626) حکایات دیدههای برزخی /26
پيرزن ازغدى[1]
مرحوم ملا هاشم خراسانى رحمهالله در منتخب التواريخ، از مرحوم حاج آخوند ازغدى[2] نقل مىكند: زنى پير و سالخورده در ازغد از فاميل ما بود. او سالى يك مرتبه پياده به زيارت حضرت رضا عليهالسلام مىرفت و در برگشت براى بچههاى آبادى سوغات مىآورد. از او مىپرسيديم: تو كه پول نداشتى از كجا پول آوردى كه سوغات بخرى؟ مىگفت: وقتى به زيارت امام رضا عليهالسلام مىروم، آقا مىآيد با من احوالپرسى مىكند. آقا را در ضريح مىبينم و پولى مرحمت مىكند كه اگر مىخواهى براى بچههاى آبادى سوغات بخرى، با اين پول بخر. ما مىگفتيم شايد او از مردم طلب مىكند و سؤال مىنمايد و اين طور به ما مىگويد. در كار او مانده بوديم، چون هضم اين معنا براى ما مشكل بود كه موالى اهلبيت به آنجا برسد كه كنار ضريح، امامش را ببيند و با او درد دل كند و امام به او مستقيما پولى عنايت فرمايد. تا اينكه تصميم گرفتم يك مرتبه كه از ازغد به مشهد مىرود او را تعقيب كنم و تا برگشت او را زير نظر داشته باشم. آن پيرزن حركت كرد و به مشهد وارد شد، در بَست پايين خيابان به منزل يكى از ازغدىها رفت و پس از رفع خستگى و تجديد وضو، وارد حرم شد. بالاى سر امامرضا عليهالسلام رفت و خيلى طول داد. وقتى جلو در حرم آمد به استقبالش رفتم، گفتم: زيارتت خيلى طول كشيد. گفت: چه كنم، امامرضا با من احوالپرسى مىكرد، از اهل آبادى و بچهها مىپرسيد و اين پولها را مرحمت كرد كه براى بچههاى آبادى اگر بخواهم سوغات بخرم، ديدم يك مشت پول در دست او است. گفتم: شما خستهاى بده من بروم بخرم. گفت: نه امام رضا به خودم فرموده است، زشت است دستور آقا را به كس ديگر واگذار كنم. ديدم عجب اين زن در عرفان و معرفت به آنجا رسيده كه اين معنا را لمس مىكند، «اَشْهَدُ اَنَّكَ تَسْمَعُ كَلامى وَ تَرُّدُ سَلامى؛ معترفم به اينكه تو كلام مرا مىشنوى و جواب سلام مرا مىدهى.» پير روشن ضمير و عارف بزرگوارمان [آيةاللّه العظمى بهاءالدينى] هم مىفرمود: «هر وقت ما به مشهد مشرّف مىشويم، بازديد در همين منزل، اطاق دم درب انجام مىشود.»
[1] . سيرى در آفاق، ص 354ـ355.
[2] . «ازغد» سه فرسنگى خراسان است.