753) نظریه صرفه؛ نقد و بررسی و اهم مسائل/5
2. دلایل مخالفان
تا اینجا مهمترین دلیلهای نظریۀ صرفه بررسی و نقد شد، لیکن باید دانست این نظریه مشکلات دیگری نیز دارد که لازم است مورد توجه قرار گیرد. این کاستیها ممکن است از جهاتی با برخی نقدهای مطرح شده در مورد دلایل اثباتی این نظریه همپوشانی داشته باشد؛ از این رو تلاش میشود تنها به مسائلی پرداخته شود که تکرار نداشته باشد، مگر در موارد اندکی که تکرار آن با مطلب تازهای همراه است.
2ـ1. سلب امتیاز از قرآن
یکی از پیامدهای نظریۀ صرفه، خروج قرآن کریم از دایرۀ اعجاز است که خلاف اجماع و باور قاطبه مسلمانان میباشد.[1] باقلّانی با طرح این پیامد، یادآور میشود که این سخن به معنای کاستن از اهمیت و ارزش قرآن کریم است. به تعبیر دیگر، نظریۀ صرفه وجه خارقالعاده بودن را از درون
اعجاز بیانی و تأثیری، ج1، ص 123
قرآن به خارج آن منتقل میکند.[2]
نقد و تحلیل
در مقام دفاع از نظریه صرفه و رد این اشکال گفتهاند: اولاً: ادعای اجماع در مسئلۀ مورد اختلاف دانشمندان کلامی جایز نیست؛ ثانیاً: اتفاق تنها بر این مقدار است که قرآن بیانی ممتاز داشته و بر صدق آورنده خود دلالت دارد و بشر نمیتواند مانند آن را بیاورد و دیگر اتفاق یاد شده شامل کیفیت دلالت نمیشود[3]؛ ثالثاً: لفظ «معجز» یک معنای لغوی دارد و یک معنای عرفی. در معنای لغوی، معجز خود باید خارقالعاده بوده و سایر شرایط را داشته باشد، حال آنکه در معنای عرفی صرف دلالت کردن بر صدق آورنده آن کافی است و قرآن از این اندازه دلالت برخوردار است، هرچند این دلالت به صرفه باشد. پس از نظر عرف، قرآن معجزه به شمار میرود.[4]
نقدی بر نقد
بخشهایی از این دفاعیه پذیرفتنی نمینماید؛ زیرا سخن در مورد مخدوش شدن دلالت بر صدق ـ از طریق خود قرآن یا امری خارج از آن ـ یا چگونگی اطلاق لفظ اعجاز بر قرآن نیست؛ بلکه ـ همآنگونه که باقلّانی و بسیاری دیگر اذعان کردهاند ـ سخن بر تنقیص قرآن و کاستن از ارزش ذاتی آن است. اگر قرآن برتری خارقالعاده داشته باشد، برای اثبات اعجاز تمسک به صرفه منطقی نمیباشد. سید مرتضی سخنی دارد که درخور تأمل است:
«أنا قد بينا مقارنة کثير من القرآن لافصح کلام العرب في الفصاحة و لهذا خفي الفرق علينا من ذلک و ان کان غير خافٍ علينا الفرق فيما ليس بينهما هذا التفاوت
اعجاز بیانی و تأثیری، ج1، ص 124
الشديد فلولا ان النظم معتبر لعارضوا بفصيح شعرهم و بليغ کلامهم. فأما الذي يدل علي أنهم لولا الصرف [لعارضوا]، انا قد بينا في فصاحة کلامهم ما فيه کفايه [؟] و النظم لا يصح فيه التزايد و التفاضل و لهذا يشترک الشاعران في نظم واحد لا يزيد احدهم فيه علي صاحبه و ان زادت فصاحته علي فصاحة صاحبه و اذا لم يدخل في النظم تفاضل فلم يبق الا ان يکون الفضل في السبق اليه و هذا يقتضي ان يکون السابق ابتدأ إلي نظم الشعر قد أتي بمعجز و أن يکون کل من سبق إلي عروض من أعاريضه و وزن من أوزانه کذالک و معلوم خلافه».[5]
سید مرتضی در این عبارت بیان میکند که اولاً: در گفتههای عرب چیزهایی یافت میشود که در فصاحت با قرآن برابر است و ثانیاً: نظم در معارضه معتبر است و اگر معتبر نبود، عرب میتوانست مانند قرآن را ارائه نماید.
این کلام ضمن اینکه بهخوبی مؤید سخن ناقد است، اشکال مهم دیگری نیز دارد و آن اعتبار نظم در معارضه است؛ زیرا هیچ اشکالی ندارد که برتری کلی یک کلام را ملاک معارضه بگیریم و به قول برخی محققان، بهجای نظم و فصاحت، «فضیلت کلام» ملاک معارضه باشد[6]؛ بنابراین هرچند با نظریۀ صرفه از نتایج اعجاز قرآن کریم برخورداریم ـ که اثبات صدق آورنده و الهی بودن آن است ـ نمیتوانیم از دست رفتن ارزش ذاتی قرآن در نظریه صرفه نسبت به فرضیه رقیب را انکار کنیم؛ چنانکه سخن سید مرتضی بهخوبی بر آن دلالت میکرد.
افزون بر این، بر نفی خارقالعاده بودن بیان قرآن در ادعای ایشان نیز نقد وارد است؛ زیرا باید در نظر گرفت که مخالفان زبانشناس صدر اسلام و موافقان بهخوبی به اعجاز بیانی آن پیبرده و بارها این دریافت را منعکس کردهاند که تاریخ برخی از آنها را روایت کرده است؛ مانند آنچه از ولید نقل شده که هرگونه شباهت بین قرآن و کلام جن و انس را انکار میکند[7]؛ بنابراین
اعجاز بیانی و تأثیری، ج1، ص 125
آنچه مردم زمان نزول به آن باور و بر آن اتفاق داشتند، امتیاز و خارقالعاده بودن خود قرآن بوده است، نه شگفتی صِرف.
