زبان فنى، ادبى، و... خالى از ابهام نيست و ما اين مطلب را با همين اشاره
رها مى‏كنيم.

4. تقسيم ترجمه بر اساس ترجمه خالص (بدون توضيحات و دخالت عناصر تفسيرى) و
ترجمه تفسيرى (خلاصة التفاسير)؛

نقد و نظر: اين دو نيز نمى‏توانند سبك به شمار آيند، و در ذيل انواع و روش‏هاى ترجمه
قرآن قرار مى‏گيرند؛ چنان كه نويسنده محترم خود اين دو را در روش‏هاى ترجمه نيز
آورده است!

5 . تقسيم ترجمه بر اساس گرايش‏هاى مترجم و عدم آن (بى‏طرف و گرايشى)؛

نقد و نظر: وجود ترجمه‏اى بى‏طرف ـ چنان كه نويسنده نيز خود به آن اشاره كرده ـ
مشكوك است؛ از اين‏رو، نمى‏توان آن را به درستى ارزيابى كرد تا احتمالاً از آن شاخصه‏هاى
يك سبك را استخراج نمود.

6 . تقسيم ترجمه بر اساس اعتبار ترجمه و عدم اعتبار؛

نقد و نظر: شاخصه‏هاى اعتبار و عدم اعتبار در ترجمه آن‏چنان نمايان نيست كه بتوان از آن
يك سبك استخراج كرد و نويسنده نيز مطلبى در اين خصوص نياورده كه نمايان‏گر يك
سبك باشد. افزون بر اين، اعتبار و عدم اعتبار را مى‏توان در ذيل شماره پنجم قرار داد.

7. تقسيم ترجمه به نثر غير آهنگين و ترجمه هنرى (آهنگين، آوايى و منظوم)؛

نقد و نظر: نخست اين‏كه مى‏توان اين بند را در شماره سوم جاى داد و ديگر اين‏كه تفاوت
«آهنگين» و «آوايى» در سخن نويسنده روشن نيست. (گفتنى است نويسنده خود در شرح
سبك‏ها از «آهنگين» اعراض كرده است).

به سخن خويش باز مى‏گرديم. در فن ترجمه به‏طور كلى، مترجم بايد با شناخت هر چه
دقيق‏تر سبك متن مبدأ، آن را به زبان مقصد منتقل كند، به‏ويژه اگر نويسنده يا گوينده از
سبك خاص زبان مبدأ هدفى ويژه را تعقيب كرده باشد كه دور افتادن از سبك گاه به معناى
از دست رفتن متن مبدأ است. اين مطلب در ترجمه‏هاى قرآن به خوبى قابل رديابى است،
هر چند كليت سبك قرآن به جهت معجزه بودن آن، از دسترس مترجمان دور است؛ براى
مثال، برخى آيات به دليل ويژگى خاص زمانى و مكانى و يا با ملاحظه مخاطب خاص،
شعارگونه و يا همراه با تمسخر و تهديد است كه در ترجمه برتر، اين فضاى كلى حاكم بر
الفاظ قرآن كه در دايره سبك‏شناسى قرار مى‏گيرد، بايد بازسازى شود.

ترجمه‏هاى موجود را مى‏توان از جهت مخاطب به عمومى و كودكانه و از جهت آفرينش
متن به ساده و هنرى (آهنگين) تقسيم كرد كه البته هر يك از موارد ياد شده مى‏تواند زبان و
سبك‏هاى گوناگونى را پذيرا باشد.

بررسى ترجمه‏هاى موجود نشان مى‏دهد كه اغلب مترجمان، عموم مخاطبان را در نظر
داشته‏اند و بيشتر آن‏ها هر چند دغدغه دور نشدن از زبان متن مبدأ را داشته‏اند، دورنماى
ترجمه خويش را هر چه نزديك‏تر شدن به زبان معيار زمان خود ترسيم كرده‏اند.

ترجمه‏هاى آهنگين

ترجمه‏هاى آهنگين كه خود مشتمل بر منظوم و مسجع است، نسبت به ترجمه‏هاى با نثر
ساده به دليل محدوديت‏هاى آن‏ها از اقبال و دقت كمترى برخوردارند، ولى با اين حال اين
نوع ترجمه از گذشته‏هاى دور مورد توجه برخى اديبان بوده است.

ترجمه‏اى آوايى

دانشور گرامى، رجايى بخارايى ترجمه‏اى خطى منسوب به قرن چهارم هجرى منتشر كرده
كه در آن بعضى آيه‏ها و سوره‏هاى كوتاه با آهنگ و رعايت سجع ترجمه شده است. به باور
برخى محققان، اين ترجمه احتمالاً پس از ترجمه تفسير طبرى تدوين شده و شايد دومين
ترجمه باشد. براى نمونه ترجمه سوره انشراح بدين شرح است:

«نه فراخ گردانديم دل تو را؟

و فرو نهاديم از تو بار گران تو را

آن‏كه فرو شكست پشت تو را

و بلند گردانديم تو را، نام تو را

هر آينه با هر سختى آسانى است

با هر سختى آسانى است

چون بپردازى رنج بر دعا كردن

به سوى خداوند خويش رغبت كردن.»[15]

ترجمه آوايى نسفى

ترجمه آوايى ديگر، ترجمه آيه‏هاى تفسير نسفى، اثر ابوحفص نجم‏الدين عمر نسفى
(462ـ 538 ق) است. ترجمه آيه 27ـ30 سوره فجر به قرار ذيل است:

«اى جان‏آرميده به ذكر مولا

و دل نهاده به وعده‏هاى ثواب عقبى

بازگرد به پروردگار خويش

خشنود بدآنچه يافتى از پروردگار خويش

اندر آى در ميان بندگان من

و اندر آى در بهشت جاويدان من.»[16]

ترجمه كامل آوايى ديگر، «آواى قرآن» اثر محمود صلواتى است. براى نمونه ترجمه
سوره مسد را از اين ترجمه يادآور مى شويم:

«به نام خداوند بخشنده مهربان

بريده باد دستان ابولهب و نيست باد

دارايى و اندوخته‏اش سودى نداد

به زودى در شعله كشيده آتش وارد شود

و همسرش كه بى‏امان هيزم كشد

بر گردنش از ليف ريسمانى فِتَد.»

افزون بر ترجمه‏هاى ياد شده و برخى ترجمه‏هاى آوايى به زبان‏هاى ديگر (مانند ترجمه
آوايى آربرى)،[17] ترجمه‏هاى ناقص متعددى از گذشته در دسترس است؛ مانند پلى ميان شعر
هجايى و عروض فارسى بازمانده از قرون نخستين هجرى؛ ترجمه‏هاى آهنگين از دو جزء قرآن
و نيز ترجمه ذيل كه در كنار گنبد امام رضا عليه‏السلام كشف شده و متعلق به اواخر قرن سوم هجرى
و از مترجمى ناشناس است: «آنان كه در بلا صابران باشند، و اندر كردار از صالحان باشند،
آمرزيدگان مأجوران باشند.»

ترجمه‏هاى منظوم ناقص نيز فراوان است كه مثنوى يوسف و زليخاى قريب سى تن از
شعرا[18] از جمله مثنوى منسوب به فردوسى و نيز مثنوى يوسف و زليخاى جامى، و نيز قلب
قرآن با طبش منظوم و بسيارى ديگر را مى‏توان نام برد.

ترجمه‏هاى منظوم

از بين گونه‏هاى مختلف زبانى، ترجمه منظوم شايد نامناسب‏ترين نوع ترجمه باشد. قرآن
كريم مى‏فرمايد:

«وَ مَا عَلَّمْنَـهُ الشِّعْرَ وَ مَا يَنمـبَغِى لَهُو إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِكْرٌ وَقُرْءَانٌ مُّبِينٌ؛ و [ما] به او شعر نياموختيم و
درخور وى نيست؛ اين [سخن
]جز اندرز و قرآنى روشن نيست.»

بنابراين، شأن قرآن فراتر از آن است كه در غل و زنجير قالب‏هاى شعرى درآورده شود؛
گذشته از آن، چه اصرارى مى‏تواند وجود داشته باشد كه ما را به سوى ترجمه منظوم سوق
دهد. به قول استاد خرمشاهى:

«من در [ترجمه‏هاى منظوم] هنرى نديدم؛ يعنى من ترجمه منظومى نديدم كه از منثور آن
بهتر باشد.»[19]

اين به جهت استوار بودن ترجمه منظوم بر انديشه‏هاى پربار و زلال قرآنى است كه گاه آن
را فرسنگ‏ها از روح و فضاى يك شعر دور مى‏كند. به گفته آقاى انصارى (مترجم قرآن كريم
و از برادران اهل سنت):

«هر جا كه رگه‏هايى از انديشه وارد شعر شده، شعريت از هنر افتاده است.»

افزون بر آنچه گفته شد، ترجمه منظوم «عام» و «ساده» بودن مخاطب و كلام قرآن را به
«خاص» و «پيچيده و طولانى بودن» تبديل مى‏كند. همه مردم، خاص و عام، به ترجمه منثور
روى مى‏آورند، ولى همه كس به ترجمه منظوم علاقه‏مند نمى‏شود. اينك براى نمونه، ترجمه
كوچك‏ترين سوره قرآن را از سه ترجمه منظوم آقايان محمد شائق، اميد مجد و
سيد محمدعلى محمدى مى‏آوريم:

«به نام خداوند كون و مكان

كه بخشنده است و دگر مهربان

نموديم ما در حقيقت عطا

يكى كوثر و خير افزون ترا

به جاى آر پس بهر ربت صلات

نما نيز قربانى اندر حيات

كه البته باشد بدون عجب

همى دشمنت ابتر و بى‏عقب»


(ترجمه محمد شائق)

«سرآغاز گفتار نام خداست

كه رحمت‏گر و مهربان خلق راست

همانا كه اينك بداديم ما

به تو كوثرى پاك اى مصطفى

تو هم پس به شكرانه مى‏خوان نماز

براى خدايت بكن ذبح باز

همانا همان كس كه عيبت بخواند

خودش نسل مقطوع و ابتر بماند»


(ترجمه اميد مجد)

«مى‏كنم آغاز با نام كريم

من به «بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم»

اى محمد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ما تو را ز لطف خويش

بهره‏ور كرديم از اندازه بيش

ما به تو كوثر بداديم از كَرَم

كثرت اولاد و هرگونه نِعَم

پس تو هم با ذكر بنما نماز

كن تو قربانى كه گردى سرفراز

دشمنت مقطوع نسل و كافر است

آن‏كه بخشايد خداى غافر است»


(ترجمه محمدى)

ترجمه آيت اللّه‏ مكارم شيرازى: «به نام خداوند بخشنده بخشايشگر * ما به تو كوثر [و خير
و بركت فراوان] عطا كرديم * پس براى پروردگارت نماز بخوان و قربانى كن * [و بدان]
دشمن تو قطعا بريده‏نسل و بى‏عقب است.»

آنچه گذشت، نگاهى كلى به ترجمه منظوم بود، ولى مشكلات ترجمه منظوم به اين
مقدار پايان نمى‏پذيرد. تنگناهاى حاصل از قيود شعرى و هنرنمايى‏هاى بى‏مورد مترجمان،
گاه ترجمه را به جايى مى‏كشاند كه به هيچ‏وجه پذيرفتنى و قابل توجيه نيست. اين گذشته از
ناهمخوانى وزن با برخى مفاهيم است؛ براى مثال آيا داستان حضرت يوسف عليه‏السلام با وزن
حماسى تناسب دارد؟!

