831) نگاهی نو به داستان کنده شدن و بالا رفتن کوه طور
وَ إِذْ نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ كَأَنَّهُ ظُلَّةٌ وَ ظَنُّوا أَنَّهُ واقِعٌ بِهِمْ خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ وَ اذْكُرُوا ما فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ (اعراف، 171)
آیه 171 پردهای مستقل از سرنوشت بنیاسرائیل یا شماری از آنها را به نمایش گذاشته است؛ بسیار کوتاه و شگفت؛ آن گونه که شاید عجیبتر از آن در آیات الهی به سادگی یافت نشود! ظاهراً این نخستین بار است که این داستان در قرآن گزارش میشود. در سوره بقره آیات 63 و 93 آمده است: «وَ إِذْ أَخَذْنا مِيثاقَكُمْ وَ رَفَعْنا فَوْقَكُمُ الطُّورَ خُذُوا ...» و در سوره نساء آیه 154 آمده است: «وَ رَفَعْنا فَوْقَهُمُ الطُّورَ بِمِيثاقِهِم» با این تفاوت که در سوره نساء خطاب «خذوا» نیامده و به امری اشاره شده که ظاهراً مدتها بعد رخ داده است: « وَ رَفَعْنا فَوْقَهُمُ الطُّورَ بِمِيثاقِهِم وَ قُلْنا لَهُمُ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً وَ قُلْنا لَهُمْ لا تَعْدُوا فِي السَّبْتِ وَ أَخَذْنا مِنْهُمْ مِيثاقاً غَلِيظا». تفاوت دیگر «نتقنا» در سوره اعراف و «رفعنا» در سورههای بقره و نساء است. روشن است به لحاظ تفصیل مطلب، گزارش سوره اعراف تفصیلیتر است و گزارشهای بعدی با اتکای به بیان سابق، با اجمال بیشتری همراه شده است.
در این واقعه کوه شناخته شده که بر اساس آیات دیگر، کوه طور بوده، از زمین کنده شده (نتق) و بر سر آنها بلند میشود آن گونه که گویا سایهبانی مانند سقف و مانند آن است و آنها گمان کردهاند که بر سر آنها فرود خواهد آمد! اما چگونگی و چرایی این رخداد، همچنین حال آنان و نیز چگونگی پایان آن همه در پرده ابهام است و از سخنان مفسران نیز چیز روشنی به دست نمی آید! ممکن است ذیل آیه اشاره به نتیجه داستان باشد؛ یعنی این کار را کردیم تا ایمان بیاورند و به دستورهای کتاب خدا عمل کنند. در تفسیر نمونه آمده: «در همان حال به آنها گفتیم: آنچه از احکام به شما دادهایم با جدیت و قوت بگیرید ...» یعنی «و قلنا لهم» با واو حالیه در تقدیر گرفته شده است، لیکن این تفسیر نمیتواند صحیح باشد؛ زیرا گذشته از اینکه با بیان داستان در سوره نساء همخوانی لازم را ندارد، ایمان اجباری به جای ایمان بر اساس تعقّل هیچگاه روش پروردگار نبوده است. بله، ذیل آیه نتیجه غیر مستقیم آن است و یا درسی است که مخاطب از صدر باید بگیرد؛ یعنی وقتی مخاطب میشنود که در واقعهای سهمگین و شگفت بنیاسرائیل اینچنین تهدید میشوند، به قدرت الهی پی میبرد و در نتیجه شایستگی این را مییابد که کتاب الهی را محکم بگیرد و متذکر محتویات آن شده، به آنها عمل کند. مهم این نیست که قوم در برابر این رخداد و این تهدید چه میکنند، مهم این است که مخاطب به قدرت خدا در چنین رخداد عجیبی پی ببرد.
در هر صورت، نقل داستان یکجا با جبل و جای دیگر با نام طور و نیز یکجا با «نتق» (کنده شدن) و جای دیگر با «رفع» راه را برای هر توجیهی در خصوص چیستی و چگونگی این رخداد و عادیسازی آن میبندد.
⭕️نگاهی تازه به داستان
در این رخداد اگر به روش تفسیر زیباییشناختی بین سورهای ملاحظه شود، ویژگیهای ذیل به دست میآید:
- کوه طور کنده به بالای سر انتقال داده شده است. کنده شدن (قلع) را از «نتق» و انتقال به بالای سر را از «رفع» استخراج کردیم.
- کاملاً بالای سر نبوده یا دقیقاً بر بالای سر پهن نشده و این ویژگی از تشبیه به ظل استخراج شده است (كَأَنَّهُ ظُلَّةٌ).
