شرح دعای ندبه 7

  • لَيتَ شِعْري اَينَ اسْتَقَرَّتْ بِكَ النَّويٰ
  • اي كاش مي‏دانستم كجا قصد اقامت داري!

    "شِعر" به معناي شعور و فهميدن و "النوي" و "إنتوي‏" يعني تصميم گرفت، قصد كرد و اراده نمود.

 

  • بَلْ اَي اَرْضٍ تُقِلُّكَ اَوْ ثَريٰ
  • بلكه [اي كاش مي‏دانستم] كلام زمينِ خشك يا حاصل­خيزي تو را بر خويش دارد،

    "أرض" و "ثري‏" هر دو به معناي زمين است، ولي "ثري‏" به زميني گفته مي‏شود كه نمناك باشد و "تُقِلُّكَ" از "قلّ" به معناي "تو را حمل مي‏كند" است. (يقِلُّها: يحْمِلُها)

 

  • اَبِرَضْويٰ‏ اَوْ غَيرِها اَمْ ذي طُويٰ
  • آيا در كوه رضوا‏ يا غير آن و يا در كوه ذي‏طوا هستي؟

    "رضويٰ" كوهي در مدينه و "ذي طويٰ‏" از بلندي‏هاي مكه است.

    در اين­جا لازم است به دو مسئله شايان توجه، اشاره شود:

 

  • عَزيزٌ عَلَيَّ اَنْ أَرَي الْخَلْقَ وَ لا تُريٰ
  • بر من دشوار است كه مردم را مي‏بينم و تو ديده نمي‏شوي،

    در روايتي از امام صادق‏- علیه السلام- مي‏خوانيم كه حضرت حجت (عج) همانند حضرت يوسف- علیه السلام- كه در جمع‏ برادرانش به صورت ناشناخته حاضر بود، در جمع مردم حضور مي‏يابد و آن‏ها او را مي‏بينند، ولي نمي‏شناسند تا زماني كه خود را به مردم معرفي كند[1]، و ازاين‌رو است كه بزرگان سفارش مي‏كنند انسانِ منتظر بايد ادب را در معاشرت با ديگران در همه حال رعايت كند؛ زيرا شايد آن كس كه با او سخن مي‏گوييم، همان محبوب دل‏ها و آرزوي ‏آرزومندان باشد.

 

  • وَ لا اَسْمَعَ لَكَ حَسيساً وَ لانَجْويٰ
  • و [چقدر سخت است بر من كه سخن ديگران را بشنوم، ولي] هيچ زمزمه و نجوايي از تو نشنوم.

    "حسيس": صداي آهسته، و "نجوي": راز گفتن، نجوا كردن.

 

 

  • عَزيزٌ عَلَيَّ اَنْ تُحيطَ بِكَ دُونِيَ الْبَلْويٰ
  • سخت است بر من كه گرفتاري تو را فراگيرد و من از آن بركنار باشم.

 

  • وَ لا يَنالُكَ مِنّي ضَجيجٌ وَ لاشَكْويٰ
  • و [بر اثر دوري من از تو] ناله و شكايت من به تو نرسد.

    روشن است كه مراد از رسيدن ناله و شكايت به وسيله اسباب ظاهري است، و گرنه آن حضرت بر همه احوال و سخنان ما كه صلاح بداند، آگاهي كامل دارد و چيزي از او پنهان نيست. احتمال دیگر در معنای این فقره دعا این است که دعا كننده ناله و شكايت خويش را به خاطر آمادگي نداشتن مردم براي ظهور، بي‌فايده مي‏داند؛ يعني من آنچه براي غربت و فقدان تو ناله سر دادم، به دليل بي‌توجهي مردم به جايي نرسيد.

 

  • بِنَفْسي اَنْت مِنْ مُغَيَّبٍ لَمْ‌يخْلُ مِنّا
  • جانم فداي تو! [آن] غايبي كه از ما جدا نيست.

 

 

  • بِنَفْسي اَنْتَ مِنْ نازِحٍ ما نَزَحَ عَنّا
  • جانم فداي تو! [آن] دور شده‏اي كه از ما كناره ندارد.
  • او ما را مي‏بيند و ما نيز او را مي‏بينيم، ولي نمي‏فهميم كه امام زمام (عج) است؛ امّا كساني هستند كه لياقت مي‏يابندآن حضرت را بشناسند.

 

  • بِنَفْسي اَنْتَ اُمْنِيّةُ شائِقٍ يتَمَنّيٰ‏ مِنْ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَةٍ ذَكَرا فَحَنّا
  • جانم فداي تو! [اي] آرزوي هر مشتاق آرزومند از مرد و زن كه ياد تو كنند و [از شوق ديدار تو] ناله سر دهند.

    أُمنيّة: آرزو؛ شائق: مشتاق؛ يتَمَنّي: مي‏خواهد، آرزو كرد؛ ذكرا: ياد كردند؛ حنّا: ناله ‏كردند.

 

  • بِنَفْسي اَنْتَ مِنْ اَثيلِ مَجْدٍ لايجاريٰ
  • جانم فداي تو كه در اصالت، شرافت و بزرگي رقيب نداري.

 

  • بِنَفْسي اَنْتَ مِنْ تِلادِ نِعَمٍ لاتُضاهيٰ
  • جانم فداي تو كه بر آمده از نعمت‏هاي بي‌مانندی هستي.

 

  • بِنَفْسي اَنْتَ مِنْ نَصيفِ شَرَفٍ لا يساويٰٰ
  • جانم فدايت! [اي آن] كه همسنگ شرافتي و كسي را به بلنداي تو راه نيست.

    "نصيف شرف" يعني اگر اصل شرافت را به دو نيم كرده باشند، همه شرافت‏ها نيمي و شرافت تو به تنهايي نيمي ‏ديگر است.

 

  • اِلي‏ مَتي‏ٰ أََحَارُ فيكَ يا مَوْلاي‏
  • تا كي حيران و سرگشته تو باشم اي مولاي من!

 

  • وَ اِلي‏ مَتيٰ‏ وَ اَيُّ خِطابٍ اَصِفُ فيكَ وَ اَيُّ نَجْويٰ
  • تا كي و با كدامين سخن و نجوا وصف تو گويم؟

 

  • عَزيزٌ عَلَيَّ اَنْ اُجابَ دُونَكَ وَ اُناغَيٰ
  • سخت است بر من كه غير تو پاسخم دهد و [از غير تو] سخن خوش بشنوم.

    "اناغي" از نغي به معناي سخن مفهوم و يا خوش است.

 

  • عَزيزٌ عَلَيَّ اَنْ اَبْكِيكَ وَ يَخْذُلَكَ الْوَريٰ
  • سخت است بر من كه بر تو بگريم و مردم تو را رها كنند [و به اين ترتيب موجبات طولاني شدن غيبتت را فراهم کنند]

    روشن است که ترک توجه به حضرت برای منتظران واقعی بسیار دشوار است. زندگی در جامعه­ای که مردمش آن حضرت را در عمل به فراموشی بسپارند، برای منتظران و عاشقان آن حضرت دردآور است.

  • عَزيزٌ عَلَيَّ اَنْ يجْرِي عَلَيكَ دُونَهُمْ ماجَريٰ
  • سخت است بر من كه آنچه پيش آمد [از گرفتاري‏ها و غيبت طولاني] به تو روي آورد نه ديگران.

    بايد توجه داشت كه غيبت طولاني آن حضرت با گرفتاري‏هاي طاقت فرسايي همراه است؛ زيرا حضرت در طول‏ قرن‏هاي طولاني دوران غيبت، مصيبت‏هاي مردم مظلوم و به ويژه دوستاران و پيروان خويش را ديده و در غم آن‏ها شريك بوده است.

بني آدم اعضاي يك پيكرند
چو عضوي به درد آورد روزگار

 

كه در آفرينش ز يك گوهرند
‏ دگر عضوها را نماند قرار

اما به تحمل شكيبايي مأمور و در بسياري موارد، دستش از ياري مردم كوتاه است و اين خود بر رنج و اندوه آن درياي ‏رحمت و عطوفت مي‏افزايد؛ ازاين‌رو، از بزرگ‏ترين مصيبت‏هايي كه بر آن حضرت وارد شده، مصيبت محروميت‏ مردم و گرفتاري و رنج‌های آن‏ها در طول دوران غیبت می‌باشد که همه را حضرت بر دوش کشیده است.

 

  • هَلْ مِنْ مُعينٍ فَاُطيلَ مَعَهُ الْعَويلَ وَ الْبُكاءَ
  • آيا ياري كننده‏اي هست تا [در كنار او و] با او ناله و شيون را طولاني كنم؟

    «العویل» ناله و شیون با صدای بلند است.

 

  • هَلْ مِنْ جَزُوعٍ فَاُساعِدَ جَزَعَهُ اِذا خَلا
  • آيا زاري كننده‏اي هست كه چون [از شيون] باز ايستد، او را [بر ناله و فغان همراهي و] ياري كنم؟

 

  • هَلْ قَذِيتْ عَينٌ فَساعَدَتْها عَيْنِي عَلَي الْقَذَيٰ
  • آيا چشم گرياني هست تا چشمم در بارش اشك ياري‌اش كند؟

    "قذي‏" چيزي است مانند خار و خاشاك كه در چشم رود و بارش اشك را سبب ‏شود. اين فقره از دعا بر گريه و شيون و زاري تأكيد مي‏كند و اين مي‏تواند به دلايل ‏متعددي باشد كه يكي از آن‏ها تأثيرگذاري فوق العاده گريه و شيون بر پاك سازي روح خود و ديگران است. هيچ چيز به مانند گريه دامنه وسيع و سريع تبليغي ندارد. گريه افزون بر اين، در اغلب موارد بر خلوص نيت و پاكي درون و حقيقت تأثّر دلالت دارد و اهميت اين امر بر كسي پوشيده نيست.

 

 

 

  • هَلْ اِلَيكَ يا بْنَ اَحْمَدَ سَبيلٌ فَتُلْقيٰ
  • آيا راهي به سوي تو- ای فرزند پیامبر- هست تا با تو ملاقات شود [و چشمان ما به جمالت روشن گردد]؟

    آنچه از روايات و حكايات ‏موثق به دست مي‏آيد، اين است كه راه ملاقات تنها از سوي حضرت و به اراده او باز مي‏شود و هر كس شايستگي ‏ملاقات بيابد، خود حضرت به او عنايت مي‏كند و توفيق زيارتشان را نصيب وي مي‏گرداند. به قول شاعر:

گر قسمتم شود كه تماشا كنم تو را
اين چشم نيست لايق ديدار روي تو

 

اي نور ديده، جان و دل اهدا كنم تو را
 چشمي دگر بده كه تماشا كنم تو را

    از عارف واصل مرحوم آية الله انصاري همداني- رحمه الله- پرسيدند: چه وقت انسان حضور صاحب الزمان (عج) مي‏رسد؟ فرمود: "وقتي كه حضور و غيبتش براي انسان تفاوت نداشته باشد."[2]

 

  • هَلْ يتّصلُ يوْمُنا مِنْكَ بِعِدَةٍ فَنَحْظيٰ‏؟
  • آيا امروز [جدايي] ما به وعدهٔ ديدار تو مي‏رسد تا بهره‏مند گرديم؟

    در برخي نسخه‏ها به جاي "بِعِدَةٍ" (عده از وعد و به معنای وعده‌ای است)، "بغدَهٍ" (فردا) آمده است؛ یعنی آیا امروز جدایی ما به فردای دیدار تو می‌رسد تا بهره‌مند شویم؟

 

  • مَتيٰ‏ نَرِدُ مَناهِلَكَ الرَّوِيةَ فَنَرْويٰ
  • كي بر چشمه‌سارهای [گوارا] و پر آب تو وارد و سيراب مي‏شويم؟

    "مناهل" جمع "منهل" محل آشاميدن است و "روية" از "روي" به چشمه و آبي گفته مي‏شود كه ‏سيراب كننده و شيرين باشد.

 

  • مَتي‏ نَنْتَقِعُ مِنْ عَذْبِ مائِكَ فَقَدْ طالَ الصَّديٰ‏؟
  • چه وقت از آب گواراي تو بهره­مند مي‏شويم كه تشنگي شدید به درازا كشيده است؟

    كي مي‏شود اين تشنگان ظهور از حضور تو بهره‏مند شوند و سوز عطش آنان به آب معرفتت فروكش نمايد؟ "عذب" به معناي "گوارا" و "صَدَيٰ ‏" به معناي تشنگي شدید است.

 

  • مَتي‏ نُغاديكَ وَ نُراوِحُكَ؟
  • چه زماني با تو صبح و شام كنيم؟

    "نغاديك" از غرو (= صبح) و "نُراوحك" از روح به معناي شامگاه است.

 

  • فَنِقُرُّ عَيناً
  • تا چشمان [به جمالت] روشن شود،

    فنَقِرَّ از ماده نقر (= روشن شدن) است.

 

  • مَتي‏ تَرانا وَ نَراكَ وَ قَدْ نَشَرْتَ لِواءَ النَّصْرِ تُريٰ‏؟
  • كي شود كه ما را ببيني و ما نيز تو را ببينيم، در حالي كه پرچم ياري را در برابر چشمان مردم برافراشته باشي؟

    حضرت همواره ما را مي‏بيند و مقصود در اين­جا، ديدار طرفيني است و نه ديدن يك جانبه، و روشن است كه‏ چنين ديداري تنها در زمان ظهور رخ مي‏دهد؛ يعني آن هنگام كه پرچم ياري و پيروزي را برخواهد افراشت.

 

 

  • اَتَرانا نَحُفُّ بِكَ‏
  • آيا ما را خواهي ديد در حالي كه گرداگرد تو جمع باشيم؟

    يعني آيا تا آن زمان زنده خواهيم بود يا به جمع رفتگان خواهيم پيوست.

يا رب اين آرزو مرا چه خوش است

 

تو بدين آرزو مرا برسان

  • وَ اَنْتَ تَأُمُّ الْمَلَأَ وَ قَدْ مَلَأْتَ الْأَرْضَ عَدْلاً
  • در حالي كه تو پيشوا و زمامدار مردم بوده، و زمين را پر از عدل کرده باشی.

    البته حضرت همواره در غيبت و ظهور، امام است، ليكن مقصود امامت و زمامداري مردم در دوران ظهور است. شيخ مفيد در كتاب الارشاد در روايتي از امام صادق- علیه السلام- نقل مي‏كند كه امام زمان (عج) در روز دهم محرم- روز عاشورا- قيام مي‏كند و در حرم الهي بين ركن و مقام مي‏ايستد. جبرئيل در سمت راست آن حضرت بانگ بر مي‏دارد: "البيعة للّه‏ فتصير إليه شيعته من اطراف الارض تطويٰ لهم طيا حتي يبايعوه، فيملأ اللهُ به الارض عدلاً كما ملئت ظلما و جوراً؛ اين ‏بيعت براي خداست [براي آن قيام كنيد]؛ آن گاه شيعيان [شايسته] از اطراف و اكناف جهان با طي الارض به سوي او مي‏شتابند؛ پس خدا به واسطه او زمين را پر از عدل و داد مي‏كند همان گونه كه پر از ظلم و جور شده بود."[3]

 

  • وَ اَذَقْتَ اَعْدائَكَ هَواناً وَ عِقاباً
  • و [در حالي كه] به دشمنانت خواري و كيفر را چشانده باشي،

    حضرت پس از ظهور، تمام تلاش خود را به كار مي‏گيرد تا گمراهان و ستمگران را از راه‏هاي مسالمت‏آميز و با ارشاد به راه راست هدايت كند، ولی كساني را كه به هيچ روي به راه هدايت و اطاعت نمي‏روند، با قدرت الهي سركوب و نابود مي‏كند و عدل را به رغم ناخشنودي آنان، در تمام جهان مي‏گستراند.

 

  • وَ اَبَرْتَ الْعُتاةَ وَ جَحَدَةَ الْحَقِ‏
  • و سركشان و منكران حق را نابود كرده،

 

  • وَ قَطَعْتَ دابِرَ الْمُتَكَبِّرينَ‏
  • و ريشه متكبران را بريده،

 

  • وَ اجْتَثَثْتَ اُصُولَ الظّالِمينَ‏
  • و اركان ستمگران را بر كنده باشي.

 

  • وَ نَحْنُ نَقُولُ: اَلْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ‏
  • و ما مي‏گوييم: ستايش ويژه خدا، پروردگار جهانيان است.

در سوره انعام آيه 45 مي‏خوانيم: ‹‹فَقُطِعَ دابِرُ القَومِ الَّذينَ ظَلَموا والحَمدُ لِلَّهِ رَبِ‏ّ العلَمين؛ پس ريشه آن كساني كه ‏ستم كردند، قطع شده و ستايش از آنِ خداست كه پروردگار جهانيان است.»

 

 

بخش سوم دعا

  

   

  • اَللَّهُمَّ اَنْتَ كَشّافُ الْكُرَبِ وَ الْبَلْوي‏
  • خدايا، تو بر طرف كننده اندوه‏ها و گرفتاري‏هايي،

    از اين­جا به بعد دست‏هاي تضرع را به سوي آستان ربوبي مي‏گشاييم و خالصانه حاجت‏هاي خود را عرضه‏ مي‏داريم. پيامبر گرامي اسلام- صلي الله عليه وآله-  فرمود: ‹‹الدعاء مخّ العباده و ما من مؤمنٍ يدعو اللّه الا استجاب له؛ اما ان يجعل له ‏في الدنيا أو يؤجل له في الآخرة و امّا ان يكفر عنه من ذنوبه بقدر ما دعا، مالم يدع بمأثم[4]؛ دعا اساس و شالوده‏ عبادت است و هيچ مؤمني دعا نمي‏كند مگر آن‌كه خدا دعاي او را مستجاب مي‏نمايد و آن را يا در دنيا به وي عطا مي‏كند يا براي آخرت او نگه مي‏دارد و يا به اندازه‏اي كه دعا كرده، از گناهانش مي‏كاهد؛ البته تا زماني كه دعاي او شرعي و جايز باشد.››

 

  • وَ اِلَيكَ اَسْتَعْدي فَعِنْدَكَ الْعَدْويٰ
  • و از تو ياري مي‏جويم كه نصرت و ياري نزد تو است،

    "استعدي" به معناي ياري طلبيدن و "عدويٰ"‏ (به گفته ابن سيده) به معناي نصرت و ياري است.

 

  • وَ اَنْتَ رَبُّ الْأخِرَةِ وَ الدُّنْيا
  • و تو پروردگار دنيا و آخرتي،

    همه چيز به دست تو است و بي اذن تو هيچ حركت و اراده‏اي تحقق نمي‏پذيرد؛ چنان‌كه شاعر مي‏گويد:

اگر تيغ عالم بجنبد ز جاي

 

   نبرد رگي تا نخواهد خداي

    پس از بيان اين مقدمات و اقرار به قدرت مطلق پروردگار، با حالت اخلاص و توجه مي‏گويد:

 

  • فَاَغِثْ يا غِياثَ الْمُسْتَغيثينَ! عُبَیْدَکَ المُبتَلیٰ

پس به فرياد این بنده کوچک گرفتار برس، اي فريادرس ياري جويان!

 

  • وَ أرهِِ سَیّدَهُ یا شَدیدَ القُویٰ
  • و سرورش را به او بنمایان، ای که بسیار نیرومند و توانایی،

 

  • وَ أَزِل عَنْهُ بهِ الأسیٰ و الجَویٰ
  • و به برکت او اندوه و گرفتاری‌اش را برطرف فرما،

    "اسیٰ" به معنای اندوه و حزن و "جویٰ" به معنای چیزی است که از آن کراهت دارند.

 

  • وَ بَرِّدْ غَلیلَه یا مَنْ علی العَرْشِ اسْتَویٰ
  • و [آتش] تشنگی او را فرونشان، ای که بر عرش [جهان هستی] سلطه داری،

 

  • وَ مَنْ إلیْهِ الرُّجْعیٰ وَ المُنْتَهیٰ
  • و [ای که] همگان و همه کارها به سوی تو باز می­گردند.

 

  • اللهمَّ وَ نَحنُ عُبَیدُکَ التائقونَ إلیٰ وَلِیِّکْ
  • خدایا! ما بندگان کوچک و مشتاق ولیّ توایم،

    "تائق" از توق و به معنای مشتاق است.

  • المُذَکَّرِ بکَ و بنبِیِّک
  • [همو] که یادآور تو و پیامبر تو است.
  • خَلَقْتَهُ لَنَا عِصْمَةً وَ مَلَاذاً
  • او را آفریدی تا نگهدار و پناهگاه ما باشد؛

    "عصمة" یعنی نگهدار و حافظ و "ملاذ" از لوذ به معنای پناهگاه و دژ است.

  • وَ أقَمْتَهُ لَنَا قِوَامَاً وَ مَعَاذاً
  • و به پا داشتی‌اش تا مایه پایداری و ملجأ و مأوای ما باشد؛

    "معاذاً" از عوذ به معنای پناهگاه و ملجأ و مأوای است.

  • وَ جَعَلْتَهُ لِلْمُؤمِنِینَ مِنَّا إمَامَا
  • و او را امام و پیشوای مؤمنانمان قرار دادی؛

 

  • فَبَلِّغْهُ مِنّا تحيةً و سَلاماً
  • ازاين‌رو، تحيت و سلام ما را به او برسان.

    "تحيت" از "حي" و به معناي درود و شاد باش است. در اين قسمت از دعا، عاشقِ واله كه در ياد حبيب و مولاي خود غرق گشته، از دوري او ناگريز رو به بارگاه ايزدي كرده و به سوي او دست مي‏گشايد و از او مي‏خواهد سلام و تحيت او را به مولايش برساند و اعتقاد كامل دارد كه سلام او به امامش خواهد رسيد و در پي آن‌- چنان‌كه قرآن كريم مي‏فرمايد: ‹‹و اِذَا حُييتُم بِتَحِيةٍ فَحَيوا بِاَحسَنَ مِنها›› (نساء،6)- به پاسخ نيكوتر امام اعتقاد كامل دارد و از پروردگار خويش مي‏خواهد كرامتش را به بركت پاسخ امام كه بي ترديد اثر گذار است، بيفزايد.

 

  • وَ زِدنا بِذلِكَ يا رَبِّ اكراماً
  • و به سبب آن [ابلاغ سلام و پاسخ امام] ما را از جهت كرامت [و بزرگي] ارتقا ببخش.

   

  • و اجْعَلْ مُسْتَقَرَّهُ لنا مُسْتَقَّراً و مُقاماً
  • و جايگاه او را جايگاه و محل اقامت ما قرار ده.

    در "مستقره" (= محل استقرار) چند احتمال وجود دارد: نخست اين‌كه مراد جايگاهشان در بهشت باشد؛ يعني ‏دعا كننده از خدا مي‏خواهد كه در بهشت به او شايستگي همنشيني با آن حضرت را عطا ‏فرمايد. احتمال ديگر اين‌ كه مراد از "مستقرهُ" حالت ثبوت و دوام و جايگاه آن حضرت در اين خصوص باشد؛ چنان‌كه در زيارت جامعه مي‏خوانيم: ‹‹و المستقرين في امر اللّه››؛ يعني ‏خدايا، همچنان‌كه آن‏ها را در بندگي به جايگاهي بسيار بلند مرتبه رساندي، دست ما را نيز بگير و به سوي آن مقام ‏ارجمند پرواز ده.

 

  • و اَتْمِمْ نعْمَتَكَ بِتَقْديمِكَ اِياهُ اَمامَنا
  • و نعمتت را با [توفيق اطاعت از او و] سپردن رهبري ما به او تمام كن.

    خواستن امامت آن حضرت بر ما از خدا، به خود ما باز مي‏گردد؛ زيرا آن حضرت بر همگان امام است و چنين ‏مطلبي نيازي به درخواست ندارد، بلكه آنچه به درخواست نياز دارد، اين است كه اين امامت به حكومت و رهبري ‏ظاهري نيز گسترش يابد و زمان ظهور فرا رسد و همه امور در دست او قرار گيرد.

    همچنين مي‏تواند معنايي محدودتر مراد و به جهات معنوي اشاره داشته باشد؛ يعني توفيق اطاعت از او و پذيرش ‏واقعي و همه جانبه امامت او را به ما عنايت فرما؛ چنان‌كه در آيه 69 سوره نساء مي‏خوانيم: ‹‹ومَن يطِعِ اللَّهَ و الرَّسولَ ‏فَاُولكَ مَعَ الَّذينَ اَنعَمَ اللَّهُ عَلَيهِم مِنَ النَّبِيينَ و الصِّدّيقِينَ و الشُّهَداءِ و الصّالِحينَ و حَسُنَ اُولكَ رَفيقا؛ و كساني كه از خدا و پيامبر اطاعت كنند، در زمره كساني خواهند بود كه خدا نعمت خود را بر آنان تمام كرده است؛ از پيامبران و صدّيقان و شهدا و صالحان، و آنان چه نيكو رفيقاني هستند.››

    ازاين‌رو، در ادامه دعا آمده است:

 

  • حَتّي تُورِدَنا جِنانَكَ وَ مُرافَقَةَ الشُّهَداِء مِنْ خُلَصآئِكَ
  • تا ما را به باغ‏هاي بهشت خود درآوري و با شهيدان [يا شاهدان] پاك باخته‏ات همدم گرداني.

    "شهدا"، يا كشته شدگان در راه هدف و عقيده پاك الهي هستند و يا افراد برجسته‏اي كه روز قيامت شاهد و گواه‏ اعمال انسان‏ها مي‏باشند. "مِن" در "من خلصائك" مي‏تواند بيانيه و يا تبعضيه باشد، و آنچه در ترجمه آمد، بر اساس ‏بيانيه است و اگر تبعيضيه در نظر گرفته شود، شهداي از پاك باختگان مراد خواهند بود.

 

  • الّلهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ جَدِّهِ وَ رَسُولِكَ السِّيدِ الاَكْبَرِ
  • خداوندا، بر محمد و آلش درود [و رحمت] فرست؛ بر محمد، جدش و پيامبري كه برترين سروران است.

    ابتدا به طور كلي بر محمد و آلش درود مي‏فرستد و سپس به تفصيل به ذكر آن‏ها مي‏پردازد. منظور از "جَدِّهِ" جد حضرت حجت (عج) است.

 

  • وَ عَلي‏ اَبيهِ الِسَّيد الاَصْغَرِ وَ جَدَّتِهِ الصِّديقَةِ الكُبْري‏ فاطِمَةَ بِنْتِ مُحَمَّدٍ
  • و بر پدرش، سروري كه در مقام [از پيامبر اكرم - صلي الله عليه وآله] فروتر است و بر جدّه‏اش صديقه كبرا فاطمه، دختر محمد، صلي الله عليه وآله ،

 

 

  • وَ عَلي مَنِ اصَطَفيتَ مِنْ آبآئِهِ البَرَرَة
  • و بر هر كه برگزيده‏اي از پدران نيكوكارش،

 

  • وَ عَلَيهِ اَفْضَلِ وَ اَكْمِلَ،‏
  • و بر او باد برترين و كامل‏ترين،

 

  • وَ اَتَمَّ وَ اَدْوَمَ،
  • و تمام‏ترين و پايدارترين،

 

  • وَ اَكثَرَ وَ أوفَر ما صَلَّيتَ عَلي اَحَدٍ مِنْ اَصِفيائِكَ وَ خَيرتِكَ مِنْ خَلقِكَ
  • و بيشترين و فراوان‏ترين درودهايي كه بر برگزيدگان و بندگان نیکت فرستاده‏اي،

 

  • وَ صَلِّ عَلَيهِ صَلوةً لاغايَةَ لِعَدِدها
  • و بر او فرست درود بي شمار،

 

  • وَ لانِهَايةَ لِمَدَدِها
  • و بي پايان،

 

  • وَ لانَفادَ لِاَمدِها
  • و بي انتها.

 

  • اَلّلهُمَّ وَ اَقِمْ بِهِ الحَقَ‏
  • بارالها! به [بركت] وجود او حق را به پا دار،

 

 

  • وَ اَدْحِضْ بِهِ الْباطِلَ،
  • و به واسطه او باطل را نابود ساز،

 

  • وَ أدِلْ بِهِ اَوِليآئَك‏
  • و دوستارانت را به بركت وجودش به كاميابي هدايت كن،

 

  • وَ أَذِلْ بِه اَعدآئَكَ
  • و دشمنانت را به واسطه او خوار و ذليل گردان،

 

  • وَ صِلِ اللهمَّ بَينَنا وَ بَينَه وُصْلَةً تُودِّي اِلي‏ مُرافَقَةِ سَلَفِهِ،
  • و بين ما و او پيوندي برقرار كن كه به همدمي با گذشتگانش بينجامد،

    مقصود از اين پيوند در اين جهان، پيوندي زماني و مكاني نيست، بلكه پيوندي معنوي است؛ چنان‌كه در شرح "و مرافقة الشهداء من خلصائك" گذشت؛ البته پيوند با اولياي معصوم در آن جهان مي‏تواند ابعاد ديگري نيز داشته باشد كه پيوند مكاني نيز از آن جمله است.

 

  • وَ اجْعَلنا مِمَّنْ ياْخُذُ يحُجْزَتِهِمْ‏
  • و ما را از كساني قرار ده كه به آنان پناه مي‏آورند،

    "حجزه" به معناي جاي بستن لباس و كمربند است و مقصود، پناه بردن به آن‏هاست. در روايتي از پيامبر خدا- صلي الله عليه وآله- آمده است: "خذوا بحجزة هذا الانزع- يعني علياً- فانّه الصديق الاكبر و هو الفارق يفرق بين الحق و الباطل؛ من احبه هداه اللّه و من ابغضه أضلّه اللّه و مَنْ تخلّف عنه محقَّه الله و منه سبطا امتي الحسن و الحسين؛ هما ابناي و من ‏الحسين ائمة الهدي؛‏ اعطاهم الله فهمي و علمي فاحبوهم و تولّوهم و لاتتخدوا وليجة من دونهم فيحل عليكم غضبٌ من ‏ربكم و مَنْ يحلل عليه غَضَبٌ من ربه فقد هوي و ما الحياة الدنيا الا متاع الغرور."[5]

 

  • و يمْكُثُ في ظِلِّهِمْ‏
  • و در سايه آن‏ها آرام مي‏گيرند،

 

  • و أعِنّا عَلي‏ تَأدِيةِ حقُوُقِهِ إلَيه‏
  • و ما را بر اداي وظايفمان نسبت به آن حضرت ياري فرما،

    برخي وظايف ما در برابر آن حضرت عبارت است از:

1. توسعه شناخت و كسب معرفت بيشتر نسبت به آن حضرت و مقام و جايگاه او؛

2. تزكيه نفس و افزايش آمادگي براي ياري آن حضرت؛

3. صدقه براي سلامتي آن حضرت؛

4. مطيع اوامر و نواهي آن حضرت بودن و تلاش براي پيرو واقعي شدن؛

5. توجه و توسل فراوان به آن حضرت؛

6. ياري رساندن به دوستان آن حضرت و دشمن داشتن دشمنانش؛

7. زيارت كردن آن حضرت و دعا براي تعجيل فرج ايشان با زيارت‏ها و دعاهاي وارد شده به ويژه دعاي آل‏ياسين، ندبه، جامعه، عهد، فرج و مانند اين‏ها و دعا براي فرج آن حضرت به ويژه در قنوت نمازها.

8. انجام دادن برخي عبادات به نيابت آن حضرت و اهداي ثواب آن‏ها به ايشان.

 

  • وَ الاِجْتِهادِ فِي طَاعَتِه‏
  • و نيز در تلاش براي اطاعت از او،

 

  • وَ الاجتِنابِ عَنْ مَعصِيتِه‏
  • و دوري از نافرماني او،

    اين دو فقره- يعني اطاعت از او و ترك نافرماني - ابعاد اصلي اداي حقوق ايشان است كه به ‏طور جداگانه بر آن تأكيد شده است.

 

  • وَ امْنُنْ عَلَينا بِرِضاهُ‏
  • و به خشنودي او از ما، بر ما منّت گذار،

    رضايت اهل بيت‏- عليهم السلام- در راستاي رضايت خداست و با رضايت هر يك رضايت ديگري حاصل مي‏شود و سعادت‏ ما در راستاي خشنودي آن‏ها رقم مي‏خورد و به قول شاعر:

         خدايا چنان كن سرانجام كار                         تو خشنود باشي و ما رستگار

    رضايت الهي آن‌چنان مهم است و آثار فراواني دارد كه خداي متعال بارها بر آن تأييد كرده است؛ مانند آيه 119 سوره‏ مائده كه مي‏فرمايد: "رَضِي اللَّهُ عَنهُم ورَضوا عَنهُ ذلِكَ الفَوزُ العَظيم" و يا در آيه 72 سوره توبه مي‏خوانيم: "و رضوان من ‏الله اكبر".

 

  • وَ هَبْ لَنا رَأفَتَهُ و رَحْمَتَهْ و دُعائَهُ و خَيْرَهُ‏
  • و رأفت و رحمتش و دعا و خیرش را به ما عطا فرما،

 

  • ما نَنَالُ بِه سَعَةً مِنْ رَحْمَتِكَ وَ فَوزَاً عِنْدَك‏
  • آنچه بدان گشايشي از رحمت تو نصیبمان شود و به سعادتي نزد تو نايل شويم،

 

  • وَ اجْعَلْ صَلاتَنا بِهِ مَقْبُولَةً
  • و نمازهايمان را به بركت وجود [و ولايت] او بپذير.

    ولايت اهل بيت‏- عليهم السلام- مدار پذيرش اعمال است؛ زيرا احكام جزو فروع دين است، ولی امامت اصلي است كه از سوي خدا قرار داده شده و تا آن اصل حاصل نشود، فرع معنا نمي‏يابد؛ براي مثال، اگر كسي بدون زير ساخت، بنايي ‏ده طبقه بر پا كند، هر چند از مصالح بسيار عالي استفاده كرده باشد، ولي اعتباري به چنين ساختماني نيست و فرو مي‏ريزد، در مورد احكام نيز چنين است و چه زيبا گفته شده است:

   نماز بی ولای او عبادتی است بی وضو       به منكر علي بگو نماز خود قضا كند

    در روايتي از امام حسين- عليه السلام- مي‏خوانيم: "مودت و دوستي ما را به دل داشته باشيد؛ زيرا كسي كه مودت ما را داشته باشد، روز قيامت با شفاعت ما وارد بهشت خواهد شد. قسم به آنكه جانم به دست قدرت او است، بنده‏اي از عمل‏ خود بهره نمي‌برد مگر به معرفت حق ما."[6]

    البته اساس و ريشه اين مطلب- يعني پذيرش و قبولي اعمال به شرط ولايت- را مي‏توان از آيه 82 سوره طه ‏استفاده نمود: "و اني لغفّار لمن تاب و آمن و عمل صالحاً ثمّ اهتدي". در اين آيه، حكم مغفرت در مورد توبه، ايمان و عمل ‏صالح مشروط و مقيد شده كه از روي "اهتدا" يعني راه صحيح و طريق مستقيم باشد؛ چنان‌كه از امام پنجم و ششم نقل‏شده كه فرمودند: خداوند متعال به واسطه پيامبر زمانش به عابدي از بني اسرائيل كه پيوسته به عبادت و تضِّرع و دعا به درگاه حضرت احديت مشغول بود، پيغام داد كه من اين عبادت و دعاي تو را در صورتي مي‏پذيرم كه تو آن را از راهي كه بدان دستور داده‏ام، انجام دهي و پيش من آيي.[7] پس اعمال و رفتار صالح و شايسته هم وقتي نتيجه بخش‏است و پذيرفته مي‏شود كه از روي برنامه صحيح انجام گيرد و انجام چنين عملي با اين خصوصيت همان تسليم وليّ ‏امر شدن و اطاعت و فرمانبرداري از او است، و ولي امر كه ولايت او در دين و دنياي امور مردم است، شامل پيامبر اسلام‏ و اولياي گرانبار او مي‏شود كه پس از پيامبر- صلي الله عليه وآله-  عهده‏دار آن مي‏باشند و اين است معناي "لاتُقْبَلُ الاعمالُ الا بالولاية"؛ازاين‌رو، در تفسير جمله "ثم اهتدي" روايات متعدي نقل شده كه آن را به ولايت اهل بيت‏- عليهم السلام- تفسير كرده‏اند.

 

  • وَ ذُنُوبَنا بِهِ مَغْفُورَةٌ
  • و گناهانمان را به واسطه او ببخشاي،

    خداي متعال توّاب است و توبهٔ توبه كنندگان را مي‏پذيرد، ولي چنان‌كه در روايات آمده، توبه واقعي شرايطي وارد كه پذيرش ولايت اهل بيت‏- عليهم السلام- از جمله آن‏هاست. طلب بخشايش از خدا اگر از طريق اهل بيت‏- عليهم السلام- خواسته شود، خداوند سريع‏تر و كامل‏تر اجابت مي‏كند؛ زيرا اهل بيت‏- عليهم السلام- جايگاه و مقامي ارجمند نزد خدا دارند و خدا خود فرموده است: "و ابتغوا اليه الوسيله".

 

  • وَ دُعآئَنا بِه مُسْتَجاباً
  • و دعايمان را به واسطه او مستجاب فرما،

 

  • وَ اجْعَلْ اَرْزاقَنا بِهِ مَبْسُوَطةً
  • و به واسطه او روزي ما را گسترده گردان،

    بر اساس روايات، اهل بيت‏- عليهم السلام- و در زمان حاضر وجود مقدس صاحب الامر امام زمان (عج) واسطه فيض و نزول ‏ارزاق خلايق هستند؛ ازاين‌رو، قسم دادن خدا به آن وجودهاي نوراني نزديك‏ترين راه براي رسيدن به مقصود است.

 

  • وَ هُمُومَنا بِه مَكِفيَّةً
  • و به بركت وجود او اندوه ما را برطرف گردان،

    بزرگ‏ترين هم و غم مؤمنان، ستم‏هايي است كه از سوي ظالمان بر مستضعفان وارد مي‏شود و انحراف‏هايي مي­باشد ‏كه سراسر عالم را فرا گرفته است و چنان‌كه بارها بدان اشاره شد، تنها راه رهایی از آن، ظهور حضرت حجت (عج) است؛ او كه ‏با ظهورش جهان پر از عدل و داد مي‏شود و اندوه مستضعفان جاي خود را به خوشي دوران ظهور مي‏دهد: "يَمْلَأ الارضَ عَدْلاً و قِسْطاً كما مُلِئَتْ ظُلْمَاً وجَوْرا".

 

  • وَ حَوآئِجَنا بِهِ مَقْضِيَّةً
  • و به واسطه او نیازهای ما را بر آورده بفرما،

 

  • وَ اَقبِلْ أِلَينا بِوَجْهِكَ الكَريم
  • و با روي كريمانه و با بزرگواريت به ما توجه كن،

    كريم، بخشاينده و درگذرنده از گناه و خطاست.

 

  • وَ اقْبَلْ تَقَرُّبَنا اِلَيكَ
  • و نزديك‏تر شدن ما را به ساحت مقدست بپذير،

    دعا كننده با دعاي ندبه و توسل به اهل بيت‏- عليهم السلام- و به ويژه توجه به حضرت حجت و دعا براي او، از جهت معنوي و روحاني به خدا نزديك‏تر مي‏شود و روشنايي را در دل خود احساس مي‏كند؛ ازاين‌رو، از خدا مي‏خواهد اين ‏دعا و حالت تضرع را بپذيرد و اين حال خوش را براي او پایدار گرداند. گفتني است بر اساس آيات قرآن، مانند "ان الله مع ‏الذين اتقوا"[8] و "واعلَموا اَنَّ اللَّهَ مَعَ المُتَّقين"[9] و آيات بسيار ديگر، تقوا و پاكدامني و دوري از گناهان باعث نزديك‏تر شدن انسان به ساحت قدسي اهل بيت‏- عليهم السلام- و قرب پروردگار مي‏شود؛ بنابراين، پاكدامني و توجه و تقويت ايمان و ولايت از اساسي‏ترين پايه‏هاي قرب به خدا و اهل بيت‏- عليهم السلام- است.

    اينك در اين­جا اين پرسش مطرح مي‏شود كه آيا ولايت اهل بيت‏- عليهم السلام- به تنهايي كافي است يا خير؟

    در پاسخ بايد گفت:

    ولايت و محبت اهل بيت‏- عليهم السلام- بدون اطاعت از احكام شريعت و رعايت تقواي الهي مفهومي ندارد؛ زيرا پذيرش‏ ولايت يعني اطاعت از دستورهاي آنان كه همان پيروي از احكام شريعت است. آري، ولايت به تنهايي نمي‏تواند انسان‏ را به سر منزل سعادت برساند و فايده‏اي كه بر آن مترتب مي‏شود، فرو كاسته شدن از عذاب اخروي است (و الله ‏العالم). دو روايت ذيل تا حدي مطلب را بيان كرده است:

    1. جابربن يزيد جعفي از امام باقر- علیه السلام- روايت كرده است كه فرمود: "شيعه كسي است كه داراي تقواي الهي و مطيع‏ فرمان او باشد."

    راوي نقل مي‏كند كه حضرت در ادامه فرمود: "محبت بدون عمل فايده ندارد و بين خدا و بندگانش قرابت و خويشاوندي نيست؛ هر كه تقوايش بيشتر و اعمالش نيكوتر باشد، نزد خدا محبوب‏تر است؛ پس بكوشيد تقوا داشته‏ باشيد و به فرمان خدا گردن نهيد. به خدا قسم! كسي مقرّب درگاه الهي نمي‏شود مگر به وسيله اعمال نيكو و پسنديده، و بدانيد برائت از آتش در دست ما نيست و كسي را نيز بر خدا حجتي نمي‏باشد. حضرت در پايان گفتار خود فرمود: "من كان للّه مطيعاً فهو لنا ولي، و من كان للّه عاصياً فهو لنا عدوّ و لاتنال ولايتنا الّا بالورع و العمل؛ هر كس فرمانبر ‏خدا باشد، ولي و دوست ماست و هر كس خدا را نافرماني كند، دشمن ماست و كسي به ولايت و دوستي ما نرسد جز به عمل و پاكدامني."[10]

    2. همين راوي كه از اصحاب و ياوران خاص امام پنجم است و مدت هجده سال در خدمت آن بزرگوار بوده و كسب فيض ‏كرده است، وقتي اذن خواست مرخص شود و باز گردد، براي وداع و خداحافظي به محضر حضرت شرفياب شد و سفارش و دستوري از حضرت خواست.

    امام- علیه السلام- مطالبي فرمود: از جمله آن‌كه: "اي جابر، سلام مرا به شيعيانم برسان و آنان را آگاه ساز كه بين ما و خدا قربت و خويشاوندي نيست و كسي جز به طاعت و فرمانبرداري از خداوند، مقرب درگاه او نخواهد شد. اي جابر، كسي كه از خدا اطاعت كند و ما را نيز دوست بدارد، او دوست ما خواهد بود و كسي كه خدا را نافرماني كند، دوستي ‏ما به حال او سودي ندارد."[11]

 

  • وَ انْظُرْ إلينا نَظْرَةً رَحيمَة
  • و به ما مهربانانه بنگر،

    چنين نظر لطف‏آميز و مهرانگيزی آثاري دارد كه در ادامه به آن اشاره شده است.

 

  • نَسْتكمِلُ بِهَا الكِرَامَةَ عِنْدَكَ
  • تا [توفيق يابيم] به بالاترین درجه كرامت نزد تو برسیم؛

    مقصود از نگاه عطوفت‏آميز و مهربانانه پروردگار، عنايت ويژه خدا نسبت به بندگان است كه زمينه رسيدن به كمال و قرب ‏الهي را فراهم مي‏آورد. البته بايد توجه داشت كه انسان خود بايد از اين لطف ويژه استفاده كند؛ زيرا مي‏فرمايد: "نستكمل؛ كامل كنيم" و نمي‏فرمايد "يستكمل؛ تا كامل كند".

 

 

  • ثُمّ لا تَصْرِفْها عَنّا بِجُودِكَ
  • آن گاه آن [نگاه مهربانانه‌ات] را به حق بخشندگي‏ات از ما باز مگير،

 

  • وَ اسقِنا مِنْ حَوْضِ جَدِّهِ، صَلَّي اللّهُ عَلَيهِ وَ آلِه،
  • و از حوض [كوثر] جدش- که صلوات خدا بر او و آلش باد-  سيرابمان كن.

    مقصود از "حوض"، حوض كوثر در قيامت است كه بر اساس روايات متعدد همه مؤمنان با دست اميرمؤمنان علي‏- علیه السلام- از آن سيراب خواهند شد. آري، چه آبي گواراتر از آب كوثر آن گاه كه از دست اميرالمؤمنين علي- علیه السلام- گرفته‏ شود!

 

  • بِكَاْسِه وَ بِيدِه
  • با جام لبريز و با دست او؛

    "كأس" جامي پر از نوشيدني است، به خلاف ساغر كه چنين شرطي ندارد.

 

  • رَيّاً رَوِيّاً هنِيئاً سائقاً لاظَمَأ بَعَده
  • آبي فراوان و خوش‌گوار كه پس از آن تشنگي نباشد.

    آري، هر كس از آن جام بنوشد، ديگر هيچ‌گاه تشنه نخواهد شد؛ چنان‌كه در ادامه دعا بدين نكته اشاره شده ‏است.

    در پايان شرح دعای ندبه، از فرصت استفاده می‌کنم و چند بيتي را به عنوان حسن ختام به خوانندگان تقديم می‌نمایم؛ اميد كه كام دلشان را هر چند اندك، بنوازد:

علي خير امت امام الانام
‏ رهش نور و گفتار او در ظلام
‏ علي بي بديل و مثل در جهان
علي شمس و عالم همه چون قمر
چو دريا كند قطره، با يك نظر

 

كلامش همي برتر از هر كلام‏
بود اختر ليل و بدر تمام‏
غلاميّ او را همه در مرام‏
بود چشمه آب عيش مرام‏
بسي بَحر بيرون كشد او ز جام...

  • يا أرْحَمَ الراحِمين.
  • اي مهربان‏ترين مهربان‏ها.

  التماس دعا. 

