868)  تعلیقات بر تقریرات آیت الله شبیری زنجانی در خصوص آیات حجاب/3

ما در دو پست قبل (861 و 862)، عین مطالب را از دو استاد نقل و به وسع خویش نقد کردیم. در این پست ضمن ارائه فهرستی از نکات مغفول، به خاستگاه برخی نگرش‌ها می‌پردازیم و البته لازم است تفصیل مطلب در قالب مقاله‌ای ارائه شود.

1. نکات مغفول از آیه

الف) خارج بودن زنان پیامبر اکرم ص از حکمت «ذٰلِكَ أَدْنىٰ أَنْ يُعْرَفْنَ فَلٰا يُؤْذَيْنَ»، به دلیل آیات 6، 33، و 53. (با شرحی که در مقاله «آیات حجاب و نقد شبهات» و «آیات حجاب و چالش‌های معاصر» آمده است.

ب) خارج بودن بسیاری از مشمولان حکم از حکمت یاد شده؛ به ویژه زنان میان‌سال.

نتیجه این دو بند (الف و ب) این است که فراز یاد شده حکمت یا جزء العلة‌ است نه تمام علت. رعایت برخی جهات روان‌شناختی و جامعه‌شناختی نیز می‌تواند جزء العلة‌‌های این حکم باشند.

ج) نادیده گرفتن «تضمین نحوی - بلاغی» در «یدنین علیهن من جلابیبهن». حاصل چنین صنعتی در آیه یادشده، این است که جلباب - هرچه هست - باید به بدن نزدیک شود ولی بر آن قرار نگیرد و نچسبد (مانند پیرهن و مانتو و امثالهما). (ر.ک: آیات حجاب و نقد شبهات).

د) از واژه «جلباب» متناسب با کاربست آن در مرد یا زن، دو معنای متفاوت متبادر است: برای مردها چیزی شبیه عبای مردانه که بر شانه قرار می‌گیرد و برای زن‌ها چیزی شبیه چادر یا عبای عربی که از سر آغاز شده و سراسر بدن را شامل می‌شود؛ بنابراین نمی‌توان و خطاست اگر تبادر معنا از کاربست این واژه برای مردان را برای کاربست آن در مورد زنان اخذ و جایگزین آن کنیم. گذشته از این، ممکن است - چنان که شواهد آن وجود دارد - این واژه در سده نخست با تحول معنایی روبه رو شده باشد و از باب حقیقت یا به صورت استعاری برای عبای مردها نیز به کار رفته باشد.

2. به باور نگارنده، نکته بسیار مهم و تأثیرگذار در بسیاری از دیدگاه‌ها و نگاشته‌ها در باره حجاب و کاستن از وسعت جلباب و گاه حتی از دامنه مشمولان آن، پیش‌فرض موجود در ترتیب آیات حجاب است. توضیح این‌که:

در بین آیات حجاب، دو آیه نقش اساسی دارند:‌ 31 سوره نور و 59 احزاب. آیه 31 نور حکم حجاب ابتدایی را شامل است و آیه 59 احزاب مشتمل بر حکم حجاب کامل و نهایی است. چنان که در مقاله «آیات حجاب و نقد شبهات» با شش قرینه و در مقاله «آیات حجاب و چالش‌های معاصر» با سه یا چهار قرینه بیان کردیم، آیه 31 سوره نور حدود دو الی سه سال قبل از آیه 59 سوره احزاب نازل شده است. روشن است که ترتیب حکم حجاب از کم به زیاد هیچ مشکلی ایجاد نمی‌کند و از این رو، در فهم آیات تنگنایی وجود ندارد، لیکن اگر کسی به عکس معتقد باشد (که هیچ قرینه‌ای بر آن دلالت نمی‌کند بلکه قرائن علیه آن است و فقط در غالب روایات بسیار ضعیف السند ترتیب نزول سوره‌ها آمده)؛ یعنی معتقد باشد سوره احزاب مقدم بر سوره نور است، با مشکل بزرگی مواجه می‌شود که باید راه حلی برای آن بیندیشد. مشکل چنین تلقی از ترتیب معکوس این است که حکم از حجاب کامل به ابتدایی تنزل پیدا کرده است:‌ از جلباب به خمار!

حال راه حل چیست؟ اولین و ساده ترین راه حل این است که گفته شود خدا در مورد حکم حجاب تخفیف داده است. اما مشکل این دیدگاه این است که هیچ پیروی در تاریخ اسلام ندارد و هیچ اثری از چنین تخفیفی آن هم در امر مهمی مانند حجاب دیده نمی‌شود؛ بنابراین، این راه حل مورد تأیید قرار نمی‌گیرد.

راه حل دیگر کم کردن از مشمولان حکم حجاب کامل است؛ مثلا گفته شود خمار حکم عام است و شامل همه زنان و جلباب حکم افراد خاص است و تنها شامل برخی از زنان!! این راه حل نیز متکی بر هیچ قرینه‌ای نیست جز همان روایات بسیار ضعیف السند و موقوف ترتیب نزول! این پاسخ بر خلاف برداشت و رویه همه مسلمانان در طول تاریخ اسلام بوده و عملاً‌ پیرو مهمی ندارد و گهگاه از گوشه و کنار از برخی افراد غیر خبره شنیده شده است.

راه حل سوم که ظاهراً‌ تنها راه حل از دیدگاه این افراد است، تخفیف در اندازه و شکل و شمایل «جلباب»‌ است. اگر این راه حل پذیرفته نشود، هیچ پاسخ دیگری برای مسئله یاد شده باقی نمی‌ماند و از این روست که دیده می‌شود در بررسی این واژه آن طور که باید و در قیاس با دیگر واژه‌ها رفتار نمی‌شود و قرائن نادیده گرفته می‌شود. گفتنی است برخی از طرفداران دیدگاه قبل (که جلباب مخصوص برخی افراد است) تنها به خاطر این به آن رأی باطل پناه برده‌اند که چاره دیگری نیافته‌اند؛ یعنی از یک سو نتوانسته‌اند به هیچ وجه دیدگاه تخفیفی را بپذیرند (تخفیف از حجاب کامل به حجاب ابتدایی) و از سوی دیگر، در بررسی معنای جلباب به صورت قاطع به «شامل بودن جلباب بر همه بدن» رسیده‌اند؛ از این رو چاره‌ای ندیده‌اند جز این که از دامنه مشمولان بکاهند!!!

بنابراین، در هر بررسی فقهی لازم است ابتدا به دقت ترتیب نزول بررسی شود و چنان‌که در مقاله «آیات حجاب و نقد شبهات»‌ بررسی کرده‌ایم، بر اساس شش قرینه که دست‌کم برخی از آن‌ها بسیار محکم است، سوره نور بر سوره احزاب مقدم است. در ضمن در مقالات و نگاشته‌های دیگری به ضعف‌های دیگر این روایات موقوف و منسوب به ابن عباس (ترتیب نزول) پرداخته‌ایم که در آدرس ذیل قابل مشاهده است.

نکته قابل تذکر و مهم این است که در بین طرفداران این روایات نوعی خودسانسوری دیده می شود. متأسفانه دیده شده که مقالاتی در تأیید آن‌ها نگاشته شده ولی تنها به اشکالاتی که به زعم خود قابلیت پاسخ دارد، پرداخته شده و از سایر ادله و اشکالات چشم پوشی شده است. این روش خواه عامدانه و خواه از روی ناآگاهی اتفاق افتاده باشد، هشداری است به کسانی که در این حوزه مطالعاتی گام برمی‌دارند. روشن است که راه حق تنها و تنها از تضارب آرا و بررسی همه جانبه خواهد بود. در این خصوص سخن بسیار است تا وقت دگر.
https://javahery.blogfa.com/category/12/%d9%86%d9%82%d8%af-%d8%b1%d9%88%d8%b4-%d8%aa%d9%81%d8%b3%db%8c%d8%b1-%d8%a8%d8%b1-%d9%85%d8%a8%d9%86%d8%a7%db%8c-%d8%aa%d8%b1%d8%aa%db%8c%d8%a8-%d9%86%d8%b2%d9%88%d9%84-(%d8%aa%d9%81%d8%b3%d8%b1%d8%aa%d9%86%d8%b2%db%8c%d9%84%db%8c-)

862) تعلیقات بر تقریرات آیت الله شبیری زنجانی در خصوص آیات حجاب/2

كتاب نكاح (زنجانى)، ج‌2، ص: 470‌

7/ 11/ 1377 چهارشنبه درس شمارۀ (56) كتاب النكاح/ سال اول

بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ

خلاصۀ درس قبل و اين جلسه:

بحث در ادلۀ حرمت نظر به وجه و كفين اجنبيه بود. در ادامۀ جلسه پيش، كلام مرحوم آقاى مطهرى (ره) را در مورد آيۀ شريفۀ «جلباب» نقل كرديم و اينك به ادامۀ نقد كلام ايشان مى‌پردازيم، سپس اصل مناقشه در استدلال به اين آيه را بيان مى‌كنيم، پس از آن نظرى به «آيۀ جلباب» مى‌افكنيم و روايت ابن ام مكتوم را كه صاحب «اسداء الرغاب» در ذيل آيۀ شريفه، به آن استدلال كرده‌اند را نقل كرده و پاسخ مى‌دهيم. بعد از آن وارد روايات حرمت نظر مى‌شويم. سه دسته از روايات را در اين جلسه بحث مى‌كنيم: 1- النساء عي و عورة 2- النظر سهم من سهام ابليس 3- اياكم و النظرة، فانها تزرع فى القلب شهوة. ان شاء الله تعالى‌

*** الف): ادامۀ ادلۀ حرمت نظر به وجه و كفين

1) ادامۀ استدلال به آيۀ «جلباب» و «يُدْنِينَ عَلَيْهِنَّ مِنْ جَلَابِيبِهِنَّ»

مرحوم آقاى مطهرى (ره) در كتاب «مسألۀ حجاب» در بيان آيه جلباب مى‌گويند:

مفسرين غالباً هدف از جملۀ «يُدْنِينَ عَلَيْهِنَّ مِنْ جَلَابِيبِهِنَّ» را پوشاندن چهره دانسته‌اند؛ يعنى اين جمله را كنايه از پوشيدن چهره دانسته‌اند، مفسران قبول دارند كه مفهوم اصلى «يُدْنِينَ» پوشانيدن نيست. اما چون غالباً پنداشته‌اند كه اين دستور براى بازشناخته شدن زنان آزاد از كنيزان بوده است، اين چنين تعبير كرده‌اند»‌

مسأله حجاب ص 179)

«مفسرين گفته‌اند: گروهى از منافقين، اوائل شب كه هوا تازه تاريك مى‌شد، در‌

كتاب نكاح (زنجانى)، ج‌2، ص: 471‌

كوچه‌ها و معابر مزاحم كنيزان ميشدند، البته براى كنيزان چنانكه قبلًا گفتيم پوشاندن سر واجب نبوده است. گاهى از اوقات اين جوانان مزاحم و فاسد، متعرض زنان آزاد نيز مى‌شدند و بعد مدعى مى‌شدند كه ما نفهميديم اين زن آزاد است و پنداشتيم كنيز است. لذا به زنان آزاد دستور داده شد كه بدون جلباب يعنى در حقيقت بدون لباس كامل از خانه خارج نشوند تا كاملًا از كنيزان تشخيص داده شوند و مورد مزاحمت و اذيت قرار نگيرند. بيان مذكور خالى از ايراد نيست» (ص 176) ايشان پس از ردّ اين بيان مى‌گويند: «احتمال ديگرى كه در معناى اين جمله داده شده، اين است كه وقتى زن پوشيده و سنگين از خانه بيرون رود و جانب عفاف و پاكدامنى را رعايت كند، افراد فاسد و مزاحم، جرأت نمى‌كنند متعرض آنها شوند» (ص 177) اين احتمال مورد تأييد ايشان قرار مى‌گيرد، «استفاده از روپوشهاى بزرگ كه بر سر مى‌افكنده‌اند، دو جور بوده است:

يك نوع صرفاً جنبه تشريفاتى و اسمى داشته است. نوع ديگر بر عكس بوده و هست: زن چنان با مراقبت جامه‌هاى خود را به خود مى‌گيرد و آن را رها نمى‌كند كه نشان مى‌دهد اهل عفاف و حفاظ است، اين عمل، خودبخود دورباشى ايجاد مى‌كند و ناپاكدلان را مأيوس مى‌سازد» (ص 176)

معناى آيۀ شريفه چنين است: «اى پيغمبر به همسران و دخترانت و به زنان مؤمنين بگو كه جلبابهاى (روسريهاى) خويش را به خود نزديك سازند.» (ص 172)

[در روایات شأن نزول هست که چون این آیه نازل شد، زنان مدینه ملحفه به خود گرفته و بخشی از آن را روی صورت خود قرار دادند؛ به گونه‌ای که اگر کسی از روبه‌رو به آن‌ها نگاه می‌کرد گمان می‌گرد یک چشم آن‌ها پنهان است.

چنان که استاد مطهری بیان کرده، «یدنین» به معنای پوشاندن نیست ولی پوشاندن از فعل مستتر در تضمین نحوی به دست می‌آید که «علی»‌ بر آن دلالت دارد؛ از این رو است که برخی مانند ابن عاشور سخن از کنایی بودن دارد، درحالی که کنایه نیست بلکه تضمین است. برخی مفسران در «دانیة علیهم» به تضمینی بودن تصریح دارند.]

2- نقد استاد مد ظله

جهاتى از كلام ايشان را در جلسه گذشته بحث كرديم: يكى از اشكالهاى اساسى كلام ايشان خلط بين «ادنى اليه» و «ادنى عليه» است. «ادنى اليه» يعنى چيزى را به خود نزديك ساخت. «ادنى عليه» يعنى چيزى را بر خود انداخت، اكثر مفسرين «يدنين عليهن» را به «يرخين» تفسير كرده‌اند، ارخاء يعنى روى چيزى انداختن و آويزان كردن.

در مقام پوشاندن و حفاظت چيزى اگر بگويند اين پارچه را روى فلان چيز بينداز‌

كتاب نكاح (زنجانى)، ج‌2، ص: 472‌

يعنى به طورى كه آن را احاطه كند. (مگر اينكه قرينه‌اى بر خلاف باشد) آيه مى‌فرمايد: «برخى از (يا قسمتى از) جلبابهايشان را روى خودشان بيندازند» يعنى به طورى كه كاملًا ايشان را بپوشاند، بلكه ميتوان گفت «صورت» مورد روشن ارخاء و اسدال (كه مترادف آنست) ميباشد. بخصوص كه اينها به طور متعارف جلباب به سر داشته‌اند. [این صرفاً ادعایی بدون دلیل است؛ آن‌ها یعنی زنان حره به طور متعارف لچک سر می‌کردند و ادامه آن را از پشت گوش آزاد و رها می‌گذاشتند. وقتی آیه خمار نازل شد، لچک را به شیوه جدید بر سر کردند که در آیه 31 سوره نور آمده و این قبل از آیه 59 احزاب (جلابیب) است. در آیه جلباب دستور تازه‌ای داده شد و گفته شده که جلباب بر خودشان بیندازند و تذکر داده شده که بخشی از این جلابیب را بر خودشان بیندازند. حال اگر «من»‌ را به معنای تبعیض در نظر بگیریم، فهم آیه دشوار می‌شود مگر این که بگوییم مراد بخشی از صورت است، لیکن باید توجه داشت که من را در مورد جلابیب به کار برده نه صورت؛ یعنی بخشی از جلابیب را بر خود بیندازند ولی انعقاد معنای روشن، من را بخشی از صورت با بخشی از جلباب معنا کرده‌اند در حالی که نیاز به این کار نیست حتی با فرض من برای تبعیض.] در چنين موقعيتى اگر بگويند جلباب را آويزان كنيد، يعنى مقدارى چادر را جلو بكشيد كه روى صورتتان آويزان شود.

[مشکل مهم این است که به تصریح اهل لغت «دنی»‌ با «علی»‌ به کار نمی‌رود (ر.ک:‌ المعجم الوسیط، ماده دنی) و چنین کاربستی نشان دهنده یک تضمین است. زمخشری در تفسیر آیه آورده است: «و معنى يُدْنِينَ عَلَيْهِنَّ مِنْ جَلَابِيبِهِنَّ يرخينها عليهنّ، و يغطين بها وجوههنّ و أعطافهنّ. يقال: إذا زل الثوب عن وجه المرأة: أدنى ثوبك على وجهك [ادنی ثوبک من وجهک و ارخیه علیه]‏ ....»؛ این مثال بدین معنا نیست که تضمین ندارد؛ زیرا قاعده تضمین از عرب است که در قرآن استفاده شده و اختراع قرآن نیست. ]

3- اشكال استاد به استدلال مرحوم آقاى مطهرى (ره) به آيۀ شريفه: (حكم آيه موسمى است نه هميشگى)

اگر براى حكمى مناطى را ذكر كنند ظاهرش اين است كه علت حكم بيان شده است نه حكمت آن. تعليلات بر دو گونه‌اند: دسته‌اى علل فراگيرند و همۀ زمانها و شرايط را شامل مى‌شوند و دسته‌اى تعليل‌هاى موسمى و موقت است. در اين قسم به قرينه تضييقى كه در تعليل هست، حكم معلل نيز مضيّق مى‌گردد، مثلًا وقتى مى‌گوييم «آب پرتقال بخوريد تا سرما نخوريد» اين دستور هميشگى نيست و مخصوص شرايطى است كه زمينه سرماخوردگى در آن هست و زمانى كه مى‌گوييم «لباس محلى بپوشيد تا از بيگانگان متمايز باشيد» اختصاص به جامعه‌اى دارد كه بيگانگان در كنارشان زندگى مى‌كنند. در آيۀ شريفه نيز علتى بيان شده كه هميشگى نيست «ذٰلِكَ أَدْنىٰ أَنْ يُعْرَفْنَ فَلٰا يُؤْذَيْنَ» و اگر زمينه مزاحمت‌هاى عمومى از بين رفت، ديگر اين حكم الزامى باقى نمى‌ماند.»‌

ان قلت: حكمى كه در مقطعى بوده و نمى‌دانيم بعداً برداشته شده يا نه؟ با اصالة عدم النسخ حكم به بقاء حكم مى‌كنيم.

قلت: دليل حكم اقتضاءً كوتاه است و از آن بيش از حكم موقت استفاده نمى‌شود و اصالة عدم النسخ در جايى جارى مى‌شود كه از دليل حكم، حكم عامى استفاده شود و در زمان بعد به جهتى احتمال نسخ حكم را بدهيم.

كتاب نكاح (زنجانى)، ج‌2، ص: 473‌

بنابراين بايد سراغ آيۀ غضّ برويم كه بعد از آيۀ جلباب نازل شده است و حكم عمومى حجاب را بيان مى‌كند. و همان طورى كه مقدس اردبيلى (ره) فرموده از آيۀ غضّ استفاده مى‌شود كه پوشاندن صورت لازم نيست «وَ لْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلىٰ جُيُوبِهِنَّ» يعنى گوشه روسرى‌ها را در يقه‌ها فرو ببرند تا گردنشان پوشيده باشد، معلوم ميشود پوشاندن صورت لازم نبوده است.

[این استدلال از چند جهت مخدوش است:

1. زمانی مناط ذکر شده می‌تواند در مقام علت قرار گیرد نه حکمت که ثابت شود شامل همه افراد مشمول حکم هست ولی چگونه می‌توان چنین مطلبی را در مورد آیه اثبات کرد؟ در آیه به زنان و دختران پیامبر ص خطاب شده که لازم است جلباب بگیرند. این درحالی است که آنان طبق آیات قرن فی بیوتکن (احزاب، 33) و آیه فسئلوهن من وراء حجاب (احزاب، 53) اساسا بدون ضرورت بیرون نمی‌رفتند و طبق آیه 6 در جایگاه مادران امت و بسیار محترم بودند و اتهام مورد آزار زبانی بددلان قرار گرفتن آن‌ها بی‌تردید مردود است و اگر برفرض مواردی رخ داده باشد، مربوط به قبل از آیات فوق الذکر است و از این رو مشمول این مناط نیستند و در نتیجه این مناط نمی‌تواند علت باشد بلکه حکمت است؛ حکمتی که همواره برقرار است و حضور قوی آن در دنیای کنونی خود نشانه‌ای بر حقانیت آن است.

2. در مجموعه زنانی که مشمول حکم جلباب‌اند، غیر از زنان پیامبر ص، زنان بسیار دیگری هستند که میان‌سال‌اند. بسیاری از این‌گونه زنان - اگر نگوییم غالب آنان - در دایره طمع بیماردلان نیستند. با این وصف شمار بسیاری از مشمولان حکم «ذلک ادنی ...»‌ خارج شده‌اند و از این رو، نمی‌توان آن را علت حکم تلقی کرد.

3. آیه غض قبل از جلباب نازل شد نه بعد از آن و قرائن مطمئنی بر آن دلالت دارد و مدعی ترتیب عکس باید ادله و قرائن متقنی بر گفته خود ارائه کند و به ادله رقیب پاسخ گوید که چنین مطلبی رخ نداده است.]

ادامه دارد.


[1] . نزد زمخشری فعل پنهانی «یرخین» است و اصل عبارت چنین بوده: «يرخينها عليهنّ و يغطين بها وجوههنّ و أعطافهنّ» (زمخشری، 1407: 3/560)

[2] . برای مثال, ر.ک: روح المعانی، آلوسی, (ج‏11, ص264): «تجلببت من سواد الليل جلبابا و قيل هو ثوب أوسع من الخمار و دون الرداء، و الإدناء التقريب يقال أدناني أي قربني و ضمن معنى الإرخاء أو السدل و لذا عدي بعلى على ما يظهر لي».

برخی در ذیل « وَدَانِيَةً عَلَيْهِمْ » به آن اشاره کرده‌اند.

********

مقاله آیات حجاب و نقد شبهات

https://javahery.blogfa.com/post/721/765)-%d8%a2%db%8c%d8%a7%d8%aa-%d8%ad%d8%ac%d8%a7%d8%a8-%d9%88-%d9%86%d9%82%d8%af-%d8%b4%d8%a8%d9%87%d8%a7%d8%aa-(%d9%88%db%8c%d8%b1%d8%a7%db%8c%d8%b4-%d8%ac%d8%af%db%8c%d8%af)

861) تعلیقات بر تقریرات آیت الله شبیری زنجانی در خصوص آیات حجاب/1

مطالب ذیل تقریر درس خارج آیت الله شبیری زنجانی زید عزه است. ایشان در ضمن استدلال به آیه جلباب مناقشاتی با استاد مطهری دارند. در ذیل مطالب این دو بزرگوار عیناً‌ نقل و نکات و احیاناً‌ نقدهای حقیر در بین دو قلاب با رنگ قرمز و لابه‌لای متن به مخاطبان تقدیم می‌شود؛ از این رو در ذیل با سه دیدگاه متفاوت روبه‌رو خواهیم بود و قضاوت بر عهده فرهیختگان فقه‌پژوه است. به نظرم پژوهش و مطالعه فقهی آیات حجاب نمونه بسیار خوبی برای تقویت فقاهت است.

آيۀ «جلباب»

أَعوُذُ بِاللّهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجِيمِ

بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ** وَ الَّذِينَ يُؤْذُونَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنٰاتِ بِغَيْرِ مَا اكْتَسَبُوا فَقَدِ احْتَمَلُوا بُهْتٰاناً وَ إِثْماً مُبِيناً* يٰا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْوٰاجِكَ وَ بَنٰاتِكَ وَ نِسٰاءِ الْمُؤْمِنِينَ «1» يُدْنِينَ عَلَيْهِنَّ مِنْ جَلَابِيبِهِنَّ ذٰلِكَ أَدْنىٰ أَنْ يُعْرَفْنَ فَلٰا يُؤْذَيْنَ وَ كٰانَ اللّٰهُ غَفُوراً رَحِيماً* لَئِنْ لَمْ يَنْتَهِ الْمُنٰافِقُونَ وَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْمُرْجِفُونَ فِي الْمَدِينَةِ لَنُغْرِيَنَّكَ بِهِمْ ثُمَّ لٰا يُجٰاوِرُونَكَ فِيهٰا إِلّٰا قَلِيلًا* مَلْعُونِينَ أَيْنَمٰا ثُقِفُوا أُخِذُوا وَ قُتِّلُوا تَقْتِيلًا* سُنَّةَ اللّٰهِ فِي الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللّٰهِ تَبْدِيلًا* (سورۀ احزاب، آيات 58- 62)

يكى از آيات كه در بحث لزوم ستر وجه و كفين قابل توجه است و بدان استدلال‌

كتاب نكاح (زنجانى)، ج‌2، ص: 463‌

كرده‌اند، آيات فوق در سورۀ احزاب است. كيفيت استدلال آن است كه آيۀ شريفه مى‌فرمايد: جلباب را بيندازند و صورت مستور بماند.

لذا ستر وجه واجب است. آيه در خصوص ستر كفين بالمطابقه دلالت ندارد ولى به ضميمه عدم قول به فصل بين وجه و كفين، لزوم ستر كفين هم استفاده مى‌شود. [برخی فقها از معنای جلباب لزوم پوشش بخشی از صورت را استنباط کرده‌اند نه از ترکیب این واژه در آیه با توضیحی که ارائه خواهیم کرد؛ از این رو نیاز ندیده‌اند از ستر کفین سخنی به میان آورند.]

1) استدلال مرحوم آقاى مطهرى (ره) به آيۀ شريفه

مرحوم آقاى مطهرى (ره) در بارۀ اين آيات بحث كرده‌اند و مطالبى فرموده‌اند كه به نظر ما قابل بحث است.

ترجمۀ آيه

ايشان آيه را اين طور ترجمه كرده‌اند: «اى پيغمبر به همسران و دخترانت و به زنان مؤمنين بگو كه جلبابهاى (روسريهاى) [در ادامه خواهیم گفت که روسری و مقنعه و مانند این‌ها ترجمه درستی برای جلباب نیست؛ به ویژه روسری که معنای متبادر معاصر آن مانع فهم دقیق معنا از سوی مخاطب می‌شود] خويش را به خود نزديك سازند، [این ترجمه برای «یدنین علیهن من جلابیبهن» در نظر گرفته شده که به نظر می‌رسد ترجمه مناسبی نباشد و توضیح آن خواهد آمد] اين كار براى اين است كه شناخته شوند و مورد اذيّت قرار نگيرند، نزديكتر است و خداوند آمرزنده و مهربان است. اگر منافقان و بيماردلان و كسانى كه در شهر نگرانى بوجود مى‌آورند، از كارهاى خود دست برندارند، ما تو را عليه ايشان خواهيم برانگيخت، در آن وقت فقط مدت كمى در مجاورت تو خواهند زيست»‌

در ذيل، آيه را در مورد مجازات منافقين و دستور تبعيد آنها معنا كرده‌اند. از آخر نيز كه تعبير به «سنة الله» شده و اينكه از «لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللّٰهِ تَبْدِيلًا» استفاده مى‌شود كه اين مجازات اختصاص به آن زمان نداشته است، در هر زمانى 4 كه منافقان موجبات آزار و اذيت مردم را فراهم كنند، عفت آنان را به مخاطره اندازند يا با شايعه‌پراكنى روحيه مردم را تضعيف كنند، مستحق چنين مجازات سختى هستند و تنها سر تراشيدن و امثال آن كافى نيست. [در این بیان آیه 60 به بعد مرتبط و بر اساس آیه 59 تفسیر شده و این فرع بر این است که ثابت شود این آیات یعنی 58 الی 62 با هم و مرتبط با هم نازل شده است که ظاهرا چنین مطلبی تعقیب و به بحث گذاشته نشده است]

كتاب نكاح (زنجانى)، ج‌2، ص: 464‌

كلام مفسرين در بارۀ علت و فائدۀ استفاده از جلباب

سپس مى‌فرمايد: مفسرين جمله «ذٰلِكَ أَدْنىٰ أَنْ يُعْرَفْنَ» را دو گونه تفسير كرده‌اند كه در مجمع البيان نيز اين دو معنى ذكر شده است:

1- براى اين كه معلوم شود، زنِ آزاد هستند و افراد لاابالى و بى‌بندوبار اسباب مزاحمت براى ايشان فراهم نسازند. چون نقل شده كه كنيزها هنگام رفتن به مسجد يا كوچه و خيابان از سوى افراد بى‌بند و بار مورد آزار و اذيّت قرار مى‌گرفتند، با آنان شوخى مى‌كردند، يا به ايشان متلك مى‌گفتند و گاهى چنين اعمالى را نسبت به زنان حرّه نيز مرتكب مى‌شدند، آنگاه آنان شكايت نزد شوهرانشان بردند و خبر به پيامبر رسيد، اين آيه شريفه نازل شد.

ايشان اين احتمال را بعيد مى‌شمارند؛ چرا كه خيلى مستبعد است كه اسلام نسبت به آزار و اذيّت زنان آزاد حسّاسيت نشان بدهد، اما نسبت به آزار و اذيّت كنيزها با بى‌تفاوتى بگذرد. چون منافقين عذر مى‌آوردند كه خيال مى‌كرديم، اينها كنيزند و نمى‌دانستيم زنان آزاد هستند و آيه شريفه بنابراين تفسير بر عذر آنان صحه گذارد و اين خيلى بعيد است. [هرچند این مطلب فی حد نفسه درست است، لیکن باید توجه داشت که زنان حره حتی در زمان جاهلیت از زنان کنیز متمایز بودند. زنان حره یا لچک مانندی بر سر می‌بستند و یا برخی از آن‌ها که از جایگاه ویژه‌ای برخوردار بودند، جلباب می‌پوشیدند و حتی بعضاً‌ نقاب می‌زدند و چنین نبود که تمایز آن‌ها نیازمند نزول این آیه و حکم جلباب باشد. این مطلب زمانی جدی‌تر می‌شود که بدانیم آیه خمر زودتر از آیه جلباب نازل شده است و بعدا به آن خواهیم پرداخت.]

2- براى اين كه معلوم شود كه شما از زنان عفيف و پاكدامن هستيد، خود را با جلباب بپوشانيد.

چون چادرى كه افراد به سر مى‌كنند، دو گونه است: گاهى افراد هرزه چادر به سر مى‌كنند و اصلًا كيفيت چادر به سر كردنشان نوعى دعوت افراد هرزه است. اين چادر، جنبه تشريفاتى دارد، و گاهى به خوبى چادر به سر مى‌كنند به طورى كه افراد هرزه را از حريم خود دور مى‌سازند و اين نوع چادر به سر كردن مخصوص زنان عفيف است. [بحث چادر پوشیدن نامناسب قابلیت طرح دارد ولی مهم‌تر از آن پوشیدن خمار است. مطابق این آیه، پوشیدن خمار نمی‌تواند به مانند جلباب معرف عفت و پاکدامنی زنان باشد؛ از این رو این حکمت و فایده در مورد جلباب آمده ولی در مورد خمار نیامده است.]

آيه شريفه در مقام بيان چنين مطلبى است. به زنها مى‌گويد: حجاب خود را محكم كنيد تا افراد بى‌بندوبار از شما قطع اميد كنند و بدانند كه شما اهل بى‌بندوبارى‌

كتاب نكاح (زنجانى)، ج‌2، ص: 465‌

نيستيد. پس آيه در بارۀ كيفيت حجاب و ستر نيست، بلكه چون اين آيه پس از آيۀ حجاب در سورۀ نور نازل شده، تأكيد همان حجاب است. يعنى همان دستورى كه در بارۀ حجاب به شما داديم، «لٰا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلّٰا مٰا ظَهَرَ مِنْهٰا» را درست بكار بنديد و مسامحه نكنيد. [چنان که خواهیم گفت به نظر می‌رسد این آیه هم در مورد کیفیت خاص حجاب کامل است و هم دستور کامل‌تری نسبت به آیه خمار دارد.]

* اشكالى بر مفسران

سپس مى‌فرمايند: علت اينكه مفسرانى چون زمخشرى و فخر رازى از اهل سنت و علماى كثيرى از شيعيان آيۀ شريفه را بر پوشاندن صورت معنا كرده‌اند، اين است كه از دو احتمال فوق، احتمال اول در نظرشان بوده و تصور كرده‌اند كه براى شناخته شدن حرائر از اماء اين دستور داده شده است. اما بنابر احتمال دوم كه ما عرض كرديم يعنى حجاب و چادر به سر كردن شما، به نحو صحيح باشد نه تشريفاتى، از آيه شريفه لزوم ستر وجه استفاده نمى‌شود.

[به نظر می‌رسد پوشاندن بخشی از صورت از معنای جلباب و روایات شأن نزول استفاده شده است نه از احتمال نخست.]

2) نقد كلام مرحوم آقاى مطهرى (ره) توسط استاد

فرمايش ايشان از جهاتى قابل بحث و مناقشه است:

* خلط در ترجمه آيه

اولًا: ايشان در ترجمه «يُدْنِينَ عَلَيْهِنَّ» را با «يدنين إليهن» خلط كرده‌اند. «أدنى إليه يا أدنى منه» يعنى چيزى را به خود نزديك كرد، ولى «أدنى عليه» يعنى رويش قرار بدهد.

چنانچه آيه شريفه «دانِيَةً عَلَيْهِمْ ظِلالُها وَ ذُلِّلَتْ قُطُوفُها تَذْلِيلًا» (سوره انسان، آيه 14) را «يُرخين» معنا كرده‌اند. يعنى سرازير مى‌كنند و پايين مى‌اندازند. در اينجا هم كه با «علي» متعدى شده به معناى پايين انداختن جلباب است.

[یدنین علیهن دارای تضمین نحوی است و فعلی در آن مستتر است. ژرف ساخت آن مثلا «یدنین الیهن و یرخین یا یضعن یا یرسلن علیهن است؛ و خلاصه معنا این است که جلباب را بر خود قرار دهند ولی به خود نچسبانند. «دانِيَةً عَلَيْهِمْ ظِلالُها» را نیز مثلا با ژرف‌ساخت زیر در نظر می‌گیریم: دانیة الیهم و واسعة علیهم؛ یعنی سایه بر آن‌ها نزدیک و بر سر آن‌ها پهن و گسترده است. در ادامه توضیح مفصل خواهد آمد.]

* معناى جلباب

ثانياً: «جلباب» را روسرى بزرگ معنا كرده‌اند. گرچه جلباب را مفسرين و اهل لغت مختلف معنا كرده‌اند و يكى از آن معانى «لباسى مثل چادر و عبا» است و ايشان‌

كتاب نكاح (زنجانى)، ج‌2، ص: 466‌

نيز به اختلاف در معناى جلباب اشاره مى‌كنند، ولى با مراجعه به رواياتى كه در بعضى از ابواب هست و در بارۀ جلباب صحبت شده، استفاده مى‌شود كه جلباب به زنان اختصاص ندارد، مردان هم جلباب داشته‌اند، و مراد از آن مثل «عبا» در مردان و «چادر» در زنان است. [از بررسی کتب لغت و کاربست این واژه در روایات نبوی و غیر آن به دست می‌آید که جلباب در اصل پوششی کامل بوده که زنان بر تن می‌کرده‌اند ولی بعدها در خصوص مردها هم استعمال می‌شده که در حکم عبا بوده است؛ بنابراین نباید به این بهانه که این واژه در خصوص مردها به معنای عبای مردانه است که بر شانه قرار می‌گیرد پس در مورد زن‌ها نیز چنین است و از این رهگذر به شنل و مانند آن ترجمه شود؛ زیرا بالاصاله جلباب برای زن‌ها و به معنای پوشش کامل است و اگر برای هر دو نیز استفاده شده باشد، بررسی کاربست‌ها آن در متون قدیمی و نزدیک به جاهلیت و مخضرمین نشان می‌دهد این واژه در مورد بانوان به معنای پوشش کامل است که سر را نیز شامل می‌شود و کاربست آن برای مردها معنای خاص و متناسب با آن‌‌ها را القا می‌کند.]

اول روايت «1» از عقبة بن خالد مى‌گويد: من و معلّى بن خنيس خدمت حضرت صادق (ع) رفتيم و استجازه كرديم، وارد مجلس شديم، پس از لحظاتى حضرت از پيش زنانشان تشريف آوردند، بدون اينكه جلباب پوشيده باشند. معلوم مى‌شود كه محترمين براى نماز جماعت يا براى شركت در جلسات عبا مى‌انداخته‌اند.

[استعمال جلباب در این روایت مربوط به حدود صد سال بعد از زمان نزول است. برای اثبات معنای چنینی برای جلباب در آیه لازم است متنی از زمان جاهلیت یا مخضرمین ارائه شود. این گذشته از تناسب معنا با توجه به جنسیت است.

گذری بر جلباب

معانی متعددی برای آن گفته شده: «پوششی بزرگتر از خمار و کوچک‌تر از رداء که زن با آن سر و سینه‌اش را می‌پوشاند؛ لباسی گشاد که از ملحفه (چیزی شبیه چادر که با وسعتش همه بدن را می‌پوشاند) کوچک‌تر است؛ همانند ملحفه. (ابن منظور، لسان العرب، ماده «جلب»؛ زبیدی، 1306ق، ج‏1، ص374) شیخ طوسی در معنای جلباب آورده است: «جلابیب جمع جلباب، به گفته ابن عباس و مجاهد، پوشش زن و همان مقنعه است که سر و پیشانی زن را وقتی می‌خواهد پی حاجتی از خانه بیرون رود، می‌پوشاند، بر خلاف کنیزان که بدون سر برهنه خارج می‌شوند، و به قول حسن، جلابیب چادر و ملافه‌مانندی است که زن بر خود می‌گیرد و جلو صورت نزدیک می‌کند». (طوسی، 1409ق، ج8، ص 361) علامه طباطبائی نیز آورده است:‌ «جلباب لباسی است که زن همه بدن خود را با آن می‌پوشاند و یا پوششی است که زن سر و صورتش را با آن می‌پوشاند». (طباطبائی، الميزان في تفسير القرآن، 1417ق، ج‏16، ص 340) سدّی و بیضاوی نیز پوشاندن صورت را به نحوی در معنا آورده‌اند:‌ «عن السدّي: أن تغطّي إحدى عينيها و جبهتها و الشقّ الآخر إلّا العين؛ البيضاوي: مِنْ جَلَابِيبِهِنَّ: يغطّين وجوههنّ و أبدانهنّ بملاحفهنّ إذا برزن لحاجة.» (مصطفوی، 1368ش، ج‏2، ص 95)

بعید نیست معنای اصل «جلب» که راندن از سویی به سوی دیگر است (ابن فارس: جلب: أصلان، أحدهما الإتيان بالشي‏ء من موضع الى موضع، و الآخر شي‏ء يغشيّ شيئا.) در «جلباب» که حامل نوعی مبالغه (در شدت پوشانیدن بدن) نیز هست (ر.ک: مصطفوی، 1368ش، ج‏2، ص: 95- 96) نهفته باشد؛ زیرا زن پوشش را دور خود می‌پیچد و از سویی به سوی دیگر می‌گرداند و خود را کاملاً در آن پنهان می‌کند. در برخی روایات آمده که جلباب به قدری فراخ بوده (مانند ملحفه) که دو نفر می‌توانستند در آن قرار گیرند (یعنی زنی که جلباب داشته زن دیگری که جلباب نداشته را در جلباب خود قرار می ‌داده و هر دو پوشیده می‌شدند)؛ مانند: ام عطیه از رسول خدا می‌پرسد: برخی از ما جلباب نداریم؟ تکلیف ما چیست. حضرت فرمود: مشترکاً‌ جلباب سر کنید و بیرون بیایید: « - عَنْ أُمِّ عَطِيَّةَ، قالَتْ: أَمَرَنَا رَسولُ اللهِ صَلَّى اللَّهُ عليه وسلَّمَ، أَنْ نُخْرِجَهُنَّ في الفِطْرِ وَالأضْحَى، العَوَاتِقَ، وَالْحُيَّضَ، وَذَوَاتِ الخُدُورِ، فأمَّا الحُيَّضُ فَيَعْتَزِلْنَ الصَّلَاةَ، وَيَشْهَدْنَ الخَيْرَ، وَدَعْوَةَ المُسْلِمِينَ، قُلتُ: يا رَسولَ اللهِ، إحْدَانَا لا يَكونُ لَهَا جِلْبَابٌ؟ قالَ: لِتُلْبِسْهَا أُخْتُهَا مِن جِلْبَابِهَا.»(صحیح مسلم، الصفحه او رقم 883)

24021 -حَدَّثَنَا هُشَيْمٌ قَالَ: أَخْبَرَنَا يَزِيدُ بْنُ أَبِي زِيَادٍ، عَنْ مُجَاهِدٍ، عَنْ عَائِشَةَ قَالَتْ: «كَانَ الرُّكْبَانُ يَمُرُّونَ بِنَا، وَنَحْنُ مَعَ رَسُولِ -[22]- اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ مُحْرِمَاتٌ، فَإِذَا حَاذَوْا بِنَا، أَسْدَلَتْ إِحْدَانَا جِلْبَابَهَا مِنْ رَأْسِهَا عَلَى وَجْهِهَا، فَإِذَا جَاوَزُونَا كَشَفْنَاهُ» ( مسند أحمد، ج 40 ،ص 21»

تذکر مهم: در این روایت به صراحت آمده که زنان جلباب را از سر بر صورت کشیدند.

ممکن است گفته شود این روایت از مسند احمد است و در فقه شیعی به کار نمی‌آید.

در پاسخ می‌گوییم: حتی اگر قائل نشویم که می‌توانیم معنای لغت را از آن استفاده کنیم، بلکه قائل شویم که این روایت موضوعه و جعلی است، باز به کار ما می‌آید؛ زیرا به صراحت دلالت دارد کسی که این روایت را جعل کرده در فرهنگ فکری او که فرهنگ و قاموس عموم مردم بوده، جلباب پوشش فراگیر بوده که از سر به زیر را فرا می‌گرفته و همین مقدار ما را بسنده است.
همین معنا در روایت دیگری نیز آمده است: «... فَخَمَّرْتُ وَجْهِي بِجِلْبَابِي...» . روشن است اگر جلباب به معنای شنل یا پیراهن باشد، پوشاندن صورت با آن غیر متعارف است.

نکته مهم در مورد جلباب این است که این واژه برای امور معنوی نیز استعاره شده است؛ مثلا برای فقر یا حیا نیز به کار رفته است که پوشش معنوی کامل و فراگیر است. همچنین متناسب مردها نیز به کار رفته که لباسی فوق لباس‌های آن‌ها بوده که به طور طبیعی کمی محدودتر از زن‌ها بوده است (احتمالاً مانند عبایی که مردها بر دوش می‌اندازند و رهایش می‌کنند و زن‌ها بر سر قرار می‌دهند و سراسر بدن را با آن می‌پوشانند؛ از این رو نباید برای تفسیر جلباب زن‌ها از استعمال آن برای مردها استفاده کرد که خطای در تفسیر و نوعی مغالطه در استفاده از مشترک لفظی است؛ ضمناً‌ این کاربست برای واژه گویا متأخَّر از زمان نزول و بر اثر تحول واژگانی صورت گرفته است). در مجموع به نظر می‌رسد «جلباب» در صدر اسلام و زمان نزول به معنای پوششی فراگیر بوده است.]

]

دوم روايتى «2» معروف درباره عابدى است كه شيطان در صدد فريب او برمى‌آيد. عابد، شيطان را در حال عبادت مى‌بيند كه از عبادت كردن خسته نمى‌شود. از او سؤال مى‌كند: چطور از عبادت خسته نمى‌شوى؟ او هم براى فريب عابد مى‌گويد: من گناهى مرتكب شده‌ام كه هر وقت آن گناه بخاطرم مى‌آيد خود را مشغول عبادت مى‌كنم و خسته نمى‌شوم. اين توفيق بخاطر ارتكاب آن گناه است. عابد فريب مى‌خورد و از كوه پايين مى‌آيد و براى ارتكاب آن گناه به سراغ فاحشه‌اى مى‌رود ....

غرض اين است كه در اين روايت دارد كه عابد جلباب خود را پوشيد و زن از ديدن او تعجب كرد، گويا با آن وضع و با آن عبا كه مخصوص افراد خاصى بوده، مرتكب چنين اعمالى نمى‌شدند.

[اشکال سابق در مورد این روایت نیز برقرار است مگر روایت از امیر المؤمنین علی علیه السلام باشد، لیکن روایت از امام صادق علیه السلام است]

ثالثاً: آيۀ سوره احزاب قبل از سورۀ نساء نازل شده نه بعد از آن، كسانى كه سور قرآن را به ترتيب نزول مشخص كرده‌اند، سوره احزاب را نودمين سوره و سوره نور‌ را يكصد و سومين سوره شمرده‌اند.

[این استدلال نیز مردود است. توضیح این‌که: بر پایه روایات بسیار ضعیف ترتیب نزول: نساء 92، نور 103، احزاب 90 است، لیکن ما با شش قرینه که برخی از آن‌ها بسیار محکم و غیر قابل خدشه است ثابت کردیم سوره احزاب قبل از سوره نور نازل شده است (یا دست‌کم آیات حجاب سوره احزاب قبل از آیات حجاب و عفاف سوره نور نازل شده) از این رو حکم به تقدم سوره احزاب بر سوره نساء به شدت مخدوش است. (ر.ک:‌ مقاله «نقد محتوایی روایات ترتیب نزول با تأکید بر آیات حجاب»، جواهری، پژوهش‌های قرآنی, شماره 98. این مقاله بعدها تکمیل و در وبلاگ بارگذاری شد (https://javahery.blogfa.com/) . برای آگاهی از ضعف روایات ترتیب نزول ر.ک: نقد نظریه تفسیر بر پایه ترتیب نزول، پژوهشنامه معارف قرآنی، شماره 33، سال 1397ش]

______________________________
(1) محاسن برقى، ص 169.

(2) روضه كافى (ج 8: 384/ 584) ... فقام فدخل المدينة بجلابيبه .. قالت انّك جئتنى فى هيئة ليس يؤتى مثلى فى مثلها ... فقال: يا عبد الله ان ترك الذنب أهون من طلب التوبة و ليس كل من طلب التوبة وجدها.

كتاب نكاح (زنجانى)، ج‌2، ص: 467‌

رابعاً: بنظر ايشان «جلباب» به معناى روسرى بزرگ است و غير از «خمار» مى‌باشد، با وجود اين تفاوت كه ايشان هم قبول دارند، حتى اگر بعد از سوره نور هم نازل شده باشد، به هر حال دستور به پوشيدن جلباب داده شده، در حالى كه قبلًا دستور به پوشيدن «خمار» داده شده بود، برداشت ايشان از اين آيه مبتنى بر اين است كه جلباب همان خمار باشد.

[خمار چیزی در حدود مقنعه بزرگ است ولی جلباب پوششی فراگیر است که سراسر بدن را می‌پوشاند و در روایات از آن به «ملحفه» یاد شده است که مصداق عبای عربی یا چادر است. اگر خمار یا جلباب یکسان باشد، تکرار لازم می‌آید و بر اساس تأخیر سوره نور از احزاب، که استاد مطهری به آن باور دارد و ما با قرائن قوی آن را اثبات کردیم، اساسا معنایی برای آن باقی نمی‌ماند. گزارش منابع لغت نیز این سخن را تأیید نمی‌کند. قرائن موجود در آیه احزاب نیز مخالف آن است که به تفصیل در مقاله آیات حجاب و نقد شبهات (در وبلاگ موجود است) و اصل آن «آیات حجاب و چالش‌های معاصر» که در شبهه‌پژوهی مطالعات قرآنی شماره های 2 و مجددا 8 و 9 منتشر شده، آمده است.]

خامساً: اينكه ذيل آيه را به لزوم تبعيد منافقين معنا كرده‌اند چنانكه ظاهر تفاسيرى مانند تبيان چنين است، تمام نيست، چون در آيۀ بعدى با صراحت مجازات آنان را مرگ مى‌داند كه بايد اعدام شوند. چنانكه در تفاسير مجمع البيان ابو الفتوح رازى بر قتل تفسير شده است.

* دفاع از مفسران

سادساً: اشكال ايشان بر مفسران وارد نيست، اينكه چون احتمال اول از دو احتمال را در ذهن داشته‌اند و فكر مى‌كردند براى بازشناسى زنان آزاد از كنيزها چنين دستورى داده شده، لذا لزوم ستر وجه را استفاده مى‌كرده‌اند، [در بالا گفتیم احتمال نخست درست نیست و استفاده پوشش بخشی از صورت مستفاد از معنای واژه جلباب است.] صحيح به نظر نمى‌رسد، زيرا شرايط زمان و مكان در حسن و قبح اعمال و رفتارها تأثير دارد، امروز اگر زن مسلمانى بخواهد زنا بدهد، بسيار قبيح و زشت است، ولى ارتكاب غيبت كه از زنا بدتر است، امر متعارفى بين زنهاست و چندان قبحى ندارد، با اينكه شرعاً حرام است.

شوخى با كنيزها و- مثلًا- متلك به آنها گفتن در آن زمان امر رايجى بوده و چندان قبحى نداشته- با اينكه شرعاً ممنوع بوده- ولى شوخى كردن با زنان آزاد امر بسيار زشتى شمرده مى‌شده است، لذا آيه شريفه در مورد حرائر دستور شديدى صادر كرده و بر مزاحمين نسبت به آنان مجازات سختى مقرر كرده است. حتى قبح شديد زنا در آن زمان، زناى با حرائر بوده است. در روايت مربوط به بيعت پيامبر با زنان آمده كه پيامبر در صدد سدّ باب زنا بود و يكى از مواردى كه متذكر شد، همين مطلب بود، هند‌

كتاب نكاح (زنجانى)، ج‌2، ص: 468‌

گفت: مگر حرّه هم زنا مى‌كند؟ به حسب اين نقل، عمر به او نگاه مى‌كند و لبخند مى‌زند، گفته‌اند: اين لبخند شاهدى بر ارتباط آنان در دوران جاهليت بوده است.

فرض كنيد كه اگر دزدها- چنانچه در بعضى از قبائل چنين عقائدى بوده است- بفهمند كه افرادى از اين قافله از سادات هستند، به اموال آنان تعرضى نمى‌كنند، چنانچه در موردى تعرض كردند و اشخاص دزد زده بگويند: «ما از سادات هستيم» و دزدها عذر بياورند كه ما نمى‌دانستيم شما از سادات هستيد وگرنه تعرضى به شما نمى‌كرديم. چنانچه آنان به قاضى مراجعه كرده و شكايت نمايند و قاضى به آنان سفارش كند براى مصون ماندن از تعرض دزدها علائم سيادت خود را همراه داشته باشيد چون اين راه براى مصونيّت شما بهتر است؛ آيا معناى اين توصيه اين است كه با غارت و چپاول اموال غير سادات موافقند؟ اين سفارش بدين معناست كه در مورد سادات راه آسانترى وجود دارد تا از تعرض دزدان مصون بمانند. در آيۀ شريفه نيز براى مصون ماندن احرار از تعرض افراد بى‌بندوبار، چنين توصيه‌اى شده است و اين توصيه و دستور به هيچ وجه به معناى راضى بودن شارع به تعرض آنان نسبت به كنيزها نيست. به علاوه دستور به جلباب انداختن در مورد كنيزها با مانعى هم روبروست و آن اينكه بعضى از كارهاى آنان تعطيل مى‌باشد. بخاطر بروز اين مشكل، به كنيزها چنين دستورى داده نشده ولى در مورد احرار كه چنين محذورى وجود نداشته، سفارش مى‌كند كه لااقل شما براى مصون ماندن از تعرض افراد فاسد، جلباب بيندازيد. بالاخره كنيزها در اجتماع خريدوفروش مى‌شدند و فعّاليت‌هايى داشتند، ولى در مورد احرار چنين مشكلى وجود نداشت.

[این بنده در مقاله « آیات حجاب و چالش‌های معاصر» و فایل کامل‌تر «آیات حجاب و نقد شبهات» به روشنی توضیح دادم که اولا: قبل از نزول آیه جلباب کنیز از حره با پوشش سر با لچک و خمار مشخص می‌شد و مستلزم پوشش جلباب نبود. جلباب مطابق فرهنگ جاهلی تمییز دهنده حره معمولی و حره با جایگاه اجتماعی بالا بود که توضیح آن در مقاله آمده است.

ثانیا: عدم تعرض به کنیزان در آیه وجه دیگری دارد که در خدمت مهندسی حجاب در عصر نبوی است؛ یعنی از عدم تعرض و نوع پوشش حداقلی کنیزان و اختلاف طبقاتی برای ترغیب حداکثری عموم زنان به سوی حجاب استفاده شد و قصه عبد و کنیز نیز به روش دیگری از اساس منتفی شد و از این رو عدم تعرض به حکم کنیز کاملا حکیمانه است. برای آگاهی بیشتر ر.ک:‌ مقاله «آیات حجاب و چالش‌های معاصر» یا «آیات حجاب و نقد شبهات».]

بالاخره مرحوم آقاى مطهرى (ره) كه آيه را بر مشخص شدن زنان عفيف از غير عفيف حمل كرده‌اند، آيا قبول دارند كه اين دستور براى مصون ماندن زنان عفيف از تعرض افراد فاسد صادر شده، معنايش اين است كه شارع نسبت به تعرض افراد فاسد به زنان غير عفيف بى‌تفاوت بوده است و بر رفتار آنان صحه گذارده است؟ قطعاً‌

كتاب نكاح (زنجانى)، ج‌2، ص: 469‌

چنين نيست، تعرض به آنان هم اشكال دارد.

حتى اگر اينان از خود سلب حرمت كرده باشند، بازهم مجوّزى براى تعرض افراد فاسد نسبت به آنان نمى‌شود. همانطور كه اگر عده‌اى از زنان فاسد، اهل زنا دادن باشند، مجوّزى براى ارتكاب گناه ديگران نيست.

پس در عين حالى كه از نظر شارع تعرض به كنيزها هم مثل تعرض به زنان آزاد قبيح است، مع ذلك بنابر مصالحى و مراعات زندگى اجتماعى مردم مثل مختل نشدن امور زندگى، و براى مصون ماندن زنان آزاد از تعرض چنين دستورى صادر شده است. [پاسخ این استدلال در توضیح سابق گذشت.]

نكته ديگرى كه وجود دارد اين كه مفسرين به چه قرينه‌اى آيه را بر حرائر حمل كرده‌اند؟

بنظر مى‌رسد از تعبير «يدنين عليهن من جلابيبهن» استفاده كرده‌اند، چرا كه زنان آزاد جلباب مى‌پوشند، لباس بلندى مثل چادر، و اماء از آن استفاده نمى‌كرده‌اند.

ب مختار استاد در تفسير آيۀ شريفه و علت دستور استفاده از «جلباب»

بنظر ما تفسير به عفائف كه برخى از مفسرين نموده‌اند، اقرب و أصحّ است، چرا كه از شواهد خارجى برمى‌آيد كه در جامعۀ آن روز حرّه و أمة از يكديگر بازشناخته مى‌شدند و مشخص بودند. اصلًا كنيزها موهاى خود را نمى‌پوشاندند و سرباز بيرون مى‌آمدند ولى زنان آزاد سرشان پوشيده بوده است. لذا با يكديگر اشتباه نمى‌شدند تا دستور جلباب براى مشخص شدن زنان آزاد صادر شود، همانطور كه زنان و دختران پيغمبر بيرون مى‌رفتند و در معرض خطر تعرّض افراد فاسد بودند [در خصوص این استدلال اشکالی وجود دارد که در توضیح بعد ارائه می‌شود.]، زنان مؤمن نيز در معرض اين خطر قرار داشتند، زنان و دختران پيامبر كه با سر و موى آشكار بيرون نمى‌رفتند تا با كنيزها اشتباه شوند، چون كنيزها سر و مو را نمى‌پوشاندند، حتى اگر روسرى هم مى‌پوشيدند، موهايشان معمولًا بيرون بود، ولى اشخاص محترم با سر و موى پوشيده در اجتماع ظاهر مى‌شدند، لذا براى مشخص شدن زنان عفيف و مصون ماندن آنها از تعرض چنين دستورى صادر شده است.

[پیش از نزول آیه جلباب، به موجب آیه امهات مؤمنین (احزاب، 6) و آیه قرن فی بیوتکن (احزاب، 33) و آیه فسئلوهن من وراء حجاب (احزاب، 53) زنان پیامبر ص بسیار محترم، پرده نشین، و شناخته شده بودند و از خانه مگر به ضرورت بیرون نمی‌آمدند و قصه تعرض شامل آن‌ها نبود و همین مطلب قرینه ای بر حکمت نه علت بودن ذیل آیه است (ذَالِكَ أَدْنىَ أَن يُعْرَفْنَ فَلَا يُؤْذَيْنَ).]

«* و السلام*»‌

كتاب نكاح (زنجانى)، ج‌2، ص: 470‌

7/ 11/ 1377 چهارشنبه درس شمارۀ (56) كتاب النكاح/ سال اول

بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ

ادامه دارد.

مطالب وبلاگ در خصوص حجاب را در آدرس ذیل ببینید:
https://javahery.blogfa.com/category/26/%d8%ad%d8%ac%d8%a7%d8%a8

847) تزاحم دین و جهاد

نکاتی در باره روایت زیر که زیاد هم در منابر خوانده می‌شود:
⬅️ بغدادی به سند خود از موسی بن عمیر نقل می‌کند که پدرم گوید:

حسین بن علی (ع) مرا دستور داد: ندا بده «کسی که بدهکار است، همراه من کشته نشود». این را میان غلامان هم اعلام کن. چون از رسول خدا (ص) شنیدم که می‌فرمود: هر کس بمیرد در حالی که بدهکار باشد، روز قیامت از حسنات او برمی‌دارند.

و در نقل دیگر آمده است: کسی که بدهکار است همراه من پیکار نکند، چرا که هیچ بدهکاری نیست که بمیرد و قرض خود را ادا نکرده باشد مگر آن‌که وارد آتش می‌شود. مردی برخاست و گفت: همسرم عهده‌دار آن شده است. فرمود: ‌عهده‌داری زن چیست؟ آیا زن ادا می‌کند؟

قال المرعشی النجفیّ:

روی جماعة منهم العلّامة الشیخ ابوبکر أحمد بن علیّ بن ثابت بن أحمد البغدادیّ، قال: أخبرنا أبو الفرج الحسن بن علیّ الطماحیزی، أخبرنا عن أحمد الواعظ، عن أحمد بن محمّد بن سعید، عن الحسن بن عقبة، حدّثنا إبراهیم بن هراسة، حدّثنا سفیان، عن أبی الجحاف، عن موسی بن عمیر، عن أبیه، قال: أمرني الحسين بن علي قال: ناد أن لا يقتل معي رجل عليه دين و ناد بها في الموالي فاني سمعت رسول اللّه (ص) يقول: من مات و عليه دين أخذ من حسناته يوم القيامة. [1]

و قال: رواه أبو إسحق الفزاریّ عن سفیان الثّوریّ موقوفا غیر مرفوع.

و قال: أخبرنا عليّ بن محمّد بن عبد اللّه المعدل، حدّثنا عثمان بن احمد الدّقاق، حدّثنا محمّد بن احمد بن النصر، حدّثنا معاوية بن عمرو، عن أبي اسحق، عن سفيان، عن أبي الجحاف، عن موسى بن عمير الأنصاري، عن‏ أبيه قال: أمرني حسين بن علي فقال: ناد في النّاس ان لا يقاتلن معي رجل عليه دين فانّه ليس من رجل يموت و عليه دين لا يدع له وفاء الّا دخل النّار.فقام اليه رجل فقال: ان امرأتي تكفلت عنّي. فقال: و ما كفالة امرأة و هل تقضي امرأة.[2]

[1]– ملحقات احقاق الحق 19: 429، ترجمة الامام الحسین (ع) من الطبقات لابن سعد: 71 ح 291 مختصراً.

[2]– ملحقات احقاق الحق 19: 429، المعجم الکبیر للطبرانی 3: 123 ح 2872 مع اختلاف.
⭕️ اما نکات:
👈 اولا: روایت ضعیف است و چندان قابل اعتماد نیست.
👈 ثانیا: آیا در بین دو گزینه دفاع از اسلام و امام زمان و معصوم ع و ترک معرکه به دلیل بدهی، راه سومی وجود نداشت که حل مشکل کند؟ مثلاً به طور یقین تعدادی دست کم از بانوان زنده می‌ماندند یا به طور یقین امام سجاد ع زنده می‌ماند و ایشان وکالت برای ادای دین را برعهده می‌گرفت یا حداقل برخی موارد را، و راه‌های میانه دیگر؟
👈 ثالثا: اگر این روایت درست باشد، نشان می‌دهد افراد حاضر در کاروان امام بسیار بوده‌اند که به ندا حاجت شده است (ناد في النّاس) وگرنه چند ده نفر بلکه حدود صد نفر نیاز به ندا و فریاد ندارد.
👈 رابعاً: بدهی و میزان و طرف حساب نیز تفاوت می‌کند و بیرون راندن افراد به طور مطلق از معرکه به دلیل بدهی علی الاطلاق محل تأمل است.👈 خامسا: بر فرض وجود بدهی و تزاحم در ادای آن یا دفاع از امام معصوم ع کدام اولویت دارد؟ آیا به لحاظ فقهی می‌توان به چنین روایتی بر لزوم کناره‌گیری از جنگ حکم کرد؟ اگر چنین باشد، باید به خالی شدن جبهه‌ها در وقت ضرورت به بهانه بدهی رضایت داد و نمی‌توان از این ادعا گذشت و الزام به شرکت در جهاد کرد؛ فتأمل!
👈 سادساً: در گذشته سفرها طولانی بوده و طبق معمول کسانی که راهی سفر می‌شدند، معمولا وصیت می‌کرده‌اند و گذشته از این، چطور امام این شرط را به روز آخر تأخیر انداخته و چرا از همان روز نخست یا هنگام ورود به کاروان چنین مطلبی را عنوان نکرده است؟ و چراهای دیگر...
👈 سابعاً: هرچند اصل تأدیه دین مهم است و حق الناس قابل عبور نیست ولی بحث تکلیف در تزاحم این دو است. این احتمال نیز دور نیست که این شخص از جمع یاران امام بیرون رفته باشد و برای توجیه خود چنین قصه‌ای را سر هم کرده باشد ولی این فرض صرفا یک احتمال اثبات نشده است! و البته راهی نیز برای اثبات چنین فرض‌هایی وجود ندارد ولی باعث می‌شود در پذیرش و قضاوت کمی بیشتر تأمل کنیم.

826) نسبت فهم قرآن و حدیث و زبان عربی قدیم

در گروهی علمی بین دو نفر از فضلا چنین بحثی رد و بدل شد:

نفر اول: ... زبان عربی عصر نزول از کجا گرفته شد؟ از آیات و احادیث یا از غیر این ها؟ اگر از آیات و احادیث گرفته شده باشد، پس برای فهم ثقلین، محتاج غیرثقلین نیستیم؛ امّا اگر از غیر آیات و احادیث گرفته شده باشد، مشکل داریم؛ زیرا غیر ثقلین، در گفتارشان معصوم نیستند که بتوان از گفتار آن ها، قواعد ادبیّات عرب را بدون اشکال استخراج کرد. بالاخص گرفتن قواعد زبان از شعر، اوج حماقت است؛ چون در شعر، معمولاً قواعد ادبیّات، شکسته می‌شود.
وقتی حجم انبوهی از آیات و احادیث داریم که می‌توان ادبیّات عربی عصر نزول را از آن استخراج، چرا برویم سراغ اشعار عرب جاهلی و امثال آن؟

نفر دوم:
اگر زبان عربی قرآن و روایات و به ویژه قرآن با زبان عربی مردم زمان نزول تفاوت فاحش و گسترده ای داشت به نحوی که بتوان آن ها را دو زبان نامید؛ قاعدتاً و منطقاً آقا رسول الله ص اول باید یک کلاس زبان عربی قرآن برای مردم برگزار می کردند؛ بعد قرآن را برایشان می خواندند. آیا چنین چیزی در تاریخ یا روایات داریم؟اگر نبوده آیا نمی توان نتیجه گرفت؛ زبان عربی قرآن و روایات همان زبان عربی قوم در زمان نزول بوده؟ حالا بله یکجا یک کلمه ای نیز در قرآن یا یک روایت استعمال شده باشد که راوی معنایش را نداند و از معصوم ع بپرسد!

نفر اول: زبان عربی مبین، زبان وحیانی است؛ یعنی زبان بشر ساخته نیست. زبانی است که اوّل بار آدم ع با آن حرف زد در بهشت. بعد که هبوط کرد، زبانش به سریانی تغییر کرد. آنگاه زبان عربی مبین، بر اسماعیل ع وحی شد. و با اندک تغییراتی، شد زبان عربی فصیح عصر نزول. امّا قرآن با زبان عربی مبین نازل شد نه عربی فصیح.
زبان عربی زبان مبین خود وحی است. لذا ما با زبان خود وحی، کلام وحی را فهم می‌کنیم نه با زبان زید و عمرو و بکر و ... .

*********

مطالب بالا حاوی نکات مهمی است و البته لازم است به نکات مهم دیگری نیز توجه شود:

1. قرآن بر اساس زبان عربی مبین (بِلِسَانٍ عَرَبِيٍّ مُبِينٍ) نازل شده است؛ یعنی عربی روشن و گویا. یعنی عرب کلمات را می‌شناخت و ترکیب‌ها را درمی‌یافت، هرچند به دلیل بلندای محتوا معنا را درک نکند. مثلا در آیه «کانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ» عرب معانی ظاهری را درمی‌یافت هرچند معنای مراد را در نیابد؛ زیرا لسان عرب می‌تواند از طریق استعاره ظرف معارف بلند قرآنی باشد.

2. قرآن به زبان عربی فصیح بلکه بر اساس افصح کلمات و ترکیب‌هاست و از زبان مشترک (زبان ادبی فصیح یا زبان فرهنگی حاکم بر طبقه فرهنگی عرب جاهلی حجاز با مرکزیت زبان قریش) سود برده است؛ از این رو حتی برخی از قریشی‌ها معانی برخی کلمات را در نمی‌یافتند و از دیگران می‌پرسیدند.

3. مقصود از زبان مشترک بر اساس فقه اللغة رمضان عبدالتواب:‌

«نخستین ویژگی زبان مشترک این است که از سطح عامه مردم بالاتر است؛ بدین معنا که عامه مردم در مکالمات خود از آن استفاده نمی‏کنند و اگر بشنوند کسی با این زبان سخن می‏گوید، او را در سطحی بالاتر از فرهنگ و دانش خویش می‏شمارند. زبان عربی مشترک که آثار ادبی به آن نوشته شده است و شاعران و سخنوران در قالب آن شعر سروده و سخن سراییده‏اند نیز در سطحی بالاتر و پیشرفته‏تر از آن بود که عامه عرب بتوانند آن را به‏ کار بندند...».

4. استخراج قواعد در درجه نخست از خطابه‌ها و اشعار و سخنان عرب جاهلی و مخضرمین (مشترک بین جاهلی و اسلام) است. در این مسئله اختلاف است که آیا می‌توان از قرآن هم قواعد را استخراج کرد یا خیر؟ سبب این اختلاف این است که اگر قرار باشد قرآن را بفهمیم، لازم است در درجه اول معانی و ترکیب‌ها را در لسان عربی مردم زمان نزول دریابیم و سپس بر قرآن عرضه کنیم و از طریق کاربردشناسی تغییرات احتمالی را بر اساس قرائن و بسامد کاربست واژگانی قرآن دریابیم. توضیح بیشتر این‌که برای دریافت معانی واژگان مسیر دو مرحله‌ای را طی می‌کنیم:‌ نخست کشف معنا در استعمالات عرب و دیگر: معانی آن بر اساس کاربست قرآنی؛ زیرا ممکن است قرآن واژگان و ترکیب‌ها را با دقت و ظرافت بیشتری به کار برده باشد که نمونه آن را در «مرأة»‌ و «زوجة»‌ می‌بینیم. البته این احتمال نیز وجود دارد که این دقت‌ها بر اساس استعمال عرب باشد لیکن به دلیل نابودی منابع عملا از دسترس ما دور مانده باشد.

5. شعرا در اشعار خود گاه و به صورت نادر کلمات را مرخم به کار می‌برند و در بسیاری موارد در تقدیم و تأخیر جایگاه‌های نحوی نظم عادی را برهم می‌زنند ولی این مقدار انحراف از قواعد به شمار نمی‌رود؛ از این رو استخراج قواعد از اشعار بجاست.

6. نکته مهم این است که گاه بین استعمال قرآنی و قواعد عربی تعارض ظاهری دیده می‌شود. در این موارد، برخی به سرعت قواعد را متهم کرده و از کاربست قرآنی قاعده استخراج می‌کنند، لیکن این برخورد تنها زمانی صحیح است که نتوان به روش‌های بلاغی و زیبایی‌شناختی انحراف مثلا نحوی قرآن را توجیه کرد؛ زیرا بسیاری موارد مانند تضمین، التفات، و ... انحراف از قواعد دیده می‌شود که وجه بلاغی دارد. بله اگر موردی یافت شد که نتوانستیم به هیچ طریقی آن را توجیه کنیم، در مقام تعارض استعمال قرآن بر قواعد برتری دارد؛ زیرا زمان استخراج قواعد بسیار متأخر از قرآن است و منابع مورد استفاده در استخراج قراعد نیز به لحاظ سندیت به هیچ وجه قابل قیاس با قرآن نیست و چنان که می‌دانیم برخی پژوهش‌گران در منابع عربی برجای مانده از زمان جاهلیت خدشه وارد کرده‌اند.

824) نگرشی نو به آیه نفر

◀️ نگرشی نو به آیه نفر
وَ ما كانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْلا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ (توبه، 122)
و مؤمنان را نسزد كه همگى [به سوى جهاد] بيرون روند؛ چرا از هر جميعتى گروهى [به سوى پيامبر] كوچ نمى‏كنند تا در دين آگاهى يابند و قوم خود را هنگامى كه به سوى آنان بازگشتند، بيم دهند باشد كه [از مخالفت با خدا و عذاب او] بپرهيزند.


