597) حکایات دیدههای برزخی /2
آتش مال حرام[1]
شخصى در مجلسى مشغول سحر و جادو بود. فرزند شيخ [رجبعلى خياط تهرانى] كه در آن مجلس حضور داشت، نقل مىكند: من جلوى كار او را گرفتم، جادوگر هرچه كرد نتوانست كارى انجام دهد، سرانجام متوجّه شد كه من مانع كار او هستم و با التماس از من خواست كه «نان مرا نبُر»؛ سپس قاليچهاى گرانبها به من هديه داد.
قاليچه را به خانه بردم، هنگامى كه پدرم آن را ديد فرمود: «اين قاليچه را چه كسى به تو داده است كه از آن دود و آتش بيرون مىآيد؟! زود آن را به صاحبش برگردان.» من هم آن را پس دادم.
[1] . كيمياى محبت، ص 115.
+ نوشته شده در ۱۴۰۲/۰۱/۲۴ ساعت توسط سید محمدحسن جواهری
|