خیلی باور نکنید!
من را تغزلی هست در جمع خوب رویان
در مدحت چو زلفی بر کول باد پایان
یک تار موی، افسار بر هر غزل نشسته
میدان در فشانان یکجا برد به جولان
فتانه غزل خواه با صد کمند پنهان
چون تازیانه ای هست بر طبل بی زبانان
هر تار تار او را همچو دوال و سوطی
بر قلب هر خماری، چون ضرب پتک و سندان
آتش زند به خرمن، دل برکند ز بنیان
فریاد و آه بی دل، سر بر کند ز کیوان
با تار همچو تیغی برد حصار غنچه
گل بی قرار و پویان در جای جای بستان
بر اهرمن نشاند بر دست او چو ادهم
صد فال خوش بریزد هر تار تار مژگان
هر پیچ و تاب زلفش در محفل سماعی
در رقص و پایکوبی، در گردش خرامان
بس زیر گنبد زلف از حسن او چشیدیم
کنز جواهری را چشم بسته ایم و دیوان
مسحور مردم او، مدهوش تار و دفش
از گرمی حضورش صیف است ماه آبان!
+ نوشته شده در ۱۳۸۹/۰۱/۳۰ ساعت توسط سید محمدحسن جواهری
|