596) حکایات دیدههای برزخی /1
مقدمه
بسم اللّه الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين، و الصلوة و السلام على سيدنا و نبينا محمد و على اهل بيته الطيبين الطاهرين، و اللعنة الدائمه على اعدائهم اجمعين.
از رسول گرامى اسلام صلىاللهعليهوآلهوسلم نقل است كه فرمود:
«لَولا أنَّ الشياطِينَ يَحُومُونَ إلى قُلُوبِ بَنِى آدَمَ لَنَظَرُوا إلى الملكُوتِ؛[1]
اگر شياطين دلهاى فرزندان آدم را احاطه نكنند، مىتوانند به جهان ملكوت نظر افكنند.»
فرزند گرامى آن حضرت ـ امام زينالعابدين عليهالسلام ـ نيز فرمود:
«ألا إنَّ لِلعَبد أربَعَ أعيُنٍ؛ عَينان يُبصِرُ بِهِما أمرَ دينهِ وَ دُنْيَاهُ وَ عَينان يُبصِرُ بِهِما أمرَ آخِرتهِ، فَإذا أرادَ اللّهُ بِعَبدٍ خَيرا فَتَحَ لَهُ العَيْنينِ اللّتَينِ فى قَلبِه، فَأبصَرَ بِهما الغَيبَ وَ أَمرَ آخِرَتِه و...؛[2]
بدانيد براى هر بندهاى چهار چشم است: دو چشم كه با آن كار دين و دنيا را مىنگرد و دو چشم كه با آن كار آخرتش را مىبيند؛ پس هنگامى كه خدا خیر بندهای را بخواهد، دو چشم درونى او را مىگشايد تا با آن غيب و امر آخرت را ببيند. ...»
هماره برخى انسانها كه از اسارت شهوات و قيد حبّ دنيا آزاد گرديده، زنگار دل با نام و ياد خدا و اولياى گرانبارش زدودهاند، مهبط سروش غيبى و اخبار ماورايى شده و چشمهاى باطنى و برزخىشان محرم اسرار ملكوت گرديده است. اينان، همانانى هستند كه از پل دنيا و ما فيها گذشتهاند و به وادى ثبات و عشق رسيدهاند و سينه خويش را به درجهاى از مدال «لنظروا الى الملكوت» آذين بستهاند. ديدههاى ملكوتى و بررخىشان بسيار و حكاياتشان فراوان است و همه ارجمند و راهگشا كه كمترين رهيافت مطالعه و تأمل در آنها، تمايل قلبى به تزكيه و تهذيب است و پىداشت آنها، گامهاى استوار در مسير طريقت و اخلاق.
به ديگر سخن، مطالعه احوال ارزشمند و دريافتهاى ملكوتى بزرگان و راه يافتگان، درس اخلاقى است عملى كه ناخودآگاه دست انسان را گرفته، به سوى مقصدى روشن و والا سوق مىدهد، و كوتاه سخن اينكه:
مجموعه حاضر منتخبى است گرد آمده از حكايات عرفانى و مكاشفات اخلاقى و آموزنده عارفان و سالكانى كه هر يك را مجموعههايى بايد تا ـ اگر بتواند كه نمىتواند ـ پرده از اسرار درونىشان برگشايد و چهرههاى ملكوتى و نورانىشان را به خلايق بنماياند. اميد كه حق تعالى اين ناچيز را پذيرفته، ما را مشمول رحمت خويش قرار دهد و به رشحهاى سبوحى بنوازد:
هفت دريا را به ساغر گويى يك نَم بيش نيست
يك نم از جام مى او بكند مالامال
در پايان تذكر اين نكته را لازم مىدانم كه حكايات و مطالب نقل شده، در مواردى ضرورى به ويرايش فنى آراسته گرديده است.
[1] . بحارالانوار، ج 70، ص 59، حديث 39.
[2] . همان، ج 61، ص 250، حديث 3.
مقدمه ویرایش دوم
بسم اللّه الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين، و الصلوة و السلام على سيدنا و نبينا محمد و على اهل بيته الطيبين الطاهرين، و اللعنة الدائمه على اعدائهم اجمعين.
سالهاست که از انتشار این کتاب میگذرد. در این مدت افراد بسیاری با نامه، پیام کوتاه، و ... اظهار لطف کرده و آن را به نحوی ستودهاند که از همه آنها تشکر میکنم. تذکرات و پیشنهادهایی نیز ارائه شده که تا حد امکان در ویرایش دوم اعمال گردیده است.
