بخش دوم دعا

 

فضایل و مناقب امیر المؤ منین و اهل بیت- علیهم السلام- و بیان امامت آن­ها

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

  • فَلَمَّا ٱنْقَضَتْ اَيَّامُهُ اَقَامَ وَلِيَّهُ عَلِيَّ ٱبْنَ اَبي‌طَالِبٍ- صَلَواتُكَ عَلَيهِما وَ آلِهِما هادِياً
  • پس هنگامي كه زمان رحلتش فرا رسيد، جانشينشن علي بن ابي طالب را كه درود خدا بر آن دو و خاندانشان باد، راهنما [و امام و راهبر] مردم قرار داد.

    از اين جا به بعد، حسّاس‏ترين و مهم‏ترين قسمت‏هاي دعاي ندبه آغاز مي‏شود. اگر بخواهيم با دقت بيشتري بنگريم، بايد قالب دعا را در اين بخش كاملاً استدلالي بدانيم؛ البته دعاي ندبه از جمله دعاهاي بسيار نادري است كه در عين ‏راز و نياز با خدا و رهبران راستين، تقريباً سراسر آن استدلال و منطق و گزارش از واقعيت‏هاي تاريخي است كه در بر پايي برهان‌هايي استوار به كار مي‏آيند.

    پيامبر گرامي اسلام- صلي الله عليه وآله-  از نخستين روز دعوت آشكار خود كه به "يوم الدار" شهرت داشت، حضرت علي- عليه السلام- را به جانشيني خود برگزيد و اراده الهي را به همگان گوشزد كرد. آن حضرت در زمان‏هاي گوناگون و يا بهتر بگويم، هرگاه فرصت مناسبي به دست مي‏آورد، اين مطلب را ياد آور مي‏شد و حتي به همه دستور داده بود در دوران حيات آن‏ حضرت علي- علیه السلام- را "اميرالمؤمنين" بخوانند و آنچه در غدير رخ داد، از چند ويژگي ممتاز برخوردار بود و حجت را برهمگان تمام كرد. جريان غدير سخن آخر پيامبر- صلي الله عليه وآله-  بود كه در جمع بسيار زيادي ايراد گرديد. از اين جا به بعد، دعاي‏ ندبه به جريان غدير و برخي سخنان پيامبر- صلي الله عليه وآله- كه توضيح آن‏ها خواهد آمد، مي‏پردازد.

 

  • اِذْ كانَ هُوَ الْمُنْذِرَ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ
  • زيرا او بيم دهنده، و براي هر قومي راهنمايي است.

     اين فقره دعا اقتباس از آيه 7 سوره رعد است: "... اِنَّما اَنتَ ‏مُنذِرٌ و لِكُلِ‏ّ قَومٍ هاد" توضيح اين‌كه : در اين آيه نخست دعوت كننده‏اي كه كارش انذار است، و سپس دعوت كننده‏اي كه كارش هدايت است، بيان شده است. در تفاوت ميان انذار و هدايت بايد گفت: انذار براي آن است كه گمراهان از بيراهه به راه آيند و در متن صراط مستقيم جاي گيرند، ولي هدايت براي اين است كه مردم را پس از آمدن به راه به پيش ببرد. در حقيقت" منذر" همچون" علت محدثه" و ايجاد كننده است و هادي به منزله" علت مبقيه" و نگهدارنده و پيش برنده، و اين همان چيزي است كه ما از آن به" رسول" و" امام" تعبير مي‏كنيم. رسول تاسيس شريعت مي‏كند و امام حافظ و نگهبان شريعت است (شك نيست كه هدايت كننده در موارد ديگر بر شخص پيامبر اطلاق شده، ولي به قرينه ذكر منذر در آيه فوق مي‏فهميم كه منظور از هدايت كننده كسي است كه راه پيامبر را ادامه مي‏دهد و حافظ و نگهبان شريعت او است). روايات متعددي كه از پيامبر– صلي الله عليه و آله -در كتب شيعه و اهل تسنن نقل شده كه مي‌فرمايد:" من منذرم و علي هادي است" اين تفسير را كاملا تاييد مي‏كند.

    يك نكته جالب:

    "اِنَّما اَنتَ مُنذِرٌ" بر اساس حروف ابجد مساوي 1533 است و اين عدد بر اساس حروف ابجد با عبارت "خاتم ‏الانبياء الحجج محمد المصطفي" برابر است و "ولِكُلِ‏ّ قَومٍ هاد" به حساب حروف ابجد مساوي 242 مي‏باشد كه اين‏عدد با جمله "عَلِي و وُلْدُهُ بعده" (علي و اولاد پس از او) مساوي است![1]

 

 

  • فَقالَ وَ ٱلْمَلَأُ اَمامَهُ: مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ‏
  • سپس در حالي كه مردم زيادي در برابرش گرد آمده بودند، فرمود: هر كه من مولايم اويم، علي نيز مولاي او است.

    اين فقره از فرمايش پيامبر- صلي الله عليه وآله -  نص صريحي است كه بر امامت و جانشيني بلا فصل مولا علي- علیه السلام- دلالت دارد. متأسفانه بايد گفت بدبينان، منحرفان و نا فرمانان اين سخن صريح پيامبر- صلي الله عليه وآله -  را به بازي گرفته و "ولايت" را كه به‏ معناي "امامت" و "سرپرستي" است، به معناي "دوستي" و "محبت داشتن به كسي" گرفته‏اند؛ يعني پيامبر گرامي ‏اسلام- صلي الله عليه وآله-  در غدير خم ده‏ها هزار حاجي خسته از سفر را در آن هواي داغ و طاقت فرسا گرد خويش جمع كرد تا به‏آن‏ها دستور دهد كه همه بايد علي را "دوست" بدارند و الاّ چنين و چنان! اين تفسير گذشته از اشكال‏هاي فراواني ‏لغوي، سياقي، تاريخي، حديثي و جز اين‏ها كه در كتب كلامي از سوي دانشمندان مطرح شده، اشكال بزرگ ديگري‏ نيز دارد كه اشاره به آن در اين مختصر خالي از لطف نيست و آن اين‌كه بايد از آنان كه چنين تفسيري ارائه مي‏كنند، پرسيد: اساساً آيا شنيده‏اند كه كسي شخصي را به زور به دوستي و محبت ورزيدن وادار كند؟! آيا اين روش از نظر روان شناختي نتيجه عكس ندارد؟!

    توضيح اين كه: اگر براي فرض معلمي بخواهد دانش آموان كلاس با دانش‏آموز x دوست باشند، دو شيوه را مي‏تواند دنبال كند؛ يك شيوه اين است كه با چوب يا حربه‏اي ديگر همگان را به دوست بودن با او مجبور كند. روشن‏است اين روش كاملاً ناموفق بوده و نتيجه عكس دارد.