در هر صورت، براى نمونه دو مورد از لغزش‏هاى ترجمه منظوم آقاى اميد مجد را از نظر
مى‏گذرانيم. ايشان در ترجمه «كُفُوًا أَحَدُم» سروده است: «نه دارد شريكى خدا هيچ‏گاه»؛
احتمالاً منظور از شريك، شريك در منزلت و قدر است. عجيب‏تر و بعيدتر اين‏كه استاد
فولادوند و استاد خرمشاهى كه هر دو آن‏ها مترجم قرآن كريم‏اند و ترجمه‏هاى خوبى ارائه
كرده‏اند، كه عبارت‏اند از:

ترجمه فولادوند: «و او را هيچ همتايى نباشد»؛

ترجمه خرمشاهى: «و او را هيچ همتا نيست»؛

ترجمه مكارم: «و براى او هيچ‏گاه شبيه و مانندى نبوده است.»

و ترجمه‏هاى ديگر نيز همين معنا را ارائه كرده‏اند و از كتاب‏هاى لغت نيز چيزى جز اين
برداشت نشده است. (ر.ك: مفردات راغب، قاموس قرآن، شرح و تفسير لغات قرآن و...)

نمونه‏اى ديگر: همان مترجم در ترجمه سوره الرحمن، ترجمه آيه «فَبِأَىِّ ءَالاَءِ رَبِّكُمَا
تُكَذِّبَانِ» را به تعداد تكرار آن، با تغييراتى همراه كرده است. اين كار از توانايى شايسته مترجم
و همت بلند او خبر مى‏دهد، ولى هنرمندى جاى مناسب مى‏طلبد. اينك برخى ترجمه‏هاى
اين آيه را با هم مقايسه كنيد:

كدامين نعم را زيكتا خدا

دروغين بخوانيد آيا شما (13)

كنون راه انكار گيريد پيش

كدامين نعم را ز يزدان خويش (16)

كنون پس نعمات يزدان خويش

چرا راه انكار گيريد پيش (51)

كنون بر چه نعمت برانيد ظنّ

از الطاف يكتا رب خويشتن (53)

كنون اين همه نعمت از كردگار

بر انكار آيد آيا دچار؟ (65)

خدا اين همه لطف دارد تمام

بخوانيد زآن‏ها دروغين كدام؟ (67)

به درياى نعمت كه بخشد جدا

شناور به شكّيد اكنون چرا (71)

كنون بر چه نعمت زپروردگار

به انكار و شكّيد آيا دچار؟ (77)


ترجمه فولادوند: «پس كدام‏يك از نعمت‏هاى پروردگارتان را منكريد؟»

ترجمه خرمشاهى: «پس كدام‏يك از نعمت‏هاى پروردگارتان را انكار مى‏كنيد؟»

يادآورى: نقد ما تنها براى پيگيرى بحث و شاهد آوردن است و نه نقد و ارزيابى
ترجمه ‏هاى منظوم و يا كم‏ارزش نشان دادن زحمات مترجمان اين آثار[20] كه خداوند به
شايستگى از همه آن‏ها بپذيرد و پاداش نيكو عطا فرمايد.

724) درسنامه ترجمه 1-2 (قسمت اول)


ویرایش جدید (منتشر نشده)

درسنامه ترجمه 1-2 (اصول، مبانی و فرایند ترجمه قرآن کریم)

* این کتاب از جایزه کتاب سال جمهوری اسلامی و کتاب سال حوزه علمیه قم بهره‌مند شده است.

*ویرایش جدید این کتاب که در قالب دو جلد عرضه می‌شود (هنوز منتشر نشده)، در چند پست تقدیم می‌شود.

*فایل درسنامه ترجمه (جلد اول) در نرم افزار دانشنامه علوم قرآن کامپیوتر نور موجود است.

* به دلیل کپی و جایگزینی ممکن است برخی فونت ها به هم ریخته باشد که قابل فهم و اصلاح است.

* حق انتشار محفوظ است. اگر ناشری مایل به انتشار مکتوب اثر بود، با مؤلف هماهنگ کند. (حق تألیف رایگان است).

قسمت اول

درسنامه ترجمه 1-2


(اصول، مبانی و فرایند ترجمه قرآن کریم)

تذکر: جلد اول درسنامه در نرم‌افزار نور (دانشنامه علوم قرآن) موجود است.



(نسخه آزمایشی پیش از انتشار (هنوز نهایی نشده است)؛ حق چاپ محفوظ است.)



سیدمحمدحسن جواهری[1]

عضو هیئت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی





بسم‌الله الرّحمن الرّحیم



الحمد لله ربّ‌ العالمین و صلی‌الله علی محمد و آله ‌الطاهرین





فهرست

درس‌نامه ترجمه قرآن کریم 5

(اصول، مبانی و فرایند ترجمه قرآن کریم) 5

ویرایش دوم 5

سیدمحمدحسن جواهری 5

پیشگفتار 6

فصل اول 10

کلیات 10

1. ریشه‏شناسی ترجمه 10

2. معنی‌شناسی ترجمه 11

3. تعریف ترجمه بین‏زبانی 12

5. پیشینه ترجمه قرآن 14

6. ترجمه‏ناپذیری و موانع ترجمه قرآن 16

6_1. موانع زبانی در ترجمه قرآن کریم 17

6_2. موانع معنوی 21

m چکیده فصل 25

فصل دوم 28

سبک‌ها و روش‌های ترجمه قرآن 28

گفتار اول: سبک‏های ترجمه 28

1. سبک‌های ترجمه 28

2. ترجمه‏های آوایی 32

3. ترجمه‏های منثور 50

m چکیده گفتار اول 51

گفتار دوم: روش‏های ترجمه قرآن 52

1. روش‌های ترجمه 52

2. نقد، بررسی و جمع‏بندی 75

m چکیده و جمع‌بندی گفتار دوم 83

m خودآزمایی و پژوهش 85

فصل سوم 87

اصول ترجمه قرآن 87

m چکیده فصل 126

m خودآزمایی و پژوهش 130

فصل چهارم 133

مبانی ترجمه 133

m چکیده فصل 198

m خودآزمایی و پژوهش 201

فصل پنجم 203

فرایند ترجمه قرآن کریم 203

1. تحلیل واژگانی متن مبدأ 203

1_1. فرایند واژه‌شناسی 203

1_2. قواعد واژه‏شناسی 204

2. تحلیل آوایی و دستوری متن مبدأ 210

4. برابریابی واژگانی، دستوری و ایجاد تعادل 212

5. ایجاد تعادل در سبک 213

6. یکسان‏سازی در ترجمه 215

6_1. یکسان‏سازی در ترجمه واژه‏ها و عبارت‏های مشابه 218

6_2. یکسان‏سازی در ترجمه عناصر صرفی و ساختارهای نحوی 219

6_4. یکسان‏سازی در ویرایش 220

6_5. یکسان‏سازی در نوع و نثر ترجمه 222

7. ویرایش، ارزیابی و کنترل نهایی ترجمه 222

7-1. گروه تفسیر 223

7-2. گروهی متشکل از کارشناسان ادبیات (مبدأ و مقصد)، زبان‏شناس و ویراستار 223

7-3. گروهی متشکل از مترجمان و منتقدان برجسته 223

7-4. گروهی منتخب از مخاطبان 223

m چکیده فصل 224

m خودآزمایی و پژوهش 250

فصل ششم 253

منابع ترجمه قرآن 253

1. منابع لغوی و زبانی زبان مبدأ 253

1_1. منابع لغوی 253

1_2. منابع زبانی و ادبی زبان مقصد (فارسی) 266

2. منابع تفسیری 267

3. منابع اختصاصی ترجمه قرآن (عربی _ فارسی) 267

m چکیده فصل 269

m خودآزمایی و پژوهش 271

فصل هفتم 272

تحلیل‌های تقابلی و مشکلات ساختاری 272

گفتار اول: زبان‏شناسی مقابله‏ای و فرایند تحلیل تقابلی 272

1. تشخیص نوع عناصر و الگوهای زبانی 273

2. برابریابی 276

گفتار دوم: آسیب‌شناسی برابریابی در ترجمه 291

1. آسیب‌شناسی ترجمه جمله 292

1_1. جمله‌های طولانی 292

1_2. تغییر نقش در زنجیره نحوی 295

1_3. جمله‌های محذوف 298

1_4. انسجام درونی بافت و بافتار 299

1_5. پیوند بین جملات آیات 301

2. فعل 303

m چکیده فصل 322

m خودآزمایی و پژوهش 324

فصل هشتم 327

کارورزی ترجمه قرآن 327

1. بررسی ترجمه‌های سوره حمد 327

2. بررسی ترجمه‌های سوره بقره آیات ؟؟؟ 346

3. بررسی ترجمه‌های آیه29 سوره انفال 368

منابع و مآخذ 381





I. درس‌نامه ترجمه قرآن کریم

II. (اصول، مبانی و فرایند ترجمه قرآن کریم)

III.

IV.

V.

VI. ویرایش دوم

VII. سیدمحمدحسن جواهری

7.01 پیشگفتار



درباره ترجمه و به‌ویژه ترجمه قرآن و حدیث تاکنون مطالب بسیاری از سوی کارشناسان ترجمه ارائه شده است، با این همه، هنوز نقاط کور بسیاری در آن وجود دارد که باید بیش از پیش مورد توجه قرار گیرد. امروزه ترجمه از نگاه ساده گذشتگان، بسیار فراتر رفته و با توجه به اهمیت کارکردهای آن، حوزه وسیعی از مباحث نظری را به خود اختصاص داده و پیچیده‌تر و روشمندتر شده و نیازمندی‌های جدیدی یافته است. در همین راستا، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه پیش‌تر درسنامه ترجمه را با هدف تأمین متن آموزشی منتشر کرده بود که با همه کاستی‌هایش با استقبال و تقدیر مواجه و از سوی نهمین کتاب فصل وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و نیز کتاب سال حوزه علمیه قم، برنده جایزه شد، ولی با همه این اوصاف لازم بود اولاً، برخی ضعف‌ها برطرف و بعضی مباحث مختصر شود و ثانیاً، برخی کاستی‌ها که جای خالی آنها کاملاً احساس می‌شد، بدان افزوده شود؛ از این‌رو، کتاب یادشده با نگارش مجدد و تغییرات و افزوده‌های فراوان با نام روش‌شناسی ترجمه قرآن کریم عرضه گردید. در این مجموعه کوتاه تلاش شده مهم‌ترین مباحث نظری و کاربردی ترجمه به بحث گذاشته شود و نقشه راهی برای علاقه‌مندان به ترجمه ارائه گردد.

