685) شبهات حجاب

پاسخ به برخی شبهات آقای ... در مورد حجاب

1. شبهه:‌ تنها آیه‌ای که بر حجاب دلالت دارد، آیه 31 سوره احزاب است: «ولیضربن بخُمُرهنّ علی جیوبهنّ»

پاسخ: آیات دیگری نیز بر حجاب دلالت دارد، بلکه اصلی ترین و آخرین حکم حجاب در آیه 59 سوره احزاب نازل شد: «يا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْواجِکَ وَ بَناتِکَ وَ نِساءِ الْمُؤْمِنينَ يُدْنينَ عَلَيْهِنَّ مِنْ جَلاَبِيبِهِنَّ ذلِکَ أَدْني‏ أَنْ يُعْرَفْنَ فَلا يُؤْذَيْنَ وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحيماً».

2. شبهه: «خمر» جمع «خمار» به معنای پوشش است: «خُمُر (که در آیه آمده) جمع است و مفردش خِمار. توجه کنید که خَمَرَ ( که فعل ماضیِ آن است) یعنی پوشید، و اَخمَرَ (باب اِفعالِ آن) یعنی پوشاند؛ حال به خِمار باز گردیم: خمار بر وزن فِعال است که اسم آلت و وسیله می‌باشد پس بر اساس این وزن و آن معنا، خِمار به معنای وسیله پوشش و در یک کلام پوشاک است)

خب حال اگر خِمار در آیه ولیضربن بخمرهن علی جیوبهن را به معنای پوشاک/جامه/تن‌پوش بگیریم در این صورت معنای این بخش از آیه چنین می‌شود: زنان باید تن‌پوش‌شان را بر جیوب قرار دهند.»

پاسخ: گذشته از این که فهم مفسران و گزارش شأن نزول‌ها همه بر پوشش سر تا بخشی از بالاتنه بودن خمار دلالت دارد،‌ مغالطه مفتضح « خِمار به معنای وسیله پوشش و در یک کلام پوشاک است ... خب حال اگر خِمار در آیه ولیضربن بخمرهن علی جیوبهن را به معنای پوشاک/جامه/تن‌پوش بگیریم ... » بی نیاز از توضیح است؛ از پوشش رفت به پوشاک و شد جامه و تن پوش!!!!!!!!!!!!!!

3. شبهه: «جیوب»‌جمع جیب است و به لای پا، شکم، سینه، فاصله باز میان دو طر ف جامه و تن پوش دلالت دارد.

پاسخ:

اولا: برای این‌که خمار را به پوشش لای پا و کنار ران برسانیم، باید خمار را به معنای تن پوش بگیریم که ما قال به احد!

ثانیاً: در قرآن آمده:‌ « اسْلُكْ يَدَكَ في‏ جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضاءَ» و « وَ أَدْخِلْ يَدَكَ في‏ جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضاءَ»؛ بر اساس گفته ترکاشنوند یعنی حضرت موسی ع می‌بایست دست خود را لای پا یا در کنار ران فرو کند و درآورد!‌ که چنین تفسیری را احدی از مفسران نگفته و در هیچ روایتی نیامده و همه گفته‌ها و روایات بر این دلالت دارند که حضرت موسی ع دست در گریبان خود کرد. این تفسیر مصداق تفسیر به رأی است که پیامبر ص فرمود:‌ هرکس قرآن را به رأیش تفسیر کند، جایگاهش را از آتش پر کرده است.

ثالثاً: اقوال مفسران و روایات تفسیری در داستان حضرت موسی ع می تواند به کمک تفسیر حجاب بیاید و معنای چاک گریبان را تفسیر کند، هرچند اقوال مفسران و لغویان و روایات تفسیری و شأن‌نزول‌ها بی‌نیاز از آن است و جیب را در آیه به چاک لباس در قسمت سینه و گردن منحصر می‌نماید.

4. شبهه: زینت در آیه 31 سوره نور «ولا یبدین زینتهن إلا ما ظهر منها»‌ به معنای زینت اندامی زن‌هاست نه آنچه با خود همراه دارند و بر خود آویزان می‌کنند.

پاسخ: تفسیر زینت به زینت اندامی در آیه « ولا یبدین زینتهن إلا ما ظهر منها» برخلاف معنای آن در ذیل همان آیه است!‌ توضیح این‌که: در ذیل همان آیه (نور، 31) آمده: «وَ لا يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِيُعْلَمَ ما يُخْفينَ مِنْ زينَتِهِن‏ » روشن است که «لیعلم» یعنی چون پنهان است مردم نمی‌دانند و با کوبیدن پا روی زمین دانسته می‌شود، حال سؤال این است که آیا کسی در عالم پیدا می‌شود که از زینت طبیعی و اندامی زن ناآگاه باشد و با کوبیدن پا به روی زمین با خبر شود!!! بنابراین، زینت در این صدر و ذیل آیه به معنای زینت غیر اندامی است.

