فصل پنجم
فرایند ترجمه قرآن کریم
ترجمه همواره با چهره ظاهری خویش با ما سخن میگوید و فرایند پدید آمدن و دشواریهایش را از ما پنهان میکند. ما وقتی به حاصل کار مترجم مینگریم، بهویژه در مورد ترجمه متون حساس، هیچگاه نمیتوانیم دشواریها و سختیهایی که او برای پدید آوردن یک ترجمه موفق بر خود هموار ساخته، به عیان ببینیم و به قول شاعر:
یَرَی الناسُ دهناً فِی القَواریرِ صافِیا
وَ لَم یَدرِ ما یَجری علی رأسِ سمسمٍ
از اینرو، میکوشیم با دستمایههایی که تاکنون از مباحث پیشین به دست آمده، مسیر حرکت مترجم و فرایند کار او را در تولید فرآورده بازکاوی کنیم. فرایند ترجمه قرآن میکوشد پابهپای مترجم از نخستین گام تا گام پایانی حرکت کند و مرحلهبهمرحله ضبط و تصویرسازی نماید. ما در این مجموعه مختصر میکوشیم این فرایند را با دقت نسبی و به صورت خطی و مرحلهبهمرحله -__ هرچند صورت خطی آن خالی از مسامحه نمیدانیم -__ بازگوییم.
1. تحلیل واژگانی متن مبدأ
نخستین گام در ترجمه یک متن، تحلیل واژگان آن متن و شناخت صرفی، نحوی، بلاغی و آوایی آنهاست. گذر از این مرحله در برخی زبانها به دلیل وسعت واژگان، بسیار دشوار و حساس است و نیاز به شناخت دقیق ابزار مورد نیاز دارد که این حساسیت در مورد قرآن بسیار بیشتر است؛ از اینرو و برای پیشگیری از برخی آسیبها، لازم است به برخی قواعد واژهشناسی هرچند بهاختصار، اشاره و مثالهایی در اینباره بررسی شود. البته درباره واژهشناسی مباحث مفید دیگری نیز مطرح است که به برخی از آنها در جایگاه مناسب آنها پرداخته شده است.
1_1. فرایند واژهشناسی
برای شناخت معنای واژه، باید کاوشی دومرحلهای سامان یابد:
الف) معناشناسی، یعنی دریافت معنای پایه (اصطلاحهای مرتبط با آن: اساسی، وضعی، لغوی، معجمی، مفاد استعمالی)؛
ب) کاربردشناسی، یعنی دریافت معنای سیاقی (اصطلاحهای مرتبط با آن: بافتی، نسبی، کاربردی، استعمالی، حقیقت شرعی، حقیقت قرآنی).
توضیح اینکه کشف معنای یک واژه از طریق منابع لغوی، بهتنهایی نمیتواند معنایی اطمینانبخش از یک واژه در عبارت به دست دهد؛ زیرا گاه یک واژه معناهای گوناگونی دارد، یا گوینده آن را در معنایی مجازی به کار میبرد، یا خود معنایی برای آن در نظر میگیرد که غالباً برخاسته از اصل لغت، ولی با آن متفاوت است. بنابراین، لازم است پس از شناخت معنای لغوی یک واژه -__ فارق از سیاق و بافت -__ به سراغ بافتی که آن واژه درون آن کاربرد یافته، رفت تا از رهگذر دقت در سیاق، قراین متنی و قراین فرامتنی (مانند ویژگیهای گوینده، فضای فرهنگی و اجتماعی حاکم بر فضای متن و جز اینها)، معنای لغوی بر متن تطبیق و یا معنای دقیق آن کشف شود.[1]
درباره منابع معناشناسی در فصل هفتمپنجم سخن خواهیم گفتگفتیم و در اینجا تنها به این نکته اشاره میکنیم که مهمترین منبع در حوزه کاربردشناسی واژگان قرآن، بررسی موارد کاربست واژگان قرآنی در خود قرآن کریم است. قرآن کریم میتواند در تعیین دقیق معنای واژه و حدود آن (در مانند واژههای مترادف و متضاد)، یا مشخص کردن یک یا برخی معانی واژه از مجموع معانی آن (در مانند اشتراک لفظی) یاری رساند. گفتنی است در اینباره افزون بر خود قرآن و کتابهای لغتی که در طبقه کاربردشناسی جای میگیرند و ما پیشتر درباره آنها توضیحاتی دادهایم (مانند مفردات راغب، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم مصطفوی)، میتوان از برخی تفسیرها مانند مجمع البیان، کشاف، التحریر والتنویر، و مانند اینها بهره گرفت، هرچند باید توجه داشت که میزان توجه مؤلفان آنها در تطبیق معنا بر بافت قرآنی یکسان نیست. برای مثال، در مقایسه تفسیر کشاف و مجمع البیان، به نظر میرسد نقش سیاق در تفسیر واژگان قرآنی در تفسیر کشاف بیش از مجمع البیان است.
1_2. قواعد واژهشناسی
برای شناخت معانی واژگان یک متن، لازم است واژگان را در زمان و مکان پیدایش متن مطالعه کرد و این یکی از شرایط ضروری صحت کالبدشکافی واژگانی متن است. برای دستیابی به این هدف لازم است به دو نکته توجه شود:
1_2_1. رهایی از دام معانی ارتکازی
یکی از لغزشگاههای مفسران و مترجمان قرآن، اطمینان کردن به معانی ارتکازی ذهنی است. کسانی که به فراوانی با واژههای عربی سروکار دارند، ممکن است بدون تأمل، معنایی را که در ذهن دارند، معنای واژه تلقی کنند و گرفتار اشتباه شوند. تنها راه مصون ماندن از این آسیب، مراجعه به منابع معناشناسی و کاربردشناسی و تصحیح یا تأیید معنای ارتکازی است:
مثال اول: «سِیمَا» در آیه 29 سوره فتح از مواردی است که معنای اصلی و ارتکازی آن متفاوت است:
«مُّحَمَّدٌ رَّسُولُ اللَّهِ وَالَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاء عَلَی الْکفَّارِ رُحَمَاء بَینَهُمْ تَرَاهُمْ رُکعًا سُجَّدًا یبْتَغُونَ فَضْلًا مِّنَ اللَّهِ وَرِضْوَانًا سِیمَاهُمْ فِی وُجُوهِهِم مِّنْ أَثَرِ السُّجُودِ».
معنای ارتکازی «سیما» در ذهن مترجم فارسی زبان «چهره» است، ولی «سیما» در زمان نزول به معنای «نشانه» بوده است.
مثال دوم: «اعراب» در آیه 97 سوره توبه: «الأَعْرَابُ أَشَدُّ کفْرًا وَنِفَاقًا» دو معنا دارد؛ یک معنای ارتکازی که «عربها» هستند و دیگری معنای زمان پیدایش متن که «بادیهنشینان» بوده است.
مثال سوم: «لبن» در عربی امروز بهویژه زبان محلی مناطقی از عراق به معنای «ماست» است، ولی در گذشته به معنای شیر به کار میرفته است و استعمال قرآنی آن نیز به همین معناست؛ بنابراین اگر مترجمی در ترجمه آیه 15 سوره محمد(ص): «وَأَنْهَارٌ مِن لَّبَنٍ لَّمْ یتَغَیرْ طَعْمُهُ» و روایاتی که «لبن» در آنها به کار رفته، دقت نکند، ممکن است واژه یادشده را به «ماست» ترجمه کند.
مثال چهارم: «وَ هُوَ الَّذي أَرْسَلَ الرِّياحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً طَهُورا» (فرقان، 48)
کاربست «طهور» در معنای رفع کثیفی و آلودگی ظاهری است و نه طهارت فقهی از حدث؛ زیرا سوره فرقان در مکه نازل شده است و افزون بر آن، آیه در مقام بر شمردن نعمت های الهی است؛ از این رو ترجمه آن به معنای فقهی نادرست است («... و از آسمان آبى طاهر و مطهّر نازل كرديم» (الهی قمشه ای))، مگر آن که ثابت شود طهارت فقهی در زمان نزول آیه مطرح شده است که گویا چنین نبوده است.
مثال پنجم: «قَالَ کذَلِک أَتَتْک آیاتُنَا فَنَسِیتَهَا وَکذَلِک الْیوْمَ تُنسَی».
معنای ارتکازی «نسَی» فراموشی است، ولی در لغت برای آن دو معنا ذکر کردهاند: پاک شدن از ذهن و ترک کردن و بیتوجهی که در فارسی گاه از آن با «به دست فراموشی سپردن» تعبیر میکنند. در معجم مقاییس اللغه آمده است:
نسی...: أصلان صحیحان: یدلّ أحدهما علی إغفال الشیء، والثانی علی ترک شیء. فالأوّل نسیت الشیء إذا لم تذکره نسیاناً. و ممکن أن یکون النسی منه. والنسی: ما سقط من منازل المرتحلین من رُذال أمتعتهم، فیقال: تتبّعوا أنساءَکم... و قال بعضهم: الأصل فی الباب النسیان، و هو غُروب الشیء عن النفس بعد حضوره لها. والنسا: عرق فی الفخذ، لأنّه متأخّر عن أعالی البدن الی الفخذ، مشبَّه بالمنسیّ الّذی اُخِّر و تُرک.
اما به فرض که مانند برخی لغویان تنها برای آن یک اصل قائل شویم،[2] باز در مورد آیات لازم است قراین و سیاق مورد ملاحظه قرار گیرد؛ چنان که صاحب التحقیق کاربرد آن را در قرآن به سه معنا دانسته است که در مورد پروردگار «به دست فراموشی سپردن و نه فراموش کردن» را معنای صحیح میداند.[3] این معنایی است که بسیاری از مفسران و مترجمان بدان توجه داشتهاند. برخی مترجمان با عنایت به آنچه بیان کردیم، در ترجمه به این مسئله توجه دادهاند:
_ فیضالاسلام: خدای تعالی (در پاسخ او) میفرماید: سزای تو چنین است (در دنیا) آیات و نشانههای (توحید و معاد و پیغمبری پیغمبران) ما برای تو آمد و تو آنها را فراموش کرده و رها نمودی (نپذیرفتی) و همچنین امروز ترک و رهاشده (در کوری و آتش دوزخ) میشوی؛
_ مجتبوی: گوید: بدینگونه [امروز کور محشور شدی زیرا] آیات ما به تو رسید و تو آنها را به فراموشی سپردی -__ از آنها تغافل کردی -__ و همچنان امروز فراموش میشوی؛
_ اشرفی: گفت همچنین آمد تو را آیتهای ما پس واگذاشتی آنها را و همچنین امروز واگذاشته شوی.
مشکل معانی ارتکازی در فهم و ترجمه احادیث نیز بسیار رخ مینماید. مثال ذیل میتواند نمایانگر اهمیت توجه به این موضوع در واژهشناسی باشد. در روایتی از امام سجاد(ع) در پاسخ به پرسشی درباره توحید آمده است:
ان اللّه -__ عزّوجلّ -__ علم انه یکون فی آخر الزمانِ اقوامٌ مُتَعَمِّقُونَ فَأنزَل اللّه تعالی: «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» والآیات من سورة الحدید إلی قوله: «وَهُوَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ»، فَمَن رام وَراءَ ذلک فَقَدْ هلک.[4]
عاصم بن حمید میگوید:
از امام سجاد(ع) درباره «توحید» پرسیدند، ایشان فرمود: خدای -__ عزّوجلّ -__ میدانست که در آخرالزمان گروههایی متعمِّق خواهند آمد، پس «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» و آیات سوره حدید تا «وَهُوَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ» را نازل کرد؛ پس هر کس بیش از آن بجوید، هلاک میشود.
«تعمّق» در روزگار ما به معنای دوراندیشی در کار یا فصاحت و دوراندیشی در سخن است.[5] تعمق در فارسی نیز رواج دارد و انسان متعمّق به کسی گفته میشود که محقق و ژرفاندیش و صاحب فکر و تأمل باشد و خلاصه، «متعمّق» وصفی ارزشمند به شمار میرود، اما با بررسی منابع لغوی درمییابیم که در عربی قدیم و در لسان روایات «تعمق» وصفی ناشایست است و برای مذمت به کار میرفته است؛ چنان که نویسندهخلیل در العین -__ که برای فهم واژگان روایات اهلبیت(ع) نیک به کار میآید -__ درباره واژه یادشده آورده است: «المتعمق: المبالغ فی الأمر المنشود فیه الذی یطلب اقصی غایته؛ متعمّق کسی است که در طلب مقصود خود زیادهروی و تا آخرین حد آن را پیگیری میکند». در لسان العرب نیز همین جمله و به جای «المنشود»، «المتشدّد» آمده است.[6]
برای تقریب به ذهن، میتوان از «استثمار»، «استعمار»، «روشنفکر»، «شکنجه» و مانند اینها نام برد که معنای متبادر آنها منفی است، ولی معنای اصلی و لغوی آنها مثبت است، یا کاربردهای مثبت و منفی بدون غلبه یکی بر دیگری داشته است؛ بنابراین، اگر کسی در متون گذشته مثلاً به «استعمار» برخورد کند، نباید از آن معنای بدی استفاده کند. البته مثالهای یادشده از جهت بار مثبت و منفی، عکس واژه تعمّق هستند و در هر صورت، باید در اینگونه موارد با تأمل و تحقیق گام برداشت و باید توجه داشت که نمونههای اینچنینی در احادیث بسیار است و کارشناسان همواره به این مسئله توجه دادهاند.[7]
1_2_2. توجه به معانی واژهها در زمان و مکان نزول
این بند تا حدی با بند پیشین همپوشی دارد و وجه افتراق آن دو این است که برخی واژهها معنای ارتکازی ندارند و باید برای به دست آوردن معنای آنها در زمان و مکان نزول تلاش کرد. قید مکان نزول یا مناطقی که در حکم مکان نزول هستند -__ مانند مناطقی که رفت و آمد تجاری یا دیگر تعاملهای اجتماعی در آن با قریش بسیار بوده و یا مناطق بسیار نزدیک -__ از این روی است که برخی واژهها در مکانهای متفاوت معانی متفاوت داشتهاند و چنان که پیشتر گفتیم، یکی از عوامل پدید آمدن واژگان مترادف همین مسئله است. «رُؤُوسُ الشَّیاطِینِ» در آیه 65 سوره صافات براساس تفسیری که «رُؤُوسُ الشَّیاطِینِ» را نام گیاهی بدچهره میداند، میتواند مصداقی برای این قاعده در قرآن باشد. «رُؤُوسُ الشَّیاطِینِ» معنای عامی دارد که در اغلب ترجمهها حضور دارد؛ اما برخی تفسیرها و برخی ادبا آن را نام گیاهی میدانند که عربها احتمالاً به دلیل زشتی آن چنین نامی را به آن اطلاق میکردهاند. تفسیری دیگر «شیطان» را نام ماری بدمنظر دانسته که شکوفه زقّوم به آن تشبیه شده است.[8] روشن است که معنایی را میتوان به آیه نسبت داد که در منطقه نزول قرآن یا مناطق مرتبط با آن رواج داشته باشد.