 

پیوست بخش ا

"منظومه نور"

اثر طبع نویسنده


گر آدم بود قبله‌گاه ملك[23]

امام النبيّين شدي در فلك‏

اگر يك خطاب آمدش"اُسجُدوا"

ز يزدان صلوة و فرشته بر او[24]

دمادم به هر لحظه آيد برش‏

ز هر ذات روحي ثنا بر درش‏

به "صَلُّوا"[25] خطاب است برمؤمنين‏

عنايت بود بر امام المبين‏

خدا آدم آورد از ماء و طين‏

ز نور آفريدت جهان ‏آفرين‏

سر سلسله گر به آدم نمود

وجود تو را در سَبَق كس نبود

به الفي الف[26] قبل آدم بُدي‏

به تسبيح ذات احد در شدي‏

نبي و ثناگو بُدي در برش‏

گرفتار آدم به آب و گلش[27]

ملائك اگر در برش عاجزند[28]

سرافكنده راهي مكتب شوند

كه "سُبحانك لاعِلمَ لَنا"[29]

به قرآن كني عجز در ماسوا[30]

ملك، جنّ و انس ار كشند از غلاف‏

به يك دفعه صولت‏كنان در مصاف‏

چنان ضربتي را نيوشيده‏اند

كه بر سجده افتند و پوزش برند

اگر عهد آدم ز جنّت بريد

عروج پيمبر به عرشش رسيد[31]

به پيغمبر و آل شد ملتجي‏

"فَتَابَ عليه"[32] شد بعِرض النبي‏

  • ادريس(ع)

به رفعت "مَكاناً عليا"[33] چو هست‏

مرا او را "رَفَعنا لكَ ذكرك"[34] است‏

مناجات ادريس چون با خداست‏

به شأن محمد "فأوحي‏"[35] رواست‏

 

  • نوح (ع)

به دنيا اگر نوح منجي بود

پيمبر(ص) به دارين منجي شود

چو كشتي بود اهل بيت نبي(ع)[36]

مر اين كشتي را ناخدايي علي(ع)

اگر كشتي نوح جاري درآب[37]

به اذن محمد چو سنگي بر آب[38]

به كشتي سلامت اگر رفت نوح(ع)

به تار ضعيفي بود رَوح رُوح[39]

پذيرفت از نوح گر "لاتَذَر"[40]

ز نفرين او جاري خُسر و ضَرَر

به رحمت پذيرد ز خير الامم‏

رسولُ النعم لارسولُ النقم‏

 

  • هود(ع)

اگر قوم عادش به باد خزان[41]

به سودايش آورد و محو از جهان‏

به احزاب، منصور او مصطفي‏

به ريح و ملايك، جنود خدا

 

  • صالح(ع)

اگر صالحش ناقه اعجاز بود

برون آمد و عجز مردم نمود

محمد(ص) به اعجاز مردي نمود

برون آمد از كوه و حيرت فزود

اگر ناقه را تيغ دشمن  فتاد

زآلش چه بر نيزه‏ها سر نهاد

 

  • ابراهيم(ع)

اگر او خليل است احمد(ع) حبيب‏

هويدا بود فرق نزد لبيب‏

خليل ار طلب كرد سير از خدا[42]

به "اسري"[43] خبر آمد از مصطفي‏

لسانش به حسبي در آن آتش است‏

حبيب‏ مر حبيبش‏ ندا "حَسْبك"[44] است‏

"لسانٍ صدقٍ"[45] اگر در دعا

‹رفعنا لك ذكرك"[46] است مصطفي‏

سؤال خليل از مناسك گر است[47]

حبيبش به اسرا بديد آنچه هست[48]

خليلش قسم خورد و "تاللَّه"[49] راند

"لَعَمرُك"[50]  مدالي مر احمد بماند

مقام خليلش اگر قبله شد[51]

"لكم في رسولِ اللَّه"[52] اسوه شد

چنان اسوه‏اي كز سخاوت، عتاب

"و لاتَبْسط"[53] آمد ز ربّش خطاب‏

اگر بخل بر رزق اعدا نمود[54]

به‏آن"وَرزُقْ‏اَهلَه"[55] حبيبش ستود

"لقداصطفيناه"[56] آمد اگر

به آن ابتلا رفت تاجش به سر[57]

ولي مصطفي(ص) قبل هر ابتلاء

بود صفوة اللَّه، رسول خدا(ص)[58]

به‏جاي پسر، ذبح شاتي اگر

به صد ناقه آمد به‏جاي پدر[59]

اگر حرّ آتش بر او بي‏ثمر[60]

سمّ خيبريّه[61] شدش بي‏اثر

به تسخير او آتش آخرت‏

همه خاضع و خاشع در گهت‏

اطاعت خدا را به ذبح پسر

به ذرّيه ار لاتُعدّ شد ثمر

پيمبر(ص)[62] پَسِ خونِ جاري به رُود

بديد كوثري[63] كز خدا مژده بود

كه خود يك پديدار از طيف نور

ذراري پراكنده نزديك و دور

خداوند به عزت نگهدارشان‏

به لطف و كرم حق بود يارشان‏

خليل ار برافراشت آن كعبه را[64]

بود رفعتش مر رضاي خدا

به كعبه كند احمدش را رضا[65]

ز اقصي چو گرداند، خيرالوري‏

طهارت[66] اگر باشد اندر دعا

مطهّر بوند جمله اهل كسا[67]

 

  • يعقوب(ع)

گر اسباط يعقوب اثناعشر

دوازده وصي جاي خيرالبشر

بود مريم بنت عمران گرش‏

شود فاطمه دختر و مادرش[68]

كجا ديده بيند به جمع زنان‏

به كرنش برش از زمين و زمان‏

چو آن گوهر پاك، بنت النبي‏

چه كس لايق همسري چون علي‏

فراقش اگر نور چشمان برد

به دوري يوسف صبوري كند

ز مرگ پسر، ظلم اعداي  دين‏

اسارت، شهادت، به سقط جنين‏

نديده است محنت كسي اين‏چنين‏

عيان ديد و كوشيد در راه دين‏

نه يعقوب و ايّوب نه پيغمبري‏

نه از اوليا و نه در قصّه‏اي‏

كسي چون‏محمد(ص) ، علي(ع) از مِحن‏

نديد آنچه آمد زجور فِتَنْ‏

 

  • يوسف(ع)

جمال ار خدا داد مر يوسفش‏

زليخا ربود آن جمالش رخش‏

ملاحت[69] به احمد چنان جاي شد

خجل دربرش چرخ ميناي شد

به حبس و فراق و به عصيان، به چاه‏

اگر صبر مركوب يوسف به راه‏

به غربت، به فرقت، به شعب و به غار

بسي رنج برد و همي پايدار

 

  • موسي(ع)

اگر دست موسي شود چون قمر[70]

دو و دَه برون چشمه گر ز آن حجر[71]

اگر بحر[72] بشكافد او با عصا

به تيه آن ستون گر شدش رهنما

زنور محمد به جنب يمين‏

به وقت جلوس امام المبين‏

ز سبّابه نوري  تشعشع ‏كنان‏

به از ماه و خورشيد در آسمان‏

به اعجاز، تير كمان در چهي‏

دوازده چشمه برآرد همي‏

نه تنها به يوم الميضاه[73] ز چاه‏

كه اعجب اصابع اگر چشمه‏گاه

بود نور عرجون و نور عصا

دو اعجاز روشنگر مصطفي(ص)

ز وادي خزان[74] آيدت در خبر

چو درياي موسي شدش در ممرّ[75]

اگر منّ و سلوي بود اكلشان‏

زآن "تسع آيات"[76] آيد نشان‏

غنائم حلالست بر مصطفي(ص)

چو آن نُه بود مر رسول خدا(ص)

جَراد و دَم و قُمَّل و جِرذان‏

زنفرين رعلا و ذكوانيان[77]

اگر شرح صدر[78] خواهد او از خدا

"اَلَم نَشرَح"[79] آمد بر مصطفي‏

اگر همچو هارون وصيي بود

كه را چون علي(ع) در وزارت شود

دو قسمت كند بحر گر با عصا[80]

بُدش انشقاق القمر در سما

وَ إن كَلَّم اللَّهُ موسي علي‏

جبَل طورِ سيناء بيوم الندا

و مِن قاب قوسَين لمّا دَنا

فَناجي‏ محمّد بقرب نجا

عَلي الارض إن إرتقي في النَّهار

ففي الليل مِعْرَجهُ دُون انتظار[81]

و هل مَن ناداهُ ربُّنا

كمن ناجاه فَوقَ السما

 

  • داود(ع)

اگر نغمه آموخت آواز او

اگر بلبلان رقص‏پرداز او

حلاوت[82] چنان در بيانش نمود

به قرآن خود عقل‏ها مي‏ربود

هزاران[83] اگر تيرداران او

خداي محمد(ص) نگهبان او[84]

گر آهن به دستان او نرم بود[85]

دل احمدش را به نرمي گشود[86]

و في حَولِ داود إن سَبَّحت‏

طيور الهوا و الجبالْ أوّبَت‏

صِغار الحِصي‏ في كفِّ النبّي‏

يُسَبِّحْنَ للَّه بصوتٍ جَلي‏

اگر آن "شَدَدْنا مُلكه"بُدش[87]

رسالت به نسخ شرايع شدش‏

 

  • سليمان(ع)

اگر مركبش باد و منزل چو قَصر

به صبحش مَهي راه بود و به عصر[88]

اگر منطق الطير دادش خدا

اگر در برش جنّ و شيطان دوتا

محمّد(ص) براقي بدش تيز پا

ففي خُطوةٍ مَدّ عين طَوَي‏

و فِي الحُمَّرَة[89]، اليه شكَت‏

وَ في الجِنّ "قُل أوحي"[90] نُزِّلت‏

سليمان اگر جنّ به فرمان كشيد

به عصيانشان آرزوها دريد

محمد به رغبت برش آمدند

سخن را شنيدند و مُسلم شدند[91]

اگر ربِّ هَب لي مُلكاً[92] بگفت‏

محمد(ص) دل از هرچه غيرش بسُفت‏

كليد خزائن، كنوز زمين‏

كند رَدّ همه دلبر نازنين‏

شفاعت خدا داد و كوثر به‏جاي‏

به محمود جايي نشاندش خداي[93]

فَشَتّانَ بينَ مَن يَسألْ‏

وَمَن يُعطي فَلا يَقبَلْ‏

 

  • يحيي(ع)

و ان كانَ قد أُوتي يَحيي‏

مِنَ اللَّه حكماً بوقتِ الصِّبا[94]

ففي الجاهليّه اَتي‏ مصطفي(ص)

و ما كانَ يَحيي‏ بيومٍ كذا

 

  • عيسي(ع)

وان كانَ قَد ابرءَ سُوئَهم[95]

بإذن إلاله و أَحيي‏ لَهم‏

كعيسي‏(ع) مُحمّد(ص) خَير الوري‏

فإبراءُ، إحيائُهُ قَد فَشا

   * * *

شكور[96] نوح و ابراهيمش[97] حليم‏

كليم بنده آن رَؤوفٌ رحيم‏

به ‏شوقش[98] شعيب و"بقلب‏سليم"[99]

خليل و مناجات[100]، موسي‏ كليم‏

به حُبَّ "قاب قوسين لمّا دنا"

"رؤوفٌ رحيم"[101] خواند او را خدا

"لعَمرُك"قسم خورده پروردگار

ز فرط محبّت به آن رستگار

ز حبّ حبيبي كه ربّش ستود

به "لَولاك"[102] خود شأن احمد نمود

چو او كس نياورد صاحب نفس‏

كه گيتي مادر عقيم است و بس‏

كجا چون مني آرد از ذَين او

كه مدح همه نيست جز شَين او

به عرفان او كس نيابد رهي‏

كه بشناسدش جز خدا و علي؟

كجا دست يازد به لعل نگار

به كفچه كه يابد تمام بحار

ز اوصاف بي‏حَدّ شاه عريف‏

چهارده و شانزده به وقت خريف[103]

كند مدح او طامعي در ثواب‏

مجوّز ز قرآن به"حسنُ مَأب"[104]

بود مدح پيغمبران و رُسُل‏

همه در يكي راه ‏يابي سُبُل‏

چو قطبي به انجم درون سَما

كلامم زبالا و ما در ثريٰ‏

هر آنچه بيامد همه مدح و بس‏

خطا ني‏رود درز پندار كس[105]

به درگاه خاتم خيرالأنام‏

قبول و شفاعت بود در مرام‏

أُقَدِّم أماديحك يا رسول‏

اليك جَدّا و أرجوا القبول‏

به لطفش اگر ذرهّ‏اي در نظر

"جواهر" گذارد، عَلَم در سَمَر



[1] . بحارالانوار، ج 52، ص 154.

[2] . پادشه خوبان، سيد عباس موسوي مطلق، ص 131، به نقل از روح مجرد (ص 484، چ سوم).

[3] . الارشاد في معرفة حجج الله علي العباد، شيخ مفيد، ج 2، ص 379، مؤسسة آل البيت.

[4] . وسائل الشيعة، شيخ حر عاملي، ج 7، ص 27، ح 8615.

[5] . بصائر الدرجات، محمد بن الحسن الصفار، ص 73، منشورات اعلمي، تهران.

[6] . بحار الانوار، ج 68، ص 101.

[7] . ر.ك: همان، ج 27، ص 176 و... .

[8] . نحل، 128.

[9] . بقره، 194.

[10] . ر.ك:  بحار الانوار، ج 70، ص 97؛  امالي صدوق، ج1، ص625-626، انتشارات كتابخانه اسلامي.

[11] . ر.ك: بحارالانوار، ج 78، ص 182 و ج 71، ص 179؛ همچنين ر.ك: همان، ج 70، ص 309 و ج 68، ص 178 و... .

[12] . بحارالانوار، ج 52، ص 154.

[13] . پادشه خوبان، سيد عباس موسوي مطلق، ص 131، به نقل از روح مجرد (ص 484، چ سوم).

[14] . الارشاد في معرفة حجج الله علي العباد، شيخ مفيد، ج 2، ص 379، مؤسسة آل البيت.

[15] . وسائل الشيعة، شيخ حر عاملي، ج 7، ص 27، ح 8615.

[16] . بصائر الدرجات، محمد بن الحسن الصفار، ص 73، منشورات اعلمي، تهران.

[17] . بحار الانوار، ج 68، ص 101.

[18] . ر.ك: همان، ج 27، ص 176 و... .

[19] . نحل، 128.

[20] . بقره، 194.

[21] . ر.ك:  بحار الانوار، ج 70، ص 97؛  امالي صدوق، ج1، ص625-626، انتشارات كتابخانه اسلامي.

[22] . ر.ك: بحارالانوار، ج 78، ص 182 و ج 71، ص 179؛ همچنين ر.ك: همان، ج 70، ص 309 و ج 68، ص 178 و... .

[23] . "و اذ قلنا للملائكة اسجدوا الآدم"... بقره، 34 .

 

[24] . "ان اللَّه و ملائكته يصلون علي النّبي"...احزاب، 56.

[25] . "يا ايّها الذين آمنوا صلوا عليه و سلموا تسليما"...احزاب، 56.

 

[26] . "انّ اللَّه خلقني من نور و خلق النور قبل آدم بالفي الف سنه". بحار الانوار ، ج 16، ص 402.

 

[27] . "كنت نبياً و آدم- عليه‏ السلام- منخول في طينته". بحار الانوار ، ج 16.

[28] . "و علّم ادم الاسماء..." بقره، 31.

[29] . بقره، 32.

[30] . "قل لئن اجتمعت الانس و الجن علي ان ياتوا..." اسرا، 88.

[31] . "قاب قوسين أو أدني..." نجم،53

[32] . بقره،37.

[33] . "ورَفعناهُ مكاناً علياً" مريم،57.

[34] . شرح، 4. 

[35] . "فاحوي‏ الي عبده ما أَوحي" النجم،10.

[36] . "مثل اهل‏بيتي كسفينة نوح من ركبها نجا و من تخلف عنها غرق".

[37] . "انا لمّا طغا الماء حملناكم في الجارية". الحاقه،1.

[38] . يكي از معجزات حضرت به درخواست مكرمة ابن ابي‏جهل.

[39] . تار عنكبوت در غار حرا.

[40] . "لاتذر علي الارض". نوح، 26.

[41] . "في عادٍ اذا ارسلنا عليهم الريح العقيم" الذاريات،1.

 

[42] . "إني ذاهِبٌ الي ربّي" الصافات،99.

[43] . "اسري‏ بعبده ليلاً..."(اسراء،1) فهو المطلوب من اللَّه تعالي‏.

[44] . "يا ايّها النبي حسبك اللَّه". انفال،64.

[45] . "اجعل لي لسانٍ صدقٍ". الشعراء،84.

[46] . الشرح،4.

[47] . "و ارنا مناسكنا" بقره، 128.

[48] . "لنريَه..." اسراء،1.

[49] . "تا اللَّه لاكيدنّ اصنامكم..."الاسراء،29

[50] . "لعمرك انهم..." الحجر،72.

[51] . "واتخذوا من مقام ابراهيم..."بقره، 125.

[52] . احزاب،21.

[53] . "ولاتبسطها كلّ البسط" الاسراء،9.

[54] . "وارزق اهله من الثمرات" بقره،26.

[55] . بقره،126.

[56] . بقره،130.

[57] . "واذا ابتلي ابراهيم ربه كلمات..." بقره،124.

[58] . "اللَّه يصطفي" الحج، 75.

[59] . داستان پدر حضرت محمد- صلی الله علیه و آله. بعضي از محققين در صحّت اين قضيه ترديد نموده و در ردّآن دلائلي ارائه کرده­اند.

[60] . "برداً و سلاماً" الانبياء،21.

[61] . نام زني است كه حضرت را مسموم كرد.

[62] . قيام عاشورا.

[63] . "انا اعطيناك الكوثر".

[64] . "واذا يرفع ابراهيم القواعد من البيت..." بقره،127.

[65] . "فلنولينّك قبلةً ترضاها" بقره،144.

[66] . "واجنبي و بني أن نعبد الاصنام". ابراهيم،35.

[67] . "انما يريد اللَّه ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيراً" احزاب، 33.

[68] . ام ابيها.

[69] . قال رسول اللَّه(ص): "كان يوسف عليه‏السلام احسن و لكنّني املح".

[70] . "اسلك يدك في جيبك تخرج بيضاء". قصص،32.

[71] . "فانفجرت منه اثناعشره عيناً" بقره،60.

[72] . درياي احمر و يا رود نيل.

[73] . پیامبر(ص) در جنگ حدیبیه تیرشان را در درون چاهی خشک قرار دادند و به برکت وجود ایشان آب فراوانی حاصل شد. ر.ک: بحار الانوار، ج 17، 286.

[74] .  يا "خزاز".

[75] . به روايت انس.

[76] . "و لقد اتينا موسي تسع آيات بينات". الاسراء،107. قال ابن عباس و الضحاك: "اليد، و العصا و الحجر و البحر و الطوفان و الجراد [=ملخ‏] و القمل [= شپش‏] و الضفادع [= قورباغه‏] و الدم [= خون]".

[77] . دو قبيله‏اي كه مورد نفرين پيامبر اكرم قرار گرفتند. در ذیل هر يك از موارد ذکر شده (جراد و دم...) حكايت و معجزه‏اي شگفت‏ وجود دارد.

[78] "رب اشرح لي صدري" طه، 25.

[79] . الشرح، 1.

[80] "فاضرب بعصاك البحر" الشعراء،63.

[81] . زیرا حضرت موسي چهل روز به انتظار نشست.

[82] . "و اذا سمعوا ما انزل..."المائده،83.

[83] . سي هزار سرباز.

[84] . "و اللَّه يعصمك من الناس" المائده، 67 .

[85] . "و النّا له الحديد" سبأ،10.

[86] . "فبما رحمة من اللَّه لِنْتَ لهم". آل عمران،159.

[87] . ص،20.

[88] . "غُدُوّها شهر و رَواحها شهر" سبأ،12.

[89] . حُمّرة : نوعي پرنده مثل گنجشك.

[90] . جن.،1

[91] . "و اذا صرفنا اليك نفراً من الجن" الاحقاف،29.

[92] . "قال رب اغفرلي وهب لي ملكا". ص، 35

[93] . "عسي ان يبعثك ربك مقام محموداً". الاسراء،79

[94] . "وآتيناه الحكم صبيّاً" مريم،12.

[95] . "و ابري الاكمه و الأبرص" آل‏عمران،49.

[96] . "انه كان عبداً شكوراً" الاسراء،3.

[97] . "ان ابراهيم لحليم" هود،75.

[98] . مقام الشوق.

[99] . مقام السلام "اذا جاء ربه بقلب سليم" الصافات،84

[100] . "و قربناه نجيا". مريم،52

[101] . "و بالمؤمنين رؤوف رحيم" التوبه،128

[102] . "لولاك لما خلقت الافلاك"...

[103] . پاييز 1416.

[104] . به سبب ترديد در شروع اين منظومه به قرآن استخاره نمودم، آيه شريف "الذين آمنوا و عملوا الصالحات طوبي‏ لهم و حُسُن مَأب" آمد و الحمد للَّه.

[105] . اين چند بيت در رفع توهّمي است كه ممكن است براي كسي پيش آيد و آن اين است كه اين ‏منظومه، خداي نكرده، نوعي كوتاهي در حق بقيه انبيا است، در حالي كه اين چنين نيست، اگرچه ‏ممكن است بعضي موارد از راه تسامح باشد، لیكن چنانكه گفتيم، گویي مقايسه ستارگان آسمان‏ است با يكديگر؛ مانند اين كه بگویيم اين ستاره پر نورتر است و اين به هيچ وجه تضعيف ديگران ‏نيست؛ زيرا همه آنان داراي كمالاتي مي‏باشند كه بشر معمولي فاقد آن است. صلوات اللَّه و سلامه ‏علي جميع الانبياء و المرسلين و رحمة اللَّه و بركاته.

شرح دعای ندبه 6

  • وَ اِياهُمْ فَلْيَنْدُبِ النّادِبُونَ‏
  • و ناله كنندگان ناله سر دهند،

 

  • وَ لِمِثْلِهِمْ فَلْتُذْرَفِ[1] الدُّمُوعُ
  • و براي مانند ايشان بايد اشك‏ها بريزند،

 

  • وَ لْيَصْرُخِ الصَّارِخُونَ
  • و فرياد كنندگان [از اندوه] به فرياد آيند،

 

  • وَ يَضِجَّ الضّاجُّونَ‏
  • و شيون كنندگان شيون سر دهند،

 

  • وَ يَعِجَّ الْعاجُّوَنَ‏
  • و خروشندگان به خروش آيند.

 

  • اَيْنَ الْحَسِنُ اَينَ الْحُسَينُ؟
  • كجاست [امام] حسن؟ كجاست [امام] حسين؟

 

  • اَينَ اَبْناءُ الْحُسَينِ؟
  • كجايند فرزندان امام حسين- عليه السلام؟

 

  • صالِحٌ بَعْدَ صالِحٍ وَ صادِقٌ بَعْدَ صادِقٍ‏
  • شايسته‏اي در پس شايسته‏اي ديگر و راستگويي از پي راستگويي ديگر.

    از اين جا به بعد دعا انقلابي روحي را در دعا كننده به نمايش مي‏گذارد كه كاملاً حس مي‌شود. دعا در عين به ‏وجود آوردن روحي لطيف و متأثر از غم دوري اهل بيت - ‏عليهم السلام- مناقب آنان را بر مي‏شمارد تا اين روحيه بسيار عالي را عمق بخشد و پايدارتر كند.

 

 

  • اَينَ السَّبيلُ بَعْدَ السَّبيلِ؟
  • كجايست راه‏هاي پي در پي [كه به سوي خدا رهنمون مي‏شوند]؟

    در تفسير صافي در تفسير آيه 108 سوره يوسف (قُل هذِهِ سَبيلي اَدعوا اِلَي اللَّهِ عَلي‏ بَصيرَةٍ اَنا و مَنِ اتَّبَعَني؛ بگو: اين راه ‏من است كه از روي بصيرت، مردم را به سوي خدا دعوت مي‏كنم.) آمده است كه امام باقر- علیه السلام- فرمود: اين آيه در شأن ‏رسول خدا و اميرالمؤمنين و اوصياي پس از او - صلوات الله عليهم اجمعين - است.

 

  • اَينَ الْخِيَرَةُ بَعْدَ الْخِيَرَةِ؟
  • كجايند برگزيدگاني كه از پي هم‌اند؟

 

  • اَينَ الشُّمُوسُ الطّالِعَةُ؟
  • كجايند خورشيدهاي تابان؟

 

  • اَينَ الْأَقْمارُ الْمُنيرَةُ؟
  • كجايند ماه‏هاي فروزان؟

 

  • اَينَ الْأَ نْجُمُ الزّاهِرَةُ؟
  • كجايند ستارگان درخشان؟

    آنان بسان خورشيد، گرما بخش و حيات ‏بخش زندگي‏اند و بسان ماه در دل تاريكي‏ها آرامش را به ارمغان مي‏آورند و بسان ستارگان، راهنمايان رهروان برهوت دنيايند: "وعَلاماتٍ وبِالنَّجمِ هُم يهتَدون"(نحل،16) از جابر بن عبدالله‏ انصاري نقل است كه روزي پيامبر خدا- صلي الله عليه وآله- پس از نماز صبح، روي به ما كرد و فرمود: "اي مردم، كسي كه خورشيد را از دست داد، بايد به ماه تمسك جويد و كسي كه ماه را از دست داد، بايد از دو ستاره فرقدان [دو ستاره روشن ‏قطبي] بهره گيرد." جابر گويد: من و ابوايوب انصاري از جا برخاستيم و انس بن مالك هم با ما بود، عرض كرديم، يا رسول الله، "خورشيد" كيست؟ فرمود: من هستم. خداوند متعال ما را كه آفريد، همچون ستاره درخشنده آسمان قرارداد كه چون ستاره‏اي غروب كند، ستاره ديگر طلوع مي‏نمايد؛ پس من به منزله خورشيدم، وقتي از ميان شما بروم، بايد از ماه بهره‏مند شويد. عرض كرديم "ماه" كيست؟ فرمود: "برادرم و وصّي و ياور و ادا كننده دِيْنم و پدر اولادم و جانشين من از ميان اهل بيتم، علي است." عرض كرديم: فرقدان كيانند؟ فرمود: "حسن و حسين؛ سپس فرمود: اين‏ها و فاطمه كه ستاره درخشنده زهره است، عترت اهل بيت من‏اند و از هم جدا نشوند تا در كنار حوض كوثر بر من وارد گردند."[2]

  • اَينَ اَعْلامُ الدِّينِ؟
  • كجايند نشانه‏هاي دين؟

"اعلام" جمع عَلَم به معناي نشانه است.

 

  • وَ قَواعِدُ الْعِلْمِ؟
  • و استوانه‏هاي علم؟

    قواعد جمع "قاعده" به معناي پايه، استوانه و اساس است. براي آگاهي بيشتر از دانش و آگاهي‏هاي آن بزرگواران ‏مي‏توانيد به جلد 26 بحار الانوار مراجعه نماييد.

 

  • اَينَ بَقِيةُ اللَّهِ الَّتي لاتَخْلوُا مِنَ الْعِتْرَةِ الهادِیةِ؟
  • كجايست "بقية الله" كه از [خاندان پاك پيامبر– صلي الله عليه وآله- و] عترت هدایت‌گر است؟

    "بقية الله" يكي از القاب حضرت مهدي(عج) است. در آيه 86 سوره هود مي‏خوانيم: "بَقِية اللَّهِ خَيرٌ لَكُم اِن كُنتُم مُؤمِنينَ" در روايتي از امام باقر- علیه السلام- آمده است: "نخستين سخني كه قائم- علیه السلام- پس از قيام خود مي‏گويد، اين آيه است: "بَقِية اللَّهِ خَيرٌ لَكُم اِن كُنتُم مُؤمِنينَ" آن گاه ‏مي‏فرمايد: من بقية الله و حجت و خليفه او در ميان شما هستم؛ سپس هيچ كس بر او سلام نمي‏كند جز اين‌كه مي‏گويد: "السلام عليك يا بقية الله في ارضه" (تفسير صافي، ذيل آيه).

    نكته: گفتني است معناي ظاهري بقية الله در آيه ياد شده (هود، 86) غير آن چيزي است كه بيان شد، و تفسير بقية الله به حضرت مهدي (عج) از جمله معاني باطني آيه است.[3]

 

  • اَينَ الْمُعَدُّ لِقَطْعِ دابِرِ الظَّلَمَةِ؟
  • كجاست او كه آماده بر كندن ريشه ظالمان است؟

    "دابر" به معناي ريشه و اصل است و ريشه كن شدن ظلم در دوران آن حضرت به قدري وسيع و همه جانبه ‏مي‏باشد كه بر اساس روايات، گوسفند از گرگ و گاو از شير و انسان از مار گزنده در امان است؛ البته احتمال دارد مراد از گوسفند و گرگ و مانند اين‏ها كنايه از انسان‏هاي گرگ صفت باشد؛ يعني در زمان آن حضرت بر اساس طبيعت دنيا انسان‏هاي پليد و گرگ صفت وجود خواهند داشت، هر چند اندك، ولي قوانين حاكم و مسئولان آن‌ چنان در مسير عدالت قرار مي‏گيرند كه انسان گرگ صفت توان آزار رساندن به ديگران را نخواهد داشت و در هر صورت، بر اساس ‏وعده الهي كه در آيات قرآن و روايات انعكاس يافته، عدالت به تمام معنا تا آن‌جا كه امكان تحقق در اين دنيا را دارد، در زمان آن حضرت تحقق خواهد يافت.

 

  • اَينَ الْمُنْتَظَرُ لِاِقامَةِ الْاَمْتِ وَ الْعِوَجِ؟
  • كجاست او كه انتظارش را مي‏كشند تا ناراستي‏ها و كژي‏ها را راست نمايد؟

    در اين قسمت دعا چند نكته وجود دارد:

    1. "منتظَر" اسم مفعول به معناي "انتظار كشيده شده" است و هر چند ظاهر آن افراد مؤمني را در بر مي‏گيرد كه به آن حضرت و وظايف الهي‏اش در اجراي عدالت معرفت دارند، در معناي وسيع آن همه مردمان را از هر دين و مسلكي كه باشند، شامل مي‏شود، و در اين جا بايد به دو نكته توجه ‏داشت: نخست اين‌كه مسئله مهدويت و مصلح جهاني فراگير است و بيشتر آيين‏ها و مذاهب از اسلام و مسيحيت و يهود و زرتشت و بودا و جز اين‏ها به نوعي به آن معتقدند و اختلافشان در مصداق و چگونگی تحقق است و دوم اين‌كه در روايات آمده ‏است: در زمان ظهور "ظلم" (و نه ظالم چنان‌كه بسياري با بي‌توجهي اين دو را يكي مي‏پندارند.) گسترش فراواني ‏مي‏يابد و همه جا را فرا مي‏گيرد (كماملئت ظلماً وجوراً) و مظلوماني كه دستشان از همه جا كوتاه است، به اميد ظهور منجي عالم به انتظار مي‏نشينند.

    2. نكته دوم در اين قسمت از دعا معناي "امت" و "عوج" است. اين دو واژه در آيه 107 سوره طه چنين آمده است: "لاتَري‏ فيها عِوَجًا ولا اَمتا" اين آيه به روز قيامت اشاره دارد. در دو آيه قبل آمده است: "و از تو درباره كوه‏ها مي‏پرسند، بگو پروردگاررم آن‏ها را [متلاشي كرده] بر باد مي‏دهد؛ سپس زمين را صاف و هموار و بي‌آب و گياه رها مي‏سازد، به‏گونه‏اي كه در آن هيچ پستي [عوج] و بلندي [امت] نمي‏بيني." بنابراين، احوال دنيا در زمان ظهور از جهت‏هاي گوناگوني ‏مانند اختلاف طبقاتي بسان پستي و بلندي‏هاي روز زمين بسيار ناهموار است؛ در كنار كساني كه از انبوهي ثروت و امكانات مادي برخوردارند، كساني زندگي مي‏كنند كه به نان شبشان نيازمندند و امام زمان (عج) اين وضع نابسامان را از بين مي‏برد و اختلافات طبقاتي را با تقسيم عادلانه و صحيح (و نه مساوي) ثروت بين افراد جامعه به هم نزديك ‏مي‏كند، آن گونه كه هيچ نيازمندي پيدا نشود.

 

 

  • اَينَ الْمُرْتَجیٰ لِاِزالَةِ الْجَوْرِ وَ الْعُدْوانِ؟
  • كجاست مايه اميد براي از بين بردن ستم و تجاوز؟

 

  • اَينَ الْمُدَّخَرُ لِتَجْديدِ الْفَرائِضِ وَ السُّنَنِ؟
  • كجاست آن كسي كه براي احياي فريضه‏ها و سنت‏ها در نظر گرفته شده است؟

    متأسفانه پس از رحلت رسول ‏خدا- صلي الله عليه وآله-  بسيار از سنت‏هاي آن حضرت دستخوش تغيير و تبديل شد و جز مذهب اهل بيت‏- عليهم السلام- (شيعه اماميه اثناعشري) كه از سوي رهبران الهي و برخوردار از علم لدّني رهبري و سرپرستي مي‏شد، راه‏هاي ديگر همگي گرفتار تحريف‏هاي فراوان شدند. حديث‏هاي ذيل كه از اهل سنت روايات شده، به خوبي نمايان‏گر اين موضوع است.

    در صحيح بخاري - نخستين كتاب معتبر و مهم پس از قرآن نزد اهل سنت - از انس بن مالك - از راويان اهل سنت – نقل شده است كه گفت: "هيچ‌يك  از احكام شريعت را نمي‏شناسم كه بدون تغيير باقي مانده باشد به جز نماز و اين نماز هم ‏ضايع شده است."[4]

    باز در همان كتاب از براء بن عازب نقل شده است: "ما پس از پيامبر- صلي الله عليه وآله-  چه كارها كه كرديم و چه انحراف‏ها كه‏در دين به وجود آورديم!"[5]

    نيز در همان منبع از ابوالدرداء آمده است: "به خدا سوگند! اثري از سنّت پيامبر- صلي الله عليه وآله-  را نمي‏يابم جز اين‌كه نماز را به جماعت به پا مي‏دارند!"[6]   

    در همان كتاب، درباره عاقبت بدعت انديشان آمده است: ابو سعيد خُدري از اصحاب رسول خدا- صلي الله عليه وآله-  مي‏گويد: پيامبر خدا- صلي الله عليه وآله -  فرمود: "...[روز قيامت] گفته مي‏شود: تو نمي‏داني كه پس از وفاتت چه بدعت‏ها در دين گذاشتند، آن‌گاه من مي‏گويم: دور باد! دور باد! آنان كه پس از من در دين تغيير ايجاد كرده و بدعت نهادند."[7]

    اما شيعيان كه زمام خود را به دست اهل بيت‏- عليهم السلام- سپرده‏اند، ايمن از هر گونه دغدغه، از گرداب ويرانگر و فتنه‏هاي ‏جان‌سوز به سلامت مي‏گذرند و به سر مقصد مطلوب گام مي‏نهند.

 

  • اَينَ الْمُتَخَيَّرُ[8] لِاِعادَةِ الْمِلَّةِ وَ الشَّريعَةِ؟
  • كجاست آن برگزيده براي بازگرداندن دين و شريعت؟

    مراد از "ملّت" در اين قسمت از دعا آيين است. در آيه 130سوره بقره مي‏خوانيم: "و مَن يرغَبُ عَن مِّلَّةِ اِبرهيمَ اِلّا مَن سَفِهَ نَفسَهُ...؛ چه كسي جز افراد سفيه و نادان از آيين ابراهيم‏ روي مي‏گرداند؟!... ."

    در آيه 78 سوره حج نيز آمده است: "در راه خدا جهاد كنيد و حق جهادش را ادا نماييد؛ او شما را برگزيد و در دين، وظيفه سنگين و شاقي بر شما نگذارد؛ اين همان آيين پدر شما ابراهيم است. او [خدا] شما را از پيش [در كتب پيشين ] و در اين [قرآن] مسلمان ناميد تا پيامبر شاهد و گواه بر شما باشد و شما گواهان بر مردم؛ بنابراين، نمار را بر پا داريد و زكات بدهيد و به خدا تمسك جوييد كه او مولا و سرپرست شماست؛ چه مولاي خوب و چه يار و ياور شايسته‏اي!"

   از اين دو آيه استفاده مي‏شود كه آيين پيامبر اسلام- صلي الله عليه وآله- در راستاي آيين حضرت ابراهيم- علیه السلام- است و اساساً بايد دانست كه دين از يك ديدگاه به دو بخش تقسيم مي‏شود: اصول و فروغ. همه اديان از آدم تا خاتم يكي است و آنچه فرق مي‏كند و با تكامل فكر و انديشه انسان كامل‏تر شده است، شريعت است؛ البته شماري از احكام شريعت ‏اسلام در شريعت‏هاي سابق نيز بوده، هر چند در ظاهر اختلاف‌هايي داشته است. روزه، نماز، حجاب و بسياري ‏ديگر از جمله آن‏هاست.

   نكته ديگر اين‌كه تأكيد قرآن بر حضرت ابراهيم- علیه السلام- از ديدگاه روان‏شناسي و جامعه‏شناسي اهميت فراواني ‏دارد؛ زيرا اولاً: عرب‏هاي ساكن در مكه عدناني‏اند؛ يعني از نسل حضرت اسماعيل‏اند و حضرت ابراهيم پدر آن‏ها به ‏شمار مي‏رود. آن‏ها نيز خود به اين مسئله افتخار مي‏كردند و خود را ابراهيمي مي‏دانستند، هر چند در اعتقاداتشان ‏دچار انحراف شده بودند، و از سوي ديگر، يهوديان و مسيحيان نيز به حضرت ابراهيم اعتراف داشتند و انگيزه‏ همراهي آنان با آيين ابراهيم- علیه السلام- كه در قالب جديد اسلام ظهور كرده بود، بيشتر مي‏نمود تا اين‌كه بخواهند به آيين‏ كاملاً نوظهور گرايش نشان دهند.

   خلاصه اين‌كه حضرت مهدي (عج) آيين ملت حنيف و پاك حضرت ابراهيم- علیه السلام- را كه در قالبي نو به دست پر بركت ‏پيامبر خاتم- صلي الله عليه وآله-  مطرح شد و تغييرات و تكامل لازم را يافت، در جهان بر پا مي‏كند.

شريعت‏

شريعت از نظر لغوي به مسيري گفته مي‏شود كه براي دست‏يابي به آب به كار مي‏رود. معمولاً در گذشته‏ رودخانه‏هايي كه آب آن‏ها از سطح زمين پايين‏تر بوده، براي دست يافتن به آب، مسيرهايي كنار آن حفر مي‏كردند كه ‏به مردم و كاروان‏ها امكان مي‏داده خودشان و چهارپايانشان از آب آن استفاده كنند. شريعه فرات نيز اين چنين بوده است. در هر صورت، اين معنا به صورت استعاري در استعمال اين واژه به جاي مذهب و آيين عبادي به كار مي‏رود و مقصود از شريعت اسلام راهي است كه انسان را به معرفت زلال الهي و كمال انساني مي‏رساند.

 

  • اَينَ الْمُؤَمَّلُ لِاِحْياءِ الْكِتابِ وَ حُدُودِهِ‏؟
  • كجاست او كه براي زنده كردن كتاب [خدا] و حدودش به او دل بسته‏اند.

    متأسفانه، در دوره غيبت، قرآن پيش از پيش مهجور واقع شده است. بسياري به خواندن آن مداومت دارند، ولي به معارف آن پايبند نيستند؛ بسياري به جاي ‏توجه به معاني و معارف قرآن، همت خود را صرف چگونه خواندن مي‏كنند؛ البته زيبا خواندن نيز مهم است، به ‏شرطي كه در كنار فهم معارف قرآن باشد و نه خالي از آن؛ بسياري نيز اساساً قرآن را بوسيده و بر طاقچه گذاشته‏اند! تازه اين حال و روز مومنان و خوبان است، بدان را كه اساساً جاي پرسش نيست. در سطح فرا فردي نيز احكام ‏و معارف قرآن مهجور و متروك است. احكام و حدود آن،‌ چنان‌كه بايد، اجرا نمي‏شود و يا توان اجراي آن‏ها نيست و همه اين مشكلات با ظهور و استقرار حكومت حق پايان مي‏يابد و ظلم و كاستي جاي خود را به عدل خواهد داد.

    پيامبر گرامي اسلام- صلي الله عليه وآله-  فرمودند: "سيأتي زمان علي امتي لايبقي من القرآن الا رسمه؛ زماني بر امت من خواهدآمد كه از قرآن جز ظاهر آن باقي نمي‏ماند." اميد كه به لطف خداي متعال و اهل بيت عصمت و طهارت‏- عليهم السلام- ما جزو كساني كه در مهجور گذاشتن قرآن شريك‏اند، نباشيم، بلكه در زمره كساني قرار گيريم كه در رفع مهجوريت قرآن ‏مي‏كوشند.

 

  • اَينَ مُحْيي مَعالِمِ الدِّينِ وَ اَهْلِهِ‏؟
  • كجاست حيات‌بخش معالم و نشانه‏هاي دين و اهل آن؟

    "معالم" جمع "معلم" و در اين‌جا به معناي نشانه‏هاي دين (احكام، ارزش‏ها، اوامر و نواهي دين) است. در زمان ظهور آثار دين و دين‏ورزي جزو كمالات به شمار مي‏رود و مردم به جاي مسابقه گذاشتن در امور گذراي دنيوي و مادي و فاصله گرفتن از دين، به مسابقه براي دست يافتن به كمالات انساني روي مي‏آورند و مصداق اين آيه شريف مي‏شوند كه "..وفي ذلِكَ ‏فَليتَنافَسِ المُتَنفِسون؛ و در اين‏ها[نعمت‏هاي بهشتي] رقابت كنندگان بايد رقابت كنند." (مطففين،26)

 

  • اَينَ قاصِمُ شَوْكَةِ الْمُعْتَدينَ؟
  • كجاست در هم شكننده كيان متجاوزان و ستمگران؟

    چه ديدني است آن روز كه متجاوزان و استثمارگران جهان به يوق بندگي در ‏آيند و دنيا از وحشت كيان دروغين ‏و عِدّه و عُدّه‏هاي پوشالي آن‏ها رهايي ‏يابد و چه زيباست ديدن در هم فروريختن اعتبار ستمگران؛ چنان كه اين روزها براي اسرائيل نگون‏بخت به دست پر قدرت رزمندگان با صلابت مقاومت ‏لبنان رخ داد؛ اميد كه آن روز هر چه زودتر فرا رسد.

 

  • اَينَ هادِمُ اَبْنِيَةِ الشِّرْكِ وَ النِّفاقِ؟
  • كجاست ويران كننده پايگاه‏هاي شرك و نفاق؟

    مراد از پايگاه‏هاي شرك و نفاق اعم از سازمان‏ها و مؤسساتي است كه براي رونق شرك شكل گرفته‏اند، و هر گونه‏ مجتمع و ساختماني را كه در خدمت شرك و نفاق باشد، شامل است، حتي اگر مسجدي باشد که در ظاهر براي عبادت بنا شده باشد. در روايت است كه حضرت پس از قيام، چهار مسجد را در كوفه خراب مي‏كند، درست مانند جد بزرگوارش – پيامبر گرامي اسلام- صلي الله عليه وآله- كه پس از بازگشت از سفر تبوك، به دستور خدا و با هدايت او مسجد ضرار را كه در خدمت نيات پليد منافقان و براي همين منظور ساخته شده بود، ويران كرد. بنابراين، مردم نبايد در ارزش‏گذاري پايگاه‏ها، به ظواهر آن‏ها بسنده كنند، بلكه بايد به گردانندگان و بانيان و اهداف آن‏ها نيز بينديشند و براي مثال، اگر منافقان و يا دشمنان اسلام‏ شبكه‏اي مختص قرآن و آموزه‏هاي اخلاقي تأسيس كردند و يا بخشي از زمان و امكانات رسانه‏اي خود را به امور نيك ‏اختصاص دادند، چونان كاغذهايي به نام قرآن بر سر نيزه‏هاي آن مكار عرب خواهد بود و بس، و خلاصه اين‌كه مردم بايد بسيار هشيار باشند. اميد كه پروردگار متعال همگان را از فتنه‏هاي خاموش آخر الزمان محفوظ بدارد.

 

  • اَينَ مُبيدُ اَهْلِ الْفُسُوقِ وَ الْعِصْيانِ وَ الطُّغْيانِ‏؟
  • كجاست براندازنده اهل فسق و گناه و سركشي؟

    "مبيد" از ماده باد و بياداً، به معنای نابود كردن و برانداختن است.

    در اين قسمت از دعا به سه دسته اشاره شده است: "اهل فسق"، "اهل عصيان" و "اهل طغيان". توجه به اين نكته لازم ‏است كه دعا مي‏فرمايد: "اهل الفسوق" و نه "فاسقين"؛ يعني كساني كه انجام فسق، گناه و سر كشي و تجاوز گويي جزو ذات آن‏ها شده است.

  • فاسقان

فاسقان در آياتي از قرآن بيان شده‏اند؛ براي نمونه:

    - بقره، 27: "همان‏هايي كه پيمان خدا را پس از محكم شدنش مي‏شكنند [با احكام خدا پس از ثبوت آن به نقل و عقل مخالفت مي‏كنند] و آنچه را خدا به وصل شدنش فرمان داده [مانند رابطه با ارحام و معصومان و دين] قطع مي‏كنند و در روي زمين به فساد مي‏پردازند؛ آن‏هايند كه زيان كارند."

    - كساني كه به زنان مؤمن تهمت فساد مي‏زنند. (ر.ك: نور، 4)

    - كساني كه در دل نفاق دارند. (ر.ك: توبه، 67)

    در روايتي از امام موسي بن جعفر- عليه السلام- آمده است كه در زمان ظهور حضرت حجت- علیه السلام- هيچ‌ كس به غير دين‏ توحيد منتسب نخواهد بود و همگان به يكتا پرستي و آيين توحيدي اسلام روي خواهند آورد.

 

  • اَينَ حاصِدُ فُرُوعِ الْغَيِّ وَ الشِّقَاقِ[9]؟
  • كجاست غرس كننده شاخه‏هاي گمراهي و اختلاف [و دشمني]؟

    "غّي" يعني گمراهي و "شقاق" به معناي اختلاف، شكاف و نفاق است كه دشمني و كينه توزي را به ارمغان ‏مي‏آورد. حضرت پس از ظهور، مردم را متوجه صفات نيكو و اخلاق پسنده مي‏كند و گمراهي و اختلاف را از ميان برمي‏دارد؛ خواه اختلاف در اصول دين باشد و خواه در فروع دين و يا حتي در مسائل جزئي  دنياي ديگر.

 

  • اَينَ طامِسُ آثارِ الزَّيغِ وَ الْأَهْواءِ؟
  • كجاست محو كننده آثار گمراهي و هواهاي نفساني؟

    "طامس" از "طمس" به معناي محو كننده و "اهواء" جمع "هويٰ ‏" به معناي هواهاي نفساني است.

    "آثار زيغ" آثار انديشه‏هاي گمراه است كه در زمانه ما به وفور از انواع داخلي و خارجي و وارداتي و صادراتي همه ‏رقم به چشم مي‏خورد.

 

  • اَينَ قاطِعُ حَبائِلِ الْكِذْبِ[10] وَ الْاِفْتِراءِ؟
  • كجاست قطع كننده رشته‏هاي دروغ و افترا؟

    "كذب" مطلق دروغ است، خواه درباره خود باشد يا ديگري؛ اما "افترا" دروغي است درباره ديگري كه او به آن راضي ‏نباشد؛ بنابراين گر كسي به دروغ بگويد فلاني دانشمند است و وي از اين دروغ راضي باشد، نمي‏توان اين دروغ را افترا ناميد.

    رشته‏هاي دروغ و افترا كه بسان دامي شخص را در خود گرفتار مي‏كند، ممكن است به صفات رذيله شخص ‏متصل باشد و امكان دارد از جهاتی به كمبودهاي جامعه باز گردد، و در هر دو صورت، امام- عليه السلام- رشته‌هايي چنين صفت ناپسند و منكری را قطع مي‏كند.

 

 

  • اَينَ مُبيدُ الْعُتاةِ وَ الْمَرَدَةِ؟
  • كجاست از بين برنده متجاوزان و سركشان؟

    "ميبد" اسم فاعل از ماده "بيد" و به معناي از بين برنده، "العتاة" از ماده "عتو" و به معناي متجاوزان و "مردة" مانند عتاة، جمع و به معناي سركشي‏ها و طغيان‏هاست.

   پيامبر گرامي اسلام- صلي الله عليه وآله-  وقتي پايه‏هاي حكومتش از استحكام لازم برخوردار شد، تبليغ برون مرزي را آغاز كرد و در ادامه، طي ابلاغ آيات ابتدايي سوره برائت، محيط را براي بت‌پرستان به شدت ناامن گردانيد. همين مسئله باعث شد، بت‏پرستان به فكر تحقيق درباره اسلام بيفتند و در نتيجه، روند اسلام خواهي شدت گرفت و مردم فوج‌فوج به اسلام‏ گرويدند: "و رَاَيتَ النّاسَ يدخُلونَ في دينِ اللَّهِ اَفواجا" (نصر،2)

    حضرت حجت (عج) نيز با تبليغ دين مبين اسلام و مذهب بر حق شيعه و نشان دادن جلوهايي واقعي از آن و ناامن‏ كردن محيط براي ادامه حيات كافران و منافقان، آنان را به سوي اسلام ناب دعوت مي‏كند و ريشه‏هاي سركشي و طغيان را از اين راه و استفاده از قوه قهريه برمي‏كند.

