492) زندگی طلبگی۲   (دفع یک شبهه در باره حقوق طلبگی)

گاهی می‌پرسند: مگر طلبگی شغل است که حقوق بگیرد؟ مثل دانشجوها که حقوقی دریافت نمی‌کنند،‌ آن‌ها نیز نباید حقوق دریافت کنند.

در پاسخ به این سؤال که نوعی اعتراض را درخود نهفته دارد،‌ به چند مطلب اشاره می‌شود، امید که روشن کننده مطلب باشد.

1. دانشجو پس از چند سال (نهایتاً‌ 6 تا 8 سال) وارد بازار کار و درآمد می‌شود و درآمد او نیز با رشته‌ای که خوانده، رابطه مستقیم دارد؛ مثلاً‌ دانشجوی حقوق وکیل می‌شود و کسب درآمد می‌کند و یا دانشجوی پزشکی به مطب یا بیمارستان می‌رود و با دست‌مایه قرار دادن دانش خود کسب درآمد می‌کند، ولی یک طلبه،‌

اولاً: درسش پایان ندارد؛ زیرا او باید با تحصیل و تدریس و تألیف مسیر سخت اجتهاد در علوم اسلامی را طی کند تا بتواند دین را به درستی درک کند و به مردم منتقل نماید و چنان‌که اهل فن می‌دانند، این مسیری طولانی و گاه چند ده‌ساله است. ضمناً پیمودن این مسیر نیز واجب کفایی و دستور مستقیم خدای متعال است: وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً ۚ فَلَوْلَا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ.

ثانیاً:‌ طلبه نمی‌تواند از راه دانشش درآمدی کسب کند؛ زیرا تحصیل، تدریس و تألیف از گذشته‌های دور در حوزه به صورت رایگان و فی سبیل الله انجام می‌شده است،‌ مگر طلبه‌ای که وارد مؤسسات پژوهشی یا دانشگاه‌ها شود و کسب درآمد کند که چنین افرادی شهریه نمی‌گیرند و اصولاً‌ شهریه طلاب شاغل قطع می‌شود.

2. باید دانست که بودجه‌ای که از بیت المال برای دانشجویان هزینه می‌شود بسیار بیشتر از هزینه‌ای است که برای طلاب می‌شود و این تفاوت فاحش با قیاس مخارج دانشگاه‌ها و حوزه‌های علمیه آشکار می‌شود. (البته باید مقایسه همه‌جانبه و دقیق باشد نه گزینشی و ناقص!)

3. بسیاری از دانشجویان نخبه و اساتید با عناوین مختلف مانند بورس و مطالعات میان‌دوره‌ای و سفرهای تحقیقی پژوهشی و ... تأمین مالی می‌شوند که مبالغ هزینه شده سرجمع در قیاس آنچه به اساتید و نخبگان حوزوی داده می‌شود، بسیار بالاتر و اساساً‌ غیر قابل قیاس است.

4. به دلیل گستردگی فقه و اصول به طور خاص و سایر رشته‌های علوم اسلامی که حوزه متکفل آن است، به هیچ وجه یک دانش‌پژوه حوزوی نمی‌تواند حتی دو دهه آن را به سرانجام رساند (در برخی رشته‌ها چند ده سال نیاز به پژوهش دارد و با این وصف باز بسیار محدودند کسانی که فارغ التحصیل می‌شوند؛ مانند مسیر اجتهاد تا مرجعیت) و در این مدت امکان دور ماندن از زندگی مطابق عرف نیز وجود ندارد؛ لذا بر عهده حاکم جامعه اسلامی است که مسیر پژوهش در حوزه دین را فراهم کند  که متأسفانه تا حالا این کار به طور شایسته انجام نشده و دانش‌پژوهان حوزه دین به شدت در مضیقه‌اند.

5. بسیاری از طلاب به شکل‌های مختلف درآمد شخصی دارند (جذب در موسسات پژوهشی یا آموزشی، کار آزاد، بهره‌مندی از توانمندی مالی خانوادگی، تبلیغ، و ...) که شمار زیادی از آن‌ها هرچند مردم نمی‌دانند ولی از شهریه استفاده نمی‌کنند و برخی از آن‌ها برابر و یا بیشتر و یا بسیار بیشتر از آن‌چه از ابتدای طلبگی دریافت داشته‌اند،‌ به حوزه علمیه باز می‌گردانند!‌ چیزی که بر پایه عقیده انجام می‌شود و مشابه آن در دانشگاه‌ها تقریباً‌ یا تحقیقاً‌ نایاب است.

6. همه طلبه‌ها حتی آن‌ها که شاغل اند یا درآمدهای شخصی دارند که بسیاری از حوزوی‌ها چنین‌اند- خدمات خود را در بین مردم و در مسیر تبلیغ دین و خدمات فکری فرهنگی به مردم بدون چشم‌ داشت و تنها برای رضای خدا ادامه می‌دهند، درحالی که چنین مواردی در بین دانشجوهای فارغ التحصیل شده بسیار کم است!

زندگی طلبگی۱

http://javahery.blogfa.com/post/264/%d8%b2%d9%86%d8%af%da%af%db%8c-%d8%b7%d9%84%d8%a8%da%af%db%8c-1

 

491)  در احوال شهید

پیش‌تر در باره شبیه‌سازی ادبی مطالبی نوشتم و مثال‌هایی زدم؛ تلمیح زیر هم نمونه‌ای دیگر.

امتحان عشق و باورهاست میدان نبرد

فزت خواند چون بیفتد بر سریر خاک سرد

مرغ روحش برجهد (پرکشد) از این سرا تا عرشیان

چون که بر خوان کرم گردیده‌است او میهمان

(یا: چون که بر خوان کرم گردید در عرش میهمان)

1400/7/18

دو بیتی فوق اقتباسی از دوبیتی زیر است که یکی از رفقا به نام آقای سید مجید میرمحمدی  (شاهد) از روستای آقلک/هفت‌چشمه لطف کرد و برایم فرستاد:

امتحان عاشقان است صحنه جنگ و نبرد

فزت گویم چون چکد خونم به روی خاک‌سرد

مرغ روحم از قفس پرمی‌کشد بر آسمان

بگذرد از قاب قوسین و رود تا آشیان

490)  سخنی در باره بیت شیرازی و قال و مقال آن (قسمت چهارم)

در قسمت سوم از مربع ستیز سخن به میان آمد و توضیحی در باره «مستند پسر نوح» که داستانی امنیتی با محوریت بیت شیرازی است، به آن ضمیمه شد.

اکنون لازم است طبق قراری که گذاشتیم، در این قسمت در باره «خروج از دایره تقیه» مطالبی را عرض کنیم. طبیعی است در این مختصر تقریباً‌ جمع‌بندی ارائه می‌کنیم و به تفصیل وارد نمی‌شویم زیرا بحث بسیار درازدامن و از حوصله خوانندگان خارج است!

در روایات منابع شیعی بر دو چیز تأکید بسیاری شده است: برائت جستن از دشمنان اهل بیت ع و تقیه. 

برای این‌که بتوانیم این دو را جمع کنیم، ابتدا باید ببینیم مراد از تقیه چیست و تقیه واجب کجاست؟

تقیه گونه‌های مختلفی دارد که محل بحث ما تقیه واجب است. تقیه واجب جایی است که:

اولاً: اگر تقیه نکنیم جانی در معرض خطر قرار می‌گیرد و از بین می‌رود؛

ثانیاً: اگر تقیه نکنیم گمراهی هدایت نمی‌شود؛ یعنی جلو هدایت کسی گرفته می‌شود.

دو نکته (در پاسخ به دو پرسش مقدر)

۱. اولین و بزرگ‌ترین مصداق تقیه لعن و سب علنی است وگرنه اصلا معنایی برای تقیه باقی نمی‌ماند. 

۲. انکار لعن و اعلان این‌که حرمت‌شکنی‌ها تنها از سوی برخی صورت می‌پذیرد و مورد قبول عموم علما و مردم نیست، حداقل این فایده را دارد که اهل تسنن را به این باور می‌رساند که بخش بزرگی از شیعه اهل حرمت‌شکنی نیستند و یا دست‌کم تقیه و در ظاهر حفظ حرمت می‌کنند و فایده این مطلب بسیار وسیع و مخالفان به همین اندازه راضی‌اند و این رضا هم بر اساس تفکیک ظاهر رفتار از باطن و درون و به تعبیر دیگر، بر اساس چهاردیواری اختیاری و عدم جواز تجسس پذیرفته شده بین مسلمان‌ها با همه اختلاف‌های کلامی و فقهی است. 

حال نگاهی به برائت بیندازیم. برائت صورت‌های مختلفی دارد:

1. صورتی که منش و روش علمای شیعه در طول تاریخ اسلام بوده است. برائت در این روش دوری جستن از دشمنان با ترک منش و روش و تفکرات آن‌ها و نیز با بیان و اعلان برائت و دوری و عدم پیروی از آن‌ها است و این مقدار و نیز طرح مباحث علمی که اثبات کننده حقانیت شیعه و اهل بیت ع و باطل بودن جانشینی ابوبکر و عمر و عثمان است، در غالب دوران‌ها و نیز دنیای امروز مشکلی را بروز نداده و نمی‌دهد و مخالف تقیه نیست و اهل بیت ع نیز جز در مواقع خاص، به روشنگری علمی اقدام می‌کرده‌اند.

2. اعلان (آشکارا بیان کردن) برائت با صورت خشن آن؛ یعنی با لعن و سب و هتاکی و تهمت و مانند این‌ها. این موارد حتماً‌ مخالف تقیه و دستور و روش و منش اهل بیت ع است و در این شکی نیست و اساساً اگر لعن آشکار بر افراد خاص جایز باشد که دیگر تقیه معنی پیدا نمی‌کند و بی‌خاصیت می‌شود. 

👈 برخی از شیعیان متأسفانه مرتکب چنین رفتارهایی می‌شوند. اینان از سه جهت ضرر می‌رسانند که هر سه جهت ممنوع و حرام قطعی است:

الف) مانع صدور انقلاب و تفکر انقلابی و انتقادی نسبت به مستکبران عالم در جهان اسلام می‌شود؛ لذا دشمنان همواره از نزاع بین شیعه و سنی حمایت جدی کرده‌اند و مستند پسر نوح شواهد خوبی در این باره ارائه کرده است. 

ب) مانع گسترش مذهب تشیع می‌شود و شاید بزرگ‌ترین مانع فراروی جذب است. 👈 چنان‌که پیش‌تر نیز اشاره شد، توهین به مقدسات یک فرد تعصب و نفرت او را برمی‌انگیزاند و موجب می‌شود حصاری دور او کشیده شود که دیگر هیچ منطق و سخن حقی در او نفوذ نکند. خود ما بلکه همه مردمان عالم نیز چنین‌اند. حقیقت این است که اگر کسی به خود ما توهین کند، شاید صبوری به خرج دهیم و تحمل کنیم ولی اگر کسی به مقدسات ما توهین کند، به هیچ‌وجه تحمل نکرده، یا درگیر می‌شویم و یا به سرعت جلسه را ترک می‌کنیم و دیگر به شنیدن سخنان حتی خوب طرف ادامه نمی‌دهیم و این واکنشی طبیعی و فراگیر است؛ بنابراین ترک تقیه به معنای دور شدن از فضای علمی و رشد و هدایت است که بی‌تردید خلاف شرع و عقل است.

.ج) موجب تحریک گروه‌های متعصب و افراطی اهل تسنن می‌شود که به شیعیان بی‌پناه کشورهای همسایه ایران و حتی دوردست‌ها حمله و تجاوز کنند و مال و جان و ناموس آن‌ها را در معرض خطر شدید و هتک حرمت قرار دهند.