2ـ2. لزوم حیرت از خویشتن بهجای حیرت از بیان قرآن
اگر نظریۀ صرفه درست باشد، عرب زمان نزول باید بهجای حیرت کردن از فصاحت و بلاغت و نظم قرآن، از خود در شگفت شود که چه شده کاری که از ما برمیآید و برای ما معمول است، اینک از ما ساخته نیست؟ و به این ترتیب عذری برای خود میتراشیدند و از شأن قرآن میکاستند.[8] جرجانی در این باره آورده است: «البته این گمانهای زشت که ذکر آنها گذشت، دامان اصحاب صرفه را نیز میگیرد؛ بدین معنا که اگر عجز آنها از معارضه با قرآن و آوردن مانند آن از آن جهت نبوده که قرآن فی نفسه معجزه است، بلکه از آن جهت بوده که این عجز بر آنها مستولی شده و اراده و افکارشان از تنظیم کلامی مانند قرآن ناتوان و در معارضه مغلوب گشته است و بهطور خلاصه، حال و موقعیت آنها مانند کسی است که علم به چیزی که داشته را از دست داده و میان او و کاری که انجامش برای او آسان بوده، مانعی ایجاد شده است ـ اگر مطلب این بوده ـ سزاوار بوده که اعجاز قرآن بر آنها عظیم ننماید و چیزی موجود نباشد که دلالت کند آنها اعجاز را بزرگ شمردهاند و از قدرت تأثیر و نفوذ قرآن و کمال عظمت آن سخت در تعجب ماندهاند و باید تعجب آنها از عجزی باشد که بر آنها مستولی شده و از تغییر حالی باشد که در آنها پدید آمده و میان آنها و مطلبی که بر آنها سهل بوده، مانع ایجاد شده است و خلاصه، تعجب آنها باید از این باشد که چرا بابی که برای آنها باز بوده، بسته شده است. آیا این مطلب را تصور کردهاید که اگر پیامبری به قوم خود بگوید: نشانۀ پیامبری من این است که من دستم را بر سر خود میگذارم و همۀ شما از اینکه بتوانید دست خود را بر سرتان بگذارید، ممنوع [و ناتوان] میباشید و
اعجاز بیانی و تأثیری، ج1، ص 126
حقیقت امر همان باشد که آن پیامبر گفته است، آیا تعجب قوم او از چه چیز است؟ آیا از این است که پیامبرشان دست خود را بر سر گذاشته یا از این است که آنها عاجزند دست خود را بر سرشان بگذارند؟»[9]
2ـ3. تعارض با آیه 88 سوره اسراء
نظریۀ صرفه با آیه 88 سورۀ اسراء که درباره تحدّی قرآن است، مخالفت دارد. در آیه یاد شده میخوانیم: «قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلي أَنْ يأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لايأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ کانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيرا؛ به آنها بگو اگر تمام انسانها و پریان اجتماع و اتفاق کنند تا همانند این قرآن را بیاورند، قادر نخواهند بود، هرچند به یاری یکدیگر بشتابند». بهمقتضای مباهاتی که در آیات تحدّی وجود دارد، اعجاز قرآن درونی و ذاتی خواهد بود نه بیرونی؛ زیرا فرض وجه اعجاز خارج از قرآن با مباهات به قرآن ناسازگار است و به بیان روشنتر، چگونه میتوان به پدیدهای افتخار کرد که امتیازی جز این ندارد که خالق آن مانع دیگران میشود که مانند آن را بیاورند؟![10]
تذکر: در کتاب «اعجاز قرآن و نقد شبهات» این قسمت این گونه تکمیل شد:
نظریه "صرفه" به دلایل متعددی باطل است؛ از جمله:
الف) سلب امتیاز از قرآن: نظریۀ صرفه وجه خارقالعاده بودن قرآن را از درون قرآن به خارج آن منتقل میکند. در سوره هود آمده است: «أَمْ يَقُولُونَ افْترَئهُ قُلْ فَأْتُواْ بِعَشْرِ سُوَرٍ مِّثْلِهِ مُفْترَيَاتٍ وَ ادْعُواْ مَنِ اسْتَطَعْتُم مِّن دُونِ اللَّهِ إِن كُنتُمْ صَادِقِين فَإِلَّمْ يَسْتَجيبُوا لَكُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّما أُنْزِلَ بِعِلْمِ اللَّهِ ... »؛ فراز « أَنَّما أُنْزِلَ بِعِلْمِ اللَّهِ» به خوبی دلالت دارد که امتیاز درونی قرآن موجب اعجاز و مورد تحدی است و به نظر میرسد همین فراز برای ابطال نظریه صرفه کافی است و به ادله دیگر نیازی نیست؛ زیرا تذکر به نزول قرآن بر اساس دانش در مقام تعلیل مشعر به علیت است و در نظریه صرفه اصلاً علم مطرح نیست! (و مثلاً بر فرض صحت نظریه یاد شده میبایست بفرماید: اگر نتوانستید بیاورید بدانید که از طرف من آمده و من مانع شدم).
......
ج) افزون بر آیه 14 سوره هود، تعارض با آیه 88 سوره اسراء (قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلي أَنْ يأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لايأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ کانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيرا): بهمقتضای مباهاتی که در آیات تحدّی وجود دارد، اعجاز قرآن درونی و ذاتی خواهد بود نه بیرونی، و به بیان روشنتر، چگونه میتوان به پدیدهای افتخار کرد که امتیازی جز این ندارد که خالق آن مانع دیگران میشود که مانند آن را بیاورند؟!
2ـ4. ورود نقص به فصاحت عرب و شخص پیامبر
یکی از پیامدهای طبیعی صرفه، وارد شدن نقص در فصاحت عرب و حتی شخص پیامبر اکرم است.[11]
توضیح و تحلیل
سلب علوم لازم برای موفقیت در هماوردی قرآن، یکی از معانی صرفه
اعجاز بیانی و تأثیری، ج1، ص 127
است که بر اساس آن، لازم است بهطور طبیعی ادیبان و سخنوران ورود خلل و کاستی را در زبان خود بهخوبی احساس کنند. این ورود کاستی حتی در فصاحت پیامبر اکرم نیز قابل طرح است و در این صورت میتوان گفت که ورود نوعی کاستی در فصاحت مردم و بهویژه ادبا، شعرا و سخنوران از پیامدهای اعجاز قرآن است! چیزی که گمان نمیرود حتی مریدان این نظریه نیز پیامدهای آن را بپذیرند و یا دلیلی برای آن بیاورند. این مطلب اگر درست باشد، ضمن نزدیک شدن اتهام پیامبر به سحر[12]، از مقایسۀ آثار قبل از نزول قرآن و پس از آن قابل دریافت میبود و میبایست گزارشهای تاریخی آن نیز باقی بماند و بسان موضوعات و اخباری بهمراتب سادهتر و معمولیتر که باقی مانده، برای ما نقل گردد، لیکن چنین نبوده و در هیچ منبعی مطلبی مؤید این انگاره یافت نمیشود و اگر یافت میشد، طرفداران صرفه آن را علم کرده و به آن احتجاج مینمودند.
گذشته از این، بهطور طبیعی ادبای غیرهمسو و حتی همسو باید به پیامبر اکرم میگفتند که آیین تو بهجای ترقی و شکوفا کردن، باعث از دست رفتن هنرمندی ما شده و آیا زیبنده خداست که اعجازش را با نقض دائمی در دیگران ارائه کند؟! و این، به معنای رسیدن به یک خواسته از بدترین راه است و البته چنین چیزی نقل نشده است.