یادآوری

1. نگارنده در این کتاب در پی نقد ترجمه‏های قرآن کریم نبوده و نقل شاهد مثال‏ها از ترجمه‏ها صرفاً با هدف آموزشی انجام شده است؛

2. در انتخاب ترجمه‏ها سعی شده از آخرین چاپ استفاده شود، ولی احتمال وجود نسخه‏هایی کامل‏تر و با تجدید نظر مؤلفان آنها، منتفی نیست، به‌ویژه که شماری از شواهد از کتاب درسنامه ترجمه انتخاب شده و از زمان تألیف آن تاکنون سالیانی می‌گذرد و احتمال ویرایش ترجمه‌ها و در مورد برخی از آنها، ویرایش‌های متعدد وجود دارد؛

3. از بین ترجمه‏های موجود در بازار یا کتابخانه‏های تخصصی، یا نرم‌افزار «جامع‌التفاسیر»، تنها از ترجمه‌هایی استفاده شد که می‏توانستند شاهدی برای موضوع بحث به ما ارائه دهند و نقل از ترجمه‏ها دلیل بر تأیید آنها نیست، بلکه می‌توان انتخاب بسیاری از شواهد را تصادفی تلقی کرد؛

4. در نقل ترجمه‏ها، جز رعایت فصل و وصل به سبک معمول زمان ما و نیز برخی علائم ویرایشی، آن هم در موارد ضروری - البته در غیر شاهد مثال - نگاشته مترجم عیناً نقل شده است؛ از این‏رو، گاه ناهماهنگی‏هایی در متن و شاهدها در ویرایش فنی دیده می‏شود؛

5. به دلیل ضیق مجال، نام مترجمان در اغلب موارد بدون القاب ذکر شده که پیشاپیش از همه آنها عذرخواهی می‏شود؛

6. در نقل شواهد از ترجمه‏ها، در اغلب موارد، نظر به همان شاهد مثال بوده و چه‌‏بسا اشکالات دیگری نیز در ترجمه‏ها وجود داشته که جز موارد بسیار محدود، بدانها پرداخته نشده است؛ بنابراین، تأیید یک شاهد به معنای تأیید آن تنها از جنبه مورد بحث است، نه از همه جوانب؛

7. یکی از نکات مورد توجه، مخلوط نشدن مباحث حوزه‏های گوناگون علوم مورد نیاز مترجم در مباحث روشی این کتاب است؛ دانش‏هایی مانند روش‏ فهم و تفسیر قرآن، برخی مباحث ادبیات و زبان فارسی و نیز زبان‏شناسی و مباحث مهم آن در حوزه ایجاد تعادل‏های صرفی، نحوی و بلاغی که به دلیل ضیق مجال و تضییع نشدن آنها در انتقال ناقص، به منابع تخصصی مربوط واگذار شده‌اند، مگر موارد اندکی که یادکرد آنها در این مجموعه به‌رغم ضیق مجال، مفید تشخیص داده شده است.

سخنی با استادان گرامی

شایسته است افزون بر نکات یادشده، چند نکته درباره شیوه تدریس این کتاب مورد توجه قرار گیرد:

1. از آنجا که ارتقای ترجمه بستگی به استعداد درونی، فراگیری دانش‌های نظری و کاربردی مربوط و تجربه دارد، لازم است افزون بر مباحث نظری کتاب، به تجربه عملی توجه ویژه شود؛ از این‌رو، تحقق پژوهش‌های درخواستی در پایان فصل‌ها می‌توانند مسیر مناسبی را فراروی دانشجویان قرار دهد. در ضمن، گاه برخی پرسش‌ها خود بسترهایی برای طرح برخی مباحث نظری هستند که به دلیل ضیق مجال از متن کتاب بازمانده‌اند.

2. برای تدریس کامل این کتاب، حداقل دو واحد زمان نیاز است و اگر زمان تدریس تقلیل یابد، استاد می‌تواند برای جبران کمبود زمان، مطالعه بخش‌هایی از فصول کتاب را به تشخیص خود و ارزیابی توانمندی دانش‌پژوهان، بر عهده آنها بگذارد.

3. استفاده از ویدئو پروژکتور در هر دو سطح آموزش بسیار مفید و حتی ضروری است و استاد می‌تواند مباحث نظری را با استفاده از نرم‌افزارهایی مانند «جامع‌التفاسیر» به صورت عینی و مقایسه‌ای به پیش ببرد.

4. در سطح کارشناسی ارشد - چنان که اشاره شد - بیشتر جنبه کارورزی و کارگاهی مورد توجه است؛ از این‌رو، انتخاب آیات خاص یا ترجمه سوره‌ای خاص و بررسی همه‌جانبه آن می‌تواند نتیجه کار را ارتقا بخشد. همچنین می‌توان مسائلی را محور تحقیق قرار داد؛ برای مثال، چند معنایی ساختی و ساختاری، عناصر و الگوهای خاص عربی، بررسی برابرهای واژگان خاص، مترادف و اسماء حسنای الهی می‌توانند در فضای ترجمه به بحث گذاشته شوند؛ همچنین خلاقیت‌ها و آفریده‌های جدید مترجمان و نکات ویرایشی - که فهرستی اجمالی از آنها ارائه شده - بسترهایی مناسب برای پژوهش‌اند که نتایج آنها بسیار آموزنده و مورد نیاز است.

5. کاوش در روش‌های جدید ترجمه و شناسایی قالب‌های تازه و ارائه نمونه‌های جدید می‌توانند محورهای تحقیق در خصوص ترجمه قرآن در مقطع کارشناسی ارشد باشند.

6. ارائه ترجمه‌های جدید و منطبق بر نوع ترجمه انتخاب‌شده، بسیار مطلوب است؛ برای مثال، می‌توان دانشجویان را در گروه‌های دو یا سه‌نفره موظف به ارائه ترجمه‌ای جدید و براساس نوع خاصی از ترجمه کرد. برای این کار می‌توان یک سوره را میان دانشجویان تقسیم کرد؛ به گونه‌ای که هر گروه ترجمه چند آیه را بر عهده گیرند. این تجربه در مقطع کارشناسی ارشد بسیار مفید به نظر می‌رسد.

مقدمه را با تذکر این نکته به پایان می‌برم ‏که مطالب ارائه‌شده در این کتاب به دلیل گستردگی مباحث ممکن است با ضعف‏هایی روبه‏رو باشد که اولاً، سعه صدر خوانندگان گرامی را می‏طلبد که بر نویسنده ببخشایند و ثانیاً، با بزرگواری و منش کریمانه خود این کمترین خدمتگزار قرآن کریم را از نکات ارزشمند و راهگشای خود بهره‏مند سازند؛[2] همچنین لازم می‌دانم از تلاش‌های همه کسانی که به نوعی در ارتقای این اثر دخیل بوده‌اند یا در راستای انتشار آن گامی برداشته‌اند، به‌ویژه مسئولان محترم پژوهشگاه حوزه و دانشگاه و گروه قرآن‌پژوهی و نیز ویراستار محترم تقدیر و تشکر کنم.

سخن پایانی‌ام را به تشکر ویژه از عزیزی اختصاص می‌دهم که اگر جنبه مثبتی در این نوشتار به چشم می‌خورد، از لطف بیکران اوست. عرض ادبم را به پیشگاه مقدسش با یک دو بیتی همراه می‌کنم و امیدوارم که ما را همچنان مشمول عنایتش قرار داده و این تلاش ناچیز را به بزرگواری‌اش بپذیرد که تحفه‌ای نه درخور پیش‌کشی به پیشگاه اوست:

شمعی آورده‌ام و روی به آن شمس‌الشموس




قطره‌ای آب کنم پیش‌کش اقیانوس


او که خود لطف به انجام رساند آخر




شاید از هیچ به لطفش بربایم پابوس




والحمدلله اوّلاً و آخراً

ماه مبارک رمضان 1432ق/1390











7.02 فصل اول





کلیات

(i) 1. ریشه‏شناسی ترجمه



درباره ریشه لغوی «ترجمه» از سوی لغت‏شناسان نظریات گوناگونی ارائه شده است که درمجموع عبارت‌اند از:

الف) «ترجمه»، ریشه‏ای آرامی دارد. طرفداران این فرضیه بر این باورند که ترجمه و ترجمان و دیگر مشتقات آن از «ترگوم»[3] یا «ترگومین»[4] آرامی گرفته شده و در عربی رواج یافته‏اند. دهخدا در لغتنامه و یسوعی در غرائب اللغة العربیه از این قول جانبداری کرده‏اند.

گفتنی است براساس این نظریه، صورت‏هایی از واژه‏های آرامی، پیش از اسلام، یا پس از آن و از طریق زبان عربی به زبان فارسی راه یافته است؛ بنابراین، نمی‏توان ریشه آن را در زبان فارسی جستجو کرد.

ب) ریشه واژه ترجمه، عربی است. جوهری (332_393ق) در صحاح، راغب (م425ق) در مفردات، ابن‏منظور (م711ق) در لسان العرب، فیومی (م770ق) در المصباح المنیر و برخی دیگر این دیدگاه را پذیرفته، در ماده «رجم» و «ترجم» آورده‏اند.

در وجه اقتباس ترجمه از رجم می‏توان گفت: «رجم» به معنای پرتاب سنگ است که به صورت استعاری در سخن گفتن براساس حدس و گمان و نیز در معنای توهم، شتم و جز اینها به ‏کار می‏رود. ترجمه نیز ابزاری است برای رساندن پیام نویسنده متن به مخاطبان ناآشنا با زبان وی که این القا می‏تواند به منزله پرتاب تلقی شود، به‏ویژه اگر ترجمه برای انتقال پیام به گروهی ناسازگار یا در راستای تحقق امری خصمانه باشد.

«تَرْجََم» از باب رباعی نیز به معنای آشکار کردن است و «تَرْجَمَ الکلام» یعنی سخن را آشکار کرد. ترجمه نیز پیام متن مبدأ را برای مخاطبان ناآشنا به زبان مبدأ آشکار می‏سازد؛ از این‏رو، این وجه می‏تواند فلسفه این اشتقاق به شمار آید.

ج) ترجمه، نه فارسی و نه عربی، بلکه برگرفته از «رجم» کلدانی به معنای «افکندن» است.[5]

د) ترجمه از «تُرجمان» معرب «تُرزبان» یا «ترزفان» فارسی است. نویسنده غیاث اللغات و ناظم الاطباء - نویسنده فرهنگ‏نویسی - از طرفداران این قول هستند؛ اما دهخدا با این نظریه مخالف است و در ماده ترجمان می‏نویسد:

... تصور می‏رود ترجمان مأخوذ از آرامی یا ترگمان [سریانی که شاخه‏ای از زبان آرامی است] را به صورت «ترژمان» و «ترزمان» نقل کرده‏اند و بعد کاتبان به شباهت لفظی و معنوی کلمه «ترزبان» و «ترزفان» خوانده‏اند و فرهنگ‏نویسان هر دو صورت اخیر و مخفف و مبدل آن «ترزفان» را ضبط کرده‏اند.

«تَرزبان» به کسی می‏گویند که زبانی به‌اصطلاح چرب‌ونرم داشته و خوش‏سخن باشد.



(ii) 2. معنی‌شناسی ترجمه



واژه ترجمه در معانی گوناگونی متناسب با ریشه لغوی آن به ‏کار رفته است که به‌اختصار عبارت‏اند از:

_ ترجمه در معنای بین‏زبانی (برگردان گفتار یا نوشتاری از زبانی به زبان دیگر)؛[6] این معنا از معانی دیگر معروف‏تر و متداول‏تر است.

_ ترجمه در معنای درون‏زبانی (تفسیر و شرح سخن به همان زبان اصلی)؛ ترجمان نیز در این معنا به کار رفته است؛ چنان که ابن‏عباس را «ترجمان القرآن» لقب داده‏اند.[7] طبری در تفسیر خود[8] و زمخشری در اساس البلاغه (ماده فسر) همین معنا را در نظر داشته‏اند. نمونه چنین ترجمه‏ای را می‏توان المنتخب فی تفسیر القرآن الکریم، تفسیر البراعم المؤمنه و نیز التفسیر الوجیز دانست که البته مورد اخیر با اندکی تفسیر همراه است.