👈 منتقدان بیت شیرازی - که فصل‌هایی از مستند پسر نوح نیز ادعای آن‌ها را کاملاً تأیید می‌کند - مدعی‌اند که بیت شیرازی در دام دشمنان گرفتار شده و با ترک تقیه که اصل دین است در مسیر تأمین هر سه خواسته دشمنان ایران و تشیع قرار گرفته ‌اند؛ یعنی هم اعراض و جان‌ها شیعیان بی‌پناه را در خطر انداخته‌اند و هم زمینه تسلط وتضعیف نظام اسلامی ایران را دنبال کرده و هم در روند گسترش تشیع در جهان و جهان اسلام خلل وارد کرده و حرکت آن را کند کرده‌اند. چند روایت در باره تقیه:

👈  « لا إيمانَ لِمَن لا تَقِيَّةَ لَهُ»

👈 «إِنَّ التَّقِيَّةَ دِينِي وَ دَيْنُ آبَائِي، وَ لَا دِينَ لِمَنْ لَا تَقِيَّةَ لَهُ»

👈 «وَآمُرُکَ اَنْ تَسْتَعْمِلَ التَّقِیَّةَ فِی دِینِکَ، وَاِیّاکَ ثُمَّ اِیّاکَ اَنْ تَتَعَرَّضَ لِلْهَلاکِ وَاَنْ تَتْرُکَ التَّقِیَّةَ الَّتِی اَمَرْتُکَ بِها فَاِنَّکَ شائِطٌ بِدَمِکَ وَدِماءِ اِخْوانِکَ، مُعَرِّضٌ لِنِعَمِکَ وَلِنِعَمِهِمْ لِلزَّوالِ مُذِلُّهُمْ فِی اَیْدِی اَعْداءِ دِینِ اللّهِ وَقَدْ اَمَرَکَ اللّهُ تَعالی بِاِعْزازِهِمْ؛ به تو امر می کنم که تقیّه را در دینت به کار ببری. مبادا! مبادا خود را در معرض هلاک شدن قراردهی، و مبادا تقیه ای که به تو دستور می دهم، ترک کنی. در این صورت، خون خود و برادرانت را در مسیر ریخته شدن و نعمتهای خود و برادرانت را در معرض نابودی قرار داده ای و آنان را در دست دشمنان دین خدا، خوار و ذلیل کرده ای؛ در حالی که خداوند، عزیز داشتن آنها را به تو امر کرده است.»، 

👈 حضرت امام صادق (ع) می‌فرماید: «إِيَّاكُمْ أَنْ تَعْمَلُوا عَمَلًا يُعَيِّرُونَّا بِهِ فَإِنَّ وَلَدَ السَّوْءِ يُعَيَّرُ وَالِدُهُ بِعَمَلِهِ كُونُوا لِمَنِ انْقَطَعْتُمْ إِلَيْهِ زَيْناً وَ لَا تَكُونُوا عَلَيْهِ شَيْناً صَلُّوا فِي عَشَائِرِهِمْ‏ وَ عُودُوا مَرْضَاهُمْ وَ اشْهَدُوا جَنَائِزَهُمْ وَ لَا يَسْبِقُونَكُمْ إِلَى شَيْ‏ءٍ مِنَ الْخَيْرِ فَأَنْتُمْ أَوْلَى بِهِ مِنْهُمْ وَ اللَّهِ مَا عُبِدَ اللَّهُ بِشَيْ‏ءٍ أَحَبَّ إِلَيْهِ مِنَ الْخَبْ‏ءِ، قُلْتُ وَ مَا الْخَبْ‏ءُ قَالَ التَّقِيَّةُ.» ؛از کاری که موجب سرزنش ما شود بپرهیزید؛ همانا فرزند بد، موجب سرزنش پدر (از سوی مردم) می­شود. (در مقابل مخالفان ما) مایه زینت ما باشید نه مایه سرافکندگی ما. در مساجد آنان نماز بگزارید و از بیماران آنان عیادت کنید؛ در تشییع جنازه آنان شرکت کنید؛ و در کارهای نیک پیشقدم شوید؛ به خدا سوگند که خداوند به چیزی بهتر از تقیه، عبادت نشده است. راوی می­گوید. پرسیدم «خباء» چیست؟ فرمود: «تقیه». و ...

👈 شیخ صدوق بر اساس روایات در کتاب اعتقادات فرموده:«  اعتقادنا في التقية أنها واجبة، من تركها كان بمنزلة من ترك الصلاة [1]. وقيل للصادق - عليه السلام -: يا ابن رسول الله، انا نرى في المسجد رجلا يعلن بسب أعدائكم ويسميهم. فقال: ما له - لعنه الله - يعرض بنا.

👈 در این میان، خوشبختانه ارتباط کسانی مانند یاسر الحبیب و الله‌یاری (که خود را خلع لباس کرد) با سفارت انگلیس کاملاً‌ آشکار شده و به راحتی در فضای مجازی قابل رصد است. این دو و نیز امثال محمد هدایتی - مدیر شبکه سلام -  در رسانه‌های تحت حمایت بیگانگان و در سرزمین آن‌ها به شدت علیه مقدسات اهل تسنن حمله کرده و هتاکی می‌کردند و حتی یاسر الحبیب (که گویا داماد (؟) سیدمجتبی شیرازی ساکن لندن است) کتابی نوشت با عنوان «الفاحشة الوجه الآخر لعائشة» (فاحشه چهرهٔ دیگر عایشه) و مدعی شد بر اساس منابع اهل تسنن این کتاب را نوشته است. این درحالی است که بر اساس روایات اهل بیت ع همسران پیامبران پاکدامن هستند هرچند گنهکار و حتی اهل آتش باشند. او با تمسک به روایاتی که از نظر همه مسلمان‌ها - شیعه و سنی - باطل‌اند، نزدیک بود فتنه بزرگی را به‌پا کند که با تدبیر گروهی از شیعیان عربستان و هوشیاری علما و مراجع بزرگ شیعه و به طور خاص رهبر معظم انقلاب تا حد قابل توجهی خاموش شد، هرچند آثار آن هنوز پابرجاست و آسیب‌رسان است. او این کارها را با با عنوان گسترش تشیع انجام داده و می‌دهد در حالی که همه دیدند که نه تنها به گسترش آن کمک نکرد که با جنباندن تعصبات علاقه‌مندان به عایشه - که عموم اهل تسنن هستند - زحمت و موانع بسیاری را برای مبلغان حقیقی مذهب تشیع ایجاد کرد.

در هر صورت،‌ از دیدگاه منتقدان بیت شیرازی، این بیت و افراد شاخص آن در مسیری قرار گرفته‌اند که خلاف دستور صریح اهل بیت ع است و از این طریق صدمه بزرگ و جبران‌ناپذیری بر کیان شیعه و گسترش آن وارد کرده‌اند. 

در پایان این پست یادآور می‌شویم غیر از آنچه در مستند پسر نوح آمده، سایت‌های بسیاری به مسئله ارتباط بیت شیرازی و انگلستان و سرویس‌های جاسوسی پرداخته‌اند که با یک جستجوی ساده در دسترس است (کافی است شیعه انگلیسی، فرقه شیرازی و انگلیس، و مانند این‌ها را سرج کنید تا انبوهی از اطلاعات و فیلم مستند در اختیارتان قرار گیرد). نمونه روشن این ارتباط را می‌توان در حمایت رسانه‌ای و عملی انگلیس از حمله به سفارت، نیز حمایت و اجازه فعالیت به رسانه‌های وابسته به این بیت که نسبت به مقدسات اهل تسنن و برخی علمای شیعه هتاکی می‌کنند در حالی که دیکر رسانه‌های مجاز به فعالیت نیستند. همچنین مجوز راهپیمایی قمه‌زنان وابسته به این بیت و موارد دیگر دید.

 ادامه دارد

پست‌های مرتبط: 

http://javahery.blogfa.com/category/24/%d8%a8%db%8c%d8%aa-%d8%b4%db%8c%d8%b1%d8%a7%d8%b2%db%8c-%d8%a8%d8%af%d9%88%d9%86-%d8%b1%d9%88%d8%aa%d9%88%d8%b4

489)  رابطه حجاب و عفاف در آیات قرآن

اخیراً عبارتی از یکی از فضلا به صورت وسیع در برخی رسانه‌ها انعکاس یافت که از این قرار است:
«در هیچ یک از آیاتی که به مسئله عفاف توجه دارد، برای تأمین عفاف، توصیه  به پوشش نشده است؛ ما حتی در قرآن کریم یک مورد را پیدا نکرده‌ایم که پوشش سرو مو را برای عفاف گفته باشد.» 
اما این مطلب با آنچه در آیه 60 سوره نور آمده، معارض است. در آیه 60 می‌خوانیم: 
«وَ الْقَوَاعِدُ مِنَ النِّسَاءِ الَّاتىِ لَا يَرْجُونَ نِكاَحًا فَلَيْسَ عَلَيْهِنَّ جُنَاحٌ أَن يَضَعْنَ ثِيَابَهُنَّ غَير مُتَبرَّجَتِ بِزِينَةٍ  وَ أَن يَسْتَعْفِفْنَ خَيرٌ لَّهُنَّ  وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ»؛ و بر زنان از كار افتاده‏اى كه اميد ازدواجى ندارند، گناهى نيست كه حجاب خود را كنار بگذارند، در صورتى كه با زيور و آرايش خويش قصد خودآرايى نداشته باشند و حفظ عفت [با حفظ حجاب] براى آنان بهتر است؛ و خدا شنوا و داناست‏.
در این آیه «ثیاب» بر اساس روایات تفسیری به معنی «جلباب» است. البته برخی مفسران نیز آن را به معنای خمار دانسته‌اند و در هر صورت ثیاب پوششی است که روی شعار (لباس زیر) و دثار (لباس روی شعار) پوشیده می‌شود. (ر.ک: حر عاملی، 1409ق، ج14، ص 147، باب 110 ؛ مکارم شیرازی و همکاران، تفسیر نمونه، ج14، ص 543 و ...)
بر اساس این آیه پوشش و حجاب مایه عفت و ابزاری برای دست‌یافتن به آن است (وَ أَن يَسْتَعْفِفْنَ خَيرٌ لهنَّ). مفهوم آیه این است که اگر زنانی که مصداق «القواعد» هستند، حجاب نداشته باشند، گویا عفت را رعایت نکرده‌اند، لیکن عدم رعایت عفت از زنان غالباً سالخورده‌ای که امید ازدواج برای آن‌ها نیست و به طور طبیعی از زیبایی ظاهری تحریک کننده نیز برخوردار نیستند (البته به شرط عدم تبرج به زینت (آشکار شدن و خودآرایی کردن به زینت و زیورآلات) که ممکن است آفات دیگری داشته باشد) گویا برای جامعه زحمت درست نمی‌کند؛ از این رو آسان گرفتن بر چنین زن‌هایی که تا زمان نزول آیه مورد بحث (60 نور) بدون حجاب زندگی کرده‌اند، بر مصلحت رعایت حال جامعه مقدم شده است، و خداوند به مصالح جامعه و افراد آگاه‌تر است!. به همین تناسب، رعایت عفاف که در آیه بهتر دانسته شده، با رعایت پوشش که در آیات به «خمار و جلباب» تفسیر شده، تحقق می‌پذیرد؛ زیرا جواز کنار گذاشتن حجاب در صدر آیه موجب تذکر به استحباب عفاف برای این زنان خاص بوده است.
بر این اساس، عفاف از دیدگاه قرآن با حجاب رابطه‌ تنگاتنگی دارد و لازمه عفاف حجاب است. بله، ممکن است منشأ به خطا افتادن فاضل مورد اشاره این باشد که عفاف از دیدگاه برخی افراد در جامعه کنونی ما تنزل کرده و به از دست رفتن عصمت و پاکدامنی از فحشاء محدود شده لیکن معنای عرفی و عمومی عفاف و معنای قرآنی و روایی آن معنای وسیع‌تری دارد که لازمه آن حجاب است و با کنار گذاشتن آن، عفاف نیز از بین می‌رود هرچند ممکن است برخی مصادیق عفاف یعنی عصمت از فحشاء همچنان برقرار باشد.

488)  سخنی در باره بیت شیرازی و قال و مقال آن (قسمت سوم- ویرایش دوم)

👈 قسمت سوم  (ویرایش دوم)  

در اشکال اول، نقد منتقدان این بیت در خصوص "تغییر خطرناک در نحوه انتخاب و معرفی مرجعیت شیعه" و در اشکال دوم، نقد آن‌ها در خصوص احراز اعلمیت تحت عناوین ،"رانت آقازادگی" و "نقد اعلمیت" را بیان کردیم.
از نگاه منتقدان این دو اشکال بیشتر در محدوده حوزه و افعال مکفان و جایگاه بیت شیرازی و مانند آن است و بعد جهانی و ابعاد فرافقهی و اخلاقی آنچنانی ندارد، لیکن اشکال سوم از دید آنان دامنه وسیع‌تری داشته و بسیار خطرناک‌تر است.
👈 اشکال سوم: مربع ستیز    

از دیدگاه منتقدان بیت شیرازی، آن‌ها ناخواسته در مسیری قرار گرفته‌اند که روند گسترش تشیع در جهان را سد کرده و از ابهت آن می‌کاهند. برای این‌که نقد ناقدان روشن شود، مطلب را از چهار زاویه بیان کرده و سپس هریک را به تفصیل در قسمتی مستقل تعقیب می‌کنیم:    
👈 الف) خروج از دایره تقیه 

مذهب اهل بیت ع بر محور تقیه استوار شده است:‌ "ان التقيه ديني و دين آبائي و لا دين لمن لا تقية له"؛ اما - به باور منتقدان - بیت شیرازی و طرفداران آن‌ها اعتقادی به تقیه نداشته و تاریخ مصرف آن را تمام شده می‌دانند.
ناقدان می‌گویند تندی به بزرگان اهل تسنن و مقدسات آن‌ها موجب ایجاد حائل و مانعی از تعصب فراروی تعقل و تأمل آن‌ها و موجب فراری شدن آن‌ها از مذهب شیعه و علمای شیعه و مبلغان آن‌ها شده است. در حقیقت، رفتار آن‌ها بسان فردی می‌ماند که در کمین نشسته ولی پای خود را دراز می‌کند که طرف او را ببیند!! این در حالی است که مبلغانی که به دستور صریح اهل بیت ع تقیه می‌کنند - مانند علامه زکزاکی - توانسته‌اند به راحتی میلیون‌ها بلکه ده‌ها میلیون نفر را به مذهب تشیع رهنمون شوند. به گفته منتقدان یکی از موانع مهم در مسیر تبلیغ و گسترش مذهب اهل بیت ع وجود چنین تفکرِ تعصب و جدال و نفرت  برانگیز مذهبی است.

