۸/۹ اصابت تيرى به پيشانى امام عليه السلام

۴۳۸. الفتوح: هرگاه حسين عليه السلام، به تنهايى به سوى فراتْ يورش مى‌بُرد، به او حمله مى‌كردند تا او را از [رسيدن به] آب، باز بدارند. آن گاه، مردى از آنان - كه كنيه‌اش ابو حُتوف جُعْفى بود -، تيرى انداخت و بر پيشانى حسين عليه السلام نشست. حسين عليه السلام، تير را كَنْد و آن را انداخت. خون بر صورت و محاسنش، سرازير شد.

سپس حسين عليه السلام گفت: «خدايا! تو مى‌بينى كه من از دست اين بندگان نافرمان و طغيانگرت، در چه حالى هستم. خدايا! يكْ يكِ آنان را به شمار آور و جدا از هم و متفرّق، هلاكشان ساز و هيچ يك از آنان را بر روى زمين، باقى مگذار و هرگز، آنان را ميامرز!».[953]

۴۳۹. تاريخ دمشق - به نقل از مُسلم بن رِباح، غلام آزاد شده على بن ابى طالب عليه السلام -: روز شهادت حسين بن على عليه السلام، با او بودم. تيرهايى به صورتش اصابت كرده بود. به من فرمود: «اى مُسلم! دستت را زير خون‌ها بگير».

گرفتم. چون [دست‌هايم از خون] پُر شدند، فرمود: «آنها را در دستم بريز».

آنها را در دستش ريختم. آنها را به سوى آسمان پاشيد و گفت: «خدايا! خون فرزند دختر پيامبرت را بستان».

قطره‌اى از آن خون، بر زمين نريخت.[954]


۹/۹ اصابت تيرى به سينه امام عليه السلام

۴۴۰. مقتل الحسين عليه السلام، خوارزمى: حسين عليه السلام كه بر اثر نبرد، كم‌توان شده بود، ايستاد و به استراحت پرداخت. همان هنگام كه ايستاده بود، سنگى آمد و به پيشانى‌اش خورد. خون از پيشانى‌اش، سرازير شد. پارچه‌اى را گرفت تا خون از پيشانى‌اش پاك كند كه تيرى با پيكانِ سه شاخه آهنين و مسموم آمد و در قلبش نشست.[955]

حسين عليه السلام گفت: «به نام خدا و يارى خدا، و بر دين پيامبر خدا!».

آن گاه، سرش را به سوى آسمان، بالا بُرد و گفت: «خداى من! تو مى‌دانى كه آنان، مردى را مى‌كُشند كه جز او، فرزند پيامبرى بر روى زمين نيست».

سپس، تير را گرفت و آن را از پشت خود، بيرون كشيد. خون، مانند ناودان، از آن سرازير شد. حسين عليه السلام، دستش را بر زخم نهاد و چون از خون پُر شد، آن را به آسمان پاشيد. قطره‌اى از آن، باز نگشت.... دوباره، دستش را بر زخم نهاد و چون [از خون] پُر شد، به سر و محاسنش كشيد و فرمود: «به خدا سوگند، اين گونه خواهم بود تا جدّم محمّد صلى اللَّه عليه و آله را با خضاب خون، ديدار كنم و بگويم: «اى پيامبر خدا! فلانى و فلانى، مرا كُشتند».[956]

۴۴۱. مثير الأحزان: حسين عليه السلام كه بر اثر نبرد، كم‌توان شده بود، ايستاد. سنگى به پيشانى‌اش خورد و آن را شكست. سپس، تير سه شاخه مسمومى آمد و بر قلبش نشست.

امام عليه السلام گفت: «به نام خدا و بر دين پيامبر خدا!».

سپس، سرش را به سوى آسمان گرفت و گفت: «خداى من! مى‌دانى كه آنان، فرزند دختر پيامبرشان را مى‌كُشند».

آن گاه، پس از بيرون كشيدن تير از پشت خود، بر اثر خونريزى فراوان، ناتوان شد و بر زمين افتاد.[957]


۱۰/۹ اصات تيرى به گلوى امام عليه السلام

۴۴۲. الأمالى، صدوق - به نقل از عبد اللَّه بن منصور، از امام صادق، از پدرش امام باقر، از جدّش امام زين العابدين عليهم السلام -: حسين عليه السلام، به چپ و راست نگريست و كسى را نديد. سرش را به سوى آسمان، بالا بُرد و گفت: «خدايا! تو مى‌بينى كه با فرزند پيامبرت چه مى‌كنند».

