تحریف های عاشورا (2)
تحریف های عاشورا 2 به نقل از دانشنامه امام حسین (علیه السلام) نقش فرهنگ اصيل عاشورا در جهل زُدايى از جوامع اسلامى و زمينه سازى براى حكومت جهانى اسلام ، ايجاب مى كند كه اسلام ستيزان مستكبر ـ اعم از آنها كه رسما در مقابل اسلام ، قرار دارند يا كسانى كه به نام اسلام بر مسلمانان ، حكومت مى كنند ـ ، در دوره هاى مختلف تاريخ ، براى تحريف آن، برنامه ريزى كنند ؛ چرا كه آنان، از جهل مردم ، تغذيه مى كنند ، و بيدارى امّت اسلامى ، بنياد حاكميت آنها را فرو مى ريزد .
١-براى نمونه ، ر . ك : «نقشه اى براى جدايى مكاتب الهى ـگزارش يك كتاب»، روزنامه جمهورى اسلامى: ش٧٧٢٢ (١٦ / ١٢ / ١٣٨٤). |
ناآگاه ، تحريف مى شود ؟ و چه آفاتى ، مجالس عزادارى سالار شهيدان را تهديد مى كند ؟
پاسخ اجمالى اين سؤال ، اين است كه : هر چيزى كه با هدف عزادارى (يعنى جهل زُدايى از جامعه اسلامى) و نيز با ويژگى هاى مجالس عزادارى هدفمند (يعنى : خدامحورى ، ارائه تحليل واقع بينانه از حادثه عاشورا و بهره گيرى صحيح از احساسات و عواطف مردم نسبت به اهل بيت عليهم السلام ) در تضاد باشد ، از آفت هاى مجالس عزادارى سيّد الشهدا عليه السلام است . اينك براى توضيح اين اجمال ، به مهم ترينِ اين آسيب ها، اشاره مى كنيم :
١ . تحريفِ هدف عزادارى
خطرناك ترين آفت عزادارى امام حسين عليه السلام ، تحريف هدف آن است . پيش از اين ، اشاره كرديم كه حكمت عزادارى امام حسين عليه السلام با حكمت شهادت ايشان ، يكى است . بنا بر اين ، تحريف هدف عزادارى ، تحريف هدف شهادت آن بزرگوار نيز هست .
اين تحريف ، به دو گونه مى تواند تجلّى يابد : يكى آن كه به جاى روشنى بخشى و احياگرى ، تنها به درخواست آمرزش گناهان و پاك سازى معنوى خلاصه گردد ؛ و ديگر ، آن كه به جاى تأكيد بر بُعد حماسى آن ، به جنايت يزيديان و ستمگران در اين حادثه پرداخته شود .
اين سخن ، بدان معنا نيست كه آمرزش گناهان و پاك سازى معنوى، از نتايج و فوايد عزادارى نيست و يا اين كه نبايد جنايت هاى ستم پيشگان را برشمرد ؛ بلكه غرض ، پرهيز از نگاه تجزيه اى است . (١)
اينك به توضيح اين دو مطلب مى پردازيم :
١-گفتنى است نگاه تجزيه اى به اصل قيام عاشورانيز پيامدهاى ناخوشايندى دارد. در اين باره، ر. ك : ج ٣ ص ٣٢٣ (بخش هفتم / تحليلى در باره اهداف قيام امام حسين عليه السلام).
اگر به جاى جهل زُدايى و احياى ارزش هاى اسلامى ، هدف عزادارى براى سالار شهيدان ، در پاك سازى گنهكاران از گناه ، خلاصه شود ، در واقع ، هدف شهادت امام عليه السلام و عزادارى براى ايشان ، تحريف شده است ؛ يعنى دقيقا همان تحريفى كه در آيين مسيحيت ، در باره عيسى عليه السلام تحقّق يافت . استاد شهيد مرتضى مطهّرى ، در اين باره مى گويد :
من نمى دانم كدام جانى يا جانى هايى ، جنايت را به شكل ديگرى بر حسين بن على عليه السلام وارد كردند، و آن ، اين كه هدف حسين بن على عليه السلام را مورد تحريف قرار دادند و همان چَرندى را كه مسيحى ها در مورد مسيح عليه السلام گفتند ، در باره حسين عليه السلام گفتند كه : حسين ، كشته شد براى آن كه بار گناه امّت را به دوش بگيرد ! براى اين كه ما گناه بكنيم و خيالمان راحت باشد ، حسين كشته شد! براى اين كه گناهكار تا آن زمانْ كم بود ، بيشتر بشود؟! ... . (١)
استاد مطهّرى ، در باره نوعى ديگر از تحريف هدف عزادارى و گريه بر امام حسين عليه السلام ، چنين مى گويد :
چرا ائمّه اطهار عليهم السلام (حتّى از پيغمبر اكرم روايت است) گفتند كه اين نهضت ، بايد زنده بماند ، فراموش نشود ، مردم براى امام حسين عليه السلام بگِريند ؟ هدف آنها از اين دستور ، چه بوده است ؟ ما آن هدف واقعى را مَسخ كرديم . گفتيم : فقط به خاطر اين است كه تسلّى خاطرى براى حضرت زهرا عليهاالسلام باشد! با اين كه ايشان در بهشت ، همراه فرزند بزرگوارشان هستند ، دائما بى تابى مى كنند تا ما مردمِ بى سر و پا ، يك مقدار گريه كنيم تا تسلّىِ خاطر پيدا كنند . آيا توهينى بالاتر از اين، براى حضرت زهرا عليهاالسلام پيدا مى كنيد ؟! (٢)
خيال مى كنيم حسين بن على عليه السلام ، در آن دنيا منتظر است كه مردم برايش دلسوزى كنند يا ـ العياذ باللّه ـ حضرت زهرا عليهاالسلام بعد از هزار و سيصد سال ، آن
١-حماسه حسينى : ج ١ ص ١٢٧ .
٢-همان : ص ٧٨ .
هم در جوار رحمت الهى ، منتظر است كه ... براى او گريه بكنند تا تسلّىِ خاطر پيدا كند!
چند سال پيش ، در كتابى ديدم كه نويسنده ، مقايسه اى ميان حسين بن على عليه السلام و عيسى مسيح عليه السلام كرده بود . نوشته بود كه عمل مسيحى ها، بر عمل مسلمين (شيعيان) ترجيح دارد ؛ زيرا آنها روز شهادت عيسى مسيح را جشن مى گيرند و شادمانى مى كنند ؛ ولى اينها در روز شهادت حسين بن على عليه السلام ، مرثيه خوانى و گريه مى كنند ! عمل آنها بر عملِ اينها ترجيح دارد ؛ زيرا آنها شهادت را براى عيسى مسيح ، موفّقيت مى دانند ، نه شكست ، و چون موفّقيّت مى دانند ، شادمانى مى كنند ؛ امّا مسلمين ، شهادت را شكست مى دانند و چون شكست مى دانند ، گريه مى كنند ! خوشا به حال ملّتى كه شهادت را موفّقيّت بشمارد و جشن بگيرد ، و بدا به حال ملّتى كه شهادت را شكست بداند و به خاطر آن ، مرثيه خوانى بكند !
جواب، اين است كه اوّلاً دنياى مسيحى كه اين شهادت را جشن مى گيرد ، روى همان اعتقاد خرافى اى است كه مى گويد : «عيسى ، كشته شد تا بار گناه ما بريزد» ، و چون به خيال خودش سبك بال شده و استخوانش سبُك شده ، آن را جشن مى گيرد . در حقيقت ، او جشن سبُكىِ استخوان خودش را به خيال خودش مى گيرد ، و اين ، يك خرافه است . ثانيا ، اين همان فرق اسلام و مسيحيّتِ تحريف شده است كه اسلام ، يك دين اجتماعى و مسيحيّت ، دينى است كه همه آن چيزى كه دارد ، اندرزِ اخلاقى است . از طرف ديگر ، گاه به يك حادثه، از نظر فردى نگاه مى كنيم و گاه از نظر اجتماعى . از نظر اسلام ، شهادت حسين بن على عليه السلام از ديدگاه فردى ، يك موفّقيت بود . (١)
گفتنى است كه آنچه تحريف هدف عزادارى براى امام حسين عليه السلام است ، خلاصه كردن اين هدف ، در پاك سازى گناهان ، شبيه باور خرافىِ مسيحيان در باره مصلوب
١-همان : ص ١٢٨ .
شدن عيسى عليه السلام است . اين سخن ، البته به معناى نفىِ نقش عزادارى در آمرزش گناهان نيست . به تعبير ديگر ، هدف عزادارى بر امام حسين عليه السلام ، جهل زُدايى و احياى ارزش هاى دينى است و عزادارى با اين هدف ، بركات فراوانى براى فرد و جامعه دارد (١) كه يكى از آنها ، آمرزشِ گناهان و سالم سازى روانىِ جامعه است و اين بركت نيز دقيقا در جهت احياى ارزش هاى اسلامى قرار دارد .
از سوى ديگر ، حادثه عاشورا ، در يك نگاه كلّى و واقع بينانه ، داراى دو بُعد است : يكى بُعد جنايت و مظلوميت ، و ديگرى بُعد حماسه و عزّت و عظمت . از اين رو ، تحليل و تبيين صحيح اين حادثه ، در صورتى امكان پذير است كه اين دو بُعد ، در كنار هم ديده شوند و ارائه گردند . در غير اين صورت ، مخاطب ، درك درستى از اين جريان مهم تاريخ اسلام ، پيدا نخواهد كرد .
استاد مطهّرى قدس سره در اين باره مى گويد :
حادثه عاشورا و تاريخچه كربلا ، دو صفحه دارد : يك صفحه سفيد و نورانى ، و يك صفحه تاريك ، سياه و ظلمانى ، كه هر دو صفحه اش ، يا بى نظير است و يا كم نظير .
امّا صفحه سياه و تاريكش ، از آن نظر سياه و تاريك است كه در آن ، فقط جنايتِ بى نظير و يا كم نظير مى بينيم ... .
از اين نظر ، حادثه كربلا ، يك جنايت و يك تراژدى است ، يك مصيبت است ، يك رَثاست . اين صفحه را كه نگاه مى كنيم ، در آن ، كشتنِ بى گناه [را ]مى بينيم ، كشتن جوان [را ]مى بينيم ، كشتن شيرخوار [را ]مى بينيم ، اسب بر بدن مُرده تاختن [را] مى بينيم ، آب ندادن به يك انسان [را] مى بينيم. زن و بچّه را شلّاق زدن مى بينيم ، اسير را بر شتر بى جهاز سوار كردن مى بينيم . از اين نظر ، قهرمان حادثه كيست ؟ واضح است وقتى كه حادثه را از جنبه جنايى نگاه كنيم ، آن كه مى خورد ، قهرمان نيست . آن بيچاره ، مظلوم است . قهرمان
١-راجع : ج ١٠ ص ٤١ (فصل چهارم / ثواب گريه كردن بر آنان) .