👈 چند سؤال در باره آیه:

1. آیا این آیه با آیات قبل و بعد با هم و همزمان نازل شده است و آیا این مسئله در محتوا تأثیرگذار است؟
آیات قبل و بعد:
ما كانَ لِأَهْلِ الْمَدِينَةِ وَ مَنْ حَوْلَهُمْ مِنَ الْأَعْرابِ أَنْ يَتَخَلَّفُوا عَنْ رَسُولِ اللَّهِ وَ لا يَرْغَبُوا بِأَنْفُسِهِمْ عَنْ نَفْسِهِ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ لا يُصِيبُهُمْ ظَمَأٌ وَ لا نَصَبٌ وَ لا مَخْمَصَةٌ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ لا يَطَؤُنَ مَوْطِئاً يَغِيظُ الْكُفَّارَ وَ لا يَنالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَيْلاً إِلاَّ كُتِبَ لَهُمْ بِهِ عَمَلٌ صالِحٌ إِنَّ اللَّهَ لا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ (120) وَ لا يُنْفِقُونَ نَفَقَةً صَغِيرَةً وَ لا كَبِيرَةً وَ لا يَقْطَعُونَ وادِياً إِلاَّ كُتِبَ لَهُمْ لِيَجْزِيَهُمُ اللَّهُ أَحْسَنَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (121)
وَ ما كانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْلا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ (توبه، 122)
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قاتِلُوا الَّذِينَ يَلُونَكُمْ مِنَ الْكُفَّارِ وَ لْيَجِدُوا فِيكُمْ غِلْظَةً وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ (123)
باید توجه داشت که صدر و ذیل آیه بر اساس سیاق این آیات که در برخی ترجمه‌ها انعکاس یافته(مانند ترجمه فوق) از یک جنس نیست؛ اگر صدر مربوط به جهاد باشد، ذیل نیز به مقتضای موعظه دیگران که در مقطع زمانی جنگ، تشویق به شرکت در نبرد علیه تجاوزگر است، خود نیز باید در جنگ شرکت کنند تا مصداق «لم تقولون ما لاتفعلون» نشوند. از سوی دیگر، جنگ امری کوتاه‌‌مدت است و سفر برای تفقه در دین بلند مدت و این دو از یک جنس نیستند و از همین رو نیز قابل جمع‌اند؛ از این رو ظاهرا این آیات با هم نازل نشده‌اند و سیاق مشترکی ندارند و قرینه این نقد بر نگرش مشهور، قرینه بلاغی و زیبایی‌شناختی است (تفسیر زیبایی‌شناختی روشی).
اگر این تفسیر جدید را بپذیریم، نگرش به آیه کلاً عوض می‌شود و صدر آیه تعریض خواهد بود؛ یعنی: نمی‌گویم همه شما بروید و درس دین بخوانید، ولی دست‌کم شماری از خودتان را برای دین آموزی و تبلیغ دین راهی کنید. اما چرا یک طائفه؟

2. برخی عالمان اصول از این آیه برای اثبات حجیت خبر واحد بهره گرفته‌اند، لیکن ظاهر آیه برخلاف آن است و نشان می‌دهد در امور دین خبر واحد حجت نیست. توضیح این‌که: آیه می‌فرماید از هر فرقه‌ای یک «طائفه‌» عازم سفر شوند که درس دین بیاموزند و چون به وطن برگشتند، آن‌ها را موعظه کنند. منظور از «طائفه» چه حدودی از جمعیت است؟ ثعالبی در باره تعداد نفرات یک جمعیت آورده است:
«فصل في ترتيب جماعات الناس، و تدريجها من القلة إلى الكثرة على القياس و التقريب‏:
نَفَرٌ، و رَهْطٌ، و لُمَّةٌ، و شِرْذِمَةٌ، ثم قَبِيل، و عُصْبَة، وَ طائِفة، ثم ثُبَةٌ، و ثُلَّةٌ. ثم فَوْجٌ، و فِرْقَةٌ. ثمّ حِزْبٌ، و زُمْرَةٌ، و زُجْلَةٌ. ثم فِئَام، و حَزِيقٌ، و قِبْصٌ، و جِيلٌ.» (فقه اللغة، ثعالبی، ص: 246)
بر اساس گفته ثعالبی «طائفه» بیش از سه نفر است و در مراتب بالاتری از نفر و رهط و لمه و شرذمه است و سه نفر مشمول «نفر» و امثاله است.
آیه می‌فرماید تبلیغ لازم است گروهی باشد (والله العالم) که وقتی برای انذار برمی‌گردند به سوی مردم، مردم از همصدایی آن‌ها به نقل قولشان اطمینان پیدا کنند؛ یعنی مثلا اگر یکی از مبلغان و دین‌شناسان مطلبی می‌گوید، اگر دیگر مبلغان در برابر آموزه‌ القا شده از سوی او سکوت کنند، نشان دهنده درستی مطلب او است و گذشته از این و افزون بر آثار روانی تبلیغ گروهی و همصدایی، مردم فرصت دارند که برای اطمینان به پرس و جو بپردازند و از صحت مطالب اطمینان پیدا کنند؛ و این با خبر واحد متفاوت و به نوعی مصداق خبر مستفیض است؛ پس هیچ دلیلی برای خبر واحد تلقی کردن آن وجود ندارد.

تذکر:

ساعاتی پس از گذاشتن این پست، یکی از عزیزان فرهیخته دیدگاه خویش را برایم فرستاد. جهت استفاده دیگران در ذیل قرار می‌دهم و البته توضیح کوتاهی نیز اضافه می‌کنم، تا قضاوت را برای مخاطبان آسان‌تر کرده باشم:
... [ابتدای نامه که مشتمل بر لطف بزرگوارانه این عزیز است، حذف شد]...

راجع به مطلب اخیر کانال [منظور کانال ایتایی است که همین پست در آنجا نیز به اشتراک گذاشته شده بود با آدرس ذیل https://eitaa.com/jotting
پست 410]:
۱. این تحلیل، از لحاظ رویکرد بلاغی و استقلال سیاقی، نوآورانه است و برخلاف تفسیر مشهور، آیه 122 را نه به عنوان «استثناء از وجوب جهاد»، بلکه به عنوان بیان وظیفه‌ای مستقل (فریضه تفقه و تبلیغ) معرفی می‌کند.

با این حال، بسیاری از مفسران مانند، علامه طباطبایی و... سیاق آیات را مرتبط دانسته‌اند، بدین صورت که آیات قبل از لزوم مشارکت در جهاد سخن می‌گویند، اما آیه 122 استثنایی برای «ضرورت بقای برخی» جهت تعلیم دینی و تبلیغ ذکر می‌کند.

در واقع، این آیه ناظر به تنظیم اجتماعی و تقسیم وظایف است. همه نمی‌توانند جهاد بروند؛ بخشی باید به امر دین رسیدگی کنند. این برداشت با سنت اسلامی نیز هم‌خوانی دارد.

هرچند نگرش حضرتعالی از جهت بلاغی خلاقانه است، اما به نظر میرسد نادیده گرفتن پیوستگی سیاق و لایه کاربردی آیه (تقسیم وظایف در امت اسلامی) کاستی روش‌شناختی دارد.

۲. این تحلیل در توصیف لغوی "طائفه" دقیق و قابل اتکاست، و نقد درستی به استفاده برخی اصولیون از این آیه برای اثبات حجیت خبر واحد وارد می‌کند.

در علم اصول، استناد به این آیه برای اثبات حجیت خبر واحد محل مناقشه بوده و این نقد ریشه‌دار است.

نقطه قوت تحلیل در این است که تبیین می‌کند چگونه انذار جمعی با پذیرش اجتماعی و عرفی منجر به وثوق می‌شود و در نتیجه، ماهیت آن از خبر واحد به خبر مستفیض تغییر می‌کند.

البته باید توجه داشت که آیه در مقام اثبات روش استنباط احکام یا حجیت نوع خاصی از نقل نیست؛ بلکه صرفاً توصیف یک سازوکار تبلیغی در جامعه است، لذا اثبات یا نفی حجیت خبر واحد از این آیه به دقت بیشتری نیاز دارد.(تحمیل مفاهیم اصولی به آیه‌ای که کارکرد اجتماعی-تبلیغی دارد، نه فقهی یا اصولی به‌صورت مستقیم)
[لطف پایانی نگارنده پیام نیز حذف شد. با تشکر از ایشان]
◀️ توضیح تکمیلی نگارنده:
در بحث تفسیر زیبایی‌شناختی روشی - که در این کانال پیش‌تر به بحث گذاشته شده بود- یادآور شدیم که یکی از مشکلات تفاسیر موجود بلکه یکی از مشکلات جدی آن‌ها «نادیده گرفتن قرینه بلاغی و زیبایی‌شناختی»‌ است. عطف زیبایی‌شناختی به بلاغی به جهت تفاوت‌هایی است که بین آن‌ها وجود دارد و حقیر مقاله علمی‌پژوهشی مستقلی در این باره نگاشته است و در همین کانال و در وبلاگ اطلاع‌رسانی کرده است.
ادعای وجود سیاق نگرش مشهور است ولی عدم ارتباط بین صدر و ذیل از دو جهت که منجر به قضاوت فوق الذکر گردید، قرینه غیر دقیق بودن این ادعاست. مخاطب می‌پرسد:
اولاً: نمی‌توان تصور کرد که آن طائفه که قرار است برای جنگ برود، ابتدا در جنگ شرکت کند و بعد از پایان جنگ و مشارکت فعال در آن برای کسب علم حرکت کند؟ به ویژه که در آن زمان جنگ‌ها نهایتاً‌ چند روز یا چند هفته به طول می‌انجامید.
ثانیا:‌ می‌پرسند فرض کنیم تعدادی با استعداد رفتند و در دین تفقه پیدا کردند و به وطن بازگشتند و مشغول موعظه شدند، خب چرا نبایند در جنگ شرکت کنند؟ مگر مبلغان دین در زمان پیامبر اکرم ص در جنگ شرکت نمی‌کردند؟ اصلا عدم مشارکت در دفاع از مردم خود موجب امر به معروف و نهی از منکر نمی‌شود؟
👈لطفا به این نکته مهم عنایت کنید:
این آیه از آیات مشهوری است که مفسران و فقیهان و اصولیان بسیار به آن توجه کرده‌اند؛ اگر در چنین آیه‌ای بتوان نگاه نوی داشت، مهم‌تر از دستاورد این تأمل در آیه، نتیجه فرعی آن است و آن این‌که: قرینه بلاغی و زیبایی‌شناختی چقدر در تفسیر مظلوم و مهجور واقع شده و بر این اساس باید تفسیری از نو نگاشت. حقیر در تفسیر زیبایی‌شناختی حضرت موسی ع که جلد نخست آن تقریباً‌ تکمیل شده، موارد متعددی یافتم که لحاظ این قرینه نظریه مشهور مفسران را تخریب کرده است. شمار دیگری را نیز در وبلاگ گزارش کرده‌ام. به نظرم اگر این قرینه مهم مورد توجه مفسران قرار گیرد، در موارد بسیاری دیدگاه‌های تفسیری با تحول روبه‌رو خواهد شد.

821) مجازات ترک فعل مسئولان از دیدگاه قرآن

در داستان هدهد سلیمان نبی ع می‌خوانیم: هنگامی که حضرت سلیمان ع دید هدهد وظیفه‌اش را به درستی انجام نداده و حضور نیافته، او را تهدید کرد که یا دلیل موجه می‌آورد یا:

«لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذَابًا شَدِيدًا أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ أَوْ لَيَأْتِيَنِّي بِسُلْطَانٍ مُبِينٍ » (نمل، 21)

یعنی یا عذابش خواهم کرد عذاب سخت و شدید یا او را خواهم کشت!

دقت کنیم:‌ نفرمود او را از کارش عزل می‌کنم و بیرونش میرانم و هدهد دیگری جای او قرار می‌دهد یا نفرمود او را به کار دیگری می‌گمارم بلکه او را عذاب می‌کنم آن هم نه عذاب معمولی، بلکه عذاب شدید. من مایل نیستم «عذاب»‌ را شکنجه ترجمه کنم؛ زیرا شکنجه ناحق بودن آن را القا می‌کند درحالی که سلیمان نبی ع ظلم نمی‌کند، بلکه کار او عین حق و مطلوب الهی است؛ بنابراین، «عذاب» ترجمه مناسبی ندارد. خلاصه این‌که این آیه نقل یک قصه نیست بلکه یکی از مهم‌ترین دستور العمل حکام است واگر همین آیه درست فهمیده و به آن عمل شود، تأثیر فراوان آن بر کسی پوشیده نیست.

796) المسافة الشرعية في السفر هل هي زمانية أم مكانية؟

اخیراً مطلع شدم مقاله «المسافة الشرعية في السفر هل هي زمانية أم مكانية؟» در «مجلة‌ الاستنباط»‌ در نجف اشرف شماره 11، سال پنجم، سال 1442ق/ 2021 م، ص 97- 136 منتشر شده است. دیدگاه نگارنده زمانی بودن ملاک است. نتیجه این پژوهش در مسائل متعدد دیگر و دفع برخی شبهات نقش مهمی دارد.

گفتنی است این مقاله به فارسی کامل‌تر از عربی است و پیش‌تر در همین وبلاگ منتشر شده است. (7-11-1399)

المسافة الشرعية في السفر هل هي زمانية أم مكانية؟

q السيد محمدحسن الجواهري([1])

خلاصة البحث:‏

من المسائل الفقهية المهمّة تعيين اللحاظ في ضبط المسافة الشرعية هل هي زمانية أو مكانية. ‏وقد كُتبت في هذا الشأن مقالات عديدة وتناولها كثير من الفقهاء في دروسهم في مرحلة البحث ‏الخارج، لكن الخلاف ما زال قائماً ولم يكتمل الحوار العلمي في هذه المسألة أو لم يتّضح بعدُ بكلّ ‏أبعاده، والسبب الرئيس هو الغموض الموجود في الروايات وتعارضها وسعة التفسيرات المختلفة ‏لها، وبالطبع وجود بعض نقاط الضعف في تفسيرها. يركّز الباحث في هذا المقال على روايات ‏الباب، ويُحاول مناقشة بعض ما استُشهِد به على وجه الخصوص من زاوية جديدة وتجلية بعض ‏اللوازم السلبية لذلك، بعد المرور ببعض الاُصول الموضوعة من المباحث الأصولية ذات الصلة ‏وكذلك بعد دراسة أقوال العلماء. وفرضية الباحث هي أنّ الزمان هو المعيار للمَرْكبات سريعة ‏الحركة المعتادة في عصرنا، والتي لا محالة تقطع أكثر من ثمانية فراسخ في اليوم.‏

الكلمات المفتاحية: ‏

المسافة الشرعية، بياض يوم، مسيرة يوم، ثمانية فراسخ، السفر الشرعي

المقدّمة (في تشخيص المفاهيم والموضوع البحث)‏

مسألة المعيار الزمني أو المكاني للسفر الشرعي واسعة النطاق ولها تأثير كبير في


([1]) عضو الهيئة العلمية في معهد الثقافة والفكر الإسلامي ـ قم المقدّسة؛ ‏s.javahery@gmail.com.

ادامه نوشته

790) قرائن تقدم سوره نور بر احزاب و نقد روایات ترتیب نزول

پیش‌تر در موضوع حجاب در مقالاتی، به مسئله تقدم سوره نور بر احزاب پرداخته‌ایم و در این پست تنها به قرائن این تقدم و تأخر اشاره کرده و مطالب را همراه با ویرایش و تکمیل تقدیم می کنیم.

ترتیب نزول آیات حجاب

دست‌یافتن به ترتیب نزول آیات حجاب در سوره‌های نور و احزاب نقشی مهم در تفسیر آن‌ها و کشف مهندسی حجاب و دفع شبهات دارد و چنان‌که پیش‌تر گذشت، یک راه روایات ترتیب نزول بود که بر اساس آن‌ها سوره احزاب بر سوره نور تقدم دارد، لیکن در جای خود روشن شد این روایات قابل اعتماد نیستند (برای آگاهی بیشتر ر.ک‌: جواهری، 1397ش، ص271-287؛ همو، 1397، پژوهشنامه معارف قرآنی، شماره 33، «نقد نظریه تفسیر بر پایه ترتیب نزول»)؛‌ از این رو، بهترین راه برای دست‌یافتن به پاسخ، بررسی قرائن دو آیه یا متن دو سوره است. اگر بتوانیم به قرائنی در متن آیات یا سوره‌های نور و احزاب که در بردارنده آیات حجاب هستند، دست‌یابیم که زمان نزول را به کمک گزاره‌های تاریخی مشخص کند، خواهیم توانست به نتیجه مطلوب در این باره برسیم و آن را در فهم مراد آیات به کار بندیم. (ر.ک: جواهری، 1400، فصلنامه پژوهش‌های قرآنی، «نقد محتوایی روایات ترتیب نزول با تأکید بر آیات حجاب»، شماره 98) روشن است که تنها در صورتی می‌توانیم از نتیجه این بررسی‌ها در تفسیر آیات مدد بجوییم که از اتقان لازم برخوردار باشند وگرنه با مانند اعتماد به روایات غیر معتبر دچار خطای در تفسیر شده و در معرض تفسیر به رأی قرار می‌گیریم که با نگاه خوش‌بینانه حرکت بر لبه پرتگاه و دره هلاکت است.

قرینه اول: مستثنیات

خوشبختانه در متن آیات حجاب قرینه مهمی وجود دارد که ترتیب نزول آیات حجاب و به تبع آن‌ها ترتیب سوره‌های نور و احزاب را به صورت قاطع مشخص می‌کند. این قرینه به قدری مهم است که بر دیگر قرائن تفوّق آشکار دارد و احتمالاً‌ به جهت همین قرینه بوده که برخی مفسران و قرآن‌پژوهان همچون استاد شهید مطهری به صورت قاطع به تقدم سوره نور بر احزاب باور دارند. (ر.ک: مطهری، مجموعه آثار، ج19، ص 505)

قرینه یاد شده واکنش مخاطبان در برابر نخستین آیه حجاب است و آن این است که از چه کسانی باید حجاب گرفت؟ آیا در برابر پدر، پدربزرگ، برادر و برادرزاده، خواهرزاده، و ... نیز باید حجاب داشت؟

پاسخ به این پرسش‌ها بی‌تردید همراه نخستین آیات حجاب است؛ زیرا نمی‌توان پذیرفت که نخستین آیه حجاب نازل شود و بدون این که به این سؤالات پاسخی داده شود، مدت‌های طولانی مردم به زحمت بیفتند و آن‌گاه پاسخ به این پرسش‌ها با آیات دیگر حجاب نازل شود! (در این خصوص به پیامدهای تقدم احزاب بر نور که پیش‌تر گذشت، مراجعه شود.) نکته مهم این است که پاسخ به پرسش‌ فوق همراه با آیات حجاب ابتدایی نازل شده و از دستور حجاب ابتدایی به لحاظ متنی جدا نشده است تا این شبهه پیش بیاید که در ترتیب آیات حجاب در سوره، تغییری صورت گرفته است و مثلا پاسخ به پرسش‌های فوق می‌بایست در سوره احزاب قرار داده شود، لیکن در سوره نور قرار داده شده است (هرچند با توجه به ادبیات قرآن و سیاق ادبی، چنین شبهه ارزش طرح ندارد)؛ بنابراین، هر آیه‌ای که حامل پاسخ به پرسش‌های فوق باشد، آن آیه نخست نازل شده است و می‌دانیم که پاسخ به پرسش‌های فوق در آیه 31 سوره نور آمده است که حامل حکم ابتدایی حجاب است. جالب این است که بدانیم مدتی بعد وقتی آیه 53 سوره احزاب نازل شد که در آن به زنان پیامبر ص دستور داده شد با هیچ مردی رودررو نشوند (وَ إِذا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتاعاً فَسْئَلُوهُنَّ مِنْ وَراءِ حِجاب‏؛ و زمانى كه از همسرانش چیزی خواستيد از پشت پرده و حجاب از آن‌ها بخواهيد) بی‌درنگ بعد از یک گریز کوتاه چند کلمه‌ای، در آیه بعد موارد استثنا بیان شده است تا زنان پیامبر ص به زحمت اضافی مبتلا نشوند: «لا جُناحَ عَلَيْهِنَّ فِي آبائِهِنَّ وَ لا أَبْنائِهِنَّ وَ لا إِخْوانِهِنَّ وَ لا أَبْناءِ إِخْوانِهِنَّ وَ لا أَبْناءِ أَخَواتِهِنَّ وَ لا نِسائِهِنَّ وَ لا ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُنَّ وَ اتَّقِينَ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ شَهِيداً».

قرینه دوم: داستان افک

آیات مربوط به افک (نور، 11- 26) است. این واقعه در سال پنجم هجری قمری در مدینه و پیش از نزول واقعه احزاب (ماه دهم یعنی در 17شوال سال پنجم هجری)- که در سوره احزاب آمده- رخ داده است. (ر.ک:‌ مکارم شیرازی و همکاران، تفسیر نمونه، ج14، ص388)

تذکر 1: آیه افک دو شأن نزول دارد. شأن نزولی که منابع اهل تسنن نقل کرده‌اند، مربوط به عایشه است که در جنگ بنی‌مصطلق و پس از آن در سال پنجم هجری رخ داد. شأن نزول دیگر در برخی منابع شیعی آمده که مربوط به ماریه قبطیه است و سال نهم هجری رخ داده است، لیکن این شأن نزول از نظر محتوا بسیار ضعیف و پر از ابهام است[1]. البته برخی جزئیات شأن نزول نخست نیز خالی از مناقشه نیست ولی روشن است موافق شأن نزول‌ها، بر فرض عایشه بودن شخص یاد شده، حتی کسانی که نقدهای جدی به عایشه دارند (مانند خروج بر امام زمان خود) نیز چنین خطاهایی را بر هیچ‌یک از همسران انبیاء و از جمله همسران نبی خاتم ص روا نمی دانند.

تذکر2: آیات افک (11-26) به گفته عایشه به نقل واحدی در اسباب نزول پس از نزول آیه حجاب نازل شده است (و قد كان يراني قبل أن يضرب عليَّ الحِجَابُ). ( واحدی، 1411ق، ص 329) حکم حجاب مورد اشاره عایشه مربوط به آیه خمار (نور، 31) است؛ زیرا فرض آیه 59 سوره احزاب به قرینه شواهد ذیل پذیرفتنی نیست:

اولاً: با توجه به این‌که پیش از آن، آیه 33 به آن‌ها دستور داده که در خانه بمانند (وَ قَرْنَ في‏ بُيُوتِكُن‏) فرض خروج از خانه در جنگ بنی‌مصطلق صحیح به نظر نمی‌رسد. (ر.ک‌: قرینه چهارم)

ثانیاً: غزوه بنی مصطلق یا مُرَیسیع که در سبب نزول یاد شده آمده، در شعبان سال پنجم هجری روی داد (واقدی، 1409ق ، ج‏1،ص404) در حالی که جنگ احزاب در 17 شوال سال پنجم هجری رخ شده است و آیات مربوط به جنگ احزاب اوائل سوره احزاب است و آیه حجاب اواخر آن و حوادث بین این دو زمان‌بر بوده است.

گفتنی است بر اساس برخی تواریخ، جنگ بنی‌مصطلق در شوال سال ششم رخ داده است (صالحی شامی، 1414ق، ج 4، ص 502)[2] لیکن این قول را نمی‌توان پذیرفت؛ زیرا

ثانیاً/1) با توجه به این که سعد بن معاذ به گفته واقدی پرچم‌دار انصار در جنگ بنی‌مصطلق بوده (واقدی، 1409ق، ج 1، ص 405) و وی پس از غزوه بنی‌قریظه در اثر زخمی که داشته به شهادت رسیده است.

از طرفی، بین جنگ احزاب و بنی‌قریظه فاصله‌ای نبوده، ناگزیر می‌بایست جنگ بنی‌مصطلق قبل از جنگ خندق یا احزاب رخ داده باشد و تصوری جز این با گزاره‌های تاریخی تناسب ندارد. گفتنی است نام سعد بن معاذ در شأن نزول نخست نیز آمده است. (مکارم شیرازی و همکاران، ‌1371ش، ج14، ص389)

(قرینه سوم: فاصله زمانی بین دو سوره)

ثانیاً/2) (قرینه سوم: فاصله زمانی بین دو سوره) اگر جنگ بنی‌مصطلق را مربوط به شوال سال ششم هجری و آیه حجاب را مربوط به سوره احزاب بدانیم، با توجه به جنگ احزاب در شوال سال پنجم و حوادثی که بعد از آن رخ داد تا آیه حجاب کامل نازل شد، کم‌ترین احتمال زمان بین جنگ احزاب و حجاب کامل نمی‌تواند از پنج شش ماه نزدیک‌تر باشد،‌ که بر این اساس،‌ زمان باقی مانده بین نزول آخرین آیه احزاب و نزول اولین آیه سوره نور کم‌تر از شش ماه خواهد بود، لیکن آنچه مطلب را به شدت غریب و ناپذیرفتنی می‌کند این است که طبق اخباری که احزاب را مقدم بر نور دانسته‌اند، سوره‌های پرحجم ممتحنه، نساء، زلزال، حدید، محمدŒ، رعد، الرحمن، دهر، طلاق، بینه،‌ حشر، و احتمالا سوره نصر (ر.ک: بهجت‌پور، 1392ش، 1392ش، ص 334-335) در این فاصله (بین احزاب و نور) نازل شده‌اند؛ یعنی در این مدت حدود شش ماه کوتاه، که نگارنده گمان نمی‌کند در جهان اسلام از گذشته تا کنون کسی به چنین چیزی قائل باشد!!

تذکر3:‌ از تذکر 2 می‌توان به نکته مهم دیگری دست یافت و آن این که بر اساس شأن نزول نخست، ترتیب آیات این سوره همانند سوره ممتحنه، بر اساس نزول نخواهد بود.

(نقد افک به روایت شیعی: )

تذکر 4: (نقد افک به روایت شیعی:) اگر شأن نزول دوم را ملاک قرار دهیم- با صرف نظر از مشکلات فراوان آن- و از آن استفاده کنیم که پس آیه خُمر در سال نهم نازل شده، خواهیم پرسید:

اولاً: با توجه به تقدم نزول حکم جلباب (در سوره احزاب) در این فرض، تکلیف استثناهای آن (مانند پدر، پسر، پسران فرزند و ... و نیز القواعد من النساء) تا سال نهم چه بوده است؟ ‌

ثانیاً: چرا با وجود نزول حجاب کامل در این فرض، حجاب ابتدایی (خمر) (که موافق با قرائن آیه نسبت به جلباب ساده‌تر است ) تا سال نهم به تأخیر افتاده است؟ آیا بر فرض اصرار بر این شأن نزول نمی توان فرض کرد که آیات افک بعدها به سوره نور اضافه شده است؟ که در این صورت، ترتیب سوره را در این مورد نمی‌توان برای آیات آن در نظر گرفت.

ثالثاً: مشکل دیگر این فرض این است که بر اساس روایت ابوصالح از ابن عباس (یعقوبی، تاریخ یعقوبی، [بی تا]، ج 2، ص33) سوره نور بلافاصله پس از سوره احزاب نازل شده که با این شأن نزول دوم هماهنگ نیست. گفتنی است اگر اختلاف روایات ترتیب نزول در این حد است، بر فرض اعتماد به روایات ترتیب نزول سوره‌ها، آیا نمی‌توان حدس زد که یک جابجایی ساده بین سوره احزاب و نور نیز رخ داده باشد؟

قرینه چهارم: مذمت تاریخی عایشه در خروج از منزل و مخالف با دستور «قرن فی بیوتکن»

در روایات و مناظرات بسیاری از گذشته‌های دور تا کنون مذمت عایشه به جهت خروجش بر حضرت علی ع مستند به آیه «وَ قَرْنَ فِى بُيُوتِكُنَّ» نقل شده و این امری مسلم نزد همه مسلمانان و مطلبی پذیرفته بوده است. برخی روایات از پشیمانی خود عایشه به این جهت حکایت دارد؛ مانند:

- الطبقات الكبرى عن عمارة بن عمير :حَدَّثَني مَن سَمِعَ عائِشَةَ إذا قَرَأَت هذِهِ الآيَةَ: «وَ قَرْنَ فِى بُيُوتِكُنَّ»۵ بَكَت حَتّى تَبُلَّ خِمارَها ۶؛ كسى برايم روايت كرد كه شنيده بود وقتى عايشه آيه «و در خانه هايتان بنشينيد» را تلاوت مى كرد ، چندان مى گريست كه روسرى اش خيس مى شد. (دانش نامه اميرالمؤمنين (ع) بر پايه قرآن، حديث و تاريخ، ج5، ص 255)

- تاريخ بغداد عن عروة :ما ذَكَرَت عائِشَةُ مَسيرَها في وَقعَةِ الجَمَلِ قَطُّ ، إلّا بَكَت حَتّى تَبُلَّ خِمارَها وتَقولُ : يا لَيتَني كُنتُ نَسيا مَنسِيّا؛ هيچ گاه عايشه حضور در جنگ جمل را به ياد نمى آورْد ، مگر آن كه مى گريست تا آن جا كه روسرى اش خيس مى شد و مى گفت: اى كاش از ياد رفته بودم و فراموش شده بودم! (همان)

روشن است اگر آیه جلباب که بعد از قرن فی بیوتکن است، قبل از جنگ نازل شده بود و با فرض وجود آن با پیامبرˆ از خانه خارج شده بود، دیگر به جهت حکم قرن فی بیوتکن مذمتی بر او نبود و عایشه به راحتی می توانست از خود دفاع کند و جهتی نداشت که با شنیدن و خواندن این آیه شرمنده و ناراحت شود؛ پس آیه نازل شده قبل از جنگ (بر فرض نزول) آیه خمار بوده نه جلباب.

قرینه پنجم: دلالت «فَسئَلُوهُنَّ مِن وَرَاءِ حِجَاب‏»

در آیه 53 سوره احزاب حکم پرده‌نشینی همسران پیامبر اکرمˆ صادر شد. اگر فرض کنیم سوره احزاب قبل از سوره نور نازل شده باشد، نزول این آیه پیش از حکم حجاب خواهد بود؛ یعنی در زمانی که هیچ حکمی در باره حجاب نازل نشده، زنان پیامبر اکرمˆ خانه‌نشین (و قرن فی بیوتکن) و پرده‌نشین (فسئلوهن...) می‌شوند. با توجه به این که زنان پیامبرˆ الگو بودند، به ویژه که به سمت تشریفی مادری امت نیز رسیده بودند، از طرفی ما می‌دانیم هیچ‌گاه عموم زنان محکوم به پرده‌نشینی نشدند؛ همچنین با توجه به حکمت مصرّح در آیه (ذَالِكُمْ أَطْهَرُ لِقُلُوبِكُمْ وَ قُلُوبِهِن‏)، این حکم «غیر حکیمانه» جلوه می‌کند؛ زیرا برای حصول طهارت قلوب زنان پیامبرˆ به جای نزول حکم اولیه حجاب که طهارت همگان را در پی داشته باشد و حیاء و عفاف را بیش از پیش در جامعه نهادینه کند، و پیامد آن، حکم ویژه زنان پیامبرˆ در پرده‌نشینی اجباری را منطقی و برای صیانت بیشتر و همه‌جانبه آن‌ها جلوه داده و به لحاظ الگو بودن آن‌ها، این حکم در تحکیم حکم حجاب ابتدایی و نزول احکام سخت‌گیرانه بعدی (هرچند در آن زمان کسی از آن خبر نداشت) تأثیر مثبت برجای گذارد، یک طرفه و به صورت سخت‌گیرانه تنها به سراغ زنان پیامبر رفته و طهارت آن‌ها را به سخت‌ترین وجه، یعنی پرده‌نشینی اجباری، اراده کرده است.

گذشته از این، اساساً‌ «فَسْئَلُوهُنَّ مِنْ وَراءِ حِجاب‏» نشان می‌دهد نصب پرده برای خانه و اتاق نزد مردم شناخته شده بوده است و این پرده و حجاب برای خانه‌ها بدون فرض و جود حکم حجاب، هرچند به صورت ابتدایی، منطقی نمی‌نماید، و این درحالی است که اگر نزول سوره نور پیش از سوره احزاب در نظر گرفته شود، تفسیر آیات کاملاً‌ منطقی و عقلایی و حکیمانه خواهد بود.

تذکر مهم

اگر کسی با قرائن یاد شده- هرچند به نظر می‌رسد وافی به مقصود باشد- به تقدم سوره نور بر احزاب نرسد، ناگزیر باید آیات حجاب را بدون ترتیب در نظر بگیرد و نمی‌تواند به عکس آن قائل شود؛ زیرا تقدم جلباب بر خمر نیز دلیل و حجت می‌خواهد و حجتی وجود ندارد.

گفتنی است با فرضیه در نظر گرفتن آیات حجاب بدون ترتیب زمانی، نتایج چندان تفاوتی نمی‌کند هرچند برخی فواید از دست می‌رود؛ فوایدی که به راحتی می‌توان با آن‌ها برخی شبهات را پاسخ گفت.

ممکن است گفته شود در صورتی که قرینه بر خلاف نباشد، به روایات ترتیب نزول می‌توان اعتماد کرد، که در پاسخ می‌گوییم: چنین گزینه‌ای روا نیست؛ زیرا

اولاً: روایت از ابن عباس است و اصطلاحاً‌ به آن موقوفه گفته می‌شود که حجت نیست و در این خصوص نظر مخالفی بین علمای فقه و اصول وجود ندارد و اما از جهت تفسیری، باید توجه داشت که ابن عباس تقریباً‌ دو سال قبل از هجرت به دنیا آمد و هنگام نزول آیات قرآن و چینش سور و آیات آن‌ها، او در عالم کودکی بود که احتمال ورود به این مسائل در وی نمی‌رود و معمول نیست؛ بنابراین، او این مطالب را غیر مستقیم نقل کرده است که منبع آن مشخص نیست و از این رو اعتبار ندارد.

تذکر: هرگونه تفسیری باید در چهارچوب جواز فقهی صورت پذیرد؛ زیرا محاط به نهی از تفسیر به رأی است؛ به تعبیر دیگر تفسیر آیات الاحکام و غیر آن‌ها تفاوتی در جواز یا عدم جواز ندارد و ابزار ورود به تفسیر برای همه آیات یکسان است. البته مواردی که به باورها مربوط می‌شود و ارتباطی به عمل ندارد، اگر تفسیر در خصوص آن‌ها با لسان احتمال ارائه شود، ظاهراً‌ از دامنه آنچه گفت شد، خارج است.

ثانیاً: به روایات ابن عباس حتی در مثل واژه‌شناسی و حوادث تاریخی نیز به سادگی نمی‌توان اعتماد کرد؛ زیرا روایات منسوب به او متهم است. در منابع اهل تسنن حدود 4000 هزار روایت به او نسبت داده شده در حالی که به گفته برخی دانشمندان، حداکثر بتوان 200 الی 300 روایت را واقعاً‌ از او دانست والبته کشف چنین روایاتی در بین آن همه روایات جعلی- اگر ممکن باشد - کار بسیار دشواری است.

ثالثاً: در مسئله «اتهام» چند نکته قابل توجه است:

نخست این‌که به باور برخی کارشناسان تلاش شد «ابن عباس»‌ به عنوان مرجع علمی معرفی شود تا جایگاه امام حسن و امام حسین - علیهما السلام- از دیدگان مردم پنهان بماند. در جانب علم و تفسیر قرآن روی ابن عباس و در جانب عرفان و عبادت بر ابن عمر تمرکز شد و به این طریق از مرجعیت حسنین ع کاسته شد.

دیگر این‌که در خصوص روایات ترتیب نزول این احتمال وجود دارد که چون هیئت حاکم مصحف امیر المؤمنین ع را نپذیرفتند و از سویی، لازم بود به سؤال پرتکرار زمان نزول از سوی مردم پاسخ گویند - چیزی که در مصحف امیر المؤمنین ع ثبت بود- از این رو کوشیدند از طریق مصاحبه با صحابه‌ و کسانی که احتمالاً‌ تا حدودی زمان نزول‌ها را - با واسطه یا بی‌واسطه - در خاطر داشتند، فهرستی تهیه کنند که بتوانند مردم را اقناع کنند و بهترین فردی که می‌توانستند به او منتسب کنند تا فهرستشان در جایگاه معتبری قرار گیرد، ابن عباس بود؛ از این رو به نظر می‌رسد اساساً‌ این روایات که بین آن‌ها اختلاف هم وجود دارد، از ابن عباس نباشد. خطاهای متعدد در ترتیب منقول از طریق این روایات نیز شاهدی بر احتمال بالای صحت چنین فرضیه‌ای است، هرچند صرفاً‌ احتمالی بر پایه تحلیل تاریخی باشد.


[1] . این شأن نزول هم با قرائن موجود در آیه نمی‌سازد و هم با عصمت پیامبرˆ؛ برای آگاهی بیشتر ر.ک:‌ مکارم شیرازی و همکاران، تفسیر نمونه، ج14، ص 391-392؛ نیز ر.ک:‌ http://commonmistakes.blogsky.com/1392/07/04؛ ر.ک: سبحانی، 1385ش ج2، ص 182

[2] . محمد بن یوسف صالحی شامی متوفی 942 قمری است. قتاده و عروة بن زبير آن را در سال پنجم دانسته‌اند، در كتاب بخارى (ج 5، ص 54) آمده كه در سال چهارم بوده و البته هيچ كس چنين چيزى را نگفته است نك: صالحی شامی، سبل الهدى، 1414ق، ص 502؛ و بايد دانست كه آگاهي‌هاى تاريخى بخارى اندك بوده و اين از بخش مغازى آن به دست مى‌آيد.

765) آیات حجاب و نقد شبهات (ویرایش جدید)


باسمه تعالی
آیات حجاب و نقد شبهات[1]
دیماه 1402

سیدمحمدحسن جواهری[2]
عضو هیئت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی

لطفا در اختیار دیگران قرار دهید.

فهرست مطالب

چکیده 4

1. مقدمه 6

الف) مفهوم‌شناسی انواع پوشش.. 6

ب) پوشش‌های مردم در زمان جاهلیت.. 8

2. آیات حجاب.. 11

3. مبانی متّخَذ در بحث.. 12

3-1. چینش آیات در سوره‌های قرآن. 12

آثار این مبنا در تفسیر آیات حجاب.. 12

3-2. ترتیب نزول. 13

پیامدهای مبنا قرار دادن ترتیب متخذ از روایات ترتیب نزول. 14

4. ترتیب نزول آیات حجاب.. 16

قرینه اول: مستثنیات.. 16

قرینه دوم: داستان افک.. 17

(قرینه سوم: فاصله زمانی بین دو سوره) 19

قرینه چهارم: مذمت تاریخی عایشه در خروج از منزل و مخالف با دستور «قرن فی بیوتکن». 20

نتایج بررسی آیات افک.. 21

5. تحلیل و بررسی اجمالی آیات حجاب.. 22

5-1. آیات 30- 31 سوره نور 22

5-2. آیه 60 سوره نور 25

5-3. آیه 59 سوره احزاب.. 26

6. مهندسی حجاب بر اساس قرائن آیات حجاب.. 30

7. نقش پیامبرˆ در مهندسی حجاب در عصر نزول. 32

8. نتایج بحث.. 3

**********************************************************************

_______________________
خلاصه مطالب
* قبل از اسلام زنان چهار دسته بودند:

1. کنیزها که به اجبار سرشان پوشش نداشت و این نوعی تحقیر برای آنان بود.

2. زنان آزاد از خانواده‌های معمولی که پوشش ساده‌ای مانند روسری بر سر می‌بستند و معمولاً از پشت گوش‌ها آویزان می‌کردند و با همین پوشش از کنیزان شناخته و متمایز می‌شدند.

3. زنان متشخص و سلبریتی‌های آن روز و زن‌های امراء و بزرگان قبیله که پوشش کامل همراه با نقاب داشتند و کسی نمی‌توانست صورت آن‌ها را ببیند.

4. زنان یهودی و مسیحی که اولاً: محل زندگی‌شان از مشرکان جدا بود و ثانیاً: پوشش ویژه و کاملی داشتند.

* با توجه به گسترش فساد و فحشا در زمان جاهلیت، پس از آمدن اسلام ابتدا در مکه و مدتی در مدینه تلاش پیامبر اکرم ص برای نهادینه کردن عفاف و حیا و ایجاد زمینه لازم برای پذیرش حجاب صرف شد.

* حدود اواخر سال چهارم و اوائل سال پنجم اولین مرحله حکم حجاب نازل شد و به زنان مسلمان دستور داده شد که پوششی که بر سر می‌بستند، به گونه‌ای ببندند که سر و سینه را بپوشاند. همچنین ترسیمی از حجاب ابتدایی ارائه شد که در آن بدن زن پوشیده و لباس او فراخ بود به نحوی که تا روی پا را می‌پوشاند و اگر خلخالی به پا داشتند، حجم آن پیدا نبود. در حجاب ابتدایی به پوشاندن زینت‌ها و محل آن‌ها که قابل پوشاندن بود (به جز صورت و کفین)، دستور داده شد. نیز محارم و کسانی که گرفتن حجاب از آن‌ها نیاز نبود، مشخص شدند.

* مدت کوتاهی بعد از نزول حجاب ابتدایی به زنان سالمند تخفیف داده شد.

* در فاصله زمانی بین حکم حجاب ابتدایی تا حکم نهایی حجاب- که حدود دو تا سه سال به طول انجامید- زنان پیامبر اکرم ص در جایگاه یک الگوی مهم معرفی شدند: ابتدا در جایگاه مادران امت، سپس به ماندن در خانه و در نهایت پرده‌نشینی که آیات آن‌ها در سوره احزاب آمده است. الگو شدن آن‌ها موجب می‌شد وقتی حکم نهایی حجاب نازل شود، اولاً:‌ آن‌ها و دختران پیامبر ص – به عنوان الگو و افراد ویژه و محترم جامعه - با پایبندی کامل به حکم حجاب حرکتی در جامعه ایجاد کنند و ثانیاً: مانع تحرک منفی سلبریتی‌های آن روزگار که حجاب کامل را ویژه خود می‌دانستند، بشوند.

* در نهایت حکم مهم و نهایی حجاب اسلامی نازل شد. در این حکم به پیامبر اکرم ص دستور داده شد همه جانبه به آن اقدام کند و زنان و دختران خود را نیز به صحنه آورد. در حکم نهایی حجاب به همه زنان دستور داده شد «جلباب» بگیرند. جلباب پوشش فراگیری بود که سراسر بدن را فرامی‌گرفت. در حکم نهایی و بر اساس فراز بسیار مهم «یدنین علیهن من جلابیبهن» دستور داده شد جلباب را که پوشش فراگیری بود، به نحوی بگیرند که بر بدن قرار گیرد ولی به آن نچسبد؛ مانند ملحفه؛ چادر، پتوی ویژه برخی اقوام و مانند این‌ها. در روایات آمده که بعد از نزول حکم نهایی حجاب زنان مدینه به خود ملحفه گرفتند و به گونه‌ای صورت خود را پوشاندند که اگر کسی از روبه‌رو آن‌ها را می‌دید، می‌پنداشت آن‌ها یک چشم خود را پوشانده‌اند.

* در آیه‌ای که مشتمل بر حکم نهایی حجاب بود، مهم‌ترین حکمت آن نیز که تا قیامت و پایان جهان برقرار خواهد بود نیز ذکر شده است و آن این است که زنان با پوشیدن حجاب کامل (جلباب) به ایمان، نجابت و عفاف شناخته می‌شوند و از آزار مردان هوس‌باز در آمان می مانند. این فایده برای حجاب ابتدایی ذکر نشده، هرچند ممکن است از آن بی‌بهره نباشد و بهره‌ای هرچند اندک، از آن داشته باشد.

___________________
متن مقاله

1. مقدمه
در باره حجاب در فضاهای مجازی و برخی نوشته‌جات سؤالاتی مطرح می‌باشد که در قالب شبهه ارائه شده است؛ مانند:
1. آیا حدود حجاب ابتدایی (خمار) و کامل (جلباب) در قرآن آمده است؟ و به تعبیر دیگر، آیا از آیات قرآن می‌توان به حدود حجاب دست یافت؟
2. چرا آیات حجاب در مثلاً مکه یا حتی در اوائل تشکیل حکومت در مدینه نازل نشد و با تأخیر نازل شد؟ حکمت این تأخیر چه بود؟
3. ترتیب نزول آیات حجاب چگونه است؟ آیا جلباب قبل از خمر نازل شده یا خمر پیش از آن؟ قرائن دریافت حقیقت چیست؟
4. با توجه به ذکر حکمت حکم حجاب کامل در آیه 59 احزاب، آیا با انتفای حکمت، حکم حجاب برداشته نمی‌شود؟
5. با توجه به این‌که پیامبر اکرم ص برای تحقق حجاب به زور متوسل نشد، چرا در جامعه کنونی حجاب اجباری است؟ این شبهه به بیان‌های گوناگونی بازپرداخت می‌شود؛ مانند این‌که حجاب حکمی فردی است و ورود حکومت‌ها به مسئله حجاب به لحاظ قرآنی بی‌پشتوانه است.
6. آیا بین حجاب و عفاف از دیدگاه قرآن تلازمی وجود دارد یا خیر؟

در مقاله حاضر کوشیده‌ایم مبتنی بر آیات قرآن به شبهات فوق و برخی دیگر پاسخ گوییم و البته این پاسخ‌ها درکنار دیگر پاسخ‌های فقهی و حقوقی است که احیاناً‌ از سوی متخصصان امر ارائه شده است.

پیش از ورود به بحث لازم است دو نکته که در نوشتار حاضر نقش دارد، روشن شود:

الف) مفهوم‌شناسی انواع پوشش
شِعار: لباس زیر که به بدن می‌چسبد؛ مانند زیر پیراهنی. (ابن منظور، لسان العرب، ج‏4، ص: 409)

دِثار: لباسی که روی شعار پوشیده می‌شود. (الطراز، ج‏7، ص: 423؛ تاج العروس، زبیدی، ج‏6، ص: 392)

ثیاب: به معنی لباس است (ابن منظور، لسان العرب، ج‏1، ص: 245) ثیاب لباسی است که فوق دثار پوشیده می‌شود.

جلباب: معانی متعددی برای آن گفته شده: «پوششی بزرگتر از خمار و کوچک‌تر از رداء که زن با آن سر و سینه‌اش را می‌پوشاند؛ لباسی گشاد که از ملحفه (چیزی شبیه چادر که با وسعتش همه بدن را می‌پوشاند) کوچک‌تر است؛ همانند ملحفه. (ابن منظور، لسان العرب، ماده «جلب»؛ زبیدی، 1306ق، ج‏1، ص374) شیخ طوسی در معنای جلباب آورده است: «جلابیب جمع جلباب، به گفته ابن عباس و مجاهد، پوشش زن و همان مقنعه است که سر و پیشانی زن را وقتی می‌خواهد پی حاجتی از خانه بیرون رود، می‌پوشاند، بر خلاف کنیزان که بدون سر برهنه خارج می‌شوند، و به قول حسن، جلابیب چادر و ملافه‌مانندی است که زن بر خود می‌گیرد و جلو صورت نزدیک می‌کند». (طوسی، 1409ق، ج8، ص 361) علامه طباطبائی نیز آورده است:‌ «جلباب لباسی است که زن همه بدن خود را با آن می‌پوشاند و یا پوششی است که زن سر و صورتش را با آن می‌پوشاند». (طباطبائی، الميزان في تفسير القرآن، 1417ق، ج‏16، ص 340) سدّی و بیضاوی نیز پوشاندن صورت را به نحوی در معنا آورده‌اند:‌ «عن السدّي: أن تغطّي إحدى عينيها و جبهتها و الشقّ الآخر إلّا العين؛ البيضاوي: مِنْ جَلَابِيبِهِنَّ: يغطّين وجوههنّ و أبدانهنّ بملاحفهنّ إذا برزن لحاجة.» (مصطفوی، 1368ش، ج‏2، ص 95)
بعید نیست معنای اصل «جلب» که راندن از سویی به سوی دیگر است (ابن فارس: جلب: أصلان، أحدهما الإتيان بالشي‏ء من موضع الى موضع، و الآخر شي‏ء يغشيّ شيئا.) در «جلباب» که حامل نوعی مبالغه (در شدت پوشانیدن بدن) نیز هست (ر.ک: مصطفوی، 1368ش، ج‏2، ص: 95- 96) نهفته باشد؛ زیرا زن پوشش را دور خود می‌پیچد و از سویی به سوی دیگر می‌گرداند و خود را کاملاً در آن پنهان می‌کند. در برخی روایات آمده که جلباب به قدری فراخ بوده (مانند ملحفه) که دو نفر می‌توانستند در آن قرار گیرند (یعنی زنی که جلباب داشته زن دیگری که جلباب نداشته را در جلباب خود قرار می ‌داده و هر دو پوشیده می‌شدند)؛ مانند: ام عطیه از رسول خدا می‌پرسد: برخی از ما جلباب نداریم؟ تکلیف ما چیست. حضرت فرمود: مشترکاً‌ جلباب سر کنید و بیرون بیایید: « - عَنْ أُمِّ عَطِيَّةَ، قالَتْ: أَمَرَنَا رَسولُ اللهِ صَلَّى اللَّهُ عليه وسلَّمَ، أَنْ نُخْرِجَهُنَّ في الفِطْرِ وَالأضْحَى، العَوَاتِقَ، وَالْحُيَّضَ، وَذَوَاتِ الخُدُورِ، فأمَّا الحُيَّضُ فَيَعْتَزِلْنَ الصَّلَاةَ، وَيَشْهَدْنَ الخَيْرَ، وَدَعْوَةَ المُسْلِمِينَ، قُلتُ: يا رَسولَ اللهِ، إحْدَانَا لا يَكونُ لَهَا جِلْبَابٌ؟ قالَ: لِتُلْبِسْهَا أُخْتُهَا مِن جِلْبَابِهَا.»(صحیح مسلم، الصفحه او رقم 883)

نکته مهم در مورد جلباب این است که این واژه برای امور معنوی نیز استعاره شده است؛ مثلا برای فقر یا حیا نیز به کار رفته است که پوشش معنوی کامل و فراگیر است. همچنین متناسب مردها نیز به کار رفته که لباسی فوق لباس‌های آن‌ها بوده البته متناسب مردها که به طور طبیعی کمی محدودتر از زن‌ها بوده است (احتمالاً مانند عبایی که مردها بر دوش می‌اندازند و رهایش می‌کنند و زن‌ها بر سر قرار می‌دهند و سراسر بدن را با آن می‌پوشانند؛ از این رو نباید برای تفسیر جلباب زن‌ها از استعمال آن برای مردها استفاده کرد که خطای در تفسیر و نوعی مغالطه در استفاده از مشترک لفظی است).

نقاب: پوششی که بر چهره می‌اندازند (لسان العرب، واژه «نقب»؛ تاج العروس من جواهر القاموس، ج‏2، ص: 443)

خِمار: خمار در اصل به معنای پوشاندن است و برخی از مصادیق آن عبارت‌اند از: عمامه، دستار، مقنعه، روسری، و مانند این‌ها. (ابن منظور، لسان العرب،‌ ذیل واژه «خمر»؛ شیخ طوسی، 1409ق، ج2، ص 212؛ طبرسی، 1372ش، ج7، ص 217)

قِناع: قناع چیزی است که زن با آن سر و یا سر و سینه‌اش را می‌پوشاند. (ابن منظور، لسان العرب، ذیل واژه «قنع»؛ راغب اصفهانی، المفردات فی غریب القرآن، ذیل واژه «قنع»)

ب) پوشش‌های مردم در زمان جاهلیت
بررسی تاریخ جاهلیت عرب نشان می‌دهد زنان دوران جاهلی از پوشش‌های گوناگونی استفاده می‌کرده‌اند که بعضاً با جایگاه اجتماعی آنان مرتبط بوده است. به نظر می‌رسد طبقه‌ای از زنان آزاد که از جایگاه اجتماعی ویژه‌ای برخوردار بوده‌اند (مانند زنان امرا و تجار و افراد بلند پایه)، با پوشش کامل و البته آراسته و مجلل در مجامع عمومی ظاهر می‌شده‌اند و عموم زنان آزاد و زنان دون پایه پوشش ناقص و ضعیفی داشته‌ و گویا به حریم طبقه نخست وارد نمی‌شده‌اند و گروه سوم کنیزان بودند که از حجاب بی‌بهره بوده و مجاز به استفاده از حجاب هم نبوده‌اند. در عین حال گزارش‌های موجود از آن دوران نشان می‌دهد پوشش در قبیله‌های گوناگون لزوماً‌ یکسان نبوده و برخی مراسم در دوران جاهلی گاه با کشف کامل حجاب حتی در خصوص زنانی که از جایگاه اجتماعی بالایی برخوردار بودند، همراه بوده است. نمونه های ذیل برخی مستندات برداشت فوق را تشکیل می‌دهد:

- فِجار دوم که جنگی بود بین قریش و هوازن، یکی از حوادث دوران جاهلیت است. سبب جنگ این بود که زن زیبایی توجه چند جوان قریشی را که در بازار عکاظ نشسته بودند، به خود جلب کرد. زن از قبیله بنی‌عامر بود و پوششی بر چهره و پیراهنی بلند بر بدن داشت. جوانان از او خواستند که صورت خود را نشان دهد، لیکن آن زن در برابر خواسته جوانان از کنار زدن نقاب خود مقاومت کرد. یکی از اراذل پیراهن آن زن را از پشت سرش به وسیله خاری به هم دوخت و آن زن که متوجه نشده بود، وقتی از جایش برخاست، پشت او دیده شد. جوانان تمسخر کنان گفتند: او ما را از نگاه کردن به صورتش منع می‌کرد ولی حالا ما پشت او را دیدیم! آن زن فریاد زد و بنی عامر را به یاری فرا خواند. قبیله او به دفاع آمدند و جنگ خونینی رخ داد که به فجار دوم مشهور شد. (ر.ک: بغدادی، 1405ق، ص 163؛ فلاح، 1397ش، ص 76 )

- در تائیه شنفری، از شعرای دوره جاهلیت، آمده است:

لقد أعجبتْنی لاسقوطاً قِناعُها .... إذا ما مشتْ و لا بذاتِ تَلفُّتِ (ابو الفرج اصفهانی، 1415ق، ج 21، ص 123)

شاعر می‌گوید از شدت حیائش وقتی راه می‌رود، روبند و نقابش نمی‌افتد و به این طرف و آن طرف نگاه نمی‌کند.

- هند دختر صعصعه به خودش افتخار می کند که خمارش را جز نزد چهار نزد از بستگانش (پدرش صعصعه، برادرش غالب، دایی اش أقرع، و همسرش زبرقان بن بدر) از سرش باز نکرده است. (فرزدق، 1905 م، ج1،ص 364)

- سبرة بن عمرو فقعسی در بیان عیب‌های قبیله بنی‌نهشل می‌گوید: زنان آن‌ها خودشان را از ترس اسارت شبیه کنیزان برهنه می‌کنند و خمار از چهره بر می‌دارند و این رفتار را ننگی بزرگ می‌شمرد:‌

و نِسوَتُکم فی الروع بادٍ وجوهَها .... یُخَلْنَ إماء و الإماء حرائرُ / اَعَیَّرَتْنا البانُها و لحومُها .... و ذلک عارٌ یا ابن‌رَیطَة ظاهرٌ (تبریزی، 1421ق، ج1، ص 88)

تذکر

1. مسئله عریان بودن زنان در زمان جاهلی که برخی نویسندگان آن را محور پژوهش‌های‌ خود قرار داده‌اند، حتی در مسئله طواف نیز محل بحث است و به نظر می‌رسد نوعی بزرگ‌نمایی رخ داده باشد. آنچه از داده‌های تاریخی بر می‌آید این است که تنها کسانی عریان طواف می‌کردند که اولا، طواف اولی بوده باشند و ثانیاً، لباس مخصوص طواف که کرایه می‌دادند، را نتوانسته باشند کرایه کنند و یا نتوانسته باشند قرض بگیرند. گذشته از این که حتی این افراد نیز مردها در روز و زن‌ها در تاریکی شب طواف می‌کردند که دیده نشوند و البته ممکن است به صورت نادر زنانی حتی در روز به صورت عریان طواف کنند که این را می‌توان شاذ تلقی کرد.

2. پوشش زنان اهل کتاب نیز در دوران جاهلیت مطابق آیین خودشان و احتمالاً‌ در نوع متفاوت و البته پوششی کامل بوده است (ر.ک: ابن ابی الحدید، 1404ق، ج19، ص 123؛ و ...)؛ هرچند اساساً محل سکونت آن ها از مسلمانان جدا بوده است.

2. آیات حجاب
مهم‌ترین آیات مربوط به حجاب که محور بحث‌های اصلی قرآنی حجاب است، آیات مربوط به سوره‌های نور و احزاب می‌باشد.

- آیات 30 و 31 سوره نور

الف) قُل لِّلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّواْ مِنْ أَبْصَارِهِمْ وَ يحْفَظُواْ فُرُوجَهُمْ ذَالِكَ أَزْكىَ‏ لهَمْ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرُ بِمَا يَصْنَعُونَ؛ وَ قُل لِّلْمُؤْمِنَاتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ وَ يحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ وَ لَا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَ لْيَضْرِبْنَ بخُمُرِهِنَّ عَلىَ‏ جُيُوبهِنَّ وَ لَا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا لِبُعُولَتِهِنَّ أَوْ ءَابَائهِنَّ أَوْ ءَابَاءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ أَبْنَائهِنَّ أَوْ أَبْنَاءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ إِخْوَانِهِنَّ أَوْ بَنىِ إِخْوَانِهِنَّ أَوْ بَنىِ أَخَوَاتِهِنَّ أَوْ نِسَائهِنَّ أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُهُنَّ أَوِ التَّابِعِينَ غَير أُوْلىِ الْارْبَةِ مِنَ الرِّجَالِ أَوِ الطِّفْلِ الَّذِينَ لَمْ يَظْهَرُواْ عَلىَ‏ عَوْرَاتِ النِّسَاءِ وَ لَا يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِيُعْلَمَ مَا يخُفِينَ مِن زِينَتِهِنَّ وَ تُوبُواْ إِلىَ اللَّهِ جَمِيعًا أَيُّهَ الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّكم تُفْلِحُونَ.

- آیه 60 سوره نور

ب) وَ الْقَوَاعِدُ مِنَ النِّسَاءِ الَّاتىِ لَا يَرْجُونَ نِكاَحًا فَلَيْسَ عَلَيْهِنَّ جُنَاحٌ أَن يَضَعْنَ ثِيَابَهُنَّ غَير مُتَبرَّجَتِ بِزِينَةٍ وَ أَن يَسْتَعْفِفْنَ خَيرٌ لَّهُنَّ وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ.

- آیه 59 سوره احزاب

ج) يَأَيها النَّبى قُل لّأزْوَاجِكَ وَ بَنَاتِكَ وَ نِسَاءِ الْمُؤْمِنِينَ يُدْنِينَ عَلَيهِنَّ مِن جَلَابِيبِهِنَّ ذَالِكَ أَدْنىَ أَن يُعْرَفْنَ فَلَا يُؤْذَيْنَ وَ كاَنَ اللَّهُ غَفُورًا رَّحِيمًا.


3. مبانی متّخَذ در بحث
3-1. چینش آیات در سوره‌های قرآن
یکی از مبانی متّخذ در بحث، نحوه چینش آیات در سوره‌هایی است که یکباره نازل نشده‌اند. بر اساس برخی روایات که از نظر سند چندان قابل اعتماد نبوده و یا در دلالت تمام نیست (ر.ک: اليعقوبى، تاريخ اليعقوبى، [بی تا]، ج 2، ص 34؛ مجلسی، بحار الانوار، ج 92، ص 36؛ عیاشی، 1380ق، ج 1 ص 19) لیکن مورد توجه علمای قرآن پژوه قرار گرفته، چینش آیات در سوره‌هایی که در فواصل زمانی مختلف و پی در پی نازل شده‌اند،‌ چنین بوده که سوره با نزول بسمله و آیات آغازین آغاز می‌شده و آیاتی که نازل می‌شده زیر هم قرار می‌گرفته تا بسمله دیگر نازل و معلوم شود که سوره بعد آغاز شده است. البته در برخی موارد برخی آیات به دستور پیامبر ˆ در جای دیگر قرار می‌گرفته که بعضاً در منابع علوم قرآن به آن‌ها اشاره شده است.

آثار این مبنا در تفسیر آیات حجاب

اگر چنین روشی در چینش آیات سوره‌های قرآن را بپذیریم و مبنای کار قرار دهیم،‌ طبیعی است می‌توانیم از مهندسی حجاب در عصر نبوی بر اساس آیات قرآن سخن بگوییم، لیکن اگر به دلایل فقهی نتوانیم به چنین روشی گردن نهیم که در ذیل توضیح بیشتری در باره آن خواهیم داد، راهی جز تحلیل قرائن آیات و جمع آن‌ها به شیوه تفسیر موضوعی سنتی نخواهیم داشت که البته خوشبختانه بر این اساس نیز شالوده دیدگاه مختار در این مقاله دستخوش تغییر قابل اعتنایی نمی‌شود و حتی دورنمایی از مهندسی حجاب در عصر نزول نیز از قرائن قابل اصطیاد است، لیکن نوع تعامل با آیات دچار تحول روشی می‌شود.

توضیح این که اگر حکمی به تدریج نازل شود و در مرحله نخست با تخصیص‌هایی همراه باشد و پس از مدتی حکم تکمیل شود بدون این که به آن تخصیص‌ها توجهی شده باشد، آیا ما پس از نزول حکم کامل می‌توانیم به آن تخصیص‌ها استدلال کنیم درحالی که اصل حکمی که ابتدایی بوده و تخصیص خورده کارایی خود را از دست داده و تکمیل شده است؟ آیات حجاب نیز چنین است. در حجاب ابتدایی حکمی همراه با تخصیص آمد و پس از مدتی حکم کامل شد به نحوی که بدون تصریح استنثاها را پوشش داد، اکنون آیا اگر به روش یاد شده قائل باشیم، می‌توانیم به تخصیص‌های حکم ابتدایی که خود به مرحله کامل‌تری تبدیل شده، استناد کنیم؟ طبیعی است که اگر به چنین روشی قائل نباشیم، استناد به موارد یاد شده جایز است.

اما علت عدم اعتنای فقیه در برداشت فقهی به روش یاد شده اولاً:‌ عدم اعتماد به سند آن است و ثانیاً: به صورت موجبه جزئیه ثابت شده که برخی آیات بر خلاف ترتیب در نزول چینش شده‌اند که نمونه آن را می‌توان در سوره‌های بقره، آل عمران (آیه اکمال، 3و آیه تبلیغ، 67) ممتحنه، نور و ... مشاهده کرد. برای مثال، در خصوص سوره نور داستان افک به روایت شیعی آن در سال دهم و جریان لعان (آیات 6-9) مطابق روایتی در تفسیر قمی در سال نهم نازل شده اند. (أَنَّهُ لَمَّا رَجَعَ رَسُولُ اللَّهِ ص مِنْ غَزْوَةِ تَبُوكَ جَاءَهُ عُوَيْمِرُ بْنُ سَاعِدَةَ الْعَجْلَانِي‏ ...). و .... این‌ها همه نشان می‌دهد که به سادگی نمی‌توان ترتیب آیات درون سوره‌ها را مطابق ترتیب نزول در نظر گرفت و برای استدلال به آن لازم است به صورت موردی ترتیب آن‌ها اثبات شود.

در این صورت وقتی به صورت موجبه جزئیه اعتبار چینش آیات مخدوش شد،‌ استناد به آن در برداشت‌های فقهی و غیر آن نیازمند دلیل خاص برای اعتبار بخشی به چینش آیاتی است که مبنای استدلال قرار گرفته‌اند.

تذکر

چنان که روشن شد، به باور نگارنده نمی‌توان چینش آیات را لزوماً بر مبنای ترتیب نزول تلقی کرد و در این خصوص مبنایی وجود ندارد، لیکن بر فرض همراهی با طرفداران مبنا بودن چینش آیات سوره‌های قرآن بر اساس ترتیب نزول، باید توجه داشت که چنانچه روایتی آیه یا آیاتی را از سوره‌ای استثنا کند و شرایط اعتبار را داشته باشد، نه تنها آن آیه یا آیات از این مبنا خارج می شود بلکه کل سوره نیز از این مبنا خارج‌ می‌گردد و آیات دیگر چنین سوره‌ای نیز نمی‌تواند بر اساس این مبنا تفسیر شود. به بیان دیگر، صدمه‌ای که آیات استثنایی به چینش سوره‌ها می‌زنند، صرفا شامل خودشان نمی‌شود بلکه همه سوره را شامل می‌گردد.


3-2. ترتیب نزول
استفاده از ترتیب نزول آیات در حد قرینه تفسیری جایز بلکه لازم است[3] (جواهری، 1398، ذهن، شماره 80، «قرینه زمان نزول و خطای راهبردی در فهم مفسر») لیکن برخی آن را در مقیاس مبنا اخذ کرده و به طور مستقیم یا غیر مستقیم در تفسیر آیات حجاب دخالت داده‌اند که صحیح نیست. (برای آگاهی بیشتر ر.ک: همان)، افزون بر این، برخی نویسندگان ترتیب بین آیات را از ترتیب بین سور و ترتیب بین سور را از روایات ترتیب سوره‌های قرآن کریم استفاده کرده‌اند لیکن اعتماد به این روایات با اشکالاتی همراه است:

اولاً: اسناد این روایات از ضعف شدیدی رنج می‌برد. (اسناد روایات ترتیب نزول- که برخی قرآن پژوهان به آن‌ها اعتماد کرده‌اند- موقوف بوده (یعنی به اهل بیت- علیهم السلام- نمی‌رسند بلکه غالبا از ابن عباس نقل شده‌اند) و افزون بر آن، از سند معتبر و قابل استنادی نیز برخوردار نیستند (برای آگاهی بیشتر ر.ک‌: جواهری، 1397ش، ص271-287؛ همو، 1397، پژوهشنامه معارف قرآنی، شماره 33، «نقد نظریه تفسیر بر پایه ترتیب نزول»)

ثانیاً: با قرائن موجود در آیات هماهنگ نیست که در ادامه بررسی خواهد شد.[4]

ثالثاً:‌ مبنای حقیقی ترتیب نزول آیات است، لیکن آنچه در عمل ملاک قرار می‌گیرد، ترتیب نزول سوره‌های قرآن است که می‌توان آن را مغالطه در استدلال قلمداد کرد. بر اساس این مغالطه، باید به ملازمه بین ترتیب سور و ترتیب آیات گردن نهیم در حالی که چنین ملازمه‌ای نیاز به اثبات دارد؛ زیرا به صورت موجبه جزئیه می‌دانیم که ترتیب آیات در برخی سور به صورت قطع یا بر اساس تفاسیر صحیح‌تر و مشهورتر به ترتیب نزول نبوده (مانند آیات سوره ممتحنه که در سال‌های گوناگون نازل شده و در کنار هم قرار گرفته‌اند (برای آگاهی بیشتر ر.ک: رجبی و همکاران، 1383ش، ص: 105) ، نور، و ...) و این به معنای تخریب کلی ملازمه و نیاز احراز حجیت آن به دلیل متقن است. در هر صورت اگر ترتیب متَّخذ از روایات ترتیب نزول را در آیات حجاب لحاظ کنیم، ناگزیریم نزول سوره احزاب را قبل از سوره نور بدانیم که پیامدهای غیر قابل قبولی خواهد داشت.

پیامدهای مبنا قرار دادن ترتیب متخذ از روایات ترتیب نزول
الف) زنان و دختران پیامبر ص به همراه «نساء المومنین» مخاطب این آیه‌اند، لیکن به صراحت جزو مخاطبان آیات سوره نور نیستند و این مطلب- با توجه به آنچه در بند پیشین گذشت- موهم این است که آن‌ها مشمول حجاب به خُمُر نیستند، لیکن این استنتاج هم با شأن نزول‌ آیات حجاب ابتدایی (خمر) نمی‌سازد و هم با روایات همسو نیست؛ زیرا در هیچ خبری و روایتی بیان نشده که حجاب بر زنان پیامبر ص از دیگران کم‌تر بوده بلکه با برخی آیات همان سوره یعنی 33 ‌(وَ قَرْنَ في‏ بُيُوتِكُنَّ) و 53 (وَ إِذا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتاعاً فَسْئَلُوهُنَّ مِنْ وَراءِ حِجابٍ ذلِكُمْ أَطْهَرُ لِقُلُوبِكُمْ وَ قُلُوبِهِن‏) نیز ناسازگار است؛ زیرا حریم بیان شده برای زنان پیامبر ص در آیات یاد شده شدیدتر از حجاب به خمر بلکه از جهاتی حتی از حجاب به جلباب است.

ب) زن‌ها می‌بایست در برابر محارم نیز از جلابیب استفاده کنند؛ زیرا محارم در آیه 31 سوره نور (خمار) استثنا شده‌اند، ولی در آیه جلابیب چنین استثنایی وجود ندارد. این پیامد مورد پذیرش هیچ گروهی از مسلمانان نیست.

ج) باید به تفسیری حداقلی از جلباب قائل شویم؛ یعنی جلابیب چیزی است که زینت‌ها و گلو و سینه را نمی‌پوشاند؛ زیرا اگر چنین فرضی نداشته باشیم، نمی‌توانیم نزول حجاب آیه 31 سوره نور را که به پوشش گردن و سینه دستور می‌دهد، توجیه کنیم.

د) تفسیر حداقلی از جلباب افزون بر مخالفت با اقوال بسیاری از لغویان و مفسران- که در ادامه می‌آید- با قرینه پیوسته خود آیه 59 سوره احزاب نیز هماهنگ نیست؛ زیرا پوششی که نتواند گردن و سینه و زیورآلات را بپوشاند، نمی‌تواند مصداق «ذَالِكَ أَدْنىَ أَن يُعْرَفْنَ فَلَا يُؤْذَيْنَ» باشد. به ویژه در روزگار ما پوششی این گونه خود برای ایجاد جذابیت بیشتر به کار می‌رود.

ه) با توجه به این که حکم تخفیف پوشش سالخوردگان و کسانی که امید ازدواج در باره آن‌ها نمی‌رود، بعد از آیه خمر،‌ یعنی آیه 60 سوره نور است،‌ این بدین‌ معناست که این قسم از زن‌ها از ابتدای نزول جلباب مکلف به رعایت آن بوده‌اند. با نزول آیه خمار، به آن نیز مکلف می‌شوند، لیکن پس از مدتی یکباره جلباب و خمار یکسره برداشته می‌شود! زیرا آیه سخن از «ثیاب» دارد:‌ «فَلَيْسَ عَلَيْهِنَّ جُنَاحٌ أَن يَضَعْنَ ثِيَابَهُنَّ غَير مُتَبرَّجَتِ بِزِينَةٍ»؛ پیامدی که هیچ قائلی بین شیعه و سنی ندارد و هیچ نشانی از آن در تاریخ و روایات وجود ندارد!