باز میافزاییم که این پیامد با روش و منش خود قرآن نیز سازگاری ندارد؛ قرآن که همواره همگان را به تفکر و ارتقای دانش فرامیخواند، خود برای اثبات خویش به سرکوب علمی دیگران و منع از بروز و ظهور استعدادها متوسل میشود که البته این انگاره به هیچ وجه پذیرفتنی نمینماید. برای تقریب به
اعجاز بیانی و تأثیری، ج1، ص 128
ذهن مثالی میآوریم: زید به عمرو میگوید: تو نمیتوانی مانند من بنویسی! عمرو به او پاسخ میدهد: این چه حرفی است که میزنی؟! من هرگاه بخواهم بنویسم، مینویسم. عمرو میخواهد بنویسد، قلم به دست میگیرد و کاغذ را پیش میکشد که ناگاه زید محکم به دست او میزند و همینطور ادامه مییابد؛ یعنی هرگاه عمرو میخواهد چیزی بنویسد، زید مانع او میشود و بدین ترتیب، روزگار میگذرد و زید باافتخار مدعی میشود که دیدید گفتم عمرو نمیتواند مانند من بنویسد!!
2ـ5. لزوم وجود متنی همسنگ قرآن از عرب جاهلی
پیرو دلیل پیشین میبایست بر فرض صرفه، در آثار عرب پیش از بعثت آثاری در حد قرآن یافت میشد، درحالیکه خبری از چنین متنی شگفت در دست نیست. باقلّانی در این باره آورده است:
«علي انه لو کانوا صرفوا علي ما ادعاه لميکن من قبلهم من اهل الجاهلية مصروفين عما کان يعدل به في الفصاحة و البلاغة و حسن النظم و عجيب الرصف لانهم لميتحدوا اليه و لمتلزمهم حجته. فلما لميوجد في کلام من قبله مثله، علم أن ما ادعاه القائل "بالصرفه" ظاهر البطلان».[13]
نقد و تحلیل
استدلال باقلّانی را آیتالله خویی نیز در البیان آورده است. ایشان میفرماید:
«اگر اعجاز قرآن به صرفه بود، میبایست در سخنان عرب پیش از تحدّی قرآن، مانند قرآن یافت میشد و اگر یافت میشد، با توجه به جوّ حاکم بر جامعۀ آن روز و وجود انگیزههای قوی برای نقل اینگونه آثار، حتماً بهصورت متواتر برای ما نقل میگردید و چون یافت و نقل نشده، میتوان دریافت که قرآن
اعجاز بیانی و تأثیری، ج1، ص 129
خود معجزۀ الهی و فرا بشری است».[14]
نقدی بر نقد
سبیط النیلی ـ که خود بهنوعی به اعجاز قرآن باور دارد[15] ـ در کتاب النظام القرآنی، پس از نقل سخنان آیتالله خویی، چند اشکال مطرح میکند که عبارتاند از:
الف) حتمیتی وجود ندارد که پیش از تحدّی مانند قرآن خلق شده باشد. تا با مردم تحدّی نشده باشد، به چه دلیل از مانند قرآن تفحص شود؟[16] هر کسی حق دارد بپرسد: به فکر کسی که هنوز قرآن و مانند آن را نشنیده، نمیرسید که مانند قرآن را بیاورد و اساساً چه ضرورتی منطقی در این سخن وجود دارد که میبایست در کلام گذشتگان عرب مانند قرآن یافت میشد؟
ب) چه تلازمی بین صرفه و خلق مانند قرآن پیش از تحدّی وجود دارد؟ صرفه نمیگوید که منع الهی با تحدّی و حین نزول به وجود آمده است؛ به دیگر سخن، وقتی خدا میخواهد در آینده قرآن را نازل و در آن تحدّی کند، از کجا معلوم که از همان زمان حضرت آدم این منع را برقرار نکرده باشد تا بعد به مشکل برخورد نکند؟
ج) بر فرض ضرورت ظهور آثار مانند قرآن پیش از تحدّی، ضرورت نقل از کجا به دست آمد؟ ما نقلهایی از جاهلیت داریم که مانند قرآن را برای ما روایت میکند؛ برای مثال، امریء القیس در مصرعی گفته است: «اقتربت الساعة و انشق القمر» یا مواردی هست که به برخی صحابه نسبت داده شده که بر آیات قرآن سبقت گرفته و بخشی از آیات را قبل از نزول بر
اعجاز بیانی و تأثیری، ج1، ص 130
زبان جاری کردهاند.
برای اینچنین خبرهایی شرط تواتر مطرح نشده است؛ از این رو منکر اعجاز میتواند بهصرف خبر منقول هرچند متواتر نباشد، اکتفا کند. البته برخی از این اخبار که به یکی از بزرگان صحابه مرتبط میشود، نزد برخی متواتر نیز هست.
د) اینکه گفته شده انگیزۀ قوی برای نقل وجود دارد، ثابت نیست؛ زیرا چهبسا فراموش شده باشد و چهبسا حفظ یا روایت نشده باشد و یا برای نقل آنها موانعی بروز کرده باشد.
پاسخ به نقدهای سبیط
پاسخ الف: وقتی کسی ادعا میکند که مردم زمان جاهلیت میتوانستند مانند قرآن را بیاورند، باید سخن خود را با دلیل همراه کند وگرنه صرف ادعا ارزش طرح و بحث ندارد و فایدهای بر آن مترتب نیست. ضرورت ارائه دلیل برای چنین ادعایی اگر از سوی کسانی که قرنها پس از مردم جاهلی میزیستند، طرح شود، بسیار ضروریتر است؛ زیرا تحول زبانی رخ داده و تنزّل توانایی مردم در ارائه آثار فاخر ادبی در سدۀ نخست هجری به بعد قابل انکار نیست. اینک این پرسش مطرح میشود که دلیل چنین مدعایی چیست؟ مدعیان تا کنون به متنی بهعنوان شاهد استناد نکردهاند و پا را از کلیگویی فراتر ننهادهاند؛ اگر بهواقع عرب زمان نزول میتوانست مانند قرآن را بگوید، باید میتوانست از آثار گذشتۀ خود چیزی را بهعنوان شاهد ارائه کند.
پاسخ ب: شبهۀ دوم نیز مانند شبهه نخست، بلکه بهمراتب ضعیفتر است؛ زیرا ضرورت آن در پاسخ قبل بیان و روشن شد که ادعایی چنین بزرگ بدون ارائه هیچ شاهدی نمیتواند از سوی هیچ عاقلی پذیرفته شود. گذشته از این، چه اشکالی دارد که عرب پیش از قرآن مانند آن را گفته باشد و بعد از نزول قرآن، به دلیل تحدّی، نتواند مانند آن را بگوید؟ اتفاقاً این فرض نه تنها مضر نیست، بلکه به روشن شدن اعجاز به صرفه یاری نیز
اعجاز بیانی و تأثیری، ج1، ص 131
میرساند و اثر هدایتی بیشتری دارد.
اما اینکه خدا از همان زمان که حضرت آدم را خلق کرد، جریان تحدّی را برقرار کرده، کافی نیست و آقای سبیط نیلی باید زمانی را پیشنهاد میکرد که جن را نیز شامل شود؛ زیرا تحدّی بهصراحت جن و انس را مخاطب قرار داده است! (قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى أَنْ يأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا يأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ کانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيرا).[17]
البته میتوان این فرض (منع الهی از ابتدای خلقت) را به معنای «ب» از معانی صرفه بازگرداند که با اعجاز بیانی در تعارض نیست و پیشتر به آن اشاره شد.
