656) حکایات دیدههای برزخی /56
شهادت محتضر[1]
شخصى ـ از اهل علم ـ هنگام احتضارش، دعاى عديله را برايش مىخواندند؛ وقتى به جمله «و اشهد ان الائمة الابرار» رسيدند، محتضر گفت: اين اول حرف است (قبول ندارم). تا سه مرتبه او را تلقين مىكردند و او مىگفت: اين اول حرف است.
پس از لحظه اى، عرق تمام بدنش را گرفت و چشمهايش باز شد و با دست به صندوقى كه در گوشه حجره بود، اشاره كرد. آن را باز كردند و از ميان آن، يك ورقه بيرون آوردند و به او دادند. او ورقه را پاره كرد. وقتى سبب آن را از او پرسيدند، گفت: من به كسى پنج تومان قرض داده بودم و از او سند گرفته بودم، هر وقت به من مىگفتيد: بگو «و اشهد ان الائمة الابرار...» مىديدم ريش سفيدى سر صندوق ايستاده و همين سند را به دست گرفته، مىگويد: اگر اين كلمه شهادت را گفتى، اين سند را پاره مىكنم، من از كثرت محبتى كه به آن سند داشتم، راضى نمىشدم كه اين شهادت را بگويم و چون خدا بر من منت نهاد و مرا شفا داد، آن سند را خودم پاره كردم و ديگر مانعى از گفتن كلمه شهادت ندارم.
[1] . فریادگر توحید، ص 140ـ141.