653) حکایات دیدههای برزخی /53
سگى بر روى جنازه[1]
[علامه طهرانى رحمهالله: ] يكى از دوستان ما به نام دكتر حسين احسان ـ خدايش رحمت كند ـ مرد بسيار شايستهاى بود، در تهران مطب داشت. در زمستانها مدّت شش ماه به عتبات مسافرت مىكرد و در كربلا مطب داشت و از فقرا مزد نمىگرفت و خود نيز به بعضى مستمندان دوا و احيانا مخارج غذا را مىداد و زندگى بسيار ساده و مصفّايى داشت. تقريبا در حدود پانزده سال است كه رحلت كرده است. نقل كرد: روزى من در كاظمين مشرّف بودم و آمده بودم كنار شطّ (شطّ دجله از كاظمين مىگذرد و مسافت كمى تا حرم مطهّر دارد) در آنجا ديدم جنازهاى را با ماشين آوردند و پياده كردند و به دوش گرفته، با افرادى به سوى صحن مطهر تشييع كردند.
در عراق رسم چنين است كه افرادى از شيعيان كه وفات مىكنند و داراى اهل و قبيله و عشيره هستند، جنازه آنها را در تابوت نهاده و روى ماشين سوارى مىبندند و با تشييع كنندگان كه آنها نيز در ماشينهاى سوارى متعدّدى سوار مىشوند، به كاظمين- عليهما السلام- مىآورند و در آنجا طواف مىدهند و سپس به كربلا آورده و در آنجا نيز طواف مىدهند و از آنجا به نجف اشرف آورده و طواف مىدهند و در وادى السّلام نجف اشرف به خاك مىسپارند.
آن مرحوم مىگفت: همين كه آن جنازه را به طرف صحن مطهّر مىبردند، من هم كه عازم تشرّف بودم به دنبال جنازه حركت كردم. مقدارى كه تشييع كردم، ناگاه ديدم يك سگ سياه مهيب بر روى جنازه است. بسيار تعجّب كردم و با خود گفتم: اين سگ چرا روى جنازه رفته است؟ و خود متوجّه نبودم كه اين بدن مثالى متوفّى است و سگ معمولى نيست. به افرادى كه در اطراف من تشييع مىكردند، گفتم: روى جنازه چيست؟
گفتند: چيزى نيست، همين پارچهاى است كه مىبينى!
من دريافتم كه اين سگ صورت مثالى است و فقط من مىبينم و ديگران ادارك نمىكنند. ديگر هيچ نگفتم تا جنازه را به در صحن مطهّر رسانيدند. همين كه خواستند تابوت را براى طواف به داخل صحن ببرند، ديدم آن سگ دَرِ صحن از روى تابوت به پايين پريد و در گوشهاى ايستاد تا آن جنازه را طواف دادند و همينكه مىخواستند از درِ صحن خارج كنند، دوباره بر روى تابوت پريد و بالاى آن جنازه رفت.
البتّه معلوم است كه صاحب آن جنازه مرد متعدّى و متجاوزى بوده است كه صورت ملكوتى او به شكل سگ مجسّم شده است، و چون آن مرحوم داراى صفاى باطن بوده، اين معنا را ادراك مىكرده و ديگران چيزى نمىديدهاند.
بارى، اين دنيايى كه ما در آن زندگى مىكنيم حساب و كتابى دارد؛ كلمات خدا و رسول خدا و پيشوايان راه خدا بىحساب نيست. خداوند به ما دو نيرو داده است: يكى نيروى باطن و عقل و ديگرى نيروى بيرونى كه دين و مذهب و روش اولياى خداست.
انسان نبايد كار خطا بكند؛ اين عالم بازيچه نيست، و انسان مهمل آفريده نشده است: «أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَـكُمْ عَبَثًا وَأَنَّكُمْ إِلَيْنَا لاَ تُرْجَعُونَ؛ (مؤمنون،115) آيا چنين مىپنداشتيد كه ما شما را بيهوده و بدون نتيجه و غايت آفريدهايم و شما به سوى ما باز نخواهيد گشت؟»
خراميدنِ لاجوردى سپهر // همان گِرد گرديدن ماه و مِهر
مپندار كاين چرخ بازى گريست // سرا پردهاى اين چنين سرسرى است
بىجهت نبود كه چون اميرالمؤمنين- عليهالسلام- به اين آيه مىرسيد: «أَيَحْسَبُ الاْءِنسَـنُ أَن يُتْرَكَ سُدًى» آن را تكرار مىنمود و با خود زمزمه داشت. اگر انسان در مكان خلوتى گناهى انجام داد، نپندارد كسى نبود، خدا هست، فرشتگان هستند، عالَم غيب هست، عالم برزخ و مثال هست، عالم ثبت احوال و اعمال هست، عالم ثبوت صُوَر و اشكال و نيّات هست. امروز از انسان بازجويى نكنند، فردا خواهند كرد.
[1] . معادشناسى، ج 2، ص 217ـ220.