دو شعر بسیار زیبا در باره امیر المؤمنین علی علیه السلام
در این پست می خواهم کام محبان امیر المؤمنین- علیه السلام- را شیرین کنم با دو شعر بسیار زیبا از میرزا اسماعیل شیرازی و سریجی. (منبع: الغدیر) شعر میرزا اسماعیل شیرازی در مورد ولادت امیر المؤمنین علی- علیه السلام- و سریجی در مورد برخی اوصاف و معجزات آن بزرگوار است که به صورت بسیار زیبا چینش شده است. من در زبان فارسی و البته در زبان عربی- در حد جستجویم- شعری به زیبایی این دو در باره دو موضوع یاد شده ندیده ام. نوش جان کسانی که با زبان عربی آشنا هستند!
موشحه بسیار زیبای ميرزا إسماعيل شيرازي (م 1305) در وصف امیر المؤمنین (علیه السلام):
خلاصه موشحه:
هذه فاطمةٌ بنتُ أسدْ | أقبلت تحملُ لاهوتَ الأبدْ | |
فاسجدوا ذلًّا له في من سجدْ | فله الأملاكُ خَرّت سُجّدا | |
إذ تجلّى نورُه في آدمِ
اين فاطمه دختر اسد (بن هاشم) است كه در حاليكه لاهوت ابد را در بر دارد, آمد.
پس همراه با کسانی که به او کرنش می کنند, خاضعانه کرنش و احترام کنید؛ زيرا فرشتگان براى او به سجده افتادند. آن گاه که نورش در آدم تجلى كرد.
هل درتْ أُمّ العلى ما وضعتْ؟ | أم درتْ ثديُ الهدى ما أرضَعتْ؟ | |
أم درتْ كفُّ النهى ما رفعتْ؟ | أم درى ربُّ الحجى ما ولدا؟ | |
جلَّ معناه فلمّا يُعلَمِ
آيا مادر عظمت دانست كه چه زایيده و آيا سینه هدايت دانست كه چه کسی را شير داده؟
آيا دست خرد فهميد كه چه كسى را بلند کرده؟ و آيا صاحب عقل و اندیشه فهميد چه به وجود آورده؟
بزرگ خواهد بود معنایش آن گاه که دانسته شود!
سيّدٌ فاقَ عُلًا كلَّ الأنامْ | كان إذ لا كائنٌ و هو إمامْ | |
شرّف اللَّهُ به البيتَ الحرامْ | حين أضحى لعُلاه مولدا | |
فوطا تربتَهُ بالقدمِ
آقایى که در بلندی مقام بر همگان برتری یافت؛ زیرا پیش از خلقت برای امامت انتخاب شد.
خداوند بيت الله حرام را به ولادت او شرافت بخشید؛ زمانی که به جهت عظمت او محل تولد شد؛ پس با تولد قدم بر خاك آن گذاشت.
إن يكن يُجعَلُ للَّه البنونْ، | و تعالى اللَّهُ عمّا يصفونْ، | |
فوليدُ البيتِ أحرى أن يكون | لوليِّ البيتِ حقّا ولدا | |
لا عُزير لا و لا ابنُ مريمِ
اگر امکان داشت که برای خدا فرزندی در نظر گرفته شود- و خداوند منزّه است از فرزند داشتن و از آنچه يهود و نصارا در باره فرزند داشتن او می گویند- پس کسی که در خانه زاییده شده سزاوارتر است که براى صاحب خانه فرزند به شمار آید، نه عزير, كه يهود فرزند خدایش خواندند و نه پسر مريم ,كه نصارا به فرزند خدایی توصیفش کردند.
هو بعدَ المصطفى خيرُ الورى | من ذرى العرش إلى تحت الثرى | |
قد كست علياؤه أُمّ القرى | غرّةً تحمي حماها أبدا | |
حيث لا يدنوه من لم يُحرمِ
او بین عرشیان و فرشیان پس از مصطفی- صلی الله علیه و آله- برترین خلق است. همانا بزرگى او ام القری (مکه) را فرا گرفت؛ مکه ای که خود پناهی است برای اطرافیانش؛ جایی که بدون احرام وارد آن نمی شوند.