_ ترجمه در معنای تفسیر سخن به زبانی دیگر که شامل ترجمه‏های تفسیری نیز می‏شود؛ دکتر آذرتاش آذرنوش در این‏باره آورده است:

چنین به نظر می‏رسد که نویسندگان ایرانی سده چهارم هجری، خاصه در شرق ایران، عموماً کلمه «ترجمه» و «ترجمان» را به معنایی که ما امروز می‏شناسیم، به کار نمی‏برده‏اند، بلکه بیشتر از «ترجمه» معنی شرح، تفسیر، بیان و از «ترجمان» معنی مفسر، ناقل و حتی واسطه میان دو کس را اراده می‏کردند... . در ترجمه تفسیر طبری این پدیده جالب به چشم می‏خورد که هر گاه مترجمان با آن دقت وسواس‏آمیز، ترجمه آیات را لفظ‌به‌لفظ و آیه‌به‌آیه می‏آورند، مبحث را با ذکر نام سوره آغاز می‏کنند و دیگر سخنی در این‏باره نیست که آن عبارت ترجمه است؛ اما هر گاه به تفسیر می‏پردازند، آن را به عنوان «ترجمه سوره» آغاز می‏کنند. این عنوان 92بار در متن تکرار شده است.[9]

_ ذکر کردن سیرت و اخلاق و نسب شخص؛[10] مانند کتاب التراجم. ترجمه در این معنا، اصطلاحی در علم رجال و حدیث است که شرح‌حال بزرگان یا راویان حدیث را شامل می‏شود. از نوشتارهایی که درباره شخص یا اشخاص معین نگاشته می‏شود، گاه با همین واژه تعبیر شده است (کتاب تراجم).[11]

ترجمه در این معنا را گاه به تناسب برای غیر انسان نیز به کار می‏برند: «ترجمة الکتاب» که مقصود از آن دیباچه کتاب است،[12] اغلب شامل چگونگی تألیف و تشریح مسیر تحقیق و مشکلات راه و مانند آنها می‏شود، و اطلاعات کلی از موضوع یک کتاب و چکیده‏ای از آن، در مقدمه یا پیشگفتار می‏آید؛ از این‏رو، شاید استفاده از «ترجمه» برای دیباچه یا مقدمه، به لحاظ سرگذشت نویسنده در گردآوری، تنظیم و تألیف و مشکلات فراروی او باشد که در دیباچه و گاه در مقدمه می‏آید.



(iii) 3. تعریف ترجمه بین‏زبانی



از بین معانی مختلف بیان‌شده برای ترجمه، معنای اول محور سخن است؛ از این‏رو، سخن را آن‌سو می‌کشانیم و پیرامون آن توضیحاتی را ارائه می‏کنیم. برای ترجمه تعریف‏های بسیاری ارائه شده که به چند نمونه اشاره می‏شود:

_ ترجمه عبارت است از: برگردان مفاهیم، چه نوشته و چه گفته، از یک زبان که زبان مبدأ[13] نامیده می‏شود، به زبان دیگر که زبان مقصد[14] خوانده می‏شود، به‏طوری که متن ترجمه‌شده همان تأثیری را که در زبان مبدأ دارد، در زبان مقصد نیز داشته باشد.[15]

_ ترجمه عبارت است از: برگرداندن عناصر و ساختارهای[16] متنی زبان مبدأ به معادل آنها در زبان مقصد (با توجه به عوامل و شرایط برون‏زبانی)،[17] به گونه‏ای که خواننده متن مقصد همان پیام و تأثیری را دریابد که خواننده متن مبدأ درمی‏یابد.[18]

_ ترجمه عبارت است از: نزدیک‏ترین معادل زبان مورد ترجمه، اول از جهت مفهوم و بعد از لحاظ سبک.[19]

_ تعریف پیشنهادی: ترجمه عبارت است از: برگردان مراد گوینده از زبان مبدأ به زبان مقصد با حفظ رتبه تأثیرگذاری بر مخاطب و نیز حفظ عناصر و ساختارهای دستوری و بلاغی زبان مبدأ با جایگزین‌های مناسب، تا حد امکان و متناسب با نوع ترجمه.

تعریف‏های یادشده و دیگر تعریف‏ها[20] بر چند شاخص تأکید دارند که عبارت‏اند از:

_ انتقال پیام گوینده از زبان مبدأ به زبان مقصد؛

_ انتقال رتبه تأثیرگذاری بر مخاطب در ترجمه؛

_ نزدیک بودن عناصر و الگوهای (صرفی، نحوی، واژگانی و بلاغی) جایگزین‌شده در زبان مقصد، به زبان مبدأ تا حد امکان (گفتنی است این مطلب تنها در برخی انواع ترجمه که توضیح آن خواهد آمد، ارزش به شمار می‏رود).

4. اهمیت و ضرورت ترجمه

اسلام آیینی جهان‏شمول است که بر پایه قوانین الهیِ به ودیعه نهاده‌شده در قرآن، بنا شده است؛ از این‏رو، همگان باید از محتوای کتاب آسمانی اسلام آگاه کردند و ساده‏ترین راه دستیابی به چنین هدفی، «ترجمه» هرچه دقیق‏تر آن است؛ بنابراین، اهمیت ترجمه قرآن برخاسته از اهمیت و موقعیت و ویژگی‏های آیین اسلام است.

برخی محققان برای بیان اهمیت ترجمه بین‏زبانی قرآن به دلایلی چند استناد کرده‏اند که مهم‏ترین آنها بدین شرح‏اند:

_ قرآن دعوت عمومی است و باید به همه انسان‏ها ابلاغ شود: «هَذَا بَیانٌ لِّلنَّاسِ وَهُدًی وَمَوْعِظَةٌ لِّلْمُتَّقِینَ».[21]

_ غرض از نزول قرآن، تبیین و روشن ساختن آن برای جهانیان است، نه اینکه صرفاً آن را تلاوت کنند و تنها در اختیار گروهی خاص باشد: «قُلْ أَی شَیءٍ أَکبَرُ شَهَادةً قُلِ اللّهِ شَهِیدٌ بِینِی وَبَینَکمْ وَأُوحِی إِلَی هَذَا الْقُرْآنُ لأُنذِرَکم بِهِ وَمَن بَلَغَ أَئِنَّکمْ لَتَشْهَدُونَ أَنَّ مَعَ اللّهِ آلِهَةً أُخْرَی قُل لاَّ أَشْهَدُ قُلْ إِنَّمَا هُوَ إِلَهٌ وَاحِدٌ وَإِنَّنِی بَرِیءٌ مِّمَّا تُشْرِکونَ؛ بگو: گواهی چه کسی از همه برتر است؟ بگو: خداوند گواه میان من و شماست، و این قرآن بر من وحی شده است تا با آن به شما و همه کسانی که [این قرآن] به آنها می‏رسد، بیم [و هشدار] دهم. آیا واقعاً گواهی می‏دهید که با خدا معبودی‏های دیگری هست [که با او شریک هستند]؟ بگو: من گواهی نمی‏دهم. بگو: او تنها معبود یگانه است، و من از آنچه شریک او می‏پندارید، بیزارم».[22]

برخی نیز به: وجوب تبلیغ دین بر همگان، سیره عقلا و متفکران، تکلیف ما لایطاق در صورت ترجمه نکردن و جز اینها[23] تمسک کرده‏اند، ولی باید توجه داشت که موارد یادشده نمی‏تواند جواز همه انواع ترجمه را نتیجه دهد؛ زیرا با تفسیر نیز می‏توان به اهداف یادشده دست یافت؛ بنابراین، در گام نخست برای اثبات جواز ترجمه باید به دلایل مخالفان ترجمه پاسخ گفت که در جایگاه خود بدان خواهیم پرداخت. اما نقش و اهمیت تبلیغ از راه ترجمه بر هیچ‏کس، پنهان نیست؛ زیرا قرآن «مُبِین» است و به زبان و بیان روشنی نازل شده و خود بهترین معرف خود است و ترجمه دقیق، زیبا و رسا از آن، بهترین راه تبلیغ به شمار می‏رود؛ بله، برای آگاه کردن مخاطبان از زوایای دقیق قرآن، بیان برخی مفاهیم تفسیری مفید است که معمولاً در ترجمه‏ها نیز به‏طور مختصر و اشاره‏وار بدانها توجه می‏شود.



(iv) 5. پیشینه ترجمه قرآن



ترجمه آیات و سوره‌های قرآن از همان صدر اسلام مورد توجه بوده است. شاید اولین مترجم قرآن «جعفر بن ابی‏طالب» باشد که آیاتی از سوره مریم را به زبان حبشی ترجمه کرد.[24] سلمان فارسی نیز به گزارش برخی روایات، سوره حمد را برای هم‏زبانان خویش ترجمه کرده که ترجمه بسمله آن به ما رسیده است؛[25] البته برخی در این روایات به دلایلی چون اختلاف در نقل و ضعف سند تردید کرده‏اند.[26]

در سال 230ق قرآن به زبان هندی ترجمه شد[27] و در قرن چهارم (351_ 365ق) «ترجمه و تفسیر رسمی» یا ترجمه تفسیر بزرگ جامع البیان طبری[28] به همت علمای ماوراءالنهر و به درخواست سلطان منصور بن نوح سامانی تدوین یافت. پس از ترجمه‏های یادشده، ترجمه‏های دیگری نیز در قرن‏های بعد به عرصه ظهور رسید که تفسیر قرآن مجید (نسخه کمبریج) بین قرن‏های چهارم و پنجم،[29] ترجمه ابوحفص نجم‏الدین عمر بن محمد نسفی بین سال‏های 462_538ق، تاج التراجم فی تفسیر القرآن للاعاجم، اثر شهفو بن طاهر اسفراینی در اواسط قرن پنجم،[30] کشف الاسرار و عدة الابرار، اثر رشیدالدین میبدی (متوفی اوایل قرن ششم) و تفسیر روض الجنان و روح الجنان، تألیف ابوالفتوح رازی تدوین‌شده در دهه‏های دوم و سوم قرن ششم، از مهم‌ترین آنها به شمار می‌رود. گفتنی است به باور برخی کارشناسان (دکتر علی رواقی) در فاصله قرن اول تا چهارم ترجمه‏های متعددی پدید آمده که می‏توان نشانه‏هایی از آنها را یافت؛ برای مثال، برخی تاریخ تألیف قرآن قدس را به پیش از قرن چهارم بازگردانده‏اند،[31] هرچند برخی نیز با این نظریه موافق نیستند.[32]

در یک جمع‌بندی آنچه مهم به نظر می‌رسد، تغییر نوع ترجمه در اوایل قرن چهاردهم است. بیشتر قریب به اتفاق[33] ترجمه‌ها تا پیش از این قرن از روش تحت‌اللفظی پیروی می‌کردند و شاید نخستین کسی که گامی فراتر برداشت، بصیرالمُلک (محمدطاهر یا طاهر مستوفی شیبانی کاشانی) در ترجمه خویش به سال 1270ش باشد. اما ترجمه او از قیدوبندهای روش تحت‌اللفظی به‌طور کامل خلاصی نیافت و به برداشتن گام‌هایی در مسیر تحول بسنده کرد. پس از او مرحوم الهی قمشه‌ای گامی بلند در جهت روان‌سازی ترجمه قرآن و دور شدن از ترجمه تحت‌اللفظی برداشت و با این کار آغاز تحولی چشمگیر را در دنیای ترجمه قرآن رقم زد. ترجمه او به دلایل گوناگون توانست ده‌ها سال جایگاه خویش را در میان ترجمه‌های جدیدتر و کم‌اشکال‌تر حفظ کند و همچنان مورد توجه باشد. پس از ترجمه الهی قمشه‌ای که تاکنون بارها ویرایش شده، ترجمه‌های بسیاری عرضه شده‌اند که برخی از آنها گام‌های مهمی در جهت روان‌سازی نیز برداشته‌اند، ولی اغلب از روشی یکسان پیروی کرده‌اند و باید دانست که هنوز روش‌هایی خالی از مصداق قابل توجه، بر جای مانده‌اند که در این میان می‌توان به ترجمه آزاد اشاره کرد.



