لگد شتر و انديشه‏اى ناپسند[1]

آية‏اللّه‏ فهرى[2] نقل مى‏كند كه جناب شيخ رجبعلى خياط رحمه‏الله به ايشان فرمود:

روزى براى انجام كارى روانه بازار شدم، انديشه مكروهى در مغزم گذشت، ولى بلافاصله استغفار كردم. در ادامه راه، شترهايى كه از بيرون شهر هيزم مى‏آوردند، قطار وار از كنارم گذشتند، ناگاه يكى از شترها لگدى به سوى من انداخت كه اگر خود را كنار نكشيده بودم، آسيب مى‏ديدم. به مسجد رفتم و اين پرسش در ذهن من بود كه اين رويداد از چه امرى سرچشمه مى‏گيرد و با اضطراب عرض كردم: خدايا اين چه بود؟

در عالم معنا به من گفتند: اين نتيجه آن فكرى بود كه كردى.

گفتم: گناهى كه انجام ندادم.

گفتند: لگد آن شتر هم كه به تو نخورد![3]


[1] . كيمياى محبت، ص 89.

[2] . نماينده ولى فقيه و امام جمعه زينبيه در دمشق.

[3] . اين حكايت را دو تن از ارادتمندان شيخ، با كمى تفاوت از او نقل كرده‏اند. اين متن مطابق نقل آية‏اللّه‏ فهرى است، به جز عبارت: «انديشه مكروه» كه مطابق نقلى ديگر است.