هو بدرٌ و ذراريه بدورْ | عقمتْ عن مثلِهم أُمُّ الدهور | |
كعبةُ الوفّاد في كلِّ الشهورْ | فاز من نحو فناها وفدا | |
بمطافٍ منه أو مُستلَمِ
او و فرزندانش [معصومش] ماه تمام اند که گیتی از زاییدن همچو آنانی ناتوان است.
در همه ماه های سال قبله گروه های زیارت کننده است و كسانی كه به سوی او حرکت می کنند، و به طواف گرد او و به استلام [و درک کلامش] نائل می شوند, رستگار و پیروزند.
أيّها المرجى لقاهُ في المماتْ | كلُّ موتٍ فيه لقياك حياةْ | |
ليتما عجّل بي ما هو آتْ | علّني ألقى حياتي في الردى | |
فائزاً منه بأوفى النعم
اى كسي كه دیدار او به وقت مرگ امید می رود! هر مرگى كه در آن ديدار تو باشد, [در حقیقت] زندگي است.
اي کاش مرگی که در نهایت خواهد آمد, شتاب مي كرد! که چه بسا زندهگي ام را در آن می دیدم در حالی که به برکت او به بهترین نعمت ها رسیده باشم.
اصل موشحه:
رغدَ العيشُ فزدهُ رغدا | بسُلافٍ منه تشفي سقمي | |
طربَ الصبُّ على وصلِ الحبيبْ | و هنى العيشُ على بُعد الرقيبْ | |
وفِّني من أكؤسِ الراحِ النصيبْ | و ائتني تَوماً بها لا مفردا | |
فالهنا كلُّ الهنا في التوأمِ
آتني الصهباءَ ناراً ذائبه | كلّلتها قبساتٌ لاهبه | |
و اسقنيها و الندامى قاطبه | فلَعمري إنّها ريُّ الصدى | |
لفؤادٍ بالتصابي مضرمِ
ما أُحَيْلَى الراحَ من كفِّ المِلاحْ | هي روحٌ هي رَوحٌ هي راحْ | |
فأدرها في غدوٍّ و رواحْ | كذُكاءٍ تتجلّى صرخدا | |
رصّعتها حببٌ كالأنجمِ
حبّذا آناءُ أُنسٍ أقبلتْ | أدركتْ نفسي بها ما أمّلتْ | |
وضعت أُمُّ العلى ما حملتْ | طاب أصلًا و تعالى محتدا | |
مالكاً ثقلَ ولاء الأُممِ
آنستْ نفسي من الكعبةِ نورْ | مثلَ ما آنس موسى نار طورْ | |
يوم غشّى الملأَ الأعلى سرورْ | قرعَ السمعَ نداءٌ كندا | |
شاطئ الوادي طُوى من حرمِ
ولدتْ شمسُ الضحى بدرَ التمامْ | فانجلتْ عنّا دياجيرُ الظلامْ | |
نادِ يا بشراكمُ هذا غلامْ | وجهُهُ فلقةُ بدرٍ يهتدى | |
بسنا أنوارِهِ في الظُّلَمِ
هذه فاطمةٌ بنتُ أسدْ | أقبلت تحملُ لاهوتَ الأبدْ | |
فاسجدوا ذلًّا له في من سجدْ | فله الأملاكُ خرّت سُجّدا | |
إذ تجلّى نورُه في آدمِ
كُشفَ السترُ عن الحقِّ المبين | و تجلّى وجهُ ربِّ العالمينْ | |
و بدا مصباحُ مشكاةِ اليقينْ | و بدت مشرقةً شمسُ الهدى | |
فانجلى ليلُ الضلالِ المظلمِ
نُسخ التأبيدُ من نفي ترى | فأرانا وجهه ربُّ الورى | |
ليت موسى كان فينا فيرى | ما تمنّاه بطورٍ مُجهدا | |