نمونه دیگر، واژه «بور» است که در لغت قبیله أزد عمان[9] به معنی فاسد، ولی نزد دیگر عربها به معنی هلاکت است. ابنفارس ذیل ماده «بور» آورده است: «بور دو اصل دارد، یکی هلاکت شیء و مانند آن است از بیخاصیت و بیفایده شدن و دیگری ابتلاء و گرفتاری و آزمودن یک شیء است...».[10] بنابراین، در تفسیر آیه 12 سوره فتح:
«بَلْ ظَنَنتُمْ أَن لَّن ینقَلِبَ الرَّسُولُ وَ الْمُؤْمِنُونَ إِلی أَهْلِیهِمْ أَبَدًا وَ زُیّنَ ذَالِک فی قُلُوبِکمْ وَ ظَنَنتُمْ ظَنَّ السَّوْءِ وَ کنتُمْ قَوْمَا بُورًا» شایسته است معنای «بور» را هلاکت و بیخاصیت بودن بدانیم، نه فاسد بودن. البته بسیاری از مفسران هر دو وجه را محتمل دانستهاند، ولی برخی تنها هلاکت را مطرح کرده، یا مانند طبرسی هر دو را با هم مطرح کرده و درواقع فاسد را به هالک بازگرداندهاند (الفاسد الهالک).[11]
از واژههای غیر قرآنی نیز میتوان به «لَمَقَ» مثال زد. لمق در بنیعقیل به معنای نوشتن و در برخی تیرههای قبیله قیس به معنای پاک کردن نوشته است؛ یعنی دو معنای متضاد برای یک واژه.[12]
این قاعده را به گونهای دیگر نیز میتوان طرح کرد و آن توجه به تغییر و تحول واژگان قرآنی از زمان و مکان نزول تا صدها سال بعد است. توضیح اینکه گذر زمان ممکن است برای یک واژه معانی گوناگونی پدید آورد که زمان تولد برخی از آنها پس از زمان نزول است. در میان معانی یک کلمه، تنها معنا یا معناهایی معتبرند و در تفسیر ارزش بررسی دارند که در زمان نزول و منطقه نزول یا مناطقی که با منطقه نزول در ارتباط بودهاند، به کار رفته باشند. آیه 4 سوره ابراهیم نیز بر این مطلب دلالت دارد: «وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلاَّ بِلِسَانِ قَوْمِهِ...». واژه «تأویل» از مصادیق این قاعده است. رشید رضا در المنار در اینباره میگوید:
... واجب است کسی که میخواهد فهم درستی از آیات قرآن داشته باشد، اصطلاحهای ساختهشده میان مردم را بررسی کند تا بین آنها و آنچه مانند آنها در قرآن آمده، فرق نهد؛ زیرا بسیار پیش میآید مفسران اصطلاحهای قرآن را به معنای اصطلاحهای ساختهشده پس از قرن سوم گرفتهاند؛ پس یک مفسر توانمند باید قرآن را با توجه به معناهایی که در عصر نزول رایج بودهاند، تفسیر کند.[13]
برای نمونه میتوان به واژههای «تأویل»، «زکات» و «استمتاع» در آیات ذیل اشاره کرد:
_ «هَلْ ینظُرُونَ إِلاَّ تَأْوِیلَهُ یوْمَ یأْتِی تَأْوِیلُهُ یقُولُ الَّذِینَ نَسُوهُ مِن قَبْلُ قَدْ جَاءتْ رُسُلُ رَبِّنَا بِالْحَقِّ»؛[14]
_ «أَوْحَینَا إِلَیهِمْ فِعْلَ الْخَیرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلَاةِ وَإِیتَاء الزَّکاةِ...»؛[15]
_ «وَکانَ یأْمُرُ أَهْلَهُ بِالصَّلَاةِ وَالزَّکاةِ»؛[16]
_ «فَمَا اسْتَمْتَعْتُم بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِیضَةً...».[17]
در آیات یادشده:
«تأویل» به معنای عاقبت، واقعیت و حقیقت شیء است نه معانی دیگر؛
«قضا» به معنای انجام دادن عبادت است و نه به معنای ارتکازی در برابر ادای وظیفه؛
«زکات» به معنای مطلق انفاق است نه به معنای شرعی آن؛
«استمتاع» به معنای متعه کردن (ازدواج موقت) است نه معنای لغوی آن، که بهرهمند شدن، کامجویی و لذت بردن (با توجه به این که سوره نساء در مدینه نازل شده است).
2. تحلیل آوایی و دستوری متن مبدأ
مرحله دوم در کار ترجمه، درک صحیح نظامهای آوایی و معنایی حاکم بر متن و فهم صحیح و تحلیل دستوری متن مبدأ و شناخت تکتک عناصر تشکیلدهنده آن است. در اغلب موارد به محض قرائت متن، مفهومی خاص به ذهن تبادر میکند، ولی به دلیل فاصله گرفتن از زمان نزول و پنهان ماندن احتمالی برخی قراین، لازم است مفهوم متبادر ارزیابی و پایه اتقان آن روشن شود. این کار لازمه ورود به مرحله بعد و برابریابی نیز هست. البته آنچه در این مرحله -__ افزون بر کنترل معنای متبادر از راه شناخت تکتک عناصر نحوی و بلاغی و حتی آوایی مانند تکیهگاه [18]-__ اهمیت مییابد، روشن شدن برخی مبانی است؛ مانند استعمال لفظ در بیش از یک معنا و چگونگی تعامل با انواع ابهام و جز اینها؛ زیرا ممکن است مثلاً با تحلیل دستوری، ترکیبهای دیگری و به تبع آنها، معانی دیگری نیز استفاده شود که با فرض پذیرش چندمعنایی، میتواند به گونهای در ترجمه انعکاس یابد.
گفتنی است در تحلیل دستوری، ملاک، فصیحترین قواعد زبان عرب است و در صورت مخالفت با قواعد، اگر محمل و توجیهی مناسب برای آیات یافت شود، در نظر گرفته میشود و در غیر این صورت، با استفاده از آیات قرآن- که افصح کلامهاست و به دلیل اجماع امت بر تحریف نشدن قرآن و نیز تضمین صریح خدای متعال در حفظ الفاظ و دلایل دیگر که در مبحث تحریفناپذیری علوم قرآن طرح میشود،[19] از اعتبار قطعی برخوردار است- و نیز سخنان پیامبر اسلام(ص) و امیرمؤمنان علی(ع) که فصیحترین مردم بودهاند، البته به شرطی که نقل به معنا نباشند، قانون و قاعده ادبی مورد نظر استخراج میشود؛ زیرا تدوین قواعد ادبی موجود مدتها پس از نزول قرآن بوده و احتمال خطا و کاستی در آنها وجود دارد.[20]
3. فهم مراد واقعی آیات قرآن
با توجه به اینکه قرآن متنی ویژه است که در آن به قراین پیوسته و ناپیوسته (مانند سخنان معصومین(ع)) تکیه میکند، لازم است به دریافت صرف معنای ظاهری عبارتهای قرآنی بسنده نکرده، مطمئن شویم که مراد واقعی پروردگار نیز عیناً همان معنای ظاهری الفاظ است؛ در غیر این صورت لازم است با ابزار مخصوص تفسیر، مراد واقعی پروردگار کشف و در نظر گرفته شود و در ترجمه، همان لحاظ گردد. بررسی فرایند عبور از ظاهر به مراد واقعی (در صورت تفاوت آنها) به حوزه تفسیر و قواعد آن مربوط است و علاقهمندان میتوانند به کتابهای مربوط مراجعه نمایند.[21]
گفتنی است این بند گاه پیوندی ناگسستنی با بند پیشین (تحلیل آوایی و دستوری متن مبدأ) برقرار میکند و مترجم با ملاحظه هر دو آنها به مراد میرسد. برای مثال، در آیات 76 و 78 سوره انعام از قول حضرت ابراهیم(ع) نقل شده که در مورد خورشید و ماه و ستارگان فرمود: «هَذَا رَبِّی». با ملاحظه این دو آیه، ممکن است در وهله اول آهنگ جمله خبری به نظر آید، ولی با توجه به اینکه ساحت آن بزرگوار از دروغ پاک است، چنان که در روایات معصومین(ع) نیز آمده،[22] لحن هر دو عبارت استفهامی و انکاری در نظر گرفته میشود.[23]
4. برابریابی واژگانی، دستوری و ایجاد تعادل
یکی از اصلیترین و دشوارترین مراحل ترجمه، برابریابی واژگانی و دستوری و برقراری تعادل میان متن مبدأ و مقصد است. وظیفه مهم مترجم در این مرحله پس از کالبدشکافی واژگانی و دستوری متن مبدأ و فهم مراد واقعی آن، انتقال ساختارهای دستوری مبدأ به قالبهای مناسب زبان مقصد با توجه به نوع ترجمه است. گفتنی است منظور از ایجاد تعادل، «تشابه» نیست؛ زیرا اساساً تشابه ساختاری در بیشتر موارد امکان ندارد، بلکه مقصود قالبهایی است که در خواننده ترجمه همان تأثیری را بر جای گذارد که متن اصلی مؤلف بر جای میگذارد؛ به دیگر سخن، اگر مؤلف میخواست آن را به زبان مقصد بیان کند، اینچنین بیان میکرد. البته دو نکته را نباید از نظر دور داشت:
الف) ایجاد ترجمهای برابر برای متن مقدس قرآن به دلیل اعجاز آن امکانپذیر نیست، و تلاش مترجم برای انتقال تأثیر متن در حد توان و امکان است و نه تأثیر برابر؛
ب) افزون بر «تأثیر»، مؤلفههای دیگری نیز فراروی مترجم وجود دارد که مترجم برحسب نوع و شیوه ترجمه، آنها را در نظر دارد و همین ملاحظهها ممکن است در افزایش تأثیر ترجمه یا کاهش آن دخیل باشد؛ برای مثال، پایبندی به روش تحتاللفظی بهشدت در کاهش تأثیر برابر دخالت دارد و بهعکس، در روش ترجمه آزاد میتوان به بالاترین تأثیرگذاری ممکن در ترجمه قرآن دست یافت.
برابریابی و ایجاد تعادل به مقدماتی نیاز دارد که در حوزه زبانشناسی مقابلهای پیگیری میشود. ابزار مهم ایجاد تعادل مانند حذف، اضافه، تغییر در عناصر نحوی و صرفی و جز اینها[24] نیز از مسائل مهم زبانشناسی مقابلهای است که در فصل پایانی بدان خواهیم پرداخت.
5. ایجاد تعادل در سبک
افزون بر برابریابی واژگانی و دستوری، لازم است از جهت سبک - که شاخهای از بلاغت متن است - نیز تعادل برقرار شود. تعادل در سبک در ترجمه مسئلهای مهم به شمار میرود که غفلت از آن، گاه ترجمه را از جهت ارزش و تعادل بهطور کلی ساقط میکند. متنی که با ادبیات کودکانه تدوین یافته، باید با همان ادبیات ترجمه شود و همینطور متنی ادیبانه، باید به قالبی همسان و ادیبانه انتقال یابد. متنی که ادب بر سراسر آن سایه افکنده، باید مؤدبانه ترجمه شود و متنی که عبارتهای رکیک و پلشت جزء ویژگیهای حاکم بر آن است، باید یا اصلاً ترجمه نشود، یا با توضیح یا اعتذاری از سوی مترجم همراه باشد. در مورد ترجمه قرآن نیز لازم است سبکهای آن - که پیشتر در مورد آن سخن گفتهایم - تا حد امکان ملاحظه شود. البته باب تعادل در سبک و مقتضیات آن در مورد ترجمه قرآن وسیع است که مجالی برای پرداختن به آنها نیست، ولی اشاره به یک بعد از موارد یادشده، خالی از لطف نیست.
چنان که گفتیم، وظیفه مترجم در وهله اول، رعایت سبک و قصد مؤلف است. اگر مؤلف در متن اصلی بنای بیادبی داشته، مترجم مجاز نیست آن را مؤدبانه ترجمه کند و برعکس، اگر مؤلف مؤدبانه سخن گفته، مترجم لازم است جانب ادب را رعایت کند. خدای متعال در جایجای قرآن که به اقتضا از مسائل جنسی و غیر آن، که تصریح زیبنده آنها نیست، سخن به میان آمده، جانب ادب را رعایت کرده و با پردهپوشی سخن رانده است؛ از اینرو، مترجم نیز لازم است در مواردی اینچنین جانب ادب را نگه دارد. بررسی واژههای «غَآئِطِ» و «مَسْ» درآیه 43 سوره نساء، گویای این مسئله است.
در تفسیر نمونه آمده است:
عفت بیان قرآن در این آیه، همانند بسیاری از آیات دیگر کاملاً مشهود است؛ زیرا هنگامی که میخواهد از قضایحاجت سخن بگوید، تعبیری را انتخاب میکند که هم مطلب را بفهماند و هم واژه صریح و نامناسبی به کار نبرده باشد و میگوید: «أَوْجَآءَ أَحَدٌ مِّنکم مِّنَ الْغَآئِطِ». توضیح اینکه «غائط» برخلاف مفهومی که امروزه از آن میفهمند (در تعبیرات امروزی، غالباً به مدفوع انسان گفته میشود) در اصل به معنی زمین گودی است که انسان را از انظار دور میدارد... و همچنین آنجا که از آمیزش جنسی سخن میگوید، تعبیر «أَوْ لَامَسْتُمُ النِّسَآءَ؛ یا با زنان تماس گرفته باشید...». مطلب را میفهماند و واژه «لمس» کنایه زیبایی از آمیزش جنسی است.[25]
نمونه دیگر را میتوان در آیات ذیل یافت:
«قَالَ هِی رَاوَدَتْنِی عَن نَّفْسِی...»؛[26]
«... امْرَأَةُ الْعَزِیزِ تُرَاوِدُ فَتَاهَا عَن نَّفْسِهِ».[27]
فولادوند: «او از من کام خواست»؛ «زن عزیز از غلام خود کام خواسته»؛
مکارم شیرازی: «او مرا بااصرار به سوی خود دعوت کرد»؛ «... جوانش [غلامش] را به سوی خود دعوت میکند»؛
الهی قمشهای: «این زن خود [با وجود انکار من] با من قصد مراوده کرد»؛
کرمی: «[حقیقت این است که] او برخلاف میل من [با نرمی و رفاقت] به سراغ من میآمد [من هرگز در اندیشه بدی و گناه نبودم] زن عزیز برخلاف میلِ برده خویش، به سراغ او میرود...».