پاسخ ج: در مورد ضرورت نقل در دو قسمت پیشین سخن گفتیم، ولی در مورد دو مثال یاد شده و مانند آن لازم است به دو نکته توجه شود:
اولاً: بر فرض اثبات اخبار یاد شده، حداقل مصداق تحدّی، یک سوره است و کمیتی برابر یک آیه، آن هم مانند «اقتربت الساعة و انشق القمر» که از نظر عرف معنای تامی را القا نمیکند و مانند آن، جزو دامنۀ تحدّی نیست.[18]
اعجاز بیانی و تأثیری، ج1، ص 132
اما در مورد مثال دوم باید دانست که نوعی از فاصله توشیح است. توشیح (تسهیم/ مطمع) یعنی کلام بهگونهای باشد که بهخودیخود چنین خاتمهای را طلب کند؛ چنانکه حتی اگر گوینده از سخن بازایستد، شنونده ناخودآگاه آن را بر زبان جاری کند[19]؛ مانند: «ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَمًا فَکسَوْنَا الْعِظَامَ لَحمًا ثُمَّ أنْشَأْناهُ خَلْقا آخَرَ فَتَبارَک اللّهُ أحْسَنُ الْخالِقين».[20] در این آیه خاتمه یعنی «فَتَبارَک اللّهُ أحْسَنُ الْخالِقين» توشیح نام دارد و چنانکه نقل شده، وقتی پیامبر برای نخستینبار این آیه را برای مخاطبان خود میخواند، یکی از آنان (معاذ بن جبل) عجله کرده، خاتمه آیه را پیش از رسیدن قرائت پیامبر به آن، حدس زد و خواند.[21]
روشن است که بر مبنای مشهور و صحیح علما، این مقدار نمیتواند در مسئله تحدّی قابل طرح باشد.
ثانیاً: این اخبار ضعیفاند که خود نویسنده نیز با واژۀ «مزاعم» به آن اشاره کرده است.
اعجاز بیانی و تأثیری، ج1، ص 133
پاسخ د: به باور نگارنده، خاستگاه اصلی اینگونه تردیدها به درک نکردن درست شرایط مشرکان و منکران صدر اسلام بازمیگردد. شرایط آنها در آن زمان ـ آن هم با نزول آیات تحدّی در مکه که پیامبر و مسلمانان در ضعف به سرمیبردند و نیز نزول آیاتی که آنها را بهشدت به مبارزه تحریک و به دلیل نیاوردن مانند قرآن، سرزنش میکند ـ به کسی میماند که در حال غرق شدن است و در همین حال دستش به لبۀ قایقی میرسد، آیا میتوان در چنین شرایطی احتمال داد که این شخص قایق را رها کرده و به شنا کردن که نتیجۀ آن مرگ است، ادامه میدهد؟ حال مشرکان مکه نیز چنین بلکه بسیار وخیمتر بود. آنها مبارزه ساده که تخصص آنها نیز بود، رها کردند و بهجای آن به بدترین راه که مرگ خود و خانواده و عزیزانشان را در پی داشت و اموال از جان عزیزترشان را به باد فنا سپرد، گام نهادند. تصور اجمالی شرایط آن روز نیز کافی است تا تردیدها را از بین ببرد.
افزون بر این، شواهدی بر نادرستی این تردیدها دلالت دارد که به اجمال به برخی از آنها اشاره میکنیم:
1. چنانکه اشاره شد، بسیاری از آیات تحدّی در مکه نازل شده است و مسلمانان در مکه بهشدت در موضع ضعف بودند؛ از این رو هیچ چیز جز ناتوانی نمیتوانست مانع آوردن مانند قرآن شود که نجاتبخش مشرکان و موجب نابودی اسلام بود و نیز هیچ چیز نمیتوانست مانع حفظ و نگهداری آن شود؛ چنانکه خطبهها و اشعار بسیار کمارزشتر حفظ و نقل شده است.
2. ساختههای مسیلمه و برخی دیگر از معارضان در تاریخ باقی مانده است؛ از این رو این تردیدها جایی ندارد.
3. منکران اسلام و دشمنان حتی در زمان قدرت اسلام نیز تحرکات بسیاری کردند که ازجمله آنها میتوان به برخی گروههای اهل کتاب اشاره کرد. گذشته از اینکه همۀ دشمنان در دسترس مسلمانان نبودند و تنها در دو سال آخر عمر شریف پیامبر محدودیتهایی برای آنها ایجاد شد. نیز میافزاییم که برخی مسلمانان به ظاهر مسلمان، کمر به نابودی اسلام و آثار
اعجاز بیانی و تأثیری، ج1، ص 134
پیامبر بسته بودند و از همین رو به کشتار فرزندان پیامبر و صحابه روی آوردند و هر حرمتی را بر خود مجاز شمردند. آیا در چنین شرایطی اگر کسی مانند قرآن را میآورد، با مخالفت و دشمنی روبهرو میشد؟
4. در تکمیل سخن فوق میافزاییم که روایات متعدد، بلکه فراوانی داریم که سنت پیامبر تغییر پیدا کرد و بدعتهای فراوانی در دین گذاشته شد که پس از دهها سال به قیمت ریخته شدن خون بهترین انسانها بخشی از این بدعتها از میان برداشته شد و چهرۀ واقعی اسلام تا حدودی که امکان یافت، بار دیگر جلوه کرد. نمونۀ این روایات را در فصل پنجم درآمدی بر سیرۀ نبوی، نوشته سیدجعفرمرتضی عاملی و برخی منابع دیگر میتوان دید.
2ـ6. لزوم بیبهره بودن قرآن از کمال ذاتی در بیان
اگر نظریۀ صرفه درست باشد، باید گفت قرآن کریم در مسیر اثبات خود کمال ندارد؛ زیرا زیبایی شگفتآور آن، باعث ایجاد شبهه بین صرفه و اعجاز درونی میشود و این، مخاطبان را از درک بهتر حقانیت قرآن دور میکند و فلسفۀ اعجاز را مخدوش میسازد و البته چنین فرضی با لطف و حکمت خدا منافات دارد. پس بهتر این بود که قرآن متنی درنهایت ضعف داشته باشد تا چون نتوانند مانند آن را بگویند، بهخوبی به راز اعجاز قرآن (صرفه) پیببرند و از این طریق درستی ادعای پیامبر بهتر اثبات شود.[22]
نقد و تحلیل
این دلیل را شاید بتوان اینگونه پاسخ گفت که صرفه تنها مصلحت نزول قرآن نیست، بلکه هدف اصلی قرآن، هدایت انسانها به سوی کمال و بندگی خداست و روشن است که چنین هدفی با زیبایی بیان آن بهتر
اعجاز بیانی و تأثیری، ج1، ص 135
قابل وصول میباشد تا رکاکت و پلشتی نظم آن. از سوی دیگر، جمع این دو نیز مضر به صرفه نیست؛ البته درستی این پاسخ در فرضی است که قوت ادبی متن به حدی نرسد که مخاطب از گمان توان هماوردی با آن از لحاظ ادبی دور شود.