 

  • اَينَ مُسْتَأْصِلُ اَهْلِ الْعِنادِ وِ التَّضْليلِ وَ الْاِلْحادِ؟
  • كجاست ريشه كن كننده دشمنان و جرثومه‏هاي گمراهي و بي‌دينی؟

    حضرت حجت (عج) ريشه‏هاي دشمني با خدا و گمراهي و بي ديني را مي‏خشكاند. "تضليل" يعني گمراه كردن ‏ديگران و نه گمراهي و يا گمراه شدن؛ به ديگر سخن، حضرت با آنچه امنيت ديني مردم را به خطر افكند، مبارزه ‏مي‏كند و آنچه بايد از ريشه در آورده شود، منشأهاي فساد است و نه گمراهان؛ زيرا "گمراه" در حقيقت بيمار است و بايد با داروي هدايت علاج شود؛ بله، گمراهي كه بر گمراهي خود اصرار كند و از آلودگي‏هاي اخلاقي و رفتاري ‏دوري نكند، باعث گمراهي ديگران مي‏شود و بايد با چنين كسي مبارزه كرد.

 

 

  • اَينَ مُعِزُّ الْأَوْلِياءِ وَ مُذِلُّ الْأَعْداءِ؟
  • كجاست او كه دوستان را عزّت مي‏بخشد و دشمنان را به ذلت مي‏نشاند؟

 

  • اینَ جامِعُ الْکَلِمَةِ[11] علَی التَّقْوَیٰ؟
  • کجاست او که همگان را بر محور تقوا گرد می­آورد؟

"کلمه" که در قرآن نیز به کار رفته است، به معانی گوناگونی به کار رفته است و به نظر می­رسد مراد از آن در این­جا مردم با سلایق گوناگون باشد. آن حضرت با محور قرار دادن تقوا، همه سخنان، شعارها، ایده­ها و سلایق را کنار هم جمع می­کند و تفرقه­ها را از بین می­برد. در زیارت جامعه می­خوانیم: "بکم ... اجتمعت الفرقة و ائتلفت الکلمة" و یا در جایی دیگر آمده است: "بکم انتضمت الکلمة" و نیز در زیارت حضرت می­خوانیم: "السلام علیک یا جامع الکلمة علی التقوی"[12]

 

  • اَينَ بابُ اللَّهِ الَّذِي مِنْهُ يُؤْتيٰ‏ ؟
  • كجاست درِ [آستان هدايت] پروردگار كه از آن [به سوي پروردگار] وارد مي‏شوند؟

    در زيارت جامعه مي‏خوانيم: "و الباب المبتلي به الناس من أتاكم نجا و من لم يأتكم هلك؛ و شما [اهل بيت- عليهم السلام] درگاه امتحان مردم هستيد، هر كس به سراغ شما آيد، نجات مي‏يابد و هر كس نيايد، هلاك مي‏گردد."

   از سوي ديگر، اهل بيت- عليهم السلام- و به ويژه اميرالمؤمنين- علیه السلام- مظهر علم خدايند و هر كس بخواهد به علم الهي ‏دست يابد، ناگزير بايد از راه آن‏ها وارد شود؛ چنان ‌كه پيامبر اسلام- صلي الله عليه وآله-  فرمود: "انا مدينة العلم و علي بابها...". مسئله ‏راه بودن آن‏ها به سوي علم و حكمت و هدايت الهي در قرآن نيز مورد توجه قرار گرفته است. روايات اهل بيت- ‏عليهم السلام- ‏باطن فقره "وَأتوا البُيوتَ مِن اَبوابِها" در آيه 189 سوره بقره را بر اهل بيت‏- عليهم السلام- تطبيق كرده‏اند.[13]

 

  • اَينَ وَجْهُ اللَّهِ الَّذي اِلَيهِ يَتَوَجَّهُ الْأَوْلِياءُ؟
  • كجاست آن جلوه خدايي كه اولياي [خدا] به سوي او رو مي‏كنند؟

    "وجه" در لغت به معناي صورت است و چون در نگاه اول صورت هر كس به نظر مي‏آيد، به اين اعتبار نمود خارجي هر چيز را "صورت" و "وجه" مي‏نامند. جلوه‏ها و مظاهر پروردگار نيز "وجه" ناميده شده است و چون اهل‏بيت‏- عليهم السلام- انسان‏هاي كامل و آراسته به صفات حسناي الهي - البته به اذان پروردگار و در حدي كه براي بشر ممكن است از فيوضات ‏رباني كسب كند - مي‏باشند، هر يك از آن‏ها "وجه اللّه" ناميده مي‏شوند؛ همان گونه كه به اعتبار قدرت الهي و نيز علم‏ لدني آن‏ها "يدالله"، "عين الله" و جز اين‏ها هستند.

    "وجه" در آيه 88 سوره قصص نيز به كار رفته است: "كُلُّ شَي‏ءٍ هالِكٌ الا وجهه".

 

  • اَينَ ٱلسَّبَبُ الْمُتَّصِلُ بَينَ الْأَرْضِ وَ السَّماءِ؟
  • كجاست آن كارساز [و واسطه فيض]ي كه زمين را به آسمان بار داده است؟

    امام زمان (عج) به اذان پروردگار واسطه رسيدن فيض پروردگار به مردم و ارتباط آن‏ها با عالم بالاست. اگر آن ‏حضرت نبود، ادامه حيات براي مخلوقات امكان نمي‏يافت و همه چيز به پايان مي‏رسيد. "لولا الحجة لساخت الارض ‏باهلها"[14] و "ببقائه بقيت الدنيا" و "بيمنه رزق الوري و بوجوده ثبتت الارض و السماء"،[15] ولي حكمت خدا اين گونه اقتضاكرد كه همه چيز به يمن وجود اهل بيت‏- عليهم السلام- و در زمان حاضر به بركت وجود حضرت حجت (عج) برقرار باشد.

 

  • اَينَ صاحِبُ يَوْمِ الْفَتْحِ وَ ناشِرُ رايَةِ الْهُديٰ ؟
  • كجاست صاحب روز پيروزي [همه جانبه بر ستمگران و كفر پيشگان] و برافرازنده پرچم هدايت.

    مقصود از "يوم الفتح" روزي است كه پيروزي آن حضرت سراسر عالم را فرا مي‏گيرد (با توجه به "ال" الفتح) و آن ‏روز، روزي است كه آن حضرت پرچم پيامبر- صلي الله عليه وآله-  را كه در بدر برافراشت و دشمنان را شكست داد، بر مي‏افراشد و جهان را در سايه آن به عدل و آرامش و هدايت مي‏رساند.[16]

 

  • اَينَ مُؤَلِّفُ شَمْلِ الصَّلاحِ وَ الرِّضا؟
  • كجاست گرد آورنده و متحد كننده امور مردم بر درستي و رضا؟

    "شمل" يعني اجتماع؛ وقتي گفته مي‏شود: "جمع الله شملك" يعني خدا آنچه از امور تو كه پراكنده شده، جمع كند و استوار سازد و وقتي گفته مي‏شود: "فرق الله شملك" يعني خدا آنچه از امور تو را كه گرد آمده، متفرق سازد.[17]

    حضرت مهدي (عج) امور پراكنده مردم را بر محور صلاح و رضاي به قضا و اراده خداوند، جمع مي‏كند و استوارمي‏سازد؛ دل‏ها را از كينه و هر آنچه به تفّرق مي‏انجامد، خالي مي‏گرداند و زمينه‏هاي تفرقه و پراكندگي را به اتحاد و يگانگي و هم‏رنگي تبديل مي‏نمايد.

 

  • اَينَ الطّالِبُ بِذُحُولِ الْأنْبِياءِ وَ اَبْناءِ الْاَنْبِياءِ؟
  • كجاست خون‏خواه پيامبران و فرزندان پيامبران؟

    "ذحول" جمع "ذحل" و به معناي خون‌های پايمال شده است. حضرت مهدي (عج) كه وارث همه انبيا و معصومان ‏پيش از خود است، به خون‏خواهي همه خون‏هايي كه در طول تاريخ به ناحق ريخته شده، پايگاه‏هاي ظلم و ستم را برخواهد چيد و گردنكشان و مستكبران را به زير خواهد آورد و پايه‏هاي استعمار و استثمار را ويران خواهد كرد.

 

  • اَينَ الطَّالِبُ بِدَمِ الْمَقْتُولِ بِكَرْبَلاءَ؟
  • كجاست خون‏خواه شهيد كربلا؟

    از بين خون‏هاي بي شماري كه به ناحق در طول تاريخ بر زمين ريخته شده، كربلا ياد‌آوری شده است؛ زيرا تاريخ حادثه‏اي ‏دلخراش‏تر از آن را به ياد ندارد و تا كنون نامي مظلوم‏تر از سيد الشهدا بر دفتر تاريخ ثبت نشده است. به جز كربلا، در كجاي تاريخ آمده ميزبانان با سرهاي ميهمانان خود مجالس عيش و نوش بر پا كرده باشند؟ در كجاي تاريخ ‏آمده كه خون بهترين انسان‏ها را به جرم كينه‏هاي گذشته به فجيع‏ترين شكل بر زمين بريزند و از كودكي چند ماهه نيز تيغ كينه را فرو نگذارند؟

   انتقام خون شهيدان كربلا و همه شهيدان و مظلومان تاريخ زماني تحقق خواهد يافت كه جبهه باطل و ستم‏گر از هم بپاشد و جبهه حق بر همه عالم سايه افكند. به اميد آن روز!

 

  • اَينَ الْمَنْصُورُ عَليٰ‏ مَنِ ٱعْتَديٰ‏ عَلَيهِ وَ ٱفْتَريٰ‏؟
  • كجاست او كه در برابر دشمنان متجاوز و دروغ‌گو، ياري شده است؟

    "منصور" يعني ياري شده. "من اعتدي عليه" كساني هستند كه عليه او قيام مي‏كنند و به حق او تجاوز مي‏نمايند و افترا زنندگان كساني هستند كه به دروغ و تهمت، شايعه‌ سازي مي‏كنند و براي ويران كردن پايه‏هاي حكومت او مي‏كوشند.

   تفاوت "كذب" و "افترا": كذب يعني دروغ، خواه كسي كه براي او دروغ گفته شده به آن راضي باشد، خواه‏ نباشد؛ مثلاً اگر گفته شود: زيد دانشمند است در حالي كه واقعاً او دانشمند نباشد، اين دروغ است؛ زيرا زيد به دروغ ‏خشنود مي‌باشد؛ اما اگر گفته شود زيد دزد است، اين افتراست؛ زيرا زيد از اين گفته خوشنود نيست. افزون بر اين، افترا دروغي است كه عليه كس ديگري گفته مي‏شود و شامل خود انسان نمي‏شود.[18]

   همواره مبارزه دشمن در برابر جبهه حق از دو جهت است: يكي اقدام‏هاي عملي و ديگر، تبليغ‏هاي سوء و شبهه پراكني و شايعه سازي، و بايد دانست كه گاه ضربه روش دوم سخت‏تر و سنگين‏تر از اقدام‏هاي عملي مانند جنگ مسلحانه است؛ زيرا جبهه حق را از درون متلاشي مي‏كند.

   قرآن كريم وقتي از سختي‏هاي پيامبر- صلي الله عليه وآله-  در دوران تبليغ رسالت در مكه ياد مي‏كند، از آزارهاي روحي سخن ‏به ميان مي‏آورد؛ مانند تهمت سحر، ديوانه بودن و مانند اين‏ها، ولي از آزارهاي جسمي، مانند ريختن خاكروبه بر سر حضرت، يا ريختن كثافات گوسفند و يا پرتاب سنگ به سوي آن حضرت سخن به ميان نمي‏آورد؛ زيرا آثار آزارهاي ‏جسمي از بين مي‏رود، ولي آثار آزارهاي روحي يا هيچ‌گاه از بين نمي‏رود و يا به فراموشي سپردن آن‏ها به زماني‏ طولاني نياز دارد.

 

  • اَينَ الْمُضْطَرُّ الَّذِي يُجابُ اِذا دَعيٰ‌ ‏؟
  • كجاست آن مضطري كه چون دعا كند، اجابت شود؟

    يكي از نام‏هاي حضرت مهدي (عج) "مضطر" است. حالت "اضطرار" از جمله زمان‏ها و شرايطي است كه دعا در آن‏ها اجابت مي‏شود. در آيه 62 سوره نمل مي‏خوانيم: "اَمَّن يجيبُ المُضطَرَّ اِذا دَعاهُ و يكشِفُ السّوءَ و يجعَلُکُمْ خُلَفاءَ الاَرضِ ..."

   مضطري كه دعاي او به اجابت مي‏رسد، كيست؟

   خداي متعال دعاي همگان را - هر گاه شرايط آن فراهم باشد - مستجاب مي‏كند، ولي در آيات و روايات به ويژه ‏آيه ياد شده، روي عنوان "مضطر" تكيه شده است؛ به اين دليل كه يكي از شرايط اجابت دعا آن است كه انسان چشم ‏از عالم اسباب به كلي بر گيرد و تمام قلب و روحش را در اختيار خدا قرار دهد؛ همه چيز را از آن او بداند و حل هرمشكلي را به دست او ببيند، و اين درك و ديد در حال اضطرار دست مي‏دهد. البته درست است كه عالَم، عالم اسباب است و مؤمن نهايت تلاش و كوشش خود را در اين زمينه به كار مي‏گيرد، ولي ‏بايد دانست كه او هرگز به جهان اسباب محدود نمي‏شود، بلكه در پشت حجاب اسباب، ذات مسبب الاسباب را مي‏بيند و همه چيز را از او مي‏خواهد.

    آري، اگر انسان به اين مرحله برسد، مهم‏ترين شرط اجابت دعا را فراهم كرده است. جالب اين‌كه در برخي ‏روايات، اين آيه به قيام حضرت مهدي (عج) تفسير شده است. در روايتي از امام باقر- علیه السلام- مي‏خوانيم: "به خدا سوگند! گويا من قائم [مهدي (عج)] را مي‏بينيم كه به حجر الاسود تكيه كرده و خدا را به حق خود مي‏خواند...؛ سپس فرمود: به ‏خدا سوگند! مضطر كتاب االله [قرآن] در آيه "امن يجيب المضطر..." او است."[19]

    البته منظور از اين تفسير منحصر كردن مفهوم آيه به آن حضرت نيست، بلكه مقصود بيان يكي از مصداق‏هاي ‏روشن و استثنايي آن است. آن حضرت زماني كه همه جا را فساد فرا مي‏گيرد، درهاي نجات بسته مي‏شود و كارد به ‏استخوان مي‏رسد و بشريت در بن بست سختي گرفتار مي‏آيد و حالت اضطرار در همه جهان نمايان مي‏شود، در مقدس‏ترين نقطه روي زمين دست به دعا بر مي‏دارد و تقاضاي كشف سوء مي‏كند و خداوند اين دعا را سرآغاز انقلاب مقدس جهاني او کرده، به مصداق "و يجعلكم خلفاء الارض" ، او و يارانش را خلفاي روي زمين قرار مي‏دهد.[20]

 

  • اَينَ صَدْرُ الْخَلائِقِ[21] ذُو الْبِرِّ وَ التَّقْوي‏ٰ؟
  • كجاست صدر نشين [و پيشواي] آفريدگان نيكوكار و با تقوا؟

    اين عبارت به جايگاه رفيع اهل بيت‏- عليهم السلام- اشاره دارد. در روايتي از پيامبر گرامي اسلام- صلي الله عليه وآله-  مي‏خوانيم: "انا سيد الاولين و الآخرين و انت يا علي، سيد الخلايق بعدي؛ اولنا كاخرنا و آخرنا كاولنا[22]؛ من برترين افراد از اولين آن‏ها تا آخرين آن‏ها هستم و تو اي علي، پس از من از همگان برتري؛ [و ما اهل بيت در مسئله امامت و پيشوايي] اولين ما ‏مانند آخرين و آخرين ما مانند اولين ماست."

    "ذو البر": آيه 177 سوره بقره، "بّر" را تعريف كرده است: ".. بلكه نيكي آن است كه كسي به خدا، معاد، فرشتگان، كتاب [آسماني] و پيامبران ايمان آورد و مال [خود] را با وجود دوست داشتنش به خويشاوندان، يتيمان، بينوايان، در راه ‏ماندگان، گدايان و در [راهِ آزاد كردن] بندگان بدهد و نماز را بر پا دارد و زكات را بدهد و آنان كه چون عهد بندند، به ‏عهد خود وفا كنند و در سختي و زيان، و به هنگام جنگ شكيبا باشند؛ آنان كساني‏اند كه راست گفته‏اند و آنان همان باتقوايانند."

   در زيارت جامعه، كه قوي‏ترين دعا در توصيف اهل بيت‏- عليهم السلام- است، مي‏خوانيم: "ان ذُكِرَ الخير كنتم اولّهُ وأصْلُه‏ و فَرْعهُ و مَعدِنُه و مَأواه و منتهاه".

 

  • اَينَ ٱبْنُ النَّبِيِ الْمُصْطَفيٰ‏؟
  • كجاست فرزند پيامبر برگزيده؟

    ابن در مقابل بنت بر پسر اطلاق مي‏شود و چنان‌كه در قرآن نيز آمده است، امام حسن و امام حسين‏- عليهما السلام- و نُه فرزند پس از امام حسين- علیهم السلام- همه فرزندان رسول خدايند. در آيه 61 آل عمران مي‏خوانيم: "قُل تَعالَوا نَدعُ اَبناءَنا واَبناءَكُم..."كه به تصريح مفسران، منظور از "ابناءنا" امام حسن و امام حسين- عليهما السلام- مي‏باشند.

 

  • وَ ابْنُ عَلِيِ نِ‌ٱلْمُرْتَضيٰ‏؟
  • و [كجاست] فرزند علي مرتضي؟

    "مرتضيٰ" يكي از القاب مشهور حضرت علي- علیه السلام- است. از ابن عباس نقل شده كه "كان علياً- علیه السلام- يتَّبِعُ في جميع ِ‏أمْورِه مَرْضاةَ اللّه و رَسُولِه فذلك سمّيَ المرتضيٰ[23]؛ چون علي- علیه السلام- در تمام كارهايش پيرو رضاي خدا و پيامبر- صلي الله عليه وآله- بود و از او پيروي مي‏كرد، مرتضيٰ‏ ناميده شد."

 

  • وَ ابْنُ خَديجَةَ الْغَرّاءِ؟
  • و [كجاست] فرزند خديجه والامقام؟

    "غراء" به كسي مي‏گويند كه نيكو، شريف و از ديگران برتر باشد. در روايات آمده است كه بهترين زنان اهل بهشت ‏چهار نفر هستند: آسيه همسر فرعون و مريم مادر حضرت عيسي- عليه السلام- و خديجه همسر پيامبر- صلي الله عليه وآله- و فاطمه زهرا -عليها السلام[24]. حضرت خديجه نخستين زني بود كه به پيامبر خدا- صلي الله عليه وآله- ايمان آورد و اين مطلب جزو مسلمات تاريخ است.

    درباره ايمان و ميزان علاقه‏مندي پيامبر- صلي الله عليه وآله- به خديجه سخن بسيار است، ولي بي مناسبت نيست اگر به يك روايت تاريخي در اين زمينه اشاره كنيم:

   عايشه مي‏گويد: من پيوسته بر اين‌كه روزگار خديجه را درك نكرده بودم، تأسف مي‏خورم و از علاقه و مهر پيامبر به او، هميشه تعجب مي‏كردم؛ زيرا پيامبر او را زياد ياد مي‏كرد، و اگر گوسفندي مي‏كشت، سراغ دوستان خديجه ‏را مي‏گرفت و سهمي براي آنان مي‏فرستاد. روزي پيامبر خانه را ترك مي‏كرد و در آن حال خديجه را به ياد آورد و قدري از او تعريف كرد، تا آن جا كه من نتوانستم خودم را كنترل كنم؛ ازاين‌رو، با كمال جرأت گفتم: وي پير زني بيش ‏نبود و خدا بهتر از او را نصيب شما كرده است! گفتار من اثري بدي بر رسول خدا گذاشت و آثار خشم و غضب در پيشاني او ظاهر گرديد. فرمود: ابدأ چنين نيست...؛ بهتر از او نصيب من نگشته! او هنگامي به من ايمان آورد كه همه مردم در كفر و شرك به سر مي‏بردند. او اموال و ثروت خود را در سخت‏ترين مواقع در اختيار من گذاشت. خدا از او فرزنداني نصيبم كرد كه به ديگر همسرانم نداد.[25]

    چنين بانويي مايه افتخار همگان است و بسيار عزيز؛ ازاين‌رو، در اين دعا نيز جزو افتخارات حضرت حجت، از ايشان ياد شده است.

 

  • وَ ٱبْنُ فاطِمَةَ الْكُبْريٰ‏؟
  • و [كجاست] فرزند فاطمه كبريٰ‏؟

    "كبري‏" مؤنث "اكبر" و اکبر به معنای بزرگ‌تر است.

 

  • بِاَبي اَنْتَ وَ اُمّي وَ نَفْسي لَكَ الْوِقاءُ وَ الْحِميٰ
  • پدر، مادر و جان من بلاگردان تو باشند.

    "الوقاء" به چيزي گفته مي‏شود كه با آن، چيزي را نگه دارند و در پناه گيرند، و "حميٰ ‏" به چراگاهي گفته مي‏شود كه ‏حكاّم آن را مخصوص خود قرار مي‏دهند و از چراي دام‏هاي ديگران جلوگيري مي‏كنند. اين كلمه كنايه از اين است كه ‏جان اين افراد تنها در خدمت آسايش و برخورداري تو باد.

    "بابي انت و امي": اين عبارت اصطلاحي براي تعظيم و تكريم مخاطب است و حتي در مواردي كه پدر و مادر كسي زنده نباشند نيز استعمال مي‏شود.

    دعاي ندبه از اين فقره وارد مرحله تازه‏اي مي‏شود. تا اين جا دعا كننده خدا را ستايش كرد و سپاس گفت و به ‏برخي مسائل اعتقادي درباره  نبوت، امامت و معاد اعتراف نمود، آن گاه در پي محبوب و مرادش با "اين"هاي متعدد و بيان عبارت‏هايي كه از جان بر مي‏آمد، به جستجو پرداخت و اينك از اعماق جان، به امام و قبله خود چنين خطاب ‏مي‏كند: پدر، مادر و خودم به فداي تو و بلا گردان تو.

 

  • یابْنَ السَّادَةِ الْمُقَرَّبِينَ
  • اي فرزند بزرگواران مقرّب [در درگاه خدا]!

    "سيد" به كسي مي‏گويند كه بزرگ و شريف قومي باشد؛ چنان‌كه در حديث مشهور نبوي آمده است: "الحسنُ و الحسينُ سيدا شَبابِ اهل الجنَّة."

   "سيد" در روزگار ما در مناطق فارسي زبان به اولاد حضرت فاطمه زهرا- عليها السلام- گفته مي‏شود؛ چنان‌كه عمامه ‏مشكي و شال سبز نشانه سيادت است؛ اما "سيد" در بين عرب زبان‌ها به معناي "آقا" است؛ چنان‌كه حميري[26]، آلوسي ‏و قطب به سيد حميري، سيد محمود آلوسي و سيد قطب مشهورند، در حالي كه هيچ‌يك  به حضرت زهرا- عليها السلام‏- منتسب نيستند. (در گذشته، در مناطق عرب زبان، از فرزندان حضرت زهرا- عليها السلام- با لقب "شريف" ياد مي‏شده است.)

 

  • يابْنَ النُّجَباءِ الْاَكْرَمينَ
  • اي فرزند نجيبان با كرامت‏تر از همهٔ [اهل عالم]!

    "نجيب" يعني جوانمرد، بزرگ و گرامي و "نجباء" جمع "نجيب" است."

    "كريم" از صفات خدا و نام‏هاي او است و به كسي گفته مي‏شود كه خيرخواه و بخشنده و بخشش او تمامي ‏نداشته باشد. "كريم" در فرهنگ ديني به كسي گفته مي‏شود كه وجودش را به گناه نيالوده باشد[27] و خطاب به "يابن النجباء الكرمين" بدين معناست كه أباء و اجداد حضرت حجت (عج) همه صالح و پاك سرشت و بخشنده و بزرگوار بوده‏اند. در زيارت آن حضرت مي‏خوانيم: "اشهد انك كنت نوراً في الاصلاب الشامخة و الارحام المطهرة لم‏تنجّسك الجاهلة بانجاسها و لم تلبسك المدلهمّات ثيابها."

 

  • یَابْنَ الهُداةِ المَهْدِیِّینَ[28]
  • ای فرزند هدایت­گران هدایت یافته!

    توصیف هادیان به هدایت یافته نشان می­دهد تنها کسی می­تواند هدایت کننده و رهبر دیگران باشد که خود هدایت یافته باشد؛ چنان­که قرآن کریم می­فرماید: «... أَفَمَن يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ أَمَّن لاَّ يَهِدِّيَ إِلاَّ أَن يُهْدَى فَمَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ»؛ بنابراین نمی­توان کسی را که خود نیازمند هدایت دیگران است، رهبر و هادی قلمداد کرد؛ مانند برخی زمامداران صدر اسلام. ­

 

  • یَابْنَ الْخِیَرَةِ المُهَذَّبِینَ
  • ای فرزند برگزیدگان خویشتن­دار و پاکیزه!

    پدران و مادران امام زمان(عج) تا حضرت آدم- علیه السلام- همه با ایمان، مهذب و پاکیزه­سرشت بوده­اند و هیچ­یک از آن­ها به شرک آلوده نبوده­اند. در زیارت وارث می­خوانیم: " اشهد أنک کنت نورا فی الاصلاب الشامخه و الارحام المطهره؛ لم­تنجسک الجاهلیه بانجاسها و لم تلبسک من مدلهمات ثیابها؛ شهادت می­دهم که تو نوری بودی در صلب­های بلند­مرتبه پدران و رحم­های پاکیزهٔ مادران، و شرک و ناپاکی­های عصر جاهلیت تو را آلوده نساخت و غباری از تاریکی­های آن عصر و زمان بر دامنت ننشست."

  • یَابْنَ الْغَطَارِفَةِ الْاَنْجَبِینَ
  • ای فرزند بزرگواران شرافتمند و بخشنده!

    "الغطارفة" جمع "غطریف"[29] به معنای آقای با کرم و سخاوت و "الانجبین"[30] از انجب و ماده نجب به معنای پیراسته بودن و کرم است.

  • یَابْنَ الْاَطَائِبِ المُطَهَّرِینَ[31]
  • ای فرزند پاک­سرشتان پاک!

    "الاطائب" جمع طیب و طیب به معنای پاکیزه باطن و مقابل خبیث است و "المطهرین" از "طهر"، به معنای پاک و طاهر بوده و به عصمت آن بزرگواران اشاره دارد؛ چنان­که در آیه تطهیر می­خوانیم: « إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا» (احزاب، 33).

  • یَابْنَ الخَضارِمَةِ المُنْتَجَبِینَ
  • ای فرزند بخشنده­ترین برگزیدگان!

    «خضرم» به معنای بسیار بخشنده و «منتجب» به معنای برگزیده شده است. نیازی به گفتن نیست که اهل بیت- علیهم السلام- بخشنده­ترین خلایق بودند و نه تنها در آن روزگاران که تاریخ فراوان نقل کرده است، بلکه در همه عصرها و در حضور و غیبت مراجعه کنندگان را به عنایت پروردگار حاجت­روا می­کنند و کسی دست خالی از بارگاه آنان باز نمی­گردد؛ چیزی که به عیان بارها و بارها دیده و شنیده­ایم و حاجتی به بیان نیست.

  • یَابْنَ الْقَماقِمَةِ الاَکْرَمِینَ[32]
  • اي فرزند بزرگواران با كرامت‏تر از همهٔ [اهل عالم]!

    «قماقمه» جمع قمقم به معنای سرور و بزرگ و بزرگوار و بسیار بخشنده است.

  • یَابْنَ البُدورِ المُنیرَة
  • ای فرزند ماه­های تمام تابناک!

    «بدور» جمع بدر به معنای ماه شب چهاردهم است که نور آن کامل می­باشد. تشبیه به ماه پر نور شب چهارده می­تواند از جهت به چشم آمدن و نیز از جهت راهنما بودن در دل تاریک شب باشد. ماه شب چهارده در دل تاریک شب به خوبی به چشم می­آید و دیگر اشیا را در قیاس با آن زیبایی و فروغی نیست.

  • یَابْنَ الْسُّرُجِ المُضِیئَةِ
  • ای فرزند چراغ­های فروزنده!

    اهل بیت- علیهم السلام-  همچون چراغ­های تابان و فروزنده­ای هستند که در دل تاریکی جهالت، مردم را از لغزشگاه­ها و پرتگاه­ها مصون می­دارند.

  • یَابْنَ الشُّهُبِ الثّاقِبَةِ
  • ای فرزند شهاب­های نافذ و فروزان!

    «شهب» جمع شهاب به معنای شعله­ آتش است که جستن کند و همچنین نام شعله­ای آتشین و پر فروغ است که از جو زمین می­گذرد و در آسمان ظاهر می­شود هرچند تنها در شب دیده می­شود، و «ثاقب» از ثقب به معنای نافذ است، و شهاب در آسمان نفوذ می­کند و نور آن از مسافت بسیار طولانی دیده می­شود.

  • یَابْنَ الْاَنْجُمِ الزَّاهِرَةِ
  • ای فرزند ستارگان درخشان!

    یکی از آثار مهم ستارگان- افزون بر زیبایی و القای آرامش روانی- نقش هدایت­گری آن­هاست. این نقش ستارگان در گذشته که امکانات کنونی موجود نبوده، بسیار روشن بوده و ستارگان و دانش مربوط به راهیابی از آن­ها، مایه حیات و نجات کاروانیان به شمار می­رفته است.

  • یَابْنَ السُّبُلِ الْوَاضِحَةِ
  • ای فرزند راه­های روشن و آشکار!

    پس از تشبیه هدایت کردن آن­ها به ستارگان، به راه می­پردازد؛ یعنی آن­ها هم راه­اند و هم راهنما. همین مطلب به گونه­ای دیگر در ادامه نیز آمده است. در ضمن آن­ها هریک راهی هستند که در زمان امامت و حیات خود مردم را به سوی هدف متعالی سوق می­دهند؛ راه­هایی که در یک راستا هستند و به یک سرچشمه ختم می­شوند.

  • یَابْنَ الْاَعْلَامِ اللَّائِحَةِ
  • ای فرزند نشانه­های نمایان!

 

  • یَابْنَ الْعُلومِ الْکَامِلَةِ
  • ای فرزند دانش­های کامل!

    منظور از دانش­های کامل، هم بعد شمولیت و گستردگی آن­هاست و هم بعد اتقان آن­ها. باید توجه داشت که دانش­های شناخته شده و ناشناخته و سرّ گونه، از سرچشمه دانش لایزال الهی نشئت می­گیرند، به گونه­ای که هیچ تردیدی در آن راه ندارد.

 

  • يابْنَ السُّنَنَ الْمَشْهُورَةِ
  • اي فرزند سنت‏هاي مشهور [و شناخته شده]!

    مقصود از "سنت‏هاي مشهور" گفتار و رفتار پيامبر اكرم- صلي الله عليه وآله- و اهل بيت‏- عليهم السلام- است و از آن‌جا كه هيچ كس مانند فرزند شايسته به پدر نزديك نيست، در فرزند سنت‏هاي مشهور ناميده شدن آن حضرت تأكيد ويژه‏اي نهفته است. صفت "مشهورة" نيز از آن جهت است كه سنت اهل بيت‏- عليهم السلام- همان سنت رسول خدا- صلي الله عليه وآله -  است و آن‏ها ادامه دهنده و تكميل كننده طريق اويند و سنت پيامبر اسلام- صلي الله عليه وآله-  همواره بين مردم شناخته شده و معروف و مشهور بوده است، هرچند بدعت‏هاي نا اهلان و بدعت گزاران در طول تاريخ اسلام ذائقه برخي را از سنت پاك و راستين پيامبر- صلي الله عليه وآله - و اهل‏بيت او- عليهم السلام- باز گرداند و به سوي هواهاي نفساني و وساوس شيطاني متمايل ساخت.

 

  • يابْنَ الْمَعالِمِ الْمَاثُورَةِ
  • اي فرزند [تعاليم] و نشانه‏هاي بر جاي مانده [از دين]!

    "معالم" جمع "مَعْلَمْ" است و مَعلم نشانه‏اي است كه در راه‏ها گذشته مي‏شود تا راه پيمانان در راه‏هاي انحرافي قرار نگيرند. گفتار و رفتار اهل بيت‏- عليهم السلام- بلا تشبيه - به علايم راهنمايي و رانندگي مي‏ماند كه جاده‏ها را براي رانندگان ايمن ‏مي‏سازند و زمينه مناسب را براي به سلامت رسيدن آنان به مقصد فراهم مي‏آورند. اگر علايم راهنمايي و رانندگي ‏نباشد، رسيدن به مقصد به ويژه در مسيرهاي طولاني و با وجود راه‏هاي فراوان انحرافي غير ممكن است.

 

  • يابْنَ الْمُعْجِزاتِ الْمَوْجُودَةِ
  • اي فرزند معجزه‏هاي موجود!

    "معجزه‏هاي موجود" مي‏تواند تفسيرهاي متعددي داشته باشد؛ از جمله:

1. اهل بيت‏- عليهم السلام- هر يك معجزه‏اي هستند كه جز به عنايت ويژه پروردگار به وجود نيامده‏اند، و امام زمان نيز فرزند آنان، يعني فرزند معجزه­هايي است كه امرشان و نورشان ‏همواره پا برجا و راهنماي جهانيان است.

2. منظور از معجزات موجود، معجزاتي است كه اعجاز آن‏ها هر لحظه قابل درك و در هر زمان، تازه و گويا در حال تكرار مي‏باشد. قرآن كريم اين ويژگي را دارد و ازاين‌رو، تحدّي آن همواره بر قرار است و مردم در هر زمان كه‏ بخواهند، مي‏توانند وجوه اعجاز آن را درك كنند؛ به بیان دیگر، قرآن چونان شكافته شدن دريا با عصاي موسي– عليه السلام– نيست كه تنها گزارش آن باقي بماند، بلكه خود آن باقي است و مردم بدون نياز به گزارش، به خود آن رجوع مي­كنند. امام‏ زمان (عج) نيز قرآن ناطق و آشناترين فرد در قيد حيات به قرآن است و اين آشنايي به حدي است كه گويا فرزند آن‏ مي‏باشد و پوست و گوشت و خون او از آيات قرآن به هم رسيده است.

   سخنان و رفتار اهل بيت‏- عليهم السلام- و جاذبه آن‏ها نيز امري خارق العاده است كه جز به عنايت پروردگار صادر نمي‏شود. مصحف فاطمه- عليها السلام- نيز جِزو معجزات باقي است كه در اختيار امام زمان (عج) قرار دارد.

   3. اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور از "معجزات موجودة" افزون بر قرآن، بقاي فضايل و سخنان اهل‏بيت‏- عليهم السلام- با وجود آن همه دشمني‏ها و نيز بر جاي ماندن برخي آثار آن‏ها از جمله قبر مطهر سيد الشهدا باشد. در جلد 45 بحار الانوار، صفحه 398 به نقل از امالي شيخ طوسي آمده است: عمر بن فرج رحجي گويد: متوكل عباسي مرا به خراب‏ كردن مرقد حسين - علیه السلام- مأمور كرد. من به آن­جا رفتم و دستور دادم گاوهايي را روي قبرها برانند تا آن‏ها از بين ببرند.گاوها بر همه قبرها رفتند، اما به قبر مطهر آن حضرت كه رسيدند، از حركت باز ايستادند و گامي فراتر ننهادند، هر چه ‏تلاش كردم، گامي برنداشتند، آن قدر با چوب آن‏ها را زدم كه چوب شكست، ولي اثري نداشت.

    همچنين در همان منبع ص 405 -403. آمده است كه متوكل دستور داد قبر حسين- علیه السلام- را شخم بزنند و آب بر آن ببندند. آب قبرها را فراگرفت اما قبر سيد الشهدا را دور زد، ولي آن را فرا نگرفت و قبر سالم ماند. اين معجزه سبب شد مأمور متوكل به آن ‏حضرت معتقد و مؤمن شود. متوكل چون از جريان آگاه شد، دستور قتل او را صادر كرد. شاعر چه زيبا سرورده است:

عدو به مرقد او آب بست، پيش نرفت

 

هنوز آب، مگر شرم از آن گلو دارد؟

    متوكل ملعون بيست سال تلاش كرد به هر شكل شده قبر آن حضرت را خراب كند، ولي به نتيجه نرسيد و قبر همچنان ‏سالم و بر جاي ماند. (يُريدُونَ أَنْ يُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ يَأْبَى اللَّهُ إِلاَّ أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ).

 

  • يابْنَ الدَّلائِلِ الْمَشْهُودَةِ
  • اي فرزند راهنمايان آشکار!

    "دليل" به معناي راهنماست. اهل بيت‏- عليهم السلام- دليل و راهنماياني به سوي پروردگار متعال هستند؛ چنان‌كه در زيارت ‏جامعه مي‏خوانيم: "السلام عَلَي الدُّعاةِ إلَي اللّهِ والادِلّاءِ عَلي‏ مَرضاتِ الله... ".

    صفت "مشهوده" ازاين‌رو است كه آن‏ها حجت آشكار پروردگارند؛ آن‌چنان‌كه هيچ شك و شبهه‏اي براي مردم ‏باقي نمي‏گذارد و هر كس در پي دست يافتن به حق باشد و خود را از تعصب و حب و بغض‏هاي بي اساس خالي كند، نور اين خورشيدهاي آسماني را مي‏بيند و هدايت مي‏پذيرد؛ اما تعصب و حب و بغض‏هاي نفساني چشم انسان را برحقايق مي‏بندد و به قول شاعر

قد تنكر العين ضوء الشمس من رمدٍ

 

و ينكر الفم طعم الماء من سقم

  • ‏يابْنَ الصِّراطِ الْمُسْتَقيمِ
  • اي فرزند راه راست!

    فرض مجازي پدر و پسري بين راه راست و آن حضرت، نشان دهنده شدت قرب و وابستگي‏آن دو به يكديگر است. گذشته از اين، آن حضرت فرزند حضرت علي- علیه السلام- است و روايات متعددي در منايع شيعه وسني موجود است كه صراط را در "صراط المستقيم" (سوره حمد) بر آن حضرت تطبيق كرده‏اند و اين خود به "يابن ‏الصراط المستقيم" معنايي حقيقي مي‏بخشد.[33]

 

  • يا بْنَ النَّبَأِ الْعَظيمِ‏
  • اي فرزند خبر بزرگ!

    بر اساس روايات اهل بيت‏- عليهم السلام- "نبأ عظيم" در آيه اول سوره نبأ به حضرت علي- علیه السلام- تأويل شده است.[34]

 

  • يابْنَ مَنْ هُوَ في اُمِّ الْكِتابِ لَدَي اللّهِ عَلِيٌ حَكيمٌ!
  • اي فرزند كسي كه در "ام الكتاب" نزد خدا بلند مرتبه و حكيم است!

    در آيه 4 سوره زخرف مي‏خوانيم: ‹‹واِنَّهُ في اُمِ‏ّ الكِتبِ لَدَينا لَعَليٌ حَكيم››. در برخي روايات[35]، در تأويلي از آيه، ضمير"انه" به حضرت علي- علیه السلام- ارجاع شده است.

     مراد از حكيم نيز حكمت‏آموز، مستحكم، متين و حساب شده است.[36]

 

  • يابْنَ الْأياتِ وَ الْبَيناتِ‏
  • اي فرزند نشانه‏ها و حجّت‏هاي روشن خدا!

    آيات و بينات مصاديق فراواني دارند كه برترين مصداق آن‏ها وجود نوراني و معجزگون حضرت علي- علیه السلام- و ديگرمعصومان- عليهم السلام - است.

  • يابْنَ الدِّلائِلِ الظّاهِراتِ
  • اي فرزند دليل‏هاي (راهنمايان) آشكار!

    گفتار و رفتار اهل بيت‏- عليهم السلام- بسان چشمه‏هاي نوري در تاريكي، راهنماي مردمان به سوي رستگاري و سعادتمندي ‏است. حقّانيت آنان كاملاً آشكار است و هيچ­كس در رجوع به آن‏ها گرفتار ترديد و دل‌نگراني نمي‏شود و اين ويژگي ‏تنها از آن اهل بيت‏- عليهم السلام- است و بس.

 

  • يابْنَ الْبَراهينِ الْواضِحاتِ الْباهِراتِ‏
  • اي فرزند برهان‏هاي ظاهر و روشن!

 

  • يابْنَ مَنْ دَنيٰ‏ فَتَدَلَّيٰٰ فَكانَ قابَ قَوْسَينِ اَوْ اِدْنيٰٰ
  • ای فرزند كسي كه نزديك و نزديك‏تر شد؛ پس به فاصله مقدار دو كمان [يا دو ذراع] يا كم‌تر فاصله داشت!

اشاره به‏آيات 8 و 9 سوره نجم است.

 

  • دُنُوّاً وَ اقْتِراباً مِنَ الْعَلِي الْأَعْليٰٰ
  • نزديك شدن و قرب يافتني نسبت به [پروردگار] بلند مرتبهٔ والا.

    اين دو فقره به معراج پيامبر اسلام- صلي الله عليه وآله-  اشاره دارد كه در ابتداي سوره اسرا و آيات 8 تا 18 سوره نجم گزارش ‏بسيار اجمالي آن آمده و در تفاسير درباره آن سخن رفته است.[37]

   مرحوم علامه مجلسي در حياة القلوب كه درباره تاريخ پيامبران از حضرت آدم- علیه السلام- تا خاتم مي‏باشد، به تفصيل در اين باره سخن گفته است و ما در اين مختصر به برخي آموزه‏هاي معراج اشاره مي‏كنيم:

    "در كتب حديث، روايتي از امير مؤمنان علي- عليه السلام- از پيامبر اسلام- صلي الله عليه و آله- در اين زمينه آمده است كه بسيار مشروح و طولاني است، و ما گوشه‏هايي از آن را در اين‌جا مي‏آوريم، مطالبي كه نشان مي‏دهد گفتگوها در آن شب تاريخي بر چه محوري بوده، و چگونه همچون اوج آسمان‌ها اوج گرفته است.

    در آغاز حديث مي‏خوانيم كه پيامبر- صلي الله عليه و آله- در شب معراج از پروردگار سبحان چنين سؤال كرد: "يا رب، اي الاعمال افضل؟ پروردگارا كدام عمل افضل است؟"

    خداوند متعال فرمود:

    "ليس شي‏ء عندي افضل من التوكل علي، و الرضا بما قسمت. يا محمد، وجبتُ محبتي للمتحابين في، و وجبت محبتي للمتعاطفين في، و وجبت محبتي للمتواصلين في، و وجبت محبتي للمتوكلين علي، و ليس لمحبتي علم و لا غاية و لا نهايه؛

   هيچ چيز نزد من برتر از توكل بر من و رضا به آنچه قسمت كرده‏ام، نيست. اي محمد، آن‌ها كه به خاطر من يكديگر را دوست دارند، محبتم شامل حال آن‌هاست، و كساني كه به خاطر من مهربان‌اند و به خاطر من پيوند دوستي دارند، آن‌ها را دوست دارم، و نيز محبتم براي كساني كه بر من توكل مي‏كنند، فرض و لازم است، و براي محبت من حد و حدود، و مرز و نهايتي نيست." و به اين ترتيب گفتگوها از محبت شروع مي‏شود، محبتي بي‌انتها و گسترده، و اصولا عالم هستي بر همين محور محبت دور مي‏زند.

    در فراز ديگري آمده است:" اي احمد،[38] همچون كودكان مباش كه سبز و زرد و زرق و برق را دوست دارند، و هنگامي كه غذاي شيرين و دلپذيري به آن‌ها مي‏دهند، مغرور مي‏شوند و همه چيز را به دست فراموشي مي‏سپارند".

    پيامبر- صلي الله عليه و آله- در اين‌جا عرضه داشت:" پروردگارا، مرا به عملي هدايت كن كه موجب قرب به درگاه تو است". فرمود:" شب را روز، و روز را شب قرار ده." عرض كرد: چگونه؟ فرمود:" چنان كن كه خواب تو نماز باشد، و هرگز شكم خود را كاملا سير مكن".

    در فرازي ديگر آمده است:" اي احمد، محبت من محبت فقيران و محرومان است، به آن‌ها نزديك شو، و در كنار مجلس آن‌ها قرار گير، تا من به تو نزديك شوم، و ثروتمندان دنياپرست را از خود دور ساز، و از مجالس آن‌ها بر حذر باش."

   در فرازي ديگر مي‏فرمايد:" اي احمد، زرق و برق دنيا و دنياپرستان را مبغوض بشمار، و آخرت و اهل آخرت را محبوب دار."

    عرض مي‏كند:" پروردگارا، اهل دنيا و آخرت كيانند؟"

    فرمود: اهل دنيا كساني هستند كه زياد مي‏خورند، و زياد مي‏خندند و مي‏خوابند، و خشم مي‏گيرند، و كم‌تر خشنود مي‏شوند، نه در برابر بدي‌ها از كسي عذر مي‏خواهند، و نه اگر كسي از آن‌ها عذر طلبد، مي‏پذيرند؛ در اطاعت خدا تنبل، و در معاصي شجاع‌اند، آرزوهاي دور و دراز دارند، و در حالي كه اجلشان نزديك شده، هرگز به حساب اعمال خود نمي‏رسند، و نفعشان براي مردم كم است؛ افرادي پر حرف، فاقد احساس مسئوليت و علاقمند به خورد و خوراك‌اند.

    اهل دنيا نه در نعمت شكر خدا به‌جا مي‏آورند، و نه در مصايب صبورند.

    خدمات فراوان در نظر آن‌ها كم است (و خدمات كم خودشان بسيار!) خود را به انجام كاري كه انجام نداده‏اند ستايش مي‏كنند، و چيزي را مطالبه مي‏كنند كه حق آن‌ها نيست.

    پيوسته از آرزوهاي خود سخن مي‏گويند، و عيوب مردم را خاطر نشان و نيكي‌هاي آن‌ها را پنهان مي‏سازند. " عرض كرد:" پروردگار؟ آيا دنياپرستان غير از اين نیز عيبي دارند"؟

    فرمود: اي احمد، عيب آن‌ها اين است كه جهل و حماقت در آن‌ها فراوان است، براي استادي كه از او علم آموخته‏اند، تواضع نمي‏كنند و خود را عاقل مي‏دانند، اما نزد آگاهان نادان و احمق‌اند."

    سپس به اوصاف اهل آخرت و بهشتيان پرداخته چنين ادامه مي‏دهد:

    "آن‌ها مردمي با حيا هستند؛ جهل آن‌ها كم، منافعشان بسيار، و مردم از آن‌ها در راحت‌اند و خود از دست خويش در تعب، و سخنانشان سنجيده است.

    پيوسته حسابگر اعمال خويش‌اند، و از همين جهت خود را به زحمت                        مي‏افكنند؛ چشم‌هايشان به خواب مي‏رود، اما دل‌هايشان بيدار است؛ چشمشان مي‏گريد و قلبشان پيوسته به ياد خداست.

    هنگامي كه مردم در زمره غافلان نوشته شوند، آن‌ها از ذاكران نوشته مي‏شوند.

    در آغاز نعمت‌ها حمد خدا مي‏گويند، و در پايان شكر او را به‌‌جا مي‏آورند؛ دعايشان در پيشگاه خدا مستجاب، و تقاضايشان مسموع است، و فرشتگان از وجود آن‌ها مسرورند ... . مردم (غافل) نزد آن‌ها مردگان، و خداوند نزد آن‌ها حي و قيوم و كريم است (همتشان آن چنان عالي است كه به غير او نظر ندارند) ... .

    مردم در عمر خود يك بار مي‏ميرند اما آن‌ها به خاطر جهاد با نفس و مخالفت هوا، هر روز هفتاد بار مي‏ميرند (و حيات نوين مي‏يابند)! ...

    هنگامي كه براي عبادت در برابر من مي‏ايستند، همچون بنيان مرصوص و سدي فولادين‌اند، و در دل آن‌ها توجهي به مخلوقات نيست.

    به عزت و جلالم سوگند! كه من آ‌ن‌ها را حيات و زندگي پاكيزه‏اي مي‏بخشم، و در پايان عمر، خودم قبض روح آن‌ها مي‏كنم، و درهاي آسمان را براي پرواز روح آن‌ها مي‏گشايم، تمام حجاب‌ها را از برابر آن‌‌ها كنار مي‏زنم، و دستور مي‏دهم بهشت، خود را براي آن‌ها بيارايد! ...