با توجه به مطالب یادشده، بهترین ترجمه از جهت رعایت بیشتر «ادب گفتار»، ترجمه آیتالله مکارم شیرازی و آقای کرمی است، و مرحوم الهی قمشهای احتمالاً برای گریز از این مسئله مراوده را ترجمه نکرده است.[28]
6. یکسانسازی در ترجمه
یکی از مراحل پایانی ترجمه، یکسانسازی است. مراد از یکسانسازی، رفتاری یکسان در ترجمه عناصر و الگوهای مشابه است. باید دانست که این امر کاملاً منطقی و صواب است؛ زیرا تغییر در نوع تعبیر در بسیاری موارد موجب تغییر معنا، یا تغییر بلاغت یا تغییر درجه اثرگذاری میشود و چهبسا خواننده را سرگردان کند. نمونههایی از تفاوتهای حاصل از تغییر در تعبیر را میتوان در گزارشهای گوناگون از مرگ دید:
1. «إلتَحَقَ بالرفیق (او: بالملأ) الاعلَی؛ به رفیق (یا: ملأ) اعلی پیوست» (بسیار محترمانه و ادبی)؛
2. «نَقَلَهُ رَبُّهُ إلی دار کرامته؛ پروردگارش، او را به سرای کرامت خویش منتقل کرد» (بسیار محترمانه و ادبی)؛
3. «اِخْتَارَ اللّهُ له ما اخْتَارَ لأَصْفِیائِهِ مِن جِوارِ رَحْمَتِهِ؛ خداوند آنچه را جوارِ رحمت خود برای برگزیدگانش اختیار کرد، برایش برگزید» (بسیار محترمانه)؛
4. «اِنْتَقَلَ إلی رَحْمَتِه تَعَالی؛ به رحمت ایزدی پیوست» (محترمانه)؛
5. «اِسْتَأْثَرَ اللّه بِهِ؛ خداوند او را برگزید» (محترمانه و ادبی)؛
6. «غَیَّبَتْهُ حُفْرَتُهُ؛ حفره گور (یا: گورش) او را پنهان ساخت» (معمولی، سبُک)؛
7. «اِنْقَضَتْ أَنْفَاسُهُ المَعْدُودَة؛[29] نفسهای محدودش به پایان رسید» (ادبی)؛
8. «قَضَی نَحْبَهُ؛ به عهدش با خدا وفا کرد (مرد)»[30] (ادبی، قرآنی)؛
9. «ماتَ حَتْفَ[31] أَنْفِهِ؛[32] به مرگ طبیعی از دنیا رفت» (تقریباً ادبی)؛
10. «تَوَفَّاهُ اللّه؛ خداوند (جان) او را گرفت»[33] (ادبی)؛
11. «أَدْرَکهُ الموتُ؛ مرگ او را درربود» (معمولی)؛
12. «لَقِی حَتْفَهُ؛[34] از بین رفت،[35] کشته شد» (معمولی)؛
13. «لَقِی مَصْرَعَهُ؛ از بین رفتن، کشته شد» (معمولی)؛
14. «وافاهُ الأَجلُ؛ اجل به سراغش آمد» (تقریباً معمولی)؛
15. «أَفْضَی إِلی رَبِّهِ؛ به جانب پروردگارش رهسپار شد» (ادبی)؛
16. «لَفَظَ نَفْسَهُ؛ جان از تن به درکرد» (معمولی، سبک)؛
17. «لَقِی رَبَّهُ؛ به دیدار پروردگارش شتافت» (معمولی)؛
18. «لاقاهُ (وافاهُ) حِمَامُهُ؛[36] مرگ به ملاقاتش آمد»[37] (ادبی)؛
19. «وُورِی[38] جُثْمانُهُ؛ پیکرش [از دیدهها] نهان گشت؛[39] چهره در نقابِ خاک کشید» (ادبی)؛
20. «تُوُفِّی؛ وفات یافت» (معمولی)؛
21. «مات؛ مُرد» (محاورهای)؛
22. «هَلَک؛ به هلاکت رسید» (توهینآمیز)؛[40]
23. «اِلْتَحَقَ بالِدَّرْک الأَسْفَلِ مِنَ النَّار؛ به اسفلالسافلین رفت» (توهینآمیز).
گزارش مرگ در فارسی نیز با عبارتهای گوناگونی چون «شمع وجودش خاموش شد»، «گُل وجودش پرپر شد»، «دار فانی را وداع گفت»، «خرقه تهی کرد»، «به درک واصل شد»، «مرد»، «هلاک شد»، «جان سپرد»، «به دیار باقی شتافت»، «مرغ روحش از قفسه سینه پرید»، «جان به جانآفرین تسلیم کرد»، «کالبد تیره به مادر سپرد»، «به وادی مرگ کوچ کرد»، «به رحمت ایزدی پیوست»، «به لقاء الله رسیدی»، «ارتحال یافت» و... بیان میشود. درنتیجه، مترجم توانا باید در برابریابی دقت فراوانی به کار گیرد تا ترجمهای همسنگ ارائه دهد.[41]
مثال ذیل نیز گویای تفاوت ارزش ادبی است:
_ ما عندی بیت فی الدنیا؛
_ در این دنیا خانهای ندارم (ساده)؛
_ مرا در این دنیا خانهای نیست (ساده _ ادبی)؛
_ مرا در این گیتی کاشانهای نیست (ادبی)؛
_ در این گیتی مرا کاشانهای نیست (موزون و ادیبانه)؛
_ و... .
واژههای مترادف اغلب بار معنایی متفاوت دارند و استفاده از آنها در مواضع یکسان، موجب اختلاف معنایی میشود. واژههای دنیا و گیتی، مالامال و پُر، نیاز و احتیاج، یاری و کمک، گام و قدم، تمام کرد و به پایان برد، سعی کرد و کوشید، گفت، فرمود و عرض کرد، و بسیاری دیگر، هرچند مترادف به شمار میروند، اما نمیتوان بار معنایی آنها را نادیده گرفت. در ترجمه آیات قرآن نیز همین موضوع مطرح میشود. بنابراین، در واژهها و ساختارهای کاملاً مشابه نباید به بهانه عبارتپردازی و تفنّن، ترجمههایی متفاوت ارائه کرد، مگر در مواردی که بار معنایی ترجمهها کاملاً برابر باشند؛ البته اگر الگوهای مشابه در یک سطر یا در جایگاهایی نزدیک به هم قرار داشته باشند، ممکن است مسئله زیباشناختی آن بر مسئله یکسانسازی برتری و ترجیح یابد.
درنتیجه، آنچه در کنار توصیه به یکسانسازی اهمیتی فراوان دارد، نادیده نگرفتن ظرایف فراوان آیات است؛ یعنی گاه واژههای یک عبارت تکراری در ظاهر یکساناند، ولی با کمی دقت، روشن میشود که هر یک بار معنایی خاصی بر دوش میکشند و رعایت یکسانسازی در آنها به معنای نابود کردن بار معنایی آنهاست. در حوزه احادیث نیز چنین است؛ برای مثال، در گفتگویی میان امام معصوم(ع) و دشمنش، خصم لب به سخن میگشاید و ما آن را با «گفت» (ترجمۀ قال) گزارش میکنیم، ولی اگر طرفِ سخن از ارادتمندان و پیروان واقعی امام باشد، ما شروع سخن را با «عرض کرد» (ترجمۀ قال) گزارش مینماییم، و از این راه فضای حاکم بر گفتگو را به تصویر میکشیم. این مطلب در کاربرد نشانههای ویرایشی نیز جای خود را دارد؛ برای مثال، گاه در ترجمه دو مورد مشابه، از دو نوع نشانه سجاوندی بهره میگیریم؛ به عبارت ذیل توجه کنید:
پدر رو به فرزندش کرد و گفت: حمید، این کار شایسته نیست و مناسب است چنین کاری را مرتکب نشوی، ولی حمید همچنان به کار ناشایست خود ادامه داد. اینبار پدر با عصبانیت بر سر پسر فریاد کشید: حمید! گفتم این کار را نکن. چنان که ملاحظه میشود، در دو جای به ظاهر مشابه، از دو نوع نشانه (،/!) استفاده کردیم و این برای انتقال فضای حاکم به نوشتار است. در ترجمه آیات قرآن و روایات اهلبیت(ع) نیز توجه به این ظرایف و ظرایف بسیار دیگر که گاه ناپیوسته و برونمتنی است، اهمیتی فراوان دارد و گاه بیتوجهی به آنها ترجمه را از ارزش ساقط میکند.
با توجه به مطالب یادشده، اگر واژهها و ساختارهایی کاملاً مشابه وجود داشته باشد، به نظر میرسد رعایت یکسانسازی ترجیح مییابد؛ البته اگر رعایت نکردن یکسانسازی تفاوتی معنایی دربرداشته باشد، ایجاد و هماهنگی و رعایت یکسانسازی الزامی به نظر میرسد. یکسانسازی ابعاد گوناگونی دارد که بهاختصار گزارش میشود:
6_1. یکسانسازی در ترجمه واژهها و عبارتهای مشابه
آیات بسیاری از قرآن کریم به صورت کامل یا بخشی از آنها تکرار شده که مترجم شایسته است جز مواردی که سیاق آیات و قرائن داخلی و خارجی کلام اقتضای معنایی متفاوت را دارند، از ترجمهای یکسان برای آنها استفاده کند؛ برای مثال،آیات 134 و 141 سوره بقره مشابهاند. بیشترین تکرار نیز از آنِ آیه 13 سوره الرحمن است که 31بار تکرار شده است. برخی فقرات تکراری نیز عبارتاند از:
_ «إِنَّ اللَّه عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ»؛
_ «جَنَّاتٍ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ»؛
_ «لاَ خَوْفٌ عَلَیهِمْ وَلاَ هُمْ یحْزَنُونَ»؛
_ «إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِیمٌ»؛
_ «إِنَّ اللّهَ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ»؛
_ و... .
درباره آیات و عبارتهای مشابه قرآن معجمهایی بهطور مستقل تألیف شده است که میتوانند مترجم را یاری رسانند.
تذکر: شماری از آیات به ظاهر مشابه تفاوتهایی دارند که لازم است مورد توجه قرار گیرند؛ برای مثال «لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ» یک جا ممکن است به معنای «باشد که پرهیزکار باشید»[1] ترجمه شود و در جایی دیگر «باشد که در امان بمانید» یا «باشد که [از قتل و خونریزی] خویشتنداری کنید».[2]
در خصوص ترجمه واژهها نیز لحاظ یکسانسازی ضرورت دارد مگر آنکه قرینهای بر تفاوت معنا دلالت کند:
مثال1: «العهن» دو بار در قرآن به کار رفته است:
- وَ تَكُونُ الْجِبالُ كَالْعِهْنِ (معارج، 9)
ترجمه صفوی (بر اساس المیزان): و كوهها مانند پشم مىگردند.
- وَ تَكُونُ الْجِبالُ كَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ (قارعه، 5)
صفوی: و كوهها مانند پشم رنگارنگ زده شده متلاشى مىگردند.
چنانکه دیده میشود «العهن» یکجا «پشم» و جای دیگر «پشم رنگارنگ» ترجمه شده است.
مثال2: «خاویة» چند بار در قرآن به کار رفته است؛ سه بار «َ خاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِها» و یک بار «خاوِيَةً بِما ظَلَمُوا»:
- انصاریان: فَكَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ أَهْلَكْناها وَ هِيَ ظالِمَةٌ فَهِيَ خاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِها ...؛ و چه بسيار شهرها را در حالى كه اهلش ستمكار بودند، هلاك كرديم، پس [به سبب نزول عذاب سقفهاى خانههايشان خراب شده و ديوارهايشان بر] سقفها فرو ريخته است ... (حج، 45)
- انصاریان: فَتِلْكَ بُيُوتُهُمْ خاوِيَةً بِما ظَلَمُوا ...؛ اين خانههاى آنان است كه به سبب ستمشان [از سكنه] خالى مانده ... (نمل، 52)
یکجا نابودی و جای دیگر خالی بودن معنا شده است و این درحالی است که در ترجمه آیه قبل آیه اخیر آمده است: «پس با تأمل بنگر كه سرانجام نيرنگشان چگونه بود؟ كه ما آنان و قومشان را همگى درهم كوبيديم و هلاك كرديم. (نمل،51)». چنانکه ملاحظه میشود، بر اساس سیاق این دو آیه، معنای آیه 51 با معنای تخریب و نابودی برای «خاویة» سازگاری بیشتری دارد.
[1]. «یا أَیهَا النَّاسُ اعْبُدُواْ رَبَّکمُ الَّذِی خَلَقَکمْ وَالَّذِینَ مِن قَبْلِکمْ لَعَلَّکمْ تَتَّقُونَ» (بقره، 21).
[2]. «وَلَکمْ فِی الْقِصَاصِ حَیاةٌ یاْ أُولِی الأَلْبَابِ لَعَلَّکمْ تَتَّقُونَ» ( بقره، 179).
6_2. یکسانسازی در ترجمه عناصر صرفی و ساختارهای نحوی
رعایت هماهنگی و یکسان بودن ترجمه در ساختارهای مشابه متن مبدأ، خواه صرفی باشد یا نحوی، هرچند به ضرورت مورد پیشین (آیات مشابه) نیست، ولی توصیهای درخور توجه و از ویژگیهای یک ترجمه ممتاز است؛ برای مثال، مترجمی که بر مبنای ترجمه معنایی به سراغ موصولهای مشابه میرود، باید ترجمهای مشابه ارائه کند؛ مانند: «الَّذِینَ آمَنُوا: مؤمنان» و «الَّذِینَ کَفَرُواْ: کافران»، نه اینکه یکجا ترجمه کند: «کسانی که ایمان آوردند» و در مورد دیگر ترجمه کند: «کافران»، مگر بُعدی زیباشناختی یا بلاغی مورد نظر باشد. مثالهای زیرساختارها و الگوهای مشابهی هستند که یکسانسازی در ترجمه آنها از برخی ترجمهها گزارش شده است.
