600) حکایات دیدههای برزخی /5
آزردن كودك[1]
يكى از شاگردان بزرگوار مرحوم شيخ رجبعلى خياط نقل كرد: فرزند دو سالهام كه اكنون حدود چهل سال دارد، در منزل ادرار كرده بود و مادرش چنان او را زد كه نزديك بود نَفَس بچه بند بيايد. خانم پس از يك ساعت تب كرد، تب شديدى كه به پزشك مراجعه كرديم و در شرايط اقتصادى آن روز شصت تومان پول نسخه و دارو شد، ولى تب قطع نشد، بلكه شديدتر شد. بار ديگر به پزشك مراجعه كرديم و اين بار چهل تومان بابت هزينه درمان پرداخت كرديم كه در آن روزگار برايم سنگين بود.
بارى، شب هنگام جناب شيخ را سوار ماشين كردم تا به جلسه برويم، همسرم نيز در ماشين بود، جناب شيخ كه سوار شد، اشاره به خانم كردم و گفتم: والده بچههاست، تب كرده، دكتر هم برديم ولى تب او قطع نمىشود.
شيخ نگاهى كرد و خطاب به همسرم فرمود:
«بچه را كه آن طور نمىزنند، استغفار كن، از بچه دلجويى كن و چيزى برايش بخر، خوب مىشود.»
چنين كرديم، تب او قطع شد!
[1] . كيمياى محبت، ص 138ـ 139.