4. ترتیب نزول آیات حجاب
دست‌یافتن به ترتیب نزول آیات حجاب در سوره‌های نور و احزاب نقشی مهم در تفسیر آن‌ها و کشف مهندسی حجاب و دفع شبهات دارد و چنان‌که پیش‌تر گذشت، یک راه روایات ترتیب نزول بود که بر اساس آن‌ها سوره احزاب بر سوره نور تقدم دارد، لیکن در جای خود روشن شد این روایات قابل اعتماد نیستند (برای آگاهی بیشتر ر.ک‌: جواهری، 1397ش، ص271-287؛ همو، 1397، پژوهشنامه معارف قرآنی، شماره 33، «نقد نظریه تفسیر بر پایه ترتیب نزول»)؛‌ از این رو، بهترین راه برای دست‌یافتن به پاسخ، بررسی قرائن دو آیه یا متن دو سوره است. اگر بتوانیم به قرائنی در متن آیات یا سوره‌های نور و احزاب که در بردارنده آیات حجاب هستند، دست‌یابیم که زمان نزول را به کمک گزاره‌های تاریخی مشخص کند، خواهیم توانست به نتیجه مطلوب در این باره برسیم و آن را در فهم مراد آیات به کار بندیم. (ر.ک: جواهری، 1400، فصلنامه پژوهش‌های قرآنی، «نقد محتوایی روایات ترتیب نزول با تأکید بر آیات حجاب»، شماره 98) روشن است که تنها در صورتی می‌توانیم از نتیجه این بررسی‌ها در تفسیر آیات مدد بجوییم که از اتقان لازم برخوردار باشند وگرنه با مانند اعتماد به روایات غیر معتبر دچار خطای در تفسیر شده و در معرض تفسیر به رأی قرار می‌گیریم که با نگاه خوش‌بینانه حرکت بر لبه پرتگاه و دره هلاکت است.

قرینه اول: مستثنیات
خوشبختانه در متن آیات حجاب قرینه مهمی وجود دارد که ترتیب نزول آیات حجاب و به تبع آن‌ها ترتیب سوره‌های نور و احزاب را به صورت قاطع مشخص می‌کند. این قرینه به قدری مهم است که بر دیگر قرائن تفوّق آشکار دارد و احتمالاً‌ به جهت همین قرینه بوده که برخی مفسران و قرآن‌پژوهان همچون استاد شهید مطهری به صورت قاطع به تقدم سوره نور بر احزاب باور دارند. (ر.ک: مطهری، مجموعه آثار، ج19، ص 505)

قرینه یاد شده واکنش مخاطبان در برابر نخستین آیه حجاب است و آن این است که از چه کسانی باید حجاب گرفت؟ آیا در برابر پدر، پدربزرگ، برادر و برادرزاده، خواهرزاده، و ... نیز باید حجاب داشت؟

پاسخ به این پرسش‌ها بی‌تردید همراه نخستین آیات حجاب است؛ زیرا نمی‌توان پذیرفت که نخستین آیه حجاب نازل شود و بدون این که به این سؤالات پاسخی داده شود، مدت‌های طولانی مردم به زحمت بیفتند و آن‌گاه پاسخ به این پرسش‌ها با آیات دیگر حجاب نازل شود! (در این خصوص به پیامدهای تقدم احزاب بر نور که پیش‌تر گذشت، مراجعه شود.) نکته مهم این است که پاسخ به پرسش‌ فوق همراه با آیات حجاب ابتدایی نازل شده و از دستور حجاب ابتدایی به لحاظ متنی جدا نشده است تا این شبهه پیش بیاید که در ترتیب آیات حجاب در سوره، تغییری صورت گرفته است و مثلا پاسخ به پرسش‌های فوق می‌بایست در سوره احزاب قرار داده شود، لیکن در سوره نور قرار داده شده است (هرچند با توجه به ادبیات قرآن و سیاق ادبی، چنین شبهه ارزش طرح ندارد)؛ بنابراین، هر آیه‌ای که حامل پاسخ به پرسش‌های فوق باشد، آن آیه نخست نازل شده است و می‌دانیم که پاسخ به پرسش‌های فوق در آیه 31 سوره نور آمده است که حامل حکم ابتدایی حجاب است. جالب این است که بدانیم مدتی بعد وقتی آیه 53 سوره احزاب نازل شد که در آن به زنان پیامبر ص دستور داده شد با هیچ مردی رودررو نشوند (وَ إِذا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتاعاً فَسْئَلُوهُنَّ مِنْ وَراءِ حِجاب‏؛ و زمانى كه از همسرانش چیزی خواستيد از پشت پرده و حجاب از آن‌ها بخواهيد) بی‌درنگ بعد از یک گریز کوتاه چند کلمه‌ای، در آیه بعد موارد استثنا بیان شده است تا زنان پیامبر ص به زحمت اضافی مبتلا نشوند: «لا جُناحَ عَلَيْهِنَّ فِي آبائِهِنَّ وَ لا أَبْنائِهِنَّ وَ لا إِخْوانِهِنَّ وَ لا أَبْناءِ إِخْوانِهِنَّ وَ لا أَبْناءِ أَخَواتِهِنَّ وَ لا نِسائِهِنَّ وَ لا ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُنَّ وَ اتَّقِينَ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ شَهِيداً».

قرینه دوم: داستان افک
آیات مربوط به افک (نور، 11- 26) است. این واقعه در سال پنجم هجری قمری در مدینه و پیش از نزول واقعه احزاب (ماه دهم یعنی در 17شوال سال پنجم هجری)- که در سوره احزاب آمده- رخ داده است. (ر.ک:‌ مکارم شیرازی و همکاران، تفسیر نمونه، ج14، ص388)

تذکر 1: آیه افک دو شأن نزول دارد. شأن نزولی که منابع اهل تسنن نقل کرده‌اند، مربوط به عایشه است که در جنگ بنی‌مصطلق و پس از آن در سال پنجم هجری رخ داد. شأن نزول دیگر در برخی منابع شیعی آمده که مربوط به ماریه قبطیه است و سال نهم هجری رخ داده است، لیکن این شأن نزول از نظر محتوا بسیار ضعیف و پر از ابهام است[5]. البته برخی جزئیات شأن نزول نخست نیز خالی از مناقشه نیست ولی روشن است موافق شأن نزول‌ها، بر فرض عایشه بودن شخص یاد شده، حتی کسانی که نقدهای جدی به عایشه دارند (مانند خروج بر امام زمان خود) نیز چنین خطاهایی را بر هیچ‌یک از همسران انبیاء و از جمله همسران نبی خاتم ص روا نمی دانند.

تذکر2: آیات افک (11-26) به گفته عایشه به نقل واحدی در اسباب نزول پس از نزول آیه حجاب نازل شده است (و قد كان يراني قبل أن يضرب عليَّ الحِجَابُ). ( واحدی، 1411ق، ص 329) حکم حجاب مورد اشاره عایشه مربوط به آیه خمار (نور، 31) است؛ زیرا فرض آیه 59 سوره احزاب به قرینه شواهد ذیل پذیرفتنی نیست:

اولاً: با توجه به این‌که پیش از آن، آیه 33 به آن‌ها دستور داده که در خانه بمانند (وَ قَرْنَ في‏ بُيُوتِكُن‏) فرض خروج از خانه در جنگ بنی‌مصطلق صحیح به نظر نمی‌رسد. (ر.ک‌: قرینه چهارم)

ثانیاً: غزوه بنی مصطلق یا مُرَیسیع که در سبب نزول یاد شده آمده، در شعبان سال پنجم هجری روی داد (واقدی، 1409ق ، ج‏1،ص404) در حالی که جنگ احزاب در 17 شوال سال پنجم هجری رخ شده است و آیات مربوط به جنگ احزاب اوائل سوره احزاب است و آیه حجاب اواخر آن و حوادث بین این دو زمان‌بر بوده است.
گفتنی است بر اساس برخی تواریخ، جنگ بنی‌مصطلق در شوال سال ششم رخ داده است (صالحی شامی، 1414ق، ج 4، ص 502)[6] لیکن این قول را نمی‌توان پذیرفت؛ زیرا
ثانیاً/1) با توجه به این که سعد بن معاذ پرچم‌دار انصار در جنگ بنی‌مصطلق بوده (واقدی، 1409ق، ج 1، ص 405) و وی پس از غزوه بنی‌قریظه در اثر زخمی که داشته به شهادت رسیده است.
از طرفی، بین جنگ احزاب و بنی‌قریظه فاصله‌ای نبوده، ناگزیر می‌بایست جنگ بنی‌مصطلق قبل از جنگ خندق یا احزاب رخ داده باشد و تصوری جز این با گزاره‌های تاریخی تناسب ندارد. گفتنی است نام سعد بن معاذ در شأن نزول نخست نیز آمده است. (مکارم شیرازی و همکاران، ‌1371ش، تفسیر نمونه، ج14، ص389)
(قرینه سوم: فاصله زمانی بین دو سوره)
ثانیاً/2) (قرینه سوم: فاصله زمانی بین دو سوره) اگر جنگ بنی‌مصطلق را مربوط به شوال سال ششم هجری و آیه حجاب را مربوط به سوره احزاب بدانیم، با توجه به جنگ احزاب در شوال سال پنجم و حوادثی که بعد از آن رخ داد تا آیه حجاب کامل (جلباب) نازل شد، کم‌ترین احتمال زمان بین جنگ احزاب و حجاب کامل نمی‌تواند از پنج شش ماه نزدیک‌تر باشد،‌ که بر این اساس،‌ زمان باقی مانده بین نزول آخرین آیه احزاب و نزول اولین آیه سوره نور کم‌تر از شش ماه خواهد بود، لیکن آنچه مطلب را به شدت غریب و ناپذیرفتنی می‌کند این است که طبق اخباری که احزاب را مقدم بر نور دانسته‌اند، سوره‌های پرحجم ممتحنه، نساء، زلزال، حدید، محمدŒ، رعد، الرحمن، دهر، طلاق، بینه،‌ حشر، و احتمالا سوره نصر (ر.ک: بهجت‌پور، 1392ش، 1392ش، ص 334-335) در این فاصله (بین احزاب و نور) نازل شده‌اند؛ یعنی در این مدت حدود شش ماه کوتاه، که نگارنده گمان نمی‌کند در جهان اسلام از گذشته تا کنون کسی به چنین چیزی قائل باشد!!

تذکر3:‌ از تذکر 2 می‌توان به نکته مهم دیگری دست یافت و آن این که بر اساس شأن نزول نخست، ترتیب آیات این سوره همانند سوره ممتحنه، بر اساس نزول نخواهد بود.

(نقد افک به روایت شیعی: )

تذکر 4: (نقد افک به روایت شیعی:) اگر شأن نزول دوم را ملاک قرار دهیم- با صرف نظر از مشکلات فراوان آن- و از آن استفاده کنیم که پس آیه خُمر در سال نهم نازل شده، خواهیم پرسید:

اولاً: با توجه به تقدم نزول حکم جلباب (در سوره احزاب) در این فرض، تکلیف استثناهای آن (مانند پدر، پسر، پسران فرزند و ... و نیز القواعد من النساء) تا سال نهم چه بوده است؟ ‌

ثانیاً: چرا با وجود نزول حجاب کامل در این فرض، حجاب ابتدایی (خمر) (که موافق با قرائن آیه نسبت به جلباب ساده‌تر است ) تا سال نهم به تأخیر افتاده است؟ آیا بر فرض اصرار بر این شأن نزول نمی توان فرض کرد که آیات افک بعدها به سوره نور اضافه شده است؟ که در این صورت، ترتیب سوره را در این مورد نمی‌توان برای آیات آن در نظر گرفت.

ثالثاً: مشکل دیگر این فرض این است که بر اساس روایت ابوصالح از ابن عباس (یعقوبی، تاریخ یعقوبی، [بی تا]، ج 2، ص33) سوره نور بلافاصله پس از سوره احزاب نازل شده که با این شأن نزول دوم هماهنگ نیست. گفتنی است اگر اختلاف روایات ترتیب نزول در این حد است، بر فرض اعتماد به روایات ترتیب نزول سوره‌ها، آیا نمی‌توان حدس زد که یک جابجایی ساده بین سوره احزاب و نور نیز رخ داده باشد؟

قرینه چهارم: مذمت تاریخی عایشه در خروج از منزل و مخالف با دستور «قرن فی بیوتکن»
در روایات و مناظرات بسیاری از گذشته‌های دور تا کنون مذمت عایشه به جهت خروجش بر حضرت علی ع مستند به آیه «وَ قَرْنَ فِى بُيُوتِكُنَّ» نقل شده و این امری مسلم نزد همه مسلمانان و مطلبی پذیرفته بوده است. برخی روایات از پشیمانی خود عایشه به این جهت حکایت دارد؛ مانند:

- الطبقات الكبرى عن عمارة بن عمير :حَدَّثَني مَن سَمِعَ عائِشَةَ إذا قَرَأَت هذِهِ الآيَةَ: «وَ قَرْنَ فِى بُيُوتِكُنَّ»۵ بَكَت حَتّى تَبُلَّ خِمارَها ۶؛ كسى برايم روايت كرد كه شنيده بود وقتى عايشه آيه «و در خانه هايتان بنشينيد» را تلاوت مى كرد ، چندان مى گريست كه روسرى اش خيس مى شد. (دانش نامه اميرالمؤمنين (ع) بر پايه قرآن، حديث و تاريخ، ج5، ص 255)

- تاريخ بغداد عن عروة :ما ذَكَرَت عائِشَةُ مَسيرَها في وَقعَةِ الجَمَلِ قَطُّ ، إلّا بَكَت حَتّى تَبُلَّ خِمارَها وتَقولُ : يا لَيتَني كُنتُ نَسيا مَنسِيّا؛ هيچ گاه عايشه حضور در جنگ جمل را به ياد نمى آورْد ، مگر آن كه مى گريست تا آن جا كه روسرى اش خيس مى شد و مى گفت: اى كاش از ياد رفته بودم و فراموش شده بودم! (همان)

روشن است اگر آیه جلباب که بعد از قرن فی بیوتکن است، قبل از جنگ نازل شده بود و با فرض وجود آن با پیامبر ص از خانه خارج شده بود، دیگر به جهت حکم قرن فی بیوتکن مذمتی بر او نبود و عایشه به راحتی می توانست از خود دفاع کند و جهتی نداشت که با شنیدن و خواندن این آیه شرمنده و ناراحت شود؛ پس آیه نازل شده قبل از جنگ (بر فرض نزول) آیه خمار بوده نه جلباب.
نتایج بررسی آیات افک
در مجموع،‌ از بررسی آیات افک نتایج ذیل به دست می‌آید:

1. به هیچ‌وجه با استناد به شأن نزول دوم نمی‌توان سوره نور را به تمامه مربوط به سال نهم دانست و به تبع نمی‌توان نزول آیه 30 و 31 را مربوط به آن سال دانست.

2. همه شأن نزول‌ها با ابهام و اشکال روبه‌رو هستند، لیکن شأن نزول نخست کم‌اشکال‌تر است؛ همچنین این شأن نزول موافق قرائن متعدد، مربوط به قبل از نزول سوره احزاب است.

5. تحلیل و بررسی اجمالی آیات حجاب
5-1. آیات 30- 31 سوره نور
- وَ قُل لِّلْمُؤْمِنَاتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ وَ يحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ وَ لَا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَ لْيَضْرِبْنَ بخُمُرِهِنَّ عَلىَ‏ جُيُوبهِنَّ وَ لَا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا لِبُعُولَتِهِنَّ ... وَ لَا يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِيُعْلَمَ مَا يخُفِينَ مِن زِينَتِهِنَّ وَ تُوبُواْ إِلىَ اللَّهِ جَمِيعًا أَيُّهَ الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّكم تُفْلِحُونَ.

1. حکم حجاب در آیه 31 به تفصیل آمده و پیش از این زن‌ها- هرچند حجابی اجمالی و در سطوح مختلف که پیش‌تر بیان آن گذشت، داشته‌اند، به ویژه زنان آزاد که برای بازشناخته شدن از کنیزها چیزی بر سر می‌بستند- به این نوع حجاب مقید نبوده‌اند و یا عمومیت نداشته است.

2. چون عبارت «وَ لَا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا مَا ظَهَرَ مِنْهَا» قبل از خُمر آمده به ناحیه‌ای غیر از سر و سینه بر می‌گردد؛ یعنی موارد استثنا در وهله نخست شامل دست‌ها، پاها، نقش و نگار روی صورت و مانند این‌هاست. فراز «وَ لَا يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِيُعْلَمَ مَا يخْفِينَ مِن زِينَتِهِن‏» نشان می‌دهد در دستور پوشش، ساق پاها تا قوذک (محل قرار گرفتن خلخال‌) نیز مشمول حکم است و مراد از زینتی که پنهان شده، خلخال و مانند آن است؛ زیرا «لیُعلم» یعنی دانسته شود و خلخال اگر پنهان شود، با ضربه پا دیگران می‌فهمند که خانم خلخال به پا دارد و گفته برخی که مراد زینت طبیعی است،‌ درست نیست؛ زیرا اگر زینت طبیعی مراد بود،‌ می‌بایست بفرماید پاها را به زمین نزنند تا زینت‌های طبیعی‌شان آشکار شود (به جای دانسته شود)؛ یعنی همه از وجود زینت طبیعی آگاه‌اند و آنچه با ضربه زدن پا به زمین به وجود می‌آید، آشکار شدن است نه دانسته شدن؛ اما در مورد خلخال اگر پنهان باشد و زن پایش را به زمین نزند، همچنان پنهان می‌ماند. زینت در این معنا در مواضع دیگر قرآن نیز کاربرد داشته است؛ مانند آیه 79 سوره قصص (فَخَرَجَ عَلى‏ قَوْمِهِ في‏ زينَتِهِ قالَ الَّذينَ يُريدُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا يا لَيْتَ لَنا مِثْلَ ما أُوتِيَ قارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظيم‏).

نتیجه این‌که وقتی آیه می‌فرماید کاری نکنند که نامحرمان و بیماردلان از وجود مانند خلخال در پایشان آگاه شوند، یعنی در فرض آیه پاها تا قوذک که محل خلخال و مانند آن است، پوشیده می‌باشد.

در این آیه در خصوص زینت دست‌ها و حدود آن تا حدودی ابهام وجود دارد؛ آن مقدار که از « إِلَّا مَا ظَهَرَ مِنْهَا» خارج است، مشمول حکم است و باید پوشانده شود و آنچه مشمول مستثناست، از دامنه حکم خارج است. روشن است که بیان این گونه موارد بر عهده نبی مکرم اسلام ص قرار گرفته است؛ مانند رکعات نمازهای واجب.

3. «وَ لْيَضْرِبْنَ بخُمُرِهِنَّ عَلىَ‏ جُيُوبهِنَّ» نشان می‌دهد مردم پیش‌تر از خمار استفاده می‌کرده‌اند لیکن در آیه به آن‌ها نحوه استفاده از خمر آموزش داده شده است و شأن نزول آیه نیز مؤید این معناست. ضمنا اگر صرفا پوشاندن سینه مراد باشد- چنان که در برخی نگرش‌های سطحی به آیه آمده است- معنایی نداشت با عبارت زدن خمار بر هم مسیر طولانی و غیر بلاغی را طی کرده و به اصطلاح «اکل از قفا» کند بلکه به راحتی می‌توانست بفرماید «و لیُغطِینَ جیوبهن وَ لَا يُبْدِينَ زِينَتَهُن‏»! گذشته که «خمار» بی‌تردید بر پوششی اطلاق می‌شده که سر را می‌پوشانده و این از بررسی سخنان لغویان- که پیش‌تر به اجمال گذشت- و نیز بررسی کاربست این واژه در روایات اسلامی که بعضا به دوران نزول قرآن باز می‌گردد، به خوبی قابل استفاده است. (مانند: کان یمسح علی الخف و الخمار (لسان العرب، ماده خمر) که مراد از خمار در این عبارت عمامه یا دستاری بوده که بر سر بسته می‌شده است.)

4. از عبارت «وَ لْيَضْرِبْنَ بخُمُرِهِنَّ عَلىَ‏ جُيُوبهِنَّ» به خوبی می‌توان به طریق اولویت استفاده کرد که پوشش پایین‌تنه مفروغ عنه است؛ چنان که فراز پایانی آیه یعنی «وَ لَا يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِيُعْلَمَ مَا يخُفِينَ مِن زِينَتِهِن‏» بر آن دلالت دارد.

5. همچنین از فراز یاد شده «وَ لَا يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ ...» می‌توان دریافت که پوشش پایین تنه فراخ و بلند بوده به گونه‌ای که خلخال آشکار نبوده و برخی زنان برای این‌که به دیگران بفهمانند که خلخال دارند، پا به زمین می‌کوبیدند که خلخالشان به صدا درآید. می‌توان این مسئله را از طریق اولویت در پوشش ابتدایی لحاظ کرد؛ یعنی در پوشش ابتدایی غیر از آنچه در خصوص پوشش سر و سینه بیان کردیم، پوشش پایین تنه نیز چه شلوار و چه دامن، می‌باید فراخ و بلند باشد به گونه‌ای که اگر زنی خلخالی به پا ببندد، دیده و فهمیده نشود.

6. از عدم تصریح به زنان پیامبرˆ در حجاب ابتدایی- بر خلاف آنچه در آیه حجاب کامل آمده- می‌توان دانست که احتمالا آن‌ها این مقدار را رعایت می‌کرده‌اند؛ چنان‌که برخی شأن نزول‌ها مؤید این مطلب است.

7. این آیه در مدینه و پس از جنگ احد و بر اساس سبب نزولی که واحدی از عایشه نقل کرده، قبل از داستان افک که مربوط به سال پنجم هجری است، نازل شده و این نشان دهنده نیازمندی حکومت به اقتدار برای اجرای آن است وگرنه، می‌توانست در مکه و یا دست‌کم سال اول هجری در مدینه نازل شود. همچنین می‌توان دریافت که حجاب نماد اسلامیت یک جامعه است و صرفا یک حکم فقهی نیست؛ زیرا می‌توانست در مکه نازل شود و در عین حال به تقیه امر شود؛ بنابراین، تأخیر این حکم تا زمان به قدرت رسیدن نظام اسلامی و ایجاد شرایط لازم و عدم تمسّک به مثل تقیّه که در اصل ایمان و اسلام آوردن می‌توانسته وجود داشته باشد و جائز بوده، نشان‌دهنده حساسیت بالای آن است. طبیعی است چنین حکمی اجتماعی‌ را که در جایگاه نماد قرار دارد، به هیچ وجه نمی‌توان با دیگر احکام فقهی حتی مانند نماز مقایسه کرد، هرچند نماز از اهمیت بیشتری برخوردار باشد؛ زیرا «اجتماعی» و «نماد»‌ بودن خود مستلزم احکام و تعامل متفاوتی از سوی حاکم جامعه اسلامی در خصوص آن است.

8. با توجه به نکات یاد شده، می‌توان استفاده کرد که آیه همه بدن را مشمول پوشش اجباری قرار داده و تنها صورت، دست‌ها (بنا بر تفسیری که برای زینت با استفاده از قرینه «لیعلم» و آیه 60 سوره نور می‌توان ارائه کرد) و مقداری از پاها از انگشتان تا پایین قوذک پا (به گونه‌ای که محل خلخال پوشیده بماند) از صراحت آیه خارج‌ و مشمول ابهام «الا ما ظهر منها» هستند که روشن شدن میزان رعایت اجباری پوشش و چگونگی آن در آن‌ها بر عهده روایات قابل اعتماد و حوزه فقه است.

9. در آیه به غالب محارم اشاره شده است به جز عمو، دایی و داماد. در این خصوص در برخی تفاسیر (مانند تفسیر نمونه) توجیهاتی بیان شده و افزون بر آن‌ها می‌توان گفت:

با توجه به این‌که قرینه‌ای در دست نیست که دلالت کند آیه در مقام بیان تمامی محارم است (چنان که نمونه‌های مشابه دیگری نیز وجود دارد)، چه بسا بتوان مطلوبیت گرفتن حجاب را در مورد افراد یاد شده دست‌کم در مقاطعی از زندگی و با شرایطی استفاده کرد؛ چنان‌که هم اکنون نیز در برخی فرهنگ‌ها مادرزن از داماد تا مدت‌ها که جوان است، اجمالاً‌ حجاب می‌گیرد و برخی نیز این حجاب را تا پایان عمر حفظ می‌کنند. این مطلب در قبایل پرجمعیت روزگار نزول تأثیر ویژه‌ای در حفظ حریم خانواده‌ها برجای می‌گذاشته و در هر صورت، این مطلب بایسته پژوهش مستقل از ابعاد مختلف تاریخی، اخلاقی، روان‌شناختی، و ... است.

5-2. آیه 60 سوره نور
- وَ الْقَوَاعِدُ مِنَ النِّسَاءِ الَّاتىِ لَا يَرْجُونَ نِكاَحًا فَلَيْسَ عَلَيْهِنَّ جُنَاحٌ أَن يَضَعْنَ ثِيَابَهُنَّ غَير مُتَبرَّجَتِ بِزِينَةٍ وَ أَن يَسْتَعْفِفْنَ خَيرٌ لَّهُنَّ وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ.

1. پس از نزول آیه قبل (31) زنانی که مصداق القواعد (زنان سالمند) بودند، برای رعایت حجاب مذکور به زحمت افتادند که خدای متعال در این آیه آن‌ها را از ضرورت اتخاذ حجاب عفو کرد.

3. «غَير مُتَبرَّجَتِ بِزِينَةٍ» (با آرایش و زیورآلات زیورنمایی کننده نیستند) نشان می‌دهد مراد از «زینت»- چنان‌که در ذیل آیه 31 گذشت- زینت‌های غیر طبیعی اعم از رنگ‌ آمیزی‌های گوناگون و زیورآلات است؛ زیرا زینت طبیعی اولاً: چندان در قواعد بر قرار نیست و جذابیت ندارند و ثانیاً: چندان تحت اختیار نیست؛ بنابراین، به نظر می‌رسد مراد از «تبرّج» که تکلف در ابراز زینت است، به زینت غیر طبیعی باز می‌گردد.

4. مراد از «ثیاب» خِمار، جلباب و مانند آن است که فوق شعار و دثار پوشیده می‌شود. شعار لباس زیر و دثار مافوق آن و ثیاب لباس‌های رویین است؛ در برخی روایت نیز به خمار و جلباب تفسیر شده است. (حر عاملی، 1409ق، ج14، ص 147، باب 110 ؛ مکارم شیرازی و همکاران، تفسیر نمونه، ج14، ص 543)

5. پوشش و حجاب مایه عفت و ابزاری برای دست‌یافتن به آن است (وَ أَن يَسْتَعْفِفْنَ خَيرٌ لهنَّ). در حقیقت این دو لازم و ملزوم هم‌اند؛ بله عفاف مراتب مختلفی دارد لیکن حجاب ابتدایی از نظر قرآن مرز عفت است که می‌تواند با رعایت حجاب کامل به اوج برسد یا از آن سوی دیگر، با هرزگی و فساد رو به بی‌عفتی کامل نهد. در خصوص القواعد، مفهوم آیه این است که اگر حجاب نداشته باشند، گویا عفت را رعایت نکرده‌اند، لیکن عدم رعایت عفت از زنان سالخورده‌ای که امید ازدواج برای آن‌ها نیست و به طور طبیعی از زیبایی ظاهری تحریک کننده نیز برخوردار نیستند (البته به شرط عدم تبرج به زینت که ممکن است آفات دیگری داشته باشد) گویا برای جامعه زحمت درست نمی‌کند؛ از این رو آسان گرفتن بر چنین زن‌هایی بر مصلحت رعایت حال جامعه مقدم شده است، و خداوند به مصالح جامعه و افراد آگاه‌تر است! نکته قابل توجه این است که در آیه سخن از ثیاب است. مراد از «ثیاب» بر اساس مستفاد از روایات خمار و جلباب است ولی اگر کسی این معنا را به هر دلیل نپذیرد، ثیاب به طریق اولی خمار را هم شامل است؛ یعنی تخفیف به این بانوان سالخورده در آن روزگاران کمی بیش از نداشتن خمار است. به همین تناسب، رعایت عفاف که در آیه بهتر دانسته شده، با رعایت پوشش تحقق می‌پذیرد و ثیاب و مافوق آن خمار و حتی جلبابی را که بعدها نازل شد، شامل است.

5-3. آیه 59 سوره احزاب
- يَأَيها النَّبى قُل لّأزْوَاجِكَ وَ بَنَاتِكَ وَ نِسَاءِ الْمُؤْمِنِينَ يُدْنِينَ عَلَيهِنَّ مِن جَلَابِيبِهِنَّ ذَالِكَ أَدْنىَ أَن يُعْرَفْنَ فَلَا يُؤْذَيْنَ وَ كاَنَ اللَّهُ غَفُورًا رَّحِيمًا.

1. حکم به حجاب کامل از دشواری خاصی برخوردار است و مقاومت جامعه زنان و حتی مردان در برابر آن بسیار است؛‌ از این رو خدای متعال در این آیه حکم جلباب را در پوشش ارائه اسوه ( قُل لأِزْوَاجِكَ و بناتک) و بیان یکی از حکمت‌های تحریض کننده (فَلَا يُؤْذَيْنَ ) نازل فرموده است؛ اسوه قرار دادن برای امور مهم و از جمله آن‌ها حجاب کامل، بخشی از مهندسی حجاب در عصر نبوی است؛ بنابراین، ترویج فرهنگ حجاب در جامعه ما نیز نیازمند اسوه‌سازی است که می‌تواند شامل همسران مسئولان و به طور کلی همسران و دختران خواص جامعه باشد.

2. پیش از اسوه‌سازی و آغاز از خانه، در آیات پیشین طرح اسوه بودن زن‌های پیامبر ص با اوج دادن به جایگاه آن‌ها در جامعه (وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ؛ يا نِساءَ النَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ النِّساءِ إِنِ اتَّقَيْتُن‏؛ وَ قَرْنَ في‏ بُيُوتِكُن‏ و ... ) و قرار دادن حریم برای آن‌ها (وَ إِذا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتاعاً فَسْئَلُوهُنَّ مِنْ وَراءِ حِجابٍ)،‌ فراهم شده بود و نزول این آیات با فاصله صورت پذیرفته که بر این اساس، زنان پیامبرˆ به خوبی می‌توانستند نقش سازنده خود را ایفا کنند. این نیز بخش دیگری از مهندسی حجاب و عفاف در عصر نبوی است که می‌تواند در زمانه ما در قالب تشویق‌ مراعات کننده‌گان حجاب کامل تجلّی پیدا کند.

3. بیان یکی از کاربردی‌ترین حکمت‌های حکم حجاب کامل در مقایسه با بسیاری از احکام (مانند حج) که حکمتی برای آن ها بیان نشده، نشان دهنده اهمیت و دشواری و حساسیت این حکم است.

4. خطاب به «نساء المؤمنین» نشان می‌دهد که این آیه عمومیت دارد بلکه عمومیت این آیه به لحاظ ظاهر و نص از عمومیت آیه 30 سوره نور روشن‌تر است؛ زیرا مخاطبان این آیه به طور مستقیم شامل زنان و دختران پیامبرˆ نیز شده است.

5. به کنیزان و زنان اهل کتاب خطاب نشده است؛ کنیزان به جهت شدت اختلاف طبقاتی و مصلحت نبودن تخریب آن (که دلیل آن بیان خواهد شد) و زنان اهل کتاب یا از جهت پوشش مخصوص خودشان (که پوشش کاملی بوده و آن را رعایت می‌کردند)، یا از این جهت که زیستگاهشان از مسلمانان جدا بود (برخلاف عصر ما که اهل کتاب و مسلمانان یکجا زندگی می‌کنند و همین فارقِ نوع تعامل با آن‌هاست) و یا این که هرچند پوشش داشتند ولی از جهت تشخیص از آن‌ها نام برده نشد؛ یعنی لازم بوده به نحوی پوشش بگیرند که از زنان مسلمان بازشناخته شوند.

6. «يُدْنينَ عَلَيْهِنَّ مِنْ جَلاَبِيبِهِن‏» یعنی جلابیب– هرچه باشد– باید دو ویژگی را همزمان داشته باشد: نه چندان به بدن بچسبد که نتوان گفت از جنس «ادناء» است و نه آن‌چنان دور باشد که نتوان گفت از جنس «وضع» است؛ به عبارت دیگر، جلباب- هرچه باشد- باید بدن را کامل فراگیرد و در عین حال به بدن نچسبد. این معنا برآمده از تضمین نحوی و بلاغی موجود در «یدنین علیهن» است که از چشم غالب مفسران دورافتاده و برخی با «کنایه» و «مجاز» از آن یاد کرده‌اند. منظور از تضمین نحوی و بلاغی این است که فعلی پشت یدنین پنهان شده که نشانه آن یعنی «علی» پیداست (نحویان از آن به اشراب فعلی در فعل دیگر تعبیر می‌کنند)؛ زیرا «یدنین» با «علی» به کار نمی‌رود و با «إلی» و «من» و «لام» به کار می‌رود. البته ظاهراً پنهان شدن فعلی و آشکار شدن فعلی دیگر نشانه تأکید بیشتر بر فعل آشکار شده است؛ یعنی بر نچسبیدن بر بدن تأکید شده است.

7. «من» در «جلابیبهن» اگر به معنای تبعضیه باشد که برخی مفسران به آن باور دارند، با ملاحظه بقیه قرائن بدین معنی است که زن بخشی از جلبابش را به حالت «یدنین علیهن»‌ که جمع بین ادنا و وضع است، می‌گیرد و مابقی آن را آزادتر می‌گذارد؛ همانند چادر یا عبا که زن بالای آن را از سر تا سینه می گرد و مابقی را آزادتر می‌گذارد، و اساساً راهی نیز جز این نحوه گرفتن برای پوشش فراخی و بزرگی مانند ملحفه – که بر اساس برخی روایات پس از نزول آیه زنان مدینه بر خود می‌گرفتند و یک چشمی بیرون می‌آمدند (یعینی جلباب را تا نمی از صورت می‌آوردند و با فاصله می‌گرفتند که اگر کسی از مقابل نگاه می‌کرد، آن‌ها را یک چشمی می‌دید)- قابل تصور نیست.[7]

8. ممکن است گفته شود حکمت حکم به جلباب «ذلک ادنی ...» شامل زنان پیامبرˆ هم می‌شود، لیکن به نظر می‌رسد در مورد زنان پیامبرˆدرست نیست؛ توضیح این که:

اولاً: قبل از نزول آیه، دستور «قرن فی بیوتکن» و «فسئلوهن من وراء حجاب» نازل شده بود و زنان پیامبرˆ پس از نزول این آیات جز به ضرورت از خانه بیرون نمی‌رفتند و بیرون رفتن آن‌ها نیز- اگر امر خطیری بود و ضرورت اقتضا می‌کرد- با رعایت پوششی کامل که «فسئلوهن من وراء حجاب» به صورت حداکثر ممکن با آن تحقق داشته باشد، بوده است، و به طور طبیعی زنان پیامبر ص با چنان جایگاهی اگر به ضرورت از خانه بیرون می‌آمدند، تنها نبودند و با شخص یا اشخاصی همراهی می‌شدند.

ثانیاً: زنان پیامبرˆ شناخته شده بودند و شأن آن‌ها شأن مادری امت بود و کسی نسبت به آن‌ها تعرض نمی‌کرد.

بنابراین با توجه به این که همسران و دختران پیامبرˆ از تعرض‌هایی مشابه آنچه در شأن نزول آمده ، مصون بوده‌اند، می‌توان نتیجه گرفت که با توجه به مخاطب بودن آن‌ها در این آیه‌، شأن نزول- بر فرض اعتبار- آیه را تحدید نمی‌کند و حکمت یاد شده هم انحصاری و تمام سبب و علت نیست.

تذکر:‌ الف) در ذیل آیه شأن نزول‌های متعدد و به لحاظ محتوا مختلف و ناهمخوان با واقعیت‌های تاریخی و به لحاظ سند ضعیف، نقل شده که چندان قابل توجه و ملاحظه نیستند هرچند لحاظ آن‌ها نیز تأثیری در نتیجه بحث برجای نمی‌گذارد.

ب) زنان آزاد از کنیزان با خمار بر سر تمییز داده می‌شدند، لیکن از آن‌جا که برخی کنیزان نیز با اجازه صاحب خود خمار بر سر می‌گرفتند، پوشیدن جلباب در شناسایی زنان حرّه سریع‌تر و کامل‌تر بود (چنان که برخی مفسران جلباب را نشانه تمییز زن آزاد از کنیز نیز دانسته‌اند)؛ همین مطلب و نیز این‌که جلباب و پوشش کامل همراه با نقاب لباس ویژه سلبریتی‌ها و افراد متشخص آن روزگار بود – که پیش‌تر به آن اشاره شد- در گرایش هرچه بیشتر زنان آزاد به جلباب تأثیر گذار بود که در مهندسی حجاب بیان خواهد شد.

9. برخی معتقدند که این آیه و فراز «ذالک ادنی ...» اصلاً به مسئله کنیز توجه ندارد و به هیچ وجه برای تمییز بین حرّه و کنیز نیست؛ زیرا این فرض بدین معناست که تعدی به کنیزان اشکال ندارد و یا نسبت به آن بی‌توجهی صورت گرفته است. بلکه این فراز به شناخته شدن به ایمان، نجابت و حیا باز می‌گردد (خواه شخص زن شناخته شده و خواه مجهول باشد)‌ و مسئله تمییز ناخودآگاه از دوران جاهلیت با پوشش جزئی سر و بعدها با خمار انجام می شده و به مصالحی که در مهندسی حجاب به آن اشاره می‌شود، قرآن به آن ورود نکرده و مسکوت گذاشته است.

10. چنان‌که اشاره شد، در این آیه تنها به یک حکمت روان‌شناختی غالبی که مورد نیاز مخاطب بوده و آن‌ها را به اطاعت تحریض می‌کرده،‌ توجه داده شده است و به حکمت‌های دیگر که کاملا طبیعی بلکه بسیار قوی است (مانند سالم‌سازی جامعه) توجه نشده؛ زیرا اگر تنها حکمت نخست ملاک بود، نمی‌بایست زنان پیامبر اکرم ص را شامل شود که توضیح آن گذشت؛‌ از این رو این آیه مصداقی نقضی برای دیدگاه کسانی است که با نگاهی ظاهربینانه و انکار حکمت‌های غیر منصوص، حکمت را به جای علت تامه گذاشته و بر اساس این نگرش نادرست، با رفع حکمت، رفع حکم و موقتی بودن آن را نتیجه می‌گیرند.

11. در آیه سخنی از کنیز به میان نیامده و این به اختلاف طبقاتی که در بالا اشاره شد، مربوط است و البته بسا به مسئله نماد بودن حجاب برای زنان حرّه مسلمان نیز مرتبط باشد. برخی گفته‌اند که علت عدم مشمول شدن آن‌ها به این دلیل بوده که حجاب مانع کار و فعالیت می‌شده است، لیکن این سخن درستی نیست و بر فرض که جلباب مانع کار و تلاش آن‌ها شود، لیکن خمار چنین مانعی ایجاد نمی‌کند بلکه از جهاتی مفیدتر نیز هست و بر فعالیت و افزایش راندمان کار آن‌ها می‌افزاید همان گونه که این مسئله نتیجه قطعی دریافت جوامع بشری از تجربیات است، لیکن با این وصف کنیزان مخاطبان آیه 31 سوره نور نیز نبوده‌اند.

12. چنان‌که اشاره شد، تأخیر در نزول این آیه را می‌توان به حساسیت و اهمیت این حکم و نیاز به ایجاد زمینه لازم برای آن حمل کرد مانند برخی آیات که در سال های پایانی عمر شریف پیامبرˆ نازل شدند مانند آیه تبلیغ، اکمال، ربا و ... . البته بحث عفاف که این حسّاسیّت را نداشته، از همان مکه مورد توجه بوده است لیکن مهم‌ترین ابزار برقراری، فراگیری و نهادینه شدن عفاف در سطح جامعه حجاب است که نزول آن می‌بایست با مقدماتی همراه باشد و تأخیر در نزول به فراهم شدن مقدمات باز می‌گردد و البته یکی از همین مقدمات تبیین ارزش و جایگاه عفاف به دلیل پیوستگی عفاف و حجاب است.

6. مهندسی حجاب بر اساس قرائن آیات حجاب
بررسی آیات حجاب نشان از مهندسی بودن نزول آن‌ها دارد. منظور از مهندسی حجاب، طراحی یک الگو برای رسیدن به هدف عمومی‌سازی و اجرای حکم حجاب است. (ر.ک: شمسینی‌غیاثوند، 1385ش، ص 20-21؛ فلاح‌تفتی، 1397ش، ص 312-313) خدای متعال با توجه به بازتاب‌های وسیع حجاب در جامعه و تأثیر فراوانی که در زندگی مردم بر جای می‌گذاشت و واکنش‌های منفی احتمالی که روی روند رشد اسلام‌خواهی تأثیر منفی می‌گذاشت، نزول حکم حجاب را تا زمان برقراری حکومت اسلامی و اقتدار اجمالی آن و نیز آماده‌سازی جامعه از جهت مطالبه عمومی عفاف و حیا در جامعه و ایجاد زمینه لازم برای حجاب- که بیش از یک دهه به طول انجامید- به تأخیر انداخت. آن‌گاه با نزول حکم ابتدایی حجاب و سکوت از تدریجی بودن این حکم (بسان آنچه در مورد شراب رخ داد) زمینه مساعد را برای حجاب کامل فراهم کرد. در مرحله نخست با محدود کردن بانوان و بیان استثناها شرایطی را فراهم آورد که در فعالیت‌های پیشین زنان تغییر یک‌باره و کلی ایجاد نشود. حتی بانوان سالخورده را با قید ساده اجتناب از نمایش زر و زیور و تبرج به زینت از حجاب معاف کرد. جامعه زمان نزول در عادات فرهنگی خود کم و بیش با این نوع حجاب قبل از نزول این قانون آشنا بود و این قانون را به نوعی غلبه یک عادت بر عادات دیگر تلقی می‌کرد؛ به ویژه که این عادت جزو عادات طبقه برتر جامعه به شمار می‌رفت. نکته درخور توجه سکوت آیات حجاب در مورد کنیزان است. این نشان می‌دهد در مهندسی حجاب، عادات و باورهای فرهنگی عرب آن روز ملاحظه و از آن‌ها در جهت ایجاد یک نماد شخصیت و دینداری و جهش فرهنگی کمال استفاده شده است. افزون بر این، پیامبرˆ وظیفه آگاه‌سازی و تعلیم و بازشمردن فواید عفاف و حجاب (که مطابق با آیه 60 سوره نور لازم و ملزوم‌ هم‌اند) را در جامعه به عنوان یک معلم و مفسر قرآن انجام می‌داد و به این ترتیب زمینه رفته‌رفته برای حجاب کامل فراهم می‌شد.

خدای متعال در فاصله حجاب ابتدایی و کامل به ایجاد اسوه پرداخت. این اسوه‌سازی از دو جهت قابل بررسی است: اولاً: هرکار دشواری اگر با اسوه همراه باشد، به سهولت در جامعه رواج می‌یابد، به ویژه اگر الگو به لحاظ اجتماعی از طبقه برتر انتخاب شده باشد، خصوصاً‌ اگر از خانواده و نزدیکان مجری آن کار دشوار باشد. ثانیاً: درخصوص حجاب کامل چون این نوع پوشش شباهت زیادی به پوشش خاص زنان طبقه برتر زمان جاهلی داشت و معمولاً چنین زنانی حریم داشتند و دیگران معمولاً‌ حریم نگه می‌داشتند و به حریم آن‌ها وارد نمی‌شدند- چنان که زنان آزاد نیز به سهم خویش حریم داشتند و اجازه نمی‌دادند کنیزان پوششی روی سر داشته باشند تا از آن‌ها بازشناخته شوند- در چنین وضعیتی نزول آیه حجاب کامل بدون انتقال الگو از آن زنان به زنان دیگری که حریم نداشتند، ممکن بود با بروز مشکل و مانع در برابر این حکم الهی روبه‌رو شود؛ از این رو انتقال الگو پیش از نزول حکم حجاب کامل این مانع احتمالی را از میان برمی‌داشت.

مطابق آیاتی از سوره احزاب که در چینش آیات پیش از آیه حجاب کامل قرار دارند، خدای متعال زنان پیامبر ˆ را در جایگاه مادران امت قرار داد (احزاب، 6) و به آنان فرمود: «اى همسران پيامبر! شما اگر پرهيزكارى پيشه كنيد [از نظر منزلت و موقعيت‏] مانند هيچ‌يك از زنان نيستيد...» (احزاب، 32)؛ حسناتشان مضاعف و گناهانشان مضاعف خواهد بود. حتی به آنان دستور داد «در خانه‏هايتان قرار و آرام گيريد، و [در ميان نامحرمان و كوچه و بازار] مانند زنان دوران جاهليت پيشين [كه براى خودنمايى با زينت و آرايش و بدون پوشش در همه‏جا ظاهر مى‏شدند] ظاهر نشويد» (احزاب، 33) و کمی قبل از نزول آیه حجاب کامل حریم ویژه‌ای برای آن‌ها قرار داد:‌ «و زمانى كه از همسرانش متاعى خواستيد از پشت پرده و حجابى از آنان بخواهيد» (احزاب، 53)؛ هنوز حجاب کامل نیامده بود لیکن آن‌ها به دستور پروردگار می‌بایست با مردان نامحرم رودر رو نشوند؛ یعنی از جهتی در اوج عفاف و چیزی مافوق حجاب کامل! مردم این‌ها را به چشم می‌دیدند و این مستوری و حریم در نگاه آنان بزرگ و باعظمت جلوه‌گر شد. اکنون زمان نزول حجاب کامل است؛ قانونی که ابدی شد؛ قانونی که حتی زنان پیامبر ˆ را نیز شامل شد!‌ این حکم چه ویژگی‌هایی داشت که حتی زنان پیامبرˆ را با آن‌که حتی از رو در رو شدن با مردان نامحرم نیز منع شده بودند، مخاطب قرار داد؟ این نشان از مرحله کامل حجاب است که اگر ضرورتی پیش‌آمد زنان پیامبر ˆ از خانه بیرون روند، به آن شیوه خود را بپوشانند؛ این جاست که تفسیری از شیخ طوسی از جلباب - که ابتدای این مقال گذشت- به خوبی فهم می‌شود‌.

مهندسی خدای متعال در آیه حجاب کامل همه جانبه است؛ از یک سو به الگو توجه دارد و زنان و دختران پیامبرˆ را به طور ویژه مخاطب قرار می‌دهد؛ یعنی پیامبر!‌ این حکم سنگین است و به الگوسازی نیاز دارد، تو باید با همه امکاناتت به میدان بیایی و همسران و دخترانت را برای این کار الگو قرار دهی. در مرحله بعد، به یکی از مهم‌ترین حکمت‌ها که بسامد زیادی در جامعه دارد، اشاره می‌کند که خیل عظیم مخاطبان را به این حکم ترغیب کند: «اين [پوشش‏] به اينكه [به عفت و پاكدامنى‏] شناخته شوند نزديك‏تر است، و در نتيجه [از سوى اهل فسق و فجور] مورد آزار قرار نخواهند گرفت‏» (دقت شود چنین حکمتی برای حجاب ابتدایی یعنی خمار بیان نشده است و این نشان می‌دهد این حکمت در حجاب ابتدایی به شکل مطلوب حاصل نمی‌شود)؛ در پایان هم وعده‌ غفران و رحمت می‌دهد که این خود از بزرگ‌ترین تشویق‌ها به شمار می‌رود: «وَ كاَنَ اللَّهُ غَفُورًا رَّحِيمًا‏» و با این مهندسی بدون هیچ مشکل خاصی جامعه به سوی یکی از مهم‌ترین نمادها مسلمانی و ابزارهای سالم‌سازی و تعالی جامعه که بستر ترویج و گسترش نیکی‌هاست، سوق داده شد.

7. نقش پیامبرˆ در مهندسی حجاب در عصر نزول
آنچه تا کنون بیان شد، مهندسی حجاب مستفاد از آیات قرآن بود،‌ لیکن شخص پیامبرˆ نیز به علم الهی نقش مهمی در جاری کردن این حکم دارد. مطلب را با تشبیه به یک معلم با تجربه و یا بی‌تجربه پی‌می‌گیریم. یک معلم با تجربه آرامش کلاس را با سخنان و تنوع در سخن و تعامل با شاگردان و مانند این‌ها و به طور خلاصه با روشی روان‌شناختی حفظ می‌کند بدون این‌که نیازی به اعمال زور پیدا کند ولی یک معلم بی‌تجربه با زور و اخراج از کلاس درس و تنبیه آرامش را در کلاس درس برقرار می‌کند و تفاوت این دو از زمین تا آسمان است. پیامبرˆ با استفاده از فرهنگ آن روز عرب که کنیزان را هم‌رتبه زنان آزاد که گاه مالک آن‌ها بودند، قرار نمی‌دادند، نماد مسلمانی بودن حجاب را به تراز شخصیت و ارزش و جایگاه رفیع اجتماعی توسعه داد و به این ترتیب مجالی را گشود که حتی اگر زنی به اسلام اعتقاد نداشت، برای حفظ شخصیت و شأن خود در جامعه، اگر می‌توانست، به پوشش حجاب کامل اقدام می‌کرد؛ از این رو پیامبرˆ بدون نیاز به برخورد حکومتی با کشف حجاب، جامعه را به شدت به سوی اجرایی شدن حکم الهی سوق داد، و این خود در فرایند مهندسی حجاب در عصر نبوی نقش داشته است، لیکن در زمان ما که شرایط آن‌ روز جامعه عرب بر قرار نیست، باید از عناصر جایگزین در مهندسی حجاب و عفاف در عصر کنونی بهره جست. عناصر جایگزین خود محل پژوهش و بررسی است، لیکن مثلا حجاب را می‌توان شرط بهره‌مندی از خدمات دولتی و حکومتی و ورود به اماکن خاص قرار داد؛ یعنی بدون این که لازم باشد الزام به شکل خشونت‌بار گسترانیده شود، آهسته و با ملایمت این حکم در جامعه اجرا شود.

آنچه مهم است این است که بر اساس آنچه گفتیم، نمی‌توان از عدم اجبار پیامبر ص عدم جواز را نتیجه گرفت زیرا شرایط دو زمان یکسان نیست. در حقیقت پیامبر ص نیازمند استفاده از زور نشد اما ممکن است در زمان ما حکومت اسلامی به نحوی که صلاح می‌داند مصادیقی از اعمال جبر و الزام را در دستور کار قرار دهد.

8. نتایج بحث
1. نزول حکم حجاب به تدریج بوده است؛ یعنی ابتدا آیات 30 و 31 سوره نور (خمار) نازل شده، سپس قواعد از نساء استثنا شده‌اند (آیه 60) و پس از مدتی که حدود دو سه سال تخمین زده می‌شود، و با ایجاد زمینه لازم برای فرود حکم حجاب کامل، آیه حجاب کامل (جلباب) نازل شد.

2. حکم حجاب ابتدایی و کامل زمانی نازل شده که جامعه اسلامی از اقتدار لازم برخوردار بود و این نشان دهنده اهمیت و آثار وسیع اجتماعی این حکم از یک سو و وظیفه نظام اسلامی در قبال اجرای آن از سوی دیگر است. پیامبر ص برای گسترش حجاب از روشی روان‌شناختی بهره جست و از این رو ضرورتی برای برخورد فیزیکی پدید نیامد.

3. به توجه به مطلب فوق، مسئولیت حاکم اسلامی به تناسب آثار و تبعات اجتماعی این حکم، تعریف می‌شود، لیکن نکته درخور توجه این است که وجوب الزام حجاب از سوی حکومت به معنای برخورد شدید نیست، بلکه تشویق به شکل‌های گوناگون و تنبیه در قالب محرومیت از برخی امکانات (در کنار فرهنگ‌سازی و ارائه الگو) می‌تواند ضمانت اجرای این حکم باشد.

4. حجاب ابتدایی بر اساس آیات قرآن شامل همه بدن است و حکم پاها تا قوزک، حد دست‌ها و گردی صورت با مراجعه به روایات آشکار می‌شود.

5. حجاب کامل پس از زمینه‌چینی لازم و اسوه‌سازی همراه با بیان اثرگذارترین حکمت آن نازل شد تا تأثیرگذارتر باشد. حدود حجاب کامل بر اساس برداشتی که مستند به قواعد نحوی و بلاغی بیان شد، عبارت است از: پوشش فراگیری که بر بدن قرار می‌گیرد، ولی به آن نمی‌چسبد (يُدْنِينَ عَلَيهِنَّ مِن جَلَابِيبِهِنَّ) که در زمانه ما در امثال چادر و عبا و مانند این‌ها تحقق می‌یابد.

6. حکم حجاب کامل دائمی است و حفظ زنان از تعرّض، حکمت آن بوده و زنان پیامبر ص یا دست‌کم غالب آن‌ها در آن دوره هم هرچند مخاطب آیه هستند، ولی مخاطب این حکمت نبوده‌اند؛ زیرا با آیاتی قبل از نزول حجاب کامل ایمنی لازم را به دست آورده‌اند؛ از این رو این حکمت غالبی بوده وحکم با انتفای این حکمت رفع نمی‌شود.

7. افزون بر زنان پیامبر ص، بسیاری از زنان دیگر به ویژه زنان میان‌سال در زمان نزول مصداق حکمت در این آیه نبوده‌اند، لیکن مشمول حکم هستند واین نشان دهنده حکمت بودن این فراز است.

8. فراز یاد شده بی‌تردید برای تمییز کنیزان از زنان حرّه نیست؛ زیرا تمییز آن‌ها با خمار و مانند آن بوده و این تمییز از دوران جاهلیت قبل از اسلام رواج داشته است. همچنین این نظریه با روایات تفسیری، شأن نزول‌ها و قرائن آیه ناسازگاری آشکاری دارد.

کتابنامه

ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغة، ط الاولی، بیروت: دار احیاء الکتب العلمیة، 1378ق/ 1959م. نیز: شرح نهج البلاغة، چ اول، قم: مکتبة آیة الله المرعشی النجفی، 1404ق.

ابن بابويه، محمد بن على، علل الشرائع، ج‏1 ؛ ص163- قم، چاپ: اول، 1385ش / 1966م.

ابن حيون، نعمان بن محمد مغربى، شرح الأخبار في فضائل الأئمة الأطهار ع ، ج‏3 ، ص34؛ قم، چاپ: اول، 1409 ق.

ابن فارس، احمد بن فارس، معجم مقاییس اللغة، تحقیق: عبد السلام محمد هارون، ط اول، قم: مکتب الاعلام الاسلامی، 1404ق.

ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، تحقیق: جمال الدین میردامادی، ط الثالث، بیروت: دار الفکر للطباعة و النشر و التوزیع، دار صادر، 1414ق.

ابن واضح یعقوبی، احمد بن یعقوب بن جعفر، تاريخ اليعقوبى، بيروت ، دار صادر، [بی تا].

أبو جعفر الطبري، محمد بن جرير، تاريخ الأمم و الملوك ، تحقيق محمد أبو الفضل ابراهيم ، ط الثانية، بيروت: دار التراث ، 1387ق.

ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ط الاولی، بیروت: دار احیاء التراث العربی، 1415ق.

بحرانى، سيد هاشم بن سليمان، الإنصاف في النصّ على الأئمة الإثني عشرعليهم السلام / ترجمه رسولى محلاتى - تهران، چاپ: دوم، 1378ق.

البغدادی، ‌محمد بن حبیب، کتاب المنمق فی اخبار قریش، تحقیق خورشید احمدفاروق، ط الاولی، بیروت: عالم الکتب، 1405ق.

بهجت‌پور، عبدالکریم، تفسیر تنزیلی، چ اول، تهران:‌ پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، 1392ش.

جواهری،‌ سیدمحمدحسن، اعجاز و تحدی، چ اول، تهران: پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی،‌ 1397ش.

_______________، «قرینه زمان نزول و خطای راهبردی در فهم مفسر»، مجله ذهن، شماره 80، 1398ش.

_______________، «نقد نظریه تفسیر بر پایه ترتیب نزول»، پژوهشنامه معارف قرآنی، شماره 33، 1397ش.

___________، «نقد محتوایی روایات ترتیب نزول با تأکید بر آیات حجاب»، پژوهش‌های قرآنی، شماره 98، سال 1400ش.

جوهری، اسماعیل بن حماد، تاج اللغة و صحاح العربية، تحقیق: احمدعبد الغفور العطار، ط الرابع، بیروت: دار العلم، 1407ق.

حر عاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعة، ط الاولی، قم: مؤسسة آل البیت ‰، 1409ق.

حسن شمسینی‌غیاثوند، 1385ش،

الخطیب التبریزی، یحی بن علی، شرح دیوان الحماسة لأبی تمام، تحقیق غرید الشیخ، بیروت: دار الکتب العلمیة، 1421ق/ 2000م.

خطیب خوارزمی، ابوبکر موفق بن احمد، مقتل الحسین †، قم: منشورات مکتبة المفید، 1409ق.

راغب اصفهانی، حسین بن محمد، المفردات إلفاظ الاقرآن (معجم مفردات الفاظ القرآن)، تحقیق: ‌صفوان عدنان داوودی، ط الاولی، بیروت: دار القلم- دار الشامیة،‌1412ق.

رجبى، محمود، [و همکاران]، ‏روش تفسير قرآن‏، چ اول، قم: پژوهشكده حوزه و دانشگاه‏،1383ش.

زبیدی، محمدمرتضی، تاج العروس من جواهر القاموس، مصر: الطبعة الخیریة، 1306ق.

سبحانى، جعفر، فروغ ابديت، قم:‌ بوستان کتاب، 1385ش.

سید‌المرتضی، الشافی فی الإمامة، تهران، مؤسسة الامام الصادق ع، 1410ق.

الصالحى الشامى (م942هـ)، محمد بن يوسف، سبل الهدى و الرشاد فى سيرة خير العباد، تحقيق عادل احمد عبد الموجود و على محمد معوض، بيروت، دار الكتب العلمية، ط الأولى، 1414/1993.

طباطبائی، سید محمدحسین، الميزان في تفسير القرآن، چ پنجم، قم: دفتر انتشارات اسلامی، 1417ق.

طبرسی،‌ احمد بن علی، الاحتجاج علی اهل اللجاج، چ اول، قم: انتشارات اسوه، 1413ق.

طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، چ سوم، تهران: انتشارات ناصرخسرو، 1372ش.

طبرى، محمد بن جرير، جامع البيان فى تفسير القرآن (تفسير الطبرى)، ط الاولی، بيروت‏: دار المعرفة، 1412ق‏.

طوسی، محمد بن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، تحقیق احمد قصیر عاملی، ط الاولی: بیروت: مکتب الاعلام الاسلامی، 1409ق.

___________، تلخیص الشافی، ط الثالث، تهران، دار الکتب الاسلامیة، 1394ق/ 1374ش.

عياشى، محمد بن مسعود، تفسير العيّاشيّ، محقق: هاشم‏رسولى، چ اول،‌ تهران: ‏مكتبة العلمية الاسلامية، 1380ق‏.

فلاح‌تفتی، فاطمه، حاکمیت، حجاب و عفاف، چ اول، تهران: پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، 1397ش.

مجلس، محمدباقر، بحار الانوار،

مدنی، علیخان بن احمد،‌ الطراز الأول و الكناز لما عليه من لغة العرب المعول، چ اول، مشهد:‌ مؤسسه آل اللبیت ‰، [بی‌تا].

مصطفوی، حسن، التحقيق في كلمات القرآن الكريم، چ اول، تهران:‌وزارة‌ الثقافة و الارشاد الاسلامی الدائرة العامه للمراکز و العلاقات الثقافیة،‌ 1368ش.

معرفت‏، محمدهادى، التمهيد في علوم القرآن‏، چ دوم، قم: مؤسسة النشر الاسلامى، 1415ق.

مکارم شیرازی و همکاران، تفسیر نمونه، تهران:‌ دار الکتب الاسلامیة،‌1371ش.

واحدی، اسباب نزول القرآن، تحقیق زغلول کمال بسیونی، ط الاولی، بیروت:‌ دار‌ الکتب‌ العلمیة، 1411ق.

الواقدي، محمد بن عمر، كتاب المغازى، تحقيق مارسدن جونس، بيروت، مؤسسة الأعلمى، ط الثالثة، 1409ق/1989م.





[1] . این نوشتار حاصل تجمیع سه مقاله ذیل همراه با نقاط تکمیلی است:

1. «آیات حجاب و چالش‌های معاصر (نقد شبهات)»، شبهه‌پژوهی مطالعات قرآنی، سال 1399، شماره 2.

2. «نقد محتوایی روایات ترتیب نزول با تأکید بر آیات حجاب»، پژوهش‌های قرآنی، سال 1400، شماره 98.

3. «داستان حجاب»، ماهنامه الکترونی معارف (ویژه استادان معارف، مبلغان و دفاتر نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه‌ها)، شماره 10، سال 1401.

[2] . s.javahery@gmail.com ؛ http://javahery.blogfa.com/

[3] . قرینه زمان نزول در دریافت اولیه مفاهیم ممکن است مؤثر باشد ولی وظیفه مفسر آن است که پس از دریافت معنا، از چهارچوب محدود کننده با تنقیح مناط، تخریج مناط و ... خارج شده و در پی فهم معانی بر اساس جری و تطبیق باشد؛ چنان‌که در روایات آمده است: «إِنَّ الْقُرْآنَ حَیّ لَمْ یمُتْ وَ إِنَّهُ یجْرِی کَمَا یجْرِی اللَّیلُ وَ النَّهَارُ وَ کَمَا یَجْرِی الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ وَ یجْرِی عَلَی آخِرِنَا کمَا یَجْرِی عَلَی أَوَّلِنَا؛ قرآن زنده‌ای است که هرگز نمی‌میرد و جاری است همانگونه که شب و روز در جریان است و همان‌طور که خورشید و ماه در جریان است و بر آخر ما جاری است همان‌گونه که بر اوّل ما جاری است» » (مجلسی، 1374ق.، ج 35: 404؛ بحرانی، 1416ق.، ج 3: 231 و عروسی حویزی، 1415ق.، ج 2: 484).

[4] . در این خصوص نگارنده مقاله‌ای با عنوان «نقد محتوایی روایات ترتیب نزول با تأکید بر آیات حجاب» نگاشته که در مجله پژوهش‌های قرآنی، شماره 98، بهار 1400 منتشر شد.

[5] . این شأن نزول هم با قرائن موجود در آیه نمی‌سازد و هم با عصمت پیامبرˆ؛ برای آگاهی بیشتر ر.ک:‌ مکارم شیرازی و همکاران، تفسیر نمونه، ج14، ص 391-392؛ نیز ر.ک:‌ http://commonmistakes.blogsky.com/1392/07/04؛ ر.ک: سبحانی، 1385ش ج2، ص 182

[6] . محمد بن یوسف صالحی شامی متوفی 942 قمری است. قتاده و عروة بن زبير آن را در سال پنجم دانسته‌اند، در كتاب بخارى (ج 5، ص 54) آمده كه در سال چهارم بوده و البته هيچ كس چنين چيزى را نگفته است نك: صالحی شامی، سبل الهدى، 1414ق، ص 502؛ و بايد دانست كه آگاهي‌هاى تاريخى بخارى اندك بوده و اين از بخش مغازى آن به دست مى‌آيد.

[7] . گفتنی است برخی فقهای نامدار در گذشته بر اساس این آیه به وجوب پوشاندن صورت نیز فتوا داده‌اند . آیت الله العظمی بروجردی به نقل از تقریرات آیت الله صافی گلپایگانی (تبیان الصلاة، ج3، ص 249): «الجلباب اکبر من خمار المرأة و هو الذی یغطی رأسها و وجهها، فالظاهر من قوله تعالی هو وجوب ستر الرأس و الوجه بالجلباب» و در تقریر دیگری از آیت الله اشتهاردی (تقریر بحث السید البروجردی، ج1، ص 57) آمده است: «یحب [یجب] علیهن اسدال [مقاییس: السين و الدال و اللام أصلٌ واحد يدلُّ على نزول الشى‌ء من علوٍ إلى سُفلٍ ساتراً له] الجلباب و لا فائده فی هذا الاسدال الا ستر الوجه». که اسدال نشانه فراگیری و پوشاندن نیمی از صورت است؛ چنان که در زمان حیات این مرجع بزرگ به ویژه در شهر مقدس قم، زنان مؤمنه که بالاتفاق مقلد ایشان بودند، به همین شکل چادر می‌گرفتند و هم اکنون نیز بین زنان سالمند قمی این شهر دیده می‌شود.

763) اجرای «عین احکام فقهی» در خانه به نفع خانم‌هاست یا به ضرر آن‌ها؟

مشخصا سؤال این است که اگر عین فقه اسلامی در خانه اجرا شود، یعنی اگر زن از کار خانه معاف شود، به نفع خانم‌هاست یا ضرر آن‌ها؟
در جلسه‌ای که غالب جمعیت زیاد حاضر در آن خانم‌های تحصیل‌کرده بودند، حکم فقهی بیان شد و خانم‌ها یک صدا و با شعف و شور تکبیر گفتند و لبخند زدند و در دلشان و شاید بر زبانشان گفتند: مردها خوبشان شد! باید در خانه کار کنند و ...
عرض بنده این است که این واکنش خبر از دو چیز می‌داد:
اولاً: حالت ناشکری شدید که بر قلب و فکر خانم‌ها حاکم بود و در واکنش آن‌ها چه در تکبیر و چه خنده و مانند آن جلوه گر شد
و ثانیاً: عدم مطالعه عمیق و دقیق در مسئله و این که اجرای عین فقه اسلامی چه بر سر خانم‌ها ممکن است بیاورد و کار را به جایی برساند که حسرت وضع موجود و اداره خانه بر اساس اخلاق و تفاهم (به جای فقه صرف) را بخورند؟!
👈برای روشن شدن مطلب فرض کنیم در جامعه‌ای زندگی می‌کنیم با دو ویژگی:‌
اولاً: ایمانی است؛
و ثانیاً: در آن جامعه قرار است عین فقه اجرا شود؛ یعنی به طور مشخص زن‌ها وظیفه‌ای در خصوص کارهای منزل، شیردادن به فرزند، نظافت آن‌ها و غیره ندارند و البته خروج از خانه نیز منحصراً‌ با اجازه مرد صورت می‌گیرد، مگر در موارد خاص مانند انجام حج واجب، مراجعه ضروری به پزشک و مانند این‌ها؛ زیرا هر دو مطابق فقه است.

حال برویم سراغ چنین جامعه‌ای:
جوان از همان ابتدا می داند با زنی ازدواج می‌کند که هیچ کاری به کار خانه ندارد؛ از این رو یا خود فرصت کافی و حوصله دارد و همه چیز را بر عهده می‌گیرد و به ازدواج اقدام می‌کند و یا اگر فرصت کافی ندارد و باید برای کسب درآمد وقت زیادی بیرون از خانه صرف کند، توان استخدام یک خانم را برای انجام روزانه امور منزل و فرزندان دارد. در این دو فرض مشکلی پیش نمی‌آید و به ازدواج اقدام می‌کند. البته خانم در چنین خانه‌ای ◀️ اولاً: به شدت بی‌کار است و اگر بخواهد در کار خانه کمک کند باید با همسر و خادمه خانه هماهنگ کند و ...
◀️ ثانیاً: کاری جز فرزندآوری ندارد و البته ممکن است- اگر شوهر اجازه دهد- بیرون خانه مشغول کار شود و در خصوص درآمد نیز با مشکل جدی روبه‌رو است؛ زیرا در فرض موجود شوهر نیازی به درآمد او ندارد و مجبور است پول را خیرات کند و یا به ثروت اندوزی بپردازد!
احتمال دیگر این است که صبح تا شام در فضای مجازی و مانند آن بچرخد و وقت تلف کند. طبیعی است ارزش چنین خانمی محدود به فرزند آوری و تمکین همسر است و ضمناً‌ به طور طبیعی در چنین خانه‌ای مسیر ورود هوو نیز باز می شود و احتمالا شوهر خادمه‌ یا خادمه‌هایی استخدام می‌کند که بعد هم با او یا آن‌ها ازدواج دائم یا موقت داشته باشد. و الی آخر ...
در چنین خانه‌ای مدیر خانه و آشپزخانه مرد و مجری خادمه‌ است و مرد تقریباً‌ هیچ غری از خانم و خادمه نمی‌شنود بلکه به صورت کاملاً مشروع انتقاد هم می‌کند و حتی در صورت عدم رضایت می‌تواند به تغییر خادمه اقدام نماید.

👈 فرض سوم:
مرد تمکّنی از استخدام یک خادمه و نیز توان به عهده گرفتن امور خانه و فرزند را ندارد، در چنین فرضی باید عفّت پیشه کند و چون جامعه ایمانی است، احتمالا مسیر ازدواج موقت باز می‌شود و چون فرصت زن‌ها زودتر می‌گذرد و از دست می‌رود، احتمالاً از خواسته‌ها تنزّل کرده و مکتوب تعهد می‌دهند که هم زن خانه باشند و هم خادمه! و باز احتمالاً‌ جامعه می‌رود به سمتی که مهریه کم و نقد شود و با این وصف دیگر مرد بدهی‌ای دائمی به خانمش ندارد!