- در فراز «وَ ظَنُّوا أَنَّهُ واقِعٌ بِهِم» به جای «علی» از «باء» استفاده شده است. این نکته تأثیرگذاری است که غالباً از آن غفلت یا چشم پوشی کردهاند. برخی مفسران گفتهاند باء در این جا به معنای علی است. روشن است خدای متعال میتوانست به جای باء از علی استفاده کند و مثلاً بفرماید: واقع علیهم، لیکن فرمود: «واقع بهم»؛ از این رو به نظر میرسد تضمینی در کار باشد؛ یعنی برای مثال «واقع علیهم و ذاهب بهم» در نظر گرفته شود؛ یعنی کوه کنده شد و به سوی بالای سر آنها رفت و آنها پنداشتند بر آنها افتاده و آنها را با خود به زیر ببرد. این تقدیر شاید با نزدیکترین فعلی بود که به ذهن نگارنده آمد؛ فعلی که بتواند در تجسم ذهنی نیز کارآمد باشد؛ به این شکل که آنها در دامنه و نزدیک پایین کوه باشند و کنار آنها مثلاً دیوارهای از صخره بزرگ قرار داشته باشد. بعد ناگهان بر اثر حادثهای مانند زلزله صخره متلاشی شده و قطعات بزرگ کوه که از آن جدا شده و به سمت آنها پرتاب شود. آنها که در پای صخره ایستاده و به بالا نگاه میکنند و میبینند کوه متلاشی شده و به سوی بالای سر آنها روان گردیده و گویا آنها در سایه و زیر آن قرار دارند. آنها گمان میکنند قطعات بزرگ کوه بر آنها افتاده و آنها را نابود کرده و با خود به پایینترین نقطه دامنه خواهد برد. این تصویرسازی به عبارات نزدیک است ولی به قطع نمیتوان آن را به آیات نسبت داد. دقت شود ممکن است این واقعه تنها برای شماری از بنیاسرائیل رخ داده باشد نه همه آنها؛ زیرا فرض این داستان در خصوص همه بنیاسرائیل بیمعناست. برخی مفسران با عباراتی به این تصویرسازی نزدیک شدهاند. برای مثال، ابن عاشور در تفسیر آیه 63 سوره بقره داستان را به تجلی خدا در کوه طور ارجاع داده، آورده است:
«تذكير بقصة أخرى أرى اللّه تعالى أسلافهم فيها بطشه و رحمته فلم يرتدعوا و لم يشكروا و هي أن أخذ الميثاق عليهم بواسطة موسى عليه السلام أن يعملوا بالشريعة و ذلك حينما تجلى اللّه لموسى- عليه السلام- في الطور تجليا خاصا للجبل فتزعزع الجبل و تزلزل و ارتجف و أحاط به دخان و ضباب و رعود و برق كما ورد في صفة ذلك في الفصل التاسع عشر من سفر الخروج و في الفصل الخامس من سفر التثنية فلعل الجبل من شدة الزلازل و ما ظهر حوله من الأسحبة و الدخان و الرعود صار يلوح كأنه سحابة، و لذلك وصف في آية الأعراف [171] بقوله: وَ إِذْ نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ كَأَنَّهُ ظُلَّةٌ (نتقه: زعزعه و نقضه) حتى يخيل إليهم أنه يهتز و هذا نظير قولهم استطاره إذا أزعجه فاضطرب فأعطوا العهد و امتثلوا لجميع ما أمرهم اللّه تعالى و قالوا: «كل ما تكلم اللّه به نفعله فقال اللّه لموسى فليؤمنوا بك إلى الأبد» و ليس في كتب بني إسرائيل و لا في الأحاديث الصحيحة ما يدل على أن اللّه قلع الطور من موضعه و رفعه فوقهم و إنما ورد ذلك في أخبار ضعاف فلذلك لم نعتمده في التفسير.»
وی در ذیل آیه 171 اعراف (أَنَّهُ واقِعٌ بِهِمْ) آورده است: « و عدّي واقِعٌ بالباء: للدلالة على أنهم كانوا مستقرين في الجبل فهو إذا ارتفع وقع ملابسا لهم ففتتهم، فهم يرون أعلاه فوقهم و هم في سفحه، و هذا وجه الجمع بين قوله فَوْقَهُمْ و بين باء الملابسة. و جعل بعض المفسرين الباء بمعنى (على).»
البته این که این رخداد به داستان تجلی مرتبط باشد (ر.ک: اعراف، 143)، که خطاب به جمع و لحن توبیخی آیه با آن هماهنگ نیست، به ضمیمه این توضیح میتواند ارائه شود که هرچند حضرت موسی ع تنها بوده لیکن متلاشی شدن کوه طور در دید دیگران بوده و آن قدر این متلاشی شدن شدت داشته و قطعات بزرگ با فاصله پرتاب شده که وقتی بنیاسرائیل یا برخی از آنها دیدند کوه با صدای مهیب متلاشی شد و قطعات بزرگ به فراز آنها میآید، خود را در مهلکه دیدند گویی که به واقع زیر آن هستند و گویی هرآن است که بر سر آنها فرود آید و آنها را با خود به زیر برد! که البته چنین نشد و گویا سنگها به جای دیگری افتادهاند. (والله العالم)
اگر تضمین در فراز مورد بحث در نظر گرفته نشود، تفسیر واقعه مورد اشاره آیه به زلزله شدید یا صاعقه و مانند آن نوعی گریز از پذیرش معجزه خواهد بود؛ یعنی بر اساس این فرض اصل واقعه معجزه و کاملاً خارق العاده و غیر معمول بوده است (مانند اینکه فرشتگان کوه را از زمین کندند و بر فراز سرشان بالا بردند). نکته مهمی که نباید مورد غفلت قرار گیرد و ابهامات در آن تأثیری ندارد، بزرگی و اهمیت حادثه است و این معنا را به خوبی میتوان از آیات 63، 93 و به ویژه 154 سوره نساء دریافت.
🔴 برشی از تفسیر زیباییشناختی قصص قرآن (داستان حضرت موسی ع)، نوشته نگارنده (درحال نگارش)