ذو الفقار فاطمه
ذوالفقار فاطمه
اشك زهرا در تجلى ذو الفقار حيدر آمد
او نهان جنگيد و حيدر در بر ميدان برآمد
از چه مى گرييد زهرا؟ از چه مى ناليد زهرا؟
از چه در آن مدت كم جان آن گل به سرآمد
آه زهرا كى بود از سيلى و ضرب عدو
اشك زهرا در تبلور درد دين و همسر آمد
دين احمد ....
فاطمه غمديده دين بود و آه و اشك حرمان
سخت جنگيد و به اشكش تيغ و مركب بستر آمد
آسمان تاريك شد از رفتن خورشيد و نور
خدعه صياد شب با صد هزار اژدر درآمد
پرده وحشت زد و ابليس با نيرنگ خود
بى شمار از انسيان را آتش دوزخ برآمد
فاطمه گرييد و اشكش شد تجليگاه يزدان
شافع روز جزا در دادگاه داور آمد...
در تشفّى سينه پرسوز آن گلگون احمد
با ظهور منجى عالم هماى آخر آمد
اين جواهرها كه سفتم هر يكى فرياد من شد
جز تولّى و تبرى كى از اين دو برتر آمد
+ نوشته شده در ۱۳۸۹/۰۱/۳۰ ساعت توسط سید محمدحسن جواهری
|