1) در عاشورا چهار پسر از امام حسن ع به میدان روفتند؛ حسن مثنی، ابوبکر، قاسم و عبدالله. از بین این چهار فرزند تنها حسن مثنی که یک دستش قطع شده بود، جان سالم به در برد؛ زیرا همه تصور کردند که او شهید شده ولی بعد متوجه شدند که هنوز زنده است. او با وساطت اسماء بن خارجه فزاری، از معرکه نجات یافت و در کوفه تحت درمان قرار گرفت. بعد با فاطمه بنت الحسین ازدواج کرد. از ابوبکر معمولاً در منابر سخنی به میان نمی‌آید که عمده دلیل ظاهرا هم‌نامی او با ابوبکر بن ابی‌قحافه است. در باره این که چرا اهل بیت ع بعضی فرزندانشان را به نام سه غاصب اول نامگذاری می‌کردند، دلایل متعددی بیان شده ولی به باور نگارنده عمده دلیل مسئله تقیه و شهرت این نام‌ها در آن روزگاران و بین مردم بوده است؛ یعنی افراد بسیاری «عمر» یا «ابوبکر» نام داشتند ولی در گذر زمان شیعیان رفته رفته از این نام‌ها استفاده نکردند. در ادامه در باره ابوبکر بن حسن که همسر سکینه بوده، توضیح بیشتر خواهد آمد.
2) ابو بكر بن حسن يكى ديگر از فرزندان امام حسن عليه السلام كه در كربلا شهيد شد، ابو بكر نام داشت. سنّ او را 35 سال گفته‌اند. بيشتر منابع، نام او را در كنار عبد اللّه و قاسم آورده‌اند. بنا بر اين، سه تن از فرزندان امام حسن عليه السلام در كربلا شهيد شده‌اند. برخى از منابع، ابو بكر را كنيه عبد اللّه مى‌دانند. اگر اين‌چنين باشد، امام مجتبى عليه السلام، دو فرزند به نام عبد اللّه داشته است: عبد اللّه اكبر، كه شوهر سَكينه، دختر امام حسين عليه السلام بوده و در كربلا، به شهادت رسيده است؛ و ديگرى عبد اللّه اصغر، كه خُردسال بود و در آخرين ساعات روز عاشورا، در دامان امام حسين عليه السلام به شهادت رسيد. نكته‌ديگر، اين‌كه در برخى منابع، به جاى «ابو بكر بن‌حسن»، نام او «ابو بكر بن حسين»، ضبط شده است كه ظاهرا تصحيف شده است؛ زيرا كسى فرزندى با اين نام براى امام حسين عليه السلام، ذكر نكرده است. نام وى در «زيارت رجبيّه» آمده است. همچنين در «زيارت ناحيّه مقدسه»، در باره وى آمده است: سلام بر ابو بكر، فرزند حسن بن على پاك و ولى! آن تيرخورده با تير كُشنده! خداوند، قاتلش عبد اللّه بن عُقْبه غَنَوى را لعنت كند! (نقل از دانشنامه امام حسین ع)

3)روضه عبدالله بن حسن ع:
در رگ رگش نشانه خوی کریم بود
او وارث کمال پدر از قدیم بود
دست عمو به گیسوی او چون نسیم بود
این کودکی شهید که گفته یتیم بود؟
آقا ابی عبدالله هم عمو بود هم پدر
وقتی حسین سایه ی بالای سر شود
کو آن دل یتیم که تنگ پدر شود؟
خورشید را به دیده شفق‌گونه دید و رفت
از دست ماه دست خودش را کشید و رفت
از خیمه ها کبوتر عاشق پرید و رفت
تا قتلگاه مثل غزالی دوید و رفت
می رفت پا برهنه در آن صحنه ی جدال
می گفت عمّه، جانِ عمو کن مرا حلال
دارد به قتلگاه سرازیر می شود
مبهوت تیر و نیزه و شمشیر می شود
کم کم خمیده می شود و چون سپر
یک آن تعلّلی بکند دیر می شود
دستش برید و گفت: که ای وای مادرم!
رنگش پرید و گفت: که ای وای مادرم!
در خون طپید و گفت: که ای وای مادرم!
آهی کشید و گفت: که ای وای مادرم!
وقتی که ضربه آمد و بر استخوان نشست
در عرش، قلب فاطمه چون پهلویش شکست
خونش حنا به روی عمویش کشیده است
خونش حنا به روی عمویش کشیده است
از عرش، آفرینِ پدر را شنیده است
مشغول ذکر بانوی قامت خمیده است
تیری تمام قد به جسمش رسیده است