قبيله بنى كِلاب، ميان حسين عليه السلام و آب، مانع شدند. تيرى به سوى او پرتاب شد كه بر گلويش نشست و از اسبش به زمين افتاد. امام عليه السلام تير را گرفت و بيرون كشيد. سپس، خون را با كفِ دستش مى‌گرفت و هنگامى كه پُر مى‌شد، به سر و صورتش مى‌ماليد و مى‌گفت: «خداى عزّوجلّ را مظلوم و خونين، ديدار خواهم كرد».[958]

۴۴۳. الدرّ النظيم: زخمى در گلوى حسين عليه السلام [بر اثر تيرى كه به او اصابت كرد،] پديد آمد. او دستش را بر آن مى‌نهاد و چون از خون، پُر مى‌شد، مى‌گفت: «خدايا! تو مى‌بينى».

سپس، دوباره چنين مى‌كرد و چون پُر مى‌شد، مى‌گفت: «خدايا! اين، در راه تو، اندك است».[959]

۴۴۴. الإرشاد: حسين عليه السلام، بر سيلْبندِ فرات، بالا رفت تا خود را به آب برساند. برادرش عبّاس عليه السلام پيشِ رويش، بود. سواران ابن سعد، راه بر او گرفتند. در ميان آنان، مردى از بنى دارِم بود كه به آن سواران گفت: واى بر شما! ميان او و فرات، مانع شويد و آب را در اختيارش نگذاريد.

حسين عليه السلام گفت: «خدايا! او را تشنه بگذار».

مرد دارِمى، خشمگين شد و تيرى به سوى امام عليه السلام انداخت كه بر زير گلويش نشست. حسين عليه السلام، تير را بيرون كشيد و دستش را زير گلويش گرفت. كفِ دستانش از خون، پُر شد. آنها را پاشيد و سپس گفت: «خدايا! از آنچه با پسر دختر پيامبرت مى‌كنند، به تو شِكوه مى‌بَرم».

سپس به جايگاهش باز گشت، در حالى كه تشنگى‌اش، شدّت يافته بود.[960]

[0]


[0] محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده شهادت نامه امام حسین علیه السلام بر پایه منابع معتبر، صفحه: ۶۲۸، مؤسسه علمی فرهنگی دار الحديث. سازمان چاپ و نشر، قم - ایران، 1391 ه.ش.


[953] كُلَّما حَمَلَ [الحُسَينُ عليه السلام] بِنَفسِهِ عَلَى الفُراتِ حَمَلوا عَلَيهِ حَتّى أحالوهُ عَنِ الماءِ‌. ثُمَّ رَمى رَجُلٌ مِنهُم بِسَهمٍ يُكَنّى أبَا الحُتوفِ الجُعفِيَّ - فَوَقَعَ السَّهمُ في جَبهَتِهِ‌، فَنَزَعَ الحُسَينُ عليه السلام السَّهمَ فَرَمى بِهِ‌، فَسالَتِ الدِّماءُ عَلى وَجهِهِ ولِحيَتِهِ‌.
فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام: اللَّهُمَّ إنَّكَ تَرى ما أنَا فيهِ مِن عِبادِكَ هؤُلاءِ العُصاةِ الطُّغاةِ‌، اللَّهُمَّ فَأَحصِهِم عَدَداً، وَاقتُلهُم بَدَداً، ولا تَذَر عَلى وَجهِ الأرضِ مِنهُم أحَداً، ولا تَغفِر لَهُم أبَداً ۴۴۱
(الفتوح: ج ۵ ص ۱۱۷، مقتل الحسين عليه السلام، خوارزمى: ج ۲ ص ۳۴).


[954] كُنتُ مَعَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام يَومَ قُتِلَ‌، فَرُمِيَ في وَجهِهِ بِنُشّابَةٍ‌، فَقالَ لي: يا مُسلِمُ‌، أدنِ يَدَيكَ مِنَ الدَّمِ‌، فَأَدنَيتُهُما، فَلَمَّا امتَلَأَتا قالَ‌: اسكُبهُ في يَدي، فَسَكَبتُهُ في يَدِهِ‌، فَنَفَحَ بِهِما إلَى السَّماءِ‌، وقالَ‌:
اللَّهُمَّ اطلُب بِدَمِ ابنِ بِنتِ نَبِيِّكَ‌. قالَ مُسلِمٌ‌: فَما وَقَعَ مِنهُ إلَى الأَرضِ قَطرَةٌ ۴۴۲
(تاريخ دمشق: ج ۱۴ ص ۲۲۳، كفاية الطالب: ص ۴۳۱).


