روح پريشان[1]

يكى از شاگردان مرحوم شيخ رجبعلى خياط كه نزديك سى سال با ايشان بوده، نقل مى‏كرد: شيخ به من فرمود:

روح شخصى از علماى اهل معنا را كه ساكن يكى از شهرهاى بزرگ ايران بود، در برزخ ديدم كه تأسف مى‏خورد و مرتب بر زانوى خود مى‏زد و مى‏گفت: واى بر من! آمدم و عملى خالص براى خدا ندارم!

از او پرسيدم كه چرا چنين مى‏كند، پاسخ داد: در ايّام حيات، روزى با يكى از اهل معنا كه كاسب بود، برخورد كردم، او مرا به برخى از خصوصيّات باطنى خود متذكّر ساخت. پس از جدا شدن از او تصميم به رياضت گرفتم، تا مانند آن شخص، ديده برزخى پيدا كنم و به مكاشفات و مشاهدات غيبى دست يابم. مدّت سى سال رياضت كشيدم تا موفّق شدم، در اين هنگام مرگم فرا رسيد؛ اكنون به من مى‏گويند: تا آن هنگام كه آن شخص اهل معنا تو را متذكّر ساخت، گرفتار هواى نفس بودى، و پس از آن تقريبا سى سال از عمر خود را صرف رسيدن به مكاشفات و رؤيت حالات برزخى كردى، اينك بگو: عملى كه خالص براى ما انجام داده‏اى كجاست؟!


[1] . كيمياى محبت، ص 192ـ193.