4) عبدالله بن حسن
عَبدُ اللّهِ بنُ الحَسَنِ‌ عبداللّه هو ثالث أبناء الإمام الحسن عليه السلام الذين استشهدوا في كربلاء، وقد نال هذا الوسام وهو لم يراهق بعدُ، ويبدو أنّه من بعد علي الأصغر كان أصغر شهداء كربلاء، فحينما حاصر عسكر الكوفة الإمام الحسين عليه السلام في آخر لحظات حياته، حاول هذا الطفل أن يصل إلى الإمام الحسين، و أرادت زينب عليه السلام أن تمنعه، لكنّها لم تتمكّن، فأسرع حتى وصل إلى الإمام واستُشهد إلى جانبه. جدير بالذكر أنّ بعض المصادر أوردت قصّة شهادة القاسم بشأن عبد اللّه، وهو غير صحيح. ورد اسمه في الزيارة الرجبيّة، وجاء في زيارة الناحية المقدّسة: السَّلامُ عَلى عَبدِ اللّهِ بنِ الحَسَنِ بنِ عَلِيٍّ الزَّكِيِّ‌، لَعَنَ اللّهُ قاتِلَهُ ورامِيَهُ حَرمَلَةَ بنَ كاهِلٍ الأَسَدِيَّ‌.


5) روضه عبدالله بن حسن
تاريخ الطبري عن أبي مخنف:
إنَّ شِمرَ بنَ ذِي الجَوشَنِ أقبَلَ فِي الرَّجّالَةِ نَحوَ الحُسَينِ عليه السلام؛ فَأَخَذَ الحُسَينُ عليه السلام يَشُدُّ عَلَيهِم فَيَنكَشِفونَ عَنهُ‌، ثُمَّ إنَّهُم أحاطوا بِهِ إحاطَةً‌، و أقبَلَ إلَى الحُسَينِ عليه السلام غُلامٌ مِن أهلِهِ‌، فَأَخَذَتهُ اختُهُ زَينَبُ ابنَةُ عَلِيٍّ لِتَحبِسَهُ‌، فَقالَ لَهَا الحُسَينُ عليه السلام: احبِسيهِ‌، فَأَبَى الغُلامُ وجاءَ يَشتَدُّ إلَى الحُسَينِ عليه السلام، فَقامَ إلى جَنبِهِ‌. قالَ‌: وقَد أهوى بَحرُ بنُ كَعبِ بنِ عُبَيدِ اللّهِ مِن بَني تَيمِ اللّهِ بنِ ثَعلَبَةَ بنِ عُكابَةَ إلَى الحُسَينِ عليه السلام بِالسَّيفِ‌، فَقالَ الغُلامُ‌: يَا بنَ الخَبيثَةِ‌! أتَقتُلُ عَمّي‌؟ فَضَرَبَهُ بِالسَّيفِ‌، فَاتَّقاهُ الغُلامُ بِيَدِهِ فَأَطَنَّها إلَا الجَلدَةَ‌، فَإِذا يَدُهُ مُعَلَّقَةٌ‌، فَنادَى الغُلامُ‌: يا امَّتاه. فَأَخَذَهُ الحُسَينُ عليه السلام فَضَمَّهُ إلى صَدرِهِ‌، وقالَ‌: يَا بنَ أخي، اصبِر عَلى ما نَزَلَ بِكَ‌، وَاحتَسِب في ذلِكَ الخَيرَ، فَإِنَّ اللّهَ يُلحِقُكَ بِآبائِكَ الصّالِحينَ‌؛ بِرَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وعَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ‌، وحَمزَةَ وجَعفَرٍ، وَالحَسَنِ بنِ عَلِيٍّ صَلَّى اللّهُ عَلَيهِم أجمَعينَ‌.

ترجمه:

تاريخ الطبرى به نقل از ابو مِخنَف: شمر بن ذى الجوشن، با پيادگان سپاه، به سوى حسين عليه السلام آمد. حسين عليه السلام به آنها حمله مى‌بُرد و آنها را از هم مى‌شكافت. سپس آنها، به طور كامل، گِرد حسين عليه السلام را گرفتند. پسربچّه‌اى از خاندان حسين عليه السلام، به سوى او آمد. خواهرش زينب عليها السلام، دختر على عليه السلام، او را گرفت تا نگاه دارد. حسين عليه السلام نيز به خواهرش فرمود: «او را نگاه دار!»؛ امّا پسربچّه، تسليم نشد و به سوى حسين عليه السلام دويد و در كنارش ايستاد. بحر بن كعب بن عبيد اللّه، از قبيله بنى تَيمُ اللّه بن ثَعلَبة بن عُكابه، با شمشير به سوى حسين عليه السلام حمله كرد. آن پسربچّه گفت: اى مادرْخبيث! آيا عمويم را مى‌كُشى‌؟

آن مرد، شمشيرش را بر او زد؛ امّا پسربچّه، دستش را سپر كرد و شمشير، آن را از آرنج، قطع كرد و فقط به پوست، آويزان مانْد. پسربچّه، مادرش را صدا زد. حسين عليه السلام، او را گرفت و به سينه‌اش چسبانْد و گفت: «اى فرزند برادرم! بر آنچه به تو رسيده، شكيبايى كن و اين [وقايع] را خير ببين و به حساب خدا بگذار كه خداوند، تو را به پدران شايسته‌ات، ملحق مى‌كند؛ به پيامبر خدا، على بن ابى طالب، حمزه، جعفر و حسن بن على كه خداوند، بر همه آنانْ درود فرستد».