مثال: «مَا لَکُمْ لَا تَنَاصَرُونَ»؛[44]
_ «مَا لَکُمْ لَا تَنطِقُونَ»؛[45]
_ «فَمَا لَکُمْ کَیفَ تَحْکُمُونَ»؛[46]
فولادوند:
شما را چه شده است که همدیگر را یاری نمیکنید؟!
شما را چه شده که سخن نمیگویید؟!
شما را چه شده؟ چگونه داوری میکنید؟
مکارم شیرازی:
شما را چه شده که از هم یاری نمیطلبید؟!
(اصلاً) چرا سخن نمیگویید؟!
شما را چه شده است؟! چگونه حکم میکنید؟! (هیچ میفهمید چه میگویید؟!)
شما را چه میشود؟! چگونه داوری میکنید؟! (قلم، 36)
مشکینی:
(ای دوزخیان) شما را چه شده که یکدیگر را یاری نمیکنید؟!
شما را چیست که سخن نمیگویید؟!
شما را چه شده، چگونه قضاوت میکنید؟!
صفارزاده:
[به آنها گفته میشود:] پس چرا حالا از یکدیگر یاری نمیطلبید؟ [شما که در دنیا به روابط بیهودهتان متّکی بودید»].
«چگونه است که شما حرف نمیزنید؟»
شما را چه میشود که اینگونه داوری میکنید؟
استاد ولی:
(ای مشرکان) شما را چیست که یاری یکدیگر نمیکنید؟
شما را چیست که سخن نمیگویید؟
شما را چیست؟ چگونه داوری میکنید؟!
6_3. یکسانسازی در حذف و اضافه
مترجم گاه ناگزیر است برخی الفاظ را به دلایل زبانی یا جز آن، حذف یا به ترجمه اضافه کند که لازم است این فرایند تا آنجا که امکان دارد، یکسان مورد توجه قرار گیرد؛ برای مثال، اگر مبنای مترجم بر صرفاً زبانی در نظر گرفتن واو زایده و دلالت نداشتن آن بر معناست، لازم است همهجا آن را حذف کرده و به ترجمه منتقل نکند.
6_4. یکسانسازی در ویرایش
امروزه ویراستار آگاه و با تجربه، بازوی مؤلف به شمار میرود که گاه آبروی مؤلف را با اصلاحیههای خود میخرد و به نوشته او حیاتی دیگر میبخشد. ای کاش در این مجال اندک امکان آن میبود تا با نقل موارد فراوان، ضرورت ویرایش یک اثر را بیش از پیش روشن کنیم که البته این ضرورت در مورد ترجمه قرآن بسیار جدیتر است.
بررسی ترجمههای موجود از نظرگاه ویرایشی ما را به نکاتی رهنمون میشود:
1. ویراستار ترجمه قرآن لازم است افزون بر زبان فارسی، با زبان عربی نیز آشنایی داشته باشد؛
2. سطح و نوع ویرایش باید متناسب با گروه مخاطبان ترجمه باشد؛
3. بسیار مناسب است ویراستار در طول تدوین ترجمه، مترجم را همراهی کند نه اینکه در پایان باعجله این کار را سامان دهد؛
4. ویراستار باید در سراسر ترجمه از یک مبنا و روش ویرایشی بهره گیرد و روش خود را گونهگون نسازد؛[47]
5. ویراستار ترجمه قرآن افزون بر لزوم آگاهی از دانش لازم، باید سابقه ویرایشی داشته باشد و نگارنده بعید میداند کسی هرچند از نظر دانش نظری در مرتبه خوبی باشد، بدون تجربه کافی در امر ویرایش بتواند کاری کارستان، یا حتی کاری پذیرفتنی ارائه دهد.
متأسفانه باید گفت اغلب ترجمههای قرآن از ویرایشی دقیق برخوردار نیستند؛ مثالهای ذیل دلیلی بر این مدعاست:
ترجمه مرکز فرهنگ و معارف:[48] [خدایا] فقط تو را میپرستیم و فقط از تو کمک میطلبیم؛
پیشنهادی (ویرایششده): [خدایا] تنها تو را میپرستیم و تنها از تو یاری میجوییم؛
صفوی:[49] بهشتیان در آن روز جایگاهشان بهتر و آسایشگاهشان برای استراحت نیمروز نیکوتر است؛
ویرایش پیشنهادی: جایگاه بهشتیان در آن روز بهتر و استراحتگاه نیمروزشان نیکوتر است (توجه: آسایشگاه یک اصطلاح است. ر.ک: تحول معنایی)؛
استاد ولی:[50] آنگاه به یکدیگر روکرده، سرزنش یکدیگر مینمودند؛
ویرایش پیشنهادی: آنگاه به یکدیگر روکرده، همدیگر را سرزنش مینمودند؛
_ نور، 33: ... و از بردگانتان آنان که خواستار بازخرید و آزادی خویشند، تقاضای بازخرید آنان را بپذیرید اگر خیری در آنها سراغ دارید...؛
ویرایش پیشنهادی: ... و تقاضای کسانی از بردگانتان را که خواستار خرید آزادی خویشاند، اگر خیری در آنها سراغ دارید، بپذیرید... (توجه: بازخرید یک اصطلاح است. ر.ک: تحول معنایی)؛
گرمارودی:[51] و در آسمانها و زمین، خداوند است؛ پنهان و آشکار شما را میداند و آنچه را به دست میآورید، میداند؛
ویرایش پیشنهادی: ... پنهان و آشکار و آنچه را به دست میآورید، میداند؛ یا: ... پنهان و آشکار شما را میداند و از آنچه به دست میآورید، آگاه است.
آنچه بیان شد، تنها نمونههایی از کاستیهای فراوان ویرایشی در ترجمههای قرآن است و ما پیشتر بارها به ضعفهای ویرایشی اشاره داشتهایم؛ از اینرو به همین مقدار بسنده میکنیم.
6_5. یکسانسازی در نوع و نثر ترجمه
انتخاب کردن نوعی از ترجمه که متناسب با هدف باشد و رعایت کردن آن در سراسر ترجمه، به باور نگارنده، جزء ضرورتهای ترجمه قرآن کریم است. این مطلب درباره نثر ترجمه نیز صادق است، مگر آنکه سبک متن مبدأ تغییر کند که در این صورت، رعایت تعادل در سبک بر یکسان بودن نثر در سراسر ترجمه برتری دارد.
7. ویرایش، ارزیابی و کنترل نهایی ترجمه
کارشناسان برای تشکیل یک گروه ترجمه یا بازنگری گروهی آن، پیشنهادهای متنوعی ارائه کردهاند که گاه تصویر افراطگونهای به خود گرفته است.[52] به باور نگارنده، در مرحله ارزیابی و کنترل نهایی، وجود گروههای ذیل بسیار ضروری و در اغلب موارد استفاده از آنها - بهویژه برای مؤسسات پژوهشی - عملی است، هرچند تقویت گروه ارزیاب با افزودن بر تخصصهای آنان طبق پیشنهادهای ارائهشده از سوی کارشناسان،[53] میتواند به تقویت بیشتر ترجمه بینجامد.
7-1. گروه تفسیر
این گروه متشکل از یک یا چند مفسر یا آشنای با اصول، مبانی و فرایند تفسیر، ترجمه قرآن را براساس مبانی اتخاذشده از سوی مترجم، بازنگری و ارزیابی میکند؛ زیرا به تجربه ثابت شده که کمتر کسی میتواند به همه عیوب خویش آگاهی یابد و چنان که گفتهاند: «حبّ الشیء یعمی و یصم».
7-2. گروهی متشکل از کارشناسان ادبیات (مبدأ و مقصد)، زبانشناس و ویراستار
حوزههای کاری این سه، هرچند در بخشهایی مشترک است، موارد افتراق نیز دارند؛ از اینرو، حضور دیدگاههای آشنا با حوزههای یادشده در مقام ارزیابی ترجمه ضروری است.
7-3. گروهی متشکل از مترجمان و منتقدان برجسته
به باور نگارنده، در کنار گروههای نظارتکننده یا ارزیاب، لازم است گروهی متشکل از برخی مترجمان و منتقدان، ترجمه را ارزیابی کنند؛ زیرا نادیده گرفتن تواناییها و تجربههای آنان ناشایست است؛ البته استفاده از آنها به معنای اعمال همه نظریات و تذکرهای آنها نیست، بلکه صرفاً به تذکرهای قابل توجه (براساس مبانی و روش مترجم) ترتیب اثر داده میشود.
7-4. گروهی منتخب از مخاطبان
مترجم زمانی توفیق کامل مییابد که بتواند خود را در موقعیت مخاطبانش قرار دهد. روشن است که انجام دادن چنین کاری بسیار دشوار است و بسیاری از مترجمان در این کار لغزشها و کاستیهایی از خود بروز میدهند. به باور نگارنده، بهترین راه برای دستیابی به توفیق کامل در این زمینه، استفاده از خود مخاطبان است. این گروه، از افراد مختلف سطح مورد نظر از مخاطبان ترجمه تشکیل مییابد که با روش علمی انتخاب میشوند و ترجمه پیش از انتشار به رؤیت آنها میرسد و با توجه به دیدگاههای آنان، ارزیابی نهایی میشود.
نکته حائز اهمیت که میتواند ارزیابی را سامان دهد و به سرانجام موفقیت نزدیک کند، نموداری از وظایف نظارتی مترجم و ارزیاب است. چنین نموداری زمینه ارزیابی دقیق اثر را فراهم میآورد و مترجم نیز با توجه دائمی به آن، از هر گونه انحراف که گاه از سیر فراموشی بروز میکند، رهایی مییابد. پرسشهای ذیل نمونهای از این پرسشها هستند:
1. آیا نوع و روش ترجمه را متناسب با مخاطبان خود انتخاب کرده و آیا به آن پایبند بوده است؟
2. آیا واحدهای ترجمه را متناسب اهداف و نوع ترجمه انتخاب کرده است؟
3. آیا پیام بهدرستی منتقل و امانت رعایت شده است؟
4. آیا مترجم در برابریابی واژهها به ترادف، تضمین و مسائلی از این دست، توجه داشته است؟
5. آیا فضای فکری مخاطب مورد توجه بوده است؟
6. آیا به روانشناسی واژگان عبارت (تحول معنایی، ستیزآوایی، کراهت سمع و...) توجه داشته است؟
7. آیا افزودههای توضیحی را بجا و متناسب به کار برده است؟
8. آیا عوامل نفسانی مانند مسئله جنسیت در ترجمه دخالت داشته است؟
9. آیا عبارت، حشو یا گرتهبرداری دارد؟
10. آیا عبارت از ابهام یا کژتابی پیراسته است؟
11. آیا بیگانهزدگی در آن دیده میشود؟
12. آیا چینش عناصر جمله، منطقی و درست است؟
13. آیا عناصرِ طولانی قابل تجزیه دارد؟
14. آیا عنصری بیدلیل تجزیه شده است؟
15. آیا نهاد و گزاره متناسباند؟
16. آیا تتابع افعال دارد؟
17. آیا بین اجزای فعل مرکب فاصله افتاده است؟
18. آیا نشانههای سجاوندی بهدرستی به کار رفتهاند؟
و... .
گسترش پرسشهای یادشده و تقسیمبندی و واگذاری آنها به گروههای ارزیاب میتواند نقش مهمی در بالا رفتن دقت ارزیابان و ارتقای ترجمه داشته باشد.[54]
m چکیده فصل
1. منظور از فرایند ترجمه، مراحلی است که مترجم از ابتدای ترجمه تا پایان کار و آماده شدن فرآورده طی میکند. معمولاً برای تصویرسازی، فرایند ترجمه را به صورت خطی نشان میدهند که از واژهشناسی آغاز میشود و به ویرایش نهایی میانجامد.
2. فرایند ترجمه را میتوان در مراحل ذیل بازآفرید:
1. تحلیل واژگانی متن مبدأ
نخستین گام در ترجمه یک متن، تحلیل واژگان آن متن و شناخت صرفی، نحوی، بلاغی و آوایی آنها است. برای پیمودن صحیح این مسیر لازم است از فرایند و قواعد واژهشناسی آگاهی لازم به دست آید.
1_1. فرایند واژهشناسی
برای شناخت معنای واژه، باید کاوشی دومرحلهای سامان یابد:
الف) معناشناسی یعنی دریافت معنای پایه (اساسی/ وضعی/ لغوی/ معجمی/ مفاد استعمالی)؛
ب) کاربردشناسی یعنی دریافت معنای سیاقی (بافتی/ نسبی/ کاربردی/ استعمالی/ حقیقت شرعی/ حقیقت قرآنی).
این فرایند از این روی است که گاه واژه معانی گوناگونی دارد، یا گوینده آن را در معنایی مجازی به کار میبرد، یا خود معنایی برای آن در نظر میگیرد؛ بنابراین لازم است پس از شناخت معنای لغوی یک واژه - فارق از سیاق و بافت - به سراغ بافتی که آن واژه درون آن کاربرد یافته، رفت تا از رهگذر دقت در سیاق، قراین متنی و فرامتنی معنای درست آن را دریافت.
1_2. قواعد واژهشناسی
برای شناخت معانی واژگان یک متن، لازم است واژگان را در زمان و مکان پیدایش متن مطالعه کرد و این یکی از شرایط ضروری صحت کالبدشکافی واژگانی متن است. برای دستیابی به این هدف لازم است به دو نکته توجه شود:
الف) رهایی از دام معانی ارتکازی
معناهای ارتکازی یک واژه گاه با معنای بهکاررفته برای آن واژه در عصر نزول متفاوتاند که باید با کنار زدن معناهای ارتکازی، معنای اصلی را یافت؛ مانند: سیما که در گذشته به معنای نشانه و امروزه به معنای چهره به کار میرود.
مثال دیگر: امروزه بیشترین معنای کاربردی «نسی» فراموشی است، ولی در گذشته به معنای به فراموشی سپردن نیز به کار رفته است؛ بنابراین، برای ترجمه آیات (مانند: اعراف، 51 و طه، 126و...) باید به همه معانی توجه داشت.
ب) توجه به معانی واژهها در زمان و مکان نزول
قرآن به زبان عربی چهارده قرن پیش نازل شده است. برخی واژهها در بستر زمان معناهای گوناگونی یافتهاند، برخی نیز در بستر زمان از میان رفته یا دچار تحول معنایی شدهاند؛ از اینرو باید معانی متداول در عصر نزول را ملاک تفسیر و ترجمه قرار داد، نه معانی تغییریافته یا جدید را.