    شيوه ديگر اين است كه امتيازهاي دانش‏آموز x را بر شمارد و بدون مقايسه كردن، حس دوستي را در آن‏ها زنده‏ كند. تفسير "ولايت" به "دوستي" بسان شيوه اول است كه از فرد حتي معمولي نيز دور از انتظار است، چه رسد به فرد تحصيل كرده، بگذريم از خير البشر كه به قول حافظ

نگار من كه به مكتب نرفت و خط ننوشت

 

به غمزه مسئله آموز صد معلم شد
 

    افزون بر اين، اگر بر فرض محال "مولي" در اين‌جا به معناي "دوست" باشد نه "سرپرست و ولي"، بايد گفت دوستي مراتبي ‏دارد و قراين حاليه (شرايطي كه پيامبر- صلي الله عليه وآله-  اين خطبه را خوانده؛ يعني شدت گرمي هوا و حضور گروه انبوهي از حجاج و به تأخير افتادن رفتنشان و ديگر قراين) نشان مي‏دهد مرتبه‏هاي بالاي دوستي مراد بوده نه مرتبه‏هاي پايين ‏آن، و مي‏دانيم كه دوستي به معناي واقعي جداي از اطاعت و پيروي و گوش به فرمان بودن و ارادت در همه حال نيست؛ چنان‌كه در آيه 31 سوره آل عمران مي‏خوانيم: "قُل اِن كُنتُم تُحِبّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعوني يحبِبكُمُ اللَّهُ و يغفِر لَكُم ذُنوبَكُم ‏واللَّهُ غَفورٌ رَحيم؛ بگو: اگر خدا را دوست مي‏داريد، از من پيروي كنيد تا خدا[ نيز] شما را دوست بدارد و گناهانشان را ببخشايد و خدا آمرزنده مهربان است." و به قول شاعر:

لو كان حبك صادقاً لأطعتَه‏
و به گفته نگارنده:

يك طرف ساز مخالف مي‏زني
پس تو هرگز نيستي يك دوست بل‏

 

ان المحبَ لِمَنْ يحِبُّ مُطيعُ

يك طرف بانگ محبت مي‏كني
 در نفاقت همچو كرم وُول مي‏زني

 

  • اَللّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ‏
  • پروردگارا دوستدار هر كسي باش كه او را دوست دارد.

    "ولي" كه از ماده "وال" و "والا" است، در اين عبارت به معناي "دوست داشتن" مي‏باشد و اين ماده اشتراك لفظي ‏است؛ يعني در معاني مختلفي به كار مي‏رود و تنها راه شناخت معناي آن  در هر جمله مراجعه به قراين است؛ براي ‏مثال، وقتي گفته مي‏شود: "شير ديدم" معلوم نيست كه شير بيشه، يا شير آب، يا انسان شير مرد، يا شير خشك و يا شيرگاو ديده، ولي اگر بگويد: شيري به ميدان جنگ آمد و يا اگر گفته شود: در مغازه شير ديدم و يا اگر گفته شود در باغ‏وحش شير ديدم، مقصود روشن مي‏شود؛ بر همين اساس "مولي" و "والاه" نيز روشن است.

 

  • وَ عَادِ مَنْ عاداهُ‏
  • و دشمن دار كسي را كه با او دشمن است،

 

  • وَٱنْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ
  • و ياري كن هر كه او را ياري كند،

 

  • وَ ٱخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ
  • و خوار کن و فرو گذار هر كه او را فرو گذارد.

    بايد توجه داشت كه دعاي پيامبر- صلي الله عليه وآله- مقبول است؛ بر اين اساس، هر كس به راهي جز راه ولايت گام نهد، پاياني‏جز خواري و نابودي و روسياهي ندارد. به گفته شاعر:

هر آن دل كه در آن بغض علي است‏
نباشد مگر بي پدر دشمنش

 

از او خوارتر در جهان، زار كيست؟
كه يزدان به آتش بسوزد تنش

 

  • وَ قالَ: مَنْ كُنْتُ اَنَاْ نَبِيَّهُ فَعَلِيٌّ اَميرُهُ
  • و فرمود: هر كه من پيامبر اويم، علي [صاحب اختيار و] فرمانرواي او است.

    امير از ماده "أمَر" و به معناي فرمانده و فرمانرواست و لقب "اميرالمؤمنين" بر اساس روايات فراوان وارد شده از شيعه و سني، تنها مختص حضرت علي‏- علیه السلام- مي‏باشد و بر اساس برخي روايات، حتي امامان معصوم‏- عليهم السلام- نيز از اين كه ‏كسي آن‏ها را با لقب "اميرالمؤمنين" صدا زند، نهي مي‏كردند، هر چند در حقيقت اميرالمؤمنين بوده‏اند؛ براي نمونه، به ‏روايت ذيل توجه فرماييد:

    مرحوم صدوق در امالي خود[2] از ابن عباس - صحابي و تابعي معروف - آورده است كه پيامبر خدا- صلي الله عليه وآله -  بالاي منبر در پاسخ به اين خبر كه برخي قريشيان لقب "اميرالمؤمنين" را كه ايشان در زمان حياتشان به حضرت علي - علیه السلام- داده بود، تحمل نكرده و انكار مي‏كنند، فرمود: "مردم! خداي عز و جل مرا به رسالت به سوي شما برانگيخت و به من دستورداد علي را به جانشيني خود و فرماندهي و اميري شما برگزنيم؛ آگاه باشيد كه هر كه من پيامبر اويم، علي نيز امير و فرمانرواي او است؛ امارت و ولايتي كه خدا براي او قرار داده، و به من دستور داده كه شما را آگاه سازم تا از او اطاعت‏ كنيد و به دستورهايش گردن نهيد و از آنچه شما را باز مي‏دارد، باز ايستيد. آگاه باشيد كه هيچ‌يك  از شما در دوران ‏زندگاني و مرگ من بر علي ولايت نمي‏يابد؛ زيرا خداي بلند مرتبه او را بر شما امير كرده و به "اميرالمؤمنين" ناميده وهيچ‌كس را پيش از او به اين نام نخوانده است. من وظيفه خويش را در رسانيدن اين پيام به شما انجام دادم؛ اينك هركه به آنچه گفتم گردن نهد، خدا را اطاعت كرده و هر كه از دستور من سرپيچي كند، خداي عز و جل را بي هيچ حجتي ‏نافرماني كرده است و سرانجام او [آتش و ]گفته پروردگار عز و جل است: "و مَن يعصِ اللَّهَ ورَسولَهُ ويتَعَدَّ حُدودَهُ يدخِلهُ ‏نارًا خلِدًا فيها؛ و هر كه از خدا و پيامبرش نافرماني كند و از حدود مقرر او تجاوز نمايد، وي را در آتشي در آورد كه‏ همواره در آن خواهد بود و براي او عذابي خفّت آور است."[3]

 

  • وَ قالَ: اَنَاْ وَ عَلِيٌّ مِنْ شَجَرَةٍ واحِدَةٍ وَ سائِرُ النّاسِ مِنْ شَجَرٍ شَتّيٰ
  • و فرمود: من و علي از يك [جايگاه] و درختيم و ديگران از درخت‏هاي گوناگون‏اند

 (مثال زدن به درخت مي‏تواند از جهت تمسك به آيات قرآن باشد. در آيات 24 و 25 سوره ابراهيم آمده است: ‹‹اَلَم تَرَ كَيفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا كَلِمَةً طَيبَةً كَشَجَرَةٍ طَيبَةٍ اَصلُها ثابِتٌ و فَرعُها فِي السَّماء  تُؤتي اُكُلَها كُلَّ حينٍ بِاِذنِ رَبِّها و يضرِبُ اللَّهُ الاَمثالَ لِلنّاسِ لَعَلَّهُم ‏يتَذَكَّرون؛ آيا نديدي چگونه خداوند "كلمه طيبه" [و گفتار پاكيزه] را به درختي پاكيزه تشبيه كرده كه ريشه آن [در زمين] ثابت و شاخه آن در آسمان است؟! هر زمان ميوه خود را به اذن پروردگارش مي‏دهد و خدا براي مردم مثل‏ها مي‏زند، شايد متذكر شوند [و پند گيرند].››

    از يك درخت بودن يعني در بسياري ويژگي‏ها، به ويژه ويژگي‏هاي غير ظاهري يكسان بودن. برگ‏ها و ميوه‏هاي ‏يك درخت در رنگ، بو، مزه، فوايد و جز اين‏ها يكسانند و حال آن‌كه درخت‏هاي متفاوت معمولاً در اين گونه موارد متفاوت‏اند و جالب اين است كه اخيراً دانش روز اثبات كرده كه هيچ درختي با درخت ديگر حتي اگر از يك نوع ‏باشند، در همه جزئيات ساختاري همانند نيستند و براي مثال، مي‏توان تشخيص داد كه يك برگ درخت سيب از بين ‏هزاران درخت سيب، از كدام درخت جدا شده است.