حادثه در اين نگاه ، يزيد بن معاويه است ، عبيد اللّه بن زياد است ، عمر سعد است ، شمر بن ذى الجوشن است ، خولى است و يك عدّه ديگر . لذا وقتى كه صفحه سياه اين تاريخ را مطالعه مى كنيم ، فقط جنايت و رَثاى بشريّت را مى بينيم . پس اگر بخواهيم شعر بگوييم ، چه بايد بگوييم ؟ بايد مرثيه بگوييم و غير از مرثيه گفتن ، چيز ديگرى نيست كه بگوييم . بايد بگوييم :
زان تشنگان ، هنوز به عيّوق مى رسد
فرياد العطش ز بيابان كربلا. (١)
امّا آيا تاريخچه عاشورا ، فقط همين يك صفحه است ؟ آيا فقط رَثاست ؟ فقط مصيبت است و چيز ديگرى نيست ؟ اشتباه ما همين است . اين تاريخچه ، يك صفحه ديگر هم دارد كه قهرمان آن صفحه ، ديگر پسر معاويه نيست ، پسر زياد نيست ، پسر سعد نيست ، شمر نيست . در آن جا ، قهرمان ، حسين عليه السلام است . در آن صفحه ، ديگر جنايت نيست ، تراژدى نيست ؛ بلكه حماسه است ، افتخار و نورانيّت است ، تجلّىِ حقيقت و انسانيّت است ، تجلّىِ حق پرستى است . آن صفحه را كه نگاه كنيم ، مى گوييم بشريّت ، حق دارد به خودش ببالد ؛ امّا وقتى صفحه سياهش را مطالعه مى كنيم ، مى بينيم كه بشريّت ، سرافكنده است و خودش را مصداق آن آيه مى بيند كه مى فرمايد : «قَالُواْ أَتَجْعَلُ فِيهَا مَن يُفْسِدُ فِيهَا وَ يَسْفِكُ الدِّمَآءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ» . (٢)
مسلّما جبرئيل امين ، در مقابل اعلام خدا كه فرمود : «إِنِّى جَاعِلٌ فِى الْأَرْضِ خَلِيفَةً» ، (٣) سؤالى نمى كند ؛ بلكه آن دسته از فرشتگان كه فقط صفحه سياه بشريّت را مى ديدند و صفحه ديگر آن را نمى ديدند ، از خدا اين سؤال را
--------------------------------------------------------------------------------
١-بيتى است از ترجيع بند مشهور محتشم كاشانى (باز اين چه شورش است كه در خلق عالم است؟!).
٢- «ملائكه گفتند : پروردگارا! آيا كسانى را خواهى گماشت كه در زمين ، فساد كنند و خون ها بريزند ، حال آن كه ما خود ، تو را تسبيح و تقديس مى كنيم ؟!» (بقره : آيه ٣٠) .
٣- «من بر روى زمين ، جانشينى قرار خواهم داد» (بقره: آيه ٣٠).
كردند كه : آيا مى خواهى كسانى را در زمين، قرار دهى كه فساد كنند و خون ها بريزند ؟! و خدا در جواب آنها فرمود : «إِنِّى أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ» . (١)
آن صفحه ، صفحه اى است كه مَلَك اعتراض مى كند ؛ بشر ، سرافكنده است و اين صفحه ، صفحه اى است كه بشريّت ، به آن افتخار مى كند . چرا بايد حادثه كربلا را هميشه از نظر صفحه سياهش مطالعه كنيم ؟ و چرا بايد هميشه جنايت هاى كربلا گفته شود ؟ چرا هميشه بايد حسين بن على عليه السلام از آن جنبه اى كه مورد جنايتِ جانيان است ، مورد مطالعه ما قرار بگيرد ؟ چرا شعارهايى كه به نام حسين بن على عليه السلام مى دهيم و مى نويسيم ، از صفحه تاريك عاشورا گرفته شود ؟ چرا ما صفحه نورانى اين داستان را كمتر مطالعه مى كنيم ، در حالى كه جنبه حماسى اين داستان ، صد برابر بر جنبه جنايى آن مى چربد و نورانيت اين حادثه ، بر تاريكى آن ، خيلى مى چربد؟ پس بايد اعتراف كنيم كه يكى از جانى هاى بر حسين بن على عليه السلام ما هستيم كه از اين تاريخچه ، فقط يك صفحه اش را مى خوانيم و صفحه ديگرش را نمى خوانيم . (٢)
٢ . استناد به منابع غير معتبر
يكى از آسيب هايى كه خصوصا در قرن هاى اخير ، عزادارى امام حسين عليه السلام را تهديد مى كند ، استناد اهل منبر و مرثيه سُرايان، به منابع غير معتبر و غير قابل استناد است . (٣)
نكته قابل توجّه ، اين كه تاريخ عاشورا ، بيشتر از بسيارى موضوعات ديگر ، داراى منابع معتبر و قابل استناد است و مرثيه سرايان متعهّد و آگاه ، اصولاً نيازى به استفاده از
--------------------------------------------------------------------------------
١- «من چيزى مى دانم كه شما نمى دانيد» (بقره: آيه ٣٠).
٢-حماسه حسينى : ج ١ ص ١٢١ ـ ١٢٥ .
٣-براى اطّلاع از منابع قابل استناد و منابع غير قابل استناد تاريخ عاشورا ، ر . ك :ج ١ ص ٥٢ (درآمد / منابع قابل استناد) و ص ٩١ (منابع غيرقابل استناد) .
منابع غير قابل استناد ندارند . به گفته شهيد مطهّرى :
اگر كسى تاريخ عاشورا را بخواند ، مى بيند از زنده ترين و مستندترين و از پُرمنبع ترين تاريخ هاست . مرحوم آخوند خراسانى (١) فرموده بود : آنها كه به دنبال روضه نشنيده مى روند ، بروند روضه هاى راست را پيدا كنند كه آنها را اَحَدى نشنيده است . (٢)
شمارى از مرثيه سرايان مى پندارند كه هر چه چاپ و منتشر شد ، قابل استناد است و كارى با اعتبارِ منبع ندارند . نويسنده ارجمند كتاب لؤلؤ و مرجان ، در باره برخى از مطالب نادرستى كه به زيارت معتبر «وارث» افزوده شده ، مى گويد :
روزى طلبه اى را ديدم كه آن دروغ هاى قبيحه را براى شهدا مى خوانْد . دستى بر كتفش گذاشتم . ملتفتِ من شد . گفتم : از اهل علم ، قبيح نيست چنين اكاذيب ، در چنين محضرى ؟! گفت : مگر مَروى نيست ؟ تعجّب كردم . گفتم : نه . گفت : در كتابى ديدم . گفتم : در كدام كتاب ؟ گفت : مفتاح الجنان . (٣) ساكت شدم . چه ، كسى كه در بى اطّلاعى، كارش به اين جا رسد كه جمع كرده بعضى عوام را كتاب شمُرَد و مستند قرار دهد ، قابل سخن گفتن نيست . (٤)
بسيارى از مطالب بى اساس و دروغى كه موجب وَهْن اهل بيت عليهم السلام است و متأسّفانه به عنوان مرثيه مطرح مى گردند ، ريشه در منابع غير معتبر دارند و از اين رو ، منبع شناسى ، (٥) نخستين شرط ذاكران و مرثيه سرايان راستين تاريخ خونبار
--------------------------------------------------------------------------------
١-.آخوند شيخ محمّدكاظم بن حسين هروى خراسانى ، متولّد سال ١٢٥٥ ق، در مشهد ومتوفّاى سال ١٣٢٩ ق، در نجف ، از علماى بزرگ اماميه و اصولى اى نامى است كه در تدريس اصول فقه، يگانه عصر خود بود و به نهضت مشروطه در ايران ، كمك هاى شايانى نمود .
٢-حماسه حسينى : ج ١ ص ٥٦ .
٣-مفتاح الجنان ، در ادعيه و اعمال روزها و ماه ها و زيارت ها و برخى وِردها و ختومات است كه بارهاچاپ شده و مؤلّفش ناشناخته است . اين كتاب، برخى مطالب را آورده كه سندشان مشخّص نيست ؛ بلكه مطالبى دارد كه قطعا سند ندارند (الذريعة : ج ٢١ ص ٣٢٤ ش ٥٢٩٤) .
٤-لؤلؤ و مرجان : ص ١٦٤ .
٥-براى آشنايى با منابع معتبر و غير معتبر تاريخ عاشورا ، ر. ك: معرفى و نقد منابع عاشورا ؛ عاشوراپژوهى؛ كتاب شناسى تاريخى امام حسين عليه السلام ؛ عاشوراشناسى ؛ عزادارى ـ عاشورا ـ تحريفات. نيز، ر. ك: «سيرى در مقتل نويسى و تاريخ نگارى عاشورا» ؛ محسن رنجبر، تاريخ در آينه پژوهش (فصل نامه)، ش ١٤ ـ ١٦.
عاشوراست و كسانى كه فاقد اين شرط اند، هر چه قدر هم كه با اخلاص باشند، شايستگى براى ذكر مصيبت اهل بيت عليهم السلام را ندارند .
ما در «درآمد» اين دانش نامه، در اين باره ، بحث كرده، به معرّفى اجمالىِ مهم ترين منابع معتبر وغير معتبر ، پرداخته ايم. محدّث نورى در لؤلؤ و مرجان، آورده است:
شخصى در كرمانشاه ، خدمت عالمِ كاملِ جامعِ فريد، آقا محمّدعلى ، صاحب مقامع و غيره قدس سرهرسيد و عرض كرد : در خواب مى بينم به دندان خود ، گوشت بدن مبارك حضرت سيّد الشهدا عليه السلام را مى كَنَم! آقا ، او را نمى شناخت . سر به زير انداخت و متفكّر شد . پس به او فرمود : شايد روضه خوانى مى كنى ؟! عرض كرد : بلى . فرمود : [اين كار را] ترك كن ، يا از كتب معتبره نقل كن . (١)
٣ . گزارش هاى ذلّت بار
حسين بن على عليه السلام ، مظهر عزّت الهى و عاشورا ، جلوه گاه حماسه و عزّت حسينى ، و شعار دشمن شكن «هَيهاتَ مِنّا الذّلة!» ، ميراث گران بهاى اوست . در منابع معتبر ، گزارش شده كه امام حسين عليه السلام ، ضمن سخنرانى حماسى اى در روز عاشورا ، خطاب به سپاه دشمن فرمود :
ألا وإنَّ الدَّعِىَّ ابنَ الدَّعِىِّ قَد رَكَزَ بَينَ اثنَتَينِ ، بَينَ السَّلَّةِ وَ الذِّلَّةِ ، وَ هَيهاتَ مِنّا الذِّلَّةُ ! يَأبَى اللّه ُ لَنا ذلِكَ و رَسولُهُ وَ المُؤمِنونَ ، وَ حُجورٌ طابَت ، وَ حُجورٌ طَهُرَت ، وَ اُنوفٌ حَمِيَّةٌ وَ نُفوسٌ أبِيَّةٌ ، مِن أن تُؤثَرَ طاعَةُ اللِّئامِ عَلى مَصارِعِ الكِرامِ . (٢)
هان ! بى نَسَبِ پسر بى نَسَب، مرا ميان دو چيز ، قرار داده است : بين شمشير و خوارى . خوارى ، از ما دور است و خداوند ، آن را براى ما نمى پذيرد ، و نيز
--------------------------------------------------------------------------------
١-لؤلؤ ومرجان : ص ٢٥٣ .