در مقدمه ویرایش دوم لازم است به چند نکته مهم توجه داده شود که امیدوارم برای خوانندگان این نوشتار مفید باشد.
پیش از نقل یک داستان معمولا به چند نکته توجه شده است:
- معتبر بودن سند یا دستکم بی اعتبار نبودن سند، همراه با قرائن صحت: با توجه به فراوانی داستانهای ساختگی، نقل بدون سند یک داستان ممکن است ما را به دام آنها بیندازد. متأسفانه برخی خیانتکارانه به بهانههای مختلف مانند دلسوزی، جذب مردم به دین، به گریه درآوردن مردم، اثبات نظریه و مدعای خود و جز اینها، به داستانسرایی رویآوردهاند یا نقل آنها را بر خود مجاز شمردهاند که بیتردید این کار خطرناک و نادرست است و باید از چنین رفتارهایی به جد دوری جست. البته اگر کسی از باب تمثیل داستانی ساخته باید حتما به ساختگی و تعلیمی بودن آن تصریح کرده یا قرینهای بر آن قرار دهد.
همچنین لازم است یادآور شویم که برخی منابع، معتبر و برخی نامعتبرند و نقل کننده باید به این مطلب آگاهی داشته باشد. سالیانی پیش کتابی در باره یکی از متعلقان به اهل بیت و جریان عاشورا به فرزندم هدیه داده شد که مملو از دروغ بود. با ناشر آن تماس گرفتم و تذکراتی در باره کتاب و نویسنده کمسواد و داستانسرای آن دادم. داستانهای کتاب یادشده غالبا بدون سند بود یا به دروغ سند کلی ارائه شده بود تا کسی نتواند آن را به بیسندی متهم کند. چندی بعد کتابی در باره همان شخصیت از نویسنده دیگری به دستم رسید که هر چند ظاهرش بهتر از کتاب قبلی بود، لیکن یکی از منابع آن همان کتاب بود، با این فرق که داستانهای بدون سند آن اینک سنددار شده بود!!
- عدم مخالفت با عقل: شرط مهم نقل یک داستان این است که با عقل مخالفتی نداشته باشد. البته گاه عقل با داستانی مخالف نیست ولی آن را درک نمیکند و به تعبیر دیگر مورد تأیید آن نیست، در این گونه موارد بهتر است که نه نقل شود و نه انکار، ولی اگر قرار باشد داستانی نقل شود، باید تا حدی عقل آن را همراهی کند. نگارنده متأسفانه داستانهای متعددی از گویندگان و سرایندگان شنیده و در کتابهای گوناگون خوانده که به صراحت با حکم عقل در تعارض است.
- تعارض با اصول مذهب: برخی داستانها هرچند جنبه مثبتی دارند، لیکن با اصول مذهب در تعارضاند؛ برای مثال، آن چنان که از برخی گویندگان و سرایندگان شنیدم و در برخی کتابهای غیر معتبر- و البته به شکلهای گوناگون و متفاوت- خواندم، شخصی از بزرگان شیعه که همگان مدیون اویند و بر سفره علمی او نشستهاند، در رؤیای کسی میآید و میگوید هیچیک از آثار و تحقیقاتم در عالم برزخ به کارم نیامد جز کمکی که روزی به فقیری کردم و او را از گرفتاری نجات دادم! شخصیت یاد شده تا کنون انسانهای بیشماری را از فقر فکری نجات داده و از قضا- آن گونه که در کتاب مشهور لؤلؤ و مرجان ثبت شده - بر اساس رؤیای صادقه یکی از فضلا به دلیل آثارش در جایگاه بزرگان قرار داشته و مورد احترام اهل بیت بوده است[1]. بنده به قاطعیت میتوانم بگویم اگر کسی نهایت اخلاص را نداشته و مؤید به تأیید الهی و لطف اهل بیت نباشد، نمی تواند به مانند او- که افتخار شیعه است- این همه آثار ارزشمند و گرانبها خلق کند؛ رحمة الله و سلامه علیه یوم ولد و یوم مات و یوم یبعث حیًّا!
درهر صورت، داستان نباید با اصول مذهب در تعارض باشد. مثلاً گاه داستان با عدالت خدای متعال و یا با عصمت اهل بیت در تعارض است و جز اینها که در این گونه موارد میباید از نقل چنین داستانهایی اجتناب کرد.
