603) حکایات دیدههای برزخی /8
اسرار وادى السلام[1]
از مرحوم آيةاللّه العظمى حاج ميرزا علىآقا قاضى رحمهالله افراد بسيارى از شاگردان ايشان نقل كردهاند كه ايشان بسيار در وادى السّلام نجف براى زيارت اهل قبور مىرفت و زيارتش دو سه چهار ساعت به طول مىانجاميد و در گوشهاى به حال سكوت، مىنشست، شاگردها خسته شده، برمىگشتند و با خود مىگفتند: استاد چه عوالمى دارد كه اينطور به حال سكوت مىماند و خسته نمىشود.
عالِمى بود در تهران، بسيار بزرگوار و متّقى و حقّا مرد خوبى بود، نامش مرحوم آيةاللّه حاج شيخ محمدتقى آملى بود. ايشان در اخلاق و عرفان از شاگردان سلسله اول مرحوم قاضى بودند.
از قول ايشان نقل شد: من مدتها مىديدم كه مرحوم قاضى دو سه ساعت در وادىالسّلام مىنشيند، با خود مىگفتم: انسان بايد زيارت كند و برگردد و به قرائت فاتحهاى روح مردگان را شاد كند، كارهاى لازمتر هم هست كه بايد به آنها پرداخت.
اين اشكال در دل من بود امّا به احدى ابراز نكردم، حتى به صميمىترين رفيق خود از شاگردان استاد.
مدتها گذشت و من هر روز براى استفاده از محضر استاد به خدمتش مىرفتم تا آنكه از نجف اشرف عازم مراجعت به ايران شدم و ليكن در مصلحت بودن اين سفر ترديد داشتم، اين نيت هم در ذهن من بود و كسى از آن مطلع نبود. شبى وقتى مىخواستم بخوابم، در آن اطاقى كه بودم، در طاقچه پايين پاى من كتابهاى علمى و دينى بود، در وقت خواب طبعا پاى من به سوى كتابها كشيده مىشد. با خود گفتم، برخيزم و جاى خواب خود را تغيير دهم يا لازم نيست؟ به ذهنم آمد كه چون كتابها درست مقابل پاى من نيست و بالاتر قرار گرفته اين بىاحترامى نيست و خوابيدم.
صبح كه به محضر استاد مرحوم قاضى رفتم و سلام كردم، فرمود: عليكم السلام، صلاح نيست شما به ايران برويد، و پا دراز كردن به سوى كتابها هم هتك احترام است. بىاختيار هول زده گفتم: آقا شما از كجا فهميدهايد؟
فرمود: از وادىالسلام فهميدهام.
[1] . معاد شناسی، ج2، ص 291.