(v) 6. ترجمه‏ناپذیری و موانع ترجمه قرآن



درباره ترجمه‌ناپذیری قرآن کریم به دلیل بُعد اعجازی بیان قرآن، سخن بسیار است و آنچه در این مجال اندک می‌توان یادآور شد، ترجمه‌ناپذیری مراتبی از بیان قرآن است. توضیح اینکه، ترجمه‌های قرآن به دلیل موانع زبانی و فرهنگی، هیچ‌گاه نمی‌توانند همه‌جانبه باشند؛ از این‌رو می‌توان قرآن را ترجمه‌ناپذیر دانست، ولی به دلیل ضرورت ترجمه قرآن، مترجمان قرآن با قیدهایی که معمولاً برای مخاطبان خود بازگو می‌کنند، به ترجمه قرآن روی می‌آورند. ترجمه‌های قرآن درحقیقت ترجمه معانی و برداشت‌های مترجم از قرآن در حد توان خویش است و به‌طور طبیعی در مقایسه با متن اصلی با ریزش معنا روبه‌روست. ریزش معنایی چندان نیازمند توضیح نیست و هیچ مترجم آگاهی نمی‌تواند ادعا کند - و گویا تاکنون کسی چنین ادعایی نکرده - که ترجمۀ من، همه معانی قرآن را که از الفاظ آن می‌توان استفاده کرد، دربر دارد و این مسئله در چندمعنایی‌های قرآن کاملاً آشکار است، ولی نگرانی، تغییر یافتن معنی آیات است. گاه ریزش معنایی مثلاً از ده معنا، یک یا دو معنا را به مخاطب می‌رساند یا فرصت برداشت‌های گوناگون را از او می‌گیرد و به سخن دیگر، زمینه برداشت‌های گوناگون را از میان می‌برد، در چنین فرضی، اگر رابطه این معانی به صورت استقلالی باشد، مشکل را می‌توان پذیرفت و مخاطب را برای آگاهی بیشتر به تفسیرها ارجاع داد، ولی گاه ریزش معنایی به تغییر معنی می‌انجامد و این آنجاست که همان بخش اندک منعکس‌شده در ترجمه به نام ترجمه، با اصل مطابق نیست، یا به گونه‌ای منتقل می‌شود که معنا از معنای اصلی دور می‌شود و به بیان دیگر، نه‌تنها مخاطب را در رسیدن به معنای آیات یا بخشی از آنها یاری نمی‌کند، بلکه وی را از آن دور می‌کند. به نظر می‌رسد کسانی که بر ترجمه‌ناپذیری قرآن اصرار دارند، به این مسئله توجه کرده‌اند. این معضلی است که در ترجمه متون مقدس، به‌ویژه قرآن کریم که تفسیر به رأی آن با فروافتادن به دوزخ جبران می‌شود، بس خطیر و هراس‌انگیز است و چه‌بسا همین مسئله باعث شده باشد که بسیاری از مترجمان به سوی ترجمه‌های دشوار تحت‌اللفظی و وفادار و نیز ارائه توضیحات تفسیری فراوان و مشخص کردن آنها از متن اصلی پیش روند. ما در ادامه به برخی موارد ترجمه‌ناپذیر اشاره خواهیم کرد.

چنان که اشاره شد، در مسیر ترجمه قرآن دو دسته موانع وجود دارند که کار را برای مترجم، اگر غیر ممکن نکند، بسیار دشوار می‏سازند که شناخت آنها می‏تواند در بُعد نظری، بستر لازم را برای عبور مترجم فراهم آورد.




6_1. موانع زبانی در ترجمه قرآن کریم

6_1_1. جامعیت زبان عربی




به اعتراف زبان‏شناسان، زبان عربی نسبت به دیگر زبان‏ها چنان جامعیت واژگانی و ساختاری دارد که در دیگر زبان‏ها مشابه آن یافت نمی‏شود و همین امر، کار مترجم را در برابریابی و ایجاد تعادل واژگانی و ساختاری با دشواری‏های فراوانی روبه‏رو می‏سازد. در روایتی از پیامبر گرامی اسلام(ص) درباره زبان عربی آمده است: «یبَیّنُ الألْسُنَ و لا تُبَیّنُهُ الألْسُنُ»؛[34] براساس روشن‌ترین تفسیر این حدیث، زبان عربی، گویایی دیگر زبان‏ها را دارد، ولی آنها گویایی زبان عربی را ندارند و به دیگر سخن، زبان عربی توانایی آن را دارد که مفاهیم دیگر زبان‌ها را به مانند آنها، بلکه گویاتر بیان کند، ولی دیگر زبان‏ها از چنین امکانی بهره‏مند نیستند و شاید از این‏رو باشد که براساس روایاتی، سخن گفتن اهل بهشت به زبان عربی است.[35]

چنان که گذشت، جامعیت زبان عربی را از دو جهت می‏توان پیگیری کرد: گستردگی و جامعیت واژگانی و جامعیت ساختاری (صرفی، نحوی و بلاغی).







الف) جامعیت واژگانی (زبان عربی)





برای یک مترجم فارسی ‏زبان شاید هیچ کاری به اندازه «واژه‏یابی» به‌‏ویژه برای واژه‏هایی که در معنا نزدیک‏اند، دشوار نباشد. این دشواری در برابریابی برای واژه‏های مترادف به‌ویژه در متون حساس، گاه چنان است که در برخی موارد مترجم را به وادی ناامیدی و ناتوانی سوق می‌دهد. البته گنجینه واژگان زبان عربی در حال حاضر بسیار کمتر و کوچک‏تر از گذشته شده است و به قول کسایی: «بسیاری از لغات عرب کهنه شده‌اند».[36] و به گفته یونس به حبیب بصری: «آنچه از کلام عرب به شما رسیده کم است و اگر همه آن می‏آمد، مجموعه فراوانی از علم و شعر می‏شد».[37]

بنابراین، انتظاری نیست که ترجمه، تصویری روشن و کامل از اصل ارائه دهد و چه بسیار ترجمه‏هایی که به‌سان آینه‏های موج‏دار، تصویر خود را موج‏دار و ناهنجار عرضه می‏کنند؛ برای مثال، کدام مترجم تاکنون توانسته برای واژه‌های «رحمان» و «رحیم» برابری تمام و کامل بیابد؟ آیا برای «قعود» و «جلوس» می‏توان برابری شایسته‏ای یافت؟ آیا واژه‌های ثوب و لباس؛ اَحد و واحد؛ خوف و خشیت؛ رأی و نظر و بصر؛ ریب و شک؛ صداق و مهر؛ صیام و صوم؛ اعوذ و الوذ؛ عفو و غفران و صفح؛ غشاء و غطاء؛ و بسیاری دیگر که تفاوت‌های ظریفی برای آنها ذکر شده، برابری در زبان فارسی دارند که بدون تحمل توضیح تفسیری، یا بدون ترکیب چند واژه بتوانند معانی آنها را منتقل کنند؟ آیا می‌توان به ترجمه‌هایی که تفاوت‌های این‌چنینی را منتقل نمی‌کنند - مانند بیشتر یا همه ترجمه‌های موجود - به دیده ترجمه واقعی نگریست؟

البته آنچه آمد، درباره واژگان قرآنی است و اگر بخواهیم به واژگان غیر قرآنی نیز بپردازیم، کافی است نیم‏نگاهی به کتاب المخصص ابن‏سِیْدَه (م458ق) بیفکنیم تا توانایی عرب را در به‌کارگیری واژگان و واژه‏سازی، با تمام وجود احساس کنیم!







ب) جامعیت دستوری (صرفی _ نحوی)





زبان عربی به گفته زبان‏شناسان گسترده‏ترین و پُرقاعده‏ترین زبان است.[38] در میان زبان‏های مختلف، شبیه‏ترین زبان به زبان عربی، فارسی است، ولی با این حال، هم از جهت ساخت‏ها و الگوهای صرفی و نحوی و هم از جهت واژگانی و هم از جهت آوایی نمی‏تواند رقیب قدرتمندی برای زبان عربی به شمار آید؛ برای مثال، در زبان عربی چهارده صیغه و زبان فارسی شش صیغه دارد. در زبان عربی همه اشیا مذکر و مؤنث (حقیقی و مجازی) دارند، در حالی که در فارسی چنین نیست. در زبان عربی یک جمله می‏تواند به شکل‏های مختلفی تأکید شود، ولی در زبان فارسی این‏‌چنین وسعتی در تأکید امکان نمی‏یابد (هرچند به باور برخی، بعضی از عناصر تأکیدی در زبان عربی، صرفاً زبانی است و بار معنایی ندارد). اشتقاق در زبان عربی نیز مثال‌زدنی است و الگوهایی دیگر که ویژه زبان عربی است و مشابهی در زبان فارسی ندارد.




6_1_2. موانع آوایی و بلاغی




در مورد دشواری‏های انتقال بلاغت قرآن در زبان مقصد نیز جای سخن بسیار است. تناسب آوا و معنا، ساخت‌ها و ساختارهای بلاغی و تأکیدهای گوناگون، استفاده از آرایه‏های بدیعی، بهره‏مندی از انواع تشبیهات و کنایات و ظرافت‌های بی‌شمار آوایی و بلاغی، از جمله دشواری‌های بعضاً حل ناشدنی فراروی مترجم قرآن کریم است. برای مثال، بسیار رخ می‏دهد که گوینده از ضرب‌‏المثل‌های ویژه یک منطقه استفاده می‏کند یا سخنی متناسب با فرهنگ حاکم بر یک منطقه بر زبان جاری می‏سازد که با تغییر منطقه، مفهوم و تأثیر خود را از دست می‏دهند. در این‏‌گونه موارد، مترجم می‏کوشد با جایگزینی مناسب از زبان مقصد، فضای حاکم بر متن مبدأ را برای مخاطبان خود بازسازی کند؛ برای مثال، آقای گرمارودی در ترجمه «فتیلاً» و «نقیراً» آورده است:

گاهی برخی دقت‏های ناپیدا در کار ترجمه کرده‏ام که برای خواننده دقیق، البته پیداست: مثلاً در برابر کلمه «فتیلاً» که در لغت به معنی «نخواره نازک روی هسته خرما» است، «سر مویی» و در برابر «نقیراً» که به معنی «گودی پشت هسته خرما» است، «سر سوزنی» گذارده‏ام.[39]