    اي احمد، عبادت ده جزء دارد كه نه جزء آن طلب حلال است؛ هنگامي كه غذا و نوشيدني تو حلال باشد، تو در حفظ و حمايت مني ... ."

    و در فرازی ديگر آمده است:" اي احمد، آيا مي‏داني كدام زندگي گواراتر و پردوام‏تر است"؟

    عرض كرد: خداوندا خير، فرمود:" زندگي گوارا آن است كه صاحب آن لحظه‏اي از ياد من غافل نماند، نعمت مرا فراموش نكند، از حق من بي‌خبر نباشد، و شب و روز رضاي مرا بجوید.

    اما زندگي باقي آن است كه براي نجات خود عمل كند و دنيا در نظرش كوچك باشد و آخرت، بزرگ؛ رضاي مرا بر رضاي خويشتن مقدم بشمرد، و پيوسته خشنودي مرا بطلبد؛ حق مرا بزرگ دارد و به آگاهي من نسبت به خودش توجه داشته باشد. در برابر هر گناه و معصيتي به ياد من بيفتد، و قلبش را از آنچه ناخوش دارم، پاك كند؛ شيطان و وساوس شيطاني را مبغوض دارد، و ابليس را بر قلب خويش مسلط نسازد و به او راه ندهد.

    هنگامي كه چنين كند، محبت خاصي در قلبش جاي مي‏دهم؛ آن چنان كه تمام دلش در اختيار من خواهد بود، و فراغت و اشتغال و هم و غم و سخنش از مواهبي است كه من به اهل محبتم مي‏بخشم. چشم و گوش قلب او را مي‏گشايم، تا با گوش قلبش حقايق غيب را بشنود و با دلش جلال و عظمتم را بنگرد"

    و سرانجام اين حديث نوراني با اين جمله‏هاي بيدار كننده پايان مي‏گيرد:

    " اي احمد! اگر بنده‏اي نماز تمام اهل آسمان‌ها و زمين را به‌جا آورد، و روزه تمام اهل آسمان‌ها و زمين را انجام دهد، همچون فرشتگان غذا نخورد و لباس (فاخري) در تن نپوشد (و در نهايت زهد و وارستگي زندگي كند) ولي در قلبش ذره‏اي دنياپرستي يا رياست‏طلبي يا عشق به زينت دنيا باشد، در سراي جاويدانم در جوار من نخواهد بود و محبتم را از قلب او بر مي‏كنم. سلام و رحمتم بر تو باد! و الحمد للَّه رب العالمين".[39]

    اين سخنان عرشي كه روح انسان را با خود به اوج آسمان‌ها مي‏برد، و در معراج الهي سير مي‏دهد و به آستانه عشق و شهود مي‏كشد، تنها قسمتي از حديث قدسي است.

    افزون بر اين، ما اطمينان داريم كه غير از آنچه پيامبر- صلي الله عليه و آله- در سخنانش براي ما بازگو كرده، اسرار و گفتگوها و رموز و اشاراتي ميان او و محبوبش در آن شب عشق و شوق، و جذبه و وصال، رد و بدل شده كه نه گوش‌ها توانايي شنيدن آن را دارد و نه افكار عادي قدرت دركش را، و به همين دليل در درون جان پاك پيامبر- صلي الله عليه و آله-  همواره مكتوم مانده و جز خاصانش از آن آگاه نشده‏اند."



[1] . فلتُدَرِّ.

[2] . بحارالانوار، ج 24، ص 75، به نقل از امالي طوسي.

[3] براي آگاهي بيشتر ر.ك: تفسير نمونه، ج 9، ص 104 -203، چاپ بيست و دوم.

[4] ج 1، حديث 499، دارالقلم، بيروت.

[5] . ج 5، ص 160 -159، حديث 21، باب غزوه حديبية.

[6] . ج 1، حديث 613، كتاب الاذان.

[7] . صحيح بخاري، حديث 6097.

[8] . المتَّخِذُ.

[9] . النفاق.

[10] . الکَذِبِ.

[11] . الکَلِمِ.

[12] . بحار الانوار، ج 102، ص86.

[13] . براي آگاهي بيشتر ر.ك: تفسيرهاي مجمع البيان، كنز الدقائق، صافي و جز اين‏ها، ذيل آيه.

[14] . در اين معنا احاديث بسياري نقل شده است.

[15] . دعاي عديله.

[16] . ر.ك: بحار الانوار، ج 52، ص 360.

[17] . ر.ك: لسان العرب، ماده شمل.

[18] . ر.ك: معجم الفروق اللغوية، شماره 1801.

[19] . تفسير نور الثقلين، ج 4، ص 94.

[20] . ر.ك: تفسير نمونه، ج 15، ص 520-522 .

[21] . الخلائفِ.

[22] . بحار الانوار، ج 26، ص 316.

[23] . بحارالانوار، ج 35، ص 90.

[24].  خصال، شيخ صدوق، ج 1، ص 205، باب الاربعة، انتشارات جامعه مدرسين.

[25] . بحار الانوار، ج 16، ص 8؛ فرازهايي از تاريخ پيامبر اسلام- صلي الله عليه وآله، جعفر سبحاني، ص 96.

[26] . شاعر معروف اهل بيت‏- عليهم السلام- (ر.ك: الغدير، ج 2).[26]

[27] . الكريم: الذي كرّم ‏نفسه عن التّدنس بشي‏ءٍ من مخالفة ربّه و يقال: هذا رجل كَرَمٌ ابوه و كرمٌ آباؤه 'لسان العرب، "ماده كرم".

[28] . المُهْتَدِینَ.

[29] . مقاییس: "الغطریف: السید یغسی بکرمه واحسانه."

[30] . مقاییس: "نجب ... یدل علی خلوص شیء و کرم."

[31] . المُستَظْهِرینَ.

[32] . الاکبرینَ.

[33] . براي آگاهي بيشتر به تفاسير روايي، ذيل آيه 6 سوره حمد مراجعه شود.

[34]. ر.ك: بحار الانوار، ج 36، ص 1.

[35] . مانند: تفسير نور الثقلين، ج‏4، ص 592(قال أبو عبد الله- عليه السلام- هو أمير المؤمنين- صلوات الله عليه).

[36]. تفسير نمونه، ج 26، ص 9؛ براي آگاهي بيشتر از واژگان آيه، ر.ك: همان.

[37] . روشن است که مراد از نزدیک شدن به خدا، معنوی است؛ همچنان‌که مراد از دیدن خدا در روایات امری معنوی است. چند روایت ذیل تا حدی می‌تواند گویای مطلب باشد. از پيامبر اكرم- صلّى اللّه عليه و آله- پرسيدند: «آيا پروردگارت را هرگز ديده‏اى؟!» در پاسخ فرمود: «رأيته بفؤادى؛ من او را با چشم دل ديده‏ام.» و در نهج البلاغه در صدر خطبه «ذعلب يمانى» آمده است كه از آن حضرت سؤال كرد: « اى امير مؤمنان، آيا هرگز پروردگارت را ديده‏اى»؟! در پاسخ فرمود: «افأعبد ما لا اراه؟ ...؛ آيا كسى را كه نمى‏بينم پرستش كنم؟! ولى چشم‌ها با مشاهده حسى هرگز او را نديده اما دل‌ها با حقيقت ايمان او را دريافته است.»

       

[38] . قابل توجه اينكه نام پيامبر – صلي الله عليه و آله-در اين حديث همه جا به عنوان" احمد" ذكر شده جز در آغاز آن كه" محمد" است، آري محمد نام زميني او بود، و احمد نام آسماني او، چرا چنين نباشد در حالي كه" احمد" به حكم آنكه" افعل تفضيل" است، ستودگي بيشتري را بيان مي‏كند، و پيامبر – صلي الله عليه و آله- در آن شب تاريخي، و در آن مرحله از قرب خدا بايد از" محمد" بگذرد و" احمد" شود، به خصوص اينكه فاصله" احمد" با" احد" كمتر است!

[39] . بحار الانوار، جلد 77، صفحه 21 - 30 (با تلخيص).

شرح دعای ندبه 5

 

  • وَ اَنْتِ تِقْضِي دَينِي وَ تُنْجِرُ عِداتِي‏
  • و تو دِين مرا ادا مي‏كني و وعده‌هايم را روا مي‏سازي.

پيامبر گرامي اسلام - صلي الله عليه وآله- بارها و بارها علي را شايسته و عهده‏دار اين امور معرفي و از او تمجيد كرد. حضرت علي‏- عليه السلام - نيز پس از رحلت پيامبر- صلي الله عليه وآله- عهده او را از ديون و وعده‏هايش به طور كامل فارغ كرد.

 

  • وَ شيعَتُكَ عَليٰ‏ مَنابِرَ مِنْ نُورٍ مُبْيَضَّةً وُجُوهُهُمْ حَوْلِي فِي ٱلْجَنَّةِ وَ هُمْ جيرانِي‏
  • و شيعيان تو در بهشت پيرامون من با چهره‏هايي نوراني [و] در جايگاه‏هايي [منبرهايي] از نور قرار دارند، و آنان ‏همسايگان من‌اند.

    در توضيح اين فقره از دعا، لازم است به چند نكته اشاره شود:

    الف - شيعه و محب: بر اساس روايات اهل بيت- ‏عليهم السلام- شيعيان با محبان و دوستداران اهل بيت‏- عليهم السلام- متفاوت‏اند. در روايتي مي‏خوانيم: در زمان حضور امام رضا- عليه السلام– در ايران، چند نفر خواستند خدمت حضرت برسند و خود را شيعه معرفي كردند. خدمتكار حضرت مطلب را به امام عرض كرد. امام آن‏ها را به حضور نپذيرفت. چند روز گذشت ‏و آن‏ها با التماس اجازه حضور گرفتند و به محضر امام مشرف شدند و از دليل پذيرفته نشدنشان پرسيدند. امام فرمود: علت اين بود كه شما در گفتارتان صادق نبوديد و خود را كه محب ما هستيد، شيعه معرفي كرديد.[1]

    البته لازم است ياد آور شويم كه پيروي واقعي و شيعه راستين بودن هرگز از مسئله حب و دوست داشتن جدا نيست؛ همان گونه كه درجه اعلاي حبّ چيزي جز پيروي كامل و اطاعت بي چون و چرا نيست و به قول شاعر:

تعصِي الإلَهَ و أنْتَ تُظْهِرُ حُبَّهُ
لَوَكانَ حُبُّكَ صادِقاً لَأَطَعْتَهُ
زيك سو از در عصيان در آيي‏
اگر يك جرعه از حب بر كشي تو

 

هذا مُحالٌ في الفِعالِ بَديعُ
 إنَّ المحِبَّ لِمَنْ يحِبُّ مُطيعُ
ز ديگر سو شعار حبّ سرايي‏
كجا از امر محبوب سر بتابي[2]

  • ب - صفات شيعه

از امام صادق- عليه السلام - روايت شده است كه فرمود: شيعيان ما را به زمان‏هاي نماز امتحان كنيد و نيز به حفظ اسرار و كمك مالي به برادرانشان.

    درباره اوصاف شيعه كتاب‏هاي مستقلي تأليف شده است؛ از جمله: فرهنگ اصناف شيعه، حسين غفاري، دفتر انتشارات اسلامي.[3]

ج - از بدو شكل‌گيري شيعه و پيروان اهل بيت و معتقدان به امامت علي- عليه السلام- حوادث و تحولات گوناگوني بر اين قرقه ناجيه گذشته است. اغلب، پيروان اهل بيت از نعمت پيشوايي امامان محروم بودند و با انحرافي كه در جريان رهبري پس از پيامبر خدا- صلي الله عليه و آله-   پيش آمد و با حادثه سقيفه، امير مؤمنان- عليه السلام- از حق خود محروم شد و مظلوميت شيعه نيز آغاز گشت. سلطه امويان بر مقدرات امت اسلامي زمينه ‌ساز احياي جاهليت گشت. شهادت امام علي و امام حسن و امام حسين – عليهم السلام- در همان نيمه قرن اول پس از پيامبر، عمق اين مظلوميت را مي‌رساند. گرچه رفته رفته فكر شيعي گسترش مي‌يافت، اما محدوديت‌هاي اعمال شده از سوي امويان و عباسيان نيز تشديد مي‌شد. حكومت تاريك هزار ماهه بني‌اميه لطمه‌هاي جبران ‌ناپذيري به اسلام و مسلمانان و مكتب اهل بيت وارد ساخت.

    بررسي «شيعه در تاريخ» و «تاريخ شيعه» در اين مختصر نمي‌گنجد و بايد به كتاب‌هاي مبسوط‌تر مراجعه كرد، ولي نگاهي اجمالي به اين تاريخ بر اساس کتاب شيعه در اسلام نوشته علامه طباطبايي مي‌تواند مفيد باشد. وي پس از پرداختن به برخي نهضت‌هاي شيعي پس از عاشورا و بر شمردن فجايع امويان، تاريخ شيعه را از قرن دوم به بعد چنين بازگو مي‌كند:

  • شيعه در قرن دوم هجري

در اواخر ثلث اول قرن دوم هجري به دنبال انقلاب‌ها و جنگ‌هاي خونينی كه در اثر بيدادگري و بدرفتاري‌هاي بني‌اميه در همه جاي كشورهاي اسلامي ادامه داشت، دعوتي نيز به نام اهل‌بيت پيامبر در ناحيه خراسان ايران پيدا شد. متصدي دعوت ابومسلم مروزي – سردار ايراني- بود كه به ضرر خلافت اموي قيام كرد و شروع به پيشرفت نمود تا دولت اموي را برانداخت. اين نهضت و انقلاب اگرچه از تبليغات عميق شيعه سرچشمه مي‌گرفت و كم و بيش عنوان خونخواهي شهداي اهل‌بيت را داشت و حتي از مردم براي يك مرد پسنديده از اهل‌بيت (سربسته) بيعت مي‌گرفتند، با اين همه به دستور مستقيم يا به اشاره پيشوايان شيعه نبود. به گواهي اين‌كه وقتي ابومسلم بيعت خلافت را به امام ششم شيعه اماميه در مدينه عرضه داشت، آن حضرت به شدت رد كرد و فرمود: «تو از مردان من نيستي و زمان نيز زمان من نيست.»

    در نهايت بني عباس به نام اهل‌بيت خلافت را ربودند و در آغاز كار به علويين و مردم روي خوش نشان دادند، حتي به نام انتقام شهداي علويان، بني‌اميه را قتل عام كردند و قبور خلفاي بني‌اميه را شكافته، هرچه يافتند آتش زدند، ولي ديري نپاييد كه شيوه ظالمانه بني‌اميه را پيش گرفتند و در بيدادگري و بي بند و باري هيچ‌گونه فروگذاري نكردند. هارون- خليفه عباسي- كه در زمان وي امپراتوري اسلامي به اوج قدرت و وسعت خود رسيده بود و گاهي خليفه به خورشيد نگاه مي‌كرد و آن را مخاطب ساخته مي‌گفت: به هر كجا مي‌خواهي بتاب كه به جايي كه از ملك من بيرون است، نخواهي تافت، در اين شرايط، در حالي كه لشكريان وي در شرق و غرب جهان پيش مي‌رفتند، روي پل بغداد كه در چند قدمي قصر خليفه بود، بي خبر از خليفه، مأموران از عابران حق عبور مي‌گرفتند و خليفه مشغول عيش و نوش بود!

    ثروت سرسام‌آوري كه همه ساله از كشورهاي اسلامي به عنوان بيت المال مسلمانان به دارالخلافه سرازير مي‌شد، به مصرف هوسراني و حق‌كشي خليفه وقت مي‌رسيد. شماره كنيزان پريوش و دختران و پسران زيبا در دربار خلفاي عباسي به هزاران مي‌رسيد. وضع شيعه از انقراض دولت اموي و روي كار آمدن بني عباس كوچك‌ترين تغييري نكرد، جز اين‌كه دشمنان بيدادگر وي تغيير اسم داده بودند.

  • قرن سوم هجري

با شروع قرن سوم، شيعه نفس تازه‌اي كشيد و سبب آن اولا، اين بود كه كتب فلسفي و علمي بسياري از زبان يوناني و سرياني و غير آن‌ها به زبان عربي ترجمه شد و مردم به آموختن علوم عقلي و استدلالي هجوم آوردند، افزون بر آن، مأمون عباسي(195-218ق) معتزلي مذهب به استدلال عقلي در مذهب علاقه‌مند بود و در نتيجه به فعاليت‌هاي استدلالي در اديان و مذاهب رواج تام و آزادي كامل داده بود و علما و متكلمان شيعه از اين آزادي استفاده كرده، در فعاليت علمي و در تبليغ مذهب اهل‌بيت فروگذاري نمي‌كردند. ثانيا، مأمون عباسي به اقتضاي سياست خود به امام هشتم ولايت عهد داده بود و بر اثر آن علويان و دوستان اهل‌بيت تا اندازه‌اي از تعرض اولياي دولت مصون بوده و كم و بيش از آزادي بهره‌مند بودند، ولي باز ديري نگذشت كه دم برنده شمشير به سوي شيعه برگشت و شيوه فراموش شده گذشتگان به سراغشان آمد، به ويژه در زمان متوكل عباسي‌ ملعون (232-247ق) كه مخصوصاً با علي و شيعيان او دشمني شديدي داشت و به امر او بود كه مزار سيد الشهدا را با خاك يكسان كردند.

  • قرن چهارم هجري

در قرن چهارم هجري عواملي به وجود آمد كه براي وسعت يافتن تشيع و نيرومند شدن شيعه كمك بسزايي مي‌كرد؛ از آن جمله سستي اركان خلافت بني‌عباس و ظهور پادشاهان آل‌‌بويه بود. پادشاهان آل‌بويه كه شيعه بودند، كمال نفوذ را در مركز خلافت كه بغداد بود و همچنين در خود خليفه داشتند و اين قدرت قابل توجه به شيعه اجازه مي‌داد كه در برابر مدعيان مذهبي خود كه پيوسته به اتكاي قدرت خلافت، آنان را خورد مي‌كردند، قد علم كرده، آزادانه به تبليغ مذهب بپردازند.

    در اين قرن همه جزيرة العرب يا قسمت معظم آن به استثناي شهرهاي بزرگ، شيعه بودند و با اين وصف، برخي شهرهاي بزرگ مانند هجر، عمان و صعده نيز شيعه بودند. در شهر بصره كه پيوسته مركز تسنن بود و با شهر كوفه كه مركز تشيع شمرده مي‌شد، رقابت مذهبي داشت، عده قابل توجهي شيعه بودند و همچنين در طرابلس، نابلس، طبريه، حلب و هرات شيعه بسيار بود و اهواز و سواحل خليج فارس از ايران مذهب شيعه داشتند.

    در آغاز اين قرن بود كه ناصر اطروش پس از سال‌ها تبليغ كه در شمال ايران به عمل آورد، به ناحيه طبرستان استيلا يافت و سلطنت تأسيس كرد كه تا چند پشت ادامه داشت و پيش از اطروش نيز حسن بن زيد علوي سال‌ها در طبرستان سلطنت كرد. در اين قرن فاطميان كه اسماعيلي بودند، به مصر دست يافتند و سلطنت دامنه‌داري (296-527) تشكيل دادند. بسيار اتفاق مي‌افتاد كه در شهرهاي بزرگ مانند بغداد، بصره و نيشابور كشمكش و زدو خورد و مهاجمه‌هايي ميان شيعه و سني در مي‌گرفت و در برخي از آن‌ها شيعه غلبه مي‌كرد و از پيش مي‌برد.

 

  • شيعه در قرن‌هاي پنجم تا نهم هجري

از قرن پنجم تا اواخر قرن نهم، شيعه به همان نسبت افزايش كه در قرن چهارم داشت، گسترش يافت و پادشاهاني نيز كه مذهب شيعه داشتند، به وجود آمده، به ترويج تشيع پرداختند.

    خلاصه در اين پنج قرن شيعيان از جهت جمعيت در افزايش و از جهت قدرت و آزادي مذهبي تابع موافقت و مخالفت سلاطين وقت بودند و هرگز در اين مدت، مذهب تشيع در هيچ كشوري مذهب رسمي اعلام نشد.

  • شيعه در قرن‌هاي دهم و يازدهم هجري

سال 960 هجری جوان سیزده ساله‌ای از خانواده شیخ صفی اردبیلی (م735ق) که از مشایخ طریقت در شیعه بود، با سیصد نفر درویش از مریدان پدرانش به منظور ایجاد یک کشور مستقل و مقتدر شیعه از اردبیل قیام کرده، شروع به کشور گشایی و برانداختن آیین ملوک الطوایفی ایران نمود و پس از جنگ‌های خونین که با پادشاهان محلی و مخصوصا با پادشاهان آل عثمان که زمام امپراتوری عثمانی را در دست داشتند، موفق شد ایران قطعه قطعه را به شکل یک کشور در آورده و مذهب شیعه را در قلمرو حکومت خود رسمیت دهد. پس از درگذشت شاه اسماعیل صفوی پادشاهان دیگری از سلسله صفوی تا اواسط قرن دوازدهم همجری سلطنت کردند و یکی پس از دیگری رسمیت مذهب شیعه امامیه را تأیید و تثبیت کردند، حتی در زمانی که در اوج قدرت بودند (زمان شاه عباس کبیر) توانستند وسعت ارضی کشور و آمار جمعیت را به بیش از دو برابر کنونی (1384ق) برسانند. گروه شیعه در این دو قرن و نیم تقریبا در سایر نقاط کشورهای اسلامی به همان حال سابق با افزایش طبیعی خود باقی بوده است.

شیعه در قرن دوازدهم إلی چهاردهم هجری

 در سه قرن اخیر پیشرفت مذهبی شیعه به همان شکل طبیعی سابقش بوده است و فعلا که اواخر قرن چهاردهم هجری است [1345ش] تشیع در ایران مذهب رسمی عمومی شناخته می‌شود. در یمن و عراق، اکثریت جمعیت  را شیعه تشکیل می‌دهد و در همه ممالک مسلمان‌ نشین جهان، کم و بیش شیعه وجود دارد و روی هم رفته در کشورهای مختلف جهان نزدیک به صد میلیون شیعه زندگی می‌کنند.

    آنچه تا کنون نقل شد، به روایت علامه طباطبایی بود که به بیش از چهل سال پیش باز می‌گردد و بر اساس برخی آمارهای غیر رسمی، جمعیت شیعه در بین مسلمانان جهان تقریبا یک چهارم است و بیش از این نیز گفته شده است[4]. البته لازم است گفته شود که بر اثر تبلغ نادرست کنترل جمعیت بین شیعان و روند عکس آن بین اهل سنت، گویا رشد آمار جمعیت وضعیت دیگری نشان می‌دهد و تنها چیزی که امید است نتیجه را به رشد فزاینده شیعه تبدیل کند، بیداری شیعیان از خواب غفلت و توکل بر خدا در خصوص کنترل جمعیت و تبلیغ وسیع و عالمانه و منصفانه مذهب حق امامیه اثنا عشری است.  

 

  • وَ لَوْلا اَنْتَ يا عَلِيُّ لَمْ يُعْرَفِ الْمُؤْمِنُونَ بَعْدِي
  • و اگر تو نبودي اي علي، پس از من مؤمنان شناخته نمي‏شدند.

    در روايات بسياري آمده است كه حضرت علي- علیه السلام- در قيامت جدا كننده بهشتيان و دوزخيان است:

      

علي حبُّه جُنّه
وصي المصطفي حقَّا
                           

 

  قسيم النار و الجنّة
 امامُ الانسِ و الجِنَّة

   امير المؤمنين علي- علیه السلام- همان گونه كه در قيامت فاروق است و بهشتيان را از دوزخيان جدا مي‏كند، در دنيا نيز از چنين ‏ويژگي‏اي برخوردار و ملاك شناسايي شيعه از غير شيعه است؛ البته همه شيعيان پيروان واقعي آن حضرت نيستند، بلكه مراد، گروهي از شيعيان‏اند كه در ايمان و اطاعت راسخ و صادق هستند؛ يعني پيروان صادق و راستين از شيعيان ‏دوازده امامي.

    در حكمت 45 نهج البلاغه مي‏خوانيم: «امام علي- علیه السلام- فرمود: اگر با شمشيرم به صورت [خيشوم ] مؤمن ‏بزنم كه با من دشمن شود، با من دشمني نخواهد كرد و اگر تمام دنيا را به منافق ببخشم تا مرا دوست بدارد، دوست من‏ نخواهد شد و اين بدان جهت است كه قضاي الهي جاري شد و بر زبان پيامبر- صلي الله عليه وآله-  گذشت كه فرمود: اي علي، مؤمن ‏تو را دشمن ندارد و منافق به تو محبت نوزد. (يا علي، لا يُبْغِضُك مُومِنٌ و لا يحِبُّك مُنافقٌ.)»

 

  • وَ كانَ بَعْدَهُ هُدَيً مِنَ ٱلضَّلالِ‏
  • و او پس از پيامبر- صلي الله عليه وآله- هدايتي بود براي [خروج امّت از] گمراهي،

 

  • وَ نُوراً مِنَ ٱلْعَمي‏ٰ
  • و نوري بود براي [رهايي از] كور دلي،

 

  • وَ حَبْلَ اللَّهِ ٱلْمَتينَ‏
  • و [نيز] ريسمان محكم الهي

    در آيه 103 سوره آل‌عمران مي‏خوانيم: "واعتَصِموا بِحَبلِ اللَّهِ جَميعًا ولا تَفَرَّقوا؛ و همگي به ريسمان الهي چنگ ‏زنيد و پراكنده نشويد." بر اساس برخي روايات، منظور از "حبل" در اين آيه پيامبر، اميرالمؤمنين و ساير اهل‏بيت‏- عليهم السلام- هستند.

 

  • وَ صِراطَهُ الْمُسْتَقيمَ
  • و راه راست [خدا].

    در روايات متعدد آمده است كه مقصود از "صراط مستقيم" در سوره فاتحه الكتاب (اهدنا الصراط المستقيم) پيامبر گرامي اسلام- صلي الله عليه وآله- و اهل بيت گرامي او هستند.

 

  • لا يُسْبَقُ بِقَرابَةٍ فِي رَحِم‏ٍٍ
  • هيچ‌كس در خويشاوندي بر او پيشي نگرفت،

    زيرا علي- علیه السلام- پسر عمو و داماد پيامبر- صلي الله عليه وآله- بود و كسي را جز او، چنين افتخاري نبود. البته بايد توجه داشت كه افتخار در سنت خويشاوندي به لحاظ اعتبارات دنيايي است و در حساب و كتاب الهي ‏دخالتي ندارد؛ به ديگر سخن، زماني نسبت داشتن و نزديك بودن خويشاوندي مايه افتخار است كه هماهنگي از پاي ‏بست استوار باشد وگرنه نزديكي خويشاوندي جز فزوني ملامت و نكوهش پيامدي ندارد. آيات ذيل گوياي اين‏مسئله است:

   - "فَاِذا نُفِخَ فِي الصّورِ فَلا اَنسَابَ بَينَهُم يومَئذٍ ولا يتَساءَلون[5]؛ پس آن‏گاه كه در صور دميده شود، ديگر آن روز ميانشان نسبت خويشاوندي وجود ندارد و از حال يكديگر نمي‏پرسند."

   - "يا نساء النبي...[6]؛ اي همسران پيامبر، هر كس از شما به كار زشتِ آشكاري مبادرت كند، عذابش دو چندان ‏خواهد بود و اين بر خداوند آسان است * و هر كس از شما براي خدا و رسولش فروتني و تسليم پيشه كند و كار شايسته انجام دهد، پاداش او را دو چندان مي‏دهيم و برايش روزي كريمانه‏اي فراهم ساخته‏ايم." يعني همسري كه‏ سبب نزديكي خويشاوندي است، در صورتي ارزشمند مي‏باشد و مي‏تواند موجب افتخار گردد كه شرايط لازم را داشته باشد، و گرنه جز سرزنش بيشتر نتيجه‏اي ندارد، و فزوني سرزنش و مجازات مي‏تواند به دليل حرمت شكني ‏باشد.

   گفتني است در برخي روايات از قول پيامبر- صلي الله عليه وآله- آمده است: "كُلُّ سببٍ و نَسَب مُنْقَطِعٌ يوم القيامَةِ إلاّ سببي و نسبي"، ولي بايد دانست كه اين روايت هم از جهت سند و هم از جهت محتوا مخدوش و ضعيف است.

 

  • وَ لا بِسابِقَةٍ فِي دِينٍ
  • و هيچ‌كس را در دين [و ايمان آوردن] بر او پيشي نيست،

    حضرت سيد الشهدا هنگامي كه آهنگ حمله نمود، رجزي خواند؛ از جمله فرمود:

فاطِمُ الزهراء امّي، و أَبي‏

قَاصِمُ الكُفْر بِبَدْرِ و حُنَين‏

يَعْبُدُ اللّهَ غُلاماً يافعاً

و قُريشُ يَعْبُدونَ الَوثَنِين‏

يعْبُدونَ الاتَ والعُزَّيٰ مَعا

و عَلِيٌ كان صَلَّي القْبليتَن

"فاطمه زهرا مادر من، و پدرم خورد كننده كفر در جنگ بدر و حنين بود. او در حالي كه كودكي مميز بود، خدا را عبادت مي‏كرد وحال آنكه قريش دو بت را مي‏پرستيدند؛ آن‏ها لات و عزيٰ را عبادت مي‏كردند، در حالي كه علي به ‏سوي دو قبله [كعبه و بيت المقدس] نماز خوانده بود."

 

  • وَ لا يُلْحَقُ فِي مَنْقَبَةٍ مِنْ مَناقِبِهِ‏
  • و نيز هيچ‏كس در هيچ‏يك از [فضايل و] مناقبش به او نمي‏رسد.

    ابو سعيد خُدري مي‏گويد: روزي پيامبر- صلي الله عليه وآله- دست خود را ميان دو شانه علي- علیه السلام- زد و فرمود: تو را هفت خصلت است ‏كه احدي روز قيامت در آن‏ها با تو برابري نمي‏كند؛ تو اول مؤمني هستي كه به خدا ايمان آورد و به عهد الهي با                                                                                وفادارترين و در كار خدا پايدارترين و با مردم مهربان‏ترين و عدالت گسترترين و به داوري آگاه‏ترين و در قيامت‏ داراي برترين درجه‏ هستي (انت اول المومنين بالله ايماناً، و اوفاهم بعهد الله، و اقومهم بامرالله، و ارافهم بالرعية، و اقسمهم‏ بالسوية، و اعلمهم بالقضية و اعظمهم مزية يوم القيامة)."[7]

 

  • يَحْذُو حَذْوَ ٱلرَّسُولِ- صَلَّي اللَّهُ عَلَيهِما وَ آلِهِما
  • و پا جاي پاي رسول خدا - كه درود خدا بر آن دو و خاندانشان باد - مي‏گذاشت [و عمل‌كردي چونان رسول‏خدا- صلي الله عليه وآله - داشت].

 

  • وِيُقاتِلُ عَلَي ٱلتَّأْويلِ‏
  • و بر اساس تاويل قرآن [و براي اجراي آن] مي‏جنگيد،

    پيامبر گرامي اسلام- صلي الله عليه وآله- فرمود: "ان منْكم يقاتِلُ علي تاويل القرآن كما قاتَلتُ علي التنزيل فَسُئِلَ مَنْ هُوَ؟ قال: خاصِفُ ‏النَّعل؛ بين شما كسي است كه بر اساس تاويل قرآن مي‏جنگد، همان گونه كه من بر اساس تنزيل [ظاهر قرآن] ‏جنگیدم. پرسيدند: او كيست؟ فرمود: همان كه به كفشش پينه مي‏زند."[8]  راوي مي‏گويد: چون نظر كرديم، ديديم شخص مورد اشاره پيامبر، علي- علیه السلام- است.

 

  • وَ لا تَأْخُذُهُ فِي اللَّهِ لَوْمَةُ لائِمٍ
  • و در راه خدا، نكوهش سرزنش‏كنندگان راه به جايي نمي‏برد و بر او تأثير نمي‏گذاشت.

    حضرت علي- عليه السلام - در اجراي دستورهاي پرودگار و انجام وظايف الهي بسيار دقيق و قاطع بود و هيچ مسامحه و گذشتي نداشت؛ بنابراين، اين رويه و عمل‌كرد بايد الگوي شيعيان آن حضرت قرار گيرد تا در راه عمل به وظايف الهي ‏خويش قاطع باشند و خشنودي و نا‌خشنودي مردم، خجالت كشيدن و يا رعايت شأن و منزلت اجتماعي كه گاه بي‌پايه ‏و وهمي نيز هست، مانع انجام وظيفه آنان نشود. رعايت حجاب در جمع كساني كه به اين مسئله مهم كم توجهي‏ مي‏كنند، نماز خواندن در برخي جاها مانند نماز صبح در مسافرت و نگه داشتن اتوبوس، امر به معروف و نهي از منكر و بسياري ديگر، از مواردي است كه بايد در اجراي آن‏ها از سرزنش احتمالي ديگران نهراسيد.

 

  • قَدْ وَتَرَ فيهِ صَناديدَ الْعَرَبِ‏
  • و شمار نامداران عرب با وجود او [و دلاوري‌هايش در جنگ] به شدّت كاهش يافت [و به تعدادي انگشت شمار فرو‌كاهيد].

    "وتر" به معناي فرد و طاق است و نماز وتر را نيز چون يك ركعت است، وتر مي‏گويند (در مقابل نماز شفع كه دوركعت است).

 

  • وَ قَتَلَ اَبْطالَهُمْ وَ ناوَشَ[9] ذُؤْبانَهُمْ‏
  • و پهلوانانشان را كشت و گرگ‌هايشان را به چنگ‏هاي پر قدرت خود از پاي در‌آورد [و بر آنان سيطره يافت].

    ياد‌آوري دلاوري‏هاي آن حضرت در تاريخ اسلام ، شايد يكي از زيباترين و شيرين‏ترين فقرات كتاب تاريخ اسلام باشد. به گفته دانشمندان و تاريخ نگاران، اسلام به قدرت شمشير او بر جاي ماند و رشادت‏هاي او در غزوه‏هاي مهمي چون بدر، احد، خندق، خيبر، حنين و جز اين‏ها بهترين دليل اين سخن است كه همواره زبانزد خاص و عام بوده و خواهد بود. در فقره بعد دعاي ندبه به برخي جنگ‏هايي كه رشادت‏هاي فوق العاده از آن حضرت به ظهور رسيد، اشاره شده است كه باز گفتن ‏آن‏ها در اين مجال اندك نمي‏گنجد و براي آگاهي از آن‌ها بايد به منابع مربوط، مانند فروغ ابديت، نوشته آيت الله شيخ جعفر سبحاني، ملاحظه كرد.

   در اين‌جا و براي تبرك جستن به نام و ياد آن حضرت بي مناسبت نمي‏دانم بخشي از منظومه كوتاه شاه ولايت را كه سروده اين جانب است و بيشتر به بيان قدرت، شجاعت و رشادت‏هاي آن حضرت اختصاص دارد، براي ‏خوانندگان عاشق ولايت باز گويم. اميد كه اين خادم اهل بيت‏ -عليهم السلام - را از دعاي خير خويش محروم نسازند و براي او غفران و رحمت الهي طلب كنند.

 

علي را خدا بهر خود ساخته

علي مير بالا و شاه زمين
‏ اگر زورمندست آن قهرمان
اگر اختر ليل و شمس نهار
به نزدش اگر آسمان است خوار
اگر برق بالا و تابنده هور
اگر گنبد آزرم ديده ز او
كلاه فلك گر بيفتاد زير
همه در بر آن شه ملك حق‏
سراسر اگر تحت فرمان او
بود راز آن لطف پروردگار
علي را به نور خود آراسته‏
كه ايزد روانش بپرداخته‏
به نيروي حق جسمش آميخته‏
چه گويم من از بي‏كران قدرتش‏
رفيقان به افسانه‏ها سر زنيد
به افسانه‏ها هم نخواهيد ديد
چو آيند گردان و رزم‏آوران‏
به هنگامه‏اش سرفرود آورند
جگر پشّه‏اند و چو بر آب پاي
كجا وصف بي‏مثلش آرد زبان‏
چو خورشيد و فرزانه عارفان
همه خلق عالم برش سر به خاك
‏ هويدا برش آنچه اندر حجاب‏
علي آسمان و همه خَلق خاك‏
رجز خواند او وقت هنگامه چند
به تيغ سخن قلب آن گرد را
سمند كلامش چنان در مصاف‏
گه جنگ چون بر تكاور سوار
به شمشير بُرّان چو برق آسمان‏
به دژخيم يورش برد سرفراز
به ميدان گردان و جنگ‏آوران‏
يكي آسمان جاي گرز گران‏
يكي تيغ دو تا يكي بر دو بر
ببرد صف خصم را آن دلير
گهي دست و پا و گهي سر بُرَد
بريزد زمين و برارد چو جوي‏
چنان گوي‌ها را به چوگان زند
شود گوش اختر به طبطاب او
به پيكار خود گرم جنگاوري‏
غباري از آن پهن دشت نبرد
نه خورشيد روز و نه شب مَه چراغ‏
سُرادق دگر بند بندش گسست‏
به ضربي ابر گرد ميدان جنگ‏
شد آزاد خورشيد و بر رخ نشست‏

 

به بالاييان بيش باشد قرين
‏ به فرمان او سر نهاده جهان
اگر ابر و باد از برش رهسپار
اگر اين زمين است خدمتگزار
به آن برق شمشير گشتند كور
به نزدش اگر چرخ افتد برو
حساب عوالم چو در دست مير
به زانو اگر جملگي بي‏رمق‏
برارند امرش اگر مو به مو
كريم حكيم خداوندگار
جهاني در او جملگي خواسته‏
علي را خدا بهر خود ساخته‏
كه درياي قدرت بدو ريخته‏
كجا چون مني گويد از همّتش‏
كه چشمان ما كس به واقع نديد
هماورديش را كجا كس رسيد
يلان سُترگ و همه سروران‏
به جنگ كم از او چو موري روند
كجا در مصافش رود تيز راي‏
هماورد او را نيارد زمان‏
وجودش چو انسان، نهان در نهان‏
رود امر او بر طيور و سماك‏
فلك زير پايش بسان ركاب‏
سر پادشاهان همه در مُغاك‏
برد جانشان را چو تير از كمند
شكافد ز سينه ربايد زجا
كه گويي بود رعد او در لفاف‏
زمين چاك‏چاك و هوا تارتار
غريويدني همچو رعد دَمان‏
نماند به نزدش به جز برگ و ساز
برش همچو موري است شير ژيان‏
شود شش چو كوبد به گردنكشان‏
يكي بي‏مثل ذوالفقار قَدَر
چكس رسته باشد ز چنگال شير
به طغراي تيغش كواكب كند
به چوگان استَرشْ در زير گوي‏
برد آسمان شب ‏نمايش كند
فلك در بماند به پرتاب او
شب و روز يكسان به نزدش بدي‏
چو خاك آسمان را همي تيره كرد
چكاچك كند نور در دشت و راغ‏
به غرّيدن آن شه حق ‏پرست‏
همه سركشان را بزد مُهر ننگ‏
چو اُخبوط را او زد و كرد پست...‏

  • فَاَوْدَعَ قُلُوبَهُمْ اَحْقاداً بَدْرِيَّةً وَ خَيبَرِيَّةً وَ حُنَينِيَّةً وَ غَيرَهُنَّ
  • پس [رشادت هاي او] دل مشركان را از كينه‏هاي بدري، خيبري، حُنيني و غير اين‏ها پر كرد.

    زيرا آن‏ها هيچ‌گاه نتوانستند بر آن حضرت چيره شوند و انتقام كشته‏هايشان را بگيرند؛ ازاين‌رو كينه‏هايشان را پس از رحلت پيامبر- صلي الله عليه وآله- در بيعت با ابوبكر و آتش زدن در خانه آن حضرت و كتك زدن همسر و كشتن فرزندانش نشان دادند.

    در تاريخ كربلا آمده است: اصحاب عمر سعد به حضرت سيدالشهدا خطاب كردند: "انما نقتلك علي بغض ابيك ‏علي بن ابي طالب؛ ما با تو به خاطر بغضي كه از پدرت علي بن ابي طالب داريم، مي‏جنگيم."

 

  • فَاَضَبَّتْ عَليٰ‏ عَداوَتِهِ‏
  • پس دشمني با او را همچنان در دل نگاه داشتند.

    "أضَبَّتْ" از ريشه "ضبّ" از اضداد مي‏باشد و به معاني "خاموش شد" و "به سخن در آمد" به كار مي‏رود و تشخيص‏ معناي مراد به كمك قراين است.

 

  • وَ اَكَبَّتْ عَليٰ مُنابَذَتِهِ‏
  • و براي كنار گذاشتنش با تمام وجود تلاش كردند.

 

  • حَتّيٰ‏ قَتَلَ ٱلنّاكِثينَ وَ ٱلْقاسِطينَ وَ ٱلْمارِقينَ‏
  • تا آن‌جا كه [آن حضرت] به كشتن ناكثين، قاسطين و مارقين ناگزير گرديد.

    انباشته شدن كينه‏هاي گذشته رفته‏رفته كار را به جنگ‏هاي خونيني كشانيد كه جان انسان‏هاي بسياري را ستاند. حضرت آنچه تلاش كرد از جنگ دوري كند، ميسر نگشت و ناگزير به جنگ روي آورد و رشادت‏هاي بسيار و سرنوشت سازي را در تاريخ اسلام رقم زد.

    "ناكثين" (= پيمان شكنان) اصطلاحي است براي اصحاب جمل به فرماندهي عايشه و همراهي و تلاش فراوان‏ رياست طلباني چون طلحه و زبير.

   "قاسطين" (= بيداد گران) به لشكر معاويه در جنگ صفين اطلاق شده است و "مارقين" (= خارج شدگان از دين ‏و ولايت) لقب نهروانيان كور دل و متعصب است كه ابن ملجم قاتل اميرالمؤمنين- عليه السلام- يكي از ميوه‏هاي زهراگين اين‏ گروه منحرف بود.

    براي آگاهي بيشتر از جنگ‏هاي جمل، صفين و نهروان به كتاب فروغ ولايت، نوشته آيت الله شيخ جعفر سبحاني ‏مراجعه شود.

 

 

  • وَ لَمّا قَضَيٰ‏ نَحْبَهُ‏
  • و چون دوران زندگي‏اش به پايان رسيد،

 

  • وَ قَتَلَهُ اَشْقَيٰ ٱلْآخِرينَ‏
  • و شقي‏ترين مردمان اين روزگاران او را به شهادت رساند،

 

  • يَتْبَعُ اَشْقَيٰ الْأَوَّلينَ‏
  • به تبعيت از شقي‏ترين مردمان گذشته،

    بر اساس روايتي، مراد از "اشقي الاخرين" ابن ملجم و مراد از "اشقي الاولين" پي كننده ناقه حضرت صالح است. البته در تفسير اولين و اخرين احتمال‏هاي ديگري نيز وجود دارد. گفتني است بر اساس برخي نسخه‏ها، عبارت ‏دعاي ندبه بدين صورت است: "وَ لَمّا قَضي‏ نَحْبَه وَ قَتَلَهُ اَشْقَي الاشقياء من الاولين و الْأخِرين".

 

  • لَمْ يُمْتَثَلْ اَمْرُ رَسُولِ اللَّهِ- صلي الله عليه و آله- فِي الْهادينَ بَعْدَ الْهادينَ‏
  • [در نتيجه] دستور رسول خدا - صلي الله عليه و آله - در باره هدايت‏گراني كه از پي هم بودند [اهل بيت ‏عليهم السلام] اطاعت نشد.

    مردم پس از رحلت پيامبر گرامي اسلام- صلي الله عليه وآله- فرمان او را ناديده گرفته و با ابوبكر بيعت كردند، اما پس از گذشت سالياني طولاني، ناگزير به حضرت علي- علیه السلام- رجوع كردند، ولي پس از شهادت آن حضرت، مردم هيچ‌گاه ‏بسان آن حضرت، با پسرش امام حسن مجتبي- علیه السلام- بيعت نكردند و دستور رسول خدا- صلي الله عليه وآله- را به طور كامل كنار گذاشتند؛ البته به جز شمار كمي از افراد كه جزو شيعيان بودند.

 

  • وَ الْأُمَّةُ مُصِرَّةٌ عَليٰ مَقِْتِهِ
  • و مردم بر دشمني سخت با او پاي فشردند.

    تا آن‌جا كه حضرت سيد الشهدا را فجيعانه و شقاوتمندانه به شهادت رساندند. امام سجاد- عليه السلام - هنگام بازگشت از اسارت شام، پيش از ورود به مدينه، وقتي كه مردم شهر به استقبال آن‏ها آمدند، فرمود: "والله، لو أنّ النبي تقدّم اليهم‏ في قتالنا كما تقدم اليهم في الوصاية بنا لما ازدادوا علي ما فَعلو بنا؛ به خدا قسم اگر پيامبر- صلي الله عليه وآله -  به جاي سفارش به ‏نيكي در حق ما، به [آزار و] كشتن ما سفارش مي‏كرد، بيش از ‏آنچه بر ما روا داشتند، نمي‏كردند."

  • مُجْتَمِعَةٌ عَليٰ قَطيعَةِ رَحِمِهِ وَ اِقْصاءِ وُلْدِهِ‏
  • و بر قطع خويشاوندي با او و آواره كردن فرزندانش هم‏دست شدند.

    مرحوم علامه مجلسي در جلد 4 بحار الانوار (ص‏123) اشعاري را نقل مي‏كند كه به زينب - دختر عقيل - نسبت داده ‏شده است:

ماذا تَقُولُونَ إذْ قالَ النبيُ لَكُمْ
 بِعْتِرَتي و بأهْلي بَعدَ مُفْتَقدي
مَا كانَ هَذا جَزائي اذ نَصَحْتُ لَكُمْ
                           

 

ماذا فَعَلْتُم و أنْتُم آخِرُ الأُمَمِ
مِنْهُم أساريٰ‏ و مِنْهم ضَرَّجوا بدمِ
 أَنْ تَخْلُفُوني بِسُوءٍ في ذَوي رَحمي

«چه خواهيد گفت هنگامي كه [در قيامت] پيامبر- صلي الله عليه وآله-  به شما مي‏گويد: با اين‌كه شما آخرين امت هستيد [و از نظرمعرفت در رتبه بالاتري قرار داريد]، پس از من [نسبت به فرزندان و اهل بيتم] چه كرديد؟! بعضي را اسير و بعضي را [شهيد] و به خون آغشته كرديد. پاداش من كه خيرخواه شما بودم، اين نبود كه نسبت به خويشاوندان و فرزندانم اين‏گونه بد رفتاري كنيد.»

 

 

  • اِلاَّ ٱلْقَلِيلَ مِمَّنْ وَفي‏ٰ لِرِعايَةِ ٱلْحَقِّ فيهِمْ‏
  • مگر افراد كمي كه نسبت به رعايت حق آنان وفادار ماندند.

 

  • فَقُتِلَ مَنْ قُتِلَ
  • سرانجام گروهي كشته شدند،

    كه شمار آنان بسيار است و برترين آن‏ها اهل بيت‏- عليهم السلام- هستند كه همگي با شمشير و يا با سمّ به شهادت ‏رسيدند.

 

  • وَ سُبِيَ مَنْ سُبِيَ
  • و گروهي اسير شدند،

    اشاره به اسرای کربلاست و می‌تواند به اسارت پیروان راستین آن‌ها در زمان‌های بعد نیز باشد.

 

  • وَ اُقْصِيَ مَنْ اُقْصِيَ
  • و شماري آواره و تبعيد گشتند،

    به ويژه از فرزندان اهل بيت‏ - عليهم السلام- و يكي از دلايل مهم پراكندگي قبور امام‌زادگان اجبار به ترك وطن و پناه بردن به ‏ديگر مناطق بوده است.

 

  • وَ جَرَي ٱلْقَضاءُ لَهُمْ بِما يُرْجيٰ لَهُ حُسْنُ الْمَثُوبَةِ
  • و قضا [و قدر] براي آنان آن‏چنان جاري شد كه به پاس آن بهترين پاداش‏ها اميد مي‏رود.