👈👈 حال برویم سراغ جامعه فعلی

مرد با مهریه سنگین ◀️اولاً: خود را به صورت دائم مدیون خانمش می کند ◀️و ثانیاً:‌ در اکثر موارد با امضای یک بند در عقدنامه نصف مالش را نیز در صورت عدم توافق با همسر و جدا شدن به او تقدیم می‌کند - اگر از دادن آن فرار نکند!- ◀️و ثالثاً: خانم مدیر خانه و آشپزخانه است و مرد اگر بخواهد به آشپزخانه وارد شود باید با مدیر هماهنگ کند و خلاصه مواظب باشد دست از پا خطا نکند که مجبور است یک سپر به دست بگیرد و غرغر خانم را از خود دفع کند ◀️و رابعاً: اسم هوو را نیاورد که اگر شانس بیاورد یا غذایش شور می‌شود یا تند و تیز و اگر شانس نیاورد که خدا به خیر کند! باید بشیند و ناز خانم را بکشد که ... بماند ◀️و خامساً: از تعداد فرزند کاسته می‌شود؛ زیرا زن فرصت ندارد هم خانه داری کند و هم شوهرداری و هم فرزندپروری و فرزندداری و ...
در کنار این فرض‌ها گرفتاری مرد زمانی است که همسرش بخواهد یا مجبور باشد خارج از خانه نیز کار کند ... که در این فرض فقط می‌توان از استیکر گریه استفاده کرد
گمانم همین مقدار واگویه طنزآلود کافی باشد و فرض‌های دیگر هم باشد بر عهده فکر جوال دیگران... باشد که بسیاری از خانم‌ها را به مطالعه وادارد و به شکرانه و رضایت به وضع موجود و تلاش برای حفظ و اصلاح کاستی‌های آن بر پایه تفاهم وادار کند و نگران باشند که نکند روزی به جای اخلاق و تفاهم، «فقه» در خانه آن‌ها حاکم شود. این هم استیکر آخر تقدیم به همه خانم‌ها

742) تحریف‌ناپذیری قرائی قرآن/2

ادامه پست قبل

نقد و بررسی (2)

اولاً: ابن جزری نقل کرده که حفص به عاصم – استادش – گفت: قرائت شعبه – راوی و شاگرد دیگر عاصم – با قرائت من تفاوت‌هایی دارد. عاصم به حفص گفت: من قرائتی که از ابوعبدالرحمن سلمی فراگرفتم به تو آموختم ولی قرائتی که به شعبه آموختم از زر بن حبیش (م 82ق) فراگرفته بودم. (ر.ک: ابن جزری، بی‌تا، ج1، ص 254.)

ثانیاً: بر اساس روایاتی قرائت عاصم به زید بن ثابت، یا از طریق زر بن حبیش به ابن مسعود نیز نسبت داده شده است. (ذهبی، 1993، ج2، ص 441) این مطلب- با توجه به این که در منابع معمولاً مأخذ قرائت عاصم ذکر نمی‌شود- موجب می‌شود در خصوص منبع قرائت وی اطمینان کافی حاصل نشود.

ثالثاً: طریق حفص از عاصم (منظور از طریق اصطلاح رجالی است نه قرائی) در کتب حدیث اهل تسنن و بزرگان اهل تسنن متروک و ضعیف قلمداد شده (ر.ک: عاملی، 2005، ج12، ص 175؛ حسینی و ایروانی، مطالعات قرآن و حدیث، 1394، شماره 16، ص 162) و نزد شیعیان به دلیل نقل روایات متعددی در فضیلت عمر و ابوبکر مورد اعتنا نمی‌باشد. (ر.ک: ابن ابی شیبه، 1410، ج13، ص 56 و 61؛ یوسف بن حاتم، [بی‌تا]، ص 806؛ مزی، 1413، ج21، ص 178؛ به نقل از: حسینی و ایروانی، مطالعات قرآن و حدیث، 1394، شماره 16، ص 162)

رابعاً: با توجه به این که عاصم و حفص قرآن را مانند قرائت عامه یعنی قرائت عموم مردم قرائت می‌کردند، بررسی سند قرائت آن‌ها تنها می‌تواند دو فایده احتمالی را در برداشته باشد:‌ نخست این‌که: قرائت مردم که مطابق قرائت حفص از عاصم است، سند طلایی و ارزشمندی دارد؛ این نتیجه بی‌فایده است؛ زیرا وقتی ما قائل شویم که قرائت مردم نسل به نسل از پیامبر اکرم ص به صورت متواتر رسیده، نیازی به اثبات خود با سند واحد ندارد و به قول معروف «چون که صد آید نود هم پیش ماست!»، بله اگر کسی از سند متواتر قرائت عمومی ناآگاه باشد، آگاهی از سند ارزشمند قرائت حفص از عاصم برای او مفید خواهد بود.

فایده دیگر این‌ است که مردم در انتساب قرائت خود به حفص از عاصم – با توجه به شرافت و ارزشمندی سند قرائت آن‌ها – ابایی نداشته و مقاومت نمی‌کردند و در نتیجه در گسترش و شیوع این انتساب تسریع می‌شده است.

3. «آن‏چه معتبر است و حجّيت شرعى دارد، قرائتى است كه جنبه همگانى و مردمى، دارد و آن قرائت همواره ثابت و بدون اختلاف بوده و تمامى مصحف‏هاى موجود در حوزه‏هاى علمى معتبر در دوره‏هاى تاريخ يكسان بوده، اختلافى در ثبت و ضبط آن وجود ندارد؛ لذا همه قرآن‏هاى مخطوط در طول تاريخ و مطبوع در چند قرن اخير يكنواخت بوده[1] و جملگى طبق قرائت حفص است كه همان قرائت مشهور ميان مسلمانان بوده و هست؛ زيرا حفص قرائت را از استاد خويش عاصم و وى از استاد خويش ابو عبد الرحمان سلمى و وى از مولا امير مؤمنان عليه السّلام گرفته است و طبعا همان قرائت پيامبر اكرمˆ است كه تمامى مردم شاهد و ناظر و ناقل آن بوده‏اند.» (معرفت، 1381ش، ص‌247)

وی در التمهید به همین مطلب اشاره کرده و آورده است: «خوانساری گفته: "قرائت کنونی پیوسته بین مسلمانان رایج بوده و سیاهه مصاحف بر اساس آن نگارش می‌یافت و سایر قرائات با رنگ‌های دیگر افزوده می‌شد.» (معرفت، 1415ق، ج2، ص‌244) او با استناد به سخن خوانساری قرائت حفص از عاصم را قرائت رایج در تمام اعصار دانسته است. (معرفت، 1415ق، ج2، ص‌244)

نقد و بررسی (3)

اولاً: قید «در حوزه‌های علمی معتبر» مبهم و مخدوش کننده دلیل است؛ زیرا اگر سخن در مورد قرائت عموم مردم است، چنین قیدی منافی فرض است و موهم این نکته است که قرائت حفص ویژه مراکز و حوزه‌های علمی است نه میان عموم مردم. البته عبارت التمهید متفاوت است: «وهاتلك المصاحف المرسومة وفق المصطلح الأوّل باقية، لاتختلف في إعرابها وحركاتها ومرسوم كلماتها عمّا بأيدينا من المصاحف الحاضرة.» (معرفت، 1429ق، ج‏2، ص: 139.) مرسوم در زبان فارسی به معنای رایج و در زبان عربی به معنای رسمی است و ظاهراً‌ مراد نویسنده معنای دوم است.

ثانیاً: نویسنده برای اثبات ادعای خود مستنداتی ارائه نکرده است.

ثالثاً: شواهدی متعدد بر وجود قرائت‌های مختلف در مصاحف مناطق مختلف اسلامی به چشم می‌خورد. به گزارش طبرسی در همه مصاحف شام آیه شریفه 184 آل عمران مطابق قرائت ابن عامر «جاؤوا بالبینات و بالزبر» آمده است. (ر.ک: طبرسی، 1372ش، ج2، ص‌900) نمونه دیگر قرائت «و لدار الآخرة» (انعام، 32) با یک لام و «اشد منکم» (غافر، 21) به جای «منهم» (ر.ک: ابن عطیه، ق1422، ج2، ص‌285 و ج4، 553) و «تأمروننی» (زمر، 64) به جای «تأمرونّی» (ر.ک: رازی، 1420ق، ج27، ص‌471 و 600) است که در مصاحف شام و مطابق قرائت ابن عامر دیده می‌شود. ( برای آگاهی بیشتر از موارد دیگر ر.ک: کاظمی، 1393ش، ص‌89)

حاجی اسماعیلی در مقاله گستره جغرافیای تاریخی قرائات در جهان اسلام، جدولی از رواج برخی قرائات در مناطق مختلف در قرون اولیه ارائه کرده که قابل تأمل است:

مکان/زمان

اواخر قرن اول تا اوایل قرن پنجم

از قرن پنجم تا قرن دوازدهم ق

از قرن دوازدهم تا کنون

مکه

ابن کثیر

ابوعمرو

حفص از عاصم

یمن

عاصم

ابوعمرو

حفص از عاصم

بصره

ابوعمر

ابوعمرو، از قرن 7و8 به بعد شعبه

حفص از عاصم

دمشق

ابن عامر

ابوعمرو

حفص از عاصم

مصر

ورش از نافع

ابوعمرو

حفص از عاصم

اهل مغرب

حمزه= ورش از نافع

ورش و قالون از نافع

نافع و دوری از ابوعمرو

ایران

ابوحاتم سجستانی

ابوعمرو، از قرن 7و8 به بعد شعبه

حفص از عاصم

مدینه

نافع

ابوعمرو

حفص از عاصم

کوفه

شعبه از عاصم = حمزه

ابوعمرو، از قرن 7و8 به بعد شعبه

حفص از عاصم

مهم‌ترین و قدیمی‌ترین منابعی که بر اساس گزارش آن‌ها جدول فوق تنظیم شده عبارت‌اند‌ از:

- احسن التقاسیم فی معرفة‌الاقالیم، محمد ابن احمد مقدسی (380 ق)؛

- البحر المحیط فی التفسیر، ابوحیان اندلسی (654-745ق)؛

- النشر فی القراءات العشر، ابن جزری (۷۵۱- ۸۳۳ ق).

در نقدی بر این نقد چند نکته قابل توجه است:

ثالثاً/1) رواج یک قرائت در طول چند سده به معنای عدم وجود قرائت‌های مطرح دیگر نیست؛ زیرا این دو لازم و ملزوم یکدیگر نیستند؛ یعنی قرائت عمومی مردم در منطقه‌ای چیزی باشد و همزمان مردم با قرائت اجتهادی دیگری نیز آشنا باشند در حالی که از سابقه هردو قرائت نیز آگاهی داشته باشند؛ بنابراین، گزارش‌های نقل شده در فوق لزوماً به معنای نفی قرائت عامه نیست. در این باره شاهدی ارزشمند وجود دارد. مکی بن ابیطالب در باره قرائت «قُلْ فيهِما إِثْمٌ كَبير» (بقره، 219) که برخی به جای کبیر، کثیر خوانده‌اند، گفته: «هر دو قرائت نیکو و پسندیده است، ولی قرائت "کبیر" نزد من ترجیح دارد؛ زیرا جماعت این گونه قرائت کرده‌اند (و الباء أحبّ إلي، لأن الجماعة عليه).» (مکی بن ابی‌طالب، 1407ق ، ج1، ص‌291- 292)

نمونه دیگر: در کتاب احسن التقاسیم مقدسی – دانشمند و جغرافی‌دان قرن چهارم- در باره سرزمین «رقه» - کنار فرات و هم‌مرز شام- مطلبی آمده که قسمتی‌هایی از آن را به دلیل نکات متعدد و اهمیت آن با کمی تفصیل نقل می‌کنیم: «آئين: مذهب مردم سنّت و جماعت است ... گروهی شيعه نيز دارد. ... قرآن را به قرائت عبد اللّه بن عامر خوانند. درباره قرائت ابن عامر: هنگام جنگ يجه (قومى دو رگه ميان عرب و حبشه‏) با حبشها من در زبيد بودم. قاضى شهر كه مرا براى گزاردن نماز مغرب و عشا جانشين خود ساخته بود، روزى به من گفت: مردم از تو سپاسگزارند ولى من گله‌مندم! گفتم: چرا اى قاضى؟ گفت: تو فقه را به راه مردم كوفه رفته‏اى، چرا قرآن را به راه ايشان نخوانى؟ چه چيز تو را به قرائت ابن عامر [1] كشانيده است؟» از سخن قاضی استفاده می‌شود که قرائت ابن عامر مطلوب نبوده و قاضی توقع قرائت دیگری که معتبر بوده را داشته است. وی در دفاع از خود به نکاتی اشاره کرده و در ادامه گفته است: «اگر بگويد: مگر تو پيران و بزرگان دانش را نديده‏اى كه بيشترشان از تك روى منع مى‏كنند و قرائت همگان را ترجيح مى‏دهند (قال الست ممّن لقي مشايخ العلم و الورع و أكثرهم ينهون عن التجريد و يختارون قراءة العامّة).[2] پاسخ گويم: آرى! ولى من آزمايش كرده‏ام كه در سفرهايم چون با پيشوايان قرائت روبرو شده مى‏خواستم بر ايشان بخوانم و بياموزم، هر گاه به قرائت جائز و جاری مى‏خواندم مرا سبك گرفته به شاگردان‏شان پاس مى‏دادند (فكنت إذا قرأت بالجائز هوّنوا أمري و احالونى على تلاميذهم‏) [3] و هر گاه به قرائتی غیر قرائت دیگران می‌خواندم (فإذا جرّدت)، بيشتر به من رو مى‏آورند [از این رو قرائت ابن عامر را که برخلاف قرائت جاری بود، برگزیده و به آن قرائت می‌کردم].» (مقدسی، 1361ش، ج‏1، ص: 201- 203)

توضیح متن:

[1]: از متن اصلی به خوبی بر می‌آید که هم قاضی و هم نویسنده کتاب قرائت ابن عامر را ضعیف می‌دانسته‌اند که شواهد زیادی بر آن دلالت دارد.

[2]: این اقرار مهمی بر وجود قرائت عامه است. علما و دانشمندان مورد اشاره نیز محدود به منطقه نبوده است. این قرائت عامه نیز محدود به آن منطقه نبوده است؛ زیرا قرائت عامه آن منطقه قرائت ابن عامر بوده ولی قرائت عامه مورد اشاره فرامنطقه‌ای بوده که قرائت ابن عامر مورد توجه آن منطقه در قیاس با آن ضعیف و برای تلاوت مرجوح دانسته شده است.

[3]: در این عبارت به روشنی آمده که قرائت عامه جایز و جاری و عمومی است ولی قرائت ابن عامر مصداق قرائت مخالف با جماعت است. این گزارش از کسی که قاری نیست و جغرافی‌دان و مردم‌شناس است آن‌هم در کتابی که برای قرائت نیست، به جهت روش‌شناسی پژوهش در تاریخ بسیار با اهمیت است و شاید بتوان به جرأت گفت هیچ گزارشی از منابع قرائی قابلیت قیاس با آن را ندارد!

ثالثاً/2) متأسفانه گزارش‌های فوق از لحاظ صحت و سقم بررسی نشده و غالباً یا همه آن‌ها بدون استثنا قابل بررسی و ارزیابی نیز نمی‌باشد. منابع آن‌ها نیز بدون استثنا واسطه‌ای است و چنان‌که مشاهده می‌شود، قدیمی‌ترین آن‌ها از محمد ابن احمد مقدسی متوفا به سال 380 هجری قمری است. اگر گزارش احسن التقاسیم فوق الذکر را نمونه‌ای از گزارش‌های قرائی در نظر بگیریم، می‌توان حدس زد گزارش‌های منابع قدیمی در مورد قرائت‌ها، با صرف‌نظر از قرائت عامه بوده است یا می‌توان فرض کرد گزارش برخی قرائت‌های موازی قرائت عامه و جاری به نوعی فضل و آگاهی نویسنده به شمار می‌آمده است؛ یعنی بنای آن‌ها بر گزارش‌های غیر معروف ولی مورد توجه بوده و به قرائت عامه که همه‌جا فراگیر بوده کاری نداشته‌اند و دست‌کم این فرضیه‌ای است که شواهدی مهم آن را پشتیبانی می‌کند. زرکشی به مناسبتی در باره کتاب‌های مادری چون «التیسیر» و «الشاطبیة» و «التبصرة» و «الکافی» و مانند آن‌ها گفته است: «این کتاب‌ها حتی قرائات رسیده از قاریان هفت‌گانه را ندارند چه رسد به قرائات دیگر؛ در واقع آنچه در این کتاب‌ها آمده، قطره‌ای از دریاست». (ر.ک: زرکشی،1410ش، ج1، ص‌323- 325؛ معرفت، 1415ق، ج2، ص41). استاد معرفت نیز در باره برخی از این کتب گفته است: «به نظر ما سندهایی که در برخی کتب قرائات مانند التیسیر، التحبیر، و المکرر آمده، تشریفاتی است که در راستای تلاش برای انتساب قرائات به پیامبرص و قداست بخشیدن به آن نقل شده و اندکی بررسی و ارزیابی این سندها پرده از واقعیتی فضاحت‌بار بر می‌دارد.» (معرفت، 1429ق، ج‏2، ص: 60) در هر صورت، بررسی تفصیلی بحث خود نیازمند مقالی مستقل است.

ثالثاً/3) اگر کسی منابع قرائی را بررسی نماید به اختلاف‌های فراوان و تناقض‌های عجیبی برخورد می‌کند که اعتماد از نسبت‌ها را به شدت مخدوش می‌نماید مگر نسبت‌هایی که با قرائنی همراه باشد و یا منابع متعددی به آن تصریح کرده‌ و از نوعی شهرت برخوردار باشند؛ برای مثال، ابن‌جنی در المحتسب (ج2، ص‌243) و ابو نصر در شواذّ القراءة (ص 200) و ابوحیان اندلسی در البحر المحیط (ج7، ص‌305) به عاصم و ابوعمرو نسبت داده‌اند که واژه «سائغ» (سائِغٌ شَرابُه‏) (فاطر، 12) را «سَیَغٌ» قرائت کرده‌اند در حالی که علامه طبرسی در مجمع البیان این قرائت را از شواذّ عيسى ثقفي‏ دانسته است (ر.ک: طبرسی، 1372ش، ج‏8، ص: 630) یا نمونه دیگر اختلاف عجیبی است که در قرائت «مالک» و «ملک» در منابع آمده؛ درحالی که برخی آن را مشهور و متواتر می‌دانند، ابن ‌ابی‌داود آن را به مروان نسبت می‌دهد: «أول من قرأها ملك مروان‏». (سجستانی، 1423ق، ص: 229).

رابعاً: نویسندگان مقالات «بررسی دلائل تواتر قرائات رایج» و «ارزیابی ادله دیدگاه رواج تاریخی قرائت عاصم به روایت حفص» در نقد استدلال خوانساری و معرفت به سیاهه مصاحف روی آورده‌اند: در خصوص استناد به سیاهه مصاحف نیز توجه به معنای صحیح سیاهه مصاحف مورد غفلت قرار گرفته زیرا مقصود از سیاهه مصاحف، تنها حروف قرآنی بدون هرگونه اعراب و نقطه می‌باشد که به رنگ سیاه نگاشته می‌شد و این بدان جهت بود که از همان ابتدای ابداع نقاط و حروف، این علائم با رنگ قرمز بر روی حروف قرآن که به رنگ سیاه بود، نگاشته می‌شد (ر.ک: رامیار، 1369، ص‌535) رنگی بودن علائم قرآنی چندین قرن ادامه داشت و بر این اساس در طول تاریخ، اصل حروف قرآن که فاقد اعراب و نقطه بودند و تنها به رنگ سیاه در مصحف ثبت می‌شدند، به عنوان سیاهه مصاحف شناخته می‌شدند. (ر.ک: ارزیابی ادله دیدگاه رواج تاریخی .... ص‌25- 26) نویسندگان مقاله یاد شده در ادامه نقد خود بر استدلال به سیاهه مصاحف آورده‌اند: «ظاهراً منشأ اشتباه در فهم اصطلاح سیاهه مصاحف، سوء برداشت از سخن محقق خوانساری بوده است؛ زیرا ملاحظه کامل سخن و دیدگاه ایشان نشان می‌دهد که آنجا که ایشان نگارش جمیع مصاحف قرآنی را به رنگ سیاه بر طبق قرائت عاصم و سایر قرائات را در حاشیه قرآن و به رنگ قرمز معرفی کرده است (ر.ک:‌ خوانساری، 1391ق، ج5، ص‌4) مقصود ایشان از «جمیع مصاحف» تنها گزارش وضعیت مصاحف عصر خود ایشان یعنی اواخر قرن سیزدهم بوده (ر.ک:‌خوانساری، 1391ق، ج3، ص‌256) نه گزارشی از طول تاریخ، به همین جهت ایشان در ادامه همین بحث به علائم اختصاری در حاشیه مصاحف رایج عصر خود اشاره کرده و رموز اختصاری قرائات سبعه و راویان آن‌ها که در مصاحف آن زمان رایج بوده را توضیح می‌دهد. (ر.ک: خوانساری، 1391ق، ج3، ص‌256) همچنین به همین جهت خود ایشان قرائت حفص از عاصم را به عنوان تنها قرائت معتبر از قرآن معرفی نکرده بلکه به شهرت قرائات هفت‌گانه بین مردم در عصر معصومین و حتی به تواتر جمیع این قرائات هفت‌گانه معتقد شده است. (ر.ک: خوانساری، 1391ق، ج3، ص‌254).» (شریفی ‌نسب، و همکاران، 1396ش، ص‌25- 26)

در نقدی بر این نقد نیز لازم است به چند نکته توجه شود:

رابعاً/1) «سیاهه مصاحف» دو معنا دارد؛ نخست سیاهه مصاحف در سده نخست است که تا چند سده ادامه داشت و ناقدان مقالات «بررسی دلائل ...» و «ارزیابی ادله دیدگاه ...» به آن اشاره کرده‌اند. معنای دیگر آن سیاهه مصاحف در قرون متأخر است؛ البته نه قرن سیزدهم بلکه سده‌های پیش از محقق خوانساری است؛ زیرا او آثار گذشته بر جای مانده در زمان خودش را بررسی و چنین قضاوتی کرده است و عبارت «و ظلت قراءته هى الدارجة بين المسلمين‏...» به خوبی بر آن دلالت دارد.

رابعاً/2) ادعایی که در باره تأثیر انتشار چاپی قرائت حفص مطرح شده، صحیح به نظر نمی‌رسد؛ زیرا مصاحف برجای مانده از زمان‌های پیش از انتشار چاپی قرائت حفص، نشان دهنده رواج این قرائت در آن دوران می‌باشد؛ به ویژه که بسیاری از مصاحف بر جای مانده از مناطق شیعی است که معمولاً در این‌گونه مسائل تحت تأثیر عثمانی‌ها نبوده‌اند. نگارنده این سطور قرآنی با ترجمه زیرنویس فارسی و حواشی تفسیری شیعی از دانشمندی شیعی و گمنام در قرن یازدهم مشاهده کرده که سیاهه آن بر اساس قرائت حفص از عاصم بوده و قرائت‌های دیگر با رنگ قرمز مشخص شده است. تصاویری از این قرآن پیوست است. (دفتر مجله)

رابعاً/3) استدلال به سیاهه مصاحف مهم و قابل توجه است و عبور از آن ساده نیست بلکه می‌توان با کمک آن برخی ابهامات را پاسخ گفت و به حضور قرائت عامه بر اساس قرائت حفص از عاصم در همه دوران‌ها در کنار دیگر قرائت‌ها اذعان کرد و یا دست‌کم آن را نشانه‌ای بر آن گرفت. توضیح این‌که گسترش عثمانی‌ها اولاً در مناطق شیعی در حکم حکمرانی بوده و روی نگرش‌های علمی و باورهای اعتقادی یا تأثیرگذار نبوده یا تأثیر اندکی داشته است. نکته مهم دیگر این است که گسترش و قدرت آن‌ها در چند قرن متأخر تا اضمحلال آن‌ها بوده و در قرون اولیه (از قرن هفتم تا قرن دهم) حداقل در ایران نفوذ زیادی نداشتند. سلطان سلیم یکم که متولد 1520 میلادی است، توانست با شکست دادن شاه اسماعیل بر قسمت‌هایی از ایران تسلط پیدا کند و آن هم از بعد حُکمرانی نه عقیدتی و علمی. نتیجه این‌که مشاهدات بلاغی و معرفت نشان‌دهنده این است که قرائت حفص از عاصم در قرون متأخر هزاره اول و نیز قرون اولیه هزاره دوم در کنار قرائت‌های دیگر حضور جدی داشته بلکه در حکم اصل بوده و قرائات دیگر فرع بر آن به شمار می‌رفته‌اند و این روند در قرون اخیر با کم‌رنگ شدن قرائت‌های دیگر تقریباً‌ منحصر به قرائت حفص از عاصم شد. این نشان می‌دهد جایگاه قرائت حفص از عاصم ارتباطی با امپراطوری عثمانی نداشته است. اینک پرسش این است که چرا با این که به گفته مورخان حفص تا حداقل قرن چهارم تقریباً‌ ناشناس بود و یا طرفداران زیادی نداشت و حتی در دوران حیات خود در زادگاهش کوفه توفیقی در این رابطه به دست نیاورد، با وجود دیگر قرّائی که از شهرت بسیاری برخوردار بودند، یکباره در قرون بعد جهان اسلام را آن‌گونه درنوردید که در قیاس با قرائت‌های دیگر در حکم اصل قرار گرفت؟ این پرسشی است که تا کنون نویسندگان حوزه قرائات به آن توجه شایسته‌ای نشان نداده‌اند و به نظر می‌رسد دو مطلب به گسترش شهرت و جایگاه قرائت حفص از عاصم کمک کرده‌ است و به تعبیر مناسب‌تر، قرائت حفص از عاصم شهرت و گستردگی‌اش را مرهون دو مطلب است:‌ نخست همراهی کامل حفص با قرائت عامه که نسل به نسل از پیامبر اکرمˆ در بین مردم جاری و ساری بود البته بدون نام و نشان و در کنار دیگر قرائت‌ها، و دیگر خدمت مهم ابن مجاهد در حصر قرائات در هفت قرائت و قرار دادن قرائت حفص از عاصم بین این قرائت‌ها به رغم عدم شهرت آن لیکن به دلیل همراهی آن با قرائت عامه. در حقیقت ابن مجاهد اولاً: قرائت عامه را در قالب قرائت حفص از عاصم جزو هفت قرائت قرار داد و ثانیاً:‌ با انتخاب قرائت‌های نه چندان قوی – و به گفته برخی کارشناسان قرائت‌های ضعیف (برای نمونه ر.ک:‌ ذهبی، 1965م ، ج1، ص‌69؛ عسقلانی، ‌1414ق، ج3، ص‌27- 28؛ معرفت، 1429ق، ج‏2، ص‌52 و 63)– در کنار قرائت عامه که در قالب قرائت حفص از عاصم حضور داشت، این فرصت را به قرائت عامه داد که رفته رفته بر همه قرائت‌ها به طور کامل چیره شده و بساط آن‌ها را برچیده و بر جهان اسلام سیطره یابد. این فرضیه‌ای است که شواهد متعددی بر آن دلالت دارد و تنها به وسیطه آن می‌توان ابهامات مسئله را پاسخ گفت.

4. آیت الله معرفت برای تأیید استدلال به سیاهه مصاحف،‌ به استشهادهای مؤلفان و مفسران نیز تمسک کرده است. به گفته وی مفسران و مؤلفان فرازهای مورد استشهاد خود را بر اساس قرائت حفص از عاصم و مطابق سیاهه مصاحف به کار گرفته‌اند و این نشان می‌دهد رسم الخط جاری مصاحف در روزگاران گذشته قرائت حفص از عاصم بوده است. (ر.ک:‌ معرفت، 1429ق، ج‏2، ص: 140) البته متأسفانه ایشان شواهد خود را ذکر نکرده و به همین‌ مقدار بسنده کرده است.

نقد و بررسی (4)

اگر مفسری به قرائتی استشهاد کند،‌ نشان‌دهنده این است که آن قرائت را پذیرفته است؛ اگر قرائت منتخب او با قرائت حفص از عاصم موافق نباشد، نمی‌توان از آن نتیجه گرفت که قرائت حفص در آن منطقه یا همه مناطق اسلامی شهرت نداشته و یا رواج نداشته است؛ زیرا همان‌طور که قراء در کنار قرائت عامه برای خود قرائتی داشتند و یا انتخاب می‌کردند، مفسران نیز می‌توانند چنین کنند، لیکن اگر مفسری قرائت حفص از عاصم را انتخاب کرد بدون تصریح به آن و این قرائت مقابل دیگر قرائات بود، یعنی قرائت هیچ‌یک از قاریان مشهور موافق آن قرائت نبود، می‌توان حدس زد که آن قرائت قراءة العامة است. حال اگر این مفسر مربوط به قرن دوم باشد- یعنی زمانی که هنوز قرائت عامه به نام حفص از عاصم شهرت پیدا نکرده و هنوز ابن مجاهد قرائت او را بین هفت قرائت قرار نداده بود - و باز اگر قرائت منتخب او با قرائت استادش (چنان‌که در مورد فراء بیان خواهد شد) نیز مخالف باشد،‌ این قرینه‌ای است بر این‌که او این قرائت بی‌نام و نشان را قرائت عامه دانسته و بر همه قرائات ترجیح داده است و این امتیازی مهم به شمار می‌رود. چنین موردی در خصوص آیه 40 سوره هود وجود دارد: «قُلْنَا احْمِلْ فِيها مِنْ كُلٍّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْن‏». از بین قراء سبعه تنها عاصم «کلٍ» با تنوین خوانده و باقی قراء با کسره خوانده‌اند. (ر.ک: ابن خالویه، 1413ق، ج‏1، ص: 280) تفاوت معنای این دو این است که بر اساس تنوین دو زوج از هر نوع حیوان وارد کشتی نوح ع شدند و بر اساس کسره از هر نوع حیوان تنها یک زوج وارد شدند. فراء در باره این آیه گفته است:‌«والذکر و الانثی من کل نوع زوجان»؛ یعنی از هر نوع دو زوج، و معنای این تفسیر این است که او قرائت تنوین را پذیرفته است. جالب این است که قرائت استاد فراء – یعنی کسائی- نیز کسره است. (ر.ک: فراء، 1980م‏، ج‏2، ص 14)

نکته قابل توجه این است که در روایات اهل بیت ع نیز تفسیری ارائه شده که مطابق با قرائت تنوین است (فَأَدْخَلَ مِنْ كُلِّ جِنْسٍ مِنْ أَجْنَاسِ الْحَيَوَانِ زَوْجَيْنِ فِي السَّفِينَة). (ر.ک:‌ تفسیر قمی، 1363ش، ج‏1 ،ص 327 و ...) روشن است که در آن زمان قرائت حفص از عاصم با این نام شهرت نداشته و در روایات به قرائت اشاره‌ای نشده است.

نمونه دیگر در آیه 22 سوره روم آمده است: «وَ مِنْ آياتِهِ خَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافُ أَلْسِنَتِكُمْ وَ أَلْوانِكُمْ .. إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِلْعالِمِين‏». از بین قراء سبعه تنها عاصم «للعالِمین» خوانده و باقی قراء «لَلعالمین» به فتح لام. در روایتی از امام صادق ع آمده است: «لَآياتٍ لِلْعالِمِينَ‏، وَ هُمُ الْعُلَمَاء» (ر.ک: بحرانی، 1415ق، ج‏4، ص‌340) تفسیر امام ع مطابق با قرائت حفص از عاصم است. با توجه به این‌که امام ع شیعیان را به قرائت عامه ارجاع می‌دادند، طبیعی است که خود نیز مقید به قرائت عامه هستند و از سوی دیگر قرائت عامه در آن روزگاران به حفص از عاصم نامبردار نشده بود و قاری دیگری به کسر لام نخوانده، با توجه به این مقدمات نتیجه می‌گیریم که قرائت عامه عصر امام صادق ع مطابق با قرائت کنونی است که به حفص از عاصم نامبردار شده است. شواهد دیگری نیز وجود دارد که به دلیل ضیق مجال از بیان آن‌ها خودداری می‌شود. (برای آگاهی بیشتر ر.ک: حسینی و ایروانی، 1394ش، ص173 («أَسْوِرَة» رخرف، 53) و همان، ص‌174 («نَزَّاعَةً لِّلشَّوَى‏» معارج، 16) و نیز لسانی فشارکی، 1391ش، ص530)

نتیجه

از آنچه گذشت در یک جمع‌بندی می‌توان گفت: از بین قرائت‌های مختلف تنها یک قرائت مورد تأیید است و آن همان قرائتی است که جبرئیل بر پیامبر اکرم ص نازل کرد که به «قرائت واحدة» موسوم است. این قرائت در زمان حیات پیامبر اکرم ص فراگیر شده و بر اساس گزارش‌های تاریخی، ده‌ها سال پس از رحلت ایشان نیز قرائت عمومی و شناخته شده بین مردم بوده است. این قرائت مدت‌های مدید نام و نشان نداشت و به «قرائت عامة»‌ و «قرائت الناس»‌ مشهور بود و با این عناوین کلی شناخته می‌شد و قرائت‌های دیگر با عناوینی که داشتند و به افرادی که منتسب بودند، از آن متمایز می‌شدند. قرائت عامه در سده‌های نخست به دلیل رواج فراوان، مورد توجه قاریان مشهور و نویسندگان نبوده و قاریان معمولاً با قرائت خاص یا اختیار قرائتی که داشتند و ویژه آن‌ها بود، شناخته می‌شدند و نویسندگان نیز همت خود را بر گزارش قرائت‌های خاص و متفاوت با قرائت عامه مصروف می‌داشتند و به بیان روشن‌تر، بر اساس اسناد مهمی قرائت عامه به دلیل شهرت و رواج فراوان نمی‌توانست قاریان را به شهرت خاصی برساند؛ از این رو آنان در کنار قرائت عامه بر قرائت دیگری متمرکز می‌شدند و با آن شناخته می‌شدند و در این خصوص، حتی برخی نویسندگان به دلیل شهرت فراوان قرائت عامه از ثبت آن خودداری می‌کردند و اثر خود را به ثبت قرائت‌های دیگر غیر از قرائت رایج اختصاص می‌دادند که همین امر موجب شبه نزد برخی شده است.

از سوی دیگر، از بین قراء عاصم و از بین راویان او حفص مقید بودند که قرائتشان را با قرائت عامة هماهنگ کنند و با آن زاویه‌ای نداشته باشند. همین امر موجب شد ابن مجاهد که خود به قرائت عامه متمایل بود و از قرائات شاذّ دوری می‌کرد، آن را به دلیل هماهنگی با قرائت عامه و نیز سند عالی در زمره هفت قرائت انتخاب کرده و به شهرت رساند. او این قرائت را در کنار برخی قرائات ضعیف و اختیار القراءة قرار داد و به این ترتیب اسباب پیشتازی و شهرت آن را فراهم آورد و مردم نیز رفته رفته قرائت رایج را که تا آن زمان بی‌نام و نشان بود و با عناوین کلی «قراءة العامة»‌ معرفی می‌شد، به دلیل انطباق کامل بر قرائت حفص، به آن نامبردار کردند. قرائت عامه در گذر زمان همچون دوران بی‌نام و نشانی‌اش البته با نام جدید در سراسر جهان اسلام رواج کامل خود را حفظ کرد، بلکه با گذر زمان رفته‌رفته یکته‌تاز میدان شد و رقبای خرد و کلان خود را از میدان تا حدود زیادی به در کرد آن‌گونه که مطابق برخی نسخ برجای مانده از کتابت قرآن، دست‌کم اواخر هزاره نخست و اوایل هزاره دوم سیاهه مصاحف به قرائت حفص اختصاص ‌می‌یافت و قرائات دیگر با رنگ‌های متفاوت ثبت می‌گردید.

بایسته‌های پژوهش در تاریخ قرائات

هرچند در حوزه تاریخ قرائات آثار بسیاری تا کنون به جامعه علمی عرضه شده است، لیکن به نظر می‌رسد نقاط کور و بسترهای بکری وجود دارد که هریک می‌تواند جزو مسائل مهم و موضوع‌های بایسته پژوهش و تحقیق در این حوزه باشد. مهم‌ترین این موضوع‌ها عبارت‌اند از:

الف) بررسی وثاقت و استواری گزارش‌های قرائی منسوب به قاریان سده‌های نخست و صاحب‌نام و اسناد آن‌ها.

ب) بررسی ادعاهای طرح شده در خصوص قرائات رایج در مناطق مختلف به ویژه در سده‌های نخست به همراه امکان‌سنجی آن‌ها مبتنی بر روش پژوهش در تاریخ.

ج) بررسی متفردات حفص در رسم الخط‌های مصاحف خطی موجود در کتابخانه‌های سراسر جهان اسلام.

11. فهرست منابع

ابن حجر عسقلانی، احمد بن علیبن محمد، تهذیب التهذیب، قاهرة: دار الکتاب السلامی،‌1414ق.

ابن‌انباری، عبدالرحمان، نزهة الالباء، به کوشش ابراهیم سامرایی، بغداد، ۱۹۵۹م.

ابن‌جزری، محمد بن محمد، غاية النهاية في طبقات القراء، چ اول، [بی‌جا]:‌مکتبة ابن تیمیة، 1351ق.

ابن‌جزری، محمد بن محمد، منجد المقرئین و مرشد الطالبین، بیروت: دار الکتب العلمیة، 1420ق.

ابن‏خالويه، حسين بن احمد، اعراب القراءات السبع و عللها، 2جلد، مكتبة الخانجي - مصر - قاهره، چاپ: 1، 1413 ه.ق.

ابن‏عطيه (542 ق)، عبدالحق بن غالب‏، المحرر الوجيز فى تفسير الكتاب العزيز، محقق: محمد، عبدالسلام عبدالشافى‏، چ اول، بیروت: دار الكتب العلمية، منشورات محمد علي بيضون، ‏1422 ق.‏

ابو بكر بن ابى داود، السجستانى (238 ق‏)،‏ كتاب المصاحف،‏ ط الاولی، القاهرة: الفاروق الحديثه للطباعه والنشر، 1423 / 2002م.

ابوعلی الفارسی، الحجة للقراء السبعة، بیروت: دار الکتب العلمیة، 1423ق.

بحرانى، هاشم بن سليمان، البرهان في تفسير القرآن، 5جلد، موسسة البعثة، قسم الدراسات الإسلامية - ايران - قم، چاپ: 1، 1415 ه.ق.

بلاغى، محمدجواد، آلاء الرحمن في تفسير القرآن،‏ چ اول، قم: بنياد بعثت، واحد تحقيقات اسلامى‏، [بی‌تا]؛

بيلى،‏ احمد، الاختلاف بين القراءات،‏ بيروت: ‏دار الجيل‏،‌ [بی‌تا]؛

حسینی، بی‌بی زینب، و ایروانی، مرتضی، «بررسی تاریخی قرائة العامة و ارتباط آن با روایت حفص از عاصم»، مطالعات قرآن و حدیث، 1394ش، شماره 16، ص‌159- 189.

خوانساری، محمدباقر موسوی، روضات الجنات فی احوال العلماء و السادات، قم: اسماعیلیان، 1391ق.

ذهبی، شمس الدین، معرفة‌ القراء الکبار علی الطبقات و الاعصار، ط الاولی، استانبول:‌مرکز البحوث الاسلامیة، 1965م.

رجبی قدسی، محسن و لسانی فشارکی، محمدعلی، «تعین و تواتر قرائت حفص در عصر پیامبر تا کنون»، مطالعات قرائت قرآن، سال 8، ش 14، 1399ش، ص‌293- 314.

زرقانى، محمد عبد العظيم، ‏مناهل العرفان في علوم القرآن،‏ [بى‏جا]، دار احياء التراث العربى،‏ [بى‏تا].

زركشى(794 ق)‏‏ محمد بن عبد الله البرهان في علوم القرآن‏، چ اول، بیروت: دار المعرفة، 1410 ق/ 1990م.

سجستانی، ابو بكر بن ابى داود ، كتاب المصاحف، چ اول، ‏ القاهرة: الفاروق الحديثه للطباعه والنشر، 1423ق / 2002م.

سیوطی، جلال الدين، الإتقان في علوم القرآن، چ دوم، بيروت: دار الكتاب العربى، ‏1421ق / 2001م.

شاه‌پسند، الهه، «دلالت و مصداق روایت "إقرأ کما یقرء الناس"»، پژوهش‌های قرآن و حدیث، 1393ش، سال چهل و هفتم، شماره 2، ص 245- 221.

شریفی ‌نسب، حامد و حجتی، سیدمحمدباقر و قربانخانی، امید، «ارزیابی ادله دیدگاه رواج تاریخی قرائت عاصم به روایت حفص»، مطالعات قرآن و حدیث، سال دهم، شماره دوم، 1396ش، شماره 20ص 5- 37.

طبرسى (548 ق)‏، فضل بن حسن، ‏مجمع البيان في تفسير القرآن‏، مصحح: يزدى طباطبايى، فضل‏الله‏، تهران: ناصر خسرو، 1372ش.

طبرسى، فضل بن حسن‏مجمع البيان في تفسير القرآن، مصحح: يزدى طباطبايى، فضل‏الله‏ و رسولى، هاشم‏، چ سوم، تهران‏: ناصر خسرو، 1372ش‏.

طيب، عبدالحسين، ‏اطيب البيان في تفسير القرآن‏، تهران: انتشارات اسلام‏،1369 ش‏؛

فخر رازى، محمد بن عمر، التفسير الكبير( مفاتيح الغيب)، چ سوم، بیروت: دار إحياء التراث العربي، ‏1420ق.

فراء، یحیى، معانی القرآن، به کوشش عبدالفتاح اسماعیل شلبی، قاهره، ۱۹۷۲م؛

فراء، يحيى بن زياد، معانى القرآن، محقق: نجار، محمد على، و نجاتى، احمد يوسف‏، قاهرة: الهيئة المصرية العامة للكتاب‏،1980 م‏.

فضلی، عبدالهادی، القراءات القرآنیة تاریخ و تعریف، چ چهارم، بیروت: مرکز الغدیر للدراسات و النشر و التوضیع، 1430ق/ 2009م.

قمى، على بن ابراهيم، تفسير القمي، 2جلد، دار الكتاب - ايران - قم، چاپ: 3، 1363 ه.ش.

کاظمی، سیدمحسن، «بررسی دلایل تواتر قرائات رایج»، مطالعات قرائت قرآن، 1393ش، شماره 3، ص75- 102.

کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، تصحیح علی‌اکبر غفاری و محمد آخوندی، چ چهارم، تهران: دار الکتب السلامیة، 1407ق.

لسانی فشارکی، محمدعلی، قراء سبعه و قرائات سبع، چ اول، قم: انتشارات اسوه، 1391ش.

معرفت، محمد هادى، التمهيد في علوم القرآن،‏ چ دوم،‌ قم: ‏مؤسسة النشر الاسلامى، ‏1415ق.

معرفت،‏ محمد هادى، علوم قرآنى، چ چهارم، قم: موسسه فرهنگى التمهيد، 1381ش؛

معرفت، محمدهادی، التمهید فی علوم القرآن (ویرایش جدید)، چ دوم، قم: مؤسسه فرهنگی انتشاراتی التمهید، 1429ق.

معمر بن مثنی، مجاز القرآن، قاهره، الامیر الخانجی، 1374ق.

مقدسی (380ق)، محمد بن احمد، أحسن التقاسيم فی معرفة الاقالیم، ترجمه على نقى منزوى‏، چ اول، تهران: شركت مولفان و مترجمان‏، 1361ش.

مقدسى، ‏ ابو شامه، المرشد الوجيز إلى علوم تتعلق بالكتاب العزيز،چ اول، بیروت: دار الكتب العلمية، 1424 ق/ 2003م.

مکی بن ابی‌طالب القیسی، ابی‌محمد، الکشف عن وجوه القراءات السبع و عللها و حججها، تحقیق محیی الدین رمضان، تهران: مؤسه الرسالة، 1407ق.

مهدوی راد، محمدعلی؛ دلبری، سیدعلی؛ نصرتی، علی، «بررسی روایت "إقرأ کما یقرأ الناس" با نگاهی به فهم شیخ انصاری رحمه الله»، علوم قرآن و حدیث،‌آموزه‌های قرآنی، 1392، شماره 17، ص‌49- 70.

نویری، شرح طیبة النشر، بیروت: دار الکتب العلمیة، 1424ق.

ولد ابّاه، تاریخ القراءات فی المشرق و المغرب، مراکش: آیسسکو، 1422ق.


[1] . لازم است يادآورى شود كه قرائت ورش به روايت قالون تنها در كشور عربى ليبى اخيرا چاپ شده و مورد اعتراض مسلمانان و سران برخى از كشورهاى اسلامى قرار گرفته است.

741) تحریف‌ناپذیری قرائی قرآن/1

اخیرا مقاله‌ای باعنوان «نظریه این همانی قرائات واحده، عامه و حفص از عاصم» در مجله قرآن‌پژوهی شماره 3 منتشر شده است که در پست 737 چکیده آن آمد. این مقاله در حقیقت خلاصه فصل «برهان تاریخی در تحریف‌ناپذیری قرآن کریم در حوزه قرائت»‌ است که در مرحله ویرایش نهایی قرار دارد و ان‌شاء الله منتشر می‌شود. این حقیر فقیر الی الله متواضعانه از همه عزیزان علاقه‌مند به حوزه علوم قرآن و تفسیر و همه مدافعان حریم قرآن درخواست دارم این مقاله و ان‌شاء الله بعد از انتشار اصل آن را مطالعه فرمایند.

بسم الله الرحمن الرحیم

چکیده: یکی از نظریات مهم و تأثیرگذار در حوزه قرائات «این همانی قرائات واحده، عامه و حفص از عاصم» است. بر اساس این نظریه قرائتی که جبرئیل بر پیامبر اکرم ص نازل کرد، تنها یک قرائت بوده و آن قرائت قرائتی است که در گذر زمان تا صدها سال بی‌نام و نشان باقی ماند و با عناوینی همچون «قرائة العامة» و «قرائة الناس» شناخته می‌شد. از سوی دیگر، از بین قراء سبعه تنها عاصم و از بین راویان او تنها حفص تلاش کرده‌اند مانند قراءالعامة قرآن را قرائت کنند و با آن زاویه‌ای نداشته باشند. همین امر موجب شد طی فرایندی و با دخالت اسبابی قرائة العامة که تا صدها سال به عنوان قرائت معمول مردم بدون نام و نشان بود، به نام حفص از عاصم نامبردار شود. در برابر این نظریه، نظریات دیگری وجود دارد که «قرائة العامة» را قرائت عموم مردم در هر زمان و هر مکان دانسته و یا بر افراد خاصی مانند قراء سبعه حمل می‌کنند. نظریه «این همانی ...»- که خود یکی از مبانی مهم تفسیری است و در برخی مسائل فقهی (مانند قرائت نماز) و نیز نقد شبهه تحریف قرائی نیک کارآمد است- در برابر نظریه‌های رقیب با ابهامات و شبهاتی رو به رو است که لازم است دفع و رفع شوند؛ از این رو مقاله حاضر می‌کوشد ضمن بر طرف کردن آسیب‌ها و پاسخ به شبهات، آن را با بیان تازه‌ای بازخوانی و اثبات کرده و عوامل دخیل در آن را واکاوی کند. نگارنده در تحریر این مقال از روش متناسب با پژوهش در منابع تاریخی که عمدتاً مبتنی بر جمع‌آوری قرائن و شواهد و مطالعه یک گزاره‌ تاریخی در بستر و فضای تحقق آن است، بهره برده و افزون بر آن، به مطالعه میدانی برخی آثار برجای مانده از نسخ خطی قرآن نیز روی آورده است.

واژگان کلیدی: تحریف قرائی، قرائت العامة، قرائت ناس، قرائت واحده، روایت حفص از عاصم

مقدمه

یکی از نظریه‌های مهم و کارآمد علوم قرآن و به باور نگارنده مهم‌ترین نظریه در حوزه تاریخ قرائات، تواتر قرائت موجود یا به بیان دیگر این همانی قرائت موجود و قرائت عامه و قرائت واحده نازل شده از سوی پروردگار است. این نظریه در صورت تأیید، یکی از مبانی مهم تفسیر قرآن و یکی از مهم‌ترین پاسخ‌ها به شبهه عدم تحریف قرائی قرآن و نیز زیربنای پژوهش فقهی در خصوص جواز یا عدم جواز قرائت قرائات سبع در نماز است. ما برای بررسی این نظریه پس از تبیین آن و نیز نظریه‌های رقیب، به بیان مهم‌ترین ادله موافقان و مخالفان خواهیم پرداخت و تلاش خواهیم کرد با پاسخ به نقدها و تقویت استدلال‌ها واقع مطلب یا آنچه به واقع نزدیک‌تر و مطمئن‌تر است را فراچنگ آوریم؛ البته فرضیه ما صحت این نظریه و امکان نقد برخی نقدهای وارد شده بر آن و تقویت ادله اثباتی آن است که از اهداف این مقال به شمار می‌روند.

پیشینه‌شناسی پژوهش‌های مرتبط با موضوع

در باره این نظریه جز آنچه استاد معرفت و پیش از او مرحوم بلاغی و طیب، نگاشته‌اند،‌ ورود جدی دیگری در منابع علوم قرآنی نمی‌بینیم؛ البته بسیاری از مألفان از آثار یاد شده استفاده کرده و این نظریه را بازتاب داده‌اند ولی وارد تکمیل استدلال‌ها و پاسخ به شبهات و نقدها نشده‌اند مگر به اشاراتی. البته در حوزه‌ مقالات،چند اثر عرضه شده که در نقد یا تأیید این نظریه نگاشته شده است. مقالاتی که در نقد این نظریه نگاشته شده‌ و یا نگاه انتقادی به این نظریه دارند، عبارت‌اند از: «ارزیابی ادله دیدگاه رواج تاریخی قرائت عاصم به روایت حفص»، شریفی نسب و همکاران؛ «بررسی دلایل تواتر قرائات رایج»، کاظمی؛ «دلالت و مصداق روایت "إقرأ کما یقرء الناس"»، شاه‌پسند. (ر.ک:‌ فهرست منابع)

مقالات‌ مؤید این نظریه نیز عبارت‌اند از: «بررسی تاریخی "قرائت العامة" و ارتباط آن با روایت حفص از عاصم»، حسینی و ایروانی؛ «تعیّن و تواتر قرائت حفص در عصر پیامبر ص تا کنون»، ‌قدسی و لسانی فشارکی. (ر.ک:‌ فهرست منابع)

گفتنی است مقالات ناقد یا مؤید این نظریه به حسب تاریخ نگاشت گاه ناظر پیشین خود بوده‌اند. آنچه از بررسی این مقالات می‌توان دریافت،‌ به رغم تلاش وافرشان،‌ ناکافی بودن آن‌ها در اثبات و یا حتی نقد این نظریه می‌باشد؛ از این رو مقاله حاضر با پیش‌رو داشتن پیشینه آن کوشیده ضمن تقویت استدلال بر این نظریه، به نقدها و شبهات ناقدان آن پاسخ گوید.

مفهوم‌شناسی

لازم است در ابتدای بحث برخی اصطلاح‌ها که نقش کلیدی دارند و یا بسامد تکرار آن در نوشتار حاضر زیاد است، تعریف و به اختصار تبیین شوند:

- قرائت، روایت و طریق

قرائت در اصطلاح به تلفظ ویژه‌ای گفته می‌شود که به یکی از امامان قرائت نسبت داده شود؛ مانند قرائت عاصم، قرائت نافع، قرائت حمزه و مانند این‌ها. (ر.ک: فضلی،1430ق، ص‌73) روایت در اصطلاح تلفظ ویژه کلمات قرآن است که به یک روای از یکی از امامان قرائت نسبت داده شود؛ مانند روایت حفص از عاصم، روایت قالون از نافع و مانند این‌ها. (ر.ک: همان). طریق نیز در اصطلاح به قرائتی گفته می‌شود که یک راوی از راوی دیگری نقل کند؛ مانند طریق ابی‌نشیط از قالون. (ر.ک: همان)

- قرائات متواتر ، مستفیض، مشهور و شاذ: قرائت متواتر در اصطلاح عصر حاضر به قرائتی گفته می‌شود که رجال اسناد آن در همه طبقات به اندازه‌ای از کثرت و پراکندگی برسد که انسان اطمینان پیدا کند نمی‌توانند بر کذب توافق و توطئه کنند. (معرفت، 1429ق، ج‏2، ص: 59). متواتر در اصطلاح برخی قرآن‌پژوهان گذشته بر مستفیض نیز اطلاق می‌شده است. (فضلی،1430ق، ص‌70) قرائت مستفیض در اصطلاح بین آحاد و تواتر و به قرائتی گفته می‌شود که نقل آن به قدری بوده که مردم آن را پذیرفته‌ باشند. (ر.ک: فضلی،1430ق، 69) گفتنی است مراد از متواتر در نظریه مورد بحث در این مقال معنای نخست است.

- قرائت عامه: برای این ترکیب معانی مختلفی گفته شده است که مهم‌ترین آن‌ها عبارت‌اند از: الف) معنای لغوی یعنی قرائت عموم مردم به صورت مطلق یا عموم مردم یک منطقه‌ خاص یا قراء سبعه یا قراء عشره یا بیشتر آن‌ها و یا قرائت‌های متداول زمان ائمه اطهار ع. بر اساس معنای لغوی مردم مناطق مختلف ممکن است قرائت‌هایی متفاوت داشته باشند. (ر.ک: مهدوی راد، دلبری و نصرتی، 1392، ص‌58- 61)

ب) اصطلاحی است برای قرائتی که سینه به سینه از پیامبر اکرم‌ˆ در جهان اسلام رواج پیدا کرد و تا به امروز باقی مانده است. بر اساس معنای اصطلاحی قرائت عامه، مردم سراسر مناطق اسلامی قرآن را تنها با یک قرائت می‌خواندند که به قرائت عامه معروف بوده (ر.ک: همان، ص‌61) و قرائات قاریان که برخاسته از اجتهاد آنان و یا عوامل دیگر بوده، در کنار قرائت عامه قرار داده شده است.

- «قراءة الناس»: در روایات متعدد مردم به "قراءة الناس" یا "قراءة العامة" و یا تعابیر مشابه ارجاع داده شده‌اند ( مانند: "إقرأ کما یقرأ الناس" در روایت سالم بن سلمة از امام صادق ع (کلینی، 1407، ج4، ص 633))؛ از این رو این عبارت به اصطلاحی در متون علوم قرآنی تبدیل شده است که با تفاسیر مختلفی روبه‌رو شده و معانی گوناگونی از آن اراده شده است؛ مانند: قرائتی که پیامبر اکرم در سال آخر حیات خود قرائت فرمود؛ قرائت اهل مدینه و کوفه در زمان اهل بیت ع؛ قرائت اهل مدینه و مکه؛ قرائات سبع یا عشر؛ قرائات رایج در زمان ائمه اطهار ع؛ قرائت‌های مطابق با قواعد زبان عربی؛ قرائت‌های متداول بین قراء؛ قرائت‌های متعارف بین مردم؛ قرائت رایج بین عامه مسلمانان یا به تعبیر دیگر، قرائت موجود مصاحف (حفص از عاصم). (ر.ک: مهدوی راد، دلبری و نصرتی، 1392، ‌ص 58- 62 ؛ شاه‌پسند، 1393ش، ص232- 235؛ معرفت، 1429ق، ج‏2، ص: 144 و ...؛ ...)

- قرائت واحده: منظور از قرائت واحده قرائتی است که جبرئیل بر پیامبر اکرمˆ نازل کرد. بر اساس قرائت واحده جبرئیل قرآن را تنها با یک قرائت بر پیامبر اکرمˆ نازل کرده است. (ر.ک: كليني، 1407ق، ج ٢، ص ٦٣٠؛ کاظمی، 1393ش، ص‌84)

روش تحقیق

مسئله قرائات و به ویژه قرائت عامه و چگونگی حرکت آن در گذر زمان و نامبردار شدن آن، مسئله‌ای تاریخی است؛ از این رو لازم است روش متناسب با پژوهش در حوزه تاریخ برای حل مسئله اتخاذ شده و ضوابط و شرایط آن در پژوهش رعایت شود. برخی شبهات و ابهامات نیز حاصل نادیده انگاشتن همین تناسب روش و مسئله است. در روش تاریخی برای بررسی یک پدیده و رخداد تاریخی از دو جهت و در دو مرحله اقدام می‌شود؛ نخست صحت اسناد و وثاقت روایان آن و صحت منابع و انتساب به مؤلفان آن‌ها و نیز ارزیابی قدمت متن روایت‌گر و اصالت آن و اختلاف نصوص و نسخ و مواردی از این دست بررسی می‌شود که ابعاد بیرونی پژوهش درباره یک مسئله تاریخی را تشکیل می‌دهد، و در مرحله دوم، خود پدیده تاریخی در فضا و صحنه تحقق آن- که با جمع‌آوری همه قرائن و بازسازی و بازکاوی دقیق امکان‌پذیر است- مورد پژوهش قرار می‌گیرد و در این خصوص گاه لازم است از پژوهش میدانی و بررسی آثار برجای مانده از دوران روی‌دادن یک پدیده و رخداد تاریخی نیز استفاده شود. طبیعی است بررسی مستوفای نظریه این همانی از هر دو جهت بسیار فراتر از مجال یک مقاله است؛ از این رو تمرکز این مقاله عمدتاً‌ بر مرحله دوم است و از مرحله نخست تنها به ذکر مستنداتی که روشن کننده مسئله باشد، بسنده می‌شود.

تبیین مسئله

مسئله اصلی پیش‌روی این پژوهش این است که آیا قرائت موجود که به قرائت حفص از عاصم موسوم است، همان قرائت پیامبر اکرم ص است که جبرئیل بر او فرود آورد یا با آن اختلاف دارد؟ این سؤال به چند سؤال فرعی تحلیل می‌شود که پاسخ به آن‌ها مطابق این پژوهش و فرضیه آن، ما را به نظریه این همانی می‌رساند. آیا قرائت نازل شده بر پیامبر اکرم ص تنها یک قرائت بوده یا جبرئیل قرائت‌های متعددی را بر پیامبر اکرم ص فرود آورده است؟ آیا قرائت پیامبر اکرم ص در گذر زمان حفظ شده و رواج یافته یا غبار مهجوری بر آن پاشیده شده و در دل تاریخ از پیشتازی در حرکت بازمانده است؟ آیا «قرائت عامة»‌ یا «قرائة الناس»‌ و عناوینی نزدیک به این‌ها اصطلاح‌اند یا تنها معنای لغوی آن‌ها مورد نظر است؟ بر فرض مصطلح بودن، آیا قرائتی که در منابع با عناوین فوق از آن یاد شده، مطابق با قرائت پیامبر اکرم ص است یا با آن تفاوت‌هایی دارد؟‌ و آیا قرائت موجود منطبق بر قرائت عامه است یا خیر؟‌ این پرسش‌ها در مسیر نظریه مورد بحث قرار دارد و تحقیق این نظریه با روش تاریخی، به پرسش‌های یادشده پاسخ می‌گوید.

شرح و تبیین نظریه «این‌همانی قرائت موجود، قرائت واحده و قرائت عامه»

نظریه این‌همانی قرائت موجود با قرائت نازله نخستین بار در «آلاء الرحمن فی تفسیر القرآن» نوشته مرحوم بلاغی به ثبت رسید (ر.ک: بلاغی، [بی‌تا]، ج1، ص‌29) و پس از وی سید عبد الحسین طیب بر آن تأکید کرد. (ر.ک: طیب، 1369ش، ج1، ص‌27- 28) وی در این باره گفته است: «و اينكه معروف است سياهى قرآن مطابق قرائت حفص از عاصم نوشته شده اشتباه است بلكه حفص مطابق سياهى قرائت كرده و قبل از حفص و عاصم همه قرآنها بر طبق همين سياهى بوده و مطابق آن قرائت مي‌نموده‏اند و دليل ديگر اينكه قرائت سياهى قرآن باجماع مسلمين بلكه ضرورت دين صحيح است و احدى در صحت آن اشكال نكرده ولى غير سياهى باطل نباشد مورد شبهه و اشكال است بنا بر اين نبايد امر قطعى يقينى را كنار گذارده و بمشكوك عمل كرد.» (طیب، 1369ش، ج1، ص‌31- 32)

این نظریه در آثار آیت الله معرفت نیز مورد تأکید قرار گرفت با این تفاوت که او تلاش بسیاری کرد آن را با ارائه ادله‌ای استوار کند: «يگانه قرائتى كه داراى سندى صحيح و با پشتوانه جمهور مسلمين استحكام يافته، قرائت حفص است. اين قرائت در طىّ قرون پى‏درپى تا امروز هم‏واره ميان مسلمانان متداول بوده و هست...» (معرفت، 1381ش، ص‌235؛ نیز بنگرید: همو، 1429ق، ج‏2، ص: 134)

در مجموع خلاصه این نظریه عبارت است از این که: قرائت موجود از صدر اسلام تا کنون سینه به سینه و نسل به نسل از پیامبر اکرمˆ به صورت متواتر بلکه فوق تواتر در سراسر جهان اسلام نقل شده است. این قرائت که مطابق قرائتی است که جبرئیل بر پیامبر اکرمˆ نازل کرد و او به مردم آموخت، ابتدا با عنوان «قرائت عامه»، «قرائت ناس»، و تعابیری مانند این‌ها خوانده می‌شده است، لیکن بعدها چون مردم دیدند قرائت حفص از عاصم همانند قرائت آن‌هاست، قرائت خود را که بی‌نشان بود و صرفا به قرائت توده مردم از آن یاد می‌شد، به آن قرائت نامبردار کردند و از آن پس قرائت توده مردم با عنوان قرائت حفص از عاصم شناخته می‌شد. شبیه چنین نسبتی را در حوزه قرائات در دوره ابن محیصن (م 122ق) نیز می‌توان یافت. در باره او آمده است:‌ «ابن محیصن قرائتی را مطابق با قواعد عربی برگزیده بود که مخالف قرائت توده مردم شهرش بود. مردم که چنین دیدند قرائت او را رها کرده و قرائت ابن کثیر را که از قرائت آن‌ها پیروی می‌کرد، برگزیدند!» (ابن جزری، ۱۳۵۲ق، ج2، ص‌167؛ البیلی، [بی‌تا]، ص‌445)

خلاصه این نظریه را می‌توان در چهار محور ذیل ترسیم می‌شود:

- قرائت موجود همان قرائت عامه/ ناس است.

- قرائت عامه/ ناس متواتر و همان قرائت پیامبر اکرمˆ و جبرئیل بوده است.

- قرائت عامه تحت عناوین مختلف در طول تاریخ همواره فراگیر بوده است.

- هیچ قرائت دیگری متواتر نبوده است.

نظریه فوق را می توان در قالب شکل اول قیاس اقترانی چنین تقریر نمود:

- قرائت موجود؛ همان قرائت عامه/ ناس است.

- قرائت عامه/ ناس؛ متواتر، فراگیر و همان قرائت پیامبر اکرمˆ و جبرئیل بوده است.

- قرائت موجود؛ متواتر، فراگیر و همان قرائت پیامبر اکرمˆ و جبرئیل بوده است.

نظریه‌های رقیب

در برابر نظریه تواتر قرائت واحده، نظریه‌های دیگری نیز وجود دارد که مهم‌ترین آن‌ها عبارت‌اند از:

الف) نظریه تواتر قرائات سبعه یا عشره

برخی از قرآن‌پژوهان بر این باورند که همه قرائات سبعه یا عشره متواترند. تواتر قرائات در میان شیعیان جایگاهی ندارد و آنچه به شهید ثانی نسبت داده شده، مخدوش است (ر.ک: معرفت، 1429ق، ج‏2، ص: 58) ولی در بین اهل تسنن، به نقل نویری، سبکی گفته که بلقینی، ابن عطیه، قرطبی و اکثر شافعیه قائل به تواتر قرائات سبعه هستند. (نویری، 1424ق، ج1، ص‌128؛ کاظمی، بررسی دلایل قرائات رایج، ص‌83) بسیاری از عامة تواتر عشره را به اجماع و برخی نیز تواتر سبعه را مورد توافق جمهور علما و تواتر عشره را مورد اتفاق جمهور قراء می‌دانند. (ر.ک:‌ کاظمی، 1393ش، ص‌83؛ ابن جزری، 1420ق، ص‌25؛ ولد ابّاه، 1422ق، ص‌23؛ معرفت، 1429ق، ج‏2، ص: 44- 45)

ب) عدم تواتر هیچ‌یک از قرائات

در مقابل دو نظریه فوق بیشتر علمای شیعه و سنی مانند شیخ طوسی، خوانساری، جزائری، ابوشامه، زرکشی، شوکانی، زرقانی و ... به عدم تواتر قرائات باور و سخن از قرائت صحیح و شاذّ دارند. (ر.ک:‌ کاظمی، 1393ش، ص‌85؛ معرفت، 1429ق، ج‏2، ص‌43- 45 )؛

نقد و بررسی مهم‌ترین دلایل موافقان نظریه این‌همانی

مهم‌ترین دلایل موافقان نظریه به قرار ذیل است:

1. «يگانه قرائتى كه داراى سندى صحيح و با پشتوانه جمهور مسلمين استحكام يافته، قرائت حفص است. اين قرائت در طىّ قرون پى‏درپى تا امروز هم‏واره ميان مسلمانان متداول بوده و هست و تداول آن به چند سبب برمى‏گردد: قرائت حفص همان قرائت عامه مسلمانان است، زيرا حفص و استاد او عاصم شديدا به آن‏چه كه با قرائت عامّه و روايت صحيح و متواتر ميان مسلمانان موافق بود، پاى‏بند بودند. ... » (معرفت، 1381ش، ص‌235)

نقد و بررسی (1)

این دلیل متضمن دو ادعا بوده و برای اثبات لازم است تکلیف این دو ادعا روشن شود:

1/الف) قرائت عامه همان قرائت واحده نازل شده از سوی جبرئیل بر پیامبر اکرمˆ است.

1/ب) قرائت موجود که مطابق با قرائت حفص از عاصم است، همان قرائت عامه است.

آیت الله معرفت برای اثبات بند نخست (الف) در التمهید فی علوم القرآن به چند گزاره تاریخی تمسک کرده است:

- محمد بن سیرین (م110ق) از عبید سلمانی (م 73ق) نقل کرده است: «قرائتی که در سال آخر عمر رسول خداˆ بر او عرضه شد، همان قرائتی است که امروز مسلمانان قرآن را با آن تلاوت می‌کنند.» (سیوطی، 1421ق، ج1، ص‌142)

- خلاد بن یزید باهلی (م 220ق) گفته است:‌ «به یحیی بن عبدالله بن ابی ملیکه (م 173ق) گفتم: نافع از پدرت از عایشه نقل کرده است که وی در آیه «إذتلقونه» (نور، 15) فعل را با کسر لام و ضم قاف (إذ تَلِقُونه) قرائت می‌کرد و می‌گفت: این کلمه از «ولق الکذب» ( دروغ‌ بافی و تداوم آن) است. یحیی در پاسخ گفت: آن را نشنیده بگیر و فراموش کن؛ من دوست ندارم آیه را این گونه بخوانم. به وی گفتم: چرا با این‌که می‌دانی عایشه این گونه خوانده است؟ یحیی گفت: این قرائت با قرائت عموم مردم (قراءة الناس) تفاوت دارد. اگر کسی قرآن را متفاوت با قرآن ثبت شده قرائت کند [احتمالاً در آن‌ زمان قرآن اعراب‌گذاری شده بوده است؛ زیرا ماده کلمه در دو قرائت تفاوتی ندارد]، او را مجازات خواهیم کرد مگر آن که توبه کند. ما قرآن را از زبان مردم از پیامبرˆ از جبرئیل از خداوند متعال برگرفته‌ایم با این حال شما می‌گویید: فلان لنگ از فلان کور برای ما نقل کرد که مثلاً ابن مسعود آیه‌ای را چنین می‌خواند؟! سوگند به پروردگار که چنین فردی یا باید مجازات شود یا توبه کند.» (ابوشامه مقدسی، 1424ق، ص 138؛ معرفت، 1429ق، ج‏2، ص 135)

کاملاً واضح است که او قرائت مردم را مطابق با قرائت پیامبر اکرمˆ می‌دیده که این گونه برخورد کرده و این یعنی مصطلح بودن «قراءة الناس».

- هارون بن موسی ازدی (م 200ق) نویسنده کتاب «القراءات» آورده است: مطلب فوق (قرائت عایشه) را به ابوعمرو بن علا (م154ق) گفتم. او با اشاره به هارون گفت: قبل از این‌که به دنیا بیاید این را شنیده بودم. در روایت دیگری آمده که ابوعمرو گفت: من قرائت واحد شاذّ را که برخلاف قرائت عموم مردم باشد، متهم می‌کنم. (ابوشامه مقدسی، 1424ق، ص‌181.)

در این روایت نیز قرائت عمومی بر قرائتی که به عایشه نسبت داده شده، ترجیح داده شده بلکه ملاک ارزیابی قرار گرفته است. روشن است که اگر ابوعمرو قرائت عامه را از پیامبر اکرمˆ نمی‌دانست، آن را بر قرائت عایشه برتری نمی‌داد. توجه کنیم که در روایت قبل خلاد به یحیی می‌گوید:‌ "تو با این‌که می‌دانی عایشه این گونه خوانده باز سرباز می‌زنی؟" این نشان می‌دهد که قرائت عایشه قرائت واحد است لیکن به دلیل جایگاه او با دیگر قرائات واحد تفاوت اساسی دارد، با این وصف، به دلیل مخالفت با قرائت عمومی، شاذّ تلقی شده و این نشان می‌دهد که قرائت عمومی قرائت پیامبر اکرمˆ بوده و این نزد یحیی و ابوعمرو آشکار بوده است و روایت ذیل این برداشت را تأیید می‌کند:

- محمد بن صالح (م 168ق) می‌گوید: شنیدم شخصی به ابوعمرو بن علاء گفت: آیه «لايُعَذِّبُ عَذابَهُ أَحَدٌ وَ لا يُوثِقُ وَثاقَهُ أَحَدٌ» (الفجر، 89- 26) را چگونه می‌خوانی؟ گفت: «لايُعَذِّبُ». آن شخص به ابوعمرو گفت:‌ چطور این‌ گونه می‌خوانی در حالی که روایت شده پیامبر اکرمˆ با فتح ذال می‌خواند (لا یعذَّب)؟ ابوعمرو گفت: ‌اگر بشنوم کسی می‌گوید:‌ [خودم] شنیدم پیامبرˆ این گونه می‌خواند، از او نمی‌پذیرم؛ زیرا من روایت واحد را که مخالف قرائت عموم مردم باشد، متهم می‌کنم. (زرقانی، بی‌تا، ج 1، ص‌452 ؛ به نقل از منجد المقرئين، ابن جزري.)

