482) اولین زائر اربعین حسینی ع
زیارةالاربعین (نقل از دانشنامه امام حسین ع)
مصباح الزائر نوشته سید بن طاووس (متوفای ۶۶۴ق) - به نقل از عطا:
كُنتُ مَعَ جابِرِ بنِ عَبدِ اللّٰهِ يَومَ العِشرينَ مِن صَفَرٍ، فَلَمّا وَصَلنَا الغاضِرِيَّةَ[742] اغتَسَلَ في شَريعَتِها، ولَبِسَ قَميصاً كانَ مَعَهُ طاهِراً.
ثُمَّ قالَ لي: أمَعَكَ شَيءٌ مِنَ الطّيبِ يا عَطا؟ قُلتُ: مَعي سُعدٌ[743]، فَجَعَلَ مِنهُ عَلىٰ رَأسِهِ وسائِرِ جَسَدِهِ. ثُمَّ مَشىٰ حافِياً حَتّىٰ وَقَفَ عِندَ رَأسِ الحُسَينِ عليه السلام، وكَبَّرَ ثَلاثاً ثُمَّ خَرَّ مَغشِيّاً
عَلَيهِ، فَلَمّا أفاقَ سَمِعتُهُ يَقولُ: السَّلامُ عَلَيكُم يا آلَ اللّٰهِ....(_مصباح الزائر: ص ٢٨٦، بحار الأنوار: ج ١٠١ ص ٣٢٩ الرقم ١ وراجع: هذه الموسوعة: ج ١٢ ص ٩ ح ٣٢ (القسم الثالث عشر / الفصل الثاني عشر / زيارة جابر بن عبد اللّٰه الأنصاري))
ترجمه:
روز بيستم صفر، با جابر بن عبد اللّٰه بودم. هنگامى كه به غاضريّه رسيديم، در جوى آن جا غسل كرد و پيراهن پاكيزهاى را كه همراه داشت، پوشيد. سپس به من گفت: اى عطا! آيا عطرى به همراه دارى؟
گفتم: سُعد (مادّهاى خوشبو كننده) دارم. او از آن به سر و بقيّۀ بدنش ماليد. سپس پابرهنه رفت تا نزد سرِ امام حسين عليه السلام ايستاد و سه تكبير گفت و بيهوش، بر زمين افتاد و هنگامى كه به هوش آمد، شنيدم كه مىگويد: سلام بر شما، اى خاندان خدا...!
________________________________________________
بشارة المصطفى (نوشته: عماد الدین طبری آملی، قرن 6) عن عطيّة العوفي[746]:
خَرَجتُ مَعَ جابِرِ بنِ عَبدِ اللّٰهِ الأَنصارِيِّ زائِرَينِ قَبرَ الحُسَينِ بنِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام، فَلَمّا وَرَدنا كَربَلاءَ دَنا جابِرٌ مِن شاطِئِ الفُراتِ فَاغتَسَلَ، ثُمَّ اتَّزَرَ بِإِزارٍ وَارتَدىٰ بِآخَرَ، ثُمَّ فَتَحَ صُرَّةً فيها سُعدٌ فَنَثَرَها عَلىٰ بَدَنِهِ، ثُمَّ لَم يَخطُ خُطوَةً إلّاذَكَرَ اللّٰهَ تَعالىٰ.