به بیان دیگر، منطق فکری، سخنان و تعالیم اهل بیت ع فی حد نفسه جذاب و مقبول است و اگر مزاحمتی رخ ندهد، انعکاس آن‌ها آن‌ها به راحتی می‌تواند موجب جذب فوج فوج مردم به سوی آن‌ها شود "فانّ النّاس لو علموا محاسن کلامنا لاتّبعونا"  ولی دو مانع بسیار بزرگ وجود دارد که اگر بروز و ظهور کند، کار خراب می‌شود و آن نیست جز جنباندن تعصبات مخاطب و تحریف و تغییر در چهره تعالیم. شمشیر منطق اهل بیت ع برنده و تیز است و تعصب مخاطب آن را کند می‌کند و ترک تقیه به معنای جنباندن تعصب مخاطب است.
​​​👈 ب) تصویرسازی خشن از شیعه

قمه‌زنی در میان شیعیان داستان درازی دارد. امروزه این نوع عرض ارادت به ابزاری برای تصویرسازی بد و خشن از شیعه تبدیل شده است. طبیعی است مردم ادیان و مذاهب دیگر نیز تا زمانی که به مذهب شیعه وارد نشده‌اند، نسبت به آن حساس بوده و حالت نگرانی و احتیاط دارند و نیز روشن است که همه مردم به طور طبیعی از خشونت و خون‌ریزی و جنایت فراری و خسته‌‌اند و معمولاً در وهله نخست چنین افرادی تمایل دارند به دنبال دین و آیین دیگری بروند تا از خشونت و ظلم ایمن شوند. از سوی سوم، درک این که این خون‌ریزی و خودزنی نوعی عرض ارادت است، برای کسانی که هنوز تصور روشن و معنوی و معرفتی از امام حسین ع و مذهب تشیع ندارند، دشوار بلکه بسا غیر ممکن باشد. به باور منتقدان، مطابق اصول پذیرفته شده و آزموده در امر تبلیغ، در وهله نخست می‌باید چهره همراه با عطوفت و مهربانی دین و مذهب به تصویر کشیده شود و پس از آن‌که طرف جذب شد،‌ در صورت لزوم آهسته آهسته او را با برخی مسائل که ممکن است در ظاهر خشن جلوه کند، آشنا کرد. شیوه تبلیغ پیامبر ص نیز این‌چنین بوده و نتیجه چنین روشی در تبلیغ گسترش روزافزون دین و مذهب است.

 بیت شیرازی با تبلیغ غیر عادی و غیر مطابق با شیوه معمول در اختلافات فقها در فروعات فقهی، به این بحث ورود کرده و با استفاده از احساسات مردم، به شدت مانعی تبلیغی فراروی گسترش مذهب ایجاد کرده است. 
همچنین آن‌ها به مناسبت این‌که جمهوری اسلامی ایران و شخص رهبر معظم - مانند بسیاری از فقها و مراجع دیگر - قمه‌زنی را به حکم ثانوی ممنوع می‌دانند، با استفاده از این فرصت و شوراندن احساسات مردم در صدد انتقام گرفتن از جمهوری اسلامی هستند. منتقدان بیت، این گونه سوء استفاده از احساسات را بی شباهت به قرآن بر نیزه کردن و فریاد لاحکم الا لله که مولا علی را گرفتار کرد و شیعه را در تنگنا قرار داد، نمی‌دانند.
👈 ج) انحراف در تعظیم شعائر و اخلال در انتقال صحیح معارف

این اشکال نیز در مسیر اشکال پیشین است. انحراف در نحوه عزاداری‌ها و توصیه به افراطی کردن و خشونت‌بار کردن آن‌ها، اصل قرار دادن و عبور از قواعد علمی و عقلی، کم کردن سهم تعقل و اندیشه در عزاداری‌ها و برخی موارد دیگر وجوه مختلف این اشکال است. آقای جهرمی با استفاده از منابع مستند اطلاعاتی، کتاب "مستند پسر نوح" را در همین ارتباط نگاشته است.

  توضیحی در باره کتاب «مستند پسر نوح»:

نویسنده کتاب (محمدرضا حدادپور جهرمی ) پیش‌تر آثاری بر مبنای پرونده‌های امنیتی و قضایی نگاشته و قلم بسیار جذابی دارد؛‌ کتاب‌های حیفا و مستند داستانی کف خیابان و نیز کف خیابان2 و شماری دیگر از اوست که تقریباً‌ و شاید تحقیقاً همه آن‌ها تم امنیتی دارد. به قول خودش در پاسخ به سؤالی در باره واقعی بودن محتوای کتاب‌هایش «تمام این‌ها اطلاعات سوخته و آشکاری است که اگر کسی اهل مطالعه با رویکرد مسائل امنیتی و استراتژیک باشد، این کلیدواژه‌ها را پیدا می‌کند.» البته آشکار نه برای همه مخاطبان! 

نویسنده در کتاب «مستند پسر نوح» با استفاده از داده‌های امنیتی به نوعی به افشاگری پرداخته با محوریت بیت شیرازی و تلاش کرده سه محور یا سه زاویه «ترک تقیه»،‌ «تأکید وجوب گونه بر قمه‌زنی» و «انحراف در عزاداری » را که در مربع ستیز گفته شد، تا حدی تبیین کند ولی نکته بسیار مهم که در این مستند به خوبی تشریح شده، ارتباط این بیت با دشمنان قسم خورده اسلام و شیعه و این نظام اسلامی شیعی است. این اتهام که بیت شیرازی به نوعی انگلیسی است، رواج فراوانی دارد لیکن اگر از بسیاری افراد که چنین مطلبی را بیان می‌کنند، بپرسند دلیل شما چیست؟  شاید با مشکل روبه‌رو شوند؛ نویسنده در این کتاب تا حد قابل قبولی این اتهام را به اثبات رسانده است. البته نگارنده این وبلاگ نیت خوانی ندارد و بحثی در باره آگاهانه یا ناآگاهانه بودن این ارتباط و خط و ربط با بیگانگان را طرح نمی‌کند؛ زیرا از آن آگاهی ندارد و از متن کتاب و مطالب خارج از کتاب چیزی به قطع دسترش نشده، لیکن اصل مطلب که ارتباط وجود دارد، در کتاب خوب تبیین شده است. در هر صورت، کتاب را می‌توان یک گاندو در خصوص بیت شیرازی به شمار آورد. تلاش زیبای مسئولان و نیروهای امنیتی که توانسته‌اند بخش زیادی از توطئه‌های کثیف دشمنان قسم خورده علیه این مرز و بوم و علیه مذهب تشیع یا در مرحله بالاتر، علیه اسلام را به خوبی آشکار و افشا نمایند، در این کتاب به خوبی به تصویر کشیده شده است. خوانندگان این کتاب می‌توانند بسیاری از اطلاعات طبقه‌بندی شده و امنیتی را که زمان افشای آن‌ها فرارسیده، در این کتاب مطالعه کنند و به ماهیت برخی اشخاص و جریان‌ها به خوبی پی ببرند. 

ضمنا این را نیز بگویم که نقش‌های اصلی این ماجرا را دو زن از سرویس‌های جاسوسی اسرائیل بر عهده دارند به نام‌های ساجده و راحله که یکی عهده‌دار شکار هشت فرد ملبس به لباس روحانیت و افراطی و دیگری عهده‌دار شکار چهار مداح افراطی است. البته هر دو به زبان فارسی مسلط هستند. نکات خواندنی مهم دیگری نیز در این ماجرا وجود دارد که تنها می‌توان در کتاب خواند و گزارش آن‌ها در این مختصر چندان مصلحت نمی‌نماید!

 

👈 د) خشونت و توهین

معمولاً شگردهای سه‌گانه فوق در محافل عمومی و خصوصی موجب گفتگو و احتجاج متدینان و به ویژه اهل علم و اهل فضل می‌شود؛ زیرا آن‌ها وظیفه خود می‌دانند بر مبنای امر به جدال احسن، ورود کرده و جلو انحراف را بگیرند و از آن‌جا که بیت شیرازی و پیروان آن‌ها از جهت مبانی نظری دست برتری در این میدان ندارند، بهترین راه را بیرون کردن فیزیکی حریف از میدان نبرد فکری می‌دانند.

منتقدان بر این باورند که این حجم از تندروی که به نوعی گونه شیعی با گرایش افراطی و تکفیری است، نمی‌تواند طبیعی باشد. این نحوه بیرون کردن مخاطب درحقیقت بستن باب گفتگو و خالی کردن میدان نبرد از معارض با استفاده از ابزار عریانی اخلاقی است؛ یعنی منتقدان این نحوه برخورد را در حقیقت عریان شدن از اخلاق برای منصرف کردن مخاطبان کریم و فاضل  و متدینان با اخلاق از جدال احسن می‌دانند؛ همچنان‌که در روزگاری عمروعاص توانست از این شیوه فیزیکی، یعنی عریان شدن، برای رهایی از مبارزه با حضرت علی ع استفاده کند؛ زیرا او از نگاه به عمروعاص روی گرداند. طبیعی است با بیرون کردن مخاطب از میدان نبرد فکری و به دست گرفتن عرصه، با استفاده از آنچه در بند قبل بیان شد، این فرصت به وجود می‌آید تا ابعاد سه‌گانه نخست که در حقیقت سدی فراروی گسترش تفکری شیعی است، بدون خلل و نقص اجرا شده و گسترش یابد.
در قسمت‌های بعد موارد فوق با تفصیل و شواهد بیشتری ارائه و بررسی و ارزیابی خواهد شدمنتقدان، مربع ستیز را فراورده اتاق فکری می‌دانند که به صورت خاموش هدایت‌گر ماجراست.

👈 ادامه دارد.

487)  دعا و آنچه بر اساس روایات عقل را تقویت یا تضعیف می‌کند

دعا برای عقل:
اَللَّهُمَّ ارْزُقْنی عَقلاً کامِلاً  وَ  لُبـّاً رَاجِحـاً  وَ  عِـزّاً بَاقِیـاً  وَ  قَلباً زَکِیـّاً  وَ  عَمَلاً کَثیـراً  وَ  اََدَبـاً بَارِعـاً وَ اجْعَلْ ذَلِکَ کُلَّهُ لی وَ لا تَجْعَلْهُ عَلَیَّ برحمتکَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین
ترجمه: خدایا مرا عقلی کامل و خردی ممتاز و عزتی پایدار و دلی پاک و عملی پُر خیر  و ادبی عالی عطا فرما و این همه (نعمت) را به سود من قرار ده، نه بر زیان من به حق مهربانی‌ت ای مهربان‌ترین مهربانان
(فراز پایانی دعای «عالیةُ المضامین» ر.ک: مفاتیح الجنان)

آنچه به زیادت عقل می‌انجامد:

بوی خوش: الإمام الصادق عليه السلام: الرّيحُ الطَّيِّبَةُ‌؛ تَشُدُّ العَقلَ‌، و تَزيدُ في الباهِ‌.[1]

بوى خوش، عقل را استوار مى‌كند و بر توان جنسى مى‌افزايد.

باقلا: الإمام الصادق عليه السلام: أكلُ الباقِلّى يُمَخِّخُ السّاقَينِ‌، و يَزيدُ فِي الدِّماغِ‌، و يُوَلِّدُ الدَّمَ الطَّرِيَّ‌.[2]

خوردن باقلا، استخوان‌هاى ساق را تراكم درونى مى‌دهد، توانِ مغز را افزون مى‌سازد و خون تازه توليد مى‌كند.

حجامت: رسول اللّه صلى الله عليه و آله: الحِجامَةُ تَزيدُ العَقلَ‌، و تَزيدُ الحافِظَ حِفظاً.[3]

حِجامت، عقل را افزون مى‌كند و بر قدرت حافظه مى‌افزايد.

سرکه: الإمام الصادق عليه السلام: خَلُّ الخَمرِ يَشُدُّ اللِّثَةَ‌، و يَقتُلُ دَوابَّ البَطنِ‌، و يَشُدُّ العَقلَ‌.[4]

سركه شراب، لثه را تقويت مى‌كند، جنبندگان شكم را مى‌كُشد و عقل را استحكام مى‌بخشد.

چغندر: الإمام الرضا عليه السلام في ذِكرِ فَوائِدِ السِّلقِ‌: يَشُدُّ العَقلَ‌، و يُصَفِّي الدَّمَ‌.[5]

امام رضا عليه السلام درباره فوايد چغندر: عقل را استحكام مى‌بخشد و خون را تصفيه مى‌كند.

مسواک زدن: الإمام الباقر عليه السلام: السِّواكُ يَذهَبُ بِالبَلغَمِ‌، و يَزيدُ فِي العَقلِ‌.[6]

مسواك زدن، بَلغَم را مى‌بَرَد و عقل را افزون مى‌كند.

خرفه: رسول اللّه صلى الله عليه و آله: عَلَيكُم بِالفَرفَخِ‌؛ فَهِيَ المِكيَسَةُ‌؛ فَإِنَّهُ إن كانَ شَيءٌ يَزيدُ فِي العَقلِ فَهِيَ‌.[7]

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: خُرفه بخورید كه زيركى دهد و اگر تنها يك چيز باشد كه عقل را افزون مى‌كند، همان است.

کدو: رسول اللّه صلى الله عليه و آله: عَلَيكُم بِالقَرعِ‌؛ فَإِنَّهُ يَزيدُ فِي العَقلِ‌، و يُكَبِّرُ الدِّماغَ‌.[8]

کدو [برخی آن را کدو تنبل می‌دانند] بخورید؛ چرا كه عقل را افزون سازد و مغز را بزرگ مى‌كند.

کرفس: رسول اللّه صلى الله عليه و آله: عَلَيكُم بِالكَرَفسِ‌؛ فَإِنَّهُ إن كانَ شَيءٌ يَزيدُ فِي العَقلِ فَهُوَ هُوَ.[9]

كرفس بخورید؛ چرا كه اگر بنا بود تنها يك چيز عقل را افزون كند، آن، همين بود.

کندر: رسول اللّه صلى الله عليه و آله: أطعِموا نِساءَكُم الحَوامِلَ اللُّبانَ‌؛ فَإِنَّهُ يَزيدُ في عَقلِ الصَّبِيِّ‌.[10]

به زنان آبستن خود، كُندُر [برخی آن را از نوع سفید و شیرین می‌دانند نه زرد و تلخ (؟)] بدهيد؛ چرا كه عقل كودك را افزون مى‌كند.