٢-ر . ك : ج ٦ ص ١١٢ ح ١٦٢٨ . گفتنى است تعبير «نفسٌ أبيّة (جانى عزّتمند)» را دشمنان و مخالفان امام حسين عليه السلام نيز درباره ايشان به كار برده اند (ر . ك : ج ٢ ص ٩٦ ح٤٥٢ . نيز ، ر . ك : تجارب الاُمم : ج ٢ ص ٧١) .
پيامبرش و مؤمنان و دامن هايى پاك و پاكيزه و جان هايى عزّتمند و نَفْس هايى خوددار كه اطاعت از فرومايگان را بر مرگى كريمانه ، مقدّم نمى دارند .
و نيز در پاسخ به كسانى كه به او گفتند : «تو را رها نخواهيم ساخت تا دست در دستِ عبيد اللّه بن زياد نگذارى» ، فرمود :
لا وَاللّه ِ ، لا اُعطى بِيَدى إعطاءَ الذَّليلِ ، وَ لا أفِرُّ فِرارَ العَبيدِ . «إِنِّى عُذْتُ بِرَبِّى وَ رَبِّكُمْ أَن تَرْجُمُونِ (١) إِنِّى عُذْتُ بِرَبِّى وَ رَبِّكُم مِّن كُلِّ مُتَكَبِّرٍ لَا يُؤْمِنُ بِيَوْمِ الْحِسَابِ» (٢) . (٣)
نه . به خدا سوگند كه نه به سان ذليلان، دستِ بيعت خواهم داد ، و نه به سانِ بردگان، خواهم گريخت. «من به پروردگار خويش و پروردگار شما ، پناه مى برم از اين كه مرا سنگ باران نماييد! من از شرارت هر حق ناپذير و متكبّرى كه به روز حساب ، ايمان نمى آورد ، به پروردگار خود و شما، پناه مى برم!» .
بنا بر اين ، هر گزارشى از تاريخ عاشورا كه حاكى از پذيرش ذلّت توسّط امام حسين عليه السلام باشد ، دروغ بوده و ساخته و پرداخته دشمنان اوست ؛ مانند اين گزارش كه امام عليه السلام فرموده :
إختاروا مِنّى خِصالاً ثَلاثا : إمّا أن أرجِعَ إلَى المَكانِ الَّذى أقبَلتُ مِنهُ ، وَ إمّا أن أضَعَ يَدى فى يَدِ يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ ، فَيَرى فيما بَينى وَ بَينَهُ رَأيَهُ ، وَ إمّا أن تُسَيِّرونى إلى أىِّ ثَغرٍ مِن ثُغورِ المُسلِمينَ شِئتُم ، فَأَكونَ رَجُلاً مِن أهلِهِ ، لى ما لَهُم ، وَ عَلَىَّ ما عَلَيهِم . (٤)
--------------------------------------------------------------------------------
١-دخان: آيه ٢٠ .
٢-غافر: آيه ٢٧ .
٣-مثير الأحزان: ص ٥١ . نيز ، ر.ك: همين دانشنامه : ج ٦ ص ٩٥ (بخش هشتم /فصل دوم / احتجاج هاى امام عليه السلام بر سپاه كوفه) .
٤-ر . ك : ج ٥ ص ٤٠٤ح ١٥٤١ .
يكى از اين سه [پيشنهاد من] را بپذيريد: يا به همان جايى كه از آن آمده ام ، باز گردم، يا دستم را در دستِ يزيد بن معاويه بگذارم و او ميان من و خود ، حكم كند، يا مرا به هر يك از مرزهاى مسلمانان كه مى خواهيد ، بفرستيد و من هم مانند يكى از ساكنان آن جا شوم ، با همان وظايف و حقوق.
يا طلب آب كردن امام عليه السلام از شمر ملعون، هنگامى كه مى خواست ايشان را به قتل برساند كه در نور العين ، به امام عليه السلام نسبت داده شده و آمده است :
إذا و لا بدّ من قتلى فَاسقنى شربة ماءٍ . فقال : هيهات أن تذوق الماء بل تذوق الموت غصّة بعد غصّة و جرعة بعد جرعة . (١)
[حسين عليه السلام فرمود :] «حال كه مرا مى كُشى، پس جرعه اى آب به من بده» . شمر گفت : هرگز قطره اى آب نخواهى چشيد ؛ بلكه مرگ را به صورت گلوگير و جرعه جرعه، خواهى چشيد!
اين گونه گزارش ها ، علاوه بر اين كه با مُحكمات تاريخِ عاشورا و موضعگيرى هاى امام عليه السلام در طول زندگى افتخارآميز او (٢) منافات دارد ، با اصول باورهاى شيعه در باره جايگاه والاى خاندان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نيز مخالفت دارد و بر اين اساس ، يكى از آفات مجالس عزادارى سيّد الشهدا عليه السلام ، مرثيه سرايىِ ذلّت آميز براى آن امام است . از اين رو ، بر ذاكران مخلص اهل بيت عليهم السلام فرض است كه از بيان هر سخن و تعبيرى كه حاكى از اظهار ذلّت يا عجز آن بزرگوار و خانواده ايشان در حادثه عاشورا باشد ، جدّا اجتناب كنند . در اين باره ، محدّث نورى (٣) در كتاب لؤلؤ ومرجان ، رؤياى صادقه اى را از روضه خوان معروفى، بدون ذكر نام، نقل كرده كه حقيقتا تكان
--------------------------------------------------------------------------------
١-نور العين : ص٥٠ .
٢-براى مطالعه اى دقيق تر و گسترده تر درباره محكمات تاريخ عاشورا و موضعگيرى هاى امام حسين عليه السلام ، ر . ك : همين دانش نامه ؛ نگاهى نو به جريان عاشورا (مجموعه مقالات) ؛ نهضت عاشورا (جستارهاى كلامى ، سياسى و فقهى) ؛ مجموعه مقالات كنگره بين المللى امام خمينى و فرهنگ عاشورا (٨ جلد تاكنون) ؛ حماسه حسينى ؛ قيام جاودانه ؛ نگاهى به حماسه حسينى ؛ عاشوراشناسى ؛ عاشوراپژوهى .
٣-مقصود، حاجى ميرزا حسين نورى طَبَرسى (م ١٣٢٠ ق) است.
دهنده است :
[چرا ذلّت فرزندم حسين را خواندى ؟!] سيّد فاضلى از معتبرينِ روضه خوانان ، شبى در خواب ديد كه گويا قيامت ، برپا شده و خلق ، در نهايتِ وحشت و حيرت[اند] و هر كس به حال خود مشغول [است ]و ملائكه ، ايشان را مى رانند به سوى حساب، و با هر تنى ، دو موكّل بود .
[او مى گويد:] من چون اين داهيه را ديدم ، در انديشه عاقبت خود [بودم] كه با اين بزرگىِ امر ، به كجا خواهد كشيد؟! در اين حال ، دو نفر از آن جماعت ، مرا امر نمودند به حضور در محضر خاتم النبيّين صلى الله عليه و آله . چون مَآل كارْ خطرناك بود ، مسامحه كردم . قهرا مرا كشاندند : يكى در پيش ، ديگرى در عقب ؛ و من در وسط ، هراسان و ترسناك، سير مى كرديم كه ديدم عِمارىِ بسيار بزرگى بر دوشِ جماعتى از طرف راستْ راه مى روند . با الهام الهى دانستم كه در آن عمارى ، سيّده زنان عالم است ـ صلوات اللّه عليها ـ . و چون به عمارى نزديك شديم ، فرصت را غنيمت دانسته ، از دست موكّلان ، فرار [كردم] و خود را به زيرِ عمارى رساندم . آن را قلعه اى محكم و محلّ مَنيعى ديدم كه پيش از من ، جمعى از گناهكاران به آن جا پناه بُرده بودند ، و موكّلين را ديدم [كه] از عمارى ، دور[ند] و قدرت بر نزديك شدن به عمارى [را ]ندارند و به همان اندازه دورى با ما ، سير مى كنند . به اشاره ، التماس كردند برگرديم . قبول نكرديم . آن گاه ، به اشاره، ما را تهديد كردند . چون تكيه گاه خود را محكم ديديم ، ما نيز ايشان را تهديد مى كرديم و با همين قوّت قلب ، سير مى كرديم كه ناگاه ، رسولى از جانب رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيد و به آن مُعظّمه ، از جانب آن جناب گفت كه : «جمعى از گناهكاران امّت ، به تو پناه آورده اند . ايشان را روانه كن كه به حساب ايشان برسيم» .
پس آن مُخدّره ، اشاره فرمود كه موكّلان ، از هر طرف رسيدند و ما را به موقِف
حساب كشاندند . در آن جا منبرى ديديم بسيار بلند كه پلّه هاى زيادى داشت و سيّدِ انبيا صلى الله عليه و آله ، بر بالاى آن نشسته و امير المؤمنين عليه السلام ، بر پلّه اوّل آن ايستاده و مشغول است به رسيدنِ حساب خلايق ، و آنها در پيشِ روى آن حضرت ، صف كشيده[اند] . چون نوبت حساب به من رسيد ، مرا مخاطب كرد و به نحوِ سرزنش و توبيخ فرمود : «چرا ذلّت فرزندم حسين را خواندى و او را به مذلّت و خوارى ، نسبت دادى؟» . پس در جواب ، متحيّر شدم و جز انكار ، چاره اى نديدم . پس منكر شدم كه : «نخواندم!» . پس ديدم دردى به بازويم رسيد ، گويا ميخ آهنى در آن فرو رفته . ملتفت شدم به طرف خود . مردى را ديدم كه در كَفَش طومارى است . آن را به من داد . گشودم . ديدم صورت مجلس من در آن بود و در هر جا و هر وقت و هر چه خوانده بودم، در آن، ثبت شده بود و از آن جمله ، همان فقره كه از من سؤال كردند .
پس حيله اى ديگر به خاطرم آمد . گفتم : «مجلسى رحمه الله ، آن را در جلد دهم بحار ، ذكر كرده!» . پس به يكى از خُدّام حاضرين فرمود : «برو از مجلسى، آن كتاب را بگير» . پس ملتفت شدم . ديدم از طرف راست منبر ، صفوف بسيار است كه اوّل آن ، جنب منبر [است] و آخر آن ، خداى داند كه به كجا منتهى مى شود ، و هر عالِمى ، مؤلّفاتش [را ]در پيشِ رويش گذاشته ، شخص اوّل در صف اوّل ، مرحوم مجلسى است . چون رسولِ حضرت ، پيغام را به او رساند ، در ميان كتب ، آن كتاب را برداشت [و] به او داد . گرفت [و] آورد . اشاره فرمود [كه ]به من دهد . گرفتم و در بحر تحيّر، فرو رفتم ؛ زيرا كه غرض از آن حيله و اِفترا ، خلاصى از آن مَهلكه بود .
پس پاره اى اوراق آن را بيهوده به هم زدم. در آن حال ، حيله اى ديگر به خاطرم آمد . پس گفتم : «آن را در مقتل حاجى ملّا صالح بَرَغانى ديدم!» . باز به خادمى فرمود : «برو به او بگو [آن ]كتاب را بياورد» و رفت و گفت . در صف ششم يا هفتم ، شخص ششم يا هفتم ، حاجىِ مذكور بود . كتاب را خود برداشت و
آورد .
پس امر فرمود آن فقره را در آن كتاب ، پيدا كنم . دومرتبه ، خوف برگشت و مضطرب شدم و راه چاره از هر طرف ، بسته شد . بيهوده ، مشغول برگرداندنِ اوراق بودم ، با قلب هراسان .