حَتّىٰ إذا دَنا مِنَ القَبرِ قالَ: ألمِسنيهِ، فَأَلمَستُهُ، فَخَرَّ عَلَى القَبرِ مَغشِيّاً عَلَيهِ، فَرَشَشتُ عَلَيهِ شَيئاً مِنَ الماءِ، فَلَمّا أفاقَ قالَ: يا حُسَينُ، ثَلاثاً، ثُمَّ قالَ: حَبيبٌ لا يُجيبُ حَبيبَهُ. ثُمَّ قالَ: وأنّىٰ لَكَ بِالجَوابِ وقَد شُحِطَت أوداجُكَ[747] عَلىٰ أثباجِكَ[748]، وفُرِّقَ بَينَ بَدَنِكَ ورَأسِكَ، فَأَشهَدُ أنَّكَ ابنُ خاتَمِ النَّبِيّينَ، وَابنُ سَيِّدِ المُؤمِنينَ، وَابنُ حَليفِ التَّقوىٰ وسَليلِ الهُدىٰ وخامِسُ أصحابِ الكِساءِ، وَابنُ سَيِّدِ النُّقَباءِ، وَابن
فاطِمَةَ سَيِّدَةِ النِّساءِ، وما لَكَ لا تَكونُ هٰكَذا وقَد غَذَّتكَ كَفُّ سَيِّدِ المُرسَلينَ، ورُبّيتَ في حِجرِ المُتَّقينَ، ورُضِعتَ مِن ثَديِ الإِيمانِ وفُطِمتَ بِالإِسلامِ، فَطِبتَ حَيّاً وطِبتَ مَيِّتاً، غَيرَ أنَّ قُلوبَ المُؤمِنينَ غَيرُ طَيِّبَةٍ لِفِراقِكَ، ولا شاكَّةٍ فِي الخِيَرَةِ لَكَ، فَعَلَيكَ سَلامُ اللّٰهِ ورِضوانُهُ، وأشهَدُ أنَّكَ مَضَيتَ عَلىٰ ما مَضىٰ عَلَيهِ أخوكَ يَحيَى بنُ زَكَرِيّا.
ثُمَّ جالَ بِبَصَرِهِ حَولَ القَبرِ وقالَ: السَّلامُ عَلَيكُم أيَّتُهَا الأَرواحُ الَّتي حَلَّت بِفِناءِ الحُسَينِ وأناخَت بِرَحلِهِ، وأشهَدُ أنَّكُم أقَمتُمُ الصَّلاةَ وآتَيتُمُ الزَّكاةَ، وأمَرتُم بِالمَعروفِ ونَهَيتُم عَنِ المُنكَرِ، وجاهَدتُمُ المُلحِدينَ، وعَبَدتُمُ اللّٰهَ حَتّىٰ أتاكُمُ اليَقينُ.
وَالَّذي بَعَثَ مُحَمَّداً بِالحَقِّ نَبِيّاً لَقَد شارَكنا كُم فيما دَخَلتُم فيهِ.
قالَ عَطِيَّةُ: فَقُلتُ لَهُ: يا جابِرُ! كَيفَ ولَم نَهبِط وادِياً ولَم نَعلُ جَبَلاً ولَم نَضرِب بِسَيفٍ، وَالقَومُ قَد فُرِّقَ بَينَ رُؤوسِهِم وأبدانِهِم، واُوتِمَت أولادُهُم، وأرمَلَت أزواجُهُم؟!
فَقالَ: يا عَطِيَّةُ! سَمِعتُ حَبيبي رَسولَ اللّٰهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ: مَن أحَبَّ قَوماً حُشِرَ مَعَهُم، ومَن أحَبَّ عَمَلَ قَومٍ اشرِكَ في عَمَلِهِم، وَالَّذي بَعَثَ مُحَمَّداً بِالحَقِّ نَبِيّاً، إنَّ نِيَّتي ونِيَّةَ أصحابي عَلىٰ ما مَضىٰ عَلَيهِ الحُسَينُ عليه السلام وأصحابُهُ، خُذوا بي نَحوَ أبياتِ كوفانَ.[750]
فَلَمّا صِرنا في بَعضِ الطَّريقِ قالَ: يا عَطِيَّةُ! هَل اوصيكَ وما أظُنُّ أنَّني بَعدَ هٰذِهِ السَّفَرَةِ مُلاقيكَ؟ أحبِب مُحِبَّ آلِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ما أحَبَّهُم، وأبغِض مُبغِضَ آلِ مُحَمَّدٍ ما أبغَضَهُم وإن كانَ صَوّاماً قَوّاماً، وَارفُق بِمُحِبِّ مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ، فَإِنَّهُ إن تَزِلَّ لَهُ قَدَمٌ بِكَثرَةِ ذُنوبِهِ ثَبَتَت لَهُ اخرىٰ بِمَحَبَّتِهِم، فَإِنَّ مُحِبَّهُم يَعودُ إلَى الجَنَّةِ، ومُبغِضَهُم
