آزردن شوهر[1]

يكى از شاگردان شيخ رجبعلى خياط رحمه‏الله نقل مى‏كند: زنى بود كه شوهرش سيّد و از دوستان جناب شيخ بود، او خيلى شوهر را اذيّت مى‏كرد. پس از چندى آن زن فوت كرد، هنگام دفنش جناب شيخ حضور داشت. بعد مى‏فرمودند:

«روح اين زن جدل مى‏كند كه خوب! مُردم كه مُردم، چطور شده! موقعى كه خواستند او را دفن كنند اعمالش به شكل سگِ درنده سياهى شد، همين كه خانم فهميد اين سگ بايد با او دفن شود، متوجّه شد كه چه بلايى در مسير زندگى بر سر خود آورده، شروع كرد به التماس و التجا و نعره زدن! ديدم كه خيلى ناراحت است، لذا از اين سيّد خواهش كردم كه حلالش كند، او هم به خاطر من حلالش كرد، سگ رفت و او را دفن كردند.»


[1] . كيمياى محبت، ص 141.