تا آن كه مى گويد [كه ]چون از خواب بيدار شد ، جماعتى از اهلِ صنف خود را جمع كرد و آنچه [را ]در خواب ديده بود ، نقل نمود و گفت : «امّا من ، پس در خود ، قوّه اقامه شروط روضه خوانى را نمى بينم . آن را ترك مى كنم ، و هر كه مرا تصديق مى كند ، سزاوار است او نيز دست از آن بكِشد» . با آن كه ساليانه ، مبالغ خطيرى از اين راه به او مى رسيد ، از آن، چشم پوشيده ، دست از روضه خوانى كشيد . (١)
٤ . غُلُوْ
گزارش هاى ذلّت بار ، پايين آوردن اهل بيت عليهم السلام از جايگاه واقعى آنها، و غلو ، بالاتر بُردن آنان از جايگاه واقعى آنهاست كه متأسّفانه ، هر دو آفت ، در برخى مجالس مرثيه سرايى مشاهده مى شود .
شيخ المحدّثين ، ابن بابويه ، روايتى را از امام رضا عليه السلام نقل كرده كه دلالت دارد بر اين كه مَنشأ غلو ، توطئه حساب شده دشمنان اهل بيت عليهم السلام براى بدبين كردن مردم به آنان و منزوى كردن خاندان رسالتْ بوده است . در اين روايت ، امام عليه السلام فرموده است :
إنّ مُخالِفينا وَضَعُوا أخْبارا فى فَضائِلِنا وَ جَعَلوها عَلَى ثَلَاثَةِ أقْسامٍ ، أحَدُها الغُلُوُّ؛ وَ ثانِيها التَّقْصِيرُ فِى أَمْرِنا ، وَ ثالِثُها التَصْرِيحُ بِمَثَالِبِ أعْدائِنَا ، فإذا سَمِعَ النّاسُ الغُلُوَّ فِينا كَفَّرُوا شِيعَتَنا وَ نَسَبُوهُم إلَى القَوْلِ بِرُبُوبِيَّتِنا وَ إذَا سَمِعُوا التَّقْصِيرَ اعْتَقَدُوهُ فِينا ، وَ إذَا سَمِعُوا مَثالِبَ أعداءِنا بأَسْمائِهِم ثَلَبُونا بأسْمائِنا . (٢)
--------------------------------------------------------------------------------
١-لؤلؤ و مرجان : ص ٢٧٠ .
٢-عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج ١ ص ٣٠٤ ح ٦٣ ، بشارة المصطفى : ص ٢٢١ ، بحار الأنوار : ج ٢٦ ص ٢٣٩ ح ١ .
مخالفان ما ، سه نوع حديث در فضائل ما جعل كرده اند : اوّل ، غلو ؛ دوم ، كوتاهى كردن در حقّ ما ؛ و سوم ، تصريح به بدى هاى دشمنان ما و دشنام دادن به آنان . مردم ، وقتى احاديث غلوّآميز آن دسته را مى شنوند، شيعيان ما را تكفير مى كنند و به آنان نسبت مى دهند كه قائل به ربوبيّت ما هستند و وقتى كوتاهى در حقّ ما را مى شنوند ، به آن معتقد مى شوند ؛ و وقتى بدى هاى دشمنان ما و دشنام به آنان را مى شنوند ، ما را دشنام مى دهند.
بنا بر اين ، كسانى كه در مجالس عزادارى ، اهل بيت عليهم السلام را جاى گزين خدا مى كنند و به جاى خدامحور كردنِ مجالس امام حسين عليه السلام و پيوند دادن دل ها به خدا از طريق اهل بيت عليهم السلام ـ كه ابواب الهى هستند ـ ، مردم را به «حسينُ اللّهى» و «زينبُ اللّهى» شدن، دعوت مى نمايند و يا براى بزرگداشت اهل بيت عليهم السلام ، انبياى بزرگ الهى را كوچك جلوه مى دهند، آگاهانه يا ناخودآگاه ، در خدمت اهداف دشمنان اهل بيت عليهم السلام قرار گرفته اند و سيّد الشهدا عليه السلام هم از آنان، بيزار است . (١)
٥ . دروغ
زشت ترين و خطرناك ترين دروغ ها ، (٢) دروغ بستن به خداوندمتعال ، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام است كه از گناهان كبيره شمرده شده ، موجب بطلان روزه مى گردد . (٣)
مرثيه سرايانى كه بدون حجّت شرعى ، سخنى را به خدا و اهل بيت عليهم السلام نسبت مى دهند، نه تنها خادم و ذاكر امام حسين عليه السلام نيستند ، بلكه بايد بدانند كه كار آنها ، گناه كبيره است .
حقيقتا براى بسيارى از مردم ، باور كردن اين قضيّه سخت است كه روضه خوانى ، به دروغْ مرثيه سرايى كند ؛ ولى در نهايت تأسّف ، بايد به اين واقعيت تلخ ، يعنى
--------------------------------------------------------------------------------
١-براى آگاهى بيشتر در باره خطر غلو در باره اهل بيت: ، (ر . ك : اهل بيت: در قرآن و حديث : «بخش سيزدهم : غلو كردن در باره اهل بيت:» و جامعه شناسى تحريفات عاشورا.
٢-براى آشنايى با اقسام دروغ ، ر . ك : لؤلؤ و مرجان: مقام چهارم .
٣-الكافى : ج ٢ ص ٣٤٠ ح ٩ .
دروغ پردازى برخى روضه خوانان و مرثيه سرايان اعتراف كرد ؛ بلكه بر اين مصيبت بزرگى كه تاريخ عاشورا بدان مبتلا گرديده ، بيش از مصيبت خودِ عاشورا بايد گريست؛ چرا كه اين مصيبت، موجب پايمال شدن نهضت مقدّس حسينى است .
براى توضيح اين اجمال ، علاقه مندان مى توانند به كتاب لؤلؤ و مرجان محدّث نورى ـ كه در سال ١٣١٩ هجرى قمرى تأليف شده ـ و كتاب حماسه حسينى استاد شهيد مرتضى مطهّرى، مراجعه كنند .
اينك ، نگاهى كوتاه به اين دو كتاب ، از اين منظر :
دروغ در مرثيه سرايى ، در دوران گذشته
مى توان گفت از موقعى كه كتاب روضة الشهدا نوشته شد ، يعنى حدود سال نهصد هجرى ، آسيبِ دروغ ، وارد عرصه مرثيه سرايى گرديد و به تدريج ، اين آفت، گسترش يافت ، به گونه اى كه در اوايل قرن چهاردهم ، محدّث نورى ، از گسترش اين آفت ، احساس خطر كرد و به پيشنهاد يكى از علماى هندوستان ، اقدام به نوشتن كتاب لؤلؤ و مرجان كرد . (١) وى در باره انگيزه نوشتن اين كتاب ، در آغاز آن مى گويد :
جناب العالم العامل الجليل الفاضل الكامل ... سيّد محمّد مرتضى جونپورى هندى ـ أيّده اللّه تعالى ـ ، مكرّر از آن جا به حقير ، شكايت از ذاكرين و روضه خوانان آن صوب كرده كه در گفتن دروغ ، حريص و بى باك[اند] و اصرار تام در نشر اكاذيب و مجعولات دارند ؛ بلكه نزديك به آن رسيده كه آن را جايز دانند و مباح شمارند ؛ و چون سببِ گريانيدن مؤمنين است ، از دايره عصيان و قُبح ، او را بيرون دانند! و امر فرمود كه چند كلمه در اين باب ، به طريق موعظه و مجادله حَسَنه نوشته [گردد] ، شايد سبب تنبّه و دست برداشتن از اين قبايح شود . ظاهرا جناب ايشان ، گمان دارند كه در عتبات
--------------------------------------------------------------------------------
١-. استاد مطهّرى، در باره اين كتاب مى گويد : «با اين كه كتاب كوچكى است ، ولى فوق العاده خوب است .... خيال نمى كنم در هيچ كتابى در باره دروغ و انواع آن ، به اندازه اين كتاب، بحث شده باشد و شايد نظير اين كتاب در دنيا وجود ندارد» (حماسه حسينى : ج١ ص ١٩) .
عاليات و بلاد مقدّسه ايران ، اين طايفه ، از اين غائله ، آسوده[اند] و دامن عفّت ايشان به لوث كذب و افترا ، آلوده نيست و اين خرابىِ دينى ، منحصر است در همان بلاد ، غافل از آن كه نشر خرابى ، از سرچشمه در هر جا منتشر شده ، منتهى به مركز علم و حوزه اهل شرعِ اعتاب عاليه است ؛ چه، اگر اهل علمْ مسامحه نمى كردند و مراقب تميز صحيح و سقيم ، و صدق و كذبِ گفتار اين طايفه مى شدند و از گفتن اكاذيب ، نهى مى كردند ، كارِ خرابى به اين جا نمى رسيد . (١)
محدّث نورى ، در جاى ديگر از كتاب خود ، مى گويد :
سكوت متمكّنين ، سبب تجرّى و بى مبالاتى اين طايفه بى انصاف شده . حتّى در حرم هاى شريفه و روضات متبرّكه ، خصوص ، حرم صاحب عزا، حضرت سيّد الشهدا ـ روحنا و روح العالمين لهُ الفدا ـ در غالب اوقات ، سيَّما در اسحار كه موسم گريه و ناله و استغفار است ، به اقسام دروغ هاى عجيبه و گاهى آوازهاى مُطربه ، آن محضر انور را تاريك نمايند . (٢)
نمونه اى از روضه هاى دروغ، از نگاه محدّثِ نورى
اينك به چند نمونه از مرثيه هاى دروغى كه محدّث نورى در كِتاب لؤلؤ و مرجان آورده و به نقد آنها پرداخته، توجّه فرماييد :
١ . اضافات داستان آمدن طبيب براى معالجه امام على عليه السلام در بستر شهادت
نقل كنند از حبيب بن عمرو، كه رفت خدمت امير المؤمنين عليه السلام بعد از رسيدن ضربت به فرق مباركش ، و اشراف و رؤساى قبايل و شُرطَة الخَميس، (٣) در محضر
--------------------------------------------------------------------------------
١-لؤلؤ و مرجان : ص ٤ .
٢-همان : ص ٣٢١ .
٣-شُرطه الخميس: يگان پنج شاخه (شامل: طلايه، قلب، جناح راست، جناح چپ و پشتيبان)؛ نيروهاى نظامى ـ عمليّاتى ويژه وبسيار وفادارى كه در خدمت اميرمؤمنان عليه السلام بودند (ر.ك:دانش نامه اميرالمؤمنين عليه السلام : ج٣ ص٤٣٧).
انورش بودند . مى گويد : «وَ ما مِنْهُم أحَدٌ إلّا وَ دَمعُ عَينَيه يَتَرَقرَقُ على سَوادِها حُزْنا عَلى أمير الْمُؤمنين عليه السلام ؛ [يعنى : ]يكايك آنها ، بر اندوه بر امير المؤمنين عليه السلام ، چشمانشان آكنده از اشك شد» .
و به فرزندان آن جناب ، نظر كردم كه سرها به زير انداخته «و ما تَنَفّسَ منهم مُتنفِّسٌ إلّا وَ ظَنَنْتُ أنَّ شَظايا قَلبِه تخرُجُ منْ أنفاسِهِ» ؛ [يعنى : ]كسى از آنها نبود ، مگر اين كه گمان بُردم كه پاره هاى قلبش با نَفَس هايش بيرون مى آيد» .