- کژتاب نبودن: گاهی برخی داستانها در زمان وقوع آنها درست و به جاست و نقل آنها هم مفید و خالی از تالی فاسد است، لیکن گذر زمان شرایط را متفاوت و نقل آنها را بیخاصیت و یا همراه تالی فاسد میکند، بهگونهای که در مجموع آفت و ضرر آنها بیش از نفع آنها خواهد بود؛ از این رو راوی داستان باید فضای فرهنگی و شرایط تحقق آن داستان را نیز به دقت ملاحظه کرده و از کژتابی داستان در ذهن مخاطب جلوگیری نماید. ممکن است قهرمان داستان کاری کرده باشد که در زمان خودش پذیرفته و مؤدبانه تلقی شود، ولی در زمانهای دیگر کاری ضد اخلاقی به شمار آید. نقل کننده یک داستان باید به شدت مراقب این امور باشد.
مطلب فوق را میتوان این گونه گفت که ناقل داستان نباید با اثبات یک مطب، مطلب حق دیگری را زیر سؤال ببرد و مخدوش کند. یکی از اساتید حوزه علمیه نقل کرد: «یادم نمیرود یک ماه رمضانی برای نماز به حرم مشرف شدم. یکی از مشاهیر منبریها در حرم صحبت میکرد و داشت از رحمت خدا میگفت. گفت خدا این قدر رحمت دارد که وقتی قارون رفت سراغ موسی، دعایش مستجاب نشد و رد شد، روایت داریم که اگر قارون سراغ موسی نرفته بود و مستقیما از خدا خواسته بود، خدا اجابت میکرد؛ یعنی اشتباهی که قارون کرد این بود که رفت سراغ موسی؛ مطلب با بیان فلسفی فی الجمله درست است و غلط نیست و در بعضی از روایات هم آمده است. اگر یک زائری آمده باشد قم و پای منبر ایشان باشد، در ذهن او دیگر بحث شفاعت از بین خواهد رفت. در این جریان بحث رحمت خدا جا میافتد ولی یک نهاد دیگر به نام شفاعت از بین میرود و زیر سوال میرود؛ یک ضرب المثل است که فلانی این قدر از شجاعت امام حسین گفت که صلح امام حسن زیر سوال رفت؛ باید به این نکته توجه داشته باشیم که اگر نهادی را اثبات میکنیم، نهاد دیگری زیر سوال نرود. اگر از توبه و رجا میگوییم از لزوم خوف هم بگوییم؛ قرآن همان زمان که از نعم بهشتی میگوید و بشارت میدهد، بلافاصله از جهنم نیز میگوید؛ البته کفه را به سمت انذار میبرد و در قرآن حدود ۱۲۰ انذار و ۸۰ بشارت داریم و اینها حساب شده است؛ یعنی نمیخواهد نهاد خوف را بیاورد بالا و نهاد رجا از بین برود و بالعکس؛ یک حالت توازن دارد؛ پس حواستان باشد چیزی را خراب نکنید. اگر مبلغ دید که حرفش دارد به جای دیگری میخورد، بگوید فلان مطلب جای خودش باید بحث کرد وآن سر جای خودش است.»
نگارنده بر این نکتهسنجی میافزاید که در تاریخ اسلام دقیقا عکس سخن آن شخص نقل شده است. داستان مربوط به خیانت یهود بنی قریظه و خیانت ابولبابه است. وقتی سپاه اسلام قلعه بنی قریظه را محاصره کرد، یهود بنیقریظه ابتدا پیشنهاد دادند که ابولُبابه- یکی از اصحاب پیامبر از قبیلۀ اوس که در جاهلیت با آنها همپیمان بودند- برای مذاکره نزد آنها برود. ابولبابه بر یهود بنیقریظه وارد شد. آنان پرسیدند که اگر ما تسلیم اسلام بشویم، چه سرنوشتی خواهیم داشت؟ ابولبابه برای اینکه دیگر مسلمانان همراه متوجه نشوند، در عین این که پاسخی مساعد میداد، اشاره به گلوی خود کرد؛ به این معنی که در صورت تسلیم، پیامبر شما را گردن خواهد زد؛ اما هنگامی که وی از نزد آنان بیرون آمد، متوجه شد که به رسول خدا9 و اسلام خیانت کرده است، از این رو به شدت منقلب شد. آیه 27 سورۀ انفال در شأن او نازل شده است که میفرماید:
«یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَخُونُوا الله وَ الرَّسُولَ وَ تَخُونُوا أَمَانَاتِکمْ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ؛ ای کسانی که ایمان آوردهاید، [با فاش كردنِ اسرار و جاسوسى براى دشمن] به خدا و پيامبر خيانت نكنيد، و به امانتهاى ميان خود هم خيانت نورزيد، در حالى كه مىدانيد [خيانت، عملى بسيار زشت است.]»