چنین تغییری زمانی مجاز شمرده می‌شود که اولاً، عبارت‌های آیه در سنجش ادبی و بلاغی، با عبارت اصلی همطراز باشد و ثانیاً، هیچ نکته دیگری جز آنچه منتقل شده دربر نداشته باشد؛ البته بسیاری موارد نیز وجود دارد که مترجم از ترجمه آنها عاجز است؛ مانند مثال ذیل که به جنبه آوایی بازگشت می‌نماید: «فَمَا اسْطَاعُوا أَن یظْهَرُوهُ وَمَا اسْتَطَاعُوا لَهُ نَقْبًا»؛[40] و [بدین ترتیب یأجوج و مأجوج] نه می‏توانستند از آن بالا روند و نه می‏توانستند بدان رخنه کنند». نکته در کاربرد «اسْطَاعُوا» و «اسْتَطَاعُوا» در یک آیه است. در توجیه این تفاوت چه‌بسا بتوان وجه انتخاب «اسْطَاعُوا» برای بالا رفتن از سد را آسان‌تر بودن آن نسبت به سوراخ کردن که بسیار دشوارتر از آن است، دانست؛ از این‌رو در مورد سوراخ کردن سد از «اسْتَطَاعُوا» استفاده شده است؛ زیرا - چنان که گفته‌اند - «زیادة المبانی تدل علی زیادة المعانی».[41] ظرایفی از این دست در قرآن بسیار زیاد است که در برخی موارد حتی تأثیر معنایی نیز دارد و مخاطبِ متن اصلی، معنایی وسیع‌تر از متن ترجمه دریافت می‌کند. نمونه این‌چنین را می‌توان در دو صیغه «أَنزَلَ» و «نَزَّلَ» در آیه: «نَزَّلَ عَلَیک الْکتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِّمَا بَینَ یدَیهِ وَأَنزَلَ التَّوْرَاةَ وَالإِنجِیلَ»[42] مشاهده کرد که براساس برخی تفسیرها، اولی یکباره بودن نزول و دومی تدریجی بودن آن را می‌رساند. بنابراین، ترجمه‌ای بدون انتقال این ظرایف و مانند اینها که در قرآن بی‌شمار است، هیچ‌گاه نمی‌تواند نشان شایستگی را بر سینه داشته باشد و به‌طور کلی می‌توان این موارد را جزء موانع ترجمه به شمار آورد.

نمونه‌های ذیل که از جمله موارد آوایی بلاغی است و در قرآن گونه‌های مختلف آن به‌طور فراوان یافت می‌شود، معمولاً جزء موارد مغفول در ترجمه است.

_ «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُواْ مَا لَکمْ إِذَا قِیلَ لَکمُ انفِرُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَی الأَرْضِ؛[43] ای کسانی که ایمان آورده‏اید، چرا هنگامی که به شما گفته می‏شود در راه خدا [برای جهاد] حرکت کنید، به زمین چسبیده‏اید [و سستی به خرج می‏دهید...]».

واژه «اثَّاقَلْتُمْ» که در اصل «تثاقَلْتُم» بوده،[44] با بار عاطفی‏ای که دارد، به‌خوبی نمایانگر سنگینی راحت‏طلبی و عافیت‌‏خواهی است و این معنا را چونان باری سنگین بر دوش خواننده منتقل می‏کند، به گونه‏ای که خواننده با قرائت این آیه، سنگینی خاصی را احساس می‌کند؛ از این‌رو، هرچند نمی‌توان به‌طور کامل این معنا را منتقل کرد، ولی باید با تعبیرهایی مانند: «بر زمین سنگینی می‏کنید» (مکارم) و «کُندی به خرج می‏دهید» (فولادوند)، «بر زمین چسبیده‌اید» و نظیر اینها، احساس برخاسته از رعایت نکته بلاغی یادشده که به ساخت صرفی با رعایت جنبه آوایی _ بلاغی مربوط می‌شود، به گونه‌ای به ذهن مخاطب نزدیک شود.

_ «إِذَا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزَالَهَا؛[45] آنگاه که زمین به‌شدت لرزانیده شود».

تکرار زاء و لام در واژه‏های این آیه به‌خوبی پی‏درپی لرزیدن زمین را به نمایش گذاشته است.

_ «مِن شَرِّ الْوَسْوَاسِ الْخَنَّاسِ * الَّذِی یوَسْوِسُ فِی صُدُورِ النَّاس».[46]

تکرار واو و سین در این آیه تصویرگر تلاش‏های پی‏درپی شیطان برای گمراه کردن انسان است.

_ «فَهُوَ فِی عِیشَةٍ رَّاضِیةٍ * فِی جَنَّةٍ عَالِیةٍ * قُطُوفُهَا دَانِیةٌ * کلُوا وَاشْرَبُوا هَنِیئًا بِمَا أَسْلَفْتُمْ فِی الْأَیامِ الْخَالِیةِ»؛[47]

_ «خُذُوهُ فَغُلُّوهُ * ثُمَّ الْجَحِیمَ صَلُّوهُ * ثُمَّ فِی سِلْسِلَةٍ ذَرْعُهَا سَبْعُونَ ذِرَاعًا فَاسْلُکوهُ».[48]

این دو دسته آیات با لحن‏های متفاوت از یک سوره‏اند. دسته اول اوصاف بهشتیان را بیان می‏کنند و دسته دوم به وضع دهشتناک دوزخیان می‏پردازند. هر کس که طبعی معتدل و ذوقی سلیم و بی‌آلایش داشته باشد، با یک‏بار و حداکثر با چندبار خواندن، به عمق تفاوت آوایی این دو دسته آیه پی می‏برد.

_ «بسم اللّه الرحمن الرحیم * أَلَمْ تَرَ کیفَ فَعَلَ رَبُّک بِأَصْحَابِ الْفِیلِ * أَلَمْ یجْعَلْ کیدَهُمْ فِی تَضْلِیلٍ * وَأَرْسَلَ عَلَیهِمْ طَیرًا أَبَابِیلَ * تَرْمِیهِم بِحِجَارَةٍ مِّن سِجِّیلٍ * فَجَعَلَهُمْ کعَصْفٍ مَّأْکولٍ»؛[49]

_ «وَالْعَادِیاتِ ضَبْحًا * فَالْمُورِیاتِ قَدْحًا * فَالْمُغِیرَاتِ صُبْحًا * فَأَثَرْنَ بِهِ نَقْعًا * فَوَسَطْنَ بِهِ جَمْعًا».[50]

مقایسه این دو دسته آیات نیز نشان‌دهنده میزان بلاغت نهفته در آوای آن است. دسته اول سوره فیل است و جریان حمله ابرهه با فیل‏های غول‏پیکرش را که نابود شدند، گزارش می‏کند و آیات دسته دوم بیانگر حرکت مرکب‏های (اسب یا شتر) چابک گروهی از مسلمانان است. اینک آهنگ دو دسته را با هم مقایسه کنید. آیات سوره فیل طولانی‏تر و سنگین‏تر است، درست مانند حرکت فیل که به دلیل جثه سنگینش به‌کندی حرکت می‏کند و توان پرش‏های بلند و حرکت سریع را ندارد. برعکس آیه‏های دسته دوم کوتاه و سبک است؛ یعنی به‌راحتی بر زبان جاری می‏شود، درست مانند جست‌وخیز اسب‏های چابک.




6_2. موانع معنوی




یکی از شرایط اساسی مترجم برای دستیابی به ترجمه‏ای برابر، تسلط کامل بر متن مبدأ است.

نابوکوف[51] می‏گوید: «استعداد نویسندگی مترجم باید در حدود استعداد کسی باشد که اثرش را ترجمه می‏کند».[52]

نایدا[53] نیز گفته است: «کسی که نتواند اثر قابل ملاحظه‏ای بنویسد، بعید است بتواند اثر قابل ملاحظه‏ای ترجمه کند. یک مترجم باید زبان‏شناس، شاعر و منتقد باشد».[54]

و به باور تیتلر:[55] «یک مترجم خوب باید مثل یک هنرپیشه خوب به کلمات، حیات و حرکت ببخشد. مترجم حتماً باید خودش نویسنده باشد».[56]

در یک جمع‏بندی می‏توان گفت: مترجم اگر در موضوعی که می‏خواهد ترجمه کند، صاحب‏نظر باشد و به قوانین زبانی آشنا، خواننده می‏تواند فارغ از متن مبدأ به ترجمه بسنده کند (غیر از متن‏های بسیار حساس)، و در غیر این صورت، ترجمه به‌سان تصویر در آینه‏ای موج‏دار نمود خواهد یافت و خواننده به‌هیچ‌روی از متن اصلی بی‌نیاز نیست. نتیجه اینکه ترجمه قرآن به دلیل ناتوانی درک کامل مترجمان و عدم تسلطشان بر متن مبدأ، به‌هیچ‏روی نمی‏تواند خواننده را از متن مبدأ بی‏نیاز کند.

7. رابطه ترجمه و تفسیر

درباره شباهت‏ها و تفاوت‏های ترجمه و تفسیر افراط و تفریط‏هایی بین کارشناسان دیده می‏شود.[57] برخی مانند زرقانی با بیان فرق‏هایی بین ترجمه و تفسیر، آنها را از هم بیگانه دانسته‌اند و برخی ترجمه را تفسیری کوتاه می‏دانند و بر این باورند که ترجمه بسیاری از آیات قرآن ناگزیر بهره‌ای از عالم تفسیر را در دامن خود نهفته دارد و کمترین شاهد آن انتخاب‌های مترجم در برابر چندمعنایی‌های فراوان قرآن است. وجود معانی، تفسیرها و ترکیب‌های در عرْض هم در بسیاری از آیات قرآن و لزوم بررسی، انتخاب و انعکاس یکی از آنها در ترجمه، جزء وظایف اولیه مترجم قرآن کریم است؛ از این‌رو هیچ مترجمی نمی‌تواند بدون طی فرایند تفسیر در بسیاری از آیات قرآن به ترجمه‌ای از قرآن توفیق یابد؛ برای مثال، «الْحَمْدُ لِلّهِ» جلوه‌های مختلفی دارد که مترجم تنها یکی از آنها را اختیار می‌کند.[58] نیز «نجم» در آیه «وَالنَّجْمُ وَالشَّجَرُ یسْجُدَانِ»[59] دو تفسیر دارد: ستاره و گیاه بدون ساقه[60] که مفسر با بررسی قرینه‌های تفسیری یکی از این دو تفسیر را انتخاب و در ترجمه وارد می‌کند؛ بنابراین، ترجمه او حاصل پیمودن فرایند تفسیری او است. «الْخَیرِ» در آیه 32 سوره صاد، «الدُّنْیا» در آیه 16 سوره اعلی، «فَضَحِکتْ» در آیه 71 سوره هود، «کفَاتًا» در آیه 25 سوره مرسلات، «لاَ یضَآرَّ» در آیه 282 سوره بقره، «تَرْغَبُونَ» در آیه 127 سوره نساء و...، نمونه‌هایی دیگر از این‌گونه موارد هستند.

مثال‌های یادشده در سطح واژگان قرآن کریم است. در حوزه قرائات و زنجیره‌های نحوی نیز موارد فراوانی یافت می‌شود که مترجم ناگزیر از پیمودن فرایند تفسیر است و بدون آن به هیچ نتیجه مشخصی نمی‌رسد و بررسی ترجمه‌های موجود نشان می‌دهد که بدون استثناء همه مترجمان در آیات فراوانی به آرای تفسیری متکی به پژوهش‌های تفسیری خود یا دیگران پناه برده‌اند. البته ناگفته نماند که برخی مترجمان در ترجمه برخی آیات توانسته‌اند با ظرافت ابهام موجود را - که به تفسیر نیازمند است - بدون تفسیر به ترجمه منتقل کنند که اولاً، در درستی این کار، به‌طور کلی و دست‌کم در یکا‌یک مصداق‌ها، سخن است و ثانیاً، این‌گونه موارد در مقایسه با دیگر موارد بسیاربسیار اندک هستند. نمونه این‌گونه موارد در «لَا تَجْعَلُوا دُعَاء الرَّسُولِ بَینَکمْ کدُعَاء بَعْضِکم بَعْضًا»[61] بررسی خواهد شد.