فانثنى عنه بكفّي معدمِ
هل درتْ أُمّ العلى ما وضعتْ | أم درتْ ثديُالهدى ما أرضَعتْ | |
أم درتْ كفُّ النهى ما رفعتْ | أم درى ربُّ الحجى ما ولدا | |
جلَّ معناه فلمّا يُعلَمِ
سيّدٌ فاق عُلًا كلَّ الأنامْ | كان إذ لا كائنٌ و هو إمامْ | |
شرّف اللَّهُ به البيتَ الحرامْ | حين أضحى لعُلاه مولدا | |
فوطا تربتَهُ بالقدمِ
إن يكن يُجعَلُ للَّه البنونْ | و تعالى اللَّهُ عمّا يصفونْ | |
فوليدُ البيتِ أحرى أن يكون | لوليِّ البيتِ حقّا ولدا | |
لا عُزير لا و لا ابنُ مريمِ
هو بعدَ المصطفى خيرُ الورى | من ذرى العرش إلى تحت الثرى | |
قد كست علياؤه أُمّ القرى | غرّةً تحمي حماها أبدا | |
حيث لا يدنوه من لم يُحرمِ
سبق الكونَ جميعاً في الوجودْ | و طوى عالمَ غيبٍ و شهودْ | |
كلّ ما في الكونِ من يمناه جودْ | إذ هو الكائنُ للَّه يدا | |
و يدُ اللَّهِ مَدَرُّ الأنعمِ
سيّدٌ حازت به الفضلَ مضرْ | بفخارٍ فسما كلّ البشرْ | |
وجهُه في فلَكِ العليا قمرْ | فبهِ لا بالنجومِ يُهتدى | |
نحو مغناه لنَيْلِ المغنَمِ
هو بدرٌ و ذراريه بدورْ | عقمتْ عن مثلِهم أُمُّ الدهور | |
كعبةُ الوفّاد في كلِّ الشهورْ | فاز من نحو فناها وفدا | |
بمطافٍ منه أو مُستلَمِ
ورثوا العلياءَ قدماً من قُصيّ | و نزارٍ ثمَّ فهرٍ و لؤيّ | |
لا يبارى حيُّهم قطُّ بحيّ | و همُ أزكى البرايا محتدا | |
و إليهم كلُّ فخرٍ ينتمي
أيّها المرجى لقاهُ في المماتْ | كلُّ موتٍ فيه لقياك حياةْ | |
ليتما عجّل بي ما هو آتْ | علّني ألقى حياتي في الردى | |
فائزاً منه بأوفى النعم
اشعار سریجی
اشعار زيباى سريجى الاوالى (قرن هشتم)[1] در وصف امیر المؤمنین- علیه السلام- و معجزات آن حضرت كه به حق هر بيت آن مىتواند سر فصل كتابى مستقل باشد، همراه با ترجمه:
1. ... بنى بصارمِهِ الإسلامَإذ هدم ال
أصنامَ أكرِمْ به من هادمٍ بانِ
اسلام به شمشير او، وقتى كه بت ها را شكسته و فروريخت، استوار شد و چه بزرگ است فروريزنده بتها و بنا كننده اسلام!
2. سائل به يوم أُحدٍ و القليب و
... في بدرٍ و خيبرَ يا من فيه يلحاني
اى كسى كه مرا به سبب (حبّ) او طعن مىزنى، از جنگ احد و چاه قليب (چاه عميق و بسيارخطرناك بدر كه حضرت از آن چاه شبانه آب آورد و هيچ كس چنين شهامتی نداشت) و از جنگ بدر و خيبر بپرس.
3. و يومَ صفّينَ و الألبابُ طائشةٌ
و في حُنينَ إذا التفَّ الفريقانِ
و از جنگ صفين در حالى كه دل ها همه بيمناك و حيران بود و از جنگ حنين پرسش كن هنگامی كه تنور جنگ داغ شد.