- افزون بر موارد فوق که مورد استشهاد نویسنده التمهید است، نقل های تاریخی دیگری نیز وجود دارد که ادعای نخست از دلیل اول نظریه برگزیده را اثبات می کند؛ برای مثال سجستانی در کتاب المصاحف گفتگویی بین ابی بن کعب و زید بن ثابت در حضور عمر بن خطاب نقل کرده که در این گفتگو آمده است:‌ «فقرأ زيد قراءة العامة، فقال اللهم لا أعرف إلا هذا» (سجستانی، 2002م، 358) قراءة العامة در این عبارت مطابق قرائت پیامبر اکرمˆ بوده و نشان می‌دهد این اصطلاح شناخته شده و فصل الخطاب بوده است. از همین‌جا می‌توان دریافت که استعمال این اصطلاح برای قراء سبعه به نوعی شاذ بوده و یا به اعتبار تبعیت گروهی از مردم از آنان بوده است؛ حاصل این‌که اصطلاح قراءة العامة برای عموم به کار می‌رفته که ممکن است با گذر زمان به عموم مردم یک منطقه محدود شده باشد که برخی گزارش‌ها با این فرضیه مخالف است، هرچند برخی گزارش‌ها نیز ممکن است با این فرضیه موافق باشد، البته مشروط به این‌که به کار برنده آن دچار خطا و اشتباه نشده باشد.

نمونه دوم: ابو عمرو بن علاء گفته است:‌ «من قرائت کسی را که شاذّ و برخلاف قرائت عامه قرائت کند، متهم می‌کنم (لأنّي أتّهم الواحد الشاذّ إذا كان على خلاف ما جاءت به العامّة)» (زرقانی، [بى‏تا]، ج 1، ص‌452؛ معرفت، 1429ق، ج‏2، ص: 65)

منظور از «ما جاءت به العامّة» عموم مردم در همه مناطق است نه در منطقه‌ای خاص؛ زیرا اگر محدود به منطقه‌ای خاص باشد و ما در مناطق مختلف قرائات عامه متفاوتی داشته‌ باشیم، انکار شاذّ مخالف قرائت عامه منطقه‌ای که در آن می‌زیسته برای انکار آن قرائت شاذّ کافی نیست چراکه ممکن است قرائت شاذّ‌ در این منطقه با قرائت عامه منطقه‌ دیگری هماهنگ باشد؛ در نتیجه از نظرگاه ابوعمرو قرائت شاذّ در هر حالتی شاذّ و منکر بوده که بدون اشاره به تعدد قرائات عامه آن را یکسره انکار می‌کند. همچنین می‌توان این گونه تعبیر کرد که ابوعمرو اگر ببیند مناطق مختلف در قرائتی اختلاف کرده‌اند، دلیلی بر ترجیح عامه یک منطقه نمی‌بیند یا دست‌کم به اختلاف عامه مناطق مختلف اشاره می‌کند و همچنین باید توجه داشت که او انگیزه‌ای برای تبعیت از عامه منطقه خود نداشته؛ زیرا طرح این احتمالات تنها در مورد شیعیان که در مقاطعی در تقیه شدید به سر می‌بردند، وارد است نه ابوعمرو!

نقد و بررسی (1/الف)

در معانی القرآن نوشته فراء (م207ق) نیز بیش از هفتاد بار «قراءة‌ العامة»، «قراءة‌ العوام» و «قراءة الناس» مطابق با قرائت حفص از عاصم به کار رفته است، لیکن در این خصوص یک مشکل وجود دارد و آن این است ‌که شانزده بار کاربست ترکیب‌های یاد شده مطابق با قرائت حفص از عاصم نیست. این عدم تطابق گاه در برخی منابع دیگر نیز دیده می‌شود. (ر.ک: رجبی و لسانی، 1399ش، ص‌310) نمونه عدم تطابق قراءة العامه در معانی القرآن فراء با قرائت حفص از عاصم آیه 6 سوره صافات است: «قوله: إِنَّا زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِزِينَةِ الْكَواكِبِ‏ [6] تضاف الزينة إلى الكواكب. و هى قراءة العامّة. حدّثنا أبو العباس، قال حدثنا محمد قال حدّثنا الفراء. قال: و حدّثنى قيس و أبو معاوية عن الأعمش عن أبى الضحى عن مسروق أنه قرأ[1] (بِزِينَةٍ الْكَواكِبِ) يخفض الكواكب بالتكرير فيردّ معرفة على نكرة،...» (فراء، 1980م، ج‏2، ص‌382). نمونه دیگر «و قوله: لَخُسِفَ بِنا [82] قراءة العامة (لَخُسِفَ) و قد قرأها شيبة[2] و الحسن- فيما أعلم- (لَخَسَفَ بِنا) و هى فى قراءة عبد اللّه (لا نخسف بنا) فهذا حجّة لمن قرأ (لخسف).» (فراء، 1980م، ج‏2، ص‌313)

تذکر این نکته مهم است که در قرائت اصلی فراء «بزینةِ الکواکب» با کسره و «لخُسِف بنا» به صیغه مجهول است ولی نرم افزار جامع التفاسیر نور هر دو را بر اساس قرائت حفص از عاصم ثبت کرده و همین امر موجب خطای نویسندگان مقاله «بررسی تاریخی قرائة العامة و ارتباط آن با روایت حفص از عاصم» شده است.

در این خصوص- چنان‌که برخی محققان احتمال داده‌اند- می‌توان گفت با توجه به این‌که فراء معانی القرآن را به عنوان تفسیر در جلساتی بین سال‌های 202 تا 204 هجری قمری در کوفه از حفظ املا می‌کرده (عن حفظه من غير نسخة) و تدوین آن را شاگردانش به ویژه محمد بن جَهْم سِمّری (م 278ق) که راوی تفسیر معانی القرآن و در آن روزگاران جوان بوده، بر عهده داشتند (ر.ک: فراء، ۱۹۷۲م، ج1، ص‌1؛ ابن انباری، ۱۹۵۹م، ص‌65)، احتمال دارد این شانزده مورد برخاسته از سهو فرّاء یا تدوین کننده سخنان او باشد. ((ر.ک: رجبی و لسانی، 1399ش، ص‌310))

این احتمال در مواردی که قرائت موازی قرائت عامه از شهرت نسبی برخوردار می‌شود، در آن منطقه بعید نیست؛ یعنی احتمال می‌رود به دلیل گستردگی و شهرت یک قرائت موازی در کوفه، فراء یا سمّری گمان کرده‌ باشند قرائت یاد شده همان قرائت عامه است. این خطا با توجه به درصد کم آن در معانی القرآن طبیعی و منطقی به نظر می‌رسد و البته بررسی دقیق این احتمال منوط به بررسی قرائات در مناطق دیگر و همه استعمالات «قراءة العامة» و مانند آن در منابع در دسترس است که از مجال این مقال فراتر می‌باشد ولی اجمالاً‌ به دلیل کثرت استعمال این اصطلاح‌ها مطابق با قرائت حفص از عاصم، می‌توان از این موارد اندک چشم پوشید.

تذکر

در خصوص بند دوم (1/ب) باید دانست که اثبات این بند به بند نخست باز می‌گردد؛ زیرا وقتی ثابت می‌کنیم که قرائت عامه تنها یک قرائت و آن نیز قرائت واحده است، فراگیری قرائت حفص از عاصم به ضمیمه ناپیدایی قرائت عامه‌ در برابر آن، در طول تاریخ نشان دهنده این همانی قرائت حفص از عاصم و قرائت عامه است. آری، اگر ما در اثبات بند نخست ناکام بمانیم و نتیجه پژوهش تعدد قرائت عامه باشد،‌ آن‌گاه لازم است اثبات شود که قرائت موجود که بر اساس قرائت حفص از عاصم است، مطابق قرائت عامه‌ای است که از پیامبر اکرمˆنسل به نسل نقل شده و نه قرائت‌های عامه دیگر.

با وجود نکته فوق و بی‌نیازی به اثبات بند دوم، می‌توان گفت بررسی سرگذشت حفص شاهدی بر صدق مدعای این بند است. حفص پس از عاصم نتوانست به دلیل عدم اقبال مناسب در کوفه بماند (ر.ک: لسانی، 1391ش، ص 46- 47؛ ابن جزری، بی‌تا، ج1 ص، 254)؛ زیرا شعبه – رقیب او در کوفه – توانسته بود اقبال عمومی را با خود همراه کند و در طی حدود پنجاه سال این اقبال را حفظ نماید. حفص که ترجیح داد کوفه را ترک کند، به بغداد رفت. (ر.ک: ابن جزری، ۱۳۵۲ق، ج 1، ص 254، شماره 1159) بغداد در آن روزگار مرکز قرائات بود. طبیعی است اگر کسی در بغداد شهرتی کسب کند، شهرتش به عالم اسلام منتشر می‌شود. بررسی تاریخ زندگانی حفص اشاره‌ای به موفقیتی برای او در حوزه بزرگ بغداد ندارد. حفص پس از مدتی بغداد را نیز ترک کرده، به حجاز سفر کرد و در جوار خانه خدا ماند (ر.ک: ابن جزری، ۱۳۵۲ق، ج 1، ص 254، شماره 1159) ؛ بنابراین، از بررسی گزارش‌هایی که در باره حفص بما رسیده، نمی‌توان به درخشش او در زمان حیاتش پی برد. اینک این سؤال مطرح می‌شود که با این وصف قرائت حفص از عاصم چگونه در جهان اسلام رواج یافت و چه عواملی در آن دخیل بوده‌اند؟ این پرسشی است که کارشناسان از پاسخ دادن به آن یا غفلت کرده‌اند و یا تغافل!

به نظر می‌رسد عدم شهرت حفص حتی تا صدها سال نیز کم و بیش ادامه داشته است. در گزاره‌های تاریخی آمده که ابن مجاهد – قاری مشهور اوائل قرن چهارم – در بغداد قرائت عاصم را به شاگردانش می‌آموخته است، لیکن تصریحی بر حفص از عاصم بودن آن وجود ندارد. (ذهبی، 1965م، ج 1، ص 217؛ معرفت، 1429ق، ج‏2، ص 222) آنچه نگارنده از بررسی گزاره‌های تاریخی می‌تواند برای حل این مسئله ارائه کند این است که قرائت عامه به معنای اصطلاحی آن در سده‌های اول رواج داشته است و مردم به مرور وقتی می‌دیدند که تنها قاری‌ای که همانند آن‌ها و بر اساس قرائت عامه قرآن را قرائت می‌کند، حفص است. از طرفی می‌دیدند که سند قرائت او از عاصم که به سُلّمی و به امیر المؤمنین و پیامبر اکرمˆ می‌رسید، ارزشمند و قابل اعتماد و اعتبار است، رفته رفته قرائت او از عاصم را بر قرائت خویش با میل خود ترجیح دادند و یا به تعبیر دیگر در این کار تسریع شد. البته نباید انکار کرد که حصر ابن مجاهد در خصوص قرائت‌های هفت‌گانه و قرار دادن قرائت عامه که مطابق با قرائت حفص از عاصم بود، در بین قرائات هفت‌گانه و زیرکی خاصی که به کار برد، توانست در گسترش بلامنازع قرائت حفص از عاصم که همان قرائت عامه بود، نقش‌آفرینی کند. توضیح مطلب این که:‌ ابن مجاهد معتقد به اجتهاد در قرائت نبود و حتی برای خود قرائتی اختیار نکرد- با این‌که به لحاظ جایگاه و قدرت و شهرت توان این‌کار را داشت- و حتی با اجتهاد در قرائت مبارزه می‌کرد؛ از این رو با استفاده از جایگاه خود در حکومت وقت، ابن مقسم و ابن شنبوذ را که به قرائت‌های اجتهادی تمایل داشتند، تهدید و حتی تنبیه کرد با این که این دو هم‌شاگردی او بوده و رفاقت دور و درازی با او داشتند (معرفت، 1429ق، ج2، ص 39- 40). ابن مجاهد قرائت‌های مهم و مناسبی را که می‌توانست رقیب مهمی برای قرائت عامه یعنی همان قرائت حفص از عاصم به شمار آیند، جزو هفت قرائت نیاورد و انگ شاذّ‌ را بر پیشانی آن‌ها نشاند و در عوض با آوردن قرائت‌هایی که قدرت رقابت با قرائت عامه یا حفص از عاصم را نداشتند، توانست موازنه هفت قرائت را به نفع قرائت حفص از عاصم که مطابق با قرئت عامه بود، تغییر دهد. نتیجه کار هوشمندانه ابن مجاهد این شد که مردم سراسر جهان اسلام که به قرائت عامه قرآن را تلاوت می‌کردند، قرائت خود را به حفص نسبت دهند و در سده‌های بعد قرائت حفص از عاصم که در حقیقت همان قرائتی بود که مردم نسل به نسل از پدران خود آموخته بودند، شهرت بلامنازعی پیدا کرد. به نظر می‌رسید اگر ما این تحلیل را که نتیجه بررسی گزاره‌های تاریخی در باره قرائت عامه و زندگانی حفص از عاصم است، نپذیریم هرگز نخواهیم توانست بین گزارش‌هایی که در باره حفص و شخصیت او وارد شده و شهرت عالم‌گیر قرائت او جمع کنیم.

2. «عاصم در بين قرّاء، معروف به خصوصيات و خصلت‏هايى ممتاز بوده كه شخصيتى قابل توجه به او بخشيده است. وى ضابطى بى‏نهايت استوار و در اخذ قرآن از ديگران بسيار محتاط بوده است، لذا قرائت را از كسى غير از ابو عبد الرحمان سُلَمى كه از على عليه السّلام فرا گرفته بود، اخذ نمى‏كرد و آن را بر زرّ بن حبيش كه قرائت را از ابن مسعود آموخته بود، عرضه مى‏كرد. ... » (معرفت، 1381ش، ص 235- 236)

نقد و بررسی (2)

ادامه در پست بعد


[1] ( 1) هى قراءة حفص و حمزة.

[2] .و هى قراءة حفص و يعقوب.

740) آیات حجاب و نقد شبهات (تجمیع سه مقاله)

این مقاله حاصل تجمیع سه مقاله ذیل است:

1. «آیات حجاب و چالش‌های معاصر (نقد شبهات)»، شبهه‌پژوهی مطالعات قرآنی، سال 1399، شماره 2.

2. «نقد محتوایی روایات ترتیب نزول با تأکید بر آیات حجاب»، پژوهش‌های قرآنی، سال 1400، شماره 98.

3. «داستان حجاب»، ماهنامه الکترونی معارف (ویژه استادان معارف، مبلغان و دفاتر نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه‌ها)، شماره 10، سال 1401.

باسمه تعالی

آیات حجاب و نقد شبهات[1]

سیدمحمدحسن جواهری[2]

چکیده: یکی از شبهات پر تکرار شبکه‌های مجازی عدم الزام به حجاب در عصر نبوی و پیامد آن عدم جواز الزام به حجاب یا به اصطلاح حجاب اجباری در عصر کنونی است. اهمیت نداشتن حجاب، و بسنده بودن حجاب حداقلی به دلیل تأخیر در نزول آیات حجاب، و نزول حجاب حداکثری (جلباب) بر نزول حجاب حداقلی (خمار) از دیدگاه برخی بر پایه غالب روایات ترتیب نزول، و نیز رفع حکم حجاب با رفع حکمت آن- که مصونیت زنان از آزار بیماردلان است- چالش‌ها و شبهات دیگر حجاب می‌باشد که فراروی تحقیق درباره آیات حجاب و چگونگی تحقّق و رواج آن در عصر نزول با وجود بقای فرهنگ جاهلی است. به باور نگارنده به‌رغم تلاش‌های فراوانی که تا کنون برای شبهه‌زدایی از قانون حجاب و مسائل پیرامونی آن صورت گرفته، هنوز زوایای نکاویده و مجال تلاش‌های تازه وجود دارد و می‌توان به شبهات فوق افزون بر آنچه دیگران با گرایش‌های فقهی- حقوقی ارائه کرده‌اند، پاسخ‌هایی مبتنی بر آیات قرآن ارائه داد. طبیعی است پاسخ مبتنی بر آیات قرآن با توجه به منبعیت آیات برای هر پژوهش دینی و اولویت آن، از اهمیت بسیار زیادی برخوردار است و در مورد شماری از شبهات که خاستگاه اصلی آن‌ها استفاده نادرست از تفاسیر ناصحیح و یا برداشت‌های ناصواب از آیات حجاب است، نقشی کلیدی و ممتاز و بسا یگانه برعهده دارد. بر اساس تحقیق پیش‌رو، مبتنی بر پژوهش روش‌مند در آیات حجاب و شرایط معاصر نزول قرآن و با تمرکز بر چهار محور چرایی تأخیر حکم حجاب، حکمت دو مرحله‌ای بودن نزول آن، بسترسازی هوشمندانه بین دو مرحله نزول، و استفاده حداکثری از فضای حاکم بر جامعه عصر نبوی، می‌توان به پاسخ‌های مناسبی برای شبهات فوق دست‌یافت؛ پاسخ‌هایی کاملاً هماهنگ با قرائن آیات و منطبق بر روش عقلا در تحلیل آیات حجاب که به سهم خویش بسترساز برخی احکام ثانوی و حکومتی خواهد بود.

کلیدواژه:‌ حجاب، عفاف، خمار،‌ جلباب، تبرج، زینت

1. مقدمه

در باره حجاب در فضاهای مجازی و برخی نوشته‌جات سؤالاتی مطرح می‌باشد که در قالب شبهه ارائه شده است؛ مانند:

1. با توجه به این‌که پیامبر اکرم ص برای تحقق حجاب به زور متوسل نشد، چرا در جامعه کنونی حجاب اجباری است؟ این شبهه به بیان‌های گوناگونی بازپرداخت می‌شود؛ مانند این‌که حجاب حکمی فردی است و ورود حکومت‌ها به مسئله حجاب به لحاظ قرآنی بی‌پشتوانه است.

2. چرا آیات حجاب در مثلاً مکه یا حتی در اوائل تشکیل حکومت در مدینه نازل نشد و با تأخیر نازل شد؟ حکمت این تأخیر چه بود؟

3. ترتیب نزول آیات حجاب چگونه است؟ آیا جلباب قبل از خمر نازل شده یا خمر پیش از آن؟ قرائن دریافت حقیقت چیست؟

4. با توجه به ذکر حکمت حکم حجاب کامل در آیه 59 احزاب، آیا با انتفای حکمت، حکم حجاب برداشته نمی‌شود؟

5. آیا حدود حجاب ابتدایی (خمار) و کامل (جلباب) در قرآن آمده است؟ و به تعبیر دیگر، آیا از آیات قرآن می‌توان به حدود حجاب دست یافت؟

6. آیا بین حجاب و عفاف از دیدگاه قرآن تلازمی وجود دارد یا خیر؟

در مقاله حاضر کوشیده‌ایم مبتنی بر آیات قرآن به شبهات فوق و برخی دیگر پاسخ گوییم و البته این پاسخ‌ها درکنار دیگر پاسخ‌های فقهی و حقوقی است که احیاناً‌ از سوی متخصصان امر ارائه شده است.

پیش از ورود به بحث لازم است دو نکته که در نوشتار حاضر نقش دارد، روشن شود:

الف) مفهوم‌شناسی انواع پوشش

شِعار: لباس زیر که به بدن می‌چسبد؛ مانند زیر پیراهنی. (ابن منظور، لسان العرب، ج‏4، ص: 409) دِثار: لباسی که روی شعار پوشیده می‌شود. (الطراز، ج‏7، ص: 423؛ تاج العروس، زبیدی، ج‏6، ص: 392) ثیاب: به معنی لباس است (ابن منظور، لسان العرب، ج‏1، ص: 245) ثیاب لباسی است که فوق دثار پوشیده می‌شود. نقاب: پوششی که بر چهره می‌اندازند (لسان العرب، واژه «نقب»؛ تاج العروس من جواهر القاموس، ج‏2، ص: 443) خِمار: خمار در اصل به معنای پوشاندن است و برخی از مصادیق آن عبارت‌اند از: عمامه، دستار، مقنعه، روسری، و مانند این‌ها. (ابن منظور، لسان العرب،‌ ذیل واژه «خمر»؛ شیخ طوسی، 1409ق، ج2، ص 212؛ طبرسی، 1372ش، ج7، ص 217) قِناع: قناع چیزی است که زن با آن سر و یا سر و سینه‌اش را می‌پوشاند. (ابن منظور، لسان العرب، ذیل واژه «قنع»؛ راغب اصفهانی، المفردات فی غریب القرآن، ذیل واژه «قنع») جلباب: معانی متعددی برای آن گفته شده: «پوششی بزرگتر از خمار و کوچک‌تر از رداء که زن با آن سر و سینه‌اش را می‌پوشاند؛ لباسی گشاد که از ملحفه (چیزی شبیه چادر که با وسعتش همه بدن را می‌پوشاند) کوچک‌تر است؛ همانند ملحفه. (ابن منظور، لسان العرب، ماده «جلب»؛ زبیدی، 1306ق، ج‏1، ص374) شیخ طوسی در معنای جلباب آورده است: «جلابیب جمع جلباب، به گفته ابن عباس و مجاهد، پوشش زن و همان مقنعه است که سر و پیشانی زن را وقتی می‌خواهد پی حاجتی از خانه بیرون رود، می‌پوشاند، بر خلاف کنیزان که بدون سر برهنه خارج می‌شوند، و به قول حسن، جلابیب چادر و ملافه‌مانندی است که زن بر خود می‌گیرد و جلو صورت نزدیک می‌کند». (طوسی، 1409ق، ج8، ص 361) علامه طباطبائی نیز آورده است:‌ «جلباب لباسی است که زن همه بدن خود را با آن می‌پوشاند و یا پوششی است که زن سر و صورتش را با آن می‌پوشاند». (طباطبائی، الميزان في تفسير القرآن، 1417ق، ج‏16، ص 340) سدّی و بیضاوی نیز پوشاندن صورت را به نحوی در معنا آورده‌اند:‌ « عن السدّي: أن تغطّي إحدى عينيها و جبهتها و الشقّ الآخر إلّا العين؛ البيضاوي: مِنْ جَلَابِيبِهِنَّ: يغطّين وجوههنّ و أبدانهنّ بملاحفهنّ إذا برزن لحاجة.» (مصطفوی، 1368ش، ج‏2، ص 95)

بعید نیست معنای اصل «جلب» که راندن از سویی به سوی دیگر است (ابن فارس: جلب: أصلان، أحدهما الإتيان بالشي‏ء من موضع الى موضع، و الآخر شي‏ء يغشيّ شيئا.) در «جلباب» که حامل نوعی مبالغه (در شدت پوشانیدن بدن) نیز هست (ر.ک: مصطفوی، 1368ش، ج‏2، ص: 95- 96) نهفته باشد؛ زیرا زن پوشش را دور خود می‌پیچد و از سویی به سوی دیگر می‌گرداند و خود را کاملاً در آن پنهان می‌کند.

ب) پوشش‌های مردم در زمان جاهلیت

بررسی تاریخ جاهلیت عرب نشان می‌دهد زنان دوران جاهلی از پوشش‌های گوناگونی استفاده می‌کرده‌اند که بعضاً با جایگاه اجتماعی آنان مرتبط بوده است. به نظر می‌رسد طبقه‌ای از زنان آزاد که از جایگاه اجتماعی ویژه‌ای برخوردار بوده‌اند (مانند زنان امرا و تجار و افراد بلند پایه)، با پوشش کامل و البته آراسته و مجلل در مجامع عمومی ظاهر می‌شده‌اند و عموم زنان آزاد و زنان دون پایه پوشش ناقص و ضعیفی داشته‌ و گویا به حریم طبقه نخست وارد نمی‌شده‌اند و گروه سوم کنیزان بودند که از حجاب بی‌بهره بوده و مجاز به استفاده از حجاب هم نبوده‌اند. در عین حال گزارش‌های موجود از آن دوران نشان می‌دهد پوشش در قبیله‌های گوناگون لزوماً‌ یکسان نبوده و برخی مراسم در دوران جاهلی گاه با کشف کامل حجاب حتی در خصوص زنانی که از جایگاه اجتماعی بالایی برخوردار بودند، همراه بوده است. نمونه های ذیل برخی مستندات برداشت فوق را تشکیل می‌دهد:

- فِجار دوم که جنگی بود بین قریش و هوازن، یکی از حوادث دوران جاهلیت است. سبب جنگ این بود که زن زیبایی توجه چند جوان قریشی را که در بازار عکاظ نشسته بودند، به خود جلب کرد. زن از قبیله بنی‌عامر بود و پوششی بر چهره و پیراهنی بلند بر بدن داشت. جوانان از او خواستند که صورت خود را نشان دهد، لیکن آن زن در برابر خواسته جوانان از کنار زدن نقاب خود مقاومت کرد. یکی از اراذل پیراهن آن زن را از پشت سرش به وسیله خاری به هم دوخت و آن زن که متوجه نشده بود، وقتی از جایش برخاست، پشت او دیده شد. جوانان تمسخر کنان گفتند: او ما را از نگاه کردن به صورتش منع می‌کرد ولی حالا ما پشت او را دیدیم! آن زن فریاد زد و بنی عامر را به یاری فرا خواند. قبیله او به دفاع آمدند و جنگ خونینی رخ داد که به فجار دوم مشهور شد. (ر.ک: بغدادی، 1405ق، ص 163؛ فلاح، 1397ش، ص 76 )

- در تائیه شنفری، از شعرای دوره جاهلیت، آمده است:

لقد أعجبتْنی لاسقوطاً قِناعُها .... إذا ما مشتْ و لا بذاتِ تَلفُّتِ (ابو الفرج اصفهانی، 1415ق، ج 21، ص 123)

شاعر می‌گوید از شدت حیائش وقتی راه می‌رود، روبند و نقابش نمی‌افتد و به این طرف و آن طرف نگاه نمی‌کند.

- سبرة بن عمرو فقعسی در بیان عیب‌های قبیله بنی‌نهشل می‌گوید: زنان آن‌ها خودشان را از ترس اسارت شبیه کنیزان برهنه می‌کنند و خمار از چهره بر می‌دارند و این رفتار را ننگی بزرگ می‌شمرد:‌

و نِسوَتُکم فی الروع بادٍ وجوهَها .... یُخَلْنَ إماء و الإماء حرائرُ / اَعَیَّرَتْنا البانُها و لحومُها .... و ذلک عارٌ یا ابن‌رَیطَة ظاهرٌ (تبریزی، 1421ق، ج1، ص 88)

تذکر

1. مسئله عریان بودن زنان در زمان جاهلی که برخی نویسندگان آن را محور پژوهش‌های‌ خود قرار داده‌اند، حتی در مسئله طواف نیز محل بحث است و به نظر می‌رسد نوعی بزرگ‌نمایی رخ داده باشد. آنچه از داده‌های تاریخی بر می‌آید این است که تنها کسانی عریان طواف می‌کردند که اولا، طواف اولی بوده باشند و ثانیاً، لباس مخصوص طواف که کرایه می‌دادند، را نتوانسته باشند کرایه کنند و یا نتوانسته باشند قرض بگیرند. گذشته از این که حتی این افراد نیز مردها در روز و زن‌ها در تاریکی شب طواف می‌کردند که دیده نشوند و البته ممکن است به صورت نادر زنانی حتی در روز به صورت عریان طواف کنند که این را می‌توان شاذ تلقی کرد.

2. پوشش زنان اهل کتاب نیز در دوران جاهلیت مطابق آیین خودشان و احتمالاً‌ در نوع متفاوت بوده است (هرچند مطابق گزارش‌های پژوهشی حجاب زنان اهل کتاب نیز مانند حجاب مسلمانان کامل بوده است)؛ هرچند اساساً محل سکونت آن ها از مسلمانان جدا بوده است.

2. آیات حجاب

مهم‌ترین آیات مربوط به حجاب که محور بحث‌های اصلی قرآنی حجاب است، آیات مربوط به سوره‌های نور و احزاب می‌باشد.

- آیات 30 و 31 سوره نور

الف) قُل لِّلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّواْ مِنْ أَبْصَارِهِمْ وَ يحْفَظُواْ فُرُوجَهُمْ ذَالِكَ أَزْكىَ‏ لهَمْ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرُ بِمَا يَصْنَعُونَ؛ وَ قُل لِّلْمُؤْمِنَاتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ وَ يحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ وَ لَا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَ لْيَضْرِبْنَ بخُمُرِهِنَّ عَلىَ‏ جُيُوبهِنَّ وَ لَا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا لِبُعُولَتِهِنَّ أَوْ ءَابَائهِنَّ أَوْ ءَابَاءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ أَبْنَائهِنَّ أَوْ أَبْنَاءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ إِخْوَانِهِنَّ أَوْ بَنىِ إِخْوَانِهِنَّ أَوْ بَنىِ أَخَوَاتِهِنَّ أَوْ نِسَائهِنَّ أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُهُنَّ أَوِ التَّابِعِينَ غَير أُوْلىِ الْارْبَةِ مِنَ الرِّجَالِ أَوِ الطِّفْلِ الَّذِينَ لَمْ يَظْهَرُواْ عَلىَ‏ عَوْرَاتِ النِّسَاءِ وَ لَا يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِيُعْلَمَ مَا يخُفِينَ مِن زِينَتِهِنَّ وَ تُوبُواْ إِلىَ اللَّهِ جَمِيعًا أَيُّهَ الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّكم تُفْلِحُونَ.

- آیه 60 سوره نور

ب) وَ الْقَوَاعِدُ مِنَ النِّسَاءِ الَّاتىِ لَا يَرْجُونَ نِكاَحًا فَلَيْسَ عَلَيْهِنَّ جُنَاحٌ أَن يَضَعْنَ ثِيَابَهُنَّ غَير مُتَبرَّجَتِ بِزِينَةٍ وَ أَن يَسْتَعْفِفْنَ خَيرٌ لَّهُنَّ وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ.

- آیه 59 سوره احزاب

ج) يَأَيها النَّبى قُل لّأزْوَاجِكَ وَ بَنَاتِكَ وَ نِسَاءِ الْمُؤْمِنِينَ يُدْنِينَ عَلَيهِنَّ مِن جَلَابِيبِهِنَّ ذَالِكَ أَدْنىَ أَن يُعْرَفْنَ فَلَا يُؤْذَيْنَ وَ كاَنَ اللَّهُ غَفُورًا رَّحِيمًا.

3. مبانی متّخَذ در بحث

3-1. چینش آیات در سوره‌های قرآن

یکی از مبانی متّخذ در بحث، نحوه چینش آیات در سوره‌هایی است که یکباره نازل نشده‌اند. بر اساس برخی روایات که از نظر سند چندان قابل اعتماد نبوده و یا در دلالت تمام نیست (ر.ک: اليعقوبى، تاريخ اليعقوبى، [بی تا]، ج 2، ص 34؛ مجلسی، بحار الانوار، ج 92، ص 36؛ عیاشی، 1380ق، ج 1 ص 19) لیکن مورد توجه علمای قرآن پژوه قرار گرفته، چینش آیات در سوره‌هایی که در فواصل زمانی مختلف و پی در پی نازل شده‌اند،‌ چنین بوده که سوره با نزول بسمله و آیات آغازین آغاز می‌شده و آیاتی که نازل می‌شده زیر هم قرار می‌گرفته تا بسمله دیگر نازل و معلوم شود که سوره بعد آغاز شده است. البته در برخی موارد برخی آیات به دستور پیامبر ˆ در جای دیگر قرار می‌گرفته که بعضاً در منابع علوم قرآن به آن‌ها اشاره شده است.

آثار این مبنا در تفسیر آیات حجاب

اگر چنین روشی در چینش آیات سوره‌های قرآن را بپذیریم و مبنای کار قرار دهیم،‌ طبیعی است می‌توانیم از مهندسی حجاب در عصر نبوی بر اساس آیات قرآن سخن بگوییم، لیکن اگر به دلایل فقهی نتوانیم به چنین روشی گردن نهیم که در ذیل توضیح بیشتری در باره آن خواهیم داد، راهی جز تحلیل قرائن آیات و جمع آن‌ها به شیوه تفسیر موضوعی سنتی نخواهیم داشت که البته خوشبختانه بر این اساس نیز شالوده دیدگاه مختار در این مقاله دستخوش تغییر قابل اعتنایی نمی‌شود و حتی دورنمایی از مهندسی حجاب در عصر نزول نیز از قرائن قابل اصطیاد است، لیکن نوع تعامل با آیات دچار تحول روشی می‌شود. توضیح این که اگر حکمی به تدریج نازل شود و در مرحله نخست با تخصیص‌هایی همراه باشد و پس از مدتی حکم تکمیل شود بدون این که به آن تخصیص‌ها توجهی شده باشد، آیا ما پس از نزول حکم کامل می‌توانیم به آن تخصیص‌ها استدلال کنیم درحالی که اصل حکمی که ابتدایی بوده و تخصیص خورده کارایی خود را از دست داده و تکمیل شده است؟ آیات حجاب نیز چنین است. در حجاب ابتدایی حکمی همراه با تخصیص آمد و پس از مدتی حکم کامل شد به نحوی که بدون تصریح استنثاها را پوشش داد، اکنون آیا اگر به روش یاد شده قائل باشیم، می‌توانیم به تخصیص‌های حکم ابتدایی که خود به مرحله کامل‌تری تبدیل شده، استناد کنیم؟ طبیعی است که اگر به چنین روشی قائل نباشیم، استناد به موارد یاد شده جایز است.

اما علت عدم اعتنای فقیه در برداشت فقهی به روش یاد شده اولاً:‌ عدم اعتماد به سند آن است و ثانیاً: به صورت موجبه جزئیه ثابت شده که برخی آیات بر خلاف ترتیب در نزول چینش شده‌اند که نمونه آن را می‌توان در سوره‌های ممتحنه، نور و بقره مشاهده کرد. در این صورت وقتی به صورت موجبه جزئیه اعتبار چینش آیات مخدوش شد،‌ استناد به آن در برداشت‌های فقهی و غیر آن نیازمند دلیل خاص برای اعتبار بخشی به چینش آیاتی است که مبنای استدلال قرار گرفته‌اند.

3-2. ترتیب نزول

استفاده از ترتیب نزول آیات در حد قرینه تفسیری جایز بلکه لازم است (جواهری، 1398، ذهن، شماره 80، «قرینه زمان نزول و خطای راهبردی در فهم مفسر») لیکن برخی آن را در مقیاس مبنا اخذ کرده و به طور مستقیم یا غیر مستقیم در تفسیر آیات حجاب دخالت داده‌اند که صحیح نیست. (برای آگاهی بیشتر ر.ک: همان)، افزون بر این، برخی نویسندگان ترتیب بین آیات را از ترتیب بین سور و ترتیب بین سور را از روایات ترتیب سوره‌های قرآن کریم استفاده کرده‌اند لیکن اعتماد به این روایات با اشکالاتی همراه است:

اولاً: اسناد این روایات از ضعف شدیدی رنج می‌برد. (اسناد روایات ترتیب نزول- که برخی قرآن پژوهان به آن‌ها اعتماد کرده‌اند- موقوف بوده (یعنی به اهل بیت- علیهم السلام- نمی‌رسند بلکه غالبا از ابن عباس نقل شده‌اند) و افزون بر آن، از سند معتبر و قابل استنادی نیز برخوردار نیستند (برای آگاهی بیشتر ر.ک‌: جواهری، 1397ش، ص271-287؛ همو، 1397، پژوهشنامه معارف قرآنی، شماره 33، «نقد نظریه تفسیر بر پایه ترتیب نزول»)

ثانیاً: با قرائن موجود در آیات هماهنگ نیست که در ادامه بررسی خواهد شد.[3]

ثالثاً:‌ مبنای حقیقی ترتیب نزول آیات است، لیکن آنچه در عمل ملاک قرار می‌گیرد، ترتیب نزول سوره‌های قرآن است که می‌توان آن را مغالطه در استدلال قلمداد کرد. بر اساس این مغالطه، باید به ملازمه بین ترتیب سور و ترتیب آیات گردن نهیم در حالی که چنین ملازمه‌ای نیاز به اثبات دارد؛ زیرا به صورت موجبه جزئیه می‌دانیم که ترتیب آیات در برخی سور به صورت قطع یا بر اساس تفاسیر صحیح‌تر و مشهورتر به ترتیب نزول نبوده (مانند آیات سوره ممتحنه که در سال‌های گوناگون نازل شده و در کنار هم قرار گرفته‌اند (برای آگاهی بیشتر ر.ک: رجبی و همکاران، 1383ش، ص: 105) ، نور، و ...) و این به معنای تخریب کلی ملازمه و نیاز احراز حجیت آن به دلیل متقن است. در هر صورت اگر ترتیب متَّخذ از روایات ترتیب نزول را در آیات حجاب لحاظ کنیم، ناگزیریم نزول سوره احزاب را قبل از سوره نور بدانیم که پیامدهای غیر قابل قبولی خواهد داشت. پیش از بررسی پیامدهای این مبنا، آیات حجاب را از نظر می‌گذرانیم:

پیامدهای مبنا قرار دادن ترتیب متخذ از روایات ترتیب نزول

الف) زنان و دختران پیامبر ص به همراه «نساء المومنین» مخاطب این آیه‌اند، لیکن به صراحت جزو مخاطبان آیات سوره نور نیستند و این مطلب- با توجه به آنچه در بند پیشین گذشت- موهم این است که آن‌ها مشمول حجاب به خُمُر نیستند، لیکن این استنتاج هم با شأن نزول‌ آیات حجاب ابتدایی (خمر) نمی‌سازد و هم با روایات همسو نیست؛ زیرا در هیچ خبری و روایتی بیان نشده که حجاب بر زنان پیامبر ص از دیگران کم‌تر بوده بلکه با برخی آیات همان سوره یعنی 33 ‌(وَ قَرْنَ في‏ بُيُوتِكُنَّ) و 53 (وَ إِذا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتاعاً فَسْئَلُوهُنَّ مِنْ وَراءِ حِجابٍ ذلِكُمْ أَطْهَرُ لِقُلُوبِكُمْ وَ قُلُوبِهِن‏) نیز ناسازگار است؛ زیرا حریم بیان شده برای زنان پیامبر ص در آیات یاد شده شدیدتر از حجاب به خمر بلکه از جهاتی حتی از حجاب به جلباب است.

ب) زن‌ها می‌بایست در برابر محارم نیز از جلابیب استفاده کنند؛ زیرا محارم در آیه 31 سوره نور (خمار) استثنا شده‌اند، ولی در آیه جلابیب چنین استثنایی وجود ندارد. این پیامد مورد پذیرش هیچ گروهی از مسلمانان نیست.

ج) باید به تفسیری حداقلی از جلباب قائل شویم؛ یعنی جلابیب چیزی است که زینت‌ها و گلو و سینه را نمی‌پوشاند؛ زیرا اگر چنین فرضی نداشته باشیم، نمی‌توانیم نزول حجاب آیه 31 سوره نور را که به پوشش گردن و سینه دستور می‌دهد، توجیه کنیم.

د) تفسیر حداقلی از جلباب افزون بر مخالفت با اقوال بسیاری از لغویان و مفسران- که در ادامه می‌آید- با قرینه پیوسته خود آیه 59 سوره احزاب نیز هماهنگ نیست؛ زیرا پوششی که نتواند گردن و سینه و زیورآلات را بپوشاند، نمی‌تواند مصداق «ذَالِكَ أَدْنىَ أَن يُعْرَفْنَ فَلَا يُؤْذَيْنَ» باشد. به ویژه در روزگار ما پوششی این گونه خود برای ایجاد جذابیت بیشتر به کار می‌رود.

ه) با توجه به این که حکم تخفیف پوشش سالخوردگان و کسانی که امید ازدواج در باره آن‌ها نمی‌رود، بعد از آیه خمر،‌ یعنی آیه 60 سوره نور است،‌ این بدین‌ معناست که این قسم از زن‌ها از ابتدای نزول جلباب مکلف به رعایت آن بوده‌اند. با نزول آیه خمار، به آن نیز مکلف می‌شوند، لیکن پس از مدتی یکباره جلباب و خمار یکسره برداشته می‌شود! زیرا آیه سخن از «ثیاب» دارد:‌ «فَلَيْسَ عَلَيْهِنَّ جُنَاحٌ أَن يَضَعْنَ ثِيَابَهُنَّ غَير مُتَبرَّجَتِ بِزِينَةٍ»؛ پیامدی که هیچ قائلی بین شیعه و سنی ندارد و هیچ نشانی از آن در تاریخ و روایات وجود ندارد!

4. ترتیب نزول آیات حجاب

دست‌یافتن به ترتیب نزول آیات حجاب در سوره‌های نور و احزاب نقشی مهم در تفسیر آن‌ها و کشف مهندسی حجاب و دفع شبهات دارد و چنان‌که پیش‌تر گذشت، یک راه روایات ترتیب نزول بود که بر اساس آن‌ها سوره احزاب بر سوره نور تقدم دارد. لیکن در جای خود روشن شد این روایات قابل اعتماد نیستند(برای آگاهی بیشتر ر.ک‌: جواهری، 1397ش، ص271-287؛ همو، 1397، پژوهشنامه معارف قرآنی، شماره 33، «نقد نظریه تفسیر بر پایه ترتیب نزول»)؛‌ از این رو، بهترین راه برای دست‌یافتن به پاسخ، بررسی قرائن دو آیه یا متن دو سوره است. اگر بتوانیم به قرائنی در متن آیات یا سوره‌های نور و احزاب که در بردارنده آیات حجاب هستند، دست‌یابیم که زمان نزول را به کمک گزاره‌های تاریخی مشخص کند، خواهیم توانست به نتیجه مطلوب در این باره برسیم و آن را در فهم مراد آیات به کار بندیم. (ر.ک: جواهری، 1400، فصلنامه پژوهش‌های قرآنی، «نقد محتوایی روایات ترتیب نزول با تأکید بر آیات حجاب»، شماره 98) روشن است که تنها در صورتی می‌توانیم از نتیجه این بررسی‌ها در تفسیر آیات مدد بجوییم که از اتقان لازم برخوردار باشند وگرنه با مانند اعتماد به روایات غیر معتبر دچار خطای در تفسیر شده و در معرض تفسیر به رأی قرار می‌گیریم که با نگاه خوش‌بینانه حرکت بر لبه پرتگاه و دره هلاکت است.

قرینه اول: مستثنیات

خوشبختانه در متن آیات حجاب قرینه مهمی وجود دارد که ترتیب نزول آیات حجاب و به تبع آن‌ها ترتیب سوره‌های نور و اجزاب را به صورت قاطع مشخص می‌کند. قرینه یاد شده واکنش مخاطبان در برابر نخستین آیه حجاب است و آن این است که از چه کسانی باید حجاب گرفت؟ آیا در برابر پدر، پدربزرگ، برادر و برادرزاده، خواهرزاده، و ... نیز باید حجاب داشت؟

پاسخ به این پرسش‌ها بی‌تردید همراه نخستین آیات حجاب است؛ زیرا نمی‌توان پذیرفت که نخستین آیه حجاب نازل شود و بدون این که به این سؤالات پاسخی داده شود، مدت‌های طولانی مردم به زحمت بیفتند و آن‌گاه پاسخ به این پرسش‌ها با آیات دیگر حجاب نازل شود! (در این خصوص به پیامدهای تقدم احزاب بر نور که پیش‌تر گذشت، مراجعه شود.) نکته مهم این است که پاسخ به پرسش‌ فوق همراه با آیات حجاب ابتدایی نازل شده و از دستور حجاب ابتدایی به لحاظ متنی جدا نشده است تا این شبهه پیش بیاید که در ترتیب آیات حجاب در سوره، تغییری صورت گرفته است و مثلا پاسخ به پرسش‌های فوق می‌بایست در سوره احزاب قرار داده شود، لیکن در سوره نور قرار داده شده است (هرچند با توجه به ادبیات قرآن و سیاق ادبی، چنین شبهه ارزش طرح ندارد)؛ بنابراین، هر آیه‌ای که حامل پاسخ به پرسش‌های فوق باشد، آن آیه نخست نازل شده است و می‌دانیم که پاسخ به پرسش‌های فوق در آیه 31 سوره نور آمده است که حامل حکم ابتدایی حجاب است.[4] جالب این است که بدانیم مدتی بعد وقتی آیه 53 سوره احزاب نازل شد که در آن به زنان پیامبر ص دستور داده شد با هیچ مردی رودررو نشوند (وَ إِذا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتاعاً فَسْئَلُوهُنَّ مِنْ وَراءِ حِجاب‏؛ و زمانى كه از همسرانش چیزی خواستيد از پشت پرده و حجاب از آن‌ها بخواهيد) بی‌درنگ بعد از یک گریز کوتاه چند کلمه‌ای, در آیه بعد موارد استثنا بیان شده است تا زنان پیامبر ص به زحمت اضافی مبتلا نشوند: «لا جُناحَ عَلَيْهِنَّ فِي آبائِهِنَّ وَ لا أَبْنائِهِنَّ وَ لا إِخْوانِهِنَّ وَ لا أَبْناءِ إِخْوانِهِنَّ وَ لا أَبْناءِ أَخَواتِهِنَّ وَ لا نِسائِهِنَّ وَ لا ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُنَّ وَ اتَّقِينَ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ شَهِيداً».

قرینه دوم: داستان افک

آیات مربوط به افک (نور، 11- 26) است. این واقعه در سال پنجم هجری قمری در مدینه و پیش از نزول واقعه احزاب (ماه دهم یعنی در 17شوال سال پنجم هجری)- که در سوره احزاب آمده- رخ داده است. (ر.ک:‌ مکارم شیرازی و همکاران، تفسیر نمونه، ج14، ص388)

تذکر 1: آیه افک دو شأن نزول دارد. شأن نزولی که منابع اهل تسنن نقل کرده‌اند، مربوط به عایشه است که در جنگ بنی‌مصطلق و پس از آن در سال پنجم هجری رخ داد. شأن نزول دیگر در برخی منابع شیعی آمده که مربوط به ماریه قبطیه است و سال نهم هجری رخ داده است، لیکن این شأن نزول از نظر محتوا بسیار ضعیف و پر از ابهام است[5]. البته برخی جزئیات شأن نزول نخست نیز خالی از مناقشه نیست ولی روشن است موافق شأن نزول‌ها، بر فرض عایشه بودن شخص یاد شده، حتی کسانی که نقدهای جدی به عایشه دارند (مانند خروج بر امام زمان خود) نیز چنین خطاهایی را بر هیچ‌یک از همسران انبیاء و از جمله همسران نبی خاتم ص روا نمی دانند.

تذکر2: آیات افک (11-26) به گفته عایشه به نقل واحدی در اسباب نزول پس از نزول آیه حجاب نازل شده است (و قد كان يراني قبل أن يضرب عليَّ الحِجَابُ). ( واحدی، 1411ق، ص 329) حکم حجاب مورد اشاره عایشه مربوط به آیه خمار (نور، 31) است؛ زیرا فرض آیه 59 سوره احزاب به قرینه شواهد ذیل پذیرفتنی نیست:

اولاً: با توجه به این‌که پیش از آن، آیه 33 به آن‌ها دستور داده که در خانه بمانند (وَ قَرْنَ في‏ بُيُوتِكُن‏) فرض خروج از خانه در جنگ بنی‌مصطلق صحیح به نظر نمی‌رسد.

ثانیاً: غزوه بنی مصطلق یا مُرَیسیع که در سبب نزول یاد شده آمده، در شعبان سال پنجم هجری روی داد (واقدی، 1409ق ، ج‏1،ص404) در حالی که جنگ احزاب در 17 شوال سال پنجم هجری رخ شده است و آیات مربوط به جنگ احزاب اوائل سوره احزاب است و آیه حجاب اواخر آن و حوادث بین این دو زمان‌بر بوده است.

گفتنی است بر اساس برخی تواریخ متأخر، جنگ بنی‌مصطلق در شوال سال ششم رخ داده است (صالحی شامی، 1414ق، ج 4، ص 502)[6] لیکن این قول را نمی‌توان پذیرفت؛ زیرا الف) با توجه به این که سعد بن معاذ پرچم‌دار انصار در جنگ بنی‌مصطلق بوده (واقدی، 1409ق، ج 1، ص 405) و وی پس از غزوه بنی‌قریظه در اثر زخمی که داشته به شهادت رسیده و از طرفی، بین جنگ احزاب و بنی‌قریظه فاصله‌ای نبوده، ناگزیر می‌بایست جنگ بنی‌مصطلق قبل از جنگ خندق یا احزاب رخ داده باشد و تصوری جز این با گزاره‌های تاریخی تناسب ندارد. گفتنی است نام سعد بن معاذ در شأن نزول نخست نیز آمده است. (مکارم شیرازی و همکاران، ‌1371ش، تفسیر نمونه، ج14، ص389) ب) اگر جنگ بنی‌مصطلق را مربوط به شوال سال ششم هجری و آیه حجاب را مربوط به سوره احزاب بدانیم، با توجه به جنگ احزاب در شوال سال پنجم و حوادثی که بعد از آن رخ داد تا آیه حجاب کامل نازل شد، کم‌ترین احتمال زمان بین جنگ احزاب و حجاب کامل نمی‌تواند از پنج شش ماه نزدیک‌تر باشد،‌ که بر این اساس،‌ زمان باقی مانده بین نزول آخرین آیه احزاب و نزول اولین آیه سوره نور کم‌تر از شش ماه خواهد بود، لیکن آنچه مطلب را به شدت غریب و ناپذیرفتنی می‌کند این است که طبق اخباری که احزاب را مقدم بر نور دانسته‌اند، سوره‌های پرحجم ممتحنه، نساء، زلزال، حدید، محمدŒ، رعد، الرحمن، دهر، طلاق، بینه،‌ حشر، و احتمالا سوره نصر (ر.ک: بهجت‌پور، 1392ش، 1392ش، ص 334-335) در این فاصله (بین احزاب و نور) نازل شده‌اند؛ یعنی در این مدت حدود شش ماه کوتاه، که نگارنده گمان نمی‌کند در جهان اسلام از گذشته تا کنون کسی به چنین چیزی قائل باشد!!

تذکر3:‌ از تذکر 2 می‌توان به نکته مهم دیگری دست یافت و آن این که بر اساس شأن نزول نخست، ترتیب آیات این سوره همانند سوره ممتحنه، بر اساس نزول نخواهد بود.

تذکر 4: اگر شأن نزول دوم را ملاک قرار دهیم- با صرف نظر از مشکلات فراوان آن- و از آن استفاده کنیم که پس آیه خُمر در سال نهم نازل شده، خواهیم پرسید:

اولاً: با توجه به تقدم نزول حکم جلباب (در سوره احزاب) در این فرض، تکلیف استثناهای آن (مانند عمو، دایی، داماد، و ... و نیز القواعد من النساء) تا سال نهم چه بوده است؟ ‌

ثانیا: چرا با وجود نزول حجاب کامل در این فرض، حجاب ابتدایی (خمر) (که موافق با قرائن آیه نسبت به جلباب ساده‌تر است ) تا سال نهم به تأخیر افتاده است؟ آیا بر فرض اصرار بر این شأن نزول نمی توان فرض کرد که آیات افک بعدها به سوره نور اضافه شده است؟ که در این صورت، ترتیب سوره را در این مورد نمی‌توان برای آیات آن در نظر گرفت.

ثالثا: مشکل دیگر این فرض این است که بر اساس روایت ابوصالح از ابن عباس (یعقوبی، تاریخ یعقوبی، [بی تا]، ج 2، ص33) سوره نور بلافاصله پس از سوره احزاب نازل شده که با این شأن نزول دوم هماهنگ نیست. گفتنی است اگر اختلاف روایات ترتیب نزول در این حد است، آیا نمی‌توان حدس زد که یک جابجایی ساده بین سوره احزاب و نور نیز رخ داده باشد؟

در مجموع،‌ از بررسی آیات افک نتایج ذیل به دست می‌آید:

1. به هیچ‌وجه با استناد به شأن نزول دوم نمی‌توان سوره نور را به تمامه مربوط به سال نهم دانست و به تبع نمی‌توان نزول آیه 30 و 31 را مربوط به آن سال دانست.

2. همه شأن نزول‌ها با ابهام و اشکال روبه‌رو هستند، لیکن شأن نزول نخست کم‌اشکال‌تر است؛ همچنین این شأن نزول موافق قرائن متعدد، مربوط به قبل از نزول سوره احزاب است.

5. تحلیل و بررسی قرائن آیات حجاب

5-1. آیات 30- 31 سوره نور

1. حکم حجاب در آیه 31 به تفصیل آمده و پیش از این زن‌ها- هرچند حجابی اجمالی و در سطوح مختلف که پیش‌تر بیان آن گذشت، داشته‌اند، به ویژه زنان آزاد که برای بازشناخته شدن از کنیزها چیزی بر سر می‌بستند- به این نوع حجاب مقید نبوده‌اند و یا عمومیت نداشته است.

2. چون عبارت «وَ لَا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا مَا ظَهَرَ مِنْهَا» قبل از خُمر آمده به ناحیه‌ای غیر از سر و سینه بر می‌گردد؛ یعنی موارد استثنا در وهله نخست شامل دست‌ها، پاها، نقش و نگار روی صورت و مانند این‌هاست. فراز «وَ لَا يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِيُعْلَمَ مَا يخْفِينَ مِن زِينَتِهِن‏» نشان می‌دهد در دستور پوشش، ساق پاها تا قوذک (محل قرار گرفتن خلخال‌) نیز مشمول حکم است و مراد از زینتی که پنهان شده، خلخال و مانند آن است؛ زیرا «لیُعلم» یعنی دانسته شود و خلخال اگر پنهان شود، با ضربه پا دیگران می‌فهمند که خانم خلخال به پا دارد و گفته برخی که مراد زینت طبیعی است،‌ درست نیست؛ زیرا اگر زینت طبیعی مراد بود،‌ می‌بایست بفرماید پاها را به زمین نزنند تا زینت‌های طبیعی‌شان آشکار شود (به جای دانسته شود)؛ یعنی همه از وجود زینت طبیعی آگاه‌اند و آنچه با ضربه زدن پا به زمین به وجود می‌آید، آشکار شدن است نه دانسته شدن؛ اما در مورد خلخال اگر پنهان باشد و زن پایش را به زمین نزند، همچنان پنهان می‌ماند. زینت در این معنا در مواضع دیگر قرآن نیز کاربرد داشته است؛ مانند آیه 79 سوره قصص (فَخَرَجَ عَلى‏ قَوْمِهِ في‏ زينَتِهِ قالَ الَّذينَ يُريدُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا يا لَيْتَ لَنا مِثْلَ ما أُوتِيَ قارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظيم‏).

نتیجه این‌که وقتی آیه می‌فرماید کاری نکنند که نامحرمان و بیماردلان از وجود مانند خلخال در پایشان آگاه شوند، یعنی در فرض آیه پاها تا قوذک که محل خلخال و مانند آن است، پوشیده می‌باشد.

در این آیه در خصوص زینت دست‌ها و حدود آن تا حدودی ابهام وجود دارد؛ آن مقدار که از « إِلَّا مَا ظَهَرَ مِنْهَا» خارج است، مشمول حکم است و باید پوشانده شود و آنچه مشمول مستثناست، از دامنه حکم خارج است. روشن است که بیان این گونه موارد بر عهده نبی مکرم اسلام ص قرار گرفته است؛ مانند رکعات نمازهای واجب.

3. «وَ لْيَضْرِبْنَ بخُمُرِهِنَّ عَلىَ‏ جُيُوبهِنَّ» نشان می‌دهد مردم پیش‌تر از خمار استفاده می‌کرده‌اند لیکن در آیه به آن‌ها نحوه استفاده از خمر آموزش داده شده است و شأن نزول آیه نیز مؤید این معناست. ضمنا اگر صرفا پوشاندن سینه مراد باشد- چنان که در برخی نگرش‌های سطحی به آیه آمده است- معنایی نداشت با عبارت زدن خمار بر هم مسیر طولانی و غیر بلاغی را طی کرده و به اصطلاح «اکل از قفا» کند بلکه به راحتی می‌توانست بفرماید «و لیُغطِینَ جیوبهن وَ لَا يُبْدِينَ زِينَتَهُن‏»! گذشته که «خمار» بی‌تردید بر پوششی اطلاق می‌شده که سر را می‌پوشانده و این از بررسی سخنان لغویان- که پیش‌تر به اجمال گذشت- و نیز بررسی کاربست این واژه در روایات اسلامی که بعضا به دوران نزول قرآن باز می‌گردد، به خوبی قابل استفاده است. (مانند: کان یمسح علی الخف و الخمار (لسان العرب، ماده خمر) که مراد از خمار در این عبارت عمامه یا دستاری بوده که بر سر بسته می‌شده است.)

4. از عبارت «وَ لْيَضْرِبْنَ بخُمُرِهِنَّ عَلىَ‏ جُيُوبهِنَّ» به خوبی می‌توان به طریق اولویت استفاده کرد که پوشش پایین‌تنه مفروغ عنه است؛ چنان که فراز پایانی آیه یعنی «وَ لَا يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِيُعْلَمَ مَا يخُفِينَ مِن زِينَتِهِن‏» بر آن دلالت دارد.

5. همچنین از فراز یاد شده «وَ لَا يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ ...» می‌توان دریافت که پوشش پایین تنه فراخ و بلند بوده به گونه‌ای که خلخال آشکار نبوده و برخی زنان برای این‌که به دیگران بفهمانند که خلخال دارند، پا به زمین می‌کوبیدند که خلخالشان به صدا درآید. می‌توان این مسئله را از طریق اولویت در پوشش ابتدایی لحاظ کرد؛ یعنی در پوشش ابتدایی غیر از آنچه در خصوص پوشش سر و سینه بیان کردیم، پوشش پایین تنه نیز چه شلوار و چه دامن، می‌باید فراخ و بلند باشد به گونه‌ای که اگر زنی خلخالی به پا ببندد، دیده و فهمیده نشود.

6. از عدم تصریح به زنان پیامبرˆ در حجاب ابتدایی- بر خلاف آنچه در آیه حجاب کامل آمده- می‌توان دانست که احتمالا آن‌ها این مقدار را رعایت می‌کرده‌اند؛ چنان‌که برخی شأن نزول‌ها مؤید این مطلب است.

7. این آیه در مدینه و پس از جنگ احد و بر اساس سبب نزولی که واحدی از عایشه نقل کرده، قبل از داستان افک که مربوط به سال پنجم هجری است، نازل شده و این نشان دهنده نیازمندی حکومت به اقتدار برای اجرای آن است وگرنه، می‌توانست در مکه و یا دست‌کم سال اول هجری در مدینه نازل شود. همچنین می‌توان دریافت که حجاب نماد اسلامیت یک جامعه است و صرفا یک حکم فقهی نیست؛ زیرا می‌توانست در مکه نازل شود و در عین حال به تقیه امر شود؛ بنابراین، تأخیر این حکم تا زمان به قدرت رسیدن نظام اسلامی و ایجاد شرایط لازم و عدم تمسّک به مثل تقیّه که در اصل ایمان و اسلام آوردن می‌توانسته وجود داشته باشد و جائز بوده، نشان‌دهنده حساسیت بالای آن است. طبیعی است چنین حکمی اجتماعی‌ را که در جایگاه نماد قرار دارد، به هیچ وجه نمی‌توان با دیگر احکام فقهی حتی مانند نماز مقایسه کرد، هرچند نماز از اهمیت بیشتری برخوردار باشد؛ زیرا «اجتماعی» و «نماد»‌ بودن خود مستلزم احکام و تعامل متفاوتی از سوی حاکم جامعه اسلامی در خصوص آن است.

8. با توجه به نکات یاد شده، می‌توان استفاده کرد که آیه همه بدن را مشمول پوشش اجباری قرار داده و تنها صورت، دست‌ها (بنا بر تفسیری که برای زینت با استفاده از قرینه «لیعلم» و آیه 60 سوره نور می‌توان ارائه کرد) و مقداری از پاها از انگشتان تا پایین قوذک پا (به گونه‌ای که محل خلخال پوشیده بماند) از صراحت آیه خارج‌ و مشمول ابهام «الا ما ظهر منها» هستند که روشن شدن میزان رعایت اجباری پوشش و چگونگی آن در آن‌ها بر عهده روایات قابل اعتماد و حوزه فقه است.

5-2. آیه 60 سوره نور

1. پس از نزول آیه قبل (31) زنانی که مصداق القواعد (زنان سالمند) بودند، برای رعایت حجاب مذکور به زحمت افتادند که خدای متعال در این آیه آن‌ها را از ضرورت اتخاذ حجاب عفو کرد.

3. «غَير مُتَبرَّجَتِ بِزِينَةٍ» (با آرایش و زیورآلات زیورنمایی کننده نیستند) نشان می‌دهد مراد از «زینت»- چنان‌که در ذیل آیه 31 گذشت- زینت‌های غیر طبیعی اعم از رنگ‌ آمیزی‌های گوناگون و زیورآلات است؛ زیرا زینت طبیعی اولاً: چندان در قواعد بر قرار نیست و جذابیت ندارند و ثانیاً: چندان تحت اختیار نیست؛ بنابراین، به نظر می‌رسد مراد از «تبرّج» که تکلف در ابراز زینت است، به زینت غیر طبیعی باز می‌گردد.

4. مراد از «ثیاب» خِمار، جلباب و مانند آن است که فوق شعار و دثار پوشیده می‌شود. شعار لباس زیر و دثار مافوق آن و ثیاب لباس‌های رویین است؛ در برخی روایت نیز به خمار و جلباب تفسیر شده است. (حر عاملی، 1409ق، ج14، ص 147، باب 110 ؛ مکارم شیرازی و همکاران، تفسیر نمونه، ج14، ص 543)

5. پوشش و حجاب مایه عفت و ابزاری برای دست‌یافتن به آن است (وَ أَن يَسْتَعْفِفْنَ خَيرٌ لهنَّ). در حقیقت این دو لازم و ملزوم هم‌اند؛ بله عفاف مراتب مختلفی دارد لیکن حجاب ابتدایی از نظر قرآن مرز عفت است که می‌تواند با رعایت حجاب کامل به اوج برسد یا از آن سوی دیگر، با هرزگی و فساد رو به بی‌عفتی کامل نهد. در خصوص القواعد، مفهوم آیه این است که اگر حجاب نداشته باشند، گویا عفت را رعایت نکرده‌اند، لیکن عدم رعایت عفت از زنان سالخورده‌ای که امید ازدواج برای آن‌ها نیست و به طور طبیعی از زیبایی ظاهری تحریک کننده نیز برخوردار نیستند (البته به شرط عدم تبرج به زینت که ممکن است آفات دیگری داشته باشد) گویا برای جامعه زحمت درست نمی‌کند؛ از این رو آسان گرفتن بر چنین زن‌هایی بر مصلحت رعایت حال جامعه مقدم شده است، و خداوند به مصالح جامعه و افراد آگاه‌تر است! نکته قابل توجه این است که در آیه سخن از ثیاب است. مراد از «ثیاب» بر اساس مستفاد از روایات خمار و جلباب است ولی اگر کسی این معنا را به هر دلیل نپذیرد، ثیاب به طریق اولی خمار را هم شامل است؛ یعنی تخفیف به این بانوان سالخورده در آن روزگاران کمی بیش از نداشتن خمار است. به همین تناسب، رعایت عفاف که در آیه بهتر دانسته شده، با رعایت پوشش تحقق می‌پذیرد و ثیاب و مافوق آن خمار و حتی جلبابی را که بعدها نازل شد، شامل است.

5-3. آیه 59 سوره احزاب

1. حکم به حجاب کامل از دشواری خاصی برخوردار است و مقاومت جامعه زنان و حتی مردان در برابر آن بسیار است؛‌ از این رو خدای متعال در این آیه حکم جلباب را در پوشش ارائه اسوه ( قُل لأِزْوَاجِكَ و بناتک) و بیان یکی از حکمت‌های تحریض کننده (فَلَا يُؤْذَيْنَ ) نازل فرموده است؛ اسوه قرار دادن برای امور مهم و از جمله آن‌ها حجاب کامل، بخشی از مهندسی حجاب در عصر نبوی است؛ بنابراین، ترویج فرهنگ حجاب در جامعه ما نیز نیازمند اسوه‌سازی است که می‌تواند شامل همسران مسئولان و به طور کلی همسران و دختران خواص جامعه باشد.

2. پیش از اسوه‌سازی و آغاز از خانه، در آیات پیشین طرح اسوه بودن زن‌های پیامبر ص با اوج دادن به جایگاه آن‌ها در جامعه (وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ؛ يا نِساءَ النَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ النِّساءِ إِنِ اتَّقَيْتُن‏؛ وَ قَرْنَ في‏ بُيُوتِكُن‏ و ... ) و قرار دادن حریم برای آن‌ها (وَ إِذا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتاعاً فَسْئَلُوهُنَّ مِنْ وَراءِ حِجابٍ)،‌ فراهم شده بود و نزول این آیات با فاصله صورت پذیرفته که بر این اساس، زنان پیامبرˆ به خوبی می‌توانستند نقش سازنده خود را ایفا کنند. این نیز بخش دیگری از مهندسی حجاب و عفاف در عصر نبوی است که می‌تواند در زمانه ما در قالب تشویق‌ مراعات کننده‌گان حجاب کامل تجلّی پیدا کند.

3. بیان یکی از کاربردی‌ترین حکمت‌های حکم حجاب کامل در مقایسه با بسیاری از احکام (مانند حج) که حکمتی برای آن ها بیان نشده، نشان دهنده اهمیت و دشواری و حساسیت این حکم است.

4. خطاب به «نساء المؤمنین» نشان می‌دهد که این آیه عمومیت دارد بلکه عمومیت این آیه به لحاظ ظاهر و نص از عمومیت آیه 30 سوره نور روشن‌تر است؛ زیرا مخاطبان این آیه به طور مستقیم شامل زنان و دختران پیامبرˆ نیز شده است.

5. به کنیزان و زنان اهل کتاب خطاب نشده است؛ کنیزان به جهت شدت اختلاف طبقاتی و مصلحت نبودن تخریب آن (که دلیل آن بیان خواهد شد) و زنان اهل کتاب یا از جهت پوشش مخصوص خودشان (که پوشش کاملی بوده و آن را رعایت می‌کردند)، یا از این جهت که زیستگاهشان از مسلمانان جدا بود (برخلاف عصر ما که اهل کتاب و مسلمانان یکجا زندگی می‌کنند و همین فارقِ نوع تعامل با آن‌هاست) و یا این که هرچند پوشش داشتند ولی از جهت تشخیص از آن‌ها نام برده نشد؛ یعنی لازم بوده به نحوی پوشش بگیرند که از زنان مسلمان بازشناخته شوند.

6. «يُدْنينَ عَلَيْهِنَّ مِنْ جَلاَبِيبِهِن‏» یعنی جلابیب– هرچه باشد– باید دو ویژگی را همزمان داشته باشد: نه چندان به بدن بچسبد که نتوان گفت از جنس «ادناء» است و نه آن‌چنان دور باشد که نتوان گفت از جنس «وضع» است؛ به عبارت دیگر، جلباب- هرچه باشد- باید بدن را کامل فراگیرد و در عین حال به بدن نچسبد. این معنا برآمده از تضمین نحوی و بلاغی موجود در «یدنین علیهن» است که از چشم غالب مفسران دورافتاده و برخی با «کنایه» و «مجاز» از آن یاد کرده‌اند. منظور از تضمین نحوی و بلاغی این است که فعلی پشت یدنین پنهان شده که نشانه آن یعنی «علی» پیداست (نحویان از آن به اشراب فعلی در فعل دیگر تعبیر می‌کنند)؛ زیرا «یدنین» با «علی» به کار نمی‌رود و با «إلی» و «من» و «لام» به کار می‌رود. البته ظاهراً پنهان شدن فعلی و آشکار شدن فعلی دیگر نشانه تأکید بیشتر بر فعل آشکار شده است؛ یعنی بر نچسبیدن بر بدن تأکید شده است.

7. ممکن است گفته شود حکمت حکم به جلباب «ذلک ادنی ...» شامل زنان پیامبرˆ هم می‌شود، لیکن به نظر می‌رسد در مورد زنان پیامبرˆدرست نیست؛ توضیح این که:

اولاً: قبل از نزول آیه، دستور «قرن فی بیوتکن» و «فسئلوهن من وراء حجاب» نازل شده بود و زنان پیامبرˆ پس از نزول این آیات جز به ضرورت از خانه بیرون نمی‌رفتند و بیرون رفتن آن‌ها نیز- اگر امر خطیری بود و ضرورت اقتضا می‌کرد- با رعایت پوششی کامل که «فسئلوهن من وراء حجاب» به صورت حداکثر ممکن با آن تحقق داشته باشد، بوده است، و به طور طبیعی زنان پیامبر ص با چنان جایگاهی اگر به ضرورت از خانه بیرون می‌آمدند، تنها نبودند و با شخص یا اشخاصی همراهی می‌شدند.

ثانیاً: زنان پیامبرˆ شناخته شده بودند و شأن آن‌ها شأن مادری امت بود و کسی نسبت به آن‌ها تعرض نمی‌کرد.

بنابراین با توجه به این که همسران و دختران پیامبرˆ از تعرض‌هایی مشابه آنچه در شأن نزول آمده ، مصون بوده‌اند، می‌توان نتیجه گرفت که با توجه به مخاطب بودن آن‌ها در این آیه‌، شأن نزول- بر فرض اعتبار- آیه را تحدید نمی‌کند و حکمت یاد شده هم انحصاری و تمام سبب و علت نیست.

تذکر:‌ زنان آزاد از کنیزان با خمار بر سر تمییز داده می‌شدند، لیکن از آن‌جا که برخی کنیزان نیز با اجازه صاحب خود خمار بر سر می‌گرفتند، پوشیدن جلباب در شناسایی زنان حره سریع‌تر و کامل‌تر بود (چنان که برخی مفسران جلباب را نشانه تمییز زن آزاد از کنیز دانسته‌اند)؛ همین مطلب در گرایش هرچه بیشتر زنان آزاد به جلباب تأثیر گذار بود که در مهندسی حجاب بیان خواهد شد.

8. چنان‌که اشاره شد، در این آیه تنها به یک حکمت روان‌شناختی غالبی که مورد نیاز مخاطب بوده و آن‌ها را به اطاعت تحریض می‌کرده،‌ توجه داده شده است و به حکمت‌های دیگر که کاملا طبیعی بلکه بسیار قوی است (مانند سالم‌سازی جامعه) توجه نشده؛ زیرا اگر تنها حکمت نخست ملاک بود، نمی‌بایست زنان پیامبر اکرم ص را شامل شود که توضیح آن گذشت؛‌ از این رو این آیه مصداقی نقضی برای دیدگاه کسانی است که با نگاهی ظاهربینانه و انکار حکمت‌های غیر منصوص، حکمت را به جای علت تامه گذاشته و بر اساس این نگرش نادرست، با رفع حکمت، رفع حکم و موقتی بودن آن را نتیجه می‌گیرند.

