681) حکایات دیدههای برزخی /81
واقعيتهاى پنهان[1]
برادر بزرگوار و استادم ـ مرحوم آقاى حاج شيخ على حيدرى، رحمهاللّه ـ كه مردى ملا و با تقوا بود (م 1368 ش)، فرمود: سالى كه در منى آتشسوزى رخ داد، فردى از اهالى اطراف كاشان كه به مكه مشرف بود، پس از بازگشت برايم نقل كرد: آتش سوزى ظهر بود و مردم فرارى شدند. من هم فرار كردم، بىهدف مىرفتم و هليكوپترها از بالا صدا مىزدند كه به كوهها فرار كنيد. من بيابان را گرفتم رفتم، خسته و تشنه شدم، نشستم، ديدم مثل اينكه خيلى از منى دور شدهام و راه را گم كردهام. ديگر غروب شده بود، گريه كردم و به آقا امام زمان توسل نمودم. ناگاه سوارى ديدم، به زبان فارسى با من حرف زد و دستم را گرفت و پشت سر خود سوارم كرد و دستش را گذاشت روى پاى من و با من صحبت مىكرد، رسيديم به جايى كه خيمههاى سوخته و معدودى آدم ديده مىشد، اما حيوانات مختلف در هم لوليده بودند، آقا فرمود: برو پايين همين جاها دوستان خود را پيدا مىكنى. گفتم: آقا اينها كه... آقا نگذاشت بگويم، فرمود: همين جاها هستند. دستم را گرفت، پايين آمدم، ديدم همه انسان و آدمند در بين آنها اهل كاروان و همراهان خود را ديدم. ريختند دورم كه كجا بودى، من متحير گفتم: شما كسى را نديديد اينجا، گفتند: چرا، الآن يك سوار اينجا آمد، تعجب كرديم، ديديم يك روباه پشت سر او نشسته است، ولى حالا آن سوار و روباه نيست، فهميدم كه خودم نيز چگونهام. اين جسارت نيست، بايد ديد چى بر ما مسلط است؛ اخلاق و اوصاف و ملكات ربوبى و ملكى يا رذايل حيوانى و نفسانى.
[1] . سيرى در آفاق، ص 337ـ338.