مى گويد : اطبّا را جمع كردند و اثير بن عمر ، ريه گوسفند را باد كرد و داخل آن جراحت كرد و بيرون آورد . ديد به مغزِ سر ، آلوده است . حاضرين پرسيدند . «فَخَرَسَ و تَلَجلَجَ لسانُه» ؛ [يعنى :] به لكنت افتاد و زبانش بند آمد» .
مردم فهميدند و مأيوس شدند . پس سرها[يشان را] به زير انداختند ، آهسته مى گريستند ، از ترس آن كه زنان بشنوند ، جز اصبغ بن نُباته ، كه طاقت نياورد و نتوانست خوددارى كند ، «دون أن شَرقَ بعَبرَتِهِ» ، بلند گريست.
پس حضرت ، چشم باز كرد و بعد از كلماتى ، حبيب مى گويد گفتم : «يا أبا الحسن! لا يَهولَنَّكَ ما تَرى وَ إِنَّ جَرْحَكَ غَيرُ ضائِر فَإنّ البَردَ لا يُزيلُ الجَبَلَ الأصَمَّ وَ نَفْحَةَ الهَجيرِ لا يُجَفِّفُ البَحْرَ الخِضَمَ والصلُّ يَقوى إذا ارتَعَشَ وَ اللّيثُ يَضرى إذا خُدِش» ؛ [يعنى :] اى ابوالحسن ! آنچه مى بينى ، تو را به هراس نيندازد . جراحتت ، آسيبى به تو نمى زند . تگرگ ، صخره را از جا نمى كَنَد و باد گرم نيم روزى ، اقيانوس را نمى خشكانَد . بچّه افعى ، آن گاه نيرومند مى شود كه مرتعش شود ؛ و شير ، آن گاه خطرناك مى شود كه زخمى شود» .
بعد، حضرت ، جوابى داد و اُمّ كلثوم، شنيد و گريست . حضرت ، او را خواست . داخل شد ، خدمت پدر بزرگوارش .
ظاهرِ اين نقل ، چنين است كه در حضور همه آن جماعت آمد و عرض كرد : «أنتَ شَمسُ الطالبيّين وَ قَمَرُ الهاشِميّين دَسّاسُ كُثبها المُتَرَصِّدُ وَ أرقَم أجَمَتُها المُتَفقّد ، عِزُّنا إذا شاهَتِ الوُجوه ذِلّاً ، جَمعَنا إذا الْمُوكِبُ الْكَثِير قلّاً تا آخر ؛ [يعنى :] تو خورشيد خاندان طالب و ماه بنى هاشمى . اژدهايى هستى كه در كمين نشسته و مار سهمگينى كه مخفى و آماده حمله است . تو عزّت مايى . وقتى چهره ها از خوارى سرافكنده مى شوند، تو مايه وحدت و كثرتِ مايى ، هنگام كمى ها ، تا آخر .
اين خبر مسجّع مقفّى كه از شنيدنش ، نفْس محظوظ مى شود ؛ ولكن، صد حيف كه اصل ندارد و در اصل شريف ثقه جليل ، عاصم بن حميد ، [كه] خبر عمرو و آمدن جراح را دارد ، ابدا از اين كلمات ، در آن، چيزى يافت نمى شود . (١) و همچنين، ابو الفرج در مقاتل الطالبييّن ، (٢) معالجه اثير بن عمر را ذكر كرده ، بدون اين شرح و حواشى . (٣)
٢ . آب آوردن ابو الفضل عليه السلام براى سيّد الشهدا عليه السلام در كودكى!
نمونه ديگرى از دروغ گفتن در مرثيه سرايى ، داستانى است كه محدّث نورى، آن را در كتاب خود در بيان نمونه اى ديگر از دروغ پردازى، آورده است و شهيد مطهّرى نيز گفته كه آن را مكرّر شنيده است . آن داستان ساختگى ، اين است :
روزى امير المؤمنين عليه السلام در بالاى منبر ، خطبه مى خوانْد . حضرت سيّد الشهدا عليه السلام تشنه شد ، آب خواست . حضرت به قنبر امر فرمود : «آب بياور!» . عبّاس عليه السلام در آن وقت ، طفل بود . چون شنيد تشنگى برادر را ، دويد نزد مادر و آب براى برادر گرفت در جامى ، و آن را بر سر گذاشت و آب، از اطراف [جام ]مى ريخت . به همين قِسم ، وارد مسجد [شد] . چشم پدر بر او افتاد . گريست و فرمود : «امروز ، چنين و روز عاشورا، چنان» و قدرى از مصائب او ذكر نمود . الخ . (٤)
محدّث نورى ، پس از اشاره به اين داستانِ دروغ ، در تبيين مجعول بودن آن،
--------------------------------------------------------------------------------
١-ر.ك:الاُصول الستّة عشر : ص ١٧٨ ح ١٤٠ (اصل عاصم بن حميد) .
٢-ر.ك: مقاتل الطالبيّين : ص ٥١ .
٣-لؤلؤ و مرجان : ص ٢٦٠ .
٤-همان : ص ٢٩٩ .
مى گويد :
اين قصّه ، البته در كوفه بوده، و اگر در مدينه بود ، بايد اوّلِ خلافت آن حضرت باشد ؛ زيرا كه قبل از آن ، مسجد و منبرى براى آن حضرت نبود . عمر شريف حضرت ابى عبد اللّه عليه السلام در آن زمان ، زيادت از سى سال بود[ه است] . اظهار تشنگى كردن در آن مجلسِ عام و تكلّم كردن در اثناى خطبه [خواندن پدرش على عليه السلام ] ، مكروه است يا حرام با مقام امامت [پدرش]، بلكه با اوّلْ درجه عدالت ، بلكه با رُسوم متعارف انسانيت ، مناسبتى ندارد . (١)
محدّث نورى ، در ادامه ، براى توضيح بيشتر در باره دروغ بودن اين داستان مى افزايد كه از آن جا كه دروغگو ، كم حافظه است ، جاعل اين داستان ، از يك سو ابوالفضل عليه السلام را كودكى خُردسال معرّفى مى كند ، و از سوى ديگر مى گويد كه در جنگ صِفّين ـ كه دو سه سال پس از اين واقعه اتفاق افتاده ـ ، وى هشتاد نفر را به هوا پرتاب كرده است ، به گونه اى كه وقتى نفر هشتادم را به هوا پرتاب كرد ، هنوز اوّلى به زمين برنگشته بود و هر كدام را كه به زمين بر مى گشت ، با شمشير به دو نيم مى نمود!
٣ . پيمان گرفتن زينب عليهاالسلام از حبيب بن مُظاهر
نمونه اى ديگر از گزارش هاى دروغ ، اين كه مى گويند : جناب زينب عليهاالسلامدر شب عاشورا ، به جهت همّ و غم و خوف از اعدا ، در ميان خيمه ها سِير مى كرد ، براى استخبارِ حالِ اَقربا و انصار . ديد حبيب بن مُظاهر ، اصحاب را در خيمه خود جمع كرده و از آنها عهده مى گيرد كه فردا نگذارند اَحَدى از بنى هاشم ، قبل از ايشان به ميدان بروند ، به شرحى طولانى . آن مُخدّره ، مسرورا آمد پشت خيمه ابو الفضل عليه السلام ، ديد آن جناب نيز بنى هاشم را جمع كرده و به همان قِسم، از ايشان عهد مى گيرد كه نگذارند اَحَدى از انصار ، پيش از ايشان به ميدان رود . مُخدّره ، مسرور در خدمت حضرت رسيد و تبسّم كرد . حضرت، از تبسّم او تعجّب كرد و سبب پرسيد. آنچه
--------------------------------------------------------------------------------
١-همان جا .
ديد[ه بود]، عرض كرد .
تا آخر خبر كه واضعش را در اين فن ، مهارتى بود تمام . (١)
٤ . احوالپرسى امام حسين عليه السلام از زين العابدين عليه السلام در روز عاشورا
نقل كنند با سوز و گداز كه در روز عاشورا ، بعد از شهادت اهل بيت و اصحاب ، حضرت به بالين امام زين العابدين عليه السلام آمد . پس ، از پدر، حالِ معامله آن جناب را با اعدا پرسيد . خبر داد كه به جنگ كشيد . پس جمعى از اصحاب را اسم بُرد و از حال آنها پرسيد . در جواب فرمود : «قُتِلَ ، قُتِلَ!» ، تا رسيد به بنى هاشم و از حال جناب على اكبر و ابى الفضل، سؤال كرد . به همان قِسم ، جواب داد و فرمود : «بدان در ميان خيمه ها ، غير از من و تو ، مردى نمانده» .
خلاصه ، اين قصه است و حواشىِ بسيار دارد و صريح است در آن كه آن جناب ، از اوّل مقاتله تا وقت مبارزتِ پدر بزرگوارش ، ابدا از حال اَقرَبا و انصار و ميدان جنگ ، خبرى نداشت . (٢)
٥ . داستان اسب امام حسين عليه السلام
خبر عجيب كه متضمّن است [بر] طلب كردن حضرتْ هنگام عزم رفتن به ميدان ، اسبِ سوارى را ، و كسى نبود آن را حاضر كند . پس مُخدّره زينب ، رفت و آورد و آن حضرت را سوار كرد .
بر حَسَب تعدّد منابر ، مكالمات بسيار بين برادر و خواهر ، ذكر مى شود و مضامين آن، در ضمن اشعار عربى و فارسى نيز در آمده ، مجالس را به آن رونق دهند و به شور در آرند . و الحق ، جاى گريستن است ؛ امّا نه بر اين مصيبتِ بى اصل ، بلكه در گفتن چنين دروغ واضح و افترا بر امام عليه السلام در بالاى منابر و نهى نكردن آنان كه متمكّن اند از
--------------------------------------------------------------------------------
١-همان : ص ٢٦٤ . ر. ك: معالى السبطين: ج ١ ص ٢٠٩ .
٢-همان جا. نيز، ر. ك: الدمعة الساكبة: ج ٤ ص ٣٥١.
نهى كردن ، به جهت بى اطّلاعى يا ملاحظه عدم نقص در بعضى شئونات . (١)
٦ . داستان عروسى قاسم عليه السلام
به گفته محدّث نورى ، اوّلين كسى كه اين داستان را نوشته ، ملّا حسين واعظ كاشفى بوده است در كتاب روضة الشهدا، (٢) و همان طور كه استاد مطهّرى فرموده ، اصل داستان ، صد در صد، دروغ است . (٣) چگونه مى توان به امام عليه السلام نسبت داد كه در هنگام نبرد با دشمن و در حالى كه مجال نماز خواندن هم به امام عليه السلام و يارانش داده نمى شود ، بگويد : «آرزو دارم عروسى دخترم را ببينم . در همين جا ، دخترم را براى پسرِ برادرم عقد مى كنم و مراسم عروسى را بر پا مى كنم» ؟!
٧ . نسبت دادن شعر ابو الحسن تهامى به امام حسين عليه السلام
ابو الحسن تهامى (م ٤١٦ ق) ، قصيده اى در رثاى فرزندش سروده كه ضمن آن ، آورده است :
يا كَوكبا ما كانَ أقصَرَ عُمرَهُ
وَ كَذا تَكونُ كَواكِبُ الأَسحارِ . (٤)
اى ستاره اى كه چه عمر كوتاهى داشت!