    در قرآن كريم (بلد، 4) مي‏خوانيم: "لَقَد خَلَقنَا الاِنسانَ في كَبَد؛ ما انسان را در رنج و سختي آفريديم." بنابراين، به اقتضاي حكمت الهي، انسان براي رشد و تكامل در اين دنيا به طور دائم با سختي و رنج دست و پنجه نرم مي‏كند؛ اما بايد دانست كه اين سختي‏ها و گرفتاري‏ها خارج از سنت‏هاي الهي جاري در اين جهان نيست. منشأ مصيبت‏هايي كه بر انسان وارد مي‏شود گاه از جهت اعمال ناشايست خودشان است؛ چنان‌كه در آيه 30 سوره شوريٰ مي‏خوانيم: " وما اَصبَكُم مِن مُصيبَةٍ فَبِما كَسَبَت اَيديكُم و يعفوا عَن كَثير؛ و هر مصيبتي به شما برسد، به سبب اعمال خود شماست و [خداوند] از بسياري [گناهان] در مي‏گذرد." و گاه براي ارتقاي درجه انسان در بهشت و رسيدن به عزت و شرف و مقام ‏ارجمندي است كه خدا براي برخي انسان‏ها در نظر گرفته است و به قول شاعر:

هر که در این بزم مقرب‌تر است
                  

 

جام بلا بیشترش می‌دهند

    در تاريخ كربلا مي‏خوانيم: وقتي امام سجاد- عليه السلام – با اسيران كربلا به شام وارد شده و به مجلس يزيد- لعنة الله عليه- برده شدند، يزيد براي سرزنش آنان به آيه "ومااَصبَكُم من..." استناد كرد، حضرت در پاسخش فرمود: اين آيه درباره ما نيست و شامل ما نمي‏شود، بلكه درباره ما اين ‏آيه شريف است كه مي‏فرمايد: "ما اَصابَ مِن مُصيبَةٍ فِي الاَرضِ ولا في اَنفُسِكُم اِلّا في كِتابٍ مِن قَبلِ اَن نَبرَاَها اِنَّ ذلِكَ عَلَي ‏اللَّهِ يسير (حديد،22)؛ هيچ مصيبتي نه در زمين و نه در جانتان روي ندهد مگر پيش از آنكه آن را پديد آوريم، در كتابي ثبت است؛ همانا اين [كار ] بر خدا آسان  است."

    در كتاب بحارالانوار (ج 44، ص 276) از امام صادق- علیه السلام- روايت شده است كه فرمود: "خداوند اولياي خود را با مصائبي روبه‌رو مي‏کند تا بدان وسيله به آن‏ها اجر و پاداش رساند، بدون آنكه گناهي از آنان سر زده باشد كه آن ‏گرفتاري به سبب آن گناه باشد."

 

  • اِذْ كانَتِ الْأَرْضُ لِلَّهِ‏
  • زيرا زمين از آنِ خداست،

    از اين‌كه اين عبارت با "اذ" تعليل آمده، مي‏توان استفاده كرد كه واگذاري حكمراني در اين جهان به صالحان طي ‏فرايندي پيچيده رخ مي‏دهد كه مصيبت‏هاي وارد شده بر اولياي الهي و امامان معصوم در اين فرايند تعريف شده ‏است؛ هر چند فهم دقيق اين فرايند براي انسان‏هاي عادي غير ممكن و يا بسيار دشوار مي‌نمايد. گفتني است اين عبارت ‏دعاي ندبه و ادامه آن برگرفته از آيه 128 سوره اعراف است: "اِنَّ الاَرضَ لِلَّهِ يورِثُها مَن يشاءُ مِن عِبادِهِ و العاقِبَةُ لِلمُتَّقين."

 

  • يُورِثُها مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ
  • [و] به هر كس بخواهد [و شايسته بداند] واگذار مي‏كند،

 

  • وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقينَ
  • و سرانجام [نيك] از آنِ خويشتن‏داران است.

    در روايات اهل بيت- عليهم السلام- آنان مصاديق اين فقره از آيه كه در دعاي ندبه نيز به آن اشاره شده، معرفي شده‏اند. در روايتي از امام باقر- عليه السلام- مي‏خوانيم: "در كتاب علي- عليه السلام- چنين يافتيم كه پس از تلاوت آيه "اِنَّ الاَرضَ لِلَّهِ يورِثُها..." فرمود: من و اهل بيتم همان كساني هستيم كه خداوند زمين را به ما منتقل ساخته و ماييم پرهيزگاران."[10]

 

  • وَ سُبْحانَ رَبِّنا
  • و پاك و منزه است پروردگار ما،

 

 

  • اِنْ كانَ وَعْدُ رَبِّنا لَمَفْعُولاً
  • [كه] همانا وعده‏اش انجام شدني است،

 

  • وَ لَنْ يُخْلِفَ اللَّهُ وَعْدَهُ‏
  • و خداوند هرگز خلاف وعده‏اش انجام نمي‏دهد،

    و وعده‏هايي كه در عبارت‏هاي پيشين بدان‏ها اشاره شده، تحقق خواهد يافت و تحقق كامل آن به دست حضرت ‏حجت خواهد بود و اين وعده‏اي است كه خداي متعال در آيه 55 سوره نور به همگان داده است: "وَعَدَ اللَّهُ الَّذينَ ‏ءامَنوا مِنكُم وعَمِلوا الصّلِحتِ لَيستَخلِفَنَّهُم فِي الاَرضِ كَمَا استَخلَفَ الَّذينَ مِن قَبلِهِم و لَيمَكِّنَنَّ لَهُم دينَهُمُ الَّذِي ارتَضيٰ لَهُم ‏و لَيُبَدِّلَنَّهُم مِن بَعدِ خَوفِهِم اَمنًا".

 

  • وَ هُوَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ‏
  • و او شكست‏ناپذير حكيم است.

 

  • فَعَلَي الْأَطائِبِ مِنْ اَهْلِ بَيتِ مُحَمَّدٍ وَ عَلِيٍ- صَلَّي اللَّهُ عَلَيهِما وَ آلِهِما- فَلْيَبْكِ الْباكُونَ‏
  • پس گريه كنندگان بر پاك‏ترين‏هاي از اهل بيت محمد و علي - كه صلوات خدا بر آن دو و خاندانشان باد - بگريند.

    "اطائب" جمه "اطيب" و به معناي "پاك‏ترين‏ها" است. در باره ثواب گريه بر مصائب اهل بيت- ‏عليهم السلام- ‏روايات بسياري نقل شده است كه به چند نمونه اشاره مي‏شود:

  اميرمؤمنان علي- عليه السلام- فرمود: خداي- تبارك و تعاليٰ- به زمين توجه فرمود و ما را اختيار كرد و براي ما پيرواني‏ برگزيد كه ما را ياري كنند؛ آن‏ها به شادي ما شادماني مي‏كنند و از اندوه ما اندوهگين مي‏شوند و از جان و مالشان در راه ما مي‏گذرند؛ آنان از مايند و به سوي ما رهسپارند.[11]

   از امام رضا- عليه السلام- روايت شده است: "هر كس مصيبت‏هاي ما را به ياد آورد و بگريد و بگرياند، چشمانش در آن‏ روز كه چشم‏ها گريان است، نخواهد گريست و هر كس در جلسه‏اي بنشيند كه از ما سخن رود و امر ما زنده شود، قلبش در آن روز كه قلب‏ها مي‏ميرند، نخواهد مرد."[12]

    در اين روايت به دو مسئله توجه شده است: نخست، گرييدن و گرياندن و ديگر، بيان فضايل اهل بيت‏- عليهم السلام- و تبين دستورها و سخنان آنان كه هدايت‏گر بندگان است (كلامكم نور و امركم رشد)؛ بنابراين، دوستاران اهل بيت‏ - عليهم السلام – بايد بكوشند كه در جلسات خود از هر دو بهره گيرند و اساساً اين دو يكديگر را در مسير متعادل و ثمر بخش نگه مي‏دارند و دور شدن از هر يك مي‏تواند اسباب محروميت از خير و توفيقات مهمّي را سبب شود.[13]



[1] . ر.ك: بحارالانوار، ج 22، ص 330، حديث 39.

[2] . مؤلف.

[3] . ر.ك: اعلام الدين في صفات المؤ منين، ديلمي، ص 130، مؤسسة آل البيت.

[4] . برای آگاهی بیشترر.ک: فرهنگ غدیر، جواد محدثی، ص355-356، نشر معروف.

[5] . مؤمنون، 101.

[6] . احزاب، 30- 31.

[7] . كنز العمال، ج 11، ص 617.

[8] الجمل، شيخ مفيد، ص 35، مكتبه الداوري؛ اليقين، سيد بن طاووس، ص 204، مؤسسه دارالكتاب.

[9] . ناهَشَ.

[10] . براي آگاهي بيشتر ر.ك: تفسير برهان، ذيل آيه 128 سوره اعراف و تفسير نمونه، ذيل آيه ياد شده.

[11] . ر.ك: بحارالانوار، ج 44، ص 287..

[12] . همان، ج 44، ص 278

[13] . براي آگاهي بيشتر از ثواب گريه بر اهل بيت‏ - عليهم السلام - به بحار الانوار، جلد 44، باب 34، ص 296 -278 مراجعه شود.

شرح دعای ندبه 4

 

 

 

 

بخش دوم دعا

 

فضایل و مناقب امیر المؤ منین و اهل بیت- علیهم السلام- و بیان امامت آن­ها

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

  • فَلَمَّا ٱنْقَضَتْ اَيَّامُهُ اَقَامَ وَلِيَّهُ عَلِيَّ ٱبْنَ اَبي‌طَالِبٍ- صَلَواتُكَ عَلَيهِما وَ آلِهِما هادِياً
  • پس هنگامي كه زمان رحلتش فرا رسيد، جانشينشن علي بن ابي طالب را كه درود خدا بر آن دو و خاندانشان باد، راهنما [و امام و راهبر] مردم قرار داد.

    از اين جا به بعد، حسّاس‏ترين و مهم‏ترين قسمت‏هاي دعاي ندبه آغاز مي‏شود. اگر بخواهيم با دقت بيشتري بنگريم، بايد قالب دعا را در اين بخش كاملاً استدلالي بدانيم؛ البته دعاي ندبه از جمله دعاهاي بسيار نادري است كه در عين ‏راز و نياز با خدا و رهبران راستين، تقريباً سراسر آن استدلال و منطق و گزارش از واقعيت‏هاي تاريخي است كه در بر پايي برهان‌هايي استوار به كار مي‏آيند.

    پيامبر گرامي اسلام- صلي الله عليه وآله-  از نخستين روز دعوت آشكار خود كه به "يوم الدار" شهرت داشت، حضرت علي- عليه السلام- را به جانشيني خود برگزيد و اراده الهي را به همگان گوشزد كرد. آن حضرت در زمان‏هاي گوناگون و يا بهتر بگويم، هرگاه فرصت مناسبي به دست مي‏آورد، اين مطلب را ياد آور مي‏شد و حتي به همه دستور داده بود در دوران حيات آن‏ حضرت علي- علیه السلام- را "اميرالمؤمنين" بخوانند و آنچه در غدير رخ داد، از چند ويژگي ممتاز برخوردار بود و حجت را برهمگان تمام كرد. جريان غدير سخن آخر پيامبر- صلي الله عليه وآله-  بود كه در جمع بسيار زيادي ايراد گرديد. از اين جا به بعد، دعاي‏ ندبه به جريان غدير و برخي سخنان پيامبر- صلي الله عليه وآله- كه توضيح آن‏ها خواهد آمد، مي‏پردازد.

 

  • اِذْ كانَ هُوَ الْمُنْذِرَ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ
  • زيرا او بيم دهنده، و براي هر قومي راهنمايي است.

     اين فقره دعا اقتباس از آيه 7 سوره رعد است: "... اِنَّما اَنتَ ‏مُنذِرٌ و لِكُلِ‏ّ قَومٍ هاد" توضيح اين‌كه : در اين آيه نخست دعوت كننده‏اي كه كارش انذار است، و سپس دعوت كننده‏اي كه كارش هدايت است، بيان شده است. در تفاوت ميان انذار و هدايت بايد گفت: انذار براي آن است كه گمراهان از بيراهه به راه آيند و در متن صراط مستقيم جاي گيرند، ولي هدايت براي اين است كه مردم را پس از آمدن به راه به پيش ببرد. در حقيقت" منذر" همچون" علت محدثه" و ايجاد كننده است و هادي به منزله" علت مبقيه" و نگهدارنده و پيش برنده، و اين همان چيزي است كه ما از آن به" رسول" و" امام" تعبير مي‏كنيم. رسول تاسيس شريعت مي‏كند و امام حافظ و نگهبان شريعت است (شك نيست كه هدايت كننده در موارد ديگر بر شخص پيامبر اطلاق شده، ولي به قرينه ذكر منذر در آيه فوق مي‏فهميم كه منظور از هدايت كننده كسي است كه راه پيامبر را ادامه مي‏دهد و حافظ و نگهبان شريعت او است). روايات متعددي كه از پيامبر– صلي الله عليه و آله -در كتب شيعه و اهل تسنن نقل شده كه مي‌فرمايد:" من منذرم و علي هادي است" اين تفسير را كاملا تاييد مي‏كند.

    يك نكته جالب:

    "اِنَّما اَنتَ مُنذِرٌ" بر اساس حروف ابجد مساوي 1533 است و اين عدد بر اساس حروف ابجد با عبارت "خاتم ‏الانبياء الحجج محمد المصطفي" برابر است و "ولِكُلِ‏ّ قَومٍ هاد" به حساب حروف ابجد مساوي 242 مي‏باشد كه اين‏عدد با جمله "عَلِي و وُلْدُهُ بعده" (علي و اولاد پس از او) مساوي است![1]

 

 

  • فَقالَ وَ ٱلْمَلَأُ اَمامَهُ: مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ‏
  • سپس در حالي كه مردم زيادي در برابرش گرد آمده بودند، فرمود: هر كه من مولايم اويم، علي نيز مولاي او است.

    اين فقره از فرمايش پيامبر- صلي الله عليه وآله -  نص صريحي است كه بر امامت و جانشيني بلا فصل مولا علي- علیه السلام- دلالت دارد. متأسفانه بايد گفت بدبينان، منحرفان و نا فرمانان اين سخن صريح پيامبر- صلي الله عليه وآله -  را به بازي گرفته و "ولايت" را كه به‏ معناي "امامت" و "سرپرستي" است، به معناي "دوستي" و "محبت داشتن به كسي" گرفته‏اند؛ يعني پيامبر گرامي ‏اسلام- صلي الله عليه وآله-  در غدير خم ده‏ها هزار حاجي خسته از سفر را در آن هواي داغ و طاقت فرسا گرد خويش جمع كرد تا به‏آن‏ها دستور دهد كه همه بايد علي را "دوست" بدارند و الاّ چنين و چنان! اين تفسير گذشته از اشكال‏هاي فراواني ‏لغوي، سياقي، تاريخي، حديثي و جز اين‏ها كه در كتب كلامي از سوي دانشمندان مطرح شده، اشكال بزرگ ديگري‏ نيز دارد كه اشاره به آن در اين مختصر خالي از لطف نيست و آن اين‌كه بايد از آنان كه چنين تفسيري ارائه مي‏كنند، پرسيد: اساساً آيا شنيده‏اند كه كسي شخصي را به زور به دوستي و محبت ورزيدن وادار كند؟! آيا اين روش از نظر روان شناختي نتيجه عكس ندارد؟!

    توضيح اين كه: اگر براي فرض معلمي بخواهد دانش آموان كلاس با دانش‏آموز x دوست باشند، دو شيوه را مي‏تواند دنبال كند؛ يك شيوه اين است كه با چوب يا حربه‏اي ديگر همگان را به دوست بودن با او مجبور كند. روشن‏است اين روش كاملاً ناموفق بوده و نتيجه عكس دارد.

    شيوه ديگر اين است كه امتيازهاي دانش‏آموز x را بر شمارد و بدون مقايسه كردن، حس دوستي را در آن‏ها زنده‏ كند. تفسير "ولايت" به "دوستي" بسان شيوه اول است كه از فرد حتي معمولي نيز دور از انتظار است، چه رسد به فرد تحصيل كرده، بگذريم از خير البشر كه به قول حافظ

نگار من كه به مكتب نرفت و خط ننوشت

 

به غمزه مسئله آموز صد معلم شد
 

    افزون بر اين، اگر بر فرض محال "مولي" در اين‌جا به معناي "دوست" باشد نه "سرپرست و ولي"، بايد گفت دوستي مراتبي ‏دارد و قراين حاليه (شرايطي كه پيامبر- صلي الله عليه وآله-  اين خطبه را خوانده؛ يعني شدت گرمي هوا و حضور گروه انبوهي از حجاج و به تأخير افتادن رفتنشان و ديگر قراين) نشان مي‏دهد مرتبه‏هاي بالاي دوستي مراد بوده نه مرتبه‏هاي پايين ‏آن، و مي‏دانيم كه دوستي به معناي واقعي جداي از اطاعت و پيروي و گوش به فرمان بودن و ارادت در همه حال نيست؛ چنان‌كه در آيه 31 سوره آل عمران مي‏خوانيم: "قُل اِن كُنتُم تُحِبّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعوني يحبِبكُمُ اللَّهُ و يغفِر لَكُم ذُنوبَكُم ‏واللَّهُ غَفورٌ رَحيم؛ بگو: اگر خدا را دوست مي‏داريد، از من پيروي كنيد تا خدا[ نيز] شما را دوست بدارد و گناهانشان را ببخشايد و خدا آمرزنده مهربان است." و به قول شاعر:

لو كان حبك صادقاً لأطعتَه‏
و به گفته نگارنده:

يك طرف ساز مخالف مي‏زني
پس تو هرگز نيستي يك دوست بل‏

 

ان المحبَ لِمَنْ يحِبُّ مُطيعُ

يك طرف بانگ محبت مي‏كني
 در نفاقت همچو كرم وُول مي‏زني

 

  • اَللّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ‏
  • پروردگارا دوستدار هر كسي باش كه او را دوست دارد.

    "ولي" كه از ماده "وال" و "والا" است، در اين عبارت به معناي "دوست داشتن" مي‏باشد و اين ماده اشتراك لفظي ‏است؛ يعني در معاني مختلفي به كار مي‏رود و تنها راه شناخت معناي آن  در هر جمله مراجعه به قراين است؛ براي ‏مثال، وقتي گفته مي‏شود: "شير ديدم" معلوم نيست كه شير بيشه، يا شير آب، يا انسان شير مرد، يا شير خشك و يا شيرگاو ديده، ولي اگر بگويد: شيري به ميدان جنگ آمد و يا اگر گفته شود: در مغازه شير ديدم و يا اگر گفته شود در باغ‏وحش شير ديدم، مقصود روشن مي‏شود؛ بر همين اساس "مولي" و "والاه" نيز روشن است.

 

  • وَ عَادِ مَنْ عاداهُ‏
  • و دشمن دار كسي را كه با او دشمن است،

 

  • وَٱنْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ
  • و ياري كن هر كه او را ياري كند،

 

  • وَ ٱخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ
  • و خوار کن و فرو گذار هر كه او را فرو گذارد.

    بايد توجه داشت كه دعاي پيامبر- صلي الله عليه وآله- مقبول است؛ بر اين اساس، هر كس به راهي جز راه ولايت گام نهد، پاياني‏جز خواري و نابودي و روسياهي ندارد. به گفته شاعر:

هر آن دل كه در آن بغض علي است‏
نباشد مگر بي پدر دشمنش

 

از او خوارتر در جهان، زار كيست؟
كه يزدان به آتش بسوزد تنش

 

  • وَ قالَ: مَنْ كُنْتُ اَنَاْ نَبِيَّهُ فَعَلِيٌّ اَميرُهُ
  • و فرمود: هر كه من پيامبر اويم، علي [صاحب اختيار و] فرمانرواي او است.

    امير از ماده "أمَر" و به معناي فرمانده و فرمانرواست و لقب "اميرالمؤمنين" بر اساس روايات فراوان وارد شده از شيعه و سني، تنها مختص حضرت علي‏- علیه السلام- مي‏باشد و بر اساس برخي روايات، حتي امامان معصوم‏- عليهم السلام- نيز از اين كه ‏كسي آن‏ها را با لقب "اميرالمؤمنين" صدا زند، نهي مي‏كردند، هر چند در حقيقت اميرالمؤمنين بوده‏اند؛ براي نمونه، به ‏روايت ذيل توجه فرماييد:

    مرحوم صدوق در امالي خود[2] از ابن عباس - صحابي و تابعي معروف - آورده است كه پيامبر خدا- صلي الله عليه وآله -  بالاي منبر در پاسخ به اين خبر كه برخي قريشيان لقب "اميرالمؤمنين" را كه ايشان در زمان حياتشان به حضرت علي - علیه السلام- داده بود، تحمل نكرده و انكار مي‏كنند، فرمود: "مردم! خداي عز و جل مرا به رسالت به سوي شما برانگيخت و به من دستورداد علي را به جانشيني خود و فرماندهي و اميري شما برگزنيم؛ آگاه باشيد كه هر كه من پيامبر اويم، علي نيز امير و فرمانرواي او است؛ امارت و ولايتي كه خدا براي او قرار داده، و به من دستور داده كه شما را آگاه سازم تا از او اطاعت‏ كنيد و به دستورهايش گردن نهيد و از آنچه شما را باز مي‏دارد، باز ايستيد. آگاه باشيد كه هيچ‌يك  از شما در دوران ‏زندگاني و مرگ من بر علي ولايت نمي‏يابد؛ زيرا خداي بلند مرتبه او را بر شما امير كرده و به "اميرالمؤمنين" ناميده وهيچ‌كس را پيش از او به اين نام نخوانده است. من وظيفه خويش را در رسانيدن اين پيام به شما انجام دادم؛ اينك هركه به آنچه گفتم گردن نهد، خدا را اطاعت كرده و هر كه از دستور من سرپيچي كند، خداي عز و جل را بي هيچ حجتي ‏نافرماني كرده است و سرانجام او [آتش و ]گفته پروردگار عز و جل است: "و مَن يعصِ اللَّهَ ورَسولَهُ ويتَعَدَّ حُدودَهُ يدخِلهُ ‏نارًا خلِدًا فيها؛ و هر كه از خدا و پيامبرش نافرماني كند و از حدود مقرر او تجاوز نمايد، وي را در آتشي در آورد كه‏ همواره در آن خواهد بود و براي او عذابي خفّت آور است."[3]

 

  • وَ قالَ: اَنَاْ وَ عَلِيٌّ مِنْ شَجَرَةٍ واحِدَةٍ وَ سائِرُ النّاسِ مِنْ شَجَرٍ شَتّيٰ
  • و فرمود: من و علي از يك [جايگاه] و درختيم و ديگران از درخت‏هاي گوناگون‏اند

 (مثال زدن به درخت مي‏تواند از جهت تمسك به آيات قرآن باشد. در آيات 24 و 25 سوره ابراهيم آمده است: ‹‹اَلَم تَرَ كَيفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا كَلِمَةً طَيبَةً كَشَجَرَةٍ طَيبَةٍ اَصلُها ثابِتٌ و فَرعُها فِي السَّماء  تُؤتي اُكُلَها كُلَّ حينٍ بِاِذنِ رَبِّها و يضرِبُ اللَّهُ الاَمثالَ لِلنّاسِ لَعَلَّهُم ‏يتَذَكَّرون؛ آيا نديدي چگونه خداوند "كلمه طيبه" [و گفتار پاكيزه] را به درختي پاكيزه تشبيه كرده كه ريشه آن [در زمين] ثابت و شاخه آن در آسمان است؟! هر زمان ميوه خود را به اذن پروردگارش مي‏دهد و خدا براي مردم مثل‏ها مي‏زند، شايد متذكر شوند [و پند گيرند].››

    از يك درخت بودن يعني در بسياري ويژگي‏ها، به ويژه ويژگي‏هاي غير ظاهري يكسان بودن. برگ‏ها و ميوه‏هاي ‏يك درخت در رنگ، بو، مزه، فوايد و جز اين‏ها يكسانند و حال آن‌كه درخت‏هاي متفاوت معمولاً در اين گونه موارد متفاوت‏اند و جالب اين است كه اخيراً دانش روز اثبات كرده كه هيچ درختي با درخت ديگر حتي اگر از يك نوع ‏باشند، در همه جزئيات ساختاري همانند نيستند و براي مثال، مي‏توان تشخيص داد كه يك برگ درخت سيب از بين ‏هزاران درخت سيب، از كدام درخت جدا شده است.

    گذشته از اين، درخت جزو معدود مخلوقاتي است كه فوايد آن بسيار متنوع است؛ براي مثال، برگ‏هاي درخت ‏انگور خوراكي، ميوه آن بسيار با ارزش و درمان كننده برخي بيماري‏ها، تنه آن قابل استفاده، سايه آن مطلوب، داراي ‏منظره‏اي زيبا، تصفيه كننده هوا و جز اين‏هاست. درختان ديگر نيز كم و بيش اين چنين‏اند.

    در پايان لازم است به اين نكته توجه شود كه اهل بيت‏- عليهم السلام- از يك اصل هستند؛ چنان‌كه در زيارت جامعه‏ مي‏خوانيم: «ان ارواحكم و نوركم و طينتكم واحدة» .

 

  • وَ اَحَلَّهُ مَحَلَّ هارُونَ مِنْ مُوسیٰٰٰ
  • و او را [نسبت به خود] در جايگاهي قرار داد كه هارون نسبت به موسي‏ داشت.

    جايگاه هارون نسبت به موسي - علیه السلام- وزارت، وصايت و جانشيني بوده است و بر اين اساس، حضرت علي - عليه السلام – نيز وزير، وصي و جانشين بلافصل رسول گرامي اسلام- صلي الله عليه وآله-  مي‏باشد.[4] ادامه دعا توضيح بيشتري در اين باره ارائه كرده ‏است.

 

  • فَقال لَهُ: اَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسيٰٰ‏ اِلّا اَنَّهُ لانَبِيَّ بَعْدِي‏
  • پس او فرمود: جايگاه تو نسبت به من مانند جايگاه هارون است نسبت به موسي‏، جز اين‌كه پيامبري پس از من ‏نيست.

    اين حديث كه به حديث "منزلت" شهرت دارد، از جمله احاديث متواتر به شمار مي‏رود. حديثي را متواتر مي‏گويند كه سلسله روايان حديث در هر طبقه و در هر مرحله به حدي برسند كه امكان توطئه و همدستي كردن بر دروغ در مورد آن‏ها داده نشود. بر اساس گزارش‏هاي تاريخي، دست‏كم پيامبر در ده حادثه اين مطلب را تكرار فرموده‏اند.[5]

 

  • وَ زَوَّجَهُ ٱبْنَتَهُ سَيِّدَةَ نِساءِ الْعالَمينَ‏
  • و دخترش را كه سرور زنان جهانيان است، به همسري او در آورد.

    مفضل از امام صادق- علیه السلام- روايت كرده است كه فرمود: اگر خداي متعال اميرالمؤمنين علي - علیه السلام- را خلق نمي‏كرد، براي فاطمه - عليها السلام- همسري هم‏شأن او يافت نمي‏شد. روايت‏هاي متعددي با همين مضمون در منابع شيعي و سني نقل‏شده است.[6]

 

  • وَ اَحَلَّ لَهُ مِنْ مَسْجِدِهِ ما حَلَّ لَهُ‏
  • و آنچه [از حرمت‏هاي مسجد كه به طور استثنايي] بر وي حلال بود، بر علي- علیه السلام- [و بر اساس برخي روايات بر ساير اهل بيت‏- عليهم السلام] حلال شمرد.

پيامبر گرامي اسلام- صلي الله عليه وآله-  بنا به مصالحي در برخي احكام استثنا بود؛ از جمله اين‌كه آن حضرت مي‏توانست به ‏حالت جنب در مسجد بماند و نيز درِ خانه خويش را به مسجد بگشايد (شرح اين قسمت در ادامه مي‏آيد.) پيامبراسلام- صلي الله عليه وآله-  به دستور پروردگار احكام ويژه خود در خصوص مسجدش را بر علي- علیه السلام- نيز جاري دانست و وي را بسان خويش خواند. گفتني است - چنان‌كه در رساله‏هاي توضيح المسائل آمده است (احكام جنابت، "چيزهايي كه برجنب حرام است") - ماندن جنب و حائض در همه مساجد و بنابر احتياط حرم امامان معصوم‏- عليهم السلام- حرام مي‏باشد، ولي‏عبور آن‏ها از مسجد، به جز مسجد الحرام و مسجد النبي در مدينه، جايز است.

 

  • وَ سَدَّ الْأَبْوابَ اِلّا بابَهُ‏
  • و همه درها را [كه از خانه‏هاي هم‏جوار مسجد به مسجد باز كرده بودند] بست، مگر درِ خانه علي- علیه السلام- را.

    برخي اصحاب پيامبر- صلي الله عليه وآله- در جوار مسجد خانه داشتند و از خانه خود دري به مسجد گشوده بودند. پيامبر- صلي الله عليه وآله- ‏همه درها را بست و به دستور پروردگار تنها درِ خانه علي و خود را به مسجد استثنا نمود؛ يعني همان كساني كه ازعصمت برخور دارند، در احكام مسجد نيز استثنا شده‏اند. پذيرش اين دستور پيامبر- صلي الله عليه وآله- و استثنا كردن حضرت ‏علي - عليه السلام- بر برخي اصحاب دشوار بود، به ويژه كه برخي از آن‏ها براي باز كردن درِ خانه خود هر چند تنها وقت نماز اصرار مي‏كردند و براي مثال، عمر بن الخطاب از پيامبر- صلي الله عليه وآله- درخواست كرد روزنه‏اي كوچك به مسجد داشته باشد تا بتواند از درون آن مسجد را ببيند، ولي پيامبر- صلي الله عليه وآله - اين درخواست را نپذيرفت. در هر صورت، برخي اصحاب در اين‏خصوص سخناني گفتند تا اين‌كه پيامبر- صلي الله عليه وآله-  فرمود: «ما انا سددت ابوابكم و فتحت باب علي و لكنَّ الله فتح باب ‏علي و سد ابوابكم[7]؛ من [به اختيار خود] دَرِ خانه‏هاي شما را نبستم و در خانه علي را نگشودم، بلكه خدا در خانه علي‏را گشود و در خانه‏هاي شما را بست.»[8]

 

  • ثُمَّ اَوْدَعَهُ عِلْمَهُ وَ حِكْمَتَهُ‏
  • آن گاه [گنجينه و اسرار] دانش و حكمت خويش را به وي سپرد.

    "حكمت" را به معاني گوناگون به كار مي‏برند، و در اين جا به معناي آگاهي از حقايق امور است و چنين دانش ‏ويژه‏اي تنها مي‏تواند از منشا علم لدني و وحياني منشا بگيرد و دانش بشر را به آن راهي نيست.

 

 

  • فَقالَ: «اَنَا مَدينَةُ ٱلْعِلْمِ وَ عَلِي بابُها فَمَنْ اَرادَ ٱلْمَدينَةَ وَ ٱلْحِكْمَةَ فَلْيَأْتِها مِنْ بابِها»
  • و فرمود: "من شهر علمم و علي درب آن است؛ پس هر كس مي‏خواهد به شهر علم وارد شود و حكمت بجويد، بايد از درب آن وارد شود.

    اين روايت متواتر است و شيعه و سني درباره دانش او روايات فراواني نقل كرده‏اند.[9]

    ترديدي نيست كه اهل بيت پيامبر- صلي الله عليه وآله- بيش از ديگران از علوم آن حضرت بهره‏مند بودند؛ چنان‌كه پيامبرخدا- صلي الله عليه و آله- درباره ايشان فرمود: «لا تُعِلّموهُم فَاِنَّهُمْ أعلَمُ مِنْكُمْ»[10] به ويژه شخص اميرمؤمنان- علیه السلام- كه از دوران كودكي در دامان رسول خدا- صلي الله عليه وآله- پرورش يافته و تا آخرين لحظات عمر آن حضرت ملازم وي و همواره  در صدد فرا گرفتن ‏علوم و حقايق از ایشان بود. پيامبر- صلي الله عليه وآله- درباره وي فرمودند: «اََنَا مَدينةُ الْعِلْمِ وَ عَلي بابُها»[11] و از خود اميرمؤمنان- علیه السلام- نقل شده كه فرمود: «انّ رَسُولَ اللّه- صلّي اللّه عليه و آله- عَلَّمَني اَلْفَ بابٍ، وَ كُلُّ بابٍ يفْتَحُ اَلْفَ بابِ ‏فَذلِكَ اَلْفَ اَلْفَ باب، حتي عَلِمْتُ ما كانَ وَ ما يكونُ اِلي يوْمِ القِيامَةِ وَ عَلِمْتُ عِلْمَ الْمَنايا وَ الْبَلايا وَ فَصْلَ الْخِطابِ[12]؛ رسول‏خدا- صلي الله عليه وآله-  هزار باب علم به من آموخت كه هر بابي هزار باب ديگر مي‏گشايد و مجموعاً مي‏شود هزار هزار باب، تا آن‏جا كه از هر چه بوده و تا روز قيامت خواهد بود، آگاه شدم و علم منايا و بلايا [مرگ‌ها و مصيبت‏ها] و فصل الخطاب[داوري به حق] را فرا گرفتم.»

    ولي علوم أئمّه اهل بيت‏- عليهم السلام- منحصر به آنچه از پيامبر اكرم- صلي الله عليه وآل- بي واسطه يا با واسطه شنيده بودند، نبوده است، بلكه ايشان از نوعي علوم غير عادي نيز بهره‏مند بوده‏اند كه به صورت "الهام" و "تحديث"[13] به ايشان افاضه مي‏شده ‏است؛ نظير الهامي كه به خضر و ذوالقرنين[14] و حضرت مريم و مادر موسي - عليهما السلام- شده[15] و بعضاً در قرآن كريم، به"وحي" تعبير گرديده است كه البتّه منظور از آن، وحي نبوّت نيست و با چنين علمي بوده كه بعضي از ائمه اطهار- عليهم السلام- كه در سنين ‏كودكي به مقام امامت مي‏رسيدند، از همه چيز آگاه بودند و نيازي به تعلّم و فراگيري از ديگران نداشتند.

    اين مطلب، از روايات فراواني استفاده مي‏شود كه از خود ائمه اطهار - عليهم السلام - نقل شده و با توجه به عصمت ايشان، حجيت آن‌ها ثابت ‏است، ولي پيش از آن‌كه  به ذكر نمونه‏اي از آن‌ها بپردازيم، به آيه‏اي از قرآن كريم اشاره مي‏كنيم كه از شخص يا اشخاصي به عنوان «مَن عِندَهُ عِلمُ الكِتاب»[16] ياد كرده، به عنوان شاهد بر حقّانيت پيغمبر اكرم- صلي الله عليه وآله-  معرّفي ‏مي‏كند، و آن آيه اين است: «قُل كَفي‏ بِاللَّهِ شَهيدًا بَيني و بَينَكُم و مَن عِندَهُ عِلمُ الكِتاب؛[17] بگو براي شهادت ميان من وشما، خدا و كسي كه علم الكتاب دارد، كفايت مي‏كند.»

    بدون شك چنين كسي كه شهادت او قرين شهادت خداي متعال قرار داده شده و داشتن علم الكتاب او را شايسته چنين شهادتي كرده، داراي مقامي بس ارجمند است.

    آيه ديگري نيز به اين شاهد اشاره كرده و او را "تالي تِلْو" رسول خدا- صلي الله عليه وآله-  شمرده است: « اَفَمَن كانَ عَلي‏ بَينَةٍ مِن ‏رَبِّهِ ويتلوهُ شاهِدٌ مِنهُ...»[18] و كلمه "منه" دلالت دارد كه  اين شاهد از خاندان رسول خدا- صلي الله عليه وآله-  و اهل بيت او است و روايات متعدّدي از طرق شيعه و اهل سنّت، نقل شده كه منظور از اين شاهد، علّي بن ابي طالب  - عليه السلام – مي‌باشد.

    از جمله، ابن مغازلي شافعي از عبداللّه بن عطاء روايت كرده كه گفت: روزي در حضور امام باقر- علیه السلام- بودم كه فرزند"عبداللّه بن سلام" (يكي از علماء اهل كتاب كه در زمان رسول خدا- صلي الله عليه وآله-  اسلام آورد) عبور كرد، از آن حضرت ‏پرسيدم: آيا منظور از «مَن عِندَهُ عِلمُ الكِتاب» پدر اين شخص است؟ فرمود: نه، بلكه منظور علي بن ابي طالب - عليه السلام‏- است كه آيه «ويتلوهُ شاهِدٌ مِنهُم» و آيه «اِنَّما وَلِيكُمُ اللَّهُ ورَسولُهُ والَّذينَ ءامَنوا...»[19] نيز در شأن او نازل شده است، و نيز چندين روايت از طرق فريفتن نقل شده كه منظور از "شاهد" در سوره هود، علّي بن ابي طالب- علیه السلام- مي‏باشد[20] و با توجه ‏به ويژگي ياد شده "منه" روشن مي‏شود كه مصداق آن جز آن حضرت كسي نبوده است.

    اهميت داشتن "علم الكتاب" هنگامي روشن مي‏شود كه در داستان حضرت سليمان - علیه السلام- و احضار تخت بلقيس كه در قرآن كريم آمده است، دقّت كنيم؛ آن‌جا كه مي‏فرمايد: «قالَ الَّذي عِندَهُ عِلمٌ مِنَ الكِتبِ اَنا ءاتيكَ بِهِ قَبلَ اَن يرتَدَّ اِلَيكَ ‏طَرفُكَ...[21]؛ كسي كه بهره‏اي از علم الكتاب داشت، گفت: من تخت بلقيس را حاضر مي‏كنم پيش از آن‌كه  چشم به‏هم زني... »

    از اين آيه، استفاده مي‏شود كه آگاه بودن از بخشي از علم الكتاب چنين اثر شگفت انگيزي داشته است، و از اين‌جا مي‏توان حدس زد كه داشتن همه علم الكتاب چه آثار بزرگ‌تري را در بر خواهد داشت و اين، نكته‏اي است كه امام ‏صادق - علیه السلام- در حديثي كه "سدير" نقل كرده، خاطر نشان كرده است:

    سدير گويد: من و ابوبصير و يحياي بزّاز و داود بن كثير در مجلس [بيروني] امام صادق - علیه السلام- بوديم كه آن حضرت با حالت غضب وارد شدند و پس از نشستن فرمودند: تعجّب است از مردمي كه گمان مي‏كنند ما علم غيب داريم! درصورتي كه جز خداي متعال كسي علم غيب ندارد، و من خواستم كنيزم را تنبيه كنم، او فرار كرد و ندانستم در كدام‏ اطاق رفته است.[22]

    سدير گويد: هنگامي كه حضرت برخاستند كه به منزلشان [اندروني] بروند، من و ابوبصير و  ميسر همراه آن ‏حضرت رفتيم و عرض كرديم: فدايت شويم، ما سخناني كه درباره كنيز فرموديد، شنيديم و ما معتقديم كه شما علوم ‏فراواني داريد، ولي ادّعاي علم غيب درباره شما نمي‏كنيم.

    حضرت فرمود: اي سدير، مگر قرآن نخوانده‏اي؟ عرض كردم: چرا. فرمود: اين آيه را خوانده‏اي: «قالَ الَّذي عِندَهُ‏ عِلمٌ مِنَ الكِتبِ اَنا ءاتيكَ بِهِ قَبلَ اَن يرتَدَّ اِلَيكَ طَرفُكَ» گفتم: فدايت شوم، خوانده‏ام. فرمود: مي‏داني كه اين شخص چه‏اندازه از علم الكتاب داشت؟ عرض كردم: شما بفرماييد. فرمود: باندازه قطره‏اي از درياي پهناور! سپس فرمود: آيا اين‏ آيه را خوانده‏اي «قُل كَفي‏ بِاللَّهِ شَهيدًا بَيني وبَينَكُم ومَن عِندَهُ عِلمُ الكِتاب»؟ گفتم: آري. فرمود: آن كسي كه علم همه ‏كتاب را دارد داناتر است يا كسي كه بهره اندكي از علم الكتاب دارد؟ عرض كردم: آن كسي كه علم همه كتاب را دارد. پس با اشاره به سينه مباركش فرمود: به خدا قسم! علم همه كتاب نزد ماست، به خدا قسم! علم همه كتاب نزد ماست.[23] اينك به ذكر نمونه‏هاي ديگري از روايات وارده در علوم اهل بيت‏- عليهم السلام- اشاره مي‏كنيم.

    حضرت رضا- علیه السلام- در ضمن حديث مفصّلي درباره امامت فرمود: هنگامي كه خداي متعال كسي را (به عنوان امام) براي مردم بر مي‏گزيند، به او سعه صدر عطا مي‏كند و چشمه‏هاي حكمت را در دلش قرار مي‏دهد و علم را به وي الهام ‏مي‏كند تا از پاسخ به هيچ پرسشي در نماند و در تشخيص حق، سرگردان نشود؛ پس او معصوم و مورد تأييد و توفيق ‏و تسديد الهي بوده، از خطاها و لغزشها در امان خواهد بود و خداي متعال، اين خصلت‌ها را به او مي‏دهد تا حجّت بر بندگان و شاهد بر آفريدگانش باشد و اين، بخشش الهي است كه به هر كس بخواهد مي‏دهد.

آن‌گاه افزود: آيا مردم مي‏توانند چنين كسي را (بشناسند) و برگزينند؟! و آيا برگزيده ايشان داراي چنين‏صفاتي است؟![24]

    از حسن بن يحياي مدائني نقل شده كه از امام صادق - علیه السلام- پرسيدم: هنگامي كه سؤالي از امام مي‏شود، چگونه (و باچه علمي) پاسخ مي‏دهد؟ فرمود: گاهي به او الهام مي‏شود، و گاهي از فرشته مي‏شنود، و گاهي هر دو.[25]

    در روايتي ديگر از امام صادق - عليه السلام – آمده است: امامي كه نداند چه مصيبتي به او مي‏رسد و كار او به كجا مي‏انجامد، حجّت خدا بر بندگانش نخواهد بود.[26]

همچنين چند روايت از آن حضرت نقل شده است كه فرمود: هرگاه امام بخواهد چيزي را بداند، خداي متعال او را آگاه‏ مي‏سازد.[27]

نيز در روايات متعدّدي از آن حضرت آمده است كه فرمود: روح، آفريده‌اي اعظم از جبرئيل و ميكائيل است ‏كه با رسول خدا- صلي الله عليه وآله-  بود و بعد از وي با ائمه‏- عليهم السلام- است و ايشان را تسديد مي‏كند.[28]

    ابن ابي الحديد در مقدمه شرح خود بر نهج البلاغه، درباره علم علي- علیه السلام- گفتاري زيبا دارد. وي در اين مقدمه همه‏ علوم عصر خويش را به صورت مستدل به حضرت علي- علیه السلام- مي‏رساند و نشان مي‏دهد كه آن حضرت سر منشأ بسياري از علوم موجود بوده است.

    در پايان نيكو است چند بيتي از ابيات زيباي فردوسي را در اين باره ياد آور شويم:

به گفتار پيغمبرت راه جوي
 چه گفت آن خداوندِ تنزيل و وحي‏
كه من شهر علمم عليم در است
‏ گواهي دهم كاين سخن را از او است

 

دل از تيرگي‏ها بدين آب شوي
خداوند امر و خداوند نهي
درست اين سخن قول پيغمبر است
تو گويي دو گوشم بر آواز او است

  • ثُمَّ قالَ: اَنْتَ اَخِي وَ وَصِيِّي وَ وَارِثِي‏
  • سپس فرمود: تو برادر، جانشين و وارث من هستي.

    به گزارش مورخان، پيامبر اكرم- صلي الله عليه وآله-  پس از هجرت به مدينه بين سيصد تن از مهاجرين و انصار پيوند برادري ‏برقرار كرد و در ميان آن‏ها حضرت علي  - عليه السلام- را براي خود برگزيد و فرمود: "تو نسبت به من مانند هاروني نسبت به‏ موسي، جز اين‌كه پس از من پيامبري نيست؛ تو برادر و وارث من هستي".[29]

    امّا وصايت و وراثت آن حضرت بارها و بارها از آغازي‏ترين روزهاي تبليغ (يوم الدار) تا آخرين روزهاي پاياني ‏عمر شريف پيامبر - صلي الله عليه وآله- از زبان ايشان بيان شده است؛[30] البته بايد توجه داشت كه مقصود از "وراثت" - چنان‌كه در روايت آمده است - وراثت ولايتي و علمي است. در روايتي آمده است: "مكتوب علي باي الجنه، لااله الا الله محمد رسول‏ الله علي اخو رسول الله...؛ بر در بهشت نوشته شده است: "لا اله الا الله محمد رسول الله، علي برادر رسول ‏خداست...".[31]

 

  • لَحْمُكَ مِنْ لَحْمِي
  • گوشت تو از گوشت من است،

 

  • وَ دَمُكَ مِنْ دَمِي
  • و خون تو از خون من است.

   روشن است كه مراد از اين عبارت‏ها اتحاد معنوي و صفاتي آن دو نور است؛ چنان‌كه خداي متعال در آيه ‏مباهله حضرت علي- علیه السلام- را "نفس" پيامبر مي‏نامد: "هر گاه بعد از علم و دانشي كه [درباره مسيح] به تو رسيده، [باز] كساني با تو به محاجّه و ستيز برخيزند، به آن‏ها بگو: "بياييد ما فرزندان خود [حسن و حسين عليهما السلام] را دعوت كنيم، شما هم فرزندان خود را؛ ما بانوان [حضرت فاطمه عليها السلام] خويش را دعوت كنيم، شما هم زنان خود را؛ ما از نفوس خود[حضرت علي عليه السلام] دعوت كنيم، شما هم از نفوس خود؛ آن‌گاه مباهله كنيم و لعنت خدا را بر دروغ گويان قراردهيم".[32]

   اين مطلب در روايات به گونه‏هاي مختلفي آمده است؛ براي مثال، در احاديث نور مانند حديث ذيل ‏مي‏خوانيم: "من و علي در پيشگاه خداي عز و جل نوري بوديم كه بر جهان آفرينش پرتو افكنده بوديم؛ نوري كه‏ چهارده هزار سال پيش از خلقت آدم خدا را تسبيح و تقديس مي‏كرد. هنگامي كه خدا آدم را آفريد، اين نور به ‏صلب او منتقل شد و دائماً يكي بود تا اين‌كه خداي متعال آن را در صلب عبد المطلب به دو نيم تقسيم كرد؛ نيمي من ونيمي علي".[33]

    در روايتي ديگر، در ادامه حديث آمده است: ".. سپس آن را از صلب عبدالمطلب بيرون آورده، به دو نيم ‏تقسيم كرد؛ قسمتي در صلب عبدالله و قسمتي در صلب ابوطالب قرار گرفت؛ بنابراين، علي از من و من از اويم؛گوشت او گوشت من و خون او خون من است؛ هر كه او را دوست بدارد، به محبت من او را دوست داشته و هر كس با او دشمني داشته باشد، بدين علت است كه با من دشمني دارد".[34]

    در روايتي ديگر مي‏خوانيم: "يا علي كذب من زعم انه يحبُّي و يبْعضكَ لان الله تعالي خلقني و اياك من نور واحد؛ اي علي، دروغ مي‏گويد هر كه مي‏پندرد مرا دوست دارد و با تو دشمن است؛ زيرا خداي تعالي من و تو را از يك نور خلق كرده است".[35]

 

 

  • وَ سِلْمُكَ سِلْمِي
  • و صلح تو صلح من است،

 

  • وَ حَرْبُكَ حَرْبِي
  • و جنگ تو جنگ من است،

    در ينابيع المودة آمده است كه پيامبر- صلي الله عليه وآله - به علي- علیه السلام- فرمود: "هر كس تو را بكشد، مرا كشته و هر كس با تودشمني كند، با من دشمني كرده و هر كس تو را دشنام دهد، مرا دشنام داده؛ زيرا تو نسبت به من همچون خود مني؛ روح تو از روح من و طينت تو از طينت من است و خداوند تبارك و تعالي‏ من و تو را از نور خويش آفريده و من و تو را برگزيده؛ مرا براي نبوت انتخاب كرده و تو را براي امامت؛ پس كسي كه امامت تو را انكار كند، نبوت مرا انكار كرده‏است. يا علي، تو وصي و وارث و پدر فرزندان من هستي."؟

 

  • وَ ٱلْإيمانُ مُخالِطٌ لَحْمَكَ وَ دَمَكَ كَما خالَطَ لَحْمِي وَ دَمِي‏
  • و ايمان با گوشت و خونت در آميخته همان گونه كه با گوشت و خون من در آميخته است.