9. در آیه سخنی از کنیز به میان نیامده و این می‌تواند- افزون بر اختلاف طبقاتی که در بالا اشاره شد- به مسئله نماد بودن حجاب برای زنان حره مسلمان باز گردد. برخی گفته‌اند که علت عدم مشمول شدن آن‌ها به این دلیل بوده که حجاب مانع کار و فعالیت می‌شده است، لیکن این سخن درستی نیست و بر فرض که جلباب مانع کار و تلاش آن‌ها شود، لیکن خمار چنین مانعی ایجاد نمی‌کند بلکه از جهاتی مفیدتر نیز هست و بر فعالیت و افزایش راندمان کار آن‌ها می‌افزاید همان گونه که این مسئله نتیجه قطعی دریافت جوامع بشری از تجربیات است، لیکن با این وصف کنیزان مخاطبان آیه 31 سوره نور نیز نبوده‌اند.

10. چنان‌که اشاره شد، تأخیر در نزول این آیه را می‌توان به حساسیت و اهمیت این حکم و نیاز به ایجاد زمینه لازم برای آن حمل کرد مانند برخی آیات که در سال های پایانی عمر شریف پیامبرˆ نازل شدند مانند آیه تبلیغ، اکمال، ربا و ... . البته بحث عفاف که این حسّاسیّت را نداشته، از همان مکه مورد توجه بوده است لیکن مهم‌ترین ابزار برقراری، فراگیری و نهادینه شدن عفاف در سطح جامعه حجاب است که نزول آن می‌بایست با مقدماتی همراه باشد و تأخیر در نزول به فراهم شدن مقدمات باز می‌گردد و البته یکی از همین مقدمات تبیین ارزش و جایگاه عفاف به دلیل پیوستگی عفاف و حجاب است.

6. مهندسی حجاب بر اساس قرائن آیات حجاب

بررسی آیات حجاب نشان از مهندسی بودن نزول آن‌ها دارد. منظور از مهندسی حجاب، طراحی یک الگو برای رسیدن به هدف عمومی‌سازی و اجرای حکم حجاب است. (ر.ک: شمسینی‌غیاثوند، 1385ش، ص 20-21؛ فلاح‌تفتی، 1397ش، ص 312-313) خدای متعال با توجه به بازتاب‌های وسیع حجاب در جامعه و تأثیر فراوانی که در زندگی مردم بر جای می‌گذاشت و واکنش‌های منفی احتمالی که روی روند رشد اسلام‌خواهی تأثیر منفی می‌گذاشت، نزول حکم حجاب را تا زمان برقراری حکومت اسلامی و اقتدار اجمالی آن و نیز آماده‌سازی جامعه از جهت مطالبه عمومی عفاف و حیا در جامعه و ایجاد زمینه لازم برای حجاب- که بیش از یک دهه به طول انجامید- به تأخیر انداخت. آن‌گاه با نزول حکم ابتدایی حجاب و سکوت از تدریجی بودن این حکم (بسان آنچه در مورد شراب رخ داد) زمینه مساعد را برای حجاب کامل فراهم کرد. در مرحله نخست با محدود کردن بانوان و بیان استثناها شرایطی را فراهم آورد که در فعالیت‌های پیشین زنان تغییر یک‌باره و کلی ایجاد نشود. حتی بانوان سالخورده را با قید ساده اجتناب از نمایش زر و زیور و تبرج به زینت از حجاب معاف کرد. جامعه زمان نزول در عادات فرهنگی خود کم و بیش با این نوع حجاب قبل از نزول این قانون آشنا بود و این قانون را به نوعی غلبه یک عادت بر عادات دیگر تلقی می‌کرد؛ به ویژه که این عادت جزو عادات طبقه برتر جامعه به شمار می‌رفت. نکته درخور توجه سکوت آیات حجاب در مورد کنیزان است. این نشان می‌دهد در مهندسی حجاب، عادات و باورهای فرهنگی عرب آن روز ملاحظه و از آن‌ها در جهت ایجاد یک نماد شخصیت و دینداری و جهش فرهنگی کمال استفاده شده است. افزون بر این، پیامبرˆ وظیفه آگاه‌سازی و تعلیم و بازشمردن فواید عفاف و حجاب (که مطابق با آیه 60 سوره نور لازم و ملزوم‌ هم‌اند) را در جامعه به عنوان یک معلم و مفسر قرآن انجام می‌داد و به این ترتیب زمینه رفته‌رفته برای حجاب کامل فراهم می‌شد.

خدای متعال در فاصله حجاب ابتدایی و کامل به ایجاد اسوه پرداخت. این اسوه‌سازی از دو جهت قابل بررسی است: اولاً: هرکار دشواری اگر با اسوه همراه باشد، به سهولت در جامعه رواج می‌یابد، به ویژه اگر الگو به لحاظ اجتماعی از طبقه برتر انتخاب شده باشد، خصوصاً‌ اگر از خانواده و نزدیکان مجری آن کار دشوار باشد. ثانیاً: درخصوص حجاب کامل چون این نوع پوشش شباهت زیادی به پوشش خاص زنان طبقه برتر زمان جاهلی داشت و معمولاً چنین زنانی حریم داشتند و دیگران معمولاً‌ حریم نگه می‌داشتند و به حریم آن‌ها وارد نمی‌شدند- چنان که زنان آزاد نیز به سهم خویش حریم داشتند و اجازه نمی‌دادند کنیزان پوششی روی سر داشته باشند تا از آن‌ها بازشناخته شوند- در چنین وضعیتی نزول آیه حجاب کامل بدون انتقال الگو از آن زنان به زنان دیگری که حریم نداشتند، ممکن بود با بروز مشکل و مانع در برابر این حکم الهی روبه‌رو شود؛ از این رو انتقال الگو پیش از نزول حکم حجاب کامل این مانع احتمالی را از میان برمی‌داشت.

مطابق آیاتی از سوره احزاب که در چینش آیات پیش از آیه حجاب کامل قرار دارند، خدای متعال زنان پیامبر ˆ را در جایگاه مادران امت قرار داد (احزاب، 6) و به آنان فرمود: «اى همسران پيامبر! شما اگر پرهيزكارى پيشه كنيد [از نظر منزلت و موقعيت‏] مانند هيچ‌يك از زنان نيستيد...» (احزاب، 32)؛ حسناتشان مضاعف و گناهانشان مضاعف خواهد بود. حتی به آنان دستور داد «در خانه‏هايتان قرار و آرام گيريد، و [در ميان نامحرمان و كوچه و بازار] مانند زنان دوران جاهليت پيشين [كه براى خودنمايى با زينت و آرايش و بدون پوشش در همه‏جا ظاهر مى‏شدند] ظاهر نشويد» (احزاب، 33) و کمی قبل از نزول آیه حجاب کامل حریم ویژه‌ای برای آن‌ها قرار داد:‌ «و زمانى كه از همسرانش متاعى خواستيد از پشت پرده و حجابى از آنان بخواهيد» (احزاب، 53)؛ هنوز حجاب کامل نیامده بود لیکن آن‌ها به دستور پروردگار می‌بایست با مردان نامحرم رودر رو نشوند؛ یعنی از جهتی در اوج عفاف و چیزی مافوق حجاب کامل! مردم این‌ها را به چشم می‌دیدند و این مستوری و حریم در نگاه آنان بزرگ و باعظمت جلوه‌گر شد. اکنون زمان نزول حجاب کامل است؛ قانونی که ابدی شد؛ قانونی که حتی زنان پیامبر ˆ را نیز شامل شد!‌ این حکم چه ویژگی‌هایی داشت که حتی زنان پیامبرˆ را با آن‌که حتی از رو در رو شدن با مردان نامحرم نیز منع شده بودند، مخاطب قرار داد؟ این نشان از مرحله کامل حجاب است که اگر ضرورتی پیش‌آمد زنان پیامبر ˆ از خانه بیرون روند، به آن شیوه خود را بپوشانند؛ این جاست که تفسیری از شیخ طوسی از جلباب - که ابتدای این مقال گذشت- به خوبی فهم می‌شود‌.

مهندسی خدای متعال در آیه حجاب کامل همه جانبه است؛ از یک سو به الگو توجه دارد و زنان و دختران پیامبرˆ را به طور ویژه مخاطب قرار می‌دهد؛ یعنی پیامبر!‌ این حکم سنگین است و به الگوسازی نیاز دارد، تو باید با همه امکاناتت به میدان بیایی و همسران و دخترانت را برای این کار الگو قرار دهی. در مرحله بعد، به یکی از مهم‌ترین حکمت‌ها که بسامد زیادی در جامعه دارد، اشاره می‌کند که خیل عظیم مخاطبان را به این حکم ترغیب کند: «اين [پوشش‏] به اينكه [به عفت و پاكدامنى‏] شناخته شوند نزديك‏تر است، و در نتيجه [از سوى اهل فسق و فجور] مورد آزار قرار نخواهند گرفت‏» (دقت شود چنین حکمتی برای حجاب ابتدایی یعنی خمار بیان نشده است و این نشان می‌دهد این حکمت در حجاب ابتدایی به شکل مطلوب حاصل نمی‌شود)؛ در پایان هم وعده‌ غفران و رحمت می‌دهد که این خود از بزرگ‌ترین تشویق‌ها به شمار می‌رود: «وَ كاَنَ اللَّهُ غَفُورًا رَّحِيمًا‏» و با این مهندسی بدون هیچ مشکل خاصی جامعه به سوی یکی از مهم‌ترین نمادها مسلمانی و ابزارهای سالم‌سازی و تعالی جامعه که بستر ترویج و گسترش نیکی‌هاست، سوق داده شد.

7. نقش پیامبرˆ در مهندسی حجاب در عصر نزول

آنچه تا کنون بیان شد، مهندسی حجاب مستفاد از آیات قرآن بود،‌ لیکن شخص پیامبرˆ نیز به علم الهی نقش مهمی در جاری کردن این حکم دارد. مطلب را با تشبیه به یک معلم با تجربه و یا بی‌تجربه پی‌می‌گیریم. یک معلم با تجربه آرامش کلاس را با سخنان و تنوع در سخن و تعامل با شاگردان و مانند این‌ها و به طور خلاصه با روشی روان‌شناختی حفظ می‌کند بدون این‌که نیازی به اعمال زور پیدا کند ولی یک معلم بی‌تجربه با زور و اخراج از کلاس درس و تنبیه آرامش را در کلاس درس برقرار می‌کند و تفاوت این دو از زمین تا آسمان است. پیامبرˆ با استفاده از فرهنگ آن روز عرب که کنیزان را هم‌رتبه زنان آزاد که گاه مالک آن‌ها بودند، قرار نمی‌دادند، نماد مسلمانی بودن حجاب را به تراز شخصیت و ارزش و جایگاه رفیع اجتماعی توسعه داد و به این ترتیب مجالی را گشود که حتی اگر زنی به اسلام اعتقاد نداشت، برای حفظ شخصیت و شأن خود در جامعه، اگر می‌توانست، به پوشش حجاب کامل اقدام می‌کرد؛ از این رو پیامبرˆ بدون نیاز به برخورد حکومتی با کشف حجاب، جامعه را به شدت به سوی اجرایی شدن حکم الهی سوق داد، و این خود در فرایند مهندسی حجاب در عصر نبوی نقش داشته است، لیکن در زمان ما که شرایط آن‌ روز جامعه عرب بر قرار نیست، باید از عناصر جایگزین در مهندسی حجاب و عفاف در عصر کنونی بهره جست. عناصر جایگزین خود محل پژوهش و بررسی است، لیکن مثلا حجاب را می‌توان شرط بهره‌مندی از خدمات دولتی و حکومتی و ورود به اماکن خاص قرار داد؛ یعنی بدون این که لازم باشد الزام به شکل خشونت‌بار گسترانیده شود، آهسته و با ملایمت این حکم در جامعه اجرا شود.

آنچه مهم است این است که بر اساس آنچه گفتیم، نمی‌توان از عدم اجبار پیامبر ص عدم جواز را نتیجه گرفت زیرا شرایط دو زمان یکسان نیست. در حقیقت پیامبر ص نیازمند استفاده از زور نشد اما ممکن است در زمان ما حکومت اسلامی به نحوی که صلاح می‌داند مصادیقی از اعمال جبر و الزام را در دستور کار قرار دهد.

8. نتایج بحث

1. نزول حکم حجاب به تدریج بوده است؛ یعنی ابتدا آیات 30 و 31 سوره نور (خمار) نازل شده، سپس قواعد از نساء استثنا شده‌اند (آیه 60) و پس از مدتی که حدود دو سه سال تخمین زده می‌شود، و با ایجاد زمینه لازم برای فرود حکم حجاب کامل، آیه حجاب کامل (جلباب) نازل شد.

2. حکم حجاب ابتدایی و کامل زمانی نازل شده که جامعه اسلامی از اقتدار لازم برخوردار بود و این نشان دهنده اهمیت و آثار وسیع اجتماعی این حکم از یک سو و وظیفه نظام اسلامی در قبال اجرای آن از سوی دیگر است. پیامبر ص برای گسترش حجاب از روشی روان‌شناختی بهره جست و از این رو ضرورتی برای برخورد فیزیکی پدید نیامد.

3. به توجه به مطلب فوق، مسئولیت حاکم اسلامی به تناسب آثار و تبعات اجتماعی این حکم، تعریف می‌شود، لیکن نکته درخور توجه این است که وجوب الزام حجاب از سوی حکومت به معنای برخورد شدید نیست، بلکه تشویق به شکل‌های گوناگون و تنبیه در قالب محرومیت از برخی امکانات (در کنار فرهنگ‌سازی و ارائه الگو) می‌تواند ضمانت اجرای این حکم باشد.

4. حجاب ابتدایی بر اساس آیات قرآن شامل همه بدن است و حکم پاها تا قوزک، حد دست‌ها و گردی صورت با مراجعه به روایات آشکار می‌شود.

5. حجاب کامل پس از زمینه‌چینی لازم و اسوه‌سازی همراه با بیان اثرگذارترین حکمت آن نازل شد تا تأثیرگذارتر باشد.

6. حکم حجاب کامل دائمی است و حفظ زنان از تعرّض، حکمت آن بوده و زنان پیامبر ص در آن دوره هم هرچند مخاطب آیه هستند ولی مخاطب این حکمت نبوده‌اند؛ زیرا با آیاتی قبل از نزول حجاب کامل ایمنی لازم را به دست آورده‌اند؛ از این رو این حکمت غالبی بوده وحکم با انتفای این حکمت رفع نمی‌شود.

کتابنامه

  1. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغة، ط الاولی، بیروت: دار احیاء الکتب العلمیة، 1378ق/ 1959م.
  2. ابن بابويه، محمد بن على، علل الشرائع، ج‏1 ؛ ص163- قم، چاپ: اول، 1385ش / 1966م.
  3. ابن حيون، نعمان بن محمد مغربى، شرح الأخبار في فضائل الأئمة الأطهار ع ، ج‏3 ، ص34؛ قم، چاپ: اول، 1409 ق.
  4. ابن فارس، احمد بن فارس، معجم مقاییس اللغة، تحقیق: عبد السلام محمد هارون، ط اول، قم: مکتب الاعلام الاسلامی، 1404ق.
  5. ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، تحقیق: جمال الدین میردامادی، ط الثالث، بیروت: دار الفکر للطباعة و النشر و التوزیع، دار صادر، 1414ق.
  6. ابن واضح یعقوبی، احمد بن یعقوب بن جعفر، تاريخ اليعقوبى، بيروت ، دار صادر، [بی تا].
  7. أبو جعفر الطبري، محمد بن جرير، تاريخ الأمم و الملوك ، تحقيق محمد أبو الفضل ابراهيم ، ط الثانية، بيروت: دار التراث ، 1387ق.
  8. ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ط الاولی، بیروت: دار احیاء التراث العربی، 1415ق.
  9. بحرانى، سيد هاشم بن سليمان، الإنصاف في النصّ على الأئمة الإثني عشرعليهم السلام / ترجمه رسولى محلاتى - تهران، چاپ: دوم، 1378ق.
  10. البغدادی، ‌محمد بن حبیب، کتاب المنمق فی اخبار قریش، تحقیق خورشید احمدفاروق، ط الاولی، بیروت: عالم الکتب، 1405ق.
  11. بهجت‌پور، عبدالکریم، تفسیر تنزیلی، چ اول، تهران:‌ پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، 1392ش.
  12. جواهری،‌ سیدمحمدحسن، اعجاز و تحدی، چ اول، تهران: پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی،‌ 1397ش.
  13. _______________، «قرینه زمان نزول و خطای راهبردی در فهم مفسر»، مجله ذهن، شماره 80، 1398ش.
  14. _______________، «نقد نظریه تفسیر بر پایه ترتیب نزول»، پژوهشنامه معارف قرآنی، شماره 33، 1397ش.
  15. ___________، «نقد محتوایی روایات ترتیب نزول با تأکید بر آیات حجاب»، پژوهش‌های قرآنی, شماره 98، سال 1400ش.
  16. جوهری، اسماعیل بن حماد، تاج اللغة و صحاح العربية، تحقیق: احمدعبد الغفور العطار، ط الرابع، بیروت: دار العلم، 1407ق.
  17. حر عاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعة، ط الاولی، قم: مؤسسة آل البیت ‰، 1409ق.
  18. حسن شمسینی‌غیاثوند، 1385ش،
  19. الخطیب التبریزی، یحی بن علی، شرح دیوان الحماسة لأبی تمام، تحقیق غرید الشیخ، بیروت: دار الکتب العلمیة، 1421ق/ 2000م.
  20. خطیب خوارزمی، ابوبکر موفق بن احمد، مقتل الحسین †، قم: منشورات مکتبة المفید، 1409ق.
  21. راغب اصفهانی، حسین بن محمد، المفردات إلفاظ الاقرآن (معجم مفردات الفاظ القرآن)، تحقیق: ‌صفوان عدنان داوودی، ط الاولی، بیروت: دار القلم- دار الشامیة،‌1412ق.
  22. رجبى، محمود، [و همکاران]، ‏روش تفسير قرآن‏، چ اول، قم: پژوهشكده حوزه و دانشگاه‏،1383ش.
  23. زبیدی، محمدمرتضی، تاج العروس من جواهر القاموس، مصر: الطبعة الخیریة، 1306ق.
  24. سبحانى، جعفر، فروغ ابديت، قم:‌ بوستان کتاب، 1385ش.
  25. سید‌المرتضی، الشافی فی الإمامة، تهران، مؤسسة الامام الصادق ع، 1410ق.
  26. الصالحى الشامى (م942هـ)، محمد بن يوسف، سبل الهدى و الرشاد فى سيرة خير العباد، تحقيق عادل احمد عبد الموجود و على محمد معوض، بيروت، دار الكتب العلمية، ط الأولى، 1414/1993.
  27. طباطبائی، سید محمدحسین، الميزان في تفسير القرآن، چ پنجم، قم: دفتر انتشارات اسلامی، 1417ق.
  28. طبرسی،‌ احمد بن علی، الاحتجاج علی اهل اللجاج، چ اول، قم: انتشارات اسوه، 1413ق.
  29. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، چ سوم، تهران: انتشارات ناصرخسرو، 1372ش.
  30. طبرى، محمد بن جرير، جامع البيان فى تفسير القرآن (تفسير الطبرى)، ط الاولی، بيروت‏: دار المعرفة، 1412ق‏.
  31. طوسی، محمد بن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، تحقیق احمد قصیر عاملی، ط الاولی: بیروت: مکتب الاعلام الاسلامی، 1409ق.
  32. ___________، تلخیص الشافی، ط الثالث، تهران، دار الکتب الاسلامیة، 1394ق/ 1374ش.
  33. عياشى، محمد بن مسعود، تفسير العيّاشيّ، محقق: هاشم‏رسولى، چ اول،‌ تهران: ‏مكتبة العلمية الاسلامية، 1380ق‏.
  34. فلاح‌تفتی، فاطمه، حاکمیت، حجاب و عفاف، چ اول، تهران: پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، 1397ش.
  35. مجلس، محمدباقر، بحار الانوار،
  36. مدنی، علیخان بن احمد،‌ الطراز الأول و الكناز لما عليه من لغة العرب المعول، چ اول، مشهد:‌ مؤسسه آل اللبیت ‰، [بی‌تا].
  37. مصطفوی، حسن، التحقيق في كلمات القرآن الكريم، چ اول، تهران:‌وزارة‌ الثقافة و الارشاد الاسلامی الدائرة العامه للمراکز و العلاقات الثقافیة،‌ 1368ش.
  38. معرفت‏، محمدهادى، التمهيد في علوم القرآن‏، چ دوم، قم: مؤسسة النشر الاسلامى، 1415ق.
  39. مکارم شیرازی و همکاران، تفسیر نمونه، تهران:‌ دار الکتب الاسلامیة،‌1371ش.
  40. واحدی، اسباب نزول القرآن، تحقیق زغلول کمال بسیونی، ط الاولی، بیروت:‌ دار‌ الکتب‌ العلمیة، 1411ق.
  41. الواقدي، محمد بن عمر، كتاب المغازى، تحقيق مارسدن جونس، بيروت، مؤسسة الأعلمى، ط الثالثة، 1409ق/1989م.


[1] . این مقاله حاصل تجمیع سه مقاله ذیل است:

1. «آیات حجاب و چالش‌های معاصر (نقد شبهات)»، شبهه‌پژوهی مطالعات قرآنی، سال 1399، شماره 2.

2. «نقد محتوایی روایات ترتیب نزول با تأکید بر آیات حجاب»، پژوهش‌های قرآنی، سال 1400، شماره 98.

3. «داستان حجاب»، ماهنامه الکترونی معارف (ویژه استادان معارف، مبلغان و دفاتر نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه‌ها)، شماره 10، سال 1401.

[2] . عضو هیئت علمی پژوهشگاه فرهنگ واندیشه اسلامی؛ s.javahery@gmail.com ؛ http://javahery.blogfa.com/

[3] . در این خصوص نگارنده مقاله‌ای با عنوان «نقد محتوایی روایات ترتیب نزول با تأکید بر آیات حجاب» نگاشته که در مجله پژوهش‌های قرآنی، شماره 98، بهار 1400 منتشر شد.

[4] . تذکر: مدتی پس از انتشار مقاله، بر نگارنده روشن شد مرحوم استاد شهید مطهری نیز به تقدم سوره احزاب بر سوره نور رأی داده است؛ درود خدا بر آن شهید والامقام!

[5] . این شأن نزول هم با قرائن موجود در آیه نمی‌سازد و هم با عصمت پیامبرˆ؛ برای آگاهی بیشتر ر.ک:‌ مکارم شیرازی و همکاران، تفسیر نمونه، ج14، ص 391-392؛ نیز ر.ک:‌ http://commonmistakes.blogsky.com/1392/07/04؛ ر.ک: سبحانی، 1385ش ج2, ص 182

[6] . محمد بن یوسف صالحی شامی متوفی 942 قمری است. قتاده و عروة بن زبير آن را در سال پنجم دانسته‌اند، در كتاب بخارى (ج 5، ص 54) آمده كه در سال چهارم بوده و البته هيچ كس چنين چيزى را نگفته است نك: صالحی شامی، سبل الهدى، 1414ق، ص 502؛ و بايد دانست كه آگاهي‌هاى تاريخى بخارى اندك بوده و اين از بخش مغازى آن به دست مى‌آيد.

704) نقش شخصیت امام معصوم ع در نقد روایات /1

در بین قرائن و ابزار نقد و ارزیابی احادیث و روایات، شخصیت گوینده نیز نقش‌آفرین است و می‌تواند ما را یاری رساند؛ البته این قرینه کم‌تر مورد توجه بوده و کم‌تر در نقد روایات و احادیث از آن استفاده شده است و شاید دلیل آن دشواریابی مصادیق آن باشد. در ذیل به لطف الهی سه مثال عالی برای نشان دادن چگونگی ایفای نقش شخصیت گوینده را به نمایش می‌گذاریم، امید که مورد استفاده قرار گیرد:

1. ذكروا ان رجلا قرأ بمسمع الامام عليه السلام‏ وَ طَلْحٍ مَنْضُودٍ (الواقعة: 29) فجعل الامام يترنم لدى نفسه: ما شأن الطلح؟ انما هو طلع‏، كما جاء فى قوله تعالى: وَ النَّخْلَ باسِقاتٍ لَها طَلْعٌ نَضِيدٌ (ق:10). و لم يكن ذلك من الامام اعتراضا على القارئ، و لا دعوة الى تغيير الكلمة، بل كان مجرد حديث نفس ترنم عليه السلام به. لكن اناسا سمعوا كلامه، فهبوا يسألونه: الا تغيره؟ فانبرى الامام، مستغربا هذا الاقتراح الخطير، و

قال كلمته الخالدة: «لا يهاج القرآن بعد اليوم و لا يحول»[1]. (التمهيد في علوم القرآن، ج‏2، ص: 12)

نقد و بررسی

بسیار بعید است این نسبت درست باشد؛ زیرا امام ع مانند اشخاص عادی نیست که در این مسئله بسیار مهم نتواند خود را کنترل کرده و برخلاف حکمت عمل کند و بعد این رفتار مایه دردسر شود!‌ او اگر قرار است – برفرض تحریف – قرآن تغییر نکند و به همان شکل باقی بماند، می‌بایست سکوت اختیار می‌کرد و سخنی هرچند به صورت زمزمه – که البته گویا چندان هم زمزمه نبوده - نمی‌گفت تا عده‌ای – آن هم از افراد معمول – بشنوند و در تاریخ فریاد کنند! در واقع ما این روایت را با توجه به شخصیتی که از امام سراغ داریم، مشکوک و بسیار ضعیف و کالمردود می‌دانیم.

2. عيون أخبار الرضا (ع): بالأسانيد الثلاثة عن الرضا عن آبائه عليهم السلام قال: قال رسول الله صلى الله عليه وآله:
يا علي إن الله قد غفر لك ولأهلك ولشيعتك ومحبي شيعتك ومحبي محبي شيعتك فأبشر فإنك الأنزع البطين منزوع من الشرك، بطين من العلم (عیون اخبار الرضا ع، 211).

نقد و بررسی
الف) اگر این روایت را بپذیریم، باید بگوییم:‌ اموی‌ها از این تعبیر سوء استفاده کرده و این گونه جلوه دادند که امیرالمؤمنین علی ع فردی اصلع و بطین بوده است؛ درست مثل این که کسی مستند به این بیت مرحوم امام خمینی را اهل فسق و فجور جلوه دهد:‌
ماه رمضان شد می و میخانه برافتاد
عشق و طرب و باده به وقت سحر افتاد...

ب) این روایت پذیرفتنی نیست و قرینه عدم مقبولیت آن این است که پیامبر اکرم ص افصح من نطق بالضاد است؛ یعنی افصح و ابلغ عرب است و شرط بلاغت تناسب استخدام واژگان و تعابیر و تشبیه‌ها و استعاره‌ها با موضوع است. برای روشن شدن مطلب مثالی می‌زنم:
کسی که نسبت به مستشرقان دید خوبی نداشت و منتقد بود، کتابی نوشت و در سطر نخست مقدمه آن نگاشت: «استشراق بر وزن استفراغ طلب شرق کردن را گویند». او با استخدام «استفراغ»‌ رأی خویش را به مخاطبش القا کرد. پیامبر اکرم ص که در بلاغت تمام و علاقه‌اش نسبت به حضرت علی ع عیان و بی‌نیاز به بیان است، هرگز در وصف او از تشبیهی استفاده نمی‌کند که مایه تنقیص او باشد؛ او اگر بخواهد مثال بزند به جای «بطین من العلم» به دریا، اقیانوس، پهنای آسمان‌ها و زمین و هرچیز بزرگی که مایه تنقیص نباشد، مثال می‌زند؛ بنابراین، نمی‌توان به لحاظ محتوا و عدم تناسب تشبیه با اوصاف گوینده آن این روایت را پذیرفت و پذیرش آن شروع مشکلات دیگر است.

تذکر

جناب استاد طائی کتابی نگاشته‌اند که با عنوان «انزع البطین، صفت معاویه که به امام علی ع منتسب کردند» ترجمه و منتشر شده است. (نام اصلی: البطین معاویه ولیس علیا (ع) )


[1] ( 1) تفسير الطبرى ج 17 ص 93. مجمع البيان ج 9 ص 218.

701) معنای دوام بر نماز «الَّذِينَ هُمْ عَلى‏ صَلاتِهِمْ دائِمُون‏»

وَ الَّذِينَ هُمْ عَلى‏ صَلَواتِهِمْ يُحافِظُون‏ (مؤمنون، 9)

الَّذِينَ هُمْ عَلى‏ صَلاتِهِمْ دائِمُون‏ (معارج، 23)

این دو آیه را مقایسه کنید؛ ما معنای «یحافظون» را اجمالاً متوجه می‌شویم حتی بدون مراجعه به روایات. محافظت از نظر زمان، محافظت از نظر محتوا و توجه به مفاهیم، محافظت از نظر توجه به نحوه قرائت، محافظت از نظر حضور قلب و جز این‌ها می‌توانند مصادیقی از این محافظت باشند، لیکن ما مفهوم روشنی از معنای آیه دوم دریافت نمی‌کنیم؛ «دائمون» وصف روشنی است، لیکن چگونه می‌توان دائماً در نماز بود؟ اساساً آیا مصداقی برای این آیه یافت می‌شود؟ در برخی روایات «دوام» به تداوم بر نوافل تفسیر شده است، لیکن حتی انجام همه نوافل هم مصداق دوام نیست؛ بنابراین، راهی جز این نیست که یا «دوام»‌ را مجاز کل از جزء بگیریم و وجه این مجاز نیز اهتمام تام به نمازهای واجب و مستحب است.

راه دیگر این است که در «دوام» تصرف نکنیم بلکه در معنای «صلاة» توسعه دهیم. در روایتی از امام باقر ع آمده است:

اَلْعِدَّةُ عَنِ اَلْبَرْقِيِّ عَنْ أَبِيهِ عَنْ فَضَالَةَ عَنْ عُمَرَ بْنِ أَبَانٍ عَنْ مَنْصُورٍ اَلصَّيْقَلِ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ يَقُولُ:
تَذَاكُرُ اَلْعِلْمِ دِرَاسَةٌ وَ اَلدِّرَاسَةُ صَلاَةٌ حَسَنَةٌ. (اَلْكَافِي ،۱/۹/۴۱/۱)
گفت وگوى علمى درس است و درس نمازى نيكو است .

بر اساس توسعه‌ای که این روایات در معنای «صلاة»‌ می‌دهد، اگر کسی- افزون بر پایبندی به نماز‌های واجب- به صورت دائم در خدمت دانش باشد، او بر «صلاة» دوام دارد، هرچند اصلاً‌ نماز مستحبی نخواند.

تذکر

بزرگواری در باره پست فوق پیام ذیل را برای این حقیر فقیر الی الله ارسال کرد:

با سلام
با مراجعه به روایات اهل بیت ذیل این آیه روایات زیر مشاهده شد.
امام باقر (علیه السلام)- فضیل گوید: از امام باقر (علیه السلام) درباره‌ی این آیه: الَّذِینَ هُمْ عَلَی صَلَاتِهِمْ دَائِمُونَ، پرسیدم. فرمود: «منظور، نماز مستحبّی است».

تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۱۷، ص۲۸ الکافی، ج۳، ص۲۶۹/ تهذیب الأحکام، ج۲، ص۲۴۰/ وسایل الشیعهًْ، ج۴، ص۲۹/ وسایل الشیعهًْ، ج۴، ص۵۷؛ «فی النوافل» بدل «هی النافلهًْ»/ وسایل الشیعهًْ، ج۴، ص۷۰/ عوالی اللآلی، ج۲، ص۲۱/ نورالثقلین/ البرهان

و یا
امام باقر (علیه السلام)- در روایت ابوالجارود آمده است که امام باقر (علیه السلام) درباره‌ی آیه: الَّذِینَ هُمْ عَلَی صَلَاتِهِمْ دَائِمُونَ فرمود: «اگر امر مستحبّی را بر خویش واجب بداند، همواره به انجام‌دادن آن تداوم خواهد داشت».

تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۱۷، ص۳۰ بحارالأنوار، ج۸۴، ص۲۲/ القمی، ج۲، ص۳۸۶

امام صادق (علیه السلام)- این [آیه]: الَّذِینَ هُمْ عَلی صَلاتِهِمْ دائِمُونَ در مورد [نماز] مستحبّی است. کسی که بر آن محافظت نماید و آنچه وقتش گذشته قضا نماید.

تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۱۷، ص۳۰ مستدرک الوسایل، ج۳، ص۱۵۸/ بحارالأنوار، ج۸۴، ص۴۸

آیا با وصف اینکه اهل بیت تفسیر یک آیه رو بیان کردن، ما میتونیم ذیل آیات تفسیر دیگری ارائه بدیم؟

آیا معانی آیات محدود به همین موارد هست که در احادیث اومده و ما حق تفحص در جدای از اون رو نداریم؟

پاسخ:

1. اگر از فرمایش اهل بیت ع انحصار در تفسیر استفاده شود، روشن است که هیچ تفسیر دیگری پذیرفته نیست لیکن گاه اهل بیت ع به مناسبت حال مخاطب یا ملاحظات دیگر مصداقی از معانی آیه را بیان می‌کنند و مطلب آن‌ها انحصاری نیست، که در این صورت می‌توان مبتنی بر قواعد تفسیر به صورت محتمل تفسیر یا تفاسیر دیگری نیز ارائه کرد. البته شرط اصلی این مطلب این است که روایات به لحاظ سندی پذیرفته شده باشند ؛ یعنی واقعا از اهل بیت ع صادر شده باشند. (ضمنا در متن پست فوق به وجود این تفسیر در روایات اشاره شده است.)

2. در خصوص پست فوق، تفسیری که ارائه شده مبتنی بر روایت امام باقر ع است و اگر این روایت نبود، بی‌تردید ما حق ارائه چنین تفسیری نداشتیم و البته پذیرش آن نیز مبتنی بر صحت سند این روایت است.

689) مناظره چند استاد در باره بریدن نان با چاقو!

دیروز در گروه اساتید و بین همکاران مناظره جالبی رخ داد که نقل آن احتمالاً برای مخاطبان این وبلاگ جالب و آموزنده است:

استاد 1:

سلام علیکم خدمت سروران ارجمندی که امروز در مجلس حضرت رضا علیه السلام تشریف داشتند مطلبی که درباره نان و کراهت بریدن آن با چاقو وکارد عرض کردم به احتمال زیاد حق با جناب استاد x باشد واین کراهت مربوط به خوردن درسر سفره است چون آقایان مراجع هم آن را ذیل مذمومات درغذا خوردن آورده اند درعین حال باب بحث باز است و استفاده می کنیم بنده وظیفه دارم که اشتباه خودم را اصلاح ویا تکمیل کنم با پوزش ازکاستی ها وتشکر از الطاف آقایان محترم ارادتمند

استاد 1:

درعین حال ممکن است کراهت در موقع غذا خوردن منافاتی با کراهت ان در جاهای دیگری نباشد وشاید بتوان از روایات متعدد در جایگاه و اهمیت نان تسری حکم به غیر سفره را هم استفاده کرد

استاد 2:

بنده توفیق حضور و استفاده از محضر جنابعالی را نداشتم ولی احتمال می‌دهم «عرف» در این کراهت نقش مهم و تعیین کننده داشته باشد. احتمالا در گذشته و زمان صدور قطع نان با چاقو رفتار متکبرانه ثروتمندان و امثالهم بوده و از این رو مذموم دانسته شده است وگرنه قطع نان در زمان ما چه تکبری می‌تواند القا کند؟

استاد 3 در نقد سخن استاد 2:

این احتمال که اولا احتماله و دردی رو دوا نمیکنه ثانیا از کجا اومد؟

استاد 2 درپاسخ استاد 3:

از تنقیح مناط درآمده. می‌پرسید به چه دلیل و بر اساس کدام قرینه باید رفت سراغ تنقیح مناط؛ می‌گوییم ارشاد عقل. عقل می‌اندیشد که هیچ ضرری در قطع نان با چاقو وجود ندارد مگر این‌که به حال شخص یا حال ابزار باز گردد. حال شخص را به تکبر ارجاع می‌دهیم و حال ابزار را به مثلا خطر چاقو و خشن بودن آن و مانند این‌ها که رویکردی روان‌شناختی درحل مسئله دارد؛ پس می‌بینید که از جیب آخوندی درنیاوردم. ممکن است بگویید این روش استدلال إنّی است و علل یا حکمت در این موارد محدود نیست که در پاسخ می‌گوییم: عرض کردیم ارشاد عقل و احتمال عقلائی در حکمت بودن تکبر و نه حتم. نمونه دیگری نیز دارد که در نحوه نسشتن است (جلسة العبید).

استاد 3 در پاسخ به استاد 2:

ادعاهایی است بی دلیل مکر آنکه ادعا شود بر همه جوانب حکم مسلط هستیم که این هم جز از معصوم بر نیاید

ثانیا باید اول متن روایت را آورد و مطابق کلمات آن سخن گفت الآن نه بنده نه شما و نه سایر دوستان متن روایت را ندیده‌ایم و داریم رو هوا صغری کبری می‌چینیم

استاد 2 درپاسخ به استاد 3:

أَكْرِمُوا الْخُبْزَ وَ عَظِّمُوهُ فَإِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَنْزَلَ لَهُ بَرَكَاتٍ مِنَ السَّمَاءِ وَ أَخْرَجَ بَرَكَاتِ الْأَرْضِ مِنْ‌ كَرَامَتِهِ‌ أَنْ‌ لَا يُقْطَعَ وَ لَا يُوطَأَ[5]

این هم روایتش که بر صحت عرض بنده گواهی می‌دهد.

استاد 3:

در برخي از روايات پيامبر از بريدن نان توسط چاقو منع کرده اند :رسول خدا(ص) مي فرمايد: «اَکْرِمُوا الْخُبْزَ وَ عَظِّمُوهُ فَاِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعالي اَنْزَلَ لَهُ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ اَخْرَجَ بَرَکاتِ الْاَرْضِ مِنْ کَرَامَتِهِ اَنْ لا يُقْطَعَ وَلا يُوطَأ»؛ نان را بزرگ داريد و آن را محترم شماريد که خداي متعال براي آن، برکاتي از آسمان فرو فرستاده و برکات زمين را بيرون آورده است؛ از جمله احترام گزاري به نان، آن است که آن را نبرند و زير پا نيندازند.(1)

پيامبر (ص) بريدن نان را خلاف احترام به نان معرفي فرموده و آن را همطراز زير پا انداختن نان در حديث آورده است پس مشخص است که در زمان صرور اين روايت فرهنگ آن سرزمين بريدن نان را يک نوع بي احترامي به نان مي دانسته اند.

در روايت ديگري علت ديگري براي اين مطلب بيان شده است: امام صادق(ع) به نقل از رسول خدا(ص) مي فرمايد: «لا تَقْطَعُوا الْخُبْزَ بِالسِّکِّينِ وَلَکِنِ اکْسِرُوهُ بِالْيَدِ وَلْيُکْسَرْ لَکُمْ خالِفُوا الْعَجَمَ؛ نان را با کارد نبريد و با دست بشکنيد و برايتان شکسته شود، با عجم مخالفت کنيد.»

امام صادق (ع) علت نهي از بريدن نان با چاقو را اين مي داند که اين کار را عجم ها انجام مي دادند و نهي از از آن از باب مخالفت با فعل کفار است.

علامه مجلسي در کتاب بحار الانوار در ذيل اين روايت مي فرمايد: «فرمان مخالفت با عجم براي اين بوده است که در آن روزگار، اينان کافر بوده اند.»

استاد 2:

خب خدا را شکر که آمدید سمت ما.

استاد 3:

سمت شما نیامدم از اول هم سمت روایات معصومین علیهم السلام بودم.

چاکر سادات بزرگوار هم هستیم دربست.

استاد 2:

ارادت! البته یک راه اساسی و روان‌شناختی دیگر هم بود که می‌توانستیم بدون کمک گرفتن از روایات شارح حل مشکل کنیم.

استاد 3:

امیرالمومنین علیه السّلام می فرماید: نان را گرامى دارید زیرا از عرش تا زمین و آنچه در میان آنها است در پیدایش آن بکار رفته است.

استاد 2 در پاسخ:

اگر کسی با این نیت که نان را به صورت زیبا با چاقو ببرد که دیگران نیز از قطعات کوچک آن استفاده کنند و اگر این رغبت در حاضران وجود داشته باشد، قطع با چاقو با این تنقیح مناط می‌شود مستحب! نمونه دیگر این گونه موارد را می‌توان در خوردن با قاشق دید و ... خلاصه عرف و تنقيح مناط را دست کم نگيريد.

استاد 3 در نقد:

اصلا این روایت در مورد بریدن نیست این روایت میگه نان احترام دارد روایات بریدن اعم از احترام و عدم احترام است

واکنش استاد 2:

😳 (استیکر تعجب) 👈 منْ کَرَامَتِهِ اَنْ لا يُقْطَعَ

استاد 3:

این روایت رو عرض کردم [امیرالمومنین علیه السّلام می فرماید: نان را...] که فرمایشتون رو ذیل اون چسباندید.

استاد 2:

روایت👆 (َكْرِمُوا الْخُبْزَ وَ عَظِّمُوهُ فَإِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَنْزَلَ لَهُ بَرَكَاتٍ مِنَ السَّمَاءِ وَ أَخْرَجَ بَرَكَاتِ الْأَرْضِ مِنْ‌ كَرَامَتِهِ‌ أَنْ‌ لَا يُقْطَعَ وَ لَا يُوطَأَ[5]) و البته آخرین پیام ✋

استاد 3:

کجای این روایت بحث تکبر رو مطرح کرده و چه ربطی به فرمایش شما داره؟

استاد 2:

«منْ کَرَامَتِهِ اَنْ لا يُقْطَعَ» یعنی از دید امام ع و مخاطب او قطع به معنای نادیده گرفتن کرامت است و این یعنی عرف آن زمان که از این عبارت استخراج می‌شود. نادیده انگاشتن «کرامت» نان نیز یعنی تکبر در برابر آن.

استاد 4 (ورود به بحث):

بین نادیده‌گرفتن کرامت نان با تکبر، ملازمه عقلی نیست مگر اینکه در روایت، به ملازمه اشاره شود.

استاد 2:

روایات را باید با ذوق عرفی مخاطبان آن‌ها و شم ادبی دریافت کرد نه شم کلامی و معادلات خشک منطقی. این نکته کلیدی است.

استاد 4:

ذوق اگر اینگونه که می‌فرمایید باشد چرا نفرمودید بین نادیده‌گرفتن کرامت نان با امور دیگر ملازمه است؟ به ویژه اینکه شم کلامی نداریم آنچه فهم یک روایت اقتضا دارد منطق خاصی است که کارش سامان‌دادن اصول و قواعد، ضوابط و شرائط فهم است لذا بر اساس ذوقیات تحمیلی سطحی و عوامانه، سنگ به سنگ بند نمی‌شود.

استاد 2:

منظور از شم کلامی، فهم دور از عرف و مشوب به ظرائف مباحث کلامی و فلسفی است. دور شدن از سطح فهم عرف در دریافت روساخت روایات جزو خطاهای راهبردی است. البته قصه قرآن متفاوت است. عرض ما در روایات است آن هم زمانی که مخاطبان عموم مردم باشند.

حفظ کرامت یعنی حفظ احترام نان و رها کردن ان یعنی بی حرمتی و بی حرمتی به نان ریشه در تکبر دارد و این عرفا اقرب مراجع است.

استاد 2:

این که می‌گویند فقیه کسی است که بسیار در روایات غور کرده و به شم فهم روایات رسیده بی حساب نیست.

استاد 2:

فقط روایات هم کافی نیست، باید با ادبیات و متون مردمان منطقه صدور آشنا باشد وگرنه اطمینانی به فهم او نیست.

استاد 2:

لبن یعنی شیر ولی در عراق به ماست لبن می‌گویند. ...

از این داستان‌ها زیاد است.

استاد 4:

لذا اگر شمّ کلامی و فلسفی کافی نیست قطعا شم‌ّ عرفی و ادبی هم کافی نیست منطق فهم حدیث، یک منظومه جامع و شبکه‌ای است که شمّ کلامی، فلسفی، ادبی و عرفی یک بخش از پازل فهم است.

استاد 2:

عجب استنتاجی😁 (استیکر لبخند)

اجازه دهید وارد جدل نشویم اما فقط یک عرض کوتاه: هر کس می‌خواهد کلام دیگری را خوب درک کند، باید سعی کند خودش را دقیقا در قالب مخاطب اولیه او و در همان فضا و شرائط قرار دهد، و البته غالب مخاطبان از مسائل کلامی و فلسفی دور بوده‌اند. باید مراقب باشیم دانش ما را از دانش دور نکند!

[البته دانش‌ها ظرفیت‌سازند و در تحلیل داده‌ها کارامد هستند ولی در مرحله نخست و درک ظاهر ممکن است اعمال آن‌ها نتیجه عکس بگذارد؛ البته همه جا این‌طور نیست و ...]

استاد 2:

عجب کلمه قصاری شد تهش😂 (استیکر خنده)

استاد 3:

بنده اصلا برداشت جنابعالی رو عرفی نمیدانم بلکه یک امر شاذ میدانم که هیچ قرینه عرفی ندارد.

استاد 3:

پیش فرض جنابعالی این است که ما فلسفه و کلام خواندیم و فقه نمیدانیم و این در مورد کسی که ۱۸ سال درس خارج فقه و اصول رفته نادرست است.

استاد 1:

سلام علیکم جزاکم الله خیرا مباحث خوبی بود استفاده کردیم بحث محل تاملی وتوجهی است.

استاد 2 در پاسخ به استاد 3:

بنده پیش‌فرضی ندارم. ضمنا خطر یاد شده برای ذهن مشوب به فقه هم هست.

استاد 1:

سلام علیکم بحث نان در اسلام چون رکن سفره ومعیشت مردم است از هر جهت مورد توجه قرار گرقته وباید کما کان مورد توجه باشد روایات در فضییلت نان که در الکافی کلینی هم بابی بدان اختصاص یافته است و داستان و روایت ها از طبقات مختلف در فرهنگ اسلامی همه وهمه نشان از نگاه قابل توجه دین به این برکت الهی دارد لذا تخصیص برخی نکات فقط به سفره را باتردید مواجه می کند شارع مقدس هم می خواهد حرمت این مهم حفظ شود هم به جایگاه ان در معیشت مردم توجه شود وهم نقش اصلی ان در حیات مورد ترغیب قرار بگیرد.

استاد 2:

السلام علیکم مسئله فهم روایات است که در کنار چهره فرا زمانی و فرامکانی آن‌ها، گردی از تاریخ بر آن‌ها پاشیده است و روش خود را می‌طلبد. ما هنوز نمی‌دانیم اساسا تقسیم نان به قطعات منظم با چاقو یا قیچی مصداقی برای مفاد روایت هست یا خیر؟ چراکه هیچ‌کس هرلقمه را با قیچی یا چاقو برش نمی‌دهد مگر این‌که قالب نان با نان‌های معمول متفاوت باشد. ما نمی‌دانیم اولا: نان‌هایی که از قطع آن‌ها با چاقو نهی شده، چه قالبی و قیافه‌ای داشته‌اند و ثانیا: باز نمی‌دانیم که نهی شامل قطع هر لقمه بوده یا قطع نان به قسمت‌هایی برای هر فرد و ثالثا: ما نمی‌دانیم چه اتفاقاتی افتاده بوده که این واکنش‌ها را در نهی داشته است .

ما صورت‌هایی از بی حرمتی را می‌شناسیم؛ مانند دستگیره کردن نان، رهاکردن قطعات کوچک زیر پا، قاطی کردن اضافه‌های آن با اشغال‌های دیگر، زیر قابلمه گذاشتن آن برای جلوگیری از سوختن سفره، تکیه دادن یا متکا کردن آن و جز این‌ها ،ولی عرف هرگز تقسیم نان به قطعات کوچک‌تر ‌را بی‌حرمتی نمی‌داند و جدا کردن هرلقمه هم اصلا محل بحث نیست چون مرسوم نیست ...

لطفا شما هم ورود بفرمایید:

پیام دهید 09918780857

آدرس کانال ایتا

https://eitaa.com/jotting

560) آیا مانتو  از حجاب کامل کفایت می‌کند؟

آیا مانتو از حجاب کامل کفایت می‌کند؟

مصیبت ترجمه «يُدْنينَ عَلَيْهِنَّ مِنْ جَلاَبِيبِهِن‏»

یکی از مصیبت‌های ترجمه قرآن، ترجمه این فراز مشهور است: «يُدْنينَ عَلَيْهِنَّ مِنْ جَلاَبِيبِهِن‏» (احزاب، 59)

ترجمه این عبارت چند مشکل دارد:

1. ترجمه یدنین علیهن؛ زیرا یدنین با علی به کار نمی‌رود.

2. ترجمه «من» در «من جلابیبهن».

3. خود جلابیبهن.

ابتدا چند ترجمه مشهور :

- چادرهايشان را بر خود فرو پوشند [تا بدن و آرايش و زيورهايشان در برابر ديد نامحرمان قرار نگيرد.]

نقد: در آیه سخن از پوشیدن نیست بلکه سخن از «یدنین» است؛ «من» ترجمه نشده؛ جلابیب به معنای صرفا چادر نیست و همه مخاطبان قرآن ایرانی نیستند؛ «علیهن» نیز صرفا تحت اللفظی ترجمه شده است.

- جلبابها [روسرى‏هاى بلند] خود را بر خويش فروافكنند،

نقد: ترجمه «یدنین علیهن» به فروافکنند، کامل نیست؛ ترجمه جلباب به روسری‌های بلند سلیقه‌ای است. «من» ترجمه نشده؛ «علیهن» نیز صرفا تحت اللفظی ترجمه شده است.

- بخشى از مقنعه‏هاى خويش را به خود نزديك كنند تا گردن و سينه آنان آشكار نشود.

مشکینی: روسرى‏ها و چادرهاى خود را بر خويش بيفكنند (كه گردن و سينه و بازوان و ساق‏ها پوشيده شود)

- از پوشش‏هاى بلند (چادر مانند) شان به خودشان نزديك كنند

- پوششهاى خود را بر خود فروتر گيرند.

- چادرها (جلابيب: چادرها...) يشان را بر خويش نيك بپوشند (ادناء: نزديك كردن و فرو گذاشتن...)

ترجمه پیشنهادی

1. در «یدنین علیهن» تضمین وجود دارد؛ زیرا ادناء با علی به کار نمی‌رود؛ بنابراین به موجب قاعده مهم و بلاغی تضمین پای فعلی از جنس «وضع» در میان است که پشت «یدنین» پنهان شده و «علی» که پیوست آن است، پیداست! البته به موجب همین تضمین «الی» که پیوست «یدنین» هست، نیز ناگزیر پنهان و به تعبیری حذف شده است. (این بنده حقیر فقیر الی الله تعبیر «حذف» را نمی‌پسندم؛ زیرا در ترجمه و تفسیر دیده می‌شود و البته باید هم دیده شود!)

2. به موجب بلاغت تضمین، تأکید روی «ادناء» است نه «وضع».

3. حال که عبارت از پشت ابر درآمد و تبدیل شد به «یدنین الیهن و یضعن علیهن» یعنی جلباب - هرچه هست- باید به گونه‌ای پوشیده شود که به انسان نزدیک شود ولی نچسبد و همچنین به گونه‌ای بچسبد که بتوان گفت نزدیک شده و نچسبیده! (جمع این دو با غلبه ادناء یعنی چیزی که به بدن نزدیک شود و آن را فراگیرد ولی به بدن نچسبد). این‌ چنین چیزی تنها در چادر و عبای عربی و مانند آن‌ها رخ می‌دهد.

4. «من» در «من جلابیبهن» برای تبعیض است؛ یعنی «یدنین علیهن» را بر بخشی از این جلباب اجرا کنند نه همه آن (چنان‌که پایین چادر و عبا و مانند این‌ها را نمی‌توان مانند بالای چادر و عبا به بدن نزدیک کرد؛ در حقیقت ناخودآگاه این «من» تبعیضیه خود اتفاق می‌افتد.)

5. جلباب: معانی متعددی برای آن گفته شده: «پوششی بزرگتر از خمار و کوچک‌تر از رداء که زن با آن سر و سینه‌اش را می‌پوشاند؛ لباسی گشاد که از ملحفه (چیزی شبیه چادر که با وسعتش همه بدن را می‌پوشاند) کوچک‌تر است؛ همانند ملحفه. (ابن منظور، لسان العرب، ماده «جلب»؛ زبیدی، 1306ق، ج‏1، ص374) شیخ طوسی در معنای جلباب آورده است: «جلابیب جمع جلباب، به گفته ابن عباس و مجاهد، پوشش زن و همان مقنعه است که سر و پیشانی زن را وقتی می‌خواهد پی حاجتی از خانه بیرون رود، می‌پوشاند، بر خلاف کنیزان که بدون سر برهنه خارج می‌شوند، و به قول حسن، جلابیب چادر و ملافه‌مانندی است که زن بر خود می‌گیرد و جلو صورت نزدیک می‌کند». (طوسی، 1409ق، ج8، ص 361) علامه طباطبائی نیز آورده است:‌ «جلباب لباسی است که زن همه بدن خود را با آن می‌پوشاند و یا پوششی است که زن سر و صورتش را با آن می‌پوشاند». (طباطبائی، الميزان في تفسير القرآن، 1417ق، ج‏16، ص 340) سدّی و بیضاوی نیز پوشاندن صورت را به نحوی در معنا آورده‌اند:‌ « عن السدّي: أن تغطّي إحدى عينيها و جبهتها و الشقّ الآخر إلّا العين؛ البيضاوي: مِنْ جَلَابِيبِهِنَّ: يغطّين وجوههنّ و أبدانهنّ بملاحفهنّ إذا برزن لحاجة.» (مصطفوی، 1368ش، ج‏2، ص 95)

بعید نیست معنای اصل «جلب» که راندن از سویی به سوی دیگر است (ابن فارس: جلب: أصلان، أحدهما الإتيان بالشي‏ء من موضع الى موضع، و الآخر شي‏ء يغشيّ شيئا.) در «جلباب» که حامل نوعی مبالغه (در شدت پوشانیدن بدن) نیز هست (ر.ک: مصطفوی، 1368ش، ج‏2، ص: 95- 96) نهفته باشد؛ زیرا زن پوشش را دور خود می‌پیچد و از سویی به سوی دیگر می‌گرداند و خود را کاملاً در آن پنهان می‌کند.

حال می‌خواهیم ترجمه‌ای ارائه کنیم که این مورد را بفهماند؛ اینجاست که آن مصیبتی که در عنوان عرض شد، رخ می‌دهد!

550) پیوند ناگسستنی حجاب و عفاف /حجاب2

در قرآن کریم خدای متعال حجاب را ابزار عفاف معرفی کرده است:

«وَ الْقَوَاعِدُ مِنَ النِّسَاءِ الَّاتىِ لَا يَرْجُونَ نِكاَحًا فَلَيْسَ عَلَيْهِنَّ جُنَاحٌ أَن يَضَعْنَ ثِيَابَهُنَّ غَير مُتَبرَّجَتِ بِزِينَةٍ وَ أَن يَسْتَعْفِفْنَ خَيرٌ لَّهُنَّ وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ؛ و بر زنان از كار افتاده‏اى كه اميد ازدواجى ندارند، گناهى نيست كه حجاب خود را كنار بگذارند، در صورتى كه با زيور و آرايش خويش قصد خودآرايى نداشته باشند و حفظ عفت [با حفظ حجاب] براى آنان بهتر است؛ و خدا شنوا و داناست‏.»

در این آیه «ثیاب» بر اساس روایات تفسیری به معنی «جلباب» است. البته برخی مفسران نیز آن را به معنای خمار دانسته‌اند و در هر صورت ثیاب پوششی است که روی شعار (لباس زیر) و دثار (لباس روی شعار) پوشیده می‌شده است. (ر.ک: حر عاملی، 1409ق، ج14، ص 147، باب 110 ؛ مکارم شیرازی و همکاران، تفسیر نمونه، ج14،ص543و (…
بر اساس این آیه پوشش و حجاب مایه عفت و ابزاری برای دست‌یافتن به آن است (وَ أَن يَسْتَعْفِفْنَ خَيرٌ لهنَّ). مفهوم آیه این است که اگر زنانی که مصداق «القواعد» هستند، حجاب نداشته باشند، گویا عفت را رعایت نکرده‌اند، لیکن عدم رعایت عفت از زنان غالباً سالخورده‌ای که امید ازدواج برای آن‌ها نیست و به طور طبیعی از زیبایی ظاهری تحریک کننده نیز برخوردار نیستند (البته به شرط عدم تبرج به زینت (آشکار شدن و خودآرایی کردن به زینت و زیورآلات) که ممکن است آفات دیگری داشته باشد) گویا برای جامعه زحمت درست نمی‌کند؛ از این رو آسان گرفتن بر چنین زن‌هایی که تا زمان نزول آیه مورد بحث (نور، آیه 60) بدون حجاب زندگی کرده بودند، بر مصلحت رعایت حال جامعه مقدم شده است، و خداوند به مصالح جامعه و افراد آگاه‌تر است. به همین تناسب، رعایت عفاف که در آیه بهتر دانسته شده، با رعایت پوشش یادشده، تحقق می‌پذیرد؛ زیرا جواز کنار گذاشتن حجاب در صدر آیه موجب تذکر به استحباب عفاف برای این زنان خاص بوده است.

نکات

۱. تفسیر ثیاب به جلباب می تواند این گونه تفسیر شود که ثیاب در ظرف زمانی خود پوشش رویین بوده و همین کاربست را جلباب در ظرف زمانی اش داشته است و به لحاظ تأخیر نزول جلباب از حکم قواعد و اشراف زمان صدور روایات امامان معصوم بر هر دو زمان ، ثیاب به جلباب تفسیر شده است.

۲. اخیرا تلاش می شود با انکار تلازم حجاب و عفاف و تأکید بر عفاف، راه تسامح دنبال شود و حال این که عفاف از دیدگاه قرآن حدود مشخصی دارد، و جایگزین کردن معنای عرفی آن که شناور بوده و تحمل تسامح گسترده را دارد، به جای اصطلاح قرآنی فریبی بیش نیست؛ زیرا عرف متفاوت است و جامعه‌ای می تواند مرز عفاف در پوشش را که از نظر قرآن از پوشیدن لباس رویین یا جلباب آغاز می شود، به ترک زنا و فحشا - فارغ از مسئله پوشش- تبدیل و تفسیر کند و در این صورت چنین تفسیری از عفاف بهترین ابزار برای توجیه هر اندازه بی حجابی و برهنگی تا مرز زنا و فحشا است !!

549) گذری بر آیات حجاب / حجاب1

پس از آماده شدن زمینه‌های لازم برای فرود آمدن حکم مهم حجاب که هم آثار فردی داشت و هم اجتماعی و نیز نمادی برای جامعه مسلمان به شمار می‌رفت، ابتدا در سال چهارم یا پنجم بعد از هجرت حکم حجاب ابتدایی نازل شد (... وَلْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَىٰ جُيُوبِهِنَّ ...)(سوره نور، آیه 31).

در این مرحله افرادی که حجاب گرفتن از آن‌ها لازم نبود و نیز زن‌هایی که مناسب ازدواج نبودند (وَالْقَوَاعِدُ مِنَ النِّسَاءِ اللَّاتِي لا يَرْجُونَ نِكَاحاً ...) (نور، 60) استثنا شدند.

چند سال بعد و پس از زمینه‌چینی و فراهم شدن شرایط لازم، حکم حجاب کامل نازل شد: «يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْوَاجِكَ وَبَنَاتِكَ وَنِسَاءِ الْمُؤْمِنِينَ يُدْنِينَ عَلَيْهِنَّ مِنْ جَلَابِيبِهِنَّ ...» (احزاب، 59). این حکم نهایی بود و تکمیل کننده حکم پیشین.

منظور از «جلباب» به حکم بلاغت تضمین در « يُدْنِينَ عَلَيْهِنَّ» بالاپوشی است که نه به بدن بچسبد و نه از آن فاصله گیرد؛ یعنی چیزی که هم مصداق «یدنین» باشد و هم «یضعن علیهن» در تضمین را از دست ندهد؛ که مهم‌ترین مصادیق آن «چادر» و «عبای عربی» است.

تفصیل مطالب فوق را در دو مقاله ذیل از نگارنده ببینید:

- «آیات حجاب و چالش‌های معاصر (نقد شبهات)»، شبهه‌پژوهی مطالعات قرآنی، سال اول، شماره دوم، 1399.

- «نقد محتوایی روایات ترتیب نزول با تأکید بر آیات حجاب»، پژوهش‌های قرآنی، شماره 98، سال 1400.

541) آیه نفر و نقد نگاه اصولیان

اصولیان - تا آن‌جا که بررسی کرده‌ام - این آیه را دلیلی بر حجیت خبر واحد دانسته‌اند، لیکن به نظر می‌رسد قصه دقیقاً‌ به عکس است و اگر قرار باشد از آیه استفاده‌ای بکنیم، رد حجیت خبر واحد است نه تأیید آن (البته حجیت خبر واحد از راه‌های دیگر ثابت است ولی بحث ما فعلاً‌ این آیه است). 

وَمَا کانَ الْمُؤْمِنُونَ لِینفِرُوا کافَّةً ۚ فَلَوْلَا نَفَرَ مِن کلِّ فِرْقَةٍ مِّنْهُمْ طَائِفَةٌ لِّیتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَلِینذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَیهِمْ لَعَلَّهُمْ یحْذَرُونَ ﴿توبه، ۱۲۲﴾

و شایسته نیست مؤمنان همگی کوچ کنند، چرا از هر گروهی از آنان، طایفه‌ای کوچ نمی‌کند (تا طایفه‌ای در مدینه بماند)، که در دین (و معارف و احکام اسلام) آگاهی یابند و به هنگام بازگشت به سوی قوم خود،آن‌ها را بیم دهند؟! شاید (از مخالفت فرمان پروردگار) بترسند، و خودداری کنند.

توضیح این‌که:

آیه می‌فرماید از هر فرقه‌ و گروهی تعدادی بروند و بازگردند تا انذار کنند؛ معنای آیه این است که کوچ یک نفر کافی نیست و مستند به این آیه،‌ اگر یک نفر رفت و بازگشت و انذار داد، انذار او تمام نیست زیرا در «طائفه» بودن مبلغین حکمتی هست که در تبلیغ انفرادی نیست؛ یعنی وقتی چند نفر می‌روند و باز می‌گردند (دقت شود: همه به سوی همان قوم برمی‌گردند)، هریک در حکم ناظر بر گفتار دیگری است و به این ترتیب یکدیگر را از اشتباه و خطا حفظ کرده و بازمی‌دارند؛ بنابراین،‌ به حکم این آیه برای تبلیغ یک نفر کافی نیست بلکه باید گروهی به تبلیغ رفت (سپاه تبلیغ). نتیجه این‌که از آیه نمی‌توان به نفع حجیت خبر واحد چیزی استفاده کرد بلکه از آیه می‌توان به نحوی علیه آن استفاده کرد. (هرچند استفاده عکس نیز خالی از بحث نیست.)

 

539) نگرشی نو به دو "جناح" در قرآن / در باب روایات عرض بر قرآن

یکی از مباحث بسیار مهم «عرضه روایات بر قرآن» است. اما چند سؤال فراروی پژوهشگران است: روایات را بر چه چیز قرآن عرضه کنیم؟ بر محکمات؟ بر ظواهر قرآنی؟ بر نصوص؟  و اساساً آیا می‌توان بدون روایات ظهوری برای آیات قرآن فرض کرد؟ این سؤالات و مانند این‌ها فضای بسیار مهمی را در مباحثه قرآنی و اصولی باز می‌کند. 

در پاسخ به پرسش‌های فوق ابتدا مقدمه‌ای به اختصار بیان می‌شود و سپس نمونه‌ای از مثال‌های مهم قرآنی - فقهی طرح و به صورت بسیار مختصر بررسی می‌گردد.

 مقدمه اول: از لزوم عرضه روایات بر آیات استفاده می‌شود که تحقق ظهور لزوما وابسته به روایات نیست. البته در انعقاد ظهور برخی روایات مفسره نیز دخیل‌اند؛ مثلاً روایتی که «صعید» را معنا می‌کند، در تشکیل ظهور قرآنی دخیل است و ظهور قبل از مراجعه به روایات مفسره یا اصلاً منعقد نمی‌شود و یا حجت نیست، ولی روایاتی که در تشکیل ظهور آیات قرآن دخیل نیستند، اگر به ظهور قرآنی اعتراف کرده،‌ آن را تخصیص زنند و یا مقید کنند، در صورت اعتبار سند، حجت بوده و ظهور قرآنی به آن تخصیص زده می‌شود، لیکن اگر ظهور قرآنی را مخدوش کند و به آن اعتراف نکند، در این صورت جای عرضه روایات بر آیات است که به موجب آن مخدوش بوده و کنار گذاشته می‌شود. 

مقدمه دوم: ظهور بیشتر آیات قرآن بدون نیاز به روایات منعقد می‌شود و روایات مخصص و مقید اندک‌اند؛ اما روایاتی که می‌باید بر قرآن عرضه شوند، بسیارند با تفاصیلی که در باب تعارض ادله اصول فقه مورد بحث قرار می‌گیرد.

مثال

نگرشی نو به دو "جناح" در قرآن
1. إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلا جُناحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِما وَ مَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً فَإِنَّ اللَّهَ شاكِرٌ عَلِيمٌ (بقره، 158)
2. وَ إِذا ضَرَبْتُمْ فِي الْأَرْضِ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلاةِ إِنْ خِفْتُمْ أَنْ يَفْتِنَكُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنَّ الْكافِرِينَ كانُوا لَكُمْ عَدُوًّا مُبِينا (نساء، 101)
«جناح» در لغت به معنای جواز است نه لزوم، لیکن مفسران «فلا جناح» در آیه 158 سوره بقره را به معنای وجوب تفسیر می‌کنند؛ زیرا سعی بین صفا و مروه واجب است نه مستحب و این مسئله مورد اختلاف نیست. دو سؤال این‌جا مطرح می‌شود: 1. چرا خدای متعال از واژه‌ای که بر جواز دلالت دارد استفاده کرد؟ 2. چرا «و من تطوع خیرا» به چه معناست؟
مفسران برای پاسخ به این دو سؤال تلاش‌هایی دارند که در غالب تفاسیر آمده است. اما دو سؤال: 1. ریشه مشکل از کجا بروز کرده است؟ 2. آیا می‌توان آیه را به گونه‌ای تفسیر کرد که این مشکلات را در پی نداشته باشد؟
پاسخ 1: ریشه این مشکلات این است که مفسران «بهما» (دور صفا و مروه) را به معنای «بینهما» (بین صفا و مروه)‌ گرفته و نتیجه می‌گیرند چون سعی بین صفا و مروة قطعاً‌ واجب است، پس «فلا جناح» به معنای جواز نیست بلکه به معنای وجوب است و بنابراین، «من تطوع خیرا» مسئله جداست و باید تفسیری مستقل برای آن ارائه کرد.
پاسخ 2: راه خلاصی از هم این مشکلات این است که «بهما» را به معنای خودش تفسیر کنیم و بی‌جهت به معنای دیگری- که تفاوت معنایی زیادی نیز در پی دارد- حمل نکنیم. « فَلا جُناحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِما » یعنی وقتی بین صفا و مروه سعی می‌کنند، جایز است این دو تپه کوچک را دور بزنند (یا بر آن بالا روند به نحوی که عرفاً جزو طواف قلمداد شود). گویا برای مسلمانان سؤال شده که آیا جایز است در سعی وقتی به صفا یا مروه می‌رسند، آن دو را دور بزنند یا طواف فقط دور خانه خدا جایز است؟ یا چون قبلاً روی صفا و مروه بت‌هایی بوده، جایز نیست دور آن‌ها بچرخند (یا از آن بالا روند به نحوی که جزو طواف شمرده شود)؟
بر اساس این دیدگاه، قرآن می‌فرماید: مشکلی نیست که در هر بار سعی بین صفا و مروه، دور صفا و مروه بچرخید (یا بالا روید به نحو که بیان شد) و ادامه دهید و البته این کار بهتر نیز هست و ثواب دارد « وَ مَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً فَإِنَّ اللَّهَ شاكِرٌ عَلِيمٌ ». براساس این تفسیر، هیچ مشکلی به وجود نمی‌آید و ظاهر آیه کاملاً روشن و منعقد است. اما اگر «بهما» را به معنای «بینهما» فرض کنیم، ناگزیریم مسیری را که مفسران طی کرده‌اند، بپیماییم. گذشته از این که حجتی در تغییر «بهما» به «بینهما» نداریم ؛ آیا خدا خود نمی‌توانست بفرماید «بینهما» و منتظر بود ما بیاییم و عبارتش را خوش‌فهم کرده و به تعبیر دیگر با شریعت موافق کنیم؟! و گذشته از این، ناگزیریم به انقطاع معنایی «و من تطوع ...» از ماقبل رأی بدهیم که نگرشی برخلاف تفسیر زیبایی‌شناختی از آیه است.
حال اگر ظاهر بر اساس «بهما» منعقد شد، دیگر نمی‌توانیم با تمسک به روایات از ظاهر آیه دست برداریم؛ زیرا در عرض روایات بر قرآن، ظاهر آیه بر روایات حاکم است.


