قبله جان
بي تلاطم ماندم اینجا ای بت مهسای من
آی و با یک دم بده موجی بر این دریای من
همچنان در کوی تو مر دیدنت چشم انتظار
یک نظر با گوشه چشمی ببر سودای من
غیر تو هیچم نباشد رو به سوی قبلهای
سودهام بر خاک کویت جبهه ای مولای من
عشق ما پر سوخته گرد حریمت ای نگار
آتشی افکن بسوزان جان و سر تا پای من
هر چه هست و نیست از جام تو ما را سوخته
قطرهای این تشنه را در بر هوی و های من
ذرهای بودم به لطف تو ز جا برخاستم
مهربان من! به جمع عاشقان ده جای من
کام من در پای نا اهلان به تلخی بر کشید
آی و بر گیرم از این گرداب جان فرسای من
ما همه ذوبیم در گرمای لعل بیمثال
غسل در آب نگاهت میکنم مولای من
+ نوشته شده در ۱۳۸۹/۰۲/۱۲ ساعت توسط سید محمدحسن جواهری
|