گوشت خوردن: الإمام الصادق عليه السلام: اللَّحمُ يُنبِتُ اللَّحمَ و يَزيدُ فِي العَقلِ‌، و مَن تَرَكَ أكلَهُ أيّاماً فَسَدَ عَقلُهُ‌.[11]

گوشت، گوشت مى‌رويانَد و بر عقل مى‌افزايد؛ و هر كس آن را چند روز [در برخی روایات چهل روز آمده] وا گذارد، عقلش تباه شود.

گوشت وحشی نخوردن: الإمام الرضا عليه السلام: الإِكثارُ مِن أكلِ لُحومِ الوَحشِ وَ البَقَرِ؛ يورِثُ تَيبيسَ العَقلِ و تَحييرَ الفَهم في بحار الأنوار: «... تغيّر العقل و تحيّر الفهم». و تَلَبُّدَ[12] الذِّهنِ و كَثرَةَ النِّسيانِ‌.[13]

فراوان خوردنِ گوشت حيوان وحشى و گاو، خشكىِ عقل، سرگشتگىِ فهم، كُندى ذهن و فراوانىِ فراموشى مى‌آورَد.

زنجبیل با عسل؛ هلیله با شکر و ....: الإمام الرضا عليه السلام: مَن أرادَ أن يُقِلَّ نِسيانَهُ و يَكونَ حافِظاً، فَليَأكُل في كُلِّ يَومٍ ثَلاثَ قِطَعِ زَنجَبيلٍ مُرَبّىً بِالعَسَلِ‌، و يَصطَنِعُ‌[14] بِالخَردَلِ مَعَ طَعامِهِ في كُلِّ يَومٍ‌. و مَن أرادَ أن يَزيدَ في عَقلِهِ‌، فلا يَخرُج كُلَّ يَومٍ حَتّى يَلوكَ عَلَى الرِّيقِ ثَلاثَ هَليلَجاتٍ سودٍ مَعَ سُكَّرٍ طَبَرزَدٍ[15].[16]

هر كس بخواهد فراموشى‌اش كم شود و داراى حافظه‌اى قوى شود، هر روز، سه قطعه زَنْجَبيل به عسل درآميخته بخورد و در هر روز، با غذاى خويش، چيزى كه با خَرْدَل[17] تهيه شده نيز ميل كند. هر كس هم بخواهد عقل وى افزون شود، هيچ روزى از خانه بيرون نرود، مگر پس از آن كه ناشتا، سه هليله سياه با شكر طَبَرزَد بِجَوَد.[18]

زمان انعقاد نطفه: الإمام الرضا عليه السلام: لا تَقرَبِ النِّساءَ في أوَّلِ اللَّيلِ ... فَإِذا اريدَ ذلِكَ فَليَكُن في آخِرِ اللَّيلِ‌؛ فَإِنَّهُ أصَحُّ لِلبَدَنِ و أرجى لِلوَلَدِ و أذكى لِلعَقلِ فِي الوَلَدِ الَّذي يُقضى بَينَهُما.[19]

... اگر چنين كارى را بخواهند، بايد در آخر شب باشد؛ چرا كه بيشتر موجب سلامتِ بدن است، در آن بيشترْ اميد فرزند مى‌رود و براى فرزندى كه ميان زن و مرد تقدير مى‌شود، هوش بيشترى را سبب مى‌شود.

______________________________________

خوردن به: علیکم بالسفرجل فکلوه فانه یزید فی العقل والمروءه.[20]

تجارت [داد و ستد] کردن:‌ التجاره تزید فی العقل.[21]

==============================================================================

ده نشانه کمال عقل از نگاه امام رضا (ع)

عن الرضا علیه السلام: انه سئل ما العقل؟ قال علیه السلام: التجرع للغصة، ومداهنة الاعداء، ومداراة الاصدقاء / از امام رضاعلیه السلام سؤال شد: عقل چیست؟ حضرت فرمود: عقل – اجتماعی- آن است که انسان غصه‏ها را فرو برد، - و گرفتاریهای زندگی را تحمل کند - و با دشمنان بسازد، و با دوستان مدارا نماید. در جایی فرمودند: "افضل العقل، معرفة الانسان نفسه / برترین درجه عقل، معرفت انسان به نفس خویش است." و در جای دیگری به این حقیقت اشاره کردند که: "لا یتم عقل امرء مسلم حتی تکون فیه عشر خصال: الخیر منه مأمول، والشر منه مأمون، یستکثر قلیل الخیر من غیره ویستقل کثیرالخیر من نفسه، لا یسأم من طلب الحوائج الیه، ولا یمل من طلب العلم طول دهره، الفقر فی الله احب الیه من الغنی، والذل فی الله احب الیه من العز فی عدوه، والخمول اشهی الیه من الشهرة، ثم قال: العاشرة وما العاشرة: قیل له: ماهی؟ قال (علیه السلام): لا یری احداً الا قال: هو خیر منی وأتقی. انما الناس رجلان: رجل خیر منه واتقی ورجل شر منه وادنی. فاذا لقی الذی هو شر منه وادنی قال: لعل خیر هذا باطن وهو خیر له وخیری ظاهر وهو شرلی. واذا رأی الذی هو خیر منه واتقی تواضع له لیلحق به. فاذا فعل ذلک فقد علا مجده وطاب خیره وحسن ذکره وساد اهل زمانه / امام هشتم علیه السلام فرمود: عقل هیچ مسلمانی به کمال نمی‏رسد مگر آنکه ده صفت در او یافت شود: اول آن که مردم از وی همیشه آرزوی خیر داشته باشند.دوم این که از شرش در امان باشند.

سوم این که خیر دیگران در نظرش زیاد جلوه کند. چهارم این که  خیر خودش را اندک شمارد. پنجم این که اگر از وی هر حاجتی بخواهند، خسته نشود. ششم این که در طول عمرش، از طلب علم ملول و دلتنگ نشود. هفتم این که نیازمندی در رابطه با خدا، از ثروت در نزد او محبوبتر باشد. هشتم  خواری در رابطه با خدا، از عزت به دست آوردن در نزد دشمنان خدا، نزد او گرامی‏تر باشد. نهم این که  گمنامی نزد او لذت بخش‏تر از شهوت باشد. سپس فرمود: امام صفت دهم و چه دهمی.
سؤال شد: آن چیست؟ فرمود: کسی را نبیند جز آنکه او را از خودش بهتر و باتقواتر بینگارد - با هر کس برخورد کرد، فرض کند آن کس بهتر و پرهیزکارتر از اوست- زیرا در این مورد مردم دو دسته‏اند: دسته‏ای بهتر و باتقواتر از او و دسته‏ای در مرتبه پایین‏تر قرار دارند. هرگاه او ملاقات کند کسی را که از وی در مرتبه پایین‏تری است، با خود اندیشد که شاید این شخص در باطن از او بالاتر است و خود را کمتر از او ارزیابی کند - به خود گوید: خیر این شخص آشکار نیست و آن از برایش بهتر است و خیر من ظاهر است و این برایم شر است - ، و اگر کسی که بهتر از اوست - بالاتر از خود - را مشاهده کرد، در برابرش تواضع کند تا به او ملحق شود - خود را به آن مرتبه برساند. -  هرگاه شخص به این درجه از کمال رسید، مقامی ارجمند یافته و خیرش همه جا را فرا خواهد گرفت و نام نیکش همه جا یاد می‏شود، و برتر از اهل زمان خویش می‏گردد."

 

 

 

 

 


[1]  السرائر، ج ٣، ص ١٤١، دعائم الإسلام، ج ٢، ص ١٦٦، ح ٥٩٤، بحار الأنوار، ج ٦٢، ص ٢٧٥.

[2]  الكافي، ج ٦، ص ٣٤٤، ح ١، المحاسن، ج ٢، ص ٣٠٩، ح ٢٠٢٨ و ليس فيه «الطري» و كلاهما عن محمّد بن عبد اللّه، مكارم الأخلاق، ج ١، ص ٣٩٧، ح ١٣٤٨ و فيه «كلوا الباقِلّى فإنّه يمخّخ...»، بحار الأنوار، ج ٦٦، ص ٢٦٦، ح ٣.

[3]  مكارم الأخلاق، ج ١، ص ١٧٤، ح ٥١٨، بحار الأنوار، ج ٦٢، ص ١٢٦، ح ٨٢؛ سنن ابن ماجة، ج ٢، ص ١١٥٤، ح ٣٤٨٨، المستدرك على الصحيحين، ج ٤، ص ٢٣٤، ح ٧٤٧٩ كلاهما نحوه، الفردوس، ج ٢، ص ١٥٤، ح ٢٧٨١ كلّها عن ابن عمر.

[4]  الكافي، ج ٦، ص ٣٣٠، ح ٩، المحاسن، ج ٢، ص ٢٨٥، ح ١٩٢٧ كلاهما عن سماعة، بحار الأنوار، ج ٦٦، ص ٣٠٢، ح ١١.

[5]  المحاسن، ج ٢، ص ٣٢٧، ح ٢١١٠، بحار الأنوار، ج ٦٦، ص ٢١٧، ح ٧.

[6]  ثواب الأعمال، ص ٣٤، ح ٣ عن يحيى أبي البلاد.

[7]  المحاسن، ج ٢، ص ٣٢٣، ح ٢٠٩٤ عن حمّاد بن زكريّا، مكارم الأخلاق، ج ١، ص ٣٩٠، ح ١٣١٤ و ليس فيه «فهي المكيسة» و كلاهما عن الإمام الصادق عليه السلام، بحار الأنوار، ج ٦٦، ص ٢٣٤، ح ٣.

[8]  شُعب الإيمان، ج ٥، ص ١٠٢، ح ٥٩٤٧ عن عطاء، كنز العمّال، ج ١٠، ص ٤٤، ح ٢٨٢٧٦.

[9]  طبّ النبيّ صلى الله عليه و آله، ص ١١، بحار الأنوار، ج ٦٢، ص ٣٠٠.

[10]  مكارم الأخلاق، ج ١، ص ٤٢٣، ح ١٤٣٩، بحارالأنوار، ج ٦٦، ص ٤٤٤، ح ٨؛ الفردوس، ج ١، ص ١٠١، ح ٣٣١ عن ابن عمر.

[11]  طبّ الأئمّة لابني بسطام، ص ١٣٩، بحار الأنوار، ج ٦٦، ص ٧٢، ح ٦٨.

[12]  في بحار الأنوار: «تبلّد»، و الظاهر أنّه الصواب. قال الطريحي: بَلُدَ الرجل فهو بَليد: إذا كان غير ذكيّ ولا فطِن (مجمع البحرين: ج ١، ص ١٨٣).

[13]  طبّ الإمام الرضا عليه السلام، ص ٢٩، بحار الأنوار، ج ٦٢، ص ٣٢٢.

[14]  في بحار الأنوار: «يصطبغ» بدل «يصطنع».

[15]  في بحار الأنوار: «و من أراد أن يزيد في عقله يتناول كلّ يوم ثلاثْ هليلجات بسكر ابلوچ».

[16]  طبّ الإمام الرضا عليه السلام، ص ٣٦، بحار الأنوار، ج ٦٢، ص ٣٢٤.

[17]  خَردَل: گياهى از تيره چليپاييان (صليبيان) كه دو نوعِ سفيد و سياه دارد. برگ‌هايش شبيه برگ تُرُب، ولى كوچك‌تر از آن و داراى گل‌هاى زرد و دانه‌هاى ريز و قهوه‌اى و طعمِ تند است. دانه‌هاى آن را پس از كوبيدن در آب يا سركه، خمير مى‌كنند و با غذا، جهت تحريك اشتها تناول كنند. تخم سپندان، اسپندان، حب الرشاد (فرهنگ معين).

[18]  . در طبّ الإمام الرضا عليه السلام، بخش دوم روايت، چنين آمده است: «هر كس بخواهد عقل وى افزون شود، هر روز سه هليله با شكر بلوچ بخورد». [بهترین شکر مال منطقه سیستان بوده که از نیشکر تهیه می‌شده و دو بار صاف می‌کردند و مقدار استفاده از شکر به مقدار صدق است. هرگاه هلیله به‌تنهایی بیاید معمولاً مراد هلیله سیاه است البته شاید مراد همه انواع هلیله شامل هلیله کابلی و چینی و غیره باشد. http://tabrizian.net/]

[19]  طبّ الإمام الرضا عليه السلام، ص ٦٤، بحار الأنوار، ج ٦٢، ص ٣٢٧ نحوه.

[20] . المحاسن، أحمد بن محمد بن خالد البرقى، ج۲، ص۵۵۰.

[21] . الاصول من الکافی، شیخ کلینی، ج۵، ص۱۴۸.

