ملك نقّاله[1]

جناب آقاى سيد ابوالفضل تقوى كه از سادات بزرگوار و خاندان علم مى‏باشند، از قول برادرشان كه ساليان متمادى كشيك حرم كريمه اهلبيت ـ حضرت معصومه عليهاالسلام ـ را برعهده داشتند و قبل از ايشان، پدران ايشان نيز اين افتخار را داشته‏اند، مى‏گويد: برنامه‏اى كه در حرم حضرت اجرا مى‏شد، اين بود كه به نوبت سر شب كشيك مى‏دادند و جز كشيك هيچ كس در حرم نمى‏ماند و درها را هم مى‏بستند.

ايشان از قول برادرشان نقل كردند كه يك شب شخصى آمد و گفت: آقا اجازه مى‏دهيد من امشب در حرم بمانم؟ به آن شخص گفتم: معذورم، نمى‏توانم اجازه بدهم؛ علتش هم اين بود كه در زمان مرحوم ابوى كه يك شب نوبت كشيك ايشان بوده است، عين همين قضيه سرش آمده بود و شخصى به بهانه اين‏كه حاجتى دارد، آمده و درخواست كرده بود و ابوى به ايشان اجازه داده بود، ليكن صبح معلوم شد كه دزد بوده و صندوق‏هاى جواهرات را خالى كرده است كه البته دستگير شد. اين بود كه گفتم: نمى‏توانم اجازه بدهم؛ ولى آن شخص اصرار نمود، و در نهايت گفت: هر چه پول بخواهى مى‏دهم، اجازه بدهيد بمانم. اين جمله را كه گفت: من خيلى ناراحت شدم و گفتم حال كه اين حرف را زدى حتما بايد بروى و به خدّام گفتم او را بيرون كردند.

اين مطلب گذشت تا مدّتى بعد يك روز به حرم آمد، سلام كرد و گفت: فلانى مرا مى‏شناسى؟ من همان شخصى هستم كه مى‏خواستم در حرم بمانم و شما اجازه نداديد. آمده‏ام به خاطر اين‏كه به شما پول پيشنهاد كردم معذرت خواهى كنم، علت اين پيشنهاد اين بود كه من مدتى قبل آمده بودم و كس ديگرى غير از شما بود، وقتى پيشنهاد پول نمودم اجازه داد بمانم، روى اين حساب به شما نيز پيشنهاد كردم. آن شب كه آن كشيك اجازه داد در حرم بمانم، حاجتى داشتم كه آن را گرفتم، ولى آن شب چيز عجيبى هم ديدم كه مى‏خواهم براى شما نقل كنم و آن اين است كه در بالا سر حضرت نشسته بودم، يك وقت دو تا آقاى سفيد پوش آمدند در ايوان آينه و جنازه‏اى را با خود آورند؛ سپس قبرى را نبش كردند و جنازه را از قبر بيرون آورده، همراه خود بردند و جنازه خود را در آن قبر دفن نمودند. با خود گفتم: اين خدام چقدر بى‏انصاف هستند، روز پول مى‏گيرند و جنازه‏اى را در حرم دفن مى‏كنند و شب مخفيانه از كس ديگرى پول مى‏گيرند و اين جنازه را بيرون مى‏آورند و جنازه ديگرى را جاى آن دفن مى‏كنند و اين موجب شده بود كه به خدام حرم بدبين باشم، تا اين‏كه يك روز در جايى پاى منبر آقايى نشسته بودم، آن آقا گفت: ملائكه‏اى هستند كه آن‏ها را ملك نقّاله مى‏گويند، اين‏ها مأمورند آدم‏هاى بدى كه در مكان‏هاى شريفى دفن مى‏شوند، بيرون آورند و افراد متّقى را كه در جاهاى معمولى و پست دفن شده‏اند، جايگزين آن‏ها كنند؛ به خاطر اين سوء ظنّم توبه نمودم.

ايشان مى‏گويند: من فكر كردم [ديدم] از بالا سر حضرت، ايوان آيينه پيدا نيست و ايشان در عالم مكاشفه اين قضيه را ديده‏اند.


[1] . مكاشفات اولياى الهى، ص 166ـ168.