اسرار وادى ‏السلام[1]

از مرحوم آية‏اللّه‏ العظمى حاج ميرزا على‏آقا قاضى رحمه‏الله افراد بسيارى از شاگردان ايشان نقل كرده‏اند كه ايشان بسيار در وادى السّلام نجف براى زيارت اهل قبور مى‏رفت و زيارتش دو سه چهار ساعت به طول مى‏انجاميد و در گوشه‏اى به حال سكوت، مى‏نشست، شاگردها خسته شده، برمى‏گشتند و با خود مى‏گفتند: استاد چه عوالمى دارد كه اين‏طور به حال سكوت مى‏ماند و خسته نمى‏شود.

عالِمى بود در تهران، بسيار بزرگوار و متّقى و حقّا مرد خوبى بود، نامش مرحوم آية‏اللّه‏ حاج شيخ محمدتقى آملى بود. ايشان در اخلاق و عرفان از شاگردان سلسله اول مرحوم قاضى بودند.

از قول ايشان نقل شد: من مدت‏ها مى‏ديدم كه مرحوم قاضى دو سه ساعت در وادى‏السّلام مى‏نشيند، با خود مى‏گفتم: انسان بايد زيارت كند و برگردد و به قرائت فاتحه‏اى روح مردگان را شاد كند، كارهاى لازم‏تر هم هست كه بايد به آن‏ها پرداخت.

اين اشكال در دل من بود امّا به احدى ابراز نكردم، حتى به صميمى‏ترين رفيق خود از شاگردان استاد.

مدت‏ها گذشت و من هر روز براى استفاده از محضر استاد به خدمتش مى‏رفتم تا آن‏كه از نجف اشرف عازم مراجعت به ايران شدم و ليكن در مصلحت بودن اين سفر ترديد داشتم، اين نيت هم در ذهن من بود و كسى از آن مطلع نبود. شبى وقتى مى‏خواستم بخوابم، در آن اطاقى كه بودم، در طاقچه پايين پاى من كتاب‏هاى علمى و دينى بود، در وقت خواب طبعا پاى من به سوى كتاب‏ها كشيده مى‏شد. با خود گفتم، برخيزم و جاى خواب خود را تغيير دهم يا لازم نيست؟ به ذهنم آمد كه چون كتاب‏ها درست مقابل پاى من نيست و بالاتر قرار گرفته اين بى‏احترامى نيست و خوابيدم.

صبح كه به محضر استاد مرحوم قاضى رفتم و سلام كردم، فرمود: عليكم السلام، صلاح نيست شما به ايران برويد، و پا دراز كردن به سوى كتاب‏ها هم هتك احترام است. بى‏اختيار هول زده گفتم: آقا شما از كجا فهميده‏ايد؟

فرمود: از وادى‏السلام فهميده‏ام.


[1] . معاد شناسی، ج2، ص 291.