2. تحلیل آوایی و دستوری (صرفی، نحوی) متن مبدأ
پس از واژهشناسی و طی مراحل آن، لازم است متن از نظر آوایی و دستوری بهدقت تحلیل شود و بلاغت موجود در بُعد آوایی و نکات و ظرایف صرفی و نحوی استخراج گردد تا در برابریابی، نزدیکترین برابر انتخاب شود. در این مرحله لازم است مبانی مورد نیاز در خصوص چندمعنایی، ساختها و ترکیبهای فصیح و جز اینها اتخاذ شود.
3. فهم مراد واقعی آیات قرآن
با توجه به اینکه قرآن متنی ویژه است که در آن به قراین پیوسته و ناپیوسته (مانند روایات اهلبیت(ع) تکیه میکند، لازم است به دریافت صرف معنای ظاهری عبارتهای قرآنی بسنده نکرده، مطمئن شویم که مراد واقعی پروردگار نیز عیناً همان معنای ظاهری الفاظ است؛ در غیر این صورت لازم است با ابزار مخصوص تفسیر، مراد واقعی پروردگار کشف و در نظر گرفته شود و در ترجمه، همان لحاظ گردد.
4. برابریابی واژگانی، دستوری و ایجاد تعادل
وظیفه مهم مترجم در این مرحله پس از کالبدشکافی واژگانی و دستوری متن مبدأ، انتقال ساختارهای دستوری مبدأ به قالبهای مناسب زبان مقصد با توجه به نوع ترجمه است. البته برابریابی و ایجاد تعادل به مقدماتی نیازمند است که در حوزه زبانشناسی مقابلهای پیگیری میشود.
5. ایجاد تعادل در سبک
یکی از ابعاد مهم ترجمه، رعایت سبک مؤلف متن اصلی است؛ خواه سبکی خاص به خود داشته باشد و خواه از سبکهای شناختهشده تبعیت کند. برای مثال، اگر سبک متنی عامیانه یا کودکانه باشد، ترجمه نیز باید مطابق با همان سبک باشد و نمیتوان متنی جدی را کودکانه یا عامیانه ترجمه کرد و برعکس، نمیتوان متنی کودکانه یا طنز را به صورت جدی و علمی ترجمه نمود.
6. یکسانسازی در ترجمه
مراد از یکسانسازی، رفتاری یکسان در ترجمه عناصر و الگوهای مشابه است. یکسانسازی امری کاملاً منطقی و صواب است؛ زیرا تغییر در نوع تعبیر در بسیاری موارد موجب تغییر معنا، یا تغییر بلاغت یا تغییر درجه اثرگذاری میشود و چهبسا خواننده را سرگردان کند؛ البته اگر الگوهای مشابه در یک سطر یا در جایگاهایی نزدیک به هم قرار داشته باشند، ممکن است مسئله زیباشناختی آن بر مسئله یکسانسازی برتری و ترجیح یابد.
یکسانسازی ابعاد گوناگونی دارد که عبارتاند از:
_ یکسانسازی در ترجمه واژهها و عبارتهای مشابه؛
_ یکسانسازی در ترجمه عناصر صرفی و ساختارهای نحوی؛
_ یکسانسازی در حذف و اضافه؛
_ یکسانسازی در ویرایش؛
_ یکسانسازی در نوع و نثر ترجمه.
7. ویرایش، ارزیابی و کنترل نهایی ترجمه
کارشناسان برای ویرایش و ارزیابی نهایی ترجمه قرآن حضور متخصصان متعددی را پیشنهاد کردهاند که گرد آوردن همه آنها اغلب بسیار دشوار و گاه ناممکن است؛ از اینرو نگارنده در جمع بین افراط و تفریط، حضور گروههای چهارگانهای ذیل را پیشنهاد داده است:
_ گروهی از کارشناسان تفسیر؛
_ گروهی متشکل از کارشناسان ادبیات (مبدأ و مقصد)، زبانشناس و ویراستار؛
_ گروهی متشکل از مترجمان و منتقدان برجسته؛
_ گروهی منتخب از مخاطبان.
فوايد جدول ارزيابى
1. مترجم از ابتداى كار، ترجمه را همهجانبه مىبيند و اين امر رفتهرفته به نگاه او توسعه
مىدهد و در كل به ارتقاى سطح ترجمه او مىانجامد. ويراستار علمى و فنى نيز چونان
مترجم در مسيرى مشخص حركت مىكند و نگاهى همه جانبه دارد؛ زيرا در ترجمه هر
آيه مواد جدول را كنترل مىكند؛ يعنى ذيل هر آيه از خود مىپرسد: آيا واحد ترجمه با
توجه به نوع ترجمه در ترجمه اين آيه رعايت شده است؟ آيا برداشت تفسيرى مترجم با
توجه به مبنايى كه اتخاذ كرده، صحيح است؟ آيا مترجم در واژهشناسى موفق بوده
است؟ آيا معادل مناسبى را در برابر واژههاى آيه اختيار كرده است؟ آيا ظرافتهاى
ادبى در حد امكان به ترجمه منتقل شده است؟ آيا ترجمه از ادبيات معيار و البته
متناسب نوع ترجمه برخوردار است؟ آيا مترجم به قدر نياز از توضيحهاى تفسيرى بهره
برده است؟ آيا ويرايش ترجمه مناسب و منطقى و يا بر مبانى در نظر گرفته شده، منطبق
است؟ آيا در ترجمه اين آيه ابتكار و خلاقيتى نهفته است؟ آيا مىتوان در ترجمه اين آيه
به ابتكارى دست يافت؟
2. كار ارزيابى ترجمه بهويژه اگر ارزيابان آيه به آيه با مترجم همراهى كنند، مشخص، آسان
و دقيقتر مىشود.
3. بين ناقد ترجمه و مترجم رابطه سازنده برقرار مىشود؛ زيرا نقدكننده مىتواند خود را
در مسير حركت مترجم قرار دهد و نقدهاى خود را با اهداف و چهارچوبهاى او
هماهنگ كند و فراتر از آنچه مترجم براى خود تعريف كرده، انتقاد نكند كه به تضييع حق
مترجم و كم اثر شدن نقد بينجامد.
4. بند نهم باعث مىشود مترجم ابتكارها و خلاقيتهاى خود را ثبت و ارائه كند و اين خود.
به حركت سازنده و ارتقاى سطح ترجمه مترجمان مىانجامد. انگيزه ايجاد خلاقيت نيز
از آثار ملاحظه دائمى اين بند است كه اثر سازنده خود را به مرور بر جاى مىگذارد.
5 . مشكلى كه همواره مراكز ارزيابىكننده با آن روبهرو بودهاند، بهويژه در مورد ترجمههايى كه مركزى متولى آن مىشود، چگونه كنترل كردن ترجمه و ارزيابى آن است كه اين
جدول مىتواند سرآغاز طراحى يك روش مؤثر باشد.
6 . تعيين سقف امتياز نشاندهنده اهميت هر يك و اولويتهاى يك مترجم در ترجمه قرآن
است و افزون بر آن، به خواننده ترجمه نيز كمك مىكند تا بر اساس اولويتهاى
ياد شده، ترجمه مناسب و مورد نظر خويش را بيابد.
7. از فوايد ديگر اين جدول تقسيم روشن كار ارزيابى و تكميل و تصحيح ترجمههاى قرآن
و واگذار كردن هر بخش به متخصص آن است.
8 . دستاورد بند نهم افزون بر آشنايى با ابتكارهاى هر مترجم، در صورت جمعآورى
ابتكارها و خلاقيتهاى همه مترجمان مىتواند منبع بسيار مفيدى براى دانشجويان و
مترجمانى شود كه فرصت كافى براى مطالعه همه ترجمهها را ندارند.[55]
9. امكان اضافه كردن شناسنامهاى برخاسته از اين جدول و يا چيزى مشابه آن
به ترجمههاى قرآن از سوى مركز ذى صلاح براى آگاهى بيشتر خوانندگان. در اين
شناسنامه، افزون بر اطلاعات فوق و يا برخى از آنها، لازم است مذهب مترجم نيز
درج شود.
البته بايد توجه داشت كه برخى بندها (مانند 3 و 4) به دليل كلى بودن و وسعت داشتن و
نبود چهارچوبى مشخص براى آنها، ارزيابى را با دشوارىهايى روبهرو مىكنند كه گزينش
مصداقهايى براى ارزيابى مىتواند تا حدى مشكل را برطرف نمايد.
آنچه نگارنده به عنوان يك مؤلفه در ارزيابى و ارزشگذارى برآن تأكيد دارد، در نظر
گرفتن نياز مخاطبان است. اگر ترجمهاى با صرف هزينهاى سنگين و وقت بسيار و
كارشناسى كارشناسان و خلاصه بعد اللتيا والتى به ثمر نشيند، ولى نتواند جوابگوى
مخاطبان خود باشد، نمىتواند از امتياز زيادى برخودار شود. بيشتر مترجمان ادعا
مىكنند عموم مردم مخاطبان ترجمه آنها هستند، اما آيا به واقع چنين است؟ يك
نظرخواهى اجمالى از سطوح مختلف مخاطبان، حقيقت را تا حدى روشن مىكند. عموم
مردم به چه مؤلفههايى در ترجمه قرآن اهتمام دارند؟ آيا مردم نيز همان دغدغههاى نقّادان و
برخى مترجمان را دارند؛ يعنى به اين مىانديشند كه مثلاً چرا فلان مفعول، جار و مجرور
ترجمه شد و يا چرا فلان جمله فعليه به صورت اسميّه برگردان شد و چراها و چراهاى ادبى
ديگر؟ يا به اين مىانديشند كه چرا ترجمههاى قرآن مانندكتابهاى ديگر خوشخوان
نيستند؟ چرا نمىتوان ترجمهاى يافت كه بتوان بهسادگى و بدون دستاندازهاى فراوان در
آن پيش رفت؟
اين پرسشها و مانند آنها ما را به اين نتيجه مىرساند كه بايد در مصداق «بهترين
ترجمه» بيشتر تأمل كنيم. آيا اگر مترجمى ترجمهاى آزاد ولى بسيار موفق (بر اساس
معيارهاى ترجمه آزاد) ارائه كند، در مقايسه با مترجم ديگرى كه در پى ترجمه موفق و
وفادار و يا معنايى براى قرآن است، از امتياز كمترى برخوردار مىگردد؟ به بيان ديگر، آيا
ترجمه موفق آزاد همواره از ترجمه موفق معنايى يا وفادار در سطحى نازلتر قرار دارد؟
به باور نگارنده، نگارش و تدوين ترجمه آزاد كه معيارهاى ترجمه آزاد تا حد قابل قبولى
در آن رعايت شده باشد، سادهتر از ترجمه وفادار يا معنايى نيست. بهويژه كه جامعه ما از
وجود نمونه موفق ترجمه آزاد تاكنون محروم مانده است. آيا نبايد اين مسير آنچنان كه بايد
و شايد گشوده شود و ذوقهاى سليم و هنرمند زير نظر كارشناسان خبره به ارائه ترجمههاى
موفق روى آورند؟
يك راهكار
ما همواره در پى آنيم كه يك مترجم هم از نظر محتوا و هم از نظر قالب عهدهدار ترجمه
شود و ترجمه موفقى نيز ارائه دهد و حال آنكه مىدانيم چنين توفيقى چقدر دور از
دسترس است؛ آيا زمان آن نرسيده كه راهكارهاى جديدى آزموده شود؟ اخيرا جناب
آقاى صفوى ترجمهاى را بر اساس تفسير الميزان ارائه كرده است. در اين ترجمه قالب بر
عهده ايشان و محتوا برعهده علامه طباطبايى بوده است.[56] آيا شخصى خبره و كارآزموده
در تفسير و اديبى خوشنويس با همكارى هم نمىتوانند كار مشتركى را در مورد ترجمه
قرآن ارائه دهند؟
براى اينكه سخنان ما در خلأ طرح نشود، مناسب است به مقايسه نمونهاى از ترجمه
آزاد ـ تفسيرى و ترجمه معنايى ـ وفادار بپردازيم با اين هدف كه گشايشى هر چند اندك در
حوزه ترجمههاى قرآن پديد آيد تا اهل قلم و توانمندان، اين راه را تكميل كنند و به آثارى
جاودان و ارزشمند دست يابند. آيات 1 تا 45 سوره انعام از ترجمه استاد فولادوند و ترجمه
همين آيات به قلم ناتوان نگارنده كه براى نمونه ارائه مىشود و از نظر تفسيرى تا حد زيادى
بر پايه تفسير الميزان سامان يافته، مىتواند تا اندازهاى گوياى مطلب باشد.