485)  سخنی در باره بیت شیرازی و قال و مقال آن (قسمت دوم)

👈 قسمت دوم

اشکال دوم: «رانت آقازادگی» و «نقد اعلمیت»

1. رانت آقازادگی

اشکال اول منتقدان به آسیبی پرداخت که مرجعیت خودخوانده آسیدمحمد شیرازی به حوزه علمیه شیعی وارد کرد؛ آسیبی که کام علمای وقت بلکه علمای دلسوز بعد از آن ماجرا را به شدت تلخ کرد، به ویژه وقتی دیدند این رفتار به برخی آقازاده‌های دیگر نیز جرأت داد بدون دریافت مجوز از بزرگان حوزه بلکه بدون درخواست آن‌ها و ایجاد فرصت به صورت طبیعی که روند جاری در حوزه‌های علمیه شیعه بود، به صورت خودخوانده اعلام مرجعیت کنند. تذکر می‌دهم که برخی از آقازاده‌ها ممکن است حقیقتاً‌ ملا و لایق باشند لیکن به دلیل قرار گرفتن در موضع شک و اتهام استفاده از «رانت آقازادگی» می‌باید بیش از دیگران بر خود سخت گیرند و باید بدانند علمای اعلام هرچند به ظاهر ورود نکنند، لیکن از این نکات ریز غافل نیستند و در برخی بزنگاه‌ها این هوشیاری خود را نشان می‌دهد، و این درحالی است که پیروان آن شخص که از پدر به پسر نقل مکان کرده‌اند، از این نکات به‌ کلی غافل‌اند و البته برخی از آن‌ها تغافل می‌کنند!! بگذریم. لازم است موضع شک و اتهام یعنی «رانت آقازادگی» را کمی باز کنم تا ضرورت اجتناب از آن تا حدی آشکار شود.

در مقابل مزیت‌های بسیار حوزه‌های علمیه بر دانشگاه‌ها، دانشگاه‌ها و مؤسسات پژوهشی به لحاظ اداری یک مزیّت مهم بر حوزه‌های علمیه دارند و آن «شفافیت بیشتر» است؛ حقیر سال‌های زیادی است که با سیستم مؤسسات و دانشگاه‌ها کار می‌کنم و کار کرده‌ام و نسبتاً‌ خوب آن‌ها را می‌شناسم. در آن‌جا پایه و محور کار اداری بر پایه تقوا نیست و از این رو از همان مرحله نخست احتمال خطا و سوء استفاده را می‌دهند و برای جلوگیری از آن تلاش کرده‌اند مسیر سوء استفاده را ببندند و یا به حداقل برسانند؛ از این رو سیستم ارتقا و شهرت در آن‌جا در صورت استفاده از رانت آقازادگی هزینه بر و گاه آبرو بر است! اگر فرزند رئیس دانشگاهی بخواهد با استفاده از رانت پدر هیئت علمی شود، حداقل می‌بایست تعدادی کارشناس را راضی کند و همه آن‌ها معلوم نیست دین یا آبروی و یا موقعیت کاری خود را به دنیای دیگران بفروشند! به هر حال کار ساده نیست؛ البته گاه مسامحه می‌شود ولی به هرحال در همه مراحل ارتقا و در همه ساحت‌ها انتظار مسامحه و همراهی کمی سنگین است، هرچند گهگاه شاهد چنین مسامحه‌هایی بوده‌ایم! بماند!

اما در حوزه‌های علمیه به دلیل رکن بودن تزکیه و تقوا تکیه بر این مقوله معنوی بسیار زیاد است؛‌ یعنی به طور طبیعی سیستم حوزه به بیت مرجعیت نگاه معنوی دارد و بر این باور است که پدر که در حقیقت پدر معنوی و علمی جامعه تحت نفوذ خود و مرجع تقلید مردم است، توانسته خانه خود را نیز به نحوی هدایت کند که از این رانت‌ها استفاده نکند، و این اعتماد حاصل رفتار آقازاده‌هایی است که در طول تاریخ شیعه همواره چشم از فرصت‌ها فروهشته‌ و ترجیح داده‌اند مسیر طبیعی را طی کنند. معمولاً‌ در حوزه‌های علمیه رسم بر این بوده که بعد از فوت پدر اساتید در خانه مرجع جمع می‌شدند و آقازاده مهر پدر را در مرأی و منظر علما می‌شکسته و اموال حسبه تحت ید پدر را به مرجع بعد تحویل می‌داده است؛ کاری که حقیر از بسیاری از آقازاده‌ها دیده و شنیده‌ام و نمونه آن رفتار آقازاده مرحوم آیت الله شیخ جواد تبریزی – اعلی الله مقامه الشریف – است.

اما سوگمندانه باید پذیرفت که نه همواره چنین است و نه رانت‌ها به این مقدار محدود می‌شود. رانت استفاده از مقام علمی پدر و امور حسبه در اختیار پدر فرصت‌های طلایی به آقازاده می‌دهد که اگر اهل تقوا نباشد، بتواند برای خود اعتبار زیادی کسب کند. آقازاده می‌تواند برای خود شاگرد جذب کند؛‌ طبیعی است بسیاری که وام‌دار او هستند خود را به لحاظ اخلاقی موظف می‌دانند پای کرسی آقازاده زانو بزنند و درس بگیرند. افزون بر این، او می‌تواند برخی از مریدان پدر را به خدمت بگیرد و توشه نگارشی خود را انباشته سازد! یکی از دوستان حقیر نقل کرد که پنج کتاب فلانی را من نوشته‌ام بدون این‌که نامی از من برده شود و البته پول خوبی هم گرفته‌ام (البته این اتهام در مورد بیت شیرازی مطرح نیست و به مطلب از باب این‌که مقدمه را جامع و کلی بیان کنم، اشاره کردم). فرصت در اختیار گرفتن کرسی درس، فراهم آوردن شاگرد، نگارش کتاب، دسترسی به منابع علمی، انتشار (به ویژه در زمان‌های گذشته که امکانات امروزی نبوده)، ارتباط با علما، و ... همه از وجوه رانت و امتیاز ویژه است که می‌تواند استفاده از آن‌ها درست یا نادرست باشد.‌ تذکر می‌دهم که ذهن‌ها به شخصی منعکس نشود، عرض من کلی است و فعلا در مقام رانت‌شناسی و ارائه مقدمه بحث هستم.

بنابراین،‌ اگر برای معرفی یک «آقازاده» از کرسی درس، جمعیت شاگرد حاضر در درس، تعداد کتاب و مانند این‌ها سخن به میان آمد، نباید زود تسلیم شد، بلکه به مناسبت وجود بستر رانت می‌باید بر دقت و تحقیق و تفحص افزود؛ البته در مقابل باید مراقب بود به واسطه دقت در این مسائل حق طبیعی آقازاده نادیده گرفته نشده و موجب ظلم به او نگردد.

این را نیز اضافه کنم که این امتیازها و رانت‌ها صرفاً‌ برای آقازاده‌ها نیست و برخی افراد دیگر نیز به دلیل برخورداری از تمکن مالی و یا موقعیت‌های خاص می‌توانند چنین رانتی‌هایی داشته باشند لیکن نقطه کانونی آن آقازاده‌ها هستند.  

با توجه به مطالب گفته شده، آقازاده‌ها می‌باید به مناسبت «اتقوا من مواضع التهم» بیش از دیگران شفاف‌سازی کنند. در این باره بیشتر سخن خواهم گفت.

2.  نقد اعلمیت

از داستان رانت بگذریم و برویم سراغ «مرجعیت». برای مرجعیت دو شرط اساسی وجود دارد:‌ «اعلمیت» و «صلاحیت».

الف) اعلمیت

«اجتهاد مطلق» هرچند به آن مطلق می‌گویند، لیکن تشکیکی است؛ مانند نور که ضعیف و قوی دارد. به یک خانه صد متری خانه می‌گویند و به یک خانه سیصد متری نیز خانه می‌گویند. علمیت و اجتهاد مطلق یک مرجع می‌باید قوی‌تر از دیگران باشد یا در حد قوی‌ترین‌ها باشد و به حداقل اجتهاد مطلق بسنده نیست؛ نه کسی زیر بار آن حداقل می‌رود و نه عقل به آن باج می‌دهد و خلاصه راهی نیست جز اجتهاد مطلق در بالاترین سطح!

اما سؤال مهمی که فراروی مردم است این است که از چه راهی میزان علمیت بالای یک استاد یعنی اعلمیت او شناخته شود؟ آیا میزان شاگرد و تعداد کتاب و مقاله و حتی گفته استاد به روشن شدن مطلب کمک می‌کند یا خیر و اگر خیر، چرا؟ و خلاصه راه حل چیست؟

الف-1. تعداد بالای کتاب و مقاله

بسیاری از عوام برای شناساندن عمق تخصص یک استاد به شمار کتاب‌های او مثال می‌زنند و مثلاً می‌گویند:‌ او استاد استادان است زیرا صد جلد کتاب دارد! طبیعی است مخاطب ناآگاه هم سری تکان داده و ذوق زده شده و ادعای مدعی را تأیید و به استادی او ایمان می‌آورد!‌ لیکن نباید انتظار داشت انسان خبره نیز این‌چنین ساده به موضوع نگاه کند. او از یک سو ادعا را با استدلال مطابقت داده و ارزیابی می‌کند و از سوی دیگر کتاب‌ها را ورق می‌زند و به محتوا توجه می‌نماید. باید دید مورد ادعا میزان تلاش و فعالیت و گستردگی اطلاعات در حوزه‌ های مختلف است یا عمق و ژرف‌اندیشی و تخصص در یک حوزه علمی؟ تفاوت این دو ادعا از زمین تا آسمان است؛ اولی بسان یک استخر وسیع با عمق چند متر و دومی بسان یک چاه آب با عمق مثلا چند صد متر است! هر یک از این دو کاربردی خاص خود دارند و نمی‌توانند به جای یکدیگر به کار روند؛ بنابراین آثار دلالت کننده بر هر یک از این دو ادعا بسیار متفاوت است. گاه شمار زیاد آثار نشانه ضعف علمی است و گاه نشانه قوت آن! این مطلب به شدت به محتوای آثار مرتبط است و بدون ملاحظه آن جز ساده‌انگاری و خودفریبی یا دیگر فریبی نیست!

اگر مورد ادعا مثلاً استادی در ریاضیات است، ارائه صد کتاب شعر و داروشناسی و جغرافیا و زیست‌شناسی و مانند این‌ها ارزشی ندارد! بله بر این دلالت می‌کند که او نویسنده و مطلع و پژوهشگری واسع‌نگر و جامع‌نگر است، لیکن از صد کتاب این‌چنینی بلکه از هزار کتاب مانند این‌ها دو کلاس درس خواندن در علم ریاضیات در نمی‌آید که نمی‌آید! پس برای اثبات ادعای علمیت در مثلاً فقه شمارش کتاب در حوزه تاریخ و شعر و کلام و ... بی‌فایده است بلکه ضرر می‌زند و نشان می‌دهد فرد مورد نظر به اندازه آثارش وقتش را در حوزه‌های غیر مرتبط صرف کرده و از حوزه فقه کم گذاشته است!!

برای اثبات قدرت فقهی حتی شمار بالای کتاب فقهی نیز کافی نیست؛ بلکه تنها کتب فقهی استدلالی فایده دارد و ملاحظه می‌شود. مثالی بزنم:‌ اگر کسی که در حوزه مثلا تاریخ مطالعه دارد، مدعی اجتهاد در علم تاریخ است،‌ اگر چنین فردی یک دوره دائرة‌ المعارف تاریخی نوشته باشد برای اثبات اجتهاد و خبرگی در حوزه تاریخ کافی نیست هرچند کمک زیادی می‌کند و چنین فردی می‌باید حتماً‌ آثار تحلیلی و تحقیقی در حوزه تاریخ ارائه کند و تا این کار صورت نگیرد کار پیش نمی‌رود؛ بله بر تلاش فراوان او در فراگیری و انتقال دانش دلالت دارد ولی خبرگی از آن در نمی‌آید. این مطلب در مورد تفسیر قابل فهم‌تر است. واقع این است که به راحتی و در عرض نهایتاً پنج تا ده سال می‌توان تفسیری با صد جلد ولی سطحی و به روش جمع‌آوری و تحلیل ساده نوشت، لیکن اگر بخواهد کاری دقیق همراه با نوآوری و کشف مجهولات دیگران انجام دهد، اگر در تمام عمر ده جلد هم بنویسد،‌ شاهکار کرده است! گاه می‌شود که علمیت بالا با چند مقاله یا یکی دو کتاب اثبات می‌شود ولی گاه با صد کتاب اثبات نمی‌شود!

اخیرا باب شده مؤسسات معتبر از نویسنده می‌خواهند نوآوری‌های خود و نوع آن را در مقدمه کتاب توضیح دهد تا معلوم شود که کتاب قطور او چیز جدیدی هم دارد یا خیر؟ این کار بسیار مهم است. چه کتاب‌های قطوری نوشته می‌شود و حسرت از نوآوری در آن‌ها! در قدیم حاشیه زنی مرسوم بوده. در حاشیه زنی فقط اشکالات و نکات نو گوشزد می‌شده و علمیت حاشیه زننده به راحتی مورد قضاوت قرار می‌گرفته، ولی کسانی که آثار مستقل تولید می‌کنند، اگر جهات نوآوری تذکر داده نشود، قضاوت در باره آن‌ها مشکل است. در خصوص آثار بیت شیرازی این نقیصه وجود دارد که به جهات نو اشاره نشده - و البته در گذشته چندان مرسوم نبوده - و ناقدان منکر نوآوری در حد قابل توجه هستند و یکی از نشانه‌های آن را عدم مراجعه به آثار آن‌ها در درس‌های خارج اساتید عالی حوزه علمیه می‌دانند. خوب است طرفداران بیت شیرازی در خصوص نوآوری‌های آثار اقدام کنند و بهتر است بخش‌هایی که به نظر آنان اوج علمیت را نشان می‌دهند،‌ جدا و برای ارزیابی ارائه کنند که بهتر بتوان قضاوت کرد.