این برداشت و این نتیجه، در تفسیر آیه دوم نیز تأثیر دارد؛ اما توضیح مطلب:
ظاهر آیه می‌فرماید: اگر برای جنگ به سفر رفتید، اشکالی ندارد اگر خواستید نمازتان را شکسته (قصر) بخوانید، ولی مفسران این «فلیس علیکم جناح» را که به معنای «اشکالی ندارد» است، به معنای واجب است تفسیر کرده‌اند؛ زیرا ما می‌دانیم که در سفر شرعی نماز قطعاً‌ شکسته می‌شود و در اصل مطلب اختلافی نیست. ضمناً‌ در این تغییر معنا به اراده وجوب از «جناح » در آیه 158 سوره بقره استناد و استشهاد می‌کنند.
اما سؤال این‌جاست: اولاً: چرا خدا فرمود «اشکالی ندارد» و نفرمود «واجب است»؟ مگر خدا نمی‌توانست به صراحت وجوب را اعلام کند؟ ثانیاً: مفهوم آیه به مناسبت قید «إِنْ خِفْتُم‏» این است که اگر ترسی در کار نبود، نماز را جایز نیست بشکنید و قصر کنید. با این وصف، به حکم مفهوم آیه در سفر شرعی که ترسی در آن وجود ندارد، باید نماز را کامل بخوانیم هرچند یک ماه و یک سال در راه باشیم. آیا راهی هست که بتوانیم بی‌دردسر این مشکلات را حل کرده و مسئله را ختم به خیر کنیم؟
در پاسخ می‌گوییم: اگر آیه را درست بفهمیم هیچ مشکلی بروز نمی‌کند و مسئله کاملاً‌ شفاف است و البته هیچ ربطی به سفر عادی شرعی که در آن نماز شکسته می‌شود، ندارد. توضیح این که:
فرض اول: حکم سفر شرعی عادی قبل از نزول این آیه نیامده باشد (که ظاهرا چنین بوده است)، در این فرض آیه می‌فرماید: اگر در سفر ترس داشتید (فارغ از این‌که چقدر راه پیموده‌اید؛ کمتر یا بیشتر از هشت فرسخ) مجاز هستید نمازتان را شکسته بخوانید.
فرض دوم: حکم سفر شرعی (هشت فرسخ = برابر یک روز راه کاروان‌های شتر) بیان شده باشد (هرچند آیه‌ای در باره آن نازل نشده باشد (این فرض خیلی بعید است)): آیه به ملاک شکسته شدن در سفرهای عادی کاری ندارد بلکه فقط به ملاک ترس که موجب شکسته شدن اختیاری نماز است، اشاره می‌کند، خواه به اندازه هشت فرسخ برابر یک روز راه از شهر دور شده باشند یا نه؛ یعنی برای شکسته شدن نماز دو ملاک وجود دارد که هر یک مستقل از دیگری است: نخست، ملاک پیمایش هشت فرسخ برابر یک روز راه در قدیم، و دیگری «ترس». آیه به ملاک دوم وارد شده و به ملاک نخست توجهی ندارد. ملاک نخست موجب شکسته شدن "اجباری" نماز است و ملاک دوم تنها جواز را در اختیار می‌نهد.
بر اساس دو ملاک ترس و پیمایش هشت فرسخ برابر یک روز راه در قدیم، این دو ملاک در کمتر از هشت فرسخ از هم جدا می‌شوند؛ یعنی در سفر عادی بدون ترس کمتر از هشت فرسخ نماز تمام است ولی در همین سفر در صورت وجود ترس، جایز است نماز شکسته شود.
بر اساس مطالب فوق، اگر ما باشیم و دو آیه مورد بحث، ظاهر آن‌ها کاملاً روشن و منعقد است. می‌ماند روایات که - اگر به لزوم عرضه روایات بر آیات قرآن و عدم مخالفت با ظاهر آیات، ایمان داشته باشیم- تکلیف آن‌ها روشن است، وگرنه، می‌باید در خصوص تعامل روایات و ظاهر آیات بحث نظری مستوفایی شکل گیرد.

520)  گفت و شنود در باره نجاست سگ

اخیراً کلیپی به طور وسیع در باره طهارت سگ در فضای مجازی پخش شده، نگارنده استدلال‌های مطرح شده در این کلیپ را همراه با پاسخ در متن ذیل تنظیم کرده‌ام:

گفت: میگن سگ پاکه.

گفتم: پاک! حاشا و کلاً!

گفت: آخه در قرآن نجاستش نیامده.

گفتم:‌ خب، نجاست منی و ادرار و مدفوع و خیلی چیزهای دیگه مثل تعداد رکعات نمازها و ... نیامده!

گفت: پس چرا نجاست خون و خوک آمده؟

گفتم: اولاً: قرآن فرموده: «قُلْ لا أَجِدُ في‏ ما أُوحِيَ إِلَيَّ مُحَرَّماً عَلى‏ طاعِمٍ يَطْعَمُهُ إِلاَّ أَنْ يَكُونَ مَيْتَةً أَوْ دَماً مَسْفُوحاً أَوْ لَحْمَ خِنزيرٍ فَإِنَّهُ رِجْسٌ» «رجس» پلیدی است برخلاف «نجس». قرآن فرموده: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَس‏ فَلا يَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرامَ بَعْدَ عامِهِمْ هذا...»؛ یعنی: اى كسانى كه ايمان آورده ‏ايد! مشركان ناپاك‌اند؛ پس نبايد بعد از امسال، نزديك مسجد الحرام شوند! ؛ روشنه منظور تمیزی و کثیفی نیست بلکه مراد پاکی و نجس بودنه وگرنه خیلی از مشرکان به ظاهر کثیف نیستند.این‌ها دو عنوان‌اند هرچند در بسیاری از مصادیق یکسان باشند؛ برخی پلیدی‌ها نجس‌اند و برخی نجس نیستند. 

ثانیاً:‌ قبلاً‌ هم گفتم، نجاست منی و ادرار و مدفوع هم نیامده و همه مسلمانان شیعه و سنی به نجاست ادرار و مدفوع باور دارند و این‌ها جزو ضروری‌های دین اسلامه و کسی انکار کنه از جرگه مسلمانان خارجه. قرآن بیان خیلی چیزها را بر عهده پیامبر اکرم ص قرار داده و فرموده:‌ «ما آتاكُمُ‏ الرَّسُولُ‏ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا» و «وَ ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ إِلاَّ لِتُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي اخْتَلَفُوا فيه‏...» و «وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِم‏».

گفت: قرآن فرموده: « فَكُلُوا مِمَّا أَمْسَكْنَ عَلَيْكُمْ ؛ بنابراين از آنچه آنان [سگ‌های شکاری] براى شما [گرفته ‏اند و] نگاه داشته‏ اند بخوريد ».

گفتم:‌ مطلب را قیچی شده و نصفه و نیمه شنیدی!‌ اگر همه آیه را بخوانی مطلب چیز دیگه است. همه آیه اینه:

«يَسْئَلُونَكَ ما ذا أُحِلَّ لَهُمْ قُلْ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّباتُ وَ ما عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوارِحِ مُكَلِّبينَ تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمَّا عَلَّمَكُمُ اللَّهُ فَكُلُوا مِمَّا أَمْسَكْنَ عَلَيْكُمْ وَ اذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَيْهِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَريعُ الْحِساب‏؛ از تو مى‏پرسند: چه چيزى بر آنان حلال شده؟ بگو: همه پاكيزه‏ها و شكارى كه حيوانات شكارى كه به آنها شكار كردن را تعليم داده‏ايد، در حالى كه از احكام تزكيه‏اى كه خدا به شما آموخته به آنها مى‏آموزيد، بر شما حلال شده است؛ بنابراين از آنچه آنان براى شما [گرفته‏اند و] نگاه داشته‏اند بخوريد، و نام خدا را [هنگام فرستادن حيوان شكارى‏] بر آن بخوانيد، و از خدا پروا كنيد؛ زيرا خدا حسابرسى سريع است‏».

یعنی بحث حلال و حرام است و می‌فرماید اگر سگ شکار را به دندان گرفت و فرصت نکردی ذبح شرعی کنی، وقتی می‌خواهی سگ را بفرستی بسم الله بگو و بفرست، شکار حلال میشه و نیاز به ذبح اسلامی نداره. این مطلب چه ربطی به پاکی و نجسی خون‌های ریخته شده روی بدن حیوان و نجاست محل گازگرفتن داره؟! آیه می‌فرماید حیوان حلاله و میته نیست ولی وظیفه طهارت ظاهری و آب کشیدن جای دندان و آلودگی از خون لازمه.

گفت: اصحاب کهف سگ داشتند؟

گفتم: اولاً: کی گفته سگ قاطی زندگی‌شون بوده؟ سگ دنبالشون رفته و بعد هم در غار با فاصله قرار گرفته؛ ثانیاً: از کجا معلوم احکام آن‌ها مثل ما بوده باشه؟

گفت: اگر در قرآن طهارت و نجاست سگ نیامده پس به چه دلیل سگ نجسه؟

گفتم: روایات زیادی در باره نجاست سگ در ابواب مختلف فقه آمده؛ برای مثال در جلد  سوم کتاب وسائل الشیعه، ص 414 به بعد بخشی از این روایات تحت عنوان «بَابُ نَجَاسَةِ الْكَلْبِ وَ لَوْ سَلُوقِيّاً‌»‌ آمده است. کثرت روایات به حدی است که به گفته بسیاری از علما نیازی به بررسی سندی ندارند، هرچند اسناد خیلی از آن‌ها خوب و برخی خیلی خوب است. البته افزون بر روایات، همه علمای شیعه و همه شیعیان از صدر اسلام تا کنون انواع سگ را نجس می‌دانسته‌ و مطابق آن عمل می‌کردند؛ برای نمونه یک روایت صریح و صحیح السند را ذکر می‌کنم:

مُعَاوِيَةَ بْنِ شُرَيْحٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فِي حَدِيثٍ أَنَّهُ سُئِلَ عَنْ سُؤْرِ الْكَلْبِ- يُشْرَبُ مِنْهُ أَوْ يُتَوَضَّأُ قَالَ لَا- قُلْتُ أَ لَيْسَ سَبُعٌ قَالَ لَا وَ اللَّهِ إِنَّهُ نَجَسٌ- لَا وَ اللَّهِ إِنَّهُ نَجَسٌ.

شخص از امام صادق ع می‌پرسد:‌ اگر سگ از ظرف آبی خورد، آیا می‌شود بقیه آن را خورد یا با آن وضو گرفت؟ حضرت در پاسخ فرمود:‌ خیر، و دو بار قسم یاد کرد که سگ نجس است.

گفت:‌ از بین علما کسی قائل به طهارت سگ نیست؟

گفتم: نجاست سگ اجماعی است و همه علما بر آن اتفاق دارند؛ البته ممکن است عالمی بگوید من اصلاً‌ اجماع را حجت نمی‌دانم چون مدرکی است ولی اصل نجاست سگ مستند به روایات اتفاقی بین همه علما و شیعیان از صدر اسلام تا کنون است و اختلافی وجود ندارد؛ به عبارت دیگر، غالب علما نجاست سگ را از بیش از یک راه (روایات، اجماع علما، سیره شیعیان در طول تاریخ) اثبات می‌کنند و برخی از یک راه یعنی فقط از راه روایات.

گفت:‌ حالا از این‌ها بگذریم، واقعاً‌ چرا خدا یک همچو حیون باوفایی را نجس قرار داده؟

به شوخی گفتم: بله؟! برای این‌که ببینه فضولش کیه! فرض کن هیچ عیبی نداشته باشه و هیچ حکمتی هم نداشته باشه جز این‌که ببینه کدام یک از بنی بشر حرف شنوه وکدام حرف شنو نیست و چموشی میکنه.

بعد گفتم: البته برخی دانشمندان میگن حکمتش تقویت روابط خانواده است، برخی دیگه در باره میکروب هایی که توسط جنس سگ به انسان منتقل میشه صحبت می‌کنن و الآن هم به خاطر همین بسیاری از غربی‌ها و مسیحی‌ها سگ نگه نمی‌دارن. ممکنه هم همه این‌ها باشه یا اصلاً چیز دیگه باشه!‌ خدا خودش بهتر می‌دونه ولی یک چیز مسلمه، هیچ حکمی بی مصلحت و حکمت نیست و ما وظیفه داریم بدون توجه به حکمت احکام و به دلیل این‌که خدا خواسته اطاعت کنیم. 

476)  جهل و انحراف مقدس!

https://farhikhtegandaily.com/page/205703/

روزنامه فرهیختگان ۰۲:۲۳ - ۱۴۰۰/۰۶/۰۴ صفحه اندیشه
جهل و انحراف مقدس!
مریض شدن در دستگاه اهل‌بیت(ع) به‌معنای ضعف جایگاه آنان نیست، بلکه به این معناست که آنها تنها جایی که صلاح بدانند و اقتضای آن باشد، برخلاف جریان طبیعی اراده می‌کنند و این جزء معارف اهل‌بیت(ع) است و انتظار بیش از این خارج از تعالیم آنهاست و درحقیقت یک آسیب است که از ناآشنایی با تعالیم اهل‌بیت(ع) حاصل می‌شود.

 

جهل و انحراف مقدس!
سیدمحمدحسن جواهری، عضو هیات‌علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی: کسی می‌گفت: من تنها برای زیارت امام‌رضا(ع) به مشهد سفر کردم، در مشهد به‌شدت سرما خوردم، به ذهنم آمد خربزه بخورم خوب می‌شوم، خربزه‌ بزرگی خریدم و نیمی از آن را خوردم و خوب شدم! حال آیا می‌توانیم از این واقعه نتیجه بگیریم که بنابراین خربزه برای سرماخوردگی خوب است؟ پاسخ روشن است: حتما خیر!‌ اما چرا؟ امام رئوف به مسافری که میهمان او بوده و از سر غفلت خربزه را داروی خود پنداشته، رحم کرده و شفایش داده، درحقیقت کرامت و معجزه‌ای بوده که از آن حضرت سرزده نه خاصیت خربزه. حال اگر مثلا در زمان فراگیری کرونا در اربعین جمعیت زیادی در کربلای معلی جمع شدند و بیمار نشدند، آیا دلیل بر این است که بیماری مسری در حرم امامان یا شهری که حرم امامی در آن قرار دارد، قدرت سرایتش را از دست می‌دهد؟ حتما خیر! این موارد کرامت و معجزه است؛ یعنی از امور خارق‌العاده است که بر اساس حکمت اهل‌بیت(ع) رخ می‌دهد و اگر قرار باشد همیشگی باشد دیگر خارق‌العاده و معجزه نیست! گذشته از این، اگر حرم امام و شهر امام ایمنی‌ساز بود، چرا مردم شهر امام مریض می‌شوند و چرا در آن شهر بیمارستان و درمانگاه وجود دارد؟

به چه دلیل قرآنی و روایی حرم امامان معصوم(ع) و مجالس اهل‌بیت(ع) همواره از هر نوع آفت دور است؟ بله، اگر اهل‌بیت(ع) – که بر کائنات تسلط دارند - بر سلامت کامل اهل مجلس و حاضران در حرم و مجاوران اراده‌‌ای داشته باشند، از باب کرامت و اعجاز این اتفاق می‌افتد؛ ولی از کجا می‌توان دریافت که آنها همواره چنین اراده‌ای داشته و دارند؟

اگر بخواهیم مساله را عمیق‌تر بررسی کنیم، باید به مساله معجزه و کرامت نگاه دقیق‌تری بیفکنیم. در قرآن آمده که گاه به پیامبر اکرم(ص) مراجعه و از آن‌حضرت مطالبه معجزه می‌کردند، ولی پاسخ منفی می‌شنیدند، چرا؟ زیرا –چنانکه اشاره شد- معجزه امری خارق‌العاده است که براساس اراده الهی و خارج از قوانین طبیعی رخ می‌دهد و امر فراگیری نیست، بلکه بسیار نادر ازسوی پیامبر یا امامی که منصب الهی دارد، رخ می‌دهد و هدف‌دار است و هدف آن می‌تواند هدایت کسانی باشد که به‌طور طبیعی ابزار هدایت برای آنها فراهم نیست یا حکمت اقتضا دارد به‌صورت ویژه ابزار هدایت برای آنها فعال شود. امامانی که افراد بسیاری را به کرامت و اعجاز شفا داده و می‌دهند، خود بیمار می‌شدند. روایات متعددی داریم که امامی بیمار می‌شده و دارو مصرف می‌کرده است؛ یعنی اهل‌بیت(ع) همواره تلاش کرده‌اند جنبه بشری بودن آنها کم‌رنگ نشود و مردم فضایل و جهات برتری آنها را در زندگی عادی و بشری آنها جست‌وجو نکنند.

در این خصوص می‌توان به علم امام نیز مثال زد؛ علم امام یک مساله کلامی مهم است و در آنجا بین علمای شیعه اتفاقی است که امام درصورتی‌که مصلحت بداند و اراده کند، مطلع و آگاه می‌شود و آگاهی او دائما بالفعل نیست. در روایات هست که در سفر تبوک ناقه پیامبر اکرم(ص) گم شد. اصحاب به‌دنبال مرکب حضرت اطراف را جست‌وجو می‌کردند، برخی منافقان به طعن گفتند او مدعی است با خدا ارتباط دارد و از غیب خبر می‌دهد، ولی نمی‌داند مرکب گمشده‌اش کجاست؟! حضرت در واکنش به این طعن بلافاصله گفتند: «به خدا قسم من چیزی غیر از آنچه خدا به من تعلیم دهد نمی‌دانم و هم‌اکنون خداوند مرا به محل آن رهنمون فرمود و او در این دره در فلان شکاف است و افسارش به درختی گیر کرده و همان‌جا مانده است.» پیامبر(ص) با دست به آن شکاف و تنگه میان دو کوه اشاره کرد و فرمود: «حالا بروید و آن را بیاورید! رفتند و حیوان را آوردند.» فرمایش حضرت بدین معنی است که من اگر بخواهم بدانم می‌دانم و چنین نیست که ضرورت باشد همه‌چیز را بالفعل بدانم؛ یعنی زندگی پیامبر اکرم(ص) نیز مانند دیگران محکوم به قوانین طبیعی است؛ آن حضرت نیز اگر ویروسی در جامعه گسترش یابد، برحسب قوانین طبیعت ممکن است بیمار شوند.

در غررالحکم آمده که حضرت علی(ع) فرمود:‌ «إنّ کرم الله لاینقض حکمته فلذالک لا تقع الإجابة فی کل دعوة» یعنی کرم خدا حکمتش را نقض نمی‌کند؛ از این‌رو اگر حکمت اقتضا داشته باشد دعای کسی مستجاب نشود، کرم خدا باعث نمی‌شود دعای او مستجاب شود، بلکه کرم خدا موجب می‌شود خدا هرطور صلاح بداند به‌جای استجابت دعای او جایگزینی قرار دهد در دنیا یا آخرت. یکی از حکمت‌های مهم خدا این است که جریان طبیعی برقرار باشد: «ابی الله ان یجری الاشیاء الا باسباب» (کافی، ج۱، ص۱۸۳) یک وقتی حضرت موسی(ع) بیمار شد. بنی‌اسرائیل نزد او آمدند و بیماری او را شناختند و گفتند: «اگر فلان دارو را مصرف کنی، شفا یابی.» موسی(ع) گفت: «مداوا نمی‌کنم تا خدا مرا بی‌دوا بهبود بخشد.» پس بیماری او طولانی شد. خدا به او وحی فرمود: به عزت و جلالم سوگند! تو را عافیت نمی‌دهم تا به دوایی که گفته‌اند درمان کنی. پس موسی به بنی‌اسرائیل فرمود: «دارویی که می‌گفتید به آن مرا معالجه می‌کنید، بیاورید.» دارو را آوردند و او استفاده کرد تا بهبود یافت. نقل است که این واقعه برای حضرت موسی سوال شد. خدای تعالی به او وحی فرستاد: «خواستی حکمت مرا با توکل خود باطل کنی، چه کسی غیر از من داروها و منفعت‌ها را در گیاهان و اشیا قرار داد؟» (ر.ک: جامع‌السعادات، ج3، ص 228)

علم و توانایی و عقل نقش مهمی ایفا می‌کنند؛ اینها نعمت‌های بزرگ خدا هستند و شکر چنین نعمت‌هایی استفاده از آنها و رعایت آنهاست. ممکن است اهل‌بیت(ع) کسی را که به داروی بیماری‌اش آگاهی دارد و توان تهیه آن را نیز دارد، شفا ندهند و فرد دیگری را که به دارویش آگاهی ندارد یا توان تهیه آن را ندارد مشروط به اینکه حکمت اقتضا داشته باشد، به کرامت و اعجاز شفا دهند.

خلاصه اینکه مریض شدن در دستگاه اهل‌بیت(ع) به‌معنای ضعف جایگاه آنان نیست، بلکه به این معناست که آنها تنها جایی که صلاح بدانند و اقتضای آن باشد، برخلاف جریان طبیعی اراده می‌کنند و این جزء معارف اهل‌بیت(ع) است و انتظار بیش از این خارج از تعالیم آنهاست و درحقیقت یک آسیب است که از ناآشنایی با تعالیم اهل‌بیت(ع) حاصل می‌شود و آثار سوء مهمی دارد که یکی از آنها سرد کردن و جدا کردن مبتلایان در این مجالس از اهل‌بیت(ع) و فاصله انداختن بین آنها است.

456)  تاریخ قرائات 11 «سبعة احرف/2» (تعلیقاتی بر مبحث "القراءة و القرّاء" التمهید (معرفت)، ج2)

(11)
احرف سبعه (قسمت دوم)

[جمع‌بندی روایات]
تلك جل أحاديث الجماعة، ادعوا تواترها[1] لكنها مختلفة المدلول بما لا يلتئم و مصطلح التواتر، الذى عمدته وحدة المضمون فى الجميع، و من ثم فان الاحاديث المذكورة تنقسم الى اربع طوائف:
الاولى، تعنى: اختلاف اللهجات فى التعبير و الاداء. و هى الاحاديث رقم: 1 و 2 و 3 و 5 و 6 و 10.
الثانية، تعنى: جواز تبديل الكلمات المترادفة بعضها مكان بعض،
التمهيد في علوم القرآن، ج‏2، ص: 98
كالحديث رقم: 4 و 7.
الثالثة، تعنى: اختلاف معانى الآيات، فكل آية تحتمل معانى، بعضها ظهر و بعضها بطن، كالحديث رقم: 8 و 9.
الرابعة، تعنى: تنوع الآيات الى ابواب سبعة، كالحديث رقم:
11 و 12.
غير ان الكثرة مع الطائفة الاولى، و اليها انصرفت وجهه نظر العلماء، بشأن الاحرف السبعة التى اجاز النبى صلّى اللّه عليه و آله قراءة القرآن بها، اما الطوائف الأخر فشاذة او باطلة رفضها ائمة التحقيق.
[تعلیقه: افزون بر اشکال سندی و اختلاف در مضامین و روایات شیعی در رد ادعای سبعة احرف، روایاتی وجود دارد که به لحاظ عدد با سبعة احرف مخالف و منافی است:
- عن سمرة بن جندب، عن النبي صلّى اللّه عليه و آله قال: انزل القرآن على ثلاثة احرف‏ فلا تختلفوا فيه فإنّه مبارك كله، فاقرأوه كالذي أقرئتموه (كنز العمال، ج 2، ص 53، شماره 3087 و هيثمى، مجمع الزوائد و منبع الفوائد، ج 7، ص 152.)
- إن رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله قال: أنزل القرآن على أربعة احرف: حلال و حرام. لا يعذر أحد بالجهالة به و تفسير تفسّره العرب و تفسير تفسّره العلماء و متشابه لا يعلمه إلّا اللّه و من ادّعى علمه سوى اللّه فهو كاذب‏ (كنز العمال، ج 2، ص 55، حديث 3097 و تفسير طبرى، ج 1، ص 57، حديث 72.)
- عن عبد اللّه بن مسعود: قال أنزل القرآن على خمسة أحرف: حلال و حرام و محكم و متشابه و أمثال‏ (تفسير طبرى، ج 1، ص 53، حديث 70)
- عن علي عليه السّلام: أنها عشرة أحرف: بشير و نذير و ناسخ و منسوخ و عظة و مثل و محكم و متشابه و حلال و حرام‏ (حقائق هامة حول القرآن الكريم، ص 180، در پاورقى به نقل از الابانة)
برای آگاهی بیشتر ر.ک: نزول قرآن و رؤياى هفت حرف، ص: 51- 54]

و احسن من تكلم فى هذا الموضوع هو الامام ابن الجزرى، تكلم عن احاديث السبعة فى عشرة وجوه، استوعب الكلام فيها باسهاب‏[2] و الاجدر هو البحث عن احاديث السبعة بالتكلم فى كل طائفة بما يخصها من كلام و تمحيص. و اليك اجماليا:

الطائفة الاولى
اما الطائفة الاولى- و تعنى اختلاف اللهجات- فتوسعة على الامة فى قراءة القرآن، فان البدوى لا يستطيع النطق كالحضرى، و لا الأمي يتمكن فى تعبيره كالمثقف الفاضل. و لا الصغير كالكبير، و لا الشيخ كالشاب. فضلا عن اختلاف لهجات القبائل فى تعبير كلمة واحدة، بما تعجز كل قبيلة عن النطق بغير ما تعودت عليه فى حياتها.
و هكذا اختلاف امم غير عربية فى القدرة على النطق بالالفاظ العربية، فلو كانت الامة الاسلامية على مختلف شعوبها، مكلفة بالنطق على حد سواء، لكان ذلك من التكليف بغير المستطاع، و لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها (البقرة: 286).
و
قد روى الامام جعفر بن محمد الصادق عليه السلام عن آبائه‏
 
التمهيد في علوم القرآن، ج‏2، ص: 99
- عليهم السلام- عن رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله قال: «ان الرجل الاعجمى من امتى ليقرأ القرآن بعجميته، فترفعه الملائكة على عربيته»[3].
و هذا هو معنى‏
قوله صلّى اللّه عليه و آله: «انى بعثت الى امة اميين منهم العجوز و الشيخ الكبير و الغلام و الجارية، و الرجل الذى لم يقرأ كتابا قط»
فرخص لامته ان يقرءوا القرآن على سبعة أحرف، على اختلاف لهجاتهم، لا يكلفون لهجة خاصة هم عاجزون عنها.
و
قوله- فى رواية اخرى-: «فاقرءوا كيف شئتم»
اى كيفما استطعتم. او
قوله: «يقرأ كل رجل منكم كما عَلِم»
اى كما يحسنه حسب معرفته و مقدرته فى التعبير و الاداء[4].
[تعلیقه: اگر عُلِم به صورت مجهول خوانده شود، مفهوم حدیث نتیجه عکس داشته و مقابل آنچه نویسنده انتظار دارد، قرار می‌گیرد؛ یعنی شخص از جهت لهجه آزادی نداشته و ملزم است با لهجه صحیح بخواند و در صورتی که نتواند از جهت دیگر معذور است نه این‌که از همان ابتدا برای یاد نگرفتن لهجه صحیح مأذون باشد و بتواند به لهجه خود اکتفا کند.]
و من ذلك ما رواه ابو العالية، قال: قرأ على رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله من كل خمس رجل، فاختلفوا فى اللغة- اى فى اللهجة - فرضى قراءتهم كلهم، فكان بنو تميم اعرب القوم‏[5].
[تعلیقه: در متن اصلی «اى فى اللهجة » نیامده و می‌بایست مؤلف عبارت یاد شده را داخل پرانتز یا قلاب می‌آورد. گویا – تا آنجا که نگارنده جستجو کرده - در گذشته «لهجه» به کار نمی‌رفته و به جای آن از «لغة» استفاده می‌شده که گاه در معنای «لسان» نیز به کار می‌رفته و گاه در کنار آن بوده است؛ مثلاً گفته می‌شده لسان قریش، یا لسان تمیم و ...، لیکن در عصر ما در برابر لغة «لهجة» و در برابر لسان «لغة» استفاده می‌شود. البته این روند گاه نیز رعایت نمی‌شود.]
قال ابن قتيبة: «فكان من تيسيره تعالى: ان أمره صلّى اللّه عليه و آله بأن يقرئ كل قوم بلغتهم و ما جرت عليه عادتهم:
فالهذلى يقرأ عتى حين يريد حَتَّى حِينٍ‏ (المؤمنون: 54) لانه هكذا يلفظ بها و يستعملها.
و الأسدي يقرأ: تعلمون و تعلم- بكسر تاء المضارعة- و تَسْوَدُّ وُجُوهٌ‏ (آل عمران: 106)- بكسر التاء- و أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ‏ (يس: 60) بكسر الهمز فى اعهد.
و التميمى يهمز، و القرشى لا يهمز. و الآخر يقرأ قِيلَ‏ (البقرة:
11) و غِيضَ‏ (هود: 44)- باشمام الضم مع الكسر- و رُدَّتْ‏
التمهيد في علوم القرآن، ج‏2، ص: 100
(يوسف: 65)- باشمام الكسر مع الضم- و ما لَكَ لا تَأْمَنَّا (يوسف:
11) باشمام الضم مع الادغام. و هذا ما لا يطوع به كل لسان.
و لو ان كل فريق من هؤلاء، امر ان يزول عن لغته، و ما جرى عليه اعتياده، طفلا و ناشئا و كهلا، لاشتد ذلك عليه، و عظمت المحنة فيه و لم يمكنه الا بعد رياضة للنفس طويلة، و تذليل للسان، و قطع للعادة.
فاراد اللّه برحمته و لطفه ان يجعل لهم متسعا فى اللغات و متصرفا فى الحركات، كتيسيره عليهم فى الدين‏[6].
قال ابن يزداد الاهوازى: و جاء عن على بن ابى طالب عليه السلام و ابن عباس، انهما قالا: نزل القرآن بلغة كل حى من احياء العرب.
و فى رواية عن ابن عباس: أن النبى صلّى اللّه عليه و آله كان يقرئ الناس بلغة واحدة، فاشتد ذلك عليهم، فنزل جبرئيل، فقال:
يا محمد، أقرئ كل قوم بلغتهم.
قال ابو شامة: هذا هو الحق، لانه انما ابيح أن يقرأ بغير لسان قريش توسعة على العرب، فلا ينبغى ان يوسع على قوم دون قوم، فلا يكلف أحد الا قدر استطاعته، فمن كانت لغته الامالة، او تخفيف الهمز، او الادغام، او ضم ميم الجمع، او صلة هاء الكناية، او نحو ذلك، فكيف يكلف غيره؟ و كذا كل من كان من لغته ان ينطق بالشين التى كالجيم فى نحو: اشدق، و الصاد التى كالزاى فى نحو: مصدر، و الكاف التى كالجيم، و الجيم التى كالكاف، و نحو ذلك، فهم فى ذلك بمنزلة الالثغ‏[7] و الارت‏[8] لا يكلف ما ليس فى وسعه، و عليه ان يتعلم و يجتهد[9].
التمهيد في علوم القرآن، ج‏2، ص: 101
هذا ما نختاره فى تفسير الاحرف السبعة، باختلاف لغات العرب اى لهجاتهم فى التعبير و الاداء. و قد مر تفسير السيوطى «اللغة» بكيفية النطق بالتلاوة، من اظهار و ادغام، و تفخيم، و ترقيق، و امالة، و اشباع، و مد، و قصر، و تشديد، و تليين، و تحقيق، و نحو ذلك‏[10].
و الحرف- فى اللغة-: الطرف و الناحية و الشفير. قال ابن سيدة:
فلان على حرف من أمره، اى ناحية منه، اذا رأى شيئا لا يعجبه عدل عنه، و فى التنزيل العزيز: وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَعْبُدُ اللَّهَ عَلى‏ حَرْفٍ‏ (الحج: 11) اى اذا لم ير ما يحب انقلب على وجهه.
و روى الازهرى عن ابى الهيثم، قال: اما تسميتهم الحرف حرفا، فحرف كل شى‏ء ناحيته، كحرف الجبل و النهر و السيف و غيره.
فالكلمة اذا كانت تعبر بوجوه، فكل وجه لها حرف، لان وجه الشي‏ء طرفه و جانبه الذى يبدو منه. و بما ان القراءة- و هى كيفية فى تعبير الكلمة- وجه من وجوه تعبير اللفظ، فهى حرف، و الجمع:
أحرف.
و روى الازهرى ايضا عن ابى العباس، انه سئل عن قوله صلّى اللّه عليه و آله: نزل القرآن على سبعة أحرف. فقال: ما هى الا لغات. قال الازهرى: فأبو العباس النحوى- و هو واحد عصره- قد ارتضى ما ذهب اليه ابو عبيد، و استصوبه‏[11].
و اللغات: هى لغات العرب اى لهجاتهم فى كيفية التعبير و الاداء.
قال البغوى: «أظهر الاقاويل، و أصحها، و أشبهها بظاهر الحديث: ان المراد من هذه الحروف اللغات، و هو ان يقرأ كل قوم من العرب بلغتهم، و ما جرت عليه عادتهم، من الادغام و الاظهار و الامالة و التفخيم و الاشمام و الاتمام و الهمز و التليين و غير ذلك من وجوه اللغات، الى‏
التمهيد في علوم القرآن، ج‏2، ص: 102
سبعة اوجه منها فى الكلمة الواحدة[12].

الطائفة الثانية
اما الاحاديث من الطائفة الثانية- رقم: 4 و 7 فتعنى جواز تبديل الكلمة الى مرادفتها، على شريطة التحفظ على صلب المراد، و لا تتبدل آية رحمة بعذاب او آية عذاب برحمة.
و قد عرف ابن مسعود- و كذا ابى بن كعب- بذهابه الى جواز هذا التبديل قال: لقد سمعت القراء و وجدتهم متقاربين، فاقرءوا كما علمتم، فهو كقولكم هلم و تعال‏[13].
و كان ابن مسعود يعلم رجلا اعجميا القرآن، فقال: ان شجرة الزقوم طعام الاثيم، فكان الرجل يقول: طعام اليتيم، و لم يستطع ان يقول: الاثيم. فقال له ابن مسعود: قل: طعام الفاجر.
[تعلیقه: اگر این نقل تاریخی تا این‌جا بود، کار ابن مسعود توجیه‌پذیر بود؛ زیرا طعام الیتیم تعریض به ایتام است و معنای ضد تعالیم قرآن را افاده می‌کند؛ از این رو تغییر الاثیم به الفاجر کم‌ضررتر از تغییر به الیتیم است. اما ادامه نقل تاریخی چنین توجیهی را با چالش روبه‌رو می‌کند. البته نباید از نظر دور داشت که ابن مسعود با حاکم وقت (عثمان بن عفان) به شدت درگیر شد و شیعه حضرت علی ع بود؛ از این رو بعید نیست چنین اتهام‌هایی برای تخریب چهره او ساخته شده باشد. ادامه:]
ثم قال: انه ليس من الخطاء فى القرآن ان يقرأ مكان «العليم» «الحكيم»، بل ان يضع آية الرحمة مكان آية العذاب‏[14].
و كان يستبدل من الياس ادريس، و يقرأ: «سلام على ادراسين»[15].
و قرأ: «او يكون لك بيت من ذهب» بدل «من زخرف»[16].
و قرأ: «كالصوف المنفوش» بدل «العهن المنفوش»[17].
و قرأ: «انى نذرت للرحمن صمتا» بدل «صوما»[18].
التمهيد في علوم القرآن، ج‏2، ص: 103
و هكذا قرأ ابى بن كعب: «كلما أضاء لهم مروا فيه» و قرأ ايضا:
«سعوا فيه» بدل «مشوا فيه»[19]. و كان يقول: «ان قلت: غفورا رحيما، او قلت: سميعا عليما او عليما سميعا، فاللّه كذلك، ما لم تختم آية عذاب برحمة او رحمة بعذاب»[20].
و تبعهما فى ذلك أنس و ابو هريرة ايضا. قرأ أنس: «ان ناشئة الليل هى أشد وطأ و أصوب قيلا». فقيل له: يا أبا حمزة، انما هى «و أقوم قيلا»؟ فقال: أقوم، و أصوب، و أهدى، واحد[21]. و كان ابو هريرة يجوز تبديل «عليما حكيما» الى «غفورا رحيما»[22].
هذا ... و لكنه مذهب فاسد فى رأى المحققين، و من ثم رفضه جمهور المسلمين طول التاريخ، اذ لكل كلمة خاصة موقعية لا تناسبها كلمة اخرى، حتى و لو كانت مرادفة لها. فضلا عن غير المرادفة.
اذ موضع استعمال «العليم الحكيم»- مثلا- يختلف عن موضع استعمال «الغفور الرحيم».
و هكذا جميع الكلمات المترادفة فى لغة العرب، لكل واحدة منها موقعية خاصة، اذا لاحظها المتكلم كان كلامه بديعا، و بذلك يعرف الفصيح عن غير الفصيح، و قد بلغ القرآن فى هذه الناحية حد الاعجاز، فانه فاق الفصحاء العرب فى تعيين مواقع الكلمات المتناسبة بما اعجزهم و اخضعهم للاعتراف ببلاغته الخارقة.
[تعلیقه: نویسنده در التمهید در بحث تناسب آیات، به تفاوت اقسام چهارگانه خواتیم و فواصل پرداخته است. نگارنده نیز در کتاب اعجاز بیانی و تأثیری (ج1، فصل دوم، «ج) گونه‌شناسی فواصل/ خواتیم») این بحث را به تفصیل آورده‌ام. خواتیم به چهار گونه تمکینیّة، تصدیریة، توشیحیة و ایغالیة تقسیم شده است. تفصیل مطلب را در منابع یاد شده ببینید.]
اذن فكيف نجيز لآحاد المسلمين ان يستبدلوا من كلمات القرآن بما يترادف معها من سائر الكلمات، و هل يعرف أحد، كحد معرفته تعالى، بموقعية الكلمات بعضها من بعض، البالغة حد الاعجاز؟!
التمهيد في علوم القرآن، ج‏2، ص: 104
قال سيدنا الاستاذ- دام ظله-: فهذا الاحتمال- اى احتمال جواز تبديل كلمات القرآن الى مترادفاتها- يوجب هدم اساس القرآن، المعجزة الابدية و الحجة على جميع البشر، و لا يشك عاقل فى ان ذلك يقتضى هجر القرآن المنزل، و عدم الاعتناء بشأنه، و هل يتوهم عاقل ترخيص النبى صلّى اللّه عليه و آله ان يقرأ القارئ «يس و الذكر العظيم، انك لمن الانبياء، على طريق سوى، انزال الحميد الكريم، لتخوف قوما ما خوف اسلافهم فهم ساهون» ..! فلتقر عيون المجوزين لذلك! سبحانك هذا بهتان عظيم.
و
روى‏ ان رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله علم براء بن عازب دعاء كان فيه: «و نبيك الذى ارسلت» فقرأ براء: «و رسولك الذى ارسلت» فأمره صلّى اللّه عليه و آله ان لا يضع الرسول موضع النبى‏
، قال سيدنا الاستاذ-: فاذا كان هذا شأن الدعاء، فما بالك بالقرآن، و هو كلام اللّه المنزل الخالد ...[23].
و لعل انكار الامام الصادق عليه السلام لحديث السبعة، ناظر الى تفسيره بهذا المعنى المخرج للقرآن عن نصه الاصل المعجز،
فقد سأل الفضيل بن يسار الامام عليه السلام عن هذا الحديث، فقال: «كَذِبوا- اعداء اللّه- و لكنه نزل على حرف واحد من عند الواحد»[24].

[تعلیقه: این احتمال صحیح نیست. مفسر این روایت، روایت صحیح السند از امام باقر ع است که در همان دوران زندگی می‌کردند: «ان القرآن واحد نزل من عند واحد، و لكن الاختلاف يجي‏ء من قبل الرواة» البته این تفسیر برای سبعة احرف (یعنی جواز تغییر کلمات قرآن به کلمات تقریبا هم‌معنا) با روایات زیادی از سبعة احرف نمی‌سازد و هیچ قرینه‌ای در روایت نیست که این معنا غلبه تمام بر دیگر معانی یافته باشد و البته روایت امام باقر ع قرینه بطلان این تفسیر است و بدین معنی است که روایات سبعة احرف کلاً باطل است، هرچند در منابع شیعی نیز ورود کرده باشد. ]

الطائفة الثالثة و الرابعة
اما الطائفة الثالثة و الرابعة فلا بأس بهما ذاتيا لو صحت أسانيدهما، غير ان الاصح- حسب الظاهر- هى الطائفة الاولى، التى عنت من الاحرف: اختلاف لهجات العرب فى التعبير و الاداء.
التمهيد في علوم القرآن، ج‏2، ص: 105
و المقصود من السبعة، هى الكثرة النسبية، كما فى قوله تعالى:
وَ الْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ (لقمان: 27). و كالسبعين فى قوله تعالى: إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً فَلَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ‏ (التوبة: 80).
(ملحوظة) اختلاف اللهجة فى تعبير الكلمة اذا لم يصل الى حد اللحن فى المقياس العام فجائز، اللهم الا للعاجز عن النطق بالصحيح، اما المتمكن- و لو بالتعلم- فلا تجوز له القراءة الملحونة.
قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله: «تعلموا القرآن بعربيته، و اياكم و النبر فيه»[25].
و قال الامام الصادق عليه السلام: «تعلموا العربية، فانها كلام اللّه الذى كلم به خلقه، و نطق به فى الماضين»[26].
و قال الامام الجواد عليه السلام: «ما استوى رجلان فى حسب و دين قط، الا كان أفضلهما عند اللّه- عز و جل- أءدبهما، قيل له: قد علمنا فضله عند الناس فى النادى و المجلس، فما فضله عند اللّه؟ قال:
بقراءة القرآن كما انزل، و دعائه من حيث لا يلحن، فان الدعاء الملحون لا يصعد الى اللّه»[27].
[تعلیقه: هر سه حدیث ضعیف السند هستند. در حدیث اخیر فراز « بقراءة القرآن كما انزل» به قرائت بازمی‌گردد ولی برخی به اشتباه آن را به ترتیب نزول تفسیر کرده‌اند! (ر.ک: مقاله « قرینه زمان نزول و خطای راهبردی در فهم مفسر» ذهن شماره 80)]
و اما العاجز فيكفيه ما يحسنه، و لا يكلف اللّه نفسا الا وسعها. و
فى حديث الامام الصادق عليه السلام يرويه عن رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله: «ان الرجل الاعجمى من امتى ليقرأ القرآن بعجميته، فترفعه الملائكة على عربيته»
[تعلیقه: ر.ک: کافی، ج2، حدیث 619؛ حدیث موثقه است.]
و تقدم الحديث فى صفحة 99.
التمهيد في علوم القرآن، ج‏2، ص: 106
 
[1] ( 5) راجع: النشر فى القراءات العشر لابن الجزرى ج 1 ص 21.
[2] ( 1) راجع: النشر ج 1 ص 21 الى ص 54.
[3] ( 1) وسائل الشيعة ج 4 ص 866.
[4] ( 2) راجع: تأويل مشكل القرآن ص 34.
[5] ( 3) تفسير الطبرى ج 1 ص 15.
[6] ( 1) تأويل مشكل القرآن ص 39- 40.
[7] ( 2) الالثغ: من كان بلسانه لثغة، اى قلب السين ثاء او الراء غينا.
[8] ( 3) الارت: من كان فى لسانه رقة، اى عجمة و عدم افصاح.
[9] ( 4) المرشد الوجيز ص 96- 97.
[10] ( 1) الاتقان ج 1 ص 46.
[11] ( 2) لسان العرب، مادة« حرف».
[12] ( 1) شرح السنة ص 140. و راجع: المرشد الوجيز ص 134.
[13] ( 2) معجم الادباء ج 4 ص 193 رقم: 33. راجع الجزء الاول من كتابنا ص 257.
[14] ( 3) تفسير الرازى ج 2 ص 213.
[15] ( 4) تفسير الطبرى ج 23 ص 96.
[16] ( 5) المصدر.
[17] ( 6) تأويل مشكل القرآن ص 19.
[18] ( 7) تذكرة الحفاظ ج 1 ص 340.
[19] ( 1) الاتقان ج 1 ص 47.
[20] ( 2) البلاغى فى مقدمة تفسير شبر ص 20 نقلا من كنز العمال.
[21] ( 3) تفسير الطبرى ج 1 ص 18.
[22] ( 4) الاتقان ج 1 ص 47.
[23] ( 1) البيان ص 197- 198.
[24] ( 2) اصول الكافى ج 2 ص 630.
[25] ( 1) كتاب وسائل الشيعة ج 4 ص 865 و سيجى‏ء فى صفحة 174 أن الصحيح هو النبر بالراء المهملة.
[26] ( 2) المصدر ص 866.
[27] ( 2) المصدر ص 866.

454)  خمس در آیه 41 سوره انفال و نقد برخی تفاسیر

وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبَىٰ وَالْيَتَامَىٰ وَالْمَسَاكِينِ وَابْنِ السَّبِيلِ إِنْ كُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ وَمَا أَنْزَلْنَا عَلَىٰ عَبْدِنَا يَوْمَ الْفُرْقَانِ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعَانِ ۗ وَاللَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ.

سؤال: 

در آیه فوق «غنمتم» غنیمت جنگی است - چنان‌که شأن نزول‌ها می‌گویند و سیاق بر آن دلالت دارد - یا مطلق درآمد است تا از رهگذر آن مطابق ادعای برخی مفسران شامل خمس بر مازاد مال از مخارج سال شود؟

فارغ از دعوای مفسران، اگر ما باشیم و این آیه، به هیچ وجه نمی‌توان خمس بر درآمد  مازاد از مخارج سال را از آیه استفاده کرد، چه غنیمت جنگی باشد و چه معنای کلی از آن اراده شده باشد؛ بنابراین دعوا بر سر معنای غنمتم مشکلی را حل نمی‌کند. اما چرا نمی‌توان چنین استفاده‌ای کرد؟ 

پاسخ روشن است؛ زیرا رسیدن به خمس بر مال در آیه کافی نیست و باید خمس بر مازاد مال از مخارج سال از آیه استفاده شود تا حکم خمس را شامل گردد؛ به بیان دیگر، بسیاری از درآمدها متعلق خمس نیست؛ یعنی غالب مردم لازم نیست خمس مالشان را بدهند زیرا قبل از سال مصرف می‌شود و اگر مازادی در کار باشد، نسبت به درآمد سال بسیار اندک است؛ بنابراین اگر «غنمتم» معنای کلی داشته باشد (چنان که تفسیر نمونه می‌کوشد آن را اثبات کند) نه تنها آیه مسئله فقهی را شامل نمی‌شود بلکه خود به مشکلی تبدیل می‌شود که باید راه علاجی برای آن یافت!! زیرا همه درآمدها را شامل می‌شود و معنای آن این است که خمس هر درآمدی باید پرداخت شود که در این فرض مبلغ پرداختی بسیار زیادتر از آن چیزی است که در فقه آمده؛ زیرا در آیه قید مازاد بر درآمد سال مطرح نیست. بر اساس این فرض، معنای آیه ظاهر است و وقتی معنا ظاهر باشد، باید روایات را بر آن عرضه کرد و به سخن دیگر، نمی‌توان با روایات معنای ظاهر و نص را تخصیص زد مگر روایات متواتر و قطعی باشد که در این فرض نیز به جهت تخصیص اکثر قبیح است. بنابراین، معنای آیه غنیمت است و خمس غنیمت نیز شرط مازاد ندارد بلکه به نص آیه باید خود غنیمت تخمیس شود.

حال اگر غنیمت در آیه مربوط به جنگ باشد، آیا خمس بر مازاد درآمد سال را نفی می‌کند؟ پاسخ منفی است؛ یعنی خمس غنیمت ربطی به خمس بر مازاد درآمد سال  ندارد و خمس بر مازاد درآمد بر اساس روایات اهل بیت ع بیان شده و احکام خود را دارد و نیامدن آن در قرآن نیز مشکلی ایجاد نمی‌کند زیرا مسائل بسیاری وجود دارد که در قرآن نیامده و بیان آن‌ها بر عهده اهل بیت ع گذاشته شده است.

449)  عرضه روایات بر قرآن و یک مثال

یک مثال جالب برای عرضه روایا ت بر قرآن با آثار متعدد:

وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الْمَحِيضِ ۖ قُلْ هُوَ أَذًى فَاعْتَزِلُوا النِّسَاءَ فِي الْمَحِيضِ ۖ وَلَا تَقْرَبُوهُنَّ حَتَّىٰ يَطْهُرْنَ ۖ فَإِذَا تَطَهَّرْنَ فَأْتُوهُنَّ مِنْ حَيْثُ أَمَرَكُمُ اللَّهُ ۚ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ وَيُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ (بقره، 222)

ترجمه: از تو درباره حيض مى‏پرسند، بگو: حيض، حالت ناملايم و زيان‌بارى است؛ پس در زمان حيض از [آميزش با] زنان كناره‏گيرى كنيد، و با آنان نزديكى ننماييد تا پاك شوند؛ و هنگامى كه خود را طاهر کردند (به غسل یا شستشو؟) از جايى كه خدا به شما فرمان داده با آنان آميزش كنيد. يقيناً خدا كسانى را كه بسيار توبه مى‏كنند، و كسانى را كه خود را پاكيزه مى‏كنند، دوست دارد.

_ بسیاری از مترجمان « يَطْهُرْنَ » و « تَطَهَّرْنَ » را یکسان ترجمه کرده‌اند که بی‌تردید نادرست است.

_ «يَطْهُرْنَ» یعنی پاک شدن از حیض و « تَطَهَّرْنَ » فعل ماضی بر وزن تفعّلن از باب تفعّل بر «مطاوعه » (اثر پذیری ) دلالت دارد؛ یعنی خود را طاهر کردند حال یا با شستشو و یا با غسل که تفسیر آن برعهده اهل بیت ع است.

_ نکته مهم این است که اگر آیه روشن باشد، مطابق روایات عرض بر قرآن خود ملاک ارزیابی روایات خواهد بود ولی اگر ابهامی داشته باشد، ما با کمک روایات ابهام آن را می‌زداییم. حال می‌پرسیم آیا آیه ابهامی دارد؟

_ در تفسیر نمونه آمده است: «بنا بر اين آيه خالى از ابهام نيست، ولى با توجه به اينكه جمله دوم تفسيرى است بر جمله اول و نتيجه آن- لذا با فاء تفريع عطف شده- به نظر مى‏رسد كه تطهرن نيز به معنى پاك شدن از خون است، بنا بر اين با پاك شدن از عادت، آميزش مجاز است، به خصوص اينكه در آغاز آيه هيچ سخنى از وجوب غسل در ميان نبود و اين همان قولى است كه فقهاى بزرگ نيز در فقه به آن فتوا داده‏اند كه بعد از پاك شدن از خون حتى قبل از غسل، آميزش جنسى جايز است، ولى بدون شك، بهتر اين است كه بعد از غسل كردن باشد.» (تفسير نمونه، ج‏2، ص: 140)

_ به نظر می‌رسد برخلاف گفته تفسیر نمونه آیه هیچ ابهامی ندارد و معنای آن کاملاً روشن است. توضیح این که:‌ قرآن دستور می‌دهد تا پاک شدن از حیض از زنان اجتناب کنید و پس از پاکی نیز تا تطهیر همچنان اجتناب کنید. اگر «يَطْهُرْنَ» مطابق قرائت دوم بود (یَطَّهَرنَ)، معنای تطهیر وپاک کردن می‌داد و در این صورت این سؤال و شبهه پیش می‌آمد که قبل از اتمام زمان عادت و بعد از انقطاع خون، در صورت تطهیر اجتناب از زن لازم نیست ولی قرائت موجود این شبهه را برطرف کرده است. لیکن این گفته تفسیر نمونه که « به نظر مى‏رسد كه تطهرن نيز به معنى پاك شدن از خون است » قابل فهم و صحیح نیست؛ چگونه می‌توانیم حکم کنیم که خدای متعال در قرآن با آن همه دقت‌های ادبی و بلاغی دو واژه با دو صیغه متفاوت ولی به یک معنا به کار برده است آن هم کنار هم!ً بنابراین معنای آیه روشن است: الزاماً از زنان تا پایان عادت و نیز تا بعد از تطهیر (به غسل یا شستشو) اجتناب کنید. فای تفریع نیز نشان می‌دهد که تطهیر با غسل پس از پاک شدن از خون حیض است.

اگر تطهیر را غسل بگیریم – چنان که غالب روایات بر آن دلالت دارند – واجب است تا پایان غسل از زنان اجتناب کرد و قبل از غسل جایز نیست و در هر صورت حمل «تطهّرن» بر استحباب بدون تکیه بر روایات خلاف قواعد زبان عربی و خلاف بلاغت و خلاف منطوق آیه است و از این جهت آیه ابهامی ندارد و از این رو باید آیه را ملاک ارزیابی اختلاف روایات گرفت نه آن‌که برخی روایات را قرینه بر تفسیر آیه بگیریم .

روایات باب را می‌توان در وسائل، کتاب الطهاره، ابواب الحیض دید. در این روایات از ابعاد مختلف اختلاف وجود دارد؛ ولی عمده آن‌ها حرمت قبل از غسل و یا کراهت قبل از غسل و یا استحباب بعد از غسل را مطرح کرده‌اند که چون ظاهر آیه کاملاً‌ روش است و ابهامی ندارد، برای حل مشکل می‌باید روایات را بر آیه عرضه کنیم که نتیجه آن حرمت قبل از غسل می‌شود.

فایده بحث

1. قرائات: بررسی فوق نشان داد قرائت غیر از « يَطْهُرْنَ » با بلاغت ناسازگار است.

2. فقه: بررسی فوق نشان داد که جایگاه آیه در استنباط در حکم ملاکی است که نتیجه استنباط را مشخص می‌کند نه برعکس!

3. تأثیر بلاغت در تفسیر: بلاغت در آیه بسان یک قرینه موفق به یاری تفسیر و فهم دقیق متن آمد و توانست قرائت مخالف قرائت موجود را به سهم خود مردود اعلان کند. البته روایات نیز موافق قرائت موجود است.

 

 

446)  از نظر قرآن در برابر احتمال خیانت در تعهدات، وظیفه چیست؟

روزنامه فرهیختگان: 

http://farhikhtegandaily.com/page/195318/

سایت پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی:

http://iict.ac.ir/1399/12/naghzeahd/

و خبرگزاری رسا:

https://www.ghatreh.com/news/nn57693120/%D9%86%D9%82%D8%B6-%D8%B9%D9%87%D8%AF-%D9%BE%DB%8C%D9%85%D8%A7%D9%86-%D8%B4%DA%A9%D9%86-%D9%88%D8%AC%D9%88%D8%A8-%D8%AC%D9%88%D8%A7%D8%B2

از نظر قرآن در برابر احتمال خیانت در تعهدات، وظیفه چیست؟

در سخنان اخیر رهبر معظم انقلاب گویا حضرت ایشان به آیه شریفه «وَ إِمَّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِيانَةً فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلى‏ سَواءٍ إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْخائِنين‏» (انفال، 58) استدلال کرده‌اند: « وقتی آمریکا از برجام خارج شد دستور قرآن این است که تو هم تعهد را رها کن، با این حال باز هم دولت محترم ما تعهدات را رها نکرد».

پس از آن آقای سروش محلاتی در استفاده امر وجوبی از فعل « فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ» تردید وارد کرده که به معنای جواز است نه وجوب و برای دلیل این‌طور نوشته است: «امر (فَانْبِذْ) در اینجا در مقام "دفع توهّم حظر" و برای زائل کردن این پندار است که نقض عهد حتی پس از خیانت طرف مقابل، ممنوع است. و در علم اصول ثابت شده که امر در چنین موقعیتی به معنی وجوب نیست و صرفا جواز و اباحه را می‌فهماند. پس معنی آیه آن است که با نقض عهد از سوی دشمنان، نقض تعهد از طرف مسلمانان "جایز" است، نه اینکه به آنها دستور داده شود که باید تعهد خود را کنار بگذارید! مشابه این ترکیب در قرآن زیاد است مثل امر به صید پس از پایان احرام، که صید را واجب نمی‌کند: «وَ إِذَا حَلَلْتُمْ فَاصْطَادُوا»(مائده/۲) و مثل امر به کسب و تجارت پس از نماز جمعه: «فَإِذَا قُضِيَتِ الصَّلاَةُ فَانْتَشِرُوا فِي الْأَرْضِ وَ ابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللَّهِ»(جمعه/۱۰) و مثل امر در آیه: «فَإِذَا تَطَهَّرْنَ فَأْتُوهُنَّ»(بقره/۲۲۲) و در این موارد، امر و دستور بمعنی الزام و اجبار بر عمل نیست.» وی در ادامه با استناد به برخی اقوال گفته‌اند که خروج از برجام که مصداقی از آیه است به عهده حاکم اسلامی است و خلاصه در قرآن وجوبی نیامده و به فهم خویش زیراب استدلال را زده است.

در پاسخ به ایشان به چند نکته اشاره می‌شود:

1. اگر نقد به خاطر دفاع از برجام است، باید عرض کنم رهبری معظم از باب مماشات و اولویت به آیه استشهاد کرده‌اند؛ زیرا در آیه سخن از وظیفه حکومت اسلامی در برابر احتمال نقض پیمان است نه خود نقض آن‌هم بارها و نه یک بار! درست مانند این که به کسی که والدینش را ضرب و شتم کرده، گفته شود: قرآن می‌فرماید به والدین «اُف» هم نگویید!

2. اگر قرار باشد به آیاتی برای برجام رجوع شود که حق آن را ادا کند، به نظر می‌رسد بهتر است به آیات 12 و 13 سوره توبه استشهاد شود: «و اگر پيمان‏هايشان را پس از تعهدشان شكستند و در دين شما زبان به طعنه و عيب جويى گشودند، در اين صورت با پيشوايان كفر بجنگيد كه آنان را [نسبت به پيمان‏هايشان‏] هيچ تعهدى نيست، باشد كه [از طعنه زدن و پيمان شكنى‏] بازايستند؛ چرا و براى چه نمى‏جنگيد؟ آن هم با گروهى كه پيمان‏هاى خود را شكستند، و عزمشان را بر بيرون كردن پيامبر از وطنش جزم كردند و هم آنان بودند كه نخستين بار با شما جنگيدند، آيا از آنان مى‏ترسيد؟! در صورتى كه اگر مؤمن هستيد، خدا سزاوارتر است كه از او بترسيد».

3. اما نقد شما در مورد آیه 58 سوره انفال نادرست است؛ زیرا مقام "دفع توهّم حظر" یا «امر عقیب حظر» (یعنی اول نهی‌ای بیاید و بعد امری بیاید و آن نهی را رفع کند؛ مثل این که مولا امروز به عبدش که می‌خواهد میهمانی بگیرد، بگوید: میهمانی نگیر، و فردا به او بگوید: میهمانی بگیر؛ این امر بعد از نهی به معنای جواز است) در مورد کسی است که توانایی و خواهش انجام کاری را دارد و مانعی سر راه او است، وقتی مانع برداشته می‌شود، به معنای جواز انجام فعل برای او و مانند او است؛ اما در آیه مورد استدلال قرینه‌ای بر اراده نقض از جانب پیامبر اکرم ص وجود ندارد که رفع مانع به معنای جواز انجام فعل باشد؛ از این رو قیاس آیه مورد استدلال «فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلى‏ سَواءٍ إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْخائِنين‏» (انفال، 58) با آیات یاد شده در سخن مستشکل مع الفارق است.

4. بر فرض که قرینه‌ای یافت شود که پیامبر اکرم ص قصد نقض عهد را داشته و حظر پیشینی و منفصل (مانند:‌ یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ و ...) مانع بوده و امر در اینجا به اختیار پیامبر اکرم ص وا نهاده شده است، باز فهم از آیه جز وجوب نیست. توضیح بیشتر این‌که:

4-1. طبق متفاهم عرفی و بر اساس اصول عقلائی محاوره صیغه امر از مولا به عبد برای وجوب است مگر قرینه‌ای بر اختیار و جواز دلالت کند و حظر قبل از منع به معنا و شرایطی که گفتیم  قرینه است لیکن این‌چنین قرینه‌ای در آیه 58 سوره انفال وجود ندارد.

4-2. نه تنها قرینه‌ای بر جواز وجود ندارد که در آیه مورد بحث دو قرینه وجود دارد که با ضرورت و امر وجوبی نقض سازگاری دارد؛ یعنی بر فرض که اراده پیامبر اکرم ص بر نقض حاصل و حظر پیشینی و منفصل که شرح آن گذشت - برای فهم جواز از «فأنبذ» فراهم شود، باز قرائنی وجود دارد که به مخاطب می‌فهماند مقام مقام جواز و اختیار نیست بلکه مقام وجود و فعل است. این در حالی است که در آیات مورد استدلال آقای سروش محلاتی قرینه بر خلاف وجود دارد.

4-2-1. اما توضیح قرائن آیه مورد بحث به قرار ذیل است:

الف) قرینه اول:‌ خاتمه تمکینیه آیه یعنی «إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْخائِنين» است. منظور از خاتمه تمکینیه خاتمه‌ای است که بدون لحاظ آن معنای آیه مختل شده و بدفهمی به وجود می‌آید. این خاتمه با معنای جواز به لحاظ بلاغی سازگاری ندارد و مانند این می‌ماند که مولا به عبد بگوید: برو میوه بخر، من خوش ندارم میهمانم بدون خوردن میوه خانه‌ام را ترک کند! 

ب) قرینه دوم: سیاق آیات قبل و بعد است. آیات را مرور کنیم: «پس اگر در ميدان جنگ، بر آنان دست يافتى [با وارد كردن مجازات و عقوبت سنگين بر ايشان‏] ديگر كسانى را كه دنبال آنانند [و قصد جنگ با تو را دارند] تار و مار كن تا متذكّر [قدرت شما] شوند [و از خيال جنگ با تو بازايستند.] (57) و اگر از خيانت و پيمان‏شكنى گروهى [كه با آنان هم‏پيمانى‏] بيم دارى، پس به آنان خبر ده كه [پيمان‏] به صورتى مساوى [و طرفينى‏] گسسته است؛ زيرا خدا خائنان را دوست ندارد. (58) و آنان كه كافرند گمان نكنند كه با پيمان شكنى خود [بر قدرتِ حق‏] پيشى جسته‏اند، اينان نمى‏توانند [ما را] عاجزكنند [تا از دسترس قدرت ما بيرون روند.] (59)»

چگونه مستشکل می‌تواند مشکل بلاغی عدم همخوانی واضح آیه مورد بحث و آیه قبل و به ویژه بعد را بر فرض جواز حل کند؟! آیا در فرض بقای تعهد (آن‌هم در فرضی که هنوز شکسته نشده نه این‌که مانند برجام که بارها و بارها نقض شده است!!!) این تضعیف «إنهم لایعجزون» نیست؟

4-2-2. اما وجود قرینه در آیات مورد استشهاد:

- «وَ إِذَا حَلَلْتُمْ فَاصْطَادُوا» (مائده،۲): 1. در ابتدای آیه حظر آمده «... لا تُحِلُّوا شَعائِرَ اللَّه‏ ...». 2. به طور کلی می‌دانیم مشکل اصلی انبوه مردم در ایام حج «تأمین غذا» است؛ خدای متعال ضمن توجه به حفظ حرمت محرمات احرام و تأکید روی آن‌چیزی که تأمین غذا می‌کند «وَ لَا الهَدْىَ وَ لَا الْقَلَئد»، بعد از احرام به مهم‌ترین نیاز توجه فرموده و اعلان رخصت می‌کند؛ چنان‌که در آیه 95 همان سوره فرموده است: «يَأَيها الَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَقْتُلُواْ الصَّيْدَ وَ أَنتُمْ حُرُم‏» و نیز آیه 96: «أُحِلَّ لَكُمْ صَيْدُ الْبَحْرِ وَ طَعَامُهُ مَتَاعًا لَّكُمْ وَ لِلسَّيَّارَةِ  وَ حُرِّمَ عَلَيْكُمْ صَيْدُ الْبرَ مَا دُمْتُمْ حُرُمًا». این نشان‌دهنده اهمیت این مسئله است. 3. عدم امکان صید برای همه حاجیان از مرد و زن قرینه عرفی برای جواز است.  

- «فَإِذَا قُضِيَتِ الصَّلاَةُ فَانْتَشِرُوا فِي الْأَرْضِ وَ ابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللَّهِ» (جمعه،۱۰): اینجا نیز امر بعد از نهی مذکور در آیه است: «وَ ذَرُواْ الْبَيْعَفَانْتَشِرُوا فِي الْأَرْضِ وَ ابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللَّهِ». در حقیقت خطاب آیه به کسانی است که به این کار تمایل دارند و آیه پیش‌تر آن‌ها را منع کرده بود، و به طور طبیعی دستوری همگانی و فارغ از پیشینه نیست که همه مردم مجبور باشند بعد از نماز جمعه بروند سراغ خرید و فروش حتی کسانی که کار آن‌ها خرید و فروش نیست! و فهم عرف قرینه واضحی بر این مسئله است در حالی که در آیه «فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلى‏ سَواءٍ» مخاطب یک نفر  و او پیامبر اکرم ص است که قدرت بر آن کار را نیز دارد.

- «فَإِذَا تَطَهَّرْنَ فَأْتُوهُنَّ» (بقره،۲۲۲): این نیز امر بعد از نهی مذکور در آیه است: « فَاعْتَزِلُواْ النِّسَاءَ فىِ الْمَحِيضِ  وَ لَا تَقْرَبُوهُنَّ حَتىَ‏ يَطْهُرْن‏» و قرینه اختیار کلی در روابط خصوصی و فهم روشن عرف نیز مزید بر آن است.

5. نقل اقوال در سخن آقای سروش محلاتی صرفاً به عنوان مؤید است؛ از این رو وارد نقد نمی‌شویم هرچند در این خصوص نیز مجال مناقشه هست.

مسافت شرعی، زمانی یا مکانی؟

مقاله ذیل در باره ملاک مسافت شرعی نگاشته شده و دیدگاه نگارنده ملاک زمانی است. مطالعه مقاله ذیل به غیر طلاب و پژوهشگران حوزه فقه توصیه نمی‌شود.

این مقاله با تقویت توضیحات رجالی (که به دلیل ضیق مجال از ورود تفصیلی خودداری شده است) می‌تواند الگویی برای آموزش در سطوح عالی فقه باشد؛ بدین شیوه که اساتید محترم خارج فقه مسائلی را برای طلاب مشخص کنند و طلاب به شیوه ذیل و البته کمی تفصیلی‌تر مسائل را به صورت اجتهادی نگاشته و در کلاس درس عرضه کنند تا مورد نقد قرار گیرد. به باور نگارنده اتخاذ این شیوه میانبری به قوه اجتهاد است.

این مقاله به زبان عربی در مجله وزین «مجلة‌الاستنباط (فصلیة تعنی بعلوم الفقه و الاصول و الحدیث)»، النجف الاشرف، شماره 11، سال پنجم، ربیع 1422ق/ 2021 م منتشر شده است.

************************************

مسافت شرعی، زمانی یا مکانی؟

سیدمحمدحسن جواهری

چکیده: یکی از مسائل مهم فقهی زمانی یا مکانی بودن مسافت شرعی است. در این باره مقالات متعددی به نگارش درآمده و فقهای مشهور بسیاری در دروس خارج فقه خود به آن پرداخته‌اند، لیکن اختلاف همچنان برجاست و گفتمان علمی در این خصوص هنوز به پایان نرسیده است. نگارنده با بررسی مقالات و مکتوبات موجود در این باره، به این نتیجه رسیده که اولاً: عمده اختلاف فتاوی به جمع‌بندی و تفسیر روایات باب باز می‌گردد و نه قواعد اصولی مورد استفاده در مسئله و ثانیاً: روایات باب آن‌گونه که در خور آن است، مورد تفسیر و توجه قرار نگرفته‌اند و یا نگارنده در مکتوبات موجود- تا آن‌جا که بررسی کرده- نیافته است؛ از این رو نگارنده در این مقاله کانون توجه خود را روایات باب قرار داده است. فرضیه مورد توجه نگارنده ملاک بودن زمانی برای وسایل تندرو معمول زمان ماست که به طور حتم در یک روز بسیار بیشتر از هشت فرسخ راه می‌پیمایند.

واژگان کلیدی: مسافت شرعی، بیاض یوم، مسیرة‌ یوم، هشت‌فرسخ

مقدمه (مفهوم‌شناسی و موضوع مسئله)

مسئله ملاک زمانی یا مکانی بودن سفر شرعی پردامنه و بسیار تأثیر‌گذار است و در ابواب مختلف

ادامه نوشته

مسافت شرعی، زمانی یا مکانی؟ (دیدگاه نگارنده زمانی است.)

مسافت شرعی، زمانی یا مکانی؟ (دیدگاه نگارنده زمانی است.)

https://s17.picofile.com/file/8422803534/%D9%85%D8%B3%D8%A7%D9%81%D8%AA_%D8%B4%D8%B1%D8%B9%DB%8C_11_1399.pdf.html

این مقاله به زبان عربی در «مجلة‌الاستنباط (فصلیة تعنی بعلوم الفقه و الاصول و الحدیث)»، النجف الاشرف، شماره 11، سال پنجم، ربیع 1422ق/ 2021 م منتشر شده است.

فقه میراث فرهنگی و توسعه 18

تکمله پست1

در پست نخست این پرسش را مطرح کردیم که :

اما از نظر میراث دینی این مسئله (عدم تعریض) چگونه است؟

در پاسخ گفتیم:

پاسخ خیلی مختصر این است که در روایات آمده امام زمان (عج) بعد از ظهور راه‌های اصلی را توسعه می‌دهد و یا تعریض می‌کند: «إذا قام القائم † ... و وسع الطریق الاعظم و ...» (بحار، 52، ص339) از عبارت می‌توان استفاده کرد که تفکر حاکم توسعه معابر و تسهیل در امر عبور و مرور مردم است که کاملاً عقلایی است.

در این پست می خواهم این پاسخ را کمی باز کنم: 

[بعد از ظهور امام زمان عج]... همان روزهای اول که حضرت شروع می کنند به اصلاحات، راههای اصلی را توسعه می دهند. حداقلی که برای جاده ها آن روز تعیین شده شصت ذراع است که تقریبا برابر سی متر است. یعنی در آن زمان خیابانی باریک تر از سی متر نخواهد بود. بعد دستور می دهند هر بالکنی را که به سوی خیابان است خراب کنند. یعنی سبک بناها هم عوض می شود. دستور می دهد که هر ناودانی را که رو به خیابان است ببندند. شهرها خیلی بزرگ می شود مثلاً در مورد کوفه ذکر شده که مساحت آن به دویست و پنجاه و چند کیلومتر می رسد. البته در روایات تعبیر ذراع است که وقتی آن ذراع را حساب می کنیم به دویست و پنجاه و چند کیلومتر بالغ می شود. در روایت دیگری وارد شده است که کوفه به دو نهر؛ یعنی دجله و فرات متصل می شود. در حدیثی داریم که خانه های کوفه به خانه های کربلا متصل می شود. این توسعه را از لحاظ شهرسازی داریم و آن نظم را از لحاظ این که ناودانی به بیرون نباشد، بالکنی به بیرون نباشد. در روایتی آمده است که آن حضرت هر مسجدی را که در مسیر راهها باشد از بین می برد. یعنی اجازه نمی دهد جاده ها کج و معوج شود.
در حدیث دیگر داریم که در زمان ظهور مسیر پیاده از مسیر سواره جدا و دستور داده می شود که هیچ پیاده ای حق ندارد از مسیر سواره برود و اگر از مسیر سواره برود و آسیبی به او برسد بر عهده خودش است. در اینجا این نکته را باید یادآور شوم که در احادیث ملاحم معمولاً دنبال سند نمی گردند چون در آن زمانها این مسائل را کسی نمی توانست تصور کند تا به دنبال جعل روایت درباره آنها باشد. مثلاً این که در روایت آمده است: هنگامی که امام مهدی(ع) در شرق عالم است در غرب عالم او را می بینند یا صدایش را می شنوند، این الآن برای ما قابل فهم و تصور است ولی 1400 سال پیش اصلاً قابل فهم و تصور نبود تا کسی این مطلب را جعل کند، لذا این مطالبی که در احادیث ملاحم آمده راه گشای خوبی است و تا حدی می تواند آینده را برای ما مشخص کند.