[955] در صورت درستى اين بخش از گزارش، مقصود، اصابت تير به ناحيه قلب است، نه خودِ قلب، چنان كه در گزارش ابن شهرآشوب در المناقب (ج ۴ ص ۱۱۱)، محلّ اصابت، سينه امام عليه السلام ذكر شده است. بديهى است كه اگر قلب ايشان مورد اصابت قرار مى‌گرفت، فرصتى براى اقدامات بعدى - كه در گزارش آمده -، وجود نداشت.


[960] رَكِبَ [الحُسَينُ عليه السلام] المُسَنّاةَ يُريدُ الفُراتَ وبَينَ يَدَيهِ العَبّاسُ أخوهُ‌، فَاعتَرَضَتهُ خَيلُ ابنِ سَعدٍ، وفيهِم رَجُلٌ مِن بَني دارِمٍ‌، فَقالَ لَهُم: وَيلَكُم! حولوا بَينَهُ وبَينَ الفُراتِ ولا تُمَكِّنوهُ مِنَ الماءِ‌.
فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام: اللَّهُمَّ أظمِئهُ‌! فَغَضِبَ الدّارِمِيُّ ورَماهُ بِسَهمٍ فَأَثبَتَهُ في حَنَكِهِ‌، فَانتَزَعَ الحُسَينُ عليه السلام السَّهمَ‌، وبَسَطَ يَدَهُ تَحتَ حَنَكِهِ فَامتَلَأَت راحَتاهُ بِالدَّمِ‌، فَرَمى بِهِ ثُمَّ قالَ‌: اللَّهُمَّ إنّي أشكو إلَيكَ ما يُفعَلُ بِابنِ بِنتِ نَبِيِّكَ‌. ثُمَّ رَجَعَ إلى مَكانِهِ وقَدِ اشتَدَّ بِهِ العَطَشُ ۴۴۷
(الإرشاد: ج ۲ ص ۱۰۹، الملهوف: ص ۱۷۰).


[956] فَوَقَفَ [الحُسَينُ عليه السلام] يَستَريحُ‌، وقَد ضَعُفَ عَنِ القِتالِ‌، فَبَينَما هُوَ واقِفٌ إذ أتاهُ حَجَرٌ فَوَقَعَ عَلى جَبهَتِهِ‌، فَسالَتِ الدِّماءُ مِن جَبهَتِهِ‌، فَأَخَذَ الثَّوبَ لِيَمسَحَ عَن جَبهَتِهِ‌، فَأَتاهُ سَهمٌ مُحَدَّدٌ مَسمومٌ‌، لَهُ ثَلاثُ شُعَبٍ‌، فَوَقَعَ في قَلبِهِ‌.
فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام: بِسمِ اللَّهِ وبِاللَّهِ‌، وعَلى مِلَّةِ رَسولِ اللَّهِ‌. ورَفَعَ رَأسَهُ إلَى السَّماءِ‌، وقالَ‌: إلهي! إنَّكَ تَعلَمُ أنَّهُم يَقتُلونَ رَجُلاً لَيسَ عَلى وَجهِ الأَرضِ ابنُ نَبِيٍّ غَيرُهُ‌، ثُمَّ أخَذَ السَّهمَ وأخرَجَهُ مِن وَراءِ ظَهرِهِ‌، فَانبَعَثَ الدَّمُ كَالميزابِ‌، فَوَضَعَ يَدَهُ عَلَى الجُرحِ‌، فَلَمَّا امتَلَأَت دَماً رَمى بِها إلَى السَّماءِ فَما رَجَعَ مِن ذلِكَ قَطرَةٌ‌،... ثُمَّ وَضَعَ يَدَهُ عَلَى الجُرحِ ثانِياً، فَلَمَّا امتَلَأَت لَطَخَ بِها رَأسَهُ ولِحيَتَهُ‌، وقالَ‌: هكَذا وَاللَّهِ أكونُ حَتّى ألقى جَدّي مُحَمَّداً وأنَا مَخضوبٌ بِدَمي، وأقولُ‌: يا رَسولَ اللَّهِ‌، قَتَلَني فُلانٌ وفُلانٌ ۴۴۳
(مقتل الحسين عليه السلام، خوارزمى: ج ۲ ص ۳۴؛ الملهوف: ص ۱۷۲).