    گذشته از اين، درخت جزو معدود مخلوقاتي است كه فوايد آن بسيار متنوع است؛ براي مثال، برگ‏هاي درخت ‏انگور خوراكي، ميوه آن بسيار با ارزش و درمان كننده برخي بيماري‏ها، تنه آن قابل استفاده، سايه آن مطلوب، داراي ‏منظره‏اي زيبا، تصفيه كننده هوا و جز اين‏هاست. درختان ديگر نيز كم و بيش اين چنين‏اند.

    در پايان لازم است به اين نكته توجه شود كه اهل بيت‏- عليهم السلام- از يك اصل هستند؛ چنان‌كه در زيارت جامعه‏ مي‏خوانيم: «ان ارواحكم و نوركم و طينتكم واحدة» .

 

  • وَ اَحَلَّهُ مَحَلَّ هارُونَ مِنْ مُوسیٰٰٰ
  • و او را [نسبت به خود] در جايگاهي قرار داد كه هارون نسبت به موسي‏ داشت.

    جايگاه هارون نسبت به موسي - علیه السلام- وزارت، وصايت و جانشيني بوده است و بر اين اساس، حضرت علي - عليه السلام – نيز وزير، وصي و جانشين بلافصل رسول گرامي اسلام- صلي الله عليه وآله-  مي‏باشد.[4] ادامه دعا توضيح بيشتري در اين باره ارائه كرده ‏است.

 

  • فَقال لَهُ: اَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسيٰٰ‏ اِلّا اَنَّهُ لانَبِيَّ بَعْدِي‏
  • پس او فرمود: جايگاه تو نسبت به من مانند جايگاه هارون است نسبت به موسي‏، جز اين‌كه پيامبري پس از من ‏نيست.

    اين حديث كه به حديث "منزلت" شهرت دارد، از جمله احاديث متواتر به شمار مي‏رود. حديثي را متواتر مي‏گويند كه سلسله روايان حديث در هر طبقه و در هر مرحله به حدي برسند كه امكان توطئه و همدستي كردن بر دروغ در مورد آن‏ها داده نشود. بر اساس گزارش‏هاي تاريخي، دست‏كم پيامبر در ده حادثه اين مطلب را تكرار فرموده‏اند.[5]

 

  • وَ زَوَّجَهُ ٱبْنَتَهُ سَيِّدَةَ نِساءِ الْعالَمينَ‏
  • و دخترش را كه سرور زنان جهانيان است، به همسري او در آورد.

    مفضل از امام صادق- علیه السلام- روايت كرده است كه فرمود: اگر خداي متعال اميرالمؤمنين علي - علیه السلام- را خلق نمي‏كرد، براي فاطمه - عليها السلام- همسري هم‏شأن او يافت نمي‏شد. روايت‏هاي متعددي با همين مضمون در منابع شيعي و سني نقل‏شده است.[6]

 

  • وَ اَحَلَّ لَهُ مِنْ مَسْجِدِهِ ما حَلَّ لَهُ‏
  • و آنچه [از حرمت‏هاي مسجد كه به طور استثنايي] بر وي حلال بود، بر علي- علیه السلام- [و بر اساس برخي روايات بر ساير اهل بيت‏- عليهم السلام] حلال شمرد.

پيامبر گرامي اسلام- صلي الله عليه وآله-  بنا به مصالحي در برخي احكام استثنا بود؛ از جمله اين‌كه آن حضرت مي‏توانست به ‏حالت جنب در مسجد بماند و نيز درِ خانه خويش را به مسجد بگشايد (شرح اين قسمت در ادامه مي‏آيد.) پيامبراسلام- صلي الله عليه وآله-  به دستور پروردگار احكام ويژه خود در خصوص مسجدش را بر علي- علیه السلام- نيز جاري دانست و وي را بسان خويش خواند. گفتني است - چنان‌كه در رساله‏هاي توضيح المسائل آمده است (احكام جنابت، "چيزهايي كه برجنب حرام است") - ماندن جنب و حائض در همه مساجد و بنابر احتياط حرم امامان معصوم‏- عليهم السلام- حرام مي‏باشد، ولي‏عبور آن‏ها از مسجد، به جز مسجد الحرام و مسجد النبي در مدينه، جايز است.

 

  • وَ سَدَّ الْأَبْوابَ اِلّا بابَهُ‏
  • و همه درها را [كه از خانه‏هاي هم‏جوار مسجد به مسجد باز كرده بودند] بست، مگر درِ خانه علي- علیه السلام- را.

    برخي اصحاب پيامبر- صلي الله عليه وآله- در جوار مسجد خانه داشتند و از خانه خود دري به مسجد گشوده بودند. پيامبر- صلي الله عليه وآله- ‏همه درها را بست و به دستور پروردگار تنها درِ خانه علي و خود را به مسجد استثنا نمود؛ يعني همان كساني كه ازعصمت برخور دارند، در احكام مسجد نيز استثنا شده‏اند. پذيرش اين دستور پيامبر- صلي الله عليه وآله- و استثنا كردن حضرت ‏علي - عليه السلام- بر برخي اصحاب دشوار بود، به ويژه كه برخي از آن‏ها براي باز كردن درِ خانه خود هر چند تنها وقت نماز اصرار مي‏كردند و براي مثال، عمر بن الخطاب از پيامبر- صلي الله عليه وآله- درخواست كرد روزنه‏اي كوچك به مسجد داشته باشد تا بتواند از درون آن مسجد را ببيند، ولي پيامبر- صلي الله عليه وآله - اين درخواست را نپذيرفت. در هر صورت، برخي اصحاب در اين‏خصوص سخناني گفتند تا اين‌كه پيامبر- صلي الله عليه وآله-  فرمود: «ما انا سددت ابوابكم و فتحت باب علي و لكنَّ الله فتح باب ‏علي و سد ابوابكم[7]؛ من [به اختيار خود] دَرِ خانه‏هاي شما را نبستم و در خانه علي را نگشودم، بلكه خدا در خانه علي‏را گشود و در خانه‏هاي شما را بست.»[8]

 

  • ثُمَّ اَوْدَعَهُ عِلْمَهُ وَ حِكْمَتَهُ‏
  • آن گاه [گنجينه و اسرار] دانش و حكمت خويش را به وي سپرد.

    "حكمت" را به معاني گوناگون به كار مي‏برند، و در اين جا به معناي آگاهي از حقايق امور است و چنين دانش ‏ويژه‏اي تنها مي‏تواند از منشا علم لدني و وحياني منشا بگيرد و دانش بشر را به آن راهي نيست.