2ـ7. توانایی بر خلق مانند قرآن با نیّت غیر معارضه
یکی از پیامدهای قول به صرفه، توقع توانایی آوردن مانند قرآن در غیر مسیر معارضه است؛ برای نمونه، اگر شاعری بخواهد در مدح و اثبات برتری معنوی قرآن شعری بسراید یا نثر ادبی بگوید، باید بتواند مانند قرآن بیاورد؛ البته این سخن بر مبنای کسانی است که در تعریف صرفه قید «هرگاه اراده معارضه داشته باشد» را بیاورند و در غیر این صورت، یعنی اگر تعریف صرفه سلب توانایی با قید دوام باشد، هرچند مشکلات پیشگفته را دارد، از این پیامد مبرّاست.[23]
نقد و تحلیل
این پیامد پذیرفتنی نیست؛ زیرا به فرض آوردن مانند قرآن از سوی کسی که نیتی ناپسند ندارد، فرآوردۀ او مورد استناد دیگران قرار میگیرد که با فرض معارضه تفاوتی ندارد.
در پایان میافزاییم که یکی از مشکلات نظریۀ صرفه، توجه نکردن به دلایل نظریۀ رقیب (اعجاز بیانی) است؛ زیرا طرفداران اعجاز بیانی با ادلۀ مختلف و ازجمله با گزارشهای متعدد تاریخی و روایی نظریۀ خویش را عرضه داشتهاند و همچنانکه آنها به نقد دلایل طرفداران نظریۀ صرفه و بیان کاستیهای آن روی آوردهاند، بر اصحاب صرفه نیز لازم است به این دلایل و شواهد توجه کنند.
اعجاز بیانی و تأثیری، ج1، ص 136
2ـ8. اعجاز بیانی و تأیید آن در روایات
پیش از تبیین اعجاز بیانی یادآور میشویم که وجوه دیگر اعجاز قرآن مانند عدم اختلاف در قرآن، اعجاز غیبی، اعجاز علمی، اعجاز تشریعی، اعجاز از جهت آورنده آن و مانند اینها رقیب نظریه صرفه به شمار نمیروند و نمیتوان برای رد این نظریه به آنها تمسک کرد.
الف) دلایل و عوامل اعجاز بیانی
درباره این بند در بخش بعد بهطور مستقل سخن خواهیم گفت.
ب) تأیید اعجاز بیانی در روایات
در روایتی از امام صادق که الخرائج و الجرایح[24] آن را به اختصار و احتجاج[25] بهتفصیل بیشتر نقل کرده، آمده است که چهار نفر از ادبای بهنام عرب تلاش کردند طی یک سال هر یک با بخشی از قرآن معارضه کنند و مانند آن را بیاورند. پس از گذشت یک سال و تلاش فراوان، به این نتیجه رسیدند که قرآن متنی فرا بشری است و آوردن بسان آن بسیار دور از دسترس آنهاست: «از هشام بن حکم نقل است که ابن ابیالعوجاء و ابوشاکر دیصانی زندیق و عبدالملک بصری و ابنمقفّع کنار خانه خدا در مکه جمع شده و حاجیان را مسخره میکردند و بر قرآن طعن میزدند. ابن ابیالعوجا گفت: بیایید هر یک از ما در برابر یکچهارم قرآن مطلب بیاورد و سال آینده در همین مکان جمع شویم درحالیکه قرآن را بهطور کامل نقض کرده باشیم که با آوردن مانند قرآن و نقض آن، نبوت محمد باطل خواهد شد و با ابطال نبوت او، اسلام نابود و درستی سخن ما اثبات میشود. سپس همگی بر این تصمیم همداستان و پراکنده شدند. سال بعد همگی نزد خانه خدا گرد هم آمدند. ابن ابیالعوجاء گفت: من از زمانی که از هم جدا شدیم، در این آیه فکر میکردم: «فلما استيأسوا منه خلصوا نجيا ... (یوسف، 80)؛
اعجاز بیانی و تأثیری، ج1، ص 137
چون از او ناامید شدند، رازگویان به گوشهای رفتند. بزرگ ایشان گفت: آیا نمیدانید پدرتان در پیشگاه خداوند از شما پیمان گرفته است و پیش از این با یوسف چه کوتاهی کردهاید؟ من از این سرزمین پا بیرون نمینهم تا پدرم اجازه دهد یا خداوند درباره من داوری فرماید و او بهترین داوران است» و نتوانستم در فصاحت و معانیاش چیزی بر آن بیفزایم (فما اقدر ان اضمّ إلیها فی فصاحتها و جمیع معانیها شیئاً) و آن مرا از تفکر در سایر آیات بازداشت. عبدالملک گفت: و من از زمانی که جدا شدیم در این آیه فکر میکردم: «يأَيهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُواْ لَهُ إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ لَنيخَلُقُواْ ذُبَابًا وَ لَوِ اجْتَمَعُواْ لَهُ وَ إِن يسْلُبهُمُ الذُّبَابُ شَيئاً لَّا يسْتَنقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَ الْمَطْلُوب (الحج، 73)؛ اى مردم! [براى شما و معبودانتان] مَثَلى زده شده است پس به آن گوش فرا دهید: یقیناً كسانى كه به جاى خدا مىپرستید، هرگز نمىتوانند مگسى بیافرینند هرچند براى آفریدن آن با هم همکاری کنند و اگر مگس چیزى را از آنان برباید، نمىتوانند آن را از او باز پس گیرند؛ [آری!] طلب کننده و طلب شونده هر دو ناتوانند.» ابوشاکر گفت: من نیز از زمانی که از شما جدا شدم، فکرم به این آیه مشغول بود: «لَوْ کانَ فيهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتا... (انبیا، 22)؛ اگر در آن دو [آسمان و زمین] جز خداوند خدایانی میبودند، هر دو تباه میشدند...» و نتوانستم مانند آن را بیاورم. ابنمقفع نیز گفت: ای دوستان، این قرآن از جنس بشر نیست و من از زمانی که از شما جدا شدم، فکرم به این آیه مشغول بود: «وَ قِيلَ يأَرْضُ ابْلَعِى مَاءَک وَ يسَمَاءُ أَقْلِعِى وَ غِيضَ الْمَاءُ وَ قُضىِ الْأَمْرُ وَ اسْتَوَتْ عَلىَ الجُودِىّ وَ قِيلَ بُعْدًا لِّلْقَوْمِ الظَّلِمِين (هود، 44)؛ و گفته شد: ای زمین، آبت را فرو بر! و ای آسمان، خودداری کن! و آب فرو نشست و کار پایان یافت و [کشتی] بر [دامنه کوه] جودی، پهلو گرفت و [در این هنگام] گفته شد: دور باد قوم ستمگر [از سعادت و نجات و رحمت خدا]!» و من نتوانستم آن را بهخوبی بفهمم و نتوانستم مانند آن را بیاورم. هشام بن حکم افزود: آنها همچنان در آن حال بودند که امام صادق بر آنها گذشت و فرمود: «قُل لَّئنِ اجْتَمَعَتِ الْانسُ وَ الْجِنُّ عَلىَ أَن يأْتُواْ بِمِثْلِ هَذَا الْقُرْءَانِ لَايأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ کاَنَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيرًا (اسراء، 88)؛
اعجاز بیانی و تأثیری، ج1، ص 138
بگو: «اگر انسانها و پریان [جن و انس] اتفاق کنند که همانند این قرآن را بیاورند، همانند آن را نخواهند آورد هرچند یکدیگر را [در این کار] یاری کنند». آنها با تعجب به یکدیگر نگاهی کردند و گفتند: اگر اسلام حقیقت داشته باشد، جانشینی محمد جز به جعفر بن محمد نمیرسد؛ به خدا قسم! ما هرگز او را ندیدیم مگر آنکه از او ترسیدیم و بدنمان به لرزش آمد، آنگاه در حالی که به ناتوانیشان اقرار داشتند، پراکنده گردیدند».[26]
از بررسی این روایت چند نکته به دست میآید:
1. گروهی با نیت معارضه به میدان آمدند و همه تلاش خود را کردند، ولی
اعجاز بیانی و تأثیری، ج1، ص 139
سرافکنده از میدان مبارزه بازگشتند که این نکته با معنای صرف انگیزهها در نظریه صرفه مخالف است.