آرى! چنين اند ستارگان سحرى .
محدّث نورى مى گويد :
اين شعر را در بالاى منبر ، با صراحت به امام حسين عليه السلام نسبت مى دهند كه در بالاى سرِ حضرت على اكبر عليه السلام خواند ، و خود در بعضى از كتاب هاى بافته جديد ديدم كه در قصّه شهادت على اكبر عليه السلام به آن حضرت، نسبت داده ، با چند بيت ديگر از آن قصيده . (٥)
--------------------------------------------------------------------------------
١-همان : ص ٢٦٧. نيز، ر. ك: روضة الشهدا: ص ٣٢١ ـ ٣٢٩.
٢-همان : ص ٢٨٨ .
٣-حماسه حسينى :ج ١ ص ٢٨ .
٤-الدرُّ النضيد : ص ١٨٩ .
٥-ر. ك: لؤلؤ و مرجان : ص ٢٩٨ .
٨ . آمدن زينب عليهاالسلام به بالين برادر در قتلگاه
برخى از مرثيه سرايان به زينب عليهاالسلام چنين نسبت داده اند كه در آخرين لحظات حيات امام حسين عليه السلام بر بالين ايشان آمد و امام عليه السلام را ديد كه در حال جان دادن بود . خود را به روى او انداخت و چنين مى گفت : تو برادر منى ! تو اميد و پناهگاه ما و امانِ مايى !
محدّث نورى ، اين داستان را هم يكى از دروغ هاى مرثيه سرايان ، شمرده است . (١)
٩ . به اسيرى رفتن ، در اين خانواده نبود
خبرى است لطيف و متّكى بر مقدّماتى كه احتمال دروغ را از ذهن سامعين، محو كند و سند را به ابوحمزه ثُمالىِ بيچاره ، منتهى كنند كه : روزى آمد درِ خانه حضرت امام زين العابدين عليه السلام و در را كوبيد . كنيزكى آمد . چون فهميد ابو حمزه است ، خداى را حمد كرد كه او را رساند كه حضرت را تسلّى دهد ؛ چون امروز ، دو مرتبه بيهوش شدند . پس داخل شد و تسلّى داد به اين كه شهادت در اين خانواده ، عادت و موروثى است . جدّ و عمّ و پدر و عمّ پدر ، همه شهيد شدند . در جواب ، او را تصديق نمودند و فرمودند : «و لكن ، اسيرى در اين خانواده نبود» . آن گاه ، شمّه اى از حالتِ اسيرى عمّه ها و خواهران [را] بيان كردند . (٢)
١٠ . چگونگى حضور امام صادق عليه السلام در مجلس عزادارى
محدّث نورى ، خلاصه داستان مجعول ديگرى را از مرثيه سرايان نقل مى كند كه به گفته ايشان ، سند آن را به هشام بن حكمِ مظلوم مى رسانند كه :
ايّامى كه حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در بغداد بود، هر روز، حسب الأمر، بايست در محضر عالى [امام] حاضر باشد. (٣) روزى بعضى از شيعيان ، او را
--------------------------------------------------------------------------------
١-همان : ص ٢٦٨ . نيز، ر. ك: تظلّم الزهراء: ص١٣١، معالى السبطين: ج ٢ ص ٢٢.
٢-همان.
٣-در مصدر،«باشم» آمده است.
دعوت به مجلس عزاى جدّ بزرگوارش كرد . عذر خواست كه: بايد در آن محضر ، حاضر باشم . گفت : رخصت بگير . گفت : نشود كه اسمِ اين مطلب را در حضورش بُرد كه طاقت ندارد . گفت : بى اذن بيا . گفت : روز بعد كه مشرّف شدم ، جويا مى شود ، نتوانم راست گفت.
بالأخره ، او را بُرد . بعد از آن ، مشرّف شد . حضرت ، جويا شد . بعد از تكرارِ عرض ، فرمود : «گمان دارى من در آن جا نبودم (يا : در چنين مجالس ، حاضر نمى شوم)؟» . عرض كرد : جنابت را در آن جا نديدم! فرمود : «وقتى كه از حجره بيرون آمدى ، در محلّ كفش ها چيزى نديدى؟» . عرض كرد : جامه اى در آن جا افتاده بود . فرمود : «من بودم كه عبا بر سر كشيدم و روى زمين افتادم» . (١)
دروغ در مرثيه سرايى، در عصر حاضر
معلوم نيست كه تلاش هاى محدّث نورى رحمه الله در راه مبارزه با دروغگويى در مرثيه سرايى ، تا چه اندازه مؤثّر بوده است ؛ ولى در دوران ما نيز اگر وضع مرثيه سرايى اسفبارتر از آنچه ايشان توصيف كرده ، نباشد ، بهتر از آن زمان نيست .
حماسه حسينى، نوشته استاد شهيد مطهّرى ، در زمان خود، تلاشى نو براى مبارزه با دروغ پردازى در مرثيه سرايى در دوران معاصر بوده است . استاد ، در باره رواج اين آفت در دوران معاصر ، مى گويد :
اگر بخواهيم روضه هاى دروغى را كه مى خوانند ، جمع آورى كنيم ، شايد چند جلد كتاب پانصد صفحه اى بشود! (٢)
اينك ، چند نمونه از مرثيه هاى دروغى را كه شهيد مطهّرى مى گويد خود در مجلس عزا حاضر بوده و آنها را شنيده است ، مى آوريم :
--------------------------------------------------------------------------------
١-همان : ص ٢٦٩ . محدّث نورى ، در ادامه اين نقل مى افزايد : «چون درست حفظ نكردم ، شايد تحريفى در آن كرده باشم . خبر ، مفصّل است و بسيارْ گريه آور . كاش پايه داشت و احتمالِ صدق در آن مى رفت» .
٢-حماسه حسينى :ج ١ ص ١٨ .
١ . دعاى ليلا براى على اكبر عليه السلام
داستان مجعول منسوب به امام حسين عليه السلام كه چون على اكبر عليه السلام به ميدان رفت ، امام عليه السلام به همسرش ليلا فرمود : «برو در خلوت ، دعا كن براى فرزندت ...» ، از زمان محدّث نورى ، ميان مرثيه سرايان، رايج بوده است . (١) استاد مطهّرى نيز در بيان نمونه هاى تحريفِ وقايع عاشورا ، از اين داستان، ياد كرده و آورده است :
نمونه ديگر از تحريف در وقايع عاشورا ـ كه يكى از معروف ترين قضايا شده است و حتّى يك [كتاب] تاريخ هم به آن گواهى نمى دهد ـ ، قصّه ليلا، مادر حضرت على اكبر عليه السلام است . البتّه ايشان ، مادرى به نام ليلا داشته اند ؛ ولى حتّى يك مورّخ نگفته كه ليلا ، در كربلا بوده است . امّا ببينيد كه چه قدر ما روضه ليلا و على اكبر عليه السلام داريم ؛ روضه آمدن ليلا به بالين على اكبر عليه السلام .
حتّى من در قم ، در مجلسى كه به نام آية اللّه بروجردى تشكيل شده بود ـ كه البته خودِ ايشان در مجلس نبودند ـ ، همين روضه را شنيدم كه على اكبر عليه السلام به ميدان رفت . حضرت به ليلا فرمود كه : «از جدّم شنيدم كه دعاى مادر در حقّ فرزند ، مستجاب است . برو در فلان خيمه خلوت ، موهايت را پريشان كن ، در حقّ فرزندت دعا كن . شايد خداوند ، اين فرزند را سالم به ما برگرداند»!
اوّلاً ، ليلايى در كربلا نبوده كه چنين كند . ثانيا ، اصلاً اين منطق ، منطق حسين عليه السلام نيست . منطق حسين عليه السلام در روز عاشورا ، منطق جانبازى است . تمام مورّخين نوشته اند كه هر كس اجازه مى خواست ، حضرت به هر نحوى كه مى شد عذرى برايش ذكر كند ، ذكر مى كرد ، بجز براى على اكبر عليه السلام ـ «فَاسْتأذن فِى القِتال أباه ، فَأذن له» . يعنى : «تا اجازه خواست ، گفت : برو !». حال چه شعرها كه سروده نشده ، از جمله اين شعر كه مى گويد :
خيز ـ اى بابا ـ از اين صحرا رويم
نك ، به سوى خيمه ليلا رويم . (٢)
--------------------------------------------------------------------------------
١-لؤلؤ و مرجان : ص ١٥٣ .
٢-حماسه حسينى: ج ١ ص ٢٥ ـ ٢٦. نيز، ر. ك: أسرار الشهادات: ج ٢ ص ٥١٤.
٢. نذر كردن ليلا براى سلامت ماندن على اكبر عليه السلام
استاد مطهّرى ، در بيان اين داستان ساختگى آورده است :
نمونه ديگرى در همين مورد را ـ كه خيلى عجيب است ـ ، من در همين تهران ، در منزل يكى از علماى بزرگ اين شهر ، در چند سال پيش ، از يكى از اهل منبر كه روضه ليلا را مى خواند ، شنيدم، و من در آن جا چيزى شنيدم كه به عمرم نشنيده بودم . گفت : بعد از اين كه حضرت ليلا رفت در آن خيمه و موهايش را پريشان كرد ، نذر كرد كه اگر خدا، على اكبر عليه السلام را سالم به او برگردانَد و در كربلا كشته نشود ، از كربلا تا مدينه را ريحان بكارد ؛ يعنى نذر كرد كه سيصد فرسخ راه را ريحان بكارد!
[روضه خوان،] اين را گفت و يك مرتبه زد زير آواز :
نذرٌ عَلَىَّ لَئن عادوا و إن رَجَعوا
لَأزرعَنَّ طريقَ التّفتِ رَيحانا .
من نذر كردم كه اگر اينها برگردند
راه تفت را ريحان بكارم .
اين شعر عربى ، بيشتر براى من اسباب شد كه [ببينم] اين شعر ، از كجا پيدا شده ؟ بعد به دنبال آن رفتم و گشتم . ديدم اين تفتى كه در اين شعر آمده ، كربلا نيست ؛ بلكه اين تفت ، سرزمينِ مربوط به داستان ليلى و مجنونِ معروف است كه ليلى ، در آن سرزمين، سكونت مى كرده و اين شعر ، مال مجنون عامرى است براى ليلى ، و اين آدم ، اين شعر را براى ليلا ، مادر على اكبر عليه السلام و كربلا مى خوانده ! تصوّر كنيد كه اگر يك مسيحى يا يك يهودى يا يك آدم لامذهب ، آن جا باشد و اين قضايا را بشنود ، آيا نخواهد گفت كه تاريخ اينها ، چه مزخرفاتى دارد ؟ آنها كه نمى فهمند كه اين داستان را اين شخص از خودش جعل كرده است ؛ بلكه مى گويند ـ العياذُ بِاللّه ـ : زن هاى اينها، چه قدر بى شعور بوده اند كه نذر مى كردند از كربلا تا مدينه را ريحان بكارند ! (١)
--------------------------------------------------------------------------------
١-حماسه حسينى : ج ١ ص ٢٥ ـ ٢٧ .