 

 

  • فَقالَ: «اَنَا مَدينَةُ ٱلْعِلْمِ وَ عَلِي بابُها فَمَنْ اَرادَ ٱلْمَدينَةَ وَ ٱلْحِكْمَةَ فَلْيَأْتِها مِنْ بابِها»
  • و فرمود: "من شهر علمم و علي درب آن است؛ پس هر كس مي‏خواهد به شهر علم وارد شود و حكمت بجويد، بايد از درب آن وارد شود.

    اين روايت متواتر است و شيعه و سني درباره دانش او روايات فراواني نقل كرده‏اند.[9]

    ترديدي نيست كه اهل بيت پيامبر- صلي الله عليه وآله- بيش از ديگران از علوم آن حضرت بهره‏مند بودند؛ چنان‌كه پيامبرخدا- صلي الله عليه و آله- درباره ايشان فرمود: «لا تُعِلّموهُم فَاِنَّهُمْ أعلَمُ مِنْكُمْ»[10] به ويژه شخص اميرمؤمنان- علیه السلام- كه از دوران كودكي در دامان رسول خدا- صلي الله عليه وآله- پرورش يافته و تا آخرين لحظات عمر آن حضرت ملازم وي و همواره  در صدد فرا گرفتن ‏علوم و حقايق از ایشان بود. پيامبر- صلي الله عليه وآله- درباره وي فرمودند: «اََنَا مَدينةُ الْعِلْمِ وَ عَلي بابُها»[11] و از خود اميرمؤمنان- علیه السلام- نقل شده كه فرمود: «انّ رَسُولَ اللّه- صلّي اللّه عليه و آله- عَلَّمَني اَلْفَ بابٍ، وَ كُلُّ بابٍ يفْتَحُ اَلْفَ بابِ ‏فَذلِكَ اَلْفَ اَلْفَ باب، حتي عَلِمْتُ ما كانَ وَ ما يكونُ اِلي يوْمِ القِيامَةِ وَ عَلِمْتُ عِلْمَ الْمَنايا وَ الْبَلايا وَ فَصْلَ الْخِطابِ[12]؛ رسول‏خدا- صلي الله عليه وآله-  هزار باب علم به من آموخت كه هر بابي هزار باب ديگر مي‏گشايد و مجموعاً مي‏شود هزار هزار باب، تا آن‏جا كه از هر چه بوده و تا روز قيامت خواهد بود، آگاه شدم و علم منايا و بلايا [مرگ‌ها و مصيبت‏ها] و فصل الخطاب[داوري به حق] را فرا گرفتم.»

    ولي علوم أئمّه اهل بيت‏- عليهم السلام- منحصر به آنچه از پيامبر اكرم- صلي الله عليه وآل- بي واسطه يا با واسطه شنيده بودند، نبوده است، بلكه ايشان از نوعي علوم غير عادي نيز بهره‏مند بوده‏اند كه به صورت "الهام" و "تحديث"[13] به ايشان افاضه مي‏شده ‏است؛ نظير الهامي كه به خضر و ذوالقرنين[14] و حضرت مريم و مادر موسي - عليهما السلام- شده[15] و بعضاً در قرآن كريم، به"وحي" تعبير گرديده است كه البتّه منظور از آن، وحي نبوّت نيست و با چنين علمي بوده كه بعضي از ائمه اطهار- عليهم السلام- كه در سنين ‏كودكي به مقام امامت مي‏رسيدند، از همه چيز آگاه بودند و نيازي به تعلّم و فراگيري از ديگران نداشتند.

    اين مطلب، از روايات فراواني استفاده مي‏شود كه از خود ائمه اطهار - عليهم السلام - نقل شده و با توجه به عصمت ايشان، حجيت آن‌ها ثابت ‏است، ولي پيش از آن‌كه  به ذكر نمونه‏اي از آن‌ها بپردازيم، به آيه‏اي از قرآن كريم اشاره مي‏كنيم كه از شخص يا اشخاصي به عنوان «مَن عِندَهُ عِلمُ الكِتاب»[16] ياد كرده، به عنوان شاهد بر حقّانيت پيغمبر اكرم- صلي الله عليه وآله-  معرّفي ‏مي‏كند، و آن آيه اين است: «قُل كَفي‏ بِاللَّهِ شَهيدًا بَيني و بَينَكُم و مَن عِندَهُ عِلمُ الكِتاب؛[17] بگو براي شهادت ميان من وشما، خدا و كسي كه علم الكتاب دارد، كفايت مي‏كند.»

    بدون شك چنين كسي كه شهادت او قرين شهادت خداي متعال قرار داده شده و داشتن علم الكتاب او را شايسته چنين شهادتي كرده، داراي مقامي بس ارجمند است.

    آيه ديگري نيز به اين شاهد اشاره كرده و او را "تالي تِلْو" رسول خدا- صلي الله عليه وآله-  شمرده است: « اَفَمَن كانَ عَلي‏ بَينَةٍ مِن ‏رَبِّهِ ويتلوهُ شاهِدٌ مِنهُ...»[18] و كلمه "منه" دلالت دارد كه  اين شاهد از خاندان رسول خدا- صلي الله عليه وآله-  و اهل بيت او است و روايات متعدّدي از طرق شيعه و اهل سنّت، نقل شده كه منظور از اين شاهد، علّي بن ابي طالب  - عليه السلام – مي‌باشد.

    از جمله، ابن مغازلي شافعي از عبداللّه بن عطاء روايت كرده كه گفت: روزي در حضور امام باقر- علیه السلام- بودم كه فرزند"عبداللّه بن سلام" (يكي از علماء اهل كتاب كه در زمان رسول خدا- صلي الله عليه وآله-  اسلام آورد) عبور كرد، از آن حضرت ‏پرسيدم: آيا منظور از «مَن عِندَهُ عِلمُ الكِتاب» پدر اين شخص است؟ فرمود: نه، بلكه منظور علي بن ابي طالب - عليه السلام‏- است كه آيه «ويتلوهُ شاهِدٌ مِنهُم» و آيه «اِنَّما وَلِيكُمُ اللَّهُ ورَسولُهُ والَّذينَ ءامَنوا...»[19] نيز در شأن او نازل شده است، و نيز چندين روايت از طرق فريفتن نقل شده كه منظور از "شاهد" در سوره هود، علّي بن ابي طالب- علیه السلام- مي‏باشد[20] و با توجه ‏به ويژگي ياد شده "منه" روشن مي‏شود كه مصداق آن جز آن حضرت كسي نبوده است.