2. امام ضمن خبر دادن از نیت آنها، با اشاره به آیه 88 سوره سراء، اعجاز بیانی را تأیید فرمودند.
3. اقرار بزرگان ادب عرب بر غیربشری بودن قرآن.
شبهه: ممکن است کسی بگوید: اولاً: آیه یاد شده بر اعجاز بیانی دلالت ندارد و حضرت نخواسته با استشهاد به آیه اعجاز بیانی را مطرح کند، بلکه خواسته معجزه بودن قرآن را با صرف آنها از موفقیت گوشزد نماید، و ثانیاً: صرف یک سال و به پاسخ نرسیدن، خود دلیلی مناسب برای صحت نظریه صرفه است.
دفع شبهه:
اولاً: دقت در متن سخنان معارضان حقیقت را آشکار میکند: «... فما اقدر ان اضم إليها في فصاحتها و جميع معانيها شيئا ... يا قوم ان هذا القرآن ليس من جنس کلام البشر ... لم ابلغ غاية المعرفة بها، و لم أقدر علي الاتيان بمثلها ...».
ثانیاً: در هیچجای روایت نیامده که ما از اینکه نتوانستیم مانند قرآن را بیاوریم، تعجب میکنیم؛ زیرا هرچه فکر میکنیم، چیز خاصی در آن نمییابیم، بلکه به عکس آن توجه شده و به برتری لفظی و معنوی اقرار گردیده است.
ثالثاً: اگر آیه بر صرفه دلالت داشت، شایسته این بود که خدای متعال به اعمال قدرت خویش در صرف آنان از استخدام تواناییهایشان گوشزد کند، نه اینکه بهگونهای طرح موضوع نماید که گویی عجز آنان از جهت علوّ معانی و الفاظ است؛ زیرا طرح وجه اعجاز در تأمّل کردن، پذیرش و تصدیق مؤثرتر و بهطور کلی در راستای تحقق هدف است.
روایت دیگر را مرحوم کلینی در کتاب شریف کافی نقل کرده است: «حسین بن محمد، از احمد بن محمد سیاری، از ابییعقوب بغدادی نقل
اعجاز بیانی و تأثیری، ج1، ص 140
کرده است که گفت: ابنسکیت[27] به ابیالحسن عرض کرد: چرا خدا موسی بن عمران را با عصا و ید بیضا و ابزار سحر مبعوث کرد و عیسی را با ابزار علم طب و محمد را با سخن و خطابه؟ حضرت پاسخ داد: خدا چون موسی را به نبوت برانگیخت، فن فراگیر زمان او سحر بود، پس او از نزد خدا چیزی آورد که مانند آن را نمیتوانستند بیاورند؛ چیزی که سحر آنها را باطل کرد و حجت را بر آنها تمام نمود (و ما أبطل به سحرهم و أثبت به الحجة عليهم) و خدا عیسی را زمانی مبعوث کرد که بیماریهای زمینگیر کننده و مزمن [مانند فلج و پیسی و مانند آن] فراوان بود و مردم به دانش پزشکی محتاج بودند و راهی برای درمان اینگونه بیماریها نداشتند؛ از این رو از نزد خدا معجزهای آورد که مانند آن را نداشتند؛ چیزی که با آن به اذن خدا مردهها را زنده میکرد و نابینای مادرزاد و پیس را شفا میداد و با آن حجت را بر آنها تمام کرد (و أثبت به الحجة علیهم) و خدا محمد را زمانی مبعوث کرد که دانش غالب مردم سخن و سخنوری (و گمان کنم که فرمود: شعر) بود؛ پس او نیز از سوی خدا چیزی از مواعظ و حکمتهایش آورد که با آن سخن آنها را باطل و حجت را بر آنها تمام کرد (فأتاهم مِن عند الله من واعظه و حکمه ما أبطل به قولَهم و أثبت به الحجةَ عليهم). ابویعقوب افزود: ابنسکیت عرض کرد: به خدا قسم تاکنون مانند تو را ندیدهام! امروز حجت بر مردم چیست؟ امام فرمود: عقل که با آن راستگوی بر خدا شناخته و تصدیق میشود و افترا زننده بر خدا نیز شناخته و تکذیب میگردد. ابویعقوب افزود: ابنسکیت گفت: به خدا قسم این همان جواب است!»[28]
اعجاز بیانی و تأثیری، ج1، ص 141
این روایت بهخوبی نشاندهنده دیدگاه اهلبیت در مورد چگونگی اعجاز قرآن است.
شبهه: ممکن است موافقان نظریه صرفه استدلال به این حدیث را مخدوش تلقی کنند و بگویند که این حدیث با دیدگاه صرفه نیز همخوانی دارد؛ زیرا وقتی ادبای یک قوم در مرحله اوج ادبی از آوردن مانند قرآن بازداشته شوند، دخالت نیرویی فرا بشری بیشتر و بهتر احساس میشود نسبت به زمانی که مردم از جهت ادبی در شرایط عادی به سر ببرند.
پاسخ: باملاحظه روایت و دقت در آن روشن میشود که مقایسه امام در مورد معجزه حضرت موسی و حضرت عیسی جز به اعجاز بیانی نمیتواند اشاره دیگری داشته باشد؛ زیرا در فرض صرفه برتری مورد اشاره در روایت حاصل نمیشود و صرفاً بازداشتن مطرح است؛ به تعبیر دیگر، در فرض صرفه قرآن بر دیگر سخنها برتری محسوس معجزگون ندارد و آنچه ممیّز به شمار میرود، همان صرف معارضان از آوردن مانند آن است.
همچنین از پیامبر اکرم روایت شده است که فرمود: «فضل القرآن علي سائر الکلام کفضل الله علي خلقه[29]؛
اعجاز بیانی و تأثیری، ج1، ص 142
برتری قرآن بر دیگر سخنها مانند برتری خداوند بر مخلوقاتش میباشد».