ابولبابه به سوی مدینه بازگشت و خود را به ستونی در مسجد بست و به شدت تضرع و ناله میکرد. خبر او به پیغمبر اکرم9 رسید. حضرت فرمود:
اگر در آغاز نزد من میآمد، من از خدا برای او طلب عفو میکردم اما حالا که به خدا متوسل شده است، منتظر میمانیم تا خدا چه خواهد.
ابولبابه به همسرش گفته بود که او را فقط برای نماز و تجدید وضو باز کند و همین که نماز را خواند، دوباره به ستون ببندد. سرانجام خداوند با نزول آیاتی توبه ابولبابه را پذیرفت.
این داستان به روشنی میفهماند که واسطه قرار دادن راه میانبر و کوتاه است. در آیه 64 سوره نساء میخوانیم: « ... وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحيماً؛ ... و اگر آنان هنگامى كه [با ارتكاب گناه] به خود ستم كردند، نزد تو مىآمدند و از خدا آمرزش مىخواستند، و پيامبر هم براى آنان طلب آمرزش مىكرد، يقيناً خدا را بسيار توبهپذير و مهربان مىيافتند.»؛ البته مؤیدات دیگری نیز وجود دارد که فعلا مجال پرداختن به آنها نیست.
- گوناگونی در نقل حکایت: یکی از مواردی که داستانی را بی اعتبار میکند، اختلاف های زیاد در نقل آن است. شخصیت اصلی داستان، مکان، زمان، مخاطبان و طرفهای داستان و جز اینها مواردی است که میتواند ملاک سنجش قرار گیرد.
- هماهنگی با مجموعه آیات و روایات: گاه داستانی سند چندان محکمی ندارد، لیکن مجموعه آیات و روایات آن را تأیید میکند؛ یعنی وقتی به آیات، روایات و حکایات مطمئن دیگر مراجعه میکنیم، مشابه آن را مییابیم. در چنین مواردی که اصل حادثه مجال تحقق دارد و مشابه آن برای دیگران رخ داده، میتوان از سختگیری در پذیرش یک داستان از نظر سند خودداری کرد.
- حکایات بر مبنای رؤیا: چنان که میدانیم محمل بسیاری از داستانها رؤیاست. این مسئله همواره مورد بحث بوده که آیا رؤیا حجت است یا خیر؟ آیا میتوان چنین حکایاتی را نقل کرد؟
در پاسخ میگوییم: رؤیا به طور کلی چند قسم است: رؤیای باطل، رؤیای آشفته و رؤیای صادق. از سوی دیگر، شخصیت کسی که حادثهای را در خواب میبیند نیز در ارزشگذاری یک رؤیا مؤثر است. در نتیجه، به باور نگارنده از آنجا که قضاوت در مورد چگونگی رؤیا و شخصیت ناقل بسیار دشوار و چه بسا غیر ممکن است، نقل رؤیا چندان مؤثر و مفید نیست. لیکن اگر کسی اصرار بر نقل رؤیایی داشته باشد، حتماً باید به مسائلی که در بندهای فوق گفته شد، بهویژه بند ششم، توجه کند. البته بحث در مورد پندهای اخلاقی رؤیاهاست، ولی یادآور میشویم که به هیچ وجه رؤیا برای دیگران حجت نیست و چه بسا شیطان در رؤیا نقشی آفریده باشد؛ بنابراین، اگر کسی حرکت زنندهای را مثلا از مؤمنی در عالم رؤیا مشاهده کرد، به هیچ وجه حق ندارد آن را برای دیگران نقل کند؛ زیرا موجب هتک حرمت وی شده و قضاوت ناعادلانه دیگران را در پیخواهد داشت. گذشته از این، عالم رؤیا پر از اسرار و رموز است که تنها معدود افرادی که با این علم آشنایی دارند، میتوانند از آنها عبور کنند و البته چنین علمی چندان آموختنی نیز نیست؛ بنابراین، کسی که میخواهد رؤیایی را نقل کند، باید بداند که اولا: رؤیا برای غیر صاحب رؤیا حجت نیست؛ ثانیاً: رؤیا از نظر صادق بودن یا نبودن چگونه است؛ ثالثاً: با رموز و اشارات آن آشنا باشد؛ رابعاً: رؤیا تکلیف آور نیست؛ خامساً: با مجموعه آیات و روایات و سنت پیامبر تأیید شود و مخالف عقل نیز نباشد.
[1] . ر.ک: لؤلؤ و مرجان، محدث نوری، ص 270.