مغازه‏اى در ملكوت[1]

مرحوم آية‏اللّه‏ حاج شيخ حيدرعلى محقق فرمود: مرحوم آقا سيدجمال به مناسبتى براى من نقل فرمودند:

شبى عده زيادى از بستگان كه براى زيارت به نجف‏اشرف آمده بودند، به منزل ما وارد شدند. شام نخورده بودند و ما هم در منزل چيزى نداشتيم. براى تهيه غذا از منزل خارج شدم، مغازه‏ها بسته بودند. عبا را بر سر كشيده و رفتم به سمت حرم حضرت امير عليه‏السلام ، آن‏جا هم مغازه‏ها بسته بودند. متحيّر مانده بودم كه چه كنم؟ گفتم: خدايا، اينان زوّار حضرت امير عليه‏السلام هستند و از بستگان من! در اين حال كه اين حرف‏ها را با خود زمزمه مى‏كردم، ديدم مغازه‏اى در آن طرف باز است، حال آن‏كه من چنين مغازه‏اى را قبلاً نديده بودم. چند گامى به طرف مغازه رفتم. يك وقت متوجه شدم كه مغازه‏دار سلام كرد و گفت چه مى‏خواهى؟ آنچه احتياج داشتم به او گفتم، تمامى آنچه را كه مى‏خواستم به من داد. قرار شد پولش را بعد پرداخت كنم. چند قدمى كه آمدم برگشتم و به عقب نگاه كردم، نه مغازه‏اى بود و نه كسى.


[1] . مجله حوزه، شماره 53 (آذر و دى 1371 ش)، ص 50.