6) الإرشاد: خَرَجَ إلَيهِم عَبدُ اللّهِ بنُ الحَسَنِ بنِ عَلِيٍّ وهُوَ غُلامٌ لَم يُراهِق مِن عِندِ النِّساءِ يَشتَدُّ حَتّى وَقَفَ إلى جَنبِ الحُسَينِ عليه السلام، فَلَحِقَتهُ زَينَبُ بِنتُ عَلِيٍّ عليها السلام لِتَحبِسَهُ‌، فَقالَ لَهَا الحُسَينُ عليه السلام: احبِسيهِ يا اختي، فَأَبى وَامتَنَعَ عَلَيهَا امتِناعاً شَديداً، وقالَ‌: وَاللّهِ لا افارِقُ عَمّي! و أهوى أبجَرُ بنُ كَعبٍ إلَى الحُسَينِ عليه السلام بِالسَّيفِ‌، فَقالَ لَهُ الغُلامُ‌: وَيلَكَ يَا بنَ الخَبيثَةِ‌! أتَقتُلُ عَمّي‌؟! فَضَرَبَهُ أبجَرُ بِالسَّيفِ‌، فَاتَّقاهَا الغُلامُ بِيَدِهِ فَأَطَنَّها إلَى الجَلدَةِ‌، فَإِذا يَدُهُ مُعَلَّقَةٌ‌، ونادَى الغُلامُ‌: يا امَّتاه!

فَأَخَذَهُ الحُسَينُ عليه السلام فَضَمَّهُ إلَيهِ وقالَ‌: يَا بنَ أخي، اصبِر عَلى ما نَزَلَ بِكَ‌، وَاحتَسِب في ذلِكَ الخَيرَ؛ فَإِنَّ اللّهَ يُلحِقُكَ بِآبائِكَ الصّالِحينَ‌.] [ثُمَّ رَفَعَ الحُسَينُ عليه السلام يَدَهُ وقالَ‌: اللّهُمَّ إن مَتَّعتَهُم إلى حينٍ‌، فَفَرِّقهُم فِرَقاً، وَاجعَلهُم طَرائِقَ قِدَداً،[347] ولا تُرضِ الوُلاةَ عَنهُم أبَداً؛ فَإِنَّهُم دَعَونا لِيَنصُرونا، ثُمَّ عَدَوا عَلَينا فَقَتَلونا.[348]

[0] محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام حسین علیه السلام بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، جلد: ۷، صفحه: ۱۴۲، مؤسسه علمی فرهنگی دار الحديث. سازمان چاپ و نشر، قم - ایران، 1388 ه.ش.
ترجمه:‌

الإرشاد: عبد اللّه بن حسن بن على كه جوانى نابالغ بود، از نزد زنان به سوى دشمن، بيرون دويد و خود را به كنار حسين عليه السلام رساند. زينب عليها السلام، دختر على عليه السلام در پى‌اش رفت تا او را نگاه دارد. حسين عليه السلام هم به او فرمود: «خواهرم! او را نگاه دار»؛ امّا او تسليم نشد و به هيچ رو نپذيرفت و گفت: به خدا سوگند، از عمويم جدا نمى‌شوم.

ابجَر بن كعب، شمشير را به سوى حسين عليه السلام فرود آورد. آن جوان، به او گفت: اى مادرْخبيث! آيا عموى مرا مى‌كُشى‌؟

ابجَر، با شمشير به او (حسين عليه السلام) زد. آن جوان، دستش را سپر كرد كه قطع شد و به پوست، آويزان شد. فرياد برآورد: مادر جان!

حسين عليه السلام، او را گرفت و به سينه‌اش چسباند و فرمود: «اى فرزند برادرم! بر آنچه به تو رسيده، شكيبايى كن و اين را خير ببين و به حساب خدا بگذار كه خداوند، تو را به پدران شايسته‌ات، ملحق مى‌كند».

آن گاه حسين عليه السلام، دستش را به آسمان بلند كرد و گفت: «خدايا! اگر هم تا مدّتى [از زندگى] برخوردارشان ساختى، آنها را دچار تفرقه و گروه گروه كن و هر يك را به راهى ببر، و حاكمان را هيچ گاه از آنان، راضى مدار، كه آنانْ ما را دعوت كردند تا يارى‌مان

دهند؛ امّا بر ما هجوم آوردند تا ما را بكُشند».


[347] طرائِقَ قِدَدَاً: أي فِرقاً مختلفة أهواؤها (القاموس المحيط: ج ١ ص ٣٢٦ «قدد»).


[348] الإرشاد: ج ٢ ص ١١٠، إعلام الورى: ج ١ ص ٤٦٧، بحار الأنوار: ج ٤٥ ص ٥٣.