«فضل» مطلق گذاشته شده؛ از این رو شامل لفظ و محتواست.
نیز از آن حضرت نقل شده است که فرمود: «ظاهره انيق و باطنه عميق...، لا تحصي عجائبه و لا تبلي غرائبه، فيه مصابيح الهدي و منازل الحکمه[30]؛ ظاهر قرآن شگفتآور و باطن آن پرمعناست؛ عجایبش قابل شمارش نیست و بر غرایبش نتوان چیره شد؛ قرآن سرچشمه هدایت و جایگاه حکمت است».
شبیه این کلمات از حضرت علی نیز نقل شده است: «إِنَّ الْقُرْآنَ ظَاهِرُهُ أَنِيقٌ وَ بَاطِنُهُ عَمِيقٌ لَا تَفْنَى عَجَائِبُهُ وَ لَا تَنْقَضِي غَرَائِبُهُ وَ لَا تُکشَفُ الظُّلُمَاتُ إِلَّا بِه».[31]
«ظَاهِرُهُ أَنِیقٌ» یعنی ظاهری شگفتآور دارد و این جز بر اعجاز بیانی قرآن تطبیق نمیشود.
در حدیثی از امام حسن عسکری میخوانیم: «إن لکلام الله فضلا علي الکلام کفضل الله علي خلقه و لکلامنا فضل علي کلام الناس کفضلنا عليهم[32]؛ همانا کلام خدا بر هر کلام دیگری برتری دارد؛ همآنگونه که خداوند متعال بر مخلوقاتش برتری دارد و برای کلام ما [ائمه نیز] نسبت به کلام مردم برتری است، همآنگونه که خود ما بر آنها برتری داریم».
روشن است که برتری بر سخن مردم به قیاس تفاوت خدا و بشر، به همه وجوه بهویژه اعجاز بیانی اشاره دارد.
3. برآیند پژوهش
با توجه به بررسیهای انجام شده، روشن شد که نظریۀ صرفه از پشتوانۀ
اعجاز بیانی و تأثیری، ج1، ص 143
علمی مناسبی برخوردار نیست؛ از این رو، با باور به اصل اعجاز به دلیل عدم هماوردی و بطلان این نظریه، میتوان به درونی بودن وجوه اصلی اعجاز قرآن رهنمون شد. منظور از وجوه اصلی اعجاز قرآن، وجوهی است که اولاً: در همه سورههای قرآن وجود داشته باشد و ثانیاً: عرب روزگار نزول آن را دریافته باشد که این دو شرط تنها در اعجاز بیانی و تأثیری یافت میشود.
[1]. ر. ک: الذخیرة فی علم الکلام، سیدمرتضی، ص382.
[2]. ر. ک: اعجاز القرآن، باقلانی، ص30.
[3]. الموضح عن جهة اعجاز القرآن، سیدمرتضی، ص260.
[4]. برای آگاهی بیشتر ر.ک: الذخیرة فی علم الکلام، همو، ص382.
[5]. همان، ص381.
[6]. التمهید فی علوم القرآن، معرفت، ج3، ص179.
[7]. ر.ک: السیرة النبویة، ابنهشام، ج1، ص293ـ294.
[8]. الموضح عن جهة اعجاز القرآن، سیدمرتضی، ص266؛ الالهیات علی هدی الکتاب والسنه و العقل، سبحانی، ج3، ص348.
[9]. دلائل الاعجاز فی علم المعانی، جرجانی، ص373.
[10]. ر. ک: التمهید فی علوم القرآن، معرفت، ج3، ص189؛ الالهیات علی هدی الکتاب والسنه والعقل، سبحانی، ج3، ص347. نیز ر.ک: بیان اعجاز القرآن، خطابی، ص23.
[11]. ر.ک: الالهیات علی هدی الکتاب والسنه والعقل، سبحانی، ج3، ص349.
[12]. به ویژه که با این فرض میبایست علت اتهام به سحر را نیز بیان کنند و حال اینکه نه تنها چنین نبوده است بلکه گزارشهای تاریخی در مسیر عکس آن است و علت سحر را در متن قرآن جستجو میکند و در مجموع خلاف این انگاره است.
[13]. اعجاز القرآن، باقلانی، ص30.
[14]. البیان فی تفسیر القرآن، خویی، ص84.
[15]. النظام القرآنی، نیلی، ص306.
[16]. «اولاً: لیس هناک حتمیة لظهور مثله قبل التحدی. فمادام الخلق لم یتحداهم احد فلماذا التفتیش عن الاتیان بمثله؟» همان، ص301.
[17]. اسرا، 88.
[18]. ما در نقد شبههای دیگر به تفصیل پاسخ چنین پنداری را خواهیم داد و در اینجا به طرح چند نکته بسنده میکنیم:
اولاً: چنان که طه حسین و برخی دیگر اصرار دارند (ر.ک: فی ادب الجاهلی)، انتساب این اشعار به پیش از نزول قرآن به شدت مورد سؤال و انکار است.
ثانیاً: اگر به راستی مانند این آیه و نیز چند آیه پراکنده دیگر (قتل الانسان ما اکفره؛ إذا زلزلت الأرض زلزالها و أخرجت الأرض أثقالها؛ فتعاطی فعقر) به شاعر معروفی در زمانجاهلیت منسوب باشد، چگونه است که تنها پیامبر از آنها با خبر بوده و دیگران آگاه نبوده اند؟ زیرا اگر چنین سخنی درست بود، بیدرنگ دشمنان اسلام آن را به مانند حربهای علیه پیامبر و قرآن او و مسلمانان به کار میبردند؛ آن هم در دروان حضور پیامبر در مکه که دوران ضعف آن حضرت بود. (ممکن است کسی بگوید: "آنها میدانستند این جملات از آثار پیش از اسلام است، ولی به دلیل اینکه خود بهخوبی میدانستند این مقدار نه ضرر میرساند و نه در دامنه تحدی قرار میگیرد، از سخن گفتن درباره آن خودداری کردند" که بر فرض چنین پاسخی، باز اعجاز ثابت و این اشکال ناوارد است.)
ثالثاً: چگونه فرض بهره گرفتن قرآن از برخی جملات شعرای پیش از اسلام ـ بر فرض که در دامنه تحدی قرار گیرد که البته چنین نیست ـ با مسئله تحدی سازگاری دارد؟ یعنی بر فرض که این مقدار استفاده از جملات دیگران به مسئله اعجاز صدمه بزند، چگونه میتوان پذیرفت که در چنین فرضی قرآن در مورد گفتههای خود تحدی کند و دیگران را به مبارزه فرا خواند!!