در هر صورت، این‌ها همه بر این فرض استوار است که آثار را خود نوشته باشد وگرنه اگر با کمک دیگران نوشته باشد و به اصطلاح کار جمعی باشد که داستان جدایی دارد و ترجیح می‌دهم وارد نشوم که تحریر و تقریر آن نیازمند صد من کاغذ است!‌ ولی همین‌مقدار اشاره کنم که اثبات علمیت با کارهای جمعی و کارهایی که شریک نگارشی و تحقیقی دارد صد بار مشکل‌تر است!! (البته ظاهرا و تا آن‌جا که شنیده‌ام در مورد بیت شیرازی- و به ویژه در مورد آثار آیت الله سیدمحمد شیرازی، مطابق بیان مرحوم والد که آشنایی دیرینه با او داشت - نگارش آثار آن‌ها جمعی نبوده است.)

الف-2. کرسی درس

چنان‌که عرض شد،‌ کرسی درس برای آقازاده‌ها موضع شک است و تنها کرسی‌ای بر علمیت دلالت دارد که اولاً: سالیانی متمادی بر قرار بوده باشد و ثانیاً:‌ شاگردان شاخصی از آن بیرون آمده باشند و ثالثاً‌: شاگردان عالم و فاضل و صاحب کرسی بر علمیت و برای مرجعیت بر اعلمیت استادشان تأکید کنند.

این سه شرط می‌باید یک جا جمع شوند تا از کرسی استادی بتوان اعلمیت و تفوّق او را استفاده کرد و در صورت نقص در شرایط فوق، نیازمند جبران با قرائن دیگر مانند آثار تخصصی و امضای استاد است.

الف-3. امضای استاد

امضای استاد بسیار مهم است ولی یک ضمیمه بسیار مهم دارد و آن «قرائن صحت» است. وجود این ضمیمه و در حقیقت شرط از این رو است که گاه استاد نسبت به شاگردی انعطاف روحی و یا ملاحظاتی دارد. این شرط در مورد استادانی که از وابستگان به ویژه درجه یک هستند، ضرورت بیشتری دارد و در حقیقت حیاتی است. (در مورد آسیدصادق شیرازی نیز این مطلب وجود دارد و استاد او برادر او است.)

منظور از قرائن صحت، آثار متقن و علمی،‌ تعدد استادان امضا کننده تخصص و علمیت یا اعلمیت یک شاگرد (که در مقام وصیت و سفارش برای بعد از فوت خود بیان می‌شود)، همراهی شاگردان متخصص و صاحب کرسی با استادان و جز این‌هاست.

ب) صلاحیت

مهم‌ترین گزینه‌های دال بر صلاحیت تقوا و آگاهی به زمانه است. این دو شرط برای احراز صلاحیت بی‌نیاز از توضیح است؛ زیرا اگر مرجع تقلیدی یکی از این دو را نداشته باشد یا به قدر نیاز نباشد، جامعه را به پرتگاه تباهی می‌کشد و خسارتی می‌زند که به هیچ وجه قابل جبران نیست.

این دو شرط این‌قدر واضح و مهم هستند که ورود به آن – هرچند حرف در باره آن‌ها و مستندات آن‌ها مفصل است- لیکن در این مقال مختصر ضروری نیست.

اما بیت شرازی و اشکال منتقدان در خصوص اعلمیت و صلاحیت

مقدمه نسبتاً‌ طولانی فوق برای درک وضع بیت شیرازی ضروری بود. اکنون می‌پرسیم: با فرض گذشت از مسئله اجتهاد و ورود به حوزه مرجعیت و اعلمیت، چگونه می‌توان به اعلمیت آسیدمحمد و آسیدصادق شیرازی دست‌یافت؟ منتقدان این بیت بر این باورند که به هیچ وجه نمی‌توان اعلمیت یا در حد اعلمیت بودن آن‌ها را اثبات کرد، بلکه رؤسای این بیت یعنی آسیدمحمد و برادرش آسیدصادق با طراز اعلمیت فاصله زیادی دارند. اکنون باید این مدعای منتقدان  را بر اساس مقدمه‌ای که بیان کردیم، بررسی و ارزیابی کنیم.

مطابق مقدمه پیش‌گفته،‌ یکی از راه‌های وصول به اعلمیت یک فرد، شهادت دادن تعدادی از استادان او یا شهادت یک استاد که خود اعلم بوده به همراه قرائن صحت است به گونه‌ای که از گفته وی به اعلمیت فرد اطمینان شود. غالباً‌ مراجع از این طریق برگزیده می‌شوند و البته معمولاً در همه یا غالب آن‌ها قرائت صحت متعددی یافت می‌شود.

اما این توفیق در مورد سیدمحمد شیرازی و سیدصادق شیرازی – هر دو – مفقود است، بله در مورد آسیدصادق اگر برادرش- آسیدمحمد- او را معرفی کرده باشد، چون اعلمیت خود او محل بحث است، نمی‌توان از تأیید او به اعلمیت آسید صادق رسید و نهایتاً‌ امضای اجتهاد او تلقی می‌شود (نه اعلمیت) و حتی اگر در مورد اعلمیت آسیدمحمد بحثی نبود،‌ مطابق مقدمه پیش گفته،‌ وجود قرائت صحت ضروری است. 

کرسی درس نیز در هر دو مفقود است و اساساً‌ تنها کرسی‌های درسی می‌تواند بر اعلمیت دلالت کند که شاگردان متعدد و صاحب‌ نام و وجاهت و مشهور به اجتهاد و دارای کرسی مهم درس در درس استاد شرکت کنند و چنین کرسی‌هایی به ندرت در هر دوره یافت می‌شود. مثلاً‌ در دوره معاصر در حوزه علمیه قم کرسی درس آیت الله وحید خراسانی و آیت الله شیخ جواد تبریزی - به نظر نگارنده - چنین وجاهتی داشته است و باقی کرسی‌ها حتی کرسی‌های تدریس غالب مراجع وقت از چنین ویژگی‌ای برخوردار نبوده است؛ بنابراین، با شناختی که از حوزه تدریس آسیدمحمد و برادرش وجود دارد، این مورد نیز به نظر مفقود است.

آثار آسیدمحمد و آسیدصادق نیز به باور منتقدان نهایتاً‌ می‌تواند اجتهاد را اثبات کند و به هیچ وجه نمی‌توانند اعلمیت را نتیجه دهند (که در بالا اشاره شد). توضیحات مقدمه فوق برای درک این معنا لازم بود . گفتنی - چنان‌که در مقدمه نیز اشاره شد - از نشانه‌های برتری یک کتاب ارجاع اساتید برتر به آن و استفاده از آن است، لیکن چنین مطلبی برای آثار فقه استدلالی بیت شیرازی شنیده نشده است.

صلاحیت

با گذشت از مسئله اعلمیت، در محافل علمی و نیز در محافل منتقدان بیت شیرازی در خصوص صلاحیت، هم در بعد اخلاقی یعنی تقوا و هم در بعد سیاسی و فروع مربوط به احکام مسائل روز بحث و گفتگو است و یکی از جهات نقد جدی بر این بیت همین دو مورد یعنی تقوا و آگاهی از زمانه است.

البته در خصوص آسید محمد منتقدان بر این باورند که وی پس از اعلام مرجعیت و واکنش به شدت منفی استاد او و بزرگان و اساطین حوزه نجف، او از حرکت خود عقب نکشید و بر موضع خود باقی ماند. اصرار بر این حرکت غیر معمول از دیدگان منتقدان نشانه[t1]  بی‌اخلاقی تلقی شده که هیچ‌گاه جبرانی برای آن ارائه نشده است. نا گفته نماند که صلاحیت اخلاقی و مسئله آگاهی به زمانه با هم تلاقی‌هایی دارند که در ادامه بحث به آن‌ها خواهیم پرداخت.

 [t1] در روایت است: «مَنْ تَقَدَّمَ عَلی قَومٍ مِنَ الْمُسْلِمینَ وَ هُوَ یَری أَنَّ فیهِمْ مَن هو افضلُ منه فقد خانَ اللَّه‏ و رسولَه و المُسلمیِن» و چه مسئولیتی مهم‌تر و سخت‌تر از مرجعیت؟! مگر این‌که بگوییم آسیدمحمد شیرازی در زمان اعلام مرجعیت، خود را برتر از مراجع وقت و اساطین حوزه علمیه نجف و قم می‌دیده و از این رو تنها متهم به تشخیص نادرست و خودشیفتگی شود. امید که چنین باشد!

👈 ادامه دارد.

پست‌های مرتبط

http://javahery.blogfa.com/category/24/%d8%a8%db%8c%d8%aa-%d8%b4%db%8c%d8%b1%d8%a7%d8%b2%db%8c-%d8%a8%d8%af%d9%88%d9%86-%d8%b1%d9%88%d8%aa%d9%88%d8%b4

 

484)  تأملی در عاملان شهادت پیامبر اکرم ص

پیامبر اکرم ص به اتفاق شیعه و سنی به شهادت رسیدند، هرچند از لفظ رحلت برای ایشان استفاده می‌کنند و کم‌اند کسانی که به شهادت ایشان باور نداشته باشند، لیکن اختلاف بر این است که به باور اهل تسنن و بر اساس برخی اخبار سنی و بعضا شیعی عامل شهادت سمی بوده که یک زن یهودی در جریات فتح خیبر به حضرت خوراند، لیکن بر اساس روایتی از تفسیر عیاشی عاملان قتل از زنان پیامبر اکرم ص بوده‌اند ...

نکته مهم این است که برخی به بهانه مرسله بودن این روایت و انحصار اتهام به زنان پیامبر ص به این روایت، کوشیده‌اند روایت سم زن خیبری را تقویت کنند. در این خصوص یک قرینه مهم وجود دارد که روایت عیاشی را تقویت بلکه اثبات می‌کند (به دلیل حصر بین دو گزینه) و آن عدم یافت سمی در جهان است که اثرش پس از چهار سال ظاهر شود! نکته اینجاست که تمام سم‌های آن دوره شناخته شده بوده و هرگز چنین سمی با تأخیر اثر چند ساله در منابع قدیمی نیز گزارش نشده و به لحاظ علم جدید نیز تأخیر این مقدار زمان محال عقلایی و علمی است. هیچ تأخیر مشابه برای سمی نیز در جهان و در حتی منابع قدیمی و افسانه‌ای وجود ندارد.

بنابراین به نظر می‌رسد شدت ظهور سم در جسم پیامبر ص در روزهای پایانی عمر شریف به حدی بوده که مجال انکار به مخالفان نداده و از این رو تنها راه نجات را تمسک به قصه‌ سم زن یهودی خیبری دیده‌اند که خواسته بوده در جریان فتح خیبر به پیامبر اکرم ص سم بخوراند و نکته جالب این است که بر اساس برخی نقل‌ها وقتی حضرت گوشت سمی را در دهان گذاشتند، بلافاصله درآوردند و فرمودند گوشت یا استخوان گوشت به من خبر داد سمی است که بعد آن زن هم به موضوع اقرار کرد و بهانه آورد که می‌خواستم امتحان کنم که آیا واقعا شما پیامبر خدا هستید یا فرد معمول؛ زیرا اگر پیامبر باشید به علم الهی متوجه خواهید شد، پیامبر هم از مجازات او درگذشت.

افزون بر این:

۱. شاید در تاریخ دست برده و کلمه «خیبر» را بدان افزوده باشند تا خط گم کنند.

۲. نمی‌توان پذیرفت در خیبر با حضور جمع زیادی از اصحاب زنی یهودی غذایی از گوشت تهیه کند و بدون احتیاط پیامبر ص ابتدا به خوردن آغاز نمایند و در این خصوص اختبار و احتیاط صورت نگیرد در حالی که کشتن با سم چیز غیر معمولی نبوده است.

۳. از ابهامات این داستان وضع آن زن است؛ علی القاعده آن زن باید خود را جزو مسلمان‌ها جا زده باشد وگرنه مسئله ذبح غیر شرعی مطرح می‌شود با توجه به این‌که غذا گوشت بوده.

۵. زمان شهادت حضرت بسیار حساس بود و این نشان می‌دهد خوراندن سم در همان مقطع بوده نه چهار سال پیش از آن. زمان مسمومیت هم‌زمان بود با آماده شدن و حرکت سپاه اسامه به سوی موته که در صورت پیروزی، سد یهود در برابر بیت المقدس فرو می‌ریخت و در ضمن پرده نفاق از برخی اصحاب نیز کنار می‌رفت. بنابراین احتمال این‌که منافقان مدینه در همان برهه از طریق نزدیکان پیامبر ص به او سم خورانده باشند، بسیار قوی است.ر.ک: تفسیر العیاشی، ج١، ص٢٠٠.