    اهميت داشتن "علم الكتاب" هنگامي روشن مي‏شود كه در داستان حضرت سليمان - علیه السلام- و احضار تخت بلقيس كه در قرآن كريم آمده است، دقّت كنيم؛ آن‌جا كه مي‏فرمايد: «قالَ الَّذي عِندَهُ عِلمٌ مِنَ الكِتبِ اَنا ءاتيكَ بِهِ قَبلَ اَن يرتَدَّ اِلَيكَ ‏طَرفُكَ...[21]؛ كسي كه بهره‏اي از علم الكتاب داشت، گفت: من تخت بلقيس را حاضر مي‏كنم پيش از آن‌كه  چشم به‏هم زني... »

    از اين آيه، استفاده مي‏شود كه آگاه بودن از بخشي از علم الكتاب چنين اثر شگفت انگيزي داشته است، و از اين‌جا مي‏توان حدس زد كه داشتن همه علم الكتاب چه آثار بزرگ‌تري را در بر خواهد داشت و اين، نكته‏اي است كه امام ‏صادق - علیه السلام- در حديثي كه "سدير" نقل كرده، خاطر نشان كرده است:

    سدير گويد: من و ابوبصير و يحياي بزّاز و داود بن كثير در مجلس [بيروني] امام صادق - علیه السلام- بوديم كه آن حضرت با حالت غضب وارد شدند و پس از نشستن فرمودند: تعجّب است از مردمي كه گمان مي‏كنند ما علم غيب داريم! درصورتي كه جز خداي متعال كسي علم غيب ندارد، و من خواستم كنيزم را تنبيه كنم، او فرار كرد و ندانستم در كدام‏ اطاق رفته است.[22]

    سدير گويد: هنگامي كه حضرت برخاستند كه به منزلشان [اندروني] بروند، من و ابوبصير و  ميسر همراه آن ‏حضرت رفتيم و عرض كرديم: فدايت شويم، ما سخناني كه درباره كنيز فرموديد، شنيديم و ما معتقديم كه شما علوم ‏فراواني داريد، ولي ادّعاي علم غيب درباره شما نمي‏كنيم.

    حضرت فرمود: اي سدير، مگر قرآن نخوانده‏اي؟ عرض كردم: چرا. فرمود: اين آيه را خوانده‏اي: «قالَ الَّذي عِندَهُ‏ عِلمٌ مِنَ الكِتبِ اَنا ءاتيكَ بِهِ قَبلَ اَن يرتَدَّ اِلَيكَ طَرفُكَ» گفتم: فدايت شوم، خوانده‏ام. فرمود: مي‏داني كه اين شخص چه‏اندازه از علم الكتاب داشت؟ عرض كردم: شما بفرماييد. فرمود: باندازه قطره‏اي از درياي پهناور! سپس فرمود: آيا اين‏ آيه را خوانده‏اي «قُل كَفي‏ بِاللَّهِ شَهيدًا بَيني وبَينَكُم ومَن عِندَهُ عِلمُ الكِتاب»؟ گفتم: آري. فرمود: آن كسي كه علم همه ‏كتاب را دارد داناتر است يا كسي كه بهره اندكي از علم الكتاب دارد؟ عرض كردم: آن كسي كه علم همه كتاب را دارد. پس با اشاره به سينه مباركش فرمود: به خدا قسم! علم همه كتاب نزد ماست، به خدا قسم! علم همه كتاب نزد ماست.[23] اينك به ذكر نمونه‏هاي ديگري از روايات وارده در علوم اهل بيت‏- عليهم السلام- اشاره مي‏كنيم.

    حضرت رضا- علیه السلام- در ضمن حديث مفصّلي درباره امامت فرمود: هنگامي كه خداي متعال كسي را (به عنوان امام) براي مردم بر مي‏گزيند، به او سعه صدر عطا مي‏كند و چشمه‏هاي حكمت را در دلش قرار مي‏دهد و علم را به وي الهام ‏مي‏كند تا از پاسخ به هيچ پرسشي در نماند و در تشخيص حق، سرگردان نشود؛ پس او معصوم و مورد تأييد و توفيق ‏و تسديد الهي بوده، از خطاها و لغزشها در امان خواهد بود و خداي متعال، اين خصلت‌ها را به او مي‏دهد تا حجّت بر بندگان و شاهد بر آفريدگانش باشد و اين، بخشش الهي است كه به هر كس بخواهد مي‏دهد.

آن‌گاه افزود: آيا مردم مي‏توانند چنين كسي را (بشناسند) و برگزينند؟! و آيا برگزيده ايشان داراي چنين‏صفاتي است؟![24]

    از حسن بن يحياي مدائني نقل شده كه از امام صادق - علیه السلام- پرسيدم: هنگامي كه سؤالي از امام مي‏شود، چگونه (و باچه علمي) پاسخ مي‏دهد؟ فرمود: گاهي به او الهام مي‏شود، و گاهي از فرشته مي‏شنود، و گاهي هر دو.[25]

    در روايتي ديگر از امام صادق - عليه السلام – آمده است: امامي كه نداند چه مصيبتي به او مي‏رسد و كار او به كجا مي‏انجامد، حجّت خدا بر بندگانش نخواهد بود.[26]

همچنين چند روايت از آن حضرت نقل شده است كه فرمود: هرگاه امام بخواهد چيزي را بداند، خداي متعال او را آگاه‏ مي‏سازد.[27]

نيز در روايات متعدّدي از آن حضرت آمده است كه فرمود: روح، آفريده‌اي اعظم از جبرئيل و ميكائيل است ‏كه با رسول خدا- صلي الله عليه وآله-  بود و بعد از وي با ائمه‏- عليهم السلام- است و ايشان را تسديد مي‏كند.[28]

    ابن ابي الحديد در مقدمه شرح خود بر نهج البلاغه، درباره علم علي- علیه السلام- گفتاري زيبا دارد. وي در اين مقدمه همه‏ علوم عصر خويش را به صورت مستدل به حضرت علي- علیه السلام- مي‏رساند و نشان مي‏دهد كه آن حضرت سر منشأ بسياري از علوم موجود بوده است.

    در پايان نيكو است چند بيتي از ابيات زيباي فردوسي را در اين باره ياد آور شويم:

به گفتار پيغمبرت راه جوي
 چه گفت آن خداوندِ تنزيل و وحي‏
كه من شهر علمم عليم در است
‏ گواهي دهم كاين سخن را از او است

 

دل از تيرگي‏ها بدين آب شوي
خداوند امر و خداوند نهي
درست اين سخن قول پيغمبر است
تو گويي دو گوشم بر آواز او است

  • ثُمَّ قالَ: اَنْتَ اَخِي وَ وَصِيِّي وَ وَارِثِي‏
  • سپس فرمود: تو برادر، جانشين و وارث من هستي.

    به گزارش مورخان، پيامبر اكرم- صلي الله عليه وآله-  پس از هجرت به مدينه بين سيصد تن از مهاجرين و انصار پيوند برادري ‏برقرار كرد و در ميان آن‏ها حضرت علي  - عليه السلام- را براي خود برگزيد و فرمود: "تو نسبت به من مانند هاروني نسبت به‏ موسي، جز اين‌كه پس از من پيامبري نيست؛ تو برادر و وارث من هستي".[29]

    امّا وصايت و وراثت آن حضرت بارها و بارها از آغازي‏ترين روزهاي تبليغ (يوم الدار) تا آخرين روزهاي پاياني ‏عمر شريف پيامبر - صلي الله عليه وآله- از زبان ايشان بيان شده است؛[30] البته بايد توجه داشت كه مقصود از "وراثت" - چنان‌كه در روايت آمده است - وراثت ولايتي و علمي است. در روايتي آمده است: "مكتوب علي باي الجنه، لااله الا الله محمد رسول‏ الله علي اخو رسول الله...؛ بر در بهشت نوشته شده است: "لا اله الا الله محمد رسول الله، علي برادر رسول ‏خداست...".[31]

 

  • لَحْمُكَ مِنْ لَحْمِي
  • گوشت تو از گوشت من است،

 

  • وَ دَمُكَ مِنْ دَمِي
  • و خون تو از خون من است.