 نقل از:  علی اکبر مهدی پور، موعود 1382 شماره 39

توضیح بیشتر

از جمع بین اخبار می‌توان استفاده کرد که به احتمال قوی حضرت خیابان‌های حدود 30 متری را در دستور کار قرار می‌دهد ولی در ضمن آن به گسترش کمی خیابان‌ها نیز اقدام می‌کند تا عبور و مرور گرفتار ترافیک نشود. بر این اساس هم حق عبور ماشین حفظ می‌شود و هم حق عبور افراد پیاده به ویژه کسانی که می‌خواهند از خیابان‌ها عبور کنند؛ زیرا عبور از بلوار و خیابان‌های خیلی عریض خطرناک و دشوار است و مردم ناگزیر می‌باید از پل هوایی و مانند آن استفاده کنند که دشواری‌های خود را دارد و پیش‌تر در باره آن سخن گفته‌ایم. 

گذری بر فقه توسعه شهری 17

در پست‌های پیشین قاعده لاضرر را عمدتاً در قوانین میراث فرهنگی  تعقیب کردیم. در این پست این قاعده را در توسعه شهری پیگیری می‌کنیم.

در شهرها خیابان‌ها در عین این‌که بسیار لازم‌اند، لیکن گاه چنان‌اند که شهروندان پیاده را که می‌خواهند از عرض آن‌ها عبور کنند، به زحمت می‌اندازد و برای آن‌ها دغدعه آفرین و خطرناک است و بسیاری از کشته‌های تصادفات حاصل از عبور عابران پیاده از عرض خیابان‌ها و بلوارهاست.

در توسعه شهری که لازمه آن افزودن بر معابر است،‌ اصل انسان است یا وسایل نقلیه؟ هر پاسخی که به این سؤال بدهیم مسیر توسعه را روشن می‌کند. این پاسخ که حاصل از یک نگرش پیشینی است چهارچوب‌های اصلی نقشه راه توسعه را ترسیم می‌کند.

با توجه به این که عابران پیاده و سواره‌ها هردو شهروند و صاحب حق‌اند و سد راه هریک در حقیقت تضییع وقت و حق عبور طرف مقابل است؛ لذا به نظر می‌رسد در این معادله می‌باید به چند نکته توجه داشت:

1. در صورت امکان باید تدبیری اندیشیده شود که هردو از حقوق کامل خود برخوردار شوند. این کار در بسیاری موارد با ایجاد معابر زیرسطحی یا روسطحی برای وسایل نقلیه یا عابران پیاده امکان‌پذیر است. طبیعی است در فرض نخست، وسائل نقلیه هستند که می‌بایست از زیرسطح یا روی سطح عبور کنند؛ زیرا پیمودن این مسیرهای انحرافی و غیرمستقیم در خصوص عابران پیاده بسیار دشوارتر از وسائل نقلیه است.

2. اگر به هردلیل امکان جمع حق هر دو وجود نداشت، بر طبق قاعده حق تقدم برای کسی است که زودتر به محل عبور رسیده است. این حق را در مکان‌هایی که چراغ راهنمایی وجود دارد، چراغ و یا پلیس تعیین می‌کند.

آنچه مشکل‌زا بوده و قاعده لاضرر را نادیده انگاشته، بلوارهای عریض در وسط شهر و عدم امکان برابر در عبور از بلوار است. حتی در بسیاری از بلوارهای عریض موانعی گذاشته می‌شود که عابران پیاده امکان عبور را نداشته باشند. در چنین فرضی حتی اگر مسیرهای غیر اصلی مجهز به پله برقی باشند، الزام عابران پیاده در عبور از این مسیرها موجب اتلاف وقت و زحمت مضاعف آن‌هاست، به ویژه اگر از این مسیرها دور باشند و یا به دلیل کهولت سن، معلولیت و جز این‌ها امکان استفاده از تجهیزات (پله برقی و مانند آن) را نداشته باشند. در این گونه موارد تنها زمانی حقوق عابران پیاده استیفا می‌شود که وسایل نقلیه ملزم به عبور از مسیرهای غیر اصلی بشوند و یا دست‌کم هریک بخشی از زحمت را متقبل شوند. ممکن است مسیرهای بلند زیرسطحی و سواره‌رو ، افزودن بر شمار معابر کم‌عرض به جای ایجاد معابر عریض، ایجاد تجهیزات تازه برای عبور عابران پیاده در موارد و مکان‌های خاص و مانند این‌ها راه‌هایی برای برون رفت از این مشکل باشند.

گذری بر فقه میراث فرهنگی 16 (معماری سنتی و جدید)

پیش‌تر در خصوص الگوگیری از معماری سنتی سخن گفتیم، لیکن برای تشویق مردم به الگوگرفتن از معماری سنتی و یا حرکت به سوی الگوهای تلفیقی که نمونه‌های آن بسیار اندک است، لازم است پژوهش‌های ذیل انجام شود:

1. آیا معماری سنتی در قیاس با معماری جدید و مدرن به لحاظ روان‌شناختی تفاوت آشکاری دارد؟

برای مثال، آیا می‌توان اثبات کرد که خط‌های منحنی در معماری‌های سنتی نسبت به خط‌های شکسته و زاویه‌دار در معماری‌های جدید آرام‌بخش‌تر است؟

مشابه این تحقیقات بعضاً در حوزه‌های دیگر مانند موسیقی نیز قابل اجراست و البته کارهایی نیز شده است؛ هم در حوزه موسیقی و هم در حوزه معماری اما کافی نیست یا بسیار ناکافی است.

2. آیا می‌توان اثبات کرد که برخی مصالح و حتی برخی تزئینات و کچ‌بری‌های به کاررفته در بناهای تاریخی در روان انسان تأثیر مثبت برجای می‌گذارند؟

برای مثال‌، نماهای کاهگل و آجرفرش چه تفاوتی با سنگ‌فرش و نماهای گچ و سنگ یا دیگر مصالح ساختمانی جدید دارند؟ اگر ثابت شود که بوی حاصل از کاهگل تأثیر مثبتی در آرامش انسان برجای می‌گذارد، آنگاه می‌توان توصیه کرد که به جای گچکاری کامل مثلاً اتاق خواب، به صورت تلفیقی از کچ و گاهگل استفاده شود. با این روش انسان می‌تواند هنگام خواب با پاشیدن کمی آب با آب‌پاش بر دیوار کاهگل، فضای بسیار آرام‌بخشی را برای خود در اتاق خواب فراهم آورد (البته به شرط اثبات مطلب یاد شده).  

3. واکنش مصالح سنتی و جدید در خصوص امواج مضر موجود در فضا از دیگر تحقیقات بایسته معماری است. اگر برتری مصالح سنتی استفاده شود، می‌توان با تلفیقی از آن مصالح با مصالح و سازه‌های ایمن جدید، معماری تازه‌ای را تعریف و توصیه کرد.

لازمه‌ توفّق بر معماری غربی و جدید، تجمیع دانش و زیبایی و ارائه الگو به کارفرمایان و معماران و عموم مردم است.

گذری بر فقه میراث فرهنگی 15

در پست نخست سخن از تقلید در قوانین میراث فرهنگی شد. لازم است این مسئله کمی باز شود. اگر کسی قوانین میراث فرهنگی ایتالیا (181 ماده)، یونان (73 ماده)، مصر (52 ماده)، ترکیه (76 ماده )، سوریه (77ماده) و ایران (89 ماده) را با هم مقایسه کند، به عرض بنده پی می‌برد. ارقام یاد شده به غیر از تبصره‌هاست و البته ممکن است برخی مواد منسوخ شده باشند که در مجموع می‌توان رقم‌های فوق را تقریبی به شمار آورد. اگر مواد فوق از کشورهای باستانی یاد شده را با هم مقایسه کنیم، به خوبی به مسئله تقلید واقف خواهیم شد. در مسئله تقلید نیز اشکالاتی وجود دارد. برای نمونه،‌ در ماده 16 قوانین میراث  فرهنگی کشور مصر آمده است:

حقوق ارتفاقی املاک مجاور آثار باستانی [کشور باستانی مصر]

وزیر فرهنگ می‌تواند بنا به در خواست هیئت مدیره سازمان با پرداخت غرامت عادلانه‌ی حقوق ارتفاقی خود را نسبت به املاک مجاور مکان‌های باستانی و بناهای تاریخی در جهت حفظ و زیبایی چشم‌اندازها و مناظر عمومی آن تأمین کند. تصمیماتی که در این مورد اتخاذ می‌شود، آثار غیر منقول یا بخش‌های موضوع حق یا حقوق ارتفاقی و دامنه حقوق مذکور و محدودیت‌های آن بر حقوق مالکین و دارندگان آثار را تعیین خواهد کرد. (میراث فرهنگی در نظام قانون‌گذاری کشورهای باستانی، کیوان غنی‌کله‌لو، انتشارات خرسندی، ص 200)

مقصود از حق ارتفاقی در اصطلاح دانش حقوق، حق کسی در ملک دیگری است، برای کمال استفاده از ملک خود.

چنان‌که دیده می‌شود در قوانین کشور مصر به مجاوران مکان‌های باستانی و بناهای تاریخی غرامت داده می‌شود، لیکن آیا در قوانین میراث فرهنگی ایران نیز این‌گونه غرامت‌ها دیده شده است؟

گفتنی است مطابق ماده 9 قوانین میراث فرهنگی ایران به مجاورین برخی آثار و امکنه که از نظر تاریخ ایران حائز اهمیت مخصوص باشد، جهت رفع تصرف یا جهت عدم ساخت بنا و مانند آن مبلغی به تشخیص و تأیید رئیس و هم‌اینک وزیر مربوط پرداخت می‌شود، حال می‌توان پرسید آیا برای خسارت مجاورین ابنیه تاریخی از حیث عدم تراکم و اشراف و نیز در خصوص بافت تاریخی (چه لکه‌ی و چه پهنه‌ای) به لحاظ خسارت‌های وارده که در پست‌های قبل به آن‌ها اشاره شد، قانونی وجود دارد؟

گذری بر فقه میراث فرهنگی 14

اگر مجموعه قوانین میراث فرهنگی از مصوبات سال 1309 و 1311 و 1358 مجموعا مشتمل بر 73 ماده و شماری تبصره و نیز مصوبات 1375 مجازات اسلامی در خصوص میراث فرهنگی و تاریخی و مواد مصوب سال 1388 نظری بیفکنیم، خبری از قوانین مورد بحث در پست‌های قبل بافت تاریخی نمی‌یابیم. با توجه به این که اولاً: قوانین بافت تاریخی و نحوه محاسبه گستره آن بیش از صد شهر و شهرستان را در بر می‌گیرد و به نوعی عام و گسترده هستند، و ثانیاً: به شدت و با وسعت قابل توجه با حقوق شهروندی و نیز با قوانین شرع مقدس در تماس هستند، به نظر می‌رسد تصویب دست‌کم برخی از مواد کلی به ویژه تعاریف و مبانی در مجلس شورای اسلامی و شورای محترم نگهبان ضروری است. این ضرورت بر فرض فقدان پشتوانه فقهی قوانین یاد شده مطابق اشارات بیان شده در پست‌های قبل، مضاعف به نظر می‌رسد. 

گذری بر فقه میراث فرهنگی و توسعه 13 / نماهای رومی

مدتی است بحث نماهای رومی در شهر مقدس قم داغ است. این مطلب در دامنه فقه توسعه بوده و نیز بی‌ارتباط با فقه میراث نیست و در مسیر مسئله پیشین ما که ردیابی قاعده لاضرر در قوانین میراث و توسعه بود نیز قرار دارد. مدتی پیش متنی در این خصوص نگاشته و نماهای رومی را با رویکرد فقهی بررسی کرده بودم، لیکن به دلیلی از گذاشتن کامل آن در فضای مجازی خویشتن‌داری کردم. اما لازم می‌دانم به بیان نکاتی کوتاه بسنده کنم و به این امید ببندم که به کار آید.

1. با ذوق و سلیقه مردم شایسته نیست با استمداد از قوه قهریه مقابله کرد و تنها راه توجیه فرهنگی و ارائه جایگزین است.

2. بهانه ترویج فرهنگ غرب برای همه نماهای رومی درست نیست و بررسی این موضوع به لحاظ آثار موجود ایرانی و اسلامی چندان دشوار نیست و در فضای مجازی پژوهشی در این باره دیدم.

3. بهتر است برای مبارزه با نماهای رومی اقدامات ذیل انجام گیرد تا با موفقیت روبه‌رو شود:

3-1. ارائه جایگزین مناسب. پیشنهاد می‌کنم میراث و شهرداری با ارائه نمونه‌های گوناگون نمای مستقل و نماهای تلفیقی پیش‌گام باشند.

3-2. امتیاز دادن به نماهای مورد تأیید دیگر.

3-3. بررسی مسئله امنیت نماهای رومی و نیز نماهای سنگی غیر رومی. در این خصوص پیشنهادهایی هست که در جای خود باید ارائه شود.

3-4. تمرکز بر اجتناب از تجمّل‌گرایی.  

مهم‌ترین اقدام بررسی این نماها از حیث تجمل‌گرایی است. تجمل گرایی در نماهای رومی (البته نه همه طرح‌های رومی بلکه برخی نماها و طرح‌ها) آسیب و آفتی است که به شدت در شریعت مقدس اسلام مورد نهی قرار گرفته و روایات عجیبی در این خصوص وجود دارد که اگر مردم و معماران از آن‌ها آگاه شوند، خود از نماهای رومی تجمّلی دوری می‌کنند. دولت اسلامی نیز می‌تواند و چه بسا باید در محدوده‌ای که مبتنی بر پژوهش مقبول تعریف می‌شود، به جلوگیری از این گونه فرهنگ‌سازی‌ها اقدام کند. 

برای بررسی ابعاد امنیت و تجمّل این نماها لازم است کمیته‌ای از افراد کارشناس بی‌غرض که برخی از آن‌ها با مبانی اسلام آشنایی کامل داشته باشند، تشکیل شود و مسئله همه جانبه بررسی و تصمیمی آگاهانه و جمعی گرفته شود. در این صورت است که مردم خود همراهی خواهند کرد.

مسافت شرعی هشت فرسخ یا یک روز راه (۱)


ویرایش دوم

یکی از مسائل مهم فقهی که با زندگی روزمره مردم عجین شده، مسئله مسافت شرعی است. غالب فتاوای علمای شیعه عصر ما این است که مسافت شرعی هشت فرسخ است؛ یعنی مسافر با پیمودن هشت فرسخ مسافر قلمداد شده و باید نماز را قصر بخواند و روزه نگیرد. اما نظر دیگر این است که هشت فرسخ مربوط به حرکت با شتر است و ملاک در مورد وسایل نقلیه تندرو (ماشین و مانند آن) یک روز پیمودن مسیر است. البته مقدار معمول توقف در روز با شرحی که در ادامه می‌آید، در ضمن آن لحاظ می‌شود. بحث حاضر عهده‌دار بررسی موضوع و داوری در باره آن است. در این پست یکی از بهترین مقالات علمایی که طرفدار ملاک مکانی (هشت فرسخ) در قصر نماز هستند، به نقد گذاشته می‌شود. به یاری خدا در پست‌های دیگر روایات این مسئله را طرح و بررسی و بحث را با تفصیل بیشتر ارائه خواهم کرد. البته پیش از طرح بحث باید به سه نکته توجه شود:
1. اصل در نماز تمام است مگر این که ثابت شود شخص مسافر است.
2. تا صدسال پیش وسیله نقلیه غالب الاغ، اسب و شتر بود و واحد زمانی و مکانی در غالب موارد فرقی نمی‌کرد، ولی تغییر وسائل نقلیه در دوران حاضر باعث جدی شدن طرح این مسئله شده است؛ از این رو با توجه به این که غالب فتاوای علمای پیشین ناظر به عدم فرق واحدهای زمانی و مکانی بوده، به باور نگارنده نمی‌توان در این مسئله به شهرت- بر فرض انعقاد- استناد کرد؛ البته اگر به تأثیر شهرت قائل باشیم.
3. بحث ما صرفاً فقهی و طلبگی است و خوانندگان وظیفه دارند به مرجع تقلید خود رجوع کنند
.
مجله فقه اهل بيت عليهم السلام (فارسى)، ج‌50، ص: 65
مقياس شرعى سفر، مكانى يا زمانى‌
آيه اللّه سيد كاظم حائرى‌
چكيده:
واحد مكانى «هشت فرسخ» يا واحد زمانى «طول يك روز» كدام يك مقياس شرعى سفر است؟ نويسنده با بررسى سه دسته از روايات در اين زمينه ابتدا به بيان هشت روايتى مى‌پردازد كه مقدار فاصله مكانى از وطن را ملاك قرار مى‌دهند و آن را دو بريد، معادل هشت فرسخ يا بيست و چهار ميل نشان مى‌دهد.
در گروه دوم، رواياتى را مى‌آورد كه دال بر مقياس زمانى براى طول سفر هستند.
گروه سوم، رواياتى است كه طول مسير و طول زمان را همزمان مقياس قرار داده‌اند. نويسنده در نهايت، جمع بين روايات را مد نظر قرار داده و بر اين باور است كه مقدار مكانى هشت فرسخ، مقياس واقعى طول سفر است و چون در گذشته تعيين فرسخ با علايم ميل، رايج نبوده، از اين رو در روايات از مدت زمان سير به عنوان اماره‌اى براى اندازه‌گيرى مسافت استفاده شده است‌
. كليد واژگان: سفر؛ تقصير نماز؛ افطار روزه؛ بريد؛ فرسخ؛ ميل؛ روز.
آيا مسافت شرعى در سفر از نظر مقدار طولى و مكانى، همان مسافت شناخته شده در دوران نصوص است‌
يا با توجه به تفاوت وسايل نقليۀ سفر در زمان‌هاى مختلف، مقدار‌
 

ادامه نوشته

گذری بر فقه میراث فرهنگی و توسعه ۱۲

در پست‌های قبل اصطلاحات و نکات متعددی به اشاره بیان شد که باید ان شاء الله به مرور به توضیح و تبیین آن‌ها بپردازم. در این پست می‌خواهم نظر حلی خودم را برای کمک به میراث فرهنگی بیان کنم تا نقدها سازنده شود. این پست از دو قسمت شکل می‌گیرد که پذیرش قسمت نخست شرط ورود به قسمت دوم است.

یکم:

۱. باید پذیرفت که میراث و شهرداری توان کافی را برای حفظ بافت تاریخی ندارند و گذشته از این معلوم نیست به لحاظ شرعی برخی هزینه‌ها را بتوان از بیت المال پرداخت کرد و بهترین کار برای آن‌ها مدیریت ساکنان بافت و فعال کردن آن‌ها در این خصوص و استفاده از توان آن‌هاست.

۲. ساکنان بافت زمانی به درخواست میراث پاسخ مثبت می‌دهند که بافت و به طور خاص ملک آنان در این بافت  ارزشمند تلقی شود و مهم‌ترین مؤلفه در این خصوص ارزش مالی ملک و کلاس محیط و بافت است.

۳. بند پیشین زمانی رخ می‌دهد که ساکنان اصلی بافت بومی برخوردار از توان مالی مناسب باشند.

دوم:

برای نیل به اهداف فوق لازم است این پرسش در دستور کار قرار گیرد: چه راهکارهایی وجود دارد که بتوان بافت را ارزشمند کرد و بومیان توانمند را به بافت باز گرداند؟

به باور نگارنده چهار شاخص بزرگی منازل، ایمنی منازل، زیبایی نما و محیط و دسترسی آسان اصلی‌ترین فاکتورهای بایسته توجه است. 

اینک پرسش مهم فراروی چگونگی جمع این شاخص‌ها با تمایلات و تخطیط‌های میراث فرهنگی است. در این فرآیند شاید امکان تحصیل همه فواید نباشد، لیکن می‌توان عالمانه و خردمندانه بر اساس قانون اولویت و با ملاحظه قاعده قطعی لاضرر تصمیم گرفت. 

گذری بر فقه میراث فرهنگی 11

در پست‌های گذشته در باره بافت تاریخی و فروعات آن طرح بحث شد و نسبت آن‌ها با قاعده لاضرر به اجمال گذشت، هرچند تفصیل بحث نیازمند زمان و مجال بیشتر  است. اما در این پست می‌خواهم از آشتی سنت و مدرنیته در حوزه معماری سخن بگویم. ما در علم طب از طب سنتی- اسلامی و طب جدید سخن می‌ گوییم و هر دو را نیازمند به یگدیگر و مکمل هم معرفی می‌کنیم و در نهایت به دنبال طب سنتی‌اسلامی - جدید هستیم و تنها راه نجات را در این هدف جستجو می‌کنیم. در حوزه معماری نیز چنین است. زمانی تلاش‌های ما به ثمر می‌رسد که بتوانیم بین معماری سنتی و مدرن پیوندی بر قرار کنیم و به اصطلاح آن دو را با هم آشتی دهیم. برای این کار ابتدا باید ویژگی‌های معماری قدیم استخراج و فهرست شود. نمونه معماری‌های بناهای تاریخی و نیز بافت‌های تاریخی بهترین خاستگاه استخراج این ویژگی‌هاست. برخی از این ویژگی‌ها روان‌شناختی و برخی زیبایی‌شناختی است. برخی به نبود مصالح و ابزار کار بر می‌گردد و برخی به نیازهای گذشتگان. این ویژگی‌ها می‌باید به دقت تفکیک شود و از بین آن‌ها آنچه قابل الگوسازی است متناسب با مساحت‌های مختلف معرفی شود. آن‌‌گاه نیازمندی‌های زندگی امروزه بشر در کنار آن‌ها گذاشته شده و معماری سنتی - مدرن طراحی شود هم در معماری سازه‌ها و هم در شهرسازی. نمونه این تلفیق و به تعبیری آشتی را می‌توان در سالن زیرسطحی حیاط فیضیه حوزه علمیه قم و موارد بسیار دیگر دید. می‌توان با مصالح و ابزار ساختمانی جدید و نیز رعایت قوانین مهندسی بنایی ضد زلزله ساخت و در عین حال از ویژگی‌های معماری قدیم بهره‌مند شد. البته شرط موفقیت این طرح این است که اولاً: کارکرد و وجه حسن ویژگی‌های منتخب معماری سنتی به دقت بیان شود و ثانیاً: بدون القای جبر، بسته‌های حمایتی و تشویقی مناسب ارائه شود؛ زیرا روشن است که هزینه یک سازه با معماری تلفیقی  از یک سازه جدید بیشتر است. 

به باور نگارنده تنها راه ادامه حیات معماری سنتی همین روش است و هر گونه تخطی از آن موجب هدر رفت سرمایه و ناکامی می‌شود. روشن است برخی قوانین فعلی میراث فرهنگی- مانند عدم تعریض معابر - در تعارض آشکار با این سیاست است.

 

گذری بر فقه میراث فرهنگی و توسعه 10

در پست پیشین سخن از طرح تثبیت شده به میان آمد. ملاک در این باره تلقی عرفی است نه مصوبات مندرج در پرونده‌ها؛ یعنی مردم معمولی بر اساس طرح به خرید و فروش اقدام کنند. در این مسئله تلقی عرف جایگاه بسیار ممتازی دارد و حتی نصب تابلو نمی‌تواند با آن رقابت کند؛ برای مثال، اگر شهرداری خیابانی را کلنگ بزند و بر ورودی آن تابلویی نصب کند که «تا تکمیل شدن این طرح، مردم بر اساس آن برنامه ریزی نکنند و شهرداری هیچ تعهدی در این خصوص ندارد» اما اگر برخی خانه‌ها خریداری و خراب و برخی از مالکان پروانه تجاری گرفته و بر اساس طرح به ساخت مشغول شدند، طرح از نظر عرف تثبیت شده است و باید همین تلقی ملاک ارزیابی و قضاوت قرار گیرد (البته نگارنده از آنچه در دادگاه‌ها در عمل ملاک قرار می‌گیرد، ناآگاهم). 

علت حاکم شدن تلقی عرف بر هشدارهای یاد شده، توجیه این هشدارها از نظر عرف و کژتابی آن‌هاست. مردم می‌پندارند این تابلو از روزهای نخست طرح باقی مانده و مربوط به زمانی است که طرح هنوز تثبیت نشده بود و یا این احتمال می‌رود که چنین تابلویی برای جلوگیری از افزایش قیمت‌ها و دشوار شدن کار بر شهرداری در خرید املاک در مسیر است و احتمالات دیگری نیز می‌رود. 

گذری فقه میراث فرهنگی و توسعه 9

در پست‌های پیشین عمده بحث بر محور بافت تاریخی بود، ولی این پست در عین این که با میراث فرهنگی بی‌ارتباط نیست، مربوط به فقه توسعه است و تقدم آن بی ارتباط با نشست اخیر مسئولان شهر قم در باره برخی طرح‌های برزمین مانده نیست؛ البته نگاه نگارنده کلی و مربوط به همه کشور است هرچند ممکن است به عنوان شاهد به برخی طرح‌های در دست اجرای شهر مقدس قم مثال بزنم. 

یکی از ابتلائات مسئولان تصمیم‌گیری بدون توجه به تبعات آن است. متأسفانه این آفت گریبان‌گیر بسیاری از مسئولان است و مسئول گاه بدون توجه به وظایف فقهی- حقوقی خود تصمیمی می‌گیرد که دیگر نه راه رفتنی برای او باقی می‌ماند و نه راه بازگشتنی!

برخی طرح‌ها چه در بافت تاریخی و چه بیرون از آن گاه از زمان کلنگ زنی آن‌ها تا اجرا زمان زیادی فاصله‌ می‌افتد. در این مدت زمان زیاد که طرح در ذهن مردم به عنوان طرح  تثبیت شده جا می‌افتد، گاه طرح بعد از مدت‌ها دچار تغییر می‌شود و یا حتی کنار گذاشته می‌شود. سؤال این است که اولاً:  آیا زیان‌های حاصل از این تغییرات و یا حذف طرح  قابل محاسبه هست یا خیر و ثانیا: چگونه می‌توان این حقوق را استیفا کرد؟

به نظر می‌رسد هر تغییری در هر طرح تثبیت شده‌ای (منظور از تثبیت شده این است که مثلاً بر اساس طرح پروانه‌ای صادر شده یا تخریب جدی‌ای صورت گرفته باشد. بی‌تردید اگر تخریب و اخذ پروانه‌های ساختمانی متعدد صورت گرفته باشد، طرح تثبیت شده تلقی می‌شود) موجب ضرر و زیان برای برخی از مردم می‌شود. برای مثال، در طرح یک بلوار که مثلاً دو دهه از عمر آن می‌گذرد، بسیاری از مردم ساکن در طرح و مالکان، ملک خود را متأثر از طرح معامله می‌کنند و این مسئله حتی بر روی ملک‌هایی که به طور مستقیم با طرح درگیر نیستند نیز تأثیر می‌گذارد؛ مثلاً مالک ملک خود را با این وصف که در آینده ملک پشت بر بلوار خواهد بود گاه با قیمت دو برابر یا بیشتر می‌فروشد و خریدار نیز با همین وصف بهای آن را می‌پردازد. برخی  از مالکان در این مدت می‌میرند و ارثشان متأثر از طرح تقسیم می‌شود. گاه یک ملک بارها متأثر از طرح خرید و فروش می‌شود و چند دست می‌گردد که با تغییر طرح می‌باید خسارت زیان دیده داده شود و در عمل این اتفاق نمی‌افتد. بنابراین، هر طرحی پیش از تثبیت می باید به دقت بررسی شود تا پس از تثبیت دچار دگرگونی نشود و در فرض ضرورت تغییر می‌باید با دقت و با فراخوان ضررها به نحو مطلوب و عادلانه جبران شود. متأسفانه نگارنده بارها شاهد چنین تغییراتی در طرح‌های مهم بوده که مسئولان مربوط بدون حساسیت نسبت به ضرر و زیان مالکان از کنار آن گذشته‌اند! (نمونه این تغییرات از جزئی تا کلان را می‌توان در معبر باغ پنبه ( خیابان فقیهی)، ادامه بلوار عمار یاسر، اتصال میدان مفید به پردیسان از فاز هفت شهرک قدس، ادامه بلوار سمیه،‌ و جز این ها مشاهده کرد. اخیراً‌ اعلان شد در شهر اراک بلواری که شانزده یا چهارده سال از کلنگ‌زنی آن گذشته و از مرکز شهر عبور می‌کند، به دلیل مشکلات مالی دستخوش تغییر شده و یا از اساس مورد بحث قرار گرفته است!!)

نکته دیگر این که به نظر می‌رسد برخی از این تغییرات غیر ضرور است که در این موارد مدعی العموم می‌باید از طریق دیوان عدالت اداری هر تغییری را بررسی و در غیر موارد ضرور ابطال کند و علی القاعده هر فرد زیان دیده نیز می تواند به دیوان مراجعه کند و قضات می‌باید با اطلاعات کافی در این خصوص از حقوق زیان‌دیده‌ها به بهترین وجه دفاع نمایند و البته همه این‌ها مستلزم ایجاد آگاهی‌های  لازم در این خصوص است. به نظر می‌رسد شهرداری‌ها و یا کلان‌تر استانداری‌ها بلکه وزارت‌خانه‌ها می‌‌باید فقه توسعه و فقه مضاف مربوط به حوزه فعالیت دستگاه‌های زیر مجموعه خود را با کمک گرفتن از مراجع مربوط تدوین و با پیوست بسته اخلاقی به کارمندان خود آموزش دهند تا حداقل‌های وظیفه در برابر بیت المال و حقوق مردم را فرا گیرند. این پیش‌گیری‌ها می‌تواند جلو تصمیم‌های عجولانه و نابخردانه را بگیرد و تضییع مال و حقوق مردم را به حداقل برساند. قوه قضائیه نیز وظیفه دارد این موارد را در حقوق عامه پیگیری کند و منتظر ورود دیگران و مردم زیان دیده نباشد و نیز می باید تمهیدات مراجعه مردم برای استیفای حقوق مادی و معنوی خود در این خصوص را فراهم کند.

تذکر: ضررهای و خسارت‌های یاد شده تنها شامل بعد مالی است ولی باید دانست که در کنار ضرر مالی، ضررهای جسمی، روحی، حیثیتی و اجتماعی نیز قابل طرح است که بی‌تردید قابل جبران نیست.

گذری بر فقه میراث فرهنگی 8 (تاریخی یا تاریخی سازی! /ویرایش دوم)

تاریخی یا تاریخی سازی!

تمام مباحثی که مسوغ ورود اضرار همراه با جبران بر دیگران می‌شود، باید به معنای حقیقی تاریخی و میراث باشد و به قول یکی از اعضای شورای شهر « هر اثر معماری فاخر بر جای مانده از تاریخ که اصیل و بیانگر دوره‌ای از تاریخ است را بافت تاریخی می‌نامیم» ای تعریف و تعریف‌های مشابه نشان از حقیقی بودن بافت یا بنای تاریخی دارد و در صورتی که مطلب ساختگی باشد، از موضوع بحث خارج است. این مقدمه‌ای بود برای بیان این که گاه  دیده می‌شود میراث فرهنگی مشغول تاریخی سازی است و نه حفظ تاریخ. اخیراً مد شده که برخی محورهای بافت تاریخی را که سابقه طولانی‌تری نسبت به مناطق دیگر همان شهر دارند، کف‌سازی و جدار سازی می‌کنند؛ یعنی کف راه‌های مورد نظر سنگ‌فرش و اخیراً‌ طرح سنگ می‌شود و دیوارهای منازل هم با اجازه صاحبانش تا حدود یک متر آجرکاری به سبک سنتی و مابقی کاهگل می‌شود. نمونه این محورها را می‌توان در مثل محله باغ‌پنبه و کوچه ۱۸ و ۱۷ چهارمردان شهر قم دید، لیکن باید  توجه داشت که هیچ‌یک از این محله‌ها و محورها به عمر خود چنین سبک و سیاقی را ندیده است! در زمان قدیم وسط کوچه‌ها جوی آب بود و مانند آب گرفتن باغ‌های کشاورزی، هفتگی یا بر حسب زمان مشخص آب جوی‌ها به منازل هدایت می‌شد و آب‌انبارهای خانه‌ها را پر کرده و باغچه‌ها را نیز سیراب می‌کرد. خانه‌های کوچک‌تر نیز از آب ذخیره خانه‌های بزرگ‌تر استفاده می‌کردند و یا چاه سنگ‌بست عمیقی در یکی از خانه‌های محل می‌زدند و بقیه از این چاه به وقت ضرورت آب می‌کشیدند. اما به هیچ وجه چنین کف سازی و جدار سازی که در دستور کار میراث فرهنگی و شهرداری قرار گرفته در پیشینه این محله‌های قدیمی دیده و یاشنیده نشده است؛ در حقیقت چون محورهای یاد شده  تقریباً از آثار تاریخی تهی است و جز یکی دو خانه آن‌هم در حد بسیار ابتدایی اثری از عمارت تاریخی در آن دیده نمی‌شود و اگر کسی این محورها را عبور کند و چپ و راست خود را ببیند،‌ در حسرت دیدن یک اثر تاریخی می‌ماند، میراث و شهردای کوشیده‌اند با  کف سازی و جدار سازی، به شکل مصنوعی نوعی تاریخی بودن را القا کنند و جالب این که ظاهراً این نوع کف‌سازی در همه شهرها برقرار است ، در حالی که در پیشینه تاریخی هر شهر باید پیشینه آن ملاحظه شود.

در هر صورت با این گونه تاریخی‌سازی نمی‌توان از مسوغ اضرار سخن گفت و این گونه طرح‌ها اگر ضرورتی داشته باشند و فایده مهمی بر آن‌ها بار شود، نهایتا ملحق به توسعه شهری (؟) و یا محمل دیگری است.

بعد دیگری از تاریخی‌‌سازی

یکی از مهم‌ترین آثار فرهنگی و میراث یک قوم، آثار بزرگان و فرهیختگان آنان است؛ اعم از آثار مکتوب و یا آثار بر جای مانده از سبک زندگی آنان.

میراث فرهنگی با نیت حفظ آثار بزرگان به بازسازی منازل آن‌ها اقدام می‌کند،‌ در این فرایند گاه بازسازی به نحوی است که ظاهر بنا هیچ شباهتی به پیش از بازسازی ندارد؛ در حقیقت تلاش می‌شود جلوه‌های زیباسازی تاریخی به آن اضافه شود. نمونه چنین رفتاری را می‌توان در کوچه جنب مسجد چهارمردان شهر مقدس قم و خانه تاریخی بازسازی‌شده در آن به خوبی ملاحظه کرد. این گونه تعامل‌ها ممکن است نتیجه‌ای عکس آنچه باید حفظ شود - یعنی حفظ فرهنگ و سبک زندگی صاحب خانه - به بار بیاورد و به تعبیر دیگر به دست خودمان و با نیت خیر به نابودی و کژتابی آثار تاریخی اقدام می‌کنیم و این خطری است که بناهای تاریخی منسوب به بزرگان یک قوم را تهدید می‌کند. بازسازی نباید به گونه‌ای باشد که سبک زندگی متفاوت با واقعیت را گزارش کند. اگر بخواهم مثالی بزنم به ترجمه آثار هنری و ساده مثال می‌زنم. اگر کسی بخواهد گلستان سعدی را به زبان عربی ترجمه کند، می‌باید زبان و ادبیات تاریخی زبان عربی را به کار گیرد تا نشان دهد نویسنده کتابش را با قلم ادبی مربوط به سده‌های گذشته نگاشته است. همچنین نمی‌توان کتابی که با ادبیات محاوره‌ای نگاشته شده، با ادبیات علمی ترجمه کرد؛ زیرا یک ویژگی بسیار مهم کتاب در فرایند ترجمه از بین می‌رود. نمی‌توان خانه آیت الله بروجردی یا روحانی و یا بزرگان اهل تقوا و زهد را به گونه‌ای بازسازی کرد که هر بیننده‌ای حسرت آن را بخورد.

گذری بر فقه میراث فرهنگی 7

مسئله عدم اشراف بر بناهای تاریخی 

یکی از قوانین میراث فرهنگی و محدودیت‌هایی که برای مالکان همجوار ابنیه تاریخی ایجاد کرده، لزوم عدم اشراف ملک مجاورین بر بناهای تاریخی است. فلسفه این قانون ممکن است یکی از موارد ذیل یا همه آن‌ها باشد:

1. با فرض این که یک بنای تاریخی سرمایه ملی به شمار می‌رود، اشراف مجاورین بر آن ارزش این سرمایه عمومی را کاهش داده و یا حتی در برخی فرض‌ها از بین می‌برد؛ از این رو مجاورین می‌باید به لحاظ سطح ارتفاع بنای تاریخی، عدم اشراف را رعایت کنند.

این فرض زمانی بر قرار است که مردم بتوانند بین ساختمان‌های مجاور و بنای تاریخی مقایسه کنند؛ یعنی هردو در چهارچوب دید‌ آن‌ها قرار گیرد؛ بنابراین، اگر بنایی از پشت بنای تاریخی مجاور شناخته شود به گونه‌ای که مقایسه بین آن‌ها تنها از پشت بام یا با بالگرد ممکن باشد، عرف چنین اشرافی را موجب کاهش ارزش بنای تاریخی تلقی نمی‌کند. البته سطح ارتفاع و میزان اشراف نیز مؤثر است. بله اگر ساختمانی چند طبقه بلندتر از بنای تاریخی باشد به حدی که قابل رؤیت باشد، موجب این خسارت خواهد بود. نقش عرف در این گونه موارد اساسی است.

در این فرض حفظ ارزش بنای تاریخی مستلزم ورود اضرار بر مالکان حقیقی است و تا آن‌جا که نگارنده بررسی کرده، تدبیری در خصوص جبران این خسارت برای مجاوران ارائه نشده است.

2. ممکن است عدم اشراف مُنشأ از حفظ شعائر الله باشد؛ مانند عدم اشراف بر بنای حرم یک امام‌زاده و یا امام معصوم ع. روشن است که سایه انداختن بناهای مجاوران بر بنای معنوی مورد توجه مردم، نوعی بی احترامی به شمار می‌رود.

این فرض به شرطی مسموع است که اولاً: فاصله مجاورین با بنای معنوی به حدی کم باشد که عرف نوعاً اشراف را مایه بی احترامی تلقی کند. ثانیاً: اشراف به گونه‌ای باشد که عرف این سایه انداختن را احساس کند و برای مثال اگر فاصله مجاور صد متر و اشراف آن در حد یک طبقه یا دو طبقه از بام بنای معنوی باشد، به ویژه اگر در دید عموم نباشد و تنها از پشت بام‌ها بتوان آن را احساس کرد، بی‌احترامی این اشراف محل تأمل و منع است و مسوغی بر اضرار بر مجاور به دست نمی‌دهد. این فرض در بافت تاریخی پهنه‌ای بسیار بعید به نظر می‌رسد؛ زیرا در چنین بافت‌هایی گاه محدودیت یا چند محله و صدها متر دورتر از ابنیه تاریخی اعمال می‌شود که به هیچ وجه از روی زمین و گاه حتی پشت‌بام مقایسه برای درک اشراف یا عدم اشراف ممکن است و تنها با بالگرد می‌توان اجمالاً‌ و به صورت بسیار محدود به آن رسید که این نوع اشراف به هیچ وجه مورد توجه عرف نیست و عرف آن را بی‌احترامی تلقی نمی‌کند.

3. ممکن است عدم اشراف ریشه در کاهش تراکم جمعیت داشته باشد که از بحث ما خارج است و البته مسئله اضرار و جبران آن در این مسئله نیز قابل بررسی است و به طور کلی مسئله به فقه توسعه شهری باز می‌گردد.

با توجه به مباحث مطرح شده، اولاً : بسیاری از محدودیت‌ها به ویژه در بافت‌های پهنه‌ای مجوزی ندارند و ثانیاً: بر فرض شرعی بودن این اضرار، جبران خسارت دیده نشده است. 

در مورد فرض اخیر شهرداری (و نه میراث فرهنگی) می‌تواند با تکیه بر خدماتی که به مردم ارائه می‌کند و آسیب‌های تراکم جمعیت در یک بافت به دلیل محدودیت‌های آن‌ها، محدودیت‌هایی را اعمال کند که البته این مسئله فروعاتی دارد که می‌باید در فقه توسعه به آن پرداخت.

به یاری خدا در ادامه بحث در باره قاعده لاضرر با ملاحظه مسائل فقه میراث و توسعه توضیحاتی ارائه خواهدشد.

 

گذری بر فقه میراث فرهنگی 6

در پست‌های قبل قاعده لاضرر را در حوزه میراث فرهنگی، بخش بافت تاریخی پیگیری کردیم. ضرر ممکن است متوجه افراد و مالکان حقیقی باشد و ممکن است به عموم مردم باز گردد. در مورد اخیر اضرار به بیت المال از یک سو و اضرار به حقوق عموم مردم در خصوص مالکیت معنوی آثار تاریخی و فرهنگی موطن آن‌ها از سوی دیگر قابل تحقیق و بررسی است. 

تا کنون به اجمال در خصوص عدم تعریض معابر و ابنیه  تاریخی و قدیمی طرح بحث شد. در ادامه در خصوص عدم اشراف بافت بر ابنیه تاریخی سخن خواهیم گفت و آن را واکاوی خواهیم کرد تا بیش از پیش چگونگی ابتناء قوانین بر قواعد فقهی و زوایای پنهان آن آشکار شود، لیکن در این پست به عنوان تکمله پست‌های قبل اشاره می‌کنم که بر اساس جستجویی که در مصاحبه‌های کارشناسان و مدیران میراث فرهنگی چند شهر و استان انجام دادم متوجه شدم یک مشکل اساسی بافت‌های تاریخی که گویا فراگیر است، گسست فرهنگی در آن است. در این گسست، افراد بومی بافت تاریخی جای خود را به غیر بومی و غالباً طبقه ضعیف داده‌اند و در شهر مقدس قم نگارنده شاهد جدی بودن این گسست است و به نظر می‌رسد این گسست پیشرفت دارد. مدیران میراث فرهنگی هدف خود را رفع این گسست و آماده کردن زمینه مناسب برای بازگشت افراد بومی به بافت قرار داده‌اند، لیکن افراد خبیر با ملاحظه قوانین و نحوه عملکرد میراث اذعان دارند که این هدف برای آنان دست‌نایافتنی می‌نماید و علت العلل آن نیز در درجه نخست قوانین میراث است؛ به تعبیر دیگر، همان کسانی که عهده‌دار این تکلیف شده‌اند، با وضع قوانین و تخطیط نامناسب به مشکلات دامن زده و در عمل دست‌یافتن به  هدف یادشده را منتفی و یا دورتر کرده‌اند.

این اتهامی است که اثبات آن چندان دشوار نمی‌نماید. یک شاهد آن عدم تعریض معابر است. این قانون بدین معنی است که سبک زندگی گذشتگان که در دوران حاضر نامناسب می‌نماید، بر جامعه ساکن در بافت تحمیل شود و این یعنی گسست. این را هم بدانیم که گسست اجتماعی مساوی است با نابودی بافت تاریخی؛ البته فهم ادعای اخیر کمی دشوار است و شاید هرکسی زود به عمق آن نرسد. حقیقت این است که نگهداری از بافت تاریخی جز با حمایت مردم شکل نمی‌گیرد و تنها بومی منطقه است که دلسوز آثار تاریخی است و تعلقی در خود به آن‌ها احساس می‌کند. گذشته از این حفظ آثار تاریخی نیازمند توانایی مالی است که این نیز متکی به بازگشت بومیان و متمکنان به منطقه است که ضرورت آن به ویژه در شرایط حاضر بدیهی است. 

گذشته از مباحث فوق که کمی هم به حوزه جامعه‌شناسی ورود کرد، لازم است قاعده لاضرر به معنای مشهور و مورد قبول آن نزد علما و فقهای شیعه، در قوانین میراث فرهنگی ردیابی شود تا از همه‌جانبه بودن نقش و لحاظ آن در خصوص حقوق مالکان حقیقی و حقوقی اطمینان حاصل شود. مسئله عدم اشراف را در پست بعد به یاری خدا تعقیب خواهیم کرد.  

گذری بر فقه میراث فرهنگی 5

این پست به دو پرسش پست پیشین یعنی فقه میراث فرهنگی4 می‌پردازد:

«1. ملاک قدیمی بودن یک ساختمان چیست؟

آیا زمان ساخت مهم است یا نوع معماری؟ در مورد اخیر پرسش ذیل بروز می‌کند؟

2. اگر صاحب خانه بگوید من ساختمان تاریخی خود را تخریب و با مصالح مطمئن و جدید بازسازی و در مرحله معماری و ظاهرسازی آن را بر اساس الگوهای تاریخی تکمیل می‌کنم، تکلیف چیست؟  »

تا آنجا که نگارنده اطلاع دارد، گویا میرث فرهنگی ملاک زمانی قدیمی را صدسال در نظر گرفته است. در این خصوص سخنی نیست و ملاک‌ها می‌تواند با صدق عرفی عنوان «قدیمی» یا «تاریخی» بر آن  مورد توجه قرار گیرد. (در قوانین مصوب سال 1309 ماده 1 آمده است: "کلیه آثار صنعتی و ابنیه و اماکنی که تا اختتام دوره سلسله زندیه در مملکت ایران حداث شده اعم از منقول و غیر منقول با رعایت ماده سه این قانون می‌توان جزو آثار ملی ایران محسوب داشت و در  تحت حفاظت و نظارت دولت می‌باشد". البته بعدها با تصویب قوانینی اجمالا تغییراتی در مفاد و مضمون آن حاصل شد لیکن به صراحت قانونی در این خصوص وضع نشده و به تعبیر دیگر مسئله چندان شفاف نیست.) 

پرسش دیگری نیز مجال طرح دارد و آن این‌که چه ملاکی برای احتساب یک بنا به عنوان میراث فرهنگی یا تاریخی وجود دارد؟ لیکن این مسئله را به پستی دیگر وامی‌نهیم و به مسئله فوق الذکر باز می‌گردیم:‌ ملاک معماری است یا فیزیک بنا؟

ظاهرا میراث فرهنگی در این خصوص پیشینه نظری ندارد و عملکرد آن‌ها خبر از اعتبار بخشی به هر دو می‌دهد. یعنی در وهله نخست حفظ بنا با همان مصالح و فیزیک اولیه و ثانیاً و در صورت لزوم بازسازی با مصالح جدید. 

با توجه به این که مصالح قدیمی در روزگار ما قابل توصیه نیست، بنابراین، حفظ بنا با مصالح اولیه نمی‌تواند با هدف الگوسازی باشد؛ بنابراین، باید حداقلی نگاه شود و وجه جواز اضرار روشن گردد. گاه یک بنا منسوب به بنا و معمار معروفی است و نام معمار و حفظ اثر او موضوعیت دارد- که البته اثبات این مطلب نیز خود بحث مفصلی دارد و باید در جای خود طرح شود و فعلاً ضرورت آن را فرض می‌گیریم- در این فرض حفظ همان فیزیک و ترمیم مسوغ اضرار است و به طور طبیعی این گونه موارد بسیار محدود است و باید اضرار به مالک به وجه مقتضی و عادلانه جبران شود و چنان که در جای خود باید گفت می‌باید وجه افزونی نیز داشته باشد که مالک را در تعامل با میراث خوش آید.

اما اگر اثر تاریخی و قدیمی منسوب به معمار خاصی نیست و از طرفی فرض قطعی ما این است که مصالح آن غیر قابل توصیه است؛ بنابراین، هیچ مسوغی برای اضرار وجود ندارد و حفظ بنا می‌باید حداقلی و بر اساس رضایت کامل مالک صورت پذیرد. 

به نظر می‌رسد آنچه از نظر عرف قابل دفاع است، حفظ معماری بناهای قدیمی و تاریخی و ارائه تلفیقی از معماری قدیم و جدید برای ارایه الگوی قابل توصیه است که بر این اساس وظیفه میراث یک گام مهم به پیش می‌رود و به تعبیری الگوسازی سازی است نه بسان یک موزه دار کلان! برای مثال، توصیه شود به جای جلوه‌های غربی در سازه‌های جدید، در مرحله ظریف‌کاری و  نماسازی ساختمان‌ها از الگوهای قدیمی و سنتی استفاده شود. میراث در این خصوص با حفظ حداقلی برخی بناهای تاریخی با رضایت کامل مالکان، می‌تواند با همکاری معماران الگوهای خود را به فعلیت برساند و در معرض دید معماران قرار دهد و از این طریق به روش صحیح به نتیجه مطلوب دست یابد. به هرحال این‌ها مسائلی است که از جهت نظری می‌باید برای میراث و قوه قضائیه کاملاً‌ روشن باشد و قوانین مربوط را به پشتوانه آن تقریر کنند.

گذری بر فقه میراث فرهنگی 4

در پست‌های قبل در خصوص عدم تعریض معابر - یکی از قوانین میراث فرهنگی در مورد بافت‌های تاریخی- اشاراتی شد و در این پست می‌خواهیم در خصوص عدم جواز تخریب برخی منازل قدیمی سخن بگوییم. 

بر طبق قوانین میراث فرهنگی صاحبان خانه‌های کهن نمی‌توانند خانه‌های خود را تخریب کنند. این قانون با چند مسئله فقهی- حقوقی روبه‌روست:

1. ملاک قدیمی / تاریخی بودن یک ساختمان چیست؟

آیا زمان ساخت مهم است یا نوع معماری؟ در مورد اخیر پرسش ذیل بروز می‌کند؟

2. اگر صاحب خانه بگوید من ساختمان تاریخی خود را تخریب و با مصالح مطمئن و جدید بازسازی و در مرحله معماری و ظاهرسازی آن را بر اساس الگوهای تاریخی تکمیل می‌کنم، تکلیف چیست؟  

3. اضرار وارد شده بر صاحب ساختمان با عدم جواز تخریب و بازسازی و توسعه چگونه جبران می‌شود؟

مثلاً اگر زلزله‌ای رخ داد و اتفاقاً بنای تاریخی بر سر مالک آن فرو ریخت و کشته‌ای داد، سهم میراث در این رخداد چقدر است؟

4. در صورت اصرار صاحب ساختمان بر عدم واگذاری و عدم رضایت به حفظ بنا تکلیف چیست؟

مثلاً‌ مالکان یک ساختمان بگویند بنای تاریخی وقف اولاد ذکور است و موقوف علیهم نیز مایل نیستند در خانه‌ای که ضد زلزله نیست سکونت کنند و از سوی دیگر، به دلیل اصرار میراث بر حفظ بنا، امکان بهره‌برداری موقوف علهیم فراهم نشود، تکلیف این اضرار از جهت مجوز و جبران چیست؟

5. نحوه ارزش‌گذاری ساختمان برای واگذاری چیست و آیا جنبه تاریخی در ارزش‌گذاری لحاظ می‌شود یا خیر؟

فرض کنیم مالک یک بنای تاریخی که به عدم تخریب ملزم شده، راضی می‌شود بنا را به میراث واگذار کند، حال در مرحله ارزش‌گذاری آیا تاریخی بودن آن لحاظ می‌شود یا صرفا ارزش صرف مصالح ساختمانی و زمین ملاک قضاوت است؟ تفاوت این دو گاه به ده‌ها برابر قیمت بنای معمولی باز می‌گردد. تکلیف این گونه موارد چیست؟

آیا میراث فرهنگی پیش از تصویب قوانین و اجرای آن‌ها به پاسخ‌های فقهی - حقوقی مسائل فوق دسترسی و توجه داشته و یا فارق از پشتوانه علمی لازم عمل می‌شود؟ 

گذری بر فقه میراث فرهنگی 3

به لطف الهی فرصتی دست داد که پست‌های پیشین را ادامه داده و کمی بحث (فعلاً عدم تعریض معابر) را دقیق‌تر کنم .

ابتدا بپذیریم که عدم تعریض معابر به معنای ایجاد یا تثبیت محدودیت برای ساکنان بافت مربوط است. دیگر بپذیریم محدودیت به حکم قطعی عرفی اضرار به شمار می‌رود و اضرار به غیر- از سوی هرکس باشد- بر اساس قوانین اسلام محکوم و حرام است و تنها حکومت می‌تواند تحت شرایطی ویژه  همراه با جبران خسارت این محدودیت‌ را اعمال کند. (حرمة مال المسلم کحرمة دمه؛ لا یصلح ذهاب حق احد؛ و ...).

اگر در هریک از بندهای بالا اختلاف نظر وجود داشته باشد، ادامه بحث مفید نیست و نگارنده کسی را نمی‌شناسد از آگاهان به فقه و حقوق که آن‌ها را انکار کنند.

اکنون میراث فرهنگی باید اثبات کند که

اولاً: شرایط شرعی و قانونی بار کردن این محدودیت و به تبع آن اضرار به مردم فراهم است؛

ثانیاً: جبران خسارت (نوعی یا شخصی) متناسب است که مرجع تشخیص آن عرف و متخصصان از عرف‌اند؛

ثالثاً:‌ محدوده اجرای حکم ضرورت دارد.

مورد اخیر نیاز به توضیح دارد و آن این که فرض کنیم کوزه‌ای مربوط به سه هزار سال پیش یافت شود که ارزش تاریخی و فرهنگی دارد و باید حفظ شود یعنی مصداق تعریف ذیل است: «میراث فرهنگی شامل آثار باقی‌مانده از گذشتگان است که نشانگر حرکت انسان در طول تاریخ است و با شناسایی آن زمینه شناخت هویت و خط حرکت فرهنگی او میسر می‌گردد و از این طریق زمینه‌ای عبرت برای انسان فراهم می‌آید» (قانون اساسنامه سازمان میراث فرهنگی کشور مصوب 1367). حال فرض کنید حفظ این کوزه هزینه‌هایی بر بیت المال دارد و میراث فرهنگی قرار است با استفاده از بیت المال این کوزه را حفظ کند. تا این‌جا به ظاهر مشکلی نیست و عرف این اجازه را می‌دهد و آن را می‌ستاید، حال اگر از همین کوزه صدهزار عدد یافت شود،‌ چطور؟ آیا باز چنین تعاملی را از عرف خواهیم دید؟ طبیعی است عرف عقلا به حکم عقل و منطق و با توجه به هدف خواهد گفت تعداد محدودی از سالم‌ترین آن‌ها را نگه دارید و باقی را بفروشید و یا کناری بگذارید و برای حفظ آن‌ها هزینه نکنید. مسئله عدم تعریض نیز مشابه داستان کوزه است. اگر به فرض بپذیریم که عدم تعریض مصداق قانون فوق است و باید حفظ شود، با توجه به اضرار پیش‌گفته، طبیعی است که به حکم عقل و عقلا باید به حداقل بسنده کرد؛ حداقلی که هم هدف را تأمین کند و هم هزینه حداقلی داشته باشد؛ یعنی یک منطقه کوچک که بهترین مصداق است با پرداخت خسارت متناسب حفظ شود (به صورت لکه‌ای) و مصادیق دیگر به اختیار مالکان و عرف متخصص گذاشته شود تا به حسب نیاز خود و قوانین جاری عمل کنند.

بنابراین،‌ اگر میراث این محدودیت را پهنه‌ای در نظر بگیرد،‌ باید ضرورت آن را اثبات کند که گشت و گذار نگارنده در منابع آن‌ها خبر از انبان تهی دارد!

اکنون برویم سراغ بند نخست. آیا شرایط احتساب راه‌های تنگ به عنوان  مصداقی از « آثار باقی‌مانده از گذشتگان که نشانگر حرکت انسان در طول تاریخ است و با شناسایی آن زمینه شناخت هویت و خط حرکت فرهنگی او میسر می‌گردد و از این طریق زمینه‌ای عبرت برای انسان فراهم می‌آید » هست یا خیر؟

البته خواننده حق دارد بپرسد که انسان باید از کوچه‌های تنگ عبرت بگیرد یا الگو؟ زیرا هنوز تکلیف الگو و عبرت در خصوص مسئله مورد بحث در ادبیات منابع میراثیان و عملکرد آن‌ها روشن نیست.

اما در خصوص فراهم بودن شرایط، اگر بحث الگو مطرح باشد،‌ میراث می‌تواند ادعا کند که بافت را حداکثری در نظر می‌گیرم زیرا در الگو وجه حسنی وجود دارد و البته قضاوت بر عهده عرف است- و پیش‌فرض ما اضرار بود و نه امتیاز و اکرام و این پیش‌فرض را از روز روشن‌تر می‌دانیم!- و اگر عبرت و یا صرفاً آگاهی از شیوه زندگی پیشینیان مطرح باشد (که البته مورد اخیر  ,یعنی صرف آگاهی, اگر از عبرت مندرج در قانون تهی باشد, یعنی مایه عبرت نباشد،‌ برای این که بتواند موجب اعمال محدودیت و اضرار گردد، چالش بزرگی فقهی و حقوقی پیش رو دارد که پیش از هر اقدام باید به آن پرداخته شود) میراث تنها می‌تواند حداقلی بیندیشد آن هم با جبران خسارت کافی. البته این قضاوت با این پیش‌فرض است که اصل حفظ ضرورت دارد هرچند حداقلی.

اما جبران خسارت، با یک مسئله مهم فقهی روبه‌رو است که باید پیش از هر اقدامی حل شود و آن این که آیا جبران خسارت به نحو نوعی است یا شخصی؟ توضیح این‌که: مثلاً اگر میراث بگوید:‌ من در برابر این اضرار به همه ساکنان این بافت اجازه می‌دهم که ملک خود را در مسیر تجاری استفاده کنند. حال اگر بعضی از مالکان بگویند این امتیاز مناسب ملک آن‌ها نیست، تکلیف چیست؟ به لحاظ فقهی اضرار یقینی جبران یقینی می‌طلبد و پاسخ نگارنده به این مسئله جبران خسارت نوعی و در مواردی که مالک یا مالکانی نتوانند یا مایل نباشند از امتیاز استفاده کنند،‌ شخصی است؛ یعنی به هرحال باید از همه مالکان متضرر رضایت گرفت.

 

گذری بر فقه میراث فرهنگی 2

لکه‌ای یا پهنه‌ای؟

در پست پیشین به لکه‌ای و پهنه‌ای در نظر گرفتن بافت تاریخی اشاره شد. در این پست توضیحی کوتاه در این باره عرض می‌شود که در پژوهش فقهی مسئله نیز می‌تواند نقش داشته باشد. منظور از لکه‌ای در نظر گرفتن بافت تاریخی نگاه جزیره‌ای به بافت تاریخی است؛ یعنی مثلاً یک بنای تاریخی و نهایتاً کوچه‌ای یا محله‌ای که بنای تاریخی در آن قرار گرفته بافت تاریخی تلقی می‌شود. اما در پهنه‌ای یک خط محیطی دور همه بناهای تاریخی ترسیم و بناها و آنچه در بین آن‌هاست، یکجا تاریخی تلقی می‌شود، هرچند فاصله زیادی بین بناهای تاریخی وجود داشته باشد.

تا آن‌جا که نگارنده دریافته, دلیل پهنه‌ای در نظر گرفتن بافت, حفظ ساختار کلی آن بافت است که تنها از ارتفاع بالا قابل مشاهده است و برای کسانی که روی زمین هستند, قابل درک نیست؛ بر این اساس، با توجه به این که  هدف از حفظ آثار تاریخی نشان دادن آن‌ها به مردمی است که روی زمین هستند، در عمل فایده ذکر شده برای رویکرد پهنه‌ای به بافت تاریخی بسیار اندک است، اگر نگوییم اصلا فایده مورد ادعا پذیرفته نیست.

طبیعی است با توجه به پیامدهای منفی و آسیب‌های بافت تاریخی برای ساکنان، اگر دلیل قابل قبولی به لحاظ عرفی و شرعی ارائه نشود، بحث ضمان و جبران خسارت مطرح می‌شود. متأسفانه درخواست و پیگیری در خواست خسارت برای مردم به صورت انفرادی اگر نگوییم ممکن نیست، دشوار بلکه بعضاً بسیار دشوار است و وظیفه مدعی العموم است که به این گونه مطالبات توجه کند ... 

نکته پایانی این که حتی بر فرض لکه‌ای نیز مسئله اضرار و خسارت بر قرار است و لازم است به لحاظ شرعی تکلیف آن روشن شود و عرف شاید تنها مرجعی باشد که بتواند به خوبی در این مورد قضاوت کند؛ بنابراین، هرچندنگرش لکه‌ای به بناهای تاریخی با هدف اصلی از حفظ آن‌ها تناسب بیشتری دارد و خسارت کم‌تری به مردم وارد می‌کند، لیکن همچنان بحث اضرار و خسارت بر قرار است.

گذری بر فقه میراث فرهنگی 1

در بررسی فقه میراث فرهنگی به نکات جالبی رسیدم که یکی از آن‌ها را در ذیل می‌آورم:

یکی از بلاهای اجتماعی که گریبان‌گیر قریب 150 شهر کوچک و بزرگ ایران شده، برخی قوانین میراث فرهنگی جاری تحت عنوان کلی «بافت تاریخی» است. قصه این است که در بسیاری از شهرهای بزرگ و کوچک ایران بخش‌هایی با عنوان بافت تاریخی معین و ضوابطی خاص بر آن‌ها بار شده است. یکی از این ضوابط که محور اصلی این پست است، عدم تعریض معابر است. پیش از توضیح به چند نکته ذیل توجه کنید:

1. این ضابطه بافت تاریخی به اجبار بر ملک‌های مناطق تاریخی بار شده و ساکنین اختیاری در خصوص آن ندارند؛ یعنی چه بخواهند و چه نخواهند ملزم به رعایت آن هستند.

2. در گذشته مردم برحسب نیازشان،‌ معماری‌ معابر و سازه‌های خود را تنظیم می‌کردند و اصل تناسب نیاز و معماری همواره بر ساختار مهندسی شهرها و ساخت بناها حتی الامکان حاکم بوده است.

اما توضیح مطلب: سازمان میراث فرهنگی با این استدلال که حفظ معابر به همان شکل قدیمی گذشته جزو ارزش‌های اجتماعی- تاریخی یک جامعه و حامل فرهنگ و تاریخ آن است، مردم و شهرداری‌ها را به حفظ آن بدون تصرف اجبار کرده است؛ یعنی مثلاً کوچه دو متری باید به همان صورت باقی بماند و مالک در صورت أخذ جواز نوسازی و بازسازی حق عقب نشینی ندارد. در این خصوص چند سؤال مطرح است:

1. به چه دلیل عرض معابر تاریخی تلقی شده است؟

2. حفظ عرض کم معابر _که به هیچ وجه متناسب نیازهای زندگی معمولی مردم نیست (با توجه به نوع وسیله نقلیه و نیازمندی‌هایی مانند ورود آمبولانس و ماشین‌های آتش‌نشانی و ...)_ چگونه می‌توان حامل فرهنگ گذشتگان باشد؟

3. بر چه اساسی می‌توان هرچیز را که مربوط به گذشته است، «با ارزش» تلقی کرد؟

تا آن‌جا که نگارنده در سخنرانی‌ها و نوشتجات اهالی میراث فرهنگی جستجو کرده، نتوانسته به پاسخ‌هایی قانع کننده برای دو پرسش اخیر دست بیابد. با توجه به این که این ضابطه تأثیر بسیاری بر املاک ساکنان بافت تاریخی برجای می‌گذارد و در صورت رخداد حادثه‌ای مانند زلزله می‌تواند سدی در راه خدمت رسانی و عملیات نجات تلقی شود، لازم است با حساسیت جوانب مطلب پیگیری و بررسی شود.

در پاسخ سؤال نخست باید گفت با توجه به این که قوانین جدید شهرسازی بر توسعه و تعریض معابر تأکید دارد و مشاهده می‌شود در نقشه‌های جدید شهرسازی برخی شهرها کم‌ترین عرض معابر 12 و 15 متر در نظر گرفته می‌شود آن‌هم با کوتاهی معابر، طبیعی است معابر تنگ 1 تا 6 متر تاریخی به شمار آید.

در پاسخ سؤال دوم باید گفت:‌ بر خلاف ادعای میراث فرهنگی که عدم تعریض را موجب حفظ فرهنگ گذشته می‌داند،‌ حفظ آن دقیقاً پیامی عکس آنچه گفته می‌شود،  القا می‌کند و آن این که مردم از معماری متناسب زندگی خود بی‌بهره‌اند و به نوعی کهنه‌گرایی آزاردهنده مبتلا هستند! درحالی که فرهنگ گذشته تناسب زندگی و نیاز بوده است.

در قرآن کریم پیروی از رفتار غلط گذشتگان به شدت نکوهش شده است؛ مانند:‌ وَ إِذا قيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما أَلْفَيْنا عَلَيْهِ آباءَنا أَ وَ لَوْ كانَ آباؤُهُمْ لا يَعْقِلُونَ شَيْئاً وَ لا يَهْتَدُون‏؛ و هنگامى كه به آنان [كه آلوده به شرك و كفرند] گويند: از آنچه خدا نازل كرده پيروى كنيد، پاسخ دهند: نه، بلكه از آيينى كه پدرانمان را بر آن يافته‏ايم پيروى مى‏ كنيم. (بقره، 170) از این دست آیات کم نیست و روایات نیز از نکوهش چنین تفکری غنی است؛ بنابراین تنها زمانی رفتار گذشتگان می‌تواند ستایش شود که با علم و عقل و نیاز امروزی و شرع هماهنگ باشد وگرنه چگونه می‌توان آن را ارزشمند تلقی کرد؟

پاسخ سؤال سوم نیز از مطالب بالا اجمالاً روشن شد. زمانی یک میراث تاریخی می‌تواند ارزشمند تلقی شود که حامل پیام و فرهنگی ارزشمند باشد وگرنه تهی از ارزش است و در حقیقت میراث اگر نتواند در برابر عقلا از ادعای خود دفاع کند، به خاطر یک چیز بی‌ارزش مخاطرات و آسیب‌های بسیاری را بر مردم ساکن در بافت تاریخی بار کرده است که می‌تواند تبعات حقوقی داشته باشد.

البته مسئله از بعد فقهی و حقوقی خام است و پژوهشی جدی در این خصوص ضرورت دارد که مرجع اصلی آن حوزه‌های علمیه‌اند.

بازگشت به عنوان این پست

حال این سؤال را مطرح می‌کنیم که چرا میراث در دامی با این سطح از استدلال و پشتوانه علمی گرفتار آمده و چرا این امر فراگیر شده است؟

پاسخ آن روشن است: تقلید!‌ اگر سخنان منتشر شده از برخی کارشناسان میراث فرهنگی کالبدشکافی شود، تقلید به خوبی نمایان می‌شود:‌ فلان کشور غربی فلان محله را بافت تاریخ اعلان کرده و اجازه تعریض نمی‌دهد و چنین و چنان!‌

اما از نظر میراث دینی این مسئله چگونه است؟

پاسخ خیلی مختصر این است که در روایات آمده امام زمان (عج) بعد از ظهور راه‌های اصلی را توسعه می‌دهد و یا تعریض می‌کند: «إذا قام القائم † ... و وسع الطریق الاعظم و ...» (بحار، 52، ص339) از عبارت می‌توان استفاده کرد که تفکر حاکم توسعه معابر و تسهیل در امر عبور و مرور مردم است که کاملاً عقلایی است.

تعریض معابر آثار مثبت روان‌شناختی و جامعه‌شناختی مهمی نیز دارد که مانع شدن از تعریض به معنای محروم کردن مردم از آن‌هاست.  

البته این در مورد «عدم تعریض معابر» در بافت‌های تاریخی است؛ برخی قوانین دیگر این سازمان نیز اگر أسوء حالاً نباشد أحسن حالاً نیست! این‌ها نشان می‌دهد پژوهشی فقهی- حقوقی و روان‌شناختی و جامعه‌شناختی در باره میراث فرهنگی و بافت‌های تاریخی چقدر ضروری و تأثیر گذار است و جا دارد برخی اساتید معظم فرصت‌هایی را به بررسی این موارد اختصاص دهند و یا پژوهش‌هایی در قالب پایان‌نامه و جز آن در دستور کار قرار گیرد.

سؤال پایانی

در سبک زندگی گذشتگان نکاتی وجود داشته که بسیار با ارزش بوده و امروزه متروک شده و اگر قرار است چیزی زنده شود و اگر قرار است میراث سرمایه گذاری کند، خوب است آن‌ها به نوعی مناسب با سبک زندگی کنونی زنده شود که حکمت آمیز و حامل فرهنگ مثبت گذشتگان است. برای مثال، در درب ورودی دو نوع چکش وجود داشته که یکی مخصوص مردها و دیگری مخصوص زن‌ها بوده؛‌ اگر زنی مراجعه می‌کرد زنگ مخصوص خود را به صدا در می‌آورد که یک خانم در را باز کند و برعکس اگر مردی مراجعه می‌کرد، زنگ مخصوص خود را به صدا در می‌آورد که مرد در را باز کند. بیرونی و اندرونی خانه‌ها از ظرایف معماری روزگاران گذشته این مردم است. سکوی کنار درب منازل برای نشستن و خستگی گرفتن نکته دیگر است. حوض وسط خانه نیز مثال دیگر است که به فراموشی سپرده شده است. چرا این گونه موارد و بسیاری دیگر از این دست مطرح نمی‌شود که مردم در تحقق آن‌ها مختارند؟

تذکر: مطالب فوق فراتر از این بحث است که بافت تاریخی باید لکه‌ای در نظر گرفته شود یا پهنه‌ای و البته در این خصوص نیز تأملات قابل ملاحظه‌ای وجود دارد که از بحث این پست خارج است.