4. و يومَ عمرو بن ودٍّ حين جلّلَهُ
عضباً به قربت آجالُ أقرانِ
و از روز نبرد با عمرو بن عبدودّ (در جنگ خندق) بپرس؛ آن زمان كه او را آن چنان زيرضرباتش گرفت كه نزديك بود جان پهلوانان بدر رود.
5. و في «الغديرِ» و قد أبدى النبيُّ له
مناقباً أرغمت ذا البغضةِ الشاني
و در روز غدير كه پيامبر- صلى الله عليه وآله- مناقبى را (ولايت و امامت) براى او اعلان فرمود، بينى هر كينه توز بدگو را به خاك ماليد.
6. إذ قال من كنتُ مولاه فأنت له
مولىً به اللَّهُ يهدي كلَّ حيرانِ
آن هنگام كه فرمود: «هركس من مولاى اويم، پس تو مولاى اويى» و بنابراين خدا به سبب او هر سرگردان و حيرانى را هدايت مىكند.
7. أُنزلت منّي كما هارون أُنزل من
موسى و لم يك بعدي مرسلٌ ثاني
(آن زمان كه پيامبر فرمود:) تو براى من بسان هارونى براى موسى (با اين تفاوت كه) بعد از من پيامبرى نخواهد بود.
8. و آية الشمس إذ رُدَّت مبادرةً
غرّاءَ أقصرَ عنها كلُّ إنسانِ
و به سرعت بازگشتنِ خورشيد به خاطر او، آيت و معجزه روشنى است كه هر انسانى از مانند آن عاجز است.
9. و إنَّ في قصّةِ الأفعى و مكمنِهِ
وفي الخفِّ هدياً لذي بغضٍ و إرعانِ
و به راستى داستان رفتن افعى به كفش آن حضرت (و برداشتن آن توسط كلاغ و بيرون افتادنمار)، نشانه و راهنمايى براى هر كينهتوز و احمق است.
10. و قصّةُ الطائرِ المشويّ بيّنة
لكلِّ من حاد عن عمدٍ و شنآنِ
و داستان مرغ بريان (طير مشوى) برهانى است براى هر كسى كه از روى دشمنى و تعمّد از شما اعراض كرده.
11. و اسأل به يومَ وافى ظهرَ منبرِهِ
و الناسُ قد فزعوا من شخصِ ثعبان
از روزى (بپرس) كه بر فراز منبر بوده و مردم از ورود اژدهايى (مار بزرگ) مىترسند.
12. فقال خلّوا له نهجاً و لا تجدوا
بأساً بتمكينِهِ قصدي و إتياني
حضرت فرمود: راهش را باز كنيد كه با من كار دارد و به شما صدمهاى نمىزند.
13. فجاء حتى رقى أعوادَ منبرِه
مهمهماً بلسانِ الخاضعِ الجاني
مار آمد واز پلههاى منبر بالا رفت، در حالى كه با خضوع و بسان گنهكاران همهمه مىكرد.
14. من غيرُه بَطَنَ العلمَ الخفيَّ و من
سواه قال اسألوني قبل فقداني؟
كيست غير او كه از علوم نهانى پر باشد و كيست غير از او كه بگويد: »از من بپرسيد (هرچهخواهيد( قبل از اين كه مرا از دست بدهيد.« (سلونى قبل از تفقدونى؟)
15. و من وقت نفسُهُ نفسَ الرسولِ و قد
وافى الفراشَ ذوو كفرٍ و طغيانِ؟
و كيست كه با جانش، جان پيامبر-صلى الله عليه و آله- را نجات دهد، در حالى كه اطراف بستر او را كفار و طاغيان گرفته بودند؟
16. و من تصدّقَ في حالِ الركوع و لم
يسجدْ كما سجدتْ قومٌ لأوثانِ ؟
و كيست آن كه در حال ركوع صدقه داد و (در تمام عمر) به بت سجده نكرد، چنان كه عدهاى اين چنين كردند؟
17. من كان في حرم الرحمن مولدُهُ
و حاطه اللَّهُ من باسٍ و عدوانِ ؟
و كيست آن كه در كعبه به دنيا آمد و خدا او را از زيان و شر دشمنان مصون و محفوظ داشت؟
18. من غيره خاطبَ الرحمنَ و ...