   روشن است كه مراد از اين عبارت‏ها اتحاد معنوي و صفاتي آن دو نور است؛ چنان‌كه خداي متعال در آيه ‏مباهله حضرت علي- علیه السلام- را "نفس" پيامبر مي‏نامد: "هر گاه بعد از علم و دانشي كه [درباره مسيح] به تو رسيده، [باز] كساني با تو به محاجّه و ستيز برخيزند، به آن‏ها بگو: "بياييد ما فرزندان خود [حسن و حسين عليهما السلام] را دعوت كنيم، شما هم فرزندان خود را؛ ما بانوان [حضرت فاطمه عليها السلام] خويش را دعوت كنيم، شما هم زنان خود را؛ ما از نفوس خود[حضرت علي عليه السلام] دعوت كنيم، شما هم از نفوس خود؛ آن‌گاه مباهله كنيم و لعنت خدا را بر دروغ گويان قراردهيم".[32]

   اين مطلب در روايات به گونه‏هاي مختلفي آمده است؛ براي مثال، در احاديث نور مانند حديث ذيل ‏مي‏خوانيم: "من و علي در پيشگاه خداي عز و جل نوري بوديم كه بر جهان آفرينش پرتو افكنده بوديم؛ نوري كه‏ چهارده هزار سال پيش از خلقت آدم خدا را تسبيح و تقديس مي‏كرد. هنگامي كه خدا آدم را آفريد، اين نور به ‏صلب او منتقل شد و دائماً يكي بود تا اين‌كه خداي متعال آن را در صلب عبد المطلب به دو نيم تقسيم كرد؛ نيمي من ونيمي علي".[33]

    در روايتي ديگر، در ادامه حديث آمده است: ".. سپس آن را از صلب عبدالمطلب بيرون آورده، به دو نيم ‏تقسيم كرد؛ قسمتي در صلب عبدالله و قسمتي در صلب ابوطالب قرار گرفت؛ بنابراين، علي از من و من از اويم؛گوشت او گوشت من و خون او خون من است؛ هر كه او را دوست بدارد، به محبت من او را دوست داشته و هر كس با او دشمني داشته باشد، بدين علت است كه با من دشمني دارد".[34]

    در روايتي ديگر مي‏خوانيم: "يا علي كذب من زعم انه يحبُّي و يبْعضكَ لان الله تعالي خلقني و اياك من نور واحد؛ اي علي، دروغ مي‏گويد هر كه مي‏پندرد مرا دوست دارد و با تو دشمن است؛ زيرا خداي تعالي من و تو را از يك نور خلق كرده است".[35]

 

 

  • وَ سِلْمُكَ سِلْمِي
  • و صلح تو صلح من است،

 

  • وَ حَرْبُكَ حَرْبِي
  • و جنگ تو جنگ من است،

    در ينابيع المودة آمده است كه پيامبر- صلي الله عليه وآله - به علي- علیه السلام- فرمود: "هر كس تو را بكشد، مرا كشته و هر كس با تودشمني كند، با من دشمني كرده و هر كس تو را دشنام دهد، مرا دشنام داده؛ زيرا تو نسبت به من همچون خود مني؛ روح تو از روح من و طينت تو از طينت من است و خداوند تبارك و تعالي‏ من و تو را از نور خويش آفريده و من و تو را برگزيده؛ مرا براي نبوت انتخاب كرده و تو را براي امامت؛ پس كسي كه امامت تو را انكار كند، نبوت مرا انكار كرده‏است. يا علي، تو وصي و وارث و پدر فرزندان من هستي."؟

 

  • وَ ٱلْإيمانُ مُخالِطٌ لَحْمَكَ وَ دَمَكَ كَما خالَطَ لَحْمِي وَ دَمِي‏
  • و ايمان با گوشت و خونت در آميخته همان گونه كه با گوشت و خون من در آميخته است.

    اين عبارت مي‏تواند كنايه از شدت ايمان آن حضرت و شباهت فراوان ايشان، به ويژه در مسائل معنوي، به ‏پيامبر- صلي الله عليه وآله-  باشد و افزون بر آن مي‏تواند معنايي ظاهري نيز داشته باشد و از مطالب علمي كه هنوز بر ما به درستي‏آشكار نشده، حكايت كند. چندي پيش در اخبار علمي گزارش شد كه آلودگي صوتي، چروك صورت را افزايش‏مي‏دهد. در تحقيقات پزشكي نيز تأثير آهنگ موزون تلاوت قرآن بر روان و اعصاب بيماران مورد پژوهش قرار گرفت ‏و به نتايج بسيار مطلوبي دست يافت[36]؛ بنابراين، چه بسا نتوان اين فقره از دعا را صرفاً كنايي دانست.

 

  • وَ اَنْتَ غَدَاً عَلَيٰ ٱلْحَوْضِ خَليفَتِي‏
  • و تو فردا‌[ي قيامت] جانشين من ‍‍]و اختيار دار و امير] بر حوض [كوثر] هستي.

    درباره حوض كوثر سخن بسيار است. حميري - شاعر معروف اهل بيت‏ عليهم السلام - حال مخالفان حضرت علي- عليه السلام - را در قصيده معروفش اين چنين توصيف كرده است:

و ازمعوا عذراً بمولاهم          تباً لما كانوا به اَزمَعوا

تصميم گرفتند نسبت به مولاي خود بي‌وفايي كنند؛ مرگ بر آنان باد به خاطر تصميمي كه گرفتند.

و لا عليه يردوا حوضَهُ          غداً و لا هم فيهم يَشفَعُ

آن قوم بر حوض كوثر وارد نمي‏شوند و او نيز آن‏ها را شفاعت نمي‏كند.

حوضٌ له ما بين صنعا إلي          أيلَةِ و العرض به أوسَعُ

حوضي به پهناي ما بين صنعا و ايله، بلكه عرض آن وسيع‏تر از ما بين آن دو است.

يُنْصَبُ فيه علم لِلهدي          و الحوضُ مِن ماء به مُتْرَعُ

در آن حوض پر از آب عَلَمي نصب مي‏شود كه نشانه هدايت يافتن پيروان او است.

يفيضُ من رحمته كوثرُ          أبيضُ كاالفضةِ أو أنصَعُ

حوض كوثر از رحمت پروردگار لبريز خواهد شد؛ حوضي كه چونان نقره خواهد بود و بلكه سفيدتر.

حِصاهُ ياقوتٌ و مرجانةٌ          و لؤلؤٌ لم‌تَجنه إصبعُ

سنگريزه‏هاي آن ياقوت، مرجان و لؤلؤ مي‌باشد كه هيچ دستي به آن نرسيده است.

بَطحاؤهُ مِسك و حافاتهُ          يهْتزُّ منها مُونقٌ مِربَعُ

مجراي نهر كوثر مشك‌آگين و اطراف و جوانبش نشاط‌ بخش و محل خوشايند و مكان عيش است.

أخضرُ ما دونَ الوَري‏ ناضِر          و فاقِعٌ أصفَرُ او أنصَعُ

منظره‏اي بسيار سبز و خرم و زرد روح بخش يا سفيدتر از هر سفيدي.

فيه أباريقُ و قِدحانَهُ          يذُبُّ عنها الرَّجُلُ الأصْلَعُ

در حوض كوثر [جايگاهي وجود دارد كه در آن] ظرف‏هاي آب است كه مردي با پيشاني بلند دشمنان را از آن‏ها باز مي‏دارد.