483)  سخنی در باره بیت شیرازی و قال و مقال آن (قسمت اول)

قسمت اول

👈سخن در باره بیت شیرازی و «[آیت الله] سید محمد شیرازی» و برادر او آ«سیدصادق» فرزندان آیت الله حاج سید میرزا مهدی شیرازی ره – از نوادگان مرحوم میرزا حبیب‌الله شیرازی (برادرِ میرزا حسن شیرازی صاحب فتوای معروف تحریم تنباکو) - است. 
بعد از رحلت مرحوم آیت الله میرزا مهدی شیرازی داستان بیت شیرازی بیش از پیش سر زبان‌ها افتاد و هموراه در عراق و ایران مورد توجه و نقد و داد و قال و کشمکش و اتهام‌های سنگین بوده است. 
سؤال اصلی این است بیت شیرازی و اطرافیان او چه اشکالاتی دارند که این‌قدر در باره آن‌ها حرف و حدیث زیاد شد؟‌ اصلاً‌ انحرافات بر شمرده شده برای آن‌ها چیست و چرا از نگاه برخی اساتید حوزه بسیار خطرناک قلمداد شده؟ چه مشکلی دارند؟ 
در واقع هدف از این مقال در گام نخست برشمردن اشکالات کلی و مهم که از سوی مخالفان آن‌ها ارائه شده و راه‌حل‌هایی برای رفع یا داوری به قدر استطاعت است. 
تأکید می‌کنم من به زندگی شخصی افراد به هیچ وجه کاری ندارم و آنچه مورد توجه خواهد بود چیزی است که به زندگی مردم و امور آن‌ها مربوط است. همچنین بحث من ان شاء الله ژورنالیستی و عوام‌فریبانه نخواهد بود و دنبال چیزهای ناپیدا نیز نخواهم بود!
برخی اشکالات مبنایی و برخی راهبردی است. اهم اشکالات به قرار ذیل است:
👈 اشکال اول: تغییر خطرناک در نحوه انتخاب و معرفی مرجعیت شیعه
در شیعه بر اساس مبانی فقهی مرجعیت بر عهده فقیه اعلم است. یعنی برای مرجعیت دو شرط مطرح است: 1. فقیه و مجتهد مطلق (نه متجزی) بودن؛ 2. اعلم بودن. زیرا مراجعه به مرجع تقلید تنها برای ناآگاهان جایز است و مراجعه از باب رجوع جاهل به عالم است و چون مسئله تقلید بسیار مهم و به عاقبت انسان و زندگانی پس از مرگ تا ابد مربوط است،‌ به حکم مسلم عقل می‌باید به کارشناس اعلم مراجعه کرد.
پس از رحلت آیت الله میرزا مهدی شیرازی که عالم و مرجع اهالی کربلا و مورد احترام عموم علمای نجف و مورد وثوق آنان بود، پسرش که کم‌تر از 40 سال داشت ادعای مرجعیت کرد. این ادعا در حالی بود که هنوز بحث اجتهاد او در سطح عموم کارشناسان مطرح نشده و در کانون توجه و کنکاش نبود. این حرکت او عموم علما و کارشناسان مسله فقه را حیرت زده کرد و در وهله نخست این سؤال بروز کرد که بر فرض اجتهاد، چطور او می‌تواند ادعای مرجعیت کند با وجود آن‌ همه مراجع و اساطین معروف در نجف! 

(در زمانی که او  (متولد 1928) اعلام مرجعیت کرد (حدود 1960)، مراجع ذیل که بعضاً کهن‌سال و بسیار مقبول بودند، حضور داشتند:

مرحوم امام خمینی ره، (با اختصار و حذف العظمی👈) آیت الله سید محسن حکیم متوفی 1970، آیت الله سید ابوالقاسم خویی متوفی 1992، آیت الله میرزا حسین فقیه سبزواری م 1967، آیت الله شاهرودی م 1974، آیت الله سیدمحمدهادی میلانی م 1974، آیت الله گلپایگانی م 1993، آیت الله مرعشی نجفی م 1990، آیت الله اراکی1994، آیت الله سیدعبد الاعلی سبزواری م 1994، آیت الله سید احمد خوانساری م 1985، آیت الله سید عبد الله شیرازی م 1984، آیت الله سیدمحمدباقر صدر شهادت م01981م و ....)
رسم بین علمای شیعه چنین بود که بعد از فوت مرجعی اگر مرجعیت او عام بود و به اصطلاح بر مراجع دیگر سر بود، علمای حوزه جلسه می‌گذاشتند و مرجع بعدی را معرفی می‌کردند. روال علمای شیعه این بود که از مرجعیت ابا داشتند و حتی المقدور تلاش می‌کردند اگر فرد دیگری را در حد می‌دیدند، گردن او بندازند و مثال‌های این سبک رفتاری بسیار بود. گذشته از این معمولاً مرجعی که انتخاب می‌شد جزو اساتید مطرح و برتر حوزه و مشهور و معروف بین اساتید و عموم حوزویان بود و از این رو با انتخاب او خیلی سریع همه به فرد منتخب رجوع می‌کردند و وهن و طعنی در این کار بروز نمی‌کرد.
در هر حال، این حرکت او سبب شد بسیاری به استاد او رجوع کنند و در باره علمیت این جوان زیر چهل سال پرس و جو نمایند. استاد او یعنی آیت‌الله شیخ یوسف خراسانی حائری ره – که نزد علمای نجف شناخته شده و محترم بود - در جواب اعلام کردند که «سید محمد شیرازی قطعاً مجتهد نیست و تقلید از او جایز نیست.» 
‌  پس از استاد او آیت‌الله العظمی خویی - بزرگ حوزه علمیه نجف و یکی از مراجع وقت - و آیت‌الله سید محمود شاهرودی نیز مسئله ورود کرده و صلاحیت او را رد کردند. البته ردّیات و عدم احرازهای این بزرگواران در مورد اصل اجتهاد او بود نه اعلمیت و مرجعیت که مرحله بسیار بالاتری است.
این را نیز عرض کنم که پس از این اظهار نظرها، متأسفانه برخی اهالی کربلا تندی‌های به آیت الله شیخ یوسف حائری و آیت الله خویی و برخی دیگر از بزرگان و مراجع روا داشتند که داستان غم‌انگیزی دارد!
بعدها امام خمینی ره نیز که در ایام تبعید در نجف ساکن شده بود، تصمیم گرفت در این خصوص مطلبی بنویسد. پدرم ، مرحوم حجت الاسلام و المسلمین سیدمحمدعلی جواهری، که درس او در نجف حاضر می‌شد، نقل کرد – بر اساس آنچه در ذهنم مانده - من با چند نفر که مجموعاً‌ دو ماشین شدیم از کربلا رفتیم نجف و با امام صحبت کردیم و ایشان را قانع کردیم که به این قضیه وارد نشوند و ایشان نیز پذیرفت.  (البته بعدها در ایران گرایش سیاسی مرحوم ابوی با او بسیار تفاوت کرد).
در هر صورت این داستان به جایگاه بیت و به ویژه شخص آسید محمد آسیب جدی زد. البته بعد با استقبال خوبی که آسیدمحمد شیرازی از امام هنگام ورود به کربلا انجام داد و حتی محل نماز خویش را در کربلا به امام راحل سپرد، جایگاه او کمی ترمیم شد.
بیت شیرازی پس از اختلاف با رژیم بعث ابتدا به کویت رفته و بعد از پیروزی انقلاب به ایران آمدند. آسید محمد در ایران سالیان طولانی به تدریس ادامه داد تا این‌که در سال 1380 بدورد حیات گفت. نکته قابل توجه این است که با وجود اختلافات او با رهبر معظم انقلاب، رهبر معظم در پیامی درگذشت او را تسلیت گفتند و در متن پیام او را «آیت الله» خطاب کردند. 
نگارنده عمداً در مراحل نخست ادعای مرجعیت عنوان «آیت الله» را برای او به کار نبرد؛ زیرا آیت الله بودن او در آن مقطع مخدوش و از سوی علمای طراز اول مردود بود، لیکن به کار بردن این عنوان به مناسبت تأییدهایی که بعدها از سوی علما برای او شد، مانعی ندارد.
یادآور می‌شویم که عنوان «آیت الله»‌ بر اجتهاد دلالت دارد نه مرجعیت و برای مرجعیت باید اعلمیت یا در حد اعلمیت او اثبات شود که در اشکال دوم به آن خواهیم پرداخت.
روند اظهار مرجعیت او بعد از درگذشت او در خصوص برادرش آسیدصادق نیز تکرار شد؛ البته جایگاه او به لحاظ سن و سال و سابقه حضور در درس و تأیید برادرش که استادش به شمار می‌رفت، بسیار بهتر از خود آسیدمحمد در زمان اظهار مرجعیت بود، ولی ناقدان مدعی‌اند که این نحو جانشینی این پیام را به دیگران مخابره کرد که مرجعیت نباید از بیت شیرازی خارج شود و در حقیقت مرجعیت در این بیت موروثی شده که این اتهام از نظر حوزویان طعن سنگینی به شمار می‌رود. برای رفع این اتهام می‌باید قبل از ادعای مرجعیت،‌ مراتب فضل مدعی مرجعیت برای عموم اساتید آشکار شود،‌ ولی در مورد آسیدصادق چنین اتفاقی نیفتاد؛ زیرا او در زمان درگذشت برادرش – به هر دلیل - جایگاه شناخته شده‌ای بین اساتید سطح عالی حوزه نداشت و چهره علمی ممتاز تلقی نمی‌شد ( توجه کنیم مطلب مرجعیت است نه اجتهاد).  
شاید یکی از علت‌های این برداشت برای برخی اساتید سطوح عالی حوزه، تکرار جانشینی خودخواسته پس از رحلت پدر، از سوی برخی آقازاده‌های دیگر بود که سالیانی بعد اتفاق افتاد. این اساتید ادامه این روند در بیوت علما را که شاید بتوان از آن با «رانت آقازادگی» یاد کرد، برای مذهب تشیع انحرافی و خطرناک تلقی کردند. 
به نظر می‌رسد این نقد به لحاظ عقلایی کاملاً وارد باشد؛ به هرحال، در یک حوزه علمیه که ده‌ها مجتهد مسلم و مطلق و به نام مشغول تلاش علمی‌اند، باید معرفی مرجعیت علمی حساب و کتاب داشته باشد و چنین نباشد که یک فرد بتواند به راحتی چنین ادعایی کند؛ زیرا زمینه سوء استفاده در این روند کاملاً منطقی و سوء استفاده در چنین منصبی بسیار بسیار خطرناک است و هیچ کس نمی‌تواند اهمیت جایگاه مرجعیت و تأثیرگذاری آن را انکار کند. در دانشگاه‌ها اگر استادیاری بخواهد به مرحله بالاتر یعنی دانشیار ارتقا یابد، می‌باید کارنامه علمی ارائه کند. بعد از دانشیاری نیز برای ارتقا به مرحله استاد تمامی ارائه کارنامه متناسب ضروری است. بله ممکن است در برخی مراحل تقلبی صورت پذیرد ولی احتمال تقلب در همه مراحل بسیار نادر و بعید است. در این خصوص حتی اگر مراتب فضل استادیاری آشکار و لیاقت او به لحاظ توانایی علمی محرز باشد،‌ باز ارائه کارنامه شرط است. اگر در دانشگاه روند ارتقا چنین است، آیا معقول نیست در حوزه علمیه و در مسئله مرجعیت که بسیار بسیار خطیرتر و مهم‌تر از ارتقای دانشگاهی است، چنین پالایش و ارزیابی‌ای صورت پذیرد؟ ناقدان می‌گویند چنین ارزیابی‌ای در روند سنتی انتخاب مرجعیت همواره برقرار بوده و نحوه ورود آسیدمحمد خروج از این روند منطقی و دقیق و سخت‌گیرانه بوده و بعد از او نیز ادامه یافته است.
👈 ادامه دارد.

482)  اولین زائر اربعین حسینی ع

زیارة‌الاربعین (نقل از دانشنامه امام حسین ع)

مصباح الزائر  نوشته سید بن طاووس (متوفای ۶۶۴ق) - به نقل از عطا:

كُنتُ مَعَ جابِرِ بنِ عَبدِ اللّٰهِ يَومَ العِشرينَ مِن صَفَرٍ، فَلَمّا وَصَلنَا الغاضِرِيَّةَ‌[742] اغتَسَلَ في شَريعَتِها، ولَبِسَ قَميصاً كانَ مَعَهُ طاهِراً.

ثُمَّ قالَ لي: أمَعَكَ شَيءٌ مِنَ الطّيبِ يا عَطا؟ قُلتُ‌: مَعي سُعدٌ[743]، فَجَعَلَ مِنهُ عَلىٰ رَأسِهِ وسائِرِ جَسَدِهِ‌. ثُمَّ مَشىٰ حافِياً حَتّىٰ وَقَفَ عِندَ رَأسِ الحُسَينِ عليه السلام، وكَبَّرَ ثَلاثاً ثُمَّ خَرَّ مَغشِيّاً 

عَلَيهِ‌، فَلَمّا أفاقَ سَمِعتُهُ يَقولُ‌: السَّلامُ عَلَيكُم يا آلَ اللّٰهِ‌....(_مصباح الزائر: ص ٢٨٦، بحار الأنوار: ج ١٠١ ص ٣٢٩ الرقم ١ وراجع: هذه الموسوعة: ج ١٢ ص ٩ ح ٣٢ (القسم الثالث عشر / الفصل الثاني عشر / زيارة جابر بن عبد اللّٰه الأنصاري))

ترجمه: 

روز بيستم صفر، با جابر بن عبد اللّٰه بودم.  هنگامى كه به غاضريّه رسيديم، در جوى آن جا غسل كرد و پيراهن پاكيزه‌اى را كه همراه داشت، پوشيد. سپس به من گفت: اى عطا! آيا عطرى به همراه دارى‌؟

گفتم: سُعد (مادّه‌اى خوش‌بو كننده) دارم. او از آن به سر و بقيّۀ بدنش ماليد. سپس پابرهنه رفت تا نزد سرِ امام حسين عليه السلام ايستاد و سه تكبير گفت و بيهوش، بر زمين افتاد و هنگامى كه به هوش آمد، شنيدم كه مى‌گويد: سلام بر شما، اى خاندان خدا...!