5. شبهه: اگر «خمر» را به معنای سرپوش و روسری و مانند آن بگیریم، مراد آیه این نیست که حتماً‌ خمار بر سر بیفکنند بلکه مراد این است که با همان خماری که بر سر دارند، جیب (چاک روی سینه) را بپوشانند؛ یعنی تمرکز روی پوشاندن سینه است نه پوشاندن سر و اگر مثلاً‌ به جای خمار از شال دور گردن استفاده می‌کردند، خدا به آن مثال می‌زد؛ یعنی خمار یک مثال است چون زن‌ها معمولا چیزی بر سرشان می‌انداختند.

پاسخ: این نظریه بر خلاف سطح نازل بلاغت است چه رسد به بلاغت قرآن که در مرتبه خارق العاده‌ای قرار دارد؛ زیرا اولاً: اگر قرار است صرفا پوشاندن جیب مراد باشد، خب خیلی بهتر بود فقط می‌فرمود «جیب» تان را بپوشانید و وسیله پوشاندن را به اجمال رها می‌کرد؛ چرا باید به چیزی مثال بزند که ممکن است برخی نداشته باشند؟! ثانیاً: هر کس مختصری با بلاغت و فن مراتب گزیده گویی آشنا باشد، می داند که شیوه بیان قرآن بسیار دقیق است؛ قرآن نمی‌فرماید خمار بر سر بیندازید و ذیل آن را بر جیب قرار دهید، بلکه اصل خمار را مفروغ عنه گرفته و به ذیل آن توجه نموده است؛ مانند مدیر مدرسه که به دانش‌‌آموزان می‌گوید: فردا دفتر و قلم را روی میزتان ببینم. این یعنی فردا خودتان هم بیایید نه این که دفتر و قلمتان را توسط دیگری بفرستید تا روی میز قرار دهد. این نحوه حرف زدن به این معنی است که اساساً‌ مجالی برای سخن گفتن در باره اصل آمدن وجود ندارد.

550) پیوند ناگسستنی حجاب و عفاف /حجاب2

در قرآن کریم خدای متعال حجاب را ابزار عفاف معرفی کرده است:

«وَ الْقَوَاعِدُ مِنَ النِّسَاءِ الَّاتىِ لَا يَرْجُونَ نِكاَحًا فَلَيْسَ عَلَيْهِنَّ جُنَاحٌ أَن يَضَعْنَ ثِيَابَهُنَّ غَير مُتَبرَّجَتِ بِزِينَةٍ وَ أَن يَسْتَعْفِفْنَ خَيرٌ لَّهُنَّ وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ؛ و بر زنان از كار افتاده‏اى كه اميد ازدواجى ندارند، گناهى نيست كه حجاب خود را كنار بگذارند، در صورتى كه با زيور و آرايش خويش قصد خودآرايى نداشته باشند و حفظ عفت [با حفظ حجاب] براى آنان بهتر است؛ و خدا شنوا و داناست‏.»

در این آیه «ثیاب» بر اساس روایات تفسیری به معنی «جلباب» است. البته برخی مفسران نیز آن را به معنای خمار دانسته‌اند و در هر صورت ثیاب پوششی است که روی شعار (لباس زیر) و دثار (لباس روی شعار) پوشیده می‌شده است. (ر.ک: حر عاملی، 1409ق، ج14، ص 147، باب 110 ؛ مکارم شیرازی و همکاران، تفسیر نمونه، ج14،ص543و (…
بر اساس این آیه پوشش و حجاب مایه عفت و ابزاری برای دست‌یافتن به آن است (وَ أَن يَسْتَعْفِفْنَ خَيرٌ لهنَّ). مفهوم آیه این است که اگر زنانی که مصداق «القواعد» هستند، حجاب نداشته باشند، گویا عفت را رعایت نکرده‌اند، لیکن عدم رعایت عفت از زنان غالباً سالخورده‌ای که امید ازدواج برای آن‌ها نیست و به طور طبیعی از زیبایی ظاهری تحریک کننده نیز برخوردار نیستند (البته به شرط عدم تبرج به زینت (آشکار شدن و خودآرایی کردن به زینت و زیورآلات) که ممکن است آفات دیگری داشته باشد) گویا برای جامعه زحمت درست نمی‌کند؛ از این رو آسان گرفتن بر چنین زن‌هایی که تا زمان نزول آیه مورد بحث (نور، آیه 60) بدون حجاب زندگی کرده بودند، بر مصلحت رعایت حال جامعه مقدم شده است، و خداوند به مصالح جامعه و افراد آگاه‌تر است. به همین تناسب، رعایت عفاف که در آیه بهتر دانسته شده، با رعایت پوشش یادشده، تحقق می‌پذیرد؛ زیرا جواز کنار گذاشتن حجاب در صدر آیه موجب تذکر به استحباب عفاف برای این زنان خاص بوده است.