    اين عبارت مي‏تواند كنايه از شدت ايمان آن حضرت و شباهت فراوان ايشان، به ويژه در مسائل معنوي، به ‏پيامبر- صلي الله عليه وآله-  باشد و افزون بر آن مي‏تواند معنايي ظاهري نيز داشته باشد و از مطالب علمي كه هنوز بر ما به درستي‏آشكار نشده، حكايت كند. چندي پيش در اخبار علمي گزارش شد كه آلودگي صوتي، چروك صورت را افزايش‏مي‏دهد. در تحقيقات پزشكي نيز تأثير آهنگ موزون تلاوت قرآن بر روان و اعصاب بيماران مورد پژوهش قرار گرفت ‏و به نتايج بسيار مطلوبي دست يافت[36]؛ بنابراين، چه بسا نتوان اين فقره از دعا را صرفاً كنايي دانست.

 

  • وَ اَنْتَ غَدَاً عَلَيٰ ٱلْحَوْضِ خَليفَتِي‏
  • و تو فردا‌[ي قيامت] جانشين من ‍‍]و اختيار دار و امير] بر حوض [كوثر] هستي.

    درباره حوض كوثر سخن بسيار است. حميري - شاعر معروف اهل بيت‏ عليهم السلام - حال مخالفان حضرت علي- عليه السلام - را در قصيده معروفش اين چنين توصيف كرده است:

و ازمعوا عذراً بمولاهم          تباً لما كانوا به اَزمَعوا

تصميم گرفتند نسبت به مولاي خود بي‌وفايي كنند؛ مرگ بر آنان باد به خاطر تصميمي كه گرفتند.

و لا عليه يردوا حوضَهُ          غداً و لا هم فيهم يَشفَعُ

آن قوم بر حوض كوثر وارد نمي‏شوند و او نيز آن‏ها را شفاعت نمي‏كند.

حوضٌ له ما بين صنعا إلي          أيلَةِ و العرض به أوسَعُ

حوضي به پهناي ما بين صنعا و ايله، بلكه عرض آن وسيع‏تر از ما بين آن دو است.

يُنْصَبُ فيه علم لِلهدي          و الحوضُ مِن ماء به مُتْرَعُ

در آن حوض پر از آب عَلَمي نصب مي‏شود كه نشانه هدايت يافتن پيروان او است.

يفيضُ من رحمته كوثرُ          أبيضُ كاالفضةِ أو أنصَعُ

حوض كوثر از رحمت پروردگار لبريز خواهد شد؛ حوضي كه چونان نقره خواهد بود و بلكه سفيدتر.

حِصاهُ ياقوتٌ و مرجانةٌ          و لؤلؤٌ لم‌تَجنه إصبعُ

سنگريزه‏هاي آن ياقوت، مرجان و لؤلؤ مي‌باشد كه هيچ دستي به آن نرسيده است.

بَطحاؤهُ مِسك و حافاتهُ          يهْتزُّ منها مُونقٌ مِربَعُ

مجراي نهر كوثر مشك‌آگين و اطراف و جوانبش نشاط‌ بخش و محل خوشايند و مكان عيش است.

أخضرُ ما دونَ الوَري‏ ناضِر          و فاقِعٌ أصفَرُ او أنصَعُ

منظره‏اي بسيار سبز و خرم و زرد روح بخش يا سفيدتر از هر سفيدي.

فيه أباريقُ و قِدحانَهُ          يذُبُّ عنها الرَّجُلُ الأصْلَعُ

در حوض كوثر [جايگاهي وجود دارد كه در آن] ظرف‏هاي آب است كه مردي با پيشاني بلند دشمنان را از آن‏ها باز مي‏دارد.

يذبّ عنها ابنِ ابي طالبٍ          ذبّاً لجربي إبلٍ شُرَّعُ

حضرت علي - علیه السلام- آن‏ها را مانند دور كردن شتران مريض از آبگاه، مي‏راند.

والعِطرُ و الريحانُ أنواعُهُ          ذاك و قد هَبَّتْ بِهِ زَعْزَعُ

و گونه‏هاي مختلف عِطر و ريحان اطراف آن را فرا مي‏گيرد،

ريحٌ من الجنَّةِ مأمورةٌ          ذاهِبةٌ ليس لها مِربَعٌ

با وزيده شدن بادي از بهشت كه به اين كار مأموريت يافته و به جاي خود باز نخواهد گشت.

اذا دَنَوا منه لكي يشْربُوا          قيلَ لهم تَبّاً لكم فارجعُوا

دشمنان چون نزديك مي‏شوند كه از آن بنوشند، به آن‏ها گفته مي‏شود: مرگ بر شما باد! از اين جا دور شويد.

دونكم فالتمسوا مَنهلاً          يَرويكُمُ أو مُطعِماً يُشْبِعُ

برويد نزد همكيشان خود و آبگاهي جوييد كه شما را سيراب كند يا جايي كه غذايي به دست آوريد تا شما از گرسنگي ‏برهاند.

هذا لِمَنْ والي‏ بَني احمدا          و لم يكن غيرُهم يَتبعُ

اين آن كوثر ويژه دوستاران اهل بيت‏- عليهم السلام- است و غير آنان را بهره‏اي از آن نيست.

فالفوزُ للشارب مِن حوضِه          و الويلُ و الذلُّ لِمَن يُمنَعُ[37]

پس خوشا به حال كسي كه از آن بنوشد و بدا به حال كسي از آن منع شود.

    در ادامه، شاعر به مخالفان مشهور آن حضرت پرداخته و مي‏گويد:

و الناسُ يومَ الحشر راياتُهم            خمسٌ فَمنِها هالِكٌ أربَعُ‏

مردم در آن روز پنج دسته شوند كه چهار دسته از آن‏ها نابودند.

فرايةُ العِجلِ و فِرعَونُها          و سامري الأُمَّةِ المُشنَعُ‏

يك دسته پيروان سامري رسوا و مذموم و گوساله او و فرعون اين امت‌اند.

و رايةٌ يقدِمُها أدلمُ          عَبدٌ لَئيمٌ لُكَعٌ أوكعُ‏

و پرچم دسته‏اي در اختيار شخصي پست، احمق و سياه دل است.

و رايةٌ يَقدِمُها حِبتَرٌ          بالزُّورِ و البهتانِ قد أُبدِعُ‏

و پيش قراول دسته‏اي روباه كوتاه قدي است كه گويا وجودش براي دروغ و بهتان خلق شده است.

و رايةٌ يَقدِمُها نَعْثَلٌ             لابَرَّدَ اللّهُ لَهُ مَضَجعُ‏

و پيش قراول و پرچم‌دار دسته‏اي، پير احمقي است كه خدا جايگاهش در جهنم را خنك نكند.

اربعةٌ في سَقَرٍ اُودِعُوا              ليس لهم من قَعرِها مَطَْلَعٌ‏

اين چهار گروه به دوزخ افكنده مي‌شوند و از قعر آن راه بيرون شدني نيست.

و رايةٌ يَقدِمُها حَيدَرٌ              وَ وَجهُهُ كالشمسِ إذْ تَطلِعُ

و پرچم‌دار دسته‏اي حيدر است كه چهره‏اش چونان خورشيد به هنگام طلوع مي‏ماند.

غَدَاً يُلاقي المصطفي حَيدَرٌ              و رايةُ الحمدِ لَهُ تُرفَعُ‏

حيدر [حضرت علي عليه السلام] پيامبر- صلي الله عليه وآله- را  در قيامت ملاقات مي‏كند در حالي كه پرچم "حمد" براي او بلند شده است.

مُولَي له الجَنَّةُ مأمورةٌ              و النّارُ مِن اِجلالِه تَفزَعُ‏

مولايي است كه بهشت به فرمان او و آتش از ابهت و جاهگاه بلندش هراسناك.

اِمامُ صِدقٍ و لَهُ شيعةٌ              يَرَوا مِن الحوضِ و لم‌يُمنَعوا

پيشواي صادقي است و پيرواني دارد كه از حوض كوثر سيراب مي‏شوند و از آن منع نمي‏شوند.

بِذاكَ جاءَ الوحُي مِن رَبِنّا            يا شيعةَ الحقِّ فَلا‌تَجْزِعُوا

اين مطلب را وحي الهي آورده و فرموده است: اي پيروان حق و حقيقت، نهراسيد.

و الحميري مادِحُكُم لَم يَزَلْ              و لو يُقَطَّع اِصبَحٌ اِصبَحٌ‏

حميري همواره ستايش‌گر شماست هر چند بند بندش را قطع كنند.

و بَعدَها صَلّوا عَلَي المصطفي             و صِنْوِهِ حيدرةِ الأصلَحُ‏

و پس از اين ابيات بر محمد مصطفي- صلي الله عليه وآله- و دامادش علي –عليه السلام-صلوات بفرستيد.[38]

 

حكايت:

چنان‌كه گذشت، حميري شاعري پر آوازه و بسيار علاقه‏مند به اهل بيت‏- عليهم السلام- بود تا آن‌جا كه چون در مجلسي ‏مي‏نشست و از فضايل اهل بيت‏- عليهم السلام- سخني به ميان نمي‏آمد، بر مي‏خاست و مجلس را ترك مي‏كرد. اين بيت منسوب‏به او است:

           اني لاُكرهُ ان أُطيل بمجلس           لا ذكر فيه لفضل آل محمد(ص)

    اما بر اساس گزارش‏هايي، گويا وي گرفتار برخي انحراف‏ها نيز بوده است. علامه اميني - نويسنده كتاب بسيار ارزشمند و گرانسنگ الغدير - در جلد دوم[39] از امالي شيخ طوسي[40] و مناقب آل‏ابي طالب سروي[41] و نيز از كشف الغمّة[42]از حسين بن عون چنين نقل مي‏كند:

عبداللَّه بن سنان مي‏گويد: از حضرت صادق - ‏عليه السلام- در باره حوض كوثر سؤال كردم. حضرت فرمود: حوض وسيعي است ما بين بصره و صنعاء، آيا دوست داري آن را ببيني؟ عرض كردم: فدايت شوم! بلي. حضرت دست مرا گرفت و مرا از مدينه ‏بيرون برد و سپس پاي خود را به زمين زد، پس ناگاه ديدم نهري جاري است، از يك‏ جانبش آب زلالي كه از برف سفيدتر بود و از جانب ديگرش شيري كه از برف ‏سفيدتر بود، و از وسط اين نهر شرابي از ياقوت زيباتر جاري بود، و من ‏هرگز نوشيدني‏هاي بين آب و شير مانند آن نديده بودم. عرض كردم: فدايت شوم! اين نهر از كجا خارج مي‏شود و سرچشمه‏اش كجاست؟ حضرت فرمود: اين‏ها چشمه‏هايي هستند كه خداوند وصف آن‏ها را در قرآن مجيد بيان فرموده است: «چشمه‏اي است از آب، و چشمه‏اي است از شير، و چشمه‏اي است از شراب كه در اين نهر جاري است.» و اطراف آن نهر درخت‏هايي سرسبز و خرم بود و برشاخه‏هاي آن‏ها حوريّه‏هاي بهشتي‏اي ديدم بسيار زيبا و توصيف‏ناپذير، و به دست‏آن‏ها ظرف‏هايي بود كه من به نيكويي و زيبايي آن‏ها نديده بودم. آن ظرف‏ها از ظرف‏هاي دنيايي نبود؛ سپس حضرت به يكي از آن حوريّه‏ها نزديك شده و اشاره‏ فرمود كه قدري آب به ما بده. من آن حوريه را نگاه مي‏كردم، وقتي خم شد و مي‏خواست آب از نهر بردارد، ديدم درخت هم با او خم شد، حوريّه ظرف را در نهرفرو برده و از آن پر كرده و به حضرت داد، و حضرت به من دادند. من از آن نوشيدم و سوگند به خدا كه هيچ آشاميدني به آن گوارايي و به آن لذت نياشاميده بودم و بوي ‏آن مانند بوي مشك فرح‏آور و دل‏انگيز بود. چون در آن كاسه نگاه كردم، سه رنگ‏ نوشيدني ديدم، عرض كردم: فدايت شوم! فوق تصور است! من اصلاً فكر نمي‏كردم‏كه اين‏گونه باشد. حضرت فرمود: اين كوچك‏ترين چيزي است كه خداوند براي ‏شيعيان ما مقدّر فرموده است، چون مؤمن وفات يابد روحش به اين نهر مي‏آيد و در باغ‏هاي اطراف اين نهر به تفرج و تفريح مشغول مي‏گردد، و از آب‏هاي اين نهر مي‏آشامد و دشمن ما چون مرگش فرا رسد، روحش به وادي برهوت مي‏رود، و در عذاب برهوت جاودان خواهد بود، و از زقوم آن مي‏خورد، و از حميم آن مي‏آشامد؛ پس، از اين وادي به خدا پناه ببريد.

 



[1] . بحار الانوار، ج35، ص399.

[2] . بحار الانوار، ج 37، ص 295-294، ح 9.

[3] . نساء، 14.

[4] . قرآن كريم (طه، 32 -25) در اين باره مي‏فرمايد: «قالَ رَبِ‏ّ اشرَح لي صَدري ويسِّر لي اَمري واحلُل عُقدَةً مِن لِساني يفقَهوا قَولي ‏واجعَل لي وزيرًا مِن اَهلي هارونَ اَخي اشدُد بِهِ اَزري واَشرِكهُ في اَمري...؛ [موسي‏ به خدا] عرض كرد: پروردگارا، شرح صدر به من‏ عنايت فرما و كارم را برايم آسان گردان و گره از زبانم بگشاي تا سخنان مرا دريابند و وزيري از خاندانم براي من قرار ده؛ هارون - برادرم - را؛ با اوپشتم را محكم كن و او را در كارم شريك ساز...".

 

[5] . ر.ك: ابوبكر، تأليف نگارنده، ضميمه 1، ص 89، مؤسسه فرهنگي انتشاراتي گرگان؛ بحار الانوار، ج 38، ص 331؛ كشف اليقين، حديث‏هاي 274 و275؛ مسند احمد، حديث‏هاي 207 و 259 (كتاب الفضائل)؛ تاريخ دمشق، ج 1، حديث 148 و... .

 

[6] . ر.ك: القطرة، محمد المظفري، ص 105 -104، چاپخانه علميه، قم.

 

[7] . احقاق الحق، ج 5، ص 557.

[8] . نیز بنگرید: کشف الیقین، علامه حلی، حدیث 275، مبحث چهارم.

[9] . ر.ك: الغدير، علامه عبدالحسين اميني، ج 3، ص 96-97 و ج 4، ص 64-65، و... .

 

[10] . ر.ك: غاية المرام، ص 265؛ اصول كافي، ج 1، ص 294.

[11] . ر.ك: مستدرك حاكم، ج 3، ص 226، جالب اين است كه يكي از علماي اهل سنت كتابي به نام فتح الملك العلي بصحة حديث مدينة العلم علي نوشته‏كه در سال 1354 ه در قاهره به چاپ رسيد.

[12] . ر.ك: ينابيع المودّة، ص 88؛ اصول كافي، ج 1، ص 296.

[13] . ر.ك: اصول كافي، كتاب الحجّة، ص 264 و ص 270.

[14] . ر.ك: اصول كافي، ج 1، ص 268.

[15]. ر.ك: كهف - 98 -68، آل عمران - 42، مريم - 21 -17، طه - 38، قصص - 7.

[16] . رعد، 43.

[17] . رعد، 43.

[18] . هود، 17.

[19] . مائده، 55.

[20] . ر.ك: غاية المرام (ط قديم)، ص 361 -359.

[21] . نمل، 40.

[22] . از دنباله حديث روشن مي‏شود كه اين سخنان را به خاطر حضور نامحرمان بيان كرده‏اند، و بايد دانست كه منظور از علم غيبي كه اختصاص به ‏خداي متعال دارد، علمي است كه احتياج به تعليم نداشته باشد؛ چنان‌كه  اميرمؤمنان - عليه السلام - در جواب كسي كه سؤال كرد: آيا شما علم غيب داريد؟ فرمود: "انّما هو تعلّم من ذي علم" و گرنه همه انبيا و بسياري از اولياي خدا از علوم غيبي كه به ايشان وحي يا الهام مي‏شده، آگاه بوده‏اند، و يكي ازموارد تشكيك ناپذير آن، اين خبر غيبي است كه به مادر حضرت موسي - عليه السلام - الهام شد: "انّا رادّ وه اليك و جاعلوه من المرسلين" (قصص – 7).

[23] . اصول كافي، ج 1، ص 257 (ط دارالكتب الاسلامية).

[24] . ر.ك: اصول كافي، ج 1، ص 198 -203.

[25] ر.ك: بحار الانوار، ج 26، ص 58.

[26] . ر.ك: اصول كافي، ج 1، ص 258.

[27] . ر.ك: همان، ج 1، ص 258.

[28] . ر.ك: همان، ج 1، ص 273. نيز ر.ك: آموزش عقايد، ج2، 157-161

[29] . ر.ك: فروغ ابديت، آيت الله جعفر سبحاني، ج 1، ص 460 -459، انتشارات دفتر تبليغات اسلامي.

[30] ر.ك: بحار الانوار، محمد باقر مجلسي، ج 38، ص 154.

[31] . بحار الانوار، ج 38، ص 330؛ كنز العمال، حديث 33034.

[32] . ر.ك: تفسير نمونه، تفسير آيه 61 سوره آل عمران

[33].  كشف اليقين، ص 29 -28، ح 9.

[34] . همان، حديث 10.

[35]. بحار الانوار، ج 38، ص 329.

 

[36] . ر.ك: اسلام و بهداشت روان، جلد 1 و 2، پژوهشكده فرهنگ و معارف.

[37] . بحارالانوار، ج 47، ص 331.

[38] . براي آگاهي از شرح قصيده ر.ك: فصلنامه ديني - پژوهشي حوزه اصفهان، دفتر چهارم و پنجم، مقاله شرح و ترجمه قصيده سيد حميري؛ محمدقاسم مدرس هزار جر بيتي، ص 192 -213.

[39] . چاپ تهران، ص 275 و چاپ مركز الغدير للدراسات الاسلامية، ص 389.

[40] . ص 627 و حديث 1293.

[41] . ج3، 258.

[42] . ج 2، ص 40.

شرح دعای ندبه 3

 

  • وَعَرَجْتَ بِهِ اِليٰ‏ سَمائِكَ‏
  • و [او را] با آن به آسمان‏هايت بالا بردي [عروج دادي]،

    درباره آسمان‏هاي هفت‌گانه لازم است توضيحي ارائه شود. در آيه 29 سوره بقره مي‏خوانيم: "هُوَ الَّذي خَلَقَ لَكُم ما فِي الاَرضِ جَميعًا ثُمَّ استَوَي‏ اِلَي السَّماءِ فَسَوّٰهُنَّ سَبعَ سَموتٍ و هُوَ بِكُلِ‏ّ شَي‏ءٍ عَليم؛ او كسي [خدايي] است كه هر آنچه [از نعمت‏ها] در زمين است، براي شما آفريد؛ سپس به آسمان‏ها پرداخت و آن‏ها را به صورت هفت آسمان تنظيم كردو او از هر چيزي آگاه است."

   درباره آسمان‏هاي هفت‌گانه تفسيرهاي گوناگوني وجود دارد كه شايد مناسب‏ترين آن‏ها اين تفسير باشد كه ‏مقصود از هفت، عدد هفت است و نه معناي كنايي[1]"بسيار" و "زيادي"؛ البته بايد توجه داشت كه بر اساس ظاهر بعضي آيات (فصلت،12 و صافات، 6) سياره‏ها و ستارگاني كه ما مي‏بينيم، همه در آسمان اول كه پايين‏تر از همه آسمان‌هاست، قرار دارند و دانش بشر از درك شش‏ آسمان ديگر عاجز است و شايد در آينده، با گسترش و تكامل دانش بشري، آسمان‏هاي ديگر و يا برخي از آن‏ها كشف شود.[2]

    توجه‏

    1. در روايتي می­خوانیم: پيامبر اكرم- صلي الله عليه وآله-  120 بار به معراج مشرف شد.[3]

2. در برخي نسخ دعاي ندبه آمده است: "و عرجت بروحه الي سمائك" كه به عقيده بعضي، اشتباه نسخه مي‏باشد و در صورت اصرار بر آن، با توجه به جسماني بودن معراج معروف پيامبر- صلي الله عليه وآله- كه وقايع آن در روايات آمده، "بروحه" اشاره به برخي معراج‏ها مي‏باشد و نه همه آن‏ها.

 

  • وَ اَوْدَعْتَهُ عِلْمَ ما كانَ وَ ما يَكُونُ اِلَيٰ ٱنْقِضاءِ خَلْقِكَ‏
  • و او را از علم [به وقايع] گذشته و آينده تا پايان آفرينشت، آگاه كردي؛

    از برخي آيات و روايات[4] استفاده مي‏شود كه پيامبر اكرم- صلي الله عليه وآله- و اهل بيت‏- عليهم السلام - از همه دانش‏هايي كه در مسير انجام ‏وظيفه الهي خويش بدان‏ها نياز داشتند، به عنايت الهي برخوردار بودند؛ اما اين بدين معنا نيست كه ديگر علم پيامبر- صلي الله عليه وآله-  و اهل بيت‏- عليهم السلام- متوقف شده است؛ زيرا عالم مطلق خداست و خدا همواره بر دانش آن‏ها مي‏افزايد؛ بنابراين، احتمال دارد آنچه در اين دعا آمده، مربوط به گستره دنيا و وظايف رهبري و امامت آن‏ها باشد؛ همچنين ‏احتمال دارد "علم"، معاني و مصاديق گوناگوني داشته باشد؛ براي مثال، علوم مذكور در دعا، وقايع و حوادث اين ‏جهاني باشد؛ احتمال‏هاي ديگر نيز ممكن است در اين خصوص مطرح شود كه از ذكر آن‏ها خودداري مي‏كنيم.

 

  • ثُمَّ نَصَرْتَهُ بِالرُّعْبِ‏
  • آن‌گاه او را با هراس [افكندن در دل دشمنانش] ياري نمودي،

    يكي از امتيازهاي پيامبر گرامي اسلام- صلي الله عليه وآله-  سلاح معنوي ترس بود كه به ياري پروردگار بر قلب دشمن مي‏نشست ‏و او را در برابر پيامبر اسلام- صلي الله عليه وآله-  ذليل و خاضع مي‏كرد. پيامبر اكرم- صلي الله عليه وآله-  فرمود: " نُصِرْتُ بالرعب فَهُوَ يسيرُ اَمامي ‏مَسِيرَةَ شَهْر؛ به وسيله ترس [دشمنان] ياري شدم؛ ترس پيشاپيش من به مسافت يك ماه راه مي‏رود و دشمن با دوري ‏مسافت يك ماه راه، مرعوب مي‏شود."

   البته ايجاد رعب در دل دشمنان به بركت وجود آيين پيامبر اكرم- صلي الله عليه وآله-  همچنان برقرار است؛ چنان‌كه خداي‏ متعال مي‏فرمايد: "سَنُلقي في قُلُوبِ الَّذينَ كَفَروا الرُّعبَ بِما اَشرَكوا بِاللَّهِ...؛ به زودي در دل كافران ترس خواهيم افكند؛ زيرا آن‏ها براي خدا شريك قائل شدند..." (آل عمران، 151) بنابراين، مسلمانان بايد با توكل بر خدا و اعتماد به او به ‏مقابله با دشمنان برخيزند كه در صورت اعتماد و توكل، خدا در دل دشمنان رعب مي‏افكند و مسلمانان را به پيروزي ‏قاطع مي‏رساند و دشمنان را خوار و ذليل مي‏كند.

   دفاع مقدس عرصه ظهور مصاديق فراواني براي اين آيه بود و آنان كه به خاطر دارند، مي‏توانند موارد بسياري ‏را برشمارند كه خداي متعال با ايجاد رعب، هراس و اضطراب در دل دشمنان، توان مقاومت را از آنان سلب كرد و چه ‏بسيار اسيراني از دشمن تا دندان مسلح كه عامل اصلي ضعف و اسارت آنان احساس عميق ترس بوده است. نمونه ‏روشن ديگر را مي‏توان در جنگ ‏سي و سه روزه شيعيان لبنان با صهيونيست‏هاي اسرائيلي به خوبي مشاهده كرد.

    امام زمان(عج) نيز از سلاح "رُعب" برخوردار است. در روايتي از امام باقر- علیه السلام- مي‏خوانيم:"مثل اين‌كه من آنان را در حالي كه عده نفراتشان حدود سيصد و اندي است مي‏بينم كه از سوی نجف به سوي كوفه ‏سرازير مي‏شوند؛ دل‏هايشان از نظر نيرو و قدرت همچون پاره‏هاي آهن سخت و محكم است؛ جبرئيل از سمت ‏راست و ميكائيل از سمت چپ او را ياري مي‏كنند؛ ترس و وحشت چه از رو‌به‌رو و چه از پشت سر با دوري مسافت ‏يك ماه راه [فاصله بسيار زياد]، دشمن را فرا مي‏گيرد و خدا او را با پنج هزار فرشته ويژه كمك و ياري مي‏نمايد."[5]  

   اميد كه به زودي زود چنين روز با شكوهي را با چشمان خويش به نظاره بنشينيم و اگر توفيق حيات و عنايت ‏حضرت بود، در سايه او به خدمت‌گذاري مشغول گرديم و دين حق را نصرت بخشيم؛ امين يا رب العالمين!

 

  • وَ حَفَفْتَهُ بِجَبْرَئِيلَ وَ ميكائيلَ وَ الْمُسَوِّمينَ مِنْ مَلائِكَتِكَ‏
  • و جبرئيل و ميكائيل و فرشتگان ويژه‏ات [نشاندارت] را با او همراه نمودي [تا به حفظ و ياري او بپردازند]؛

    خداي متعال دست‌كم در دو آيه به صراحت به امداد ملائكه اشاره فرموده است:

    - آل عمران، آيات 124 و 125: «و در آن هنگام كه تو به مؤمنان مي‏گفتي: "آيا كافي نيست كه پروردگارتان شما را با سه هزار نفر از فرشتگان كه فرود مي‏آيند، ياري كند؟!" آري، [امروز هم] اگر استقامت و تقوا پيشه كنيد، و دشمن به ‏همين زودي به سراغ شما بيايد، خداوند شما را با پنج هزار فرشته كه نشانه‌هايي با خود دارند [و ويژه‏اند] ياري ‏خواهد كرد.»

    - سوره تحريم، آيه 4: «اگر شما [همسران پيامبر] از كار خود توبه كنيد [به نفع شماست؛ زيرا] دل‌هايتان از حق ‏منحرف گشته، و اگر عليه او يكديگر را ياري كنيد [كاري از پيش نخواهيد برد] زيرا خداوند ياور او است و همچنين‏جبرئيل و صالح مومنان [حضرت علي- علیه السلام- ] و بعد از آنان، فرشتگان [نيز] پشتيبان [او] خواهند بود.»

   از اين دو آيه استفاده مي‏شود كه پويندگان راه حق و عدالت و جهاد كنندگان در راه خدا با نيروهاي غيبي‏حمايت مي‏شوند، و آيه دوم نشان مي‏دهد برخي همسران پيامبر- صلي الله عليه وآله-  به او آزار مي‏رساندند و خود را به گناه بسيار بزرگي آلوده مي‏كردند و اين نكته قابل توجه كساني از اهل سنت است كه اهل بيت پيامبر- صلي الله عليه وآله-  و آيه تطهير را شامل ‏همسران پيامبر مي‏دانند و آب پاكي را يكسره روي دست همه آن‏ها مي‏ريزند!!

 

  • وَ وَعَدْتَهُ اَنْ تُظْهِرَ دينَهُ عَلَيٰ ٱلدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ
  • و وعده‌اش دادي كه دينش را بر همه اديان چیره گرداني، هر چند مشركان را خوش نيايد؛

    اين مطلب در آيات متعددي از قرآن آمده است؛ مانند آيه 33 سوره توبه: «هُوَ الَّذي اَرسَلَ رَسُولَهُ بِالهُدي‏ ودينِ الحَقِ ‏ّلِيظهِرَهُ عَلَي الدِّينِ كُلِّهِ و لَو كَرِهَ المُشرِكون».

    بر اساس روايات اهل بيت‏- عليهم السلام- اين وعده در زمان ظهور امام زمان (عج) تحقق ‏خواهد يافت و زمينه جهاني چنين قيام فرخنده‏اي هم اكنون در حال تحقق است. بيداري مردم جهان از هر دين و آييني ‏و توجه آنان به دين مبين اسلام و به ويژه مذهب بر حق تشيع به دليل قيام پر شكوه مردم ايران، روندي فزاينده دارد و اسلام خواهي به شدت در حال گسترش است و تحرك دشمنان در سال‏هاي اخير و اين روزها (اين روزها مصادف‏است با تخريب حرم امامان مدفون در سامرا كه لعنت خدا بر دشمنان آنان باد!) نشانه درستي اين مدعاست. گفتني ‏است ظهور حضرت زماني رخ مي‏دهد كه چهره واقعي مستكبران عالم براي مردم دنيا آشكار شود و مردم تازيانه‏هاي ‏ظلم را بر پيكر خود احساس كنند و نداي عدالت خواهي به پا خيزد و از سوي ديگر، جلوه‏هايي هر چند ضعيف ازدولت عدالت گستر امام زمان (عج) در گوشه‏اي از جهان بر پا شود و چشم‏ها و قلب‏ها به سوي آثار و بركات ‏سياست‏هاي عدالت محورانه معطوف گردد و پي‌جويي از منجي و يار مظلومان جهان و وعده همه اديان، يعني‏ حضرت حجت (عج)، سراسر جهان را فراگيرد (و اين نشانه‏ها تحقق يافته و در حال فراگير شدن است.)

 

  • وَ ذٰلِكَ بَعْدَ اَنْ بَوَّأْتَهُ مُبَوَّءَ صِدْقٍ مِنْ اَهْلِهِ‏
  • و آن [وعده] بعد از آن بود كه او را از ميان خاندانش در جايگاه صدق و راستي جاي دادي؛

    "بوَّء" به معناي "جاي دادن" و "مُبَوَّءَ" يعني "جايگاه" و منظور از " مُبَوَّءَ صِدْقٍ" يا مكه و حرم امن الهي است كه بر اين اساس وعده پروردگار در بازگشت پيامبر- صلي الله عليه وآله-  به وطن اصلي، در فتح مكه تحقق يافت، و يا مقصود مقبوليت يافتن آن‏ حضرت در خانه‏اش مي‏باشد.

 

  • وَ جَعَلْتَ لَهُ وَ لَهُمْ اَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبارَكاً وَ هُديً لِلْعالَمينَ‏
  • و نخستین خانه‏اي را كه براي [عبادت] مردم قرار داده شده و در مكه است، برای او و خاندانش مبارك و مايه هدايت جهانيان قرار دادي.

    "بَكَّه" در اصل از ماده "بك" (بر وزن فك) به معناي ازدحام و اجتماع است و اين‌كه به خانه كعبه يا زميني كه خانه كعبه ‏در آن ساخته شده، "بَكِّه" گفته‏اند، به جهت ازدحام و اجتماع مردم در آن جاست و بعيد نيست كه اين اسم پس ازرسميت يافتن آن‌جا براي عبادت، بر آن گذاشته شده باشد.

   همچنين در روايتي از امام صادق- علیه السلام- آمده است كه "مكّه" نام مجموع شهر و "بكّه" نام محلي است كه خانه‏ كعبه در آن‌جا بنا شده است.

برخي "بُكّه" را به معناي "بكاء و گريه مردم" مي‏دانند؛ زيرا مردم اشك ريزان پروردگار خود را مي‏خوانند و به ‏درگاه او نيايش مي‏كنند؛ البته احتمال‏هاي ديگري نيز گفته شده كه از ذكر آن‏ها خودداري مي‏كنيم.[6]

    گفتني است اين قسمت دعا از آيه 96 سوره آل عمران اقتباس شده است.

 

  • فيهِ آياتٌ بَيِّناتٌ مَقامُ اِبْراهيمَ‏
  • در آن نشانه‏هاي آشكاري است [همچون] مقام ابراهيم؛

    نشانه‏هايي كه بر الهي بودن آن دلالت دارد و مردم را به معارف و تعاليمي وراي ظواهر آگاه مي‏سازد كه از جمله ‏آن‏ها مي‌توان از مقام ابراهيم و چاه زمزم ياد كرد. چاه زمزم ياد‌آور امداد الهي به هاجر و فرزندش اسماعيل است، آن‌گاه كه‏ حضرت ابراهيم- علیه السلام- آن‏ها را به دستور پروردگار در بياباني خشك رها كرد. آيه 37 سوره ابراهيم- علیه السلام- اين واقعه را گزارش كرده است: «رَبَّنا اِنّي اَسكَنتُ مِن ذُرِّيتي بِوادٍ غَيرِ ذي زَرعٍ عِندَ بَيتِكَ المُحَرَّمِ...».

    از ديگر نشانه‏ها حجر الاسود است كه خود تاريخي شگفت دارد. حجر اسماعيل نيز از ديگر نشانه‌هاست كه مدفن حضرت اسماعيل و مادرش ‏هاجر مي‏باشد.

 

  • وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً
  • و [نشانه الهي ديگر اين است كه] هر كس به آن وارد شود در امان است.

   فقره قبل و اين قسمت دعا، آيه 97 سوره آل عمران را تشكيل داده‏اند: «فيهِ ءايتٌ بَينتٌ مَقامُ اِبرهيمَ و مَن دَخَلَهُ كانَ ‏ءامِنًا...». آيه در پاسخ دعاي حضرت ابراهيم- علیه السلام- است كه فرمود: "رَبِ‏ّ اجعَل هذا البَلَدَ ءامِنًا... [7]؛ خدايا، اين سرزمين را ايمن گردان... .» ايمني ياد شده در آيه از جهاتي مي‏تواند تكويني باشد؛ مانند وجود آب و آذوغه در آن، و بر اساس احكام فقهي، از جهت تشريعي نيز لحاظ گرديده است؛ چنان‌كه جنگ و صيد در آن حرام مي‏باشد و حتي قاتلي اگر به حرم امن الهي ‏پناه آورد، كسي نمي‏تواند او را در آن‌جا به قتل برساند، مگر آنكه با تدبيرهايي مانند تحريم اقتصادي و معاشرتي، به ‏بيرون حرم كشانده شده و سپس به جزاي عمل خود برسد؛ البته اگر قاتلي داخل حرم مرتكب قتل شود، براي حفظ حرمت آن، مي‏توان او را در همان‌جا به قتل رساند.

 

  • وَ قُلْتَ: «اِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ البَيْتِ وَ يُطَهِّرَ كُمْ تَطْهيراً»
  • و فرمودي: "خدا مي‏خواهد آلودگي را فقط از شما خاندان [پيامبر] بزدايد و شما را پاك و پاكيزه كند."

    اين قسمت دعا، بخشي از آيه 33  سورة احزاب است كه بر عصمت اهل بيت‏- عليهم السلام- دلالت مي‏كند. گفتني است تطهير مطلق ‏و نفي هر گونه پليدي و گناه، بدون هيچ قيدي، همان عصمت است كه در اين باره بيش از هفتاد حديث كه بيشتر آن‏ها از طرق اهل سنت مي‏باشد، وارد شده است.[8] البته براي اثبات امامت اهل بيت‏- عليهم السلام- با استفاده به اين آيه، لازم است به‏ آيه ديگري توجه شود و آن آيه 35 سوره يونس است: «أفَمَنْ يَهْدِي إِلَي الحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّن لَّا يَهْدِي إِلَّا أَنْ ‏يُهْدَي‏، فَما لَكُمْ كَيفَ تَحْكُمونَ».

    از اين آيه استفاده مي‏شود كه تنها از معصوم مي‏توان پيروي كرد؛ چراكه ‏او جز به سوي هدايت دعوت نمي‏كند و اين اقتضاي عصمت او است، ولي در غير معصوم احتمال خلاف و خطا و سوق به غير حق وجود دارد.

    حكم عقل نيز كاملاً موافق با اين مطلب است؛ زيرا حكم مي‏كند انسان بايد از كسي پيروي كند كه احتمال وقوع در معصيت پروردگار و انحراف از راه حق و در نتيجه گرفتار عذاب الهي شدن را به اقّل ممكن ‏برساند (دفع ضرر احتمالي از نظر عقل واجب است) و تنها پيروي از شخص‏معصوم است كه انسان را ايمن مي‏كند و با وجود چنين شخصي بي‌ترديد نوبت به‏ غير معصوم نمي‏رسد؛ در نتيجه حضرت علي - ‏عليه السلام - بر هر كس ديگر در زمان خود حتي بزرگان صحابه، همچون سلمان فارسي، ابوذر، مقداد و ... مقدم است و هيچ‏كس را اختياري جز اين نيست.

 

  • ثُمَّ جَعَلْتَ اَجْرَ مُحَمَّدٍ- صَلَواتُكَ عَلَيهِ وَ آلِهِ- مَوَدَّتَهُم فِي كِتابِكَ‏
  • سپس پاداش محمد- صلي الله عليه و آله- را در كتابت، دوستي [مودت] با آنان قرار دادي.

 

  • فَقُلْتَ: «قُلْ لااَسْئَلُكُمْ عَلَيهِ اَجْراً اِلَّا ٱلْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبيٰ‏»[9]
  • و چنين فرمودي: "... بگو من براي اين [رسالت] از شما اجر و پادشي نمي‏خواهم جز دوستي خويشان [اهل‏بيت - ‏عليهم السلام-] و اطاعت از آن‏ها.

    دوستي «ذوي القربي» به مسئله ولايت و قبول رهبري امامان معصوم‏ - عليهم السلام -بازمي‌گردد كه پذيرفتن آن، همانند پذيرفتن نبوت پيامبر- صلي الله عليه وآله- سبب سعادت انسان‏هاست. در ادامه براي توضيح بيشتر مي‏توان گفت:

    - در بسياري از آيات قرآن مجيد مي‏خوانيم پيامبران مي‏گفتند: پاداشي از شما در برابر دعوت رسالت نمي‏خواهيم و پاداش ما تنها بر پروردگار عالميان است: «ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلي‏ رَبِّ الْعالَمِينَ»[10]. در مورد شخص پيامبر اسلام نيز تعبيرات مختلفي ديده مي‏شود: در يك‌جا مي‌فرمايد: «قُلْ ما سَأَلْتُكُمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلَي اللَّهِ؛ بگو پاداشي را كه از شما خواستم تنها به سود شما است، اجر و پاداش من فقط بر خداوند است» (سبا- 47). در جاي ديگر مي‏خوانيم: «قُلْ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِلَّا مَنْ شاءَ أَنْ يَتَّخِذَ إِلي‏ رَبِّهِ سَبِيلًا؛ بگو من در برابر ابلاغ رسالت هيچ‌گونه پاداشي از شما مطالبه نمي‏كنم، مگر كساني كه بخواهند راهي به سوي پروردگارشان برگزينند» و بالآخره در موردي ديگر مي‌فرمايد: «قُلْ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ وَ ما أَنَا مِنَ الْمُتَكَلِّفِينَ؛ من از شما پاداشي نمي‏خواهم و چيزي بر شما تحميل نمي‏كنم» (سورة ص، 86).

    هر گاه اين آيات سه‏گانه را با آيه مورد بحث كنار هم قرار دهيم، نتيجه‏گيري كردن از آن آسان مي‌شود: در يك‌جا به كلي اجر و مزد را نفي مي‏كند.

    در جاي ديگر مي‌فرمايد: من تنها از كسي پاداش مي‏خواهم كه راهي به سوي خدا مي‏جويد.

    و در مورد سوم مي‌فرمايد: پاداشي را كه از شما خواسته‏ام، براي خود شماست.

    و در نهايت، در آيه مورد بحث مي‏افزايد: مودت در قربي پاداش رسالت من است؛ يعني

من پاداشي از شما خواسته‏ام كه اين ويژگي‌ها را دارد: مطلقا چيزي نيست كه نفعش عائد من شود، صد در صد به سود خود شماست و چيزي است كه راه شما را به سوي خدا هموار مي‏كند.

    به اين ترتيب آيا جز مسئله ادامه خط مكتب پيامبر - صلي الله عليه و آله - به وسيله رهبران الهي و جانشينان معصومش كه همگي از خاندان او بوده‏اند، امر ديگري مي‏تواند                       

 باشد؟ منتها چون مسئله مودت پايه اين ارتباط بوده در اين آيه با صراحت آمده است.

جالب اين‌كه غير از آيه مورد بحث، در قرآن كريم در پانزده مورد ديگر كلمه" القربي" به كار رفته كه در همة آن‌ها به معني خويشاوندان و نزديكان است، با اين حال معلوم نيست چرا بعضي اصرار دارند كه" قربي" فقط در اينجا به معني« تقرب الي اللَّه» باشد، و معني ظاهر و واضح آن كه در همه جاي قرآن در آن معنا به كار رفته، كنار بگذارند! اين نكته نيز قابل توجه است كه در پايان همين آيه آمده است: " آن كس كه عمل نيكي انجام دهد، بر نيكي عملش مي‏افزاييم؛ زيرا خداوند آمرزنده و شكرگزار است و به اعمال بندگان جزاي مناسب مي‏دهد" (وَ مَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِيها حُسْناً إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ شَكُورٌ).

    چه حسنه‏اي از اين برتر كه انسان خود را همواره زير پرچم رهبران الهي قرار دهد، حب آن‌ها را در دل گيرد، خط آن‌ها را ادامه دهد، در فهم كلام الهي آن‌جا كه مسائل براي او ابهام پيدا كند، از آن‌ها توضيح بخواهد، عمل آن‌ها را معيار قرار دهد، و آن‌ها را الگو و اسوه خود سازد.

    شاهد گوياي ديگر براي تفسير فوق اين است كه روايات فراواني در منابع اهل سنت و شيعه از شخص پيامبر - صلي الله عليه و آله - نقل شده كه نشان مي‏دهد منظور از "قربي" اهل بيت و نزديكان و خاصان پيامبرند؛ براي نمونه:

    1."احمد" در فضائل الصحابه با سند خود از سعيد بن جبير از عامر چنين نقل مي‏كند: "لما نزلت «قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبي»‏ قالوا: يا رسول اللَّه! من قرابتك؟ من هؤلاء الذين وجبت علينا مودتهم؟ قال: علي و فاطمه و ابناهما - عليهم السلام- و قالها ثلاثا؛ هنگامي كه آيه «قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبي» نازل شد، اصحاب عرض كردند: اي رسول خدا، خويشاوندان تو كه مودت آن‌ها بر ما واجب است، كيانند؟ فرمود: علي و فاطمه و دو فرزند آن دو. اين سخن را سه بار تكرار فرمود»[11].

    2. در مستدرك الصحيحين از امام" علي بن الحسين"- عليه السلام- نقل شده كه وقتي امير مؤمنان علي- عليه السلام- به شهادت رسيد، حسن بن علي - عليه السلام- در ميان مردم خطبه خواند كه بخشي از آن اين بود:

    «انا من اهل البيت الذين افترض اللَّه مودتهم علي كل مسلم فقال تبارك و تعالي لنبيه - صلي الله عليه و آله: «قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبي‏ وَ مَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِيها حُسْناً» فاقتراف الحسنة مودتنا اهل البيت؛ من از خانداني هستم كه خداوند مودت آن‌ها را بر هر مسلماني واجب كرده و به پيامبرش فرموده است: «قل لا اسئلكم ... منظور خداوند از" اكتساب حسنه" مودت ما اهل بيت است».[12]

    3. سيوطي در الدر المنثور در ذيل آيه مورد بحث از مجاهد از ابن عباس نقل كرده كه در تفسير آيه «قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبي‏» گفت: ان تحفظوني في اهل بيتي و تودوهم بي: منظور اين است كه حق مرا در اهل بيتم حفظ كنيد، و آن‌ها را به سبب من دوست داريد[13].

    و از اينجا روشن مي‏شود آنچه از ابن عباس به طريق ديگر نقل شده كه منظور عدم آزار پيامبر - صلي الله عليه و آله-   به خاطر قرابتش با قبايل مختلف عرب بوده، مسلم نيست؛ زيرا چنان كه ديديم مخالف آن نيز از ابن عباس نقل شده است.

    4. ابن جرير طبري در تفسيرش با سند خود از سعيد بن جبير و با سند ديگري از عمر بن شعيب نقل مي‏كند كه منظور از اين آيه: «هي قربي رسول اللَّه» (نزديكان رسول خدا مي‏باشند)[14] .

    5. مرحوم طبرسي- مفسر معروف- از شواهد التنزيل حاكم حسكاني كه از مفسران و محدثان معروف اهل سنت است، از ابي امامه باهلي چنين نقل مي‏كند:

پيامبر اسلام- صلي الله عليه و آله-  فرمود:

    «ان اللَّه خلق الانبياء من اشجار شتي، و انا و علي- عليه السلام- من شجرة واحدة، فانا اصلها، و علي- عليه السلام-  فرعها، و فاطمة- عليها السلام-  لقاحها، و الحسن و الحسين ثمارها، و اشياعنا اوراقها» تا آن‌جا كه فرمود: «لو ان عبدا عبد اللَّه بين الصفا و المروة الف عام، ثم الف عام، ثم الف عام، حتي يصير كالشن البالي، ثم لم يدرك محبتنا كبّه اللَّه علي منخريه في النار» ثم تلا: «قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً؛ خداوند پيامبران را از درختان مختلفي آفريد، ولي من و علي- عليه السلام-  را از يك درخت؛ من اصل آنم، و علي شاخه آن، فاطمه موجب باروري آن است، و حسن حسين ميوه‏هاي آن، و شيعيان ما برگ‌هاي آن‌اند ...؛ سپس افزود: اگر كسي خدا را در ميان صفا و مروه هزار سال و سپس هزار سال و پس از آن نيز هزار سال عبادت كند تا همچون مشك كهنه شود، ولي محبت ما را نداشته باشد، خداوند او را با صورت در آتش مي‏افكند؛ سپس اين آيه را تلاوت فرمود: «قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبي».

    جالب اين است كه اين حديث آن چنان شهرت يافته بود كه شاعر معروفْ كميت، در اشعارش با اشاره به آن مي‏گويد:

         وجدنا لكم في آل حاميم آية             تاولها منا تقي و معرب‏

     ما براي شما (خاندان پيامبر - صلي الله عليه و آله) در سوره‏هاي حاميم آيه‏اي يافتيم كه گروه تقيه كننده آن را تاويل كرده و گروه آشكار كننده آن را آشكارا بيان كرده‌اند[15].

    6. سيوطي نيز در الدر المنثور از ابن جرير از ابي الديلم چنين نقل مي‏كند: هنگامي كه علي بن الحسين- عليه السلام- را به اسارت آوردند و بر در دروازه دمشق نگهداشتند، مردي از اهل شام گفت: "الحمد للَّه الذي قتلكم و استاصلكم؛ خدا را شكر كه شما را كشت و ريشه كن ساخت" علي بن الحسين- عليه السلام-  فرمود: آيا قرآن خوانده‏اي؟ گفت: آري. فرمود:

سوره‏هاي حاميم را خوانده‏اي؟ عرض كرد: نه. فرمود: آيا اين آيه را نخوانده‏اي: «قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبي‏؟! گفت: آيا شما همان‌ها هستيد كه در اين آيه اشاره شده؟ فرمود: آري[16] .

    7. زمخشري در كشاف حديثي نقل كرده كه فخررازي و قرطبي نيز در تفسيرشان از او اقتباس كرده‏اند. حديث مزبور به وضوح مقام آل محمد- صلي الله عليه و آله- و اهميت حب آنها را بيان مي‏دارد. مي‏گويد: رسول خدا- صلي الله عليه و آله- فرمود[17]:

من مات علي حب آل محمد مات شهيدا.