[19]. ر.ک: تناسب آیات، معرفت، ص54 و 55؛ التمهید فی علوم القرآن، معرفت، ج5، ص202. هو أن یکونَ سَوق الکلام بحیث یستدعی بطبعه الانتهاء إلى تلک الخاتمة، حتى لو سکت المتکلّم عن النطق بها لترنّم بها المستمعون. وهو قریب من التسهیم فی اصطلاحهم (بدیع القرآن، لابن ابیالإصبع، ص100): أن یکون الکلام ممّا یرشد إلى عجزه. ولذا قیل: الفاصلة تُعلم قبل ذکرها. قال الزرکشی: و سمّاه ابنوکیع (هو القاضی أبوبکر محمّد بن خلف. ت 306) «المطمِع» لأنّ صدره مطمع فی عجزه.
[20]. مؤمنون، 14.
[21]. «فقد روی أنّ بعض الصحابة ـ یقال: إنّه معاذبن جبل ـ حین نزلت الآیة، بادر إلى تحسینها والإعجاب بها، فنطق بهذه الخاتمة قبل نزولها، فضحک رسولاللّه صلى الله علیه و آله ؛ فقال له معاذ: ممّ ضحکت؟ قال: بها خُتمت.» (معترک الأقران، سیوطی، ج1، ص40.)
[22]. ر. ک: اعجاز القرآن، باقلّانی، ص29؛ الالهیات علی هدی الکتاب والسنه والعقل، سبحانی، ج3، ص347.
[23]. ر. ک: التمهید فی علوم القرآن، معرفت، ج4، ص138ـ140؛ الطراز، علوی یمنی، 1429ق، ج2، ص218.
[24]. ر.ک: الخرائج و الجرائح، راوندی، ج2، ص710؛ بحار الانوار، مجلسی، ج17، ص213.
[25]. الاحتجاج، طبرسی، ج2، ص142.
[26]. «عن هشام بن الحکم قال: اجتمع ابن ابیالعوجاء، وابوشاکر الدیصانی الزندیق، وعبد الملک البصری، وابنالمقفع، عند بیت الله الحرام، یستهزؤن بالحاج ویطعنون بالقرآن. فقال ابن ابیالعوجا: تعالوا ننقض کل واحد منا ربع القرآن، ومیعادنا من قابل فی هذا الموضع، نجتمع فیه وقد نقضنا القرآن کله، فان فی نقض القرآن ابطال نبوة محمد، وفی ابطال نبوته ابطال الاسلام، واثبات ما نحن فیه، فاتفقوا على ذلک وافترقوا، فلما کان من قابل اجتمعوا عند بیت الله الحرام، فقال ابن ابیالعوجاء: اما انا فمفکر منذ افترقنا فی هذه الایة: «فلما استیأسوا منه خلصوا نجیا» (یوسف، 80) فما اقدر ان اضم إلیها فی فصاحتها وجمیع معانیها شیئا، فشغلتنی هذه الایة عن التفکر فی ما سواها. فقال عبدالملک: وانا منذر فارقتکم مفکر فی هذه الایة «یا أیها الناس ضرب مثل فاستمعوا له ان الذین یدعون من دون الله لن یخلقوا ذبابا ولو اجتمعوا له وان یسلبهم الذباب شیئا لا یستنقذوه منه ضعف الطالب والمطلوب» (الحج، 73) ولم اقدر على الاتیان بمثلها. فقال ابوشاکر: وانا منذ فارقتکم مفکر فی هذه الایة: «لو کان فیهما آلهة الا الله لفسدتا» (الانبیاء، 24) لم اقدر على الاتیان بمثلها. فقال ابنالمقفع: یا قوم ان هذا القرآن لیس من جنس کلام البشر، وانا منذ فارقتکم مفکر فی هذه الایة: «وقیل یا أرض ابلعی مائک ویا سماء اقلعی وغیض الماء وقضی الامر واستوت على الجودی وقیل بعدا للقوم الظالمین» (هود، 44) لم ابلغ غایة المعرفة بها، ولم أقدر على الاتیان بمثلها. قال هشام بن الحکم: فبینما هم فی ذلک، إذ مر بهم جعفر بن محمد الصادق فقال: «قل لئن اجتمعت الانس و الجن على ان یأتوا بمثل هذا القرآن لا یأتون بمثله و لو کان بعضهم لبعض ظهیرا» (اسراء، 88) فنظر القوم بعضهم إلى بعض وقالوا: لئن کان للاسلام حقیقة لما انتهت امر وصیة محمد الا إلى جعفر بن محمد، والله ما رأیناه قط الا هبناه واقشعرت جلودنا لهیبته، ثم تفرقوا مقرین بالعجز .»
[27]. ابنسکیت (ابویوسف یعقوب بن إسحاق الدورقی الاهوازی الشیعی) یکی از پیشوایان لغت و ادب است. بسیاری از مورخان از او یاد کرده و او را ستودهاند. او ثقه، جلیل القدر، از بزرگان شیعه و از خواص اصحاب امام جواد و امام هادی بوده است. تألیفات بسیاری برای او ذکر کردهاند؛ از جمله کتاب تهذیب الالفاظ و کتاب إصلاح المنطق. وی به دست متوکل عباسی در پنجم ماه رجب سال 244 به شهادت رسید.
[28]. الکافی، کلینی، ج1، ص24: «الحسین بن محمد، عن أحمد بن محمد السیاری، عن ابییعقوب البغدادی قال: قال ابنالسکیت لأبی الحسن 7: لماذا بعث الله موسى بن عمران 7 بالعصا و یده البیضاء و آلة السحر؟ وبعث عیسى بآلة الطب؟ و بعث محمدا - صلى الله علیه وآله وعلى جمیع الأنبیاء - بالکلام و الخطب؟ فقال ابوالحسن 7: إن الله لما بعث موسى کان الغالب على أهل عصره السحر، فأتاهم من عند الله بما لم یکن فی وسعهم مثله، و ما أبطل به سحرهم، و أثبت به الحجة علیهم، و إن الله بعث عیسى فی وقت قد ظهرت فیه الزمانات (الافات الواردة على بعض الاعضاء فیمنعها عن الحرکة کالفالج و اللقوة، و یطلق المزمن على مرض طال زمانه.) واحتاج الناس إلى الطب، فأتاهم من عند الله بما لم یکن عندهم مثله، و بما أحیى لهم الموتى، و أبرء الأکمه و الأبرص بإذن الله، و أثبت به الحجة علیهم؛ و إن الله بعث محمدا 9 وقت کان الغالب على أهل عصره الخطب و الکلام و أظنه قال: الشعر فأتاهم من عند الله من واعظه و حکمه ما أبطل به قولهم، و أثبت به الحجة علیهم، قال: فقال ابنالسکیت: تالله ما رأیت مثلک قط فما الحجة على الخلق الیوم؟ قال: فقال 7: العقل، یعرف به الصادق على الله فیصدقه و الکاذب على الله فیکذبه، قال: فقال ابنالسکیت: هذا و الله هو الجواب.»
[29]. بحار الانوار، مجلسی، ج89، ص19؛ سنن ترمزی، ج2، ص441.
[30]. بحار الانوار، مجلسی، ج89، ص17.
[31]. نهج البلاغة، صبحیصالح، خطبه 18.
[32]. کشف الغمة، الاربلی، ج2، ص421.