اعتضدتْ به النبوّةُ في سرٍّ و إعلانِ
19. من أُعطي الرايةَ الغرّاءَ إذبدتْ
نارُ الوغى فتحاماها الخميسانِ ؟
كيست كه پرچم اسلام در جنگ خيبر به او دادهشد، آن زمان كه آتش جنگ شعلهور شده ولىدو لشكر از جنگ پرهيز مىكردند؟
20. من رُدّت الكفُّ إذ بانت بدعوتِهِ
و العينُ بعد ذهابِ المنظرِ الفاني ؟
كيست كه به بركت دعای او دست بريده به جاى خود چسبيد (حضرت دست قطع شده را بر جاى خود گذاشت) و سالم شد و چشم نابينا بينا گشت؟
21. من أنزل الوحيُ في أن لا يُسدَّ له
بابٌ و قد سُدَّ أبوابٌ لإخوانِ ؟
كيست او كه همه درهايى كه به سوى مسجد باز مىشد، به دستور خدا بسته شد الّا درخانه او؟ (عمر هرچه به پيامبر- صلى الله عليه وآله- التماس كرد كه يك روزنه به اندازه يك انگشت براى ديدنِ مسجد در ديوار خانهاش داشته باشد، حضرت اجازه نفرمود.)
22. و من به بُلّغت من بعد أوبتِها
براءةٌ لأُولي شركٍ و كفرانِ ؟
و چه كسى است كه ابلاغ سوره برائت از مشركين و كفار به او واگذار شد؟ (ابلاغ اين سوره ابتدا بر عهده ابوبكر گذاردهشد، ولى خدا دستور داد ابلاغ بايد توسط خودت و يا كسى ازخودت باشد؛ در نتيجه پيامبر- صلى الله عليه وآله- حضرت على- عليه السلام -را فرستاد تا در بين راه سوره را از ابوبكر بگيرد و خود به مكه ببرد و قرائت كند و چنين شد.
23. و من يقول خذي يا نار ذا و ذري
هذا و بالكأسِ يسقي كلّ ظمآنِ ؟
و كيست او كه به آتش (جهنم) مىگويد: اين را بگير و آن را رها كن! و كيست ساقى تشنگان روز قيامت؟
23. من غسّل المصطفى من سال في يدِهِ
أجلُّ نفسٍ نأتْ عن خيرِ جثمانِ ؟
كيست او كه پيامبر- صلى الله عليه وآله- را غسل داد؟ و كيست او كه روح بهترين انسانها (پيامبر اكرم- صلى الله عليه وآله)در دامان او به ملكوت اعلى پيوست؟
24. و من تورّكَ متن الرِّيحِ طائعةً
تجري بأمرِ مليكِ الخلقِ رحمانِ ؟
و كيست كه بر پشت باد نشست و به اذن خدا به آن فرمان داد و باد نيز دستور او را اطاعتكرد؟
25. حتى أتى فتيةَ الكهفِ الذين جرت...
على مراقدِهمْ أعصارُ أزمانِ
تا اين كه نزد اصحاب كهف آمد؛ همان ها كه در زمان هاى طولانى به خوابى عميق فرو رفته بودند.
26. فاستيقظوا ثمَّ قالوا بعد يقظتِهمْ
أنت الوصيُّ على علمٍ و إيقانِ
(الغدير، العلامة الأميني، ج6، ص:35)
بيدار شدند و پس از بيداريشان با علم و يقين گفتند: تو وصى و جانشين بلا فصل پيامبرى.
[1] . علامه سماوى ترجمه و بيوگرافى او را در (الطليعة من شعراء الشيعة) آورده و گويد: او فاضلى اديب و جامع و شاعرى ظريف و ماهر بود و در بصره تقريبا در سال 750 وفات نمود. الغدير ، ج11، 76 .