٣ . داستان پيرزنى كه زمان متوكّل به زيارت امام حسين عليه السلام مى رود
استاد مطهّرى مى گويد :
در ده ، پانزده سال پيش كه به اصفهان رفته بودم ، در آن جا مرد بزرگى بود ، مرحوم حاج شيخ محمّدحسن نجف آبادى ـ أعلى اللّه مقامه ـ . خدمت ايشان رفتم و روضه اى را كه تازه در جايى شنيده بودم و تا آن وقت نشنيده بودم ، براى ايشان نقل كردم . كسى كه اين روضه را مى خواند ، اتّفاقا ترياكى هم بود . اين روضه را خواند و به قدرى مردم را گريانْد كه حد نداشت . داستانِ پيرزنى را نقل مى كرد كه در زمان متوكّل ، مى خواست به زيارت امام حسين عليه السلام برود و آن وقت ، جلوگيرى مى كردند و دست ها را مى بُريدند ، تا اين كه قضيّه را به آن جا رساند كه اين زن را بُردند و در دريا انداختند . در همان حال ، اين زن فرياد كرد : يا ابا الفضل العبّاس! وقتى داشت غرق مى شد ، سوارى آمد و گفت : ركابِ اسب مرا بگير . ركابش را گرفت . گفت : چرا دستت را دراز نمى كنى ؟ گفت : من دست در بدن ندارم ، كه مردم خيلى گريه كردند .
مرحوم حاج شيخ محمّدحسن ، تاريخچه اين قضيه را اين طور نقل كرد كه : يك روز در حدود بازار ، حدود مدرسه صدر (جريان ، قبل از ايشان اتّفاق افتاده و ايشان ، از اشخاص معتبرى نقل كردند) ، مجلس روضه اى بود كه از بزرگ ترين مجالس اصفهان بود و حتّى مرحوم حاج ملّا اسماعيل خواجويى ـ كه از علماى بزرگ اصفهان بود ـ ، در آن جا شركت داشت . واعظ معروفى مى گفت كه : من ، آخرين منبرى بودم . منبرى هاى ديگر مى آمدند و هنر خودشان را براى گرياندن مردم ، اِعمال مى كردند . هر كس مى آمد ، روىِ دست ديگرى مى زد و بعد از منبر خود ، مى نشست تا هنرِ روضه خوان بعد از خود را ببيند . تا ظهر ، طول كشيد. ديدم هر كس هر هنرى داشت ، به كار بُرد ، اشك مردم را گرفت . فكر كردم: من ، چه كنم ؟ همان جا ، اين قضيّه را جعل كردم . رفتم قصّه را گفتم و از همه بالاتر زدم . عصر همان روز ، رفتم در
مجلس ديگرى كه در چارسوق بود ، ديدم آن كه قبل از من منبر رفته ، همين داستان را مى گويد . كم كم [آن را] در كتاب ها نوشتند و چاپ هم كردند! (١)
ريشه دروغ در مرثيه سرايى، از نگاه محدّث نورى
اكنون بايد ديد كه ريشه اين دروغ پردازى ها چيست ؟ و چرا عدّه اى براى گرياندن مردم در مصيبت امام حسين عليه السلام ، به راحتى بر خدا و رسول و امامان ، دروغ مى بندند و بدين سان ، تاريخ افتخارآميز عاشورا را تحريف مى كنند ؟
از نگاه محدّث نورى ، دو عامل عمده ، موجب دروغ پردازى در مرثيه سرايى شده است :
١ . مجاز شمردن دروغ در عزادارى!
خلاصه مطلبى كه محدّث نورى رحمه الله براى جايز شمردن دروغ در عزادارى براى امام حسين عليه السلام از برخى دروغ پردازان نقل كرده ، اين است :
احاديثى كه توصيه به گريانيدن در مصيبت آن حضرت مى كنند ، مطلق هستند . بنا بر اين ، هر چه سبب گريه كردن مردم گردد ، هر چند دروغ باشد ، نيكوست ، و فضاى اين روايات ، آن است كه آنچه در نكوهش دروغ وارد شده ـ هر چند كه در نهايتِ اعتبار است ـ ، ولى اختصاص به غير از ذكرِ مصيبت ابا عبد اللّه عليه السلام دارد ! (٢)
استاد مطهّرى ، پس از نقل اين مطلب از محدّث نورى ، مى افزايد :
اين ، همان حرفى است كه امروزى ها در مكتب «ماكياول» ، در آوردند كه : هدف ، وسيله را مباح مى كند . هدف ، خوب باشد ، وسيله ، هر چه شد ، شد! (٣)
محدّث نورى ، در اين باره نوشته است :
--------------------------------------------------------------------------------
١-حماسه حسينى : ج ١ ص ٤٩ .
٢-ر . ك : لؤلؤ و مرجان : ص ٢٧٢ (تنبيه چهارم) .
٣-حماسه حسينى : ج ١ ص ٤٨ .
به اين بيان ، توان بسيارى از معاصى كبيره را مباح ، بلكه مستحب كرد و براى فسّاق ، جاده وسيعى به سوى آن معاصى باز نمود ؛ زيرا كه اخبار فضيلت و مدح ادخالِ سرور در قلب مؤمن و قضاى حوائج و اجابت خواهش او و سعى و كوشش در انجاح آن اضعاف ، اخبار اِبكاست . پس هر فاسقى ، هر زنى را كه ديد و خواهش نمود، بوسه بر رويش زند يا...، بر زن رواست به مقتضاى اخبار استحباب ادخالِ سرور يا اخبار استحباب قضاى حاجت و غير آنها ، اجابت نمايد و خود را تسليم كند! (١)
٢ . تسامح در ابواب فضائل ، قصص و مصائب
مطلب ديگرى كه از منظر محدّث نورى ، دومين عامل عمده براى وارد شدن دروغ به مرثيه سرايى است ، تمسّك به سيره برخى علما مبنى بر ضبط و نقل روايات ضعيف در مؤلّفات خود ، و تسامح در قبول و نقل روايات ابواب فضائل و قصص و بخصوص مصائب است .
ايشان ، پس از توضيح اين شبهه ، به تفصيل، آن را توضيح مى دهد و مى گويد :
اين سخن ، مغالطه اى بيش نيست و هرگز علماى درستكار كه سيرشان در خطوط مستقيمه موازين عدليه است ، از كتابى كه صاحبش را نشناسند ، نقل نكنند، و نيز از كتابى كه مؤلّفش بى مبالات [است] و فرقى ميان خبر موهون و غير موهون نگذاشته و در مقام نقل ، تميزى براى آنها مقرّر نداشته ، خبرى بيرون نياورند . (٢)
به هر حال ، ترديدى نيست كه تسامح در نقل فضائل ، قصص و مصائب ، مجوّز دروغ پردازى و نسبت دادن هر مطلبى ـ كه در ابواب و موضوعات ياد شده در هر كتابى يافت شود ـ ، به اهل بيت عليهم السلام نيست .
--------------------------------------------------------------------------------
١-لؤلؤ و مرجان : ص٢٧٣ . نيز ، ر . ك : حماسه حسينى : ج ١ ص ٤٩ .
٢-ر.ك : لؤلؤ و مرجان : ص ٢٧٧ ـ ٣٠٢ .
ريشه هاى اصلىِ دروغ در مرثيه سرايى
به نظر مى رسد آنچه در ريشه يابىِ دروغ پردازى در مرثيه سرايى بدان اشاره شد ، در واقع ، بهانه دروغ پردازان است ، نه ريشه اصلىِ آن ؛ زيرا هر كس كه از كمترين معلومات دينى برخوردار باشد ، با اندكْ تأمّلى ، به اين نتيجه مى رسد كه اسلام ، اجازه نمى دهد كه با دروغ ـ كه گناهى كبيره است ـ ، زمينه گريستن بر امام حسين عليه السلام را ـ كه امرى مستحب است ـ ، فراهم كنيم، يا هر مطلب مكتوب و غير مكتوبى را بدون بررسى به اهل بيت عليهم السلام نسبت دهيم .
به نظر ما ، ريشه هاى دروغ پردازى در مرثيه سرايى ، امور ديگرى است كه اين گونه بهانه تراشى ها نيز ريشه در آنها دارد . اين ريشه ها ، عبارت اند از :
الف ـ جهل
شمارى از مرثيه سرايان ، اگر بدانند آنچه مى خوانند ، دروغ است ، قطعا از آن اجتناب مى كنند ؛ ليكن از آن جا كه نه شناخت درستى از تاريخ عاشورا دارند ، و نه توان و يا حوصله تحقيق و بررسى در باره آن ، هر مطلبى را در هر كتابى مى بينند و يا از ديگرى مى شنوند ، در صورتى كه براى گرياندن مردم ، مفيد تشخيص دهند ، بدون تأمّل در صحّت و سُقم آن ، مورد استفاده قرار مى دهند .
بنا بر اين ، نخستين گام براى اصلاح مرثيه سرايى ، آموزش مرثيه سرايان و زنده كردن روح تحقيق در آنان و همچنين ، معرّفى منابع معتبر و غير معتبر تاريخ عاشورا به آنهاست .
ب ـ سوء استفاده از زبانِ حال
بهره گيرى از زبانِ حال در مرثيه سرايى ، با رعايت دو شرط، بى اشكال است و در واقع ، نوعى هنرمندى در ذكر مصيبت به شمار مى رود:
شرط اوّل ، اين كه مرثيه سرا ، توان تشخيصِ حال كسى را كه مى خواهد زبان حال او را بيان كند ، داشته باشد و اين توان ، در صورتى تحقّق مى يابد كه سراينده زبانِ
حال ، اطّلاع كافى از هدف نهضت حسينى ، تاريخ عاشورا و خصوصيات روحىِ شخصيتى كه مى خواهد حالش را بازگو نمايد ، داشته باشد .
شرط دوم ، اين است كه سخنى را به امام حسين عليه السلام و اهل بيت ايشان نسبت ندهد ؛ بلكه تصريح كند كه آنچه مى گويد ، تشخيص اوست .
متأسّفانه ، بدون در نظر گرفتن دو شرط ياد شده ، بسيارى از مرثيه سرايان ، مطالبى را، خصوصا به صورت شعر ، به امام عليه السلام و خانواده آن بزرگوار ، نسبت مى دهند كه واقعيت ندارد . به نظر مى رسد كه سوء استفاده از زبانِ حال در مرثيه سرايى ، يكى از عوامل راه يافتن دروغ به مقتل هاى مكتوب باشد .
از باب نمونه ، اين شعر معروف، به امام حسين عليه السلام منسوب شده است كه :
إن كانَ دينُ مُحَمَّدٍ لَم يَستَقِم
إلّا بِقَتلى يا سُيوفُ خُذينى .
اين شعر ، از نظر مضمون ، ايرادى ندارد ؛ ولى انتساب آن به امام عليه السلام ، دروغ است . اين شعر ، بيتى از قصيده اى است كه يكى شعراى عرب به نام شيخ محسن هُوَيزى ، معروف به «ابُو الحُبّ كبير»، در رثاى امام حسين عليه السلام سروده است. در اين قصيده مى خوانيم:
أعطَيتُ رَبِّىَ مَوثِقاً لا يَنتَهى
إلّا بِقَتلى، فَاصعَدى وَ ذَرينى
إن كانَ دينُ مُحَمَّدٍ لَم يَستَقِم
إلّا بِقَتلى، يا سُيوفُ خُذينى
هذا دَمى فَلتُروَ صادِيَةُ الظُّبا
مِنهُ وَ هذا لِلرِّماحِ وَتينى . (١)
با پروردگارم عهدى بسته ام كه انجام نمى شود
جز با كشته شدنم . پس مرا بالا ببر و بيفكن .