به نام خداوند رحمتگر مهربان
ستايش خدايى را كه آسمانها و زمين را آفريد، و
تاريكىها و روشنايى را پديد آورد. با اين همه
كسانى كه كفر ورزيدهاند، [غير او را] با پروردگار
خود برابر مىكنند.(1)
اوست كسى كه شما را از گِل آفريد. آنگاه مدّتى را
[براى شما عمر] مقرّر داشت. و اجَل حتمى نزد
اوست. با اين همه، [بعضى از] شما [در قدرت او]
ترديد مىكنيد.(2)
و او در آسمانها و زمين خداست. نهان و آشكار
شما را مىداند، و آنچه را به دست مىآوريد [نيز]
مىداند.(3)
و هيچ نشانهاى از نشانههاى پروردگارشان به
سويشان نمىآمد مگر آنكه از آن روى
برمىتافتند.(4)
آنان حقّ را هنگامى كه به سويشان آمد تكذيب
كردند، پس به زودى، [حقيقت] خبرهاى آنچه را
كه به ريشخند مىگرفتند به آنان خواهد رسيد.(5)
آيا نديدهاند كه پيش از آنان چه بسيار امّتها را
هلاك كرديم؟ [امّتهايى كه ]در زمين به آنان
نمونه نگارنده (تا حدى آزاد و تفسيرى):
به نام خداوند بخشنده مهربان
توحيد، رهيافت كاوش در آفاق و انفس
ستايش از آن خداست كه آسمانها و زمين را
آفريد و تاريكىها و نور را در آنها برقرار ساخت؛
اما كافران به جاى درسآموزى از چنين نظام
پيچيده و شگفتى، براى پروردگارشان همتا
تراشيدند؛(1)
براى خدايى كه انسان را از گل آفريد و براى او
مدتى مقرر داشت تا در مسير تكامل گام بردارد
ـ و البته آگاهى از زمان پايان حتمى آن مدت به
خدا اختصاص دارد ـ ولى كافران به جاى ايمان
آوردن به يكتايى او در اداره جهان، ترديد
روا مىدارند؛(2)
ترديد در خداوند آسمانها و زمين چرا كه او خالق
آن دو است، همو كه پنهان و آشكار شما و آنچه را
انجام مىدهيد، مىداند زيرا او عالم مطلق و
آفريننده شما نيز هست.(3)
آرى، لجوجان كافر از هر نشانه آشكارى كه از
جانب خدا بر آنها فرود آمد، روى برتافتند(4)
و در نتيجه، به انكار و استهزاى حق كه بر آنها
فرود آمد، پرداختند و به زودى خبر نتايج ناگوار
رفتارشان را خواهند شنيد و آنها را درخواهند
يافت.(5)
آينه عبرت در سرنوشت لجوجان طغيانگر
اى منكران لجوج! آيا نديدهايد مردمان بسيارى را
كه پيش از شما زندگى مىكردند و هلاكشان
امكاناتى داديم كه براى شما آن امكانات را فراهم
نكردهايم، و [بارانهاى] آسمان را پىدرپى بر آنان
فرو فرستاديم، و رودبارها از زير [شهرهاى ]آنان
روان ساختيم. پس ايشان را به [سزاى]
گناهانشان هلاك كرديم، و پس از آنان نسلهاى
ديگرى پديد آورديم.(6)
و اگر مكتوبى، نوشته بر كاغذ، بر تو نازل مىكرديم
و آنان، آن را با دستهاى خود لمس مىكردند
قطعا كافران مىگفتند: «اين [چيزى] جز سحر
آشكار نيست.»(7)
و گفتند: «چرا فرشتهاى بر او نازل نشده است؟» و
اگر فرشتهاى فرود مىآورديم، قطعا كار تمام شده
بود سپس مهلت نمىيافتند.(8)
و اگر او را فرشتهاى قرار مىداديم، حتما وى را [به
صورت] مردى درمىآورديم، و امر را همچنان بر
آنان مشتبه مىساختيم.(9)
كرديم؟ آنها كه توانايىهايشان بيشتر و حال و
وضعشان از شما بهتر بود؛ ابرهاى پربار به
سويشان فرستاديم و نهرهاى بسيارى را روان
ساختيم تا بر فراز آنها لذت ببرند، اما آنها با
اين همه نعمت كه در اختيارشان گذاشتيم، به گناه
روى آوردند و ما نيز به دليل گناهانشان نابودشان
كرديم و به جاى آنها مردمى ديگر پديد
آورديم.(6)
بهانهاى بىنتيجه
اى پيامبر، اگر ـ چنان كه مشركان مىخواهند ـ
كتابى نگاشته بر كاغذى بر تو فرو فرستيم، آنگونه
كه آنها با دستهاى خود آن را لمس كنند، باز
بهانه مىآورند كه اين جز سحرى آشكار
نيست.(7)
بهانهاى ديگر
كافران بهانه آوردند كه چرا فرشتهاى بر او نازل
نشده تا برهان صداقت او باشد؟ اما آنها، اگر
فرشتهاى نيز نازل مىكرديم، باز ايمان
نمىآوردند، و در آن صورت، چون عالم غيب با
ديدن فرشتگان به عالم شهود تبديل مىگرديد،
حجت بر آنان تمام و مهلت تجديد نظر از آنها
گرفته مىشد و همگى نابود مىشدند(8)
اما از آنجا كه حكمت اقتضا دارد آنها مدتى در
اين دنيا بمانند تا پرورش و تكامل يابند، حتى اگر
ما پيامبرى از جنس فرشته براى آنها نازل
مىكرديم، او را در هيئت انسانى قرار مىداديم تا
همچون ديگران لباس پوشد و زندگى كند و
بدين ترتيب زمينه تكامل براى مردم فراهم آيد
و پيش از تو پيامبرانى به استهزا گرفته شدند. پس
آنچه را ريشخند مىكردند گريبانگير
ريشخندكنندگان ايشان گرديد.(10)
بگو: «در زمين بگرديد، آنگاه بنگريد كه فرجام
تكذيبكنندگان چگونه بوده است؟»(11)
بگو: «آنچه در آسمانها و زمين است از آنِ
كيست؟» بگو: «از آنِ خداست» كه رحمت را بر
خويشتن واجب گردانيده است. يقينا شما را در روز
قيامت ـ كه در آن هيچ شكى نيست ـ گِرد خواهد
آورد. خودباختگان كسانىاند كه ايمان
نمىآورند.(12)
و آنچه در شب و روز آرام [و تكاپو] دارد، از آنِ
اوست و او شنواى داناست.(13)
و بتوانند او را بسان الگويى براى خود قرار دهند و
از اينرو، باز هم زمينه همان بهانه براى آنها به
وجود مىآمد.(9)
دلدارى به پيامبر صلىاللهعليهوآله و تهديد كافران
اى پيامبر، از بهانههاى واهى و تمسخرهاى آنها
نگران نباش كه پيش از تو نيز پيامبرانى را به باد
تمسخر مىگرفتند؛ اما در نتيجه اين كارشان، آنچه
از وعدههاى عذاب كه مسخره مىكردند،
دامنگيرشان شد.(10)
آرى، به آنها بگو به سير و سفر بپردازند و ببينند
چه بر سر كسانى كه پيامبران را تكذيب كردند، آمد
و از آنها عبرت بگيرند. (گفتنى است آثار
بر جاىمانده از قوم عاد و ثمود كه گرفتار عذاب الهى
شدند، در زمان پيامبر صلىاللهعليهوآله در سرزمين عربستان بين
مدينه و شام باقى بود و مسافران در سفرهايشان گاه از
كنار آنها مىگذشتند.)(11)
همچنين از آنها بپرس آنچه در آسمانها و زمين
است، از آن كيست؟ و خود از زبان آن لجوجان كه
به جان حقيقت را دريافته و به زبان انكار
مىكنند، بگو: براى خداوند است؛ همو كه رحمت بر
بندگان را بر خود واجب كرده؛ از اينرو، براى
پاسداشت ايمان و رفتار نيك مومنان، همگان را
در روز ترديدناپذير قيامت گرد مىآورد؛ اما آنان كه
سرمايه وجود را به پاى دشمنى با حق باختند، به
اين حقيقت ايمان نمىآورند و از رحمت خدا
سودى نمىبرند.(12)
بارى، هر آنچه در شب و روز قرار مىيابد، از آن او
است و او شنوا و داناست؛ از اينرو مشركان نه
بگو: «آيا غير از خدا ـ پديدآورنده آسمانها و
زمين ـ سرپرستى برگزينم؟ و اوست كه خوراك
مىدهد، و خوراك داده نمىشود.» بگو: «من
مأمورم كه نخستين كسى باشم كه اسلام آورده
است، و [به من فرمان داده شده كه: ]هرگز از
مشركان مباش.»(14)
بگو: «اگر به پروردگارم عصيان ورزم از عذاب روزى
بزرگ مىترسم.»(15)
آن روز، كسى كه [عذاب] از او برگردانده شود، قطعا
[خدا] بر او رحمت آورده، و اين است همان
رستگارى آشكار.(16)
و اگر خدا به تو زيانى برساند، كسى جز او
برطرفكننده آن نيست، و اگر خيرى به تو برساند
پس او بر هر چيزى تواناست.(17)
و اوست كه بر بندگان خويش چيره است، و اوست
ايمن باشند و نه از توبه و رحمت پروردگار نااميد؛
زيرا خدا از احوال و اعمال آنان آگاه است و سخن
آنها را مىشنود.(13)
چرا فقط خدا؟
اى پيامبر به مشركان بگو: آيا من هم مانند شما
غير خدا ـ پديدآورنده آسمانها و زمين ـ را به
سرورى برگزينم، در حالى كه او به ديگران روزى
مىدهد و نيازهايشان را برآورده مىسازد و خود به
ديگران نيازى ندارد؟! اين پرسش بر مبناى حكم
عقل سالم مىباشد؛ اما پيامبر صلىاللهعليهوآلهبه دستور خدا
تنها به اين مقدار بسنده نمىكند و دستور مىيابد
بگويد: من دستور اكيد دارم كه در اطاعت از خدا و
تسليم شدن در برابر او پيشگام باشم، و نيز به من
تأكيد شده كه در زمره مشركان قرار نگيرم.(14)
اى پيامبر، به آنها بگو: استثنايى در كار نيست و
من نيز اگر از دستور پروردگارم سرپيچى كنم، از
عذاب روزى بزرگ در هراسم؛(15)
چنان روزى كه هر كس از عذاب آن برهد، مشمول
رحمت الهى شده و به رستگارى تابناكى درست
يافته است.(16)
در ادامه، خدا براى اينكه كسى گمان نبرد
مىتواند خود را از عذاب الهى برهاند، روى خود
را به پيامبر كرده و از باب «به پسر بگو داماد
بشود» به او مىفرمايد: اگر خدا تو را به بلايى
گرفتار كند، كسى جز او نمىتواند بلا را برطرف
نمايد و اگر به تو خيرى برساند، هيچكس نمىتواند
مانع شود؛ چرا كه او بر هر كارى تواناست.(17)
آرى، او بر بندگان خويش چيره است و بر پايه
حكيم آگاه.(18)
بگو: «گواهى چه كسى از همه برتر است؟» بگو:
«خدا ميان من و شما گواه است. و اين قرآن به من
وحى شده تا به وسيله آن، شما و هر كس را [كه
اين پيام به او] برسد، هشدار دهم. آيا واقعا شما
گواهى مىدهيد كه در جنب خدا، خدايان ديگرى
است؟» بگو: «من گواهى نمىدهم.» بگو: «او تنها
معبودى يگانه است، و بىترديد، من از آنچه
شريك [او ]قرار مىدهيد بيزارم.»(19)
كسانى كه كتاب [آسمانى] به آنان دادهايم،
همانگونه كه پسران خود را مىشناسد، او [پيامبر]
را مىشناسد. كسانى كه به خود زيان زدهاند، ايمان
نمىآورند.(20)
و كيست ستمكارتر از آن كس كه بر خدا دروغ بسته
يا آيات او را تكذيب نموده؟ بىترديد، ستمكاران
رستگار نمىشوند.(21)
حكمت و آگاهى اِعمال قدرت مىنمايد؛ زيرا او
حكيم و آگاه است.(18)
پاسخ دندانشكن!
