674) حکایات دیدههای برزخی /74
ملك نقّاله[1]
جناب آقاى سيد ابوالفضل تقوى كه از سادات بزرگوار و خاندان علم مىباشند، از قول برادرشان كه ساليان متمادى كشيك حرم كريمه اهلبيت ـ حضرت معصومه عليهاالسلام ـ را برعهده داشتند و قبل از ايشان، پدران ايشان نيز اين افتخار را داشتهاند، مىگويد: برنامهاى كه در حرم حضرت اجرا مىشد، اين بود كه به نوبت سر شب كشيك مىدادند و جز كشيك هيچ كس در حرم نمىماند و درها را هم مىبستند.
ايشان از قول برادرشان نقل كردند كه يك شب شخصى آمد و گفت: آقا اجازه مىدهيد من امشب در حرم بمانم؟ به آن شخص گفتم: معذورم، نمىتوانم اجازه بدهم؛ علتش هم اين بود كه در زمان مرحوم ابوى كه يك شب نوبت كشيك ايشان بوده است، عين همين قضيه سرش آمده بود و شخصى به بهانه اينكه حاجتى دارد، آمده و درخواست كرده بود و ابوى به ايشان اجازه داده بود، ليكن صبح معلوم شد كه دزد بوده و صندوقهاى جواهرات را خالى كرده است كه البته دستگير شد. اين بود كه گفتم: نمىتوانم اجازه بدهم؛ ولى آن شخص اصرار نمود، و در نهايت گفت: هر چه پول بخواهى مىدهم، اجازه بدهيد بمانم. اين جمله را كه گفت: من خيلى ناراحت شدم و گفتم حال كه اين حرف را زدى حتما بايد بروى و به خدّام گفتم او را بيرون كردند.
اين مطلب گذشت تا مدّتى بعد يك روز به حرم آمد، سلام كرد و گفت: فلانى مرا مىشناسى؟ من همان شخصى هستم كه مىخواستم در حرم بمانم و شما اجازه نداديد. آمدهام به خاطر اينكه به شما پول پيشنهاد كردم معذرت خواهى كنم، علت اين پيشنهاد اين بود كه من مدتى قبل آمده بودم و كس ديگرى غير از شما بود، وقتى پيشنهاد پول نمودم اجازه داد بمانم، روى اين حساب به شما نيز پيشنهاد كردم. آن شب كه آن كشيك اجازه داد در حرم بمانم، حاجتى داشتم كه آن را گرفتم، ولى آن شب چيز عجيبى هم ديدم كه مىخواهم براى شما نقل كنم و آن اين است كه در بالا سر حضرت نشسته بودم، يك وقت دو تا آقاى سفيد پوش آمدند در ايوان آينه و جنازهاى را با خود آورند؛ سپس قبرى را نبش كردند و جنازه را از قبر بيرون آورده، همراه خود بردند و جنازه خود را در آن قبر دفن نمودند. با خود گفتم: اين خدام چقدر بىانصاف هستند، روز پول مىگيرند و جنازهاى را در حرم دفن مىكنند و شب مخفيانه از كس ديگرى پول مىگيرند و اين جنازه را بيرون مىآورند و جنازه ديگرى را جاى آن دفن مىكنند و اين موجب شده بود كه به خدام حرم بدبين باشم، تا اينكه يك روز در جايى پاى منبر آقايى نشسته بودم، آن آقا گفت: ملائكهاى هستند كه آنها را ملك نقّاله مىگويند، اينها مأمورند آدمهاى بدى كه در مكانهاى شريفى دفن مىشوند، بيرون آورند و افراد متّقى را كه در جاهاى معمولى و پست دفن شدهاند، جايگزين آنها كنند؛ به خاطر اين سوء ظنّم توبه نمودم.
ايشان مىگويند: من فكر كردم [ديدم] از بالا سر حضرت، ايوان آيينه پيدا نيست و ايشان در عالم مكاشفه اين قضيه را ديدهاند.
[1] . مكاشفات اولياى الهى، ص 166ـ168.