يذبّ عنها ابنِ ابي طالبٍ          ذبّاً لجربي إبلٍ شُرَّعُ

حضرت علي - علیه السلام- آن‏ها را مانند دور كردن شتران مريض از آبگاه، مي‏راند.

والعِطرُ و الريحانُ أنواعُهُ          ذاك و قد هَبَّتْ بِهِ زَعْزَعُ

و گونه‏هاي مختلف عِطر و ريحان اطراف آن را فرا مي‏گيرد،

ريحٌ من الجنَّةِ مأمورةٌ          ذاهِبةٌ ليس لها مِربَعٌ

با وزيده شدن بادي از بهشت كه به اين كار مأموريت يافته و به جاي خود باز نخواهد گشت.

اذا دَنَوا منه لكي يشْربُوا          قيلَ لهم تَبّاً لكم فارجعُوا

دشمنان چون نزديك مي‏شوند كه از آن بنوشند، به آن‏ها گفته مي‏شود: مرگ بر شما باد! از اين جا دور شويد.

دونكم فالتمسوا مَنهلاً          يَرويكُمُ أو مُطعِماً يُشْبِعُ

برويد نزد همكيشان خود و آبگاهي جوييد كه شما را سيراب كند يا جايي كه غذايي به دست آوريد تا شما از گرسنگي ‏برهاند.

هذا لِمَنْ والي‏ بَني احمدا          و لم يكن غيرُهم يَتبعُ

اين آن كوثر ويژه دوستاران اهل بيت‏- عليهم السلام- است و غير آنان را بهره‏اي از آن نيست.

فالفوزُ للشارب مِن حوضِه          و الويلُ و الذلُّ لِمَن يُمنَعُ[37]

پس خوشا به حال كسي كه از آن بنوشد و بدا به حال كسي از آن منع شود.

    در ادامه، شاعر به مخالفان مشهور آن حضرت پرداخته و مي‏گويد:

و الناسُ يومَ الحشر راياتُهم            خمسٌ فَمنِها هالِكٌ أربَعُ‏

مردم در آن روز پنج دسته شوند كه چهار دسته از آن‏ها نابودند.

فرايةُ العِجلِ و فِرعَونُها          و سامري الأُمَّةِ المُشنَعُ‏

يك دسته پيروان سامري رسوا و مذموم و گوساله او و فرعون اين امت‌اند.

و رايةٌ يقدِمُها أدلمُ          عَبدٌ لَئيمٌ لُكَعٌ أوكعُ‏

و پرچم دسته‏اي در اختيار شخصي پست، احمق و سياه دل است.

و رايةٌ يَقدِمُها حِبتَرٌ          بالزُّورِ و البهتانِ قد أُبدِعُ‏

و پيش قراول دسته‏اي روباه كوتاه قدي است كه گويا وجودش براي دروغ و بهتان خلق شده است.

و رايةٌ يَقدِمُها نَعْثَلٌ             لابَرَّدَ اللّهُ لَهُ مَضَجعُ‏

و پيش قراول و پرچم‌دار دسته‏اي، پير احمقي است كه خدا جايگاهش در جهنم را خنك نكند.

اربعةٌ في سَقَرٍ اُودِعُوا              ليس لهم من قَعرِها مَطَْلَعٌ‏

اين چهار گروه به دوزخ افكنده مي‌شوند و از قعر آن راه بيرون شدني نيست.

و رايةٌ يَقدِمُها حَيدَرٌ              وَ وَجهُهُ كالشمسِ إذْ تَطلِعُ

و پرچم‌دار دسته‏اي حيدر است كه چهره‏اش چونان خورشيد به هنگام طلوع مي‏ماند.

غَدَاً يُلاقي المصطفي حَيدَرٌ              و رايةُ الحمدِ لَهُ تُرفَعُ‏

حيدر [حضرت علي عليه السلام] پيامبر- صلي الله عليه وآله- را  در قيامت ملاقات مي‏كند در حالي كه پرچم "حمد" براي او بلند شده است.

مُولَي له الجَنَّةُ مأمورةٌ              و النّارُ مِن اِجلالِه تَفزَعُ‏

مولايي است كه بهشت به فرمان او و آتش از ابهت و جاهگاه بلندش هراسناك.

اِمامُ صِدقٍ و لَهُ شيعةٌ              يَرَوا مِن الحوضِ و لم‌يُمنَعوا

پيشواي صادقي است و پيرواني دارد كه از حوض كوثر سيراب مي‏شوند و از آن منع نمي‏شوند.

بِذاكَ جاءَ الوحُي مِن رَبِنّا            يا شيعةَ الحقِّ فَلا‌تَجْزِعُوا

اين مطلب را وحي الهي آورده و فرموده است: اي پيروان حق و حقيقت، نهراسيد.

و الحميري مادِحُكُم لَم يَزَلْ              و لو يُقَطَّع اِصبَحٌ اِصبَحٌ‏

حميري همواره ستايش‌گر شماست هر چند بند بندش را قطع كنند.

و بَعدَها صَلّوا عَلَي المصطفي             و صِنْوِهِ حيدرةِ الأصلَحُ‏

و پس از اين ابيات بر محمد مصطفي- صلي الله عليه وآله- و دامادش علي –عليه السلام-صلوات بفرستيد.[38]

 

حكايت:

چنان‌كه گذشت، حميري شاعري پر آوازه و بسيار علاقه‏مند به اهل بيت‏- عليهم السلام- بود تا آن‌جا كه چون در مجلسي ‏مي‏نشست و از فضايل اهل بيت‏- عليهم السلام- سخني به ميان نمي‏آمد، بر مي‏خاست و مجلس را ترك مي‏كرد. اين بيت منسوب‏به او است:

           اني لاُكرهُ ان أُطيل بمجلس           لا ذكر فيه لفضل آل محمد(ص)

    اما بر اساس گزارش‏هايي، گويا وي گرفتار برخي انحراف‏ها نيز بوده است. علامه اميني - نويسنده كتاب بسيار ارزشمند و گرانسنگ الغدير - در جلد دوم[39] از امالي شيخ طوسي[40] و مناقب آل‏ابي طالب سروي[41] و نيز از كشف الغمّة[42]از حسين بن عون چنين نقل مي‏كند:

عبداللَّه بن سنان مي‏گويد: از حضرت صادق - ‏عليه السلام- در باره حوض كوثر سؤال كردم. حضرت فرمود: حوض وسيعي است ما بين بصره و صنعاء، آيا دوست داري آن را ببيني؟ عرض كردم: فدايت شوم! بلي. حضرت دست مرا گرفت و مرا از مدينه ‏بيرون برد و سپس پاي خود را به زمين زد، پس ناگاه ديدم نهري جاري است، از يك‏ جانبش آب زلالي كه از برف سفيدتر بود و از جانب ديگرش شيري كه از برف ‏سفيدتر بود، و از وسط اين نهر شرابي از ياقوت زيباتر جاري بود، و من ‏هرگز نوشيدني‏هاي بين آب و شير مانند آن نديده بودم. عرض كردم: فدايت شوم! اين نهر از كجا خارج مي‏شود و سرچشمه‏اش كجاست؟ حضرت فرمود: اين‏ها چشمه‏هايي هستند كه خداوند وصف آن‏ها را در قرآن مجيد بيان فرموده است: «چشمه‏اي است از آب، و چشمه‏اي است از شير، و چشمه‏اي است از شراب كه در اين نهر جاري است.» و اطراف آن نهر درخت‏هايي سرسبز و خرم بود و برشاخه‏هاي آن‏ها حوريّه‏هاي بهشتي‏اي ديدم بسيار زيبا و توصيف‏ناپذير، و به دست‏آن‏ها ظرف‏هايي بود كه من به نيكويي و زيبايي آن‏ها نديده بودم. آن ظرف‏ها از ظرف‏هاي دنيايي نبود؛ سپس حضرت به يكي از آن حوريّه‏ها نزديك شده و اشاره‏ فرمود كه قدري آب به ما بده. من آن حوريه را نگاه مي‏كردم، وقتي خم شد و مي‏خواست آب از نهر بردارد، ديدم درخت هم با او خم شد، حوريّه ظرف را در نهرفرو برده و از آن پر كرده و به حضرت داد، و حضرت به من دادند. من از آن نوشيدم و سوگند به خدا كه هيچ آشاميدني به آن گوارايي و به آن لذت نياشاميده بودم و بوي ‏آن مانند بوي مشك فرح‏آور و دل‏انگيز بود. چون در آن كاسه نگاه كردم، سه رنگ‏ نوشيدني ديدم، عرض كردم: فدايت شوم! فوق تصور است! من اصلاً فكر نمي‏كردم‏كه اين‏گونه باشد. حضرت فرمود: اين كوچك‏ترين چيزي است كه خداوند براي ‏شيعيان ما مقدّر فرموده است، چون مؤمن وفات يابد روحش به اين نهر مي‏آيد و در باغ‏هاي اطراف اين نهر به تفرج و تفريح مشغول مي‏گردد، و از آب‏هاي اين نهر مي‏آشامد و دشمن ما چون مرگش فرا رسد، روحش به وادي برهوت مي‏رود، و در عذاب برهوت جاودان خواهد بود، و از زقوم آن مي‏خورد، و از حميم آن مي‏آشامد؛ پس، از اين وادي به خدا پناه ببريد.

 



[1] . بحار الانوار، ج35، ص399.

[2] . بحار الانوار، ج 37، ص 295-294، ح 9.

[3] . نساء، 14.

[4] . قرآن كريم (طه، 32 -25) در اين باره مي‏فرمايد: «قالَ رَبِ‏ّ اشرَح لي صَدري ويسِّر لي اَمري واحلُل عُقدَةً مِن لِساني يفقَهوا قَولي ‏واجعَل لي وزيرًا مِن اَهلي هارونَ اَخي اشدُد بِهِ اَزري واَشرِكهُ في اَمري...؛ [موسي‏ به خدا] عرض كرد: پروردگارا، شرح صدر به من‏ عنايت فرما و كارم را برايم آسان گردان و گره از زبانم بگشاي تا سخنان مرا دريابند و وزيري از خاندانم براي من قرار ده؛ هارون - برادرم - را؛ با اوپشتم را محكم كن و او را در كارم شريك ساز...".

 

[5] . ر.ك: ابوبكر، تأليف نگارنده، ضميمه 1، ص 89، مؤسسه فرهنگي انتشاراتي گرگان؛ بحار الانوار، ج 38، ص 331؛ كشف اليقين، حديث‏هاي 274 و275؛ مسند احمد، حديث‏هاي 207 و 259 (كتاب الفضائل)؛ تاريخ دمشق، ج 1، حديث 148 و... .

 

[6] . ر.ك: القطرة، محمد المظفري، ص 105 -104، چاپخانه علميه، قم.

 

[7] . احقاق الحق، ج 5، ص 557.

[8] . نیز بنگرید: کشف الیقین، علامه حلی، حدیث 275، مبحث چهارم.

[9] . ر.ك: الغدير، علامه عبدالحسين اميني، ج 3، ص 96-97 و ج 4، ص 64-65، و... .

 

[10] . ر.ك: غاية المرام، ص 265؛ اصول كافي، ج 1، ص 294.

[11] . ر.ك: مستدرك حاكم، ج 3، ص 226، جالب اين است كه يكي از علماي اهل سنت كتابي به نام فتح الملك العلي بصحة حديث مدينة العلم علي نوشته‏كه در سال 1354 ه در قاهره به چاپ رسيد.

[12] . ر.ك: ينابيع المودّة، ص 88؛ اصول كافي، ج 1، ص 296.

[13] . ر.ك: اصول كافي، كتاب الحجّة، ص 264 و ص 270.

[14] . ر.ك: اصول كافي، ج 1، ص 268.

[15]. ر.ك: كهف - 98 -68، آل عمران - 42، مريم - 21 -17، طه - 38، قصص - 7.

[16] . رعد، 43.

[17] . رعد، 43.

[18] . هود، 17.

[19] . مائده، 55.

[20] . ر.ك: غاية المرام (ط قديم)، ص 361 -359.

[21] . نمل، 40.

[22] . از دنباله حديث روشن مي‏شود كه اين سخنان را به خاطر حضور نامحرمان بيان كرده‏اند، و بايد دانست كه منظور از علم غيبي كه اختصاص به ‏خداي متعال دارد، علمي است كه احتياج به تعليم نداشته باشد؛ چنان‌كه  اميرمؤمنان - عليه السلام - در جواب كسي كه سؤال كرد: آيا شما علم غيب داريد؟ فرمود: "انّما هو تعلّم من ذي علم" و گرنه همه انبيا و بسياري از اولياي خدا از علوم غيبي كه به ايشان وحي يا الهام مي‏شده، آگاه بوده‏اند، و يكي ازموارد تشكيك ناپذير آن، اين خبر غيبي است كه به مادر حضرت موسي - عليه السلام - الهام شد: "انّا رادّ وه اليك و جاعلوه من المرسلين" (قصص – 7).

[23] . اصول كافي، ج 1، ص 257 (ط دارالكتب الاسلامية).

[24] . ر.ك: اصول كافي، ج 1، ص 198 -203.

[25] ر.ك: بحار الانوار، ج 26، ص 58.

[26] . ر.ك: اصول كافي، ج 1، ص 258.

[27] . ر.ك: همان، ج 1، ص 258.

[28] . ر.ك: همان، ج 1، ص 273. نيز ر.ك: آموزش عقايد، ج2، 157-161

[29] . ر.ك: فروغ ابديت، آيت الله جعفر سبحاني، ج 1، ص 460 -459، انتشارات دفتر تبليغات اسلامي.

[30] ر.ك: بحار الانوار، محمد باقر مجلسي، ج 38، ص 154.

[31] . بحار الانوار، ج 38، ص 330؛ كنز العمال، حديث 33034.

[32] . ر.ك: تفسير نمونه، تفسير آيه 61 سوره آل عمران

[33].  كشف اليقين، ص 29 -28، ح 9.

[34] . همان، حديث 10.

[35]. بحار الانوار، ج 38، ص 329.

 

[36] . ر.ك: اسلام و بهداشت روان، جلد 1 و 2، پژوهشكده فرهنگ و معارف.

[37] . بحارالانوار، ج 47، ص 331.

[38] . براي آگاهي از شرح قصيده ر.ك: فصلنامه ديني - پژوهشي حوزه اصفهان، دفتر چهارم و پنجم، مقاله شرح و ترجمه قصيده سيد حميري؛ محمدقاسم مدرس هزار جر بيتي، ص 192 -213.

[39] . چاپ تهران، ص 275 و چاپ مركز الغدير للدراسات الاسلامية، ص 389.

[40] . ص 627 و حديث 1293.

[41] . ج3، 258.

[42] . ج 2، ص 40.