آتش مال حرام[1]

شخصى در مجلسى مشغول سحر و جادو بود. فرزند شيخ [رجبعلى خياط تهرانى] كه در آن مجلس حضور داشت، نقل مى‏كند: من جلوى كار او را گرفتم، جادوگر هرچه كرد نتوانست كارى انجام دهد، سرانجام متوجّه شد كه من مانع كار او هستم و با التماس از من خواست كه «نان مرا نبُر»؛ سپس قاليچه‏اى گران‏بها به من هديه داد.

قاليچه را به خانه بردم، هنگامى كه پدرم آن را ديد فرمود: «اين قاليچه را چه كسى به تو داده است كه از آن دود و آتش بيرون مى‏آيد؟! زود آن را به صاحبش برگردان.» من هم آن را پس دادم.


[1] . كيمياى محبت، ص 115.