الا و من مات علي حب آل محمد- صلي الله عليه و آله- مغفورا له.

الا و من مات علي حب آل محمد مات تائبا.

الا و من مات علي حب آل محمد مات مؤمنا مستكمل الايمان.

الا و من مات علي حب آل محمد بشره ملك الموت بالجنة ثم منكر و نكير.

الا و من مات علي حب آل محمد يزف الي الجنة كما تزف العروس الي بيت زوجها.

الا و من مات علي حب آل محمد فتح له في قبره بابان الي الجنة.

الا و من مات علي حب آل محمد جعل اللَّه قبره مزار ملائكة الرحمة.

الا و من مات علي حب آل محمد مات علي السنة و الجماعة.

الا و من مات علي بغض آل محمد جاء يوم القيامه مكتوب بين عينيه آيس من رحمة اللَّه الا و من مات علي بغض آل محمد مات كافرا.

الا و من مات علي بغض آل محمد لم يشم رائحة الجنة.

    ترجمه احاديث:

"هر كس با محبت آل محمد بميرد شهيد از دنيا رفته".

" آگاه باشيد هر كس با محبت آل محمد - صلي الله عليه و آله- از دنيا رود بخشوده است".

" آگاه باشيد هر كس با محبت آل محمد - صلي الله عليه و آله- از دنيا رود با توبه از دنيا رفته".

" آگاه باشيد هر كس با محبت آل محمد - صلي الله عليه و آله- از دنيا رود مؤمن كامل الايمان از دنيا رفته".

" آگاه باشيد هر كس با محبت آل محمد ص از دنيا رود فرشته مرگ او را بشارت به بهشت مي‏دهد، و سپس منكر و نكير (فرشتگان مامور سؤال در برزخ) به او بشارت دهند".

" آگاه باشيد هر كس با محبت آل محمد- صلي الله عليه و آله- از دنيا رود او را با احترام به سوي بهشت مي‏برند آن چنان كه عروس به خانه داماد".

" آگاه باشيد هر كس با محبت آل محمد - صلي الله عليه و آله- از دنيا رود در قبر او دو در به سوي بهشت گشوده مي‏شود".

" آگاه باشيد هر كس با محبت آل محمد - صلي الله عليه و آله- از دنيا رود قبر او را زيارتگاه فرشتگان رحمت قرار مي‏دهد".

" آگاه باشيد هر كس با محبت آل محمد ص از دنيا رود بر سنت و جماعت اسلام از دنيا رفته".

" آگاه باشيد هر كس با عداوت آل محمد ص از دنيا رود روز قيامت در حالي وارد عرصه محشر مي‏شود كه در پيشاني او نوشته شده: مايوس از رحمت خدا"!

" آگاه باشيد هر كس با بغض آل محمد- صلي الله عليه و آله- از دنيا برود كافر از دنيا رفته است."                       

" آگاه باشيد هر كس با عداوت آل محمد- صلي الله عليه و آله- از دنيا برود بوي بهشت را استشمام نخواهد كرد".

    جالب اين‌كه فخررازي بعد از ذكر اين حديث شريف كه صاحب كشاف آن را به صورت ارسال مسلم ذكر كرده است، مي‏افزايد: آل محمد- صلي الله عليه و آله- كساني هستند كه بازگشت امرشان به او است؛ كساني كه ارتباطشان محكم‌تر و كامل‌تر باشد، " آل" محسوب مي‏شوند و شك نيست كه فاطمه، علي، حسن و حسين محكم‌ترين پيوند را با رسول خدا داشتند، و اين از مسلمات و مستفاد از احاديث متواتر است؛ بنابراين، لازم است آن‌ها را" آل پيامبر"- صلي الله عليه و آله- بدانيم.

    سپس مي‏افزايد: گروهي در مفهوم " آل" اختلاف كرده‏اند؛ بعضي آن‌ها را خويشاوندان نزديك پيامبر مي‏دانند، و بعضي گفته‏اند آن‌ها امت پيامبرند، اگر اين واژه را بر معني اول حمل كنيم، آل پيامبر تنها آن‌ها هستند، و اگر به معني امت بدانيم كه دعوت او را پذيرفتند، باز هم خويشاوندان نزديك رسول خدا- صلي الله عليه و آله- آل او محسوب مي‏شوند، و به هر تقدير آن‌ها آل هستند و اما اين‌كه غير آن‌ها در لفظ" آل" داخل‌اند يا خير، محل اختلاف است.

    سپس فخررازي از صاحب كشاف چنين نقل مي‏كند: "وقتي اين آيه نازل شد، عرض كردند: اي رسول خدا! خويشاوندان تو كيانند كه مودتشان بر ما واجب است؟ فرمود: «علي و فاطمه و دو فرزندشان».

    در نتيجه ثابت مي‏شود كه اين چهار تن ذي القرباي پيامبرند و هنگامي كه اين معنا ثابت شد، واجب است از احترام فوق العاده‏اي برخوردار باشند.

    فخررازي مي‏افزايد: دلايل مختلفي بر اين مسئله دلالت مي‏كند:

    1. جمله "إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبي‏" كه شيوه استدلال به آن بيان شد.

    2. شك نيست كه پيامبر، فاطمه را دوست مي‏داشت و درباره او فرمود: «فاطمة بضعة مني يؤذيني ما يؤذيها؛ فاطمه پاره تن من است؛ آنچه او را آزار دهد، مرا آزار داده است» و با احاديث متواتر از رسول خدا - صلي الله عليه و آله- ثابت شده كه او علي، حسن و حسين را دوست مي‏داشت، و هنگامي كه اين معنا ثابت شود، محبت آن‌ها بر تمام امت واجب است؛ زيرا خداوند فرموده است: «وَ اتَّبِعُوهُ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ[18]؛ از او پيروي كنيد تا هدايت شويد» و نيز فرموده است: «فَلْيَحْذَرِ الَّذِينَ يُخالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ[19]؛ كساني كه فرمان او را مخالفت مي‏كنند، از عذاب الهي بترسند» و نيز فرموده است: «قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ[20]؛ بگو اگر خدا را دوست مي‏داريد، از من پيروي كنيد تا خدا شما را دوست دارد.» و نيز فرموده است: «لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ[21]؛ براي شما در زندگي رسول خدا سرمشق نيكويي بود.».

    3. دعاي براي" آل" افتخار بزرگي است و لذا اين دعا خاتمه تشهد در نماز قرار داده شده است: «اللهم صل علي محمد و علي آل محمد، و ارحم محمدا و آل محمد» و چنين تعظيم و احترامي در حق غير آل ديده نشده است؛ بنابراين، همه اين دلايل نشان مي‏دهد كه محبت آل محمد- صلي الله عليه و آله- واجب است.

   سرانجام فخررازي سخنان خود را در اين مسئله با اشعار معروف شافعي پايان مي‏دهد:

       

يا راكبا قف بالمحصب من مني
سحرا اذا فاض الحجيج الي مني
ان كان رفضا حب آل محمد
                       

 

و اهتف بساكن خيفها و الناهض‏
فيضا كما نظم الفرات الفائض
‏ فليشهد الثقلان اني رافضي!

    " اي سواري كه عازم حج هستي، در آن‌جا كه در نزديكي مني ريگ براي رمي جمرات جمع مي‏كنند و مركز بزرگ اجتماع زائران خانه خداست، بايست و فرياد بزن به تمام كساني كه در مسجد خيف مشغول عبادت‌اند و يا در حال حركت مي‏باشند؛ فرياد بزن به هنگام سحرگاه كه حاجيان از مشعر به سوي مني كوچ مي‏كنند و همچون نهري عظيم و خروشان وارد سرزمين مني مي‏شوند؛ آري، فرياد بزن و بگو: اگر محبت آل محمد - صلي الله عليه و آله- رفض و ترك است، همه جن و انس شهادت دهند كه من رافضيم!"[22].

    آري، اين است مقام آل محمد - صلي الله عليه و آله- كه ما به دامانشان چنگ زده‏ايم و آن‌ها را رهبر خويش و راهنماي دين و دنيا پذيرفته، الگو و اسوه خويش مي‏دانيم و تداوم خط نبوت را با امامت آن‌ها مي‏بينيم.

    البته غير از احاديث ياد شده، روايات فراوان ديگري در منابع اسلامي نقل شده كه به جهت رعايت اختصار و قناعت به جنبه‏هاي تفسيري، به هفت روايت ياد شده بسنده كرديم، ولي ذكر اين نكته را مناسب مي‏دانيم كه در برخي منابع كلامي مانند احقاق الحق و شرح مبسوط آن، حديث معروف فوق در مورد تفسير آيه «قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبي»‏ از حدود پنجاه كتاب از كتب اهل سنت نقل شده كه نشان مي‏دهد نقل اين روايت تا چه اندازه گسترده و مشهور بوده است، البته با قطع نظر از منابع فراواني كه از طرق اهل بيت- علیه السلام- اين حديث را نقل مي‏كند.

 

 

 

  • وَ قُلْتَ: ... ما سَئَلْتُكُمْ مِنْ اَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ...
  • و [به پيامبر] فرمودي [كه بگويد]: "... هر اجر و پاداشي كه از شما خواسته‏ام، براي خودتان است... ."

    اين آيه كه در ادامه آن آمده است: "اِن اَجرِي اِلّا عَلَي اللَّهِ؛ اجر و پاداش من تنها بر خداوند است..." (سبأ، 47) آيه‏پيشين (مودت) را تفسير مي‏كند و مي‏فرمايد: مزدي كه از شما طلب شد، به خودتان باز مي‏گردد؛ مانند كسي كه به ‏دوستش خدمتي كند و در مقابل از او بخواهد نمازش را در اول وقت بخواند. شأن نزولي كه براي آيه نقل شده و نيز فقره بعدي دعاي ندبه اين تفسير را تأييد مي‏كند.

 

  • وَ قُلْتَ: «... ما اَسْئَلُكُمْ عَلَيهِ مِنْ اَجْرٍ اِلّا مَنْ شاءَ اَنْ يَتَّخِذَ اِليٰ‏ رَبِّهِ سَبيلاً»
  • و [نيز] فرمودي [كه بگويد]: "... من بر اين رسالت پاداشي از شما نمي‏خواهم، مگر آن‌كه كسي بخواهد راهي به ‏سوي پرودگار خود در پيش گيرد [كه همين مزد من است]." (فرقان، 57)

    توجه به سه آيه ياد شده ما را به اين نكته رهنمون مي‏شود كه اگر در مورد پيامبر اسلام- صلي الله عليه وآله- اجر رسالت "مودت ‏ذوي القربي‏" شمرده شده، اين مودت از يك سو به سود خود مؤمنان است و از سوي ديگر وسيله‏اي است براي ‏هدايت يافتن و نزديك شدن به خداوند متعال. فقره بعدي دعاي ندبه به اين مطلب اشاره دارد.

 

  • فَكانُوا هُمُ السَّبيلَ اِلَيْكَ وَ الْمَسْلَكَ اِليٰ‏ رِضْوٰانِكَ‏
  • پس آنان همان راهي هستند كه رو به سوي تو دارد و [همان] طريقي هستند كه به خشنودي تو مي‏انجامد.

    مضمون ‏اين فقره از دعاي ندبه در دعاي جامعه نيز آمده است: " فبكم يسلك الي الرضوان؛ به واسطه شما [بهشت و] رضوان‏ به دست مي‏آيد." روايات فراواني اين مسئله را ياد آور شده‏اند و مرحوم علامه مجلسي در جلد 23 بحار الانوار بخشي‏ازاين‌روايات را گرد آورده است.

 



[1]. عدد هفت در لغت عرب گاه به معناي "بسيار" به كار مي‏رود كه معناي كنايي آن است.

 

[2] براي آگاهي بيشتر ر.ك: تفسير نمونه، ج 1، ص 168 -165، چ چهلم.

[3] . خصال، ج2، ص600، انتشارات جامعه مدرسین.

[4] ر.ك: سوره طه، 114؛ بحار الانوار، ج 17، باب 7، ص 155 -130؛ تفسير نمونه، ج 13، ص 315 -314.

 

[5] . بحارالانوار، ج 52، ص 343؛ به نقل از تفسير عياشي.

[6] . و نيز: براي آگاهي بيشتر ر.ك: تفسير نمونه، ج 3، ص 11-12.

 

[7] . ابراهيم، 35.

[8] . به تفاسير قرآن، ذيل آيه مراجعه شود، به ويژه تفسير الميزان.

 

[9] . شوري، 22.

[10] . شعرا ، آيات109، 127، 145، 164 و 180.

[11] . احقاق الحق، ج 3، ص 2؛ قرطبى نيز اين روايت را در ذيل آيه مورد بحث آورده (جلد 8، ص 5843).

[12] . تفسیر نمونه، ج 20، ص411؛ به نقل از: مستدرك الصحيحين ج 3، ص 172. محب الدين طبرى همين حديث را در ذخائر، ص 137 آورده، ابن حجر نيز در" صواعق، ص 101 آن را نقل كرده است.

[13] . . الدر المنثور ذيل آيه مورد بحث( جلد 6، صفحه 7).

1. تفسير طبري، جلد ،25 صفحه 16 و 17.

1. مجمع البيان، جلد 9، صفحه 29.

2.  الدر المنثور، جلد 6، صفحه 7.

[17] . تفسير كشاف جلد 4 صفحه 220 و 221؛ تفسير فخر رازي جلد 27 صفحه 165 و 166؛ تفسير قرطبي جلد 8 صفحه 5843؛ تفسير ثعلبي ذيل آيه مورد بحث از جليل بن عبد اللَّه بجلي (طبق نقل المراجعات، نامه شماره 19).

 

[18] . اعراف، 158.

[19] . نور، 63.

[20] . آل عمران، 31.

[21] . احزاب، 21.

1. تفسير فخررازي، جلد 27، صفحه 166.

 

شرح دعای ندبه 2

 

  • وَ بَعْضٌ كَلَّمْتَهُ مِنْ شَجَرَةٍ تَكْليماً
  • و با برخي [حضرت موسي- عليه السلام] از درخت [با خلق صدا از درون آن] سخن گفتي،

    اشاره به داستان حضرت موسي- علیه السلام- است كه به كوه طور رفت و توفيق يافت كه مخاطب خدا قرار گيرد و خدا با او سخن گويد. خداي متعال با ايجاد صدايي در درخت با او سخن گفت: اين صدا به گونه‏اي بود كه كسي جز حضرت موسي- علیه السلام- آن را نمي‏شنيد. صفت "كليم الله" كه ويژه حضرت موسي- علیه السلام- و به معناي كسي است كه خدا با او سخن گفته، به همين واقعه اشاره دارد.

 

  • وَ جَعَلْتَ لَهُ مِنْ اَخيه رِدْءاً وَ وَزيراً
  • و برادرش را ياور و جانشين او قرار دادي،

    به آيه 28 الي30 سوره طه اشاره دارد كه مي‏فرمايد: "واجعَل لي وزيرًا مِن‏اَهلي، هرونَ اَخي". از اين آيه و فقره دعا چند نكته استفاده مي‏شود كه عبارت‌اند از:

    - مقام وزارت (= جانشيني) از جانب خدا تعيين مي‏شود.

    - اين مقام اهميت بسياري داشته كه در اشاره كوتاهِ دعاي ندبه به حضرت موسي- علیه السلام- از آن ياد شده است.

    - ياور و پشتيبان بودن در كنار هم آمده است؛ يعني جانشين كسي است كه در ياوري نيز از ديگران سهم بيشتري‏ داشته باشد.

   اينك اگر اين نكات را بخواهيم بر صحابه پيامبر- صلي الله عليه وآله-  جاري سازيم، چه كسي جز علي- علیه السلام- همه شرايط را دارد؟ او است كه در زمان پيامبر- صلي الله عليه وآله- اولين و بزرگ‏ترين ياور بود و پيامبر گرامي اسلام آن حضرت را بارها از جانب‏ خدا به جانشيني خود معرفي كرد و بر آن تأكيد ورزيد.

 

  • وَ بَعْضٌ اَوْلَدْتَهُ مِنْ غَيرِ أَبٍ‏
  • و بعضي را بدون واسطه پدر [از مادر] متولد ساختي،

    به حضرت عيسي- عليه السلام- اشاره دارد كه بدون دخالت هيچ مردي و به اذن خدا در رحم قديسه‏اي كه از خاندان نبوت ‏بود، قرار گرفت و به دنيا آمد.

 

  • وَ آتَيتَهُ ٱلْبَيِّناتِ وَ اَيدْتَهُ بِرُوحِ ٱلْقُدُسِ‏
  • او را از نشانه‏هاي صدق [معجزات] برخوردار و به روح القدس تأييد كردي،

    برخي معجزات آن حضرت در آيات 46 الي 49 سوره آل عمران آمده است كه عبارت‌اند از: سخن گفتن درگهواره، پرنده واقعي درست كردن از گِل، معالجه نابيناي مادرزاد، زنده كردن مردگان و خبر دادن از غيب.

    در معناي "روح القدس" تفسيرهاي گوناكوني مطرح شده است؛ از جمله: برخي آن را روحي شريف مي‏دانند كه خدا پيامبران را با آن تأييد كرده است. برخي او را فرشته بسيار بلند‌مرتبه‏اي مي‏دانند و برخي آن را بر جبرئيل امين تطبيق ‏مي‏كنند ؛ زيرا خداي‏ متعال پيامبران و اوليايش را با آن نور مدد مي‏رساند.

 

  • وَ كُلٌّ[1] شَرَعْتَ لَهُ شَريعَةً وَ نَهَجْتَ لَهُ مِنْهاجَاً
  • و براي هر يك [از برگزيدگانت] شريعتي و راه روشني قرار دادیی،

    اشاره به آيه 48 سوره مائده است كه مي‏فرمايد: "لِكُلٍ‏ّ جَعَلنا مِنكُم شِرعَةً ومِنهاجًا". نكته مهم اين است كه بدانيم ‏همه انبيا يك دين را ترويج مي‏كردند و آنچه تفاوت داشته، شريعت بوده است؛ به ديگر سخن، ماهيت همه اديان يكي‏است، ولي شرايع به حسب شرايط فردي و اجتماعي مردم و توانايي درك آن‏ها و شرايطي جز اين تنظيم شده و با هم ‏متفاوت است.[2]

   "شريعت" در لغت به راهي گفته مي‏شده كه مردم براي رسيدن به آب نهرهايي كه آب آن‏ها پايين بوده، درست مي‏كردند تا آن‏ها را به آب برساند.

   "شريعت" و "منهاج" نيز متفاوت‏اند. در شريعت رسيدن به آب كه ماده حيات مي‏باشد، نهفته است، ولي از منهاج "روشني" طريق استفاده مي‏شود؛ بنابراين، شريعت و منهاج كنار هم يعني راهي روشن به سوي حيات كه هيچ ‏ظلمت و نقطه‏اي تاريك در آن وجود ندارد.[3]

 

  • وَ تَخَيَّرْتَ لَهُ اَوْصِياءَ (بِهِ)
  • و براي هر يك جانشيناني قرار دادي،

    جانشينان پيامبران الهي دو دسته‏اند؛ برخي خود پيامبرند و ترويج شريعت پيامبر پيش از خود را بر عهده دارند و برخي امام‏اند؛ يعني پيامبر نيستند، ولي هدايت و رهبري مردم را بر عهده دارند؛ البته برخي پيامبران، مانند پيامبراسلام - صلي الله عليه وآله- افزون بر مقام نبوت، مقام و وظيفه امامت را نيز بر عهده داشته‏اند. در روايتي از امام صادق- علیه السلام- آمده‏ است:

   "خداي متعال ابراهيم را بنده خاص خود قرار داد پيش از آنكه  پيامبرش قرار دهد، و او را نبي قرار داد پيش ازآنكه  او را رسول خود سازد و او را رسول خود قرار داد پيش از آنكه  او را به عنوان خليل خود برگزيند و او را خليل‏خود قرار داد پيش از آنكه  او را به مقام امامت برساند؛ هنگامي كه همه اين مقام‏ها را به او عطا كرد، فرمود: «اِنّي جاعِلُكَ لِلنّاسِ اِمامًا...؛ من تو را امام مردم قرار دادم...» [بقره، 124]..."

   بنابراين، مقام امامت از مقام نبوت و رسالت بالاتر است. مرحوم علامه مجلسي در جلد 26 بحارالانوار، بحث ‏مفصلي گشوده است با عنوان "برتري آنان [ائمه اطهار- عليهم السلام] بر پيامبران [به جز پيامبر گرامي اسلام  - صلي الله عليه وآله ] و بر همه ‏آفريدگان و گرفتن ميثاق از آن‏ها و از ملائكه و از ديگر مخلوقات، و اين‌كه اولوالعزم به سبب محبتي كه به آن‏ها[اهل بيت - عليهم السلام] داشتند، به اين مقام رسيدند" و در آن ده‏ها روايت گرد آورده است.[4]

 

  • مُسْتَحْفِظَاً بَعْدَ مُسْتَحْفِظٍ مِنْ مُدَّةٍ اِلي‏ مُدَّةٍ
  • تا هر يك مدتي نگهباني از شريعت را بر عهده گيرد و سپس [اين وظيفه را] به ديگري واگذارد،

    و به اين ترتيب هيچ‌گاه زمين از حجت خدا خالي نخواهد بود[5]، خواه آشكارا بين مردم باشد و خواه پنهان و در پرده غيبت.[6]

 

  • اِقامَةً لِدينِكَ وَ حُجَّةً عَليٰ عِبادِكَ‏
  • تا دين تو پا بر جا باشد و حجت بر بندگانت تمام شود،

    عقل و توانايي فكري بشر هر قدر هم كه رشد كند و تواناتر شود، باز بدون آيين و رهبران الهي از دست‏يابي‏به اهداف بلند انساني كه انسان براي دست‏يابي به آن آفريده شده، باز خواهد ماند؛ زيرا دامنه نياز و تأمين آن در انسان‏  فراتر از ظرف درك و فهم او مي‏باشد و قدرتي محيط بر انسان لازم است تا با نگاهي جامع از درون و بيرون، نيازمندي‏هاي او را بر آورده سازد و چنين قدرتي تنها از آن خداي متعال است كه گاه به حسب وظايف پيامبران وجانشينان الهي آن‏ها، در اختيارشان قرار داده است. در آيه 165 سوره نساء آمده است: «رُسُلًا مُبَشِّرينَ و مُنذِرينَ لِئَلَّايكونَ لِلنّاسِ عَلَي اللَّهِ حُجَّةٌ بَعدَ الرُّسُلِ وكانَ اللَّهُ عَزيزًا حَكيما؛ پيامبراني بشارت دهنده و بيم دهنده تا بعد از آن‌ها، حجتي براي مردم بر خدا باقي نماند [و بر همه اتمام حجت شود] و خداوند توانا و حكيم است.»

 

  • وَ لِئَلّا يَزُولَ ٱلْحَقُّ عَنْ مَقَرِّهِ وَ يَغْلِبَ الْباطِلُ عَلي اَهْلِهِ‏
  • و تا حق از جايگاه [شايسته]اش جدا نشود و باطل بر اهلش [حق طلبان] چيره نگردد،

    مقصود از "حق" آيين اسلام است و مقصود از "مقرّ" جايگاه شايسته و دور از انحراف‏ها و تحريف‏ها وبدعت‏هاست. يكي از بركات وجود امام، كوتاه كردن دست تحريف و بدعت از آيين حق و كامل است، ولي وقتي به ‏تاريخ اسلام نگاه مي‏كنيم، با تأسف مي‌بينيم كساني كه از امامت اهل بيت‏- عليهم السلام- جدا شدند، به انواع بدعت‏ها وانحراف‏ها دچار گشتند؛ براي نمونه، به مهم‏ترين كتاب اهل سنت- البته پس از قرآن كريم- يعني صحيح بخاري سر مي‏زنيم. نويسنده اين كتاب از "انس بن مالك" نقل مي‏كند كه گفت: "هيچ‌يك  از احكام شريعت را نمي‏شناسم كه بدون‏تغيير باقي مانده باشد، به جز نماز و اين نماز هم ضايع شده است."[7]

   باز همو از "براء بن عازب" نقل مي‏كند: "ما پس از پيامبر چه كارها كه كرديم و چه انحراف‏ها كه در دين به وجودآوريم!"[8]

   باز در كتاب ياد شده از "ابوالدرداء" آمده است: "به خدا سوگند! اثري از سنت پيامبر را نمي‏يابم جز اين‌كه نماز را به جماعت به پا مي‏دارند!"[9]

چنان‌كه ديده مي‏شود، به گفته مهم‏ترين كتاب اهل سنت كه به باور آن‏ها همه احاديت آن صحيح است، از سنت ‏پيامبر چيزي دست نخورده براي آن‏ها باقي نمانده است؛ بنابراين، تنها راه نجات و رسيدن به حق، رجوع به خانه وحي ‏و رهبران الهي، يعني اهل بيت‏- عليهم السلام- است.

   - مقصود از "يغْلِبَ الْباطِلُ عَلي اَهْلِهِ" اين است كه با رفتن فرشته، صداي پاي ورود ديو و نَفَس‏هاي آتشين او به‏گوش مي‏رسد و اين فرايندي دو سويه است؛ يعني همان گونه كه "ديو چو بيرون رود  فرشته در آيد"، حق نيز چون از بين رود و يا تضعيف شود، جاي آن را باطل فرا مي‏گيرد.

   نتيجه اين‌كه لطف خداي متعال شامل حال همگان شد كه با آمدن پيامبران و اوصياي الهي، باطل زمينه‏اي براي ‏تسلط بر حق نخواهد يافت و اين لطف با ظهور آخرين وصي پيامبر اسلام- صلي الله عليه وآله-  حضرت صاحب الزمان (عج) در همه ‏ابعاد كامل خواهد شد.

 

  • وَ لا[10]يقُولَ اَحَدٌ لَوْلا اَرْسَلْتَ اِلَينا رَسُولاً مُنْذِراً
  • و تا كسي [بهانه نياورد و] نگويد [خدايا،] چرا براي ما رسولي بيم دهنده نفرستادي؟

    "منذر" يعني كسي كه خبري ترسناك بدهد.

 

  • وَ اَقَمْتَ لَنا عَلَماً هادِياً فَنَتَّبعَ ٰآياتِكَ مِنْ قَبْلِ اَنْ نَذِلَّ وَ نَخْزيٰ
  • و [چرا] براي ما پرچم هدايت نيفراشتي تا از آيات [و دستورهاي] تو پيروي كنيم، پيش از آنكه خوار و رسوا شويم؟!

   اشاره است به آيه 134 سوره طه كه مي‏فرمايد: "اگر ما آنان را پيش از آن [كه قرآن نازل شود] با عذابي هلاك ‏مي‏كرديم، [در قيامت] مي‏گفتند: "پرودگارا! چرا پيامبري براي ما نفرستادي تا از آيات تو پيروي كنيم، پيش از آنكه‏ خوار و رسوا شويم؟!"

 

  • اِليٰ‏ اَنِ ٱنْتَهَيتَ بِالْأَمْرِ اِليٰ‏ حَبيبِكَ وَ نَجيبِكَ مُحَمَّد -صَلَّي اللَّهُ عَلَيهِ وَ الِهِ‏
  • تا اين‌كه كار [رسالت و هدايت] را به دوست [گرامي] و برگزيده است محمد- درود خدا بر او و خاندانش باد- [واگذاركرده و] پايان دادي،

    "حبيب" دوستي شديد و "نجيب" به معناي "برگزيده" است. "محمّد" به معناي فراواني حمد است و مي‏فهماند كه‏ آن حضرت برترين ستايش شدگان خلق مي‏باشد.

   در روايتي آمده است: شخصي يهودي از حضرت درباره برخي نام‏هاي ايشان، از جمله "محمد" و "احمد" سؤال كرد، حضرت در پاسخ فرمود: «اما محمد فاني محمود في الارض و اما احمد فاني محمود في السماء...؛ اما"محمد" از آن رواست كه در زمين ستايش شده‏ام و اما "احمد" ازاين‌رو است كه در آسمان ستايش شده‏ام [نام ‏زميني پيامبر- صلي الله عليه وآله-  "محمد" و نام آسماني ايشان "احمد" است].»

   "انْتَهَيتَ بِالْأَمْرِ" به خاتميت پيامبر گرامي اسلام- صلي الله عليه وآله-  اشاره دارد؛ چنان‌كه در آيه 40 سوره احزاب مي‏خوانيم: «ما كانَ مُحَمَّدٌ اَبا اَحَدٍ مِن رِجالِكُم ولكِن رَسولَ اللَّهِ وخاتَمَ النَّبيينَ؛ محمد پدر هيچ‌يك  از مردان شما نبوده و نيست، ولي ‏رسول خدا و ختم كننده و آخرين پيامبران است و... »

 

  • فَكانَ كَمَا ٱنْتَجَبْتَهُ
  • او همان گونه بود كه انتخابش كردي؛

   كسي لايق چنان مقام والايي است كه شرايط لازم‏ را داشته باشد و چنان‌كه در قرآن آمده است: «اللهُ اعلم حيث يجعل رساله؛ خداوند آگاه‏تر است كه رسالت خويش را كجا قرار دهد... .» (انعام، 124)

    توضيح بيشتر در ادامه آمده است.

 

  • سَيِّدَ مَنْ خَلَقْتَهُ؛
  • سرور آنان كه آفريدي‌شان؛

 

  • وَ صَفْوَةَ مَنِ ٱصْطَفَيتَهُ‏
  • و برگزيده [و نخبه] آنان كه برگزيدي‌شان؛

    در زيارت‏نامه آن حضرت مي‏خوانيم: «انه سيد الاولين و الاخرين و انه سيد الانبياء و المرسلين؛ او سرور اولين وآخرين و آقاي انبيا و رسولان است.»

 

  • وَ اَفْضَلَ مَنِ ٱجْتَبَيتَهُ‏
  • و برتر از هر كه انتخابش كردي؛

 

  • وَ اَكْرَمَ مَنِ اعْتَمَدْتَهُ‏
  • و گرامي‏تر از هر كه بدو اعتماد كردي.

 

  • قَدَّمْتَهُ عَليٰ‏ اَنْبِيائِكَ‏
  • او را بر پيامبرانت مقدم داشتي [و برتري دادي]؛

    مرحوم علامه مجلسي در جلد شانزدهم بحار الانوار، باب 12، بحث مفصلي را در باره برتري پيامبر گرامي اسلام- صلي الله عليه وآله- بر پيامبران ديگر مطرح كرده است. همچنين در باب 11، مطلبي را از كتاب مناقب آل ابي طالب نقل كرده است. ابن شهر آشوب – از عالمان بزرگ شيعه و نويسنده كتاب ياد شده - درباره فضايل و نعمت‏هاي اختصاصي پيامبر گرامي اسلام -صلي الله عليه وآله- روايت كرده كه بدين قرار است: امتياز پيامبر ما نسبت به ديگر پيامبران، حدود 150 فضيلت است؛ از جمله:

- گنجينه "جوامع الكلم": پيامبر گرامي- صلي الله عليه وآله- فرمود: "اُعطيت جوامع الكلم؛ به من كلمات جامعي داده شده است."

- جهاني بودن آيين اسلام: پيامبر اكرم- صلي الله عليه وآله- فرمود: "ارسلتُ الي الخلق كافة؛ من براي همگان مبعوث شدم."

- جاودانه بودن اسلام: قرآن كريم مي‏فرمايد: "لِيظهِرَهُ عَلَي الدّينِ كُلِّهِ؛ تا آن را بر همه اديان غلبه دهد." (توبه،33؛ فتح، 28؛ صفت،9)

- اعجاز و تحدّي قرآن: «قُل لَنِ اجتَمَعَتِ الاِنسُ والجِنُّ عَلي‏ اَن يأتوا بِمِثلِ هذا القُرءانِ لا يأتونَ بِمِثلِهِ ولَو كانَ بَعضُهُم لِبَعضٍ ظَهيرا؛ بگو: اگر همه انسان‏ها و جن‏ها جمع شوند تا همانند اين قرآن را بياورند، نمي‏توانند مانند آن را بياورند، هر چند پشتيبان يكديگر باشند.» (اسراء، 88)

- سهل و آسان بودن اسلام: «...وما جَعَلَ عَلَيكُم فِي الدّينِ مِن حَرَجٍ...؛...و در دين [اسلام] دشواري [و كار مشقت بار ] برشما قرار نداد...» (حج، 78)

- وجوب محبت و اطاعت از اهل بيت- ‏عليهم السلام: «...قُل لا اَسَلُكُم عَلَيهِ اَجرًا اِلَّا المَوَدَّةَ فِي القُربي‏...؛ بگو: من بر اين [رسالت] مزدي از شما نمي‏خواهم مگر محبت و دوستي خويشان [اهل بيت- ‏عليهم السلام] را...» (شوري، 23) [و نيز آيات ولايت، اولوالامر و جز اين‏ها.[11]]

    نگارنده با استفاده از مناقب، پيامبر گرامي اسلام- صلي الله عليه وآله- را در برخي ويژگي‏ها با بعضي پيامبران به زبان نظم مقايسه ‏كرده و نام "منظومه نور" را بر آن نهاده و در پایان کتاب آورده است و اميد دارد مورد استفاده خوانندگان قرار گيرد. در ضمن يادآور مي‏شوم كه برتري و مقايسه پيامبر اسلام-صلي الله عليه وآله- با ديگر پيامبران، موجب نقص آن‏ها نيست، بلكه صرفاً برتري آن ‏حضرت را اثبات مي‏كند. اين مطلب را در ابيات پاياني منظومه توضيح داده‏ام.

 

  • وَ بَعَثْتَهُ اِلَيٰ ٱلثَّقَلَيْنِ مِنْ عِبادِكَ‏
  • و او را بر بندگانت از جن و انس [به رسالت] برانگيختي،

"ثَّقَلَينِ" تثنيه "ثقل" و ثقل به معناي شي‏ء با ارزش، وزين و گران‏بهاست، و مقصود از آن در اين دعا، جن و انس ‏است. دو سوره جن و الرحمن‏، مطب را به خوبي باز گفته‏اند. در آيات 1 و 2 سوره جن مي‏خوانيم: "بگو: به من وحي‏شده است كه جمعي از جن به سخنانم گوش فرا داده‏اند؛ سپس گفته‏اند: "ما قرآن عجيبي شنيده‏ايم كه به راه راست ‏هدايت مي‏كند؛ پس ما به آن ايمان آورديم و هرگز كسي را شريك پروردگارمان قرار نخواهيم داد."

    در اين‌جا به اين نكته نيز اشاره كنيم كه اهل بيت‏- عليهم السلام- افزون بر انسان‏ها، رهبري جن‏ها را نيز بر عهده دارند. شاعر زيباسراي قرن هشتم- سريجي الاوالي- در قصيده‏اي بسيار زيبا كه به بيان فضايل و معجزات حضرت علي- عليه السلام- اختصاص ‏دارد، چنين سروده است:

 

واسْئَل به يوم وافيٰ ظهر منبره‏

فقال: خلوا له نهجاً ولا تجدوا

جاء حتي رقيٰ اعواد منبره‏

 

والناس قد فزعوا من شخص ثعبان
بأساً بتمكينه قصدي و اتياني

مهمهماً بلسان الخاضع الجاني

"از روزي [بپرس] كه بر فراز منبر بود و مردم از ورود مار بزرگي ترسيدند * حضرت فرمود: راهش را باز كنيد كه با من ‏كار دارد و به شما صدمه‏اي نمي‏زند * مار آمد و از پله‏هاي منبر بالا رفت، در حالي كه با خضوع و بسان گنهكاران ‏همهمه مي‏كرد [و سخن مي‏گفت.]"

    اينك مناسب است براي تيمن و تبرك، بخش‏هاي مهم اين قصيده را قرائت كنيم:

1. ... بني بصارمه الإسلام إذ هدم‏


2. سائل به يوم احد و القليب وفي‏


3. و يوم صفّين و الألباب طائشةٌ


4. ويوم عمرو بن ودّ حين جلّله‏


5. و في الغدير و قد أبدي النبي له‏

6. إذ قال: من كنت مولاه فأنت له‏


7. أنُزلت منّي كما هارون اُنزل من‏


8. و آية الشمس إذ رُدَّت مبادرة


9. و إنَّ في قصَّة الأفعي و مكمنه‏


10. و قصة الطائر المشوي بينةٌ


11. من غيره بطن العلم الخفي و من

‏12. و من وَقَتْ نفسُهُ نفسَ الرسول و قد
13. ومن تصدَّق في حال الرّكوع و لم‏


14. من كان في حرمِ الرّحمان مولده‏


15. من أُعطي الرايةُ الغراء إذ ربدت‏


16. من ردّت الكفُّ إذ بانت بدعوته‏


17. من أنزل الوحي في أن لا يُسدّ له‏


18. ومن به بلغت من بعد أوبتها


19. و من يقول: خذي يا نار ذا و ذري‏


20. من غسَّل المصطفي؟ من‏ سال ‏في ‏يده‏
21. و من تورَّك متن الريح طائعة


22. حتي أتي فتية الكهف الذين جرت‏
23. فاستيقظوا ثمّ قالوا بعد يقظتهم‏:

 

الأصنام أكرم به من هادم بانِ‏

بدر و خيبر يا من فيه يلحاني

 و في حنين إذا التفَّ الفريقانِ‏

عضباً به قربت آجال أقرانِ‏

مناقباً أرغمت ذا البغضة الشاني‏

موليً به اللَّه يهدي كلَّ حيران‏

موسي و لم يك بعدي مرسلٌ ثاني‏

غرّاء أقصر عنها كلُ إنسانِ‏

في الخُفِّ هدياً لذي بغض و ارعانِ‏

لكل من حاد عن عمدٍ و شنآنِ‏

سواه قال: اسئلوني قبل فقداني؟

وافي الفراش ذووا كفر و طغيان؟

يسجد كما سجدت قومٌ لأوثانِ؟

و حاطه اللَّه من بأسٍ و عدوان؟

نارُ الوغا فتحاماها الخميسانِ؟

و العين بعد ذهاب المنظر الفاني؟

بابٌ و قد سُدَّ أبوابٌ لإخوان؟

براءة لِأولي شرك و كفران؟

هذا و بالكأس يسقي كلَّ ظمآن؟

أجلُّ نفس نأت عن خير جثمان؟

تجري بأمر مليك الخلق رحمان؟

علي مراقدهم أعصارُ أزمان‏

أنت الوصي علي علمٍ و ايقان

 

    ترجمه: [1]. اسلام به شمشير او، وقتي كه بت‌ها را شكسته و فرو ريخت، استوار شد و چه بزرگ است فروريزنده بت‌ها و بنا كننده اسلام.

2.اي كسي كه مرا به سبب (حبّ) او طعن مي‏زني، از جنگ احد و چاه قليب (چاه عميق و بسيارخطرناك بدر كه حضرت از آن چاه شبانه آب آورد و هيچ‌كس چنين جرأتي نداشت) و ازجنگ بدر و خيبر سؤال كن.

3. و از جنگ صفين در حالي كه دل‌ها همه بيمناك و حيران بود و از جنگ حنين پرسش كن آن ‏زماني كه تنور جنگ داغ شد.

4. و از روز نبرد با عمرو بن عبدودّ (در جنگ  خندق) بپرس؛ آن زمان كه او را آن چنان زيرضرباتش گرفت كه نزديك بود جان پهلوانان بدر رود.

5. و در روز غدير كه پيامبر - صلي الله عليه وآله- مناقبي را (ولايت و امامت) براي او اعلان فرمود، بيني هر كينه‌توز بدگورا به خاك ماليد.

6.آن هنگام كه فرمود: "هركس من مولاي اويم، پس تو مولاي اويي" و بنابراين خدا به سبب او هر سرگردان و حيراني را هدايت مي‏كند.

7. (آن زمان كه پيامبر فرمود:) تو براي من بسان هاروني براي موسي (با اين تفاوت كه) بعد از من‏ پيامبري نخواهد بود.

8. و به سرعت بازگشتنِ خورشيد به خاطر او (رد شمس)، آيت و معجزه روشني است كه هر انساني از مانند آن عاجز است.

9. و به‌راستي داستان رفتن افعي به كفش آن حضرت (و برداشتن آن توسط كلاغ و بيرون افتادن ‏مار)، نشانه و راهنمايي براي هر كينه‏توز و احمق است.

10. و داستان مرغ بريان (طير مشوي) برهاني است براي هركسي كه از روي دشمني و تعمّد از شما اعراض كرده.

11. كيست غير او كه از علوم نهاني پر باشد و كيست غير از او كه بگويد: "از من بپرسيد [هرچه‏ خواهيد] قبل از اين كه مرا از دست بدهيد." (سلوني قبل از تفقدوني؟)

12. و كيست كه با جانش، جان پيامبر- صلي الله عليه وآله - را نجات دهد، در حالي كه اطراف بستر او را كفار و سركشان گرفته ‏بودند؟

13. و كيست آن كه در حال ركوع صدقه داد و (در تمام عمر) به بت سجده نكرد، چنان كه عده‏اي ‏اين چنين كردند؟ (ابوبكر و عمر و عثمان و.. به اتفاق شيعه و سني تا قبل اسلامشان به بت ‏سجده مي‏كردند.)

14. و كيست آن كه در كعبه به دنيا آمد و خدا او را از زيان و شر دشمنان مصون و محفوظ داشت؟

15.كيست كه پرچم اسلام در جنگ خيبر به او داده ‏شد، آن زمان كه آتش جنگ شعله‏ور شده ولي ‏دو لشكر از جنگ پرهيز مي‏كردند؟

16. كيست كه به بركت دعاء او دست‌ِ بريده به جاي خود چسبيد (حضرت دست قطع شده را برجاي خود گذاشت) و سالم شد و چشم نابينا بينا گشت؟

17. كيست او كه همه درهايي كه به سوي مسجد باز مي‏شد، به دستور خدا بسته شد، مگر در خانه او؟ (عمر هرچه به پيامبر- صلي الله عليه وآله - التماس كرد كه يك روزنه حتي به اندازه يك انگشت براي ‏ديدنِ مسجد در ديوار خانه‏اش داشته ‏باشد، حضرت به فرمان خدا اجازه نفرمود.)

18. و چه كسي است  كه ابلاغ سوره برائت از مشركان و كفار به او واگذار شد؟ (ابلاغ اين سوره ‏ابتدا بر عهده ابوبكر گذارده‏ شد، ولي خدا دستور داد ابلاغ بايد توسط خودت و يا كسي از خودت باشد؛ در نتيجه پيامبر- صلي الله عليه وآله- حضرت علي- ‏عليه السلام- را فرستاد تا در بين راه، سوره را از ابوبكر بگيرد و خود به مكه ببرد و قرائت كند و چنين شد.)

19. و كيست او كه به آتش (جهنم) مي‏گويد: اين را بگير و آن را رها كن، و كيست ساقي تشنگان‏ روز قيامت؟

20. كيست او كه پيامبر- صلي الله عليه وآله- را غسل داد؟ و كيست او كه روح بهترين انسان‏ها در دامان او به ملكوت اعلي پيوست؟

21. و كيست كه بر پشت باد نشست و به اذن خدا به آن فرمان داد و باد نيز دستور او را اطاعت‏ كرد؟

22 تا اين كه نزد اصحاب كهف آمد؛ همان‌ها كه در زمان‌هاي طولاني به خوابي عميق فرو رفته ‏بودند.

23. بيدار شدند و پس از بيداري‌شان با علم و يقين گفتند: تو وصي و جانشين بلا فصل پيامبري.

 

  • وَ اَوْطَأْتَهُ مَشارِقَكَ وَ مَغارِبَكَ‏
  • و گام‌هايش را به مشارق و مغارب عالم رسانيدي،

"مشارق" جمع مشرق و "مغارب" جمع مغرب است. در آيه 40 سوره معارج و در برخي آيات ديگر مشارق و مغارب به كار رفته است (رب المشارق و المغارب). مفسران در تفسير اين آيه دو احتمال ذكر كرده‏اند: نخست اين‌كه ‏اين دو به كروي بودن زمين اشاره دارند؛ زيرا فرض مشرق‏ها و مغرب‏هاي متعدد تنها در صورت كروي بودن زمين ‏امكان‏پذير است؛ احتمال ديگر اين‌كه منظور از مشرق‏ها و مغرب‏ها، مشرق‏ها و مغرب‏هاي زمين و ديگر كرات ‏آسماني است؛ زيرا بر اساس برخي روايات، در برخي كرات آسماني نيز افرادي زندگي مي‏كنند كه به ولايت اهل‏بيت- عليهم السلام- اعتقاد دارند و اهل بيت‏- عليهم السلام- در آن مكان‏ها نيز حضور مي‏يافتند؛ البته اين‌كه اين افراد چه كساني هستند و چگونه ‏ساختاري دارند، بر ما آشكار نشده است و شايد در آينده به واسطه دانش بشري و يا عنايت اهل بيت‏- عليهم السلام- پرده از اين ‏اسرار گشوده شود.

   از بين دو احتمال ياد شده، احتمال اول با برخي روايات همراه است؛ براي مثال، در برخي منابع روايي از پيامبرگرامي اسلام- صلي الله عليه وآله- آمده است: "زُوِيتْ لي الارضُ فأريتُ مشارقَها و مغاربَها و سَيبْلُغ مُلكُ اُمّتي ما زُوِي لي مِنها؛ زمين ‏براي من جمع شد، و مشرق‏ها و مغرب‏هاي آن را ديدم و به زودي سلطه و اقتدار امتم به آنچه براي من جمع شد، خواهد رسيد."

   گفتني است ترجيح يك احتمال از احتمال‏هاي ياد شده در تفسير، به معناي باطل بودن اصل مطلب در احتمال‏ ديگر نيست، بلكه سخن صرفا در تفسير دو واژه "مشارق" و "مغارب" در آيه و دعاست.

 

  • وَ سَخَّرْتَ لَهُ الْبُراقَ
  • و بُراق [مركبي ويژه و مخصوص پيامبر گرامي اسلام - صلي الله عليه وآله] را در اختيار او قرار دادي،

    براق از برق گرفته شده و چه بسا به سرعت آن اشاره داشته باشد؛ اما ماهيت آن بر ما آشكار نيست و در روايات به جز برخي ‏ويژگي‏ها، به مطلب ابهام‌زدايي اشاره نشده است. در هر صورت، اين جمله و جمله بعد به معراج پيامبر- صلي الله عليه وآله-  اشاره دارد. پيامبر- صلي الله عليه وآله- در اين سفر معنوي و جسماني كه در برخي آيات از جمله آيه نخست سوره اسراء انعكاس يافته، با پديده‏اي به نام "براق" به آسمان‏ها عروج كرد و همه عوالم و بهشت و جهنم را مشاهده و آموزه‏هاي مهمي را براي‏ هدايت و ارشاد مردم، از اين سفر بازگو نمود. در باره معراج و موزه‏هاي آن كتاب‏هاي متعددي نوشته شده است؛ ازجمله:

1. معراج در آيينه استدلال، عبدالعلي محمدي شاهرودي، شركت چاپ و انتشارات اسوه؛

2. معراج پيامبر اسلام، علامه محمد باقر مجلسي، كانون پژوهش؛

3. سيماي  معراج پيامبر از ديدگاه‏هاي گوناگون، محمد محمدي اشتهاردي، مؤسسه انتشارات نبوي.

4. افق اعلي (سيماي از معراج پيامبر گرامي اسلام)، سيد علي رضوي كشميري، دارالكتب الاسلامية.

ادامه : شرح دعاي ندبه ۳

[1] . کلاً.

[2] . ر.ك: شوري، آيه 13.

[3] . براي آگاهي از فرق بين واژه‏هاي ياد شده ر.ك: معجم الفروق اللغوية.

[4] . بحارالانوار، ج 26، ص 319 -267؛ براي آگاهي بيشتر از فرق نبوت، رسالت و امامت رجوع شود به ، تفسير نمونه جلد 1، تفسير آيه 124 سوره بقره.

[5] . ر.ك: بحارالانوار، ج 18، ص 279.

[6] . همان، ج 23، ص 20.

[7] . صحيح بخاري، ج 1، حديث 499، دارالقلم، بيروت.

[8] . همان، ج 5، ص 160 -159، حديث 21، باب غزوه حديبه.

