نارضايتى خواهر[1]

يكى از فرزندان مرحوم شيخ رجبعلى خياط نقل مى‏كند: مهندسى بود بساز و بفروش، يكصد دستگاه ساختمان ساخته بود، ولى به دليل بدهكارى زياد، شرايط اقتصادى بدى داشت، حكم جلبش را گرفته بودند. به منزل پدرم آمد و گفت: نمى‏توانم به خانه‏ام بروم، خود را پنهان مى‏كنم تا كسى مرا نبيند.

شيخ با يك توجّه فرمود: «برو خواهرت را راضى كن!»

مهندس گفت: خواهرم راضى است.

شيخ گفت: «نه!»

مهندس تأمّلى كرد و گفت: بله؛ وقتى پدرم از دنيا رفت ارثيه‏اى به ما رسيد، هزار و پانصد تومان سهم او مى‏شد، يادم آمد كه نداده‏ام. رفت و برگشت و گفت: پنج هزار تومان دادم به خواهرم و رضايتش را گرفتم.

پدرم سكوت كرد و پس از توجّهى فرمود:

«مى‏گويد: هنوز راضى نشده... خواهرت خانه دارد؟»

مهندس گفت: نه؛ اجاره‏نشين است.

فرمود: «برو يكى از بهترين خانه‏هايى را كه ساخته‏اى، به نامش كن و به او بده بعد بيا ببينم چكار مى‏شود كرد.»

مهندس گفت: جناب شيخ، ما دو شريك هستيم چگونه مى‏توانم؟

شيخ فرمود: «بيش از اين عقلم نمى‏رسد، چون اين بنده خدا هنوز راضى نشده است.»

بالاخره آن شخص رفت و يكى از آن خانه‏ها را به نام خواهرش كرد و اثاثيه او را در آن خانه گذاشت و برگشت.

شيخ فرمود: «حالا درست شد.»

فرداى همان روز سه تا از آن خانه‏ها را فروخت و از گرفتارى نجات پيدا كرد.


[1] . كيمياى محبت، ص 141ـ142.