[957] فَوَقَفَ [الحُسَينُ عليه السلام] وقَد ضَعُفَ عَنِ القِتالِ‌، أتاهُ حَجَرٌ عَلى جَبهَتِهِ هَشَمَها، ثُمَّ أتاهُ سَهمٌ لَهُ ثَلاثُ شُعَبٍ مَسمومٌ‌، فَوَقَعَ عَلى قَلبِهِ‌.
فَقالَ‌: بِسمِ اللَّهِ‌، وعَلى مِلَّةِ رَسولِ اللَّهِ صلى اللَّه عليه و آله. ثُمَّ رَفَعَ رَأسَهُ إلَى السَّماءِ وقالَ‌: إلهي، تَعلَمُ أنَّهُم يَقتُلونَ ابنَ بِنتِ نَبِيِّهِم. ثُمَّ ضَعُفَ مِن كَثرَةِ انبِعاثِ الدَّمِ بَعدَ إخراجِ السَّهمِ مِن وَراءِ ظَهرِهِ‌، وهُوَ مُلقىً فِي الأَرضِ ۴۴۴
(مثير الأحزان: ص ۷۳).


[958] نَظَرَ الحُسَينُ عليه السلام يَميناً وشِمالاً ولا يَرى أحَداً، فَرَفَعَ رَأسَهُ إلَى السَّماءِ‌، فَقالَ‌: اللَّهُمَّ إنَّكَ تَرى ما يُصنَعُ بِوَلَدِ نَبِيِّكَ‌.
وحالَ بَنو كِلابٍ بَينَهُ وبَينَ الماءِ‌، ورُمِيَ بِسَهمٍ فَوَقَعَ في نَحرِهِ‌، وخَرَّ عَن فَرَسِهِ‌، فَأَخَذَ السَّهمَ فَرَمى بِهِ‌، وجَعَلَ يَتَلَقَّى الدَّمَ بِكَفِّهِ‌، فَلَمَّا امتَلَأَت لَطَخَ بِها رَأسَهُ ولِحيَتَهُ‌، وهُوَ يَقولُ‌: ألقَى اللَّهَ عزّوجلّ وأنَا مَظلومٌ مُتَلَطِّخٌ بِدَمي ۴۴۵
(الأمالى، صدوق: ص ۲۲۶ ح ۲۳۹، بحار الأنوار: ج ۴۴ ص ۳۲۱).


[959] قَد أصابَ الحُسَينَ عليه السلام جُرحٌ في حَلقِهِ‌، وهُوَ يَضَعُ يَدَهُ عَلَيهِ فَإِذَا امتَلَأَتِ الدَّمُ قالَ‌: اللَّهُمَّ إنَّكَ تَرى، ثُمَّ يُعيدُها، فَإِذَا امتَلَأَت قالَ‌: اللَّهُمَّ إنَّ هذا فيكَ قَليلٌ ۴۴۶ (الدرّ النظيم: ص ۵۵۱).

۴۴۵. الفتوح: سِنان بن انَس نَخَعى، تيرى به سوى حسين عليه السلام انداخت. تير، بر گلويش نشست. صالح بن وَهَب يَزَنى هم نيزه‌اى به پهلوى حسين عليه السلام زد. حسين عليه السلام از اسبش به زمين افتاد. سپس، راست نشست و تير را از گلويش بيرون كشيد. كفِ دستانش را كنار هم مى‌گرفت و هر گاه از خونش پُر مى‌شدند، آنها را به سر و صورتش مى‌ماليد و مى‌گفت: «اين گونه، خدايم را با خونم و با حقّ غصب شده‌ام، ديدار خواهم كرد».[961]


۱۱/۹ اصابت تيرى بر دهان امام عليه السلام

۴۴۶. الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة): حسين عليه السلام، تشنه شد و آب خواست. آبى با آنان نبود. مردى آب آورد و به حسين عليه السلام داد تا بنوشد كه حُصَين بن تَميم، تيرى به او زد و در دهانش نشست و حسين عليه السلام، خون را با دستش مى‌گرفت و خدا را مى‌ستود.[962]

۴۴۷. تذكرة الخواص - به نقل از هشام بن محمّد -: حُصَين بن تَميم، تيرى به سوى حسين عليه السلام انداخت كه به لب‌هايش خورد و خون از آنها، سرازير شد. حسين عليه السلام، در حالى كه مى‌گريست، مى‌گفت: «خدايا! من از آنچه با من، برادرانم، فرزندانم و خاندانم مى‌كنند، به تو شِكوه مى‌بَرَم».

سپس، تشنگى‌اش شدّت گرفت.[963]

۴۴۸. ذخائر العُقبى - به نقل از مردى از قبيله كَلْب -: حسين بن على عليه السلام، بانگ زد: «به ما آب دهيد!».

مردى، تيرى انداخت كه گوشه دهان حسين عليه السلام را دريد. حسين عليه السلام گفت: «خداوند، سيرابت نكند!».