يَعودُ إلَى النّارِ.[751]
[746] . عطيّة بن سعد بن جنادة العوفي الجدلي القيسي الكوفي، أبو الحسن. سمّاه أمير المومنين عليه السلام، وقالفيه: «هذا عطيّة اللّٰه». كان من مشاهير التابعين، وذكره الطوسي في أصحاب عليّ والباقر عليهما السلام، وعدّه البرقي في أصحاب الباقر والصادق عليهما السلام. كان ثقة، كثير الحديث، خرج مع ابن الأشعث على الحجّاج، وضُرب بأمر الحجّاج ٤٠٠ سوطاً، لامتناعه عن سبّ عليّ عليه السلام، وحلق رأسه ولحيته. ثمّ لجأ إلى فارس، واستقرّ بخراسان بقيّة أيّام الحجّاج، وعاد إلى الكوفة لمّا ولي العراق عمر بن هبيرة، وتوفّي بها سنة ١١١ على المشهور، أو ١٢٧ كما قيل، وهو الظاهر بقرينة روايته عن الصادق عليه السلام وراجع: رجال الطوسي: ص ٧٦ وص ١٤٠ ورجال البرقي: ص ٤٠ والطبقات الكبرى: ج ٦ ص ٣٠٤ وسير أعلام النبلاء: ج ٥ ص ٣٢٥ وتهذيب الكمال: ج ٢٠ ص ١٤٥ وتهذيب التهذيب: ج ٤ ص ١٣٨ وتاريخ الطبري: ج ١١ (المنتخب من ذيل المذيل) ص ٦٤٠.
[747] . الأوداجُ: هي ما أحاط بالعنق من العروق (النهاية: ج ٥ ص ١٦٥ «ودج»).
[748] . الثَّبَجُ: ما بين الكاهل إلى الظهر (الصحاح: ج ١ ص ٣٠١ «ثبج»).
[750] . في المصدر: «خذني نحو إلى أبيات كوفان»، والتصويب من بحار الأنوار.
[751] . بشارة المصطفى: ص ٧٤، الحدائق الورديّة: ج ١ ص ١٢٩، تيسير المطالب: ص ٩٣ كلاهما نحوه، بحار الأنوار: ج ٦٨ ص ١٣٠ ح ٦٢؛ مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي: ج ٢ ص ١٦٧ نحوه.
ترجمه
بشارة المصطفى - به نقل از عطيّۀ عوفى[749] -: همراه جابر بن عبد اللّٰه انصارى، براى زيارت قبر حسين بن على بن ابىطالب عليه السلام حركت كرديم. هنگامى كه به كربلا رسيديم، جابر به كرانۀ فرات، نزديك شد و غسل كرد و پيراهن و ردايى به تن كرد و كيسۀ عطرى را گشود و آن را بر بدنش پاشيد و هيچ گامى برنداشت، جز آن كه ذكر خداى متعال گفت، تا اين كه به قبر، نزديك شد و [به من] گفت: دست مرا بر قبر بگذار.
چون دست او را بر قبر گذاشتم، بيهوش، بر روى قبر افتاد. مقدارى آب بر او پاشيدم و هنگامى كه به هوش آمد، سه بار صدا زد: حسين! آن گاه گفت: دوست، پاسخ دوست را نمىدهد؟! سپس گفت: چگونه پاسخ دهى، در حالى كه خون رگهايت را بر ميان شانهها و پشتت ريختند و ميان سر و پيكرت، جدايى انداختند؟! گواهى مىدهم كه تو، فرزندخاتم پيامبران و فرزند سَرور مؤمنان و فرزند همپيمان تقوا و چكيدۀ هدايت و
پنجمين فرد از اصحاب كسايى و فرزند سالار نقيبان و فرزند فاطمه، سَرور زنانى؟! و چگونه چنين نباشى، در حالى كه از دست سَرور پيامبران، غذا خوردهاى و در دامان تقواپيشگان، پرورش يافتهاى و از سينۀ ايمان، شير نوشيدهاى و با اسلام، تو را از شير گرفتهاند.
