676) حکایات دیدههای برزخی /76
نارضايتى خواهر[1]
يكى از فرزندان مرحوم شيخ رجبعلى خياط نقل مىكند: مهندسى بود بساز و بفروش، يكصد دستگاه ساختمان ساخته بود، ولى به دليل بدهكارى زياد، شرايط اقتصادى بدى داشت، حكم جلبش را گرفته بودند. به منزل پدرم آمد و گفت: نمىتوانم به خانهام بروم، خود را پنهان مىكنم تا كسى مرا نبيند.
شيخ با يك توجّه فرمود: «برو خواهرت را راضى كن!»
مهندس گفت: خواهرم راضى است.
شيخ گفت: «نه!»
مهندس تأمّلى كرد و گفت: بله؛ وقتى پدرم از دنيا رفت ارثيهاى به ما رسيد، هزار و پانصد تومان سهم او مىشد، يادم آمد كه ندادهام. رفت و برگشت و گفت: پنج هزار تومان دادم به خواهرم و رضايتش را گرفتم.
پدرم سكوت كرد و پس از توجّهى فرمود:
«مىگويد: هنوز راضى نشده... خواهرت خانه دارد؟»
مهندس گفت: نه؛ اجارهنشين است.
فرمود: «برو يكى از بهترين خانههايى را كه ساختهاى، به نامش كن و به او بده بعد بيا ببينم چكار مىشود كرد.»
مهندس گفت: جناب شيخ، ما دو شريك هستيم چگونه مىتوانم؟
شيخ فرمود: «بيش از اين عقلم نمىرسد، چون اين بنده خدا هنوز راضى نشده است.»
بالاخره آن شخص رفت و يكى از آن خانهها را به نام خواهرش كرد و اثاثيه او را در آن خانه گذاشت و برگشت.
شيخ فرمود: «حالا درست شد.»
فرداى همان روز سه تا از آن خانهها را فروخت و از گرفتارى نجات پيدا كرد.
[1] . كيمياى محبت، ص 141ـ142.