آن مرد، تشنه شد تا آن جا كه خود را در فرات انداخت و آن قدر آب نوشيد تا مُرد.[964]

۴۴۹. مثير الأحزان: زُرْعة بن ابان بن دارِم گفت: ميان او و آب، مانع شويد.

سپس تيرى به سوى امام عليه السلام انداخت كه بر گلويش نشست. امام عليه السلام گفت: «خدايا! او را تشنه بميران و هيچ گاه، او را نيامرز».

براى امام عليه السلام نوشيدنى آوردند؛ امّا خونريزى، مانع نوشيدنش شد. امام عليه السلام، خون [گلويش] را مى‌گرفت و به سوى آسمان مى‌پاشيد.[965]


[961] ورَماهُ [أيِ الإِمامَ الحُسَينَ عليه السلام] سِنانُ بنُ أنَسٍ النَخَعِيُّ بِسَهمٍ‌، فَوَقَعَ السَّهمُ في نَحرِهِ‌، وطَعَنَهُ صالِحُ بنُ وَهبٍ اليَزَنِيُّ طَعنَةً في خاصِرَتِهِ‌، فَسَقَطَ الحُسَينُ عليه السلام عَن فَرَسِهِ إلَى الأَرضِ‌، وَاستَوى قاعِداً ونَزَعَ السَّهمَ مِن نَحرِهِ‌، وأقرَنَ كَفَّيهِ‌، فَكُلَّمَا امتَلَأَتا مِن دَمِهِ خَضَّبَ بِهِ رَأسَهُ ولِحيَتَهُ‌، وهُوَ يَقولُ‌: هكَذا حَتّى ألقى رَبّي بِدَمي، مَغصوباً عَلى حَقّي ۴۴۸ (الفتوح: ج ۵ ص ۱۱۸).


[962] عَطِشَ الحُسَينُ عليه السلام فَاستَقى، ولَيسَ مَعَهُم ماءٌ فَجاءَهُ رَجُلٌ بِماءٍ‌، فَتَناوَلَهُ لِيَشرَبَ‌، فَرَماهُ حُصَينُ بنُ تَميمٍ بِسَهمٍ‌، فَوَقَعَ في فيهِ‌، فَجَعَلَ يَتَلَقَّى الدَّمَ بِيَدِهِ ويَحمَدُ اللَّهَ ۴۴۹ (الطبقات الكبرى/الطبقة الخامسة من الصحابة): ج ۱ ص ۴۷۲، سير أعلام النبلاء: ج ۳ ص ۳۰۲).


[963] رَماهُ [أيِ الحُسَينَ عليه السلام] حُصَينُ بنُ تَميمٍ بِسَهمٍ فَوَقَعَ في شَفَتَيهِ‌، فَجَعَلَ الدَّمُ يَسيلُ مِن شَفَتَيهِ‌، وهُوَ يَبكي ويَقولُ‌: اللَّهُمَّ إنّي أشكو إلَيكَ ما يُفعَلُ بي وبِإِخوَتي ووُلدي وأهلي، ثُمَّ اشتَدَّ بِهِ العَطَشُ ۴۵۰ (تذكرة الخواصّ‌: ص ۲۵۲).


[964] صاحَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام: اسقونا ماءً‌! فَرَمى رَجُلٌ بِسَهمٍ فَشَقَّ شِدقَهُ‌، فَقالَ‌: لا أرواكَ اللَّهُ‌! فَعَطِشَ الرَّجُلُ إلى أن رَمى نَفسَهُ فِي الفُراتِ‌، فَشَرِبَ حَتّى ماتَ ۴۵۱ (ذخائر العقبى: ص ۲۴۶، المعجم الكبير: ج ۳ ص ۱۱۴ ح ۲۸۴۱).


[965] قالَ زُرعَةُ بنُ أبانِ بنِ دارِمٍ‌: حولوا بَينَهُ وبَينَ الماءِ‌، ورَماهُ بِسَهمٍ فَأَثبَتَهُ في حَنَكِهِ‌.
فَقالَ عليه السلام: اللَّهُمَّ اقتُلهُ عَطَشاً، ولا تَغفِر لَهُ أبَداً، وكانَ قَد اتِيَ بِشَربَةٍ فَحالَ الدَّمُ بَينَهُ وبَينَ الشُّربِ‌، فَجَعَلَ يَتَلَقَّى الدَّمَ ويَقولُ - هكَذا - إلَى السَّماءِ ۴۵۲
(مثير الأحزان: ص ۷۱).