________________________________________________

بشارة المصطفى (نوشته: عماد الدین طبری آملی، قرن 6) عن عطيّة العوفي[746]: 

خَرَجتُ مَعَ جابِرِ بنِ عَبدِ اللّٰهِ الأَنصارِيِّ زائِرَينِ قَبرَ الحُسَينِ بنِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام، فَلَمّا وَرَدنا كَربَلاءَ دَنا جابِرٌ مِن شاطِئِ الفُراتِ فَاغتَسَلَ‌، ثُمَّ اتَّزَرَ بِإِزارٍ وَارتَدىٰ بِآخَرَ، ثُمَّ فَتَحَ صُرَّةً فيها سُعدٌ فَنَثَرَها عَلىٰ بَدَنِهِ‌، ثُمَّ لَم يَخطُ خُطوَةً إلّاذَكَرَ اللّٰهَ تَعالىٰ‌.

حَتّىٰ إذا دَنا مِنَ القَبرِ قالَ‌: ألمِسنيهِ‌، فَأَلمَستُهُ‌، فَخَرَّ عَلَى القَبرِ مَغشِيّاً عَلَيهِ‌، فَرَشَشتُ عَلَيهِ شَيئاً مِنَ الماءِ‌، فَلَمّا أفاقَ قالَ‌: يا حُسَينُ‌، ثَلاثاً، ثُمَّ قالَ‌: حَبيبٌ لا يُجيبُ حَبيبَهُ‌. ثُمَّ قالَ‌: وأنّىٰ لَكَ بِالجَوابِ وقَد شُحِطَت أوداجُكَ‌[747] عَلىٰ أثباجِكَ‌[748]، وفُرِّقَ بَينَ بَدَنِكَ ورَأسِكَ‌، فَأَشهَدُ أنَّكَ ابنُ خاتَمِ النَّبِيّينَ‌، وَابنُ سَيِّدِ المُؤمِنينَ‌، وَابنُ حَليفِ التَّقوىٰ وسَليلِ الهُدىٰ وخامِسُ أصحابِ الكِساءِ‌، وَابنُ سَيِّدِ النُّقَباءِ‌، وَابن 

فاطِمَةَ سَيِّدَةِ النِّساءِ‌، وما لَكَ لا تَكونُ هٰكَذا وقَد غَذَّتكَ كَفُّ سَيِّدِ المُرسَلينَ‌، ورُبّيتَ في حِجرِ المُتَّقينَ‌، ورُضِعتَ مِن ثَديِ الإِيمانِ وفُطِمتَ بِالإِسلامِ‌، فَطِبتَ حَيّاً وطِبتَ مَيِّتاً، غَيرَ أنَّ قُلوبَ المُؤمِنينَ غَيرُ طَيِّبَةٍ لِفِراقِكَ‌، ولا شاكَّةٍ فِي الخِيَرَةِ لَكَ‌، فَعَلَيكَ سَلامُ اللّٰهِ ورِضوانُهُ‌، وأشهَدُ أنَّكَ مَضَيتَ عَلىٰ ما مَضىٰ عَلَيهِ أخوكَ يَحيَى بنُ زَكَرِيّا.

ثُمَّ جالَ بِبَصَرِهِ حَولَ القَبرِ وقالَ‌: السَّلامُ عَلَيكُم أيَّتُهَا الأَرواحُ الَّتي حَلَّت بِفِناءِ الحُسَينِ وأناخَت بِرَحلِهِ‌، وأشهَدُ أنَّكُم أقَمتُمُ الصَّلاةَ وآتَيتُمُ الزَّكاةَ‌، وأمَرتُم بِالمَعروفِ ونَهَيتُم عَنِ المُنكَرِ، وجاهَدتُمُ المُلحِدينَ‌، وعَبَدتُمُ اللّٰهَ حَتّىٰ أتاكُمُ اليَقينُ‌.

وَالَّذي بَعَثَ مُحَمَّداً بِالحَقِّ نَبِيّاً لَقَد شارَكنا كُم فيما دَخَلتُم فيهِ‌.

قالَ عَطِيَّةُ‌: فَقُلتُ لَهُ‌: يا جابِرُ! كَيفَ ولَم نَهبِط وادِياً ولَم نَعلُ جَبَلاً ولَم نَضرِب بِسَيفٍ‌، وَالقَومُ قَد فُرِّقَ بَينَ رُؤوسِهِم وأبدانِهِم، واُوتِمَت أولادُهُم، وأرمَلَت أزواجُهُم‌؟!

فَقالَ‌: يا عَطِيَّةُ‌! سَمِعتُ حَبيبي رَسولَ اللّٰهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ‌: مَن أحَبَّ قَوماً حُشِرَ مَعَهُم، ومَن أحَبَّ عَمَلَ قَومٍ اشرِكَ في عَمَلِهِم، وَالَّذي بَعَثَ مُحَمَّداً بِالحَقِّ نَبِيّاً، إنَّ نِيَّتي ونِيَّةَ أصحابي عَلىٰ ما مَضىٰ عَلَيهِ الحُسَينُ عليه السلام وأصحابُهُ‌، خُذوا بي نَحوَ أبياتِ كوفانَ‌.[750]

فَلَمّا صِرنا في بَعضِ الطَّريقِ قالَ‌: يا عَطِيَّةُ‌! هَل اوصيكَ وما أظُنُّ أنَّني بَعدَ هٰذِهِ السَّفَرَةِ مُلاقيكَ؟ أحبِب مُحِبَّ آلِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ما أحَبَّهُم، وأبغِض مُبغِضَ آلِ مُحَمَّدٍ ما أبغَضَهُم وإن كانَ صَوّاماً قَوّاماً، وَارفُق بِمُحِبِّ مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ، فَإِنَّهُ إن تَزِلَّ لَهُ قَدَمٌ بِكَثرَةِ ذُنوبِهِ ثَبَتَت لَهُ اخرىٰ بِمَحَبَّتِهِم، فَإِنَّ مُحِبَّهُم يَعودُ إلَى الجَنَّةِ‌، ومُبغِضَهُم 

يَعودُ إلَى النّارِ.[751]

[746]  . عطيّة بن سعد بن جنادة العوفي الجدلي القيسي الكوفي، أبو الحسن. سمّاه أمير المومنين عليه السلام، وقال‌فيه: «هذا عطيّة اللّٰه». كان من مشاهير التابعين، وذكره الطوسي في أصحاب عليّ والباقر عليهما السلام، وعدّه البرقي في أصحاب الباقر والصادق عليهما السلام. كان ثقة، كثير الحديث، خرج مع ابن الأشعث على الحجّاج، وضُرب بأمر الحجّاج ٤٠٠ سوطاً، لامتناعه عن سبّ عليّ عليه السلام، وحلق رأسه ولحيته. ثمّ لجأ إلى فارس، واستقرّ بخراسان بقيّة أيّام الحجّاج، وعاد إلى الكوفة لمّا ولي العراق عمر بن هبيرة، وتوفّي بها سنة ١١١ على المشهور، أو ١٢٧ كما قيل، وهو الظاهر بقرينة روايته عن الصادق عليه السلام وراجع: رجال الطوسي: ص ٧٦ وص ١٤٠ ورجال البرقي: ص ٤٠ والطبقات الكبرى: ج ٦ ص ٣٠٤ وسير أعلام النبلاء: ج ٥ ص ٣٢٥ وتهذيب الكمال: ج ٢٠ ص ١٤٥ وتهذيب التهذيب: ج ٤ ص ١٣٨ وتاريخ الطبري: ج ١١ (المنتخب من ذيل المذيل) ص ٦٤٠.

 

[747]  . الأوداجُ‌: هي ما أحاط بالعنق من العروق (النهاية: ج ٥ ص ١٦٥ «ودج»).

[748]  . الثَّبَجُ‌: ما بين الكاهل إلى الظهر (الصحاح: ج ١ ص ٣٠١ «ثبج»).

[750]  . في المصدر: «خذني نحو إلى أبيات كوفان»، والتصويب من بحار الأنوار.

[751]  . بشارة المصطفى: ص ٧٤، الحدائق الورديّة: ج ١ ص ١٢٩، تيسير المطالب: ص ٩٣ كلاهما نحوه، بحار الأنوار: ج ٦٨ ص ١٣٠ ح ٦٢؛ مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي: ج ٢ ص ١٦٧ نحوه.

ترجمه

بشارة المصطفى - به نقل از عطيّۀ عوفى[749] -: همراه جابر بن عبد اللّٰه انصارى، براى زيارت قبر حسين بن على بن ابى‌طالب عليه السلام حركت كرديم. هنگامى كه به كربلا رسيديم، جابر به كرانۀ فرات، نزديك شد و غسل كرد و پيراهن و ردايى به تن كرد و كيسۀ عطرى را گشود و آن را بر بدنش پاشيد و هيچ گامى برنداشت، جز آن كه ذكر خداى متعال گفت، تا اين كه به قبر، نزديك شد و [به من] گفت: دست مرا بر قبر بگذار.

چون دست او را بر قبر گذاشتم، بيهوش، بر روى قبر افتاد. مقدارى آب بر او پاشيدم و هنگامى كه به هوش آمد، سه بار صدا زد: حسين! آن گاه گفت: دوست، پاسخ دوست را نمى‌دهد؟! سپس گفت: چگونه پاسخ دهى، در حالى كه خون رگ‌هايت را بر ميان شانه‌ها و پشتت ريختند و ميان سر و پيكرت، جدايى انداختند؟! گواهى مى‌دهم كه تو، فرزندخاتم پيامبران و فرزند سَرور مؤمنان و فرزند هم‌پيمان تقوا و چكيدۀ هدايت و 

پنجمين فرد از اصحاب كسايى و فرزند سالار نقيبان و فرزند فاطمه، سَرور زنانى‌؟! و چگونه چنين نباشى، در حالى كه از دست سَرور پيامبران، غذا خورده‌اى و در دامان تقواپيشگان، پرورش يافته‌اى و از سينۀ ايمان، شير نوشيده‌اى و با اسلام، تو را از شير گرفته‌اند.

پاك زيستى و پاك رفتى؛ امّا دل‌هاى مؤمنان، در فراق تو خوش نيست، بى آن كه در اين، ترديدى رود كه همۀ اينها به خيرِ تو بود. سلام و رضوان خدا بر تو باد! و گواهى مى‌دهم كه تو بر همان روشى رفتى كه برادرت يحيى بن زكريّا رفت.

آن گاه جابر، ديدۀ خود را گِرد قبر چرخاند و گفت: سلام بر شما، اى روح‌هايى كه گرداگردِ حسين، فرود آمده، همراهش شديد! گواهى مى‌دهم كه نماز را به پا داشتيد و زكات داديد و به نيكى فرمان داديد و از زشتى، باز داشتيد و با مُلحدان جنگيديد و خدا را پرستيديد تا به شهادت رسيديد. سوگند به آن كه محمّد را به حق برانگيخت، در آنچه به آن در آمديد، با شما شريك هستيم. 

به جابر گفتم: اى جابر! چگونه [با آنان شريك باشيم]، با آن كه ما نه به درّه‌اى فرود آمديم و نه از كوهى بالا رفتيم و نه شمشيرى زديم، در حالى كه اينان، سرهايشان از پيكر، جدا شد و فرزندانشان يتيم و زنانشان بيوه شدند؟!

جابر گفت: اى عطيّه! شنيدم كه حبيبم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى‌فرمايد: «هر كس گروهى را دوست داشته باشد، با آنان محشور مى‌شود، و هر كس كارِ كسانى را دوست داشته باشد، در كارشان شريك مى‌شود»، و سوگند به آن كه محمّد را به حق به پيامبرى بر انگيخت، نيّت من و همراهانم، همان است كه حسين عليه السلام و يارانش بر آن رفته‌اند. مرا به سوى خانه‌هاى كوفه ببر.

هنگامى كه بخشى از راه را رفتيم، گفت: اى عطيّه! آيا سفارشى به تو بكنم، كه ديگر گمان ندارم پس از اين سفر، تو را ببينم‌؟ دوستدار خاندان محمّد را، تا زمانى كه آنان را دوست مى‌دارد، دوست بدار و دشمن خاندان محمّد را، تا زمانى كه با آنان دشمن است، دشمن بدار، هر چند روزه‌گير و شب‌زنده‌دار باشد، و با دوستدار محمّد و خاندان محمّد، رفاقت كن، كه اگر يك گامش از فراوانىِ گناهش بلغزد، گام ديگرش به محبّت آنان استوار مى‌مانَد؛ چرا كه دوستدار آنان، به بهشت باز مى‌گردد و دشمن آنان، به سوى آتش [دوزخ] مى‌رود.

[749]  . ابو الحسن عطيّة بن سعد بن جُنادۀ عوفى جدلى قيسى كوفى. امير مؤمنان عليه السلام، نام او را انتخاب كرد ودر باره‌اش فرمود: «اين، عطيّۀ (هديۀ) خداست». وى از تابعيان مشهور است و شيخ طوسى، او را در زمرۀ اصحاب امام على عليه السلام و امام باقر عليه السلام بر شمرده است و بَرقى، او را از اصحاب امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام دانسته است.
او مورد اعتماد و كثير الحديث است. وى همراه ابن اشعث، عليه حَجّاج، قيام كرد و حَجّاج، به دليل خوددارى وى از دشنامگويى به امام على عليه السلام، دستور داد چهارصد ضربه شلّاق به وى زدند و سر و ريشش را تراشيدند. او سپس به فارس پناه بُرد و در باقى‌ماندۀ دوران حكومت حَجّاج، در خراسان، سُكنا گزيد و زمانى كه عمر بن هُبَيره، حاكم عراق شد، به كوفه باز گشت.
او به سال ١١١ ق (بنا بر قول مشهور) و يا ١٢٧ ق (بنا بر قولى ديگر، كه ظاهراً به قرينۀ روايت كردنش از امام صادق عليه السلام، همين تاريخ، درست است)، در همان كوفه در گذشت.