نکات

۱. تفسیر ثیاب به جلباب می تواند این گونه تفسیر شود که ثیاب در ظرف زمانی خود پوشش رویین بوده و همین کاربست را جلباب در ظرف زمانی اش داشته است و به لحاظ تأخیر نزول جلباب از حکم قواعد و اشراف زمان صدور روایات امامان معصوم بر هر دو زمان ، ثیاب به جلباب تفسیر شده است.

۲. اخیرا تلاش می شود با انکار تلازم حجاب و عفاف و تأکید بر عفاف، راه تسامح دنبال شود و حال این که عفاف از دیدگاه قرآن حدود مشخصی دارد، و جایگزین کردن معنای عرفی آن که شناور بوده و تحمل تسامح گسترده را دارد، به جای اصطلاح قرآنی فریبی بیش نیست؛ زیرا عرف متفاوت است و جامعه‌ای می تواند مرز عفاف در پوشش را که از نظر قرآن از پوشیدن لباس رویین یا جلباب آغاز می شود، به ترک زنا و فحشا - فارغ از مسئله پوشش- تبدیل و تفسیر کند و در این صورت چنین تفسیری از عفاف بهترین ابزار برای توجیه هر اندازه بی حجابی و برهنگی تا مرز زنا و فحشا است !!

549) گذری بر آیات حجاب / حجاب1

پس از آماده شدن زمینه‌های لازم برای فرود آمدن حکم مهم حجاب که هم آثار فردی داشت و هم اجتماعی و نیز نمادی برای جامعه مسلمان به شمار می‌رفت، ابتدا در سال چهارم یا پنجم بعد از هجرت حکم حجاب ابتدایی نازل شد (... وَلْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَىٰ جُيُوبِهِنَّ ...)(سوره نور، آیه 31).

در این مرحله افرادی که حجاب گرفتن از آن‌ها لازم نبود و نیز زن‌هایی که مناسب ازدواج نبودند (وَالْقَوَاعِدُ مِنَ النِّسَاءِ اللَّاتِي لا يَرْجُونَ نِكَاحاً ...) (نور، 60) استثنا شدند.

چند سال بعد و پس از زمینه‌چینی و فراهم شدن شرایط لازم، حکم حجاب کامل نازل شد: «يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْوَاجِكَ وَبَنَاتِكَ وَنِسَاءِ الْمُؤْمِنِينَ يُدْنِينَ عَلَيْهِنَّ مِنْ جَلَابِيبِهِنَّ ...» (احزاب، 59). این حکم نهایی بود و تکمیل کننده حکم پیشین.

منظور از «جلباب» به حکم بلاغت تضمین در « يُدْنِينَ عَلَيْهِنَّ» بالاپوشی است که نه به بدن بچسبد و نه از آن فاصله گیرد؛ یعنی چیزی که هم مصداق «یدنین» باشد و هم «یضعن علیهن» در تضمین را از دست ندهد؛ که مهم‌ترین مصادیق آن «چادر» و «عبای عربی» است.

تفصیل مطالب فوق را در دو مقاله ذیل از نگارنده ببینید:

- «آیات حجاب و چالش‌های معاصر (نقد شبهات)»، شبهه‌پژوهی مطالعات قرآنی، سال اول، شماره دوم، 1399.

- «نقد محتوایی روایات ترتیب نزول با تأکید بر آیات حجاب»، پژوهش‌های قرآنی، شماره 98، سال 1400.

تیر خلاص بر روایات ترتیب نزول ( تأملی در تفسیر به ترتیب نزول ( تفسير تنزیلی ) (۱۰) )

 

در پست های قبل در نقد روش تفسیر قرآن به ترتیب نزول مطالبی گفتم. مطالب مهم دیگری هم هست که ان شاء الله پس از انتشار در مقالات و یا به صورت کتاب،‌ اضافه خواهم کرد (از جمله بررسی اسناد روایات و نیز این که چگونه می توان بین پذیرش قرینیت زمان نزول در تفسیر و رد پایه و ملاک قرار گرفتن آن در تفسیر جمع کرد؟)، اما در این پست می خواهم یک تیر خلاص به روایات ترتیب نزول سوره‌های قرآن بزنم و بحث را برای بسیاری خاتمه دهم و جلوی هدررفت وقت گران بهای آن ها را بگیرم! البته ان شاء الله مفاد این پست به همراه نکات مهم یا بسیار مهم دیگری در مقاله و یا کتابی مستقل منتشر خواهد شد.

خلاصه مطلب:

اگر ما بتوانیم به صورت موجبه جزئیه اثبات کنیم همه روایات ترتیب نزول بدون استثنا در حداقل دو سوره به صورت قطع گرفتار خطا شده‌اند، دیگر نخواهیم توانست به هیچ وجه و با هیچ توجیهی به آنها اعتماد کنیم؛ زیرا روایات یاد شده در کنار ضعف شدید سند از موقوف بودن تا راویان کذاب (همچون عمر بن هارون بلخی) و گرفتاری های دیگر، محفوف به قرائن بطلان هم خواهند شد و خلاصه این که: «هرچه بدان همه دارند تو یکجا داری».

اما توضیح مطلب

ادامه نوشته