گروهى از مشركان مكه در اوايل رسالت
پيامبر صلىاللهعليهوآله به حضرت گفتند: تو چه پيامبرى
هستى كه هيچكس تو را تأييد نكرده است حتى
يهود و نصارا! خدا به پيامبر دستور مىدهد به
آنها بگويد: گواهى چه چيزى از همه برتر است؟
آنگاه خود در پاسخ مىفرمايد: گواهى خدا از همه
برتر و او ميان من و شما گواه است و به حقانيت من
گواهى داده و بر من قرآن را وحى كرده است؛
قرآنى كه معجزهاى جاويد و براى همگان تا
قيامت نازل شده است؛ زيرا بر من وحى شده تا
شما و هر كس را كه نداى قرآن به او برسد، بيم
دهم. آيا شما واقعا بر اين باوريد كه با خدا، خدايانى
ديگر نيز هست؟ اما من هرگز چنين باورى ندارم؛
او خداى يگانه است و من از شريكانىكه براى خدا
باور داريد، بيزارم.(19)
اين از يكسو، اما از سوى ديگر بايد دانست كه
اهل كتاب بر اساس نشانههاى پيامبر در
كتابهايشان، وى را چونان فرزندانشان
مىشناسند؛ اما چه سود كه حق را پنهان داشتند،
و آنان كه با كتمان حق زيانكار شدند، توفيق ايمان
آوردن را نخواهند يافت.(20)
جايگاه و درماندگى مشركان
اينك پس از پاسخهاى ارائه شده در آيات قبل،
به تبيين جايگاه و درماندگى مشركان پرداخته،
مىفرمايد: و كيست ستمكارتر از كسى كه بر خدا
و [ياد كن] روزى را كه همه آنان را محشور
مىكنيم، آنگاه به كسانى كه شرك آوردهاند
مىگوييم: «كجايند شريكان شما كه [آنها را
شريك خدا ]مىپنداشتيد؟»(22)
آنگاه عذرشان جز اين نيست كه مىگويند: «به
خدا، پروردگارمان سوگند كه ما مشرك
نبوديم.»(23)
ببين، چگونه به خود دروغ مىگويند و آنچه
برمىبافتند از ايشان ياوه شد.(24)
و برخى از آنان به تو گوش فرا مىدهند، و [لى] ما
بر دلهايشان پردهها افكندهايم تا آن را نفهمند، و
در گوشهايشان سنگينى [قرار دادهايم]. و اگر هر
معجزهاى را ببينند به آن ايمان نمىآورند. تا آنجا
كه وقتى نزد تو مىآيند و با تو جدال مىكنند،
كسانى كه كفر ورزيدند، مىگويند: «اين [كتاب]
چيزى جز افسانههاى پيشينيان نيست.»(25)
دروغ بندد يا آيات او را دروغ شمارد؟ آرى،
ستمكاران مشرك روى رستگارى را نخواهند
ديد.(21)
اى پيامبر، روزى خواهد آمد كه همه مشركان را
گرد مىآوريم و به آنها كه براى خدا شريكانى
قائل شدند، مىگوييم: شريكان پندارىتان
كجايند؟!(22)
آنان وحشت زده دست و پايشان را گم مىكنند و
بسان عادتشان در دنيا، لب به دروغ مىگشايند
كه به خدا ـ پرودگارمان ـ سوگند! ما مشرك
نبوديم.(23)
آرى، خطا و ستمكارى آنان در شريك قائل شدن
براى خدا و انكار توحيد آنقدر روشن است كه
مجالى براى توجيه باقى نمىماند؛ از اينرو، تنها
راه نجات را در انكار مىبينند. اى پيامبر، ببين از
شدت درماندگى چگونه به خودشان نيز دروغ
مىگويند و رشتههايشان را يكجا پنبه
مىكنند!(24)
البته برخى مشركان كه از شدت لجاجت و
پاگذاشتن بر حق، وجدانشان مرده و قلبهايشان
تيره و سخت گشته، به تو گوش فرا مىدهند، ولى
سود نمىبرند؛ زيرا بر اثر لجاجت و اعمال سوئشان
بر دلهايشان پوششى در برابر حقيقت و بر
گوشهايشان سنگينى مانع از دريافت حق قرار
داديم. اينان هر نشانهاى بر حقانيت پيامبر و دين
اسلام ببينند، ايمان نمىآورند و نه تنها ايمان
نمىآورند كه چون نزد تو آيند، به جدال و
خردهگيرى برخيزند و پا را فراتر نهاده، قرآن را
و آنان [مردم را] از آن باز مىدارند و [خود نيز] از آن
دورى مىكنند، و [لى ]جز خويشتن را به هلاكت
نمىافكنند و نمىدانند.(26)
و اى كاش [منكران را] هنگامى كه بر آتش عرضه
مىشوند، مىديدى كه مىگويند: «كاش باز گردانده
مىشديم و [ديگر ]آيات پروردگارمان را تكذيب
نمىكرديم و از مؤمنان مىشديم.»(27)
[ولى چنين نيست] بلكه آنچه را پيش از اين نهان
مىداشتند، براى آنان آشكار شده است. و اگر هم
باز گردانده شوند قطعا به آنچه از آن منع شده بودند
برمىگردند و آنان دروغگويند.(28)
و گفتند: «جز زندگى دنياى ما [زندگى ديگرى]
نيست و برانگيخته نخواهيم شد.»(29)
و اگر بنگرى هنگامى را كه در برابر پروردگارشان
باز داشته مىشوند. [خدا] مىفرمايد: «آيا اين حقّ
نيست؟» مىگويند: «چرا، سوگند به پروردگارمان
[كه حق است»]. مىفرمايد: «پس به [كيفر] آنكه
كفر مىورزيديد، اين عذاب را بچشيد.»(30)
كسانى كه لقاى الهى را دروغ انگاشتند قطعا زيان
ديدند. تا آنگاه كه قيامت بناگاه بر آنان دررسد،
افسانهاى ساخته پيشينيان قلمداد كنند.(25)
آنها در راستاى به نابودى كشاندن آيين
پيامبر صلىاللهعليهوآله به همين مقدار بسنده نمىكنند، بلكه
افزون بر خود، ديگران را نيز از قرآن باز مىدارند؛
اما نمىدانند كه تيشه به ريشه خود مىزنند و خود
را به هلاكت مىافكنند.(26)
اى كاش مىديدى حال و روز اسفبارشان را زمانى
كه بر آتش نگه داشته مىشوند و فرياد برمىكشند
كه اى كاش بار ديگر به دنيا بازمان مىگرداندند تا
آيات را تكذيب نكنيم ودر صف مومنان قرار
گيريم.(27)
اما آنان پشيمان نشدهاند، بلكه آتش دوزخ و يا
نيّات و باورهاى نادرست و زشتشان كه در دنيا
پنهان مىداشتند، آشكار شده؛ از اينرو، براى
خلاصى از آن به فكر چاره افتادهاند. اينان اگر به
دنيا بازگردانده شوند نيز بار ديگر به سراغ همان
كارهاى گذشتهشان مىروند و ادعاى ايمان
آوردنشان دروغى بيش نيست.(28)
آنها در دنيا مىگفتند: جز اين زندگى دنيايى
خبرى نيست و ما برانگيخته نمىشويم.(29)
اى پيامبر، كاش آنها را مىديدى كه چون در
پيشگاه پروردگارشان نگاه داشته مىشوند و
خداوند توبيخكنان مىفرمايد: آيا اين جهان بر حق
نيست؟! مىگويند: به پروردگارمان سوگند! چنين
است؛ آنگاه خداى متعال مىفرمايد: پس عذاب
دوزخ را به سزاى انكار آن در دنيا بچشيد.(30)
كسانى كه لقاى پرودگار و معاد را انكار كردند،
زيانكار شدند؛ اما اين انكار ديرى نمىپايد؛ زيرا
مىگويند: «اى دريغ بر ما، بر آنچه درباره آن
كوتاهى كرديم.» و آنان بار سنگين گناهانشان را
به دوش مىكشند. چه بد است بارى كه
مىكشند.(31)
و زندگى دنيا جز بازى و سرگرمى نيست، و قطعا
سراى بازپسين براى كسانى كه پرهيزگارى
مىكنند بهتر است. آيا نمىانديشيد؟(32)
به يقين، مىدانيم كه آنچه مىگويند تو را سخت
غمگين مىكند. در واقع آنان تو را تكذيب
نمىكنند، ولى ستمكاران آيات خدا را انكار
مىكنند.(33)
و پيش از تو نيز پيامبرانى تكذيب شدند، ولى بر
آنچه تكذيب شدند و آزار ديدند شكيبايى كردند تا
يارى ما به آنان رسيد، و براى كلمات خدا هيچ
تغييردهندهاى نيست. و مسلّما اخبار پيامبران به
تو رسيده است.(34)
زمان مىگذرد و فرصتها پايان مىپذيرد و
ناگهان چنگالهاى مرگ آنها را مىربايد؛
چشمهاى خفته را مىگشايند و حقيقت را با تمام
وجود درك مىكنند و در حالى كه بار سنگين و
ناشايست گناهانشان را بر دوش مىكشند، از
تقصيرشان فرياد واحسرتاه سر مىدهند.(31)
بارى، زندگى دنيا چيزى جز بازيچه و سرگرمى
نيست و بىگمان سراى آخرت براى با تقوايان
بهتر است؛ پسآيا سزا نيست كه در اينباره
بينديشيد؟(32)
دلدارى خدا به پيامبر صلىاللهعليهوآله
لجاجت مشركان در پذيرش حق و سرسختى و
بهانهجويىهاى آنها گاه پيامبر را به شدت
اندوهگين و متأسف مىكرد. خداى متعال در مقام
دلدارى به پيامبرش مىفرمايد: ما خوب مىدانيم
كه آنچه مشركان مىگويند، تو را اندوهگين
مىكند؛ اما اندوهگين مباش؛ زيرا آن ظالمان آيات
خدا را انكار مىكنند؛ بنابراين آنها با خدا رو در
رويند نه با تو.(33)
گذشته از اينكه بايد بدانى اينگونه ناراحتىها
در مسير تبليغ كاملاً طبيعى است و پيش از تو نيز
پيامبرانى تكذيب شده و آزار ديدند و شكيبايى
پيشه كردند تا يارى ما به آنها رسيد، تو نيز
شكيبايى كن كه مشمول نصرت ما خواهى شد.
آرى، اين فرايند از سنتهاى الهى است و
هيچكس نمىتواند در آن تغييرى ايجاد كند و مثلا
مانع رسيدن يارى ما شود و شاهد اين ادعا
داستانهاى پيامبران گذشته است كه برخى از
و اگر اعراض كردن آنان [از قرآن] بر تو گران است،
اگر مىتوانى نقبى در زمين يا نردبانى در آسمان
بجويى تا معجزهاى [ديگر] برايشان بياورى [پس
چنين كن] و اگر خدا مىخواست قطعا آنان را بر
هدايت گِرد مىآورد، پس زنهار از نادانان
مباش.(35)
تنها كسانى [دعوت تو را] اجابت مىكنند كه گوش
شنوا دارند، و [امّا ]مردگان را خداوند [در قيامت]
برخواهد انگيخت سپس به سوى او باز گردانيده
مىشوند.(36)
و گفتند: «چرا معجزهاى از جانب پروردگارش بر او
نازل نشده است؟» بگو: «بىترديد، خدا قادر است
كه پديدهاى شگرف فرو فرستد، ليكن بيشتر آنان
نمىدانند.»(37)
و هيچ جنبندهاى در زمين نيست و نه هيچ پرندهاى
آنها به تو رسيده است.(34)
و فكر نكن كه از سر شفقت بتوانىكارى براى
چنين لجوجانى سرسخت انجام دهى و اگر انكار
آنان براىتو دشوار است، پس براى آوردن
نشانهاى ديگر بر صداقتت اگر مىتوانى راهى به
اعماق زمين يا نردبانى به اوج آسمان بياب و براى
آنها نشانهاى بياور؛ اما تلاش تو در اين لجوجان
تاثير نمىگذارد، ولى گمان مبر كه اين كار بر خدا
نيز دشوار است؛ زيرا او اگر مىخواست ـ كه به
اقتضاى حكمتش نخواست ـ همه آنها را هدايت
مىكرد؛ پس از جاهلان مباش تا شكيبايى و
استقامت را از دست ندهى.(35)
آرى، كسانىكه گوش شنوا دارند، دعوت تو را لبيك
مىگويند؛ اما مرده صفتان همچنان بر باور
باطلشان پا فشارى مىكنند و تنها زمانى هشيار
مىشوند و به سوى او باز مىگردند كه مرده و سپس
برانگيخته شوند.(36)
بهانهتراشى مشركان و پاسخ قرآن
مشركان وامانده در برابر قرآن و تحدى آن،
بهانه تراشيدند كه چرا بر پيامبر معجزهاى مطابق
خواسته ما نازل نمىشود؟ خداوند در پاسخ
مىفرمايد: اى پيامبر، به آنها بگو: خداوند قادر
است معجزهاى مطابق خواستهشان نازل كند، ولى
بيشتر آنها نمىدانند كه در صورت نازل كردن
معجزه درخواستىشان اگر انكار كنند، گرفتار
عذاب زودرس پروردگار مىشوند و حكمت
خداوند جز اين را اقتضا دارد.(37)
خداوند در ادامه به بيانى ديگر مىپردازد كه از
كه با دو بال خود پرواز مىكند مگر آنكه آنها
[نيز ]گروههايى مانند شما هستند، ما هيچ چيزى
را در كتاب [لوح محفوظ ]فرو گذار نكردهايم سپس
[همه] به سوى پروردگارشان محشور خواهند
گرديد.(38)
و كسانى كه آيات ما را دروغ پنداشتند، در
تاريكىها [ىِ كفر] كر و لالند، هر كه را خدا بخواهد
گمراهش مىگذارد و هر كه را بخواهد بر راه راست
قرارش مىدهد.(39)
بگو: «به نظر شما، اگر عذاب خدا شما را دررسد يا
رستاخيز شما را دريابد، اگر راستگوييد، كسى غير از
خدا را مىخوانيد؟»(40)
نظر روانى نيز پذيرش حق را بر مشركان آسان
مىنمايد. مىفرمايد: گمان نكنيد فقط شما
اجتماعى زندگى مىكنيد و براى خود تشكيلاتى
داريد و براى شما قيامتى قرار داده شده است،
بلكه هيچ جنبندهاى در زمين و هيچ پرندهاى كه به
مدد دو بالش پرواز مىكند، نيست مگر اينكه
گروههايى همچون شما هستند كه به سوى
پرودگارشان محشور خواهند شد. آرى، ما آنچه را
لازمه هدايت شما بود، در اين كتاب فروگذار
نكرديم.(38)
با اين وصف، كسانى كه آيات الهى را تكذيب
كردند، كران و لالانى هستند كه در تاريكى به سر
مىبرند؛ (سلب نعمت ديدن، شنيدن و گفتن، نتيجه
طبيعى انكار حق است؛ چنان كه در آيه 10 سوره روم
مىخوانيم «ثُمَّ كَانَ عَـقِبَةَ الَّذِينَ أَسَــٔواْ السُّوأَى أَن كَذَّبُواْ
بِـٔايَـتِ اللَّهِ وَ كَانُواْ بِهَا يَسْتَهْزِءُونَ؛ سپس سرانجام كسانى
كه اعمال ناشايست مرتكب شدند، به جايى رسيدند كه
آيات خدا را تكذيب كردند و آن را به مسخره گرفتند.»)
در نتيجه نمىتوانند راه درست را بشناسند، و
اينچنين اراده خدا بر اين تعلق گرفته كه هركس
بر حق پاى كوبد و آيات الهى را ناديده انگارد، به
سراشيبى سقوط و گمراهى در افتد و هر كس در
پىدريافت حق و پيروى از آن باشد، به راه درست
و گلستان هدايت بار يابد.(39)
نداى ناخودآگاه فطرت خداى متعال به نداى ناخواسته فطرى مشركان
هنگام نزول بلا اشاره كرده، مىفرمايد: بگو: آيا
مىپنداريد اگر عذاب خدا بر شما فرود آيد يا قيامت
[نه،] بلكه تنها او را مىخوانيد، و اگر او بخواهد رنج
و بلا را از شما دور مىگرداند، و آنچه را شريك [او]
مىگردانيد فراموش مىكنيد.(41)
و به يقين، ما به سوى امّتهايى كه پيش از تو
بودند [پيامبرانى ]فرستاديم، و آنان را به تنگى
معيشت و بيمارى دچار ساختيم، تا به زارى و
خاكسارى درآيند.(42)
پس چرا هنگامى كه عذاب ما به آنان رسيد تضرّع
نكردند؟ ولى [حقيقت اين است كه ]دلهايشان
سخت شده، و شيطان آنچه را انجام مىدادند
برايشان آراسته است.(43)
پس چون آنچه را كه بدان پند داده شده بودند
فراموش كردند، درهاى هر چيزى [از نعمتها] را
بر آنان گشوديم، تا هنگامى كه به آنچه داده شده
بودند شاد گرديدند ناگهان [گريبان] آنان را گرفتيم،
و يكباره نوميد شدند.(44)
بر پا شود، كسى جز خدا را خواهيد خواند؟(40)
خير، بلكه خدايان دروغينتان را از ياد برده، و تنها
پرودگار را مىخوانيد و او اگر بخواهد مشكلتان را
برطرف مىسازد.(41)
سرانجام عبرتآموز انذارناپذران
خداى متعال در ادامه، گمراهان را به گذر تاريخ و
عبرتآموزى از سرانجام انذارناپذيران توجه
مىدهد و مىفرمايد: ما براى امتهاى پيش از تو
پيامبرانى فرستاديم و چون اعتنا نكردند، به
سختى و رنج گرفتارشان كرديم تا به اقتضاى
نداى فطرتشان به سوى خدا باز گشته و زارى و
توبه كنند.(42)
اما آنها را چه مىشود؟ چرا زمانى كه بلا و سختى
ما به سراغ آنها آمد، زارى و توبه نكردند؟! بلكه
نه تنها به خود نيامدند كه از شدت گمراهى و
لجاجت، قلبهايشان سختتر و تاريكتر نيز شد
و شيطان اعمال ناپسندشان را در نظرشان آراست
و نيكو جلوه داد و مثلاً امر به معروف و نهى از منكر
را ناپسند و سكوت در برابر منكر را پسنديده
جلوه داد.(43)
از اينرو، چون آنها به دعوت پيامبران و سخن
حق بىاعتنايى كردند، راه خطرناك ديگرى بر
آنها گشوديم و انواع نعمتها را به سوى آنها
سرازيركرديم؛ اما وجدان خقته گمراهان به جاى
آنكه آنها را به سپاسگزارى وا دارد، از تحرك
باز ماند و نفس اماره آنها را به سرمستى و غفلت
بيشتر سوق داد و اينچنين بود كه ناگاه فرصت
تمام و همه درها بسته شد و آنها را كه كاملاً نااميد
پس ريشه آن گروهى كه ستم كردند بركنده شد، و
ستايش براى خداوند، پروردگار جهانيان
است.(45)
شده بودند، براى مجازات گرفتيم(44)
و اينچنين جمعيت ستمكاران ريشه كن شد و
چون اتمام حجت و سپس ريشهكن كردن آنها
ستودنى است؛ پس ستايش از آنِ پروردگار
جهانيان است.(45)
[1]. در حوزه روایات نیز این دو مرحله انجام میشود، ولی در مورد روایات باید از راه جمعآوری کاربردهای یک واژه و مشتقات هم ریشه آن از روایات دیگر اقدام کرد که نمونه آن در «متعمّقون» (ر.ک: قواعد واژهشناسی، بخش الف) خواهد آمد.
