پيرزن ازغدى[1]

مرحوم ملا هاشم خراسانى رحمه‏الله در منتخب التواريخ، از مرحوم حاج آخوند ازغدى[2] نقل مى‏كند: زنى پير و سالخورده در ازغد از فاميل ما بود. او سالى يك مرتبه پياده به زيارت حضرت رضا عليه‏السلام مى‏رفت و در برگشت براى بچه‏هاى آبادى سوغات مى‏آورد. از او مى‏پرسيديم: تو كه پول نداشتى از كجا پول آوردى كه سوغات بخرى؟ مى‏گفت: وقتى به زيارت امام رضا عليه‏السلام مى‏روم، آقا مى‏آيد با من احوالپرسى مى‏كند. آقا را در ضريح مى‏بينم و پولى مرحمت مى‏كند كه اگر مى‏خواهى براى بچه‏هاى آبادى سوغات بخرى، با اين پول بخر. ما مى‏گفتيم شايد او از مردم طلب مى‏كند و سؤال مى‏نمايد و اين طور به ما مى‏گويد. در كار او مانده بوديم، چون هضم اين معنا براى ما مشكل بود كه موالى اهل‏بيت به آن‏جا برسد كه كنار ضريح، امامش را ببيند و با او درد دل كند و امام به او مستقيما پولى عنايت فرمايد. تا اين‏كه تصميم گرفتم يك مرتبه كه از ازغد به مشهد مى‏رود او را تعقيب كنم و تا برگشت او را زير نظر داشته باشم. آن پيرزن حركت كرد و به مشهد وارد شد، در بَست پايين خيابان به منزل يكى از ازغدى‏ها رفت و پس از رفع خستگى و تجديد وضو، وارد حرم شد. بالاى سر امام‏رضا عليه‏السلام رفت و خيلى طول داد. وقتى جلو در حرم آمد به استقبالش رفتم، گفتم: زيارتت خيلى طول كشيد. گفت: چه كنم، امام‏رضا با من احوال‏پرسى مى‏كرد، از اهل آبادى و بچه‏ها مى‏پرسيد و اين پول‏ها را مرحمت كرد كه براى بچه‏هاى آبادى اگر بخواهم سوغات بخرم، ديدم يك مشت پول در دست او است. گفتم: شما خسته‏اى بده من بروم بخرم. گفت: نه امام رضا به خودم فرموده است، زشت است دستور آقا را به كس ديگر واگذار كنم. ديدم عجب اين زن در عرفان و معرفت به آن‏جا رسيده كه اين معنا را لمس مى‏كند، «اَشْهَدُ اَنَّكَ تَسْمَعُ كَلامى وَ تَرُّدُ سَلامى؛ معترفم به اين‏كه تو كلام مرا مى‏شنوى و جواب سلام مرا مى‏دهى.» پير روشن ضمير و عارف بزرگوارمان [آية‏اللّه‏ العظمى بهاءالدينى] هم مى‏فرمود: «هر وقت ما به مشهد مشرّف مى‏شويم، بازديد در همين منزل، اطاق دم درب انجام مى‏شود.»


[1] . سيرى در آفاق، ص 354ـ355.

[2] . «ازغد» سه فرسنگى خراسان است.