[9] . همان، ج 1، حديث 613، كتاب الاذان.

[10] . لئلا.

[11] . براي آگاهي بيشتر ر.ك: بحار الانوار، ج 12، ص 334-332، ح27.

 

شرح دعای ندبه 1

 

 

 

شرح دعاي ندبه

 

 

نویسنده: سيدمحمدحسن جواهري

 

  

 پيش‌گفتار

در باره دعا و نيايش سخن بسيار است كه معمولا در منابع روايي، اخلاقي و تفسيري بدان‌ها پرداخته شده است، ولي شایان تذکر این است که دعاهاي رسيده از اهل بيت- عليه السلام- را مي‌توان در سه بخش جاي داد: يك بخش راز و نياز صرف با خداي متعال است؛ مانند برخي دعاهاي مربوط به تعقيبات نمازها كه در آن‌ها اقرار به كوتاهي‌ها و گناه، و طلب غفران بر آن‌هاست. بخش دوم، دعاهايي است كه براي تهييج و تحريك و به تعبيري، براي سان ديدن از نيروهاي پيرو كارايي دارند و دعا كننده با اين نوع دعاها خود را در حال بيعت احساس مي‌كند و جمله‌هاي دعا را بسان متن عهدنامه و شعارهاي هنگام بيعت كردن ادا مي‌نمايد. دعاي عهد و زيارت عاشورا را مي‌توان جزو اين دسته برشمرد كه غالبي اين چنين دارند. اما برخي دعاها چهره‌اي آموزشي و تربيتي دارند و دعا كننده خود را در كلاس درسي مي‌بيند كه استادانش، يعني امامان معصوم- عليهم السلام- به او معارف الهي و نيز آنچه دانستن آن‌ها براي تكامل و حفظ از آفات لازم است، مي‌آموزند. زيارت جامعه و بسياري از دعاهاي صحيفه سجاديه از زمره اين گونه دعاها به شمار مي‌روند.

    در اين ميان، بسياري از دعاها مشتمل بر هر سه نوع يا دو نوع از انواع سه‌گانه است؛ براي مثال، دعاي ندبه هم مشتمل بر مسائل آموزشي و عقيدتي و هم احساسي و انقلابي و هم كاملا

عرفاني و تربيتي است. بخش آغازين دعاي ندبه به مسائل تاريخي و برخي دلايل امامت حضرت علي- عليه السلام- مي‌پردازد و در ادامه به وادي تجديد عهد و پيمان و مسئله انتظار رفته در غم غيبت حضرت (عج) با چشماني اشكبار ناله سر مي‌دهد و باز در بخشي ديگر، به رابطه خود با خدا و وساطت اهل بيت- عليه السلام- توجه مي‌كند و به واسطه آن‌ها، از پروردگار طلب غفران مي‌نمايد. 

    بنابراين، ندبه‌خوان ضمن اين‌كه اعتقادات مذهبي خود را استحكام مي‌بخشد و هر بار به بازخواني و بازآفريني عقايد خود مي‌پردازد، با امام زمان خود و ساير اهل بيت- عليه السلام- تجديد عهد كرده و خود را بسان سربازي فداكار بر آن حضرت عرضه مي‌كند و افزون بر آن‌ها، با خداي خود به راز و نياز مي‌پردازد و از خدا مي‌خواهد مشكلات مردم و او را به بركت وجود اهل بيت و آن حضرت(عج) برطرف نمايد و به وساطت آن‌ها از سر تقصیر وي در گذرد.

    در هر صورت، دعاي ندبه از جمله دعاهاي بسيار با بركتي است كه محتوايي سازنده و عباراتي عاشقانه دارد كه والهان سركشته را به خوبي به خود جلب كرده است. اين سخن را شيدايان و والهاني درك مي‌كنند كه معارف آن را به فراخور ظرفيتشان دريافته باشند و با معرفت به زمزمه اين دعا بپردازند و به ياد حضرت مهدي (عج) ناله سردهند و ندبه كنند. بزرگان و عارفاني كه همه چيزشان را در راه عشق به حضرت در طبق اخلاص گذاشتند، با اين گونه دعاها زندگي مي‌كردند و جان تشنه خويش را با آن‌ها سيراب مي‌كردند.

    در اين‌جا شايسته مي‌دانم سفارش مرحوم آيت الله مرعشي نجفي- مرجع فقيد شيعه- را در باره دعاي ندبه نقل كنم. ايشان كه خود توفيق شرفيابي به محضر حضرت بقية الله را داشته است، مي‌نويسند:

 

بسمه تعالي

دعاي شريف ندبه از ادعية معتبره و توسلات جليله مي‌باشد، علماي نقاد حديث از قبيل شيخ محمد بن المشهدي النجفي و سيد بن طاووس و علامه مجلسي و علامه نوري در كتب خود آن را ذكر فرموده‌اند، و سند آن به شيخ بزرگوار بزوفري[1] منتهي مي‌شود[2].

    علماي اعلام شيعه و مؤمنين سنين متمادي به اين توسل جليل القدر متوسل مي‌شدند و خود حقير شخصاً آثار و بركات زيادي از مداومت آن ديده‌ام و از آقايان رؤساي هيئات مذهبي خواستارم بيش از پيش برادران ايماني و دوستان خاندان حضرت ختمي مرتبت- صلي الله عليه و آله- را تشويق و ترغيب به اين توسل بفرمايند.

والسلام علي من اتبع الهدي

حرره الداعي ابوالمعالي شهاب الدين الحسيني المرعشي النجفي

في 9 جمادي الاولي 1392.

     در پايان، از برادران و خواهران ايماني و عاشق امام زمان (عج) درخواست دارم نويسنده را از ديدگاه‌ها، انتقادها و پيشنهادهاي خويش آگاه ساخته[3]، از دعاي خير خويش محروم نسازند.

  

 

بخش اول دعا

 

گذری بر تاریخچه برخی پیامبران و توجه ویژه به جایگاه و رسالت پیامبراکرم(ص)

 

  • بِسمِ اللَّهِ الرَّحمنِ الرَّحيم‏
  • به نام خداوند رحمان و رحیم[4].

مشهور در ميان گروهى از مفسران اين است كه صفت" رحمان" اشاره به رحمت عام خدا است كه شامل دوست و دشمن، مؤمن و كافر و نيكوكار و بدكار مى‏باشد ...، ولى "رحيم" اشاره به رحمت خاص پروردگار است كه ويژه بندگان مطيع و صالح و فرمانبردار است؛ زيرا آن‌ها به حكم ايمان و عمل صالح، شايستگى اين را يافته‏اند كه از رحمت و بخشش و احسان خاصى كه آلودگان و تبهكاران از آن سهمى ندارند، بهره‏مند گردند.[5]

 

  • اَلحَمدُ لِلَّهِ رَبِ‏ّ العلَمين‏
  • همه [سپاس‌ها] و ستايش‌ها خدا راست كه پروردگار جهانيان است.

    از جمله آداب دعا كردن، ستايش كردن خداي متعال و سپاس گفتن در برابر او است؛ ستايش براي آنچه او را شايسته گردانيده ‏تا بندگان سر تعظيم فرود آورند و به عبادت و اطاعت بپردازند؛ مانند خالق و پروردگار جهانیان بودن، و سپاس برابر همه نعمت‌هايي كه به ما داده است؛ نعمت‏هاي مهمي چون توفيق محبت اهل بيت- ‏عليهم السلام- و شيعه آنان بودن و يا در مسير رسيدن به آن گام برداشتن و چه ‏نعمتي از اين دو بزرگ‏تر؟

 

  • و صَلّ علي محمد نَبِیّهِ و آلِهِ و سَلَّم تَسلِيما
  • و درود و سلام [و رحمت] خدا بر محمد و آل او باد.

    صلوات فرستادن بر پيامبر گرامي اسلام- ‏صلي الله عليه وآله - و خاندان معصومش از ديگر آداب دعا كردن است كه در استجابت ‏دعا تأثيري زياد دارد و به آن بسيار سفارش شده است، به ويژه اگر با "عجل فرجهم" همراه باشد كه تأثير آن در فرج ‏خود دعا كننده از گرفتاري‌هايش بسيار مؤثر و تجربه شده است.   

    ياد آور مي‏شويم كه اولاً: صلوات را بايد كامل فرستاد نه ناقص و بدون "و آله" (مانند صل علي محمد يا صلوات الله ‏عليه) كه از اين كار در روايات نهي شده است[6] و ثانياً: بايد توجه داشته باشيم كه بر اساس برخي روايات، صلوات ما بر محمد و آل او- عليهم السلام- در ارتقاي معنوي آنان به مراتبي بالاتر که فوق تصور ماست، بي تأثير نيست؛ زيرا اهل بیت- علیه السلام- هيچ‌گاه در مسير ارتقاي علمي و معنوي دچار حالت ايستايي نمي‏شوند؛ چنان‌كه  خداي متعال به پيامبرش دستور مي‏دهد از او ‏بخواهد علم او را زياد كند :"قُل رَبِ‏ّ زِدني عِلما" (طه،114)؛ البته آنان به آنچه در مسير اداي وظايف خطيرشان ‌كه امامت و رهبري و هدايت و تربيت مردم است، نياز دارند، بلكه بسيار بيشتر، از علم لدنّي برخوردارند، ولي اين به معناي تمام شدن علم و توقف آنان نيست، بلكه آنان همواره از پيمانه‏هاي لبريز الهي كه ويژه آن‏ها فرستاده مي‏شود، بهره‌مندند و دعا و صوات ما در فزوني آن تأثير دارد.

 

  • اَللَّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ عَلي ما جَريٰ‏ بِهِ قَضائُكَ في اَوْلِيائِكَ
  • بارالها، [سپاس و] ستايش تو را [است‏] بر آنچه در باره اوليايت جاري ساختي.

    اين قسمت دعا نشان مي‏دهد كه آنچه درباره آن‏ها جاري شده و به برخي از آن‏ها در ادامه دعا اشاره گرديده، در مسير بهره‌مندي عموم مردم از فيوضات الهي بوده است و ازاين‌رو، مردم بايد خدا را سپاس گويند و ستايش كنند؛ به ‏ديگر سخن، مردم بايد نسبت به رخدادهايي كه در ادامه به آن‏ها اشاره شده است، با ديدي فراتر از نگرش صرف به ‏گزاره‏هاي تاريخي بنگرند و با مطالعه دقيق چگونگي قرار گرفتن خود را در مسير آن‏ها بررسي كنند و تنها در اين ‏صورت است كه مي‏توان به سپاس و ستايش واقعي و فرا زباني نايل شد.

 

  • الَّذينَ اْسْتَخْلَصْتَهُمْ لِنَفْسِكَ وَ دينِكَ‏
  • آنان كه  براي خودت و دينت خالصشان نمودي.

    خالص كردن براي دين، آنان را از هر نوع كژي و لغزش مصون و محفوظ داشت و از مقام عصمت‏ بهره‌مند گردانيد، آن گونه كه جز در راه رضاي او گام بر ندارند و جز به گسترش و تقويت دين نينديشند.

    اما اين‌كه خدا آن‏ها را براي خودش خالص گردانيد، به چه معناست؟

    به نظر مي‏رسد اين مطلب كه در مدح اولياي ‏الهي بسيار رسا و ژرف است، به نكته‏اي بس مهم اشاره دارد و آن اين‌كه خداي متعال آنان را براي خود خالص كرد (فراتر از آنچه راهبري و امامت مردم بدان نياز دارد) تا مقتضاي اسماي حسناي خود را به منصّه ظهور برساند و كرمش، فضلش، قدرتش، علمش و جز اين‏ها را نمود بخشد و انسان‏هاي كاملي بسازد كه هر يك مظهر اسماي حسناي الهي ‏باشند.

 

 

 

  • اِذِ اخْتَرْتَ لَهُمْ جَزيلَ مَا عِنْدَكَ مِنَ النَّعيمِ المُقيمِ الَّذي لا زَوالَ لَهُ وَ لاَاضْمِحْلالَ‏
  • [چه زماني آن‏ها را خالص كرد؟] هنگامي كه نعمت‏هاي پايدار و بزرگ خود را كه زوال و فنايي در آن‏ها راه ندارد، براي آنان قرار داد.

    اين نعمت‏ها زوال ناپذيرند، پس از نعمت‏هاي دنيايي گذرا فراترند، و بسيار بزرگ‏اند، پس از نعمت‏هاي مادي ‏بهشت نيز برترند، بلكه آن‏ها نعمت‏هايي هستند معنوي و ملكوتي مانند علم و معرفت، مظهريت اسماي حسناي ‏الهي، رحمت و رضوان بي‌كران الهي و جز اين‏ها.

   از سوي ديگر، زوال ناپذيري نعمت‏ها، به پابرجا ماندن ظرف آن‌ها وابسته است؛ يعني اولياي الهي هيچ‌گاه از مقامي كه نزد خدا دارند، تنزل نمي‏كنند، بلكه همواره در حال صعودند و اين خود نشان دهنده عصمت و ظرفيت فوق‏ تصور و بسيار بالاي آن‏ها‌ست.

 

  • بَعْدَ اَنْ شَرَطْتَ عَلَيهِمُ الزُّهْدَ في دَرَجاتِ هذِهِ الدُّنيا الدَّنِيةِ وَ زُخْرُفِها[7] وَ زِبْرِجِ[8]ها
  • [اين نعمت‌ها را به آنان عطا فرمودي] پس از آنكه  بر آنان شرط كردي در همه مراتب اين دنياي پست و از تجملات ‏و زر و زيور آن، خويشتن‌داري كنند.

    از امام سجاد- عليه السلام- درباره حقيقت "زهد" سؤال شد، حضرت حقيقت آن را در تحقق يك آيه قرآن معرفي كردند كه ‏مي‏فرمايد: "لِكَيلا تَأسَوا عَلي‏ ما فاتَكُم ولا تَفرَحوا بِما ءاتكُم[9]؛ ... براي آنچه از دست داده‏ايد، تأسف نخوريد و به آنچه به شما داده است، دل نبنديد و شادمان نباشيد... ."[10]

   تذكر مهمي كه لازم است بدان توجه شود، اين است كه دور شدن از تجملات و زر و زيور دنيا و دل بستن به‏ آن‏ها رابطه‏اي حقيقي و مستقيم با صعود در معنويات دارد و اين رابطه در دار دنيا همواره پابرجاست؛ بنابراين، هركس در هر زمان در مسير رضاي پروردگار به اين شروط توجه نمايد و در راه دست يافتن به آن‏ها بكوشد، به نسبت ‏تحقق شرط‌ها، در معنويت پيش مي‏رود و به هدف نزديك‏تر مي‏شود.

 

  • فَشَرَطُوا لَكَ ذٰلِكَ وَ عَلِمْتَ مِنْهُمُ الْوَفاءَ بِهِ‏
  • آنان [نيز] اين شرط را پذيرفتند و تو به وفاداري آن‌ها آگاه بودي.

    "پذيرش شرط" نشان مي‏دهد كه پيامبران الهي آگاهانه و با اختيار كامل در مسير كمال گام نهادند و به سعادت ‏و الطاف بي‌كران پرودگار دست يافتند.

 

  • فَقَبِلْتَهُمْ وَ قَرَّبْتَهُمْ وَ قَدَّمْتَ لَهُمُ الذِّكْرَ الْعَلِيَّ وَ الثَّناءَ الْجَلِيَّ‏
  • پس، از آنان پذيرفتي و مقربشان داشتي و پیشاپیش نام [و آوازه‏اي] بلند و مدح و ستايش آشكار بديشان عطا فرمودي.

    خدای متعال در برابر پذیرش شرط و عمل به آن­ها، هفت عنایت ویژه نسبت به آن­ها دارد: 1. پذیرش آن­ها؛

2. مقرب ساختن آن­ها؛

3. نام نیک برای آن­ها؛

4. نزول فرشتگان؛

5. برخورداری از نعمت وحی؛

6. علم لدنّی؛

7. واسطه تقرب به خدا و وصول به رضوان الهی.

    "تقوا" يكي از نشانه‏ها و شرايط قبولي اعمال، و سبقت گرفتن در خيرات و حسنات از نشانه‏هاي تقرّب به درگاه‏ الهي است؛ چنان‌كه  خداي متعال مي‏فرمايد: "اِنَّما يتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ المُتَّقين"[11] و "والسّبِقونَ السّبِقون اُولئكَ المُقَرَّبون"[12]؛ بنابراين، دو نشانه ياد شده ملاك‏هاي خوبي براي ارزيابي معنوي انسان مي‏باشند كه بسان سنگ محك مي‏توانند ميزان خلوص را تعيين كنند.

 

  • وَ اَهْبَطْتَ عَلَيهِمْ مَلائِكَتَكَ‏
  • و فرشتگانت را [براي راهنمايي، خدمت‌گذاري و بزرگداشت] بر آنان فرو فرستادي،

    هبوط و نزول ملائكه بر انبيا و اهل بيت- ‏عليهم السلام- مي‏تواند براي ارسال وحي و رهنمودهاي الهي و يا خدمت‌گزاري و يا بزرگداشت آن‏ها باشد. در زيارت جامعه مي‏خوانيم: "و مختلف الملائكه" يعني اهل بيت پيامبر- صلي الله عليه وآله- كساني هستند كه فرشتگان نزد آنان آمد و شد دارند.

 

  • وَ كَرَّمْتَهُمْ بِوَحْيِكَ‏
  • و با ارسال وحي خود گرامي‌شان داشتي،

    وحي بر پيامبر سه گونه است: به طور مستقيم، از فراسوي حجاب و به واسطه فرشته وحي كه در آيه 51 سوره شوري بدان‏ها اشاره شده است.

    از وحي‏هاي فراواني كه به پيامبران شده، "قرآن كريم" برترين آن‏ها و معجزه جاويدان‏  پيامبر گرامي اسلام- صلي الله عليه وآله- است و آنچه مهم به نظر مي‏رسد، اين است كه اين وحي همواره برقرار مي‌باشد و هر لحظه بر همگان عرضه مي‌‏شود و هر كس آن را هر چند به واسطه پيامبر اسلام- صلي الله عليه وآله- دريافت كند، به كرامتي نايل شده است و اين لطفي الهي بر ملت اسلام مي‏باشد كه همواره برقرار است.

 

  • وَ رَفَدْتَهُمْ بِعِلْمِكَ‏
  • و با افاضه علم، آن‌ها را به بارگاهت بار دادي.

    عالمِ مطلق خداست و هر كه غير او از دانش بهره‏اي دارد، به لطف او است. او به حكمت خود به هر كه مصلحت‏ بداند، از علم خويش عطا مي‏فرمايد و انبيا و اوليا به دليل جايگاه ويژه‌شان بهره زيادي از علم دارند، ولي اين سخن به اين معنا نيست كه از همه علم برخور دارند؛ زیرا بخشي از علم مختص خداست. خداي متعال به پيامبراسلام- صلي الله عليه وآله-  مي‏فرمايد: "...قُل رَبِ‏ّ زِدني عِلما[13]؛... بگو: پروردگارا، مرا به دانش رشد و وسعت ده"؛ این عبارت قرآنی ضمن تأیید آنچه گفتیم، می‌آموزد که باید علمی از خدا درخواست کرد که مفيد و در تكامل و وسعت وجودي من مؤثر باشد نه هر علم بي خاصيتي؛ یعنی علم يكي از راهكارهاي تقويت و زمينه‏ساز پيروزي است و افزون بر این، تحصيل علم بايد هدفمند و به حال فرد و جامعه مفيد باشد.

   نكته شايان توجه اين است كه پيامبران و به ويژه پيامبر اسلام- صلي الله عليه وآله-  و اهل بيت آن حضرت- علیه السلام- از علم لدني به ‏ميزاني كه در مسير انجام وظيفه خليفة اللهي و ولايت امري بدان نياز دارند بلكه فراتر از آن، برخور دارند كه البته علم‏ پيامبر اسلام- صلي الله عليه وآله-  و اهل بيت‏- عليهم السلام- وسعت بيشتري دارد؛ چنان‌كه  در ادامه دعاي ندبه مي‏خوانيم: "و اودعتَهُ علم ما كان ‏و ما يكون الي انقضاء خلقك". (توضيح بيشتر در ذيل تفسير اين فقره از دعا خواهد آمد.) در زيارت جامعه آمده است:"السلام عليكم يا اهل البيت النبوة و موضع الرساله و مختلف الملائكه و مهبط الوحي و معدن الرحمة و خزّان العلم..."؛ يعني كليد گنجينه‏هاي دانش به دست آن‌هاست، و اين تعبير كنايي گوياي آن است كه علوم مورد نياز مردم در مسير تكامل و تقرب به سوي پروردگار نزد اهل بيت‏- عليهم السلام- موجود است و آنچه خدا پيامبرش‏- صلي الله عليه وآله-  را به درخواست آن ‏دستور مي‏دهد، علم ويژه‏اي است از مراتب فوق تصور.

 

  • وَ جَعَلْتَهُمُ ٱلْذَّريعَةَ[14] اِلَيكَ وَ ٱلْوَسيلَةَ اِلي رِضْوانِكَ‏
  • و آنان را راهي به سوي خود و واسطه‏اي براي رسيدن به رضوانت قرار دادي.

    "ذريعة" يعني راه و وسيله؛ يعني تقرب جستن و يا چيزي كه باعث تقرب به ديگري از روي علاقه و رغبت شود.[15] در قرآن كريم مي‏خوانيم: " ياَيهَا الَّذينَ ءامَنوا اتَّقُوا اللَّهَ وابتَغوا اِلَيهِ الوَسيلَةَ و جاهِدوا في سَبيلِهِ لَعَلَّكُم تُفلِحون؛ اي كساني ‏كه ايمان آورده‏ايد، از [مخالفت با فرمان] خدا بپرهيزيد، و وسيله‏اي براي تقرب به او بجوييد، و در راه او جهاد كنيد، باشد كه رستگار شويد."

    در آيه 64 سوره نساء نيز به اين مطلب اشاره شده و آمده است كه اگر گنهكاران به سراغ ‏پيامبر اكرم‏- صلي الله عليه وآله-  مي‏آمدند و ضمن توبه به درگاه الهي، از او مي‏خواستند براي آن‏ها استغفار كند، توبه آن‏ها پذيرفته ‏مي‏شد: "ولَو اَنَّهُم اِذ ظَلَموا اَنفُسَهُم جاءوكَ فَاستَغفَروا اللَّهَ واستَغفَرَ لَهُمُ الرَّسولُ لَوَجَدوا اللَّهَ تَوّابًا رَحيما".

   بنابراين، هر كس مي‏خواهد به خدا نزديك‏تر شود، بايد در راه اهل بيت‏- عليهم السلام- گام بر دارد و از آنان ياري بجويد و جز اين راهي نيست. مرحوم آيت الله بهاء الديني توصيه مي‏فرمود: "براي آدم شدن و ورود به وادي سير و سلوك، سيره‏ عملي ائمه دين‏- عليهم السلام- را نصب العين خود قرار دهيد كه غير از در خانه اين خانواده، هيچ كجا خبري نيست و هر كجا جاي پاي عرفان و شناخت را ديدید، بدانيد كه ارتباط با ائمه‏- عليهم السلام- آن‌جا بوده، گرچه شهرت به خلاف آن باشد و بدون‏ ارتباط با ائمه معصومين عرفان دروغ است؛ آنچه ما فهميده‏ايم اين است."[16]

‏                                  

مُحَبَّةَ أولادِ الرسولِ وسيلة
نراها لِمَنْ أبدي‏ مَوَدَّةَ عِتْرَةٍ

 

 

الي نَيلِ رِضْوانٍ و مُلكٍ مُؤبَّدِ
بِصِدق و اخلاصٍ و عَزْمٍ مُؤكّدِ

  • فَبَعْضٌ أسْكَنْتَهُ جَنَّتَكَ إليٰ‏ أنْ أخْرَجْتَهُ مِنْها
  • پس بعضي از آنان را در بهشت [دنيايي] خود جاي دادي تا اين‌كه [به حكمتت] او را بيرون كردي، 

    مقصود حضرت آدم و حوا- عليهما السلام- هستند كه ابتدا به خواست خدا در بهشت[17] جاي گرفتند و سپس به سبب ارتكاب‏ ترك اولايي، به اقتضاي حكمت الهي و به اراده او از بهشت رانده شدند.

 

  • وَ بَعْضٌ حَمَلْتَهُ فِي فُلْكِكَ وَ نَجَّيتَهُ وَ مَنْ آمَنَ مَعَهُ مِنَ ٱلْهَلَكَةِ بِرَحْمَتِكَ
  • و برخي [حضرت نوح- علیه السلام- و همراهانش] را به كشتي [نجات] خود درآوردي و به رحمتت او و هر كه را با او ايمان ‏آورد، از هلاكت نجات بخشيدي،

    به داستان حضرت نوح- علیه السلام- و نجات يافتن او و همراهان با ايمانش از غرق شدن و گرفتار آمدن در عذاب ‏الهي اشاره دارد.[18]

  • وَ بَعْضٌ‌ نِاْتَّخَذْتَهُ لِنَفْسِكَ خَليلاً
  • ... و برخي [حضرت ابراهيم - عليه السلام] را دوست نزديك خود قرار دادي.

    به مقام خليل بودن اشاره دارد كه به حضرت ابراهيم- علیه السلام- اعطا شد. "خليل" به دوستي گفته مي‏شود كه در دوستي‌اش‏هيچ خدشه‏اي نباشد و به تعبير ديگر، خليل دوستي است كه رشته‏هاي محبت بسان تار و پودي به تمام وجودش نفوذ كرده باشد.[19] در آيه 125 سوره نساء آمده است: ".. واتَّخَذَ اللَّهُ اِبرهيمَ خَليلا."

 

  • وَ سَئَلَكَ لِسانَ صِدْقٍ فِي ٱلْآخِرينَ فَاَجَبْتَهُ وَ جَعَلْتَ ذٰلِكَ عَلِياً
  • و چون از تو زبان صدق [و ذكر خيري] در امت‏هاي آينده درخواست كرد، اجابت كردي.              

    حضرت ابراهيم- عليه السلام- از خدا خواست: "رَبِ‏ّ هَب لي حُكمًا و اَلحِقني بِالصّلِحين و اجعَل لي لِسانَ صِدقٍ فِي الأخِرين و اجعَلني مِن ورَثَةِ جَنَّةِ النَّعيم"[20]؛ پاسخ اين درخواست در آيه 50 سوره مريم آمده است: "ووهَبنا لَهُم مِن رَحمَتِنا وجَعَلنا لَهُم لِسانَ صِدقٍ عَليا؛ و از رحمت خود به آنان عطا كرديم و براي آن‏ها نام نيك و مقام برجسته‏اي قرارداديم."

   نكته: بر جاي گذاشتن نام نيك از خود، از ديد شرع پسنديده است و بر اساس روايات، انسان از آثار نيك‏ خدمات خود كه ديگران را پس از مرگ خود برخوردار مي‏كند و نام نيك بر جاي مي‏گذارد، بهرمند مي‏شود. نام نيك ‏را مي‏توان با كارهاي خير، مانند تعليم و تربيت، تأليف كتاب‏ها و آثار سودمند، مدرسه‌سازي، اهداي كتاب‏هاي‏مذهبي، ساختن بناهاي عام المنفعة، وقف براي نيازمندان و جز اين‏ها به دست آورد.

ادامه : شرح دعاي ندبه 2

[1] . [ابوجعفر محمد بن حسين بن سفيان بَزَوْفَرِي(ره) از مشايخ و اساتيد شيخ مفيد(ره) بوده و شيخ مفيد  از او روايات بسياري نقل كرده است.]

[2] . راوی دعا از بزوفری، محمد بن علی بن ابی قرة استاد نجاشی- رجال شناس مشهور- است. وی و علامه حلی ابن ابی قره را ثقه دانسته­اند. (ر.ک: رجال نجاشی، ص398، رقم1066)

[3] . آدرس مؤلف:  s.javahery@gmail.com ؛     09127480857 sms:.

[4] . مترجمان قرآن این آیه را به گونه‌های مختلفی ترجمه کرده‌اند که به باور نگارنده هیچ‌یک نتوانسته معنای آیه را به فارسی منتقل کند و برخی از آن‌ها افزون بر ریزش معنایی، تغییر معنایی را موجب شده‌اند.

[5] . در مورد دلیل این سخن نیز گفته شده که " رحمان" همه جا در قرآن به صورت مطلق آمده است كه نشانه عموميت آن است، در حالى كه"رحيم" گاهى به صورت مقيد ذكر شده كه دليل بر خصوصيت آن است؛ مانند: "وَ كانَ بِالْمُؤْمِنِينَ رَحِيماً؛ خداوند نسبت به مؤمنان رحيم است."( احزاب، 43) و گاه به صورت مطلق آمده است؛ مانند سوره حمد. در روايتى نيز از امام صادق- علیه السلام- می‌خواهیم: "و اللَّه اله كل شي‏ء، الرحمن بجميع خلقه، الرحيم بالمؤمنين خاصة؛ خداوند معبود همه چيز است؛ نسبت به تمام مخلوقاتش رحمان، و نسبت به خصوص مؤمنان رحيم است" (كافى و توحيد صدوق و معانى الاخبار (طبق نقل الميزان)).

    از سويى ديگر "رحمان" را صيغه مبالغه دانسته‏اند كه خود دليل ديگرى بر عموميت رحمت او است، و" رحيم" را صفت مشبهه كه نشانه ثبات و دوام است و اين ويژه مؤمنان مى‏باشد.

    شاهد ديگر اين‌كه رحمان از اسمای مختص خداوند است و در مورد غير او به كار نمى‏رود، در حالى كه رحيم صفتى است كه هم در مورد خدا و هم در مورد بندگان استعمال مى‏شود؛ چنان كه در باره پيامبر- صلی الله علیه و آله- در قرآن مى‏خوانيم: "عَزِيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُف ٌرَحِيمٌ؛ ناراحتي‌هاى شما بر پيامبر سنگین و او نسبت به هدايت شما سخت علاقمند و نسبت به مؤمنان مهربان و رحيم است." (توبه، 128) ازاین‌رو، در حديث ديگرى از امام صادق-علیه السلام- نقل شده است: "الرحمن اسم خاص، بصفة عامة، و الرحيم اسم عام بصفة خاصة؛ رحمان اسم خاص است اما صفت عام دارد." (نامى است مخصوص خدا ولى مفهوم رحمتش همگان را در بر مى‏گيرد) ولى" رحيم" اسم عام است به صفت خاص (نامى است كه بر خدا و خلق هر دو گفته مى‏شود اما اشاره به رحمت ويژه مؤمنان دارد) (مجمع البيان، ج1، ص 21).

    با اين همه گاه مى‏بينيم كه رحيم نيز به صورت يك وصف عام استعمال مى‏شود؛ البته هيچ مانعى ندارد كه تفاوت گفته شده، در ريشه اين دو لغت باشد، ولی استثناهايى نيز در آن راه يابد.

در دعاى بسيار ارزنده و معروف امام حسين- علیه السلام- به نام «دعاى عرفه» مى‏خوانيم:

"يا رحمان الدنيا و الاخرة و رحيمهما؛ اى خدايى كه رحمان دنيا و آخرت تويى و رحيم دنيا و آخرت نيز تويى." (برای آگاهی بیشتر ر.ک: تفسير نمونه، ج‏1، ص24).

[6] . پيامبر گرامي اسلام - صلي الله عليه وآله- فرمود:

"لا تصلوا علي الصلاة البتراء" قالوا و ما الصلاة البتراء يارسول ‏اللَّه؟ قال: "تقولون: اللهم صلي علي محمد و تمسكون، بل قولوا: اَللهم صلي علي محمد و علي آل محمد"؛

بر من صلوات ناقص و ابتر نفرستيد. پرسيدند: منظور شما از صلوات ابتر چيست؟ فرمود: اين كه بگوييد: "اللهم صل علي‏محمد" و ساكت شويد، بلكه بگوييد: "اللهم صل علي محمد وعلي علي آل محمد."(العترة في الكتاب والسنه و الصلاة عليهم، ص 572، به نقل از: القول البديع، ص 35 وينابيع المودة، 295 و رشفة الصادي، ص 29 و ...) .

 

 

[7] . زینت.

[8] . زینت، طلا.

[9] . حديد، 23.

[10] .  بحار الانوار، ج 70، ص 51 و 315.

[11] مائده،.27

[12] واقعه،10.

[13] ر.ك: معجم الفروق اللغوية، شماره 2311؛ تفسير نمونه، ج 4، ص 364.

 

[14].  الذرايع.

[15] . مائده، 35.

[16]. سيري در آفاق، ص  169-171.

[17] . بر اساس برخي تفاسير اين  بهشت در دنيا بوده است و نه بهشت موعود كه هر كه داخل آن شود، هيچ‌گاه از آن رانده نخواهد شد.

[18] . به آيات 25- 48 سوره هود مراجعه شود.

[19] ر.ك: مفردات راغب، ج 1، ص 291، دارالعلم و الدار الشاملة.

[20] . شعراء، 83 – 85 .

انس با قرآن؛ نشانه ها و آثار   (چکیده  مقاله به همت یکی از دوستان)

 

انس با قرآن؛ نشانه ها و آثار 

 جواهری

ضرورت تلاوت و تدبَر در قرآن

 

تلاوت قرآن زمانی بیش ترین تاثیر را دارد که همراه با تأمل و تدبر باشد. قرآن کریم می فرماید: «این کتابی است پربرکت که بر تو نازل کرده ایم تا در آیات آن تدبر کنند و خردمندان متذکر شوند.»

(ص 29) او خود پیش تر با ما طرح سخن داده و ما را به عاشقی فراخوانده است. پیامبر گرامی اسلام(ص) فرمود: «هرکه مشتاق خداست، به سخن او گوش فرا دهد.»(1) قرآن نیز راه این رستگاری را این چنین بازگو کرده است: «تا آنجا که برای شما میسر است، قرآن بخوانید.»(مزمل،20) خدای مهربان در نامه سرگشاده هدایت و رستگاری می فرماید: «ای یحیی! کتاب خدا را با کوشش و جدیت بگیر و به آن عمل کن و به هنگام قرائت، خود را خالص و خاشع کن و اندیشه های غیرالهی را از خود دور گردان(2) و جز به من میندیش.»

قافیه اندیشم و دلدار من

گویدم میندیش جز دیدار من

آری، کتاب خدا را باید چنین تلاوت کرد!

 

شیوه های انس با قرآن

 

قرآن، کلام خدا و مشتمل بر معارف والای الهی است؛ بنابراین، برقراری هرگونه ارتباطی با آن نیازمند ایجاد زمینه لازم و شایسته قرآن است. آیات الهی در ظرفی قرار می گیرد که به نوعی با آن سنخیت داشته باشد و آن نورانی شدن و حق گرایی و دوری از پلیدی های روحانی و جسمانی است؛ نور را با دلی پر از ظلمت نمی توان دریافت که «لا یمسه الا المطهرون» (واقعه76) در نتیجه، دل باید از تیرگی ها دور و به انوار الهی منور شود تا از این راه زمینه مناسب برای انس گرفتن با قرآن فراهم آید. انس با قرآن دارای شیوه های چندی است که به برخی از آنها می پردازیم:

الف- قرائت قرآن: چنان که گذشت، قرآن به همگان دستور می دهد که (تا می توانید قرآن بخوانید. مزمل، 20) و این از آن روست که انس گرفتن با چیزی یا کسی، زمانی حاصل می شود که فکر و ذهن انسان به طور ویژه ای به آن معطوف شود و لازمه آن، توجه فراوان و مراوده با آن است. در مورد قرآن نیز کسی که می خواهد با آن انس بگیرد، بایداز هر فرصتی برای نزدیک شدن به آن استفاده کند.

گفتنی است قرائت قرآن زمانی از تأثیر فراوان برخوردار خواهد بود که آداب تلاوت قرآن در آن رعایت شود. برخی از آداب مطرح شده در آیات و روایات از دو جنبه ظاهری و باطنی، عبارت است از:

آداب ظاهری: 1- وضو بگیرد؛ 2- در جای پاکیزه ای مانند مسجد قرآن تلاوت کند؛ 3- رو به قبله بنشیند؛ 4- پیش از خواندن قرآن دندان ها را مسواک بزند؛ 5- ابتدا «اعوذبالله من الشیطان الرجیم» بگوید؛ و سپس با «بسم الله الرحمن الرحیم» شروع کند؛ 6- با ترتیل و آهسته بخواند و از عجله کردن در قرائت بپرهیزد؛ 7- با صدای زیبا بخواند؛ 8- بهتر است حق هر آیه را ادا کند (هنگام خواندن آیات عذاب گریستن و هنگام آیات رحمت امیدواری و خوشحالی در روایت سفارش شده است)؛ 9- از روی مصحف بخواند.

آداب باطنی: 1- به معنا توجه کند؛ 2- حضور قلب داشته باشد؛ 3- در آیات قرآن تدبر کند؛ 4- تلاوت کننده قرآن در نظر بگیرد که مقصود از هر خطاب قرآن، خود او است، پس اگر امر یا نهیی را در قرآن می خواند یا وعده و وعیدی را می شنود، خود را مخاطب بداند؛ 5- قاری قرآن از آثار گوناگون آیات کریمه تأثیر پذیرد و به حسب مضمون هر آیه، حالت حزن و اندوه یا نشاط و شادی برایش حاصل گردد. موارد دیگری نیز ذکر شده است که برای پرهیز از طولانی شدن کلام از ذکر آنها خودداری می شود.

ب- تفکر و تدبر در آیات الهی: اساسی ترین شرط انس با قرآن، عشق و علاقه فراوان به آن است و یگانه راه استوار آگاهی یافتن از عظمت قرآن، تدبر و تفکر در آیات الهی است. قرآن کریم می فرماید: «این کتابی است پربرکت که بر تو نازل کرده ایم تا در آیات آن تدبر کنند و خردمندان متذکر شوند.»(ص، 29)

و از این رو است که امیرالمؤمنین(ع) فرموده است: «تفقهوا فی القرآن فانه ربیع القلوب؛(3) در حقایق قرآن تفقه و اندیشه کنید؛ زیرا قرآن بهار و خرمی دل هاست.

همچنین در سخنی گهربار فرمود: «پرهیزکاران در شب بر پا ایستاده مشغول نمازند؛ قرآن را جزء جزء و با تفکر و اندیشه می خوانند؛ با قرآن جان خود را محزون و داروی درد خود را می یابند. وقتی به آیه ای برسند که تشویقی در آن است، با شوق و طمع بهشت به آن روی می آورند و با جان پرشوق در آن خیره شوند و گمان می برند که نعمت های بهشت برابر دیدگانشان قرار دارد، و هرگاه به آیه ای می رسند که ترس از خدا در آن باشد، گوش دل به آن می سپارند وگویا صدای بر هم خوردن شعله های آتش در گوششان طنین افکن است؛ پس قامت به شکل رکوع خم کرده، پیشانی و دست و پا بر خاک ساییده، و از خدا آزادی خود را از آتش دوزخ می خواهند.(4)

ج- عمل به آیات قرآن: قرآن مشتمل بر همه نیازمندی های بشر در سیر تکامل معنوی او است و در واقع، برنامه مکتوب شریعت مقدس اسلام می باشد؛ بنابراین، عمل به قرآن در حقیقت پایبند بودن به شریعت و رشد و تعالی در مسیر انسانی است و برعکس، عمل نکردن به آموزه های قرآن و پایبند نبودن به دستورهای آن، در حقیقت دور شدن از مسیر انسانی و فاصله گرفتن از شریعت و سست شدن این پیونداست؛ بنابراین عمل به قرآن، جدای از اسلام و ایمان نیست و اساساً آیا می توان مسلمان و مؤمنی را فرض کرد که از گردن نهادن به دستورهای شریعت مقدس اسلام که در قرآن بیان شده و در احادیث اهل بیت(ع) تبیین گردیده، سرباز زند؟!

هرچه پیوند بین شریعت و انسان پایدارتر و شدیدتر شود و انسان در وادی عمل ثابت قدم تر و جدی تر باشد، انس او نیز ژرف تر و گسترده تر خواهد بود؛ چه این که اطاعت و محبت ارتباطی ناگسستنی دارند.

 

نشانه های انس

الف- تأثیرپذیری

قرآن بر تلاوت کنندگانش تأثیری ژرف دارد. خدای متعال در این باره می فرماید: «خداوند بهترین سخن را نازل کرده؛ کتابی که آیاتش ]در لطف و زیبایی و عمق و محتوا[ همانند یکدیگر است؛ آیاتی مکرر دارد ]با تکراری شوق انگیز[؛ از شنیدن آیاتش لرزه بر اندام کسانی که از پروردگارشان می ترسند، می افتد؛ سپس برون و درونشان نرم و متوجه ذکر خدا می شود....» (زمر، 23)

ب- آرامش روانی

آنان که توفیق انس با قرآن را می یابند، جز به قرآن دل نمی بندند و جز به آن آرامش نمی یابند: «آگاه باشید که تنها با یاد خدا دل ها آرامش می یابد.»(رعد، 28) امام سجاد(ع) فرمود: «اگر همه انسان هایی که بین مشرق و مغرب اند، بمیرند، چون قرآن با من باشد، اضطراب و وحشتی نخواهم داشت.»(5) و چه اضطرابی و چه وحشتی که محبوب را در متن مقدس و فرابشری قرآن می بیند و تجلی او را در کلامش با تمام وجود احساس می کند.

امیرالمؤمنین (ع) فرمود: «هر کس به تلاوت قرآن انس گیرد، جدایی از برادران ایمانی و دوستان، او را دلتنگ و تنها نسازد.»(6)

ج- قرآنی شدن افکار و سخنان

آنان که با کلام خدا انس می گیرند، رفته رفته افکار، اعمال و گفتارشان رنگ و بویی قرآنی به خود می گیرد و تجلی گاه آموزه های قرآنی می شوند و به حکمت های موهبتی مزین می گردند. پیامبر گرامی اسلام(ص) فرمود: «هر که پیش از دوران بلوغ، قرآن را قرائت کند ]فراگیرد[بی گمان در کودکی بر او حکمت داده شده است.»(7)

انس با قرآن و تأثیرپذیری از آن، گاه چنان شدت می یابد که انسان را به سوی قرآنی شدن پیش می برد و تا آن حد پیش می رود که فکر و ذکر را با قرآن عجین می کند. ماجرای سخن گفتن فضه- کنیز حضرت زهرا(س)- که به روایت های گوناگونی نقل شده معروف است، افرادی چون شخصیت این داستان در این روش تنها نیستند و در روزگار ما نیز افرادی چون آقای سیدمحمد حسین طباطبایی از چنین توانایی هایی برخوردارند.

 

آثار انس با قرآن

 

انس با قرآن آثار و برکات فراوانی دارد که به برخی از آنها اشاره می شود:

الف- سعادتمندی و نجات

پیامبر گرامی اسلام(ص) فرمود: «قرآن را فراگیرید و آن را قرائت کنید و بدانید که قرآن نام شما را بلند می کند و وسیله ای برای یاد خداست. قرآن، هم ذخر ]ذخیره[ است و هم وزر، اگر امام و پیشوای انسان بود، برای او ذخیره نیکویی است و اگر کسی خود را امام و پیشوای قرآن قرار داد، قرآن بار سنگین بردوش او خواهد بود و او را از پشت به دوزخ خواهد افکند.»(8) و نیز فرمود: اگر زندگی سعادتمندانه، مرگ شهیدانه، نجات روز حشر، سایه روز سوزندگی و هدایت روز گمراهی می طلبید، به درس قرآن بپردازید «فادرسوا القرآن فانه...» که آن، سخن خدای رحمان و سپری در برابر شیطان و مایه سنگینی کفه عمل در میزان عدل است.»(9)

ب- صعود در بهشت

مردی از حضرت سجاد پرسش هایی کرد و حضرت به آنها پاسخ داد. آن مرد به فکر طرح پرسش دیگری افتاد، امام سجاد(ع) فرمود: در انجیل آمده است: تا به آموزه های پیشین خود عمل نکرده اید، دانش جدید مطلبید ]زیرا معلوم می شود علم را برای عمل نمی خواهید[ و علمی که برای عمل نباشد، عامل دوری از خداست؛ آنگاه فرمود: ...]خداوند[ درجات بهشت را به اندازه آیات قرآن قرار داد؛ پس کسی که ]دردنیا[ قرآن خواند، خداوند به او می فرماید: بخوان و بالا برو «اقرء وارق» و کسی که از آنان ]اهل قرآن[ وارد بهشت شد، هیچ کس در درجه بهشت از او برتر نخواهد بود، مگر پیامبران و صدیقان.»(10) آیت الله جوادی آملی در شرح موضوع می فرماید: «... صعود بهشتیان در درجات بهشت، همان ظهور انس با قرآن در دنیاست.»(11)

ج- مفتخر شدن به درجه ای از نبوت

امیرالمؤمنین(ع) می فرماید: «من قرءالقرآن فکانما ادرجت النبوه بین جنبیه الا انه لایوحی الیه(12) هرکس که قرآن را قرائت کند، گویا نبوت در جان او قرار داده شده است، گرچه بر او وحی ای نمی شود.»

اساسی ترین امتیاز نبوت، بهره مندی از وحی الهی است و برترین وحی ها در قرآن کریم جمع گشته است؛ بنابراین اگر کسی به قرآن روی آورد و از تعالیم و آموزه های آن بهره گیرد، به بهره ای از بهره های نبوت دست یافته است.

د- نورانی شدن

ابوذر-صحابی با اخلاص پیامبر- از رسول خدا(ص) درخواست نصیحت کرد. حضرت فرمود: «تو را به تقوای الهی که سرآمد همه امور است، سفارش می کنم.» ابوذر عرض کرد: بیش از این مرا نصیحت کنید. فرمود: «علیک بتلاوه القرآن و ذکرالله کثیر فانه ذکرلک فی السماء و نورک فی الارض(13) به تلاوت قرآن روی آور و خدا را بسیار یاد کن، زیرا تلاوت قرآن عامل یاد تو در ملکوت و مایه نورانی شدن تو در زمین است.»

هـ- محشور شدن با پیامبران

پیامبر گرامی اسلام(ص) فرمود: گرامی ترین بندگان خدا پس از پیامبران، عالمانند و سپس حاملان قرآن که]عالمان و حاملان علم و عمل قرآن[ به گونه پیامبران از دنیا می روند و حشر آنان و عبورشان از صراط، همراه پیامبران خواهد بود و از ثواب انبیا بهره مند می شوند؛ پس خوشا به حال جویندگان علم و حاملان قرآن که از کرامت و شرف الهی برخوردارند.»(14)

و- توانگری و بی نیازی

رسول گرامی اسلام(ص) فرمود: «القرآن غنی لاغنی دونه ولافقر بعده(15) قرآن مایه توانگری است که جز در آن توانگری یافت نشود و هیچ فقری نیز پس از آن نیست.» نیز فرمود «کسی که قرآن تلاوت کند و آنگاه بپندارد که بهره دیگران از او بیشتر است، او آنچه را خدا بزرگ شمرده]قرآن[ حقیر پنداشته و آنچه را خدا حقیر دانسته ]دنیا[ بزرگ پنداشته است.»(16) ]مرکز فرهنگ و معارف قرآن[

 

--------------------------------------------------------------------------------

پانوشت ها

1- کنزالعمال، حدیث 2474

2- مریم، 12، تأثیر قرآن در جسم و جان، نعمت الله صالحی، حاجی آبادی، ص122

3- نهج البلاغه، تحقیق صبحی صالح، خطبه 110، ص 164

۴- نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتی، خطبه 193، ص402

5-بحارالانوار، علامه مجلسی، ج46، ص107

۶- شرح غررالحکم، شماره 8790

7-کنزالعمال ح2452  

8-تفسیر تسنیم، آیه الله جوادی آملی، ج1، ص243، مرکز نشر اسرا

9- همان، جامع احادیث الشیعه، ج15، ص9 و 

۱۰ - تسنیم، ج1، ص 245 و 246: جامع احادیث الشیعه، ج15، ص15

11-تسنیم، ج1 ص247

12-جامع احادیث الشیعه، ج15، ص

15 13-همان، ج5، ص.19

14-تسنیم، ج1، ص250، جامع احادیث الشیعه، ج15، ص24

15 و 16-جامع احادیث الشیعه، ج15، ص