[2]. ابنمنظور، لسان العرب: نسی: والنسیان: ضدّ الذکر والحفظ.
[3]. مصطفوی، التحقیق: 3. حصول حالة النسیان بالاختیار والتعمّد: و هذا کما فیأعمال الربّ - عزّوجلّ - فیراد منه نتیجة النسیان و أثره، و هو قطع التوجّه والذکر، و حصول الترک والإعراض - کما فی: «فَالْیوْمَ نَنسَاهُمْ کمَا نَسُواْ لِقَاء یوْمِهِمْ هَذَا» (اعراف، 51)؛ «نَسُواْ اللّهَ فَنَسِیهُمْ إِنَّ الْمُنَافِقِینَ هُمُ الْفَاسِقُونَ» (توبه، 67)؛ «قَالَ کذَلِک أَتَتْک آیاتُنَا فَنَسِیتَهَا وَکذَلِک الْیوْمَ تُنسَی» (طه، 126). فانّ حقیقة النسیان عبارة عن انقطاع الذکر والتوجّه و حصول حالة الترک والإعراض عن شیء، و لا مدخلیة فی السبب الموجب لهذا المعنی، سواء کان بجریان طبیعی، أو بتوجّه الی ما یقابله و ینافیه حتّی یشغله عن الذکر والتوجّه، أو بداع باطنی یوجب قطع التوجّه، کما فی مقام الجزاء و سلب الرحمة والانعطاف واللطف من اللّه تعالی. فانّ المجازاة بمقتضی الحکمة والعدل و لإجراء ضوابط النظم والتقدیر التامّ فی الخلق، و لازم أن یکون مماثلاً بالجرم. فالعبد إذا نسی آیات اللّه و غفل عن یوم اللقاء و أعرض عن ذکر اللّه تعالی، فللّه تعالی أن یجازیه بالإعراض و ترک التوجّه واللطف عنه بحکم العدل والحقّ. «مَن جَاء بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا وَمَن جَاء بِالسَّیئَةِ فَلاَ یجْزَی إِلاَّ مِثْلَهَا وَهُمْ لاَ یظْلَمُونَ» (انعام، 160)؛ و من هذا القبیل نسیان العبد فی تعمّد و اختیار، إذا کان بداع باطنی من ضعف الاعتقاد و فساده، و من انکدار القلب و غشاوة فیه، فهو ینسی و یعرض عن الذکر اختیارا و عمدا (مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج12، ص115).
[4]. کلینی، الکافی، ج1، ص91، ح3؛ شیخ صدوق، التوحید، ص283، ح2.
[5]. خلیل جر، فرهنگ لاروس، ج1، ص603.
[6]. با مراجعه به کاربرد این واژه در دیگر روایات، ناپسند بودن این زیادهروی نمایان میشود؛ برای مثال، در مسند احمد بن حنبل، ج2، ص219، از پیامبر گرامی اسلام(ص) روایت شده است: «سیکون له شیعةٌ یتَعَمّقون فیالدین حتی یخرُجوا منهُ کما یخرُجُ السهم من الرمیه». حضرت این عبارت را درباره کسی فرمود که در مورد تقسیم غنایم در جنگ حنین به پیامبر خدا(ص) اعتراض کرد. آن شخص به شهادت تاریخ گروه خوارج را سامان داد و با امیرمؤمنان علی(ع) به نبرد برخاست. واژه تعمق در نهجالبلاغه نیز در معنای مذمت به کار رفته است: «... والکفر علی اربع دعائم: علی التعمّق والتنازع والزیغ والشقاق؛ فمن تعمّق لم ینب الی الحق... (حکمت 31)؛ ...و کفر بر چهار پایه استوار است: بر تعمق و تنازع و کجروی و جدایی؛ پس هر کس که تعمق کرد، به حق بازنگشت...». استاد سیدجعفر شهیدی در تعلیقه خود میگوید: «عَمق و عُمق کرانههای بیابان بیآب و علف است و تعمّق، در شدن در عمق است. کسی که در کرانههای بیابان روَد و به عمق آن در شود، خود را هلاک سازد و این تعبیری است لطیف از آن کس که پیِ وهم را گیرد» (نهجالبلاغه، ترجمه شهیدی، ص537، تعلیقه 9).
مرحوم لاهیجی در تفسیر خویش درباره روایت یادشده به دو تفسیر با دید مثبت و منفی اشاره میکند و دستکم استفاده میشود که نباید به معنای متبادر اطمینان شود.
[7]. برای آگاهی بیشتر ر.ک: مسعودی، روش فهم حدیث، ص217_222.
[8]. ر.ک: مکارم شیرازی و همکاران، تفسیر نمونه، ج19، ص72.
[9]. معرفت، تفسیر و مفسران، ج1، ص230.
[10]. «بور: الباء و الواو و الراء، أصلان، أحدهما هلاک الشیء و ما یشبهه من تَعطُّلِه و خلوّه، والآخر ابتلاء الشیء و امتحانه. فأمّا الأوّل فقال الخلیل: البوار: الهلاک، تقول: باروا و هم بور: أی ضالّون هلکی و أبارهم فلان. و قدیقال للواحد والجمیع والنساء والذکور بور. قال الله تعالی: «وَکنتُمْ قَوْمًا بُورًا» [الفتح، 12] قال الکسائی: و منه الحدیث: «انّه کان یتعوذ من بوار الأیّم. و ذلک أن تکسد فلا تجد زوجا... و أرض بوار: لیس فیها زرع... و الثانی التجربة والاختبار تقول: برت فلانا و برت ما عنده: أی جرّبته». 4. طبرسی، مجمع البیان، ج9، ص175.
[12]. ر.ک: عبدالتواب، مباحثی در فقه اللغه و زبانشناسی عربی، ص395 و 396.
[13]. رشید رضا، تفسیر المنار، ج1، ص21. 2. اعراف، 53.
[16]. مریم، 54. 6. نساء، 24.
[18] . مانند آنچه در «وَالْوَزْنُ یوْمَئِذٍ الْحَقُّ» بیان شد.
[19]. ر.ک: جوادی آملی، نزاهت قرآن از تحریف؛ جواهری، پرسمان علوم قرآن، بخش تحریفناپذیری.
[20]. قواعد عربی اعم از صرف، نحو، معانی و بیان دو گونه است. بخش بزرگی از آنها مورد اتفاق علمای ادب عرب و زبانشناساس خبره روزگاران گذشته و حال است و از آنجا که قواعد اتفاقی علما براساس متون موجود در عصر نزول استخراج شده که متن مقدس قرآن و سخنان پیامبر(ص) و حضرت علی(ع) که براساس برخی روایات خود اولین مدون علم نحو بوده است، در شمار متون مستند آن قواعد بوده است؛ از اینرو، به احتمال قریب به یقین اینگونه قواعد براساس فصیحترین متون عرب است؛ اما در مورد قواعدی که بین علما در مورد آنها اختلاف وجود دارد، نمیتوانیم به افصح بودن آنها قائل شویم و از اینرو، در موارد تعارض نص قرآن با آن قواعد، ابتدا توجیه معقول و سپس استخراج قواعد جدید چاره کار خواهد بود.
[21]. ر.ک: علی اکبر بابائی، قواعد تفسیر قرآن؛ عمید زنجانی، روششناسی تفسیر قرآن، کلیات.
[22]. ر.ک: مجلسی، بحارالانوار، ج69، ص241؛ شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا، ج2، ص175.
[23]. گفتنی است براساس خبری بودن آن نیز میتوان توجیهی مناسب ارائه کرد؛ زیرا هدف حضرت ابراهیم(ع) آموزش دادن بوده و این سخن را بهطور جدی نفرموده است، مانند فن تبکیت که هیچکس آن را منع نکرده است.
[24]. برخی از این تغییرها عبارتاند از: تغییر ساختارهای صرفی و نحوی، تغییر در ترتیب عناصر، تغییر در معنا که گاه با ریزش معنا نیز همراه است، تغییر در واحدهای ترجمه در مثل اصطلاحها، کنایهها و مانند آنها، تغییر در مثبت و منفی بودن عبارت، تغییر در جزء و کل، تغییر در علت و معلول، و جز اینها؛ برای نمونه «کرَامٍ بَرَرَةٍ؛ گرامیان نیکوکار» به جای گرامیان نیکوکاران (عبس، 16)؛ «لأَمَةٌ مُّؤْمِنَةٌ؛ کنیز مؤمن» (بقره، 221) (در فارسی بین صفت و موصوف مطابقت وجود ندارد)؛ «أَوْ لاَمَسْتُمُ النِّسَاء؛ یا با زنان نزدیکی کردهاید» (نساء، 43) «لاَمَسْتُمُ» در این آیه کنایه از آمیزش جنسی است که به گونهای به ترجمه منتقل میشود (شانهچی، آیات الاحکام، ص11 و 12؛ «بَینَ یدَیهِ؛ نزد او» (به جای بین دستانش)؛ «وَمَا أَدْرَاک؛ و چه میدانی؟!» (قدر، 2) (به جای: و چه آگاه کرد تو را)... .
[25]. مکارم شیرازی و همکاران، تفسیر نمونه، ج3، ص441_442، ذیل آیه.
[26]. یوسف، 26. 3. یوسف، 30.
[28]. بسیار بعید است حضرت یوسف(ع) در آن شرایط نزد همسر زلیخا از واژههای تهییجآمیز استفاده کند؛ بلاغت ایجاب میکند او به کنایه مطلب را به همسر زلیخا فهمانده باشد نه به گونهای که غیرت او را به جوش آورد. افزون بر این، «راود» - چنان که از بررسی گفتار لغویان برمیآید - بر رفت و آمدهای مکرر، همراه با حیلهگری، برای وصول به هدفی اشاره دارد؛ بنابراین، ترجمه آن به واژهای که این معنا در آن به نحوی وجود داشته باشد، اولویت دارد. 1. المعدود: قابل شمارش.
[30]. این ترجمه معادل دقیق جمله عربی نیست.
[31]. نحویان نصب «حَتْفَ» را بنابر مفعول مطلق بودن میدانند. از این واژه فعلی به نام «حَتَفَ» بنا نشده است تا مصدرش مفعول مطلق باشد، اما چنین توهم شده که «حَتْفَ» مصدری برای فعلِ «حَتَفَ» است؛ یعنی «حَتَفَ حَتْفَ أَنْفِهِ» (ابنمنظور، لسان العرب، ذیل ماده «حتف»).
[32]. یا: ماتَ حتفَ أَنفَیهِ. «الأنفانِ» در لغت به معنای دهان و بینی است.
[33]. معادل تقریبی.
[34]. الحَتْف: مرگ، و جمع آن حُتُوف است. 2. معادل تقریبی.
[36]. الحِمَام: کنایه از مرگ. 4. مرگ، او را ملاقات کرد.
[38]. مجهولِ «وَارَیٰ». 6. یا «پیکرش به خاک سپرده شد».
[40]. هلاک شد «در فارسی، همیشه توهینآمیز است؛ اما «هَلَک» را در عربی نمیتوان همیشه توهینآمیز دانست؛ مانند: «وَ لَقَدْ جَآءَکمْ یوسُفُ مِن قَبْلُ بِالْبَینَتِ فَمَا زِلْتُمْ فِی شَک مِّمَّا جَآءَکم بِهِ حَتَّی إِذَا هَلَک قُلْتُمْ لَن یبْعَثَ اللَّهُ مِنم بَعْدِهِ رَسُولاً» (غافر، 34).
[41]. برای آگاهی بیشتر ر.ک: معروف، فن ترجمه، ص35_42.
[42]. «یا أَیهَا النَّاسُ اعْبُدُواْ رَبَّکمُ الَّذِی خَلَقَکمْ وَالَّذِینَ مِن قَبْلِکمْ لَعَلَّکمْ تَتَّقُونَ» (بقره، 21).
[43]. «وَلَکمْ فِی الْقِصَاصِ حَیاةٌ یاْ أُولِی الأَلْبَابِ لَعَلَّکمْ تَتَّقُونَ» ( بقره، 179).
[44]. صافات، 25. 2. صافات، 92.
[46]. صافات، 154؛ قلم، 36.
[47]. در بخش املای واژگان، بهترین روش و متعادلترین آنها - به باور نگارنده - دستور خط فارسی فرهنگستان زبان و ادب فارسی است که در 1384 به تصویب رسید و در سال 1385 فرهنگ املائی خط فارسی نیز براساس دستور خط فارسی زیر نظر فرهنگستان تدوین شد که نیک به کار ویراستاران گرامی میآید.
[48]. حمد، 5. 2. فرقان، 24.
[50]. قلم، 30. 4. انعام، 3.
[52]. ر.ک: خرمشاهی، ترجمه قرآن، ص620_631؛ تقیه، «ترجمه قرآن چالشها و راهکارها»، مطالعات ترجمه، ش1، ص50. 2. همان.
[54] . برای آگاهی بیشتر ر.ک: جواهری، درسنامه ترجمه، ص 223- 240.
[55]. پيشنهاد نگارنده به مراكز مسئول و مربوط اين است كه با جويا شدن ابتكارات مترجمان از خودشان، آنها را در
دفترى جمعآورى كنند. همچنين اين پروژه مىتواند طى پاياننامههايى به دانشجويان واگذار شود تا با كاوش در ترجمههاى قرآن و از راه مصاحبه با مترجمان، اين مسير را هر چه بهتر بپيمايند.
[56]. البته نقدهايى از جهت قالب و محتوا از جهت انتساب به علامه بر اين ترجمه مطرح شده است كه در اين مجال از تأييد يا ردّ آنها خوددارى مىنماييم.