پاك زيستى و پاك رفتى؛ امّا دلهاى مؤمنان، در فراق تو خوش نيست، بى آن كه در اين، ترديدى رود كه همۀ اينها به خيرِ تو بود. سلام و رضوان خدا بر تو باد! و گواهى مىدهم كه تو بر همان روشى رفتى كه برادرت يحيى بن زكريّا رفت.
آن گاه جابر، ديدۀ خود را گِرد قبر چرخاند و گفت: سلام بر شما، اى روحهايى كه گرداگردِ حسين، فرود آمده، همراهش شديد! گواهى مىدهم كه نماز را به پا داشتيد و زكات داديد و به نيكى فرمان داديد و از زشتى، باز داشتيد و با مُلحدان جنگيديد و خدا را پرستيديد تا به شهادت رسيديد. سوگند به آن كه محمّد را به حق برانگيخت، در آنچه به آن در آمديد، با شما شريك هستيم.
به جابر گفتم: اى جابر! چگونه [با آنان شريك باشيم]، با آن كه ما نه به درّهاى فرود آمديم و نه از كوهى بالا رفتيم و نه شمشيرى زديم، در حالى كه اينان، سرهايشان از پيكر، جدا شد و فرزندانشان يتيم و زنانشان بيوه شدند؟!
جابر گفت: اى عطيّه! شنيدم كه حبيبم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مىفرمايد: «هر كس گروهى را دوست داشته باشد، با آنان محشور مىشود، و هر كس كارِ كسانى را دوست داشته باشد، در كارشان شريك مىشود»، و سوگند به آن كه محمّد را به حق به پيامبرى بر انگيخت، نيّت من و همراهانم، همان است كه حسين عليه السلام و يارانش بر آن رفتهاند. مرا به سوى خانههاى كوفه ببر.
هنگامى كه بخشى از راه را رفتيم، گفت: اى عطيّه! آيا سفارشى به تو بكنم، كه ديگر گمان ندارم پس از اين سفر، تو را ببينم؟ دوستدار خاندان محمّد را، تا زمانى كه آنان را دوست مىدارد، دوست بدار و دشمن خاندان محمّد را، تا زمانى كه با آنان دشمن است، دشمن بدار، هر چند روزهگير و شبزندهدار باشد، و با دوستدار محمّد و خاندان محمّد، رفاقت كن، كه اگر يك گامش از فراوانىِ گناهش بلغزد، گام ديگرش به محبّت آنان استوار مىمانَد؛ چرا كه دوستدار آنان، به بهشت باز مىگردد و دشمن آنان، به سوى آتش [دوزخ] مىرود.
[749] . ابو الحسن عطيّة بن سعد بن جُنادۀ عوفى جدلى قيسى كوفى. امير مؤمنان عليه السلام، نام او را انتخاب كرد ودر بارهاش فرمود: «اين، عطيّۀ (هديۀ) خداست». وى از تابعيان مشهور است و شيخ طوسى، او را در زمرۀ اصحاب امام على عليه السلام و امام باقر عليه السلام بر شمرده است و بَرقى، او را از اصحاب امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام دانسته است.
او مورد اعتماد و كثير الحديث است. وى همراه ابن اشعث، عليه حَجّاج، قيام كرد و حَجّاج، به دليل خوددارى وى از دشنامگويى به امام على عليه السلام، دستور داد چهارصد ضربه شلّاق به وى زدند و سر و ريشش را تراشيدند. او سپس به فارس پناه بُرد و در باقىماندۀ دوران حكومت حَجّاج، در خراسان، سُكنا گزيد و زمانى كه عمر بن هُبَيره، حاكم عراق شد، به كوفه باز گشت.
او به سال ١١١ ق (بنا بر قول مشهور) و يا ١٢٧ ق (بنا بر قولى ديگر، كه ظاهراً به قرينۀ روايت كردنش از امام صادق عليه السلام، همين تاريخ، درست است)، در همان كوفه در گذشت.