- تفاوت‏های ترجمه و تفسیر

با همه شباهت و پیوندی که بین ترجمه و تفسیر حاکم است، این دو در غالب موارد تفاوت‌هایی نیز دارند که مهم‌ترین آنها بدین شرح‌اند:

_ ترجمه معمولاً چهره‏ای مستقل به نمایش می‏گذارد، به خلاف تفسیر که معمولاً با عبارت‏های آیات به صورت مزجی تنظیم می‏شود و به مانند ترجمه صورت مستقلی به نمایش نمی‏گذارد؛

_ در ترجمه عبور از متن و ورود به مباحث حاشیه‏ای جایی ندارد، ولی در تفسیر پرداختن به مباحث استطرادی و حاشیه‏ای کاملاً طبیعی است؛

_ در ترجمه، برابر با متن مبدأ بودن ارزش و هدفی متعالی است، هرچند در ترجمه قرآن مترجمان از رسیدن به چنین هدفی ناکام‏اند، ولی تفسیر مسیری دقیقاً متفاوت می‏پیماید و وسیع بودن و همه‏جانبه بودن را افتخار خود می‏داند؛

_ ترجمه معمولاً مجالی برای گزارش نتایج کاوش‏های تفسیری است، و به سخن دیگر، در ترجمه مسیر حرکت و فرایند ‏کاوش‏های تفسیری مترجم از دید خواننده پنهان می‏ماند، ولی در تفسیر، به‌ویژه تفسیرهای مبسوط، چنین نیست و می‏توان به فرایند کار مفسر دست یافت و همین مسئله ارزش و اهمیت اطمینان به توانمندی مترجم در امر تفسیر را آشکار می‏سازد؛ زیرا در مجال ترجمه چنین فرصتی در اختیار نیست که بتوان توانایی تفسیری مترجم را سنجید؛

_ در ترجمه معمولاً ریزش و گاه تغییر معنا[62] رخ می‏دهد و چه‏بسا این دو و به‌ویژه تغییر معنا موجب شده باشد برخی کارشناسان، ترجمه قرآن را ناممکن و حتی ممنوع بدانند، ولی در تفسیر این اتفاق یا نمی‏افتد و یا به میزان ناچیزی رخ می‏دهد.

8. شرایط مترجم

چنان که در رابطه ترجمه و تفسیر بیان شد، یکی از نیازمندی‌های مترجم، توان تفسیری اوست؛ بدین معنا که او باید از ملکه تفسیر برخوردار باشد و لازمه به دست آوردن ملکه تفسیر کار مداوم در حوزه تفسیر است. البته مترجم می‏تواند در این خصوص به مفسری توانمند اعتماد کند و حاصل تلاش‏های او را در حوزه تفسیر به ‏کار بندد؛ بنابراین، تسلط بر زبان مبدأ در خصوص متن مقدس قرآن که فهم آن ابزار و راهکارهای ویژه خود را می‏طلبد، تنها با تسلط بر زبان عربی حاصل نمی‏شود.

گفتنی است اگر مترجم خود شرایط لازم برای تفسیر را ندارد و تصمیم دارد به مفسری توانمند اعتماد کند، نمی‏تواند در تفسیر برخی آیات از یک مفسر و در ترجمه برخی دیگر از مفسری دیگر پیروی کند، مگر آنکه با بررسی مبانی آن دو مفسر، به این نتیجه برسد که اختلاف بین آنها به مبانی تفسیری‏شان بازگشت نمی‏کند؛ زیرا توجه نکردن به این نکته ممکن است به ناهماهنگی‌هایی در ترجمه قرآن بینجامد و خواننده این ناهماهنگی‌ها را به قرآن استناد دهد.

در مورد زبان مقصد نیز تسلط مترجم شرط است. منظور از «تسلط» افزون بر آگاهی لازم از دستور زبان، وجود شمّ ادبی[63] در مترجم است؛ زیرا - چنان که در اصل دوم توضیح خواهم داد - شمّ ادبی نقشی مهم در درست‌نویسی و زیبا‌نویسی ایفا می‌کند.

افزون بر آشنایی کافی با زبان مبدأ و مقصد، آگاهی از برخی مباحث زبان‌شناسی نیز برای مترجم ضروری است که در این کتاب به اجمال به بحث گذاشته خواهد شد.‏ علم کلام، فقه، فلسفه و جز اینها نیز در ترجمه به‌طور مستقیم یا از طریق تفسیر دخالت دارند که به برخی مباحث کلیدی آنها اشاره خواهم کرد.

گذشته از نیازمندی‏های یادشده، شرط اساسی دیگر که از سوی برخی مفسران و مترجمان بسیار بر آن تأکید شده و به‌حق نیز چنین است، فراهم بودن زمینه‏های لازم فکری و روحی، و طهارت باطنی و فضایل اخلاقی است. نقش ایمان، تقوا، اخلاص و زهد در فهم قرآن و موفقیت در پژوهش‏های مذهبی، به‏ویژه قرآنی، انکارناپذیر است، هرچند ظاهر و ملموس نباشد؛ البته اگر کسی پای سخن مترجم، یا مفسری موفق بنشیند، خواهد دید که او توفیق‏ها و امدادهای الهی را کاملاً ملموس و ظاهر توصیف می‏کند. خدای متعال می‏فرماید: «وَالَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِینَّهُمْ سُبُلَنَا؛[64] آنان که در راه ما تلاش کنند، راه‏هایمان را به آنان نشان می‏دهیم».

نیز می‏فرماید: «وَیزِیدُ اللَّهُ الَّذِینَ اهْتَدَوْا هُدًی؛[65] و خداوند بر هدایت آنان که هدایت را ‏پذیرفته‌اند، می‏افزاید»؛ «إَن تَتَّقُواْ اللّهَ یجْعَل لَّکمْ فُرْقَاناً؛[66] اگر تقوا پیشه کنید، خداوند معیار تشخیص حق و باطل را در اختیارتان قرار می‌دهد».

تفسیر و ترجمه قرآن اگر برای خدا و در راه ترویج شریعت ‏مقدس اسلام باشد، از بزرگ‏ترین جهادها است: «وَالَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِینَّهُمْ سُبُلَنَا»[67] و بی‏گمان امداد الهی را در پی خواهد داشت و «إِنَّ اللّهَ لاَ یخْلِفُ الْمِیعَادَ».[68] البته قرآن خود در بیانی دیگر یادآور می‌شود که فهم درست و کامل معارف و تعالیم بلند آن تنها به برکت طهارت باطنی قابل دسترسی است: «لَّا یمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ؛[69] این کتاب را جز پاکان نمی‏توانند، مس کنند». براساس تفسیر باطنی آیه شریفه، منظور از مسّ آیات، درک و فهم آنها و مراد از طهارت، پاکی درونی است.[70]



(vi) m چکیده فصل



1. در مورد ریشه «ترجمه» بین لغت‌شناسان اختلاف است. برخی آن را آرامی و از «ترگوم» یا «ترگومین» دانسته‌اند. برخی نیز آن را عربی دانسته و در ماده «رجم» و «ترجم» آورده‌اند. بعضی از صاحب‌نظران آن را برگرفته از «رجم» کلدانی به معنای «افکندن» می‌دانند و درنهایت، برخی آن را برگرفته از «تُرجمان» معرب «تُرزبان» یا «ترزفان» فارسی دانسته‌اند.

2. «ترجمه» به معانی ذیل آمده است: یکم، ترجمه در معنای بین‌زبانی (برگردان گفتار یا نوشتار از زبانی به زبان دیگر)؛ دوم، ترجمه در معنای درون زبانی (در زبانی) که درحقیقت تفسیر و شرح سخن به همان زبان اصلی است؛ سوم، ترجمه در معنای تفسیر سخن به زبانی دیگر؛ یعنی ترجمه و تفسیر به یک معنا به کار رفته‌اند؛ چهارم، ذکر کردن سیرت و اخلاق و نسب شخص.

3. برای ترجمه تعریف‌های متعددی بیان شده است و تعریف پیشنهادی نگارنده چنین است: «ترجمه عبارت است از برگردان مراد گوینده از زبان مبدأ به زبان مقصد با حفظ رتبه تأثیرگذاری بر مخاطب و نیز حفظ عناصر و ساختارهای دستوری و بلاغی زبان مبدأ تا حد امکان و متناسب با نوع ترجمه». در این تعریف بر سه شاخص مهم تأکید شده است: انتقال پیام، انتقال رتبه تأثیرگذاری و نزدیک بودن ساختارهای متن مبدأ به مقتضیات زبان مقصد تا حد امکان. در این میان، به نظر می‌رسد دو مورد نخست نسبت به مورد سوم اهمیت بیشتری دارند و در تعارض، اولویت با انتقال هرچه کامل‌تر پیام و تأثیر است.

4. به حکم «وَأُوحِی إِلَی هَذَا الْقُرْآنُ لأُنذِرَکم بِهِ وَمَن بَلَغَ»[71] و نیز «هَذَا بَیانٌ لِّلنَّاسِ وَهُدًی وَمَوْعِظَةٌ لِّلْمُتَّقِینَ»[72] و دلایل دیگر، تبلیغ دین ضرورتی انکارناپذیر است و از میان روش‌ها و ابزار تبلیغ، بهترین روش و وسیله هدایت و آگاهی‌بخشی، ترجمه قرآن کریم است. ترجمه قرآن به دلیل رابطه وثیقی که خواننده متن مقصد با متن مبدأ برقرار می‌کند، و نیز ویژگی‌های منحصربه‌فرد قرآن که آن را به مبلغی گویا تبدیل کرده، بهترین گزینه است و دلایل مخالفان ترجمه، ناکافی، بی‌دلیل و قابل نقض است.

5. ترجمه قرآن براساس گزارش‌های تاریخی از همان صدر اسلام آغاز شده و همواره رشد و تکامل یافته است. تاکنون نزدیک به دویست ترجمه شناسایی شده که بسیاری کامل، برخی ناقص و برخی تنها یادی از آنها به جای مانده است.

6. برخی قرآن را ترجمه‌ناپذیر و برخی ترجمه‌پذیر دانسته‌اند. دلایل عمده طرفداران ترجمه‌ناپذیر بودن قرآن، جامعیت زبانی و معنوی است. مراد از موانع معنوی، تسلط نداشتن مترجم بر قرآن و کاستی در درک و فهم آن است. طبیعی است مترجمی که نتواند متن مبدأ را به‌درستی دریابد، نمی‌تواند ترجمه قابل قبولی ارائه دهد. اما مراد از موانع زبانی، جامعیت زبانی (واژگانی و ساختارهای صرفی و نحوی) و فوق بشری بودن نظام آوایی و بلاغی است. طرفداران ترجمه قرآن با پذیرش موانع یادشده، تأکید می‌کنند که مراد از ترجمه، انتقال برداشت مترجم به زبان مقصد است و درحقیقت، ترجمه قرآن «ترجمان فهم مترجم از قرآن» است که از باب ضرورت به کار آمده است. به باور آنان، تذکر این مطلب به خواننده و قرار دادن ترجمه در کنار متن اصلی و نیز نزدیک کردن فهم مخاطب فرآورده ترجمه به فهم مخاطب متن اصلی (با ارائه توضیح‌های لازم) می‌تواند مجوز ترجمه قرآن باشد.

m خودآزمایی و پژوهش

1. منظور از ترجمه بین‌زبانی و درون‌زبانی چیست؟

2. ترجمه بین‌زبانی را تعریف کرده و شاخص‌های مهم آن را تبیین نمایید.