اگر دين محمّد صلى الله عليه و آله ، استوار نمى مانَد
جز با كشته شدن من ، اى شمشيرها! مرا بر گيريد .
اين ، خون من است ، كه بايد شمشيرهاى تشنه ، از آن، سيراب شوند
و اين رگِ گردنم ، آماده براى فرود آمدن نيزه هاست .
--------------------------------------------------------------------------------
١-ر.ك : مستدركات أعيان الشيعة: ج ٣ ص ١٩١.
بديهى است كه شاعر ، اين ابيات را به عنوان زبانِ حال امام عليه السلام سروده ؛ ليكن به تدريج ، به عنوان سخن امام عليه السلام ، رواج يافته است .
همچنين ، اين جمله مشهورِ منسوب به امام حسين عليه السلام : «إنّ الحَياةَ عقيدةٌ و جِهادٌ» ، مصرعى از يكى از سروده هاى شاعر معاصِر مصرى، احمد شوقى (م ١٩٣٢ م) است (١) و تمام بيت ، چنين است :
قِف دونَ رَأيكَ فِى الحياةِ مُجاهِدا
إنَّ الحَياةَ عَقيدَةٌ و جِهادُ . (٢)
در راه باورت ، ايستادگى و مجاهدت كن
كه زندگى ، باور است و مجاهدت.
گفتنى است كه اين بيت ، شعار روزنامه الجهاد، در مصر بوده است . (٣)
ج ـ تلاش براى ارائه مصيبتى نو!
به صورت شغل در آمدن مرثيه سرايى ، از يك سو ، و يكنواخت بودن مجالس عزادارى و مستمعان، از سويى ديگر ، به طور طبيعى ايجاب مى كند كه مرثيه سرايان ، دائما در صدد يافتن مصيبتى تازه در باره واقعه كربلا باشند ؛ ولى از آن جا كه مصائب كربلا ، به رغم سنگينى ، محدود است ، تلاش براى دستيابى به مصائب جديد ، زمينه ساز ورود انواع دروغ ها و مطالب سست در عرصه مرثيه سرايى مى گردد .
براى مبارزه با اين خطر ، بايد نوآورى در شيوه ارائه مصائبى كه در منابع معتبر آمده را جاى گزين تلاش براى يافتن مصائب جديد كرد .
د ـ دنياطلبى
اصلى ترين و خطرناك ترين ريشه هاى دروغ در مرثيه سرايى ، دنياطلبى است . در
--------------------------------------------------------------------------------
١-براى ديدن پژوهشى روشمند در اين باره ، ر . ك : چشمه خورشيد (مجموعه مقالات) : ج ١ ص ١٨٢ (مقاله «پژوهشى در باره يك شعار معروف : إنّ الحياة ...» ، عناية اللّه مجيدى) .
٢-الموسوعة الشوقية : ج ٣ ص ٢٢٨ .
٣-الجهاد ، نام يكى از روزنامه هاى صبح مصر بود كه به سرپرستى محمّد توفيق ديّاب و به عنوان نشريه سازمانى حزب «الوفد» مصر ، از سال ١٩٣١ تا ١٩٣٨ م ، منتشر مى گرديد.
حديثى از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آمده است :
حُبُّ الدُّنيا رَأسُ كُلِّ خَطيئَةٍ و مِفتاحُ كُلِّ سَيِّئَةٍ و سَبَبُ إحباطِ كُلِّ حَسَنَةٍ . (١)
دنيادوستى ، سرآمدِ هر خطا و كليد هر گناه و مايه از ميان رفتن هر خوبى اى است .
گفتنى است كه داشتن هر انگيزه غير الهى از مرثيه سرايى (چه كسب درآمد مادّى باشد ، و چه تحصيل شهرت و محبوبيت ، و چه غير اينها) دنياطلبى است و تا اين بيمارى خطرناكْ علاج نشود ، و تا اخلاص براى مرثيه سرايانْ حاصل نگردد ، همه تلاش ها براى اصلاح فرهنگ مرثيه سرايى ، عقيم خواهند ماند .
٦ . بدعت در نحوه عزادارى
آسيب هايى كه تا كنون برشمرديم ، آفاتى هستند كه محتواى مجالس عزادارى سيّد الشهدا عليه السلام را تهديد مى كنند ؛ امّا شمارى از آفات ، مربوط به شيوه و چگونگى عزادارى مى شوند .
از نظر فقهى ، عبادات ، اعم از واجب يا مستحب ، توقيفى هستند ، بدين معنا كه اصل عبادت و چگونگى آن ، بايد توسّط ادلّه شرعى اثبات شود . در غير اين صورت ، عملى كه به عنوان عبادت انجام مى شود ، بدعت محسوب مى گردد و نه تنها مطلوب نيست ، بلكه ممنوع و حرام است .
استحباب عزادارى براى سالار شهيدان ، بر پايه ادلّه قطعى ، ثابت است و با عنايت به آثار و بركات فردى و اجتماعى آن ، از بزرگ ترين عبادات محسوب مى گردد ؛ امّا در باره چگونگى انجام گرفتن اين عبادت ، معيار ، عزادارى هاى مرسوم در عصر صدور رواياتِ مربوط به اين عزادارى است ؛ بلكه مى توان گفت : اطلاق اين روايات ، شامل انواع عزادارى هاى مرسوم در اعصار مختلف نيز مى گردد ، مشروط به اين كه آنچه رايج شده ، براى عزادارى صدق كند و موجب وَهْن مكتب اهل بيت عليهم السلام
--------------------------------------------------------------------------------
١-إرشاد القلوب : ص ٢١ . نيز ، ر.ك: دنيا و آخرت از نگاه قرآن و حديث :ج ١ ص ٣٨٢ ح ٥٧٨ .
نگردد و يا همراه با انجام دادن عملى نامشروع نباشد .
بنا بر اين ، آنچه در شمارى از مجالس عزادارى ، به تدريج مرسوم شده است (مانند : استفاده از ابزارهاى موسيقى و آهنگ هاى مبتذل ، تشبّه مرد به زن ، و همچنين كارهايى چون قمه زدن) ، بدعت در عزادارى محسوب مى شود ، بويژه قمه زدن كه در عصر حاضر ، زمينه ساز تبليغات سوء بر ضدّ پيروان اهل بيت عليهم السلام و موجب وَهْن مكتب تشيّع است . رهبر معظّم انقلاب اسلامى ، آية اللّه خامنه اى ، در اين باره مى فرمايد :
قمه زدن هم از كارهاى خلاف است ... نمى شود در مقابل اين كار غلط ، سكوت كرد ... . كار غلطى است كه عدّه اى ، قمه به دست بگيرند و به سرِ خودشان بزنند و خون بريزند . كجاى اين حركت ، عزادارى است ؟! البته ، دست بر سر زدن ، عزادارى است . شما بارها ديده ايد كسانى كه مصيبتى برايشان پيش مى آيد ، بر سر و سينه خود مى كوبند . اين ، نشانه عزادارى ؛ امّا شما تا به حال ، كجا ديده ايد كه فردى به خاطر رويكرد مصيبت عزيزترين عزيزانش ، با شمشير بر مغز خود بكوبد و خون جارى كند ؟ كجاى اين كار ، عزادارى است ؟! قمه زدن ، سنّتى جعلى است . از امورى است كه مربوط به دين نيست و بلاشك ، خدا هم از انجام آن راضى نيست . علماى سَلَف ، دستشان بسته بود و نمى توانستند بگويند : اين كار ، غلط و خلاف است . امروز ، روز حاكميت اسلام است و روز جلوه اسلام است . نبايد كارى كنيم كه آحاد جامعه اسلامى برتر ، يعنى جامعه محبّ اهل بيت عليهم السلام كه به نام مقدّس ولى عصر ـ أرواحنا فداه ـ ، به نام حسين بن على عليه السلام و به نام امير المؤمنين عليه السلام مفتخرند ، در نظر مسلمانان و غير مسلمانان عالم ، به عنوان يك گروه آدم هاى خرافىِ بى منطق ، معرّفى شوند ... . قطعا اين ، يك بدعت است . (١)
--------------------------------------------------------------------------------
١-سخنان مقام معظّم رهبرى آية اللّه خامنه اى، در جمع روحانيون استان كهكيلويه و بوير احمد ، در آستانه ماه محرّم ١٤١٥ ق (١٧ / ٣ / ١٣٧٣ ش) .
و آخرين سخن در اين باب ، اين كه اگر فرهنگ عاشورا ، آن گونه كه بوده و هست ، بدون تحريف به جهانيان عرضه شود ، از قدرت اعجازآميزى برخوردار است كه مى تواند به نظام سلطه و استكبار در جهان ، پايان دهد و بدين سان ، نه تنها امّت مسلمان ، بلكه همه مستضعفان جهان را از ستم چپاولگران ، زورمداران و غارتگران بين المللى رهايى بخشد و به گفته رهبر انقلاب اسلامى آية اللّه خامنه اى :
امروز ، حسين بن على عليه السلام مى تواند دنيا را نجات دهد ، به شرط آن كه با تحريف ، چهره او را مغشوش نكنند . (١)
به خاطر دارم كه حضرت آية اللّه خامنه اى، در دوران رياست جمهورى شان ، شبى، نخستين رهبر جنبش «جهاد اسلامى» فلسطين ، شهيد دكتر فتحى شقاقى را به منزل خود دعوت كرده بودند . بنده (رى شهرى) و جمعى از روحانيون و مسئولان كشور نيز حضور داشتيم. يكى از حاضران ، از شهيد فتحى شقاقى پرسيد : تا چه اندازه به موفّقيت راه خود ، اطمينان داريد ؟
وى با اين كه پيرو مذهب اهل سنّت بود ، پاسخى داد كه همه را در بُهت و شگفتى فرو بُرد . پاسخ وى ، اين بود :
ما اصولاً به اين موضوع ، فكر نمى كنيم! ما موفّقيت و پيروزى خود را در انتخاب راه حسين بن على عليه السلام مى دانيم . هدف ما، به انجام رساندن تكليف الهى است .
بارى ! همه پيروان راستين اهل بيت عليهم السلام و علاقه مندان آگاه سيّد الشهدا عليه السلام ، در پاسدارى از فرهنگ اصيل عاشورا در برابر توطئه هاى دشمنان آگاه و تحريفات دوستان ناآگاه ، مسئول اند ؛ امّا بى ترديد ، مسئوليت مراجع تقليد ، فرهيختگان ، عالمان دين باور ، گويندگان ، نويسندگان و مرثيه سرايان متعهّد ، سنگين تر است . «ثُمَّ لَتُسْـئلُنَّ يَوْمَـئذٍ عَنِ النَّعِيمِ ؛ سپس حتما در آن روز، در باره نعمت ها، از شما پرسش خواهد شد» . (٢)
--------------------------------------------------------------------------------
١-سخنان ايشان درديدار روحانيون و وعّاظ در آستانه ماه محرّم ١٤١٦ ق (٣ / ٣ / ١٣٧٤ ش).
٢-تكاثر : آيه ٨ .