647) حکایات دیدههای برزخی /47
ديدن صور برزخى
آيةاللّه العظمى سيد جمال گلپايگانى مىفرمود: من وقتى از اصفهان به نجف اشرف مشرّف شدم، تا مدّتى مردم را به صورتهاى برزخيّه خودشان مىديدم؛ به صورتهاى وحوش و حيوانات و شياطين، تا آنكه از كثرت مشاهده ملول شدم. يك روز كه به حرم مطهر مشرّف شدم، از اميرالمؤمنين عليهالسلام خواستم كه اين حال را از من بگيرد، من طاقت ندارم، آن حضرت عليهالسلام هم اين حال را از من گرفت و از آن پس مردم را به صورتهاى عادى مىديدم. [1]
گفتنى است ديدن صورتهاى برزخى و شيندن صداهاى ملكوتى تنها مختص عالمان عارف و سالكان ره رفته نيست، بلكه هر ديده پاك و قلب بىزنگار مىتواند محل تابش واقعيات شود. قواى اداركى انسان و در حقيقت روح او مانند آينه است كه اگر غبار از آن گرفته شود، به خودى خود توان دريافت تصاوير اطراف خود را دارد و لازم نيست چيزى به آن اضافه شود تا به چنين توانايى دست يابد؛ بنابراين براى دريافت حقايق، مؤثرترين راه گرفتن زنگار از دل است؛ لذا گاه ديده مىشود كودكان به امور غيبى آگاهى مىيابند و از حوادث آينده و يا رخدادهاى دوردست خبر مىدهند و حقايقى را بازگو مىكنند.
در اين مورد به دو نمونه كاملاً موثق اشاره مىنمايم:
يكى از بستگان نزديك نگارنده دخترى كوچك و شيرين زبان و با هوش دارد كه چهره برخى حيوانات را به خوبى مىشناسد. مادرش مىگفت: براى كارى از خانه بيرون آمدم و دخترم را همراه خود در آغوش داشتم. در مسير ناگهان دخترم با هيجان گفت: مامان! مامان! شتر شتر! با تعجب به عقب برگشتم ولى جز چند مرد كه مشغول صحبت كردن بودند، هيچ كس و هيچ چيز نديدم!
ديگرى از بستگان نزديك مىگفت: براى فاتحه خوانى به قبرستان رفتم و پسرم را همراه خود بردم. كنار قبر يكى از بستگان مرحوم رفتم و پس از سلام دادن مشغول قرائت سورهاى از قرآن شدم. در اين هنگام پسر كوچكم گفت: بابا! از قبر صدا مىآيد، حرف مىزند!
[1] . معاد شناسى، ج 1، ص 142.