3. سیر تحول روش‌های مختلف ترجمه را به اجمال بیان کنید.

4. منظور از ترجمه‌ناپذیری قرآن چیست و چه موانعی فراروی مترجم قرآن کریم وجود دارد؟

5. مانع معنوی ترجمه قرآن را شرح داده، راه برون‌رفت از آن را بیان نمایید.

6. ترجمه و تفسیر چه رابطه‌ای با هم دارند و آیا فرض جدایی آنها از هم امکان‌پذیر است؟ شرح دهید.

7. برای به حداقل رسیدن آسیب‌های ترجمه، چه شرایط و لوازمی برای ترجمه قرآن کریم و مترجم آن لازم می‌دانید؟





7.03 فصل دوم



[1] . لطفاً پیشنهادها و انتقادهای خود را از طرق ذیل ارسال فرمایید. پیشاپیش از بزرگوارانی که قبول زحمت می‌کنند، سپاس‌گزاری می‌نمایم.

s.javahery@gmail.com

ایتا: 09918780857

http://eitaa.com/jotting

http://javahery.blogfa.com/

[2]. آدرس الکترونیکی مؤلف: s.javahery@gmail.com.

[3]. Targum 2. Targumin

[5]. رامیار، تاریخ قرآن، ص646.

[6]. ابن‌منظور، لسان العرب: «فسّرّ کلامه بلسان آخر» ماده رجم.

[7]. سیوطی، الاتقان فی علوم القرآن، ج2، ص590، نوع 80.

[8]. طبری، جامع البیان، ج1، ص24، 32، 57 و... .

[9]. آذرنوش، «یکی قطره باران یادنامه زریاب خویی»، ص555 و 556.

[10]. معین، فرهنگ فارسی، واژه ترجمه.

[11]. ر.ک: شیخ آقابزرگ طهرانی، الذریعة الی تصانیف الشیعه، ج4، ص55.

[12]. معلوف، المنجد فی اللغه، واژه رجم.

[13]. source language 2. target language

[15]. باطنی، پیرامون زبان و زبان‏شناسی، ص63.

[16]. منظور از «ساخت» در این کتاب «صرف» و مقصود از «ساختار»، «زنجیره و عناصر نحوی» است.

[17]. مانند حال و مقام سخن، احساسات، مسائل فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، دینی و... (قلی‌زاده، مشکلات ساختاری ترجمه قرآن کریم، ص18).

[18]. همان، ص19. 7. بی‌آزار شیرازی، قرآن ناطق، ص33.

[20]. مانند:

_ ترجمه فرایندی است که طی آن، مواد متنی زبانی مبدأ، جای خود را به مواد متنی معادلش در زبان مقصد می‏دهد (کتفورد، یک نظریه ترجمه از دیدگاه زبان‏شناختی، ص42)؛

_ ترجمه عبارت است از فرایند جایگزینی عناصر متنی زبان مبدأ به وسیله عناصر متنی زبان مقصد که طی آن مترجم باید سعی کند با این عملِ جایگزین‏سازی خود، زمینه‏ای را فراهم بیاورد که در آن، نویسنده اصلی و خواننده متن ترجمه با هم به تعامل و تأثیر متقابل بپردازند (لطفی پورساعدی، درآمدی بر اصول و روش ترجمه، ص70)؛

_ ترجمه را می‏توان انتقال مفهومی به صورت شفاهی یا کتبی از زبانی به زبان دیگر دانست (بی‏آزار شیرازی، قرآن ناطق، ص31).

[21]. آل‏عمران، 138. 2. انعام، 19.

[23]. معرفت، تفسیر و مفسران، ج1، ص141_143؛ رفیعی، «نقد و بررسی ادله رشید رضا در ممنوعیت ترجمه قرآن»، مجله معرفت، ش48، ص75_77.

[24]. مجله التوحید الاسلامی، ش9، ص216.

[25]. وی بسمله را به «به نام یزدان بخشاینده» ترجمه کرده است (ر.ک: سرخسی، المبسوط، ج1، ص37؛ اسفراینی، تاج التراجم فی تفسیر القرآن للاعاجم، ج1، ص8).

[26]. ر.ک: زرقانی، مناهل العرفان فی علوم القرآن، ج2، ص55 و 56 (آقای محمد بهرامی در مقاله «نظریه‏پردازان ترجمه» (پژوهش‏های قرآنی، ش42 و 43) دلایل زرقانی را نقل و نقد کرده است)؛ شاطر، القول السدید فی حکم ترجمة القرآن المجید، ص43؛ معرفت، تفسیر و مفسران، ج1، ص141؛ گفتگوهای قرآنی، ص258 و 259.

[27]. مجله التوحید الاسلامی، ش9، ص316.

[28]. این ترجمه به ترجمه تفسیر طبری شهرت دارد، ولی تحقیقات نشان می‏دهد که تفاوت‏های زیادی بین آنها وجود دارد و از همین‏رو است که آقای دکتر آذرنوش نام ترجمه رسمی را برای آن برگزیده است (ر.ک: آذرنوش، تاریخ ترجمه از عربی به فارسی، ج1، ص20).

[29]. به باور برخی پیرسن این احتمال وجود دارد که ترجمه کمبریج از ترجمه رسمی متأخر نباشد (بی‏آزار شیرازی، قرآن ناطق، ج1، ص143).

[30]. برخی ترجمه تاج التراجم اسفراینی و نیز ترجمه سورآبادی را همزمان یا قدیمی‏تر از ترجمه طبری ترجمه رسمی نامیده‏اند (مصاحب و دیگران، دائرة‏المعارف فارسی، ج2، ص2033).

[31]. بینات، ش4؛ روحانی، نوترین گنج در کهن‏ترین گنجینه؛ رواقی، قرآن قدس (کهن‏ترین برگردان قرآن به فارسی)؛ گفتگوهای قرآنی، ص262.

[32]. لازار، «پرتوی نو بر چگونگی شکل‏گیری زبان فارسی، ترجمه‏ای از قرآن به پارسی گویش»، مجله زبان‏شناسی، ش1 و 2، ص70؛ دانشنامه جهان اسلام، ص81.

[33]. برای مثال، ترجمه «پلی میان شعر عروضی و شعر هجایی» - از ترجمه‌های کهن - سبکی آهنگین به کار گرفته و با روش تحت‌اللفظی دیگر ترجمه‌ها متفاوت است.

[34]. کلینی، اصول کافی، ج6، ص472؛ کتاب فضل القرآن، باب النوادر، ح20. همه زبان‌ها اقتضاهایی دارند که در دیگر زبان‌ها سعی می‌شود به گونه‌ای علاج شوند؛ مثلاً در زبان فارسی گونه‌های مختلفی از فعل ماضی وجود دارد که به همان شکل در زبان عربی وجود ندارد و به صورت ترکیبی برابریابی می‌شود. این‌گونه مشکلات که با تغییر در ساختار علاج می‌شوند، مانع مهمی به شمار نمی‌روند و ملاک برتری قرار نمی‌گیرند، بلکه اگر نتوانیم به‌هیچ‌وجه علاج کنیم، مشکل انتقال مفهوم رخ می‌دهد؛ برای مثال، ترجمه الگویی مانند: «علیکم بصلاة اللیل» به زبان فارسی از موارد دشوار و علاج‌ناپذیر است و درباره برخی از این الگوها سخن خواهیم گفت.

[35]. برخی بر این باورند که زبان عربی قدیم مادر همه زبان‌ها و نزدیک‌ترین زبان به زبان سامی قدیم است (ر.ک: بیطار، اعجاز الکلمة فی القرآن الکریم، ص225_237).

[36]. کسایی، اللسان، ج3، ص431. 2. ابن‌انباری، نزهة الألباء فی طبقات الأدب، ص33.

[38]. حسینی طهرانی، نور ملکوت قرآن، ج4، ص127 و 128.

[39]. گرمارودی، ترجمه قرآن، ص638. 2. کهف، 97.

[41]. برای آگاهی بیشتر ر.ک: سامرائی، بلاغة الکلمة فی التعبیر القرآنی، ص11 و 12.

[42]. آل‌عمران، 3. 2. توبه، 38.

[44]. تاء به ثاء تبدیل و ثاء در ثاء ادغام و همزه وصل به ابتدای آن اضافه شده است.

[45]. زلزال، 1. 5. ناس، 4 و 5.

[47]. حاقه، 21_24. 2. حاقه، 30_32.

[49]. سوره فیل. 4. عادیات، 1_5.

[51]. Nabokov

[52]. صفارزاده، اصول و مبانی ترجمه، ص18.

[53]. Naida

[54]. صفارزاده، اصول و مبانی ترجمه، ص18.

[55]. Tytler

[56]. صفارزاده، اصول و مبانی ترجمه، ص18.

[57]. برای نمونه ر.ک: اسلامی، «وظیفه مترجم قرآن، ترجمه یا تفسیر؟»، بینات، ش49 و 50؛ صفوی، «بررسی ترجمه‌ناپذیری»، هفت گفتار درباره ترجمه، ص61_68؛ هاشمی، «گسست‌ها و پیوست‌های ترجمه و تفسیر»، پژوهش‌های قرآنی، ش42 و 43، ص42_63؛ شاهسوندی، «ترجمه‌پذیری قرآن میان نفی و اثبات»، پژوهش‌های قرآنی، ش44.

[58]. ترجمه انشائی با فرض الف و لام الحمد برای جنس (ستایش/ سپاس/ سپاس و ستایش خدای را)، ترجمه خبری با فرض الف و لام الحمد برای جنس (ستایش/ سپاس/ سپاس و ستایش مخصوص خداست)، ترجمه انشائی با فرض الف و لام برای استغراق (همه ستایش‌ها/ سپاس‌ها/ سپاس‌ها و ستایش‌ها خدای را)، و ترجمه خبری با فرض الف و لام برای استغراق (همه ستایش‌ها/ سپاس‌ها/ سپاس‌ها و ستایش‌ها از آن خداست).

[59]. الرحمن، 6. 3. طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج‏9، ص300.

[61]. نور، 63.

[62]. راه گریز از این مشکل پی‏نوشت و پانوشت و عبارت‏های توضیحی داخل متن است و به این شیوه تا حد قابل توجهی می‏توان از چنین معضلی گریخت.

[63]. منظوراز «شمّ ادبی» یا «شمّ زبانی» احساس یا قضاوتی است که اهل زبان نسبت به درست یا نادرست بودن جمله‏های زبان خود دارند (باطنی، نگاهی تازه به دستور زبان، ص134).

[64]. عنکبوت، 69. 3. مریم، 76.

[66]. انفال، 29. 5. عنکبوت، 69.

[68]. رعد، 31. 2. واقعه، 79.

[70]. ر.ک: جوادی آملی، قرآن در قرآن (تفسیر موضوعی قرآن کریم)، ج1، ص371؛ مکارم شیرازی و همکاران، تفسیر نمونه، ج23، ص268. 4. انعام، 19.

[72]. آل‏عمران، 138.